نون و القلم

خدا یکتاست

نون و القلم

خدا یکتاست

پیوندهای روزانه
۰۴
شهریور
۰۴

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت 171)

درمان بیماری (بخش 18)

خون

 

 

تمام آئینهای جهان، قبل از انحراف از مسیر اصلی خویش؛ چهار خط قرمز برای پیروان خود در نظر گرفته بودند که جزو اصول دینی آنها بوده است. آن چهار خط قرمز را همه می دانیم:

 

  • الْمَیْتَةُ : مردار
  • الدَّمُ: خون
  • لَحْمُ الْخِنْزِیرِ: گوشت خوک
  • مَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ : آنچه که به نام غیر خدا تهیه شده باشد

 

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۷۳

[خداوند] تنها مردار و خون و گوشت‏ خوک و آنچه را که [هنگام سر بریدن] نام غیر خدا بر آن برده شده بر شما حرام گردانیده است [ولى] کسى که [براى حفظ جان خود به خوردن آنها] ناچار شود در صورتى که ستمگر و متجاوز نباشد بر او گناهى نیست زیرا خدا آمرزنده و مهربان است (۱۷۳)

 

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۱۷۴

کسانى که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده پنهان مى دارند و بدان بهاى ناچیزى به دست مى ‏آورند آنان جز آتش در شکمهاى خویش فرو نبرند و خدا روز قیامت با ایشان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذابى دردناک خواهند داشت (۱۷۴)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ ﴿۱۷۵

آنان همان کسانى هستند که گمراهى را به [بهاى] هدایت و عذاب را به [ازاى] آمرزش خریدند پس به راستى چه اندازه باید بر آتش شکیبا باشند (۱۷۵)

 

ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتَابِ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ﴿۱۷۶

چرا که خداوند کتاب [تورات] را به حق نازل کرده است و کسانى که در باره کتاب [خدا] با یکدیگر به اختلاف پرداختند در ستیزه‏ اى دور و درازند (۱۷۶)

 

لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ﴿۱۷۷

نیکوکارى آن نیست که روى خود را به سوى مشرق و [یا] مغرب بگردانید بلکه نیکى آن است که کسى به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب [آسمانى] و پیامبران ایمان آورد و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش به خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه‏ماندگان و گدایان و در [راه آزاد کردن] بندگان بدهد و نماز را برپاى دارد و زکات را بدهد و آنان که چون عهد بندند به عهد خود وفادارانند و در سختى و زیان و به هنگام جنگ شکیبایانند آنانند کسانى که راست گفته‏ اند و آنان همان پرهیزگارانند (۱۷۷)

 

در ادامه آیات از کتمان آیات قرآنی، ضلالت، گمراهی، تعریف نیکی صحبت می فرماید. در همان آیه که از حرام بودن این چهار مورد صحبت می فرماید، یک شرطی برای آن گذاشته است. فرموده است که در یک حالت خاص، میتوان از این چهار مورد مصرف کرد (فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ = اما کسى که ناچار و ناگزیر شود در صورتى که زیاده روی نکند و دوباره به مصرف آن برنگردد بر او گناهى نیست زیرا خدا آمرزنده و مهربان است ).

چهار خط قرمز که تعیین شده است، فقط با سه شرط قابل استفاده است. کسى که ناچار و ناگزیر شود در صورتى که زیاده روی نکند و دوباره به مصرف آن برنگردد بر او گناهى نیست زیرا خدا آمرزنده و مهربان است. پس سه شرط:

  1. اضْطُرَّ  : حالت اضطرار و مخمصه باشد، طوریکه چاره ای جز مصرف آن نباشد.
  2. غَیْرَ بَاغٍ : زیاده روی نشود و به مقدار کمترین که نیاز است مصرف شود. یعنی پیمانه را به سمت کمش باید گرفت.
  3. وَلَا عَادٍ : دوباره برنگردد و همان یکبار باشد.

 

ما از روی سه شرط بالایی، میتوانیم تعیین کنیم که در چه حالتی میتوانیم قرصها و داروها را مصرف کنیم. این سه شرط را خدای عالمیان خودش گذاشته است و برای عموم مردم است. اما یکی ممکن است بپرسد که مصرف قرص و دارو چه ربطی به این چهار خط قرمز دارد؟

 در اینجا ثابت میشود که تعبیر الدَّمَ (خون) در آیه، همان قرصها و داروهاست. یکی از مواردی که به داروها و قرصها مرتبط میشود، خون است. قبل از مقایسه داروها و قرصها با خون، بهتر است که خواص علمی خون را بشناسیم. خون دارای آهن و مواد انباشته زیادی است که با خوردن آن، بدن دچار حالتهای افراطی میشود و باعث نامتعادل شدن بدن میشود. خوردن خون، باعث غیرعادی شدن سایز اندامهای داخلی و خارجی بدن انسان هم میشود.

در قبیله بودی در اتیوپی، مردان شکمهایشان را گنده میکنند تا که زنان را جذب خود کنند. آنان برای اینکار از خوردن ترکیب شیر و خون استفاده میکنند. این ترکیب شکم آنان را گنده میکند و تقریبا نیم متر شکم آنان جلوتر میاید. مردان این قبیله این برآمدگی شکم را راز جذابیت خود می دانند (با جستجوی عبارت "قبیله بودی اتیوپی"، میتوان تصاویر را نگاه کرد). این خاصیت خوردن خون است که باعث نامیزان شدن اعضاء و اندامهای بدن میشود. هر چیز دیگری که مثل خون باشد، هم چنین خاصیتی را دارد.

خوردن خون باعث بیماریهای قلبی و کبدی هم میشود. هر چیزی که حالت دوپینگی برای بدن داشته باشد، در این آیه صدق میکند. قرصهای مختلف دوپینگی و پودرهای بدنسازی و مکمل و آهن و غیره که مثل خون، در بدن جریان می یابند و اثرات آنها سریع السیر است. انواع آمپولها و قرصهای شیمیایی و پنی سیلین و ... که سریع الاثرند، مشابه خون هستند. اما در نظر داشته باشیم که در آخر آیه خدا می فرماید که در حالت اضطرار و بدون بازگشت و بدون زیاده روی، در صورتی که چاره ای جز آن نباشد، میتوان از آن بصورت کمینه استفاده کرد. بنابراین کسی که دیابت دارد، و قند خونش می افتد، میتواند انسولین به خود تزریق کند. انسولین خودش خون مانند است. اما یکی که بدنسازی میکند و آمپول به خودش تزریق میکند، این حالت اضطرار نیست.  بالاتنه و یا پایین تنه یک بدنساز مرد و یا زن خیلی بزرگتر از سایر اعضای بدن اوست و این توازن بدن او را به هم میزند. این خاصیت بخاطر تزریق و مصرف انواع پودرها و سایر مواد نیروزاست. و گرنه پهلوانان قدیم اینطوری نبوده اند. عکسی از یک پهلوان زمان قدیم دیدم که دو نفر را بر روی دستهای خود نگه داشته بود، ولی بدنش خیلی معمولی بود. پهلوان بودن به سایز بدن نیست.

یکی از دلایل شباهت خون به داروها و قرصها، همین است. خون تعادل اندامهای بدن را به هم می ریزد. قرصها و داروها هم باعث عدم توازن سایز و کارکرد اندامها میشود. اینها همگی شبیه خونند برای همین است که کارکرد و سایز بدن و تعادل و سایز اندامهای داخلی و خارجی بدن را به هم میزنند.  

ظاهرا از نظر علمی، خون فواید زیادی دارد و خیلی ویتامینها از جمله آهن در خود دارد. اما دلایل علمی آکادمیک کافی نیست. هیچ منبع آکادمیکی نمیتواند از فواید خون، چشم پوشی کند. اما خدا چرا فرموده است حرام است؟

فواید خون از نظر آزمایشات:

  • خون حاوی مقدار زیادی آهن است
  • منبع پروتئین
  • ویتامین‌ها و مواد معدنی به مقدار زیاد

اما چرا خدای مهربان آن را حرام کرده است؟ خدا چیزی میداند که ما نمی دانیم. زیرا خوردن خون، باعث تنبل شدن بدن، در دراز مدت، اختلال در متابولیسم بدن، مصنوعی شدن بدن، تغییر سایز اندامهای داخلی و خارجی بدن. همانطور که خون دارای ویتامینهای زیاد است، میتواند دارای ویروسهای مخرب زیاد هم باشد. با مصرف خون آلوده، تقریبا تمام بدن فرد، ناتوان و فلج میشود.

در برخی از فرهنگ‌های باستانی، خوردن خون به عنوان بخشی از مراسم مذهبی یا آیینی انجام می‌شد و به عنوان نمادی از ارتباط با خدایان یا اجداد در نظر گرفته می‌شد. آنها از خون، به عنوان یک مایع دوپینگی استفاده می کردند. خدای مهربان و حکیم با حرام کردن خون، میخواهند که بدن ما بطور آهسته و پیوسته، ویتامینها و املاح مورد نیاز خود را بدست آورد. بدست آوردن یکباره اینها، انسان را دچار بیماریهای مختلفی میکند. جالب است که خوردن خون، انسان را دچار کبر و غرور هم میکند. زیرا به یکباره بدون زحمت و سریع الاثری، مقدار زیادی مواد گیرش میاید و این اتفاق حتی اندامهای ما را دچار غرور و خود بزرگ بینی میکند.

میگویند که سگی که خون بخورد، هار میشود. هاری در سگ شبیه غرور و تکبر در انسان است. اصلا گرگ بخاطر خوردن خون، خیلی درنده تر است. وقتی گرگ یک گوسفندی را بدرد و خون آن را حس کند، چند تای دیگر را هم میدرد.

غرور و تکبر و خودبزرگ بینی و حمله به دیگران در انسان، همان هاری است، اما چون انسان کلمات را خودش انتخاب میکند، قصد ندارد که نامهای صادقانه روی اخلاق و رفتار خود بگذارد و سعی دارد با نامهای عجیب و غریب آن را بپوشاند و خود را فریب دهد؛ و گرنه غرور و تکبر و پرخاشگری همان بیماری هاری است.

گرگ با خوردن خون، حرص و ولعش بیشتر میشود. تازه اینها تاثیرات خوردن خون بر موجوداتی است که از نظر خدا معصومند و بی گناه. حالا تصور کنید که خوردن خون روی انسان چه تاثیرات بدی می گذارد!

مصرف خون ، مصرف قرص و داروی های غیر ضروری، آدمی را هار میکند. حرص و ولع آدمی را زیادتر میکند، طوری که هار میشود. این مواد سطح انرژی جسم را بالا می برند؛ گرمایی در بدن ایجاد میکنند. فرد اگر این گرما را بیرون ندهد، به پرخاشگری، لاتی، هاری رو می آورد.

حرص و ولع نسبت به خون، خون آشام تولید میکند. فردی که خون بخورد، دیگر بدنش به خوردن سریع الاثرها عادت میکند و بعد از آن مثل معتاد، برای بدست آوردن خون، هرکاری میکند. خون آشام ها ابتدا خون آشام نبودند، بلکه کسانی بودند که خون میخوردند ولی بعد از مدتی به رتبه خون آشامی رسیدند. خون آشامی مرحله ای است که انسانها به مواد غذایی و قرصها و داروهای سریع الاثر و سریع الجذب عادت می کنند و بدنشان کمتر از اینها را نمی پذیرد. در این حالت افراد برده جسم خود میشوند و برای بدست آوردن نیازهای جسمی خود، هر کاری میکنند. یک معتاد، جسم خود را به مواد با دوپامین بالا عادت میدهد. خاصیت مواد مخدر این است که به یکباره باعث ترشح هورمونهای دوپامین زیادی خواهد شد و افراد به این دوز دوپامین زیاد عادت میکنند و به همین خاطر به طرف مصرف آن ماده مخدر بر می گردند.

کسی که به خوردن ربا عادت کند، دیگر نمی تواند از طریق عادی و معمولی، پول بدست آورد و جوابگوی نیازهای او نخواهد بود. کسی که خون و مواد شبیه به خون بخورد، دیگر بدنش قادر به جذب مواد غذایی معمولی نخواهد بود و به کمتر از خون راضی نخواهد بود. در طول تاریخ کسانی که خون می آشامیدند، بعد از مدتی آدم خوار شدند و برای رفع نیازهای خونی، حتی آدمهای دیگر را هم می خوردند. بدن انسان به املاح و ویتامینهای خاصی نیاز دارد. اما خدای قادر حکیم میخواهد که این ها بصورت پیوسته و آهسته جذب بدن شوند. راز سلامتی انسان در همین آهستگی و پیوستگی است.

دَم در عربی در معناهای زیر میتواند باشد:

 

خون، بد ریخت شدن، بدشکل شدن، نیرو و انرژی، عصبانی کردن، هر چیزی که آدمی را عصبانی تر کند، جوش آمدن خون، دائم، خون کسی را به جوش آوردن و ...

 

پس مصرف خون، آدمی را از نظر ظاهر و اخلاق هر دو بد ریخت و بد شکل میکند. عصبانی شدن الکی نوعی بدریختی اخلاقی است. رشد نامتوازن کالبد انسان، قیافه را بدریخت میکند.

دَم یعنی انرژی و ویتامینها و املاح مازاد بر نیاز طبیعی بدن را وارد بدن کنید. اینها شکل طبیعی بدن و اخلاق را به هم می ریزد. به همین خاطر است که افرادی که خون مصرف میکنند، بدریخت و غیرقابل تحمل میشوند. وقتی از خون حرف می زنیم، منظورمان فقط خون داخل رگها نیست. بلکه تمام قرصها و داروها و چیزهای دیگری است که خارج از نیاز و بدون اضطرار مصرف میشوند. وقتی میگوئیم در وقت اضطرار؛ سوء تفاهم نشود. در نظر داشته باشید که خدای حکیم فرموده است که گوشت مردار حرام است، بجز در حالت اضطرار. بنابراین خوردن داروها و قرصها فقط در حالت اضطرار مجاز است. این اضطرار همان اضطراری است که در مورد گوشت مردار در آیه مطرح شده است.

دَم فقط خوردنی جسمی نیست، بلکه خیلی از اشعار هم مثل خون هستند. شعرا معمولا دنبال نَفَسهای معجزه آسا هستند که به یکباره روان آنان را تغییر دهد. آنان بجای اینکه با صبر و آهستگی و پیوستگی خود را تغییر دهند، از مسیحا نَفَسی صحبت میکنند که آنان را به یکباره زیر و رو کند. مولوی در دیوان شمس خیلی از این دَمها و خونهای روحی روانی صحبت میکند. که همگی به شور و شیدایی خواننده منجر میشود و باعث عبور از خط قرمزها میشود. شعرا ناخودآگاه و خودآگاه انسان ها را به سمت مصرف دَم روانی و مردار روانی سوق میدهند.

اگر اینپوت زیادی از دَمهای جسمی و روانی در خود بریزید، بصورت غم، غصه، شادی غیرطبیعی و رفتارهای غیرطبیعی ظاهر میشود و منجر به مشکلات عمده روانی میشود. خونها و یا دَمهای روانی هم مهم هستند. دیوان شمس یک کتاب شعر است که کلا پر است از شور و احساس های اضافی و بیفایده. این دیوان انسان را جوش می آورد و دَم خاصی در آن است. به همین خاطر است که شعراء احساسات زشت زیادی در خود دارند و اکثرا از نظر روانی به هم ریخته اند. کسی که دیوان شمس بخواند و از نظر حسی، در آن غرق شود، دچار بیماری هاری می شود و بعد از آن دیگر به کمتر از آن شور و هیجان راضی نیست. نامه های عاشقانه به معشوق، نوعی دم است که شور و شیدایی را بیشتر میکند و در نتیجه، عاشق و معشوق هر دو را از قبل زشت تر میکند. انسان با مصرف دَم، ظاهرا خوشحال میشود و موقتی شور و شیدایی پیدا میکند، ولی از نظر قیافه و اخلاق بدریخت میشود. زیرا خون سایز اندامهای بدن و سایز و تن صدا را هم تغییر میدهد. لقمان به پسرش دو وصیت میکند و به او میگوید:

وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ ﴿۱۹

و در راه‏ رفتن خود میانه‏ رو باش و صدایت را آهسته ‏ساز که بدترین آوازها بانگ خران است (۱۹)

 

  • میانه روی در راه رفتن و مشی زندگی
  • آهسته کردن صداها و سایزها و اندازه ها

 

نصیحت دومی از آهسته سازی صوتها و سایزها و اندازه ها صحبت میکند. خوردن خون و مواد مشابه خون، چنین سایزی را به هم می زند. در حالت عادی، سایزها معمولی و طبیعی است، اما در طول زمان با مصرف مواد شبیه به خون، این سایزها به هم میخورد. یکی قرص خواب مصرف میکرد. بعد از مدتی حرفهایی در جمع میزد که نباید میزد. مقداری شرم وحیا برای همه خیلی مناسب است.

در سیستم ربوی که یک سیستم مبتنی بر دَم است، مصرف گرائی و اسراف رواج دارد. در سیستم ربوی، اهمیت تخصص، کار، زحمت، تلاش  و کوشش از بین می رود. در سیستم ربوی، گرانی یک چیز عادی است، طوری که افراد نسبت به آن هیچ عکس العملی نشان نمی دهند. بدنی که بدون حالت اضطرار به انواع قرصها و داروها روی آورده است، کار و تلاش و کوشش و زحمت اندامها و اجزای بدنش برای تصفیه و بدست آوردن ویتامینها از غذاها و جذب آنها، اهمیت خود را از دست میدهد. در نتیجه این اعضاء بدن، کارکرد و یا حتی عملکرد واقعی خود را از دست میدهند و در نتیجه بدن، هر چه بیشتر به این مواد شبیه خون وابسته تر میشود.

بکارگیری صبر در امورات زندگی، بسیار مهم است. خوردن قرصها و داروها فقط در حالت اضطرار بکار برده شود. بدن ما باید خودش، ویتامینها و مواد لازم را طی خوردن غذا، هضم و جذب کند و این فرآیند همراه با صبر و آهستگی باشد. خوردن قرص ویتامین، در ظاهر شاید ویتامین بدن را بالا ببرد، اما از آنجا که همراه با صبر و آهستگی و فرآیند طبیعی گوارش نبوده است، مثل یک تزریق بحساب میاید و حکم خون را دارد و باعث بدریختی اعصاب و قیافه و رفتار خواهد شد. صبر پاداش خوبی دارد. بدنی که فرآیند صبر بر او حاکم باشد، جزا و پاداش او این است که کمتر بیمار میشود و نیاز کمتری به داروها پیدا میکند.

 

قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿۱۰

بگو اى بندگان من که ایمان آورده‏ اید از پروردگارتان پروا بدارید براى کسانى که در این دنیا خوبى کرده‏ اند نیکى خواهد بود و زمین خدا فراخ است بى‏ تردید شکیبایان پاداش خود را بى‏حساب [و] به تمام خواهند یافت (۱۰)

 

اما اگر مصرف این مواد شبیه به خون، در حالت مخمصه و اضطرار باشد، خدا آن را ممنوع نکرده است. ولی به شرطی که به یک عادت تبدیل نشود و همچنین برحسب نیاز واقعی باشد و نه همراه با زیاده روی. به هر حال فرآیند صبر و آهستگی در غذا خوردن میتواند در رفتار کلی انسان تاثیر گزار باشد.

 

إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (براستی خدا با صبرکنندگان است)

وَاللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ (و خدا صبرکنندگان را دوست دارد)

 

صبرکنندگان کسانی هستند که صبر را در همه امورات زندگی خود تاثیر میدهند؛ حتی در فرآیند بهبود بیماری. مثلا برای کسب ویتامین دی 3، صبر میکنند و  با حوصله تمام و بطور منظم، زیر آفتاب میروند و طی این فرآیند زمانبر، ویتامین دی 3 را وارد بدن خویش میکنند. اما کسی که قرص آن را مصرف میکند، از خیلی چیزهای دیگر خود را محروم میکند و همچنین از آنجا که طی فرآیند صبر و حوصله و تلاش و کوشش آن را بدست نیاورده است، بعدا دچار مشکلاتی خواهد شد.

مصرف مواد شبیه به خون باید فقط در حالت اضطرار باشد. اگر در حالتهای غیر اضطرار مصرف شود، یک نوع جادوی سفید است و انسانها در فرآیند جادو می افتند و از نظام رحمانی دور میشوند. جادو چیز عجیب و غریبی نیست. هر کس طبق فرآیند نظام رحمانی عمل نکند، مجبور است رو به این جادوها ببرد. مصرف مواد شبیه به خون در حالت غیر اضطرار ، یک نوع جادوی سفید به حساب میاید. اما همانطور که آیه فرموده است، مصرف این مواد در حالت اضطرار و در حالتی که هیچ راه حل دیگری وجود ندارد، جادوی سفید نیست. همانطور که آیه می فرماید و آن را استثناء کرده است:

 

فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ = اما کسى که ناچار و ناگزیر شود در صورتى که زیاده روی نکند و دوباره به مصرف آن برنگردد بر او گناهى نیست زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.

 

حالت اضطرار = حالت ناچاری و ناگزیری

غیرباغ = بدون زیاده روی و در حالت کمترینش

لا عاد = دوباره برنگشتن به مصرف آن تا که فرد به آن عادت نکند

 

  • اسعد حسینی
۰۳
شهریور
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت 170)

الهه گیری (بخش 8)

جادوی سفید

 

ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه میگوید :

در ایران باستان، روز اول دی ماه، روز خور نامیده می‌شد و همین روز در کتاب قانون مسعودی خره روز نامیده شده و برخی منابع دیگر آن را خرم روز نامیده اند. شب اول دی ماه، طولانی ترین شب سال بود. به همین خاطر مردم به خیال خود، در این شب‌ جلوی تاریکی می‌ایستادند تا آن نیروی اهریمنی را خنثی کنند. آنها آتش روشن میکردند تا تاریکی از زندگی‌شان بگریزد و برای آنکه خوابشان نبرد، قصه‌هایی برای یکدیگر در آن شب  می‌گفتند. همچنین میوه های خشک شده و موجود در انباری خود را سر سفره می آوردند و این سفره شب یلدا برایشان سفره‌ای مقدس بود. تمام این کارها به این خاطر بود که آنها میخواستند از ایزد خورشید دفاع کنند. زیرا از نظر آنان، زمستان، سرما و تاریکی از طرف اهریمن بود و خورشید به تنهایی با اهریمن می جنگید تا اینها را بر اندازد. آنان هم با نخوابیدن در آن شب و آتش روشن کردن، میخواستند که کمکی به خورشید بکنند تا در این مبارزه پیروز شود. داستان اصلی شب یلدا، این بود. اگر چه اکنون این مفاهیم و معانی در مورد یلدا، مطرح نیست.

نکته مهمی که در مورد شب یلدا میتوان آموخت، این است که اگر غیرخدا را به عنوان الهه بگیرید، به مفاهیم غلطی می رسید. زمستان و سرما و تاریکی دشمن نیستند و حتی اینها یک نعمت هستند. اما وقتی  خورشید را به عنوان الهه بگیرید، مفاهیم تاریکی، سرما، زمستان به دشمن تبدیل میشوند. اینها نوعی دشمن هراسی و دشمن تراشی است.  دشمنان غیر واقعی، دشمنانی هستند که در الهه گیری، مطرح میشوند. وقتی الهه ای غیر از خدا بگیرید، خودبخود خیلی مفاهیم و نیروهای طبیعی به دشمن تبدیل میشوند. سرما، زمستان، تاریکی؛ اینها همگی نعمات خدا هستند و فواید فوق العاده ای برای انسانها و طبیعت و سایر جانداران دارند. اگر تاریکی نباشد، ما نمی توانیم خواب عمیق داشته باشیم و افراد مجبورند که از قرص خواب استفاده کنند. مِهر پرستان می گویند که دوست دشمن ما، دشمن ماست. این نوع تفکر غلط، ناشی از الهه گیری است. خدای قادر متعال چیزهایی میداند که ما نمی دانیم. الهه گیری در هر چیزی، باعث به هم خوردن تعادل میشود.

 

تاریکی شب، یک نعمت است. آن تاریکیی که خدا از آن صحبت میکند و آن را شرّ معرفی میکند، تاریکی دنیای شیاطین است و نه تاریکی شب. تاریکی شب را خدا خودش قرار داده و خودش هم بر میدارد. مردم ترس از تاریکی را به ترس از شب تعبیر کردند و این سوء تفاهم بزرگی بود. در روز هم میتوان در تاریکی و ظلمات بسر برد.

مردم انحراف در ارتباطات اجتماعی و از بین رفتن حس تعاون و سردی در همدلی و همیاری را به سردی زمستان تعبیر کردند. که اینها همگی اشتباه بود. این فرقه ها به مرور زمان تعبیرات نادرستی از نور و ظلمات پیدا کردند. نور یعنی راهنمایی ها و هدایتهای نازل شده از طرف خدا برای بیرون راندن انسانها از تاریکی و ظلمات شیاطین. اما عده ای مثل پیروان آئین مانی آمدند و  در روز خورشید و در شب ماه را قبله خود قرار دادند. اینها تعبیر نادرستی از نور و ظلمات بود. خدا یک زمانی مسجد الاقصی را قبله قرار داد، زیرا آنجا محل نازل شدن نور و راهنمایی بود. اما بعد از نزول آخرین کتاب آسمانی، قرآن، کعبه قبله قرار داده شد، زیرا نور جدید در آن جا نازل شد. منظور از تمام این نورها، نور راهنمایی و نور هدایت بوده است و نه نور خورشید و ماه.

یا بعضی از این جنبش ها در طول تاریخ، معنای درستی از زهد و ریاضت نگرفتند. در برخی از این آئینها، جسم و ماده به‌ عنوان تاریکی و شر معرفی شدند. به همین خاطر، به ریاضتهای خیلی عجیب کشیده شدند. این نگاه از دین، خلقت جسمانی انسان از خاک را هیچ و پوچ میداند. در حالی که خدای حکیم مهربان ، کار بیهوده انجام نمیدهد. جسم خاکی ما، کمک بزرگی به تذهیب و پاکی نفس ما میتواند بکند. شما با نماز، وضو، غسل و سایر حرکات و طهارتهای جسمانی میتوانید بطور مستقیم نفس خود را پرورش دهید. نفی فایده لایه جسمانی، ما را یاد ایده شیطان می اندازد که گفت من از آدم برترم زیرا او از خاک آفریده شده است و من از آتش. او گفت که آتش از خاک برتر است. نادیده گرفتن و تحقیر جسم تا حد ریاضتهای عجیب و غریب از همین ایده شیطان شکل گرفته است. اجنه و شیاطین لایه جسمانی خاکی را در اختیار ندارند، به همین خاطر رشد و تغییر در آنها بسیار سخت است. شیطان ابتدا به آدم فخر می فروخت که او در لایه آتشی است و آدم در لایه خاکی. شیطان این را یک نوع برتری و مزیت بحساب می آورد. البته شیطان در محاسباتش اشتباه کرد. خیلی از مردم هم در این دنیای خاکی مثل شیطان فریب خورده اند و نمیخواهند خاکی باشند و از لایه خاکی دوری میکنند و این مثل همان فریبی است که شیطان دچار آن شد. بعضی مردم هم از این ور خر افتاده اند. آنها در زیورآلات و زینتهای فریبنده دنیایی غرق شده اند و تمام زندگی و وقت خود را وقف بدست آوردن این مادیات میکنند که باز هم این روش آنان را از لایه خاکی دورتر میکند. اعتدال در لایه خاکی بسیار مناسب است. نه به دنیا و مادیات بچسب و نه ترک کامل آن.

بوسیله جسم خاکی میتوان روزه گرفت، زکات داد، به مستمندان کمک کرد؛ سجده کرد، رکوع کرد و صدها کار دیگر. این اعمال و کارها در لایه خاکی بسیار ساده است. اما در لایه ناری همین اعمال خیلی سخت است و معنای دیگری دارد و اصلا بعضی از این اعمال در لایه ناری وجود ندارند. شیطان بعدا این مساله را متوجه شد و به همین خاطر تصمیم گرفت که انسانها را از رشد در لایه خاکی محروم کند و به این طریق مدیتیشن و چاکرابازی را طراحی کرد تا بتواند آدمیان را به لایه ناری بکشاند و اینطوری به آنها دروغ بزرگی القا کرد که لایه ناری، محل اخذ معنویت است. در حالی که لایه جسمانی مثل اهرم است که بوسیله آن میتوان خیلی راحت رشد کرد و معنویت بدست آورد. با سجده و رکوع و نماز میتوان براحتی لایه معنوی خود را تحت تاثیر قرار داد. شیاطین از آنجه که لایه جسمانی خاکی ندارند، این امورات عبادی ساده برایشان خیلی مشکل است و این کارهای عبادی برایشان به یک معمای بزرگ تبدیل شده است. در حالی که انسان میتواند براحتی آن را انجام دهد. این جواب کوته بینی شیطان است. شیطان فکر میکرد که لایه خاکی دست و پا گیر است و آدم را به این خاطر تحقیر میکرد. حال آن که رشد معنویت به وسیله پندار و کردار و گفتار جسم خاکی، بسیار تاثیرگزار است.

فرقه های منحرف مثل بودایی ها و مانوی ها، جسم خاکی را شیطانی میدانند و تا حد ممکن آن را استفاده نمی کنند و به همین خاطر به ازدواج و کار و تلاش و کوشش مادی، اهمیت خاصی نمیدهند و زهد و ریاضتهای عجیب و غریب و عدم ازدواج را بیس زندگی خود قرار داده اند. البته تجربه ثابت کرده است که بعد از مدتی، اینها حتی اصول اولیه آئین خود را هم رعایت نمی کنند. مثلا بودا معتقد بود که نباید به هیچ حیوانی آزار برسانید. اما بوداییان این حرف بودا که یک اصل مهم بودایی هم هست، را رعایت نمی کنند. همین حالا در چین، حیوانات را بدون ذبح و بصورت زنده در قابلمه و یا آب جوش می اندازند و سرخ میکنند و میخورند. در حالی که اصول بودایی، میگوید که به هیچ حیوانی آزار نرسانید. زنده زنده سرخ کردن یک حیوان یک نوع آزار بسیار زشت و زجر کشی است. در تمام ادیان، ذبح کردن حیوان قبل از طبخ، یک دستور و امر دینی است. خدا میخواهد که حیوان از همان اول ذبح شود تا در حین طبخ، درد نکشد و زجر کش نشود.

زمانی که مردم به نور و یا خورشید به عنوان الهه نگریستند، عده ای آمدند و گفتند که ما باید روشهایی برای کنترل نیروی تاریکی و یا جذب نور پیدا کنیم. به این طریق آنها دنبال جادو کردن افتادند. آنها از باورهای معنوی سوء استفاده کردند و به بهانه کسب معنویت و دفاع از الهه خود، به سمت جادو کشانده شدند.آنها سعی کردند تا روشهایی میانبر برای کنترل نیروهای طبیعت و حتی هماهنگ شدن با آن پیدا کنند و به این طریق یک روشهای جادویی پیدا کردند. از آنجا که این کارها، در ظاهر شیطانی نبود، آن را جادوگری سفید یا ویکا نامیدند. بعد از مدتی هماهنگ شدن با طبیعت، به هماهنگ شدن با نیروهای پنهان طبیعت تبدیل شد، بعد به هماهنگی با نیروهای مخفی تبدیل شد. یعنی هماهنگ شدن با شیاطین. به این طریق شیطان، مرحله به مرحله آنان را به سمت خود کشاند و به آنان نزدیک شد.

پیروان ویک ( یا جادوی سفید) را ویکن می نامند. ویکن در انگلیسی به معنای حکیم و دانا هم معنا میشود. در نگاه ویکن‌ها، طبیعت مقدس است و حتی معیار رفتار و اخلاق است. آنها به الهه‌ها و نیروهای طبیعی توجه دارند. آنها نیروهای طبیعی را قدرت الهه ها می نامند. ستاره پنج پر از نظر آنان نشانه انسان کامل است. پنتاگرام یا ستاره پنج پر، نماد پنج عنصر: باد، آتش، آب، خاک، روح است. خلق الهه ها براساس طبیعت گرایی و غریزه محوری بوده است.

ظاهرا جادوی سفید برای انجام امور خیرخواهانه، درمان بیماری، محافظت از خود و دیگران بوسیله اوراد و ذکرها بوده است. اما جادوی سیاه به جادوهایی گفته میشد که برای امورات مضر و دشمنی و مرگ استفاده میشده است. اما مردم برای جادوی سفید، کلمه خیرخواهانه بکار بردند و فکر کردند با کلمه خیرخواهانه، آن را توجیه و قابل استفاده کرده اند. این امورات مردم را در بکارگیری جادو به دو دسته تقسیم کرد. عده ای که گفتند جادو همه نوعش حرام است. عده ای دیگر گفتند استفاده از جادو برای امور خیرخواهانه مثل درمان بیماری و محافظت و گره گشایی از مشکلات، ایراد ندارد. آنها این نوع جادو را جادوی سفید نامیدند. جادوی سفید ارتباط تنگاتنگی با خورشید و ماه و ستاره داشته است. آن زمان و اکنون هم باور بر این بود که موقعیت سیارات و ستارگان، ماه و خورشید می‌تواند بر انرژی‌های زمینی و انسانی تأثیر بگذارد. مثلا در موقعیتهای خاصی از قمر ماه، زمان مناسبی برای طلسم‌های جذب یا رهایی بود. شناخت ویژگی‌های فردی از روی ستاره ها، برای انتخاب طلسم مناسب مورد تاکید این آئینها بود. آنها از سیارات دیگر هم به انحاء مختلف استفاده میکردند. مثلا از انرژی مریخ برای قدرت، زهره برای عشق، مشتری برای فراوانی و غیره بهره می بردند.

ستارگان و خورشید و ماه، برای امورات زندگی مناسبند و خدا اصلا اینها را برای این امورات خلق کرده است. اما وقتی به اینها قدرتهای ماورائی داده شود، یعنی به عنوان یک الهه در نظر گرفته شده اند. برای الهه گیری از یک شیء، لزومی ندارد که او را الهه بنامید. همینکه به چنین قدرتی اعتقاد داشته باشید، یعنی به چنین الهه ای اعتقاد دارید.

بینش مردم در مورد جادوی سفید، اشتباه بود. زیرا آنها فکر میکنند که این نوع جادو، کار راه انداز است. حتی دعانویسها هم چنین ادعایی دارند. وقتی اسم جادو برده میشود، مردم فورا به فکر کارهای خارق العاده و عجیب و غریب می افتند. چون سحر لزوما ارتباطی با جن و یا شیطان ندارد. همانطور که در قرآن بین ساحر و مجنون فرق قائل شده است.

 

کَذَلِکَ مَا أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ﴿۵۲

بدین سان بر کسانى که پیش از آنها بودند هیچ پیامبرى نیامد جز اینکه گفتند ساحر یا دیوانه‏ اى است (۵۲)

 

اما سحر تحت همان قوانین و قواعد علمی انجام میشود و به همین خاطر است که سحر آموختنی است. یعنی یک نوع علم است و حتی میتوان گفت که به نوع و طرز استفاده از علم مرتبط میشود. به همین خاطر در قرآن، از عبارت سَاحِرٍ عَلِیمٍ  استفاده شده است. یعنی ساحر دانشمند.

 

وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِی بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ ﴿۷۹

و فرعون گفت هر جادوگر دانایى را پیش من آورید (۷۹)

 

پس کاری که ساحر میکند، جنبه علمی دارد ولی طرز و بینش انجام آن با کید همراه است (إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ). در مرحله ابتدایی، سحر یک امر علمی است ولی در مرحله اجرا، ماورائی، فریبنده و عجیب و سرّی می نماید.

 

وَأَلْقِ مَا فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ وَلَا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتَى ﴿۶۹

و آنچه در دست راست دارى بینداز تا هر چه را ساخته‏ اند ببلعد در حقیقت آنچه سرهم‏بندى کرده‏ اند افسون افسونگر است و افسونگر هر جا برود رستگار نمى شود (۶۹)

 

فرض کنید که یکی زخمی در بدن دارد. پیش یکی میرود و او هم از خاکستر همراه با اوراد مخصوص روی آن می ریزد. زخم خوب میشود. خوب شدن زخم بخاطر خاصیتهای ضدعفونی کننده خاکستر است و ربطی به اوراد ندارد. اما فرد فکر میکند که بهبودی بوسیله اوراد انجام شده است. این یک نوع فریب و دروغ است و سحر سفید نامیده میشود. بهبودی زخم بوسیله این نوع فریب، ضررات زیادی دارد، از جمله:

  1. افراد به جادو ایمان می آورند
  2. افراد به غیر خدا توکل میکنند
  3. دعانویسی و وِرد خوانی به یک روش حل تبدیل میشوند
  4. پولهای زیادی در این راههای جادویی رد و بدل میشود
  5. یک روش علمی که خدا آن را آفریده است، با نام غیر خدا تمام میشود و این یک نوع ناسپاسی و کفر است. کفر یعنی پوشاندن واقعیت.
  6. خاکستر خاصیت ضد عفونی کنندگی دارد. زخم را خوب میکند ولی این خاصیت به نام اوراد و فرد اجرا کننده تمام میشود. این هم یک نوع کفر است. کفر یعنی پوشاندن واقعیت.
  7. هاروت و ماروت روشهای سحر را برای مردم فاش میکردند و به آنها می گفتند که اینها شعبده بازی و کید و نیرنگ است و در ضمن به آنها می گفتند إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ ما وسیله آزمایشى براى شما هستیم پس مواظب باشید دچار کفر نشوى و از این شعبده ها، برای فریب و کید و نیرنگ استفاده نکنید.
  8. وقتی افراد حس میکنند که یک راه میانبر برای انجام امور یافته اند، آنها فکر میکنند که درز و خلل و روزنه ای در نظام رحمانی کشف کرده اند که دیگران این درز و روزنه را نمی دانند؛ آن موقع به جادو گرایش یافته اند.
  9. جادوی سفید بخشی از نظم پنهان طبیعت است و کاملا خاصیت علمی دارد ولی هنوز برای انسان کشف نشده است و هنوز آشکار نشده است. ولی بعضی افراد از راز آن باخبر میشوند و از آن سوء استفاده میکنند و مردم را با آن سرکار می گذارند. بعضی ها اینها را کرامت هم می نامند. آنها معمولا چند تا وِرد هم تنگ آن قرار میدادند تا بیشتر راز آلود شود و توجه ها را منحرف کنند.
  10. اگر روزی علم بشر آنقدر زیاد شود که ناشناخته ها، برای عموم شناخته شود؛ دیگر آن موقع جادو نیست و بلکه بخشی از یک علم شناخته شده است. هاروت و ماروت این را برای مردم فاش و آشکار کردند، تا از حالت سحر خارج شود. اما بعضی ها آن را بر روی افرادی که از این موضوع اطلاع نداشتند ، اجرا میکردند و آنانرا در جادو می بردند.

 

سران بعضی آئینها، اسرار طبیعت و نیروهای ناشناخته را که می شناختند و مردم عادی از آن خبر نداشتند، را پیش خود به عنوان سرّ و رمز و یک اسم اعظم نگه میداشتند و مردم را بوسیله این سرّ، به خود جذب می کردند. اگر چه این سرّ ممکن است دلایل علمی داشته باشد، ولی به عنوان نیروی ماورائی و جادویی به مردم معرفی میشد و در نتیجه اینها همگی سحر سفید بوده است.

مشروب الکلی اسم اعظم بعضی افراد است. زیرا آنها با مصرف مشروب الکلی، فکر میکنند که چیزی دارند که دیگران ندارند و سرّی میدانند که دیگران نمی دانند. اسم اعظم یک شاعر، شعرش است. اسم اعظم یک امر شیطانی است و یک جادو است که در اصل به آئینهای اسرار مثل مهرپرستی بر می گردد. استفاده از جادوی سفید، پوشاندن واقعیت است و البته این یک مساله پنداری است. مردم صورتهایشان را بی چین و چروک وخال میکنند، ظاهرا صورتها بی خط وخال است، ولی روان پر از خال. اینها همگی یک نوع روان فریبی است که پوشاندن واقعیت است و یک نوع کفر است. مشکل بشر این است که قیمت چیزهایی که دارد را نمی داند و قیمت چیزهایی که ندارد را هم نمی داند ولی آرزوی نداشته ها و غیرممکن ها را دارد.

سحر سفید بر پایه های یک روش علمی است، اما مبهم است. مردم پیامبران را ساحر می نامیدند، زیرا روش پیامبر با روش آنها ناسازگار بود و حتی برایشان عجیب بود. وقتی پیامبر می گفت به خدا توکل کنید؛ آنها می گفتند که مگر میشود با توکل به خدا به تنهایی، به نتیجه رسید؟ آنها پیش خود میگفتند که مگر میشود بدون بستن پارچه تبرک به دست بیمار، خوب شد؟ این سوالات در ذهن آنان مطرح میشد و به همین خاطر توصیه پیامبر را یک میانبر و یک راه حل جادویی می دانستند.

آئین مهر پرستی هم، ابتدا هماهنگی با طبیعت و نور بود. ولی بمرور به سمت سرّ و رمزها و جادو کشانده شد. بطوریکه مغان، علنا و عملا برای پیشبرد امور خود جادو بکار میبردند. از آنجا که امورات جادو و دستیابی به آن سخت بود، در اختیار هر کسی نبود؛ در نتیجه آئین مهرپرستی (یا  نورپرستی یا نورمحوری) یک ساختار ارثی و طبقاتی پیدا کرد؛ مثلا فقط مغان حق تفسیر دین را داشتند و دیگران قادر به درک امورات دینی نبودند و آزادی آن را هم نداشتند. این محدودیت، آزادی معنوی مردم را هم محدود ‌کرد. کلا در سیستمهای جادویی، عامه مردم حق تفسیر احکام دینی را ندارند؛ زیرا ممکن است قاعده طبقاتی به هم بخورد.

جادوی سفید یا همان ویکا، مبتنی بر نورهای طبیعت و کیهانی است. هر چیزی که کمی نور داشته باشد، میتواند به عنوان مبنا قرار گیرد و میتوان به آن تکیه کرد. اعتقاد به جادوی سفید یعنی بتوان از جادو برای امورات خیریه و درمان استفاده کرد. اینها نوعی تجاوز به حریمهای الهی است. این یک مسیر تقلبی است که انسان را از مسیر عبودیت و توکل دور میکند. مثلا خدا می فرماید که نماز انسان را از فحشاء و منکر دور میکند. اما یکی دیگر می آید و میگوید که ریاضت سختگیرانه و عجیب و غریب پیشه سازید، چهل شبانه روز، روزی یک خرما و یک لیوان آب بخورید، تا اصلا امورات جنسی یادتان برود و در عوض نیروهای ماورائی هم پیدا می کنید. این روش دومی، مسیر عبودیت نیست و بلکه الهه گیری است. در این روش، حذف صورت مساله است و افراد معنویت را برای خود حل نکرده اند. این روش یک روش جادویی است. زیرا اگر فرد بعد از مدتی دست از این نوع ریاضت بکشد و به حالت عادی برگردد، آن موقع دوباره به سمت فحشاء و منکر کشیده خواهد شد. زیرا او فقط صورت مساله را پاک کرده بود و آن را برای خود حل نکرده بود. این روش را جادوی سفید برای حل مسائل و گره ها می نامند. فرد بجای تلاش و کوشش واقعی، به این روشهای میانبر و مضر وابسته میشود و توهم کنترل و کرامت به او دست میدهد و از مسیر بندگی و عبودیت خارج میشود. تجربه نشان داده است که این روشها هم فقط برای چندین بار جواب میدهد. بعد از مدتی، معنویت انسان به این ها هم مقاومت پیدا میکند و اینها را پشت سر میگذارد و دیگر نمیتوان با این ریاضتها کلاه سرش گذاشت و در نتیجه همان حسهای جذب کننده به فحشاء و منکر در او پیدا خواهد شد.

به همین خاطر بعد از مدتی، بسیاری از نیروهایی که در جادوی سفید به‌کار می‌روند، مبهم میشوند و حتی ممکن است با نیروهای ناشناخته شیطانی هم قاطی شوند. به این طریق جادوی سفید به جادوی سیاه تبدیل میشود. بالاخره روزی جادوی سفید به جادوی سیاه تبدیل میشود، دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.

لفظ جادوی سفید فریبنده است. حتی مسلمانان هم از دعانویسی، رقیه، حرز و دخیل بستن و پارچه های تبرک یافته بهره می برند که اینها همگی نوعی جادوی سفید است. مهمترین ضرر جادوی سفید، عدم رشد معنویت است. زیرا افراد بجای حل مساله، سعی در پاک کردن صورت مساله دارند.

تصور کنید که کسی پرخوری میکند و به همین دلیل نمیتواند روزه بگیرد. او بجای رشد معنویت خویش، به عمل جراحی کوچک کردن معده خویش پناه می برد. این یک روش جادوی سفید است. زیرا فرد میخواهد معنویت خود را دست نزد و نمی خواهد خود را متقاعد کند که روزه دستور خدای رحمان است و نباید در خوردن اسراف و زیاده روی کرد. او نمیخواهد به حرف خدای رحمان گوش کند و نمی خواهد معنویت خود را دست بزند؛ به همین خاطر به این روش میانبر دست میزند. پس جادوی سفید روشی است که میخواهد معنویت انسانها را دور بزند. اما اگر یکی سرطان معده گرفت و چاره ای جز عمل کردن نداشت، این جادوی سفید نیست و بلکه از سرناچاری و مجبوری است. همانطور که در حالت اضطرار و مخمصه به شرط (عدم برگشت دوباره و عدم زیاده روی) میتوان گوشت خوک هم خورد.

در اینجا میتوان براحتی فهمید که تا چه حدی میتوان از روشهای پزشکی و دارویی استفاده کرد. روش درمان بیماری ایوب، یک قاعده کلی و اساسی در اختیار ما می گذارد تا که بیماریهای جسمی و روانی را به ساده ترین روش حل کنیم. معنویت در دل و نهاد این روش است. به همین خاطر اگر فرد چندین بار با روش ایوب خود را درمان کند، دیگر بندرت بیمار میشود؛ زیرا معنویت او جای پای محکمی پیدا کرده است. اما گاهی شرایط اضطراری و مخمصه برای آدمی پیش میاید. مثلا ممکن است مشکل جسمی و بیماری جسمی به حدی شدت پیدا کند، که به یک مخمصه تبدیل شود. در این حالت میتوان از روشهای پزشکی و دارویی استفاده کرد. زیرا این حالت مثل خوردن گوشت خوک و خون است. گوشت خوک و خون حرامند. اما در حالت اضطرار و مخمصه میتوان از آن استفاده کرد. البته به شرط عدم برگشت دوباره و عدم زیاده روی، همانطور که آیه می فرماید:

 

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۷۳

[خداوند] تنها مردار و خون و گوشت‏ خوک و آنچه را که [هنگام سر بریدن] نام غیر خدا بر آن برده شده بر شما حرام گردانیده است [ولى] کسى که [براى حفظ جان خود به خوردن آنها] ناچار شود در صورتى که ستمگر و متجاوز نباشد بر او گناهى نیست زیرا خدا آمرزنده و مهربان است (۱۷۳)

 

کسی که تصادف میکند و خونریزی شدید کرده است؛ در حالت مخمصه و اضطرار قرار گرفته است. این فرد نیاز فوری و حیاتی به تزریق خون دارد. بنابراین تزریق خون به او مشکلی ندارد. زیرا در حالت اضطرار و مخمصه، خون حرام نیست.

خون یک نوع دوپینگ است. انواع قرصهای مضر بدنسازی حکم دوپینگ را دارند. زیرا مصرف هیچکدام از این قرصها مربوط به حالت اضطرار و مخمصه نیست و بنابراین هر کدام از این قرصها یک جادوی سفید بحساب میایند و فرد بدنساز به غرور و تکبر دچار میشود. زیرا او بخاطر زحمت و تلاش و کوشش و تمرینات واقعی به آن بدن دست نیافته است، بلکه بخاطر یک سری میانبرها به آن دست یافته است. بنابراین او بدون تلاش و کوشش و معنویت به آنجا رسیده است. یک بدنی به هم زدن بدون معنویت پشت آن، خطرناک است.

به همین خاطر، خدای رحمان می فرماید که از صبر و نماز کمک جویید. یعنی از میانبر استفاده نکنید و بلکه صبر و آهستگی و یاد خدا را در اموراتتان دخالت دهید و بر آن اساس پیش بروید. وقتی میخواهید بیماری را درمان کنید، فرآیند صبر و آهستگی پیشه سازید و یا وقتی میخواهید بدن سازی کنید، فرآیند صبر و آهستگی پیشه سازید.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ﴿۱۵۳

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از شکیبایى و نماز یارى جویید زیرا خدا با شکیبایان است (۱۵۳)

 

در کنکور افراد با یادگیری مهارتهای تست زدن و کلاسهای اختصاصی مخصوص آن، یک راه میانبر برای برنده شدن پیدا میکنند و بدون رشد معنویت واقعی، به مدارج بالاتر دست می یابند و از آنجا که به وسیله یک میانبر غلط آن را بدست آورده اند، قادر به استفاده از علم خود نیستند و هیچ پیشرفتی در آن علم بوجود نخواهند آورد و حتی بعد از چند سال، همه چیز یادشان میرود. این یعنی دور زدن معنویت.

روشهای میانبر که مردم برای زیبایی خود استفاده میکنند، غرور و تکبر به همراه دارد. زیبایی و پاکی باید براساس چرخه نیک ( پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر) باشد.  زیبایی و پاکی واقعی بر این اساس است.  زیباییی که بدون معنویت بدست آید، غرور و تکبر با خود دارد و البته اگر خوبتر توجه کنیم؛ زیبایی بدون چرخه نیک اصلا امکان پذیر نیست و یک توهم بیش نیست. ما باید به فرآیند خلقت خدا احترام بگذاریم و طبق آن عمل کنیم. استفاده از داروهای هورمونی و پودرها و ژلها برای عضله سازی و گونه سازی و غیره، یک نوع میانبر است و زیبایی و یا عضله سازی از این طریق، نوعی دروغ است. در قدیم، مردم دنبال اکسیر جوانی و زیبایی می گشتند و آن را نزد جادوگران جستجو می کردند. اکنون آدرس فرق کرده است و به کلینیکهای زیبایی و جوان سازی تغییر نام داده است.

بعضی ها می گویند که پول حلّال هر مشکلی است. البته منظورشان این است که از راههای میانبر که بوسیله پول بدست میاید، میتوان کلیه مشکلات را حل کرد. این هم نوعی جادوی سفید است.

افراد آنقدر معنویت خود را رشد نداده اند که قادر به خواب نیستند و آن را بوسیله قرص خواب و دیازپام حل میکنند. اگر چه این روشهای میانبر هیچوقت خواب عمیق پیش نخواهد آورد و فقط یک خواب بی کیفیت بوجود می آورد.

بهتر است که بجای قرص ویتامین دی 3، از نور آفتاب استفاده شود. که البته این روش طبیعی تر است. نور آفتاب فقط کمبود ویتامین دی 3 را حل نمی کند، بلکه در کنار آن صدها فایده دیگر هم به بدن و سیستم ایمنی بدن می رساند. وقتی آدمیان برای خواب، قرص خواب می خورند؛ یعنی به سیستم رحمانی توکل و ایمان ندارند و نمی خواهند فرآیند معنویت را همراه با صبر بدست آورند. بعضی ها نمی گذارند که خودشان و یا بچه شان خاکی شوند؛ در حالی که همگی ما از خاک درست شده ایم.

عشق و مسائل مربوطه هم تا حد زیادی مربوط به جادوی سفید است. روابط رمانتیک نوعی سحر سفید است که افراد دارند دروغ و ظاهر سازی میکنند ولی فرد مقابل فکر میکند که کشته مرده اویند. سحرهای سفید زیاد هستند و میتوان لیست زیادی از آن را ذکر کرد.

  • اسعد حسینی
۰۳
شهریور
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت 169)

الهه گیری (بخش 7)

دجال (2)

 

در یک نقاشی سنگی که از زمان قدیم بجا مانده است، الهه مِهر بوسیله یک تیر و کمان به ابرها تیر پرتاب میکند تا که ابر باران بباراند. مردم این عقیده خود را روی سنگ حک کرده اند و در طول تاریخ مانده است. این یعنی این یک عقیده عمومی و ثابت میان مردم آن موقع بوده است و گرنه کسی زحمت این کار سخت را به خود نمی داد. چرا باید یک الهه این کار را بکند؟ اما این عقیده میان مردم چه ضرری دارد؟

با وجود چنین بینشی نسبت به امورات جهان، مردم دیگر از خدا طلب باران نمی کنند و به درگاه خدای عالمیان دعا نمی کنند؛ زیرا الهه مِهر مثل شیر پشت مردم هست که حقابه آنها را می گیرد ولو به زور. مردم از انواع روشها استفاده میکنند که ارتباط مستقیم خود را با خدا کم رنگ کنند. آنها از واسطه ها و شفیعان بهره می برند تا مسئولیت خود را در قبال خدا بپوشانند. قطعا در این واسطه بازی، مردم بیشتر الهه مِهر را دوست دارند تا خدا. زیرا این الهه مِهر است که تیر را شلیک میکند و ابرها را وادار به بارش میکند. قطعا در این حادثه ، مهر و محبت مردم نسبت به الهه مهر افزایش پیدا میکند، تا حدی که به مقام خدایی هم خواهد رسید.

 

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ ﴿۱۶۵

و برخى از مردم در برابر خدا همانندهایى [براى او] برمى‏ گزینند و آنها را چون دوستى خدا دوست مى دارند ولى کسانى که ایمان آورده‏ اند به خدا محبت بیشترى دارند کسانى که [با برگزیدن بتها به خود] ستم نموده‏ اند اگر مى‏ دانستند هنگامى که عذاب را مشاهده کنند تمام نیرو[ها] از آن خداست و خدا سخت‏ کیفر است (۱۶۵)

 

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ ﴿۱۶۶

آنگاه که پیشوایان از پیروان بیزارى جویند و عذاب را مشاهده کنند و میانشان پیوندها بریده گردد (۱۶۶)

 

وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ ﴿۱۶۷

و پیروان مى‏ گویند کاش براى ما بازگشتى بود تا همان گونه که [آنان] از ما بیزارى جستند [ما نیز] از آنان بیزارى مى ‏جستیم این گونه خداوند کارهایشان را که بر آنان مایه حسرتهاست به ایشان مى ‏نمایاند و از آتش بیرون‏ آمدنى نیستند (۱۶۷)

 

از این حوادث زیاد در طول تاریخ پیش آمده است. مردم به بهانه واسطه گری، به الهه ها پناه می بردند، ولی بعد از مدتی، چشم باز کردند دیدند که این الهه ها در چرخه و سیستم کائنات، همه کاره شده اند و دیگر نمی توان آنان را حذف کرد و کارها را به خدای عالمیان بر گرداند. اصلا خدا ما را آفریده است که از او بخواهیم و او را مخاطب قرار دهیم. ما با دعاهایمان نزد خدا، ارزش پیدا می کنیم. آیه زیر خیلی مهم است و نکته فوق العاده ای را میخواهند برای ما بیان دارند:

 

قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَامًا ﴿۷۷

بگو اگر دعاى شما نباشد پروردگارم هیچ اعتنایى به شما نمى ‏کند در حقیقت‏ شما به تکذیب پرداخته‏ اید و به زودى [عذاب بر شما] لازم خواهد شد (۷۷)

 

دیدگاههایی بین شکاکان به خدا هست که میگویند:

 

مفهوم "خدا" را انسان ساخت

نیچه میگوید: خدا انسان را آفرید یا انسان خدا را؟

خدا یک مفهوم ساخته شده در ذهن بشر است

خدا ساخت بشر است و

...

 

این دیدگاهی است که توسط بعضی از فلاسفه مطرح شده است. این دیدگاه بیان می‌کند که مفهوم "خدا"، حاصل و نتیجه نیازهای انسان‌ها بوده است. به عبارت دیگر، انسان‌ها خودشان مفهوم "خدا" را خلق کرده‌اند تا یک ایدئولوژی برای رفع  نیازهای روحی و عاطفی خود ایجاد کنند. این افراد مفهوم الهه را با مفهوم خدا (الله) قاطی کرده بودند. مفاهیم الهه ها را خود مردم برای برآورده کردن نیازهای ایدئولوژیک و معنوی خود ساختند. اما مفهوم الله متفاوت است. الهه بوجود آمده است و توسط خود مردم تولید شده است. اما الله بوجود نیامده است و توسط مردم تولید نشده است. اتفاقا همیشه مردم سعی کرده اند که مفهوم الله را از قاموس خود حذف کنند و آنها تلاش کردند که بوسیله اختراع الهه ها، از دست امر و نهی های الله خود را خلاص کنند.

تمام الهه ها را خود مردم به کمک شیطان ساخته اند. اما این الهه ها در آخر الزمان و آخر دوره ها دوباره بر میگردند؛ البته با سبک جدید و به جان هم می افتند. جنگهای آخر الزمانی، جنگ بین الهه ها و ایدئولوژی هاست.

قرآن روشهای ساخت الهه توسط مردم را در آیات مختلف بیان فرموده است. یکی از این روشها مربوط به روش سامری است.

 

قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَکَ بِمَلْکِنَا وَلَکِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَکَذَلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُّ ﴿۸۷

گفتند ما به اختیار خود با تو خلاف وعده نکردیم ولى از زینت‏ آلات قوم بارهایى سنگین بر دوش داشتیم و آنها را افکندیم و [خود] سامرى [هم زینت‏ آلاتش را] همین گونه بینداخت (۸۷)

 

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِیَ ﴿۸۸

پس براى آنان پیکر گوساله‏ اى که صدایى داشت بیرون آورد و [او و پیروانش] گفتند این خداى شما و خداى موسى است و [پیمان خدا را] فراموش کرد (۸۸)

 

سامری، گوساله طلایی را به عنوان الهه مردم و همچنین الهه موسی معرفی میکند (هَذَا إِلَهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَى). وقتی از سامری می پرسند که چطور و چرا اینکار را کردید؟

 

قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سَامِرِیُّ ﴿۹۵

[موسى] گفت اى سامرى منظور تو چه بود (۹۵)

 

قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذَلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿۹۶

گفت به چیزى که [دیگران] به آن پى نبردند پى بردم و به قدر مشتى از رد پاى فرستاده  برداشتم و آن را در پیکر [گوساله] انداختم و نفس من برایم چنین فریبکارى کرد (۹۶)

 

سامری در جواب، نکته مهمی را میگوید: او میگوید که من با استفاده از ردپای رسول (أَثَرِ الرَّسُولِ) بصیرت متفاوتی از دیگران پیدا کردم و به این طریق الهه ای برای بنی اسرائیل ساختم. عبارت أَثَرِ الرَّسُولِ به موسی اشاره دارد. به هر حال این نکته ثابت میکند که الهه های ساخته شده در طول تاریخ همیشه با نام خدا و یا رسول و یا ملائکه ساخته شده اند. اینطوری نبوده است که این مفاهیم را از صفر بسازند. مثلا مردم الهه باران را از ملائکه ای که مسئول بارش باران بوده است، ساخته و پرداخته کردند. اگر چه الهه باران با ملائکه مسئول باران کاملا دو مفهوم متفاوت هستند ولی ریشه در آن دارد. بنابراین الهه ها از همان مذهب و دین ساخته شده اند و سازندگان الهه ها بی دین و آتئیست نبوده اند.

مثلا مسیحیان الهه ای به نام مسیح ساخته اند و این الهه مشترکاتی با خود مسیح دارد. ولی در آخر دوره ها و آخر الزمان، جریان جهان طوری پیش میرود که این الهه ها ضد خود مسیح و یا موسی و یا محمد و یا هر کس دیگری که الهه از روی او ساخته شده است؛ خواهند شد. در واقع الهه ای که از روی خود مسیح ساخته شده است، میشود آنتی مسیح. الهه ای که سامری از روی أَثَرِ الرَّسُولِ (اثر موسی) ساخته بود، در نهایت ضد موسی از آب در آمد. و البته وقتی موسی برگشت، الهه ساخته شده را نابود کرد.

الهه ای که از روی مسیح درست شده است و مردم دارند مسیح را پرستش میکنند، در نهایت ضد مسیح از آب درخواهد آمد و این همان آنتی کریست و یا دجال است. خیلی از مسلمانان هم از پیامبر محمد و سایر بزرگان مذهبی، بت ساخته اند و الهه ای از آنان ساخته اند. اما در نهایت این الهه ساخته شده، ضد بزرگان دینی از آب در خواهد آمد. در آخر الزمان، این الهه ها و پیروانشان ضد شخصیت واقعی از آب در می آیند. اما در قیامت، شخصیتهای واقعی که بت شده اند، ضد کسانی خواهند شد که الهه ها را ساخته اند. یعنی حادثه ای که در مورد الهه ها رخ خواهد داد، در قیامت و آخر الزمان عکس همند. در آخر الزمان، مسیح تقلبی (دجال) ضد مسیح اصلی است ولی در قیامت، مسیح اصلی ضد پیروان مسیح تقلبی خواهد شد. آسیاب به نوبت.

 

کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَیَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا ﴿۸۲

نه چنین است به زودى [آن معبودان] عبادت ایشان را انکار مى کنند و دشمن آنان مى‏ گردند (۸۲)

 

این ضدیتها که میان مردم و الهه ها بوجود میاید، نشان از آن دارد که آنچه که مردم در مورد بزرگان مذهبی می اندیشند و خیالپردازی میکنند، با واقعیت شخصیت وجودی بزرگان مذهبی و فرشتگان کاملا متفاوت است و حتی ضد همند. وقتی عده ای از شخصیت یک پیامبر بت و الهه درست میکنند ولی در عین حال پیامبر را دوست دارند، در این حالت روزی خواهد آمد که همان پیامبر بر ضد مدعیان پیروی از خود شهادت خواهد داد و ضد آنان خواهد شد. شاید کسی بپرسد که چرا؟ مگر آن مردم پیامبر را دوست ندارند و به او عشق نمی ورزند؟ اما نکته همینجاست. دوست داشتن به چه قیمتی؟ به قیمت بت ساختن از شخصیتهای دینی؟ بنابراین همان شخصیتهای دینی، در روز قضاوت، به احدی از پیروان خود رحم نمی کنند و ضد آنان عمل میکنند. در آن روز پیروان بشدت نا امید خواهند شد و به جایگاه اصلی خود که همان جهنم است، وارد میشوند.

 

وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﴿۳۰

و پیامبر [خدا] گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند (۳۰)

 

وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا ﴿۳۱

و این گونه براى هر پیامبرى دشمنى از گناهکاران قرار دادیم و همین بس که پروردگارت راهبر و یاور توست (۳۱)

 

شیطان پشت این الهه سازی هاست و میخواهد به این وسیله پیام راستین این پیامبران الهی و بزرگان را نابود کند و آن را به بت پرستی بکشاند. تمام پیامبران در گفته هایشان عمدا و صریحا خود را بشری مثل دیگران معرفی نموده اند، زیرا تا که از آنان الهه ساخته نشود.

 

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ﴿۱۱۰

بگو من هم مثل شما بشرى هستم و[لى] به من وحى مى ‏شود که خداى شما خدایى یگانه است پس هر کس به لقاى پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد (۱۱۰)

 

وقتی کسی بشر است، دیگر نمی تواند مثل یک الهه باشد. همچنین کسی که در مقام الهه است، دیگر نمیتوان او را به حالت بشری برگرداند. فکر می کنید که چرا یهودیان مسیح را نپذیرفتند؟ زیرا آنها از مسیح یک الهه ساخته اند. بنابراین وقتی مسیح واقعی آمد، با خصوصیات تعریف شده آنان نمی خواند. پس ردش کردند. در واقعیت هم باید اینطوری باشد. زیرا یک مسیح و یک دجال با هم در یک جا جمع نمی شوند. مسیح اصلی بنده و رسول خدا بوده است ولی مسیح تقلبی به یک الهه تبدیل شده است و یک دجال است.

وقتی در یک امری افراط شود، آن امر ضد امر اولیه و امر اصیل از آب در میاید. وقتی پیامبر مسیح به صفات الهگی منتسب شود، یک مسیح تقلبی ایجاد میشود که ضد مسیح اصلی است. ضد مسیحی که در ادیان مختلف از آن صحبت میشود، همین است. مسیح با صفات تقلبی ضد مسیح اصلی است. این همان آنتی کریست یا دجال است. مردم فکر میکنند که ضد مسیح، یک فرد عجیب و غریب است که تفکرات خارق العاده ای دارد. اتفاقا کسی که ضد مسیح و دجال است، یکی از مدعیانی است که مدعی پیروی از تفکرات و ایدئولوژی مسیح است. حتی این مورد نه تنها برای مسیح، بلکه برای سایر پیامبران و بزرگان دینی دیگر هم صادق است. گروههای تندرو مثل داعش و امثالهم، ادعای پیروی از پیامبر محمد را دارند ولی پیامبر محمدی که آنها پیروی میکنند، با پیامبر محمد واقعی که در قرآن معرفی شده است، زمین تا آسمان فرق میکند و پیامبر محمدی که آنان معرفی میکنند، تفکرات دیگر، بینش و ایدئولوژیهای دیگری دارد که دقیقا ضد پیامبر محمد اصلی است و این همان آنتی محمد است. آنتی محمد همان دجال است. یعنی کسی که راهها را برعکس میرود. بنابراین این فرد که پیرو پیامبر محمد تقلبی و خیالی خودش است، به کشتن هم روی می آورد. در حالی که خدا در مورد پیامبر محمد اصلی، می فرماید که ای محمد ما تو را به عنوان رحمت برای جهانیان فرستادیم و نه برای عذاب و قتل و کشتار. همه الهه ها خیالی هستند و طبق خیالات پیروان ساخته میشوند. پیامبر محمد اصلی یک بشر مثل ما بوده است ولی آنتی محمد طبق خیالات کسانی ساخته میشود که او را بت کرده اند.

 

وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ ﴿۱۰۷

و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم (۱۰۷)

 

قُلْ إِنَّمَا یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۱۰۸

بگو جز این نیست که به من وحى مى ‏شود که خداى شما خدایى یگانه است پس آیا مسلمان مى ‏شوید (۱۰۸)

 

با یک مثال دیگر ثابت میشود که هر چیزی را از جایگاهش خارج کنید، در نهایت ضد حالت اصلیش میشود. فرض کنید یک ایدئولوژی هست که خیلی به عهد و پیمان اهمیت میدهد، تا حدی که الهه ای به نام عهد و پیمان دارد (نمونه آن آئین مهرپرستی و یا میترائیسم بود). یکی از پیروان این ایدئولوژی به یکی قول میدهد که یک چیزی برایش بخرد. اما به علت مشکلات مالی، نمیتواند بخرد. اما او چون الهه عهد و پیمان دارد و جزو اصول دینش است، پس حتی اگر دزدی هم کرده باشد، به عهدش پایبند می ماند. او میرود و دزدی میکند تا قولش را اجرا کند.  در این حالت، او کار بدتری را اجرا میکند تا یکی از اصولش را اجرا کند. زیرا او به الهه اش پایبند است و الهه او متخصص عهد و پیمان است و بنابراین برای او، رعایت عهد و پیمان از اوجب واجبات است (حتی به قیمت دزدی کردن). کسانی که در جنگها، خون مردم را می ریزند، بر همین روش کار میکنند. زیرا الهه آنها چنین دستوری میدهد. اما راه چاره این است که او الهه دزدی نکردن هم ایجاد کند. ولی به کدامش بیشتر اهمیت دهد؟ خدای حکیم برای هیچ انسانی دو قلب قرار نداده است. بالاخره باید یکی از الهه ها را به عنوان الهه مبنا برگزیند. این تضادها و پارادکسها ناشی از الهه گری و الهه پردازی است. و گرنه کسی که خداپرست است و خدای احد و واحد را می پرستد، دیگر در این افراط و تفریطها نخواهد افتاد و چنین گناهی را مرتکب نخواهد شد. الهه ها برای انجام یک امر واجب به فحشاء هم امر میکنند ولی خدا برای انجام یک امر واجب، به فحشاء و دزدی امر نمی کند.

 

وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۲۸

و چون کار زشتى کنند مى‏ گویند پدران خود را بر آن یافتیم و خدا ما را بدان فرمان داده است بگو قطعا خدا به کار زشت فرمان نمى‏ دهد آیا چیزى را که نمیدانید به خدا نسبت مى‏ دهید (۲۸)

 

قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَأَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ ﴿۲۹

بگو پروردگارم به دادگرى فرمان داده است و [اینکه] در هر مسجدى روى خود را مستقیم [به سوى قبله] کنید و در حالى که دین خود را براى او خالص گردانیده‏ اید وى را بخوانید همان گونه که شما را پدید آورد [به سوى او] برمى‏ گردید (۲۹)

 

گروهی بودند به اسم عیاران که آنها اصول اخلاقی و مبارزاتی ویژه‌ای را برگزیده و کمک به فقیران را پیشه خود ساخته بودند. عیاران گروهی بودند که طرفدار جوانمردی و بخشش و کمک به ضعیفان بودند و ضعیف نواز بودند. آنها افرادی را که ثروتمند تشخیص می‌دادند، را مجازات می‌کردند و اموال آنان را می دزدیدند و بین مردم تقسیم می‌نمودند. این تفکر، یک نوع تفکر غلط بود. آنها بخشش به فقرا را بولد میکردند، حتی به قیمت دزدی از ثروتمندان. در این حالت، این گروه از مفهوم بخشش، یک الهه برای خود درست کرده بودند. البته بعضی خصوصیات این گروه درست بود ولی این نوع الهه گری شاید در ظاهر زیبا و لذت بخش باشد ولی در دراز مدت امنیت را از بین می برد. الهه گری یک جنبه را در نظر می گیرد و جنبه های دیگر را بی خیال میشود و یا کم اهمیت میکند. افراط و تفریط در این گروهها موج میزند. مثلا میگویند:

 

هر عیار باید با دوستان دوست خود دوست باشد، و با دشمنان دوست خود دشمن باشد!

 

خوب اگر دقت کنیم، این جملات خیلی غلط است و در خیلی موارد منجر به ظلم خواهد شد. شیاطین با این کلمات و جملات پیچیده و در ظاهر درست، مردم را فریب میدهند. الهه پردازی در لفافه جملات به ظاهر زیبا و دهن پر کن پیچیده میشود. به هر حال ایدئولوژی غلط، غلط است و نمی توان به آن تکیه کرد. از این نوع جملات غلط و به ظاهر قشنگ زیاد است. تجربه تاریخی ثابت کرده است که تمام دیکتاتورهای جهان در نهایت به چند مفهوم و جمله ثابت میرسند و ایدئولوژیهای خود را بر این اساس جلو می برند. آنها، ناخودآگاه جهت دفاع از خود، به این جملات غلط و شیطانی نیاز دارند:

 

هر کس با ما نیست، علیه ماست

هر کس با دشمن ما دوست باشد، دشمن ماست

هر کس هم دین ما نیست، دشمن ماست

 

از قول مسیح تقلبی گفته اند:

 

اگر کسی به گونه راست شما سیلی زد، دیگری را نیز به او بازگردانید. و اگر کسی از تو شکایت کرد و لباس تو را گرفت، عبایت را نیز به او بده. و اگر کسی شما را مجبور کرد که یک مایل بروید، با او دو مایل بروید.

 

از نظر من، این جملات از مسیح نیست. زیرا دقیقا برخلاف آن چیزی است که در تورات بیان شده است. بخشش خطای دیگران خیلی خوب است ولی نه تا این حد که گونه دیگر را هم به طرف مقابل پیشنهاد دهید.

 

وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۴۵

و در [تورات] بر آنان مقرر کردیم که جان در مقابل جان و چشم در برابر چشم و بینى در برابر بینى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مى‏ باشد و زخمها [نیز به همان ترتیب] قصاصى دارند و هر که از آن [قصاص]درگذرد پس آن کفاره [گناهان] او خواهد بود و کسانى که به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى نکرده‏ اند آنان خود ستمگرانند (۴۵)

 

وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَیْنَاهُ الْإِنْجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ ﴿۴۶

و عیسى پسر مریم را به دنبال آنان [=پیامبران دیگر] درآوردیم در حالى که تورات را که پیش از او بود تصدیق داشت و به او انجیل را عطا کردیم که در آن هدایت و نورى است و تصدیق‏ کننده تورات قبل از آن است و براى پرهیزگاران رهنمود و اندرزى است (۴۶)

 

وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۴۷

و اهل انجیل باید به آنچه خدا در آن نازل کرده داورى کنند و کسانى که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکنند آنان خود نافرمانند (۴۷)

 

همانطور که در آیات بالایی مشاهده میشود، اهل انجیل موظف به پیروی از تورات بوده اند. این حکم تقلبی از قانون تورات تخطی کرده است. اما چرخاندن گونه، داستانش به میترا بر می گردد. الهه مهر یا همان میترای رومیان، این داستان را بیان کرده است و هدف این الهه، چیزی جز نقض قانون خدا نبوده است. آن کسی که میگوید، اگر کسی به گونه راست شما سیلی زد، دیگری را نیز به او پیشنهاد دهید؛ مسیح نیست. بلکه الهه میترا است که قبلا این جمله را گفته بوده است. الهه ها نمیگذارند پیامهای واقعی کتابهای آسمانی به مردم برسد و آن را دستکاری میکنند. شیطان از طریق الهه ها یک کرمی ریخته، و یک سخنی نامعقول بیرون داده است. مردم اگر از کتاب آسمانی پیروی نکنند، جذب این جملات بی معنی و بی سر و ته خواهند شد.

گروههای تندرو اسلامی همچون داعش، با الله اکبر گفتن، مردم را می کشند. آنها ظاهرا یک مفهوم درست را بیان میکنند ولی در ادامه مرتکب قتل میشوند. در الهه گیری، مردم زشتی و قبح کارهای خود را نمی بینند. گسترش اسلام به چه قیمتی؟ به قیمت کشتن مردم؟ کسی که کشته شود، اسلام را برای چی بخواهد و چطوری آن را بپذیرد، وقتی کشته میشود؟  اینها  کارها و مفاهیمی شیطانی هستند که ضد دین هستند و پشت پرده های این کارها، شیاطین بزرگی نشسته اند. کسانی که خود را پیرو پیامبر محمد میدانند ولی ضد او عمل میکنند؛ یعنی از یک محمد خیالی دیگر پیروی میکنند. این محمد خیالی همان آنتی محمد و یا دجال است که یک الهه است.

هر مفهوم افراطی خیلی راحت میتواند به الهه گری تبدیل شود ولی در نهایت به ضد مفهوم اصلی در میاید. بشر در آخر الزمان به این روشها میرسد و خیلی از مفاهیم و معانی گم میشوند و معنای عکس پیدا میکنند. وقتی یکی از مفاهیم برعکس شود، اینبار از خیر به شر تبدیل میشود.

بنابراین الهه گری در مفاهیم، دقیقا جریان را برعکس میکند و خیر را به شر تبدیل میکند. صدقه و بخشش خیلی خوب است ولی صدقه ای که به دنبالش اذیت و منت و زورکی باشد، بدرد نمی خورد و ضررش از فایده اش بیشتر است.

 

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ یَتْبَعُهَا أَذًى وَاللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٌ ﴿۲۶۳

گفتارى پسندیده (در برابر نیازمندان‏) و گذشت (از اصرار و تندىِ آنان‏) بهتر از صدقه‏ اى است که آزارى به دنبال آن باشد، و خداوند بى ‏نیاز بردبار است‏. (۲۶۳)

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لَا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ ﴿۲۶۴

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید، صدقه ‏هاى خود را با منّت و آزار، باطل مکنید، مانند کسى که مالش را براى خودنمایى به مردم‏، انفاق مى ‏کند و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ خارایى است که بر روى آن‏، خاکى (نشسته‏) است‏، و رگبارى به آن رسیده و آن (سنگ‏) را سخت و صاف بر جاى نهاده است‏. آنان (=ریاکاران‏) نیز از آنچه به دست آورده‏ اند، بهره‏ اى نمى ‏برند؛ و خداوند، گروه کافران را هدایت نمى ‏کند. (۲۶۴)

 

وقتی الهه گری کنید، دقیقا ضد جریان خدا قرار خواهی گرفت. مردم در زمان خودشان رسولان الهی را رد میکردند، اما بعد از مدتی از آن رسولان بت و الهه درست میکردند. وقتی از یک رسول بت و الهه درست کنید، دیگر رسول بعدی را نمی توانید قبول کنید. زیرا تغییر از الهه به رسول خیلی سخت است. الهه یک نیمچه خدا است ولی رسول یک بشری مثل سایرین است و این تغییر واقعا سخت است. زیرا تغییر از خوب به خوبتر باید باشد و گرنه بیهوده است! به همین خاطر مردم در مواجهه با رسولان جدید می گفتند که ای بابا این که بشر است، در حالی که رسول قبلی مثل یک الهه و جنتلمن بوده است! وقتی یک فردی را بزرگ کنید و در مقام او افراط و تفریط کنید، دقیقا دیگر نمی توانید کسی بعد از او را قبول کنید، حتی اگر خود آن فرد به آن سفارش کرده باشد. یهودیان نتوانستند پیامبر مسیح را بپذیرند، زیرا مسیح اصلی با مسیحی که آنان در ذهن خود ایجاد کرده بودند، زمین تا آسمان فرق میکرد. البته از همان اول مشخص بود که اینها مسیح را قبول نمی کنند. سنگ بزرگ علامت نزدن است.

خدا می فرماید که کسانی که مفاهیم الهه گری نگیرند و لا اله الا الله را به معنای واقعی بپذیرند و به آن ایمان آورند؛ در مسیر قسط قرار خواهند گرفت و خودبخود همه چیز در حالت اعتدال قرار می گیرد و اضداد بوجود نخواهند آمد.

 

شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿۱۸

خدا که همواره به عدل قیام دارد گواهى مى‏ دهد که جز او هیچ معبودى نیست و فرشتگان [او] و دانشوران [نیز گواهى مى‏ دهند که] جز او که توانا و حکیم است هیچ معبودى نیست (۱۸)

 

تمام مفاهیمی که الهه ها را ساخته اند، در نهایت نابود میشوند و آن وقت انسان الهه پرست می ماند و هیچ.

 

وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۸۸

و با خدا معبودى دیگر مخوان خدایى جز او نیست جز ذات او همه چیز نابودشونده است فرمان از آن اوست و به سوى او بازگردانیده مى ‏شوید (۸۸)

 

خدای حکیم دانا می فرماید که باید لا اله الا الله ریشه تمام ایدئولوژی ها باشد و لاغیر. پندار از ایدئولوژی بر می خیزد و ایدئولوژی هم از الهه بر می خیزد. پس اگر کسی، الله را به عنوان تنها الهه خود نپذیرفته باشد، سر از بیابان در میاورد.

 

الهه گری ß ایجاد ایدئولوژی و جهان بینی مبتنی بر الهه ß پندارß کردارß گفتار

 

اما در دین خدا باید اینجوری باشد:

 

لا اله الا الله ß ایدئولوژی و جهان بینی و بینشی که خدا معرفی میکند

ß پندار نیکß کردار نیک ß گفتار نیک

و البته همه اینها مبتنی بر صبر

 

 

پس ایجاد پندار نیک و یا پندار شرّ به این مساله حیاتی بر می گردد. اگر الله تنها الهه شما نباشد، پندار شما شرّ خواهد شد و اگر پندار شرّ شود، کردار و گفتار هم بمرور شرّ خواهد شد.

گروه عیاران (که ادامه همان مهرپرستی ایران باستان بوده است) از آنجا که از مفهوم یاری رساندن و بخشش یک الهه برای خود درست کرده بودند، در نتیجه ایدئولوژی غلطی از آب درآمد و چرخه نیک خود را خراب کردند. از ثروتمندان به زور و با دزدی گرفتن و به فقرا دادن، ظاهرا قشنگ است ولی با خیلی از مفاهیم و معانی دیگر تداخل پیدا میکند. جوانمردی، بخشش ، مروت اینها مفاهیم قشنگ و خوبی هستند. کسی منکر اینها نیست. حتی آنها هم گروهی های خود که این اصول را رعایت نمی کردند، را مجازات میکردند. خدای قادر حکیم، برقراری عدالت و کمک به نیازمندان و احسان و نیکوکاری را به همه توصیه فرموده است. اما همزمان از فحشاء و منکر و ستم هم نهی فرموده است. مرام جوانمردی در قرآن فقط اوامر نیست بلکه نواهی هم هست.

 

إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ﴿۹۰

در حقیقت ‏خدا به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مى‏ دهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد به شما اندرز مى‏ دهد باشد که پند گیرید (۹۰)

 

بنابراین کسی که برای اجرای یک امر مثل عدالت، مرتکب یک کار زشت شود؛ از نظر خدا قابل پذیرش نیست. وقتی خدا به کارهای خوب امر می فرماید، همزمان از کارهای زشت هم نهی میکند. در این حالت است که عدالت واقعی برقرار میشود و افراط و تفریط پیش نخواهد آمد. الله (یا خدا) تنها الهه ای است که باید گرفته شود، زیرا او تنها کسی است که تمام این اوامر و نواهی را بطرز معتدلی پیش بینی کرده است و در آن افراط و تفریط نمی کند.

نبرد اصلی که همان جنگ ستارگان بود، بین ملائکه و شیاطین بود. این نبرد هم اکنون هم ادامه دارد. در این نبرد، اکنون انسان هم وارد ماجرا شده است و تا قیامت ادامه پیدا میکند. حتی شیاطینی که از آسمانهای دیگر استراق سمع میکنند و با این کار با ملائکه میجنگند، با شهابهایی مورد هجوم قرار می گیرند. پس این جنگ هم اکنون هم ادامه دارد و البته به لحظه آخرش رسیده است. آخر کار مشخص میشود که در همه این الهه پردازی ها، جنها و شیاطین پشت پرده کارها هستند. ولی در نهایت خدای واحد و احد بر تمام مفاهیم و معانی و الهه ها پیروز میشود و بقیه از بین میروند.

 

لا اله الا الله

هیچ الهه ای بجز خدا وجود ندارد

 

  • اسعد حسینی
۰۳
شهریور
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت 168)

الهه گیری (بخش 6)

دجال

 

اگر کسی به اسم الهه عدالت موجود باشد، در عین حال او الهه ناعدالتی هم خواهد شد. منشاء تمام فسادها و ظلمها؛ همین الهه سازی است. خدا خودش می فرماید که اگر دو الهه و یا بیش از دو الهه در نظر گرفته شوند، دنیا پر از فساد میشود. پس دلیل اصلی تمام فسادها بخاطر ایجاد الهه های تخیلی است.  ایرانیان زمان قدیم الهه ای به نام مِهر داشته اند. این الهه، الهه عهد و پیمان و دوستی بوده است. کلمه مهریه، کلمه ای فارسی است که از روی نام این الهه درست شده است. مردم از روی نام این الهه، مهریه های ازدواج را آنقدر خیالی و زیاد تعیین کردند که خودشان هم بعدا مجبور شدند که بگویند: مهریه را کی داده، کی گرفته؟ حال آن که در قرآن، چیزی به نام مهریه نیامده است و خدای مهربان در عوض چیزی به اسم صداق در نظر گرفته است که مبلغ آن منطقی و در حد توان زوج است، طوری که باید طی زمان مشخصی پرداخت شود. اما از آن روزی که در این کشور پای الهه مِهر به بحث ازدواج کشیده شد، مردم همیشه مشکلات عجیب و غریبی در این زمینه داشته اند. بزرگترین مانع ازدواج، همین مهریه است که هیچ پایه و اساس قرآنی ندارد. مهریه در قرآن که صداق نامیده میشود، باید نشانه مودت و رحمت باشد و نه عامل جدایی و بی مهری و شقاوت. الهه هایی که گذشتگان ما گرفتند، مثل دیوهای خفته ای هستند که بعد از مدتی دوباره بیدار میشوند و تاثیر مخرب خودشان را روی نسلهای آینده میگذارند و گذاشته اند.  تنها راه نجات از این وضعیت، پیروی از روش قرآنی مهریه است.

قاعده الهه گیری این است که هر الهه ای بالاخره روزی به ضد مفهوم خودش تبدیل میشود. به همین خاطر خدای حکیم مهربان، می فرماید که در مورد شخصیتها و بزرگان دینی خود غلو و زیاده روی نکنید (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَلَا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ). کلمات و جملاتی را در مورد آنان نگوئید که واقعیت نداشته است. همانطوری که بودند، معرفی شوند. غلو و زیاده روی از بزرگان دینی، الهه میسازد. هر الهه ای هم ضد مفهوم اصلی خودش عمل میکند. اگر الهه عدالت بوجود آمد، همان الهه باعث ایجاد ناعدالتی در جامعه خواهد شد. وقتی دو قوم، هر کدام در مورد شخصیتهای مذهبی خود غلو و زیاده روی کنند، از آنجا که بحث رقابت پیش میاید؛ هرکدام سعی در پیشی گرفتن از دیگری میکند و بعد از مدتی چشم باز میکنند، می بینند نیمچه خداهایی درست شده است که خودشان هم باورش کرده اند.

جنگهای جهان، جنگ بین الهه هاست. الهه های مختلف، ایدئولوژیهای مختلف دارند و در نتیجه با هم تضاد پیدا میکنند. دو پادشاه در یک اقلیم نمی گنجند زیرا مرامشان فرق میکند. داستانی هست در این مورد:

در زمان‌های قدیم، دو پادشاه در یک سرزمین حکومت می‌کردند. در مرکز این سرزمین، درختی مقدس وجود داشت که مردم به آن احترام می‌گذاشتند. یکی از پادشاهان تصمیم گرفت درخت را قطع کند تا از چوب آن استفاده کند، اما پادشاه دومی به او هشدار داد که این درخت نماد زندگی و برکت است. پادشاه اولی به حرف پادشاه دومی توجه نکرد و به درخت نزدیک شد. ناگهان طوفانی شدید به پا خاست و او ترسید و به قصرش بازگشت. پادشاه دومی به مردمش گفت که باید از درخت دفاع کنند و آن‌ها دور درخت جمع شدند. پادشاه اولی که از اتحاد مردم ترسیده بود، به دومی پیام فرستاد و پیشنهاد کرد که به جای جنگ، با هم توافق کنند. پادشاه دومی پذیرفت و گفت که می‌توانند با هم همکاری کنند و با همدیگر از درخت مقدس محافظت کنند. از آن روز به بعد، آن دو پادشاه به جای دشمنی، دوستی را انتخاب کردند و درخت مقدس را نماد اتحاد خود قرار دادند. دلیل اصلی تقدس ایجاد کردن برای غیر خدا و بزرگان مذهبی، گردآوری و ایجاد اتحاد بین پیروان است. همانطور که پیامبر ابراهیم این را خیلی خوب تشخیص داد.

 

وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ثُمَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَیَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضًا وَمَأْوَاکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُمْ مِنْ نَاصِرِینَ ﴿۲۵

و [ابراهیم] گفت جز خدا فقط بتهایى را اختیار کرده‏ اید که آن هم براى دوستى میان شما در زندگى دنیاست آنگاه روز قیامت بعضى از شما بعضى دیگر را انکار و برخى از شما برخى دیگر را لعنت مى کنند و جایتان در آتش است و براى شما یاورانى نخواهد بود (۲۵)

 

با ذکر این داستان میخواستم بگویم که دو پادشاه با دو ایدئولوژی متفاوت در یک اقلیم نمی گنجند، مگر اینکه ایدئولوژی همدیگر را بپذیرند و از آن برای اتحاد استفاده کنند. آن دو پادشاه، دو الهه مختلف داشتند، به همین خاطر نتوانستند با هم سازش کنند. در نهایت یا باید با هم جنگ میکردند و یکی از بین میرفت و یا اینکه یکی از الهه ها می ماند و یا ترکیب میشدند. بنابراین اقوام با الهه های مختلف، قطعا روزی به نقطه جنگ خواهند رسید و آن موقع یا باید الهه ها ترکیب شوند و یا فقط یکی از الهه ها بماند.

ایدئولوژیهایی که در جهان در جریان است، هیچکدام خالص نیستند و هر کدام تحت تاثیر اقلیمهای کناری قرار گرفته است و در طول زمان، الهه ها با هم ترکیب شده اند و وحدت وجود پیدا کردند. خدا به مردم می فرماید که چرا خدای احد و واحد را نمی پذیرید و مجبور به ترکیب الهه ها می شوید؟ (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ) آیا این لجبازی با خدای احد و واحد نیست؟

یا گاهی بعضی الهه ها ، الهه های زیرمجموعه برای خود تولید میکنند. مثلا در هندوئیسم، الهه‌ها و خدایان مختلفی وجود دارند که می‌توانند فرزندان و تجلیات مختلفی داشته باشند. به عنوان مثال، الهه دورگا به عنوان تجلی‌ای از الهه پارواتی شناخته می‌شود و می‌تواند به عنوان یک الهه زیرمجموعه در نظر گرفته شود. در حالی که خدای احد و واحد از کسی تولید نشده و کسی را هم تولید نکرده است (لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ﴿۳[کسى را] تولید نکرده  و تولید هم نشده است (۳)) . بشر خیلی به مفاهیم سوره توحید نیاز دارد و باید بطور جدی آن را دوباره بررسی کند و اعتقادات خود را طبق آن خالص گرداند.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿۱بگو اوست‏ خداى یگانه (۱)

اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿۲خداى صمد [ثابت متعالى] (۲)

لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ﴿۳[کسى را] تولید نکرده  و تولید هم نشده است (۳)

وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ ﴿۴و هیچ کس او را همتا نیست (۴)

 

اما در بیشتر مواقع، این الهه ها با همدیگر ترکیب نمی شوند و بلکه به جان هم می افتند. یک ضرب المثلی هست که میگوید: آشپز که دو تا شد، آش یا شور میشود یا بی نمک. تصور کنید که دو آشپز تصمیم می‌گیرند، مشترک آش بپزند. هر کدام به تنهایی بخش‌هایی از آش را تهیه می‌کند، اما آنها به نظرات یکدیگر توجه نمی‌کنند. آش تولید شده بوسیله آن‌ها بطور قطع به یقین یا بی نمک است یا خیلی شور. الهه های ملل مختلف، تحت تاثیر ملتها خواهند بود. خود مردم ، الهه ها را ساخته اند و خیلی منطقی است که این الهه ها باید تحت فرمان آن مردم باشند. پس الهه های مختلف همان آشپزهای مختلفند که به حرفهای همدیگر توجه نمی کنند و قطعا منجر به جنگ و جدال خواهد شد و آش خوبی درست نمیشود. این داستان نشان می‌دهد که جنگ و دشمنی بین خدایان می‌تواند به آسیب‌های جدی منجر شود. تمام جنگهای تاریخی، در ظاهر جنگ بین انسانها بود، ولی در اصل جنگ خدایان و جنگ ایدئولوژیها بوده است. نمونه جنگی تاریخی که بخاطر الهه گیری ایجاد شد، جنگ تروا است که بخاطر معانی و مفاهیم نهفته در الهه گیری شروع شد. این جنگ به خاطر زیبایی الهه آفرودیته آغاز شد. در این داستان، پرسیوس، شاهزاده تروا، به خاطر انتخاب آفرودیته به عنوان زیباترین الهه، باعث خشم هرا و آتنا شد و این موضوع به جنگ بزرگ بین یونانی‌ها و تروایی‌ها منجر شد. تمام جنگهای دیگر هم بخاطر جنگ الهه هاست. مردم الهه هایی برای خود انتخاب میکنند، این الهه گیری ها، ایدئولوژی های خاصی پشت آنان خوابیده است. در واقع جنگ، جنگ ایدئولوژی هاست ولی با محوریت الهه ها. خیلی از مردم الهه اخذ کرده اند و اگر چه ممکن است خود آن را انکار کنند و بگویند که نه ما الهه نداریم. اما همینکه در مورد یک فرد، تقدیس میکنند و بصورت افراطی مقام او را بالا می برند. این یعنی الهه سازی. تمام فسادها و جنگها و آشوبها بخاطر این است که الهه ها و ایدئولوژیهایشان پا روی گلیم دیگر اقوام می گذارند. مردم هر الهه ای را بهر کاری ساخته اند و در صورتی که الهه های سایر ملتها، با آن محدوده نزدیک شوند، جنگ میشود.

 

لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿۲۲

اگر در آنها [=زمین و آسمان] جز خدا خدایانى [دیگر] وجود داشت قطعا [زمین و آسمان] تباه مى ‏شد پس منزه است‏ خدا پروردگار عرش از آنچه وصف مى کنند (۲۲)

 

لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْأَلُونَ ﴿۲۳

در آنچه [خدا] انجام مى‏ دهد چون و چرا راه ندارد و[لى] آنان [=انسانها] سؤال خواهند شد (۲۳)

 

اگر الهه ها یکی نباشند، در میان مردم تضاد و تداخل پیش میاید. حتی دو روستا با دو الهه مختلف، با هم نمی توانند صلح کنند. جنگ بین امپراطوری ها در زمانهای قدیم، جنگ الهه های مختلف بوده است. اگر یکی پیروز میشد، الهه طرف پیروز، بیرق میشد. خیلی از ادیان قلابی در طول تاریخ بخاطر شکست ملتها، از بین رفتند. زیرا شکست ملتها ، شکست الهه ها هم بود. الهه ها یک مفهوم هستند و اکثرا وجود خارجی ندارند.

قبل از خلقت آدم، شیطان از غرور و تکبر خود یک الهه ساخته بود. با خلقت آدم، این خاصیت شیطان زیر سوال رفت و شیطان برای دفاع از حریم الهه گری خود، جنگ را انتخاب کرد. جنگ بزرگی بین انسانها و شیاطین و ملائکه برقرار شد و برقرار هست و این جنگ، همان جنگ ستارگان است که از همان موقع شروع شد و هم اکنون هم ادامه دارد.

الهه های مختلف یعنی ایجاد اختلاف و شکاف. تمام پیامبران در طول تاریخ برای تفهیم این مساله آمدند تا که الهه های مختلف را از بین ببرند و به این اختلافات پایان دهند. زیرا الهه های مختلف باعث ناسازگاری، جنگ و  جدال خواهند شد.

 

إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ ﴿۹۲

این است امت‏ شما که امتى یگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بپرستید (۹۲)

 

وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ ﴿۹۳

و[لى] دینشان را میان خود پاره پاره کردند همه به سوى ما بازمى‏ گردند (۹۳)

 

اما هر ملتی  و هر حزبی ساز خود را میزند و هر دسته‏ اى به آنچه نزدشان بود دل خوش کردند.

 

وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ ﴿۵۲

و در حقیقت این امت‏ شماست که امتى یگانه است و من پروردگار شمایم پس‏از من پروا دارید (۵۲)

 

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ ﴿۵۳

تا کار [دین]شان را میان خود قطعه قطعه کردند [و] دسته دسته شدند هر دسته‏ اى به آنچه نزدشان بود دل خوش کردند (۵۳)

 

فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ ﴿۵۴

پس آنها را در ورطه گمراهی‏شان تا چندى واگذار (۵۴)

 

وقتی آدمی، غیر خدا را به عنوان تربیت کننده خود بپذیرد، خودبخود آنان را هم به الهگی خواهد پذیرفت. در آیه زیر می فرماید که بعضی مردم دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به اربابی گرفتند ولی در ادامه آیه می فرماید که: ولی آنها به پرستش فقط یک اله امر شده بودند. پس اگر اربابی غیر از خدا بگیرید، منجر به گرفتن الهه ای غیر از خدا هم خواهد شد و در نتیجه دستور مهم لااله الا الله نقض خواهد شد.

 

اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿۳۱

اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به اربابی گرفتند با آنکه مامور نبودند جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست منزه است او از آنچه [با وى] شریک مى‏ گردانند (۳۱)

 

تمام جنگها و لجبازی ها در مقابل رسولان به این خاطر بوده است که مردم الهه هایی برای خود گرفته بوده اند و در نتیجه نمی توانستند به خدای احد و واحد ایمان آورند.

 

وَمَا کَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیمَا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ﴿۱۹

و مردم جز یک امت نبودند پس اختلاف پیدا کردند و اگر وعده‏ اى از جانب پروردگارت مقرر نگشته بود قطعا در آنچه بر سر آن با هم اختلاف مى کنند میانشان داورى مى ‏شد (۱۹)

 

أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ عُجَابٌ ﴿۵

آیا خدایان [متعدد] را خداى واحدى قرار داده این واقعا چیز عجیبى است (۵)

 

مردم روی الهه های خود تعصب داشتند، زیرا آنها سالیان سال با خاطرات آن الهه ها بزرگ شده بودند و نمی توانستند بسادگی رهایشان کنند. به همین خاطر هر رسولی می آمد، او را ردش میکردند. حتی با اینکه معتقد بودند که رسول آدم خوبی است و مشکلی با خود رسول نداشتند. اما چیزی که رسول میخواست برای آنها قابل اجرا نبود.

 

وَانْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هَذَا لَشَیْءٌ یُرَادُ ﴿۶

و بزرگانشان روان شدند [و گفتند] بروید و بر خدایان خود ایستادگى نمایید که این امر قطعا هدف [ما]ست (۶)

 

مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ ﴿۷

[از طرفى] این [مطلب] را در آیین اخیر نشنیده‏ ایم این [ادعا] جز دروغ‏بافى نیست (۷)

 

مسیحیان، یک مسیح با خصوصیات من در آوردی برای خود تعریف کرده اند و دارند راجع به آن مسیح تقلبی صحبت میکنند. آنان شناسنامه ویا صفتنامه مسیح را عوض کرده اند. مسیح اصلی بنده خدا و پیامبر خدا بود. اما مسیح تقلبی، خدای روی زمین است. وقتی صفتنامه یک پیامبر و یا یک فرد عوض شود، یعنی یک الهه از او ساخته و تولید شده است. وقتی یک الهه تولید شد، مفاهیم غلط هم با آن تولید میشود. یک مفهوم غلط، مفاهیم غلط دیگری تولید میکند. یک الهه زیرمجموعه هایی برای خود تولید میکند. اما در دین خدا، "خدا" مفهومی در زیر مجموعه خود تولید نمی کند و از چیزی هم تولید نشده است (لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ). بعضی از مذاهب اسلامی، عملا پیامبر محمد، صحابه و یا اهل بیت را از نظر شخصیتی در کنار خدا قرار داده اند. یکی بود که در یک کلیپی به امام علی میگفت: خدای عدالت. یا عده ای دیگر، نظریه عدالت صحابه را مطرح کردند. آیا اینها قرآن نخوانده اند و یا اینکه دانسته و هدفمند الهه تولید میکنند؟

مسیحیان، شناسنامه و صفت نامه مسیح را عوض کردند، در نتیجه مفاهیم دیگری برایش تولید شد؛ آنان مبحث تثلیث را مطرح کردند و هزاران دلیل و سفسطه برای توجیه آن هم دارند. الهه پردازی ها، دنباله هایی دارد که حتی مباحث دیگری مطرح میشود و کلا مبحث یکتاپرستی در آن به جاده خاکی میزند. الهه ها را خود مردم درست میکنند و نه خدا.

 

وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ﴿۱۱۶

و [یاد کن] هنگامى را که خدا فرمود اى عیسى پسر مریم آیا تو به مردم گفتى من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستید گفت منزهى تو مرا نزیبد که [در باره خویشتن] چیزى را که حق من نیست بگویم اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مى‏ دانستى آنچه در نفس من است تو مى‏ دانى و آنچه در ذات توست من نمى‏ دانم چرا که تو خود داناى رازهاى نهانى (۱۱۶)

 

مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿۱۱۷

جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چیزى] به آنان نگفتم [گفته‏ ام] که خدا پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید و تا وقتى در میانشان بودم بر آنان گواه بودم پس چون روح مرا گرفتى تو خود بر آنان نگهبان بودى و تو بر هر چیز گواهى (۱۱۷)

 

إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿۱۱۸

اگر عذابشان کنى آنان بندگان تواند و اگر بر ایشان ببخشایى تو خود توانا و حکیمى (۱۱۸)

 

الهه ها در ظاهر به پیامبران و ملائکه نسبت داده میشود، ولی در اصل، عروسک گردان ماجرا کسی نیست جز شیاطین. زیرا شیطان کثیف است و از زبان الهه ها حرف میزند. شیطان زمانی میتواند از زبان مسیح حرف بزند، که او را به یک الهه تبدیل کرده باشد. شیطان برای دسترسی به اهدافش، ابتدا از چیزهای مختلف الهه میسازد و بعد خودش را در قالب آن الهه میگذارد و نظراتش را بیان میدارد. افراط و تفریط و غلو در مورد شخصیتهای مذهبی، یکی از مهمترین دلایل ساخته شدن الهه هاست.

تعدادی از مسلمانان حرفها و حدیثهای عجیبی راجع به پیامبر و سایر بزرگان دینی خود میزنند. این طرز حرف زدن همان الهه پردازی است که متاسفانه بین تعدادی از مردم رایج شده است و عملا تعداد زیادی از مسلمانان  بصورت نرم  و بدون آنکه خود بدانند، از شخصیتها و بزرگان مذهبی خود یک الهه درست کرده اند. در یک ویدئوی دیگر، یکی به پیامبر محمد میگفت: پیامبری که خدای عشق و عدالت بود!

آیا واقعا این جملات توسط مسلمانان بیان میشود؟ مردم فکر میکنند که الهه ها مربوط به ماقبل تاریخ است و دیگر وجود ندارد. تمام الهه ها برمیگردند و برگشته اند اما بصورتهای دیگر و تمام جنگها رسما بین مفاهیم و معانی خوابیده پشت این الهه هاست. حتی جنگها و مباحثاتی که بین فرق اسلامی بوجود آمده است، همگی بین الهه ها است. قبلا میترا و مهر را الهه خطاب میکردند و اکنون همان تفکرات، در قالب شخصیتهای اسلامی بیان میشود. قالبها عوض نشده است، بلکه فقط شخصیتها عوض شده اند. قالب همان قالب است ولی با روش و محتوای تا حدی متفاوت تر. قبلا می گفتند ایزد، حالا میگویند انسان کامل.

یکی از دلایل علاقه مردم به الهه سازی، این است که انسان، خدا را انسان گونه می بیند. انسان خدا را بصورت یک انسان کامل تصور میکند. به هر حال او فکر میکند که میتواند توسط یک الهه بهتر درک شود تا توسط یک خدای واحد و احد. مفهوم افراط و تفریط در تعریف الهه ها می درخشد. انسانها اگر روی یک مفهوم افراطی، اصرار کنند، با مفاهیم دیگر کانفلیکت و تداخل پیدا میشود و در نتیجه باعث هرج و مرج، جنگ، اختلاف و خونریزی میشود. زمانی که فرشتگان با خلقت آدم روی زمین واکنش نشان دادند، بخاطر این موضوع بود. زیرا آنها متوجه شدند که قرین شدن انسان و شیطان با همدیگر، باعث ایجاد الهه های مختلف روی زمین میشود. الهه های مختلف یعنی جنگ و فساد و خونریزی.

 

إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۳۰

و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینى خواهم گماشت [فرشتگان] گفتند آیا در آن کسى را مى‏ گمارى که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد و حال آنکه ما با ستایش تو [تو را] تنزیه مى ‏کنیم و به تقدیست مى ‏پردازیم فرمود من چیزى مى‏ دانم که شما نمیدانید (۳۰)

 

چیزی که مردم را در ایجاد الهه ها فریب داد، این بود که آنان فکر میکردند همینکه الهه از یک موجود خوب و یا یک فرشته آسمانی گرفته شده است، دیگر کافی است. در واقع بعد از مدتی، همان الهه به یک دیو خفته تبدیل شد که بلای جان مردم شد. دجال همان دیوهای خفته ای هستند که پشت شخصیتهای پیامبران و ملائک خود را مخفی کرده است و از شخصیت آنان سوء استفاده میکند و از زبان آنان حرف میزند و به آنان دروغ می بندد.

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَاهِیمَ ﴿۶۹

و بر آنان گزارش ابراهیم را بخوان (۶۹)

 

إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ ﴿۷۰

آنگاه که به پدر خود و قومش گفت چه مى ‏پرستید (۷۰)

 

قَالُوا نَعْبُدُ أَصْنَامًا فَنَظَلُّ لَهَا عَاکِفِینَ ﴿۷۱

گفتند بتانى را مى ‏پرستیم و همواره ملازم آنهاییم (۷۱)

 

قَالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ ﴿۷۲

گفت آیا وقتى دعا مى ‏کنید از شما مى ‏شنوند (۷۲)

 

أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ ﴿۷۳

یا به شما سود یا زیان مى ‏رسانند (۷۳)

 

قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ ﴿۷۴

گفتند نه بلکه پدران خود را یافتیم که چنین میکردند (۷۴)

 

قَالَ أَفَرَأَیْتُمْ مَا کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ ﴿۷۵

گفت آیا در آنچه مى ‏پرستیده‏ اید تامل کرده‏ اید (۷۵)

 

أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ ﴿۷۶

شما و پدران پیشین شما (۷۶)

 

فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۷۷

قطعا همه آنها جز پروردگار جهانیان دشمن منند (۷۷)

 

مکالمه پیامبر ابراهیم با پدر و قومش را دقت کنید. میگوید :  فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعَالَمِینَ  قطعا همه آنها دشمن منند، بجز پروردگار عالمیان. این به آن معناست که تمام اصنام و نمادهایی که از روی ملائک درست شده بودند، دیگر نمایانگر شخصیت ملائک نیستند و بلکه یک دشمن به حساب میایند، زیرا این شخصیتها دیوهای خفته ای هستند که در کمین نشسته اند و در قالب و با ماسک پیامبران و ملائک  و سایر بزرگان دینی، به فریب مردم مشغولند.

 

إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِیدًا ﴿۱۱۶

خداوند این را که به او شرک آورده شود نمى ‏آمرزد و فروتر از آن را بر هر که بخواهد مى ‏بخشاید و هر کس به خدا شرک ورزد قطعا دچار گمراهى دور و درازى شده است (۱۱۶)

 

إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا وَإِنْ یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطَانًا مَرِیدًا ﴿۱۱۷

[مشرکان] به جاى او جز مادینه ای را [به دعا] نمى‏ خوانند و جز شیطان سرکش را نمى‏ خوانند (۱۱۷)

 

لَعَنَهُ اللَّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِکَ نَصِیبًا مَفْرُوضًا ﴿۱۱۸

خدا لعنتش کند [وقتى که] گفت بى‏ گمان از میان بندگانت نصیبى معین [براى خود] برخواهم گرفت (۱۱۸)

 

وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا ﴿۱۱۹

و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى ‏کنم تا گوشهاى دامها را شکاف دهند و وادارشان مى ‏کنم تا آفریده خدا را دگرگون سازند و[لى] هر کس به جاى خدا شیطان را دوست [خدا] گیرد قطعا دستخوش زیان آشکارى شده است (۱۱۹)

 

یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۱۲۰

[آرى] شیطان به آنان وعده مى‏ دهد و ایشان را در آرزوها مى‏ افکند و جز فریب به آنان وعده نمى‏ دهد (۱۲۰)

 

أُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلَا یَجِدُونَ عَنْهَا مَحِیصًا ﴿۱۲۱

آنان جایگاهشان جهنم است و از آن راه گریزى ندارند (۱۲۱)

 

خدای قادر متعال در آیه 117 میفرماید: إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا وَإِنْ یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطَانًا مَرِیدًا = [مشرکان] به جاى او جز مادینه ای را [به دعا] نمى‏ خوانند و جز شیطان سرکش را نمى‏ خوانند  این نکته خیلی مهم است که آیه می فرماید. مشرکان فکر میکردند دارند هبل و لات و عزی را می خوانند. اینها اسامی فرشتگان بوده اند. اما آیه می فرماید که نه اینطوری نیست. آنان فقط یک شیطان سرکش را می خوانند. مشرکان ظاهرا دعاهای خویش را به این سه ملائکه ارائه میکردند ولی در پشت پرده با کسان دیگری طرف بودند و آن کسان، شیاطین سرکشی بودند که هدفی جز گمراهی انسانها نداشته اند. به همین خاطر است که این بتها، همگی اجازه عبور از خط قرمزهایی را که خدا تعیین کرده بود، به پیروان خود میدادند. الهه مهر یا میترا، در مراسم شام آخر، مهمانی ترتیب میدهد و معجون خون و شراب می خورد. این عمل، در واقع کوباندن میخ "عبور از خط قرمزها" برای پیروانش بود. مشروب الکلی و خون از زمان خلقت آدم تا بحال بدون استثناء در میان کل ادیان حرام بوده است. پس الهه میترا یا الهه مهر، با چه مجوزی این را حلال کرده است؟ آیا این ثابت نمی کند که الهه میترا یا مهر همان شیطان است ولی با ماسک یک فرشته؟

شیطان از نام فرشتگان و پیامبرانو سایر بزرگان دینی سوء استفاده میکند. پیامبران که مرده اند. فرشتگانی هم که بصورت جسمانی روی زمین آمدند، وظایف خود را روی زمین انجام دادند و به آسمان برگشتند. اما شیطان از همین مورد سوء استفاده کرد. شیطان از نام پیامبران مرده سوء استفاده کرد و خود را جای آنان قرار داد. همچنین فرشتگانی که اکنون روی زمین نیستند. اما شیطان از نام آنان سوء استفاده میکند و آنان را به الهه تبدیل کرده است و پشت فرمان آنان نشسته است و خط قرمزها را رد میکند. فرض کنید که مِهر یک فرشته بوده است و وظیفه خودش را روی زمین انجام داد و برگشت. اما ببینید که بعدا مردم چه چیزهایی به او نسبت میدهند.

 

  • خوردن مشروب الکلی.
  • رواج ماده مخدر هوم
  • خوردن خون.
  • انجام امورات بصورت جادوگری
  • سرسپردگی کامل به غیر خدا همانطور که در میان مهر پرستان، افراد رده پایین سرسپرده و تسلیم کامل مغان بوده اند. حال آن که باید فقط تسلیم و سرپسرده خدا بود.
  • ایجاد روابط عاشقانه بین افراد.

 

آیا اینها کار یک شیطان نیست؟ فرشته ای که آمد ، به احتمال قوی در مورد وفاداری و تعهد و صلح و دوستی در مورد امورات اجتماعی صحبت کرده است و اینها را به مردم یاد میداده است. اما بعد از برگشت او به آسمان و رفتن از میان مردم، شیطان میان مردم شایع کرد که فرشته مهر برمیگردد و بعد خودش را جای او قرار داد و آن چه که نمی بایست بشود، شد.

 

 

 

  • اسعد حسینی
۰۲
شهریور
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت 167)

الهه گیری (بخش 5)

مناسک

 

خدای حکیم دانا، در سوره مائده، چهار مورد را به عنوان خط قرمز اعلام کرده است و حتی در این آیه، از کامل شدن دین صحبت می کند. مشخص میشود که این چهار مورد که در آیه حرام شده است، بطور مکرر مبنای انحراف بشریت قرار می گیرد.

 

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۳

بر شما حرام شده است مردار و خون و گوشت‏ خوک و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد و [حیوان حلال گوشت] خفه شده و به چوب مرده و از بلندى افتاده و به ضرب شاخ مرده و آنچه درنده از آن خورده باشد مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید و [همچنین] آنچه براى بتان سربریده شده و [نیز] قسمت کردن شما [چیزى را] به وسیله تیرهاى قرعه این [کارها همه] نافرمانى [خدا]ست امروز کسانى که کافر شده‏ اند از [کارشکنى در] دین شما نومید گردیده‏ اند پس از ایشان مترسید و از من بترسید امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت‏ خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیینى برگزیدم و هر کس دچار گرسنگى شود بى‏آنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد] بى تردید خدا آمرزنده مهربان است (۳)

 

آن چهار مورد که حرام اعلام شده اند:

  • الْمَیْتَةُ : مردار
  • الدَّمُ: خون
  • لَحْمُ الْخِنْزِیرِ: گوشت خوک
  • وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ: آنچه که به نام غیر خدا تهیه شده باشد

 

این چهار چیزی که خدا حرام فرموده است، دنیایی از مطالب برای ما دارند. جالب است که تمام ادیان و آئینها این چهار مورد را حرام اعلام میکنند، از جمله آئین هندو. خدای حکیم علیم بعد از اعلام حرام بودن این چهار مورد، میفرماید که من امروز دین اسلام را برای شما کامل کردم. به جرات میتوانم بگویم که سبک زندگی موفق بشریت به رعایت کردن این چهار مورد بستگی دارد. شاید بعضی ها بگویند که این چهار مورد را که همگی رعایت میکنند. اما با کمی دقت متوجه خواهیم شد که حتی هم اکنون خیلی از ابعاد این چهار مورد رعایت نمیشود.

تمام فرقه های منحرف در تاریخ، حداقل یکی از این چهار خط قرمز را رد میکرده اند. اولین مثال آئین مِهر پرستی، یکی از آئینهایی قدیمی ایرانی بوده است که معتقد به ایزد مهر بوده است و عملا خون و شراب را مصرف میکرده اند. در این آئین، پیروان، گاوی را قربانی میکردند. آنان خون گاو را با شیره گیاه هوم و شراب مخلوط میکردند و آن را مصرف میکردند. آنان این معجون مست کننده را آب حیات می نامیدند. این آب حیات را با نام دوستکامی، همراه با گوشت گاو میخوردند و همزمان ایزد مهر را ستایش میکردند. کباب کردن گوشت گاو همزمان با ترکیب مست کننده مشروب هوم و خون، جذابیت خاصی برای جذب پیروان به این آئین داده بود. بیشتر پیروان بوسیله این نوع پذیرایی به این آئین جذب می شدند. همین نکته، اخلاص داوطلبان را زیر سوال می برد. اگر کسی واقعا خالصانه در یک مناسک عملی پا می گذارد، چرا باید بوسیله تغذیه و بخاطر غذاهای خوشمزه و رایگان، جذب آن شود؟

هر کس میخواست در این آئین در آید، باید ابتدا نوچه میشد و خالکوبی (داغ مِهر) میکرد تا همرنگ بقیه دوستان شود. کسی که میخواست در این مسلک در آید، باید آزمایشهای مختلفی را پشت سر میگذاشت؛ از جمله گرسنگی کشیدن طولانی، فرورفتن در آب یخ زده، خوابیدن در قبر و ... که نزدیک چهل آزمون بود. در نهایت به مسلک مهرپرستی واردش میکردند. مراحل مختلفی در این آئین وجود داشت که آخرین مرحله، مرحله پیر بود که دستیابی به آن سخت بود و کسی که به آن دست می یافت، به او پیر مغان هم میگفتند. نماد آئین مهر پرستی، یک صلیب شکسته بوده است (نازی ها در آلمان، آن را به عنوان نماد خود هم برگزیده بودند). در اصل صلیب مسیحیت هم از این آئین اخذ شده است. این علامت صلیب شکسته، نماد خورشید هم بود و به آن گردونه مهر هم می گفتند. زیرا آئین مهرپرستی همان کسانی بوده اند که خورشید و یا نور را مقدس می دانستند و به همین خاطر مِهر را به عنوان الهه نور برگزیده بودند. یکی از این دلایل، عقاید آنان به تاثیر ستارگان و ماه و خورشید بر سرنوشت انسان بوده است. به احتمال زیاد پیامبر ابراهیم از آنجا که ایرانی الاصل بوده است، با چنین گروههایی روبرو بوده است که داستان چالش خورشید و ماه و ستاره در قرآن بیان شده است. چندین هزار سال بعد، مهر پرستی وارد غرب جهان شد و در آنجا میترائیسم نام گرفت. سیستم هفت مرحله ای میترائیسم، مُغ تولید میکرد. مُغ روحانیون ارشد این سیستم هفت مرحله ای بودند که معمولا امورات خود و مراجعین را بوسیله جادو و وِردخوانی انجام میدادند.

میترائی ها صبحها در سپیده دم خورشید، به نیایش می پرداختند. به احتمال قوی آنان بخاطر طلوع و سر برآوردن خورشید از مشرق اینکار را می کردند و نه به خاطر ستایش و نیایش خدای یکتا. اگر چه آنان خدای یکتا را هم قبول داشتند.

پیروان این آئین، بعدا جشنی را ترتیب میدادند که در آن از گوشت قربانی و شراب هوم میخوردند و آن را مراسم شام آخر می نامیدند به مناسبت صعود ایزد میترا به آسمان. مسیحیت هم به پیروی از آئین میترائیسم، یک مراسمی به اسم شام آخر که به خیال خود مسیح و حواریون در آخرین روز زندگانی مسیح، ترتیب داده اند، درست کرده است که چنین مراسمی وجود خارجی نداشته است و سالها بعد بوسیله نقاشان و نقالان درست شد.

 آئین میترائیسم هفت مرحله داشته است:

 

۱. کلاغ منسوب به سیاره تیر.

۲. همسر منسوب به سیاره ناهید.

۳. سرباز منسوب به سیاره بهرام. (در این مرحله داغ مهر بر بدن داوطلب می گذاردند)

۴. شیر منسوب به سیاره هرمز.

۵. پارسا منسوب به ماه.

۶. پیک خورشید منسوب به مهرپیما.

۷. پیر مرشد منسوب به سیاره کیوان (کسی که به این مرحله میرسید، به مرحله پیر یا پدر میرسید که بعدا به آنان پیرمغان می گفتند).

 

از هفت مرحله و نامگذاری ها میتوان براحتی فهمید که همگی مبتنی بر ستارگان و ماه و خورشید بوده است. آئین مهرپرستی مبتنی بر صور فلکی است و بر آن اساس بوجود آمده است.

  • اعتقاد به تاثیر ستارگان و ایزدان بر زندگی انسان
  • تعیین کردن سرنوشت انسان توسط ستارگان
  • ارتباط بین حرکات ستاره ها و ایزدان آسمانی و رویدادهای زمینی
  • پیش بینی آینده و ادعای تعیین سرنوشت
  • درک رویدادهای روی زمین از طریق ربط دادن حوادث زمینی به رویدادهای آسمان و جنگ ستارگان
  • طالع بینی ، اسطرلاب، فال گیری، دعانویسی و ... همگی نتیجه این طرز تفکر است

 

این آئینهای باستانی، چنان در دل مردم رخنه کرده بوده اند که هیچ کس نتوانست کامل آن را از بین ببرد؛ بلکه همیشه و حتی هم اکنون هم نشانه هایی از آن یافت میشود. حتی دین زرتشتی هم بی تاثیر از نمادهای آئین میترائیسم و زروانیسم نبوده است. در اوستای کنونی از ایزدان مهر و .. صحبت میشود که ناشی از نفوذ فوق العاده مغان بر مردم آن روزگار داشته است. آئین های الهی هیچ وقت نتوانستند تفکرات مغان را از بین ببرند. بررسی این آئین، مهم است، زیرا خیلی از سنتها و آئینهای جهان، ریشه اش به مهرپرستی یا میترائیسم بر میگردد.

پیروان آئین میترائیسم، ایزد مهر را مسئول عهدها و قراردادهای بین خود می گرفتند. تمام این ایزدها که هر کدام در کنار خدای یکتا، استقلال پیدا کرده بودند و به یک الهه بین مردم تبدیل شده بودند، توسط زرتشت به عنوان دیو معرفی شدند. اما بعد از مرگ زرتشت و بازنویسی اوستا، دوباره به دین زرتشتی راه یافتند. زیرا آئین مهرپرستی آنچنان در اعتقاد مردم رایج شده بود که عموم مردم همچنان به آن معتقد بودند.

اگر چه بعضی تفکرات درست در این آئینها بوده است ولی آنقدر خرافات در آنها هست که دیگر سودبخش نیستند و به یک بت پرستی تمام معنا تبدیل شده اند. مثلا آئین مهرپرستی خیلی به عهد و پیمان وفادار بوده اند، این ظاهرا امر نیک و خوبی است. ولی همه ماجرا این نیست. آنان با این حرف خوب و دهن پر کن، تو را وارد دنیایی از ایزدان و ستایش غیر خدا میکردند و عملا افراد را به یک الهه پرست و جادو گر تبدیل میکردند.

ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشید پرستانی که پیامبر ابراهیم با آنها چالش برگزار کرد، آئین مهر پرستی بوده است. پیامبر ابراهیم خیلی خوب با این آئینها آشنایی داشته است و کنه و روان آنان را شناخت. او در این مورد تحقیق کرده بود و نقطه ضعف آنان را می دانست. پیامبر ابراهیم خیلی زیبا می گوید که :

 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿۷۶

پس چون شب بر او پرده افکند ستاره‏ اى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب ‏کنندگان را دوست ندارم (۷۶)

 

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ ﴿۷۷

و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم (۷۷)

 

فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿۷۸

پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شریک مى‏ سازید بیزارم (۷۸)

 

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۷۹

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم (۷۹)

 

همانطور که آیه می فرماید، پیامبر ابراهیم خورشید پرستان را یَا قَوْمِ (ای قوم من) مخاطب قرار میدهد. این ثابت میکند که قوم پیامبر ابراهیم خورشید پرست و یا همان مهر پرستان بوده اند. مخصوصا اینکه پدر او آزر نام داشت و یا به آزر مشهور بود. احتمالا آزر، فردی مهم و یکی از پیر مغان بوده است.

یکی از خصوصیات مهم آئین مهرپرستی، این بود که زنان در مراحل هفتگانه که در بالا ذکر شد، شرکت داده نمیشدند و بلکه فقط مردان بودند. همین خود، نشان از پناه بردن مهر پرستان به لایه ششم بوده است. لایه ششم همان لایه ناری است که اجنه و شیاطین در آن حضور دارند. اگر دین، دین الهی باشد؛ پس مرد و زن هر دو باید در آن مشارکت داشته باشند و وظایف هر دو تعیین شده باشد. اگر در یک آئین عبادی، فقط مردان شرکت کردند و امکان شرکت زنان در آن نبود، بدانید که یک جای کار می لنگد و مشکل زاست. همانطور که اجنه مسلمان، اعتراف میکنند و می گویند : مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند. در این آیه، از کلمه رِجَالٌ = مردان استفاده فرموده است که به معنای مردان است.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶﴾

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

وقتی در یک آئین فقط رجال (مردان) شرکت داده شدند، یعنی افراط و تفریطهایی در آن رخ داده است. خدای مهربان در قرآن، همیشه زنان و مردان را مخاطب قرار میدهد و هر دو گروه را در امور دینی مشارکت میدهد.

 

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا ﴿۳۵

مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادت‏پیشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه‏ دهنده و مردان و زنان روزه‏ دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانى که خدا را فراوان یاد مى کنند خدا براى [همه] آنان آمرزشى و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است (۳۵)

 

آئین مهرپرستی پر است از نمادهای اخترشناسی و حتی آنان هفت مرحله سلوک را تحت ستاره ها و ماه و خورشید، فلسفی میکردند و تحت آن توضیح میدادند. میترائیسم یکشنبه را روز مقدس میدانستند و آن را روز خورشید می نامیدند. حتی در انگلیسی هم روز یکشنبه را روز خورشید (Sunday= Sun day)  می نامند. تعطیلی روز یکشنبه مسیحیان، از آئین میترائیسم اخذ شده است و گرنه در تورات، روز شنبه تعطیل است.

میترائیسم بر این باور بودند که مهر یا میترا در درازترین شب سال، یلدا، به دنیا آمده ‌است. مسیحیت هم تقریبا این روز را روز تولد مسیح میدانند. در حالی که خود قرآن وقتی در مورد درد زایمان مریم صحبت می فرماید، از درخت خرما صحبت میکند که مریم با تکان دادن آن، از درخت، خرما پایین می افتد و از آن میخورد و انرژی تازه میکند. در زمستان، درخت خرما، هیچ میوه و بری ندارد.

 

فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنْتُ نَسْیًا مَنْسِیًّا ﴿۲۳

تا درد زایمان او را به سوى تنه درخت‏ خرمایى کشانید گفت اى کاش پیش از این مرده بودم و یکسر فراموش‏شده بودم (۲۳)

 

فَنَادَاهَا مِنْ تَحْتِهَا أَلَّا تَحْزَنِی قَدْ جَعَلَ رَبُّکِ تَحْتَکِ سَرِیًّا ﴿۲۴

پس از زیر [پاى] او [فرشته] وى را ندا داد که غم مدار پروردگارت زیر [پاى] تو چشمه آبى پدید آورده است (۲۴)

 

وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا ﴿۲۵

و تنه درخت‏ خرما را به طرف خود [بگیر و] بتکان بر تو خرماى تازه مى ‏ریزد (۲۵)

 

فَکُلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عَیْنًا فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدًا فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْمًا فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا ﴿۲۶

و بخور و بنوش و دیده روشن دار پس اگر کسى از آدمیان را دیدى بگوى من براى [خداى] رحمان روزه نذر کرده‏ ام و امروز مطلقا با انسانى سخن نخواهم گفت (۲۶)

 

همانطور که در آیه می بینید، مریم زیر درخت خرما، استراحت میکند. تنه درخت‏ خرما را به طرف خود تکان میدهد و  خرماى تازه پایین مى ‏ریزد. در زمستان، درخت خرما میوه ندارد. این نشان میدهد که هرچه هست، روز تولد مسیح در زمستان نیست و بلکه مربوط به تولد میتراست.

برای نو آموزان میترائی، یکی او را به جلو هُل میداد، بعد یکی دیگر او را میگرفت و نجات میداد و منجی نام می گرفت. مچ دستهای نوآموز را با روده مرغ می بستند سپس او را درون برکه آبی می انداختند، شخصی دیگر با شمشیر روده را پاره می کرد که همان ناجی بود. ایجاد مشکل نمادین و نجات دادن نمادین در میان آنان باب بوده است و به این طریق احساساتی مصنوعی و ساختگی بین خود بوجود می آوردند. این طرز بینش نسبت به مناسک، موجب ایجاد روابط عاشقانه و رمانتیک بین افراد میشد و همین خود بنیانگذار مکتب عشق شد. روابط رمانتیک اولین بار بوسیله مهرپرستان بوجود آمد.

بین مولوی و شمس هم چنین رابطه ای بوجود آمد. شمس سوالات نمادین مطرح میکرد و مولوی هم در تله های شمس می افتاد و رابطه ای عاشقانه و رمانتیک بین آنان بوجود آمد. اینها جزو اصول اساسی سیستمهای استادی نوچه ای است. دیدار شمس و مولوی برای اولین بار نکته جالبی دارد؛ مولوی با اسبش پیش شمس میرود. شمس از مولوی می خواهد که از اسبش پیاده شود تا دو نفر همتراز شوند. مولوی جا می خورد. تا آن موقع هیچ کس با او چنین رفتاری نداشته بود. بر خود مسلط می شود. از اسب پایین می آید و شمس را که به او پشت کرده و در راهی می رود ، صدا می زند. مولوی می گوید برگرد می خواهم جواب سوالت را بدهم. شمس بر می گردد و می پرسد؛ به نظرت پیامبر محمد و بایزید بسطامی کدام بزرگ تر هستند؟ مولوی با عصبانیت می پرسد؛ این چه سوالی است؟! پیامبر خدا محمد مصطفی را با یک صوفی یک لا قبا یکی می دانی؟ شمس لحن صحبتش را عوض می کند و می افزاید؛ خوب فکر کن! مگر پیامبر این گونه نفرموده اند که؛ «ای پروردگار تو را ستایش می کنم. چندان که شایسته است، تو را نشناختم». حال آن که بایزید بسطامی گفته است: «خود را ستایش می کنم، مرتبه ام متعالی است. زیرا خدا را در خرقه ام دارم». یکی خودش را در مقایسه با خدا کوچک می داند و دیگری خدا را در درونش دارد. به نظر تو کدام یک ازاین دو نفر والاتر است”؟

شمس با طرح سوالات سخت و سفسطه ها افراد را جذب خود میکرده است. این نوع حربه های شیطانی برای جذب افراد بوده است. مولوی هم تشنه جواب این سوال بود. اما در نهایتش به جواب سوال هم نرسید. شمس درد مولوی را میدانست و به همین خاطر این سوال را مطرح کرد. البته در واقع شمس راه حل درمان درد مولوی را نمیدانست؛ بلکه مولوی را به درد خود مبتلا کرد. طرح سوالاتی که فرد خودش جریانش را میداند و به این طریق از نظر فکری، فرد مقابل را آچمز میکند و نقش یک ناجی فکری را بازی میکند. همانطور که مهرپرستان، فرد داوطلب را هُل میدادند و قبل از افتادن، یکی دیگر او را نجات میداد و نقش ناجی را بازی میکرد.

حتی بعضی ها عملکرد ایزد میترا را میانجی گیری بین خدا و مخلوق می دانستند. عشق های نمادین و روابط نمادین، را اولین بار میترائیها بوجود آوردند. بعدا میترائیها، از این گونه رفتار، عشق رمانتیک ساختند. رسیدن به مرحله پیر که مرحله هفتم بود، خیلی سخت بود. کسی که به آن درجه می رسید، نماینده میترا و قدرت مطلقه مذهبی روی زمین بود.

این آئین، جذابیتهایی همراه با مشروب و ماده مخدر هوم ایجاد کرده بود و به همین خاطر در گسترش آئین موفقیتهایی داشته است. گرچه زرتشت مخالف این آئین بود، ولی بعد از مرگ او، با بازنویسی اوستا توسط مغان، ایزد میترا با قدرت تمام در اوستا ظاهر شد. به همین خاطر میگویم که کتابهای دینی باستانی، قابل اعتماد نیستند و نمیتوان بوسیله این کتابها هدایت شد. خدا کار بیهوده انجام نمیدهد. اگر کتابهای پیشین به تنهایی میتوانستند انسانها را به سمت صحیح هدایت کنند، قطعا خدا کتاب دیگری نازل نمی کرد. خدا به این خاطر قرآن را نازل کرد و متن نوشتاری آن را هم حفاظت کرده است تا دیگر هیچ بهانه ای برای کسی نماند. آخرین کتاب آسمانی، قرآن است و این کتاب فوق العاده، همه بهانه ها را تا قیامت جواب داده است.

آیین های سوگ سیاوش، در آئیینهای عزاداری مسیحیت به نام مصائب مسیح هم تاثیر گذاشت و مسیحیت بدون آن که خود بداند، تمام مناسک خود را از آئین مهری قرض گرفت. مسیحیت چهارچوب اصلی مناسک خود را از آئین مهری گرفته است.

حتی نماد سه آئین بزرگ جهان، از مهرپرستی تاثیر پذیرفته است. نماد یهودیت ستاره است. حتی اکنون در پرچم اسرائیل هم مشاهده میشود. نماد مسیحیت، خورشید است که همان نماد میتراست و این خیلی واضح است. نماد اسلام کنونی هم ماه است. سر مناره های بعضی مساجد، علامت ماه نصب میکنند. پرچم خیلی از کشورها، علامت ماه و خورشید و ستاره دارد.  سه آئین بزرگ جهان که همگی مدعی پیروی از پیامبر ابراهیم هستند و ظاهرا خود را آئینهای ابراهیمی میدانند؛ همگی نمادهایی از مهرپرستی دارند. جالب است که پیامبر ابراهیم خیلی وقت پیش، قبل از بوجود آمدن این آئینها؛ این سه نماد را رد کرده بود. اما سه آئین بزرگ جهان و حتی هندوئیسم، نمادهای خود را از آئین مهرپرستی اخذ کرده اند.

آئین مِهر مراتبی هفت گانه بوده است که هریک از این هفت مرحله، زیر یوغ یکی از ستارگان آسمان قرار داشته است. مهمترین مرحله، زیر نظر خورشید قرار داشت و پیر، یا شمس نامیده میشد. شمس که مراد مولوی بوده است، پیرو آئین مهرپرستی بوده است و به مرحله شمس رسیده بوده است و اسم خود را از همین گرفته بوده است.

مهرپرستان به تاسی از طبیعت، رنگ سبز را مقدس میدانستند و آنان برای درختان قدیمی و تنومند احترام خاصی قائل می شدند و پارچه های سبز به آن می بستند و به آن دخیل می بستند و از آن تبرک می جستند. همین رسم مهرپرستی همچنان در خیلی از مکانها هنوز مانده است. زنان برای حل مشکل نازایی به این درختان مقدس که اکثرا کنار قبر مغان قرار داشت، پناه می بردند؛ تا مشکل نازایی آنان حل شود.

اما مِهر کی بوده است؟ در مورد مهر سه احتمال میتوان در نظر گرفت:

  • مِهر یا میترا یک فرشته بوده است و مدتی میان انسانها بوده است و یک سری تعلمیات به انسانها میداده است؛ اما بعد از مدتی به آسمان برگشته است.
  • یک پیامبر بوده است
  • یک دیو بوده است

در هر سه حالت، بعد از مرگ و یا برگشت میترا یا مهر، دیگر او قابل ارجاع نبوده است و همانطور که در قسمتهای قبلی ثابت شد، دجال از روی شخصیتهای مهم همچون ملائکه و رسولان الهی ساخته میشود. بنابراین میتوان گفت که آن کسی که بعدا پشت فرمان مهر و یا میترا نشست، همان شیطان بوده است. در سیستمی که مفهوم خدا در آن تجزیه شود و نقشهای زیرمجموعه به غیر خدا داده شود، از این اتفاقها خواهد افتاد و قطعا روزی از روزها، شیطان یکی از نقشها را اشغال میکند.

بطور قطع به یقین میتوان گفت که تمام این الهه ها همگی به دیو تبدیل شده اند. سیستم مهرپرستی، سیستمی مبتنی بر جادو بوده است. یک سیستم مبتنی بر جادو، جادوگر تولید میکند. همانطور که مهرپرستی مُغ تولید میکرد. آئین مهرپرستی، دعانویس تولید میکند و میکرد.

اما یکی از خصوصیات آئین مهرپرستی که باعث جذب افراد به آن می شده است که در ادامه توضیح داده میشود، وجود مناسک تطهیر بوده است. پیامبر ابراهیم خیلی خوب این موضوع را تشخیص داد و مناسک (نماز، روزه، زکات، حج) بهتر از آن را به مردم جهان معرفی کرد.

همیشه در طول تاریخ بین شریعت و مناسک رقابت و دعوا بوده است زیرا معمولا پیروان این آئینها، به یکی از این دو می‌چسبیدند و دیگری را رها می‌کردند. اما نکته مهم اینجاست که مناسک باید طبق شریعت باشد. مثلاً نماز باید برای خدا باشد و فقط نام خدا در آن ذکر شود. در درمان بیماری روش‌های رحمانی بجا آورده شود. در واقع روح و روان شریعت و دستورات آن باید در دل مناسک باشد. همچنین بدانیم که بدون انجام طرق رحمانی تطهیر در مناسک، قادر به نگهداری شریعت نخواهیم بود.

خیلی از مردم در اصول دین و موارد مربوطه خیلی چیزها می‌دانند ولی از دینشان راضی نیستند. دلیل این امر واضح است زیرا آنها به طهارت دست نیافته اند. طهارت یک امر عملی است و به ایده‌های ذهنی محدود نمی‌شود (به قسمتهای طهارت از مجموعه مقالات جادوی شیاطین مراجعه شود). تصور کنید شما به مدت دو ساعت قرآن مطالعه میکنید و خیلی نکات را توجه می‌کنید؛ ولی این کافی نیست بلکه باید بلند شوید، وضو بگیرید تا که خنک شوید، بعد چند رکعت نماز به جا آورید. این می‌شود فرایند تطهیر که به شما لذت می‌دهد. بجا آوردن مناسک باعث می‌شود که شما عملا بتوانید در کره زمین دوام آورید و پندار خود را همچنان نیک نگه دارید.

خدا برای انسان یک نور آسمانی گذاشته است که همان شریعت است که خدا در کتابهای آسمانی نازل کرده است. نور زمینی هم، همان مناسکی است که پیامبر ابراهیم با وحی خدا ایجاد کرد تا انسانها به تطهیر دست یابند. نور آسمانی یعنی شریعتی که خدا نازل کرده به همراه نور زمینی روشی که خدا برای تطهیر ارائه داده هر دو به کمک هم، ما را در مسیر مستقیم نگه می‌دارند. بدون نور آسمانی (شریعت)، نور زمینی (مناسک تطهیر) بی معنا و بی فایده است. آیه ای خیلی مهم، می فرماید که نماز، مناسک، زندگی و مرگ باید برای خدا باشد و لاغیر.

 

قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۶۲

بگو در حقیقت نماز من و مناسک من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانیان است (۱۶۲)

 

این آیه خیلی مهم مشکل تمام آئین های تاریخی را نشان میدهد. نماز، مناسک، زندگی و مرگ فقط و فقط باید برای خدای رب العالمین باشد و لاغیر. این اساس یکتاپرستی است. زندگی برای رئیس مذهب و مرگ در راه او قابل پذیرش نیست، مناسک دینی برای ایزدان و خورشید و ماه و ستاره هم قابل قبول نیست.

اما مهر پرستی و یا میترائیسم و سایر فرقه های مبتنی بر صور فلکی، مناسکشان برای خدا نبود. آنها مناسکشان برای مهر و یا میترا بود. پیامبر یحیی زمانی آمد که علمای یهودیت هم بودند. اما یهودیت به یک دین خشک تبدیل شده بود. زیرا مناسک تطهیر در آن زیاد جدی گرفته نشده بود. یحیی تطهیر را مطرح کرد و این در واقع یک روش عملی بود که زنده کرد تا مردم به طهارت واقعی دست یابند.

مناسک تطهیر همان نور زمینی است که خدا برای ما گذاشته است تا که از امکانات موجود زمین استفاده کنیم، تا بدن و روان خود را روی زمین متعادل نگه داریم. وقتی شما با سرعت حرکت می‌کنی، هوا  به سر و صورت شما می‌خورد و بارهای مثبت در بدن شما زیاد می‌شود و بعد از مدتی احساس سردرد می‌کنید زیرا تعادل بار بدن شما به هم خورده است. در این حالت، از مناسک، نماز، غسل، تطهیر استفاده کنید تا دوباره تعادل خود را به دست آورید. به هر حال، بدن و روان شما توسط عوامل طبیعت مثل باد به هم خورده است؛ قاعدتا باید از همین عوامل زمینی باید استفاده کنید تا دوباره به حالت اول برگردید. یکی از دلایل موفقیت مهرپرستها استفاده از غسل تعمید بوده است که حس خوبی به داوطلبین میداده است.

وقتی بیمار می‌شوید، باید تا حد ممکن از روشهای رحمانی برای درمان استفاده کنید و فقط در حالت اضطراری به مراکز درمانی مراجعه کنید تا دوباره به طهارت دست یابید. مصرف داروهای مصنوعی، مثل گوشت خوک است که فقط در شرایط اضطراری باید مصرف شود.

اصلا درمان بیماری به روش ایوب خودش نوعی تطهیر و پاکسازی و متعادل سازی بدن است. اگر در حین بیماری، این نوع تطهیر انجام نگیرد جذب یک سیستم درمانی می‌شوید که تو را وارد جزئیات بی‌پایان می‌کند و برای کوچک‌ترین مشکلی باید کلی دارو مصرف کنید و کلی هزینه کنید و تطهیر روانی و جسمی خود را از دست خواهید داد. اگر به روش طبیعی، به طهارت دست پیدا نکنید جذب فلسفه‌های غلطی مثل عشق و میترائیسم خواهید شد.

در یک فیلمی که مربوط به زندان بود، یک زندانی می‌خواست فرار کند. او از یک قاشق با چند وسیله کوچک دیگر که در اتاق، دم دستش بود استفاده کرد و یک راه فرار پیدا کرد. انسان هم باید از همان امکاناتی که دم دستش است استفاده کند و خود را به وسیله آن درمان و تطهیر کند.

خدا می‌فرماید که در حالت سکاری نزدیک نماز نشوید، یعنی در حالتی که طهارت جسمانی ندارید نزدیک نماز نشوید. تا زمانی که مناسک تطهیر را رعایت نکرده‌اید، نمی‌توانید ارتباط با خدا را به جا آورید. طریق جهنمی که خدا از آن صحبت می‌فرماید و ما را از آن برحذر میدارد، همان مناسکی است که در این دنیا از آن استفاده کرده‌اید و آن را به کار برده‌اید. اگر مناسک شما مطابق با شریعت بوده باشد، فبها وگرنه به یکی از راه‌های جهنم وصل می‌شوید. باید در یک حالت طبیعی باشید تا جذب تفکرات آلوده نشوید. زیرا کسی که طاهر نباشد خود به خود جذب تفکرات نادرست و آلوده می‌شود. بنابراین مناسکی که مخالف شریعت است، باید کنار گذاشته شود و تصحیح شود. نماز و روشهای ارتباطی با خدا، باید به فقط خدا اختصاص یابد و این اساس یکتاپرستی است.

  • اسعد حسینی
۲۹
مرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت 166)

الهه گیری (بخش 4)

هوی

 

 

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ ﴿١﴾

 

سوگند به لحظه ای که ستاره‌ هوایی می‌شود، پر نورتر میشود، دیدنی تر میشود، برجسته تر میشود یا جلو چشم تر میشود.

 

در زمان‌های خاصی، بعضی ستارگان پرنور تر ، برجسته‌تر ، دیدنی‌تر و یا جلو چشم‌تر می‌شوند. دلیل این امر فرایندهایی است که در آسمان اتفاق می‌افتد و ما از آن بی‌خبریم. مردم زمان قدیم وقتی چندین ستاره برجسته شده را با هم می‌دیدند، در مجموع یک تصویر و یا یک موقعیت از آن درست می‌کردند؛  برای این تصویر و موقعیت، خیال بافی و تصویرسازی و نمادسازی هم می‌کردند.

مثلا اگر این ستاره ها و یا سیاره ها در یک نگاه با هم به شکل گاو می بودند، می‌گفتند این حالت صور فلکی گاو است. این یک نامگذاری از خودشان بود وگرنه گاو هیچ ارتباطی با صور فلکی گاو نداشت. اما آنها این تصاویر و شکل‌ها را به عنوان یک سرّ و راز پیش خود نگه می‌داشتند. آنها فکر میکردند که راز کائنات و آفرینش را پیدا کرده اند. هر وقت صور فلکی گاو می دیدند، وقت بهار بود و نشانه نجات از دست سرمای زمستان بود. این خبر خوشحال کننده ای برای آنها بود.

به هر حال طی گذشت زمان؛ صور فلکی گاو تاثیر خاصی روی حیوان گاو روی زمین گذاشت. اما این قاعده همیشگی نبود و بعضی مواقع ظاهر شدن صور فلکی گاو دقیقا در بهار صورت نمی گرفت و مقداری دیرتر صورت می گرفت. به همین خاطر آنها شروع کردند به قربانی کردن گاو جهت تعجیل در آمدن بهار، زیرا ظاهر شدن صور فلکی به شکل گاو ظاهرا به آمدن فصل بهار ارتباط داشت. عده‌ای دیگر در همان زمان گفتند که اتفاقاً گاو را نباید قربانی کرد، بلکه باید به گاو احترام گذاشت تا دوباره صور فلکی برگردد و دوباره ظاهر شود. حرف گروه دومی از نظر خودشان تا حدی منطقی هم بود. وقتی صور فلکی گاو به حیوان گاو روی زمین مرتبط باشد. صور فلکی گاو از قربانی کردن همزاد خود روی زمین ناراحت میشود و شاید اصلا بهار نیاید. چه کسی دوست دارد که جان خود و یا همزادش را بگیرند!

اما همه این‌ها خیالات و تصویرسازی از یک حادثه‌ای بود که از اولشم به طور اتفاقی نام گذاری شده بود. زیرا گذاشتن اسم گاو روی یک صور فلکی فقط یک نامگذاری بوده است و نه چیز دیگری. مخصوصا ربط دادن صورفلکی گاو در آسمان به حیوان گاو روی زمین خیلی بی ربط بود. اینها جز نامهایى بیش نیستند که آنها و پدرانشان نامگذارى کرده‏ بودند. همه چیز حدس و شک و گمان بود. نامگذاری چیزی را عوض نمی کند. وقتی اسم یک صور فلکی را گاو بنامید، هیچوقت ارتباطی به حیوان گاو روی زمین پیدا نخواهد کرد. اسم یکی را شیر بگذارید، هیچوقت به حیوان شیر تبدیل نمیشود.

 

إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى ﴿۲۳

[این بتان] جز نامهایى بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذارى کرده‏ اید [و] خدا بر [حقانیت] آنها هیچ دلیلى نفرستاده است [آنان] جز گمان و آنچه را که دلخواهشان است پیروى نمى کنند با آنکه قطعا از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است (۲۳)

 

مردم کسوف و خسوف می‌دیدند، فوراً بچه خود و یا یک حیوان را قربانی می‌کردند تا خورشید دوباره برگردد. اگر آنها یکی دو ساعت صبر می‌کردند خورشید دوباره ظاهر می‌شد و نیازی به قربانی هم نبود. به همین خاطر از قدیم گفته اند عجله کار شیطان است. باید صبور بود. به هر حال آن موقع مردم بر اساس صور فلکی می‌دانستند که در چه قسمتی از سال هستند. اما بعد از مدتی، به علت ناشکری و ناسپاسی مردم و استفاده نادرست از این صور فلکی؛ این صور فلکی تا حد زیادی ناواضح شدند و مثل سابق اوقات و فصلها و سالها را بدرستی نشان نمی دادند. به قول پیامبر ابراهیم، این حوادث افول می کنند و بالاخره روزی دقت خود را از دست میدهند. خاصیت این دنیای فانی همین است.

 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿۷۶

پس چون شب بر او پرده افکند ستاره‏ اى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب ‏کنندگان را دوست ندارم (۷۶)

 

زمانی بوده که حتما در زمستان، چندین برف سنگین می بارید ولی حالا دیگر اینطوری نیست و حتی شاید در زمستان دیگر برف نبارد. اینها نشانه هبوط تدریجی شرایط محیط زیستی زمین است که بشر بخاطر ناشکری و ناسپاسی آن را از دست داده است و روز به روز آن را بیشتر از دست میدهد. در مقالات جادوی شیاطین قسمتهای آخر الزمان این موارد مورد بحث قرار گرفته است.

عدم صبر و جهالت در مورد پدیده‌های ناشناخته، مردمان گذشته را به سمت کارهای عجولانه می‌بُرد. بعد از مدتی که خسوف و یا کسوف تمام می‌شد مردم دو نتیجه می‌گرفتند:

 

  • خورشید پیروز شد
  • قربانی آنها برای خورشید جواب داد

 

زیرا آنها  فکر می‌کردند که در آسمان‌ جنگ‌هایی بین شیاطین و ملائکه رخ داده است و کسوف و خسوف جزو پیامدهای این جنگهاست. به این طریق دو ایده غلط و نتیجه‌گیری غلط به آنها القا می‌شد.

 خدای مهربان در سوره نجم این‌ها را هوی می‌نامد. به همین خاطر در ادامه سوره می فرماید که اما سخنان وحی، براساس هوی نیست (وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ). ربط دادن صور فلکی گاو در آسمان به حیوانی روی زمین، فقط بخاطر شکل تقریبی ظاهری اش، واقعا منطقی نیست و چیزی جز هوی و هوس نیست.

اینها نوعی نمادسازی است. آئینهای برگرفته از کواکب و سایر اجرام آسمانی در نهایت به آئینهای رمز آلودی تبدیل شدند. این نوع آئین‌ها، آئین‌های نمادسازی هستند. خود کلمه نجم هم به عنوان نماد و یا نشانه می‌تواند معنا شود.

ستاره‌ها از فعل و انفعالات شیمیایی درون خود دچار انقباض و انبساط نور می‌شوند و در لحظاتی ممکن است درخشنده‌تر شوند و یا برجسته‌تر شوند. این حالت را هوی می‌نامند. اصلا هوا و هوس هم مثل چنین حالتی است. بعضی مواقع بعضی زینت‌ها و زیورآلات و لذت‌ها برای آدمی برجسته‌تر و بولدتر و یا  بازتر می‌شوند. افراد در این حالت به این سمت‌ها کشیده می‌شوند.

اما مشکل بزرگ ستاره پرستان اینجا بود که صور فلکی بمرور زمان کم رنگ‌تر می‌شدند و این ستاره‌ها به مرور، انرژیشان را از دست می‌دادند و از بین می‌رفتند و دیگر صور فلکی مثل سابق واضح دیده نمی شدند. هر چقدر که انسان به آخرالزمان نزدیک‌تر شود، ستاره‌ها و خورشید کمرنگ‌تر و نادیدنی‌تر می‌شوند و دیگر در نگاه اول دقیق نیستند. این را از مطالب سوره تکویر میتوان فهمید.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

به نام خدای رحمتگر مهربان

 

إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ﴿۱

آنگاه که خورشید پوشیده تر شود (۱)

 

وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ ﴿۲

و آنگه که ستارگان  تیره تر شوند (۲)

 

وَإِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ ﴿۳

و آنگاه که کوهها به رفتار آیند (۳)

 

بنابراین صور فلکی برای آیندگان با چشمان غیر مسلح همیشه درست از آب در نمی آمد. این خودش مشکل بزرگی را برای مردم پیش می‌آورد، زیرا مردم این‌ها را به یک الهه تبدیل کرده بودند و حتی برایش قربانی هم می‌کردند. به همین خاطر مردم گفتند که حالا که صور فلکی گاو زیاد واضح نیست؛ پس بیایید به نماینده اش روی زمین که حیوان گاو است، تکیه کنیم. به این طریق مردم یک راه حل اینجوری برای خود درست کردند. افول ستارگان و کم نور شدن آنان و ناواضح شدن آنان، ثابت کرد که نباید به این چیزها متکی شد. اینها بالاخره روزی کم نور میشوند، اینها روزی از بین میروند، اینها بالاخره روزی می میرند.

وقتی خورشید را به یک الهه تبدیل کنید، باید ابتدا در نظر داشت که شب‌ها خورشید نیست. پس شب‌ها در امان نیستید. خدای رحمان هم شب‌ها مردم را به همان الهه خورشید که وجود نداشت می‌سپارد. در نتیجه شیطان از این تاریکی سوء استفاده می‌کرد. شیطان از تاریکی ناشی از نبود خورشید بهره می برد. زیرا مردم به خورشید تکیه کرده بودند. اما اگر به خدای احد و واحد تکیه میکردند، مشکلی نداشتند؛ زیرا خدا همه وقت هست و از رگ گردن به انسان نزدیکتر است. خدا از خود ما به ما نزدیکتر است.

تاریکی به وجود آمده به خاطر غیبت موقت الهه بوده است، زمانی که خورشید نبود، زیر پای خورشید پرستان خالی بود. آنها دیگر امنیت نداشتند. حس ترس از تاریکی در میان اقوامی بیشتر رایج بوده است که اجداد آنها نورپرست (مهر پرست) بوده اند.

همین حالا هم این حالت برقرار است. کسانی که عاشق فضای مجازی هستند؛ اگر یک روز به بعضی سایتها و استایلها سر نزنند، آن روز انگار در زندان به سر می برند؛ انگار خورشید را از آنها گرفته اند.

وقتی خدایی به عنوان نور و یا خورشید برگزیده شود، اگر چند ساعت آن نور نباشد ظلمات به وجود می‌آید. زیرا آن الهه متخصص نور است و اگر نور را ازش بگیرید، چیز دیگری برای ارائه ندارد. شیطان در این ظلمات پشت فرمان می‌نشست و آنچه را که نباید بشود، می‌شُد. در اینجا خورشید بی‌گناه بوده است؛ تفکرات و تصورات مردم مشکل داشته است. مردم جایگاه خورشید را با جایگاه خدا یکی کرده بودند. اما اگر خدای عالمیان، به عنوان تنها اله و رب گرفته شود؛ از آنجا که خدا نور است، رحمن است، رحیم است، غفور است، قاهر است، رئوف است و صدها صفت دیگر. در این حالت در همه حالت و در همه ابعاد و در همه زمانها و مکانها، در تاریکی و در روشنایی، در جنگ و در صلح و ... ؛ تنها نخواهی شد و هیچوقت ظلمات برای شما ایجاد نخواهد شد. توکل و توسل به خدای تنها، از هر نظر و از همه ابعاد، شما را بیمه میکند.

فرض کنید که شما اساس دینتان را از یک کتاب گرفته اید. اگر روزی ثابت شود که این کتاب اشتباه بوده است؛ زیر پای شما خالی می‌شود. در این حالت ظلمات به وجود آمده است. در ظلمات، شیطان پشت فرمان می‌نشیند و ممکن است شما را به هر ناکجا آبادی ببرد.

فرایند چالش پیامبر ابراهیم در مورد ستارگان و ماه و خورشید خیلی جالب است. زیرا ابراهیم در شب به کوکب و سیاره و یا ستاره گرایش پیدا کرد. زیرا او در کل نور را انتخاب کرده بود. وقتی فقط به جنبه "نور" خدا توجه کنید، ممکن است ستاره گیرت بیاید. اما اگر بجز نور، به صفات دیگر خدا هم توجه کنید، دیگر در ستاره گیر نمی افتید و جذب ستاره نخواهید شد. در آن حالت، وقتی نور نباشد دیگر هر چیز دیگری به راحتی شما را جذب می‌کند. به همین خاطر وقتی ستاره افول کرد، ابراهیم برای چالش بعدی، ماه را انتخاب کرد. اما انتخاب ماه هم اشتباه بود، زیرا ماه در تاریکی انتخاب شده بود و کم نور بودن ستاره به نسبت ماه، باعث انتخاب ماه شد. پیامبر ابراهیم در چالش بعدی، خورشید را انتخاب کرد. افول ماه باعث شد که پیامبر ابراهیم جذب خورشید شود. زیرا خورشید اشکالات ستاره و ماه را نداشت و آن را برطرف میکرد. خدای مهربان با این داستان میخواهد یکتاپرستی را به ما یاد دهد.

 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَىٰ کَوْکَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّی ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿٧٦﴾‏ فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّی ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ ﴿٧٧﴾‏ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَٰذَا رَبِّی هَٰذَا أَکْبَرُ ۖ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ ﴿٧٨﴾‏ إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿٧٩﴾

پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره‌ای دید؛ گفت: «این پروردگار من است.» و آنگاه چون غروب کرد، گفت: «غروب‌کنندگان را دوست ندارم.» (۷۶) و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: «این پروردگار من است.» آنگاه چون ناپدید شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعاً از گروه گمراهان بودم.» (۷۷) پس چون خورشید را برآمده دید، گفت: «این پروردگار من است. این بزرگتر است.» و هنگامی که افول کرد، گفت: «ای قوم من، من از آنچه [برای خدا] شریک می‌سازید بیزارم.» (۷۸) من از روی اخلاص، پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشرکان نیستم. (۷۹)

 

در نهایت پیامبر ابراهیم، خدای احد و واحد را انتخاب کرد. اگر فرآیند انتخابها را بررسی کنیم به نتیجه جالبی می رسیم. هر بار که هر کدام از این اجرام را میدید، می گفت که این بزرگتر است (هَٰذَا أَکْبَرُ). در نهایت از این هَٰذَا أَکْبَرُ ها به  الله أَکْبَرُ رسید.

 

هَٰذَا أَکْبَرُ ß هَٰذَا أَکْبَرُ ß هَٰذَا أَکْبَرُ ßالله أَکْبَرُ

 

الله أَکْبَرُ  برای اولین بار در جهان، از زبان پیامبر ابراهیم بیان شده است. عبارتی است که پیامبر ابراهیم طی یک چالش آن را بیان کرد و این عبارت مهم به این معناست که در طول زندگی، تمام الهه های دیگر را کنار می گذارید و به دلخواه و انتخاب خود، الله را انتخاب میکنید. هرکسی باید خدا را در روش زندگی خویش پیدا کند و او را باید آگاهانه پرستش کند و گرنه بیفایده است. هر فرد دیگری موظف است که مثل پیامبر ابراهیم، چالشهای بوجود آمده را رد کند و به خدای احد و واحد برسد.  شیطان متاسفانه مفهوم الله اکبر را منحرف کرده است. داعش و گروههای امثالهم، با گفتن الله اکبر، میان مردم بمب منفجر میکنند و خون مردم را می ریزند و این عبارت را بدنام کرده اند؛ طوریکه اگر جایی الله اکبر شنیده شود، همگی پناه می گیرند و فکر میکنند که جایی منفجر شده است. در حالی که الله اکبر یک مفهوم اعلا در خود دارد و به این جنایتکاران هیچ ارتباطی ندارد. الله اکبر یک سبک زندگی است و به این معناست که انسان باید نشانه ها و نمادها و نجم های سر راه زندگیش را رد کند و به خدای احد و واحد برسد.

در نهایت پیامبر ابراهیم جمله جالبی میگوید و می گوید که ای قوم من، با این اوضاع؛ چه کسی به امنیت نزدیکتر است (فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ)؟ خورشید که شبها نیست. ستاره ها هم که فقط شبها هستند. ماه هم که دو هفته هست و دو هفته نیست؛ یک تکه ابر میتواند اینها را کلا ناپدید و ناپیدا کند. پس با این اوصاف مردم بیشتر از نصف روز،  بدون خدا می مانند. اما خدای رب العالمین همیشه هست و بوده است و خواهد بود، اول است و آخر است و ظاهر است و باطن است. حال چه کسی بیشتر امنیت دارد؟

 

وَکَیْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَکْتُمْ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۸۱

و چگونه از آنچه شریک [خدا] مى‏ گردانید بترسم با آنکه شما خود از اینکه چیزى را شریک خدا ساخته‏ اید که [خدا] دلیلى در باره آن بر شما نازل نکرده است نمى‏ هراسید پس اگر میدانید کدام یک از [ما] دو دسته به ایمنى سزاوارتر است (۸۱)

 

فرآیند چالش و رشد پیامبر ابراهیم برای هر کسی پیش میاید و باید طی این فرآیند به الله اکبر برسد. اما متاسفانه کسی نیست که این فرآیند را برای مردم توضیح دهد تا در آن موفق و سربلند بیرون آیند. حتی بچه‌ها هم  ناخودآگاه به خورشید و ماه و ستاره‌ها جان می‌دهند و در نقاشی‌هایشان برای آنها ابرو و چشم و بینی و دهان رسم می‌کنند. آنها ناخودآگاه میخواهند خالق و عامل اصلی را پیدا کنند، اما متاسفانه کسی نیست که بچه ها را راهنمایی کند و آنها را با خدای عالمیان آشنا کند و چالش را برای آنها ساده تر کند و بچه ها همینطوری رها میشوند تا بعد که بزرگتر شدند، جذب انواع عرفانهای مسخره میشوند.

مردم بعد از مدتی به نمادسازی از صور فلکی پرداختند و بنیاد عقاید خویش را بر این اساس ساختند. و اما این نمادها افول پیدا کرد و دیگر مثل سابق واضح نبودند و در نتیجه افول پیش آمد و این حادثه تا حد زیادی مردم را ناامید کرد؛ انگار که الهه ها پنهان و غایب شده اند. مردم نتوانستند از این چالش خود را نجات دهند. با آنکه مثال خوبی مثل پیامبر ابراهیم برای آنها موجود بود.

 

قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ ﴿۴

قطعا براى شما در [پیروى از] ابراهیم و کسانى که با اویند سرمشقى نیکوست آنگاه که به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى ‏پرستید بیزاریم به شما کفر مى ‏ورزیم و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید جز [در] سخن ابراهیم [که] به پدر خود [گفت] حتما براى تو آمرزش خواهم خواست با آنکه در برابر خدا اختیار چیزى را براى تو ندارم اى پروردگار ما بر تو اعتماد کردیم و به سوى تو بازگشتیم و فرجام به سوى توست (۴)

 

رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿۵

پروردگارا ما را وسیله آزمایش [و آماج آزار] براى کسانى که کفر ورزیده‏ اند مگردان و بر ما ببخشاى که تو خود تواناى سنجیده‏ کارى (۵)

 

شیطان از مدفوع و پسماند جهان هستی باورهایش را می سازد. او از تفکرات افول یافته و ظلمات سوء استفاده می‌کند. ستاره ای که افول کرده و اکنون غایب شده است، یک ظلمات به حساب میاید. شیطان از این ظلمات سوء استفاده کرده و بوسله آن به گمراه کردن مردم مشغول میشود و از آن افسانه میسازد. به هر حال افسانه سازی و تقدس دادن به این افسانه‌ها ریشه محکمی ایجاد می‌کند، طوریکه مردم حاضر به پذیرش واقعیت‌ها نیستند. مردم وقتی برج فلکی نمی‌دیدند، تصویر آن را روی زمین درست کردند. گفتند حالا که صور فلکی ها پیدایشان نیست و واضح نیستند، ما خودمان یادبودشان را روی زمین درست می‌کنیم؛ حداقل از هیچی بهتر است. این نتیجه گیری، مقدمه بت سازی از ستاره ها و اساطیر و شخصیتها بود.

هر نقطه‌ای از جهان،  برج فلکی را بهتر می‌دید؛ آن را بولد می‌کرد و از آن الهه‌ای می‌ساخت. هندوان گاو را مقدس کرده‌اند و گوشتش را نمی‌خورند. کمی اینورتر در ایران، آن را قربانی می‌کردند. جاهای دیگر اله‌های دیگر مهم شدند.  در نتیجه فلسفه‌ها و نگرش‌ها نسبت به زندگی متفاوت شد، مفاهیم عوض شد و اصول بی‌قاعده به وجود آمد. اختلافات شدیدی پیش آمد.

شیطان دوستی و محبت به خدای رحمان را از مردم گرفت و آنان را عاشق این نمادها و  الهه های مختلف کرد. با مطرح شدن الهه ها، مردم تمام توجه و محبتشان را به این الهه ها معطوف میکنند.

 

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ ﴿۱۶۵

و برخى از مردم در برابر خدا همانندهایى [براى او] برمى‏ گزینند و آنها را چون دوستى خدا دوست مى دارند ولى کسانى که ایمان آورده‏ اند به خدا محبت بیشترى دارند کسانى که [با برگزیدن بتها به خود] ستم نموده‏ اند اگر مى‏ دانستند هنگامى که عذاب را مشاهده کنند تمام نیرو[ها] از آن خداست و خدا سخت‏ کیفر است (۱۶۵)

 

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ ﴿۱۶۶

آنگاه که پیشوایان از پیروان بیزارى جویند و عذاب را مشاهده کنند و میانشان پیوندها بریده گردد (۱۶۶)

 

وَقَالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا کَذَلِکَ یُرِیهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَیْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ ﴿۱۶۷

و پیروان مى‏ گویند کاش براى ما بازگشتى بود تا همان گونه که [آنان] از ما بیزارى جستند [ما نیز] از آنان بیزارى مى ‏جستیم این گونه خداوند کارهایشان را که بر آنان مایه حسرتهاست به ایشان مى ‏نمایاند و از آتش بیرون‏ آمدنى نیستند (۱۶۷)

 

یکی از آئینهایی که براساس نجم و سایر نمادها درست شد، مهر پرستی یا میترائیسم بود. مهر پرستان هفت مرحله برای سالک این راه در نظر گرفته بودند که تمام این هفت مرحله پر از رمز و راز بود و تمام حرکات سمبلیک بود. آنان هر کدام از این مراحل هفتگانه را با نام ستارگان و ماه و خورشید نامگذاری کرده بودند. استفاده از ستارگان و ماه و خورشید هیچ مشکلی ندارد و اینها را اصلا خدا برای همین کار گذاشته است. کسی با انگشتش به ما اشاره میکند، شما به انگشت او نگاه میکنید یا به ماه؟ تمام این اجرام آسمانی برای طی طریق انسان گذاشته شده اند ولی هدف اصلی نبودند.

تغییرات محیطی بر روی جسم انسان میتواند او را در بعضی نتیجه گیری ها به اشتباه اندازد. مثلا یکی را در نظر بگیرید، که در غار بسر میبرد و سردش است. بعد از چندین روز، به خارج از غار میرود و زیر نور آفتاب میرود؛ این حالت برای او بسیار لذت بخش است (شاید شما خودتان هم چنین چیزی را تجربه کرده باشید). در این حالت نور آفتاب بسیار نعمت بزرگی است. اما اگر فرد ناآگاه باشد، میتواند همانجا نور پرست و یا آفتاب پرست شود. مهرپرستان که به الهه نور معتقد بودند و او را مِهر می نامیدند، مراسمهای مذهبیشان را در غارها انجام میدادند. حدس من این است که با انتخاب غار و محلهای تاریک برای عبادت، شاید میخواستند از نظر روانی، اهمیت نور را برای خود یادآوری کنند. اگر چه غار در قرآن هم اهمیت خاصی دارد. اولین آیات قرآن در غار حراء بر پیامبر محمد نازل شد. اصحاب کهف به غار پناه بردند. اهمیت دادن به نعمات خدا خوب است ولی خدا از ما در مقابل این نعمات، شکرگزاری میخواهد و نه پرستش آن نعمت.

یا یکی در جایی زندگی میکند که بیشتر مواقع سال پوشیده از برف است و همیشه دو سه متر برف باریده است. در این حالت، آتش برای او نعمت بزرگی است. اگر فرد جاهل و ناآگاه باشد، میتواند آتش را برای خود مقدس کند. از این جور موارد، میتوان مثالهای زیادی زد. انسان با این کارهایش میتواند طبیعت پرست شود و خدای متعال را فراموش کند.

 

وَمِنْ آیَاتِهِ اللَّیْلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لَا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَلَا لِلْقَمَرِ وَاسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ ﴿۳۷

و از نشانه‏ هاى [حضور] او شب و روز و خورشید و ماه است نه براى خورشید سجده کنید و نه براى ماه و اگر تنها او را مى ‏پرستید آن خدایى را سجده کنید که آنها را خلق کرده است (۳۷)

 

فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَهُمْ لَا یَسْأَمُونَ ﴿۳۸

پس اگر کبر ورزیدند کسانى که در پیشگاه پروردگار تواند شبانه‏ روز او را نیایش مى کنند و خسته نمى ‏شوند (۳۸)

 

شعرا، بیشترشان به مهرپرستی گرایش داشته اند. در اشعار، نمادها را پرستش میکرده اند. مولوی میگوید:   

 

شمس من و خدای من

 

شمس برای او چندین چشمه لذت بخش اجرا کرده بود. به همین خاطر مولوی، شمس را به عنوان آفتاب خود برگزیده بود و تقریبا او را پرستش میکرد و بجای خدا او را ستایش میکرد؛ با مطالعه دیوان شمس، میتوان میزان ارادت مولوی به شمس را متوجه شد. شیطان معانی را عوض میکند و طی این تغییر، ارتباط انسان را با خدای رب العالمین قطع میکند و انسان را به آفتابها مشغول میکند. این جور واسطه ها، توجه را از خدا به غیر خدا معطوف میکنند. ما روزی در پنج نماز خود، میگوئیم:

 

ایاک نعبد و ایاک نستعین

 

یعنی خدایا فقط تو را عبادت می کنیم و فقط از تو استعانت می جوییم. این دو عبارت خیلی مهمند. آفتاب به شما نور میدهد تا گرم شوید ولی شما نور را از خدا باید بخواهید. شما از آفتاب نور می گیرید تا غذایتان گرم شود؛ اما در واقع شما باید از خدا نور بخواهید. خواستن با گرفتن فرق میکند.

نجم یا ستاره، در طول تاریخ نماد آیتمهای خاصی بوده است. مثلا ستاره پنج پر، نماد شهرت و کمال بوده است. مثل ستاره های هالیوود و ستاره های فوتبال. یا در بعضی فرهنگها، ستاره پنج پر به عنوان نماد طلسم در مقابل ارواح شیطانی استفاده میشد و در دعاها و انگشترها از آن استفاده میشد. ستاره شش پر هم که به ستاره داوود معروف است، را به عنوان انگشتر درست میکنند و از آن برای محافظت از شش جهت استفاده میکنند. بعضی از مسلمانان هم این انگشترها و نمادها را با آیات قرآنی ترکیب کرده و از آن به عنوان قدرت، محافظت، دفع چشم زخم و ... استفاده میکنند. اینها همگی نماد پرستی است. نوشتن آیه قرآن روی انگشتر، چیزی را عوض نمی کند. حتی اگر آیه قرآن هم رویش حک شده باشد، باز نمادپرستی است. توجه شود که ستاره پرستان و خورشید پرستان در طول تاریخ، خدای احد و واحد را هم قبول داشته اند. مشکل این بود که آنها قبل از خدای رب العالمین، به این نمادها توکل میکردند.

زمانی که یک ستاره هالیوود و یا سلبریتی، مشهور میشود؛ یعنی برجسته و مشهور شده است. اما این برجستگی و مشهوریت مشکلات جدیدی را بوجود میاورد. مردم سیستم تربیتی خودشان را تحت این ستاره ها در می آورند. آنها از این ستاره ها پیروی و تبعیت میکنند و سعی دارند سبک و استایل زندگی خود را مثل آنان کنند. هر کاری این ستاره ها میکنند، در زندگی مردم تاثیر گزار است. دلیل این تاثیرگزاری به این خاطر است که مردم خودشان از این ستاره ها تبعیت میکنند و آنان را فالو میکنند و قطعا این پیروی اثراتی را روی زندگی آنان هم می گذارد.

ستاره های آسمان حداقل به درد مکان یابی و جهت یابی می خورند و استفاده های علمی زیادی برای ما دارند. اما ستاره های انسانی و سلبریتی ها چنین فوایدی ندارند. جهان هنوز پرستش و ستایش ستاره ها و نمادهای آسمانی را از یاد نبرده است که خیلی از مردم رو به سلبریتی ها آورده اند و سیستم تربیتی خود را تحت نفوذ آنان قرار داده اند.

پیامبر ابراهیم، در چالش مذکور وقتی که ستاره را دید؛ گفت هَٰذَا رَبِّی یعنی این رب و تربیت کننده من است. بنابراین ستاره ها به این خاطر مورد توجه قرار می گیرند، زیرا افراد می خواهند که خود را تحت سیستم تربیتی آن قرار دهند. وقتی در فضای مجازی یک ستاره هالیوود یا سلبریتی و یا فوتبالیست فالو میشود؛ مردم تمام زندگی با جزئیات ریز اینها را در نظر دارند و سعی دارند که آنان را الگوی زندگی خویش قرار دهند و  البته خواسته و یا ناخواسته تحت تاثیر این ستاره ها قرار می گیرند.

وقتی ستاره تقدیس شود، تحت سیستم تربیتی او قرار می گیرید. اما سیستم تربیتی ستاره محدود است و این محدودیت منجر به جبر سرنوشت بر شما خواهد شد. شما نمی توانید تمام جوانب زندگی خود را تحت ستاره قرار دهید، بنابراین به بن بست خواهید رسید. ستاره منظم است و نور میدهد و فقط شبها دیده میشود. بنابراین کسی که خود را تحت این سیستم قرار دهد؛ فقط نظم و نور و  شب برایش مهم خواهد بود و دیگر قضایای زندگی برایش بی اهمیت میشود. در آن صورت حتی اگر تمام درختان جهان قطع شود، برایش مهم نیست؛ زیرا او فقط ستاره برایش مهم است. به این صورت ستاره پرستی حتی به محیط زیست انسانی هم آسیبهای جدی میرساند.

در کل وقتی کسی و یا چیزی غیر از خدای رب العالمین به عنوان رب اتخاذ شود، مشکلات اساسی و بن بستهای اساسی بوجود خواهد آمد و ایدئولوژیها و جهان بینی ها به بن بست میخورند. وقتی زندگی یک سلبریتی را مبنا قرار دهید و سعی کنید خود را مثل او کنید، نامحسوس و بتدریج به بن بست های اساسی خواهید رسید.

وقتی پیامبر ابراهیم، چالش ستاره را رد کرد؛ میگفت که لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ یعنی من افول کنندگان و غروب کنندگان را دوست ندارم. پیامبر ابراهیم بجایی رسیده بود که میدانست این ستاره ها را خدا آفریده است و اگر فرض بر دوست داشتن باشد، باید خالق اینها را دوست داشت. ابراهیم صراحتا و واضح جبهه گیری خود را مشخص کرد و گفت که من اینها را دوست ندارم.

به هر حال، خدا ستارگان و ماه و خورشید را در آسمان برای زمانبندی ما آفریده است. خدای متعال نظم در عبادات را براساس موقعیتهای روز قرار داده است. ماه رمضان و چهار ماه حرام ، تعطیلی شنبه ها را براساس گردش ماه بطور زمین تنظیم کرده است. مناسک نماز، روزه، حج بر این اساس بنا شده اند. ما از این ستاره ها و ماه و خورشید اینطوری می توانیم استفاده کنیم. بنابراین تقدیس اینها بی معناست و منحرف کردن اصل یکتاپرستی است.

  • اسعد حسینی
۲۲
مرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت 165)

هوش قرآنی (بخش 4 )

جهان بینی

 

 

هر کس یک چهارچوب کلی از این جهان برای خودش می‌سازد که حوادث و وقایع را بر اساس آن توجیه می‌کند که اگر این چهارچوب کلی او که همان معنویت اوست غلط باشد،  بطور کلی در نهاد خود دچار تضاد و شکست‌های پیاپی می‌شود. مثلاً کسی که در چهارچوب کلی معنویت خویش معتقد است که پول خوشبختی می‌آورد، ممکن است به پول دسترسی پیدا بکند ولی نتیجه لازم را از آن نگیرد و  به نتیجه‌ای بر خلاف معنویت و انتظار خود برسد و این یک نوع شکست معنویست که به صورت بیماری‌های روانی در افراد ظاهر می‌شود. این نوع شکستها، حمله به سیستم روانی انسان هم است. بنابراین شکست واقعی برای هر فردی زمانی رخ میدهد که به نتایجی برخلاف انتظار و معنویت خود برسد. این نوع شکستها بطور واقعی به خود انسان هم ضرراتی میزند، چه از نظر روانی و چه از نظر جسمی.

کلیه ایدئولوژی‌های غلط اینطوری است که در نهایت آدمیان را به بن‌بست و شکست می‌کشانند. در حالت شکست ایدئولوژی، افراد به توجیهات و منطق‌های غلط روی می‌آورند. آنها انواع سفسطه می‌بافند تا که ثابت کنند ایدئولوژی شان درست بوده است. به این می‌گویند دروغ بافی. این افراد به مرور زمان دچار تناقض ها و تضادهای گسترده تری خواهند شد.

اما کسی که چهارچوب کلی زندگی خود را بر اساس نظام رحمانی بنا کرده باشد، هر آنچه که پیش می‌آید، در چارچوب و ایدئولوژی او می گنجد و در نتیجه به انتظارات و وعده‌هایی که معتقد است رسیده است. این‌ها همگی پیروزی است و حس خوشحالی و شادی و امید را در افراد زنده می‌کند.

خدای مهربان خیلی از خواسته‌های ما را آنطور که می‌خواهیم جواب نمی‌دهد؛ مثلاً ثروت زیاد به ما نمی‌دهد زیرا آن قادر متعال می‌داند که در ثروت زیاد، بعضی انسان‌ها سیستم ایمنی بدن و روان خویش را ضعیف می‌کنند و آسیب پذیرتر می‌شوند. یک بچه چاقو را در دست شما می بیند، بهانه آن را می گیرد؛ شما که نباید آن را به دست بچه بدهید. بچه چاقو میخواهد ولی نیازی به چاقو ندارد. بلکه او چیزی می خواهد که با آن بازی کند. روزی که بچه بزرگ شود و بتواند چهارچوب و قواعد کلی زندگیش را تعیین کند، آن وقت هیچوقت چاقو نمی خواهد و بلکه میداند که چی لازم دارد.

هر کس یک چهارچوب کلی از این جهان برای خودش می‌سازد و حوادث دنیا را بر اساس آن ترسیم می‌کند. این چهارچوب کلی، جهان‌بینی او را تشکیل می‌دهد که بر اساس آن زندگی می‌کند. اگر چهارچوب کلی بر اساس وحی مُنزِل خدای رحمان نباشد، باعث ایجاد گره‌های معنوی می‌شود که ممکن است نتواند حلش کند،  در نتیجه به بیماری‌های جسمی و عصبی تبدیل می‌شود.

بعضی مواقع  مردم گره‌های معنوی و یا جسمی خود را به وقایع نامربوط ربط می‌دهند.  این از جهان بینی غلط آنان ناشی می‌شود و آنان را به صدور حکم غلط سوق می‌دهد. چهارچوب کلی زندگی ما همان دین است. مکاتب ساخت بشر سعی دارند این چهارچوب‌ها را برای خود بسازند ولی همگی ناقص و پر از ایرادند. در عوض، همگی خوف و ترس و حزن را در زندگی ها وارد می‌کنند. در حالی که هدایت و راهنمایی واقعی باید خوف و حزن‌ و ترس‌ را از زندگی بردارد.

عدم معنویت صحیح باعث می‌شود که انسان‌ها برای حل مشکلاتشان دچار جزئیات بی‌پایان شوند. بشر برای خودش قانون‌های جزئی و خیلی ریز می‌سازد. قانون در نبود معنویت واقعی پیش می‌آید و هر چقدر که معنویت غلط گسترش یابد، قانون‌ها جزئی‌تر و ناقص‌تر میشوند و قطعاً ایرادات آن هم بیشتر می‌شود و دست و پاگیرتر می‌شوند. گاهی بعضی افراد پیر و قدیمی وقتی برای انجام کاری به یک اداره میروند، خیلی خسته میشوند؛ زیرا این همه کاغذبازی و حواله دادن به این و آن و وقت کشی در چهارچوب معنوی آنان نمی گنجد. از نظر آنان، کارها باید خیلی ساده تر می بود. ولی به هر حال بشر کار خودش را مشکلتر کرده است و وارد جزئیات بی پایان شده است. قوانین ساخت انسان خیلی دقیق نیست و گاهی واقعا دست و پاگیر و خسته کننده است. هر جامعه ای که معنویت درستی نداشته باشد، به سمت ایجاد و ازدیاد قوانین و تبصره ها خواهند رفت و زندگی را بر خود و همشهریهای خود مشکلتر میکنند. زیرا عدم معنویت صحیح، منجر به ایجاد تبصره های اضافی خواهد شد. آنان مجبورند که عدم معنویت صحیح را با قانون و تبصره حل کنند. گاهی یک معنویت درست، شما را از هزاران قانون بی نیاز میکند. اگر بعضی شکایتها را در دادگاهها مشاهده کنید، تعجب می کنید که مردم بخاطر چه چیزهای بی اهمیتی از هم شکایت میکنند. اگر معنویت درستی داشته باشید، این امورات پیش پافتاده اصلا نیازی به شکایت ندارد.

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا ﴿۶۴

و آنانند که در حال سجده یا ایستاده شب را به روز مى ‏آورند (۶۴)

 

وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَامًا ﴿۶۵

و کسانى‏ اند که مى‏ گویند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بازگردان که عذابش سخت و دایمى است (۶۵)

 

عدم معنویت صحیح، تعداد شعبات دادگاهها، تعداد مراکز درمانی، تعداد رشته های درمانی و مصرف دارو و مخدرات را بطور تصاعدی بالا می برد. اگر در جامعه ای، چنین حالتی پیش آمد، قطعا بدانید که معنویت صحیحی در آن جریان ندارد. خدا وعده داده است که عدم معنویت صحیح، یک جامعه را به فقر و فحشاء می کشاند. همانطور که در قسمت قبلی گفته شد، اگر ما مشکلات معنوی خود را بوسیله همان معنویت و ابزارهای کالبدی آن (عقل، منطق، تفکر ، احساس و شعور و ...) حل نکنیم، فشار زیاد ناشی از این تضاد و پارادکس، کالبد جسمی ما را بیمار میکند. یعنی فشار و تضاد معنوی به فشار و تضاد روی جسم تبدیل میشود و این تعریف بیماری است. در سایز بزرگتر، اگر مشکلات معنوی یک جامعه، حل نشود، فشار ناشی از این تضادها به فشار و تضاد روی جسم جامعه تبدیل میشود و بعد از مدتی این فشار و تضاد بصورت فقر و فحشاء در جامعه ظاهر میشود. هدف شیطان همین است.

 

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۶۸

شیطان شما را از تهیدستى بیم مى‏ دهد و شما را به زشتى وامى دارد؛ و(لى‏) خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مى‏ دهد، و خداوند گشایشگر داناست‏. (۲۶۸)

 

یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۲۶۹

(خدا) به هر کس که بخواهد حکمت مى ‏بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین‏، خیرى فراوان داده شده است‏؛ و جز خردمندان‏، کسى پند نمى‏ گیرد. (۲۶۹)

 

در آیه بعدی، خدای مهربان جهت جلوگیری از وقوع این وضعیت، از اهمیت حکمت صحبت می فرماید. حکمت همان معنویت است. در آیه می فرماید که به هر کسی حکمت داده شود، به یقین‏، خیرى فراوان به او داده شده است‏. حکمت بزرگترین سرمایه هر انسانی است.

بنابراین یک جامعه تا ابد نمی تواند با معنویت غلط ادامه دهد؛ بلکه از نظر معنوی بیمار میشود و این بیماری به جسم جامعه تحمیل خواهد شد و بصورت فقر و فحشاء در جامعه نمایان خواهد شد. بنابراین فقر و فحشاء یک نوع بیماری اجتماعی هستند که از یک معنویت غلط گسترده اجتماعی ناشی شده اند.  امنیت یک جامعه در مرحله اول، بوسیله معنویت واقعی و صحیح تامین میشود و عدم معنویت صحیح، بمرور امنیت را از جوانب مختلف در آن جامعه از بین می برد.  بعضی ها فکر می کنند که مشکل اصلی مردم فقط اقتصادی است؛ حال آنکه عدم معنویت صحیح در جامعه؛ همه این مشکلات را ایجاد میکند. در واقع فقر و فحشاء یک نوع بیماری اجتماعی هستند که از معنویت غلط همگانی بوجود آمده اند.

ما نمی‌توانیم با گزاره‌های انسانی، صفات زشت را در زندگی خود از بین ببریم. مثلاً طمع در اصل یک نوع معنویت غلط نسبت به میزان اهمیت مادیات است که در نهایت در رفتار ما به صورت طمع مادی ظاهر می‌شود. در نتیجه وقتی می‌توانیم طمع خود را نسبت به دنیا از بین ببریم که دید و بینش درستی از این دنیا داشته باشیم. مانیفیست این دنیا فقط باید توسط خدا نوشته شود ولا غیر، گرنه هم دنیا را خراب می‌کنیم و هم آخرت را.

در زمان پیامبران، طبقه مستکبر به آنها می‌گفتند که این مردم فقیر و بی نام و نشان را از دور و بر خود طرد کنید، تا ما بیاییم و مرامتان را قبول کنیم. آنان در واقع نمی‌خواستند چهارچوب‌های خودساخته ذهنی خود را کنار بزنند و می‌خواستند چهارچوب‌های غلط خود را کماکان ادامه دهند. آنان می‌خواستند پیامبر را قبول کنند ولی چهارچوب و مقام و منزلت و شخصیت های خود را دست نزنند و همینطوری باقی بماند. در حالی که خدای مهربان و حکیم از ما می‌خواهند که چهارچوب را دوباره بسازیم، همانطور که ابراهیم و اسماعیل در یک جای دیگر به دور از قدس، چهارچوب دیگری از نو ساختند.

اگر انسان‌ها چهارچوب کلی و  جهان‌بینی درستی داشته باشند، در مشکلات به بن‌بست نمی‌خورند. فقر و فحشا به خاطر معنویت‌ها و بینش‌های غلط یک جامعه به وجود می‌آید. قطعا هرگونه بن‌بستی در زندگی مادی ناشی از یک فقر معنوی است. وقتی اکثریت جامعه در معنویت فقر داشته باشند، فقرهای مادی و فرهنگی ناشی از فقر معنوی هم بر کلیت جامعه تاثیر خواهد گذاشت. بعضی مشکلات و فقرهای معنوی، آتش آن، دامن فقط بعضی افراد و عوامل اصلی را نمی‌گیرد؛ بلکه تر‌و‌خشک را با هم می‌سوزاند. این سنت خداست، سنت خدا غیر قابل تغییر است.

 

وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ(٢٥)

مراقب فتنه‌هایی باشید که آتشِ آن، دامنِ فقط فتنه‌گرهایتان را نمی‌گیرد؛ بلکه تر‌و‌خشک را با هم می‌سوزاند. بدانید که مجازات خدا شدید است. (٢٥)

 

وقتی مشکلات به پوسته و تن جامعه میرسد، داد همه بلند میشود. ولی آن موقع دیگر نمیشود براحتی از شر این مشکلات نجات یافت. وقتی مشکلات به پوسته میرسد، خیانت، جنایت و مشکلات عجیب و غریبی پیش خواهد آمد.

عدم معنویت و جهان‌بینی صحیح باعث ایجاد سازوکارهای عجیب و غلط و اضافی خواهد شد که هزینه بردار است. همین هزینه‌هاست که عدالت را از بین می‌برد. مردم در مقام حرف، تقریبا همگی دنبال عدالتند، اما هیچ کدام دنبال روشی نیستند که عدالت زا باشد؛ بلکه همگی دنبال اجرای عدالت در دادگاهها و پای چوبه دار هستند. وقتی در مورد عدالت صحبت می شود، ناخودآگاه همگی به یاد دادگاه و قاضی و وکیل و چوبه دار می افتند. حال آنکه برقراری عدالت در روشهای زندگی نهفته است. دادگاه و قاضی مربوط به نتیجه و حالتی است که افراد و جامعه استایل و روش درستی را انتخاب نکرده اند و در مرحله آخر کارشان به این جاها می کشد. افراد معنویت را رعایت نمی کنند و بعد دچار مشکلات جسمی و بیماری میشوند و پیش پزشک میروند که برایشان معجزه کند!

مثلاً روش‌های پزشکی غلط مردم را به داروهای شیمیایی و مخدر معتاد می‌کند که بعد از آن هزینه‌های اضافی و بی‌مورد و غلط و زیرمیزی گرفتنها پیش می‌آید که این خودش مخالف عدل و داد رحمانی است. نتیجتاً بشر دنبال ساخت امکانات و بیمارستانهای بیشتر و داروهای شیمیایی بیشتر می‌رود تا که عدالت را برقرار کند. بیمارستان و مواد شیمیایی در بیشتر موارد یک نوع دادگاهی است. در حالی که بشر می‌بایست از همان اول، روش‌های رحمانی به کار می‌بُرد تا دیگر کار به این جاها نکشد. خدای رحمان روش‌هایی را برای زندگی ارائه می‌دهد که عدالت زاست و ما را از مشکلات بعدی دور نگه می‌دارد. وقتی در نظام رحمانی زندگی کنید و طبق قواعد دین خدای رحمان پیش بروید، دیگر خیلی از مشکلات برای شما پیش نخواهد آمد. این را باید به عنوان یکی از اصول دین خویش بپذیریم و این پایه عدالت است. لا اله الا الله یک مفهوم معنوی است که اگر به آن عمل کنید عدالت درست می‌شود و فقط یک قول نخواهد بود. لا اله الا الله به آن معناست که اگر تو خواسته های دیگر را کنار زنید و طبق خواسته و دستورات الله پیش بروید، دیگر به مشکل بر نمی‌خورید.

یک جامعه بیمار هم روشهایی برای دفاع از خود دارد که خیلی از موارد مثل خودزنی است. در یک جامعه با معنویت غلط، دزدی یک روش دفاع از خود است. ربا و رشوه یک روش ترقی و پیشرفت بحساب میاید. اینها ممکن است که بطور موقت به افراد کمک کنند ولی در درازمدت مثل خودزنی هستند. مثل این است که سیستم ایمنی جامعه به خودش حمله کند. معنویت غلط در مرحله اجرا به یک جرم تبدیل میشود. خدای مهربان در قرآن مسلمین و مجرمین را به عنوان دو کلمه متضاد آورده است.

 

أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ ﴿۳۵

پس آیا فرمانبرداران را چون بدکاران قرار خواهیم داد (۳۵)

 

مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ﴿۳۶

شما را چه شده چگونه داورى مى ‏کنید (۳۶)

 

در آخر الزمان، تمام دنیا، به یک روش و سیستم غلط دست می یابند و مشکلات زیادی به سطح و پوسته جامعه میرسد و مشکلات در خشکی و غیر خشکی ظاهر خواهد شد. در آن موقع مشکلات آخر الزمانی پیش خواهد آمد.

 

ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ﴿۴۱

به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشکى و دریا نمودار شده است تا [سزاى] بعضى از آنچه را که کرده‏ اند به آنان بچشاند باشد که بازگردند (۴۱)

 

در این آیه، از دست صحبت شده است و نه از پا (بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ). زیرا در جامعه مجرم که فساد در آن به پوسته میرسد، مردم امکانات اولیه و پایه ای بدن و محیط خویش را فراموش میکنند و دنبال مصنوعیات و داروهای شیمیایی و روشهای خلاف میروند.

انسان در هر جایی که تصمیم گرفت که به روشهای من در آوردی خودش متکی شود و از امتیازات نظام رحمانی استفاده نکند، اتکایش به خدا را از دست میدهد و در هزینه های عجیب و غریب خواهد افتاد. خدا میخواهد که انسانها بر پایه های خود که به نظام رحمانی وصل است، متکی شوند و خرج خود را بر دوش نظام رحمانی بیندازند. نظام رحمانی بخشنده و دست و دلباز است و بی حد و حساب به مومنان می بخشد.

بعضی‌ها می‌گویند که ما معنویت نمی‌خواهیم زیرا ممکن است که آخرتی در کار نباشد. اشتباه آنان این است که به اشتباه فکر می‌کنند که معنویت برای آخرت است، در حالی که معنویت و جهان‌بینی درست برای زندگی در همین دنیاست و گرنه در آخرت همگی به واقعیت‌ها پی خواهند برد. مسیحیت یک چهار چوب غلط از یکتاپرستی برای خود برگزیده اند. آنان خداپرستی شان را تحت ترینیتی یا تثلیث در آورده اند. چهارچوب غلط، نتایج غلط هم میدهد. آنان متوجه نتایج غلط ناشی از تثلیث نیستند. چهارچوب غلط را باید پاک کرد و از نو ساخت.

در ژاپن، مردم دینشان را بر اساس وظیفه شناسی و احترام بنا کرده اند. اگر چه حد اعتدال اینها مناسب است. اما از آنجا که اینها به تنهایی نمی تواند ستون یک دین باشند، در نتیجه بدون آنکه خود بدانند، به رکوع و سجود در مقابل غیر خدا تبدیل شده است. هر گونه شکست در انجام وظیفه، منجر به خودکشی و یا ناپدید شدن (یوهاتسو در زبان ژاپنی) آنان میشود. معیارهای انسانی اگر چه شاید ظاهرا زیبا و منطقی باشند، ولی نمیتواند جای قوانین خدا را بگیرند.

عشق به هر چیزی باعث بت ساختن از آن میشود. مسیحیان گردنبند شکل صلیب درست کرده اند و از آن برای حفاظت خود استفاده میکنند و داستان سرائیهای زیادی در این مورد دارند. اینها همگی انصاب هستند. یعنی چیزهایی که آدمی روی خودش نصب میکند تا محافظتش کند. دعانویسی، حرز، دخیل، پارچه های تبرک و ... همگی اینها نوعی انصاب هستند. خدا صراحتا اینها را کثیف اعلام میکند و برای پاکی و طهارت درونی، دوری از اینها الزامی است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ(٩٠)

ایی کسانی که ایمان آورده اید! شراب‌خواری و قماربازی و بت‌پرستی و بخت‌آزمایی از کارهای پلید و پلشت شیطانی است؛ پس به‌کلی از آن‌ها دوری کنید تا خوشبخت شوید. (٩٠)

 

اگر از بُعد قرآنی به قضایا نگاه کنیم و دعاهای قرآنی را بررسی کنیم، متوجه خواهیم شد که دعاهای قرآن بصورت دسته جمعی است؛ پس نتیجه مشکلات و بی عدالتی ها همگی دامنگیر صالحان هم بوده است. دعاهای قرآنی شیره و خلاصه عملکرد صالحان گذشته بوده است. تفکرات و طرز بینش عجیبی در دعاهای قرآنی روی داده است، زیرا فقط کسی که چهارچوبها و بینشهای زندگی را بدرستی درک کرده باشد، میتواند اینچنین فکر کند. نمونه دعاهای قرآنی که در آن از تقاضای بخشش و غفران صحبت میشود. بخشش و غفران از سبکهای زندگی غلط. خدای مهربان در این دعاها، درد دل افرادی را ذکر میکند که همگی از یک زندگی دنیایی خسته شده اند و برای نجات به خدای عالمیان پناه می برند. آنان از گروه مقابل (کافران، ظالمان ) به خدا پناه می برند. بی عدالتی هایی که گروه کافران بر مومنان روا میدارند، دل مومنان را در این دنیا می شکند.

 

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلَّذینَ کَفَروا وَ اغْفِرْلَنا رَبَّنا ِانَّکَ اَنتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ.

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلَّذینَ کَفروا وَ اغْفِرْلَنا.

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلقَوْمِ الظّالِمینَ.

رَبَّنا لاتَجْعَلَنا مَعَ الَقَوْمِ الظَّالِمینَ.

رَبَّنا عَلَیْکَ تَوکَّلْنا وَ اِلَیْکَ اَنَبْنا وَ اِلَیْکَ الْمَصیُر.

رَبَّنا فَاغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا وَ کَفَّرْ عَنّا سَیّئاتِنا وَ توَفَّنا مَعَ الاْبْرارِ.

رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَهً وَ عِلْماً فَاغْفِر لِلَّذینَ تابُوا وَاتَّبَعُو سَبیلَکَ و قِهِمْ عَذابَ الْحَجیمِ.

رَبَّنا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ اِنَّ عَذابَها کانَ غَزاماً.

رَبَّنا امَنّا فَاغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنا وَ اَنْتَ خَیْرُ الرّاحِمینَ.

رَبَّنا اِنَّنا سمَعْنا مُنادِیاً یُنادی لِلاْیمانِ اَنْ امِنُوا بِرَبَّکُمْ فَامَنّا.

 

رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبَّتْ اَقدامَنا وَ اَنْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ.

رَبَّنا وَلاتَحْمِلْنا ما لاطاقَهَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَاغْفِرلَنا وَ ارْحَمْنا اَنّتَ مَوْلینا فَانْصُرْنا عَلَی الْقَومِ الْکافِرینَ.

رَبّنَا اَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمینَ.

رَبَّنا اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا وَ اِسْرافَنا فی اَمِرْنا وَثَبَّتْ اَقدامَنا وَ اَنْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ.

رَبَّنا اغْفِرلَنا وَ ِلاخواِننَا الُّذینَ سَبَقُونا بِالاْیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ امَنُوا.

 

وقتی دعاهای قرآنی را می خوانیم متوجه وضعیت مومنان در طول تاریخ خواهیم شد. آنان در دنیا، از دست بی عدالتی و چهار چوبهای غلطی که بر آنان تحمیل میشد و میشود، خسته بودند و به همین خاطر است که همیشه خدا را به فریاد میخواندند. این دعاها از ته دل بر می آمده است و صرفا خواندن یک دعا برای کسب ثواب نبوده است. بلکه کسانی که محتوای این دعاها را از خدا میخواستند، همگی کارت به گلویشان رسیده بوده است. به همین خاطر است که دعاها معمولا در لحظات آخر مستجاب میشوند؛ زیرا در لحظات آخر، درجه اخلاص و واقعی بودن دعا خیلی بالا میرود. خدا در برآورده کردن دعاها، درجه اخلاص را در نظر می گیرد. حفظ کردن و حتی تقلید در دعا اصلا جالب نیست و نشان از عدم فهم موضوع است. هر کسی باید از ته دل و خالصانه خواسته های خودِ خویش را از خدا بخواهد.

این فریادها به این خاطر است که زندگی ما در این دنیا در یک خانواده شکل می گیرد که همه آیتمها دست خودمان نیست. وقتی یکی در خانواده دستورات خدا را رعایت کند؛ ولی همسر و فرزندان رعایت نکنند و یا برعکس. این مشکل بزرگی در طول تاریخ بوده است و گریبانگیر پیامبران بزرگ هم بوده است.

یک آیه از قرآن است که میگوید در روز آخرت، مومنان بر کافران خنده میزنند.

 

وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلَاءِ لَضَالُّونَ ﴿۳۲

و چون مؤمنان را مى‏ دیدند مى گفتند اینها [جماعتى] گمراهند (۳۲)

 

وَمَا أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حَافِظِینَ ﴿۳۳

و حال آنکه آنان براى بازرسى [کار]شان فرستاده نشده بودند (۳۳)

 

فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ ﴿۳۴

و[لى] امروز مؤمنانند که بر کافران خنده مى‏ زنند (۳۴)

 

عَلَى الْأَرَائِکِ یَنْظُرُونَ ﴿۳۵

بر تختها[ى خود نشسته] نظاره مى کنند (۳۵)

 

هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ﴿۳۶

[تا ببینند] آیا کافران به پاداش آنچه میکردند رسیده‏ اند (۳۶)

 

همیشه این آیه در ذهن من به یک سوال تبدیل شده بود. چرا مومنان در روز آخرت، بر وضعیت کافران می خندند. البته خنده آنها نه از سر تمسخر است؛ بلکه در این جهت است که کافران در جهنم، هنوز به شیوه و استایل خویش معتقدند و حتی اگر آنها را هم بیرون آورند، باز به همان روشهای قبلی برخواهند گشت. این روش واقعا خنده دار است. چیزی که میدانید غلط است ولی باز روش غلط را ادامه دهی. از آنجا که به فرمایش خدا اعتماد داشتم و دارم و انشاءلله خواهم داشت، میدانم که آن خالق یکتا کسی را مسخره نمی کند. تصمیم گرفتم که دید خود را نسبت به بهشت و جهنم عوض کنم. با مطالعه آیات قرآنی متوجه شدم که جهنمیان نسبت به سبک و سلوک زندگی در جهنم (خواسته و یا ناخواسته) مُصِرند و معتاد آن هستند. آنان زقوم می خورند و بعد برای هضم آن بطرز عجله ای حمیم روی آن می ریزند. تمام این کارها از نظر بهشتیان خنده دار است و ثابت میکند که جهنمی ها از یک چیزی می ترسند، آنها خود به دلخواه خود زقوم میخورند و حتی به دلخواه خود در آن زیاده روی میکنند.

 

فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ

آنها قطعا از آن میخورند و بطنهای خود را از آن پر میکنند

 

کلمات (آکِلُونَ) و (مَالِئُونَ) به حالت فاعلی بیان شده است و نشان میدهد که آنها خود به اختیار خود این سبک را بطور جدی ادامه میدهند و کسی به زور و اجبار زقوم به آنها نمی خوراند. دلیل دیگر خنده مومنان این است که کافران در دنیای فانی، مومنان را مسخره میکردند و خندیدن مومنان جزای کاری است که خودشان میکردند.

همانطور که در آیه می فرماید (فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ ) خنده مومنان به کسانی است که خیلی پوشاننده مشکلات بودند و به همین خاطر از لفظ الْکُفَّارِ استفاده فرموده است. کفّار یعنی کسانی که روشهای رحمانی را بطور جدی می پوشاندند و به جای آن به روشهای خنده دار خود پناه می بردند. وقتی آدمی روشهای غلط درمان پزشکی را در جامعه می نگرد، واقعا مات و مبهوت می ماند. کسانی که بخاطر یک سرماخوردگی ساده، کلی قرص و مسکن و مخدر مصرف میکنند و این واقعا باعث تعجب است و حتی باعث خنده است. چطوری آدمی بخاطر یک خطر کوچک، این همه مضرات وارد بدن خویش میکند. آیا آدمی باید تا این حد از جان خودش بترسد و برای حفظ جان خود به روش غلط پناه برد؟، مگر این دنیا چقدر ارزش دارد؟ آیا به نظر شما این خنده ندارد. در جهنم وضعیت خیلی بدتر است. این نوع ترس در جهنم بسیار بزرگتر است. درست است که جهنمیان از زندگی در جهنم خسته میشوند ولی در عین حال به روشهای غلط آن تن میدهند. مثلا از زقوم شکمها را پر میکنند و بعد از ترس و با عجله حمیم رویش می ریزند و کار به جاهای باریکتر میکشد. اینها کارهای خطرناک و خنده داری است که مردم از ترس جانشان در این دنیای فانی و دو روزه هم انجام میدهند.

 

فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ﴿۶۶

پس [دوزخیان] حتما از آن مى ‏خورند و شکمها را از آن پر مى کنند (۶۶)

 

ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِیمٍ ﴿۶۷

سپس ایشان را بر سر آن آمیغى از آب جوشان است (۶۷)

 

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ ﴿۶۸

آنگاه بازگشتشان بى‏ گمان به سوى جحیم است (۶۸)

 

 

حتی سرطان هم واکنش طبیعی بدن در مقابل نابهنجاری های بدنی است. که اگر روش درمانی بیماری به روش ایوب بکار برده شود، درمان میشود. اما اگر روشهای پوشاننده بکار برده شود، سرطان به مرحله حاد می رسد. بشر خیلی از جان خودش می ترسد. این در حالی است که او ممکن است طی روز، بارها آرزوی مرگ کند؛ اما در عمل ترسوست و فورا به پوشاننده ها پناه می برد. افراد در جهنم هم از جان خود سیرند ولی در عین حال همیشه به زقوم و حمیم پناه می برند. جهنمیان افراد بزدل و ترسویی هستند. به همین خاطر در آیه آخری خدا می فرماید: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ  = آیا کسانی که حقایق را می پوشانند به آنچه که میکردند رسیده اند؟ آنان در جهنم هم همین روال را ادامه میدهند.

 

هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ ﴿۳۶

[تا ببینند] آیا کافران به پاداش آنچه میکردند رسیده‏ اند (۳۶)

 

روشی که غلط است را می دانید غلط است، ولی باز ادامه میدهید! آیا این خنده دار نیست؟ خیلی از مردم در مرحله قول از جان خود نمی ترسند و حتی گاهی آرزوی مرگ هم میکنند؛ اما در مرحله عمل، بدون نیاز اضطراری، تن به هر نوع داروی شیمیایی میدهند و عملا توکل به نظام رحمانی را از دست میدهند و به یک سیستم مبتنی بر دروغ تن میدهند.

به این طریق انسانها خودشان را در میان بلایا و آزمایشات قرار میدهند و ممکن است که فرد بیمار در این روشها، به روشهای شیمیایی ایمان آورد و خدای رحمان را کافر شود. این بزرگترین بدبختیی است که میتواند برای یک فرد پیش آید.

 

  • اسعد حسینی
۱۳
مرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و شصت و چهار)

الهه گیری (بخش 3)

لا اله الا الله

 

اولین شعار بی چون و چرای تمام ادیان آسمانی این بوده است:

 

لا اله الا الله

هیج الهی در کنار خدا نیست      

هیچ الهی به جز خدا نیست 

هچ الهی بجز خدا نباید باشد

هیچ الهه ای واقعی بجز خدا نبوده است

این شعار مهم و اساسی، وجود هر گونه الهه ای را چه در کنار خدا و چه مستقل از خدا، رد میکند. اما بشر در طول تاریخ، الهه های زیادی در کنار خدا ایجاد کرد. وقتی مردم در یک مفهوم و یا یک معنا، افراط و تفریط میکنند، خودبخود از آن معنا و مفهوم یک الهه درست میشود. خدای حکیم، شدیدا با این نوع معناگرایی مخالف است. مثلا یکی در عدالت خوب عمل میکند؛ اما مردم او را بزرگ و بزرگتر میکنند و در مورد عدالت او افراط گویی میکنند، تا جایی که به او میگویند خدای عدالت و او را در یک جایگاه افراطی قرار میدهند. در این حالت این فرد به یک الهه تبدیل شده است و از نظر مردمان، در کنار خدای عالمیان قرار می گیرد. بنابراین فرآیند تولید شدن یک الهه بصورت زیر است:

 

فرد عادل است ß افراط در مورد عدالت او ß تولید شدن یک الهه عدالت

 

البته در واقعیت چیزی به نام الهه عدالت وجود خارجی ندارد. اما آنچه که در ذهن افراد میگذرد برای ما مهم است. الهه ها همگی خیالیند و البته پشت پرده الهه ها، خبرات دیگری است که در ادامه بررسی میشود. در مقالات قبلی ثابت شد که افراط و تفریط یک نقطه هستند. اگر کسی به اسم الهه عدالت موجود باشد، او الهه ناعدالتی هم هست. در ادامه ثابت میشود که منشاء تمام فسادها و ظلمها؛ همین الهه سازی است. خدا خودش می فرماید که اگر دو الهه و یا بیش از دو الهه در نظر گرفته شوند، دنیا فاسد میشود. پس دلیل اصلی تمام فسادها بخاطر ایجاد الهه های تخیلی است. برقراری لا اله الا الله مبنا و اساس  تشکیل دنیایی عاری از هر گونه فساد است.

معمولا مردم الهه ها را ایزدان یا امشاسپندان هم می نامیدند. الهه‌ها  معمولا به عنوان تجسم‌های خاصی از خدا هم شناخته می شوند. در برخی از مذاهب، الهه‌ها به عنوان جنبه‌های مختلف یک خدا یا نیروی واحد در نظر گرفته می‌شوند. حتی بعضی الهه ها، خودشان الهه های زیر مجموعه دارند.

اما آیا سیستم الهه سازی مربوط به زمان قدیم بود و یا اکنون هم جریان دارد؟ آئینهای افراطی ماقبل تاریخ هیچکدام از بین نرفته اند و همان گمراهیهای قدیم، با شدت بیشتر و شاخ و بال بیشتر، هنوز پابرجاست و بیشتر هم خواهد شد.

در طول تاریخ، بعد از گذشت زمان، الهه ها جای خدا را گرفتند و مفهوم خدای واحد را کم رنگ کردند. زمانهای قدیم، فرشتگان ارتباط نزدیکتر و جسمانی تری با مردم داشته اند. حتی طوری بود که آنها فرشتگان را با دو چشم خود می دیدند و با آنها صحبت می کردند و البته شیاطین هم بصورت دیو جسمانی با هیکلهای مختلف دیده میشدند. این نوع ارتباط بمرور زمان کم رنگ شد و ارتباطات فرشتگان با انسانها نرمتر و پنهانی تر شد. اما مردم بنا به عادت آبا و اجداد خود، همچنان به آن ارتباطات، اگر چه حسش نمیکردند، پای بند بودند. آنان مثلا بارش باران را به یک فرشته نسبت میدادند. بعد از مدتی، آنان دیگر آن فرشته را مامور باران میدانستند و آن را رسما ایزد و الهه نامیدند و در صورت عدم بارش، مراسمی برای او در نظر می گرفتند و یا برای آن ایزد قربانی میکردند. تا که ایزد نظری کند و باران بباراند. به این طریق طی یک فرآیند زمانبر، الهه های متعدد جای خدا را گرفت. به طور کلی، جایگزینی الهه‌ها به جای خدا به یک فرآیند پیچیده و زمانبر فرهنگی، اجتماعی و تاریخی مربوط می‌شود که تحت تاثیر عوامل مختلفی قرار دارد.

این حادثه در قرآن خیلی جالب به تصویر کشیده شده است. مردم ستایشها و نیایشها و دعاها و توجه خویش را نثار این ایزدان میکردند. اما طبق آیه قرآنی ، این ستایشها به ایزدان نمیرسید و بلکه به اجنه می رسید. قرآن خیلی واضح این نکته را بیان می فرماید که خدا روزى را که همه آنان را محشور مى ‏کند آنگاه به فرشتگان (ایزدان) مى‏ فرماید آیا اینها بودند که شما را ستایش و نیایش می کردند. فرشتگان در جواب مى‏ گویند منزهى تو سرپرست ما تویى نه آنها، بلکه آنها جنیان را مى ‏پرستیدند و بیشترشان به آنها اعتقاد داشتند.

 

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ أَهَؤُلَاءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ ﴿۴۰

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را محشور مى ‏کند آنگاه به فرشتگان مى‏ فرماید آیا اینها بودند که شما را مى ‏پرستیدند (۴۰)

 

قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ ﴿۴۱

مى‏ گویند منزهى تو سرپرست ما تویى نه آنها بلکه جنیان را مى ‏پرستیدند بیشترشان به آنها اعتقاد داشتند (۴۱)

 

این نکته آخری خیلی مهم است که آیه می فرماید:

 

مردم ایزدان را به کمک می خواندند،

اما در نهان، بدون آنکه خود بدانند با اجنه طرف بودند.

 

این چه سر و رازی است که آیه قرآن از آن پرده بر میدارد؟

اسطوره ها و داستانهای زیادی از این الهه ها در فرهنگهای مختلف نقل شده است که همگی ناشی از یک برداشت اشتباه معنوی بوده است. آنان لایه غیبی را کامل قبول نداشتند و به همین خاطر سعی میکردند خدا را از طریق واسطه ها به خود نزدیک کنند. وقتی خدا را از ابعاد مختلف قبول نداشته باشید، سعی میکنید که ابعاد خدا را زمینی کنید و حتی به آن ابعاد، جسمیت و معنای زمینی داده شود. الهه ها معنا و مفهومی هستند که مردم زمان قدیم سعی کردند، خدا را در قالب آن و بصورت زمینی تعریف کنند. مثلا مردم معتقد بودند که الهه‌ باروری و عشق به انسان‌ها کمک می‌کند تا  روابط خود با دیگران را بهتر کنند. البته اینها همه اش یک نوع تجسم و خیال بود. اما این تجسم‌ها در ظاهر به انسان‌ احساس کاذب موفقیت در عشق و روابط میداد. یا مردم فکر میکردند که ایزدها یا همان الهه ها، بر طبیعت کنترل دارند. بمرور زمان این الهه ها هر کدام با نام آن قسمت از طبیعت نامگذاری شدند. مثلا الهه و یا ایزد آب را آناهیتا نامیدند.

تعدادی از الهه ها:

آناهیتا = الهه آب

میترا = الهه دوستی و پیمان

آتنا: الهه حکمت، جنگ و هنر

دیونیسوس: الهه شراب و جشن

ونوس: الهه عشق و زیبایی

دیانا: الهه شکار و طبیعت

و ...

این اسامی در فرهنگهای مختلف هم متفاوت است. مثلا رومیان به الهه عشق و زیبایی می گفتند آفرودیته؛ اما یونانیان می گفتند ونوس. به این ترتیب ثابت میشود که اینها اسامیی بودند که مردم خودشان انتخاب کرده  بودند (أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ). و گرنه چرا باید یک الهه دو نام داشته باشد.

 

مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۴۰

شما به جاى او جز نامهایى [چند] را نمى ‏پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کرده‏ اید و خدا دلیلى بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است فرمان جز براى خدا نیست دستور داده که جز او را نپرستید این است دین درست ولى بیشتر مردم نمى‏ دانند (۴۰)

 

الهه ها معمولا نماد هستند. نماد باروری، نماد آب، نماد فراوانی، نماد عدالت، نماد ثروت و ... اما در بعضی جاها، مثلا الهه خورشید و یا نور داشتند که در واقعیت هم خورشید وجود داشت. مثلا در ژاپن؛ الهه خورشید (آماتراسو)، یکی از مهم‌ترین الهه‌های آئین شینتو است. این الهه به عنوان خالق و محافظ ژاپن شناخته می‌شود. حتی نام اصلی ژاپن، خورشید تابان است که از این الهه گرفته شده است. آنها الهه ماه هم داشته اند به نام تسوکویومی. این الهه‌ها نمایانگر جنبه‌های خاصی از زندگی و طبیعت بین مردم هستند. مردم زمان قدیم طرز عملکرد خورشید و ماه و ستارگان را نمی دانستند و به همین خاطر آنان را یک الهه و قدرت و نیروی برتر بحساب می آوردند.

مردم زمان قدیم، وقتی جایگاه و موقعیت یک چیزی را نمی دانستند، ممکن بود مقهور قدرت و توانایی آن شیء شوند و در نتیجه از او تعریف و تمجید میکردند و به مرور به ستایش و نیایش او می پرداختند و در نهایت بعد از چند نسل، به یک الهه ثابت تبدیلش میکردند. آنها بمرور برای این ایزدان، مراسمها و روزهایی اختصاص دادند و در آن روزها، جشن و قربانی و مولودی برگزار میکردند.

اما در آئین یکتاپرستی و خداپرستی، هیچ شیء و یا کسی به عنوان نیروی برتر وجود ندارد و هر آنچه هست، متعلق به خدای یکتاست. اساسا مفهوم لا اله الا الله در این نکته نهفته است که ایزدان و الهه های مختلف اصلا نباید مطرح شوند. پیامبر ابراهیم در مراحلی از زندگی خود، با چنین الهه ها و ایزدانی برخورد کرد و طی منطق خاصی آنان را پشت سر گذاشت و به خدای واحد یکتا رسید.

 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿۷۶

پس چون شب بر او پرده افکند ستاره‏ اى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب ‏کنندگان را دوست ندارم (۷۶)

 

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ ﴿۷۷

و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم (۷۷)

 

فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿۷۸

پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شریک مى‏ سازید بیزارم (۷۸)

 

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۷۹

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم (۷۹)

 

از روی آیات متوجه میشویم که مردم آن زمان، الهه ها را تربیت کننده خود می دانستند. به همین خاطر پیامبر ابراهیم هر بار که مثلا ماه را دید، می گفت این ربّ من است (هَذَا رَبِّی). ربّ به معنای پرورش دهنده و تربیت کننده است. زیرا آنها هر امر و حادثه ای را تحت آن الهه تعریف میکردند. آنها بعدا برای این سیستم پرورشی، طالع بینی، کف بینی، ماه کامل و ماه ناقص و ستاره شناسی بوجود آوردند. مثلا کسانی که به الهه ماه اعتقاد داشتند، برای ازدواج ، ابتدا بوسیله ماه طالع بینی میکردند تا ببینند که آیا این ازدواج انجام بشود یا خیر؟ آنها برای پیش بینی حوادث و جنگها از ستاره شناسی بهره می بردند. زیرا آنها فکر میکردند که سرنوشتشان را این اجرام تعیین میکند.

پیامبر ابراهیم ابتدا ستاره را معرفی کرد و بعد از مدتی ماه و بعد خورشید ولی در نهایت به خدای عالمیان روی آورد. مردم آن زمان ستاره ها را پرستش میکردند و دلیل هم داشتند. آنها از نظر خود، فقط یک جسم را پرستش نمی کردند، بلکه آنها معتقد بودند که سرنوشت آنان در این ستاره هاست و طالع بینی و فال گیری را از این روشها بدست آوردند. البته آنان خبر نداشتند که این ستاره ها هر کدامشان در منظومه خود یک خورشید هستند وحتی خیلی بزرگتر از خورشید ما در منطومه شمسی. و حتی ممکن است همان موقع که آنها را می دیدند وجود خارجی نداشته باشند و بوسیله یک سیاه چاله بلعیده شده باشند. مشکل دیگر ستاره ها این است که آنها فقط در طول شب دیده میشوند. اما آنها فقط نور ستاره ها را می دیدند. ستاره ها تعدادشان زیاد بود. یکی دو تا نبودند، میلیاردها بودند. این مشکل بزرگی بود، زیرا خدایان متعدد بدرد نمی خورند. اگر در آن چالش منظور از کوکب، سیاره بوده باشد، پس منظورشان سیاراتی همچون زحل، مریخ، مشتری و ... بوده است. حتی اگر منظور آیه این سیارات بوده باشد، باز تعداد اینها زیاد است.

آیتم بعدی ماه بود که تعدادش به نسبت ستاره ها و سیاره ها خیلی کمتر بود. علاوه بر آن بزرگتر به نظر می رسید، مخصوصا وقتی که قرص کامل باشد. اما مشکلش این بود که ماه دو هفته هست و دو هفته نیست و این تاخیر دردساز است.

اما خورشید از ماه خیلی بزرگتر است و نورش هم زیادتر است. مهمتر از همه این است که خورشید یکتا است و این با ایده یکتاپرستی تاحدی جور است! خورشید پرستان میتوانند ادعا کنند که یکتاپرستند، البته فقط در منظومه شمسی. اما مشکل بزرگ خورشید این است که شبها پیدایش نیست. تمام این موجودات مشکل بزرگی دارند و آن این است که تحت تاثیر همدیگر و سایر عوامل طبیعی قرار می گیرند. یک تکه کوچک ابر میتواند جلو اینها را کلا بگیرد و همه را غیر قابل دسترس کند. پس اگر این طرز الهه گیری همینجوری ادامه پیدا کند، شاید به الهه موش هم رسید. داستانی هست در این مورد:

یک موش  در یک روز، تصمیم گرفت که به یک موجود قوی و قدرتمند تبدیل شود. او به این فکر می‌کرد که چگونه می‌تواند این کار را انجام دهد. موش به سوی ابر رفت و به او گفت: ای ابر من می‌خواهم به یک موجود قوی تبدیل شوم. آیا می‌توانی مرا قوی کنی؟ ابر به موش گفت: من نمی‌توانم تو را قوی کنم، زیرا باد از من قوی تر است. می‌توانم تو را به باد معرفی کنم. شاید او بتواند کمکت کند. موش به سوی باد رفت و به او گفت: ای باد من می‌خواهم به یک موجود قوی تبدیل شوم. آیا می‌توانی مرا قوی کنی؟  باد به موش گفت: من نمی‌توانم تو را قوی کنم، اما می‌توانم تو را به کوه معرفی کنم، زیرا کوه را نمی توانم تکان دهم. شاید او بتواند کمکت کند. موش به سوی کوه رفت و به او گفت: ای کوه من می‌خواهم به یک موجود قوی تبدیل شوم. آیا می‌توانی مرا قوی کنی؟ کوه به موش گفت: من نمی‌توانم تو را قوی کنم، زیرا موش از من قوی تر است و من را سوراخ میکند. در نهایت موش به خودش رسید. همانطور که یک قبیله در هند، موش را مقدس میدانند و آن را در معابد نگه میدارند و دلیلشان شاید چیزی مثل این سلسله مراتب باشد.

مثل این داستان، آدمی اگر منطقی الهه گیری کند و الهه های قوی تری انتخاب کند، در یک تسلسل بی نهایت خواهد افتاد. پیامبر ابراهیم نگذاشت در این دور باطل بیفتد و کار را همانجا تمام کرد و خدای احد و واحد را ترجیح داد.

پیامبر ابراهیم پیش خود گفت که برای یک خدا این اصلا جالب نیست. خدا باید همیشه قابل دسترس باشد تا بندگان او بتوانند او را هر لحظه به کمک بخوانند. اصلا چرا خدایی را نپرستیم که تمام جهان و ستاره ها و ماه و خورشید و سایر موجودات دیگر را آفریده است. چرا آن یکتایی را نپرستیم که تمام جهان و تمام قدرتها متعلق به اوست.

در زمان ما، پرستش ستاره و سیاره و ماه و خورشید بصورتهای دیگری پیش آمده است. تمام الهه های زمان قدیم، دوباره در زمان ما بر می گردند؛ اما با سبک جدید.

پیامبر ابراهیم هر بار که مثلا ستاره و ماه و خورشید را می دید، می گفت این ربّ من است (هَذَا رَبِّی). ربّ به معنای پرورش دهنده و تربیت کننده است. آنچه که مهم است بدانیم این است که بفهمیم، این الهه ها با هدف ربوبیت اخذ می شدند. یعنی فردی که ماه را به عنوان الهه می گرفت، منظورش این بود که او را به عنوان ربّ خودش بگیرد و تحت سیستم ماه تربیت شود. در کل وقتی کسی غیر از خدا به عنوان الهه گرفته شود، بعد از مدتی مقام ربّ هم پیدا میکند و بعد از مدتی دیگر مقام مَلک هم پیدا میکند. در تمام بت پرستی ها دیر یا زود، سه صفت مهم خدا (اله ربّ - ملک) که در سوره ناس گفته شده است، به الهه ها نسبت داده میشود. اما در زمان ما این سه الهه دوباره برگشته اند. اما چطوری؟

 

  • ستاره: ستاره شناسی  هم جزو علومی است که مردم زندگی خود را براساس آن بنا میکردند. مثلا میگفتند که طبق علم ستاره شناسی، سرنوشت شما اینطوری خواهد شد. مردم بوسیله ستاره شناسی زمان بارش و آب و هوا را تعیین میکردند. هم اکنون هم این نوع پیش بینی در میان مردم رایج است. پس ستاره نماد انقلاب کشاورزی بود.

 

  • ماه : مثلا کسی که ماه را به عنوان ربّ می گرفت، بیس و پایه زندگی خویش را بر اساس ماه قرار میداد. او با کسی ازدواج میکرد که  طالع بینی ماه تولدش با ماه تولد همسرش بخواند. طالع بینی و فال بینی چینی بر این اساس استوار است. در بعضی سایتها، جداول مخصوصی برای این کار ارائه شده است که خیلی ها هم اکنون هم به آن معتقدند. اما در زمان ما، ماه میتواند همان ماهواره باشد که مردم زندگیشان را براساس آن تنظیم میکنند. هر وقت تلویزیون و ماهواره برنامه نداشته باشد، میخوابند و خواب و بیداری و ایدئولوژیهای خود را دست او داده اند. ماه نماینده علم هم است. در سال 1969 ، مسابقه علم فضانوردی بین آمریکا و روسیه باعث شد که انسان ماه را فتح کند. در آن موقع این دو کشور واقعا در علوم فضانوردی که تقریبا تمام علوم و صنایع دیگر را هم با خود و در زیر مجموعه خود دارد، رقابت عجیبی میکردند. آنها پیشرفت علمی را نشانه پیروزی خود میدانستند. پس ماه نماد انقلاب علمی و انقلاب دیجیتال بود. اولین کامیپوترهای ساخته شده در سفر انسان به ماه، بطور جدی بکار برده شد.

 

  • خورشید: مردم به خورشید به عنوان منبع نور نگاه میکردند. منبع نور یعنی منبع انرژی. اکنون منبع انرژی ها عوض شده است. منبع انرژی فسیلی، هسته ای، آبی و ... در خیلی جاها بخاطر این منبع انرژی، جنگ و درگیری است. پس خورشید نماد انقلاب انرژی است. هم اکنون ما در زمان طی این نماد سومی هستیم و مبحث انرژی به چالش برانگیزترین مسائل جهان تبدیل شده است. جمعیت زیاد، ماشین زیاد، مصرف برق و آب و گاز زیاد و ... همگی نیاز به یک منبع جدید و انقلاب در انرژی دارند. انرژییی که آلودگی کمتری داشته باشد.

با این حال، این سه انقلاب (انقلاب کشاورزی انقلاب علمی و دیجیتال انقلاب انرژی) هیچکدام مشکلات بشریت را حل نخواهد کرد. زیرا بشریت بیش و پیش از آنکه نیازمند این امورات مادی باشد، نیازمند معنویتی است از طرف خدا. اینها الهه های سبک جدید هستند که در چالش بزرگ پیامبر ابراهیم قرار می گیرند.

پیامبر ابراهیم یکبار جهان را به چالش کشید و ایده مهم او در زمان ما یکبار دیگر جهان را به چالش خواهد کشید و جهان یکبار دیگر باید این بتهای به سبک جدید را رد کند و گرنه نابود خواهد شد.

جهان هنوز بت اولی و دومی را رد نکرده است که بت سومی به وقوع خواهد پیوست. کل تاریخ بشریت عرصه ی عرضه این بتها و مشابهش بوده است. در صورتی که بشریت به این انقلابها، جنبه الهه گری و خدایی ندهد، آن وقت میتوان امیدوار شد که سرنوشت خوبی خواهد داشت و گرنه، سرنوشت خوبی نخواهد داشت.

در زمان قدیم، وقتی کسوف و خسوف پیش می آمد، دو اتفاق ممکن بود پیش آید:

 

  1. عده ای که به خدای واحد ایمان داشتند، به درگاه خدا دعا میکردند تا که خورشید را دوباره برگرداند. آنان به درگاه خدا دعا میکردند تا از شرّ این حادثه محافظتشان کند.
  2. اما آنان که خورشید را به عنوان الهه برگزیده بودند، خسوف و کسوف را به عنوان نشانه‌هایی از نبرد بین خدایان یا موجودات دیگر تفسیر میکردند. یا بعضی از آنها به عنوان خشم خدای مثلا خورشید تلقی میکردند. حتی ممکن بود که این حوادث طبیعی، باعث ایجاد کینه بین پیروان الهه های مختلف شود و بر همدیگر هجوم برند.

حتی گاهی این الهه پردازی ها در میان انسانها هم شکل می گیرد. مثلا اگر یکی با فردی مشکلی داشته باشد و بطور تصادفی بلایی سر آن فرد بیاید، آن شخص فورا میگوید که این خدای من بود که این بلا را سرش آورد. انگار هر فردی یک خدای مخصوص به خود را دارد. اینها نوعی خودخواهی و هواپرستی است. زیرا منتظر است که خدا به هواها وخواسته های غیر منطقی او جواب بدهد و گاها آن را بر حوادث بی ربط تطبیق میدهد. این هم یک نوع الهه گیری است. زیرا در حالت الهه گیری، افراد به خدا دستور میدهند و خدا تحت امر آنهاست!

خدای احد و احد طبق عدالت خودش عمل میکند و نه عدالت انسانها.

این دو نوع بینش، دو  بینش کاملا متفاوت است که ناشی از دو جهان بینی متفاوت است. یک بینش که خداپرستانه است و دیگری یک بینش ناقص که ناشی از عدم درک موضوع است. خدا در قرآن می فرماید:

 

لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ﴿۴۰

نه خورشید را سزد که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشى جوید و هر کدام در سپهرى شناورند (۴۰)

 

نه خورشید بر ماه پیشی میگیرد و نه ماه بر خورشید پیشی میگیرد. جنگ و جدالی بین اینها نیست و اینها همگی تحت فرمان خدایند و طبق فرمولی که خدا تعیین کرده می چرخند و به حرف مردم نیست که برگردند و یا متوقف شوند. مردم پدیده کسوف و خسوف را به نبرد خدایان تعبیر میکردند. در حالی که اینطوری نبوده است. وقتی خسوف برداشته میشد، مردم به ایزد خورشید بیشتر ایمان می آوردند و بیشتر گمراه می شدند. خورشید و ماه در حدی نیستند که بتوانند با هم جنگ و جدال کنند و باعث کسوف و یا خسوف شوند. اینها طبق روال خود و تعیین شده توسط خدای عالمیان کار میکنند. اما مردم در خیال خویش، نبرد الهه های خود را تصور میکنند و در نتیجه پیروان این الهه ها هم با همدیگر می جنگیدند.

تقریبا تمام جنگهایی که در جهان رخ میدهد، از نظر ما خیلی غیر منطقی است. واقعا دلیل بعضی جنگها بین ملتها و یا کشورها مشخص نیست. آیا نیروی دیگری پشت این جنگهاست؟ زیرا اکثریت این جنگهای غیر منطقی و بی دلیل، جنگ بین الهه هاست. هر الهه ای ایدئولوژی و بینش و جهان بینی مخصوص خود را دارد و در صورت تداخل با ایدئولوژی های دیگر، بینش و ایدئولوژی های متفاوت الهه ها به جان هم می افتند. اگر نیرو و یا کسی به خاک و مال شما تجاوز کند، شما ناخودآگاه از خود دفاع خواهید کرد. اما جنگهای ایدئولوژیک را عموم مردم متوجه نمی شوند و فقط قشر با ایدئولوژی خاص آن را متوجه میشوند و طبیعتا فقط انسانهای با ایدئولوژی خاص در این نوع جنگها شرکت میکنند.

 اما اگر مردم جهان، خدای واحد و احد را پرستش کنند، دیگر تداخل و همپوشانیی بین آنها نخواهد بود و جنگی هم نخواهد بود و همدلی و همکاری و تعاون برقرار خواهد شد و قطعا خون کسی هم ریخته نخواهد شد.

 

کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۲۱۳

مردم امتى یگانه بودند پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم‏ دهنده برانگیخت و با آنان کتاب [خود] را بحق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داورى کند و جز کسانى که [کتاب] به آنان داده شد پس از آنکه دلایل روشن براى آنان آمد به خاطر ستم [و حسدى] که میانشان بود [هیچ کس] در آن اختلاف نکرد پس خداوند آنان را که ایمان آورده بودند به توفیق خویش به حقیقت آنچه که در آن اختلاف داشتند هدایت کرد و خدا هر که را بخواهد به راه راست هدایت مى ‏کند (۲۱۳)

 

در طول تاریخ دیکتاتورهایی بوده اند که ادعای الهه گری داشته اند. پیامبر ابراهیم در مباحثه ای که با نمرود داشت، به او گفت که اگر راست میگوئید خورشید را از سمت دیگر بیرون آر.  این مباحثه ثابت کرد که خدای واقعی کسی است که حیطه امر او به تمام جهان مربوط است و اینطوری نیست که فقط نور بتاباند. بلکه خدا، خورشید و ماه و ستاره و کل موجودات جهان را می گرداند و می چرخاند. اینکه یک الهه مربوط به خورشید باشد و الهه دیگر مربوط به ماه و همینطوری الهه های دیگر؛ بی معناست. و اگر اینطوری باشد، بالاخره روزی بین این الهه ها جنگ و درگیری رخ خواهد داد و جهان به فساد کشیده خواهد شد. مردم بخاطر جهالت و نادانی، مفهوم خدا را به بخشهای مختلف تقسیم میکنند و برای هر بخش، یک الهه در نظر می گیرند.

اصلا تمام جنگهایی که در جهان هم رخ میدهد و مردم به جان هم می افتند، بخاطر تضاد و تداخل الهه هایی است که مردم گرفته اند.

 

لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿۲۲

اگر در آنها [=زمین و آسمان] جز خدا خدایانى [دیگر] وجود داشت قطعا [زمین و آسمان] تباه مى ‏شد پس منزه است‏ خدا پروردگار عرش از آنچه وصف مى کنند (۲۲)

 

همین حالا در قرن ما، جنگهای زیادی وجود دارد که هیچکدام جنگ واقعی مردم نیستند؛ بلکه جنگ الهه هاست. الهه های مختلف در اقوام و مذاهب مختلف، با هم کانفلیکت و تضاد دارند، زیرا ایدئولوژی های متفاوتی دارند و در نتیجه با هم خواهند جنگید. جنگ ستارگان همین جنگ الهه هاست. جنگی که پشت پرده ها و اتاقهای مخفی، اجنه و شیاطین قرار دارند ولی قربانیانش، انسانها هستند. خیلی از جنگها بیخودی و حاصل ترس و شک الکی است و این بخاطر پشت پرده هاست. پشت پرده ها الهه هایی از جنس شیاطین نشسته اند که هدف اصلی آنها ایجاد تضاد و آشوب و عصیان است.

در بسیاری از قبایل بومی آفریقایی، الهه‌ها برای کنترل طبیعت و دیگر جنبه‌های زندگی انسانی با هم نبرد میکنند.  آنها تغییرات فصلی و چرخه‌های طبیعی را به عنوان حاصل این نبرد بین خدایان مختلف تعبیر میکنند. آنها آنچه را که نمی توانند با عقل و فلسفه خویش بیان و توجیه کنند، بزور یک معنویتی برایش میسازند و آن را بصورت جنگ خدایان مختلف تعبیر میکنند. خدای دانا و حکیم این جور تفسیر از جهان را نمی پذیرد و مردم را به سمت یکتاپرستی دعوت میکند.

در آخر دوره ها و آخر الزمان ها، تضاد و اختلاف بین ایدئولوژی ها و الهه های مختلف، خیلی زیاد میشود، طوریکه به جنگ و فساد بین آنها منتهی میشود و در نهایت باید یکی از آنها شکست بخورد. در این بین، مردم از بین میروند و خونریزی و فساد میشود. اینطوری الهه های مختلف باعث فساد خواهند شد.

مردم زمان قدیم، برای هر چیزی یک الهه تعریف میکردند. مردم زمان ما هم همین روال را بصورتهای دیگری ادامه میدهند. الهه ثروت یعنی کسی که اِند ثروت است و ثروتش تمامی ندارد. الهه زیبایی یعنی اِند زیبایی. الهه قدرت یعنی اِند قدرت. بعضی از پادشاهان و روءسا در طول تاریخ هم خواسته و ناخواسته دنبال الهه گری بودند. آنها دنبال اِند هر چیزی بودند. یکی از پادشاهان ایران حرمسرا داشته است و حدود هزار زن داشته است! شیطان انسانها را به سمت الهه سازی می برد تا آنان را از مفهوم لا اله الا الله دور کند. افراد زیادی در طول تاریخ یا خود دنبال الهه گری بودند و یا اینکه طرفدارانشان آنها را به الهه تبدیل کردند. این الهه گیری ها همچنان ادامه دارد. خیلی از سلبریتی ها، بطور غیر مستقیم به نوعی خود را الهه زیبایی، الهه ثروت و الهه قدرت و ... می نامند.

حتی انسانها در خیالات خود هم دنبال الهه سازی از خود هستند. آنها ممکن است که دنبال تشکیل حرمسرا در ذهن و خیال خویش باشند ولی ممکن است که به آن نرسند ولی به هر حال خیالش را در سر دارند.

وقتی تفکر افراطی در مورد یک چیز را قبول کنید، کم کم در ذهن شما به یک الهه و ملکه تبدیل میشود. مصری ها گاو را نماد برکت و فروانی می دانستند و بمرور از آن مجسمه هایی درست میکردند. مردم بعد از مدتی از این الهه ها استفاده های فراوانی می بردند. برای ایجاد اتحاد بین گروهی، برای برگزاری جشنها و اعیاد و ...

سامری در نبود پیامبر موسی، برای متحد کردن مردم، از همین گاو مقدس مصریان استفاده کرد و آن را به فرهنگ بنی اسرائیل تطبیق داد و الهه ای برای آنها ساخت. جالب است که سامری در پایان کار گفت که این الهه موسی هم هست!

 

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِیَ ﴿۸۸

پس براى آنان پیکر گوساله‏ اى که صدایى داشت بیرون آورد و [او و پیروانش] گفتند این خداى شما و خداى موسى است و [پیمان خدا را] فراموش کرد (۸۸)

 

این نشان میدهد که در نبود و غیاب رسولان الهی، میتوان هر حرفی را به آنها نسبت داد و مردم هم قبولش میکنند. سامری گفت که این گوساله خدای شما و خدای موسی هم هست. موسی تا وقتی که برنگشت، حتی پیامبر هارون هم نتوانست چیزی را برای مردم ثابت کند و حقیقت را برگرداند.

احادیث و روایاتی که به پیامبر محمد نسبت داده میشود، بعد از غیاب پیامبر محمد نوشته شده است و هر گونه تضاد و تداخلی در آن میتواند بوجود آمده باشد. هر گونه شرکیاتی میتواند در آن رسوخ کرده باشد. پیامبر برای همیشه از این دنیا رفت و کاری از دست او بر نمیاید. پس تنها یک راه می ماند و آن استفاده از قرآن به عنوان تنها منبع دین می باشد.

مردم زمان پیامبر نوح که در مقابل سخنان پیامبر نوح چیزی برای گفتن نداشتند، چسبیدند به الهه هایشان و گفتند زنهار الهه هایتان را رها مکنید. الهه ها در ظاهر شاید اسم فرشتگان و یا آدمهای خوبی باشند ولی در نهان کسان دیگری پشت هر الهه ای نشسته اند و آن کسان شیاطین و اجنه هستند.

 

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار الهه هایتان را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و نه یعوق و نه نسر را (۲۳)

 

وقتی مردم در منطق کم بیاورند، به (از ما بهتران) پناه می برند و بقیه ماجرا را به آنها حواله میدهند. هر گونه الهه ای، قطعا و بدون استثناء در ظاهر به یک مفهوم خوب شاید اشاره کند، اما در نهان و پشت پرده ها به شیاطین اشاره دارد. مثلا وقتی برای بعضی از مسلمانان توضیح دهید که احادیث و روایات، گفته های پیامبر محمد نیستند؛ از آنجا که او هیچ دلیلی برای کار خود ندارد، به الهه اش می چسبد و فورا میگوید: یعنی تو حضرت محمد را قبول نداری!! به این فرد چه میتوان گفت؟ ما میگوئیم این سخنان از پیامبر محمد نیست، او میگوید یعنی تو حضرت محمد را قبول نداری؟ این سبک رفتار و جواب دادن نشان از آن دارد که فرد مقابل، از پیامبر محمد یک الهه درست کرده است و دارد از آن الهه دفاع میکند و گرنه پیامبر محمد واقعی هیچ ارتباطی با آن محمد خیالی ندارد. آن محمد خیالی یک الهه است و به همین خاطر با پیامبر محمد واقعی تضاد پیدا میکند. تمام جنگها و جدلهای مذهبی به خاطر الهه سازی از بزرگان دینی است. این افراد نمیدانند که در واقعیت با بت سازی از بزرگان دینی، دارند با شخصیتهای واقعی آنان می جنگند. مسیحیانی که از مسیح بت میسازند، در واقع دارند به گروه آنتی مسیح (دجال) می پیوندند. آنتی مسیح یا ضد مسیح همان الهه ای خیالی است که از روی شخصیت مسیح درست شده است.

 

مَنْ کَانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِیلَ وَمِیکَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکَافِرِینَ ﴿۹۸

هر که دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل است [بداند که] خدا یقینا دشمن کافران است (۹۸)

 

یا مردم بعضی شعرا را به یک الهه تبدیل کرده اند. مثلا میگویند:

 

حضرت مولانا می فرماید: ...

حضرت حافظ می فرماید: ...

حضرت عشق می فرماید: ...

 

آیا مردم قرآن نخوانده اند که در آن می فرماید، غیر از خدا مولایی نیست. پس چطور یک فرد غیر خدا را مولا خطاب میکنند.

 

قُلْ لَنْ یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿۵۱

بگو جز آنچه خدا براى ما مقرر داشته هرگز به ما نمى ‏رسد او سرپرست ماست و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند (۵۱)

 

لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ﴿۲۸۶

خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایى‏ اش تکلیف نمى ‏کند. آنچه (از خوبى‏) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى‏) به دست آورده به زیان اوست‏. پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر، پروردگارا، هیچ بار گرانى بر (دوش‏) ما مگذار؛ همچنانکه بر (دوش‏) کسانى که پیش از ما بودند نهادى‏. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداریم بر ما تحمیل مکن‏؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تویى‏؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز کن‏. (۲۸۶)

 

در آیات فوق، لفظ مولانا به چه کسی اشاره کرده است؟ به خدا یا غیر خدا؟ اما مردم بدون توجه به این آیات، این لفظ را برای غیر خدا بکار می برند. در این حالت لفظ مولانا به یک الهه تغییر ماهیت میدهد. الهه ها بر همین منوال ساخته و پرداخته میشوند. وقتی یکی از صفات خدا را به غیر خدا نسبت دهید، یعنی از او یک الهه ساخته شده است.

یا از بعضی مفاهیم عشق، یک الهه میسازند و میگویند:

 

بنام عشق ، بنام وطن، بنام خورشید، بنام حضرت عشق و ...

 

بعضی از نمادهای کشورها و گروهها از همین الهه های قدیم برجای مانده است و البته در طول زمان شاید معانی و مفاهیم آن عوض شده باشد.

 

  • اسعد حسینی
۱۱
مرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و شصت و سوم)

شیطان (1)

 

مدتی است که مشکلاتی در زندگی شخصی خودم پیش آمده است و بعضی گره ها در آن بوجود آمده است. چند روز پیش، شیطان ملعون از طریقی به من هشدار داد (طریقه هشدار شیطان را بعدا خواهم گفت). شیطان ملعون دو راه پیش روی من گذاشت  :

  1. مشکلات و گره های زندگی من بیشتر و گسترده تر خواهد شد
  2. حذف کردن مقالات جادوی شیاطین و در آنصورت، بازکردن گره ها و مشکلات من توسط شیطان

منم تصمیم گرفتم که بهتر و جدی تر این مقالات را ادامه دهم. انشالله به امید و یاری خدا، کیدها و حیله های این موجود ملعون و مورد غضب واقع شده، رو خواهد شد. مشکلی که شیطان حلش کند، بهتر است که اصلا حل نشود؛ اگر چه شیطان هیچوقت هیچ مشکلی را حل نمی کند و همه چیزش حیله و نیرنگ و فریب است. وقتی خدای مهربان و بزرگ هست، شیطان چکار میتواند بکند. شیطان رانده شده است و کاری از دستش بر نمیاید غیر از ترساندن و وعده و وعید.

قبل از ادامه این مطلب، در مورد شیطان نکته مهمی وجود دارد که باید گفته شود:

 

شیطان کسی نیست که اگر کاری باهاش نداشته باشید، کاری باهات نداشته باشد. شیطان از کسی برای دخالت در کارهایش، اجازه نمی گیرد.

 

این نکته بسیار مهم، ما را باید به خود آورد تا تاکتیکهایی برای مقابله با او داشته باشیم. بعضی ها میگویند که شیطان وجود ندارد و شرّ و بدی ها همگی از بُعد وجودی خود انسان بر میخیزد. آنان بشدت اشتباه میکنند. شیطان وجود دارد و حتی گاهی بطور مستقیم و غیر مستقیم برای انسان هم پیام و هشدار می فرستد. شیطان در پیامهایش از دو تکنیک استفاده میکند. ترس و وعده دروغ، دو حربه اصلی شیطان برای پیشبرد اهدافش است. این موجود کثیف، در عین حال ترسو است و از نام خدا می ترسد. از روشهای خدای رحمان میترسد. شیطان فقط در محیط کثیف میتواند مستقر شود. در محیط طاهر و پاک نمیتواند لانه کند و اذیت میشود.

وقتی در اینجا از شیطان حرف می زنیم، منظورمان خود شیطان و گاهی روشهای اوست. طریق ضربه زدن شیطان به انسان، در زمان ما مقداری پیچیده تر و غیر مستقیم تر شده است و دیگر مثل زمانهای قدیم نیست. بطور مثال هر چیزی غیر از خدا، به آن تکیه کنید، از همان ضربه میخورید.

لانه اصلی شیطان، پندار انسانهاست. اگر کوچکترین بدیی را به پندار خویش راه دهید، شیطان مثل زالو خودش را به آن می چسباند و وارد پندار شما خواهد شد. راه دادن پندار بد به روان خویش، یعنی اجازه دادن به شیطان و یا روش شیطانی برای ورود به پندار. شیطان جاهای کثیف میرود. شیطان در مکانهای پاک و طاهر نمیتواند دوام آورد و فرار میکند. زیرا او در آن مکانها اذیت میشود. شیطان اگر در پندار شما لانه کند، کم کم بصورت دیو در زندگی شما ظاهر خواهد شد و به یک مهمان ناخوانده تبدیل میشود.

تمام ادیان حتی هندوئیسم، ایزدی، مهر پرستی ( قرنها بعد به میترائیسم تبدیل شد) همگی شیطان را به عنوان موجودی پلید می شناختند. اما از آنجا که آنان با شیطان و روشهای او آشتی کردند، شیطان بمرور وارد دینشان شد. آنان با شیطان آشتی کردند تا که از او به آنها آسیبی نرسد.

ایزدیان میگویند : ما به جز خدا، ملک طاووس (ابلیس یا شیطان) را از آن رو گرامی می‌داریم که او منشا همۀ پلیدی ها است و باید او را راضی کنیم تا از انتقام او خلاص شویم و به سعادت دنیا و آخرت برسیم.

 

هندوها هم شیطان را خدای نابودگر و هلاک کننده میدانند. آنها هم مثل ایزدی ها، تهدید شیطان را جدی گرفتند و برای حل موضوع، با شیطان مصالحه کرده اند. شیوا در میان هندوان، همان ملک طاووس ایزدیان است. ولی اگر توجه کنید، شیوا به یکی از سه خدای مهم هندوها تبدیل شده است و خود را در راس هرم قرار داده است. شیطان برای رفتن به راس هرم روشهای خاصی دارد. وقتی مسیحیان، تثلیث را رو کردند، در واقع بدون آن که خود بدانند، شیطان را وارد اصول دینی خود کردند. شیطان از کسی برای ورود (به دین، خانه یا پندار) اجازه نمی گیرد. اگر به او رو دهید و با او مصالحه کنید، سوار سر آدمی هم میشود. شیطان خود را داخل معادلات می اندازد. اکنون شیوه نفوذ شیاطین با قدیم فرق کرده است.

باید شیطان را دشمن خود بدانید و گرنه به شما نفوذ خواهد کرد. هندی ها با شیطان مصالحه کردند، بعد از مدتی، تمام دیوهایی که در مذهبشان بودند، به خدایان آنها تبدیل شدند. شیطان موجودی نیست که اگر کاری باهاش نداشته باشید، باهات کاری نداشته باشد. به همین خاطر خدا دستور می فرماید که شیطان دشمن شماست و شما هم دشمن او باشید. ایزدی ها گفتند که ما شیطان را لعن نمی کنیم تا آسیبی از او به ما نرسد. اما همین تفکر و منطق به ظاهر ساده و بی طرفانه، در طول زمان باعث شد که شیطان به یکی از اصول دینشان رخنه کند. با ایده ها و روشهای غلط و روشهای شیطانی هم باید دشمن باشید و گرنه به استایل زندگیتان تبدیل خواهد شد. وقتی ربا و رشوه را کثیف ندانید، بالاخره به یکی از دغدغه های زندگیت تبدیل میشود و ممکن است بالاخره روزی از روزها ناخودآگاه به آن متمایل شوید. با روشهای شیطانی نباید مصالحه نمود و گرنه روزی با آن آشتی خواهید کرد و ممکن است از آن استفاده کنید.

همانطور که در اول بحث گفتم، شیطان به من هشدار داد. طریقه هشدار او به من غیر مستقیم بود. از طریق هشدار او فهمیدم که شیطان دیگر قادر به ارتباط مستقیم با انسانها نیست. اما در زمانهای قبل از ما، چنین ارتباط مستقیمی بین انسان و شیطان برقرار بوده است. خوشبختانه خدای عالمیان، بُعد وجودی شیاطین را محدودتر کرده است. اما محدود تر شدن بُعد شیاطین از نظراتی میتواند بعضی ها را فریب دهد. زیرا شیطان به این طریق حیله هایش را نرم تر اجرا میکند. تاکتیکهای شیطان مقداری نرمتر و ایدئولوژی تر شده است. بنابراین شیوه ورود و تسلط شیطان در زمان ما هم فرق کرده است. شیطان کثیف است و همه این را میدانند، زیرا خدای عالمیان او را طرد و لعنت کرده است و مورد غضب خدای بزرگ قرار گرفته است. اما ایدئولوژیها و روشهای او چی؟ آیا عموم مردم اینها را هم کثیف میدانند؟ متاسفانه خیر. اگر گناه را کثیف ندانید و در پندار خویش آرزوی انجام آن را بکنید، اگر چه عملا آن را انجام نداده اید، ولی در این حالت بالاخره و بزودی، آن گناه وارد زندگی شما خواهد شد. زیرا روشهای شیطان منطقی نیستند و از کسی هم اجازه نمی گیرند.

وقتی یکی از آیتمهای پندار، کردار، گفتار آلوده شد، یعنی راه برای نفوذ شیطان هست. شیطان از طریق آلودگی یکی از این سه آیتم، شما را هک میکند. شیطان خودش را در بک گراوند آلودگی ها می اندازد و این دقیقا مثل عملکرد ویروس کامپیوتری است.

عملکرد ویروس‌های کامپیوتری و مفهوم شیطان ، شباهت‌هایی دارند :

  • ویروس‌های کامپیوتری به طور عمدی برای تخریب داده‌ها و سیستم‌ها طراحی شده‌اند. شیطان هم بطور عمد، تخریب میکند.
  • ویروس‌ها معمولا به صورت نرم‌افزارهای به ظاهر بی‌ضرر یا حتی مفید منتشر می‌شوند تا کاربران را فریب دهند. شیطان نیز موجودی فریبنده است که ابتدا از ره دلسوزی و نصیحت وارد قضایا میشود.
  • ویروس‌های کامپیوتری می‌توانند از یک سیستم به سیستم دیگر در بستر شبکه منتقل شوند. به همین طریق، شیطان از طریق تقلید و چشم و هم چشمی و نگاه های غیر ضروری می‌تواند گناه و فساد را در جامعه گسترش دهد.
  • ویروس‌ها می‌توانند عملکرد سیستم‌ها را مختل کنند و باعث بروز رفتارهای غیرعادی در رایانه شوند. در خوبترین حالتش، سیستم را کند میکنند. شیطان می‌تواند بر رفتار انسان‌ها تأثیر بگذارد و آن‌ها را از کار و زندگی می اندازد و در نتیجه به انجام کارهای نادرست وادار می کند.

 

تمام این مفهومها، به آرامی صورت می گیرد و همراه با یکی از سه آیتم پندار، کردار، گفتار صورت می گیرد. به همین خاطر، خدای مهربان قبل از هر چیزی از ما بک گرواند نیک (پندار نیک) میخواهد؛ تا که شیطان در پشت و لایه های افکار، خیالات وارد نشود. شیطان وقتی وارد لایه پندار شد، دیگر فقط در آن زمینه فعالیت نمی کند، بلکه بمرور تمام پندار شما را می گیرد و بشدت مسری است. شیطان مثل ویروس است و برای نصب اجازه نمی گیرد، بلکه در لابلای تصاویر، فایلها و سایر آیتمها خودش را مخفی میکند و کارهای مخرب خودش را انجام میدهد.

اگر شما لباستان کثیف باشد، فورا آن را می شویید یا عوض میکنید. شما با لباس کثیف بیرون نمی روید. اما آیا همین قاعده و قانون را برای کثیفی پندار هم رعایت میکنید؟ آیا اگر کثیفی به طریقی به ذهن شما راه یافت، فورا غسل و طهارت می کنید.

 

وَإِمَّا یَنزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ ۚ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿٢٠٠﴾‏ إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ ﴿٢٠١﴾‏

و اگر از شیطان وسوسه‌ای به تو رسد، به خدا پناه بَر، زیرا که او شنوای داناست. (۲۰۰) در حقیقت، کسانی که [از خدا] پروا دارند، چون وسوسه‌ای از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و بناگاه بینا شوند. (۲۰۱)

 

یاد و نام خدا پاک کننده است. افکار و خیالات و تمام چیزهایی که کثیف است را باید رها کنید و گرنه طهارت ندارید. اگر چه لباس شما تمیز است، ولی طهارت باطنی ندارید. پندار آدمی میتواند به لانه شیاطین تبدیل شود.

شما نمی توانید با شیطان مصالحه کنید. زیرا او دقیقا طبق ایدئو لوژی خودش پیش می رود. ایدئولوژی شیطان دشمنی با بنی آدم و ریشه او را زدن است و این قانون برای شیاطین غیر قابل تغییر است. مصالحه با شیطان، یعنی اجازه دادن به او برای تخریب در پندار تو.

 

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینًا ﴿٦١﴾‏ قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَٰذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَىٰ یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا ﴿٦٢﴾

و هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده کنید» پس [همه‌] جز ابلیس سجده کردند. گفت: «آیا برای کسی که از گل آفریدی سجده کنم؟» (۶۱) [سپس‌] گفت: «به من بگو: این کسی را که بر من برتری دادی [برای چه بود]؟ اگر تا روز قیامت مهلتم دهی قطعاً فرزندانش را -جز اندکی [از آنها]- ریشه‌کن خواهم کرد.» (۶۲)

 

قانون شیطان این است که بنی آدم را از ریشه بزند. تمام کارهای دیگرش هم فریب است و برای دستیابی به این موضوع است. یک موش برای ورود به خانه شما، از شما اجازه نمی گیرد، زیرا اجازه گرفتن جزو مرامنامه اش نیست. پس باید خودتان کاری کنید و تمهیداتی فراهم کنید تا که موش وارد خانه شما نشود. خدا می فرماید که شیطان دشمن شماست، پس شما هم دشمن او باشید. دشمنی با شیطان دو طرفه است. یعنی هیچوقت صلحی در کار نیست.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا ۚ إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿٦﴾

در حقیقت، شیطان دشمن شماست، شما [نیز] او را دشمن گیرید. [او] فقط دار و دسته خود را می‌خوانَد تا آنها از یاران آتش باشند. (۶)

 

پس باید آدمی خودش مواظب خودش باشد و گرنه شیطان از کوچکترین نقطه نفوذی استفاده می برد و کار خودش را انجام میدهد. مقایسه کردن نفوذ شیطان با موش، فقط جهت درک مطلب است و گرنه آدمی حتی اگر تمام عمرش با موش زندگی کند، بهتر از این است که حتی یک ثانیه با شیطان باشد. یکی میگفت که مدتی در خانه شان موش پیدا شده بود و تعدادی موش از گوشه دیوار خانه وارد خانه شده بود. حتی سیمان هم بکار میبرد، بیفایده بود و موشها سیمان را هم می جویدند و دوباره سوراخ میکردند. تا اینکه با مشورت با دیگران راه حلی پیدا کرد و داخل سیمان خرده شیشه و براده آهن ریخت و بعد، این مخلوط را داخل سوراخها ریخت. اینبار موش نمی توانست سیمان را بجود زیرا خرده شیشه، دهن او را زخمی میکرد. به این طریق از آن روز به بعد، دیگر موشها وارد خانه اش نشدند.

برای کنترل شیطان هم که وارد ذهن شما و خانه شما نشود، باید از بازدارنده هایی استفاده کنید. تعدادی از بازدارنده ها:

  • هر کاری را با نام و یاد خدا شروع کنید.
  • در نظام رحمانی زندگی کنید و از روشهای درمان او بهره برید. زیرا روشهای دیگر، ذهن شما را نسبت به خدا بدبین میکند و غیر خدا را برای شما مهم جلوه میدهد.
  • ربا، رشوه و سایر شیوه های شیطانی را بکار نبرید.
  • پرخوری نکنید، اسراف نکنید.
  • سمت دعانویسی نروید و از اشیاء و تصاویر، تبرک سازی نکنید.
  • خانه را پاک نگهدارید. (خانه)

 

بطور کلی، اگر انسان از راه راست برود، دیگر شیطان نمیتواند به او دسترسی یابد.  ما روزانه در نمازهای پنجگانه خود، از خدا میخواهیم که ما را به راه راست هدایت کند ( اهدنا الصراط المستقیم ). شیطان با کسی دوست نیست و حتی اگر ادعای دوستی هم بکند، برای این است که او را قربانی کند و انرژی اش را بگیرد. همانطور که خیلی ها (حلاج و ...) را در طول تاریخ فریب داد و آنان را قربانی خود کرد.

یکی از روشهای جذب شدن به شیطان، راه حلهای دروغین است. راه حلهای دروغین چیزی مثل قسم دروغ است. یکی از دلایل قسم دروغ خوردن، رسیدن به هدف به هر وسیله ای است. ربا، رشوه هم جزو راه حلهای دروغین هستند. وقتی برای امورات خود، راه حل دروغین بکار ببرید، یعنی با روشهای شیطان آشتی کرده اید. همان ایده ای که ایزدی ها و هندوها نسبت به شیطان دارند. آنان هم در زمان خودشان با شیطان آشتی کردند تا که کارشان راه بیفتد.

برادران یوسف، برای جلب توجه پدر خود، هیچ راه حلی به ذهنشان نمی رسید و به بن بست رسیده بودند. در این حالت آنها تصمیم گرفتند، بطور اضطراری و فقط برای همین یکبار با روش شیطانی، این مشکل را حل کنند ولی بعدش آدمهای خوبی میشوند. یکی از آنها گفت: «یوسف را بکُشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمی شایسته باشید (وَتَکُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ).

 

اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ ﴿٩﴾‏

[یکی گفت:] «یوسف را بکُشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمی شایسته باشید.» (۹)

 

برادران یوسف یکبار با روش شیطانی مصالحه کردند، ولی تا آخر عمرشان گرفتار شدند. شیطان موجودی نیست که بی منت به کسی کمک کند. روش حلهای شیطان برای به دردسر انداختن انسانهاست. آنان ظاهرا فقط برای یکبار از روش شیطان استفاده کردند ولی همین یکبار برای شروع دردسرهای عجیب و غریب کافی بود.

یکی بود مردم پیشش میرفتند تا زخمهایشان را درمان کند. او هم روی زخم، آب دهانش همرا با خاکستر می گذاشت، ظاهرا بعضی مواقع زخم خوب میشد. البته این بخاطر خاصیت ضدعفونی کننده خاکستر بود. ولی شیخ به عنوان کرامات خودش بحساب میاورد.  بعضی ها از جهالت مردم سوء استفاده میکنند و از این راه عزت و کرامت برای خود می خرند. این ها هم روشهایی شیطانی هستند که با نام غیر خدا انجام میشود و بعضی دعانویسان و افراد دیگر برای خریدن عزت و کرامت استفاده میکنند. آنها نمی دانند که عزت و کرامت خریدنی و کسب کردنی نیست و بلکه فقط خداست که عزت و کرامت میدهد (تُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ = هر که را خواهی، عزت بخشی؛ و هر که را خواهی، خوار گردانی). اما اینگونه افراد که کرامات برای خود می تراشند؛ در جهنم از وجه بهترش به آن خواهند رسید.

 

ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ﴿٤٩﴾

بچش که تو همان ارجمند بزرگواری! (۴۹)

 

روشهای شیطانی، خاصیتهای پاک کنندگی خاکستر و آب و آتش و سایر اجزای طبیعت را با نام خود تمام میکنند. یکی از خاصیتهای مهم خاکستر، ضد عفونی کنندگی است. در زمانهای قدیم که مایعات شیمیایی جهت شستشو نبود، بوسیله خاکستر ظرفها را می شستند و جالب است که بهتر از مایعات شیمیایی امروزی آن را برق می انداخت. در زمان قدیم، نوعی صابون از ترکیب خاکستر و روغن درست میکردند که بهتر از صابونهای شیمیایی عمل میکرد. اما خاصیت ضدعفونی کنندگی و یا تمیزکنندگی این ترکیبها بخاطر خاصیتهای خاکستر است و ربطی به کرامات افراد ندارد. خاکستر حتی به عنوان منبع پتاسیم هیدروکسید در تولید صابون‌های طبیعی استفاده می‌شود. این فرآیند به تولید صابون‌های ارگانیک و بدون مواد شیمیایی کمک می‌کند (فواید جالب خاکستر). این فواید ربطی به کرامات افراد ندارد. این افراد خاصیتهای مفید مواد طبیعی را با نام خود و یا طریقت خود تمام میکنند. به این می گویند جهالت و بدبختی. این آقایان برای خود کرامت و عزت می خرند؛ از طرف دیگر ایمان مردم را می دزدند و مردم فکر میکنند که غیر ازخدا، کسانی دیگر هم میتوانند شفا دهند.

در جامعه ایران باستان، همیشه درمانگران به دو گروه تقسیم میشدند. گروهی که در روشهای درمانی، دنبال حکمت و روشهای رحمانی بودند. این گروه حکیم نامیده میشدند. اما گروه دیگری که مغ نامیده میشدند، از خاصیتهای طبیعی مواد سوء استفاده کرده و آن را به نام خود تمام میکردند. به همین خاطر، مغها جادو گر هم نامیده میشدند. آنها حتی ماده مخدر با ترکیباتی جادویی به مردم میدادند و آن را به عنوان کرامات برای خود بحساب می آوردند. روش مِهرپرستی ایران باستان، مُغ و جادوگر تولید میکرد. مغها دنبال کرامت و عزت دنیایی بودند. بنیاد دعانویسی به زمان ایران باستان و زمان مهرپرستی بر میگردد که مغان اینکار را میکردند. در مورد مغان، به جادوهایی اشاره شده است که به منظور جلب عشق و محبت دیگران انجام می‌شدند. مغها در زمینه درمان، باروری و حفاظت؛ بعضی دعاها و نیایشها انجام میدادند تا مورد حمایت ایزدان قرار گیرند و تمام این مراسمها یک نوع جادو بوده است.

کسب کرامت و عزت به روشهای شیطانی حتی به شرکتها و صنایع مختلف راه پیدا کرده است. شرکت کوکاکولا تا مدتها، توی نوشابه هایش درصد کمی ماده مخدر کوکائین میریخت و همین باعث جذب بیشتر مردم به آن می شد و این شرکت، همین را به عنوان راز و سرِّ تهیه آن، مخفی نگه میداشت. راز و سری که شرکت به آن می بالید، یک ماده مخدر بود که به مردم میخوراند! در اوایل قرن بیستم، با افزایش آگاهی عمومی درباره مضرات مخدرات، شرکت کوکاکولا مجبور به حذف کوکائین از فرمول خود گرفت. اکنون مغها، دیگر از قالب فرد بیرون آمده اند و حتی شرکتها هم میتوانند مغ باشند.

از این مثالها زیاد میتوان زد. شیطان میخواهد واقعیتها را بپوشاند و مفاهیم و معانی را طور دیگری بنمایاند. خاصیت ضدعفونی کننده خاکستر را با نام شیخ تمام میکند. خاصیت تسکین دهندگی داروها را با نام مُغها تمام میکند. به این طریق در هر زمینه ای، الهه هایی درست میکند و مردم را به اینها مشغول میکند.

 

کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿١٦﴾‏

چون حکایت شیطان که به انسان گفت: «کافر شو.» و چون [وی‌] کافر شد، گفت: «من از تو بیزارم، زیرا من از خدا، پروردگار جهانیان، می‌ترسم.» (۱۶)

 

  • اسعد حسینی
۰۹
مرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و شصت و دو)

مسخ ( بخش 11 )

افراط و تفریط (قسمت دوم)

 

همانطور که در قسمت قبل مجموعه مقالات مسخ بیان شد، بعضی میمونها و خوکها به زیاده روی کردن و افراط مشهورند. افراط برای میمون و خوک غریزی است. اما انسان به اختیار خود در آن می افتد. بنابراین یک عامل و انگیزه خارجی باید باشد تا انسان در این ورطه نیفتد. این عامل خارجی همان دین است. داشتن قدرت اختیار بین خیر و شرّ این گونه مشکلات را هم دارد. انسان خودش این روش را انتخاب کرد.

شما اگر دو سر طناب دستت نباشد،  نمی توانید وسط آن را پیدا کنید. دینی که خدا نازل میکند، وسط طنابهای دنیا را برای ما مشخص میکند. بنابراین رابطه دین و دنیا، یک رابطه تضادگونه نیست، بلکه یک رابطه الزام و ملزوم است. بعضی افراد فکر میکنند که دین مخالف دنیاست. دین مخالف دنیا نیست و بلکه یک راهنمایی است برای درست طی کردن دنیا.

بعضی ها دین را در تقابل با دنیا می شمارند که اشتباه مهلکی است.  دلیل اصلی چنین قضاوت غلطی، این است که آنان تمام لذتهای دنیوی را در لبه های افراط و تفریط می بینند. در این صورت طبیعی است که دین را در ضدیت با سبک زندگی خویش ببینند.

 

وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا کَسَبَتْ لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَلَا شَفِیعٌ وَإِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لَا یُؤْخَذْ مِنْهَا أُولَئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمَا کَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَعَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْفُرُونَ ﴿۷۰﴾

و کسانى را که دین خود را به بازى و سرگرمى گرفتند و زندگى دنیا آنان را فریفته است رها کن و [مردم را] به وسیله این [قرآن] اندرز ده مبادا کسى به [کیفر] آنچه کسب کرده به هلاکت افتد در حالى که براى او در برابر خدا یارى و شفاعتگرى نباشد و اگر [براى رهایى خود] هر گونه فدیه‏ اى دهد از او پذیرفته نگردد اینانند که به [سزاى] آنچه کسب کرده‏ اند به هلاکت افتاده‏ اند و به [کیفر] آنکه کفر مى ‏ورزیدند شرابى از آب جوشان و عذابى پر درد خواهند داشت (۷۰)

 

حال آنکه کتابهای آسمانی، دنیا را در صورت عدم وجود دین، لهو و لعب میدانند. این دو عرفان دقیقا مخالف و ضد همند. خدا دنیا را لهو و لعب میداند ولی شیطان میگوید که دین لعب و لهو  محدود کننده است.

 

وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۶۴﴾

این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و زندگى حقیقى همانا [در] سراى آخرت است اى کاش مى‏ دانستند (۶۴)

 

تعریف آزادی در بین این افراد، پاگذاشتن به لبه های افراط و تفریط است. کلا فلسفه شیاطین بر این اساس بنیاد نهاده شده است که دین ضد آزادی است و پس دین لعب و لهو است. (الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنیَا).  

کسی که دین را لعب و لهو بداند (دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا)، بلافاصله به دنیا می چسبد (وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ). آیه برای دین میفرماید لعب و لهو؛ اما برای دنیا می گوید لهو و لعب. بکارگیری ترتیب دو لغت، بصورت برعکس برای دین و دنیا، نشان دهنده اهمیت رابطه این دو است. زیرا در صورت بکارگیری غلط یکی از این دو، تاثیر غلطی بر یکدیگر خواهند داشت.

لهو و لعب دو اهرم هول دهنده انسان به سمت لبه های افراط و تفریط هستند.

لهو = سرگرمی   لعب = بازیچه

برای دین میگوید لعب و لهو؛ اما برای دنیا می گوید لهو و لعب. زیرا این دو مثل الاکلنگ عمل میکنند. وقتی دین را لعب و لهو بدانی، بلافاصله در دور برگشت الاکلنگ، به لهو و لعب دنیا می چسبی.

 

الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنیَا

وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ

 اگر دین را بازیچه و بیهوده بدانید، به دنیا می چسبید.

به دنیا هم بچسبید، به لهو و بیهودگی خواهید رسید  و بازیچه دنیا خواهید شد.

دین را بازیچه (لعب) اهداف خود بکنی به لهو خواهی رسید.

آفرینش دنیا را لهو و عبث بدانی، به بازیچه (لعب) تبدیل خواهی شد.

لعب سپس لهو

لهو سپس لعب

 

دین را بازیچه اهداف خود بکنی به لهو خواهی رسید. دنیا را بدون دین طی کنید، به لهو دچار میشوی و به بازیچه تبدیل خواهی شد.  این ها همان لبه های افراط و تفریطند که عدم بکارگیری دین در امور دنیوی، شما را در آن می اندازد.

کسی که آزادی را در افراط و تفریط ببیند، قطعا با دین مشکل پیدا خواهد کرد. روشهای شیطانی روی این نکته تمرکز کرده اند که دین محدود کننده آزادی است. آزادی واقعی زمانی تحقق می یابد که، حد اعتدال نگه داشته شود. زیرا لبه های افراط و تفریط دقیقا تله اند. یک تار عنکبوت، چنان تنیده شده است که حشره‌ قربانی وقتی در تار عنکبوت گرفتار می‌شود که شرایط زیر با هم فراهم باشد. در این حالت گرفتار شدن در تار عنکبوت را با نقاط افراط و تفریط مقایسه میکنیم:

 

علت گرفتار شدن حشره در تار عنکبوت

علت گرفتار شدن انسان در نقاط افراط و تفریط

تماس فیزیکی با تار

آزمایش کردن هیجانات و ریسکهای ناحیه افراط و تفریط

عبور حشره از نزدیک به تار

نزدیک شدن به نقاط تبذیری (نقاط افراط و تفریط)

خود تار چسبناک است

نقاط افراط و تفریطی جذب کننده هستند و زینت داده شده اند

عدم تشخیص تار

بخاطر عمومی شدن یک کردار زشت، گاهی فرق بین واقعیت و افراط سخت میشود

باد و جریان هوا

جریانات روزگار هم کار را مشکل میکند

در زمانهای گرگ و میش حشرات فعالیت بیشتری دارند و بیشتر در تار گرفتار میشوند

در زمانهای گرگ و میش، انسانها هم بیشتر در خطر هستند. زمان گرگ و میش همان فلق است که در سوره فلق گفته شده است.

زمان شب، حشرات خیلی راحت گیر می افتند

در زمان شب، شب نشینی ها و مهمانی ها انسانها را درگیر زینت آلات دنیایی میکند.

حشره دید کلی و درستی نسبت به خطر تار عنکبوت ندارد

انسانها بدون دین، خطرات نقاط افراط و تفریط را نمیدانند

حشرات زیادی در تار می افتند، اما حشرات دیگر از این واقعه درس نمی گیرند

افراد زیادی بدون دین، گرفتار میشوند؛ اما بقیه درس عبرت نمی گیرند

 

 

 

در زمانهای گرگ و میش حشرات فعالیت بیشتری دارند و بیشتر در تار گرفتار میشوند. در زمانهای گرگ و میش، انسانها هم بیشتر در خطر هستند. زمان گرگ و میش همان فلق است که در سوره فلق گفته شده است. به همین خاطر خدای حکیم در سوره انسان آیه 25 می فرماید که:

 

وَاذکُرِ اسمَ رَبِّکَ بُکرَةً وَأَصیلًا

و خدا را در اول صبح و آخر شب یاد کن.

 

اول صبح و آخر شب، همان زمانهای گرگ و میش هستند که آدمیان در دام نقاط افراط و تفریطی می افتند.

معمولا افراد در تار عنکبوت افراط و تفریط می افتند زیرا آنها پیش خود میگویند که این ریسک را میکنم یا موفق میشوم، یا شکست میخورم! کسی که خوشبختی خود را در رقابت با دیگران و چشم و هم چشمی با دیگران می بیند، اینچنین فکر میکند. زیرا او نقاط افراط و تفریط را هدف و آرزوی خود قرار میدهد و در چنین حالتی طبیعی است که برای رسیدن به آن تلاش هم میکند.

شیطان برای افراط و تفریط در عبادات هم راه حل ایجاد کرده است. حتی در مناسک دینی هم میتوان افراط و تفریط کرد. مثلا تکرار یک سری دعاها و اوراد بدون فکر و تامل و اندیشه و خرد، مربوط به محوطه افراط و تفریط است. مفاهیم عبادت اگر به یک سری کلمات بدون معنا تبدیل شود، خودبخود به یک سری تکرارهای بی وقفه و مانترایی تبدیل میشود. تکرارهای بی معنا در محوطه افراط و تفریط هستند. یکی از مشکلاتی که افراط و تفریط در روان انسانها بوجود می آورد این است که مردم مشغول تکرار های بی فایده و بی معنا میشوند و بعد از مدتی بیداری روحی روانی خود را از دست میدهند و حادثه های بزرگ برای آنان، نقش قیامت را دارد و آنان را به هم می ریزد. مومنان واقعی ، همیشه برای هر حادثه ای در جهان آماده اند و تفسیر آن را می دانند و حوادث واقعی به آنها امید میدهد. حوادث قیامت و آخرالزمان برای مومنان وعده خوبی است ولی برای غیرمومنان اصلا خوشایند نیست و مثل تارعکنبوت است.

یکی که خود را مسلمان می نامید، هر بار که اسم پیامبر محمد را ذکر میکرد، عبارت صل علی محمد و آل محمد را بلافاصله تکرار میکرد. او در یک سخنرانی نیم ساعته، بعد از ذکر نام پیامبر محمد، گاها بیست سی بار این جمله را تکرار میکرد و اصلا حرف زدن و شنیدن چنین گفتگویی واقعا برای خودش مشکل بود و شنونده هم اذیت میشد و اصل مطلب از دست شنونده در می رفت. در حالی که برای خدا بدون هیچ لقبی می گفت: خدا.  آیا این چنین فردی در محوطه افراط نیفتاده است. جهت فهم معنای صلوات، این مقاله را مطالعه کنید.

در یک سایتی نوشته بود که:

 

 آیا خوردن شیر باعث پوکی استخوان میشود؟ آیا خوردن شیر مفید است یا مضر؟

 

شیر کلسیم دارد و برای استخوان بندی خوب است. اما اگر در مصرفش زیاده روی کنید، پوکی استخوان می آورد. این نکته جالبی است که ثابت میکند که افراط در نهایت نتیجه عکس میدهد. دلیل علمی آن ، به این خاطر است که اگر شیر زیاد بخوری، کلسیم اضافی دفع میشود ولی اسیدیته آن در بدن باقی می ماند و باعث به هم خوردن تعادل اسیدیته بدن میشود و همین عدم تعادل منشاء اصلی پوکی استخوان است. زیاده روی در خوردن غذاها، باعث عدم تعادل اسیدی و قلیایی بدن میشود و مشکلات ناخواسته ای پیش می آورد. امروزه که افزودنیها و نگهدارنده های زیادی به مواد غذایی میزنند، رعایت تعادل اهمیت بیشتری دارد. غذاهای امروزی بیشتر از گذشته، حاوی شکر و نمک و چربی هستند و همین خودش، اهمیت رعایت تعادل را بالاتر می برد.

منشاء اصلی تمام بیماریهای انسان در زیاده روی است که در آن صورت، حتی خوبترین غذا هم نتیجه عکس میدهد و باعث مشکلات ناخواسته میشود. بعضی بیماریها مربوط به سیستم ایمنی بدن است. گاهی بدن انسان، سیستم ایمنی آن به هم میریزد و تعادلش به هم میخورد و در نهایت زیاده روی کرده و به خود بدن صاحبش حمله میکند و بیماریهای ناخواسته پیش میاید. حتی زیاده روی در حمله و در دفاع مضر است. اینها گاهی به خود حمله میکنند. در زیاده روی ها و افراط و تفریط ها اتفاقات ناخواسته پیش میاید.

یک فیلمی بود برای بچه ها به اسم پاندای کونگفوکار. تایلانگ، که به عنوان یک شخصیت منفی در داستان معرفی می‌شود، یک ببر قدرت طلب و قدرتمند است که به دنبال انتقام و تسلط بر دیگران است. تایلانگ در زندان به سر می برد. شیفو یک پرنده به زندان می فرستد تا ببیند که تایلانگ هنوز در زندان است و فرار نکرده باشد. اما پرنده در حین بازدید از زندان، یک پر از پرهایش می افتد و اتفاقا این پر بدست تایلانگ می افتد و همین پر باعث میشود که تایلانگ دست بند و پابندها را پاره کند و خودش را آزاد کند و بقیه داستان... . مراقبت و محافظت و وسواس بیش از حد باعث فرار تایلانگ از زندان شد.

مراقبت و دفاع بیش از حد، اصلا مناسب نیست و گاهی حمله به خود است. نظافت و وسواس بیش از حد، حمله به خود است. خیلی از بیماریهای جسمی، از حالت روانی و عصبی آن شروع میشوند. وقتی معنویت آدمی، مبتنی بر افراط و تفریطها باشد، دیگر افراط و تفریط در جسم او بوجود می آید و تعادل جسم او را به هم می زند. افرادی که وسواس شستشوی دست دارند، ممکن است به طور مکرر و بیش از حد دست‌های خود را بشویند. این رفتار می‌تواند منجر به خشکی پوست، ترک‌های پوستی و عفونت‌های پوستی شود. استفاده زیاد از ضدعفونی کننده ها می‌تواند به آسیب زدن به باکتری‌های مفید پوست و ایجاد حساسیت‌های پوستی منجر شود. وسواس در مورد تناسب اندام می‌تواند به تمرینات بیش از حد منجر شود و در نهایت منجر به آسیب زدن به سیستم گوارشی خود شوید. این رفتارها نه تنها به جسم آسیب میرسانند، بلکه بر سلامت روانی نیز تأثیر منفی دارند. هر گونه وسواس جسمانی بر وسواس روانی تاثیر گذار است و هر گونه وسواس روانی هم بر وسواس جسمانی تاثیرگذار است. تمام بیماریهای جسمی و روانی به معنویت ارتباط دارند و از همدیگر تاثیرگذارند (بخش 1   و    بخش 2)

بعضی افراد برای رسیدن به استانداردهای غیرواقعی و بی‌نقص بودن بدن خویش بیش از حد تلاش میکنند که البته این می‌تواند منجر به استرس، اضطراب و وسواس شود. ایده ها و شک و گمانهای بیخودی نسبت به خود و دیگران میتواند منجر به نامتعادل شدن زندگی شود.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ ۖ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا ۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ ﴿١٢﴾

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از بسیاری از گمانها بپرهیزید که پاره‌ای از گمانها گناه است، و جاسوسی مکنید، و بعضی از شما غیبت بعضی نکند؛ آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‌اش را بخورد؟ از آن کراهت دارید. [پس‌] از خدا بترسید، که خدا توبه‌پذیر مهربان است. (۱۲)

 

شیطان از حربه افراط برای برعکس نمودن اثر نظام طبیعی و رحمانی، استفاده میکند. وقتی مسیر برعکس آن چیزی شد که خدا می فرماید، یعنی عصیان شکل گرفته است و نتیجه عصیان، ولی شدن با روش شیطان و عذاب از طرف خدای رحمان است. پیامبر ابراهیم خیلی زیبا این نکته را به پدرش می گوید:

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ ۖ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَٰنِ عَصِیًّا(٤٤)

ای پدرم، از شیطان اطاعت نکنید که شیطان در برابر خدای رحمان، نافرمان است. (٤٤)

 

یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَٰنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا(٤٥)

ای پدرم، واقعاً از این می‌ترسم که عذابی از طرف خدای رحمان سراغت بیاید و آن‌وقت، همنشین شیطان شوید!» (٤٥)

 

این یعنی اگر دستورات خدای رحمان را تغییر دهی، از طرف همان نظام رحمانی، مورد آسیب قرار می گیری. همان شیری که برای استخوان مفید است، اگر در آن زیاده روی کنید، باعث پوکی استخوان میشود و به عذاب تبدیل میشود. هر چقدر که از نظام رحمانی، دورتر شوی، آسیب پذیرتر میشوید. اما در ادامه آیات، می فرماید که (فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا)؛ یعنی عذاب از طرف خدای رحمان مساوی است با ولی شدن با شیطان.

 

عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ   =  تَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا

عذاب از طرف خدای رحمان = همدم شدن با شیطان

 

در آیه بالایی از عذاب از طرف خدای رحمان صحبت میکند (عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَٰنِ). در حالیکه صفت رحمان به معنای رحمت عامه خدای عالمیان است. اما چرا در اینجا با عذاب همراه شده است. شاید این تنها جایی در قرآن باشد که صفت رحم همراه با عذاب آمده باشد. ولی شدن با شیطان نتیجه بلافصل عذاب از طرف رحمان است. دلیل این عذاب، عصیان علیه خدای رحمان و سیستم رحمانی است.

به همین خاطر قدیمی ها، میگفتند که باید به طبیعت احترام بگذارید، تا از آن آسیب نبینید. البته آنان متاسفانه این نوع احترام را بعدا به تقدیس طبیعت تبدیل کردند و از جاده یکتاپرستی خارج شدند. منظور اصلیشان رعایت تعادل در طبیعت بود. آنها با زبان ساده تر می خواستند بگویند که اگر در طبیعت و در تغذیه تعادل را رعایت نکنید، یعنی به طبیعت بی احترامی شده است و در آن صورت همان طبیعت به تو آسیب میرساند. اینها تغییر یافته همان سخن پیامبر ابراهیم است. پیامبر ابراهیم کاملا همه چیز را به خدای رحمان گره میزند و موحدانه فکر میکند و موحدانه می اندیشد. اما گذشتگان ، حرف پیامبرانی مثل ابراهیم را تغییر داده و آن را به وجه دیگری معنا کردند. حتی آنها بعدا برای اینکه از طبیعت به آنها آسیب نرسد، برایش قربانی میکردند و مراسمات خاصی جهت تقدیس طبیعت انجام میدادند که همگی اینها خارج شدن از جاده توحید و یکتاپرستی بود. آنها معانی و مفاهیم اصلی را تغییر داده و به صورت دیگری تبدیل کردند. شکرگزاری برای مقابله با چنین تقدیس گرائی هایی بود. در شکرگزاری سعی میشود که خدا به صدر جدول بیاید و با الهه تراشی ها مقابله شود.

وقتی در یک جامعه، دولت و مردم هر چیزی را می فروشند و به پول تبدیل میکنند، یعنی باعث زیاد شدن پول در بانکها میشوند و به تبع آن باعث تورم در جامعه میشوند.  ابتدا آدمیان میخواهند که از طریق جمع آوری ثروت زیاد، به آدمهای خوبی تبدیل شوند؛ ولی در بیشتر موارد، این افراد به یکی از عوامل گسترش فقر و نا امنی اقتصادی تبدیل میشوند. بعضی آزمایشها و فتنه ها، برای آدمی بهتر است که پیش نیاید زیرا سربلند بیرون آمدن از آن بسیار سخت است و خانمانسوز است و باعث ظلم میشود. حتی کلمه اقتصاد که در میان مردم رایج است، به معنای اعتدال و میانه روی است. درست برخلاف آن چیزی که امروزه عملا اجرا میشود.  وقتی برای پول بدست آوردن، افراط شود، دیگر اسمش اقتصاد نیست؛ بلکه پول پرستی است و درست کردن الهه ای به نام پول است. وقتی همه آبها مصرف شود و همه منابع طبیعی فروخته شود، این یعنی عدم اقتصاد و عدم میانه روی. جالب است که این روشها با آنکه پول کاغذی بیشتری به دنبال دارد، ولی بجای از بین بردن فقر، فقر را بیشتر میکند.

عامل اصلی فقر، جمع شدن زیاد ثروت در جاهایی که نباید در آنجا زیاد جمع شود. مثلا وقتی دلالان، همه پولشان را در خرید و فروش خانه میگذارند، عملا باعث گران شدن آن هم میشوند. زیرا دلالی کار راحتی است و مثل لم دادن است. وقتی افراد برای ثروتمند شدن، هیچ حد و اندازه ای نگه نمی دارند، در آن موقع، زیرمیزی گرفتن از بیماران رایج میشود و عملا بیمارشدن برای قشر فقیر به یک کابوس وحشتناک تبدیل میشود. اما خدای مهربان راه و روشهای ارزان و بی هزینه ای برای درمان بیماری گذاشته است که عملا تورم و فلاکت اقتصادی را هم از بین می برد (درمان بیماری ایوب). خدا وقتی درمان می کند، زیرمیزی نمی گیرد و باعث جریان پولهای فاسد و کلان هم نمیشود و آرامش عجیبی در جامعه برقرار میشود. روشهای خدا زیبا و کاراست. روشهای خدای رحمان تورم زا نیست. از نظر من کسی که در راه و اجرای روشهای رحمانی بمیرد، به نوعی شهید بحساب میاید و مستقیم به بهشت میرود.

وقتی زیاد بخندید و زیاده روی کنید، ممکن است یهو به گریه بیفتید. یا حتی برعکسش. کسانی بوده اند که یکی از نزدیکان خود را از دست داده اند, آنان از فرط ناراحتی، به خنده افتاده اند. افراط و تفریط حتی تعادل حسهای انسان را هم بهم میریزد.

حتی زیاده روی در خوردن، باعث از دست دادن حسهای کنترل گرسنگی میشود. بعد از آن دیگر افراد برای این که بفهمند سیرند یا نه، باید حالت تهوع بگیرند تا متوجه شوند که سیرند یا نه؟ رفلاکس معده مربوط به مورد است.

اگر بچه هایتان را بیش از حد کنترل کنید، ضربه های زیادی به آنها می زنید و اعتماد به نفس آنها را از بین می برید. تلاش برای اینکه همه چیز کامل و تمام باشد، منجر به استرس و اضطراب می شود.

گاهی مردم نسبت به خدا تفکرات افراطی پیدا میکنند و نسبت به خدا شک و گمان بد می برند. مثلا میگویند که چرا خدا جواب دعاهایمان را نمیدهد. خدا در محوطه افراط و تفریط جواب سوالات و درخواستها را نمیدهد. خدا در حین مشکلات واقعی جواب میدهد و نه برای مشکلات خودساخته و کاذب. مشرکان در زمان مشکلات واقعی در درون کشتی در حال غرق، به خدا پناه می بردند و خدا آنان را نجات میداد. یکی بود که مشکلاتی در زندگی پیدا کرده بود، او پیش دعانویس میرفت که مشکلاتش را حل کند. دعانویس کار را پیچیده تر کرد و چند گره به گره ها اضافه کرد. وقتی آدمیان بخواهند خدا را دور بزنند و از محوطه افراط و تفریط بیرون نیایند، به دعانویس و یا روشهای دیگر پناه می برند که این روشها اشتباه و کفر است. روشهای دعانویس مثل تارعنکبوت است که آدمیان را دو دستی در اختیار روشهای شیطانی قرار میدهد.

  • اسعد حسینی
۰۵
مرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و شصت و یک)

الهه گیری (بخش 2)

صور فلکی (مهرپرستی، میترائیسم، هندوئیسم)

 

صور فلکی یکی از مهمترین منشاء پیدایش الهه ها بوده است. اهمیت صور فلکی از زمان پیامبر نوح، شروع شد. زیرا زندگی آنان وابسته به این صور فلکی بوده است. طبیعت آن موقع مثل طبیعت زمان ما نبوده است. بلکه وقتی در آسمان نگاه میکردند، خیلی ستاره ها و صور فلکی را واضح میدیده اند. طوریکه وقتی پیامبر نوح قومش را به سمت خدا دعوت میکند؛ به آنها دقت در خلقت هفت آسمان را توصیه میکند. طبق فرموده خدا در قرآن؛ پیامبر نوح آنان را مخاطب قرار میدهد و می گوید:

 

أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿۱۵مگر نمی بینید که چگونه خدا هفت آسمان را توبرتو آفریده است (۱۵)

 

 وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿۱۶و ماه را در میان آنها روشنایى‏ بخش گردانید و خورشید را [چون] چراغى قرار داد (۱۶)

 

نوح قومش را مخاطب قرار داده و میگوید ای مردم مگر نمی بینید که خدا هفت آسمان را طبقه طبقه روی هم آفریده است. آیا قوم نوح هفت آسمان طبقه به طبقه را آن موقع بدون هیچگونه تکنولوژی امروزی با چشمان خود می دیدند؟ (أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا = مگر نمی بینید که چگونه خدا هفت آسمان را توبرتو آفریده است). خدا در این آیه  کلمه سماوات بدون ال معرفه ذکر شده است. با دقت در آیه مشخص میشود که این آیه نقل قول و گفته پیامبر نوح است و این که آنان دید دیگری نسبت به هفت آسمان داشته اند. ولی پیامبر نوح، با توجه به بینش آنان نسبت به هفت آسمان ( هفت طبقه یا هفت لایه یا هفت ستاره) ؛ این را نعمتی برای آنان میداند و اهمیت آن را برایشان گوشزد میکند. هر چند این نوع دید هم درست است. زیرا کلا لایه های کائنات هفت تایی خلق شده اند. بعضی ها می گویند که عدد هفت را سومری ها کشف کردند. اما طبق آیه قرآن مجید، متوجه خواهید شد که پیامبر نوح  قبل از طوفان، که قبل از سومری ها بوده است، از عدد هفت استفاده میکند. زمان قدیم، وقتی کسوف و یا خسوف میشد؛ مردم می ترسیدند که خورشید دیگر برنگردد و برای همیشه جهان تاریک شود. به همین خاطر آنان به درگاه خدا دعا میکردند و قربانی میکردند، تا خورشید برگردد. آنها به درگاه خدا دعا میکردند، زیرا برگرداندن خورشید از دسترس آنان خارج بود. انسانها هر چقدر که پیشرفته تر شوند و دانسته هایشان بیشتر شود، نسبت به هفت لایه و وقایع طبیعی آسیب پذیرتر میشوند. دیگر کسی برای برگرداندن خورشید در حین کسوف دعا نمی کند. زیرا اکنون بشر با پیشرفت علم، تا حدی مطمئن شده است که کسوف و خسوف فقط حاصل گردش زمین و ماه دور خورشید است و گاه گاهی پیش میاید. اما مردم زمان قدیم، این را نمی دانستند و آنان لایه های هفتگانه را طور دیگری میدیدند و براساس آن حوادث طبیعی را قضاوت میکردند. اما در زمان ما، دیگر نمیتوان به سادگی این نشانه ها را دید. خیلی از مردم با آن که سنشان از بیست سی سال هم گذشته است، ولی هیچوقت کسوف و خسوف ندیده اند. آنان فقط در اینترنت و تلویزیون چنین نشانه هایی را دیده اند. اکنون بخاطر دود و آلودگی زیاد هوا، حتی شبها نمی توان ستاره ها را در آسمان واضح دید. اما در زمان پیامبر نوح، شبها می توانستند ستاره ها و سیاره ها را واضح ببینند ، حتی بهتر از شبهای کویر. هم اکنون هم در کویر بعلت عدم آلودگی هوا و دود، آسمان خیلی واضح و شفاف دیده میشود.

اگر در طبیعت بیشتر توجه کنیم؛ هفت تایی های دیگری را هم می بینیم. به عبارت دیگر، بسیاری از اجزای اساسی طبیعتی که ما می بینیم به یک شکل با عدد هفت مرتبط هستند و همچنین در قرآن عدد هفت، به گونه عجیبی با آفرینش و ساختار لایه بندی آن گره خورده است. بطور نمونه:

  • جو زمین هفت لایه دارد.
  • طبق فرموده قرآن و تمام کتابهای آسمانی دیگر، خالق رحمان، هفت آسمان خلق کرده است.
  • طبق قرآن، هفت راه در آسمان هست (سبع طرائق)
  • خواب فرعون، بصورت هفت تایی بود (هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را میخورند و هفت خوشه گندم خشکیده هفت خوشه سبز را از بین می برند) و تعبیر آن هم توسط یوسف بصورت هفت تایی بود. هفت سال فراوانی، بعد هفت سال قحطی.
  • مثال قرآنی می گوید که یک دانه، هفت خوشه میدهد و هر خوشه صد دانه. این پاداش انفاق کنندگان است.
  • پوسته زمین هفت لایه دارد.
  •  روزهای هفته، هفت روز است.
  • تعداد قاره‌ها هفت هستند. (در زمان نوح یکی از این قاره ها را آب فرا گرفت و هفت لایه به هم خورد)
  • تعداد دریاهای اصلی هفت است.
  • هفت رنگ اصلی رنگین کمان
  • هفت باب و دروازه جهنم
  • هفت شب بلای قوم عاد
  • و ...

 

بنابراین دعوت نوح از قومش برای رویت هفت بنا و یا هفت آسمان طبقه طبقه؛ دعوت آنان به دقت در آفرینش است. نوح آنان را دعوت میکند که به لایه های هفت گانه کائنات توجه کنند تا متوجه شوند که جهان تصادفی درست نشده است و خالق یکتایی پشت قضیه است.

 

اما این قضیه چه ربطی به خلق الهه ها توسط مردم دارد؟

آن موقع نظام طبیعت شفافتر بوده است. مردم صور فلکی را بطور واضح مشاهده میکردند. آنان حتی هر کدام از صور فلکی را به اسم یک حیوان نامگذاری میکردند. مثل صور فلکی شیر.

مردمان زمان قدیم خیلی وابسته به این ستاره ها و صور فلکی بوده اند و برای آنها کاربردهای زیادی داشته است:

  • پیداکردن مسیر و راه خود در بیابان ها و دریاها به کمک ستارگان
  • پیش بینی های آب و هوایی و  اقلیمی به منظور کشاورزی
  • برنامه ریزیهای شخم زدن و کاشت و برداشت و ... از روی اینها می بود

آنان برای این امورات خیلی ضروری و مهم، همیشه به آسمان چشم می دوختند و این اطلاعات را از آسمان می گرفتند. به همین خاطر است که پیامبر نوح به مردمش میگوید که آیا هفت آسمان را در آسمان نمی بینید که چطوری بصورت سیستم هفت تایی خلق شده است. آنها خیلی به آسمان نگاه میکردند و دقت میکردند، مخصوصا اینکه آن موقع شبها تاریک بود و برق نبود و همچنین بیکار بودند.

ما حالا بدون تلسکوپ و جی پی اس و سایر امکانات اصلا نمی توانیم این مسائل را رصد کنیم. اما در زمان قدیم آنان از روی صور فلکی می توانستند پیش بینی های آب و هوایی و فصول مختلف را انجام دهند و در نتیجه می توانستند برای زندگی خود برنامه ریزی کنند. اما حالا نمی توانیم زیرا:

  • گذشتگان چشمان طبیعی تر و خیلی قوی تری داشته اند
  • دود و آلودگی خیلی کمتر بوده است و آسمان به وضوح دیده میشده است
  • اکنون حتی شبها هم روشن است و همه جا برق روشن است و دیگر آسمان و حوادث آن اهمیت خود را بین عامه مردم از دست داده است

صور فلکی گروهی از ستارگان بوده اند که شکل و الگوی خاصی را در بازه های زمانی خاصی در آسمان تشکیل میدادند و این گروهها معمولا هم هفت تایی بوده اند. مثلا ستاره دب ، از مجموعه ای هفت تایی تشکیل شده است. مردم این اشکال را به آن صورتی که می دیدند، نامگذاری میکردند. اگر صور فلکی (مجموعه چندین ستاره) را به وسیله خطوطی به هم وصل میکردند، یک شکل درست میشد. این شکل شبیه هر حیوانی بود، آن صور فلکی را به نام آن حیوان نامگذاری میکردند. مثل صور فلکی گاو، شیر، عقرب، خرس و ...

 

 

به طور مثال دب اکبر (خرس بزرگ) با داشتن هفت ستاره پرنور از مشهورترین صور فلکی است که دریانوردان و کشتی رانان برای مسیر یابی از آن استفاده میکردند. مردم در این مورد خیال پردازیهای زیادی هم کرده  اند و افسانه های زیادی در این مورد ساخته شده است. مثلا آنها در این صورت فلکی نقش گاوآهنی را می دیدند ، که یک کشاورز ، آن را دنبال می کرد.

مثلا صورت فلکی جمینی در بهار خرداد ماه، در آسمان شب به ‌وضوح دیده می‌شد. مردم از روی آن پی می بردند که خرداد است و ممکن است که دیگر بعد از آن بارشها قطع شود و یا طبق آن امورات دیگر خود را برنامه ریزی میکردند. اهمیت این صور فلکی در همینجا روشن میشود که اگر صور فلکی نبودند، مثل این است که همین حالا  ما تقویم و هواشناسی و تاریخ روزهای ماه را ندانیم.

صور فلکی حمل (قوچ یا بره) در آسمان نشانگر آمدن نوروز و فروردین بوده است. صور فلکی ثور (گاو) با آغاز فصل بهار  و اردیبهشت مرتبط بود و نماد باروری زمین و رویش گیاهان به شمار می‌رفت و ...

مردم تشکیل این مجموعه ستارگان و صور فلکی را نماد خیر می دانستند و آن را سپاهیان نور و فرشتگان می نامیدند که در برابر تاریکی و اهریمن می جنگند. ظاهر شدن هر کدام از صور فلکی نشانه پیروزی نور بر تاریکی بود. اما این همه داستان نیست. زیرا بعد از مدتی، مردم خود حیوان گاو را مقدس شمردند و گاو را نماد باروری زمین می دانستند. به همین خاطر آنها آمدند و پیش خود گفتند که شاید صور فلکی گاو در آسمان به حیوان گاو روی زمین مرتبط است. پس پیش خود گفتند که برای باروری بهتر و بیشتر، ما به گاو روی زمین هم احترام می گذاریم و به همین جهت، برای گاو جشنها و فستیوالهای مفصلی ترتیب میدادند.  آنها یک ذره پیش خود فکر نکردند که تجسم شکل گاو از روی صور فلکی، قرارداد و نامگذاری خودشان است و این یک امر خلقتی و آفرینشی نیست و بلکه فقط یک نام گذاری است.

زندگی مردم آن موقع شدیدا وابسته به بارش به موقع بوده است. به همین جهت، بزرگداشت این صور فلکی و قربانی برای صور فلکی رایج شد و در نهایت به تقدیس گاو منجر شد. حتی مردم برای این صور فلکی هم داستانها و افسانه هایی ساختند. مثلا زئوس برای ربودن شاهزاده اروپا به شکل گاوی سفید درآمد. الهه اروپا که مسحور زیبایی گاو شده بود، بر پشت او سوار شد و زئوس او را به جزیره کرت برد. این گاو بعدها به صورت فلکی ثور تبدیل شد. افسانه های زیادی از روی این صور فلکی ساخته و پرداخته شده است و همگی در دل مردم جای باز کرد.

نسلهای بعدی فراموش کردند که این صور فلکی ، بطور تصادفی به یک گاو تشبیه شده است و این فقط یک پیشنهاد بوده است و یک نام گذاری بوده است. ولی به هر حال، تصورات و تفسیرهای غلط از صور فلکی وارد زندگی مردم شد و عملا الهه هایی ساخته و پرداخته شدند.

اتفاقا در قرآن سوره نجم (ستاره)، تعدادی از این الهه ها که از روی صور فلکی  ساخته شده بوده اند، نام برده میشود.

سوره نجم :

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ ﴿١﴾‏ مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَىٰ ﴿٢﴾‏ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ﴿٣﴾‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ ﴿٤﴾‏ عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَىٰ ﴿٥﴾‏ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَىٰ ﴿٦﴾‏ وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَىٰ ﴿٧﴾‏ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّىٰ ﴿٨﴾‏ فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَىٰ ﴿٩﴾‏ فَأَوْحَىٰ إِلَىٰ عَبْدِهِ مَا أَوْحَىٰ ﴿١٠﴾‏ مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ ﴿١١﴾‏ أَفَتُمَارُونَهُ عَلَىٰ مَا یَرَىٰ ﴿١٢﴾‏ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَىٰ ﴿١٣﴾‏ عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَىٰ ﴿١٤﴾‏ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَىٰ ﴿١٥﴾‏ إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَىٰ ﴿١٦﴾‏ مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَىٰ ﴿١٧﴾‏ لَقَدْ رَأَىٰ مِنْ آیَاتِ رَبِّهِ الْکُبْرَىٰ ﴿١٨﴾‏ أَفَرَأَیْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّىٰ ﴿١٩﴾‏ وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَىٰ ﴿٢٠﴾‏ أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الْأُنثَىٰ ﴿٢١﴾‏ تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَىٰ ﴿٢٢﴾‏ إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ ۚ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ ۖ وَلَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَىٰ ﴿٢٣﴾‏

 

سوگند به اختر [= قرآن‌] چون فرود می‌آید، (۱) [که‌] یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده؛ (۲) و از سر هوس سخن نمی‌گوید. (۳) این سخن بجز وحیی که وحی می‌شود نیست. (۴) آن را [فرشته‌] شدیدالقوی به او فرا آموخت، (۵) [سروش‌] نیرومندی که [مسلّط] درایستاد. (۶) در حالی که او در افق اعلی بود؛ (۷) سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد، (۸) تا [فاصله‌اش‌] به قدر [طول‌] دو [انتهای‌] کمان یا نزدیکتر شد؛ (۹) آنگاه به بنده‌اش آنچه را باید وحی کند، وحی فرمود. (۱۰) آنچه را دل دید انکار[ش‌] نکرد. (۱۱) آیا در آنچه دیده است با او جدال می‌کنید؟ (۱۲) و قطعاً بار دیگری هم او را دیده است، (۱۳) نزدیک سدرالمنتهی، (۱۴) در همان جا که جنةالمأوی است. (۱۵) آنگاه که درخت سدر را آنچه پوشیده بود، پوشیده بود. (۱۶) دیده [اش‌] منحرف نگشت و [از حدّ] در نگذشت. (۱۷) به راستی که [برخی‌] از آیات بزرگ پروردگار خود را بدید. (۱۸) به من خبر دهید از لات و عزّی، (۱۹) و منات آن سومین دیگر، (۲۰) آیا [به خیالتان‌] برای شما پسر است و برای او دختر؟ (۲۱) در این صورت، این تقسیم نادرستی است. (۲۲) [این بتان‌] جز نامهایی بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذاری کرده‌اید [و] خدا بر [حقّانیّت‌] آنها هیچ دلیلی نفرستاده است. [آنان‌] جز گمان و آنچه را که دلخواهشان است پیروی نمی‌کنند، با آنکه قطعاً از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است. (۲۳)

 

بت پرستان زمان پیامبر از این الهه ها روی زمین هم صوری درست کرده بودند به شکل مجسمه و تمثال و تصاویر. جالب است که اسم این سه الهه و یا بت، در سوره نجم (ستاره) آمده است.  این ثابت میکند که اکثر بتها، نمادهایی از فرشتگان و یا صور فلکی بوده اند. بعد از مدتی، داستان صور فلکی عمیقتر شد و مثلا در مشرق زمین، بر این عقیده شدند که هر فرد بر اساس زمان تولد خود، تحت تأثیر صور فلکی خاصی قرار می‌گرفت. به این طریق طالع‌بینی از روی ستارگان بوجود آمد و هنوز هم ادامه دارد.

خدای مهربان در سوره نجم که مربوط به ستارگان هم هست، عمدا از بتهای لات و عزی و منات نام می برد. همچنین در سه آیه اول سوره نجم، دو بار کلمه هَوَى را استفاده می فرماید. وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ یعنی ستاره ای که دیدنی تر میشود، برجسته تر میشود، گسترده تر میشود. وقتی چندین ستاره  با هم برجسته تر و دیدنی تر و جلو چشم تر شوند، یعنی هَوَىٰ  شده اند. یعنی انسانها میتوانند این ستاره های برجسته را تفسیرات عجیب و غریب کنند و برای آنها انواع داستانهای ضد و نقیض بسرایند. مثلا وقتی چند ستاره را با هم می بینند ، افراد میتوانند شکلی را با آن ترسیم کنند و مثلا یک گربه بوسیله رسم نقاط ستاره ای به همدیگر تشکیل دهند و بعد اسم آن را گربه بزرگ بنامند و برای آن داستان سرایی هم بکنند. این حالت یک نوع هوا و هوس هم هست.

در بچگی یک بازی در کتابهای درسی می آمد که مثلا یک نقاشی را بوسیله یک سری نقاط مشخص میکردند و بچه ها می بایست نقاط مشخص شده را براساس ترتیب اعداد به هم وصل میکردند و خودبخود یک شکل درست میشد. این آیه دلالت بر آن دارد که در بعضی شبهای خاص، بعضی ستارگان برجسته تر میشوند و ممکن است افراد در مورد آن هوا برشان دارد و  شکلهای خاصی را ترسیم کنند و داستان ببافند. در آیه سوم می گوید که  اما پیامبر اینگونه نیست که هوایی سخن بگوید، بلکه این سخن بجز وحی چیز دیگری نیست و فرشته ای شدید القوی آن را به او می آموزد و تجسم و تصورات و تخیل پیامبر نیست.

 

وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ ﴿١﴾‏ مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَىٰ ﴿٢﴾‏ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ ﴿٣﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ ﴿٤﴾‏ عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَىٰ ﴿٥﴾‏

سوگند به اختر [= قرآن‌] چون فرود می‌آید، (۱) [که‌] یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده؛ (۲) و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید. (۳) این سخن بجز وحیی که وحی می‌شود نیست. (۴) آن را [فرشته‌] شدیدالقوی به او فرا آموخت، (۵)

 

به این ترتیب متوجه می شویم که دینهای مبتنی بر صور فلکی، که در آن برای خود و دیگران تعیین سرنوشت و طالع بینی میکنند، فقط تیر انداختن در تاریکی است و از روی هوا و هوس سخن راندن است. اما این صور فلکی فواید مفید زیادی هم داشته اند. این صور فلکی نقش مهمی در زندگی مردمان گذشته داشته اند. آنان میتوانستند از روی آن، کشاورزی، دامداری، جهت یابی و یک سری امورات دیگر و مفید سالیانه خود را طبق آن برنامه ریزی کنند. ولی بشر خیالپرداز، در کنار این استفاده های مفید، شروع کرد به افسانه بافی و داستانسرایی و تقدس بافی. به این طریق صور فلکی گاو تاثیر خودش را روی حیوان گاو روی زمین هم گذاشت و عده ای آن را مقدس کردند و یا اینکه آن را در جشنها و فستیوالهایشان، برای فرشتگان قربانی میکردند و این داستان خیلی عمیق شد و به نمادهایی مذهبی تبدیل شد.

خدا هیچوقت بشر را بدون راهنمایی رها نکرده است. زمانی که آسمان صاف بود و هوا آلودگی نداشت و تقویم آنچنانی موجود نبوده است؛ خدای قادر مهربان از روی همین موقعیت ستاره ها بصورت هفت تایی، زمان کشت و برداشت و آبیاری و بهار و پاییز و ... را به مردم نشان میداد و آنان را راهنمایی میکرد.

 

وَأَلْقَىٰ فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَن تَمِیدَ بِکُمْ وَأَنْهَارًا وَسُبُلًا لَّعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ﴿١٥﴾‏ وَعَلَامَاتٍ ۚ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ ﴿١٦﴾

و در زمین کوههایی استوار افکند تا شما را نجنباند، و رودها و راهها [قرار داد] تا شما راه خود را پیدا کنید. (۱۵) و نشانه‌هایی [دیگر نیز قرار داد]، و آنان به وسیله ستاره راه‌یابی می‌کنند. (۱۶)

 

این قسمت از آیه (وَعَلَامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ ) نشان از این دارد که ستارگان برای راهنمایی و علامات خاصی آفریده شده اند. اما مردم به خود ستاره توجه کردند و خدا را به حاشیه راندند و آنها بعد از مدتی فکر کردند که سرنوشت آنان در این ستاره هاست و در نهایت خود را تحت این سیستم قرار دادند. در یک سایتی نوشته بود:

 

((( تقدیر یا سرنوشت رونوشتی زمینی از وضعیت سیارات و ستارگان و صور فلکی در لحظه تولد هر فرد است. بر اساس همین تعاملات و جایگاه ها مشخص می شود که ما چگونه زندگی خواهیم کرد. هر چیزی که در این جهان وجود دارد زمانی به وجود آمده یا متولد شده یا ساخته شده است. وضعیت آن لحظه آسمان برای آن چارت تولدش محسوب می شود. گردش سیارات و ستارگان آسمان از ثابته های چارت تولد همان چرخ گردون فلک است که به آن تقدیر یا سرنوشت می گویند.

در ادامه نوشته بود:

اولین دلیل و اصلی ترین دلیل دانستن تفسیر دقیق و جامع چارت تولد مشخص کردن نقاط ضعف و قوت وضعیت قرارگیری سیارات در چارت تولد مان است. به نحوی که با داشتن تفسیر درست و کامل چارت تولدمان از رسالت شخصی و استعداد ذاتی خودمان از طریق چارت تولد شانس موفقیت بیشتری در زندگی خواهیم داشت. همچنین با دانستن با دانستن موقعیت قرارگیری سیارات آسیب دیده در چارتمان و دریافت راه های درمان و رمدی سیارات می توانیم از بروز بسیاری از اتفاقات نامطلوب تکرارشونده کارمیک در زندگیمون تا حد زیادی جلوگیری کنیم.

دومین دلیل پیش بینی تاثیر تعاملات آسمان روی زندگی شخصی ما با دانستن طالع یا رایزینگ تولد ما و نشانهای مهم چارت تولد مانند نشان خورشید و نشان ماه تولد چارت تولدمان است. این امر کمک شایانی برای آماده سازی ما برای وقایع پیش رو از طریق شنیدن هوروسکوپهای مناسب طالع ما و یا کوچ شخصی از طریق یک آسترولوژر زبردست می کند. )))

 

از دید اینها، همه چیز از جمله سرنوشت، اتفاقات زندگی، کارما و ... همگی در ستاره ها و چارت تولد براساس ستاره شناسی نهفته است و میتوان بوسیله دانستن آن، از وقوع حوادث بد برای خود جلوگیری کرد. گمراهی نسل جدید حتی از گمراهی نسلهای قبلی خیلی عمیقتر است. نسل قدیم حداقل از ستاره شناسی برای کارهای مفید از جمله آبیاری، کشاورزی، تعیین فصول بارش و کشت و برداشت و شخم زدن هم استفاده میکردند ولی حالا بشر افتاده دنبال تعیین و تغییر سرنوشت خود بوسیله موقعیت ستارگان.

در زمانهای قدیم، از آنجا که ستارگان خیلی شفاف دیده میشدند و آسمان واقعا صاف بود و آلودگی هوا هم وجود نداشت، میتوانستند زمان سنجی های خود را از روی این ستارگان خیلی دقیق انجام دهند. اما اکنون آن هفت طبقه ای که پیامبر نوح به آن اشاره میکنند، وضوح خود را از دست داده است و در نتیجه باید از تلسکوپ و ماهواره و روشهای علمی دیگر، وضعیت آب و هوا و سایر موارد ضروری را تشخیص داد. هر چقدر که ما به آخر الزمان نزدیکتر شویم، اینها وضوح خود را از دست میدهند و لایه های هفت تایی وضوح خود را از دست میدهند و تارتر میشوند. زمانی خواهد آمد که در شهرها دیگر حتی ستاره ها هم دیده نمیشوند در آسمان از بس که هوا آلوده میشود. به این طریق معانی هفت لایه ای که پیامبر نوح مطرح کردند، کمی وضوح خود را از دست میدهد و روز به روز هم، درجه عدم وضوح بیشتر خواهد شد. در بعضی شهرها، آسمان آبی نیست و بلکه خاکستری است. حتی در طول روز خورشید واضح دیده نمیشود؛ از بس که هوا آلوده است.

اما در زمان قدیم، صور فلکی و ستاره ها دقیق تر بوده اند. مثلا در زمانهای خیلی قدیم، با شروع چله بزرگ، بارش برف شروع میشده است. این روال آنچنان دقیق بوده است که هر ساله با یک یا دو ساعت تاخیر انجام میشده است و تا مدت مشخصی ادامه دار بوده است. حتی گاهی مردم طی تجربه دریافته بودند که هر ساله در چله کوچک، حتما یک بارش برف سنگین خواهند داشت و وقوع این اتفاق تقریبا مداوم و هر ساله بوده است. یا حتی تعداد فصلهای سال هفت فصل بوده است و هر کدام از این فصلها، خواص مخصوص خود را داشته است و مردم به این فصول هفتگانه عادت کرده بودند. اما بمرور زمان این فصلها کاهش یافت و به شش و پنج و چهار فصل تنزل یافت. در نهایت ما حالا بعضی جاها داریم به دو فصل نزدیکتر می شویم و در آخر الزمان، فقط یک فصل می ماند (فصل سرما). خدا جهان را براساس لایه های هفت تایی آفریده بود. ولی بمرور زمان وضوح این لایه ها کم و کمتر میشود و لایه ها با هم ترکیب میشوند. مثل این است که بشر دارد کوررنگ میشود و دیگر تشخیص لایه ها برایش مشکل میشود.

 

وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ ﴿١٧﴾‏

و به راستی [ما] بالای سر شما هفت راه [آسمانی‌] آفریدیم و از [کار] آفرینش غافل نبوده‌ایم. (۱۷)

 

ولی دیدن و دسترسی به این لایه ها، روز به روز مشکلتر میشود. دلیل این امر خیلی واضح است، زیرا به مرور زمان، لایه های هفت گانه آسمانی وضوح خود را از دست داده و در نتیجه مردم از آن پیش بینی های فصلی محروم میشوند. بشر به علم دست یافته است و به علت ناشکری و ناسپاسی و مغرور شدن به علمش، این حوادث و زیبایی های طبیعی را از دست میدهد. ممکن است که زمستان بیاید و حتی برف هم نبارد. به این طریق صور فلکی بصورت قدیم، معنا و مفهوم خود را از دست داده اند.

اما گاهی مردم در خیال خود، میان این ستارگان و صور فلکی جنگها و رقابتهایی ایجاد میکردند. بعدا این جنگ را جنگ ستارگان می نامیدند. مثلا الهه ای به اسم مهر (که قرنها بعد توسط رومی ها به میترا تغییر نام داد) ساختند. مهر، ایزد باستانی ایرانی، نقش مهمی در اساطیر و آیین‌های ایرانیان داشته است و دارد. گاو یکی از نمادهای اصلی و مرتبط با این الهه است. در آیین مهرپرستی، مراسم قربانی گاو توسط مهر ، در مهرابه‌ها (محل نیایش مهرپرستها) انجام می‌شده است. این قربانی برای باروری زمین و رشد نیروی زندگی ضروری تلقی می‌شد. زیرا صور فلکی گاو نشان آمدن فصل بهار بود و به باروری و رشد زمین ربط داشت. آنها الهه و یا فرشته مهر را نماد دوستی و عهد و پیمان می دانستند و آن را مامور کنترل گاو (صور فلکی گاو) می دانستند و در نتیجه قربانی کردن گاو وخوردن خون آن توسط میترائیان و یا مهر پرستان، به معنای پاشاندن برکت و باروری روی زمین می دانستند. به هم خاطر آنان این مراسم قربانی کردن گاو را هر ساله در زمانهای مشخصی در غارها و معابد و مهرابه های میترائی انجام میدادند و همراه با این مراسم معجونی از مشروب هوم و خون گاو را میخوردند و به شادی و جشن و سرور می پرداختند. میترا به عنوان محافظ گاو و نگهبان آب‌ها در نظر گرفته می‌شد و آب کافی برای چرای دام‌ها را هم تضمین می‌کرد.  به اعتقاد آنان، خون گاو پس از قربانی شدن، سبب رشد نیروی باروری زمین می‌شد و این امر با آفرینش و حیات جدید مرتبط بود. آیین مهرپرستی که بر پایه پرستش میترا بنیان نهاده شده بود، از ایران به امپراتوری روم گسترش یافت و در روم با نام میترائیسم شناخته شد. این آیین در میان سربازان و طبقات مختلف جامعه رواج پیدا کرد و به عنوان رقیب مسیحیت اولیه شناخته می‌شد. مسیحیت خیلی از آئینهای کنونی خود (شام آخر، کلاه اسقفها، تثلیث، تعطیلی روز یکشنبه، استفاده از سرودها و زنگ در معابد و ...) را از میترائیسم گرفته است.

تائوئیسم هم مثل میترائیسم، براساس ستاره پرستی و طبیعت پرستی بنا شده بود. یکی از فیلسوفان تائوئیسم میگفت:

 

 وقتی دست چپ من به شکل خروس درآید آن را علامت زمان شب می‌دانم و اگر دست راست من به شکل کمانی در آید، آن را آلت شکار مرغی قرار خواهم داد. اگر پایم به شکل چرخ درآید و جان من مانند اسب دونده‌ای شود بر آن سوار خواهم شد و حرکت خواهم کرد و به اسب احتیاج ندارم.

 

تائویسم هم تفسیر غلطی را از طبیعت و نمادهای آن راه انداخت و به نوعی طبیعت پرست بوده است. آنها هماهنگی با تائو را هدف خویش قرار دادند و به آن جهت رو کردند. هر کدام از این فرق، یکی در آسمان و دیگری در زمین، به تجسم و شکل سازی روی آوردند و عملا ارباب دیگری غیر از خدا برای خود اخذ کردند.

اگر چه هماهنگی با طبیعت و نظام رحمانی، کار درست و عاقلانه ای است ولی اینها فقط ظاهر قضیه است (همانطور که در درمان بیماری ایوب گفته شد) و گرنه خدای احد و واحد پشت این قضایاست و ربط دادن امورات و پیش بینی ها به موجودات بی جان و ستاره ها و حرکات  دست و پا، امری بت پرستی است. این نوع بینش از جهان، یک نوع طبیعت گرایی بوده است.

اصل و اساس مذهب هندوئیسم هم براساس ستاره شناسی است. اگر چه ممکن است، چندین اصول و مطالب درستی هم در کتابهای اولیه شان آمده باشد. اما ما اینجا قصد نداریم که بگوییم همه مطالب کتابهای اصلی هندوئیسم اشتباه است. بلکه مذهب هندوی اصلی هم از اصول درستی نشات گرفته بوده است ولی بمرور زمان دچار ایده های غلط شد. مثلا آنها برای توجیه کسوف و خسوف میگفتند که شیاطین عامل کسوف و خسوف هستند و این را به عنوان جنگ ستارگان عنوان میکردند و البته در نهایت، وقتی کسوف و یا خسوف تمام میشد، الهه ها را ستایش میکردند بخاطر پیروزی بر شیاطین و بیش از پیش به خطا می رفتند. وقتی یک فرضیه غلط بوجود آید، دیگر مطالب بعدی هم پی در پی مشکل زا میشوند. وقتی پایه یک بنا را کج بگذارید، دیگر هر چقدر که بنا مرتفع تر شود، کج تر و خطرناک تر میشود.

یا در مذهب هندو، زمان زایمان و موقعیت ستاره‌ها در آن زمان برای تعیین طالع و سرنوشت فرد بسیار مهم بوده است. بسیاری از جشن‌ها و مراسم مذهبی در هندوئیسم بر اساس تقویم نجومی و موقعیت صور فلکی و ستارگان برگزار می‌شوند. هر سیاره در هندوئیسم به یک الهه خاص مرتبط است. مثلا مریخ به الهه "کارتیکیا" مرتبط است و زهره به الهه "لاکشمی" مرتبط است. بسیاری از جشن‌ها و مراسم مذهبی هندی به حرکات و موقعیت‌های خاص صور فلکی وابسته‌اند و الهه ها در این مناسبت‌ها به عنوان ناظرین و راهنمایان شناخته می‌شوند. بنابراین آنچه که امروز به عنوان هندوئیسم و مهرپرستی و سایر ادیان باستانی شناخته میشوند، هسته مرکزی خود را از صور فلکی گرفته اند و تمام الهه هایشان را از این وقایع اخذ کرده اند. نظریه تثلیث هم در همین راستا بوجود آمده است. مثلا برای مسیر یابی، موقعیت سه ستاره یا سه سیاره را با  خطوطی به هم وصل میکردند و به عنوان یک شکل واحد در نظر میگرفتند و بوسیله آن مسیر یابی میکردند (با کمتر از سه نقطه نمی توان یک شکل ساخت).  اما بعدا همین جهت یابی به تفسیراتی از الهه ها مرتبط شد و نطریه تثلیث را اختراع کردند.

در هندوئیسم، مفهوم "تری‌مودا" که در زبان سانسکریتی همان معنای تثلیث میدهد، به سه الهه اصلی (برهما، ویشنو و شیوا) اشاره دارد که هر یک نقش خاصی در آفرینش، نگهداری و نابودی جهان دارند. این مفهوم می‌تواند به نوعی مشابه با تثلیث در مسیحیت باشد.

  1. برهما = آفریننده
  2. ویشنو = نگهدارنده
  3. شیوا = نابودی جهان

 

این مثلث، در اصل از یک مفهوم ستاره شناسی اخذ شده است. ستاره پرستان قدیم میخواستند که مفاهیم و قدرتهای خدا را در ستاره ها ببینند و به این طریق آن را دسته بندی کردند و مفهوم خدا را تکه تکه کردند و از این تکه ها، الهه هایی برای خود ساختند. الهه سوم در هندو، یعنی شیوا همان ابلیس است. هر جا که مفهوم خدا تکه تکه شد و به الهه های متعدد تجزیه شد، قطعا بدانید و مطئمن باشید که تعداد زیادی از شیاطین خودشان را در این تکه های تجزیه شده قرار میدهند. به همین خاطر خیلی از الهه های هندوها، در اصل شیاطین رانده شده (یا دیو) هستند. به همینخاطر در مذهب هندو، فرق واضحی بین ملائکه و شیطان وجود ندارد و همگی کلا یک مجموعه اند. همین بی تفاوتی، باعث شد که شیوا خودش را در راس هرم قرار دهد و به یکی از سه الهه اصلی هندوئیسم تبدیل شود.

ویشنو به عنوان الهه نگهدارنده و ضلع سوم مثلث، در اشکال مختلف (آواتارها) روی زمین تجلی می‌یابد. این ایده از تجلی خدا در اشکال مختلف می‌تواند به اختراع تفکر مسیحیت منحرف درباره تجلی خدا به شکل مسیح مرتبط باشد. همانند میترائیسم که میترا را نماد دوستی و پیمان فرض میکردند و آن را جزء و الهه ای از خدا می دانستند. پیروان مسیحیت اولیه، میخواستند که هیچ شباهتی به یهودیت نداشته باشند و به همین خاطر از آریایی ها، هر فلسفه ای که خوششان میامد، در مرامنامه خود می گنجاندند.

همانطور که می بینیم، بیشتر مذاهب جهان، اعم از هندوئیسم، میترائیسم (مهرپرستی)، زروانیسم و ... همگی براساس الهه سازی و تصویر سازی از صور فلکی و ستارگان ساخته شده اند و در زمانهای قدیم هندوئیسم به ستاره‌شناسی و نجوم اهمیت زیادی میدادند. متون مقدس هندویی شامل اطلاعات زیادی درباره حرکات سیارات و تأثیرات آن‌ها بر زندگی انسان‌ها هستند. به همین خاطر است که در فرهنگ هندو، طالع‌بینی بر اساس موقعیت ستاره‌ها و سیارات در زمان تولد فرد انجام می‌شود و این موضوع به باورهای مذهبی و فلسفی هندوئیسم مرتبط است. حتی همین حالا هم هندوها در ازدواجهای خود به ماه و سال تولد و طالع بینی خیلی اهمیت میدهند و اگر ازدواج دو فرد براساس این طالعها نباشد، انجام نمیدهند و قبل از ازدواج به این طالعها و پیش بینی ها اهمیت میدهند و این جزو مرامنامه مذهبشان است.

با این حال، به جواب سوال اصلیمان میرسیم که چرا در قرآن از مذاهب هندوئیسم و میترائیسم و مهرپرستی و بعضی مذاهب مهم دیگر بطور مستقیم نامی نبرده است. زیرا این مذاهب اگر چه نامهای گوناگون دارند ولی همگی همان ستاره پرستی و ماه پرستی و خورشیدپرستی هستند و در چالش بزرگ پیامبر ابراهیم در قرآن ذکر شده اند. قرآن دقیقترین کتابی است که تابحال بشر به خود دیده است. این کتاب دقیقترین مسائل را هم در نظر گرفته است.  پیامبر ابراهیم در چالش معروفش می گوید:

 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَىٰ کَوْکَبًا ۖ قَالَ هَٰذَا رَبِّی ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿٧٦﴾‏ فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَٰذَا رَبِّی ۖ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ ﴿٧٧﴾‏ فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَٰذَا رَبِّی هَٰذَا أَکْبَرُ ۖ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ ﴿٧٨﴾‏ إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿٧٩﴾

پس چون شب بر او پرده افکند، ستاره‌ای دید؛ گفت: «این پروردگار من است.» و آنگاه چون غروب کرد، گفت: «غروب‌کنندگان را دوست ندارم.» (۷۶) و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: «این پروردگار من است.» آنگاه چون ناپدید شد، گفت: «اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعاً از گروه گمراهان بودم.» (۷۷) پس چون خورشید را برآمده دید، گفت: «این پروردگار من است. این بزرگتر است.» و هنگامی که افول کرد، گفت: «ای قوم من، من از آنچه [برای خدا] شریک می‌سازید بیزارم.» (۷۸) من از روی اخلاص، پاکدلانه روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است؛ و من از مشرکان نیستم. (۷۹)

 

جالب است که در این آیات، پیامبر ابراهیم با ستاره پرستان صحبت میکند و در نهایت آنها را  ای قوم من (قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِّمَّا تُشْرِکُونَ) خطاب میکند. این یعنی نژاد پیامبر ابراهیم، از همان نژادی بوده است که ستاره پرستی در آنان رواج داشته است (مثل میترائیسم و مهر پرستی و یا هندوئیسم). و این اقوام معمولا اقوامی اهل ایران بوده اند. پس نتیجه می گیریم که پیامبر ابراهیم اصالتا عبری و یا عرب نبوده است و بلکه ساکن ایران بوده  است. این نکته بخاطر این گفته شد که اسم پدر او هم ازر بوده است که این نام هم یک نام ایرانی بوده است. خدا در قرآن خیلی کم از نام افراد صحبت میکند ولی وقتی نام فردی را میاورد، بدانید که پیام مهمی را میخواهد بیان دارند.

  • اسعد حسینی
۰۴
مرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و شصت)

الهه گیری (بخش 1)

چرا الهه ها ساخته میشوند؟

 

وقتی خدای مهربان، در قرآن می فرماید که در کتاب قرآن، از هر چیزی مثالهایی زده شده است؛ باورش برای بعضی ها سخت است. شاید یکی بگوید که پس چطوری قرآن در مورد مذهب هندو، میترائیسم، زروانی و خیلی فرقه های دیگر ساکت است. اما در این مجموعه بحث در مورد الهه گیری، ثابت میشود که ریشه تمام این مذاهب و فرق و طریقتها در قرآن، مورد بحث قرار گرفته است و ریشه اصلی این مذاهب بیان شده است.

 

وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هَٰذَا الْقُرْآنِ مِن کُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ﴿٢٧﴾

و در این قرآن از هر گونه مثَلی برای مردم آوردیم، باشد که آنان پندگیرند. (۲۷)

 

ابتدا بیایید ببینیم که چرا مردم الهه می گیرند و آن را جای خدای احد و واحد قرار میدهند. با چند مثال و پارادکس توضیح داده میشود که چرا و چگونه در طول تاریخ، این همه الهه ها ساخته شده اند و حتی هم اکنون این روال همچنان ادامه دارد و ادامه خواهد داشت.

مثال 1: گاهی مردم برخی از صفات خدا را درک نمی کنند و ممکن است به این نتیجه برسند که صفات مختلف خدای رحمان با یکدیگر در تضاد هستند، یا اینکه محدودیت دارند. مثلا همه ما می دانیم که خدا به همه چیز آگاه است و از گذشته و حال و آینده اطلاع دارد. همچنین انسان را هم مختار آفریده است و انسانها در انتخاب راه صحیح و غیر صحیح آزاد هستند. حالا بعضی ها این سوال و پارادکس را مطرح کردند که چگونه ما اراده آزاد داریم و در عین حال، خدا از حال و آینده ما هم خبر دارد؟

مثال 2: خدای رحمان قادر به انجام هر کاری است، پس چرا اجازه وجود شرّ را در جهان میدهد؟ و چرا شرّ را منع نمی کند؟

مثال 3: مگر خدا خودش نمی فرماید که به هر درخواست و سوالی جواب میدهد. پس چرا خدا به بعضی خواسته های انسان جواب نمیدهد؟

 

مثالهای زیادی از این دست میتوان آورد. بسیاری از فیلسوفان  سعی کردند که این تضادها را حل کنند ولی همه راه حلها به نتیجه نرسید. حتی بعضی از راه حلها، منجر به ایجاد الهه ها گردید.

بشر در طول تاریخ دو راه حل برای این مشکل خویش (به خیال خود) پیدا کرد:

  1. یکی از راه حلها توسط یهودیها مطرح گردید و آنان گفتند که خدا بعضی کارها را نمیتواند انجام دهد و دست خدا در بعضی امور بسته است! آنان به این روش، خدا را دست بسته اعلام کردند (نعوذبالله) تا از اختراع الهه ها خودداری کنند.

 

وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ ۚ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا ۘ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ ۚ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا ۚ وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ یَوْمِ الْقِیَامَةِ ۚ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ ۚ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا ۚ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ(٦٤)

و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دستهای خودشان بسته باد. و به [سزای ] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد می‌بخشد. و قطعاً آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو فرود آمده، بر طغیان و کفر بسیاری از ایشان خواهد افزود، و تا روز قیامت میانشان دشمنی و کینه افکندیم. هر بار که آتشی برای پیکار برافروختند، خدا آن را خاموش ساخت. و در زمین برای فساد می‌کوشند. و خدا مفسدان را دوست نمی‌دارد. (۶۴)

 

خدای حکیم دانا در این آیه، می فرماید که دست خدا تنگ نیست و بلکه دست خودشان تنگ است و حتی آنان را لعنت کرد. در طول تاریخ هم ثابت شده است که یهودیان، هر آنچه بود برای خودشان میخواستند و خیری از آنها به مردم نمی رسید؛ مگر اینکه در راستای اهداف خودشان باشد. آنها هم اکنون هم تا حد زیادی همین عادت زشت را دارند.

  1. بعضی دیگر برای حل این پارادکسها به طرق مختلف سعی کردند تا به خیال خود از محدودیت‌ها و تضادهای خیالی خود که در ماهیت خدا یافته بودند، فرار کنند. آنها دنبال کسانی غیر از خدا بودند تا که این نوع تضادها و محدودیتها را برایشان بردارد.  الهه‌ها معمولا خصوصیات انسانی را هم با خود دارند و به همین خاطر برای مردم قابل درک‌تر و نزدیک‌تر بودند.

 

مردم به اشتباه فکر میکردند که:

 رحم خدا مثل رحم انسانهاست،

یا عدالت خدا مثل عدالت انسانهاست ،

یا خشم خدا مثل خشم انسانهاست و ...

 

زیرا مردم راحت تر میتوانستند و می‌توانند با کسی با این ویژگیهای انسانی  ارتباط برقرار کنند و احساس نزدیکی بیشتری با آنها دارند. آنها الهه ای میخواستند که مثل انسان تصمیم بگیرد، مثل انسان خشمگین شود، رحمش شبیه انسان باشد، شبیه انسان قضاوت کند و ... انسان از عجله ساخته شده است و میخواهد خدا هم مثل او سریع قضاوت کند، سریع عدالت را برقرار کند و ... انسانها فکر میکنند که عدالت برقرار کردن مثل یک دادگاه است. در حالی که برای فهم کارهای خدا، صبر لازم است. صبر برای ما یک روز است و برای خدا چهل سال.

مردم در زمان قدیم، الهه ای به نام میترا یا مهر درست کردند که این الهه اختصاصا کارش فقط عهد و پیمان و دوستی بود. مردم حول این الهه جمع میشدند و دوستی ها و پیمانهای خود را تجدید میکردند. ممکن است حول نماد الهه و یا حول تمثال او و یا در عبادتگاهی مخصوص میترا جمع شده باشند. آنها این الهه را نماد خدا در زمین می دانستند. آنها این الهه را زمینی سازی خصوصیت عهد و پیمان و دوستی خدای یکتا می دانستند. بعد از مدتی مردم به این الهه می چسبیدند و کل کارهای خود را حول او رفع و رجوع میکردند. اما مشکل اینجا بود که مشکل بشر روی زمین، فقط عهد و پیمان و دوستی نیست. بلکه خیلی چیزهای دیگر هم هست. بالاخره انسان‌ها در زندگی خود با نیازها و چالش‌های مختلفی مواجه میشوند. به همین خاطر مردم مجبور شدند که در زمینه های مختلف ، الهه های مختلف بگیرند. هر الهه معمولا نمایانگر یک جنبه خاص از زندگی یا طبیعت بود، مانند الهه عشق، الهه جنگ، الهه باروری، الهه پیمان و دوستی و الهه شفا و....  این باعث تنوع بخشیدن به الهه ها شد و به مردم این امکان را داد که برای هر چیزی  به الهه‌ مخصوص آن چیز پناه ببرند که به نیاز یا مشکل خاص آن‌ها پاسخ دهد.

بنابران الهه ها ساخته پرداخته ذهن انسانها هستند. این دیدگاه به این معناست که انسانها برای توضیح پدیده های طبیعی، احساسات و تجربیات خود، شخصیتهایی به عنوان الهی و یا انسان کامل را طراحی کردند و از این شخصیتها برای توضیح و کمک به درک مفاهیمی مثل جنگ، باروری، عدالت و غیره عمل میکردند.

وقتی انسان در یک چیزی به هدفش نرسد، سعی در چسبیدن به الهه ها دارد، تا الهه ها کاری برایش بکنند. در واقع انسانها وقتی بخواهند که در یک امری افراط و تفریط کنند، از طریق مفهوم خدا به آن نخواهند رسید، اما از طریق الهه ها به آن خواهند رسید. به همین خاطر است که خدا را تجزیه میکنند و برایش زیرمجموعه میسازند تا از طریق زیرمجموعه ها بتوانند به خواسته های خویش برسند. زیرا در زیرمجموعه سازی، میتوان راه میانبر زد، میتوان راه در رو زد.

مثلا میدانند که خدا اجازه زیاده روی در دوستی و پیمان را نمیدهد، به همین خاطر الهه ای به اسم پیمان و دوستی مثل میترا از خدا می تراشند تا از طریق او؛ به این اجازه دست یابند. در واقع آنان خدا را تجزیه کردند تا به اهداف نامشروع خود دست یابند. یا مردم برای اینکه بتوانند هر چیزی را که نفسشان میخواست را بیان کنند، الهه شعر درست کردند. زیرا خدا مخالف شعر است ولی تحت لوای یک الهه شعر که متخصص این کار هم هست، میتوان به این هدف نامشروع دست یافت.

افسانه های گذشتگان، طریقه خلق الهه ها توسط مردم را خیلی واضح بیان میدارند. میتوان از دل این افسانه ها دلیل اصلی خلق الهه ها را بیرون کشید. یک داستانی از یک الهه مصر باستان هست که میگوید:

 

اوسیریس به عنوان خدای زندگی و باروری در مصر باستان شناخته می‌شد و مردم به او برای تامین محصولات زراعی و زندگی بهتر دعا می‌کردند. اوسیریس به مردم آموزش می‌داد که چگونه کشاورزی کنند و زندگی بهتری داشته باشند. در این میان، برادرش ست، که نمایانگر بی‌رحمی و آشوب بود، از موفقیت اوسیریس حسادت می‌کرد. ست تصمیم می‌گیرد که اوسیریس را از بین ببرد. او یک نقشه می‌کشد و اوسیریس را به دام می‌اندازد. ست او را در یک تابوت می‌گذارد و تابوت را به رود نیل می‌اندازد. با این کار، اوسیریس به دنیای مردگان می‌رود و زندگی مردم به خطر می‌افتد. ایسید، همسر وفادار اوسیریس، به جستجوی شوهرش می‌پردازد. او با تلاش‌های بسیار، تابوت اوسیریس را پیدا می‌کند و او را به زندگی بازمی‌گرداند. اما ست دوباره اوسیریس را می‌کشد و این بار اوسیریس به دنیای مردگان می‌رود و به خدای دنیای زیرین تبدیل می‌شود. ایسید با عشق و وفاداری خود، فرزندشان حورس را به دنیا می‌آورد. حورس به عنوان نماد عدالت و انتقام، در نهایت با ست مبارزه می‌کند و او را شکست می‌دهد. این پیروزی در ظاهر نه تنها به بازگشت عدالت و نظم به مصر کمک می‌کرد، بلکه به مردم این امید را می‌داد که زندگی و باروری دوباره به سرزمینشان بازخواهد گشت.

 

همانطور که در این افسانه می بینیم مردم به الهه ها پناه می‌بردند تا در برابر چالش‌های زندگی و مشکلات اجتماعی و طبیعی مقابله کنند. الهه‌ها به عنوان نمایندگان نیازهای انسانی در ادیان باستانی درست می شدند. انسانها میخواستند که خدا را پایین آورند و انتظار داشتند که خدا مثل انسانها به نیازهای آنان جواب دهد. از نظر آنان، برای برآورده شدن این امر، خلق الهه ها به عنوان جنبه زمینی خدا جواب میداد. ثابت میشود که انسان‌ها به منظور ارضای خواسته‌ها، نیازها و تخیلات خود، الهه‌ها و خدایان را خلق کرده‌اند.

 

الهه گیری یعنی جنبه خاصی از مفهوم خدا را زمینی کردن. برای این منظور آنان این جنبه و صفت خاص خدا را به یک فرشته و یا یک انسان کامل نسبت میدادند

 

یا اینکه انسان‌ها در زمان‌های قدیم برای توضیح پدیده‌های طبیعی و غیرقابل فهم مانند طوفان، زلزله، آتشفشان، کسوف و خسوف، شخصیت‌های الهه ها را بوجود آوردند. مثلا وقتی زلزله میامد، میگفتند که مثلا الهه خشم و عذاب این کار را کرده است. آنها در این حالت تلاش میکردند که با قربانی کردن او را آرام کنند. در این حالت آنها عملا به جریان قربانی کردن برای الهه ها افتادند. وقتی خدا را در حد یک انسان کامل روی زمین پایین بیاورید، آن وقت طبیعی است که برای جلوگیری از زلزله، باید الهه را راضی و آرام کنید؛ و یکی از این راهها، قربانی کردن برای اوست. زیرا الهه خصوصیاتی شبیه به انسان دارد و مثل انسان عصبانی میشود و خشم می گیرد. در بعضی فرق، از بکارگیری اسامی الهه اجتناب میکنند ولی در عوض آن را "انسان کامل"  نام گذاری کردند.

از دیدگاه انسان، وقتی او حمایت عاطفی لازم داشته باشد، خوب بهترین حالت پناه بردن او به یک الهه مهربان است تا در کنار او احساس آرامش و امنیت کند. به این طریق آنها برای هر نیاز مبرمی که داشتند، خدا را زمینی می کردند و در عین حال، این الهه هم جنبه آسمانی داشت و به آسمان وصل بود و هم یک انسان کامل و جمع و جور هم بود. انسانها در خیال پردازیهای خود، همسر مناسب خود را رویا پردازی میکنند و تقریبا به شکل یک انسان کامل تصور میکنند. این هم یک نوع الهه گیری است.

پادشاهان و حکمرانان فهمیدند که وجود الهه ها خیلی خوب است برای رام کردن مردم. آنها متوجه شدند که باور به الهه‌ها می‌تواند به ایجاد نظم اجتماعی و کنترل رفتارهای اجتماعی کمک کند. به همین خاطر، پادشاهان و سلاطین، مهمترین افرادی بودند که به الهه گری دامن زدند و آن را هر چه بیشتر گسترش دادند و تثبیت کردند. مخصوصا اینکه اکثر این الهه ها خیالی بودند و خطری برای پادشاهی آنان ایجاد نمی کردند؛ حتی در خدمت آنها هم بودند. نقش و نگاره های باستانی چنین نکته ای را اثبات میکند. وقتی از یک الهه خیالی، مجسمه ساخته میشود، حتما سلطان و یا پادشاهی پشت این قضیه بوده است و حامی آن بوده است. زیرا معمولا مردم عادی توان مالی چنین طرحهایی را ندارند.

اما وقتی مردم با خشکسالی مواجه میشدند، نمی دانستند که چرا خدا باران نمی باراند. زیرا آنها نمی خواستند، خطا را به گردن خود بیندازند. آنها نمی خواستند که این فکر را به خود القا کنند که شاید از اوامر و نواهی خدا سرپیچی کرده اند و آب زیاده از حد مصرف کرده اند و به همین خاطر کمبود آب پیش آمده است. در نتیجه کشاورزان، الهه هایی برای باران و حاصلخیزی زمین ایجاد کردند تا از آن‌ها درخواست بارش باران کنند. آنها نمی خواستند تکلیف خود را با خدای رحمان مشخص کنند و آنها نمی خواستند مسئولیت اعمال خود را بر عهده بگیرند و جوابگوی اعمال خود و زیاد مصرف کردن آب نبودند، به همین خاطر، به یک واسطه در این بین نیاز مبرم پیدا کردند تا تحت امرشان باشد و در ضمن مقام خدایی و یا یک انسان کامل داشته باشد. ایجاد الهه آب مناسب این موضوع بود. زیرا خدای احد و واحد را نمیتوان فریب داد؛ اما سر الهه ها میتوان کلاه گذاشت.

در اساطیر یونانی، آفرودیت الهه عشق و زیبایی است. این الهه نماد نیازهای عاطفی و روابط انسانی بود. مردم به او پناه می‌بردند تا در عشق و روابط خود موفق باشند و به یاد او و در کنار نماد و تمثال او، جشن و پایکوبی برگزار میکردند و هر چند مدت، جشنهایی را به این مورد اختصاص میدادند. مردم میدانستند که خدا اجازه عشق را نمیدهد و خدای رحمان به جای آن مودت و رحمت را پیشنهاد فرموده بود. بنابراین مردم به این نتیجه رسیدند که برای دور زدن نصیحت خدای احد و واحد،  یک الهه مخصوص عشق لازم و ضروری است. آنها الهه ای مخصوص این امر میخواستند تا که در این زمینه واسطه و شفیعشان شود و به این طریق امر خدا را دور بزنند.

آنها جشنهایی برای تولد الهه ها هم میگیرند و حتی روزهایی به آن مناسبت هم نامگذاری کرده اند. مثلا شب تولد میترا را خاص می شمارند و در آن شب، جشن برگزار میکنند. در واقع آنان نمی خواستند مستقیم با خدا مرتبط باشند و به همین خاطر یک واسطه درست کردند تا که میانجی در این باشد و مقداری نرمش نشان دهد. اتفاقا یکی از القاب الهه میترا، میانجی گری و آشتی بین خیر و شر بود. از نظر آنان،  در این زمینه میترا از خدا قابل انعطاف تر بود. به همین دلیل، قطعا آنان بیشتر به الهه دلبسته بودند تا به خدا. زیرا در این موقعیت، الهه مهربانتر از خداست.

سلاطین و پادشاهان برای تقویت جنگجویان خود، آنان را با الهه های جنگ مانند مارس در روم آشنا کردند. این الهه به جنگجویان قدرت و شجاعت میداد. آنان از خود مایه نمی گذاشتند و به بهانه الهه جنگ، سربازانشان را به کام مرگ می کشاندند و هوا و هوسهای کشورگشاییهای خود را ارضا میکردند. در قسمتهای بعدی ثابت میشود که تمام جنگها و فسادها در طول تاریخ بخاطر تداخل و کانفلیکت الهه های مختلف با هم بوجود آمده است. به همین خاطر خدای حکیم می فرماید که اگر الهه های متعدد بوجود آید، تضاد و فساد در جهان بوجود می آید. گاهی مردم دو کشور هیچ مشکلی با هم نداشته اند و حتی با همدیگر قوم و خویش بوده اند ولی به اصرار پادشاهانشان، روی هم ایستادند. زیرا بیشتر جنگها، بخاطر دفاع از خاک نبوده است، بلکه بیشتر جنگهای تاریخ، بخاطر جنگ الهه ها و ایدئولوژیها با همدیگر بوده است. وعده الهی است که وجود الهه های متعدد، باعث فساد خواهد شد.

 

لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا ۚ فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ(٢٢)

به‌فرض محال، در زمین و آسمان معبودهایی جز خدا وجود داشت، همه‌جا به‌هم می‌ریخت. خدا که ادارۀ جهان به دست اوست، به‌دور است از توصیف‌هایی که می‌کنند. (٢٢)

گاهی امرا و فیلسوفان برای ایجاد بعضی باورها در مردم خود، از الهه های اختراعی خود مایه میگذاشتند. مثلا برای کشاندن مردم به سمت علم؛ به آنها می گفتند که الهه علم توصیه کرده است که علم را یاد بگیرید. به این طریق رهبران جهان آن روز فهمیدند که میتوانند از طریق همین الهه ها ارزش‌های مشترک ، قوانین اخلاقی مربوط به خود را بین مردم رواج دهند و آنان را به این امورات مشغول سازند. مثلا در میان مسلمانان، بنی عباس و بنی امیه، متوجه شدند که بهتر است برای سرگرمی مردم و گسترش حکمرانی فاسد خود، کتابهای حدیث را درست کنند و از پیامبر محمد یک الهه بسازند.

اما مردم به این سادگیها دم به تله نمی دادند. بنابراین حکمرانان به این فکر افتادند که برگزاری مراسم مذهبی و آیین‌های مرتبط با الهه ها می‌تواند به تقویت این ارتباط کمک کند. سلاطین زمان، کاری کردند که بسیاری از آثار هنری، مجسمه ها، کنده کاری ها ، شعرها و داستان‌ها و کتابهای تاریخی و روایات به شخصیت‌های الهه ها پرداخته شود و این الهه ها به عنوان اسطوره و مثالهایی کامل برای مردم در نظر گرفته شدند. همین حالا هم مجسمه ها، کنده کاری ها و سفالگریها و بسیاری از نقاشی ها که از زمان قدیم بجا مانده است، همگی نشان از تقدیس و بزرگنمایی الهه ها است.

در اساطیر یونانی، ایسکلیپیوس الهه شفا و پزشکی بود. او نمایانگر نیاز انسان‌ها به سلامتی و درمان بیماری‌ها است. مردم به او دعا می‌کردند تا از بیماری‌ها شفا یابند و سلامتی خود را باز یابند. آنها منتظر بودند تا یک خدای زمینی شده، آنان را در بیماریها شفا دهد. در حالی که خدای رحمان روش درمان را به آنها گفته بود. ولی از آنجا که روش خدای رحمان برایشان سخت بود، بهترین روش برای فرار از روش خدای رحمان، پناه بردن به یک الهه بود.

آنها برای برقراری عدالت، به روشها و اوامر خدای رحمان توجه نمی کردند. زیرا برقراری عدالت در اجرای روشهای خداست. آنها به اشتباه فکر میکردند که اجرای عدالت در دادگاه ها است. مثل کسانی که فکر میکنند ، درمان بیماری در بیمارستان است. آنها توجه نمی کردند اجرای عدالت در اجرای روشهای خدای رحمان در زندگی است. درمان بیماری در اجرای روشها و استایل های رحمانی در زندگی است. به خاطر عدم درک این موضوع و یا شاید عدم پذیرش آن، آنها بجای خدا، از الهه عدالت تقاضای اجرای عدالت و یا شفای بیماری میکردند و در ضمن یک جشنی هم برایش برگزار میکردند. این روش یک حیله خوب بود و دو فایده داشت برایشان:

  1. از دستورات خدای رحمان فرار میکردند
  2. جشن و خوشگذارنی هم میکردند

تنوع نیازها و خواسته های انسانها، منجر به تعدد الهه ها شد. هر قومی نیازهای برجسته مخصوص به خود را داشت و همین باعث گوناگونی الهه ها در میان اقوام و ملل مختلف شد. به این طریق خلق الهه‌ها به تجربه‌های محلی و فرهنگی ربط پیدا میکرد. مردم به الهه‌هایی که در فرهنگ و تاریخ خود ساخته بودند و یا توسط آبا و اجدادشان ساخته شده بود، اعتماد و اعتقاد داشتند و به آن‌ها پناه می‌بردند. به این طریق، جهان هر چه بیشتر از امت واحده دورتر شد و اختلافات عمیقی میان ملل مختلف بوجود آمد.

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ۚ أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ ﴿١٠٤﴾‏

و چون به آنان گفته شود: «به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر[ش‌] بیایید»، می‌گویند: «آنچه پدران خود را بر آن یافته‌ایم ما را بس است.» آیا هر چند پدرانشان چیزی نمی‌دانسته و هدایت نیافته بودند؟ (۱۰۴)

 

بعد از مدتی ، رگ غیرت مردم در مقابل ملل دیگر و الهه های دیگران بلند شد و مردم مراسم و آئینهایی را به الهه های خود اختصاص دادند و عملا به عبادت آنان پرداختند. بنی اسرائیل در مصر، بزرگداشت الهه ها در میان فرعونیان را دیده بودند، وقتی با موسی از مصر بیرون رفتند، به موسی پیشنهاد دادند که حداقل یک الهه مثل الهه های مصریان برای آنها درست کند تا آنها هم مقداری جشن و پایکوبی کنند و یک سری مراسم برگزار کنند.

 

وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَىٰ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَىٰ أَصْنَامٍ لَّهُمْ ۚ قَالُوا یَا مُوسَى اجْعَل لَّنَا إِلَٰهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ ۚ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ﴿١٣٨﴾

و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم. تا به قومی رسیدند که بر [پرستش‌] بتهای خویش همت می‌گماشتند. گفتند: «ای موسی، همان گونه که برای آنان خدایانی است، برای ما [نیز] خدایی قرار ده.» گفت: «راستی شما خود را به جهالت می‌زنید.» (۱۳۸)

 

این باورها بصورت نسل به نسل منتقل شد. رهبران و خبرگان آن جامعه هم از این باورها و رگ غیرتها برای تقویت قدرت خود و ایجاد نظم اجتماعی استفاده می کردند. تمام پادشاهان یونان و ایران باستان از چنین فرصتهایی بطور کامل بهره بردند. زرتشت الهه های میترا و سایر الهه ها را حذف کرد؛ اما بعد از او، مغان و رهبران مذهبی، دوباره همان الهه ها را در اوستا مطرح کردند. زیرا الهه گرایی در خون و گوشت مردم بود و به این سادگی نمیتوان آن را پاک کرد.

بعضی مواقع هم خلق الهه ها برای دور زدن خدا استفاده میشد. مثلا از آنجا که خدای حکیم، عشق را قبول نداشت و بجای آن مودت و رحمت را توصیه میفرمود؛ مردم برای دور زدن دستور خدا؛ یک الهه به اسم عشق ساختند و از آن به بعد ؛ بقیه ماجرا را به الهه عشق واگذار کردند. آفرودیت نماینده عشق است. او در یونان به عنوان حامی عشق‌های رمانتیک و روابط انسانی شناخته می‌شود. مردم از آفرودیت چه انتظاری داشتند؟ آنها از آفرودیت انتظار داشتندکه عشق و زیبایی را در زندگی‌شان به ارمغان آورد و در روابط عاشقانه‌شان کمک کند. آنها چیزی که خدا منع کرده بود را از الهه عشق میخواستند و این به معنای دور زدن دستورات خدا بود. پس خیلی از الهه ها برای دور زدن دستورات خدا ساخته شدند.

مطمئن باشید، هر الهه ای که در طول تاریخ درست شده است، مردم میخواسته اند که در موضوع همان الهه ، خدای رحمان و نظام رحمانی را دور بزنند.

از متن قرآن به این نتیجه می رسیم که فقط خدا منجی انسانهاست و فقط خداست که میتواند انسان را نجات دهد. رسولان و سایر بزرگان دینی ، فقط راهنمایی میکنند و لاغیر.

 

ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا ۚ کَذَٰلِکَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِینَ ﴿١٠٣﴾‏

سپس فرستادگان خود و کسانی را که گرویدند می‌رهانیم، زیرا بر ما فریضه است که مؤمنان را نجات دهیم. (۱۰۳)

 

قَالَ إِنَّ فِیهَا لُوطًا ۚ قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِیهَا ۖ لَنُنَجِّیَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کَانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ ﴿٣٢﴾

گفت: «لوط [نیز] در آنجاست.» گفتند: «ما بهتر می‌دانیم چه کسانی در آنجا هستند؛ او و کسانش را -جز زنش که از باقی ماندگان [در خاکستر آتش‌] است- حتماً نجات خواهیم داد.» (۳۲)

 

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ ۚ وَکَذَٰلِکَ نُنجِی الْمُؤْمِنِینَ ﴿٨٨﴾‏

پس [دعای‌] او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم، و مؤمنان را [نیز] چنین نجات می‌دهیم. (۸۸)

 

همانطور که آیات قرآنی بیان می دارند، همه نجاتها از طرف خدای تعالی است (وَنَجَّیْنَاهُ- نُنجِی – لَنُنَجِّیَنَّهُ – نُنَجِّی - نُنجِ ). بنابراین آنطوری نیست که بعضی ها تصور می کنند، بلکه فقط خدای احد و واحد نجات دهنده است.

منجی‌ها به عنوان شخصیت‌های راهنما در ادیان و فرهنگ‌های مختلف وجود داشته اند و نقش‌های مهمی در باورها و اعتقادات مردم ایفا کردند. اما این منجی ها آنطوری معرفی نشدند که خدا میخواست؛ بلکه طبق خواسته های مردم معرفی شدند. مسیحیت عقیده دارند که مسیح به عنوان نجات‌دهنده‌ای به دنیا آمده تا بشر را از گناهان نجات دهد. تا اینجا مشکلی نیست و شاید بتوان گفت که با ایده قرآن می سازد. اما سوال این است که مسیح چطوری این کار را کرد؟ مسیح فقط راهنمایی کرد و به عنوان یک بشر، به مردم تعلیم داد که چطوری خود را پاک کنند. مسیح که نتوانست همه مردم را بطور خصوصی پاک کند. بلکه سخنان و بشارتهایی گفت تا که مردم به آن عمل کنند و پاک شوند.  در زمان زندگی مسیح تعداد کمی به او ایمان آوردند.

اما مسیحیان فکر میکنند که مسیح نتوانست کارش را کامل انجام دهد. آنها فکر میکنند که مسیح باید عدالت را برقرار میکرد و ظلم و فساد را از بین می برد. به همین خاطر انتظار دارند که مسیح یک بار دیگر برگردد تا کارش را کامل کند. در حالی که در بار اول، او را حمایت نکردند. اما به هر حال مسیح وظیفه خودش را انجام داد.

بزرگنمایی پیامبران و مقدس نمودن آنان، طوریکه آنان را از جایگاه واقعی خود خارج سازد، به نوعی الهه گیری است.  بزرگنمایی و مقدس نمودن آنان به این معناست که ویژگی‌ها و رفتارهایی افراطی به آن‌ها نسبت داده میشود و همین ویژگیهای اختراعی به عنوان الگوهایی برای پیروانشان معرفی می‌شود. در نتیجه آن چه نباید بشود میشود. شیطان به این طریق مردم را به سمت افراط و تفریط میبرد. مخصوصا اینکه این افراط و تفریط ها به یک پیامبر که پیش مردم عزیز است نسبت داده میشود و دیگر کسی شکی در این مورد نخواهد داشت. وقتی به یک مسیحی بگوئید که مسیح عبد و بنده خدا بوده است، او در جواب میگوید که یعنی شما مسیح را قبول ندارید!

به هر حال تمام الهه هایی که در طول تاریخ پیدا شدند، اکنون همگی ندایی دیگر سر داده اند. مسیحی که از یکتاپرستی و خداپرستی و تطهیر صحبت میکرد؛ اکنون به یک خدای زمینی تبدیل شده است و ندای من خدای زمینیم سر میدهد. مسیح اولی، مسیح اصلی است ولی مسیح دومی یک مسیح تقلبی است و یا آنتی مسیح است. برخلاف باور عموم، آنتی مسیح یا آنتی کریست یا دجال فرد جداگانه و خاصی نیست و بلکه آنتی کریست همان تفکرات ضد مسیح است که اتفاقا به مسیح هم نسبت داده میشود. بنابراین تمام الهه هایی که از روی شخصیتهای واقعی ساخته شده اند، بعد از مدتی، کس دیگری پشت میکروفون آنان می نشیند و آن فرد کسی نیست جز شیطان ملعون. ملائکه هایی که زمانی به زمین آمدند، بیشترشان به عنوان الهه اخذ شده اند، در قیامت مورد سوال خدای رحمان قرار می گیرند و از آنان پرسیده میشود که آیا این مردم شما را به عنوان الهه می پرستیده اند. ملائکه در جواب میگویند که نه خدای متعال، آنها در عوض جنیان را پرستش میکردند.

 

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ أَهَؤُلَاءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ ﴿۴۰

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را محشور مى ‏کند آنگاه به فرشتگان مى‏ فرماید آیا اینها بودند که شما را مى ‏پرستیدند (۴۰)

 

قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ ﴿۴۱

مى‏ گویند منزهى تو سرپرست ما تویى نه آنها بلکه جنیان را مى ‏پرستیدند بیشترشان به آنها اعتقاد داشتند (۴۱)

 

این دو آیه به تنهایی تمام داستان الهه پردازی ها و الهه گیریها را بیان فرموده است. در این دو آیه، صدها نکته مهم نهفته هستند که اگر دقت شود، همگی مشکلات مربوط به الهه گری ها را افشا میکند.

  1. الهه پرستی و الهه گیری همان جن پرستی است
  2. کسی که پشت الهه ها می نشیند، اجنه و شیاطین هستند
  3. مثلا اگر کسی مسیح و یا یک ملائکه را به عنوان الهه گرفته است، بعد از مدتی، همان الهه تغییر معنا و جهت میدهد و یک شیطان پشت آن می نشیند. در این حالت ، همان مسیح تقلبی رایج بین مردم، به یک آنتی مسیح تبدیل میشود.
  4. ملائکه در جواب میگویند که خدایا تنها تو ولی ما هستی و نه آنها. یعنی اینها نمیتوانند به ما دستور دهند و ما را واسطه قرار دهند، زیرا فقط تو سرپرست و ولی ما هستی و ما فقط از تو دستور می گیریم و تحت فرامین و اوامر تو هستیم نه تحت فرمان اینها.

 

نوعی قارچ مخصوص در آفریقا هست که به مغز مورچه ها حمله میکند و کنترل مغز آنان را به دست می گیرد و در آن موقع به مورچه دستور میدهد که بالای یک برگ برود و خود را آویزان کند و ساکن بماند. مورچه بعد از مدتی از گرسنگی می میرد. این نوع قارچ در مغز مورچه رشد میکند و بوسیله این مورچه مرده، دنبال پیدا کردن قربانی های دیگر می گردد در این حالت، دیگر مورچه مرده است و از خودش هیچ اختیاری ندارد و قارچ فرمانده بدن اوست. اما مورچه های دیگر نمی دانند که این مورچه مرده است و نزدیک او میشوند و قارچ به بدن آنان هم سرایت میکند. به این طریق، این نوع قارچ با استفاده از بدن یک مورچه مرده، خیلی ها را فریب میدهد و به دام می اندازد. در واقع مورچه مرده دیگر مورچه نیست و بلکه ضد و دشمن مورچه های زنده است. این مثال بیان شد تا که ماهیت الهه ها مشخص شود. شیطان از زبان مرده ها صحبت میکند. شیطان از مقدس شدن غیر خدا برای رسیدن به اهدافش استفاده میکند. شیطان بر امواج افراط و تفریطهایی که در مورد شخصیتهای مذهبی صورت می گیرد، سوار میشود.

در زمانهای قدیم، ملائک به عنوان رسول به زمین می آمدند و اموراتی که از طرف خدای رحمان به آنان محول شده بود، انجام میدادند و برمی گشتند. اما بعد از مدتی، مردم از خاک قدم آنان و یا آثار آنان یک یادگاری، یک نقاشی و یا تمثال و یا  مجسمه درست میکردند. به این طریق از یک فرشته، رسول تقلبی ساخته میشد که این منشاء ایجاد الهه میشد. رویه این الهه دقیقا برخلاف رسول اصلی بوده است و حتی ضد او. این همان دجال است که در تورات هم بیان شده است. بعد از مرگ مسیح، ایده های زیادی به او نسبت داده شد که او آنها را نگفته بود. به هر حال از آنجا که او دیگر روی زمین نبود، نتوانست شخصیت تقلبی که از او ساخته شده بود را افشا کند. به این طریق دو الهه از مسیح و مادرش ساخته شد که خدا به آن دستور نداده بود.

 

وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیْنِ مِن دُونِ اللَّهِ ۖ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ ۚ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ ۚ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ ۚ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ﴿١١٦﴾

و [یاد کن‌] هنگامی را که خدا فرمود: «ای عیسی پسر مریم، آیا تو به مردم گفتی: من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟» گفت: «منزهی تو، مرا نزیبد که [در باره خویشتن‌] چیزی را که حق من نیست بگویم. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را می‌دانستی. آنچه در نفس من است تو می‌دانی؛ و آنچه در ذات توست من نمی‌دانم، چرا که تو خود، دانای رازهای نهانی. (۱۱۶)

 

مسیح دیگر نمیتواند این مشکل را حل کند و همچنین هیچوقت هم برنخواهد گشت. خدای حکیم خودش نجات دهنده است و فقط خودش میتواند این مشکلات را حل کند.

 

مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ ۚ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَّا دُمْتُ فِیهِمْ ۖ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ ۚ وَأَنتَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿١١٧﴾‏ إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ ۖ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿١١٨﴾‏ قَالَ اللَّهُ هَٰذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ ۚ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ۚ رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿١١٩﴾‏ لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِیهِنَّ ۚ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿١٢٠﴾‏

جز آنچه مرا بدان فرمان دادی [چیزی‌] به آنان نگفتم؛ [گفته‌ام‌] که: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید، و تا وقتی در میانشان بودم بر آنان گواه بودم؛ پس چون روح مرا گرفتی، تو خود بر آنان نگهبان بودی، و تو بر هر چیز گواهی. (۱۱۷) اگر عذابشان کنی، آنان بندگان تواند و اگر بر ایشان ببخشایی تو خود، توانا و حکیمی.» (۱۱۸) خدا فرمود: «این، روزی است که راستگویان را راستی‌شان سود بخشد.» برای آنان باغهایی است که از زیر [درختان‌] آن نهرها روان است. همیشه در آن جاودانند. خدا از آنان خشنود است و آنان [نیز] از او خشنودند. این است رستگاری بزرگ. (۱۱۹) فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست از آنِ خداست، و او بر هر چیزی تواناست. (۱۲۰)

 

تاریخ ثابت میکند هر آئینی که الهه ها برای خود ساخته اند، بعضی خط قرمزهایی که خدا ممنوع کرده است، را بطرز عجیبی استفاده میکنند. میترائیسم که میترا را به عنوان الهه خود برگزیده بودند، در جشنهایشان، مخلوط مشروب هوم و خون گاو استفاده میکردند. این در حالی است که از اول خلقت تابحال، خون و مشروب الکلی در تمام ادیان حرام بوده است. یااینکه مسیحیت تقلبی گوشت خوک را استفاده میکنند، درحالی که در تورات گوشت خوک حرام اعلام شده است. الهه ها در مورد حلالها و حرامها و خطوط قرمز زیاد سخت گیر نیستند. یکی از دلایل جذب شدن مردم به الهه ها همین است. مسیح اصلی گوشت خوک را حرام میداند ولی مسیح تقلبی که بین مردم رایج است، زیاد سخت گیر نیست و این نوع آوانسها را به مردم میدهد و  از خدا مهربانتر و حکیم تر است (نعوذبالله).

واقعا حالا می فهمیم که سوره توحید چقدر مهم است. زیرا چیزهایی را بیان میکند که دقیقا به وسط همه الهه سازیها میزند.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ﴿١﴾‏ اللَّهُ الصَّمَدُ ﴿٢﴾‏ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ﴿٣﴾‏ وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ ﴿٤﴾‏

بگو: «اوست خدای یگانه، (۱) خدای صمد [ثابت - متعالی‌]، (۲) [کسی را] نزاده، و زاده نشده است، (۳) و هیچ کس او را همتا نیست.» (۴)

 

اللَّهُ أَحَدٌ : خدا یکی است. خدا یکتاست. خدا بی همتاست. خدا یگانه است.

اللَّهُ الصَّمَدُ : خدا بی نیاز است. خدا ثابت است و تغییر شکل نمیدهد. خدا متعالی است و به زمین نمی آید و در کسی حلول نمی کند.

لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ : کسی را نزاده است و از کسی هم زائیده نشده است. کسی را تولید نکرده است و از کسی هم تولید نشده است. زیر مجموعه ندارد. الهه های زیر مجموعه ندارد. وزیر دست راست و دست چپ ندارد. در دنیا فقط یک اله واقعی وجود دارد و آن هم الله است. الهه هایی که مردم درست کرده اند، هیچکدام متعلق به خدا نیست و همگی بدون استئناء شیاطینند. شیطان فرشته بود، اما وقتی ادعای اله گری کرد، همان لحظه به شیطان تبدیل شد.

وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ : هیچوقت هم همتا، همسر و همنشینی نداشته است. بی همتا بوده است و همچنان بی همتاست و بی همتا خواهد بود.

 

 

  • اسعد حسینی
۳۱
تیر
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پنجاه و نهم)

طهارت (بخش ششم)

خانه ( قسمت 2)

 

در قسمت قبل بیان شد که خانه یک سری قواعد و سقف و دیوار و درب و کف دارد که خواص هر کدام باید طبق آن چیزی باشد که خدا فرموده است.

 

اجزاء یک خانه (بیت) طبق قرآن

قواعد

جدار

سقف

باب

ارض

پایه ها

دیوار

سقف

دَرب

کف خانه

قوانین و قواعد خانه

محافظ یک خانه

محافظ از بالا

طریقه ورود

ارتباط با زمین

مربوط به فرد

مربوط به اجتماع

مربوط به رسانه ها

تنها راه ورودی خانه باید باشد

نماینده سیستم رحمانی

 

اما اکنون در مورد یک خانه ، این مفاهیم رعایت نمیشود و یا حتی بعضی اجزای بالایی که ذکر شد، در خانه وجود ندارد. اکنون بیشتر خانه ها سقفشان سوراخ است و از طریق سقف (آنتنها و پارازیتها)، انواع فیلمها و کلیپهای نامناسب را وارد خانه میکنند و مفهوم پاکی و طهارت خانه را از بین می برند. خدا می فرماید که از درب خانه وارد آن شوید و این یعنی هر چیزی که وارد خانه ها میشود، باید از درب وارد شود و نه از سقف و یا دیوار. از درب وارد شدن به معنای آن است که طبق قواعد و قوانین آن خانه باید باشد. کسی و یا چیزی که از درب وارد خانه نشود، مهمان ناخوانده است. خانه باید دیوار داشته باشد، یعنی آن چیزی که در خانه برقرار است با آن چیزی که بیرون از خانه برقرار است، باید فرق داشته باشد. دیوار یک حریم است و کارش همین است.

خدای مهربان در مورد خانه های زنبور عسل صحبت می فرماید که طبق وحی خدا شکل می گیرند.

 

وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ ﴿۶۸

و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [=الهام غریزى] کرد که از پاره‏ اى کوهها و از برخى درختان و از آنچه داربست [و چفته ‏سازى] مى کنند خانه ‏هایى براى خود درست کن (۶۸)

 

ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۶۹

سپس از همه میوه ‏ها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى [آنگاه] از درون [شکم] آن شهدى که به رنگهاى گوناگون است بیرون مى ‏آید در آن براى مردم درمانى است راستى در این [زندگى زنبوران] براى مردمى که تفکر مى کنند نشانه [قدرت الهى] است (۶۹)

 

زنبور طبق وحی خدا ، خانه اش را تشکیل میدهد و سپس طبق وحی، شهد عسل را تشکیل میدهد و به همین خاطر، در چنین عسلی شفا وجود دارد. بنابراین برای تهیه عسل شفا بخش، قبل از هر چیزی تشکیل یک خانه لازم است؛ خانه ای طبق قواعد و قوانین خدا؛ که در آن پاکی و صداقت برقرار است. چنین خانه ای باید سقف داشته باشد و دیوار داشته باشد تا محافظت شده باشد و گرنه کودکان سالمی بیرون نمیدهد. خانه های زنبور عسل هم قواعد و قوانین مخصوص خودش را دارد. مثلا زنبور خانه هایش را بصورت شش ضلعی کنار هم میسازد. این باعث میشود که بیشترین مقدار عسل در آن جای گیرد و کمترین موم در ساخت خانه استفاده شود. اگر خانه ها بصورت دایره ای یا پنج ضلعی و یا هفت ضلعی ساخته میشد، باعث اتلاف فضا و موم میشد و این مورد از طریق فرمولهای ریاضی هم ثابت شده است. عسل بعد از هزار سال هم سالم میماند زیرا میکروب در آن زنده نمی ماند و این از شگفتیهای آن است. زنبور قبل از قرار دادن عسل در خانه های شش ضلعی، آب احتمالی داخل عسل را بخار میکند و بعد در داخل خانه ها می گذارد. هدف از آوردن مثال از خانه سازی زنبور، این بود که ثابت شود، زنبورها هم در خانه های خود قواعد و قوانین مخصوص خود را دارند و اگر این قوانین را رعایت نکنند، قادر به تهیه عسل ماندگار و شفابخش نخواهند بود. این روشها را زنبور طبق وحی یاد گرفته است و فرآیند وحی به زنبور بسیار پیچیده است و در زندگی ما انسانها هم بسیار موثر است. زنبور عسل در حین جمع آوری شهد گلها و گیاهان، روی آن گلی که باید بنشیند، می نشیند و عسل آن را کسی که باید شفا یابد، مصرف میکند. انسانها هم در درست کردن خانه های خود، باید طبق دستورات خدای رحمان عمل کنند. زنبور عسل در حین جمع آوری شهد گلها و گیاهان، ناخودآگاه گرده افشانی هم انجام میدهد و باعث بقای گلها و گیاهان زیادی میشود. اگر زنبور عسل نباشد، بعد از چند سال اثری از گلها و گیاهان زیبا نیست و همگی نابود میشوند. بر همین منوال اگر انسان دستورات خدای رحمان را در مورد پاکی خانه رعایت نکند، فرزند خوبی تربیت نخواهد شد و همچنین افراد خوبی تحویل جامعه داده نخواهند شد.  خانه پاک در پاکی یک جامعه هم تاثیر گزار خواهد بود.

ایدئولوژیهای مختلف، باید از درب، با همدیگر مجادله و مباهله کنند تا به نتیجه برسند و از همدیگر یاد بگیرند و نه اینکه از سقف و یا دیوار به هم حمله کنند و مچ گیری کنند و توی سر هم بزنند. خدا اقوام و قبائل مختلف را به زبانها و نژادهای مختلف آفریده است تا با همدیگر آشنا شوند و از همدیگر یاد بگیرند و نه اینکه توی سر هم بزنند. تو سر هم زدن یعنی از سقف وارد شدن و از سقف و یا دیوار حمله کردن.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ﴿۱۳

اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست بى‏ تردید خداوند داناى آگاه است (۱۳)

 

خدای قادر مهربان، ملتها و قبایل را گوناگون آفرید تا مردم فهم و شعور پیدا کنند و شناسایی و آشنایی متقابل پیدا کنند و سعی در فهم حرف همدیگر کنند (وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا).  تنها در این حالت است که افراد نسبت به حرف حق جبهه گیری نمی کنند و حرف حالیشان میشود. بنی اسرائیل میخواستند وارد یک شهر شوند ولی نه از درب آن؛ بلکه میخواستند از روشهای غیر مسالمت آمیز و ناجوانمردانه وارد شوند. در حالی که گاهی برای قبولاندن حرف حق به دیگران، اصلا نیازی به حمله از پشت و یا حمله از سقف نیست و بلکه از درب بدون ترس وارد شوید و به کمک و یاری خدا، خود بخود همه چیز حل خواهد شد.

 

وَإِذْ قِیلَ لَهُمُ اسْکُنُوا هَذِهِ الْقَرْیَةَ وَکُلُوا مِنْهَا حَیْثُ شِئْتُمْ وَقُولُوا حِطَّةٌ وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا نَغْفِرْ لَکُمْ خَطِیئَاتِکُمْ سَنَزِیدُ الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۶۱

و [یاد کن] هنگامى را که بدیشان گفته شد در این شهر سکونت گزینید و از آن هر جا که خواستید بخورید و بگویید [خدایا] گناهان ما را فرو ریز و سجده‏ کنان از دروازه [شهر] درآیید تا گناهان شما را بر شما ببخشاییم [و] به زودى بر [اجر] نیکوکاران بیفزاییم (۱۶۱)

 

فَبَدَّلَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلًا غَیْرَ الَّذِی قِیلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا کَانُوا یَظْلِمُونَ ﴿۱۶۲

پس کسانى از آنان که ستم کردند سخنى را که به ایشان گفته شده بود به سخن دیگرى تبدیل کردند پس به سزاى آنکه ستم مى ‏ورزیدند عذابى از آسمان بر آنان فرو فرستادیم (۱۶۲)

 

وقتی از درب وارد یک بحث شوید، دیگر برای بیان حرف حق، نیازی به ترس و پنهان کاری نیست. ما همگی آفریده شده ایم تا که حرف حق را بزنیم و واقعیتها را با زبان نرم و خوش به همدیگر بگوئیم. دیگر ترس در این حالت بیخودی است و اگر جان آدمی به خطر می افتد، همان بهتر که به خطر بیفتد و در راه خدا کشته شود.

خانه آنقدر مهم است بطوریکه زمانی که بنی اسرائیل در میان فرعونیان در مصر برده بودند، توسط خدای عالمیان دستور داده شدند که در وقت نماز خواندن، خانه هایشان را قبله قرار دهند. در محیط فرعونی و فاسد، خانه نقش کلیدی در حفظ انسجام و وحدت بین مومنان دارد. فرعون بنی اسرائیل را برده خود کرده بود، به این طریق که خاصیت مردانگی آنان را می کشت ولی در عوض خاصیت زنانگی را برجسته میکرد و به این طریق در خانواده ها آشوب به پا میکرد و زنان و مردان بنی اسرائیل را به جان هم می انداخت. یک ضرب المثلی هست که میگوید تفرقه بینداز و حکومت کن. خیلی از دیکتاتورها از این روش کثیف برای کنترل مردم استفاده میکنند. فرعون در خانواده های بنی اسرائیل، جنگ راه می انداخت؛ به این طریق که خاصیت زنانگی را بولد میکرد و خاصیت مردانگی را خفه؛ او به این طریق به مقصود خویش می رسید و بدون کوچکترین هزینه ای، نیروی انسانی بنی اسرائیل را مشغول و کنترل میکرد. فرعون از آنجا که قدرت و زور داشت، قادر به اجرای چنین حیله ای بود. اکنون در زمانه ما هم این نوع کنترلها وجود دارند. آنتنهای خانه ها تفکراتی را وارد خانه ها میکند که همان کار را میکند و بین زنان و مردان یک خانواده افتراق ایجاد میکند و بین آنان فاصله می اندازد و این خودش یک نوع جادوست.

 

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ ﴿۶﴾

و [به خاطر بیاور] هنگامى را که موسى به قوم خود گفت نعمت‏ خدا را بر خود به یاد آورید آنگاه که شما را از فرعونیان رهانید [همانان] که بر شما عذاب سخت روا مى‏ داشتند و پسرانتان را سر مى ‏بریدند و زنانتان را زنده مى‏ گذاشتند و در این [امر] براى شما از جانب پروردگارتان آزمایشى بزرگ بود (۶)

 

خدای حکیم برای خنثی نمودن این حقه کثیف، به بنی اسرائیل امر می فرماید که نماز را در خانه هایتان برگزار کنید و خانه هایتان را قبله قراردهید. قبله به معنای مرکز توجه هم هست. زیرا خانه کانون و مرکز اولیه تربیت خانواده است. آیه از ابعاد دیگر می فرماید که به کانون خانواده هایتان توجه کنید، تا از محیط پر مفسده فرعون نجات یابید و کانون به هم ریخته خانواده دوباره ریکاوری شود.

 

وَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ وَأَخِیهِ أَنْ تَبَوَّآ لِقَوْمِکُمَا بِمِصْرَ بُیُوتًا وَاجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ ۗ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ(٨٧)

به موسی و برادرش وحی کردیم: «برای قومتان در سرزمین مصر خانه هایی در نظر بگیرید و خانه‌هایتان را مورد توجه قرار دهید و نماز بجا آورید و به مؤمنان مژده بده.» (٨٧)

 

بعضی از مترجمین قرآن، قبله را جهت معنا کرده اند. اما در این آیه، خانه های متعدد به معنای قبله های متعدد نیست و بلکه به معنای مورد توجه قرار دادن خانه ها هم هست. زیرا خانه ابتدایی ترین کانون قیام و خیزش است. خانواده که خراب شد، دیگر هیچ بخاری از کسی بلند نمیشود. خانه پاک در یک اجتماع فاسد و فرعونی، نعمت و پناهگاه معنوی است. برای ایجاد یک جامعه پاک ، باید از خانه و خانواده شروع کرد. مدرسه جای یادگیری الفبا و ریاضی و علوم است. پاکیزگی و طهارت را باید در خانه یاد گرفت. اما بعضی اوقات، جامعه آنقدر فاسد بود که حتی خانه های پیامبران هم در امان نبودند و اعضایی خائن در آن پیدا می شدند.

 

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ ﴿۱۰

خدا براى کسانى که کفر ورزیده‏ اند آن نوح و آن لوط را مثل آورده [که] هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کارى از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل شوندگان داخل آتش شوید (۱۰)

 

در زمان پیامبر لوط، زمانی که ملائکه برای عذاب قوم لوط آمدند، گفتند که در شهر لوط، خانه ای مسلمان بجز خانه لوط پیدا نکردیم (فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ). در این آیه خیلی واضح از بیت و خانه صحبت میکند.

 

ذاریات آیه 36:

فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۳۶﴾

و[لى] در آنجا جز یک خانه از مسلمانان بیشتر نیافتیم (۳۶)

 

خیلی واضح ثابت میشود که در جامعه کثیفی مثل جامعه قوم لوط، که همجنس گرا بودند، واحد شمارش پاکی ها و ناپاکی ها، خانه (بیت) بوده است. اینجا ببینید که بیت چه اهمیت فراوانی دارد در مقابل ناپاکی های اجتماع. ملائکه مامور عذاب قوم لوط در مورد آن جامعه، از فرد صحبت نمی کنند، بلکه از بیت و خانه صحبت میکنند. در واقعیت هم اینطوری است؛ فرضا اگر کسی در یک خانه کار کثیف انجام دهد، بقیه افراد خانه را هم تحت تاثیر قرار میدهد و آنان را هم درگیر میکند. به همین خاطر است که افراد داخل یک خانه نباید کارهای کثیف خود را در خانه آشکار کنند و یا از آن حرفی بزنند. همچنین این نکته را برای ما هم ثابت میکند که در آن جامعه کثیف، فقط بوسیله یک بیت پاک میتوان از ناپاکی نجات یافت. خیلی از مشکلات و حرف و حدیثهای نامناسب را اصلا نباید در خانه مطرح کرد.

خدای دانای حکیم می فرماید که سست ترین خانه ها، خانه عنکبوت است. زیرا عنکبوت ماده بعد از تولد بچه هایش، شوهرش را می خورد و بعد بچه ها که بزرگ شوند، مادرشان را میخورند. این یعنی در یک بیت سست، افراد خانواده از هم سوء استفاده میکنند و قواعد ماکیاولی و فرعونی برقرار است. چرا قواعد یک خانه طوری باشد که بقای افراد منوط به فدا شدن و از بین رفتن دیگر اعضای خانواده  باشد؟ اینها قواعد صحیحی نیستند. پدران بازنشسته میشوند، ولی هواهای افراد خانواده بیشتر میشود و فرد بازنشسته بیشتر از سابق تحت فشار کاری قرار می گیرد. در حالی که فردی که بازنشسته میشود، باید افراد خانواده هم مقداری از توقعات و خواسته ها و هواهای خود کم کنند ، تا فرد بازنشسته تحت فشار قرار نگیرد و از بین نرود. خانه های عنکبوتی زیاد شده است. یا اینکه همسر و فرزندان امکانات زیادی از پدرشان میخواهند و به او فشار می آورند، تا حدی که کار پدر خانواده به زندان میکشد و به این طریق یک خانه عنکبوتی درست میشود.

خانه های عنکبوتی، درست نکنید که در آن اسیر می شوید. جالب است که خانه عنکبوت، سقف ندارد، دیوار هم ندارد، ستونهایش هم بسیار سست هستند. حالا متوجه می شویم که چرا خانه عنکبوت، به عنوان سست ترین خانه ها (أَوْهَنَ الْبُیُوتِ) معرفی شده است. هر خانه ای که سقف و دیوار نداشته باشد و یا سقف و دیوارش سوارخ باشند و ستونها و قواعد مشخصی هم نداشته باشد، یعنی خانه عنکبوتی است.

 

مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۴۱

داستان کسانى که غیر از خدا دوستانى اختیار کرده‏ اند همچون عنکبوت است که خانه‏ اى براى خویش ساخته و در حقیقت اگر مى‏ دانستند سست‏ ترین خانه ‏ها همان خانه عنکبوت است (۴۱)

 

آیه می فرماید که غیر از خدا هیچ اولیائی نگیرید که اگر بگیرید، خانه ای سست مثل خانه عنکبوت برای خود درست کرده اید. جالب است که این خانه سست و شکننده، در عین حال بسیاری را به دام می اندازد. کلا خانه های شیطانی هم اینطوری است که سست هستند ولی متاسفانه مردم نمی دانند که براحتی میتوان با اراده قوی از خانه های سست نجات یافت. خانه عنکبوتی یک تله است برای اسیر کردن افراد و به بردگی کشاندن آنان. کاباره ها و سایتهای مستهجن، بیتهایی هستند با قواعد سست و بدون دیوار و سقف. کاباره ها و خانه هایی که ظاهرا رسمی اند ولی در آنها فقط به شهوت اهمیت داده میشود و هیچگونه شباهتی به یک خانه پاک ندارند. در چنین خانه هایی، ازدواج معنا و مفهومی بجز شهوت ندارد وعاری از هرگونه معنا و مفهومی است.

شیطان بیت ندارد و نباید بیتی به نام شیطان درست کرد. بیتهای ساخت شیطان درست برخلاف بیتهای پاک هستند. متاسفانه اکنون در مراسم حج، بیتی به اسم شیطان درست شده است که ستون دارد، سقف و دیوار دارد. این بیت را به بهانه رمی جمرات درست کرده اند و روز به روز هم بزرگترش میکنند. پیامبر ابراهیم، کعبه را ساخت، اما به موازات آن، خانه ای هم برای شیطان نساخت. احمد نیشیتوبا ثابت کرد که اگر مسیر حج از عرفات تا مکه را با یک خط مستقیم به هم وصل کنیم، یک خط 19 کیلومتری تشکیل میشود.

اما اگر بیت شیطان که در آن رمی جمرات انجام میشود، وارد این مسیر شود، خودبخود مسیر حج منحرف میشود و قاعده نوزده به هم میخورد. بطور عجیبی، شیطان مسیر انجام حج را به بهانه رمی جمرات منحرف کرده است و نصف مسیر را به خودش اختصاص داده است. شیطان ملعون در هر جایی خیلی مکارانه، یک امضا از خودش بجا گذاشته است. اما خدای حکیم و دانا فکر همه جا را کرده است و نمی گذارد مناسک پیامبر ابراهیم، منحرف شود. خدا در عصر علم و ریاضیات، واقعیتها را مشخص کرده است. هر کسی که خواهان راه و مسیر خدا باشد، واقعیتها را می بیند.

اگر شما به حرف خدا گوش ندهید و خانه های سست برای خود بنیاد نهید، دو ضرر مهم می کنید؛ یکی اینکه محیط زندگی خود را نا امن کرده ای، دوما محیط اجتماع سستی برای بچه هایت رقم زده ای. زیرا اجتماع از مجموعه ای از خانه ها تشکیل شده است. با خانه سست، عملا اجتماع سختی را برای نسل آینده رقم خواهید زد. نسل آینده شامل بچه ها و نوه های خودت هم میشود.

وقتی یک بیت، فاسد باشد، خدا دستور میدهد که از آن بیت هجرت کنید. در اصل هجرت مربوط به بیت است. هجرت یعنی بیت در معرض فساد و ناایمن را رها کنید و جای دیگری یک بیت مبتنی بر یکتاپرستی بنا کنید (وَمَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ). خدای مهربان برای هجرت از بیتی که در معرض فساد و ناایمن است، پاداش ویژه در نظر گرفته است.

زنان باید در بیتی که مرد فراهم می آورد، سکنا گزینند و قواعد معنوی آن را رعایت کنند. خدای حکیم به زنان پیامبر دستور میدهد که در خانه های خود سکنا گزینند و طبق قواعد آن عمل کنند و قواعد خانه را به هم نریزند که امنیتشان به هم میخورد.

 

یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا ﴿۳۲

اى همسران پیامبر شما مانند هیچ یک از زنان [دیگر] نیستید اگر سر پروا دارید پس به ناز سخن مگویید تا آنکه در دلش بیمارى است طمع ورزد و گفتارى شایسته گویید (۳۲)

 

وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ﴿۳۳

و در خانه ‏هایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهاى خود را آشکار مکنید و نماز برپا دارید و زکات بدهید و خدا و فرستاده‏ اش را فرمان برید خدا فقط مى‏ خواهد آلودگى را از شما اهل خانه پیامبربزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند (۳۳)

 

وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفًا خَبِیرًا ﴿۳۴

و آنچه را که از آیات خدا و [سخنان] حکمت[آمیز] در خانه ‏هاى شما خوانده مى ‏شود یاد کنید در حقیقت ‏خدا همواره دقیق و آگاه است (۳۴)

 

زنان باید با روش و پوشش خاصی که خدا خودش در قرآن توضیح داده است، از بیت خارج شوند تا امنیت خود را از دست ندهند. قواعد داخل بیت و خارج بیت فرق میکند. زنان در خارج از بیت، در امان نیستند و خدا دستور به رعایت بعضی نکات فرموده است تا زنان در خارج از بیت محافظت شوند. در بعضی قبائل آفریقایی، مردان برای ازدواج ، دختر مورد علاقه خود را می دزدند! خدای حکیم می فرماید که اگر خواهان زنی بودید، از درب وارد شوید، یعنی بدون اجازه خانواده زن اینکار را نکنید. دستورات قرآن خیلی زیباست.

جالب است که خدا در مورد زنان پیامبر امر می فرماید که در خانه ‏هایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهاى خود را آشکار مکنید(وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى). در ادامه امر می فرماید که نماز و زکات بپا دارید. خیلی جالب است که نماز و زکات را بعد از دستور به عدم تبرج آورده است. زیرا زنی که قواعد بیت را قبول نکند و در خارج ازخانه، تبرج و خودنمایی کند، اصلا نمیتواند نماز و زکات بجا آورد. اگر چه این دو دستور مستقیما خطاب به زنان پیامبر است، اما این دستور مربوط به تمام کسان دیگری هم است که میخواهند خانه و بیت پاکی داشته باشند. اینها لزومات اولیه یک خانه پاک هستند. تبرج و خودنمایی زنان در بیرون از خانه، اتوماتیک خود خانه را هم ناپاک میکند و غیر قابل تحمل میکند. این نکته اساسی و بنیادی برای تشکیل یک خانواده است. زنان باید دستورات آیه را رعایت کنند و گرنه خانه را با رفتار خود ناپاک میکنند و محیط زندگی خویش را نا امن میکنند.

وقتی خدا می فرماید که وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ  یعنی در خانه های خود آرام و قرار بگیرید (قَرْنَ از ریشه قرر است به معنای آرام و قرار یافتن). و برای خارج از بیت و خانه خود آنقدر بی قراری نکنید. مگر خارج از خانه چه چیزی برقرار است و چه خبر است؟ زنان اگر در خروج از خانه هایشان زیاده روی کنند، دچار چشم و هم چشمی، حسادت، رقابت های ناسالم و ... میشوند. اینها روان آنان را پر میکند و روان پر، آنان را دچار پرخوری روانی میکند و زشت میشوند. اینها آیات کتاب خدای حکیم است. خدا آفریننده است، او میداند که چطوری در مورد زنان صحبت میکند.

متاسفانه بعضی از زنان پیامبر، بعد از مرگ پیامبر محمد، احادیث و روایتهایی از آنان نقل شده است که خصوصی ترین روابط آنان با پیامبر را آشکار کرده است و این خیلی زشت است. زنان باید پوششهای خود را طبق حداقل اوامری که خدا در قرآن فرموده است، رعایت کنند. خدای مهربان در قرآن می فرماید که زنان در خارج از بیت، باید جیوب خود را بپوشانند (وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ).

 

وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۳۱

و به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را [از هر نامحرمى] فرو بندند و پاکدامنى ورزند و زیورهاى خود را آشکار نگردانند مگر آنچه که طبعا از آن پیداست و باید روسرى خود را بر سینه خویش [فرو] اندازند و زیورهایشان را جز براى شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنان [همکیش] خود یا کنیزانشان یا خدمتکاران مرد که [از زن] بى ‏نیازند یا کودکانى که بر عورتهاى زنان وقوف حاصل نکرده‏ اند آشکار نکنند و پاهاى خود را [به گونه‏ اى به زمین] نکوبند تا آنچه از زینتشان نهفته مى دارند معلوم گردد اى مؤمنان همگى [از مرد و زن] به درگاه خدا توبه کنید امید که رستگار شوید (۳۱)

 

در این آیه، خمر به معنای پوشاننده است. جیوب هم به معنای برجستگیهای بدن است. در عربی، جیب به گریبان روی لباس گفته میشود که معمولا در آن مدارک و پول و چیزهای دیگر میگذارند و همین مورد باعث میشود که جیب لباس نسبت به سایر قسمتهای لباس برجسته تر شود. خدای قادر متعال خیلی زیبا و مختصر در چند کلمه، حجاب را برای یک زن تعریف میکند و میگوید که زنان باید برجستگیهای بدن خود را بپوشانند (وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ). بعضی ها جیوب را به معنای فقط سینه می گیرند که اشتباه است. جیوب شامل تمام بر جستگیهای بدن یک زن اعم از سینه و پایین تنه میشود. معمولا مسلمانان سنتی، روسری را به عنوان نماد حجاب در نظر می گیرند که این دقیقا برعکس آن چیزی است که آیه می فرماید. اهمیت دادن به آن چیزی که خدا در آیه به آن اشاره نفرموده است، منجر به تحریف حجاب شده است. طوریکه بعضی ها روسری سر میکنند ولی دقیقا  برعکس آیه قرآنی وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ  عمل میکنند  (به این تصویر توجه کنید که کسی که روسری سر نکرده، حجاب او منطبقتر بر آیه است). جیوب یک زن، معمولا سینه و پایین تنه است. طبق فرموده آیه، زنان باید با لباسشان (یا پارچه و هر پوششی که از آن استفاده میکنند) جیوب خود را بپوشانند، طوریکه خطوط بدن نمایان نشود و قطعا در این مورد باید از پارچه‌هایی استفاده شود که نه شفاف باشد و نه چسبان. زیرا در این دو حالت جیوب پوشانده نمیشود. به هر حال، پوشش یک امر واقعی است و نه یک ادا و اطوار و خودفریبی. اگر چه در آیه به روسری اشاره ای نشده است ولی  اگر شما در جامعه ای زندگی میکنید که بصورت عرفی از روسری استفاده میشود، بهتر است که شما هم روسری استفاده کنید تا برجستگی رفتاری (جیوب رفتاری) برای شما بوجود نیاید و مورد طعن قرار نگیرید. زیرا هدف حجاب در قرآن، حفاظت از زن است در خارج از خانه و بیت. جیوب برای یک زن، فقط مربوط به بدن فیزیکی او نیست، بلکه مربوط به پندار و کردار و گفتار هم هست. زنان باید شرم و حیا را پیشه زندگی خویش کنند و رفتارها و گفتارهایی برجسته (جیوب) در میان نامحرمان بکار نبرند و از آن دوری کنند و البته فقط شرم و حیا میتواند این چنین رفتار و گفتاری را در آنان ایجاد کند. شرم و حیای زن باید واقعی باشد و ادابازی نباشد. شرم و حیا باید در سطح پندار هم باشد و نه فقط در سطح گفتار و رفتار. در صورتی که شرم و حیا در سطح پندار نباشد، ادابازی است. خدای مهربان معصومیت و سادگی آدمیان را دوست دارد. او فریب و کید و نیرنگ را دوست ندارد. شرم و حیا در سطح پندار، یک امر خیلی پسندیده است. در صورتی که حجاب وحیا در سطح پندار، کردار، گفتار نباشد؛ هر گونه پوشش جسمانی بی فایده است.

 

پوشاندن پندار برجسته، پوشاندن کردار برجسته ، پوشاندن گفتار برجسته

 

فقط شرم وحیا و تقوا میتواند تمام گفتارها و کردارهای برجسته یک زن را بپوشاند. پندار زنان با مردان کاملا متفاوت است. شما نباید انتظار داشته باشید که زنان مثل مردان فکر کنند و یا حتی مثل آنان گفتگو کنند. زنان دنیای خود را دارند و آنان گاهی بدون توجه به خطرات دنیای واقعی، کردارها و گفتارهایی را بر زبان میرانند که باعث سوء استفاده مردان از آنان میشود و این مورد بخاطر اختلاف پنداری است. حتی ممکن است که زنان در این زمینه هیچ نیت بدی هم نداشته باشند. ولی خدای حکیم دانا شرم و حیا را برای زن واجب کرده است تا زن در چنین تله های گفتاری کرداری نیفتد. مادر مریم به عنوان یک زن نمونه قرآنی، جمله زیبایی می گوید:  وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى = و مذکر مثل مونث نیست

 

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿۳۶

پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده‏ ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده‏ شده به تو پناه مى‏ دهم (۳۶)

 

مادر مریم از دید زنانه، دنیا را می بیند. او میگوید مذکر مثل مونث نیست. او در این جمله، مونث را مبنای پندار خود قرار داده است. بنابراین دید زنان نسبت به مساله حجاب هم کاملا با مردان متفاوت است. زنانی که برجستگیهای بدن خود را نمی پوشانند، حتی شاید نیت بدی هم نداشته باشند. ولی خدای حکیم دانا از خطری صحبت میکند که زنان را تهدید میکند. خطری که در ظاهر خود زنان متوجه نیستند. آنها در دنیای زنانه خود هستند. اما خدا میخواهد که با کنترل  کردار و گفتار زنان، پندار آنان را هم کنترل کند و خانواده را محافظت کند. مردانی که بدون توجه و بدون درک دنیای زنانه، برچسبها و انگهای زشت به زنان میزنند، قبل از هر چیزی نشان از نیت و پندار و نگاه ناپاک خودشان دارد. زنانی که شاید در ظاهر بعضی برجستگیهای بدن خود را نپوشانند ولی پندارشان بد نیست. اما خدا در آیه می خواهد به زنان هشدار دهد که پندار پاک بدون گفتار و کردار کافی نیست. این فقط برای حالتی جوابگو است که زنان در یک کره دیگر مثل مریخ بدون مردان زندگی کنند. راز زیبایی زنان در این است:

 

پندار شرم و حیا، کردار شرم و حیا ، رفتار شرم و حیا ، گفتار شرم و حیا

 

 بنابراین راز محافظت از زنان تا که زیبایی و جذابیت خود را از دست ندهند، طبق فرموده قرآن:

 

  • عدم کردار و گفتار برجسته در میان نامحرمان، یا به عبارت دیگر: پوشاندن کردارها و گفتارهای برجسته خود در میان نامحرمان. زیرا فقط پندار کافی نیست.
  • پندار و کردار و گفتار مبتنی بر شرم و حیا
  • پوشاندن جیوب و برجستگیهای اندام خود در میان نامحرمان

 

زنان با رعایت نکردن موارد بالایی، بیشتر به خود ضربه میزنند و زیبایی های خدادادی خویش را از دست میدهند. هر زنی زیبایی های مخصوص و خدادادی مخصوص به خود را دارد و نیازی به ادابازی و تقلید نیست. این زیبایی ها فقط زمانی نمود پیدا میکنند که شرم وحیا را در سطح پندار، کردار، گفتار رعایت کنند.

زنانی که در خانه هایی که برای آنان فراهم شده است، آرام نمی گیرند، خدا این عمل را یک عمل جاهلی معرفی میکند. مشخص میشود که زنان خود از این خطرآگاه نیستند؛ به همین خاطر خدای حکیم آن را یک عمل جاهلیت (تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ) معرفی میکند. منظور آیه این نیست که زنان از خانه بیرون نروند، بلکه این است که زنان در بیرون از خانه خود، برجستگیهای جسمی، گفتاری، کرداری خود را به نمایش نگذارند و خدا این عمل را یک عمل از سر نادانی و جهالت بحساب می آورد. زیرا زنان خود متوجه خطرات ناشی از آن نیستند. عمل جاهلیت یعنی اینکه فرد متوجه غلط بودن کار خود نیست و ظاهرا پندارش نیک است، اما کردار و گفتارش مشکل دارد. به هر حال، پندار کافی نیست و بلکه باید کردار و گفتار هم نیک باشد. زیرا مردان مریض، کردار و گفتار زن را می بینند. آنان پندار زنان را که توجه نمی کنند. به همین خاطر است که خدای حکیم به مومنان و مردان و زنان دستور می فرماید که چشمان خود را بپوشانید و هر چیزی را نگاه نکنید. یعنی از کردار و گفتار دیگران چشم پوشی کنید و این یک نوع تقوا بحساب می آید. جامعه بدون تقوا، از این مشکلات زیاد دارد. بعضی ها برای حل این مشکلات، به اجبارهای عجیب رو آورده اند که بی فایده است. در حالی که اگر اجبار جواب میداد، خدا خودش دستور به اجبار میداد.

در آیه ای دیگر خدای حکیم می فرماید که بعضی ها خانه های خود را با دستان خود خراب میکنند. اینها خودشان، سقف و دیوار خانه هایشان را خراب میکنند (یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ).

 

 

هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ ﴿۲

اوست کسى که از میان اهل کتاب کسانى را که کفر ورزیدند در نخستین اخراج [از مدینه] بیرون کرد گمان نمیکردید که بیرون روند و خودشان گمان داشتند که دژهایشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود و[لى] خدا از آنجایى که تصور نمیکردند بر آنان درآمد و در دلهایشان بیم افکند [به طورى که] خود به دست ‏خود و دست مؤمنان خانه ‏هاى خود را خراب میکردند پس اى دیده‏وران عبرت گیرید (۲)

 

خانه ای که ورودیهای آن را کنترل نمی کنند و هر چیزی را میشنوند و یا می بینند و خدا را ستایش و شکر نمی کنند و نماز بجا نمی آورند، شیاطین در چنین خانه ای به صورت دیو فرود می آیند. اجنه و شیاطین به بیت طاهر و پاک ، دسترسی ندارند. گاهی امکاناتی اعم از فیلمها و آهنگها و گروههای مجازی در اختیار افراد خانواده قرار میدهی، که باعث گمراهی آنان میشود و آنان خود خطرات را احساس نمی کنند ولی با دست خودتان، خانه تان را خراب میکنید.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ ﴿۶

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید خودتان و کسانتان را از آتشى که سوخت آن مردم و نگهاست‏ حفظ کنید بر آن [آتش] فرشتگانى خشن [و] سختگیر [گمارده شده] اند از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپیچى نمى کنند و آنچه را که مامورند انجام مى‏ دهند (۶)

 

نوح از خدا برای تمام مومنانی که وارد بیت او شده اند، از خدای رحمان تقاضای بخشش میکند.

 

رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَبَارًا ﴿۲۸

پروردگارا بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى که در سرایم درآید و بر مردان و زنان با ایمان ببخشاى و جز بر هلاکت‏ ستمگران میفزاى (۲۸)

 

اما پسر او، اهل آن خانه نبود. شاید در آن خانه بزرگ شده باشد؛ ولی قواعد و سقف و دیوارهای آن خانه را قبول نداشت و خدای حکیم عادل، پسر نوح را عمل غیر صالح می نامد.

 

قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ ﴿۴۶

فرمود اى نوح او در حقیقت از کسان تو نیست او [داراى] کردارى ناشایسته است پس چیزى را که بدان علم ندارى از من مخواه من به تو اندرز مى‏ دهم که مبادا از نادانان باشى (۴۶)

 

کسی اهل یک خانه بحساب میاید که قواعد و قوانین خانه را قبول داشته باشد و سقف و دیوار آن را قبول داشته باشد و در محافظت از آن بکوشد. کسی که انواع کلیپهای منحرف و زشت را به برادران و خواهران خود نشان میدهد و آنان را هم منحرف میکند، یعنی سقف و دیوار آن خانه را قبول ندارد و این فرد ناخوانده است و عملا اهل آن خانه بحساب نمی آید. به همین خاطر خدا به نوح می فرماید که ای نوح پسرت، اهل تو نیست و جزو اهل خانه تو به حساب نمی آید و عمل غیر صالح است. عبارت عربی عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ  برای پسر نوح استفاده میشود که به معنای کردار و گفتار شرّ است. بنابراین نتیجه گرفته میشود که اگر یکی از سه آیتم چرخه نیک (پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک) در خانه رعایت نشود، افراد جزو خانه نیک قرار نمی گیرند. خانه نوح، قطعا براساس پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک بوده است. اما پسرش صالح نبوده است، یعنی کردار نیک، گفتار نیک نداشته است.

 

پس خانه نیک و پسندیده و پاک یعنی:

برقراری پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر در محیط خانه

 

در بلایا و عذابها، فقط خانه های نیک مورد محافظت قرار می گیرند. در عذاب قوم لوط، فقط بیت لوط نجات یافت (بجز همسر لوط). در مورد عذاب قوم نوح، اهل خانه نوح نجات یافتند بجز پسر و همسرش. زیرا آنها قواعد و قوانین آن خانه را قبول نداشتند. اهمیت خانه از همینجا آشکار میشود. در عذابها و بلایا، ماهیت خانه و بیت مبنای نزول عذاب قرار می گیرد. از همینجا روشن میشود که خانه کانون و محل خیزش تمام جنبشهای یکتاپرستی بوده است.  در میان قوم لوط، فقط اهل خانه لوط سالم ماندند. در میان قوم نوح، فقط کسانی که در خانه نوح رفت و آمد داشتند، سوار کشتی شدند. در میان بنی اسرائیل زمانی که زیر دست فرعون به بردگی گرفته شده بودند، قبله قرار دادن خانه هایشان و نماز در آن خانه ها، محل و کانون خیزش بنی اسرائیل شد. در یک جایی، اگر کانون خانواده ها به هم بریزد، دیگر مبحث ازدواج و تربیت کودکان و خیلی چیزهای دیگر به خطر می افتد و نابود میشود.

  • اسعد حسینی
۲۰
تیر
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پنجاه و هشت)

مسخ ( بخش 10 )

افراط و تفریط

 

بعضی میمونها و خوکها به زیاده روی کردن مشهورند. مثلا میمونهایی که بیش از حد به نظافت پوست خود می‌پردازند، خود را دچار تحریک، زخم‌ و یا ریزش مو می‌کنند. یا بعضی میمونها مکررا به میمون‌های ضعیف تر حمله میکنند، تا حدی که آنها را زخمی میکنند و یا کاملا ضعیف میکنند. بعضی انسانها هم از این خاصیت میمونی تقلید کرده و اگر زورشان به یک فرد ضعیف برسد، تا آنجایی که امکان داشته باشد، زور خود را بر او اعمال میکنند.

در جاهایی که غذا همیشه در دسترس است، خوک‌ها تا رسیدن به حد چاقی مفرط پیش می‌روند و خود را دچار نارسایی قلبی یا بعلت افزایش وزن زیاد، مشکلات مفصلی پیدا میکنند؛ طوریکه مفصلها و پاهایشان توان تحمل بدنشان را ندارد. خوک‌های سلطه‌گر، با جویدن گوش و دُم خوک‌های ضعیفتر از خود، مدام برتری خود را اعلام می‌کنند. اینها نمونه رفتارها و خصوصیات زشت میمون و خوک است که نشانگر وجود صفت زیاده روی غریزی در آنهاست. این نوع زیاده روی ها ممکن است به بعضی انسانها هم سرایت کند. زیاده روی در میمون و خوک، یک صفت غریزی است. اما برای انسان یک صفت اکتسابی است و انسان میتواند در آن بسیار ماهر شود و حتی به آن جنبه علمی هم بدهد. افراط و تفریط بزرگترین مشکل بشریت بوده و هست. تجربه تاریخی نشان داده است که گروههای افراط گرای مذهبی و غیرمذهبی، هیچوقت با همدیگر به توافق نخواهند رسید و تنها راه این است که یکی از این گروهها از بین برود و یا کاملا ضعیف شود.

اما با مطالعه قرآن متوجه خواهیم شد که :

 

افراط و تفریط یکی هستند

 

کسی که نمی گذارد بچه اش بیفتد (افراط)، در واقع نمی خواهد بچه اش بلند شود (تفریط). کسی که نمی گذارد فرزندش کوچکترین سرمایی بخورد، در واقع دارد جلو درمانش را می گیرد. کسی که همیشه از فرزندش تعریف و تمجید میکند، در واقع دارد خرابش میکند. وقتی خیلی در دوستی افراط کنید، در نهایت تنها میشوی. زیرا اینها لبه های افراط و تفریط هستند و این لبه ها روزی به هم میرسند. یک ضرب المثلی هست میگوید کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد. لبه های افراط و تفریط روزی به هم میرسند. دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.

خیلی از بچه ها، دوست داشته شدن زیاد از طرف والدینشان، آنان را اذیت میکند و بعد از مدتی از دوست داشته شدن متنفر میشوند. رومن رولان میگوید : بیش از اندازه دوست داشتن، یک نوع مزاحمت است و حتی اذیت کننده است.

افراط در پندار بدون عمل، منجر به تکرار خواهد شد. وقتی شما بیش از حد فکر کنی، ولی آن را ننویسی و یا به کردار و گفتار تبدیل نکنی، در همانجا متوقف میشوی و دیگر فکرشما تکراری خواهد شد و در لبه افراط و تفریط خواهی افتاد. بعضی ها که پیش خود حرف میزنند، در واقع سعی دارند از یک تکرار پنداری نجات پیدا کنند.

کارهای افراط و تفریطی هر لحظه ممکن است به یکدیگر تبدیل شوند. فرض کنید دو نفر به ظاهر دوستان خوبی هستند و در کنار هم کار می‌کنند. اما یکی از آن‌ها به موفقیت‌های فرد دیگر حسادت می‌کند و در خفا تلاش می‌کند تا در کارهای دیگری مانع ایجاد کند. در این حالت، دوستی آن‌ها ظاهرا خوب به نظر می‌آید، اما در واقع یکی از طرفین در حال خراب کردن دیگری است و این رابطه دوستی می‌تواند به یک رابطه حسودانه منجر شود. این نوع دوستی مثل دوستی خاله خرسه است که به ضرر یکی از طرفین ختم میشود. دلیل این امر واضح است، زیرا افراط و تفریط معنویت واقعی ندارند و فقط ظاهر و نمایش است. دوستی خاله خرسه یک نوع افراط است که منجر به آسیب زدن میشود. این نوع دوستی از اولش هم مشخص است که دوستی واقعی نیست و بلکه یک معنویت غلطی در آن نهفته است. وقتی شما چاپلوسی کسی را می کنید، در واقع بخاطر دوست داشتن نیست و بلکه خواسته و یا ناخواسته؛ عمد و غیر عمد داری او را خراب می کنید. انسانها همیشه در دوستی ها و روابط افراطی همدیگر را معتاد میکنند و بیماری اعتیاد را به هم سرایت میدهند. به همین خاطر، دوستی افراطی در نهایت به دشمنی تبدیل میشود. حالا ممکن است این دشمنی عمد باشد و یا شاید غیر عمد و از سر جهالت باشد. کسی که دوست شماست و شما را به اعتیاد دعوت میکند، در واقع دوست شما نیست و بلکه دشمن شماست. در لبه های افراط و تفریط از این حوادث زیاد اتفاق می افتند. تمام اعتیادهای ناخواسته از این نوع دوستی های افراطی ناشی میشوند و بوجود آمده اند.

حتی افراط در دوستی میتواند منجر به استرس و خوف و حزن شود. زیرا فرد فکر میکند که همیشه باید در دسترس دوستش باشد و از نه گفتن واهمه و ترس دارد. همین میشود منبع استرس خودساخته.  دوستی های افراطی، میتواند انسانها را از نماز و یاد خدا دور نگهدارند. خاصیت تمام افراط و تفریطها همین است. وقتی یکی در دوستی افراط کند، بعد از مدتی تنها میشود؛ زیرا هر انسانی ظرفیت مشخصی در پذیرش دارد و او بخاطر افراط در دوستی، ظرفیتش را تکمیل کرده است و توقع خود را بالا برده است و پس دیگر نمیتواند دوست دیگری بگیرد و به همین خاطر تنها میشود و نمی تواند دوست دیگری در حد دوستی معتدل و عاقلانه بگیرد. افراط و تفریط واقعا میتواند سلامت و اعتدال روان را به هم ریزد.

افراط و تفریط در ظاهر دو لبه اند، ولی در اصل یکی هستند. خدای حکیم این دو نقطه را تبذیر می نامد. به همین خاطر خدای مهربان مبذرین را برادران شیاطین می نامد (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ).  نظام رحمانی بر اساس افراط و تفریط درست نشده است و با حالت افراط و تفریط سازگار نیست و این حالت را طرد و رجم میکند. کسی که در این دنیا در نقاط افراط و تفریط زندگی کند و جزو مبذرین باشد، به او خوش نخواهد گذشت و بزودی از نظام رحمانی نا امید میشود. زیرا قوانین محوطه افراط و تفریط با قوانین نظام رحمانی فرق میکند.

یکی میگفت:

 

 از کسی ضربه خوردم که به او تکیه کرده بودم

 

این حرف او از یک جهت درست است و از جهت دیگر نادرست. تکیه کردن به فرد دیگری در حد توکل کردن، یک نوع افراط است و در نقاط افراط، تکیه کردن به عکس آن (رها کردن) تبدیل میشود. زیرا در محوطه افراط و تفریط، قضیه همینطوری است. نتیجه افراط، تفریط است و نتیجه تفریط ، افراط است. اما جنبه نادرست این طرز تفکر آن است که فرد شکست خورده فکر میکند که شکست او بعلت طرف مقابل است، درحالی که شکست او بخاطر افراطی است که او در مورد تکیه کردن انجام داده است و علت اصلی این شکست، خودش است.

چهل پنجاه سال پیش، شعار جامعه این بود که فرزند کمتر، زندگی بهتر. اما بعد از چهل سال حالا این شعار برعکس شده است و شده فرزند بیشتر، زندگی بهتر. مردم از لبه افراط میروند سمت تفریط و از لبه تفریط میروند سمت افراط. این مشکلات همینطوری تصادفی بوجود نیامده است.

استفاده از چشم سوم، دنیا را غیر قابل تحمل میکند. زیرا افراد دارای چشم سوم، در هر چیزی شک میکنند و هر چیزی را قضاوت میکنند. با ذره بین چشم سوم، نمیتوان زندگی کرد. بعضی چیزها را بگذاریم برای خدا. چشم سوم یک نوع افراط در قضیه مو را از ماست بیرون کشیدن است.

یکی از دلایل مصرف غذاهای خیلی تند در هند کنترل اشتها و جلوگیری از پرخوری بود. تحقیقات نشان داده‌اند که کپسایسین، ترکیب فعال موجود در فلفل‌های تند، می‌تواند احساس سیری را افزایش دهد و میل به خوردن را کاهش دهد. همچنین، مصرف غذاهای تند باعث افزایش متابولیسم بدن می‌شود، که به سوزاندن کالری بیشتر کمک می‌کند. هندی ها غذاهای آنچنان تندی میخورند که افرادی مثل ما حتی نمیتوانند تست کنند. آنها در ابتدا برای کنترل اشتها و پرخوری از این حربه استفاده کردند. این یک نوع افراط بود. جالب است که اکنون آنان به غذاهای تند عادت کرده اند و حتی در  آن پرخوری هم میکنند. همانطور که می بینید، افراط آنها منجر به تفریط شد. این قاعده دنیاست. هر افراط و تفریطی، بالاخره یک روزی نتیجه عکس میدهد. وقتی پرخوری کنید، یک روز مجبور به نخوردن خواهید شد، مگر اینکه بی خیال سلامتی خود شوید. عشق و نفرت، در ظاهر متفاوت و مخالف همند؛ اما واقعیت این است که این دو یکی هستند و بالاخره به همدیگر تبدیل میشوند. دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.

وقتی شما میتوانید متعادل باشید که نقطه افراط و تفریط یک چیزی را بدانید. شما فقط وقتی وسط یک طناب را میتوانید پیدا کنید که هر دو سر طناب در دستان شما باشد. اما این موضوع در هر موردی برای ما میسر نیست. اما دین این کار را میکند. دین بدون اینکه شما بدانید، وسط طناب را به شما نشان میدهد و کار شما را راحت میکند. با رعایت دستورات دین، دیگر در قضیه افراط و تفریط نخواهید افتاد و شکست نخواهید خورد.

بعضی ها میگویند که برای ترک یک گناه، در آن افراط کن تا حدی که از آن خسته و زده شوی! این ایده شیطانی، خیلی جالب ماهیت واقعی افراط و تفریط را برای ما بیان میدارند. زیرا افراد با افراط کردن، به لبه تفریط میروند ولی غافل از آنکه افراط و تفریط یک نقطه اند و دوباره همان گناه بصورت و شکل دیگری تکرار میشود. افراط و تفریط یک نوع بیراهه هستند برای نجات از دست یک دیو و گناه. ولی اینها در اصل نجات دهنده نیستند و بلکه دست و پازدنهای الکی هستند. مثلا افراد برای بدست آوردن سریع یک احساس شادی، افراط میکنند و این غلط است. احساس شادیی که دیر بدست آید، خیلی بهتر از آن است که سریع بدست آید. معنای واقعی اعتیاد، عادت کردن به احساسات است طوریکه همان لحظه آن احساس را بخواهی و از هر روشی برای بدست آوردن آن بهره گیری. این معنای واقعی اعتیاد است. ترک افراط و تفریط مثل ترک اعتیاد سخت است. اعتیاد یعنی در افراط و تفریط ماندن. وقتی شما گیر قضایا و معانی افراطی و تفریطی بیفتید، یعنی گیر کرده ای و غل و زنجیر شده ای. شیطان خیلی راحت، واقعیتها را به سمت افراط و تفریط می برد.

انسانها در طول زندگی به خیلی از روشهای افراط و تفریطی عادت میکنند و معتاد میشوند. اما بعد از مدتی، به افراط و تفریطهای بیشتری نیاز دارند و حتی نیاز دارند که از ساقی برای اینکار استفاده کنند. ساقی کسی است که آدمیان را ماهرانه به نقاط افراط و تفریط می برد. در کنسرتهای موسیقی و فیلمها، نقاط تبذیری (نقاط افراطی و تفریطی) برجسته میشود. در نقاط تبذیری، افراد ناخواسته اشکشان در میاید و یا می خندند. البته این اشکها وخنده ها، بدرد نمی خورند زیرا درنقاط تبذیری هستند. در ظاهر شاید افراد آرام شوند، ولی دوباره نیاز دارند و بر می گردند. دراین جاها، تهیه کنندگان این مجالس و جمعها، ساقی بحساب میایند که بطور میانبر و تقریبا تضمینی افراد را به حالت تبذیری می برند. بیشتر هزینه های انسانها در همین نقاط بر انسان تحمیل میشود. به همین خاطر است که مدیریت هزینه از مدیریت درآمد بسیار مهمتر است. شما اگر هزینه هایتان را مدیریت نکنید و طبق افراط و تفریط هزینه کنید، هیچ درآمدی جوابگوی نیازهای شما نخواهد بود. آن موقع هر چقدر هم که ثروتمند شوید، باز نیازمند خواهی بود. لبه های افراط و تفریط کشش زیاد دارند و پایانی ندارند.

وقتی یک غذای لاکچری میخورید، نود درصد هزینه آن مربوط به مکان و بسته بندی لاکچری بودنش است و ده درصد هزینه مربوط به خود غذاست. لاکچری بازی حد و حدودی دارد. افراط در اینها، آدمیان را از حالت و صفات بندگی خارج میکند و برده روشهای شیطانی میشوید.

نقاط افراط و تفریط جذب کننده هم هستند و خاصیت کشندگی و جذب کنندگی دارند. عشق، نفرت، زیاده خوری، بالش پرِ قو، مرتاض شدن، هیجان بیش از حد، ترس بیش از حد، خوشحالی بیش از حد، مستی و از بیخود شدن و خیلی نقاطهای دیگر، همگی در ظاهر آرزوهای لذت بخشی است. این نقاط در زندگی ها زیادند و انسان جهت نجات از دست این نقاط فریبنده، باید واقعا به آن نگاه نکند و فرار کند. یکی از آیات قرآن لفظ لطیفی را بکار می برد (فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ) . در این آیه آمده است: پس به سوی خدا بگریزید. بکارگیری چنین لفظی نکته ظریفی را در خود دارد و آن اینکه آنقدر جذب کننده ها و زینتهای دنیوی سر راه انسان در مسیر زندگی قرار دارد که در این آیه، خدای لطیف مهربان، لفظ فرار به سوی خدا را بکار می برد. یعنی باید فرار کرد تا جذب زینتهای دنیوی نشوید و فریب نخورید. آدمی که در یک مسیر فرار میکند، فرصت دقت در زینتهای دنیوی پیدا نمی کند و کمتر جذب خواهد شد. زندگی این دنیا دقیقا مثل چندین ساعت زندگی جهان آخرت  است. واقعا برای چند ساعت زندگی فانی ، چرا ما خودمان را باید برای همیشه بدبخت کنیم.

 

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ﴿۵۰﴾

پس به سوى خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیم‏ دهنده‏ اى آشکارم (۵۰)

 

وَلَا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ﴿۵۱﴾

و با خدا معبودى دیگر قرار مدهید که من از جانب او هشداردهنده‏ اى آشکارم (۵۱)

 

فرض کنید که فردی به شما پیشنهاد دیدن فیلمی را میدهد.  این فیلم طبق خواسته و میل شما تهیه میشود.  اما آن فرد در عوض نمایش فیلم، تمام زندگی شما را می گیرد.  آیا یک فیلم یک ساعته ارزش از دست دادن تمام زندگی را دارد؟ فردی که چنین پیشنهادی را به شما می دهد، شیطان است. شیطان در عوض نمایش چند توهم و افراط و تفریط و خوشی ناچیز، زندگی جاودان در بهشت را از شما می گیرد و شما را با خود همراه میکند. ما تا این حد اشتباه می کنیم! کسی که اینقدر زود فریب میخورد و اینقدر غلط قضاوت میکند ، باید سریع به سوی خدا بگریزد تا نجات یابد و چنین فردی نباید در مسیر زیاد توجه کند و گرنه جذب میشود.

 

 وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَیْرَ سَاعَةٍ کَذَلِکَ کَانُوا یُؤْفَکُونَ ﴿۵۵﴾

در آن روز هنگامی که آن ساعت فرا رسد، مجرمان قسم خواهند خورد که (در این دنیا) فقط یک ساعت بودند. آنها تا این حد اشتباه می ‌کردند (55).

 

در آن روز هنگامی که آن ساعت فرا رسد، مجرمان قسم خواهند خورد که در این دنیا فقط یک ساعت بودند. آنها تا این حد اشتباه می ‌کردند. ما هم تا این حد اشتباه می کنیم و هم اکنون با آنکه این واقعیت را میدانیم ولی باز هم این اشتباه را ادامه میدهیم. قرآن کتاب راستگویی است و باید حرفهایش را باور کرد. وقتی می فرماید که زندگی این دنیا فقط یک ساعت است نسبت به آن دنیا؛ یعنی واقعا اینطوری است و این یک حرف بسیار جدی است. فرض کنید بچه تان از شما یک اسباب بازی خیلی گران قیمت میخواهد ولی اسباب بازی فقط تا یک ساعت بدرد میخورد و بعد از آن دیگر کار نمی کند و باید پرتش کنید. آیا شما پول زیادی بابت این اسباب بازی میدهید؟ آیا به گریه های بچه توجه می کنید؟ خیر. شما سعی میکنید که بچه تان را راضی کنید که چنین چیزی نخواهد و دلایل آن را برایش بیان میکنید. این جور منطقها خیلی زیبایند و بسیار کارآمد. اما آیا ما چنین منطقی را در مورد یک ساعت زندگی خود در این دنیای فانی رعایت میکنیم.

شیطان فقط از طریق افراط و تفریط میتواند انسانها را شکست دهد. او سه راه برای شکست انسان پیدا کرده است که همگی در لبه های افراط و تفریط هستند.

الف کشاندن انسان به میدان آتشی خود از طریق مدیتیشن، یوگا، چاکرابازی و سایر عرفانهای شیطانی. انسان در این نقاط تبذیری قطعا از شیطان شکست خواهد خورد. زیرا شیطان خودش از آتش خلق شده است و در این میدان آتشین استاد است.

ب- بی سلاح کردن انسان در میدان جسمانی. شیطان برای نیل به این هدف؛ نماز و روزه و زکات و سایر دستورات قرآن را کم اهمیت جلوه میدهد و در نتیجه فرد بی سلاح خواهد شد.

ج- به انحراف کشاندن آیات کلیدی قرآن و بصورت وحشیانه اجرا کردن آن، تا که کلا از چشم همه بیندازد و هدف شیطان از انحراف معانی این آیات، تعطیل کردن این آیات بود. تعطیل کردن این آیات یعنی خلع سلاح کردن انسان. شیطان از طریق گروههای تندرو مذهبی در هر آئین و دینی، مفاهیم صحیح را خراب میکند. یک ضرب المثلی هست که میگوید اگر میخواهید چیزی را خراب کنید، از آن دفاع بد بکن و یا آن را نادرست اجرا کنید. این دقیقا روش افراط و تفریط است.

یکی از دلایل لزوم دین همین است. دین انسان را از افراط و تفریط و مکرهای شیطان که اکثرا در همین دو نقطه صورت می گیرد، نجات میدهد. دین یک سری بایدها و نبایدها و شایست ها و نشایستها را به ما معرفی میکند که دقیقا باید همانطوری باشد که خدا در دین فرموده است. بایدها و نبایدهای الکی و اضافی، خودش افراط و تفریط است. اوامر و نواهی الکی و اضافی هم افراط و تفریط است. تلاشهای بیهوده، جبهه گیریهای بیهوده و از خدا مقدستر شدن و رهبانیت و ... همگی نقاط افراط و تفریط هستند و کار را راحت تر نمی کنند، بلکه مشکلترش میکنند.

جاهلیت همان باید و نبایدهای الکی هستند که دین خرافی برای مردم ایجاد میکند. زیرا باید و نبایدهای الکی، جای باید و نبایدهای اصلی را می گیرد و شیطان براحتی با این حربه، اصل مساله را پاک میکند. باید و نبایدهای بیخودی ، یک نوع حساسیت و وسواس هم هستند.  

یک داستانی بود برای بچه ها به اسم سه بچه خرس. این سه بچه خرس در نبود مادرشان، در جنگل برای نجات از دست گرگ، شروع میکنند به ساخت خانه. هر کدام به روش خودش، خانه می سازد. اولی از کاه خانه میسازد، دومی از تخته و سومی با آجر. در نهایت مشخص میشود که دو خرس اولی تلاش بیهوده ای کرده اند. زیرا روششان محافظت کننده نبود. دو روش اولی یک نوع امنیت پوشالی ایجاد کردن بود. کارها و امورات در نقاط افراط و تفریط هم واقعی نیستند و پوشالی هستند. تصور کنید که کسی در امورات بهداشتی وسواس است. او آنقدر وسواس است که هر چیزی را دو سه بار می شوید. این فرد در یک محوطه افراط و تفریط افتاده است و به خیال خود، دارد بهداشت را رعایت میکند ولی این عادت او واقعا حفاظت کننده نیست و بلکه یک حفاظت پوشالی است و حتی ضررش از فایده اش بیشتر است. یا مردم از داروهای مختلف شیمیایی، به هیچ دلیل منطقی استفاده میکنند که همه اش ضرر است. اما مصرف کننده فکر میکند، خوب میشود. در حالی که با این کار، بنیه سیستم ایمنی خود را نابود میکند. اکنون آنقدر تعداد داروخانه ها و مراکز شیمیایی زیاد شده است که وضعیت سیستم ایمنی نسل آینده واقعا مشخص نیست.

خیلی از کارها که مردم فکر میکنند، حفاظت از خود است، نه تنها حفاظت نیست، بلکه دقیقا ضد حفاظت است. هر چیزی که طبق نظام رحمانی نباشد، حفاظت کننده نیست. فقط خدا بهترین نگهدارنده و حفظ کننده است (فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا  وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).

 

قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَمَا أَمِنْتُکُمْ عَلَىٰ أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ ۖ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ(٦٤)

یعقوب گفت: «یعنی باز هم به شما اعتماد کنم؟! همان‌طورکه قبلاً در ماجرای برادرش یوسف به شما اعتماد کردم؟! البته خدا بهترین مراقب است؛ چون او از هر مهربانی مهربان‌تر است.» (٦٤)

 

جبهه گیری در این دنیا لازم است. باید جبهه خود را در این دنیا بوسیله دین مشخص کنید. ارتباط دین و دنیا همین است.  دین برای مشخص نمودن جبهه و جهت شماست در این دنیا. اگر انسان در این دنیا، یک سری باید و نباید نداشته باشد، مثل خوک میشود و از نظر جسمی و روانی می میرد.

از شخصیتهای مذهبی اسطوره و بت درست کردن، آنان را بالا نمی برد؛ بلکه دقیقا روششان را خراب میکند. به همین خاطر است که آنان در روز قیامت دشمن افراط کنندگان و غلو کنندگان میشوند. وقتی در مورد یک فرد، غلو و افراط شود، کسانی دیگر در یک گوشه دیگر دنیا پیدا میشوند که در مورد آن فرد تفریط میکنند. هر افراطی، تفریطهایی به دنبال خود دارد. فرقه هایی که اکنون دشمن خونی هم شده اند، از همین طریق بدست آمده اند.

 

وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا ﴿۸۱

و به جاى خدا معبودانى اختیار کردند تا براى آنان [مایه] عزت باشد (۸۱)

 

کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَیَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا ﴿۸۲

نه چنین است به زودى [آن معبودان] عبادت ایشان را انکار مى کنند و دشمن آنان مى‏ گردند (۸۲)

 

در هر دوره ای، اگر توسط اقوام و مذاهب، افراط صورت گیرد، در جایی دیگر؛ توسط حریف، تفریط صورت می گیرد. مصری ها و هندی ها گاو را مقدس کردند، آن طرفتر، آریایی ها گاو را وحشیانه ذبح میکردند و گاوها را زجر کش میکردند. تعدادی از نقاط افراط و تفریطی که در دنیا رواج دارد:

  • در برخی سنت‌های صوفیانه، مقام پیر یا مرشد تا آن‌جا مقدس می‌شود که مریدان قدمهای او را مقدس میدانند و در آن تبرک می جویند و قسمتهایی از لباس او و یا وسائل او را برای تبرک می برند.
  • بزرگان مذهبی را تقدیس میکنند تا حدی که او را واسطه و شفیع خود بین خود و خدا بحساب می آورند. مردم عرب قبل از نزول قرآن، مجمسه هایی از لات و عزی و هبل و ... درست کرده بودند و آنان را شفیعان بی چون و چرای خود می دانستند.
  • در بعضی قبائل قدیمی، به مردگان خود آنقدر اهمیت میدهند تا حدی که آنان را ناظر و حاضر بر امور خود میدانند.
  • در مسیحیت، تصاویر و مجسمه های مسیح و مریم را در کلیساها نصب میکنند و مردم به این تصاویر و تمثالها احترام میگذارند و خیال میکنند که به مسیح و مریم احترام گذاشته اند. بت تراشی یعنی تولید این وضعیت.
  • مصریان ابتدا به خورشید احترام گذاشتند ولی بعدا او را خدای یکتا دانستند و حتی بعد، فرعون را فرزند خورشید می دانستند. تمام بت پرستی های تاریخ از همان ابتدا، بت پرستی به شکلی که ما داریم می بینیم نبوده است، بلکه بمرور زمان به وضعیت نهایی خود رسیده است. تمام افراط و تفریطها هم از آنجا که بمرور زمان پیش روی میکنند، در مقاطع زمانی اولیه قابل تشخیص نبودند. مثل جریان قورباغه آب پزی که بمرور و یواش یواش آبش را گرم میکنند و بنابراین قورباغه متوجه نیست که دارد پخته میشود. افراط و تفریط هم بمرور و اندک اندک آدمیان را می پزند.
  • ژاپنی ها در تعریف معنویت، به نقاط افراطی رسیده اند. آنها کار کردن را مقدس میدانند. به خاطر همین تقدس گرائی، آنها تا حد مرگ کار میکنند که مرگ ناشی از خستگی شدید در میان آنها رایج است.
  • کمونیست: تمرکز افراطی بر برابری و رفاه اجتماعی تا سطح یکنواختی کامل؛ که این یک نوع افراط است.
  • افراط در روزه داری، که در میان هندوان به مرتاضی منجر شد.
  • افراط در رقابت تحصیلی که منجر به ایجاد روشهای غلطی همچون کنکور میشود.
  • افراط در ورزش که منجر به بدن سازی های بی فایده و بی هدف شده است.
  • افراط در آرایش که منجر به عملهای جراحی زیبایی شده است.
  • افراط در خوردن.
  • افراط در خرج کردن.
  • معاشرت بدون هدف و مداوم با دوستان و فامیل.
  • افراط در وبگردی
  • افراط در حرف زدن که منجر به غیبت و تهمت میشود.
  • تشکیل جلسات و مراسمهای مذهبی جمعی دوره ای که اکثرا به شعر گفتن و شیدایی جمعی منتهی میشود.

و ...

در تمام این زیاده روی ها، مخلوق یا نماد واسطه، چنان بزرگنمایی می شود که خدای رحمان و روش و استایل او به حاشیه می رود.

  • اسعد حسینی
۱۰
تیر
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پنجاه و هفتم)

طهارت (بخش پنجم)

خانه ( قسمت 1)

 

 

در یک جایی خواندم که میگفت هندی ها، با کفش وارد خانه هایشان نمی شوند، آنان در خانه هایشان دستشویی نمی سازند، زیرا معتقد هستند که خانه باید عاری از هر گونه آلودگی و ناپاکی باشد. آنان بر این باورند که وجود دستشویی در خانه باطل کننده پاکیزگی است. آنان هر روز داخل خانه هایشان را با آب، تمیز و جارو میکنند؛ یک روز در میان لباسهایشان را می شویند، در خانه نسبت به بزرگان خود بی احترامی نمی کنند و با کفش وارد خانه نمیشوند و ... وقتی اینها را خواندم؛ پیش خود فکر کردم که پس چرا میگویند هند کشور کثیفی است. اما در ادامه متوجه شدم که این پاکیزگی فقط مخصوص داخل خانه هاست و نه خارج از خانه ها؛ داخل خیابانها پر است از ادرار گاو و مدفوع گاو و ادرار انسانها؛ اختلاف پاکیزگی بین بیرون خانه و درون خانه در هند خیلی متفاوت است.  

این نکته عملی از جامعه هند ثابت میکند که چرا خانه و خانواده خیلی مهم است. خانه کاه گِلی باشد ولی عاری از هرگونه ناپاکی باشد. جامعه هند به خیلی چیزها آلوده است و پر است از خرافات و رسومات عجیب و آزار دهنده؛ ولی یکی از عواملی که باعث شده است که تا کنون آن جامعه از هم فرو نپاشد، رعایت بعضی نکات اصولی در مورد خانه و خانواده است.

اما بیایید بدانیم که قرآن در مورد خانه چه می فرماید. خانه در قرآن بیت نامیده میشود. در قرآن بیت و خانه مفهومی بیش از یک "مکان سکونت" دارند. در واقع بیت نقش مهمی در انتقال مفاهیم دینی به کودکان و نسل بعدی دارد. درخانواده، حتی علی رغم اختلاف عقاید، نباید نسبت به بزرگان بی احترامی کرد و نسبت به والدین باید محترمانه رفتار کرد. بیت محل عبادت هم هست. در دید کلی بیت باید پاک باشد از دیوها و شیاطین. حتی به نظر من باید بیت دارای فضایی هر چند کوچک جهت عبادت باشد مثل یک محراب. در قرآن، خانه به عنوان محل زندگی مسالمت آمیز هم مطرح است. ورودیهای کثیف نباید در خانه جریان یابند تا خروجی های کثیفی از آن بیرون نرود. وقتی در یک خانه، فیلمهای کثیف و مستهجن نگاه کرده شود، آن خانه قطعا خروجی های کثیفی هم خواهد داشت. خیلی از جوانان کلیپهای نامناسب نگاه میکنند و آن را وارد خانه و محل سکونت خود هم میکنند و به این طریق ضربه جبران ناپذیری به خانواده خود میزنند.

در میان هندوان، که به افراط و تفریط شهره هستند، اجازه وجود دستشویی در خانه را نمی دهند، زیرا میگویند که خانه پاک است و وجود دستشویی در آن، باعث ناپاکی آن میشود( البته در میان ایرانیان قدیم هم اینگونه بود که در بناهای قدیمی، دستشویی را در دورترین گوشه حیات میساختند). اگر چه این حرف در ظاهر شاید درست باشد، ولی یک افراطی در آن نهفته است. زیرا هدف از وجود دستشویی هم حفظ محیط و نظافت آن است. هندی ها در کوچه ها و محیطهای باز کار دستشویی انجام میدهند و این خودش محیط خارج از خانه را ناپاک میکند. قطعا هندی ها افراط میکنند و ما اینجا قصد نداریم که از این کار جاهلانه هندی ها دفاع کنیم. ولی ما با این مثال، میخواهیم مفاهیم اصلی و صحیح را از این موضوع بیرون بکشیم.

 

بیرون خانه کثیف است ولی داخل خانه تمیز

 

همین نکته مهم، باعث شده است که آنان در آن محیط فاسد دوام آورند و محط کثیف خارج از خانه برایشان قابل تحمل باشد. البته در یک جامعه پاک، باید هم داخل خانه تمیز باشد و هم بیرون خانه. ولی اگر پاکی خارج از خانه، از کنترل شما خارج باشد و توان پاک کردن آن را نداشته باشی، آن وقت پاکی داخل خانه اهمیت پیدا میکند.

طبق قرآن، خدای حکیم و دانا، بیت را محل آرامش قرار داده است (وَاللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَنًا = و خدا براى شما خانه ‏هایتان را مایه آرامش قرار داد).

 

وَاللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ بُیُوتِکُمْ سَکَنًا وَجَعَلَ لَکُمْ مِنْ جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُیُوتًا تَسْتَخِفُّونَهَا یَوْمَ ظَعْنِکُمْ وَیَوْمَ إِقَامَتِکُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثًا وَمَتَاعًا إِلَى حِینٍ ﴿۸۰

و خدا براى شما خانه ‏هایتان را مایه آرامش قرار داد و از پوست دامها براى شما خانه ‏هایى نهاد که آن[ها] را در روز جابجا شدنتان و هنگام ماندنتان سبک مى‏ یابید و از پشمها و کرکها و موهاى آنها وسایل زندگى که تا چندى مورد استفاده است [قرار داد] (۸۰)

 

طبق فرمایش قرآن، خانه ها محل یاد و ذکر خدای متعال است و محل عبادت است.

 

فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ ﴿۳۶

در خانه ‏هایى که خدا رخصت داده که [قدر و منزلت] آنها رفعت‏ یابد و نامش در آنها یاد شود در آن [خانه]ها هر بامداد و شامگاه او را نیایش مى کنند (۳۶)

 

البته در نهایت روزی باید این بیت ها را رها کرد و به بیت اصلی و بزرگتر سر زد. بیت بزرگتر را پیامبر ابراهیم بنا کرده است.

 

إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکًا وَهُدًى لِلْعَالَمِینَ ﴿۹۶

در حقیقت نخستین خانه‏ اى که براى [عبادت] مردم نهاده شده همان است که در مکه است و مبارک و براى جهانیان [مایه] هدایت است (۹۶)

 

طبق فرمایش قرآن، بیت دارای چندین جزء است که میتوان در زیر مشاهده کرد:

 

  1. قواعد: پایه ها و ستونهای یک خانه

هر بیتی ، یک سری قواعد و ستونها دارد. در مقابل حوادثی مثل زلزله و بلایای طبیعی، ستونها و قواعد خانه از ساکنان آن محافظت میکنند. قواعد یک خانه، اصول و قوانین داخل آن خانه هستند. مثلا یک خانه نباید کثیف شود و اگر کثیف شود، باید تمیز شود. در یک خانه ، نباید به بزرگترهای آن بی احترامی شود. در خانه باید قواعدی که خدا می فرماید برقرار باشد و نه قواعد من درآوردی مردان و زنان. اکنون در خانه ها، یا مرد سالاری برقرار است یا زن سالاری. اگر خانه زن سالار و یا مرد سالار شود، توازن خانواده به هم میخورد و خیلی از ورودیهای کثیف وارد خانه میشود. معمولا در جامعه ما میگویند که زن رئیس خانه است و مرد مسئول کارهای بیرون از خانه. این اشتباه است. خانه قواعد و اصول خودش را دارد و نیازی به این قواعد من در آوردی و فمنیستی ندارد.

 

  1. جدار: دیوار، محافظ خانه

هر بیتی حریمها و دیوارهایی دارد. اگر دیوار نباشد، عیوب افراد ساکن خانه فاش میشود و خانه عریان میشود. یا اینکه افراد داخل خانه، رهگذرها را نگاه میکنند و حواشی و مسائل جدیدی پیش میاید. خانه محل سکون است تا آدمی از مشغولیتهای روزمره و اجتماع دور شود. خانه ای که افراد آن همیشه از چشم و هم چشمی حرف میزنند و غیبت میکنند، یعنی دیوارش خراب است و یا دیوار ندارد. زمانی مردان برای فرار از کارهای مهم، محافظت از خانه را بهانه میکردند. آنها می گفتند که خانه بی حفاظ است. ولی بی حفاظ نبود و این فقط یک بهانه بود برای فرار از یک مسئولیت بزرگتر.

 

وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِنْ یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارًا ﴿۱۳

و چون گروهى از آنان گفتند اى مردم مدینه دیگر شما را جاى درنگ نیست برگردید و گروهى از آنان از پیامبر اجازه مى‏ خواستند و مى گفتند خانه ‏هاى ما بى‏حفاظ است و[لى خانه ‏هایشان] بى‏حفاظ نبود [آنان] جز گریز [از جهاد] چیزى نمى‏ خواستند (۱۳)

 

 

  1. سقف: محافظت از باران و پارازیتها و آنتنها و امواج و رعد و برق و ...

اکنون مردم هر آنچه که در ماهواره و تلویزیون و موبایلها پخش میشود، را وارد خانه خود میکنند و وردیهای خطرناکی را به اهالی خانه می خورانند و آنان را از نظر روانی دچار پرخوری میکنند و در نتیجه زشت و بیمار میشوند. وقتی هر گونه شبکه تلویزیونی و هر گونه کلیپ و فیلمی را بوسیله آنتنها وارد خانه کنید، یعنی خانه سقف ندارد و محافظت شده نیست. سقف در یک خانه نماد حفاظت در مقابل رسانه های اجتماعی و تلویزیونی است.

 

  1. باب: محل ورود به خانه

خدای حکیم در قرآن به انسانها دستور میدهد که از باب (دَر) وارد خانه ها شوید. یعنی وقتی وارد یک خانه میشوید، یک سری اصول و قواعد آن خانه را رعایت کنید. مثلا هر گونه اطلاعات ناسالمی به خورد اهالی آن خانه ندهید. در خانه هر حرفی را نزنید. حتی اگر اصول و قواعد آن خانه را قبول ندارید،  تا وقتی که از آن در وارد می شوید، اصول آن را رعایت کنید.  خدای حکیم دانا، از دَر وارد شدن را نوعی نیکی و در کنار تقوا آورده است (وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا). بنابراین ارتباط افراد با همسایه ها از طریق دیوار و یا بام، اصلا جالب نیست و حس ناخوشایندی به اهالی خانه میدهد و حریمها و دیوارها را از بین می برد. حتی همسایه ها هم باید از درب وارد خانه های یکدیگر شوند، تا حریمها نشکند.

قانون دهم تورات می فرماید: چشم طمع به مال و ناموس همسایه نداشته باش. وقتی بتوان از طریق دیوار و بام، وارد خانه های همدیگر شوید، چشم طمع بوجود میاید.

 

یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَوَاقِیتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ وَلَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِهَا وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۸۹

در باره [حکمت] هلالها[ى ماه] از تو مى ‏پرسند بگو آنها [شاخص] گاه‏ شمارى براى مردم و [موسم] حج‏اند و نیکى آن نیست که از پشت‏ خانه ‏ها درآیید بلکه نیکى آن است که کسى تقوا پیشه کند و به خانه ‏ها از در [ورودى] آنها درآیید و از خدا بترسید باشد که رستگار گردید (۱۸۹)

 

در فضاهای مجازی هم، اینچنین موضوعی مطرح است. نباید دزدکی، تصاویر خصوصی دیگران را نگاه کرد، مگر اینکه خودش اجازه داده باشد. همانطور که در مبحث درب خانه ها، اجازه گرفتن و اجازه دادن مطرح است. پروفایل شما مثل خانه شماست، هر گونه اطلاعات کثیف و منحرف کننده در آن، مثل این است که کثیفی را وارد خانه خود کرده باشید.

 

  1. کف یا ارض: محل ارتباط خانه با زمین

منظور این است که خانه باید با ارض تماس داشته باشد تا جریانهای الکتریکی و بارهای منفی داخل آن خنثی شود. ارض نماینده سیستم رحمانی است. افراد یک خانه باید طبق سیستم و نظام رحمانی باشند، تا از بیماریهای جسمی و روانی دور باشند. همانطور که در مبحث درمان بیماری ایوب، بیان شد؛ پا و ارض نقش مهمی در درمان بیماری دارند.

 

اجزاء یک خانه (بیت) طبق قرآن

قواعد

جدار

سقف

باب

ارض

پایه ها

دیوار

سقف

دَر

کف خانه

قوانین و قواعد خانه

محافظ یک خانه

محافظ از بالا

طریقه ورود

ارتباط با زمین

مربوط به فرد

مربوط به اجتماع

مربوط به رسانه ها

تنها راه ورودی خانه باید باشد

نماینده سیستم رحمانی

 

 

 

دلایل از بین رفتن پاکی یک خانه

قواعد درستی در خانه برقرار نیست

دیوارها شیشه ای شده و پنجره ها بزرگتر شده است

ورودیهای غلطی از طریق فرکانسهای تلویزیونی و آنتنها از طریق سقف وارد خانه شده است

از درب باید وارد خانه شد و این مهمترین آداب نگهداشتن پاکی یک خانه است

باید با نظام رحمانی و زمین مغتسل شد

 

تا اینجا متوجه شدیم که آیتمهای یک خانه (بیت) در قرآن بسیار گسترده است و معانی بسیار مهمی را در بر دارند. در یک جامعه که ارکان آن فاسد است و بوی گند فحشاء و منکر همه جا را گرفته است، میتوان گفت که خانه نقش کلیدی و محوری در محافظت از انسانها دارد. در اینجا منظورمان فقط ناپاکی های فیزیکی نیست؛ بلکه  بیشتر منظورمان ناپاکیهای روانی است. البته بیت برای محافظت از ناپاکی های فیزیکی و معنوی هر دو است که شیاطین و دیوها آن را بوجود میاورند.

گاهی بعضی جوانان، در بیرون از خانه و یا در اینترنت و یا در محل کار، کلیپهای نامناسبی مشاهده میکنند و بلافاصله آن را به داخل خانه می آورند و به برادران و خواهران و والدین خود هم نمایش میدهند و باعث آشوب و یا دگرگونی منفی در سایر اعضای خانواده میشوند. خانه محل آرامش است. آدمی باید در محل خانه از این نوع پارازیتها و ناپاکیها در امان باشد. خوک هر چه دم دستش برسد، از پاک و ناپاک میخورد. آیا انسان هر آنچه که توانست ببیند و بشنود، باید تجربه کند. این یک خاصیت خوکی است.

وقتی خانه از هر گونه ناپاکی (فیزیکی و روانی) پاک باشد، در آن صورت میتواند در آن بچه های خوبی تربیت شود. اکنون خانه ها سقف ندارند، زیرا انواع امواج از طریق سقف وارد خانه ها میشود و انواع ناپاکی و شلوغی را وارد خانه ها میکند. داخل خانه را باید خود افراد خانواده پاک نگهدارند و در این صورت است که مفید است و محافظت کننده است. وقتی افراد به دلخواه خود و خواسته هدفمند، خانه شان را پاک نگهدارند، آن موقع ماهی گیری یاد گرفته اند و میتوانند در بیرون از خانه، از خود محافظت کنند. بچه ها باید قواعد و حریمهای پاکیزگی جسمی و روانی در خانه را یاد بگیرند، تا بعدا در بیرون از خانه مشکل پیدا نکنند.

اکنون خانه ها قواعد و ستونهای خوبی ندارند. قواعد همان قوانین نیک آن خانه است که باید بزرگ و کوچک آن را رعایت کنند. مشکلات و درگیریهای بیرون از خانه را نباید وارد خانه کرد. همانطور که وقتی به حج میرویم و وارد بیت اصلی میشویم، یک سری حریمها را باید رعایت کنیم. مثلا در حین حج نباید شکار کرد. در حریم یک خانه هم بعضی کارها را نباید انجام داد. با کفشها (تعلقات اضافی والقاب) وارد خانه نشوید. با کفش وارد خانه نشدن یعنی در خانه تعلقات اضافی و القاب (رئیس، آقا، خانم، دکتر، مهندس، حاجی و ...) را بی خیال شوید و ساده باشید. در بعضی از فرهنگها، مردم با کفش وارد خانه ها میشوند که عملا زیرپاگذاشتن قواعد آن خانه است. بعضی از مسئولین و روءسا وقتی وارد خانه فقرا میشوند، حتی حاضر نیستند، کفششان را درآورند. آنان با این کار نشان میدهند که هیچ قاعده و قانونی را در خانه قبول ندارند و همچنان میخواهند القاب و عناونین را وارد خانه ها کنند.

در بیت نباید چشم و هم چشمی کرد. دیوار برای این نوع محافظت است. اما حالا پنجره ها خیلی بزرگ شده اند و مردم در کار هم فضولی میکنند و خود را دچار چشم و هم چشمی میکنند. بیت نباید به محل سکونت ایده ها و روشها شیطانی تبدیل شود. در مقابل شیاطین هم باید دیواره های آتشین ایجاد کرد تا با آنها مقابله کنید. دیواره های آتشین، همان اخذ جبهه پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر و دوری از پندار بد، کردار بد، گفتار بد، گفتار عجله است. در داخل خانه باید بشدت این دو مورد را رعایت کرد و حتی اگر به زور هم شده است خود را قانع کنید تا این دو مورد را رعایت کنید و رعایت این دو مورد نقش مهمی در بیرون راندن دیوها و شیاطین از یک خانه دارند.

 

تشکیل جدار و دیواره آتشین در مقابل دیوها و شیاطین:

 

اخذ پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر در خانه

 

دوری از پندار شرّ، کردار شرّ ، گفتار شرّ ، گفتار عجله در خانه

 

 البته رعایت این دو اصل در بیرون از خانه هم لازم است ولی مخصوصا در داخل خانه مهمتر است. پاکیزگی خانه از رجز و رجس و سایر آلودگیها آنقدر مهم است که بدون آن نمیتوان از خود محافظت کرد. اعتقاد به تمیزی خانه ها، در هند باعث شده است که مردم تاب و توان و تحمل زندگی در یک شهر کثیف را پیدا کنند. در یک شهر بزرگ که آلودگی زیاد است، بدون یک خانه امن، نمیتوان سالم ماند. جوانانی که در یک شهر کثیف و پر از فساد زندگی میکنند و در خانه هایشان پاکی را نگه نمی دارند، احتمال فسادشان خیلی بیشتر است. بیشتر جوانانی که معتاد میشوند، یا خانه شان را رها کرده اند و یا اینکه خانه شان پاک نبوده است.

همانطور که بیان شد، در بیت باید قواعدی که خدا می فرماید برقرار باشد و نه قواعد مردان و زنان. اکنون در خانه ها، یا مرد سالاری برقرار است یا زن سالاری. اگر خانه زن سالار و یا مرد سالار شود، توازن خانواده به هم میخورد و خیلی از ورودیهای کثیف وارد خانه میشود. فرعون، قواعدی را در خانه های بنی اسرائیل برقرار کرد که مردانگی را ضعیف میکرد و زنانگی را قوی میکرد (وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ). به این طریق قواعد بیت را به هم می ریخت. فرعون حقه باز ، به این طریق زنان را در یک خانواده به جان مردان آن خانه می انداخت و توازن خانه را به نفع زنان تمام میکرد. فرعون برای ادامه بقای خود، تعادل بیت را در جامعه به هم می ریخت. در خانه ای که زنان به جان مردان بیفتند و یا برعکس، از نظر معنوی پاک نیست و جای امنی نیست.

 

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ ﴿۶﴾

و [به خاطر بیاور] هنگامى را که موسى به قوم خود گفت نعمت‏ خدا را بر خود به یاد آورید آنگاه که شما را از فرعونیان رهانید [همانان] که بر شما عذاب سخت روا مى‏ داشتند و پسرانتان را ذبح میکردند و زنانتان را زنده مى‏ گذاشتند و در این [امر] براى شما از جانب پروردگارتان آزمایشى بزرگ بود (۶)

 

وقتی قواعد یک بیت به هم بخورد، دیگر آن خانه جای امنی نیست و امکان ورود هر گونه ناپاکی به آن فراهم میشود. خانه ناپاک براحتی تحت تسلط فرعونیان قرار می گیرد.

در جوامع اروپایی، خانه زن سالار است و خاصیت زنانگی فوق العاده برجسته می شود؛ مثلاً کوچکترین بی اهمیتی به زن و یا حتی بچه ها، مرد را به دادگاه خانواده می کشاند و  باید مرد مدت ها تلاش کند تا خلاف آن را ثابت کند. مرد به ناچار به آنچه که جامعه اجبار می کند تن میدهد و بعضی خاصیتهای مردانگی را در خود می کشد و ذلیل می شود. زن ذلیلی و مرد ذلیلی، جزو قواعد پاک خانه نیستند؛ بلکه اینها آلودگی هستند.

در آپارتمانها، سقف خیلی مهم است، زیرا سقف هر واحد با کف بالایی مرتبط است و به همین خاطر به امنیت باید بیشتر توجه کرد. برخلاف نظر بعضی ها، مدرسه هیچوقت نمی تواند جای بیت را بگیرد. بچه ها باید در خانه ای پاک و امن بزرگ شوند تا صحیح تربیت شوند. اصول ایمان باید در خانه به بچه ها یاد داده شود تا از شرّ بعضی ورودیهای کثیف در مدرسه محافظت شوند.

زن فرعون در خانه ای قصر مانند زندگی میکرد ولی آن خانه، خصوصیات پاکی نداشت و در نهایت، او از خدا میخواهد که در بهشت یک خانه ای امن برایش درست کند. قصر فرعون فول امکانات بود. هیچ زنی در جهان چنین قصری نداشته است و ندارد و نخواهد داشت. اما با این وصف، او که مومنی خداپرست بود، آن را قبول نداشت و آرزوی خانه ای مبتنی بر پاکی داشت و آن را از خدای عالمیان درخواست میکرد. خانه ساده و کاه گلی باشد ولی عاری از آلودگی ها باشد. خانه کاه گلی پاک، صد شرف دارد به قصرها و خانه های گران قیمت ناپاک. پرده های آنچنانی، کابینتهای عجیب و گران قیمت، موزائیک و سرامیکهای گران قیمت، خانه های تزئین شده و امکانات عجیب هیچکدام ربطی به پاکی و امنیت خانه ندارند. اینها یک خانه شیشه ای میسازند که هر لحظه امکان شکستنش هست و اصلا خاصیت محافظت کنندگی ندارند.

دیوار برای محافظت از حریم خانه است. خضر دیوار خانه ای که مال دو کودک یتیم بود را دوباره بازسازی کرد تا که گنج پنهان در آن را برای آن دو حفظ کند. پدر آن دو کودک آدم صالح و خوبی بود. او گنجی را برای فرزندانش گذاشته بود که بوسیله دیوار محافظت می شد.

 

فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا ﴿۷۷

پس رفتند تا به اهل قریه‏ اى رسیدند از مردم آنجا خوراکى خواستند و[لى آنها] از مهمان نمودن آن دو خوددارى کردند پس در آنجا دیوارى یافتند که مى‏ خواست فرو ریزد و [بنده ما] آن را استوار کرد [موسى] گفت اگر مى‏ خواستى [مى‏ توانستى] براى آن مزدى بگیرى (۷۷)

 

وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا ﴿۸۲

و اما دیوار از آن دو پسر [بچه] یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجى متعلق به آن دو بود و پدرشان [مردى] نیکوکار بود پس پروردگار تو خواست آن دو [یتیم] به حد رشد برسند و گنجینه خود را که رحمتى از جانب پروردگارت بود بیرون آورند و این [کارها] را من خودسرانه انجام ندادم این بود تاویل آنچه که نتوانستى بر آن شکیبایى ورزى (۸۲)

 

دیوار خوب برای یک خانه مثل گنج می ماند. زیرا از خانه محافظت میکند. کودک تا وقتی که بچه است، نمی داند که دیوار خانه (حریمهای مقرر شده خانه) یک گنج است. زیرا از او محافظت میکند. خیلی ها نمی دانند که اگر دیوار خانه شان نبود؛ اگر در خانه یک سری حریمها و حرمتها را نگاه نمی داشتند، الان معتاد بودند و آواره خیابانها و کوچه ها بودند. بچه ها معمولا تا وقتی جوانند از حریمهای تعیین شده در یک خانه، خوششان نمی آید و آن را دست و پاگیر میدانند. آنان قدر پدر و مادرشان را نمی دانند. اما وقتی به سن رشد برسند و بزرگ شوند و خودشان بچه دار شوند، آنوقت متوجه خواهند شد که سلامتی خود را مدیون پدر و مادرشان بودند و هستند. بعدا متوجه خواهند شد که اگر والدینشان حریم مناسبی را در خانه برقرار نمی کردند، الان وضعیتشان طور دیگری بود. دیوار همان حریمهای خانه است که نقش مهمی در سلامت روانی خانواده دارد.

برای ورود به خانه، باید از باب آن وارد شد. کسی که از دیوار وارد خانه میشود، دوست شما نیست، بلکه یک موذی است. یک ضرب المثل است که میگوید دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد. در زمانهای قدیم که سقفها زیاد محکم نبودند و شکافهایی داشتند، مار از آن قسمتها وارد خانه میشد. مردم فکر میکنند که اکنون وضعیت خیلی بهتر است زیرا سقفها خیلی محکم شده است و مار ندارد. اکنون مار، همان امواج و کلیپهای نامناسب رسانه های اجتماعی و تلویزیون است که مردم در آن زیاده روی میکنند و شب و روز مشغول آن هستند. زیرا این امواج و آنتنها از سقف وارد خانه میشوند. ماهیت مار فرق کرده است. وقتی از بعضی مردم می پرسید که از چه حیوانی می ترسید، میگویند که از مار می ترسیم. اما آنها مار زمان خود را نمی شناسند. در تورات، موجودی که آدم و حوا را فریب داد،  به مار تشبیه شده است و این نکته جالبی است. البته این جانوران معصوم و بی گناهند. اگر خاصیت بدی در آنها هست، بخاطر این است که انسان عبرت گیرد. این جانوران را نباید از بین برد و نباید اذیت کرد. مار اصلی همان شیطان است که ناخواسته و ناخوانده وارد خانه ها میشود. مردم زمان قدیم در ایران، جانورانی مثل مار و مورچه را مضر میدانستند و از بین می بردند. اما واقعا این تحریف یک مفهوم بود. مردم بمرور زمان معناها و مفاهیم را از یاد می برند و به یک پوستین بی معنا می چسبند. مار و سایر حیوانات بی گناه هستند و مزاحمتهایی که اکنون برای خانه ها پیش میاید، مارهایی از انواع دیگر است که از طریق تکنولوژی وارد خانه ها میشود. این نوع مارها را باید از بین برد.

حالا می توانیم مفهوم ومعنای ضحاک را در زمان خود بشناسیم. ضحاک دو سر مار بر شانه های خود داشت که هر روز از مغز جوانان تغذیه میشد. اکنون آن مارها، مجازی شده اند و ما آنها را نمی بینیم. آن مارها دیوهایی هستند که از مغز جوانان تغذیه میکنند و هر روزه مغز آنان را بکار می گیرند. شیاطین و دیوها، از معنویت انسانها تغذیه میکنند. هرگونه گناه و تقدس قائل شدن برای غیر خدا، هر گونه تقدس قائل شدن برایی هر شیئی، معنویت کاذب و شیطانی تولید میکند و این معنویت کاذب، جزو تغذیه دیوها بحساب میاید.  معنویت های فیک، کاذب و خیالی همگی جزو غذاهای شیاطین و دیوهاست. خیلی از خیالپردازیها، تصاویر، کلیپها، آهنگها معنویت کاذب تولید میکنند و این معنویتهای کاذب بی مشتری نیست. قشری از موجودات به اسم شیاطین و دیوها منتظر این چنین تغذیه ای هستند. آنها از معنویتها و تقدس گرائیهای انسانها تغذیه میکنند. یک سستم ضحاکی هم این چنین فرآیندی را برای آنها تسهیل و مجبور میکند. این حادثه در زمانهای گذشته یکبار اتفاق افتاده است و باز هم اتفاق می افتد. البته در مفهوم ضحاک، خیلی چیزها به آن اضافه شده است و به یک اسطوره خیالی تبدیل شده است. اما آن حادثه قبلا بصورت فیزیکی تر اتفاق افتاده است، زیرا ما داریم حالت نرم آن را در زندگی خود مشاهده می کنیم.

در خانه، باب هم مهم است. هرکس وارد یک خانه می شود، باید از در وارد شود و گرنه ناخوانده است. وقتی از در وارد خانه شوید، یعنی باید به قوانین و قواعد آن خانه پایبند باشید. بنی اسرائیل میخواستند وارد یک شهری شوند. بنی اسرائیل سرکش بودند و قواعد آن شهر را قبول نداشتند. اما خدای حکیم به آنها دستور میدهد که برای ورود به آن شهر، یک سری قواعد و قوانین آن را بپذیرید. یعنی از درب شهر وارد آن شوید.

 

وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُلْنَا لَهُمْ لَا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا(١٥٤)

و کوه طور را بر فراز آنها برافراشتیم و در همان حال از آنها پیمان گرفتیم و به آنها گفتیم از در  با خضوع در آئید و (نیز) به آنها گفتیم روز شنبه تعدی نکنید و از آنها پیمان محکمی گرفتیم. (۱۵۴)

 

وقتی برادران یوسف، به مصر رفتند، پدرشان یعقوب به آنها توصیه کرد که از ابواب ودرهای مختلف وارد شوند. از آنجا که برادران یوسف، آدمهایی بودند که با همه سر ناسازگاری داشتند، همیشه و هرجا مشکل درست میکردند و به مشکل بر میخوردند. به همین خاطر پدرشان یعقوب به آنها توصیه میکند که روشهای مختلف را آزمایش کنند (وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ = از دربهای مختلف وارد شوید) و لجبازی نکنند و نسبت به قوانین و قوانین آن شهر مقداری انعطاف نشان دهند. به هر حال انسان وقتی وارد یک جایی میشود، لزومی به مخالفت با همه چیز نیست و بلکه باید مقداری انعطاف نشان دهد و باعث دردسر خودش نشود. آدمی باید نسبت به خانه خودش متعصب باشد. هر چه بود، مصر خانه آنها نبود.

 

وَقَالَ یَا بَنِیَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ ۖ وَمَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ۖ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ ۖ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ ۖ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ(٦٧)

و گفت: «بچه‌های من، از یک دروازه وارد پایتخت مصر نشوید؛ بلکه از دروازه‌های مختلف وارد شوید. البته با این سفارش، نمی‌توانم قضا و قدر الهی را از شما دفع کنم؛ زیرا حکمها همه به دست خداست. به او توکل می‌کنم و اهل توکل هم باید فقط به او توکل کنند.» (٦٧)

 

خدا در مورد جهنم می فرماید که از ابواب آن داخل شوید. این به آن معناست که جهنم راه در رو ندارد و قابل هک نیست و باید حتما از درهای آن وارد شوید و به این معناست که کسی که وارد جهنم میشود، بخواهد نخواهد، باید قوانین و قواعد جهنم را بپذیرد.

 

قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا ۖ فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ(٧٢)

به آن‌ها گفته می‌شود: «به درهای جهنم وارد شوید که آنجا جاودان ماندنی هستید و بد جایی است جایگاه متکبران!» (٧٢)

  • اسعد حسینی
۰۵
تیر
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پنجاه و شش)

مسخ ( بخش 9 )

مستی و راستی!

 

 

در ادامه مطالعه رفتار میمونها، خیلی جالب است که شامپانزه‌ها میوه‌های تخمیر شده را مصرف می‌کنند و حتی آنها را به صورت گروهی و مشارکتی بین هم تقسیم میکنند. این روش میان انسانها هم رایج است. انسانها هم در مصرف مشروبات الکلی دست و دل باز میشوند و دوست دارند که گروهی آن را مصرف کنند.

میمونها مست میکنند و جشن و پارتی می گیرند. آنان رفقای صمیمی خود را از این طریق انتخاب میکنند. جالب است که انسانها هم براساس اینجور مجالس رفقای صمیمی خود را انتخاب میکنند. آنها کسانی که دین دار باشند را به عنوان دوست صمیمی خود انتخاب نمی کنند. بعضی استوری ها در اینترنت از رفاقت و پایبندی به رفاقت صحبت میکنند و در بیشتر آنها یا پای مشروب در میان است و یا قضیه عشق و عاشقی است. اما این پایبندی ها تا وقتی صحیح است که در گسترش روش غلط نباشد. بعضی‌ها می‌گویند که مصرف الکل از شامپانزه‌ها به انسان به ارث رسیده است ولی این حرف درست نیست، زیرا انسان‌ها بعد از مدتی تغییر ماهیت می‌دهند به شامپانزه و حتی کارخانه ساخت مشروبات الکلی هم میسازند.

انسانها هم در مصرف مشروبات مست کننده، روشهای گروهی را می پسندند. زیرا آنها در این گروه بازی ها، به همدیگر روحیه کاذب میدهند. انسانها در این مراسمها از نهانی ترین و درونی ترین گزاره ها و روان بنه های همدیگر مطلع میشوند. به همین خاطر خاصیت عشق مانندی بین اعضاء برقرار میشود. آنان در این حالت به عمیق ترین احساسات و گزاره های همدیگر پی می برند و در نتیجه میتوانند همدیگر را بند کنند. طرز برخورد شیطان با انسان، هم اینطوری است که انسان را از نظر احساسی و عقلی و حتی بعضی مواقع جسمی مسّ (لمس) میکند و به عبارت دگر، او را هک میکند. در مبحث مذهب عشق گفته شد که وقتی عاشق، به عمیقترین احساسات و عمیقترین نقطه عقلی و حسی (هسته روانی انسان) معشوق پی برد، به دروغگویی و بزرگنمایی معشوق پی می برد و معشوق جهت جلوگیری از این موضوع، تنفر را انتخاب میکند تا که عاشق از هسته روانی او دور شود. به این طریق عشق براحتی به نفرت تبدیل میشود وحتی برعکسش هم ممکن است. این برای مستی هم صادق است. به همین خاطر خدا میفرماید که در خمر و میسر، دشمنی و عداوت هست.

 

إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ﴿۹۱

همانا شیطان مى‏ خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد پس آیا شما دست برمى دارید (۹۱)

 

دلیل این عداوت و دشمنی واضح است. زیرا انسانها تا حدی باید به همدیگر نزدیک شوند و بیش از آن به عداوت و دشمنی تبدیل میشود.کسانی که مشروب میخورند، از آنجا که در لحظات مستی، کنترل کامل پندار و کردار و گفتار خود را در دست ندارند، وارد چنین مرزهایی خواهند شد و باعث ایجاد عداوت و دشمنی خواهند شد. در لبه های افراط و تفریط خیلی صفات شیطانی منتظر انسان است. کسی که وارد آن محوطه شود، عداوت و کینه را در آنجا خواهد یافت و به آن خواهد رسید. قرآن می فرماید که تبذیر کنندگان برادران شیطان هستند. زیرا نقاط تبذیری (افراط و تفریط)، دقیقا فلسفه و دین شیاطین است و در آنجا شیطان انسانها را مسّ میکند. خدای حکیم در مورد مسّ کردن شیطان می فرماید:

 

انَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ ﴿۲۰۱

در حقیقت کسانى که [از خدا] پروا دارند چون وسوسه‏ اى (لمسی) از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و بناگاه بینا شوند (۲۰۱)

 

شیطان هم اینطوری انسان را مسّ و یا هک میکند. افرادی که با هم مست میکنند، به عمیق ترین احساسات و گزاره های درونی و خصوصیی همدیگر پی می برند. به همین خاطر گاهی می بینیم که آنها بین خود حتی دشنامهای رکیک و ناموسی به هم میدهند، ولی اصلا به روی خودشان نمی آورند و می خندند و یک شخص سوم که از بیرون شاهد قضیه است، فکر میکند که اینها چقدر با همدیگر صمیمی اند که از یکدیگر ناراحت نمیشوند!

این صمیمت ، از نوع صمیمیتی نیست که ما فکر می کنیم. این یعنی افراد به خصوصی ترین روان بنه های هم پی برده اند و آنها تا آخرین حدی که فرد مقابل ظرفیتش را دارد، او را مورد هتک و هک قرار میدهند. شیطان از حربه جالبی بهره می برد. هک حرمت افراد را تا آستانه تحمل فرد، جلو می برد، طوریکه همزمان روابط به هم نخورد. به این طریق گفتار زشت را بین افراد رایج میدهد. پس شما نمی توانید پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک را در مستی رعایت کنید. قطعا در مستی، حداقل یکی از این سه آیتم  به هم میخورد. بعضی ها گفتارشان به هم میخورد و شروع می کنند به حرفهای عجیب و غریب و گاهی رکیک زدن. گاهی بعضی افراد که مست میکنند یواش و به کندی حرف میزنند و این به علت به هم خوردن تعادل گفتار آنهاست. قسمتی از مغز که مسئول کنترل و ادای کلمات است، تنظیمات خود را از دست میدهد و به همین خاطر کنترل کافی بر کلمات را از دست میدهند.

اما مردم معمولا فقط قسمت گفتار را در مستی ها می بینند. بنابراین آنها کسی که بتواند گفتار خود را در مستی کنترل کند، او را فردی مناسب مستی و با ظرفیت بالا می بییند. اما مستی خیلی مواقع قسمت پندار را هدف قرار میدهد. افراد در این حالت خط قرمزهای ذهنی را رد میکنند و این حتی از بقیه خطرناکتر است و قسمت مهم مشکل اینجاست. چون که مردم فقط قسمت ظاهری گفتار را در نظر می گیرند، عبارتی در این مورد بین مردم هست که میگویند:

 

مستی و راستی

 

 اما در واقع اینطوری نیست. مستها عمیق ترین احساسات و گزاره های درونی خود را افشا میکنند و در نتیجه براحتی توسط شیطان هک میشوند. آنان بروز گزاره های درونی خویش را که از نفس بر میخیزد را راستی می نامند. این معنای غلطی از راستی است. تعریف راستی در سیستم شیطانی اینطوری است که تمام نقطه نفوذها و گزاره های درونی نفس خویش را برای شیطان افشا و رو میکنید و در نتیجه مثل آب خوردن برای شیطان قابل هک شدن هستید. مثل این است که تمام تاکتیکها و گزاره های درونی خود واقعی خویش را مو به مو برای شیطان توضیح دهید. قطعا در این حالت خیلی زود هک خواهید شد. اما این ضرب المثل به معنای افزایش صداقت و راستی افراد مست نیست، بلکه بیشتر ناشی از افزایش گزافه گوئی، احساسات افراط و تفریطی است. مستی افراد را به لبه های افراط و تفریط و به سمت احساسات سرکوب شده می برد و ناگفته های این لبه را از آنان بیرون میکشد. افراد در گفتن این ضرب المثل، فقط آن قسمتی که مشاهده کرده اند را بیان کرده اند. صداقت و راستی یک مفهوم بسیار کلی تر است و صرفا گفتار نیست.

مثلا برای افراد مست، اگر دوز مصرف الکل را بالا ببرند، این افراد حرفهای دیگری از بُعد دیگری و لایه های درونی تر خود می زنند و این ربطی به صداقت ندارد. بلکه بیرون ریزی احساسات نهانی و منطقهای ناخودآگاه ذهن است که افشای اسرار درونی هم هست. در واقع این حالت، نوعی مسّ شیطان هم هست، زیرا شیطان میخواهد خواهشهای اصلی افراد را بیرون ریزد و به این طریق آنان را به حرف می آورد.

در جامعه ای که همه دروغ میگویند، در آن حالت، مستی میشود راستی! در جامعه ای که مذهبیون آن، ریا به خرج دهند، در آن صورت لات بازی به عنوان مرام و مسلک برتر و جوانمردی معرفی میشود. ضرب المثل مستی و راستی در جامعه ای رایج میشود که همگی دروغ میگویند. آن وقت مستها میشوند راستگو! در چنین جامعه ای، افراد برای بدست آوردن راستی، میروند دنبال مستی. زیرا آنها نمی توانند در حالت عادی دروغ گو نباشند. این خودش پرده از یک نفاق و دوروئی کلی بر میدارد. واقعا اگر مستی افراد را راستگو میکند، چرا برای همیشه مست نمی مانند؟ رُک بودن با راستگوئی خیلی متفاوت است. انسان نباید در همه مواقع رُک باشد. زیرا در حرفهای رُک افراد را ناراحت میکنید. گاهی باید خطاها و عیبهای دیگران را بپوشانید. خدا در مورد تهمت زنا میفرماید که اگر چهار شاهد نداشتی، حرفشم نزنید؛ زیرا خدا میخواهد عیبهای دیگران را بپوشاند. تعادل در گفتار و کردار و پندار خیلی زیباست و زندگی را برای انسانها قابل تحمل میکند. بنابراین:

 

پندار متعادل، کردار متعادل، گفتار متعادل

 

اما آیا افراد مست، بعد از پایان چند ساعته مستی، راستگوتر میشوند؟ خیر. آنها فقط درمستی چنین ادعائی دارند. چرا برای راستگوئی باید نیازمند یک ماده خطرناک و مخدر باشید که ضررات زیادی به بدن وارد میکند؟ آیا راستگوئی، راست پنداری و راست کرداری جزو پایه های نظام رحمانی نیست و چطور نباید در حالت عادی جریان داشته باشد وحتما باید مست باشید که چنین حالتی پیش آید؟ و ... سوالات بی پایانی که مصرف کنندگان الکل جوابی برایش ندارند.

وقتی آدمی مست میکند، آن قسمت از مغز که مسئول کنترل کردار و گفتار و پندار است، مختل میشود. اما مشاهده کنندگان اسم این اختلال را صداقت می گویند. حتی اگر با کسی دعوا کنید، در حین جنگ و دعوا ممکن است، کسی که با او دعوا دارید، بعضی حرفهای راست در مورد تو را رُک بزند و البته این بخاطر صداقت او نیست؛ بلکه بخاطر عداوت اوست. افراد در دعوا، کنترل احساسات خود را تا حدی از دست میدهند و بنابراین ممکن است حرفهایی خارج از کنترل بزنند. به همین خاطر فرد مست زیاد و گاه بی خود می خندد و یا گریه میکند. این به خاطر صداقت و خوشحالی و ناراحتی نیست. بلکه بخاطر از دست دادن کنترل احساسات است و یک خطای شیمیایی در مغز است.

اصطلاح "مستی و راستی"  در اصل ریشه در جامعه آریائی و آیین مهری و میترائیسم دارد، زیرا در این آیین، افراد هنگام عبادت با گیاه هوم (یک ماده مست‌کننده) به حالتی می‌رسیدند که صداقت و راستی خود را می‌آزمودند. حتی این ضرب المثل در زبانهای خارجی آریایی هم وجود دارد که میگوید: حقیقت در مستی است. چندین اعتقاد بنیادین آئین میترائیسم:

 

  1. آنان راستی را یکی از اصول اساسی دین خود می دانستند. اما با این فرق که راستی را در حین مصرف هوم که یک مخدر بود، معنا میکردند.
  2. پیروان این آیین باید آزمون‌های صداقت و وفاداری را پشت سر می‌گذاشتند و به درجات مختلفی از تشرف دست می‌یافتند!
  3. عهد و پیمانی که طرفداران الهه میترا از آن حرف میزدند، عهده و پیمان و قرار مستی بوده است. آنها با هم پیمان مستی و برادری مستی می بستند.
  4. هنوز این جور مرامهای میترائیسم در میان مردم رایج است. رفاقت در مستی، رفاقت در لاتی، رفاقت در دزدی و مشارکت در انجام کارهای بد، از عشق خود گذشتن بخاطر رفیق و خیلی ازکارهای غیرمنطقی دیگر!
  5. آنها با رفاقت در مستی و بعضی امورات دیگر، برای همدیگر احساسات افراطی تولید میکنند و خود را به هم معتاد میکنند.

 

در اصل میترا، در زمان قدیم به عنوان الهه نور و دوستی و پیمان شناخته میشده است. بوجود آمدن الهه ها کلا در یک محیط افراط و تفریطی ممکن است. وقتی مردم در یک مفهوم و یا یک معنا افراط و تفریط میکنند، خودبخود از آن معنا و مفهوم یک الهه درست میشود. خدای حکیم، شدیدا با این نوع معناگرایی مخالف است. آئینهای افراطی ماقبل تاریخ هیچکدام از بین نرفته اند و همان گمراهیهای قدیم، با شدت بیشتر و شاخ و بال بیشتر، هنوز پابرجاست.

مثلا یکی در عدالت خوب عمل میکند؛ اما بعد از مرگش، مردم او را بزرگ و بزرگتر میکنند و در مورد او افراط گویی میکنند، تا جایی که به او میگویند خدای عدالت و او را در جایگاه افراطی قرار میدهند. در این حالت این فرد به یک الهه تبدیل شده است و در کنار خدای عالمیان قرار می گیرد. حتی بهترین آدمیان هم دارای اشکالات فراوانی هستند و بودند. پیامبران هم از این قاعده مستئنا نیستند. طرز حرف زدن پیامبران در قرآن، نشان میدهد که آنان آدمهای خاکی و زحمت کش و متواضع و فروتنی بوده اند و همیشه از خدای عالمیان تقاضای بخشش برای گناهان خود میکرده اند. کلا تقدیس و غلو کردن در مورد شخصیتهای مذهبی و قهرمانان و پهلوانان و اساطیر، یک نوع الهه سازی است. شعار لا اله الا الله میخواهد این را بگوید که غیر از خدا کسی را به عنوان الهه نگیرید و معناهای افراطی به احد الناسی بجز خدا ندهید. متاسفانه تفکرات الهه سازی از شخصیتهای مذهبی، ملی و اساطیری در میان مردم رایج بوده و هست. پیامبر موسی، در دوران جوانی اشتباه میکند و یک فردی را به قتل می رساند. اما او توبه کرد. خدا به پیامبر محمد می گوید که : ( وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَىٰ = و ناآگاه بودی پس هدایتت کرد). پس حتی پیامبران هم از خود الهه نساخته اند. خدا این خصوصیات را درمورد پیامبران در قرآن بیان میدارند تا که مردم از آنها الهه نسازند. خصوصیات پیامبران را نباید منحرف کرد. بلکه آنطوری که بودند، باید معرفی شوند و نه اینکه از آنها اسطوره و الهه درست شود. راستی این نیست که از پیامبر، یک الهه درست شود؛ بلکه راستی آن است که واقعیت در مورد آنان گفته شود. وقتی خدا داستان قتل فردی توسط پیامبر موسی را بیان میدارند، میخواهند از الهه سازی ها جلوگیری کنند. بعضی ها برای تطبیق قرآن با خیالات و ایده های ذهنی خود آیه وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَىٰ را اینطور معنا کردند که یعنی پیامبر محمد زمانی در دوران بچگی گم شد و خدا پیدایش کرد! اینها به آیه قرآن هم رحم نمی کنند و آن را از معنا و مفهوم می اندازند. زیرا آنها یک الهه از پیامبر محمد در ذهن خویش درست کرده اند و نمیخواهند به آن دست بزنند. وقتی خدا می فرماید که هیچ الهی بجز خدا و در کنار خدا نیست (لا اله الا الله) یعنی خیلی مهم است که از شخصیتهای مذهبی و ملی ، الهه درست نشود. یکی از معناهای شرک همین است.

یکی از مبارزات زرتشت علیه این نوع تفکرات بود، زیرا جریان میترائیسم در مورد مفاهیم راستی و دوستی افراط میکردند و حتی آن را برعکس نشان میدادند و آن را طور دیگری برای خود تعریف میکردند. پس از مرگ زرتشت بار دیگر هوم که مورد نفرت شدید زرتشت بود، در میان آنان راه یافت. مردم زمان قدیم، در درمان بیماریها، اشتباهات عجیبی می کردند. آنان مواد مخدری همچون هوم را به عنوان دارو و شفابخش می پذیرفتند. دقیقا مثل حالا که خیلی از داروهای شیمیایی میان مردم رایج است که دقیقا نسخه ضعیف شده همان مواد مخدر هستند. وقتی ما می فهمیم که مردم زمان قدیم، از مشروبات الکلی و  مواد مخدر برای درمان استفاده میکردند؛ تعجب میکنیم و میگوئیم که اینها چقدر جهالت داشته اند. اما باید بدانیم که آنها حتی این مشروبات و مواد مخدر را با آئینهای مذهبی همراه میکردند و آن را شراب آئینی با شکوه می نامیدند. معما چو حل گشت، آسان شود. مهم زمان حال است که بدانیم اکنون آن مواد مست کننده که به عنوان درمان استفاده میشود، چی است؟ هر جا که مشروبات مست کننده جزو آئین مذهبی باشد، حتما بدانید که دست دیوها در آنجا دخیل است.

این جور آئینها و استفاده از مخدرات جزو دین دیوها بوده است. دیوها شیاطینی بودند (و هستند) که بر دنیای انسانها تنزل می یافتند. آیه قرآن می فرماید که شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسانی فرود میایند(هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ ). شیاطین وقتی بر انسان فرود آیند، یعنی به شکل دیو در آمده اند. در زمان قدیم دیوها جسم هم داشتند ولی حالا دیوها از جنس مغناطیس هستند و مثل سابق جسم مادی ندارند.

 

هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ ﴿۲۲۱

آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مى ‏آیند (۲۲۱)

 

نکته جالب این است که شیاطین برکسانی به شکل دیو تنزل میابند که دو خاصیت أَفَّاکٍ أَثِیمٍ در آنان باشد.

 

أَفَّاکٍ =دروغگو = گفتار بد

أَثِیمٍ = گناهکار = کردار بد

 

تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ﴿۲۲۲

بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى ‏آیند (۲۲۲)

 

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿۲۲۳

که [دزدانه] گوش فرا مى دارند و بیشترشان دروغگویند (۲۲۳)

 

دروغ فقط مربوط به گفتار نیست، بلکه مربوط به کردار هم هست. بنابراین دیوها برکسانی نازل میشوند که پندار دروغ، کردار دروغ، گفتار دروغ را رویه خویش میسازند. مستی حداقل یکی از این سه اصل را به دروغ متمایل میسازد. مستی ظاهرش سرخوشی است ولی در نهان تنزل شیاطین به شکل دیو در آن صورت می گیرد.

اکنون وقتی افراد با هم مایع مست کننده مینوشند، میگویند که به سلامتی سه چیز رفیق، ناموس و وطن. یا می گویند به سلامتی رفیقی که ... . این جملات در ظاهر شاید زیبا ولی فریب دهنده و چند پهلو  است؛ اما در نهان یک اتحاد دیگر و یک زنجیر را با خود دارد که اگر متوجه کنه واقعی آن شوید، از آن پشیمان خواهید شد. در حالت مستی، انسانها روالهای متفاوتی را برای زندگی انتخاب میکنند:

  • رفقا و دوستان صمیمی خود را از افرادی انتخاب میکنند که هم مشروبی هستند.
  • آنها در میان خود دست و دل باز میشوند و خیلی از رفاقت حرف میزنند. در حالی که برای دیگران اینطوری نیستند.
  • آنها این مایع مست کننده و مخدر را روشی برای اتحاد می دانند، درحالی که در نهان و پشت پرده ها، تفرقه واقعی اتفاق افتاده است.
  • حتی در استوری ها از گذشتن از عشق خود، بخاطر رفیق صحبت میکنند که واقعا نوعی رفیق پرستی و الهه سازی است. مثلا می نویسند: به سلامتی رفیقی که عشقش را رها کرد بخاطر رفیقش! خوب اگر کسی بخاطر رفاقت، عشقش را رها کرده است؛ پس عشق اصلی او رفیقش بوده است!

 

این جور ایده ها، یک مفهوم عشق مانند را در خود دارد که در نهایت به جذب شدن افراطی به جنس مخالف و موافق و یا هر چیز دیگری منجر میشود. در اینجا نمی خواهم بگویم که رفاقت بد است. رفاقت تا حدی که همدیگر را هک نکنند خوب است. و البته نه رفیق مستی. رفقایی که در مستی و بخاطر مستی و به یاد خاطرات مستی رفیقند، رفاقتشان بدرد نمی خورد. زیرا رفاقت در مستی، نوعی زنجیر شدن و از حد گذشتن است.

آنچه که خدای مهربان از آن حرف میزند، برادری در دین می باشد. خدا میخواهد بفرماید که به هیچکس آنقدر نزدیک نشوید که هک شوید، و این فقط زمانی میسر است که ستونهای دین در این نوع ارتباطات رعایت شود.

 

فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ ﴿۱۱

پس اگر توبه کنند و نماز برپا دارند و زکات دهند در این صورت برادران دینى شما مى‏ باشند و ما آیات [خود] را براى گروهى که مى‏ دانند به تفصیل بیان مى ‏کنیم (۱۱)

 

دوست آن نیست که در مستی و سرخوشی، ادای برادری و رفاقت در آورد، بلکه دوست واقعی آن است که در دین (سبک و سیاق زندگی) به شما کمک میکند و شما را از لغزش دور نگه میدارد. دوست آن نیست که در لغزش و هیجان همراه شما باشد، بلکه آن است که شما را از لغزش و هیجان خطرناک دور نگه میدارد. دوست آن نیست که همیشه قربان صدقه شما رود، بلکه آن است که خیلی از مواقع شما را به حق و صبر توصیه و نصیحت نماید.

یکی که مست است، حرفهایی بزرگ میزند (سنگ بزرگ علامت نزدن است) و فاز رفاقت بر میدارد. اما رفاقت یک سری آداب و اصول دارد که او از همان ابتدا با مست شدن خود و رفیقش، آن را زیر پا می گذارد. زیرا رفیق اگر رفیق واقعی است، دوستش را از شرایط و محیطی که پندار و کردار و گفتار نامناسب در آنجا تولید شود، بر حذر میدارد. آنچه که مشخص شد:

 

راستگوئی و رفاقت در پندار

راستگوئی و رفاقت در کردار

راستگوئی و رفاقت در گفتار

 

اما کسانی که مست میکنند، ممکن است در ظاهر در بعضی گفتارهایشان راست باشند، اما در پندار و کردار چی؟ معمولا افراد مست، اگر در گفتار دچار اشتباه شوند، شاید بتوان از آن گذشت. اما اگر فرد مست در کردار دچار اشتباه شود، دیگر جبران آن ممکن نیست و قضیه خطرناک میشود. یک تیر که از کمان در رود، دیگر قابل برگشت نیست.

خانمی میگفت که هر وقت همسرش مست میکند، به او خیلی توجه میکند و خیلی قربان صدقه اش می رود و این خانم تقریبا داشت نتیجه می گرفت که مستی در حد متوسط، چیز خوبی است. اما واقعیت این است که فرد مست، فقط قربان صدقه او نمی رود، بلکه قربان صدقه هر رهگذر و بنی بشر دیگری هم می رود.

فرض کنید کسی که حواس عادیش سرجایش نیست، و در واقع خود واقعیش نیست؛ این یک نوع دیوانگی خودساخته است. شاعر میگوید:

 

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه

صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه

 

در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم

هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه

 

شاعران کلا خیلی به مستی علاقه نشان میدهند و حتی گاهی حرفهایشان را در این حالات و این منابع جستجو میکنند و اشعارشان پر است از می و باده و ... . شعر در قرآن بزرگترین دشمن پیام خداست. توجه شود که وقتی از شعر حرف می زنیم، منظورمان متن منظوم نیست. بلکه شعر سخنانی است که در حالت احساسات افراطی و آلفایی زده شده باشد و ممکن است اصلا منظوم نباشد.

در مستی افراد حرفهایی میزنند و قولهایی میدهند که حتی بعدا یادشان میرود. در حالی که یکی از حالتهای زیبا کننده آدمی، وفای به عهد است.  کسانی که به عهد خود وفادارند، جزو مومنان هستند. افراد مست در ظاهر شاید بعضی حرفهای به ظاهر زیبا بزنند؛ اما بعضی حرفها و کردارها و افکار دیگر که به سرشان خطور میکند و از آنها صادر میشود، همه چیز را خراب میکند و دیگر نمی شود به آنها اعتماد کرد. تیری که از کمان رها شد، دیگر بر نمی گردد. ظاهرا افراد مست میکنند که ادای خوب بودن را در بیاورند؛ همانطور که بعضی افراد در خیال پردازیهای خود آدمهای خوبی هستند. آنچه که مهم است این است که آدمی باید همیشه کنترل پندار، کردار و گفتار خود را عملا و در همه حال در اختیار داشته باشد. پندار و کردار و گفتار در حالت خیالپردازی و مستی بدرد نمی خورد و باد الکی است.

 

پندار نیک واقعی و همیشگی،

کردار نیک واقعی و همیشگی ،

گفتار نیک واقعی و همیشگی

 

وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿۸

و آنان که امانتها و پیمان خود را رعایت مى کنند (۸)

 

وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿۹

و آنان که بر نمازهایشان مواظبت مى ‏نمایند (۹)

 

أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿۱۰

آنانند که خود وارثانند (۱۰)

 

الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۱۱

همانان که بهشت را به ارث مى ‏برند و در آنجا جاودان مى‏ مانند (۱۱)

 

یکی از آیات که در مورد خمر و میسر صحبت می فرماید:

 

إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ﴿۹۱

همانا شیطان مى‏ خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد پس آیا شما دست برمى دارید (۹۱)

 

جالب است که میفرماید: مستی شما را از نماز و یاد خدا باز میدارد. پس آیا اکنون که اینها را متوجه شدید، دیگر از این عمل دست بر میدارید.

چهار خاصیت مستی و خماری را در آیه فرموده است:

 

  1. ایجاد دشمنی بین افراد
  2. ایجاد کینه بین افراد
  3. بازداشتن از یاد خدا
  4. بازداشتن از انجام نماز

 

این چهار خاصیت زشت، تقریبا آدمی را از دین می کَند. پس هدف مستی و خماری، دور کردن افراد از دین است. نماز نباشد و یاد خدا هم نباشد و کینه و دشمنی هم ایجاد شود. ممکن است کسی بپرسد که اگر مستی، کینه و دشمنی  بین افراد ایجاد میکند، پس چرا دوباره قرار مستی با هم میگذارند؟ جواب خیلی ساده ست، آنها بمرور زمان به آن عادت میکنند و به آن معتاد میشوند و چاره ای جز آن ندارند. اصلا آن عهد و پیمانی که در آئین میترائیسم از آن صحبت میشود، منظورشان همین عهد و قرار مستی است که رفقا زیرش نزنند و بد عهدی نکنند و در مجالس مستی بطور مرتب و همیشگی شرکت کنند و این روش را به عنوان دین و روش زندگی خویش برگزینند.

 مهمترین ضرر مستی، چهار بندی بود که ذکر شد. آیا از دست دادن این چهار بند، چیز کمی است؟ در نهایت خدای مهربان می فرماید که آیا نمی خواهید تمامش کنید (فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ) و آیا نمی خواهید به این روش غلط خاتمه دهید؟  تا کی میخواهید به این توهم ادامه دهید که آمال و آرزوهای شما در مستی است؟

  • اسعد حسینی
۰۵
تیر
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پنجاه و پنج)

مسخ ( بخش 8 )

سیاست شامپانزه ای

 

در مقالات قبلی مسخ، تغییر و مسخ انسانها به خوک و یا میمون، مورد بحث قرار گرفت. گفته شد که انسانها به علت کج کردن دستورات دینی و یا تغییر و تبدیل آن، به میمون و یا خوک مسخ خواهند شد. این تغییر در رفتار و خصوصیات جسمی است و نه اینکه انسان به حیوان میمون و خوک تبدیل شود. مسخ به میمون، از نظر رفتاری است و مسخ به خوک هم از نظر خصوصیات جسمی است. در ادامه بعضی خصوصیات زشت میمونی و خوکی دیگر را بررسی می کنیم تا از شبیه شدن ناخواسته به آن رفتارها و خصوصیات دوری کنیم.

قبل از هر چیزی گفته شود که حیوان خوک و یا میمون، در زمینه این صفات زشت، هیچ گناهی ندارند و این دو حیوان معصوم و بی گناهند. خدای دانا حکیم آنان را اینطوری آفریده است تا صفات و رفتار زشت و نامناسبشان، تذکره و یادآوری و عبرتی باشد برای انسان. زیرا این حیوانها، صفات زشتشان مشخص و ثابت است و بیشتر از اینها پیشرفت نمی کنند. اما انسان، از آنجا که با استعدادتر و هوشمندتر است و دائم در حال پیشرفت است، میتواند این صفات زشت خوکی و میمونی را براحتی پشت سر گذاشته و از آنها سبقت گیرد و آن را گسترش دهد. صفات جسمی خوک و صفات رفتاری میمون، آینه عبرت هستند برای انسان، تا بداند که اگر دستورات دین را اجرا نکند و آن را پشت گوش اندازد، مثل اینها خواهد شد و حتی خیلی بدتر و خیلی بیشتر، صفات زشت میمون و خوک را به خود خواهد گرفت.

 

  1. مسخ به میمون یعنی اینکه در هر چیزی تقلید میشود، حتی در خیال پردازی ها. اینکه اگر جاى فلانى بودم زندگى ایده آلی داشتم؛ اگر ثروت آنچنانی داشتم، خوشبخت می بودم و اگر اینجوری بود، آنجوری می بود. این جور حرفها آزاردهنده و مصداق خودآزاری است و همگی ناشی از یک تقلید است.

 

  1. خوکها تا وقتی که در یک محیط بسته هستند، تا حدی کنترل شده اند، اما اگر آنها را رها کنید، شروع میکنند به تغییر کردن و تا حد زیادی خوی وحشی گری پیدا میکنند و حتی بتدریج پوست بدنشان از صورتی به سیاه تغییر می کند و شاخهایشان شروع به رشد کردن میکند. وقتی فردی به خوک مسخ میشود، همین خاصیت را به خود می گیرد. افراد مسخ شده تا وقتی که قانون آنان را کنترل کند، رعایت میکنند و گرنه رعایت نمی کنند. آنان از دوربینها و قانونهای ساخت انسان می ترسند ولی از خدا نمی ترسند. دوربین و چشم دیگران جای خدا را برای آنها می گیرد. آدمیان در غیب و در حالتی که دیگران آنها را نبینند، آزمایش میشوند. جوهره وجود و اصلی انسان در حالتی هویدا میشود که کسی او را نبیند.

 

مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ ﴿۳۳

آنکه در نهان از خداى بخشنده بترسد و با دلى توبه‏ کار [باز] آید (۳۳)

 

اما خدای دانا و حکیم، دین را برای انسان گذاشته است تا که براساس دین، رعایت کند و نیازی به زنجیر شدن و قانونهای دست و پاگیر نداشته باشد. گاهی بعضی قانونها واقعا زجر دهنده هستند ولی انسان، خودش کار را به این قانونها کشانده است و خودش آن را طراحی کرده است. از ماست که برماست. قوانین در خیلی از موارد اضافی هستند و روز بروز هم اضافه تر و دست و پاگیرتر میشوند. یکی از خصوصیات آخر الزمان ، ازدیاد قوانین است که زندگی را برای انسان زجرآور میکنند. دلیلش این است که انسان در آخرالزمان خاصیت جحیمی و سعیری (احساسات غیرمنطقی) به خود می گیرد و در نتیجه برای کنترل خودش، قید و بندهای زیادی ایجاد میکند و همین قید و بندهای زیاد، مثل غل و زنجیر می ماند و آزار دهنده است.

 

  1. سلولهای عصبی خاصی به اسم نورونهای آینه ای در مغز ما وجود دارند که کار آنها تقلید ناآگاهانه از دیگران است. مثلا خمیازه کشیدن یکی از این کارهاست که بیشتر تقلیدی است. اگر چه این نورونها وظایف مفید دیگری هم برعهده دارند، ولی در مبحث تقلید ناآگاهانه از دیگران، نورونهای آینه ای بدون آنکه متوجه باشید، شما را شبیه محیط میکند و در آنجا مسخ می شوید؛ مگر اینکه خودتان تلاش کنید و برای قرار نگرفتن در این حالت تلاش کنید. به همین خاطر انسان نمیتواند نسبت به قضایا بدون عکس العمل و بی تفاوت باشد و نمیتواند تا آخر عمرش بی تفاوت باشد. حتما باید یک دینی را انتخاب کند. در صورت انتخاب نکردن، جذب محیط میشود و در آن ذوب و مسخ میشود. بنابراین بطور پیشفرض انسان رو به بدی میرود، مگر اینکه تلاش کند که نرود.

 

الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا

إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ 

فَإِنَّ الْإِنْسَانَ کَفُورٌ

کَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا

 

پیشفرض انسان نادانی، ناسپاسی، ظالم بودن و ... است. انسان بطور پیشفرض در خسران است. البته این در حالتی است که او تلاشی برای تغییر خود نکند و بی تفاوت باشد. اگر انسان تلاشی برای تغییر خود نکند و از دین خدا پیروی نکند، خودبخود به سمت بدی گرایش می یابد و در محیط خویش غرق و مسخ خواهد شد. هر انسانی بدون شک از شرایط جهنمی عبور خواهد کرد؛ اما خدای قدرتمند و دانا، متقین را از آن شرایط نجات میدهد و بقیه را در آن شرایط رها میکند.

 

وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ۚ کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا(٧١)

بدون ردخور، هریک از شما از جهنم عبور میکند. این خواستِ بی‌چون‌وچرای پروردگار توست. (٧١)

 

ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا(٧٢)

آنجا، آنان را که مراقب رفتارشان بودند، نجات می‌دهیم و ستمکارها را زانوزده، در جهنم رها می‌کنیم. (٧٢)

 

در آن زمان، انسان می ماند و سعی و تلاشش در این دنیا.

 

وَأَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى ﴿۳۹

و اینکه براى انسان جز حاصل تلاش او نیست (۳۹)

 

وَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى ﴿۴۰

و [نتیجه] کوشش او به زودى دیده خواهد شد (۴۰)

 

ثُمَّ یُجْزَاهُ الْجَزَاءَ الْأَوْفَى ﴿۴۱

سپس هر چه تمامتر وى را پاداش دهند (۴۱)

 

وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى ﴿۴۲

و اینکه پایان [کار] به سوى پروردگار توست (۴۲)

 

انسان میتواند کفور باشد (کَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا) و البته این صفت برای شیطان هم بکار برده شده است (وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا).  خدا انسان را در دو راهی قرار داده است و او هدایت را برای انسانها فرستاده است و حالا انسان وظیفه اش این است که هدایت را انتخاب کند( إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا). اگر انسان راه و روشی که خدا می فرماید را انتخاب نکند، روزی به همان نقطه ای که شیطان رسیده است، میرسد. به همین خاطر است که میگوییم که اگر انسان به میمون و یا خوک مسخ شود، تا ابد میمون و خوک نمی ماند، بلکه در صفات زشت میمونی و خوکی پیشرفت خواهد کرد و آنان را رد میکند و خودش را به یک موجود عجیب تبدیل میکند و به اسفل سافلین سقوط میکند.

 

  1. رفتار میمونها غیر قابل پیش بینی است. بی دلیل حمله میکنند، بی دلیل گاز می گیرند، بی دلیل می دزدند، بی دلیل لباس پاره می کنند. اینها چیزهایی است که مشاهده کنندگان گفته اند. این نوع رفتار میمونی میتواند سرِ انسان هم بیاید. انسانی که دستورات دینی را رد و یا کج کند و یا بخواهد خدا را فریب دهد، این خاصیت میمونی را به خود می گیرد و خاصیت دیوانگی به خود می گیرد.

 

  1. میمونها از مردها می ترسند، اما از زن و بچه ها نمی ترسند. این خاصیت جالبی است که بعضی از مردان هم به خود گرفته اند. بعضی از مردان زورشان فقط به زن و بچه ها میرسد و ضعیف کشی میکنند. در این نوع سیستم مستکبرانه، ضعفاء روز بروز ضعیف تر میشوند و اقویاء روز بروز قوی تر.

 

  1. میمونها در باع وحش از انسانها گوشی و دوربین می دزدند و منتظر معامله میشوند. صاحب گوشی باید موز و یا بیسکویت و خوراکیهای دیگر به میمون بدهد، تا میمون شیء دزدیده شده را پس دهد. این نوعی گروگانگیری است که بعضی انسانها هم به آن روی می آورند. یا گاهی شامپانزه ها بصورت گروهی، میمونهای تنها را گیر می اندازند و آنها را میخورند. ضعیف کشی از خواص شامپانزه ای است. توجه کنید که وقتی از میمون و یا شامپانزه صحبت میکنیم؛ منظورمان همه انواع میمونها نیست، بلکه گونه خاصی از میمونهاست که معمولا این خواص زشت بیشتر در میان شامپانزه ها برقرار است. در زمانهای قدیم باج گیری و گروگان گیری در سرگردنه ها انجام میشد ولی اکنون حتی در قوانین ساخت انسان و روابط و سیاستهای میان آنها هم باج گیری و گروگان گیری رایج شده است و حالت قانونی و رابطه رسمی به آن داده شده است. افراد ابتدا به بهانه دوستی به هم نزدیک میشوند، از همدیگر فیلم و عکس می گیرند، بعد بوسیله همین فیلم و عکسها از هم باج گیری میکنند. یا گاهی افراد بوسیله تهدید و تطمیع، راهها را بر همدیگر می بندند؛ مثلا میگویند که اگر اینکار را نکنی، این کار را میکنم. انسان در این زمینه مثل میمونها ساده نیست، بلکه مبحث باج گیری را خیلی گسترده تر کرده است و آن را به یک علم تبدیل کرده است و در هر زمینه ای بکارش می برد. یا حتی گاهی در زمینه کسب و کار و معاملات ، افراد باج گیری میکنند و با انواع کلکها، اجناس خود را به مشتری قالب میکنند. سیاست مداران از هم دیگر باج گیری و گروگان گیری میکنند و در صورت لغزش فرد مقابل، آنها را رو میکنند و ناجوانمردانه فرد مخالف خود را ترور شخصیتی میکنند. یک میمون،  نهایت کاری که میتواند بکند، این است که گوشی دزدیده شده را پس نمیدهد. اما انسان مسخ شده، شخصیت طرف مقابل را ترور میکند.

 

  1. بعضی میمونها خیلی باهوشند ولی آنها از هوششان برای فریب استفاده میکنند. ای کاش بعضی آدمیان هم از هوششان برای فریب استفاده نمی کردند، بلکه از هوش بالایشان برای کارهای مفید استفاده میکردند. بعضی افراد براحتی درهای ماشینهای مختلف را باز میکنند و از هوششان در دزدی استفاده میکنند. فرق بین میمون و انسان در اینجا این است که میمون در اینجا فقط یک خاصیت غریزی زشت را بکار می برد؛ اما انسان دارد بطور عمدی، این روش را انتخاب میکند.

 

  1. میمونها خیلی مواقع دست و صورت خود را با ادرار خود می شویند. آنها احتمالا ادرار خود را کثیف نمی دانند و آن را پاک میدانند. بعضی انسانها هم، بیرون رویها و فضولات خود را کثیف نمی دانند. به همین خاطر است که در خیابان و معابر عمومی آب دهن و آب بینی می اندازند و یا کارهای کثیف دیگر میکنند. یا اینکه در حین غذا خوردن، با قاشقی که با آن غذا خورده اند، از ظرف مشترک غذا بر میدارند. این خاصیتهای زشت میمونی به نسبت در میان انسانها هم زیاد یافت میشود.

 

  1. اگر یک شامپانزه‌ ببیند که هم گروهی اش با باز کردن مثلا قفل یک در به غذا دست می یابد، او هم آن را اجرا میکند، حتی اگر روشش غیر منطقی باشد. تقلید در میان شامپانزه‌ها بسیار شایع است. شامپانزه‌ها کلا کارشان براساس تقلید از همدیگر است. کافی است یکی از آنها کاری انجام دهد، بقیه هم همان کار را انجام میدهند. اگر یکی از آنها ادرار کند، بقیه آنها هم همان لحظه شروع میکنند به ادرار کردن، حتی اگر نیازی نداشته باشند! شامپانزه‌ها برای تقویت پیوندهای گروهی میان خود دست به ادرار کردن تقلیدی می‌زنند. اینها برای وحدت بین گروهی هر روش غلطی را استفاده میکنند. این نشان میدهد که اشتراک روشهای غلط، گرچه شاید در ظاهر پیوند و وحدتی ایجاد کند، ولی واقعا خیلی زشت است. خیلی زشت است که آدمی برای وحدت با گروهی دیگر، دست به یک روش غلط بزند و یک روش غلط را گسترش دهد. وحدت براساس روشها و پایه های غلط، وحدت نیست و در اصل گسترش یک روش غلط و در نهایت تفرقه بیشتر است. وحدت فقط یک بهانه است و گرنه هدف اصلی چنین وحدتی، گسترش ایده و روش غلط است. شیطان معانی و مفاهیم را در کلمات می دزدد. به بهانه وحدت، افراد را حول یک روش و مسلک و ایده غلط گرد می آورد و به این طریق آنان را در کار انجام شده قرار میدهد. در این حالت، شیطان معنای کلمه وحدت را دزدیده است. زیرا وحدت در این حالت، یک کلمه تهی است و معنای واقعی خود را از دست میدهد. پیامبر ابراهیم خطاب به قومش می گوید که: ای قوم من شماها به بهانه حفظ آداب و رسوم اجتماعی و دنباله‌روی از اجدادتان و حفظ وحدت ظاهری درون گروهی؛ بتهایی را برای خود قرار داده اید. بتهای قوم پیامبر ابراهیم، فقط یک بت نبودند، بلکه نشانه و سمبل وحدت مردم آن جامعه هم بودند.

 

وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانًا مَوَدَّةَ بَیْنِکُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۖ ثُمَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُ بَعْضُکُمْ بِبَعْضٍ وَیَلْعَنُ بَعْضُکُمْ بَعْضًا وَمَأْوَاکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُمْ مِنْ نَاصِرِینَ(٢٥)

ابراهیم از راهنمایی‌شان دست نکشید: «در زندگی دنیا، به بهانۀ حفظ آداب و رسوم اجتماعی و دنباله‌روی از اجدادتان، بت‌ها را می‌پرستید؛ ولی در قیامت همین بت‌ها رابطه با شما را انکار می‌کنند و همین شما همدیگر را لعنت می‌کنید. جایگاهتان آتش است و دیگر هیچ یاوری ندارید.» (٢٥)

 

خیلی از مذاهب و فرقه ها هم ، بر عقاید غلط خود پافشاری میکنند، زیرا نمی خواهند وحدت و انسجام نشات گرفته از آن عقاید غلط، خراب شود. اما پیامبر ابراهیم خیلی خوب ماهیت این وحدتهای پوشالی را می شناسد. او میگوید که : در قیامت همین بت‌ها رابطه با شما را انکار می‌کنند و همین شماها همدیگر را لعنت می‌کنید. جایگاهتان آتش است و آن وقت هیچ یاوری ندارید.

 

  1. میمون اگر کلک میزند، جزو غریزه اش است ولی کلک زدن و خدعه جزو فطرت انسان نیست و انسان نباید دنبال چنین روشی برود. انسان اگر مفاهیم حلال و حرام و امورات اخلاقی را در نظر نگیرد، صفات زشت او خیلی از میمون بدتر است. وقتی انسان کلک میزند، عمدی در کارش است. یک نوع میمون ژاپنی، برای فریب دیگر حیوانات، از بالای درخت ریگ پرتاب میکند تا آنها را به سمت اشتباه بکشاند. این خاصیت جزو غریزه این نوع میمون است. اما انسان غریزه فطری اش این نیست. انسان باید به فطرت خود برگردد و از رفتارهای میمونی و خوکی دست بردارد.

 

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰

پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمى‏ دانند (۳۰)

 

  1. میمونها از همان بچگی، انواع حیله ها و کلکها را از بزرگان خود یاد می گیرند؛ مثلا یاد می گیرند که چطوری از دیگران دزدی کنند بدون آنکه گیر بیفتند. اما انسان باید طور دیگری تربیت شود و جهت جلوگیری از گرایش به این غریزه میمونی، باید انسان از همان اوان بچگی با روشهای درست آشنا شود و به او روش و سبک زندگی صحیح یاد داده شود. انسانها روشهای درست زندگی کردن به کودکانشان را به مدرسه ها واگذار کرده اند. اکنون و در زمانه ما مدرسه هم جای مناسبی برای این کار نیست و بچه ها تقریبا در مدرسه از دین زده میشوند. والدین باید خودشان به بچه ها دین صحیح بیاموزند.

 

  1. ایجاد اتحادهای دروغین: در یک آزمایش، شامپانزه نر ابتدا با نر دیگری علیه یک نر رئیس دیگر، متحد شد اما پس از سرنگونی نر رئیس، بلافاصله به نر متحد خود خیانت کرد و او را هم حذف نمود. این مورد خیلی شبیه رفتار سیاستمداران است. یک مستندی هست به اسم "دیپلوماسی شامپانزه ای" که این خصوصیت شامپانزه ای در آن بررسی شده است. این نوع سیاست، در میان انسانها هم خیلی رایج است. جالب است که کلمه "سیاست" در قرآن نیامده است. زیرا این کلمه مفهوم نیک و بد هر دو را در نهان خود دارد و یک کلمه دو پهلو است. کسی که سیاست به خرج میدهد، هیچ تضمینی برای بکاربردن روش درست توسط او نیست. بعضی از مسلمانان که سیاست غلط در کارهایشان بکار می گیرند و البته آن را به اسم دین معرفی میکنند، باعث بد نامی دین هم میشوند. در این بین بعضی از منتقدین ناآگاه فکر میکنند که اشکال از خود دین است. به همین خاطر کلا علیه آن دین جبهه گیری می کنند. تمام پیامبران در طول تاریخ برای اصلاح جامعه دست روی دین گذاشتند و آمدند تا که خرافات و سیاستهای غلط را از آن بزدایند. سیاستهای غلط انسانی مثل انگل روی دین می نشیند و آن را آلوده میکند. بعضی از گروههای مذهبی تندرو هم، نقد سیاستها را به عنوان مبارزه با خود دین تلقی می کنند و به همین خاطر منتقدین را تحمل نمی کنند. در حالی که دین یک امر خدایی است ولی سیاست یک امر انسانی است که ممکن است روشهای غلط و ضد دینی زیادی در آن باشد (و همینگونه هم هست). بنابراین نقد سیاست در یک جامعه لازم است تا که امورات به حالت معتدلی برسد. اگر دین اسلام از طرف خدا باشد (که هست) ، برای اثبات حقانیتش نیازی به اجبار و سیاسی بازی نیست. اسلام دین صلح و آشتی و سلم است. بدون نیاز به هیچگونه درگیریی وارد قلبها خواهد شد. اگر درست معرفی شود و مفاهیم و معانی دین صحیح بیان شوند و اجباری در آن نباشد؛ قطعا وارد قلبها میشود.

شامپانزه ها قادر به تشکیل اتحادهای سیاسی پیچیده هم هستند. اساسا سیاست‌های ناسالم و تقلیدی یک روش شامپانزه‌ای است. خیلی جالب است که شامپانزه ها از ائتلاف‌ها و احزاب و رقابت‌ها و استراتژی‌های نفوذ هم بهره می‌برند! فرانس دو ال در کتاب خود به نام "سیاست شامپانزه ای" این موارد را بررسی کرده است. انسانها هم روشهای غلط دینی خویش را بوسیله سیاست و فریب در جامعه گسترش میدهند.

خیلی از دولتها، کوچاندن اجباری مخالفان سیاسی، متروک گذاشتن زبان مادری و سیاستهای کثیف دیگر را جهت دستیابی به سلطه بر دیگران انتخاب میکنند. در سیاست از اعتماد طرف مقابل سوء استفاده میشود. شامپانزه‌ها هم از اعتماد اعضای گروه سوء استفاده می‌کنند. خدای مهربان بجای سیاست، قسط و عدالت و میزان را به مردم پیشنهاد داده است.

 

لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴿۲۵

به راستى [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند و آهن را که در آن براى مردم خطرى سخت و سودهایى است پدید آوردیم تا خدا معلوم بدارد چه کسى در نهان او و پیامبرانش را یارى مى ‏کند آرى خدا نیرومند شکست ناپذیر است (۲۵)

 

خدا به مردم میزانهایی داده است تا که بوسیله این معیارها، برای اجرای قسط برخیزند. وقتی شما یک چیزی میگوئید ولی در نهان، به یک چیز دیگر عمل میکنید، یعنی عقد و قرارداد را زیر پا گذاشته اید و سیاست به خرج داده اید. اولین آیه سوره مائده می فرماید که ای مومنان، به قراردادهای خود وفادار باشید و دیگران را فریب ندهید (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ).

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعَامِ إِلَّا مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ ﴿۱

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید به قراردادها[ى خود] وفا کنید براى شما [گوشت] چارپایان حلال گردیده جز آنچه [حکمش] بر شما خوانده مى ‏شود در حالى که نباید شکار را در حال احرام حلال بشمرید خدا هر چه بخواهد فرمان مى‏ دهد (۱)

 

هرجا خدای حکیم دانا در قرآن مومنان را خطاب قرار میدهد و می فرماید یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا یعنی رعایت آن دستور، مربوط به حفظ پندار نیک است. در خیلی از سیاستها، پندار نیک در نظر گرفته نمیشود. اگر انسان پندار نیک بکار نبرد، روند او شامپانزه ای خواهد شد. سیاست در بیشتر موارد، نابود کننده پندار نیک است.

 

  1. در میان شامپانزه ها وقتی یکی از آنها با ماده ای در خلوت ارتباط برقرار میکنند، عمدا مسیر خود را کج میکنند تا رهبر گروه متوجه نشود. او به درختان خیره میشود تا وانمود کند مشغول کار دیگری است. این جور کلک زدنها در میان انسانها هم هست. به همین خاطر، خدای حکیم و دانا، ازدواجهای پنهانی و دوست دخترگرفتن و دوست پسر گرفتن را قبول ندارد. سیاست ازدواج مبتنی بر پنهان کاری و نهان کاری نیست، بلکه باید در ارتباط بین دو جنس، واضح و مشخص شود که ارتباط آنها چطوری است و روشهای پنهانی، یک روش شامپانزه ای است. آیه قرآنی ارتباط پنهانی را منع میکند (وَلَا مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ = نه آنکه زنان را در پنهانى دوست‏ خود بگیرید).

 

الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلَا مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ وَمَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۵

امروز چیزهاى پاکیزه براى شما حلال شده و طعام کسانى که اهل کتابند براى شما حلال و طعام شما براى آنان حلال است و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاکدامن از مسلمان و زنان پاکدامن از کسانى که پیش از شما کتاب [آسمانى] به آنان داده شده به شرط آنکه مهرهایشان را به ایشان بدهید در حالى که خود پاکدامن باشید نه زناکار و نه آنکه زنان را در پنهانى دوست‏ خود بگیرید و هر کس در ایمان خود شک کند قطعا عملش تباه شده و در آخرت از زیانکاران است (۵)

 

مخاطب آیات اول سوره مائده، مومنان است. یعنی کسانی که دنبال پندار نیک هستند. دوست پسر و دوست دختر گرفتن فاقد پندار نیک هستند.

 

  1. شامپانزه ها از روی فرم باسن همدیگر را می شناسند. عجیب است واقعا! معیار و ملاک تشخیص آنها فرم باسن است! شامپانزه ها خیلی میل به دیده شدن و میل به خودنمایی دارند. این روشها هم در میان انسانها خیلی زیاد رواج یافته است.

 

  1. شامپانزه ها جهت تشکیل خانواده فعالیت نمیکنند، بلکه دنبال سلطه گری اند. آنها از این طریق با ماده ها ارتباط می گیرند. از نظر آنها خانواده، یک نوع سلطه گری است. میان انسانها هم ظاهرا اینطوری است. زن و مرد میخواهند که بر همدیگر تسلط پیدا کنند و مودت و رحمتی بین آنان نیست. کلا مفهوم عشق بر تملک طرف مقابل و سلطه گری بنا شده است. عشق مفهومی مخالف مودت و رحمت دارد.

 

  1. میمون‌ها علاقه‌ای به غذاهای سالم و طبیعی ندارند و ترجیح می‌دهند غذاهای شیرین و بسته‌بندی شده دریافت کنند. آنها بیشتر دنبال مزه اند. غذاهای سالم و طبیعی مزه های افراطی ندارند. انسانها هم بیشتر دنبال مزه اند. کیفیت برایشان مهم نیست. آنان بعد از مدتی معتاد مزه ها میشوند. آنها به طعامهای ساده تمایل ندارند.

 

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳و به خوراک‏ مسکینانه و کم مزه ترغیب نمى ‏کند (۳)

 

 

  1. گدایی هوشمندانه میمون‌ها؛ آنها در تعامل مداوم با انسان‌ها، این رفتارهای زشت را یاد می‌گیرند. همانطور که می بینید، میمونها بعضی رفتارهای زشت را از انسانها یاد می گیرند! واقعا اینجا دیگر مشخص نیست که کی از کی یاد می گیرد. وقتی انسان به میمون مسخ شود، آن وقت دیگر میمون باید از انسان یاد بگیرد. یکی از ضررات گدایی هوشمندانه این است که حس همدردی و کمک را در بین انسانها کم رنگ میکند و دیگر انسانها به نیازمندان واقعی کمک نمی کنند.

 

  1. هشدارها و خصومت‌ها و جنگ‌های خشونت آمیز انسان‌ها شبیه شامپانزهاست. گاهی دشمنی میان شامپانزه ها خیلی طولانی میشود، به قیمت از بین رفتن یکی از طرفین. این خاصیت در میان انسانها هم خیلی رایج است. طبق فرموده قرآن، تنها کسی که برای همیشه دشمن انسان است، شیطان است. انسانها میتوانند با هر دشمن دیگری به صلح برسند، بجز شیاطین.

 

  1. شامپانزه‌ها تحت تاثیر حضور تماشاچیان قرار می‌گیرند و عملکرد آنها در انجام کارها به تعداد افراد تغییر می‌کند. نمونه های زیادی از این نوع رفتار در میان انسانها هم یافت میشود.

 

  1. رفتارهای فریبنده شامپانزه ها:  آنها گاهی اطلاعات غلط به سایر اعضای گروه می‌دهند تا که منابع غذایی را برای خود نگه دارند. آنها شاید در حالت عادی بتوانند همان غذاها را به دست آورند ولی کلک زدن و این روش‌ها را رویه خویش قرار میدهند. در میان انسانها هم چنین روشی برقرار است. بعضی امورات نیازی به رشوه و پارتی ندارد. اما مردم بی توجه به این مورد، باز هم عادت دارند که از رشوه و پارتی در کارهایشان استفاده کنند.

فرض کنید یکی رشوه میدهد. مگر این کارها چقدر سود مادی دارند که به ازای آن معنویت خود را خراب کنیم؟ ضرر مهم این جور کارهای عمدی ، خراب کردن پندار نیک است. خدای مهربان شعیب را برای قومش فرستاد تا آنان را از این خطر مهم آگاه کند.

 

وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ وَلَا تَنْقُصُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّی أَرَاکُمْ بِخَیْرٍ وَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ ﴿۸۴﴾

و به سوى [اهل] مدین برادرشان شعیب را [فرستادیم] گفت اى قوم من خدا را بپرستید براى شما جز او معبودى نیست و پیمانه و ترازو را کم مکنید به راستى شما را در نعمت مى ‏بینم و[لى] از عذاب روزى فراگیر بر شما بیمناکم (۸۴)

 

وَیَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ ﴿۸۵﴾

و اى قوم من پیمانه و ترازو را به داد تمام دهید و حقوق مردم را کم مدهید و در زمین به فساد سر برمدارید (۸۵)

 

بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ ﴿۸۶﴾

اگر مؤمن باشید باقیمانده [حلال] خدا براى شما بهتر است و من بر شما نگاهبان نیستم (۸۶)

 

اما در ادامه خدا آنان را به یک موضوع مهم و قاعده نادیدنی آگاه میسازد. آنچه که خدا نصیب آدمی بکند، همان مناسب و کافی است. در آیه آخری، شعیب عبارت بَقِیَّتُ اللَّهِ را بکار می برد و این عبارت به معنای این است که هر آنچه که خدا در یک معامله و یا کار برای ما باقی می گذارد، خیر و برکت در همان است و همان کافی است. تلاش بیهوده و حرص و ولع و احتکار برای اضافه گرفتن مذموم شمرده شده است. پیامبر شعیب در این آیه، مردمش را توصیه میکند که ای مردم به همان چیزی که خدا نصیبتان میکند راضی باشید و دنبال کم کردن ها و اضافه کردن  ها و خدعه و نیرنگ نباشید.

 

  1. دونالد آر گریفین در مورد تظاهر به بی‌گناهی در شامپانزه‌ها تحقیق جالبی کرده است. تظاهر به بی‌گناهی در میان انسانها هم رایج است. آیه می فرماید که خود را پاک مشمارید (فَلَا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ). خدا در ادامه می فرماید که (هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى ) ، یعنی خدا به آن کس که پرهیزگار است داناتر است. این یعنی ما حتی خودمان به پرهیزگار بودن و یا نبودن خود، آگاه  نیستیم. فقط خدا میداند.

 

الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ فَلَا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى ﴿۳۲

آنان که از گناهان بزرگ و زشتکاریها جز لغزشهاى کوچک خوددارى مى ‏ورزند پروردگارت [نسبت به آنها] فراخ‏ آمرزش است وى از آن دم که شما را از زمین پدید آورد و از همان‏گاه که در شکمهاى مادرانتان [در زهدان] نهفته بودید به [حال] شما داناتر است پس خودتان را پاک مشمارید او به [حال] کسى که پرهیزگارى نموده داناتر است (۳۲)

 

در قرآن، مومنان و مردم خیلی زیاد مورد خطاب قرار گرفته اند. مثلا گفته شده است: یا ایها الذین آمنوا (ای کسانی که ایمان آورده اید)، یاایها الناس (ای مردم). اما هیچوقت نگفته است یا ایها الذین اتقوا (ای متقیان). زیرا فقط خدا میداند که چه کسی متقی است. حتی خود افراد در مورد متقی بودن خود مطمئن نیستند و نباید هم باشند. متقی بودن حالت و پوزیشین نیست که آدمی به خود بگیرد. بلکه متقی بودن نتیجه است و نتیجه را کسی جز خدای عالمیان نمی داند. خدا دقیق کلمات را بیان میدارند. خدا هیچوقت در قرآن، در حالت کلی متقیان را مخاطب قرار نداده است. زیرا اساسا تقوا ادعا کردنی نیست.

  • اسعد حسینی
۲۰
خرداد
۰۴

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پنجاه و چهار)

درمان بیماری (بخش هفدهم)

پیمانه

 

یکی پیام داد که متن مقالات طولانی است، او گفت که چرا مقالات جادوی شیاطین را خلاصه نمی کنید. در جواب ایشان میگویم که حقیقتا من اعتقادی به خلاصه ندارم، زیرا مفاهیم و معانی را از بین می برد. کسی که دنبال معنویت باشد، باید برایش هم وقت بگذارد. شما در چند صفحه میتوانید بگویید که نماز و وضو و روزه اینطوری است ولی فلسفه و حکمت و مفاهیم اینها مهمتر هستند که در خلاصه نویسی نمیتوان این ابعاد را بررسی کرد. خدای مهربان در قرآن بیشتر مفاهیم و معانی را مورد توجه  قرار داده است. کسی که معانی و مفاهیم پشت دستورات خدا را نداند و برای فهم آن تلاش نکند، بعد از مدتی خود آن احکام را هم کنار می گذارد.  

نکاتی که قرآن می فرماید غیر قابل چشم پوشی است. یک آدم منصف هیچوقت از مطالب قرآن نمی گذرد و آن را بی اهمیت تلقی نمی کند. هر آیه از قرآن، اگر ریز به آن نگریسته شود، یک دانشگاه است. بیایید آیه ای که در مورد طالوت و سپاهیانش صحبت می فرماید را بررسی کنیم و آن را با جزئیات بررسی کنیم تا متوجه شویم که قرآن یک کتاب معمولی نیست و اصلا قابل مقایسه با دیگر کتابها نیست و سطح آن بسیار بالاتر از کتابهای دیگر است، در حد آسمانها. بعد از خواندن نکات این آیه، متوجه خواهید شد که اصلا آدمی دلش نمی آید خلاصه اش کند. شما چطوری نکات این آیه را خلاصه می کنید طوری که تمام ابعاد آن درست و حسابی تبیین و روشن شود؟

 

فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ ﴿۲۴۹

و چون طالوت با لشکریان [خود] بیرون شد گفت‏ خداوند شما را به وسیله رودخانه‏ اى خواهد آزمود پس هر کس از آن بنوشد از [پیروان] من نیست و هر کس از آن نخورد قطعا او از [پیروان] من است مگر کسى که با دستش کفى برگیرد پس [همگى] جز اندکى از آنها از آن نوشیدند و هنگامى که [طالوت ] با کسانى که همراه وى ایمان آورده بودند از آن [نهر] گذشتند گفتند امروز ما را یاراى [مقابله با] جالوت و سپاهیانش نیست کسانى که به دیدار خداوند یقین داشتند گفتند بسا گروهى اندک که بر گروهى بسیار به اذن خدا پیروز شدند و خداوند با شکیبایان است (۲۴۹)

 

  1. در این آیه می فرماید که هنگامی که طالوت فرماندهی لشکر را بر عهده گرفت، گفت: "خدا شما را به وسیله رودخانه ای می آزماید. هر کس از آن بنوشد با من نیست- فقط کسانی که از آن نمی چشند با من هستند- مگر فقط به اندازه یک مشت". إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ : مگر اینکه به اندازه یک مشت از آن مصرف کند. معیار خوردن از محتویات آن نهر، به اندازه یک مشت بیان شده است. آیه میخواهد به ما بفهماند که مشت هر فرد معیار مناسبی برای اندازه گیری تغذیه اوست.
  2. لَمْ یَطْعَمْهُ : برای محتویات این نهر، کلمه طعم بکار میبرد، در حالی که آب طعم ندارد. از اینجا مشخص میشود که محتویات این نهر طعم دار بوده است. مثل آب بعضی چشمه ها که مواد زیادی در آنهاست و طعم دار هستند. جالب این است که در تورات از عسل به عنوان محتویات این نهر یاد شده است. البته قرآن حرفی از عسل و یا آب نزده است ولی منظورش یک چیز مایع مانند است که فراوان در آنجا یافت میشده است.
  3. خدا در این آیه می خواهد بفرماید که در خوردن آبهای طعم دار زیاده روی نکنید و به اندازه یک مشت بخورید. آبهای طعم دار مثل آب میوه ها و نوشابه ها و غیره که طعم دارند. برطرف نمودن حسهای گرسنگی و تشنگی براساس طعم و مزه صحیح نیست. اگر طعم خوشمزه تر باشد، بیشتر خورده میشود، بدون نیاز بدنی. در خوردن غذاهای خوشمزه و خوش طعم، باید اندازه مشخصی در نظر گرفت که بیش از آن خورده نشود.
  4. قطعا مشت یک بچه با مشت افراد بزرگتر خیلی فرق دارد. بنابراین بچه ها نباید به اندازه بزرگترها بخورند. زیاد خوردن کسی را زود بزرگ نمی کند، بلکه او را بیمار میکند. به همین خاطر در آیه إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ  کلمه غُرْفَةً بصورت نکره آمده است. زیرا اندازه مشت هر کسی متفاوت است. مشت یک بچه با مشت فرد بالغ خیلی متفاوت است. خدای مهربان اینجا مشت (غُرْفَةً بِیَدِهِ  ) را به عنوان پیمانه تغذیه بیان فرموده است و این نکات مهمی را در مباحث پزشکی و سلامتی به چالش می کشد. معمولا در مباحث پزشکی، گرم و یا لیوان را مبنا قرار میدهند که اشتباه است. هر کسی اندازه مشتش متفاوت است. یعنی هر کسی پیمانه اش متفاوت است و یک فرمول کلی برای تغذیه صحیح نیست. این نشان میدهد که افراد باید خود مواظب تغذیه خود باشند. بچه ها باید با پیمانه مشت خود تغذیه شوند و نه با پیمانه مشت مادرشان.
  5. معمولا مشت زنان هم از مشت مردان کوچکتر است. یعنی زنان قاعدتا باید کمتر از مردان بخورند و گرنه دچار بیماری میشوند. به همین خاطر است که بچه ها و زنان خیلی زودتر از مردان چاقتر میشوند. زیرا آنان به پیمانه خود توجهی نمی کنند. این در مورد خوردن روانی هم صادق است. بعضی حرف و حدیثها بهتر است که زنان و کودکان را قاطی آن نکنید تا از نظر روانی دچار پرخوری نشوند. پر شدن روان منجر به تنشهای عصبی خواهد شد.
  6. خدا در آیه حد اعتدال را برای ما بیان میدارند که به اندازه مشت هر کسی است. خدا می فرماید اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ یعنی که هر کس به اندازه مشت دست خود (بِیَدِهِ = با دست خودش) بخورد. پس بکاربردن پیمانه های کلی همچون، لیوان، گرم، کیلوگرم در مبحث تغذیه اشتباه است و اینها خیلی کلی هستند. هر فردی پیمانه اش با دیگری فرق دارد.
  7. اندازه مشت افراد معمولاً متناسب با ابعاد دست و قد آنها است. در برخی روش‌های اندازه‌گیری غذا، مشت به‌عنوان معیاری تقریبی برای حجم مصرفی استفاده می‌شود، مثلاً یک مشت معادل یک پیمانه غذا در نظر گرفته می‌شود. بعضی علوم تغذیه بی توجه به این موضوع، برای همه افراد بچه و زن و مرد؛ پیمانه ها را یکسان در نظر می گیرند؛ در حالی که اندازه مشت هر کسی متفاوت است و در نتیجه پیمانه هر کسی هم متفاوت است.
  8. به اندازه مشت خود بخورید. این مقوله جالبی است هم در مبحث جسمی و هم مبحث روانی. به اندازه و بسته به امکانات خود بخورید. بسته به ظرفیت روانی خود، ورودیهای روانی خود را کنترل کنید. شاید دیدن بعضی فیلمها و کلیپها که دیگران می بینند، برای شما مناسب نباشد و ظرفیت تحلیل و تجزیه آن را نداشته باشید. پس مقدار ورودی هر کسی از نظر روانی متفاوت است. پس هر کسی باید ورودی های خود را آگاهانه چک کند و آن را مدیریت کند. تقلید از ورودیهای دیگران اشتباه مهلکی است. ظرفیت قلب هر کسی همان ظرفیت روانی اوست. فالوو کردن هر کسی در فضای مجازی اصلا مناسب نیست. کسانی را باید فالوو کرد تا از آنها چیزی یاد بگیرید و گرنه وقت خود را تلف نکنید وبه خود ضربه نزنید. قلب سالم قلبی است که ورودی سالمی به او داده باشید. در نهایت، فقط قلب سالم بدرد ما می خورد و هیچ وسیله دیگری سودی برای ما ندارد.

 

یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ ﴿۸۸روزى که هیچ مال و فرزندى سود نمى‏ دهد (۸۸)

 

إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ﴿۸۹مگر کسى که دلى پاک به سوى خدا بیاورد (۸۹)

 

معمولا اندازه قلب یک انسان به اندازه مشت گره کرده اوست. بنابراین، به اندازه و ظرفیت قلب خود، در آن مطالب بریزید و از نظر روانی خود را پر نکنید که قلبتان را خراب میکند و سالم نخواهد ماند.

  1. سایز مشت در علم پزشکی قدیم به عنوان یک معیار تقریبی برای اندازه‌ برخی اعضاء داخلی بدن استفاده می‌شود. اندازه طحال هم تقریبا به اندازه یک مشت گره کرده است. البته این اعضاء شاید دقیقا به اندازه مشت شما نباشند، ولی در مقایسه با دیگران، میتواند معیار بزرگی و کوچکی این اعضاء باشند. و میتوانید تصوری کلی از حجم این اعضاء داشته باشید.
  2. این روش اندازه گیری می‌تواند به کنترل مقدار غذای هر فردی توسط خود آن فرد کمک کند و در حفظ تعادل تغذیه ای کمک شایانی می کند. زیرا ما هر زمانی ترازو نداریم که مواد غذایی را وزن کنیم. ولی روشی که خدا در آیه فرموده است با یک نگاه سطحی هم قابل درک است.  کلا اندازه‌ مشت هرکسی میتواند به‌ عنوان یک معیار عملی و ساده برای کنترل تغذیه و اندازه اعضاء داخلی بدن باشد. وقتی آیه می فرماید که به اندازه یک مشت، آب طعم دار بخورید؛ یعنی در یک وعده غذا به اندازه سایز معده خود بخورید و بیشتر از آن نخورید تا دچار مشکلات گوارشی نشوید.
  3. در زمان قدیم، مقدار غذا به اندازه‌ مشت فرد مرتبط بود؛ یعنی هر فرد بسته به نیاز و توان بدن خود از مشت خود از غذا بهره می‌برد. این روش ساده به افراد کمک می‌کرد تا تعادل مناسبی در تغذیه داشته باشند و دچار پرخوری نشوند. زیرا این روش طبیعی و مناسب برای کنترل میزان غذای هر فردی است. این روش بدون استفاده از ترازو و معیارهای کلی، برای هر فردی تعیین کننده است و از پرخوری ها جلوگیری میکند.
  4. مشت هر فردی نشان ظرفیت اوست. هر فردی باید به اندازه ظرفیت خود، ورودی در خود بریزد. حتی این مورد به ورودیهای فضای مجازی هم مرتبط است. یک بچه مشتش کوچک است و نمیتواند ورودیهای زیادی را تحلیل کند و ممکن است ورودیهای زیاد روان او را به هم ریزد. یک زن، هم همینطور است و مشتش از یک مرد کوچکتر است. بنابراین باید این اندازه ها را در ویوی فضای مجازی رعایت کرد و گرنه دچار پرخوری روانی میشوید و بیمار خواهید شد. در یک خانواده، اندازه مشت اعضاء با هم فرق میکند و پس بعضی ورودی ها و غذاها را نباید در خانواده مطرح کرد و گرنه بعضی ها دچار پرخوری میشوند و از نظر روانی بیمار میشوند. خانواده باید یک سری محدودیتها در ویوها داشته باشد. در یک خانواده باید ظرفیت تغذیه روانی سایر اعضاء را هم در نظر گرفت و نباید فقط ظرفیت خود را در نظر گرفت. البته الان واقعا تا حد زیادی شیرازه خانواده ها به هم ریخته است. زیرا هر کسی از روزنه موبایل، با دیگر ورودیها در تماس است و مدام ظرفیت خود را پر میکند و این باعث پرخوری روانی میشود و مشکلات ناخواسته برای خانواده ها پیش می آورد. افراد برای حفظ انسجام خانواده، باید حداقل در زمانی که در خانه هستند، از پرخوریهای روانی در فضای مجازی و فیلمها دوری کنند تا باعث ایجاد مشکلات برای خانواده خود نشوند و انسجام خانواده را به هم نریزند.
  5. در ورزش‌های رزمی، قدرت مشت اندازه‌گیری می‌شود تا میزان نیروی عضلانی و هماهنگی عصبی و عضلانی ارزیابی شود. مشت های فیک لاف میزنند و بیش از اندازه خود، خود را می نمایانند. طالوت میخواست مقدار واقعی توان و نیروی سپاه خود را بسنجد و او میخواست واقعی تر فکر کند و دچار توهمات و خیالات در مسائل جنگی و رزمی نشود. لاف زدن در مسائل جنگی زیاد جالب نیست و انسانها را دچار توهم میکند و ممکن است آنان را به کشتن دهد.
  6. وقتی افراد مشت خود را گره میکنند، نشان از همبستگی و اتحاد و عزم جزم و اراده است. اگر افراد گروه طالوت، بیشتر از سایز مشت خود نمی خوردند، نشان از اتحاد و همبستگی بین آنان بود، که متاسفانه چنین اتحادی وجود نداشت و به دو گروه و طبقه تقسیم شدند. در یک جامعه، باید در مصرف مواد غذایی و ویوی مطالب احساسی و فکری، حد و حدودهایی را رعایت کرد و گرنه باعث افتراق و طبقاتی شدن جامعه میشود.
  7. وقتی هویج می خورید، یک یا دو هویج میتوانید بخورید. اما وقتی آب هویج می خوریم، ممکن است دو سه لیوان بتوانیم بخوریم و این خودش به اندازه بیست عدد هویج است. مایعات طعم دار باعث افراط میشوند. آیه طالوت میفرماید که در مایعات طعم دار زیاده روی نکنید. زیرا بعضی چیزها که به آب تبدیل میشود،خوردن آن مثل خوردن آب راحت است و در نتیجه براحتی میتوان در خوردن آنها زیاده روی کرد. مثل آب میوه ها. خود میوه از آب میوه خیلی مفیدتر است، زیرا آب میوه فاقد فیبر است. از آنجا که آب میوه فیبرش را گرفته اند، شکر و مواد داخل آن خیلی سریع جذب بدن میشود و ممکن است فرد را دچار دیابت کند. اما خود میوه از آنجا که فیبر دارد، مواد داخل آن به آهستگی جذب بدن میشود و برای بدن مفید تر است و از ابتلا به دیابت هم جلوگیری میکند. جالب است که در کشور ما، جلو بیمارستانها، پر است از آب میوه که اینها را می برند برای بیمار تا او را دچار دیابت هم بکنند و به مشکلات بیمار بیفزایند. افزایش سرعت در جذب غذاها، اصلا جالب نیست و این نوع خودش نوعی پرخوری است. این مورد برای پرخوری روانی هم مطرح است. گاهی افراد فیلم نگاه میکنند ولی بعد از مدتی، فقط چند دقیقه از فیلم که برایشان جذاب است و احساسات آنان را تحریک میکند را نگاه میکنند (به عبارت دیگر، آب میوه فیلم را میخورند) و گاهی چندین بار این را تکرار میکنند و خود را دچار دیابت روانی میکنند. تکرار احساسات نوعی پرخوری است. گاهی آدمیان یک آهنگ را چندین بار گوش میدهند تا که احساسات خود را تحریک کنند که این نوع خودش مبحثی فراتر از لذت است و یک نوع اعتیاد و پرخوری احساسی و یا مانترا است. این نوع پرخوری بسیار مهم است که خیلی ها دچارش هستند و انشالله در یک مقاله مفصل مورد بررسی قرار می گیرد. همیشه در طول تاریخ کسانی بوده اند که شریعت گریز بوده اند و استایلها و دستورات دینی را رعایت نمی کردند و یا کم اهمیت می پنداشتند، زیرا آنها استایلی که خدا معرفی میکرد را قبول نداشتند و حتی بعضی از آنها، آن را اضافی می دانستند. اما از طرف دیگر، افراد دیگری بودند که صرفا دستورات برایشان مهم بود و کاری به معنویت و مفاهیم پشت پرده آن نداشتند. این دو گروه هر دو در اصل یکیند و هر دو در واقع به ضرر دین فعالیت میکردند و خودشان خبر نداشتند. حالا به جواب سوال اولمان رسیدیم. خدای مهربان، یک سوره به اسم احکام نازل نکرده است تا که همه احکام دینی را به یکباره در آن ذکر کند. بلکه در قرآن لابلای آیات احکام، از مفاهیم و معانی دیگر حرف زده است تا به ما ثابت کند که احکام تنها، کارساز نیست و بلکه مفاهیم و معانی زیادی پشت این دستورات است که اینها مهمند. ذکر احکام قرآنی بدون دلیل و معانی و حکمت آنها، مثل خوردن زیاد از آب طعم دار است. اما وقتی معانی و مفاهیم را ذکر کنید، آنوقت به آهستگی جذب بدن و روان میشود و تاثیر واقعی خودش را می گذارد.
  8. إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ: در این قسمت از آیه می فرماید که خدا شما را به یک نهری مبتلا میکند، یعنی شما را با یک نهری آزمایش میکند. نهر در قرآن نشانه فراوانی است. یعنی اگر حتی یک ماده غذایی فراوان و در دسترس بود، دلیلی برای زیاده روی در خوردن آن وجود ندارد.
  9. حتی اگر یک روزی بیکار بودید، دلیلی برای زیاد خوابیدن نیست. در هر حال باید اعتدال را رعایت کرد. حتی اگر بیکار بودید، لزومی ندارد چندین فیلم را نگاه کنید و خود را دچار پرخوری روانی کنید.
  10. خدا خیلی جاها ما را با این نوع فراوانی ها آزمایش ومبتلا میکند. خیلی از افراد بی جهت روزها هم برق خانه شان روشن است. یا خیلی ها بی جهت و به خاطر مسائل بی اهمیت، قرص و دارو مصرف میکنند. زیاد بودن دارو و قرص دلیل بر جواز مصرف آن نیست. از این نوع نهرها در زندگی ها زیاد پیش میاید و ممکن است که خود را به آن مبتلا کنیم. چیزی که ارزان و فراوان بود، هیچ دلیلی برای زیاده روی در آن نیست. همین زیاده روی ها کار دست آدمی میدهد. ابتلا نوعی آزمایش انتخاب است. وقتی یک چیز فراوان بود و شما در مصرف آن زیاده روی کردید، یعنی هنوز در انتخاب کردن مشکل دارید و صرف و ضرر خود را نمی دانید. وقتی آدمی در انتخاب همین چیزهای ساده اشتباه کند، یعنی در مشیر اشتباهی به سر می برد. یعنی آزمایشها را صحیح انجام نمیدهد. اصلا خدا ما را به همین دلیل آفریده است تا که مشخص کند که چه کسانی انتخابهای درست انجام میدهند.

 

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ ﴿۲

همانکه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و اوست ارجمند آمرزنده (۲)

 

  1. بعضی مواقع، در بعضی سایتهای اینترنتی، از فواید خوردن یک میوه زیاد گفته میشود که خیلی مواقع اغراق است و ممکن است باعث پرخوری از آن میوه شود که این هم صحیح نیست. هر چیزی فایده خودش را دارد. اما دو چیز باعث زیاده روی در خوردن یک غذا خواهد شد. یکی طعم و مزه ، دومی مایع بودن غذا، که براحتی میتواند از آن زیاد خورد. به همین خاطر در آب میوه ها، نباید زیاده روی کرد زیرا خوردنشان آسان است و براحتی میتوان در آن زیاده روی کرد.
  2. رفاه و سهل الوصول بودن یک چیز میتواند از یک نظر خوب باشد، اما از نظر دیگر خطرناک هم هست. زیرا باعث زیاده روی در آن میشود. مگر اینکه افراد آگاهانه خود را کنترل کنند و این نوع کنترل خودآگاهانه بسیار با ارزش است. گاهی میتوان در فضای مجازی روزی سه چهار فیلم دید. اما آیا این زیاده روی نیست؟ در فراوانی ها، انسانها آزمایش میشوند. اسراف و زیاده روی در فراوانی ها مشخص میشود.
  3. گاهی در سایتهای اینترنتی، در مورد سلامتی قوانینی گفته میشود که زیاد منطقی نیست. مثلا میگویند روزی صد گرم آجیل باید خورد، روزی به اندازه دو لیوان سبزیجات، به اندازه دو لیوان میوه جات، چندین گرم پروتئین و ... که اینها اغراق است. این مواد برای بدن لازم است ولی نه بصورت روزانه و با این پیمانه هایی که اینها می گویند. همانطور که در آیه طالوت بیان شد؛ تعداد پیمانه را باید به سمت کمترش گرفت. اما این دستورات اغراق آمیز همگی از پیمانه های متعدد صحبت میکنند.
  4. اگر تخمه پاک شده بخورید، از آنجا که پاک شده و آماده است، میتوان خیلی زیاد خورد و خود را دچار چربی کرد. اما وقتی خودتان تخمه را بشکنید، مجبورید کمتر بخورید زیرا زمانبر است. بسته بندی های خدای عالمیان در طبیعت بی حکمت نیست. اگر تخمه بی پوست بود، افراد زیاد ازش میخوردند و دچار چربی میشدند. اما خدا هر چیزی را در پوسته ای قرار داده است تا مقدار و سرعت تغذیه را هم کنترل کند. شکل و فرم بسته بندی هیچکدام از نعمات و آفریده های خدا، بی حکمت نیست. دانه های هندوانه در میان خود هندوانه پخش است و این ما را راهنمایی میکند که دانه های هندوانه با خود هندوانه خورده شود بهتر است. اما دانه های طالبی از خود طالبی جداست و این هم ما را راهنمایی میکند که بهتر است جدا خورده شود. دسته بندی و بسته بندی های خدای رحمان بی نقص و عیب است و حتی ما را در طریق استفاده از آن راهنمایی میکند. معمولا روی بسته بندی های ساخت انسان، دستورالعلمهایی با خط ریز نوشته شده است که مصرف کننده را در طرز استفاده راهنمایی میکند. اما خدای عالمیان بدون هیچ نوشته و کاتالوگی، طرز استفاده از آن را به ما گفته است و کافی است مقداری فکر خود را بکار بیندازیم و آن را ببینیم. خدا بهترین آفرینندگان است (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ).
  5. بدنسازها، شیر خشک نوزادان را استفاده میکنند. زیرا شیرخشک تمام ویتامینهای لازم برای بدن یک نوزاد را تقریبا در آن ریخته اند. کسانی که بدنسازی میکنند، خیلی از کمبود ویتامینها می ترسند و شدیدا خود را وابسته به این معیارها و پیمانه ها کرده اند و گرفتاری زیادی برای خود درست کرده اند! کار به جایی رسیده است که غذاهای نوزدان را میخورند و خود را به حالت نوزادی رسانده اند. واقعا چه چیزی باعث میشود که آدمی تا این حد بترسد؟

وقتی آدمی بزرگ میشود دیگر باید از شیر گرفته شود و نباید به حالت نوزادی برگردد. خدای مهربان در قرآن در مورد از شیر گرفتن نوزادان طی دو سال صحبت فرموده است.

 

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ ﴿۱۴

و انسان را در باره پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شیر باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش کردیم] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش که بازگشت [همه] به سوى من است (۱۴)

 

این نکته خیلی مهم است که خدای حکیم کلمه فصال را در این مورد استفاده می فرماید. فصال یعنی از شیر گرفتن. خدا نمی فرماید که به بچه دو سال شیر بدهید؛ بلکه می فرماید بچه را در طی و در طول دو سال از شیر بگیرید. این دو جمله در ظاهر ممکن است یکی باشند، ولی تفاوت معنایی مهمی در آن نهفته است. از شیر گرفتن نوزاد بسیار مهم تر است و حتی گاهی از شیردادن مشکلتر است. یکی از مشکلات مادران، از شیر گرفتن نوزادشان است و از نظر قرآن این مساله مهم تر از تغذیه است. بعضی از مادران مجبورند که از فلفل و روشهای دیگر برای گرفتن نوزادشان از شیر استفاده کنند. اما اینکه چرا بدنسازان دوباره میخواهند خود را به حالت نوزادی برگردانند، هنوز مشخص نیست.  شاید کسی دلسوز مثل مادرشان بالای سرشان نیست که آنان را از این حالت خارج کند. معمولا مادر تغذیه مادی بچه هایشان را برعهده دارند و پدران تغذیه معنوی. تعذیه معنوی هم مثل تغذیه مادی مهم است (تعذیه معنوی). افراد روزی باید در تغذیه معنوی مستقل شوند و خودشان بتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. بجای ماهی، باید به بچه ها ماهی گیری یاد دهید. تا در محیط بتوانند شرایط جدید را کنترل و تجزیه و تحلیل کنند و جذب روشها و عرفانها و استایلهای غلط نشوند.

  1. نوزادانی که شیر مادر ندارند و بجای آن شیر خشک میخورند، چاقتر میشوند و سلامتیشان بیشتر در خطر است. زیرا شیر خشک یک نوع غذای سهل الوصل است و بدن را تنبل میکند. مصرف آن برای نوزاد مجبوری است؛ اما برای یک بدنساز بی معنی است.
  2. فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ : این قسمت از آیه نشان میدهد که بیشتر مردم این جزئیات را رعایت نمی کنند و تعداد کمی به جزئیات توجه میکنند. بیشتر سپاهیان طالوت از آن نهر خوردند. در یک جامعه همیشه حق با اکثریت نیست و تعداد افرادی که رعایت میکنند در حالت قلت قرار دارند. در تمام طول تاریخ، همیشه مومنان در اقلیت بوده اند.
  3. آن عده زیاد گفتند که لَا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ ما امروز توانایی مقابله با جالوت و سپاهش را نداریم. زیاده روی، تاب و توان وطاقت آدمی را می گیرد. پرخوری و زیاده روی کسی را قوی تر نمی کند؛ بلکه ضعیف تر میکند. بعضی از مردم فکر میکنند که کالری بالاتر و بیشتر، توان آنان را بالاتر میبرد. اما زیاده روی در گرفتن کالری ها، برعکسش آدمی را کسلتر میکند. همچنین آنها گفتند امروز (الْیَوْمَ) توانایی نداریم، یعنی تنبل شدند و کار آن روز را به فردا پس فردا موکول کردند. خیلی ها اینطوریند که به علت تنبلی،کارها را به فردا پس فردا موکول میکنند. پرخوری چنین حسی را در انسان فعال میکند. پرخوری روانی هم، روان انسان را متوقف میکند و آن را از رشد باز می دارد. پرخوری روانی، بالاخره روزی انتخاب را از انسان سلب میکند.
  4. آن عده قلیل که از آب کم خورده بودند، گفتند که کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ  یعنی چه بسا، با اجازه خدا سپاهی کوچک لشکری بزرگ را شکست داده است، خدا با کسانی است که صبورانه استقامت می ‌‌‌‌‌ورزند. ببینید روحیه این افراد که فقط یک مشت از نهر نوشیدند، صد و هشتاد با روحیه کسانی که زیاد خوردند، فرق میکند.
  5. فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی: در این قسمت از آیه طالوت میگوید که کسی که از آن بنوشد از من نیست. منظور این است که از طالوت نیست، یعنی از سپاه طالوت نیست. این به آن معناست که کسانی که زیاده از حد خود نوشیدند، دیگر در سپاه طالوت سیاهی لشکر شدند و نیرو و توان واقعی خود را از دست دادند. زیاده روی و زیاد خوردن نیرو و توان کسی را بیشتر نمی کند، بلکه برعکس آن را کلا از کار می اندازد و همت و توان و غیرت واقعی را از افراد می گیرد. همانطور که در آیه فرموده است، کسانی که زیاده از حد خود نوشیدند، گفتند که: امروز ما توانایى مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم. کالری بیشتر ربطی به توانایی ندارد  این دو، دو مفهوم یکسان نیستند، یکی مفهومی شیمیایی و دیگری مفهومی فراشیمیایی است . افراط همان تفریط است و هر دو حالت، دو لبه یک چاقویند. کسی که زیاده از حد بخورد، مثل این است که هیچی نخورده باشد. همانطور که عشق و نفرت یکی هستند و هر دو لبه یک چاقویند.
  6. اما کسانی که فقط یک جرعه نوشیدند و یا ننوشیدند، نه تنها ضعیف نشدند، بلکه روحیه عجیبی داشتند و گفتند که: چه بسا گروهى اندک که با اذن خدا بر گروهى بسیار پیروز شدند و خدا با صابران است. این روحیه واقعا قابل تحسین است. پس روحیه جنگی و روحیه مقاومت و یا حتی روحیه دفاعی در تقوی و پرهیز است و نه در زیاده روی و افراط و تفریط.
  7.  حتی خوردن آب زیاد هم مضر است، زیرا باعث عدم توازن الکترولیتهای بدن میشود و باعث به هم خوردن عملکرد عادی کلیه ها میشود. زیاده روی در خوردن آب، خودش یک نوع مسمومیت است ولی بعضی ها فکر میکنند که آب هر چه بیشتر بخوری، به نفع کلیه هاست. خوردن آب زیاد باعث تورم سلولها هم میشود. اگر بدن انسان در حالت عادی باشد، به صدای بدنتان گوش کنید و براساس آن آب بنوشید. خدای مهربان و حکیم در آیه بالایی میخواهند به ما بفرمایند که در تغذیه زیاده روی نکنید.  بعضی سایتها میگویند که هر فردی باید در روز هشت لیوان آب بنوشد. اما واقعا نیازی نیست که دقیقا هر روز هشت لیوان آب بنوشید. این بسته به مقدار تشنگی و رنگ ادرار و غیره دارد و این معیار بسیار کلی است. هر کسی طرفیت مخصوص خود را دارد.
  8. بعضی سایتها، وزن افراد را معیار مقدار تغذیه قرار میدهند که اشتباه است. براساس قرآن، اندازه مشت افراد معیار تغذیه است. اگر قرار بر این باشد که وزن هر کسی که بیشتر باشد، بیشتر بخورد؛ در آن صورت وزن او بصورت تصاعدی هی بیشتر و بیشتر میشود و مشکلات سلامتی او روز به روز بیشتر میشود.
  9. طالوت با این آزمایش (پرخوری و زیاده روی در خوردن مایعات طعم دار)، مقدار توان واقعی سپاهش را تشخیص داد و فهمید که تعداد نفرات کاری و واقعی سپاهش کم هستند. طعم و مزه و تغذیه مهمترین آزمایش هر انسانی در زندگی است. یکی از جنبه های مهم دین، همین اعتدال در طعام است. کسانی که در جهنم بسر می برند، اعتراف میکنند که عدم اعتدال در طعمها و مزه ها، آنان را وارد یک سبک زندگی جهنمی کرده است. آنها اقرار میکنند که:

 

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳

و به خوراک‏ ساده ترغیب نمى ‏کند (۳)

 

زیرا خوراک مسکینانه و ساده مزه های کمتری دارند. بنابراین کمتر کسی به آن گرایش دارد. طعم و مزه باعث زیاده روی در خوردن میشود. انتخاب غذا فقط براساس طعم و مزه اشتباه است و باید در این زمینه اعتدال را رعایت کرد. بیشتر پرخوری ها بخاطر غذاهای مزه دار است. زیاده روی در مزه ها باعث ایجاد حالت و صفت جهنمی (وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ) میشود. این حالت برای خوراکهای روانی هم صادق است. افراد همیشه دنبال کلیپهای تاپ می گردند تا خنده ها و احساسات و گریه های شدیدتری داشته باشند. اما کلیپهای تاپ ضررات هم دارد و به ازای دادن یک ذره هیجان و احساسات به خواننده، ضررات زیادی هم به او می زنند.

  1. تمام سپاهیان طالوت، به دلخواه خویش به وسط معرکه رفته بودند ولی در ادامه، لوازم و پیش نیازهای یک کارزار و مقابله را رعایت نکردند. آنها با عدم اعتدال در خوردن، عملا نیروی معنوی خود را از بین بردند. در مقابله با بیماریها هم اینطوری است. وقتی برای مبارزه با یک بیماری می روید، ابتدا خوب عمل میشود ولی باید این پرهیزها همچنان ادامه دار باشد و گرنه درمان انجام نمیشود.
  2.  قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ : این قسمت از آیه می فرماید که آنهایی که به ملاقات با خدا یقین داشتند، گفتند بسا گروهى اندک که بر گروهى بسیار به اذن خدا پیروز شوند. این خیلی مهم است که یقین به آخرت، آدمی را در رعایت دستورات و فرامین بسیار جدی تر میکند. کسانی که دستورات واضح خدا را رعایت نمی کنند، در واقع به آخرت ایمان کافی ندارند و به همین خاطر است که آن را جدی نمی گیرند. کسی که به آخرت ایمان واقعی نداشته باشد، نمیتواند جان خود را به خطر اندازد و با انواع بهانه ها میخواهد از زیر آن شانه خالی کند.
  3.  آنها اعلام میدارند که گروهی اندک بر گروهی کثیر میتواند به اذن خدا پیروز شد. در سیستم خدا، تعداد مهم نیست. دلیل آن در آخر آیه گفته شده است: وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ خدا با صابران است. هر گروهی هر چند اندک که صابر باشند، پیروزی با آنهاست. زیرا خدا با آنهاست. هر کسی خدا با او باشد، پیروزی با اوست. در این حالت تعداد مهم نیست. این قانون الهی، ازلی ابدی است.
  4. کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ : در این قسمت از آیه، مومنان واقعی، همه پیروزی ها را از آن خدا و به اذن او (بِإِذْنِ اللَّهِ) میدانند. مقاومت و پیروزی در مقابل بیماریها هم بدون اذن خدا امکان پذیر نیست. اذن خدا زمانی صادر میشود که شما طبق نظام و آیات رحمانی عمل کنید. اگر دل به دارو و قرص و پزشک و روانپزشک و ... خوش کنید، اذن خدا برای شما صادر نمیشود، زیراخدا آنان را به همان دارو و قرصهای شیمیایی می سپارد. نظام رحمانی به تمام معنا درمانگر است و درمان هر نوع بیماریی در این سیستم امکان پذیر است. فقط باید به دستورات خدا اعتماد و توکل کرد. در آن صورت پاداش اعتماد و توکل خود را خواهید گرفت. خوب شدن و رها شدن از بیماری یکی از فایده های اعتماد و توکل به خدا است. فایده مهم اعتماد و توکل به خدا، افزایش ایمان شما به خداست و به این طریق پندار شما پاکیزه خواهد شد.
  5. پیام مهم آیه: نکته مهم دیگری که از آیه نتیجه گرفته میشود. عبور از خط قرمزی است که تعیین شده است. صرف نظر از اینکه محتویات این نهر مصرف بیش از یک مشت آن مضر است یا مضر نیست؛ نکته مهم، رد کردن خط قرمز تعیین شده، توسط تعداد زیادی از مردم است. این دستور نوعی سنجش معنوی بود. وقتی مردم خط قرمزی را رعایت میکنند و آن را محافظت میکنند، خودبخود دچار روحیه قوی تری میشوند و قدرت آنان چندین برابر میشود. اما اگر آن خط قرمز را رد کنید، حتی با آنکه کالری بیشتری به شما رسیده باشد؛ ضعیف تر خواهید شد. این قانون الهی است و درک آن سطح معنوی و هوش معنوی بالایی میخواهد. خدای حکیم میخواهد ما را متوجه این معنویت کند. تجربه نشان داده است که افرادی که در ماه رمضان، روزه را عمدی می خورند، نسبت به غذا حریص تر میشوند و این بخاطر از دست دادن پشتیبانی خداست. اما افرادی که خط قرمزها را رعایت میکنند، پشتیبانی خدا را دارند و روحیه شان چندین برابر قویتر است و خیلی آرامترند. درمان بیماری به روش ایوب، گرچه بسیار ساده است، اما روحیه را هزار برابر میکند. اما استفاده از داروهای مخدر و مسکن، قدرت و غیرت و ایمان و توکل آدمی را می گیرد، زیرا این روش، رد کردن خط قرمزهایی در پشت آن نهان است و این بزرگترین ضربه ای است که میتوان به ایمان و پندار یک نفر زد. ما باید در هر حالت، در تقویت پندار خوییش بکوشیم و آن را به سمت نیک متمایل کنیم.
  6. خدای حکیم و مهربان خودش استایل و روش زندگی را از طریق قرآن به ما یاد میدهد. دین همان روش و استایل زندگی است. استایل زندگی در همان قرآن است و نه در کتابهای دیگری به اسم حدیث و سنت. کسی حق ندارد این استایلها را به کسی اجبار کند. خود خدا در قرآن می فرماید که لا اکراه فی الدین (هیچ اجباری در دین نیست). وقتی از نظر خود خدای بزرگ، دین و استایل زندگی اجباری نیست، پس دیگران هیچگونه دخالتی در این مورد نباید بکنند. دین اجباری یک نوع افراط است و در واقع ضد خود دین است. زیرا دین اجباری در ظاهر شاید درست به نظر برسد، اما بعد از مدتی، دیندار ضد همان دین میشود. کلا قضیه افراط و تفریط همین است. افراط و تفریط یکی هستند و در نهایت با همدیگر وحدت وجود پیدا میکنند. اصلا وحدت وجود در محوطه افراط و تفریط صورت می گیرد. همانند عشق و نفرت که در نهایت یکی میشوند.
  • اسعد حسینی
۱۳
خرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پنجاه و سوم)

مسخ ( بخش 7 )

کارما

 

 

مطالب جادوی شیاطین، بدون طرح و برنامه ریزی خاصی نوشته میشوند. هر قسمت که نوشته میشود، در میانه های بحث، بسته به محتوای مطالب، موضوع قسمت بعدی خودبخود تعیین میشود. وقتی مسخ مطرح شد، به خصوصیات میمون و خوک رسیدیم، بعد به موضوع تناسخ رسیدیم. بعد مبحث سبت مطرح شد. حالا به یک نکته مهمتر به اسم کارما می رسیم که به مطلب مسخ مربوط است. توضیح مفهوم کارما ضروری است زیرا ما با این مفهوم میتوانیم شرایط جهنم و بهشت را بشناسیم. این مفاهیم مهم هستند زیرا مفهوم دین در دل این موضوعات قرار دارد. ما با طرح این موضوعات به اهمیت و جایگاه دین پی می بریم.

خیلی از مردم فکر میکنند که کارما مربوط به این دنیاست. اما اگر سبک و سیاق آیات قرآن را بررسی کنیم؛ متوجه خواهیم شد که کارما مربوط به جهنم است و نه این دنیا. به آیه زیر توجه کنید که می فرماید:

 

مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ ﴿۱۶۰

هر کس کار نیکى بیاورد ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت و هر کس کار بدى بیاورد جز مانند آن جزا نیابد و بر آنان ستم نرود (۱۶۰)

 

نکاتی که در آیه برجسته است:

 

  • در بهشت دهها برابر حسنه، به شما داده میشود (مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا).
  • اما در جهنم دقیقا مثل آن کار بد به شما داده میشود (وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا).
  • در جهنم به کسی ظلم نمیشود (وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ ).

 

در بهشت، همه چیز ده ها برابر میشود و در نتیجه کارما در تعریف بهشت جای نمی گیرد. اما در مورد جهنم، خدا می فرماید که اگر کسی با کار بدی بیاید، دقیقا با همان کار بد (مِثْلَهَا) جزا داده میشود. این تعریف کارماست که مربوط به جهنم است. سَّیِّئَةِ فقط منظور کار بد نیست، بلکه منظور پندار و گفتار بد هم هست. بنابراین کارما در هر سه سطح پندار ، کردار ، گفتار در جهنم نمود پیدا می کند. در واقع کارما در جهنم، در هر سه سطح پندار، کردار، گفتار برای جهنمی ها فعال میشود. خدا در بهشت، از گناهان و اشتباهات خلایق می گذرد و اشتباهات آنان را پاک میکند. به همین خاطر در آیه از عدد ده (عَشْرُ) استفاده میشود. ده نشانه کامل بودن است. همانطور که در آیات دیگر قرآن، عدد ده به عنوان نشانه ای از تمام و کمال چیزی استفاده شده است. (بقره: 196  تِلْکَ عَشَرَةٌ کَامِلَةٌ ) یا (اعراف 142 وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ). بنابراین در بهشت هر کسی با توجه به ظرفیت خودش، به آنچه که برایش کامل و تمام است میرسد. اما در جهنم ، افراد هیچ ظلمی به آنها نمیشود. آنها دقیقا به آن چیزی که خودشان در این دنیا در سطح پندار، کردار، گفتار کرده اند، میرسند و این نه تنها ظلم نیست، بلکه نهایت عدالت است و دقیقا آن چیزی است که خودشان می خواسته اند.

بهشت انتخاب خداست برای مردمان، ولی جهنم انتخاب خود مردمان است برای خودشان. آیا انتخاب خدا بهتر است یا انتخاب مردمان؟

عذابی که در جهنم است، همین است. مردم در جهنم دچار کارمای پندار، کردار، گفتار خود میشوند. در معنای عامیانه، کارما به این معنی است که هر آنچه انجام می‌دهیم، فکر می‌کنیم یا می‌گوییم، به خودمان بازمی‌گردد (این یعنی هم پندار هم کردار، هم گفتار). اما این حالت مربوط به این دنیا نیست و بلکه کارما مربوط به جهنم است. خدای مهربان بخشنده است و در این دنیا، به انسانها آوانسهای مختلف میدهد و آنان را دچار کارما نمی کند. اما جهنم جای کارماست و هر کسی به نتایج آنچه که خودش میخواسته است میرسد. افراد به اشتباه فکر میکنند که کارما در این دنیا است. ممکن است حوادثی پیش آمده باشد که انسانها بعضی مواقع در همین دنیا عواقب کارهای خود را چشیده باشند، ولی این فرمول کلی نیست و بطور کلی عمومیت ندارد.

آیا کارما واقعا در این دنیا همیشه صادق است؟ آیا هر کسی کار بدی انجام دهد، در همین دنیا جوابش را می گیرد؟ جواب خیر است.

خیلی از دیکتاتورها، جان میلیونها نفر را گرفتند ولی تاوان جنایتهایشان را ندادند. اگر کسی ظلمی کرد، قطعا جوابش را خواهد گرفت ولی لزوما نه در این دنیا. جزای کاری را گرفتن نیازی به مشاهده شدن توسط ظلم شونده ندارد. صبر در امورات رحمانی جایگاه خاصی دارد. در صورتی که صبر به کار برده نشود، به معانی و مفاهیم دنیا شک خواهید کرد. یک ضرب المثلی هست که میگوید: صبر برای ما یک روز است ولی برای خدا چهل سال. اصلا یکی از اموراتی که خدا آن را برای بندگانش می پسندد، عجله نکردن در مشاهده عواقب و پایداری و صبر در آن راه است. جهان براساس صبر خدا می چرخد و نه بر اساس صبر ما انسانها.

 

إِنِّی جَزَیْتُهُمُ الْیَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿۱۱۱

من [هم] امروز به [پاس] آنکه صبر کردند بدانان پاداش دادم آرى ایشانند که رستگارانند (۱۱۱)

 

قَالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ ﴿۱۱۲

مى‏ فرماید چه مدت به عدد سالها در زمین ماندید (۱۱۲)

 

قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَاسْأَلِ الْعَادِّینَ ﴿۱۱۳

مى‏ گویند یک روز یا پاره‏ اى از یک روز ماندیم از شما گران [خود] بپرس (۱۱۳)

 

قَالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۱۱۴

مى‏ فرماید جز اندکى درنگ نکردید کاش شما مى‏ دانستید (۱۱۴)

 

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ ﴿۱۱۵

آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریده‏ ایم و اینکه شما به سوى ما بازگردانیده نمى ‏شوید (۱۱۵)

 

کسانی که به کارما در همین دنیا معتقدند، وسعت دیدشان به همین دنیای فانی محدود شده است. اصلا وقتی خدا ما را به ایمان به آخرت فرا میخواند یعنی میخواهد دید ما را فرادنیایی کند. بعضی ها انتظار دارند که اگر ظلمی به آنها میشود، در همین دنیا عاقبت ظالم را ببینند. اما واقعا تقریبا در تمام موارد چنین اتفاقی نخواهد افتاد و آنان مجبورند که حوداث و قضایا را ناقص معنا کنند و ایمان خود نسبت به عدالت خدا را خدشه دار کنند.

از نظر قرآن، این دنیا به آخرت وصل است و انسانها نتیجه قطعی کارهای خود را در آخرت می بینند. مهمترین نکته در کارما، حذف خدا و یوم الدین در این معادلات است. کارما سعی در حذف نقش خدا در این امورات دارد و سبک و سیاقی براساس یک سری قوانین مخصوص خودش میسازد که مهمترین خصوصیات این سبک از زندگی، حذف شدن خدا از معادلات است. کارما در نظام رحمانی، یک دید بسیار سطحی از وضعیت موجود است. فرض کنید شما به آسمان نگاه میکنید و ابرها را می بینید؛ یک تکه ابر در یک لحظه به شکل مثلا گربه است. بعد از آن شما یک قانون میسازید مبنی بر این که ابر به گربه تبدیل شد. این یک درک و بینش خیلی سطحی از نگاه شماست. کارما هم یک دید خیلی سطحی از حوادث روزگار است. در هندوستان که مهد کارماست؛ یکی که فرد ناقص الخلقه را اذیت کند، اعتقادشان بر این است که او هم ناقص میشود. البته که اذیت کردن فرد ناقص الخلقه خیلی زشت است. اما این عقیده که فرد اذیت کننده هم ناقص میشود، خیلی سطحی است. به همین خاطر در هندوستان، افراد ناقص الخلقه مقدس هستند و مردم به آنها تقدس بخشیده اند. اینها همگی نتیجه عقاید کارماست. کارما میخواهد خدا، بهشت، جهنم و روز دین و روز جدایی و مفاهیم مهم را از معادلات بشری حذف کند. زیرا خیلی از معادلات بشری بدون این مفاهیم دینی قابل حل نیستند. کارما به افراد و اماکن و حیوانات و شخصیتها تقدس می بخشد. فقط خدا مقدس است و قداست و ستایش فقط شایسته آن خالق یکتاست. افراد با اختراع کارما، سعی در حل تناقضات برای خود کردند. اما این راه حل تناقضات نیست. زیرا کارما حتی یک درصد هم در این دنیا اتفاق نخواهد افتاد. بنابراین خود کارما در ذهن افراد به یک تناقض تبدیل میشود. خدا تسلیم در برابر خدا و ایمان به غیب را به عنوان راه حل تناقضات بیان میدارند. از نظر عقلی و علمی نمیتوان بعضی مسائل را حل کرد. حتی وقتی خدا به فرشتگان فرمود که من در زمین یک جانشین قرار میدهم؛ فرشتگان ابتدا گفتند که خدایا چرا موجودی را خلق میکنید که خونریزی و فساد میکند. اما خدا در جواب آنان فرمود که من چیزی میدانم که شما نمی دانید. فرشتگان بعد از آن به امر خدا سجده کردند و تسلیم او شدند و هیچ اعتراض دیگری نکردند و همانجا پارادکس معنوی را برای خود حل کردند. اما شیطان به امر خدا توجه نکرد و کارش به اینجایی رسید که ما داریم می بینیم. وقتی مصلحت و جواب سوالی را نمی دانی، بهتر است به امر خدا اعتماد کنید و تسلیم او شوید؛ زیرا خدا قابل اعتمادترین و قابل اتکاترین است و خدا هیچوقت اشتباه نمی کند.

برقراری عدالت همیشه یکی از دغدغه های مردم بوده است. اما عدالت آنطوری که ما فکر میکنیم، نیست. عدالت بشری، همیشه همراه با تعصب، حزبگرائی، قوم گرائی، خشم و غضب بوده است. خدای مهربان این مفهوم را بصورت دقیقتری بیان میدارد. یک قانون کلی در قرآن خودنمایی میکند که به صور مختلف در قرآن یاد شده است: هر کاری که علیه خدا انجام دهید، به خودتان بر می گردد. نکته برجسته این موضوع، نقش خدا در این معادلات است. تمام عدالتها و کنشها و واکنشهای این جهان به خدا مربوط است و همگی بدون استثناء در ید و کنترل خداست. شما بدون نسبت دادن این معادلات به خدا، نمی توانید تناقضات را در خود حل کنید. خدای مهربان این قانون را در قرآن بیان داشته است. اما اکثر مردم این را باور ندارند و البته دلیل آن این است که این تغییرات آنچنان نرم صورت می گیرد که خود افراد متوجه نیستند. خدا می فرماید کسی که خدا را فراموش کند، به خودفراموشی مبتلا میشود. اما آیا کسانی که خدا را فراموش کرده اند (و کم هم نیستند)، خودشان به این نتیجه رسیده اند که خود را هم فراموش کرده اند؟ خیر. زیرا اگر میدانستند، اقدامی برای خود میکردند. آثار و نتایج اعمال در این دنیا، خیلی قابل مشاهده نیست و دیدن آن بصیرت و دقت میخواهد. اما در جهنم این آثار و عواقب بشدت قابل مشاهده است. تعدادی از تغییرات نرم که روی افراد در این دنیای فانی صورت می گیرد:

  1. اگر خدا را فراموش کنید، فراموشی به خودتان بر می گردد و خدای قادر توانا به خود فراموشی مبتلایتان میکند (وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ). در این آیه خدا به ما هشدار میدهد که مثل اینها نباشید.

 

  1. اگر بخواهید که خدا را فریب دهید، فریب به خودتان بر میگردد (إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ). خدعه چیز خوبی نیست. خدعه زدن در امورات خدا، کار منافقین است.

 

  1. شک و گمان بد بردن به خدا، به خود آدمی بر میگردد (الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ).

 

  1. انتظار حوادث بد برای مومنان، خدا آن را به خودشان بر میگرداند (وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ).

 

  1. کسی که علیه طرح خدا مکر کند، خدا مکر را به خودش بر میگرداند (وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ).

 

  1. اگر مردم برای نعمتی که به آنان داده شده است، سپاسگزاری نکنند، خدا خیلی نامحسوس این نعمت را به عذاب تبدیل میکند.

 

  1. اگر کسی  حکمت احکام خدا را تغییر ماهیت دهد، خدا هم او را به میمون و خوک مسخ میکند. اگر کسی مثلا تعطیلی شنبه را دور بزند و یا کلک شرعی بزند، خدا هم ماهیت او را تغییر میدهد و مسخ میشود.

 

اینها نمونه آیات قرآنی است که ثابت میکنند که کسی نمی تواند سر خدا کلاه بگذارد و هر کسی بخواهد دستورات او را کج کند و یا آن را تغییر دهد، خودش نامحسوس تغییر میکند. آن چیزی که آیات قرآنی می فرماید با آن چیزی که مردم در مورد کارما می گویند، کاملا متفاوت است. خدا در مورد مسخ افراد در همین دنیا صحبت میکند و نه در مورد کارما. کارما مربوط به جهنم است. در جهنم قانون کارما کار میکند. هم کارما و هم تناسخ، مربوط به جهنم هستند و نه مربوط به این دنیا. قوانین جهنم و قوانین این دنیا، با هم تفاوت دارند. مردم وقتی به تناسخ معتقد شدند، مجبور شدند که برای توجیه تناسخ، کارما را بسازند. کارما یکی از ابزارهای مهم توجیه تناسخ است.

اما چرا مردم اصرار دارند که زندگی دنیوی را با کارما و تناسخ توضیح دهند؟

زیرا آنها تلاش دارند که حسابرسی در این دنیا را هم به قوانین من در آوردی خود واگذارند. خدا می فرماید: ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا حِسَابَهُمْ ( آنگاه محاسبه آنان بر عهده ماست).

حساب و کتاب برعهده خداست و بشر نمیتواند آن را طبق فرمولهای ناقص خودش، تعریف کند. مشکل بشریت از زمانی شروع شد که مردم خود را خیرخواهتر و عادلتر و حکیم تر از خدا دانستند. آنان با معیارهای کوته بینانه خود، وقایع دنیا را قضاوت میکنند.

همیشه در طول تاریخ اینطوری بوده است که مردم معانی و مفاهیم را اشتباه دریافت میکردند و یا بمرور زمان آن را تحریف میکردند. به چند نمونه تحریف در معانی و مفاهیم که بمرور زمان پیش آمد توجه کنید:

 

  • رعایت حقوق حیوانات را به تقدیس حیوانات تبدیل کردند. مثلا در هندوستان رعایت حقوق گاو، به تقدیس گاو منجر شد.
  • ایمان به آخرت را به کارما تبدیل کردند.
  • تناسخ در جهنم را به تناسخ در این دنیا تعمیم دادند.
  • ملائکه را به ایزدان و الهه ها و امشاسپندان تبدیل کردند و آنها را به الهه هایی تبدیل کردند.
  • آیه قرآن را روی کاغذ نوشته و داخل پارچه می گذارند و آن را مثل گردنبند دور گردن خود می اندازند و یا به عنوان دست بند استفاده میکنند، تا که از شرّ شیطان حفظ شوند و یا شفا یابند. اینها همگی تحریف و کج کردن دستورات خدای متعال است.
  • آب و خاک و آتش در نظام رحمانی یک پاک کننده هستند، اما مردم آن را مقدس کردند. مثلا ایرانیهای قدیم که آتش را مقدس کردند و به آتش حالت تقدس بخشیدند.
  • مسیح پیامبر خدا بود، اما عده زیادی او را به خدای زمینی تبدیل کردند.
  • مردم کلمات ابن الله، آل الله و پسر خدا را طی زمان و بمرور بکار بردند و متوجه نیستند که چه کفریات بزرگی را دارند مرتکب میشوند.
  • پیامبر محمد یک پیامبر بود مثل سایر پیامبران، اما مردم او را خیر المرسلین و اشرف المرسلین و ... خطاب میکنند و به این طریق بین پیامبران الهی فرق قائل میشوند و دستورات واضح خدا را زیر پا میگذارند.
  • هر پیامبری که آمده است، بعد از مرگ او، پیروان منتسب به او، قسمتهای زیادی ازآئینهای غلط قبلی را دوباره در قالب سخنان آن پیامبر برگرداندند. شیطان از زبان مردگان صحبت میکند.
  • خدا می فرماید که در حین مصیبتها، بگویید: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ (الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ)، اما عده ای خودزنی میکنند و خود را در نقاط افراط و تفریط می اندازند.
  • ازدواج یک امر معنوی است و تعهد و وفاداری جزو آیتمهای لاینفک یک ازدواج است. اما مردم آن را به شهوت معنا کرده اند. اتفاقا ازدواج یک امر معنوی است که  هدف اصلی آن مبارزه با شهوت و کنترل شهوت است. مردم مفاهیم معنوی را منحرف میکنند و در نتیجه مفاهیم تقلبی جای آن را می گیرد. وقتی مفهوم ازدواج تغییر کند، روشهای تقلبی هم در این زمینه اختراع خواهد شد به اسم ازدواج سفید، ازدواج بنفش و ازدواج ساعتی و غیره. وقتی ازدواج فقط به معنای شهوت و لذت باشد، در آن صورت ازدواج با سگ و سایر حیوانات هم رایج میشود.
  • عبادات معنی و مفهوم خود را از دست داده است و مردم از رکعت شمار و ربات نماز خوان استفاده میکنند و برای مرده نماز می خرند. مردم ذکر و یاد خدا را به تکرار و مانترا تبدیل کرده اند و معانی را بین برده اند.
  • مردم مراسم شکرگزاری از نعمات خدا را به مراسمات بی معنی به اسم هالووین تبدیل کرده اند.

 

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ ﴿۶

و برخى از مردم کسانى‏ اند که سخن بیهوده را خریدارند تا [مردم را] بى[هیچ] دانشى از راه خدا گمراه کنند و [راه خدا] را به ریشخند گیرند براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود (۶)

 

آیا به نظر شما، درک این امورات خیلی سخت است؟ تمام این تغییرات به مرور و طی زمان پیش آمد و پیروان این آئینها نتوانستند از زیر این همه تقدس گرائی، خود را رها کنند و الان هم درگیر این تقدسهای بی خودی و الکی هستند. شیطان با لغزاندن واقعیتها به کناره های افراط و تفریط، آنان را منحرف میکند. قوانینی که خدا در جهان گذاشته است، اگر زیاده روی شوند، به یک قانون شیطانی تبدیل میشوند. خوردن و آشامیدن در نظام رحمانی مشکلی ندارد. اما همین قانون را اگر زیاده روی کنید، دیگر مطابق با سیستم رحمانی نیست. خدا می فرماید (وَکُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ = بخورید و بیاشامید ولی زیاده روی نکنید که خدا زیاده روی کنندگان را دوست ندارد)، اما شیطان با مهارت تمام این قانون را ناقص میکند. انگار طراحی عجیبی پشت این ماجراست. شیطان میخواهد که پا را فراتر از قانون خدا بگذارد و آنان را دچار افراط و تفریط کند. اصلا کار شیاطین همین است. به همین خاطر خدا می فرماید که از حد گذرندگان، برادران شیاطینند.

 

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا ﴿۲۷

چرا که از حد گذرندگان برادران شیطانهایند و شیطان همواره نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است (۲۷)

 

از حد گذرندگی، نوعی کفر است. افراط و تفریط نقاط تبذیری هستند که این نقاط خوشایند شیاطین است. کسی طبق این نقاط کار کند، با شیاطین همسایه میشود در حد برادری. نقاط افراط و تفریط در تیررس شعاعهای جهنمی قرار می گیرند. زیرا شیاطین برای این نقاط کار میکنند و تمام قدرت شیاطین در همین نقاط است. شیطان فرامین خدا را ناقص میکند.

کارما در ظاهر، قانونی است که دل خیلی ها را خنک میکند. هر کس هرکار بدی کرد، درهمین دنیا جزایش را ببیند! این ظاهرا خوب است. اما این قانون با این طرز گفتار و عجله که در آن است، جزو نقاط تبذیری است و عملا این دنیا برای چنین جزا و عقابی طراحی نشده است و این قانون در نهان یک دروغ نرم به حساب میاید.

وقتی به یک آدم ضعیف، ظلم میشود، از آنجا که آدم ضعیف نمیتواند حقش را بستاند، در نتیجه یک پندار غلط را در خود نگه میدارد و آن هم این است که فرد ظالم در همین دنیا، نتیجه ظلمش را می بیند و دلش را به این خوش میکند. این را همه میدانیم که این اتفاق در اکثر مواقع پیش نخواهد آمد. در نتیجه فرد ضعیف پندار غلطی را در خود نگه میدارد و باعث مسمومیت سایر پندارهای او هم میشود. پندار غلط و مسموم باعث مسمومیت در کردار و گفتار هم خواهد شد.

 

پندار مسموم ß کردار مسموم ß گفتار مسموم ß عجله و عدم صبر

 

حتی اگر در آینده، ظالم بلایی سرش بیاید، فرد مظلوم فکر میکند که بخاطر پندار اوست که این بلا سر ظالم آمده است و این حالت گنگ و کارمایی، در ذهن مظلوم به یک تقدس تبدیل میشود. فرد خودش و یا دیگران را مقدس میکند. تقدس گرائی و خود را مقدس دانستن یک حربه شیطانی است که در همان نقاط تبذیری جای می گیرد. مردم در زمانهای قدیم، حیواناتی مثل گاو را با روشهای وحشیانه ای با فروکردن نیزه و خنجر و کوبیدن به سر می کشتند. در واقع آنها را زجر کش میکردند. تعدادی از مردم این رویه را نپسندیدند و برای جلوگیری از این امر زشت، به گاو حالت تقدس دادند. آنها جهت جلوگیری از یک امر زشت، به نقطه افراط رفتند و در نتیجه از افراط به تفریط تغییر موضع دادند. در ظاهر یک تغییری صورت گرفته بود ولی این تغییر، یک تغییر معتدل نبود بلکه یک تغییر خطرناک بود و باز هم خود را در دسترس شیاطین قرار میدادند. افراط و تفریط دو لبه یک چاقویند. هر دو به یک اندازه مضرند.

اکنون وقتی حق خوری انجام بشود، مردم می گویند که کارما جوابت را میدهد. این افراد بدون توجه و ناخواسته، کلمه "خدا"  را از مکالمات خویش حذف کرده اند. انگار کارما نعوذبالله خداست. به این طریق یک سری معانی و مفاهیم غلط را جای خدا میگذارند. شیطان دارد خدا را اشتباهی برای آنها تعریف میکند. هر گونه خدای اشتباهی، یک الهه است و بت پرستی است و در نهایت به خود شیطان بر میگردد.

یکی در فضای مجازی میگفت:  

 

گویند خدا همیشه با ماست، ای غم نکند خدا تو باشی

 

شاعر در این شبهه بیت، میخواهد یک چیزی مثل کارما تعریف کند. او غم را به عنوان تعیین کننده حالات انسان تعریف میکند و الهه سازی از همین نوع پندارهای مسموم شکل می گیرد.

یا مولوی در تائید کارما میگوید:

 

زانکه می بافی همه ساله بپوش          زانکه میکاری همه ساله بنوش

 

این تفکرات به ظاهر درست و دل خوش کن ولی مسموم؛ ره به جایی نمی برد. اینها یک نوع افراط و تفریط هستند که تحت شعاعهای جهنمی قرار می گیرند.

یکی می‌گفت که در وجود من دو نوع خواهش وجود دارد:

 

یک: بعضی مواقع دلم می‌خواهد تمام دنیا را بگردم

دو:  بعضی مواقع دیگر دلم می‌خواهد مدتها در یک گوشه تنها بنشینم

 

به این حالت می‌گویند تبذیر، زیرا اولین خواهش نوعی افراط است و دومین هم تفریط است. وقتی فرد از افراط نا امید شود، می‌رود سمت تفریط. و همچنین وقتی از تفریط ناامید شود، می‌رود سمت افراط. این افراد اختیارشان دست خودشان نیست و مثل یک آونگ هر لحظه یک طرفند. آنها بالاجبار یا این طرفند و یا آن طرف و حد وسط آنها را راضی نگه نمیدارد. خیلی ها سبک و استایل زندگیشان بر این منوال است؛ بعضی مواقع افراط و بعضی مواقع تفریط. افراط میکنند و بعد که از افراط خسته شدند، میروند سمت تفریط. قرآن چرخش بین افراط و تفریط را تبذیر می نامد. شیاطین به سمت این نقاط فرا می خوانند. زیرا این نقاط تبذیری به نوعی تحت شعاعهای جهنمی هم قرار دارند. که در نهایت در جهنم کلا همه چیز تحت این شعاعها قرار می گیرند و به این طریق کارمای واقعی در جهنم برقرار میشود.

 مردم به احساسات و منطقهای افراطی گرایش دارند. افراط و تفریط هم در سطح منطق، هم در سطح احساسات و هم در سطح جسم معمول است. کسی که خیلی فیلم نگاه میکند و در وبگردی افراط میکند، در یک احساسات افراطی افتاده است. قوانین کارما هم یک نوع افراط در منطق است. افراط در منطق، غلط است. پرخوری هم یک نوع افراط جسمی است.

 

 

نقاط تبذیری

 

افراط

تفریط

لایه منطق

کارما - تناسخ

عقوبت و آخرتی در کار نیست

لایه احساسات

عشق – زیاده روی در آهنگ و فیلم و ...

بدون احساس

لایه ناری

وحدت وجود

مادی گرا

لایه جسمی

پرخوری روانی و جسمی

مرتاضی

 

هر کدام از نقاط افراط و تفریط، نقطه های مسکن و مخدرند برای آدمی. اینها همان نقاطی هستند که آدمیان را معتاد میکنند. گاهی آدمیان به جملات افراط و تفریطی معتاد میشوند و باید روزانه این جملات را گوش کنند و یا بخوانند. اصلا کسانی که در وبگردی و آهنگ و فیلم زیاده روی میکنند، به این خاطر است که میخواهند هر روزه خود را به نقاط تبذیری برسانند. که بعد از مدتی تا خود را به آن نقاط نرسانند، آرام نمی گیرند. نقاط تبذیری ، مقدمه انجام گناه هستند. کسی که به نقاط تبذیری برود، فقط با گناه آرام و تخلیه میشود و فقط با گناه به حالت قبلی بر میگردد. البته چون به آن نقاط معتاد شده است، پس دوباره برخواهد گشت. در واقع آنها یک شبهه جحیم در همین دنیا برای خود درست میکنند.

بین پندار، کردار ، گفتار هم باید اعتدال باشد. مثلا اگر پندار زیاد شود، کردار و گفتار به خطر می افتند، مثل شعرا. شعرا پندارشان زیاد و افراطی است و به همین خاطر در کردار می لنگند. یا مثلا کسی که هی دنبال مدرک گرفتن است، دارد از یک اقدام عملی فرار میکند. افراط کردن در برآورده کردن نیازهای کودکان، آنان را از معنویت دور میکند. حتی افراط و تفریط در مجادله های دینی هم بیخودی است. تا حدی باید با منکرین بحث کرد، بعد از آن دیگر باید ولش کرد و لکم دینکم و لی دینی را اجرا کرد.

پندار باید منجر به تولید کردار نیک شود و کردار نیک هم باید منجر به گفتار نیک شود و این چرخه باید ادامه داشته باشد. هر گونه افراط و تفریطی، باعث توقف چرخه نیک خواهد شد.

 

چرخه ی نیک = پندار نیک ß کردار نیک ß گفتار نیک ß گفتار صبر

 

زیرا اگر پندار خیالاتی و افراطی شود، منجر به کردار واقعی نخواهد شد و همانجا می ماند و حتی ممکن است به کردار غلط منجر شود. این نکته خیلی مهم است که آدمیان با رفتن در نقاط افراط و تفریط، سبک غلطی از زندگی به آنها تحمیل خواهد شد.

تمام سریالها و فیلمهای عشقی که درست میشود، به همین خاطر مردم را جذب خود میکنند که نقاط تبذیری در آنها برجسته و زیاد است. یکی کاملا مظلومه، یکی بهش خیانت میشود، یکی در نگاه اول عاشق میشود، یکی یهو همه چیز را ترک میکند و ... کارما در این فیلمها هم برجسته است. این نقاط برجسته نقاط تبذیری هستند.

یکی خیانت میکند و بعد از مدتی به او هم خیانت میشود. دلیل وقوع این حادثه کارما نیست و بلکه این نکته مطرح است که افرادی که در نقاط تبذیری و خط قرمزها باشند، هر لحظه ممکن است تحت تاثیر این نقاط قرار گیرند و در گناه بیفتند. شما اگر وسط اتوبان توپ بازی کنید، هر لحظه ممکن است ماشین شما را زیر بگیرد. زیرا وسط اتوبان نقاط تبذیری است و هر اتفاقی ممکن است بیفتد. بنابراین در اینجا کارما مطرح نیست. زن و مردی که هر دو در روابط اجتماعی ول هستند و حد و حدود خود را رعایت نمی کنند، ممکن است که هر دو به هم خیانت کنند و این ربطی به کارما ندارد. یا بعضی افراد می گویند که ما شانس نداریم. این به آن علت است که در نقاط تبذیری، هر اتفاقی ممکن است بیفتد. خدا جهان را بی علت و بی هدف نیافریده است. قرآن می فرماید: کسانی که از هدایتها و راهنمایی های خدا پیروی کنند، نه خوفی خواهند داشت و نه ترسی.

 

بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۱۱۲

آرى هر کس که خود را با تمام وجود به خدا تسلیم کند و نیکوکار باشد پس مزد وى پیش پروردگار اوست و بیمى بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد (۱۱۲)

 

نقاط تبذیری، نقاط زشتی هستند. آدمها در این نقاط زشت و مسخ میشوند. نقاط تبذیری (نقاط افراط و تفریط) لذت های یکسانی دارند. لذتهای نقاط افراطی یکسانند. مثلا از نظر علمی ثابت شده است که لذت همجنس گرائی و زنا هر دو شبیه همند. زیرا اینها هر دو در نقاط تبذیری و خط قرمز هستند. در نقاط تبذیری، اصل لذت در حاشیه قرار می گیرد و بلکه تسلط شیاطین برجسته میشود. لذت حاصل از همجنس گرائی و زنا، ناشی از خود این دو عمل نیست، بلکه ناشی از تسلط شیاطین بر انسان است و مثل لذت ماده مخدر است. به همین خاطر بیشتر کسانی که زنا میکنند، در نهایت همجنس گرا هم میشوند. زیرا وقتی دو عمل یک نوع لذت مشابه بدهد، دیگر برای مصرف کننده انتخاب بین این دو فرقی ندارد؛ زیرا بعد از مدتی برای او لذت مهم است و روش بدست آوردن لذت زیاد برایش مهم نیست.

لذت کشیدن تریاک و حشیش بخاطر خوردن آن مواد نیست، بلکه بخاطر به هم خوردن تعادل هورمونهای بدن است که در حین کشیدن این مواد پیش میاید و دچار نشئگی میشوند. بنابراین بعد از مدتی برای یک معتاد بین اینها فرقی نیست. آنها بعد از مدتی هر ماده دیگری، حتی اگر لجن باشد و بوی لجن هم بدهد و این لذت و شبیه آن را به آنها بدهد، مصرف میکنند.

این موارد ما را یاد غذای جهنمی زقوم می اندازند. خدا در جهنم تمام این لذتهای کاذب و عذاب را در یک غذای جهنمی به اسم زقوم جمع کرده است. خدای حکیم این نوع لذتها را لذت نمی نامد، بلکه عذاب می نامد، زیرا در واقع عذاب است. در جهنم تعداد غذاها خیلی محدود است، زیرا همه لذتهای جهنم افراط و تفریطی هستند و به آن چند غذا و مزه ختم میشوند. بنابراین در جهنم غذاها به زقوم، غسلین، ضریع و حمیم محدود هستند. زیرا اینها غذاهای نقاط تبذیری هستند و در نهایت همه چیز به اینها ختم میشود. شاخه های زقوم مثل سرهای شیاطین هستند.

 

إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ ﴿۶۴

آن درختى است که از قعر آتش سوزان مى ‏روید (۶۴)

 

طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِینِ ﴿۶۵

میوه‏ اش گویى چون کله ‏هاى شیاطین است (۶۵)

 

این نکته مهمی است. نقاط تبذیری مثل سرهای شیاطین است. در این دنیا هم، همینطوری است. زیرا سرهای شیاطین نماینده فلسفه و افکار و احساسات شیاطین است. بنابراین افراط و تفریط انسانها را تحت شعاعهای جهنمی و در تیررس فلسفه ها و منطقهای شیاطین قرار میدهد. خیلی از دستورات خدای متعال، فقط به این خاطر است که انسانها را از افتادن در نقاط تبذیری دور نگه دارد. خیلی از آواز خوانها و سلبریتی ها به همین خاطر مشهور هستند، زیرا آنان نقش مهمی را در بردن افراد به حالت تبذیری دارند ومثل ماده مخدر عمل میکنند. مواد مخدر، مشروبات الکلی و اشعار و آهنگهای بشدت احساسی و آلفایی خاصیتشان این است که افراد را به حالت تبذیری می برند.

حتی فکر کردن به کارما هم برای اکثر مردم، لذت دارد. این نوع لذتها، لذتهایی افراطی هستند. مردم دنبال این نوع لذتها هستند. لذتهای ساده تر را قبول ندارند. زیرا نمیخواهند معنویت خود را بکار اندازند. مثلا کسی که خدا را فراموش کند، مردم انتظار دارند که خدا توی سرش بزند؛ حال آنکه اگر مقداری معنویت و درک خود را بالا ببرند؛ متوجه خواهند شد که فردی که خدا را فراموش کند؛ کم کم خودش را هم فراموش میکند و این یک درک واقعی از دنیاست. خدا در این جهان میخواهد ما را با معنویت واقعی آشنا کند و به ما صبر و انتظار آموزد. اما مردم از این نوع یادگیری فرار میکنند و این خودش نوعی فرار رو به جلو است و نوعی خودفراموشی است. تفکرات غلط در مورد کارما و تناسخ و یا مسخ، منجر به نادیده گرفتن واقعیتها میشود.

خیلی جالب است که شیطان برای رد کردن یک امر معنوی صحیح، آن امر را به حالت افراط و تفریط می برد و در نتیجه آن را خنثی میکند. مثلا کسی که معتقد است مسخ یعنی تبدیل شدن انسان به حیوان خوک و یا میمون؛ این فرد در واقع معنویتی که در مفهوم مسخ هست را از بین می برد. زیرا تابحال کسی به حیوان خوک و یا میمون تبدیل نشده است و در نتیجه عملا به معنای رد و نابود کردن آن مفهوم است. اما اگر فرد، به این معنا برسد که مسخ به خوک و یا میمون یعنی شبیه شدن خصوصیات جسمی و رفتاری به خوک و یا میمون؛ این حالت یعنی معنا و مفهوم را درست فهمیده است و این حالت است که بدردش میخورد. یا کسی که کارما را مطرح میکند، عملا مفاهیم صبر، انتظار، آخرت، جهنم و بهشت را حذف میکند. افراط و تفریطها و تعصبها در مورد یک مفهوم معنوی، در واقع دشمنی است با آن مفهوم معنوی ولی در قالب همان مفهوم. این بزرگترین حربه شیطان است برای دشمنی با انسانها. شیطان اینطوری با مفاهیم معنوی مبارزه میکند و مفاهیم خودش را جای آن میگذارد.

 

 

مسخ (شبیه شدن به میمون و یا خوک)

تناسخ (در معنای تغییر جلد)

کارما

جهنم

وجود دارد

وجود دارد

وجود دارد

این دنیا

وجود دارد

وجود ندارد

وجود ندارد

بهشت

وجود ندارد

وجود ندارد

وجود ندارد

 

  • اسعد حسینی
۰۸
خرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پنجاه و دو)

مسخ ( بخش 6 )

سبت

 

تابه حال از روی آیات قرآنی متوجه شدیم که انسانها ممکن است بدون آن که خود بدانند، مسخ شوند. اما آیا قرآن جهت جلوگیری از این اتفاق، چاره ای دارد؟

چاره این موضوع را خدای مهربان در قرآن فرموده است. روز دین (یوم الدین) روزی است که هر کسی راه و روش زندگیش مشخص میشود. آن روز، روز جدایی سبکها و روشها خواهد بود. آن روز، روز جدایی دینها خواهد بود. هر کسی به دین خودش. هرکسی به سبک و سیاق و روش خودش.

 

وَقَالُوا یَا وَیْلَنَا هَذَا یَوْمُ الدِّینِ ﴿۲۰

و مى‏ گویند اى واى بر ما این است روز دین (۲۰)

 

هَذَا یَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ ﴿۲۱

این است همان روز جدایی که آن را تکذیب میکردید (۲۱)

 

دین در قرآن به معنای راه و روش و بینش و استایل زندگی است. یوم الدین یعنی روزی که هر کسی روش و سبک زندگیش رو میشود و هر کسی می رود سمت استایلی که در این دنیا انتخاب کرده است. این قضیه جدی تر از آنی است که تصور می کنیم. وقتی سبک زندگی و دین آدمی اشتباه باشد، در روز دین، همان روش اشتباه را ادامه خواهد داد، البته بدون آوانسهای نظام رحمانی. دین اشتباهی در این دنیا خیلی با دین اشتباهی در جهنم فرق میکند. زیرا سبک و سیاق اشتباه در این دنیا، از آنجا که در نظام رحمانی است، در نگاه اول به چشم نمی آید. کسانی که روش زندگی اشتباهی را پیش گرفته اند، هنوز از صدقه سر نظام رحمانی، لذتهایی می برند. البته خودشان فکر میکنند که بخاطر استایل خودشان است ولی اشتباه مهلکی میکنند. هر گونه دلخوشی و لذت واقعی در این دنیا بخاطر وجود نظام رحمانی است. گرنه سبکهای غلط، بدون آوانسهای نظام رحمانی بی معنی و زجر دهنده و عذاب هستند. مثلا یک کیک اگر زیاد شیرین باشد، لذت بخش نیست و بلکه عذاب است.

جهنم تمام روشها و سبکهای غلط را در خود جمع میکند. خدا در جهنم به کسی ظلم نمی کند و بلکه برای هر کسی استایلش را پیشش میگذارد (اما بدون آوانسهای رحمانی). جهنم جای کتک کاری و زدن نیست. استایل و طریقت غلط زندگی برای عذاب جهنم کافی است. خدای عادل حکیم در قرآن اصرار دارد و به طرق مختلف بیان میکند که در جهنم به کسی ظلم نمیکند.

جهنم جایگاه روشهای اشتباه است. ما روزی هفده بار در نمازهای خود میگوئیم مالک یوم الدین. یعنی ای مالک و صاحب روز دین. پس کسی در آن روز سربلند و موفق است که در این دنیای فانی به روش مالک، این دنیای فانی را سپری کرده باشد.  یکی از روشهای غلط زندگی، زیرپاگذاشتن عمدی دستورات و اوامر خداست. این حالت از نافرمانی باعث مسخ افراد خواهد شد. مسخ یعنی دور شدن از نظام رحمانی و مورد غضب خدا قرار گرفتن (مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ).

 

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ ﴿۶۰

بگو آیا شما را به بدتر از [صاحبان] این کیفر در پیشگاه خدا خبر دهم همانان که خدا لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزینگان و خوکان پدید آورده و آنانکه طاغوت را پرستش کرده‏ اند اینانند که از نظر منزلت بدتر و از راه راست گمراه‏ ترند (۶۰)

 

آنچه که اهمیت دارد این است که لعنت شدن و مورد غضب خدا واقع شدن، یعنی دین خدا را عمدی زیر پا گذاشتن و در نتیجه مسخ شدن به میمون و خوک و برده طاغوت شدن. در چند قسمت قبلی ثابت شد که مسخ به میمون از نظر اخلاقی رفتاری کرداری است و مسخ به خوک هم از نظر خصوصیات فیزیکی جسمانی است. اگر به ترتیب ها در آیه بالایی توجه کنیم، ابتدا میمون ذکر شده است بعد خوک. یعنی انحراف رفتاری کرداری از انحراف جسمی خیلی بدتر است.

براساس آیه قرآن دلیل اصلی مسخ شدن به میمون و یا خوک، زیرپاگذاشتن سبت است. سبت در عربی (معادل شبات در عبری) به معناهای زیر است:

 

شنبه ، استراحت، آسایش ، بریدن ، آرمیدن ، قطع کردن

 

در شنبه، مسلمانان آن موقع از تمامی اعمال خود دست کشیده، استراحت میکردند. اما معنای این کلمه در قرآن بسیار گسترده تر است. نقض سبت نمایانگر بکارگیری کلک شرعی و انحراف در احکام دینی هم است. سبت در مورد خواب شبانه هم گفته شده است (وَالنَّوْمَ سُبَاتًا). زیرا خواب شبانه، قطع کردن ارتباط نفس با لایه عقل و احساس است. به این طریق در خواب شبانه (نوم)، نفس در بصیرت و عقل و احساس دخالت نمی کند و همچنین عقل و احساس هم در نفس دخالت نمی کنند و به این طریق مصالحه ای موقتی بین این دو به وقوع می پیوندد که این خودش بسیار مهم است و باعث قطع پیوستگی درگیری بین این دو میشود. بیشتر مشکلات روانی انسان از پیوستگی ارتباط بین نفس و عقل و احساس بوجود میاید. خواب شبانه به معنای تعطیلی بیشتر فعالیت های جسمی و روحی انسان است و همین تعطیلی چند ساعته شبانه، سبب استراحت و ترمیم اعضای آسیب دیده و فرسوده، تقویت روان، ریست کردن روان انسان و رفع هر گونه خستگی و ناراحتی و بالاخره آمادگی برای تجدید فعالیت دوباره می شود.

 

وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا ﴿۴۷

و اوست کسى که شب را براى شما پوششى قرار داد و خواب را [مایه] آرامشى و روز را زمان برخاستن [شما] گردانید (۴۷)

 

نباید خواب شبانه را به هم بزنید و گرنه از سبت تخلف شده است. مردم معمولا تا نصفه های شب مشغول فیلم نگاه کردن و مهمانیهای شبانه هستند. که اینها همگی باعث به هم خوردن نوم (خواب شبانه) میشود. به هم خوردن خواب شبانه به علت نگاه کردن فیلمها و کلیپهای فضای مجازی و یا مهمانی های شبانه، تاثیر خوبی بر روز بعد نخواهد داشت. بچه‌هایی که شبها فیلم‌های خشن نگاه می‌کنند، روز بعد ممکن است به جنگ و درگیری کشانده شوند. کسی که تا نصفه شب بیدار است و فیلم و سریال نگاه می‌کند دیگر غیر ممکن است که نماز صبح بجا آورد.

خدای مهربان در آیه بالایی، خواب شبانه را با فعل جَعَلَ (جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا ) بکاربرده است و همچنین تبدیل به میمون و خوک را هم با همین فعل  (عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ) بکاربرده است. این نکته اهمیت و مشابهت موضوع را میرساند.

ما در طول روز بارهای سنگینی برای خود ایجاد می‌کنیم که شب می‌توان این بارها را تخلیه کرد. شب‌ها می‌توان تصمیمات بزرگ و مهم را برای خود گرفت. شب تعیین کننده است که روز ما چطوری باشد. شب برخلاف هیپنوتیزم و مدیتیشن آرامش دهنده است. کسانی که مدیتیشن می‌کنند، خود اقرار می‌کنند که بعد از مدیتیشن سرشان درد می‌کند و خسته‌اند. معنویات غلطی همچون مدیتیشن خستگی می‌آورد. گاهی در طول روز هر کاری به افراد می‌گویید که انجام دهند می‌گویند که وقت نداریم یا حوصله نداریم یا خسته‌ایم. زیرا این افراد شبشان را به درستی نگذرانده‌اند. آنها حتماً به جای خواب، شبشان را به مدیتیشن و معنویت‌های کاذب و فیلم‌ها گذرانده‌اند. فیلم زیاد نگاه کردن و غرق شدن در موسیقی و بازی ها و مهمانیهای شبانه همگی یک نوع مدیتیشن است.

تورات سبت را به تعطیلی شنبه ها اختصاص داده است. اما قرآن بسیار فراتر از تورات ما را راهنمایی کرده است. خدای قادر متعال در آخرین کتاب آسمانی، قرآن، مفهوم سبت را بسیار گسترانده است. قبل از هر چیزی محتوای ده فرمان تورات را ذکر کنیم که فرمان چهارم آن مربوط به سبت است.

 

فرمان یکم: من یهوه خداى تو هستم که تو را از زمین مصر از خانه غلامی بیرون آوردم، و خدایان دیگرى غیر از من نباشد.

فرمان دوم: صورتى تراشیده و هیچ تمثالى از آنچه بالا در آسمان است و از آنچه پائین در زمین است و از آنچه در آب زیر زمین است، براى خود مساز. نزد آنها سجده مکن و آنها را عبادت منما، زیرا من که یهوه خداى تو می باشم.

فرمان سوم: نام یهوه خداى خود را به باطل مبر، زیرا خدا کسى را که اسم او را به باطل ببرد، بى گناه نخواهد شمرد.

فرمان چهارم: روز شنبه را یاد کن تا آن را تقدیس نمائى. شش روز مشغول باش و همه  کارهاى خود را بجا آور. اما روز هفتمین، در آن روز هیچ کار مکن، تو و پسرت و دخترت و غلامت و کنیزت و بهیمه ات و مهمان تو که درون دروازه هاى تو باشد؛ زیرا که در شش روز خدا آسمان و زمین و دریا و آنچه را که در آنهاست، بساخت و در روز هفتم دستور آرامش به آسمان و زمین فرمود، از این سبب خدا روز هفتم را مبارک خواند و آن را تقدیس نمود.

فرمان پنجم: پدر و مادر خود را احترام نما تا روزهاى تو در زمینى که یهوه خدایت به تو می بخشد، دراز شود.

فرمان ششم: قتل نکن.

فرمان هفتم: زنا نکن.

فرمان هشتم: دزدی نکن.

فرمان نهم: بر همسایه ی خود شهادت دروغ مده.

فرمان دهم: به خانه همسایه خود طمع مورز و به زن همسایه ات و غلامش و کنیزش و گاو و الاغش و به هیچ چیزى که از آن همسایه تو باشد، طمع مکن.

 

همانطور که خدای حکیم در فرمان چهارم فرموده است؛ روز هفتم روز خاصی است. خدا شش مرحله و روز را خلق کرد. اما روز هفتم را در اختیار انسانها قرار داد تا انسانها به دلخواه خویش آن رعایت کنند. روز هفتم که همان سبت است، آنقدر مهم است که یکی از مراحل هفتگانه خلقت هم هست. برخلاف برخی از برداشتها و تفاسیر تورات که می گوید خدا در روز هفتم استراحت کرد؛ این مفهوم در قرآن وجود ندارد. خدای قادر متعال نیازی به استراحت ندارد. آن قادر متعال بی نیاز از خور و خواب و استراحت است. مفهوم واقعی قانون چهارم تورات این است که خدای مهربان مفهوم سبت را به نظام رحمانی داد. یعنی قانون سبت را در نظام رحمانی قرار داد و در نتیجه جزو لاینفک آن است و بدون رعایت آن، نمیتوان در نظام رحمانی ماند. یعنی بدون رعایت این مفهوم در زندگی، نمی توان دین خدا را رعایت کرد. بنابراین آرامش و سکون و قطع امورات روزانه در سبت، باید رعایت شود و اگر رعایت نشود، جریان و مفهومی مخالف قانون نظام رحمانی شکل می گیرد و آدمی طرد و لعنت میشود.

از نظر قرآن، در مورد قانون چهارم تورات؛ باید توجه کنیم که حتی در قرآن هم روز شنبه تعطیل است و روز جمعه تعطیل نیست. خدا در میان بنی اسرائیل ، شنبه را به عنوان تعطیل قرار داده بود. برخلاف عموم مسلمانان که فکر میکنند، خدا جمعه را روز تعطیل قرار داده است؛ خدا هیچوقت روز جمعه را روز تعطیل اعلام نکرده است. بلکه روز جمعه آخرین روز کاری هفته است. و خدا در قرآن صراحتا بیان نموده است که در روز جمعه بعد از نماز جماعت هفتگی (که روز آخر هفته برگزار میشود)؛ به کار خویش ادامه دهید.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۹﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون براى نماز جمعه ندا درداده شد به سوى ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید اگر بدانید این براى شما بهتر است (۹)

 

فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلَاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۰﴾

و چون نماز گزارده شد در [روى] زمین پراکنده گردید و فضل خدا را جویا شوید و خدا را بسیار یاد کنید باشد که شما رستگار گردید (۱۰)

 

یعنی روز جمعه به عنوان آخرین روز هفته؛ نماز جماعت برگزار میشود و بعد از نماز جماعت دوباره به سر کار خویش برگردید و تعطیل نیست. مسیحیان هم همین اشتباه را کرده اند و یکشنبه را تعطیل اعلام میکنند. در حالیکه از نظر قرآن روز تعطیل شنبه ها برای همه  است. سبت در عربی و عبری به معنای روز شنبه است و این روز تعطیل، به نوعی مایه آرامش اجتماعی افراد تمام جهان است. طبق قرآن یعقوب و فرزندانش همگی خود را مسلمان نامیده اند (... وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ).

 

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۳

آیا وقتى که یعقوب را مرگ فرا رسید حاضر بودید هنگامى که به پسران خود گفت پس از من چه را خواهید پرستید گفتند معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق معبودى یگانه را مى ‏پرستیم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۳)

 

ما هم باید مثل یعقوب و سایر پیامبران دیگر، همگی خود را مسلمان بنامیم.

قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۶

بگویید ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عیسى داده شده و به آنچه به همه پیامبران از سوى پروردگارشان داده شده ایمان آورده‏ ایم میان هیچ یک از ایشان فرق نمى‏ گذاریم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۶)

 

بنابراین اسلام دین تمام پیامبران بوده است و دین نزد خدا فقط اسلام است و هیچ دین و روش دیگری قابل پذیرش نیست. ممکن است کسی بگوید که تعطیلی شنبه ها مال یهودی هاست. این حرف خیلی غیر منطقی است، زیرا تمام پیامبران دینشان اسلام بوده است. ما کاری به یهودی نداریم.  ما داریم در مورد دینی صحبت می کنیم که تمام پیامبران تابع آن بوده اند و ربطی به یهودیت و مسیحیت ندارد.

مردم در روز شنبه باید حالت سکون برای خود انتخاب کنند. بهتر است که به دستور خدا عمل کنیم و در این روز، تا حد ممکن و تا جایی که قوانین کاری اجازه میدهد، دست از کار بکشیم، غذاهای ساده تر بخوریم، تلویزیون و موبایل و سایر ارتباطات و مهمانی ها را در حد نیاز اضطراری محدود کنیم، تا حالت سبتی که خدا فرموده است، برای ما برقرار شود. طبق گفته قرآن، اگر قانون سبت عامدانه رعایت نشود، آنوقت فرآیند مسخ اتفاق خواهد افتاد. وقتی مسخ اتفاق بیفتد، افراد زشت میشوند، جامعه زشت میشود، همه ارتباطات زشت میشود. همه گنجایشها پر میشوند، همه امور لبریز میگردند. همه خسته میشوند و نابهنجاریهای اجتماعی بوجود میاید. آیه زیر در قرآن مفاهیم عمیقی را در مورد سبت به ما میرساند.

 

وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتَانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَیَوْمَ لَا یَسْبِتُونَ لَا تَأْتِیهِمْ کَذَلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ ﴿۱۶۳

و از اهالى آن شهرى که کنار دریا بود از ایشان جویا شو آنگاه که به [حکم] روز شنبه تجاوز میکردند آنگاه که روز شنبه آنان ماهیهایشان روى آب مى ‏آمدند و روزهاى غیر شنبه به سوى آنان نمى ‏آمدند این گونه ما آنان را به سبب آنکه نافرمانى میکردند مى ‏آزمودیم (۱۶۳)

 

به سبک فرموده های آیه توجه کنید:

 

شهری در کنار دریا بود ،

آنان سبت روز شنبه را رعایت نمی کردند و

 از حدود آن تجاوز میکردند،

ماهیها در روز شنبه میامدند،

اما در روز غیر شنبه نمی آمدند

 

مردم در شنبه تور می انداختند و در یکشنبه شکار میکردند. در روز شنبه ماهیها فراوان می آمدند و در روز یکشنبه نمی آمدند. بعضی مطالب در اینترنت ادعا میکنند که ماهی ها حافظه ندارند. اما این نکته قرآنی ثابت می کند که ماهی ها هم حافظه دارند و گرنه چطوری به یاد داشتند که شنبه ها باید بیایند و خطری در شنبه متوجه آنان نیست.

ادامه آیات می فرماید:

 

وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّکُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ ﴿۱۶۴

و آنگاه که گروهى از ایشان گفتند براى چه قومى را که خدا هلاک‏کننده ایشان است‏ یا آنان را به عذابى سخت عذاب خواهد کرد پند مى‏ دهید گفتند تا معذرتى پیش پروردگارتان باشد و شاید که آنان پرهیزگارى کنند (۱۶۴)

 

فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِیسٍ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ ﴿۱۶۵

پس هنگامى که آنچه را بدان تذکر داده شده بودند از یاد بردند کسانى را که از [کار] بد باز مى‏ داشتند نجات دادیم و کسانى را که ستم کردند به سزاى آنکه نافرمانى میکردند به عذابى شدید گرفتار کردیم (۱۶۵)

 

فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ ﴿۱۶۶

و چون از آنچه از آن نهى شده بودند سرپیچى کردند به آنان گفتیم بوزینگانى رانده‏ شده باشید (۱۶۶)

 

در نهایت آیه آخری می فرماید که : و چون از آنچه از آن نهى شده بودند سرپیچى کردند به آنان گفتیم بوزینگانى رانده‏ شده باشید. وقتی خدا دستور صادر فرماید برای قومی که بوزینگانی رانده شده باشید. یعنی این حکم به آنها سرایت میکند و یواش یواش بدون آنکه متوجه شوند، این تبدیل انجام خواهد شد. دلیل این امر خیلی بدیهی است. زیرا آنها دستورات خدا را کج میکنند و میخواهند سر خدا کلاه بگذارند. کسی نمیتواند سرخدا کلاه بگذارد. هر کاری که علیه خدا انجام دهید، به خودتان بر می گردد.

  • اگر خدا را فراموش کنید، فراموشی به خودتان بر می گردد و خدی قادر توانا به خود فراموشی مبتلایتان میکند (وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ).

 

  • اگر بخواهید که خدا را فریب دهید، فریب به خودتان بر میگردد (إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ).

 

  • شک و گمان بد بردن به خدا، به خود آدمی بر میگردد (الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ).

 

  • انتظار حوادث بد برای مومنان، به خودشان بر میگردد (وَیَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوَائِرَ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ).

 

  • کسی که علیه طرح خدا مکر کند، مکر به خودش بر میگردد (وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ).

 

  • اگر مردم برای نعمتی که به آنان داده شده است، سپاسگزاری نکنند، این نعمت به عذاب تبدیل میشود.

 

  • اگر کسی  حکمت احکام خدا را تغییر ماهیت دهد، خدا هم او را به میمون و خوک مسخ میکند.

 

  • اگر کسی مثلا تعطیلی شنبه را دور بزند و کلک شرعی بزند، خدا هم ماهیت او را تغییر میدهد و مسخ میشود.

 

اینها نمونه آیات قرآنی است که ثابت میکنند که کسی نمی تواند سر خدا کلاه بگذارد و هر کسی بخواهد دستورات او را کج کند و یا آن را تغییر دهد، خودش تغییر میکند و به میمون و یا خوک مسخ میشود  و یا عبد و بنده طاغوت میشود. این مسخ به آرامی و در طول زمان رخ میدهد؛ طوری که خود افراد هم متوجه نیستند.

بعضی شاخه های عرفانهای شرقی، بجای این قانون الهی، کارما را اختراع کردند. کارما سعی در حذف نقش خدا در این امورات دارد و سبک و سیاقی براساس یک سری قوانین مخصوص خودش میسازد که مهمترین خصوصیات این سبک از زندگی، حذف شدن خدا از معادلات است. دین یعنی برنامه و بینش زندگی. کارما و تناسخ خودشان یک دین اند که بیشتر مواقع با دین واقعی در تضادند. اساسا این مفاهیم برای دور زدن دین واقعی ساخته شده اند. هر چیزی، هر معادله ای، هر قانونی که خدا از آن حذف شده باشد و یا خدا در آن کم رنگ شده باشد، یک دروغ است و از واقعیت فاصله دارد و نمی تواند انسان را رهنمایی کند. خدای مهربان خیلی زیبا می فرمایند که در جهنم به کسی ظلم نمیشود. این آیه مفاهیم خیلی زیبایی را در خود دارد. یکی از این مفاهیم این است که خدا در جهنم افراد را دست کارما و تناسخ میدهد و آنان از نظام رحمانی طرد میشوند. کارما و تناسخ درون جهنمی، جزو آیتمهای اصلی جهنم هستند.

 

مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ ﴿۱۶۰

هر کس کار نیکى بیاورد ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت و هر کس کار بدى بیاورد جز مانند آن جزا نیابد و بر آنان ستم نرود (۱۶۰)

 

اما کارما در نظام رحمانی، یک دید بسیار سطحی از وضعیت موجود است. فرض کنید شما به آسمان نگاه میکنید و ابرها را می بینید؛ یک تکه ابر در یک لحظه به شکل مثلا گربه است. بعد از آن شما یک قانون میسازید مبنی بر این که ابر میتواند به گربه تبدیل شود. این یک درک و بینش خیلی سطحی از نگاه شماست. کارما هم یک دید خیلی سطحی از حوادث روزگار است. در هندوستان که مهد کارماست؛ یکی که فرد ناقص الخلقه را اذیت کند، اعتقادشان بر این است که او هم ناقص میشود. البته که اذیت کردن فرد ناقص الخلقه خیلی زشت است. اما این عقیده که فرد اذیت کننده هم ناقص میشود، خیلی سطحی است. به همین خاطر در هندوستان، افراد ناقص الخلقه مقدس هستند و مردم به آنها تقدس بخشیده اند. اینها همگی نتیجه عقاید کارماست. کارما میخواهد خدا، بهشت، جهنم و روز دین و روز جدایی و مفاهیم مهم را از معادلات بشری حذف کند. زیرا خیلی از معادلات بشری بدون این مفاهیم دینی قابل حل نیستند. کارما به افراد و اماکن و حیوانات و شخصیتها تقدس می بخشد. فقط خدا مقدس است و قداست و ستایش فقط شایسته آن خالق یکتاست.

مسخ شدن به میمون و یا خوک مقدمه رفتن به جهنم است. خدا می فرماید که: قُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ  در این آیه از فعل خَاسِئِینَ به معنای رانده شده استفاده فرموده است. در روز جزا هم، خدا به جهنمی ها می فرماید که بروید و در آن گم شوید و با من سخن نگوئید و از همین فعل (اخْسَئُوا) استفاده می فرماید.

 

قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ ﴿۱۰۸

مى‏ فرماید [بروید] در آن گم شوید و با من سخن مگویید (۱۰۸)

 

وقتی قانون سبت را رعایت نکنید، خودبخود کندالینی (یا کندالیتی) برای شما فعال میشود و بالا میرود. فعال کردن چاکراها و کندالینی دقیقا مخالف مفهوم سبت است.  اگر کندالینی فعال شود، چشم سوم فعال میشود و خودبخود ورودی های شما بیشتر میشود و دچار پرشدگی بطون می شوید. هر روز فرصتی است تا شبها و شنبه ها سکون بیابید و از دست این نوع جادوها نجات پیدا کنید. سبت یک مفهوم گسترده است که باعث رفرش انسان میشود و او را از افتادن در مدیتیشن نجات می دهد.

نجات و خروج بنی اسرائیل از دست فرعون در روز شنبه اتفاق افتاد. فرعون ابتدا فکر میکرد که بنی اسرائیل در روز شنبه دست به هیچ کاری نمی زنند. اما خدا خودش به پیامبر موسی دستور فرمود که شنبه شب حرکت کنید و از مصر خارج شوید. جامعه فرعونی یک جامعه مسخ شده بود. نجات از دست یک جامعه مسخ شده، در شنبه شب اتفاق افتاد. این کار اتفاق بزرگی بود. فرار و نجات از دست فرعون در (شنبه) و (شب هنگام) اتفاق افتاد. یعنی رعایت قانون سبت شنبه و سبت شبانه نجات دهنده شما از دست قوانین یک جامعه مسخ شده است.  در یک جامعه مسخ شده، اگر قوانین سبت شنبه و سبت شبانه را رعایت نکنید، همرنگ آنها خواهید شد و مسخ خواهید شد. بنابراین جهت جلوگیری از مسخ شدن و ذوب شدن در یک جامعه مسخ شده باید دو کار انجام داد:

 

  1. تعطیلی شنبه ها: از وسایل الکترونیکی، موبایل، تلویزیون و ... تا حد ممکن دوری شود. کسب و کار تا حدی که شرایط روز اقتضا میکند، تعطیل شود.
  2. خواب شبانه: شبها زود بخوابید تا بتوانید با کمال میل و اشتیاق برای نماز صبح بیدار شوید و فجر خوبی را شروع کنید. فجر شروع روز شماست. چگونگی شروع یک روز، پایان روز شما را هم رقم میزند.

 

وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلًا ﴿۴۲

و صبح و شام او را به پاکى بستایید (۴۲)

 

از نظر من، آدم باید شبها در ساعتی بخوابد که بتواند صبح بدون استفاده از زنگ ساعت برای نماز صبح بیدار شود. این به معنای آرامش واقعی شبانه و سبت شبانه است. حتی شنبه ها هم نباید زیاد درگیر غذا درست کردن و تفریحات شد. بلکه باید از حالت روزمره زندگی برید و انقطاعی در این بین بوجود بیاورید. استفاده از وسائل الکترونیکی در شنبه ها و شبها باید محدود شود. در میان بنی اسرائیل، شنبه ها آتش روشن نمی کردند. آتش در زمان ما، همان وسائل الکترونیکی است اعم از تلویزیون، شبکه های اجتماعی و ... . خدای مهربان با دستور به سبت شنبه ها و سبت شبانه، عملا به محدود کردن استفاده از این وسائل امر فرموده است.

بعضی امورات باید هر شب قطع شوند و بعضی دیگر از امورات باید هر هفته یکبار قطع شوند. اگر این کار را نکنید، در جامعه مسخ شده و ذوب خواهید شد و در نهایت به سیاهی لشکر تبدیل میشوید. خیلی از مردم در جامعه کنونی فقط تقلید کننده هستند و در جامعه مسخ شده اند و سیاهی لشکرند. یک متفکری میگفت که اگر چهل نفر آدم مسلمان واقعی به من بدهید، تمام دنیا را با آنها فتح میکنم. این حرفش تا حد زیادی صحیح است. زیرا بیشتر آدمیان جامعه ما، سیاهی لشکرند واینها در جامعه مسخ شده اند و از نظر معنوی نفر بحساب نمی آیند.

در جامعه میمونی، یکی سبت را رعایت نکند، بقیه هم دنبالش میروند. کلا جامعه مسخ شده بسیار خطرناک است، زیرا هر گونه عمل نادرستی به بقیه سرایت میکند و مثل یک بیماری مسری همه گیر و به شدت مسری است و غیر قابل کنترل. در جامعه مسخ شده، مثلا اگر یکی استایل خاصی را بپوشد و جلب توجه کند، بقیه هم بدون هیچ فکری از او تقلید میکنند. در جامعه مسخ شده همه چیز مسری است و آدمیان مثل ربات قابل فرمان پذیری هستند. اما کسانی که نمی خواهند به این اعمال مسری تن دهند، به مشکل می افتند و تحت فشار روانی قرار می گیرند. خدای مهربان یک سیستم دفاعی برای این افراد در نظر گرفته است تا در جامعه مسخ نشوند. این سیستم دفاعی همان سبت است. سبت یعنی تعطیلی شنبه ها و خواب شبانه.

پرشوندگی یکی از مهمترین دلایل مسخ افراد است. سبت شنبه ها و سبت شبانه، روان و بطن انسان را تخلیه میکند. افراد در طول روز مطالب زیادی در شبکه های اجتماعی نگاه میکنند که اینها همگی روانشان را پر میکند. هر گونه بطن پر، نیاز به تخلیه دارد. جهت تخلیه چندین راه هست:

  1. آدمها یا باید مثل خوک باشند که هیچ عکس العملی در مقابل پرخوری روانی و پرخوری جسمی نداشته باشند. در نتیجه خصوصیات بدنی آنان مثل خوک میشود و این همان مسخ است.
  2. یا باید مریض شوند.
  3. یا سبت شبانه و سبت هفتگی را رعایت کنند که این صحیح است
  4. یا پرخوری دوباره کنند:

بشر این روش چهارمی را برای تخلیه اختراع کرده است که غلط انداز است و مردم خود را با این روشهای غلط سرکار می گذارند. مثلا وقتی پرخوری میکنند، آنان دنبال خوردنیهایی میگردند که آنان را لاغر کند. یعنی برای تخلیه باز هم میخورند. در حالی که جهت تخلیه باید نخورد. این مورد برای بطن و روان پرشده هم صادق است. مثلا افراد کلیپهای زیادی نگاه میکنند بعد که حسهای افراطی به آنها دست داد، دنبال روشی میگردند که خود را تخلیه و آرام کنند. آنها باز دنبال کلیپهای تاپ دیگری میگردند که آنها را از این حالت پرشوندگی خارج کند. آنها برای تخلیه روانی باز هم میخورند. اینها روشهای اشتباهی است که سایتهای زیادی به اسم روان شناسی و مدیتیشن اینها را توصیه میکنند.

یکی از خصوصیات جهنم، پرشوندگی است. در جهنم همگی دسته جمعی پرخوری جسمی و روانی میکنند. خود جهنم هم یکی از خواصش پرشدگی است. از جهنم پرسیده میشود که آیا پر شده ای؟ جهنم در جواب میگوید که آیا باز هم هست. منظور جهنم این است که هر چه هست بفرستید زیرا جا باز میکند و پُرِ پُر میشود.

 

یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ ﴿۳۰

آن روز که [ما] به دوزخ مى‏ گوییم آیا پر شدى و مى‏ گوید آیا باز هم هست (۳۰)

 

بنابراین هم خود جهنم خاصیت پرشوندگی دارد و هم جهنمی ها خاصیت پرشوندگی دارند و این مقوله جهنم را خیلی سخت تر میکند. جهنمی ها ابتدا از زقوم میخورند و بطنهای خود را پر میکنند؛ آنها گرفتار اثرات بطن و روان پر میشوند و در نتیجه به حمیم روی می آورند تا از پرشوندگی خلاص شوند.

 

لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ ﴿۵۲قطعا از درختى که از زقوم است‏ خواهید خورد (۵۲)

فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ﴿۵۳و از آن شکمهایتان را خواهید آکند (۵۳)

فَشَارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ ﴿۵۴و روى آن از آب جوش مى ‏نوشید (۵۴)

 فَشَارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ ﴿۵۵[مانند] نوشیدن اشتران تشنه (۵۵)

 هَذَا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ ﴿۵۶این است پذیرایى آنان در روز دین (۵۶)

 

چرا آنها این روش را انتخاب میکنند؟ آیه آخری ( هَذَا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ ) دلیلش را فرموده است. زیرا این دین و راه و روششان بوده است و هست و خواهد بود. فرض کنید شما کلیپهای زیادی می بینید، اشک شما جاری میشود. اگر سبت را رعایت نکنید، روش تخلیه آن را نمی دانید و ممکن است که دنبال یک سری کلیپهای دیگری بگردید که شما را تخلیه کند. به این طریق در یک سلوک و چرخه بی نهایت خواهید افتاد و بعد از مدتی اشکها و خنده هایت هم دست خودت نیست. شیطان به این طریق میخواهد آیه (وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى = و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند) را از خدا سلب کند. شیطان در خیلی مواقع می خواهد خودش را جای کلمات (وَأَنَّهُ هُوَ) در قرآن قرار دهد. گریه ها و خنده های ما دست خداست. اما شیطان میخواهد حکمرانی خودش را اینطوری تثبیت کند و گریه ها و خنده های واقعی را از ما بگیرد و زیر یک سیستم مسخ شده آورد.

فرد بطنش پر است و میگوید که چند تا فیلم خوب بهم معرفی کنید تا خالی شَم. او در واقع دارد مشکل را می پوشاند و صورت مساله را پاک میکند. او برای خالی شدن، باز هم فیلم میخورد.

افراد دانشگاه میروند و بطون خود را پر میکنند. بعد از اتمام درس، چیز بدرد بخوری یاد نمی گیرند. اما یک صنعتکار و کشاورز که اصلا دانشگاه نرفته است، چیزهای مفید و بدرد بخوری بلد است. افراط و زیاده روی جالب نیست. کمیت مهم نیست، بلکه کیفیت مهم است. الان والدین در ظاهر علامه دهرند، ولی بچه هایشان را غلط تربیت می کنند. بنابراین پرشدگی کارها را خرابتر میکند.

سبت شبانه یعنی در شب، ورودیهای خود را محدود کنید. تکنولوژی و روشنایی زیاد، مشکلات جدیدی ساخته اند. از یک نظر خوب است، اما انسان را وارد یک سری افراط و تفریطهای زیادی هم کرده است. زمان قدیم، چون همگی سروقتش می خوابیدند، سبت زیاد مطرح نبوده است. اما اکنون ما بیش از پیش به رعایت این خاصیت و دستور قرآنی نیازمندیم. دستورات و آیات قرآنی طوری است که هیچوقت آدمی را پر نمی کند و طرز تکرار و چنیش آیات این کتاب فوق العاده طوری است که هیچوقت آدمی را پر نمی کند. بلکه بطرز عجیبی آدمی را آرام میکند. حتی خدا ما را نصحیت می فرماید که هر آنچه که از قرآن میسر بود بخوانید (فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ = هر چه از قرآن میسر مى ‏شود بخوانید). زیرا در زیاده روی، کیفیت از دست میرود. بعضی از مسلمانان در ماه رمضان خود را مجبور میکنند که هر روز یک جزء قرآن را ختم کنند که این اشتباه است. آدمی هر روز مقدار کمتری قرآن بخواند ولی با تدبر و تفکر روی آیات آن. کمیت مهم نیست. گاهی یک آیه زندگی آدمی را زیر و رو میکند. مهم این تغییر است که در شما باید صورت گیرد.

 

  • اسعد حسینی
۰۵
خرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پنجاه و یکم)

مسخ ( بخش 5 )

تناسخ

 

بشر برای توجیه معنویت غلط خویش، دنبال روشهایی بوده است تا بتواند وضعیت موجود را برای خود توجیه کند. او برای اینکه غبطه خوردنها و حسرت خوردنهای خود را آرام کند، به این نظر روی آورد که دوباره تولد پیدا میکند و در تولد بعدی ، آدم ثروتمندی خواهد شد و یا به موفقیتهای مورد نظر خودش خواهد رسید. این سرآغاز اختراع تناسخ بود. نظریه تناسخ در ظاهر مسکن و مرهمی بود بر عدم موفقیت و عدم رضایت آنان از زندگی فعلیشان.

مردم می گویند که در تولد بعدی، ثروتمند خواهیم شد و به آرزوهایمان خواهیم رسید. از نگاه اول شاید این نظریه قابل توجیه باشد ولی اگر عمیقتر فکر کنیم؛ این بزرگترین حربه اختراعی است که تابحال انسان را سرکار گذاشته است و او را از مرحله پرت کرده است.

تناسخ یک نوع پوشش و منطق غلط است برای پوشاندن معنویت واقعی. وقتی اینترنت را جستجو میکنید، پر از است از تفکرات تناسخ و تناسخ مانند که همگی برای توجیه کردن وضعیت موجود انتخاب شده است. معنویت واقعی در گفته های پروردگار ماست. خدا کسی را نخواهد هدایت کند، او را در ظلمات تنها میگذارد. یک نظریه غلط مثل تناسخ، یک نوع ظلمات ایجاد میکند. در این جهان فانی، تمام حقایق علمی این واقعیت را بیان میکنند که ای انسان تو برای خوابیدن، خوردن و موقعیتهای برتر به این دنیا نیامده ای. آمدن تو برای مشمول شدن در یک بخشش عمومی جهانی است.

 

وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۱۳۳

و براى نیل به آمرزشى از پروردگار خود و بهشتى که پهنایش [به قدر] آسمانها و زمین است [و] براى پرهیزگاران آماده شده است بشتابید (۱۳۳)

 

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ﴿۵۰

پس به سوى خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیم‏ دهنده‏ اى آشکارم (۵۰)

 

خدا یک بخشش کلی و عمومی پیشنهاد داده است و به هر انسانی این فرصت را داده است تا که مشمول این بخشش شود. هر انسانی در بهترین موقعیت خود قرار گرفته است (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ). براستی انسان در بهترین موقعیت خود قرار گرفته است و تنها در همان موقعیت امکان هدایت او وجود دارد. کسی که فقیر است، شروع زندگی او با حالت فقیری بهترین حالت برای برگشت او به سمت خداست. اینجا دیگر وقت تاسف، غبطه و حسرت خوردن نیست و بلکه باید در همان موقعیت تلاش خود را بکنید تا به سمت خدا برگردید و مشمول رحمت و مغفرت خدا قرار گیرید.

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ﴿۴[که] براستى انسان را در نیکوترین حالت  آفریدیم (۴)

 

انسان باید تلاش کند تا که جایگاه واقعی خود را بشناسد و از همین فرصتی که به او داده شده است استفاده کند. تمام موجودات از موقعیت خود کمال استفاده را میکنند و در همین زمانی که به آنها داده شده است، بهترین نتایج را به بار می آورند. همگی نیایش و ستایش و وظیفه خود را میدانند.

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ ﴿۴۱

آیا ندانسته‏ اى که هر که [و هر چه] در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مى‏ گویند و پرندگان [نیز] در حالى که در آسمان پر گشوده‏ اند [تسبیح او مى‏ گویند] همه ستایش و نیایش خود را مى‏ دانند و خدا به آنچه مى کنند داناست (۴۱)

 

اما تناسخ، یک نوع تنبلی و دهن کجی نسبت به سیستم خلقت باریتعالی است. زیرا افراد فرصت داده شده برای خوب بودن را نادیده می گیرند و آن را به فردا پس فردا و آینده حواله میدهند. برای رویارویی با حضور شگفت انگیز خدا در آخرت، نفس انسان باید با انجام کارهای خاصی، در چهارچوب مشخصی که خدا را خشنود و راضی می کند، رشد یابد، و در آن طریق و مسیر و چهارچوبی که خدا تعیین فرموده است، باید تلاش کند؛ نه این که چهارچوب من در آوردی خودش به اسم تناسخ را پیش بکشد. تناسخ یک نوع فرصت سوزی است. فرضیه تناسخ میگوید که فرصت زیاد است و بگذار برای زندگی بعدیت، جبران میکنید! اگر تناسخ درست باشد، همین حالا باید بالای نود درصد مردم دور و بر ما از تناسخ برگشته باشند و زندگیهایی از قبل داشته باشند؛ اما چرا کسی چیزی به یاد نمی آورد. وقتی تناسخ مفید است که از زندگی قبلی عبرتهایی به یاد داشته باشید تا بتوانید اشتباهات قبلی را ادامه ندهید. کسانی که وارد بهشت میشوند، زندگی دنیوی خود را به یاد می آورند و حوادث آن را ذکر میکنند. همانطور که در قرآن می بینیم، بهشتیان از خاطرات خود در زمین می گویند و قطعا برای آنها درس و عبرت است.

 

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَسَاءَلُونَ ﴿۵۰

پس برخی‏شان به برخى روى نموده و از همدیگر پرس‏وجو مى کنند (۵۰)

 

قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کَانَ لِی قَرِینٌ ﴿۵۱

گوینده‏ اى از آنان مى‏ گوید راستى من [در دنیا] همنشینى داشتم (۵۱)

 

یَقُولُ أَإِنَّکَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ ﴿۵۲

[که به من] مى گفت آیا واقعا تو از باوردارندگانى (۵۲)

 

أَإِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَابًا وَعِظَامًا أَإِنَّا لَمَدِینُونَ ﴿۵۳

آیا وقتى مردیم و خاک و [مشتى] استخوان شدیم آیا واقعا جزا مى‏ یابیم (۵۳)

 

قَالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ ﴿۵۴

[مؤمن] مى ‏پرسد آیا شما اطلاع دارید [کجاست] (۵۴)

 

فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِی سَوَاءِ الْجَحِیمِ ﴿۵۵

پس اطلاع حاصل مى ‏کند و او را در میان آتش مى ‏بیند (۵۵)

 

قَالَ تَاللَّهِ إِنْ کِدْتَ لَتُرْدِینِ ﴿۵۶

[و] مى‏ گوید به خدا سوگند چیزى نمانده بود که تو مرا به هلاکت اندازى (۵۶)

 

وَلَوْلَا نِعْمَةُ رَبِّی لَکُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ ﴿۵۷

و اگر رحمت پروردگارم نبود هرآینه من [نیز] از احضارشدگان بودم (۵۷)

 

اما در تناسخ؛ چنین چیزی وجود ندارد. اگر چنین چیزی وجود داشت، می بایست عموم مردم از زندگی گذشته خویش چنین چیزهایی به یاد می آوردند تا که از زندگی قبلی خود درس عبرت بگیرند و اشتباهات قبلی را تکرار نکنند. اگر تناسخی وجود داشته باشد، فقط در این حالت مفید خواهد بود.

ای انسان آیا تو به هدفی که خدا تو را برای آن آفریده است، بی توجهی. چرا بی توجهی؟! آیا خدا از خلقت و تولد انسان، هدفی نداشته است؟ تمام کائنات و قوانین حاکم بر آن، این واقعیت را با زبان خود بیان میدارند که بیهوده و بی مصرف آفریده نشده اند.

 

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ﴿۶اى انسان چه چیز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته (۶)

الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ ﴿۷همان کس که تو را آفرید و [اندام] تو را درست کرد و [آنگاه] تو را سامان بخشید (۷)

فِی أَیِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَکَّبَکَ ﴿۸و به هر صورتى که خواست تو را ترکیب کرد (۸)

کَلَّا بَلْ تُکَذِّبُونَ بِالدِّینِ ﴿۹با این همه شما منکر [روز] جزایید (۹)

 

وَإِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ﴿۱۰و قطعا بر شما نگهبانانى [گماشته شده]اند (۱۰)

کِرَامًا کَاتِبِینَ ﴿۱۱[فرشتگان] بزرگوارى که نویسندگان [اعمال شما] هستند (۱۱)

یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ ﴿۱۲آنچه را مى ‏کنید مى‏ دانند (۱۲)

إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ ﴿۱۳قطعا نیکان به بهشت اندرند (۱۳)

وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ ﴿۱۴و بی‏شک بدکاران در دوزخند (۱۴)

یَصْلَوْنَهَا یَوْمَ الدِّینِ ﴿۱۵روز دین در آنجا درآیند (۱۵)

 

ای انسان آیا فرصتی که آن قادر متعال در اختیارت قرار داده است، را بیهوده و عبث می دانید؟ آدمیان برای توجیه موقعیتهای کنونی خویش، بجای تصحیح معنویت خویش، رو به تناسخ بردند تا بودن و ماندن در موقعیت کنونی خویش را توجیه کنند. اگر انسان به خدا و ملکوت ابدی او یعنی بهشت ​​ایمان دارد، باید بداند که نقش اصلی همه انسان ها این است که نفس اصلی خود را روی زمین رشد دهند تا پس از مرگ به بهشت ​​بروند؛ که اگر موفق شوند، برای همیشه در بهشت ​​با سعادت زندگی خواهند کرد؛ اما اگر شکست بخورند، به جهنم می‌روند و برای همیشه با شیطان در آنجا بدبخت می شوند. نتیجه طبیعی چنین درکی این است که زندگی و عبادت خود را مطلقاً وقف خدا کنیم و تسلیم چهارچوب و دستورات او باشیم. اما تناسخ میتواند این تسلیم را به تاخیر بیندازد وآن را بی اهمیت کند.

یکی از اصول پیروان مذهب هندو (و نه خود مذهب هندو)، عقیده به تناسخ است. تناسخ یعنی هر کسی بمیرد در جسد یک فرد دیگر بدنیا می آید و این سیکل همواره ادامه می یابد تا اینکه فرد خود را به آدم خوبی تبدیل کند. عقیده تناسخ در کتاب اصلی هندوها (وداها) بطور واضح نیامده است؛ اما در اوپانیشادها آمده است. در عوض در وداها، آمده است که انسان در نتیجه اعمال نیک یا بدی که در زندگی زمینی انجام میدهد،  به بهشت یا دوزخ می رود. از اینجا مشخص میشود که تناسخ به آن معنایی که مفسرین هندو مطرح میکنند، به مذهب اصلی هندو ربطی ندارد و  ایده های من درآوردی خودشان است. این ایده در میان مصری های قدیم و هندوها گسترش زیادی داشته است. هندوها به ایده تناسخ اعتقاد دارند؛ آنها میگویند که هر وقت موجودی از بین برود، روح آن از کالبد جدا شده و در همین دنیا به کالبد موجود دیگری درمی‌آید. مسلمانانی که بدون توجه به آیات قرآنی، تناسخ را قبول میکنند، آیات قرآنی را مهجور میگذارند. خدا در مورد لحظه مرگی صحبت می فرماید که افراد تقاضای برگشت به دنیا را دارند ولی قابل پذیرش نیست.

 

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ﴿۹۹

تا آنگاه که مرگ یکى از ایشان فرا رسد مى‏ گوید پروردگارا مرا بازگردانید (۹۹)

 

لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ ﴿۱۰۰

شاید من در آنچه وانهاده‏ ام کار نیکى انجام دهم نه چنین است این سخنى است که او گوینده آن است و پشاپیش آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته خواهند شد (۱۰۰)

 

آنها در مفهوم تناسخ میگویند که ممکن است انسان به دلیل کارمای بد در زندگی بعدی به حیوان (از جمله خوک) تبدیل شود. اما از نظر قرآن، تناسخ به آن معنا که آنها میگویند در این دنیای فانی وجود ندارد.

قرآن در مورد تناسخ، نکته عجیبی می فرماید و آن میفرماید که تناسخ یک خاصیتی است که در جهنم برای هر فردی بارها اتفاق می افتد. همانطور که خدا می فرماید در جهنم، بارها کافرین تغییر جلد داده میشوند، طوریکه هر بار با جلد قبلی فرق می کند (بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا). این همان تناسخ است که در جهنم برای افراد اتفاق می افتد. اگر چه مترجمین قرآن، جلد را به پوست معنا کرده اند. اما جلد معنایی گسترده تر دارد که به معنای نسخه هم هست. البته این نوع تناسخ که قرآن در مورد جهنم فرموده است، به معنای تغییر جلد است، نه به معنای متولد شدن دوباره.

 

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا ﴿۵۶

به زودى کسانى را که به آیات ما کفر ورزیده‏ اند در آتشى [سوزان] درآوریم که هر چه پوستشان بریان گردد پوستهاى دیگرى بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند آرى خداوند تواناى حکیم است (۵۶)

 

بنابراین تناسخ در این دنیا اتفاق نمی افتد. اما در جهنم برای کافرین بارها پیش میاید. در این دنیا مسخ اتفاق می افتد و مسخ به معنای تغییر جلد افراد نیست. در مسخ، افراد به حیوان مثلا خوک تبدیل نمی شوند؛ بلکه خصوصیات خوکی می گیرند. اما در مفهوم تناسخ؛ برای افراد تغییر جلد داده میشود. خدای مهربان در قرآن تکلیف تناسخ و مسخ را برای ما مشخص فرموده است.

مسخ در همین دنیا اتفاق خواهد افتاد و به معنای شبیه شدن رفتار به میمون و یا شبیه شدن خصوصیات جسمی به خوک است. اما تناسخ در جهنم اتفاق می افتد. در جهنم تناسخ بصورت تغییر جلد اتفاق خواهد افتاد. در جهنم جلد افراد عوض میشود و تناسخ در جهنم به معنای انتقال روح از یک بدن به بدن دیگر نیست و بلکه به معنای تغییر جلدهاست. جلد لایه بیرونی یک بدن است. اما در بهشت مسخ و تناسخ هیچکدام وجود ندارند. هر کسی شخصیت واقعی خودش را دارد و از نعمات خدای رحمان لذت می برد.

 

 

مسخ (شبیه شدن به میمون و یا خوک)

تناسخ (در معنای تغییر جلد)

جهنم

وجود دارد

وجود دارد

این دنیا

وجود دارد

وجود ندارد

بهشت

وجود ندارد

وجود ندارد

 

بنابراین در این دنیای فانی، تناسخ اصلا وجود ندارد و بلکه تناسخ مربوط به جهنم است. اما فرقه های مختلف، آن را با این دنیا اشتباهی گرفته اند. شیطان با نسبت دادن تناسخ به این دنیا، مردم را از هم اکنون به جهنم رهنمون میشود و آنان را به جهنم وصل کرده است. کسی که به تناسخ معتقد است، در یک سلسله و زنجیر گیر خواهد کرد و تا ابد در آن چرخه خواهد ماند. که این اتفاق در جهنم خواهد افتاد و یکی از دلایل ابدی ماندن در جهنم همین است.

فرقه آگوری در هند، فرقه ای هستند که فقط گوشت مرده و خون می خورند و این دقیقا رد کردن خط قرمزی است که خدا در تمام ادیان الهی تعیین فرموده است. آنها طبق عقاید خویش، معتقدند که این کار، آنها را به تناسخ خواهد رسانید و به موجود دیگری تبدیل میشوند. شیطان خیلی از مردم را با وسوسه به رد کردن خط قرمزها، فریب داده است و آنها به جزای این کار، در جهنم خواهند رفت تا آنجا به معنای واقعی تناسخهای زیادی را تجربه کنند. حالا در بعضی سایتهای فالگیری و جادو، از همین مساله سوء استفاده های معنوی زیادی میشود. بعضی از این افراد ادعا دارند که بوسیله جادو میتوانند شخصیتهای افراد را عوض کنند و آنها را به یک فرد دیگر تبدیل کنند. اینها فرقه های آگوری دیگری به سبک جدید هستند. جهالت بشر تمامی ندارد. بشر هر چقدر که به ظاهر متدمن تر شود، جهالتهایش هم عمیق تر و پیشرفته تر میشود.

حتی شیطان در بهشت، آدم و حوا را به بهانه رسیدن به تناسخ فریب داد. به آنها گفت که آیا می خواهید به ملائکه تبدیل شوید و تغییر نسخه بدهید و به نسخه دیگری تبدیل شوید، از این درخت بخورید. جاودانگی و تناسخ دو وعده مهم شیطان برای فریب انسانها بوده است و هست. در جهنم این دو به وفور یافت میشود.

 

وَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ ﴿۲۰

پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود براى آنان نمایان گرداند و گفت پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز [براى] آنکه [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره] جاودانان شوید (۲۰)

 

در هند، گروهی هستند به اسم دالیت که محرومترین و فقیرترین قوم هند هستند. فاضلابها و جاهای کثیف هند را اینها تمیز میکنند. آنها میگویند که تلاش خود را میکنند تا در تناسخ بعدی، در یک موقعیت بهتر بدنیا بیایند. خط قرمزهایی برای اینها تعریف شده است که از آن موقعیت پا فراتر نمی گذارند. مثلا حق ندارند با مردم دیگر  غیر دالیت ازدواج و همنشینی کنند. حتی حق ندارند سر سفره غیر دالیتها غذا بخورند. قبول کردن این همه ناعدالتی از طرف دالیتها بخاطر عقیده تناسخ است. اکثریت دالیتها خیلی جدی این خط قرمزهایی که برای آنها تعیین شده است را رعایت میکنند. اما خدای مهربان مردم را به بهشت فرامیخواند و از این روشهای کثیف هم بهره نمی برد. ای کاش مردم در راه خدا هم این چنین همت و تلاش و کوشش خود را میکردند و به خط قرمزهایی که خدا تعیین کرده، آنقدر اهمیت میدادند و آن را بطور جدی اجرا میکردند. راه خدا راه پاکیزه و بدون تبعیض و همراه با عدل و داد است. خدا عزت نفس آدمیان را حفظ میکند. خدا نمی خواهد مردم مثل دالیتها توسری خور باشند؛ بلکه میخواهد آنان را از بندگی و بردگی در همین دنیای فانی هم نجات دهد.

مردم به خیال خود، میخواهند مفهوم عدالت را بوسیله تناسخ در همین دنیا حل کنند. اما زندگی دو روزه این دنیا، ارزش چندین بار آمدن را ندارد. بعضی ها از خود می پرسند که کسی که صدها نفر را کشته و کسی که فردی را نکشته، چطوری در جهنم به جزای خود میرسند و چرا باید هر دو تا ابد در آنجا باشند؟

عدالت با تغییر جلدها در جهنم حل خواهد شد. مفهوم عدالت در جهنم، با تغییر جلدها تعیین خواهد شد. کسی که صدها نفر را در این دنیا کشته است، در جهنم صدها بار تغییر جلد داده میشود و تناسخ (تناسخ جلدی) پیدا میکند تا تاوان آن همه قتل و کشتار و ظلم را پس دهد. اما عذاب جهنم جاودانه است و اینطور نیست که بعد از تناسخهای متعدد، جهنمیان به افراد خوبی تبدیل شوند و به بهشت منتقل شوند؛ کسی که وارد جهنم شود؛ تا ابد بهشت بر او حرام خواهد بود (جاودانگی در جهنم 1  و  2). او در جهنم برای همیشه ادامه میدهد. جاودانگی در جهنم به این معناست که فرد هیچوقت درست نخواهد شد و همچنان ساز خود را میزند. او بطور جاودانه راه غلط را انتحاب میکند. عذرخواهی جهنمیان، واقعی نیست و همانطور که قرآن می فرماید حتی اگر آنها را هم برگردانید، باز روش غلط را انتخاب میکنند.

 

بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿۲۸

[ولى چنین نیست] بلکه آنچه را پیش از این نهان مى‏ داشتند براى آنان آشکار شده است و اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى‏ گردند و آنان دروغگویند (۲۸)

 

دلیل اصلی این خاصیت، معجون شدن جهنمیان با دروغ است (وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ). حتی اگر بگویند اشتباه کردیم، دروغی در حرفشان است و نمیتوان باور کرد. آنان جاودانه ناپاکند و برای همیشه پاک شدنی نیستند و جاودانه در همان جهنم به سر خواهند برد. در قسمتهای قبلی گفته شد که جهنم یک توافق است که افراد به دلخواه خویش آن را انتخاب میکنند. بنابراین ممکن است کسی بگوید که آیا مخالف عدل خدا نیست که افراد با جرمهای مختلف برای همیشه در جهنم باقی بمانند؟

این سوال آنان به این علت است که آنان تصور درستی از جهنم ندارند. جهنم جای کتک کاری و زدن نیست. جهنم ادامه یک مسیر و بینش است که افراد در همین دنیا آن را انتخاب میکنند. خدا جهنمیان را در جهنم به حال خود وا می گذارد (ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا = نگاه کسانى را که پرهیزگار بوده‏ اند مى ‏رهانیم و ستمگران را به زانو درافتاده در [دوزخ] رها مى ‏کنیم). خدا جهنمیان را در جهنم با بینش و دینشان رها میکند. کسی که وارد جهنم شود، تا ابد در آنجا خواهد بود (إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرًا). ممکن است یکی بگوید که ابدی بودن جهنمیان عادلانه نیست. اما ابدی بودن در جهنم به معنای این است که جهنمیان در جهنم تا ابد بر راه و روش خویش اصرار دارند. آنان ممکن است در ظاهر به اشتباهات خویش اقرار کنند ولی در عمل دلشان پیش روش جهنمی است و سبک و استایل و دین آن را دوست دارند. به همین خاطر است که تا ابد در آنجا می مانند. شاهد این موضوع آیه قرآن است که می فرماید:

 

بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿۲۸

[ولى چنین نیست] بلکه آنچه را پیش از این نهان مى‏ داشتند براى آنان آشکار شده است و اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى‏ گردند و آنان دروغگویند (۲۸)

 

حتی اگر افراد جهنمی بعد از مدتها عذاب به بهشت و یا زمین فعلی برده شوند، دوباره همان آش است و همان کاسه و به افعال قبلی خود بر میگردند. دلیل اصلی آن ، این است که واقعا آنان جهنم را با آن همه دردسر و عذاب برای خود مناسبتر میدانند. عذر و شکایت آنان هم همه اش فیلم است و فقط در سطح قول. یکی از مهمترین خصوصیات جهنمی ها دروغ است که با نهاد و سرشت آنان عجین شده است و همین مورد زندگی آنان در بهشت و یا حتی در زمین فعلی را غیر ممکن میسازد.

بعضی ها مثل حلاج و ابن عربی که متوجه همیشگی بودن نار جهنم شده بوده اند، معتقد بودند که جهنمیان برای همیشه در جهنم می مانند؛ و در ادامه میگویند که اهل جهنم بعد از مدتی با آتش جهنم انس گرفته و به آن عادت میکنند! و از آن جا به بعد، جهنم برای آنان لذت بخش خواهد شد! در حالیکه اینها خیالاتی بیش نیست و خود را بوسیله این فلسفه های بی معنی فریب میدهند. وقتی پوستها و جلدها در جهنم کامل به رشد و نمو خود برسند و خاصیت خود را از دست دهند، آن موقع خدا آنان را تناسخ جلدی میدهد و یک جلد غیر از جلد اولی به آنها می پوشاند و دوباره روز از نو روزی از نو.

 

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا ﴿۵۶

به زودى کسانى را که به آیات ما کفر ورزیده‏ اند در آتشى [سوزان] درآوریم که هر چه پوستشان بریان گردد پوستهاى دیگرى بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند آرى خداوند تواناى حکیم است (۵۶)

 

خدای مهربان در قرآن از دو مقوله بطون (بطنها) و جلود (جلدها، پوسته ها) صحبت می فرمایند. در جهنم بطون پر میشوند. همچنین بطون را بصورت جمع می آورد یعنی منظورش بطن جسمی و بطن روانی است. جهنمی ها زشت هستند زیرا هر گونه پرخوری، باعث ظاهر شدن آثار آن روی جلود میشود. به همین خاطر پرخوری روانی و جسمانی باعث زشت شدن جسم و روان خواهد شد.

در همین دنیا هم کسانی که بطون خود را پر میکنند و آن را پاکیزه نگه نمی دارند، برای حفظ زیبایی خود، مجبور به عملیاتی روی جلود خود میشوند. آدمیان باید بطون خود را پاکیزه نگه دارند و این تنها راز زیبایی است. زیبایی هایی رحمانی آنطوری نیست که انسان تعریف و تصور میکند.

زمانی که آدم و حوا از بهشت به زمین تبعید شدند و روی زمین شروع به زندگی کردند، از همان اول آنان میدانستند که هدف از آمدنشان چی بوده است. آنان میدانستند که باید به خوبی و نیکی عمل کنند تا بتوانند به زندگی بهشتی بر گردند و اگر هم به بدی عمل کنند؛ به زندگی بعدی یعنی جهنم خواهند رفت. نسلهای بعدی این دو مرحله را به چندین مرحله افزایش دادند و آن را منحرف کردند. مهمترین دلیل برای تناسخ از طرف کسانی که به آن باور دارند این است که داستانهایی از افراد نقل میشود که فرد میگوید که قسمتی از زندگی قبلی خود را دیده است. اما در واقع این زندگی قبلی او نیست؛ بلکه حافظه ناهوشیار تاریخی گذشتگان است که به او منتقل شده است. تناسخ یک ادعای بزرگ اما بدون دلیل است.

تناسخ سبک زندگی متفاوتی را به باورمندان آن تزریق میکند. منشاء احترام و تقدس حیوانات همین عقیده تناسخ است. زیرا آنها فکر میکنند که انسانها در تناسخ بعدی، ممکن است بصورت حیوانات دوباره متولد شوند. از جهت دیگر، تناسخ به نوعی رد جهنم هم هست. زیرا تناسخ به نوعی به زندگی دنیایی خیلی اهمیت میدهد و در نهایت فرد بعد از چندین بار تولد دوباره تکامل پیدا کرده و به بهشت میرود. پس اینجا جهنم حذف میشود. خیلی جالب است که شیطان با حربه عجیبی سعی دارد که جهنم را حذف کند. در بالا اثبات شد که تناسخ جلدی دقیقا در جهنم صورت می گیرد. اما شیطان با این حربه، مفهوم جهنم را از معادلات حذف میکند.

یکی از دلایلی که بعضی مسلمانان جهت تناسخ می آورند، آیه زیر است. آنها میگویند که افراد دو بار می میرند و زنده میشوند.

 

قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ ﴿۱۱

مى‏ گویند پروردگارا دو بار ما را به مرگ رسانیدى و دو بار ما را زنده گردانیدى به گناهانمان اعتراف کردیم پس آیا راه بیرون‏شدنى [از آتش] هست (۱۱)

 

اما اتفاقا این آیه یکی از دلایل رد تناسخ است. زیرا در این آیه مرگ و زندگی به دو بار مرگ و دو بار زنده شدن محدود شده است. در حالی در نظریه تناسخ، این تعداد نامحدود است. اما بیایید بدانیم که این دو مرگ و دو زنده شدن چیست. در آیه زیر معنای واقعی دو بار مرگ و دو بار زنده شدن را می فهمیم.

 

کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۸

چگونه خدا را منکرید با آنکه مردگانى بودید و شما را زنده کرد باز شما را مى میراند [و] باز زنده مى ‏کند [و] آنگاه به سوى او بازگردانده مى ‏شوید (۲۸)

 

در آیه مذکور می فرماید که شما مرده بودید ، شما را زنده کرد و سپس شما را می میراند و دوباره زنده میکند. یکبار زنده شدن ما همان تولد ماست و بار دیگر زمان قیامت اتفاق می افتد. این آیات هیچکدام بر تناسخ دلالت ندارند. تناسخ با مهارت تمام میخواهد جهنم و بهشت را نفی کند. در تناسخ نهایت آرزوی افراد، رسیدن به زندگی عالی دنیوی است و از بهشت صحبتی نشده است. مرگ و میرهای متعدد هم نفی کننده جهنم است.

در کل تناسخ، یک ایده شیطانی است که در خدمت ایدئولوژیهای شیطانی است. در هندوستان مردم فقیر که هیچی ندارند، بطور رایگان به ثروتمندان خدمت میکنند تا که در زندگی بعدی مثلا ثروتمند شوند! ثروتمندان هم از این فرصت سوء استفاده کامل میکنند. فرض کنید در زندگی بعدی هم ثروتمند متولد شدند. اینبار اینها از فقرا سوء استفاده میکنند. یک سیستم ماکیاولی و مادی است که هدف نهایی اش رسیدن به موقعیتها و لذتهای مادی دنیوی است. چنین ایده ای را چه کسی طراحی کرده است؟ البته تمام این سیستم چه فقرا و چه ثروتمندان همگی در خدمت سردسته اصلی هستند و این سردسته اصلی کسی نیست جز شیطان. این نظریه ها همگی در خدمت فراهم نمودن سوخت و تغذیه برای سیستم شیطانی است. ایده ها و دین شیطان همین نظریه های بیخودی است.

  • اسعد حسینی
۰۱
خرداد
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پنجاه)

مسخ ( بخش 4 )

خط قرمز

 

خدای حکیم خیلی دقیق در قرآن کلمات را بیان میدارند. آن قادر متعال وقتی می فرمایند  که گوشت خوک حرام است، یعنی گوشت خوک الی الابد حرام است و به هیچ عنوان پاک نمیشود. یعنی با هیچ فرآیند شیمیایی و یا ژنتیکی، نمیتوان گوشت خوک را پاک کرد و قابل مصرف کرد. شاید بعضی ها بگویند که میتوان بوسیله فرآیندهای شیمیایی و یا ژنتیکی، میکروبها و کرمهای داخل گوشت خوک را کشت و آن را قابل مصرف کرد. یا بعضی ها می گویند که ما طوری در ژنتیک خوک دست کاری میکنیم که ناقل بیماریها نباشد و خواص مضرش را از بین می بریم. اما مطمئن باشید که نمیشود.

خدا یک خط قرمز بیان فرموده است واین خط قرمز تا قیامت، خط قرمز است. یک ویدئو در یوتیوب دیدم که یک یهودی در مورد گوشت خوک صحبت میکرد و میگفت که موقعی که ماشیح (مسیح) بیاید، گوشت خوک پاک خواهد شد. او توضیح میداد که آن موقع طی فرآیندهایی شیمیایی و یا اصلاح ژنتیکی میتوان گوشت خوک پاک بدست آورد. اما مسیح آمد و از این دنیا هم رفت و گوشت خوک هم پاک نشد.

خط قرمزهایی که خدا گذاشته است، را نمیتوان با هیچ روشی پاک کرد. بشر خیلی دوست دارد که خط قرمزهای خدا را دور بزند. به همین خاطر بیشتر مردم مسخ شده اند. دور زدن خط قرمزهای خدا به معنای مسخ شدن است. انگار طراح عجیبی پشت این دورزدنها وجود دارد و آن کسی نیست جز شیطان ملعون. به شما قول میدهم اگر خدا در کتب آسمانی امر میفرمود که ای مردم خوردن چوب درختان بر شما حرام است؛ همین حالا فرقه های زیادی وجود داشتند که غذای اصلیشان چوب بود. اصلا مساله اصلی خود چوب و یا گوشت خوک نیست؛ بلکه نافرمانی و دهن کجی در مقابل دستور خدای عالمیان است. شیطان میخواهد خط قرمزهایی که خدا تعیین کرده است را دور بزند. زیرا در صورت دور زدن این خط قرمزهاست که عصیان علیه خدای رحمان شکل می گیرد. پیامبر ابراهیم چه زیبا به پدرش میگوید:

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است (۴۴)

 

یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا ﴿۴۵

پدر جان من مى‏ ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى (۴۵)

 

طبق فرموده دو آیه بالایی، رد کردن خط قرمزها (عصیان علیه خدای رحمان) منجر به لمس عذاب از طرف خدای رحمان میشود. یعنی همان خط قرمز میشود عذاب و دردسر. کسانی که گوشت خوک میخورند یا خوکی زندگی میکنند، دچار دردسرهای زیادی میشوند و سیستم جسمی و روحی آنان با نظام رحمانی تداخل پیدا میکند و باعث مشکل شدن زندگی آنها میشود.

اما خدا کلمات را دقیق بیان میدارند و میفرمایند که گوشت خوک حرام است و بنابراین سایر اعضای خوک بجز گوشت آن قابل پاک شدن هستند.  آن قادر حکیم در آیه قرآن صراحتا می فرماید گوشت خوک (لَحْمَ خِنْزِیرٍ) حرام است. او نمی فرماید  عِظامَ خِنْزِیرٍ حرام است. بنابراین استخوان خوک حرام نیست و البته به این معنا نیست که میتوان فورا آن را به صورت غذا خورد. بلکه منظور این است که میتوان طی فرآیندهای شیمیایی آن را پاک و قابل استفاده نمود.  در آیات قرآنی هم بین عظام (استخوان) و لحم (گوشت) فرق قائل شده است.

 

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۳

بر شما حرام شده است مردار و خون و گوشت‏ خوک و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد و [حیوان حلال گوشت] خفه شده و به چوب مرده و از بلندى افتاده و به ضرب شاخ مرده و آنچه درنده از آن خورده باشد مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید و [همچنین] آنچه براى بتان سربریده شده و [نیز] قسمت کردن شما [چیزى را] به وسیله تیرهاى قرعه این [کارها همه] نافرمانى [خدا]ست امروز کسانى که کافر شده‏ اند از [کارشکنى در] دین شما نومید گردیده‏ اند پس از ایشان مترسید و از من بترسید امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت‏ خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیینى برگزیدم و هر کس دچار گرسنگى شود بى‏آنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد] بى تردید خدا آمرزنده مهربان است (۳)

 

شاید استخوان خوک در صنایع ژلاتین سازی کاربردهایی داشته باشد. طی فرآیندهایی ، میتوان استخوان خوک را پاک نمود. هر چه هست نباید از خط قرمز خدا عبور کرد، چه از این طرف، چه از آن طرف. ما حق حرام و حلال کردن را نداریم. خدا گوشت خوک را حرام میکند و تا ابد حرام است. حتی اگر بشر ادعای پاکسازی کردن آن را هم داشته باشد، باز حرام است. البته بشر ادعاهای زیادی از این نوع دارد و همه اش بی خودی است.

اما اگر استخوان خوک پاکسازی شود، میتوان از آن استفاده کرد. این نکته عرض شد تا بفهمیم که هدف شیطان رد کردن خط قرمزهاست و گرنه استخوان خوک یا گوشت خوک کدام استفاده شود و کدام استفاده نشود؛ برایش کوچکترین اهمیتی ندارد. شیطان میخواهد که ما از پیش خود، حرام و حلال انجام دهیم و خط قرمزهای خدا را رد کنیم. ما ازخدا مقدس تر نیستیم. وقتی می فرماید گوشت خوک حرام است، پس گوشت خوک حرام است و قابل پاک شدن هم نیست. اما استخوانش حرام نیست و میتواند بوسیله علم بشری پاک شود و قابل استفاده گردد. اما گوشت خوک هیچوقت پاک نخواهد شد و حتی اگر بشر تلاش کند که در ژنتیک خوک دستکاری کند، کار را خرابتر می کند. وقتی خدا میفرماید گوشت خوک حرام است، یعنی خوردن گوشتش ممنوع است تا ابد.

همچنین فرآیند گوشت سازی در بدن خوک مشکل دارد و هیچوقت هم درست نمیشود. طریقه تغذیه خوک ناسالم و اشتباه است و به همین خاطر گوشت مناسبی بدست نمی آید و تمام اینها باید مورد بررسی انسانها قرار گیرد. آنچه که خدا میفرماید بی چون و چرا صحیح است. وقتی می فرماید که گوشت خوک حرام است، ما میتوانیم فلسفه و حکمت این تحریم را تا آنجایی که علم و تجربه بشری توان دارد از جهات مختلف بررسی کنیم، اما به آن معنا نیست که اگر روزی این خصوصیات مضر را در گوشت از بین بردند، پس آن موقع گوشت خوک سالم خواهد شد. بررسی این خصوصیات مهم است زیرا بشر دارد وارد یک زندگی خوکی میشود و طریق تغذیه معنوی و مادی خود را شبیه به خوک میکند. بنابراین شناخت خصوصیات زشت و تغذیه ای خوک برای ما مهم خواهد بود.

 

  1. گوشت خوک ناسالم است : شامل کرمها و انگلها و بیماریهای مختلف که برای خوک مشکلی ایجاد نمی کند ولی برای بدن انسان مشکل ایجاد میکند.
  2. طریقه تغذیه خوک ناسالم است: از کثافات، مردار، حتی خود خوکها تغذیه میکند. سرش را توی زمین فرو میکند و هر آنچه فضولات به دهنش برسد، میخورد. خوک تنها حیوانی است که نمیتواند آسمان را نگاه کند و همیشه سرش توی زمین است.
  3. خوکها در ظاهر کمتر بیمار میشوند، زیرا هر گونه میکروب و بیماری را در بدن خود نگه میدارند و هیچ کنش و واکنشی نسبت به آن نشان نمی دهند. خیلی از داروهای شیمیایی و مخدرات هم چنین بلایی سر بدن انسان می آورند.
  4. فرآیند تولید گوشت خوک سریع است. گوشت خوک خیلی نرم است، زیرا فیبر کمتری دارد و پر از چربی است و این بعلت زمان سریع تولید آن است. سم داخل گوشت خوک، سی برابر گوشت گوسفند است. خطرناکترین قسمت گوشت برای انسان، چربی ای است که بین گوشت و پوست هست. در خوک این چربی خیلی بیش از حد مجاز است. همچنین گوشت خوک دیر هضم است. اینها همگی معیارهای مناسبی برای تغذیه سالم است. خدای حکیم جهت جلوگیری از بیمارشدن انسانها، راهکارهای اساسی به ما داده است.
  5. خوکها در سال دوبار می زایند و هر بار هم ده دوازده بچه می زایند، در حالی که گاو در سال یک بچه می زاید. خوک طی شش ماه، به مرحله گوشت (120 کیلو) میرسد، در حالی که این مقدار گوشت در مورد گاو به زمان چند ساله نیاز دارد. این فرآیند خوکی، فاقد صبر و آهستگی است؛ و به همین خاطر گوشت خوک بی کیفیت است. اگر چه خدای حکیم فقط گوشت خوک را حرام کرده است ولی میخواهند ما را متوجه دخالت دادن صبر و زمان در تهیه گوشت سایر حیوانات کند. یک مرغ در مرغداری صنعتی در عرض زمان کمی به مرحله گوشت میرسد. آنان به خاطر دستکاری در زمان و نور، فرآیند تهیه گوشت را سرعت می بخشند که این به ضرر سلامتی مصرف کننده است. بهتر است که آدمیان در تهیه گوشت، از گوشت خوک عبرت بگیرند و گوشتی مثل آن تولید نکنند و زمان بیشتری به تهیه گوشت اختصاص دهند، تا از فرآیند تهیه گوشت مثل گوشت خوک تقلید نکنند. یا بعضی جاها، نانهای دورریز کپک زده به گاوها میدهند که یک نوع کثیف خوری است و شبیه به تغذیه خوک است.
  6. خوکها خیلی سریع رشد میکنند. سریع رشد کردن اصلا خوب نیست و بلکه باید فرآیند صبر در کارها باشد. بشر بدون صبر نمیتواند موفق شود. مردم بچه هایشان را خیلی زود با مسائل جنسی آشنا میکنند و میگویند که اینها بالاخره باید آشنا شوند! بچه ها خیلی زود بالغ میشوند و اصلا جالب نیست و این سبک زندگی، یک خاصیت خوکی و زشت است. اگر شرایطی پیش بیاید که بچه ها زودتر از موعد با مسائل جنسی آشنا شوند و درگیر آن شوند، افتضاح است و شبیه زندگی خوکی است. در آخر الزمان و یا آخر دوره ها، صبر یکی از آیتمهای مهم زندگی بشری خواهد بود که بدون دخالت دادن صبر در امورات، انسان زندگی خوکی پیدا میکند.

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱

سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲

که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى نیک کرده (کردار نیک) و همدیگر را به حق سفارش (گفتار نیک) و به شکیبایى توصیه (گفتار صبر) کرده‏ اند (۳)

 

گفتار صبر، یک فرآیند است که باید در تمام جنبه های زندگی انسان نمود پیدا کند و گرنه بشر به یک زندگی خوکی خواهد رسید که غیر از تفریح و پرخوری جسمی و پرخوری روانی، هیچی حالیش نیست.

  1. یا بعضی ها میخواهند زود بار خود را ببندند. آنها به روشهای کثیف مثل رشوه و ربا متوسل میشوند تا هر چه زودتر بار خود را ببندند و این یک روش خوکی است. عجله نه تنها کار شیطان است، بلکه روش شیطان هم است. گرچه انسان خودش از عجله ساخته شده است و این خودش مشکل اندر مشکل است.
  2. بشر میخواهد خیلی زود و سریع در هر چیزی به نتیجه برسد. این تعریف خودکشی است. خودکشی حاصل یک نوع خواهش افراطی است که انسان میخواهد زود به نتیجه برسد و وقتی نرسد، دست به خودکشی می زند. هر بیماریی زمان زیادی برده تا توانسته بر بدن ما غلبه کند و پس برای درمانش هم باید زمان به خرج داد تا درمان شود؛ نه اینکه بوسیله قرصها و مواد مخدر به فرآیند ظاهر سازی سرعت بخشیده شود.  اصلا تمام بیماریها حتی سرطان طی فرآیند صبر در نظام رحمانی قابل درمان هستند بدون استثناء.
  3. سیستم خوک طوری است که هر چه دهنش به آن برسد، را میخورد و کاری به پاک و ناپاکش ندارد. مردار باشد، تعفن باشد، خود خوک باشد، یا هر چیز دیگری. این مبحث برای انسان هم مطرح است. آیا انسان هر چیزی که توانست نگاه کند، باید نگاه کند؟ آیا انسان هر چیزی که دم دستش بود، باید بخورد؟ آیا خوردن یک نیاز تقلیدی است و یا یک نیاز جسمی روانی؟ این عادات غلط همگی پرخوری روانی و جسمی است که دلیل اصلی بیماری انسانها، پرخوری روانی و جسمی است.
  4. اگر تابحال مبحث حرام بودن گوشت خوک، زیاد مطرح نبوده است، اما از این به بعد خیلی مطرح میشود و تغذیه بشر به روشن شدن این مبحث گره خورده است. زیرا در حرام بودن گوشت خوک، مباحثی همچون طریقه تهیه گوشت، پرورش، زمان، مکان و تهیه سایر غذاها و مواد پیش میاید.
  5. در کتاب مقدس، از زبان مسیح خوک به ‌صورت استعاره ای برای اشاره به افرادی استفاده شده است که پاک و ناپاک را از هم تشخیص نمیدهند و هر چیزی را میخورند. در انجیل آمده است که مسیح دیوهای خبیث را از بدن مردی خارج کرده و آنها را به بدن گله‌ای از خوک ‌ها می‌فرستد. از پس این حادثه خوک‌ها به دریا می‌دوند و غرق می‌شوند. حتی خوکها با آن همه کثیف خواری و لجن خواری قادر به تحمل دیوها در بدن خود نبودند. اما انسان شب و روز با دیوها در ذهن خویش به سر می برد و مشکلی هم با آنها ندارد. واقعا انسان چقدر زیانکار و جاهل است. ان الانسان لفی خسر
  6. خدای مهربان در آیه سوم مائده، بعد از تعریف حرامها اشاره به دین اسلام میفرمایند. زیرا سبک زندگی رعایت همین خط قرمزهاست و دین به معنای سبک و استایل زندگی است. اسلام یعنی تسلیم خط قرمزهای خدا شوید و پا را فراتر از آن نگذارید. یعنی اگر روزی به شما گوشت خوک و یا زندگی به سبک خوکی پیشنهاد شد (اگر چه وسوسه انگیز بود و زینت داده شده بود)، نپذیر و تسلیم اوامر آن قادر متعال شوید.
  7. بعضی از خوکها تا زمانی که یک خوک دیگر با جفت آنها مجامعت نکند، تمایلی به او ندارند. انسان باید از تمایلات خوکی نسبت به جنس مخالف اجتناب ورزد. تمایل خوکی نسبت به جنس مخالف، منجر به ازدواج نخواهد شد و بلکه ازدواجهای تقلبی دیگری به اسم ازدواج سفید و ازدواج بنفش و ازدواج ساعتی و ... بوجود خواهد آمد. بعضی افراد که در دوران مجردی، خود را پاک نگه می دارند، مردم به آنها می گویند پاستوریزه، بچه مثبت، یا می گویند در باغ نیست. در یک جامعه خوکی، اینها قضاوتهای مردم در مورد کسانی است که دنبال پاکی اند.

 

وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ ﴿۸۲

ولى پاسخ قومش جز این نبود که گفتند آنان را از شهرتان بیرون کنید زیرا آنان کسانى‏ اند که دنبال پاکى هستند (۸۲)

 

  1. در برخی ادیان شرقی مثل بودیسم یا هندوئیسم، مفهوم تناسخ وجود دارد که ممکن است انسان به دلیل کارمای بد در زندگی بعدی به حیوان (از جمله خوک) تبدیل شود. اما از نظر قرآن، تناسخ به آن معنا که آنها میگویند در این دنیای فانی وجود ندارد. تناسخ یک خاصیتی است که در جهنم برای هر فردی بارها اتفاق می افتد. همانطور که خدا می فرماید در جهنم، بارها کافرین تغییر جلد داده میشوند، طوریکه هر بار با جلد قبلی فرق می کند (بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا). این همان تناسخ است که در جهنم برای افراد اتفاق می افتد. اگر چه مترجمین قرآن، جلد را به پوست معنا کرده اند. اما جلد معنایی گسترده تر دارد که به معنای نسخه هم هست.

 

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا ﴿۵۶

به زودى کسانى را که به آیات ما کفر ورزیده‏ اند در آتشى [سوزان] درآوریم که هر چه پوستشان بریان گردد پوستهاى دیگرى بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند آرى خداوند تواناى حکیم است (۵۶)

 

بنابراین تناسخ در این دنیا اتفاق نمی افتد. اما در جهنم برای کافرین بارها پیش میاید. در این دنیا مسخ اتفاق می افتد و مسخ به معنای تغییر جلد افراد نیست. در مسخ ، افراد به حیوان مثلا خوک تبدیل نمی شوند؛ بلکه خصوصیات خوکی می گیرند. اما در مفهوم تناسخ؛ برای افراد تغییر جلد داده میشود. خدای مهربان در قرآن تکلیف تناسخ و مسخ را برای ما مشخص فرموده است.

مسخ در همین دنیا اتفاق خواهد افتاد و به معنای تغییر ماهیتی به حیوانات نیست بلکه شبیه شدن رفتار به میمون و شبیه شدن خصوصیات جسمی به خوک است. اما تناسخ در این دنیا اتفاق نمی افتد. بلکه در جهنم تناسخ بصورت تغییر جلد اتفاق خواهد افتاد. اما در بهشت مسخ و تناسخ وجود ندارد. هر کسی شخصیت واقعی خودش را دارد و از نعمات خدای رحمان لذت می برد.

 

مسخ = مربوط به این دنیا              تناسخ = مربوط به جهنم

 

فرقه آگوری در هند، فرقه ای هستند که فقط گوشت مرده و خون می خورند و این دقیقا رد کردن خط قرمزی است که خدا تعیین فرموده است. آنها طبق عقاید خویش، معتقدند که این کار، آنها را به تناسخ خواهد رسانید و به موجود دیگری تبدیل میشوند. شیطان خیلی از مردم را با وسوسه به رد کردن خط قرمزها، فریب داده است و آنها به جزای این کار، در جهنم خواهند رفت تا آنجا به معنای واقعی تناسخهای زیادی را تجربه کنند.

حتی شیطان در بهشت، آدم و حوا را به بهانه رسیدن به تناسخ فریب داد. به آنها گفت که آیا می خواهید به ملائکه تبدیل شوید و تغییر نسخه بدهید و به نسخه دیگری تبدیل شوید، از این درخت بخورید.

 

  1. میمونها مدفوع و فضولات را به سمت دیگران پرتاب میکنند. این خاصیت در میان انسانها بصورتهایی تقلید میشود. خیلی ها آشغالها و فضولات خود را در کوچه و خیابان و طبیعت رها میکنند. هر جا نگاه می کنید، پر شده است از نایلون که در طبیعت رها شده است و باعث آتش سوزیهایی در جنگلها میشود.
  2. تقلید کار زشتی است. زنان باید زن باشند و مردان مرد. این که زنان خود را شبیه مردان کنند و ادعاهای فمنیستی سر میدهند، یک نوع تقلید است. این که مردان هم خاصیت زنانه به خود دهند، یک نوع تقلید زشت است. تقلید آدمیان را زیبا نمی کند، بلکه زشت تر میکند.

 

  1. خدای مهربان در آیه 3 سوره مائده از چهار خط قرمز صحبت می فرماید:
  • مردار
  • خون
  • گوشت خوک
  • آنچه که برای غیر خدا تهیه شده باشد

این چهار چیزی که خدا حرام فرموده است، دنیایی از مطالب برای نسل ما دارند. خدای حکیم علیم بعد از اعلام حرام بودن این چهار مورد، میفرماید که من امروز دین اسلام را برای شما کامل کردم. آن چهار چیزی که خدا حرام فرموده است را بیایید طور دیگری معنا کنیم:

 

مردار: هر چیزی که خاصیتش را از دست داده است و به درد نخور است و تعفن و انواع ویروسها به آن روی آورده است و بوی گندش در آمده است. جالب است که غیبت از خوردن مردار بدتر است. زیرا خدا می فرماید که غیبت مثل خوردن گوشت جسد برادر مرده است. این یعنی خیلی از خوردن مردار خطرناکتر و زشت تر است. مردار چیزی است که فسادش عیان و بوی آن بلند است. کسی که بوی تعفن غیبت را نتواند حس کند، عقل و احساس او به حالت خوکی رسیده است و مثل خوک تعفن و غیر تعفن برایش مهم نیست. خاصیت عمومی تمام اقوام وحشی در طول تاریخ این بود که آنها کثیف خور بودند. جادوگران برای باقی ماندن بر شغلشان، مجبور به کثیف خوری میشوند. کثیف خوری روانی و یا جسمی. خیلی از خواننده های سبک شیطانی، مجبور به کثیف خوری روانی میشوند تا بتوانند در آن سمت و سوی بمانند. آنها در آهنگهایشان خط قرمزها را می شکنند تا بتوانند حمایت شیاطین بزرگ را به خود جلب کنند.

 

خون: خون دارای آهن و مواد انباشته زیادی است که با خوردن آن، بدن دچار حالتهای افراطی میشود و باعث نامتعادل شدن بدن میشود. خوردن خون، باعث غیرعادی شدن سایز بدن انسان میشود. بعد از ذبح حیوانات، باید بگذارید که خون آن خارج شود و گرنه گوشت را فاسد میکند.

در قبیله بودی در اتیوپی، مردان شکمهایشان را گنده میکنند تا که زنان را جذب خود کنند. آنان برای اینکار از خوردن ترکیب شیر و خون استفاده میکنند. مطالعات در زندگی قبایل بدوی که اکنون در آفریقا و آسیا و آمریکا وجود دارند، ما را به ضررات خوردن گوشت مردار و خون راهنمایی میکنند. خوردن خون باعث بیماریهای قلبی و کبدی هم میشود.

هر چیزی که حالت دوپینگی برای بدن داشته باشد، در این آیه صدق میکند. قرصهای مختلف دوپینگی و پودرهای بدنسازی و مکمل و آهن و غیره که مثل خون، در بدن جریان می یابند و اثرات آنها سریع السیر است. انواع آمپولها و قرصهای شیمایی و پنی سیلین و ... که سریع الاثرند، مشابه خون هستند. اما در نظر داشته باشیم که در آخر آیه خدا می فرماید که فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ یعنی در حالت اضطرار و مخمصه میتوان از آن استفاده کرد. بنابراین کسی که دیابت دارد، و قند خونش می افتد، میتواند انسولین به خود تزریق کند. انسولین خودش خون مانند است. اما یکی که بدنسازی میکند و آمپول به خودش تزریق میکند، این حالت اضطرار نیست.  بالاتنه یک بدنساز خیلی بزرگتر از سایر اعضای بدن اوست و این توازن بدن او را به هم میزند. این خاصیت بخاطر تزریق و مصرف انواع پودرها و سایر مواد نیروزاست. اینها همگی شبیه خونند برای بدن و تعادل و سایز اندامهای داخلی و خارجی بدن را به هم میزنند.

میگویند که سگی که خون بخورد، هار میشود. اصلا گرگ بخاطر خوردن خون، خیلی درنده تر است. وقتی گرگ یک گوسفندی را بدرد و خون آن را حس کند، چند تای دیگر را هم میدرد. حرص و ولع نسبت به خون. خون آشام ها ابتدا خون آشام نبودند، بلکه کسانی بودند که خون میخوردند ولی بعد از مدتی به رتبه خون آشامی رسیدند.

گوشت خوک: این مورد در مطالب بالا توضیح داده شد.

هر آنچه که برای غیر خدا ذبح شده باشد : خدا در این آیه میفرماید (وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ) یعنی هر آنچه برای غیر خدا ذبح شده باشد و البته اینجا از فعل أُهِلَّ استفاده فرموده است، یعنی در مورد اینکه برای غیر خدا ذبح شده است، باید گفته شده باشد و گرنه براساس شک و گمان نباید آن را بر خود حرام کرد. أُهِلَّ از مصدر اهلال است به معنای بلند کردن صدا با نام کسی. مثلا بگوید این حیوان و یا هر چیز دیگری را به نام رسول الله و یا هر فرد دیگری غیر از خدا، ذبح میکنم.  این یعنی برای غیر خدا ذبح شده است و چون بصورت  أُهِلَّ  گفته شده است، پس حرام است. خدای مهربان عمدا عبارت لِغَیْرِ اللَّهِ را بکاربرده است به معنای غیر خدا. غیر خدا یعنی هر کسی غیر از خدا؛ حتی پیامبران را هم شامل میشود. کسانی که برای غیر خدا قربانی و ذبح میکنند؛ بدون آن که توجه کنند، یکی از مهمترین خط قرمزهای چهارگانه تاریخ را رد کرده اند. آنان بدون آنکه بدانند، برای تناسخ فعالیت میکنند.

 

  1. جالب است که در ادامه از چهار مورد دیگر منع می فرماید:

 

الْمُنْخَنِقَةُ  : حیوان خفه شده

الْمَوْقُوذَةُ : حیوان کتک خورده

الْمَتَرَدِّیَةُ : حیوان پرت شده

وَالنَّطِیحَةُ : مردن براثر شاخ زدن حیوانات دیگر

 

این چهار مورد مربوط به رعایت حقوق حیوانات است. خدای حکیم با این چهار کلمه که فرموده است، کل مباحث حقوق حیوانات را پوشش داده است. ماتادور ها در غرب، در مراسم وحشیگری گاوبازی، گاوها را با نیزه و چاقو میزنند و آنان را با زجر میکشند. یا اینکه حیوانات را به جان هم می اندازند و مثلا مسابقه میدهند. بشر به ظاهر پیشرفته در حالی ادعای تمدنش، دنیا را کر کرده است که در امورات ساده هیچی حالیش نیست. آیه سوم سوره مائده شامل دستوراتی است که در تمام آئینهای قدیمی جهان تعریف شده است ولی جالب است که انسان به ظاهر متمدن به روشهای مختلف تمام این چهار مورد را دارد زیر پا می گذارد. ممنوعیت گوشت مردار، خون، گوشت خوک و ذبح شده برای غیر خدا مربوط به رعایت حقوق انسانهاست ولی این چهار مورد مربوط به رعایت حقوق حیوانات است. چهار چیزی که خدا منع فرموده است، هر کدام قسمتی از وجود انسان را مورد حمله قرار میدهد.

مردار: لایه جسمی انسان را بیمار میکند.

خون:  لایه ناری انسانها را بیمار میکند و آنان را به خون آشام تبدیل میکند.

گوشت خوک: لایه احساسات انسان را از تعادل خارج میکند.

ذبح برای غیر خدا : لایه تعقل انسان را از تعادل خارج میکند.

 

هر کلمه از قرآن دنیایی از مطلب دارد. در پایان آیه می فرماید که امروز کافران از دین شما نا امیدند. دین سبک و روش و بینش زندگی است.

 

الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا

 

کافران یعنی پوشانندگان واقعیتها. پس این قسمت از آیه یعنی اینکه کافران روش شما را نمی توانند اجرا کنند و قادر به انجام آن نیستند. توانایی اش را ندارند. زیرا آنان نمی توانند در سبک و شیوه زندگی، از سبک و شیوه خوکی دست بکشند و هر کار میکنند، بیفایده است و به روش زندگی خوکی اعتیاد پیدا کرده اند. سبک غلط یک فسق است و در نهایت به کفر تبدیل میشود. زیرا فسق مقدمه کفر است.

 

  • اسعد حسینی
۲۴
ارديبهشت
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهل و نهم)

مسخ ( بخش 3 )

استایل زندگی

 

در قسمتهای قبل ( 1  و  2 ) در مورد مسخ نوشته شد. گفته شد که یک سری خصوصیات ذاتی خوک، زشت و بد است. البته خدا خوک را اینطوری آفریده است و در عین حال گوشت آن را حرام اعلام فرموده است تا شرایط و جزئیات پاکیزگی در تغذیه را بطور عملی و علمی به انسانها بفهماند. وقتی خدا گوشت خوک را حرام میکند؛ منظورش توضیح یک اصل مهم است و آن این است که آن قادر حکیم میخواهد ما را متوجه نکاتی در سبک و استایل تغذیه سالم کند. خدای رحمان رحیم میفرمایند که بعضی انسانها را به  میمون مسخ میکند. یعنی آنها از نظر رفتاری شبیه میمون میشوند و رفتارهای زشت میمون را به خود می گیرند، اما وقتی می فرماید که بعضی انسانها را به  خوک مسخ میکند؛ یعنی آنها از نظر خاصیت جسمانی و تغذیه شبیه خوک میشوند و خصوصیات زشت تغذیه و جسمی خوک را به خود می گیرند. پس این پیام مهمی برای همه ماست، تا که رفتارهای زشت خوک و میمون را بشناسیم و از آنها دوری کنیم و سبک و استایل زندگی خود را تعدیل سازیم. یک مسلمان در احکام نازل شده از طرف خدا، چون و چرا نمی کند و آن را اجرا میکند؛ حتی اگر دلیلش را هم نداند؛ او تسلیم پروردگار خویش است. وقتی تسلیم پروردگار باشیم، زندگی خیلی راحتتری خواهیم داشت.

 

  1. گوشت خوک قابل سرخ کردن نیست و اگر زیاد روی آتش بماند، بمرور آب میشود و چیزی از آن نمی ماند و این بخاطر این است که قسمت اعظم گوشت خوک از چربی تشکیل شده است. گوشت گاو هم چربی دارد ولی به نسبت گوشت خوک خیلی کمتر است. این نکته ثابت میکند که چربی زیاد مضر است و هر چیزی باید درحد معتدل باشد. در گوشت خوک چنین اعتدالی وجود ندارد.

 

  1. خوک ها کثیف خور هستند حتی ادرار و مدفوع خود را هم میخورند. جسد مرده گندیده فرزندان و هم نوعان خود را هم میخورند. پاکیزه خوردن اصل مهم قرآنی است. مشروبات الکلی پاکیزه نیستند و حاصل میوه های خیلی گندیده است. مایعات گندیده و غذاهای گندیده خوردن یک صفت خوکی است. خدا می فرماید گوشت خوک ، مردار و خون حرام است؛ اما جالب است که خود خوک همه اینها را میخورد و به آن علاقه شدیدی دارد. خدای حکیم بر خوردن نعمتهای پاکیزه اصرار دارد که خوک برعکس این ویژگی را دارد.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ ﴿۱۷۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از نعمتهاى پاکیزه‏ اى که روزى شما کرده‏ ایم بخورید و اگر تنها او را مى ‏پرستید خدا را شکر کنید (۱۷۲)

 

  1. کرم ها و میکروبهای زیادی در گوشت خوک هست که خیلی از آنها با حرارت هم از بین نمی روند. چیزی که با حرارت هم از بین نرود، یعنی شرایط عادی ندارد و اصلا برای طعام مناسب نیست. آتش خاصیت پاک کنندگی دارد. آب و خاک و آتش هر سه خاصیت پاک کنندگی دارند. آتش برای مرحله نهایی استفاده میشود. گوشت خوک در بیشتر مواقع با هیچکدام از اینها پاک نمیشود.

 

  1. خوک یک حیوان شلخته و حریص است. حتی مواردی پیش آمده است که خوکها صاحبشان را خورده اند. شلختگی و بی نظمی اصلا زیبا نیست. حتی یک شیر در سیرک به صاحبش وفادار است ولی خوک اینطوری نیست. خدا میخواهد به ما بفهماند که در پرورش حیوانات ، به پاکیزگی خود حیوان و محیط آن توجه شود تا گوشتی پاکیزه و مفید بدست آید.

 

  1. اکنون بشر خوک را اهلی کرده و برای تهیه گوشت، خوکها را پرورش میدهد. اما در خیلی از محیطهای پرورش خوک ، دندان بچه خوکها را از همان اول می کشند تا همدیگر را گاز نگیرند و همچنین دم آنها را می برند تا دم همدیگر را گاز نگیرند و محیط خونی نشود. آنها برای کشتن میکروبهای داخل بدن خوک، انواع آمپولها و داروها و آنتی بیوتیک ها را به خوک میدهند و همین داروهای شیمیایی به داخل بدن مصرف کننده میرود و سیستم ایمنی بدن مصرف کننده را نابود میکند.

 

  1. خوک حس بویایی خیلی قویی دارد و هر چیزی را با پوزه اش بو میکشد. خوک غذاها را براساس بو انتحاب میکند و بوی بد و خوب برایش فرقی ندارد. گاهی میان انسانها هم بعضی غذاها شایع میشود که فقط مزه هستند. غذاهای ساده و بی مزه تر شاید مفید تر باشند ولی بشر بجایی رسیده و خواهد رسید که هر چیزی را براساس بو و مزه انتخاب میکند. غسلین یک نوع غذای جهنمی است که فقط مزه است و خاصیت دیگری ندارد. در جهنم، مزه ها و وابستگیهای دینایی افراد رو میشود.

 توجه بیش از حد به مزه، باعث بی کیفیت خوری در تغذیه شده است و مردم چیزهای مفید و بی مزه کمتر استفاده میکنند و در عوض به مزه ها توجه زیادی دارند. چیپس تولید میکنند که فایده چندانی ندارد و فقط اسانس و مزه است. اینها بی کیفیت خوری است که جزو خواص تغذیه خوک است. افزودنیهای زیاد برای تغییر مزه، گاهی غذا را به یک چیز مضر تبدیل میکند.

 

  1. از آنجا که خوک نمی تواند سر خود را زیاد بچرخاند و تکان دهد، در سر او لخته های زیادی جمع میشود که موجب مشکلات زیادی برای خوک میشود. بی تحرکی سر و گردن برای انسان هم مشکلات زیادی بوجود میاورد. خدا میخواهد که سبک درستی از تغذیه و نشستن و برخواستن و تحرکات عادی را به ما یاد دهد. گاهی آدمیان در خیالات فرو میروند و بدون تکان دادن اعضای بدن و سر و گردن خود؛ دچار آرتروز گردن میشوند.

 

  1. در قرآن کسانی که به طعامهای ساده و مسکینانه گرایش ندارند، سرزنش شده اند و حتی این خاصیت یکی از دلایل به جهنم رفتن است. اما در عوض در جهنم انواع غذاهایی که فقط مزه است در اختیار آنها قرار می گیرد تا که از مزه سیرِ سیر شوند. البته اینها واقعا اذیت کننده است. یک کیک تاحدی خوشمزه است که شیرینی آن معتدل باشد، اما اگر خیلی شیرین باشد، لذت بخش نیست و حتی عذاب آور است و زیر دل میزند.

 

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳

و به خوراک‏ مسکینانه) با مزه های ساده تر( ترغیب نمى ‏کند (۳)

 

  1. خوکهای نر با خوک نر و یا حتی حیوانات دیگر هم عمل جنسی انجام میدهند و برایشان فرقی ندارد. این خاصیت در میان انسانها هم رواج پیدا کرده است. انواع روشهای کثیف جنسی ابداع شده است که آدمی از ذکر آن شرمش میاید. ازدواج با سگ، گربه و هم جنسگرائی یکی از ابداعات بشر قرن بیستم است. بشر در جهالت مطلق دارد غرق میشود. این اعمال جزو صفات خوکی هستند.

 

  1. درهم خوری از خصوصیات خوک است.  این خاصیت اصلا جالب نیست. در میان انسانها هم گاهی یک مهمانی تشکیل میشود که چندین نوع غذا سرو میشود و درهم خوری میشود. شایسته است که انسان در یک وعده غذایی، فقط یک نوع غذا بخورد. درهم خوری و پرخوری یک صفت خوکی است. مهمانیها باید ساده تر شود و یک نوع غذا سرو شود. پرخوری از یک بُعد دیگر به درهم خوری هم معنا میشود. خیلی از بیماریهای گوارشی بخاطر درهم خوری پیش میایند. بعضی از افراد در این نوع مهمانیها، هم پرخوری میکنند و هم بخاطر رقابت با دیگران و چشم و هم چشمی، چندین نوع غذا درست میکنند که در این حالت هم صفت خوکی (پرخوری) به خود می گیرند و هم صفت میمونی (تقلید). حتی خود مهمانی ها هم در خیلی از موارد باز هم تقلیدی است و خیری در برگزاری آنها نیست.

 

  1. خدای مهربان حکیم در آیه قرآن می فرماید که افرادی را به میمون و خوک و بنده طاغوت تبدیل میکند. در ادامه می فرماید که اینها از راه راست منحرفند و مقام و منزلت شرّی دارند (شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ ).

 

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذَلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولَئِکَ شَرٌّ مَکَانًا وَأَضَلُّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ ﴿۶۰

بگو آیا شما را به بدتر از [صاحبان] این کیفر در پیشگاه خدا خبر دهم همانان که خدا لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزینگان و خوکان پدید آورده و آنانکه طاغوت را پرستش کرده‏ اند اینانند که از نظر منزلت بدتر و از راه راست گمراه‏ ترند (۶۰)

 

در ادامه می فرماید همینها که به خوک و میمون و بنده طاغوت تبدیل شده اند، پیش تو می آیند ای رسول و به دروغ ادعای ایمان میکنند. همین آیه خود ثابت میکند که تبدیل افراد به خوک و یا میمون از نظر اخلاقی و خصوصیات جسمی بوده است و نه اینکه افراد به حیوان خوک و یا حیوان میمون تبدیل شده باشند. و گرنه افراد بعد از تبدیل به حیوان خوک و میمون، چطوری پیش پیامبر آمده و با او حرف زده اند.

 

وَإِذَا جَاءُوکُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَدْ دَخَلُوا بِالْکُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُوا یَکْتُمُونَ ﴿۶۱

و چون نزد شما مى ‏آیند مى‏ گویند ایمان آوردیم در حالى که با کفر وارد شده و قطعا با همان [کفر] بیرون رفته‏ اند و خدا به آنچه پنهان مى‏ داشتند داناتر است (۶۱)

 

  1. بنابراین انسان میتواند از نظر خصوصیات جسمی به چیزی شبیه خوک تبدیل شود. خدا به انسان هشدار میدهد که در خوک و موجودیت او مطالعه کنند و سعی کنند که سبک زندگی غلط را از خوک بدست آورند و آن را اسوه و الگوی خویش قرار ندهند. وقتی مقدار مواد موجود در گوشت خوک را مطالعه می کنیم، متوجه خواهیم شد که درصد و میزان چربی و اسید اوریک و کلسترول بد و انگلها و کرمهای داخل گوشت خوک بسیار زیاد است و فاصله زیادی با گوشتهای دیگر از جمله گوشت گاو و گوسفند دارد و این خودش معیار مناسبی برای سنجش سلامتی و پاک بودن غذاهاست. یهودیان و مسلمانان خاورمیانه گوشت خوک مصرف نمی کنند. اما در جامعه مسیحی با آنکه در تورات صراحتا حرام بودن آن ذکر شده است، بسیار زیاد مصرف میشود. کلا جامعه مسیحیت یک جامعه شُل و وِل است و زیاد به دستورات خدای حکیم توجهی نمیکند. جوامع دیگر مثل چین ، بیش از نصف گوشت خوک جهان در آنجا تولید و مصرف میشود.

 

  1. اجازه ندهید هیچ روش و استایلی ، جایگاه استایل معرفی شده توسط خدا را بگیرد. روش و استایل تغذیه آنقدر مهم است که خدای مهربان بعد از حرام کردن گوشت خوک و مردار و باقی موارد، اعلام میدارد که (الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا = امروز کافران ( پوشانندگان واقعیتهای نظام رحمانی) از استایل و روش شما نا امید میشوند و با آن فاصله می گیرند. پس از آنها مترسید و از من بترسید. امروز دین و روش زندگیتان را برایتان کامل کردم و نعمتم را برای شما تمام کردم و اسلام را برای شما به عنوان دین و استایل زندگی برگزیدم).

 

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۳

بر شما حرام شده است مردار و خون و گوشت‏ خوک و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد و [حیوان حلال گوشت] خفه شده و به چوب مرده و از بلندى افتاده و به ضرب شاخ مرده و آنچه درنده از آن خورده باشد مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید و [همچنین] آنچه براى بتان سربریده شده و [نیز] قسمت کردن شما [چیزى را] به وسیله تیرهاى قرعه این [کارها همه] نافرمانى [خدا]ست امروز کسانى که کافر شده‏ اند از [کارشکنى در] دین شما نومید گردیده‏ اند پس از ایشان مترسید و از من بترسید امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت‏ خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیینى برگزیدم و هر کس دچار گرسنگى شود بى‏آنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد] بى تردید خدا آمرزنده مهربان است (۳)

 

روشها و استایلهایی از سبک زندگی غلط و روشهای غیر رحمانی، خودبخود به سبک غلطی از تغذیه خواهند رسید. کسانی که روشها و استایل نازل شده در قرآن را قبول ندارند، بعد از مدتی به سبک تغذیه از نوع خوکی خواهند رسید. آنها بدون آن که خود بدانند، پرخوری و بی کیفیت خوری و زیاده خوری و درهم خوری و کثیف خوری را بر می گزینند.

 

  1. خدای مهربان بعد از این آیه می فرماید که طعام اهل کتاب و همچنین ازدواج با اهل کتاب برای شما حلال است.

 

الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلَا مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ وَمَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۵

امروز چیزهاى پاکیزه براى شما حلال شده و طعام کسانى که اهل کتابند براى شما حلال و طعام شما براى آنان حلال است و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاکدامن از مسلمان و زنان پاکدامن از کسانى که پیش از شما کتاب [آسمانى] به آنان داده شده به شرط آنکه مهرهایشان را به ایشان بدهید در حالى که خود پاکدامن باشید نه زناکار و نه آنکه زنان را در پنهانى دوست‏ خود بگیرید و هر کس در ایمان خود شک کند قطعا عملش تباه شده و در آخرت از زیانکاران است (۵)

 

 این آیه نکته بسیار مهمی را در بر دارد. طعام و ازدواج را با هم ذکر می فرماید. اهل کتاب کسانی هستند که کتاب آسمانی دارند. در تمام این آئینها، گوشت خوک و مردار و خون و آنچه که برای غیر خدا ذبح شده باشد، حرام است. این ثابت میکند که سبک تغذیه و ازدواج بسیار به هم مرتبطند. یکی از زوجین که گوشت خوک میخورد و یا خوک واری زندگی میکند اما یکی دیگر  از زوجین، گوشت خوک را حرام میداند و شبیه خوک زندگی نمیکند و پرخوری و کثیف خوری و درهم خوری نمی کند؛ این دو استایل زندگیشان به هم نمی خورد و نمی توانند با هم ادامه دهند. تفاوت این دو نوع سبک زندگی از زمین تا آسمان است. آنچه که خدا در مورد ازدواج به آن اهمیت میدهد، هماهنگی سبک و استایل زندگی است. به قول معروف، زوجین باید هم کفو و هم استایل باشند. دین به معنای سبک زندگی است که باید از وحی الهی گرفته شده باشد. آدمیان تا ابد نمی توانند برای هم فیلم بازی کنند، بلکه در جایی خسته میشوند و به اصل خویش بر میگردند و همانی میشوند که در اصل بودند و آن موقع  حادثه جدایی (لکم دینکم و لی دینی) اتفاق خواهد افتاد.

 

  1. برای مردمان یک جامعه و حتی زوجین، روزی این اتفاق می افتد. روز قیامت روزی است که سبک زندگی ها از هم جدا میشوند و به همین خاطر خدای حکیم آن را یوم الدین می نامد. کافرون کسانی هستند که روشها و استایلهای زندگی رحمانی را می پوشانند و آن را انکار میکنند. اما بالاخره یک روزی این جدایی ها اتفاق می افتد. روزی که استایلهای زندگی جدا میشوند و به همین خاطر به آن روز یوم الفصل هم گفته میشود.

 

عهدنامه جدایی سبکها و استایلها:

 

قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ﴿۱بگو اى کافران (۱)

لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ﴿۲آنچه مى ‏پرستید نمى ‏پرستم (۲)

وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿۳و آنچه مى ‏پرستم شما نمى ‏پرستید (۳)

وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ ﴿۴و نه آنچه پرستیدید من مى ‏پرستم (۴)

   وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿۵و نه آنچه مى ‏پرستم شما مى ‏پرستید (۵)

   لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ ﴿۶دین شما براى خودتان و دین من براى خودم (۶)

 

جمله نهایی و پایانی تمام این دعواها این است :

لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ

دین شما براى خودتان و دین من براى خودم

سبک زندگی شما براى خودتان و سبک من براى خودم

روش خودتان برای خودتان و روش خودم برای خودم

هر کس به روش خودش

هر کس سیِ خودش

 

این جبهه گیری را هر فرد مومنی بصورت فرادا در این دنیا باید انجام دهد. به همین خاطر عبارت (لیَ دِینِ) به حالت مفرد آمده است. خدای مهربان برنامه ریزیها و حوادث این دنیا را برای هر فردی طوری چیده است و طوری مقدر کرده است که هیچکس نمی تواند تا ابد استایل واقعی خود را پنهان کند. بالاخره تمام انسانها روزی استایل مورد علاقه خود را انتخاب میکنند:

 

  1. روش و سبک زندگی به روش رحمانی
  2. روش و سبک زندگی به روش غیر رحمانی

 

  1. زشتی جسمانی انسانها بخاطر سبک زندگی و تغذیه غلط از نوع خوکی است. انسانها مثل خوک، زیاده روی و پرخوری میکنند و بعد بوسیله علوم جادویی سعی دارند  که قرص لاغری بخورند  که دوباره لاغر شوند و یا عمل کوچک کردن معده انجام می دهند.
  2. عملهای غیر ضروری جراحی زیبایی که فقط بخاطر تقلید از دیگران صورت می گیرد، انسانها را زیبا نمی کند؛ بلکه یک توهم در ذهن افراد بوجود میاورد که آن فرد خیال میکند زیبا شده است و غرور و تکبر را در او تزریق میکند. این افراد اصلا نمیدانند زیبایی چیست. مثلا کسی که از هر روشی دنبال بدست آوردن مادیات است، نمی داند نقش مادیات در زندگی و خوشبختی انسانها چیست. حتی کسانی که روشهای خوکی و میمونی را برای زندگی انتخاب میکنند، نمی دانند که زیبایی انسانها به زیبایی در پندار، کردار، گفتار است. توجه شود که وقتی از زیبایی صحبت می کنیم، منظور زیبایی صورت نیست و بلکه زیبایی یک مفهوم عمیق تر است که در قرآن به آن پرداخته شده است. مثلا در  قرآن صبر یک واقعیت زیبایی بخش است که به آدمها و رفتار و کردارشان  زیبایی می بخشد (صَبْرٌ جَمِیلٌ ).

 

  1. انسانها باید از تمام چیزهایی که خواص میمونی و خوکی به آنها میدهد، دوری گزینند و گرنه زشت میشوند. آمار ازدواج خیلی پایین آمده و آمار طلاق هم خیلی بالارفته است؛ از این آمارهای غیر معمول مشخص میشود که روابط و عواطف بین افراد خیلی زشت شده است که این اتفاقات می افتد. و گرنه اگر دو زوج که با سبک و استایل رحمانی با هم باشند، حتی اگر هیچی هم نداشته باشند، از هم جدا نخواهند شد. آدمها از همدیگر فاصله گرفته اند و هر کدام در یک جهت مسخ شده اند و به همین خاطر برای هم قابل درک نیستند. خوکها تا وقتی غذا داشته باشند، از آن میخورند و ظاهرا کاری با هم ندارند؛ اما اگر غذا کم بیاورند، همدیگر را میخورند و حتی صاحبشان را هم میخورند. انسانهای مسخ شده هم در وقت مضیقه و مشکلات مثل خوک و میمون رفتار میکنند که همدیگر را به نابودی می کشانند. ممکن است بعضی ها این حرفها را تند بحساب آورند. اما تمثیلات و آیات قرآنی واقعیتها را بیان میدارند و با کسی شوخی ندارند. حتی در مبحث روانی هم پرخوری مطرح است که در قسمت قبل مطرح شد. این نوع پرخوری بشدت احساسات و منطق انسانها و حتی قیافه انسانها را زشت خواهد کرد.

 

  1. شعرا در حیطه پرخوری روانی چیزهایی مثل زیر میگویند:

 

ساقی تا میتوانی بریز تا از غم و غصه دور شوم

 

ساقی کسی است که ورودی و خوراک برای افراد تهیه میکند. شعر نوعی پرخوری است. شعرا خواسته و یا ناخواسته افراد را به پرخوری روانی تشویق میکنند، تا آنان را از فهم صحیح دور کنند. خدای رحمان می فرماید که وقتی قرآن خوانده میشود، به آن گوش دهید و ساکت شوید تا روانتان سبک شود و مشمول رحمت خدا قرار گیرید.

 

وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ﴿۲۰۴

و چون قرآن خوانده شود گوش بدان فرا دارید و خاموش مانید امید که بر شما رحمت آید (۲۰۴)

 

در این آیه دو نکته مطرح است؛

 

  1.  گوش دادن به قرآن
  2. خاموش ماندن در آن موقع (یعنی اجازه دخالت ورودیهای دیگر را ندهید)

 

این نکته مهمی برای درک قرآن است. وقتی قرآن گوش میدهید، فقط قرآن گوش کنید و اجازه دخالت ورودی ها و متون دیگر مثل حدیث و سنت و سایر کتابها را ندهید. ابتدا بدون هیچ واسطه ای بشنوید قرآن چی می فرماید. چند سال پیش با یکی بحث میکردم، می گفت که حدیث و سنت مهمتر از قرآن است. گفتم چرا؟ میگفت که چون حدیث و سنت حرف پیامبر است و قرآن حرف خدا است. حدیث و سنت درک پیامبر از قرآن است و پیامبر بهتر از ما قرآن را می فهمیده است، پس حدیث و سنت مهمتر است! این استدلال عجیب و شیطانی؛ نشان از اهمیت دخالت ندادن متون دیگر در کنار قرآن دارد. این فرد توضیح نمیداد که چرا پیامبر کتب حدیث و سنت را در زمان خودش جمع نکرده است و به دویست سال بعد موکول شده است. دویست سال زمان کمی نیست، خیلی از واقعیتها را میتوان تغییر داد. بیشتر موضوعات احادیث، نظریه مخالفش هم موجود است و حدیث و سنت یک متن با خصوصیات پرخوری و درهم خوری و ضرر خوری است.

البته میتوان بوسیله متون علمی و استدلالهای مختلف در آیات قرآن تدبر و تفقه کرد؛ کسی منکر این نیست. اما دخالت دادن آن بطوریکه آیات قرآنی به حاشیه رانده شوند، خیلی زشت است. درهم خوری یک خاصیت خوکی است. اجنه مسلمان این نکته را خیلی خوب درک کرده بودند. آنان وقتی قرآن را  برای اولین بار گوش می دادند، به همدیگر گوشزد میکردند که خاموش باشید (قَالُوا أَنْصِتُوا) و اجازه دخالت ورودیهای دیگر را در فهم قرآن ندهید.

 

وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَرًا مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنْصِتُوا فَلَمَّا قُضِیَ وَلَّوْا إِلَى قَوْمِهِمْ مُنْذِرِینَ ﴿۲۹

و چون تنى چند از جن را به سوى تو روانه کردیم که قرآن را بشنوند پس چون بر آن حاضر شدند [به یکدیگر] گفتند گوش فرا دهید و چون به انجام رسید هشداردهنده به سوى قوم خود بازگشتند (۲۹)

 

اما کتاب شعر می گوید:

بشنو از نی چون حکایت میکند

 

برای کتاب شعر، فقط گوش دادن مطرح است و تا آنجایی که جا داشته است و توانسته اند، در کتابهای شعر  پرخوری و درهم خوری اجرا شده است.

اکنون پرخوریهای روانی خیلی زیاد شده است. قبلا هر شهر یک دروازه داشت ولی اکنون به اندازه افراد، دروازه مجازی وجود دارد و ورودیها خیلی متنوع تر و بیشتر شده است و میتواند مشکلات جدی برای افراد بوجود آورد و آنان را به خوک و یا میمون مسخ کند. بنابراین بشر بیش از پیش به راهنمایی های قرآن نیاز دارد و شفای انسان فقط در کلمات قرآن است و بس.

  • اسعد حسینی
۱۷
ارديبهشت
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهل و هشتم)

مسخ ( بخش 2 )

 

در قسمت قبل گفته شد که نظریه داروین دقیقا برخلاف نظریه قرآن است.

 

نظریه داروین: انسان تکامل یافته نوعی میمون یا شامپانزه است  (میمون به انسان (

قرآن: انسان بمرور زمان بعلت نافرمانی و کج کردن دستورات دینی به میمون و یا شامپانزه طرد شده مسخ میشود (انسان به میمون)

 

داروین می گوید انسان، تکامل یافته میمون است. اما قرآن برعکس آن را می فرماید که انسان میتواند براثر سقوط اخلاقی و رفتاری به میمون طرد شده تنزل یابد. قرآن این حالت از تنزل اخلاقی رفتاری را مسخ می نامد. انسانها میخواهند اصالت خویش را به حیوانات روی زمین بر گردانند. آنها میخواهند منکر این واقعیت شوند که انسان از بهشت به زمین تبعید شده است (هبوط). انسان میخواهد که اصالت خوش را به شامپانزه و خوک برگرداند. در حالی که می بایست اصالت خویش را بداند و بفهمد که برای چی روی زمین آمده است و چه هدفی پشت این تبعید بوده است؟

داروین از عبارتی به عنوان Evolution استفاده میکند که به معنای تکامل است. اما خدا از عبارتی صحبت می فرماید به نام مسخ. تکامل یعنی کامل شدن. یعنی فرآیند کامل شدن یک موجود و تبدیل شدن به یک موجود بهتر. اما مسخ یعنی فرآیند تغییر خصوصیات دادن به یک موجود با شرایط و خصوصیات بدتر.

 

خوک:

حیوان دیگری که خدا از آن در قرآن صحبت می فرماید خوک است. بعضی انسانها بعد از مدتی که سبک و استایل زندگی غلطی را در تغذیه بکار بردند، کم کم به خصوصیات خوک نزدیک میشوند. جهت درک این مورد بدانیم که  خوک کثیف خور، پرخور و بی کیفیت خور است. این روش تغذیه بعد از مدتی استایل و مدل زندگی را عوض میکند و افراد در سبک و استایل تغذیه به یک زندگی خوکی میرسند. جهت فهم تاثیر تغذیه از نوع خوکی بر بدن انسان، بهتر است که خصوصیات خوک را بشناسیم.

 

بعضی از خصوصیات خوک در مورد تغذیه:

  • انواع ویروس‌ها و میکروب‌ها در بدن و لایه پوستی خوک موجود است. اما بدن خوک طوری است که هیچ عکس العملی نسبت به این ویروس‌ها نشان نمی‌دهد. پوست و گوشت خوک هیچ عکس العملی نسبت به ویروسها و میکروبها نشان نمی دهد و عملا محیط پرورش این میکروبهاست. شاید شنیده باشید که بعضی ها میگویند بدن معتادها خیلی مقاوم است در مقابل سرما خوردگی و اصلا سرما نمی خورند! اما واقعیت ماجرا این نیست. بدن معتادها به علت مستی و نشئگی های فراوان، کنش و واکنشهای خود را از دست میدهد و در نتیجه نسبت به ویروسها و میکروبها، بی تفاوت است و مثل خوک آن را پذیرا میشود. بدن یک معتاد بیماری را درمان نمی کند، بلکه آن را مخفی میکند و آن را می پوشاند. این یک نوع تظاهر به خوب شدن است. خیلی از داروها و قرصهای شیمیایی هم همین کار را انجام میدهند و در ظاهر انسانها را خوب میکنند؛ اما بمرور زمان انسان را به شرایط بدنی شبیه خوک میرسانند. این همان مسخ شدن به خوک است.
  • در واقع گوشت و سیستم گوارش خوک نسبت به خیلی از میکروبها بی تفاوت است و همین حس بی تفاوتی میتواند به انسان هم منتقل شود. یکی از مزایای بدن طبیعی انسان این است که نسبت به میکروبها و ویروسها عکس العمل نشان میدهد و این خاصیت طبیعی سیستم ایمنی بدن انسان است. اما بدن انسان شبیه به خوک بی تفاوت است و این نوع بی تفاوتی میتواند در سطح روان انسان هم گسترش یابد که در این حالت بسیار خطرناک است. شاید یکی از دلایل مهم حرام بودن گوشت خوک همین است.
  • خوک از نظر بدنی و سایز و شکل اندامهای داخلی شباهت عجیبی به اندامهای داخلی انسان‌ها دارد. حتی دانشمندان از کلیه، پوست و سایر اعضای بدن خوک برای پیوند به انسان‌ها استفاده هم می‌کنند. به علت این شباهت زیاد بین اعضای داخلی انسان و خوک، بیماریهای مشترک بین انسان و خوک خیلی زیاد است. از آنجا که خوک کثیف خوار و پرخور است، گوشت آن میتواند بیماریهای زیادی را به انسان منتقل میکند.
  •  اینکه چرا بدن خوک نسبت به میکروب‌ها و ویروس‌ها هیچ عکس العملی نشان نمی‌دهد، ما را یاد روش درمان بیماری ایوب می‌اندازد که در آن خدا به او می‌فرماید ای ایوب با طبیعت مغتسل شو و از سردی استفاده کن. دلیل این امر این است که بدن ما باید در مقابل بیماری‌ها و ویروس‌ها و خطرات دیگر واکنش‌های متقابل انجام دهد و گرنه زیر پوستی بیمار می‌شویم بدون آنکه خود بدانیم. بدن خوکی عکس العمل مناسبی ندارد و در نتیجه بیماریها براحتی و سریع به مرحله حاد میرسند و زمانی متوجه این موضوع میشویم که کار از کار گذشته است. مغتسل شدن با طبیعت و استفاده از سردی های نظام رحمانی، باعث بکار افتادن سیستم ایمنی بدن و روان ما میشود. در آنصورت بدن و روان ما نسبت به مشکلات بی تفاوت نخواهند بود.
  • بنابراین مخدرات، مسکرات، مشروبات الکلی، تفکرات مسموم و شرک انسان‌ها را از عکس‌العمل طبیعی جسم و روان در مقابل بیماری‌ها و خطرات جسمی و روانی باز می‌دارد. زمانی این عکس العمل ها پیش می‌آید که کار از کار گذشته است و به مرحله حاد رسیده است.
  • آدمی به جای اینکه استایل غلط زندگی خود را تغییر دهد، دنبال روشی می‌گردد که به وسیله داروها و قرص‌های شیمیایی، مشکل خویش را درمان کند، بدون آنکه به استایل زندگی خویش دست بزند. این روش یک نوع غرور و تکبر است.  مثلاً کسی که گردنش درد می‌کند و یا آرتروز دارد به جای اینکه طریقه استفاده از موبایل و لپ تاپ و طرز نشستن خویش را تغییر دهد، دنبال دارو میگردد تا که آرتروز خود را درمان کند. او حاضر به برگشت و توبه از روش غلط خویش نیست. این یک روش خوکی است.
  • خوک‌ها عرق نمی‌کنند. در میان انسانها هم یک سری داروهای شیمیایی و کرم‌ها طراحی شده است تا که انسان‌ها به خود بزنند و عرق نکنند.  البته این رفتار خوک‌ها به خاطر طرز رفتار زیستی آنها است و خدای مهربان آنها را اینطوری خلق فرموده است؛ اما برای انسان این سبک زندگی غلط است.
  • پوسته و گوشته جامعه خوکی بعد از مدتی ، به پوست و گوشت خوک شبیه میشود. در جامعه خوکی مردم نسبت به اعمال بد و زشت بی تفاوتند و همدیگر را به حق و صبر توصیه نمی کنند.
  • مصرف تصادفی هر آنچه که دور و برشان است؛ خوکها سیستم گوارش نسبتا متفاوت و مقاومی دارند.
  • رفتار خوک‌ها خیلی تحت تاثیر تغذیه است. دقیقا به همین خاطر است که گوشت خوک حرام است و خدای قادر توانا آن را بر انسان حرام کرده است تا که تحت تاثیر آن فرآیند (صفات کثیف خواری پرخوری بی موقع خوری و بی کیفیت خوری) قرار نگیرد. متاسفانه در جهان، غذاها و کالاهای بی کفیت زیاد درست میشود که اکثرا کسانی آن را درست میکنند که صفات خوکی در آنان ظهور پیدا کرده است. خیلی از مواد غذایی بی محتوایند و فقط به یک شکل تبدیل شده اند. تولید وسایلی که ظاهرا ارزان تر است ولی تا مدت مشخصی کار میکند. اینها از صفات خوکی هستند. بزرگترین کشورهای مصرف کننده گوشت خوک را جستجو کنید. آنها وسائلی را تولید میکنند که کارائی مناسبی ندارند.
  • گوشت خوک حرام است زیرا به روش غلطی پرورش می یابد و به روش غلطی آن گوشت بدست آمده است. ربا هم حرام است زیرا به روش غلطی بدست آمده است.
  • ضرب المثل‌های عامیانه بعضی ملت‌ها در مورد خوک و میمون واقعیت‌های جالبی را مشخص می‌کند.  این ضرب المثل‌ها نشان از آن دارد که خوک حیوان کثیف‌ و آلوده و لجوجی است. مثلا در انگلیسی می گویند  A pig in a poke  یعنی خریدن چیزی بدون بررسی دقیق. خوک بدون بررسی دقیق، هر آنچه که بیابد و دم دستش باشد، می خورد. در حالی که خدا در قرآن می فرماید هر آنچه میخوری و مینوشی با دقت بررسی کن! (فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ)
  • یا ضرب المثل عامیانه در مورد میمون میگوید  see monkey , do monkeyکه بر تقلید کورکورانه دلالت دارد.  میمون  به عنوان جانوری که رفتارهای غیر قابل پیش‌بینی انجام می‌دهد معروف است.

البته یادآوری شود که خدا خوک‌ها و میمون‌ها و سایر حیوانات را معصوم و بی‌گناه آفریده است. اما خصوصیات زشت و رفتارهای زشتی که در آنها هست به این خاطر است که انسان متذکر و یادآوری شود و از این صفات زشت دوری کند.

 

جامعه خوکی:

متاسفانه بسیاری از رفتارهای انسانها به مرور به رفتارهای میمون و خوک شبیه تر میشوند. مردم در همه چیز تقلید و چشم و هم چشمی میکنند. این یک نوع رفتار میمونی است. مسخ در قرآن به همین معناست. مردم در خیلی از چیزها شرطی شده اند. مثلا بدون آنکه گرسنه باشند و نیاز غذایی داشته باشند، نهار و شام میخورند. مردم بدون آنکه توجه کنند، فقط از جنبه تقلیدی، شبها تا دیر وقت بیدارند و فیلم نگاه میکنند؛ در حالی که باید استراحت کنند و روزها فعالیت و کار  و تلاش و کوشش کنند. یا اینکه مردم در هر چیزی تقلید میکنند و حتی برای ساده ترین امورات زندگی خویش، در اینترنت سرچ میکنند و به این طریق خود را به موجوداتی بی اراده تبدیل میسازند که در هر چیزی باید یکی به آنها یاد دهد. جامعه میمونی و یا جامعه خوکی از همینها بوجود میاید.

تا اینجا متوجه شدیم که نظر قرآن، دقیقا برخلاف آنی است که داروین می گوید. داروین می گوید انسان تکامل یافته میمون است و از میمون بوجود آمده است. اما قرآن می فرماید که انسانها انسان خلق میشوند ولی بعد از مدتی به میمون و خوک تبدیل میشوند. تبدیل شدن به خوک از نظر جسمی است و تبدیل شدن به میمون از نظر رفتاری اخلاقی است. خدای مهربان در مورد این تبدیل در قرآن، سه بار میمون و یک بار خوک را ذکر کرده است. این مساله خودش اهمیت سه برابری اخلاق و رفتار را نسبت به جسم نشان میدهد. انسانها اگر پاکی و طهارت درونی را از دست دهند، خودبخود به سمت میمون واری و خوک واری می روند و این را مسخ می گویند. وقتی درون پاک نباشد، نیازهای الکی و غیر ضروری برای انسان پیش میاید و در نتیجه جواب هر کدام از این نیازهای کاذب، منجر به پرخوری میشود و به این طریق خوک واری در بدن انسان بوجود میاید.

 

  • پرخوری یک صفت جهنمی است

پرخوری یک صفت جهنمی است که خوک آن را داراست. در جهنم، پرخوری میکنند در حد پر شدن بطنها (فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ).

 البته خوک حیوان معصوم و بی گناهی است. خدای حکیم عمدا آن را اینطوری آفریده است تا به انسان نشان دهد که خصوصیات بد تغذیه، بدن انسان را بی تفاوت در مقابل بیماریها و کنشها و واکنشها می کند. خیلی از عملهای زیبایی هم، بدن انسان را نسبت به واکنش و کنشهای طبیعی بدن، بی تفاوت میکند.

 

بازار خوکی:

بازار خوکی در بازارهای مالی به معامله‌گرانی که بر اساس طمع و حرص عمل می‌کنند اشاره دارد. این افراد به دنبال کسب سود بیشتر هستند و اقدام به معاملات با حجم بالا می‌کنند، اما در نهایت به دلیل نوسانات بازار، ضرر می‌کنند. در بازار خوکی، برنامه‌ریزی و استراتژی وجود ندارد و معامله‌گران بر اساس هوا و هوس خود عمل می‌کنند که در نهایت باعث ضرر می‌شود.  بنابراین، خوک‌ها نماد افراد طمع‌کار و قربانی بازار هستند. روش غلط تغذیه هم می‌تواند جیب خیلی‌ها را پر از پول کند و هزینه های اضافی زیادی روی دست خیلی ها بگذارد و باعث چرخش بیفایده و مضر پول در این صنایع شود.

 

دلیل زشت شدن انسانها:

کلا مساله زشتی انسانها و حتی زشتی جامعه بخاطر پرخوری است. حالا پرخوری جسمی و یا پرخوری روانی. پرخوری روانی هم مساله خیلی مهمی است که باید خیلی مدنظر قرار گیرد.

انسانها در هر چیزی میخواهند سیرِ سیر شوند. آنقدر غذا میخورند که دیگر جا نداشته باشند. آنقدر موسیقی گوش میدهند که بیحال شوند. آنقدر فیلم نگاه میکنند که خوابشان ببرد. آنقدر حرف میزنند که کار به غیبت برسد و یا خسته شوند. وقتی دو نفر با هم حرف میزنند، اگر حرفی برای گفتن نداشته باشند، به غیبت رو می آورند. غیبت نتیجه زیاده خوری و کثیف خوری در حرف زدن است.

آدمیان آنقدر شبها بیدار میمانند که خسته شوند. از قدرت خویش علیه زیردستان و ضعفا تا آخر توان استفاده میکنند. در هر چیزی افراط و تفریط میکنند. آدمیان میخواهند در هر چیزی احساسات خویش را لبریز و پر کنند و احساسات خود را تا نهایتش و تا آنجایی که جا دارد، تحریک کنند. اینها پرخوری روانی است. بشر اسم اینها را رفاه و آرامش و امنیت گذاشته است. در حالی که اینها رفاه و آرامش نیست و باعث زشتی افراد و جامعه میشود. بشر تعاریف غلطی از خوشبختی و رفاه و زیبایی و زشتی برای خودش اختراع کرده است.

 

دلیل اصلی کاهش ازدواج:

یک چیزی میگویم که شاید از شنیدن آن تعجب کنید. دلیل اصلی ازدواج نکردنها علاوه بر مشکلات اقتصادی، پرخوری روانی و جسمی است. آدمها با پرخوری های روانی و جسمی زشت میشوند و در نتیجه تمایلی به هم ندارند و ازدواج نمی کنند. زنان و مردان زیبا خیلی کم شده اند. پرخوری های روانی و جسمی آنان را زشت کرده است و در نتیجه به روشهای رحمانی ازدواج راضی نیستند. ما تابحال فکر میکردیم که دلیل اصلی ازدواج نکردن، مشکلات اقتصادی است. اگر چه اقتصاد عامل مهمی است. اما وقتی انسانها پرخوری روانی و جسمی کنند، زشت میشوند و در نتیجه نمیتوانند جذب هم شوند.

تعریف زیبایی کنونی غلط است. مردم پرخوری روانی و جسمی میکنند و زشت میشوند و بعد شیطان به آنها پیشنهاد یوگای صورت میدهد. درحالی که یوگا از هر نوعش، یک گام تدریجی برای شیطان شدن است. خدا میخواهد که افراد پرخوری روانی و جسمی نکنند تا زشت نشوند. اما شیطان میخواهد که افراد همان پرخوریها را بکنند و در نهایت با یوگا یا قرصها و سایر روشها مشکل را بپوشانند. شیطان اوت پوت را می پوشاند تا اینپوت غلط را کم اهمیت جلوه دهد. کلا سیستم شیطان مبتنی بر پوشاندن و پاک کردن صورت مساله است. به این می گویند کفر. راز زیبایی انسانها در این است که در سبک زندگی مثل میمون و خوک نباشند. زیرا در آنصورت مسخ میشوند و در نتیجه زشت میشوند. شاید دیده ای بعضی پیرزنها و پیرمردها صورتشان چروکیده است، اما زیبایند. زیرا آنها روال درست و سبک درستی از زندگی را پیش گرفته اند.

پرخوری روانی:

آدمیان وقتی از یک لباس خوششان میاید، ده نوع از آن می خرند و یا وقتی از آهنگ خوششان میاید، دهها بار گوش میدهند. یک فیلم سیصد قسمتی در مورد عشق و مسائل مربوطه نگاه میکنند ولی سیر نمیشوند. در یک فیلم سیصد قسمتی، زن به مرد خیانت میکند. در سیصد قسمت بعدی اینبار مرد به زن خیانت میکند. مدام داستان خیانت و عشق با اختلاف خیلی کم تکرار میشوند و اینها پرخوری روانی است. مردم از دیدن اینها خسته نمیشوند. خیانت، عشق، از خودگذشتگی افراطی، ظلم افراطی، زیاده روی و ... موضوعات ثابت این پرخوری ها هستند.

اینها همگی پرخوری و بی کیفیت خوری روانی است. خیلی ها میخواهند در هر چیزی، به نهایتش برسند و نهایت لذت هر چیزی را تجربه کنند. آنها فکر میکنند که معنویت در اینهاست. در حالی که اینها افراط و تفریط است و نقاط افراط و تفریط، نقاط تبذیری هستند و در کنترل شیاطین است.  به همین خاطر خدای مهربان مبذرین را برادران شیاطین می نامد (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ).

نقاط تبذیری، نقاط پرخوری هستند. این نقاط، نقاطی هستند که شیاطین در کنترل خویش دارند و به همین خاطر است که افراد رونده در این نقاط از نظر روانی، اخلاقی و حتی جسمی زشت میشوند. بعضی از مردم به اشتباه فکر میکنند که خوشی و هدف این دنیا به لذتهایش است؛ ولی این نوع تفکر اشتباه و منحرف است. خوشی این دنیا به صحیح زندگی کردن است. دین به معنای سبک و روش و بینش زندگی است. خدا میخواهد سبک زندگی را به ما یاد دهد. عذاب جهنم بخاطر سبک زندگی غلط موجود در آن است.

وقتی وارد بعضی کانالهای مجازی میشوید، با کشاندن انگشتان دست به چپ و یا راست و یا بالا و پایین؛ کلیپهای متعددی در اختیار شما قرار می گیرد و اینها واقعا از حد و اندازه منطقی میگذرند و فرد دچار پرخوری روانی، دیداری، شنیداری میشود. اینها همگی مضرند. زیرا هر گونه پرخوری روانی و یا حتی جسمی، نیاز به آب کننده و هضم کننده دارد. در جهنم هم پرخوری های جسمی و روانی انجام میشود و افراد مجبورند  که برای هضم و حل آن از حمیم روی آن بریزند.

 

فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ﴿۶۶

پس [دوزخیان] حتما از آن مى ‏خورند و شکمها را از آن پر مى کنند (۶۶)

 

ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِیمٍ ﴿۶۷

سپس ایشان را بر سر آن آمیغى از آب جوشان است (۶۷)

 

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ ﴿۶۸

آنگاه بازگشتشان بى‏ گمان به سوى جحیم است (۶۸)

 

حالا حمیم چیست؛ معانی مختلفی از ابعاد مختلف میتواند داشته باشد. در بُعد جسمی میتواند آب جوشان باشد و از ابعاد معنوی میتواند افراط و تفریطهای از نوع دیگری باشد. نیم ساعت وبگردی بی هدف که فقط حسادت، شهوت، غبطه و سایر صفات منفی بار انسان میکند، به اندازه یک روز خستگی می آورد. زیرا اینها تغذیه روانی هستند که فقط روان انسان را پر میکنند و گرنه ارزش تغذیه ای برای روح و روان ما ندارند و خیلی مضر هستند. دیگران را پُر کردن، کنایه از این است که صفات بد را در او تحریک کردن. همانطور که در جهنم، جهنمیان فقط شکمهایشان پر میشود و هیچ فایده دیگری برای آنها ندارد (فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ). اما کسانی که بوسیله تلویزیون و وبگردی های ناسالم، ورودیهای ناسالم وارد روان خویش میکنند، بیمار میشوند و بعدا مجبورند که برای درمان این بیماری، کارهای خطرناکی انجام دهند و چیزهای خطرناک دیگری وارد روان خویش بکنند. آیه ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِیمٍ  کنایه از این موضوع است که جهنمیان بعد از میل غذایی که فقط بطنها و روانها را پر میکند، مجبورند که مایعی جوشان روی آن بریزند. به همین طریق اخذ اینپوتهای ناسالم از هر منبعی (تلویزیون، وبگردی، فیلم، آهنگ و رمان و ...) روان انسان را پر میکند و باعث زجر افراد میشود و افراد مجبورند که مایع جوشان (حمیم) روی آن بریزند. مایع جوشان اینجا کنایه ای از یک ورودی خیلی مضر است و اصل عذاب همین ورودی مضر است که بعد از خوردن اینپوت حرام شکل می گیرد.

تعریف خوردن  (اکل) در قرآن، فقط خوردن غذا نیست. طبق قرآن غیبت کردن هم به نوعی خوردن گوشت جسد مرده برادر است (یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ). خدای مهربان از گرفتن ربا هم به عنوان خوردن یاد کرده است (الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا). گوساله گرائی و گرایش به عرفانهای شرقی و غربی و گرایش به اشعار و آهنگهای آلفایی و فیلمهای توهمی هم؛ نوعی نوشیدن است (وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ). میراث دیگران را بزور گرفتن هم نوعی خوردن است (وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ). مال یتیمان را گرفتن هم نوعی خوردن ذکر شده است (یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى). اموال دیگران را گرفتن به روشهای باطل هم نوعی خوردن است (وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ). بنابراین دو نوع خوردن داریم؛

یکی خوردنی که وارد دستگاه گوارش ما میشود و

دیگری خوردنی که وارد دستگاه روان ما میشود.

 خیلی از پزشکان همیشه از خوردن نوع اولی حرف میزنند و داروهایی برای درمان اولی می نویسند ولی حکیمان از نوع دومی حرف میزنند. مثلا ربا هم نوعی پرخوری روانی جسمی است. زیرا کسی که ربا میخورد، دچار اضافه وزن روانی میشود و همین او را در معرض دچار شدن به انواع بیماریهای روانی قرار میدهد. جامعه ای که با ربا گسترش پیدا کرده است، انواع بیماریهای اجتماعی در آن ظاهر میشود.

پرخوری روانی، یعنی  چیزهای اضافی وارد روان خود کنید. فردی یک کلیپ پنج دقیقه ای در اینترنت نگاه میکرد وقتی کلیپ را تا آخر نگاه  کرد؛ گفت که لعنت به این کلیپهای مسخره! ولی نکته اشتباه ماجرا این بود که این فرد این کلیپ را تا آخر نگاه کرده بود و آن را وارد روان خویش کرده بود. یعنی آن را خورده بود. او مطالب آن را قبول نداشت ولی خورده بود و به این میگویند پرخوری روانی.

هر گونه پرخوری روانی و یا جسمی، عواقبی مثل به هم خوردن متابولیسم بدن و روان، به هم خوردن هورمونها و زیاد شدن چربی ها و ... برایش اتفاق می افتد. یکی مهمانی رفت، شروع کردن به خوردن دسر، شکمش را پرکرد. بعد غذای اصلی را آوردند. او نتوانست غذای اصلی را بخورد. زیرا شکمش پر شده بود. به همین طریق کسی که اینپوتهای روانی زیادی را بخورد، نمیتواند اینپوتهای صحیح دیگری را بگیرد. کسی که نیم ساعت مشغول دیدن زدن کلیپهای مختلف میشود، روان خودش را پر میکند. بعد از آن او دیگر نمی تواند هیچ آیه قرآنی را درک کند و نمی تواند معانی صحیح را وارد بطن و روان خویش کند. به همین خاطر خدای مهربان میفرماید که قرآن و یا نماز صبحگاهی بسیار موثر و مفید و دلچسب است (إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا ).

 

أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا ﴿۷۸

نماز را از زوال آفتاب تا نهایت تاریکى شب برپادار و [نیز] نماز صبح را زیرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان] است (۷۸)

 

زیرا وقتی صبح زود بیدار میشوید و قرآن میخوانید و یا نماز بجا می آورید، از آنجا که اینپوت اضافی هنوز وارد سیستم روان و بدن خود نکرده اید، این نوع معنویت، بسیار جذاب خواهد بود و تاثیر خودش را در روان آدمی میگذارد. زیرا صبح زود آدمی هنوز بطن خود را با انواع کلیپها پر نکرده است و مالئون منها البطون نکرده است. البته متاسفانه اکنون خیلی از جوانان صبح که از خواب بیدار میشوند، مثل صبحانه خوردن، شروع میکنند در فضاهای مجازی غیر ضروری دیدزدن که اینها نوعی پرخوری است. مهمترین ضرر این نوع پرخوری این است که فرد بعد از آن دیگر روانش چیزی را قبول نمی کند و حرف حالیش نمیشود. هدایت به مقدار و کمیت نیست و بلکه به کیفیت است. گاهی فرد دچار پرخوری روانی نیست و یک آیه قرآن برایش بخوانید، حالیش میشود و درک میکند. اما اگر روان آدمی پر باشد، تمام قرآن را هم برایش بخوانید، بیفایده است. متاسفانه حالا در جامعه ما قرآن شده است قرائت های مختلف با صداهای قشنگ ولی بی اثر.

 

فجر:

طبق فرموده قرآن، قُرْآنَ الْفَجْرِ بسیار تاثیرگزار است. یعنی روان شما بعد از استراحت شبانه خالی میشود و در زمان فجر فرصت خوبی است که مطالب خوبی در آن بریزید و آن را با چرت و پرتها و کلیپهای نامناسب پر نکنید. فجر فرصت بسیار مناسبی است تا که انسانها از دست اینپوتهای اضافی خلاص شوند. خدای مهربان در یکی از سوره های قرآن از فجر و ده شب صحبت می فرماید که تابحال تفسیرهای متفاوتی از آن شده است. اما حالا به معنای درستی از آن می رسیم. این ده شب و فجر، فرصت بسیار مناسبی است تا که انسان از دست پرخوری و خوردنهای اضافی چه جسمی و چه روانی نجات یابد.

 

وَالْفَجْرِ ﴿۱سوگند به فجر (۱)

وَلَیَالٍ عَشْرٍ ﴿۲و به شبهاى دهگانه (۲)

 

پرخوریهای جسمی و روانی نوعی اعتیاد هستند. در ده شب متوالی، موقع فجر که از خواب بیدار میشوید، خوردنهای اضافی و بیفایده بکار نبرید و خود را کنترل کنید. در آن صورت از دست این اعتیاد خطرناک خلاص میشوید. خدای حکیم در سوره فجر، راهکار بسیار مناسبی را برای ترک پرخوریهای روانی و جسمی در مدت ده روز به ما ارائه میدهد. فجر (الْفَجْرِ ) و ده شب متوالی (لَیَالٍ عَشْرٍ ) باعث خلاصی انسان از دست پرخوریها میشود. بعضی ها شبهای دهگانه را به ده شب آخر رمضان تاویل کرده اند. اما از آنجا که لیال بصورت نکره آمده است و ال تعریف ندارد؛ پس ده شب خاصی مد نظرش نیست و میتواند در هر قسمتی از سال و ماه اجرایی کنید. این سوره عملکرد و روال خاصی را بیان میدارند:

  1. ده شب متوالی ، پرخوریهای شبانه (چه تغذیه و چه فیلمها و آهنگها و شب نشینی ها و ...) را کنار بگذارید.
  2. صبح که از خواب بیدار شدید، پرخوریهای جسمی و روانی را هم ترک کنید و دیدزنی و وب زنی های خود را محدود کنید و هر آنچه که واقعا نیاز دارید، را ویو کنید.

خدای مهربان حکیم در سوره فجر این دو روش ساده را میخواهند برای ما بیان دارند و مخصوصا به آن قسم هم می خورند تا اهمیت آن را نشان دهند.  دیده ای بعضی ها میگویند دلمان پُره. این ثابت میکند که پربودن روان بسیار خطرناک است و حتی میتواند انسان را از کار و زندگی بیندازد. پرخوری روانی باعث پرخوری جسمی میشود و حتی بالعکس هم امکان پذیر است.

 

پرخوری جسمی باعث پرخوری روانی میشود

و

پرخوری روانی هم باعث پرخوری جسمی میشود

 

بطور مثال تنشهای عصبی باعث پرخوری در خوردن غذا میشود. حتی پرخوری در تغذیه هم باعث میشود که انسانها دچار سوداگری شوند و حتی خوابهای آشفته می بینند. بعضی ها که پرخوری میکنند، بعد از آن می نشینند تا نصف شب فیلم نگاه میکنند. به این طریق پرخوری جسمی باعث پرخوری روانی میشود. این دو نوع پرخوری در هم تاثیرگزارند. انسانها با پرخوری جسمی، روانشان هم نامتعادل میشود. ضرب المثلی هست که میگوید نفسش از جای گرم بلند میشود. این یعنی افراد پرخوری میکنند و حرفهای بزرگ بزرگ و غیرواقعی میزنند. فجر به معنای گشایش هم هست. خدا در این روش، انسانها را از یک مشکل بزرگ نجات میدهد و برای آنها درِ دیگری از رحمت می گشاید و بن بستها را از بین می برد؛ به شرطی که به این سوره عمل شود.

 

چشم سوم یک نوع پرخوری روانی خطرناک است:

شیطان این مساله را میداند و به همین خاطر تکنیک چشم سوم را در مدیتیشن پیشنهاد داد تا انسانها علاوه بر دو چشمان خود، از چشم سوم هم ورودی در خود بریزند و به این طریق انسانها خیلی زود پر میشوند. انسان که خیلی زود پر شود، باید تخلیه هم بشود. بعضی افراد را دیده ای که به در و دیوار توهین میکنند. این افراد روانشان پر شده است و مجبورند که از این روش استفاده کنند تا تخلیه شوند. غیبت کردن، شک و گمانهای بیخود همگی انسانها را دچار پرخوری روانی میکند. یکی که غیبت میکند و شک و گمان بیخود بکند، باید مدام تکرار کند. مثلا کسی که در یک جمع غیبت میکند و بحث را نیمه کاره رها کند، افراد دیگر بطور مکرر از مابقی ماجرا می پرسند. اصولا غیبت ، شک و گمان بیخودی همگی باعث پرخوری روانی میشوند.

هر گونه تکراری به معنای پر کردن روان است. یک فیلم، دو فیلم، یک کلیپ دو کلیپ سه کلیپ چهار کلیپ و ... اینها که تمامی ندارد. همه اینها هم تکرار هستند. روانی آدمی را پر میکند. قوم لوط حرف حالیشان نمیشد زیرا آنها قبل از گوش دادن به پیامبر لوط، از قبل روان خود را با بدی ها پر میکردند.

 

وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یُهْرَعُونَ إِلَیْهِ وَمِنْ قَبْلُ کَانُوا یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ قَالَ یَا قَوْمِ هَؤُلَاءِ بَنَاتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلَا تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی أَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ ﴿۷۸

و قوم او شتابان به سویش آمدند و پیش از آن کارهاى زشت میکردند [لوط] گفت اى قوم من اینان دختران منند آنان براى شما پاکیزه‏ ترند پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید آیا در میان شما آدمى عقل ‏رس پیدا نمى ‏شود (۷۸)

 

آنها از قبل روان خود را با انواع سیئات و صحنه ها پرکرده بودند، دیگر بعد از آن مثل مست بودند و هیچی حالیشان نبود.

خیلی از برنامه های تلویزیون هم بی معنا و بی مفهومند. مردم جلوی تلویزیون می نشینند و هر آنچه که پخش بشود، نگاه میکنند و اینها پرخوری روانی است. پرخوری مشکلات روانی درست میکند. هر چیزی که نگاه میکنید، باید هدفمند و به دلخواه خودتان باشد، نه اینکه یک سازمان و یا یک دولت و یا یک سایت برای شما انتخاب کند.

 

  • اسعد حسینی
۱۰
ارديبهشت
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهل و هفتم)

مسخ ( بخش 1 )

 

 

داروین میگفت که انسان تکامل یافته نوعی میمون و یا شامپانزه است. اما قرآن برخلاف و بر عکس نظریه داروین را می فرماید. قرآن می فرماید انسان بمرور زمان، بعلت نادیده گرفتن فرامین خدای رحمان، به میمون طرد شده مسخ میشود. آن چیزی که قرآن می فرماید دقیقا خلاف و عکس آن چیزی است که نظریه داروین می گوید.

 

نظریه داروین: انسان تکامل یافته نوعی میمون یا شامپانزه است

قرآن: انسان بمرور زمان بعلت نافرمانی و کج کردن دستورات دینی به میمون و یا شامپانزه طرد شده مسخ میشود

 

انسان، تکامل یافته میمون نیست. اما میتواند براثر سقوط اخلاقی و رفتاری به میمون طرد شده تنزل یابد. قرآن این حالت از تنزل اخلاقی رفتاری را مسخ می نامد. خدای حکیم در قرآن از موضوعی به نام مسخ صحبت می‌فرماید که در آن مردم فرامین خدا را تغییر شکل می‌دهند و خدا هم آنان را به میمون و یا خوک مسخ می‌کند. تصور غلطی که در این مورد هست این است که بعضی‌ها فکر می‌کنند آنها واقعاً به میمون و خوک تبدیل میشوند؛ اما واقعیت ماجرا این نیست. میمون و خوک سمبل و نتیجه دو بُعد رفتار و جسم انسان هستند.

 

مسخ به میمون = مسخ از نظر رفتاری اخلاقی گفتاری

مسخ به خوک = مسخ از نظر خصوصیات جسمی

 

انسان‌ها اگر دستورات دینی را به نفع خود تغییر، تحویل و یا توجیه کنند؛ از نظر رفتاری و جسمی به میمون و یا خوک مسخ می‌شوند. خدای مهربان در قرآن حکیم از موضوعی صحبت می فرماید که تعدادی از بنی اسرائیل که کلک شرعی زدند و دستور تعطیلی شنبه را دور زدند، را به میمون مسخ کرد.

 

فَلَمَّا عَتَوْا عَنْ مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ ﴿۱۶۶

و چون از آنچه از آن نهى شده بودند سرپیچى کردند به آنان گفتیم بوزینگانى رانده‏ شده باشید (۱۶۶)

 

وَلَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَکَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِیًّا وَلَا یَرْجِعُونَ ﴿۶۷

و اگر بخواهیم هرآینه ایشان را در جاى خود مسخ مى ‏کنیم [به گونه‏ اى] که نه بتوانند بروند و نه برگردند (۶۷)

 

وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ ﴿۶۵

و کسانى از شما را که در روز شنبه [از فرمان خدا] تجاوز کردند نیک شناختید پس ایشان را گفتیم بوزینگانى طردشده باشید (۶۵)

 

فَجَعَلْنَاهَا نَکَالًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ ﴿۶۶

و ما آن [عقوبت] را براى حاضران و [نسلهاى] پس از آن عبرتى و براى پرهیزگاران پندى قرار دادیم (۶۶)

 

اما این مسخ آنطوری نبوده است که بعضی ها فکر میکنند، انسان به حیوان میمون تبدیل شد. این یک نوع تبدیل اخلاقی رفتاری بوده است که در ادامه شباهتهای اخلاقی رفتاری میمون طرد شده و انسان مجرم بررسی میشود. در کتابهای حدیث و سنت، روایتهایی هست که میگوید در یک روز هزاران نفر از بنی اسرائیل به حیوان میمون تبدیل شدند؛ که البته این موضوع صحت ندارد. وقتی تورات و تاریخ را مطالعه میکنید، هیچ اثر و گفته ای در این مورد پیدا نمیشود که چندین هزار نفر در یک روز به حیوان میمون تبدیل شده باشند. حدیث و سنت بزرگترین تضادها را در خود جمع کرده است. دروغ به این بزرگی در حدیث و سنت آمده است. درحالی که در تورات حتی به آن هم اشاره نشده است. مگر ممکن است که چندین هزار نفر در یک روز به میمون تبدیل شده باشند ولی در تورات و کتب تاریخی هیچ چیزی از این حادثه مهم ذکر نشده باشد. وقتی به منابعی غیر از قرآن، به عنوان منبع دین مراجعه شود؛ پیام واقعی قرآن گم میشود و مهجور می ماند. وقتی منابع دیگری غیر از قرآن مثل حدیث و سنت به عنوان منبع دین مطرح میشود و در کنار قرآن قرار داده میشود، دیگر پیام قرآن مهجور می ماند و این بزرگترین دشمنی و کتمان پیام پروردگار است.

 

وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﴿۳۰

و پیامبر [خدا] گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند (۳۰)

 

وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا ﴿۳۱

و این گونه براى هر پیامبرى دشمنى از گناهکاران قرار دادیم و همین بس که پروردگارت راهبر و یاور توست (۳۱)

 

تصوری که اکثر مردم در مورد این حادثه دارند اشتباه است. آنها فکر میکنند که کسانی که دستورات خدا را تبدیل و تغییر دادند، به میمون تبدیل شدند. اما این تبدیل، تبدیل اخلاقی رفتاری بوده است و نه تبدیل شدن به یک میمون که از درختان بالا میرود. این نوع تفسیرهای غلط از قرآن، معنای واقعی آیات قرآنی را می دزدد. با این نوع نگرش نسبت به قرآن، مردم از تغییر در فرامین خدا نگران نیستند، زیرا پیش خود فکر میکنند که راه ما چندان غلط نیست و گرنه به حیوان میمون تبدیل میشدیم! آنها پیش خود می گویند که خدا را شکر که مثل بنی اسرائیل نیستیم. آنها توجه نمی کنند که بنی اسرائیل در زمان خودشان، قوم برگزیده بودند.

انسان از نسل میمون و یا خوک نیست. بلکه بصورت انسان خلق شده است. اما ممکن است که انسان در نهایت به سمت میمون واری و خوک واری پیش رود. مسخ چیزی غیر از تبدیل است. وقتی خدا می فرماید که انسانهایی را به میمون مسخ میکند، منظورش تبدیل نیست. بلکه منظورش شبیه شدن است.

 

مسخ به میمون = میمون واری = شبیه شدن به میمون از نظر رفتاری اخلاقی گفتاری

مسخ به خوک = خوک واری = شبیه شدن به خوک از نظر خصوصیات جسمی

 

 آدمیان در کلک شرعی، ماهیت و روح دستورات فرامین خدا را تغییر می‌دهند و آن را مسخ می‌کنند و به همین خاطر است که آنها هم از نظر رفتاری و جسمی مسخ می‌شوند. مسخ شدن بطور جسمی در بخش دوم همین مقاله توضیح داده میشود. مسخ شدن بصورت جسمی، نه تبدیل شدن به خوک است؛ بلکه شبیه شدن خصوصیات جسمی به خوک است.

یهودیان شنبه را که به دستور خدا تعطیل شده بود دور می‌زدند. آنها شنبه ها تور می‌انداختند و یکشنبه‌ها صید می‌کردند و به این طریق ماهیت اصلی حکم خدا را تغییر می‌دادند. تغییر ماهیت همان مسخ است. شنبه همان شنبه است و یکشنبه هم سر جایش بود ولی ماهیت‌ها را کج کرده بودند. این همان کلک شرعی است که در میان انسانها فراوان یافت می‌شود.

 یکی دیگر از خصوصیات مسخ دین این است که دین زیر پوستی تغییر می‌کند و در واقع خیلی نامحسوس بعد از مدتی به یک دین دیگر تبدیل می‌شود. این‌ها دین خدا نیست، بلکه یک نوع مسخ است.  کسی که دین خدا را تغییر دهد و ماهیت دستورات خدا را تغییر دهد، خدا هم او را تغییر می‌دهد. این نوع تغییر مسخ نامیده می‌شود.

خدا فرموده است که در صورت تبدیل و کج کردن احکام دینی، انسان‌ها را به خوک و میمون مسخ می‌کنم و این روال با بنی اسرائیل پایان نیافت، بلکه همچنان تا روز قیامت ادامه دارد. این تبدیل از نوع تبدیل خلقتی نیست بلکه از نوع تبدیل رفتاریِ جسمی است که در ادامه توضیح داده می‌شود. ابتدا چندین رفتار عجیب میمونی را بررسی می‌کنیم که انسان‌های بدرفتار، بدگفتار، بدپندار هم بعد از مدتی به اینها می‌رسند.  به این نوع رسیدن می‌گویند مسخ به میمون و یا خوک.

 

چند رفتار زشت شامپانزه ای:

  • زیاده روی کردن در خوردن دانه‌ها و میوه‌ها و غذاها (اکثر انسانها هم پرخوری را سبک غذایی خود قرار داده اند )
  • خوردن گیاهان و میوه‌هایی که مست می‌کند. شاید عبارت میمون مست را شنیده باشید. شامپانزه ها به گیاهان و دانه های مست کننده علاقه وافری دارند. شامپانزه ها میوه های تخمیرشده میخورند که بخاطر خاصیت مست کنندگی آن است. آنها با خوردن این میوه های تخمیره شده، روابط اجتماعی برقرار میکنند. (انسانها هم به مشروبات مست کننده و مخدرات گرایش دارند و حتی براساس آن روابط اجتماعی خود را برقرار میکنند و براساس آن دوستان خود را انتخاب میکنند)
  • افسرده می‌شوند و در هنگام افسردگی پرخوری می‌کنند (پرخوری عصبی هم مشکل شایع میان انسانها است).
  • میمون‌ها برای دریافت غذا از انسان‌ها، حیله و خدعه به کار می‌برند.
  • بعضی میمون‌ها دنبال رفتارهایی هستند که حاکی از آن است که آنها دنبال ایجاد اختلاف و مشاجره با دیگران هستند؛ همانطور که خیلی از انسانها هم همینطوری هستند. بعضی از انسانها هم در سطح اجتماع و خانواده وشراکت براحتی جنگ و اختلاف و مشاجره راه می اندازند و میخواهند که از آب گل آلود ماهی بگیرند.
  • وقتی یکی از شامپانزه‌ها ادرار می‌کند، دیگران نیز به‌دنبال او این کار را انجام می‌دهند و این رفتار تقلیدی جمعی عجیب است. رفتارهای تقلیدی در میان انسانها هم زیاد است. ایجاد نیازهای کاذب از همین رفتار میمونی ناشی میشود. گاهی میان انسانها بعضی کارها انجام میشود که هیچ ضرورتی ندارد و فقط جنبه تقلید از دیگران و چشم و هم چشمی با دیگران را دارد.
  • رفتارهای افراط گرایانه جهت حمایت از یک محدوده امنیت و مرز. گاهی یک شامپانزه دیگر را در حد مرگ کتک میزنند فقط بخاطر نزدیک شدن به مرز آنها. اکثر جنگهای بزرگ میان انسانها هم بخاطر یک رفتار وعکس العمل افراطی بین انسانها پیش آمده است.
  • یک جانور شناس به اسم ریچارد رنگهام مثالی می آورد از پارک جنگلی در تانزانیا که گروهی شامپانزه با هم زندگی می کردند و همگی با هم دوست بودند اما پس از مدتی دو گروه شدند و در دو منطقه جدا از هم به زندگی ادامه دادند. شگفت اینکه دوستان قدیم که حالا در دو گروه جدا از هم جا گرفته بودند وقتی به هم می رسیدند تا حد مرگ همدیگر را کتک می زدند. او می گوید این مثال یادآور کشتار میلیونی دو قبیله هوتو و توتسی در روانداست. دو قبیله ای که در اصل یکی بیش نبودند و با گذشت زمان از هم جدا شدند و دشمنی بین آنان آنچنان شدت گرفت که یکی ازبزرگترین و اندوه بار ترین قتل عامهای قرن بیستم را به وجود آورد. بیشتر مردم جهان از یک نژادند ولی بعلت تعصبات نژادی و زبانی و قبیله ای، خونهای زیادی پایمال شده است. این رفتار میمونی در میان انسانها خیلی رایج است. هیتلر از نژاد آریایی حرف میزد و قتل و کشتار زیادی کرد، آخرش  با آزمایش دی ان آ مشخص شد که اصالتا یهودی آفریقایی تبار است.
  • بعضی مواقع شامپانزه ها، بچه های خود را می کشند (مثل سقط جنین میان انسانها).
  • وقتی که یک شامپانزه نر کاملا به بلوغ می‌رسد، به حمله به ماده‌ها با وجود اینکه علائم فرمانبری را نشان می‌دهند، بدون هیچ دلیلی ادامه می‌دهد. نری که یک ماده خاص را بیش از همه می‌زند، احتمال خیلی زیادی دارد که پدر فرزندان بعدی او باشد! این خاصیت زشت، گاهی در میان انسانها هم وجود دارد.
  • بعضی مواقع این حیوانات امحا و احشا میمونی را که هنوز زنده است، بیرون می‌کشند. این خشونت ذاتی شامپانزه‌ها در گوشتخواری زننده است.
  • به گفته ریچارد رنگهام، اگر شما تعدادی شامپانزه را که همدیگر را نمی‌شناسند به مدت هشت ساعت در یک هواپیما کنار هم سوار کنید، بسیاری از آن‌ها به احتمال زیاد از هواپیما زنده خارج نخواهند شد. مصرف الکل و اعتیاد هم، انسانها را به چنین سطحی از ناسازگاری می رساند. شامپانزه ها به اعضای گروه‌های همسایه حمله می‌کردند تا آن‌ها را عامدانه بکشند. شامپانزه‌های نر به روش ماکیاولی رفتار و یارگیری می‌کنند.
  • در تحقیقات دیگری، شامپانزه‌ها بیشتر مایل به پیروی و تقلید از مدلهای برجسته خود بودند. این خیلی شبیه رفتار انسانهاست که بیشتر آماده‌ی پیروی و تقلید از سلبریتی‌ها یا رهبران هستند تا تقلید از افرادی در جایگاه‌های پایینتر از خود. گاهی آدمیان حسرت زندگی های بهتر از خود را می خورند ولی زندگی های پایین تر از خود را نمی بینند که این مورد در جامعه خیلی برجسته است.
  • برخی محققان جهت بررسی میزان تاثیر رفتار جمعی، بر رفتار فردی، تحقیق پنج میمون را انجام دادند. در این تحقیق پنج میمون را داخل یک قفس قرار دادند. در این قفس یک نردبان وجود داشت و بالای نردبان تعدادی موز قرار داده شد. بنا بر غریزه، میمون‌ها علاقه داشتند از نردبان بالا بروند و موزها را بردارند. بلافاصله بعد از اینکه میمون اول از نردبان بالا رفت، اتفاق عجیبی افتاد. شیر آبی که در قفس تعبیه شده بود، با فشار، آب سرد روی سر هر پنج میمون ریخت. این پروسه با بالا رفتن هر کدام از این میمون‌ها به بالای نردبان تکرار می شد. بعد از چند نوبت هرگاه یکی از آن‌ها قصد بالارفتن داشت، چهارتای دیگر کتکش می‌زدند. به این ترتیب اجازه نمی دادند آب سرد روی آن‌ها بریزد. وقتی پنج حیوان داخل قفس، کاملا این موضوع را درک کردند که با بالارفتن هر یک از آن‌ها آب سرد روی همه ریخته می‌شود. یکی از میمون‌ها را از قفس خارج کردند و با میمون دیگر جایگزین کردند. حیوان جدید، بی‌خبر از همه‌جا قصد داشت از نردبان بالا برود و موزها را بردارد ولی چهار میمون دیگر مفصل اورا نیز کتک زدند تا متوجه شود بالا رفتن از نردبان مجازات دارد.

به همین ترتیب، یک یه یک میمون‌های اولیه را با میمون‌های جدید جایگزین کردند و این روند برای همه آن‌ها اتفاق افتاد. هر یک از میمون‌های جدید که می‌خواست از نردبان بالا برود، از بقیه کتک می خورد. حالا دیگر تمامی پنج میمون اولیه که آب سرد روی آنها ریخته شده بود از قفس خارج شدند. ولی دسته جدید به‌خاطر اینکه توسط قبلی‌ها کتک خوردند جرات بالا رفتن از نردبان را نداشتند. این حیوانات هیچ‌کدام آب سرد را تجربه نکرده بودند و حتی نمی‌دانستند چرا دسته اول کتک می‌خوردند. ولی چون بقیه این کار را انجام می‌دادند، آن‌ها نیز این کار را تکرار می‌کردند. طبق تحقیق پنج میمون، خیلی از رفتارهای فردی افراد، تحت تاثیر رفتارهای جمعی است. در حالی‌که خیلی‌ها دلیل آن‌را نمی‌دانند.

  • خیلی از رفتارهای انسان‌ها هم تحت تاثیر چنین کنش‌هایی قرار می‌گیرد. مثلا یک رسم خرافی از قدیم هست که همه رعایت میکنند ولی کسی از فلسفه پشت آن نمی گوید و نمی پرسد.
  • خیلی از کارهایی که ما انجام می‌دهیم واقعاً صحیح نیستند و فقط یک اسم و سنت هستند. تقلید کورکورانه و بدون منطق از گذشتگان اشتباه محض است.
  • آزمایش پنج میمون نشان می‌دهد که چطوری بعضی سنت‌ها و رسومات غلط از گسترش دین درست جلوگیری می‌کنند. گروه دوم میمونها که وارد آزمایش شدند، حتی فلسفه کار را هم نمی دانستند ولی تابع قانون تقلید بودند. بیشتر مردم تابع قوانینی هستند که تقلیدی به آنها رسیده است و به همین خاطر معناها در زندگی ها از بین رفته است. بعضی انسانها از نظر پوشاک، تغذیه و خیلی چیزهای دیگر فقط تقلید میکنند. حتی بعضی ها هم در اصول دین خود از دیگران تقلید میکنند که این اشتباه محض است.

 

قَالُوا بَلْ وَجَدْنَا آبَاءَنَا کَذَلِکَ یَفْعَلُونَ ﴿۷۴

گفتند نه بلکه پدران خود را یافتیم که چنین میکردند (۷۴)

 

  • آدم‌ها به ماهیت همدیگر توجه نمی‌کنند و بیشتر بر اساس رعایت کردن یک سری آداب و رسومات همدیگر را قضاوت می‌کنند. این روش هم اشتباه است.
  • میمون‌ها گاهی افراد ضعیف گروه خود را طرد می‌کنند و آنان را نادیده می‌گیرند که میان انسانها هم اینچنین است. مستضعفین گروه ضعیف شده جامعه هستند که در جامعه های ماکیاولی به حاشیه رانده میشوند و فاصله طبقاتی زیادی شکل می گیرد. در هر جامعه ای فاصله طبقاتی زیاد شد، بدانید که مسخهایی صورت گرفته است ولی خود مردم نمی دانند. جامعه زشت جامعه ای است در آن پندارها و گفتارها و رفتارهای زشت صورت می گیرد و این یعنی همان مسخ اتفاق افتاده است.
  • انجام اعمال جنسی در ملاء عام توسط شامپانزه ها که میان انسانها هم انجام میشود و البته انسان راهکار توجیهش را بلد است و اسم آن را آزادی گذاشته است.
  • پرتاب اشیا و سنگ به طرف دیگران و مزاحمت ایجاد کردن برای دیگران
  • در میان انسانها وقتی میان چند نفر و یا حتی چند کشور جنگ شود، بقیه نگاه می کنند، بی آنکه تلاشی برای ایجاد صلح و میانجیگیری بکنند. انسان دارد از نظر رفتاری به میمون شبیه میشود. دو میمون که با هم جنگ کنند، میمونهای دیگر میایند و نگاه می کنند و حتی تنور دعوا را گرم تر میکنند. این رفتار میمونی ما را یاد رینگ بوکس دوران رم باستان می اندازد که مردم کشته شدن آدمیان را نگاه می کردند. جهان اکنون بیش از هر چیزی به آدمهای صالح و مصلح نیاز دارد.
  • اکنون حتی انسانها از نظر زیبایی هم از دیگران تقلید میکنند و این تقلید واری به جای اینکه زیبایشان کند، آنها را به سمت شبهه میمونی می برد. هر انسانی از بدو خلقت، زیبایی مخصوص و منحصر به فرد خود را دارد و نیازی به دستکاری در بدن خود ندارد. اما انواع عملهای جراحی زیبایی غیر ضروری، تقلیدی است و این نوع تقلید به جای بخشیدن زیبایی به افراد، آنان را از نظر رفتاری و حتی قیافه به میمون شبیه میکند.

بعضی خصوصیات دیگر شامپانزه ها و میمونها که میان انسانها هم رایج شده است:

  • شامپانزه ها برای انجام رابطه جنسی از خشونت استفاده می کنند
  • بعضی شامپانزه ها معمولا در روابط جنسی قاعده مشخصی ندارند
  • طی تحقیقاتی روی یک شامپانزه ماده، مشاهده شد که در آن مدت چهار نوزاد شامپانزه را کشت و خورد.

قطعا انسانها از نسل میمون نیستند ولی انسان میتواند از نظر رفتاری و گفتاری به میمون شبیه شود. مهمترین تفاوت بین انسان و میمون این است که مغز انسان خیلی بزرگ تر است و در این مورد میتواند از تمام اخلاقهای زشت شامپانزه ای جلو بزند و در این زمینه با استعدادتر است.

اینها یک سری رفتارهای میمونی بود که میان بعضی میمونها و شامپانزه ها رواج دارد. این رفتارهای زشت، درون انسانها هم بوجود میاید. تغییر رفتاری اخلاقی به میمون به علت تغییر در احکام دینی صورت میگیرد. کسی که احکام دینی را تغییر دهد و ماهیت و هدف اصلی و معنای این دستورات را منحرف کند، در واقع دارد دین را مسخ میکند. به همین خاطر خدای حکیم، در مقابل او را مسخ میکند. (مسخ در مقابل مسخ) چند نمونه از تغییر در احکام دینی که بین مردم رایج است.

  • روش‌هایی برای فرار از زکات اختراع شده است. مردم زکات نمی دهند و می گویند درآمدی مازاد برای ما نمانده است یا خودمان نیاز داریم.
  • اختراع انواع ازدواج‌های سوری و سه طلاقه کردن زنان و استفاده از محلل برای باز کردن آن که همگی برخلاف قرآن است.
  • فرار از انجام فریضه روزه به بهانه‌های مسافرت و تمارض
  • معمولی جلوه دادن ربا و معرفی آن به عنوان داد و ستد و بانکداری
  • ازدواج سوری با نوزاد شیرخوار برای محرم کردن افراد دیگر به خود و این عمل بسیار زشت، به قانون خدا نسبت داده میشود.
  • ارتداد سوری برای فسخ ازدواج
  • به انگیزه گریز از جهاد خود را به تمارض زدن
  • بعضی‌ها گوشت خوک را نمی‌خورند ولی می‌فروشند. بعضی‌ها مشروب نمی‌خورند ولی می‌فروشند. اما واقعا آدمی یک چیزی را که قرآن قبول ندارد چطور می‌تواند آن را بفروشد و تولید کند. بعضی گروه‌های به ظاهر مسلمان مواد مخدر از انواع مختلف را کشت و یا تولید و به کشورهای دیگر صادر میکنند. اینها در مورد دین چی فکر میکنند؟
  • برای روزه نگرفتن، دکتر را بهانه می‌کنند.
  • ...

 

اینها فقط تعداد کمی از این حیله ها بود. این نوع حیله‌ها باعث قلب و دگرگونی دستورات  دین خدا می‌شود و در واقع دین خدا را مسخ می‌کند. کسی که دین خدا را مسخ کند، مسخ به خودش بر میگردد و خودش مسخ می‌شود. زیرا دین است که شاکله وجودی انسان‌ها را می‌سازد. کلک شرعی نوعی منطق و دین شیطان است. اگر دستورات دین دور زده شوند، شاکله وجودی انسان تغییر ماهیت میدهد. دین شاکله وجودی ما را تشکیل میدهد و اگر این دین، دین واقعی نباشد و مسخ شده باشد، باعث مسخ پیروان آن خواهد شد. اصلا دستورات و محدودیتهای دین برای همین است که به انسانها شاکله صحیح و خوبی بدهد.

  • خیلی از مردم هیچوقت در اصل ماجراها دقت نمی کنند و همگی تقلید می کنند و هیچوقت از خود نمی پرسند که شاید اینجوری نبوده باشد. مراسم تسلیت را در نظر بگیرید. مسجد جای عبادت است نه جای تسلیت گفتن. در دوره ای از زمان ، شیطان مسلمانان را وسوسه کرد که مراسم تسلیت و سوگواری را به مسجد ببرند. به این طریق مسجد ، به جای ذکر خدا ، به مکان تسلیت گفتن تبدیل شد. مردم که در مسجد جمع می شدند شروع به حرف زدن و تسلیت گفتن می کردند ، بعضی از متدینین آن زمان که خیرخواه بودند، برای اینکه مردم را متوجه کنند که مسجد جای غیبت و حرف زدن نیست ، به آنها گفتند که در مراسم تسلیت ، به جای حرف زدن قرآن بخوانید و به این طریق مردم شروع به خواندن قرآن میکردند و اولین سوره هم فاتحه بود. به این طریق این مراسم فاتحه خوانی نام گرفت ؛ در حالی که مسجد جای عبادت و ذکر خداست ، نه جای ذکر اموات. خیلی از رسوم غلط دیگر هم مثل همین بوجود می آیند و مقدس می شوند. آدمی باید گاهی مواقع به آنچه که خدا نازل نکرده  است ، شک کند و خود را از قید و بندها آزاد کند و خود را برهاند. آزادی و ایمان از همین خود رهانیدنها بوجود می آید.
  • تعداد ماههایی که حج در آن میتواند انجام شود، چهار ماه است و این را خدا خودش در قرآن فرموده است. در چهار ماه از دوازده ماه سال؛ جنگ و خونریزی حرام است و حج در این چهار ماه میتواند انجام شود.

 

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ ﴿۳۶﴾

در حقیقت‏ شماره ماه ‏ها نزد خدا از روزى که آسمانها و زمین را آفریده در کتاب [علم] خدا دوازده ماه است از این [دوازده ماه] چهار ماه [ماه] حرام است این است آیین استوار پس در این [چهار ماه] بر خود ستم مکنید و همگى با مشرکان بجنگید چنانکه آنان همگى با شما مى ‏جنگند و بدانید که خدا با پرهیزگاران است (۳۶)

 

در حالیکه حج کنونی، به ده روز تقلیل یافته است. چهار ماه یعنی 120 روز. دقیقا یعنی یک دوازدهم آن زمانی که خدا حج اکبر را در آن مجاز فرموده است. چند سال پیش به علت ازدحام جمعیت در حج، طبق آمارهای غیر رسمی نزدیک 7700 نفر فوت کردند. اگر حج در چهار ماه اجرا شود؛ دیگر این جور مشکلات هم پیش نمی آید. خدای مهربان لطیف است و دقیق حرف میزند. خود خدا در قرآن میفرماید که حج در ماههای معینی (أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ) انجام میشود. خدا نمی فرماید الْحَجُّ شهرٌ مَعْلُومَ؛ بلکه آن را با ضمیر جمع بکار میبرد (أَشْهُرٌ). یعنی حج در چندین  ماه حرام میتواند انجام شود و نه در ده روز .  به این طریق دوازده برابر جمعیت فعلی میتوانند حج انجام دهند. با این کثرت جمعیت، کیفیت حج بسیار پایین آمده است و فرد حتی فرصت کافی برای راز و نیاز با خدا را ندارد. همانطور که در آیه می بینید، همه چیز جمع است و دلالت بر چندین ماه دارد.

 

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِی الْحَجِّ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ ﴿۱۹۷﴾

حج در ماههاى معینى است پس هر کس در این ماهها حج را [برخود] واجب گرداند [بداند که] در اثناى حج همبسترى و گناه و جدال [روا] نیست و هر کار نیکى انجام مى‏ دهید خدا آن را مى‏ داند و براى خود توشه برگیرید که در حقیقت بهترین توشه پرهیزگارى است و اى خردمندان از من پروا کنید (۱۹۷)

 

  • بعضی مسلمانان، زمان روزه ماه رمضان را تغییر میدهند، مثلا میگویند که اکنون تابستان است و هوا گرم است و فصل کارهای ماست و ما نمیتوانیم روزه بگیریم، بنابراین آن را به بعد از فصل کاری موکول میکنیم. شاید باور نکنید که این طریق روزه داری در جاهای مختلفی اتفاق افتاده است. در زمان جاهلیت هم ، در حین حج؛ جابجایی ماههای قمری توسط مشرکین انجام می پذیرفت. زمانی که هوا گرم میشد و موسم حج به آن ماههای گرم می افتاد؛ اعراب جاهلیت، ماهها را جابجا میکردند و به این ترتیب حج را به چند ماه بعد که هوا خنک تر بود؛ منتقل میکردند. کسی حق تغییر و یا تبدیل حرام و حلالهای خدا را ندارد.

 

إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَامًا وَیُحَرِّمُونَهُ عَامًا لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ ﴿۳۷﴾

جز این نیست که جابجا کردن [ماههاى حرام] فزونى در کفر است که کافران به وسیله آن گمراه مى ‏شوند آن را یکسال حلال مى ‏شمارند و یکسال [دیگر] آن را حرام مى‏ دانند تا با شماره ماههایى که خدا حرام کرده است موافق سازند و در نتیجه آنچه را خدا حرام کرده [بر خود] حلال گردانند زشتى اعمالشان برایشان آراسته شده است و خدا گروه کافران را هدایت نمى ‏کند (۳۷)

 

  • قرآن و سایر کتب آسمانی تغییر و تحولات وسیعی در سرنوشت بشر ایجاد کرده اند. اما بشر متوجه نیست و فکر میکند که خودش تغییرات ایجاد کرده است! اگر وحی و کتب آسمانی نبودند، اکنون بشر نه تنها هیچگونه پیشرفت علمی نکرده بود، بلکه از نظر اخلاقی هم در حد صفر بود. وقتی قرآن را میخوانید و آیات مربوط به برده داری و کنیز و ایتام را مطالعه میکنید، متوجه خواهیم شد که زمانهای قدیم واقعا مردم در زندگی روزمره با این مشکلات رو در رو بوده اند. اما تعلمیات قرآن، آن مشکلات را تا حد زیادی حل کرد. اما اکنون بشر از قرآن ایراد میگیرد که چرا آیات مربوط به برده داری در آن هست! اگر نبود که هنوز بشر خاورمیانه با برده داری سنتی درگیر بود. هر چند اگر برده داری به سبک نوین را تعریف کنیم؛ شاید خود آنان که از قرآن ایراد میگیرند، خودشان اکنون جزو قربانیهای برده داری نوین باشند. ازدواج اجباری، کار اجباری، فرهنگ و سنتهای غلط اجباری در ازدواج و امور دیگر ، بکارگیری افراد در تحقق اهداف سیاسی و جنگهای سلطه طلبانه؛ همگی جزو برده داری مدرن با وزن سبک تر هستند. در قرآن بارها مردم به آزادی بردگان تشویق شده اند. خدا موکدا به مردم توصیه میکند که سایر مردم ضعیف تر و ایتام باید زندگی آزاد و محیط محترمانه ای برای زندگی داشته باشند. اما گروههای مشرک همچون داعش و امثالهم در قرن 21 دوباره به زنده کردن برده داری و کنیزداری اقدام کردند و این نشان از تسلط شیطان بر این گروهها دارد. خدا برده داری را در قرآن ذکر کرده است تا که از ریشه کنده شود؛ نه این که دوباره زنده شود. به همین خاطر گروههای داعش و امثالهم دوباره به عصر جاهلیت بر گشته اند. اینکه دولتها و بانکها شرایط را طوری به نفع خود می چینند که کارفرما مجبور شود تا از کارگرانش بیگاری بکشد؛ این خودش نوعی برده داری مدرن است که از طرف سیاستمداران برای کنترل جامعه شکل گرفته است و از بالا به پایین به جامعه تزریق میشود. بالاتر دانستن بعضی نژادها و حزبها از سایر مردم خودش مبدا نوعی برده داری مدرن است که همیشه بوده است.
  • بعضی مسلمانان سنتی خیلی واضح دستورات خدا را زیر پا میگذارند. یکی از این موارد تشویق به کودک همسری است. این مورد متاسفانه از احادیث اخذ شده است و ربطی به قرآن ندارد. مثلا حدیث دارند که فلان دختر در تاریخ اسلام در سن شش سالگی ازدواج کرده است؛ پس این به عنوان یک قانون ثبت میشود. در حالیکه توجه نمی کنند که خدا در قرآن در مورد ازدواج چی فرموده است. بیایید اهداف ازدواج در قرآن را بررسی کنیم.

 

وَابْتَلُوا الْیَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّکَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَأْکُلُوهَا إِسْرَافًا وَبِدَارًا أَنْ یَکْبَرُوا وَمَنْ کَانَ غَنِیًّا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَمَنْ کَانَ فَقِیرًا فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا ﴿۶﴾

و یتیمان را بیازمایید تا وقتى به [سن] زناشویى برسند پس اگر در ایشان رشد [فکرى] یافتید اموالشان را به آنان رد کنید و آن را [از بیم آنکه مبادا] بزرگ شوند به اسراف و شتاب مخورید و آن کس که توانگر است باید [از گرفتن اجرت سرپرستى] خوددارى ورزد و هر کس تهیدست است باید مطابق عرف [از آن] بخورد پس هر گاه اموالشان را به آنان رد کردید بر ایشان گواه بگیرید خداوند حسابرسى را کافى است (۶)

 

خدای مهربان در آیه بالایی می فرماید که یتیمان اگر به سن بلوغ و نکاح رسیدند (بَلَغُوا النِّکَاحَ) و به سن رشد (رُشْدًا) رسیدند. آنگاه اموالشان را به آنان برگردانید. همچنین خدای مهربان در آیات دیگر هدف از ازدواج را ایجاد مودت بین زوجین بیان فرموده است و این نشان میدهد که طرفین ازدواج باید کامل به سن رشد و نکاح رسیده باشند و هدف ازدواج را هم بدانند. به نظر شما یک بچه شش ساله چنین چیزهایی را میداند و اصلا یک بچه شش ساله به سن بلوغ نکاح رسیده است!

حتی در بعضی فرهنگها، میگویند که عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمانها بسته اند! دروغ به این بزرگی را به آسمانها نسبت میدهند و از خدا نمی ترسند. حدیث و سنت و فرهنگ غلط گذشتگان بعضی از مسلمانان را به اوج انحطاط کشانده است. اصلا به ما چه ربطی دارد که گذشتگان در چه سنی دختران و پسران را به عقد یکدیگر در آورده اند. دستور خدا در قرآن ثابت میکند که دختر و پسر زمانی که به سن بلوغ و رشد و سن نکاح رسیده باشند و طرفین هدف از ازدواج را بدانند و فلسفه ازدواج را هم بدانند؛  آنگاه با رضایت و طیب خاطر طرفین میتوان برای آنها عقد نکاح جاری کرد. وادار کردن دختران خردسال به ازدواج، بسیار زشت و قبیح است زیرا آن دختر اصلا نمیداند رشد چیست و اصلا نمیداند نکاح چیست و اصولا چیزی در این موارد نمیداند. و این دقیقا مثل  زنده به گور کردن دختران است.

مسلمانان سنتی حدیث دارند که عایشه همسر پیامبر محمد در سن شش سالگی به عقد پیامبر در آمده بود. حدیث و سنت بدجوری روان مسلمانان را به هم ریخته است. به یک نمونه حدیث توجه کنید:

 

((سمعت عائشة تقول تزوجنی رسول الله فی شوال سنة عشر من النبوة فبل الهجرة لثلاث سنین وأنا ابنة ست سنین وهاجر رسول الله صلى الله علیه وسلم فقدم على المدینة یوم الاثنین لاثنتی عشرة لیلة خلت من شهر ربیع الاول وأعرس بی ‌فی شوال على رأس ثمانیة أشهر من المهاجر وکنت یوم دخل بی‌ابنة تسع سنین (الطبقات الکبری۸/۵۸)))

شنیدم عایشه مى‏گفت رسول خدا در ماه شوال سال دهم بعثت و سه سال پیش از هجرت مرا که شش ساله بودم به همسرى برگزید و پیامبر هجرت فرمود و به روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول وارد مدینه شد و در ماه شوال‌‌ همان سال که هشتمین ماه هجرت بود با من زفاف فرمود و در آن هنگام نه ساله بودم.

 

جالب اینجاست که اینجور احادیث از خود عایشه نقل شده است. عایشه بخاطر کمتر نشان دادن سنش؛ در اینجا واقعیت را نمی گوید و دردسر بزرگی ایجاد میکند. شاید شما هم در شبکه های اجتماعی خوانده و یا شنیده باشید که یک مرد بزرگسال با یک دختر بچه ازدواج کرد و این اتفاق را به سنت پیامبر نسبت میدهند! به این طریق شهوترانیهای خویش را به پیامبر محمد نسبت میدهند. گاهی یک حدیث اینجوری ، حوادث زشت و تلخی را به وسعت تاریخ به جا میگذارد. قطعا عایشه در زمان ازدواج ، بچه نبوده است و حداقل بالای بیست سال سن داشته است. در میان عرب هیچوقت رسم نبوده است که بچه های کم سن و سال را به عقد خود در آورند و اگر این چنین میبود؛ از پیامبر محمد چنین ایرادی گرفته میشد. ضرراتی که حدیث و سنت در جوامع مسلمان بوجود آورده است، بزرگتر از آن است که فکر می کنیم. آبروی پیامبر محمد، آبروی اسلام و آبروی دین خدا در میان است. عقد ازدواج با دختر شش ساله، زشت است.

  • واقعا انسانها با تغییر و تبدیل احکام خدا، خود نیز مسخ میشوند و به یک موجود زشت تبدیل میشوند. قطعا آنچه که خدا می فرماید این است که ما حتی در ذهن خود هم نباید قوانین الهی را تبدیل و تغییر دهیم و گرنه مسخ خواهیم شد. چرخه نیک همان قانون مهم قرآن است که در سوره العصر می فرماید:

 

پندار نیک کردار نیک گفتار نیک گفتار صبر

 

شیطان تلاش دارد که به طرق مختلف این چرخه نیک را زشت کند و یکی از آیتمهای آن را زشت کند. یکی از آیتمها که زشت شد، دیگر بقیه چرخه را هم تحت تاثیر قرار میدهد. وقتی آدمی حتی در ذهنش ازدواج با دختر شش ساله را مجاز بداند وحتی اگر عملا به آن اقدام هم نکند، یعنی پندار زشتی را در خود دارد و همین مورد در بقیه موارد او هم تاثیر گذار است. زیبایی و زشتی انسانها اصلا به شکل و زاویه چشمان و گونه و لب نیست. بلکه زیبایی انسانها به رعایت کردن همین چرخه نیک است. وقتی آدمیان در یکی از آیتمهای چرخه نیک، دستور خدا را تغییر دهند، خودشان هم مسخ خواهند شد و زشت میشوند. آدمیان اگر چرخه نیک را رعایت نکنند، هر بار که اقدام به زیباتر کردن خود کنند، زشت تر میشوند.

  • اسعد حسینی
۰۴
ارديبهشت
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهل و ششم)

طهارت (بخش چهارم)

 

طبق فرموده خدای حکیم در قرآن، دوران قاعدگی و زایمان برای زنان همراه با  اذیت است و این نوع اذیت، آتش و گرمی وجودی آنان را میزان و تنظیم میکند و گرنه زنان خود به تنهایی توانایی این کار را ندارند. در مقالات درمان بیماری ثابت شد که سردی مهمترین و محور اصلی درمان هر نوع ناهماهنگی جسمی و روانی است. قاعدگی هم مثل یک سردی برای زنان عمل میکند که آتش و گرمی پیوسته آنان را تنظیم میکند. البته اگر بوسیله قرصهای شیمیایی و سایر روانگردانها بی اثرش نکنند. آیه خیلی مهمی در این مورد در قرآن ذکر شده است که میتوانم بگویم تمام مشکلات روانی زنان را به نحو احسن حل خواهد کرد.

 

وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ ﴿۲۲۲

از تو در باره عادت ماهانه [زنان] مى ‏پرسند بگو آن رنجى است پس هنگام عادت ماهانه از [آمیزش با] زنان کناره گیرى کنید و به آنان نزدیک نشوید تا پاک شوند پس چون پاک شدند از همان جا که خدا به شما فرمان داده است با آنان آمیزش کنید خداوند توبه‏ کاران و پاکیزگان را دوست مى دارد (۲۲۲)

 

در قرآن بعضی آیات با عبارت یَسْأَلُونَکَ آمده است و این واژه هر کدام در مورد موضوع های مهمی می باشد که خدا بوسیله این آیات نکته های بسیار مهمی را برای ما بیان می فرمایند. بشر از بدو خلقت با قاعدگی آشنا بوده است و اکنون هر کسی میداند که قاعدگی چیست، اما راهکارها و نکات مهمی در آیه نهفته است که خدای حکیم میخواسته اند اینها را بیان دارند و البته بشر این نکات را توجه نمی کند.

زنان در آن روزها، اذیت میشوند و البته امروزه متاسفانه زنان بوسیله قرصها و داروهای شیمیایی این تغییرات را در خود خاموش میکنند و این اشتباه بزرگی است. تحمل این رنج، آتش و گرمی وجودی آنان را تنظیم میکند و بعد از قاعدگی ، زندگی نرمالتری خواهند داشت و از بیماریهای زنانه مصون خواهند بود. انسانها هر چقدر که طبق نظام رحمانی منطبق تر زندگی کنند و سردی های نظام رحمانی را پذیرا شوند، جوابشان را بی حساب می گیرند. وقتی در نظام رحمانی صبر کنی و در این راه رنج بکشی، مزدش را خواهی گرفت (إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ).

 

قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿۱۰

بگو اى بندگان من که ایمان آورده‏ اید از پروردگارتان پروا بدارید براى کسانى که در این دنیا خوبى کرده‏ اند نیکى خواهد بود و زمین خدا فراخ است بى‏ تردید شکیبایان پاداش خود را بى‏حساب [و] به تمام خواهند یافت (۱۰)

 

خدای رحمان بخشنده است؛ وقتی سردی ها و سختی های معمول نظام رحمانی را تحمل کنید، اجرش را خواهید گرفت. سیستم ایمنی بدن انسان، به معنای واقعی هوشمند است و هربار که دردی را تسکین دهد و مشکلی را حل کند، برای دفعه بعد، هوشمندتر میشود و بهتر عمل میکند. عدم احساس درد در بیماریها، سیستم ایمنی بدن را فریب میدهد و آن را همچنان کودک و بی تجربه نگه میدارد. مردم بوسیله قرصهای مسکن و مخدرات، هر دردی را از بدن خویش حذف میکنند و سیستم ایمنی بدنشان را از یادگیری و ارتقاء محروم میکنند. قاعدگی برای زنان حادثه بدی نیست که با درد آن مقابله شود، این حادثه در دوران زندگی یک زن، یکبار دو بار پیش نمی آید که یک حادثه عجیب بحساب آید. خدای رحمان آن را در وجود آنان گذاشته است و جزو تفکیک ناپذیر سیستم وجودی شان است. خدا خودش می فرماید که قاعدگی نوعی اذیت است (قُلْ هُوَ أَذًى)، یعنی باید بگذارند روند طبیعی آن طی شود و آن را بوسیله مسکن و قرصهای شیمیایی قطع نکنند، تا آتش و گرمی وجودی زنان کاملا مثلا اولش تنظیم شود. کلمه اذیت که در آیه ذکر شده است، به معنای اذیت مضر نیست، بلکه این یک نوع اذیت سودمند است.

در این دنیا همه چیز به نوعی حافظه دارند، سیستم ایمنی بدن انسان هم حافظه دارد و از عملکرد خودش یاد می گیرد.  خدا در آیه می فرماید که هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ یعنی دوران قاعدگی اذیت است و در آن دوران از زنان دوری کنید. وقتی خدا می فرماید که دوره قاعدگی اذیت است، یعنی یکی از خصوصیات دوران قاعدگی اذیت شدن طبیعی است که نباید این خاصیتش را از بین برد. باید دوری کنید در آن روزها از آنان؛ زیرا در آن روزها، پاکسازی نار و گرمی وجودی صورت می گیرد و ممکن است که درگیریهای ناخواسته پیش آید. به همین خاطر می فرماید که نزدیکشان نشوید تا از این مغناطیس پاک شوند (وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ) و گرمی و نار زنانگی خالص خویش را ریکاوری کنند. در صورتی که تحمل اذیت در آن نباشد؛ گرمی وجودشان تنظیم نمیشود و خاصیت زنانگی زنان منحرف میشود و دچار انواع بیماریهای زنانه هم میشوند.

اگر زنان بوسیله قرصهای مسکن و مخدر و سایر گرمی ها، قاعدگی را بی تاثیر کنند، دستگاه ایمنی و کاهش درد بدن آنان، از آن به بعد براساس قرصها برنامه ریزی میکند و فریب میخورد و عملا به قرصها معتاد میشوند.

در آخر آیه می فرماید که إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ   واقعا این قسمت از آیه به چه معناست؟ چرا خدای مهربان در آیه ای که مربوط به قاعدگی و محیض زنان است، می فرماید که خدا توبه کننده گان و کسانی که طالب پاکی هستند را دوست دارد. کلمه عربی الْمُتَطَهِّرِینَ  یعنی کسانی که طالب و خواستار پاکی هستند.  این یعنی زمان قاعدگی، فرصت مناسبی است که زنان از پیوستگیهای روانی زنانه و زندگی روزمره مقداری کناره گیری کنند و خود را از این پیوستگیها و آلودگیها پاک کنند. شاید دیده باشید که بعضی حوادث و حرف و حدیثها در زندگی پیش میاید که زنان را بشدت درگیر میکند و آنان بطرز افراط گونه ای، جذب آن میشوند و آن را خیلی جدی میگیرند و روان آنان را درگیر میکند. خدای مهربان دوره قاعدگی را برای این کار گذاشته است، تا که این نوع پیوستگی روانی را از بین ببرد و زنان از زیر این بار روانی سبک شوند. تا وقتی که زنان این بار روانی را به زمین نگذارند، با مردشان و خانواده تضاد و کانفلیکتهایی پیش میاید. کل افراد خانواده هم باید این قانون را رعایت کنند و به این خلوت زنانه احترام بگذارند. توبه همین جور کارهاست. توبه یعنی برگشت از یک روش غلط و یا بینش غلط و یا برگشت از یک گرمی افراطی.

همانطور که میدانید ما انسانها چهار لایه مادی داریم (لایه عقل لایه احساس لایه ناری یا آتشی لایه خاکی). وقتی خدای مهربان از طهارت صحبت می فرماید، منظورش طهارت هر چهار لایه است. قاعدگی فقط برای طهارت لایه جسم خاکی نیست، بلکه مربوط به طهارت لایه عقل، احساس و ناری هم هست. آخر آیه از طهارت و توبه هر دو صحبت (إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ) می فرماید. توبه مربوط به لایه معنایی و روانی است و مربوط به جسم نیست. پس قطعا هدف آیه، فقط طهارت جسمی نیست و بلکه بر طهارت لایه عقل و احساس زنان هم دلالت دارد.

اما طهارت این لایه ها فقط با یک طریق بدست می آید که زنان باید مقداری از حالت قبلی کناره گیری کنند و یا کناره گیری شوند. به همین خاطر آیه می فرماید که فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ یعنی از زنان کناره گیری کنید و یا در بعضی مواقع کناره گیری شوند و تا وقتی که چهار لایه شان پاک نشده است، نزدیکشان نشوید. قاعدگی از نظر جسمی، یعنی خارج شدن مایعی شبیه خون از بدن. این مایع باید از بدن زن خارج شود. اما در بُعد عقل و احساس، یعنی بیرون ریختن یک سری منطقها و احساسات غلط و دور ریختنی. به همین خاطر خدا می فرماید که از آنان دوری کنید، تا که تحت تاثیر منطقها و احساسات افراطی و گرم قرار نگیرید. اینها مسائل بهداشتی جسمی و روانی زنان است که قرآن بیان میدارند و ارتباط تنگاتنگی با سلامت جسمی و روانی خانواده و جامعه دارد. اقوام پیشین سخت گیریهای زیادی در این مورد انجام میدادند، طوریکه از خوردن ، آشامیدن و حتی نشست و برخواست با زنان در ایام حیض دوری میکردند و آنان را کامل جدا میکردند. اما قرآن آن را معتدل کرد و خدای مهربان فقط از ما چند چیز میخواهد: تعادل و بازبینی در گفتار، پندار، کردار با زنان در این دوران. درگیر نشدن با آنان در آن روزها و دوری جستن تا حد امکان و بسته به شرایط در آن چند روز جهت جلوگیری از درگیریهای عقلی و احساسی. خدا زنان و مردان را آفریده است و او بهتر از هر کسی میداند که چه اموری و چه روشی برای آنان مناسب است.

 

نکاتی در آیه محیض مطرح است و میتوان از آن نتایج مهمی گرفت:

 

  1. نزدیکی منظورش فقط نزدیکی جنسی نیست و بلکه منظورش این است که از نظر عقلی و احساسی هم زیاد نزدیک زنان نشوید و در نخ آنان نروید.
  2. در این روزها زنان هم باید خودشان عزلت را انتخاب کنند و به مسائلی که لایه های آنان را درگیر میکند، زیاد نزدیک نشوند.
  3. قاعدگی یک زمانبندی است که به زنان یادآوری میکند که باید هر ماه چند روز آن را عزلت نشینی کنند تا که از پیوستگی روانی، احساسی، عقلی ، در امان باشند. قاعدگی یک نوع انقطاع زورکی و قطع پیوستگیهای خانوادگی، اجتماعی است از طرف نظام رحمانی. به هر حال خدای رحیم زنان و مردان را آفریده است و آن قادر متعال میداند که بهترین راه حل و راهکار آن برای زنان چیست.
  4. فضای مجازی لایه عقل و احساس و آتشی آدمیان را درگیر میکند. مهمترین نکته این است که زنان این لایه ها را در نظر نمی گیرند و به کَرات در فضای مجازی درگیرند و ذهن و احساس خود را مشغول میکنند. برخلاف بینش بعضی ها، فضای مجازی خلوت و عزلت نیست، بلکه شلوغتر از هرجایی است.
  5. بنابراین آیه فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ که عزلت و به دنبال آن طهارت را برای زنان میفرماید، فقط دستور به مردان نیست. قسمت مهم آن مربوط به خود زنان است که باید عقل و احساس و ذهن خود را در روزهای قاعدگی در فضای مجازی مشغول نکنند و پیوستگی آن را در هم شکنند. تا که طهارت و پاکی مد نظر خدای متعال بدست آید. خدای مهربان میخواهد که انقطاع و عزلت زنان در لایه های عقل و احساس هم سرایت کند تا که طهارت باطنی هم کسب شود. چون که طهارت اصلی، طهارت باطنی است.
  6. این عزلت گزینی چند روزه زنان در ماه، به نفع مرد و کل خانواده است که آنان هم به نوعی پیوستگی ارتباط خانوادگی را قطع میکنند و مقداری ارتباطات سبک تر میشود.
  7. زنان نباید درگیر بعضی چیزها و بعضی مشکلات شوند و البته نباید آنان را درگیر هم کرد. بعضی امورات در کنترل حتی مردان هم نیست و در کل انسانها نباید زیاد درگیر آن شوند. از آنجا که زنان احساسات بر آنها غالبتر است، مشکلات کاری بشدت احساساتشان را تحت تاثیر قرار میدهد و برای آنها مشکل ساز میشود.
  8. خدای مهربان می فرماید که وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ در دوران قاعدگی نزدیک زنان نشوید تا که طهارت بدست آورند. قطعا اینجا منظورش فقط طهارت جسمی نیست و بلکه باید لایه های عقل و احساس هم پاکیزه شوند. یکی از آلودگیهای لایه های عقل و احساس، کلیپهای نامناسب در فضای مجازی است که همزمان حس رشک، حسادت، گریه، خنده، طمع و ... را در انسان تحریک میکند.
  9. در اینجا لازم است که زنان به طهارت لایه عقل و احساس خود اهمیت دهند، تا بتوانند به چرخه خانواده برگردند. زیرا زنان پایه اصلی خانواده اند و اگر این طهارت صورت نگیرد، بچه های درستی تربیت نخواهند شد و خانواده به هم می ریزد. زنان باید احساسات خود را پاک نگهدارند. زنان قدیمی تر آدمهای ساده ای بودند. حتی خنده هایشان هم ساده و بی آلایش بود، اما حالا اینطوری نیست. زمانی که فرشتگان پیش پیامبر ابراهیم آمدند و مژده اسحاق را به او و همسرش سارا دادند، سارا ناخودآگاه خندید. این جور خندیدن ها واقعی است و ادابازی نیست. انسانها سنگدل شده اند و احساسات مصنوعی و کاذب بر احساسات خدادادی آنها غلبه کرده است. احساسات کاذب و مصنوعی، نوعی سنگدلی است. کسانی که وارد جهنم میشوند، یکی از مشکلات خود در دنیا را سنگدلی اعلام میدارند.

 

قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا وَکُنَّا قَوْمًا ضَالِّینَ ﴿۱۰۶

مى‏ گویند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد و ما مردمى گمراه بودیم (۱۰۶)

 

رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ ﴿۱۰۷

پروردگارا ما را از اینجا بیرون بر پس اگر باز هم [به بدى] برگشتیم در آن صورت ستمگر خواهیم بود (۱۰۷)

 

قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ ﴿۱۰۸

مى‏ فرماید [بروید] در آن گم شوید و با من سخن مگویید (۱۰۸)

 

  1. شاید یکی بگوید که چرا خدا این سختی را برای زنان گذاشته است. این سختی لازم است، زیرا بدون عُسر و سختی، یُسر بدست نخواهد آمد (إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا). در چرخه سختی به آسانی (الْعُسْر به یُسْرً) است که آدمیان قدر سلامتی و زندگی را خواهند دانست.
  2. زنان اگر این پیوستگیهای روانی را قطع نکنند، بمرور خود را دچار بیماریهای جسمی و مخصوصا بیماریهای زنانه میکنند. تک تک اجزاء بدن انسان برای کارکرد در نظام رحمانی ساخته شده اند و در صورت خارج از این کارکرد، دچار بیماری میشود.
  3. ولگردی در وبگردی، اینپوتها و ورودی های زیادی را وارد روان انسانها میکند که نود درصد آنها کثیف است. این یک امر بدیهی است که هر ورودی  کثیف، یک اوت پوت و خروجی کثیف هم دارد. مثلا اگر آدمی به هر دلیلی عصبی شود، پر خوری میکند که به آن پرخوری عصبی میگویند. پرخوری منجر به بیمار شدن جسم خواهد شد. بنابراین پرخوری از یک اینپوت غلط روانی سرچشمه می گیرد. به همین منوال تمام مشکلات و عادات جسمی غلط دیگر هم از اینپوتهای غلط روانی ناشی میشوند. فضای مجازی و تلویزیون و ماهواره و کلیپهای متعدد دیگر، نقش مهمی در این آلودگیها دارند. وقتی مثلا بدون هدف وارد اینستاگرام می شوید؛ با کشیدن انگشتان به چپ و یا راست، براحتی کلیپهای متفاوت و متنوعی را می بینید که هر کدام مربوط به موضوعی است. واقعا آدمی این همه اینپوت و ورودی های مختلف را چکار کند؟ غیر از این است که فکر و عقل و احساس آدمی را درگیر میکند و به تبع آن، حسادت، رشک، طمع، حسرت، چشم و هم چشمی، ترغیب شک و گمان، مسخره کردن دیگران و خیلی موضوعات دیگر را می بینید که هر کدام از اینها گزیده هستند و هیچکدام اینپوت واقعی و درستی را به آدمی نمی دهند.
  4.  خدا  میخواهد که این اینپوتهای غلط قطع شوند و به زندگی نرمال برگردانده شوید. وقتی یک کلیپ یک دقیقه ای در اینستا که برگزیده و منتخب فرد دیگری است، می بینید یعنی فقط یک دقیقه منتخب از زندگی یک فرد را به نمایش می گذارد. بقیه لحظات چی؟ بنابراین ترغیب احساسات و باورها با این کلیپهای بریده و کوتاه، هیچ اطلاعات درستی به آدمی نمی دهد و فقط روان آدمی را در مورد زندگی واقعی به اشتباه می اندازد.
  5. دین یک کلمه اوستایی است به معنای سبک و روش و بینش زندگی. انتخاب روشهای غلط برای زندگی که خود و دیگران را به خطر اندازد، باعث ظلم به خود و دیگران میشود و این یعنی تکذیب دین. تکذیب دین به این معنا نیست که کسی مثلا بگوید من دین را قبول ندارم. بلکه تکذیب دین یعنی با روشهایی غیر از روش خدای رحمان زندگی کنید.
  6. بسیاری از بیماریهای روانی از عدم تقطیع پیوستگیهای روانی پیش میاید. نماز یک مکانیسم برای تقطیع این پیوستگیهاست. اگر نماز بجا آورده نشود، دچار بیماریهای خطرناک روانی میشوید. مثلا پارانوید یک نوع بیماری روانی است که بر اثر گرمی مداوم رفتاری و گفتاری و عدم تقطیع در لایه عقل و منطق پیش میاید. یا اینکه عشق یک نوع بیماری روانی است که براثر احساسات خیلی گرم و پیوسته پیش میاید.  تنفر هم بر اثر احساسات افراطی پیش میاید. حسادت نوعی منطق گرم است که نیاز به تقطیع دارد. گرمی لایه ناری منجر به بیماریهایی میشود که به ارتباط با اجنه خاتمه می یابد. نماز تمام این مشکلات را حل میکند. خدای مهربان، روان زنان را بهتر از هر کسی می شناسد و میداند که آنان در جریان زندگی از جهات مختلف به قاعدگی نیازمندند و به این تقطیع هم نیازمندند. در واقع نبود قاعدگی در زنان، یک نوع ایراد است و سلامت جسمی و روانی آنان به وجود آن ربط مستقیم دارد.
  7.  قاعدگی اگر بدرستی طی شود، فایده های زیادی برای زنان و خانواده های آنان دارد که ارزش تحمل اذیتها را دارد. خدای مهربان کاری کرده است که عادت ماهیانه در دوران بارداری و شیردهی اتفاق نیفتد. زیرا در این دوران، زنان مشغولیتهای زیاد دیگری دارند. بعضی ها فکر میکنند که خونریزی دوران قاعدگی، زنان را ضعیف میکند ولی تحقیقات نشان داده است که این گفته صحیح نیست. خونریزی دوران قاعدگی باید دفع شود و اگر دفع نشود، ضرر بیشتری میرساند.
  8. با شناخت خاصیت قاعدگی و یا محیض، براحتی میتوان به نقش واقعی زنان و مردان در جامعه پی برد. فمنیستها و سایر ایدئولوژیهای غیر واقعی و خیالی نمی توانند ضامن خوشبختی زن و مرد باشند و جامعه را به نابودی میکشانند. اختلافات زیادی که در ساختار آفرینش زن و مرد وجود دارد، ما را به این نکته میرساند که زنان و مردان هر کدام وظایف متفاوتی دارند که هر کدام از این وظایف فقط با شرایط گروه خودش سازگار است و لاغیر.
  9. حتی مشکلاتی که خدای مهربان در طی زندگی برای ما انسانها چه زن و چه مرد پیش میاورد، بخاطر تقطیع کردن یک سری پیوستگیهای عقلی ، احساسی است تا ما را به توبه و برگشت به مسیر درست وا دارد.

 

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ﴿۱۵۵

و قطعا شما را به چیزى از [قبیل] ترس و گرسنگى و کاهشى در اموال و جانها و محصولات مى ‏آزماییم و مژده ده شکیبایان را (۱۵۵)

 

الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ﴿۱۵۶

[همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى‏ گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏ گردیم (۱۵۶)

 

أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ﴿۱۵۷

بر ایشان درودها و رحمتى از پروردگارشان [باد] و راه‏یافتگان [هم] خود ایشانند (۱۵۷)

 

  1. خدای مهربان بر قوم فرعون، انواع بلاها و نشانه ها را نازل فرمود تا که یادآورشان باشد و یک سری غرور و مشکلات روانی را قطع کند و آنها به سمت واقعیت و حقیقت برگردند.

 

وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ ﴿۱۳۰

و در حقیقت ما فرعونیان را به خشکسالى و کمبود محصولات دچار کردیم باشد که عبرت گیرند (۱۳۰)

 

اما آنها بجای یادآوری و برگشت به سمت حقیقت، میگفتند این کارها و بلایا بخاطر بدشگونی موسی و اطرافیانش است. این حرف آخر تمام مستکبرین است که مشکلات خود را گردن دیگران می اندازند. مشکلاتی که خود برای خود ایجاد کرده بودند. آنها با رویه ای متفاوت از خلقت و نظام رحمانی، خود را دچار ضد و نقیض میکنند و وقتی در زندگی به بن بست میخورند، خیلی ناجوانمردانه آن را گردن گروه مومن می اندازند.

 

فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلَا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۱۳۱

پس هنگامى که نیکى [و نعمت] به آنان روى مى ‏آورد مى گفتند این براى [شایستگى] خود ماست و چون گزندى به آنان مى ‏رسید به موسى و همراهانش شگون بد مى‏ زدند آگاه باشید که [سرچشمه] بدشگونى آنان تنها نزد خداست [که آنان را به بدى اعمالشان کیفر مى‏ دهد] لیکن بیشترشان نمى‏ دانستند (۱۳۱)

 

  • اسعد حسینی
۰۳
ارديبهشت
۰۴

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهل و پنجم)

درمان بیماری (بخش شانزدهم)

گرمی و سردی (4)

مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ 

(چرا به سَقَر سلوک کردید؟)

 

 

بعضی ها میگویند نباید برای بهشت و جهنم، خداپرست شد. این گفته آنان به علت انحراف فوق العاده تفکراتشان است. سرنوشت همه افراد به بهشت و یا جهنم ختم میشود، مگر ممکن است که شناسایی این دو موقعیت مهم نباشد. اگر مردم بدانند که جهنم یک نوع استایل و سبک زندگی و طریقت و سلوک است؛ آنوقت دقیقتر و جدی تر به آن فکر میکنند. در قسمت قبل هم براساس فرمایشات خدای حکیم در قرآن ثابت شد که جهنم یک نوع استایل و سبک و سلوک است. تمام فراز و نشیبهای زندگی این دنیا هم بخاطر انتخاب سبک زندگی است. خدا این روش را دین می نامد. هر انسانی باید بالاخره روزی سبک زندگی خود را انتخاب کند و روی انتخاب خود یقین پیدا کند. آیه لکم دینکم و لی دینی در همین معناست. ما به این دنیا آمده ایم که یک سبک را انتخاب کنیم و عملا جبهه خود را مشخص کنیم. خدای حکیم زندگی دنیوی را حیات دنیوی می نامد. اما زندگی در جهنم را سلوک می نامد (مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ). دقت در معنای این کلمات، شرایط جهنم را برای ما مشخص میکنند.

خدای مهربان در مورد جهنم می فرماید که :

 

لَا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا ﴿۲۴در آنجا نه خنکى چشند و نه نوشیدنی (۲۴)

إِلَّا حَمِیمًا وَغَسَّاقًا ﴿۲۵جز آب جوشان و چرکابه‏ اى (۲۵)

جَزَاءً وِفَاقًا ﴿۲۶کیفرى مناسب [با جرم آنها] (۲۶)

 

در جهنم نه سردی وجود دارد و نه شراب. اما در عوض حمیم و غسّاق وجود دارد. بر حسب دو آیه پشت سر هم که فرموده است، متوجه می شویم که خدای حکیم میخواهد کلمات متضاد را در این دو آیه برای ما مشخص کند. زیرا آیه اولی در مورد جهنم می فرماید که در آن نیست ولی آیه دومی میگوید در جهنم هست. اولی میگوید بارد و شراب در جهنم نیست ولی دومی می فرماید که در عوض حمیم و غسّاق هست. پس خیلی راحت میتوان نتیجه گرفت که بارد متضاد حمیم و شراب متضاد غسّاق است.

 

صفات بهشتی

صفات جهنمی

بارد

حمیم

شراب

غسّاق

 آب

الکل و سایر تزریقات

نوشیدنیهای مفید

می و باده و...

متاسفانه تعداد زیادی از داروها مخدر هستند و به نوعی غسّاق هستند

مغتسل شدن و تماس با طبیعت و نظام رحمانی. خدای مهربان این نوع مغتسل شدن را بارد(سردی) می نامد.

جدا شدن از طبیعت و نظام رحمانی و مصنوعی شدن و وابسته  شدن به انواع داروها و گرمی های کاذب و اعتیاد آور

متکی بودن به توانایی های اولیه پایه ای و بدنی

جدا شدن از توانایی های اولیه بدنی و مصنوعی شدن

 

اگر مقاله درمان بیماری ایوب را نگاه کرده باشید، متوجه خواهید شد که در آن آیه، کلمات بارد و شراب هم به عنوان درمان بیماری ایوب آمده بود ( بَارِدٌ وَشَرَابٌ ).

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲

[به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

اما در آیه مربوط به جهنم میگوید که لَا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا  إِلَّا حَمِیمًا وَغَسَّاقًا یعنی روش درمانی که به ایوب پیشنهاد شد، در جهنم وجود ندارد و در عوض روش حمیما غساقا هست. روش درمانی ایوب دقیقا مخالف سبک و سلوک زندگی جهنمی است. حمیم به معنای گرمی های افراطی و غسّاق هم ضد شراب است. مشروب الکلی یک نوع غسّاق است و به اشتباه آن را مشروب می نامند. حتی شیطان کاری کرده است که مردم آن را مشروب بنامند بدون ذکر پسوند الکلی.

معمولا بیشتر مردم اعتقاد دارند و میگویند که در بهشت، مشروبات الکلی و مست کننده وجود دارد. اما این تصور آنان به این علت است که آنان به اشتباه مایعات مست کننده را مشروب می نامند. در حالی که مایعات مست کننده و الکلی، مشروب نیستند، بلکه از نظر قرآن غسّاق هستند. درست است که شکل هر دو مایع است. اما ماهیت شراب و غسّاق خیلی متفاوت است. هر دو مایعند ولی متضادند. بنابراین عبارت مشروب الکلی، غلط انداز است و بهتر است عبارت غسّاق الکلی استفاده شود. نوشیدن مشروبات الکلی از آنجا که روند جاری شدنش در بدن کاملا با روند جاری شدن مایعات دیگر فرق دارد، یک نوع تزریق بحساب میاید. مشروبات الکلی طوری در بدن جریان می یابد که با روال جاری شدن مایعات دیگر در بدن کاملا متفاوت است. درست است که مشروبات مست کننده و الکلی هم مایع هستند ولی در اصل مشروب نیستند. دلیل آن این است که وقتی مثلا الکل وارد خون میشود و گلبولهای سفید و قرمز را تحت تاثیر قرار میدهد، بعد از آن هورمونهای سروتونین و گابا را تحت تاثیر قرار میدهد و بعد از آن تصمیم گیریهای انسان را مختل میکند. جالب است که الکل مایع است ولی باعث کم آبی بدن میشود! بدن انسان نمیتواند از قند موجود در الکل استفاده کند و در نتیجه مصرف کنندگان بعد از مصرف ، کسل و ناتوانند، طوریکه بدن مجبور است از ویتامینهای از قبل موجود در بدن استفاده نماید. بدن ، بعد از مشروب خواریهای فراوان، ویتامینهای اصلی و ضروری خویش را از دست میدهد. درحالی که مشروب باید فایده ای به بدن برساند ولی مشروب الکلی برعکس مشروب است. به همین خاطر این مایعات مست کننده به اشتباه شراب و یا مشروب نامیده شده اند. اینها غسّاق هستند و نه شراب.

خدا در قرآن آن را غسّاق می نامد. اما شیطان کاری کرده است که مردم مشروب بهشتی را با الکل اشتباهی بگیرند و آن را یکی بدانند.  بیشتر مردم سوال می کنند که آیا در بهشت مشروب الکلی وجود دارد؟

این سوال مثل این است که بپرسید آیا در بهشت غسّاق وجود دارد؟ این سوال آنان به این خاطر است که آنان دلشان پیش صفات جنهمی است. آیا آنها آن همه صفات مضر مشروب الکلی را در خود و دیگران نمی بینند؟! و باز هم آرزوی مشروب الکلی در بهشت میکنند!؟ چیزی که در این دنیا حرام و مضر است، در بهشت هم حرام و مضر است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۹۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند پس از آنها دورى گزینید باشد که رستگار شوید (۹۰)

 

إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ﴿۹۱

همانا شیطان مى‏ خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد پس آیا شما دست برمى دارید (۹۱)

 

گوشت خوک هم نوعی غسّاق است که اثرات مشابه الکل بر بدن دارد. بیشتر داروهای تزریقی نوعی غسّاق اند که ضررشان از فایده شان خیلی بیشتر است. خدای مهربان می فرماید که این مشروبات، ضررشان بسیار بیشتر از نفعشان است. یک آمپول که میزنی برای رفع سرماخوردگی، شاید یک فایده داشته باشد، ولی صد ضرر دیگر به شما وارد میکند. این مشروب نیست و بلکه یک نوع غسّاق است.

 

یَسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا وَیَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ ﴿۲۱۹

درباره شراب و قمار از تو مى ‏پرسند بگو در آن دوگناهى بزرک و سودهایى براى مردم است و[لى] گناهشان از سودشان بزرگتر است و از تو مى ‏پرسند چه چیزى انفاق کنند بگو مازاد [بر نیازمندى خود] را این گونه خداوند آیات [خود را] براى شما روشن مى‏ گرداند باشد که بیندیشید (۲۱۹)

 

یکی سرماخوردگی گرفت، برای رفع آن رفت آمپول زد، بعد از آن دچار مشکلات روده ای شد و ضررات زیادی به او زده شد. آمپول یک مشکل او را به ظاهر حل کرد ولی چندین مشکل دیگر به او اضافه کرد. این تعریف واقعی غسّاق است.

خدای مهربان در مورد مزه ها در جهنم صحبت میکند. طعام در عربی به معنای مزه هم هست.

 

فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیمٌ ﴿۳۵پس امروز او را در اینجا حمایتگرى نیست (۳۵)

 وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ ﴿۳۶و خوراکى جز چرکابه ندارد (۳۶)

 لَا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ ﴿۳۷که آن را جز خطاکاران نمى ‏خورند (۳۷)

 

بعضی غذاها فقط مزه اند و گرنه از نظر محتوای غذایی و ویتامینها، فایده آنچنانی ندارند(لَا یُسْمِنُ وَلَا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ = نه فربه کند و نه گرسنگى را باز دارد ). این نوع غذاها، ویتامین و یا یک آیتم مفید به بدن شما نمی افزایند؛ بلکه فقط یک مزه اند.

 

لَیْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ ﴿۶خوراکى جز خار خشک ندارند (۶)

 لَا یُسْمِنُ وَلَا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ ﴿۷[که] نه فربه کند و نه گرسنگى را باز دارد (۷)

 

غذایی که هیچ فایده ای به بدن نمی رساند و علاوه بر آن باعث خارج شدن مواد مفید از بدن هم بشود. یک فایده داشته باشد و صد تا ضرر. با این نوع غذاها، جهنمی ها از دست خودشان خسته میشوند و روزی هزار بار آرزوی مرگ میکنند ولی نمی میرند و حتی توانایی خودکشی هم ندارند. اما شرایط زندگی (زندگی در جهنم زندگی نیست و بلکه قرآن آن را سلوک می نامد) در جهنم را بعضی افراد در این همین دنیا هم برای خودشان درست میکنند. هر گونه استفاده افراطی از گرمی های این دنیا، شما را به شرایط جهنم نزدیکتر میکند. هر چیزی باید حد اعتدال داشته باشد و باید در استفاده از گرمی ها در زندگی، حد اعتدال را رعایت کرد و نباید زیاده روی کرد. گرمی زیاد دل کسی را نمی برد، بلکه دل را میزند. تمام این مشکلات بخاطر انتخاب خود جهنمیان در همین دنیاست. در چند آیه بالاتر خدا بعد از وصف جهنم، می فرماید که: لَا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا ﴿۲۴إِلَّا حَمِیمًا وَغَسَّاقًا ﴿۲۵جَزَاءً وِفَاقًا ﴿۲۶یعنی اینکه جهنم یک توافق است(جَزَاءً وِفَاقًا ). جهنم یک سیر و سلوک است که افراد در انتخاب آن توافق میکنند و حتی به انتخاب خود هم یقین پیدا میکنند. توجه شود که اسامی مهم نیستند. بلکه محتوای اسامی مهم هستند. ممکن است کسی طالب جهنم نباشد، اما سبک و سلوک زندگی او شبیه جهنم باشد؛ بنابراین او جهنم را انتخاب کرده است.

بنابراین طریقه تغذیه جهنمیان اینطوری است که آنها در جحیم ، زقوم میخورند و شکمهای خود را از این نوع تغذیه پُرِ پُر میکنند. اما برای هضم شکمهای پر از زقوم، مجبورند که حمیم(یک نوع گرمی) روی آن بریزند. اما جالب است که بعد از مدتی دیگر حمیم هم جوابگو نیست و مجبورند که از طعام دیگری به اسم غسلین استفاده کنند.

 

فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیمٌ ﴿۳۵پس امروز او را در اینجا حمایتگرى نیست (۳۵)

 وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ ﴿۳۶و خوراکى جز چرکابه ندارد (۳۶)

 لَا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ ﴿۳۷که آن را جز خطاکاران نمى ‏خورند (۳۷)

 

سیستم تغذیه جهنمیان به اینجا ختم نمیشود و در نهایت به چیزی به اسم ضریع میرسند که غذایی عجیب دردناک است.

 

لَیْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِیعٍ ﴿۶خوراکى جز خار خشک ندارند (۶)

 لَا یُسْمِنُ وَلَا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ ﴿۷[که] نه فربه کند و نه گرسنگى را باز دارد (۷)

 

برای درک تغذیه در جهنم، باید بدانیم که تغذیه در جهنم نوعی اعتیاد است. آنها زقوم میخورند که زقوم یک ماده مخدر است که میلیونها برابر خطرناک تر از شیشه است. آنها برای هضم زقوم، مجبورند که حمیم روی آن بریزند و بعد از مدتی باز هم مجبورند که از مزه های غسلین و ضریع استفاده کنند. در این دنیای فانی هم چنین سبکی برقرار است. مثلا یکی معتاد است و ابتدا تریاک می کشد؛ بعد از مدتی کشیدن تریاک به او حال نمی دهد، اینبار تریاک را قورت میدهد و یا می خورد. بعد از مدتی این هم جوابگو نیست و میرود سراغ ماده مخدر قوی تر. در نهایت کارش بجایی میکشد که حتی حوصله کشیدن اینها را هم ندارد و میخواهد به خود تزریق کند و اثرش آنی به او برسد. در جهنم هم ابتدا حمیم، بعد غسلین، بعد ضریع و ... هر کدام از اینها، جهنمیان را معتاد میکند و تا ابد در جهنم می مانند. اینها روش و سلوکی بود که خودشان در این دنیا انتخاب کرده بودند.

حتی جهنمیان در جهنم خواسته هایی دارند و البته فورا جواب خواسته هایشان داده میشود. زیرا برای آنها صبری در کار نیست. همانطور که آیه می فرماید (وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ= اگر کمک بخواهند فورا به آبى چون مس گداخته یاری میشوند). اگر توجه شود بین دو کلمه یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا هیچ کلمه دیگری نیامده است. یعنی همه چیز آنی است. مثلا در همین دنیای فانی، یک معتاد بعد از مدتی کارش بجایی میکشد، که به سمت مواد مخدر سریع الاثر میرود. یعنی وقتی خمار شود، مواد مخدر را تزریق میکند و یا قورت میدهد. او دیگر حوصله روشهای مصرف زمانبر را ندارد. این که در جهنم همینکه کمک بخواهند، کمک کرده میشوند (یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا) ؛ به این علت است که آنان خود این روش را میخواهند. آنها روشهای سریع و فاقد صبر میخواهند. البته در این آیه، منظور از کمک، کمک نیک نیست و بلکه از نوع کمکی است که خود جهنمی ها میخواهند. 

 

وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا ﴿۲۹

و بگو حق از پروردگارتان [رسیده] است پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند که ما براى ستمگران آتشى آماده کرده‏ ایم که سراپرده ‏هایش آنان را در بر مى‏ گیرد و اگر فریادرسى جویند به آبى چون مس گداخته که چهره ‏ها را بریان مى ‏کند یارى مى ‏شوند وه چه بد شرابى و چه زشت جایگاهى است (۲۹)

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا ﴿۳۰

کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏ اند [بدانند که] ما پاداش کسى را که نیکوکارى کرده است تباه نمى ‏کنیم (۳۰)

 

باید در این دنیا از چیزهایی بهره برد که با معنا باشند و نظام رحمانی آن را توصیه کرده باشد. هر چقدر که ما از روشهای رحمانی بیشتر بهره بریم، ارزش خود را بالا می بریم. مثلا اگر بیمار شویم، روش رحمانی و صبر بکار بریم مثل ایوب، نه قرصهای شیمیایی و مخدرات و مسکرات. بنابراین وزن معنویمان را خودمان را در این جهان با سبک زندگی خویش تعیین میکنیم که اگر به اهمیت آن پی بردیم، آنوقت زندگی خوشی را سپری خواهیم کرد. شناخت سبک و سیاق و سلوک جهنمی، ما را به روشهای درمان بیماری در نظام رحمانی بیشتر آشنا میکند. آنچه که در جهنم وجود دارد، ضد درمان است و در واقع روانگردانی است. روشهای روانگردانی، جهنمی ها را به مرحله دق میرساند و این همان عذابی است که در این دنیا باور نداشتند عذاب باشد. بلکه فکر میکردند خوشی و نعمت است.

این روش و سبک و سلوک زندگی در جهنم، همان عذابی است که خدا وعده داده است. همانطور که برای بعضی ها که در این دنیا در نظام رحمانی زندگی نمی کنند؛ زندگی دنیوی را عذابی برای آنها قرار داده است. خدای حکیم این عذاب دنیوی را )الْعَذَابِ الْأَدْنَى =عذاب دنیایی( می نامد و همچنین عذاب جهنم را (الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ= عذاب بزرگتر) می نامد.

 

وَلَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ﴿۲۱

و قطعا غیر از آن عذاب بزرگتر از عذاب این دنیا [نیز] به آنان مى‏چشانیم امید که آنها [به خدا] بازگردند (۲۱)

 

اما عذاب دنیوی برای این است که آنها برگردند. عذاب دنیوی برای افراد در دل سبک زندگی آنهاست و عذاب اکبر هم در دل سبک و سلوک افراد در جهنم است. عذاب جهنم جدی و دردناک است و شدت آن هفتاد برابر عذاب دنیوی است.

 

ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکُوهُ ﴿۳۲

پس در سلسله ای که ابعاد آن هفتاد ذراع است وى را در زندگی جهنمی بیندازید (۳۲)

 

خدای مهربان در این آیه، باز هم زندگی و سبک آن در جهنم را سلوک می نامد (فعل فَاسْلُکُوهُ از ریشه سلوک است ). در این آیه خدای حکیم هشدار داده است که زندگی در جهنم (که آن را سلوک می نامد) هفتاد برابر پیچیده تر و سخت تر از عذاب دنیوی است. عذاب دنیوی در بدترین حالتش یک پیچ و سلسله است و دردناک. حالا تصور کنید که هفتاد پیچ و سلسله چگونه است؟ در واقع خدای مهربان با این طرز بیان میخواهند خطرات سلوک در جهنم را برای ما بیان دارند. ابیات زیادی از شعرا هم به سلسله و موی دوست و عبارات سیر و سلوک اشاره دارند. مثلا در شعر، سلسله را رابطه ظریف و ناگسستنی  عاشق و معشوق می نامد.

 

دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود

تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود

یا

این سلسله موی مرا بند کرده است

 

این زنجیرها و سلسله ها همان پیوندهای ناگسستنی انسان با آیتمهای جهنمی در زندگی دنیوی است؛ که افراد در جهنم همین سلوک را ادامه میدهند. اشعار سبکهای زندگی جهنمی را تبلیغ میکنند.

ما هیچکدام جهنم را ندیده ایم. اما با این آیات، متوجه عمق خطر خواهیم شد. آدمیان در جهنم وارد شرایط جدیدی میشوند و به آن شرایط سپرده میشوند. دین یک کلمه اوستایی است به معنای سبک و سیاق و بینش زندگی. وقتی خدا می فرماید که لا اکراه فی الدین یعنی اجباری در روش زندگی نیست. این قاعده برای جهنم هم هست. زندگی در جهنم، نوعی سلوک است. خدای عادل مهربان حتی در جهنم هم به کسی ظلم نمی کند ولی با کسی هم شوخی ندارد و در وعده هایش صادق است. جهنمیان طبق روش و بینش دنیوی خود در جهنم بدون امکانات رحمانی سلوک میکنند. در جهنم، خدای مهربان از آنان روی برمیگرداند. در نتیجه نظام و بینش جهنمیان برقرار است و شامل رحمت الهی نمی شوند. بدون رحمت الهی هیچی لذت بخش نیست و همه چیز میشود عذاب و اذیت.

به هر حال ما در این دنیا وقت داریم که سبک زندگی خویش را سبک و سنگین کنیم و مقدار و داده های کسب شده وجودی خویش را حساب کنیم.

 

فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ ﴿۶اما هر که سنجیده ‏هایش سنگین برآید (۶)

فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ ﴿۷پس وى در زندگى خوشى خواهد بود (۷)

 

اما اگر از نظام رحمانی بهره نبریم، وزن معنوی خود را تقویت نکرده ایم و در نتیجه هوایی می شویم. در آیه از عبارت فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ استفاده فرموده است. یعنی در نتیجه سبک بودن وزن معنوی؛ هاویه زادگاه و مادر اوست. هاویه به یک آتش و گرمی خیلی قوی گفته میشود. مثل یک مخدر خیلی قوی.

 

 

وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ ﴿۸و اما هر که سنجیده ‏هایش سبک بر آید (۸)

فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ ﴿۹پس جایش هاویه باشد (۹)

وَمَا أَدْرَاکَ مَا هِیَهْ ﴿۱۰و تو چه دانى که آن چیست (۱۰)

نَارٌ حَامِیَةٌ ﴿۱۱آتشى است‏ سوزنده (۱۱)

 

فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ معناهای دیگری هم دارد. هاویه یک گرمی خیلی افراطی است که جهنمی ها را هوایی میکند. آیه، هاویه را به مادر نسبت داده است. این از ره مثال است. زیرا یک مادر میتواند با حس مادرانه قوی خود، کنترل بچه هایش را در دست گیرد. حتی پسرانی بوده اند که خیلی قوی و سرکش بوده اند، اما با یک اشاره مادرشان، هوایی میشوند یا هوایشان می خوابد. بنابراین هاویه خاصیتی از جهنم است که هرکسی تسلیم آن میشود و کسی را یارای مخالفت با قوانین آن نیست.

افراد جهنمی، خودشان جهنم را انتخاب میکنند و حتی سوال و جوابی در مورد گناهانی که در این دنیا مرتکب شده اند هم در کار نیست. این را آیه قرآن می فرماید. آیه می فرماید: در آن روز هیچ انس و جنى از گناهش پرسیده نشود

 

فَیَوْمَئِذٍ لَا یُسْأَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَلَا جَانٌّ ﴿۳۹در آن روز هیچ انس و جنى از گناهش پرسیده نشود (۳۹)

 

بلکه این بهشتیان هستند که در مورد سبک زندگی جهنمیان سوال میکنند و کنجکاو میشوند. آنها از گناهان جهنمیها نمی پرسند، بلکه از آنها می پرسند، سبک زندگی شما چه بوده است که این منطقه از کیهان را انتخاب کرده ای؟ (مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ= چه شد که سقر را به عنوان مسلک خویش انتخاب کرده ای؟) عبارت سَلَکَکُمْ از ریشه سلک است هم ریشه با کلمات سلوک، راه و روش، سازش ، انتهاج، رفتار، روش، طی طریق کردن، رفتن، رفتار، روش، شیوه، کردار. با این اوصاف اسم دین جهنمیان سلوک است. آنها در این دنیای فانی، دین خدا را منکر شدند و سبکهای پیشنهادی خدای عالمیان را رد کردند و در نتیجه از همین دنیا، دینی به اسم سلوک را انتخاب کردند.

از جهنمیان پرسیده نمیشود که گناهانتان چیست. بلکه از آنها پرسیده میشود که چطور شد، این سبک و شیوه از زندگی را انتخاب کردی؟ چطور شد سر از سقر درآوردی؟ چطور شد کارتان به اینجا کشیده شد؟ همانطور که از آیه قبل پیداست، بهشتیان از آنها می پرسند که چطور از میان این همه جنت و باغ زیبا (فِی جَنَّاتٍ یَتَسَاءَلُونَ )، سقر را انتخاب کردی؟

 

فِی جَنَّاتٍ یَتَسَاءَلُونَ ﴿۴۰در میان باغها از یکدیگر مى ‏پرسند (۴۰)

عَنِ الْمُجْرِمِینَ ﴿۴۱درباره مجرمان (۴۱)

مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ﴿۴۲چه چیز شما را در سقر درآورد (۴۲)

 

جهنمیان هم در مقابل این سوال، جوابهای واقعی میدهند و چهار سبک غلط زندگی خویش را در این دنیا بیان میدارند که داخل شدن آنان به سقر را نتیجه این چهار سبک میدانند. یکی از معناهای مهم سلوک، سازگاری است. خدای مهربان بطور جدی، زندگی در جهنم را زندگی نمی نامد، بلکه آن را سلوک می نامد. شرایط و سبک زندگی دنیوی آنها با شرایط سقر سازگار است و با بهشت ناسازگار است و دقیقا به همین خاطر آنجا تنها انتخابشان است.

 

قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿۴۳گویند از نمازگزاران نبودیم (۴۳)

وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ ﴿۴۴و بینوایان را غذا نمى‏ دادیم (۴۴)

 وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ ﴿۴۵با هرزه‏ درایان هرزه‏ درایى میکردیم (۴۵)

وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ ﴿۴۶و روز جزا را دروغ مى ‏شمردیم (۴۶)

حَتَّى أَتَانَا الْیَقِینُ ﴿۴۷تا یقین به ما رسید (۴۷)

 

آنها چهار سبک غلط زندگی خویش را می شمارند و داستان زندگی خویش را اینطوری بیان میدارند:

 

  1. قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ  از نمازگزاران نبودیم؛ نمازها را با کاهلی و سستی برگزار میکردیم؛ نمازها را محافظت نمی کردیم؛ اوقات زندگی خویش را براساس اوقات نماز تعیین نمی کردیم؛ از دستورات دینی رویگردانی می کردیم. (بُعد ارتباط با خدا)

 

 

  1. وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ  بینوایان را غذا نمی دادیم؛ مزه های زندگی را به آنها نمی دادیم؛ آنها را از مزه های ساده هم محروم میکردیم؛ تغذیه معنوی را از کسانی که نمی دانستند، بامزه پراکنی منع میکردیم؛ حق آنها را می خوردیم. (بُعد تغذیه مادی و تغذیه معنوی)

 

  1. وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ  با هرزه‏ درایان هرزه‏ درایى میکردیم؛ وقت تلف می کردیم؛ مثل انعام فقط می خوردیم و می خوابیدیم؛ در مسائل دنیوی (تفریح و شکم و شهوت و...) فرو میرفتیم و در آن غرق می شدیم. (بُعد سرگرمی و گرمی ها و دلخوش کنهای دنیایی)

 

  1. وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ روز جدایی سبک زندگی ها را باور نکردیم؛ فکر نمی کردیم کار به اینجا بکشد و هواهای ما به ما داده شود؛ یک سبک زندگی آسمانی و چهارچوب کلی در مورد زندگی را قبول نداشتیم. (بُعد چهارچوب کلی از زندگی= دین)

 

در نهایت می گویند: تا اینکه یقین پیدا کردیم (حَتَّى أَتَانَا الْیَقِینُ ) که این روش و سبک زندگی شایسته ماست. به همین خاطر اینجا را انتخاب کرده ایم. آنها یقین پیدا میکنند که فقط گرمی های سقر، آنها را سرجایشان می نشاند. سلوک در عرفان به معنای "سیر و سفریست که سالک گام به گام می پیماید برای پیوستن به کمال " هم است. بنابراین آنها برای رسیدن به آن مکان، تلاش و کوشش هم کرده اند و یک انتخاب تصادفی و یکباره ای نبوده است. خدای عادل حکیم نمی گذارد کسی اشتباهی به جهنم برود. او خودش جهنم را خلق کرده است. کسانی وارد جهنم میشوند که فکرش را هم نمی کنید. کسانی که دوست دارید هدایت شوند، راه دیگری را انتخاب میکنند. شما نمی توانید راه را برای کسی دیگر انتخاب کنید. خدا خودش انتخاب میکند.

 

إِنَّکَ لَا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ﴿۵۶

در حقیقت تو هر که را دوست دارى نمى‏ توانى راهنمایى کنى لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایى مى ‏کند و او به راه‏یافتگان داناتر است (۵۶)

 

هر کسی راه خودش را خود انتخاب میکند. هیچ احساساتی، هیچ خویشاوندیی و هیچ نسبتی نمیتواند این راه را تغییر دهد. این نشان میدهد که رعایت نکردن چهار مورد بالایی، منجر به سوق شما به سمت یک دین غیر خدایی خواهد شد و در نتیجه سبک زندگی شما طور دیگری است و در نهایت به جهنم ختم میشود.

  1. عدم ارتباط با خدا
  2. تغذیه معنوی و تغذیه مادی به دیگران و خود ندادن
  3. غرق شدن در لذات و تفریحات و سرگرمی ها و گرمی ها
  4. قبول نداشتن یک چهارچوب کلی در مورد این دنیا و آن دنیا.

هر کدام از چهار مورد بالایی، به ترتیب بعد از یکدیگر بوجود میایند. وقتی نماز و ارتباط با خدا نداشته باشید، تغذیه معنوی و مادی غلطی به دیگران میدهید و بعد از آن در روشهای غلط زندگی و گرمی های زندگی غرق خواهید شد و در نهایت سبک و روش خدا را منکر می شوید و بعد از آن به یقین می رسید که سلوک در جهنم برای شما مناسب است.

مثلا وقتی نماز نخوانید، یعنی به نظام رحمانی وصل نیستید و در نتیجه به جای دیگری وصلید و سبک زندگی غلطی به شما دیکته خواهد شد. این نوع دیکته گی در نهایت به چیرگی تبدیل میشود.

سقر در آیه دیگری هم آمده است و آن آیه به سقر و در ادامه به معجزه ریاضی نوزده اشاره می فرماید. همانطور که در مقاله 117 ام جادوی شیاطین گفته شد، سقر به بُعد جسمانی جهنم اشاره دارد.

لایه های انسان

خاصیت جهنمی مرتبط به آن لایه

معنای جهنمی آن

1

کالبد مادی

لایه جسم خاکی

سقر

در نظام رحمانی زندگی نکردن

2

لایه ناری یا آتشی

نار

 تسلط آتش بیگانه بر آتش وجودی انسان

3

 لایه شعور و یا احساسی

جحیم

مربوط به خیالات و توهمات و اشعار

4

 لایه منطق و ذهنی

سعیر

یک منطق غیر قابل کنترل و هوش زیر کلاغی

5

کانورتر و رابط بین کالبد جسمی و معنوی

لایه قلب

حطمه

شکستن دلها و قلب

6

کالبد معنوی

لایه نور

لظی

شراره مضر

7

لایه نفس

هاویه

عدم تعادل و توازن نهایی نفس

 

 

فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ ﴿۲۴و گفت این [قرآن] جز سحرى که [به برخى] آموخته‏ اند نیست (۲۴)

إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ ﴿۲۵این غیر از سخن بشر نیست (۲۵)

سَأُصْلِیهِ سَقَرَ ﴿۲۶زودا که او را به سقر در آورم (۲۶) 

وَمَا أَدْرَاکَ مَا سَقَرُ ﴿۲۷و تو چه دانى که آن سقر چیست (۲۷) 

لَا تُبْقِی وَلَا تَذَرُ ﴿۲۸نه باقى مى‏ گذارد و نه رها مى ‏کند (۲۸)

 لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ ﴿۲۹لواحه ای است برای بشر (۲۹)

 عَلَیْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ ﴿۳۰[و] بر آن نوزده است (۳۰)

وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِکَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَیَزْدَادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیمَانًا وَلَا یَرْتَابَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْکَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَمَا یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ وَمَا هِیَ إِلَّا ذِکْرَى لِلْبَشَرِ ﴿۳۱

و ما موکلان آتش را جز فرشتگان نگردانیدیم و شماره آنها را جز آزمایشى براى کسانى که کافر شده‏ اند قرار ندادیم تا آنان که اهل کتابند یقین به هم رسانند و ایمان کسانى که ایمان آورده‏ اند افزون گردد و آنان که کتاب به ایشان داده شده و [نیز] مؤمنان به شک نیفتند و تا کسانى که در دلهایشان بیمارى است و کافران بگویند خدا از این وصف‏کردن چه چیزى را اراده کرده است این گونه خدا هر که را بخواهد بیراه مى‏ گذارد و هر که را بخواهد هدایت مى کند و [شماره] سپاهیان پروردگارت را جز او نمى‏ داند و این [آیات] جز تذکارى براى بشر نیست (۳۱)

 

این سقر از همین دنیا شروع میشود و البته شروع شده است. کسانی که نشانه های واضح خدا را رد میکنند، عملا وارد سقر میشوند. آنها به قرآن می گفتند که قول بشر و یا سحر و شعر است. خیلی ها به معجزه ریاضی قرآن میگویند بازی ریاضی.

 اما خدا بر هر چیزی قادر تواناست و آن قادر متعال تمام مسیر های پیش روی ما را می بیند. کسانی که سبک و روش زندگی (دین) خویش را به خدا می سپارند، خدا بجای سقر، بجای مناسب که همان جنت است وصلشان میکند. اما کسانی که خود را به خدا نسپارند، خدا آنان را به سقر وصل میکند(سَأُصْلِیهِ سَقَرَ ). وصل کردن به سقر، یعنی سبک و شیوه زندگی او یک نوع سلوک است به سمت جهنم. تمام کارها و امورات و تلاش و کوشش او در این دنیا، طوری دست در دست هم میدهند که در نهایت فرد را به سلوک در جهنم سوق میدهند.

خدا بهتر از ما میتواند انتخاب کند. وقتی آدمی خودش را در زندگی، کامل بدون هیچ تعصب مادرزادی و بدون هیچ تعصب قبیله ای و مذهبی، خالصانه تسلیم واقعیت و حقیقت کند، در آن صورت خدا خودش بهترین مسیر را برایش انتخاب میکند. ما باید مطمئن شویم که داریم راه درست را انتخاب می کنیم. جهنم یک راه و مسیر و یا طریقت است (طَرِیقَ جَهَنَّمَ). یعنی طریقتی است که سالها ممکن است برای آن فعالیت کنید و برای آن جانفشانی کنید و متوجه نباشید؛ پس نیاز به تفکر و تفکر دوباره دارد.

 

إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرًا ﴿۱۶۹

مگر راه جهنم که همیشه در آن جاودانند و این [کار] براى خدا آسان است (۱۶۹)

 

حالا می فهمیم که پذیرفتن نشانه ها و آیات و معجزات قرآن مثل تابلوها و علامات این طَرِیقَ جَهَنَّمَ عمل میکنند و مومنان از طریق همین آیات میتوانند راه جهنم را شناسایی کنند و در نتیجه احتیاط کنند تا از آن راه نروند. به همین خاطر پذیرفتن معجزات قرآن چه ریاضی و چه غیر ریاضی بسیار مهم است و اگر به هر دلیل رد شوند و یا کم اهمیت جلوه داده شوند؛ ممکن است راه را گم کنید و به بیراهه بروید. بیراهه ها همگی به طَرِیق جَهَنَّمَ رهنمون میشوند.

  • اسعد حسینی
۲۴
فروردين
۰۴

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهل و چهارم)

درمان بیماری (بخش پانزدهم)

گرمی و سردی (3)

جهنم و بهشت

 

 

فرق بزرگی بین این دنیا و جهنم وجود دارد. این دنیای فانی نقش مکانی را دارد که در آن آدمیان باید خود را در آن درمان و اصلاح کنند. اما جهنم جای درمان نیست و بلکه جهنم عاقبت کار است. تمام بیماریها و گرفتاریهای این دنیا به این جهت برای ما پیش میایند تا که ما بوسیله پاس کردن آن (و البته چگونگی و روش پاس کردن آن مهم است) درمان شویم. اما جهنم یک مکانی است که اصلاح و درمان در آن وجود ندارد. افرادی که به جهنم میروند، تا ابد و برای همیشه در آنجا می مانند. این که از بهشت به زمین آمدیم، ریسک و قمار بود. اما رفتن به جهنم؛ خطرناک و نابود کننده است. رفتن به بهشت هم پیروزی واقعی است. ممکن است کسی سوال کند که جاودانه ماندن گناهکاران در جهنم برای همیشه، به دور از رحمت خداست. اما باید بدانیم که جهنم یک نوع سبک زندگی است که خود جهنمیان از همین جهان فانی آن را استارت میزنند و در نهایت به جهنم میرسند. افراد به خاطر یک روز دو روز گناه به جهنم نمی روند، بلکه آنان یک عمر زندگی، با سبک غلط ادامه داده اند و خود را از نظام رحمانی دک کرده اند. جهنم یک مسیر و یا مصیر غلط  است و در نهایت میشود یک پناهگاه برای گناهکاران (مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِیرًا). گناهکارانی که سبک زندگیشان غلط است و در نهایت از دست خود خسته میشوند و در نتیجه ماوی و پناهگاه آنان جهنم خواهد بود. زیرا سبک زندگی غلط فقط با جهنم سازگار است. زندگی در جهنم نسبت به زندگی این دنیا، زندگی نیست و بلکه عذاب است ولی به هر حال آنان در جهنم جاودانه می مانند (فایل1 و فایل 2). آخر الزمان، زمانی است که زندگی در این دنیا، بیشترین شباهت و نزدیکی را با جهنم دارد. همچنین جهنم نقش رصد کنندگی را در این جهان دارد. جهنم هنوز به کیهان ما نزدیک نشده است. اما روز آخر شدن دنیا، به اینجا آورده میشود. بنابراین روز بروز نقش رصد کنندگی آن هم بیشتر میشود.

 

وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى ﴿۲۳

و جهنم را در آن روز [حاضر] آورند آن روز است که انسان پند گیرد و[لى] کجا او را جاى پندگرفتن باشد (۲۳)

 

موجودیت جهنم دارای ماهیتی است که تا حدی در این دنیا هم سیطره دارد و بر کافرین محیط است . مثلاً کسی که افراط و تفریط می‌کند در محوطه رصد جهنم قرار می‌گیرد و جهنم بر او محیط می‌شود. البته در این دنیا هم افراد بد، یک جهنم دنیایی برای خود درست می‌کنند که کم کم و در درازای زمان به آن سمت نزدیک می‌شوند. در آخرت همه این جهنم‌های خودساخته یکی می‌شوند. در واقع جهنم یک نوع دام است که افراد با دوری از نظام رحمانی در آن می‌افتند.

یکی می‌گفت که در وجود من دو نوع خواهش وجود دارد:

یک: بعضی مواقع دلم می‌خواهد تمام دنیا را بگردم

دو:  بعضی مواقع دیگر دلم می‌خواهد مدتها در یک گوشه تنها بنشینم

 

به این حالت می‌گویند تبذیر، زیرا اولین خواهش نوعی افراط است و دومین هم تفریط است. وقتی فرد از افراط حالش به هم بخورد، می‌رود سمت تفریط. و همچنین وقتی از تفریط حالش به هم بخورد می‌رود سمت افراط. این افراد اختیارشان دست خودشان نیست و مثل یک آونگ هر لحظه یک طرفند. آنها بالاجبار یا این طرفند و یا آن طرف و حد وسط به آنها لذت نمی دهد.

خیلی ها سبک و استایل زندگیشان بر این منوال است؛ بعضی مواقع افراط و بعضی مواقع تفریط. افراط میکنند و بعد که از افراط خسته شدند، میروند سمت تفریط. قرآن چرخش بین افراط و تفریط را تبذیر می نامد. شیاطین به سمت این نقاط فرا می خوانند. زیرا این نقاط تبذیری به نوعی تحت شعاعهای جهنمی قرار دارند. به همین خاطر خدای مهربان مبذرین را برادران شیاطین می نامد (إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ). قرآن کتاب کاملی است و تنها کتابی است که ما برای خوشبختی و روش زندگی نیاز داریم. در مجموعه مقالات جادوی شیاطین، فقط از آیات قرآنی به عنوان منبع دین استفاده میشود و در این مقالات ثابت شد که روش زندگی خویش را باید از تنها قرآن اخذ کنیم. دلیل این امر خیلی ساده است؛ چون منابع دیگر در کنار قرآن، اصلا چیزی برای گفتن ندارند. به مطالبی که در قرآن آمده است، اعتماد کنید تا هدایت شوید. بدون اعتماد به خدا هدایت امکان پذیر نیست.

نظام رحمانی بر اساس افراط و تفریط درست نشده است و با حالت افراط و تفریط سازگار نیست و این حالت را طرد میکند. کسی که در این دنیا در نقاط افراط و تفریط زندگی کند و جزو مبذرین باشد، به او خوش نخواهد گذشت و بزودی از نظام رحمانی نا امید میشود. زیرا نقاط افراط و تفریط در رصد جهنم قرار دارند و جزو زندگی از نوع جهنمی هستند. توجه کنید که نظریه کارما یک نظریه شیطانی است، زیرا فقط برای افرادی صادق است که در حالت تبذیر باشند.

آیه قرآن می فرماید که جهنم بر کافران احاطه دارد و بر آنان محیط است (إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ ). زیرا شرایط جهنمی بر نقاط تبذیر (افراط و تفریط) مسلط و محیط است. هر کسی در این نقاط قرار گیرد، تحت شعاعهای جهنمی قرار دارد و به حس رضایت از نظام رحمانی (راضیه مرضیه) نخواهد رسید.

 

یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ ﴿۵۴

و شتابزده از تو عذاب مى‏ خواهند و حال آنکه جهنم قطعا بر کافران احاطه دارد (۵۴)

 

در سیستم شیطانی حد وسط وجود ندارد، عقربه‌ یا نمی‌چرخد یا تا آخر می‌چسبد. مردم به گرمای زیاد، سرگرمی زیاد، شوخی زیاد، آهنگ زیاد، فیلم زیاد، و سایر دل خوش کنی‌های زیاد خودشان را مشغول کرده‌اند و به این طریق خود را در یک آونگ افراط و تفریط می اندازند. خیلی از فیلمها و کلیپها و آهنگها، انسانها را در این آونگ افراط و تفریط می اندازند و آنان را از زندگی در نظام رحمانی نا امید می کنند. فیلمها و داستانهای عشقی باعث شده است که مردم برای ازدواج، ایده آل گرا شوند و در نتیجه در دامنه تبذیر می افتند و زندگی شان مثل جهنم میشود. در این دنیای فانی، آدم ایده آل و کامل و  از همه نظر کامل وجود ندارد و کسی که دنبال این چنین آدمی میگردد، در واقع خودش را در حالت تبذیر قرار میدهد و زندگی شبهه جهنمی پیدا میکند. مفاهیم عشق در محوطه تبذیر قرار دارد.

گرمی های زیاد نوعی افراط و تفریط هستند. شیطان رو به صفات افراط و تفریط و گرمی های جهنمی دعوت می‌کند. این صفات و گرمی ها از نظر معنوی مثل یک هاله و گرمی محیط و دور و بر افراد را می گیرند. افرادی که این نوع آتشها و گرمی های شیطانی را در وجود خود دارند؛ برای سیستم جهنم قابل رصدند و تحت شعاعهای او قرار دارند. مثلا ربا یک نوع گرمی است. کسی که ربا می‌خورد هیچ وقت از هیچی سیر نمی‌شود، زیرا هزینه‌های زندگیش بر اساس گرمی ربا تنظیم می‌شود. بنابراین گرمی جهنم بر زندگی آنان شعاع می اندازد. در جهنم افراد وقتی غذا میخورند، شکمهایشان را پر میکنند(فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ). این یک نوع افراط است. کسی که افراط میکند، به نوعی تحت شعاع جهنمی قرار دارد و البته ممکن است خودش متوجه نباشد. از آنجا که ربا یک نوع گرمی است، رباخواران طبق همین فرمول جهنمی عمل میکنند. اما این مربوط به این دنیاست. در آخرت، افراد جهنمی بطور کلی (و نه فقط در نقاط افراط و تفریط) در حیطه شعاعهای جهنمی قرار می گیرند. در این دنیای فانی کافیست که رحمانیت خدا نسبت به افراد کم شود؛ در آن صورت ما همگی تحت شعاع‌های جهنمی قرار می‌گیریم و رصد می‌شویم و اعمالمان تحت فرمولهای جهنمی قرار می گیرد. کارما محاسبه اعمال تحت افراط و تفریط است و به همین خاطر کارما در نظام رحمانی جایی ندارد و یک خرافه بیش نیست. اما برای افراد با زندگی جهنمی صادق است (لِلطَّاغِینَ مَآبًا ).

 

إِنَّ جَهَنَّمَ کَانَتْ مِرْصَادًا ﴿۲۱[آرى] جهنم [از دیر باز] کمینگاهى بوده (۲۱)

لِلطَّاغِینَ مَآبًا ﴿۲۲[که] براى سرکشان بازگشتگاهى است (۲۲)

 

با این اوصاف، انسان در شرایط خطرناکی قرار گرفته است و باید برگردد به سمت و سوی خدای رحمان و  پناه برد به آن قادر متعال و گرنه از همین دنیا، وارد زندگی شبیه جهنم میشود. مردم خودشان جهنم را انتخاب می کنند. شرایط بهشت و جهنم آنطوری نیست که نسل به نسل بدست ما رسیده است. جهنم و بهشت یک انتخاب است که افراد خودشان آن را در این دنیا انتخاب میکنند.

به فرموده قرآن، افرادی که وارد جهنم میشوند، تصور درستی از بهشت ندارند. به همین خاطر در جهنم، آنان آرزوی رفتن به بهشت نمی کنند و بلکه یک تصور خیلی کلی از آن دارند. قرآن صحنه گفتگوی جهنمیان و اهل بهشت را ترسیم کرده است. در این ترسیم، جهنمیان از بهشتی ها میخواهند که آب و رزقهای دیگر را به آنها بدهند (أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ). آنها تصور درستی از بهشت ندارند و حتی رزقهای بهشتی بجز آب را بدرستی نمی شناسند.

 

وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْکَافِرِینَ ﴿۵۰

و دوزخیان بهشتیان را آواز مى‏ دهند که از آن آب یا از آنچه خدا روزى شما کرده بر ما فرو ریزید مى‏ گویند خدا آنها را بر کافران حرام کرده است (۵۰)

 

دلیل این امر آن است که آنها در این دنیای فانی هم تصور درستی از بهشت نداشتند. یک سایت آتئیست بود که وصف بهشت را اینطوری نوشته بود:

زن باره بودن بهشتیان، شکمو بودن بهشتیان، زیاده روی کردن در خوردن و مسائل جنسی، تنبلخانه و

 

اما اگر خوب توجه کنید، صفاتی که این سایت آتئیست از بهشت آورده است، مال بهشت نیست و بلکه علاقه و خیالات آنان است. کسانی که خدا را قبول ندارند، تصور درستی از بهشت و جهنم ندارند.

در جهنم، آدمیان هیچ آشناییی با بهشت ندارند و حتی آرزوی آن را هم نمی کنند. بلکه آنها به جای بهشت، آرزوی برگشت به زمین را دارند. زیرا آنها با زمین آشنایی دارند. اما تصور درستی از بهشت ندارند. البته حتی اگر به زمین برگردانده شوند، دوباره جهنم را انتخاب میکنند.

ثروتمندی فرزندش را میخواست تربیت کند. او پسرش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند. آنها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند. در راه بازگشت و در پایان سفر, مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد این سفر چه بود؟ پسر پاسخ داد :خیلی خوب بود پدر! پدر پرسید: پسرم آیا به زندگی آنها توجه کردی؟ پسر پاسخ داد: بله خیلی توجه کردم! و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟  پسر کمی فکر کرد و بعد گفت: فهمیدم ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاتمان یک فواره داریم که با برق کار میکند ولی آنها رودخانه ای دارند. ما در حیاتمان فانوسهای تزئینی داریم ولی آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست! پسر اضافه کرد: متشکرم پدر که به ما نشان دادی که ما واقعا چقدر فقیر هستیم.

این فقط یک داستان بود. در این داستان، پدر پیش از این مسافرت، تصور درستی از خوشبختی و امکانات نداشت. او به اشتباه فکر میکرد، او از همه داراتر است و یک زندگی بهشتی جور کرده است. اما پسرش، شرایط بهتر را فهمید و آن را درک کرد. بر همین منوال جهنمیان و آئیستها تصور درستی از زندگی بهشتی ندارند. آنها زندگی جهنمی را با زندگی بهشتی اشتباه گرفته اند.

جهنمیان چه در جهنم و چه در این دنیای فانی تصور درستی از زندگی بهشتی ندارند. به همین خاطر آنان جهنم را انتخاب میکنند. برخلاف تصور بعضی ها، بهشت تنبل خانه و فاحشه خانه و یا سلف سرویس نیست که شکمها تا حد ممکن پر شوند. بلکه بهشت جایی است که صبر و شکیبایی و تعادل و عدم اسراف و عدم افراط و تفریط و عدم تبذیر در آن جزو آیتمهای اصلی است. کسانی که در این دنیا صبر بخرج ندهند، نمیتوانند وارد بهشت شوند. زیرا صبر در بهشت جزو آیتمهای ضروری زندگی آنجاست. به همین خاطر در قرآن، فرشتگان بر بهشتیان بخاطر بدست آوردن صبر، سلام می فرستند.

 

سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۲۴

[و به آنان مى‏ گویند] درود بر شما برای آنکه صبر بدست آوردید راستى چه نیکوست فرجام آن سراى (۲۴)

 

مومنان باید بهشت وار زندگی کنند تا بتوانند وارد بهشت شوند. افراد باید از چیزهایی که دل به آن بسته اند و آن را به عنوان گرمی در زندگی پذیرفته اند، انفاق کنند و از آن ببخشند و گرنه به صفات بهشتی همچون الْبِرَّ = نیکی نخواهند رسید. برای بدست آوردن بهشت باید صفات بهشتی همچون صبر، بردباری، نیکی، بخشش و ... در این دنیای فانی بدست آورد.

 

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ ﴿۹۲

هرگز به نیکوکارى نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید و از هر چه انفاق کنید قطعا خدا بدان داناست (۹۲)

 

کسانی که جهنم وار زندگی میکنند، بعد از مرگ همان روش زندگی را ادامه میدهند و وارد جهنم میشوند. اما بهشت وار زندگی کردن یعنی:

  • طبق نظام رحمانی زندگی کردن
  • مثلا برای درمان بیماری، از همان روشهای رحمانی استفاده کردن
  • صبر وبردباری پیشه کردن
  • اعتدال در روش زندگی
  • پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک
  • عفت و پاکدامنی و بصیرت و چشمان خود را حفظ کردن
  • و سایر صفات بهشتی

 

اما جهنم وار زندگی کردن یعنی:

  • طبق روش شیطانی زندگی کردن
  • برای درمان بیماری از روشهای غیررحمانی و مخدرات استفاده کردن
  • عدم وجود تقوا در زندگی
  • عدم وجود صبر در زندگی
  • پندار بد، کردار بد، گفتار بد
  • عدم اعتدال در خوردن و سایر امورات زندگی
  • شکم بارگی و شهوترانی
  • و سایر صفات جهنمی

 

مردم بعد از مردن، بنا به طریقه زندگی در این دنیا، همان روش را ادامه میدهند. اگر روششان شبیه به جهنم باشد و جهنم وار زندگی کنند، به جهنم خواهند رفت و اما اگر روش زندگی شبیه به بهشت باشد، به بهشت می روند. خدای مهربان با نازل کردن دستورات خود، سعی میکند که انسان را با روش بهشتی زندگی آشنا کند و بعد آنان را وارد آن کند. وقتی کسی بخواهد یک هواپیما را براند، باید ابتدا او را با آن آشنا کرد و اصول ابتدایی آن را باید یاد گرفت. برای رفتن به بهشت، باید اصول اولیه آن را یاد گرفت. خدای رحمان میخواهد چنین آموزشی به ما بدهد.  اما مردم پی به این موضوع نمی برند و متاسفانه به روش جهنمی در زندگی تمایل دارند.

خدا در قرآن می فرماید (وَیُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ = و در بهشتى که براى آنان شناسانده است، آنان را درمى ‏آورد). یعنی باید با شرایط شبیه به بهشت زندگی کرد تا بتوان بعد از مرگ همان را ادامه داد. آدمیان وارد بهشتی می شوند که از قبل در این دنیا شناسانده شده اند و یا دنبال آن بوده اند. البته اشتباه نکنید؛ بهشت وار زندگی کردن به معنای غرق شدن در امکانات نیست. بلکه طریقه درست زندگی کردن براساس امکانات موجود است.

 

سَیَهْدِیهِمْ وَیُصْلِحُ بَالَهُمْ ﴿۵

به زودى آنان را راه مى ‏نماید و حالشان را نیکو مى‏ گرداند (۵)

 

وَیُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ ﴿۶

و در بهشتى که براى آنان شناسانده است، آنان را درمى ‏آورد (۶)

 

در بهشت، مردم خواسته هایشان تسبیح خداست (سبحانک اللهم =خدایا تو پاک و منزهى). سلام و احوال پرسیشان، درود و سلام و آشتی و صلح است (وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلَامٌ = درودشان در آنجا سلام است ). همچنین خواسته های دیگرشان ستایش خدای عالمیان است (وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ = نیایش دیگر آنان این است که الحمد لله رب العالمین =ستایش ویژه پروردگار جهانیان است). این طرز زندگی باید از همین جهان و دنیا شروع شده باشد و گرنه افراد وارد بهشت نخواهند شد. باید این طریق زندگی را از همین دنیای فانی استارت زده باشید و گرنه به بهشت نخواهید رفت. براساس آیات قرآنی، در بهشت سایه وجود دارد. پس نتیجه می گیریم که بهشت هم یک سری محدودیتها دارد و برای زندگی در بهشت، باید صبر داشته باشید و در این دنیا صفات صبوری برای خود جمع کرده باشید. در واقع بهشت برای مومنان ادامه زندگی این دنیاست. البته با ده ها برابر شدن همه چیزهای خوب و نیک.

 

دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلَامٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۰

نیایش آنان در آنجا سبحانک اللهم [=خدایا تو پاک و منزهى] و درودشان در آنجا سلام است و پایان نیایش آنان این است که الحمد لله رب العالمین [=ستایش ویژه پروردگار جهانیان است] (۱۰)

 

ما پایه های بهشت و جهنم خود را در همین دنیا خواهیم ساخت. بعد از مرگ این پایه ها تعیین میکنند که به کدام سوی خواهیم رفت. پایه ها و ستونهای بتنی یک ساختمان باید طبقه طبقه و به آرامی بالا رود. ابتدا فنداسیون آن را طراحی میکنید. بعد بتن میریزید و بعد باید چند هفته صبر کنید تا بتن خشک شود و بعد یک طبقه دیگر بالا ببرید و دوباره باید صبر کنید تا بروید سراغ طبقات بعدی. بطور متوسط هفتاد سال زندگی ما در این دنیای فانی، به این علت است که ما این ساختمان و بیت را برای خود بنا کنیم. زن فرعون، آسیه خیلی خوب بهشت را می شناخت. او در خانه فرعون زندگی میکرد. قطعا در خانه فرعون، هر امکاناتی که به ذهن خطور کند در اختیارش بود. اما او زندگی بهشتی میخواست و میخواست طوری در این دنیا زندگی کند که بتواند در آن دنیا ادامه دهد. او از خدا میخواهد که خانه ای در بهشت برایش بنا کند. او امکانات فانی این دنیا را نمی خواست و برایش بی ارزش بود. او میخواست صفات بهشتی برای خودش کسب و جمع کند. صفاتی همچون صبر، بردباری، صلح، تسلیم، سلام، ستایش خدای عالمیان و ...

 

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿۱۱

و براى کسانى که ایمان آورده‏ اند خدا همسر فرعون را مثل آورده آنگاه که گفت پروردگارا پیش خود در بهشت‏ خانه‏ اى برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان (۱۱)

 

بعضی ها میگویند که بهشت جای ثروتمندان است. اما این تفکر اشتباه از آنجا ناشی میشود که آنان تصور درستی از بهشت ندارند. کسی که اینطوری فکر میکند، نمیتواند وارد بهشت شود. خدا بی نیاز است و نیازی به عبادت و زکات انسانها ندارد. خدا غنی است. اگر به آنها دستور میفرماید که بخشش کنند و نماز و روزه به پا دارند، بخاطر این است که انسانها صفات بهشتی کسب کنند. مهم کسب صفات بهشتی است. اگر یک فرد قدرتمند و یا ثروتمند بیمار شود، از آنجا که پولدار است میتواند با امکانات بیمارستانی خیلی زود از نظر ظاهری خوب شود. این فرد با پولش خیلی از مشکلات را ظاهرا حل خواهد کرد. او میتواند در هر روشی پارتی بکار گیرد، اما او  با این روش خود را از صفاتی همچون، صبر، بردباری، تحمل و ... محروم میکند. او صفات معنوی برای خودش درست نمی کند. کسی که به روشهای بهشتی در زندگی اعتقاد نداشته باشد، به بهشت نخواهد رفت.

دین یک کلمه اوستایی است  به معنای روش و بینش زندگی تا که بوسیله اجرای آن، صفات بهشتی بدست آورید. ایوب فرد ثروتمندی بود، اما سبک و استایل زندگی او، بدن او را بیمار کرد. اما جالب است که او بعد از اعتراف، این سبک غلط را به شیطان نسبت میدهد. توجه کنید که مومنان واقعی مثل ایوب، در دعاهای خویش، نزد خدای عالمیان به گناهان خویش اعتراف میکنند.

 

وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ﴿۴۱

و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد (۴۱)

 

اما ایوب با سبک جدید زندگی که شروع کرد (سبک زندگی جدید ایوب)، صفات اوابی و صبوری برای خود کسب کرد. طبق گفته تورات، ایوب خیلی ثروتمند بوده است و نزدیک به هزار خدمتکار داشته است. اما او سبک زندگی خود را زیرو رو کرد و به این طریق بهشت را بدست آورد. دینهای شناسنامه ای بی اعتبارند. مردم دنیا 32 درصدشان مسیحی اند و نزدیک نوزده درصد مسلمان. اما واقعیت این است که هیچکدام از این ارقام درست نیست. تعداد مسلمان مومن شاید به صد هزار نفر هم نرسد. تعداد مسیحیان معتقد هم شاید به صدهزار نفر نرسد. سبک زندگی آدمیان (و نه اسم و مذهب ارثی آنان) است که مومن بودن آنان را تعیین میکند. متاسفانه بیشتر مردم جهان وارد جهنم خواهند شد. زیرا آنان وارد جایی میشوند که برای صفات آنجا تلاش کرده باشند.

 

وَلَوْ شِئْنَا لَآتَیْنَا کُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ ﴿۱۳

و اگر مى‏ خواستیم حتما به هر کسى [از روى جبر] هدایتش را مى‏ دادیم لیکن سخن من محق ق گردیده که هر آینه جهنم را از همه جنیان و آدمیان خواهم آکند (۱۳)

 

لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿۷

آرى گفته [خدا] در باره بیشترشان محقق گردیده است در نتیجه آنها نخواهند گروید (۷)

 

سبک زندگی (دین) است که آدمیان را وارد بهشت یا جهنم میکند. یوم الدین که در قرآن آمده است، روزی است که سبک زندگی های همه رو میشود و این سبک زندگی هاست که تعیین میکند که هر فردی کجا میرود. کسانی که در این دنیای فانی از گرمی های شیطانی و افراط و تفریط استفاده کرده باشند، داخل یک حباب گرمی خود را نگه میدارند و این حباب آنان را احاطه میکند(بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ). زمانی که قیامت شود؛ جهنم میاید و تمام این حبابها را جذب خود میکند. خاصیت فیزیکی جهنم طوری است که  جهنم کاری به افراد ندارد؛ بلکه او حبابهای گرمی را جذب میکند. در آن روز افراد همراه حباب خود خواهند بود. انفاق در دنیای فانی نوعی سردی است که برای ترکاندن حبابهای گرمی باید استفاده شود.

 

بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۸۱

آرى کسى که بدى به دست آورد و گناهش او را در میان گیرد پس چنین کسانى اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (۸۱)

 

اما کسانی که در این دنیای فانی پندار نیک و کردار نیک برگزینند، داخل حبابهای گرمی نخواهند بود و وارد بهشت خواهند شد. پندار نیک، کردار نیک جزو مهمترین سردی هایی است که انسانها میتوانند بوسیله آن زندگی سخت دنیایی را طی کنند و از آن نجات یابند.

 

وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۸۲

و کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته کرده‏ اند (کردار نیک) آنان اهل بهشتند و در آن جاودان خواهند ماند (۸۲)

 

برای گذران زندگی در این دنیا، باید سردی ها را بکار برد و همچنین گرمی ها را هم بوسیله این سردی ها کنترل و معتدل کرد. گرمی زیاد باعث به هم خوردن فاصله هزینه و در آمد میشود و عملا زندگی ها بهم میخورد. خدا به اندازه و مقدار مشخصی برای هر فردی نازل میکند (وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ). اما اگر فاصله درآمد و هزینه زیاد شود، دیگر همه معادلات بهم میخورد. در نظام رحمانی این فاصله معتدل است اما در نظام شیطانی، فاصله زیاد است. متاسفانه بعضی از مردم، درآمدهای خود را صرف ایجاد گرمی های کاذب میکنند و خود و جامعه خود را بیمار میکنند. گرمی های کاذب، هیزم مشکلات جامعه میشود و دود آن به چشم همه خواهد رفت.

 

وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ﴿۲۱

و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینه ‏هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه‏ اى معین فرو نمى‏ فرستیم (۲۱)

 

خدای حکیم می فرماید که در جهنم، به کسی ظلم نمیشود. همین آیه نشان از آن دارد که جهنم یک سبک و استایل زندگی غلط است که نصیب کسانی میشود که در این دنیا سبک زندگیشان غلط و شیطانی است. در جهنم به کسی ظلم نمیشود؛ زیرا زندگی آنان در جهنم دقیقا آن چیزی است که خود مردم در این دنیا میخواسته اند.

 

مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ ﴿۱۶۰

هر کس کار نیکى بیاورد ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت و هر کس کار بدى بیاورد جز مانند آن جزا نیابد و بر آنان ستم نرود (۱۶۰)

 

اگر به گرمی های شیطانی عادت شود و ادامه یابد، شیطان میتواند روان انسانها را برای خود شکل دهد و آنانرا به یک شیطان مثل خودش تبدیل کند.

سبک زندگی غلط ، انسانها را در همین دنیا هم به خطر می اندازد. سرطان بیماریی نیست که آدمی را بکشد؛ بلکه نام سرطان است که آدمیان را نا امید کرده و آنانرا میکشد. دانشمندان علوم پزشکی طی آزمایشی روی بعضی بیماران سرطانی، مشخص کردند که این افراد را بیماری سرطان نکشته است. بلکه آنان بعد از شنیدن کلمه سرطان، استرس و غم و غصه پیدا کردند و اعضای دیگر مثل قلب، کلیه، کبد و ... آنان از کار افتاد و براثر آن مردند. خود سرطان نمی کشد، بلکه کلمه سرطان است که میکشد. اینها یک نوع نام گذاری است که بشر خودش انجام داده است و بلای جان خودش شده است.

 

إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدَى ﴿۲۳

[این بتان] جز نامهایى بیش نیستند که شما و پدرانتان نامگذارى کرده‏ اید [و] خدا بر [حقانیت] آنها هیچ دلیلى نفرستاده است [آنان] جز گمان و آنچه را که دلخواهشان است پیروى نمى کنند با آنکه قطعا از جانب پروردگارشان هدایت برایشان آمده است (۲۳)

 

ما همه میدانیم که مردن صددرصد (نه حتی نود و نه درصد) دست خداست. با این حال آدمیان از چیزی که حتی یک درصدش هم دستشان نیست میترسند. آدمی باید از چیزی بترسد که حداقل یک درصدش دست خودش است. چیزی که دست خداست و آن خالق یکتا خودش انتخاب میکند، ترس ندارد و بلکه باید اطمینان کرد. مرگ حق است و حق تر از مرگ وجود ندارد. هیچ کسی بهتر از خدا، مصلحت ما را در مرگ و زندگی نمیداند.

کسی که فکر میکند در بهشت، مشروب الکلی وجود دارد، در واقع دارد برای جهنم کار میکند. زیرا در جهنم زقوم وجود دارد که به معنای واقعی مخدر است. مشروب الکلی حاصل میوه های گندیده است (رجوع شود به مقاله مشروب الکلی). میوه های قند دار گندیده؛ چنان تغییر ماهیت می دهند که قند آنها به یک نوع قند غیر قابل تجزیه و غیر قابل استفاده برای بدن ما تبدیل میشود. بدن انسان نمیتواند از قند موجود در الکل استفاده کند و در نتیجه مصرف کنندگان بعد از مصرف ، کسل و ناتوانند، طوریکه بدن مجبور است از ویتامینهای از قبل موجود در بدن استفاده نماید. بدن ، بعد از مشروب خواریهای فراوان، ویتامینهای اصلی و ضروری خویش را از دست میدهد.

کسی که فکر میکند، در بهشت، مشروب الکلی وجود دارد، در واقع دارد جهنم را برای خود تصور میکند ولی به اشتباه فکر میکند بهشت آنجاست. میتوان گفت که این افراد، بهشتشان همان جهنم است.

مشکلات جهنمیان در جهنم به این خاطر است که آنان سبک زندگی غلطی در جهنم دارند. آنان به این خاطر به جهنم میروند زیرا در همین دنیا از این سبکهای غلط دوست داشتند و در نتیجه به جایی میروند که همان سبک زندگی غلط وجود دارد. البته با این تفاوت که در جهنم، دیگر ماهیت واقعی گناهان رو میشود و نمیتوان آن را زینت داد. یوم الدین یعنی روزی که هر کس دنبال دین خودش میرود. دین یعنی سبک زندگی. پس یوم الدین یعنی روزی که هر کس دنبال سبک زندگی خودش میرود. براساس سبک آیات قرآن، متوجه خواهیم شد که سبک زندگی در جهنم برای آنان آشناست. آنان وقتی وارد جهنم میشوند، متوجه انتخاب غلط خود خواهند شد ولی دیگر کاری نمیشود کرد. زیرا اگر حتی برگردانده شوند، باز هم همان روش غلط را بر می گزینند. آنان دلشان با آن روشها و استایل غلط زندگی بوده است و هست و خواهد بود. جهنم یک استایل و سبک زندگی است که از همین دنیا شروع میشود. اما در این دنیا مردم چه جهنمی و چه بهشتی با هم هستند. اما روز جدایی خواهد آمد و این سبکها از هم جدا خواهند شد. به همین خاطرخدا آن روز را یَوْمَ الْفَصْلِ ، یعنی روز جدایی می نامد.

 

إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ ﴿۴۰

در حقیقت روز جدایی موعد همه آنهاست (۴۰)

 

یَوْمَ لَا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئًا وَلَا هُمْ یُنْصَرُونَ ﴿۴۱

همان روزى که هیچ دوستى از هیچ دوستى نمى‏ تواند حمایتى کند و آنان یارى نمى ‏شوند (۴۱)

 

إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿۴۲

مگر کسى را که خدا رحمت کرده است زیرا که اوست همان ارجمند مهربان (۴۲)

 

در روز جدایی، این دو نوع سبک زندگی جدا میشوند. در این دنیای فانی هر دو سبک در کنار هم هستند ولی در روز جدایی، سبکها تفکیک میشوند و هر کس به سمت خودش خواهد رفت. کسانی که صفات بهشتی برای خود کسب کرده باشند، به بهشتی خواهند رفت که آن صفات در آنجا وجود دارد. اما جهنمیان به جایی خواهند رفت که خودشان به اشتباه آنجا را بهشت می پندارند و می پنداشتند.

 

آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

  • اسعد حسینی
۱۵
فروردين
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهل و سوم)

درمان بیماری (بخش چهاردهم)

گرمی و سردی (2)

 

در قسمت قبل گفته شد که کلمه فتنه در قرآن همان گرمی های افراطی است که در زندگی برای انسانها پیش میاید. حالا این گرمی ها ممکن است فرد به دلخواه خود دنبالش رفته باشد و یا ممکن است سر راه او قرار گرفته باشند و یا اینکه به زور او را به آن سمت کشانده باشند. پیامبر ابراهیم توسط قومش ، به آتش و گرمی انداخته شد. اما از آنجا که پیامبر ابراهیم خالص و پاک بود؛ توسط خدای رب العالمین از آتش نجات یافت و به امر خدا، آتش و گرمی به سردی و سلامت تبدیل شد.

 

قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ ﴿۶۹

گفتیم اى آتش براى ابراهیم سرد و بى‏آسیب باش (۶۹)

 

وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿۷۰

و خواستند به او نیرنگى بزنند و[لى] آنان را زیانکارترین [مردم] قرار دادیم (۷۰)

 

قوم پیامبر ابراهیم همه ساله در یک جشن سراسری شرکت می‌کردند. در آن روز، همه از شهر خارج می‌شدند و آن روز را در بیرون شهر سپری می‌کردند (شاید برای مراسمی مثل سیزده بدر بیرون می رفته اند). در حالی که مردم برای این مراسم و یا جشن از شهر خارج می‌شدند، از او خواستند که با آنها بیاید، اما او گفت که کسالت دارد و قبول نکرد. آنها به بیرون شهر رفتند ولی ابراهیم نرفت و بتها را شکست بجز بزرگترین آنها. وقتی برگشتند گفتند چه کسی این کار وحشتناک را با بتهای ما کرده است؟ ابراهیم را فراخوانی کردند و از او پرسیدند که آیا تو با بتهای ما این کار را کرده اید؟ پیامبر ابراهیم میخواست گفتگوی منطقیی را با آنها شروع کند. او از ادامه این گفتگو نترسید و پیش خود گفت که هر چه خدا بخواهد. او در جواب سوالشان گفت: بزرگترین بت این کار را کرده است؛ اگر باور ندارید ازش بپرسید! این سوال فقط یک سوال نبود؛ بلکه زیر سوال بردن یک منطق غلط بود. آنها در جواب گفتند ای ابراهیم تو میدانی که اینها حرف نمی زنند؛ پس چرا از ما چنین سوالی می پرسید؟ پیامبر ابراهیم گفت که پس به گفته خودتان، اگر حرف نمی زنند و نمی شنوند، پس نه سودی به شما میرسانند و نه ضرری. پس چرا آنها را عبادت میکنید؟ آنها در مقابل این منطق، حرفی برای گفتن نداشتند و یک تصمیم احساسی غلط گرفتند؛ آنها دستور به سوزاندن پیامبر ابراهیم دادند ولی آسیبی به او نرسید. بعد از نجات از این حادثه، پیامبر ابراهیم به سرزمین قدس مهاجرت نمود.

در تورات، داستان بین ابراهیم و پدرش اصلا ذکر نشده است. در تورات چیزی درباره  مبارزه سرسختانه او با بت پرستی و بت پرستان به چشم نمی خورد این نکته ثابت میکند که پیامبر ابراهیم اصالتا عبرانی و یا عرب نبوده است و بلکه ریشه ایرانی دارد. آنچه در تورات ذکر شده است، مربوط به زمان بعد از هجرت او از بابل به بیت المقدس است. در تورات هیچ ذکری از بنای کعبه توسط پیامبر ابراهیم ذکر نشده است، زیرا این حوادث در قدس اتفاق نیفتاده است. قرآن برخلاف تورات، به زندگی وی پیش از مهاجرت بسیار پرداخته است. تورات فقط قسمتهایی از زندگی پیامبر ابراهیم را ذکر میکند که مربوط به سرزمین قدس است و لاغیر. تورات از سرگذشت پیامبر ابراهیم در سرزمین ایران قدیم، هیچ چیزی نمی گوید. دلایل این امر هنوز مشخص نیست ولی شاید تعصب نویسندگان بعدی تورات نسبت به زبان عبری باعث این کتمان شده است.

نتایج زیر از داستان پیامبر ابراهیم در قرآن اخذ میشود:

  • قوم پیامبر ابراهیم ایرانی بودند و به یک جشن بزرگ سالانه که همگی به بیرون از شهر می رفتند، اهمیت میدادند. این جشن به احتمال زیاد همان مراسم سیزده بدر و یا چیزی شبیه به آن بوده است. البته اینجا مراسم سیزده بدر زیر سوال برده نمیشود. اگر چه پیامبر ابراهیم هم مخالفتی با خود جشن نداشت و بلکه گفت که بیمار است و نمی تواند بیرون آید. مراسم سیزده بدر اگر مفهوم ذکر خدا و شکرگزاری از نعمات خدا در آن مطرح شود و به طبیعت ضرر رسانده نشود، مشکلی ندارد.
  • پیامبر ابراهیم برای جشن بیرون نرفت، زیرا خانه از پای بست ویران بود. وقتی خانه از بیخ و بن ویران باشد، دیگر شرکت در جشن ها و مراسمات و سایر شعارها بی اهمیت است.
  • آزر پدر ابراهیم بود و نه عموی او. این مطلب در قرآن نه یکبار دوبار، بلکه ده ها بار ، آزر به عنوان پدر ابراهیم ذکر شده است. آزر یک نام ایرانی بوده است. خدای حکیم با ذکر نام پدر ابراهیم به عنوان آزر، قصد دارد که مطلب مهمی را در تورات تصحیح کند و آن قادر متعال میخواهد مطلب مهمی را به ما برساند. در قرآن، آیات دیگری از زبان پیامبر ابراهیم ذکر شده است که سبک و سیاق آن به زبانی غیر عبری نزدیکتر است.

 

تبدیل آتش و گرمی به سردی و سلامت، معناهای متفاوتی در مورد پیامبر ابراهیم میتواند داشته باشد. پیامبر ابراهیم خودش این گرمی را نمی خواست. اما جبهه شر میخواستند به زور یک گرمی و آتش روی پیامبر ابراهیم اجرا کنند. اما گرمی و آتش اجباری روی مخلصینی مثل ابراهیم به امر و اذن خدا کارساز نخواهد بود. اما متاسفانه بیشتر مردم بصورت اختیاری، گرمی ها را در این دنیا انتخاب میکنند. وقتی اختیار به میان آید، دیگر خدای مهربان، در اختیار آدمیان دخالت نمی کند. بعضی مواقع، بعضی گرمی ها و فتنه ها را جامعه بطور سیستماتیک روی افراد اجبار میکند. اگر افراد مخلص باشند و اخلاص خود را بروز داده باشند، این گرمی ها به امر و اذن خدا به خیر ختم خواهد شد.

 

خوردن ربا یک نوع گرمی است. همچنین خوردن مال یتیم، خوردن گرمی و نار است.

 

إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا ﴿۱۰

در حقیقت کسانى که اموال یتیمان را به ستم مى ‏خورند جز این نیست که آتشى در شکم خود فرو مى ‏برند و به زودى در سعیر درآیند (۱۰)

 

همچنین کسانی که مطالب کتاب نازل شده توسط خدا را کتمان و پنهان میکنند، گرمی و آتش برای خود ذخیره میکنند. کسانی که از این نوع گرمی ها بهره برند و یا بخورند، روز قیامت، خدای مهربان با ایشان سخن نخواهد گفت و پاکشان نمی کند (وَلَا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمْ).

 

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۱۷۴

کسانى که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده پنهان مى دارند و بدان بهاى ناچیزى به دست مى ‏آورند آنان جز آتش در شکمهاى خویش فرو نبرند و خدا روز قیامت با ایشان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذابى دردناک خواهند داشت (۱۷۴)

 

کسانی که تلاش میکنند که با القاب حاجی، سید ، ارباب و ... صدا زده شوند، برای خود نوعی گرمی بوجود آورده اند. اینها به ضررشان است و  سیستم روانشان را ضعیف میکند. مسخره کردن زنان توسط زنان دیگر، برای آنان یک گرمی و سرگرمی بحساب میاید. خود مقدس پنداری، خود حق پنداری، و سایر تکبرها، همه اینها نوعی گرمی هستند که روان و جسم آدمی را ضعیف می کنند. شیطان گفت من از آدم بهترم و هنوز هم بر این عقیده است. شیطان این تکبر و تفکر را به عنوان یک گرمی برای خود پذیرفته است.

خدای مهربان جنگ در ماههای حرام را منع فرموده است، اما کسانی که به خدا ایمان ندارند، جنگ در این ماهها را ترجیح میدهند. جنگ در ماههای حرام برای غیرمومنان یک گرمی بحساب میاید.

بنا به عقیده کسانی که به خدا ایمان ندارند، عمل گناه از عمل حلال شیرین تر است. زیرا در عمل گناه، گرمی و آتش شیطان دخیل است. شیرینی گناه، بخاطر خاصیت بهترش نیست و بلکه شیرینی ظاهری بیشتر گناه بخاطر گرمی و نار اضافی آن است که یک سم است. گرمی های اضافی گناه از جنس گرمی شیطان است و در این گناهها، نفرات دیگری از جنس شیاطین شریکند.

زنان گرمی های زیادی از شوهران خویش می خواهند که شوهران خویش را به زحمت و خطر می اندازند و البته این قضیه به ضرر خودشان است و آنان با این نوع زیاده خواهی، آتش در زندگی خویش می اندازند.

حمیم در قرآن به معنای گرمی و دلخوش کنی است. به فرموده قرآن، جهنمیان در جحیم، از شجره زقوم میخورند و شکمهای خود را از آن پر میکنند. اما نکته جالب آن است که برای هضم آن، مجبورند که حمیم روی آن بریزند. مترجمین قرآن، حمیم را به آب جوش ترجمه کرده اند. اما حمیم در حالت کلی به معنای هر نوع گرمیی است.

 

فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ﴿۶۶

پس [دوزخیان] حتما از آن مى ‏خورند و شکمها را از آن پر مى کنند (۶۶)

 

ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِیمٍ ﴿۶۷

سپس ایشان را بر سر آن آمیغى از آب جوشان است (۶۷)

 

آنان بدنشان وابسته به گرمی هاست و بدون حمیم نمی توانند غذا را هضم کنند. جهنمیان در جحیم، پرخوری میکنند و بعدش برای هضم آن مجبورند، از گرمی ها استفاده کنند. بدنشان توانایی هضم غذا را ندارد. سیستم ایمنی و هاضمه کالبد آنان، آنقدر ضعیف است که همیشه بیمارند و مجبورند برای تقویت آن، از حمیم استفاده کنند. جهنمیان هر بار که غذا میخورند، مجبورند که از حمیم استفاده کنند. مثل این است که روی زمین، کسی غذا میخورد، برای هضمش هر بار باید یک آمپول دردناک بزند.

توجه کنید که تصورات ما از جهنم و بهشت اشتباه است. مردم در جهنم مثل زمین زندگی میکنند، مثل گناه کاران در روی زمین. البته زندگی در جهنم، زندگی نیست. اما به هر حال، در آنجا مثل زمین زمان طی میشود. فرق جهنم با زمین این است که در جهنم سردی وجود ندارد و همه چیز گرمی است.

راز سلامتی جسم و روان انسان، در بکارگیری سردی هاست. گرمی ها روان و کالبد انسان را وابسته و معتاد و ضعیف میکند. نماز یک نوع سردی است. زمانی که آدمی مشغولیتهای ذهنی و فکری و یا احساسی پیدا میکند، با انجام نماز وقفه ای در این امور صورت می گیرد و مثل این است که آب روی آتش ریخته باشید. به همین خاطر نماز یک سردی مهم بحساب میاید. روزه هم پرخوریهای سالانه را قطع میکند و مثل یک سردی عمل میکند. زکات دادن، دل خوش کنیها و گرمیهای درآمد ها را از بین می برد. گرمیهایی که در زندگی روزمره پیش می آید، باید سردی رویش بریزید تا که اذیت نکند. در روز حساب و کتاب، هیچ نوع گرمیی دردی از کسی دوا نمی کند.

 

وَأَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَلَا شَفِیعٍ یُطَاعُ ﴿۱۸

و آنها را از آن روز قریب[الوقوع] بترسان آنگاه که جانها به گلوگاه مى ‏رسد در حالى که اندوه خود را فرو مى ‏خورند براى ستمگران نه یارى است و نه شفاعتگرى که مورد اطاعت باشد (۱۸)

 

خدای مهربان، یک سری گرمی های معتدل در این جهان قرار داده است که همینها جوابگوی زندگی ماست و نیازی به استفاده از گرمی های کاذب و اضافی نیست. گرمی های غیر رحمانی، افراط و تفریط دارند و معتدل نیستند.

در این جهان افراط و تفریط در استفاده از گرمی ها، انسانها را بیمار میکند. اما در لایه ناری (جایی که شیاطین بسر می برند)، یک گرمی دیگری از جنس شیطان وجود دارد که خیلی از مردم از آن بهره می برند و خود را به آن معتاد و وابسته میکنند. عشق، یوگا، مدیتیشن، وحدت وجود و خیلی از موارد دیگر وابسته به گرمی شیطانی هستند و بر آن استوارند. اگر یک فرد،  گرمی های افراطی و اضافی را وارد زندگیش کند و جلو آن را  نگیرد، سطح آن به سطح گرمی شیطان می رسد و با گرمی شیطان قاطی میشود و در نتیجه یهویی از کنترل خارج میشود و دردسرهای بزرگی ایجاد میشود و به بیماریهای روانی خودخواسته تبدیل میشوند. باید سردی روی گرمی های افراطی بریزید و آن را خاموش کنید تا که شعله های آن در کنترل و سطح شیطان قرار نگیرد. کینه، حسادت، غیبت، عداوت یک نوع گرمی شیطانی است که باعث رسیدن سطح گرمی شما به سطح گرمی شیاطین میشود و در نتیجه با شیطان مسّ پیدا میکنید.

گرمی های افراطی، نه تنها به سود ما نیست و بلکه به ضررمان است.

اگر صبح دیر از خواب پا شوید، کسل ترید. بنابراین پی می بریم که نماز چقدر مهم است. ذکر خدا در زندگی، مثل سردی عمل میکند و آتشها و گرمی های افراطی و شیطانی را خاموش میکند. در این دنیای فانی، ذکر و یاد خدا بسیار مهم است. اگر ذکر و یاد خدا را وارد زندگی خویش کنیم، متوجه نقطه ضعف خود میشویم و در نتیجه به خود مغرور نمی شویم. انسانها در حالتی که گرمی بر آنها احاطه دارد، گرمند و متوجه وضعیت خویش نیستند. اما در سردی ها به دنیای واقعی بر می گردند. ذکر و یاد غیر خدا مثل یک گرمی است و لذت کاذب به آدمیان میدهد و به همین خاطر بعضی ها ذکر خدا آنان را خوشحال نمی کند و اما ذکر غیر خدا آنان را خوشحال میکند. این نوع خوشحالی، خوشحالی واقعی نیست و بلکه فقط یک گرمی است.

 

وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ ﴿۴۵

و چون خدا به تنهایى یاد شود دلهاى کسانى که به آخرت ایمان ندارند منزجر مى‏ گردد و چون کسانى غیر از او یاد شوند بناگاه آنان شادمانى مى کنند (۴۵)

 

خدا انسانها را به روشهای مختلف آزمایش میکند. هر آنچه غیر خداست میتواند به عنوان گرمی خطرناک عمل کند. گرمی های زیادی در این دنیا وجود دارد و خدای حکیم در مورد جذب شدن به آنان، هشدارهای لازم را هم داده است.

اگر بتوانیم، در میان گرمی های دنیا، خود را محافظت کنیم و افراط و تفریط نکنیم و بتوانیم شاکله وجودی خویش را بسازیم، فبها؛ و گرنه به جهنم خواهیم رفت. افراط در استفاده از گرمی ها، شعله آتش شیطان را روشن نگه میدارد و به این طریق شیاطین از گرمی های اضافی زندگی انسانها تغذیه میکنند. به همین خاطر خدای حکیم می فرماید که اسرافکاران برادران شیطان هستند. هر چیزی که خیلی از آن استفاده کنید، از چشم آدمی می افتد و زیر دل آدمی میزند. زیرا گرمی های اضافی مورد تغذیه شیاطین قرار می گیرند.

ما انسانها از خاک آفریده شده ایم، بنابراین غذای ما انسانها از جنس خاک است. اما شیاطین از جنس نار و آتش و گرمی هستند و قاعدتا غذای آنها باید از جنس نار و گرمی باشد. گرمی های اضافی و افراطی که انسانها استفاده میکنند، مورد تغذیه شیاطین قرار می گیرد و شیاطین مثل زالو به انسان می چسبند و از گرمی های اضافی و افراطی انسانها تغذیه میکنند.

 

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا ﴿۲۷

چرا که اسرافکاران برادران شیطانهایند و شیطان همواره نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است (۲۷)

 

هر نوع گرمی اضافی و افراطی، شیاطین را تغذیه میکند. شیاطین درمقابل این تغذیه، یک لذت کاذب به افراد تغذیه شونده میدهند. اما این لذت کاذب گذراست و نمی ماند. دفعه بعدی شیطان دوز آنرا زیادتر میکند، طوریکه افراد معتاد آن میشوند. هربار دوز آن بیشتر میشود. اما افراد در مقابل این لذت کاذب، مجبورند که هربار گرمی های بیشتری مصرف کنند و به همین خاطر است که گرمی های اضافی و افراطی، زیر دل آدمی میزند.

در عصر جدید، توصیه به حق و توصیه به صبر لازم است. حرف حق تلخ است. تلخی هم نوعی سردی است. اینها همگی سردی است و خیلی در زندگی ها لازمند.

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾ سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲﴾ که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳﴾ مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى نیک کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى توصیه کرده‏ اند (۳)

 

در واقع اگر آدمیان، به حق توصیه نکنند و به صبر همدیگر را سفارش نکنند، جامعه دچار گرمی هایی میشود که عواقب آن دامنگیر خودشان هم خواهد شد.

 

وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿۲۵

و از فتنه‏ اى که تنها به ستمکاران شما نمى ‏رسد بترسید و بدانید که خدا سخت‏ کیفر است (۲۵)

 

تفکرات انتقادی سرد است و برای سلامت یک جامعه لازمند. سیاستمدارانی که تفکرات انتقادی را سرکوب کرده اند، بمرور به دیکتاتوری تبدیل شده اند. دیکتاتوری یک نوع سیاست گرم است که اگر سردی رویش ریخته نشود، روز بروز گرمتر میشود و در نهایت همه را می سوزاند.

قمار یک نوع گرمی است. زیرا قمار خوش بینی کاذب نسبت به شانس  و موقعیت خود است که این خودش یک نوع گرمی بحساب میاید. در صورت عادت به یک گرمی افراطی، دیگر گرمی های ساده به شما لذت نمی دهد. همین عادت و در عین حال خطرناک، میتواند انسان را به جهنم بیندازد.

 

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳۴و به مزه های ساده و مسکینانه تمایل ندارد (۳۴)

 

گرمی های افراطی و من در آوردی، استرس می آفریند و اما گرمی های ساده رحمانی، آرامش می آورد.

وقتی دعاهای پیامبران و صالحین را در قرآن مطالعه کنیم؛ متوجه خواهیم شد که در همگی خضوع و خشوع موج میزند. خضوع و خشوع یک نوع سردی برای فرد است که تکبر و خودبزرگ بینی و خود مقدس انگاری و خود قهرمان انگاری را در آدمی می کشد. باید در مقابل خدای رحمان به خاک افتاد و نهایت خضوع و خشوع بکار برد تا که از دست گرمی های شیطانی و افراطی نجات یابید. چند دعای قرآنی را بخوانید تا متوجه شوید که در هیچکدام، مَن مَن کردن و تکبر و خودبزرگ بینی وجود ندارد و بلکه در همگی خضوع و خشوع موج میزند:

 

رَبُّنا اِنَّنا امَنّا فَاغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النّارِ.

رَبَنا اتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی‌الاخِرَهِ حَسَنَهً وَ قِنا عَذابَ النّار.

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلَّذینَ کَفَروا وَ اغْفِرْلَنا رَبَّنا ِانَّکَ اَنتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ.

رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ.

رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا اِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبلِنا.

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلَّذینَ کَفروا وَ اغْفِرْلَنا.

رَبَّنا لاتُزِغْ قُلُوبَنا بَعَد اِذْهَدَیْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً.

رَبَّنا لاتُواخِذْنا اِنْ نَسَّینا اَوْ اَخْطَانا.

رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَهَیَّیْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَدًا.

رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَهً لِلقَوْمِ الظّالِمینَ.

رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابِ النّارِ.

رَبَّنا لاتَجْعَلَنا مَعَ الَقَوْمِ الظَّالِمینَ.

رَبَّنا عَلَیْکَ تَوکَّلْنا وَ اِلَیْکَ اَنَبْنا وَ اِلَیْکَ الْمَصیُر.

رَبَّنا فَاغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا وَ کَفَّرْ عَنّا سَیّئاتِنا وَ توَفَّنا مَعَ الاْبْرارِ.

رَبنا وَاتِنا ما وَعَدْتَنا عَلی رُسُلِکَ وَ لاتُحْزِنا یَوْمَ الْقِیامَهِ اِنَّکَ لاتُخْلِفُ الْمیعادَ.

رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَهً وَ عِلْماً فَاغْفِر لِلَّذینَ تابُوا وَاتَّبَعُو سَبیلَکَ و قِهِمْ عَذابَ الْحَجیمِ.

رَبَّنا اصْرِفْ عَنّا عَذابَ جَهَنَّمَ اِنَّ عَذابَها کانَ غَزاماً.

رَبَّنا امَنّا فَاغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنا وَ اَنْتَ خَیْرُ الرّاحِمینَ.

رَبَّنا اِنَّنا سمَعْنا مُنادِیاً یُنادی لِلاْیمانِ اَنْ امِنُوا بِرَبَّکُمْ فَامَنّا.

 

رَبَّنا اَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْلَنا اِنَّکَ عَلی کُلَّ شَیْءٍ قَدیرُ.

رَبَّنا اغِفرْلی وَلِوالِدَیَّ وَ لِلْموْمِنینَ یَوْمَ یَقَومُ الْحِسابُ.

رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبَّتْ اَقدامَنا وَ اَنْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ.

رَبَّنا وَلاتَحْمِلْنا ما لاطاقَهَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَاغْفِرلَنا وَ ارْحَمْنا اَنّتَ مَوْلینا فَانْصُرْنا عَلَی الْقَومِ الْکافِرینَ.

رَبّنَا اَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمینَ.

رَبَّنا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ اِنّا مُومِنُونَ.

رَبَّنا اِنَّکَ رَوُفُ رَحیمَ.

رَبَّنا اِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ اَخْزَیْتَهُ وَ ما لِلظالِمینَ مِنْ اَنْصاٍر.

رَبَّنا اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا وَ اِسْرافَنا فی اَمِرْنا وَثَبَّتْ اَقدامَنا وَ اَنْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ.

رَبَّنا اغْفِرلَنا وَ ِلاخواِننَا الُّذینَ سَبَقُونا بِالاْیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ امَنُوا.

 

در تمام این دعاها، مَن مَن کردن و تکبر وجود ندارد. این طرز پندار و گفتار و کردار راز سلامت روانی است. شیطان در مقابل خدا ایستاد و گفت من از آدم بهترم. او با این کار در مقابل خدا گرمی بکار برد و خود را دچار مشکلی کرد که او را هلاک کرده است.

زنان و مردان، با عادت دادن خود به گرمی ها، تنبل میشوند و در نتیجه حوصله ندارند که مشکلات و اختلافات فیمابین خود را حل کنند و در نتیجه به دادگاه ها و وکلا مراجعه میکنند و کار خود را مشکلتر و پیچیده تر میکنند. خیلی از علوم اختراعی بشر، همچون وکالت، پزشکی و روانپزشکی و روانشناسی و ... علوم گرمی هستند که اگر زیاد استفاده شود؛ انسانها را وابسته تر می کنند. انسان خودش را به این علوم گرم وابسته کرده است ولی حتی الامکان باید خیلی کم و در حالات ناچاری باید استفاده شوند. رشوه، پارتی، رانت و ربا جزو گرمی های خطرناکی هستند که میتوانند نظم و آرامش روانی یک جامعه را آتش بزنند. آدمیان با بکارگیری این گرمی ها، از واقعیات دور می افتند و فاصله می گیرند.

توکل به خدا، یک نوع سردی است. اما شیطان انسانها را به سمت گرمی ها دعوت میکند تا مردم توکل خود به خدا را دست کم گیرند و آن را از دست دهند. خدای مهربان و حکیم به عنوان ربّ میخواهد که ما را تربیت کند. اما افراد به گرمی های کاذب و افراطی دل خوش میکنند و توکل خود به خدا را از دست میدهند و به این طریق از تربیت خدا فرار میکنند و فکر میکنند خدا میخواهد خوشی های آنان را بگیرد.

شاعر میگوید:

 

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْه

 

در این  شعر، ساقی کسی است که گرمی های کاذب برای افراد بوجود می آورد و آنان را سرمست و سرگرم میسازد. شعر کلا یک نوع گرمی است که به فالوورهایش، گرمی و غرور کاذب میدهد.

خدای مهربان می فرماید که شیطان دشمن شماست و شما هم باید دشمن او باشید.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

این آیه از بُعد دیگر به آن معناست که باید با گرمی های شیطانی هم دشمن باشیم. باید با مفاهیم و فلسفه های شیطانی هم دشمن باشیم. اگر دشمنی با شیطان، دوطرفه نباشد، بعد از مدتی بطور نامحسوس دوست شیطان خواهید شد. هندوها ابتدا گفتند که ما دشمن شیطان نیستیم تا از شر او در امان باشیم. ولی در آئین آنها بمرور، شیطان در کنار خدا قرار گرفت و هم اکنون هندوها، شیوا (نام دیگر شیطان) را به عنوان خدای نابودگر پذیرفته اند. ایزدی ها هم اینچنین رویه ای را طی کردند.

تمام مذاهب و آئینهایی که الهه هایی برای خود درست کرده اند، دلیل اصلی این مورد این است که آنها با مفاهیم شیطانی دشمن نبودند و نیستند. مثلا با دروغ دشمن نیستند. دشمنی با شیطان باید در هر سه سطح پندار، کردار، گفتار باشد و گرنه نامحسوس و ناخودآگاه جذب شیطان خواهید شد. هندوها شیوا را دست کم گرفتند و با او دشمنی نکردند، چشم باز کردند دیدند که مفهوم شیوا (شیطان) در رتبه نخست آئینشان جای گرفته است.  وقتی مثلا با رشوه، ربا دشمن نباشید، به یک امر معمولی و عامه پسند در جامعه تبدیل میشود. اگر با فلسفه شیطان و گرمی های او مقابله نکنید، روشهای زیادی برای توجیه ربا و رشوه وجود خواهد داشت و گیر خواهید افتاد. زمان قدیم مردم برای توجیه ربا، اسکناس را به هم دیگر میفروختند. مثلا می گفتند این بسته اسکناس که مثلا صد هزارتومان است را به صد و پنجاه هزارتومان به شما می فروشم. به این طریق ربا را به یک نوع خرید و فروش تبدیل میکردند. البته که همه میدانیم این یک نوع کلک شرعی است.

در حالت عادی ربا قابل توجیه نیست؛ اما وقتی گرمی شیطانی و افراطی وسط بیاید، ربا به یک چیز عادی و قابل توجیه تبدیل میشود. گرمی های شیطانی طوری ذهن و احساس آدمیان را می پزند که روشهای ربایی را توجیه پذیر میکنند. چنین گرمی هایی ضد و دشمن خدایند. خدای مهربان ربا را اعلام جنگ نسبت به خدا و رسول خدا میداند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَذَرُوا مَا بَقِیَ مِنَ الرِّبَا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۲۷۸

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید، از خدا پروا کنید؛ و اگر مؤمنید، آنچه از ربا باقى مانده است واگذارید. (۲۷۸)

 

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِنْ تُبْتُمْ فَلَکُمْ رُءُوسُ أَمْوَالِکُمْ لَا تَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ ﴿۲۷۹

و اگر (چنین‏) نکردید، بدانید به جنگ با خدا و فرستاده وى‏، برخاسته‏ اید؛ و اگر توبه کنید، سرمایه ‏هاى شما از خودتان است‏. نه ستم مى ‏کنید و نه ستم مى ‏بینید. (۲۷۹)

 

باید با شیطان و روشهایش، با سردی رفتار کنید و سردی روی این نوع گرمی های شیطانی بریزید و گرنه جذب آن خواهید شد. جذب روشهای شیطانی شوی، شیطان شما را مسّ و لمس میکند. زیرا این نوع روشها باعث رسیدن سطح گرمی شما به سطح گرمی شیطان میشود و در نتیجه با شیطان مسّ پیدا میکنید.

 

الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۲۷۵

کسانى که ربا مى ‏خورند، (از گور) برنمى ‏خیزند مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس‏، آشفته ‏سرش کرده است‏. این بدان سبب است که آنان گفتند: (داد و ستد صرفاً مانند رباست‏.) و حال آنکه خدا داد و ستد را حلال‏، و ربا را حرام گردانیده است‏. پس‏، هر کس‏، اندرزى از جانب پروردگارش بدو رسید، و (از رباخوارى‏) باز ایستاد، آنچه گذشته‏، از آنِ اوست‏، و کارش به خدا واگذار مى ‏شود، و کسانى که (به رباخوارى‏) باز گردند، آنان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود. (۲۷۵)

 

یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ﴿۲۷۶

خدا از (برکت‏) ربا مى ‏کاهد، و بر صدقات مى‏ افزاید، و خداوند هیچ ناسپاس گناهکارى را دوست نمى دارد. (۲۷۶)

 

گرمی نوعی مُسَکِن و آرام کننده است؛ اما سردی درمان است. دعانویس و فالگیر گرمی های شیطان را به افراد میدهند. البته خود مراجعه کننده هم به دعانویس گرمی میدهد. این نوع تبادل گرمی دوطرفه است. کلا سیستم شیطانی از این نوع گرمی ها تغذیه میکند. استفاده از گرمی ها نباید پیوسته باشد و گرنه معتاد آن میشوی. مثلا وقتی یک روز غذای مفصل میخوری، روز بعدی یک غذای ساده تر بخورید تا گرمی پیوسته نباشد. خریدهای اضافی نوعی گرمی است، ولخرجی و سفرهای افراطی هم نوعی گرمی است. اما قناعت و اعتدال در هر چیزی یک نوعی سردی است.

توهین و دشنام و دشمنی جزو گرمیهای شیطانی است. در جهنم، هیچ سردیی وجود ندارد. به همین خاطر توهین و دشمنی بین جهنمیان تا ابد به صلح نخواهد رسید. در جهنم هر امتی، امت کناری خودش را لعنت می کند و با او دشمنی میکند.

 

قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلَکِنْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۳۸

مى‏ فرماید در میان امتهایى از جن و انس که پیش از شما بوده‏ اند داخل آتش شوید هر بار که امتى [در آتش] درآید همکیشان خود را لعنت کند تا وقتى که همگى در آن به هم پیوندند [آنگاه] پیروانشان در باره پیشوایانشان مى‏ گویند پروردگارا اینان ما را گمراه کردند پس دو برابر عذاب آتش به آنان بده [خدا] مى‏ فرماید براى هر کدام [عذاب] دو چندان است ولى شما نمیدانید (۳۸)

 

وَقَالَتْ أُولَاهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا کَانَ لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ ﴿۳۹

و پیشوایانشان به پیروانشان مى‏ گویند شما را بر ما امتیازى نیست پس به سزاى آنچه به دست مى ‏آوردید عذاب را بچشید (۳۹)

 

در روی زمین هم دو ملت که با هم دشمنند؛ اگر هر دو دارای گرمی شیطانی باشند، تا ابد به صلح نخواهند رسید و در نهایت هر دو محکوم به نابودی اند. خشم، عصبانیت هم یک نوع گرمی است. هر کدام از این صفات شیطانی در جهنم که بروز یابند، هیچوقت خاموش نخواهند شد. دلیل آن این است که در جهنم هیچ صفت سردی در افراد وجود ندارد.

سه طلاقه کردن زنان با یک جمله، از نظر قرآن باطل است. زیرا اینها از خشم بر می خیزد و یک نوعی گرمی خطرناک است. عفو و بخشش و کظم غیظ و فروبردن خشم، سردی است. در زندگی جهنمی این نوع صفات سرد وجود ندارد.

استراحت کردن و خواب در موقعیت سردی باید باشد و گرنه خواب واقعی انجام نمی پذیرد . البته منظور دمای محیط نیست. اکنون مردم میایند خانه و موقع خوابشان، تا نصف شب فیلم نگاه میکنند و جالب است که فکر میکنند دارند استراحت میکنند. در حالی که اینها مدیتیشن است و ربطی به استراحت و خواب ندارد. بیشتر ناشکری ها و ناسپاسی ها در لحظه از دست دادن گرمی های افراطی صورت می گیرد.

اگر دو نفر با هم جنگ کنند، اگر یکی از آنها سردی بکار نبرد، هیچوقت بینشان صلح نخواهد شد. باید یکی از آنها کوتاه بیاید و یا ببخشد و گرنه تا ابد دشمنی ادامه خواهد یافت.

گرمی در لایه عقل، به الحاد و سفسطه تبدیل میشود. گرمی در لایه احساس، به عشق و موارد دیگر منتهی میشود. این گرمی ها باید با دستورات سردی که خدا داده است خاموش شوند. نماز، روزه، زکات و سایر دستورات دینی یک نوع سردی هستند که در صورت عدم بکارگیری در زندگی، نجات افراد خیلی سخت خواهد بود. کسی که خودکشی میکند، گرمی بر او غلبه یافته است و او بخاطر عدم اجرای دستورات خدای متعال، قادر به خاموش کردن آن نیست و یا راهکار آن را بلد نیست و در نتیجه میخواهد با مرگ ( یک سردی خیلی قوی) آن را خاموش کند.

انسانها باید بعضی مواقع به اصل خویش برگردند و گرمی های اضافی و شیطانی را در زندگی خویش خاموش کنند. در کره زمین، در نظام رحمانی، اصل بر استفاده از سردی است و گرمی را بر حسب نیاز باید استفاده کرد.

ترک هر نوع گرمیی با سختی همراه است ولی بعد از ترک، کار ساده تر و سهل تر میشود(إنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا = آرى با دشوارى آسانى است).

گاهی عدم درک موقعیت خود در جامعه، انسانها را وارد گرمی هایی میکند. مثلا ممکن است کسی به شما بگوید، ریشت سفید شده و پیر شده ای. اگر شما ضعف روانی داشته باشید، ممکن است آن را جدی گرفته و بروید دنبال ایجاد گرمی هایی در این زمینه. وکیل، روانشناس و ... بیشتر مواقع گرمی ایجاد میکنند. مدیتیشن گرمی ایجاد میکند. اما معنویت رحمانی، سردی ایجاد میکند.

افرادی که به گرمی های افراطی عادت دارند، در حین بیماری و یا سکرات موت، این گرمی ها را کم کم از دست میدهند، به همین خاطر ممکن است دچار هذیان گوئی شوند.

حلقه های عرفانی گرم است. وقتی افراد وارد حلقه های عرفانی شوند، از گرمی های همدیگر استفاده می برند و در نتیجه گرمی های حلقه ها بیشتر و خطرناکتر است. وحدت وجود گرمی ها را بیشتر میکند.

امر به معروف و نهی از منکر سردی است و برای جامعه گرم لازم است. در خانواده باید افراد به نماز توصیه شوند و این نوع سردی برای خانواده لازم است.

 

وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى ﴿۱۳۲

و کسان خود را به نماز فرمان ده و خود بر آن شکیبا باش ما از تو جویاى روزى نیستیم ما به تو روزى مى‏ دهیم و فرجام [نیک] براى پرهیزگارى است (۱۳۲)

 

افراد به گناهان خویش اعتراف نمی کنند و بلکه آنان رو به مظلوم نمایی و توجیه و سفسطه می برند. اینها همه اش گرمی است. اما اعتراف نوعی سردی است. توبه و اعتراف یک نوع سردی است که باید در زندگی بارها پیش آید، تا دچار گرمی شیطان نشوید.

خدای مهربان یکی از روشهای درمان جنگ و جدال بین زن و شوهرها را هجرت و دوری (وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ) امر فرموده است. هجرت و دوری همان سردی روابط است. زن و شوهرهایی که جنگ و جدال بینشان زیاد است، باید هر از چند گاهی مقداری سردی (بدون جنگ و جدال) روی روابط خود بریزند تا که مشکلشان درمان شود. قاعدگی زنان، نوعی سردی است که زنان را از مشکلات بزرگی (مثل عشق و پیوستگی روانی) نجات میدهد و البته این سردی به سود مردان هم هست، زیرا آنان را هم از مشکلات بزرگ دیگر نجات میدهد. زنان و مردان نباید زیاد در نخ هم فروروند، بلکه باید هر ماه، روابط خود را تعدیل کنند. نزدیکی بیش از حد و در نخ هم فرورفتن زنان و مردان، اصلا به سودشان نیست و بلکه آنان را به جان هم می اندازد.

  • اسعد حسینی
۰۷
فروردين
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهل و دوم)

درمان بیماری (بخش سیزدهم)

گرمی و سردی (1)

 

یک داستانی هست که میگوید پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت نگهبانی را دید که در سرما نگهبانى مى‌داد، از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان گفت: چرا سردم است، اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر که رفتم، دستور میدهم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه داخل قصر شد و وعده‌اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده نگهبان را در نزدیک قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش یادداشتی پیدا کردند که روی آن نوشته بود: اى پادشاه من هر شب با همین لباس خودم، سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد! هدف از ذکر این داستان، ذکر این نکته بود که دل خوش کردن به گرمی ها؛ آدمی را ضعیف میکند و از پا می اندازد. گرمی ها مقاومت جسمی و روانی آدمی را پایین می آورند.

در بخش درمان بیماری ایوب بیان شد که سردی (بَارِدٌ) راهکار درمان بیماری است. سردی در آن آیه به معنای یخ و یا دمای پایین نیست؛ بلکه فراتر از این معنا در آیه مد نظر است.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲

[به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

اگر در گرمای تابستان، از کولر استفاده شود، این به معنای استفاده از سردی نیست و بلکه استفاده از کولر در تابستان، یک نوع گرمی است. زیرا تابستان فصل گرماست و باید انسانها خود را با هوا و محیط تابستان تماس دهند و با آن مغتسل شوند. به همین خاطر در آیه ، از دو کلمه مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ پشت سر هم استفاده فرموده است. یعنی با شرایط محیطی مغتسل شوید. یعنی در تابستان از کولر و خنک کننده های مصنوعی استفاده نشود. خوردن آب یخ بعد از غذا، سردی نیست و بلکه این خودش یک نوع گرمی است. مومنان در زمان پیامبر نوح، یک نوع غسل داشتند که خود را با آب رودخانه غسل می دادند. اما قرآن، به عنوان آخرین کتاب آسمانی؛ راهکارهای گسترده تری برای اینکار ارائه داده است. زیرا اکنون زندگی ها وارد فاز امکانات و ابزارآلات جدید شده است و مغتسل شدن با طبیعت اهمیت بیشتری پیدا کرده است. غسل در رودخانه دیگر برای نسل ما کاربردی ندارد و میسر هم نیست. هم اکنون باید از دل این همه امکانات و ابزارهای مصنوعی، مغتسل شدن با طبیعت و نظام رحمانی را بکاربرد. انسانها باید استفاده از گرمی ها را به حداقل برسانند و تا حد امکان و توانایی سعی شود، روان و جسم خود را با نظام رحمانی هماهنگ کرد. وقتی شب است، بخوابیم؛ وقتی روز است ؛ تلاش و کار و کوشش کنیم؛ وقتی زمان نماز رسیده است، نماز به جا آوریم؛ وقتی رمضان است، روزه بگیریم و همینجوری برای سایر امورات. غسل جدید طبق قرآن به این صورت است که بیان شد. در یک جمله خلاصه شود که :

 

ما باید جسم و روان و زمانبندی های زندگی خود را با نظام رحمانی هماهنگ کنیم. نظام رحمانی در روال درستش به سر می برد و کار خود را به درستی انجام میدهد. اما گرمی های مصنوعی سعی دارند که انسان را وارد فاز جدیدی کنند و بمرور او را بیمار و وابسته و معتاد میکنند. متاسفانه انسان سعی دارد خلاف این روال عمل کند. او سعی میکند شرایط محیطی را تغییر دهد و طبق میل خود در آورد و به این طریق میخواهد نظام رحمانی را با خود هماهنگ کند. انسان بجای اینکه خود را با نظام رحمانی هماهنگ کند، سعی دارد نظام رحمانی را شبیه سازی و طبق خواسته خود در آورد.

 

تعداد ماههای سال دوازده است از اول خلقت تابحال. تعداد ماههای حرام هم چهار تاست. در زمان پیامبر محمد، مشرکان میخواستند که ماههای حرام را جابجا کنند و به این طریق نظام رحمانی را دستکاری میکردند. خدا این کار را کفر می نامد. در عصر ما هم، بهائیان تعداد ماههای سال را از دوازده به نوزده تغییر دادند.

قوانین نظام رحمانی غیر قابل تغییر است و نباید آن را دستکاری کرد. با قوانین نظام رحمانی باید مغتسل شد و باید با آن، خود را وفق داد. اما این فرقه ها میخواهند نظام رحمانی را دستکاری کنند و آن را با خود همراه کنند.

 

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِی کِتَابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلَا تَظْلِمُوا فِیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ ﴿۳۶

در حقیقت‏ شماره ماه ‏ها نزد خدا از روزى که آسمانها و زمین را آفریده در کتاب [علم] خدا دوازده ماه است از این [دوازده ماه] چهار ماه [ماه] حرام است این است آیین استوار پس در این [چهار ماه] بر خود ستم مکنید و همگى با مشرکان بجنگید چنانکه آنان همگى با شما مى ‏جنگند و بدانید که خدا با پرهیزگاران است (۳۶)

 

إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْکُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَامًا وَیُحَرِّمُونَهُ عَامًا لِیُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَیُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُیِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ ﴿۳۷

جز این نیست که جابجا کردن [ماههاى حرام] فزونى در کفر است که کافران به وسیله آن گمراه مى ‏شوند آن را یکسال حلال مى ‏شمارند و یکسال [دیگر] آن را حرام مى‏ دانند تا با شماره ماههایى که خدا حرام کرده است موافق سازند و در نتیجه آنچه را خدا حرام کرده [بر خود] حلال گردانند زشتى اعمالشان برایشان آراسته شده است و خدا گروه کافران را هدایت نمى ‏کند (۳۷)

 

خدای مهربان، سلامت و خوشبختی بشر را در هماهنگ بودن با این قوانین رحمانی قرار داده است. اشعار ، فال حافظ، جملات ذهن مثبت که همگی از انسان تعریف میکنند و به به و چه چه میکنند، مظلوم نمایی، خیلی از آهنگهای آلفایی، خود را در فاز غم و غصه فرو بردن و بسیاری از توصیه های روانشناسی، اینها همگی یک نوع گرمی و دل خوش کنک هستند که وضعیت روانی انسان را بدتر میکنند و مطابق جریان نظام رحمانی نیستند و بلکه مطابق جریان شیطان هستند.  عشق هم یک نوع گرمی است از جنس گرمی شیطان. هر آنچه که انسان به آن معتاد شود، یک نوع گرمی است که سیستم ایمنی کالبد بدنی و مهمتر از همه سیستم ایمنی روان انسان را ضعیفتر میکنند. خدای مهربان بعضی گرمیها را برای ما انسانها گذاشته است تا که رتق و فتق امور خود را با آن انجام دهیم و البته تا این حد که امورمان انجام شود. اما دلخوش کردن به آن اشتباه است. اما شیطان به این گرمی ها، آتش خود را می افزاید و مردم را در آمال و آرزوها و خیالات می اندازد و مردم را به وعده های دروغین سرگرم میسازد.

 

وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۲۲

و چون کار از کار گذشت [و داورى صورت گرفت] شیطان مى‏ گوید در حقیقت ‏خدا به شما وعده داد وعده راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید من به آنچه پیش از این مرا [در کار خدا] شریک مى‏ دانستید کافرم آرى ستمکاران عذابى پردرد خواهند داشت (۲۲)

 

آدمیان با دل گرم شدن با گرمی های شیطانی، خود را نیازمند میکنند و در نتیجه دچار فقر و فحشا میشوند. فقر به این دلیل پیش میاید که مردم نیازهای کاذب زیادی برای خود بوجود می آورند و بعد از مدتی، از پس برآوردن این نیازهای کاذب بر نمی آیند و در نتیجه یا خود فقیر میشوند و یا سایر افراد جامعه را فقیر میکنند. فحشاء هم به دلیل گسترش نیازهای جنسی پیش میاید. نیازهای جنسی مشخص و معین هستند ولی انسان با گسترش و پر و بال دادن به آن، خود را در دریایی از نیازهای جنسی کاذب می اندازد که نمیتواند آن را برآورده کند و در نتیجه به فحشاء و روابط نامشروع کشیده میشود. شیطان انسانها را به سمت فقر و فحشا میکشاند. وعده ها و گرمی های شیطان، در نهایت به فقر و فحشا منتهی میشوند.

 

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۶۸

شیطان شما را از تهیدستى بیم مى‏ دهد و شما را به زشتى وامى دارد؛ و(لى‏) خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مى‏ دهد، و خداوند گشایشگر داناست‏. (۲۶۸)

 

حتی گاهی شیطان آدمیان را به سردی بعد از گرمی وعده میدهد. مثلا میگوید: گناه کن، بعدش توبه کن. یعنی از این گرمی استفاده کن و لذت ببر و بعد توبه کن و سردی رویش بریز. حربه آخرین گناه یکی از کاری ترین حربه های شیطان است. برادران یوسف، گفتند فقط همین یکبار گناه میکنیم و یوسف را از جلو چشمان پدر دور می کنیم و بعد از آن افراد خوبی خواهیم شد!

 

اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ ﴿۹

[یکى گفت] یوسف را بکشید یا او را به سرزمینى بیندازید تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمى شایسته باشید (۹)

 

این جور وعده های شیطان، جهت فریب است. انسانها با انجام گناه، در یک جریانهای دیگر خواهند افتاد و فرصت این جور برنامه ریزیها را نخواهند داشت. برادران یوسف، بالاخره نقشه خود را اجرا کردند ولی تا آخر عمرشان درگیر عواقب این نقشه شدند. نقشه های شیطان طبق برنامه ریزی گناهکاران پیش نخواهد رفت، بلکه طبق برنامه ریزی شیطان پیش خواهد رفت.

جای خیلی گرم و نرم، همسر و فرزندان و مال و اموال، اگر آدمی به آن دل ببندد، همگی یک نوع گرمی هستند.

 

إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿۱۵

اموال شما و فرزندانتان صرفا [وسیله] آزمایشى [براى شما]یند و خداست که نزد او پاداشى بزرگ است (۱۵)

 

کلمه فتنه که در آیه فرموده است، همان گرمی ها و دل خوش کن هایی است که در مسیر زندگی برای آدمیان پیش میاید و سر راه آدمیان قرار می گیرد. اگر آدمی به این گرمی ها دلخوش کند و تکیه کند، در فتنه افتاده است. آدمیان در میان گرمی ها قرار می گیرند و از آن رد داده میشوند تا آزمایش شوند (أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ = مردم گمان مى کنند، همین که گفتند: ایمان آوردیم، رها مى شوند و در فتنه قرار داده نخواهند شد).

خدا به ما هشدار میدهد که شیطان شما را با گرمی های دنیایی و دل خوش کنک های این دنیا سرگرم نکند (یا بَنِى آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ = اى فرزندان آدم، شیطان شما را با گرمی ها مشغول نکند).

جهنم پر از گرمی های کاذب است. اگر آدمی در این دنیا به این گرمی ها دل خوش کند، روز آخرت در جهنم ، در وسط گرمی ها قرار خواهد گرفت (یَوْمَ هُمْ عَلَى النّارِ یُفْتَنُونَ - ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ = آن روز که آنها در آتش و گرمی انداخته مى شوند و به آنها گفته مى شود: بچشید گرمی ها و دل خوش کن های خود را ).

یکی از خصوصیات جهنم این است که پر است از گرمی ها. البته نه گرمی لذت بخش؛ بلکه گرمی هایی که زیر دل آدمی میزند. در جهنم سردی وجود ندارد (لَا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا  = در آنجا نه سردی چشند و نه شربتى) و این بزرگترین بدبختیی است که میتواند دامنگیر بشر شود.

 

لَا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا ﴿۲۴در آنجا نه خنکى چشند و نه شربتى (۲۴)

إِلَّا حَمِیمًا وَغَسَّاقًا ﴿۲۵جز آب جوشان و چرکابه‏ اى (۲۵)

جَزَاءً وِفَاقًا ﴿۲۶کیفرى مناسب [با جرم آنها] (۲۶)

 

آیه زیر خیلی زیبا ثابت میکند که افتادن در فتنه همانا و جهنمی شدن همانا (أَلَا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ = هش‏دار که آنان در فتنه افتاده‏ اند و بى‏ تردید جهنم بر کافران محیط است ). کسانی که در این دنیای فانی جذب فتنه ها و گرمی های شیطانی میشوند، در نهایت جذب جهنم خواهند شد و هم اکنون جهنم برآنان محیط است و از همین حالا مثل هشت پا دور و بر آنان را گرفته است و در نهایت، روز آخرت آنان را لمس میکند.

 

وَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَلَا تَفْتِنِّی أَلَا فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ ﴿۴۹

و از آنان کسى است که مى‏ گوید مرا [در ماندن] اجازه ده و به فتنه‏ ام مینداز هش‏دار که آنان خود به فتنه افتاده‏ اند و بى‏ تردید جهنم بر کافران احاطه دارد (۴۹)

 

فرق گرمی دنیا با گرمی جهنم این است که گرمی در جهنم در نهایت شدّت و حدّت خود قرار دارد. یک غذای شیرین، اگر شیرینی اش کم باشد، قابل تحمل است ولی اگر شیرینی اش زیاد باشد، زیر دل آدمی میزند و بجای لذت، آدمی را عذاب میدهد.

به این طریق فتنه نوعی آزمایش است، تا آدمیان شاهد وعده های دل خوش کنک و گرمی های شیطانی باشند و اما انسان باید زیر این وعده ها بزند و به سوی خدای عالمیان برود و خود را از این گرمی های خطرناک نجات دهد.

خدای حکیم مهربان استفاده از امکانات را منع نفرموده است. امکانات زندگی استفاده شود، ولی نه تا آن حد که به آن دلخوش کنیم و به آن دل ببندیم، که اگر این کار را بکنیم، به عنوان یک گرمی بحساب میایند و بیمار روانی و جسمی می شویم. این نوع گرمی ها یک نوع فتنه هستند.

 

وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَى ﴿۱۳۱

و زنهار به سوى آنچه اصنافى از ایشان را از آن برخوردار کردیم [و فقط] زیور زندگى دنیاست تا ایشان را در آن بیازماییم دیدگان خود مدوز و [بدان که] روزى پروردگار تو بهتر و پایدارتر است (۱۳۱)

 

کلمه فتنه در اصل یعنی گذاشتن آهن و یا طلا در آتش تا که ناخالصی آن گرفته شود و آهن محکم و یا طلای خالص تری بدست آید. انسانها هم باید از میان گرمی های این دنیا رد شوند و فقط به اندازه ای که خدا تعیین فرموده است، استفاده کنند و تا حد ممکن از آن دوری کنند و پرهیز کنند تا انسان محکم و مومن و خالصی بدست آید. وعده حتمی و قطعی خدای متعال است که تمام انسانها از میان این گرمی ها و دل خوش کنها خواهند گذشت و البته فقط متقین جذب آن نخواهند شد. متقین کسانی هستند که جذب گرمی ها نخواهند شد و فقط به اندازه نیاز ضروری تا آن حد که خدا اجازه فرموده است، از آن بهره می برند.

 

وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا ﴿۷۱

و هیچ کس از شما نیست مگر [اینکه] در آن وارد مى‏ گردد این [امر] همواره بر پروردگارت حکمى قطعى است (۷۱)

 

ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا ﴿۷۲

آنگاه کسانى را که پرهیزگار بوده‏ اند مى ‏رهانیم و ستمگران را به زانو درافتاده در آن رها مى ‏کنیم (۷۲)

 

اما ظالمین، کسانی هستند که به خود و دیگران ظلم میکنند. آنها بالاخره تسلیم گرمی های شیطان خواهند شد و در مقابل آن به زانو می افتند و معتاد آن میشوند. انسانها یا در مقابل خدا به دلخواه خویش تسلیم میشوند و اسلام می آورند و یا اینکه در مقابل گرمی جهنم، زانو زده و تسلیم آن میشوند. جِثِیًّا در عربی به معنای زانو زدن در مقابل چیزی است، یعنی زمین گیر شدن. یک معتاد ابتدا بصورت تفریحی مخدر مصرف میکند. ابتدا او اختیار مصرف و عدم مصرف خود را دارد. اما بعد از مدتی در مقابل این مخدر تسلیم میشود و در مقابل آن زانو میزند. مواد مخدر یک نوع گرمی هستند.

امکانات بهتر، گرمی های بیشتر، ظاهر زیباتر و فریبنده تر، مقام بهتر، محفل آراسته تر؛ همه اینها تفاخر و تکاثر و گرمی و دل خوش کن و زینت آلات دنیایی هستند که اقوام قبلی بهتر از ما آنها را داشتند و هیچکدام از اینها نتوانست آنان را از عذاب خدا حفظ کند.

 

وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَیُّ الْفَرِیقَیْنِ خَیْرٌ مَقَامًا وَأَحْسَنُ نَدِیًّا ﴿۷۳

و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود کسانى که کفر ورزیده‏ اند به آنان که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند کدام یک از [ما] دو گروه جایگاهش بهتر و محفلش آراسته‏ تر است (۷۳)

 

وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَرِئْیًا ﴿۷۴

و چه بسیار نسلها را پیش از آنان نابود کردیم که اثاثى بهتر و ظاهرى فریباتر داشتند (۷۴)

 

گاهی بعضی گرمی ها و دلخوشکنکها آنقدر خطرناکند که بفرموده قرآن، از کشتن خطرناکتر هستند (الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ = بعضی گرمی ها و دلخوشکنکها از قتل شدیدتر و خطرناک تر است).

بعضی روشهای درمانی در علوم پزشکی، آدمیان را معتاد میکند. به نظر من تحمل درد تا حد ممکن خیلی بهتر از این روشهاست. گرمی های زیادی بوجود آمده است و همگی انسان را وابسته تر و ضعیف تر میکنند. آدمی باید خودش را با محیط طبیعت و رحمانی هم دما کند و خود را با آن مغتسل کند.  اما انسان میخواهد شرایط دمایی محیط زندگی خویش را به سمت خودش برساند. او سطح محیط را به سطح خودش میرساند و او سعی دارد شرایط دمایی محیط را با شرایطی که خودش میخواهد وفق دهد. این اولین قدم برای مغتسل نشدن با طبیعت و نظام رحمانی است.

از جنبه مذهبی، مردم برای خودشان گرمی ها و دل خوشی هایی ایجاد کرده اند که در نهایت باعث ضعف روانی آنان میشود. یکی از این گرمی ها ، طلب شفاعت از بزرگان مذهبی و واسطه قرار دادن بزرگان مذهبی در مبحث توسل و شفاعت است. مبحث شفاعت و توسل بسیار غلط انداز شده است. باید بدانیم که طبق فرموده قرآن ما میتوانیم برای هر کسی که خواستیم شفاعت کنیم و برای او دعای خیر کنیم؛ اما خدای حکیم شفیع گرفتن و توسل به مردگان را منع فرموده است. از نظر قرآن، دعای خیر و شفاعت کردن برای دیگران مشکلی ندارد. اما شفیع گرفتن مشکل دارد. دلیل آن خیلی ساده است. افراد با شفیع قرار دادن بزرگان دینی ؛ شفاعت را به عنوان یک گرمی برای خود پذیرفته و در نتیجه روان خود را ضعیف و بیمار میکنند. ما روزانه در پنج وعده نماز خود، اقرار میکنیم که فقط خدا را عبادت می کنیم و فقط از خدا استعانت می جوئیم( ایاک نعبد و ایاک نستعین). این جمله را که روزانه تکرار میکنیم، یک عهد است و باید به این عهد خود وفادار باشیم و از کسی غیر از خدای متعال استعانت نجوئیم. تدبیر امور جهان در دست خداست و شفا و رزق وروزی و سرنوشت ما هم در دست اوست. (اگر) شفاعتی برای کسی انجام شود و (اگر) خدا اجازه دهد و (اگر) پذیرفته شود و (اگر) شفیع دعای شما را بشنود و ( اگر) شفیع بتواند جواب دهد و چند تا اگر دیگر ... . بسیار بی معنی و تاسف بار است که در دعاهایمان به غیر او روی آوریم فقط بخاطر چند تا (اگر و مگر) و شرط و شروط. چرا از خدای یکتایی نخواهیم که از رگ گردن به ما نزدیکتر است و قطعا و بی اگر و مگر جواب میدهد. خدایی که می فرماید (ادعونی استجب لکم)، قطعا دعاها را جواب خواهد داد. چه کسی میتواند به اندازه خدا مهربان باشد و درد دل و راز و نیازهای بندگانش را گوش دهد و آن را درک کند؟ چه کسی به غیر از خدا میتواند نیات قلبی افراد را متوجه شود و نیاز آنان را با توجه به نیت افراد درک کند؟ آیا کسی غیر از خدا، با این خصوصیات هست؟ آیا در میان تمام موجودات غیر از خدا، کسی هست که بتواند درخواستها و نیازهای یک موجود کوچک میکروسکوپی را تامین کند؟ اگر کسی را سراغ دارید، بروید و دعاهای خویش را از او بخواهید و اما اگر نیست، پس باید با تمام وجود تسلیم آن قدرت مطلق باشیم. اگر در این دنیا کسی پیدا شود که بتواند جواب دعاهای دعا کنندگان را بدهد، قطعا نیازهای موجودات دیگری را هم برآورده میسازد. اما آیا غیر از خدا کسی هست؟ خیر

ابتدا یک سوء تفاهم قرآنی رفع شود، بعضی مواقع سوء تفاهماتی پیش می آید که شیطان ملعون آن را بوجود می آورد. انسان عجول و فراموش کار است و زود جوگیر می شود. برای فهم آنچه که قرآن در مورد شفاعت فرموده است، ابتدا باید بین دو مفهوم قرآنی تفاوت قائل شد. باید بین شفیع گرفتن و شفاعت کردن تفاوت قائل شد. می دانیم که تعداد زیادی از آیات قرآن شفاعت را نفی می کنند و تعداد دیگری شفاعت کردن را با اذن و اجازه پروردگار مجاز می دانند. آن چیزی که قرآن آن را نفی و نهی می کند "شفیع گرفتن" است و آن چیزی که مجاز است "شفاعت کردن" است. اگر شفاعتی هست، خودجوش از طرف شفیع مطرح می شود.

بگذارید کارها طبق نظام رحمانی پیش رود، همه شفاها و استجابتها نزد خداست و بس. مثالهایی از توسل به غیر خدا در قرآن ذکر شده است. اما همه اینها مربوط به زمانی است که توسل شونده، زنده بوده است و قادر به شنیدن درخواست و جواب دادن به آن بوده است. همانند برادران یوسف که در زمان زنده بودن پدرشان از او خواستند از خدا برایشان استغفار کند. اما چرا برادران یوسف و آدمهای بد دیگر را باید الگوی خود قرار دهیم. چرا پیامبران را الگوی خویش قرار نمی دهید؟ آیا حتی یک پیامبر در قرآن به غیر خدا توسل کرده است؟ خیر.

بگذارید خدای مهربان خودش گرمی های لازم را در زندگی ها بیندازد. خنده و گریه دست خداست. خدا خودش می گریاند و می خنداند. ما باید بگذاریم که خدا خودش هر آنچه که از گرمی ها در زندگی لازم داریم و به آن نیازمندیم، برایمان جاری و ساری کند. خدا از هر کسی برای انسان، خیرخواه تر است و آن قادر متعال بهتر از هر کسی میداند که سیستم روان ما چطوری می چرخد. موسی در بیابان سر در گم و نیازمند میشود و از خدا میخواهد هر آنچه نیاز مبرم اوست، به او داده شود. خدا نیاز او را به ساده ترین و کم هزینه ترین روش برآورده کرد.

 

فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ ﴿۲۴

پس براى آن دو [گوسفندان را] آب داد آنگاه به سوى سایه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم (۲۴)

 

یکی بود که در اینترنت پکیج خوشبختی می فروخت. او در این پکیج سخنان گرمی و دلخوشکنک های زیادی زده بود. جالب است که او این پکیج را به دهها هزار نفر فروخته بود! مثلا میگفت که اگر ده مورد زیر را رعایت کنید، خوشبخت میشوید یا اگر بیست جمله زیر را هر روز صبح تکرار کنید، موفقیت و موقعیتهای خوب به شما روی خواهند آورد! اینها همش روان فریبی و گرمی هستند که باعث ضعف روان آدمی میشوند.

مردم مدرک میگیرند ولی هیچ تخصصی یاد نمی گیرند. اینها همگی یک نوعی گرمی است.  مدرکهای بی تخصص و بی فایده یک تکه کاغذ پاره و گرمی هستند. سود ربایی یک نوع گرمی است و آدمیان با خوردن آن، آتش میخورند. خوردن مال یتیم هم یک نوع گرمی شیطانی است و کتمان آیات خدا هم، یک نوع گرمی شیطانی است. کلا گرمی های شیطانی و  مازاد بر نیاز، همگی به آتشهای اضافی در بدن تبدیل میشوند و سیستم عصبی و روانی و هورمونی انسانها را به هم می ریزند.

مهریه های بالا هم نوعی گرمی کاذب است که باعث نابودی زندگی ها میشود و آتش در زندگی ها می اندازد. انواع عمل جراحی های زیبایی یک نوع گرمی کاذب هستند که اعتماد به نفس کاذب به افراد تزریق میکنند.  اصلا هدف اصلی زندگی این دنیا، بدست آوردن زندگی در آخرت است و گرنه کل زندگی این دنیا یک گرمی و سرگرمی بیش نیست. لهو و لعب در عربی به معنای سرگرمی است. سرگرمی هم نوعی گرمی است.

 

وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۶۴

این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست و زندگى حقیقى همانا [در] سراى آخرت است اى کاش مى‏ دانستند (۶۴)

 

این همه گرمیجات که انسان برای خودش درست کرده است، همگی ادامه داستان عصیان شیطان علیه خدای رحمان است. راز سلامتی و چابکی گوزن در این است که در حین علف خوردن، مواظب است که شیر به او حمله نکند، در حین آب خوردن مواظب است که تمساح او را نگیرد. گوزن تمام عمر خویش همیشه با این نوع سردی زندگی میکند و راز سلامتی و چابکی او در همین است. اگر همین گوزن را به یک محیط بسته ببرید که محافظت شده است، چابکی و سلامت خود را از دست میدهد.

اگر خوب دقت کرده باشید، کسانی که مشغولیت کاری دارند، کمتر بیمار میشوند. زیرا به قول معروف بعضی مواقع آدمی یادش میرود بیمار شود و یا اینکه وقتش را ندارد بیمار شود. بیماری در عدم مشغولیتها بوجود میاید و دلیل اصلی ایجاد بیماری، گرمیجات کاذب است. کسانی که سختی های نظام رحمانی را بوسیله انواع گرمی ها برای خود از بین میبرند، بدن و روانشان شل و ول بار میاید و ضعیف میشوند و در نتیجه نقطه ضعف برای خودشان میسازند. طبق فرموده خدای حکیم در قرآن، دوران قاعدگی و زایمان برای زنان همراه با زجر و اذیت است و این زجر و اذیت آتش و گرمی وجودی آنان را میزان و تنظیم میکند و گرنه زنان به تنهایی توانایی این کار را ندارند. قاعدگی مثل یک سردی برای زنان عمل میکند که آتش و گرمی پیوسته آنان را تنظیم میکند. البته اگر بوسیله قرصهای شیمیایی و روانگردانها بی اثرش نکنند.

 

وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ ﴿۲۲۲

از تو در باره عادت ماهانه [زنان] مى ‏پرسند بگو آن رنجى است پس هنگام عادت ماهانه از [آمیزش با] زنان کناره گیرى کنید و به آنان نزدیک نشوید تا پاک شوند پس چون پاک شدند از همان جا که خدا به شما فرمان داده است با آنان آمیزش کنید خداوند توبه‏ کاران و پاکیزگان را دوست مى دارد (۲۲۲)

 

زنان در آن روزها، اذیت میشوند و البته امروزه متاسفانه زنان بوسیله قرصها و داروهای شیمیایی این رنج را به حداقل میرسانند و این اشتباه بزرگی است. تحمل این رنج آتش و گرمی وجودی آنان را تنظیم میکند و بعد از قاعدگی ، زندگی نرمالتری خواهند داشت و از بیماریهای زنانه مصون خواهند بود. انسانها هر چقدر که طبق نظام رحمانی منطبق تر زندگی کنند، جوابشان را بی حساب می گیرند. وقتی در نظام رحمانی صبر کنی و در این راه رنج بکشی، مزدش را خواهی گرفت (إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ).

 

قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿۱۰

بگو اى بندگان من که ایمان آورده‏ اید از پروردگارتان پروا بدارید براى کسانى که در این دنیا خوبى کرده‏ اند نیکى خواهد بود و زمین خدا فراخ است بى‏ تردید شکیبایان پاداش خود را بى‏حساب [و] به تمام خواهند یافت (۱۰)

 

خدای رحمان بخشنده است؛ وقتی سختی های معمول نظام رحمانی را تحمل کنید، اجرش را خواهید گرفت. سیستم ایمنی بدن انسان، به معنای واقعی هوشمند است و هربار که دردی را تسکین دهد و مشکلی را حل کند، برای دفعه بعد، هوشمندتر میشود و بهتر عمل میکند. عدم احساس درد در بیماریها، سیستم ایمنی بدن را فریب میدهد و آن را همچنان کودک و بی تجربه نگه میدارد. مردم بوسیله قرصهای مسکن و مخدرات، هر دردی را از بدن خویش حذف میکنند و سیستم ایمنی بدنشان را از یادگیری و ارتقاء محروم میکنند. قاعدگی برای زنان حادثه بدی نیست که با درد آن مقابله شود، این حادثه برای یک زن، یکبار دو بار پیش نمی آید که یک بیماری بحساب آید. خدای رحمان آن را در وجود آنان گذاشته است و جزو تفکیک ناپذیر سیستم وجودی شان است. خدا خودش می فرماید که قاعدگی نوعی اذیت است (قُلْ هُوَ أَذًى)، یعنی باید بگذارند روند طبیعی اذیت آن طی شود و آن را بوسیله مسکن و قرصهای شیمیایی قطع نکنند، تا آتش و گرمی وجودی زنان کاملا مثلا اولش تنظیم شود.

در این دنیا همه چیز به نوعی حافظه دارند، سیستم ایمنی بدن انسان هم حافظه دارد و از عملکرد خودش یاد می گیرد.  خدا در آیه می فرماید که هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ یعنی دوران قاعدگی اذیت است و در آن دوره از زنان دوری کنید. وقتی خدا می فرماید که دوره قاعدگی اذیت است، یعنی یکی از خصوصیات دوران قاعدگی اذیت شدن است که نباید این خاصیتش را از بین برد. باید دوری کنید در آن روزها از آنان؛ زیرا در آن روزها، پاکسازی نار و گرمی وجودی صورت می گیرد و ممکن است که درگیریهای ناخواسته پیش آید و زنان گرمی وجودیشان با گرمی شوهرشان درگیر شود. به همین خاطر می فرماید که نزدیکشان نشوید تا از این مغناطیس پاک شوند (وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ) و گرمی و نار زنانگی خالص خویش را ریکاوری کنند. در صورتی که اذیت در آن نباشد؛ خاصیت زنانگی زنان منحرف میشود و دچار انواع بیماریهای زنانه هم میشوند.

سیستم ایمنی بدن انسان، یک ماشین به تمام معنا هوشمند و خودکفاست که از داده های قبلی خود یاد می گیرد. اگر زنان بوسیله قرصهای مسکن و مخدر و سایر گرمی ها، قاعدگی را بی تاثیر کنند، دستگاه ایمنی و کاهش درد بدن آنان، از آن به بعد براساس قرصها برنامه ریزی میکند و فریب میخورد و عملا به قرصها معتادش میشوند. گرمی هایی که شیطان برای انسان پیشنهاد میدهد، فریبنده هستند. کید شیطان ضعیف است اما این کید برای کسی ضعیف است که به خدای عالمیان پناه برده باشد و گرنه برای کسی به خدا پناه نبرده باشد، ضعیف نیست.

 

 

  • اسعد حسینی
۰۶
فروردين
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهل و یکم)

آخرالزمان (قسمت بیست و هشتم )

اصلاح حرکتی

 

 

مردم برای اصلاح حرکت بچه هایشان هزینه میکنند ولی برای اصلاح رفتار و کردار و پندار بچه هایشان هیچ اقدامی نمی کنند. روش راه رفتن بچه های دبستانی را اصلاح میکنند ولی برای اصلاح مشی و شیوه زندگی آنان چه اقدامی شده است؟ مردم به اصلاح حرکتی بچه‌هایشان توجه می‌کنند، آنها را به باشگاه اصلاح حرکتی می‌فرستند  تا مثلا پایشان انحنا نداشته باشد. اما به اصلاح رفتاری و کرداری و پیشرفت معنوی بچه‌هایشان هیچ توجهی ندارند. آنها بخاطر جزئی نگری بیش از حد، دچار سندروم اِشکال تراشی از هیکل خود شده اند و انحناهای خیلی جزئی و بی اهمیت را در هیکل خود می بینند و همین دید از زندگی به یک مشکل بزرگ برای آنان تبدیل میشود. آنان به ظاهر خود بطور خیلی افراطی، خیلی اهمیت میدهند. دو نوع راه رفتن و مشی روی زمین وجود دارد: یکی راه رفتن روی صورت و دیگری راه رفتن روی زمین با دو پا به نرمی.

 

أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۲۲

پس آیا آن کس که نگونسار راه مى ‏پیماید هدایت‏ یافته تر است‏ یا آن کس که ایستاده بر راه راست مى ‏رود (۲۲)

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

در آیه بالایی خدای حکیم گروهی را معرفی می فرماید که روی صورت خود راه می روند (أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ پس آیا آن کس که روی صورت خود راه مى ‏پیماید). راه رفتن و مشی بر اساس صورت، یعنی افراد مشی و روش زندگیشان را بر اساس صورت تنظیم میکنند. کسی که روی صورت خود راه برود، بعد از مدتی راه رفتن روی دو پا را هم از یاد می برد. آدمی به راه رفتن روی پای خود توجه نمی کند و بیشتر کارهایش را براساس صورت خود تنظیم میکند. فضانوردان بعد از مدتی که در فضا بسر می برند، وقتی به زمین بر می گردند، دیگر نمی توانند روی دو پا راه بروند و باید تحت تمریناتی قرار گیرند تا بتوانند دوباره راه رفتن را یاد بگیرند. کسی که همه قضایای دنیا را براساس صورت و ظاهر می سنجد، بعد از مدتی راه و روش و مشی عادی زندگی را هم از یاد می برد. کسی که همه چیز را براساس صورت خود تنظیم میکند، مشی و روش زندگی اش براساس صورت است و این فرد در واقع روی صورت خود راه می رود. خدا روش زندگی را به ما یاد میدهد. آن خالق یکتا می فرماید که باید روی دو پا راه برویم و نه روی صورت. خدای بزرگ در جای دیگری راه و روش زندگی را برای زنان، مشی حیا معرفی میکند (تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ).

 

فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿۲۵

پس یکى از آن دو زن در حالى که به آزرم و حیا گام بر مى‏ داشت نزد وى آمد [و] گفت پدرم تو را مى‏طلبد تا تو را به پاداش آب‏دادن [گوسفندان] براى ما مزد دهد و چون [موسى] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حکایت کرد [وى] گفت مترس که از گروه ستمگران نجات یافتى (۲۵)

 

زنان باید مشی زندگی خویش را براساس حیا بنا کنند و نه صورت خویش. متاسفانه بسیاری از زنان، روی صورت خود تغییرات بیش از حدی انجام میدهند و بر صورت خویش راه می روند. خدای حکیم و بزرگ می فرماید که زنان باید روش استحیاء را مبنای زندگی خویش قرار دهند.

بعضی از مردم قرص مصرف میکنند که ظاهرشان بیمار نباشد، اگر چه قرص بمرور از ریشه بیمارشان می کند و توانایی های اولیه دفاعی را از بدن آنها سلب می کند. استندآپ کمدی و آهنگها و کنسرتهای مختلف میروند برای تحریک غده های اشک و خنده. آنها نمیتوانند از ته دل بخندند. در مهمانی ها و جلسات به ظاهر و مد لباس افراد اهمیت میدهند و نه به شخصیت واقعی آدمیان. اینها همگی راه رفتن روی صورت و ظاهر است.

افراد بی هیچ دلیل صحیح پزشکی ، عینک آفتابی میزنند، فقط برای اینکه چشمانشان باز و بسته نشود و چروک نشود! خدای مهربان راه رفتن روی صورت را نفی میکند و به مردم توصیه میکند که راه رفتن به نرمی و آرامی و متانت روی دو پا را مبنای زندگی خویش قرار دهند و روی زمین به نرمی گام بردارند. در قسمت بیماری ایوب، ثابت شد که پا نشانه توانایی های اولیه است. آدمی باید براساس توانایی های خود گام بردارد و براساس توانایی اولیه خود، پا دراز کند و مقلد این و آن نباشد. راز سلامتی و خوشبختی انسان در همین است. روشهای رفاهی هرچی هست نباید معنویت را از بین ببرد و یا آن را کمرنگ کند و نباید ظاهر گرا شود.

مردم قبلاً با افراد دیوانه که در محیط زندگی و کار خویش بودند حرف می‌زدند و  با آنها سر و کله می‌زدند و آنها را در کنترل خویش داشتند. اما اکنون به وسیله مخدرات و آرام کننده‌ها آنها را کنترل می‌کنند. انسان‌ها توانایی انتقال معنویت به دیگران را از دست داده اند و حتی حوصله خود را هم ندارند. مردم تحمل بچه هایشان را ندارند و حاضر نیستند که با بچه هایشان روبرو شوند به محض کوچکترین مشکلی ، او را پیش پزشک و روانپزشک و سایر کارشناسان می برند و آنها هم کار خود را راحت کرده و بچه را پیش فعال نامیده و برای او ریتالین و مواد مخدر دیگر می نویسند و رشد و فراز و نشیب معنوی بچه را تقریبا متوقف میکند. در حالی که مردم با سر و کله زدن با بچه ها و افراد ناقص العقل و سایر مردم، میتوانند معنویت خود را ثبات بخشند و آن را در محک آزمایش قرار دهند و همچنین فرزندان خود را از نظر معنوی رشد دهند. دیگر توصیه به حق و توصیه به صبر نمانده است.

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱

سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲

که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى نیک کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى و صبر توصیه کرده‏ اند (۳)

 

مردم در آخر الزمان و آخر دوره ها حوصله بچه هایشان را ندارند و آنان را دست روانپزشک و روانشناس و سایر موسسات اختراعی دیگر می سپارند و ارتباطات صمیمانه  بین والدین و فرزندان به حداقل میرسد، زیرا والدین خودشان گرفتارند و به چیزهای دیگری مشغول میشوند. به همین خاطر در آیه قرآن می فرماید که در نزدیکیهای آخر الزمان، افراد از هم نوعان خود دوری میکنند، حتی از نزدیکترین افراد خود.

 

یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ﴿۳۴روزى که آدمى از برادرش (۳۴)

وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ ﴿۳۵و از مادرش و پدرش (۳۵)

وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ ﴿۳۶و از همسرش و پسرانش مى‏ گریزد (۳۶)

لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ﴿۳۷در آن روز هر کسى از آنان را کارى است که او را به خود مشغول مى دارد (۳۷)

 

این وضعیت گرچه مربوط به آخر الزمان اصلی است ولی در مورد آخر الزمانهای فرعی هم صادق است. این یک پیام بسیار معنادار است برای همگی تا متوجه باشیم که مکاتب ساخت بشر، چنین سرنوشتی را به ارمغان می آورد. در آن روز مادر از فرزند شیرخواره اش غافل میشود. غافل شدن مادر از فرزند شیرخواره فقط مربوط به آخر الزمان اصلی نیست و بلکه در خیلی جاها که مادران مشغول کارند، نوزاد را شیر نمی دهند و ارتباط مادر با نوزاد خیلی کم شده است. حتی بعضی ها بخاطر اینکه هیکلشان به هم نخورد، نوزادشان را در رحم یک زن دیگر بدنیا می آورند و رابطه مادر و فرزندی روز به روز کم رنگ تر میشود و جهان رو به این سمت و سوی خواهد رفت.

 

یَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُکَارَى وَمَا هُمْ بِسُکَارَى وَلَکِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِیدٌ ﴿۲

روزى که در آن بینید هر زن شیردهنده‏اى از نوزاد شیرى‏اش غافل شود، و هر زن آبستنى [بى‏اختیار] وضع حمل کند و مردمان را مست بینى، و حال آنکه مست نباشند، ولى عذاب الهى سخت و سنگین است‏

 

پدر و مادری که برای فرزند خویش وقت نمی گذارند، قطعا برای هر مشکلی که بچه شان پیدا کند ، او را دست موسسات اختراعی و روانپزشک و غیره می سپارند و آنها هم یک لقب بی معنی همچون "پیش فعالی" بر بچه میگذارند و کودک را از سیستم خانواده جدا میکنند و آن را دست داروهای شیمیایی می سپارند. اما نظام رحمانی همه این مشکلات را حل میکند. وقتی روشهای رحمانی بین مردم رواج یابد، خودبخود خیلی از مشکلات بدون هیچگونه دارویی حل خواهد شد. خیلی ها در کودکی پیش فعال بودند، داروی شیمیایی هم نخوردند و اکنون افراد عاقل و بالغی هستند و هیچ مشکلی هم ندارند. روش حلهای من در آوردی بشر، برای حل مشکلات راه به جایی نخواهد برد و فقط شرایط آخر الزمانی ایجاد خواهد کرد.

 

ممکن است بپرسید که چرا مردم دیگر حوصله سر و کله زدن با افراد دیوانه و بچه ها را ندارند؟

 

جواب خیلی ساده ست. زیرا انسان دارد به سمت صفات دیوانگی میرود. یکی بود که همسر داشت؛ اما او در فضای مجازی طوری وانمود می‌کرد که همسر ندارد و با این و آن قرار ملاقات می‌گذاشت و حتی قرار ازدواج هم می‌گذاشت! این طرز رفتار یک نوع دیوانگی جدید است که خیلی رواج یافته است. این نوع دیوانگی یک نوع دیوانگی خودخواسته است و با دیوانگی مادرزادی یا افراد ناقص العقل خیلی فرق دارد.

آنقدر از این نوع دیوانگی‌های خودساخته زیاد شده است که حق و حقوق افراد عقب افتاده ذهنی پایمال شده است. ما باید یک نوع خشونت جدید را به تعاریف خشونت اضافه کنیم و خشونت را طور دیگری تعریف کنیم.

 

خشونت علیه خود

 

افراد یهویی فکر می‌کنند که باید چاق شوند و یا لاغر شوند و یا عمل جراحی زیبایی انجام دهند. این‌ نوع امورات، کارهای خشونت آمیز علیه خود است. مردم حوصله سر و کله زدن با بچه‌هایشان را ندارند و به همین دلیل آنان را دست پزشک و روانپزشک می‌سپارند و دو دستی بچه‌هایشان را از نظام رحمانی خارج کرده و آنان را به یک نظام مصنوعی و پر از اِشکالات می‌سپارند.

مردم دیگر حال و حوصله حل مشکلات و درگیریهای ایجاد شده را ندارند و آن را دست دادگاه و وکیل می سپارند. وکیل هم از آنجا که شغلش همین است، انواع پیچها را بلد است و خلوص را در کارها از بین می برد. صاف و سادگی در امورات روزمره نمانده است و زن و شوهرها با کوچکترین درگیری، به دادگاه مراجعه میکنند و هیچ آدم مصلحی در خانواده ها نمانده است تا که بینشان صلح برقرار کند. خدای مهربان نمی خواهد که اختلافات زن و شوهر به دادگاه ها و وکلا سپرده شود مگر در حالت ناچاری. زیرا وکلا و دادگاه ها نسخه های کلی و بدور از واقعیت زندگی برای افراد می پیچند و همین خودش کار را مشکلتر میکند. خدای مهربان برای رفع اختلاف بین زن و شوهرها، پیشنهاد میدهد که داوری از خانواده مرد و داوری از خانواده زن؛ اقدام به اصلاح و رفع اختلاف کنند. دلیل این مورد خیلی ساده است. زیرا دو نفر از خانواده زن و مرد، خیلی بهتر و واقعی تر زن و مرد را می شناسند و خیلی واقعی تر حرف دل آنان را می زنند و به این طریق خیلی ساده تر مشکلات حل میشود.

 

وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَکَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَمًا مِنْ أَهْلِهَا إِنْ یُرِیدَا إِصْلَاحًا یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرًا ﴿۳۵

و اگر از جدایى میان آن دو [ زن و شوهر] بیم دارید پس داورى از خانواده آن [شوهر] و داورى از خانواده آن [زن] تعیین کنید اگر سر سازگارى دارند خدا میان آن دو سازگارى خواهد داد آرى خدا داناى آگاه است (۳۵)

 

خدای مهربان بهترین راه حلها را ارائه داده است. اما اکنون در دادگاهها، یک کارشناس یا وکیل مامور حل این اختلافها است که به علت عدم شناخت زن و مرد و عدم شناخت موقعیت آن دو؛ هیچوقت نمی تواند بین آنان صلح برقرار کند؛ غیر از آنکه حرفهای کلی و شعر و دهن پر کن  و خیلی پَرت میزند و نمی تواند صلح واقعی برقرار کند.

عشق یک مفهوم شیطانی است و باعث ایجاد معنویت‌های متضاد و غلط در آدمی می‌شود عشق و نفرت دو لبه یک چاقو اند که هر کدام به اندازه دیگری خطرناکند و در خیلی از مواقع به یکدیگر تبدیل می‌شوند شاید قضیه داغ عشق را شنیده باشید. بعضی‌ها  دست خود و یا سایر اعضای بدن خود را داغ می‌کنند و یا خالکوبی مخصوص انجام می‌دهند که یک نوع عهد جسمی است برای راضی کردن و آرام کردن تضاد معنوی. در واقع آدمی از طریق زخم زدن و داغ کردن خود پیامی را از لایه جسمی به لایه معنوی خود می‌فرستند و این یک نوع عهد است از جسم به لایه های معنا. در قدیم برده‌ها را داغ می‌کردند تا معنویت آنان را تحت تاثیر قرار دهند و برای همیشه مهر بردگی نه تنها بر جسم بلکه بر روان آنان نهند.

عشق مفهوم خطرناکی است که حتی معنویت آدمی نمی‌تواند آن را حل کند و باعث ضرر جسمی به فرد می‌شود به همین خاطر مفاهیم عشق تا آخر عمر، آدمی را درگیر خود می‌کند. عشقه یک نوع گیاه است که دور هر چیزی بپیچد، تا خشکش نکند و تا طراوت و شادابی او را نگیرد، ول کن نیست.

توجه شود که نواقص بشری یا علت خدادادی دارد و یا علت خودخواسته. یکی هست پا ندارد. اما خیلی شکرگزار است و طوری رفتار میکند که انگار پاهایش سالم است. اما یکی هست یک جوش بر صورت خود دارد، نمی‌تواند بیرون رود انگار عیب بسیار بزرگی دارد. زیرا او این جوش روی صورت را نمایانگر تضاد معنویتش میداند و  به همین خاطر، یک جوش کوچک خیلی برایش مهم است. اگر معنویت درستی نداشته باشیم این دنیا همش میشود مشکل و ایراد. اما اگر معنویت درستی داشته باشیم دنیا خیلی برایمان راحت‌تر است، حتی اگر یک پا هم نداشته باشی.

کسی که گردنش کج شده است، باید لایف استایل زندگیش را معتدل کند و طرز استفاده از لپ تاپ و موبایل و سایر وسایل را تغییر دهد؛ نه اینکه رو به عمل جراحی و مصرف دارو بیاورد و بخواهد با این روش‌های مصنوعی آن را اصلاح کند. در واقع خدا می‌خواهد که ما روش و استایل زندگی خود را با صبر همراه کرده و آن را در خود اجرا کنیم تا معنویت خود را تقویت کنیم و باعث رشد نفس خویش شویم.

مردم دقت میکنند که دندان بچه شان کج نباشد ولی دهن کجی بچه هایشان را اصلاح نمی کنند. خیلی به اصلاح فیزیکی اهمیت میدهند و اما به اصلاح معنوی خود هیچ اهمیتی نمی دهند. مردم اعتماد به نفس خود را از پزشک های زیبایی می خرند. مثل خریدن دعا و طلسم از دعانویس. روز عروسی طوری عروس را آرایش میکنند که از حالت طبیعی خارج میشود. این نمایشات الکی، راه رفتن روی صورت است. کسی که صورت برایش مهم باشد، از نظام رحمانی خارج میشود. مهمانی ها پر زرق و برق شده است و پر خرج؛ اما کسی شاد نیست و تفاخر و نفاق و زرق و برقهای بیخودی در آن موج میزند.

  • اسعد حسینی
۰۴
فروردين
۰۴

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهلم )

طهارت (بخش سوم)

 

در قسمتهای قبل گفته شد که در وضو ، دست و صورت باید شسته شوند و سر و پا باید مسح شوند. شستن وجه به معنای دست شستن از توجهات و کنار گذاشتن توجهات است و همچنین شستن ایدی به معنای کنار گذاشتن امکانات است. اما مسح سر و پا به معنای لمس دوباره و برگشتن به توانایی های پایه ای ذهنی و توانایی های پایه ای بدنی است. اما طبق آیه وضو، در تیمم جریان طور دیگری است. در تیمم، برخلاف وضو، صورت و دست باید مسح شوند. تیمم برای مواقع ضروری و ناچاری است. مسح وجه و دست در تیمم به این معناست که در این حالت اضطراری نباید تمام توجهات و امکانات را کنار گذاشت و بلکه باید به توجهات اولیه و امکانات اولیه (می نیمم توجهات و امکانات که در حالت اضطرار لازم است) برگشت. مثلا در حالت جنگ، همزمان که نماز برگزار می شود، باید مواظب اسلحه خود هم باشید. یا در زمانی که در یک جایی به سر می برید که خطر جانی وجود دارد و نماز بجا می آورید، باید مقداری از توجهات خود را به مواظبت از خود اختصاص دهید. یکی بود که کار میکرد و شرایط کارش طوری بود که بعضی نمازها را روی بیل ماشین بولدزر بجا می آورد. قطعا او در حین نماز ، باید مواظب هم باشد که از آن بالا نیفتد. بنابراین در حالات اضطرار باید مواظب جان خود هم بود. خدا بر انسان سخت نمی گیرد.

 زمانی که نماز می خوانید و بچه کنار خود دارید و همچنین سماور پر از آب داغ آنجاست، این یک حالت اضطرار است. باید مواظب بچه هم باشید. خدای توانا نمی خواهد برانسان سخت بگیرد. در حالت عادی، باید تمام توجهات و امکانات خود را کنار بگذارید ولی در حالت اضطرار میتوانید همچنان توجهات و امکانات پایه ای و می نی مم را با خود داشته باشید؛ همچنان که آیه وضو می فرماید (فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ). البته که انسان باید تمام تلاش خود را بکند و حالتی امن ایجاد کند تا بتواند نماز بجا آورد و در نتیجه تمام توجهات خود را به خدای عالمیان اختصاص دهد.

نماز قطع کننده است، قطع کننده مشغولیتهای روزمره. تصور کنید در طول روز مشغول انجام کارهایی هستید، مطالعه می کنید، مشغول تفکر در مورد یک موضوع خاص هستید، تفریح می کنید، غذا می خورید، فیلم نگاه می کنید، خیابان گردی می کنید، پیاده روی می کنید و یا مشغول درس خواندن هستید و یا یک آزمایش علمی انجام می دهید و یا قرآن را قرائت می کنید، و یا تجارت می کنید و ... دراینجا عبادی بودن یا عبادی نبودن این امور مهم نیستند. حتی ممکن است که مشغول قرائت قرآن باشید. خدا از ما میخواهد که  این امور و کارها و افکار بمدت چند دقیقه قطع شوند و این چند دقیقه به فقط خدا اختصاص داده شوند و نماز به جا آورده شود. خدای مهربان از نماز مهمی میان نمازهای پنجگانه صحبت می فرماید (وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى) که مخصوصا باید در این مورد مواظبت شود.

 

حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِینَ ﴿۲۳۸

بر نمازها و نماز میانه مواظبت کنید و خاضعانه براى خدا به پا خیزید (۲۳۸)

 

فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُکْبَانًا فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَمَا عَلَّمَکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ ﴿۲۳۹

پس اگر بیم داشتید پیاده یا سواره [نماز کنید] و چون ایمن شدید خدا را یاد کنید که آنچه نمى‏ دانستید به شما آموخت (۲۳۹)

 

نماز وسطی میان نمازهای پنجگانه، اهمیت خاصی دارد و نقش ضربه زننده اصلی و بُرنده بر روال و جریان پیوستگی مشغولیتهای روزمره را دارد. این نماز وسطی (نماز محوری) هر جوری هست باید اجرا شود و نباید آن را از دست داد، حتی در حالت سواره و یا پیاده (فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُکْبَانًا).

توجه کنیم که بشر دچار یک نوع آرتروز و روماتیسم فکری و روانی شده است که نماز در اصل دوای این درد است. وقتی فکر و پندار انسان مدام بر یک روال پیوسته و تقطیع نشده باشد، فرد خودبخود دچار فریز و جمود فکری خواهد شد و گره ها و عقده های فکری و ذهنی در او ایجاد خواهند شد و این همان آرتروز روانی است. همین گره ها و عقده ها اگر قطع نشوند، زندگی آدمی را بر هم می زنند. نماز وسطی باید به وسط و کمر این مشغولیتهای روزمره بزند تا گره و عقده در روان آدمی ایجاد نشود.

میان مسلمانان در زمینه نماز وسطی، نظرات مختلفی وجود داشته است. عده ای میگویند نماز ظهر و بعضی دیگر میگویند نماز عصر. اما در واقع خدای مهربان، در این آیه کلمه نماز را با کلمه وسط همراه کرده است، تا به ما بفهماند که این نماز، نمازی است که نقش محوری و کلیدی در زندگی هر کسی دارد. وقتی فرد مشغول تجارت است، نماز عصر برای او نقش نماز اصلی را دارد و وقتی کارمند و یا کارگر است، نماز ظهر نقش نماز وسطی را دارد. اما کسی که شبها مشغول نگاه کردن فیلمهای مختلف است، نماز عشاء برای او نقش نماز وسطی را دارد. زیرا نماز وسطی نمازی است که باید جریان اصلی و محور اصلی و محور وسطی مشغولیت هر کسی را قطع کند و ذکر خدا را به او یادآوری کند. در قسمتی از روز که لایه های عقل و احساس انسان مشغولیت بیشتری پیدا کند، نماز مربوط به آن زمان، برای آن فرد نقش نماز وسطی (نماز محوری) را دارد.

اصلا دلیل اصلی اینکه خیلی از مردم نماز بجا نمی آورند، این است که آنها دلشان نمی خواهد پیوستگی روانیی که در آن غرق هستند، قطع شود. آنها فکر میکنند که اگر این پیوستگی روانی را قطع کنند، یک چیزی را از دست میدهند. هر نمازی که اجرا میشود، افکار و حالات شما را از یک امر قطع می کند. مثلا نماز صبح، خواب و تنبلی شما را قطع میکند. من مطمئنم که خیلی از بیماریها از زیاد خوابیدن و بی تحرکی مستمر پیش می آید. نماز ظهر و یا عصر، شما را از تجارت و کار مستمر باز میدارند تا که در آن غرق نشوید. نماز مغرب، شما را از اوهام و خیالات و نماز عشاء شما را از شب نشینی های طولانی برحذر میدارد و حفظ میکند. اما نماز وسطی نقش نماز محوری را دارد که به وسط مشغولیتها و دل مشغولی ها میزند و آدمی را از مشغولیت در لایه های عقل، احساس و آتشی بیدار میکند. شیاطین و اجنه در طول روز چنان آدمی را دچار خیالات و توهمات می کنند که اگر این خیالات قطع نشود، باعث تسلط آنان بر روان فرد خواهد شد. خدا میگوید نماز را بجا آورید تا از این تسلط نامحسوس شیاطین و اجنه رهایی یابید. تسلط نامحسوس شیاطین، یک نوع آلودگی است. خدا بوسیله فرآیند طهارت و نماز میخواهد ما را از این حالت نجات دهد. خدا می فرماید که با به جا آوردن نماز وسطی (نماز محوری) به کمر و محور این مشغولیتها و پیوستگیها بزنید تا از دست آن خلاص شوید.

وقتی آدمی بطور پیوسته، تحت یک احساس و یا یک تفکر و یا یک خیال باشد، لایه های بالایی خود را خسته و آلوده میکند. عشق، کینه، گریه های مصنوعی، مظلوم نمایی، خنده های مصنوعی و ... نوعی مشغولیتهای الکی و آلودگی هستند که روان آدمی را مشغول میکند و کسب معنویت واقعی را برای فرد غیر ممکن میکنند. به همین خاطر نماز لازم است، زیرا این مشغولیتها فقط با یاد خدا قطع میشوند و لا غیر. مشغولیتهای لایه های عقل و احساس و ناری یک نوع رجز هستند که باید برداشته شوند. این نوع پیوستگیهای روانی، آدمی را مسخ میکند و نماز این چرخه مسخ و تکرار تناسخ مانند را میشکند. گاهی آدمیان بعلت شب نشینی های طولانی، دیر می خوابند و آخرای شب، ناخودآگاه حرفهای افراطی و تفریطی بر زبان می رانند. این طرز رفتار بخاطر غلبه یافتن پیوستگی احساسی و عقلی بر آنهاست. اگر روشی برای کنترل این نوع غلبه ها در زندگی نداشته باشید، بعد از مدتی به مسیر دیگری هدایت خواهید که روش غلطی است. خدا نمی خواهد که ما تحت تاثیر این تسلطهای نامحسوس قرار گیریم.

گاهی آدمی خسیس است ولی نمیداند که خسیس است. زیرا پیوستگی روانی، فرد را فریب میدهد و فرد به اشتباه فکر میکند، حقیقت همانی است که در آن حالت به سر می برد. گاهی آدمی متوجه اشکالات اخلاقی و روانی خود نمیشود. باید به کمر این مشغولیتها زد تا مشکلات اصلی انسان نمایان و پیدا شود. رجز و سایر آلودگیها کشف شدنی هستند و باید کشف شوند تا از سر آدمی برداشته شوند.

 

فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ ﴿۱۳۵

و چون عذاب را تا سررسیدى که آنان بدان رسیدند از آنها برداشتیم باز هم پیمان‏شکنى کردند (۱۳۵)

 

سبک زندگی غلط آدمی را وارد جهنم میکند. جهنم یک نوع پیوستگی مداوم روانی در آن برقرار است که نمیتوان از آن دست کشید. این نوع پیوستگیها مثل غل و زنجیر آدمی را بند میکنند و نمی گذارند فرد یک لحظه آزاد باشد. التبه اگر خوب دقت کنید، پیوستگیهای روانی این دنیا هم آدمیان را غل و زنجیر و آلوده میکنند. خدای مهربان با طهارت و نماز میخواهد ما را از این حالت خطرناک و چاله روانی و جهنمی نجات دهد. پیوستگیهای روانی نقش ریسمانی را دارند که بوسیله آن حیوانات داحل سیرک را کنترل میکنند. در سیرک، گاهی با یک ریسمان خیلی نازک ، یک فیل را هم کنترل و غل و زنجیر میکنند. نماز وسطی این ریسمان نازک و نامحسوس را برای انسان پاره میکند.

متاسفانه علم روانشناسی جدید میخواهد که رجز و آلودگیها را بدون دخالت دادن نام خدا، پاک کند و این عملا غیر ممکن است. مثل اینکه بخواهید یک اتاقی را جارو کنید ولی اتاق بسته است و بعد از جارو نمیدانی که آشغال را کجا بریزی. روانشناسی آلودگیها را در همان روان خود فرد می ریزد و بیشتر روانگردانی میکند و نه روان درمانی. آنها رجز را تغییر شکل میدهند و دوباره به خورد فرد میدهند و برای درمان فرد، یک فلسفه غلط در روان فرد می اندازند. اینها درمان نیستند و بلکه روانگردانی هستند. اینها یک نوع پوشاندن حقیقت است و به نوعی کفر است.

نباید به آلودگی روانی عادت کرد. زیرا آلودگی هایی که زمان زیادی از آنها بگذرد، دیگر پاک کردنش خیلی مشکل است. آینه هایی که در حمام هستند، بعلت بخار آب زیاد روی آنها، جرم می گیرند و شفافیت خود را از دست میدهند. همان اول، خیلی ساده پاک میشوند، ولی اگر زمان زیادی بگذرد، پاک کردن و تمیز کردن آنان خیلی مشکل میشود. روان انسان هم اینطوری است. اگر مرحله تطهیر آن به تاخیر افتد، خیلی به سختی میتوان آن را تمیز کرد. اگر آدمی آلودگیهای باطنی را پاک نکند، روزی گیر شیطان خواهد افتاد و آن موقع دیگر دیر است.

وقتی خدای رحمان میفرماید که خلق الانسان ضعیفا، یعنی انسان ضعیف خلق شده است و پس باید نقطه ضعفهای خود را بشناسد و بداند که چه چیزهایی روان او را آلوده میکنند و دنبالش نرود و از چیزهایی که این آلودگیها را برای او پیش می آورند، پرهیز کند. کلمه عربی تقوا در همین معناست. تقوا یعنی پرهیز کردن و دوری کردن از چیزهایی که روان ما را آلوده میکنند.

جالب است که زندگی کردن طبق نظام رحمانی و طبیعت رحمانی، خیلی از رجزها و آلودگیها را میشوید و محو و نابود میکند. اما روشهای شیطانی سعی دارد که رجزها را بپوشاند و صورت مساله را پاک کند. در نتیجه بعد از مدتی، نهاد جامعه آنقدر آلوده شده است که مثل بشکه باروت ، هر لحظه احتمال غرق شدن دسته جمعی در آلودگیها، هست. در مواقع بحرانی و تاریک، این آلودگیهای پاک نشده در تصمیمات انسان تاثیرگزارند. مثلا کسی که از خانه تاریک در شب میترسد، میداند که خانه در شب همان خانه در روز است. ولی در مواقع بحرانی، ضمیر ناخودآگاه برای او تصمیم می گیرد و این ضمیر، اگر آلودگی ها در آن انباشت شده باشد، تصمیمات غلط اخذ خواهد شد. تعصبات جاهلی یک نوع آلودگی مخفی هستند که در ضمیر و روان انسان مخفی میشوند و اما در مواقع بحرانی موجب قتل هم خواهند شد. این آلودگیها قوانین و دیوهای مخفیی هستند که در روان آدمی منتظر فرصتی هستند تا فعال شوند.

 

إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا ﴿۲۶

آنگاه که کافران در دلهاى خود تعصب [آن هم] تعصب جاهلیت ورزیدند پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خویش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت و [در واقع] آنان به [رعایت] آن [آرمان] سزاوارتر و شایسته [اتصاف به] آن بودند و خدا همواره بر هر چیزى داناست (۲۶)

 

در این آیه، سکینه (آرامش) متضاد مواقع بحرانی است و به هم خوردن این سکینه و آرامش از غلبه یافتن تعصبات و آلودگیهای جاهلی بوجود میاید. در واقع امنیت و آرامش اصلی این است که نگذارید آلودگیهای روانی بر انسان غلبه کند.  برای این کار نیاز به تقوا داریم. یک مادر به بچه اش توصیه میکند که اگر یک فرد بیگانه به تو شکلات داد، ازش نگیرید و آن را نخورید. زیرا مادر میخواهد امنیت جسمی را برای بچه اش تامین کند. معمولا مادران به امنیت جسمی فرزندان اهمیت میدهند و پدران به امنیت معنوی فرزندان باید اهمیت دهند. بچه ضعیف است و به همین خاطر، مادرش او را با یک دستور کنترل میکند. تقوا یعنی رعایت کردن این دستور.

خدای مهربان هم دستورات خاصی را برای ما فرستاده است که نقش نگهدارنده و محافظت کننده را دارد و باید آن را رعایت کنیم؛ به این می گویند تقوا. وقتی یک گوزن، در طبیعت علف میخورد، همیشه مواظب است که شیر و یا پلنگ به او حمله نکند. وقتی آب میخورد، همیشه باید مواظب باشد که تمساح از داخل برکه او را شکار نکند. به این طریق یک گوزن همیشه مواظب است که دچار خطر نشود. آدمی هم باید همیشه از خودش محافظت کند در مقابل آلودگیهای مختلف.

خدا میخواهد کارها را برایمان راحت تر کند. کسی که در لایه های عقل و احساس خود آلودگی و رجز دارد، میتواند در فرآیند وضو خود را پاک نماید. وضو و تطهیر کالبد جسمی، خیلی راحت است. اما خدا بوسیله همین کار راحت میخواهد که تطهیر را به لایه های عقل و احساسمان سرایت دهد.  وقتی شما وضو می گیرید و اعضاء مشخصی را غسل و یا مسح می کنید؛ یک پله به بالا حرکت کرده اید و همین حرکت را ادامه میدهید و همین مراحل غسل و مسح را بر لایه عقل و احساس و لایه ناری خود اجرا می کنید. به این طریق وضوی بدنی نقش قرقره و ساده ساز را برای شما ایفا میکند. خدا با قراردادن انسان در کالبد خاکی، کارها را برایش خیلی راحت تر کرده است. تطهیر در لایه های عقل و احساس و ناری بدون کالبد خاکی خیلی سخت است و تقریبا برای انسان ضعیف خیلی مشکل است. اما جسم خاکی ما، مثل هندل عمل میکند و لایه های عقل و احساس ما را بکار می اندازند. جسم خاکی ما مثل قرقره ای عمل میکند که یک وزنه یک تنی را به صد کیلو برای ما تقلیل میدهد. اجنه لایه خاکی ندارند و تصحیح کردن عقل و احساس برای آنان ده ها برابر انسان مشکل تر است. به همین خاطر است که آنان ده ها برابر انسان بیشتر عمر میکنند تا فرصت بیشتری برای تصحیح خود داشته باشند. وضوی جسمانی، نماز جسمانی، رکوع و سجود و قیام جسمانی و روزه جسمانی بزرگترین نعمتی هستند که خدا به ما داده است تا خود را بوسیله آن پاک کنیم. به همین خاطر بعد از آیه وضو، از اتمام نعمت (وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ) صحبت می فرماید.

 

وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ 

لیکن مى‏ خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد که سپاس [او] بدارید 

 

این اعمال جسمانی آنقدر مهم هستند، که در صورت نبود آب، باید با خاک تیمم کرد و آن را انجام داد. اما این پایان کار نیست و بلکه وضو و نماز و روزه و سجود و رکوع جسمانی، فقط شروع یک فرآیند هستند. فرآیندی که باید به لایه های بالاتر (عقل و احساس و ناری) سرایت کند و جریان یابد. بنابراین نمیتوان براساس ظاهر این اعمال عبادی در مورد دیگران قضاوت کرد. همچنین براساس ظاهر افراد، نباید در مورد آنان قضاوت کرد. بر پایه انجیل یوحنا، مریم مجدلیه ابتدا زنی تن‌فروش بوده است. روزی اهل شهر به دنبال وی می‌افتند تا وی را سنگسار کنند. او می‌گریزد تا به مسیح می‌رسد. مسیح داستان را از دنبال کنندگان می‌پرسد و آنان می‌گویند که ما می‌خواهیم او را بخاطر گناهانش سنگسار کنیم. عیسی می‌گوید بسیار خوب چنین کنید اما نخستین سنگ را کسی بزند که گناهی نکرده باشد. این سخن عیسی آن ها را شرمنده و پراکنده ساخت و جان مریم مجدلیه را رهانید و از آن پس وی یکی از یاران نزدیک عیسی گردید. این داستان ما را به این واقعیت راهنمایی میکند که گاهی آدمی لایه های بالایی خود (لایه عقل و احساس و ناری) را تطهیر و پاک کرده است ولی در لایه جسمانی خود، سابقه خوبی برای خود نگذاشته است. اما ما موظفیم که دیگران را فقط براساس لایه ظاهری و جسمانی قضاوت نکنیم. این داستان نشان میدهد که همیشه مردم برای پاک نشان دادن جلد پنهان خود، سعی در حذف کسانی را داشته اند که بدنام شده بوده اند. آنها آلودگی خود را می پوشاندند. آنها به جای آن که آلودگیهای خود را پاک و تمیز و تطهیر کنند، با رمی سایر گناهکاران و تظاهرات، سعی در پوشاندن آلودگی های نهاد و پنهان خود میکردند.

منافقینی هستند که به ظاهر نماز میخوانند ولی لایه های عقل و احساسشان آلوده ست. ما آنان را نمی شناسیم. اما بهتر است که قضاوت را به عهده آن خالق یکتا بگذاریم. یک زن و یا مرد بد سابقه ممکن است که قبلا خلافهایی انجام داده باشند ولی توبه کرده باشند و لایه های عقل و احساس خود را از آلودگی پاک و تطهیر کرده باشند؛ اما دیگران نباید تهمت به آنان بزنند. همانطور که در آیه رمی هم شدیدا هشدار داده شده است.

کسانی که بدون چهار شاهد، تهمت زنا به دیگران میزنند، هشتاد جلد باید زده شوند و خود کسانی که زناکارند، صد ضربه. که البته اختلاف چندانی ندارند. زیرا از نظر خدای حکیم، آلودگی لایه های بالایی مهم است. زیرا تهمت زنندگان، لایه های بالایشان مشکل دارد و آلوده است. لایه های بالایی زناکاران هم آلوده است. فرق این دو گروه این است که اولی سابقه ندارند و دومی سابقه دارند. ولی آلودگی، آلودگی است و نوع آلودگی زیاد مهم نیست. زیرا سرنوشت هر دو گروه یک مسیر است. برای فهم این موضوع به قسمت هشتم درمان بیماری مراجعه شود.

در نظام رحمانی، دنیا دار توبه و درمان و اصلاح است. اعمال زشت زنا و یا تهمت زدن زنا، هیچکدام رحم در آنان نیست و این کردارهای زشت خالی از ترحم هستند. خدای مهربان برای کسانی که تهمت زنا میزنند، هشتاد ضربه جلدی نوشته است که با خود عمل زنا (صد ضربه) فرق چندانی ندارد. این نشان میدهد که تهمت زنندگان بدون چهار شاهد، پندار و مغناطیس آنان تقریبا به کثیفی پندار زناکاران است. معمولا افراد یک جامعه در زمینه های فحشاء به دو گروه تقسیم میشوند. گروه اولی مرتکب فحشاء میشوند ولی گروه دومی، بدون چهار شاهد، افراد را متهم به فحشا میکنند. معمولا اکثر افراد یک جامعه بی تقوا از نوع گروه دوم هستند. جالب است که درجه کثیفی آتش بیگانه افراد تهمت زننده هشتاد است که نزدیک صد است و با مرتکبین زنا فرق چندانی ندارد. به این طریق خدای حکیم ادعاهای ریاکارانه ( پاک نشان دادن خود در حد خراب کردن دیگران ) را در حد گناه زنا معرفی میکند (فَلَا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى ). پاک نشان دادن خود به قیمت خراب کردن دیگران یک نوع فریب است. افرادی که صرفا برحسب ظاهر جلدی افراد، به دیگران تهمت زنا  میزنند، میخواهند یک چیزی را در نهاد کثیف خویش پنهان کنند و در واقع میخواهند جلد خود را  از آلودگی های زیادی که دارد مخفی کنند. خدا دانای غیب و نهان است و میداند که اینها هم جلدشان آلوده است و به همین خاطر برای اینها هم هشتاد ضربه می نویسد. خدای مهربان، با تجویز صد جلد و هشتاد جلد که در سوره نور آمده است، میخواهد آلودگی زناکاران و تهمت زنندگان را از بین ببرد و آنان را درمان کند. خدا نمیخواهد گناهکاران را سنگسار کند و یا بکشد؛ بلکه میخواهد آنان را درمان کند. به قسمت هشتم درمان بیماری مراجعه شود.

  • اسعد حسینی
۲۹
اسفند
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سی و نهم )

طهارت (بخش دوم)

 

در قسمت اول طهارت بیان شد که طهارت یک نوع آماده شدن برای قیام است و در انجام طهارت هر چهار لایه عقل، احساسات، ناری و جسم خاکی باید طاهر و پاک شوند. نماز یک نوع قیام است؛ به همین خاطر خدای حکیم در مورد نماز همیشه فعل اقیموا را بکار می برد. مسیحیان نمازشان را ضایع کردند، زیرا برای انجام آن قیام نمی کنند. یکی دیگر از جنبه های ضایع کردن نماز، به آن معناست که بدون طهارت، نماز بجا آورده شود. هر جا طهارت ناقص باشد، بعد از مدتی نماز به یک کار بیهوده و بیفایده تبدیل میشود و در نهایت کنار گذاشته میشود. آلودگی های عقلی و احساسی و ناری، باعث ضایع شدن نماز میشوند و نتیجه قطعی این موضوع، تابع شهوات شدن است.

 

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا ﴿۵۹

آنگاه پس از آنان جانشینانى به جاى ماندند که نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروى کردند و به زودى [سزاى] گمراهى [خود] را خواهند دید (۵۹)

 

به همین خاطر، خدای حکیم با روشهای مختلف میخواهد که مردم را از رجس و رجز و سایر آلودگی های روانی و باطنی پاک کند. همانطور که در آخر آیه وضو می فرماید:

 

وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ

لیکن مى‏ خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد که سپاس [او] بدارید

 

باید انواع آلودگیهای جسمی و روانی را از خود دور کنیم، تا بتوانیم به مرحله اقامه نماز برسیم و آن را برگزار کنیم. اصلا هدف دین همین است که انسانها را پاک کند و از رجز و آلودگیها پاکشان کند. نماز ابزار ضروری دین است.

غسل و مسح که در آیه وضو بیان شده است، فقط مربوط به لایه جسم خاکی ما نیست؛ بلکه غسل و مسح باید در لایه عقل، لایه احساس و لایه ناری هم باشد. اگر طهارت به هر دلیلی در یکی از چهار لایه باطل شود، باید دوباره وضو تجدید شود.

معمولا بیشتر مردم، باطل شدن طهارت برای نماز را فقط به کثیف بودن لایه جسمی محدود میکنند. درحالی که اگر عقل و احساس انسان هم آلوده شود، باید مراحل و فرآیند وضو از اول انجام شود. هر کدام از این لایه ها، باطل کننده هایی دارند که در صورت وقوع، باید وضو از نو تجدید شود. این نکته بسیار مهمی است که بیشتر مسلمانان به آن توجهی ندارند.

 

لایه های مادی

باطل کننده طهارت این لایه

لایه عقل و منطق

طمع – حسادت -  بخل - کبر – عُجب – ریا – قمار و ...

لایه شعور و احساسات

خشم – غضب – کینه – استرس – احساسات مصنوعی ناشی از آهنگهای آلفایی و فیلمهای توهمی و هیجانات کاذب و سایر لذتهای کاذب

لایه ناری

خیال پردازی – شعر خوانی - وحدت وجود – مدیتیشن – یوگا – کارما – ذهن مثبت – عشق – فنگ شوئی – ذن و ...

لایه جسم خاکی

قضاى حاجت – ملامسه با زنان – جنب شدن و ...

 

بخل یک نوع آلودگی عقلی است، که اگر پاک نشود، نمیتوان زکات داد و از مال دنیا دل کند. یعنی بدون طهارت باطنی نمیتوان زکات را پرداخت کرد. در بیشتر آیه های قرآن، هر وقت خدای مهربان از اقامه نماز صحبت می فرماید، بلافاصله از دادن زکات صحبت می فرماید و این ثابت میکند که بدون طهارت باطنی نمی توان نماز بجا آورد و زکات داد. از مقدار زکات پرداختی و مقدار برگزاری نماز افراد یک جامعه میتوان به مقدار آلودگیهای روانی آن جامعه پی برد.

اکنون خیلی از مردم در گوش دادن آهنگهای آلفایی غرق میشوند. با این حال برای نماز بعدی، تجدید وضو نمی کنند. دلیلش هم این است که آنان فقط طهارت لایه جسمانی را در نظر می گیرند و به طهارت لایه احساس و عقل و فکر خویش توجه نمی کنند. در حالی که باید طهارت لایه های عقل و احساس هم در نظر گرفته شود و در صورت آلودگی این لایه های غیر خاکی، باید وضو از نو تجدید شود. در صورت قیام برای نماز بدون طهارت لایه عقل و احساس ، نماز در سکاری است و اصلا برگزاری نماز برای خدای عالمیان در این حالت امکان پذیر نیست. خدای حکیم بطور جدی دستور داده است که در حالت سکاری نماز بجا نیاورید؛ زیرا نماز در حالتی که لایه های عقل و احساس طهارت ندارند، یک توهم است و این نوع نماز برای شیطان است. بعضی از مسلمانان نا آگاهانه ، یوگا را با نماز مقایسه میکنند؛ در حالی که یوگا دقیقا یعنی آلودگی لایه ناری. زیرا در یوگا ، آدمیان به یک آتش بیگانه وصل میشوند و در نتیجه طهارت خود را از دست میدهند. یوگا و مدیتیشن یکی از آلودگیهای خطرناک و باطل کننده های مهم و عمده طهارت باطنی هستند.

خدای رحمان بر به جا آوردن نماز بسیار تاکید دارد ولی در یکی از آیات شدیدا انجام نماز را منع فرموده است و حتی دستور فرموده است که اصلا نزدیکش هم نشوید و آن حالت هم انجام نماز در حالت سکاری (لا تقربوا الصلوه و انتم سکاری) است. زیرا آلودگی آن مسری است و انسان را بیمار میکند.

طهارت قبل از نماز خیلی مهم است، زیرا در صورت عدم طهارت لایه های بالایی ، اقامه نماز غیر ممکن است. همانطور که در آیه وضو بیان شد، هدف از طهارت، اقامه نماز است. قیام هم مثل طهارت باید در هر چهار لایه باشد. یعنی از نظر عقلی هم قیام کرد و مشغول کننده های عقلی را کنار بگذارید و همچنین خود را از هیجانات احساسی دور کنید. واقعیت این است که انسان نمی خواهد بداند که خیالپردازی، عشق، مدیتشین و خیلی از آهنگهای موجود همگی یک نوع آلودگی هستند. اما از آنجا که این آلودگیها از نوع جسمی نیستند، کسی به طهارت آنها توجهی ندارد. نماز بدون طهارت، نماز نیست و هیچ تاثیری در روان ما ندارد. خدا می فرماید که نماز آدمی را از فحشا و منکر باز میدارد. نمازی که این کار را نکند، شک نکنید که بدون طهارت اقامه شده است.

قیام در لایه جسمی، یعنی پا شدن و ایستادن. اما در لایه های عقل و احساس، یعنی عقل و تفکر مان را نسبت به برپایی نماز، بیدار کنیم و فکرمان را به سمت برپایی نماز ببریم و دیگر افکار و دیگر احساسات را از خود دور کنیم. باید احساس خود را از چیزهای دیگر به سمت نماز بکشانیم. لایه ناری ما نباید درگیر مغناطیسهایی همچون عشق، وحدت وجود و سایر آلودگیها باشد، بلکه باید از این موارد دست بکشیم. رکوع و سجود هم مثل قیام باید در هر چهار لایه باشد. رکوع و سجود معناهای مهمی هستند که باید در لایه های عقل و احساس هم رخ دهند. خدای مهربان در مورد سجده می فرماید که:  إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُکِیًّا یعنی گریه واقعی همیشه بعد از سجده بوجود خواهد آمد. البته سجده ای که آیه مدنظرش است، سجده ای است که در هر چهار لایه اتفاق افتد. ما باید ابتدا فکرمان را و عقلمان و احساساتمان را وادار به رکوع و سجود کنیم و بعد انسان خود به خود در مقابل خدای رحمان به خاک خواهد افتاد. گریه های بدون سجود و رکوع بی معنایند و فقط تحریک غده های اشکند. مردم انواع کلیپها را نگاه میکنند و یا انواع کنسرتها و استندآپ کمدی ها می روند تا ذره ای گریه کنند و یا بخندند. در حالی که اینها هیچکدام گریه و خنده واقعی نیستند. گریه و خنده را خدا خودش میدهد و بدست آوردنی نیستند.

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿۴۳و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند (۴۳)

وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا ﴿۴۴و هم اوست که مى‏ میراند و زنده مى‏ گرداند (۴۴)

 

قیام و رکوع و سجود یک امر معنایی هستند که باید ابتدا در حالت معنا شروع شوند و بعد از معنا به امر جسمی تبدیل شوند. قیام و  سجود و رکوع ظاهری که فقط با کالبد بدنی خود انجام میدهیم، یک نماز ریاکارانه است. در نماز سهل انگارانه و ریاکارانه، به قیام و رکوع و سجود در لایه های عقل و احساس توجه نمیشود و به این طریق نماز به یک امر مضر و خطرناک تبدیل میشود. به همین خاطر خدا می فرماید که در حالت سکاری نماز نخوانید. سکاری یعنی حالتی که فرد طهارت عقلی،احساسی را در نظر نمی گیرد. کسی که در این لایه ها طهارت نداشته باشد، قطعا نمی تواند قیام، رکوع و سجود واقعی انجام دهد. مردم سجده و رکوع واقعی انجام نمی دهند ، به همین خاطر به رضایت قلبی در مورد خدا نخواهند رسید و قطعا خوشحالی و گریه واقعی هم برای آنان اتفاق نخواهد افتاد. شرط ورود به بهشت رضایت دو طرفه بین خدای رحمان و بنده است (رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً).

 

ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 

فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹و در میان بندگان من درآى (۲۹)

 

وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

از نظر قرآن، لایه های احساس و عقل و ناری خیلی مهم هستند و بدون در نظر گرفتن طهارت این لایه ها، نماز در سکاراست و حتی خدا امر می فرماید که نزدیکش نشوید (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى). در یکجای دیگری از قرآن، خدا در مورد امر به آدم و حوا در بهشت از همین فعل استفاده فرموده است (وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ).

 

وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ ﴿۳۵

و گفتیم اى آدم خود و همسرت در این باغ سکونت گیر[ید] و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید و[لى] به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود (۳۵)

 

وقتی این دو مورد را مقایسه می کنیم، خیلی راحت میتوان فهمید که نزدیک شدن به نماز در حالت سکاری، باعث هبوط آدمی میشود؛ همانطور که نزدیک شدن به درخت ممنوعه باعث هبوط آدم و حوا شد. به همین خاطر، خدای مهربان در قرآن خیلی به لایه معنایی نماز اهمیت داده است و همه اش در این مورد صحبت می فرماید. زیرا اصلا بدون طهارت عقل و احساس، نماز بیفایده است و خیلی مضر است. انسان با اجرا کردن نماز در حالت سکاری و سستی، دارد در مورد زندگی بعدیش، قمار میکند و قطعا نماز در حالت سکاری به باخت منتهی میشود.

 

وَمَا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا یَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ کُسَالَى وَلَا یُنْفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ کَارِهُونَ ﴿۵۴

و هیچ چیز مانع پذیرفته شدن انفاقهاى آنان نشد جز اینکه به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند و جز با [حال] کسالت نماز به جا نمى ‏آورند و جز با کراهت انفاق نمى کنند (۵۴)

 

إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا کُسَالَى یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا ﴿۱۴۲

منافقان با خدا نیرنگ مى کنند و حال آنکه او با آنان نیرنگ خواهد کرد و چون به نماز ایستند با کسالت برخیزند با مردم ریا مى کنند و خدا را جز اندکى یاد نمى کنند (۱۴۲)

 

مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِکَ لَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا ﴿۱۴۳

میان آن [دو گروه] دو دلند نه با اینانند و نه با آنان و هر که را خدا گمراه کند هرگز راهى براى [نجات] او نخواهى یافت (۱۴۳)

 

الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿۵که از نمازشان غافلند و سهل انگارند (۵)

 

الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ ﴿۶آنان که ریا مى کنند (۶)

 

وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ ﴿۷و از معنویت واقعی ممانعت میکنند (۷)

 

براساس آیات فوق، میتوان نتیجه گرفت که سهل انگاری و ریاکاری در نماز، منجر به نابودی معنویت میشود.

همچنین ترتیب اعضایی که در وضو طهارت می یابند، خیلی مهم است و این ترتیب در وضو نکات مهمی را در بردارد. ترتیب باید همانطوری باشد که آیه می فرماید:

 

  • غسل وجوه (دست کشیدن از توجهات)
  • غسل دستها (دست کشیدن از تعلقات)
  • مسح سر  (چسبیدن به توانایی های اولیه ذهنی)
  • مسح پا (چسبیدن به توانایی های پایه ای بدنی)

 یعنی ما باید وجوه و ایدی خود را بشوییم و  دست از توجهات و تعلقات غیر از خدا بشوییم و آن را بگذاریم کنار. بعد سر و پای خود را لمس کنیم تا بتوانیم به توانایی های اولیه ذهنی (سر) و بعد توانایی پایه ای  (پا) خود برگردیم. شستن و مسح کردن دو معنای تقریبا متضاد دارند. اما یوگا برخلاف نماز میگوید که تواناییهای اولیه ذهنی خود را متوقف کن. نماز میگوید رکوع و سجود کنید ولی یوگا میگوید که از زمین بلند شوید و پرواز کنید!

 

شستن = دست شستن از چیزی = رها کردن = کنار گذاشتن

مسح = لمس دوباره = برگشتن به آن = برگشت به توانایی های اولیه ذهنی و توانایی های پایه ای بدنی

 

وقتی به وقتش آلودگی های عقلی و احساسی را از خود دور نکنیم، در مواقع بحرانی و پیری سرمان آوار میشوند و افراد معرکه گیر میشوند. بعضی آلودگیها در ضمیر ناخودآگاه مخفی و پنهان میشوند و مثل دیو خفته هستند که در دوران پیری و مشکلات بیدار میشوند. به همین خاطر بعضی ها در پیری، معرکه گیر میشوند؛ زیرا آنها در دوران جوانی نمازشان در سکاری بوده است.

شاید توجه کرده باشید که اگر به بعضی افراد، یک کاری را بسپارید، میگوید که وقت انجامش را ندارم. در حالی که او وقت زیادی دارد ولی توانایی انجام کار در لایه جسمانی را ندارد. دلیل آن خیلی ساده است. او مشغول است و البته نه در لایه جسمانی، بلکه در لایه های بالایی مشغول است. این فرد شدیدا نیاز به طهارت و بلافاصله بَعدش نیاز به قیام دارد.

طهارت جسمی و باطنی پیش نیاز قیام هستند. قوم لوط از طهارت نفرت داشتند، زیرا آنها را به حالت عادی بر می گرداند. اما پیامبر لوط و سایر مومنان دنبال طهارت بودند. زیرا آنها میخواستند که یک چیزی را اقامه کنند. برای اقامه باید ابتدا خود را طاهر و پاک کرد. طهارتی که قوم لوط از آن نفرت داشتند، قطعا طهارت ظاهری نبوده است، بلکه طهارتی در سطح عقل و احساس بوده است. وقتی آدمی باطنش کثیف باشد، انواع روشهای کثیف جنسی را هم بوجود خواهد آورد و این روشهای کثیف برای او عادی میشود.

 

وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ ﴿۸۲

ولى پاسخ قومش جز این نبود که گفتند آنان را از شهرتان بیرون کنید زیرا آنان کسانى‏ اند که به پاکى تظاهر مى کنند (۸۲)

 

جهت انجام طهارت، ابتدا باید یک سری مقدمات را انجام داد. فرض کنید که شما غذایی میخورید که ناسالم است، تا چند روزی مسموم و کسل میشوید و اشتهای خوردن را از دست میدهید و برای بیشتر ما از این نوع اتفاقها افتاده است. زیرا تا غذای فاسد از سیستم گوارشی ما بیرون نرود، نمی توان اشتهای خوردن غذای دیگری را کرد. روان ما هم اینطوری است. اگر ما ورودی فاسدی را از طریق چشمان، گوش و سایر اعضاء دریافت و حس کنیم؛ یعنی آن ورودی فاسد را خورده ایم و بنابراین روان ما بیمار میشود و تا موقعی که ورودی فاسد از روان ما بیرون نرود، نمی توان پندار خود را به سمت نیک متمایل کرد. زیرا همان موقع که ورودی فاسد وارد روان میشود، دیگر نمیتوان واقعیتها را فهمید. یکی از معانی توبه همین است که ورودی فاسد از روان بیرون رانده شود. طهارت عقلی و طهارت احساسی پیش نیاز از بین بردن مسمومیت پنداری و روانی است. بنابراین برای بکار انداختن چرخه نیک (پندار نیک کردار نیک گفتار نیک گفتار صبر)، طهارت اولین کاری است که افراد باید انجام دهند؛ آن هم طهارت در همه سطوح عقل و احساس و ناری و جسمی.

ورودی فاسد مثل یک دیو بر آدمیان چنبره میزند و دست بردار هم نیست. برای بیرون راندن این ورودی فاسد که مثل یک دیو است، باید روزه گرفت. در اینجاست که نماز و روزه به کمک همدیگر می آیند. روزه گرفتن، به تمام معنا دیوها را از محیط روان انسان بیرون میراند. در این مورد جمله ای از مسیح در یکی از انجیلها آمده است که مسیح میگوید:

 

 دیو جز به دعا و روزه از جسم انسان بیرون نمی‌رود

 

مسیح که خودش معجزه اش در همین موارد بود و دیو را از بدن جن زدگان بیرون میراند، چنین نکته ای را برای پیروانش بیان میدارد و این چنین راه حلی را برای آنها بیان میدارد. روزه یک نوع طهارت درونی هم هست. برای بیرون کردن غذای فاسد از بدن، باید تا مدتی چیزی نخورید. برای روان ما هم همینطوری است. ورودی فاسدی که وارد روان ما میشود، با امساک (روزه) بیرون میرود و بنابراین حتی روزه هم نوعی فرآیند طهارت است. در صورت طهارت میتوان معنویت جدید را وارد روان خویش کرد و معناها را صحیح فهمید. همانطور که در روزه، ما غذا نمی خوریم، باید از خوردن خیالات، مفاهیم عشق، مدیتیشن و سایر آلودگی های روانی هم پرهیز کنیم. بدون این نوع پرهیز نمی توان غذای جدید وارد بدن و روان خویش کرد. که اگر هم به زور خورانده شود، باعث بزرگتر شدن بیماری و مشکل خواهد شد.

 

 

آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

  • اسعد حسینی
۰۸
اسفند
۰۳

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سی و هشتم)

مذهب عشق (بخش 2 )

زبان عشق

 

 

  1. زبان عشق بصورت شعر است

زبان عشق ، بصورت شعر است. زیرا شاعران در شعرهایشان هر چیزی که عشقشان بکشد، بیان میدارند. شاید تجربه کرده باشی که مثلا کسی را نصیحت می کنید و به او میگوئید که اینکار را نکن، زشت است. اما او در جواب میگوید که به تو ربطی ندارد، هر آنچه که عشقم بکشد انجام میدهم. وقتی او میگوید که هر آنچه که عشقم بکشد، انجام میدهم، در واقع میخواهد طبق هوای خود عمل کند و هر آنچه که نفس سرکش بخواهد، انجام دهد. او قواعد عادی و ثابت شده نیک را قبول ندارد.

شاعر میگوید : باران می بارد نم نم

تا اینجا مشکلی نیست و جمله معنا دار است. اما شاعر به تکرار این نوع جملات احتیاج دارد و به آن معتاد شده است و بنابراین  او برای جور کردن و ادامه دادن این سخن، مجبور است که این نوع جملات را ادامه دهد، حتی اگر بی معنا باشد. اما مگر آدمی چند جمله اینطوری با این نظم میتواند بسراید! بنابراین او در ادامه ممکن است بگوید:

 باران می بارد نم نم؛

باران می بارد خم خم؛

باران می بارد دم دم؛

 باران میبارد بم بم؛

باران میبارد جم جم؛

باران میبارد لم لم؛

باران میبارد سم سم و ...

 

او (و آیندگان) حتی ممکن است برای این جملات، فلسفه تراشی و معنا تراشی و خیالبافی هم بکنند. عشق هم ادامه یک اغراق و افراط است و عاشق باید همیشه ادامه دهد و همیشه از معشوق تعریف کند و حتی اگر معشوق چیزی برای گفته شدن هم نداشته باشد، عاشق مجبور است مثل یک شاعر ادامه دهد و کارهای شاعرانه و عجیب و غریب و جملات ناهمگون بگوید. عشق با شعر بیان میشود، زیرا عشق با کلام عادی و رفتار عادی سازگار نیست. البته از طرف دیگر، معشوق هم هیچوقت از عاشق، کلام عادی و رفتار عادی را نمی پذیرد. بنابراین اکثر عاشقان، در نهایت به نوعی شاعر و شبهه شاعر میشوند. زیرا عشق آنان را به سمت شعر می کشاند. نمونه افرادی که عاشق شدند و بعد از آن دیوان اشعار نوشتند، زیاد است. آنان به ایجاد شور و شیدایی معتاد شدند و در نهایت آن را در شعر دنبال کردند؛ بعد از مدتی چشم باز کردند دیدند که یک دیوان شعر قطور نوشته اند.

 

  1. شاعر بطور غیر مستقیم معشوق را می پرستد

شاعر در بیت زیر، معشوق را می پرستد و می گوید:

 

شعرها، از عشق تو پر شده‌است                  تو نمیدانی ولی عشق با تو آغاز شده‌است

می‌پرستم تو را لحظه ای، آه یادم آید که تویی!         تو شدی بُت، دل با عشق تو کافر شده‌است

 

وقتی از شعر میگوئیم، منظورمان سخن منظم و قافیه دار نیست. شعر یعنی متنی که در حالت احساسات و یا خلسه و یا حالتهای دیگر گفته شده باشد و یا این حالات را به خواننده القا کند. حتی یک فیلم و یک آهنگ هم میتواند چنین حالتی در انسان پدید آورند و در این حالت فیلم و آهنگ هم نوعی شعر به حساب میآیند. اما یک جمله منظوم که متن خاصی را بیان می کند؛ لزوما همیشه شعر نیست. شعر نو منظوم نیست؛ اما جزو شعر بحساب میآید و بشدت در احساسات سروده شده است. حتی در بعضی زبانها؛ اساسا شعر منظوم زیاد کاربردی ندارد و بیشتر شعر را در حالت نثر نوشته اند. از نظر قرآن شعر هر آنچیزی است که عقل و ذهن و احساسات را بپوشاند و یا آن را دور بزند. کار شعر، دور زدن خرد و منطق و شعور است. زبان عشق، شعر است.

 

  1. حقایقی در مورد عشق

به چند حقیقت در مورد عشق دقت کنید:

  • زبان و کلام عشق، شعر و یا شعر مانند است
  • عاشق شدن یک فرآیند شیمیایی است که در بدن انسان انجام میشود
  • نشانه های عاشقی شبیه نشانه های بروز یک بیماری جسمی است
  • در نتیجه به هم خوردن تعادل طبیعی هورمونهای بدن اعم از دوپامین، تستوسترون و استروژن و سایر هورمونها
  • هورمونها که به هم بخورد، نشانه های کم خوابی، خیالات زیاد، کم اشتهایی و مشکلات دیگر مشاهده میشود

به این طریق متوجه خواهیم شد که فرآیند شعر، از طریق گسترش مفاهیم عشق، حتی میتواند بدن و هورمونهای کالبد انسان را هم کنترل کند. به همین دلیل، روش حلهای شیطان خیلی مکارانه است. تمام روش حلهای شیطانی بر این محور می چرخند که زبان فهم و تکلم فرد را به سمت شعر گونگی ببرند. آنها معنویتهای غلط را اینطوری برای پیروان خویش توجیه و حل و القا میکنند.

 

  1. اشعار به سبک جدید

جملاتی شعرگونه از بعضی استوریها در مورد عشق:

  • اینجوری عشقت را دیوانه خودت کن
  • اگر طلسمت کردن و رابطه عاطفیت را از دست داده ای، این کار را انجام بده
  • با این تکنیک هر کسی را بخواهی جذب خودت کن
  • با این روش هیچ پسری را از دست نمی دهی
  • اگر میخواهی همسرت بهت خیانت نکنه
  • روشهای جذب فرد دلخواه
  • اینجوری با عشقت هم فرکانس شو
  • با نوشیدن آب ثروتمند شو!
  • اینجوری از پارتنرت کادوی گران قیمت بگیر
  • بهترین تایم نامه نوشتن به فرشته عشق
  • چکار کنم پارتنرم بهم پیشنهاد ازدواج بده
  • و هزاران جمله عاشقانه دیگر  ...
     

تمام این جملات، شعر گونه هستند و به نوعی میخواهند عقل و شعور انسانها را منحرف کنند و معنویت غلط را به آنان تزریق کنند. معنویتهای غلط منجر به روشهای غلط در زندگی هم خواهد شد. مثال در مورد عشق در کتابهای شعر قدیمی خیلی زیاد است. باید توجه کنیم که انحراف جدید و قدیم ندارد و هر دو مشابه اند.

 

  1. مفاهیم خطرناک توسط شعر قابل بیان است

به نظر شما ابیات زیر، چه نکته ای را میخواهد بگوید:

 

 

رنج فال قهوه را عمـری ست فنجان می کشد

سیب را حوا به آدم داد و شیطان شد رجیم

 

 راهی که راهزن زد یک چند امن باشد

ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم

 

مفاهیم خطرناکی در این شعر نهفته است.

1- تبلیغ فالگیری

2- مقصر کردن حوا و بی تقصیر نشان دادن شیطان در قضیه آدم و حوا

3- برای رهایی از شیطان، توبه نباید کرد

 

این سه نکته خطرناک در شعر بالایی موجود است ولی در حالت شعر و با زبان شعر کسی به آن اعتراض نمی کند. اما اگر مثل یک آدم عادی، این سه نکته را با زبان ساده و معنایی بیان کنید، به شما اعتراض میکنند. به همین خاطر میگویم که شعر بسیار خطرناک است. به همین دلیل، شیطان زبان شعر و روشهای شاعرانه را برای عشق انتخاب کرده است. مفاهیم خطرناک توسط شعر در قالب عشق قابل بیان است. این نکته بسیار ظریفی است. زیرا دقیقا کار شیطان هم همین است. عشق یک ارتباط نرم و گرم با شیطان است و بسیار فریب دهنده و خطرناک  است. به همین خاطر آوازخوانها، شاعران، مداحان و سیاستمداران پوپولیست جملات خطرناکی را بیان میکنند که کسی هم اعتراض نمی کند زیرا این نوع جملات در قالب آواز، آهنگ و داد زدن بیان میشوند. گاهی یک جمله را بیان می کنید، عقل عادی آن را رد میکند؛ اما همین جمله را در قالب شعر بیان دارید، افراد کم کم باورش میکنند.

 

  1. نظر قرآن در مورد شعرا

هنوز کسی توجه نکرده است که نظر قرآن در مورد شعر و شعرا چیست. بیایید ببینیم که قرآن در مورد شعر چه گفته است.

 

وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾ و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند (۲۲۴)

 أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵﴾ آیا ندیده‏ اى که آنان در هر وادیى سرگردانند (۲۲۵)

 وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾ و آنانند که چیزهایى مى‏ گویند که انجام نمى‏ دهند (۲۲۶)

 

افراد مسلمانی که طرفدار شعر هستند، حداقل باید این آیات قرآنی را یکبار با دقت بخوانند و خطرات شعر را متوجه شوند. در قرآن، همیشه وحی در تقابل با شعر آمده است. خیلی از آهنگها و کلیپها و فیلمهای زمان ما، یک نوع شعر هستند. زیرا شعر همیشه دو بیتی و غرل نیست. بلکه گاهی یک فیلم و یا یک آهنگ و یا یک حرکت و یا یک شعار است. شعرای جدید می گویند  شاعران پیامبران عشق هستند ، یا یکی دیگر می گفت شاعران زیر مجموعه پیامبران هستند. اینها هنوز قرآن را بدرستی نخوانده اند. کسی که میگوید وحی، همان رویای رسولانه است، وحی را با شعر اشتباه گرفته است.

 

  1. دخالت شیاطین در زندگی انسانها

باید بدانیم که در زمانه ما، دخالتهای شیطان در دنیای انسانها بیشتر بصورت شعر گونه و وحدت وجود است و نه بصورت جسمانی. آنها یک فلسفه و بینش غلط در ذهن انسانها می اندازند، از آنجا به بعد دیگر تاثیر خودش را خواهد گذاشت و نیازی به دخالت فیزیکی نیست. آنها از طریق شعر، به دنیای انسانها نفوذ میکنند و روشها و بینشهای غلط را در ذهن انسانها می اندازند. شعرا از طریق شعر هر آنچه که خدا گفته انجام ندهید، تبلیغ میکنند که انجام دهید.

 

گفتم شراب و خِرقه نه آئین مذهب است

گفتا این عمل به مذهب پیرمغان ‌کنند

 

دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد

گفتا شراب نوش کن و غم دل ببر زِ یاد

 

اکنون دیگر اشعار وارد زندگی ها شده است و مردم  اشعار مولوی و حافظ را روی تیشرت و لیوان ماگ و غیره چاپ میکنند و به این طریق به یک ذکر روزانه برای خود تبدیل میکنند. مولوی با زبان شعر می گوید که حقیقت در دل تضادهاست. در حالی که در نظام رحمانی تضاد وجود ندارد و هر آنچه هست، با همدیگر هماهنگند؛ شاید ما بعضی موارد را درک نکنیم ولی در نظام رحمانی تضادی وجود ندارد و اگر تضادی هست، بین نظام خدای رحمان و شیطان است (جمع اضداد بخش یک جمع اضداد بخش دوم).

 

  1. هدف ترویج شعر ،آشتی اضداد و عادی سازی منکرات است

شعرا ظاهرا از صلح و دوستی جهانی صبحت میکنند و البته منظورشان هم صلح و دوستی تضادهاست. مولوی داستان زن صاحبخانه و مهمان را بیان می کند که داستانی بی معنا و بی مفهوم و شیطانی است. شعرا طوری راجع به زنان صحبت میکنند که انگار زن، خدای مرد است. آنها در قوامیت مرد و زن دست می برند.

بعضی ایده های طرفداران شعر:

 

بهشت را ولش کن بزن و برقص و شاد باش عاشق حق شو انس بگیر با عالم بالا با اون چشم و ابرو مثل خیام باشید او رقص کنان از دنیا رفت.

 

 

شعرا گردانندگان جبهه شر هستند و مردم را دچار سردر گمی می کنند. آنها تمام زحمات پیامبران و صالحان را به نابودی می کشانند. شعرا، بطرز ماهرانه ای حقه ها و مکانیسم فریب شیطان را تبلیغ میکنند و آن را در ذهن خواننده می اندازند. همه میدانیم که در مبحث چاکراها، کندالیتی یعنی مار پیچیده در پایین ستون مهره ها. فعال کردن چاکراها یعنی بیداری و برانگیختگی این مار. که موجب بالا آمدن آن از ستون فقرات و رسیدن به حالتی که مرکز فرماندهی بدن را در دست می گیرد.  مولوی در کتاب شیطانیش به اسم دیوان شمس به همین نکته در مورد مار کندالیتی در چند بیت اشاره کرده و می گوید :

 

این جا کسی ست پنهان دامن من گرفته

خود را سپس کشیده پیشان من گرفته

 

اینجا کسی ست پنهان چون جان و خوش تر از جان

باغی به من نموده ایوان من گرفته

 

یا

 

جادو و چشم بندی چشم کَسَش نبیند

سوداگری است موزون میزان من گرفته

 

چون گلشکر من و او در همدگر سرشته

من خوی او گرفته او آن من گرفته

 

یا

 

بشکن طلسم صورت بگشای چشم سیرت

تا شرق و غرب بینی سلطان من گرفته

 

ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده

پیمانه جام کرده پیمان من گرفته

 

همانطور که مشاهده می کنید، همه این ابیات دارند راجع به کسی صحبت میکنند که افراد را می گیرد و مثل مار به جان آنان می افتد. این همان مار کندالیتی است ولی آنان با زبان خود و شعر مانند آن را بیان کرده اند. به این طریق مفاهیم یوگا، عشق و مدیتیشن در اشعار بسادگی بیان میشود و البته شعرا خود آن را تجربه کرده اند و تمام اشعارشان را در آن حالت سروده اند. اگر بخواهیم انحرافات اشعار را بیان کنیم، میتوان براحتی چندین مقاله مفصل نوشت.

 

  1. عاشق خود شدن = هوای نفس را خدای خویش قرار دادن

یا شاعر میگوید که:

 

در جستجوی خدا بودم، خودم را یافتم

به جستجوی خودم رفتم، خدا را یافتم

 

اگر بخواهیم این طور حرف زدن را به زبان بنی آدم و ساده ترجمه کنیم، معنای شعر بالا میشود:

خود = خدا

 

این چنین اشعار کفرآمیز، دست در نظام ارتباطی عبد و معبود می‌برد و می خواهد قوانین پرستش خدا را بهم بریزد.

 

 بایزید بسطامی‌ در تعریف عشق گفته‌ است‌: مرد آن‌ کسی‌ است‌ که‌ دریاها را جرعه‌ جرعه‌ بنوشد، در حالی‌ که‌ زبانش‌ هنوز از تشنگی‌ از دهان‌ بیرون‌ و بر سینه‌اش‌ افتاده‌ باشد.

این تعریف ، نشان از هوا و هوس غیر قابل کنترل عشق دارد.

 

ابن‌ عربی‌ میگوید که‌ عشق‌ با عقل‌ در یک‌ محل‌ گرد نمی‌آید. پس‌ ناگزیر، حکم‌ عشق‌ با حکم‌ عقل‌ در تناقض‌ است‌. این جملات را کسانی گفته اند که سالهای سال با این مفاهیم زیسته اند و کنه واقعی آن را درک کرده اند. پس بنابراین تعریف عشق اصلا با تعریف دوست داشتن نمی خواند و این دو کاملا با هم اختلافات جدی دارند.

 

  1. عشق لیلی و مجنون

ابن عربی در تعریف عشق لیلی و مجنون میگوید:

هنگامی‌ که‌ لیلی‌، نزد وی‌ آمد و صورت‌ ظاهر او با صورت‌ باطنی‌ تخیل‌ شده‌ای‌ که‌ مجنون‌ در خیال‌ خود از وی‌ داشت‌، مطابق‌ نبود، چون‌ او را دید، گویی‌ او را مزاحم‌ِ آن‌ صورت‌ خیالی‌ یافت‌ که‌ از او داشت‌ و ترسید که‌ آن‌ صورت‌ خیالی‌ را گم‌ کند و از دست‌ بدهد. از این‌ رو به‌ لیلی‌ گفت‌: از من‌ دور شو، عشق‌ تو مرا از تو منصرف‌ کرده‌ است‌. مقصودش‌ این‌ بود که‌ آن‌ صورت‌ خیالی‌، همان‌ عین‌ عشق‌ است‌ و از این‌ رو هم‌چنان‌ در جست‌و‌جوی‌ لیلی‌ بود.

 

این سخن ثابت میکند که فرد عاشق، عاشق خیالپردازی خود شده است و تا زمانی لیلی را قبول دارد که لیلی مطابق با خیالاتش باشد و گرنه لیلی را هم نمی خواهد و کنار میزند. او واقعیتها را کنار می زند و می گوید:

 

آن‌ صورت‌ خیالی‌، همان‌ عین‌ عشق‌ است‌

 

 ما همگی می دانیم که اجنه و شیاطین در خیال پردازی آدمی دخالت میکنند و آن را مهندسی میکنند. خیلی راحت میتوان نتیجه گرفت که مجنون عاشق شیطانی بود که این خیالات را برای او بوجود آورده بود. به این طریق خیلی راحت نتیجه می گیریم که عشق، یک نوع جن پرستی و شیطان پرستی است. عاقبت این نوع داستانها به نفرت تبدیل میشود. زیرا ارتباط با شیطان از عشق شروع می شود و به نفرت ختم می شود. عشق و نفرت دو روی یک سکه اند و در ارتباط با شیاطین، ابتدا حرف از دوستی زده میشود و یواش یواش به نفرت تبدیل میشود. این گفته در آیات قرآنی هم به تصویر کشیده شده است. زمانی که انسان با جن و یا شیطان قرینش، در قیامت روبرو میشود، اعلام میدارد که ای کاش فرسنگها از تو دور می بودم و مرا دچار چنین مشکلی نمی کردی!

 

حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ ﴿۳۸

تا آنگاه که او [با دمسازش] به حضور ما آید [خطاب به شیطان] گوید اى کاش میان من و تو فاصله خاور و باختر بود که چه بد دمسازى هستى (۳۸)

 

وَلَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ ﴿۳۹

و امروز هرگز [پشیمانى] براى شما سود نمى ‏بخشد چون ستم کردید در حقیقت‏ شما در عذاب مشترک خواهید بود (۳۹)

 

وقتی خدا بخواهد کسی هدایت نشود و شایستگی هدایت نداشته باشد، شیطانی را نصیب آدمی می کند که او را گمراه کند. شیطان که قرین آدمی شود، روشهایی را روی او پیاده میکند که کنترلش را دست خود گیرد و یکی از این روشها این است که آدمی را به بیماری عشق دچار میکند و دین او را تباه میسازد. کسی که عاشق شود، دیگر دین او عشق است. عشق دین شیاطین است.

 

وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ ﴿۳۶

و هر کس از یاد [خداى] رحمان دل بگرداند بر او شیطانى مى‏ گماریم تا براى وى دمسازى باشد (۳۶)

قَالَ قَرِینُهُ رَبَّنَا مَا أَطْغَیْتُهُ وَلَکِنْ کَانَ فِی ضَلَالٍ بَعِیدٍ ﴿۲۷

[شیطان] همدمش مى‏ گوید پروردگار ما من او را به عصیان وانداشتم لیکن [خودش] در گمراهى دور و درازى بود (۲۷)

 

قَالَ لَا تَخْتَصِمُوا لَدَیَّ وَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمْ بِالْوَعِیدِ ﴿۲۸

[خدا] مى‏ فرماید در پیشگاه من با همدیگر مستیزید [که] از پیش به شما هشدار داده بودم (۲۸)

 

مَا یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَمَا أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ ﴿۲۹

پیش من حکم دگرگون نمى ‏شود و من [نسبت] به بندگانم بیدادگر نیستم (۲۹)

 

  1. عاشق، در اصل عاشق چیز دیگری است

اما ابن عربی در مورد عشق لیلی و مجنون جای دیگری میگوید:

 مجنون‌ از عاشقان‌ خدا بوده‌ و لیلی‌ فقط  واسطه وحجاب‌ این عشق بوده‌ است‌.

 

این حرف ابن عربی نشان از تفکرات واقعی عاشق و معشوقی دارد. البته از آنجا که ابن عربی خودش به عشق معتقد بوده است و در آن غرق شده بوده است، این کار مجنون را می ستاید. اما مجنون در واقع عاشق خدا نبوده است، بلکه عاشق شیطانی بوده است که آن خیالات را در ذهن او می انداحته است. اما ابن عربی این شیطان را با خدا اشتباه می گیرد. عشق از یک خیالپردازی نشات می گیرد.  خیالپردازی انسان را در دنیای واقعی مستاصل میکند و او را ناسازگار با نظام رحمانی بار می آورد و در نتیجه به مرحله نا امیدی می رسد. کسی که نا امید شود، بهتر و بیشتر به خیالات می چسبد.

البته این اعتراف ابن عربی که در بالا بیان شد، ثابت میکند که در تفکر عشق، معشوق ظاهری بهانه است و گرنه معشوق اصلی، یک شیطان و جن سرکش است که این خیالات را به فرد القا میکند.

هدف غایی عشق، این است که بین عاشق و معشوق فرقی نباشد و یکی شوند. شیطان در اصل میخواست با خدا یکی شود و قدرتهایی پیدا کند که مختص خداست. حلاج که به نهایت کار رسیده بود میگوید:

 

من‌ آن‌ کسم‌ که‌ دوستش‌ می‌دارم‌ و آن‌ کس‌ که‌ دوستش‌ می‌دارم‌، من‌ است‌

 

به این طریق رسیدن به وحدت وجود، هدف نهایی این برنامه هاست. البته وحدت وجود با شیطانی که این خیالات را برای فرد پیش میاورد. هدف نهایی عشق هم وحدت وجود با معشوق است. خودشان هم میگویند یک روح در دو بدن.

 

  1. نباید کودکان را با خیالات بزرگ کرد

مادری به بچه اش گفت که اگر دندانی شیری ات که افتاده است را زیر بالش بگذاری، شب فرشته میاید و آرزویت را برآورده میکند. بچه حرف مادر را باور کرد و قبل از خواب آرزو کرد که صبح یک اسباب بازی کنار بالشش باشد. مادر نصف شب، یک اسباب بازی کنار بالش بچه گذاشت، تا بچه اعتقاد به آرزویش را از دست ندهد. صبح بچه بیدار شد و واقعا فکر کرد که آرزویش توسط فرشته ای برآورده شده است. این کار مادر اگر چه ظاهرا رمانتیک و خیرخواهانه بود ولی معنویت غلطی را به بچه تزریق کرد و یک دروغ بود. مادر با این دروغ، ویروس خطرناکی را به جان بچه انداخت و او را از درک واقعیتهای زندگی بازداشت. والدین بچه هایشان را در خیالات می اندازند و فکر میکنند اینطوری بچه لذت بیشتری می برد. حال آن که بچه باید رشد کند و کم کم با واقعیتها روبرو شود. چنین بچه ای که با انبوهی از این نوع خیالات بزرگ میشود و رشد میکند؛ قطعا در آینده در مورد ازدواج به سمت و سوی خیالات خواهد رفت. ازدواجهای خیالی همان عشق است که زندگیهای شیشه ای میسازد. زندگی های شیشه ای، با شکستن شیشه، نیست و نابود میشود. پدر و مادر فکر میکنند نسبت به بچه هایشان، از خدا مهربانترند. حال آنکه خدا از هر کسی مهربانتر است. دستوراتی که خدای مهربان به ما میدهد، در همین جهت است. مردم عشق را با مهربانی و دوست داشتن اشتباهی می گیرند. به همین خاطر است که بعضی ازدواجها در جامعه ما واقعی نیستند و از خیالات تغذیه میشوند و در نهایت هم به بن بست میرسند.

 

  1. عشق ماهیت ها را عوض میکند

در اشعار، مفهوم عشق، خیلی گسترده شده است و شاعر چنان آن را بزرگنمایی کرده است که هر کسی در آن داخل شود، بدون شک غرق میشود، همانطور که اکثر شعرا غرق شدند. آنان شعر را با مضامین زیر معرفی میکردند.

 

عشق آتش است

عشق دریا است

 

آتش ماهیت شیمیایی و کارکرد اشیاء را عوض میکند. اگر یک درخت آتش بگیرد، به زغال و خاکستر تبدیل میشود. ماهیت و کارکرد درخت با خاکستر کاملا متفاوت است. عشق هم یک نوع آتش است که روی هر چیزی بریزد، ماهیت آن را عوض میکند. عشق ماهیت عقل و احساس را عوض میکند. دیگر قواعد و قوانین عقلی را پایمال میکند و به همین خاطر عاشقان کارهای غیرمعمول و غیر عاقلانه انجام میدهند. عشق یک معجون جادویی است که شیاطین برای جادو کردن انسانها از آن استفاده میکنند. عشق یک آتش خودی نیست، بلکه آتش شیاطین است که روی عقل و احساس انسان می نشیند و در نتیجه آدمی را دیوانه میکند. آتش عشق، پندار نیک را از بین می برد. پندار نیک که از بین رفت، کفر و فسق و عصیان رو میشود. همانطور که آیه زیر می فرماید. خدا ایمان (پندار نیک) را برای ما توصیه میکند(اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ) و همچنین کفر و پلیدکارى و سرکشى را برای ما نمی پسندد. عشق مخالف پندار نیک است(عشق مخالف پندار نیک است).

 

وَاعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ أُولَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ ﴿۷

و بدانید که پیامبر خدا در میان شماست اگر در بسیارى از کارها از [راى و میل] شما پیروى کند قطعا دچار زحمت مى ‏شوید لیکن خدا ایمان را براى شما دوست‏ داشتنى گردانید و آن را در دلهاى شما بیاراست و کفر و پلیدکارى و سرکشى را در نظرتان ناخوشایند ساخت آنان [که چنین‏اند] ره‏یافتگانند (۷)

 

آتش عشق خطرناک و مسری است و به همین خاطر تا بحال جامعه بشری نتوانسته است از دست این آتش بیگانه و خطرناک نجات پیدا کند. یک مثلی هست میگوید که در یک جنگلی، یک درخت آتش می گیرد، بقیه درختها او را دست می اندازند و به او میخندند. اما کمی نگذشت که بقیه درختها هم آتش گرفتند. آتش عشق هم اینطوری است. هر عشقی، آتشی است از یک موجود بیگانه. وحدت وجود این آتشها را یکی میکند و بین این آتشها وحدت ایجاد میکند و در نتیجه کل جنگل آتش می گیرد. آتشی که کتابهای شعر در جان آدمها انداخت، هنوز روشن است زیرا مردم خواهانش هستند و هنوز به چشم تفریح به کتابهای شعر نگاه میکنند. این نوع تفکرات شوخی بردار نیست و روزی خودشان را هم آتش میزند.

 

  1. انسان نمیتواند همزان به دو چیز فکر کند

انسان نمی تواند همزمان به دو چیز فکر کند. بعضی مواقع کسانی هستند که میگویند که مثلا ما با دو دست همزمان می نویسیم. اما اگر دقت شود، او واقعا همزمان نمیتواند با دو دستش بنویسد، اگر فیلم گرفته شود و سرعتش پایین آورده شود؛ متوجه می شویم که مکثهایی کوچک بین کارهایش هست که بعلت سرعت زیاد، ما این مکث را نمی بینیم ولی  زمان که کندتر و جزئی تر شود، مشخص میشود.  بر همین روال؛ کسی که عاشق است، دیگر نمیتواند کار دیگری انجام دهد. نمیتواند معنویت واقعی کسب کند. کسی که عاشق است، غیر ممکن است بتواند بطور واقعی نماز بجا آورد. او حتما نسبت به نمازش کسل و کاهل است. او نسبت به عبادتش کسل و کاهل است زیرا او با اخذ عشق ، دارد کسی دیگری را می پرستد. عشق تا این حد خطرناک است. به قول بعضی ها ، افتادن در مسائل عشق، بازی با دم شیر است. بعضی ها که دور و بر آتش عشق می گردند و تفریحی به آن نگاه میکنند، ابتدا فکر میکنند که آتش آنها را نمی گیرد ولی عشق حالت کششی دارد و آنان را هم میسوزاند. عشق از یک جهتی همان درخت ممنوعه است که خدا می فرماید نزدیکش نشوید.

سیستم عشق، بطور تصاعدی تمام وجود و انرژی شما را میخواهد. ابتدا به معشوق میگوئید: دنیای من؛ بعد میشود قبله من، بعد میشود بت من و بعد میشود خدای من و ...

عشق بر خلاف تسلیم خدا شدن است و یک سیستم بی در و پیکر است که نافرمانی خدای رحمان در آن نهفته است. شیطان عاشق خودش شد. به همین خاطر در مقابل دستور خدای رحمان، گفت "انا خیر منه = من از او بهترم". دین و عشق در یک اقلیم نمی گنجند، زیرا عشق خودش یک دین جداگانه است.

عشق یک نوع حالت روانی خاص است که عاشق، معشوق را طبق خیالات خود میسازد. عملا افراد غشاوه ای را روی معنویت خویش میکشند تا واقعیتها را نبینند و بلکه چیزی را ببینند که خودشان در ذهن خود ساخته اند.

 

 

  1. عشق پرستش یک پوستین و استایل است

عشق یک نیاز کاذب است. نیازهای کاذب زیادند و غیر قابل شمارش. افراد بینش و چشمان خود را در فضای مجازی رام نمی کنند و بعد از مدتی چرخش در میان این استایلها، احساس میکنند که عاشق شده اند. اما اگر بیشتر دقت شود، متوجه می شویم که آنها وارد یک خیالپردازی شده اند و در واقع آنان یک نفر بخصوص را دوست ندارند، بلکه عاشق یک گروه و استایل شده اند. زیرا هرکسی این استایل را داشته باشد، دلشان را می بَرَد. این همان خیالپردازی است. کسانی که ادعای عشق دارند، عاشق یک فرد مشخص نیستند؛ بلکه عاشق یک گروه و استایل شده اند. حالا این گروه و استایل ممکن است که میلیونها نفر باشند؛ بنابراین طبق عشقی که آنها از آن صحبت میکنند، آنها باید هزاران دل داشته باشند و بنابراین در ادعای عشق خود صادق نیستند. به مقاله شماره 88 جادوی شیاطین مراجعه شود.

جدیدا بشر وارد یک نوع عشق و هیجان دیگر شده است به اسم بلایند دیت. میتوانید ماهیت این نوع ارتباط را در اینترنت جستجو کنید. این نوع ارتباط بین انسانها، یک نوع قرار عاشقانه و ارتباط کور است که آدمیان براساس استایل، همدیگر را انتخاب می کنند. آنها استایل مورد علاقه خود را بیان میکنند و یا می بینند و بر آن اساس عشق می ورزند. در این روش عشق؛ ماهیت و شخصیت اصلی انسانها در نظر گرفته نمیشود و بلکه براساس استایل و ظاهر تصمیم گرفته میشود. این ماهیت واقعی عشق است. یک هیجان که انسانها را گیر می اندازد و مودت و رحمت بین افراد نخواهد بود و بلکه یک استایل و پوستین پرستش میشود.

دین عشق میگوید :

دوست داشتن استایلها، هیجان انتخاب استایلها، استایلهای تصادفی و ...  در نهایت پرستش استایل و پوستین

 

اما دین خدا میگوید:

الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ

وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ

وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ

وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ

وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ

وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ

وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ

وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ

وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ

وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ

 

 

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا ﴿۳۵

مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادت‏پیشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه‏ دهنده و مردان و زنان روزه‏ دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانى که خدا را فراوان یاد مى کنند خدا براى [همه] آنان آمرزشى و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است (۳۵)

  • اسعد حسینی
۰۲
اسفند
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سی و هفتم)

مذهب عشق (1)

 

 

  1. سوالی که معمولا در مورد عشق مطرح میشود این است که آیا وجود یک عاشق پر از  عشق و کینه و حسادت هست؟چه جوری این دو چیز متضاد در یک جا جمع می شوند؟

 

برای فهم این موضوع، بهتر است که این مورد را خیلی جدی بگیریم و آن را قرآنی و موشکافانه تر بررسی کنیم. معنای عشق، جذب شدگی شدید است، طوری که منطق و احساس خدادادی را از کار می اندازد و یا کمرنگ میکند؛ تا آن حد که هضم معنویت‌های صحیح را برای انسان غیر ممکن می‌کند و در نهایت به هیچی و پوچی منجر می‌شود. عشق یک معنویت فیک است که مثل یک ویروس و زالو در لایه معنوی انسان جا خوش میکند و جای معنویت واقعی را می گیرد. جهت جلوگیری از تکرار مطالب قبلی، لطفا قبل از مطالعه ، مقاله اولی در مورد عشق و همچنین این مقاله را مطالعه کنید. کلمه عشق ریشه سانسکریتی دارد و بعدا وارد زبانهای دیگر مثل عربی و زبانهای آریایی شد. زبان عبری و عربی هر دو یک ریشه دارند و تقریبا شبیه هم هستند، اما کلمه عشق در زبان عبری وجود ندارد. دلیل این اتفاق آن است که از آنجا که بیشتر پیامبران عبری زبان بوده اند؛ تلاش مستمر و مقاومت آنان باعث شد که کلمه شیطانی عشق نتواند وارد زبان عبری شود. اما این لغت از طریق اشعار با قدرت زیاد وارد زبانهای دیگر (از جمله عربی و فارسی) شد و کسی نتوانست جلودارش شود. در حالی که عشق یک کلمه بسیار پر کاربرد در اشعار و محاوره مردم است، اما خدای مهربان در کتاب آسمانی قرآن از این کلمه خطرناک حتی یکبار هم استفاده نکرده است. آنطور که از حال و هوای طرفداران عشق، فهمیده میشود؛ هر مطلب و سخنی در زندگی آنان با کلمه عشق همراه است. اما آیا جای تعجب نیست که این کلمه حتی یکبار در قرآن استفاده نشده است. بعضی از کلمات قرآن اصالتا ریشه غیر عربی دارند و خدای حکیم از این کلمات غیر عربی در قرآن به وفور استفاده فرموده است. مثلا مهمترین کلمه قرآن یعنی دین، ریشه اوستایی و ایرانی دارد ولی خدا از آن به فراوانی در قرآن استفاده فرموده است. اما اگر عشق کلمه و مفهوم خوبی در آن بود، خدا در کتاب آسمانیش حداقل یکبار از آن استفاده می کرد. عشق مفهومی فراتر از دوست داشتن است و به زبان ساده، برای یک ارتباط ناهمگون و افراطی گفته میشود.

 

  1. عشق دین ابلیس است

در اصل کلمه عشق بیانگر دین و فلسفه ابلیس بود. شیطان می‌خواهد معنویت انسان‌ها را از بین ببرد و یا از کار بیندازد. عشق از یک خیال پردازی شروع میشود. کسی که عاشق است از آنجا که وارد یک خیال پردازی شده است، مجبور است که صفات تقلبی و خیالی به معشوق بدهد و در نتیجه معشوق را آنطوری که نیست و نبوده است تعریف کند. به همین خاطر اولین صفت ناشی از عشق، دروغ است. او با نسبت دادن صفات دروغین و خیالی به معشوق، اختیار را از معشوق سلب می‌کند و معشوق را آنطور که خود میخواهد باز تعریف میکند. با اینکار معشوق وارد شور و شیدایی می‌شود و به این طریق معشوق را هم به درد خود مبتلا می‌کند و هر دو دچار یک بیماری می‌شوند. عشق برای شیاطین یک دین است ولی برای انسان یک بیماری روانی است. کسانی بوده اند که عاشق و معشوق بوده اند. با آنکه معشوق تمایلی به وصلت نداشت، ولی عاشق ول کن نبود و در نهایت هیچکدام هیچوقت موفق به ازدواج نشدند. با آنکه معشوق علاقه ای به این وصلت نداشته است؛ ولی نه عاشق و نه معشوق هیچکدام نتوانستند تا آخر عمر خود حتی با افراد دیگری ازدواج کنند و به این طریق هر دو به یک درد و بیماری مشترک دچار شده بودند. عشق آنقدر خطرناک است که حتی معشوق بی خبر و ناراضی به آن وصلت را هم طلسم میکند. عاشق آویزان درگاه معشوق میشود و مثل آتش به جان معشوق می افتد. شعرا خیلی از عشق حرف میزنند و این کلمه به وفور در کلامشان یافت میشود. آنها از شراره ای حرف میزنند که به جانشان افتاده است و این نشان میدهد که عشق شراره و از جنس آتش است. آتشی که قابل دیدن نیست و از ماهیت شیاطین است. این را از نظر علمی هم میتوان اثبات کرد. تغییرات هورمونی بدن در عشق بسیار غیر معمولی است و با حالت نرمال بسیار فرق دارد و همین مساله باعث به هم ریختن توازن هورمونهای بدن میشود و باعث انواع بیماریهای جسمانی میشود. حتی اگر روزی عشق بین دو نفر کم رنگ شود، از آنجا که فرد به سطح خاصی از هورمونها عادت کرده است، مجبور است که عاشق یکی دیگر شود و عملا خیانت کند. نتایج دیگر ترویج عشق در یک جامعه: زن ستیز شدن مردان، مرد ستیز شدن زنان، فمنیست گرایی، افزایش عملهای جراحی زیبایی و ... . عشق یک دیوانگی است که به تنهایی از نهاد یک انسان پاک بر نمی خیزد، بلکه محرک اصلی آن شیطان است. دقیقا به همین خاطر با روان انسان سازگار نیست.  بعضی ها در تعریف عشق می گویند: عشق یعنی چیزی که نداری را به کسی دهی که آن را نمی خواهد.

 

  1. گسترش عشق برای شیطان چه فایده ای دارد؟ چرا شیطان تلاش دارد که مفاهیم عشق  را میان انسانها رواج دهد؟

شیطان با گسترش عشق؛ پیامش را به انسانها میرساند و آن را منتشر میکند. فردی عاشق شد و همین عشق باعث شد که یک کتاب شعر قطور بنویسد. این کتاب شعر مملو است از تضادها و پارادکسها. کسی از شعر ایراد نمی گیرد، زیرا وجود تضادها و پارادکسها در آن عادی است و همین نکته، هدف شیطان را برآورده میکند. مفهوم عشق، فرآیند تولید وحی شیاطین است. کسی که بخواهد مدیوم شود و بخواهد یک نوع دیوانگی از دنیای شیاطین را در دنیای انسانها به نمایش بگذارد، باید حالت عشق را تجربه کند. کسی که عاشق است، حتی اگر به معشوق هم بگوید "خدا"؛ کسی او را نقد نمی کند؛ زیرا میگویند که بیچاره طفلکی عاشق شده! شعرا در شعرهایشان، معشوق را معبود، بت، قبله معرفی میکنند و این کفر بزرگ، عادی سازی شده است.

 

  1. عشق پل ارتباطی بین دنیای شیطان و دنیای انسان است

در واقع عشق ماهیت اصلی فلسفه شیطان است و پل ارتباطی بین شیطان و انسان است. عشق همیشه انسانها را برای شیطان آنلاین نگه میدارد. هدف عشق، خود عشق است که به معنای آنلاین بودن انسان برای شیاطین است. عشق میخواهد مفهوم ارتباط بین افراد و ماهیت زنان و مردان را جور دیگری تعریف کند و آن را خیالی کند و این خودش تغییر در خلقت خدادادی است. به زبان دیگر عشق یک کانورتر و دیکشنری متفاوت است که معانی را طور دیگری بیان میدارد و به عبارت دیگر مترجم و پل بین دنیای انسانها و دنیای خیالی مهندسی شده توسط اجنه و شیاطین است. شروع و پایان عشق دست آدمی نیست و این برخلاف مودت و رحمت است که در کنترل انسان است.

 

  1. عشق یک مذهب است

بیشتر شعرا از ابلیس به عنوان فرشته ای که به جرم عاشقی شیطان شد، نام می برند و او را در این راه می ستایند. حلاج، مولوی، عطار و بسیاری از شعرای دیگر، عشق را به عنوان مذهب خود برگزیده بودند. مذهب عشق با دینی که خدا ارائه داده است، کاملا فرق میکند و معنای کاملا متضادی دارند. مذهب عشق یعنی آویزان شدن به درگاه معشوق؛ و در این معنا رضایت و ماهیت معشوق هیچ اهمیتی ندارد و بلکه معشوق مجبور است که خود را آنطوری که عاشق می گوید بنمایاند و رضایت دهد. شیطان عشق را انتخاب کرد زیرا میخواست هر جوری هست جایگاه خدایی پیدا کند. در کتاب تورات هم، شیطان هدف اصلی خود را جای گرفتن در مقام خدا اعلام میکند:

 

تو، لوسیفر (شیطان)، در دل خود گفتی: "من به آسمان ها خواهم رفت. تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ستارگان خدا. من روی صندلی خود خواهم نشست. در کوه جماعت، در فرورفتگی های شمال. من تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ابرها بالا برو، من مانند حق تعالی خواهم بود!» اشعیا 14:13-15

 

شیطان برای دستیابی به این هدف، از گسترش مذهب عشق استفاده میکند. عشق فقط در زمینه روابط زناشویی نیست و بلکه در همه زمینه ها مطرح است. حتی در زمینه عبادت. شیطان مذهب عشق را به انسان پیشنهاد میدهد. روشی که به ظاهر  فریبنده و زیباست اما درباطن چیز دیگری است. شعرا که بیشترشان مجذوب این مذهب شیطانی شده اند، میخواهند شیطان وار زندگی کنند و به این طریق آنان ناخواسته و یا خواسته عاشق شیطان و روش و مسلک او شده اند.  

 

  1. آنچه که مردم را در بعضی صفحات شبکه های اجتماعی جذب میکند، جملاتی است از این مذهب شیطانی به اسم مذهب عشق

اکنون هم عرفانهای جدیدی بوجود آمده اند که همگی میخواهند این مذهب را ترویج کنند. اگر به نوشته های داخل بعضی کانالهای اینستاگرام نگاه کنید، متوجه  این موضوع خواهید شد که همگی از عشق، جذب شدگی و ... حرف میزنند. بطور مثال چند جمله از این مدعیان:

 

  • چند تکنیک برای دیوانه کردن و جذب دیگران!
  • جذب دیگران در چند حرکت!
  • اگر میخواهی هر کسی را عاشق خودت کنید، این کلیپ را ببین!
  • رازی که میتوانی بوسیله آن دیگران را دیوانه خود کنید و این راز را کسی به شما نمی گوید و سالهاست که از شما مخفی نگه میدارند!
  • ده قانون جذب!
  • کلیپی که زندگی شما را زیر و رو میکند و موفقیت را برای شما می آورد!
  • و هزاران جمله بی سر و ته دیگر ...

 

آنچه که در این کلیپها مشاهده می کنید، همان مساله عشق و جذب شدگی است که افراد میخواهند بطرز میانبر و جادویی و با هر وسیله و هر قیمتی به یک چیزی برسند.

 

  1. معشوق هم همان مذهب عشق را انتخاب میکند

توجه شود که در مساله عشق، فقط عاشق نیست که راه را اشتباهی میرود، بلکه معشوق هم فراتر از عاشق، دیوانگی میکند. یک معشوق در یوتیوب اینطوری میگفت:

 

اونی که بخوادت، اگر شیطان هم باشی، ازت یک فرشته درست میکنه، تا نگهت دارد

اما اونی که نخوادت ، اگر فرشته هم باشی، ازت یک شیطان درست میکند تا ازت جداشود.

 

در معنی دو جمله بالایی این نکته نهفته است که روش بدست آوردن معشوق و رسیدن به آن، از هر وسیله و دروغی استفاده میشود. برای معشوق، روش بدست آوردن آن مهم نیست و بلکه مهم این است که عاشق دل او را بدست آورد و رضایت او را کسب کند!

در مسائل زناشویی هم عاشق رگ حیات خود را به موجودیت معشوق ربط میدهد. این که تمام وجود خویش را به یکی دیگر ربط دهید و نیازهای خود را در وجود فرد دیگری ببینید، عین ناشکری و ناسپاسی است. عشق انسانها را ناشکر و ناسپاس پرورش میدهد و زندگی حیوانی به انسانها می بخشد و معنویت واقعی را از آنها می گیرد و فلسفه عشق را جای معنویت به آنها قالب میکند.

 

  1. لامذهب

شعرا، عشق را لامذهب (بی مذهب) عنوان میدارند. ولی در اصل، عشق بی مذهب نیست و بلکه عشق خودش یک مذهب و دین جداگانه است. اگر چه آنان می گویند که عشق دین و مذهب نمی شناسد؛ البته در این مورد راست میگویند ، زیرا عشق خودش یک مذهب و دین جداگانه است که با دین خدا در یک اقلیم نمی گنجد. اختراع مذهب عشق، بخاطر پوشاندن دین خداست. دین راه و روش زندگی است. وقتی عشق را انتخاب کنید، یعنی عشق را به عنوان مذهب انتخاب کرده ای و دیگر راه و روش زندگی متفاوت خواهد بود. هدف نهایی عشق جایگزینی با دین خدا و یا کنار زدن آن است. افراد با انتخاب عشق، به عنوان سبک و استایل زندگی، دین خدا را کنار میزنند و این یک نوع کفر است. رابطه عاشق و معشوق یک رابطه شخصی و دلبخواهی است که دیگر افراد پایبند دستورات خدای رحمان نیستند و در نتیجه هر امر خلافی ممکن است بین آنان رخ دهد. به قول معروف؛ اعمال عاشقی طبق هوی و هوس است و قاعده و قانون مشخصی ندارد.

 

  1. عشق و نفرت دو روی یک سکه اند

اما اگر حتی در عشق وصلت صورت گیرد، وصلتی لرزان خواهد بود، طوریکه اگر یکی از طرفین زیر این رابطه بزند دیگری تاب و تحمل این فراق را ندارد و ممکن است که دچار جنایت و یا خیانت و حتی قتل هم بشود. به همین خاطر است که عشق و نفرت دو روی یک سکه اند. عشق یک بستر مناسب برای بروز صفات زشت همچون تنفر، کینه، خیانت، جنایت، خودخواهی و خودپرستی است؛ در واقع عشق بستر پرورش و تکمیل تمام این صفات زشت است. عشق در ظاهر مثل یک کارگاه تولید قارچ سمی است که ناگهانی و به یکباره قارچهای سمی زیادی سبز میشوند و همه چیز خراب میشود. به همین خاطر است که میگوییم عشق و نفرت قابل تبدیل به یکدیگر هستند و در اصل دو روی یک سکه اند. از آنجا که عشق معنویت واقعی را در ذهن آدمی متوقف می‌کند، انسان را آسیب پذیر می‌کند و روان او در خطر می‌افتد. مثل فردی که گلبولهای محافظ بدنش به صفر رسیده باشد. عشق رابطه ای سست و تار عنکبوتی است که به سادگی فرو می ریزد و عمیق ترین کینه ها و دشمنی ها از عشق بوجود میاید که به هیچ آتشی خاموش نمی شوند. زیرا آتش عشق، از جنس آتش شیاطین است که کنترل آن دست انسان نیست و بلکه دست یک موجود بیگانه است؛ بنابراین خاموش کردن آن هم دست انسان نیست. به همین دلیل کسانی که خود را گرفتار عشق میکنند، خیلی به سختی می توانند خود را از آن حالت نجات دهند.

 

  1. عشق کور است

نیچه می‌گوید که عشق کور است و واقعیت‌ها را نمی‌بیند. زن و شوهرهایی هستند در ظاهر عاشق همدیگر هستند ولی همدیگر را ملعبه دست خود کرده‌اند؛ زیرا آنها نمی‌خواهند واقعیت‌های یکدیگر را ببینند و بدانند. آنها همدیگر را آنطوری می بینند که خود میخواهند و در این باره مدتها خیالبافی کرده اند. زن و شوهرهایی هستند که با رابطه عشق وارد زندگی همدیگر شدند ولی حالا دست و پای همدیگر را بسته اند.

 افراد دنبال ارضای تخیلات خود در دنیای واقعی روی یک موش آزمایشگاهی به اسم عاشق و یا معشوق هستند. عشق و نفرت دو روی یک سکه‌اند، زیرا جهالت (و یا خود را به جهالت زدن) در آن حکمفرماست. یک کودک چاقو می‌خواهد، اما مادرش به او چاقو نمی‌دهد. بچه گریه می‌کند و ممکن است در آن لحظه از مادرش بدش بیاید. در این حالت کودک از مادرش که دوستش دارد متنفر می‌شود و عشق و تنفر با هم قرین میشوند. این نوع عشق و تنفر همزمان به خاطر عدم رشد معنوی بچه است. بچه پشت پرده واقعیت‌ها را نمی‌فهمد وگرنه این چنین احساسی برای خود انتخاب نمی کرد. در هر عشق و نفرتی، یک نوع جهالت و نادانی برقرار است، زیرا عاشق ، معشوق را آنطوری که خیال پردازی کرده است می بیند؛ نه آنطور که واقعا وجود دارد. حتی اگر معشوق را آنطوری که هست دید، باز رابطه عاشقانه غلط است که دلیل آن در ادامه توضیح داده میشود.

 

  1. رابطه عاشقانه در هر حالتی غلط است

رابطه عاشقانه در هر حالتی غلط است، زیرا باعث خشکیده شدن معنویت میشود و در ذهن افراد جایگزین معنویت میشود. خدای مهربان بجای آن مودت و رحمت را در قرآن پیشنهاد داده است که مبتنی بر احترام متقابل است که به معنای آرام گرفتن در کنار همدیگر است و نه آویزان شدن به همدیگر.

 

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

و باز یکی از آیات (لطف) او آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در کنار او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود. در این امر نیز برای مردم بافکرت ادله‌ای (از علم و حکمت حق) آشکار است.

 

مردم عشق و دوست داشتن را یکی میدانند و همین برداشت غلط، آنان را به مسیر غلطی سوق داده است. با یک مثال فرق عشق و دوست داشتن بیان میشود. والدین به بچه هایشان رحم می کنند و آنان را دوست دارند. به همین خاطر آنان را نصیحت میکنند و به آنان امر و نهی میکنند. اما بچه ها این کارها را احمقانه میدانند و آن را سلب آزادی خود بحساب می آورند. اما اگر والدین به بچه عشق بورزند، بخاطر ناراحت نکردن و ناراضی نکردن بچه ها و از دست ندادن تسلط بر بچه ها؛ بچه هایشان را هیچ نصیحتی نمی کنند و بچه را از نظر معنوی رها میکنند. این مثال خیلی خوب فرق بین عشق و مودت و رحمت را بیان میکند. خیلی از والدین، فرزندانشان را نصیحت نمی کنند و معنویت را به آنها یاد نمی دهند، فقط به این خاطر که رابطه عاشقانه ای که بین آنان برقرار است، به هم نخورد. حتی این مورد برعکسش هم صادق است. وظیفه افراد این است که فرزندان و همسرشان را راهنمایی کنند، اگر چه تلخ باشد و رابطه بین آنان رو به تلخی و سردی بگراید. سردی و تلخی خودش درمان است (مراجعه شود به مقاله درمان بیماری ایوب). مریضی عشق را باید با سردی و تلخی درمان کرد. اصلا عشق با زندگی عادی انسان ناسازگار است. زن و مرد هیچکدام کامل نیستند و پر هستند از ایرادهای گوناگون و همین خصوصیت، رابطه عشق که یک رابطه کمالگرا و خیالی است، را به هم میریزد و عملا غیر ممکن میسازد.

 

  1. عشق های از نوع دیگر

خدای بزرگ و مهربان بنده هایش را بدون عیب درست نکرده است. هرکدام از انسانها حتما عیبهایی دارند. هیچ انسانی کامل نیست. اکنون یک رابطه عشق از نوع دیگری در جامعه بوجود آمده است که مثلا بیشتر مردم هدفشان از ازدواج این است که همسر را به خانواده و سایر فامیل نشان دهند تا که همه ببینند چه عروس خوشگل و یا داماد پولداری جور کرده اند. این روابط مزخرف آنچنان سنگین است که ازدواج را به یک بار خیلی سنگین تبدیل میکند. در حالی که ازدواج یک باری باید بردارد. این هم یک نوع عشق است. اما اینبار عشق به موقعیت و شخصیتهای کاذب اجتماعی.

 

  1. عشق در روان آدمی تضاد می آفریند

فرد یکی را کامل می‌بیند و در نتیجه عاشق او می‌شود. اما وقتی نزدیک او شد، متوجه تفاوت معشوق با خیالات اولیه خود میشود و در نتیجه به نفرت تبدیل می‌شود و این تضاد به یک شکست برای او تبدیل میشود. در رابطه عشق، افراد برای خود تضاد میسازند. ریشه عشق و نفرت هر دو تکبر است فقط با این تفاوت که عشق با پنبه سر می‌برد و تنفر با چاقو.

یا اینکه معشوق، با انواع کیدها و حیله ها عاشق را جذب میکند و در نهایت عاشق را به خود نزدیک می کند. اما همین که عاشق خیلی نزدیک او شود، از ترس اینکه ایرادات و حیله های او رو نشود، نفرت پراکنی میکند تا که عاشق را کمی از خود دورتر کند. به این طریق عشق و نفرت یک نوع جذب و دفع و جنگ و گریز و تضاد همزمان هستند که ماهیت هر دو یکی است. عشق و نفرت یکی هستند، زیرا هر دو در یک فاز مشترک فرکانسی احساسات هستند. در قرآن به این حالت میگویند مسّ. در قرآن این کلمه در مورد شیطان هم استفاده شده است.

 

انَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ ﴿۲۰۱

در حقیقت کسانى که [از خدا] پروا دارند چون وسوسه‏ اى (لمسی) از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و بناگاه بینا شوند (۲۰۱)

 

طرز برخورد شیطان با انسان، اینطوری است که انسان را از نظر احساسی و عقلی و حتی بعضی مواقع جسمی مسّ (لمس) میکند و یا هک میکند. حتی انسان ها هم میتوانند همدیگر را مسّ و هک کنند. آنان در این حالت به عمیق ترین احساسات و گزاره های همدیگر پی می برند و میتوانند همدیگر را بند کنند. وقتی عاشق، به عمیقترین احساسات و عمیقترین نقطه عقلی و حسی (هسته روانی انسان) معشوق پی برد، به دروغگویی و بزرگنمایی معشوق پی می برد و معشوق جهت جلوگیری از این موضوع، تنفر را انتخاب میکند تا که عاشق از هسته روانی او دور شود. به این طریق عشق براحتی به نفرت تبدیل میشود وحتی برعکسش هم ممکن است. خدا بارها در قرآن می فرماید که انسان ضعیف خلق شده است و این یعنی نباید به هیچ انسانی اتکا کرد.

رابطه عاشقانه در هر حالتی غلط است، زیرا کسانی که عاشق می‌شوند، آنها در مرحله اول عاشق خودشانند و این نوع خودخواهی باعث می‌شود که دیگران را آنطوری ببینند که خودشان می‌خواهند و این یک نوع خودخواهیست. در عشق، افراد طرف مقابل را بزرگ می‌کنند و صفات دروغین و غیر واقعی به او نسبت می‌دهند. اما در تنفر افراد خود را بزرگ می‌کنند و به این طریق عشق و نفرت، هر دو یکی هستند و فقط صورت عوض می‌کنند وگرنه منشا و ریشه مشترکی دارند.

 

عشق

تنفر

بزرگنمایی معشوق

بزرگنمایی خود

نسبت دادن صفات غیر واقعی به معشوق

نسبت دادن صفات غیر واقعی به خود

خیال پردازی در مورد معشوق

خیالپردازی در مورد خود

آویزان شدن به معشوق

آویزان شدن به خود

تکبر در مورد معشوق

تکبر در مورد خود

معشوق را آنطوری دیدن که خود خیال میکند

خود را آنطوری دیدن که خود خیال میکند

ریشه هر دو تکبر و خودخواهی و غرور است

 

 

  1. عشق پکیجی است که تمام صفات بد را در نهاد و نهان خود دارد.

بعضی زنان، مردان عاشق را دوست ندارند و در بیشتر مواقع از ترس با مردان عاشق ازدواج می‌کنند وگرنه هیچ علاقه‌ای بینشان نیست. اصلاً عشق باید صفات تنفر، ترس، وحشت، طمع، آزار و اذیت را در خود داشته باشد وگرنه به نتیجه نمی‌رسد. شیطان با گسترش پکیج عشق، در پی پراکندن این صفات شیطانی بین مردم است. مثل نامه ای که داخل پاکت مقداری سم هم قرار داده شده است.

مولوی در کتاب شیطانی اش می‌گوید که دنیا آشتی اضداد است. منظورش همین ترکیب عشق و تنفر است. عشق و تنفر در ظاهر متضادند ولی در اصل یکی هستند. این صفات خیلی راحت به هم تبدیل می‌شوند. جبهه خیر و شرّ از هم جدایند و هیچوقت با هم آشتی نخواهند کرد. تفکرات شعرا، کفر آمیز است و غیر عقلانی.

یک فرد از شما چیزی می‌خواهد، و  شما به مقدار توان به او کمک می کنید. اما اگر همین فرد به شما بچسبد و بخواهد با باج‌گیری و گروگانگیری از شما چیزی بستاند؛ در این صورت او یک سوء استفاده‌گر و عاشق است. هیتلر هم یک عاشق بود اما زنش به خاطر ترس و نفرت به معشوقیت هیتلر تن داده بود و گرنه هیچ آدم عاقلی علاقه ای به ازدواج با یک جنایتکار ندارد. در هندوستان که مهد مفاهیم عشق است؛ بعضی قبایل، وقتی که مرد بمیرد، زنش را هم با او چال می‌کنند و یا با او می‌سوزانند. عشق یک نوع خودخواهی است. منبع عشق و تنفر در هر دو شیطان است.

 

  1. عشق عقل و احساس را آتش میزند

عشق در لایه‌های عقل و احساس آدمی آتش به پا می‌کند و دیگر فرد حتی استدلال‌های ساده و بدیهی را هم نمی‌پذیرد. همین یک دلیل برای بطلان رابطه عاشقانه کافیست. عشق در نهایت به دشمنی و نفرت منتهی می‌شود و خیلی ساده می‌توان نتیجه گرفت که عشق یک بیماری مسریست که بسیار از سرطان خطرناک‌تر است. در عشق حتی اگر دو طرف هم راضی باشند، باز خطرناک است زیرا عشق در هر حالت عقل و احساس انسان را از کار میاندازد. وقتی عقل و احساس انسان خاموش شود، دیگر سیستم ایمنی روان انسان بی محافظ است و هر فکری و هر ایده ای میتواند در آن راه یابد. مثل جسمی که گلبولهای محافظش به صفر رسید است. خیلی از رابطه های عاشقانه بعد از افشا و شکست، منجر به قتل و جنایت شد. بیشتر حاکمان عاشق در طول تاریخ با مرگ خود، دستور به کشتن معشوق بعد از مرگ خود را دادند.

 

  1. عشق ربطی به دوست داشتن ندارد

عشق اصلا ربطی به دوست داشتن ندارد و یک رابطه خیالی است که پر از خودخواهی و خودستایی و خود پرستی است.  همین کلمه دوست داشتن افراد را در معنای کلمه عشق فریب داده است. اگر بیشتر کند و کاو کنیم می فهمیم که عشق مخالف دوست داشتن است. به نظر شما ، کسی به شما بگوید "خدای من و بت من "، آیا او واقعا شما را دوست دارد؟ خیر. زیرا او با این ایده خیلی خطرناک و سمی به شما نزدیک و نزدیکتر میشود و در نهایت شما را هک و به بیماری و ویروس خود دچار میکند. این همان نصیحت شیطان بود که بوسیله آن کلمات، آدم و حوا را فریب داد. با یک کلمه که ظاهرا معنای دوستی دارد ولی در نهان، سلطه گری، آویزان شدن، تکبر، فریب را در خود حمل میکند. زنان با اخذ رابطه عاشقانه، میخواهند مرد را شیفته خود کنند تا حدی که مرد، زن را پرستش کند. مردان هم دوست دارند که زنی انتخاب کنند که دلشان را کامل ببرد تا حد پرستش. این رابطه غلط ، ماهیت واقعی عشق است. در این رابطه، زن و مرد تا وقتی که به مرحله پرستش نرسند، عشق را از همدیگر قبول نمی کنند و حتی اگر روزی به مرحله پرستش هم برسند؛ آن موقع روی دیگر عشق که نفرت است رو میشود. این همان رویه شیطان بود که شیطان از در دوستی به انسان نزدیک شد و وقتی انسان را به پایان گمراهی رساند، آن موقع ولش کرد و زیر همه چیز زد.

 

کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۶

چون حکایت‏ شیطان که به انسان گفت کافر شو و چون [وى] کافر شد گفت من از تو بیزارم زیرا من از خدا پروردگار جهانیان مى‏ ترسم (۱۶)

 

فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ ﴿۱۷

و فرجام هردوشان آن است که هر دو در آتش جاوید مى‏ مانند و سزاى ستمگران این است (۱۷)

 

  1. عشق ماهیت کلمات را عوض میکند

شیطان با حربه عشق، آتشی در معنویت افراد می‌اندازد؛ بعد از آن هر مشکلی ممکن است پیش آید و آدم‌ها از نظر معنوی بی‌دفاع می‌شوند. زیرا آتش عشق، ماهیت عقل و احساس و معنویت را عوض می‌کند. به همین خاطر اگر معشوق خواسته عاشق را قبول نکند، عاشق تصمیمات خطرناک برای معشوق می گیرد. کلمه مُخْتَالٍ در عربی به معنای خیالپرداز خودپسند است.

 

لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿۲۳

تا بر آنچه از دست‏ شما رفته اندوهگین نشوید و به [سبب] آنچه به شما داده است‏ شادمانى نکنید و خدا هیچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد (۲۳)

 

 

مُخْتَالٍ فَخُورٍ  یعنی خودشیفته. کسی که واقعیت‌ها را قبول ندارد و بلکه می‌خواهد واقعیت را طبق خیال خود تعریف کند و به این طریق در خلقت خدادادی دستکاری می‌کند.

 

  1. همجنسگرایی

عاشق و معشوق دو فرد جداگانه هستند. اما عاشق میخواهد با معشوق یکی شود و به این طریق یکی شدن با معشوق را راه حل از بین بردن تضادهای معنویش می بیند.

کسانی که هم جنس گرایند، در مرحله اول عاشق خودشان میشوند. زیرا همجنسگرایی هم نوعی خودشیفتگی است. زیرا در اصل عاشق شدن یعنی جذب ساخته ذهنی خود شدن و این یعنی عاشق خود شدن. در واقع افراد عاشق خودشانند و به این خاطر است که عشق یک نوع همجنس‌گرایی و خودجنس‌گرایی ذهنی هم است.

بالاخره روزی عشق و نفرت به هم تبدیل میشوند، دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. بدون شک عشق و نفرت یکی هستند، اما عشق همان نفرت زینت داده شده است. نفرت بریدن سر با چاقوست و عشق بریدن سر با پنبه است.

 

  1. عشق مذهبی

کلمه عشق فقط مربوط به ازدواج و مسائل زن و مرد نیست و بلکه این کلمه مربوط به عقاید مذهبی هم هست. تمام بت پرستی های تاریخ از عشق به بزرگان مذهبی ایجاد شده اند. بت پرستی یک رابطه عاشقانه با بزرگان مذهبی بوده است که به مرور زمان، افراد آن را به خود نزدیک و نزدیکتر کردند و ماهیت بزرگان مذهبی را عوض کردند و در نهایت مجسمه و تمثال و یا نمادشان را درست کردند و بعدا با خود حمل کردند. آنان بخاطر روابط عاشقانه، شروع کردند به داستانسرایی و افسانه سرایی راحع به بزرگان مذهبی خود. به همین خاطر بت پرستان متوجه واقعیتها و اشکال رابطه خود نمی شوند و آنها در بدو امر، رابطه عاشقانه با بزرگان مذهبی خود را ناصحیح نمی دانند و حتی به شدت از آن دفاع میکنند. مفهوم عشق غلط انداز است و خیلی ها را در تاریخ بدبخت کرده است.

برای ایجاد عشق نسبت به پیامبران و بزرگان مذهبی کافی است که خصوصیاتی را به آنان نسبت دهید که در دنیای واقعی، این خصوصیت در آنان وجود خارجی ندارد و نداشته است. مردم صفاتی را به بزرگان مذهبی نسبت میدهند که در آنان نیست و روی این صفات دروغین پافشاری میکنند و آویزان آنان میشوند و در نهایت روی این صفات من در آوردی خیالبافی و داستان سرایی میکنند. به این می گویند غلو کردن. غلو کردن مقدمه بت سازی است.

هر کس را از جایگاه خود خارج کنید و صفات خیالی به او نسبت دهید؛ یعنی رابطه عشق با او بستن. متاسفانه بسیاری از مسلمانان، صفاتی را به پیامبر محمد و سایر بزرگان دین نسبت میدهند که در عمل و واقعیت اینطوری نبوده است و این یعنی رابطه عشق ایجاد کردن و بسیار زشت و ناپسند است و این حالت یک نوع رابطه شرک و بت پرستی است. حدیث وجود دارد که میگوید پیامبر محمد سایه نداشت!، نیروی جنسی پیامبر به اندازه سی مرد بوده است!، پیامبر غیب میدانست!، جهان و تمام موجودات داخل آن بخاطر پیامبر محمد خلق شده اند!، درخت با پیامبر محمد سخن گفت! و ده ها عقاید دیگر که بطلان اینها نیازی به دلیل ندارد. تمام این عقاید غلط بخاطر برقرار شدن رابطه عشق نسبت به بزرگان دینی بوجود آمده است. این رابطه های غلط دین را از بین می برد و راه و روش زندگی را منحرف میکند و ریشه دین را میزند. خدای حکیم این روابط را نادرست میداند و آن را بت پرستی معرفی میکند. هر گونه رابطه عشق نسبت به بزرگان دینی شرک است. مفهوم عشق ماهیت بزرگان مذهبی را عوض میکند و حتی اگر معشوق زنده شود، از کیفیت وصف خود توسط عشاق متعجب میشود.

 

 

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ﴿۶۴

بگو اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند بگویید شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما] (۶۴)

 

  1. صحنه روبرو شدن بزرگان مذهبی با غلو کنندگان در روز حشر

آیات متعددی در قرآن صحنه روبرو شدن بزرگان دینی را با غلو کنندگان در روز حشر به تصویر می کشند. جالب است که در تمام این آیات، کسانی که بت شده اند و شریک خدا قرار داده میشوند، در آن روز شرک مردم را رد میکنند و دشمن همدیگر میشوند. رابطه عشق نسبت به بزرگان دینی در روز حشر به نفرت تبدیل میشود. به همین خاطر عشق و نفرت دو روی سکه اند. دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. آیه می فرماید: و یاد کن روز حشر را که همه آنان را گرد مى ‏آوریم آنگاه به کسانى که شرک ورزیده‏ اند مى‏ گوییم شما و شریکانتان بر جاى خود باشید پس میان آنها جدایى مى‏ افکنیم و شریکان آنان مى‏ گویند در حقیقت‏ شما ما را نمى ‏پرستیدید و گواهى خدا میان ما و میان شما بس است به راستى ما از عبادت شما بى‏ خبر بودیم. آنجاست که هر کسى آنچه را از پیش فرستاده است مى ‏آزماید و به سوى خدا مولاى حقیقى خود بازگردانیده مى ‏شوند و آنچه به دروغ برمى‏ ساخته‏ اند از دستشان به در مى ‏رود.

 

وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکَانَکُمْ أَنْتُمْ وَشُرَکَاؤُکُمْ فَزَیَّلْنَا بَیْنَهُمْ وَقَالَ شُرَکَاؤُهُمْ مَا کُنْتُمْ إِیَّانَا تَعْبُدُونَ ﴿۲۸

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را گرد مى ‏آوریم آنگاه به کسانى که شرک ورزیده‏ اند مى‏ گوییم شما و شریکانتان بر جاى خود باشید پس میان آنها جدایى مى‏ افکنیم و شریکان آنان مى‏ گویند در حقیقت‏ شما ما را نمى ‏پرستیدید (۲۸)

 

فَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ إِنْ کُنَّا عَنْ عِبَادَتِکُمْ لَغَافِلِینَ ﴿۲۹

و گواهى خدا میان ما و میان شما بس است به راستى ما از عبادت شما بى‏ خبر بودیم (۲۹)

 

هُنَالِکَ تَبْلُو کُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ ﴿۳۰

آنجاست که هر کسى آنچه را از پیش فرستاده است مى ‏آزماید و به سوى خدا مولاى حقیقى خود بازگردانیده مى ‏شوند و آنچه به دروغ برمى‏ ساخته‏ اند از دستشان به در مى ‏رود (۳۰)

 

این آیات خیلی زیبا می فرمایند که رابطه عاشقانه با بزرگان دینی در نهایت به نفرت و جدایی تبدیل میشود و بزرگان دینی در روز حشر، پیروان منتسب به خود را طرد میکنند و عشق آنان نسبت به خود را یک دروغ بزرگ و افترا و غلو می دانند. بنابراین کسانی که به امید شفاعت، آویزان پیامبران و بزرگان دینی میشوند، کارشان عبث و بیهوده است و این یک رابطه غلط است از نوع عشق که در نهایت به نفرت تبدیل میشود. آیه زیر خیلی زیبا این نفرت را به تصویر میکشد.

وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﴿۳۰

و پیامبر گفت پروردگارا قوم من این قرآن را رها کردند (۳۰)

 

وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ وَکَفَى بِرَبِّکَ هَادِیًا وَنَصِیرًا ﴿۳۱

و این گونه براى هر پیامبرى دشمنى از گناهکاران قرار دادیم و همین بس که پروردگارت راهبر و یاور توست (۳۱)

 

و همچنین آیات زیر:

 

وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکَاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿۲۲

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را محشور مى ‏کنیم آنگاه به کسانى که شرک آورده‏ اند مى‏ گوییم کجایند شریکان شما که [آنها را شریک خدا] مى ‏پنداشتید (۲۲)

 

ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ ﴿۲۳

آنگاه عذرشان جز این نیست که مى‏ گویند به خدا پروردگارمان سوگند که ما مشرک نبودیم (۲۳)

 

انْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ ﴿۲۴

ببین چگونه به خود دروغ مى‏ گویند و آنچه برمى‏ بافتند از ایشان یاوه شد (۲۴)

 

رابطه عاشقی با بزرگان دینی در روز حشر، گم میشود و این رابطه قطع میشود. خدا این رابطه را یک دروغ به خودی می نامد(کَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ).

 

وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُمْ مَا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَمَا نَرَى مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ مَا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿۹۴

و همان گونه که شما را نخستین بار آفریدیم [اکنون نیز] تنها به سوى ما آمده‏ اید و آنچه را به شما عطا کرده بودیم پشت‏ سر خود نهاده‏ اید و شفیعانى را که در [کار] خودتان شریکان [خدا] مى ‏پنداشتید با شما نمى ‏بینیم به یقین پیوند میان شما بریده شده و آنچه را که مى ‏پنداشتید از دست‏ شما رفته است (۹۴)

 

یکی از پیامبران خدا که در مورد او بسیار غلو شده است، عیسی مسیح است که داستان این غلو بسیار در قرآن ذکر شده است. آیه می فرماید که هنگامه محشر خدا می فرماید اى عیسى پسر مریم آیا تو به مردم گفتى من و مادرم را همچون دو الهه به جاى خدا بپرستید، مسیح میگوید منزهى خدایا، مرا نشاید که چیزى را که حق و درخور من نیست بگویم که اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مى‏ دانستى آنچه در نفس من است تو مى‏ دانى و آنچه در ذات توست من نمى‏ دانم چرا که تو خود داناى رازهاى نهانى.

 

وَإِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ ﴿۱۱۶

و [یاد کن] هنگامى را که خدا فرمود اى عیسى پسر مریم آیا تو به مردم گفتى من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خدا بپرستید گفت منزهى تو مرا نزیبد که [در باره خویشتن] چیزى را که حق من نیست بگویم اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مى‏ دانستى آنچه در نفس من است تو مى‏ دانى و آنچه در ذات توست من نمى‏ دانم چرا که تو خود داناى رازهاى نهانى (۱۱۶)

 

این آیه خیلی زیبا، تمام بافته های مسیحیان را بر باد میدهد. آنچه که مسیحیان در مورد مسیح می گویند با عقاید خود مسیح تضاد دارد و حال آنکه مسیحیان، به مسیح عشق می ورزند و به شدت از رابطه با او می گویند و دفاع میکنند. پس چرا در روز حشر مسیح ضد آنان است؟ زیرا رابطه عشق همین است. رابطه عشق با بزرگان دینی خیلی خطرناک است. زیرا چشمها را کور و گوشها را کر میکند و در نتیجه آن، غلو در مورد بزرگان دینی قابل توجیه میشود. مفهوم عشق ماهیت بزرگان مذهبی را عوض میکند و حتی اگر معشوق زنده شود، از کیفیت وصف خود توسط عشاق متعجب میشود. همانطور که مسیح در آیه فوق، از وصف خود توسط عشاق خبر ندارد و اظهار بی خبری میکند.

 

  1. چرا مسیحیان متوجه اشتباه خود نمی شوند؟

هزاران سال است که به مسیحیان گفته میشود که مسیح پسر خدا نیست، مسیح خدای زمینی نیست و ...؛ اما این جملات برای آنان بی معنی است و در گوششان فرو نمی رود. کسی که عشق در وجودش نفوذ کند، دیگر هیچ حرفی را باور نمی کند، مگر آنکه در راستای عشقش باشد.

آیه قرآنی می فرماید که پیامبر محمد غیب نمی داند و او هم بشری مثل بقیه است. اما کو گوش شنوا. وقتی که نسبتهایی به پیامبران و سایر بزرگان دین داده شود که خود آنها به آن معتقد نبوده اند و با کلام خدا مغایرت دارد. این پوزیشن را غلو میگویند. در طول تاریخ غالیان زیادی بوجود آمده اند. هم اکنون هم آثار غلو در مذاهب اسلامی زیاد است. مثلا خود پیامبر محمد در قرآن میگوید که من بشری مثل شما هستم. من غیب نمی دانم. من فقط از وحی تبعیت میکنم. اما عده ای کاسه از آش داغتر شده، بعد از مرگ پیامبر می آیند و میگویند نه اینطوری نیست و پیامبر همه اینها را داشته است! به همین خاطر خدا،  در این گونه موارد که مورد سوء استفاده غالیان قرار می گیرد؛ صراحتا به پیامبر دستور میدهد که خودت از زبان خودت اینها را بگو. خیلی از آیات قرآن با قُلْ شروع میشوند. یعنی پیامبر تو خودت اینها را بگو با زبان خودت، تا که بلکه در ماهیت تو غلو و اغراق نکنند.

 

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ﴿۱۱۰﴾

بگو من هم مثل شما بشرى هستم و[لى] به من وحى مى ‏شود که خداى شما خدایى یگانه است پس هر کس به لقاى پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد (۱۱۰)

 

قُلْ لَا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلَا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلَا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلَا تَتَفَکَّرُونَ ﴿۵۰﴾

بگو به شما نمى‏ گویم گنجینه ‏هاى خدا نزد من است و غیب نیز نمى‏ دانم و به شما نمى‏ گویم که من فرشته‏ ام جز آنچه را که به سوى من وحى مى ‏شود پیروى نمى ‏کنم بگو آیا نابینا و بینا یکسان است آیا تفکر نمى ‏کنید (۵۰)

 

اینجور آیات قرآن صراحتا ، از زبان پیامبر صحبت میکنند و صراحتا و با زبان ساده عربی، پیامبر را یک بشر عادی و یک فردی که علم غیب نمی داند، معرفی میکنند.

یک سوم مردم دنیا، مسیح را پسر خدا و (حتی در بعضی نظریه ها خود خدا) می دانند و با او رابطه عاشقانه و خیالی دارند؛ اما مسیح در روز حشر کار آنان را رد میکند و چنین ارتباطی را انکار میکند. همین حالا اگر از یک مسیحی بپرسید که آیا مسیح پسر خداست و یا خود خداست و یا پیامبر خداست؟؛ برای آنها جواب هر سه سوال زیاد فرقی ندارد و تقریبا یکسان است و این تناقضهای آشکار و خطرناک فقط در مذهب عشق امکان پذیر است. براستی عشق، آشتی اضداد است و میخواهد فرقی بین خیر و شرّ قائل نشود.

 

مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿۱۱۷

جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چیزى] به آنان نگفتم [گفته‏ ام] که خدا پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید و تا وقتى در میانشان بودم بر آنان گواه بودم پس چون نفس مرا گرفتى تو خود بر آنان نگهبان بودى و تو بر هر چیز گواهى (۱۱۷)

 

إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿۱۱۸

اگر عذابشان کنى آنان بندگان تواند و اگر بر ایشان ببخشایى تو خود توانا و حکیمى (۱۱۸)

 

چرا برای مسیحیان الفاظ زیر در مذهبشان، فرق چندانی ندارد؟

  • خدا
  • پسر خدا
  • خاندان خدا
  • پیامبر خدا
  • بنده خدا

جواب خیلی ساده است. زیرا ماهیت عشق اینطوری است. فرهنگ لغات عشق محدود است و برای اینها فقط یک کلمه دارد و آن هم عشق است. کسی که عاشق است، اصلا به معانی و ماهیت این کلمات فکر نمی کند و کر و کور است و نمی بیند.

 

لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۷۳

کسانى که [به تثلیث قائل شده و] گفتند خدا سومین [شخص از] سه [شخص یا سه اقنوم] است قطعا کافر شده‏ اند و حال آنکه هیچ معبودى جز خداى یکتا نیست و اگر از آنچه مى‏ گویند باز نایستند به کافران ایشان عذابى دردناک خواهد رسید (۷۳)

 

أَفَلَا یَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَیَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۷۴

چرا به درگاه خدا توبه نمى کنند و از وى آمرزش نمى‏ خواهند و خدا آمرزنده مهربان است (۷۴)

 

مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلَانِ الطَّعَامَ انْظُرْ کَیْفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ الْآیَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۷۵

مسیح پسر مریم جز پیامبرى نبود که پیش از او [نیز] پیامبرانى آمده بودند و مادرش زنى بسیار راستگو بود هر دو غذا مى ‏خوردند بنگر چگونه آیات [خود] را براى آنان توضیح مى‏ دهیم سپس ببین چگونه [از حقیقت] دور مى‏ افتند (۷۵)

 

قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَاللَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿۷۶

بگو آیا غیر از خدا چیزى را که اختیار زیان و سود شما را ندارد مى ‏پرستید و حال آنکه خداوند شنواى داناست (۷۶)

 

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَأَضَلُّوا کَثِیرًا وَضَلُّوا عَنْ سَوَاءِ السَّبِیلِ ﴿۷۷

بگو اى اهل کتاب در دین خود بناحق گزافه‏ گویى نکنید و از پى هوسهاى گروهى که پیش از این گمراه گشتند و بسیارى [از مردم] را گمراه کردند و [خود] از راه راست منحرف شدند نروید (۷۷)

 

در نهایت خدای حکیم می فرماید که ای اهل کتاب در دین خود غلو نکنید (یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ). یعنی در روش زندگی و بینش زندگی خود گزافه گوئی نکنید. عشق دقیقا یعنی غلو. مفهوم غلو در عشق، نهادینه شده است و پکیج عشق مفهوم غلو و افسانه سازی را در خود دارد. توجه شود که وقتی خدا در قرآن اهل الکتاب را نصیحت می فرماید، منظورش مسلمانان هم هست.

 

  1. رابطه عاشقانه با بزرگان دینی، اصلا ربطی به دین خدا ندارد

اگر سه میلیارد نفر به یک رابطه غلط اعتقاد داشته باشند، آن رابطه همچنان یک رابطه غلط است و تعداد معتقدین، در درستی رابطه تاثیری ندارد. گاهی بعضی از مسلمانان پیش خود می گویند که چرا مسیحیان عقیده غلط خود را متوجه نمیشوند. از نظر یک مسلمان، مسیح را پسر خدا دانستن، غلط بودنش اظهر من الشمس است. اما چرا مسیحیان متوجه اشتباه خویش نمیشوند!

زیرا آنان در یک رابطه عاشقانه گیر افتاده اند و در مذهب عشق، عبارات "خدا، پسر خدا، خاندان خدا، پیامبر خدا" مفاهیم تقریبا یکسانی دارند و حتی میتوانند در جای همدیگر بکار برده شوند. اصلا مفهوم تثلیث در مسیحیت همین است و بدون پکیج عشق قابل اثبات نیست.

آنها نمیتوانند خود را نجات دهند، زیرا در مذهب عشق نسبت به این مفاهیم هیچ احساس خطری نمی شود. رابطه عاشقانه با بزرگان دینی، اصلا ربطی به دین خدا ندارد و این نوع رابطه دینداری نیست و بلکه ضد دین است. عشق رابطه ای ضد دین دارد. عشق یک افسار دور گردن انسان می اندازد ولی در عوض دین خدا میخواهد این افسار را بر دارد.

 

حتی بکارگیری کلمه عشق در مورد خدای رحمان هم مشکل ساز است.

وقتی به عمق معنای کلمه شیطانی عشق پی ببریم، متوجه خواهیم شد که حتی بکارگیری کلمه عشق در مورد خدا هم مشکل ساز است. بعضی عرفا و شعرا که در طول تاریخ در هر بیتی از شعرهایشان از این کلمه ناموزون استفاده میکردند، بعد از مدتی اعلام کردند که عاشق خدایند. تا اینجا شاید بگویید که خوب چه مشکلی هست، عاشق خدا بودن مگر بد است؟ اما بنا بر نظریه عشق، عاشق در نهایت در وجود معشوق ذوب میشود و نظریه فناء فی الله را مطرح کردند. بعد از مدتی به نظریه حلول در خدا رسیدند و کار به جاهای خیلی باریک کشیده شد و عملا کفر خود را آشکار کردند. هر عاشقی دوست دارد که بالاخره روزی معشوق را ببیند. عرفا در این مورد، به مرحله ای از گمراهی رسیدند که اعلام کردند خدا را دیده اند و خدا را کشف کرده و مکاشفه کرده اند و حتی با او عشق بازی هم کرده اند (نعوذ بالله). در نهایت کسی مثل حلاج اعلام کرد که خدا در وجود او حلول کرده است و وحدت وجود پیدا کرده است و یک سری چرت و پرتهای دیگر که میتوانید در اینترنت مطالعه کنید. مسیحیان هر نظریه چرت و پرتی که به ذهنشان میرسد را در مورد مسیح بیان میدارند. حال آنکه رابطه خدا و مسیح رابطه ای از نوع خدایی و بندگی است و نه چیز دیگری. تمام پیامبران همیشه خود را بنده خدا میدانسته اند و نسبت به او خضوع و خشوع و رکوع داشته اند و همیشه از خدای عالمیان تقاضای بخشش و عفو میکرده اند و هیچوقت مفاهیم چرت و پرتی مثل عشق را در مخیله خویش هم راه نمی دادند.

 

لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعًا ﴿۱۷۲

مسیح از اینکه بنده خدا باشد هرگز ابا نمى ‏ورزد و فرشتگان مقرب [نیز ابا ندارند] و هر کس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگى فروشد به زودى همه آنان را به سوى خود گرد مى ‏آورد (۱۷۲)

 

فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِینَ اسْتَنْکَفُوا وَاسْتَکْبَرُوا فَیُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا وَلَا یَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا ﴿۱۷۳

اما کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏ اند پاداششان را به تمام [و کمال] خواهد داد و از فضل خود به ایشان افزونتر مى ‏بخشد و اما کسانى که امتناع ورزیده و بزرگى فروخته‏ اند آنان را به عذابى دردناک دچار مى‏ سازد و در برابر خدا براى خود یار و یاورى نخواهند یافت (۱۷۳)

 

  • اسعد حسینی
۰۱
اسفند
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سی و ششم)

آخر الزمان (قسمت بیست و هفتم)

انتخاب (2)

 

 

همانطور که در قسمت قبل گفته شد، با مطالعه قرآن متوجه خواهیم شد که فرق مهمی بین جهنم و بهشت است و آن فرق مهم این است که جهنم یک انتخاب است که انسان خود آن را انتخاب میکند. اما بهشت را خدا خودش برای مومنان انتخاب میکند. خدا از انسان خیلی بخشنده تر و مهربانتر است. خدای حکیم بهترین انتخاب کنندگان است. اگر انسان به حال خود رها شود و از دین اختراعی خودش پیروی کند، در نهایت به جهنم خواهد رسید، اما خدا ما را به بهشت میرساند. به زبان ساده تر گفته شود که انسان بدون راهنمایی و هدایت خدای رحمان، شرایط جهنم را برای خود پیش خواهد آورد. آنچه که انسان انتخاب میکند، رو به جهنم است و آنچه که خدا انتخاب میکند، رو به بهشت است. البته در ظاهر انسان برای رسیدن به بهشت تلاش میکند ولی فعلا به جاده خاکی زده است.

در سوره دخان، یک آیه آمده است که این مطلب را تصدیق میکند. در این سوره، از شجره زقوم صحبت شده است و در نهایت به مصرف کنندگان زقوم می گوید که : بچش که تو همان ارجمند بزرگوارى عبارت عربی این آیه ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ  است. این چند کلمه قرآنی، ماهیت فلسفه و هدف غلط انسانها را برای ما روشن خواهند کرد.

 

ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ﴿۴۹بچش که تو همان ارجمند بزرگوارى (۴۹)

إِنَّ هَذَا مَا کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ ﴿۵۰این است همان چیزى که در باره آن تردید میکردید (۵۰)

 

صفات الْعَزِیزُ و الْکَرِیمُ  در قرآن برای خدای رب العالمین بکار برده شده است ولی در این آیه به صورت کنایه مانند، برای جهنمیان در قسمت جحیم بکار برده شده است. یعنی ای انسان تو در دنیای فانی دنبال صفات خدایی (الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ) بودی و حالا به آن رسیده ای! اکنون آن را درک می کنید؟

این دو صفت یکی به معنای عزت و دیگری در معنای کرامت است. یعنی ای انسان تو باید دنبال بندگی می بودی و نه دنبال صفات خدایی. عزت و کرامت را خدا میدهد. عزت و کرامت کسب شدنی نیستند، خریدنی نیستند. متاسفانه انسانها دنبال الهه بودن هستند. اگر یکی در یک رشته علمی و هنری خیلی وارد میشود، به او می گویند خدای علم، خدای هنر. کسی که زیاد بخشش میکرد، پیروانش او را خدای بخشش و کرم می نامند. همچنین عبارات خدای جنگ، خدای صلح، خدای عدالت و الهه زیبایی و ... بوجود آمد. انسانها در خیالات خویش به دنبال الهه سازی از گذشتگان و وضعیت خویش هستند. الهه ثروت، الهه زیبایی، الهه قدرت، الهه جذابیت و ... . آنها ناخودآگاه با الهه سازی از خویش و دیگران به دنبال وحدت وجود با خدای عالمیان هستند. وحدت وجود فلسفه و دین شیاطین است.

تمام دیکتاتورهای دنیا زمانی به احساس الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ در درون خویش رسیده اند. وقتی هیتلر با یکی صحبت میکرد، فرد تا مدتها در پوست خود نمی گنجید. این فرد در ذهن خویش، هیتلر را فردی تصور میکرد که به او عزت و کرامت میدهد (زیرا او ناخودآگاه هیتلر را الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ  میدانست و ناخودآگاه به او صفت خدایی داده بود).  فرد در کنار هیتلر احساس کاذب عزت و کرامت میکرد. این احساس عزت و کرامت زورکی است زیرا آن فرد زورش به هیتلر نمی رسید. برای هیتلر، همه دور و بریهایش او را می ستودند و گرامی میداشتند و تا حدی به او صفات الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ  داده بودند. خود هیتلر هم چنین حسی را دریافت کرده بود. کسی از او انتقاد نمی کرد و جرات اینکار را هم نداشت. هر حرفی میزد، منتقدی نداشت و همه او را تحسین میکردند. بنابراین در ظاهر، هیتلر خود را به حالت الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ رسانده بود.

اگر فردی همزمان احساس الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ به او دست داد، بدانید که یک جای کارش مشکل دارد. دعانویسان و رمالان با کارهایی که انجام میدهند، در نهاد خود احساس کاذب الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ  به خود میدهند. هم فکر میکنند کرامت دارند و هم فکر میکنند عزت دارند. معمولا سیاست مداران میخواهند به صفت الْعَزِیزُ برسند و افراد کم قدرت تر میخواهند به صفت الْکَرِیمُ  برسند و کرامت داشته باشند.

حتی اگر یک بچه به او حس الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ  همزمان بدهی، دیگر آن بچه درست تربیت نمیشود. زیرا بچه باید ازش ایراد بگیری و نصیحتش کنی و او را تربیت کنید. صفات الْعَزِیزُ و الْکَرِیمُ فقط شایسته خدای متعال است و لاغیر (إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا ). این صفات کسب شدنی نیستند. هر کسی غیر از خدا، صفات خدایی به خود گرفت و آن را در گفتار و پندار و کردار خود نشان داد، بدانید که در شرایط جحیم به سر می برد و اگر ادامه یابد، جهنم را برای خود تضمین میکند. اما خدا در مقابل صفات خدایی، ما را به صفات بندگی دعوت میکند. صفات بندگی مثل خضوع و خشوع و رکوع و سجود و عبودیت و ... است و نه العزیز الکریم. عزت و کرامت دست خداست(تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ) و به هر کس که خودش بخواهد میدهد و این صفات کسب شدنی و انتخاب شدنی نیستند.

 

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۲۶

بگو بار خدایا تویى که فرمانفرمایى هر آن کس را که خواهى فرمانروایى بخشى و از هر که خواهى فرمانروایى را باز ستانى و هر که را خواهى عزت بخشى و هر که را خواهى خوار گردانى همه خوبیها به دست توست و تو بر هر چیز توانایى (۲۶)

 

 

انسان دنبال عزت و کرامت است ولی فکر میکند که خودش میتواند آن را برای خود ایجاد کند. یک سیاستمدار قدرتمند با چاپلوسی اطرافیان که آمیخته با ترس و رعب است، برای خود این صفات را می خرد و در ظاهر خود را عزیز و کریم میکند. کسی که خود را به حالت عزیز کریم میرساند، خودش را در واقع به یک الهه تبدیل کرده است و کوچکترین حرف و انتقادی را بر نمی تابد. فرعون چنین حالتی برایش پیش آمده بود و خود را الهه معرفی میکرد. حتی او الهه دیگری را در کنار خود نمی توانست تحمل کند. او صفات عزیز کریم را فقط برای خود میخواست.

 

وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ ﴿۳۸

و فرعون گفت اى بزرگان قوم من جز خویشتن براى شما خدایى نمى ‏شناسم پس اى هامان برایم بر گل آتش بیفروز و برجى [بلند] براى من بساز شاید به [حال] خداى موسى اطلاع یابم و من جدا او را از دروغگویان مى ‏پندارم (۳۸)

 

سامری گوساله ای با کمک زیورآلات مردم ساخت و آن را به عنوان اله مردم و اله موسی معرفی کرد. او در واقع می خواست موجودی را معرفی کند که العزیز الکریم باشد و به مردم هم عزت و کرامت ببخشد. تمام الهه ها در طول تاریخ با این هدف ساخته شده اند.

 

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُکُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِیَ ﴿۸۸

پس براى آنان پیکر گوساله‏ اى که صدایى داشت بیرون آورد و [او و پیروانش] گفتند این خداى شما و خداى موسى است و [پیمان خدا را] فراموش کرد (۸۸)

 

کسی که به مواد مخدر و مشروبات الکلی معتاد است، برای کسب عزت و کرامت مصرف میکند و به این طریق روش غلطی را بر می گزیند. انسانها با ثروت و مال و قیافه و تغییر در خلقت خدادادی خویش، سعی در خرید عزت و کرامت دارند.  اما خدا این روش انسانها را قبول ندارد و بارها اعلام میدارد که انسانها باید دنبال صفات بندگی باشند و نه صفات خدایی و الهه گری.

 

ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ﴿۴۹بچش که تو همان ارجمند بزرگوارى (۴۹)

 

این آیه مهم که در سوره دخان آمده است، از درخت زقوم صحبت میکند و در نهایت بصورت کنایه مانند می فرماید که از این درخت بچش که تو العزیز الکریم هستی. کسی که چاپلوسی میکند و دیگران را مدح و تقدیس میکند، به نوعی به فرد مقابل زقوم میدهد. زقوم از روشهای مختلف به افراد داده میشود و باعث تغییر و عدم تعادل هورمونی بدن انسان میشود و او را در مورد قضایای دنیا به اشتباه می اندازد. تصاویر و فیلمهای نامناسب در فضای مجازی، خیالپردازی، مدیتیشن، عشق، وحدت وجود، چاکرابازی، چاپلوسی، مداحی و ... همگی جزو زقومهای دنیوی هستند. زقوم تعادل هورمونهای بدن را تغییر میدهد. به مقالات تعادل هورمونها قسمت 1 و قسمت 2 مراجع شود. چاپلوسی و مداحی حتی افراد مدح شونده را هم اسیر میکند و هر دو گروه تا حد زیادی اختیار خود را از دست میدهند. از آن جا به بعد، دیگر فرد احساس عزت و کرامت میکند و کم کم به یک الهه برای خود و دیگران تبدیل میشود.

روشهای روانشناسی جدید به شما خواهند گفت که هر روز جملات "من موفقم، من خوبم، من بهترینم، من عالی ترینم، من زیباترینم، من پولدارم، من خوشبخت ترینم و ..." را برای خود تکرار کن و ملکه ذهنت کن. این جملات بی سر و ته را انسان ساخته است و بجای روشهای خدای رحمان از این جملات جاهلانه برای تنظیم روان خویش استفاده میکند. انسان حتی برای خودش هم چاپلوسی میکند و سعی دارد با روشهای من در آوردی و ظاهرا علمی خود را عزت و کرامت بدهد. حال آن که نمی داند ، تمام عزتها و کرامتها نزد خداست و بس. این نوع جملات شعر گونه هم زقوم دنیایی هستند و مردم برای قرار گرفتن در حالت العزیز الکریم، این جملات را مصرف میکنند. زقوم واقعیتها را می پوشاند و کسی که از زقوم استفاده کند، به حالت کافری میرسد.

عبارت "مرگ بر" و یا "کشته باد" (قُتِلَ) از زبان قرآن فقط چند جا در قرآن ذکر شده است. شما فکر می کنید که این عبارت خطاب به چه کسی آمده است؟ جالب است که یکی از این آیات، راجع به انسان آمده است.

 

قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ ﴿۱۷مرگ بر انسان چه ناسپاس است (۱۷)

 

اگر انسان بوسیله دین نازل شده از طرف خدای متعال، زندگی خود را کنترل نکند، باعث نابودی و مرگ خودش میشود. انسان با کفرهایش و پوشاندن واقعیتها، مرگ و نابودی را برای خودش می خرد.  یک بچه اگر مواظب خوراکش نباشید و یک سری باید و نباید و شایست و نشایست برای او تعیین نکنید، بعد از مدتی خودش را دچار انواع بیماریهای جسمی و دیابت و چربی خون و غیره میکند. انسان هم اینطوری است. اگر ولش کنید که به مرام انسانیت خودش بچرخد، محکوم به نابودی است. به همین خاطر آیه می فرماید که قُتِلَ الْإِنْسَانُ مَا أَکْفَرَهُ یعنی مرگ بر انسان چه ناسپاس است. انسان کشته باد که کافر است. کافر یعنی کسی که واقعیتها را می پوشاند و یا انکار میکند. انسان وقتی مشکل معنوی پیدا کند، آهنگ گوش میکند و سعی میکند با فروبردن خود در حس غم و یا شادی کاذب، مشکل را بپوشاند. استفاده از آهنگ در این حالت، یک نوع مدیتیشن و یک نوع زقوم است.

خدا انسان را رها نکرده است و به همین خاطر برای او دین می فرستد. دین برنامه و راه و بینش زندگی است. اگر انسان به حال خود رها شود، خودش را در زقوم غرق خواهد کرد. خدای حکیم به این نادانی و حماقت می گوید انسانیت. انسان با تصمیم گیریهای غلط و ایدئولوژیهای غلطی که انتخاب کرده است، به سوی خودکشی میرود. کشتن یک انسان فقط کشتن یک نفر نیست؛ بلکه کشتن تمام انسانیت است. هر ایدئولوژی ای که باعث ریختن خون یک انسان بی گناه شود، باطل است. هر ایدئولوژی ای که باعث پوشاندن واقعیتها شود، باطل است. ایدئولوژیهای غلط معمولا از زقوم برای خوراک و تغذیه معنوی خود استفاده میکنند.

شیطان فقط دشمن آدم نیست، بلکه دشمن بنی آدم هم هست. موضوع جدیدی که مورد سوء استفاده شیطان قرار گرفته است، انسانیت است که بعضی مردم می گویند که "تنها دین ما انسانیت است".  یا گاهی میگویند که : "ای کاش بجای روزه و نماز و زکات، کمی انسانیت داشتیم!"

خدای مهربان در سوره انسان خیلی زیبا می فرماید که ای انسان آیا زمان آن نرسیده است که بفهمید مفهوم انسانیت چیز قابل ذکری نبوده است و اکنون هم چیز قابل ذکری نیست و در آینده هم چیز قابل ذکری نخواهد شد.

 

هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا ﴿۱

آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود (۱)

 

اما بیایید در قرآن جستجو کنیم و ببینیم که خدا در مورد انسانیت چی فرموده است. در قرآن درباره انسان، صفات جهول ، کفور، کفار و ظلوم استفاده شده است. اما مردم برای انسان، صفت اشرف مخلوقات ذکر میکنند که در قرآن چنین چیزی ذکر نشده است. آیا آنها که این صفات من در آوردی را بکار میبرند، پیرو دین خدا هستند؟ آیا آنها کتاب دیگری دارند که انسان را طور دیگری تعریف کرده است؟

 

فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ ﴿۵۰پس به کدامین سخن پس از [قرآن] ایمان مى ‏آورند (۵۰)

 

بله درست است که خدا در بعضی نعمات و امکانات، انسان را بر دیگر موجودات زمین فضیلت داده است. اما این به معنای شریفتر بودن نیست. به فرموده خدای رحمان در قرآن، تمام جانداران و موجودات روی زمین، طریق عبادت و زندگی خویش را میدانند بجز انسان که در این مورد سر در گم است. اما صفات انسان در قرآن بصورتهای زیر آمده است:

 

الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا

إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ 

فَإِنَّ الْإِنْسَانَ کَفُورٌ

کَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا

 

خدا در آیات قرآن، موجودیت انسان را با صفات نیک استفاده نفرموده است. وقتی خدا صفات خوبی از انسان ذکر نفرموده است، پس دینی به نام انسانیت مورد قبول نیست. یعنی اگر انسان از کلام خدا و هدایت خدا بهره نبرد و آن را پشت گوش بیندازد، تمام این صفات بد در او ظهور  پیدا می کند. خدا به همین دلیل انسان را آفریده است و انسان میتواند کفورا باشد (کَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا) و البته این صفت برای شیطان هم بکار برده شده است (وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا).  خدا انسان را در دو راهی قرار داده است و او هدایت را برای انسانها فرستاده است و حالا انسان وظیفه اش این است که هدایت را انتخاب کند( إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا). اگر انسان راه و روشی که خدا می فرماید را انتخاب نکند، به همان نقطه ای که شیطان رسیده است، میرسد.

انسان از همان اول، اشتباه انتخاب کرد. انسان خواست که بین خدا و انسانیت، یکی را انتخاب کند. انسان، مدعی شد که بوسیله مفهوم انسانیت و علم میتواند زندگی روی زمین را اداره کند. انسانیت و آنچه که خدا می فرماید، دو چیز متضادند که باید انسانیت با کنار گذاشتن غرور، به سمت و سوی دین خدا گرایش یابد و تنها راه نجاتش همین است.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

اما حالا انسان در گِل مانده است و خیلی ساده میتوانیم متوجه شویم که مشکل اصلی انسان، خود مفهوم انسانیت است. انسان با آویزان شدن به مفهوم انسانیت لقمه خیلی راحتیه برای شیطان. انسان با رد هدایتهای خدا و چسپیدن به مفهوم انسانیت، خیلی راحت در تله شیطان می افتد. خدای مهربان جهت کمک به انسان نادان و مغرور، قبل از آمدن ما به این دنیا، گرایش به ربوبیت را در وجود همه انسانها نهادینه کرد تا برگشت به طرف خدا برایشان راحت تر باشد.

 

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ﴿۱۷۲

و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم گفتند چرا گواهى دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم (۱۷۲)

 

أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ﴿۱۷۳

یا بگویید پدران ما پیش از این مشرک بوده‏ اند و ما فرزندانى پس از ایشان بودیم آیا ما را به خاطر آنچه باطل‏ اندیشان انجام داده‏ اند هلاک مى ‏کنى (۱۷۳)

 

دو فرموده قرآن در مورد انسان و شیطان را بخوانید.

(کَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا)            (وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا)

یکبار می فرماید که انسان کفور است و یکبار دیگر می فرماید شیطان کفور است. هر دو گروه در پوشاندن حقایق مشترکند. در واقع شیطان و انسان مرزهای مشترکی با هم دارند که هدف از آمدن ما به این دنیای فانی، این است که این مرز را با شیطان جدا کنیم و بجای مفاهیم انسانیت، به سمت خدا برویم و خود را از صفات شیطانی مبرا کنیم و توبه کنیم. مفهوم انسانیت همان مرز است که بوسیله آن شیطان براحتی به ما انسانها دسترسی دارد.

بعضی از مردم نماز و روزه بجا نمی آورند و زکات نمی پردازند ولی در عوض سعی می کنند که خود را تحت فلسفه ای به نام انسانیت قرار دهند؛ مثلاً می‌گویند که:

باید انسان باشیم

اما آنها متوجه نیستند که ما در هر حالتی انسان هستیم و این یک امر بدیهی است. مشکل بشر در انسان بودن نیست، بلکه در پیروی از هدایت فرستاده شده توسط خداست. بعضی ها میگویند اگر حداقل دیندار نیستی، انسان باش. غافل از آنکه نمی دانند چرا خدا ما را خلق کرده است. خدا ما را خلق کرده است تا که خودمان را درست کنیم. انسان ترکیبی است از کالبد بشری با یک نفس. نفسی که در کالبد زمینی قرار گرفته است یک نفس تزکیه نشده است. بنابراین نمی توان روی این ترکیب حساب کرد. این کلام و هدایت خداست که باعث می شود ترکیب این دو به یک ترکیب مناسب و متعادل برسد.

 

وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَیْنَاهُ فِی الدُّنْیَا وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ ﴿۱۳۰

و چه کسى جز آنکه به سبک ‏مغزى گراید از آیین ابراهیم روى برمى‏ تابد و ما او را در این دنیا برگزیدیم و البته در آخرت [نیز] از شایستگان خواهد بود (۱۳۰)

 

چه کسی جاهلتر از آن است که از ملت ابراهیم پیروی نمی کند. بدون عبادات و تزکیه و نماز و روزه و زکات؛ نفس انسان نمیتواند رشد یابد و یک انسان خوب بدست نخواهد آمد.

وقتی که ما اصل را در انسانیت قرار دهیم به این معناست که که هر آنچه که انسان حق خود بداند باید به آن برسد و این انسان ممکن است که هوس همجنسگرایی کند. آن روی دیگر سکه این است که موجودیت انسان روی زمین تنها نیست و بلکه یک قرین خطرناک به اسم شیطان دارد. بنابراین انسانی که نفس خویش را تزکیه نکند، ترکیبی است از کالبد، نفس و شیطان. بنابراین در تعاریف انسانیت شیطان هم دخیل است. خدا از ما میخواهد که ما خودمان باشیم بدون پیروی از شیطان؛ در آن صورت است که انسان میتواند ادعای انسانیت بکند.

انسان یک قرین به نام شیطان دارد و بنابراین با وجود این قرین، تصمیمات او در همه موارد صحیح نخواهد بود به همین خاطر خدا از انسان در قرآن، به خوبی یاد نکرده است. همین انسان بمب اتم درست می کند و محوطه زندگی خویش و دیگران را به خطر میاندازد. همین انسان به اسم وطن پرستی جان دیگران را می گیرد. همین انسان باعث شده است که تعادل و توازن نعمات الهی و منابع زمین به هم بخورد و در نتیجه بسیاری از انسان های دیگر از نعمات نازل شده محروم بمانند. این انسان داروهای ناکارآمدی را برای بعضی بیماری ها تولید می کند، صرفا فقط به خاطر به دست آوردن پول بیشتر. تنها راه نجات انسان، خدا محوری (لا اله الا الله) است اما انسان این شعار مهم را به انسان محوری تبدیل کرده است. یکی از جنبه های شعار مهم لا اله الا الله دقیقاً به همین معناست؛ انسانیت یک اله به اسم "انسان" برای خودش قرار داده است و طبق امیال این موجود ناسپاس قوانین وضع می کند.

بعضی ها انسانیت را مستقل از دین می دانند و حتی می گویند که انسانیت خود یک دین است که شما را از دین های آسمانی نازل شده بی نیاز می کند! حتی بعضی ها پا را فراتر از این گذاشته و  می گویند انسانیت ما را از خدا هم بی نیاز می کند! مشکل این ایده آن است که انسان خالق خویش را منکر می شود و این خودش بزرگترین مشکل است. اگر انسان آنقدر ناشکر و ناسپاس باشد که خالق خویش را منکر شود، در آن صورت زیر بقیه چیزها هم میزند. خدا خالق ماست ،آن خالق متعال برای ما دستورات و نصایح فرستاده است. کسی که به وضوح زیر این قاعده ساده میزند، مطمئن باشید حقوق انسان های دیگر را هم رعایت نخواهد کرد.

تصور کنید یک جوان بگوید که پدر و مادر من برای من چکار کرده اند؟ (این روزها خیلی از جوانان از این حرفها میزنند) این جوان بدیهیات خیلی مهمی را با این حرفش منکر می شود. کسی که این بدیهیات را رد کند، چه تضمینی دارد قواعد من ‌درآوردی انسانیت را رعایت کند. از کسانی که توصیه خدا را رد می کنند و به جای آن انسانیت را مطرح می‌کنند باید پرسید که مگر دین خدا چه می گوید که با انسانیت ناسازگار است. خدای مهربان در قرآن همین مثال را زده است و شکرگزاری از والدین را بعد از شکرگزاری از خدا آورده است. زیرا کسی که زحمات والدینش را نادیده بگیرد، قطعا یا از ماجرا خبر ندارد و نمی داند با چه زحمتی بزرگ شده است، یا اینکه شعورش را از دست داده است.

 

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ ﴿۱۴

و انسان را در باره پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شیر باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش کردیم] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش که بازگشت [همه] به سوى من است (۱۴)

 

شیطان سعی دارد که برای انسان محیط نامناسبی بیافریند. انسان در زمین بدون دین الهی نمیتواند زندگی کند و مسیر درستی را طی کند. در اینجا، دین خدا ملازم انسان باید باشد. در نتیجه شیطان دین را از صحنه زندگی ها بیرون می نهد و یک دین من در آوردی به اسم انسانیت را بجای دین خدا می گذارد.

دین خدا به انسانها جهت میدهد و آنان را مواظب نگه میدارد. اما بنا به دینی که از طرف خدا نازل نشده باشد، انسانها بسته به وضعیت، جانب خوب و یا بد را می گیرند. اگر داخل کشتی گیر بیفتند و خطری واقعی آنان را تهدید کند، فقط خدا را به کمک میخوانند ولی اگر خطر را رد کنند، دوباره غیر خدا را همراه با خدا میخوانند.

 

فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ ﴿۶۵﴾

و هنگامى که بر کشتى سوار مى ‏شوند خدا را پاکدلانه مى‏ خوانند و[لى] چون به سوى خشکى رساند و نجاتشان داد بناگاه شرک مى ‏ورزند (۶۵(

 

ژن خوب و ژن بد، آقازاده و غیرآقازاده ، خودی و غیرخودی و ... از تقسیم بندیهای ناشایستی است که در یک جامعه هیچوقت نباید بوجود آید. جامعه ای که این اضداد را در خود داشته باشد و برای آن عادی سازی کرده باشد، یعنی جامعه سالمی نیست. اما ایدئولوژیهای انسانی من در آوردی ناخودآگاه جامعه را به چنین طبقاتی تقسیم میکنند. گاهی بعضی طریقتها و مذاهب اسلامی خود را طبقه خاصی میان مردم بحساب می آورند و حتی وقتی زکات می پردازند، فقط به طبقه خویش و هم ایدئولوژیهای خویش می پردازند. دلبسته بودن به طبقه خاصی تا این حد!! قطعا چنین زکاتی از نظر خدا قابل قبول نیست. صدقه قابیل پذیرفته نشد و اما صدقه هابیل پذیرفته شد زیرا قابیل در صدقه دادنش، دلبسته خدا نبود. دین انسانیت، انسانها را به جهان اول، جهان دوم، جهان سوم و ... تقسیم میکند. دین من درآوردی انسانها، برای اقشار جامعه خود، تقسیم بندیهای عجیب و غریبی انجام میدهند و عملا عدالت را از بین می برند. به همین خاطر خدای حکیم ، انسان را ظلوم خطاب میکند. زیرا گرایش به انسانیت ذاتا دارای صفات ظلوم، جهول، کفور، هلوع و ... است.

حتی بعضی مکاتب اسلامی در جلسات خصوصی خویش، اصرار دارند که به غیر معتقد به مکتب خود، زن ندهند و یا از آنها زن نگیرند. آنها فقط به هم مکتبیهای خویش زکات میدهند. مثل یهودیها که برای غیر یهودی، درصد ربا را چند برابر می گیرند و می گرفتند. ایدئولوژیهای ساخته دست انسان، بر اصول خاصی استوار است.

  • طبقاتی کردن کردن جامعه
  • ربا ، قمار و ...
  • تقسیم بندی انسانها به جهان اول و دوم و سوم و ...
  • با پیشرفت علم، خود را از دین خدا بی نیاز دیدن

 

انسان اگر طبق دستورات خدا رفتار نکند، به شیطان تبدیل میشود. فرق انسان و شیطان همین است و این مرز بین انسان و شیطان است. تنها ناجی انسانها، فقط خداست و بس. فقط خدا خودش میتواند انسانها را نجات دهد و حتی پیامبران را هم خود خدا نجات میدهد. آیات قرآنی همین را می فرمایند.

 

ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۰۳

سپس فرستادگان خود و کسانى را که گرویدند مى ‏رهانیم زیرا بر ما فریضه است که مؤمنان را نجات دهیم (۱۰۳)

 

قَالَ إِنَّ فِیهَا لُوطًا قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیهَا لَنُنَجِّیَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ کَانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ ﴿۳۲

گفت لوط [نیز] در آنجاست گفتند ما بهتر مى‏ دانیم چه کسانى در آنجا هستند او و کسانش را جز زنش که از باقى ماندگان [در خاکستر آتش] است‏ حتما نجات خواهیم داد (۳۲)

 

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ ﴿۸۸

پس [دعاى] او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را [نیز] چنین نجات مى‏ دهیم (۸۸)

 

بیایید درست زندگی کنیم و نیک بیندیشیم و نیک رفتار کنیم و گفتار نیک بگوییم و در این راه صبر و استقامت بخرج دهیم تا محیط مناسبی را برای زندگی خود و دیگران فراهم کنیم و مثل یک شیطان نباشیم. انسانی که شکرگزار خدا نباشد و از دین او سرباز زند، بمرور به یک شیطان تبدیل میشود. فرق بین انسان و شیطان، همین است.  این دنیا مرحله نجات غریق است. انسان دارد غرق میشود و هبوط کرده است و خدا بوسیله دینش میخواهد او را نجات دهد. ارسال رسولان نوعی عملیات نجات است. در آخر الزمان شرایط طوری پیچیده میشود که دیگر ارسال رسل بیفایده است و به همین خاطر دنیا به آخر میرسد.

 

ثُمَّ نُنَجِّی رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۰۳

سپس فرستادگان خود و کسانى را که گرویدند مى ‏رهانیم زیرا بر ما فریضه است که مؤمنان را نجات دهیم (۱۰۳)

 

إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴿۳۰

در حقیقت کسانى که گفتند پروردگار ما خداست‏ سپس ایستادگى کردند فرشتگان بر آنان فرود مى ‏آیند [و مى‏ گویند] هان بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید (۳۰)

 

  • اسعد حسینی
۲۴
بهمن
۰۳

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سی و پنجم)

آخر الزمان (قسمت بیست و ششم)

انتخاب (1)

 

همانطور که در قسمت قبل بیان شد، سوره تکویر داستان تحول انسان از  بدو خلقت تا روز قیامت است. آیات این سوره به مرور تحقق می یابند و تا زمان بگذرد، شدت تحقق این آیات بیشتر میشود. آیات این سوره نشانه های خوبی برای انسان ندارند. آنجایی که می فرماید "و آنگاه که خورشید پوشانده شود و ستاره ها کدر شوند" (إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ - وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ ). یعنی شرایط محیط زیستی بشر به آن سمت خواهد رفت. بشر آنقدر دود و آلایندگی در جو زمین رها کرده است که خورشید بطور واضح مشخص نیست و حتی شبها نمیتوان بطور واضح ستاره ها را دید و این ها خودش نمونه تحقق این آیات است. این آیات به مرور در زندگی انسانها تحقق می یابند و ظاهر میشوند و در نهایت به اوج خود می رسند. در قسمتهای قبلی، آیات دیگر سوره تکویر بررسی شد. اینبار دو آیه زیر بررسی میشود.

 

وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ﴿۸﴾ پرسند چو زان دخترک زنده به‏ گور (۸)

 

بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ﴿۹﴾ به کدامین گناه کشته شده است (۹)

 

یکی از دلایل مهمی که خدای حکیم عسل را شفابخش معرفی فرموده است طریقه تهیه عسل توسط زنبور عسل است. زنبور با راهنمایی پروردگار عالمیان گل‌ها و گیاهان را انتخاب می‌کند. خدا به زنبور عسل وحی می‌کند تا که راه‌هایی را طی کند که او می‌فرماید.

 

وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ ﴿۶۸

و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [=الهام غریزى] کرد که از پاره‏ اى کوهها و از برخى درختان و از آنچه داربست [و چفته ‏سازى] مى کنند خانه ‏هایى براى خود درست کن (۶۸)

 

ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۶۹

سپس از همه میوه ‏ها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى [آنگاه] از درون [شکم] آن شهدى که به رنگهاى گوناگون است بیرون مى ‏آید در آن براى مردم درمانى است راستى در این [زندگى زنبوران] براى مردمى که تفکر مى کنند نشانه [قدرت الهى] است (۶۹)

 

مسیرهایی که زنبور برای تهیه شیره گل و گیاهان طی می‌کند توسط وحی انتخاب می‌شوند (فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ) و دلیل اصلی شفابخش بودن عسل همین نکته است. نظام رحمانی برای او انتخاب می‌کند. شفابخش بودن عسل به این خاطر است که خدای رحمان روش‌ها و مسیرهای چیدن گل و گیاهان را تعیین می‌کند. مسیرهایی که زنبور برای تهیه شیره گل و گیاهان طی می‌کند توسط خدای رب العالمین (سُبُلَ رَبِّکِ) انتخاب می‌شوند و دلیل اصلی شفابخش بودن عسل همین نکته است. هر چیز دیگری و یا هر روش دیگری هم که بخواهید شفا در آن باشد، باید تحت فرمان ربّ باشد، یعنی به پذیرش ربوبیت خدای عالمیان ربط پیدا میکند و طبق آن چیزی باشد که ربّ ما فرمان داده است.

اگر ما انسان‌ها این مسیرها را از زنبور عسل بگیریم یعنی خاصیت شفابخشی را از عسل گرفته‌ایم. معمولاً انسان‌ها شکر و یا نیشکر را جلوی زنبور عسل می‌گذارند و به این طریق مسیر تهیه عسل را منحرف می‌کنند و خاصیت شفابخش بودن آن را ازش حذف میکنند و به قند عادی تبدیلش میکنند. حتی اگر گل‌هایی را گلچین کنید و جلوی زنبور عسل بگذارید، باز خاصیت شفابخشی عسل را کم کرده‌اید، زیرا انتخاب را از زنبور گرفته اید؛ اگرچه این روش بهتر از شکر و نیشکر است. زنبور باید طبق وحی رب العالمین گلها را بچیند؛ اما وقتی شما گلها را جلو او بگذارید، یعنی انتخاب را از او گرفته اید و به این طریق خاصیت شفابخشی خود را از دست میدهد. زیرا نوع گل ، مکان گل، دوز گل ، مسافت گل و ... را همگی باید زنبور خودش انتخاب کند تا که خاصیت شفا دهندگی او به صد در صد برسد. در آینده انسان پیشرفت زیادی خواهد کرد و البته در خیلی موارد غیر مفید. ممکن است که به تقلید از زنبور، شیره گل و گیاهان مختلف را بگیرد و آن را ترکیب کند ولی از آنجا که نوع گل، مکان گل، دوز انتخابی، مسافت و ... در شفا دهندگی عسل موثرند ولی انسان نمی تواند این پارامترها را درست تعیین کند و در نتیجه بجای عسل شفا بخش، یک مربا تولید میکند و به نام عسل معرفی میکند.

گاوی که در مزرعه رها شود تا خودش گیاهان را انتخاب کند با گاوی که گیاه محدود و کارتن را به او بخورانید، شیر این دو خیلی از نظر خاصیت و کیفیت متفاوت است. هر چقدر که انسان‌ها روش‌های انتخاب‌ها در طبیعت را دستکاری کنند خاصیت‌های مفید آن را می‌گیرند. به زبان ساده تر اگر انتخاب را از طبیعت و چرخه تولید بگیری و یا محدودش کنید، خاصیت واقعی خودش را از دست میدهد.

اگر آب باران، فوراً جلوی جاری شدن آن را بگیرید و وارد سد کنید، خاصیت‌های مهم آن را گرفته‌اید اما اگر آب باران در کوه‌ها و در دره‌ها و در میان خاک جاری شود خیلی از املاح و مواد مفید را با خود همراه می‌کند و خاصیت شفا دهندگی او بسیار بیشتر میشود.

بچه‌ها به زور به رشته‌های تحصیلی ای می‌روند که هیچ علاقه‌ای به آن ندارند و این نتیجه‌ای به جز بیماری و بیهودگی ندارد. آنها فقط به خاطر پول و موقعیت و مقام‌های اجتماعی آن رشته‌ها را انتخاب می‌کنند. خیلی از دختران و پسران برای علم آموزی درس نمی‌خوانند و بلکه برای به دست آوردن موقعیت‌های کاری و ازدواج، این‌ها را انتخاب می‌کنند که این روش اشتباه است. آنها بزور می خواهند که بچه هایشان را به دکتر و مهندس و سایر موقعیتهای به ظاهر خوب تبدیل کنند. انسانها باید خودشان انتخاب را انجام دهند و گرنه بی برکت است. گاهی یک شغل کم درآمد که با علاقه انتخاب شده است، از یک شغل پردرآمد و دهن پر کن، پر برکت تر است.

کارکرد نظام رحمانی بر اساس انتخاب‌های هوشمندانه است که خدای رحمان آن را می‌گرداند. اما نظام شیطانی انتخاب‌ها را محدود می‌کند و حتی اجبار میکند. بچه ای که فقط به خاطر پول و موقعیتهای اجتماعی، رشته تحصیلی و شغلی را انتخاب میکند، به یک نوع اجبار تن داده است. اجباری از طرف خانواده و یا اجتماع. یکی که معتاد است، انتخاب‌های بسیار محدودی برای خودش ایجاد کرده است. تمام زندگی او انتخابهای او،  تریاک و هیروئین و چند ماده مخدر دیگر است.

آدم و حوا در بهشت بودند و میلیاردها نعمت در اختیارشان بود و خدای حکیم تنها یک درخت را بر آنها حرام کرد. اما شیطان آنان را به سمت آن یکی که خدا منع کرده بود رهنمون شد و همین یک انتخاب مسیر زندگیشان را به دورترین و کوچکترین کره کیهانی به اسم زمین تغییر داد.

 

دو ایدئولوژی متفاوت در این جهان وجود دارد:

 

ایدئولوژی رحمانی: همه چیز حلال است بجز این یک درخت

ایدئولوژی شیطانی: همه را ول کنید و بچسبید به این یک درخت

 

در نظام شیطانی انتخاب‌ها از افراد گرفته می‌شوند و محدود می‌شوند و در نتیجه برکت و شفا از آن جامعه گرفته می‌شود. دولت‌ها در جاهایی کارخانجات می‌سازند که در آنجا آب نیست و یا در آینده با کمبود آب مواجه می‌شود. به این طریق این انتخاب غلط همه چیز را به هم می‌ریزد و باعث مشکلات عدیده‌ای می‌شود. اصلا کفر یعنی انتخاب غلط و ایمان یعنی انتخاب درست. یا به صورت دیگر بیان کنیم: انتخاب غلط در مسیر کفر است و انتخاب درست و رحمانی در مسیر ایمان است.

بعضی افراد می پرسند که آیا نوزاد دختر خوب است یا پسر؟ معمولا افراد در جواب این سوال، شروع به موشکافی میکنند و مزایا و معایب دختر و پسر را لیست میکنند. اما قرآن جواب جداگانه و متفاوتی به این سوال میدهد: هر چه که خدا بدهد همان خوب و مناسب است. آیات آخر سوره لقمان نکات فوق العاده ای را بیان میدارند که سرنوشت آینده بشر به همین یک آیه ربط پیدا میکند:

 

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ﴿۳۴

در حقیقت ‏خداست که علم [به] قیامت نزد اوست و باران را فرو مى‏ فرستد و آنچه را که در رحمهاست مى‏ داند و کسى نمى‏ داند فردا چه به دست مى ‏آورد و کسى نمى‏ داند در کدامین سرزمین مى‏ میرد در حقیقت ‏خداست [که] داناى آگاه است (۳۴)

 

مردم فکر میکنند که بعضی چیزها را در اختیار دارند. البته ممکن است در ظاهر در اختیار هم داشته باشند. اما خدای رحمان در آخرین آیه سوره لقمان، نکته فوق العاده ای می فرماید. آن قادر متعال می فرماید که بعضی چیزها نزد خداست:

 

  1. علم ساعت (عِلْمُ السَّاعَةِ)
  2. نزول غیث (وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ)
  3. آنچه که در ارحام است؟ (وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ)
  4. فردا چه بدست می آورید؟ (وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا)
  5. مرگ انسان در کجاست؟ (ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ)

 

در آیه اشاره شده است که تمام این پنج مورد نزد خداست.  اگر چه اکنون انسان ادعا میکند که تمام این موارد را میتوان تشخیص داد و حتی تغییر داد. مثلا انسان ادعا دارد که بوسیله روش IVF میتوان جنسیت جنین را تغییر داد. ظاهرا این روش با تغییر در ترکیب کروموزومهای X و Y  ؛ میتواند در تعیین جنسیت دخالت کند. اما این نکته به آن معنا نیست که این آیه زیر سوال رفته است. وقتی خدا می فرماید که علم این موارد نزد خداست، یعنی بهتر است که انسان در تعیین اینها دخالت نکند و به انتخاب خدا بسنده کند. در این گونه موارد، بهتر است که بشر در آن دخالت نکند و خدا را به عنوان بهترین انتخاب کننده بپذیرد. مثلا وقتی مردم در تعیین جنسیت جنین، دخالت میکنند، مرتکب قتل میشوند و باعث عدم تعادل بین جنس مذکر و مونث میشوند. هر چند که من معتقدم که بشر نمی تواند جنسیت نوزاد را تغییر دهد و بلکه او فقط جنینی (کروموزومی) که مورد دلخواهش نیست را میکشد و یا منع میکند و  اسم این را انتخاب جنسیت نوزاد گذاشته است! زمانی در چین، برای تعیین جنسیت، جنینهای دختر را از بین می بردند تا پسردار شوند. در نهایت توازن دختر و پسر به هم خورد و مشکلات غیر قابل پیش بینی رخ داد. مطمئنم که تعیین جنسیت به روشهای اختراعی انسان، نتیجه خوبی نخواهد داشت و خیلی مشکلات ناشناخته پیش خواهد آورد. بهتر است که انسان دست از علم زدگی  بردارد و  این انتخاب را به خدای عالمیان واگذار کند.

همانطور که گفته شد، حتی اگر زنبور عسل، انواع گل و گیاه جلوش بگذارید، شفای عسل را کم کرده اید. اگر در تعیین جنسیت نوزاد دخالت شود، دیگر برکت و شفا از بچه های نسل بعدی گرفته میشود و یک نسل رباتیک و بی معنا بوجود خواهد آمد که مثل رباتند و هیچ معنویتی در آنها نیست و هدف آنان فقط زندگی نباتی و شهوت و خلسگی خواهد بود. بگذارید جنسیت نوزاد را خود خدا انتخاب کند و به انتخاب خدای رحمان احترام بگذارید و به آن قادر متعال اعتماد و توکل کنید.

 

لِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ یَهَبُ لِمَنْ یَشَاءُ إِنَاثًا وَیَهَبُ لِمَنْ یَشَاءُ الذُّکُورَ ﴿۴۹

فرمانروایى [مطلق] آسمانها و زمین از آن خداست هر چه بخواهد مى ‏آفریند به هر کس بخواهد فرزند دختر و به هرکس بخواهد فرزند پسر مى‏ دهد (۴۹)

 

کلمه عربی یَشَاءُ مربوط به همین مورد است. یعنی بگذارید خدای رب العالمین خودش انتخاب کند و به اراده خدای بزرگ تعظیم کنید و از او اطاعت کنید، تا نسل ممتاز با معنویت بالا بوجود آید و نه یک نسل رباتیک ماشینی.

خدای مهربان با بارش باران و سایر نزولات آسمانی، امورات مردم را می چرخاند. اما مردم در این قاعده دستکاری میکنند و مثلا در جایی که آب کم است، محصولاتی می کارند که آب زیاد نیاز دارد و به این طریق مجبور میشوند که آب جاهای دیگر را به آن قسمت از زمین سرازیر کنند و تغییر مسیر دهند. تمام کارخانه ها و مراکز تولیدی در چند شهر بزرگ متمرکز شده است و اینها روش رحمانی نیست و در نتیجه روزی به دردسر تبدیل میشود.  شهر ها دارای سدهای بزرگ آب هستند و آب تمام یک منطقه جغرافیایی به سمت آن سرازیر میشود و در این میان، روستاهای آن قسمت بی آب میشوند ولی شهری ها آب فراوان در اختیارشان است و هر روز دوش می گیرند و ماشینشان را می شویند. بشر در انتخابهایش، عدالت را برقرار نمی کند و در نتیجه محیط زیست خود را به خطر می اندازد. اگر محیط زیست جایی خراب شد، یعنی عدالت در آنجا رعایت نشده است.

براساس آیه فوق، خدای توانا انسان را در دو حالت مذکر و یا مونث خلق میکند و جنس سومی در کار نیست (یَهَبُ لِمَنْ یَشَاءُ إِنَاثًا وَیَهَبُ لِمَنْ یَشَاءُ الذُّکُورَ). حتی اگر انسانی مادرزادی مشکلاتی در اعضای تناسلی خود داشته باشد، دلیل بر جنس سوم بودن او نیست. بلکه او یا مذکر است و یا مونث و حالت سومی وجود ندارد.

ظاهرا انسان جاهل و نادان میتواند ادعا کند که آیه آخر سوره لقمان را نقض کرده است و مثلا میتواند ادعا کند که میتواند جنسیت نوزاد را تعیین کند. ولی در اینجا توانستن مطرح نیست؛ بلکه بحث بر سر این است که آیا اصلا اینکار درست و صحیح است؟ قسمت دیگر آیه می فرماید که  (ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ) یعنی علم اینکه انسان در کجا می میرد، نزد خداست. اما انسان مغرور میتواند ادعا کند که میتواند طریقه مرگ و بالتبع مکان مرگش را بوسیله داروهای شیمیایی انتخاب کند. اگر چه این کار شدنی است. اما آیا کار صحیحی است؟ خیر.

انسان بوسیله تسلطش میتواند کارهای احمقانه ای انجام دهد. در بحث بین پیامبر ابراهیم و نمرود این مساله بسیار هویداست. پیامبر ابراهیم می گوید که خدای من می میراند و زنده میکند و نمرود برای منتفی کردن این دلیل، یک زندانی را در زندان میکشد و یک زندانی دیگر را آزاد میکند و به این طریق تسلط خود را به نمایش می گذارد. اما وقتی پیامبر ابراهیم، مساله ای خارج از تسلط نمرود بیان میدارد و میگوید که اگر راست می گویید، خورشید را  از سمت دیگر بیرون آر. در این حالت نمرود میماند و بادش می خوابد. اختیارات خیلی مهم نمرود کشتن زندانی و یا آزاد کردن زندانی بود. بشر با تفکرات مسخره و کوته بینانه خود میخواهد جا پای نظام رحمانی بگذارد.

انسان میتواند تمام نکات آخرین آیه سوره لقمان را نقض کند ولی این به معنای نابودی خودش است. مثلا میتواند هر کدام از نکات آیه را بصورت زیر نقض کند:

 

  1. علم ساعت (عِلْمُ السَّاعَةِ) :  دستکاری در زمان خواب و بیداری و شب و روز
  2. نزول غیث (وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ) : دستکاری در توزیع عادلانه آب و سایر نزولات
  3. آنچه که در ارحام است؟ (وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ): دستکاری در جنین و قتل جنینی که نمیخواهد
  4. فردا چه بدست می آورید؟ (وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا) : روآوردن به پیش بینیهای مسخره و فال گیری و کف بینی و ...
  5. مرگ انسان در کجاست؟ (ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ) : خودکشی و رو آوردن به روشهای شیمیایی درمانی و ...

 

بعضی دخالتها، که به ظاهر علمی هم هستند، در عمق خود، مشکلات دیگری را می آفرینند و با نظام رحمانی ناسازگاری پیش می آورند و کم کم از نظام رحمانی جدا میشوند. این را رجم شدن می گویند. انسان با دخالت در اموراتی که اراده آن فقط شایسته رب العالمین است، خود را رجم میکند و به این میگویند خود را رجم کردن. وقتی پنج مورد آیه بالایی نقض شود، آخر الزمان است و کار زمین به پایان می رسد و داستان زندگی جاهلانه انسان روی زمین تمام میشود.

یک خوشه گندم در نظام طبیعی که خدا آفریده است، طی مراحلی رشد می یابد که در واقع پرورش می یابد. وقتی گندم رشد میکند و سر از خاک در می آورد، کم کم رشد میکند. هر روز باد به این خوشه میخورد. خوشه گندم در مقابل فشار باد مقاومت میکند تا که نیفتد. این خوشه گندم گاهی تا یک متر بلند میشود با یک ساقه باریک ولی مقاوم رشد می یابد. طوریکه یاد گرفته است در مقابل فشارهای باد مقاومت کند و نشکند. اما همین گندم اگر در گلخانه رشد کند؛ نمی تواند چنین شرایطی را تجربه کند و این گندم کیفیت گندم طبیعی را ندارد. وقتی محصولات در شرایط رحمانی و طبیعی رشد نکنند، کیفیت خوبی هم نخواهند داشت. فرزندی که در شرایط رحمانی رشد نکند و مصنوعی بار آید، دیگر کیفیت خوبی هم نخواهد داشت. باید تربیت خدای بزرگ را بپذیرد و طبق دستورات خدا عمل کند تا مثل ساقه گندم مقاوم بار آید و معنویت خوبی کسب کند. باید باد و مشکلات و فشارهای روزگار به بچه ها بخورد تا بچه مفید و با کیفیت بار آید. بعضی ها می گویند که آنقدر رفاه برای بچه هایم فراهم میکنم که قند تو دلش آب نشود و البته این نوع رفاه بسیار مضر و بد است.

ما طوری آفریده شده ایم که محدودیتهایی داریم. مثلا ما نمیتوانیم جلو تنفس خویش را بگیریم. اگر کسی با چکش روی زانوی ما بزند، ناخودآگاه عکس العمل نشان میدهیم. ما در موقع خطر واقعی همچون زلزله و تصادفات، رفتارهای کاملا متفاوتی از خود بروز میدهیم و بعضی از آنها از کنترل خودمان خارج است و غیر ارادی است. موقع خطر روی کَشتی، انسان غیر خدا را از یاد می برد و از خدا طلب کمک میکند. البته این رفتارهای غیر ارادی، به حساب نمی آیند. بلکه خدا از ما میخواهد که در شرایط عادی و نرمال، آزادانه و آگاهانه، خدا را انتخاب کنیم. اعمال ارادی ماست که نزد خدا با ارزش است و باعث رشد نفس ما میشود. بنابراین توبه در شرایط عادی قابل قبول است و نه در شرایط اجبار. اجباری کردن دین بی معناست. زیرا اصلا ماهیت دین در اختیاری بودنش است. اجباری کردن دین با تکذیب دین هیچ فرقی ندارد، زیرا انتخاب دین جزو ماهیت اصلی دین است. خدا بی دینی را قبول ندارد ولی اجبار هم نمی کند. خدا خالق و آفریننده ماست و بهتر از هر کسی میتواند ما را اجبار کند، اما این انتخاب را بر عهده خود ما گذاشته است (لا اکراه فی الدین). خدا انسان با کیفیت میخواهد و نه انسان ماشینی و رباتیک.  اعدام مرتد بی معناست. خدا هیچ جای قرآن، برای کسی که دین را رد میکند، اعدام نگذاشته است و این یک قانون بی معنا و ضد رحمانی است.

هیچ پیامبری دین را به مردم اجبار نکرده است، بلکه فقط نصیحت کرده است. جنگهای پیامبر محمد با مشرکین بخاطر دفاع از خود بود و نه اجبار دین به آنها. متاسفانه مردم نصیحت کنندگان را دوست ندارند، زیرا فکر میکنند نصیحت کنندگان آزادی انتخاب آنان را می گیرند.

 

أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی وَأَنَا لَکُمْ نَاصِحٌ أَمِینٌ ﴿۶۸

پیامهاى پروردگارم را به شما مى ‏رسانم و براى شما خیر خواهى امینم (۶۸)

 

با مطالعه آیات قرآنی متوجه خواهیم شد که فرق مهمی بین جهنم و بهشت است و آن این است که جهنم یک انتخاب است که انسان خود آن را انتخاب میکند. اما بهشت را خدا خودش برای مومنان انتخاب میکند. خدا از انسان خیلی خیلی بخشنده تر و مهربانتر است. خدای حکیم بهترین انتخاب کنندگان است. اگر انسان به حال خود رها شود و از دستورات من در آوردی خودش پیروی کند، در نهایت به جهنم خواهد رسید. اما خدا ما را به شرایط بهشت میرساند. انسان خودش انتخاب کرد که به اینجا روی کره زمین بیاید و شاهد این همه ناملایمات و بی عدالتی ها باشد. این اولین انتخاب جاهلانه و ظالمانه انسان بود که مبدا و منشاء تمام انتخابهای دیگرش هم از همین بر می خیزد.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار انتخاب] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را انتخاب کرد، براستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

جالب است که در آیه بعدی، دلیل این کار بیان شده است تا که منافق و مشرک و مومن از هم جدا شوند.

 

لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ﴿۷۳

[آرى چنین است] تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و توبه مردان و زنان با ایمان را بپذیرد و خدا همواره آمرزنده مهربان است (۷۳)

 

 

قبول این مسئولیت توسط انسان، ذاتا دارای خطرات فراوانی بود که خدای رحمان با آن موافق نبود و به همین خاطر در آخر آیه، انسان را ظالم و نادان خطاب میکند. خدا از این انتخاب انسان راضی نبود. زیرا انسان ترجیح داد که خود را بر خدا ترجیح دهد. دیگر موجودات این حماقت انسان را مرتکب نشدند و حاضر نشدند روی موجودیت خویش قمار کنند. خدا مخالف این انتخاب بود ولی اجبار نکرد و شرایط را برای این انتخاب انسان فراهم کرد. روشی که انسان انتخاب کرد، قمار بود، یک هیجان کاذب و خطرناک بود. آدمی حتی اگر قمار هم بکند، سر موجودیت خویش و اصل خویش قمار نکند. در این قمار، قطعا انسان باخته است و همین حالا نتیجه مشخص است. انسان با این انتخاب میخواهد بگوید که ساخته های دست خود بر نعمات رحمانی می ارزد. اما حتی با این وصف، خدای عالمیان آنقدر مهربان است، که در راهی که انسان انتخاب کرده است، باز او را کمک میکند و حتی اکتشافاتی در ذهن او می اندازد. تمام اختراعات مفید را خدا خودش در ذهن انسانها می اندازد. خدا اختراع چیزهایی را در ذهن انسان می اندازد که خود انسان با آن همه ادعا به ذهنش نمی رسد؛ همانطور که آیه زیر می فرماید (وَیَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ). یعنی در آینده چیزهایی را در ذهن بشر می اندازد که بشر نمیداند. البته انسان جاهل فکر میکند که تکنولوژی کنونی را خودش اختراع کرده است.

 

وَالْخَیْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِیرَ لِتَرْکَبُوهَا وَزِینَةً وَیَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۸

و اسبان و استران و خران را [آفرید] تا بر آنها سوار شوید و [براى شما] تجملى [باشد] و آنچه را نمیدانید مى ‏آفریند (۸)

 

با قبول امانت، انسان، بزرگی خدا را زیر سوال برد و آن را انکار کرد و جهالت خود را همان موقع آشکار کرد. بنابراین داستان آزادی انسان، داستان قبل از آمدن ما به زمین است. انسان به خیال خود خواست که خودش آزادانه روشها را انتخاب کند. اما حالا در گِل مانده است و آرزوی همان بهشتی را دارد که از آنجا بیرون رانده شد.

کسی که عابر بانک را اختراع کرد، ابتدا رمزش را شش رقمی در نظر گرفته بود. اما زن او گفت که حفظ شش رقم سخت است و بهتر است آن را چهار رقمی کند. بعضی ساده سازی ها و ظرافتها و نکته سنجی ها در اجتماع به پیشنهاد زنان انجام شده است. زن و مرد در کنار هم، وظایف متفاوتی دارند و در این حالت برای اجتماع مفیدند. اگر مردان تنها بودند و زنان به عنوان ازواج در کنار آنان نبودند، شاید مردان در زندگی به یک قابلمه و تابه و دو قاشق و چنگال بسنده میکردند. اما زنان در این مورد سلیقه بهتری دارند و مقداری ظرافت و زیبایی به این امور داده اند. مردان و زنان بصورت زوج آفریده شده اند و هر کدام بدون دیگری، راه غلط را طی میکنند. اما اگر زنان بخواهند فمنیست شوند و مردانه فکر کنند، در آن صورت باز راه و روش اشتباه خواهد بود. وقتی زنان یک جامعه فمنیست شوند، فشار اجتماعی روی آن جامعه چندین برابر میشود. دیگر زنان و مردان و سایر اعضای خانواده کار مجزا میخواهند، ماشین مجزا میخواهند، خانه مجزا میخواهند و ... مثل این است که به یکباره جمعیت را چند برابر کنید. در حالت عادی، خانواده ملاک قرار می گرفت و برای هر خانواده ای یک شغل، یک وسیله نقلیه، یک نان آور کافی بود. اما وقتی انسانها در سطح خانواده از هم بپاشند و ازدواج نکنند، دیگر کانون خانواده تجزیه و شکافته میشود و شبه خانواده هایی ایجاد میشوند و فشار بیش از حد به اجتماع وارد میشود. خدای حکیم، در اجتماع، کوچکترین نهاد را خانواده قرار داده است. اما انسانها آن را تجزیه میکنند و از هم دور میشوند. این نوع انتخابها اشتباه است. روی بعضی انتخابها نباید زیاد اصرار کرد. حقانیت انتخابها را به خدا واگذارید. مباهله در سطح خانواده روشی برای زمان به بن بست رسیدن در انتخاب است. یعنی بعد از آن دیگر تجزیه نکنید. آیه مباهله این نکته را برای ما بیان میدارد. یعنی بگذارید آخرین نود و نهاد خانواده باشد.

 

فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ ﴿۶۱

پس هر که در این [باره] پس از دانشى که تو را [حاصل] آمده با تو محاجه کند بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما و شما را فرا خوانیم سپس مباهله کنیم و لعنت‏ خدا را بر دروغگویان قرار دهیم (۶۱)

 

آیه مباهله معنای دیگری هم دارد. خدا در این آیه دارد سیستم گفتار دو طرفه صحیح و سالم را به ما یاد میدهد. خدا در این سیستم صحیح سه نوع گفتگو و طرز تفکر (أَبْنَاءَ وَ أَنْفُس وَ نِسَاءَ) را در نظر می گیرد. یعنی:

 

أَبْنَاءَ : سیستم تفکری و مجادله بچگانه

نِسَاءَ: سیستم تفکری و مجادله زنانه

أَنْفُس: سیستم تفکری و مجادله مردانه

 

خدا به مجادله کنندگان می فرماید که سیستم خدا کلی است و در هر سه قشر جامعه صحیح است و به واقعیت نزدیکتر است. دلایلی که خدا برای دین در نظر می گیرد، برای کودکان، زنان و مردان، هر سه گروه مناسب است. خدای مهربان به مومنان دستور میدهد که خیلی اهل مجادله الکی و بیفایده نباشند. اگر کسی حرف حق را قبول نکرد، بهتر است که روش خود را از آنها جدا کنید و زیاد با آنها بحث نکنید. خدا نمیخواهد بعضی بحثها و مجادله ها تا قیامت ادامه یابد، بلکه باید در یک نقطه ای راه خود را جدا کنید. خدا می فرماید لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ  :  یعنی هر کس به دین خودش و اجباری در دین نیست.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ ﴿۱بگو اى کافران (۱)

لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ﴿۲آنچه مى ‏پرستید نمى ‏پرستم (۲)

وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿۳و آنچه مى ‏پرستم شما نمى ‏پرستید (۳)

وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ ﴿۴و نه آنچه پرستیدید من مى ‏پرستم (۴)

وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿۵و نه آنچه مى ‏پرستم شما مى ‏پرستید (۵)

لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ ﴿۶دین شما براى خودتان و دین من براى خودم (۶)

 

ما نمی توانیم خودمان به اختراع خودمان، معنویت کسب کنیم. شما همین حالا بروید ده تا فیلم نگاه کن و در نهایت خسته میشوید. اما یک اتفاقی سر راه شما قرار می گیرد و شما آن را در زندگی واقعی خود حل می کنید؛ به اندازه صد برابر این فیلمها، معنویت به شما یاد میدهد. معنویتها را بگذارید نظام رحمانی برایمان انتخاب کند و این به سود ماست. خدا رب العالمین است و بهتر از هر کسی خوراک معنوی ما را میداند. بگذارید خنده ها و گریه ها را خدای عالمیان برایمان انتخاب کند و نه کارشناس جوک و استنداپ کمدی و روشهای مصنوعی دیگر.

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿۴۳و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند (۴۳)

وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا ﴿۴۴و هم اوست که مى‏ میراند و زنده مى‏ گرداند (۴۴)وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَى ﴿۴۵و هم اوست که دو نوع مى ‏آفریند نر و ماده (۴۵)

 

خنده و گریه هایی که خدا خودش بر ما جاری میکند و ناشی از حوادث طبیعی و رحمانی باشد، در سلامت روانی ما تاثیرگزار است و منجر به شکر گزاری و ذکر و یاد نام مبارک خدا میشود. برخلاف باور عموم، جوک تعریف کردن ، به معنای خنده واقعی نیست و بلکه یک خنده مصنوعی است و هیچ تاثیری در روان انسان ندارد. و فقط شما را از درمان واقعی دور میکند. افرادی هستند که هفتگی هزینه های زیادی در کنسرتهای موسیقی میکنند برای کمی گریه و خنده مصنوعی.

 

 بعضی شاخه های روانشناسی می گویند که همیشه خوشحال باش، همیشه شاد باش و ... و یا بعضی آهنگها می گویند که همیشه غمگین باش، همیشه در گیرخود باش و ... تمام اینها خنده ها و گریه ها مصنوعی هستند و گریه و خنده واقعی فقط در نظام رحمانی امکان پذیر است و لاغیر. خنده هایی که واقعا انسان را خوشحال کند و تاثیر عمیقی روی روان آدمی دارد. در نظام رحمانی باشید و بگذارید خدا خوشحالتان کند.

آیات قرآن نباید انتخابی شود و بلکه باید به کلیت قرآن ایمان بیاوریم و نباید به قسمتی ایمان آوریم و به قسمتی ایمان نیاوریم. به تمام رسولان باید ایمان آوریم و نه فقط به تعدادی. پیامبر محمد از رسولان دیگر بالاتر نیست و بلکه رسولی است مثل رسولان قبلی. ما موظفیم به همه آنها بدون استثناء ایمان آوریم.

 

إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیُرِیدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَیُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا ﴿۱۵۰

کسانى که به خدا و پیامبرانش کفر مى ‏ورزند و مى‏ خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند و مى‏ گویند ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انکار مى ‏کنیم و مى‏ خواهند میان این [دو] راهى براى خود اختیار کنند (۱۵۰)

 

أُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا ﴿۱۵۱

آنان در حقیقت کافرند و ما براى کافران عذابى خفت ‏آور آماده کرده‏ ایم (۱۵۱)

 

وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولَئِکَ سَوْفَ یُؤْتِیهِمْ أُجُورَهُمْ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ﴿۱۵۲

و کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچ کدام از آنان فرق نمى‏ گذارند به زودى [خدا] پاداش آنان را عطا مى ‏کند و خدا آمرزنده مهربان است (۱۵۲)

 

قرآن شفای قلبهاست ولی اگر قرآن و آیاتش انتخابی شود، دیگر شفا بخش نیست و حتی ممکن است دچار خسران شود. مثلا فمنیستهای مسلمان عملا به تمام آیات قرآن ایمان ندارند و معانی بعضی آیات که به ضررشان است را منحرف میکنند.

جامعه جهانی به سمت و سوی جامعه جهانی واحد میرود؛ اما نه در جهت مثبت؛ بلکه در جهت منفی. این جامعه دیگر مرز نمی شناسد و اگر رئیس قدرتمندترین کشور دنیا بسرفد؛ در قیمتهای جهانی تاثیر گزار است. قبلا ما انتخابهای زیادی داشتیم ولی حالا سیاستهای قدرتهای بزرگ بصورت آبشاری در زندگی عادی ما هم تاثیر گزار است. این سیاستها انتخابهای ما را محدود میکنند. زمانی خواهد رسید که کشورهای دنیا مثل یک ایالت کوچک از قدرتهای بزرگ هستند. همین حالا خیلی کشورها چشمشان دنبال ترامپ است تا که ببینند چه می گوید و چه تصمیمی می گیرد. دنیا رو به تک رهبری میرود. قبلا انسانها خیلی چیزها را ذخیره می کردند ولی حالا نمی توان ذخیره کرد. ثروتمندترین فرد جهان هم مجبور است کار کند. مردم مجبورند که قوانین و مقررات کشورهای بالایی ها را بپذیرند و محدودترمیشوند و دامنه انتخابهایشان تنگتر میشود. دنیا دارد رو به تک رهبری میرود؛ مردم زندگیشان سخت تر میشود و مجبورند که بعضی امورات خود را دست دولتها بسپارند و دولتها هم در عقاید و مرام آنان دخالت خواهند کرد. جوری خواهد شد که اگر مثلا مریض شوی و نخواهی پیش مراکز درمانی شیمیایی بروی؛ بهت گیر میدهند و به عنوان ویروس و مختل کننده امور اجتماع شناخته میشوی. اینها انسان را به سمت ربات گونگی میبرد.  بعضی امورات به ما اجبار شده است. مثلا ما نمی توانیم موبایلمان را کنار بگذاریم، زیرا بدون آن زندگی میسر نیست. نظام نوین جهانی اتوماتیک بوجود میاید و شرایط جامعه جهانی در برآیند کلی به آن سمت خواهد رفت و این همان مهیا نمودن شرایط آخر الزمانی است. اگر همین حالا یکی از زمان گذشته را به زمان حال بیاورند و وضعیت امروز ما را ببیند، دو سه ساعت به این وضعیت می خندد.

در آینده برای ازدواج سایتهایی تشکیل میشود و سلایق و خصوصیات افراد در آن نگهداری میشود و باید طبق این فرآیند ازدواج کنید و حتی ممکن است که خود سایت از طریق هوش مصنوعی همسر افراد را انتخاب کند و اجبار به ازدواج هم بکند. به این طریق ساده ترین انتخابها هم از انسان گرفته خواهد شد. انسانی که به نظر خویش برای انتخاب بهتر از انتخاب خدای رحمان به روی زمین آمد، کم کم تمام انتخابهایش را از دست میدهد. حالا معنای آیات زیر را خیلی خوب میتوان فهمید.

 

وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ﴿۸﴾ از انتخابهای کشته شده سوال میشود. (۸)

 

بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ﴿۹﴾ به کدامین گناه از بین رفته است (۹)

 

کلمه الْمَوْءُودَةُ فقط به معنای نوزاد دختر نیست و بلکه به معانی زیر هم هست.

الْمَوْءُودَةُ = نوزاد دختر، نوزاد پسر، استعدادهای خدادادی، توانایی های اولیه، انتخابهای نظام رحمانی، انتخاب همسر، انتخاب شغل، انتخاب رشته تحصیلی و ...

جامعه جدید بشری این موارد را از بین خواهد برد و آن را به صورت اجباری (اجبار سیستماتیک) در می آورد و البته شاید در ظاهر یک کمی انتخاب و آپشن هم داشته باشد. کم کم به آن نتیجه می رسیم که:

 

 ای انسان تو در حد آن نیستی که در بعضی چیزها دخالت کنید و ای کاش بهتر بود که به انتخاب نظام رحمانی احترام می گذاشتید و باعث این همه ناعدالتی نمی شدید.

  • اسعد حسینی
۱۸
بهمن
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سی و چهارم)

خودکشی

 

أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ ﴿۱آیا کسى را که دین را دروغ مى‏ خواند دیدى (۱)

فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ ﴿۲این همان کس است که یتیم را بسختى مى ‏راند (۲)

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳و به خوراک‏ مسکینانه ترغیب نمى ‏کند (۳)

 

کلمه دین در قرآن، به معنای سبک و بینش و روش زندگی است. سه آیه ابتدایی سوره ماعون، به دو نکته خیلی مهم اشاره می فرمایند.

 

  1. راندن یتیمان
  2. رغبت نکردن به خوراک ساده و مسکینانه

 

مترجمان قرآن، این دو آیه را خیلی سطحی ترجمه کرده اند. قرآن یک کتاب معمولی نیست مثل کتابهای دیگر، بلکه یک کتاب آخر الزمانی است و سرنوشت بشر در گرو عمل به کلمات این کتاب آخر الزمانی است. یتیم در قرآن معنای اصلیش به کسی گفته میشود که معنویت ناقصی دارد و یا کمبود معنویت دارد. زیرا یتیم نمیتواند رتق و فتق امور خود را بدرستی انجام دهد. دنیای آخر الزمان بیش و پیش از نیاز به امور مادی، به امور معنوی نیازمند است. یتیم کسی است که نمی تواند امور معنوی را کسب کند و از نظر معنوی بی پشت و پناه است.  در واقع کسی که نتواند معنویت واقعی کسب کند، توانایی رتق و فتق امور دنیوی خود را هم از دست میدهد، زیرا هر لحظه ممکن است اشتباهات جبران ناپذیری کند. قمار کردن بخاطر کمبود معنویت اتفاق می افتد. یکی قمار میکند و تمام ثروتش را از دست میدهد، زیرا او بدلیل کمبود و نقصان معنویت اصلا نمیداند که وارد چه ماجرائی شده است.

انسان برای حل این موضوع، از دستورات خدا استفاده نمی کند و روشهای من درآوردی خود را بکار می گیرد. خیلی از دستورات روانشناسی مثل کودک درون و مدیتیشن و یوگا و سایر روشهای شیطانی، برای از حالت یتیم درآوردن افراد به وجود آمده اند. اما این روشها غلط هستند و در عوض افراد را بطور کامل به یتیم معنوی تبدیل میکنند و آنها را کاملا تنها میکنند و همان ذره معنویت را هم از آنها می گیرند.

 همچنین طعام در آیه فوق، علاوه بر تغذیه، به معنای فیدبک هم هست. فیدبک یعنی نتیجه کردار انسان و بازخورد آن. بنا بر این توضیحات، آیات فوق میتوانند به دو معنای مهم اشاره فرمایند.

  1. راندن یتیمان : محروم کردن زیردستان از معنویت واقعی - محروم کردم خانواده از معنویتهای واقعی - دادن معنویت غلط به کسانی که معنویت نیاز دارند و ...
  2. ترغیب نکردن به خوراک مسکینانه :  عدم تمایل به گرفتن فیدبکهای ساده و روزمره  -  خاکی نبودن بلندپرواز بودن سخت گیری کردن در امورات مردم  و ...

بنابه فرمایش خدای عالمیان، کسی که این دو مورد را رعایت نکند؛ کسی است که دین را رد کرده است (أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ ). این دو نکته، یک نوع سبک زندگی غلط هستند. اولی که راندن یتیمان است؛ یعنی معنویت صحیح به دیگران یاد نمی دهند و یا از آن جلوگیری میکنند؛ اما دومی عدم ترغیب به فیدبکهای ساده، یعنی معنویت صحیح به خود و دیگران ندادن. پس:

 

  1. راندن یتیمان: معنویت صحیح به زیردستان یاد ندادن. بعضی افراد، خانواده شان را با خدا و بهشت و جهنم آشنا نمی کنند و فکر میکنند اینطوری با کلاس تر است. آنها ناخواسته خانواده خود را لائیک بار می آورند و به این طریق معنویتها را از آنها محروم میکنند. این خانواده ها ناخواسته در آغوش معنویتهای غلط همچون مدیتیشن می افتند.

 

  1. عدم تمایل به فیدبک ساده: خود و دیگران را از معنویت صحیح محروم کردن. اما گاهی افراد بخاطر تفکراتی که از دیگران تقلید میکنند و یا بلندپروازانه فکر میکنند، خود را از معنویتهای ساده محروم میکنند.

 

هر فردی باید خودش را متقاعد کند که به فیدبکهای ساده و کم امکانات و مسکینانه تمایل پیدا کند. این مساله آنقدر مهم است که خدای مهربان همین آیه را در جای دیگری از قرآن دوباره ذکر فرموده است. دین در قرآن به معنای بینش و سبک زندگی است. خدا در آیه می فرماید (أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ ) آیا کسی که دین را رعایت نمی کند را دیده ای؟ در آیه بعدی دلیل رعایت نکردن را بیان فرموده است: نتیجه رعایت نکردن دین، ندادن معنویت به دیگران و محروم کردن آنان از کسب معنویت صحیح و عدم تمایل به فیدبکهای ساده است که معانی آن بسیار عمیق است و همین دو نکته اگر رعایت شود، تاثیر شگرفی روی معنویت انسان دارد. بنابراین با رعایت همین دو نکته ساده، میتوان ساختمان معنوی خود را بنا نهاد. خدا اسم این ساختمان معنوی را دین می نامد. دین یک کلمه اوستایی از ریشه دئنا (Daena) است که بعدا وارد زبان عربی شد، به معنای راه و روش و بینش و جهان بینی زندگی.

همانطور که گفته شد، طعام علاوه بر غذا، به معنای فیدبک هم هست. فیدبک یعنی نتیجه و بازخورد کارها و امور روزمره از نظر ( پندار کردار - گفتار). بعضی مواقع آدمی کارش به جایی میرسد که فیدبک تفکرات و کارهای روزمره اش به او لذت نمی دهد. در این حالت طَعَامِ الْمِسْکِینِ در آیه یعنی فیدبک کارهای ساده و روزمره. مثلا از اینکه بعد از غذا خوردن شکرگزاری کند، عارش می آید و به این طریق فیدبک کارها و امور روزانه خود را از دست میدهد. زیرا بخاطر تسلط غرور و تکبر بر او، فیدبکهای ساده به او لذت نمی دهد. در حالی که راز کسب معنویت در گرفتن همین فیدبکهای ساده است. شکرگزاری درکارهای روزمره، لذتهای کارهای عادی و مادی را به معنویت تبدیل میکند و همین معنویتها یک فیدبک به نفس ما میدهند و  در نتیجه نفس قوی تر میشود و به نا امیدی نمی رسد. در زمانهای قدیم، مردم بعضی غذاهای لذیذ را ماه به ماه و یا سال به سال میخوردند و از آن لذت بیشتری می بردند. اما اکنون این جور لذتها از حالت معنوی خارج شده است و در نتیجه حتی اگر مردم هر روزه مصرف کنند؛ از آن لذت نمی برند. زن و شوهرهایی که در کنار هم، لذتها را با شکرگزاری و با دخالت جایگاه واقعی خدا در تولید لذت؛ به حالت معنوی تبدیل میکنند؛ باعث رشد نفس خویش شده و زوجیت خویش را بهتر حفظ میکنند و درکنار هم لذت بیشتری می برند. زن و شوهری که در کنار هم به همدیگر معنویت ندهند، ارتباطشان به یک ارتباط شیطانی بدل میشود. ارتباط عشق بین زنان و شوهران یک ارتباط شیطانی است که هدف اصلیش ، حذف کردن ارتباط معنوی بین زوجین است. ازواج باید به همدیگر معنویت بدهند و این فقط در سایه مودت و رحمت امکان پذیر است. اما عشق یک مفهوم افراطی است که کلا معنویتها را کم رنگ کرده و یا حذف میکند. به نظر شما کسی که بطور خیلی افراطی از دیگری تعریف میکند و آویزان او میشود، میتواند همسر خود را یک نصیحت ساده بکند و به او معنویت یاد دهد؟ خیر. خدای مهربان مخالف دوست داشتن و دوست داشته شدن نیست. این یک واقعیت انکار ناپذیر است که زنان از نظر معنوی پایداری کمتری نسبت به مردان دارند و در این زمینه به حالت یتیمی نزدیکترند. بنابراین آنچه که یک زن به آن نیاز دارد، مودت و رحمت است و نه عشق.  عشق زنان را از معنویت واقعی محروم میکند و تکبر و غرور را در آنان پرورش میدهد. به همین خاطر در بعضی آیات قرآن وقتی از زنان یاد میکند، همزمان از یتیمان هم یاد میکند تا خدای حکیم به ما یادآور شود که زنان از نظر معنوی به یتیمی نزدیکترند و میخواهد بفرماید که ای مردان در این مورد مواظب زنان باشید و با مفاهیم چرت و پرتی مثل عشق، آنان را فریب ندهید و آنان را در خیالات نیندازید.

 

یَسْتَفْتُونَکَ فِی النِّسَاءِ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِیهِنَّ وَمَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ فِی یَتَامَى النِّسَاءِ اللَّاتِی لَا تُؤْتُونَهُنَّ مَا کُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَنْ تَقُومُوا لِلْیَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِهِ عَلِیمًا ﴿۱۲۷

و در باره زنان راى تو را مى ‏پرسند بگو خدا در باره آنان به شما فتوا مى‏ دهد و [نیز] در باره آنچه در قرآن بر شما تلاوت مى ‏شود در مورد زنان یتیمى که حق مقرر آنان را به ایشان نمى‏ دهید و تمایل به ازدواج با آنان دارید و [در باره] کودکان ناتوان و اینکه با یتیمان [چگونه] به داد رفتار کنید [پاسخگر شماست] و هر کار نیکى انجام دهید قطعا خدا به آن داناست (۱۲۷)

 

وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا ﴿۳

 

اصلا هدف از ازدواج هم همین است که زن و شوهر به همدیگر معنویت درست بدهند و همدیگر را تغذیه معنوی کنند. رابطه عشق از دادن و گرفتن معنویت بین زوجین جلوگیری میکند. زیرا این خاصیت عشق است. عشق ارتباط و حالتی از ذهن را در آدمی بوجود میاورد که نمی گذارد به سمت ارتباطات و معنویات واقعی برود.

مردم فکر میکنند که باید این فیدبکها و لذتها را خودشان تولید کنند، در حالی این فیدبکها و لذتها، در جریان زندگی پیش میاید و ما باید فقط کسبش کنیم. در هر کاری که انجام می دهیم، سعی کنیم به فیدبکهای معمولی و ساده و در دسترس رضایت دهیم و گرنه نا امید و سرخورده میشویم. گاهی کمک به یک مسکین و یا رفع مشکل یک فرد در حد توان و برداشتن یک مانع، راهنمایی، ایجاد صلح بین دو نفر و یا یک مسافرت ساده و کم هزینه میتواند فیدبک ساده و در عین حال موثری برای ما داشته باشد. ما به این فیدبکها در امور روزمره خود نیازمندیم و باید آنها را بگیریم. اینها همان کردار نیک هستند که معنویت ما را تغذیه میکنند.  بعضی افراد به فیدبکهای معمولی راضی نیستند و آنها برای گرفتن فیدبک مجبورند که هزینه های زیادی بکنند و به این طریق بر خود و جامعه خود فشار وارد میکنند. سبک زندگی غلط اگر ادامه یابد و مداوم باشد، آدمی را مایوس و نا امید میکند. به همین راحتی. خداپرستی فقط مربوط به زمانهای عبادت نیست و بلکه نام خدا باید در هر قسمتی از زندگی باشد. عدم دخالت دادن نام خدا در لذتهای زندگی؛ باعث حرص و عطش نسبت به آن لذتها میشود و باعث میشود که مردم در هر چیزی زیاده روی و اسراف کنند و این لذتها برای آنها یک نوع اعتیاد بحساب میاید. بعد از مدتی مثل یک معتاد مجبورند که منبع لذت را عوض کنند و همینجاست که نا امیدی و یاس پیش میاید.

بعضی ها بخاطر غرور و خود بزرگ بینی، فیدبکهای ساده امور روزمره را از دست میدهند، زیرا لذت ناشی از آن را ناچیز و ساده می انگارند و آن را در سطح طبقه اجتماعی خود نمی دانند. اگر ما به فیدبکهای ساده زندگی رضایت ندهیم و آنها را نگیریم، به مرحله نا امیدی و یاس در زندگی خواهیم رسید. ردپای خودکشی در مراحل زندگی افرادی که خودکشی میکنند، به یکباره بوجود نمی آید و آنها یهویی خودکشی نمی کنند، بلکه سبک و استایل زندگی آنها را به سمت خودکشی سوق میدهد. آنها با خودکشی خود، میخواهند یک موفقیت بدست آورند و یک فیدبک بگیرند. انسانها به گرفتن فیدبک کارهای خویش نیازمندند و گرنه از نظر معنوی می میرند. گرفتن این فیدبکها، غذای معنویت ماست. مرگ در لایه معنوی با مرگ در لایه جسمانی متفاوت است. وقتی فیدبکهای ساده که فراوان در دسترس است را از دست دهیم، معنویت  انسان بی غذا می ماند و افراد دربدر دنبال کسب معنویت از روشهای دیگر هستند و ممکن است که به سختی به آن دست یابند و هزینه های زیادی برای آنها داشته باشد. مثلا افراد به کنسرتهای موسیقی عادت میکنند و هر بار برای شرکت در یک کنسرت، مجبورند که هزینه های زیادی بکنند. اگر چه این کنسرتها معنویت خاصی ندارند بجز در آوردن اشک و خنده های مصنوعی و بی فایده. خیلی از کنسرتها و فیلمها و آهنگها معنویت خاصی ندارند و فقط غده های اشک و خنده  را تحریک میکنند. در حالی که قرآن  می فرماید که ای مردم خنده و گریه شما هم دست خداست.

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿۴۳و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند (۴۳)

 

یعنی خنده و گریه واقعی بوسیله فیلم و آهنگهای غمگین و شاد بدست نمی آید؛ بلکه در جریان زندگی در نظام رحمانی و از طریق فیدبکهای آن بدست میاید. باید توجه کنیم که بعضی مواقع افراد فیدبکهای مناسب نمی گیرند. در کانالهای مجازی، فیدبکها و کردارهای اشتباهی معرفی میشود. مثلا پسری در مترو صندلیش را به یک دختر میدهد و احساس میکند که کردار نیک انجام داده است ولی همین پسر، جایش را به یک پیرزن و یا پیرمرد نمیدهد. متاسفانه این نوع ادا و اطوارها به عنوان کردار نیک معرفی شده اند.  کردار نیک باید پندار نیک پشت آن باشد و گرنه فقط ادابازی است.

افرادی که خودکشی میکنند، برای جلوگیری از مرگ معنویت خویش، خودکشی را یک موفقیت برای خود انتخاب میکنند. یادداشت کسی که خودکشی کرد:

 

 "هرچه فکر می‌کنم ادامه دادن به این زندگی بیهوده است. من یک میکروب جامعه شده‌ام، یک وجود زیان‌آور."

 

اگر چه زندگی در این دنیا و مخصوصا شرایط فعلی خیلی ساده نیست ولی مشکل از این است که انسانها خودشان را دانای کل میدانند و فکر میکنند که چهارچوب کلی زندگی خویش را درست ترسیم کرده اند و در نهایت در آن چهارچوب من در آوردی به نتیجه میرسند که نمیتوانند خودشان را نجات دهند و تصمیم به خودکشی می گیرند. آنها خودکشی را یک موفقیت برای خود بحساب میاورند. نویسنده های بزرگی، که خیلی هم در نوشتن توانا بودند، کارشان به جایی کشید که خودکشی را تنها موفقیت زندگی خود دانستند. آنها فیدبک درستی از زندگی خود نگرفتند (در حالی که فیدبکهای ساده زیادی در کنار آنان وجود داشت) و به این طریق خود را به درد بزرگی دچار کردند و از استعداد و توانایی های خود بدرستی بهره نبردند.

اگر جملات قبل از خودکشی افراد را نگاه کنیم، متوجه کمبود معنویت و مرگ لایه معنوی آنها میشویم. بعضی یادداشت های افراد مشهور قبل از خودکشی:

 

»   آینده، تنها پیری است و بیماری و درد. من باید در آرامش باشم؛ و این تنها راه است«

 

»انگار فقط می‌شود مُرد«

 

 »ترجیح می‌دهم مثل یک انسان آزاد بمیرم، تا این‌که مثل یک برده در قفس‌، به زندگی کردن ادامه دهم«

 

 »اندوه تا ابد ادامه خواهد داشت«

 

»من دارم وارد بزرگ‌ترین ماجرای زندگی‌ام می‌شوم«

 

»طاقتِ جنونِ دیگری را ندارم «

 

»من یه زن خوشگلم ولی  درونم پر از نفرت است«

 

»هیچ چیزی خوشحالم نمی کند. حتی کارهایی که در گذشته خوشحالم میکرد دیگر خوشحالم نمیکند«

 

»نمیخواهم دچار دیوانگی دیگری بشوم«

 

»یک سنگینی عمیق را در وجودم احساس میکنم«

 

و ...

 

بعضی مفاهیم غلط معنوی آنقدر سنگین است که هر کسی تاب تحمل و توانایی تجزیه و تحلیل آن را ندارد، زیرا پر از تضاد است.  با خواندن افکار قبل از خودکشی، به این نتیجه میرسیم که کمبود معنویت و یا معنویت ناقص باعث خودکشی میشود. خدا با زندگی در این دنیا، میخواهد انسان را تربیت کند و کسی که خودکشی میکند، به نوعی کلاس تربیت خدا را نصفه کاره رها میکند.

بعضی ها فکر میکنند، خودکشی یک نوع شجاعت است، ولی در اصل خودکشی بخاطر عدم شجاعت پیش میاید. وقتی معنویت نباشد که قضایای دنیا را بطرز درست توجیه و توضیح دهد، آدمی به پوچی میرسد و دیگر بدست آوردن فیدبکها برای افراد بی معناست. خدا از خلقت آدمی ، هدف دارد و باید طبق این هدف پیش رفت و گرنه آدمی به بن بست میرسد. بعضی آدمیان قدر فرصتهایی که خدا به آنها داده است، را نمی دانند و دست به خودکشی میزنند. بنابراین پشت این جملات به ظاهر فلسفی قبل از خودکشی، یک دنیا از فلسفه ها و روشهای غلط زندگی خوابیده است. عشق، ناشکری، ناسپاسی، غم، اندوه، تکبر. جملات قبل از خودکشی چند نکته را برای ما ثابت میکنند:

 

  1. شیطان با دزدیدن معنویت، افراد را یتیم و تنها میکند و آنها را در گوشه رینگ بوکس گیر می اندازد و آنها را به سمت خودکشی سوق میدهد.
  2. عشق، آدمیان را از معنویت واقعی محروم میکند و جای معنویت را برای آنها می گیرد. در حالی که معنویت مثل غذا برای آدمی لازم است و هیچ چیزی نمی تواند این خلاء را پر کند.
  3. تکبر و خودبزرگ بینی باعث میشود که افراد از گرفتن فیدبکهای ساده زندگی امتناع کنند و کلاس خود را بالاتر ببینند و بدون آن که بدانند، خود را به بن بست میرسانند. مثل کسی که قهر میکند و غذا نمی خورد.
  4. وقتی آدمی نظام رحمانی و قوانین مربوط به آن را نپذیرد، خودبخود به سمت کارما خواهد رفت. کارما آدمیان را از هر نظر به بن بست میرساند. خدا بزرگتر از هر غم و اندوهی است و شادی و لذت واقعی در راه و روش زندگی طبق فرموده خداست. کارما یک معنویت غلط است.
  5. وقتی آدمی از نظر معنوی به بن بست بخورد و همان لحظه تصمیم به خودکشی بگیرد، کار عاقلانه ای نیست و نهایت خامی را میرساند. هیچکدام از افرادی که خودکشی میکنند، به معنویت غلط خویش شک نکرده اند. آنان به روش خویش یقین داشتند و این همان بینش غلطی است که انسان خودش را کامل میداند و همین بینش کار دستش میدهد.
  6. زندگی میگذرد و آدمیان بدون توجه به فیدبکهای ساده زیادی که در کنار آنان است، خود را به بن بست میرسانند. توجه کردن به این فیدبکها، تحمل مشکلات زندگی را آسانتر و هدفمند میکند. فیدبکهای ساده یکبار دوبار پیش نمی آید، بلکه هزاران بار پیش میاید. کسانی که خودکشی میکنند، اینها را نمی بینند و تکبر و غرور نمی گذارد به این فیدبکهای ساده توجه کنند.

 

ادامه سوره ماعون می فرماید:

 

فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ ﴿۴پس واى بر نمازگزارانى (۴)

الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿۵که از نمازشان غافلند (۵)

الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ ﴿۶آنان که ریا مى کنند (۶)

وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ ﴿۷و از پندار-کردار-گفتار نیک جلوگیری میکنند (۷)

 

این آیات در مورد نماز و ریا صحبت می فرماید. پیوستگی روانی مشکلات عدیده ای برای انسانها پیش می آورد. نماز خیلی از تفکرات، خیالات و توهمات را قطع میکند و از پیوسته بودن آن جلوگیری میکند. کسانی که نسبت به نماز سهل انگارند و یا آن را ریاکارانه بجا می آورند؛ به نوعی از چاشنی های نیک ممانعت میکنند. به همین خاطر در آخرین آیه می فرماید که وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ.

کلمه ماعون به معنای پندار-کردار-گفتار نیک است. این آیه یعنی که بعضی مردم دیگران را از فیدبکها و چاشنی های نیک دور میکنند، ممانعت میکنند؛ دریغ میکنند؛ بی نصیب میکنند. چاشنی های نیک همان پندار نیک، کردار نیک، گفتارنیک، گفتار صبر هستند. یکبار در تلویزیون یک روانشناس یک ساعت راجع به طریقه موفقیت در زندگی حرف زد، ولی با کمال تعجب، حتی یکبار اسم خدا را در سخنانش ذکر نکرد. او پیش خود فکر میکرد که سخنانش علمی است و پس نیازی به دخالت دادن اسم خدا در این مباحث نیست. در حالی که علم بدون خدا ، خرافه ای بیش نیست. تمام علومی که در طول تاریخ نام خدا را در مطالب خود حذف کردند، بعد از مدتی از مسیر اصلی خویش منحرف شده و به جادوگری متمایل شدند. اصلا تعریف خرافات همین است: شاخه هایی از علم که نام خدا در آن حذف شود، بعدا به خرافات تبدیل میشوaد. همین حالا کشورهایی که از نظر علمی پیشرفت خوبی کرده اند و اما در بعضی قسمتها که به خود مغرور شده اند؛ دربدر به دنبال بکارگیری نیروهای ماورائی و اجنه و ... هستند تا بتوانند بر جهان تسلط یابند. آنها علم را به جادو و خرافات تبدیل میکنند. هاروت و ماروت همین خطر و نکته را به مردم آن زمان گوشزد کردند.

مردم وقتی وارد طبیعت میشوند، مناظر زیبا می بینند، اما حتی یکبار هم خدا را تسبیح نمی گویند و به این طریق فکر میکنند دارند لذت می برند. لذت بدون دخالت دادن نام مبارک خدا، یک اعتیاد و آزار روانی است. به این طریق مردم بدون آن که بدانند، آتئیست میشوند؛ اگر چه ظاهرا بعضی مواقع میگویند خدا را قبول دارند. طرز صحبت بعضی انسانها طوری است که انگار در این دنیا در کنار خدا، کاره ای هستند.  انسان هنوز متوجه نیست که هیچی نیست.

 

هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا ﴿۱

آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود (۱)

 

آیا انسان به یاد نمی آورد که چیز قابل ذکری نبوده است و اکنون هم چیز چیز قابل ذکری نیست و در آینده هم چیز قابل ذکری نخواهد شد؟ خودکشی فقط مربوط به افراد نیست؛ بلکه هر گونه روش و آئینی که انسانها را از معنویت محروم کند و یا معنویت غلط به آنها بدهد، در نهایت محکوم به نابودی است. تمام امتهایی که در طول تاریخ دچار عذاب شدند و از بین رفتند، آنها قبل از نزول عذاب بر لایه جسمی، در لایه معنوی خویش ، خود را دچار مرگ و بن بست کرده بودند. خدا حکیم و مهربان است؛ هیچ امتی را بی خودی از بین نمی برد و به کسی ظلم نمی کند. هر امتی که معنویت واقعی را در خود از بین ببرند و به معنویتهای فیک رو آورند، بر آنها عذاب نازل می شود. زیرا آنها از نظر معنوی مرده اند و فقط زندگی نباتی دارند. آدمی برای گذران زندگی نباتی به این دنیای فانی نیامده است. هدف از آمدن به این دنیا، کسب معنویت واقعی است. این که شاعر سردرگم است و می پرسد آمدنم بهر چی بود؟ جوابش خیلی ساده است: کسب معنویت از طریق نظام رحمانی

گاهی انسانها دنبال ایدئولوژیهای ساخته ذهن خود میروند و از آن دفاع هم میکنند. آنان ناخواسته و خواسته از این ایدئولوژیها دفاع میکنند. اما قطعا این نوع ایدئولوژیهای ساخت ذهن انسان بالاخره  روزی به بن بست می خورند و در آن روز، مدافعان این ایدئولوژیها نا امید می شوند.

آخر الزمان موقعی است که انسان در آن روز به بن بست عقیدتی و ایدئولوژی میرسد و آن موقع انسانها به فکر خودکشی دسته جمعی می افتند و اما خدای رحمان قبل از وقوع این اتفاق، به نظام روی زمین پایان میدهد و در نهایت به زندگی مسخره  بدون معنویت همه انسانها خاتمه میدهد و آزمایش به پایان می رسد.

  • اسعد حسینی
۱۲
بهمن
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سی و سوم)

گیاه خواری

 

یکی پرسید که گیاه خواری چه جایگاهی در دین دارد؟

گاهی انسانها در بعضی جبهه‌گیری‌های اجتماعی شرکت می‌کنند تا که سمت و سوی خاص خود را در زندگی به نمایش بگذارند. مثلا بعضی افراد به بهانه عدم گوشت خواری و دفاع از حقوق حیوانات، رویه ای برخلاف طبیعت انتخاب میکنند و با نظام رحمانی لج می‌کنند و البته لجبازی با نظام رحمانی بعد از مدتی منجر به ایجاد ناامیدی و پارادکس در میان آنان می‌شود. آنان بیشتر از نصف روز خود را صرف رد کردن غذاها و پوشاکهای تهیه شده از دام و سایر محصولات حیوانی می کنند.

حال آنکه خدای مهربان در آیات متعددی می فرماید که گوشت حیوانات برای شما حلال است ولی آنها می‌گویند که حیوانات جان دارند و نباید جان آنان را بگیریم و به این طریق ظاهرا از خدا مقدس‌تر می‌شوند. این یک نوع قهر با سیستم رحمانی است. هدف از این قسمت، زیر سوال بردن گیاه خواری نیست و بلکه  نقد "عدم گوشت خواری" است.  نقد این روش از زندگی لازم است، نه به خاطر خود گیاه خواری؛ بلکه به این خاطر که آنان گوشت را بر خود حرام میدانند و این روش به عنوان یک دین و آئین میان آنان پذیرفته شده است. آنان چیزی را حرام کرده اند که خدا حلال کرده است.

بعضی گیاه خواران که گوشت را بر خود حرام میدانند، می گویند با توجه به شکل دندانهای بشر، انسان اصالتا گوشتخوار نبوده است. در جواب باید گفت که انسان گوشت را خام که نمیخورد و بلکه آن را میپزد و بعد میخورد و بنابراین شکل دندان مربوط به حالتی است که بشر مثل شیر و ببر دنبال شکار برود و آن را با دندانهایش شکار کند. خدای حکیم قبل از خوردن گوشت حیوانات، ذبح آن را دستور فرموده است تا که حیوان زجر کمتری حین کشته شدن بکشد. مثلا کفتار شکارش را از پایش میخورد و مثل شیر گلوی شکار را فشار نمیدهد تا خفه شود و در این حالت شکار به مدت زیادی خورده شدن خود را مشاهده میکند و زجر میکشد. اما خدای حکیم، عمل ذبح کردن را امر فرموده است تا که حیوان زجر نکشد و بجز همان یک ثانیه اولی، چیزی از کشته شدن خود متوجه نشود.

اگر انسان حیوانات را ذبح نکند و از گوشت آنان استفاده نکند، بالاخره روزی حیوانات هم می میرند و مرگ هر جوری باشد، مقداری درد دارد و حتی مرگ ما انسانها هم به نوعی ناگهانی و دردناک است. انسان هم جسدش زیر خاک دفن میشود و خوراک ویروسها و باکتریها میشود. کالبد انسان هم از نظر جسمی جزو طبیعتی است که خدا آفریده است. برداشت محصول یک باغ، باعث پربارتر شدن آن میشود. هر سال باید شاخه های اضافی باغ مو را ببرید و گرنه باغ پربار نمیشود و بعد از مدتی شاخه ها خشکیده میشوند. ذبح حیوانات باعث ایجاد تعادل در آنان میشود و باعث ازدیاد نسل آنان میشود. حتی گیاهان و سبزیجات هم اگر بطور مرتب کوتاه نشوند و چیده نشوند، زرد میشوند و از بین میروند. دقیقا به همین دلیل حیوانات هم باید خورده شوند تا نسلشان حفظ شود.

حیواناتی که خدا خلق فرموده است بجز انعام (گاو، گوسفند و ...) میتوانند بدون انسان رتق و فتق امور خود را انجام دهند و زندگی خود را طی کنند. اما گاو و گوسفند بدون مواظبت انسان نمیتوانند تکثیر شوند و ممکن است نسلشان از بین برود. آنان هوش کافی برای تطابق با تمدن امروزی بشر را ندارند و همیشه نیازمند انسان هستند. انسان وقتی اینها را نگهداری میکند، پس قطعا میتواند از گوشت و پوست و پشم آنها استفاده کند و این استفاده مشوقی برای نگهداری بهتر و دوباره از آنها است. اگر از گاو و گوسفند نگهداری کنید ولی نتوانید از گوشت و محصولاتشان استفاده کنید، باید گاو و گوسفند را مقدس کنید تا بتوانید کار و تلاش و زحمت خود را توجیه کنید و مثل وضعیتی میشود که اکنون در هندوستان است. اگر از گوشت گاو استفاده نشود، بالاخره گاو پیر می شود و در دوران پیری زمین گیر میشود. گاو مثل انسان نمیتواند مشکلات دوران پیری را حل کند و باعث زجر کشیدن آنان میشود. در زمان قدیم، آریائیها گاو را با روش وحشیانه ای همچون کوبیدن چوب بر سر آنان و یا فرو بردن چاقو در بدن آنان، گاو را با زجر کامل میکشتند. هم اکنون هم ماتادورها در اسپانیا و کشورهای آمریکای جنوبی این کار وحشیانه را انجام میدهند و البته آن را یک بازی و سرگرمی به حساب می آورند! بشر متمدن در حالی ادعای دفاع از حیوانات را دارد که خودش آنان را ملعبه دست خود میکند و با زجر آنان را می کشد. اما خدای مهربان عمل  ذبح کردن را دستور فرموده است تا که گاو با کمترین زجر و سریعترین حالت، کشته شود. از نظر ما کشتن حیوانات با بریدن شاهرگ حیاتی آنان دردناک است، اما برای یک گاو این سریعترین و راحت ترین روش مرگ است.

در صورت عدم گوشت خواری، مواد گیاهی زیادی برای تغذیه انسانها لازم است و رقابت انسان با حیوانات سرِ مواد گیاهی به بن بست میخورد و قطعا پیروز این رقابت انسان خواهد بود و باعث نابودی حیوانات میشود. در صورت عدم ذبح حیوانات، میلیونها گاو پیر سرگردان می شوند. سرنوشت این همه گاو چی میشود و اگر در طبیعت رها شوند، به طبیعت آسیب میزنند؛ همانطور که این پدیده در هندوستان به یک مشکل عمده تبدیل شده است. فقرایی که غذای کافی برای خوردن ندارند ولی گاوهای زیادی روی سبزیجات آنان را له میکنند و کسی جرات رد دادن آنان را ندارد. خدای حکیم مهربان گیاه خواری را منع نفرموده است و بیشتر غذاهای ما گیاهی است. بهتر است که اسم گیاه خواری روی این سبک زندگی نگذاریم، بلکه اسم "عدم گوشت خواری" برای این مکتب مناسبتر است.

خدای مهربان در قرآن روی حرام و حلال کردن سلیقه ای اغذیه خیلی هشدار داده است و در قرآن بسیار به آن واکنش نشان داده است و حتی آن را تبعیت از شیطان نامیده است.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ﴿۱۶۸

اى مردم از آنچه در زمین است‏ حلال و پاکیزه را بخورید و از گامهاى شیطان پیروى مکنید که او دشمن آشکار شماست (۱۶۸)

 

إِنَّمَا یَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۱۶۹

[او] شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مى‏ دهد و [وامى دارد] تا بر خدا چیزى را که نمیدانید بربندید (۱۶۹)

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَاشْکُرُوا لِلَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ ﴿۱۷۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از نعمتهاى پاکیزه‏ اى که روزى شما کرده‏ ایم بخورید و اگر تنها او را مى ‏پرستید خدا را شکر کنید(۱۷۲)

 

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۷۳

[خداوند] تنها مردار و خون و گوشت‏ خوک و آنچه را که [هنگام سر بریدن] نام غیر خدا بر آن برده شده بر شما حرام گردانیده است [ولى] کسى که [براى حفظ جان خود به خوردن آنها] ناچار شود در صورتى که ستمگر و متجاوز نباشد بر او گناهى نیست زیرا خدا آمرزنده و مهربان است (۱۷۳)

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ﴿۸۷

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چیزهاى پاکیزه‏ اى را که خدا براى [استفاده] شما حلال کرده حرام مشمارید و از حد مگذرید که خدا از حدگذرندگان را دوست نمى دارد (۸۷)

 

وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ ﴿۸۸

و از آنچه خداوند روزى شما گردانیده حلال و پاکیزه را بخورید و از آن خدایى که بدو ایمان دارید پروا دارید (۸۸)

 

ما حق نداریم، از خدا مقدس تر شویم و بیخودی گوشت حیوانات را بر خود حرام کنیم. خدا خودش به حیوانات جان داده است و خودش هم میداند که چه حالتی برای مرگ حیوانات مناسب است. نتایج عدم گوشت خواری در جامعه ما : دور شدن از جامعه، تنهایی، خود را مجزا دانستن و مطرح کردن، معنویت کاذب برای خود ایجاد کردن و خود را به این امور مشغول کردن و نافرمانی نسبت به فرمان خدا در قرآن، از خدا مقدس تر شدن و از خدا متعصب تر شدن.

وقتی خدا به ملائک دستور فرمود که موجودی روی زمین خلق میکنم و بعد شما باید به او خدمت رسانی (سجده) کنید. ملائک همگی تسلیم امر خدا شدند بجز ابلیس. ابلیس خود را مقدس تر از خدا نشان داد و قضیه مقدس تر از خدا شدن، نشان از خوبی ابلیس نبود، بلکه نشان از غرور غیر قابل کنترل او داشت. غرور باعث میشود که انسان خود را مجزا و "خاص" کند و ایدئولوژیهای دیگری انتخاب کند. عدم گوشت خواری نوعی نافرمانی نسبت به نظام رحمانی است. اگر یک گیاه خوار آیات قرآن را بخواند و تسلیم دستورات خدای رحمان شود، متوجه میشود که ماجرا چیست و پشت پرده مرگ و میرها چیست. داستان موسی و خضر را در قرآن بخوانید؛ پشت پرده واقعیتها آن چیزی نیست که ما می بینیم. حیوانی که ذبح میشود، شاید اصلا از ذبح شدن خود چیزی نفهمد. خیلی انسانها در تصادفات می میرند ولی از آنجا که مرگ آنها ناگهانی است، اصلا متوجه موضوع نمیشوند و در یک چشم به هم زدن می میرند. ذبح حیوانات هم اینطوری است. از یکی پرسیدند که اگر اعدام شوید، اعدام با طناب دار را دوست دارید یا گیوتین؟ او گفت که گیوتین خیلی وحشتناک است و در نهایت گفت طناب دار بهتر است. اما اگر بیشتر دقت شود، اعدام با گیوتین برای مشاهده کنندگان صحنه اعدام، وحشتناک و دردناک است؛ اما برای اعدام شونده راحت تر است زیرا در عرض کمتر از یک ثانیه می میرد و درد کمتری حس میکند. هدف از این مثال این بود که ثابت شود که تصورات ما از ذبح حیوانات و زجر کشیدن آنان واقعی نیست.

اصلا فرآیند گناه از یک نوع سرپیچی ساده شروع میشود. خدا می فرماید که این کار را بکنید، اما بشر میگوید که نه این دستور اشتباه است و حرف خدا را به زمین می زند. تسلیم و اسلام یعنی پذیرفتن آنچه که خدا می فرماید. در آینده ثابت خواهد شد که احساسات گیاهان بیشتر از حیوانات است و حتی ممکن است که گیاهان از کنده شدن خود زجر بیشتری بکشند. از آنجا که حیوانات به مایعی به اسم خون  وابسته اند، در صورت زدن رگ حیاتی آنان، دیگر زنده نیستند و حتی مرگ آنان ممکن است از مرگ گیاهان ساده تر باشد. کسی که گوشت را بر خود حرام میکند، در ضمیر ناخودآگاه خود قانون خدا را نقض میکند و یک گزاره ضد رحمانی را وارد سیستم روان خود میکند و همین گزاره غلط، منشاء آشوبهای ذهنی بعدی علیه خدای رحمان میشود. چند گزاره غلط معنوی، با همدیگر زیربنای یک ساختمان معنوی غلط می شوند.

ما در زندگی خود خیلی از غذاهایمان گیاهی است اعم از نخود و لوبیا و عدس و هویج و غیره؛ ولی خیلی واضح است که ما حق نداریم به بهانه‌های احساسی، گوشت را بر خود حرام کنیم. گیاهخوارانی که از خوردن گوشت امتناع می‌کنند، عمده‌ترین دلیلشان این است که می‌گویند حیوانات جان دارند و یا احساس دارند. گیاهان هم جان دارند و آنها هم احساس دارند اما ما از احساس و درک آنها چیزی نمی‌دانیم. اما آیا خدا هم نمی‌داند! اگر روزی ثابت شود که گیاهان هم جان دارند و احساس دارند (که ثابت هم شده است)، آن موقع ایدئولوژی گیاه خواری شکست خورده است و شدیدا ناامید میشوند و یا اینکه باید تناقض بافی کنند.

گیاهان بسیار هوشمند هستند ولی شاید ما آن را درک نمی کنیم. تابستان امسال قسمتی از یک کوه آتش گرفت. بعد از چندین ماه، اول زمستان امسال از آنجا گذشتم. چیز عجیبی که مشاهده کردم این بود که زمینی که سوخته بود، تمام گیاهانش دوباره سبز شده بودند، مثل بهار. در حالی که کوه بغلی که نسوخته بود، چیزی در آن سبز نشده بود. اما کوهی که سوخته بود، بخاطر دفاع از خود و ترمیم و جبران خسارت ناشی از سوختگی، اول زمستان مثل بهار گیاهان رشد کرده بودند. اینها همگی تصادفی نیستند و بلکه نشان از هوشمندی گیاهان و حتی سایر موجودات دارد. گیاهان نه تنها احساس دارند و بلکه هوش فوق العاده ای دارند که خدادادی در وجودشان هست. این که گیاهان نمی توانند حرکت کنند، به این معنا نیست که هیچگونه احساسی ندارند.

خدا نفرموده است که حتما باید همیشه گوشت بخورید ولی منع هم نکرده است. کسی که مشکل گوارشی دارد؛ نمی تواند بعضی غذاها را بخورد ولی این ممنوعیت در حالت عادی برایش منعی ندارد زیرا او این ممنوعیت را به نظام رحمانی نسبت نمی دهد و بلکه در جهت برآوردن یک رژیم غذایی است و نه چیز دیگری. بعضی افراد شاید بدلایل پزشکی رژیم گیاه خواری را انتخاب کنند، ولی این موضوع ربطی به دین و آئین ندارد و ربطی به تحریم گوشت هم ندارد.

کسانی که گوشت را بر خود حرام میکنند، میگویند که عدم گوشت خواری ، خیلی از بیماریها را درمان کرده است. توجه شود که این یک حرف خیلی کلی است و نیاز به جزئیات بیشتری دارد. درمان بعضی بیماریها در این روش، بخاطر امساک است و نه بخاطر عدم گوشت خواری. از همین گفته گیاه خواران ثابت میشود که گیاه خواری صرف، یک روش معمولی نیست و بلکه یک روش استثنایی است و این روشی نیست برای زندگی عادی و معمولی.

یکی از گیاه خواران میگفت که گیاهخواری اولین گامی است که انسان به سوی راستی و درستی برمیدارد. این گفته ثابت میکند که گیاه خواری فقط یک تصمیم غذایی نیست و بلکه یک فلسفه است و حتی به یک دین تبدیل شده است. توجه شود که دین برای هر انسانی لازم است و حتی آتئیستها هم دین دارند، گرچه ممکن است خودشان بگویند که دین ندارند، ولی ناچارا یک دینی دارند. همینکه میگویند دین ندارند، یعنی این روش خودش یک دینه، یک روشه ، یک آئینه. روان آدمی برای استحکام و نگهداری خویش، نیاز به یک سری اوامر و نواهی و جبهه گیریها دارد. تجربه ثابت کرده است که کسانی که بی دین بوده اند و هیچ دینی را نپذیرفته اند، مجبور شده اند که خودشان برای خود اوامر و نواهی ایجاد کنند. مثلا گیاه خواران برای خود ، گوشت را بر خود حرام کردند و این نیاز روانی آنان است. این نیاز روانی آنان، از این طریق ارضا میشود و در ظاهر به آنها حس رضایت میدهد. این حس رضایت تقلبی خودش شروع انحراف از مسیر اصلی و دین خداست.

فرقه های زیادی در طول تاریخ بوجود آمدند که در ظاهر ایدئولوژی خود را براساس عدم خشونت بنا کردند. یکی از این فرقه ها "مانوی" بود که پیروان آن شعار "عدم خشونت" را پرچم خود قرار داده بودند. هر کدام از این فرقه ها از نظر معنایی به یک سری اوامر و نواهی نیاز داشتند تا بتوانند ادامه دهند. البته آنها مفهوم خشونت را بدرستی برای پیروان خود معنا نکرده بودند. بعضی از این فرقه ها حتی شخم زدن زمین را خشونت علیه زمین و زخمی کردن آن میدانستند. و بعضی دیگر از آنان حتی چیدن میوه های درختان را هم خشونت علیه درختان میدانستند. عدم خشونت یک امر بسیار مناسب و بجایی است ولی در این مورد نباید افراط و تفریط کرد و وارد خیالپردازی شد.  سردر گمی عجیبی در این ایدئولوژیها موج میزند و همگی این دستورات بی فایده را به عنوان یک ایدئولوژی و دین خود بر گزیده بودند و خود را مشغول این دستورات بیهود میکردند و البته خیال میکردند که دارند دین خدا را رعایت میکنند. در حالی که این دستورات بیهوده آنان را از دستورات اصلی دین باز میداشت و فریب میداد. این دستورات به ظاهر درست، فریب دهنده هم بود زیرا افراد به این دستورات و امر و نهی های من در آوردی مشغول بودند و دستورات اصلی دینی را فراموش کرده بودند. بعضی مشغولیتها و اوامر و نواهی، خطرناک و بیهوده و افراط و تفریط است و تمام انرژی آدمی را می گیرند، بدون آنکه معنویتی به شما بدهند. همانند بعضی کشیشها و راهبه های مسیحی که ازدواج را بر خود حرام میکنند بدون آن که خدا در این مورد دستور داده باشد و اینها همگی ساختن دستورات اضافی و بیهوده برای خویشتن است که مانع رشد معنوی است.

اگر بعضی بیماریها بوسیله عدم گوشت خواری درمان شده است، اما از جهات دیگر، بعضی از گیاه خواران یک سرماخوردگی ساده گرفته اند و چهار پنج ماه درگیر آن بوده اند. اولین ضرر عدم گوشت خواری، ضعیف شدن بدن انسان است. معنویت را در یک قالب محدود شده قرار دادن، باعث ضعیف شدن جسم هم میشود.

من کاری به گیاه خوارانی که تقلید میکنند و ناخواسته این روش را برگزیده اند ندارم؛ اما ایدئولوژی نهانی اصلی گیاهخواران این است که آنها از صدور فتوا ضد نظام رحمانی لذت می‌برند. در شطرنج یک حرکت است که گامبی نام دارد در این حرکت فرد شطرنج باز یک سری مهره‌ها را قربانی می‌کند تا چیزها و موقعیت‌های بهتری به دست آورد. گیاهخواران عرفانی هم در نهاد خویش دنبال چنین استراتژیی هستند. آنها دنبال کسب معنویت هستند اما این معنویت با دستور خدای رحمان سازگار نیست و با آن تضاد پیدا می‌کند و از همین جاست که اکثر گیاهخواران نمی‌توانند کتاب آسمانی قرآن را تمام و کمال قبول کنند.

وقتی خدا در سوره مائده آیه 3 و 4 در مورد حلال و حرام کردن گوشت‌ها صحبت می‌فرماید، در نهایت می‌فرماید که من اسلام را به عنوان دین شما برگزیدم و به این روش رضایت دادم. رضایت دادن خدا به آن معناست که ما نباید از خدا مقدس‌تر شویم. اگر کسی از خدا مقدس‌تر شود، یک ایدئولوژی شیطانی برای خودش برگزیده است.

 

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۳

بر شما حرام شده است مردار و خون و گوشت‏ خوک و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد و [حیوان حلال گوشت] خفه شده و به چوب مرده و از بلندى افتاده و به ضرب شاخ مرده و آنچه درنده از آن خورده باشد مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید و [همچنین] آنچه براى بتان سربریده شده و [نیز] قسمت کردن شما [چیزى را] به وسیله تیرهاى قرعه این [کارها همه] نافرمانى [خدا]ست امروز کسانى که کافر شده‏ اند از [کارشکنى در] دین شما نومید گردیده‏ اند پس از ایشان مترسید و از من بترسید امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت‏ خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیینى برگزیدم و هر کس دچار گرسنگى شود بى‏آنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد] بى تردید خدا آمرزنده مهربان است (۳)

 

یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ ﴿۴

از تو مى ‏پرسند چه چیزى براى آنان حلال شده است بگو چیزهاى پاکیزه براى شما حلال گردیده و [نیز صید] حیوانات شکارگر که شما بعنوان مربیان سگهاى شکارى از آنچه خدایتان آموخته به آنها تعلیم داده‏ اید [براى شما حلال شده است] پس از آنچه آنها براى شما گرفته و نگاه داشته‏ اند بخورید و نام خدا را بر آن ببرید و پرواى خدا بدارید که خدا زودشمار است (۴)

 

خدا منابع زمین را براساس گوشتخواری و گیاه خواری در مجموع با هم تنظیم کرده است. اگر همه مردم دنیا گیاه خوار شوند، برای تامین منابع و ویتامینهای لازمه بدن؛ نیاز به کاشت انواع گیاهان مختلف است که زمین و منابع آبی زمین جوابگوی آن نیست. گوشتخواری خیلی از مشکلات و کمبودهای ویتامینی را بصورت خلاصه تر و ساده تر حل خواهد کرد.  اصلا گوشتخواری یک نعمت رحمانی است که در پیشبرد زندگی بشر خیلی مفید است.

ایدئولوژی شیطانی قابل انگاشت روی جسم نیست. اگر کسی بخواهد آن را روی جسمش نگاشت کند، بیمار می‌شود و تضاد در نهاد او بوجود میاید. گیاه خوار میگوید، گوشت حیوانات را نباید خورد زیرا حیوانات جان دارند. اما از یک طرف دیگر او با یک پارادکس و تضاد همراه است، زیرا گیاهان هم جان دارند. چطوری این تضاد را برای خود حل میکند؟ او از همان اول، هر روز با این تضاد سر وکله میزند و به این طریق وجود تضادها برای او عادی میشود. شیطان می گوید که زندگی مجموعه ای از آشتی تضادهاست. به این طریق شیطان خیلی راحت و حرفه ای، انسانها را به سمت خودش دعوت میکند. در حالی که خدای مهربان می فرماید که تسلیم دستورات خدا شوید تا به تضاد نرسید و گیر شیطان نیفتید. این همان اسلام و تسلیم است.

گیاهخوارانی که گیاه خواری را آئین خود قرار داده اند، با مقدس‌تر شدن از خدا، ناخواسته برای شیطان فعالیت می‌کنند. کسی که مسلمان است و هر گوشتی را بر خود حرام میکند، مجبور است خیلی از آیات قرآن را نادیده بگیرد و آن را نادرست بداند.  این خودش شروع نوعی ایجاد عصیان و آشوب در وجود اوست. در کارهایی مثل گلد کویست، اگر در تبلیغات فعال نباشی موفق نمی‌شوی؛ در ایدئولوژی‌های شیطانی هم باید یک فعالیتی علیه خدای رحمان صورت دهی تا بتوانی بمانی وگرنه بیرونت می‌کنند. عدم تسلیم در مقابل فرامین خدا، یکی از فعالیتهای شیطانی است در جهت روشن نگهداشتن آتش تضاد در جهان.

از نظر علمی هم ثابت شده است که گوشتخواری باعث تداوم و تکثیر حیوانات می‌شود. فرض کنید همه گیاه خوار شوند؛ اگر همه انسانها گیاهخوار شوند به رقیب حیوانات تبدیل می‌شوند و در این رقابت، قطعا انسان پیروز خواهد شد و این روش به ضرر حیوانات خواهد بود و در مکتب گیاه خواری، خشونت علیه حیوانات خیلی بیشتر میشود.

پروتئین‌های حیوانی  باعث پرورش جسم انسان‌ها می‌شوند و این نوع ویتامین‌ها هیچ وقت به فراوانی گوشت، در گیاهان یافت نمی‌شوند. کسانی که ایدئولوژی عدم گوشت خواری را برای خود انتخاب می‌کنند، معمولاً دوران رشد جسمی خود را سپری کرده‌اند و استخوان بندی خود را محکم کرده‌اند. آیا آنها حاضرند که کودکان خود را از گوشت محروم کنند؟ یک کارگر و یا فردی که فعالیت بدنی بالایی دارد هیچ وقت نمی‌تواند عدم گوشت خواری را انتخاب کند، زیرا نمی‌توان از طریق گیاهخواری، ویتامین‌ها و انرژی‌های لازمه فعالیت بدنی زیاد را تامین کرد. سبک غذایی انسان باید طوری باشد که ضعیف نشود و توانایی فعالیت‌های بدنی خود را از دست ندهد. تحریم کردن گوشت نوعی قهر با نظام رحمانی است.

یکی که مدتی گیاهخوار بود، می‌گفت که در حین گیاهخواری سر سوداگری داشته است و  حس‌های ششم او فعال‌تر بوده‌اند و می‌گفت که مثلاً افتادن یک پیرزن را در خیابان چند ثانیه قبل از وقوع می‌دیده است. برای توضیح این مورد بهتر است مرور کنیم که انسان در بعد مادی از چهار لایه تشکیل شده است این لایه‌ها باید با همدیگر هماهنگ باشند وگرنه فرد در توهمات و حس ششم خواهد افتاد و حتی دچار بیماری‌های روانی خواهد شد.

 

وقتی که مثلا لایه احساس ما با لایه جسمی و ناری ما هماهنگ نباشد، آنوقت لایه احساس و ناری ما از چشم و گوش ما جلوتر می‌افتند و اتفاقاتی توهم زا برای انسان می‌افتد که او را به اشتباه می‌اندازد و فرد در این توهم می افتد که دارای قدرتهای خارق العاده شده است! وقوع این اتفاق ، یعنی هماهنگی بین لایه‌ها از بین رفته است و فرد  چیزهایی می‌بیند که آن را کرامت برای خود حساب می‌کند در حالی که این نوع کرامت بی‌فایده است و هیچ سودی ندارد و حتی مضر هم هست. مطلع شدن از افتادن یک پیرزن یک ثانیه زودتر چه مشکلی را از ما حل می‌کند؟ غیر از اینکه فرد را مغرور و خیالاتی می‌کند و فرد فکر می‌کند که دارای نیروهای ماورایی و حس ششم و فوق العاده است!

اینها یک نوع باریکی ادراکی است که باعث ناهماهنگی بین لایه‌هاست که در مصرف مخدرات و مشروبات الکلی هم خیلی پیش می‌آید. کسانی که مشروب الکلی مصرف می‌کنند، به گفته خودشان می‌توانند رانندگی کنند و مشکلی در رانندگی ندارند ولی با این تفاوت که آنها فقط جاده را می‌بینند. مثلا اگر در حین رانندگی یکی جلوی ماشین بیاید، دیگر او را در نظر نمی‌گیرند و نمی‌توانند این موقعیت جدید را کنترل و مدیریت کنند. زیرا مشروب الکلی باریکی ادراکی پیش می‌آورد. افراد مست، مشکلات را از جنبه‌های مختلف نمی‌توانند حل کنند و فقط یک بُعد آن را می‌بینند و در حین بروز مشکل، خود را گم می‌کنند. دلیل اصلی عدم رانندگی در حین مستی همین است وگرنه افراد مست به ظاهر می‌توانند رانندگی کنند و در ظاهر مشکلی هم ندارند. مغز افراد خیلی باهوش بعضی مواقع سریع‌تر از دست آنان عمل می‌کند و به همین خاطر دست خط آنان زیاد جالب نیست. زیرا بین دست و مغز آنان ناهماهنگی پیش میاید. به این طریق ناهماهنگی بین لایه ها، باعث بروز چنین مشکلاتی میشود.

وقتی خدای حکیم مشروب را حرام می‌کند و گوشت را حلال می‌کند یعنی آن خالق یکتا می‌داند که انسان سر سوداگری دارد و کار دست خودش می‌دهد. چیزی که خدا به آن راضی باشد، همان خوب است. هرچه که خدا انتخاب کند و او بفرماید، همان کم مشکل‌تر و مطمئن‌تر است. ما باید تسلیم روش‌های خدا شویم. هرجا دستورات خدا را کنار بزنید دچار مشکل می‌شوید. عدم گوشتخواری به نوعی از خدا مقدس‌تر و متعصب‌تر شدن است. افراد گیاهخوار با انتخاب این نوع ایدئولوژی، خود را دچار سوداگری و خیال پردازی می‌کنند و خود را در زندگی دچار مشکل می‌کنند. فقط آئینی که خدا معرفی میکند، پایدار است و لاغیر.

 

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا کَبِیرًا ﴿۹

قطعا این قرآن به [آیینى] که خود پایدارتر است راه مى ‏نماید و به آن مؤمنانى که کارهاى شایسته مى کنند مژده مى‏ دهد که پاداشى بزرگ برایشان خواهد بود (۹)

 

در هندوئیسم، به عنوان مهد گیاه خواری، هدف اصلی گیاه خواری ، پرهیز از خشونت معرفی شده است. زیرا گیاه خواران با عدم استفاده از منابع گوشتی، انرژی های بدن خود را پایین می آورند و خود را ضعیفتر میکنند. آنان بجای حل موضوع خشونت در معنویت خویش، از نظر جسمی انرژی های خود را پایین می آورند تا خود را کنترل کنند و خشونت را در خود کم کنند. این روش پوشاندن مشکل و پاک کردن صورت مساله است. آنان گوشت نمی خورند تا از نظر جسمی، بدنی و جنسی ضعیف شوند و در نتیجه تحریک نشوند و به همین خاطر سطح انرژی ها و کالری های بدن خود را پایین می آورند. اگر چه این روش در ظاهر شاید ساده و منطقی به نظر برسد، ولی انسان ضعیف شده برای ادامه زندگی از هر نظر به دردسر خواهد افتاد. انسان در جامعه زندگی میکند و باید خود را با آن وفق دهد و ضعف جسمی او باعث میشود که دیگران بر او مسلط شوند. خدای مهربان در طول دوازده ماه، فقط یک ماه آن را دستور به روزه داری فرموده است. اگر ضعیف شدن جسمی انسان مشکلی را حل میکرد، می بایست حداقل یازده ماه دستور به روزه داری می داد. اما آن قادر متعال فقط یک ماه روزه داری را اعلام فرموده است و حتی این ماه روزه داری هم در جهت تقویت ایمنی بدنی و روانی خود ماست. مرتاضان با روزه داری های طولانی، خود را ضعیف میکنند و افرادی هم که زحمت روزه داری یک ماه از دوازده ماه سال را به خود نمی دهند، باز از نظر ایمنی خود را ضعیف میکنند. خدا موافق ضعیف شدن انسانها نیست. گیاه خواران هم باعث ضعیف شدن سیستم ایمنی کالبد و روان خود خواهند شد. انسان مستضعف، کسی است که از نظر جسمی، عقلی، احساسی و ناری ضعیف شده باشد. هر روشی که باعث این ضعف شود، روشی مستکبرانه است و باید از آن دوری شود.

اما دلیل ابتدایی و اولیه خیلی از کسانی که گوشت را بر خود حرام میکنند؛ نه پرهیز از خشونت، بلکه وسواس فکری و حسی است. مثلا یکی در دوران بچگی یک مرغ جلو چشمهای او ذبح کرده اند؛ احساسات او تحت تاثیر این حادثه قرار گرفته و اکنون او دیگر گوشت مرغ نمی‌خورد. او در واقع نسبت به گوشت مرغ وسواس پیدا کرده است. این یک نوع آلرژی در لایه‌های عقل و احساس و ناری است.

یا یکی دیگر، یکبار یک مو در داخل غذایش پیدا شد.  این فرد تا سال‌ها از آن نوع غذا نخورد؛ در حالی که وجود مو در این غذا اتفاقی بوده است و همیشه مو داخل غذا که نیست. در واقع لایه جسمی او با این غذا مشکلی ندارد. این لایه احساس و عقل اوست که کارها را پیچیده می‌کند و وجود مو داخل غذا را خیلی بزرگنمایی می‌کند و برای این مو، خیالبافی ها میکند. فرد نمی تواند بین احساس و عقل خویش هماهنگی برقرار کند و به این طریق یک نوع غذا را تا ابد برای همیشه بر خود ممنوع میکند. ناهماهنگی بین لایه عقل و احساس و جسم این چنین مشکلاتی را پیش می‌آورد.

آیا ما می‌توانیم از پستان گاو به طور مستقیم شیر بخوریم؟ اگرچه حالا امکانش نیست و نمی‌توانیم ولی در خیلی جاها، بچه‌ها مستقیم از پستان گاو شیر می‌خوردند، مشکلی هم با آن نداشتند. پیش آمده است که افراد شهری دوشیده شدن شیر از پستان گاو را مستقیم نظاره کرده‌اند ولی از آن به بعد، دهن به شیر نزدند. این ادا و اطوارها و حساسیتها یک نوع تضاد در لایه عقلانی و احساسی و جسمی است. اما او براساس تصورات ذهنی خود، که ناشی از نظاره گری دوشیده شدن شیر است، فکر می‌کند این شیر کثیف است. در یک دوربین مخفی به افراد شیر گاو دادند ولی در پایان به آنها می‌گویند که شما شیر خر خوردید؛ بعضی از افراد آن را بالا آوردند. این نوع حساسیت، حساسیتی نیست که واقعا جسم را تحت تاثیر قرار داده باشد و بلکه فقط یک نوع وسواس فکری ذهنی است. خیلی ها کله پاچه نمی خورند و از آن حالت تهوع می گیرند ولی این دلیل بر ممنوع و حرام بودن آن نیست و بلکه مطابق سلیقه آنان نیست. بشر بیشتر با لایه‌های بالایی خودش مشکل دارد وگرنه جسم خاکی او با شیر گاو و یا شیر خر هیچ مشکلی ندارد. این‌ها یک نوع گره‌های روانی و یا فکری هستند.

نماز و روزه ماه رمضان یکی از این ابزارهاست که کانفلیکت و تضاد بین این لایه ها را حل می‌کند و ارتباط بین آنها را هماهنگ‌تر می‌کند و از خیال پردازی‌ها و سوداگری‌ها جلوگیری می‌کند. شیاطین لایه‌های مختلف انسان‌ها را با تحت فشار گذاشتن به هم می‌ریزند و انسان‌ها را دچار وسواس فکری و ذهنی می‌کنند.

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیَاطِینَ عَلَى الْکَافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا ﴿۸۳

آیا ندانستى که ما شیطانها را بر کافران گماشته‏ ایم تا آنان را اذیت کنند (۸۳)

 

این نوع ناهماهنگیها در لایه های مختلف بصورت زیر است:

 

لایه

برهم زننده آن

لایه عقل

توهمات و سفسطه ها

لایه احساس

حساسیتهای بیخودی

لایه ناری

آتش درونی افراد و جذبه ها

 

ترس از سوسک یک ترس غیر واقعی است. بعضی ها الکی سوسک را به عنوان یک حیوان وحشتناک در ذهن خود تصور می‌کنند؛ در حالی که اینطوری نیست و هرچه هست توهمات و حساسیت‌ها و آلرژی‌های درونی است که آدمیان را از واقعیت دور می‌کند.

معمولاً گیاه خواران کسانی همچون انیشتین و سایر افراد سرشناس را مثال می‌زنند که گیاهخوار بوده‌اند. اگرچه هیچ وقت ثابت نشده است. اما توجه نمی‌کنند که هیتلر هم گیاهخوار بوده است و خیلی از خوانندگان سبک‌های شیطانی هم گیاه خوارند.

عدم گوشتخواری و ممنوع کردن گوشت یک نوع معنویت غلط است که کردار نیک نیست و بلکه یک کردار فیک است. غذاهایی که نام غیر خدا بر آن برده میشود حرام است. و این ربطی به گوشت و غیر گوشت ندارد. هر حیوانی که برای غیر خدا ذبح شود و یا هر غذای دیگری با نام غیر خدا پخته و نذر شود، حرام است.

 

وَمَا لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مَا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَإِنَّ کَثِیرًا لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ ﴿۱۱۹

و شما را چه شده است که از آنچه نام خدا بر آن برده شده است نمى ‏خورید با اینکه [خدا] آنچه را بر شما حرام کرده جز آنچه بدان ناچار شده‏ اید براى شما به تفصیل بیان نموده است و به راستى بسیارى [از مردم دیگران را] از روى نادانى با هوسهاى خود گمراه مى کنند آرى پروردگار تو به [حال] تجاوزکاران داناتر است (۱۱۹)

 

آن چیزی که خدا حرام کرده است ، نذر و ذبح برای غیر خداست و خدای حکیم از مومنان میخواهد که این را برخود حرام کنند. خدای مهربان این نوع حساسیتها و آلرژیها را از ما میخواهد. گوشت خوک، خون، گوشت مردار و هر آنچه که با نام غیر خدا ذبح شود؛ حرام است و ما باید جسم، عقل، احساس خود را به این مورد حساس کنیم و این روش زندگی مناسبی است که خدا پیشنهاد میدهد.

 همانطور که می بینید وقتی خدای مهربان چیزی را حرام میکند، بخاطر ماهیت دینی آن چیز است. حیوانی که برای غیر خدا و با نام غیر خدا ذبح شده باشد، گوشتش حرام است زیرا تغذیه لایه مادی با نام غیر خدا، لایه احساسات و عقل و ناری ما را هم تحت تاثیر قرار میدهد و انسان را به سمت شرک متمایل میکند. گوشتی که برای غیر خدا ذبح و قربانی شده است ، در ظاهر از نظر لایه جسمی با گوشت های دیگر فرقی ندارد ولی هر خوراکی که وارد بدن انسان میشود، ماهیت مادی خوراک وارد معده میشود؛ اما ماهیت عقلی وارد لایه عقل و ماهیت احساسی آن وارد لایه احساس ما میشود و به این طریق مستقیم لایه های عقل و احساس ما را هم تحت تاثیر قرار میدهد و فرد چشم باز میکند می بیند که در شرک و اعمال شرک آمیز گیر افتاده است و دلبسته آن اعمال شده است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ﴿۸۷

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چیزهاى پاکیزه‏ اى را که خدا براى [استفاده] شما حلال کرده حرام مشمارید و از حد مگذرید که خدا از حدگذرندگان را دوست نمى دارد (۸۷)

 

وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلَالًا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ ﴿۸۸

و از آنچه خداوند روزى شما گردانیده حلال و پاکیزه را بخورید و از آن خدایى که بدو ایمان دارید پروا دارید (۸۸)

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۹۴

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید خدا شما را به چیزى از شکار که در دسترس شما و نیزه ‏هاى شما باشد خواهد آزمود تا معلوم دارد چه کسى در نهان از او مى‏ ترسد پس هر کس بعد از آن تجاوز کند براى او عذابى دردناک خواهد بود (۹۴)

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیًا بَالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاکِینَ أَوْ عَدْلُ ذَلِکَ صِیَامًا لِیَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَنْ عَادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ ﴿۹۵

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید در حالى که محرمید شکار را مکشید و هر کس از شما عمدا آن را بکشد باید نظیر آنچه کشته است از چهارپایان کفاره‏ اى بدهد که [نظیر بودن] آن را دو تن عادل از میان شما تصدیق کنند و به صورت قربانى به کعبه برسد یا به کفاره [آن] مستمندان را خوراک بدهد یا معادلش روزه بگیرد تا سزاى زشتکارى خود را بچشد خداوند از آنچه در گذشته واقع شده عفو کرده است و[لى] هر کس تکرار کند خدا از او انتقام مى‏ گیرد و خداوند توانا و صاحب‏انتقام است (۹۵)

 

 

  • اسعد حسینی
۳۰
دی
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سی و دوم)

روزه و استایل زندگی (بخش سوم)

 

یکی در مورد عشق نوشته بود که:

ن که در منجلاب عشق غرق شده ام ، هیچ جوره نمی توانم جلوی خودم را بگیرم... گویا قلبم از سنگ و در گوش هایم پنبه هست ، هیچ چیزی آرامم نمی کند و اعتیاد به عشق و خیالبافی های مربوط به آن مصرف دائمی ام شده است و با علم به غلط بودن این روش، هر کاری میکنم نمی توانم خودم را کنترل کنم و از دست آن نمی توانم خلاص شوم..."

 

این نوشته ثابت می کند که مفاهیم عشق ، مشکلات جدی در زندگی برای انسان پیش می آورد و مخصوصا محتواهای بعضی کانالهای مجازی اینچنین شکستهایی را برای انسان شدت می بخشند. نویسنده این پیام، به روش غلط خود واقف است ولی نمی داند چطوری از دست آن خلاص شود.

این جور مشکلات و گرفتاریها مربوط به تمام انسانهاست و راهنمایی های خدا برای نجات از این جور حالات است. خدای حکیم مهربان، انسان را تنها نمی گذارد و آن قادر متعال با دستورات ساده، می خواهد ما را از این غل و زنجیرها نجات دهد. این حالتهای روحی روانی، وقت آدمی را کامل میگیرد و جوری انسانها غل و زنجیر میشوند که انگار تمام دنیا روی سرشان آوار شده است. اهمیت این موضوع از آن جا مشخص می‌شود که مثلاً گاهی فرد بیکار است ولی وقت انجام هیچ کاری را ندارد، زیرا او در قسمتهای عقل و احساس خود سرش شلوغ است؛ مشغول عشق و خیال پردازی و چاکرا بازی و کارهای خیالی دیگر. این یک نوع طلسم و جادو است. آیا خدای حکیم راهکاری برای نجات از این حالات ارائه داده است؟ آدمی چطوری می‌تواند این کارها را قطع کند و این زنجیر را بشکند. قطعا خدای مهربان راهکار ساده ای برای نجات از این طلسم ارائه داده است.

یا گاهی افراد شب نشینی می‌کنند و دوست ندارند که بخوابند؛ آنها فکر می‌کنند که اگر بخوابند یک چیزی تمام می‌شود و یا یک ارتباطی تمام می‌شود. این همان کسب و دریافت هورمون و دوپامین ناری است. این نوع دوپامین توسط خیالبافی و مفاهیم عشق تولید میشود (دوپامین). خیال بافی‌ها و عشق نوعی احضار اجنه و شیاطین است و این ارتباط ناشناخته نوعی حرف زدن و تعامل دوطرفه با اجنه و شیاطین است. اما انسان چطوری میتواند از این حالت دوری کند و خود را نجات دهد؟

خدای قادر متعال میداند که راز سلامتی جسمی و روانی انسان در چیست. لایه جسم خاکی ما، لایه ناری ما، لایه احساس و لایه تعقل  چهار لایه مادی هستند که هر انسانی آن را داراست. وقتی از امساک و دوری جستن صحبت میشود، باید در هر چهار لایه اجرا شود و گرنه نمیتوان از مشکلات احساسی و عقلی و ناری رهایی پیدا کرد. گاهی آدمی نمیتواند با عقل و احساس خود، مشکلات مربوط به عشق و خیالپردازی را حل کند. عشق هم یک نوع خیال پردازی است، با این تفاوت که افراد به خود می قبولانند که مثلا واقعی است. یکی بود که ظرفش را می شکستند، ولی خیال میکرد که فردی که ظرفش را شکسته است، عاشقشه! این یک نوع خیالپردازی است.

اما این یک واقعیت است که این نوع خیالپردازی ها گاهی آنقدر سنگین و جدی و قابل باور میشود که به سادگی نمیتوان از دست این نوع خیالپردازی ها نجات پیدا کرد و آدمی به آن معتاد میشود. ما برای رهایی از این حالت، باید خودمان را جوابگو کنیم و تعهدی برای خود ایجاد کنیم. همانطور که اگر شما یک روز روزه ماه رمضان را عمدی بخورید، باید تاوان سنگینی پس بدهید که در قرآن هم ذکر شده است. به ازای هر روز شکستن عمدی روزه ماه رمضان، باید ۶۰ روز متوالی روزه بگیرید و یا ۶۰ نیازمند را اطعام دهید. با این تاوان سنگین، دیگر کسی به فکر خوردن عمدی روزه نیست. اما آیا روزه‌دارها برای لایه‌های احساس و عقل خود هم چنین تاوانی را حاضرند بپردازند؟ لایه احساس و عقل هم خوراک دارند. خوراک آنها عشق و خیالپردازی است. تقریبا تمام افرادی که روزه اند،  شکم خود را از خوردن منع میکنند و آن را اجرا میکنند؛ حتی اگر کسی آنها را نبیند. این خیلی خوب است. اما آیا همین فرد در لایه عقل و احساس خود هم، روزه نگه می‌دارد و خیال پردازی و مسائل عشق را بر خود ممنوع می‌کند؟ و اصلا چطور اینها را بر خود منع کند؟

شنوایی ما بر بینایی ما مسلط است. با یکی احوال پرسی می کنید او شما را نگاه می‌کند اما فکرش جای دیگریست، اما اگر او را صدا بزنید، متوجه می‌شود و توجهش به شما جلب می‌شود و به این طریق شنوایی بر بینایی مسلط است. اما اگر نتوانید با صدا زدن او را متوجه کنید باید به او دست بزنید و با حس لامسه توجه او را جلب کنید. این دو مثال ثابت می‌کند که شنوایی بر بینایی تسلط دارد و همچنین لامسه بر شنوایی تسلط دارد. یعنی هر چقدر که ما به لایه فیزیکی و قابل لمس تر نزدیک‌تر شویم احتمال بیدار شدن بیشتر است. سرعت نور (بینایی) از سرعت صوت (شنوایی) بیشتر است و سرعت صوت هم از حرکت دست (حرکت بدنی) بیشتر است.

به همین طریق کسی که در خیال پردازی‌ها و مسائل عشق غرق شده است، اگر بخواهد از این حالات بیرون بیاید و خود را نجات دهد، برای انجام این کار باید از لایه‌های فیزیکی‌تر و قابل لمس تر شروع کند. کسی که در خیال پردازی و مسائل عشق خیلی غرق شده است،  نمی‌تواند این مشکل را به سادگی ترک کند و او بهتر است که ترک این ممنوعیت را از ممنوعیتی بر لایه فیزیکی و جسمی خود شروع کند؛ یعنی روزه بگیرد. دستوراتی که خدای مهربان به ما داده است، راه حل همه مشکلهاست. آن قادر متعال همه راه حلها را فرموده است، فقط باید اجرا شود.

در روزه جسم او امساک می‌کند و او در این حالت می‌تواند این امساک را به عقل و احساس خود هم تاثیر دهد و به این طریق خود را از تسلط احساسی و عقلی و ناری نجات دهد. زیرا او بدون روزه جسمانی قادر به امساک در لایه عقلی و احساسی خود نیست و پس بهتر است که آن را از جسم خود شروع کند. ما هیچ وقت روزه جسمی خود را نمی‌شکنیم و پنهانی در آشپزخانه غذا نمی‌خوریم. این یک عهدی است که آن را رعایت می‌کنیم.  برای نجات از دست شیاطین باید همین عهد را در مورد لایه‌های عقل و احساس خود هم اجرا کنیم و این کار باید از لایه جسم شروع شود. این نوع عهد، بسیار بازدارنده است. وقتی شما روزه می گیرید و لایه جسمی خود را از خوراکیهای مختلف دور نگه می دارید و امساک می کنید؛ یک پله به بالا حرکت کرده اید و همین حرکت را ادامه میدهید و همین امساک را بر لایه عقل و احساس و لایه ناری خود اجرا می کنید. از ما حرکت، از خدا برکت. برای نجات از دست خیال پردازی و مسائل عشق و چاکرا بازی، باید امساک را از لایه جسم  شروع کنیم. بعضی باتری ها میخوابند که با یک شوک دوباره به کار می افتند. روزه و امساک در لایه جسمانی مثل شوک وارد کردن به باتری خوابیده است که باعث به وقوع پیوستن عهد در لایه های عقل و احساس میشود.

در آتش سوزی های جنگلها و دشتها، آتش نشان ها کار جالبی انجام میدهند. آنها برای جلوگیری از نفوذ آتش سوزی به سایر نقاط دشت و یا جنگل، محوطه دور و بر آتش سوزی را به اندازه یک متر می‌سوزانند، تا جلو سرایت آتش به سایر نقاط را بگیرند. این کار یک نوع امساک و حرکت است برای جلوگیری از گسترش بیشتر آتش‌سوزی و در نهایت خاموش کردن آن. برای جلوگیری از خیال پردازی ها و متوقف کردن آن، باید از امساک جسمی شروع کرد و این یک نوع مهندسی معکوس است که خدا آن را در روزه برای ما گذاشته است. ما به همین خاطر به آن مهندسی معکوس میگوئیم زیرا ما قاعدتا باید از لایه های بالایی (عقل و احساس)، لایه جسمی خود را از مشکلات و بیماریهای جسمی دور کنیم و این روش خیلی ساده تر و معقولانه تر است. اما گاهی لایه بالایی آتش می گیرد و نمیتوان آن را خاموش کرد (عشق یک نوع دیوانگی است که لایه های عقل و احساس را آتش میزند). به این طریق مهندسی معکوس میکنیم و به وسیله و کمک گرفتن از لایه جسمی، لایه های بالایی را نجات میدهیم. روزه ماه رمضان مهندسی معکوس است برای نجات لایه های عقل و احساس و ناری.

خوشبختانه ماه رمضان نزدیک است و ما باید منتظر روزه این ماه باشیم تا که بتوانیم خود را از آتش سوزیها و مشکلات لایه های بالایی نجات دهیم. به همین خاطر باید بدانیم که روزه بعد از نماز مهمترین رکن دین است و حتی شاید به اندازه نماز مهم باشد. کنترل تغذیه در لایه جسمانی آنچنان مهم است که بطور قطع به یقین می توان گفت که با تغذیه میتوان کل جریان زندگی را عوض کرد. یک جایی خواندم که بعضی مردم در یک کشور خارجی، یک قطعه پلاستیکی روی زبان نصب میکنند تا که مجبور شوند کمتر بخورند و لاغر شوند و یا خیلی ها عمل کوچک کردن معده انجام میدهند تا که کمتر بخورند. وقتی آدمی به این راه حلهای خطرناک و در عین حال مسخره فکر میکند، متوجه اهمیت موضوع میشود که مهمترین اعتیاد در جامعه جهانی، عدم کنترل تعذیه و پرخوری است.

در میان بسیاری از مسلمانان، دید غلطی در مورد خوردن وجود دارد، مردم با این توصیه بزرگ می‌شوند که :  طبق سنت، بشقاب غذا را کامل تمام کن. یعنی هر مقدار از غذا که به شما داده می‌شود را باید تا آخر بخورید و به اصطلاح طبق سنت عمل کنید! این جمله های غلط دقیقا برخلاف فرموده قرآن است که می فرماید بخورید و بیاشامید و زیاده روی نکنید.

یک جایی در فضای مجازی، جمله ای دیدم ولی یادم نیست از چه کسی بود. او جمله درستی گفته بود:

انسان تنها زمانی میتواند خوشحال و شاد باشد که فکر نکند هدف از زندگی ، خوشحال بودن است.

این جلمه را میتوان به خوردن هم تطبیق داد. هدف از خوردن لذت بردن و پرکردن شکم نیست، بلکه هدف از خوردن برآورده کردن نیازهای بدن است و البته در این مسیر، لذت هایی هم خواهد بود.

 

دو دید و بینش در مورد خوردن وجود دارد:

 

  1. برآورده کردن کالری و سایر مواد مورد نیاز بدن
  2. پر کردن اعضاء داخلی بدن مثل معده و کبد و کلیه و روده و ...

 

یکی از خصوصیات خوردن در جهنم؛ پرشدگی بیش از حد است. همانطور که آیه می فرماید:  فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ = پرشدگی بیش از حد

 

برآورده کردن سیری؛ به آن معنا نیست که آنقدر بخورید که دیگر جا نشود. بلکه به آن معناست که نیازهای اصلی بدن برآورده شود.

 

فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ﴿۶۶پس [دوزخیان] حتما از آن مى ‏خورند و شکمها را از آن پر مى کنند (۶۶)

 

ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِیمٍ ﴿۶۷سپس ایشان را بر سر آن آمیغى از آب جوشان است (۶۷)

 

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ ﴿۶۸آنگاه بازگشتشان بى‏ گمان به سوى دوزخ است (۶۸)

 

إِنَّهُمْ أَلْفَوْا آبَاءَهُمْ ضَالِّینَ ﴿۶۹آنها پدران خود را گمراه یافتند (۶۹)

 

فَهُمْ عَلَى آثَارِهِمْ یُهْرَعُونَ ﴿۷۰پس ایشان به دنبال آنها مى ‏شتابند (۷۰)

 

وَلَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ ﴿۷۱و قطعا پیش از آنها بیشتر پیشینیان به گمراهى افتادند (۷۱)

 

گرسنگی کشیدن در رماه رمضان، ضد بیماری است. سلولهای سرطانی پرمصرف هستند و اما در حین گرسنگی، اولین سلولهایی که از بین میرود، همین سلولهای پرمصرف هستند. مصرف مداوم و زیاد کربوهیدارت و قندها، مقدار هورمونها را از حالت تعادل خارج میکند و برای دفعات بعدی، تنظیمات سیری و گرسنگی در بدن به هم می خورد. گاهی بدن گرسنه نیست و نیازی به موارد غذایی ندارد ولی فرد حس گرسنگی بهش دست داده است؛ زیرا هورمونها تنظیمات خود را از دست داده اند و نامیزان شده اند. روزه هورمونها را دوباره تنظیم میکند.

ما در طول سال، نیازهای کاذب زیادی برای خود درست می کنیم. خیلی از این نیازها، حتی مضر و بیهوده هم هستند. هر چیزی را نگاه می کنیم، هر چیزی را گوش می دهیم، هر چیزی را تصور می کنیم و ... یکی دیگر از معانی امساک این است که خود را از نیازها و عادات کاذب دور کنیم. روزه ماه رمضان فرصت بسیار مناسبی است تا که این تمرین را روی خود اجرا کنیم و از نتیجه آن لذت ببریم. این نیازهای کاذب اگر بعد از یک سال دور ریخته نشوند، موجب بیماریهای روانی خواهند شد. خدا بیخودی دستور روزه داری نمی فرماید. معنای ساده روزه، گرسنگی دادن به بدن است ولی در معانی بالاتر گرسنگی دادن به تمام زالوهایی است که از بدن شما تغذیه میکنند.

آن قادر متعال میداند که راز سلامتی انسان در چیست. لایه جسم خاکی ما، لایه ناری ما، لایه احساس و لایه تعقل  چهار لایه مادی هستند که هر انسانی آن را داراست.

 

 

در حین روزه باید مواظب این چهار لایه مادی هم باشیم. با مدیتیشن ، خیالپردازی و چاکرابازی برای لایه ناری خود تغذیه فراهم نکنیم. لایه ناری مثل لایه جسمی، غذا نمی خورد، بلکه تغذیه او از طریق مدیتیشن، خیالپردازی، عشق، چاکرابازی، آهنگهای آلفایی و غیره بدست میاید. باید مواظب لایه احساس خویش باشیم که احساسات خود را کنترل کنیم و آن را با آهنگهای چرت و پرت پر نکنیم. عقل خود را هم تمیز نگه داریم. روزه فرآیند پاکسازی از پایین به بالاست؛ برخلاف تغذیه معنوی که از لایه بالایی به پایین است.

بنابراین روزه واقعی، روزه تمام چهار لایه مادی ماست. ماه رمضان به معنای واقعی تعمیرگاه سالانه کالبدهای ماست. زیرا این چهار لایه برهم تاثیر میگذارند و تاثیر گذارند. در قسمتهای قبل ثابت شد که وقتی معنویت غلط بکار می بریم، درتولید بیماری جسم ما تاثیرگذار است. وقتی معنویت غلط و تضاد در لایه های بالایی بوجود آیند، این تضادها بعد از مدتی روی جسم ما نمودار خواهند شد و به بیماری جسم خاکی تبدیل میشوند. بنابراین وقتی روزه می گیریم، باید در هر چهار لایه مادی روزه بگیریم. همانطور که در مورد جسم خاکی خود، از خوراندن غذا  امساک می کنیم، باید از خوراندن مدیتیشن، خیالپردازی، احساسات افراطی و منطق غلط به خود هم امساک کنیم.

حتی این مورد در رابطه با غسل و وضو هم صادق است. وقتی غسل می کنیم، باید هر چهار لایه را غسل کنیم. یعنی در حین غسل، ابتدا بدن جسمی خود را می شوییم؛ در همان حال باید لایه ناری خود را از هم از انواع مدیتیشن، خیالپردازی و لایه عقل و احساس خود را از انواع احساسهای غلط و توهمی بشوییم. این در مورد روزه هم صادق است. هر چیزی را به احساس تبدیل نکنیم و مقداری از بروز احساسات امساک کنیم و همچنین از چاکرابازی های ناخواسته دوری کنیم.

هدف از رمضان، فقط گرسنگی کشیدن نیست؛ بلکه سوزاندن خیلی چیزهاست که در لایه جسم خاکی، ناری و عقل و احساسات هم انباشته شده است و اضافی است. کلمه رَمَضان در عربی مشتق از ریشه «رَمَض» به معنای شدّت حرارت و به معنای سوزانیدن است. سلولهای بدن ما مواد اضافی زیاد دارند که مصرف نشده است و در این ماه مصرف و سوزانده میشوند. بدن ما چربی های زیادی احتکار میکند که در این ماه سوزانده میشود. راز سلامتی جسم خاکی ما در این سوزاندن است. این سوزاندن مربوط به لایه ناری و عقل و احساسات هم هست. باید احساسات اضافی و کنترل نشده و مفاهیم عشق را هم سوزاند. طمع و زیاده خواهی و احتکار به بدن ما هم سرایت میکند. بعضی ها خیلی لباس دارند ولی توی عمرشان هیچ استفاده ای نکرده اند. این مساله برای جسم ما هم رخ میدهد. هدف از روزه، فقط گرسنگی نیست و بلکه هدف بسیار مهمتری پشت آن خوابیده است. مصرف مواد انباشته شده در بدن و پاکسازی چهار لایه مادی، جزو هدف اصلی روزه ماه رمضان است. غم و اندوه یک نوع احساسات افراطی هستند. سرخوشی بیش از حد هم یک نوع احساسات افراطی هستند. روزه باید این نوع احساسات غلط را بسوزاند. آدمیان باید احساسات واقعی (طبیعی) خود را بروز دهند و آن را مصرف کنند. مثلا در مقابل آیات و نشانه های خدای رحمان به سجده افتند و گریه ها و خوشحالی های خود را در اینجا بروز دهند و آن را مصرف کنند و این هم خودش نوعی سوزاندن خوب است. در کل فلسفه روزه ماه رمضان این است که در این ماه چیزهایی که بصورت احتکار شده داری، استفاده کنی و آن را برای بعد انبار نکنی. خیلی از مردم که روزه نمی گیرند، بعدا مجبور میشوند که با اعمال جراحی، چربی های اضافی را بردارند. اما در فرآیند روزه، سلولهای ضعیف زنده میشوند و سلولهای سرطانی که به نوعی اضافی هستند، میسوزند و از بین میروند.

روزه یک کتاب است. کتاب یعنی نوشته شده. وقتی خدا می فرماید کتب علیکم الصیام یعنی روزه یک امر و دستور کتبی است. دستور کتبی را باید حتما انجام داد و حتی اگر سختی هایی داشته باشد و برخلاف مرام و مسلک شما باشد، باز باید انجام داد. این همان سوزاندن است.

وقتی دو نفر زیاد با هم صحبت کنند، بعد از مدتی چیزی برای گفتن ندارند و در نتیجه رو به غیبت می آورند. پرخوری هم اینطوری است که به بدن ما آسیب میرساند. علائم سیری و گرسنگی در بدن ما بعد از یازده ماه به هم میریزد و بدن ما بدون آن که بدانیم، بیخودی دستور گرسنگی و یا سیری میدهد و بیشتر چاقی ها و بیماریها از این ناشی میشوند.  مثلا موقع افسردگی، علائم گرسنگی از طرف بدن ما صادر میشود که نشان از عدم تنظیم بدن دارد و این یعنی بدن ما سنسور تشخیص گرسنگی و سیری اش به هم ریخته است. اما روزه تمام اینها را دوباره به حالت دفالت بر می گرداند. که اگر مثلا سنسور دوپامین به هم بریزد، آدمی دچار گرسنگی کاذب و یا سیری کاذب میشود.

روزه برای پیدا کردن یک تمایل است که خدا در مورد آن بسیار شدید هشدار داده است. خدای مهربان به کسانی که به غذاهای مسکینانه تمایل ندارند، شدیدا هشدار داده است (وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ). باید در این دنیا کاری کنیم که به این نوع غذاها حض و تمایل پیدا کنیم. تنها راه چاره ، روزه داری است. در روزه داری معمولا ساده ترین غذاها هم خوشمزه میشوند و این نوع حس خیلی خوب است.

 

إِنَّهُ کَانَ لَا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ ﴿۳۳چرا که او به خداى بزرگ نمى‏ گروید (۳۳)

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳۴و به طعامهای مسکینانه تمایل ندارد (۳۴)

فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیمٌ ﴿۳۵پس امروز او را در اینجا حمایتگرى نیست (۳۵)

وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ ﴿۳۶و خوراکى جز چرکابه ندارد (۳۶)

لَا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ ﴿۳۷که آن را جز خطاکاران نمى ‏خورند (۳۷)

 

هر فردی باید خودش را متقاعد کند که به غذاهای ساده و بی مزه و کم امکانات و مسکینانه تمایل پیدا کند. این مساله آنقدر مهم است که خدای مهربان همین آیه را در جای دیگری هم ذکر فرموده است. دین در قرآن به معنای بینش و سبک زندگی است. خدا در آیه می فرماید (أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ ) آیا کسی که دین را رعایت نمی کند را دیده ای؟ در آیه بعدی نتیجه رعایت نکردن را بیان فرموده است: نتیجه رعایت نکردن دین، راندن یتیمان از خود و عدم تمایل به غذاهای مسکینانه است.

 

أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ ﴿۱آیا کسى را که دین را دروغ مى‏ خواند دیدى (۱)

فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ ﴿۲این همان کس است که یتیم را بسختى مى ‏راند (۲)

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳و به خوراک‏ مسکینانه ترغیب نمى ‏کند (۳)

 

آیه  وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ  معنای مهمتری هم دارد. طعام علاوه بر غذا، به معنای فیدبک هم هست. فیدبک یعنی نتیجه عمل. بعضی مواقع آدمی کارش به جایی میرسد که فیدبک کارهایش به او لذت نمی دهد. در این حال طَعَامِ الْمِسْکِینِ  یعنی فیدبک کارهای ساده. مثلا از اینکه بعد از غذا خوردن شکرگزاری کند، عارش می آید و به این طریق فیدبک کارها و امور روزانه خود را از دست میدهد. زیرا فیدبکهای ساده به او لذت نمی دهد. در حالی که کسب معنویت در گرفتن همین فیدبکهای ساده است. در هر کاری که انجام می دهیم، سعی کنیم به فیدبکهای معمولی و ساده رضایت دهیم و گرنه نا امید و سرخورده میشویم. گاهی یک مسافرت ساده و کم هزینه میتواند فیدبک ساده و در عین حال موثری برای ما داشته باشد. ما به این فیدبکها در امور روزمره خود نیازمندیم و باید بگیریمش. اینها همان کردار نیک هستند که معنویت ما را تغذیه میکنند.  بعضی افراد به فیدبکهای معمولی راضی نیستند و آنها برای گرفتن فیدبک مجبورند که هزینه های زیادی بکنند و به این طریق بر خود و جامعه خود فشار وارد میکنند. سبک زندگی غلط اگر ادامه یابد و مداوم باشد، آدمی را مایوس و نا امید میکند. به همین راحتی.

اگر ما به فیدبکهای ساده زندگی رضایت ندهیم و آنها را نگیریم، به مرحله نا امیدی و یاس در زندگی خواهیم رسید. ردپای خودکشی در مراحل زندگی افرادی که خودکشی میکنند، به یکباره بوجود نمی آید و آنها یهویی خودکشی نمی کنند، بلکه سبک و استایل زندگی آنها را به آن سمت میبرد. آنها با خودکشی خود، میخواهند یک موفقیت بدست آورند و یک فیدبک بگیرند. آنها خودکشی را یک موفقیت برای خود به حساب میاورند. یادداشت کسی که خودکشی کرد: "هرچه فکر می‌کنم ادامه دادن به این زندگی بیهوده است. من یک میکروب جامعه شده‌ام، یک وجود زیان‌آور."

اگر چه زندگی در این دنیا و مخصوصا شرایط فعلی خیلی گل و بلبل نیست ولی مشکل از این است که انسانها خودشان را علامه دهر میدانند و فکر میکنند که چهارچوب کلی زندگی خویش را درست ترسیم کرده اند و در نهایت در آن چهارچوب من در آوردی به نتیجه میرسند که نمیتوانند خودشان را نجات دهند و تصمیم به خودکشی می گیرند. آنها خودکشی را یک موفقیت برای خود بحساب میاورند. نویسنده های بزرگی، که خیلی هم در نوشتن توانا بودند، کارشان به جایی کشید که خودکشی را تنها موفقیت زندگی خود دانستند. آنها فیدبک درستی از زندگی خود نگرفتند (در حالی که فیدبکهای ساده زیادی در کنار آنان وجود داشت) و به این طریق خود را به درد بزرگی دچار کردند و از استعداد و توانایی های خود بدرستی بهره نبردند.

هر وقت گرگ خون بخورد، دردنده تر میشود. مصرف کردن زیاده از حد، کار را خرابتر میکند. دلیل آدمخواری ها در طول تاریخ، زیاده روی در خوردن خون و گوشت و جگر و سایر غذاهای خوشمزه بوده است. در قرآن سوره مائده آیه سه وقتی خدای حکیم در مورد حرام کردن انواع گوشتها صحبت می فرماید، در پایان می فرماید که : الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا یعنی اسلام را به عنوان روش و شیوه زندگیتان انتخاب کردم. در اینجا خیلی واضح میتوان فهمید که دین به معنای سبک و روش و شیوه زندگی و لایف استایل است.

 

حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۳

بر شما حرام شده است مردار و خون و گوشت‏ خوک و آنچه به نام غیر خدا کشته شده باشد و [حیوان حلال گوشت] خفه شده و به چوب مرده و از بلندى افتاده و به ضرب شاخ مرده و آنچه درنده از آن خورده باشد مگر آنچه را [که زنده دریافته و خود] سر ببرید و [همچنین] آنچه براى بتان سربریده شده و [نیز] قسمت کردن شما [چیزى را] به وسیله تیرهاى قرعه این [کارها همه] نافرمانى [خدا]ست امروز کسانى که کافر شده‏ اند از [کارشکنى در] دین شما نومید گردیده‏ اند پس از ایشان مترسید و از من بترسید امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت‏ خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] روش زندگی برگزیدم و هر کس دچار گرسنگى شود بى‏آنکه به گناه متمایل باشد [اگر از آنچه منع شده است بخورد] بى تردید خدا آمرزنده مهربان است (۳)

 

خدای حکیم در اینجا مفهوم اسلام را تعریف فرموده است. بنابراین کسی که این دستورات خدا در مورد تغذیه را رعایت نمی کند، در واقع دین اسلام را قبول ندارد و شیوه و سبک زندگی دیگری برگزیده است. خدای مهربان بر ما انسانها منت می گذارد و بهترین و ساده ترین راه حل را برای طی و گذراندن مشکلات دنیای فانی طراحی فرموده است. به همین خاطر او خودش میفرماید که من این روش را برای شما بر گزیدم (وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا). روشی که خدا برگزیند، بسیار کارا و موثر است. چه کسی بهتر از خدای مهربان که روش زندگی را برای ما انتخاب کند. معنای تسلیم همین است. ما در این مورد باید تسلیم خدای یکتا شویم. خدا سرآمد تمام علوم است. وقتی یک گوشتی را حرام میکند، حتما هزاران دلیل علمی پشت آن است و اگر انسان جاهل هنوز به آن دلایل نرسیده است، دلیل بر اشتباه بودن نظر خدای عالمیان نیست؛ بلکه دلیل بر خام بودن و جهالت انسان است. بهتر است که بعضی انتخابها را به پروردگارمان وا گذاریم.  انسان سعی دارد که انتخابها را خودش انجام دهد و در نتیجه اشتباهات فوق العاده بزرگی میکند و در طول زمان زندگی مسخره ای خواهد داشت و همین تصمیمات جاهلانه باعث ایجاد شرایط آخر الزمانی خواهد شد. چیزی که خدا به آن رضایت داده است، خیلی زیباتر و دلپذیرتر و کاراتر است.

یک بدنساز بعد از مدتی ممکن است نتواند روزه بگیرد. او با آنکه قوی است ولی قادر به تحمل گرسنگی و پایین آمدن هورمونهای بدنش نیست. ما باید طوری زندگی کنیم که روزه مان به هم نخورد. بنابراین استایل زندگی و سبک ورزش خود را طوری انتخاب کنیم که بتوانیم ادامه دهیم و روزه خود را از دست ندهیم. همانطور که گفته شد روزه یک کتاب است و این کتاب باید استایل زندگی ما باشد. در سال، یک ماه به این امر اختصاص می دهیم. وقتی یک بدنساز به حالتی میرسد که دیگر نمیتواند روزه بگیرد، یعنی سبک ورزیش غلط و افراطی بوده است و در آینده برایش دردسرساز میشود. نماز و روزه کتاب هستند و ضروری و اینها را نباید یک آپشن بحساب آورد. ما باید زمانبندی خواب و بیداری خود را طوری تنظیم کنیم که بتوانیم نمازمان را بجا آوریم و آن را از دست ندهیم. کسی که تا ساعت یک و دو نصف شب نمی خوابد و فیلم نگاه میکند، قطعا نمازهایش را از دست میدهد و این سبک و استایل غلطی است. روزه بهترین فرصت جهت تصحیح این استایلهای غلط است و همچنین روزه بهترین فرصت برای تصحیح لایه های بالایی است.

 

آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

  • اسعد حسینی
۱۹
دی
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سی و یک)

آخر الزمان (قسمت بیست و پنجم)

سرزمین شیر و عسل (بخش 2)

 

 

در تورات بیان شده است که پیامبران بنی اسرائیل همیشه مردم را به سرزمینی که شیر و عسل در آن جاری است، وعده میداده اند. سرزمین شیر و عسل نمایانگر سرزمینی است که دارای فراوانی و برکات است. به همین خاطر آنان، در آن موقع سرزمین عدن را سرزمین شیر و عسل می نامیدند.  شیر نماد غذاهای مغذّی و عسل نماد شیرینی و شفاست. عدن همان بهشت گمشده است که تمام آئینها دنبالش بوده اند. بهشت گمشده زمینی در آئینهای مختلف همیشه مطرح بوده است و همیشه مردم دنبال این بهشت گمشده بوده اند تا دوباره آن را پیدا کنند و یا دوباره آن را احیا کنند. یهودیان، اورشلیم را به عنوان پایتخت این بهشت گمشده معرفی کردند. اورشلیم (Jerusalem) از دو کلمه اور و شلیم تشکیل شده است. اور به معنای شهر و یا خانه و شلیم هم به معنای سلام، امنیت، آرامش است. در زبان عبری حرف " س" را " ش" تلفظ می کنند بنابراین شلیم همان واژه ی " سلیم " عربی است. همانطور که می بینیم، حتی پایتخت این بهشت گمشده، به عنوان شهر آرام، شهر سلام، شهر امن معرفی شده است. معادل عربی اورشلیم، دارالسلام است یعنی خانه امن.

 اشتباهی که احزاب مختلف میکنند این است که آنها همگی آمال و وعده ها و سایر آرزوهای خود را در آنجا میخواهند بیابند و همگی به قدس هجوم می برند تا به بهشت و یا وعده های گمشده و مقصود خود برسند. هم اکنون این منطقه شده است چهارراه و میدان جنگهای مذهبی. حال آنکه خدای حکیم و مهربان هیچوقت چنین چیزی مدنظرش نبوده است و هیچوقت وعده سرزمین خاصی الی الابد را به کسی نداده است. برای اثبات این مورد توجه شود که خدای حکیم در قرآن از یک شهر دیگر در زمان پیامبر محمد به عنوان شهر امن (مکه آن روز) یاد میکند.

 

وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ ﴿۳و این شهر امن [و امان] (۳)

و البته این آیه به آن معنا نیست که شهر مکه همیشه امن خواهد بود. در تاریخ هم ثابت شده است که بارها در این شهر جنگهای زیادی رخ داده است. بنابراین لفظ (الْبَلَدِ الْأَمِینِ ) برای شهر مکه بطور دائم مصداقیت ندارد. به همین خاطر خدای مهربان لفظ ( وَهَذَا = و این ) را برای اشاره به این شهر استفاده میکند. هَذَا در عربی برای اشاره به نزدیک استفاده میشود. توجه شود که ممکن است اشاره به نزدیک مکانی و یا نزدیک زمانی مد نظر آیه باشد. بنابراین تا زمانی که پیامبر محمد آنجا بود و پیروانش مطیع دستورات قرآن بودند و آن را بدرستی اجرا میکردند، شهر مکه امن بود و به نوعی اورشلیم زمان خود بود؛ اما از زمانی که این موارد رعایت نشود، دیگر صفت امنیت و آرامش برای هیچ شهری بکار نمی رود و از آن سلب میشود. این ثابت میکند که هر شهر و مکان دیگری هم میتواند امن و آرام باشد و هر شهر و سرزمینی میتواند سرزمین شیر وعسل باشد ، مادامی که مردمان آنجا پندار، کردار، گفتار شان نیک باشد و طبق شرایط رحمانی زندگی کنند و مردم از شرک، کفر، گرانفروشی، کم فروشی، اسراف، شهوات و ... دوری کنند.

بنابراین هیچ شهر و مکانی نمیتواند تا ابد صفت امنیت و آرامش و صفت "شیر و عسل در آن جاری است" را با خود حمل کند. امنیت و آرامش یک شهر بستگی به مردمان آن شهر دارد و هیچ خاصیت جادویی و ثابتی برای حفظ امنیت وجود ندارد. توجه شود که هیچ شهر و مکانی خاصیت جادویی و ابدی برای امنیت و آرامش ندارد. این مورد در طول تاریخ هم بارها ثابت شده است که شهر اورشلیم دوره های مختلفی را گذرانده است و انواع و اقسام مردمان، پادشاهان ظالم و ناعادل و جادوگران را به خود دیده است و بنابراین هیچ تضمینی برای امنیت مکان خاصی روی زمین وجود ندارد و نداشته است و نخواهد داشت. بنابراین اینکه مردم به آنجا هجوم ببرند تا به سرزمین شیر و عسل دست یابند، از اساس بی ربط است. هر کس هر جا زندگی میکند، باید برای برقراری امنیت در همانجایی که زندگی می کند، تلاش کند و هیچ سرزمینی با خاصیتهای جادویی وجود ندارد. هر سرزمینی که به آن خاصیت جادویی نسبت داده شود، به محل جمع شدن دیوها و شیاطین تبدیل میشود. به همین خاطر است که گروهها و احزاب و مذاهب مختلف در سرزمین اورشلیم قرنهاست با هم می جنگند و خونریزی های زیادی در آنجا میشود. آنها همگی، آمال و مقصود خویش را در آنجا جستجو میکنند.

خدای مهربان در زمان پیامبر ابراهیم برای ابطال این موارد، فرزند دیگر او (اسماعیل) را به بیابانی بی آب و علف فرستاد تا این شک و شبهه ها و تصورات را باطل کند. اساسا موضوع اورشلیم و قدس برای فریب و انحراف توجه از موضوع اصلی مطرح شده است و به یک جادو تبدیل شده است. موضوع اصلی این است که مردم باید طبق نظام رحمانی زندگی کنند و  محل زندگی خویش را بدرستی به سمت امنیت و آرامش ببرند و آن را به اورشلیم جدید تبدیل کنند. اگر به معنای دقیق اورشلیم دقت کنیم، در زبان عبری حرف " س" را " ش" تلفظ می کنند بنابراین شلیم همان واژه ی " سلیم " عربی است و هم خانواده اسلام و سلامت و تسلیم است. اسلام اسم دینی است که خدا از اول خلقت آدم تا قیامت، برای بشر نازل نموده است. هر جا دستورات خدا که همان اسلام است، رعایت شود، به سرزمین شیر و عسل تبدیل میشود.

خدای مهربان در قرآن از سرزمینی صحبت میکند که در زمان سلیمان، برکت در آن قرارداده بود (الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا).

 

وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ ﴿۸۱

و براى سلیمان تندباد را [رام کردیم] که به فرمان او به سوى سرزمینى که در آن برکت نهاده بودیم جریان مى‏ یافت و ما به هر چیزى دانا بودیم (۸۱)

 

وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلًا دُونَ ذَلِکَ وَکُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ ﴿۸۲

و برخى از شیاطین بودند که براى او غواصى و کارهایى غیر از آن میکردند و ما مراقب [حال] آنها بودیم (۸۲)

 

اما این برکت، همیشگی نبوده و نیست و بستگی به عملکرد مردمانش دارد. در زمان پیامبر سلیمان تا وقتی که مردم صادق و متقی بودند، برکت در آن شهر بود. خدا شهرها و جاهای دیگری را هم در طول تاریخ برکت داده است. همانطور که در آیه زیر می فرماید. در این آیه از لفظ (الْقُرَى= شهرها) بصورت جمع استفاده شده است و می فرماید که شهرهایی که در آنها برکت نهاده بودیم (الْقُرَى الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا).   بنابراین برکت قراردادن برای یک مکان، بسته به عملکرد مردمان آن دارد و هیچ سرزمینی خاصیت جادویی ندارد. هر جا نخل یکتاپرستی کاشته شود، همانجا به محل امن و یا سرزمینی که شیر وعسل در آن جاری است، تبدیل میشود.

 

وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا قُرًى ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِیهَا السَّیْرَ سِیرُوا فِیهَا لَیَالِیَ وَأَیَّامًا آمِنِینَ ﴿۱۸

و میان آنان و میان آبادانیهایى که در آنها برکت نهاده بودیم شهرهاى متصل به هم قرار داده بودیم و در میان آنها مسافت را به اندازه مقرر داشته بودیم در این [راه]ها شبان و روزان آسوده ‏خاطر بگردید (۱۸)

 

برکت و یا عذاب بسته به عملکرد مردمان یک سرزمین و یا یک شهر دارد. موجودیت یک سرزمین نمیتواند از عذاب و گناهان قوم ساکن در آن بکاهد. خدای مهربان برای توجیه این مورد، در سه آیه زیر، پشت سر هم از عبارت أَهْلَ الْقُرَى استفاده می فرماید. در اولی می فرماید که اگر مردمان شهرها ایمان آورند (پندار نیک) و به تقوا بگرایند (کردار نیک)؛ قطعا برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى‏ گشاییم. اما در دو آیه بعدی امنیت را برای مردمان همین شهرها نفی میکند و می فرماید: آیا ساکنان شهرها از عذاب الهی ایمن شده‏ اند؟

 

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۹۶

و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعا برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى‏ گشودیم ولى تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم (۹۶)

 

أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا بَیَاتًا وَهُمْ نَائِمُونَ ﴿۹۷

آیا ساکنان شهرها ایمن شده‏ اند از اینکه عذاب ما شامگاهان در حالى که به خواب فرو رفته‏ اند به آنان برسد (۹۷)

 

أَوَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَهُمْ یَلْعَبُونَ ﴿۹۸

و آیا ساکنان شهرها ایمن شده‏ اند از اینکه عذاب ما نیمروز در حالى که به بازى سرگرمند به ایشان دررسد (۹۸)

 

بنابراین هیچ شهری و منطقه ای، از نظر خدا امن نیست، مگر اینکه مردمانش پندار نیک و کردار نیک داشته باشند. اگر چه اورشلیم اهمیت تاریخی ویژه ای دارد و محل تبلیغ پیامبران بوده است؛ حتی با توجه به این مساله، باز هم امنیت در گرو عملکرد مردمان آن منطقه است. یهودیان برای دستیابی به این شهر، حتی ربا و رشوه هم میدادند. آنان به هر وسیله ای میخواستند که به اهداف خیالی خود برسند.

زمانی که بنی اسرائیل در مصر بودند و برده فرعون شده بودند، پیامبر موسی تصمیم گرفت آنان را نجات دهد و به همین خاطر خواست که آنان را از آن محیط بیرون بکشد. اما اکنون ساز و کار جهان عوض شده است و  دهکده های جهانی مجازی در حال شکل گیری است. در زمان ما هجرت دادن فیزیکی نه امکان پذیر است و نه منطقی. بنابراین آن چه اکنون مد نظر است، هجرتهای مجازی است که باید هر کسی در فضای مجازی تکلیف خودش را روشن کند و به سمت پندار نیک هجرت کند و هر آنچه که پندار نیک را از او می گیرد، دوری گزیند.

اما وقتی شرایط آخر الزمانی را نگاه کنیم؛ متوجه خواهیم شد که بشر دارد به سمت دور شدن از سرزمینی که شیر و عسل در آن جاری است، میرود و به مرور زمان شرایط آخر الزمانی را برای خود بوجود خواهد آورد. خدای مهربان تمام شرایط آخر الزمانی را در سوره تکویر فرمود است. این شرایط یهویی و به یکباره ایجاد نمیشوند؛ بلکه به مرور زمان ظاهر و ظاهرتر و نمایان تر میشوند. حتی ایجاد شرایط جهنم هم به مرور از همین دنیا شروع میشوند. خاصیتهای جحیم و سعیر از همین حالا تشکیل میشوند. جحیم یعنی احساسات دیوانه و سعیر هم یعنی بی منطقی.  جهنم هنوز نیامده است ولی شرایطش دارد تشکیل میشود. در آخر الزمان نهایی، افراد این دنیا یا به جهنم وصل میشوند و یا به بهشت.

همانطور که در قسمت قبل گفته شد محیط زیست بشر تدریجا و نامحسوس، تنوع و رنگارنگ بودن طبیعی خود را از دست خواهد داد. شفابخش بودن عسل به این خاطر است که زنبور از گل‌های گوناگون و متنوع، آن را تهیه می‌کند. اهمیت شیر هم به این دلیل است که گاو باید از گیاهان مختلف و متنوع بخورد و فرصت انتخاب داشته باشد تا بتواند شیری پرخاصیت تولید کند. گاوها اکنون انتخاب چندانی ندارند و مثل دستگاه شیر تولید کنی به آنها نگاه میشود. اکنون برای زنبور هم انتخاب چندانی نگذاشته‌اند و شکر و یا نیشکر جلوش می‌گذارند و به این طریق عسل خاصیت شفادهندگی اش را از دست داده است.

کتاب قرآن شفای دردهای روانیست زیرا در آن، از هر مثال و نکته‌ای گفته شده است، مثل عسلی که از شیره هر گل و گیاهی در آن هست. وقتی یک گاو از گیاهان متنوع بخورد، شیرش پرخاصیت است و این تعریف برکت است. برکت یعنی اینکه شما وقتی شیر میخورید، خیلی ویتامینها و خاصیتهای دیگر هم همراهش خواهد بود و به این طریق بدون اینکه خود بدانید، خیلی از نیازهای دیگر شما هم برآورده خواهد شد. اما در جامعه بی برکت، باید به خیلی جزئیات دقت شود تا نیازهای غذایی بدن تهیه شود. آب حاصل از ذوب شدن برفها، از کوهها سرازیر میشود و انواع املاح داخل خاکها را با خود حل میکند و به این طریق با نوشیدن این آب، خیلی از نیازهای دیگر بدن ما هم تامین خواهد شد. این هم برکت است. خدا به نظام رحمانی برکت داده است و کار ما را ساده تر میکند.

 

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۹۶

و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعا برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى‏ گشودیم ولى تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم (۹۶)

 

خدای مهربان شرط داشتن برکت را در آیه بالایی داشتن پندار نیک و تقوا بیان فرموده است. می فرماید اگر مردم شهرها ( أَهْلَ الْقُرَى که معمولا از برکات نظام رحمانی خود را محروم کرده اند) پندار نیک انتخاب کنند و به تقوا  بگرایند قطعا  خدای رحمان برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى‏ گشاید ولى اگر تکذیب کنند، گرفتار میشوند و برکات از مواد غذایی و غیرغذایی آنها گرفته خواهد شد و دچار کمبودهای فراوانی خواهند شد. خواصهای مخفی و مفید در مواد غذایی و غیر غذایی وجود دارد که ما متوجه آن نمی شویم و این خواص مخفی و اضافی مفید همان برکت است. خواص مخفی و رنگارنگ بودن و متنوع بودن خاصیت مواد یعنی مقدار برکت موجود در آن ماده. که اگر برکت در آن نباشد، مردم دچار نیازهای جزئی و بی پایان خواهند شد. اکنون خیلی از مردم میگویند که پولی که پیدا میکنند، برکت ندارد. مثلا شیری که به بچه میدهند، به بچه رشد نمی دهد؛ در حالی که قبلا اینطوری نبود. زیرا شیری که قبلا مصرف میشد، دارای برکت بود ولی حالا برکت از آن گرفته شده است و خواص مفید و مازاد در آن نیست و نیازهای بدن یک بچه را برآورده نمی کند. رنگارنگ بودن و متنوع بودن جزو نظام رحمانی است. طبق فرموده قرآن، مستکبرین کسانی هستند که این تنوع ها را میخواهند از بین ببرند و فقط خودشان و یا روش خودشان را بالا ببرند. در جامعه ای که مستکبرین و استبداد همه گیر شود، شفا و برکت از بین خواهد رفت.

خدای رحمان خوش قول است و صادقترین است. او به وعده هایش عمل میکند و بیشتر از آنچه که ما می بینیم و درخواست میکنیم، به ما میبخشد. مومنان شکر گزار، کسانی هستند که اینها را می بینند و به خاطر آن، خدای رحمان را سپاسگزاری میکنند. وقتی خدا مثلا به ما آب میدهد، فقط آب خالص(H2O  ) نمیدهد، بلکه خیلی املاح دیگر همراه آن می فرستد و افراد شکرگزار این چیزهای اضافی همراه آب را می بینند و این دیدن دقیق و همراه با جزئیات تعریف دقیق شکرگزاری است. پیامبر ابراهیم می گوید که خدا کسی است که مرا غذا و آب میدهد؛ زیرا غذا و آبی که او میخورد تمام نیازهای اولیه بدنش را برآورده میکرد.

 

وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ ﴿۷۹و آن کس که او به من خوراک مى‏ دهد و سیرابم مى‏ گرداند (۷۹)

 

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ﴿۸۰و چون بیمار شوم او مرا درمان مى ‏بخشد (۸۰)

 

بشر به مرور زمان تنوع‌ها و برکتها را از خود می‌گیرد. او به خاطر تولید بیشتر، شفا را از دست می‌دهد و در نتیجه روز به روز نیازمندتر می‌شود و برکت محصولات از بین می‌رود. در اصل تعریف برکت همین است. برکت یعنی انتخاب‌های زیادی جلوی زنبور و یا گاو و یا هر تولید کننده دیگری گذاشته شود، به این طریق شیری که مصرف می‌شود و یا عسلی که مصرف می‌شود و یا هر چیز دیگری؛ ویتامین‌های لازمه بدن در آن هست و دیگر بشر کمتر بیمار می‌شود و کمتر نیازمند جزئیات بی پایان می‌شود. این تعریف برکت در قرآن است. افراد شکرگزار این برکتها را می بینند.

حتی تغییر فصل‌ها خودش نوعی درمان است. زمان قدیم قبل از زرتشت، تعداد فصل‌های سال، هفت فصل بوده است اما به مرور زمان به علت ناشکری و ناسپاسی مردم آن موقع، تعداد فصل‌ها به پنج و چهار کاهش یافت و اکنون داریم به سمت دو فصلی و در نهایت در آخرالزمان اصلی به سمت تک فصلی (فصل سرما) خواهیم رفت.

وقتی خدا در قرآن می‌فرماید که ما بادها را می‌فرستیم و یا باران نازل می‌کنیم و یا بادها را لقاح کننده می‌فرستیم. خدا بر ما منت می‌گذارد که اینها را در اختیار ما قرار میدهد. اما زمانی خواهد رسید که این نعمات نمی‌ماند و بشر مجبور می‌شود لقاح گل وگیاهان و بادها را به صورت مصنوعی انجام دهد.

 

وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ ﴿۲۲

و بادها را باردارکننده فرستادیم و از آسمان آبى نازل کردیم پس شما را بدان سیراب نمودیم و شما خزانه‏ دار آن نیستید (۲۲)

 

در آخر آیه می فرماید که شما خزانه دار آن نیستید(وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ ) یعنی روزی اینها را از دست خواهید داد و گرفتار جزئیات بی پایان میشوید. خیلی از پیوندها در میان گیاهان توسط باد انجام میشود و ما بی زحمت از آن استفاده میکنیم. اما زمانی خواهد رسید که این برکت رحمانی از جامعه بشری گرفته خواهد شد و بشر مجبور است که بوسیله علم و تکنولوژی آن را انجام دهد و به این طریق کارهای اضافی و زحمات بیشتری بر دوش بشر خواهد افتاد. در حالی که اکنون مفت و رایگان انجام میشود. در آینده خیلی از محصولات کشاورزی همچون گندم در زمینهای عادی رشد نمی یابند و بشر مجبور میشود که حالات گلخانه ای برای رشد آن محصول فراهم کند. حتی اکنون هم در خیلی جاها، گاوها به صورت مصنوعی و بوسیله آمپول باردار می‌شوند و دیگر از گاو نر و ماده  و جفت‌گیری آنان خبری نیست.

مثلا اکنون تعداد دانشگاه‌ها و رشته ها خیلی زیاد شده است، اما مثل زنبور بی‌عسل  بی‌بارند. تنوع و تکثری که بشر ایجاد میکند، بی معنی و بی فایده است و سر خودش کلاه میگذارد. وقتی شکر جلوی زنبور عسل می‌گذاری یعنی انتخاب‌های او را از بین برده‌ای و دیگر خاصیت شفا دهندگی عسل را ازش گرفته‌ای. در جامعه دروغ، عسلهای تولیدی عسل اصل نیست.

خدای مهربان جسم انسان را برای نظام رحمانی آفریده است. اما انسان‌ها با ساخت لایه هشتم (هر گونه تغییر در خلقت خدادادی را لایه هشتم می نامیم) برای خود از نظام رحمانی دور می‌افتند. بمرور زمان حتی آن‌ها توانایی‌های اولیه جنسی خود را از دست می‌دهند، حتی حیواناتی که از طبیعت دور نگه داشته می‌شوند و در قفس نگهداری می‌شوند به صورت گلخانه‌ای پرورش می‌یابند؛ دیگر به روش طبیعی باردار نمی‌شوند و باید از آمپول و یا روشهای دیگر استفاده شود.

اما بشر هر چقدر که پیشرفته تر و ریزبین تر و جزئی نگرتر شود، باز سوراخها و درزهای فراوانی در کارها و علوم اختراعی اش وجود دارد و نمیتواند شرایط احسن را بوجود آورد. شرایط آخر الزمان و آخر دوره ها یعنی به بن بست کشیده شدن شرایط زندگی بشر. نمونه ای از نتایج و خروجی های علم ناقص بشری در قرآن ذکر شده است به نام یاجوج و ماجوج. یاجوج و ماجوج که در قرآن ذکر شده است، نماد دو قوم هستند که خلل و درزهای بشری را پیدا میکنند و از آنجا به جامعه نفوذ میکنند. در تاریخ ، یاجوج و ماجوج به قومهای مختلفی تعبیر شده اند، از جمله قوم مغول، قوم خزر، ترکان عثمانی، یهودیان اروپای شرقی و ... که هیچکدام از اینها مقصد آیه قرآنی نیستند.

یاجوج و ماجوج نماد اقوامی هستند که منابع طبیعی خود را تمام میکنند و بعد به منابع دیگر اقوام دست درازی میکنند. آنها سهم خود از نظام رحمانی را مصرف و تمام میکنند و سراغ دست درازی به سرزمین های دیگر می روند. این دو جامعه نمونه جامعه ای مصرف گرا و ظاهر گرا هستند که غیر از خودشان، رحم و مروتی در بین آنان نیست. در مکاشفه یوحنا،  در مورد یاجوج و ماجوج گفته شده است که یاجوج و ماجوج دارای یک مکان جغرافیایی خاص و مشخصی نیستند و بلکه به تمام کسانی که علیه مسیح می جنگند، یاجوج و ماجوج گفته میشود. مسیح در قرآن نماد پیام و کلمه خداست. میتوان براحتی و بسادگی نتیجه گرفت که کلمات خدا همان دستورات و بینش زندگی رحمانی است که خدا بوسیله پیامبران و کتابهای آسمانی بر مردم فرو می فرستد.

اما دیگر سرزمینی که شیر و عسل در آن جاری است، خیلی به سختی تشکیل میشود. ماه عسل انسانها تمام شده است و بشر دارد به سمت ساخت  شرایط جهنم میرود. در زمان قدیم مردم برای بدست آوردن نان، چندین مرحله را انجام میدادند تا نانی بدست آورند.

 

 مرحله اول: شخم زدن زمین

مرحله دوم :کاشت گندم

مرحله سوم : برداشت و حمل ونقل

مرحله چهارم : خرمن و کوبیدن ساقه های گندم

مرحله پنجم :تجزیه کامل گندم از کاه و جدا کردن گندم

مرحله ششم: آسیاب گندم و تبدیل به آرد

مرحله هفتم: پختن آرد و تبدیل به نان که این هم خودش مراحل خاصی داشت

 

اما اکنون این مراحل کم شده است و وسائل و تجهیزات اختراعی کارها را خلاصه کرده است. اگر چه این تجهیزات و وسائل اختراعی خوب و مفید است؛ اما ماهیت کارها نباید فراموش شود. زیرا اگر ماهیت کارها فراموش شود، دیگر حتی بشر میتواند آرد مصنوعی تولید کند و آن را استفاده میکند که این نوع آرد بی کیفیت و بی برکت است. تهیه نان خیلی ساده تر شده است ولی نباید اصل مساله را از یاد برد که اگر از یاد رود، بشر رو به مصنوعی سازی خواهد برد.

 

در قسمتهای قبلی، در مورد دو آیه (وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ ) و (وَإِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ )  سوره تکویر بحث شد. در این قسمت به آیه های

 

وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ ﴿۴وقتى شتران ماده وانهاده شوند (۴)

وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ﴿۵و آنگه که وحوش را همى‏ گرد آرند (۵)

 

پرداخته میشود. شتران ماده معمولا بعد از سیزده ماه و نیم ، نوزادشان را بدنیا می آورند. اما در شرایط آخر الزمانی این زمان کم و کمتر میشود و در نهایت به ده ماه تقلیل می یابد. کلمه عشار در آیه (وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ ) به این نکته اشاره دارد. در این آیه ، از کلمه عشار (هم ریشه عشر به معنای ده ) به جای نام شتر اشاره شده است. این خودش معنای بزرگی در آن نهفته است. شتر که صبور ترین و شکیبا ترین حیوان است و در تحمل گرسنگی و تشنگی و شرایط سخت، زبانزد عام و خاص است، در نزدیکیهای قیامت براساس شرایط گلخانه ای نامناسبی که پیش خواهد آمد، فقط تا ده ماه قدرت و توان تحمل نوزادش را دارد و نوزاد سه ماه و نیم دیگر را باید در محفظه هایی طی کند. شرایط گلخانه ای نامناسبی برای حیوانات وحش بوجود خواهد آمد. هم اکنون هم شرایط نامناسبی برای بعضی حیوانات وحش پیش آمده است و بعضی از آنها در حال انقراض هستند. آیه زیر به این موضوع اشاره دارد.

 

وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ﴿۵

و آنگه که وحوش را همى‏ گرد آرند (۵)

 

بشر شاید بخاطر موزه و یا باغ وحش و تفریح خودش، از بعضی حیوانات نگهداری کند و گرنه محیط زیست حیوانات برایش کوچکترین اهمیتی ندارد.

شاید در بعضی خبرها شنیده باشید که در یک منطقه ای ، گربه ای را به جرم ربودن گوشت و یا ربودن ماهی داخل آکواریوم دادگاهی میکنند و گربه را به زندان می اندازند! واقعا کردار و گفتار و پندار بشر چقدر زشت و منحرف شده است! آیا بشر نمی داند که گربه خاصیتش همین است. آیا گربه را بخاطر خاصیت طبیعی بودنش دادگاهی میکنند؟ آیا اصلا گربه از دادگاه چیزی میداند؟ آیا انسان بطور نامحسوس به طرف دیوانگی و بی شعوری میرود؟ این جور رفتارها عمق سطح بیسوادی بشر و جهالت او را میرساند. با این همه پیشرفت، این جور رفتارها بسیار عجیب و بدور از حکمت و معنویت است و ثابت میکند که بشر به سمت دیوانگی و سعیری میرود.

تمام نکاتی که در سوره تکویر بیان شده است، داستان زندگی انسان روی زمین است که شرایط این سوره را به تدریج و اندک اندک بر روی خود و محیط زیست خود اجرا میکند. و گرنه علم آموزی و امکانات و تجهیزات خیلی خوب است ولی به شرطی که انسان به آن مغرور نشود و فرآیند اصلی کارها را فراموش نکند و ناشکری نکند و ظلم و تعدی نکند. که اگر ناشکری کند، خدا برکات رحمانی را از او خواهد گرفت و انسان را به همان علم و امکانات خواهد سپرد.

برای یک بچه وقتی دندان شیری‌اش می‌افتد، اتوماتیک دوباره دندان جایگزین رشد می کند.  اما در آینده دیگر دندان‌های شیری دوباره رشد نمی‌کنند و بطور طبیعی جایگزین نمی‌شوند و بشر مجبور است که آن را برای بچه‌ها بکارد و زحمت بزرگ کردن بچه‌ها روز به روز سخت‌تر می‌شود. آن موقع کاشت دندان کودکان خردسال بجای دندان شیری، به یکی از مراحل بزرگ کردن کودکان تبدیل میشود و دقیقا به همین خاطر است بزرگ کردن بچه ها روز بروز سخت تر و پیچیده تر میشود. قبلا همه این امورات نامحسوس در نظام رحمانی انجام میشد.

دانشمندان ژاپنی کروموزومی را در انسان کشف کردند که سالها پیش غیر فعال شده است. کار این کروموزوم این بوده است که هر دندانی می افتاد (حتی در بزرگسالان)، اتوماتیک یک دندان دیگر در جایش رشد میکرد. اما اکنون بشر این خاصیت و برکت را از دست داده است و در حال حاضر به رشد دندان شیری در کودکان منحصر است. انسان بزرگسال دیگر نمیتواند از این کروموزوم استفاده کند، زیرا در صورت فعال کردن این کروموزوم، بدن بشر امروزی توانایی تحمل درد جایگزینی دندان جدید را ندارد. هر چقدر که تکنولوژی بشر پیشرفت کند و به آن مغرور شود، بجای آن بعضی برکات خدادادی را از دست خواهد داد. بشر وارد جزئیات بی پایان خواهد شد و بزرگ کردن یک کودک حاوی هزاران باید و نباید و رعایتها خواهد شد و به این طریق فرزندزایی خیلی کم خواهد شد. زمانی خواهد رسید که بزرگ کردن یک بچه به اندازه صد بچه زمان ما زحمت خواهد داشت.

سرزمین شیر و عسل سرزمینی است که در آن فواید اصلی محصولات گرفته نمیشود. تقلب، دزدی، کم فروشی، گران فروشی، فریب و ... وجود ندارد. رفاه واقعی و معقول وجود دارد نه رفاهی که اکنون بصورت مصرف گرائی و اسراف نمود پیدا کرده است.

 

  • اسعد حسینی
۱۳
دی
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سی)

طهارت (بخش یک)

 

خیلی از ما از خود می پرسیم که :

  • چرا نمی توانیم در نماز حواسمان را جمع کنیم؟
  • چرا در نماز نمی توانیم فکرمان را جمع کنیم؟
  • چرا نماز روی ما تاثیر ندارد؟
  • مگر خدا نگفته نماز ما را از فحشا و منکر دور نگه میدارد، پس چرا دور نگه نمی دارد؟

جواب این سوالات مهم در قرآن داده شده است و خیلی واضح و قاطع بیان شده است. جواب آن است که نماز ما نماز نیست، روزه ما روزه نیست؛ ما قبل از انجام نماز، طهارت نداریم. خدای مهربان در مورد نماز می فرماید که ای مومنان هر وقت اراده کردید، نماز بجا آورید، ابتدا خود را پاک کنید. آیه وضو برای همین مورد است. اما متاسفانه اکثر افراد طهارت را بدرستی انجام نمیدهند و آن را ناقص انجام میدهند. خدای قادر متعال میداند که راز سلامتی انسان در چیست. لایه جسم خاکی ما، لایه ناری ما، لایه احساس و لایه تعقل  چهار لایه مادی هستند که هر انسانی آن را داراست.

 

 

طهارتی که خدا از آن صحبت می فرماید برای هر چهار لایه مادی است. یعنی هم عقل خود را باید پاک کنیم و هم احساسات خود را پاک کنیم و همچنین لایه ناری خود را پاک کنیم و در نهایت لایه جسمی خود را هم پاک کنیم. آنچه که اکنون بیشتر مسلمانان قبل از نماز انجام میدهند، تطهیر لایه جسمانی است و عموما به تطهیر لایه های دیگر توجهی نمیشود و هیچ آگاهیی از لزوم و اهمیت این موضوع ندارند. تمام کسانی که نماز به جا نمی آورند، در ظاهر هیچ دشمنیی با خدای عالمیان ندارند. اما  آنها در واقع بعد از مدتها اشتباه در انجام نماز و طهارت، به این نتیجه میرسند که نماز بی فایده است.

بطور مثال با مدیتیشن ، خیالپردازی و چاکرابازی، لایه ناری خود را آلوده می کنیم. لایه ناری مثل لایه جسمی، با فضولات خاکی کثیف نمیشود، بلکه از طریق مدیتیشن، خیالپردازی، چاکرابازی و غیره آلوده میشود. لایه احساس هم با احساسات مبهم و موهوم و آلفایی مثل آهنگهای آلفایی و مسائل عشق آلوده میشود. عقل و منطق ما هم با گزاره های غلط و سفسطه و طمع و حسادت و بخل آلوده میشود. به همین خاطر قبل از نماز، انجام طهارت برای هر چهار لایه مذکور لازم و ضروری است.

وقتی طهارت می گیریم، باید در هر چهار لایه مادی طهارت را در نظر بگیریم. همانطور که در مورد جسم خاکی خود، از خوراندن غذاهای کثیف دوری می کنیم، باید از خوراندن مدیتیشن، خیالپردازی، احساسات افراطی و منطق غلط به روان خود هم امساک کنیم.

طهارت باید هر چهار لایه را سبک کند. بنابراین کسی که قصد نماز دارد، ابتدا باید لایه های بالایی را تطهیر کند و در نهایت لایه جسمانی خود را تطهیر کند. ابتدا باید عقل و منطق خود را از سفسطه ها و بی منطقی ها دور کنیم و بعد احساسات خود را از آهنگها و فیلمهای توهمی دور کنیم. گاهی افراد تلویزیون و یا ماهواره نگاه میکنند و نمازشان را به زمان تبلیغ پیام بازرگانی می اندازند و با این کار ثابت میکنند که کوچکترین قیامی برای نماز انجام نمی دهند و نمی خواهند دست از احساسات جاری خود بکشند و میخواهند همچنان احساساتی که اکنون در آن فرورفته اند را ادامه دهند. این نماز اصلا نماز نیست و بهتر است اسم دیگری روی آن بگذارند و بی خودی خود را فریب ندهند که مثلا نماز بجا می آورند. نماز شامل قیام و رکوع و سجود است. برای انجام نماز ابتدا باید قیام کنیم. نکته مهم این است که انجام طهارت در چهار لایه مذکور باعث دگرگونی و قیام در ما میشود و همچنین خشوع و خضوع باعث ایجاد رکوع و سجود در ما میشود. خشوع و خضوع یک حالت روانی و احساسی سالم است که در روان ما جریان می یابند و نماز ما ، احساسات درست را به روان ما تزریق میکند. ابراهیم را در جحیم می اندازند؛ اما عقل و احساسات ابراهیم سالم بود و در نتیجه جحیم نتوانست بر لایه جسمی او هم موثر باشد. وقتی عقل و احساسات ما سالم باشند، خدای مهربان خودش لایه جسمی و ناری ما را از انواع جحیمها حفظ میکند.

مواردی که گفته شد برای غسل هم صادق است. وقتی غسل می کنیم، باید هر چهار لایه را غسل کنیم. یعنی در حین غسل، ظاهرا بدن جسمی خود را می شوییم؛ در همان حال باید لایه ناری خود را از هم از انواع مدیتیشن، خیالپردازی و لایه عقل و احساس خود را از انواع سفسطه ها و احساسهای غلط و توهمی بشوییم.

ما در زندگی روزمره خود باید هر چیزی را به احساس تبدیل نکنیم و مقداری از بروز احساسات امساک کنیم و همچنین از چاکرابازی های ناخواسته دوری کنیم. بروز احساسات و هر چیز دیگری باید در موقع خود و زمان خود باشد. مثلا خیلی از مردم وقتی به یک مکان طبیعی میروند، مشغول فیلم و عکس برداری میشوند و در آن لحظه توجه نمی کنند و لذت نمی برند و احساسات خود را بروز نمی دهند و برای بعد می گذارند که تا بعد نگاه کنند و خیالپردازی کنند و احساسات خود را بروز دهند. کسب احساسات درست این است که هر چیزی باید در زمان خودش باشد.

حالا چیزی را در مورد آیه وضو عرض کنم که فوق العاده مهم است. وضو شامل دستوراتی است که خدای مهربان آن را در قرآن بیان فرموده است. اما هر کدام از مراحل وضو در قرآن، معانی فوق العاده ای دارد که راهنمای کل بشریت است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِین آمَنوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْن وَإِن کُنتُمْ جُنبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِن کُنتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنکُمْ مِن الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِن حَرَجٍ وَلَکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون ﴿۶﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون به [عزم] نماز برخیزید صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى پیشین [هر دو پا را کامل] مسح کنید و اگر جنب‏اید خود را پاک کنید [=غسل نمایید] و اگر بیمار یا در سفر بودید یا یکى از شما از قضاى حاجت آمد یا با زنان نزدیکى کرده‏ اید و آبى نیافتید پس با خاک پاک تیمم کنید و از آن به صورت و دستهایتان بکشید خدا نمى‏ خواهد بر شما تنگ بگیرد لیکن مى‏ خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد که سپاس [او] بدارید (۶)

 

آیتمهای وضو: شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها

 

اگر در حین نماز، فیلم و آهنگ را خاموش و یا صدای آن را کم نکنی، یعنی داری به فیلم و آهنگ توجه میکنی و این به آن معناست که وجه و توجه خود را نشسته ای. یعنی هنوز به چیزهای دیگری توجه دارید. وقتی خدا می فرماید که وجه خود را غسل کنید یعنی توجهت را باید بشویید و مثلا نباید در حین نماز چیزی بخورید زیرا توجهت به مزه غذا جلب میشود. نباید فیلم نگاه کنید زیرا کسی که در حین نماز ، فیلم نگاه میکند و یا آهنگ گوش میدهد، در واقع توجهش را نشسته است. وجه در زبان عربی از توجه آمده هاست ؛ بنابراین شستن وجه که در آیه وضو آمده است، به معنای فقط شستن ظاهری صورت نیست و بلکه به معنای شستن تمام توجهات است. هر آنچه که توجهات ما را از نماز منحرف میکند، را باید شست (کنار گذاشت). نماز یک نوع تقطیع در امور روزمره است که از ایجاد آرتروز روانی و عقلی جلوگیری میکند. بنابراین نماز از خیلی بیماریهای روانی جلوگیری میکند و حتی آن را درمان میکند.

وسایل مسخره ای همچون رکعت شمار را نباید در نماز بکار برد. نباید تعداد رکعات در نماز را بوسیله رکعت شمار به یاد بیاورید. بلکه باید به توانایی هایی پایه ای خود تکیه کنید. حفظ مراحل انجام وضو که حفظ عدد یک تا چهار است جزو توانایی های اولیه هر انسانی است که نباید در این مورد به رکعت شمار و تسبیح پناه ببرید و از این وسایل من در آوردی استفاده کنید. به همین خاطر خدای حکیم می فرماید که پا را مسح کنید. همانطور که در درمان بیماری ایوب گفته شد، پا نشانگر توانایی های اولیه و بیس بدن ماست. خدای مهربان برای صورت و دست از فعل شستن استفاده فرموده است  اما برای سر و پا از مسح استفاده فرموده است. پا نشانه توانایی های اولیه است. خدا بجای فعل شستن از مسح استفاده فرموده است، یعنی در نماز به توانایی های اولیه خود متکی باش و برای شمارش رکعتها از رکعت شمار و یا تسبیح استفاده نکنید. زیرا حفظ عدد یک تا چهار جزو توانایی های اولیه و پایه ای هر انسانی است و کسی که نتواند عدد یک تا چهار را در کنترل ذهنی خود داشته باشد، وضعیت مناسبی از نظر حافظه ندارد و نمی تواند بر عبادتش متمرکز شود.

مسح معنایی بر خلاف شستن دارد. شستن یعنی از چیزی دست شستن و کنار گذاشتن آن. وقتی صورت و دستها را می شوییم ، یعنی توجهات (وجه) و تعلقات (دستها و ایدی و امکانات ثانویه) را کنار بگذاریم و بعد سراغ نماز برویم. اما در مسح باید کنار نگذاریم و در عوض به آن بچسبیم و آن توانایی ها را لمس کنیم.  بنابراین مسح سر یعنی فکرمان را جمع کنیم و از مثلا رکعت شمار و تسیبح استفاده نکنیم تا توانایی ذهنی اولیه خود را از دست ندهیم. برای مسح پا هم باید به توانایی های اولیه و پایه ای بدن خویش برگردیم. مثلا از زیر پتو بیرون بیاییم و از سرماخوردن در حین وضو و نماز نترسیم و به توانایی های پایه ای خویش متکی شویم.

 بنابراین معانی آیتمهای وضو در لایه های غیر جسمانی به صورت زیر است:

 

شستن صورت = شستن وجه = سلب توجهات از تلویزیون و تجارت و مطالعه و سایر کارها. باید در حین نماز، آهنگهای موسیقی را گوش نکنید. چیزهایی که در نماز توجهت را جلب می کند را باید بشویید بگذارید کنار. وقتی فضای مجازی نگاه می کنیم و به وبگردی مشغولیم؛ انواع استایلها و چهره ها را نگاه میکنیم، در این حالت خیلی از مواقع توجهات ما آلوده میشود و قطعا در این حالت طهارت باید تجدید شود. نیم ساعت وبگردی بی هدف، به اندازه ده ساعت خستگی به بار می آورد و این خستگی شدید بخاطر کثیف شدن لایه های احساس و منطق ماست. حتی ممکن است که لایه جسمانی ما هنوز طهارت داشته باشد، اما طهارت برای نماز بعدی باید دوباره تجدید شود.

 

شستن دستها = دست شستن از ایدی و امکانات = کنار گذاشتن امکانات جانبی. خدا فرموده دستها را تا مرافق بشویید (إِلَى الْمَرَافِقِ)  که مرافق در بعد جسمانی به معنای آرنجهاست. اما در بعد معنوی به معنای چیزهایی است که معمولا همراه انسان است و انسان با آنها رفیق است. مثلا باید از زیر پتو یا رختخواب بیرون آمد. خدا نمی خواهد ما در طول روز با پتو و رختخواب رفیق شویم، زیرا اینها امکانات جانبی (ایدی) هستند. ایدی در عربی به معنای دستها، امکانات ثانویه و یدکی است. حتی بعضی چیزها مثل ساعت هم برای بعضی ها امکانات ثانویه است و آن را حین وضو از خود جدا میکنند و البته اینگونه موارد برای هر فردی شاید متفاوت باشد.

 

مسح قسمتی از سر = از آنجا که حرف ب در اول بِرُءُوسِکُمْ آمده است، یعنی مسح قسمتی از سر کافی است ولی برای پا حرف ب نیامده است و پس پاها باید کامل مسح شوند (زیر و روی پا باید مسح شوند).

مسح پاها = مسح پا یعنی تواناییهای پایه ای را بکار بیندازیم و خودمان با پای خود قیام و رکوع و سجده کنیم. باید توانایی های اولیه و پایه ای بدن خویش را فعال کنیم. بنابراین شستن و مسح دو معنای متفاوت و تا حدی متضاد دارند. شستن به معنای کنار گذاشتن و دست برداشتن از آن است و مسح برعکس شستن به معنای لمس دوباره آن است. مسلمانانی که در وضو پای خود را مسح نمی کنند، اشتباه میکنند و مفاهیم مهم مسح سر و پا را از دست میدهند.

حالا می توانیم به چند سوال مهم پاسخ دهیم. خیلی ها می پرسند که : چرا نمی توانیم در نماز حواسمان را جمع کنیم؟ چرا در نماز نمی توانیم فکرمان را جمع کنیم؟ چرا نماز روی ما تاثیر ندارد؟ مگر خدا نگفته نماز ما را از فحشا و منکر دور نگه میدارد، پس چرا دور نگه نمی دارد؟ و ...

این سوالات و هزاران سوال دیگر همگی یک جواب دارند. ما روزه، وضو، نمازمان را درست انجام نمی دهیم. وضوی ما باید چهار خاصیت مهم داشته باشد تا که نمازمان را بتوانیم درست بجا آوریم. خدای مهربان ما انسانها را تنها نگذاشته است و نخواهد گذاشت؛ اگر چه شیطان تا اینجا پر قدرت ظاهر شده است، ولی روشهای ساده ای که خدا فرموده است؛ تمام کیدهای بزرگ شیطان را خنثی میکند.

غسل به معنای شستن و دست کشیدن است. مسح به معنای برگشتن به توانایی های پایه ای و اولیه بدن. ایدی در قرآن به معنای دستها، امکانات، متعلقات و ابزارهای یدکی آمده است. ارجل هم به معنای پاها، توانایی های پایه ای و اولیه، توانایی های بیس و دفالت آمده است.

بنابراین چهار خاصیت مهم طهارت قبل از نماز:

 

  1. حذف (غسل) توجهات و کنار گذاشتن  تمام چیزهایی که توجه شما را از نماز غافل میکند.  (فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ)
  2. دست شستن (غسل) از امکانات، متعلقات و ...  و کنار گذاشتن آن (وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ)
  3. برگشتن (مسح) به حالت طبیعی و عادی مغزی (وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ) یعنی خیالپردازی ها و آمالها را کنار بگذارید و به حالت عادی مغزی برگردید.
  4.  برگشتن (مسح) به حالت پایه ای و توانایی های اولیه بدن (وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْن).

 

بنابراین عدم تجدید وضو برای نماز بعدی مشروط به رعایت طهارت در تمام بطنهاست. مثلا بعد از خیالپردازی، باید برای نماز بعدی دوباره وضو بگیرید و عملیات غسل و مسح دوباره صورت گیرد زیرا خیالپردازی و توهمات نوعی آلودگی هستند که باید کنار گذاشته شوند. هر وقت حواست برای نماز جمع نشد و کسالی به نماز برخواستی، یعنی طهارت نداری و حداقل یکی از لایه های عقل، احساسات، ناری و یا جسمانی کثیف است و دوباره باید عملیات طهارت انجام دهید.

بعضی ها میگویند که:

 هر جور نماز بخوانید، مفید است و اثر خودش را میگذارد و آنها در ادامه می گویند که در هر حالتی نماز خواندن بهتر از نماز نخواندن است!

 

این نظریه درست برخلاف فرموده خدا در قرآن است. غافل از آنکه خدای حکیم خودش در قرآن دستور داده است که در حالت سکاری نماز بجا نیاورید. این یعنی در حالتهایی که لایه های بالاتر از جسم (عقل- احساس- ناری) آلوده اند، حتی نزدیک نماز نشوید.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَفُوًّا غَفُورًا ﴿۴۳

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید در حال مستى به نماز نزدیک نشوید تا زمانى که بدانید چه مى‏ گویید و [نیز] در حال جنابت [وارد نماز نشوید] مگر اینکه راهگذر باشید تا غسل کنید و اگر بیمارید یا در سفرید یا یکى از شما از قضاى حاجت آمد یا با زنان آمیزش کرده‏ اید و آب نیافته‏ اید پس بر خاکى پاک تیمم کنید و صورت و دستهایتان را مسح نمایید که خدا بخشنده و آمرزنده است (۴۳)

 

حالت سکاری دقیقا به حالتی گفته میشود که یکی از لایه های عقل و منطق و احساسات و ناری  پاک نیست و به همین خاطر خدا دستور می فرماید که در آن حالت به نماز نزدیک نشوید.  خدای حکیم نمی فرماید که نماز بجا نیاورید، بلکه یک مرحله بالاتر از بجا نیاوردن را بیان می فرماید. می فرماید که به نماز نزدیک نشوید. خدا بطور محدود و فقط چند بار از این فعل منفی (لَا تَقْرَبُوا) در قرآن استفاده فرموده است:

 

لَا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ 

لَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ

لَا تَقْرَبُوا الزِّنَا

لَا تَقْرَبُوا الصَّلَوةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى

 

سکارا محوطه خطر است. نماز نوعی حضور در محضر خدای متعال است و باید از انواع رجز و رجس دور باشیم. بسیار زشت است که احساسات و خیالات بر ما مسلط باشد و در آن حالت به حضور خدا برسیم. رجس یک نوع کثیفی عقلانی، احساسی، ناری و یا جسمی است که باید قبل از نماز خودمان را از اینها پاک کنیم. دین راه و روش زندگی است. هر کسی باید راه و روش خودش را از کتاب خدا بگیرد و لاغیر. بعضی ها در همان حالتی که خیالات و توهمات بر آنها غالب است ، نماز بجا می آورند و پیش خود فکر میکنند که بهتر است آبروی خود را حفظ کنیم تا دور و بریهایمان نگویند که نماز بجا نیاوردیم. اما خدا شدیدا در این مورد هشدار میدهد و میفرماید که نماز در حالت خیالات و توهمات و در حالاتی که لایه های بالایی طهارت ندارد، بسیار خطرناک است و انسان را دو دستی در اختیار شیاطین قرار میدهد. باطل کننده های طهارت در چهار لایه بصورت زیر است:

 

لایه های مادی

باطل کننده طهارت این لایه

لایه عقل و منطق

طمع – حسادت -  کبر – عجب – ریا – قمار و ...

لایه شعور و احساسات

خشم – غضب – کینه – استرس – احساسات مصنوعی ناشی از آهنگهای آلفایی و فیلمهای توهمی و هیجانات کاذب و سایر لذتهای کاذب

لایه ناری

خیال پردازی – شعر خوانی - وحدت وجود – مدیتیشن – یوگا – کارما – ذهن مثبت – عشق – فنگ شوئی – ذن و ...

لایه جسم خاکی

قضاى حاجت – ملامسه با زنان – جنب شدن

 

شیطان از نار خلق شده است. نار وجودی شیاطین، کثیف است و افراد با انجام مدیتیشن و یوگا، نار وجودی خویش را با نار شیاطین آلوده میکنند. ما انسانها خودمان یک نار وجودی در وجود خویشتن داریم و همین برای رتق و فتق امورمان کافی است.  افراد در مدیتیشن، عشق و یوگا نارهای بیگانه به خود وصل میکنند و یا زمینه آن را فراهم میکنند و به این ترتیب طهارت ناری خود را از دست میدهند. طهارت یعنی برداشتن همه اینها. اگر توجه کرده باشید، کسانی که عاشق میشوند، بعد از مدتی نمازها را بطور کامل کنار می گذارند و این بخاطر تسلط نار بیگانه بر آنهاست. یا اینکه نماز را با حالت کسلی انجام میدهند. کسالت در انجام نماز، بخاطر آلودگی لایه های عقل، احساس و یا ناری است. این نوع نماز خواندن نیرنگ زدن به خداست. البته کسی که بخواهد به خدا نیرنگ بزند، نیرنگ به خودش بر میگردد (إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ).

 

إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا کُسَالَى یُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا ﴿۱۴۲

منافقان با خدا نیرنگ مى کنند و حال آنکه او با آنان نیرنگ خواهد کرد و چون به نماز ایستند با کسالت برخیزند با مردم ریا مى کنند و خدا را جز اندکى یاد نمى کنند (۱۴۲)

 

وقتی این آلودگیها و رجزها برداشته شود، آن وقت میتوان با عالم معنا وصل شد و در حضور خدای متعال ایستاد. همانطور که در آیه زیر در مورد مسلمانان جنگ بدر فرموده است. خدا بوسیله نزول باران، رجز و آلودگیهای آنان را پاک کرد. آن وقت امکان ارتباط با عالم معنا فراهم شد ((وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ).).

 

إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ ﴿۱۱

[به یاد آورید] هنگامى را که [خدا] خواب سبک آرامش‏ بخشى که از جانب او بود بر شما مسلط ساخت و از آسمان بارانى بر شما فرو ریزانید تا شما را با آن پاک گرداند و وسوسه شیطان را از شما بزداید و دلهایتان را محکم سازد و گامهایتان را بدان استوار دارد (۱۱)

 

در کل هدف نماز این است که در هیچ امری و هیچ کاری غرق نشوید. یک لامپ اگر همیشه و مداوم روشن باشد، میسوزد و باید تقطیعها و وقفه هایی در روشن بودن آن باشد. نماز هم چنین نقشی دارد و این زمانبندی را انجام میدهد. به همین خاطر خدا می فرماید که نماز یک کتاب زماندار و تقطیع کننده زمانی است (إِنَّ الصَّلَاةَ کَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتَابًا مَوْقُوتًا).

 قرآن یک کتاب آخر الزمانی است. بیشتر کارکرد آیات قرآن از این به بعد خواهد بود. ما در این 1400 سال تابحال از ده درصد توانایی های قرآن هم استفاده نکرده ایم. نود درصد نکات قرآن از این به بعد کاربردی خواهند شد.

نماز یک نوع قیام است (اقیموا الصلوه) و آنقدر مهم است که قبل از انجام آن، باید برای این قیام خود را آماده کنیم. این قیام معناهای عمیقی دارد. یعنی یک نماز میتواند یک انقلاب در شما ایجاد کند. باید بعضی چیزها آب پاکی رویش بریزید و دست از آن بشویید و علیه آن برخیزید و بعد قیام کنید. این همان غسل وجه و ایدی است. اما در عوض باید به یک سری توانایی پایه ای در ذهن و پایمان برگردیم و این همان مسح سر و پا است.

در لایه های دیگر هم نوعی آب هست که ما آن را نمی بینیم. مثلا در لایه ناری آب هست مخصوص اجنه و شیاطین. همانطور که آیه 16 سوره جن می فرماید:

 

وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُمْ مَاءً غَدَقًا ﴿۱۶

و اگر در راه درست پایدارى ورزند قطعا آب گوارایى بدیشان نوشانیم (۱۶)

 

وقتی شما از مدیتیشن و خیالپردازیها و عشق و ... دست بکشید، یعنی آن را با آب ناری شسته اید. برای شستن آلودگیهای ناری، نباید وارد محوطه شیاطین و اجنه شویم، بلکه با دست کشیدن از این نوع خیالات و مدیتیشنها، آن را شستشو  داده ایم.

اکنون ربات نماز خوان هم ساخته اند و به این طریق تمام اهداف نماز را زیر سوال می برند. خدای مهربان دستور اقامه نماز فرموده است و همچنین دستور عدم نزدیکی به نماز در حالت سکاری فرموده است. وقتی آدمی در حالت سکاری است یعنی لایه های بالایی او (عقل- احساسات - ناری) طهارت ندارد؛ باید آنقدر جرات داشته باشد که به نماز نزدیک نشود و از حرف این و آن و دور و بریهای خود نترسد و در عوض برای طهارت چهار لایه خود اقدام کند. در حالت سکاری نماز خواندن، به نوعی مس کردن شیطان است. در آن حالت شیطان دستش به آدمی میرسد. یعنی در حالت سکاری نماز خواندن، ارتباط با خدا نیست و بلکه ارتباط با جای دیگری است و به همین خاطر خطرناک است و خط قرمز است. خدا خودش صراحتا دستور داده است که در آن حالت نماز نخوانید. مثل این است که کار کنید ولی شماره حساب یکی دیگر به کارفرما بدهید. وقتی در نگاه اول عاشق میشوید، یعنی در  حالت سکاری هستید و طهارت خود را از دست داده اید. وقتی خیلی زود جوگیر میشوید و تحت تاثیر حرفها و کنایه های دیگران قرار می گیرید یعنی طهارت کافی ندارید و قضایا و معانی واقعی را درک نمی کنید.

 

  • اسعد حسینی
۳۰
آذر
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و بیست و نهم)

آهنگ و صدای شیطان (بخش 2 )

 

 

یکی یک فایل صوتی برایم فرستاد و گفت این فایل صوتی حاوی صدای شیطان است که یک مرد آمریکایی از زیرزمین خانه شان ساعت 3 و دوازده دقیقه نصف شب ضبط کرده است.

 

لینک دانلود صدای شیطان

 

من کاری به راستی و دروغ این ماجرا ندارم و شاید هم واقعا چنین صدای ناخوشایندی از طرف اجنه و شیاطین بوده باشد. ولی بیایید به قرآن بنگریم تا ببینیم که خدا در مورد صدای شیطان چه می فرماید. آیا صدای شیطان همیشه ترساننده است یا خیلی از مواقع جذب کننده است؟ در یکی از آیات مهم قرآن که در آن خدای مهربان، شیطان را مخاطب قرار میدهد؛ آن قدر متعال خطاب به شیطان می فرماید: و از ایشان هر که را توانستى با آواى خود تحریک کن (وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ)

 

وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۶۴

و از ایشان هر که را توانستى با آواى خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده و شیطان جز فریب به آنها وعده نمى‏ دهد (۶۴)

 

بنابراین آنچه که آیه قرآنی در مورد صوت شیطان می گوید، مربوط به فعل عربی وَاسْتَفْزِزْ است. این فعل به معنای تحریک کردن و دنبال کردن است. یعنی تحریک کردنی که بر اساس تمایل فرد مقابل هم باشد. شیطان انسانها را به سمت و سویی که میخواهد بوسیله صدای خویش تحریک و تشویق و راهنمایی و متمایل و یا دعوت میکند. این معنای واقعی وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ است. یک چوپان بوسیله صداهای مخصوص ، گله گوسفندانش را به این ور و آن ور حرکت میدهد و بوسیله این صداها گله گوسفندان را به سمتی که میخواهد سوق میدهد. یا در آیه دیگری می فرماید که فرعون بنی اسرائیل را در روی زمین آواره و حرکت میدهد.

 

فَأَرَادَ أَنْ یَسْتَفِزَّهُمْ مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ جَمِیعًا ﴿۱۰۳

پس [فرعون] تصمیم گرفت که آنان را در سرزمین [مصر] حرکت دهد و برکند پس او و هر که را با وى بود همه را غرق کردیم (۱۰۳)

 

فرعون میخواست که بنی اسرائیل را در مصر دنبال کند و با تهدیدها و ابزارهای خود آنان را به سمت خطر و نابودی بکشاند. در آخرین فرار بنی اسرائیل، فرعون بنی اسرائیل را به کناره ساحل دریا کشاند تا راه فراری پیدا نکنند والبته خدا آنان را کمک کرد و نجات یافتند. فرعون میخواست بنی اسرائیل را حیران و سرگردان در مصر آواره کند و آنان را از بین ببرد و یا به آن سمتی ببرد که خود میخواهد. شیطان هم دقیقا میخواهد بوسیله صدایش مردم را حیران و سرگردان کند و هدف از این حیران و سرگردانی، راهنمایی آنان به سمت هیچ و پوچی و نابودی است.  اما اینکه صدای شیطان چیست، در ادامه مورد بررسی قرار می گیرد.

براساس آیه قرآن، سبک زندگی (لایف استایل) به دو بخش متفاوت تقسیم میشود. براساس آیه قرآنی، لقمان فرزندش را به دو امر مهم توصیه میکند. لقمان میگوید که وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ  یعنی در راه‏ رفتن خود میانه‏ رو باش و همچنین صدایت را آهسته ‏ساز.

 

وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ ﴿۱۹

و در راه‏ رفتن خود میانه‏ رو باش و صدایت را آهسته ‏ساز که بدترین آوازها بانگ خران است (۱۹)

 

بنابراین لایف استایل و سبک زندگی بر دو مبنا استوار است:

 

1- وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ  = یعنی میانه روی و اعتدال در طریق زندگی

2- وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ = یعنی کم کردن و آهسته کردن اندازه ها

 

اولین مبنا مشی است. مشی یعنی راه رفتن که بوسیله پا انجام می پذیرد. پا یعنی توانایی های پایه ای افراد. اما دومین آیتم از صدا و یا صوت صحبت میکند. صوت مربوط به سایز و اندازه هاست. مثلا وقتی حرف میزنیم، باید مناسب، بوقتش و آهسته باشد. این یعنی سایز و اندازه های مشی و سبک زندگی همان صوت و هارمونی زندگی است. وقتی قرآن می فرماید که  وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ یعنی هارمونی و تنظمیات زندگی و مشی زندگی خویش را بالاتر از هارمونی طبیعی رحمانی قرار ندهید. هر هارمونی و صوتی بالاتر از هارمونی نظام رحمانی، یک نوع پارازیت و آلودگی صوتی است و زندگی را زشت و ناخوشایند می کند.

مثلا خدا در قرآن می فرماید که سایز و ارتفاع صوت خود را بالاتر از سایز و ارتفاع صوت نبی قرار ندهید. زیرا یک صوت بالاتر در مقابل صوت پیامبر برای خاموش کردن پیام پیامبر می بود.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ ﴿۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید صدایتان را بلندتر از صداى پیامبر مکنید و همچنانکه بعضى از شما با بعضى دیگر بلند سخن مى‏ گویید با او به صداى بلند سخن مگویید مبادا بى‏آنکه بدانید کرده ‏هایتان تباه شود (۲)

 

إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿۳

کسانى که پیش پیامبر خدا صدایشان را فرو مى ‏کشند همان کسانند که خدا دلهایشان را براى پرهیزگارى امتحان کرده است آنان را آمرزش و پاداشى بزرگ است (۳)

 

إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ ﴿۴

کسانى که تو را از پشت اتاقها[ى مسکونى تو] به فریاد مى‏ خوانند بیشترشان نمى‏ فهمند (۴)

 

وَلَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَیْهِمْ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۵

و اگر صبر کنند تا بر آنان درآیى مسلما برایشان بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است (۵)

 

در قیامت همه اصوات و اندازه ها و سایزها، در نزد خدای رحمان غیرفعال میشوند و کسی هم جرات آن کار را ندارد. اما در این دنیای مادی، اصوات و هارمونی های اذیت کننده زیادند.

 

یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لَا عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمَنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا ﴿۱۰۸

در آن روز [همه مردم] داعى [حق] را که هیچ انحرافى در او نیست پیروى مى کنند و صداها در مقابل [خداى] رحمان خاشع مى‏ گردد و جز صدایى آهسته نمى ‏شنوى (۱۰۸)

 

صوت چیزی است که حرکت میکند و حتی سرعت مشخصی دارد. در خلاء صوت وجود ندارد. بنابراین صوت یک چیز مادی است. مثل نور نمی تواند در خلاء حرکت کند.

وقتی خدای حکیم از صوت شیطان صحبت میفرماید، یعنی تاثیرات هارمونی و مشی شیطان بصورت یک حرکت مادی در فضای مادی در میاید و این همان تاثیرات صوت شیطان است. ایدئولوژی و هارمونی و نظم شیطان در نظام رحمانی یک نوع بی نظمی و آشوب است. هر ایدئولوژی و تفکری یک نوع هارمونی در زندگی ها تولید میکند. ایدئولوژی شیطان هم هارمونی تولید میکند. سبک و مشی و صوت شیطان انسانها را نرم نرمک به سمت و سوی فقر و فحشا میکشاند. به همین خاطر خدا می فرماید که:

 

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۶۸

شیطان شما را از تهیدستى بیم مى‏ دهد و شما را به زشتى وامى دارد؛ و(لى‏) خدا از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مى‏ دهد، و خدا گشایشگر داناست‏. (۲۶۸)

 

در آیه قبلی، لقمان به این خاطر گفته است که إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ (صدای خران از زشت ترین صداهاست) ، زیرا صدای خر چندین خاصیت زشت را داراست:

  1. صدای خر بی موقع و ناوقت است
  2. گاهی خر نصف شب از خود صدا در میاورد
  3. کسی که خودش مدتی خر داشت میگفت که وقتی خر را به مزرعه می برید، چیزی نمی خورد ولی وقتی برش میگردانی خانه، شروع میکند به خوردن. البته خدای حکیم عمدا خران را اینطوری آفریده است و گرنه  خر یک حیوان معصوم و بی گناه است. خدا او را با این خاصیت زشت آفریده است تا ما انسانها را متوجه این موضوع مهم کند.
  4. خروس صبح اول وقت میخواند و این صدا خیلی زیباست. اگرچه گاهی که خروس بیمار میشود، ناوقت میخواند. اما وقتی ناوقت میخواند، زیبا نیست. صدا همان صداست ولی وقتی ناوقت خوانده میشود، دیگر زیبا نیست.

 

بنابراین    مشی زندگی   و    صوت زندگی    دو امر جداگانه هستند که اولی مربوط به طریقه زندگی است و دومی مربوط به نظمها و هارمونی زندگی است. یکی هست که به ظاهر مشی زندگیش درست است اما صوتش مشکل دارد، زیرا او اندازه ها را رعایت نمی کند. مثلا بعضی کارهای نیک انجام میدهد ولی پرخوری میکند و اندازه نگه نمی دارد. مشی و صوت هر دو در هم تاثیر گذارند.

بعضی هارمونی های غلط در زندگی انسانها:

  • تفریحات اضافی و خرج های اضافی
  • خریدهای اضافی و غیر لازم
  • اسراف و زیاده روی
  • بدون آنکه گرسنه باشیم و یا نیاز غذایی داشته باشیم، غذا بخوریم
  • بوقتش نخوابیدن
  • بوقتش بیدار نشدن
  • بوقت بیماری، از داروهای شیمیایی استفاده کردن و پوشاندن مشکل و حل نکردن ریشه ای بیماری
  • پیش دعا نویس رفتن یک نوع هارمونی غلط در نظام رحمانی است. وقتی خدای مهربان از رگ گردن به ما نزدیکتر است؛ رفتن پیش غیر خدا یک نوع هارمونی و صوت غلط است.
  • ترسهای الکی مثل ترس از نداری، ترس از بیماری، ترس از آینده و انواع استرسهای دیگر
  • که این ترسها آدمی را به سمت و سوی اشتباه ماجرا میکشاند. مثلا افراد را به سمت و سوی رشوه، دزدی، غیبت و ... میکشاند. انگار این ترسها همان صوت ترسناک شیطان هستند که افراد را میترسانند و آنان را به سمت و سوی اشتباه سوق میدهند.
  • نا امیدی هم یک نوع هارمونی غلط در زندگی است که گاهی آدمیان را به سمت خودکشی سوق میدهد
  • عشق یک نوع هارمونی غلط در زندگی است که تعادل را در زندگی به هم میزند و آدمیان را به سمت اشتباه زندگی سوق میدهد. خدای مهربان بجای عشق، مودت و رحمت را پیشنهاد میدهد.

 

اگر به صدایی که اول مقاله گذاشتیم گوش داده باشید؛ متوجه شده اید که ترس و ناله در آن هویداست. اگر این کارهای ناوقت و بی نظمی های زندگی خویش را از طریقی به یک آهنگ تبدیل کنیم؛ خیلی از این صدای ضبط شده زشت تر خواهد بود.

زن و شوهری یک آهنگ گوش میدادند؛ خواننده آهنگ میگفت: دنیا را برایت میاورم و همه دنیا را بهت میدهم! زن رو کرد به شوهرش و گفت که تو خیلی بدی چرا اینکار را برای من نمی کنی!  این نوع آهنگها یک نوع هارمونی و صوت غلط و زشت در زندگی است که افراد را به سمت و سوی زشت ماجرا سوق میدهد. عشق یک آهنگ ناموزون و زشت است که اگر به آهنگ تبدیل شود، مثل این صداست. در قسمت نهم جادوی شیاطین در مورد آهنگ شیطان صحبت شد. در آنجا گفته شد که هر خواننده یا هر سراینده شعری، شعر و یا آهنگش را به‌خاطر چیزی یا خاطری می گوید؛ مثلاً یکی شعرش را به خاطر عشق از دست رفته می‌گوید، دیگری افسرده است یکی به خیال خود از دنیا بی بهره است یا بی بهره بوده است، در نتیجه خود را مجبور کرده است که این اشعار را بسراید؛ اگر شما هم این آهنگ را گوش کنید و در حس او فرو روید، به نوعی خود را در موقعیت او قرار داده اید؛ یا به نوعی خود را به موقعیت او هدایت کرده‌اید و خود را به موقعیت او سوق داده اید. یکی که افسرده است، چرا ما باید خود را به موقعیت او هدایت کنیم و خود را مثل او افسرده کنیم؟ متأسفانه شیاطین بوسیله صوت خویش افراد را این چنین راهنمایی می کنند. خدا در جاهای مختلف قرآن اشاره می­فرماید که شیطان فقر و فحشاء و ترس و نا امیدی و افسردگی را بین قربانیان رواج می­دهد. روش شیطان همین است؛ تجربه کردن حالات دیگران، از قبیل نا امیدی ، شکست خوردگی عشقی و ... این نمونه همان صوت شیطان است.

این آهنگها و اصوات پر است از آه و ناله. آه و ناله شیطان، فقط آه و ناله نیست، بلکه انتقام، خشم، کینه و تمام صفات زشت در آن پنهان است. هر فریب شیطان، یک فریب دیگر را در خود دارد و هیچوقت بین انسان و شیطان مصالحه ای در کار نیست و نخواهد بود. کسانی که میخواهند عدالت را به روش سلطه گری برقرار کنند، در نهایت خودشان سلطه گر میشوند. زیرا هر کسی براساس هارمونی و صوتی که بهش اعتقاد دارد، عمل خواهد کرد. خیلی از مکاتب و ایدئولوژهای بشری در اولش بظاهر خوب به نمایش گذاشته میشدند ولی وقتی به مرحله اجرا رسید، سلطه گری را رویه خویش کردند؛ زیرا آنها صوت مناسبی را دنبال نکردند.

خیلی از آهنگها که انسانها را به سمت و سوی اشتباه ماجرا سوق میدهند، آلفایی هستند و یک نوع مدیتیشن هستند. من مخالف هر آهنگ و نوایی نیستم و باید یادآوری شود که موسیقی ها و آهنگهای زیبا هم هست. آهنگها و یا موسیقی هایی زیباست که انسانها را به سمت غلط ماجرا سوق ندهند و صفات شیطانی را در آنان بیدار نکنند و حسهای غلط به آنان تزریق نکنند و آنان را به سمت ایدئولوژیهای غلط سوق ندهند. که اگر آهنگ و نوایی این کار را بکند، یک نوع جادو و طلسم است.

خدای مهربان در قرآن سبک زندگی ها را توضیح داده است. کلمه دین یک کلمه اوستایی است از ریشه کلمه اوستایی دئنا (Daena) که بعدا وارد زبان عربی شد؛ به معنای سبک و شیوه زندگی. خدای متعال و بزرگ بر ما منت نهاد و در قرآن از این کلمه اوستایی و ایرانی استفاده فرموده است. قرآن یک سبک و شیوه زندگی با مشی درست و صوت درست به ما معرفی میکند. مثلا خدای مهربان در قرآن از شبی صحبت میکند که دراز است (لَیْلًا طَوِیلًا ).

 

وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا ﴿۲۶

و بخشى از شب را در برابر او سجده کن و شب[هاى] دراز او را به پاکى بستاى (۲۶)

 

این شب شاید همان شب یلدایی (شب چله)  باشد که خیلی ها در آن شب دور هم جمع میشوند و تا دیر وقت نمیخوابند. اما خدای مهربان نخوابیدن در این شب های طولانی را به شرطی صحیح میداند که تسبیح و شکرگزاری خدای رحمان در آن باشد. مردم در این شبهای طولانی مشغول فالگیری بوسیله کتابهای شعر هستند و شب خود را با این کارهای شیطانی تلف میکنند.  نماز یک نوع سبک زندگی است که یک شبانه روز ما انسانها را به پنج قسمت مساوی تقسیم و تقطیع میکند و این یک نوع نظم و هارمونی است که در وقتهای مشخصی همه چیز ما را قطع میکند و به این طریق انسانها جذب صوتها و هارمونی های دیگر نمی شوند. به همین خاطر خدا می فرماید که نماز انسانها را از فحشاء و منکر باز میدارد. زیرا نماز ما را از اصوات مزاحم دور نگه میدارد.

جهنم یک محیط ناموزون است که نه مشی و سبک زندگی در آن درست است و نه صوت درستی در آن برقرار است. آلودگی صوتی در جهنم همان ناموزون و ناوقت وقت بودن همه امور در آن است. بدون مشی صحیح و بدون صوت و اندازه مناسب، زندگی در همین دنیا هم به یک جهنم تبدیل میشود.

در این دنیا، خدای حکیم و مهربان روشهای زیادی را برای تنظیم اندازه ها و صوتها و مشی زندگی فراهم کرده است. مثلا برف یک روش طبیعی و رحمانی برای جلوگیری از آلودگیهای صوتی است و فواید فوق العاده ای دارد که غیر قابل شمارش است. اما انسانها با خراب کردن طبیعت خویش، این نعمات رحمانی و تنظیم کننده های طبیعی  را از دست داده و خواهند داد.

  • اسعد حسینی
۱۴
آذر
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و بیست و هشتم)

هوش قرآنی (بخش 3 )

اهمیت معنویت

 

هیچ کسی نمیتواند منکر تاثیر خیلی زیاد معنویت بر زندگی انسانها شود. معنویت چیزی نیست که با تقلید بدست آید، بلکه باید هر کسی بوسیله فرآیند و چرخه پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک،گفتار صبر؛ خودش آن را بدست آورد و آن را کسب کند و تجربه کند. در قرآن تقلید کورکورانه از معنویتِ اشخاص دیگر، بشدت نهی شده است.

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ الشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ ﴿۲۱

و چون به آنان گفته شود آنچه را که خدا نازل کرده پیروى کنید مى‏ گویند [نه] بلکه آنچه که پدرانمان را بر آن یافته‏ ایم پیروى مى ‏کنیم آیا هر چند شیطان آنان را به سوى عذاب سوزان فرا خواند (۲۱)

 

تقلید کورکورانه از معنویت، چنان خطرناک است که نتیجه آن بوجود آمدن حالت سعیری در انسان است. همانطور که در آیه فرموده است (أَوَلَوْ کَانَ الشَّیْطَانُ یَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ ). سعیر یعنی حالتی از بی منطقی و بی عقلی در انسان. خدای حکیم انسانها را از عاقبت عذاب سعیری (عَذَابِ السَّعِیرِ ) می ترساند. کارهای بی خردانه همیشه بلای جان انسانها بوده است و هست. در این آیه از تقلید کورکورانه نهی می فرماید و اما در آیه بعدی از تسلیم شدن به دستورات خدای رحمان صحبت میفرماید. وقتی انسانها رو به خدا ببرند و تسلیم آن خالق یکتا شوند، خودبخود در راه مستقیم قرار می گیرند و از تقلید نجات پیدا میکنند. بنابراین تقلید و تسلیم خدا شدن دو مفهوم متضاد هستند.

 

 

وَمَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ﴿۲۲

و هر کس خود را در حالى که نیکوکار باشد تسلیم خدا کند قطعا در ریسمان استوارترى چنگ درزده و فرجام کارها به سوى خداست (۲۲)

 

تقلید کورکورانه باعث میشود که انسانها معنویت واقعی بدست نیاورند و فقط خیال می کنند که که در راه کسب معنویت هستند. همانطور که در قسمت قبل گفته شد، معنویت جزو ضروری ترین و بدیهی ترین آیتمهای لازم برای زندگی ما روی زمین است. بعضی ها کسب معنویت و ایمان را به اوقات فراغت خود واگذار میکنند که اشتباه است. در یک سایت اینترنتی نوشته بود که:

 

 انسانی که از نظر اقتصادی مشکل دارد، نمی تواند به فکر معنویت باشد و انگیزه و وقتش را ندارد به فکر معنویت باشد.

 

این جمله غلط، گرچه بظاهر درست و فریبنده است ولی در نهاد خود، اهمیت معنویت را آشکار میکند. زیرا کسی که معنویت درستی نداشته باشد، فکر میکند که معنویت چیزی مثل یوگا و مدیتیشن است که باید روزی چند ساعت به آن اختصاص دهد و وقت خود را تلف کند. در حالی که معنویت همیشه همراه کارهای روزانه ماست و در دل آنان گنجانده شده است. مثلا معنویت همان دعایی است که در حین نیاز و اضطراب از خدای یکتا و مهربان می خواهیم.

 

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ ﴿۶۲

یا [کیست] آن کس که درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى ‏کند و گرفتارى را برطرف مى‏ گرداند و شما را جانشینان این زمین قرار مى‏ دهد آیا معبودى با خداست چه کم پند مى ‏پذیرید (۶۲)

 

بنابراین این که عده ای میگویند معنویت، نیاز ثانویه انسانهاست، اشتباه خطرناکی است و همین ادعای اشتباه ثابت میکند که معنویت نیاز اولیه و بدیهی هر انسانی است. معنویتهای غلط زیادی وجود دارند مثل یوگا و مدیتیشن و  ... .  یوگا  و مدیتیشن سعی میکنند که خود را از معنویت واقعی جدا کنند و افراد را به حالت خماری و مستی ببرند. معنویت حالت و یا چیزی نیست که در یک جایی دراز بکشید و چای و یا قهوه و سایر تنقلات بخورید و فیلم نگاه کنید و همزمان حس آرامش به خود تلقین کنید و بعد احساس کنید معنویت به شما دانلود و یا منتقل میشود! بلکه انسانها باید در تک تک کارهای روزمره خود، معنویت مربوطه را در نظر داشته باشند و آن را بکار برند. در همینجاست که مشکلات معنوی ما حل میشوند و عقده های روانی بوجود نمی آیند. معنویت یک امر خیالی نیست که در خیال پردازی بدست آید؛ بلکه معنویت طی فرآیند پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر و در سایه نظام رحمانی بدست می آید.

 در قسمت قبل گفته شد که وقتی افراد از نظر معنوی ضعف پیدا کنند و یا معنویت صحیح بدست نیاورند، فشارها و عقده هایی در نفس و روان آنان بوجود میاید که به آنان فشار وارد میکند. اگر ما مشکلات معنوی خود را بوسیله همان معنویت و ابزارهای کالبدی آن (عقل، منطق، تفکر ، احساس و شعور و ...) حل نکنیم، فشار زیاد ناشی از این تضاد و پارادکس، کالبد جسمی ما را بیمار میکند. یعنی فشار و تضاد معنوی به فشار و تضاد روی جسم تبدیل میشود و این تعریف بیماری است.

مشکلی که در عقل حل نشود، به مشکل احساسی تغییر ماهیت میدهد و اگر همین مشکل در احساس ما حل نشود، به مشکلات ناری و جسمی تبدیل میشوند که همان بیماری جسمی نامیده میشود. خیلی از مشکلات جسمی از مشکلات و تضادها در لایه های بالاتر ناشی میشوند.

 

لایه

ابزار

پیشنهاد خدا برای حل تضاد معنوی

پیشنهاد شیطان برای حل تضاد معنوی

1

عقل، تفکر، منطق، عبرت و ...

استفاده از تفکر و خرد برای هضم معنویت

استفاده از مشروب و مست کننده ها جهت پوشاندن عقل و پاک کردن سورت مساله

2

احساس و شعور

کمک گرفتن از شعور و احساس در کنار عقل

استفاده از احساس بی منطق و سعیرانه

3

لایه ناری

عبادت و نماز

شیاطین در این لایه اند و از نار درست شده اند و در این لایه، مدیتیشن و یوگا و عشق را پیشنهاد میدهند

4

جسم خاکی

مبارزه با بیماری به روش رحمانی و صبورانه و درمان واقعی آن مثل درمان بیماری ایوب

مبارزه با بیماری با مخدر و مسکن و پوشاندن ظواهر بیماری

 

خدای مهربان چهار ابزار برای حل مشکلات و تضادها و پارادکسهای معنوی گذاشته است. اگر یک مشکل معنوی در ابزار اولی (عقل، تفکر، تفقه و ...) حل شد که فبها. اما اگر حل نشد، در آن صورت به سیستم تفکر و منطق انسان فشار میاید و برای کاهش فشار، اتوماتیک به دوش ابزار پایینتر یعنی شعور (ابزار دومی) گذاشته میشود. احساس و یا شعور در اینجا نقش مهمی دارد و باید سعی کند به تفکر و منطق کمک کند تا مشکل معنوی حل شود. در صورتی که شعور هم نتواند تضاد و مشکل را حل کند؛ برای کاهش دادن فشار معنوی، سیستم انسان آن را به لایه ناری و جسم منتقل میکند و مشکل ناری و یا جسمی در بدن ما بوجود میاید که این همان بیماری و مشکل جسمی است. به همین خاطر کسانی که تضادهای معنوی را در عقل و احساس خود حل نکنند، آن تضاد را به لایه ناری میکشانند و لایه ناری هم محل حضور فیزیکی شیاطین است. آنان در این حالت دنبال جادو و دعانویسی میروند تا مشکلشان حل شود. اگر جادو و دعانویسی مشکلشان را حل نکند (که  هیچوقت هم حل نخواهد کرد)، مشکل و تضاد به لایه جسم خاکی میرود و به بیماری تبدیل میشود. در بعضی افراد این تضادهای معنوی به لایه ناری میرود و مدتها همانجا می ماند و فرد با این تضاد معنوی کلنجار میرود و حتی ممکن است که در این حالت افراد سایه های اجنه و خود اجنه را هم مشاهده کنند و جن زده شوند و به این طریق افراد دچار بیماریهای ناری (همچون اسکیزوفرنی و ...) میشوند.

وقتی مشکلات به لایه ناری بیایند، شیطان روشهای خودش را برای تخلیه کاذب و یا حل مشکل پیشنهاد میدهد. مثلا عصبانیت، خشم، دادزدن، هوچی گری، آبرو بردن، تهمت زدن، قتل، دزدی از روشهای شیطان برای حل مشکلات و تضادهای معنوی است. این روشها هم همان خط قرمزهایی هستند که خدای رحمان انسان را از ارتکاب آن بازداشته است و به آن تذکر داده است. خدا می فرماید که در لایه معنوی مشکلات را حل کنید و تمام راهنمایی ها و کتابهای آسمانی برای همین نازل شده اند. اما شیطان میگوید مشکل را بفرستید لایه ناری تا با روشهای مخصوص جادویی بپوشانمش برایتان!

مردم مدام از جذب انرژی کائنات صحبت میکنند و البته منظورشان انرژی لایه ناری است که شیطان در همانجاست. اما خدا از قدرت معنویتی صحبت میکند که از معنویت بالا نشات می گیرد. انرژی ناشی از معنویت، به شکل اشعه و دیدنی نیست. بلکه به شکل معنویت و معناست و با این نوعی که مردم آن را انرژی می نامند فرق میکند. شیطان مدیتیشن و چاکرا بازی و عشق را به عنوان کسب معنویت معرفی کرده است و به این طریق بزرگترین فریب  و حقه تاریخ صورت گرفته است.

شیطان گاهی بجای عقل و شعور و جسم خاکی جایگزینهایی پیشنهاد میدهد، بجای عقل و تفکر، کید را به افراد معرفی می کند. بجای بکارگیری شعور و احساسات، شعر را پیشنهاد میدهد. بجای بکارگیری لایه خاکی؛ انسانها را به تغییر در خلقت و خلق لایه هشتمی سوق میدهد. لایه هشتمی همان تغییراتی است که انسانها در خلقت خدای رحمان بر روی جسم خاکی خود اجرا میکنند. انسان چه بخواهد ، چه نخواهد؛ در معرض لایه ناری شیاطین قرار می گیرد. به همین خاطرخدای حکیم برای جلوگیری از افتادن در تله شیطان؛ برای هر کدام از آیتمها دستورات خاصی فرموده است. مثلا برای جلوگیری از افتادن در احساسات غلط و اشعار؛ خضوع و خشوع و تواضع را معرفی کرده است. برای جلوگیری از افتادن در کیدها و نیرنگها؛ تعقل و خرد و تفکر را در هر چیزی پیشنهاد میدهد. اما شیطان برای حل خیلی از مشکلات در لایه ناری، وحدت وجود را پیشنهاد داده است و حال آن که خدای حکیم، عبادت و عبودیت را پیشنهاد داده است. تمام کسانی که به وحدت وجود معتقد بوده اند و هستند، از نوعی پریشانی روانی رنج میبرند و حیران و سرگردانند. وحدت وجود و عشق یک تضاد معنوی پیش میاورند، زیرا اینها ماهیتشان بر تضاد بنا شده است. کسانی که عاشق میشوند، بعد از مدتی دچار بیماریهای جسمی میشوند و تعادل روانی خود را هم از دست میدهند.

به زبان دگر، مشکلات و عقده ها و تضادهای روانی در صورت حل نشدن، به مشکلات جسمی تغییر شکل میدهند و حتی بعضی مواقع خود شخص، این  تغییر ماهیت مشکل معنوی را میخواهد. زیرا او بیمار شدن جسم و حتی نابودی جسمش را بهتر و قابل تحملتر از وجود عقده و تضاد در معنویت خویش می داند. همین نکته ثابت میکند که انسانها بیشتر از غذا خوردن به معنویت نیاز دارند. در اینجا به جواب سوال اولمان خواهیم رسید. این گفته که ( انسان گرسنه، معنویت را نمی فهمد) اشتباه است. انسانها قبل از اینکه گرسنه غذا باشند، گرسنه معنویت واقعی هستند ولی خودشان نمی دانند. گرسنگی معنوی بسیار خطرناکتر از گرسنگی جسمی است.

گاهی تحمل تضادها و فشارهای ناشی از عدم معنویت و یا معنویت غلط، آنان را حتی به سمت تمارض می برد. آنها به این طریق میخواهند که فشار روانی را در خود به بیماری جسمی تبدیل کنند. زیرا آنها توانایی روانی تحمل آن تضاد را ندارند. یکی با چاقو روی دستش چند خط و زخم زده بود؛ ازش پرسیدند که چرا اینکار را کرده ای؛ در جواب گفت که اینها شکستها و غمهای منه!. او یاسها و غمهای خود که ناشی از تضادها و مشکلات روانی بود را به زخم زدن روی بدن خود تبدیل کرده بود. زیرا اینطوری روانش تاحدی آرام میشد ولی در اصل مشکلش ریشه ای حل نشده بود و بلکه این نوع آرامش، یک نوع آرامش کاذب و تخلیه کاذب است.

حتی اهمیت نیازهای معنوی در سطح جامعه هم مطرح است که اگر معنویت غلط به خورد مردم داده شود، بعد از مدتی جامعه را دچار تضاد معنوی میکند و در نهایت به طبقاتی شدن جامعه و سایر بیماریهای اجتماعی تبدیل میشود. فقر و فحشا دو نوع بیماری اجتماعی هستند.  آیه قرآن می فرماید که شیطان با دزدیدن معنویت، فقر و فحشاء را شایع میکند. فقر و فحشاء هر دو بخاطر معنویت غلط بوجود می آیند. اکنون آدمیان تصور درستی در مورد لذتهای جنسی و نیازهای مادی ندارند و شیطان آنان را در این مورد فریب داده است.

 

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۶۸

شیطان شما را از تهیدستى بیم مى‏ دهد و شما را به زشتى وامى دارد؛ و(لى‏) خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مى‏ دهد، و خداوند گشایشگر داناست‏. (۲۶۸)

 

جالب است که در آیه بعدی، خدای رحمان از اهمیت حکمت صحبت فرموده است. حکمت همان معنویت است.

 

یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۲۶۹

(خدا) به هر کس که بخواهد حکمت مى ‏بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین‏، خیرى فراوان داده شده است‏؛ و جز خردمندان‏، کسى پند نمى‏ گیرد. (۲۶۹)

 

مردم برای حل پارادکسها و تضادها، بجای رشد معنوی خویش، از روشهای غلطی استفاده میکنند. خودزنی ها، تمارض، کیدها و نیرنگها، مصرف مخدرات و مشروبات الکلی و قلیان و سیگار و سایر کارهای مضر، که ضربه به بدن و جسم است، مشکلات و پاردکسهای معنوی را حل نمی کنند، بلکه آن را به پارادکس و مشکل در لایه پایینتر یعنی لایه جسمی تبدیل میکنند و در نتیجه به بیماری جسمی تبدیل میشوند. افراد با تبدیل و کانورت ماهیتی مشکلات و تضادهای معنوی، آن را به دوش کالبد خویش می اندازند و در این حالت تاحدی تخلیه کاذب صورت می گیرد ولی به قیمت ضعیف شدن و بیمار شدن جسم و کالبد. حتی اگر در یک جامعه، تضادها و معنویات غلط حل نشوند، جامعه دچار فشار روانی میشود و در نتیجه بعد از مدتی که صبر همه لبریز شد، معنویت غلط بصورت فقر و فحشاء تغییر ماهیت میدهند و جامعه دچار فقر و فحشا میشود و از بین میرود.

این نوع تغییر ماهیت مشکلات معنویت، برای جنس زنان و مردان مقدار کمی فرق دارد. زنان در سه لایه بالایی فرق کوچکی با مردان دارند. زنان بیشتر از مردان، مشکلات را بر دوش لایه احساس خود می اندازند. به همین خاطر گریه کردن، کید کردن برای حل مشکلات معنوی و تضادها در میان زنان بیشتر از مردان رواج دارد. زنان بیشتر از مردان به هول دادن مشکلات معنوی به جسم خود تمایل دارند و به همین خاطر زنان معمولا بیشتر از مردان، به بیماری جسمی دچار میشوند. این را از روی تعداد بیشتر بیماران زنی که به پزشک مراجعه میکنند، میتوان فهمید.

خدای قادر متعال ما را آفریده است و آن قادر متعال بهتر میداند که ماهیت واقعی زنان و مردان چیست. خدا چیزی میداند که بشر نمی داند. وقتی خدا می فرماید که الرجال قوامون علی النساء. یعنی مردان به تکیه گاه نزدیکترند و تنه معنوی محکمتری نسبت به زنان دارند و بهتر است که زنان از آن کمک بگیرند و به مردان تکیه کنند. متاسفانه تفکرات فمنیستی نمی گذارد بشر خوشبخت شود. شیطان کاری میکند که زنان خیال کنند از مردان بی نیاز هستند و به این طریق آنان را به بیماری جسمی مبتلا میکند و میخواهد نسل بشر را نابود کند.

انسانها در طول تاریخ، هیچوقت بدرستی مرگ و روز آخرت و تغییرات آخر دوره ها را باور نکردند و همیشه به دیده تردید به آن نگاه کردند. آنان مرگ را بدرستی باور نکردند و حتی وقتی کسی از عزیزان خود را از دست میدادند، بعلت فقر معنوی زیاد، آن را یک حادثه هولناک میدانستند. در یک جایی خواندم که یک قبیله در آفریقا، وقتی کسی از نزدیکان آنان بمیرد، به نشانه اندوه زیاد از این اتفاق، هر بار یکی از انگشتان خود را قطع میکنند. آنان این کار را واقعا انجام میدهند. دلیل این عمل جاهلانه این است که آنان تصور دیگری از مرگ و آخر الزمان و روز آخرت دارند و مردن عزیزان خود را در تقابل با معنویت خود میدانند و در نتیجه فشار روانی ناشی از معنویت غلط را به بیماری و ضرر جسمانی تبدیل میکنند.

خیلی از مکاتب بشری، در این عقده ها و گره های معنوی می دمند و آن را بزرگتر و بزرگتر میکنند. نفاثات فی العقد در سوره فلق همین نکته را بیان میدارد. یعنی از شر کسانی که عقده ها و گره های روانی را پیچیده تر و غیر قابل حل تر میکنند، به خدا پناه می برم.

 

وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ ﴿۴

و از شر دمندگان افسون در گره ‏ها (۴)

 

منظور از گره در این آیه، مشکلات و تضادها و پارادکسهای معنوی هستند که میتواند به یک گره کهنه و غیر قابل بازشدن تبدیل شود. به همین خاطر خدای حکیم در آیه دیگری می فرماید که : خدا شما را به سوگندهاى بیهوده‏ تان مؤاخذه نمى ‏کند ولى به سوگندهایى که از روى اراده و عمد مى ‏خورید و یا مى ‏شکنید، شما را مؤاخذه مى ‏کند. در آیه از کلمه و عبارت (عَقَّدْتُمُ) که از همان ریشه عقد به معنای گره است، استفاده شده است. یعنی خدا بخاطر اشتباهات سهوی انسان را مورد مواخذه قرار نمیدهد ، اما قطعا تفکرات و اشتباهاتی که به گره تبدیل شده است را مورد بررسی و مواخذه قرار میدهد. اشتباهات سهوی راحت قابل جبران است ولی اشتباهات عمدی به یک گره معنوی تبدیل میشوند و براحتی نمی توان حل شود. بنابراین مورد مواخذه قرار می گیرد و این گره در زندگی انسانها تاثیر گذار است.

 

لَا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَیْمَانَکُمْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿۸۹

خدا شما را به سوگندهاى بیهوده‏ تان مؤاخذه نمى ‏کند ولى به سوگندهایى که [از روى اراده] مى ‏خورید [و مى ‏شکنید] شما را مؤاخذه مى ‏کند و کفاره‏ اش خوراک دادن به ده بینواست از غذاهاى متوسطى که به کسان خود مى ‏خورانید یا پوشانیدن آنان یا آزاد کردن بنده‏ اى و کسى که [هیچ یک از اینها را] نیابد [باید] سه روز روزه بدارد این است کفاره سوگندهاى شما وقتى که سوگند خوردید و سوگندهاى خود را پاس دارید این گونه خداوند آیات خود را براى شما بیان مى ‏کند باشد که سپاسگزارى کنید (۸۹)

 

این آیه خیلی مهم، اهمیت بازشدن گره ها را میرساند. تضادها، پارادکسها و گره های معنوی ما باید حتما حل شوند و گرنه باعث کردارهایی در ما میشوند که باید جوابگو باشیم و هزینه اش را پرداخت کنیم. نظام رحمانی برای تضادها و معنویتهایی که به گره تبدیل شده است، افراد را مجبور میکند که جوابگو شوند و اگر کسی جوابگو نباشد، دچار دردسرهای ناشی از گره معنوی (مثل بیماری) میشود.

در این آیه برای حل عقده های عمدی ، از دادن کفاره صحبت می فرماید. کفاره دادن روشی کم هزینه برای پرهیز از مورد بازخواست قرار گرفتن است. بازخواست خدا ممکن است که بصورت بیماری، مشکلات روانی و یا سایر مشکلات ظاهر شود. خدای مهربان، روشهای ساده ای برای بازکردن گره های روانی جریان داده است که ساده سازی شده است.  ما با کفاره دادن و یا روزه گرفتن میتوانیم عقده های روانی را باز کنیم و معنویت خود را در سطح پندار تعدیل کنیم.

اما شیاطین گره های روانی را به روشهای جادویی (مثل قمار، مشروبات الکلی و مخدرات و ...) میخواهند باز کنند. البته شیاطین گره ها را باز نمی کنند، بلکه فقط نوع گره ها را عوض میکنند. به همین خاطر در ادامه آیه می فرماید که خمر و قمار و انصاب و ازلام رجس هستند و از اعمال شیطان هستند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۹۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند پس از آنها دورى گزینید باشد که رستگار شوید (۹۰)

 

در ادامه آیه فرموده است که روش حلهای شیطان برای باز کردن گره ها، انسان را از یاد خدا و نماز باز میدارد. این همان نکته بسیار مهمی است که آیه بیان میدارد و البته تابجال کسی توجه نکرده است.

 

إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ﴿۹۱

همانا شیطان مى‏ خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد پس آیا شما دست برمى دارید (۹۱)

 

کسی که مشروب الکلی یا مخدر مصرف میکند، با این هدف مصرف میکند که مصرف این مواد او را در بی فکری بیندازند و گره های معنوی او را حل کنند. در حالی که با مصرف این مواد، گره های معنوی او بطور موقت پوشانده میشوند و فرد به اشتباه فکر میکند حل شده است ولی بعد از مدتی عقده و گره دوباره ظاهر میشوند و فرد باز نیاز دارد که مشروب الکلی و مخدر مصرف کند. به این طریق انسان به یک پوشاننده گره و عقده روانی معتاد میشود.

هر چقدر که معنویت حل نشده در وجود ما باقی بماند، بالاخره روزی این معنویتهای حل نشده ( پوشانده شده بوسیله مخدرات و مسکرات و اشعار) سرباز میکنند و روی سر فرد آوار میشوند و او را دچار بیماری جسمی و یا عصبی میکنند. قیامتی که خدا از آن صحبت می فرماید، چنین روزی است که بشر تمام معنویات حل نشده روی سرش آوار میشود. در آن روز تحمل این معنویات حل نشده آنقدر سخت است که هر کسی تلاش دارد آن را روی سر کس دیگر و یا نزدیکان خود آوار کند تا از فشار روانی آن خود را آزاد سازد. به همین خاطر در آن روز هر کسی از تحمل فشار بار معنویات حل نشده خود فرار میکند.

 

یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ ﴿۳۴روزى که آدمى از برادرش (۳۴)

وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ ﴿۳۵و از مادرش و پدرش (۳۵)

وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ ﴿۳۶و از همسرش و پسرانش مى‏ گریزد (۳۶)

 لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ ﴿۳۷در آن روز هر کسى از آنان را کارى است که او را به خود مشغول مى دارد (۳۷)

 

اگر چه این آیات مربوط به نزدیکیهای قیامت است ولی در مورد آخر دوره ها و حتی آخر دوره هر انسانی هم صادق است. اما قیامت اصلی به معنای آوار واقعی فشارهای عصبی و جسمی روی انسانهاست.

حتی عقل هم یک امر مادی و دنیایی است. گره های عقلی فقط بوسیله معنویت حل میشوند. تضادها و گره های معنوی که در طول زندگی هر انسانی بوجود میاید، بهتر است که بوسیله ابزارهایی که خدا در اختیار مان قرار داده است حل شود و گرنه حل آن روزبروز مشکل تر میشود. کسی که نتواند گره های معنوی را برای خود حل کند، ممکن است این گره ها وارد لایه جسمانی او شده و به بیماری جسمی و روانی تبدیل شوند و حتی به سمت خودکشی سوق داده شود. حتی اگر گره های معنوی به جسمی تبدیل شوند، باز خدای رحمان، روشهای رحمانی را معرفی کرده است که بیماریها از آن طریق حل می شوند و در نتیجه گره معنوی در لایه جسمی حل می شوند.

شما میتوانید یک گره معنوی را با یک استدلال عقلی و یا یک آیه قرآن حل کنید. اما همین گره اگر وارد لایه جسمانی شود، ممکن است به بیماری جسمی تبدیل شود و ممکن است یک سال طول بکشد تا بیماری خوب شود. بنابراین حل گره ها و عقده ها و تضادها در لایه های بالایی خیلی راحت و سریعتر صورت می گیرد. زیرا در اصل هم قرار بوده است که آنجا حل شود. مشکل معنوی باید بوسیله عقل و شعور حل شود نه بوسیله بیمارشدن.

فرض کنید در پیاده رو راه می روید و شما ناخواسته به یکی تنه میزنید، اگر همان اول بگویید " معذرت می خواهم "، مشکل حل میشود. اما غرور خود را کنار نگذارید و با یک حرف ساده "معذرت می خواهم" حلش نکنید، ممکن است که کار به جنگ و دعوا بکشد و اگر جنگ و دعوا را هم نتوانید حل کنید، کار به ضد و خورد و یا دادگاه میکشد. مشکلات معنوی هم اینطوری هستند؛ باید بوسیله معنویت حلش کنید. که اگر حلش نکنید، شما را به دادگاه و بیمارستان میکشاند.

از نظر علمی نمیتوان بعضی مسائل را حل کرد. حتی وقتی خدا به فرشتگان فرمود که من موجودی خلق میکنم به اسم آدم؛ فرشتگان ابتدا گفتند که خدایا چرا موجودی را خلق میکنید که خونریزی و فساد میکند. اما خدا در جواب آنان فرمود که من چیزی میدانم که شما نمی دانید. فرشتگان بعد از آن به امر خدا سجده کردند و هیچ اعتراض دیگری نکردند و همانجا پارادکس معنوی را برای خود حل کردند. اما شیطان به امر خدا توجه نکرد و کارش به اینجایی رسید که ما داریم می بینیم. شیطان عقده و گره معنویش را در عدم اجابت امر خدا نمایان ساخت. وقتی مصلحت و جواب سوالی را نمی دانی، بهتر است به امر خدا عمل کنید؛ زیرا خدا قابل اعتمادترین و قابل اتکاترین  است. به دستورات خدا و ما انزل الله اعتماد کنید و خود را تسلیم آن قادر متعال کنید. در اصل مفهوم اسلام و تسلیم همین است.

گاهی یک خبر دردناک به کسی داده اند و چنان شوکه شده است که لال شده و یا دچار سکته شده است. زیرا او نتوانست از نظر معنوی این خبر را هضم کند و شوک وارده به معنویت خویش را مجبور شد به جسم خود تحمیل کند و جسمش هم توان تحمل این تضاد را نداشت و بیمار شد و قلب و یا زبانش از کار افتاد. بعضی حوادث این دنیا غیر قابل حل است. به همین خاطر در این گونه موارد خدای مهربان توصیه می فرماید که :

 

الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ﴿۱۵۶

[همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى‏ گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏ گردیم (۱۵۶)

 

أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ﴿۱۵۷

بر ایشان درودها و رحمتى از پروردگارشان [باد] و راه‏یافتگان [هم] خود ایشانند (۱۵۷)

 

خدا راه حل این پاردکسها را بیان کرده است و ما را به خویشتن داری و صبر دعوت میکند. این همان اسلام و تسلیم است. اگر در امورات این دنیا به خدا توکل نکنید و او را دخیل نکنید، کارها مشکل تر و سنگینتر میشوند. اگر به خدا توکل نکنید و به حرفهای او اعتماد نکنید، باید خود را مقلد یک فیلسوف و یا فرد دیگری کنید که اگر بالفرض این فیلسوف منحرف باشد، این شکست و انحراف برای شما هم هست.

خیالپردازیها، گره ها را غیرقابل حلتر میکنند و حتی گره ایجاد میکنند و این همان تعریف طلسم است. هر چیزی که باعث شود، تضادها و مشکلات معنوی حل نشود و گره معنوی را محکمتر کند، یک نوع طلسم است و یا یک نوع جادو است. کار دعانویس همین است که گره معنوی را محکمتر میکند و افراد را از حل آن گره باز میدارد و آنان را دنبال نخود سیاه می فرستد.

قبل از اخذ نتیجه و کارنامه نهایی در این دنیای فانی، باید گره های معنوی را برای خود حل کنیم و گرنه در صحرای قیامت و حتی آخر الزمان دچار مشکل میشویم. قدیما مردم گندم را درو میکردند و آن را دسته دسته جمع میکردند و این دسته های گندم را بوسیله ساقه های نرمتر از همان گندم یا گیاه دیگری می بستند و گره میزدند و بعد همه را یکجا جمع میکردند تا بعدا در خرمن کوب بریزند و خرد شود. اما جهت ریختن دسته های بسته شده گندم در خرمن کوبی، بایستی از قبل دسته های بسته شده گندم را باز میکردند و گرنه در خرمن کوب گیر میکرد و آن را از کار می انداخت. یک مثال امروزی تر، دستگاه خردکن است. قبل از ریختن سیب زمینی ها در آن باید سیب زمینی را خردتر کنید و گرنه تیغه دستگاه خرد کن میشکند و یا موتورش از کار می افتد. این چند مثال برای اثبات این مساله بود که باید ابتدا مشکلات معنوی را از همان اول حلش کنید و گرنه در لایه جسمی برایتان مشکل ایجاد میکند. راز بروز بیماری در همین نکته است.

این را بدانیم که بدون هدایت خدا، خیلی از پارادکسها و تضادها حل نخواهند شد. لایه معنوی بالاتر از لایه جسمی است.  هدایت خدا مربوط به لایه معنوی است. خیلی از شاعران در طول تاریخ، خود را به در و دیوار زدند و چندین مَن شعر سرودند ولی نتوانستند بوسیله شعر و مدیتیشن تضادهای درون خود را حل کنند و به شکست رسیدند. چیزی که در لایه معنوی باید حل شود، باید در همان لایه حل شود و گرنه در لایه جسمی باعث اذیت و آزار میشود. ساختمانی را در نظر بگیرید که یک طراح نقشه آن را کشیده و به بنا و کارگران تحویل داده که ساخته شود. کارگران ساختمان را میسازند و در ادامه کار طراح متوجه میشود که در طراحی ساختمان اشتباهی کرده است. اما از آنجا که ستونهای ساختمان درست شده است، عوض کردن ساخت بسیار سخت و تقریبا غیر ممکن است. در اینحالت زحمت تغییرات بر دوش کارگران می افتد. اشتباهی که طراح (لایه بالایی) کرده است، باعث دردسر بزرگی برای کارگران (لایه های پایینی) شده است. عدم دقت طراح باعث گرفتاری زیادی برای کارگران میشود. حل مشکل در لایه بالایی خیلی زمان کمتری می برد (با کمی دقت و تدبر). اما همان مشکل در مرحله ساخت، تغییر و تصحیح آن خیلی مشکل و زمانبر و هزینه بردار است و گاهی باید ساختمان از نو ساخته شود. بیماری جسمی هم اینطوری است. مشکلات و تضادهای معنوی اگر در لای بالایی (معنوی) حل نشوند، به مشکلات بزرگ جسمی تبدیل میشوند.

خیلی از سوالات معنوی در ذهن انسانها پیش میاید که حل کردن اینها تاثیر زیادی روی ما دارد. از کجا آمده ایم؟ ابتدا کجا بوده ایم؟ کجا می رویم؟ آیا خدا نمی توانست ما را در شرایط بهتری خلق کند؟ و ...

تمام این سوالات و جواب آنها مهم هستند و رویه و روال زندگی ما را تشکیل میدهند. این سوالات زمانی بدون جواب میمانند و یا جواب غلط پیدا میکنند که مردم لایه معنوی را کم اهمیت کنند و لایه جسمی را مهمتر بدانند. وقتی در یک جامعه، چین و چروک پوست برای مردان مهم باشد؛ یعنی معنویت درستی از زندگی در آن جریان ندارد.

گره انداختن در معنویت باعث تغییر در خلقت خدادادی میشود. همان طراحی که نقشه ساختمان را اشتباهی طراحی کرد، باعث تغییرات اساسی در ساختمان میشود و اعمال این تغییرات عملا خیلی سخت است.

این یک امر طبیعی است که در این دنیای شلوغ پلوغ از نظر معنوی، گره هایی وجود دارد و البته شیاطین در این گره ها می دمند و آن را برجسته تر میکنند. معنویت خیلی بالاتر از علم است. کسی که از نظر علمی میداند سیگار مضر است ولی سیگار میکشد، ثابت میکند که خواسته های نفس فقط بوسیله معنویت کنترل میشوند و نه بوسیله علم. علم مثل چاقوی دو لبه است. میتواند بمب اتم، ویروس مخرب، مواد مخدر و ... بسازد و البته میتواند وسایل مفید هم بسازد. پس علم نمیتواند بدون معنویت مشکلات معنوی را حل کند. علم پزشکی، یک علم است و اگر بدون معنویت استفاده شود؛ نمیتواند هیچ بیماری ای را از ریشه حل کند و فقط ظاهر سازی میکند و بیماری را می پوشاند. پوشاندن یک مشکل و وانمود کردن که آن مشکل وجود ندارد، خودش یک نوع کفر و پوشاندن است. شب امتحان بعضی دانشجوها، قرصهای روانگردان و انرژی زا مصرف میکنند تا دیرتر بخوابند و در امتحان قبول شوند. اگر از دانشجو بپرسید که چرا اینکار را می کنید، میگوید که از نظر علمی این قرص انرژی زاست و خواب را به تاخیر می اندازد؛ بنابراین از نظر علمی مشکلی ندارد!

خیلی از اعمال و کردار در طول تاریخ زمانی جزو علم بوده است ولی اکنون خرافه اند. خیلی از چیزهایی که ما اکنون به عنوان خرافه نام می بریم، زمانی جزو علم بوده است.

متقاعد کردن خود به انجام بعضی گناهان، یعنی معنویت غلطی را به خود قبولاندن. قبولاندن معنویت غلط همان گره ایجاد کردن در لایه معنوی است. همین گره ها تحت فشارهایی که به افراد وارد می کند، ممکن است به لایه جسمی منتقل شود. بعضی ها برای حل مشکلات معنوی ایجاد شده، از مشروب الکلی و مخدرات استفاده میکنند. آنان بخاطر ممانعت از ورود گره و عقده از لایه معنوی به جسم، به پیشنهاد شیطان، این روش را انتحاب میکنند. جالب است که روش شیطان، باز بیماری بوجود میاورد.

 

 

  • اسعد حسینی
۳۰
آبان
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و بیست و هفتم)

هوش قرآنی (بخش 2)

ارتباط سیستم ایمنی کالبد بدنی و ایمان

 

چندی قبل یکی  ایراد گرفت و به من گفت که مطالب در مورد درمان بیماری ایوب ضد نظام درمانی و پزشکی مدرن است. این سوال و ایراد، خودش یکی از جنبه های نزدیکی آخر الزمان و ظاهر شدن آن است. اینکه بشر خودش حوادث آخر الزمان را رقم می زند و با دلخواه خویش به سمت آن میرود، همین است. آنچه که در مورد درمان بیماری ایوب بیان شد، فرموده خدای آفریننده و حکیم در قرآن است و از خودم که نیست. حالا ضد باشد یا نباشد، نیاز به کندو کاو بیشتر دارد. ولی اگر نظام پزشکی و درمانی مدرن ضد آیات قرآنی باشد، وای به حال این نظام درمانی! در این قسمت جواب ایشان را واضح بیان میدارم.

 

 

  1. فرق بین علم  و جادو:

بشر تلاش دارد که ارتباط بین جسم و معنویت را قطع کند و در این راه، علم را بهانه قرار میدهد. من به علوم مختلف معتقدم و به هیچ عنوان به پزشک و یا هر صنف دیگری تهمت نمی زنم. علم کالبد مثل علم فیزیک، یا شیمی یا هر نوع علم دیگری قابل اهمیت است و از این نظر مورد پسند است. اما این علم اگر در مرحله عمل بخواهد روشهای درمانی غلط و ضد دینی بکار گیرد؛ آن وقت مساله دیگری است. قطعا همگی این را میدانیم که خدای مهربان به علم اندوزی اهمیت فراوانی داده است. کسانی که میدانند با کسانی که نمی دانند مساوی نیستند.

فیزیک و شیمی علوم غیر قابل انکاری هستند ولی اگر کسی بیاید و از همین فیزیک و شیمی استفاده کند و بمب اتم بسازد و یا یک ویروس مخرب تولید کند؛ در آن صورت از این علوم سوء استفاده شده است. وقتی سوء استفاده از یک علم را زیر سوال ببری، به معنای رد خود آن علم نیست. سوء استفاده از یک نوع علم، یک نوع جادو است. و این فرق مهم علم و جادو است. وقتی از علم سوء استفاده کنید، به جادو تبدیل میشود. یک شعبده باز در خفا کار مشخص و علمی انجام میدهد، اما در عمل طور دیگری وانمود و دیده میشود و یک فریب است. علم پزشکی هم تا آنجایی که علم واقعی پشت آن است، قابل پذیرش است. اما وقتی از مخدرات و سایر روشهای غلط استفاده شود، مثل شعبده بازی است که دیگران را فریب میدهد. جدا دانستن بیماری جسم از معنویت، یک امر غیرواقعی و دروغ است.

علم پزشکی هم از این قاعده جدا نیست. بعضی روشهای درمانی فعلی از علم پزشکی سوء استفاده میکند و مثلا در مورد جسم میگوید که مُسکن تب را پایین می آورد و ظاهر را خوب میکند. اما هوش معنوی میگوید که ما نباید این کار را بکنیم. این طرز استفاده از علوم یک نوع جادو است. اهداف علم پزشکی و دارویی فعلی در مرحله عمل از آنجا که با اهداف پولی قاطی شده اند ، تصمیمات درستی در این مورد نمی گیرند و با جادو عجین شده اند. علم خالص پزشکی با طرز استفاده از آن فرق دارد و دو مبحث متفاوتند که نباید با هم خلط شوند. علم پزشکی تا آنجایی که مربوط به علوم پایه است، غیر قابل انکار است ولی روشهای آن در مرحله اجرا و عمل، قابل بحث است. حتی بعضی مواقع خود مردم بدون تجویز پزشک، از علوم پزشکی سوء استفاده میکنند و خودسرانه برای خود داروی شیمیایی تجویز و مصرف میکنند و این ربطی به پزشک ندارد و بلکه روشهایی جادویی است که متاسفانه رایج شده است.

 

  1. بیمار جادو را جایگزین فرآیند نظام رحمانی میکند:

متاسفانه در دانش پزشکی، مردم به سمت استفاده از مخدرات و مسکنات میروند. یک بیمار باید کاملا بر فرآیند درمان خود آگاه و مسلط باشد، اما کسی که وارد مثلا یک مرکز درمانی میشود، آنچنان مخدرات و مسکنات به او میزنند که بیمار تصور درستی از وضعیت خویش ندارد و حتی از خود بیگانه میشود و تصور غلطی در مورد بدن خویش پیدا میکند. بیمار به گرمی های دارویی ایمان می آورد و این بزرگترین ضربه ای است که به روان بیمار وارد میشود. حال آنکه هدف از درمان بیماری، باید برگشت بیمار همراه با صبر و توبه باشد و گرنه بیمار حتی ایمان خود و هدف خود را از زندگی از دست میدهد. این نوع درمان به معنای سرپوش گذاشتن روی وضعیت فعلی بیمار است، انگار که بیمار در بیمار شدن خویش هیچ تقصیری نداشته است! در حالی که هر کدام از ما که بیمار میشویم، ناشی از یک عملکرد و رویه غلط در زندگیمان است. همانطور که ایوب بیان میدارد و اعتراف میکند که شیطان او را به نُصب و عذاب و بیماری دچار ساخته است.

 

وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ﴿۴۱

و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد (۴۱)

 

  1. اشتباه مهلک:

براساس آیه بالایی جداسازی بیماری و معنویت، اولین اشتباه مهلک روشهای درمانی رایج است. ایوب بیماری جسمیش را به مسّ شیطان ربط میدهد. روشهای درمانی باید کاملا به معنویت وصل شوند. معنویت می گوید هر دردی را نباید از بین برد، بلکه باید آن را با روشهای طبیعی و صبر آرام نمود تا به حالت سکون برسد و این نوع تحمل درد خودش اصل درمان است و بعد از مدتی خود درد از بین میرود و درمان هم انجام میشود. یک بچه گریه میکند، گریه او بخاطر مشکل و نیازی است که در بدن اوست. اگر بچه گریه نداشته باشد، بعلت متوجه نشدن والدین ، شاید از گرسنگی بمیرد. درد و تب و لرز هم در بدن انسان اینطوری است و مثل گریه نوزاد لازم هستند و نباید بوسیله مخدرات خفه شوند.

متاسفانه بعضی مراکز درمانی، واکنشها و کنشهای طبیعی بدن در مقابل بیماریها را میخواهند از بین ببرند و این علامت و نشانه ها را بیماری به حساب می آورند. آنها مثلا تب کردن و لرز کردن را به روشهای مخدرات میخواهند از بین ببرند که اشتباه محض است و خود و بیمار را سرگرم این کارها میکنند و اسم آن را درمان میگذارند و در حالی که این روشها ضد درمان هستند. خیلی از این نوع درمانها، درمان نیستند و بلکه یک نوع روان گردانی است و انجام آن هم تخصص خاصی نمی خواهد و زیاد مشکل و حرفه ای نیست. به همین خاطر بعضی افراد خودشان در خانه داروها را میخرند و این روشهای غلط را انجامش میدهند و به این طریق روش غلطی در جامعه رایج شده است. بشر هنوز پی نبرده است و یا شاید نمی خواهد پی ببرد که خیلی از این داروها ، نوع رسمی و ضعیف تر شده همان حشیش و تریاک و سایر مواد مخدر هستند.

وقتی در جایی، صنعت دارو و درمان با فاصله زیاد از دیگر صنعتها ثروتمندتر شدند، یعنی یک جاری کارش می لنگد. مردم دیگر برای علاقه به علوم درمانی به دانشگاههای علوم درمانی نمی روند، بلکه در هر شغلی پول زیادتری جمع شود، میگویند به آن علم وکار علاقه مندیم! آنان در واقع به آن علم علاقمند نیستند، بلکه به پول و مقام علاقمندند. البته این روش درس خواندن، بعدا مشکلات زیادی را برای فرد و یک جامعه بوجود خواهد آورد.

  1. خود فراموشی:

مهمترین ابزاری که خدا در درمان بیماری به انسان داده است، صبر و اوابی و توبه رو به نظام رحمانی است که اگر از بیمار گرفته شود، دیگر افراد بیمار، خود را هم فراموش میکنند و به خود فراموشی مبتلا میشوند.  اساسا کسی که بیماری و رنج  و درد، نتواند او را به خود آورد، دیگر به درد بهشت نمی خورد و بلکه خود را برای  جهنم آماده میکند تا آنجا دردهایش را بوسیله زقوم (یک ماده فوق مخدر قوی که در جحیم میروید) خاموش کند.

 

وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۱۹

و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند (۱۹)

 

بدن انسان مستعد بیماریهای فراوانی است ، و البته این بیماریها فقط در صورت عدم صبر ، در جسم ظاهر میشوند. فرآیند ظاهر شدن بیماری، فقط در صورت ضعف جسمی و روانی و ضعف ایمان افراد ظاهر میشود. این نوع ظاهر شدن بیماریها هم خودش مصداق کامل پدیدار شدن تدریجی و ظهور حوادث آخر الزمان است. طرز تفکر یک بیمار که با داروهای مسکن و مخدر، روی بیماری اش سرپوش گذاشته است، به مثابه طرز تفکر افراد در آخر الزمان است که با انواع مخدرات و تفکرات جحیمی و سعیری، روی کارهای جاهلانه و شاعرانه خویش سرپوش میگذارند.  کسی که معتاد است، مادامی که اعتیاد دارد هیچوقت از کارهای گذشته خویش توبه نمی کند و خیلی از جرمهای دیگر را هم مرتکب میشود. کسی که بیمار میشود و با روشهای غیر رحمانی و مخدرات و مسکنات درمان میشود (البته بکارگیری کلمه درمان در اینجا اشتباه است و بهتر است بجای درمان، روانگردانی استفاده شود)، از گناهان خویش توبه نمی کند و به آن ادامه هم میدهد. در حالی که بیماری فرصت خوبی است برای اینکه فرد به سمت خدای رحمان برگردد.

 

  1. درمان بیماری پُل و فرصتی است برای خودسازی:

از نظر بشری که در نظام رحمانی است، هر مرضی قابل درمان است، اما از نظر بشری که نظام رحمانی را دوست ندارد و دست به دامن مخدرات و مسکنات برده است، هر مرضی هر چند ساده، حتی استعداد تبدیل شدن به سرطان را دارد! این است که بشر خیلی جاهلانه مسائل و مشکلات را بزرگنمایی میکند و استقلال روان و بدن خود را از دست میدهد و آن را دست روشهایی جادویی میسپارد.

مرگ دست خداست و هیچ پزشک و روشی نمیتواند حتی یک ثانیه به عمر ما اضافه کند و یا کم کند. حتی بیمارانی که با اشتباهات پزشکی می میرند، مدت عمرشان تمام شده است و آنان به امر و مشیت خدای تعالی، این روش را بر می گزینند.

اما روش مبارزه بدن و روان ما با مشکلات است که آدمی را میسازد و از او یک فرد بهشتی یا جهنمی میسازد. بیماری هم مثل سایر مشکلات، یک مشکلی است که در جسم ما نمود و ظاهر شده است.

اصلا انسان نباید کاری را روی بدن خود و دیگران انجام دهد که مسئولیتش را قبول نمی کند (همانطور که بسیاری از روشهای درمانی از همان اول شروع درمان، از خود سلب مسئولیت میکنند و آن را به دوش بیمار می اندازند). بشر هنوز در درمان بیماری، روشهای انتحاری بکار می برد  (مسکنات و مخدرات روش انتحاری هستند که خوب و بد را با هم از بین می برند) و این نشان میدهد که هنوز اعتقاد و اطمینان کامل به روش خویش هم ندارند. روشهای درمان خدا، انتحاری نیست و بلکه کاملا پایه ای است. روشهای انتحاری، روشهای دقیقی نیستند و بلکه نشان از جهالت و بی دانشی است. جادو هم یک روش انتحاری است و مثل قمار می ماند که آمد، نیامد دارد.

 

  1. ارتباط تنگاتنک سیستم ایمنی بدن و ایمان:

ما همانطور که به ایمان و پندار خویش اهمیت می دهیم، و به هیچ عنوان نباید آن را از دست دهیم؛ به همین طریق نباید سیستم ایمنی کالبد بدنی خویش را ضعیف کنیم. بروز بیماری در بدن انسان برای این است که انسان در طی فرآیند درمان بیماری، به نظام رحمانی رضایت دهد و به سمت آن برگردد. این بهترین فرصت برگشت و توبه است. دیده ای کسی که بیمار میشود، خیلی از آمال و آرزوها را از دست میدهد و از سرش می افتد و بادش می خوابد؛ البته این حالت خوب است. اگر بیمار با روشهای رحمانی همراه با چاشنی صبر، همچون ایوب و بدور از داروهای مخدر و سایر روشهای انتحاری  نسبت به درمان اقدام کند، عملا سیستم ایمنی بدن خویش و مهمتر از همه، سیستم ایمنی روان خویش (ایمان = پندار) را با هم تقویت میکند و این نور علی نور است.

 

  1. سیستم ایمنی کالبد و سیستم ایمنی معنوی:

در قسمتهای قبل گفته شد که انسان لایه معنوی دارد و همچنین لایه جسمی. وقتی از سیستم ایمنی صحبت می کنیم؛ در لایه معنوی آن را ایمان و یا پندار نیک می نامیم و در لایه جسمی آن را سیستم ایمنی جسمی می نامیم.

 

لایه معنوی

لایه جسمی

سیستم ایمنی = ایمان

سیستم ایمنی جسم بدون مخدرات و روشهای جادویی

پندار نیک

روشهای درمان رحمانی

 

هر کدام از این دو نوع ایمنی، تقویت کننده همدیگر هستند. یعنی اگر ایمان ما زیاد باشد، سیستم ایمنی بدن ما هم قوی تر است و اگر ما با روش رحمانی و طبیعی ، سیستم ایمنی بدن خود را تقویت کنیم، ایمان ما در لایه معنوی هم افزایش می یابد. این دو نوع امنیت لازم و ملزوم هم دیگرند. خدای مهربان و سرشار از رحم، لایه جسمی را در اختیار ما قرار داد تا براحتی بتوانیم حتی بوسیله فرآیند درمان بیماری جسمی، ایمان خود را افزایش دهیم. بنابراین حتی بیماری هم فرصت بسیار مناسبی است برای کسانی که توانایی افزایش معنویت در لایه معنوی خود را ندارند؛ تا که همزمان ایمان و سیستم ایمنی جسم خود را افزایش دهند.

 

  1. منشاء اصلی بروز بیماری:

با زبان ساده تر منشاء ضعف سیستم ایمنی جسمی توضیح داده میشود. بیشتر بیماریها در بدن انسان بروز پیدا میکنند و یهویی و به یکباره بوجود نمی آیند. وقتی افراد از نظر روانی ضعف پیدا کنند، فشارها و عقده هایی در روان آنان بوجود میاید که به آنان فشار وارد میکند. اگر ما مشکلات معنوی خود را بوسیله همان معنویت و ابزارهای کالبدی آن (عقل، منطق، تفکر ، احساس و شعور و ...) حل نکنیم، فشار زیاد ناشی از این تضاد و پارادکس، بدن انسان را بیمار میکند. یعنی فشار معنوی به فشار روی جسم تبدیل میشود و این تعریف بیماری است. به زبان دیگر، اگر گره ها و عقده های روانی بوسیله عقل، احساسات و قلب حل نشوند، به مشکل جسمی تبدیل میشوند. وقتی جسم انسان مریض شود، کمی بادش می خوابد و حالا نوبت این است تا که گره ها و مشکلات معنوی حل نشده، در فرآیند درمان بیماری جسمی درک و حل شوند.

به همین خاطر اگر بیماری به روش رحمانی و با صبر و بردباری درمان شود، عقده روانی فرد هم حل شده و بهبود می یابد (از هر دو جنبه ایمان و سیستم ایمنی کالبد بدن). اگر گره ها و عقده ها و تضادهای روانی در لایه معنوی و پندار حل نشوند، به بیماری در لایه جسمی تبدیل میشوند. اگر فرد برای درمان بیماری به روشهای جادویی و مخدرات روی آورد، نه تنها مشکل و عقده روانی معنویش حل نمی شود، بلکه بعد از مدتی در سایز بزرگتر ظاهر میشود و این سایز بزرگتر، در نهایت جسم او را از پای در خواهد آورد. ما اینجا در مورد بیماریهای مسری مثل کرونا صحبت نمی کنیم، زیرا این بیماریها ناشی از یک عامل خارجی هستند که به یکباره ظاهر میشوند. اگر چه مقدار ضعف سیستم ایمنی بدن و همچنین سیستم ایمنی پندار ما در مورد این نوع بیماریها، باز هم تعیین کننده هستند.

 

  1. اگر تضادهای معنوی حل نشود، منجر به بیماری و خودزنی میشود:

مشکلات و عقده ها و تضادهای روانی در صورت حل نشدن، به مشکلات جسمی تغییر شکل میدهند و حتی بعضی مواقع خود فرد این  تغییر ماهیت را میخواهد. زیرا او بیمار شدن جسم و حتی نابودی جسمش را بهتر و قابل تحملتر از وجود عقده و تضاد در روان خویش می داند. همین نکته ثابت میکند که انسانها بیشتر از غذا خوردن به معنویت نیاز دارند. گاهی تحمل تضادها و فشارهای ناشی از عدم معنویت و یا معنویت غلط، آنان را حتی به سمت تمارض می برد. آنها به این طریق میخواهند که فشار روانی را در خود به بیماری جسمی تبدیل کنند. زیرا آنها توانایی روانی تحمل آن تضاد را ندارند.

یکی با چاقو روی دستش چند خط و زخم زده بود؛ ازش پرسیدند که چرا اینکار را کرده ای؛ در جواب گفت که اینها غمهای منه!. او غمهای خود که ناشی از تضادها و مشکلات روانیش بود را به زخم زدن روی پوست خود تبدیل کرده بود. زیرا اینطوری روانش تاحدی آرام میشد ولی در اصل مشکلش ریشه ای حل نشده بود. بلکه موقتا آرام گرفته بود. البته همین مشکل معنوی پنهان حل نشده، مثل دیو خفته بعدا سر فرصت دوباره بیدار میشود و گرفتارش میکند.

 

  1. تخلیه کاذب:

خودزنی ها، تمارض، کیدها و نیرنگها، مصرف مخدرات و مشروبات الکلی و قلیان و سیگار و سایر کارهای مضر، که ضربه به بدن و جسم است، مشکلات و پاردکسهای معنوی را حل نمی کنند، بلکه آن را به پارادکس و مشکل در لایه جسمی تبدیل میکنند و در نتیجه به بیماری جسمی تبدیل میشوند. افراد با تبدیل و کانورت ماهیتی مشکلات و تضادهای معنوی، آن را به دوش کالبد خویش می اندازند و در این حالت تاحدی تخلیه کاذب صورت می گیرد ولی به قیمت ضعیف شدن و بیمار شدن جسم و کالبد.

اما روش درمانی رحمانی برای بیماری، مهندسی معکوس میکند و جسم بیمار را به روش طبیعی و رحمانی درمان میکند؛ در عین حال مشکل روانی را هم از بین می برد و گره را باز می کند. کسانی که قبلا معتاد بوده اند و اعتیاد را ترک کردند؛ همیشه کسانی بوده اند که به روشهای رحمانی و طبیعی ترک کرده اند. معنویت غلط با روش غلط از بین نمی رود و بلکه لایه به لایه می چرخد. خدای رحمان به ما رحم کرده است و به ما فرصت میدهد تا معنویت غلطی که به بیماری تبدیل شده است را براحتی به روش درمانی طبیعی و رحمانی حل کنیم (مثل ایوب).

 

  1. صبر مهمترین ابزار درمان بیماری:

انسان بیمار باید برای درمان خویش اقدام کند و البته درمانی به روش قرآنی و رحمانی و صبورانه. در آخر دوره ها و آخر الزمان صبر در زندگیها اهمیت خاصی پیدا میکند بطوریکه بدون صبر نمی توان هیچ کار عاقلانه ای انجام داد. خدای مهربان در سوره العصر که مربوط به حوادث آخر الزمان و آخر عصرها و دوره هاست؛ به این نکته مهم اشاره دارد و مهمترین رکن را جهت آسیب ندیدن کالبد و روان، داشتن صبر و تعامل با آن اعلام میداد.

 

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱

سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲

که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى نیک کرده (کردار نیک) و همدیگر را به حق سفارش (گفتار نیک) و به شکیبایى توصیه کرده‏ اند (گفتار صبر) (۳)

 

پندار نیک کردار نیک گفتار نیک گفتار صبر

 

 سیستم ایمنی روان بدون بکارگیری صبر متقابل و توبه و تعامل در مورد سیستم ایمنی جسم، امکان پذیر نیست. انسان با بکارگیری صبر و توبه در درمان بیماری خویش؛ تضادهای موجود در جسم (و متعاقبا در روان) را از بین میبرد و این همان هدف خلقت انسان است که ما برای همین به این دنیا آمده ایم.

 

  1. تمارض:

شاید توجه کرده باشید که کسانی که از نظر روانی پریشانند، دوست دارند از نظر جسمی بیمار شوند! تا از طریق بیماری جسمی راه حلی برای برون رفت از آن وضعیت روحی پیدا شود. اما این حالت یک نوع تمارض است که اساسا ماهیت و فلسفه تمارض همین است و البته روش غلطی است. تمارض یک روش غلط برای برون رفت از یک عدم تعادل روانی است. یعنی انسانها میخواهند روان و فشار عصبی که بر روان آنان حاکم است را به یک بیماری جسمی تبدیل کنند و به این طریق فشار روانی را به فشار جسمی تبدیل کنند و از شر آن فشار خلاص شوند. مثلا کسانی که خودکشی میکنند دقیقا میخواهند فشار عصبی و روانی را روی جسم خود بیندازند. که البته این یک روش مغلطه انداز و فریب است. کسانی بوده اند که مثلا خودسوزی کرده اند ولی نمرده اند. اما حالا که فشار عصبی رویشان نیست؛ قصد خودکشی ندارند ولی با یک بدن سوخته همراهند. واقعا بشر نمی داند چطوری زندگی کند و راهش را بلد نیست؛ تنها دلیل آن هم دوری از دین خداست. دین از یک کلمه اوستایی (دئنا = daena) گرفته شده است که بعدا بصورت کلمه "دین" وارد زبان عربی شد. دین در زبان اوستایی به معنای روش و فلسفه و بینش زندگی است. در قرآن هم، دقیقا به همین معناست. خدا در قرآن روش و بینش زندگی را به ما یاد میدهد. دین هم برای درمان بیماری جسمی است و هم درمان بیماریهای روانی.

 

  1. تخلیه فشارهای عصبی:

البته همگی خوب می دانیم که درمان روان خیلی از درمان جسم مهمتر است. حتی گاهی انسان فشارهای عصبی که از طریق شیطان بر او تحمیل میشود را نمی تواند و نمیداند چطوری تخلیه کند و به روشهای غلط روی می آورد. قرآن کتاب درمان واقعی جسمی و روانی انسان است. نجات از بیماری های جسمی و روانی، یعنی برگشت از یک روش غلط زندگی، برگشت از یک روش غلط تغذیه و برگشت از خیلی چیزهای دیگر و این همان توبه ای است که خدا مردم را به آن دعوت میکند. ایوب بعد از درمان، صفات صبر و اوابی برای خود بدست آورد. حتی کلمه ایوب یک نام عبری است و در زبان عبری به معنای توبه کننده و برگشت کننده است. ایوب آنچنان در درمان بیماری، طبیعی و خوب و رحمانی عمل کرد که همان موقع او را ایوب یعنی برگشت کننده به سمت خدا نامیدند. یعنی برگشت کننده و توبه کننده به نظام رحمانی. درمان بیماری همان فرآیند برگشت به نظام رحمانی است. با شروع برگشت به نظام رحمانی، هر نوع بیماری ای درمان میشود.

 

وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۴۴

[و به او گفتیم] یک بسته ترکه به دستت برگیر و با آن بزن و سوگند مشکن ما او را شکیبا یافتیم چه نیکوبنده‏ اى به راستى او توبه‏ کار بود (۴۴)

 

بنابراین ایوب برای درمان بیماریش دو کار انجام داد:

 

  1. اعتراف به منشاء بیماری
  2. شروع به درمان آن به روش خدای رحمان

 

اگر یکی از این دو آیتم در درمان بیماری نباشد؛ بیماری درمان نمیشود و قطعا دوباره بر میگردد.

 

  1. بیماری به عنوان فرصت برگشت:

خدای مهربان روشهای خیلی کارا و جسورانه ای برای پرورش روان ما در اختیار ما گذاشته است. ما انسانها بیمار میشویم و حالا توپ در زمین ما است تا با چه روشی سلامتی را به جسم و روان خود برگردانیم. وقتی توپ در زمین ماست یعنی فرصت خوبی برای ما فراهم شده است و نباید از دستش دهیم. روشی که برای همیشه در ذهن بماند و با خدا آشتی کند و این نوع درمان است که بیمه کننده پندار است. اما روشهای مخدرات و مسکنات، فرد را به فراموشی و خود فراموشی میسپارند و ایمان فرد را میدزدند. مثلا در بعضی روشهای روانپزشکی، کلا یک بمب مسکن و مخدر در داخل اعصاب و جسم فرد بیمار می اندازند و با این روش انتحاری بالاخره یک اتفاقی می افتد و یک چیزی میشود. بیمار از حالی به حالی میرود و خیال میکند درمان شده است. تغییر حالات عصبی در بیمار، او را در مورد خود به اشتباه می اندازد. در ایران باستان، مدعیان درمانگری را به دو دسته تقسیم میکردند؛ گروهی که حکیم بودند و همیشه در هر درمانی، هوش معنوی بکار می بردند و گروهی دیگر که مُغ بودند و روشهای انتحاری و جادویی در درمان بیماری بکار می بردند. روشهای انتحاری یک نوع جادو است.

فرق بیماری جسمی و روانی در این است که در بیمار روانی بار تضادها و مشکلات معنوی، روی سیستم اعصاب او می افتد ولی در بیمار جسمی این مشکلات و تضادهای حل نشده معنوی، روی سایر اعضاء بدن او می افتد. که در هر دو، کارکرد این اعضاء را مختل میکند و باعث مشکلات زیادی برای فرد میشود.

حالا طوری شده است که در یک خانواده اگر کسی بیمار شود و اگر روشهای رحمانی و طبیعی برای درمان بکار رود و دلسوزانه بیمار را پیش مراکز درمانی شیمیایی نبرند؛ سایر افراد خانواده به سرپرست خانواده نهیب میزنند که چرا ما از اقشار دیگر عقبیم و چقدر بدبختیم که از این امکانات پزشکی (بخوانید امکانات انتحاری شیمیایی) محرومیم و چرا از این هزینه ها برای ما نمیشود!  

واقعا انسان کارش به کجا رسیده است! که کارهای نیک و اعمال نیک گم شده اند و مردم دنبال روشهای جادویی هستند! حالا دیگر مصرف آنتی بیوتیک و مسکنها و مخدرات و سایر روشهای انتحاری به عنوان امتیاز و رفاه حساب میشوند! جهالت بشر تمامی ندارد.

 

 

  • اسعد حسینی
۲۳
آبان
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و بیست و ششم)

آخر الزمان (قسمت بیست و چهارم)

سرزمین شیر و عسل (بخش 1)

 

 

قرآن نشانه های آخر الزمان و آخر دوره ها را به صورتهای مختلف پیش بینی کرده است و آن را با لغات پر معنایی بیان فرموده است. جهان دوره های مختلفی را طی خواهد کرد و طی این مدت، تغییرات جغرافیایی و زیستی زیادی در آن شکل می گیرد. فقط افرادی که دقت میکنند، این تغییرات را مشاهده میکنند. در سوره تکویر عمده این تغییرات بیان شده است. یکی از این آیات می فرماید که :

 

وَإِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ ﴿۳﴾  و آنگاه که کوهها به رفتار آیند (۳)

ترجمه دقیقتر آیه این است:

و آنگاه که برآمدگیهای زمین تغییر شکل میدهند

 

اگر در محیط طبیعت و محیط زیست زندگی خویش دقت کرده باشید و به تغییر شکل دره ها دقت کرده باشید، متوجه خواهید شد که بسیاری از رودخانه ها خشک شده اند و اکنون عمق خود را از دست داده اند و دره این رودخانه ها پر شده اند و هم سطح زمین های کناری شده اند. این نمونه مهم آیه وَإِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ  است. یعنی برآمدگیها و فرورفتگیهای زمین تغییر شکل میدهند و پر میشوند. بیابانها و دشتها نمونه های دیگری از وقوع این آیه هستند.

 

 

زمانهای قدیم هر شهری و هر روستایی یک رودخانه از میان آن عبور میکرد که اکثر اوقات پر آب بود. حتی طوری بود که مردم در کنار آن فرش می شستند. اما اکنون خبری از این رودخانه ها نیست و تقریبا اکثر این رودخانه خشک شده اند و عمق و دره های خود را از دست داده اند و هم سطح زمینهای کناری شده اند. استفاده بی رویه از آب و سایر منابع زیر زمینی باعث رانش زمین شده است و این مورد هم خودش مصداق دیگر این آیه است.

هر چه زمان میگذرد، درک این گونه تغییرات مهمتر میشود. بشر باید بداند که محیط زیست او قبلا چطوری بوده و حالا چطوری شده است. دانستن این تغییرات، ما را در درک حوادث آخر دوره ها کمک خواهد کرد. بعضی ها که این تغییرات را دقت کرده اند و این قضیه برایشان مهم است؛ همیشه میگویند که ای کاش آن موقع و در شرایط قبلی و گذشته زندگی می کردیم و شرایط الان را با چشمان خود نمی دیدیم.

در تورات بیان شده است که پیامبران همیشه مردم را به سرزمینی که شیر و عسل در آن جاری است، وعده میداده اند. سرزمین شیر و عسل نمایانگر سرزمینی است که دارای فراوانی و برکات است. به همین خاطر آنان، در آن موقع سرزمین عدن را سرزمین شیر و عسل می نامیدند.  شیر نماد غذاهای مفید و پرورش دهنده و عسل نماد شیرینی و شفاست. عدن همان بهشت گمشده است که تمام آئینها دنبالش بوده اند. بهشت گمشده در آئینهای مختلف همیشه مطرح بوده است و همیشه مردم دنبال این بهشت گمشده بوده اند تا دوباره آن را پیدا کنند.

اما قرآن، تصویری از فرآیند نابودی آن بهشت گمشده طراحی کرده است که به مرور زمان تا روز آخر شدن دنیا به وقوع می پیوندد. فقط آدم و حوا نبودند که بهشت را از دست دادند؛ بلکه تک تک ما انسانها بهشتی را در زندگی خویش از دست میدهیم و جالب است که با چشمان خود آب شدن و از بین رفتن آن را می بینیم. زمانی در محیط زندگی ما رودخانه جاری بود و ما خود شاهد آن بودیم ولی حالا جاری نیست. این نوع مشاهده تغییرات، مشاهده از دست دادن چیزی است که با چشمان خود آن را دیدیم. اینها را از دست دادیم و چیزهای دیگری بدست آوردیم ولی  اکنون تقریبا همگی حاضریم که به آن سالها برگردیم ولی امکانات جدید را نداشته باشیم.

اگر از یکی بپرسید که زندگی در گذشته ها خوب و لذت بخش بوده است یا هم اکنون. بیشتر آدمیان میگویند که زندگی گذشته خوب بوده است و تقریبا همگی برای آن روزهای گذشته تاسف میخورند. این همان بهشت گمشده و از دست رفته است که هر کسی آن را جوری و به طریقی از دست داده است. این بهشت دوره ای با بهشت عدن فرق میکند. ولی برای درک بهشت برین و عدن ، درک این بهشت دوره ای لازم است. هر کسی باید فرق زندگی گذشته و حال خود را بداند و گرنه تصور درستی از این تغییرات نخواهد داشت و حتی تصور درستی از بهشت هم نخواهد داشت. بهشت اصلی در آسمانهاست ولی زندگی ما روی زمین طی دگرگونی هایی، به سمت منفی می گراید؛ طوری که ما همیشه در آرزوی گذشته ها هستیم. خدای مهربان ما را در این فرآیند قرار داد تا متوجه شویم که چرا آن را از دست دادیم و چطوری دوباره آنرا بدست آوریم.

بنی اسرائیل در مصر آرزوی بازگشت به دوران گذشته خود را داشتند و بهشت گمشده آنان بازگشت به شرایط و دوران گذشته بود. پیامبر موسی وعده سرزمینی که شیر و عسل در آن جاری است به آنها داد. البته که این وعده فقط در شرایطی تحقق می یافت که آنان به حرفهای موسی گوش میدادند و طبق آن حرکت میکردند.

زمانی مردم سالها زندگی میکردند و حتی یکبار هم بیمارستان نمی رفتند! اکنون مردم هر روزه بیمارند و هزاران داروخانه برپا شده است و داروهای مسکن و مخدر به مردم می فروشند و زندگی مصنوعی برای مردم ساخته اند و توانایی های اولیه بدن انسان را نابود کرده اند. این یک سیر و گذر کوچکی نیست. یک بنده مومن پی به این جریان می برد و این همان فرآیند آخر الزمانی است. علاوه بر آن که آخر الزمان ها و آخر دوره های کلی برای تمام بشریت بوجود میاید؛ هر انسانی یک آخر الزمان مخصوص به خود را هم دارد. افراد مومن پی به این آخر الزمان خود می برند. آنان تصویر کلی از این تغییرات را درک میکنند. این افراد تلاش دارند تا که آن ارزشها را برگردانند. آنچه که پیامبران بنی اسرائیل به مردم وعده میدادند، تسخیر سرزمین دیگران نبوده است و بلکه برگرداندن ارزشها و شرایط احسن گذشته به بنی اسرائیل بوده است.

بدن ما انسانها نقطه ضعفهای فراوانی دارد و به مرور و طی زمان، نقطه ضعفهای زیادتری هم پیدا میکند. اما به محض  اینکه از توانایی های اولیه و پایه ای بدن خویش استفاده نکنیم و آن را بوسیله قرصهای شیمیایی بایکوت کردیم، این نقطه ضعفها ظاهر میشوند و به بیماریهای مختلف دچار میشویم. انسان بعد از مدتها زندگی در روی زمین با شرایط نامناسب، بالقوه دارای نقطه ضعفها و بیماریهای خفته زیادی میشود که به محض اینکه به گرمی ها پناه برد، همه اش فعال میشود و فرد را دچار جزئیات بی پایان میکند.

تعریف خوشبختی این نیست که امکانات زیادی داشته باشیم؛ بلکه خوشبختی واقعی این است که طوری زندگی کنیم، که خیلی از مشکلات ظاهر و باطن که در بدن و محیط ما وجود دارد، برای ما پیش نیاید و سر راه ما قرار نگیرند. طریقه این نوع زندگی، یعنی طبق نظام رحمانی زندگی کردن و آن وقت خدای مهربان پشتیبانی هایش را برای انسانها قرار میدهد. افرادی که بازنشسته میشوند و از کار دست میکشند و به گرمیها و جای گرم  و نرم رو می برند؛ بعد از بازنشستگی، دچار انواع بیماریهای مختلف میشوند. این موضوع بخاطر پناه بردن آنان به گرمی هاست (به مقاله درمان بیماری ایوب قسمت 102 مراجه شود). فرآیند از بین بردن توانایی های پایه ای بدن، بعضی مواقع آبشاری انجام میشود. یکی بود که بازنشسته شد و بعلت کم تحرکی، دیابت گرفت و قرص دیابتی که مصرف میکرد، باعث سنگ کلیه شد و همینجوری به مشکلاتش اضافه میشد.

فرآیند درمان بیماری بصورتی درآمده است که خیلی به جزئیات توجه میکنند و برای این جزئیات بی اهمیت، داروهای شیمیایی تجویز میشود و در نتیجه توانایی های پایه ای بدن بیمار را ضعیف میکنند. متاسفانه انسانها کمال گرا هستند و مثلا میخواهند هیچگونه میکروب و نقطه ضعفی در بدن آنان نباشد. این روش یک روش ماکیاولی است و با روش زندگی رحمانی تضاد دارد. فیلمی بود که داستان آن مربوط به یک زندان در میان جزیره بود. مسئولین زندان عمدا آب خیلی گرم برای دوش گرفتن زندانیها فراهم می کردند. دلیل آن هم این بود که سیستم ایمنی بدن آنان را به این آب خیلی گرم عادت میدادند و دیگر کسی به فکر فرار و شنا در آب جزیره که سرد بود نمی افتاد. فرعون هم خانواده های بنی اسرائیل را طوری به گرمیها و مصرفگرایی عادت داده بود که دیگر برده شده بودند و کسی به فکر نجات خویش نبود. پیامبر موسی آنان را تحریک کرد تا نجاتشان دهد. بعد از آن بنی اسرائیل در زمان پیامبر موسی، خواستند که از مصر (نماد جامعه مصرفگرا و ظاهرگرا) بروند؛ در طی حرکت، ابرها بالای سر آنان قرار می گرفت و آنان را پشتیبانی میکرد. ابر در این آیات به معنای پشتیبانی و حمایت است. ابر چتر حمایتی خدا بود. هر کس در نظام رحمانی زندگی و حرکت کند، تحت این چتر حمایتی قرار خواهد گرفت.

 

وَظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ ﴿۵۷

و بر شما ابر را سایه‏ گستر کردیم و بر شما گزانگبین و بلدرچین فرو فرستادیم [و گفتیم] از خوراکیهاى پاکیزه‏ اى که به شما روزى داده‏ ایم بخورید و[لى آنان] بر ما ستم نکردند بلکه بر خویشتن ستم روا مى‏ داشتند (۵۷)

 

فرامین و فرآیندهایی که خدا برای آنان در نظر گرفت، باید دقیقا طبق آن عمل میکردند. ولی متاسفانه بنی اسرائیل بیشتر این موارد را رعایت نمی کردند. زمانی که بنی اسرائیل در زمان قحطی به مصر رفتند؛ تا زمانی که پیامبر یوسف زنده بود، مشکلی نبود. اما بعد از مرگ یوسف پیامبر، جذب زرق و برقهای مصر (نماینده شهر و تمدن پر زرق و برق) شدند. فرعون بوسیله همین زرق و برقها، بنی اسرائیل را جذب کرد و در خدمت سیستم خود گرفت. پیامبر موسی بنی اسرائیل را با نشانه هایی از طرف خدا نجات داد و آنان را از مصر خارج کرد و به سمت سرزمین شیر و عسل برد. سرزمین شیر و عسل برخلاف آنچه که بنی اسرائیل انتظار داشتند، پر زرق و برق نبود. بلکه مشکلات فراوانی در آن بود. می بایست من و سلوی (دو نوع غذای سالم و مفید) می خوردند و البته این برای بنی اسرائیل تکراری بود و جوابگوی تنوع طلبی های آنان نبود. آنان در سرزمین بی آب سینا، بهانه خیار و سایر سیفی جات می گرفتند! و همچنین آنان دنبال زرق و برقهای شهری (مصر آن موقع) بودند. اما پیامبر موسی آنان را به جایی دور از این شرایط فرا میخواند. پیامبر موسی به بنی اسرائیل می گفت که برتان می گردانم به حالتی که شیر و عسل فراوان باشد و شیر و عسلهایش اصل و مفید باشد. شیر و عسل نماد غذاهایی هستند که مفید هستند و شفا در آنان است.

آیا سرزمینی که شیر و عسل در آن جاری است، همان سرزمینی است که خدا وعده داده است؟ تورات سرزمین وعده داده  شده را 14 بار با عبارت "شیر و عسل در آن جاری است" توصیف میکند. عبارتی که به وعده خدا برای بازگرداندن مومنان به آن حالت مرتبط شده است. یهودیان در طول تاریخ این وعده ها را به یهودیان و اسرائیل محدود کردند. اگر بیشتر تورات را مطالعه کنیم و همزمان با آن قرآن را در کنار خود داشته باشیم، متوجه خواهیم شد که شیر و عسل نمایانگر زیر چتر رحمانی بودن است. بودن شیر و عسل در زمین به رفتار مسئولانه ما بستگی دارد و به سرزمین خاصی گره زده نشده است. خدا هیچوقت سرزمین خاصی را به هیچ قومی وعده نداده است. شیر و عسل نشانه نهایی یک سرزمین سرسبز و حاصلخیز است که زیر چتر و حمایت خداست.

اگر بخواهیم ماهیت این آیه تورات را در مورد یک جامعه بدانیم؛ به شیر و عسل تولید شده در آن جامعه نگاه کنید. اگر شیر تولیدی آن جامعه، یک شیر کم خاصیت بود؛ و همچنین در تهیه عسل به زنبور عسل شکر می خورانند؛ بدانید که آن جامعه از جامعه آرمانی دور شده است و از نظر ایمانی دچار انحطاط شده است. اکنون در جامعه ما شرایطی پیش آمده است که نمی توان با اطمینان یک کیلو عسل اصل پیدا کرد. بیشتر عسلهای موجود، همگی شکر قاطی دارند و دیگر به عسل هم نمی توان اطمینان کرد. تنها راه این است که خودت تولید کنید و گرنه نمی توان عسل اصل را با اطمینان صددرصدی یافت.

در زمانهای قدیم دام ها می توانستند علف ها و گیاهان را در مزرعه ها بجوند و در نتیجه شیر تولید کنند، و همچنین زنبورها می توانستند از انواع گل های متنوع برای تولید عسل استفاده کنند. اما بعدا انسان در تولید این دو کیفیت را قربانی کرد و گاوها و سایر دامهای شیر ده را به چند گیاه محدود کرد و همچنین شکر را به زنبور عسل خوراند. به این طریق حقه بازی و کلک وارد ماجرا شد و شیر و عسل خاصیت طبیعی خود را از دست دادند.

خدای مقدس، در قرآن می فرماید که به زنبور عسل وحی میکند و حاصل این وحی، کند و کاو در میان گیاهان و میوه ها و درختان مختلف با رنگهای مختلف است و حاصل آن عسل است  که در آن شفاست.

 

وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ ﴿۶۸

و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [=الهام غریزى] کرد که از پاره‏ اى کوهها و از برخى درختان و از آنچه داربست [و چفته ‏سازى] مى کنند خانه ‏هایى براى خود درست کن (۶۸)

 

ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۶۹

سپس از همه میوه ‏ها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى [آنگاه] از درون [شکم] آن شهدى که به رنگهاى گوناگون است بیرون مى ‏آید در آن براى مردم درمانى است راستى در این [زندگى زنبوران] براى مردمى که تفکر مى کنند نشانه [قدرت الهى] است (۶۹)

 

خدای مقدس و متعال در ادامه می فرماید که زنبور عسل از همه میوه ها و ثمرات میخورد (کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ) و در ادامه می فرماید نتیجه این تلاش، ماده ای است که خصوصیات و رنگهای مختلف دارد (مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ) و در آن شفاست. این آیه نکات فوق العاده ای را در خود دارد. یکی اینکه زنبور عسل از همه میوه ها و ثمرات می خورد (کُلِّ الثَّمَرَاتِ). ثانیا زنبور به روش پروردگارش اینکار را میکند (سُبُلَ رَبِّکِ) . امر و نهی پروردگار (رب) برای تربیت و بهره سازی است.  در نتیجه عسلی بدست می آید که رنگها و خاصیتهای متفاوت (مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ) دارد و شفا در آن است. شفا بودن عسل بخاطر متفاوت و متنوع بودن گلها و گیاهانی است که زنبور استفاده میکند.میوه ها و ثمرات هر چه مختلفتر، باعث شفا بخش تر بودن عسل میشوند.

چشمه های قدیمی آب، از آنجا که حاصل ذوب شدن برفها بود، آب آنها گواراتر بود و هر کدام گوارایی مخصوصی داشت. زیرا آب برف ذوب شده از بالای کوهها داخل سنگها و خاک نفوذ میکرد و به مرور ذوب میشد و املاح و ویتامین های مفید داخل سنگها و خاک کوه را در خود حل میکرد و به این طریق آب این چشمه ها ، منبع املاح و ویتامینهای مفید بوده است. میوه ها و گندم حاصل از این آب معدنی مغذی، بسیار مقوی تر و مفیدتر بوده است و نیازهای بدن انسان را برآورده میکرده است. اما اکنون میوه ها به سمت تک مزه گی میروند. اکنون مردم محصولاتی را میکارند که دستکاری شده اند و وزن و حجم بیشتری میدهند و کاری به کیفیت ندارند. این ها سرزمین شیر و عسل نیستند؛ بلکه سرزمین شیر و عسل تقلبی هستند.

حالا گاوها در گاوداری نگهداری میشوند و چند نوع علف محدود (یونجه یا کاه) میخورند و قطعا شیر این گاو خاصیت شیر طبیعی را ندارد. گاوها در قدیم ، در میان مزرعه ها پرورش می یافتند و از صدها نوع علوفه و گیاهان مختلف می خوردند و قطعا شیر این گاو زمین تا آسمان با شیرهای امروزی فرق داشت. زنبور عسل هم چون از صدها گیاه و درخت و گل تغذیه میکند، عسلش شفابخش تر است.

در قدیم مادرانی که برای بزرگ کردن نوزادان شیر نداشتند، از شیر گاو استفاده میکردند و شیر این گاو کاملا نیازهای نوزاد را تامین میکرد. اما اکنون تغذیه گاو متنوع نیست و در نتیجه شیرش هم کامل نیست و مردم مجبور شدند که شیر خشک بسازند و بطور مصنوعی ویتامین ها و املاح را در آن جور کنند.

انسان بهتر است در هر تغذیه ای تعادل را نگه دارد و مثلا بعضی مواقع از آبهای مناطق و شهرهای دیگر و یا چشمه های دیگر هم بخورد تا املاح بدنش تامین شود و به علت یکنواختی آب، دچار سنگ کلیه و بیماریهای دیگر نشود. یکی از دلایل تشکیل سنگ کلیه، یکنواختی آب است. اگر چند نوع آب، مصرف شود؛ آبهای مختلف با املاح مختلف از تشکیل سنگ کلیه جلوگیری میکنند.

خدا به زنبور وحی می کند که از کل ثمرات و میوه ها بخورد(کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ)، تا عسلش مفیدتر باشد. گاوی که یک نوع یا دو نوع علوفه می خورد، شیرش با گاوی که در مزرعه ها از انواع علوفه های مختلف می خورد، زمین تا آسمان فرق دارد. قدیما می گفتند که شیر بز مفیدتر است زیرا بز جاهای بلندتر و بالای صخره های بلند می رفت و گیاهانی می خورد که حیوانات دیگر به آن دسترسی نداشتند و به این طریق شیر بز، مخصوص و مفیدتر بود.

اما اکنون انسانها شرایط گلخانه ای برای خود ایجاد کرده اند و خود را دچار محاسبات پیچیده ای کرده اند. شرایط گلخانه ای با ماهیت سرزمینی که شیر و عسل در آن جاری است، منافات دارد.  در زمان آینده، شرایط سخت تر هم خواهد شد. انسانها همینکه یک میوه شبیه طالبی در شرایط گلخانهای درست کنند، برای خود یک موفقیت حساب میکنند، اگر چه این طالبی بیشتر املاح و ویتامین های مورد نیاز بدن را تامین نمی کند و مزه خاصی ندارد و بیشتر یک شکل و تصویر است. مردم در مراسمها، کیک پر از شکر میسازند و آن را به شکل موز و توت فرنگی و طالبی و سایر میوه ها میسازند و به این طریق تغذیه های مضر با نام میوه ها تبلیغ میشود.

من شخصا دوست ندارم که به زمان آینده بروم، زیرا خیلی واضح میدانم که چه زندگی سخت و شرایط غیر قابل تحملی وجود خواهد داشت. اما اگر با فرض محال، روزی به گذشته برگردم، قدر نعمتهای طبیعی آن موقع را بیشتر خواهم دانست و خیلی بیشتر از خدای متعال سپاسگزار خواهم بود.

اما آیا انسانها میتوانند تلاش کنند تا شرایط قبلی را دوباره برقرار سازند. بله میتوانند؛ دقیقا همانکاری که پیامبر موسی میخواست برای بنی اسرائیل بکند و آنان را از دست زندگی بی برکت مصری نجات دهد و آنان را به سرزمینی که شیر و عسل در آن جاری است هدایت میکرد. اما عملکرد خود بنی اسرائیل در این مسیر ثابت کرد که بنی اسرائیل عملا هیچوقت این شرایط را نپذیرفتند.

حتی خدای مهربان ، انسانها را با رنگها و نژادها و زبانهای مختلف آفریده است و اینها خودش نوعی نعمت است. بعضی سیاستمدارها در دولتها تلاش دارند که برای ایجاد وحدت! در جامعه، فرهنگها و زبانهای محلی را از بین ببرند و یکدستش کنند که این خودش اشتباه وحشتناکی است و نعمت بزرگی را از دست خواهند داد. گوناگونی در خلقت و آفرینش، خودش یک نعمت است از طرف خدای مهربان، و باعث سلامت روانی جامعه است. افرادی هستند که هیچوقت میان قومی نبوده اند و با آن قوم هیچ آشنایی ای ندارند، ولی بدون هیچگونه دلیلی از اقوام متفاوت متنفر هستند و خود را از آنها برتر میدانند.  این صراحتا مخالف نظام رحمانی است. خدای مهربان تنها معیار کرامت را تقوا میداند و لاغیر.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ﴿۱۳

اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست بى‏ تردید خداوند داناى آگاه است (۱۳)

 

خدای مهربان می فرماید شُعُوبًا وَقَبَائِلَ یعنی نژادها و زبانها و لهجه های مختلف که همین خودش موجب رشد اجتماعی و در نهایت رشد فردی خواهد شد. در طول تاریخ به دلیل اینکه انسانها نخواسته اند همدیگر را بشناسند و یا نتوانسته اند همدیگر و اهداف همدیگر را بشناسند، موجب ایجاد جنگهای مختلف شده اند. ولی اگر براساس فرموده خدای مقدس و متعال، ملتها و اقوام در صدد شناخت همدیگر برآیند و در این راه تلاش کنند، دیگر هیچ جنگی پیش نخواهد آمد (وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا). کشورهایی که زمانی پیشرفت زیاد در علوم مختلف داشته اند، به این خاطر بود که پذیرای شعوب و قبائل مختلف شدند و همین تنوع باعث ایجاد انگیزه پیشرفت در آنها شد. نژادپرستی مهمترین دلیل عقب ماندگی ملتهاست.

حتی کلمات قرآن به این دلیل شفا در آن وجود دارد که از هر نوع مثالی در آن هست. گوناگونی مثالها و آیات در قرآن، مثل عسل و یا شیری است که از هزاران گیاه بدست آمده باشد و دوای دردهای روانی  است. مثلا داستانهای قرآنی در جاهای مختلف قرآن بصورت تکه تکه آمده است و در یک سوره از موضوعات مختلف صحبت شده است و خدای آفریننده از این موضوع بهتر آگاه است و میداند که چطوری با ترکیب کلمات دوای دردهای قلبی روانی ما را فراهم کند. اما نوشته های ما انسانها ، پر است از نقائص و افراط و تفریط. قرآن به عنوان آخرین کتاب آسمانی، یک کتاب یونیک و بی نقص است که توسط خالق ما برای راهنمایی ما فرستاده شده است و واقعا حیف است که خود را از کلمات آن محروم کنیم.

 

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الْإِنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا ﴿۵۴

و به راستى در این قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آوردیم و[لى] انسان بیش از هر چیز سر جدال دارد (۵۴)

 

وقتی شرایط آخر الزمانی را نگاه کنیم؛ متوجه خواهیم شد که بشر دارد به سمت دور شدن از سرزمین شیر و عسل میرود و به مرور شرایط آخر الزمانی را بوجود خواهد آورد. خدای مهربان تمام شرایط آخر الزمانی را در سوره تکویر فرمود است که در ادامه توضیح داده میشود. این شرایط یهویی و به یکباره ایجاد نمیشوند؛ بلکه به مرور زمان ظاهر و ظاهرتر میشوند.

  • اسعد حسینی
۱۶
آبان
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و بیست و پنجم)

هوش قرآنی (بخش 1)

 

قرآن طریقت و لایف استایلی را برای زندگی ما انسانها ارائه داده است که در هیچ مقطعی از تاریخ نمونه نداشته است و نخواهد داشت. کلماتی که قرآن ارائه میدهد، از طرف رب العالمین است و یک مسلمان واقعی دل به آن می بندد و تسلیم گفتار آن میشود. وقتی بدانیم که کلمات قرآن حرف به حرف از طرف خداست، آنوقت نوشته های دیگر را در کنار قرآن قرار نمی دهیم و مبنا و اساس زندگی خویش را بر قرآن قرار میدهیم.

 به امید خدا آیاتی در این مورد از قرآن بررسی میشود تا بوسیله این آیات بتوانیم سبک درستی از زندگی را انتخاب کنیم. سبکی از زندگی که نیاز به پزشک و داروهای شیمیایی را به حداقلِ حداقل میرساند. اکثر انسانها از نظر معنوی یتیم شده اند. آنان پرخوری، خریدهای اضافی و الکی، زیاده روی در تفریحات و ولگردی در وبگردی و زیاده روی در آن و خیلی عادات غلط دیگر را به عنوان سبک زندگی برگزیده اند که البته همگی اشتباه است. انسانها آنقدر از نظر هوش معنوی یتیم شده اند که گاهی هوش مصنوعی از بعضی جهات بهتر از انسان عمل میکند. همین حالا اگر از هوش مصنوعی بپرسید که نظرت راجع به زیاده روی در وبگردی و پرخوری چیست، نصیحتهایی که میداند را به شما میگوید و توصیه به عدم افراط و تفریط میکند! اما انسانها کم کم به سمت ایجاد جحیم و سعیر (عدم ثبات احساسی و فکری) خواهند رفت و پایداری و استقامت فکری و ثبات احساسی خویش را از دست میدهند و  به همین خاطر در آینده مجبور خواهند شد که بعضی تصمیمات و نتایج را به هوش مصنوعی بسپارند. این تغییرات طوری مداوم و آهسته پیش میرود که بشر در نگاه اول خودش متوجه نیست که چی به سر خویش آورده است. ما زمانی خیلی از شماره تلفنهای آشنایان و خانواده را حفظ بودیم ولی حالا حتی شاید شماره خودمان را هم حفظ نباشیم. زمانی خواهد آمد که آدمیان به علت تزلزل فکری و احساسی قادر به اخذ تصمیمات درستی نخواهند بود و آن موقع از هوش مصنوعی کمک می گیرند. روز شکست انسان زمانی است که از ساخته دست خود عقب مانده تر شود.

آن موقع تنها روش برای قوامیت بخشیدن به تفکرات و کنترل احساسات افراطی و عصیانگر، دستورات و نکات قرآنی خواهد بود. قرآن تابحال میان ملل مسلمان کامل و بدرستی معرفی نشده است. اگر اهمیت استفاده از قرآن تابحال مثلا ده درصد بوده باشد؛ از این به بعد، اهمیت و لزوم استفاده از آن نود درصد است و بشر مجبور است که از دستورات آن استفاده کند و گرنه نابود خواهد شد.

 

  1. درمان بیماری ایوب:

آیه ای که در مورد درمان بیماری ایوب آمده است، چنان پر معناست که به جرات میتوان گفت که تمام دستورات پزشکی حکیمانه در آن موجود است. قبل از خواندن این بخش، این قسمت و سایر قسمتهای مربوط به درمان بیماری از مجموعه مقالات جادوی شیاطین را حتما مطالعه کنید.

بشر با بکارگیری این چند آیه، از تصنعات پزشکی بی نیاز خواهد شد و هزینه های زیادی از زندگی خویش را کاهش خواهد داد و در نتیجه بار زندگی در روی زمین برایش سبکتر خواهد شد. خدای رب العالمین برای درمان بیماری ایوب، به او می فرماید:

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲

[به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

ترجمه بالایی از سایت پارس قرآن ( parsquran )گرفته شده است. این ترجمه و سایر ترجمه های موجود از قرآن، نمی توانند معنای کامل آیه را برای ما توضیح دهند. در این مواقع، تنها متن عربی قرآن که کلمات نازل شده از طرف رب العالمین است میتواند راهنما و رهگشا باشد. به همین خاطر کلمه به کلمه عربی این آیه را مورد بررسی خواهیم داد تا متوجه کنه و بطن آیه شویم.

 

1

ارْکُضْ

بزن- بتاز تحرک داشته باش راه بینداز- شروع کن تحریک کن جریان بدن را زیادتر کن

2

بِرِجْلِکَ

پا پایه های انسان توانایی های اولیه

3

هَذَا

این چیزی که نزدیک و در دسترس تو است

4

مُغْتَسَلٌ

تماس پوستی و جلدی و مغناطیسی

5

بَارِدٌ

سردی سرما طبع سرد دل خوش نکردن - دل خوش نکردن به دنیا و امورات آن

6

وَشَرَابٌ

و خوردنیهای به شکل مایع

 

 

مُغْتَسَلٌ : مغتسل شدن با طبیعتی که در آن هستید، یعنی طوری با طبیعت و نظام رحمانی تماس برقرار کنید که آن را حس کنید. مثلا در زمستان باید سرما به بدن شما برسد طوریکه بدن شما لرز کند. متاسفانه مردم همیشه بغل بخاری می نشینند و نمی گذارند بدنشان سرما را حس کند. لرز کردن یک جنبه جسمانی دارد که در حالت مغتسل شدن با نظام رحمانی شکل میگیرد و اما جنبه روانی آن مربوط به درک قلبی آیات قرآن و آیات طبیعت است.  قرآن کتابى است که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانى که از پروردگارشان مى‌ترسند مى‌افتد و پوست آنان تحت تاثیر قرار می گیرد؛ سپس پوست و قلبشان نرم میشود و به ذکر خدای عالمیان متمایل مى‌شوند. در آیه زیر این مورد بیان شده است و کلمات پوست، لرزش، قلب، نرم شدن پوست و قلب در آن برجسته است. پوست محل تبادل سرما و گرما و تماس با نظام طبیعت رحمانی است.

 

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿۲۳

خدا زیباترین سخن را [به صورت] کتابى متشابه متضمن وعد و وعید نازل کرده است آنان که از پروردگارشان مى‏ هراسند پوست بدنشان از آن به لرزه مى‏ افتد سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مى‏ گردد این است هدایت‏ خدا هر که را بخواهد به آن راه نماید و هر که را خدا گمراه کند او را راهبرى نیست (۲۳)

 

این آیه خیلی مهم می فرماید که ( تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ) یعنی پوست کسانی که از پروردگارشان خشیت دارند و از او می ترسند، تحت تاثیر قرار می گیرد.

 

بِرِجْلِکَ هَذَا: هذا در این آیه یعنی ای ایوب با امکاناتی که در اختیارت است و در محیط زندگیت وجود دارد، درمان را شروع کن. هَذَا در عربی به نزدیک اشاره دارد. اما ذلک و تلک به دور اشاره دارند. بنابراین درمان هر کسی در همان محیط در دسترسش و با توجه به امکانات موجود فرد، جوابگو است. فقیر با امکانات و محیط خود و ثروتمند هم با امکانات و محیط خویش. در روشهای درمان بیماری، تقلید و تعمیم و کپی بی معناست.

 خدای مهربان در این آیه از رِجْلِ صحبت فرموده است. رجل (پا) یعنی امکانات پایه ای بدن انسان. اما دست (ید) یعنی امکانات جانبی و کمکی و یدکی. خدای مهربان برای درمان بیماری ایوب، از رجل صحبت می فرماید. یعنی مهمترین نکته در درمان بیماری، تحریک توانایی های پایه ای و مبنایی خود بدن انسان است. در ضمن در اول آیه از فعل امر ارکض استفاده فرموده است. وقتی خدا از فعل امر استفاده می نماید یعنی اجرا کردنش مجبوری است و در آن مورد هیچ راه حل مناسب دیگری یافت نمیشود و اینطوری نیست که دل بخواهی باشد. بنابراین در درمان بیماری، نباید تقلید کرد، هرکس با توجه توانایی های پایه ای و مالی خودش، روش خودش را دارد.

اما بعضی انسانها بر طبقه فلسفه کلمه هذا (روش نزدیک) در این آیه عمل نمی کنند و از روشهای درمانی ثروتمندان (روشهای دور که برای آنان فراهم نیست) و در دسترس آنان نیست، تقلید میکنند و مسائل مالی و مشکلات دیگری را برای خود بوجود می آورند. آنان کلمه هذا را به تلک و ذالک تبدیل میکنند و روشهای غلط را به کار می گیرند و هزینه های خارج از توان خویش را به خود تحمیل میکنند. از همینجاست که در شغلهای مربوط به درمان، زیرمیزی گرفتن ها رایج شد و از نیازهای مصنوعی انسانها سوء استفاده میشود. هر جا علنا زیرمیزی و رشوه گرفته شد، بدانید که کل جریان و روش آن کار مشکل دارد و بدانید که مردم راه اصلی را اشتباهی میروند. انسانها یتیم معنوی شده اند و نمی دانند که چطوری با نظام رحمانی خود را وفق دهند تا که مشکلاتشان کمتر شود.

فرآیند درمان بیماری و حل مشکلات در نظام رحمانی باید طبق دستورات خدای رحمان باشد. این روش به معای قبول کردن ربوبیت و روش تربیتی خدای عالمیان است و این روش است که عبدساز است. قرآن کتابی است که به این روش رهنمایی میکند. خاصیت دنیای فانی این است که انسان گاهگاهی بیمار میشود و حتی هدف از بیماری این است که فرد با صبر و حوصله و روشهای رحمانی خود را درمان کند تا که صفات خوبی مثل صبر و تحمل و بردباری را به خود یاد دهد وآن را کسب کند و باتجربه و آبدیده شود و زینتهای دنیای فانی از سرش بپرد. هدف از امتحان دادن این است که از قبل درس را بدرستی خوانده باشید و گرنه تقلب هم یک روش حل است ولی  روش غلطی است.

 

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا کَبِیرًا ﴿۹

قطعا این قرآن به [آیینى] که خود پایدارتر است راه مى ‏نماید و به آن مؤمنانى که کارهاى شایسته مى کنند مژده مى‏ دهد که پاداشى بزرگ برایشان خواهد بود (۹)

 

تَقْشَعِرُّ : آیه دیگر که ذکر شد در مورد سیخ شدن مو و لرزش پوست صحبت می فرماید. نکته مهمی که این آیه را با آیه درمان بیماری ایوب ارتباط میدهد، همین کلمه است که مربوط به تماس با طبیعت و نظام رحمانی است. این لرزش در تماس با طبیعتی که در آن هستید بدست میاید. مثلا زمانی که طبیعت رحمانی زمستان است، بدن انسان باید این سرما را حس کند و با آن مغتسل شود و این اغتسال باعث لرزش و تحرک و جنب و جوش لایه پوستی و جلدی و مغناطیسی انسان خواهد شد و این خودش راز سلامتی بدن انسان است.

کلمه تَقْشَعِرُّ معنای مهم دیگری را هم در مورد درمان بیماریهای جسمی برای ما بیان میدارد. این کلمه به معنای تحت تاثیر قرار گرفتن پوست است. مثلا شما اگر در هوای سرد بیرون روید، پوست شما انقباض و انبساط پیدا میکند و باعث تحرک داخل پوستی میشود و در سلامتی پوست موثر است. حتی احساس معنویت درونی که قلب را تحت تاثیر قرار دهد، باعث سیخ شدن مو میشود که این خودش در سلامتی پوست و مو بسیار تاثیر گذار است. یکبار دیگر این آیه مهم ذکر میشود:

 

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿۲۳

خدا زیباترین سخن را [به صورت] کتابى متشابه متضمن وعد و وعید نازل کرده است آنان که از پروردگارشان مى‏ هراسند پوست بدنشان از آن به لرزه مى‏ افتد سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مى‏ گردد این است هدایت‏ خدا هر که را بخواهد به آن راه نماید و هر که را خدا گمراه کند او را راهبرى نیست (۲۳)

 

در این آیه، بعد از صحبت در مورد تحت تاثیر قرار گیری آیات و نظام و طبیعت رحمانی می فرماید که ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ یعنی پوست و قلبشان نرم میشود. کلمه تَلِینُ در عربی به معنای نرم شدن است. مثلا شما قبل از ورزش، ابتدا باید کمی خودتان را نرم کنید و گرنه دچار گرفتگی و اسپاسم عضلانی خواهید شد. پوست و قلب انسان هم باید نرم شوند و گرنه در یک حادثه و مصیبت و بیماری ممکن است که اسپاسم عضلانی بگیرید و دچار مشکلات پوستی و یا قلبی و مشکلات سایر اعضای بدنتان شوید.

خدا بهترین حدیث را در قرآن نازل کرده است؛ کتابی هماهنگ و باثبات که به هر دو راه بهشت و دوزخ اشاره می کند. پوست کسانی که هیبت و حرمت پروردگارشان را ارج می نهند از آن منقبض می شود، سپس پوست و قلبشان برای پیام خدا نرم می شود. چنین است هدایت خدا؛ او آن را به هر که بخواهد هدایت شود، عطا می کند. و اما کسانی را که خدا به گمراهی فرستد، هیچ چیز نمی تواند آنها را هدایت کند. این آیه خیلی مهم میفرماید ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یعنی این هدایت خداست.

 

  • تحت تاثیر آیات و نشانه های خدای رحمان قرار گرفتن تا حدی که موی پوست سیخ شود و پوست انقباض و انبساط پیدا کند : تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ

 

  • بعد از این تاثیر پذیری، پوست نرم میشود و در نهایت قلب هم نرم میشود: ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ

 

  • مغتسل شدن با طبیعت و نظام رحمانی بر روی قلب و سایر اعضای بدن انسان تاثیر میگذارد و در آن صورت انسان از توانایی های پایه ای بدن خویش برای درمان بیماری استفاده میکند.

 

بیشتر بیماریهای قلبی و پوستی، بخاطر عدم نرمش پوست و قلب پیش میاید. این نوع نرمش هم چیزی نیست که با ماساژ پوست و قلب بدست آید؛ بلکه نرمش و اثرگیری از طبیعت و آیات خدای رحمان موثرترین روش است. اگر پوست خود را با طبیعت خدای رحمان هماهنگ کنیم، در سلامت قلب ما مفید و موثر خواهد بود. پوست ما باید آفتاب بخورد، با آب سرد و گرم و طبیعی تماس پیدا کند، باید با خاک زمین تماس داشته باشیم و خاکی باشیم. اینها همگی در سلامت پوست و قلب ما مفید است.

در تابستان باید گرمای آن حس شود، طوریکه تاثیر آن بر بدن مشخص شود. مردم در تابستان همیشه زیر کولر هستند و نمی گذارند بدنشان کوچکترین تماسی با نور آفتاب و گرما داشته باشد. باید تحرک داشت، طوریکه خسته شوید. حالا دیگر مردم خسته شدن و عرق کردن را دوست ندارند و طوری کار میکنند که کوچکترین خستگی نداشته باشند و عرق نریزند. یکی بود که فرش حمل میکرد، او برای اینکه خسته نشود، هیچوقت از دست و قدرت بازوان خود برای حمل فرش استفاده نمی کرد و همیشه فرش را روی کول خود می انداخت و حمل میکرد. بعد از مدتی دیسک کمر گرفت. او برای اینکه خسته نشود و از نیروی ماهیچه های دست خود استفاده نکند، تمام وزن فرش را روی کمر خود می انداخت. بعد از مدتی مهره های کمرش آسیب دید و دیسک کمر گرفت. اگر او برای حمل آن از دستش هم استفاده میکرد و ماهیچه های بدن خود را بکار می گرفت، فشار بیش از حد به کمر خود وارد نمی کرد و دچار دیسک کمر نمیشد. اگر چه روش دومی، خستگی می آورد و فرد عرق میکند ولی روش امن تری است. اما در روش دومی، وزن را مهره های کمر متحمل میشوند و فرد زیاد خسته نمیشود و عرق نمی ریزد ولی در عوض ستون بدنش آسیب می بیند. تمام مشکلات و بیماریهای انسان مثل دیسک کمر از این نکته ناشی میشوند که انسان نمی خواهد با نظام و طبیعت رحمانی مغتسل شود. نمیخواهد خسته شود و نفس نفس بزند، نمیخواهد تحرک داشته باشد و عرق کند. خستگی، عرق کردن، تلاش کردن، حس کردن گرمای تابستان و سرمای زمستان و ... از روشهای سالم ماندن است. از بین بردن اینها رفاه نیست و بلکه منبع و منشاء تولید بیماری است. حالا کرم ضد عرق درست کرده اند و عملا میخواهند مردم را بیمار کنند و بیش از پیش آنان را به نظام درمانی من درآوردی وابسته کنند و هزینه های زیادی را به آنان اجبار کنند. وقتی مثلا تب و لرز کنید و یا سرما بخورید و پیش بعضی مراکز درمانی بروید، روش درمانی آنان بر این اساس است که میخواهند تب و لرز و آب بینی و سایر واکنشهای طبیعی بدن را از بین ببرند و اینطوری خیال! میکنند که حال فرد را خوب کرده اند، و البته به این میگویند مشتری مداری! تب و لرز و سایر واکنشهای بدن باید جریان طبیعی خود را طی کند و اینها دفاع طبیعی بدن از خودش است. کسب رضایت ظاهری بیمار برای آنان اولویت دارد و هوش معنوی در امورات این چنین روشهای درمانی جایی ندارد. این است که به فرموده قرآن، بعضی افراد روی ظاهر خویش راه میروند (یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ). راه رفتن روی صورت یعنی اینکه در برخورد با مثلا بیماری فقط به خوب شدن ظاهری و سطحی (مثلا قطع تب و لرز و قطع آب بینی و ...) توجه شود. اینها نوعی مزاحمت ایجاد کردن برای بدن است و خاموش کردن نشانه های طبیعی بدن است. برای خوب شدن باید از همان روشهای طبیعی استفاده شود. استفاده از داروهای شیمیایی برای قطع تب و لرز و سایر نشانه ها، مثل استفاده از بمب است که در یک خانه بیندازی. قطعا خوب و بد را با هم از بین می برد.

 

أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۲۲

پس آیا آن کس که نگونسار راه مى ‏پیماید هدایت‏ یافته تر است‏ یا آن کس که ایستاده بر راه راست مى ‏رود (۲۲)

 

مغتسل شدن با طبیعت و نظام رحمانی، حتی برای جنبه های روانی و رفتاری هم هست. همانطور که در سوره مدثر می فرماید :

 

یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ ﴿۱اى کشیده رداى شب بر سر (۱)

 

قُمْ فَأَنْذِرْ ﴿۲برخیز و بترسان (۲)

 

وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ ﴿۳و پروردگار خود را بزرگ دار (۳)

 

وَثِیَابَکَ فَطَهِّرْ ﴿۴و لباس خویشتن را پاک کن (۴)

 

وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ ﴿۵و از پلیدى دور شو (۵)

 

یعنی ردا، پتو و یا هر چیز دیگری که خود را با آن پیچیده ای، کنار بگذار و وارد محیط شو و برخیز و بیدار شو و دیگران را هم بیدار کن. لباسهایت را تمیز و پاکیزه کن و از پلیدی دور شو. این آیه خیلی مهم ثابت میکند که انسان نمی تواند از رجز و پلیدی در امان بماند مادام که سر در پتو برده است و خود را وارد محیط و نظام رحمانی نکرده است.

یکی از من سوال کرد که آیا شما که این مطالب را در مورد درمان بیماری و سبک زندگی می گویید، خودت رعایت میکنید؟ در جواب بگویم که از زمانی که متوجه عمق و مفهوم آیه شدم، در حد توان خودم بله اجرا میکنم و به آن اعتقاد عمیق دارم و گرنه نمی نوشتم. من هر آنچه که به آن ایمان دارم و عمیقا درک کرده ام را می نویسم. ولی در حد توان خودم به آن عمل میکنم. من خودم تا وقتی نیاز خیلی خیلی بحرانی نداشته باشم، هیچوقت نزد پزشک نمیروم. البته من فقط اختیار خودم را دارم و نمی توانم کسی دیگر را اجبار کنم و فقط میتوانم غیر از خودم را نصیحت کنم. اما به هر حال ممکن است که افرادی باشند که بهتر از من رعایت کنند و نکات ریز تری را مورد توجه قرار دهند. مطالبی که در مورد درمان بیماری عرض میشود، از قرآن است و از خودم نیست و هر کس دیگری هم که بخواهد در نظام رحمانی باشد، مجبور است که آن را اجرا کند. وقتی خدا به ایوب دستور می فرماید، آن را با فعل امر (ارْکُضْ) شروع میکند؛ یعنی فرمان و دستور است. چیزی که از نظر خدای حکیم، فرمان و دستور باشد، یعنی راه حل جایگزین و میانبر و راه حل دومی ندارد. دقیقا باید با همان روشی باشد که خدا می فرماید. این روشها نه فقط برای درمان بیماری جسمی است، بلکه در سلامت روان هم مطرح است. به همین خاطر خدای حکیم به پیامبر محمد در سوره مدثر و مزمل دستور میفرماید که ای جامه پیچیده به خود بیدار شو و یا ای لباس خواب پوشیده، بیدار شو. قطعا این دو نکته در سلامت روان ما هم موثر است.

آیه درمان بیماری ایوب دو قسمت است که با حرف عطف (و) از هم جدا شده اند. در قسمت اول آیه از خوردن و غذا حرفی نزده است و بلکه از امکانات پایه ای و نظام رحمانی و مغتسل شدن با نظام رحمانی صحبت فرموده است. خدای مهربان خوردن را بعد از اجرای قسمت اول قرار داده است.

 

قسمت اول

 

قسمت دوم

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ

وَ

شَرَابٌ

در این قسمت حرفی از خوردن نیست

 

در درمان بیماری، اهمیت خوردن بعد از اجرای قسمت اول آیه است

 

رب العالمین خوردن غذاهای به صورت و شکل مایع را پیشنهاد داده است. هر نوع غذایی میتواند بصورت مایع و یا بصورت جامد مصرف شود. کسی که ناخوش است، بهتر است بصورت مایع مصرف کند تا تاثیر گذاری آن سریعتر و هضم آن راحت تر باشد. همچنین نکته دیگری از آیه ثابت میشود و آن این است که خوراک و داروهای خوراکی برای درمان بیماری در اولویت نیستند و بلکه در مرحله بعدی قرار دارند.

آیه زیر ثابت میکند که مخالفت با روشهای نظام رحمانی، عذاب آور است و مشکلات را بیشتر میکند. پیامبر ابراهیم به پدرش میگوید که شیطان را پرستش نکن زیرا شیطان نسبت به خدای رحمان عصیان کرده است.

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است (۴۴)

 

یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا ﴿۴۵

پدر جان من مى‏ ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى (۴۵)

 

منظور آیه این است که در زندگی خویش، روشهای رحمانی را استفاده کن و بنا به وسوسه شیطان، نسبت به نظام رحمانی عصیان نکن؛ که اگر عصیان کنید از جانب نظام رحمانی دچار عذاب و درد خواهی شد.

وجود مشکلات مثل بیماری و نداری و غیره از خصوصیات این دنیاست که هر کسی کم یا زیاد با آن سرو کار دارد و هیچکسی در این مورد استثناء نیست. اما در اینجا ، مهمترین نکته این است که روش مقابله و واکنش و روش حل ما برای آن چطوری باشد.

 

وانه هو اضحک و ابکی. و براستی اوست که میخنداند و می گریاند.

و انه هو امات و احیا. و براستی اوست که می میراند و زنده میکند.

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿۴۳و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند (۴۳)

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا ﴿۴۴و هم اوست که مى‏ میراند و زنده مى‏ گرداند (۴۴)

 

وَأَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَى ﴿۴۵و هم اوست که دو نوع مى ‏آفریند نر و ماده (۴۵)

 

ما به اشتباه فکر میکنیم که خنده ها و گریه هایمان دست خودمان است. خدای حکیم مهربان برای اینکه توجه ما را بر انگیزد، ابتدا می فرماید (و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند)  و بعد می فرماید که (و هم اوست که مى‏ میراند و زنده مى‏ گرداند).  تقریبا تمام مردم دنیا معتقدند که مرگ و زندگی دست خداست ولی خدا در دو آیه بالایی میفرماید که با اولویت بیشتر، خنده ها و گریه ها هم دست خداست.  همانطور که مرگ و زندگی دست خداست، خنده و گریه و خوشبختی هم بطور کامل دست خداست. یعنی فقط روش رحمانی میتواند خنده و گریه واقعی را فراهم کند. از هر روشی نمی توان آن را بدست آورد. از هر راهی نمیتوان بدست آورد. بیشتر جوکهایی که مردم تعریف میکنند، دارای خنده واقعی نیستند، بلکه به سخره گرفتن دیگران است.  خنده های واقعی و گریه های واقعی را فقط خدا به افراد میدهد و ایجاد شدنی نیستند. مردم دیگر حالا نمی خندند و خنده ها هم مصنوعی شده است . باید کارشناس جوک بیاورند تا بطور مصنوعی و با فشار کلمات، مردم را بخنداند.

چند نمونه خنده واقعی در قرآن هست. وقتی سلیمان حرف مورچه را گوش کرد از تعجب خندید و این یک خنده واقعی بود که از ته دل برآمد.

 

حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لَا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ ﴿۱۸

تا آنگاه که به وادى مورچگان رسیدند مورچه‏ اى [به زبان خویش] گفت اى مورچگان به خانه ‏هایتان داخل شوید مبادا سلیمان و سپاهیانش ندیده و ندانسته شما را پایمال کنند (۱۸)

 

فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ ﴿۱۹

[سلیمان] از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت پروردگارا در دلم افکن تا نعمتى را که به من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى سپاس بگزارم و به کار شایسته‏ اى که آن را مى ‏پسندى بپردازم و مرا به رحمت‏ خویش در میان بندگان شایسته‏ ات داخل کن (۱۹)

 

سلیمان خنده را به شکرگزاری ربط داد و این نوع خنده یک خنده واقعی بود. حتی خنده ها و گریه های واقعی هم نوعی مغتسل شدن با نظام رحمانی هستند و این هم مثل لرز کردن در سلامتی جسمی و روانی ما موثر است. وقتی آدمی یکی از نشانه های خدا را درک میکند و خوشحال میشود، این یعنی یک خنده واقعی. شاید شنیده باشید که زمانی ارشمیدس  یک کار مهمی را انجام داد و بعد ناخودآگاه بلند شد و فریاد زد یافتم یافتم و به این طریق او خوشحالی و فریاد واقعی خویش را بروز داد. اما حالا فریادها و خوشحالی ها و گریه ها مصنوعی شده اند و همه اش فیلم و ادابازی هستند که در سلامتی تاثیری ندارند و حتی در وجود انسانها نفاق و دورویی ایجاد میکنند.

 

 

  • اسعد حسینی
۲۵
مهر
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و بیست و چهارم)

هوش زیر کلاغی (بخش دهم)

خِرَد

 

در زبان فارسی، میتوان بجای هوش معنوی، از اصطلاح خِرَد استفاده کرد. یکی از خصوصیات شعر این است که خرد را بکار نمی گیرد و حتی سعی در نقض آن دارد. شعر و جملات شعر گونه مبتنی بر احساسات منحرف و کج و معوج هستند و سعی در دور زدن منطق دارند. وقتی در فضای اینترنت جستجو میکنید و پروفایل افراد را نگاه می کنید، بسیار زیاد به نمونه جملات زیر بر می خورید که احساسات را تحریک میکنند.

 

باید خوابید، مدتها خوابید و خود را رها کرد و دیگر فکر نکرد

------------------------------

بارون آدم را به دیوونگی میرسونه،

یه چیزی فراتر از الکل،

خوب میتونه هواییت کنه

تا از آشفتگی های زمین رها بشی

حلال حلال

------------------------------

روزی هزار بار می میره

کسی که فکر میکنه

برای هیچکس مهم نیست

------------------------------

آوای درونم سوت و کور گشته

شعرهایم همه کر و لال به دنیا می‌آیند

------------------------------

آنقدر درگیرت شدم که یادم رفت تو اصلا بهم فکر هم نمی کنی

------------------------------

خوب نیستم مرسی که حالمو نمی پرسی

------------------------------

کدوم جاده رو گم کردی که دیگه به من نرسیدی؟

شایدم گم نکردی… خرابش کردی!

آره تو این همه علاقه رو با بی‌تفاوتی‌هات خراب کردی

بی‌تفاوتی‌های تو منو از آهن هم سخت‌تر کرده…

------------------------------

مرده شور با ناز بشور که نازکش نداشتم

------------------------------

از یه جایی به بعد دیگه دوست نداری کسی به  خلوتت وارد بشه،

حتی اگه تنهایی کلافت کرده باشه…

------------------------------

گاهی تو زندگی به یه جاهایی میرسی که باید خودت رو تموم شده بدونی!

و ....

 

نمونه اینجور جملات زیاد است، آنقدر زیاد که تمامی ندارد. تمام این افکار تو در تو و بد احساس و غیر منطقی و گاهی ظاهرا منطقی؛ از یک درخت واره خبیث نشات می گیرند. خدای مهربان از شجره زقوم صحبت میکند که در جحیم می روید و حاصل آن چیزی جز خماری و بی منطقی و بد احساسی نیست. شجره زقوم در جحیم می روید و این شجره ارتباط مستقیمی با بی خردی و بی شعوری دارد. احساسهای خطرناکی که در نهایت به ترس و غم متنهی میشوند. این نوع جملات، حس ترس و غم را در افراد بوجود می آورند  و شدیدا اعتیاد آور هم هستند.

آدمیان به این خاطر خود را به این درختواره خبیث وصل میکنند که حس غم و ترس را به خود القا و تزریق کنند. این همان خوف و حزن است که آدمیان در این دنیا خود را به آن دچار میکنند. خدای حکیم با راهنمای های خود میخواهد ما را از این خوف و حزن نجات دهد.

 

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۳۸

فرمودیم جملگى از آن فرود آیید پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد آنان که هدایتم را پیروى کنند بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد (۳۸)

 

وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۳۹

و[لى] کسانى که کفر ورزیدند و نشانه‏ هاى ما را دروغ انگاشتند آنانند که اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (۳۹)

 

چارلی چاپلین میگوید که ناامیدی یک ماده مخدر است که ذهن را به سمت بی تفاوتی سوق می دهد. بی تفاوتی یعنی نادیده گرفتن خِرَد و منطق. این ماده مخدر شبیه همان زقوم است که در جهنم بسیار بزرگنمایی میشود. ولی انسانها در همین دنیا قسمتی از این درخت را می چشند و آن را برای خود درست میکنند و به این طریق شرایط جهنم (نه خود جهنم) را خود آدمیان برای خود در همین دنیا رقم میزنند. شرایط آخر الزمان را هم خود آدمیان برای خود رقم میزنند. در واقع انسانها و جنها هیزم جهنم میشوند. وقتی هیزم جایی بشوی، یعنی انرژی و عذاب و شرایطش را تو تعیین کرده ای. انسانها تا حد زیادی هیزم شرایط آخر الزمانی و آخر دوره ها هم خواهند بود.

 عشق یک مفهوم شیطانی است که بعد از مدتی آدمیان را به سمت این درخت می برد. تمام آدمهایی که بی تفاوت و یا نا امیدند، یک زمانی در تله عشق افتاده اند. عشق بزرگترین تله ای است که تابحال انسانها را میلیاردها بار گیر انداخته است و جالب است که بشر هنوز به خرافه ای به اسم عشق معتقد است و هنوز به آن دلخوش است و آن را به عنوان یک گرمی در زندگی پذیرفته است.

 

إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّومِ ﴿۴۳﴾ آرى درخت زقوم (۴۳)

 طَعَامُ الْأَثِیمِ ﴿۴۴﴾خوراک گناه پیشه است (۴۴)

 کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ ﴿۴۵﴾چون مس گداخته در شکمها مى‏ گدازد (۴۵)

 کَغَلْیِ الْحَمِیمِ ﴿۴۶﴾همانند جوشش آب جوشان (۴۶)

 خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَاءِ الْجَحِیمِ ﴿۴۷﴾او را بگیرید و به میان دوزخش بکشانید (۴۷)

 ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ ﴿۴۸﴾آنگاه از عذاب آب جوشان بر سرش فرو ریزید (۴۸)

 ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ﴿۴۹﴾بچش که تو همان ارجمند بزرگوارى (۴۹)

إِنَّ هَذَا مَا کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ ﴿۵۰﴾این است همان چیزى که در باره آن تردید میکردید (۵۰)

 

میوه این درخت یک فوق مخدر بسیار قوی است که با یک بار خوردن، افراد را گرفتار میکند و با آنکه زجرآور است ولی جهنمیان مجبورند که مکررا از آن بخورند و دوباره سراغ آن خواهند رفت. آیات زیر ثابت میکند که مصرف کنندگان زقوم دوباره مجبورند به مصرف آن روی بیاورند. ابتدا در آیه(إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ ) خدا می فرماید که درخت زقوم از قعر جحیم رشد می کند و از آن بیرون می آید و در ادامه می فرماید (ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ ) سپس مصرف کنندگان بعد از مصرف، دوباره به جحیم بر می گردند. مصرف درختی که در جحیم است و ماجرای برگشت به جحیم بعد از مصرف؛ همان اعتیاد به زقوم است. این نوع برگشت دوباره همان سیکل باطل است که در مورد تمام اعتیادها صدق میکند.

در ادامه میفرماید که ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ﴿۴۹﴾ بچش که تو همان ارجمند بزرگوارى (۴۹)  این آیه تلویحا به این موضوع اشاره دارد که افراد در دنیا برای بدست آوردن عزت و کرامت و بزرگی به سمت مصرف مخدرات (شامل مواد مخدر، اشعار، جملات احساسی، آهنگهای آلفایی و فیلمهای آلفایی و خیالپردازیها و گناهان ...) می روند و در جهنم، به اندازه کافی این نوع زجرها در اختیار آنان قرار می گیرد و تلویحا به آنان گفته میشود که شما همانهایی هستی که با این نوع هورمونها و احساسها میخواستید به عزت و کرامت و شخصیت و اقتدار برسید، اما الان همه اینها در اختیار شماست (بچش که تو همان ارجمند بزرگوارى) و شما به اشتباه فکر میکردید که برای شما عزت و کرامت می آورد ولی الان که شیطان از ماجرا حذف شده است و قادر به تزئین اینها نیست، اصل ماجرا را درک میکنید و می بینید که اینها کرامت و عزت نمی آورد که هیچ ، بلکه صد درصدش عذاب است و دردناک.

 

أَذَلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ ﴿۶۲﴾ آیا از نظر پذیرایى این بهتر است‏ یا درخت زقوم (۶۲)

إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ ﴿۶۳﴾در حقیقت ما آن را براى ستمگران [مایه آزمایش و] عذابى گردانیدیم (۶۳)

 إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ ﴿۶۴﴾آن درختى است که از قعر آتش سوزان مى ‏روید (۶۴)

 طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِینِ ﴿۶۵﴾میوه‏ اش گویى چون کله ‏هاى شیاطین است (۶۵)

 فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ﴿۶۶﴾پس [دوزخیان] حتما از آن مى ‏خورند و شکمها را از آن پر مى کنند (۶۶)

 ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِیمٍ ﴿۶۷﴾سپس ایشان را بر سر آن آمیغى از آب جوشان است (۶۷)

 ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ ﴿۶۸﴾آنگاه بازگشتشان بى‏ گمان به سوى دوزخ است (۶۸)

 

براحتی میتوان از آیات مذکور نتیجه گرفت که زقوم یک ماده مخدر فوق قوی است که میلیونها برابر از ماده مخدر شیشه و کرک قوی تر است و افراد با یک بار مصرف تا ابد گرفتارش میشوند. به همین خاطر خدا میفرماید که جهنمیان تا ابد در جهنم گرفتار میشوند. مخدر فقط مواد مخدر تریاک و هروئین و ... نیست. بلکه جملات شعر گونه و احساسات غیر منطقی و بی خردی و بی شعوری همگی یک نوع مخدر هستند.  جالب است که این نوع جملات شعرگونه، فقط یک آرامش لحظه ای می آورد ولی در کل درد انسان را زیادتر میکند. درد ناشی از مخدرات به این خاطر است که هورمونهای صادره در داخل رگها و حتی مویرگها و سلولهای عصبی جریان دارد و وقتی بدن نیاز پیدا کند؛ تمام رگها و مویرگها و سلولهای عصبی شروع به درد میکنند. رگ و مویرگ وسلولهای عصبی در بدن انسان پخش شده است و مثل یک درخت و شاخ و برگهایش در بدن پخش است و به این طریق در این دنیا و در نهایت در جهنم تمام وجود انسان از ریشه درد می کند و افراد مجبورند که دوباره به جحیم بر گردند. شجره زقوم یک لذت کاذب (عذاب دردناک) بسیار قوی است که افراد با خوردنش، دیگر نمیتوانند ترکش کنند و تا ابد گرفتارش میشوند و جالب آن است که سیرشان نمی کند و اما مجبورند که دوباره و دوباره بخورند. آدمیان هیچوقت از توهمات و اشعار سیر نمی شوند و مدام باید ادامه دهند.

 

یا جمله شعرگونه زیر را در نظر بگیرید:

 

خدایا اندکی نفهمی عطا کن تا راحت بتوانم زندگی کنم

 

این جمله خیلی واضح میخواهد خرد را زیر سوال ببرد. در حالی که این جمله خودش نشان از نفهم بودن دارد. طرف از خدا میخواهد که نفهمی به او عطا کند ولی در اصل گوینده این جمله دچار بی خردی است و گرنه چنین خواسته ای از خدا نمی خواست.

 

یا جملات زیر:

 

عاشقم گر نیستی ، نفرت بورز تا بدانم کدام وَری! بی تفاوتی ات من را کشته!

---------------------

 

فقط کافی است

هر از گاهی پشت کنی به تمام آنهایی که چشم دیدن خوشبختی‌ات را ندارند

بی تفاوتی عجیب آدم‌ها را می‌سوزاند…

 

دلیل این جملات بی سر و ته این است که مردم از همدیگر چیزهایی میخواهند که نمی توانند به هم بدهند. حتی اگر هم بدهند، باز یک حس گذراست. کینه، حسادت، قهر، عداوت، تخلیه وسایر صفات بد در این جملات موج میزنند.

افراد از این نوع جملات به عنوان کیسه بوکس و جهت تخلیه روانی استفاده میکنند. اما اگر بیشتر دقت کنیم، شیطان با طرز ماهرانه ای (به بهانه کیسه بوکس و تخلیه روانی) آنان را وادار به پندار بد، کردار بد، گفتار بد میکند. از نظر قرآن فرضیه کیسه بوکس قابل قبول نیست. خدای مهربان برای خشم، فرو بردن خشم (کظم غیظ) را توصیه میکند و بجای جواب جاهلان را دادن، خاموشی و سکوت و صلح و عفو را پیشنهاد میدهد. زیرا خدا نمی خواهد انسانها حتی بطور تستی و آزمایشی در فرآیند پندار بد، کردار بد، گفتار بد بیفتند. حتی اگر بطور آزمایشی در این ریل بیفتی، در زمین شیطان بازی خواهی کرد.

 

الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۳۴

همانان که در فراخى و تنگى انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى ‏برند و از مردم در مى‏ گذرند و خداوند نکوکاران را دوست دارد (۱۳۴)

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

بنابراین جحیم و سعیر خاصیتهایی از جهنم هستند که مربوط به احساسات بی منطق است. احساساتی کنترل نشده و مهار نشدنی و غیر منطقی. در قسمتهای قبلی گفته شد که جحیم مربوط به احساسات منحرف است و سعیر مربوط به بی منطقی و بی خردی. به همین خاطر خدای مهربان در سوره تکویر که خواص آخر الزمان را بیان  می فرماید، در این مورد بیان میدارد که : و آنگه که احساسات منطقش را از دست میدهد و دیوانه و بی خرد میشود.

 

وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ ﴿۱۲و آنگه که احساسات بی خرد شود (۱۲)

 

این آیه خیلی مهم اگر چه مربوط به لحظات قیامت است ولی در مورد آخر دوره ها و آخر الزمانهای قبل از قیامت هم صادق است. در نزدیکیهای قیامت ، چنان احساسات عجیب و غریب بر انسانها مسلط میشود که انگار دیوانه شده اند. اکنون هم کسانی که در آهنگ و فیلم و انواع کلیپها غرق شده اند، چنین احساسات دیوانه ای را پیدا کرده اند. ما تا به قیامت نزدیکتر شویم، این آیه صدقیت بیشتری پیدا میکند.

در جهنم ، خِرَد وجود ندارد و چنان احساسات بی خردی بر انسانها حاکم است که همگی از شدت غم و اندوه میخواهند بمیرند ولی نمی میرند. خدا خیلی مهربان است او کسی را به زور به جهنم نمی اندازد. افراد قبل از ورود به قیامت، در این دنیای فانی تصمیم خودشان را می گیرند و با اخذ صفات جهنمی، اعلام میکنند که جحیم و سعیر را دوست دارند. شیطان جحیم و سعیر را زینت میدهد و به مردم معرفی میکند. به همین خاطر مردم در ظاهر متوجه خطرات این دو نیستند. جحیم و سعیر در نظام رحمانی جایگاهی ندارند و این دو خاصیت باید در جهنم باشند و نه جای دیگری. اما جهنمیان در این دنیای فانی بنابه وسوسه شیطان، با احساسات دیوانه و غلط، زندگی میکنند و خدا هم با آنها کاری ندارد و این آوانسها همگی از صدقه سر نظام رحمانی است.

بهشت جایگاه خردمندان است که احساسات خردمندانه ای را در پیش می گیرند و خود را کنترل میکنند. بنابراین تلاش برای برپایی بهشت بر روی زمین ، بدون بکارگیری خرد امکان پذیر نیست. روشهای احساسی بی خردی همیشه شکست خورده است و به جهنم راه برده است. اما متاسفانه تمام کسانی که میخواهند بهشت را روی زمین پیاده کنند، از احساسات مفرطانه و بی خردی استفاده میکنند و به همین جهت بشر سرنوشت خوبی نخواهد داشت؛ مگر اینکه خدا به او رحم کند.

طریقه فریب شیطان عوض شده است. دیگر منتظر نباشید که شیطان بر شما ظاهر شود و شما را فریب دهد؛ بلکه طریقه فریب مقداری فاصله دار شده است. شیطان میداند که داده ها و اطلاعات انسانها زیاد شده است و بنابراین نمی تواند با چند کلمه انسانها را فریب دهد. در زمان قدیم، وقتی پادشاه ظالمی عصبانی میشد، میتوانست یک کتاب را برای همیشه از بین ببرد که بارها در تاریخ اتفاق افتاده است. زیرا آن موقع از یک کتاب نسخه های معدودی وجود داشت ولی حالا دیگر نمیشود ریشه یک کتاب را برای همیشه زد. هزاران کپی کاغذی و دیجیتالی از کتابها موجود است و بنابراین از بین رفتنی نیستند. بنابراین شیطان هم برای گسترش ایده های خود، از لایه های شعور واحساس بهره می برد و با به هم ریختن این دو، عصیان علیه نظام رحمانی را برای افراد استارت می زند و افراد را گرفتار میکند. حیرانی و سرگردانی نتیجه بلافصل به هم ریخته شدن شعور و احساس است.

یک ضرب المثلی هست که می گوید تفرقه بینداز و حکومت کن. وقتی احساسات را به جان خرد و عقل و منطق انداختی، دیگر برده میشوی؛ برده خودت، برده دیگران و برده هر کس دیگری غیر از خدا. احساسات افراطی ، عقل را به هم می ریزد. اینجور جملات ظاهرا احساسی و غیر منطقی، عقل و منطق را به هم می ریزد و مثال واقعی دنیایی آیه وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ  است. عقل و منطق و احساسات باید کمک و یار همدیگر باشند و نه برای کنار زدن همدیگر استفاده شوند. جحیم و سعیر مفاهیم معنوی زیر کلاغی هستند که در جهنم فراوان یافت میشود و جهنم مجموعه ای از همین خاصیت هاست. این خاصیتها کم کم از همین دنیا ظاهر میشوند که در آخرالزمان شدت ظهور آن بسیار بیشتر است. به همین خاطر خدای مهربان می فرماید که جحیم یواش یواش و بتدریج ظهور پیدا میکند.

 

وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ ﴿۹۱و جهنم براى گمراهان نمایان مى ‏شود (۹۱)

حتی شرایط آخر الزمانی و آخر دوره ها هم بتدریج رخ میدهند و به آرامی ظهور می یابند؛ آنچنان به آرامی رخ میدهند (مثل قورباغه آب پز شده) که کسی متوجه تغییر اوضاع و شرایط نمیشود.

شعر یک نوع احساس است که عقل را در نظر نمی گیرد. شاعر میگوید که به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را. در حالی که سمرقند و بخارا مال او نیست و چنین اختیاری ندارد. انسانها باید منطقی باشند و قابل اعتماد باشند. اگر امانتی به شما سپرده میشود، باید از نظر عقلی روی شما بتوان حساب باز کرد و اطمینان کرده شود. نه اینکه هر لحظه زیر آن بزنید. پایبندی به عهد و وفا یک نوع نشانه از هوش معنوی قوی است.

 

یا اینکه یکی در پروفایلش جمله چرند زیر را نوشته:

 

گویند خدا تا همیشه با من است، ای غم نکند خدا تو باشی؟

 

این جور جملات احساسی و هیجانی که براحتی شروع کننده عصیان علیه نظام رحمانی هستند، از آنجا که بصورت شعر گفته میشود، در ظاهر مردم، بی تفاوت از آن میگذرند. ولی در این گونه موارد "بی تفاوتی" از نظر ما ظاهرا فقط یک بی تفاوتی است. در حالی که از نظر پنداری، تائید و اوکی کردن موضوع است.

شیطان ماهیت و درجه و شدت هر حالت و تفکری را بوسیله احساسات افراطی تغییر میدهد. مثلا خشم را به پرخاشگری و رفتارهای تهاجمی و نفرت و کینه تبدیل میکند. شادی را به سرخوشی و مستی تبدیل میکند. ناراحت بودن را به افسردگی و نا امیدی تبدیل میکند. ترس را به اضطراب و استرس تبدیل میکند. نیازهای غیر ضروری را به نیاز اساسی تبدیل میکند. مثلا عشق نه نیاز است و نه اهمیت دارد و نه مهم است و نه فایده دارد و نه با روان انسان سالم میخواند ولی شیطان آن را بنیادی و نیاز اساسی معرفی میکند.

وقتی آدمیان بوسیله احساسات ، منطق را کنار زدند، یعنی دچار استکبار شده اند. تعریف استکبار همین است. همانطور که قوم نوح بوسیله احساسات، منطق را قبول نمی کردند.

 

وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا ﴿۷

و من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزى انگشتانشان را در گوشهایشان کردند و رداى خویشتن بر سر کشیدند و اصرار ورزیدند و هر چه بیشتر بر کبر خود افزودند (۷)

 

قوم نوح، با حرفهای احساسی سعی میکردند که منطق و عقل سلیم و خرد را کنار بزنند. خدای مهربان این را مکر و نیرنگ بزرگ می نامد.

 

وَمَکَرُوا مَکْرًا کُبَّارًا ﴿۲۲

و دست به نیرنگى بس بزرگ زدند (۲۲)

 

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه و د را واگذارید و نه سواع و نه ی غوث و نه ی عوق و نه ن سر را (۲۳)

 

وَقَدْ أَضَلُّوا کَثِیرًا وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلَالًا ﴿۲۴

و بسیارى را گمراه کرده‏ اند [بار خدایا] جز بر گمراهى ستمکاران میفزاى (۲۴)

 

اصلا یک نمونه آخر الزمانی که در قرآن هم ذکر شده است، مربوط به زمان پیامبر نوح است. در آن موقع شرایطی پیش آمد که دنیا به آخر رسید و فقط تعداد کمی مسلمان نجات پیدا کردند. شرایط آخر الزمانی بعدی هم بر همین اساس است. آخر الزمان یعنی آنچنان شرایط جهنمی همچون جحیم و سعیر گسترده و فراگیر خواهد شد که زندگی برای مومنان بسیار سخت میشود و مومنان و مسلمانان آرزوی تغییر وضعیت میکنند.

هر ایدئولوژیی که بوسیله آهنگها و اناشید و اشعار توجیه شد، یعنی یک جای کارش می لنگد و برای دور زدن منطق و عقل سلیم از آهنگها و موسیقی و جملات احساسی استفاده میکنند. آدمها از منطق صحیح فرار میکنند. یکی بود که هر روز قلیان میکشید، وقتی به او میگفتند که قلیان ریه ات را داغان میکند. او برای اینکه کارش را توجیه کند، میگفت که همه چیز ضرر دارد و این فقط قلیان نیست که مضر است! اینها به نوعی فرار از خرد است.

شیاطین و اجنه منطق غلطی دارند و به همین خاطر همیشه سعی در دور زدن خرد میکنند. خدا این را در سوره جن بیان فرموده است. خدای حکیم از کلمات شَطَطًا  و ظَنّ برای بیان دور زدن منطق و عقل سلیم استفاده میکند. استراتژی شیطان بر همین مبناست.

 

وَأَنَّهُ کَانَ یَقُولُ سَفِیهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا ﴿۴

و [شگفت] آنکه کم خرد ما در باره خدا سخنانى یاوه مى‏ سراید (۴)

 

وَأَنَّا ظَنَنَّا أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى اللَّهِ کَذِبًا ﴿۵

و ما پنداشته بودیم که انس و جن هرگز به خدا دروغ نمى ‏بندند (۵)

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

وَأَنَّهُمْ ظَنُّوا کَمَا ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَدًا ﴿۷

و آنها [نیز] آن گونه که [شما] پنداشته‏ اید گمان بردند که خدا هرگز کسى را زنده نخواهد گردانید (۷)

 

یا جمله زیر:

 

مهریه را کی داده کی گرفته!

 

آدمیان خواهشهای نفس اماره خویش را در قالب شعر، شوخی شوخی مطرح میکنند. گاهی بعضی خواهشها را نمیتوان مستقیم مطرح کرد؛ به همین دلیل شعر ابزار خوبی است برای اینکار. بعضی جملات را نمیتوان بازبان ساده و مستقیم و منطقی گفت زیرا یک نوع پرده دری است و افراد رویشان نمیشود آن را مستقیم بیان کنند؛ ولی در قالب شعر مطرح میکنند که دو وجهی باشد و دو انتخاب پیش روی خود داشته باشند. این جملات نوعی دورزدن عقل سلیم است. زیرا اینها نوعی ظنّ است. مثل یک دیو خفته است که هر روز احتمال دارد بیدار شود. بنیاد گذاری زندگی براساس شَطَطًا  و ظَنّ مثل نگهداشتن یک دیو است که هر لحظه ممکن است از حالت بالقوه به بالفعل در آید و اجرایی شود.

حتی کسانی که گناه میکنند، بیان میدارند که ابتدا و برای اولین بار انجام گناه و افتادن در گناه برایشان خیلی سخت بوده است و از انواع حربه ها و بی خردی ها و اشعار بهره برده اند تا بتوانند گناه کنند و لذت گناه را آزمایش کنند. البته این نوع سختی (سختی افتادن در گناه برای اولین بار)، خودش یک نوع رحمت است. به همین خاطر خدای حکیم بیان میدارد که مومنانی که از ایمان به کفر تغییر رویه دهند، به سختی در آخرت عذاب خواهند شد. زیرا آنها برای انجام گناه حتی تلاش و کوشش هم کرده اند و غیر عمد و اتفاقی نبوده است.

خواننده معروف کیم کارداشیان میگوید که او حاضر است هر روز مدفوع بخورد، فقط با این شرط که جوان بماند! او مدفوع خواری را به شرط جوان ماندن تجویز میکند. این جملات هم نوعی شعر است. انسان اگر منطقی نباشد، دیگر احساساتش هم مسخره میشود. زیرا منطق و شعور همدیگر را کنترل و متعادل نگه میدارند. تعریف واقعی دروغ همین است. دروع مفهومی کلی است که فقط در گفتار نیست؛ بلکه در پندار و کردار و منطق و احساس هم هست. کسی که خیالپردازی میکند و جملات شعرگونه می بافد؛ به نوعی دروغ گفته است. هر آنچه پندار - کردار - گفتار انسانها را فریب دهد با این وعده که آنانرا به مقصد میرساند و نرساند و نمیرساند؛ دروغ است. شیطان کارش بر این اساس است.

مثلا یکی میگوید که فلان گدا، میلیونر است. طوری این را میگوید که بقیه مردم هم هر وقت هر گدایی ببینند، فکر میکنند میلیونر است و در نتیجه به او کمک نمی کنند. شیطان با دروغ براحتی تمام مفاهیم معنوی صحیح و کارهای نیک را از بین می برد. این نوع حرف زدن به نوعی مهربانی و عطوفت را نسبت به قشر خاصی از جامعه از بین می برد. زیرا شیطان میخواهد شقاوت را جایگزین رحم کند.

در منطق شیطان جمع اضداد امکان پذیر است.  شیطان مثل مجنون فکر میکند. اگر ظرفش را بشکنی، فکر میکند عاشقشی. تضاد جزو ماهیت و منظق شیطان است. اینکه فقط بگویید شیطان موجود شیاد و بدی است، کافی نیست، بلکه مهم این است که طبق ایدئولوژی او پیش نروید. اگر کسی طبق ایدئولوژیهای شیطان پیش برود؛ حتی اگر لعنتش هم بکنید، زیاد برای شیطان مهم نیست و حتی ممکن است خوشش بیاید.

انسان اگر هوش معنوی (که در فارسی خرد میگوییمش) نداشته باشد، گیر منطقها و فلسفه های شیطانی می افتد. ممکن است کسی بپرسد که این جملات شعر گونه چه ضرری دارد؟ حتی ممکن است باعث آرامش روانی هم بشود!

در این جواب، اینطور بدست میاید که این جملات شعر گونه یک راه حل است. درحالی که راستی و صداقت راه حل واقعی و خیلی بهتری است. این جور جملات پشتیبان و گرمی غلطی است که باعث بیماریهای روانی خواهد شد. یک ضرب المثل غطلی است که میگوید آرزو بر جوانان عیب نیست. که البته غلط است. آرزو تا آنجایی خوب است که به خیالپردازی تبدیل نشود.

درمان بیماری جسمی سختی به هم راه دارد. درمان بیماری روانی هم باید سختی به همراه داشته باشد و گرنه یک دلخوشکنک بیش نیست و سرکاری است. جملات شعرگونه بیشتر گرمی و دلخوشکنک هستند و درمان نیستند و بیماری را بیشتر میکنند و فرد را سر کار میگذارند تا بیماری در پیش زمینه رشد کند و از کنترل خارج شود. 

 

آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین

  • اسعد حسینی
۲۰
مهر
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و بیست و سوم)

هوش زیر کلاغی (بخش نهم)

نسل سوخته

 

کسانی که اعلام می کنند: پروردگار ما خداست؛ سپس زندگی پرهیزکارانه ای را در پیش می گیرند، فرشتگان بر آنها فرود می آیند و اعلام میکنند: شما نه ترسی داشته باشید و نه اندوهی. شادمان باشید از خبر خوشی که بهشت به شما وعده داده شده است.

 

إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴿۳۰

در حقیقت کسانى که گفتند پروردگار ما خداست‏ سپس ایستادگى کردند فرشتگان بر آنان فرود مى ‏آیند [و مى‏ گویند] هان بیم مدارید و غمگین مباشید و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید (۳۰)

 

براساس این آیه مهم که اطلاعات فوق العاده ای را در اختیار ما میگذارد؛ میتوان فهمید که تمام مشکلات بشریت از داشتن خوف و حزن بوجود میاید. آنجایی که ملائکه بر افراد بردبار مومن به خدا (إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا) فرود میایند و به آنها اطمینان میدهند که خوف و حزن نداشته باشید (أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا).

از طرز بیان آیه مشخص میشود که خوف و حزن دو زوج مهم و جدانشدنی هستند که تمام مشکلات بشریت از این دو ناشی میشوند. در صورت داشتن خوف و حزن، زندگی روی زمین برای ما انسانها خیلی مشکل میشود. در نظر داشته باشیم که آموزه ها و ارزش هایی که ایمان ما بر آنها بنا نهاد شده است و یا می شود؛ باید با قرآن سازگار باشند و گرنه قابل اعتماد نیستند. عقاید غلطی در مورد خوف و حزن وجود دارد که اعتماد در میان جامعه ایمانداران را از بین برده است.

خوف در عربی به معنای ترس است؛ مثل ترس از نداری، ترس از بیماری، ترس از پیری، ترس از تنهایی، ترس از آینده و غیره . وقتی این نوع ترس(خوف) ها در وجود انسان باشند، خودبخود غم (حزن) هم  همراهش میاید. به این ترتیب خوف و حزن دو جفت جدا نشدنی هستند که هر کدام باعث ایجاد دیگری میشوند. حزن که داشته باشی، ترس از نداری و ترس از بیماری و ترس از پیری و سایر ترسها هم پیش میاید. اگر ترس از نداری و بیماری داشته باشی، اتوماتیک غم هم به دنبال دارد. به این طریق یک رابطه دو طرفه بین خوف و حزن وجود دارد که هر کدام باعث ایجاد دیگری میشود.

 

خوف <--------> حزن

 

تنها خوفی که انسان باید داشته باشد؛ خوف از خداست و لاغیر. وقتی ما به درگاه خدا دعا میکنیم و از او طلب می کنیم، یعنی فقط از او خوف داریم و برای برداشتن خوفهای دیگر به او پناه می بریم.

وقتی معنویت و هوش معنوی مناسب نداشته باشید، خوف و حزن به سویت خواهند آمد. وقتی از هوش معنوی صحبت میکنیم، منظور هوشهای علمی نیست. ممکن است که یکی هوش اقتصادی اش بالا باشد ولی ربا خوار باشد و از این راه ثروت هنگفتی بدست آورد ولی در عین حال هوش معنوی اش پایین باشد. هوش اقتصادی و حتی هوش علمی جزو هوشهای مادی هستند. این دنیا جنگ بین هوشهای مادی و هوشهای معنوی است. البته اگر هوش مادی زیر چتر هوش معنوی باشند، دیگر جنگی بینشان نیست و در نتیجه هوشهای مادی در جهت تامین صلح و امنیت استفاده خواهند شد.

هوش مادی و علمی بدون هوش معنوی راه غلطی را می پیمایند و مشکلات بزرگی را بوجود میاورند. قوانین بشری مبتنی بر هوش مادی صرف، بعد از مدتی، از نظام رحمانی عدول کرده و به هم می ریزند و در نتیجه این قوانین دست و پا گیر خواهند شد. بعد از عدم اجرای قوانین رحمانی، رسم و رسوماتی در جامعه عرف خواهند شد که مثلا ازدواج و شغل مردم را به هم می ریزند و بسیاری از مردم قادر به تامین این رسومات نخواهند بود و در نتیجه قادر به ازدواج هم نخواهند شد. نسل فعلی ما یک نسل گمشده اند که محصول هوش مادی و قوانین ناقص اختراعی انسانهاست. هوش مادیی که هوش معنوی بالای سرش نباشد، یک نسل گمشده و مقطوع النسل ایجاد خواهد کرد. نسلی که نمیتواند انتظارات و قراردادهای اجتماع را در مورد ازدواج و شغلها قبول کند و در نتیجه این نسل مجبور به کناره گیری از اجتماع است. مهریه و تهیه امکانات زندگی مشترک و سایر شرایط سخت گیرانه باعث میشوند که نسل جوان از ازدواج عقب نشینی کنند و به یک نسل گمشده  و یا نسل سوخته تبدیل شوند. وقتی تعداد زیادی در یک نسل گم شوند، به معنای قطع نسل خواهد بود. قوانین اختراعی انسان که از معنویت رحمانی بهره نمی برند، جمعیت بزرگی از انسانها را حذف میکنند و آنها را در جامعه نادیده می گیرند.

حوادث آخر الزمان نزدیک قیامت و حتی حوادث آخر الزمانهای قبل از قیامت را خود انسانها رقم خواهند زد. هوش مادی و علمی بشر به مرور زمان بیشتر میشود و همین ازدیاد هوش مادی و علمی، آنان را مغرور کرده و در نتیجه انسان خود را بی نیاز از هوش معنوی می بیند و در چاله ای که نباید بیفتد، می افتد. جایگاه علم و مادیات نباید هیچوقت از معنویت بالاتر باشد و گرنه نسل بشر به سمت نابودی خواهد رفت. در زمان پیامبر لوط، هوش معنوی بسیار پایین باعث شد که آنان لذتهای جنسی را تغییر دهند و لذت جنسی اختراعی خود را بوجود آورند و در نتیجه نسل خود را از بین ببرند. هوش معنوی پایین آنان باعث شد که آنان ماهیت و هدف اصلی زناشویی را نفهمند و راه را اشتباهی طی کنند. حتی اگر عذاب هم بر آنان نازل نمیشد، نابودی قوم لوط قطعی بود و مقطوع النسل میشدند.

قوم نوح از هوش معنوی بدشان میامد و حتی وقتی پیامبر نوح نصیحتشان میکرد، انگشت در گوشهای خود میکردند و نمی خواستند بشنوند. پرورش یک نسل صالح در آن قوم  دیگر امکان پذیر نبود.

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)

 

وقتی انسان از هوش معنوی بهره نبرد، خودبخود نفس اماره را استفاده خواهد کرد. زیرا در صورت عدم وجود هوش معنوی، نفس اماره حکمرانی میکند. زیرا تنها هوش معنوی است که میتواند نفس را کنترل کند. نفس یک چیز مادی نیست که بتوان با هوش مادی و علمی قانعش کرد. تنها معنویت میتواند نفس انسان را کنترل کند و هیچ راه حل دیگری نیست. این نکته مهم را افرادی که دین را قبول ندارند، متوجه نمیشوند. نفس انسان فقط بوسیله هوش معنوی قابل کنترل است و گرنه نفس انسان، منطقی رفتار نمی کند و هر لحظه چیزی میخواهد و افسار انسان را در دست می گیرد.

 برخلاف باور عموم، مدیتیشن و چاکرا بازی جزو هوش معنوی نیستند و بلکه اینها جزو هوش مادی بسیار سطح پایین هستند. مدیتیشن به این طریق مردم را فریب میدهد. مردم را در خلسگی فرو می برد، و به بهانه مکاشفه و مراقبه نفس، آنان را سر کار میگذارد. در حالی که نفس یک امر غیرمادی است و اصلا با هوش مادی و علمی نمی توان قانعش کرد. قابیل هوش معنویش پایین بود و به همین خاطر نفس اماره اش برایش تصمیم گرفت (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ) و برادرش را کشت. نفس قابیل تنها با کشتن برادرش راضی میشد. قابیل معنویت درستی نداشت و در نتیجه نمی توانست نفسش را راضی کند و مجبور شد قتل کند. از همان موقع، معنویتهای غلط را قابالا یا کابالا نامگذاری کردند (از اسم قابیل گرفته شده است).

 

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۳۰

پس نفس [اماره]اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وى را کشت و از زیانکاران شد (۳۰)

 

 امانتی که انسان ظالم نادان (إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ) قبول کرد، باعث بوجود آمدن مشکلات عدیده ای خواهد شد که در نتیجه آن به نسلهای زیادی ظلم خواهد شد. شرک، ظلم بزرگ نامیده شده است، زیرا در سیستم شرک آلود، بعد از مدتی تمام کارها به بن بست میخورد و نسلهای سوخته بوجود میایند و به عده زیادی ظلم خواهد شد. سیستم شرک آلود خاصیتش همین است.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت براستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

انسان گفت که خودم با هوش علمی و مادی خودم!؛ جهان را خواهم ساخت و شرایط بهشت گونه و مدینه فاضله ای برای زندگی خواهم ساخت. اما اکنون انسان با علم مادی در گِل مانده است و باعث بوجود آمدن نسلهای گمشده زیادی در جهان شده است. افراد زیادی در حیطه ازدواج و سایر حیطه ها  به بن بست خورده اند. بخاطر بوجودآمدن انتظارات عجیب و غریب مادی در جامعه. باید توجه شود که نیازهای مادی فقط بوسیله هوش معنوی قابل کنترل هستند و لاغیر.

وقتی آیه امانت را با دقت میخوانیم؛ میتوان حدس زد که خدا انسان را در زمین قرار داد تا او را متوجه تصمیم جاهلانه اش کند تا انسان بداند که با علم مادی صرف نمی تواند خوشبختی خود را فراهم کند. ولی تصمیمی است که گرفته شده است و نمی توان کاری کرد. تنها راه حل، کمک گرفتن از نصیحتها و هدایتهای خدای عالمیان است و لاغیر. به همین خاطر خدای مهربان، دنیا را لهو و لعب میداند، زیرا خدا میداند و میدانست که قوانین مادی بشر، همیشه به بن بست میرسند.

درجه اعتراف، درجه ای است که هر انسانی باید به آن برسد. وقتی انسان فهمید که هوش علمی و مادی بدون معنویت نمی توانند زندگی خوبی را در زمین برای او فراهم کنند؛ آن وقت به درجه اعتراف رسیده است. اگر انسان به این نکته اعتراف نکند، یعنی قلب و کانورتر معنویش مشکل دارد. اگر اعتراف نکنید، دچار بیماری  خوف و حزن خواهید شد. مرض قلب همین است. خوف و حزن، یک نوع بیماری روانی است که فقط بوسیله هوش معنوی قابل درمان است و نه بوسیله مدیتیشن و چاکرابازی و سایر روشهای مادی.

پروسه اصلاح انسان، فقط بوسیله هوش معنوی میسر است و لاغیر. انسان بدون معنویت، همنشین شیطان خواهد شد. پروسه تبدیل انسان به شیطان همان عدم بهره گیری از معنویت است. پروژه های انسان سازی بدون هوش معنوی بارها در جهان اجرا شده است و به بن بست خورده است. نمونه این شکست ها، در کره جنوبی و ژاپن و میانمار و کشورهای خاورمیانه و خیلی کشورهای دیگر پیش آمده است. انسانهایی که بعد از مدتها کار و تلاش و کوشش ، به تنهاترین آدمها تبدیل میشوند. انسان با هوش مادی بدون هوش معنوی، تنها میشود و در تنهایی خودش می میرد. بشر بدون کتاب آسمانی برای خوشبختی خودش نمیتواند کاری کند. در آخر دوره ها، تعداد انسانهای خوب خیلی کمتر میشوند. خدای مهربان حکیم در قرآن از چهار گروه نام برده است که خدا نعمت به آنان ارزانی فرموده است (النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ).

 

وَمَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا ﴿۶۹

و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند در زمره کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند (۶۹)

 

ذَلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ عَلِیمًا ﴿۷۰

این تفضل از جانب خداست و خدا بس داناست (۷۰)

 

تعداد این چهار گروه (النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِینَ) روز بروز کمتر میشوند. انبیاء که در زمان پیامبر محمد تمام شدند و پیامبر محمد آخرین نبی بود. صدیقین و شهداء هم روز بروز کمتر میشوند. خیلی ها در طول تاریخ کشته شدند و اکنون هم کشته میشوند ولی شهدای واقعی کسانی هستند که در راه خدا کشته میشوند. اگر چه در متن قرآن، کلمه شهدا لزوما به کسانی که در راه خدا کشته میشوند، اطلاق نمیشود. صدیقین هم تعدادشان کمتر و کمتر میشود، زیرا اکنون جامعه طوری شده است که صدیق واقعی بودن، تو را در تقابل با جامعه قرار میدهد و از جامعه طرد میشوی. در آخر دوره ها و آخر الزمان از میان نعمت داده شدگان، فقط گروه آخری خواهند ماند و آن هم صالحین هستند و صدیقین و شهدا بسیار نایاب میشوند. یکی دیگر از معانی آیه قرآنی که می فرماید در نهایت زمین از آن صالحان خواهد بود؛ از همین جنبه است. یعنی در نهایت از چهار گروه مورد ذکر، گروه صالحان خواهد ماند. این خاصیت سیستم اختراعی بشری است که بدون هوش معنوی، خیلی از معناها را از دست میدهد. جامعه ای که بشر درست میکند، معناهای واقعی را از بین می برد و خود را از معنویت رحمانی محروم میکند.

 

وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ ﴿۱۰۵

و در حقیقت در زبور پس از تورات نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث خواهند برد (۱۰۵)

 

إِنَّ فِی هَذَا لَبَلَاغًا لِقَوْمٍ عَابِدِینَ ﴿۱۰۶

به راستى در این [امور] براى مردم عبادت‏پیشه ابلاغى [حقیقى] است (۱۰۶)

 

وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ ﴿۱۰۷

و تو را جز رحمتى براى جهانیان نفرستادیم (۱۰۷)

 

قوانین کلی که بشر برای انسان سازی استفاده میکند، نمیتواند انسانها را خوشبخت کند. اما قوانین خدا، میخواهد تک تک آدمیان را به خوشبختی و معنویت واقعی برساند. خدای مهربان برای هر فردی نسخه مربوط و مخصوص به او را می پیچد. خدا آنقدر قدرتمند است که برای هر کسی نسخه مخصوص به خودش را برایش می پیچد. به همین خاطر در قرآن، خدای عالمیان در مقام رب و تربیت کننده افراد، همیشه بصورت (ربّک، ربّکم) به کار برده میشود. ربک یعنی پرورش دهنده و رب تو.  و این به آن معناست که قوانین و سختی های نظام رحمانی طوری چیده شده است که انگار خدا اختصاصا برای هر کسی کلاس آموزشی خصوصی گذاشته است. هر انسانی درمان مخصوص به خود را دارد و در واقع درمانگر اصلی ما خدای عالمیان است. به همین خاطر خدای عالمیان به همه بشر توصیه میکند که غیر خدا را به اربابی نگیرید.

 

وَلَا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۸۰

و [نیز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به اربابی بگیرید آیا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهاده‏ اید [باز] شما را به کفر وامى دارد (۸۰)

 

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ﴿۶۴

بگو اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به اربابی نگیرد پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند بگویید شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما] (۶۴)

 

 

حتی مسیح که یک پیامبر دارای کتاب بوده است، را هم نمی توان به اربابی گرفت؛ با اینکه مسیح یک پیامبر بوده است و تمام پیامهای او برای راهنمایی بشر بوده است. اما خدا اصرار دارد که نباید غیر خدا را به اربابی گرفت. یعنی روش تربیتی انسان نباید وابسته به پیامبر خاصی باشد و بلکه انسان باید اختصاصا فقط خدا را به اربابی بگیرد و دستورات او را در جهت تربیت خودش بکار گیرد. زیرا فقط خدا همیشه حی و حاضر و زنده است و ما همیشه به این تربیت نیازمندیم و فقط یک فرد همیشه حاضر و ناظر میتواند این تربیت را در وجود ما پرورش دهد. تربیت یک امر همیشگی و یک نیاز دائمی است و باید همیشه باشد. تربیت را نمیشود با خواندن و مطالعه آثار بزرگان ادامه داد. بلکه یک امر و ترانس اکشن دو طرفه است که فقط در ارتباط با خدای عالمیان صورت می گیرد. در صورتی که مثلا فردی مسیح را به عنوان ارباب خود بگیرد، بعد از مرگ مسیح به مشکل میخورد و دو راه برایش میماند:

  1. تربیت معنوی را کنار بگذارد و رو به قوانین بشری بیاورد.
  2. یا اینکه بعد از مرگ مسیح، قدرت ماورائی برای مسیح قائل شود و در خیال خود مسیح را ارباب خود بداند.

 

در حالت اولی، که فرد نا امید شده و دین را کنار می گذارد و به این طریق با مرگ پیامبر مسیح، دین برای او تمام شده است. در حالت دومی هم، دچار شرک میشود و کسانی را شریک رب العالمین میداند که مرده اند و خبری از زنده ها ندارند.

 

اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿۳۱

اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند با آنکه مامور نبودند جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست منزه است او از آنچه [با وى] شریک مى‏ گردانند (۳۱)

 

اربابهای چندگانه همواره منجر به مشاجره، اختلاف و آشفتگی های قابل توجهی در جهان می‌شود و شده است. فقط خدای رب العالمین است که راه حل های نهایی را برای مشکلات ما ارائه می دهد. به همین خاطر ما در نمازهای روزانه خویش همیشه میگوئیم که : الحمد لله رب العالمین. یعنی شکر و ستایش برای خدایی که تربیت ما را مدام ادامه میدهد. تربیت یک امر جاری و همیشگی است. بنابراین یک فرد همیشه حی و زنده میتواند آن را به همه انسانها جاری کند و از قدرت کسی دیگر غیر از خدای عالمیان خارج است.

تربیتهای متفاوت، جامعه بشری را از رسیدن به امت واحده بازخواهد داشت. تربیتهای متفاوت، بین ملتها جنگ پیش خواهد آورد. خدا مردم جهان را از نژادها و زبانهای مختلف خلق نموده است و این نوع تنوع بسیار خوب است و باعث آرامش روانی جامعه خواهد شد. اما ربّ و پرورش دهنده انسانها باید فقط خدا باشد. وقتی غیر خدا به اربابی گرفته شود، آنوقت امتها همدیگر را نخواهند فهمید و منافع آنان در تضاد با هم قرار می گیرد و با هم می جنگند. پیروان اربابان مختلف، در صلح و دوستی نمی توانند باقی بمانند. تنها راه وحدت مردم جهان، این است که فقط خدا را به اربابی بگیرند ولاغیر. اربابان مختلف، باعث چنان تضادی در جامعه میشود که بعد از مدتی گروه غالب در صدد حذف گروههای دیگر بر میاید. 

 

یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿۳۹

اى دو رفیق زندانیم آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر (۳۹)

 

قوانین بشری؛ بعد از چندین سال، چشم باز می کنید، می بینید که بیست سی درصد و یا حتی بیشتر افراد جامعه را از گردونه خارج کرده است و با قوانین و رسومات مسخره، آنان را از ازدواج و بدست آوردن شغل خارج میکند و محروم میکند. تا وقتی که مسئولین امر به خود آیند و پی به مشکل ببرند، آن نسل گم میشوند و نسلشان مقطوع میشود.

ژاپنی ها دین خاصی ندارند و برای فرار از فشارهای عصبی ، هوش مادی بکار می برند و روش مخصوص به خود را ایجاد  کرده اند. آنها بعد از آنکه تحت فشار عصبی شدید قرار گیرند؛ یوهاتسو میکنند. یوهاتسو یعنی افراد بطور ناشناس بجای دیگری میروند و کار و زندگی دیگری در جای جدید شروع میکنند. آنان خانواده خود را رها کرده و بجای دیگری میروند و همه چیز را برای همیشه ول میکنند. یوهاتسو به عنوان یک نتیجه غیرقابل اجتناب از سبک زندگی مدرنیستی بدون هوش معنوی بالا، مردم تصمیم می گیرند به دلایل فشار عصبی از زندگی کناره گیری کنند، گم شوند، ناپدید شوند یا تبخیر شوند و یا فرار کنند. این مربوط به جامعه ژاپن است. اما در جوامع مسلمان، افراد برای فرار از فشارهای عصبی که جامعه و خانواده بر آنها تحمیل میکند، به ایدئولوژیهای غلط پناه می برند. هوش معنوی ضعیف در چنین مواقعی میتواند انسانها را به سمت تصمیمات غلط ببرد.

این اتفاقات، تاثیر بدی روی کل جامعه می گذارد و محدود به این افراد نخواهد بود. افراد زیادی هستند که شغل هم دارند ولی از آنجا که شغلشان جوابگوی انتظارات جامعه نیست، از گردونه اجتماع خارج شده اند و قادر به ازدواج و ادامه نسل نیستند. استراتژی شیطان جوری چیده میشود که نسل بشر به خطر افتد. به همین خاطر هوشهای مادی و علمی بشر، دقیق نیست و هر بار درصدهای زیادی خطا دارد و به مرور زمان، خطا و تلفاتش هم بیشتر میشود.

در میانمار، بودائیان وارد فازی شده بودند که مسلمانان آن دیار را اضافی میدانستند و آنان را مزاحم مرام و مسلک و فرهنگ خویش تشخیص دادند و سعی در حذف آنان کردند. اتفاقات زیادی مثل این در جهان پیش آمده است و حتی هنوز هم در حال جریان است. کوچ اجباری، کوچ غیر اجباری، بوجود آوردن جنگهای بی خودی و سایر سیاستها همگی بخاطر تضاد با عقاید گروه غالب بوجود میاید. مردم بنا به عقایدی که دارند، دیگران را مزاحم خود می پندارند و سعی در حذف فیزیکی و یا حذف نرم آنان دارند. هنوز حذف و کنار زدن گروههای مزاحم در خیلی جاهای دنیا جریان دارد. اما حذف نرم گروه زیادی از جامعه توسط گروه غالب زیاد مورد توجه قرار نمی گیرد و عادی سازی شده است.

در سیستمهای مادی صرف، قوانین کارما حکمفرما خواهد بود. کسانی که آتئیست هستند و دین را قبول ندارند، مجبور به پذیرش کارما خواهند شد. آنان ناخواسته در آغوش تربیتها و مکاتب مادی خواهند افتاد. مکاتب مادی بدون هوش معنوی هستند.

اگر یک سیگار خاموش را به بدن یک فرد هیپنوتیزم شده نزدیک کنید، پوست او تاول میزند. در حالی که سیگار روشن نیست. علت این سوختگی، بخاطر این است که مغز ما در حالت خلسگی و هیپنوتیزم شدگی ، دستور محافظت از پوست را صادر میکند و در نتیجه آن قسمت تاول میزند. این خوف و محافظت الکی که اشتباه است، بخاطر خلسگی پیش میاید. این نوع خوفها الکی هستند و باعث ایجاد دفاعهای غلط خواهند شد. در مبحث معنویت هم این نوع دفاع غلط مطرح است. بیشتر جنگهایی که در میان انسانها پیش میاید، بخاطر ترسهای الکی و بیخودیی است که انسانها برای خودشان متصور میشوند و دفاعهای غلط را بر میگزینند.

اما خوف و حزن در مورد خدا طور دیگری است. حزن برای یک چیز دست نیافتنی مطرح است، در حالی که خدا همیشه به ما نزدیک است و حتی از خود ما به ما نزدیکتر است. اما انسانها از خدا خوف دارند و میترسند که خدا را از دست بدهند. زمانی که هابیل نمی دانست که در مورد تهدید و تصمیم قابیل برای کشتنش چکار کند، گفت که فعلا هیچ تصمیمی ندارد زیرا از خدای رب العالمین ترس دارد.

 

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۲۸

اگر دست ‏خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمى ‏کنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مى‏ ترسم (۲۸)

 

وقتی آدمی به بن بست میخورد، باید از خدا خوف داشته باشد تا که دچار تصمیم غلط  و دفاع غلط نشود. خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است و او بهترین تربیت کننده انسانهاست. عشق یک مکتب بشری بدون هوش معنوی است. عشق، خوف و حزن هر دو را برای انسان پدید می آورد و او را از تربیت الهی محروم میکند. حزن در این دنیا، یک امر غیر معنوی است و در نتیجه نیاز مصنوعی هم پدید می آورد.

همانطور که گفتیم خوف و حزن رابطه دو طرفه با هم دارند. یعنی ترس باعث غم و غم باعث ترس میشوند. بعضی آهنگها که گوش می کنید، با خودش غم می آورد و در نتیجه دچار ترس هم میشوید. ترس از نداری، ترس از پیری، ترس از بیماری و ... این نوع ترسها، نیازهای کاذب بوجود خواهند آورند. افراد دنبال رفع این ترسها می افتند و دنبال اعمال جرحی زیبایی و غیره می افتند تا درمانش کنند. خوف و حزن هزینه های زندگی را زیادتر میکنند. راه و روش و تربیتی که خدا برای ما در نظر گرفته است و همیشه تا لحظات آخر عمرمان هم ادامه دارد، در جهت رفع این نوع غمها و ترسهاست.

روانشناسی جدید ، به ترسها و غمها شدت می بخشد. مثلا می گوید که ای انسان تو بهترینی، تو بی عیبی، تو کاملی، تو شایسته ای و ...

حال آنکه هوش معنوی و تربیت رب العالمین می گوید که انسان تو باگ داری و باید رفعش کنید. انسان عجول است. انسان ظالم است. انسان کفور و ناسپاس است. انسان هلوع است و ...

 

إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً

 إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً

 وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً

إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا

و ...

 

تمام این صفاتی که در قرآن به انسان نسبت داده شده است؛ همگی نشانگر این است که انسان باگ دارد و برای رفع این باگ به این دنیا آمده است. حیوانات از هوش پایینی نسبت به انسان برخوردارند ولی معنویت لازم و کافی برای زندگی معمولی و سالم را روی زمین دارند. باهوشترین حیوان، کلاغ است که باز هم هوش مادی او از اکثر انسانها پایینتر است. ولی آنها هوش معنوی لازم و کافی برای زندگی روی زمین را دارند. یک حیوان به آن اندازه که لازم و کافی باشد، غذا میخورد و زیاده روی نمی کند. همین مورد خودش یک هوش معنوی قوی لازم دارد که خیلی از انسانهای مدعی تمدن، فاقد آن هستند.

بعضی مکاتب و مذاهب میخواهند که در همین دنیا تکلیف همه چیز را روشن کنند و به روش خویش عدالت را برقرار کنند که عملا غیر ممکن است. نمونه این تفکرات، نظریه کارما است. زندگی دنیوی ما، نسبت به عالم بالاتر فقط چند ساعت و یا چند روز ناچیز است. زندگی ما در این دنیا، فقط قسمت کوچکی از یک مرحله قضاوت و داوری است و اکنون در قسمتهای آخرش هستیم. این دنیا موقت است و دادگاه اصلی که در آن عدالت برقرار و اجرا میشود، در جای دیگری است که در دسترس انسان نیست. خدا آن روز را روزی که شاهدها قیام میکنند (یوم یقوم الاشهاد) می نامد. روز موعودی که خدا وعده داده است (الْیَوْمُ الْمَوْعُودُ)، روزی است که تحقق آن قطعی است و این همان روز قیامت است که عدالت به معنای واقعی اجرا میشود. این روز، روز محاسبه (یوْمِ الْحِسَابِ) هم است. اگر چه پیامبران تلاش خود را کردند تا که عدالت و میزان برقرار شود، ولی عملا ممکن نشد و هیچوقت عدالت واقعی اجرا نشد مگر بمدت کم و در مکان معینی.

  • اسعد حسینی
۲۸
شهریور
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و بیست و دوم)

هوش زیر کلاغی (بخش هشتم)

معنویت یا علم و ثروت ( قسمت 3 )

کَبَد (سختی های نظام رحمانی)

 

خدای مهربان و حکیم می فرماید که لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ  یعنی ما انسان را در سختی و رنج آفریدیم. در قرآن، کَبَد به عنوان سختی های نظام رحمانی بکار برده شده است.

کَبَد =  سختی ها و رنج های نظام رحمانی

 

 این کلمه معنای بسیار جالبی را در خود نهفته دارد که بیشتر مشکلات بشریت از انحراف این نکته پیش آمده است. آیه لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ  به آن معنا نیست که نعوذبالله خدای قادر توانا، انسان را به سختی آفریده است؛ بلکه به این معناست که از همان اول، سرشت انسان با سختی و رنج چیده شده است. انسان نباید سختی ها و رنجهای نظام رحمانی را در زندگی خود حذف کند. تحمل این نوع سختی هاست، که انسان را درمان میکند. سختی های نظام رحمانی را با سختی هایی که انسان خودش، برای خودش پیش می آورد، نباید اشتباه گرفت.

این یک واقعیت است که اکثر انسانها تقریبا همیشه بیمار هستند، بعضی مواقع جسمی و بعضی مواقع روانی. متاسفانه مردم دیگر زیر نور آفتاب نمی روند و یا با انواع ضد آفتاب ، اثرات مفید آن را خنثی میکنند. جالب است که این نوع محافظت را ضدیت! با آفتاب نامگذاری کرده اند.

یا مردم در تابستان همیشه کولر روشن میکنند و به این طریق با گرمای تابستان ضدیت میکنند. یا در زمستان نمیخواهند سرما را حس کنند و همیشه کنار بخاری هستند. مردم دیگر پیاده روی نمی کنند و مسافتهای کوتاه را هم با ماشین طی میکنند. اینها به نوعی ضدیت با سختی های نظام رحمانی است. نظام رحمانی یک سری سختی های طبیعی دارد که نباید با آن مقابله کرد و این سختی ها سازنده است و عدم اجرای آن یا ضدیت و مقابله با آن، انسان را بیمار جسمی و یا روانی میکند. این نوع سختی هاست که به انسان صبر، مقاومت، بردباری می آموزد.

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿۴

 براستى که انسان را در رنج و سختی آفریده‏ ایم (۴)

 

ضدیت با نظام رحمانی، هزینه های زیادی دست انسان می گذارد. این هزینه ها، پول به هدر دادن است. جالب است که در تائید این نکته، آیه بعدی در مورد تلف کردن مال فراوان صحبت می فرماید. انسان فکر میکند که با ضدیت علیه سختی های نظام رحمانی، امنیت یافته است، ولی در واقع بدون آن که خود بداند، خودش را وارد محوطه خطر و قرمز کرده است.

 

 أَیَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ ﴿۵آیا پندارد که هیچ کس هرگز بر او دست نتواند یافت (۵)

 یَقُولُ أَهْلَکْتُ مَالًا لُبَدًا ﴿۶گوید مال فراوانى تباه کردم (۶)

 

انسانها نسبت به کسانی که آنان را به نظام رحمانی راهنمایی کنند ، نفرت پیدا میکنند. آنان نسبت به کسی که آنان را در نظام رحمانی نگهدارد و توصیه به ماندن در آن و یا توصیه به تحمل سختی های آن کند، کینه توزی میکنند. آیه زیر به این نکته اشاره دارد.

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا ﴿۶۰

و چون به آنان گفته شود [خداى] رحمان را سجده کنید مى‏ گویند رحمان چیست آیا براى چیزى که ما را [بدان] فرمان مى‏ دهى سجده کنیم و بر رمیدنشان مى‏ افزاید (۶۰)

 

مردم نسبت به کسانی که آنان را به سمت نظام رحمانی راهنمایی کنند، نفرت پیدا میکنند. زیرا آنان مخالف سختی های نظام رحمانی هستند و آن را نمی پذیرند. مردم رفاه را با حذف سختی های نظام رحمانی برابر میدانند که این اشتباه مهلکی است. رعایت نظافت و اصول بهداشتی خیلی خوب است ولی زیر آفتاب نرفتن و خاکی نبودن و همیشه زیر کولر بودن و یک سری راحتی های دیگر و زیاده روی در اینها که مخالف نظام رحمانی است؛ از بین برنده سلامتی انسانهاست. بیشتر مخالفت انسانها با دستورات قرآن، بخاطر این است که قرآن آنان را به سمت چیزهایی دعوت میکند که ابتدا برایشان کمی سخت است و در نتیجه مردم نسبت به آن دستورات نفرت پیدا میکنند. مردم به اشتباه رفاه را ضدیت با کَبَد ها و سختی های نظام رحمانی تعریف میکنند. آنها برای از بین بردن این سختی ها، هزینه میکنند و پول خود را در این راه تلف میکنند و هزینه های زیادی دست خود می گذارند.

 

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا وَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا ﴿۴۱

و به راستى ما در این قرآن [حقایق را] گونه‏ گون بیان کردیم تا پند گیرند و[لى] آنان را جز نفرت نمى‏ افزاید (۴۱)

 

وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیَکُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِیرٌ مَا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُورًا ﴿۴۲

و با سوگندهاى سخت‏ خود به خدا سوگند یاد کردند که اگر هرآینه هشداردهنده‏ اى براى آنان بیاید قطعا از هر یک از امتها[ى دیگر] راه‏یافته‏ تر شوند و[لى] چون هشداردهنده‏ اى براى ایشان آمد جز بر نفرتشان نیفزود (۴۲)

 

همیشه کسانی که مردم را به سمت نظام رحمانی راهنمایی کنند، مردم از آنان نفرت پیدا میکنند. بیشتر مردم نصیحت کنندگان را دوست ندارند.

 

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسَالَةَ رَبِّی وَنَصَحْتُ لَکُمْ وَلَکِنْ لَا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ ﴿۷۹

پس [صالح] از ایشان روى برتافت و گفت اى قوم من به راستى من پیام پروردگارم را به شما رساندم و خیر شما را خواستم ولى شما [خیرخواهان و نصیحتگران] را دوست نمى دارید (۷۹)

 

قرآن کتاب معتدلی است و دستوراتی را بیان می فرماید که برای ما انسانها قابل اجرا باشد. قابل ذکر است که خدای مهربان به ما انسانها توصیه فرموده است که نصیب خود را از دنیای فانی فراموش  نکنیم و از نعمتهای آن بطور معتدل و بدون اسراف استفاده کنیم (وَلَا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا).

 

وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ ﴿۷۷

و با آنچه خدایت داده سراى آخرت را بجوى و سهم خود را از دنیا فراموش مکن و همچنانکه خدا به تو نیکى کرده نیکى کن و در زمین فساد مجوى که خدا فسادگران را دوست نمى دارد (۷۷)

 

افراد زیادی در تاریخ، لایف استایل زندگی خود (طریقت زندگی) را از این قاعده قرآنی منحرف کردند و  خیلی به مال دنیا چسبیدند و به آنچه خدا برای آنها در نظر گرفته بود رضایت ندادند و یا اینکه کلا تارک دنیا شدند و دور همه چیز را خط کشیدند. خدای حکیم هیچکدام از این دو روش را قبول ندارد. روش میانه ای مورد قبول خداست که نصیب خود از دنیا را فراموش نکنید و همچنین غرق مال دنیا هم نشوید. طریقت و لایف استایل زندگی باید دقیقا طبق آنچه که قرآن فرموده است باشد. خدا خیلی اصرار دارد که سختی های نظام رحمانی در طریقت و لایف استایل زندگی به بهانه رفاه حذف نشود. همچنین به بهانه اعتکاف و عزلت نشینی، نباید نصیب خود از دنیا را فراموش کرد.

براساس آیه قرآنی؛ کسی ثروتمند واقعی است که سبک زندگی او طوری باشد که در این دنیا خوف و حزن نداشته باشد. هدف از فرستاده شدن انسانها به زمین هم همین است. تمام ماجرای این دنیا در همین دو آیه خلاصه میشود:

 

یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۳۵

اى فرزندان آدم چون پیامبرانى از خودتان براى شما بیایند و آیات مرا بر شما بخوانند پس هر کس به پرهیزگارى و صلاح گراید نه بیمى بر آنان خواهد بود و نه اندوهگین مى شوند (۳۵)

 

وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۳۶

و کسانى که آیات ما را دروغ انگاشتند و از [پذیرش] آنها تکبر ورزیدند آنان همدم آتشند [و] در آن جاودانند (۳۶)

 

تمام مشکلات بشریت در داشتن خوف و حزن است. ثروتمند واقعی کسی است که در این جهان طوری زندگی کند و لایف استایل زندگی خود را طوری تنظیم کند که خوف و حزن او به حداقل برسد. در بهشت که یک زندگی واقعی در آن برقرار است؛ مردم مشغولیتهای الکی و بی فایده ندارند بلکه همگی به امور مفید مشغولند (فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ ) اما در این دنیا مردم بیشتر به چیزهایی مشغولند که برای آنان خوف و حزن ایجاد میکند (شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا).

 

إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ ﴿۵۵

در این روز اهل بهشت کار و بارى خوش در پیش دارند (۵۵)

 

در این دنیای فانی، بیشتر مردم مشغول امورات غیر مفید دنیوی هستند. فنگ شوئی یکی از این مشغولیتهای بی فایده و مضر است که مخالف کَبَد های نظام رحمانی است. بعضی از مردم هر ساله چیدمان خانه شان را عوض میکنند و اموالشان را در این راه هدر میدهند. کسی که خوف و حزن و نگرانی نداشته باشد، این کار را نمی کند. این جور مشغولیتها یک نوع وسواس و بیماری است، در حالی که بعضی ها آن را پیشرفت و رفاه میدانند. آنان به این طریق میخواهند حس سیر نشدنی رفاه مادی را در خود ارضا کنند. در حالی که ارضای حس مادی بدون رضایت معنوی امکان پذیر نیست.

در حالتی که انسانها خود را از سختی های نظام رحمانی محروم کنند و از آن فرار کنند، مشکلات غیر واقعی و اهداف غیر واقعی بوجود میاید. کسی که رنج و سختی های رحمانی را قبول نکند و پاس نکند، برده و عبد هر روشی میشود که این سختی ها را برایش بردارد. زیرا طبیعت و نظام رحمانی، نماد قدرت خداست و برداشتن آن هزینه های زیادی میخواهد.

 معمولا هر کسی بنابه شرایط محیطی دچار سردرد و یا سرماخوردگی میشود. اما خیلی از مردم تحمل سختی آن را ندارند و شروع میکنند به خوردن انواع داروهای شیمیایی. نتیجه قطعی این روش، برده داروهای شیمیایی شدن است. اما اگر افراد داروهای شیمیایی مصرف نکنند و به توانایی های پایه ای بدن خویش متکی شوند؛ هم با نظام و طبیعت رحمانی انس می گیرند و هم اینکه هزینه های خیلی کمتری را متحمل میشوند. رنج ها و سختی های رحمانی ارزش تحمل کردن را دارند. تنها راه تحمل این نوع سختی ها، بالابردن هوش معنوی است. کسی که هوش معنوی بالایی ندارد، میگوید که چرا باید یک روز صبر کند تا سردردش خوب شود؛ او میگوید که با خوردن یک قرص، در طول چند دقیقه درد را از بین می برد. هوشهای معنوی بالا به این نکته پی برده اند که تحمل بعضی دردها، خودش یک نوع درمان است. تحمل کَبَدهای رحمانی اصل دارو و درمان است.

نسخه هر کسی در زندگی با دیگری فرق میکند. اما روشهای میانبر و غیر رحمانی، یک نسخه مشترک برای همه می پیچد. هوش معنوی پایین نسخه مشترک برای همه می نویسد. مثلا یکی در اینستاگرام، غذا و یا مد خاصی را استفاده میکند. دیگران از او تقلید میکنند و فکر میکنند خوشبختی در این مد است. در حالی که در طریقت و لایف استایل زندگی، نسخه های مشترک بی معناست. نسخه های مشترک برای اقتصاد، زمانی مردم را به سمت تفکرات کمونیستی متمایل کرد. اکنون نیز در لایف استایل زندگی و طریقت زندگی نظام کمونیستی برقرار شده است. فقر معنوی، مردم را به استفاده از این نوع نسخه ها میکشاند. مردم در سبک زندگی کمونیستی شده اند و خلاقیت و ابتکار و منفرد بودن را از خود گرفته اند. برچسبهای قومی، فرقه ای، مذهبی، سیاسی؛ همگی یک نسخه اشتراکی و کمونیستی هستند که متکی به هوشهای مادی هستند و هوش معنوی در آنها نیست.

خدای مهربان برای هر فردی نسخه مربوط و مخصوص به او را می پیچد. خدا آنقدر قدرتمند است که برای هر کسی نسخه مخصوص به خودش را برایش می پیچد. به همین خاطر در قرآن، خدای عالمیان در مقام رب و تربیت کننده افراد، همیشه بصورت (ربّک، ربّکم) به کار برده میشود. ربک یعنی پرورش دهنده و رب تو.  و این به آن معناست که قوانین و سختی های نظام رحمانی طوری چیده شده است که انگار خدا اختصاصا برای هر کسی کلاس آموزشی خصوصی گذاشته است. هر انسانی درمان مخصوص به خود را دارد و در واقع درمانگر اصلی ما خدای عالمیان است.

پروردگار و ربّ ماست که فرآیند درمان ما را می پیچد. علم پزشکی و روانپزشکی با نسخه های کلی میخواهند مردم را درمان کنند که این اشتباه است. اما متاسفانه انسانها در مقابل هدایتها و نسخه های خدا، جبهه گیری میکنند و حتی از آن متنفر میشوند. آنها فکر میکنند که خدای رحمان لذتهای دنیوی را از آنها می گیرد. وقتی دستورات و نسخه خدای رحمان به آنها گفته شود و یادآوری شود، نسبت به آن جبهه می گیرند و اما وقتی دستورات بی معنی و خرافه غیر خدا ذکر شود؛ رو به آن می برند و آن را به کار می گیرند.

 

وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا ﴿۴۶

و بر دلهایشان پوششها مى ‏نهیم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینى [قرار مى‏ دهیم] و چون در قرآن پروردگار خود را به یگانگى یاد کنى با نفرت پشت مى کنند (۴۶)

 

حتی اگر نسبت به تربیت صحیح کسی اقدام کنید و او را به سمت معنویت صحیح راهنمایی کنید؛ بعد از مدتی نسبت به شما حس نفرت پیدا میکند. فقط خدای مهربان میتواند نسخه مشترک برای همه مردم بنویسد. خدای مهربان در قرآن یک سری توصیه ها نموده است که بطور کلی برای نفس واحده تمام انسانها صادق است و درمان است. زیرا انسانها در فاز معنوی و در سطح نفس همگی از یک نفس واحده آفریده شده اند(هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ ). اما در بقیه موارد هر انسانی با دیگری متفاوت است. بنابراین در فاز مادی و آموزش و تربیت، خدای مهربان به عنوان ربّ، ما را خصوصی تربیت میکند. ما با انجام دستورات خدا و اعتماد و توکل به او؛ در مسیر تعیین شده او قرار می گیریم. بنابراین با فرامین خدای رحمان باید همراه شویم و بدون ترس آن را اجرا کنیم تا خدا ما را تربیت کند و رشد دهد. در صورت عدم همراهی با تربیتهای خدای یگانه، نفس ما آموزش ناپذیر میشود. مثلا وقتی خدای مهربان نمازهای روزانه برای ما قرار داده است، یعنی در زمانهای مشخصی باید کار و خواب و سایر مشغله ها را رها کرد و نماز بجا آورد. اگر چه این کار سخت است ولی این سختی، جزو سختی های نظام رحمانی است و درمان دردهای روانی است. تحمل این سختی ها خودش لذت است.

 

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلًا خَفِیفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ ﴿۱۸۹

اوست آن کس که شما را از نفس واحدى آفرید و جفت وى را از آن پدید آورد تا بدان آرام گیرد پس چون [آدم] با او [حوا] درآمیخت باردار شد بارى سبک و [چندى] با آن [بار سبک] گذرانید و چون سنگین‏بار شد خدا پروردگار خود را خواندند که اگر به ما [فرزندى] شایسته عطا کنى قطعا از سپاسگزاران خواهیم بود (۱۸۹)

 

خدا به هرکسی به اندازه و مقدار مشخصی روزی میدهد و این نوع تقسیم در راستای تربیت ماست. ما میتوانیم تلاش کنیم و ثروت بیشتری کسب کنیم ولی این هم باز محدودیتهایی دارد. درمان اصلی هر انسانی بسته به تربیت او دارد. هر کسی باید علت و دلیل بیماری و یا احساس فقر و کمبود خود را درک کند و نسخه مخصوص به خود را با توجه به دستورات رب و پروردگارش بپیچد و روش حل آن را با قلبش بپذیرد. به این طریق مردم قدر سلامتی و داشته های خویش را میدانند و گرنه استفاده از سایر روشها نوعی جادو است. فقر معنوی، بزرگترین بیماری مسری قرن حاضر است. تنها مرضی که خدا خیلی زیاد در مورد آن حرف زده است، مرض قلب است. از همینجا مشخص میشود که تمام امراض و نارضایتی های دیگر از همین مرض ناشی میشوند. قلب یک کانورتر و مترجم معنوی بین جهان مادی و جهان معنوی است و این بنیاد هر انسانی است. در صورتی که قلب بیمار باشد، دیگر فرد وقایع جهان و حتی خودش را درک نمی کند و همه چیز را اشتباهی متوجه میشود. از همین جا انواع نیازهای کاذب و به تبع آن بیماریهای عجیب و غریب پیش خواهد آمد. نیاز کاذب ، بیماریهای ناشناحته پیش خواهد آورد. برخلاف باور عموم، بیماریهای معنوی همه گیرتر و مسری تر هستند و از بیماریهای جسمی خیلی خطرناکتر هستند. طوریکه بعد از مدتی بسیاری از مردم، خیلی از معناهای غلط را می پذیرند و به یک باور عمومی تبدیل میشود و این یکی از علامات آخر الزمان و آخر دوره ها است. در بیماری قلبی افکار سفیهانه به عنوان هوش معنوی قالب میشود. حرص، طمع، حسادت، حسرت همگی نتایج نسخه های بشری هستند که در جهان امروزی خیلی زیاد است. نسخه های بشری برای رهایی از این مشکلات، مشروبات الکلی، مخدرات، اسراف، خریدهای اضافی و ولگردی، آهنگها و فیلمهای آلفایی را پیشنهاد میدهد. اگر در اینترنت جستجو کنید، نسخه های بشری زیادی را می بینید که مثلا میگویند اگر ده چیز را رعایت کنید، غم ندارید و یا اگر سی مورد زیر را رعایت کنید، خیلی خوشبخت می شوید و از این نوع اشعار خیلی زیاد است. شعر نوعی نسخه کلی و اشتراکی است که مثل وحدت وجود، وجود تمام اعضاء را آلوده میکند. وحدت وجود یک نوع بیماری و نسخه مسری است.

 

فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ ﴿۱۰

در دلهایشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به [سزاى] آنچه به دروغ مى گفتند عذابى دردناک [در پیش] خواهند داشت (۱۰)

 

اتحاد اصلی بین افراد و امتها فقط زمانی میسر است که وقایع جهان را مشترک بفهمند و کانورتر معنوی آنها یکسان باشد و یا نزدیک به هم باشد.  وقتی در یک جامعه همه مردم به ثروت های مادی به دیده زینت آلات موقت و فانی دنیوی نگاه کنند و همگی از ثروت فقط به عنوان یک وسیله موقت نگاه کنند؛ آن موقع میتوان آن جامعه را متحد نامید.

 

وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۶۳

و میان دلهایشان الفت انداخت که اگر آنچه در روى زمین است همه را خرج میکردى نمى‏ توانستى میان دلهایشان الفت برقرار کنى ولى خدا بود که میان آنان الفت انداخت چرا که او تواناى حکیم است (۶۳)

 

تمام بیماریها از بیماری قلب ناشی میشوند. اینجا منظور  از قلب ، قلب فیزیولوژیکی نیست که خون را در بدن ما پمپاژ میکند؛ بلکه کانورتر (تبدیل کننده و مبدل) معنوی است. وقتی آدمیان هدف از زندگی را متوجه نشوند و ندانند که از کجا آمده ایم و به کجا می رویم و چه سرنوشتی در انتظارمان است؛ در آن صورت کانورتر و تبدیل کننده معنوی آنان مشکل دارد. همین کانورتر معنوی طرز استفاده و توکل آنان را تغییر میدهد و از آن به بعد در نظام رحمانی و طبق قواعد آن نخواهند بود و به همین دلیل، دچار انواع فقر و بیماریهای دیگر خواهند شد. تمام بیماریهای دیگر از بیماری قلب ناشی میشوند. به همین خاطر خدای حکیم در قرآن از تنها مرضی که زیاد حرف زده است، مرض قلب است. خدا نه تنها از این مرض حرف زده است، بلکه از ازدیاد آن هم حرف زده است. یعنی کسی که قلبش بطرز درست، معنویات را نفهمد؛ مرضهایش بیشتر میشود. آنطور نیست که ثابت بماند. بطور قطع میتوان گفت که تمام امراض جسمی و غیر جسمی، فقر معنوی، نیازهای کاذب ، تغییر خلقت خدا، حتی فقر مادی از کانورتر معنوی غلط ناشی میشوند.

باید تمام کبدها و سختی های رحمانی را قبول کنید تا بتوانید به مرحله صبر و توبه برسید. همان کاری که ایوب انجام داد. خدا به ایوب توصیه فرمود که از توانایی های پایه ای خودت استفاده کن. حتی اگر امکانات زیاد باشد، دلیلی برای زیاده روی و اسراف نیست. حتی یک روز کامل بیکار بودی، باز باید به اندازه بخوابید و نباید در خواب زیاده روی کرد.

انسانها سختی های نظام رحمانی را برای خود به عنوان عذاب در نظر می گیرند. نور خورشید، سرما، گرما و ... را دشمن خود میدانند و این خودش غلط انداز است و آنان را وارد کانال خطرناکی میکند؛ طوریکه آنان نسبت به سختی های نظام رحمانی ناشکری و ناسپاسی میکنند و تمام سرمایه خود را جهت برداشتن این سختی های مفید هزینه میکنند و در نتیجه به حس تنفر نسبت به نظام رحمانی میرسند و در نهایت به حس رضایت از نظام رحمانی نخواهند رسید. نفس انسان فقط وقتی وارد بهشت خواهد شد که به حس راضیه مرضیه رسیده باشد. زیرا تربیتی که خدا برایمان در نظر گرفته است، شامل یک سری سختی ها ست که باید تحملش کنیم و نسبت به آن رضایت داشته باشیم. بزرگترین بدبختی و جهالت انسان این است که برداشتن این سختی های رحمانی را رفاه میداند و در نتیجه نسبت به خدای رحمان بیگانه میشود.

 

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷اى نفس مطمئنه (۲۷)

 ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹و در میان بندگان من درآى (۲۹)

 وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

تحمل سختی های نظام رحمانی، انسانها را به سمت بندگی خدای رحمان میبرد. در صورت تلاش برای برداشتن این سختی ها، بنده غیر خدا (مثل ثروت، مقام و ...) خواهید شد. تنها راه متقاعد کردن خود برای تحمل سختی های رحمانی این است که هوش معنوی خود را بالا ببریم. هوش معنوی آنقدر مهم است که باید از خدا بخواهیم که آن را به ما اعطا کند. کسی که هوش معنوی بالایی داشته باشد؛ بهترین نعمتی است که خدا به او داده است.

 

یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۲۶۹

(خدا) به هر کس که بخواهد حکمت مى ‏بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین‏، خیرى فراوان داده شده است‏؛ و جز خردمندان‏، کسى پند نمى‏ گیرد. (۲۶۹)

 

در مبحث درمان بیماری ایوب مطرح شد که سردی و مغتسل شدن با طبیعت و نظام رحمانی مهمترین روش درمان بیماریهاست و این البته برای درمان بیماریهای روانی هم صادق هست. بیشتر افرادی که دچار بیماری میشوند؛ خیلی به این دنیای فانی توکل میکنند و به آن دلخوش میکنند. دنیا باید به عنوان یک سردی بهش نگاه کنید و زیاد بهش دلخوش نکنید و فقط به خدا توکل کنید (فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ). اگر به غیر خدا توکل کنید؛ یعنی غیر خدا را به عنوان گرمی پذیرفته ای و در نتیجه یا بیمار جسمی میشوید و یا بیمار روانی. اگر به غیر خدا توکل کنید، آسیب پذیر میشوید، چه از نظر جسمی و چه از نظر روانی.

اضطراب و استرس بیماریهایی هستند که خود بشر آن را درست کرده است. عدم وجود بعضی گرمی ها در زندگی، خیلی ها را دچار استرس و اضطراب کرده است و آنها بخاطر نداشتن یک سری گرمی ها، احساس بدبختی میکنند. این طرز تفکر اشتباه است.

در قسمتهای قبلی گفته شد که آخرین لایه انسان، لایه خاکی است که نشان میدهد که انسان باید خاکی باشد تا بتواند مثل ایوب با زمین مغتسل شود. مغتسل شدن با نظام و طبیعت رحمانی، سختی نیست و بلکه رحمت است. اجنه و شیاطین، لایه خاکی ندارند و آنان فقط شش لایه دارند. لایه خاکی مثل قرقره، به انسان در عبادات و عبودیت کمک میکند. شیاطین که لایه خاکی را ننگ میدانستند؛ با آنکه هزاران سال بیشتر از انسان عمر میکنند؛ ولی هوش معنوی بسیار پایینی دارند و بجای هوش معنوی، کید بکار می برند و برای همیشه از درگاه خدا رانده میشوند.

 

1

کالبد مادی

جسم خاکی

2

لایه ناری یا آتشی

3

 شعور و یا احساسی

4

 منطق و هوش

5

کانورتر و رابط بین کالبد مادی و معنوی

قلب

6

کالبد معنوی

نور

7

نفس

 

 اما بیشتر مردم برای خود لایه دیگری میسازند که امکان تماس با زمین و مغتسل شدن با آن را برای آنان را از بین می برد. این لایه ممکن است که اعمال جراحی زیبایی غیرضروری ، انواع داروها و قرصهای شیمیایی، مخدرات، مشروبات و ... باشد. اینها نوعی نقاب و ماسک هستند. بیشتر مردم ثروتشان را برای نقاب سازی و ماسک سازی بکار می گیرند و این نوع ثروت بسیار مضر است برایشان؛ زیرا برای مبارزه با نظام رحمانی استفاده میشود. افراد می گویند که من دکترم، من مهندسم، من حاجیم و ... تمام اینها نقابها و ماسکهایی هستند که جلو رشد مَنِ واقعی افراد را می گیرد.  فرض کنید شما در یک جمع هستید؛ راحت حرف می زنید، راحت جابجا می شوید؛ اما به یکباره، یکی شما را حاجی و یا دکتر و یا مهندس و ... صدا می زند؛ در آن صورت دیگر نمی توانید خودتان باشید. انگار طلسم میشوید. تعریف طلسم همین است. اینجور نقابها و ماسکها، لایه دیگری و شبهه لایه ای برای انسان می سازد که جلو رشد معنوی انسانها را می گیرد.

جامعه از نقابداران انتظارات خاصی دارد که آنها را درگیر خود میکند و دیگر زمانی برای رشد نفس انسان نمی ماند. این نوع سیستم یک سیستم ضحاکی است که این جور نقابها و ماسکها مثل مار به جان آدمی می افتند.

از بچگی به کودک تلقین میکنند که تو دکتر شو، مهندس شو، ... شو تا پولدار شوی. این را مثل یک مار مخفی به جان بچه می اندازند و دیگر آن بچه، از نظر معنوی متوقف میشود و تمام فکر و ذکرش میشود پول. که اگر بعدا پول زیادی نداشته باشد و به آن نرسد، احساس شکست و نارضایتی میکند. این نوع سیستم یک نوع سیستم ضحاکی است که کنایه از یک مار مخفی در وجود هر انسانی دارد که این مار مخفی تغذیه لازم دارد. این مار مثل انگل تغذیه لازم دارد و دیگر افراد برای بدست آوردن این نوع تغذیه، از روشهای نا کار آمد و مصنوعی سازی هم استفاده میکنند.

از همینجا کارما پیش آمد و اختراع شد. جامعه ماسک زده، طبق قوانین کارما می چرخد و گرنه در نظام رحمانی، کارما خرافه ای بیش نیست. تنها گرمیی که انسان باید داشته باشد، خدای عالمیان است و به همین خاطر باید به فقط خدا توکل کنید. توکل کردن به خدا یعنی بقیه چیزها و بقیه افراد را برای خود سرد کنید. دل کندن از غیر خدا ، خودش اصل درمان است. عده ای دنبال غیر خدا می افتند که به آنان آرامش دهد و یا درمانشان کند؛ ولی در واقع، درمان اصلی در دل کندن از غیر اوست. باید غیر خدا (هر کس میخواهد باشد) را برای خود سرد کنید و به آن خالق یکتا پناه ببرید.

 

وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ ﴿۱۲

و چرا بر خدا توکل نکنیم و حال آنکه ما را به راه ‏هایمان رهبرى کرده است و البته ما بر آزارى که به ما رساندید شکیبایى خواهیم کرد و توکل‏کنندگان باید تنها بر خدا توکل کنند (۱۲)

 

  • اسعد حسینی
۱۴
شهریور
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و بیست و یکم)

هوش زیر کلاغی (بخش هفتم)

معنویت یا علم و ثروت ( قسمت 2)

 

قبل از طوفان زمان پیامبر نوح؛ هر کسی جسمش قوی تر بود، مورد توجه تر و ثروتمندتر بود. بعدا در زمان فرعون، هر کسی با لایه ناری (لایه آتشی) ارتباط داشت، قوی تر معرفی میشد و منابع زمین را در اختیار می گرفت. به همین خاطر در زمان فرعون، جادوگری رواج داشت و در اختیار طبقه حاکم بود. بعدا که شعر و فیلم بوجود آمد، عده ای که شعرهای احساسی تر می سرودند و یا فیلمهای احساسی تر بازی میکردند و اشک و خنده آدمها را در می آوردند، مهمتر بودند  و قطعا ثروتمندتر هم میشدند. اما حالا دوره عوض شده است و هر کس هوش مادی قوی تری داشته باشد، از نظر مادی ثروتمندتر میشود. هر کس ثروت بیشتری پیدا کند، موفق تر بحساب میاید. خدای رحمان همه اینها را رد میکند و هوش معنوی رحمانی را ملاک قوی تر بودن قرار میدهد. خدا در قرآن، بارها هوشهای مادی و ثروت را بدون معنویت، لهو و لعب بحساب میاورد.

زمانی مردم جسما همدیگر را تحت سلطه خویش در می آوردند. بعدا از طریق جادو، همدیگر را تسخیر میکردند. قرنها بعد، از طریق تحریک احساسات و مفاهیم شیطانی مثل عشق همدیگر را تحت سلطه خویش در می آوردند. اما در نهایت شیطان میخواهد به مردم بقبولاند که هر کس هوش مادی اش قوی تر باشد ، بهتر است. بهتر بودن از نظر شیطان، یعنی سلطه گرتر بودن. اما در هوش معنوی نظام رحمانی، سلطه گری بی معناست. نظام رحمانی براساس هوش معنوی کار میکند؛ اما در نظام فعلی دنیا، بین مردم هوش مادی جریان دارد و از این طریق بر هم سلطه گری میکنند.

خدای مهربان حکیم، قرآن را خیلی ساده و قابل فهم نازل فرموده است. آن قادر متعال هر حکمی که در قرآن می فرماید، مطمئنا عدم رعایت آن حکم ریشه مشکلات اصلی انسانهاست. اگر کل قرآن را نگاه کنید، تعداد آیات معدودی بطور مستقیم به اقتصاد و ثروت اشاره میکنند. یکی از این دستورات مهم حرام بودن رباست. خدای قادر متعال صراحتا از کلمه حرام (وَحَرَّمَ) برای ربا استفاده می فرماید (وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا). خدای حکیم برای منع هر چیزی از کلمه حرام و حلال استفاده نمی کند. کسی به جز خدا نمی تواند از این دو کلمه استفاده کند. تعداد موارد معدودی توسط خدای مهربان حرام اعلام شده است. وقتی یک چیزی حرام اعلام میشود، یعنی خدای قادر حکیم خط و مرزی را میخواهد برای زندگی انسانها تعیین فرماید. این مرز نباید هیچوقت شکسته شود. حتی نباید به شکستن آن هم فکر کرد. هیچ حکم و فتوایی نمیتواند این مرز را بشکند.

 

وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هَذَا حَلَالٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ ﴿۱۱۶

و براى آنچه زبان شما به دروغ مى ‏پردازد مگویید این حلال است و آن حرام تا بر خدا دروغ بندید زیرا کسانى که بر خدا دروغ مى ‏بندند رستگار نمى ‏شوند (۱۱۶)

 

چند آیه معدود در مورد ربا در قرآن ذکر شده است؛ اما هر کلمه از این چند آیه، دنیایی از مطالب در آن نهفته است. در قسمت قبل گفته شد که هر نوع معامله ای در ربا یک نوع کلک و سوء استفاده و ضعیف کشی و رانت خبری را در نهان خود دارد. کسی که پنهانی از طریق عواملی خبر دارد که فلان زمین و یا هر چیز دیگری ارزشش بالا میرود؛ پیش دستی کرده و از صاحب زمین می خرد. صاحب زمین هم بی خبر است. این سود هنگفت و چند برابری (أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً) یک نوع رباست. اگرچه این نوع معامله هم با رضایت طرفین انجام می پذیرد، ولی ماهیت ربایی دارد. کسانی که ربا میخورند، تنها دلیلشان این است که میگویند بیع و ربا مثل همند (ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا)، زیرا در هر دو با رضایت طرفین انجام می پذیرد. این جمله (إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا = داد و ستد هم مثل ربا است) یک نوع منطق و هوش مادی است. انسانها خیلی راحت از طریق منطق مادی فریب میخورند. هوش و منطق مادی بدون هوش معنوی خیلی ضعیف است. راز پیشرفته بودن بعضی امتها در بکارگیری هوش مادی نیست؛ بلکه در بکار گیری هوش معنوی است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۳۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید ربا را [با سود] چندین برابر مخورید و از خدا پروا کنید باشد که رستگار شوید (۱۳۰)

 

کسی که با رانت خبری و یا ضعف خبری دیگران پول زیادی بدست میاورد؛ از آنجا که پول بدست آمده بادآورده است، شروع میکند به ولخرجی و اسراف و افراط و تفریط. کسانی که هوش معنویشان پایین است، تحت تاثیر این حرکات قرار می گیرند و حسرت و ای کاش برایشان می ماند و احساس بدبختی میکنند. خیلی از مردم بخاطر این حسرتها تحت تاثیر جدی قرار می گیرند.

خدای مهربان ثروت را منع نکرده است ولی ثروت اندوزی به روش ربا را حرام کرده است. سیستم اقتصادی قرآن کمونیستی نیست و ربایی هم نیست. اگر افزایش ثروت براساس کار و تلاش و کوشش و راستی و صداقت و سازنده باشد، از نظر خدا ربا نیست. در سیستم ربوی، صداقت و راستی در کار نیست، بلکه بر اساس هوش مادی ضعیف دیگران می چرخد. خدا اصرار دارد و میخواهد که در نظام رحمانی ربا نباشد.

خدای حکیم مهربان میخواهد که این مشکلات را از پایه حل کند و نه با کمک زور و چماق و ایدئولوژیهای غلط. از همان اول به انسانها توصیه میفرماید که ای انسان ربا حرام است و وارد آن نشوید. زیرا در صورتی که ربا گسترش پیدا کند؛ دیگر مشکلات جامعه بوسیله هوش مادی بشر قابل حل نیست. بشر صد سال پیش خواست که مشکل اقتصادی جامعه آن موقع را به روش خویش حل کند و تفکرات کمونیستی ایجاد شد. کمونیست یک نوع هوش مادی غلط بود که باعث فروپاشی جامعه شد.

 

یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ﴿۲۷۶

خدا از (برکت‏) ربا مى ‏کاهد، و بر صدقات مى‏ افزاید، و خداوند هیچ ناسپاس گناهکارى را دوست نمى دارد. (۲۷۶)

 

نتیجه غیرقابل اجتناب هوش اقتصادی غلط، دو قطبی شدن جامعه و تقسیم جامعه به ثروتمند و فقیر است. عده کمی خیلی ثروتمند میشوند و عده زیادی فقیر. وقتی بنا به یک برنامه اقتصادی، عده کمی ثروتمند شدند و عده زیادی فقیر، یعنی سیستم مشکل دارد. یک قاعده وقتی درست است که در مورد اکثریت جامعه درست باشد. مثلا اگر اکثریت یک جامعه دزد باشند، دیگر کار و تولید می خوابد و آن جامعه نابود میشود. تصور کنید که تمام افراد یک جامعه دکتر و پرستار و وکیل و یا مهندس و ... شوند؛ آنوقت میزان و ترازو به هم می خورد و دیگر کسی کارهای فروشندگی و تعمیرات و بنایی و ... نمی کند و تمام کارها می خوابد.

مردم معمولا از خود می پرسند که علم بهتر است یا ثروت؟ بیشتر مردم قبلا میگفتند که علم بهتر است. اما جواب صحیح این است که هوش معنوی از هر دو (علم و ثروت) سَرتر است. اگر علم و ثروت تحت پوشش هوش معنوی نباشند، علم و ثروت همدیگر را تحت سلطه خویش در می آورند.  اکنون اگر خوب نگاه کنید، علم تحت سیطره ثروت قرار گرفته است. دانشگاه رفتن شده پولی و بیشتر مواقع اگر کسی پول کافی نداشته باشد، نمیتواند بعضی رشته ها را یاد بگیرد. علمی که تحت تسلط ثروت قرار گیرد، دیگر خاصیت علمی خودش را از دست میدهد. در سیستمهای ربایی، علم و ثروت جایگاه واقعی خود را از دست میدهند.

شیطان با گسترش سیستم ربایی، میخواهدکه نظام رحمانی را ناکارا نشان دهد و فقر و فحشا را گسترش دهد. شیطان هوش مادی بدون هوش معنوی را گسترش میدهد و به این طریق فقر و فحشا را گسترش میدهد. توجه شود که هوش مادی برای زندگی لازم است ولی بدون هوش معنوی منحرف خواهد شد و به بیراهه میرود و بعد از مدت کوتاهی به بن بست میرسد و باعث گسترش فقر و فحشاء خواهد شد. در آیه زیر این مورد بیان شده است. شیطان فقر و فحشاء را از طریق هوش مادی (بدون هوش معنوی) گسترش میدهد. در آخر آیه فرموده است که خدا وَاسِعٌ عَلِیمٌ  است. یعنی علم خدا واسع و گسترده است. اما علم انسان محدود است. بنابراین هوش معنوی که از طرف خدا میاید، علم محدود انسان را کنترل میکند و از لغزش آن جلوگیری میکند.

 

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۶۸

شیطان شما را از تهیدستى بیم مى‏ دهد و شما را به زشتى وامى دارد؛ و(لى‏) خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مى‏ دهد، و خداوند گسترده داناست‏. (۲۶۸)

 

اما خدای مهربان، حکمت (هوش معنوی) را به ما پیشنهاد میدهد و ثروت واقعی یعنی این (وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا).

 

یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۲۶۹

(خدا) به هر کس که بخواهد حکمت مى ‏بخشد، و به هر کس حکمت داده شود، به یقین‏، خیرى فراوان داده شده است‏؛ و جز خردمندان‏، کسى پند نمى‏ گیرد. (۲۶۹)

 

انسانها با ثروت اندوزی زیاده از حد از  طریق روشهای ربایی و نادرست، دارند زندگی سختی را به خود و به همدیگر تحمیل میکنند. در اوائل این فشارها مشخص نیست. اما بمرور سختی ها آشکار میشود.

خیلی از ماها در طول زندگی خویش، به روشهای مختلف تلاش کردیم که ثروتمند شویم، ولی ثروتمند نشدیم. و البته این اتفاق حتی ممکن است به نفع ما هم بوده باشد. انسانهای نسل جدید هیچوقت نمی توانند به اندازه قدیمی ها ثروتمند شوند. ثروتمندترین فرد دنیا هم نمی تواند به اندازه یک صدم ثروتمندهای دوره های قبلی، ثروتمند باشد. همیشه گذشتگان از نسلهای آینده از نظر مالی و نفرات تواناتر بوده اند؛ همانطور که در آیه زیر به آن اشاره شده است (أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا).

 

کَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلَاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلَاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلَاقِهِمْ وَخُضْتُمْ کَالَّذِی خَاضُوا أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿۶۹

[حال شما منافقان] چون کسانى است که پیش از شما بودند آنان از شما نیرومندتر و داراى اموال و فرزندان بیشتر بودند پس از نصیب خویش [در دنیا] برخوردار شدند و شما [هم] از نصیب خود برخوردار شدید همان گونه که آنان که پیش از شما بودند از نصیب خویش برخوردار شدند و شما [در باطل] فرو رفتید همان گونه که آنان فرو رفتند آنان اعمالشان در دنیا و آخرت به هدر رفت و آنان همان زیانکارانند (۶۹)

 

ثروتمندترین فرد جهان در حال حاضر یک ده هزارم قارون هم ثروت ندارد. بنابراین ثروت ربطی به تکنولوژی های جدید ندارد. انسانها نیازمندتر شده اند و ثروتهایشان متزلزلتر. ثروتمندان امروزی، نیازهای متعدد و زیادی برای خود ایجاد کرده اند.  اما ثروتمندان قدیم، با توجه به شرایط محیطی آن موقع نیازهای زیادی نداشتند. از هر جهت در نظر  بگیریم، اکثر ثروتمندان امروزی، خیلی هم ثروت ثابت ندارند زیرا نیازهای مصنوعی زیادی برای خود ایجاد کرده اند و خود را درگیر این نیازها کرده اند.

نیازهای مادی بدون تاثیر معنویت، بزرگنمایی میشوند. انسانها با دور شدن از معنویت، نیازهای کاذب و مصنوعی برای خود ایجاد میکنند. ما انسانها اینطوری خلق شده ایم که بدون برآورده شدن معنویت، نیازهای مادی ما متفاوت و بزرگنمایی میشود. مثلا کسی که پرخوری میکند، یعنی در تغذیه اش معنویت بکار نمی برد و در نتیجه خیلی از چیزها که میخورد اضافه است و بی فایده و خیلی از مواقع مضرّ و در نهایت او را دچار انواع بیماریها می کند. به همین طریق، ثروتی که معنویت در آن بکار برده نشود، همینطور است و انسان را دچار بیماریهای روانی میکند. براساس آیه قرآن، انسانهای نسل جدید نسبت به گذشتگان از نظر ثروت و قدرت خیلی ضعیف ترند و ضعیف تر هم خواهند شد. پولِ بدون معنویت، در راه غیر معنوی هم خرج میشود. توجه کنید که کسب ثروت زیاده بر نیاز غیر مشروع نیست. خدا انسانها را در این زمینه آزاد گذاشته است. اما خدا از افراد میخواهد که زکات درآمدشان را بدهند. این یک آزمایش سنگین است. کسی که درآمدش زیادتر است، زکاتش هم زیادتر است. قطعا دل کندن از پول زیاد، بسیار مشکلتر از دل کندن از پول کم است.

شیطان بعضی حرفهای به ظاهر منطقی را با روش خودش ترکیب میکند و یک منطق و فلسفه نادرست را به انسان می قبولاند. مثلا نیازهای اقتصادی را بهانه میکند و در کنار آن فلسفه های خودش را مطرح میکند. مثلا میگوید که من اگر پول زیادی داشتم، تفریحهای زیادی میکردم، به چند یتیم کمک میکردم و زندگی مرفهی را برای خانواده ام مهیا میکردم و در نتیجه دچار تزلزل ایمان هم نمی شدم! این نوع تفکر یک نوع خیالپردازی است. اگر چه کمک به ایتام و فقرا کار بسیار مناسبی است ولی خدای حکیم ما را آفریده است و او میداند که محدوده توانایی انسانها در هر دوره ای چقدر است. آن قادر متعال برای تزکیه درآمدها، فرموده است زکاتش را بپردازید. و همچنین فرموده است؛ اگر ثروت هنگفتی (مثل گنج و یا جایزه و ...)  بدست آوردید، خمسش را بپردازید. مقدار زکات ده درصد است و مقدار خمس، دو برابر زکات (بیست درصد) است.

مردم عادت کرده اند که زیاد پیش پزشک بروند. زیاد پیش پزشک رفتن بدون دلیل واقعی، نشان از عدم وجود معنویت در زندگی هاست. انسانها در طول عمر خویش باید کاری کنند که خیلی کم به پزشک نیاز پیدا کنند. این مورد در  قسمت درمان بیماری ایوب مورد بررسی قرار گرفت. خدای مهربان در درمان بیماری ایوب، هوش معنوی فوق العاده ای را برای نجات بشریت مطرح فرموده است. خدای مهربان در مورد درمان بیماری جسمی در قرآن بسیار کم حرف زده است و آن را در داستان ایوب مطرح فرموده است. آن قادر حکیم با چند آیه؛ کل علوم پزشکی صحیح را بیان کرده است و همین چند آیه میتواند انسانها را از پزشک بی نیاز کند و یا نیاز به پزشک را به حداقل برساند. علوم پزشکی جدید باید خود را زیر چتر این چند آیه قرار دهند و به بیراهه نروند. قرآن فقط برای عامه مردم نازل نشده است و بلکه برای همه گروهها اعم از متخصصان و دانشمندان هم است و همه موظفند که علوم خود را زیر چتر قرآن آورند.

این یک نمونه از کاهش هزینه ها و صرفه جوئی اقتصادی است. متکی شدن به نظام رحمانی ، هزینه های درمان را خیلی کم میکند. با بکارگیری روش درمانی ایوب، دیگر مردم برای هر دردی پیش پزشک نمی روند و برای هر دردی دارو مصرف نمی کنند. بخاطر عدم هوش معنوی، خیلی ها دنبال اعمال جراحی زیبایی می روند و هزینه های زیادی را متحمل میشوند. این نوع هزینه ها، هزینه هایی اضافی است که به سیستم خانواده و اجتماع فشار می آورد.  توکل کردن به خدا، یعنی از نظام رحمانی استفاده کردن و به آن  متکی شدن (مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ). وقتی خدا می فرماید که به او توکل کنید، یعنی در درمان بیماری و روش زندگی هم، از روش خدای رحمان استفاده شود. توکل کردن به خدا فقط در حد گفتار نیست، بلکه در پندار، کردار، گفتار هر سه باید به خدا توکل شود.

هوش علم مادی پزشکی میگوید که داروهای شیمیایی و مسکن ، تب را پایین می آورند و به ظاهر و به مدت معینی ظاهر افراد را خوب نمایش میدهد. اما هوش معنوی پزشکی میگوید که اینها را مصرف نکنید(بجز در حالات استثناء)  تا سیستم ایمنی بدن شما، علیه سیستم و نظام رحمانی عصیان نکند. اگر بدن ما نسبت به نظام رحمانی عصیان کند؛ هزاران نیاز کاذب برایمان پیش خواهد آمد که برآورده کردن هر کدام از این نیازها؛ هزینه میخواهد.

وقتی آدمی ثروت بدون معنویت بدست آورد؛ این نیازها برایش پیش خواهد آمد و گرفتار میشود. ما در این جهان فانی زمان کوتاهی داریم و باید نفس خود را تزکیه دهیم و تقوا پیش کنیم و زمانی برای برآورده کردن این نیازهای کاذب نداریم. اولین کسی که علیه خدای رحمان عصیان کرد، شیطان بود. شیطان کارش همین است و شیطان میخواهد که بدن و روان ما هر دو در مقابل نظام رحمانی قرار بگیرد و نیازهای عجیب و غریب برای انسانها پیش خواهد آورد.

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است (۴۴)

 

یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا ﴿۴۵

پدر جان من مى‏ ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى (۴۵)

 

خدای مهربان، در مورد عصیان نکات جالبی در قرآن فرموده است. در مورد یحیی میگوید که : وَبَرًّا بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُنْ جَبَّارًا عَصِیًّا 

 

وَبَرًّا بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُنْ جَبَّارًا عَصِیًّا ﴿۱۴و با پدر و مادر خود نیک‏رفتار بود و زورگویى عصیانگر نبود (۱۴)

 

در آیه دیگری در مورد مسیح می فرماید که : وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا 

 

وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا ﴿۳۲و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و سنگدل نگردانیده است (۳۲)

 

در مورد یحیی میگوید: وَلَمْ یَکُنْ جَبَّارًا عَصِیًّا 

اما در مورد مسیح میگوید: وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا 

زیرا یحیی آن موقع زیر نظر پدرش زکریا بود ولی مسیح پدر نداشت. کسی که زیر نظر پدر، بزرگ شود؛ ممکن است نسبت به پدرش عصیانگر شود. زیرا پدران مومن مثل زکریا، هوش معنوی به فرزندانشان یاد میدهند و ممکن است بچه ها نسبت به این مساله جبهه گیری و عصیان کنند. اما خدا در مورد یحیی می فرماید که یحیی نسبت به این موضوع جبار و عصیانگر نبود (وَلَمْ یَکُنْ جَبَّارًا عَصِیًّا ).  اما آیه بعدی در مورد مسیح صحبت می فرماید. مسیح زیر نظر مادرش بزرگ شد. معمولا مادران مهربانی را به بچه هایشان یاد میدهند و اگر فرزندی نسبت به این تربیت مادرانه جبهه گیری کند، شقی و سنگدل خواهد شد. به همین خاطر مسیح می گوید که من جبار سنگدل نیستم (وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا ).

نکته مهم این آیات، این است که :

 

  • پدران باید هوش معنوی به بچه هایشان یاد دهند
  • مادران هم باید مهربانی را به بچه هایشان یاد دهند.

 

که اگر اینطوری باشد، هیچ جرم و جنایتی در جهان نخواهد بود و هیچ فقیر و مستمندی در دنیا هم نخواهد ماند. عدم استفاده از هوش معنوی رحمانی ، باعث گسترش فقر خواهد شد.

خدای رحمان، به انسانها وعده داده است که اگر ایمان آورند و تقوا پیشه کنند، برکاتش را از آسمان و زمین بر آنها نازل میکند. در اینجا فرد مد نظر نیست. نزول برکات دسته جمعی است و به همین خاطر عبارت (أَهْلَ الْقُرَى) بکار می برد. این نشان میدهد که انسانها نسبت به هم مسئولند و باید همدیگر را کمک کنند تا چنین شرایطی برقرار شود.

 

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۹۶

و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعا برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى‏ گشودیم ولى تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم (۹۶)

 

أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا بَیَاتًا وَهُمْ نَائِمُونَ ﴿۹۷

آیا ساکنان شهرها ایمن شده‏ اند از اینکه عذاب ما شامگاهان در حالى که به خواب فرو رفته‏ اند به آنان برسد (۹۷)

 

انسان تلاش میکند و خدا نازل میکند. خدای رحمان خیلی راحت کارها را انجام میدهد و نیازهای انسان را برآورده میکند. کافی است که در کارهایمان معنویت و تقوا را دخالت دهیم (مَنْ کَانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا). یکی از روشهای تزریق معنویت به زندگی، شکرگزاری در امورات زندگی است. خدا خودش می فرماید که اگر شکرگزاری کنید، زیادش میکنم (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ). بنابراین در نظام رحمانی کلا فرمولها متفاوت است. در نظام رحمانی، روشهای ازدیاد برکات و زیاد کردن ثروت، متفاوت است. ربا، رشوه، زیرمیزی، گران فروشی، کم فروشی اینها روشهای شیطانی هستند برای ازدیاد ثروت. اما خدا روشهایی را برای ازدیاد مال مطرح میکند که با منطق و هوش مادی نمی خواند. خدا می فرماید که کیست آن کس که به خدا وام نیکویى دهد تا خدا آن را براى او چند برابر بیفزاید و خداست که در معیشت بندگان تنگى و گشایش پدید مى ‏آورد و در نهایت به سوى او بازگردانده مى ‏شوید.

 

مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا کَثِیرَةً وَاللَّهُ یَقْبِضُ وَیَبْسُطُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۴۵

کیست آن کس که به خدا وام نیکویى دهد تا [خدا] آن را براى او چند برابر بیفزاید و خداست که [در معیشت بندگان] تنگى و گشایش پدید مى ‏آورد و به سوى او بازگردانده مى ‏شوید (۲۴۵)

 

روش خدا با روشهای دیگران متفاوت است. کسی که هوش معنوی نداشته باشد؛ نمی تواند آیه بالایی را درک کند. او از خود می پرسد که آخر خدا چطوری چند برابرش میکند!؟ درک این موضوع به هوش معنوی نیاز دارد. بنابراین پرورش هوش معنوی بسیار مهم است تا انسانها دچار خیالپردازی نشوند. خیالپردازی و اشعار و توهمات راهکارهای غلطی را برای ثروتمند شدن ارائه میدهند. یکی از مواردی که ثابت میکند که بعضی مسائل اصلا بدون دخالت دادن خدای رحمان حل نشدنی است؛ دعا است. دعا کردن به درگاه خدا، ثابت میکند که هوش مادی بدون هوش معنوی، یک فریب و غرور بیش نیست.

 

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ ﴿۶۲

یا [کیست] آن کس که درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى ‏کند و گرفتارى را برطرف مى‏ گرداند و شما را جانشینان این زمین قرار مى‏ دهد آیا معبودى با خداست چه کم پند مى ‏پذیرید (۶۲)

 

أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَنْ یُرْسِلُ الرِّیَاحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿۶۳

یا آن کس که شما را در تاریکیهاى خشکى و دریا راه مى ‏نماید و آن کس که بادها[ى باران زا] را پیشاپیش رحمتش بشارتگر مى‏ فرستد آیا معبودى با خداست‏ خدا برتر [و بزرگتر] است از آنچه [با او] شریک مى‏ گردانند (۶۳)

 

خدا همه چیز را می بیند و همه حوادث و قضایا را میتواند به نحو احسن کنترل کند. کمونیستها تحمل ناترازی و نابرابری اقتصادی را نداشتند و از آنجا که خدا را در نظر نگرفتند، هوش معنوی نداشتند و در نتیجه به خیال خود راه حل مادی ارائه دادند و آن را اشتراکی کردند! کمونیستها برای نجات از یک مشکل به یک فریب دیگر پناه بردند. اما قرآن مثل کمونیستها، اقتصاد را اشتراکی نمی کند. بلکه روی تقویت هوش معنوی اصرار دارد و به شدت با ربا مخالف است. قرآن میخواهد اقتصاد را از ریشه درست کند و مفاهیم معنوی را دوباره مطرح میکند. 

اکنون انسانها دیگر خودشان نیستند. یکی هست که اصلا پزشکی دوست ندارد ولی بخاطر پول، علوم پزشکی میخواند. او پیش خود فکر میکند، اگر پزشک شود؛ هم علم دارد و هم ثروت. در یک جامعه مسموم، اکثریت اینطوری فکرمیکنند و هوش معنوی از آن جامعه رخت بر می بندد. در این حالت اختلافات هوش معنوی و هوش مادی خیلی زیاد میشود و این یکی از علامات آخر الزمان است. تمام دانشمندانی که باعث اختراع و کشف شده اند؛ همگی بدون استثناء با علاقه و جدیت بدون زیاده خواهی، علم مورد علاقه شان را خوانده اند. آیا ممکن است که کسی به رشته ای علاقمند نباشد و باعث پیشرفتی در آن شود؟ خیر!

یکی در فضای مجازی می گفت :

((هرچی خدا رو صدا میزند وعبادت میکند، روز به روز بدبخت تر میشود. من آدمهایی را میشناسم که تو زندگیشون پا روی یه مورچه هم نگذاشتن ولی در بدبختی و فلاکت زندگی میکنن و اون آدمی که پست و رذله وظلم میکنه وبه هیچ چیزی هم اعتقاد نداره، روز به روز وضعیت زندگیش بهتر وروبه راه تر میشه. تمام ثروت قدرت زیبایی آسایش عشق و حال تفریح زندگی بی استرس شهرت عزت احترام وصدها چیز دیگه توی زندگی متعلق به کسایی هست که به هیچ چیز اعتقاد ندارند.))

 

نوشته بالا، گفته خیلی ها در این روزهاست. میتوان گفت که این نوشته یک نوع شعر هم است. جدیدا سبک اشعار اینطوری است و دیگر اشعار مثل سابق قافیه و ردیف ندارند. مقایسه کردن زندگی خود با یک قشر حداقلی، زیربنای تمام این ایده هاست. افراد توجه نمی کنند که با چه روشی این پولها بدست آمده است.

افراد نمیخواهند بدانند که پشت پرده این ثروتهای بادآورده و مضر، چه ویرانیهایی خوابیده است. شعرا که اینجور تفکرات را تبلیغ میکنند، برایشان مهم نیست که چه ویرانی هایی پشت پرده ثروت اندوزیهای ربایی بوجود میاید. شاعر می گوید که به من چه که ویرانی بوجود میاید، مهم این است که من به گنج و خوشبختی میرسم.

 

من چه غم دارم که ویرانی بود

زیر ویران گنج سلطانی بود

 

حسرت خوردن به زندگی دیگران یک نوع شعر است. مردم میخواهند که به همه چیز دسترسی داشته باشند، بدون آنکه به آن نیاز داشته باشند. آنها از سختی کشیدن می ترسند. سختی کشیدن، نقطه ضعف انسانها را به ما یادآوری میکند. انسانها نمیخواهند نیازمند خدا باشند و میخواهند بار خود را ببندند و باقی عمر خود را از خدا بی نیاز شوند.

 

کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى ﴿۶حقا که انسان سرکشى مى ‏کند (۶)

 أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى ﴿۷همین که خود را بى ‏نیاز پندارد (۷)

 

نسل پول ، همه چیز را در پول می بیند و الان الهه ای به نام پول بوجود آمده است. از نظر آنها پول یعنی دسترسی به بهترین خدمات و بهترین داروها، بهترین غذاها و بهترین شغل و ... بدون نگرانی در مورد آن‌ها. آیا انسان برای این به زمین آمده است؟ 

نگرانی در مورد بهترین غذاها!

نگرانی در مورد بهترین تفریحها!

نگرانی در مورد بهترین خدمات پزشکی و درمانی!

نگرانی در مورد ....

وقتی زندگی خود را با دیگر زندگی ها مقایسه کنیم و حسرت بخوریم؛ در آن صورت تمام نگرانی های مذکور را به مشکلات خویش افزوده ایم. خدا ما را به زمین فرستاد تا از هدایت او پیروی کنیم. پیروی از دستورات خدا به خاطر این است که این نگرانی های متنوع را به درون خویش راه ندهیم. این قسمت از آیه (فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ) به این موضوع اشاره دارد.

 

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۳۸

فرمودیم جملگى از آن فرود آیید پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد آنان که هدایتم را پیروى کنند بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد (۳۸)

 

وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۳۹

و[لى] کسانى که کفر ورزیدند و نشانه‏ هاى ما را دروغ انگاشتند آنانند که اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (۳۹)

 

تمام مشکلات انسانها از وجود خوف و حزن ایجاد میشوند. شرایط اجتماعی فعلی خوف و حزن ایجاد میکند. تا به قیامت نزدیکتر شویم، خوف و حزنها باز هم بیشتر و بیشتر میشود. انسانها پیش خود فکر میکنند که اگر روزی بیمار شوند، باید بهترین امکانات درمانی و بهترین پزشک در اختیار آنها باشند. البته که اینها همگی نیاز به هزینه دارند. اما انسانها با اتکا به روشهای رحمانی، میتوانند این هزینه ها را به حداقل برسانند و یا حذفش کنند. خدا از ما میخواهد که هزینه های خود را بر دوش نظام رحمانی بیندازیم. نظام رحمانی همان روشهایی است که در درمان بیماری ایوب مطرح شد و هزینه های ما را کم می کنند و خوف و حزن انسانها را هم کم میکنند.

وجود استرس و نگرانی در وجود انسانها بخاطر عدم بکارگیری هوش معنوی است. نظام رحمانی بر اساس این هوش معنوی ساخته شده است و بر این اساس کار میکند. اگر این هوش معنوی در زندگی ها بکار برده نشود، تفاوتها، تناقضها و عیوب انسان آشکار میشود. آن موقع کار به جایی میرسد که تمام امکانات زمین هم، عیبهای انسان را نخواهد پوشانید. آن موقع هر چقدر که ثروتمند باشید، باز نیازمند چیزهای دیگری هستی و این سلسله نیازها تکرار خواهد شد و تمامی ندارد. خدا خودش فرموده است که این دنیا پر از خوف و حزن است ؛ مگر اینکه از هدایت او پیروی شود. هیچ راه حل سومی وجود ندارد.

چیزهایی که انسانها نسبت به آن حسرت میخورند، میایند و میروند. مدها و استایلها میایند و میروند ولی یک چیزی همیشه ثابت است و آن هوش معنوی ای است که خدا در جهان ما قرار داده است و خدای مهربان دنیا را بر آن اساس طراحی فرموده است.

کسانی که طبق دستورات خدا عمل نمی کنند و در زندگی خویش هوش مادی تنها بکار می گیرند و از هوش معنوی رحمانی بهره نمی برند؛ در نهایت وجود خدا را انکار میکنند. زیرا آنها به یک بن بست قطعی میرسند و آنها در نهایت میگویند که : دنیا میتوانست خیلی بهتر وهوشمندانه تر از این حالت خلق شود. وقتی درک انسانها از خلق این دنیای فانی؛ تقسیم ثروت و نژاد و محل سکونت جغرافیایی باشد؛ قطعا به بن بست میرسند. بدون دخالت یک هوش معنوی، نمیتوان وقایع جهان را درک کرد. خدا این درک را رشد می نامد. ما برای رسیدن به این نوع رشد به این دنیا آمده ایم. هوش معنوی در تفسیر وقایع دنیا، مبحثی به نام آخرت را مطرح میکند و بدون آن نمی توان مباحث عدالت را حل کرد. قرآن چنین کتابی است که این تناقضات را حل میکند و هیچ فلسفه و بینشی بجز قرآن نمی تواند انسان را از این سردرگرمی نجات دهد.

 

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا کَبِیرًا ﴿۹

قطعا این قرآن به [آیینى] که خود پایدارتر است راه مى ‏نماید و به آن مؤمنانى که کارهاى شایسته مى کنند مژده مى‏ دهد که پاداشى بزرگ برایشان خواهد بود (۹)

 

وَأَنَّ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا ﴿۱۰

و اینکه براى کسانى که به آخرت ایمان نمى ‏آورند عذابى پر درد آماده کرده‏ ایم (۱۰)

  • اسعد حسینی
۰۳
شهریور
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و بیستم)

هوش زیر کلاغی (بخش ششم)

معنویت یا علم و ثروت ( قسمت 1)

 

یکی می گفت که: آدمی سال‌های سال از عمرش، توسط شرایطی که خارج از کنترل او بوده است و آدم بواسطه آن وضعیت عقب افتاده است و حالا خودش را مدام با دیگران قیاس میکند، نه از حسادت که از حسرت اینکه عمرم بر باد رفت. در این وضعیت تنها استرس و افسردگی ناشی از قیاس زندگی خود با دیگران که به یک سری امکانات رسیده اند؛ برای آدمی می ماند.

همیشه این بحث مطرح بوده است که اگر مثلا من ثروتمند می بودم، کارهای خیر زیادی انجام میدادم و در نتیجه آخرت خوبی هم می داشتم. افراد زیادی در فضای مجازی کلیپهایی را می بینند که مثلا فلان بازیکن و یا بازیگر به یک بچه بیمار کمک میکند و آنها وقتی این کلیپ را می بینند، به حسرت خوردن می افتند و این تفکر به آنها القا میشود که فرصت خوب بودن را ندارند زیرا مثل هنرپیشه یا بازیکن نمی توانند نیکی کنند. این طرز تفکر غلط بخاطر مقایسه کردن خود با دیگران است. خدای مهربان برای یک مسلمان، زکات دادن را گذاشته است. هر کسی که درآمدی داشته باشد (چه کم یا زیاد) باید زکات آن را پرداخت کند. هر چقدر که درآمد زیادتر باشد، زکات آن درآمد هم زیادتر است. کمک به یک بچه بیمار برای یک بازیکن و یا بازیگر ، نسبت به درآمدش هزینه زیادی ندارد. زکاتی که یک مسلمان بعد از کسب درآمدش به نیازمندان میدهد، به نسبت درآمد و در طول زمان خیلی بیشتر از هزینه کرد این بازیکن خواهد بود. خدای مهربان از هرکسی به اندازه وسعش انتظار دارد.

در بچگی از ما می پرسیدند که علم بهتر است یا ثروت؟ غافل از اینکه طرح این سوال به این صورت غلط انداز بود. هوش معنوی از هر دوی اینها بهتر است. زیرا اگر هوش معنوی نباشد، نه علم بدرد انسان میخورد و نه ثروت.

به این طریق حسرت خوردنها، چشم و هم چشمی ها و عدم صبر کافی در امور زندگی، در زندگی آینده بشر تاثیر خواهد گذاشت. انسانها خودشان، مشکلات آخر الزمان را رقم خواهند زد. زیاده خواهی و بلند پروازی بشر در طول تاریخ باعث شد که منابع طبیعی و جانداران زمین از بین بروند و انسانها به مصنوعی سازی روی آورند. بشر روزبروز از نظام رحمانی روی گردان شده و رویه ای برخلاف آن بر میگزیند. آنها فکر میکنند که آرامش بشر در پولداری است. در حالی که نیازهای روحی روانی انسان بسیار مهم تر از نیازهای جسمانی است. اگر نیاز معنوی برآورده نشود و فقط به نیاز مادی توجه شود، یک دیو خفته در وجود انسان بوجود میاید که هیچی حالیش نیست بجز پول بدست آوردن و همین افراد حوادث آخر الزمان را رقم خواهند زد و باعث هبوط زمین خواهند شد.

بعضی ها برای اثبات اینکه ثروت بر معنویت اولویت دارد، بحث را به فقر در آفریقا و بعضی جوامع دیگر ربط میدهند و از واقعیت مهمی فرار میکنند. اگر بهتر دقت کنیم، فقر در این مناطق هم بخاطر عدم وجود معنویت و وفور خرافات است. عدم معنویت، انسانها را مستضعف و زیردست دیگران میکند. زیرا در هوش مادی، دست بالای دست زیاد است. اما هوشهای معنوی همیشه با همدیگر در صلح و آرامشند.

خرافات ثروتمندترین کشورها را هم نابود میکند. هر انسانی نیازهایی مادی و همچنین نیازهایی معنوی دارد. از زمانیکه انسان نیازهای معنوی را بی اهمیت گذاشت؛ در تامین نیازهای مادی دچار سردرگمی شد. اگر چه یک سری نیازهای اولیه مادی هست که باید برای ادامه هر نوع زندگیی فراهم شود. اما این ضرورت در مورد نیاز معنوی هم صادق است. یک سری اصول معنوی هست که هر کسی حتما باید بداند و پاس کند. مثل یک فرد گرسنه که حتما باید غذا بخورد تا زنده بماند؛ یک سری اصول معنوی هست که هر فردی باید آن را رعایت کند تا روانش نمیرد. مرگ فقط مرگ جسمی نیست، بلکه گاهی روان آدمیان می میرد.

هرم مازلو که میتوانید در اینترنت جستجو کنید، نیازهای یک انسان را دسته بندی کرده است. این هرم نیازهای مادی را در کف هرم قرار داده است و آن را در اولویت قرار داده است. در این هرم ، نیازهای زیستی در اولویت است و بعد نیازهای امنیتی و در نهایت نیاز به احترام. این هرم نیازهای معنوی انسان را ناقص در نظر گرفته است و یا در رده های آخر قرار داده است. این نوع بینش می گوید کسی که نیازهای اولیه لازم دارد ، دیگر یادآوری و یاد دادن معنویت به او بی معناست. این طرز تفکر میخواهد بگوید که آدم گرسنه و فقیر نمیتواند آدم خوبی شود.

اما از نظر قرآن نیاز معنوی، باید در کف هرم و در اولویت باشد. قرآن منکر نیازهای اولیه نیست. ولی معنویت، چگونگی و کیفیت نیازهای مادی را تعیین میکند. کسی که معنویت نداشته باشد، هیچوقت سیر نمیشود. خوردن یک نیاز مادی است ولی دست کشیدن از خوردن و مقدار خوردن یک امر معنوی است. بنابراین اگر بهتر دقت کنیم، نیاز مادی بدون معنویت، از حالت یک نیاز خارج میشود و غلط انداز است. خدا در قرآن، نیازهای معنوی ما را برطرف میکند. نیازهای مادی بدون معنویت ناقص هستند و علنا انسانها را دچار دردسر میکنند.

 

نیاز مادی

معنویت مربوطه

اکُلُوا وَاشْرَبُوا

وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ

بخورید و بیاشامید

ولی اسراف و زیاده روی نکنید که خدا اسراف کنندگان را دوست ندارد

در صورت عدم وجود معنویت، نیاز مادی منحرف میشود و نیازهای اولیه کاذب زیادی بوجود خواهد آمد.

 

اسراف کردن و زیاده روی در نیاز اولیه، باعث ایجاد فقر در جاهای دیگر میشود. بنابراین معنویت مثل غذا خوردن برای هر کسی یک نیاز اساسی است. خانواده های زیادی بدون توجه به نیاز معنوی، فقط به نیاز مادی بچه هایشان توجه کردند. اکنون تعداد زیادی از بچه های امروزی هر غذایی که مادرشان درست کند را نمیخورند و به یک دردسر بزرگ برای والدینشان تبدیل شده اند. خواسته ها و خواهش های منحرف شده کودکان، مشکل بیشتر خانواده هاست. قبلا در یک خانواده، شش هفت بچه بزرگ میشدند ولی حالا بزرگ کردن یک بچه هم سخت است. به دلیل عدم وجود معنویت صحیح در جامعه، برآورده کردن نیازها سخت شده است.

 در یک سیستم سالم، قاعدتا وقتی بچه بزرگتر شود، باید دردسرهایش هم کمتر شود؛ اما اکنون بچه که بزرگتر میشود،  دردسرهایش هم بزرگتر میشود. این نشان از عدم برآورده شدن نیاز معنوی بچه هاست. به نیاز معنوی بچه ها اصلا توجهی نشده است. افراد زیادی هستند که ثروت زیادی دارند ولی اکنون نمیتوانند تنها فرزندشان را کنترل کنند. فرزندان بدون معنویت بسیار خطرناک هستند، اگر چه ظاهر آرامی داشته باشند. بعضی  والدین می گویند که بچه ام را طوری در ناز و نعمت بزرگ میکنم که آب تو دلش تکان نخورد!  این طرز حرف زدن خودش پشت پا زدن به تمام معنویتهاست. نیاز معنوی آنقدر مهم است که میتوان نیازهای مادی را هم کنترل و متعادل کند. کودکی که فقط نیازهای زیستی اش تامین شود و انواع امکانات و وسائل و اسباب بازیهای عجیب و غریب در اختیار او قرار داده شود؛ اما نیاز معنوی او تامین نشود؛ بعد از مدتی بچه با تربیتی از آب در نمی آید. خواسته ها و نیازهای یک انسان بدون برآورده شدن معنویت صحیح، قابل کنترل نخواهد بود و منحرف و کاذب خواهند بود. خدای مهربان از ما میخواهد که به بچه هایمان صبر، بردباری، شکیبایی، ایثار ، دقت و بخشش را یاد دهیم. اینها هوش معنوی صحیحی هستند که باید به بچه ها یاد دهیم. در سوره لقمان، به نصیحتهای لقمان برای بچه اش دقت کنید تا بدانیم که واقعا معنویت برای کودکان قابل فهم و قابل درک هستند و این والدین هستند که در این مورد کوتاهی میکنند.

 باید بدانیم که خدا ما را به این دنیای پست و زودگذر فرستاده است تا هوش معنوی خود را بالا ببریم. زندگی در نظام رحمانی نیاز به هوش معنوی بالایی دارد. سلامتی جسم و روان انسان به این مورد بستگی دارد. بچه ای که هوش معنوی رحمانی یاد نگرفته باشد، نیازهای مادی و حتی معنوی او منحرف میشود. او بعدا برای برآورده شدن نیاز معنویش، دنبال کلاسهای مدیتیشن و یوگا و ذهن مثبت و فنگ شوئی و چاکرا بازی خواهد رفت. بعضی والدین معنویت ناقص به بچه ها یاد میدهند، میگویند نماز بخوان؛ ولی به او نمی گویند چرا نماز بخواند.

زندگی در بهشت، به هوش معنوی بالایی نیاز داشت. کسانی که هوش معنوی بالایی نداشته باشند، نمیتوانند وارد بهشت شوند. زیرا آنها نمیتوانند در آنجا زندگی کنند. شیطان برای فریب آدم و حوا، هوش معنوی آنان را پایین آورد. در حالی که آدم و حوا زندگی خوب و خرمی در بهشت داشتند؛ شیطان با فریب و غرور، وعده های دروغین به آنان داد و آنان را فریب داد. آدمی وقتی فریب بخورد؛ در همان لحظه هوش معنوی پایینی خواهد داشت و همین مساله باعث اخراج آدم و حوا از بهشت شد. زیرا افراد با هوش معنوی پایین نمی توانند در بهشت زندگی کنند.

تصور کنید که یک فرد دچار بیماری میشود و یک پزشک حکیم به جای نوشتن داروهای شیمیایی به وی توصیه میکند که بمدت یک ماه در یک جای تنها بطور طبیعی زندگی کند تا سلامتی خود را بازیابد. فرد در جایی زندگی میکند که یک منبع طبیعی آب هست و این منبع آب همیشه مداوم است. ولی او هر روز باید پیاده راه برود تا از منبع، آب مورد نیاز خود را بیاورد. در این مسیر او پیاده روی هم میکند و سلامتی خود را هم تضمین میکند. اما اگر این فرد تنبل باشد و حوصله نداشته باشد که از چشمه آب بیاورد و بخواهد که آب یک ماه خود را در تانکر ذخیره کند؛ خودش را دچار مشکلات میکند. زیرا آب مانده در تانکر به مدت طولانی برایش مضر است و هم اینکه خودش را از جنبش و جوش و تحرک می اندازد و به انواع بیماریهای جسمی دیگر دچار میشود. این فقط یک مثال بود. زیاده خواهی و طرز بینش انسان نسبت به نعمات الهی؛ خیلی مهم است. هوش معنوی در این مسیر تعیین میکند که ما چطوری زندگی کنیم و چه چیزهایی و به چه صورتی و به چه مقدار نیاز داریم. منظور پزشک از این نسخه حکیمانه؛ این بوده است که فرد را از محیط پر زرق و برق و استرسهای آن دور کند و او را وارد یک تحرک و تلاش سالم کند. اما فرد بیمار این دستور پزشک حکیم را درک نمی کند و طور دیگری اجرا میکند و به این طریق ثابت میکند که هوش معنوی او پایین است. ای کاش بشریت بجای قرصها و داروهای شیمیایی، از هوش معنوی استفاده میکردند.

قبل از ادامه این مطلب باید مفهوم و هدف دین را متوجه باشیم. دین در قرآن به معنای فلسفه و راه و روش زندگی است. خدا در دین، فقط هوشهای معنوی سطح بالا را مطرح میکند و امورات با سطح هوش معنوی پایین را کاری ندارد. خدای قادر متعال میخواهد انسان را نجات دهد و مطالبی را مطرح میکند که نجات دهنده انسان است. برای شناخت بهتری از خود و موقعیت خود که کجا هستیم و چرا اینجا هستیم و قرار است کجا برویم؛ باید بدانیم که بهشت چطور جایی است و چرا آدمیزاد از بهشت به اینجا رانده شده است.

 طبق فرموده خدا در قرآن، افراد با هوش معنوی پایین نمی توانند در بهشت زندگی کنند. وقتی بهشتیان وارد بهشت میشوند؛ اولین جمله ای که فرشتگان به آنها میگویند این است :

 

سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۲۴

[و به آنان مى‏ گویند] درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر کردید راستى چه نیکوست فرجام آن سراى (۲۴)

 

بهشتیان بخاطر بکاربردن صبر، شایستگی ورود به بهشت را پیدا میکنند (بِمَا صَبَرْتُمْ). صبر به معنای واقعی هوش معنوی سطح بالایی است. بیشتر مشکلات بشریت بخاطر بکار نبردن صبر است. کسی که در زندگی خویش، صبر بکار میبرد و دیگران را هم به صبر توصیه میکند، دارای هوش معنوی بالایی است. در سوره العصر، خدای مهربان از توصیه متقابل در مورد صبر صحبت می فرماید.

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱

سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲

که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى نیک کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى توصیه کردهاند (۳)

 

این آیه فوق مهم، همان دستور پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک ، گفتار صبر است.

 

آمَنوا                      پندار نیک

عَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ      کردار نیک

توَاصَوْا بِالْحَقِّ        گفتار نیک

وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ    گفتار صبر

 

هوش معنوی طبق چرخه بالایی ؛ رویه ای درست را برای زندگی انتخاب میکند. ما باید تلاشها و کوششهای خود را به هوش معنوی تبدیل کنیم. هوش معنوی بالا، تحمل، صبر، دل و جرات انسانها را بالا می برد. یکی از سرشناسترین ثروتمندان و تریدرهای جهان، در یکی از ماهها درآمدش چند درصد کمتر شد . با کمال تعجب او را دیدند که در رستورانی مشهور با ژتون رایگان غذا سفارش میدهد. در حالی که او با آنکه ضرر کرده بود ولی ثروت باقیمانده اش هم خیلی زیاد بود. چه محاسباتی در ذهن او گذشت که فکر کرد باید با ژتون رایگان غذا تهیه کند! گرچه او هوش مادی  بالایی داشت و یک تریدر فوق حرفه ای بود ولی هوش معنوی بالایی نداشت. او با هوش مادی خود نیازهای اولیه خود را بررسی کرد و به این نتیجه رسید که از ژتون رایگان استفاده کند. هوش مادی آبروداری نمی کند؛ اما هوش معنوی آبروداری میکند.

 

لِلْفُقَرَاءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ لَا یَسْتَطِیعُونَ ضَرْبًا فِی الْأَرْضِ یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِیمَاهُمْ لَا یَسْأَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ ﴿۲۷۳

(این صدقات‏) براى آن (دسته از) نیازمندانى است که در راه خدا فرومانده‏ اند، و نمى‏ توانند (براى تأمین هزینه زندگى‏) در زمین سفر کنند. از شدّت خویشتن‏دارى‏، فرد بى‏ اطلاع‏، آنان را توانگر مى ‏پندارد. آنها را از سیمایشان مى ‏شناسى‏. با اصرار، (چیزى‏) از مردم نمى‏ خواهند. و هر مالى (به آنان‏) انفاق کنید، قطعاً خدا از آن آگاه است‏. (۲۷۳)

 

 

نیازهای اولیه هر انسانی متفاوت است و این بسته به هوش معنوی آن فرد دارد. در صورتی که هوش معنوی پایینی داشته باشد؛ هوش مادی در محاسباتش اشتباه خواهد کرد و انسانها را دچار هزینه میکند.

ثروت زیاد آدمی را خوشبخت نمی کند. آدمی که چاخ است، چربی و مواد غذایی زیادی در بدن خویش ذخیره دارد ولی این فرد هر روز به غذای بیشتری نیاز دارد و از چربی ها و مواد غذایی ذخیره خود استفاده نمی کند. طوری که آخرش به یک بیماری مبتلا میشود. فهم این مساله خیلی ساده ست. خدا به خیلی از ماها ثروت زیادی نمیدهد و آن قادر متعال بهتر از هر کسی ما را میشناسد و میداند که ما هوش معنوی کافی برای استفاده صحیح از آن را نداریم. تعریف نیازهای اولیه هر انسانی متفاوت است و تعریف مشخصی ندارد. قطعا با قیاس و مقایسه، نیازهای اولیه هم متفاوت میشود.

بعضی ها میگویند که اگر ثروتمند نباشی، هم دنیا را از دست میدهی و هم آخرت را. زیرا اگر ثروتمند باشی، مخارج چندین یتیم را پرداخت میکنید و این خودش آخرت تو را تضمین میکند! این نوع تفکر و بینش غلط ناشی از یک پندار منحرف دارد. از نظر اینها، فقط ثروتمندان به بهشت می روند!

مسائل و مشکلات شخصی خودمان نباید باعث شود که احساسی شویم و یک تئوری غلط را به عنوان بینش زندگی خود برگزینیم. یکی که نمیتواند مثلا برای بچه اش دوچرخه بخرد؛ بعد از این محدودیت، ثروتمند بودن را در دوچرخه خریدن می بیند. اینها فقط یک احساسات دیوانه و غیر منطقی و زودگذرند و نباید باعث شود که ما تئوری غلطی را به منطق و هوش خود بقبولانیم. آیه وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ  بیانگر حاکم شدن احساسات بی منطق بر انسان است. این آیه مربوط به قیامت است ولی در مورد آخر دوره ها و آخر الزمان هم صادق است. در آخرالزمان احساسات جحیمی میشود و منطق هم سعیری میشود. تصمیمهایی براساس حسرت، براساس چشم و هم چشمی، براساس حسادت و خیالپردازی همگی نوعی جحیم سعیری و بی منطق برای افراد ایجاد میکند.

 

وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ ﴿۱۲و آنگه که جحیم بی منطق شود (۱۲)

ما باید خودمان را از حالت یتیمی خارج کنیم. این زیاده خواهی و افراط و تفریط انسانهاست که فقیر و یتیم ایجاد میکند. آدمها از نظر معنوی یتیم شده اند. معنای یتیم اصلی همین است که پشتوانه فکری و معنوی محکمی ندارند و تحت تاثیر زندگی های دیگران قرار می گیرند و حسرت برای خود جمع میکنند.

نیازهای اولیه هر کسی فرق میکند و بسته به فرهنگ و دیدگاه متفاوت است. حتی در یک خانواده چند نفره، دیدگاههای متفاوتی در این زمینه وجود دارد. ممکن است حتی دو برادر و دو خواهر دیدگاه متفاوتی در این زمینه داشته باشند و نمونه های زیادی در این مورد مشاهده میشود. خدا رزق و روزی هر ملتی را به اندازه و مقدار نازل میکند ولی بعضی مواقع تفکرات غلط و بلندپروازیها باعث میشود که منابع موجود برای آن ملت کافی نباشد. زندگی انسانها جمعی است و مثل یک کشتی است که اگر جایی را سوراخ کنید، بقیه هم به خطر و زحمت می افتند. حتی حسرتی که ما میخوریم ، در بقیه هم تاثیرگزار است.

آستانه تحمل هرانسانی متفاوت است. هر انسانی در برآورده شدن تغذیه و پوشاک و سایر نیازها، متفاوت است. خواسته ها و نیازهای انسان متفاوت است و حتی نیازها و خواسته ها و نیازهای یک انسان در طول زمان هم فرق میکند. کسی که سالها قبل آرزوی یک خانه داشت ؛ حالا آرزوی یک خانه دو سه برابر وسعت را دارد. گسترش نیازهای غلط و چشم و هم چشمی مردم را به سمت نادرست ماجرا سوق داده است.

بعضی مردم هیچوقت غذاهای ساده و بی مزه نمی خورند. در حالی که خدا خودش به افراد هشدار میدهد که باید غذاهای ساده و مسکینانه هم بخورند تا یک طرفه نشوند.

 

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳﴾ به غذای ساده و مسکین تمایلی نشان نمیدهد

 

خیلی از انسانها بوسیله تسلط هوشهای مادی فاقد معنویت بر آنها، مستضعف نگه داشته شده اند و به آنها ظلم میشود، آنها باید ابتدا خودشان را از زیر یوغ این ضعف بیرون بیاورند تا خدا هم مشکلشان را حل کند. خدا وضعیت هیچ ملتی را تغییر نمیدهد مگر اینکه خودشان ، وضعیت خودشان را تغییر دهند. از طرف دیگر انسانها آستانه حس رضایتشان بخاطر چشم و هم چشمی با دیگران تغییر کرده است.

یکی از دلایل اصلی در فقر نگه داشته شدن بسیاری از مردم؛ القای بینش و تفکر مادی و رقابت تمام ناشدنی و بی پایان است. تفکر فاقد هوش معنوی میخواهد ترازوی زمین را به هم بریزد. خدای رحمان برای سیستم رحمانی یک ترازو و میزان قرار داده است که نباید از آن تخلف کرد. دستوراتی که خدا در قرآن می فرماید، میخواهند ما را طبق این نظام و ترازو و میزان جلو ببرند.

 

وَالسَّمَاءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِیزَانَ ﴿۷و آسمان را برافراشت و ترازو را گذاشت (۷)

 أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ ﴿۸تا مبادا از اندازه درگذرید (۸)

 وَأَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ ﴿۹و وزن را به انصاف برپا دارید و در سنجش مکاهید (۹)

 

خدای مهربان، در قرآن نکته های ستونی یک زندگی در نظام رحمانی را برای ما بیان فرموده است. یکی از مواردی که خدا خیلی تاکید کرده است ، به سمت ربا نرفتن است. فقر و مشکلات اصلی مردم، از این حالت بر می خیزد. مردم هنوز دید درستی در مورد ربا ندارند. در دید سنتی، ربا یعنی اینکه مثلا هزارتومان به یک فرد بدهی و بعد از یک ماه، دو هزارتومان از او پس بگیری. اما ربا خیلی گسترده تر از این حالت است و اکنون این حالت سنتی از ربا بسیار کم شده است و شیطان روش ربا خوردن را پیچیده تر کرده است و این پیچیدگی باعث شده است که بسیاری در آن بیفتند. شیطان با پیچاندن مسائل، سعی در منطقی کردن ربا دارد.  شیطان میخواهد سیستم سلطه گری را در جهان حکمفرما کند. مثلا به انسان تلقین میکند که ای انسان تو هوش اقتصادیت از دیگران بیشتر است، پس از او سود بیشتری بگیر. این سود بیشتر همان سود چند برابری است که در آیه فرموده است (لَا تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً). برای مثال یکی گندم میکارد و بعد یک دلال آن را از او میخرد و دلال بخاطر هوش اقتصادی بالاترش، چندین برابر این قیمت به فروش میرساند. گرچه این کار با رضایت طرفین انجام شده است و ظاهرا یک امر اقتصادی است ولی کار دلال ضد هوش معنوی است. زیرا سود دلال چندین برابر سود تولید کننده است. یکی تولید میکند ولی فرد واسطه سودش چند برابر تولید کننده است. فقط به این خاطر که هوش اقتصادی واسطه قوی تر است. این سود چند برابری همان رباست.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۳۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید ربا را [با سود] چندین برابر مخورید و از خدا پروا کنید باشد که رستگار شوید (۱۳۰)

 

هر نوع معامله ای در ربا یک نوع کلک و سوء استفاده و ضعیف کشی و رانت خبری را در نهان خود دارد. کسی که پنهانی از طریق عواملی خبر دارد که فلان زمین ارزشش بالا میرود؛ پیش دستی کرده و از صاحب زمین می خرد. صاحب زمین هم بی خبر است. این سود هنگفت یک نوع رباست. اگرچه این نوع معامله هم با رضایت طرفین انجام می پذیرد، ولی ماهیت ربایی دارد. کسانی که ربا میخورند، تنها دلیلشان این است که بیع و ربا مثل همند (ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا)، زیرا در هر دو با رضایت طرفین انجام می پذیرد.

 

الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۲۷۵﴾

کسانى که ربا مى ‏خورند، برنمى ‏خیزند مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس‏، آشفته ‏سرش کرده است‏. این بدان سبب است که آنان گفتند: (داد و ستد مانند رباست‏.) و حال آنکه خدا داد و ستد را حلال‏، و ربا را حرام گردانیده است‏. پس‏، هر کس‏، اندرزى از جانب پروردگارش بدو رسید، و (از رباخوارى‏) باز ایستاد، آنچه گذشته‏، از آنِ اوست‏، و کارش به خدا واگذار مى ‏شود، و کسانى که (به رباخوارى‏) باز گردند، آنان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود. (۲۷۵)

 

یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ﴿۲۷۶﴾

خدا از (برکت‏) ربا مى ‏کاهد، و بر صدقات مى‏ افزاید، و خداوند هیچ ناسپاس گناهکارى را دوست نمى دارد. (۲۷۶)

 

کسی که با رانت خبری و ضعف خبری دیگران پول زیادی بدست میاورد؛ از آنجا که پول بدست آمده بادآورده است، شروع میکند به ولخرجی و اسراف و افراط و تفریط. کسانی که هوش معنویشان پایین است، تحت تاثیر این حرکات قرار می گیرند و حسرت و ای کاش برایشان می ماند و احساس بدبختی میکنند. خیلی از مردم بخاطر این حسرتها تحت تاثیر جدی قرار می گیرند.

کسی که با سیستم ربوی ثروتمند شده است، از آنجا که برای پولش زحمت زیادی نکشیده است، شروع میکند به ایجاد نیازهای کاذب و ولخرجی. نیازهای غلط، عدالت را در جامعه از بین می برد. افراد برای برآوردن این نیازهای غلط که قطعا هزینه های بیشتری هم میبرد، مجبورند که به یک سیستم ربوی تن دهند. تن دادن به این سیستم یعنی آب در آسیاب ناعدالتی ریختن و فقرای بیشتری ایجاد شدن.

ربا بعد از مدتی یک جامعه را به فساد میکشاند و ورودیها و خروجیهای غلطی برای یک جامعه تولید میکند و زندگی عادی را برای عامه مردم مشکل و سخت میکند. ربا مثل آتش است که وارد بدن شود. کسی ربا بخورد، باز هم بیشتر نیاز دارد و باز هم فشار بیشتری به منابع زمین وارد میکند. شیطان فلسفه هایی را گسترش میدهد که به نظام رحمانی فشار آورد، تا ثابت کند نظام رحمانی ناکاراست. شیطان میخواهد انسان را از خدای رحمان فراری دهد. انسانها میخواهند از دست خدا فرار کنند و خود را از تربیت خدا فراری دهند. خدا میخواهد صبر و بردباری به بچه هایمان یاد دهیم. اما تفکرات ربوی میگوید که بچه نباید هیچگونه کمبودی داشته باشد و نباید آب تو دلش تکان بخورد. این نوع تفکرات مخالف دستورات رب العالمین است که میخواهد ما را تربیت کند. خدای مهربان حکیم، ربا را با آتش تشبیه کرده است. از آنجا که هم اکنون سیستم ربوی گسترده شده است و مثل این است که جامعه آتش گرفته باشد. جایی که آتش گرفته باشد، از آنجا فرار میکنند. فرق این آتش با آتش عادی این است که این آتش دیده نمیشود. ما انسانها آتشی که در سیستم ربوی است، را نمی توانیم ببینیم؛ اما درک عمق خطر بوجودآمده نیاز به هوش معنوی دارد. شیاطین این نوع آتش را می بینند، زیرا جزو اصلی فلسفه شان است. آنها جامعه ربوی را جزو سلطه خویش بحساب می آورند.

زندگی در این جامعه مثل فرار از جنگلی است که آتش گرفته است و ما باید تمام توجه خود را به نجات از آن جلب کنیم و در این حین، جذب مادیات و زینتهای زندگی شدن بی معناست. اگر هم لذتی در این دنیا باشد، باید در مسیر نجات بوجود آمده باشد. در چنین شرایطی ، مقایسه و قیاس خود با دیگران بی معناست و نشان از آن دارد که ما هنوز نمیدانیم کجا هستیم و در چه موقعیتی هستی و برای چی اینجا هستیم و تحت سلطه کی هستیم.

ثروتی سالم است که دیگران را بوسیله آن فقیر نکنید و به نظام رحمانی خسارت وارد نشود (وَأَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ ). ثروتی که باعث شود، نیازهای اولیه سایر انسانها برایشان گرانتر شود، عاقبت خوبی نخواهد داشت. افراد خاصی از بانکها وام می گیرند و آن پول را وارد نیازهای اولیه مردم میکنند و باعث گران شدن آن میشوند. در یک شغل عادی و سالم، هیچوقت نمیتوان به اندازه کسی که رانت خبری دارد، پول بدست آورد. در جامعه ای که ثروتمندانش اینطوری ثروتمند شده باشند، اقتصاد آن جامعه آتش گرفته است.

در این حالت بحرانی، افراد می مانند و هوش معنوی آنها. اگر هوش معنوی تربیت نشده باشد، بشدت تحت تاثیر قرار خواهند گرفت و دچار حسرت و ای کاش ای کاش میشوند و حتی ممکن است روال عادی زندگیشان به هم بخورد. فشار عصبی زیادی به این افراد وارد میشود. آنان چشم دیدن این ناترازی ها را ندارند. آنان برای کاهش دادن این فشار عصبی، به فکر مهاجرت و یا افتادن در این سیستم رباخواری می افتند.

اما خدای مهربان، روش دیگری را برای مقابله با فشار عصبی ناشی از اجتماع ناسالم و ربوی به ما معرفی کرده است. ژاپنی ها دین خاصی ندارند و برای فرار از فشارهای عصبی روشهای مخصوص خود را ایجاد  کرده اند. آنها بعد از آنکه تحت فشار عصبی شدید قرار گیرند؛ یوهاتسو میکنند. یوهاتسو یعنی افراد بطور ناشناس بجای دیگری میروند و کار و زندگی دیگری در جای جدید شروع میکنند. آنان خانواده خود را رها کرده و بجای دیگری میروند و همه چیز را برای همیشه ول میکنند. یوهاتسو به عنوان یک نتیجه غیرقابل اجتناب از سبک زندگی مدرنیستی بدون هوش معنوی بالا، مردم تصمیم می گیرند به دلایل فشار عصبی از زندگی کناره گیری کنند، گم شوند، ناپدید شوند یا تبخیر شوند و یا فرار کنند.

اما قرآن، این روش را قبول ندارد و روش دیگری را برای کاهش فشار عصبی به ما ارائه داده است. پیامبر ابراهیم، زمانی که پیش قومش از خداپرستی و یکتاپرستی حرف میزد، مردمش تحملش نکردند و برای او یک جحیم (فشار عصبی) ساختند. اما خدا ابراهیم را از آتش جحیم نجات داد. جحیم لایه ای از جهنم است که مربوط به احساسات و عواطف منحرف شده است.

 

قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیَانًا فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ ﴿۹۷

گفتند برایش [کوره]خانهاى بسازید و در آتشش بیندازید (۹۷)

 

فَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِینَ ﴿۹۸

پس خواستند به از نیرنگى زنند و[لى] ما آنان را پست گردانیدیم (۹۸)

 

وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ ﴿۹۹

و [ابراهیم] گفت من به سوى پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید (۹۹)

 

رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿۱۰۰

اى پروردگار من مرا [فرزندى] از شایستگان بخش (۱۰۰)

 

جامعه آن موقع به پیامبر ابراهیم فشار آوردند و جحیم کنایه از فشار عصبی شدیدی داشت که برایش ایجاد کردند. پیامبر ابراهیم بعد از نجات از جحیم، از آن جامعه کناره گیری کرد. او گفت که (إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی) یعنی من به سمت پروردگار خود میروم. در اینجا ذاهب به معنای لِفت دادن، ترک کردن، کناره گیری  است. افراد وقتی إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی را اجرا میکنند، یعنی دیگر در هر جمعی و هر کانالی شرکت نمی کنند و در نتیجه دچار حسرت هم نمیشوند. وقتی او تحت فشار اجتماعی قومش قرار گرفت؛ از جمع آنان لِفت داد. این لِفت دادن به معنای ترک فیزیکی آن جامعه نبود؛ بلکه به آن معنا بود دیگر در اعیاد، مراسمات، و سایر جمعهای آنان شرکت نکرد.

اکنون در زمان ما کانالهای زیادی در فضای مجازی هستند که انواع مدها و زندگی های لوکس را تبلیغ میکنند. حسرت، برای بازدید کنندگان می ماند و فشار عصبی آنان را بالا می برد. اگر بخواهیم مثل پیامبر ابراهیم یکتاپرست باشیم، خدا پیشنهاد میدهد که از آن گروهها و جمعها و کانالها لِفت دهیم و ترکش کنیم.

(رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ ). پروردگارا ما بر تو اعتماد کردیم و به سوى تو بازگشتیم و فرجام به سوى توست. خدای مهربان می فرماید که ای مردم با من تجارت کنید و این دنیا لهو و لعب است. اینها جملات قرآن است و واقعیت مهمی را برای ما بیان میکنند که باید جدی بگیریم.

 

قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ ﴿۴

قطعا براى شما در [پیروى از] ابراهیم و کسانى که با اویند سرمشقى نیکوست آنگاه که به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى ‏پرستید بیزاریم به شما کفر مى ‏ورزیم و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید جز [در] سخن ابراهیم [که] به پدر خود [گفت] حتما براى تو آمرزش خواهم خواست با آنکه در برابر خدا اختیار چیزى را براى تو ندارم اى پروردگار ما بر تو اعتماد کردیم و به سوى تو بازگشتیم و فرجام به سوى توست (۴)

 

رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿۵

پروردگارا ما را وسیله آزمایش [و آماج آزار] براى کسانى که کفر ورزیده‏ اند مگردان و بر ما ببخشاى که تو خود تواناى سنجیده‏ کارى (۵)

 

 

  • اسعد حسینی
۳۱
مرداد
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و نوزدهم)

هوش زیر کلاغی (بخش پنجم)

 

چطوری ما هوش معنوی خود را بالا ببریم و تلاش و کوشش بیهوده نکنیم. خدای مهربان در قرآن ما را راهنمایی فرموده است. براساس قرآن، تلاش و کوششهایی که به معنویت تبدیل نشوند، به درد نمیخورند. هر کسی بنا به وسعت و توانایی خودش تلاش و کوشش میکند.

 

وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُورًا ﴿۱۹

و هر کس خواهان آخرت است و نهایت کوشش را براى آن بکند و مؤمن باشد آنانند که تلاش آنها مورد حق‏ شناسى واقع خواهد شد (۱۹)

 

اما بعضی تلاش و کوششها بیفایده هستند و بدرد نمی خورند و سودی به لایه معنوی ما نمی رسانند و اگر هم فایده ای داشته باشند، فقط فایده مادی دارد و مربوط به همین دنیاست. نتیجه تلاش و کوشش ما باید به لایه معنوی ما برسد و گرنه در حد یک خرید و فروش است. به همین خاطر در آیه فوق می فرماید (وَهُوَ مُؤْمِنٌ) یعنی تلاش و کوشش ما باید با ایمان ما مرتبط باشد.

 

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴

[آنان] کسانى‏ اند که کوشش‏شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى ‏پندارند که کار خوب انجام مى‏ دهند (۱۰۴)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵

[آرى] آنان کسانى‏ اند که آیات پروردگارشان و لقاى او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و روز قیامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهیم نهاد (۱۰۵)

 

برای درک بهتر موضوع، سه جنبه اصلی هر انسانی را بررسی می کنیم.

 

 

از نظر قرآن، ما انسانها از لایه های مختلفی تشکیل شده ایم. هر کدام از این لایه ها (ابعاد، جهات، وجوه) در رشد معنوی ما نقش اساسی دارند. چهار لایه پایینی که مربوط به جسم مادی ماست، در اختیار ماست تا نور خود را زیاد کنیم و نفس خویش را هم رشد دهیم و به مرحله راضیه مرضیه برسانیم.

هر کدام از این لایه ها دارای یک زوج هستند. لایه ناری و لایه خاکی با هم زوجند. لایه تعقل و احساسات با هم زوجند و نور و نفس هم با همدیگر زوجند. در قیامت اگر نفس ما نور کافی کسب نکرده باشد، نمیتوانیم وارد بهشت شویم و این دو برای هم زوجند. نور فقط بوسیله هوش معنوی سطح بالا بدست میاید. مشکل افراد در روز محشر، نبود نور کافی است. همانطور که در آیه زیر می فرماید:

 

یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ ﴿۱۳

آن روز مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندکى] برگیریم گفته مى ‏شود بازپس برگردید و نورى درخواست کنید آنگاه میان آنها دیوارى زده مى ‏شود که آن را دروازه‏ اى است باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد (۱۳)

 

افرادی که در این دنیای مادی بوسیله پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، نور کافی برای خود کسب نکرده اند، در آنروز نفسشان تنهاست و بیچاره اند. نور برای نفس مثل یک هوش معنوی است. همانطور که ما در این دنیای فانی هم بدون هوش و تعقل نمی توانیم زندگی را صحیح طی کنیم.

  

 

نکاتی در این مورد هست که مورد بررسی قرار می گیرد:

  1. ما انسانها از خاک آفریده شده ایم. لایه جسم خاکی مهمترین ابزار ماست برای کسب هوش معنوی. شیطان لایه خاکی ندارد و از لایه ناری تشکیل شده است. انسانها نباید وارد لایه ناری شوند؛ شیطان در لایه ناری همیشه پیروز است زیرا او از آتش آفریده شده است و لایه ناری خانه اوست. مدیتیشن و چاکرابازی انسانها را وارد لایه ناری میکند و در آنجا قطعا و بدون استثناء ناخواسته و یا خواسته عبد شیطان میشوند. برای محافظت از لایه ناری، باید پندار نیک انتخاب کنیم.
  2. بنابراین ما فقط بوسیله کردار نیک، گفتار نیک، صبر ،سجده، رکوع، نماز، کمک به نیازمندان و ... که مربوط به لایه خاکی است میتوانیم هوش معنوی بالای خود را اثبات کنیم. کسانی که میگویند فقط دلت پاک باشد، کافیست و نماز و روزه اضافی است؛ در واقع میخواهند کردار نیک در لایه خاکی را حذف کنند و به دنیای اجنه و شیاطین بروند. شعر و توهمات و خیالپردازی و بلند پروازی مقدمه ورود به لایه ناری است. زیرا این طور پندارها، با لایه خاکی و امکانات آن جور نیست و در نتیجه انسانها به آن لایه کشانده میشوند. لایه ناری میدان شیطان است. ما فقط بوسیله اعمال نیک و عبادات می توانیم لایه ناری خود را حفظ کنیم. مدیتیشن و یوگا و سایر جادوها، قطعا انسان را به سمت شکست می کشاند.
  3. بعضی ها می گویند که ما میخواهیم ثروتمند شویم تا که بتوانیم کار نیک انجام دهیم. اما این فقط یک خیالپردازی است و بیشتر آدمها در این دنیای فانی نمی توانند از راه سالم ثروتمند شوند. پس بهتر است که برای انجام کار نیک منتظر این موقعیتها نشد. شیطان انسانها را دنبال آرزوهای دور و دراز می فرستد و آنان را از زمان حال خارج میکند و این هم خودش نوعی جادوست. هر آنچه که از دست انسان بر میاید و در توانایی او باشد؛ خدا همان را می پذیرد. خدا خارج از توانایی انسان، از او انتظار ندارد. از نظر خدا سعی خالصانه انسان مهم است و وسعت آن مهم نیست. لیس للانسان الا ما سعی
  4. خلوت با شیطان ، یعنی انسانها برای دلخوشی و شعر و سایر خیالپردازیها به لایه ناری میروند. خیلی افراد وقتی ناراحت می شوند یا غم و غصه دارند یا کمبود مالی دارند، سریع یک آهنگ و شعر آلفایی را گوش داده و به سراغ بالایی ها (شیاطین و اجنه) می روند تا ببیند آنها چه می گویند! شعر می گوید: ما زبالاییم و بالا می رویم. از نظر آنان باید از بالایی ها بود تا نجات پیدا کرد. مثلا از نظر بعضی افراد، باید ثروتمند بود تا بتوان کار نیک انجام داد. آنها ناخودآگاه جامعه  را به دو قطب تبدیل میکنند که فقط یک قطب آن جامعه توانایی انجام کار نیک را دارد.

آنها برای حل مشکلات خویش، به سراغ لایه بالایی ها میروند. خیلی اوقات زمانی که از فردی می­پرسیم که در مورد خودش چگونه قضاوت میکند می­گوید که فرد خوبی نیست!! و این برای ما خیلی عجیب است زیرا فرد دنیای درون خود را که ما از آن آگاهی نداریم  بهتر میشناسد و وقتی که با موجودات  بالایی خود خلوت می­کند، در توهمات و خیالات خود انواع رذایل اخلاقی را انجام می­دهد. خلوت با بالایی ها نشان از عدم شکرگزاری فرد دارد و فرد نسبت به لایه خاکی که خدا او را در آن آفریده است ناراضی است.

 

وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ﴿۱۴

و چون با کسانى که ایمان آورده‏ اند برخورد کنند مى‏ گویند ایمان آوردیم و چون با شیطانهاى خود خلوت کنند مى‏ گویند در حقیقت ما با شماییم ما فقط [آنان را] ریشخند مى ‏کنیم (۱۴)

 

  1. به همین دلیل، خیالبافی و توهمات باعث می­شود که انسان دارای دو شخصیت مجزا باشد و همین ریشه تمام مریضی­ها و اختلالات روانی می­باشد. وقتی فردی کسی دیگر را در زمینه­ای بهتر می­داند و توانایی رقابت با آن فرد را ندارد، در ذهن خود کینه و حسد و حسرت را پرورش می­دهد و در دنیای پنهانی درون خود به روش هایی در پی جبران این کمبود بر می­آید و چون منبع موثقی برای تکیه کردن ندارد و اجنه در لایه ناری نیز بر تصمیمات و ذهن فرد تاثیر می­گذارند، فرد به سمت موارد خطرناکی پیش می رود که به خود و فرد دیگر و حتی جامعه آسیب می­زند.
  2. انسان نمیتواند دنیای خلوت (دنیای ناری) خود را در دنیای واقعی دخالت ندهد. ناگزیر و قطعا ، تفکرات و اندیشه های دنیای خلوت در دنیای واقعی ما تاثیر گذارند. تفکرات و تعقل و اندیشه پاک و هوش معنوی از منبع واقعیت و حقیقت سرچشمه می گیرند و برای پیشبرد انسان و علم به کار می­روند ولی توهمات از منبع شیاطین و اجنه می­باشند و هیچ فایده و ثمری ندارند و چه بسا انسان را به سمت بدی و بدبختی سوق می­دهند. این نوع خیالبافی ها و بلند پروازیها هوش معنوی غلطی را به انسانها تزریق میکنند. بلندپروازی و خیالات آدم و حوا را از بهشت بیرون کرد. آرزوی فرشته شدن و جاودانگی آنان را به سمت نادیده گرفتن امکانات خاکی موجود در بهشت کرد و آنان از آنجا بیرون رانده شدند. در هر جا نعمتی را نادیده بگیرید، از دستش میدهید و یا به زبان دیگر از آنجا رانده میشوید. تعریف ناشکری  همین است. امکانات زمین از حالت طبیعی خارج میشود و این همان هبوط امکانات زمین است.
  3. به این طریق شرایط محیطی آخر الزمان را خود انسانها رقم خواهند زد و در آخر الزمان طوری خواهد شد که خنده ها و گریه ها هم مصنوعی میشوند و گریه فقط یک نوع تحریک غده های اشک است. حتی شاید برای خنداندن مردم، کارشناس جوک و کارشناس استنداپ کمدی بیاورند و گرنه انسانها بسادگی نمی خندند. بسیاری از مردم ، برای خنداندن و یا گریاندن و تحریک احساسات خود، به انواع کنسرتها میروند و هزینه های زیادی میدهند. در حالی که عامل اصلی خنداندن و گریاندن، خدای متعال است. پیامبر ابراهیم چه زیبا می گوید که :

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿۴۳

و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند (۴۳)

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا ﴿۴۴

و هم اوست که مى‏ میراند و زنده مى‏ گرداند (۴۴)

 

پیامبر ابراهیم گریاندن و خنداندن را در ردیف میراندن و زنده کردن میاورد. او میخواست بگوید که همانطور که میراندن و زنده کردن فقط در ید و قدرت خداست، خنداندن و گریاندن هم فقط در ید قدرت اوست. خنده و گریه واقعی با تحریک غده های خنده و اشک بدست نمی آید.

 

وَیَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ یَبْکُونَ وَیَزِیدُهُمْ خُشُوعًا ﴿۱۰۹

و بر روى زمین مى‏ افتند و مى‏ گریند و بر فروتنى آنها مى‏ افزاید (۱۰۹)

 

براساس فرموده آیه فوق، در سیستم رحمانی، حتی گریه و خنده واقعی هم خشوع و خضوع انسان را زیاد میکند. به این طریق در لایه خاکی گریه و خنده واقعی به معنا تبدیل میشوند.  اما بمرور لایه معنوی انسانها ضعیف میشود و شده است و بیشتر کارها فقط ظاهری و فیلم است و به معنا تبدیل نمیشوند. انسانها روز بروز شقی تر و سنگدلتر میشوند. جهنمیان اقرار میکنند که شقاوت در دنیای فانی برآنها غلبه کرده بود.

 

قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا وَکُنَّا قَوْمًا ضَالِّینَ ﴿۱۰۶

مى‏ گویند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد و ما مردمى گمراه بودیم (۱۰۶)

  1.  

رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ ﴿۱۰۷

پروردگارا ما را از اینجا بیرون بر پس اگر باز هم [به بدى] برگشتیم در آن صورت ستمگر خواهیم بود (۱۰۷)

  1.  

قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ ﴿۱۰۸

مى‏ فرماید [بروید] در آن گم شوید و با من سخن مگویید (۱۰۸)

 

انسانها شقی شده اند. اگر اشتباه کوچکی در شاخه گل عروس پیش آید؛ به یک کینه همیشگی بین زوجین تبدیل میشود که تا آخر عمرشان ادامه دارد! اگر این شقاوتها بین انسانها زیاد شود، یعنی بر آن جامعه غلبه کرده است و هوش معنوی آن جامعه را تحت سیطره خود می آورد. هر انسانی مقداری شقاوت در وجودش هست که باید درمانش کند و گرنه همین شقاوت کم، عدالت را در آن جامعه به خطر می اندازد.

انسانها برای بارورتر کردن زمینشان، آن را میسوزانند و به این طریق تمام حشرات و مورچه ها و ریزموجودات و سایر جانداران داخل زمین را از بین می برند. آیا انسان این موجودات ریز و مفید را نمی بیند؟ آیا دیده نشدن چیزی و یا کسی، دلیل بر نادیده گرفتن اوست؟ آیا ضعیف بودن، دلیلی برای نادیده گرفته شدن توسط دیگران است؟ شقاوت سراسر وجود انسان را گرفته است. خدا ابتدا رزق و روزی دابه (موجودات و حشرات ریز)  را فراهم آورده است و بعد مال انسان را. ترتیب در آیه زیر آشکار است. اما انسان این حق را به خود میدهد که موجودات ضعیف تر و کوچکتر از خود را نابود کند. شقاوت او این حق را به او میدهد. شقاوت یک نوع هوش زیرکلاغی است که حق براساس آن تعریف میشود.

 

وَکَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿۶۰

و چه بسیار جاندارانى که نمى‏ توانند متحمل روزى خود شوند خداست که آنها و شما را روزى مى‏ دهد و اوست‏ شنواى دانا (۶۰)

 

وقتی خدای حکیم بخواهد منطقه ای را برای همیشه نابود کند، دابه آن منطقه را از بین می برد. حاصلخیزی خاک زمین بخاطر وجود دابه در داخل خاک است. دابه به موجودات ریز و حشرات گفته میشود.

 

وَلَوْ یُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کَسَبُوا مَا تَرَکَ عَلَى ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرًا ﴿۴۵

و اگر خدا مردم را به [سزاى] آنچه انجام داده‏ اند مؤاخذه میکرد هیچ جنبنده‏ اى را بر پشت زمین باقى نمى‏ گذاشت ولى تا مدتى معین مهلتشان مى‏ دهد و چون اجلشان فرا رسد خدا به [کار] بندگانش بیناست (۴۵)

 

کسانی که زمین کشاورزیشان را میسوزانند، دقیقا حاصلخیزی زمینشان را از بین می برند. هوش معنوی زیر کلاغی، اینچنین می کند. آدمی با دست خودش، خودش را نابود میکند. یهودیان هوش مادی بالایی داشتند ولی هوش معنوی پایین. زمانی یهودیان در زمان پیامبر محمد، با دستان خود، خانه های خود را خراب میکردند. آنان هوش معنوی بالایی ندارند.

 

هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ ﴿۲

اوست کسى که از میان اهل کتاب کسانى را که کفر ورزیدند در نخستین اخراج [از مدینه] بیرون کرد گمان نمیکردید که بیرون روند و خودشان گمان داشتند که دژهایشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود و[لى] خدا از آنجایى که تصور نمیکردند بر آنان درآمد و در دلهایشان بیم افکند [به طورى که] خود به دست ‏خود و دست مؤمنان خانه ‏هاى خود را خراب میکردند پس اى دیده‏وران عبرت گیرید (۲)

 

  1. عدم شکرگزاری و نادیده گرفتن نعمات طبیعی خدا؛ باعث از دست دادن آن نعمت میشود. اصلا هبوط امکانات طبیعی زمین، بخاطر نادیده گرفتن آن امکانات است. مردم نسبت به امکانات موجود ناشکری می کنند و به همین دلیل آن نعمت رحمانی برداشته میشود. شاید در آینده بادهایی که ابرها را بارور میکنند، دیگر نباشند و بشر مجبور شود که با دستگاههایی آن را انجام دهد. وقتی خدای حکیم از یک نعمت در قرآن صحبت می فرماید؛ منظورش این است که شاید روزی دست درازیهای انسان این نعمت را کم رنگ کند و در نتیجه برداشته شود.

 

وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ ﴿۲۲

و بادها را باردارکننده فرستادیم و از آسمان آبى نازل کردیم پس شما را بدان سیراب نمودیم و شما خزانه‏ دار آن نیستید (۲۲)

  1.  

وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ ﴿۲۳

و بى‏ تردید این ماییم که زنده مى ‏کنیم و مى‏ میرانیم و ما وارث [همه] هستیم (۲۳)

  1.  

وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِینَ مِنْکُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِینَ ﴿۲۴

و به یقین پیشینیان شما را شناخته‏ ایم و آیندگان [شما را نیز] شناخته‏ ایم (۲۴)

 

نزدیکیهای قیامت، خیلی از نعمات رحمانی برداشته میشود و آن موقع بشر مجبور است که مصنوعی آن را تولید کند.

 

  1. اجنه و شیاطین لایه جسمانی خاکی را در اختیار ندارند، به همین خاطر رشد و تغییر در آنها بسیار سخت است. کسانی که وارد لایه ناری میشوند و با اجنه و شیاطین ارتباط دارند، اکثرا دیوانه میشوند. زیرا دو سیستم جدایند که قابل فهم نیستند برای هم. شیطان ابتدا به آدم فخر می فروخت که او در لایه آتشی است و آدم در لایه خاکی. شیطان این را یک نوع برتری و مزیت بحساب می آورد. البته شیطان در محاسباتش اشتباه کرد. خیلی از مردم هم در این دنیای خاکی مثل شیطان فریب خورده اند و نمیخواهند خاکی باشند و از لایه خاکی دوری میکنند و این مثل همان فریبی است که شیطان دچار آن شد. بعضی مردم در زیورآلات و زینتهای فریبنده دنیایی غرق شده اند و تمام زندگی و وقت خود را وقف بدست آوردن اینها میکنند که آنان را از لایه خاکی دورتر میکند.
  2. در لایه خاکی میتوان روزه گرفت، زکات داد، به مستمندان کمک کرد؛ سجده کرد، رکوع کرد و هزاران کار دیگر. این اعمال و کارها در لایه خاکی بسیار ساده است. اما در لایه ناری همین اعمال خیلی سخت است و معنای دیگری دارد و اصلا بعضی از این اعمال در لایه ناری وجود ندارند. شیطان بعدا این مساله را متوجه شد و به همین خاطر تصمیم گرفت که انسانها را از رشد در لایه خاکی محروم کند و به این طریق مدیتیشن و چاکرابازی را طراحی کرد تا بتواند آدمیان را به لایه ناری بکشاند و اینطوری به آنها دروغ بزرگی القا کرد که لایه ناری، محل اخذ معنویت است.
  3. جراحی های زیبایی غیر ضروری (که در جامعه ما 99 درصد غیر ضروری هستند) همگی انسانها را از لایه خاکی دور میکند و آنان را از مزایای لایه خاکی محروم میکند. این نوع جراحی ها لایه خاکی انسانها را تغییر میدهد و در نتیجه افراد نمی توانند از لایه خاکی خود استفاده کافی و کامل کنند.
  4. شیطان آدم و حوا را از بهشت بیرون راند. به آنان وعده های جاودانگی و فرشته شدن داد. خدای حکیم به آدم و حوا وعده بهشت جاودانه را نداد، زیرا میدانست که آدم و حوا روزی فریب شیطان را میخورند و از بهشت رانده می شوند. آرزوی فرشته شدن برای آدم و حوا (که شیطان در ذهن آنان انداخت) هم نوعی نارضایتی نسبت به لایه خاکی بود. زیرا آدم وحوا در بهشت در لایه خاکی بهشتی بودند و داشتند زندگی بی دغدغه خود را میکردند ولی شیطان میخواست آنان را مستقیم به لایه بالایی بکشاند و البته دروغ میگفت.
  5. در قرآن، از قاسطون صحبت فرموده است. مُقسط یعنی کسی که عدل و قسط برقرار میکند. اما قاسطون یعنی کسانی که قسط و عدل را بر هم می زنند. قاسطون منطقها و هوش زیرکلاغی استفاده میکنند. به همین خاطر هیزم و آتش زنه جهنم خواهند شد. زیرا اینها با هوشهای زیر کلاغی و غلط خویش محیط بی منطق و دیوانه جهنم را گرم میکنند.

 

وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا ﴿۱۵

ولى منحرفان هیزم جهنم خواهند بود (۱۵)

 

بشر با منطقهای غلط و هوش مادی اشتباه، باعث گسترش بی عدالتی خواهد شد. خیلی افراد میخواستند ثروتمند شوند تا که بعدا از ثروتشان خیر و خیرات کنند. اما در راه ثروتمند شدن، حق افراد دیگر را خوردند. در منطق رحمانی، به زور نمیشود ثروتمند شد، زیرا منابع زمین محدود است و هر گونه اقدامی ممکن است باعث ضربه زدن به دیگران شود. خدای مهربان ثروت را حرام نکرده است ولی به هر طریقی نمیتوان آن را بدست آورد. اما در منطق شیطانی، ثروتمند شدن به هر قیمتی توصیه میشود. افراد بعدا که ثروتمند شدند، قول اولشان یادشان میرود و زیرش میزنند. بعضی افراد جهت ثروتمند شدن، چاه عمیق میزنند و آنقدر آب از آن بیرون میکشند که زیر زمین را خالی میکنند و باعث ایجاد ضرر به همسایه ها و افراد دیگر میشوند. بنابراین ثروتمند شدن به قیمت خالی کردن زیر دیگران ، نه تنها به نفع جامعه نیست و بلکه خودش عامل مهم بی عدالتی است. قاسطون کسانی هستند که این چنین منطق و هوش مادی ای را به کار می برند. قاسطون کسانی هستند که به ظاهر کار خوبی انجام میدهند ولی در اصل زیر پای دیگران را خالی میکنند.

  1. انسانها باید بدانند که آب و نانی که استفاده میکنند، چطوری بدست میاید و چطوری تهیه میشود. و مهمتر از همه باید بدانند که در صورت نبود اینها، چه اتفاقی می افتد.  این نوع محاسبات ساده، هوش معنوی درستی را به ما یاد میدهند.
  2. قبل از طوفان نوح؛ هر کسی جسمش قوی تر بود، مورد توجه تر بود. بعدا در زمان فرعون، هر کسی با لایه ناری ارتباط داشت، قوی تر معرفی میشد. به همین خاطر در زمان فرعون، جادوگری رواج داشت. بعدا که شعر و فیلم بوجود آمد، عده ای که فیلمهای احساسی تر بازی میکردند و اشک و خنده آدمها را در می آوردند، مهمتر بودند. اما حالا دوره عوض شده است و هر کس هوش مادی قوی تری داشته باشد، قوی تر بحساب می آورند. اما خدای رحمان همه اینها را رد میکند و هوش معنوی رحمانی را ملاک قدرت قرار میدهد.
  3. بشر فقط با هوش معنوی بالا (که از طریق قرآن بدست میاید) میتواند خود را از این لجنزار نجات دهد. اوائل تاریخ بیشتر  بیماریها از نوع جسمی بود. بعد از مدتی بیماریهای روانی (مربوط به لایه ناری است مثلا وحدت وجود یک نوع بیماری ناری است) بوجود آمد. حالا دیگر بیماریهای مربوط به هوش و احساسات بوجود آمده است. افراد در ظاهر سالمند ولی منطقشان بیمار است.
  4. وقتی چهار لایه پایینی انسان، بیمار باشد، اتوماتیک قلب مریض میشود و معانی و مفاهیم معنوی را نمی فهمد. در قلب مریض نور تولید نمیشود و به نفس ظلم میشود.

 

 

  1. شیطان گفت که من از آدمی بهترم. او در واقع می خواست بگوید که لایه ناری از لایه خاکی بهتر است. کسانی هستند که به نوع و سبک طعام مسکین و ساده علاقه ای ندارند. آنان لایه غذای لاکچری را از لایه غذای ساده بهتر میدانند.

 

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳

و به خوراک‏ بینوا ترغیب نمى ‏کند (۳)

 

این نوع تفکر در زمان ما زیاد شده است. افراد در حسرت زندگی ثروتمندان هستند. آنان در حسرت امکانات و غذاهای لاکچری هستند. اما خدا به مردم دستور میدهد که غذاهای ساده هم بخورید و از لایه خاکی زیاد دور نشوید. خدا دستور بیهوده صادر نمی کند. او دقیقا مشکل و نقطه ضعف انسان را میداند.  وقتی خدا دستور میدهد که به خوراکهای ساده و بینوا رغبت نشان دهید و استفاده کنید؛ یعنی این پاشنه آشیل بشریت است. یکی در اینستاگرام کلیپ گذاشته بود و پوز میداد که من صبحانه خاویار میخورم و ناهار بره کبابی و شام هم یک غذای لاکچری دیگر! بعضی ها که این کلیپها را می بینند، به شدت لایه احساسات و منطقشان تحت تاثیر قرار می گیرد و آنان یهویی تصمیم می گیرند که به هر قیمتی باید ثروتمند شوند و سبک زندگی خود را مثل کلیپ کنند. اعمال نیک در لایه خاکی میتواند سریع لایه معنای ما را قوی کند ولی برعکسش هم ممکن است اتفاق بیفتد و بعضی کارها در لایه های خاکی میتواند سریع لایه معنا را نابود کند.

 

تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۸۳

آن سراى آخرت را براى کسانى قرار مى‏ دهیم که در زمین خواستار برترى و فساد نیستند و فرجام [خوش] از آن پرهیزگاران است (۸۳)

 

 

  • اسعد حسینی
۱۷
مرداد
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و هجدهم)

هوش زیر کلاغی (بخش چهارم)

اذان الانعام

 

در قسمتهای قبلی گفته شد که براساس آیه قرآن، وقتی قربانی قابیل نزد خدا قبول واقع نشد، قابیل نزد هابیل رفت و به او گفت که من تو را به قتل میرسانم، زیرا قربانی تو پذیرفته شده و مال من پذیرفته نشده است! این یکی از غیرمنطقی ترین تهدیدها و قتلهای تاریخ بوده است و البته کمی ریزنگر باشیم، متوجه خواهیم شد که تمام قتل و کشتارهای دیگر هم به صورتهای دیگری غیر منطقی هستند بجز در حالت قصاص و دفاع از خود در مقابل حمله.

قرآن، این منطق و سطح هوش  قابیل را به عنوان یک هوش زیرکلاغی تعریف میکند. خدای مهربان از ما انسانها میخواهد که سطح هوش معنوی خود را بالا ببریم تا دچار چنین خطاهایی نشویم. بطور مثال ذکر شد که حسادت به اموال و موقعیتهای دیگران، ناشی از یک هوش معنوی زیر کلاغی است. هوش مادی در مقابل هوش معنوی مطرح شد. ممکن است که فردی هوش مادی او بالا باشد ولی هوش معنویش زیرکلاغی باشد. کسی که اقتصادش را بوسیله ربا فربه میکند، هوش مادیش بالاست ولی هوش معنویش پایین است. زیرا در دراز مدت ربا اقتصادش را نابود میکند. هوشهای معنوی بالا دوراندیش هستند، اما هوشهای مادی فقط تا چند قدم جلو خود را می بینند. هوش معنوی سطح بالا می گوید که یک شغل تخصصی و مفید کم درآمد بهتر است از یک شغل کاذب پردرآمد. هوشهای معنوی سطح بالا درک میکنند که ربا مثل آتش به جان انسانها و جامعه می افتد.

هوشهای مادی، خیلی راحت جوگیر میشوند و فریب میخورند، اگر هوش معنوی بالاسرشان نباشد. در قرآن تعقل و استفاده از هوش معنوی را با کلمات زیادی بیان فرموده است از جمله: تعلم، تفقه، تعقل، تدبر، تذکر، عبرت و... هر کدام از این جنبه ها اهمیت مخصوص خود را دارند. یکی ممکن است علم اقتصاد بلد باشد و پول زیادی کسب کند ولی اگر هوش معنوی بالایی نداشته باشد، ممکن است به جاده ربا وارد شود. یکی ممکن است علم پزشکی بلد باشد و در درمان به داروهای شیمیایی متکی شود. علم پزشکی میگوید، مسکن تب را پایین می آورد؛ اما هوش معنوی پزشکی میگوید که قرصهای شیمیایی و مسکن در بیشتر موارد نباید مصرف شود، تا توانایی ها و پایه های اولیه دفاعی بدن فرد نابود نشود؛ اگر چه فرد به زحمت می افتد.

یک زمانی بود که هیتلر برای سربازانش ماده مخدر شیشه تهیه میکرد و سربازان بوسیله این قرصها، در خلسه گی فرو می رفتند. بشر بوسیله علم و هوش مادی این ماده مخدر را تهیه کرده بود. در جنگ جهانی اول، سربازان تریاک مصرف میکردند و در حالت خلسگی ادعای قدرت میکردند و گُنده گوئی میکردند. در زمان های قدیم کسانی که بیماریهای ناشناخته می گرفتند، سایر مردم آنها را از جامعه طرد میکردند و یا می سوزاندند. این جور کارها را هم علم آن زمان تجویز میکرده است. چیزهایی که ما اکنون به عنوان خرافات می شناسیم، زمانهای قدیم، جزو علم آن زمانه بوده است. خیلی از مسائل علمی امروز، در آینده به خرافات تبدیل میشوند. زمانی خواهد آمد که تجویز و مصرف خودسرانه آنتی بیوتیک و سایر داروهای شیمیایی زمان ما را به عنوان اشتباهات پزشکی ذکر میکنند.

پس علم بشر همیشه ناقص است و تصمیمات کلان صحیحی نخواهد گرفت. باید یک هوش معنوی بالای سر علم مادی باشد، تا علم مادی به بیراهه کشیده نشود. ملاک خوب بودن انسانها، هوش مادی بالاتر نیست و بلکه هوش معنوی بالاتر است. معمولا مردم در مقایسات و قضاوتهایشان هوش مادی را در نظر دارند و به هوش معنوی توجهی نمی کنند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۱۱

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانى زنان [دیگر] را [ریشخند کنند ] شاید آنها از اینها بهتر باشند و از یکدیگر عیب مگیرید و به همدیگر لقبهاى زشت مدهید چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان و هر که توبه نکرد آنان خود ستمکارند (۱۱)

 

سوء استفاده از هوش مادی، یک نوع جادوست. روانشناسی جدید ظاهرا یک علم است ولی خیلی مواقع دستورات غلط و بیخودی ترویج میکند و واقعا گمراه کننده است. در زمانهای قدیم هم علم روانشناسی بوده است و البته اکنون ما به خیلی از دستورات آن خرافات می گوئیم.

روانشناسی برای کسب حال خوب، حتی مدیتیشن را هم تجویز میکند. در حالی که مدیتیشن یک امر شیطانی است. یکجایی نوشته بود که: کار خوب، کاری است که بعد از آن حال خوبی از خود داشته ‌باشی و کار بد آنی هست که بعد از انجامش حال بدی به ‌تو دست بدهد!

واقعا این معیار خوبی برای تشخیص نیک و بد نیست. خیلی از احساسها منحرف کننده هستند. کسی که سیگار میکشد، احساس میکند که از نظر روانی تخلیه شده است و افسردگی اش کم شده است. اما این روش نه تنها تخلیه کننده نیست، بلکه وابسته کننده هم است. افراد تا آخر عمر وابسته به این روش میشوند. معنای واقعی اعتیاد همین است.

گاوبازی و کشتن گاو با زجر هم نوعی تخلیه عصبی است. ولی میدانیم که این روش تخلیه عصبی، کار وحشیانه ای است. در سیستم شیطانی، برای تخلیه عصبی باید خشونت به خرج داد و هیجانات خطرناک ایجاد کرد. سیستمهای شیطانی با به خطر انداختن جان دیگران، تخلیه عصبی انجام میدهد. اگر هوش معنوی صحیح، هوشهای مادی را کنترل نکند، هوش مادی خوره جان انسان میشود. هوش مادی مثل اسب است و هوش معنوی مثل اسب سوار. هیتلر هوش سخنرانی اش خیلی بالا بود ولی خیلی چرت و پرت و جملات شعر گونه می گفت. اما برعکس پیامبر موسی خیلی خوب سخنرانی بلد نبود ولی پر از هوش معنوی بود.

بعضی افراد می گویند که میخواهم بچه ام را طوری بزرگ کنم که واقعا زندگی کند و از زندگی لذت ببرد. وقتی با دقت بررسی می کنید، می بینید که فرد اصلا نماز هم نمیخواند و روزه هم نمی گیرد و نماز را به کودکش هم یاد نمی دهد و یا شاید نماز را بی کلاسی میداند. گرچه ممکن است هوش مادی این افراد در ظاهر بالا باشد ولی در اصل هوش معنوی زیر کلاغی دارند. این افراد با این لایف استایل از زندگی که پیش می گیرند؛ هوش معنوی کودک را فلج میکنند. سوره لقمان حاوی نکات مهمی از نصیحتهای لقمان به فرزندش است که میتواند لایف استایل با هوش معنوی برای کودکان را تعریف کند.

 

خداپرستی و توحید:

از شریک قرار دادن برای خدا دوری کن و در این محوطه پا نگذار

وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ ﴿۱۳

 

و [یاد کن] هنگامى را که لقمان به پسر خویش در حالى که وى او را اندرز مى‏ داد گفت اى پسرک من به خدا شرک میاور که به راستى شرک ستمى بزرگ است (۱۳)

پندار نیک و بینش صحیح در مورد خدا:

خدا همه ما و اعمال ریز و درشت همه را می بیند و تمام جهان را در با تمام جزئیات در مشت خویش دارد

یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ ﴿۱۶

اى پسرک من اگر [عمل تو] هموزن دانه خردلى و در تخته ‏سنگى یا در آسمانها یا در زمین باشد خدا آن را مى ‏آورد که خدا بس دقیق و آگاه است (۱۶)

کردار نیک و صبر:

نماز- امر به نیکی و نهی از شرّ و صبر

یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ ﴿۱۷

اى پسرک من نماز را برپا دار و به کار پسندیده وادار و از کار ناپسند باز دار و بر آسیبى که بر تو وارد آمده است‏ شکیبا باش این [حاکى] از عزم [و اراده تو در] امور است (۱۷)

رفتار نیک:

خاکی بودن و متواضعانه رفتار کردن و دوری از خودپسندی و فخر فروشی

وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿۱۸

و از مردم [به نخوت] رخ برمتاب و در زمین خرامان راه مرو که خدا خودپسند لافزن را دوست نمى دارد (۱۸)

گفتار نیک:

مشی زندگی معتدل + صدا و خروجی های مناسب و آرام و آهسته داشته باش

وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ ﴿۱۹

و در راه‏ رفتن خود میانه‏ رو باش و صدایت را آهسته ‏ساز که بدترین آوازها بانگ خران است (۱۹)

 

آیه ای در قرآن هست که می فرماید که شیطان طی سه مرحله انسان را فریب میدهد و او را وارد بازی خودش میکند.

 

  1. گمراه سازی (وَلَأُضِلَّنَّهُمْ
  2.  خیالپردازی (وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ)
  3.  مطیع سازی (وَلَآمُرَنَّهُمْ)

 

و در ادامه می فرماید که بعد از وارد شدن در بازی شیطان، انسانها گوشهای چهارپایان را می شکافند. بحث این قسمت از جادوی شیاطین راجع به این نکته است.

 

وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا ﴿۱۱۹

و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى ‏کنم تا گوشهاى دامها را شکاف دهند و وادارشان مى ‏کنم تا آفریده خدا را دگرگون سازند و[لى] هر کس به جاى خدا شیطان را دوست [خدا] گیرد قطعا دستخوش زیان آشکارى شده است (۱۱۹)

 

شکافتن گوشهای چهارپایان (فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ) معانی جالبی میتواند داشته باشد که مربوط به هوش زیر کلاغی است.  انعام و سایر حیوانات هوش سطح پایینی نسبت به انسان دارند. حتی کلاغ که یکی از باهوش ترین حیوانات است، باز هوشش از یک انسان بالغ کمتر است.

انسان ظالم است و اگر بداند و تشخیص دهد که هوشی بالاتر از جانداران دیگر دارد، آنان را به سخره می گیرد و از آنان سوء استفاده میکند. نمونه اش سرگرمی گاوبازی است. در این نوع سرگرمی گاوباز یا گاوبازها به یک گاو بیخبر از همه جا حمله کرده و تلاش می‌کنند این گاو را تحت سلطه خود قرار داده و یا کنترل نمایند. در آخر بازی هم با فرو کردن نیزه و یا آلت دیگری، بطرز وحشیانه ای گاو را به قتل می رسانند. گاو کور رنگ است و هیچ رنگی را تشخیص نمی دهد. انسان از این خاصیت گاو سوء استفاده میکند و براساس همین نکته او را ملعبه دست خود قرار میدهد. این مربوط به اذان الانعام است که در آیه فرموده است. زیرا گاو براساس حرکات یک پارچه قرمز و یا هر رنگ دیگری، واکنش نشان میدهد و به این طریق انسان در گوشهای گاو (مرکز اطاعت پذیری گاو) دخالت میکند و هوش گاو را به هم میریزد. خدا در این آیه گوش را به هوش ربط داده است. زیرا گوش محل تجزیه و تحلیل وقایعی است که در محیط پیش میاید.  انسانهایی که در حین شنیدن حرف حق، انگشت در گوش خود میکنند، در واقع میخواهند که سطح هوش پایین خود را اثبات کنند.

شیطان میخواهد به همین روش، سیستم سلطه گری را در جهان حکمفرما کند. مثلا به انسان تلقین میکند که ای انسان تو هوشت از گاو بیشتر است، پس او را ملعبه دست خودت کن. به این طریق در نظام شیطانی، هر کس هوش مادی اش از هوش افراد و موجودات دیگر بالاتر بود، بر دیگران سلطه دارد. به این طریق شیطان یک سلطه گری آبشاری و درختی در جامعه بوجود میاورد که افراد در سطح خانواده و جامعه و دولتها، دیگران را به سلطه می گیرند و آنان را ملعبه دست خود میکنند و سردسته همه این سلطه گرها، کسی نیست جز شیطان. کسی که در راس هرم نشسته و این سیستم را تبلیغ میکند، شیطان است. این نوع سیستم یک نوع شستشوی مغزی هم هست. وقتی شیطان گفت که من از آدم بهترم زیرا او از خاک است و من از آتش؛ منظورش این بود که هوش مادی من از او بالاتر است. حالا هم همین استراتژی را ادامه میدهد و کل نیرنگهایش بر این مبنا چیده میشود.

ملائکه هوش مادی و معنوی بسیار بالایی دارند ولی آنها از این موضوع سوء استفاده نمی کنند ولی برعکس، شیاطین از هوش مادی بالاترشان کمال سوء استفاده را میکنند. هر انسانی زمانی یتیم بوده است و یا یتیم میشود. در هوشهای مادی، دست بالای دست زیاد است. یتیم یعنی کسی که هوش مادی پایین تری نسبت به دیگران دارد. خدا به انسانها توصیه و حتی امر میفرماید که رعایت یتیمان را بکنید و بخاطر هوش مادی پایین تر ایتام، اموال آنان را نخورید و ضعیف کشی نکنید. در نظام شیطانی، هرکس هوش مادی بالاتری داشته باشد، بهتر است ولی در نظام رحمانی اینطوری نیست.

اما اینکه چرا خدا هوش بعضی حیوانات را خیلی پایین قرارداده است زیرا خدای قادر توانا سطح هوش گوسفند و گاو و انعام دیگر را پایین آفرید تا در اختیار انسان باشند. یک نفر میتواند هزاران گوسفند را کنترل کند؛ که اگر اینطوری نبود، دامداری و تهیه شیر برای انسان غیر ممکن میشد. اما خدای حکیم این سطح هوش پایین را برای انسان نمی پسندد و انسان را بخاطر سطح هوش پایین در حد انعام (گوسفند و گاو و ..)  مورد سرزنش قرار میدهد.

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۷۹

و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ ایم [چرا که] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى ‏بینند و گوشهایى دارند که با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ ترند [آرى] آنها همان غافل‏ماندگانند (۱۷۹)

 

سطح هوش پایین باعث میشود که انسانها وارد جهنم شوند. زیرا با سطح هوش پایین، سرنوشتی مثل قابیل پیدا میکنند. البته این سطح هوش پایین برای گاو و گوسفند عیب نیست و بلکه آنان بخاطر انسان اینطوری آفریده شده اند. حوادثی در مورد گوسفندان پیش آمده است که یک گوسفند داخل گله، سرش را پایین انداخته و از یک دره به پایین افتاده است و بقیه هم دنبال او رفته و همگی با هم به پایین پرتاب شده اند. زیرا وظیفه انسان است که آنان را کنترل کند و نگذارد آسیب ببینند. ولی برای انسان این سطح هوش قابل قبول نیست. خدا خیلی از حیوانات را برای خدمت به انسان آفریده است. فعلا نگهداری از یک گوسفند کار سختی نیست، اما نگهداری از یک شیر و یا خرس خیلی هزینه بردار است. گروههای سیرک برای نگهداری از یک پاندا و یا شیر، سالانه صدها هزار دلار هزینه میکنند.

انسان موظف است که از هوش سطح پایین انعام و حیوانات و حتی سایر انسانها سوء استفاده نکند و از خاصیت هوش پایین آنان ، بدرستی و صحیح استفاده کند. و مثل گاوبازها به اذیت کردن آنان روی نیاورد. به زبان ساده تر، انسان نباید ضعیف کشی کند و نباید انسانها و موجودات با هوش پایین تر را استثمار کند و آنان را دست نیندازد و مسخره نکند. کلا انعام (چهارپایان) به هوش پایین شهرت دارند. اگر چه این هوش پایین آنان برای راحتی کار انسان است ولی خدا انسانها را هشدار میدهد که هوش معنوی خود را در سطح انعام نگه ندارند.

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۷۹

و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ ایم [چرا که] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى ‏بینند و گوشهایى دارند که با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ ترند [آرى] آنها همان غافل‏ماندگانند (۱۷۹)

 

هوش معنوی پایین برای انسان قابل پذیرش نیست. تمام مشکلات بشریت از هوش معنوی پایین او نشات می گیرد. هوش معنوی بالا می گوید که انسانها نباید از هوش مادی پایین تر انسانها و حیوانات دیگر سوء استفاده کنند.

حیوانات هوش خود را با نظام رحمانی سازگار کرده اند. مثلا خروس که اول صبح میخواند، به نوعی پیام و کدی به محیط خویش و جانداران دیگر میفرستد که صبح است و باید بیدار شد. خروس که بخواند، گربه بیدار میشود و گربه بیدار شود، موشها کنترل میشوند. حیوانات این نوع ارسال کد به یکدیگر و محیط طبیعت را می پسندند.  اما اگر خروس نخواند، گربه بیدار نمیشود و موش زیاد میشود و تعادل محیط زیست به هم می خورد. این فقط یک مثال بود. حیوانات به روش خویش طریقه زندگی سالم را بلدند و این همان نماز و تسبیح آنان است. انسانها هم باید کدهای خوب به همدیگر بفرستند (تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ ) و این در چرخه نیک (پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر) میسر خواهد بود. حیوانات این چرخه نیک را به روش خویش رعایت میکنند. خروسی که بیمار باشد، ناوقت میخواند و انسانی که چرخه نیک را رعایت نکند، او هم یک بیمار است که باید درمان شود. وقتی که خروس میخواند، شاید برای یک انسان مهم نباشد و حتی شاکی شود که چرا بیدارش کرده است، ولی برای حیوانات دیگر مهم است.

آواز پرندگان نوعی کد فرستادن است. وقتی مثلا گنجشک و یا خروس کد بفرستند، جانداران و گیاهان دیگر متوجه میشوند که صبح است و باید فعال شد. آنها ورودی و خروجی خود را از همان طبیعت می گیرند و به این طریق خاصیت طبیعی بودنشان را حفظ میکنند. سگها و یا گربه هایی که در خانه در رختخواب کنار انسانها می خوابند، تماما خواص طبیعی خود را از دست میدهند و حتی دیگر نمی توانند شکار هم بکنند. نباید ورودی های حیوانات را دستکاری کرد. طبیعتی که خدا آفریده است، کامل و در یک زنجیره نیک است. طبیعت به یک سگ طبیعی بدون رختخواب نیاز دارد. انسان میخواهد که حیوانات را شبیه به خود کند. انسان خودش که نمیداند چطوری زندگی کند و به این طریق حیوانات دیگر را هم میخواهد بدبخت کند. وقتی یک سگ مصنوعی بار آید، دیگر نیازهای مصنوعی پیدا میکند و هر مدت یکبار باید آمپول بهش بزنند. نظام طبیعی رحمانی بهترین پزشک و حکیم است. یک سگ که اینطوری بار آید، حتی صدایی ازش در نمی آید. در حالی که یک سگ طبیعی باید عو عو کند. این یک نوع افسردگی برای حیوانات است. حیوانات از دست انسان راحت نیستند و به همین خاطر در قیامت، حیوانات حشر میشوند و آن روز این بدبخیتهایی که انسان به آنان تحمیل کرده است ، بررسی میشود.

 

وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ﴿۵و آنگه که وحوش را همى‏ گرد آرند (۵)

 

وقتی یک تکه استخوان به سگ بدهید، دمش را تکان میدهد و به این طریق از شما تشکر میکند. سگ اینطوری تشکر میکند. لزومی ندارد که به طریق دیگری تشکر کردن را به او یاد داد. در مطیع سازی حیوانات، نباید در زبان بدن آنان دخالت کرد و هر نوع دخالتی در طبیعت حیوان همان خراش دادن گوش حیوانات است که در آیه فرموده است. انسان باید به حیوانات رحم کند و در گوشها و ورودیهای آنان دخالت نکند. زمانی هندوها، گاو را مقدس می دانستند و به دیده احترام به او می نگریستند و البته از نظر گاو این یک نوع اذیت کردن است. اکنون در جوامع متمدن حیوانات دیگر هم به این طریق اذیت میشوند. این جور کارها، نیازهای کاذبی است که مردم برای خود ایجاد میکنند. انسان میخواهد طبیعت را از حالت طبیعی خارج کند و آن را تحت کنترل خویش در آورد و آنجوری که خودش میخواهد با طبیعت رفتار کند. در حالی که ما باید با  طبیعت هماهنگ شویم و نباید در ورودیها و گوشهای طبیعت دستکاری نکنیم.

بطور مثال مقدس دانستن گاو، دخالت در امر پذیری و گوشهای گاو است و این نوعی جنایت است. در هندوستان، مردم گاو را مقدس میدانند و این درحالی است که گاو این تقدیس و توجه را نمی فهمد و حتی از آن هم خبر ندارد و آن را دوست ندارد. خدای مهربان این نوع توجه کردن را شرک می نامد. زیرا یک کار بیهوده و عبث است. کار بیهوده و عبث به شیاطین ختم میشود. کسی که گاو را مقدس می پندارد، به نوعی هوش معنوی خود را از انعام هم پایین تر میداند.

 

إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَلَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ ﴿۱۴

اگر آنها را بخوانید دعاى شما را نمى ‏شنوند و اگر [فرضا] بشنوند اجابتتان نمى کنند و روز قیامت‏ شرک شما را انکار مى کنند و [هیچ کس] چون [خداى] آگاه تو را خبردار نمى ‏کند (۱۴)

 

در ادامه آیه می فرماید که خدای دانا خبیر است و با اطمینان کامل میداند که آنها صدا و توجهات شما را نمی شنوند و حتی اگر هم بشنوند، نمی توانند جواب دهند. خدا می فرماید که به حرف خدا اطمینان کنید و این مساله را بپذیرید و درک این مساله یک نوع هوش معنوی سطح بالا را می طلبد.

مسلمان بودن یک امر ثبت نامی نیست که هر کسی در شناسنامه اش نوشته شود، به یک مسلمان تبدیل شود. هرکس اسم خود را مسلمان نامید، دلیل بر مسلمان بودنش نیست. همانطور که بانکهای زیادی وجود دارند و اسم اسلامی را به یدک می کشند ولی بدیهی ترین قانون قرآنی را زیر پا میگذارند و عملا و آشکارا ربا می دهند و می خورند. با گذاشتن اسم اسلامی بعد از نام بانک، بانک اسلامی نمیشود. این فقط یک اسم گذاری است (إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ).

فرار از واقعیتها، یعنی انگشت در گوش نهادن. همانطور که قوم نوح اینچنین می کردند.

 

إِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا ﴿۷

و من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزى انگشتانشان را در گوشهایشان کردند و رداى خویشتن بر سر کشیدند و اصرار ورزیدند و هر چه بیشتر بر کبر خود افزودند (۷)

 

معمولا انگشتها نماد خروجی یک انسان هستند. ما با انگشتان خود تایپ میکنیم، می نویسیم، طراحی میکنیم، تعمیر میکنیم. بنابراین انگشتان ما ابزار خروجی ما هستند. اما گوشها ورودی ماست. وقتی انگشتان در گوش می نهیم؛ یعنی از خود در خود می ریزیم؛ یعنی خروجی ما به ورودی ما وصل است و به این طریق یک سیکل تکرار و باطل بوجود میاید. سیکل تکرار یک نوع جادو و مانتراست. دراویش و مرتاضان از حربه تکرار برای به خلسه رفتن استفاده میکنند. این همان جادوست. این فقط مختص مرتاضان و دراویش نیست و بلکه اکثر انسانها به چنین دردی مبتلایند. به این طریق انسانها خود را هم جادو میکنند. به این میگویند خودجادویی. نمونه خودجادویی غیبت کردن است. غیبت کردن یعنی ورودی غلطی را به دیگران دادن و در گوشهای دیگران دخالت کردن. به این خاطراست که خدای مهربان، غیبت را گناه بزرگی بحساب آورده است و آن را با خوردن گوشت بدن برادر مرده مقایسه کرده است.

همانطور که گفته شد شیطان میخواهد سیستم سلطه گری را در جهان حکمفرما کند. مثلا به انسان تلقین میکند که ای انسان تو هوش اقتصادیت از دیگران بیشتر است، پس از او سود بیشتری بگیر. یکی گندم میکارد و بعد یک دلال آن را از او میخرد و بخاطر هوش اقتصادی بالاتر، چندین برابر این قیمت به فروش میرساند. گرچه این کار با رضایت طرفین انجام شده است ولی کار دلال فاقد هوش معنوی است. زیرا سود دلال چند برابر سود تولید کننده است. کشاورز تولید میکند ولی دلال سودش چند برابر کشاورز است. زیرا هوش اقتصادی دلال قوی تر است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۳۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید ربا را [با سود] چندین برابر مخورید و از خدا پروا کنید باشد که رستگار شوید (۱۳۰)

 

اما اگر بیشتر دقت کنیم، این یک نوع کلک است و این کار فاقد هوش معنوی است. میتوان این نوع معاملات ناسالم را نوعی هوش اقتصادی نامید که مخالف هوش معنوی است. فردی که هوش معنوی سالم داشته باشد، افراد با هوش اقتصادی پایین را مُسخر نمی کند و فریب نمی دهد و حتی کاری میکند که فرد با هوش اقتصادی پایین تر به حق خود برسد. پول زیاد که با ربا بدست آمده باشد، به آتشی در درون انسان تبدیل میشود. فقط افراد با هوش معنوی بالا، می فهمند که این کار مثل خودکشی است. گاهی یک تعمیرکار، تعمیرات غیر لازم را روی وسیله انجام میدهد تا هزینه بیشتری کسب کند. اگر چه این نوع معامله با رضایت طرفین انجام پذیرفته است ولی فرد با هوش تخصصی بالاتر، مشتری با هوش تخصصی پایین را مُسَخَر میکند. این اعمال فقط هوش اقتصادی بالاست و گرنه فاقد هوش معنوی است.

ربا بعد از مدتی یک جامعه را به فساد میکشاند و ورودیها و خروجیهای غلطی برای یک جامعه تولید میکند و زندگی عادی را برای عامه مردم مشکل و سخت میکند. ربا مثل آتش است که وارد بدن شود. کسی ربا بخورد، باز هم بیشتر نیاز دارد. برای فهم این نکته در مورد ربا؛ پرخوری را بررسی میکنیم. با ذکر این مثال خدای نخواسته نمیخواهم بگویم که افراد چاق رباخوارند. بلکه فقط قصدم مقایسه است.  پرخوری هم نوعی اندوخته غیر ضروری و مضر است برای بدن خودمان. کسی که پرخوری میکند، به نوعی بار اضافی برای بدن خویش ایجاد میکند. جالب است که افراد پرخور با توجه به اینکه چربی و مواد زیادی در بدن ذخیره دارند، ولی باز هم پرخوری میکنند و این پرخوری تصاعدی بالا میرود. در پرخوری، بدن اندوخته ها و چربی های اضافی را در نظر نمی گیرد و انگار هیچی ندارد و بر خوردن حریص تر میشود. بر همین منوال، کسی که ربا میخورد باز هم به ربای بیشتر نیاز دارد و به یک حرص و ولع پایان ناپذیر وصل میشود.

یهودی ها هوش اقتصادی قویی داشتند و دارند ولی هوش معنوی بالایی نداشتند. راز بقای این نوع اقتصادها، در هوش اقتصادی پایین دیگران است. در این نوع سیستم شیطانی، بی خبری و اطلاعات ناکافی، برای افراد سود جو یک موقعیت خوب و اقتصادی بحساب میاید.

بعضی میخواهند ورودیها و گوشهای دیگران را کنترل کنند. مثلا یکی در ماشینش آهنگ خاصی که خودش خوشش میاید میگذارد و صدایش را زیاد میکند، طوریکه تا فاصله یک کیلومتری هم شنیده میشود. این افراد در گوشها و ورودیهای دیگران دخالت میکنند و ناخواسته میخواهند دیگران را در این زمینه مطیع خود کنند.

حتی در میان انسانها هم انواع مطیع سازی وجود دارد و رواج پیدا کرده است که انسانها نسبت به هم روا میدارند و واقعا تا ابد مایه شرمندگی انسانیت است. مثل سلطه گری کلامی، برده داری، برده داری جنسی ، توهین کلامی، تحقیر کلامی  و ...

وقتی خدا می فرماید که انسان بعضی مواقع از چهارپایان هم گمراه تر است (أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ)، یعنی در آن حالت هوش معنوی بسیار پایینی دارد. مقدار هوش پایین چهارپایان، جوابگوی زندگیشان است و همین مقدار هوش برای آنان کافیست. اما  جنها و انسانها، به مرحله ای میرسند که هوششان از چهارپایان هم خیلی کمتر است. زیرا انسان در شرایطی زندگی میکند که همنشین نامناسبی به نام شیطان دارد. شیطان دیده نمیشود و به همین دلیل فقط هوشهای معنوی سطح بالا تشخیص میدهند که شیطان دشمن آشکار آدمی است. کسی که هوش معنوی مناسبی نداشته باشد، وارد جهنم میشود. در این آیه فرموده است که این افراد برای جهنم مناسبند.

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۷۹

و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ ایم [چرا که] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى ‏بینند و گوشهایى دارند که با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ ترند [آرى] آنها همان غافل‏ماندگانند (۱۷۹)

 

هفت لایه انسان در قسمتهای قبلی توضیح داده شد. خدا از ما میخواهد که این لایه ها را بصورت تفکیک شده داشته باشیم و مرز این لایه ها را رعایت کنیم. چهار لایه مادی و دو لایه معنوی. لایه قلب هم رابط این دو قسمت است.

 

1

کالبد مادی

لایه جسم خاکی

2

لایه ناری یا آتشی

3

 لایه شعور و یا احساسی

4

 لایه منطق و هوش

5

کانورتر و رابط بین کالبد مادی و معنوی

لایه قلب

6

کالبد معنوی

لایه نور

7

لایه نفس

 

کسانی که مدیتیشن و مراقبه و مکاشفه میکنند، لایه خاکی و لایه ناری خود را یکی میکنند و خود را در حالت وحدت وجود قرار میدهند و به این طریق تقریبا خود را متوقف میکنند و لایه های خود را به هم می ریزند. ما از خاکیم و فقط بوسیله پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک میتوانیم خود را تزکیه دهیم. این سه رکن اساسی بوسیله لایه خاکی ما انجام میشود. اگر توجه کرده باشید، در بعضی روزهای بارانی هفت لایه رنگین کمان از هم تفکیک میشوند و ظاهر میشوند. زیرا هوا تمیز و پاکیزه است. انسان هم باید هفت لایه اش تفکیک شده باشد و مثل هوای بارانی، تمیز و پاک باشد.

وقتی لایه احساس و منطق یکی شود، فرد به دیکتاتور تبدیل میشود. هیتلر سخنران عجیبی بود و در حین سخنرانی احساسات و منطقش یکی میشد و هر حرف غیر منطقیی را به شنوندگانش می قبولاند. بعضی ایدئولوژیهای غلط در طول تاریخ با جایگزینی احساسات غلط بجای منطق گسترش پیدا کردند. رجز خوانی در جنگ یک نوع جایگزینی احساسات با منطق است.  البته احساسات و منطق هر کدام در جای خود لازمند. اما کسانی که میخواهند منطق و هوش معنویشان را در تصمیمات خود کنار بزنند، خیلی از احساسات و آهنگهای احساسی استفاده میکنند. این یک نوع طلسم است. هر چیزی که باعث ترکیب شدن دو لایه انسان کنار هم شود، نوعی جادو و طلسم است. بنابراین خیلی از آهنگهای احساسی و آلفایی یک نوع طلسمند. به همین خاطر خدای مهربان، به مومنان توصیه می فرماید که جواب توهینها و متلکها و مسخره بازیهای جاهلان را ندهید و منطقی باشید و جوگیر نشوید. یعنی حتی در شرایط بحرانی هم نباید جوگیر و جو زده شد.

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

  • اسعد حسینی
۱۰
مرداد
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و هفدهم)

هوش زیر کلاغی (بخش سوم)

شرایط جهنمی

 

  • سعیر

در قسمت قبل گفته شد که یکی از صفات جهنم سعیر است. این نام مربوط به هوش معنوی است. در جهنم هوش معنوی و منطق وجود ندارد و محیطی کاملا بی منطق است؛ همه مثل دیوانه اند. هیچ اصولی در آن نیست. حتی اگر وجود داشته باشد، آنقدر کم است که دردی را دوا نمی کند. ما حتی در این دنیا هم نمی توانیم نیم ساعت در محیطی که هیچی در آن رعایت نمیشود، تحمل کنیم. شاید از نظر خیلی ها زندان بدترین و معذبترین جا باشد. اما زندان روی زمین مثل بهشت است نسبت به شرایط جهنم. زندان روی زمین فقط یک زندان برای کالبد جسمی است و اما جهنم عذاب است برای تمام هفت لایه انسان. شرایطی که اکنون شیطان در ارتباطات اجتماعی و میان خانواده ها پیش آورده است، گاهی خیلی از شرایط زندان سخت تر است. شرایطی که زلیخا برای یوسف در خانواده بوجود آورد، خیلی سخت بود و یوسف زندان را بر آن شرایط ترجیح داد. شرایط بی منطقی سخت است.

ما در حالت کلی، در کره زمین باز یک زندانی و تبعیدی بحساب میاییم. البته یک زندان بزرگ با هشت میلیارد هم زندانی. یوسف چه زیبا گفت که: ای هم زندانیهای من  آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر؟ شما به جاى او جز نامهایى چند را نمى ‏پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کرده‏ اید و خدا دلیلى بر حقانیت آنها نازل نکرده است فرمان جز براى خدا نیست دستور داده که جز او را نپرستید این است دین درست ولى متاسفانه بیشتر مردم نمى‏ دانند.

 

یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿۳۹

اى دو رفیق زندانیم آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداى یگانه مقتدر (۳۹)

 

مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۴۰

شما به جاى او جز نامهایى [چند] را نمى ‏پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کرده‏ اید و خدا دلیلى بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است فرمان جز براى خدا نیست دستور داده که جز او را نپرستید این است دین درست ولى بیشتر مردم نمى‏ دانند (۴۰)

 

هم زندانی نباید نسبت به وضعیت زندانیهای دیگر بی تفاوت باشد و باید همدیگر را به سمت حق و نیکی و صبر راهنمایی کنیم و نسبت به هم بی تفاوت نباشیم. اکنون در بعضی شهرهای بزرگ، آدمها آنقدر نسبت به هم بیگانه اند که اگر یکی در خانه اش بمیرد، فقط با انتشار بوی جنازه اش متوجه مرگ او میشوند. آدمیان از همدیگر دور شده اند، فقط به این خاطر که از شرّ همدیگر در امان باشند. این نشانه خوبی نیست. آدمیان صاف و سادگی خود را از دست داده اند.

 

  • و آنگاه که جحیم بی منطق شود!

در زندان زمین، افراد هر چقدر هم شرّ باشند ولی میتوان یک نظمی را رعایت کرد. اما در جهنم، هیچ منطق و نظمی کارساز نیست. این تصور که جهنم جایی است که در آن آتش روشن کرده اند و مردم را به نوبت در آن می اندازند و یا سیخ داغ روی پوستشان می گذارند اشتباه است. در عوض جهنم جایی است که هیزم و قوانینش در این دنیا  توسط خود افراد نوشته میشود. کسانی که در این دنیا سعیر (مرتبط با منطق زیر کلاغی) و یا جحیم (مرتبط با توهمات، احساسات، اشعار و خلسگی) برای خود و جامعه خود میسازند؛ عملا دارند شرایط و قوانین دنیای بعدی خود را می نویسند و در جهنم برآیند همه این قوانین برای آنها برقرار میشود. آدمیان در آنجا گرفتار پندار و کردار و گفتار بد خود میشوند. در آیه قرآن به احساسات زیر هوش کلاغی و بی منطق (یعنی ترکیب جحیم و سعیر) هم اشاره شده است (وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ ). مترجمین قرآن این آیات را از دید خود ترجمه کرده اند. اما با مطالعه کل قرآن، متوجه میشویم که جحیم قسمت احساسی جهنم و سعیر قسمت هوش جهنم است.

 

وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ ﴿۱۲و آنگه که جحیم بی منطق شود (۱۲)

وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ ﴿۱۳و آنگه که بهشت را فرا پیش آرند (۱۳)

 عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ ﴿۱۴هر نفس بداند چه فراهم دیده (۱۴)

 

  • احساسات بی منطق

آیه وَإِذَا الْجَحِیمُ سُعِّرَتْ ﴿۱۲و آنگه که جحیم بی منطق شود (۱۲)  احساسات بی منطق و زیر هوش کلاغی جهنم را بیان میفرماید. مثل کسی که یک آهنگ آلفایی گوش میکند و بیخودی گریه میکند و یا دچار یک احساس سنگین و نامتعادل میشود. عدم تعادل روانی و منطقی بین افراد بوجود میاید.  سعیر و جحیم در این دنیا هم وجود دارند و اصلا بوجود آمدن جحیم و سعیر از همین دنیا شروع میشود و همین حالا بصورت شرّ خود را به ما نشان داده است. وجود شرّ در این دنیا بخاطر وجود این چنین صفاتی بین مردم است. سعیر خاصیتی است که در نبود هوش معنوی بوجود میاید. پیامبران همیشه هوش معنوی بسیار بالایی داشته اند. وقتی برای مردم حرف میزدند، کسانی که هوش معنوی پایینی داشتند، انگشتانشان را در گوشهایشان می گذاشتند تا قانع نشوند و هوششان زیر سوال نرود. یا اینکه لباس خویش بر سر می کشیدند تا خود را به بی خیالی بزنند. بچه های کوچک سطح هوششان پایین است و مثلا اگر به یک بچه کوچک بگویید که او در خانه نیست؛ بچه جلو چشمش را می گیرد تا ثابت کند که بله در خانه نیست.

 

وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا ﴿۷

و من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزى انگشتانشان را در گوشهایشان کردند و رداى خویشتن بر سر کشیدند و اصرار ورزیدند و هر چه بیشتر بر کبر خود افزودند (۷)

 

براساس فرموده آیه فوق، وقتی عده ای هوش معنوی را رد کنند، مستکبر میشوند (وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا) و قطعا پذیرفتن منطقها و هوشهای معنوی صحیح، انسانها را از تکبر و خودبزرگ بینی محافظت میکند. وقتی از هوش معنوی صحبت میکنیم، منظور هوشهای مادی نیست. ممکن است که یکی هوش اقتصادی اش بالا باشد ولی ربا خوار باشد و ثروت هنگفتی بدست آورد. اما این فرد هوش معنوی اش بسیار پایین است. هوش اقتصادی یک هوش مادی است. اما اگر همین اقتصاد براساس مفاهیم معنوی (عدم ربا، تجارت سالم) باشد، یک هوش معنوی است. یکی ممکن است هوش علمی اش زیاد باشد ولی بمب اتم بسازد و در این حالت هوش معنوی ندارد.

 

  • من از او بهترم!

اولین بار شیطان بود که یک منطق غلط را مطرح کرد و آن زمانی بود که گفت من از آدم بهترم زیرا او از خاک آفریده شده است و من از آتش آفریده شده ام.

 

قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ﴿۷۶گفت من از او بهترم مرا از آتش آفریده‏ اى و او را از گل آفریده‏ اى (۷۶)

قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ ﴿۷۷فرمود پس از آن [مقام] بیرون شو که تو رانده‏ اى (۷۷)

 وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَى یَوْمِ الدِّینِ ﴿۷۸و تا روز جزا لعنت من بر تو باد (۷۸)

 

ایده من از او بهترم (أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ) سرآغاز تمام منطقها و هوشهای زیرکلاغی بود. این یک منطق غلط بود. اکنون این منطق شیطانی بصورتهای مختلف در بیشتر نقاط جهان خود را بصورتهای گوناگون بروز داده است:

  • من از او بهترم
  • من از او بالاترم
  • نژاد من از نژادهای دیگر بالاتر است
  • مردم کشور من از مردم همه کشورهای دیگر بهتر هستند
  • زبان من از همه زبانها بهتر است
  • مذهب من از همه مذاهب دیگر حقتر است
  • ما خاصیم و دیگران عام
  • بهشت فقط مال پیروان مذهب من است
  • و ...

 

شیطان هوش معنوی بسیار پایینی داشت و هم اکنون هم هوش معنوی بسیار پایینی دارد. جمله ای که شیطان گفت، یک احساس غیرمنطقی بود؛ آن هم احساس منحرف و غلط. از همینجا نتیجه می گیریم که شیطان با احساسات غلط و منحرف، حقایق را می پوشاند. منطق شیطان با منیّت و غرور ترکیب شده است. او گفت من از آتش خلق شده ام و آدم از خاک؛ پس از او بهترم. شیطان خود را از خدا حکیمتر میدانست. در بهشت به آدم و حوا گفت که خدا به همین خاطر این درخت را بر شما ممنوع کرده است زیرا خدا نمیخواهد شما جاودان و یا فرشته شوید.  شیطان با منطق غلطش براحتی آدم و حوا را فریب داد. زیرا او در کنار منطق غلطش یک چیزی به نام خدعه و نیرنگ دارد. خدعه و نیرنگ برای دور زدن هوش معنوی رحمانی است. که شیطان خیلی از این روش استفاده میکند. به آدم و حوا گفت که واقعا شما را نصیحت می کنم و خیرخواه شما هستم، ولی اینطوری نبود و قسم خوردن او برای فریب دادن آدم و حوا بود. شیطان دروغ را در قالب راستی به آنان قبولاند.

 

  • منطق رحمانی زیباست

منطق رحمانی بسیار زیباست. خدا میفرماید که کشتن یک نفر بی گناه مثل کشتن تمام مردم دنیاست. به این طریق خدا میخواهد خطر قتل بی گناهان را به مردم گوشزد کند. خدا میخواهد به مردم بفهماند که کشتن افراد را ساده ننگرید و به زندگی و مرگ دیگران اهمیت دهید. یک نفر هم یک نفر است و باید به زندگی و مرگ او توجه شود. در مسائل دولتی و نظامی دنیا، وقتی از کشته شدن و کشتن حرف میزنند؛ با اعداد ریاضی آن را بیان میکنند. مثلا میگویند که در آن حادثه صد نفر مردند و پس صد نفر از دست دادیم. انگار دارند با ماشین حساب جمع و تفریق انجام میدهند. گرفتن جان انسانها با جمع و تفریق عادی محاسبه نمیشود، زیرا گرفتن جان یک نفر بدون حالت قصاص و دفاع از خود، فقط به مثابه گرفتن جان یک نفر نیست. یعنی عدد یک در اینجا؛ یک نیست، بلکه مساوی است با بی نهایت. خدا میخواهد برای ما بشر بیان بفرماید که اینطوری در مورد جان انسانها صحبت نکنید. جان انسانها را شما نباید بگیرید. گرفتن جان انسانها فقط دست خداست. در نظام رحمانی قتل و کشتن راه حل هیچ مشکلی نیست بجز در حالت دفاع از خود و قصاص. هوش معنوی بالا، برای حل مشکلات هیچوقت قتل و کشتن را انتخاب نمی کند.

هر کاری که انجام می دهیم باید در راستای حل یک مشکل باشد. بعضی مردم بی هیچ دلیلی سقط جنین می کنند که مثل قتل است و در نظام رحمانی روش حلی به نام سقط جنین نداریم.  سقط جنین هیچ مشکلی را حل نمی کند.

 

قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۱۵۱

بگو بیایید تا آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده براى شما بخوانم چیزى را با او شریک قرار مدهید و به پدر و مادر احسان کنید و فرزندان خود را از بیم تنگدستى مکشید ما شما و آنان را روزى مى ‏رسانیم و به کارهاى زشت چه علنى آن و چه پوشیده[اش] نزدیک مشوید و نفسى را که خدا حرام گردانیده جز بحق مکشید اینهاست که [خدا] شما را به [انجام دادن] آن سفارش کرده است باشد که بیندیشد (۱۵۱)

 

زنده کردن یک انسان، مثل زنده کردن کل انسانهاست. هوشهای معنوی بالا متوجه میشوند که قتل حساس است و خود را از آن دور نگه میدارند. خدا با این آیه میخواهد بفرماید که ای بشر، قوانین اجتماعی خود را براساس جلوگیری از کشتن و قتل و اعدام بگذار (بجز در حالت قصاص و دفاع از خود).

 

مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲

از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیاده‏ روى مى کنند (۳۲)

 

اما هوشهای معنوی پایین و زیرکلاغی، اهمیت آن را درک نمی کنند و خود را آلوده میکنند. از دید هوشهای معنوی سطح بالا:

 

  • دنیا لهو و لعب است
  • دنیا چند ساعت و یا یک روز یا چند روز است.
  • قتل یک نفر بجز در حالت قصاص مثل کشتن تمام انسانهاست
  • زنده کردن یک انسان مثل زنده کردن تمام انسانهاست
  • فرزندان، همسر، مال و اموال همگی برای انسان فتنه و آزمایش هستند

 

اما از دید هوشهای معنوی سطح پایین:

 

  • دنیا برای این است که خوشگذرانی کنیم!
  • دین محدود کننده است و نمی گذارد زندگی کنیم!
  • لذت در چیزهایی است که خدا حرام کرده است!

 

بچه ها روی چیزهایی دعوا میکنند که برای ما عجیب است. زیرا هوش و دید ما بالاتر از دید آنهاست. ما میتوانیم با هوش معنوی برتر خود، بین آنان صلح برقرار کنیم و به دعوای آنها خاتمه دهیم. اما اگر هوش معنوی پایینی داشته باشیم، آتش دعوا را بیشتر می کنیم و حتی ممکن است خود را وارد دعواهای بچگانه آنها هم بکنیم. تمام جنگهای جهانی، بخاطر هوش سطح پایین پیش آمده است. هوشهای سطح پایین خیلی زود عصبانی میشوند و از کوره در می روند.  

 

  • هوش معنوی سطح پایین، از راه درست فرار میکند

اصلا تمام صفات بدی که انسان به خود گرفته است (عجول هلوع کفور ظلوم - جهول) همگی از یک هوش زیر کلاغی ناشی میشوند. بنی اسرائیل در بعصی مواقع هوش معنوی سطح پایینی داشتند. زمانی خدا به بنی اسرائیل فرمود که از این دروازه وارد شوید تا پیروز شوید و به هدف خود برسید. اما آنها گفتند اى موسى تا وقتى آنان در آن شهرند ما هرگز پاى در آن نمی گذاریم تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید که ما همین جا مى ‏نشینیم و منتظر پیروزی شما می مانیم!

 

قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِیهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ ﴿۲۴

گفتند اى موسى تا وقتى آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاى در آن ننهیم تو و پروردگارت برو[ید] و جنگ کنید که ما همین جا مى ‏نشینیم (۲۴)

 

قَالَ رَبِّ إِنِّی لَا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ ﴿۲۵

[موسى] گفت پروردگارا من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم پس میان ما و میان این قوم نافرمان جدایى بینداز (۲۵)

 

قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ ﴿۲۶

[خدا به موسى] فرمود [ورود به] آن [سرزمین] چهل سال بر ایشان حرام شد [که] در بیابان سرگردان خواهند بود پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور (۲۶)

 

بخاطر این منطق و هوش معنوی بسیار سطح پایین و زیر کلاغی بنی اسرائیل، خدای حکیم تصمیم گرفت که آنان چهل سال دیگر به هدف خود نرسند و در بیابان سرگردان شوند.

خدا میفرماید که وقتی کسی از نزدیکان شما بمیرد، خودزنی نکنید و احساسات و منطق خود را کنترل کنید و از دید و هوش معنوی بالا به قضیه نگاه کنید و بگوئید که : إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ 

 

الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ﴿۱۵۶

[همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى‏ گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏ گردیم (۱۵۶)

 

کسانی که هوش معنوی سطح بالا را انتخاب میکنند، از طرف خدا پشتیبانی میشوند و هدایت یعنی همین.

 

أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ﴿۱۵۷

بر ایشان درودها و رحمتى از پروردگارشان [باد] و راه‏یافتگان [هم] خود ایشانند (۱۵۷)

 

زنان لوط و نوح، هوش معنوی پایینی داشتند. آنان با آنکه در کنار پیامبران می زیستند، ولی نتوانستند، هوش معنوی خود را ارتقاء دهند و با کافران ماندند. آدمها با سطح هوش معنویشان دسته بندی میشوند و زن و فرزند و خانواده پیامبر بودن، ملاک دسته بندی نیست.

تصور غلطی در مورد پیامبران میان مردم پیش آمده است و آن هم این است که مردم فکر میکنند در گذشته پیامبران حرف میزدند و مردم یادداشت میکردند و نوت برداری میکردند! اما پیامبران در طول تاریخ همگی بدون استثناء توسط اکثریت مردم رد شده اند و آنچه که در قرآن در این مورد ذکر شده است، برای ما بیان میدارند که پیامبران و سایر مومنان، همگی طرد و رد و اذیت میشده اند و یادداشتی در کار نبوده است. از نظر عامه مردم آن زمان، پیامبران و مومنان بزرگترین مرتدین زمان خود بوده اند. خدای رحمان و رحیم به مومنان توصیه میکند که در مقابل توهینها و فحاشی های مخالفان سکوت کرده و هوش معنوی بالای خود را اثبات کنند. این آیه ثابت میکند که کَل کَل کردن و مجادله کردن با افراد نادان، از هوش سطح پایین حکایت میکند.

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا ﴿۶۴

و آنانند که در حال سجده یا ایستاده شب را به روز مى ‏آورند (۶۴)

 

  • هوش سطح پایین، رفتار افراد را زشت و غیر قابل تحمل میکند

هوشهای معنوی در سطح پایین ، با فحاشی و داد زدن و تهمت زدن، کمبود هوش معنوی خود را جبران میکنند. وقتی منطق و هوش معنوی پایین آید، صداها انکر الاصوات میشوند. هر کرداری و هر رفتاری و هر پنداری که هوش معنوی شما را پایین آورد، باید دور انداخت و باید از آن دوری کرد. این تعریف تقواست.

زمانی که نوح و سایر مومنان مشغول درست کردن کشتی شدند، قوم نوح او را مسخره میکردند و به او میگفتند که ای نوح هوا به این خوبی و خوشی و آسمان به این صافی، چرا کشتی میسازی؟ حتی آنها در این مورد، مومنان را با سطح هوش پایین و دیوانه معرفی میکردند. اما وقتی طوفان آمد و مومنان سوار کشتی شدند؛ آنوقت مشخص شد که هوش معنوی کی پایینه و هوش معنوی کی بالاست. پسر نوح وارد کشتی نشد، زیرا هوش معنوی او پایین بود.

 

وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِی مَعْزِلٍ یَا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلَا تَکُنْ مَعَ الْکَافِرِینَ ﴿۴۲

و آن [کشتى] ایشان را در میان موجى کوه‏ آسا مى ‏برد و نوح پسرش را که در کنارى بود بانگ درداد اى پسرک من با ما سوار شو و با کافران مباش (۴۲)

 

قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ قَالَ لَا عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ ﴿۴۳

گفت به زودى به کوهى پناه مى ‏جویم که مرا از آب در امان نگاه مى دارد گفت امروز در برابر فرمان خدا هیچ نگاهدارنده ‏اى نیست مگر کسى که [خدا بر او] رحم کند و موج میان آن دو حایل شد و [پسر] از غرق‏ شدگان گردید (۴۳)

 

هوش معنوی پسر نوح و نوح را با هم مقایسه کنیم:

نوح : پسرم بیا با ما باش و سوار شو و با کافران نباش.

پسرنوح : من به کوه پناه خواهم برد تا مرا از آب در امان نگه دارد.

نوح :  امروز در برابر فرمان خدا، هیچ پناه و محافظی نیست.

 

می بینید که هوش معنوی نوح بسیار بالا بوده است و پسر نوح نمیدانست که آب و کوه و همه چیز در اختیار خداست و امر خدا که صادر شد، چیزی نمیتواند جلو آن را بگیرد.

 

  • نمادهای شیطان پرستی رایج یک نوع فریب است

تصوری که اکثر مردم در مورد شیطان پرستی دارند اشتباه است. دید و بینش مردم نسبت به شیطان پرستی و پیروی از شیطان، در بین مردم منحرف شده است. آنها فکر میکنند که شیطان پرست کسی است که برای خود شاخ درست کند و یا شکلها و آرمهای شیطانی روی بدن خویش خالکوبی کند. اتفاقا شیطان این عده قلیل که این تغییرات را روی بدن خویش انجام میدهند را عمدا عَلَم کرده است تا توجه ها را از چیز دیگری غافل کند. شیطان پرست یعنی کسی که از هوش های سعیرانه و زیر کلاغی استفاده میکند. اما وقتی مردم این عده قلیل را می بینند، پیش خود میگویند که خدا را شکر که ما شیطان پرست نیستیم و خود را تافته جدا بافته بحساب میاورند و خود را تبرئه میکنند. این هم خودش یک نوع فریب است. در حالی که خدا صراحتا می فرماید که داشتن صفت سعیرانه (هوش زیر کلاغی و بی منطقی ) افراد را جزو اصحاب السعیر میکند.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

شیطان یک عده را به عنوان شیطان پرست معرفی میکند که آرمهای زشت و اشکال خاصی روی بدن خود به نمایش میگذارند. این نقطه انحرافی است. زیرا شیطان در واقع میخواهد که بقیه خود را تبرئه کنند و به خود شک نکنند. شیطان هوش ضعیفی دارد و زیر هوش کلاغ است ولی در خدعه و نیرنگ بسیار قوی است. خدعه و نیرنگ یعنی بی منطقی و دور زدن هوش معنوی به هر قیمتی. در حالی که خیلی از مردم هوشهای زیر کلاغی در زندگی خویش بکار می برند و آن را لایف استایل زندگی خویش میکنند؛ اما هیچوقت خود را شیطان پرست نمی دانند. زیرا شیطان با زرنگی تمام، طور دیگری پرستش شیطان را برای آنها معرفی کرده است.

 

  • طلسم

یکی میگفت که من در ازدواج طلسم شده ام و هر کسی را انتخاب میکنم، به هم میخورد. این طلسم، همان منطقها و هوشهای زیرکلاغی است که بین مردم جا افتاده است. در هوشهای زیرکلاغی، ازدواج ها قفل میشوند. زیرا افراد با شرطهای الکی و زیر کلاغی، دیگران را از خود میرانند. وقتی منطقهای زیرکلاغی مطرح شود؛ دیگر با نظام رحمانی سازگار نیست و افراد فکر میکنند که طلسم شده اند و کارها گره خورده است. در نتیجه قابل حل نیست. البته هر گونه هوش معنوی سطح پایین در واقع یک نوع طلسم هم هست. بعد مردم می روند پیش دعانویس و رمال که طلسم را باطل کند. آنها هم دستورات چرت و پرت برای افراد مینویسند و افراد را سرکار می گذارند و کاری میکنند که افراد با همان هوش زیر کلاغی ادامه دهند. در حالی که انتخاب یک هوش معنوی بالا و منطق صحیح کلیه طلسمها را باطل میکند و افراد را به نظام رحمانی بر می گرداند و مشکلات خود بخود حل میشود. مثلا کسی که میگوید در ازدواج طلسم شده است؛ بجای اینطور حرف زدن؛ شایسته است که هوش معنوی بالایی را برای زندگی انتخاب کند. بهتر است که از شرطها و مهریه های بالا و تقاضاهای غیر قابل اجرا و انتظارات زیاد و عجیب و غریب دست بکشد و دید خود را نسبت به زندگی عوض کند، تا با نظام رحمانی سازگار شود و مشکل حل شود.

 

  • هفت خاصیت جهنم

خدای قادر توانا هفت خاصیت برای جهنم در قرآن ذکر فرموده است. مثل سعیر، جحیم، نار، حطمه، سقر و ... هر کدام از اینها یکی از خاصیتهای جهنم را توضیح میدهند. جهنم مجموعه ای از این خاصیتهاست. اگر هفت لایه انسان را در نظر بگیریم، هر کدام از این لایه ها، به خاصیتی از جهنم میتواند متصل شود. کسی که لایه های خود را به خاصیتهای جهنمی متصل کند؛ در نهایت وارد جهنم خواهد شد. بهتر است که لایه قلب را به عنوان یک کانورتر بین قسمت معنویت و جسمانیت در نظر بگیریم. به همین خاطر نسبت به قسمت پیشین تغییری در جدول خواهیم داد. یک لایه میانی به نام لایه قلب در آن بین خواهد بود که معانی و مفاهیم را ترجمه میکند. کسانی که مفاهیم معنوی را درک نمی کنند و یا غلط ترجمه میکنند، خاصیت حطمه به خود خواهند گرفت که در جهنم قلبهایشان همیشه میشکند.

 

 

لایه های انسان

خاصیت جهنمی مرتبط به آن لایه

معنای جهنمی آن

1

کالبد مادی

لایه جسم خاکی

سقر

در نظام رحمانی زندگی نکردن

2

لایه ناری یا آتشی

نار

 تسلط آتش بیگانه بر آتش وجودی انسان

3

 لایه شعور و یا احساسی

جحیم

مربوط به خیالات و توهمات و اشعار

4

 لایه منطق و ذهنی

سعیر

یک منطق غیر قابل کنترل و هوش زیر کلاغی

5

کانورتر و رابط بین کالبد جسمی و معنوی

لایه قلب

حطمه

شکستن دلها و قلب

6

کالبد معنوی

لایه نور

لظی

شراره مضر

7

لایه نفس

هاویه

عدم تعادل و توازن نهایی نفس

 

 

  • شیاطین یک لایه بالاتر از انسانها هستند و این به ضررشان است

شیاطین و اجنه، لایه جسم خاکی ندارند و شش لایه دارند و آنها یک لایه کمتر از انسانها دارند. لایه پایینی آنها از لایه ناری شروع میشود. تزکیه و توبه در لایه ناری بسیار سخت است. به همین خاطر است که شیاطین و اجنه چهار یا پنج هزار سال عمر میکنند و اما انسان بطور متوسط هفتاد سال عمر میکند. یعنی اجنه تقریبا بطور متوسط هفتاد برابر انسان بیشتر عمر میکنند. دلیل این عمرطولانی این است که تزکیه و توبه و تربیت در لایه ناری بسیار سخت و زمانبر است. خدای مهربان به انسانها لطف کرده است که لایه جسمانی در اختیار آنان قرار داده است. در لایه جسمانی، بوسیله سجده، رکوع، نماز، وضو، مطابق با نظام رحمانی زندگی کردن و خیلی از تنوعهای دیگر میتوان براحتی نفس را رشد داد و برای خود نور جمع کرد. اما در لایه ناری این ابزارها در اختیار افراد نیست. شما حتی وقتی آب می نوشید، میتوانید، با شکرگزاری و ذکر نام خدا قبل از آن، آب خوردن را هم به یک وسیله عبادت تبدیل کنید.

برای فهم بیشتر موضوع به طرز کار قرقره توجه کنیم. طرز کار قرقره اینطوری است که بوسیله یک قرقره میتوان خیلی راحت تر و با نیروی کمتر و زمان کمتر اجسام سنگین را از جای خود حرکت داد. قرقره برای کاهش نیروی لازم برای کشیدن یا بلند کردن بارها طراحی می‌شود. اگر قرقره نباشد، بلند کردن اشیاء سنگین سخت و زمانبر خواهد بود. لایه جسمانی خاکی برای انسانها مثل قرقره می ماند. اجنه و شیاطین لایه جسمانی خاکی را در اختیار ندارند، به همین خاطر رشد و تغییر در آنها بسیار سخت است. به زبان ساده تر اجنه قرقره در اختیار ندارند. شیطان ابتدا به آدم فخر می فروخت که او در لایه آتشی است و آدم در لایه خاکی. شیطان این را یک نوع برتری و مزیت بحساب می آورد. اما او در محاسباتش اشتباه کرد. زیرا اکنون ثابت شده است که آدمی میتواند در عرض هفتاد سال خود را پاک کند و همین زمان در دنیای اجنه پنج هزار سال است. به این طریق منطقهای غلط نه تنها مشکلات را حل نمی کند، بلکه آن را سخت تر و طولانی تر میکند. در لایه خاکی میتوان خیلی کارها انجام داد و نفس خود را رشد داد. در لایه خاکی میتوان روزه گرفت، زکات داد، به مستمندان کمک کرد؛ سجده کرد، رکوع کرد و هزاران کار دیگر. این اعمال و کارها در لایه خاکی بسیار ساده است. اما در لایه ناری همین اعمال خیلی سخت است و معنای دیگری دارد و اصلا بعضی از این اعمال در لایه ناری وجود ندارند. شیطان بعدا این مساله را متوجه شد و به همین خاطر تصمیم گرفت که انسانها را از رشد در لایه خاکی محروم کند و به این طریق مدیتیشن و چاکرابازی را طراحی کرد تا بتواند آدمیان را به لایه ناری بکشاند و اینطوری به آنها القا کرد که لایه ناری، محل اخذ معنویت است. در حالی که امکان برای رویه پندار نیک ، کردار نیک، گفتار نیک در لایه خاکی بسیار زیادتر است.

به همین خاطر شیطان، شکایت از نظام رحمانی را بین مردم گسترش میدهد و کاری میکند که مردم نسبت به آنچه که خدای رحمان به آنها داده است و یا میدهد، ناشکر و ناسپاس باشند. شیطان میخواهد به مردم بقبولاند که سیستم رحمانی ناکاراست. در نتیجه آنان را به سمت لایه ناری می کشاند.

در آن روز منافقان به مومنان می گویند که مقداری از نور خود به ما بدهید و اما در جواب آنها گفته میشود که قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا یعنی شما باید برگردید تا بتوانید نور برای خود جمع کنید.

 

یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ ﴿۱۳

آن روز مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندکى] برگیریم گفته مى ‏شود بازپس برگردید و نورى درخواست کنید آنگاه میان آنها دیوارى زده مى ‏شود که آن را دروازه‏ اى است باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد (۱۳)

 

با آنکه آنها لایه جسمانی خود را پشت سر گذاشته اند و احتمالا در لایه های بالاتر و یا لایه  ناری بسر می برند؛ اما در جواب درخواست آنها گفته میشود که باید به لایه قبلی برگردید تا بتوانید نور را لمس کنید (ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ). زیرا لمس نور در لایه ناری برای شما زمانبر و غیر ممکن است. کسی که نتواند در لایه جسمانی خدا پرست شود، هیچوقت در لایه ناری نخواهد توانست خداپرست شود. زیرا برگشت در لایه ناری هفتاد برابر مشکل تر از لایه جسمانی است. مثلا فردی که شاعر است، در هفتاد سالگی هم نفسش رشد نکرده است و تمنای دختر هیجده ساله میکند. زیرا این فرد تمام عمر خود در مدیتیشن و لایه ناری بوده است. در لایه ناری انسان نمیتواند خود را پاک کند. خدا به همین خاطر، هفت آسمان ما را پایین فرستاده است تا در اینجا روی کره خاکی بتوانیم خود را پاک کنیم و دوباره شایستگی بهشت پیدا کنیم. ما در بهشت نمی توانیم خود را پاک کنیم. فقط شرایط زمین میتواند ما را سر عقل آورد.

 

  • خاصیتهای جهنم در همین دنیا توسط افراد ساخته میشود

شدت و قدرت خاصیتهای جهنم توسط خود جهنمیان در این دنیا ساخته میشود. جهنم بستری است که این صفات (جحیم سعیر سقر و ...) را می گیرد. باید توجه کرد که صفاتی که جهنم آن را قورت خواهد داد؛ مربوط به این هفت صفت است و در قیامت جهنم به این مکان از کیهان آورده خواهد شد و تمام افرادی که این صفات را به خود اختصاص داده اند، را در خود جمع خواهد کرد. لایه چهارم انسان که منطق است، اگر درست و صحیح پرورش پیدا نکند، در نهایت یک سعیر برای خودش تولید میکند. خاصیت سعیر یک لایه بی منطق و غیر هوشمندانه و دیوانه وار است که همین خاصیت برای اذیت انسان کافیست. خدای دانای حکیم در قرآن می فرماید که خاصیت سعیر برای عذاب جهنم کافیست (وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا ) یعنی اگر بقیه خاصیتهای جهنم را بردارید؛ همین یک خاصیت برای عذاب کافیست.

 

فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا ﴿۵۵

پس برخى از آنان به وى ایمان آوردند و برخى از ایشان از او روى برتافتند و [براى آنان] دوزخ پرشراره بس است (۵۵)

 

صفاتی که اکنون حول جهنم است، در شکل زیر نشان داده شده است و همه انسانها بدون استئناء از این صفات تجربه خواهند کرد و اگر حتی کسی این صفات را نداشته باشد، آثار و اذیت و ضررات این صفات از دیگران به او چشانده خواهد شد.

 

انسانهای جهنمی در همین دنیا حداقل یکی از این خاصیتهای هفت گانه جهنم را بر تن خود میکنند و به همین خاطر در قیامت وارد جهنم میشوند. جهنم یک سخت افزار و بستر است و اما هفت خاصیت و صفت جهنم (سعیر جحیم نار سقر حطمه - لظی - هاویه) نرم افزارهایی هستند که روی هر فردی در جهنم سوار میشود. فردی که هوش زیر کلاغی در این دنیای فانی استفاده کرده است، به نوعی صفت سعیر برای خودش جمع میکند و در نهایت در قیامت این فرد با صفت سعیر (بی منطقی و هوش زیر کلاغی) در بستر جهنم قرار می گیرد. بنابراین افراد به دلخواه خویش وارد جهنم میشوند و خودشان جهنم را انتخاب میکنند. در جهنم یک نوع زندگی برقرار است و البته نمیتوان اسم آن را زندگی گذاشت. زیرا افراد آنجا تمام صفات جهنمی بر تن خود کرده اند و برای خود و دیگران عذاب می آفرینند.

 

  • لمس شرایط جهنم

هر انسانی در همین دنیا، قبل از برپایی قیامت، مقداری از شرایط جهنم را لمس خواهد کرد. یکی که شاعر است و در شعر غرق شده است و جزو گمراهان شده است، در همین دنیا شرایط جحیم را لمس میکند. یکی از شرایط جحیم، سر در گمی، بی تکلیفی، حیرانی، سرگردانی و دیوانگی است که میان شعرا زیاد است.

 

وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ ﴿۹۱و جحیم براى گمراهان نمایان مى ‏شود (۹۱)

 

خاصیت این دنیا اینطوری است. تمام انسانها (چه خوب و چه بد) آلودگی جهنمی پیدا میکنند و یا آن را مشاهده می کنند و یا از آن ضربه می بینند. یکی ممکن است جحیم برای خودش درست کند و یکی دیگر ممکن است با بکارگیری هوش و منطق شیطانی؛ سعیر برای خودش درست کند. ولی خدای مهربان متقین را از این محیط و خواص آلوده نجات میدهد و آنان را از آن بیرون میکشد و آلودگی آنان را پاک میکند.

مردم در زمان پیامبر ابراهیم، تصمیم می گیرند که شرایط جحیم برای او درست کنند. آنها تصمیم می گیرند که احساسات و لایه شعور او را هدف گیرند و برای رسیدن به این منظور، برای او یک جحیم فراهم میکنند و او را وارد آن میکنند.

 

قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیَانًا فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ ﴿۹۷گفتند برایش جحیمی بسازید و در آن بیندازید (۹۷)

 قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ ﴿۶۹گفتیم اى آتش براى ابراهیم سرد و بى‏آسیب باش (۶۹)

 

اما خدای مهربان جحیم را برای ابراهیم بی اثر کرد و جحیم برای او گلستان شد و خاصیت جحیم بر تن ابراهیم ننشست. خدای رحمان رحیم، مهربانترین و عادلترین است و نمی گذارد مومنانی مثل ابراهیم در جحیم بیفتند. ابراهیم جحیم را با چشمان خود دید و از میان آن رد شد ولی اثر جحیم بر او ننشست. خدای حکیم دانا می فرماید که تمام انسانها بدون استثناء از شرایط و حول جهنم خواهند گذشت و اما خدا مومنان را نجات خواهد داد.

 

وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا ﴿۷۱

و هیچ کس از شما نیست مگر [اینکه] در آن وارد مى‏ گردد این [امر] همواره بر پروردگارت حکمى قطعى است (۷۱)

 

ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا ﴿۷۲

آنگاه کسانى را که پرهیزگار بوده‏ اند مى ‏رهانیم و ستمگران را به زانو درافتاده در [دوزخ] رها مى ‏کنیم (۷۲)

 

به همین خاطر در آیات قبل از این آیات، از حول جهنم صحبت می فرماید. یعنی قبل از قیامت و روز داوری، افراد وارد بستر جهنم نخواهند شد و هنوز وقت آن نرسیده است که این هفت صفت به جهنم وصل شوند. اما افراد در همین دنیا شرایط جهنمی (سعیر جحیم سقر حطمه و ...) را خواهند چشید و یا از آن گذر خواهند کرد. البته این اتفاق افتاده است و ما همگی به خاصیتهای جهنمی آلوده شده ایم. خدا در نهایت متقین را از آن نجات میدهد. انسان در کار انجام شده قرار گرفته است (کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا ) و حالا وقت مجادله نیست و بلکه وقت آن است که خود را از این بحران نجات دهد. این اتفاق زمانی افتاد که ما به زمین تبعید و منتقل شدیم و خدا ما را در کار انجام شده قرار داد. آن قادر مهربان بخاطر مصلحت خودمان ما را وارد این شرایط کرد. کسانی که شایستگی بهشت را دارند، در این شرایط خودشان را می پزند و آماده بهشت میشوند و کسانی هم که شایستگی بهشت را ندارند، خودشان را با صفات جهنمی سازگار میکنند و مهیای ورود به جهنم میشوند. خدا میخواهد به این طریق، شیطان و جهنم و بهشت را به ما بشناساند و ماهیت واقعی آنها را به ما بفهماند. شیطان افراد را به سمت سعیر (جامعه ای بی منطق و هوش در سطح زیر کلاغ) دعوت میکند. بنابراین طبق فرموده این آیه، افراد قبل از برپایی روز داوری، اگر دعوت شیطان را قبول کنند، جزو اصحاب سعیر قرار می گیرند.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

  • جهنم اکنون سخت افزاری است که چیزی رویش نصب نیست

اما در قیامت، جهنم پیش کشیده خواهد شد و ظاهر میشود. آن موقع جهنم خالی است و فعال نیست. مثل کامپیوتری است که هیچ سیستم عاملی رویش نصب نیست. با آوردن جهنم به این قسمت از کیهان، تمام خواص جهنمی که افراد برای خود جمع کرده اند اعم از جحیم، سعیر، سقر، حطمه و ... جذب جایی به اسم جهنم خواهند شد و افراد دارای این خاصیتها در یکجا جمع میشوند. زیرا جهنم تنها جایی است که این افراد را می پذیرد.

 

وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى ﴿۲۳

و جهنم را در آن روز [حاضر] آورند آن روز است که انسان پند گیرد و[لى] کجا او را جاى پندگرفتن باشد (۲۳)

 

همین خاصیتهایی که مردم آن را در این دنیا برای خود درست میکنند، جهنم را درست میکند. جهنم هیزم و انرژی و شدتش را از جهنمیان اخذ میکند. به همین خاطر خدای حکیم جهنمیان را به جهنم بشارت میدهد. زیرا جهنمیان این روش از زندگی را دوست دارند. آنها منطق  و هوش معنوی غلط را دوست دارند. آنها جحیم را دوست دارند.

جهنم جای تاریک و تنگی است و ابتدا خیلی کوچک است. اما بمرور بسته به میزان افراد داخل آن، کِش پیدا میکند. به همین خاطر خدای مهربان از جهنم می پرسد که ای جهنم آیا جا هست؟ جهنم در جواب میگوید که هر چه هست بفرستید، چون من جا باز میکنم. جهنم براساس محتوایش خود را رسایز میکند و تغییر ماهیت میدهد.  در جهنم وحدت وجود برقرار است. به این طریق عذاب هر فردی، بر عذاب دیگران هم می افزاید، انگار جهنمیان برای جهنم هیزم و آتش زنه هستند. در همین دنیا هم افرادی که به وحدت وجود معتقدند، تمام نگرانیها و حیرتها و سرگردانیهای دیگران به آنها منتقل میشود. این خاصیت وحدت وجود است. وحدت وجود از این نظر تشابهاتی با جهنم دارد. یعنی در وحدت وجود این دنیا، افراد هیزم همدیگر خواهند بود. شیطان با گسترش نظریه وحدت وجود میان مردم، آنان را به هم وصل میکند و از آنها یک هیزم برای هم میسازد. کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا 

 

یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ ﴿۳۰

آن روز که [ما] به دوزخ مى‏ گوییم آیا پر شدى و مى‏ گوید آیا باز هم هست (۳۰)

 

نظام رحمانی با منطق و هوش زیر کلاغی سازگار نیست. روش قابیل ضد نظام رحمانی بود. زیرا منطق او زیر کلاغی بود. به همین خاطر کسانی که این روش از هوش معنوی را لایف استایل زندگی خویش می سازند، وارد ساختار دیگری خواهند شد به اسم جهنم؛ که ساختار آنجا با هوشهای زیر کلاغی سازگار است.

 

  • تقوا یعنی خود را مواظبت کنید تا صفات جهنمی کسب نکنید

تقوا در فرهنگ لغت قرآنی یعنی اینکه از انواع و اقسام فلسفه ها و ایدئولوژیهای زیر کلاغی پرهیز کنید تا بتوانید از جهنم محافظت شوید. ما باید خود را از گزند منطقهای زیر کلاغی دور نگهداریم تا در این دنیا صفات جهنمی به تن خود نکنیم. کسی که در این دنیا هیزم کارها و منطقهای شیطان باشد، در ادامه هم هیزم جهنم خواهد شد. اصلا تقوا از بُعد دیگر یعنی اینکه از منطقها و هوشهای زیرکلاغی پرهیز کنیم (هم در مورد خود و هم در مورد دیگران).

خمر و میسر هم نوعی هوش زیر کلاغی در آنان نهفته است. کسی که مشروب الکلی مصرف میکند، به خیال خود، آرامش به خود میدهد. اما او صدمات جبران ناپذیری به رابطه خود با نظام رحمانی میزند. خدا می فرماید که به رابطه خود با نظام رحمانی ضربه نزنید و بلکه با خدای رحمان معامله و تجارت کنید.

 

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿۱۱۱

در حقیقت ‏خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى] اینکه بهشت براى آنان باشد خریده است همان کسانى که در راه خدا مى ‏جنگند و مى ‏کشند و کشته مى ‏شوند [این] به عنوان وعده حقى در تورات و انجیل و قرآن بر عهده اوست و چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است پس به این معامله‏ اى که با او کرده‏ اید شادمان باشید و این همان کامیابى بزرگ است (۱۱۱)

 

در حقیقت خدای رحمان، جان و اموال مومنان را به بهای اینکه آنان را تا بهشت بالا میکشد، می خرد. عهد و قول خدا بسیار زیبا و پایدار است. این یک معامله بسیار عالی است.

 

  • اسعد حسینی
۰۳
مرداد
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و شانزدهم)

هوش زیر کلاغی (بخش دوم)

 

در قسمت قبل گفته شد که کلاغ یکی از باهوش ترین حیوانات است و ضریب هوشی (EQ) او 2.5  است. در حالی که EQ انسان 7.5   است. یعنی ضریب هوشی یک انسان عادی سه برابر یک کلاغ است. طبق آیه قرآنی ضریب هوشی قابیل از کلاغ هم کمتر بوده است. این را خود قابیل اعتراف میکند. به این میگویند: هوش و منطق زیر کلاغی.

 

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ ﴿۳۱

پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى ‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید (۳۱)

 

نه تنها قابیل؛ بلکه تمام عرفانها و ایدئولوژیها و طریقتهای شبیه به قابیل هم، بنیانی زیر هوش کلاغ دارند. وقتی با انگشت به ماه اشاره کنید، آنها نوک انگشتان را می بینند. عرفان کابالا (عرفان قابیل) و سایر عرفانهای دیگر، منطق خاص خودشان را بکار می گیرند و منطق آنان زیر هوش کلاغ است. خدا از بشر میخواهد که هوش معنوی خودش را بالا ببرد و گرنه در زمین نابود میشود و یا باعث نابودی دیگران میشود. بعضی حیوانات در طول تاریخ به علت سطح هوش بسیار پایین منقرض شدند. آنها نتوانستند با محیطهای تغییر یافته توسط انسان، خود را وفق دهند. یا بعضی از این حیوانات، صفاتی را برای خود اتخاذ کردند تا نسل خود را نگهدارند. گربه در عین حال که مظلوم نمایی میکند، ولی بی صفت هم هست. سگ بخاطر اینکه با انسانها باشد، وفاداری را انتخاب کرد. وقتی خدا می فرماید که ای بنی آدم ما تو را بر خیلی از موجودات فضیلت بخشیدیم و آنان را مسخر تو ساختیم؛ بخاطر سطح هوشی است که در اختیار انسان قرار گرفته است. خدا سطح هوش بعضی حیوانات را پایین آورد تا در اختیار انسان قرار گیرند. حیوانات در این زمینه بی تقصیرند و خدای حکیم آنان را اینطوری آفریده است تا در اختیار بنی آدم قرار گیرند و بنی آدم بتوانند در محیط زمین، آزمایشها را پاس کنند.

 

وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا ﴿۷۰

و به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم و آنان را در خشکى و دریا [بر مرکبها] برنشاندیم و از چیزهاى پاکیزه به ایشان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از آفریده ‏هاى خود برترى آشکار دادیم (۷۰)

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ وَالْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَیُمْسِکُ السَّمَاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ ﴿۶۵

آیا ندیده‏ اى که خدا آنچه را در زمین است به نفع شما رام گردانید و کشتیها در دریا به فرمان او روانند و آسمان را نگاه مى دارد تا [مبادا] بر زمین فرو افتد مگر به اذن خودش [باشد] در حقیقت ‏خداوند نسبت به مردم سخت رئوف و مهربان است (۶۵)

 

خدای قادر توانا سطح هوش گوسفند و گاو و انعام دیگر را پایین آفرید تا مُسخر و در اختیار انسان باشند. یک نفر میتواند هزاران گوسفند را کنترل کند؛ که اگر اینطوری نبود، دامداری و تهیه شیر برای انسان غیر ممکن میشد. اما خدای حکیم این سطح هوش پایین را برای انسان نمی پسندد و انسان را بخاطر سطح هوش پایین در حد انعام (گوسفند و گاو و ..)  مورد سرزنش قرار میدهد.

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۷۹

و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ ایم [چرا که] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى ‏بینند و گوشهایى دارند که با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ ترند [آرى] آنها همان غافل‏ماندگانند (۱۷۹)

 

سطح هوش پایین باعث میشود که انسانها وارد جهنم شوند. زیرا با سطح هوش پایین، سرنوشتی مثل قابیل پیدا میکنند. البته این سطح هوش پایین برای گاو و گوسفند عیب نیست و بلکه آنان بخاطر انسان اینطوری آفریده شده اند. حوادثی در مورد گوسفندان پیش آمده است که یک گوسفند داخل گله، سرش را پایین انداخته و از یک دره به پایین افتاده است و بقیه هم دنبال او رفته و همگی با هم به پایین پرتاب شده اند. زیرا وظیفه انسان است که آنان را کنترل کند و نگذارد آسیب ببینند. ولی برای انسان این سطح هوش قابل قبول نیست. کنترل یک گله گوسفند، نیازمند یک منطق است که انسان اینکار را باید بکند.

اگر انسان در نظام رحمانی زندگی نکند و طبق قواعد طبیعت رحمانی جلو نرود، هوش معنوی درستی بدست نخواهد آورد. بیشتر ما زمانی که بچه بودیم و در مزرعه کار می کردیم، بزرگترها ما را میفرستادند چشمه آب که کتری را پر از آب کنیم و ببریم تا چای درست کنیم. ما می رفتیم چشمه آب، با سرِ کتری یواش یواش و با حوصله، از چشمه آب ، کتری را پر میکردیم. این روال پنج دقیق طول می کشید؛ به این طریق صبر و حوصله به ما آموخته میشد. مواظب بودیم که سر کتری از دستمان رها نشود و داخل چشمه نیفتد تا آب چشمه گل آلود نشود؛ به این طریق دقت می آموختیم. اگر هم چنین اتفاقی می افتاد، چند دقیقه منتظر می شدیم تا آب چشمه دوباره زلال و صاف شود و دوباره ادامه کار را می دادیم و به این طریق پشتکار می آموختیم. آن موقع فقط زمانهای مشخصی میوه در اختیار ما بود. باید منتظر می شدیم تا مثلا میوه انگور برسد تا از آن بخوریم و به این طریق انتظار می آموختیم. کلا نظام رحمانی جزء به جزءش، آموزنده است و هوش انسان را بالا می برد. هوش و منطقی که خدا برای انسان مدِ نظرش است، باید بالاتر از کلاغ باشد و گرنه در تله شیطان می افتد. این هوش فقط در نظام رحمانی به دست خواهد آمد.

بعضی مردم کولر را در تابستانها همیشه روشن میکنند و این کولرها گرمای زیادی را به بیرون از خانه پرتاب میکند و به این طریق محیط خیلی گرم میشود و باز هم مجبورند که دوباره کولرها را روشن نگهدارند و به این طریق هم برق را هدر میدهند و هم اینکه  محیط زندگی خویش را گرم و ناخوشایند میکنند و همان گرمای موتور کولرها دوباره به محیط خودشان بر می گردد و یک تسلسل باطل بوجود میاید. یا افراد به پرخوری عادت میکنند و نمیتوانند ترکش کنند و بعد مجبور میشوند که عمل کوچک  کردن معده انجام دهند. چاه آب زدن و آنقدر آب از آن بیرون کشیدن و زیر خود را خالی کردن؛ و زلزله و رانش زمین و ایجاد گسل و افزایش ریزگرد و ... بوجود میاید. یکی در کشتی فقط جای خود را سوراخ میکند. اینها همگی یک نوع هوش زیر کلاغی هستند.

بیشتر مواقع مردم خودشان هیزم آتش و مشکلات خودشان هستند. در جهنم هوش جهنمیان، زیر کلاغی است و به همین خاطر آنان حطب و هیزم جهنم خواهند شد. بیشتر گرمای داخل جهنم بخاطر هوش پایین جهنمیان است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ ﴿۶

اى مؤمنان خود و خانواده‏تان را از آتشى حفظ کنید که هیزم آن مردم و سنگها هستند و فرشتگانى درشت‏خو و سخت‏رو بر آن گمارده‏اند که از خداوند در آنچه فرمانشان دهد سرپیچى نمى‏کنند، و هر چه به ایشان فرمان داده مى‏شود، انجام دهند (۶)

 

وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا ﴿۱۵

ولى منحرفان هیزم جهنم خواهند بود (۱۵)

 

مشاهدات ثابت کرده است که کلاغ اگر گردو پیدا کند، آن را در جاده آسفالت قرار میدهد تا که یک ماشین از روی آن رد شود و گردو شکسته شود و بعد که ماشین از روی آن رد شد، کلاغ میرود تا آن را جمع کند و بخورد. او به این طریق سازگاری خود با محیط انسانها را حفظ کرده است. کلاغها وقتی همگی با هم قار قار میکنند و صدایشان را بالا می برند، یعنی دارند برای یک مساله ای رای گیری میکنند و آنان به این طریق، روش و طریقه کنترل خودخواهی و احساسات خود را پیدا کرده اند. انسانها هم باید هوش معنوی خود را براساس آنچه که خدا نازل کرده است، تنظیم کنند. هدایتی که خدا نازل میکند، مسیر صحیح هوش معنوی را برای ما انسانها تعیین میکند.

 

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۳۸

فرمودیم جملگى از آن فرود آیید پس اگر از جانب من شما را هدایتى رسد آنان که هدایتم را پیروى کنند بر ایشان بیمى نیست و غمگین نخواهند شد (۳۸)

 

وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۳۹

و[لى] کسانى که کفر ورزیدند و نشانه‏ هاى ما را دروغ انگاشتند آنانند که اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (۳۹)

 

شیطان فقط کسانی را میتواند فریب دهد که منطق و هوش معنوی زیرکلاغی دارند. کسی که اسراف میکند و یا در طبیعت و محیط زندگی خویش آشغال می ریزد و یا بیش از اندازه از زمین آب بیرون میکشد، به نوعی هوش معنوی او زیر کلاغ است. نزدیکیهای قیامت، بخاطر بکارگیری هوش معنوی بسیار پایین، زمین دچار مشکلات زیادی خواهد شد و هر هفته و یا شاید هر روز زلزله های پرقدرتی خواهد آمد. در آن موقع بشر مجبور است که تمهیدات زیادی را برای محافظت از خود بکار گیرد و گرفتار جزئیات بی پایان میشود. هبوط دوباره انسانها در زمین به همین معنا و به همین نحو است.

کسانی که هوش معنوی خود را زیر کلاغ نگه میدارند؛ در حین نیاز به هوش بیشتر، مجبورند که از کید و نیرنگ استفاده کنند. مثل اینکه انسان نمیخواهد از کلاغ باهوش تر باشد و میخواهد پایین تر از کلاغ باشد. نمونه های کارهایی که انسانها انجام میدهند و با این کارها ثابت میکنند که هوش معنوی آنها زیر کلاغ است، زیاد است. در عربستان کسی که اقدام به خودکشی کند، دارش میزنند! یعنی در عربستان، مجازات خودکشی، اعدام است. در حالی که هر انسانی با کمی هوش معنوی، متوجه میشود که این قانون بی معنی و غلط و بیرحمانه است. اگر کنکاش کنیم و دلیل این حکم را بیابیم، به منابعی غیر از قرآن (حدیث و سنت) بر میخوریم که این مشکلات را بوجود آورده اند. قرآن هوش معنوی انسانها را بالا می برد، اما حدیث و سنت هوش معنوی انسانها را از بین می برد. تنها کتاب آسمانی قرآن میتواند منبع و مرجع احکام دینی باشد و لاغیر.

 

فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ ﴿۵۰پس به کدامین سخن پس از [قرآن] ایمان مى ‏آورند (۵۰)

 

واحد کتابهای شعر، مَن است. هر من تقریبا سه کیلو است. اما قرآن فقط یک جلد است و روی حرف به حرف آن میتوان حساب کرد. اما کتابهایی هستند که از ده جلد به بالا هستند. این کتابها واحدشان باید مَن و یا کیلو باشد. قرآن سبعا من المثانی است. یعنی یک جلد است ولی هفت بطن دارد که هر بطن آن، دنیایی از مطالب است. پس واحد قرآن مثانی است. قرآن کلمه به کلمه و حرف به حرفش، معنا و مفهوم واقعی دارد. شیطان بخاطر این موضوع، کتابهای شعری به اسم مثنوی معنوی و نامهای مشابه دیگر نازل کرد و به این طریق میخواست با قرآن مقابله کند. خدای مهربان در قرآن، انسانها را به معنای واقعی با هوش معنوی واقعی آشنا میکند و آنان را آموزش میدهد.

بعضی گروههای مذهبی، مخالفان عقیدتی خویش را حرامزاده می نامند و یا انواع برچسبهای دیگر میزنند. در حالی که این نوع دفاعهای زشت؛ در حد هوش زیر کلاغی است. در حالی که قرآن می فرماید اجباری در دین نیست (لا اکراه فی الدین)؛ اما تعدادی از مسلمانان ، کسی که از دین برگردد را اعدام میکنند. این هم یک نوع هوش زیر کلاغی است. وقتی از آنها بپرسید که چرا؟ آنها می گویند که پذیرش دین اسلام اختیاری است ولی بیرون آمدن از آن اختیاری نیست! این واقعا یک نوع هوش زیر کلاغی است. وقتی خدا می فرماید که در دین اجباری نیست، یعنی در دین اجباری نیست و این یک منطق ساده است.

زنان فریب مادیات را میخورند و مردان هم فریب بَزَکها و آرایشهای فریبنده را میخورند؛ در حالی که خودشان میدانند ماجرا چیست. اینها هم همگی نوعی هوش زیر کلاغی است. یا اینکه جوانان مهریه های خارج از توان خود و شرایط غیر منطقی در ازدواج را قبول و یا مطرح میکنند و اینها همگی نوعی هوش زیرکلاغی است.

هوش معنوی شیطان خیلی ضعیف است و در حد زیر کلاغ است (إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا). اما شیطان بوسیله تهییج احساسات و القای غرور، انسانها را شکست میدهد و هوش معنوی آنان را از کار می اندازد. یک کلاغ از امکانات رحمانی و موجود استفاده میکند و زندگی خود را براساس آن پیش می برد. اما انسان از هوشی که خدا بالقوه در اختیار او قرار داده است استفاده نمی کند و به نظام رحمانی ضربه میزند.

یهودیان می گفتند که دست خدا بسته است. اما خدا می فرماید که دستهای خودشان بسته باد. یهودیان با منطق رحمانی مَچ نبودند و نیستند، به همین خاطر مدعی بودند که خدا توانایی بعضی کارها را ندارد و با منطق رحمانی نمیتوان بعضی کارها را انجام داد. آنها منطقهای دیگری (مثل عرفان کابالا = عرفان قابیلی) را بکار بردند. اما منطق خدا بالای همه منطقهاست.

 

وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ ﴿۶۴

و یهود گفتند دست ‏خدا بسته است دستهاى خودشان بسته باد و به [سزاى ] آنچه گفتند از رحمت‏ خدا دور شوند بلکه هر دو دست او گشاده است هر گونه بخواهد مى ‏بخشد و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده بر طغیان و کفر بسیارى از ایشان خواهد افزود و تا روز قیامت میانشان دشمنى و کینه افکندیم هر بار که آتشى براى پیکار برافروختند خدا آن را خاموش ساخت و در زمین براى فساد مى ‏کوشند و خدا مفسدان را دوست نمى دارد (۶۴)

 

بعضی مردم، زندگیشان را با زندگی های دیگران مقایسه میکنند و این هم یک نوع بینش زیر کلاغی است. چشم و هم چشمی و مقایسه کردن با دیگران و حسادت و سایر صفات ناپسند، همگی هوش زیر کلاغی هستند. در این دنیا، هر کسی موقعیت خودش را دارد و خوشبختی قابل تقلید نیست.

بیشتر منطقها و هوش داخل اشعار زیر کلاغی است و شعرا بخاطر قبولاندن آن به خوانندگان؛ آن را با احساسات می پوشانند. وقتی پیش دعانویس بروید، او یک سری جملات شعرگونه و زیر کلاغی تحویلتان میدهد؛ مثل: قَدر تو را نمیدانند- دستت نمک ندارد - شوهرت مرد خوبی است ولی طلسم شده است یکی از نزدیکانت طلسمت کرده است بدخواه زیاد داری و ... این جملات بی سر و ته را فقط هوشهای زیر کلاغی جدی می گیرند.

لیلی ظرف مجنون را میشکند ولی مجنون برداشت دیگری از این حادثه میکند و خیال میکند که لیلی کشته مرده اوست. این هم یک نوع هوش زیر کلاغی است. کلا عشق و مفاهیم شبیه به آن، یک نوع هوش زیرکلاغی را گسترش میدهند. عشق در نگاه اول، هم یک نوع هوش زیرکلاغی است. عشق یک مفهوم شیطانی است (عشق) و کلا مفاهیم عشق بزرگترین تله ای است که تابحال بشر در آن افتاده است. دو نفر عاشق هم بودند، یکی از آنها به دیگری گفت که اگر من را دوست داری، خودت را بکش. اگر توجه کنید، منطقها و هوشهای زیرکلاغی، خیلی جاهلانه هستند.

افرادی هستند که آرزوی ثروت و خانه و ماشین دیگران را دارند و آنها خانه کوچک خودشان را بی ارزش میدانند. در حالی که او برای بدست آوردن آن خانه کوچک زحمت زیادی کشیده است. او زحمت خودش را نادیده می گیرد و چیزی که خودش با تلاش و کوشش بدست آورده است را ناچیز و بی ارزش میداند. اینها نوعی بحران شخصیت است. وقتی شخصی را به این دلایل زیرکلاغی، بالاتر از خودت بدانی، یعنی بحران شخصیت. بحران شخصیت یک نوع تضاد است که در نهایت منطق و هوش انسان را به زیر کلاغ می برد.

اکثر میوه ها و غذاهای مختلف فارغ از مزه و رنگ و طعم؛ ویتامینهای تقریبا یکسانی دارند. خدا نعمات مشابه و زیادی آفریده است. خدا میخواهد به ما بگوید که اگر یک نوع میوه گران بود و یا قابل دسترسی نبود؛ یک نوع میوه دیگر مصرف کن. با نظام رحمانی لجبازی نکنید.

صفات شیطانی مثل حسادت و طمع هوش معنوی را از بین می برند. عده ای ثروت قارون را دیدند و در همان لحظه هوش معنوی آنان به زیر کلاغ تنزل پیدا میکند و آرزوی موقعیت قارون میکنند؛ ولی بعد از معدوم شدن قارون و ثروتش؛ به هوش میایند و از آرزوی قبلی خود بر میگردند. کلا تصمیمها و کارهای زیر هوش کلاغی، همیشه ندامت به دنبال دارد.

 

فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ قَالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ ﴿۷۹

پس [قارون] با کوکبه خود بر قومش نمایان شد کسانى که خواستار زندگى دنیا بودند گفتند اى کاش مثل آنچه به قارون داده شده به ما [هم] داده مى ‏شد واقعا او بهره بزرگى [از ثروت] دارد (۷۹)

 

وَقَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا یُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ ﴿۸۰

و کسانى که دانش [واقعى] یافته بودند گفتند واى بر شما براى کسى که گرویده و کار شایسته کرده پاداش خدا بهتر است و جز شکیبایان آن را نیابند (۸۰)

 

فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا کَانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مِنَ الْمُنْتَصِرِینَ ﴿۸۱

آنگاه [قارون] را با خانه‏ اش در زمین فرو بردیم و گروهى نداشت که در برابر [عذاب] خدا او را یارى کنند و [خود نیز] نتوانست از خود دفاع کند (۸۱)

 

وَأَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالْأَمْسِ یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَوْلَا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَیْکَأَنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ ﴿۸۲

و همان کسانى که دیروز آرزو داشتند به جاى او باشند صبح مى گفتند واى مثل اینکه خدا روزى را براى هر کس از بندگانش که بخواهد گشاده یا تنگ مى‏ گرداند و اگر خدا بر ما منت ننهاده بود ما را [هم] به زمین فرو برده بود واى گویى که کافران رستگار نمى‏ گردند (۸۲)

 

کسی که قتل انجام میدهد؛ در آن لحظه عواقب آن را در نظر نمی گیرد. زیرا صفات شیطانی، همچون عصبانیت، خشم، حسادت؛ هوش معنوی را برای آن لحظه خاموش میکنند و در لحظاتی خاص هوش معنوی انسانها را دَور میزنند. اما بعد از انجام قتل، فرد پشیمان شده و احساس ندامت میکند. انگار انسانها در حین ارتکاب گناهان، به یک منطق و هوش دیگر وصل میشوند. دیگر شیطان مثل سابق، فیس تو فیس و نقطه به نقطه کار نمی کند، بلکه او از طریق گسترش منطقها و هوشهای زیر کلاغی ، به کنترل انسانها ادامه میدهد. شیطان با گسترش منطقهای زیر کلاغی، جمع کثیری را کنترل میکند. پادشاهی شیطان یعنی همین. کسی شیطان را ندیده است ولی منطقها و هوشهای زیر کلاغی او بشدت رایج است.

هر چیزی که ندامت به دنبال داشته باشد، نوعی منطق زیر کلاغی پشت آن بوده است. دوستی های خیابانی و پنهانی هم از هوش کمتر از کلاغ بهره می برد. زیرا این نوع ارتباطات عواقب خطرناکی دارد که در آن لحظه افراد متوجه خطراتش نیستند. اما بعضی هیجانات کاذب و شیطانی سیستم هوش آدمیان را در آن لحظات خاموش میکند.

یک خرافه ای هست به اسم فنگ شوئی که مردم مثلا هر سال میز ناهار خوری شان را عوض میکنند تا مثلا تغییری در روحیه خویش ایجاد کنند. به این طریق هزینه های زیادی دست خود میدهند و بار مالی زیادی بر دوش سرپرست خانواده می گذارند. اما این نوع تغییر روحیه زیاد هم هوشمند نیست و بلکه یک روش بسیار بدوی و پیش پا افتاده است. نسل جوان روشهای هوشمندانه ای برای تغییرات در خود ایجاد نکرده اند. مومنانی هستند که  وقتی میوه می خرند، خودشان میوه های دارای خال و لک را پاک میکنند و میخورند و میوه های سالم تر را برای بچه هایشان می گذارند. به این میگویند تغییر روحیه واقعی. یا کسانی هستند که یک وسیله خراب را دوباره تعمیر میکنند و آن را بکار می گیرند و به این طریق اسراف نمی کنند و این تعریف هوش معنوی صحیح است.

کسانی هستند که از همان اوائل ازدواج میخواهند همه امکانات را داشته باشند و به این طریق تقریبا مقوله ازدواج را به بن بست میکشانند. هوش سطح پایین بالاخره کار دست بشر میدهد و نسلش را از بین می برد. کسی که از همان اول، همه چیز داشته باشد؛ بعد میخواهد چکار کند؟ این فرد عملا خودش را به بن بست کشانده است. آنان در نهایت مجبورند که رو به فنگ شوئی بیاورند و شروع به اسراف و حیف و میل اموال خود کنند.

کسی که با اولین سردرد و یا عطسه شروع به خوردن انواع قرصها و داروهای شیمیایی میکند؛ از هوش زیر کلاغی استفاده میکند. او زیر پای خود را خالی میکند و توانایی های اولیه سیستم ایمنی بدن خویش را نابود میکند.

شیطان بجای دعاکردن و خواستن از خدا، یک سیستم زیر کلاغی معرفی کرده است به اسم قانون جذب؛ و آن هم این است که اگر روی چیزی تمرکز کنید، آن چیز خودش میاید و جذب شما میشود! این را قانون جذب می گویند و آن را جایگزین دعا معرفی کرده اند. این نوع تعریف دعا، یک نوع هوش زیر کلاغی است. قانون جذب یک قانون در سطح هوش زیرکلاغ است.

وقتی دو نفر با هم درگیر میشوند، اگر یکی از آنها منطق بالای کلاغ داشته باشد؛ مشکلشان حل میشود. اما اگر هر دو هوش در سطح زیر کلاغ بکار برند، دیگر نمیتوان بین آنها صلح برقرار کرد و میشود لج و لجبازی. وقتی دو نفر نسبت به هم کینه دارند، نمیتوان بین آنها صلح برقرارکرد، اما اگر یکی از آنها بخشش را انتخاب کند، به صلح خواهند رسید. بکارگیری هوش معنوی طبق نظام رحمانی حلال مشکلات است.

در جوامع با هوش معنوی پایین، ربا و دلالی گسترش می یابد و کارهای تخصصی و بنیه ای اهمیتش را از دست میدهد. سیستم مبتنی بر ربا و دلالی یک نظام بی رحم است. انسانهای بی رحم از هوشهای نظام رحمانی استفاده نمی کنند، بلکه از هوشهای زیرکلاغی همچون ربا و دلالی استفاده میکنند.

منطق زیر کلاغی ناقص است و از تمام داده ها و پارامترها بهره نمی برد. با این اوصاف میتوان هوش معنوی ای که مورد نظر قرآن است را اینطوری بیان نمود: هر رویکرد و طرحی که در راستای هدایت و نظام رحمانی باشد و در این زمینه به رشد نفس انسان کمک کند، را میتوان یک نوع هوش معنوی مفید نامید.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

 قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿۱به راستى که مؤمنان رستگار شدند (۱)

الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿۲همانان که در نمازشان فروتنند (۲)

وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿۳و آنان که از بیهوده رویگردانند (۳)

وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ ﴿۴و آنان که زکات مى ‏پردازند (۴)

وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿۵و کسانى که پاکدامنند (۵)

إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ﴿۶مگر در مورد همسرانشان یا کنیزانى که به دست آورده‏ اند که در این صورت بر آنان نکوهشى نیست (۶)

فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿۷پس هر که فراتر از این جوید آنان از حد درگذرندگانند (۷)

وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿۸و آنان که امانتها و پیمان خود را رعایت مى کنند (۸)

وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿۹و آنان که بر نمازهایشان مواظبت مى ‏نمایند (۹)

أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿۱۰آنانند که خود وارثانند (۱۰)

الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۱۱همانان که بهشت را به ارث مى ‏برند و در آنجا جاودان مى‏ مانند (۱۱)

 

ازنظر قرآن؛ فروتنی، تواضع، محافظت از نمازها، مداومت بر نمازها، رویگردانی از لغو و بیهوده گوئی، محافظت از اعضاء تناسلی و پاکدامنی یک نوع هوش سطح بسیار بالا هستند که فقط افراد مومن به آن میرسند. کسی که متواضع و فروتن و خاکی است، شاید از نگاه اول، ضعیف به نظر برسد ولی واقعا راه واقعی و قدرتمند را او انتخاب کرده است. کسی که پاکدامن و با شرم و حیاست؛ در ظاهر ممکن است خود را از بعضی نمایشها محروم کند، ولی لذت واقعی را او می برد و این فرد از نظر خدا هوش معنوی بالایی دارد و بهشت جای کسانی است که هوش معنوی بالایی دارند (الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ) .

یکی از نامهای جهنم سعیر است. این نام مربوط به هوش معنوی است. در جهنم هوش معنوی و منطق وجود ندارد و محیطی کاملا بی منطق است. همه دیوانه اند. ما حتی در این دنیا هم نمی توانیم نیم ساعت در محیطی که هیچی در آن رعایت نمیشود، توقف کنیم. خدای قادر توانا هفت خاصیت برای جهنم در قرآن ذکر فرموده است. مثل سعیر، جحیم، نار، حطمه، سقر و ... هر کدام از اینها یکی از خاصیتهای جهنم را توضیح میدهند. جهنم مجموعه ای از این خاصیتهاست. اگر هفت لایه انسان را در نظر بگیریم، هر کدام از این لایه ها، به خاصیتی از جهنم میتواند متصل شود. کسی که لایه های خود را به خاصیتهای جهنمی متصل کند؛ در نهایت وارد جهنم خواهد شد.

 

 

خاصیت جهنمی مرتبط به آن لایه

معنای جهنمی آن

1

مربوط به کالبد مادی

لایه جسمی

سقر

در نظام رحمانی زندگی نکردن

2

لایه ناری یا آتشی

نار

 تسلط آتش بیگانه بر آتش وجودی انسان

3

 لایه شعور و یا احساسی

جحیم

مربوط به خیالات و توهمات و اشعار

4

 لایه منطق و ذهنی

سعیر

یک منطق غیر قابل کنترل و هوش زیر کلاغی

5

مربوط به کالبد معنوی

لایه قلب

حطمه

شکستن دلها و قلب

6

لایه نور

لظی

شراره مضر

7

لایه نفس

هاویه

عدم تعادل و توازن نهایی نفس

 

لایه چهارم انسان که منطق است، اگر درست و صحیح پرورش پیدا نکند، در نهایت یک سعیر برای خودش تولید میکند. خاصیت سعیر یک لایه بی منطق و غیر هوشمندانه و دیوانه وار از جهنم است که همین خاصیت برای اذیت انسان کافیست. خدای دانا در قرآن می فرماید که خاصیت سعیر جهنم برای عذاب کافیست (وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا ) یعنی اگر بقیه خاصیتهای جهنم را بردارید؛ همین یک خاصیت برای عذاب کافیست.

 

فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا ﴿۵۵

پس برخى از آنان به وى ایمان آوردند و برخى از ایشان از او روى برتافتند و [براى آنان] دوزخ پرشراره بس است (۵۵)

 

انسانهای جهنمی در همین دنیا حداقل یکی از این خاصیتهای هفت گانه جهنم را بر تن خود میکنند و به همین خاطر وارد جهنم میشوند. جهنم یک سخت افزار و بستر است و اما هفت خاصیت و صفت جهنم (سعیر جحیم نار سقر حطمه لظی - هاویه) نرم افزارهایی هستند که روی هر فردی در جهنم سوار میشود. فردی که هوش زیر کلاغی در این دنیای فانی استفاده کرده است، به نوعی صفت سعیر برای خودش جمع میکند و در نهایت در قیامت این فرد با صفت سعیر (بی منطقی و هوش زیر کلاغی) در بستر جهنم قرار می گیرد. بنابراین افراد به دلخواه خویش وارد جهنم میشوند و خودشان جهنم را انتخاب میکنند.

کسانی که لایه قلب خود را خراب کرده اند، خاصیت حطمه جهنم را برای خود درست میکنند. مثلا یکی در زمان پیری، بدون دلیل قانع کننده، پدر و یا مادر پیرش را به سرای سالمندان میفرستد و دل آنان را میشکند. بچه متوجه شکسته شدن دل والدین خویش نیست. اما پدر و مادر شاید به زبان نیاورند ولی تمام امیدی که به بچه هایشان بسته بودند، را از دست میدهند. این افراد خاصیت حطمه برای خود درست میکنند. حطمه هم مربوط به شکستن دلها و قلوب است. شما اگر یک حرف زشت را از یک بچه بشنوی، ناراحت نمی شنوی؛ ولی همان حرف را از بزرگتر بشنوی، در شما تاثیر گذار است. قلب کانورتر و مترجم است. قلبها ترجمه حرکات و جملات را بسته به شرایط انجام میدهند. شیاطین در این دنیا از عقده ها و گره ها برای ترجمه جملات استفاده میکنند. در هر حادثه ای، گره ها را پیش خواهند کشید و دل افراد را می شکنند. قانون و منطق شیطان شکننده دلهاست. به همین خاطر کسانی که این روش شیطان را انتخاب کنند، در جهنم هم همان خاصیت حطمه پیدا میکنند و دلشان شکسته خواهد شد.

 

وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ ﴿۵و تو چه دانى که آن آتش خردکننده چیست (۵)

نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ﴿۶آتش افروخته خدا[یى] است (۶)

الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ ﴿۷[آتشى] که به دلها مى ‏رسد (۷)

 

هر انسانی در همین دنیا، قبل از برپایی قیامت، مقداری از شرایط جهنم را لمس خواهد کرد. یکی که شاعر است و در شعر غرق شده است و جزو گمراهان شده است، در همین دنیا شرایط جحیم را لمس میکند. یکی از شرایط جحیم، سر در گمی، بی تکلیفی، حیرانی، سرگردانی و دیوانگی است.

 

وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ ﴿۹۱و جحیم براى گمراهان نمایان مى ‏شود (۹۱)

 

خاصیت این دنیا اینطوری است. تمام انسانها (چه خوب و چه بد) آلودگی جهنمی پیدا میکنند و یا آن را مشاهده می کنند. یکی ممکن است جحیم برای خودش درست کند و یکی دیگر ممکن است با بکارگیری هوش و منطق شیطانی؛ سعیر برای خودش درست کند. ولی خدای مهربان متقین را از این محیط آلوده نجات میدهد و آنان را از آن بیرون میکشد و آلودگی آنان را پاک میکند.

 

وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا ﴿۷۱

و هیچ کس از شما نیست مگر [اینکه] در آن وارد مى‏ گردد این [امر] همواره بر پروردگارت حکمى قطعى است (۷۱)

 

ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا ﴿۷۲

آنگاه کسانى را که پرهیزگار بوده‏ اند مى ‏رهانیم و ستمگران را به زانو درافتاده در [دوزخ] رها مى ‏کنیم (۷۲)

 

این اتفاق افتاده است و ما همگی به خاصیتهای جهنمی آلوده شده ایم (البته مقدار آلودگی کم یا زیادش بسته به تقوای فرد دارد). خدا در نهایت متقین را از آن نجات میدهد. انسان در کار انجام شده قرار گرفته است و حالا وقت مجادله نیست و بلکه وقت آن است که خود را از این بحران نجات دهد. این اتفاق زمانی افتاد که ما به زمین تبعید و منتقل شدیم و خدا ما را در کار انجام شده قرار داد. آن قادر مهربان بخاطر مصلحت خودمان ما را وارد این شرایط کرد. کسانی که شایستگی بهشت دارند، در این شرایط خودشان را می پزند و آماده بهشت میشوند و کسانی هم که شایستگی بهشت را ندارند، خودشان را با صفات جهنمی سازگار میکنند و مهیای ورود به جهنم میشوند. خدا میخواهد به این طریق، شیطان را به ما بشناساند و ماهیت واقعی او را به ما بفهماند. شیطان افراد را به سمت سعیر (جامعه ای بی منطق و هوش در سطح زیر کلاغ) دعوت میکند.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

در قیامت، جهنم پیش کشیده خواهد شد و ظاهر میشود. آن موقع جهنم خالی است و فعال نیست. مثل کامپیوتری است که سیستم عامل رویش نصب نیست. با آمدن جهنم به این قسمت از کیهان، تمام خواص جهنمی که افراد برای خود جمع کرده اند اعم از جحیم، سعیر، سقر، حطمه و ... جذب جایی به اسم جهنم خواهند شد و افراد دارای این خاصیتها را در خود جمع میکنند.

 

وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى ﴿۲۳

و جهنم را در آن روز [حاضر] آورند آن روز است که انسان پند گیرد و[لى] کجا او را جاى پندگرفتن باشد (۲۳)

 

همین خاصیتهایی که مردم آن را در این دنیا برای خود درست میکنند، جهنم را درست میکند. جهنم هیزم و انرژی و شدتش را از جهنمیان اخذ میکند. به همین خاطر خدا جهنمیان را به جهنم بشارت میدهد. زیرا جهنمیان این روش از زندگی را دوست دارند. آنها منطق  و هوش معنوی غلط را دوست دارند.

جهنم جای تاریک و تنگی است و ابتدا خیلی کوچک است. اما بمرور بسته به میزان افراد داخل آن، کِش پیدا میکند. به همین خاطر خدای مهربان از جهنم می پرسد که ای جهنم آیا جا هست؟ جهنم میگوید که هر چه هست بفرستید، چون من جا باز میکنم.

 

یَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ ﴿۳۰

آن روز که [ما] به دوزخ مى‏ گوییم آیا پر شدى و مى‏ گوید آیا باز هم هست (۳۰)

 

نظام رحمانی با منطق و هوش زیر کلاغی سازگار نیست. روش قابیل ضد نظام رحمانی بود. زیرا منطق او زیر کلاغی بود. به همین خاطر کسانی که این روش از هوش معنوی را لایف استایل زندگی خویش می سازند، وارد ساختار دیگری خواهند شد به اسم جهنم. که ساختار آنجا با هوشهای زیر کلاغی سازگار است.

تقوا در فرهنگ لغت قرآنی یعنی اینکه از انواع و اقسام فلسفه ها و ایدئولوژیهای زیر کلاغی پرهیز کنید تا بتوانید از جهنم محافظت شوید. ما باید خود را از گزند منطقهای زیر کلاغی دور نگهداریم تا صفات جهنمی به تن خود نکنیم. اصلا تفکرات خام و نپخته و زیر کلاغی باعث میشود که جوانان به سمت عرفانهای کاذب و اشعار بروند و مغز خود را شستشو دهند. کسی که در این دنیا هیزم کارها و منطقهای شیطان باشد، در ادامه هم هیزم جهنم خواهد شد.

هرکسی باید موقعیت خودش را در این دنیای فانی بداند. انسان وضعیتش زیاد خوب نیست و در نهایت باید خدا نجاتش دهد. همه ما شرایط جهنمی را تجربه خواهیم کرد تا که شناختی نسبت به جهنم داشته باشیم. آدمهای عاقل از شرایط همین دنیا، پی به وضعیت جهنم خواهند برد. بعضی زردآلوهای محلی مزه تلخی دارند. دلیل تلخی آن شاید وضعیت زمین و یا گیاهانی است که در آن محوطه وجود دارد. پرتقال بم شیرینتر از پرتقال شمال است زیرا درخت پرتقال بم در کنار درخت خرماست و مزه شیرین خرما در او تاثیر گذاشته است. به این طریق ما در این دنیا شرایط جهنمی و یا بهشتی را تا حدی می چشیم. خدا متقین را از آن وضعیت نجات میدهد.

 

 

  • اسعد حسینی
۲۹
تیر
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و پانزدهم)

هوش زیر کلاغی (بخش یکم)

 

زمانی که قربانی هابیل نزد خدا قبول شد و قربانی قابیل قبول نشد، قابیل برادرش هابیل را به کشتن تهدید کرد. اما در مقابل، هابیل به برادرش قابیل گفت اگر تو دستت را دراز کنی تا من را بکشی من اینکار را نمی کنم ودستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم.

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ ﴿۲۷

و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ایشان بخوان هنگامى که [هر یک از آن دو] قربانیى پیش داشتند پس از یکى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد [قابیل] گفت‏ حتما تو را خواهم کشت [هابیل] گفت‏ خدا فقط از تقواپیشگان مى ‏پذیرد (۲۷)

 

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۲۸

اگر دست ‏خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمى ‏کنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مى‏ ترسم (۲۸)

 

إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ ﴿۲۹

من مى‏ خواهم تو با گناه من و گناه خودت [به سوى خدا] بازگردى و در نتیجه از اهل آتش باشى و این است‏ سزاى ستمگران (۲۹)

 

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۳۰

پس نفس [اماره]اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وى را کشت و از زیانکاران شد (۳۰)

 

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ ﴿۳۱

پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى ‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید (۳۱)

 

مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲

از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیاده‏ روى مى کنند (۳۲)

 

اگر گفتگو و مجادله این دو برادر را در نظر بگیریم، شاید از نوع منطق هر دویشان تعجب کنید. زیرا قابیل برای قبول واقع نشدن قربانی، تصمیم به قتل برادرش می گیرد! این منطق در آن دوران نوعی منطق بود که پایین تر از منطق یک کلاغ بود. کلاغ یکی از باهوش ترین حیوانات است ولی ضریب هوشی (EQ) او 2.5  است. در حالی که EQ انسان 7.5   است. یعنی ضریب هوشی یک انسان عادی سه برابر یک کلاغ است. اما ضریب هوشی قابیل از کلاغ هم کمتر بوده است. این را خود قابیل اعتراف میکند. به این میگویند: هوش و منطق زیر کلاغی.

 

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ ﴿۳۱

پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى ‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید (۳۱)

 

دانشمندان فهمیده اند که هوش یک کلاغ در حد یک کودک هفت ساله است و مشخص می شود که در آن زمان سطح هوش قابیل زیر سطح هوش کلاغ بوده و همین منطق ضعیف راهی برای شیطان گذاشته تا به درون او نفوذ کند و در حالیکه خدای بزرگ فرموده که اگر کسی به شما حمله کرد از خود دفاع کنید و این منطق درست است. به همین خاطر خدا در ادامه آیه هابیل و قابیل می فرماید که قتل بجز در حالت فساد و قصاص مجاز نیست. اینکه قابیل بخاطر قبول نشدن قربانیش تصمیم به قتل هابیل می گیرد؛ یک امر غیرمنطقی و احساسی شیطانی است.

 

 مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲

از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیاده‏ روى مى کنند (۳۲)

 

در اینجا میتوان احساس شیطانی را تعریف کرد که منطق افراد را کنار میزند. این نوع احساس و عرفان کابالایی هم اکنون هم در بیشتر انواع عرفانهای قدیم و نو ظهور وجود دارد. اشعار و فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی و مدیتیشن مهمترین دلایل کنار زدن منطق صحیح است. اما هابیل در جواب این منطق نادرست قابیل، میگوید که من اگر تو دستت را دراز کنی تا من را بکشی من اینکار را نمی کنم ودستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم. هابیل صاف و ساده دل بود. او حتی حاضر نبود که از خودش دفاع کند. منطق هابیل کاملا ساده بود. هابیل این تصمیم را گرفت زیرا هنوز دستوری از خدا در این مورد نازل نشده بود و هابیل نمیدانست در این مورد باید در مقابل قابیل چکار کند. هابیل از خدا می ترسید همانطور که خودش گفت (إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ). این دقیقا تعریف خوف از خداست. خوف از خدا یعنی زمانی که در مورد اتفاقی نمیدانید چکار کنید و از طرف خدا حکمی وجود ندارد؛ صبر میکنید و منتظر می مانید تا ببینید خدا چه میخواهد و چه میشود.

 اما خدا در آیه بعدی این مورد را گوشزد میکند و به بنی اسرائیل دستور میدهد که کشتن یک فرد، فقط کشتن یک نفر نیست؛ بلکه کشتن تمام انسانیت است. خدا میخواهد که آدمیان منطقشان را هم رشد دهند و در مقابل حملات دشمنان، دست روی دست نگذارند، بلکه از خود دفاع کنند. اگر انسان منطق درستی نداشته باشد و همچنین احساس درستی نداشته باشد موجب عذاب خود و حتی رنج و سختی اطرافیان و جامعه و نسل های دیگر می شود که خدا در آیات بعدی در بحث محاربه؛ این مشکل را مطرح کرده و راه حل ارائه کرده و به گونه ای به ما منطق درست را یاد می دهد. خدای مهربان دقیقا بعد از نقل قتل هابیل توسط قابیل؛ آیه محاربه را ذکر میکند. خدا به این طریق به قابیل و قابیلیان هشدار داده و همچنین به هابیلیان یاد میدهد که نباید در مقابل حملات غیر منطقی قابیلیان خود را خلع سلاح کنید. کسی که با دلیل غیرمنطقی قصد کشتن شما را دارد، باید به شدت به او برخورد کرد. قابیل می گفت که چرا قربانی هابیل نزد خدا قبول واقع شده ولی مال من نشده است، پس من هابیل را میکشم! این یکی از غیر منطقی ترین قتلهای تاریخ بود. به همین خاطر خدا در مورد این گونه ظلمها، می فرماید که از خود دفاع کنید و نترسید.

 

إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿۳۳

سزاى کسانى که با [دوستداران] خدا و پیامبر او مى ‏جنگند و در زمین به فساد مى ‏کوشند جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت‏ یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند این رسوایى آنان در دنیاست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت (۳۳)

 

إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۳۴

مگر کسانى که پیش از آنکه بر ایشان دست‏ یابید توبه کرده باشند پس بدانید که خدا آمرزنده مهربان است (۳۴)

 

شاید این آیه، مهمترین آیه ای باشد که کانالهای آتئیست و مسیحیان آن را بولد میکنند و از قرآن ایراد می گیرند و قرآن را کتابی خشن معرفی میکنند. اگر با یک آتئیست و یا یک مسیحی بحث کنید؛ برای خشن نشان دادن قرآن، حتما این آیه را برای شما ذکر خواهد کرد. زیرا آنها فکر میکنند که باید مثل هابیل در مقابل حملات قابیل بی تفاوت بود تا کشته شد. اما خدا این نوع منطق را قبول ندارد و آن را تصحیح میکند و دفاع از خود در مقابل کسانی که علیه تو بطور غیرمنطقی محاربه میکنند؛ را به شدیدترین وجه توصیه فرموده است. منطق قابیل شیطانی بود. اما منطق هابیل ساده و بی تفاوتی بود. اگر چه هابیل فرد متقی و خداترسی بود ولی خدا در آیات بعدی، تاکیدا منطق هابیل را تصحیح میکند و علنا می فرماید که با منطق هابیل نمیتوان روی زمین زندگی کرد. به همین خاطر دستوراتی در مورد دفاع از خود بر بنی اسرائیل نوشت.

در ابتدا انسان فکر می کرد که یک جسم مادی دارد. ولی بعدها با افزایش آگاهی متوجه شد که دو بعد مادی و معنوی دارد. اما در واقع انسان چند بُعد و یا چند لایه است. اگر به رنگین کمان نگاهی بیندازید متوجه می شوید که رنگین کمان اسم یک پدیده است که هر چند یک کلمه است ولی هفت طیف رنگی دارد و این هفت رنگ هرکدام طیفی را به خود اختصاص داده اند‌.

انسان هم هفت کالبد وجودی دارد. همان گونه که خدای بزرگ در قرآن فرموده که هفت آسمان وجود دارد، دال بر این است که ابعاد وجودی انسان نیز عمیق تر از یک نگاه ساده است .در ابتدا ما در عالم بالا به صورت نفس بوده ایم ولی در ملا اعلی جنگی بین فرشتگان و شیاطین رخ داد (جنگ ستارگان) که در این جنگ شیاطین از هفت بُعد یا آسمان رانده شده و به پایین ترین طبقه تنزل داده شدند. این مورد در قرآن به آن اشاره شده است.

 

مَا کَانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ یَخْتَصِمُونَ ﴿۶۹

مرا در باره ملاء اعلى هیچ دانشى نبود آنگاه که مجادله میکردند (۶۹)

 

آدم بعد از اینکه با وسوسه شیطان، از دستور خدا سرپیچی کرد، خدای بزرگ وی را هفت طبقه تنزل داد تا اینکه به این بُعد جسمانی رسید. دلیل این کار این بود که خدای رحمان میخواست همه چیز را برای انسان ساده سازی کند تا آدم بتواند به سمت وی برگردد. زمانی که انسان در بهشت بصورت آدم بود، با یک خطا از بهشت رانده شد. در آسمانهای بالاتر و یا ابعاد بالاتر، نمیتوان خطاها را تکرار کرد. زیرا هر خطایی که مرتکب شویم، عواقب خاص و خطرناکی به دنبال دارد که باعث نابودی ما میشود. به همین خاطر آدم و حوا با یک خطا از بهشت بیرون رانده شدند، اگر چه توبه هم کردند (قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ). اما خدا بعد از توبه، آنان را به زمین تبعید کرد. زیرا مرتکب شدن گناه در بهشت با آن همه امکانات و نعمات، گناه تکرار نشدنی ای است  و توبه واقعی بعد از موفقیت در کره زمین اتفاق خواهد افتاد. برگشت به جایگاه قبلی فقط در این صورت ممکن است.

 

فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ ﴿۲۲

پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید پس چون آن دو از [میوه] آن درخت [ممنوع] چشیدند برهنگى‏ هایشان بر آنان آشکار شد و به چسبانیدن برگ[هاى درختان] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت‏ شیطان براى شما دشمنى آشکار است (۲۲)

 

قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۲۳

گفتند پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى مسلما از زیانکاران خواهیم بود (۲۳)

 

قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ ﴿۲۴

فرمود فرود آیید که بعضى از شما دشمن بعضى [دیگر]ید و براى شما در زمین تا هنگامى [معین] قرارگاه و برخوردارى است (۲۴)

 

قَالَ فِیهَا تَحْیَوْنَ وَفِیهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ ﴿۲۵

فرمود در آن زندگى مى ‏کنید و در آن مى‏ میرید و از آن برانگیخته خواهید شد (۲۵)

 

اما خدای مهربان و حکیم ما را هفت آسمان و یا هفت لایه به پایین فرستاد تا امکان ارتکاب تعداد خطاهای بیشتری برای انسان فراهم شود و انسان زمان و تعداد فرصت بیشتری در اختیار داشته باشد تا بتواند به سمت خدا برگردد. این فرآیند فرصت بیشتر، دقیقا جزو نظام رحمانی است. نظام رحمانی مبتنی بر هفت لایه برای همین منظور آفریده شده است.

به همین دلیل، انسان که به صورت آدم در بهشت بود به این جسم مادی تنزل پیدا کرد ولی در این تنزل هر بُعد و طیف از انسان در یک لایه قرار دارد و تا زمان مرگ که فرایندی است که در آن از کالبد جسمانی در لایه اول به سمت کالبد نفس در لایه هفتم یک نوع سیر قهقرایی داریم و ماهیت انسان از هفت لایه عبور کرده و به سمت کالبد نفس خودش که ماهیت اصلی انسان است تکامل و سیر می کند. مفاهیمی که در لایه بالاتر بود در همین جهان هم هست ولی به صورت ساده تر و خلاصه تر تا ما بتوانیم در نبرد بین شرّ و خیر آسان تر راه درست را انتخاب کنیم و دیگر بهانه ای برایمان باقی نماند و اتمام حجت باشد. به عبارت ساده تر خدا جنگ بین خیر و شرّ را به یک میدان کوچکتر منتقل کرده است تا که انسان بتواند از خود دفاع کند و راحت تر بتواند تصمیم خود را بگیرد. کره زمین نسبت به کرات دیگر خیلی کوچکتر است و نسبت به آسمانهای دیگر امکانات خیلی ضعیفی دارد. البته این به سود انسان است زیرا در این میدان کوچک، میتوان اشتباهاتی را مرتکب شد و دوباره از نو شروع کرد. در واقع این میدان، یک محل تمرین و تزکیه و تعلیم هم هست. این میدان همین لایه جسمانی است که ما از خاک آن آفریده شده ایم.

انسان همانند رنگین کمان که هفت طیف رنگی دارد دارای هفت کالبد می باشد که هر کالبد در یک لایه و یا بُعد قرار گرفته است. البته درست است که رنگین کمان هفت رنگ دارد ولی با دقت بیشتر که بنگریم متوجه خواهیم شد که رنگهای زیادتری دارد که به صورت پیوسته در کنار هم قرار گرفته و انسان هم دارای کالبدهای زیادی است که به صورت پیوسته قرار گرفته است ولی با توجه به درک و آگاهی ما و آیات قرآن، هفت کالبد اصلی مانند هفت طیف رنگین کمان تعریف شده است که این هفت کالبد به صورت هفت طیف متوالی هستند که هر طیف در بُعد و لایه خودش قرار دارد.

کالبدها در واقع ارتعاشاتی از انرژی هستند با فرکانس های مختلف و هر کدام از این محدوده های فرکانسی می تواند رنگی خاص ایجاد کند و حتی زمانی که فردی بر یکی از کالبدها تاکید بیشتری داشته باشد رنگ آن لایه بر وی مستولی می شود. ولی در واقع پروردگار دانا برای هر بُعد و یا لایه و یا طیف، دامنه طبیعی و میزانی ایجاد کرده تا در لایه مورد نظر موجبات هدایت انسان را فراهم نماید و از طرفی هر گونه تغییرات احساسی یا افکاری در اشخاص باعث تغییر رنگ در طیف و بُعد مورد نظر می شود. در این قسمت بخاطر احتمالات گوناگون و دقت بیشتر در علمی بودن مطالب، از کلمات لایه، بُعد، طیف و کالبد بطور یکسان برای هفت لایه وجودی انسان استفاده شده است. طبق برداشت از آیات قرآنی، هفت لایه انسان شامل این هفت تا است در مقایسه با رنگهای رنگین کمان.

 

1

مربوط به کالبد مادی

لایه جسمی(قرمز)

2

لایه ناری یا آتشی (نارنجی)

3

 لایه شعور و یا احساسی(زرد)

4

 لایه عقل و منطق و ذهنی(سبز)

5

مربوط به کالبد معنوی

لایه قلب(آبی)

6

لایه نور(نیلی)

7

لایه نفس(بنفش)

 

  1. کالبد جسمی همین کالبدی است که در این جهان و لایه اول استفاده می کنیم و مریضی های جسمی و طعم و مزه غذا ها و سرما و گرما و حرکت جسمی و دیدن با چشم فیزیکی و شنیدن با گوش فیزیکی و از طریق حواس اطلاعاتی از جهان فیزیکی دریافت می کند.
  2. کالبد ناری همان مغناطیس اطراف انسان است که به صورت هاله ای انسان را در برگرفته است و در لایه دوم و یا بُعد دوم قرار گرفته است . این کالبد بسیار مهم است زیرا راه ارتباطی اجنه و شیاطین با انسان است. همانگونه که خدای بزرگ فرموده که جن از نار خلق شده و مغناطیس اجنه و شیاطین از این بُعد بر ما تاثیر دارند. در این لایه، اجنه می توانند از طریق مغناطیس خود بر روی  مغناطیس انسان تاثیر بگذارند و اطلاعاتی را به فرد منتقل کرده و حتی از طریق تاثیر بر جسم ناری انسان، فریب و وسوسه خود را به سه بُعد جسمانی دیگر انتشار بدهند و تفکر و احساس و جسم فرد را از حالت طبیعی و نرمال خارج کنند و البته به سه طیف و بُعد بالایی و معنوی دسترسی ندارند لازم به ذکر است که از این هفت طیف، چهار طیف پایین مادی و یا وابسته با مادیات و سه طیف بالایی معنوی هستند.
  3. کالبد سوم، کالبد شعور و احساس است که تمام احساسات پاک و طیبه مانند مودت و رحمت و مرحمت و مهربانی در این لایه قرار دارند. و همچنین احساسات خبیثه مانند خشم و حسادت و نفرت و کینه هم مرتبط با این کالبد است که در لایه سوم و یا بُعد سوم قرار دارد. شیاطین با تاثیر بر کالبد مغناطیسی فرد و انتقال دیتا به انسان، احساسات و شعور فرد را از حالت سیستم رحمانی خارج می کنند و مفاهیم و فلسفه های شیطانی خود را بر فرد القا می نمایند؛ مانند اینکه باید در مقابل اشتباه دیگران خشمگین شد و هیچ بخششی نداشته باشید و همین سر منشا آغاز تباهی و انجام کار پلید می شود.
  4. کالبد چهارم کالبد منطق (به عنوان عقل و تفکر در قرآن از آن یاد شده ) است که در لایه چهارم و یا بُعد چهارم قرار گرفته است و تمام حافظه و استدلال و منطق در این کالبد و بُعد قرار گرفته است. انجام کارهای منطقی و استدلال و خاطرات گذشته و حل کردن مسائل ریاضی و ... در این بُعد است که شیاطین با انحراف این بُعد، سعی دارند که منطق و فلسفه مرتبط با خود را در دنیای انسان ها بسط و گسترش بدهند. لازم به ذکر است که این چهار بُعد، همان بُعدهای جسمانی است که در تقسیم بندی دو تایی جدول بالا به آن اشاره شد.
  5. کالبد پنجم که در لایه و یا بُعد پنجم قرار گرفته است کالبد قلب است که یک نوع کانورتر است و دیتا و انرژی های چهار بُعد پایین تر را به سمت لایه های بالاتر انتقال می دهد .با توجه به آیات قرآن، تقوا و ربط و خشوع و خضوع و اطمینان مرتبط با این کالبد است و فرد اگر از چهار کالبد مادی استفاده درست نماید و در سیستم رحمانی باشد قلب هم سالم و سلیم می شود و در لایه و بُعد خود بر اساس سیستم رحمانی عمل می نماید. باید بدانیم که سیستم رحمانی بر چهار کالبد مادی حاکم است و سیستم رحیمیت بر سه کالبد معنوی و بالایی.
  • در نظام رحمانیت لایه های چهارگانه اولی که مادی هستند ( کالبد جسمی ، کالبد ناری ،کالبد شعور و یا احساسی و کالبد منطق و ذهنی) باید پرورش یابند.
  • در نظام رحیمیت هم لایه های سه گانه معنوی (کالبد قلب، کالبد نور و کالبد نفس) پرورش می یابند. کسانی که طبق نظام رحمانی زندگی کنند؛ شامل رحیمیت خدای رحمان خواهند شد. معنای بسم الله الرحمن الرحیم همین است.

پس قلب در سیستم رحیمیت جای می گیرد و می تواند بر اساس آن عمل نماید. صفت رحمان خدای بزرگ شامل همه افراد می گردد ولی صفت رحیم فقط شامل افرادی می باشد که عالم معنا و معنویت خود را پرورش داده باشند.

  1. کالبد ششم کالبد نور است که انسان در این کالبد به یقین می رسد و می تواند با کسب نور به سمت بهشت حرکت کند. و کسی که این کالبد را پرورش ندهد، کالبد ششمی اش ظلمانی و تاریک می شود و نمی تواند در قیامت مسیر درست را انتخاب نماید. به همین خاطر کسانی که کالبد نور برای خودشان تهیه نکرده اند، در صحرای قیامت به مشکل بر میخورند. آن روز مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند ما را مهلت دهید تا از مقداری از نورتان را برگیریم و استفاده کنیم و بوسیله آن طی طریق کنیم. در جواب آنها گفته مى ‏شود که شما باید برگردید و نورى را لمس کنید و یا نوری برای خود فراهم کنید (ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا). این همان کالبد نوری است که ما باید برای پرورش و تهیه آن تلاش کنیم.

 

یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ ﴿۱۳

آن روز مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندکى] برگیریم گفته مى ‏شود بازپس برگردید و نورى درخواست کنید آنگاه میان آنها دیوارى زده مى ‏شود که آن را دروازه‏ اى است باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد (۱۳)

 

در نهایت به آنها گفته میشود که شما با عدم تشکیل نور در دنیا، به نفس خویش خیانت کردید و اکنون نفس شما درمانده و بیچاره است(فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ) و به نفس خویش ظلم کردید. یعنی شما اصلا به لایه نور خود توجه نکردید و از آن طریق هیچ بهره ای به نفس خویش نرسانده اید.

 

یُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قَالُوا بَلَى وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۱۴

[دو رویان] آنان را ندا درمى‏ دهند آیا ما با شما نبودیم مى‏ گویند چرا ولى شما خودتان را در بلا افکندید و امروز و فردا کردید و تردید آوردید و آرزوها شما را غره کرد تا فرمان خدا آمد و [شیطان] مغرورکننده شما را در باره خدا بفریفت (۱۴)

 

  1. کالبد هفتم که در لایه هفتم است، کالبد نفس می باشد.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا ﴿۱

اى مردم از پروردگارتان که شما را از نفس واحدى آفرید و جفتش را [نیز ] از او آفرید و از آن دو مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد پروا دارید و از خدایى که به [نام] او از همدیگر درخواست مى ‏کنید پروا نمایید و زنهار از خویشاوندان مبرید که خدا همواره بر شما نگهبان است (۱)

 

 

 و اگر لایه نفس مطمئن و رشد یافته باشد، خدای رحیم کالبدی بهشتی به نفس اختصاص می دهد و گر نه کالبدی جهنمی به وی داده خواهد شد.

مراحل رشد انسان نیز از همین مراحل کالبدی عبور خواهد کرد. چند نکته را به خاطر داشته باشیم که این مراحل با همدیگر همپوشانی دارند یعنی اینطور نیست که ابتدا کالبدی پرورش و رشد کند، بعد نوبت کالبد دیگر برسد. یعنی قبل از پایان رشد وتکامل یک کالبد، کالبد دیگر نیز رشد و تکامل خود را شروع میکند.

کالبد جسمی از لقاح تا تقریبا نوزده سالگی (البته این عدد تقریبی است و برای دختران و پسران متفاوت است و در یک دامنه سنی قرار می گیرند) به رشد و نمو جسمانی خود ادامه می دهد و در سن ۱۹ سالگی فرد از نظر جسمانی کامل می شود. رشد کالبد ناری تقریبا همزمان با رشد جسمانی البته کمی با تاخیر آغاز می شود که آنهم بعد از نوزده سالگی به رشد و تکامل می رسد.

کالبد احساسی نیز از همان دوران کودکی با الفت و انس با والدین و سایر سرپرستان شروع می شود و با ارتباطات عاطفی در جامعه و همچنین ازدواج به رشد خود می رسد و بعد از آن فرد با احساسات رشد یافته به زندگی خود تا پایان عمر ادامه می دهد.

کالبد عقل و منطقی نیز در سنین ۲ الی ۳ سالگی شروع شده و فرد دارای تفکرات حسی حرکتی میشود که در نهایت بعد از رشد کامل بُعد احساسی ، کالبد منطقی نیز کامل می شود. بعد از آن کالبد قلبی به رشد خود ادامه می دهد. که فرد متوجه این می شود که جهان دیگری وجود دارد و باید برای نسل دیگر نیز تلاش نماید و شاید با فرزنددار شدن و تربیت نسل بعد، این آموزه ها را به نسل دیگر انتقال می دهد. و فرد ارتباط با خدا را با تقوا و ارتباط معنوی حفظ می نماید. در مرحله دیگر فرد کالبد نوری خود را تقویت می کند و هدایت الهی را می بیند و به آن تکیه می کند. با استقاده از نور خود متوجه معانی و مفاهیم بالاتری می شود و از ظلمات و تاریکی شیطان نجات می یابد و سعی دارد این مفاهیم و معنویات را به نسل های  دیگر انتقال بدهد و با عالم معنا ارتباط برقرار می کند و در مرحله آخر مرحله رشد نفس است که فرد به یک حالتی می رسد که هم خودش راضی است و هم خدا از او راضی و در این حالت با رضایت کامل به سمت پروردگار خود باز می گردد. که در نهایت تا چهل سالگی فرد به این رشد می رسد و بعد از آن است که فرد با ایمان و یقین کامل اعمال درست و شایسته انجام می دهد. در نهایت به عنوان یکی از بندگان مقرب خدا محسوب می شود. تمام تلاش ما باید این باشد که به وسیله لایه جسمانی خود، عبادت و کار و تلاش و کوشش و جهاد در راه خدا کنیم و درنظام رحمانی زندگی کنیم تا لایه های ناری و احساسی و منطقی خود را صحیح پرورش دهیم و در نهایت حس رضایت از نظام رحمانی به خود برسانیم و خدا هم از ما راضی باشد. در آن صورت وارد بهشت برین خواهیم شد.

 

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷اى نفس مطمئنه (۲۷)

 ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹و در میان بندگان من درآى (۲۹)

وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

 

مرگ فرایندی است که جسم در بُعد اول و یا لایه اول دچار سیر قهقرا شده و از بین می رود و همین روند در هفت لایه برقرار می شود و طی زمانی مشخصی هر کالبد در لایه خود از بین رفته و داده ها و دیتاهای آن به کالبد بالاتر می رود تا نهایت به نفس می رسد و نفس هم یا مطمئن میشود و یا شرّ میشود. بنابراین مرگ ، در حالت نهایی یعنی گرفتن نفس (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ). معمولا ابتدا کالبدهای پایین تر می میرند و در نهایت کالبد نهایی، یعنی نفس گرفته میشود.

 

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۴۲

خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ ستاند و [نیز] روحى را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض مى ‏کند] پس آن [نفسى] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه مى دارد و آن دیگر [نفسها] را تا هنگامى معین [به سوى زندگى دنیا] بازپس مى‏ فرستد قطعا در این [امر] براى مردمى که مى‏ اندیشند نشانه‏ هایى [از قدرت خدا]ست (۴۲)

 

کالبد نوری بعد از پنج کالبد دیگر رشد می نماید و زمانی است که فرد دیدگاه بالاتری کسب می نماید و خود می تواند با کسب نور، عده ای دیگر و یا نسل های دیگر را به راستی دعوت نماید. و کالبد نفس هم که در آخرین مرحله و زمانی رشد می کند که دیگر فرد برای رضایت خدا و هدفی والاتر تلاش می نماید. که پایان رشد هفت کالبد انسان در چهل سالگی است که فرد دیگر راه خود را انتخاب کرده است. کالبدهای انسان با رنگ های مختلفی تعریف می شوند.

از سمت کالبد جسمانی که به سمت کالبد نفس می رویم رنگ های رنگین کمان سرد تر می شوند و شاید برای همین است که زمانی که وضو می گیریم با سرد شدن کالبدها به سمت کالبد نفس می رویم و توجه مان به سمت بُعد معنوی بیشتر می شود. ناگفته نماند که نماز به راستی هر هفت کالبد را رشد و پرورش می دهد و به نوعی وقفه ای است که باعث می شود تنظیمات سیستم رحمانی دوباره بر وجود ما مستولی شود. نماز این هفت لایه را برای ما تقویت میکند.

 

 

تاثیرات نماز بر لایه ها

1

مربوط به کالبد مادی

لایه جسمی(قرمز)

قیام و رکوع و سجود

2

لایه ناری یا آتشی (نارنجی)

مغناطیس زمین و برخورد آب و زمین با بدن

3

 لایه شعور و یا احساسی(زرد)

حس عبادت و بزرگ شمردن خدا و تسبیح خدا

4

 لایه منطق و ذهنی(سبز)

فهمیدن کلمات و جملاتی که گفته می شود و روابط منطقی این لایه ها

5

مربوط به کالبد معنوی

لایه قلب(آبی)

خشوع و خضوع قلب

6

لایه نور(نیلی)

توجه به هدایت الهی

7

لایه نفس(بنفش)

و بندگی و عبادت و شهادت وجودی و با اراده

 

همچنین کل سیستم رحمانی به گونه ای به انسان کمک می نماید که لایه ها و کالبد ها را به حالت  اولیه بر گرداند مانند تعطیلی شنبه ها یا خواب و  شب و باران و برف و وضو و نماز و روزه و زکات و جهاد در راه خدا و دستورات خدای رحمان و  سایر نزولات و رحمات الهی. که نشان می دهد خدای رحمان و رحیم به انسان کمک زیادی کرده است و میکند. در واقع هفت لایه های رحمانی ما را از ظلمات به نور راهنمایی میکند.

علاوه بر موجودیت انسان که از هفت لایه بهره می برد؛ لایه های هفت گانه زیاد دیگری هم در طبیعت و حوادث آن نهفته است و در قرآن به آن اشاره هم شده است. بطور مثال:

  • جو زمین هفت لایه دارد.
  • طبق فرموده قرآن و تمام کتابهای آسمانی دیگر، خالق رحمان، هفت آسمان خلق کرده است.
  • طبق قرآن، هفت راه در آسمان هست (سبع طرائق)
  • خواب فرعون، بصورت هفت تایی بود (هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را میخورند و هفت خوشه گندم خشکیده هفت خوشه سبز را از بین می برند) و تعبیر آن هم توسط یوسف بصورت هفت تایی بود. هفت سال فراوانی، بعد هفت سال قحطی.
  • مثال قرآنی می گوید که یک دانه، هفت خوشه میدهد و هر خوشه صد دانه. این پاداش انفاق کنندگان است.
  • پوسته زمین هفت لایه دارد.
  •  روزهای هفته، هفت روز است.
  • تعداد قاره‌ها هفت هستند. (در زمان نوح یکی از این قاره ها را آب فرا گرفت و هفت لایه به هم خورد)
  • تعداد دریاهای اصلی هفت است.
  • هفت رنگ اصلی رنگین کمان
  • هفت باب و دروازه جهنم
  • هفت شب بلای قوم عاد و
  • ...

هر چیزی که باعث شود تا هفت لایه های رحمانی و یا هفت ابعاد رحمانی کدر و تار شوند، یک امر شیطانی در آن نهفته است. چندی پیش آنقدر گرد و غبار و دود و بخار گرم و روغن در هوا شناور بود که هر جا میرفتی، هوا باز هم گرم بود. با آنکه ابری در آسمان نبود، ولی خورشید واضح دیده نمیشد و حتی زیر سایه ها هم گرم بود. آلودگیها لایه های رحمانی را می پوشانند. این نوع آلودگی ، یک نوع ظلمات و تاریکی هستند. هدف شیطان این است که انسانها را وادار کند تا با کارهای ناشیانه و جاهلانه لایه های رحمانی را بپوشانند. پوشانده شدن هر لایه رحمانی، یک لایه تاریکی و ظلمات بوجود میاورد. زیرا شیطان در لایه ظلمات وتاریکی خود را مخفی میکند و به انسانها از طریق این لایه تاریک حمله میکند. لایه های رحمانی اگر پوشانده نشوند و انکار نشوند، براحتی میتوان از آن طریق شیاطین را رجم و دک کرد. اما اگر هر کدام از لایه های هفت گانه خلقت (چه لایه های آفرینش، چه لایه های وجود انسان) تار و کدر شود؛ شیطان لایه خودش را بجای آن معرفی میکند و انسان ها را فریب میدهد. شیطان هم با تقلید از نظام رحمانی (البته جهت فریب و تله گذاری) در یوگا و مدیتیشن و عشق، هفت لایه خودش را معرفی کرده است.

زمانی که ابری در آسمان نباشد ولی دود، غبار، گرد و خاک، بخار گرم، روغن و سایر آلودگیها در آسمان باشد، مثل این است خورشید و لایه های بالای سر خودمان را پوشانده باشیم. دیگر مثل سابق نمیتوان از سایه برای خنکی استفاده کرد. زیرا سایه فقط در لایه های طبیعت رحمانی کارساز است. در جهنم چنین شرایطی برقرار است و سایه ها در جهنم کارساز نیستند.

 

وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ ﴿۲۸آن روز واى بر تکذیب ‏کنندگان (۲۸)

انْطَلِقُوا إِلَى مَا کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ ﴿۲۹بروید به سوى همان چیزى که آن را تکذیب میکردید (۲۹)

انْطَلِقُوا إِلَى ظِلٍّ ذِی ثَلَاثِ شُعَبٍ ﴿۳۰بروید به سوى [آن] دود سه شاخه (۳۰)

لَا ظَلِیلٍ وَلَا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ ﴿۳۱نه سایه‏ دار است و نه از شعله [آتش] حفاظت مى ‏کند (۳۱)

إِنَّهَا تَرْمِی بِشَرَرٍ کَالْقَصْرِ ﴿۳۲[دوزخ] چون کاخى [بلند] شراره مى‏ افکند (۳۲)

کَأَنَّهُ جِمَالَتٌ صُفْرٌ ﴿۳۳گویى شترانى زرد رنگند (۳۳)

 

بزرگترین مشکل در جهنم این است که لایه های هفت گانه رحمانی وجود ندارد و یا کارساز نیستند. بشر امروزی کاری کرده است که بخاطر دود و غبار و سایر آلودگیها، آفتاب حتی در طول روز دیده نشود. در شبها نمیتوان ستاره ها را دید. در چنین محیطی سایه بی تاثیر است. هر کسی در داخل خانه یک کولر روشن کرده است و این کولر ها موتورشان خارج از خانه است و گرما را به خارج از خانه پرتاب میکند. از بعضی کوچه ها که رد می شوید، با آنکه زیر سایه راه میروی، ولی انگار در کارخانه ذوب آهن کنار کوره ذوب آهن هستید. اینها همگی پوشاندن لایه های رحمانی است. زیرا در نظام رحمانی، سایه خنک کننده است. اما در جامعه ما و همچنین در جهنم، سایه ها خنک کننده نیستند.

بعضی مواقع دیده اید که بعد از بارش باران، هفت لایه رنگین کمان ظاهر میشود؛ این نشانه پاکیزگی و بکر بودن هوا است. زیرا برف و  باران رحمت است و دوباره نظام هفت لایه رحمانی را رست فاکتوری میکند. هفت لایه ها مثل تابلوهای راهنمایی و رانندگی هستند که انسانها را به راه راست رهنمایی میکند و از ظلمات خارجمان میکنند. پیامبر نوح، در آن زمان مردمش را به دقت در هفت لایه رحمانی دعوت میکرد.

 

أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿۱۵مگر ملاحظه نکرده‏ اید که چگونه خدا هفت لایه و آسمان را توبرتو آفریده است (۱۵)

 وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿۱۶و ماه را در میان آنها روشنایى‏ بخش گردانید و خورشید را [چون] چراغى قرار داد (۱۶)

 

نوح قومش را مخاطب قرار داده و میگوید ای مردم مگر نمی بینید که خدا هفت آسمان و یا هفت لایه را طبقه طبقه روی هم آفریده است. پیامبر نوح، با توجه به بینش آنان نسبت به هفت آسمان ( هفت طبقه یا هفت لایه یا هفت ستاره) ؛ این را نعمتی برای آنان میداند و اهمیت آن را برایشان گوشزد میکند. . اکنون بخاطر دود و آلودگی زیاد هوا، حتی شبها نمی توان ستاره ها را در آسمان واضح دید. اما در زمان پیامبر نوح، شبها می توانستند ستاره ها و سیاره ها را واضح ببینند ، حتی بهتر از شبهای کویر.

انسانها باید نگران لایه های رحمانی باشند و آن را به یکدیگر متذکر و یادآوری شوند و یادشان نرود که این تابلوها را گم نکنند. در زمان پیامبر نوح بعد از طوفان، اگر یکی از لایه های رحمانی پوشانده میشد (مثل خسوف و یا کسوف)، مردم نگران می شدند و به درگاه خدا دعا میکردند تا این نشانه برگردانده شود. زیرا آن موقع آنان دلیل این تغییرات را نمی دانستند و در نتیجه این پدیده در لایه منطقشان جای نمی گرفت و آنان سعی میکردند که با لایه بالاتر از منطق (لایه قلبی) آن را درک کنند و به درگاه خدا، دعا و راز و نیاز میکردند. اما اکنون کسی برای نبود لایه های رحمانی نه تنها نگران نیست و حتی اگر روزی یک لامپ بزرگ مصنوعی به اندازه قرص خورشید در آسمان بگذارند، کسی متوجه نبود خورشید اصلی نمیشود! چند نفر از ما شبها ستاره ها را نگاه می کنیم و یا در طول روز موقعیت خورشید را در نظر داریم؟ تقریبا خیلی خیلی کم.

در لایه های رحمانی وقتی که عصر شود، نور آفتاب کمتر میشود و هوا خنکتر میشود. اما اکنون اینطوری نیست. همه اش غبار و بخار و دود و روغن سوخته و سرب است. شبها که قاعدتا باید هوا خنک شود، ولی اکنون حتی شبها هم زیاد خنک نیست.

در قیامت تمام هفت لایه هایی که در این جهان خلق شده اند، به هم میریزند. حتی لایه های هفت گانه انسان هم به هم می ریزد.

 

فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ ﴿۷بگو در آن هنگام که چشمها از شدت وحشت به گردش در آید (۷)

وَخَسَفَ الْقَمَرُ ﴿۸و ماه بى ‏نور گردد (۸)

وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ﴿۹و خورشید و ماه یک جا جمع شوند (۹)

یَقُولُ الْإِنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ﴿۱۰آن روز انسان مى‏ گوید راه فرار کجاست (۱۰)

کَلَّا لَا وَزَرَ ﴿۱۱هرگز چنین نیست راه فرار و پناهگاهى وجود ندارد (۱۱)

إِلَى رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ ﴿۱۲آن روز قرارگاه نهایى تنها بسوى پروردگار تو است (۱۲)

 

اگر چه کالبد احساسی زنان از کالبد احساسی مردان عریض تر است ولی کالبد منطق مردان از کالبد منطق زنان قوام تر است. منطق لایه چهارم است و احساس لایه سوم. بنابراین حالا درک میکنیم که چرا مردان بر زنان قوامیت دارند.

 

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللَّاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا ﴿۳۴

مردان سرپرست زنانند به دلیل آنکه خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده و [نیز] به دلیل آنکه از اموالشان خرج مى کنند پس زنان درستکار فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [براى آنان] حفظ کرده اسرار [شوهران خود] را حفظ مى کنند و زنانى را که از نافرمانى آنان بیم دارید [نخست] پندشان دهید و [بعد] در خوابگاه ‏ها از ایشان دورى کنید و [اگر تاثیر نکرد] با قاطعیت با آنان برخورد کنید. پس اگر شما را اطاعت کردند [دیگر] بر آنها هیچ راهى [براى سرزنش] مجویید که خدا والاى بزرگ است (۳۴)

 

همه می دانیم که احساسات در زنان حاکمتر است تا منطق و برای مردان هم منطق حاکمتر است. اما یک کمی منطق برای زنان خیلی زندگی ها را زیبا میکند. پذیرفتن منطقهای ساده و عدم زورگویی در مقابل شوهر، نوعی احترام به قوامیت مردان است و مردانگی را در مردان زنده میکند و به زندگی ها قوامیت می بخشد. عدم قوامیت مردان بر زنان، باعث مرگ مردانگی میشود. لایه منطق و عقل یک لایه بالاتر از لایه احساس است.

یک مقدار منطق در زنان باعث پذیرفتن مرد به عنوان قوام خانواده میشود و این خودش لذت بخش است و این نوعی احترام به پدر خانواده است و بچه در چنین محیطی درست پرورش می یابد. همچنین کمی مهربانی برای مردان هم زیباست که باز هم باعث قوامیت خانواده ها میشود. مادر مریم، یک زن زنانه بود ولی در عین حال منطق زیبایی داشت. او قبول کرد که مذکر و مونث مثل هم نیستند و تفاوتهایی با هم دارند (وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى). او این تفاوتها را پذیرفت و این نوع منطق برای زنان خیلی زیباست. جمله وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى یک جمله منطقی است مربوط به لایه چهارم که توسط مادر مریم پذیرفته شد و زنان با قبول این نوع منطقهای ساده، لایه منطق خود را محکم میکنند و به لایه احساسات خود، یقین می بخشند.

 

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿۳۶

پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده‏ ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده‏ شده به تو پناه مى‏ دهم (۳۶)

 

زنان نمی توانند لایه احساسات خود را بدون در نظر گرفتن لایه منطق کنترل کنند. زنان باید مقداری منطق در کارهای خویش بکار گیرند و گرنه نمی توانند لایه چهارم را رد کنند و در همان لایه احساسات می مانند و این بدترین اتفاقی است که برای زنان ممکن است بیفتد. زنان اگر لایه منطق خویش را بکار نگیرند و فقط از لایه احساسات خویش استفاده کنند، مجبورا که بجای منطق از کید استفاده کنند و این خودش برهم زننده نظام و لایه های هفت گانه است.

زن اگر فمنیست شود، لایه هفت گانه اش به هم میخورد. اصلا فمنیست یعنی عدم بکارگیری لایه منطق و فقط از لایه احساسی استفاده کردن. زنان باید لایه منطق خویش را با حیا شرم و آزرم ترکیب کنند تا بتوانند آن را پاس کنند. لایه های چهار گانه مادی زنان باید با شرم و حیا همراه باشد و این مهمترین راز موفقیت زنان است.

اعمال جراحی های زیبایی غیر ضروری اعم از بوتاکس و تزریق و ... همگی لایه های جسمانی و ناری (لایه اول و دوم) را خراب میکند و لایه تاریکی بر آدمی می نشیند. مخدرات و قمار هم، لایه های رحمانی را می پوشانند. مدیتیشن و یوگا و باز کردن چاکراها هم لایه های رحمانی را به هم میریزد. شعر و فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی، لایه احساسی را منحرف کرده و به لایه منطق ما حمله میکند و منطق را ضعیف تر میکند.

لایه سوم (احساس) و لایه چهارم (عقل و منطق) دو لایه کنار هم هستند و احتمال قاطی شدنشان خیلی زیاد است. همانطور که در داستان قابیل و هابیل گفته شد، شیطان برای قابیل همین کار را کرد. قابیل لایه منطقش را زیر سلطه لایه احساسش قرار داد. در لایه احساس او فقط غرور و منیت و تکبر و خود بزرگ بینی بود. به همین خاطر منطق و هوش هیجانی و احساسی قابیل به اندازه کلاغ هم نبود. این تعریف هوش زیر کلاغی است. خدای بزرگ تلاش دارد که انسانها هفت لایه را منفک شده داشته باشند. هم منطق، هم احساس هر دو لازم است.

هر طیف از هفت کالبد انسان دارای محدودیت و میزان متعادل خود هستند که باید هر انسانی این تعادل را در وجود خود حفظ کند. ولی اگر به عنوان مثال کسی در یکی از این طیف ها طغیان و سرکشی کند موجب کم رنگ شدن سایر لایه ها شده و در نهایت به سر منزل مقصود نخواهد رسید .

مثلا اگر یک زن لایه و بُعد احساسی را زیادتر از میزانی که خدا برای وی در نظر گرفته افزایش بدهد موجب می شود که طیف احساسی یا همان رنگ زرد را در هفت طیف خود پر رنگ کند و فقط بر اساس کالبد احساسی زندگی خود را در پیش می گیرد در حالیکه خدا این هفت کالبد را به ما داده است تا بتوانیم با استفاده از هریک از این کالبدها از گمراهی در سایر بخش ها و کالبدهای دیگر جلوگیری کنیم. بعضی فیلمها متاسفانه، زندگی باربی مانند را برای زنان و دختران تبلیغ میکنند. جالب است که فیلمی به همین نام (باربی) درست شده بود و همه رنگها در این فیلم صورتی بود و موضع آن به شدت فمنیستی بود. در این فیلمها، هفت لایه رحمانی انسانها در نظر گرفته نمیشود و پوشانده میشود و همه لایه ها یک رنگ میشوند. این یکی از مشکلات مردم زمان پیامبر نوح بود. یکی از پنج بتی که در زمان پیامبر نوح بود؛ مربوط به همین مساله بود. اصلا ازدواج برای همین است که مردان خیلی در منطق غرق نشوند و زنان هم خیلی در احساسات غرق نشوند و تعادل و توازن افراد نگهداشته شود.

شیطان کاری میکند که انسان هفت لایه رحمانی را بپوشاند. وقتی همه چیز بشود احساسات و فمنیست؛ دیگر همه چیز میشود رنگ صورتی و یا زرد. به این طریق لایه های هفت گانه انسان به رنگ غالب در میایند و در آن صورت نمیتوان لایه ها را تفکیک نمود. به همین خاطر پیامبر نوح به قومش گوشزد میکند که لایه های هفت گانه را در نظر داشته باشند و تاکید میکند که تعداد آن هفت است. خدا میخواهد و اصرار دارد که انسان این هفت لایه ها را منفک شده در نظر بگیرد و آن را قاطی نکند. به همین خاطر به هفت تایی بودن آن تاکید میکند. وقتی زندگی یک فرد همه اش بشود احساسات، یعنی لایه سوم پر رنگ شده و بقیه لایه ها هم به این رنگ نزدیک میشوند و آن وقت تفکیک کردن هفت لایه خیلی سخت میشود.

زمانی که مادر موسی، نوزادش را در دریا رها کرد. نزدیک بود، لایه احساساتش کار را خراب کند و همه چیز را فاش کند. اما خدا بوسیله لایه بالایی (لایه قلب) ، احساسات او را کنترل کرد. بنابراین تقویت لایه های منطق و قلب و نور؛ میتواند تعادل آدمی را استحکام بخشد. در این آیه فُؤَادُ مربوط به کالبد جسمانی و احساس است. اما قلب مربوط به لایه پنجم (لایه قلب) است. زمانی که مادر موسی نزدیک بود تحت تاثیر غریزه مادری قرار گیرد؛ خدا دخالت کرد و قلب او را محکم ساخت و به این طریق لایه جسمانی و غریزی مادر موسی در کنترل مادر موسی قرار گرفت.

 

وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۰

و دل مادر موسى [از هر چیز جز از فکر فرزند] تهى گشت اگر قلبش را استوار نساخته بودیم تا از ایمان‏ آورندگان باشد چیزى نمانده بود که آن [راز] را افشا کند (۱۰)

 

 

کسانی که مدیتیشن و یوگا و چاکرابازی میکنند؛ قصد دارند که لایه اول (جسمی)  و لایه دوم (ناری) را یکی کنند و تفکیک پذیری این دو لایه را از بین ببرند. وقتی در حالت مدیتیشن، لایه اول و دوم یکی شد، در آن صورت؛ انسان وارد میدان شیطان شده است و دو دستی خود را در چنگ شیطان می اندازد. زیرا شیطان می خواهد که هر کدام از این کالبدها را ویروسی کند و یا اگر نقطه ضعفی در یکی از این بُعدها و یا لایه ها باشد به عنوان فرصتی برای نفوذ به آن فرد می بیند و از آن استفاده می کند.

خدای بزرگ و خالق تلاش دارد که هر هفت کالبد را در ما پرورش دهد. یکی از صفات خدا رب العالمین است. رب العالمین یعنی این که تمامی ابعاد انسان را پرورش می دهد و اگر کسی از هدایت خدا استفاده کند هیچگاه شیطان نمی تواند در وی نفوذ کند. اصلا شیطان تلاش دارد که انسان را از حالت تعادل خارج کند و لایه های هفت گانه او را به یک رنگ غالب سوق دهد و به این طریق تفکیک پذیری لایه ها را از بین ببرد. در زمان پیامبر نوح، چنین اتفاقی افتاده بود.  در زمان هم چنین اتفاقی افتاده است.

سه مفهوم ربوبیت، مالکیت، الوهیت که در سوره ناس ذکر شده است، در رشد هفت لایه ما تاثیر دارند. باید انسان در هفت کالبد خود، خدا را به عنوان رب و پرورش دهنده قبول کند و با توجه به آیات قرآن هر هفت کالبد را پرورش دهد‌. مثلا خدای بزرگ در قرآن برای پرورش کالبد جسم فرموده که طعام پاکیزه میل کنید و در داستان ایوب در مورد مغتسل بارد صحبت فرموده است و یا برای سلامت جسم ما را از خوردن گوشت خوک و حیوان مرده منع می کند که تمامی این دستورات نشان میدهد که ربّ ما میخواهد کالبد جسمی (لایه یکم) ما را سالم حفظ کند.

کسی که مفهوم ربوبیت خدا را در سطح کالبد جسمی قبول داشته باشد و خدا را به عنوان ربّ و پرورش دهنده خود قبول می کند و سیستم پرورشی او را انجام می دهد و بر اساس سیستم رحمانی پیش می رود و از نعمات خدا استفاده می کند و همین موجب سلامت جسمی وی می شود.

و مفهوم تاثیر پذیرش الوهیت خدا را اینگونه بر کالبد جسمانی مان می توان توضیح داد که فرد تمام کارهای جسمانی را به منظور نزدیکی به خدا و رضایت وی انجام می دهد و الهه ای به جز رب العالمین نگیرد (لا اله الا الله). مفهوم ملکوت خدا هم این است که خدا را مالک جسم خود بدانیم و به ظاهر و قیافه ظاهری خود مغرور نشویم وخاکی باشیم.

در کالبد نار یا مغناطیسی نیز همین سه مفهوم برقرار است. پذیرفتن ربوبیت خدا یعنی به مغناطیس شیاطین پناه نبریم و از مغناطیس سیستم رحمانی برای ریست کردن خود استفاده کنیم و مفهوم لا اله الا الله یعنی مغناطیس ما پیوسته در مسیر سیستم رحمانی باشد و به سوی سیستم شیطانی مایل نشود .

ومفهوم پذیرش ملکوت خدای جهانیان یعنی اینکه بدانیم کالبد ناری ما متعلق به خداست و خالق آن خدای بزرگ است و نباید کسی دیگر را بر آن مسلط کنیم و صاحب دیگری برای آن پیدا کنیم که در این صورت فرد به صورت مدیوم شیطان در می آید.

برای کالبد احساسی نیز باید از روش ربّ و پروردگار خویش ( احساسات طیبه مانند مودت و رحمت و کاظمین الغیظ و عافین عن الناس و ...)  استفاده کینم. و همانطور که خدا در آیات زیادی فرموده که افلا تشعرون یعنی باید حس ما در راستای شعوری باشد که خدا به ما آموزش داده است و الهه ای به جز او نگیریم. و همچنین مالک احساسات خود را خدای بزرگ بدانیم همانگونه که پیامبر ابراهیم می گوید:

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿۴۳و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند (۴۳)

 

 در کالبد منطقی و ذهنی نیز باید بر اساس سیستم تفکری که خدا و سیستم رحمانی برای ما تعیین کرده پیش برویم مثلا خدای رب العالمین مثل های زیادی در قرآن فرموده که نحوه تفکر درست را به ما می گوید. خدای مهربان در قرآن با روشهای زیادی لایه چهارم ما را پرورش میدهد (تعقل، تفکر، تدبر، تذکر، تعلم، عبرت، تبصر، تفقه). بعضی ها لایه چهارم را فقط در آموزش علم خلاصه میکنند. در حالی که تذکر (پند گیری از گذشته)؛ تفقه (یادگیری احکام دینی)؛ تدبر (تدبیر امور)؛ عبرت (درس گرفتن از اشتباهات خود و دیگران)؛ بصیرت (بینش و جهان بینی صحیح ) و ... هم جزو لایه چهارم است. کسی که بمب اتم میسازد، قسمت علم از لایه منطق را خیلی پرورش میدهد. اما قسمت تدبر، تذکر، بصیرت خود را رها میکند. بنابراین او لایه منطقش ناقص است و به همین خاطر برایش مهم نیست که بمب اتمی که ساخته ممکن است میلیونها نفر را از بین ببرد. بعضی گروههای خشک مذهب، قسمت علم از لایه منطق خود را رها میکنند و فقط به تفقه می پردازند و به این طریق لایه های هفت گانه خود را تک رنگ و خراب میکنند.

قابیل کالبد منطق و عقلش مشکل داشت و تذکر و آینده نگری و جهان بینی صحیح در آن نبود. همچنین در آن لحظه رحمت و مودت در او وجود نداشت.

اگر ما خدا را در کالبد و بُعد منطق و ذهن خود قبول داشته باشیم باید منطقی که او به ما یاد می دهد را نیز یاد بگیریم و تمام مبنا و فنداسیون ذهنی و منطقی را بر اساس آن بنا بنهیم. و وقتی خدای بزرگ را مالک تفکر خود بدانیم ، یعنی به ملکوت او اعتقاد داریم.

این است راه هدایت و انسان باید با توجه به سوره الناس برای رهایی ازدام شیطان هر سه مقوله ربوبیت ومالکیت و الوهیت خدا را رعایت کند تا بتواند شایستگی بهشت و رضایت خود و خدا را داشته باشد.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿۱بگو پناه مى برم به پروردگار مردم (۱)

مَلِکِ النَّاسِ ﴿۲پادشاه مردم (۲)

إِلَهِ النَّاسِ ﴿۳معبود مردم (۳)

مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿۴از شر وسوسه‏ گر نهانى (۴)

 الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿۵آن کس که در سینه‏ هاى مردم وسوسه مى ‏کند (۵)

 مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ ﴿۶چه از جن و [چه از] انس (۶)

 

و این کار زمان بر است و بهتر است که ما زمانی را که خدا برای ما تعیین کرده با لهو و لعب و مسایل بی اهمیت دنیایی نگذرانیم و سعی کنیم به سمت وی برگردیم و خود را در مسیر تربیتی رب العالیمن قرار دهیم.

 

  • اسعد حسینی
۲۱
تیر
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و چهاردهم)

درمان بیماری (بخش دوازدهم)

بیماریهای اجتماعی

 

خدای دانا و حکیم دشمنی با شیطان را دو طرفه قرار داده است. آن قادر متعال در قرآن می فرماید که شیطان دشمن شماست، شما هم باید با او مثل یک دشمن برخورد کنید؛ که اگر چنین نباشد، انسانها را به حزب خودش الحاق خواهد کرد. تنها کسی که همیشه دشمن انسان است و هیچوقت از این دشمنی دست نمی کشد، شیطان است.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

شیطان از جنس آتش مخصوص و بی دود آفریده شده است. ما انسانها هم یک آتش ناری در وجود خویش داریم. انسان برای مبارزه با شیطان، دو راه دارد. اگر بخواهد وارد مدیتیشن و یوگا و وحدت وجود و سایر میادین آتشی و مغناطیسی شود و بخواهد در این محلها با شیطان بجنگد؛ نخواهد توانست و به طور قطعی و یقینا شکست خواهد خورد. شیطان در میدان آتش از ما خیلی قوی تر است، زیرا خودش از همان جنس است و آتش میدان اصلی اوست. کسانی که حتی با نیات پاک وارد مدیتیشن و یوگا و وحدت وجود و شعر و سایر میدانهای شیطان میشوند، مقهور شیطان میشوند و در نتیجه اجبارا جذب و برده او میشوند و به طرق مختلف فریب میخورند.

خدا برای حل این مشکل؛ به انسان می فرماید که ای انسان نماز بخوان، روزه بگیر، زکات بده، در نظام رحمانی زندگی کن و بصیرتها و چشمهایت را کنترل کن و سایر دستورات قرآنی ... . یعنی ای انسان تو از خاکی و  برای مقابله با شیطان، باید از این اعمال خاکی و فیزیکی و سجده و رکوع و قیام و ... استفاده کنید و گرنه نمیتوانید با شیطان مقابله کنید. اما شیطان از انسان میخواهد که وارد میدان او شود و گرنه قادر به شکست انسان نخواهد شد. در زمانهای قدیم، شیطان میتوانست وارد میدان جسمی انسانها شود ولی بعدا از این توانایی محروم شد. بنابراین شیطان کاری میکند که انسان وارد میدان او شود. او در این راه، ایدئولوژیهایی نظیر یوگا، مدیتیشن، چشم سوم، چاکرا بازی، ذهن مثبت، فنگشوئی و ... را بنا نهاد. البته روشهای شیطان فقط محدود به اینها نیست. هرروشی که انسان را به میدان شیطان بکشاند، مورد پسند اوست. هدف شیطان از این نوع ایدئولوژیها؛ مدیتیشن و مراقبه و مکاشفه و ... همگی برای به هم ریختن نظام رحمانی است. شیطان ضد خدای رحمان است و علیه قوانین و قواعد نظام رحمانی شورش و عصیان کرده است.

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴﴾

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان علیه خدای رحمان عصیان کرده است (۴۴)

 

به این طریق شیطان در همه سیستمهای انسانی دخالت کرده است. ایدئولوژیهای شیطان، روشها و سبکهای زندگی متفاوتی را ارائه میدهد و این سبک زندگی برای اختلال ایجاد کردن در نظام رحمانی است:

 

  • در پزشکی، مخدرات و مسکنها را ترویج میدهد،
  • در تغذیه؛ عدم استفاده از گوشتها و غذاهای مفید و اسراف و زیاده روی را ؛ و استفاده از غذاهای مضرّ
  • در پوششها؛ لباسهایی را ترویج میدهد که در اصل پوشش نیست و بلکه بیشتر عریان میکند و بیشتر نمایان می کند.
  • با استفاده از مدیتیشن و شعر و یوگا و مراقبه و ... در دین دخالت میکند.
  • یوگا و مدیتیشن را بجای نماز و عبادت معرفی کرده است.
  • مرتاضی و قرص لاغری را بجای روزه معرفی کرده است.
  • و ...

 

در کل شیطان سعی دارد که با این روشهای متفاوت، انسانها را در کار انجام شده قرار دهد و آنها را به میدان خودش بکشاند. او در میدان خودش ، قدرتمند است. اما کسی که به میدان شیطان نرود، شیطان بر او دسترسی ندارد. برای دفاع از خود در مقابل شیطان، بهتر است که هیچوقت به میدان شیطان نروید. نماز و روزه و زکات و لایف استایل پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک مهمترین عاملی است که ما با رعایت آن، اشتباهی به میدان شیطان کشیده نخواهیم شد.

اما شیطان برای مواقعی که انسانها به میدان او نمی روند، هم حربه هایی بکار میبرد.  یکی از حربه های شیطان این است که راه حلهای اصلی مشکلات بشریت را از کار بیندازد. همین حالا اگر در مورد قرآن با یک آتئیست بحث کنید؛ اولین کاری که میکند، پیش کشیدن آیات جلد، کوتاه کردن دست دزد، مقاتله، آیه رجال قوامون علی النساء، ضرب زنان، ضرب رقاب،  آیات جهاد در راه خدا و یک سری آیات دیگر است. کسانی که مسلمانند و از متن قرآن دفاع میکنند، وقتی چنین آیاتی پیش کشیده میشود، نسبت به این آیات، پیش زمینه ذهنی منحرفی پیدا میکنند و نمیتوانند از این آیات دفاع کنند. این مهمترین دلیل متروک گذاشته شدن قرآن است. بعضی مسلمانان برای دفاع از قرآن، میگویند این آیات مربوط به 1400 سال پیش است و اکنون کاربردی ندارد! به این طریق مهمترین شفا و درمانی که خدا در قرآن برای بشریت قرار داده است، خنثی میشود. لیست بعضی از این آیات کلیدی ذکر میشود همراه با معنای صحیح آن.

 

 

 

آیه

برداشت انحرافی

معنای آیه

1

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ  (نور:2)

زناکار چه زن ، چه مرد؛ صد تازیانه بزنید و یا سنگسار کنید

زناکار چه زن ، چه مرد؛ جلد های آتشی او را صد جلد بزنید (جلد)

2

وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً (نور:4)

 

تهمت زنندگان بدون داشتن چهار شاهد، باید جلد های آتشی آنها را هم هشتاد جلد بزنید

3

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا (مائده:38)

دزد چه مرد، چه زن؛ دستش را بطور فیزیکی قطع کنید

دزد چه مرد، چه زن؛ امکاناتی که با آن وسیله دزدی کرده است (ایدی) را کوتاه کنید

4

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ (نساء:34)

لِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ  (بقره:228) 

معنای شیطانی:

مردان مالک زنانند – پسر از دختر بهتر است! -

رجالیت بر نسائیت قوامیت دارد

5

فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ (نساء:34)

وَاضْرِبُوهُنَّ : زنان را کتک بزنید

وَاضْرِبُوهُنَّ : اتخاذ تصمیم قاطعانه در مورد زنان بعد از جواب ندادن مرحله موعظه و مرحله هجرت

6

وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ (بقره:190)

برای مسلمان کردن مردم، با آنان مقاتله کنید

با کسانی که با شما مقاتله میکنند، مقاتله کنید

7

لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ (بقره:256)

به محض پذیرفتن دین، دیگر نمی توان از آن خارج شد و کسی که مرتد شود، باید اعدام شود!

در پذیرش دین اجباری نیست ( کسی که از دین اسلام برگردد، را نباید اعدام کرد)

8

قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا (بقره:275)

داد و ستد و ربا مثل همند

خوردن ربا ، بنیه اقتصادی یک جامعه را نابود میکند. زیرا آنها فکر میکنند که داد و ستد هم مثل رباست. کسانی که ربا را برای اقتصاد تجویز میکنند، نشان میدهند که اختلافی بین بیع و ربا و مرزی بین این دو قائل نیستند. این عدم اختلاف گذاشتن نشان از ذهنی بیمار و مسموم دارد.

 

 

آیه

برداشت انحرافی

حکمت

1

کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَى بِالْأُنْثَى (بقره:178)

 

چرا در آیه بین زن و مرد و برده فرق گذاشته است؟ آیا این بی عدالتی نیست و آیا نسبت به زنان بی احترامی نیست؟

فرق گذاشتن بین مرد و برده و زن در قصاص بخاطر رعایت حقوق این گروهها است. زیرا اگر کسی قتلی میکرد، بجای قصاص خود، یک برده یا یکی از خواهران و یا دختران خود را برای قصاص به خانواده مقتول پیشنهاد میداد و باز هم زنده به گور کردن دختران از یک نوع دیگر پیش می آمد. خدا برای جلوگیری از این مشکل، سه گروه را تفکیک میکند. هیچ قانون بشری اینچنین ریز نگر و مصلحت نگر نبوده و نیست. هیچ انسانی فکرش به این جنبه از قضیه نمی رسد. تفکیکی که خدا در آیه انجام داده است،حکمت مهمی پشت آن است. نه تنها ایراد نیست، بلکه نکات فوق العاده ای در آن نهفته است.

2

وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَى فَانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا  (نساء:4)

چرا مرد میتواند در صورت توانایی و رعایت عدالت تا چهار زن بگیرد؟

عدم قوامیت مردان بر زنان، باعث ایجاد سیستم زن سالاری بر جهان میشود. در این سیستم فرعونی مردان ذبح میشوند. اما بقای نسل و حمایت از زنان، نیاز به تشکیل خانواده های بیشتر دارد. در صورت کاهش مردان نسبت به زنان، این روش بسیار رهگشاست. خدا به خانواده اهمیت میدهد. خدا اصرار دارد که ارتباط زن و مرد فقط از طریق تشکیل خانواده باشد و نه ارتباطهای پنهانی و  خیابانی. امنیت زنان فقط از طریق تشکیل خانواده فراهم میشود. شعارهای فمنیستی زنان را به خارج از خانواده سوق میدهد و آنان را آواره میکند. (خانواده)

3

اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى (بقره: 282)

چرا شهادت دو زن با شهادت یک مرد برابر است؟

این یک تفاوت مهم بین زن و مرد است. زنان در مسائل اجتماعی تمام توجه و احساسات خود را به موضوعات مورد علاقه خویش منعطف میکنند و نسبت به مسائل دیگر توجه کامل و کافی نمی کنند و این مهمترین جنبه روانشناختی زنان است. شهادت یک امری است که توجه کامل میخواهد و خدا جهت رعایت عدالت، شهادت دو زن را با یک مرد برابر قرار داده است. از نظر خدا، رعایت عدالت و حق مهمتر از شعارهای فمنیستی است. بنابراین این نه تنها توهین به زن نیست، بلکه مهمترین نکته برای این است که زنان بیشتر خود را بشناسند.

4

 

تفکر منحرف: مهریه باید عامل قوامیت زنان بر مردان باشد.

مهریه باید عامل مودت و رحمت باشد و نه عامل زور گفتن زنان بر مردان. مهریه های کنونی مرسوم در جامعه به بزرگترین عامل عدم ازدواج و نسل کشی تبدیل شده است. طریقه دادن مهریه در قرآن (لینک)

5

وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (بقره:179)

قصاص جنایت است!

و اى خردمندان شما را در قصاص زندگانى است باشد که به تقوا گرایید. اگر قصاص نباشد، جامعه به فساد کشیده خواهد شد. البته خدای مهربان در این مورد باز هم بخشش را به مومنان پیشنهاد میدهد.

 

کلیه اختلافاتی که در مورد آیات فوق پیش آمده است، همه اش دارای نکات فوق العاده ای است و ثابت میکند که درمان و راه حل دردهای اصلی اجتماعی بشریت در همین آیات است. اما شیطان این آیات را در طول تاریخ به بدترین وجهش برای مردم معنا کرد و این آیات کلیدی را از چشم مردم انداخت. حتی بعضی مسلمانان که معنای واقعی آیه را نمی دانند و همان معنایی که شیطان جا انداخته را نسل به نسل قبول کرده اند، در مقابل این آیات می گویند که این آیات مربوط به 1400 سال پیش است و اکنون کاربردی ندارند!

شیطان این ابزارها وسلاحها را میخواهد از ما بگیرد تا در مقابل حزب او بی دفاع شویم و ما را در میدان خودمان شکست میدهد. راه حل مشکلات اصلی بشریت دقیقا در آیاتی نهفته است که شیطان خرابش کرده است و آتئیستها آن را به وجه نادرستش تعبیر میکنند و گروههای سلفی و تندرو آن را به وجهی که آتئیستها می گویند اجرا میکنند. ستونهای اجتماعی، خانوادگی، اقتصادی، دفاعی، درمانی در همین آیات است.

بنابراین شیطان سه راه برای شکست انسان پیدا کرده است:

الف کشاندن انسان به میدان آتشی خود از طریق مدیتیشن، یوگا، چاکرابازی و سایر عرفانهای شیطانی

ب- بی سلاح کردن انسان در میدان جسمانی. شیطان برای نیل به این هدف؛ آیات کلیدی قرآن را از کار انداخت و انسانها را بی دفاع کرد. آیات کلیدی قرآن شامل: آیه جلد، رمی،  قطع امکانات دزد، مقاتله، محاربه، جهاد در راه خدا، رجال قوامون علی النساء، مهریه و ...

ج- به انحراف کشاندن آیات کلیدی قرآن و بصورت وحشیانه اجرا کردن آن تا کلا از چشم همه بیندازد و هدف شیطان از انحراف معانی این آیات، تعطیل کردن این آیات بود. تعطیل کردن این آیات یعنی خلع سلاح کردن انسان.

شیطان خیلی خوب میداند که اگر این آیات کلیدی اجرا نشوند، آن ملت دست بسته میشود و در اختیار شیطان قرار می گیرد. وقتی مردم، در یک مسیری از زندگی خیلی با آیه قرآنی فاصله می گیرند، در این حالت برگشت به این آیه های قرآنی، راه غلط آنان را تصحیح خواهد کرد و آنان را از بیماریهای اجتماعی نجات میدهد. در بیشتر ملل مسلمان، این آیات کلیدی اجرا نمی شوند. گروههای تندرو هم که به روش شیطان اجرایش میکنند. آنها مثلا بجای کوتاه کردن امکانات دزدی، دست دزد را با تبر قطع میکنند. گروههای تندرو این آیات کلیدی را با روش شیطان اجرا میکنند و باعث تعطیل شدن آن در جاهای دیگر میشوند. این بزرگترین حربه شیطان علیه آیات کلیدی قرآن است. یکی از حیله های شیطان برای تعطیل کردن یک امر قرآنی؛ این است که از آن به نحو بد دفاع کنید و یا آن را غلط اجرا کنید.

در مورد آیات مربوط به مقاتله، یاد آوری میشود که تمام جنگهایی که در زمان پیامبران رخ داده است؛ همگی بدون استثناء بخاطر دفاع از خود بوده است.

 

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۱۳

چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده [خدا] را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین‏ بار [جنگ را] با شما آغاز کردند نمى ‏جنگید آیا از آنان مى‏ ترسید با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید (۱۳)

 

برای درک بهتر آیات مقاتله در قرآن به مثال زیر توجه کنید. فرض کنید چشمان شما را می بندند و شما را وارد یک محوطه ناشناخته می کنند. حالا چشمان شما را می باز میکنند. شما در آن مسیر حرکت میکنید و کنجکاو می شوید و تابلوهایی را در مسیر می بینید و می خوانید؛ تعدادی از نوشته های تابلوها بصورت زیر است.

  • مصرف شیرینی زیاد مضر است
  • خواب کافی داشته باشید
  • از نان سبوس دار استفاده کنید
  • چربی زیاد نخورید
  • پرخوری نکنید

وقتی نوشته های بالا را می خوانید، متوجه نکته ای می شوید و حدس شما این است که شاید در محوطه یک بیمارستان و یا مرکز بهداشت هستید. زیرا این نوشته ها همگی مربوط به یک مبحث خاص سلامتی و بهداشت است. حدس شما درست است.

زمانی که سوره توبه را می خوانید و بیشتر آیات آن از مقاتله و جنگ با کافران صحبت میکند. حدس خواننده سوره این است که احتمالا سوره دارد وقایع و اتفاقات جنگ را توضیح میدهد و اتفاقات جنگ بیان و بررسی میشود. تمام آیاتی که در مورد مقاتله صحبت میکند، در موردی است که به شما حمله شده است و یا شما در میانه یک جنگ هستید و به شما حمله شده است، اموال شما تاراج شده است، زنان و فرزندان شما به بردگی گرفته شده اند.

اگر کسی آیات سوره توبه را بخواند بدون آنکه تابلوها را خوانده باشد؛ گمان می برد که خدا دستور داده است هر وقت که دوست داشتید میتوانید به هر کس در هر جا که خواستید حمله کنید و آنان را قتل عام کنید! این ایده بسیار شیطانی را خود شیطان در ذهن مردم انداخته است. زیرا این جور حمله ها راه و روش شیطان است.

یکی از تابلوها در سوره توبه، آیه شماره 13 است. این آیه می فرماید که: چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده خدا را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین‏ بار جنگ را با شما آغاز کردند نمى ‏جنگید آیا از آنان مى‏ ترسید با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید.

 

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۱۳

چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده [خدا] را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین‏ بار [جنگ را] با شما آغاز کردند نمى ‏جنگید آیا از آنان مى‏ ترسید با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید (۱۳)

 

خدا در اینجا ، مسلمانان را مورد خطاب قرار داده و آنان را سرزنش میکند و می فرماید که چرا از خود دفاع نمی کنید؟ آیا می ترسید؟ خدا در این مورد بخاطر تحریک مسلمانان آن موقع به دفاع از خود؛ حتی آنان را ترسو مخاطب قرار میدهد (أَتَخْشَوْنَهُمْ) تا که آنان را به دفاع از خود ترغیب و تشویق کند. توجه شود که قرآن را با قرآن ترجمه کنید و روایات تاریخی را در آن دخالت ندهید. زیرا این گفته های نقل قول شده، دید غلطی از آیات به شما میدهند. شیطان خودش که نمی تواند با مردم مستقیم حرف بزند؛ او با انسان از طریق همین نقل قولها و روایات حرف میزند و قرآن را منحرف میکند.

دفاع از خود، به معنای سیستم ایمنی جامعه است. اگر بدن شما بیمار شود، اتوماتیک از خودش دفاع میکند. خدا میخواهد این نوع ایمنی را در مورد اجتماع هم ساری و اجرا کند. که اگر این چنین نباشد، جامعه ای بیمار و مرده بوجود میاید. تا وقتی که میکروب به بدن حمله نکند، سیستم ایمنی بدن ما هم به آن کاری ندارد و خودش را در گیر آن نمی کند. بر همین منوال، جنگ در جامعه هم مثل جنگ گلبولهای بدن ما با میکروبهاست تا که مشکل برطرف شود. خدا برای برطرف کردن بیماری ایوب، به او توصیه میکند که با آب و خاک و طبیعت رحمانی مغتسل شود و خاکی باشد. اما اگر کسی از راه دور این مورد را ببیند ممکن است که بخاطر خاکی شدن، تهمت بی فرهنگی به پیامبر ایوب بزند. کسی که از خود دفاع میکند، یک امر طبیعی انجام میدهد که حتی کسانی که از قرآن ایراد می گیرند هم باید همینطوری باشند و همینطوری هم هستند.

وقتی کتاب بینوایان را برای اولین بار می خوانید؛ اگر بریده بریده بخوانید، متوجه نخواهید شد که ژان والژان بخاطر چند قرص نان سالها به زندان افتاد و باقی ماجراها پیش آمد. تازه این کتاب نوشته یک انسان است ولی قرآن نوشته ای فوق انسانی است. قرآن با آنکه ماجراهای مختلفی را توضیح میدهد ولی همیشه همبستگی و شیرازه مطالب را از دست نمی دهد. وقتی قرآن را بارها و بارها بخوانید، متوجه خواهید شد که آن خالق یکتا میخواهد انسان را از یک دردسر بزرگ نجات دهد و اصلا قصد کشتن او را ندارد. کشتن تمام انسانهای روی کره زمین برای خدا کاری ندارد و حتی یک ثانیه هم طول نمی کشد. خدا نیازی به کشتن انسان ندارد. این دنیا خودش یک گردنه سخت است و کسی که بخواهد واقعا این گردنه را طی کند، مشکلات خیلی سخت تر از کشتن در انتظارش است. خیلی از مواقع، مرگ خیلی ساده تر از زندگی کردن است.

خدا فقط در یک مورد امر به قصاص داده است و آن هم زمانی که فردی کسی را کشته باشد و باید متقابلا قصاص شود. تازه خدا در این مورد هم به خانواده مقتول، بخشش را پیشنهاد میدهد. تصورات خود را در مورد خدا درست کنیم. قصاص یک امر حیاتی است و اگر قصاص نباشد، هرج و مرج عجیبی پیش خواهد آمد. ولی خدا در کار قصاص، بخشش را هم گذاشته است.

 

وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُولِی الْأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ﴿۱۷۹

و اى خردمندان شما را در قصاص زندگانى است باشد که به تقوا گرایید (۱۷۹)

 

خدای مهربان به پیامبر محمد دستور میدهد که با حکمت و اندرز نیکو، مردم را به سمت و راه خدا دعوت کن و از خشونت پرهیز کن. در آیه بعدی می فرماید که: اگر عقوبت کردید همان گونه که مورد عقوبت قرار گرفته اید متجاوز را  به عقوبت رسانید و اگر صبر کنید البته آن براى شکیبایان بهتر است. همانطور که می بینید، خدای مهربان برای دفاع از خود تاکید دارد و حتی در ادامه صبر را هم پیشنهاد میدهد.

 

ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ﴿۱۲۵

با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوه‏ اى] که نیکوتر است مجادله نماى در حقیقت پروردگار تو به [حال] کسى که از راه او منحرف شده داناتر و او به [حال] راه‏یافتگان [نیز] داناتر است (۱۲۵)

 

وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ ﴿۱۲۶

و اگر عقوبت کردید همان گونه که مورد عقوبت قرار گرفته اید [متجاوز را ] به عقوبت رسانید و اگر صبر کنید البته آن براى شکیبایان بهتر است (۱۲۶)

 

وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلَا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ ﴿۱۲۷

و صبر کن و صبر تو جز به [توفیق] خدا نیست و بر آنان اندوه مخور و از آنچه نیرنگ مى کنند دل تنگ مدار (۱۲۷)

 

خدای حکیم و مهربان حتی دشنام دادن به مشرکان را منع فرموده است، چه برسد به حمله. دشنام دادن خطرناکتر است یا کشتن؟

 

وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذَلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۱۰۸

و آنهایى را که جز خدا مى‏ خوانند دشنام مدهید که آنان از روى دشمنى [و] به نادانى خدا را دشنام خواهند داد این گونه براى هر امتى کردارشان را آراستیم آنگاه بازگشت آنان به سوى پروردگارشان خواهد بود و ایشان را از آنچه انجام مى‏ دادند آگاه خواهد ساخت (۱۰۸)

 

خدای قادر توانا، به مومنان دستور میدهد که خیانتها، دشنام دادن، توهین، افترا و سایر اعمال زشت مشرکین را تا وقتی که جان و ناموس شما مورد حمله قرار نگرفته است، بی جواب بگذارند و در مقابل آن صبر کنند و از آنان گذشت کنند (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ).

 

فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۳

پس به [سزاى] پیمان شکستنشان لعنتشان کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم [به طورى که] کلمات را از مواضع خود تحریف مى کنند و بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند و تو همواره بر خیانتى از آنان آگاه مى ‏شوى مگر [شمارى] اندک از ایشان [که خیانتکار نیستند] پس از آنان درگذر و چشم پوشى کن که خدا نیکوکاران را دوست مى دارد (۱۳)

 

خدا خیلی زیبا در جای جای قرآن می فرماید که ای کسانی که جنگ بر شما تحمیل شده و مورد ستم قرار گرفته‌اید و از خانه و کاشانه خویش رانده شده اید، اجازه دفاع از خود را دارید. این آیات خیلی مهم هستند و سیاستهای کلی قرآن را بیان میدارند. خدایی که انتخاب دین را آزاد گذاشته است و برای انتخاب آن کتاب نازل میکند؛ چطوری با زور شمشیر دگر اندیشان را به پذیرش آن وادار میکند! خدای رحمان از این نوع تفکر شیطانی مبراست. خدا کوچکترین ذره ای اجبار در پذیرش دین نگذاشته است. ممکن است که عواملی را به عنوان تشویق قرار داده باشد، ولی اجباری در کار نیست.

خدا هیچوقت سنگسار را تجویز نکرده است. در طول تاریخ عمل جلد به سنگسار تبدیل شد (جلد). در قرآن، آخرین کتاب آسمانی، پنج بار عمل سنگسار ذکر شده است که در هر پنج مورد مومنان بوسیله کافران سنگسار و مجازات می شوند. این نکته اثبات می کند که کشتن مخالفان عقیدتی کار کافران و معاندین خداست.

 

قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۱۸

پاسخ دادند ما [حضور] شما را به شگون بد گرفته‏ ایم اگر دست برندارید سنگسارتان مى ‏کنیم و قطعا عذاب دردناکى از ما به شما خواهد رسید (۱۸)

 

کشتن مرتد در قرآن وجود ندارد. قرآن یک کتاب است و با قلم جواب میدهد. بنابراین کشتن مرتد مطابق دین اسلام نیست و در اسلام انتخاب عقیده آزاد است. اسلام دین تمام بشریت از زمان آدم تابحال بوده است و بنیه خیلی قوی ای دارد و اصلا برای اسلام اُفت دارد که مخالفان عقیدتی را به اعدام محکوم کند. خدا قلم را با قلم جواب میدهد.

شیطان با این نوع افراط و تندروی ها، اسلام را خراب کرده است و آیات کلیدی قرآن را خراب کرده است و ابزارها و سلاحها را از مومنان گرفته است و به این طریق براحتی در میدان خود انسانها، شکست را به آنان چشانده است.

آیاتی از قرآن که جنگ و حوادث آن را بیان میدارند؛ مربوط به زمان جنگ است. همانطور که آیاتی هستند که مربوط به وصیت است و ممکن است برای افراد در طول عمرشان حتی یکبار هم مصداقیت پیدا نکند. ولی به هر حال این آیات نباید تعطیل شوند. آیه وصیت در طول عمر یکبار برای هر فرد قابل استفاده است و حتی بعضی مواقع ممکن است لازم هم نشود. آیه مقاتله هم مثل آیه وصیت زمانی قابل استفاده است که حمله ای از طرف مقابل پیش آید.

آنچه که قرآن بیان میدارد، با آنچه که در طول تاریخ اجرا شده است، تفاوتهای زیادی دارد. در آیه جلد در قسمتهای قبلی بیان شد که زدن جلد در طول تاریخ به سنگسار تبدیل شد و این تحریف آشکارا به دین راه یافت و همگی بجای پذیرفتن آن چیزی که قرآن بیان میدارد؛ به پذیرش آنچه که تاریخ می گوید روی آوردند. کسانی هم که از قرآن ایراد می گیرند ، هیچکدام متن عربی آیه را بدرستی نخوانده اند و آیات قبل و بعد آن آیه را در نظر نمی گیرند. همگی اینها، ترجمه ای از قرآن را مد نظر قرار میدهند و نوشته های راویان حدیث را مورد استناد قرار میدهند. در حالی که قرآن خودش یک کتاب کامل است و نیازی به مکمل ندارد. وقتی کسی آیه لا تقربوا الصلوه را می خواند، یعنی نماز نخوانید. اما بقیه متن قرآن می فرماید و انتم سکاری. یعنی نماز نخوانید وقتی در حالت خلسگی بسر می برید. بنابراین کسی که متن قرآن را بریده بریده معنا میکند و آن را ملاک قرار میدهد؛ اصول منصفانه کتاب خواندن را هم بلد نیست. آیا در مورد کتابهای دیگر غیر از قرآن هم اینچنین قضاوت میکند؟

خدا از کلمه مقاتله برای جنگ استفاده میکند. مقاتله بر وزن مفاعله است و به معنای یک پیکار دو طرفه و دو جانبه است. مقاتله ممکن است حتی منجر به کشتن هم نشود. اصلا هدف از مقاتله در قرآن، کشتن نیست، بلکه دفع حمله طرف مقابل است. کسانی که واقعا و خالصانه قرآن میخوانند، اصلا چنین برداشتی از قرآن نمی کنند. فقط کسانی که قرآن را لوح زندگی خویش قرار نداده اند، برداشت شروع جنگ از آن میکنند.

زمانی که قربانی هابیل نزد خدا مورد قبول واقع شد و قربانی قابیل مورد قبول واقع نشد؛ قابیل برادرش هابیل را به کشتن تهدید کرد. اما در مقابل، هابیل به برادرش قابیل گفت: اگر تو دستت را دراز کنی تا من را بکشی من اینکار را نمی کنم و دستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم.

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ ﴿۲۷

و داستان دو پسر آدم را به درستى بر ایشان بخوان هنگامى که [هر یک از آن دو] قربانیى پیش داشتند پس از یکى از آن دو پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد [قابیل] گفت‏ حتما تو را خواهم کشت [هابیل] گفت‏ خدا فقط از تقواپیشگان مى ‏پذیرد (۲۷)

 

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۲۸

اگر دست ‏خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمى ‏کنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مى‏ ترسم (۲۸)

 

إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ ﴿۲۹

من مى‏ خواهم تو با گناه من و گناه خودت [به سوى خدا] بازگردى و در نتیجه از اهل آتش باشى و این است‏ سزاى ستمگران (۲۹)

 

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۳۰

پس نفس [اماره]اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وى را کشت و از زیانکاران شد (۳۰)

 

اگر منطق این دو برادر را در نظر بگیریم، شاید از این نوع منطق تعجب کنید. زیرا قابیل به علت قبول واقع نشدن قربانیش، تصمیم به قتل برادرش می گیرد! این منطق در آن دوران نوعی منطق بود که حتی پایین تر از منطق یک کلاغ بود.

کلاغ یکی از باهوش ترین حیوانات است ولی ضریب هوش هیجانی (EQ) او 2.5  است. در حالی که EQ انسان 7.5   است. یعنی ضریب هوش هیجانی و احساسی یک انسان عادی سه برابر یک کلاغ است. اما ضریب هوشی قابیل از کلاغ هم کمتر بوده است. این را خود قابیل اعتراف میکند (قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ= گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم).

 

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ ﴿۳۱

پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى ‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید (۳۱)

 

دانشمندان فهمیده اند که اکنون در زمانه ما هوش هیجانی و احساسی یک کلاغ در حد یک کودک هفت ساله است و مشخص می شود که در آن زمان سطح هوش هیجانی قابیل زیر سطح هوش کلاغ بوده و همین منطق ضعیف، راهی برای شیطان گذاشته تا به درون آنها نفوذ کند. البته باید توجه شود که در جبهه مقابل، شیطان هم آن موقع نسبت به امروز هوش و تجربه بسیار پایینتری داشته است. زیرا همگی جزو اولین موجودات شعورمند روی زمین بوده اند و تجربه و آموزشی در این مورد نداشته اند.

هابیل در مقابل تهدید قابیل گفت: اگر تو دستت را دراز کنی تا من را بکشی من اینکار را نمی کنم و دستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم. اما در قرآن و سایر کتابهای آسمانی، خدای قادر و بزرگ فرموده که اگر کسی به شما حمله کرد از خود دفاع کنید. به همین خاطر خدا در ادامه آیه هابیل و قابیل می فرماید که قتل بجز در حالت فساد و قصاص مجاز نیست. اینکه قابیل بخاطر قبول نشدن قربانیش تصمیم به قتل هابیل می گیرد؛ یک امر غیرمنطقی و یک احساس شیطانی بود.

 

 مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ ﴿۳۲

از این روى بر فرزندان اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است و قطعا پیامبران ما دلایل آشکار براى آنان آوردند [با این همه] پس از آن بسیارى از ایشان در زمین زیاده‏ روى مى کنند (۳۲)

 

در اینجا میتوان احساس شیطانی را هم تعریف کرد که این نوع احساس شیطانی، منطق افراد را کنار میزند. کنار زدن منطق، یعنی خلع سلاح کردن یک جامعه. این نوع احساس و عرفان کابالایی (عرفان قابیلی) هم اکنون هم در بیشتر انواع عرفانهای قدیم و نو ظهور وجود دارد. اشعار و فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی و مدیتیشن مهمترین دلایل کنار زدن منطق صحیح هستند.

هابیل در جواب این منطق نادرست قابیل، میگوید که اگر تو دستت را دراز کنی تا من را بکشی من اینکار را نمی کنم و دستم را برای کشتن تو دراز نمی کنم. هابیل صاف و ساده دل بود. او حتی حاضر نبود که از خودش دفاع کند. منطق هابیل کاملا ساده بود. اما خدا در آیه بعدی این مورد را گوشزد میکند و به آنان دستور میدهد که کشتن یک فرد، فقط کشتن یک نفر نیست؛ بلکه مثل کشتن تمام انسانهاست و زنده گذاشتن یک انسان مثل زنده گذاشتن تمام انسانهاست. به این طریق خدا میخواهد که آدمیان منطقشان را هم رشد دهند و در مقابل حملات دشمنان، دست روی دست نگذارند، بلکه از خود دفاع کنند. اگر انسان منطق و شعور درستی نداشته باشد، موجب عذاب خود و حتی رنج و سختی اطرافیان و جامعه و نسل های دیگر می شود که خدا در آیات بعدی در بحث محاربه؛ این مشکل را مطرح کرده و راه حل ارائه کرده و به گونه ای به ما منطق درست را یاد می دهد. خدای مهربان دقیقا بعد از نقل قتل هابیل توسط قابیل؛ آیه محاربه را ذکر میکند. خدا به این طریق به قابیل و قابیلیان هشدار داده و همچنین به هابیل می گوید که نباید در مقابل حملات غیر منطقی قابیلیان خود را خلع سلاح کنید. کسی که با دلیل غیرمنطقی قصد کشتن شما را دارد و به شما حمله میکند، باید با شدت به او برخورد کرد.

قابیل می گفت که چرا قربانی هابیل نزد خدا قبول واقع شده ولی مال من نشده است، پس من هابیل را میکشم! قابیل از خدا ناراضی بود ولی آن را سرِ هابیل خالی میکرد. این یکی از غیر منطقی ترین قتلهای تاریخ است. به همین خاطر خدا در مورد این گونه ظلمها، می فرماید که از خود دفاع کنید و نترسید و افراد متجاوز و محارب را تار و مار کنید.

 

إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿۳۳

سزاى کسانى که با [دوستداران] خدا و پیامبر او مى ‏جنگند و در زمین به فساد مى ‏کوشند جز این نیست که کشته شوند یا بر دار آویخته گردند یا دست و پایشان در خلاف جهت‏ یکدیگر بریده شود یا از آن سرزمین تبعید گردند این رسوایى آنان در دنیاست و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت (۳۳)

 

إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۳۴

مگر کسانى که پیش از آنکه بر ایشان دست‏ یابید توبه کرده باشند پس بدانید که خدا آمرزنده مهربان است (۳۴)

 

شاید این آیه، مهمترین آیه ای باشد که کانالهای آتئیست و مسیحیان، از قرآن ایراد می گیرند و با ذکر این آیه ، قرآن را کتابی خشن معرفی میکنند. البته آنان با زیرکی تمام، آیات قبل از آیه محاربه که در مورد نزاع قابیل و هابیل است را ذکر نمی کنند! و در قضاوت خود در مورد قرآن خیانت میکنند.

زیرا آنها فکر میکنند که باید مثل هابیل در مقابل حملات قابیل بی تفاوت بود تا کشته شد. اما خدا این نوع منطق را قبول ندارد و آن را تصحیح میکند و دفاع از خود در مقابل کسانی که علیه تو محاربه میکنند؛ را به شدیدترین وجه توصیه فرموده است. کار قابیل محاربه بود. زیرا منطق قابیل شیطانی بود. اما منطق هابیل ساده و بی تفاوتی بود. اگر چه هابیل فرد متقی و خداترسی بود ولی خدا منطق هابیل را تصحیح میکند و در آیات بعدی علنا می فرماید که با منطق هابیل نمیتوان روی زمین زندگی کرد. به همین خاطر دستوراتی در مورد دفاع از خود بر آنان نوشت (مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ). اگر چه هابیل فرد ساده و پاکی بود و وارد بهشت شد. اما شیطان میخواست که ابزارهای دفاعی را از جامعه بگیرد و آنان را خلع سلاح کند. آیه محاربه در این مورد نازل شده است و میخواهد به ما بفرماید که شیطان وارد میدان انسان می شود و بوسیله منحرف کردن احساسات و منطق، آنان را فریب میدهد و آنان را خلع سلاح میکند. قابیل منطق شیطانی و غلطی بکار برد و هابیل هم منطق و احساس را با هم استفاده نکرد و خود را بی سلاح کرد. خدای مهربان هیچوقت بخاطر عقیده و دین دستور به حمله نمیدهد و بلکه همگی برای دفاع از خود بوده است.

عرفان کابالا بطور ناخواسته از همان اول توسط قابیل (کابالا از قابیل آمده است) راه اندازی شد. این عرفان ناخواسته پیش آمد ولی از جهت و بُعد شیاطین، کاملا خواسته و هدفمند پیش آمد. نظم نوین جهانی اصول اولیه خویش را از عرفان کابالا گرفته است و به همین خاطر با آیات کلیدی قرآن مخالفت میکند و آن را از کار انداخته است. وقتی قابیل به هابیل گفت که من تو را به قتل می رسانم زیرا قربانی من توسط خدا رد شده است. این یک بی نظمی و هرج و مرج است. نابودی خانواده، نابودی اقتصاد سالم و غیر ربایی، از بین رفتن قوامیت مردان، حذف نام خدا از مناسبات و ایام سالیانه، حذف خدا از زندگی ها، رسمی شدن دزدی ها با کم فروشی و گران فروشی و... عرفان کابالا و قابیلی میخواهد که به این روشهای مضرّ حالت قانونی ببخشد. در علوم قابیلی ، کم فروشی و گران فروشی و کلاه گذاری سر مشتری به علم بازاریابی و مهارت فروش تغییر نام داده است. با نام تساوی زن و مرد، فمنیست گسترش پیدا میکند و نسل بشر به خطر می افتد و ...

اگر آیات ستونی قرآن اجرا نشود، دقیقا مطابق با سیستم قابیل و یا کابالایی عمل شده است. ما باید بدانیم که هر کس وجود خدا را انکار کند شیطان پرست است نه بی خدا.  بی خدا یعنی کسی که هنوز به رب خود ایمان نیاورده است. کابالا میگوید که آنچه که ما به عنوان شر تجربه می کنیم به همان اندازه الهی است که ما به عنوان نیکی تجربه می کنیم. به این طریق بی تفاوتی نسبت به شر و خیر مطرح میشود، انگار همه چیز خوب است.

هابیل نتوانست از خودش دفاع کند، زیرا نمیدانست چه کار کند. هنوز دستور و کتابی در این زمینه نازل نشده بود. هابیل مجوز لازم از طرف خدا برای دفاع از خود را نداشت. نبود و عدم دستور برای قابیل خیلی خوب از آب در آمد. زیرا کنار زدن دستورات خدای رحمان، کارهای او را خیلی راحت میکرد. نبود کتاب آسمانی و یا اجرا نکردن آن باعث میشود که فرقه قابیلی پیروز و غالب شود. سیستم این دنیا در اصل قابیلی هابیلی است ولی خدا بوسیله نازل کردن کتاب و دستورات، آن را تصحیح میکند تا گروه شرّ پیروز نشود. منطق و تفکر قابیل حتی از کلاغ هم کمتر بود. این قسمت از آیه (قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ = ای وای بر من که حتی به اندازه این کلاغ هم توانایی و هوش ندارم) چنین گفته ای را اثبات میکند. البته تمام عرفانهای دروغین منطقشان در حد منطق زیر کلاغ است. دستورات کتاب که خدا بر بشریت نازل کرد، این نوع منطق را تصحیح میکند. زیرا در منطق سطح پایین و زیر کلاغی، همیشه قابیلیان برنده میشوند. زیرا هابیل بدون مجوز خدا نمی خواست مرتکب قتل شود و از خود دفاع کند. این تعریف خوف از خداست.

 

لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿۲۸

اگر دست ‏خود را به سوى من دراز کنى تا مرا بکشى من دستم را به سوى تو دراز نمى ‏کنم تا تو را بکشم چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان مى‏ ترسم (۲۸)

 

قابیل تصور میکرد که چون قربانی او قبول واقع نشده، پس قربانی هابیل هم نمیبایست قبول واقع میشد. در واقع عرفان قابیلی، یک نوع تفکر مذهبی فاشیستی کمونیستی است که اصرار دارد که همه با هم علیه خدای رحمان عصیان کنند. قوم لوط هم اینچنین میخواستند. آنها به لوط و سایر مسلمانان آنموقع گفتند که اینها را بیرون کنید، زیرا اینها خواستار طهارت و دنبال پاکی هستند!

یک ضرب المثل شیطانی: هر کس با ما نیست، علیه ماست.

 

وَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ ﴿۸۲

ولى پاسخ قومش جز این نبود که گفتند آنان را از شهرتان بیرون کنید زیرا آنان کسانى‏ اند که به پاکى تظاهر مى کنند (۸۲)

 

کلا عرفانهای قابیلی ، فکر میکنند ( و میخواهند) که آخرین نسل بشر باشند و هیچ درک درستی از آینده و نسل آینده ندارند. حالا مردم چاه آب میزنند وآنقدر آب از آن بیرون میکشند که انگار آخرین نسل بشر در آن  قسمت از گیتی خواهند بود. این نوع منطق و تفکر یک منطق زیر کلاغی است.

قوم شعیب ، همگی با هم گرانفروش و کم فروش شدند و کسی که از این عرفان پیروی نمی کرد، می بایست همراه با شعیب از آنجا اخراج میشد. قابیل بعد از کشتن هابیل، پشیمان شد و اظهار ندامت کرد (فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ) ولی ندامت بیفایده است. زیرا آنچه که نزد خدا مهم است، توبه و اصلاح امور است. ندامت یک نوع عذاب وجدان است و با توبه فرق دارد. حتی افراد در جهنم هم نادم هستند ولی وقتی به این دنیا بر گردند، دوباره همان کارها را مرتکب میشوند.

منطق زیر کلاغی امروزه در میان انسانها خیلی جا افتاده است. مثلا آنها فکر میکنند که اگر آخرین مدل گوشی  و ماشین را داشته باشند، یعنی خیلی پیشرفته اند. تعریف پیشرفته بودن در منطق قابیلی اینطوری است. حتی در حد درک و فهم کلاغ هم نیست. عشق یک مفهوم قابیلی در حد هوش زیر کلاغ است. زیرا کسی که عاشق میشود، خود را مالک معشوق میداند.

یک منطق خام و نپخته قابیلی میگوید که نباید هیچ جرمی برای دزد در نظر گرفته شود. زیرا دزدی حق دزد است. در حالی که خدای حکیم، میفرماید که امکانات و ایادی دزد باید کوتاه شوند. منطق قابیلی میگوید که همه جامعه با هم دزد شویم و با هم خوش باشیم! این منطق قابیلی بعد از مدت کوتاهی، نیروی انسانی، اقتصاد، امنیت یک جامعه را نابود میکند. همانطور که گفته شد، همیشه قابیلیان فکر میکنند آخرین نسل بشر هستند. در مورد قطع دست دزد، باید بدانیم که در قرآن کلمه "ایدی" که این کلمه جمع مکسر "ید" است، به معنای دستها، قدرت، امکانات و... است. در این حالت ایدی به اختیارات و قوت هم معنا میشود. بنابراین در آیه ای که خدا دستور به قطع دست دزد داده است، منظورش این است که  اختیارات و امکانات دزد را قطع کنید.

 

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۳۸

و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه کرده‏ اند دستشان را به عنوان کیفرى از جانب خدا کوتاه کنید و خدا توانا و حکیم است (۳۸)

 

در این آیه " أَیْدِیَهُمَا " به دستان فیزیکی دزد دلالت ندارد. بلکه به معنای امکانات، اختیارات، قوات و ... است. خدای مهربان برای کسی که قتل غیر عمدی انجام داده باشد تنبیه در نظر گرفته است (آیه 92 سوره نساء) و اگر قتل عمدی باشد ابتدا بخشش را پیشنهاد میکند بعد قصاص را. خدای مهربان در تمام قصاصهای بدنی بخشش را در نظر میگیرد اما در قطع دست دزد این کار را نکرده است. زیرا در اصل قطع دست دزد بر بریدن دست با تبر دلالت ندارد. بلکه به قطع "ایدی" دزد یعنی امکانات و تجهیزات دزد اشاره دارد. و در واقع این روش است که موثر است. کلمه أَیْدِیَهُمَا یعنی دستهای دو دزد. که اگر منظورش دست فیزیکی بود؛ می بایست می فرمود یداهُمَا (دو دست دو دزد). زیرا حتی در بریدن فیزیکی دست دزد، فقط یکدست را قطع میکنند. متاسفانه حدیث و سنت تصور نادرستی از آیات قرآنی بوجود آورده است و نمی گذارد کلام خدا درک شود.

قطع دست دزد که در قرآن به آن اشاره شده است، به معنای کوتاه کردن و بریدن امکانات اکتسابی دزد است که باعث دزدی شده است و با آن امکانات اکتسابی دزدی انجام داده است. به این طریق دزد باید اموال دزدی شده را هم برگرداند همراه با ضرر و به این طریق تنبیه هم میشود و هم اینکه دیگر آن امکانات و روزنه های اکتسابی که باعث دزدی شده است، از او سلب شود. دست فیزیکی دزد نباید قطع شود. بلکه امکانات و قدرتی که دزد کسب کرده است از او گرفته شود. خدای حکیم مهربان بسیار دقیق کلمات را بیان می دارد.

اما شیطان در این مورد چکار کرده است؟ با معنای افراطی و خشن و منحرف آیه، کاری کرد که آیه کلا تعطیل شود. این آیه کلیدی که سلامت و امنیت یک جامعه را تضمین میکند، تعطیل شده است و یک جامعه را به فساد میکشاند. در جامعه ای که امکانات دزد کوتاه نشود، دیگر امنیت مالی وجود ندارد و فساد همه جا را می گیرد.

همانطور که گفته شد، تفکر قابیلی خیال میکند که آنها آخرین نسل بشر هستند. در کشوری مثل کره جنوبی، جای زنان و مردان عوض شده است و مردانگی و زنانگی مفهوم خود را از دست داده است. بیشتر مردان هم اعمال جراحی زیبایی انجام میدهند. این مورد باعث شده است که قوامیت مردان بر زنان از بین رود و کلا زاد و ولد در این کشور به سمت صفر میرود. وقتی از آنها می پرسید که چرا بچه دار نمیشوید، آنها واقعا و صراحتا می گویند که میخواهند آخرین نسل باشند! این منطق قابیلی فقط به فکر خودش است؛ گذشت، ایثار، فداکاری، مروت، انصاف، آینده نگری در این نوع بینش جایی ندارد. دیگران کاشتند، ما می خوریم؛ ما میکاریم دیگران بخورند، در مکتب قابیلی و کابالایی جایی ندارد.

قوامیت مردان بر زنان؛ یک اصل قرآنی است. وقتی که قاعده قوامیت رعایت نشود؛ دیگر مردان نمی توانند از زنان دفاع کنند. زمانی که داعش و گروههای سلفی به کشورهای مسلمان حمله کردند؛ زنان را به بردگی گرفتند. این حادثه دردناک  زمانی پیش آمد که مردان قوامیت خود را بر زنان از دست داده بودند و به همین خاطر مردان آن جامعه نتوانستند از خود دفاع کنند و در نتیجه نتوانستند از زنان خود هم دفاع کنند. تفکرات فمنیستی جامعه را به سمت نابودی می برد. با تفکرات فمنیستی دیگر مردان، مردان خوبی برای زنان نخواهند بود. اگر زنان این را میدانستند، هیچوقت دنبال این نوع تفکرات نمی رفتند.

اگر در آیات قرآنی ذکر شده خوب توجه کنید؛ این گروه مشرکان بوده اند که همیشه به زنان و کودکان حمله کرده اند و آنان را از کاشانه خویش آواره کردند و به زنان و بچه ها تعرض کرده اند. خدا آنان را مخاطب قرار میدهد و میگوید که چه شده است شما را؟ چرا دفاع نمی کنید؟ آیا می ترسید؟ آیا بهتر نیست که از خدا بترسید. وقتی قوامیت مردان بر زنان از بین برود، دیگر کسی نمیتواند از زنان و کودکان دفاع کند. فمنیست، این قوامیت را از بین می برد.

 

أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۱۳

چرا با گروهى که سوگندهاى خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده [خدا] را بیرون کنند و آنان بودند که نخستین‏ بار [جنگ را] با شما آغاز کردند نمى ‏جنگید آیا از آنان مى‏ ترسید با اینکه اگر مؤمنید خدا سزاوارتر است که از او بترسید (۱۳)

 

در زمان پیامبر محمد هم کسانی بودند که تفکرات فمنیستی آنان را از دفاع در برابر خود منع میکرد. خدا آنان را قاعدون می نامد. گروههای داعش و سلفی و سایر گروههای تندرو دقیقا مصداق کامل همان گروههای مشرک هستند. خدا خیلی دقیق کلمات را بیان میدارد. اگر چه گروه داعش هم بظاهر قرآن میخوانند. ولی آنان پیرو قرآن نیستند و بلکه پیرو شیطان هستند. شیطان هم قرآن میخواند. این که گفتم شیطان قرآن میخواند، اصلا شوخی نیست. شیطان واقعا قرآن میخواند و البته دنبال آیاتی میگردد که از آن سوء استفاده کند و ایدئولوژی های خود را با آن پیش ببرد. شیطان آیات را طوری معنا میکند که باعث خسران شود.

شیطان میخواست در طول تاریخ، آیات کلیدی دفاع از خود و مقاتله و زدن جلد و کوتاه کردن ایدی (امکانات) دزد و قوامیت مردان بر زنان را در وجوه مختلف خراب کند و این کار را کرد. گروههای داعش و سلفی و آتئیست و سایر گروههای تندرو ابزار این کار بودند. قوامیت مردان بر زنان به معنای به بردگی گرفتن زنان و زور گفتن و کتک زدن و خشونت و کارهای مسخره دیگر نیست (لینک). این آیات کلیدی به عنوان اشکالات قرآن توسط آتئیستها مطرح میشود و مسلمانان تندرو هم (که در اصل پیرو آتئیستها هستند) دقیقا همانطور که آتئیستها برایشان معنا میکنند، اجرا میکنند. به این طریق یک گروه بی دین، آیات قرآنی را برای یک گروه بظاهر مسلمان معنا میکند و این گروههای تندرو هم مطابق نظام شیطانی جلو میروند. آتئیستها و سلفی ها و گروههای تندرو، هوش بسیار پایینی دارند در حد زیرکلاغی.

یک نمونه منطق زیر کلاغی : گفتند و می گویند معامله مثل رباست. آنها اختلافی بین این دو و مرزی بین این دو قائل نیستند. خدای حکیم بر این نکته تاکید دارد که باید مرزی بین معامله و ربا باشد. هر جامعه ای باید مرز بین ربا و غیر ربا را برای خودش مشخص کرده باشد و گرنه اقتصاد خویش را نابود میکند. کلمه حرام به معنای مرز و حریم است. وقتی خدا چیزی را حرام اعلام میکند (وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا یعنی باید مرزش با مرز دیگر آیتمها مشخص شده باشد. متاسفانه بیشتر مسلمانان هنوز بطور دقیق و بخاطر بعضی ملاحظات، نمیتوانند مرز بین ربا و بیع را مشخص کنند. این مرز نباید شکسته شود بخاطر هیچ مصلحتی. فقط منطق زیر کلاغی اجازه میدهد که بخاطر مصلحت، ربا گسترش یابد.

 

الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۲۷۵

کسانى که ربا مى ‏خورند، (از گور) برنمى ‏خیزند مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس‏، آشفته ‏سرش کرده است‏. این بدان سبب است که آنان گفتند: (داد و ستد صرفاً مانند رباست‏.) و حال آنکه خدا داد و ستد را حلال‏، و ربا را حرام گردانیده است‏. پس‏، هر کس‏، اندرزى از جانب پروردگارش بدو رسید، و (از رباخوارى‏) باز ایستاد، آنچه گذشته‏، از آنِ اوست‏، و کارش به خدا واگذار مى ‏شود، و کسانى که (به رباخوارى‏) باز گردند، آنان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود. (۲۷۵)

 

 

تقریبا تمام این آیات ، بخاطر اینکه شیطان آنها را خشن و غیر منطقی معرفی کرده است؛ تعطیل شده است. این آیات ستون یک جامعه اند و در اجرا نکردن این آیات، یک جامعه کاملا بیمار بوحود میاید و قابیلیان پیروز میشوند. خدا از آوردن این آیات قرآنی که در ظاهر خشن معرفی شده اند، شرم نمی کند. خدا خالق ماست و او بهتر از هر کسی انسان را می شناسد و میداند که به چی احتیاج دارد. خدا میتوانست قرآن را بدون این آیات نازل کند ولی واقعیتهای زندگی و اجتماعی چیز دیگری است. زیرا در یک جامعه؛ دزدی، قتل، زنا، تهمت، اختلافات خانوادگی، اختلافات زناشویی و هزاران مشکل دیگر پیش میاید وتمام این مشکلات را هم شیطان پیش میاورد. خدا دقیقا برای مقابله با شیطان این آیات را نازل فرموده است.

استالین بیست میلیون نفر، چنگیزخان چهل میلیون، هیتلر بیست میلیون را قتل و عام کردند و همینطور سایر دیکتاتورهای مشهور جهان. اما رعایت نکردن و تعطیل کردن آیات و دستورات قرآنی؛ باعث ایجاد مشکلات عدیده ای میشود که دست کمی از این قتل عامها ندارد.

 

آیه

در صورت اجرا نکردن آیه ↓

آیه کوتاه کردن ایدی و امکانات دزد

دزد ها زیاد میشوند و دزدی ها قانونی میشود. امنیت اجتماعی به هم میخورد.

آیه ربا

نابودی اقتصاد مفید و نابودی نیروی انسانی

آیه مقاتله

نابودی امنیت یک جامعه

آیه محاربه

به خطر افتادن جان زنان و کودکان و کلیه افراد یک جامعه. در صورت بکار نبردن این آیه، قابیل پیروز میشود و مظلومینی مثل هابیل از بین می روند.

آیه الرجال قوامون علی النساء

جامعه ای که قوامیت مردان بر زنان از بین برود، نسل آن جامعه و زاد و ولد در آن از بین میرود و این یک نسل کشی در سایه است.

آیات تفاوت قائل شدن بین زن و مرد

شعارهای فمنیستی، یک جامعه مرده بوجود میاورد و یک سیستم فرعونی ایجاد خواهد کرد.

عدم اجبار در دین

اجبار در دین ، نه تنها به نفع دین نیست، بلکه خود دین را از بین می برد. اگر دین انتخابی نبود، خدا پیامبر نمی فرستاد تا به مردم ابلاغش کند.

 

در کل سیستم فرعونی و قابیلی، شاید در اوائل موفق شود ولی در دراز مدت، امنیت جامعه (سیاسی، اقتصادی، جانی ، اجتماعی و ...) را به خطر می اندازد. آیات فوق مهمترین رکن اساسی دین اسلام است و بدون آن، جامعه امنیت ندارد و یک جامعه بیمار است. اصلا سیستم فرعونی فقط در حالتی پیش میاید که آن جامعه بیمار باشد. اجرا نکردن آیات فوق، یک جامعه پر از بیماری بدخیم بوجود میاورد که یک نسل کشی تمام عیار است. دلیل بدبختی ها و سختی اوضاع فعلی بخاطر اجرا نکردن آیات فوق است. البته این آیات در کتابهای قبل از قرآن هم آمده است و در ده فرمان موسی و هفت فرمان نوح، بصورت و وجه دیگری آمده است. ما بیشتر از گذشتگان به اجرای چنین آیاتی نیاز داریم. هر ملتی این آیات را اجرا نکند، محکوم به نابودی است. گذر زمان ثابت میکند و ثابت کرده است که بشریت تنها یک راه برای نجات از مشکلات اجتماعی دارد و آن هم عمل به قرآن است بطور کامل و تمام.

  • اسعد حسینی
۱۳
تیر
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و سیزدهم)

درمان بیماری (بخش یازدهم)

آفرینش

 

بطور عجیبی روشهای درمان و سلامتی ، به طرز آفرینش و خلقت جهان هستی ربط پیدا میکند. خدای رحمان، روشهای درمان و سلامتی روانی ما را در سبک خلقت جهان هم جاسازی کرده است. در تورات، گفته شده است که جهان در شش روز آفریده شد و روز هفتم (شنبه) جهان به استقرار و سکون و آرامش رسید. همین آیه از تورات، اساس هفت روزه هفته ای را که بشر تا به امروز از آن استفاده می کند را ایجاد کرد. روز هفتم همان شنبه است. بر این اساس، خدا روز شنبه را هفتمین و آخرین روز هفته قرار داد و به مردم دستور فرمود که در روز شنبه از فعالیتهای کاری و تجاری خود دست بکشند و به عبادت بپردازند. اهمیت این موضوع آنقدر مهم بود که تعطیل بودن شنبه به عنوان روز هفتم هفته، جزو ده فرمانی قرار گرفت که خدا بر مسلمانان آن موقع نازل کرد. حتی در قرآن هم روز جمعه تعطیل نشده است و صراحتا بیان شده است که بعد از اقامه نماز جماعت هفتگی، به سر کارهای خود بروید. نماز جماعت در روز جمعه برگزار میشود، زیرا جمعه آخرین روز کاری هفته است. از نظر قرآن هم، شنبه روز تعطیل است و خدا در این مورد هیچ تغییری نداده است. بنابراین آخرین روز کاری هفته (جمعه) روز جمع شدن و روز نتیجه گیری و روز جمع بندی است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۹

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون براى نماز جمعه ندا درداده شد به سوى ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید اگر بدانید این براى شما بهتر است (۹)

 

فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلَاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۰

و چون نماز گزارده شد در [روى] زمین پراکنده گردید و فضل خدا را جویا شوید و خدا را بسیار یاد کنید باشد که شما رستگار گردید (۱۰)

 

براین اساس دستور خدای حکیم، روزهای کاری هفته شد شش روز (یکشنبه تا جمعه). چرا روزهای کاری هفته ، نشد هشت روز یا ده روز و شد شش روز؟ خلقت جهان، طراحی عجیبی در آن بکار برده شده است. شش روز کاری هفته را به شش روز خلقت آفرینش، میتوان نسبت داد. ما وقتی شش روز هفته را کار می کنیم، روز هفتم باید به حالت سکون برسیم. این یک حسی است که از بدو خلقت؛ جهان براساس آن خلق شده است. خدای رحمان از استراحت و خواب و سایر خصوصیات انسانی مبراست و آن قادر متعال نیازی به استراحت و سکون ندارد. اما نظامی که او آفریده است، براساس سکون هفتمین روز بنا شده است.  اگر ما انسانها بخواهیم طبق نظام رحمانی زندگی کنیم و دچار بیماری جسمی و روانی نشویم، به چنین اینتروال و سکونی نیاز داریم. خدا جهان را در شش روز (یا شش مرحله) آفرید، اما مرحله هفتم آن، همین وضعیتی است که ما در آن هستیم.

وقتی نوح قومش را به سمت خدا دعوت میکند؛ به آنها نکته جالبی می گوید که قطعا نکته عجیبی در آن نهفته است. طبق فرموده خدا در قرآن؛ پیامبر نوح آنان را مخاطب قرار میدهد و می گوید:

 

أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿۱۵مگر ملاحظه نکرده‏ اید که چگونه خدا هفت آسمان را توبرتو آفریده است (۱۵)

 وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿۱۶و ماه را در میان آنها روشنایى‏ بخش گردانید و خورشید را [چون] چراغى قرار داد (۱۶)

 

نوح قومش را مخاطب قرار داده و میگوید ای مردم مگر نمی بینید که خدا هفت آسمان را طبقه طبقه روی هم آفریده است. آیا قوم نوح هفت آسمان طبقه به طبقه را آن موقع بدون هیچگونه تکنولوژی امروزی می دیدند؟ در اینجا سماوات بدون ال معرفه ذکر شده است. با دقت در آیه مشخص میشود که این آیه نقل قول و گفته پیامبر نوح است و این که آنان دید دیگری نسبت به هفت آسمان داشته اند. ولی پیامبر نوح، با توجه به بینش آنان نسبت به هفت آسمان ( هفت طبقه یا هفت لایه یا هفت ستاره) ؛ این را نعمتی برای آنان میداند و اهمیت آن را برایشان گوشزد میکند. هر چند این نوع دید هم درست است. زیرا کلا لایه های کائنات هفت تایی خلق شده اند. بعضی ها می گویند که عدد هفت را سومری ها کشف کردند. اما طبق آیه قرآن مجید، متوجه خواهید شد که پیامبر نوح  قبل از طوفان، که قبل از سومری ها بوده است، از عدد هفت استفاده میکند. زمان قدیم، وقتی کسوف و یا خسوف میشد؛ مردم می ترسیدند که خورشید دیگر برنگردد و برای همیشه جهان تاریک شود. به همین خاطر آنان به درگاه خدا دعا میکردند و قربانی میکردند، تا خورشید برگردد. آنها به درگاه خدا دعا میکردند، زیرا برگرداندن خورشید از دسترس آنان خارج بود. انسانها هر چقدر که پیشرفته تر شوند و دانسته هایشان بیشتر شود، نسبت به هفت لایه و وقایع طبیعی آسیب پذیرتر میشوند. دیگر کسی برای برگرداندن خورشید در حین کسوف دعا نمی کند. زیرا اکنون بشر با پیشرفت علم، تا حدی مطمئن شده است که کسوف و خسوف فقط حاصل گردش زمین و ماه دور خورشید است و گاه گاهی پیش میاید. اما مردم زمان قدیم، این را نمی دانستند و آنان لایه های هفتگانه را طور دیگری میدیدند و براساس آن حوادث طبیعی را قضاوت میکردند. اما در زمان ما، دیگر نمیتوان به سادگی این نشانه ها را دید. خیلی از مردم با آن که سنشان از بیست سی سال هم گذشته است، ولی هیچوقت کسوف و خسوف ندیده اند. آنان فقط در اینترنت و تلویزیون چنین نشانه هایی را دیده اند. اکنون بخاطر دود و آلودگی زیاد هوا، حتی شبها نمی توان ستاره ها را در آسمان واضح دید. اما در زمان پیامبر نوح، شبها می توانستند ستاره ها و سیاره ها را واضح ببینند ، حتی بهتر از شبهای کویر. هم اکنون هم در کویر بعلت عدم آلودگی هوا و دود، آسمان خیلی واضح و شفاف دیده میشود.

شبهای

رصد آسمان در کویر

 

اگر در طبیعت بیشتر توجه کنیم؛ هفت تایی های دیگری را هم می بینیم. به عبارت دیگر، بسیاری از اجزای اساسی طبیعتی که ما می بینیم به یک شکل با عدد هفت مرتبط هستند و همچنین در قرآن عدد هفت، به گونه عجیبی با آفرینش و ساختار لایه بندی آن گره خورده است. بطور نمونه:

  • جو زمین هفت لایه دارد.
  • طبق فرموده قرآن و تمام کتابهای آسمانی دیگر، خالق رحمان، هفت آسمان خلق کرده است.
  • طبق قرآن، هفت راه در آسمان هست (سبع طرائق)
  • خواب فرعون، بصورت هفت تایی بود (هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را میخورند و هفت خوشه گندم خشکیده هفت خوشه سبز را از بین می برند) و تعبیر آن هم توسط یوسف بصورت هفت تایی بود. هفت سال فراوانی، بعد هفت سال قحطی.
  • مثال قرآنی می گوید که یک دانه، هفت خوشه میدهد و هر خوشه صد دانه. این پاداش انفاق کنندگان است.
  • پوسته زمین هفت لایه دارد.
  •  روزهای هفته، هفت روز است.
  • تعداد قاره‌ها هفت هستند. (در زمان نوح یکی از این قاره ها را آب فرا گرفت و هفت لایه به هم خورد)
  • تعداد دریاهای اصلی هفت است.
  • هفت رنگ اصلی رنگین کمان
  • هفت باب و دروازه جهنم
  • هفت شب بلای قوم عاد
  • و ...

 

بنابراین دعوت نوح از قومش برای رویت هفت بنا و یا آسمان طبقه طبقه؛ دعوت آنان به دقت در آفرینش است. نوح آنان را دعوت میکند که به لایه های هفت گانه کائنات توجه کنند تا متوجه شوند که جهان تصادفی درست نشده است و خالق یکتایی پشت قضیه است.

این که خدا می فرماید که ای نوح، از هر حیوانی چند جفت بردار. منظور حیواناتی بوده است که قوم نوح با آنها سر و کار داشته اند. منظور حیواناتی از قبیل شیر و فیل نبوده است.

 

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ ﴿۴۰

تا آنگاه که فرمان ما دررسید و تنور فوران کرد فرمودیم در آن [کشتى] از هر حیوانى یک جفت با کسانت مگر کسى که قبلا در باره او سخن رفته است و کسانى که ایمان آورده‏ اند حمل کن و با او جز [عده] اندکى ایمان نیاورده بودند (۴۰)

 

این که خدا از عبارت (از هر حیوانی یک جفت کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ) استفاده می فرماید. کلمه کُلٍّ  به وسعت دید قوم نوح بستگی دارد. خدا انتخاب حیوانات را بر عهده نوح می گذارد و آن را بر وسعت علمی او می گذارد. زیرا حتی ما در قرن حاضر خیلی از حیوانات را هم ندیده و نمی شناسیم. شاید آن طوفان فقط در قاره آسیا پیش آمده باشد و مربوط به قاره آفریقا نبوده است. اگر هم توجه کنید، بیشتر حیوانات وحش در آفریقا هستند و در قاره های دیگر به نسبت آفریقا بسیار کم هستند. بعد از طوفان، حیوانات دیگر از آفریقا به قاره های دیگر رفتند ولی هنوز هم اکثر حیوانات وحش در آفریقا هستند. بعد از طوفان، مردم نسلشان زیاد شد و بعدا تعدادی از آنان از طریق سیبری وارد آلاسکا در قاره آمریکا شدند. در فرهنگ دینی سرخپوستان آمریکا، آنان عقیده دارند که آخرین بار جهان توسط طوفان نابود شده است.

وقتی طوفان نوح بررسی میشود، همیشه این سوال در ذهن مطرح میشود که آن همه آب که تا بالای کوهها هم میرسید، بعد از طوفان کجا رفت؟ در آن طوفان حتی مرتفع ترین کوههای آن منطقه هم زیر آب رفتند. در قرآن فرموده است که به امر خدا، زمین گرم شد و آبهای زیر زمین بالا آمد (وَفَارَ التَّنُّورُ) و همچنین از آسمان هم باران بارید و این دو حادثه (فوران آب زیرزمین و بارش باران) همزمان ، باعث تجمع آب زیادی شدند.

 

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ ﴿۴۰

تا آنگاه که فرمان ما دررسید و تنور فوران کرد فرمودیم در آن [کشتى] از هر حیوانى یک جفت با کسانت مگر کسى که قبلا در باره او سخن رفته است و کسانى که ایمان آورده‏ اند حمل کن و با او جز [عده] اندکى ایمان نیاورده بودند (۴۰)

 

 

خدای مهربان و حکیم در ادامه جواب سوال ما را میدهد و می فرماید که :

 

وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِیَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿۴۴

و گفته شد اى زمین آب خود را فرو بر و اى آسمان [از باران] خوددارى کن و آب فرو کاست و فرمان گزارده شده و [کشتى] بر جودى قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمکار (۴۴)

 

در این قسمت از آیه (وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ) می فرماید که :گفته شد اى زمین آب خود را درون خود فرو بر.  یعنی آب داخل زمین رفت و به عنوان آبهای زیرزمینی ذخیره شد. اکنون هم ثابت شده است که حجم زیادی از آبهای شیرین زمین در زیر زمین است و بیشتر دریاچه ها و آبهای زیرزمینی در قسمتهای مختلف زمین، بعد از طوفان نوح بوجود آمده است و پیدایش آنها به آن زمان بر میگردد. فسیل‌های رسوبی که در بالای کوههای بلند هم یافت شده است، از طوفان آن زمان به جا مانده است و گرنه فسیل موجودات دریایی بالای کوه بی دلیل است. بیشتر آبی که در آن موقع، فوران کرد از خود زمین بود. وَفَارَ التَّنُّورُ یعنی آب از زمین فوران و جوشش کرد. اگر توجه کنید، زیر زمین فشارهای زیادی وجود دارد و  به همین خاطر بعضی مواقع، یک چشمه بوجود میاید که آب از آن میجوشد و بالا میاید. گاهی این جوششها آنقدر فشار داشت تا بالای کوهها هم میرسید (وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ). این داستان زیبای مهم قرآنی نقل شد تا این نکته را متوجه شویم که خدا بوسیله آتش و گرما، آبهای زیرزمین را بالا آورد و باعث جوشش آنها شد و طوفان بزرگی ایجاد شد و در نهایت آتش زمین را کم کرد و آبها در زمین فرو رفت و اما آن قومی که کافر بودند، به یک آتش بیگانه (آتش جهنم) سپرده شدند (مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا). عذاب قوم نوح، بخاطر به هم خوردن تراز آب یکی از قاره های هفت گانه (آسیا) بوده است و هم چنین بخاطر به هم خوردن تراز آبهای هفت دریای اصلی بوده است. هفت لایه آتمسفری بالای سر ماست که ما را از اشعه های مضر محافظت میکند. ضعیف شدن یکی از این لایه ها (مثلا لایه ازن) باعث به خطر افتادن سلامتی محیط زیست انسانهاست. شاید در آینده بخاطر هبوط زمین و عصیان انسان، لایه های هفت گانه آفرینش تا حدی به هم بخورد و یا ضعیف شود و انسان در زمین مجبور به ایجاد شرایط گلخانه ای شود. قبل از طوفان نوح، این لایه های هفتگانه بسیار واضح و منفک بوده اند ولی با هبوط زمین، تا حدی این لایه ها ضعیف شده اند و ضعیف تر هم خواهند شد.

هفتهای زیاد دیگری هم در طبیعت نهفته است. هندوئیسم معتقد به هفت جهان برتر و هفت جهان زیرین هستند. اما طبق قرآن، هفت جهان برتر همان هفت آسمان هستند و هفت جهان زیرین همان هفت دروازه جهنم هستند. ما در وضعیت فعلی در کره زمین؛ در این بین هستیم و هنوز تکلیف ما روشن نشده است. ما هفت لایه بالای خود را می بینیم و البته هفت دروازه جهنم هم به ما هشدار داده شده است. روز آخرت، یا انسانها به طبقات بالاتر آسمانها عروج میکنند و به بهشت میرسند و یا سقوط میکنند و به دروازه های هفتگانه جهنم وارد میشوند.

وقتی خدا آسمانها و زمین را آفرید؛ هفت آسمان ابتدا یکی بوده است بعدا جدایش کرده است (فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ). هر آسمانی هم قوانین مخصوص خود را دارند (وَأَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا). علمی که در آسمان ما کاربرد دارد، در آسمانهای دیگر کاربردی ندارد. ما در کره زمین، طبق دانسته های خویش، ماده را با مولکول و الکترون و اتم و پروتون و نوترون و ... می شناسیم. اما در آسمانهای دیگر، امورات طور دیگری است و اصلا شاید خبری از اتم و الکترون و پروتون نباشد و قوانین علمی در آسمانهای بالاتر کاملا متفاوت است.

 

هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۲۹

اوست آن کسى که آنچه در زمین است همه را براى شما آفرید سپس به [آفرینش] آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار کرد و او به هر چیزى داناست (۲۹)

 

فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظًا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿۱۲

پس آنها را [به صورت] هفت آسمان در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسمانى کار [مربوط به] آن را وحى فرمود و آسمان [این] دنیا را به چراغها آذین کردیم و [آن را نیک] نگاه داشتیم این است اندازه‏ گیرى آن نیرومند دانا (۱۲)

 

از آیه قرآن نتیجه گرفته میشود که همانطور که زمین هفت لایه است، آسمانها هم به این روش هفت تایند. یعنی تو در تو  و لایه به لایه همچون لایه های زمین. هر آسمانی داخل آسمان بالایی است.

 

اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا ﴿۱۲﴾

خدا همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید فرمان [خدا] در میان آنها فرود مى ‏آید تا بدانید که خدا بر هر چیزى تواناست و به راستى دانش وى هر چیزى را در بر گرفته است (۱۲)

 

یعنی آسمان یکم در آسمان دوم واقع شده و آسمان دوم در آسمان سوم و الی آخر؛ همانطور که لایه اولی زمین که همان هسته است در میان لایه بعدی قراردارد. بیرونی ترین لایه ، همانجایی است که ما روی آن زندگی میکنیم. خارجی ترین لایه بسیار وسیع تر است و به جاهای دیگر ارتباط دارد و کاملا باز است. آسمان هفتم هم به این صورت است. (خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ)  (هفت آسمان)

آسمانها لایه لایه و تو در تو هستند، مثل تخم مرغهای تو در تو . هر امری از عرش خدا  از طریق هفت آسمان به زمین میرسد، از آسمانهای مختلف طی میشود و از هر آسمان بالاتر به آسمان پایین تر نازل میشود. در حین تنزل ، پیامها طوری تبدیل میشوند که هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت به نسبت امکانات موجود در آسمان مورد نظر ، قابل استفاده باشند. کلام خدا در آسمان هفتم، اصلا با کلمات نیست ولی زمانی که همان پیام به آسمان ما میرسد و بر انسان نازل میشود،  در قالب کلمات و زبان قراردادی انسان در می آید. در واقع آسمان یکم ساده سازی شده (simplified) آسمان های بالاتر است. در عین حال از نظر امنیت و زندگی هم کمیت و کیفیتش بسیار پایین تر از آسمانهای بالایی است.

ما هرگاه به آسمان نگاه می کنیم، ستاره هایی که می بینیم، الان نه آنجا هستند و شاید هم وجود نداشته باشند و توسط سیاه چاله هایی خیلی وقت ها پیش، حتی قبل از خلقت انسان، بلعیده شده باشند. ولی به هر حال ما تازه داریم این حادثه را می بینیم.

 

وَبَنَیْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعًا شِدَادًا ﴿۱۲و بر فراز شما هفت [آسمان] استوار بنا کردیم (۱۲)

وَجَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا ﴿۱۳و چراغى فروزان گذاردیم (۱۳)

 

خدای مهربان، هفت آسمان آفرید تا که از آسمانهای بالاتر به ترتیب امورات ساده سازی شود و به آسمان دنیا نازل شود. اگر نتیجه ای بخواهد از آسمان دنیا به آسمانهای دیگر برود، قرآن آن را عروج می نامد.

 

یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ ﴿۵

کار [جهان] را از آسمان [گرفته] تا زمین اداره مى ‏کند آنگاه [نتیجه و گزارش آن] در روزى که مقدارش آن چنان که شما [آدمیان] برمى ‏شمارید هزار سال است به سوى او بالا مى ‏رود (۵)

 

خدای مهربان در آیه دیگری می فرماید که رزق شما و وعده های دیگر که به شما داده شده است، در آسمان است. یعنی رزق شما از آسمان بر شما نازل میشود و وعده ها هم از آسمان کنترل میشود و به وقتش وعده ها تحقق می یابند. وقتی خدا از وجود چیزی در آسمان حرف میزند، یعنی از کنترل انسانها خارج است.

 

وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ ﴿۲۲و روزى شما و آنچه وعده داده شده‏ اید در آسمان است (۲۲)

 

آیه دیگری از حفاطت از آسمانها در مقابل شیاطین صحبت می فرماید؛ که به معنای بستن هفت لایه برای آنهاست. یعنی دیگر شیاطین نمیتوانند لایه ها را جستجو و دستکاری کنند. زمانی شیاطین میتوانستند از لایه های آسمانهای بالاتر استراق سمع کنند ولی بعد از هبوط زمین؛ این توانایی ها را از دست دادند. تا آن موقع شیاطین بصورت جسمانی میتوانستند وارد دنیای انسانها شوند. اما بعد از ممنوعیت از دستکاری و رصد هفت لایه آفرینش، دیگر خیلی از توانایی های خود را از دست دادند. شیطان باز هم ضعیف تر خواهد شد و توانایی های او محدودتر خواهد شد.

آیه دیگری از هفت بحر  (سَبْعَةُ أَبْحُرٍ) صحبت میکند. جالب است که تعداد اقیانوسهای جهان هم اکنون هفت تاست.

 

وَلَوْ أَنَّمَا فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۲۷

و اگر آن چه درخت در زمین است قلم باشد و دریا را هفت دریاى دیگر به یارى آید سخنان خدا پایان نپذیرد قطعا خداست که شکست‏ ناپذیر حکیم است (۲۷)

 

مردم بعد از درک این موضوع که امورات واقع شده در آسمان های بالاتر می توانند بر روی حوادث روی زمین موثر باشند، ویژگی های آسمانی و جادویی را به عدد هفت دادند. از این رو خرافات زیادی را به عدد هفت افزودند. مثلا مردم در زمان قدیم، کودک هفتم را دارای خواص جادویی میدانستند!

قبلا در زمان قدیم، تعداد فصلهای سال هفت بوده است و اکنون به سمت دو فصلی و در نهایت نزدیک قیامت به سمت تک فصلی (سرما) می رویم. این همان هبوط زمین است که قطعا اتفاق خواهد افتاد. انسان میخواهد خودش، هفت لایه را بسازد و از خودش محافظت کند. که البته تصمیم بسیار ظالمانه و جاهلانه ای است.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

انسان این امانت را قبول کرد و این واقعا تصمیم ظالمانه و جاهلانه ای بود. خدا انسان را در قرآن با صفات ظلوم، جهول، کفور، هلوع، جزوع، منوع ، کنود، فخور، قتور و عجول یاد کرده است. اینها صفات واقعی یک انسان خام و هدایت نشده است و تمام مشکلات بشریت از همین صفات مذموم است. همین نکته ثابت میکند که اصلا ما آفریده شده ایم تا انسانیت را رد کنیم. بعضی ها می گویند که دین ما انسانیت است. اما واقعا ما انسان خلق شده ایم تا انسانیت را رد کنیم و حماقتی به اسم انسانیت را با پوست و گوشت خود لمس کنیم و بعد ردش کنیم. همه انسانها بطور حتم از جهنم خواهند گذشت (وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا) و این اتفاق هم اکنون افتاده است. با توجه به عبارت (حَتْمًا مَقْضِیًّا ) در آیه، اثبات میشود که این اتفاق افتاده است و ما خودمان متوجه نیستیم. اما خدای قادر توانا، پرهیزگاران را نجات خواهد داد.

 

وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا ﴿۷۱و هیچ کس از شما نیست مگر [اینکه] در آن وارد مى‏ گردد این [امر] همواره بر پروردگارت حکمى قطعى است (۷۱)

 

ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا ﴿۷۲آنگاه کسانى را که پرهیزگار بوده‏ اند مى ‏رهانیم و ستمگران را به زانو درافتاده در [دوزخ] رها مى ‏کنیم (۷۲)

 

بطور قطع از آیه فوق برداشت میشود که فرآیند این دنیا، یک نوع عملیات نجات پرهیزگاران است (ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا) و گرنه، ظالمان در همان جهنمی که خود در این دنیا برای خویش ساخته اند می مانند و همین راه را ادامه میدهند.

هفت مرحله یوگا و هفت مرحله عشق؛ روشهایی است که انسانها بنا بوسوسه شیطان، آن را طی میکنند و خود را در آن گیر می اندازند. گرچه شیطان خالق نیست ولی با سوء استفاده از چاکراها و سیستم عصبی انسان، هفت مرحله یوگا و مدیتیشن طراحی کرد. این هفت مرحله یک نوع تله است و مثل تار عنکبوت است که انسانها در آن گیر می افتند.

 

وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا ﴿۱۱۹

و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى ‏کنم تا گوشهاى دامها را شکاف دهند و وادارشان مى ‏کنم تا آفریده خدا را دگرگون سازند و[لى] هر کس به جاى خدا شیطان را دوست [خدا] گیرد قطعا دستخوش زیان آشکارى شده است (۱۱۹)

 

یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۱۲۰

[آرى] شیطان به آنان وعده مى‏ دهد و ایشان را در آرزوها مى‏ افکند و جز فریب به آنان وعده نمى‏ دهد (۱۲۰)

 

جالب است که کلمات کلیدی (فَلَیُبَتِّکُنَّ - لَآمُرَنَّهُمْ  - لَأُضِلَّنَّهُمْ – فَلَیُغَیِّرُنّ - خَلْقَ اللَّهِ) هر کدام هفت حرف دارند. که نشان از نظم عجیبی دارد که شیطان در همان قالب هفت تایی ها مردم را فریب می دهد و آنان را در دام می اندازد. در اینجا خیلی راحت متوجه میشویم که تنها راه برای نجات از دست حیله های شیطان، به آغوش نظام رحمانی رفتن است و زندگی براساس خلقت خدای رحمان و در راستای آن. اما متاسفانه مردم این هفت لایه ها را ریز تر میکنند و آنرا بیشتر میکنند و کار خود را مشکل تر میکنند.

آخرین لایه بدن ما، پوست ماست. این آخرین لایه باید با آخرین لایه زمین (پوسته زمین که روی آن زندگی می کنیم) درگیر باشد تا سلامتی خود را از دست ندهیم. بعضی ها نمی گذارند هیچوقت خاکی شوند و هیچوقت روی خاک نمی نشینند و پوست خود را با خاک و سایر اجزای طبیعت تماس نمی دهند. این خودش نشان از تکبر بزرگی دارد که برای سلامتی آنان بسیار مضر است و خلل ایجاد کردن در لایه بندی های خلقت است. خدای مهربان در صورت نبود آب، برای وضو؛ تیمم با خاک را امر فرموده است و این نشان از اهمیت این موضوع دارد. خدا پنج بار تماس اجباری پوست ما را با لایه هفتمی زمین دستور داده است و این لزوم آن را اثبات میکند. انسانها اگر وضو و نماز بجا نیاورند، از خاک بیگانه میشوند و لایه های مصنوعی برای خود ایجاد میکنند. به همین خاطر مردم سراغ انواع اعمال زیبایی غیر ضروری میروند و لایه های اضافی بر بدن خود می گذارند.

نوح، بعد از طوفان، هفت قانون الهی را به مسلمانان آن موقع ابلاغ کرد. مسلمانان موظف شدند که این هفت قانون را رعایت کنند. این هفت قانون در تورات ذکر شده است:

 

1-   ممنوعیت بت‌پرستی: هیچ نوع بتی را عبادت نکنید          

2-   ممنوعیت قتل: خون کسی را به ناحق بر زمین مریزید، خودکشی نکنید و فرزندان خود را نکشید و آنان را قربانی نکنید.

3-   ممنوعیت زنا: زنا مکنید.

4-   ممنوعیت قسم ناروا: سوگند ناروا نخورید و عهد نشکنید و تهمت نزنید.

5-   گوشت حیوان را زنده زنده نخورید و آن را ابتدا ذبح کنید.

6-   عدل و داوری را برپا سازید.

7-   تشکیل دادگاه شرعی. برای نظارت بر انجام شش فرمان مورد اشاره.

 

متن این هفت قانون، برای ما واضح میسازد که مشکلات و گناهان قوم نوح حول چه محورهایی بوده است. قوم نوح خدا را می شناختند ولی برای خدا حرمت و قدری قائل نبودند و شکوه و ارج خدای عالمیان را رعایت نمی کردند. این که فکر کنیم، مردم زمان نوح، از همه نظر بت پرست بوده اند، اشتباه محض است. نوح از لفظ الله برای آنان صحبت میکند (مَا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا ) و این ثابت میکند که آنان در کل خدا را قبول داشتند ولی حرمت و قدر و وقار خدا را رعایت نمی کردند.

 

مَا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا ﴿۱۳شما را چه شده است که از شکوه خدا بیم ندارید (۱۳)

 

قتل، زنا، خوردن گوشت حیوان زنده بدون اینکه ذبح شود. تمام این اعمال زشت؛ نشان از شدت خشونت مردم آن زمان دارد. هفت قانون زمان نوح؛ از خشونتی حکایت دارد که بین مردم آن زمان نهادینه شده بود. تمام این مشکلات قبل از طوفان ، در دوره ما دوباره بر میگردد و البته شبیه همان نوع خشونتها اکنون برگشته است. وقوع جنگهای بیرحمانه بین کشورهای مختلف بخاطر اهداف هیچ و پوچ و مبهم. قسم دروغ خوردن؛ یعنی مردم به عهدها و قراردادها عمل نمی کنند. قوم نوح، قبل از طوفان؛ امکانات زیادی داشتند. اموال (منابع طبیعی) و فرزندان و نیروی انسانی زیاد (بَنِینَ به معنای نیروی انسانی هم هست) و باغها و رودخانه ها در اختیار آنان بود.

 

وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ﴿۱۲

و شما را به اموال و پسران یارى کند و برایتان باغها قرار دهد و نهرها براى شما پدید آورد (۱۲)

 

اکنون در دوره ما هم، نیروهای انسانی زیادی (بَنِینَ) وجود دارد که از آنها استفاده ای نمیشود و یا بطرز صحیح استفاده نمیشود. منابع طبیعی هم که کلا تلف میشوند. دوران قبل از طوفان، وضعیت آخر دوره ها را به ما می نمایاند. در هیچ کتاب آسمانی دیگری بجز قرآن، اطلاعات دقیقی از وضعیت اخلاقی، اجتماعی آن دوره نمانده است، بجز قرآن. قرآن بهترین تصویر از جامعه آن زمان (قبل از طوفان) را به ما ارائه میدهد.

 

یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرْکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لَا یُؤَخَّرُ لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۴

[تا] برخى از گناهانتان را بر شما ببخشاید و [اجل] شما را تا وقتى معین به تاخیر اندازد اگر بدانید چون وقت مقرر خدا برسد تاخیر بر نخواهد داشت (۴)

 

از آیه براحتی میتوان فهمید که قوم نوح قبل از طوفان دچار ذنب (مِنْ ذُنُوبِکُمْ) شده بودند. ذنب به گناهانی گفته میشود که اثرات بدی به دنبال دارد. ذنب در عربی به معنای دُم و دنباله هم هست. یعنی گناهی که در نگاه سطحی اهمیت ندارد ولی نتایج بدی برای فرد و جامعه به دنبال دارد و به بار می آورد و یا خواهد آورد. این نتایج بعد از مدتی دودش به چشم همه خواهد رفت و جامعه به نابودی کشانده خواهد شد. به همین خاطر خدای مهربان در مقابل این ذنبها و گناهان ادامه دار، از مغفرت صحبت میکند. مغفرت یعنی چشم پوشی کردن از آن نتایج در قبال فرد و بخشیدن او.

 

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿۵۳

بگو اى بندگان من که بر خویشتن زیاده‏ روى روا داشته‏ اید از رحمت‏ خدا نومید مشوید در حقیقت ‏خدا همه گناهان را مى ‏آمرزد که او خود آمرزنده مهربان است (۵۳)

 

وَأَنِیبُوا إِلَى رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ ﴿۵۴

و پیش از آنکه شما را عذاب در رسد و دیگر یارى نشوید به سوى پروردگارتان بازگردید و تسلیم او شوید (۵۴)

 

کسی که نماز بجا نمی آورد یا کسالی بجا می آورد، ذنب مرتکب شده است. زیرا بجا نیاوردن نماز، گناهی است که عواقب آن دنباله دار است، هم برای فرد و هم برای اجتماعش. فقط یک راه برای بخشیدن ذنوب هست و آن هم استغفار به درگاه خدا است. ذنب در ظاهر شاید ضرری برای دیگران نداشته باشد، ولی نتایج و عواقب آن در بُعد ما، قابل دیدنی نیست و به همین خاطر ادامه دار بودن ذنب، یک جامعه را به نابودی میکشاند. اسراف کردن یک نوع ذنب است. در ظاهر افراد آب زیادی مصرف میکنند و می گویند پولش را میدهیم. این حرف در ظاهر مشکلی ندارد ولی در اصل یک ذنب است و نتایج آن دنباله دار است.  در ظاهر این فرد قانون را رعایت کرده است ولی ما یک درک بالاتر از قانون هم داریم که هدف از پرورش نفس رسیدن به آن نوع درک است. اکنون قانون و تبصره زیاد شده است و اکثرا هم به درد نخور و غیر قابل استفاده. یکی از جنبه های هبوط زمین، همین ازدیاد قانون است. کلک شرعی طبق قانون انجام میشود ولی از نظر خدا غیر شرعی است. انسانها ممکن است بتوانند قانون اختراعی خود را دور بزنند ولی نمیتوانند قانون خدا را دور بزنند. کشورهای جهان در این مورد گیر کرده اند. گاهی در اروپا پدر و مادری را به زندان می اندازند بخاطر محدود کردن بچه شان. در ظاهر قانونی است ولی بی معنا.

قانون بخاطر مهریه های زیاد، مرد را زنجیر میکند و آیه الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ زیر سوال میرود و خانواده به بن بست می رسد. قانون ساخت بشر، فقط تا حدی خوب است و گرنه دست و پا گیر است. قانون را براحتی میتوان دور زد، فقط کافیست با یک وکیل دَورزن مشورت شود. خدای مهربان در قرآن می فرماید که علم و حکمت با هم. اگر علم تنها باشد، و حکمت نداشته باشد؛ میشود قانونهای دست و پاگیر و الکی. خدا روزه را برای ما نوشته است. روزه حکمت دارد و راز سلامتی ما در آن است. اما داروها و قرصهای شیمیایی را تکنولوژی بوحود آورده است. تکنولوژی بدون حکمت مضر است. البته تکنولوژی همراه با حکمت خیلی بدرد بخور است. لقمان حکمت داشت.

 

وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ﴿۱۲

و به راستى لقمان را حکمت دادیم که خدا را سپاس بگزار و هر که سپاس بگزارد تنها براى خود سپاس مى‏ گزارد و هر کس کفران کند در حقیقت ‏خدا بى ‏نیاز ستوده است (۱۲)

 

پزشکان قدیم علاوه بر علم، حکمت هم داشتند و آنان را حکیم می نامیدند. حکمت خیلی بالاتر از علم است. داوود جالوت را از بین برد، بخاطر این که داوود حکمت داشت و جالوت قدرت. زیرا حکمت بالاتر از  قدرت است.

 

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ ﴿۲۵۱

پس آنان را به اذن خدا شکست دادند و داوود جالوت را کشت و خداوند به او پادشاهى و حکمت ارزانى داشت و از آنچه مى‏ خواست به او آموخت و اگر خداوند برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمیکرد قطعا زمین تباه مى‏ گردید ولى خداوند نسبت به جهانیان تفضل دارد (۲۵۱)

 

متاسفانه محیطهای مدرسه و دانشگاه های فعلی، حکمت را به افراد تعلیم نمی دهند و علم و فرمولهای بدون حکمت یاد میدهند که بیمه کننده نیست. اگر افراد در زمان ما حکمت یاد می گرفتند، متوجه میشدند که زندگی ساده در نظام رحمانی بسیار بهتر از زندگی پر زرق و برق است. ذنب به گناهانی گفته میشود که حکمت در آن نیست. مثلا یکی آب زیادی مصرف می کند و می گوید پولش را میدهم؛ این یعنی کارهایش قانونی است ولی حکمت ندارد و این یک نوع ذنب است. شکرگزاری ضد ذنب است. به همین خاطر، پیامبر نوح بعد از طوفان بسیار به شکرگزاری اهمیت میداد و روزهای خاصی را به آن نسبت داد و آن را به مسلمانان آن روز یاد میداد. یکی از صفات نوح، شکور بود.

 

وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ ﴿۱۳۵

و آنان که چون کار زشتى کنند یا بر خود ستم روا دارند خدا را به یاد مى ‏آورند و براى گناهانشان آمرزش مى‏ خواهند و چه کسى جز خدا گناهان را مى ‏آمرزد و بر آنچه مرتکب شده‏ اند با آنکه مى‏ دانند [که گناه است] پافشارى نمى کنند (۱۳۵)

 

أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ ﴿۱۳۶

آنان پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان و بوستانهایى است که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است جاودانه در آن بمانند و پاداش اهل عمل چه نیکوست (۱۳۶)

 

قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ ﴿۱۳۷

قطعا پیش از شما سنتهایى [بوده و] سپرى شده است پس در زمین بگردید و بنگرید که فرجام تکذیب ‏کنندگان چگونه بوده است (۱۳۷)

 

هَذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۱۳۸

این [قرآن] براى مردم بیانى و براى پرهیزگاران رهنمود و اندرزى است (۱۳۸)

 

خدا در هفت فرمان نوح می فرماید که قتل نکنید. اما ممکن است کسی خشمگین شود و یکی را بکشد و بگوید دیه اش را میدهم. پیامبر موسی بخاطر عصبانیت و تعصب قومی، در زمان جوانی یکی را میکشد و خدا آن گناه را ذنب می نامد. این گناه در تصمیم گیریهای بعدی موسی هم تاثیر گذار بود.

 

وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ یَقْتُلُونِ ﴿۱۴﴾  و [از طرفى] آنان بر [گردن] من خونى دارند و مى‏ ترسم مرا بکشند (۱۴)

 

اما موسی ، کوچکترین دفاعی از این ذنب خود نکرد و آن را به شیطان نسبت داد و فورا از خدا تقاضای استغفار کرد (فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ) و او نگفت خون بهایش را میدهم.

 

وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ ﴿۱۵

و داخل شهر شد بى‏آنکه مردمش متوجه باشند پس دو مرد را با هم در زد و خورد یافت‏ یکى از پیروان او و دیگرى از دشمنانش [بود] آن کس که از پیروانش بود بر ضد کسى که دشمن وى بود از او یارى خواست پس موسى مشتى بدو زد و او را کشت گفت این کار شیطان است چرا که او دشمنى گمراه‏ کننده [و] آشکار است (۱۵)

 

قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿۱۶

گفت پروردگارا من بر خویشتن ستم کردم مرا ببخش پس خدا از او درگذشت که وى آمرزنده مهربان است (۱۶)

 

قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ ﴿۱۷

[موسى] گفت پروردگارا به پاس نعمتى که بر من ارزانى داشتى هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود (۱۷)

 

بنابراین بنا به گفته پیامبر موسی، استغفار از ذنب، به معنای رسیدن فرد به این نوع تشخیص است که ذنب یک نوع عمل شیطانی است (هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ). این تشخیص آنقدر مهم است که موسی بعد از این تشخیص، شخصیت دیگری پیدا کرد و بالکل عوض شد. اما قوم نوح، قبل از طوفان حاضر به چنین اعترافی نبودند و در نهایت، ذنوبی که قوم نوح مرتکب شدند؛ دنباله دار بود و بر آن اصرار ورزیدند و آنها را به سمت ارتکاب خطاها برد (مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا) و غرق شدند و داخل آتش شدند.

 

وَقَدْ أَضَلُّوا کَثِیرًا وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلَالًا ﴿۲۴

و بسیارى را گمراه کرده‏ اند [بار خدایا] جز بر گمراهى ستمکاران میفزاى (۲۴)

 

مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَارًا ﴿۲۵

[تا] به سبب گناهانشان غرقه گشتند و [پس از مرگ] در آتشى درآورده شدند و براى خود در برابر خدا یارانى نیافتند (۲۵)

 

این آیه ثابت میکند که اگر کسی ذنوب را کنترل نکند، قطعا دیر یا زود به سمت خطا خواهد رفت و سرنوشت خوبی نخواهد داشت. آخرین دعای نوح قبل از شروع طوفان این بود.

 

وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا ﴿۲۶

و نوح گفت پروردگارا هیچ کس از کافران را بر روى زمین مگذار (۲۶)

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)

 

رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا تَبَارًا ﴿۲۸

پروردگارا بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى که در سرایم درآید و بر مردان و زنان با ایمان ببخشاى و جز بر هلاکت‏ ستمگران میفزاى (۲۸)

 

حوادث قبل از طوفان نوح؛ دقیقا در آخر دوره ها برای جامعه امروز ما هم اتفاق خواهد افتاد. این مثال بسیار خوبی است برای ما تا متوجه شویم که در آخر دوره ها چه اتفاقی می افتد. پنج بتی که در دوره قبل از طوفان بود وضعیت آن زمان را برای ما مشخص میکند. قوم نوح قبل از طوفان، روزهای خاصی برای تقدیس جنس نرینه، جنس مادینه، و تقدیس حیوانات خاصی داشته اند. شکرگزاری به معنای تقدیس طبیعت نیست، بلکه به معنای تقدیس خداست. قوم نوح، پنج مفهوم منحرف شده داشته اند که از یک نوع شکرگزاری منحرف، منشعب شده بود.

 

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و یعوق و نسر را (۲۳)

 

هر کدام از این اسامی معنا و مفهوم خاص خود را داشته اند.

 

  • وَدًّا (ودّ نمایانگر مرد، پدر، پسر و در کل جنس نرینه  )
  • سُوَاعًا  (سواع نمایانگر  زن، مادر، دختر و در کل جنس مادینه )
  • یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا  (هر کدام از این سه بت، نمایانگر حیوانات مختلف بوده اند. یغوث=شیر، یعوق= اسب ، نسر= کرکس  و هر کدام از این سه حیوان نمایانگر یک خاصیت بوده اند. شیر پادشاه جنگل و نماد قدرت؛ اسب نماد سرعت و قدرت نظامی و زیبایی ؛ کرکس نماد پرندگان قوی و شکار...  )

 

اما در زمان ما این پنج الهه معناهای متفاوتی را در بر دارند که در ادامه ذکر میشود. خدای مهربان فقط جهت اطلاعات عمومی ، نام این بتها را ذکر نفرموده است؛ بلکه میخواهد چیزهایی به ما یاد دهد. یک نکته مهم یاد آوری میشود و آن هم این است که هر نوع فلسفه ای که لایه های رحمانی را بپوشاند و آن را کتمان کند؛ نوعی الهه و بت است. به همین خاطر نوح به مردمش، هفت لایه بودن آسمانها را تذکر میدهد. اگر توجه کنید، پنج بت زمان نوح، همگی این لایه های رحمانی را میپوشانند و آن را کتمان میکنند. معناهای جدید این بتها در دوره ما به صورت زیر است:

 

  • وَدًّا = مردانگی، نیروی انسانی، نیروی کار، ساختهای بزرگ و عظیم 
  • سُوَاعًا  = زنانگی، مادر، نیروی تبلیغاتی، نیروی بازاریابی،
  • یَغُوثَ = شیر، قدرت، پادشاهی، رهبری، ریاست، مقام،
  • یَعُوقَ = اسب، سرعت، قدرت نظامی، ادوات نظامی پیشرفته، نیروی نظامی،
  • نَسْرًا  = کرکس، پرنده شکاری، هواپیما، پهباد، نیروی هوایی ، ماهواره ، فضانوردی،

 

تمام این پنج نماد، طوری اسم گذاری شده اند که در زمان ما میتواند به مفاهیم دیگری معنا شود. مردم بجای شکرگزاری از خدا، روزهای خاصی به نام روز پزشک، روز مهندس، روز معلم، روز مادر، روز پدر، روز دختر، روز زن و ... که همگی نشان از یک تفکر منحرف دارد. یا اینکه جملات غلطی است که می گوید"مادرو عشق است". این جملات که برای بت ساختن از مادران و پدران است؛ نوعی بت سازی است و این همان بتهای ودّ و سواع است. اکنون ناموس پرستی، مادر پرستی ، وطن پرستی یک نوع فلسفه زندگی است که ادامه همان تفکرات منحرف زمان نوح هستند. دولتها بیش از حد به نیروی نظامی اهمیت میدهند و اگر زور داشته باشند، هر کار که دلشان خواست میکنند و به هر جا که بخواهند به بهانه های واهی حمله میکنند.

اینها نوعی تقدیس و تقدس بخشیدن به غیر خداست. تقدیس طبیعت، تقدیس پدر، تقدیس مادر، تقدیس زن و مرد و هر چیز دیگری بجز خدا، جایز نیست. خدا بجای تقدیس اینها، شکرگزاری گذاشته است. دیگر حالا کمتر پدر و مادری فرزندشان را نصیحت میکنند که حنیف و مسلمان باش. بلکه همگی فرزندان خود را توصیه میکنند که وکیل و دکتر و مهندس و ... شو. یک پدر واقعی مثل یعقوب در لحظات آخر عمرش، فرزندان خود را توصیه میکند که مسلمان باشید و فقط خدا را معبود خود قرار دهید.

 

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ ﴿۱۴

و انسان را در باره پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شیر باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش کردیم] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش که بازگشت [همه] به سوى من است (۱۴)

 

وَإِنْ جَاهَدَاکَ عَلَى أَنْ تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَصَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿۱۵

و اگر تو را وادارند تا در باره چیزى که تو را بدان دانشى نیست به من شرک ورزى از آنان فرمان مبر و[لى] در دنیا به خوبى با آنان معاشرت کن و راه کسى را پیروى کن که توبه‏ کنان به سوى من بازمى‏ گردد و [سرانجام] بازگشت‏ شما به سوى من است و از [حقیقت] آنچه انجام مى‏ دادید شما را با خبر خواهم کرد (۱۵)

 

خدای مهربان، آسمانها و زمین و جو زمین و سایر لایه های هفت تایی آفریده است تا که ما را از شر شیاطین حفظ کند. آفرینش این هفت لایه ها به این خاطر است که ما راه را گم نکنیم. تمام قانونهای هفت گانه نوح، همگی از نهی راه و سبیل بد صحبت میکنند (وَسَاءَ سَبِیلًا ).

 

قانون دوم و سوم نوح:

 

وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِیلًا ﴿۳۲

و به زنا نزدیک مشوید چرا که آن همواره زشت و بد راهى است (۳۲)

 

وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلَا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا ﴿۳۳

و نفسى را که خداوند حرام کرده است جز به حق مکشید و هر کس مظلوم کشته شود به سرپرست وى قدرتى داده‏ ایم پس [او] نباید در قتل زیاده‏ روى کند زیرا او [از طرف شرع] یارى شده است (۳۳)

 

یعنی اینکه زنا، قتل و سایر گناهان؛ دور زدن آفرینش و خلقت خداست. خدا بجای زنا، ازدواج گذاشته است. کسی که زنا میکند، به نوعی هفت لایه رحمانی و آفرینش را دور میزند و البته به خودش هم ضربه میزند. هر وقت انسان لایه ها و قوانین رحمانی را دور بزند، به شیطان نزدیک میشود و در تیررس او قرار خواهد گرفت.

خود انسان لایه های مختلفی دارد؛ دو لایه مهم انسان لایه جسمانی و لایه ناری یا آتشی اوست. انسان برای پاک کردن لایه آتشی خود، باید از لایه جسمانی خود شروع کند. باید بوسیله کالبد و لایه جسمانی خود، وضو بگیرد، نماز بخواند، روزه بگیرد و ... و لایه جسمانی خود را با خاک و آب و هوا و سایر عناصر طبیعت تماس دهد و خاکی باشد و به نوعی یک سپر جسمانی برای خودش درست کند. این سپر جسمانی همان مغتسل شدن با طبیعت رحمانی است که در آیه ایوب مفصل مورد بررسی قرار گرفت. لایه های مختلف هفت گانه رحمانی پاک کننده و تطهیر کننده هستند. کل نظام رحمانی پاک کننده است. در عالم نار و آتش؛ انسان نمیتواند با شیطان مقابله کند؛ زیرا شیطان از آتش آفریده شده است و او در این لایه بسیار ماهر است. تنها راه تجهیز شدن در مقابل شیطان و مقابله با او؛ رعایت لایه های رحمانی است. ما از خاک آفریده شده ایم و جسم هستیم. بنابراین نماز، روزه، زکات، مغتسل شدن با طبیعت و سایر کارهای جسمانی میتواند ما را از لایه ناری شیاطین حفظ کند. اگر خدا بخواهد، در قسمت بعدی این مبحث مورد بررسی قرار خواهد گرفت.

  • اسعد حسینی
۰۶
تیر
۰۳

                                       اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و دوازدهم)

دیوهای خفته بخش دوم (خانواده)

 

یکبار خانمی گفت که بیشتر گناهان کبیره را مردان انجام میدهند و این اغلب اوقات مردان هستند که کارهای بد از جمله قتل، دزدی، جنگهای جهانی، رباخواری ، کم فروشی، گران فروشی و ... انجام میدهند و زنان گناهان کمتری به نسبت مردان انجام میدهند. او گفت که گناهان اصلی را مردان مرتکب میشوند و نه زنان. این قسمت از جادوی شیاطین به بررسی این ادعای احساسی و شعر گونه می پردازد. در این قسمت، قصد بر این نیست که از مردان حمایت شود. ولی از آنجا که گناهان زنان، مقداری پوشیده تر و شعر گونه تر هستند؛ تشخیص آن سخت است و گرنه شیطان برای هیچکدام از گروههای مردان و زنان نخوابیده است و هر دو گروه را هدف گرفته است. زمانی که شیطان آدم و همسرش را در بهشت فریب داد، هر دو را فریب داد، همانطور که آیه قرآنی می فرماید (أَزَلَّهُمَا = هر دو را لغزانید و یا فریب داد).

 

فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ ﴿۳۶

پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به درآورد و فرمودیم فرود آیید شما دشمن همدیگرید و براى شما در زمین قرارگاه و تا چندى برخوردارى خواهد بود (۳۶)

 

در قسمتهای قبل ثابت شد که شعر (اعم از بیت و غزل و فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی و احساسات فریبنده و ...) همان وحی شیاطین است که باعث ضربه زدن به نظام رحمانی میشود. نباید نفوذ شعر در میان مردم دست کم گرفته شود، همانطور که هیچوقت نباید شیطان را دست کم گرفت. جملات شعرگونه مثل دیوهای خفته ای هستند که بوقتش و سر فرصت، بیدار میشوند و زندگی ها را بر باد میدهند. وقتی شیاطین از بُعد بالاتر بخواهند مطلبی را بر انسانها نازل کنند، به زبان شعر نازل میشود.

هر بار که دستورهای خدا در قرآن نادیده گرفته شود، یک دیو خفته بوجود میاید که در زمان مناسب ظاهر میشود و اثرات مخربش را می گذارد. برای نابود کردن یک جامعه، کافیست بنیاد خانواده ها سست شود. فرعون این نکته مهم را خیلی خوب میدانست. مشاوران فرعون، یک راه عجیب برای کنترل قدرت بنی اسرائیل به فرعون پیشنهاد دادند. آنها فرزندان مذکر را ذبح میکردند و زنان را زنده می گذاشتند.

 

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ ﴿۶

و [به خاطر بیاور] هنگامى را که موسى به قوم خود گفت نعمت‏ خدا را بر خود به یاد آورید آنگاه که شما را از فرعونیان رهانید [همانان] که بر شما عذاب سخت روا مى‏ داشتند و پسرانتان را سر مى ‏بریدند و زنانتان را زنده مى‏ گذاشتند و در این [امر] براى شما از جانب پروردگارتان آزمایشى بزرگ بود (۶)

 

در این آیه، دو فعل ذبح کردن (وَیُذَبِّحُونَ) و زنده نگهداشتن (وَیَسْتَحْیُونَ) استفاده شده است. یُذَبِّحُونَ به معنای از پا در آوردن هدفمند و قانونی است. یَسْتَحْیُونَ به معنای زنده گذاشتن و عَلَم کردن خاصیتی بطور هدفمند و به منظور خاصی است. اگر توجه کنید، هر دوی این حیله های فرعونی، در میان خانواده صورت می گیرد. ذبح کردن همیشه به معنای کشتن نیست. بلکه به معنای از پا در آوردن قانونی و رسمی است. شاید شنیده باشید که وقتی تمام اختیارات یک فردی را می گیرند؛ میگویند که رسما او را حذفش کردند.

فرعون مردان را از پا در می آورد و خاصیت مردانگی را از آنها می گرفت و به جای آن، خاصیت زنانگی را عَلَم میکرد. وقتی از فرعون حرف زده میشود، بعضی ها فکر میکنند که فرعون یک نفر است. اما باید بدانیم که فرعون یک نفر نیست (مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ) و بلکه یک سیستم است. بطور مثال زمانی که فضای مجازی و تلویزیون و تبلیغات دیگر برای مردان؛ کرم ضد چروک و بوتاکس و سایر اعمال زیبایی غیر ضروری پیشنهاد میدهد و در حد گسترده ای آن را تبلیغ میکند؛ این خودش به نوعی ذبح خاصیت مردانگی است و این همان نکته ای است که آیه می فرماید (وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ). چرا برای یک مرد باید چین و چروک صورت و شکل بینی مهم باشد؟ این موارد شاید برای بعضی زنان مهم باشد، ولی برای مرد با خاصیت مردانگی، نباید اهمیتی داشته باشد. اگر افرادی که در گروههای موسیقی مثل بی تی اس (گروهی در کره جنوبی) فعالیت میکنند، را نگاه کنید، متوجه میشوید که جنسیت در این گروهها زیاد مهم نیست و بلکه جنسیتها با همدیگر ادغام شده اند. کشوری مثل کره جنوبی هم اکنون، با مشکل زاد و ولد روبرو شده است و تقریبا زاد و ولد هر خانوار به زیر یک فرزند (هفت دهم) رسیده است؛ یعنی خیلی از خانواده ها اصلا فرزند ندارند. مسکن در کره جنوبی آنقدر گران شده است که برای خیلی ها یک رویا است. مردان زنانه و زنان مردانه، بطور قطع زندگی و نسل بشر را به خطر می اندازند. کره جنوبی برای تشویق زنان و مردان به فرزندآوری، هزینه های میلیاردی انجام میدهد ولی نتیجه قابل توجهی بدست نیاورده است. تمام پیشرفتهایی که در زمینه های مختلف تکنولوژی در کره جنوبی بدست آمده است، اهمیتی نخواهد داشت، مگر اینکه زنانگی به زنان و مردانگی به مردانشان برگردانده شود و گرنه شهرهای بزرگ این کشور بزودی خالی از سکنه خواهند شد و نیروی کار خود را از دست خواهند داد. وقتی نسل یک کشور به خطر افتد، یعنی نیروی ماهر و کاری خود را از دست میدهد. دیگر خبری از ساخت و سازها و کارهای بنیادی نخواهد بود و به همین خاطر است که قیمت مسکن در این جوامع روزبروز بالاتر خواهد رفت.

اساسا قائل شدن تفاوتهای آفرینشی بین زن و مرد، بستر پیشرفت را برای یک کشور فراهم می آورد. سیاستمداران کره جنوبی درنظر دارند وزارتی به نام وزارت زاد و ولد تاسیس کنند تا این مشکل جدی را حل کنند. بشر بخاطر رعایت نکردن دستورات ساده خدای رحمان، خودش را دچار یک بدبختی عجیب و غریب و پیچیده کرده است. کسی در پنجاه سال پیش هیچوقت تصور نمی کرد که بشر مجبور به راه اندازی وزارت زاد و ولد شود. خیلی از کشورها این معضل را ریشه یابی کرده ولی به نتیجه درستی نرسیدند. آنها برای حل موقت این مشکل، انواع یارانه ها و امتیازات مختلف برای زنان در نظر گرفتند ولی به نتیجه نرسیدند و کار خراب تر شد. آنان هیچوقت نمیخواهند متوجه شوند که در جامعه ای که مردان زنانه شوند و زنان مردانه شوند؛ کلا همه چیز به هم خواهد ریخت. مشاوران فرعون این نکته را فهمیده بودند و آنان برای کاهش جمعیت بنی اسرائیل، این حربه شیطانی و کاری را بکار بردند. وقتی یک خانواده دو نفره، یک کودک داشته باشند، یعنی دو نفر به یک نفر تبدیل شده و نسل بعدی نصف خواهد شد و همینجوری برای نسلهای بعد تصاعدی کمتر میشود. این یک نسل کشی تمام عیار است؛ اما اینبار بطور سیستماتیک، طوری که افراد متوجه نیستند.

خدای مهربان خلقتش را کامل انجام داده است و خدا اصرار دارد که مردان مردانه باشند و زنان زنانه باشند و نگهداری این وضعیت فقط در نظام رحمانی امکان پذیر است. خدا میخواهد که مردان از مردانگی خود محافظت کنند و زنان از زنانگی خود محافظت کنند. مردان باید اهل تلاش و کوشش و جهاد در راه خدا باشند تا بتوانند مردانگی خود را حفظ کنند.  زنان هم باید اهل حیا و شرم و آزرم باشند تا بتوانند از زنانگی خود محافظت کنند. اینها امانتهایی هستند که خدا به مردان و زنان داده است و باید آن را محافظت کنند و در این مورد امانت دار باشند. آن امانتی که خدا در آیه قرآنی از آن حرف میزند، از جنبه جنسیتی همین است.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ﴿۷۳

[آرى چنین است] تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و توبه مردان و زنان با ایمان را بپذیرد و خدا همواره آمرزنده مهربان است (۷۳)

 

وقتی خدا می فرماید (وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ) یعنی چیزهایی که در مورد صورت و بدن برای زنان مهم است، به مردان سرایت میکند. به این طریق خاصیت مردانگی ذبح میشود. به این طریق سیستم خانواده و در نتیجه اجتماع براساس فنداسیون زنانه می چرخد و سلایق زنانه بر جامعه مسلط خواهد شد. در حالی که سیستم و نظام رحمانی، نه زنانه است و نه مردانه و بلکه ترکیب خاص خود را دارد که در آن زنان اهمیت خاص خود و مردان هم اهمیت خاص خود را دارند و نظام رحمانی، نعوذ بالله مردانه و یا زنانه نیست. سیستم خدا براساس فنداسیون فمنیستی نیست. حتی مشرکان زمان پیامبر محمد، معتقد بودند که سیستم خدا براساس فنداسیون زنانه بنا شده است و آنان فرشتگان را از جنس مونث می پنداشتند.

 

فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّکَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ ﴿۱۴۹پس از مشرکان جویا شو آیا پروردگارت را دختران و آنان را پسران است (۱۴۹)

أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِکَةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ ﴿۱۵۰یا فرشتگان را مادینه آفریدیم و آنان شاهد بودند (۱۵۰)

أَلَا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ ﴿۱۵۱هش‏دار که اینان از دروغ پردازى خود قطعا خواهند گفت (۱۵۱)

وَلَدَ اللَّهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿۱۵۲خدا فرزند آورده در حالى که آنها قطعا دروغگویانند (۱۵۲)

أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِینَ ﴿۱۵۳آیا [خدا] دختران را بر پسران برگزیده است (۱۵۳)

مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ﴿۱۵۴شما را چه شده چگونه داورى مى ‏کنید (۱۵۴)

أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿۱۵۵آیا سر پند گرفتن ندارید (۱۵۵)

 

خدا به آنان تذکر میدهد که نظام خدا جنسیتی نیست. اینکه خدای مهربان و حکیم بعضی کلمات را در قرآن به صورت مونث و بعضی ها را بصورت مذکر بیان فرموده است، مربوط به قواعد زبان عربی است. مثلا وقتی کلمه ملائکه و یا الشمس (خورشید) را بکار میبرد، آن را مونث بکار میبرد؛ نه به آن خاطر که ملائکه و خورشید مونث باشند؛ بلکه این جزو قواعد عربی است. اصلا جنسیت در مورد خورشید و ملائکه و ... بی معناست. وقتی پیامبر ابراهیم چالش مشهور را در مورد خورشید و ماه و ستاره ایجاد کرد؛ در نهایت وقتی به خورشید رسید گفت که هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ. در این حالت باید میگفت هَذَه أَکْبَرُ ، زیرا کلمه الشمس در عربی مونث است. دلیل این کار این است که پیامبر ابراهیم زبانش عربی نبوده است و بلکه زبان او سریانی و یا آرامی بوده است و در قواعد آن زبان مونث و مذکر برای کلماتی مثل خورشید مطرح نبوده است. خدای حکیم در اول آیه می فرماید الشَّمْسَ بَازِغَةً یعنی خورشید برآمده. خدا در این قسمت خورشید را با قواعد عربی مونث (بَازِغَةً) ذکر کرده است؛ اما وقتی نوبت به نقل قول و گفته پیامبر ابراهیم میرسد؛ جنسیت خورشید در نظر گرفته نمیشود و کلمه هذا بصورت مذکر بیان میشود.

 

فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿۷۸

پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شریک مى‏ سازید بیزارم (۷۸)

 

بنابراین جنسیت بخشیدن به اشیاء و ملائکه و خورشید و ...، یک امر زبانی است و ربطی به ماهیت مونث و مذکر ندارد.

اما خدای حکیم برای بشر صراحتا می فرماید که ای انسان شما را بصورت مونث و مذکر خلق کرده ام. یعنی حالت سومی نیست. مذکر باید مذکر باشد و باید از ظاهرش مشخص باشد و نباید مذکر خودش را به شکل مونث درآورد؛ که این مخالف خلقت خداست.

 

وَمَا خَلَقَ الذَّکَرَ وَالْأُنْثَى ﴿۳و [سوگند به] آنکه نر و ماده را آفرید (۳)

 

 در جامعه ای که مردان مثل زنان آرایش کنند و چین و چروک برایشان مهم باشد، یعنی فنداسیون جامعه زنانه است و این مخالف نظام رحمانی است. فیلمهای هالیوودی و شبکه های تلویزیونی داخلی و خارجی این چنین سیستمی را تبلیغ میکنند و متاسفانه هم خیلی جا افتاده است. در جامعه ای که فنداسیون مردان براساس سلایق زنان، بنا نهاده شود، آن جامعه قوامیت خود را از دست میدهد. فرعون کاری میکرد که مردان به زنان دسترسی نداشته باشند. زنان بنی اسرائیل به مرتبه ای رسیدند که از مردشان دورتر میشدند. چنین جامعه ای برای زنان، به ظاهر یک امنیت جور میکند و به آنها انواع یارانه میدهد و البته در کنار آن مردان را پایمال میکند. طبق نظام قرآنی، مردان بر زنان قوامیت دارند (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ). این قوامیت به معنای برتری مردان بر زنان نیست، زیرا کرامت انسانها فقط به تقواست و ربطی به جنسیت ندارد (ان اکرمکم عندالله اتقیکم)؛ کرامت جنسیتی نیست. بنابراین قوامیت به معنای اختصاصی بودن و بجا آوردن وظایف هر طیف، مخصوص به خودش است. زنان و مردان، هر کدام سیستم مخصوص خود را دارند و طبق آن متفاوت از دیگری خلق شده اند. خدای قادر متعال بهتر از هر کسی میداند که آدمیان را چطوری خلق کند. اصلا اگر تفاوتهایی بین زن و مرد نباشد، زن و مرد نمی توانند با هم زندگی کنند. شیطان این نکته را به خوبی میداند و به همین خاطر سعی دارد که به زنان تلقین کند که مردانه بودن مردان مانع خوشبختی آنها است و باید مردان تحت قوامیت زنان باشند. یا به مردان تلقین میکند که زن بودن یک عیب است. در جامعه ما اینطور رایج است که مثلا کسی که زیر قولش بزند، را به زن تشبیه میکنند که این تشبیه اصلا درست نیست. خدای مهربان زنان را زن آفریده است و چنین قضاوتی در مورد زنان، عدم شناخت خلق و خوی زنان است.

بعضی آئینهای شیطانی نوین و قدیم (مثل بهائیان) بطور کلی بر عدم تفاوت زنان و مردان تاکید دارند. بهانه اصلی آنان برای اتخاذ چنین رویکردی، آزار و اذیت و خشونت علیه زنان بود. اما آنان بجای بکارگیری دستورات خدا در جهت حل این معضل؛ از دیوهای خفته ای استفاده کردند که سالها در روان آدمیان خوابیده بوده است. خدای حکیم خالق ماست و از نظر او مردان بطور کلی بر زنان قوامیت دارند.

 

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَاللَّاتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا ﴿۳۴

مردان سرپرست زنانند به دلیل آنکه خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده و [نیز] به دلیل آنکه از اموالشان خرج مى کنند پس زنان درستکار فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [براى آنان] حفظ کرده اسرار [شوهران خود] را حفظ مى کنند و زنانى را که از نافرمانى آنان بیم دارید [نخست] پندشان دهید و [بعد] در خوابگاه ‏ها از ایشان دورى کنید و [اگر تاثیر نکرد] با قاطعیت با آنان برخورد کنید. پس اگر شما را اطاعت کردند [دیگر] بر آنها هیچ راهى [براى سرزنش] مجویید که خدا والاى بزرگ است (۳۴)

 

وَاضْرِبُوهُنَّ در آیه بالایی به معنای زدن و یا کتک زدن نیست، بلکه به معنای برخورد قاطعانه است. خشونت علیه زنان، نشانه مردانگی نیست؛ بلکه خشونت و کتک زدن، شیوه منحرف شده این دستور الهی است. بعضی احزاب و گروهها به اشتباه فکر میکنند که با پیشرفت تکنولوژی و مصنوعی شدن تمدن بشری، دیگر مردان بر زنان قوامیت ندارند. آنان به اشتباه تصور میکنند که عصر حاضر ، عصر عدم تفاوت بین زنان و مردان است. اتفاقا تفاوت بین زن و مرد باعث تحکیم بنیان خانواده است.  اگر در یک اجتماع، به تفاوتهای بین زن و مرد معتقد نباشند، دیگر خانواده ای وجود ندارد. اصلا خانواده یعنی وجود این نوع تفاوت و پذیرش این نوع تفاوت و در این مورد به تفاهم رسیدن.

در قرآن؛ بر وجود احترام ، مهربانی، مراقبت از اعضای خانواده، یتیمان و زنان و مردان تاکید شده است. وجود منطق، احترام، مهربانی (هر سه) در خانواده ضروری است. عدم تفاوت زن ومرد؛ این اصول را از خانواده حذف میکند و خانواده ای مرده بدست میاید. ممکن است کسی بپرسد که چطور بفهمیم که خدا زن و مرد را متفاوت خلق کرده است. اینکه زنان نتوانسته اند پیامبر شوند؛ نشان از این دارد که توانایی های آنان با مردان کاملا متفاوت است و البته این عیب و نقطه ضعف نیست و بلکه خدای آفریننده اینطوری خلق کرده است. چه دلیلی بالاتر از اینکه بگوییم خدا اینطوری آفریده است.

خدا دلیل قوامیت مردان بر زنان را می فرماید: الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ یعنی دلیل قوامیت مردان بر زنان بخاطر متفاوت بودن فضیلت مادی و معنوی مردان و زنان است و این که مردان از اموالشان خرجی خانواده را می دهند. مردانِ خوب کار میکنند و هر آنچه که بدست می آورند را برای زن و بچه هایشان هزینه میکنند؛ اما زنان بطور کلی نمیتوانند اینچنین انفاق کنند و توانایی چنین انفاقی را ندارند. ما اینجا به حالتهای استثناء کاری نداریم. دلیل اصلی این تفاوت خیلی ساده است، خدا زنان را اینجوری آفریده است و زنان و مردان با هم دیگر واقعا تفاوت دارند و هر کدام باید نقش خود را ایفا کنند.

کانورتر و قلب مرد، مردانه است و کانورتر و قلب زن، زنانه است. یک مادر از بچه اش نگهداری میکند و بر بچه اش قوامیت دارد. اما این مادر نمیتواند بر شوهرش همین نوع قوامیت را داشته باشد. متاسفانه بعضی زنان، میخواهند مثل کودکانشان، مردان را کنترل کنند که این روش اشتباهی است. خصوصیات مادری  برای مرد، با خصوصیات زنانگی خیلی فرق میکند.

 

الَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسَائِهِمْ مَا هُنَّ أُمَّهَاتِهِمْ إِنْ أُمَّهَاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَرًا مِنَ الْقَوْلِ وَزُورًا وَإِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ﴿۲

از میان شما کسانى که زنانشان را ظهار مى کنند [و مى‏ گویند پشت تو چون پشت مادر من است] آنان مادرانشان نیستند مادران آنها تنها کسانى‏ اند که ایشان را زاده‏ اند و قطعا آنها سخنى زشت و باطل مى‏ گویند و[لى] خدا مسلما درگذرنده آمرزنده است (۲)

 

خدای حکیم مهربان که خالق ماست، بین زنان و مردان تفاوت قائل شده است و همه چیز را در کتاب آسمانی قرآن بطور واضح بیان فرموده است. کسانی که قرآن را کتاب آسمانی خود میدانند، به امر خدا تسلیم میشوند و حق اضافی برای خود نمی خواهند. تمام مشکلات خانواده ها از اختراع همین حق اضافی هاست. مثلا ممکن است که بعضی زنان بخواهند شوهرشان را از هر نظر کنترل و مدیریت کنند که این یک نوع حق اضافی و مضر است و دودش در چشم خودشان خواهد رفت. یا اینکه بعضی مردان میخواهند در عقاید همسرشان دخالت کنند و تفتیش عقاید میکنند که این ها همگی نوعی حق اضافی و مضر برای طرفین بحساب میاید. خدای دانای حکیم انسانها را از این نوع افراط و تفریطها بر حذر میدارد و این نوع افراط و تفریطها بمرور زمان به یک دیو خفته تبدیل میشود و در زمان معین سر بر میاورد و زندگی خانواده و بالتبع جامعه را نابود میکند.

زنانه بودن برای زنان، بسیار مناسب است و این خلقت خدا در مورد زنان است. اما جامعه جدید تلاش دارد که مردان را زنانه سازی کند، یعنی مردان را به سمتی هُل دهد که مردان مثل زنان آرایش کنند و مثل زنان به صورت و سایر اعضای خود اهمیت دهند. این اصلا خوب نیست. خدا هیچوقت مخالف نظافت و پاکیزگی نیست ولی پاکیزگی و نظافت مردان خیلی با زنانه سازی مردان تفاوت دارد. اگر بهتر دقت کنید، این نوع تغییر، جامعه را به سمت همجنس گرائی می برد. زیرا مردان زنانه شده با زنان زندگی میکنند و این یک نوع همجنس گرائی است. تحقیقاتی در یکی از دانشگاههای خارجی ثابت کرد که مردانی که ظاهر خود را زنانه می سازند و به آن خیلی اهمیت میدهند، مردان دیگر به سمت آنان متمایل میشوند.

در یک خانواده ای، بچه شان بیمار شد و سرماخوردگی گرفت؛ مادر کودک گفت باید فورا آموکسی سیلین بهش بدهیم تا خوب شود. اما پدر خانواده گفت بگذارید خودش خوب شود و بطور طبیعی از او مواظبت می کنیم و داروی شیمیایی به او ندهیم، زیرا داروهای شیمیایی سیستم ایمنی بدن کودک را ضعیفتر میکند و میکروبهای مفید بدن کودک را از بین می برد. اما چون قدرت با مادر خانواده بود، داروی شیمیایی به بچه داده شد. چه مشکلی در کار است که مادر خانواده به حرف پدر خانواده گوش نداد و غیر منطقی عمل کرد؟

همه می دانیم که احساسات در زنان حاکمتر است تا منطق و برای مردان هم منطق حاکمتر است. اما یک مقدار منطق برای زنان خیلی زیباست. پذیرفتن منطقهای ساده و عدم زورگویی در مقابل شوهر، نوعی احترام به قوامیت مردان است و مردانگی را در مردان زنده میکند و به زندگی ها قوامیت می بخشد. یک مقدار منطق در زنان باعث پذیرفتن مرد به عنوان قوام خانواده میشود و این خودش لذت بخش است و این نوعی احترام به پدر خانواده است و بچه در چنین محیطی درست پرورش می یابد. همچنین کمی مهربانی برای مردان هم زیباست که باز هم باعث قوامیت خانواده ها میشود. مقداری مهربانی برای مردان از نوع  حَنَانًا بسیار زیباست. همانطور که یحیی بکار می بُرد.

 

یَا یَحْیَى خُذِ الْکِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا ﴿۱۲اى یحیى کتاب [خدا] را به جد و جهد بگیر و از کودکى به او نبوت دادیم (۱۲)

 وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَکَاةً وَکَانَ تَقِیًّا ﴿۱۳و [نیز] از جانب خود مهربانى و پاکى [به او دادیم] و تقواپیشه بود (۱۳)

 وَبَرًّا بِوَالِدَیْهِ وَلَمْ یَکُنْ جَبَّارًا عَصِیًّا ﴿۱۴و با پدر و مادر خود نیک‏رفتار بود و زورگویى نافرمان نبود (۱۴)

 

و همچنین مقداری منطق برای زنان خیلی زیباست. همانطور که مادر مریم داشت. مادر مریم، زنانه بود ولی در عین حال منطق زیبایی داشت. او قبول کرد که مذکر و مونث مثل هم نیستند و تفاوتهایی با هم دارند (وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى). او این تفاوتها را پذیرفت و این نوع منطق برای زنان خیلی زیباست.

 

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿۳۶

پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده‏ ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده‏ شده به تو پناه مى‏ دهم (۳۶)

 

در آیه فوق، الذَّکَرُ همان مردانگی (Masculinity) است و  أُنْثَى هم همان زنانگی (Femininity) است. مادر مریم فرد آگاهی بوده است و می گوید که وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى یعنی که با مرد نباید مثل زن رفتار کرد. این دید یک زن مومن و خداپرست بوده است. یعنی زنانگی نمیتواند بر مردانگی قوامیت داشته باشد و اگر زن بخواهد بر مرد قوامیت داشته باشد، باید خاصیت زنانه به مردش بدهد و به این طریق مردانگی را از شوهرش می گیرد. این یک نوع تلاش بیفایده و مضر است. مردی که خاصیت مردانگی اش ضعیف شود؛ دیگر نمیتواند از زن محافظت کند و حتی از خود هم نمیتواند محافظت کند.

تبارک الله احسن الخالقین. مبارک و والا و پر برکت باد خدای بزرگ آن بهترین آفریننده. کسی که به خلقت کامل خدا ایمان داشته باشد می داند که او همه چیز را در جای خود و در مکان و زمان مناسب آفریده است. اگر یک نفر زن خلق شده و یا یک نفر مرد، این بهترین حالت است و باید شکر گذار خدای بزرگ بود. زنانگی (Femininity) و مردانگی(Masculinty)  مفهومی وسیع تر و گسترده تر از زن و مرد است. در اصل از نظر فیزیولوژیکی ، مردان اصیل و طبیعی، جذب Femininty  زنان و زنان اصیل و طبیعی، جذب Masculinity مردان می شوند. برای همین بسیار جالب است که در جامعه گاهی یک مرد که به خاطر عوامل منحرف شده، شصت درصد زنانگی و چهل درصد مردانگی دارد به دنبال زنی است که شصت درصد مردانگی و چهل درصد زنانگی داشته باشد. زیرا به نوعی مانند یک قطعه پازل هستند که به ظاهر همدیگر را کامل می کنند. ولی مشکل اینجاست که اگر میزان زنانگی و مردانگی در یک انسان از حالت طبیعی و خدادادی خارج شود به دلیل ترشح ناهماهنگ و نامتعادل هورمون ها باعث ایجاد بیماری های جسمی و در نهایت روانی می شود و کانون خانواده از هم می پاشد. در مردانی که زنانگی زیادتری دارند امکان جذب شدن به سمت مردان ماسکولین بسیار زیاد می شود که منجر به کردار ناشایست قوم لوط می شود.

و یا حتی قبل از طوفان نوح به گونه ای مفهوم زنانگی زینت داده شده بود و مردم به این سمت گرایش پیدا کرده بودند و برای خود الهه هایی در این زمینه ایجاد کرده بودند. تنها تقوای الهی است که انسان را به خدا نزدیک می کند نه زنانگی و مردانگی. برای همین نباید انسان از زن بودن و مرد بودن خود ناراضی باشد.

مرد با خاصیت مردانگی خود امنیت را در خانواده و زن با زنانگی خود آرامش را در خانواده بنا می نهند و در نهایت موجب ایجاد حرمت و احترام و جایگاهی نیک از منظر همدیگر شده و بقای خانواده تامین می شود. ولی به محض اینکه بر اثر جهل و خود خواهی یکی از طرفین تعادل وجودی خود را از هم بپاشد تعادل طرف دیگر را نیز در خطر می اندازد و موجب تزلزل و اختلاف در خانواده می شود. متاسفانه شاید فرد بتواند در کالبد جسمی خود تغییراتی ایجاد نماید ولی کالبد آتشی و ناری خود را چکار می کند و فطرت خود را چکار می کند؟ در واقع فرد به طغیان علیه سیستم خدای رحمان پرداخته و نوعی ناسپاسی انجام داده است.

در اصل غرور و فریب موجب می شود که انسان راه نادرست و کج را انتخاب کند.
مریم نمونه کامل یک زن بود که به موجودیت و زنانگی خود راضی بود و از همین طریق خود را تزکیه داد و خدا از نظر زنانگی وی را بر زنان جهانیان برتری داد.

 

وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ ﴿۴۲

و [یاد کن] هنگامى را که فرشتگان گفتند اى مریم خداوند تو را برگزیده و پاک ساخته و تو را بر زنان جهان برترى داده است (۴۲)

 

یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ ﴿۴۳

اى مریم فرمانبر پروردگار خود باش و سجده کن و با رکوع ‏کنندگان رکوع نما (۴۳)

 

 جالب اینجاست معمولا زنان دوست دارند نسبت به زنان دیگر برتری داشته باشند برای همین به مردانگی و ماسکولینیتی پناه می برند تا نوعی تفاوت ایجاد کنند و به برتری برسند. همین مسائل ساده شروع فریبی بزرگ می باشد. و یا یک مرد برای اینکه خود را به یک زن اثبات کند به جای اینکه مردانگی خود را اثبات کند خود را درکانال زنانه قرار می دهد و سعی دارد از آن کانال زن را مجذوب خود نماید، در حالیکه زن به یک مرد نیاز دارد و نه به یک زن. جامعه به هردوی مرد و زن نیاز دارد. مرد امنیت و زن آرامش را ایجاد می کند. جنگهای جهانی همیشه بخاطر به هم خوردن این نوع تعادل بوجود آمده است. زمانی که جامعه زنانه میشود، بعد از مدتی مردان برای گرفتن حق خود، جامعه را بیش از حد مردانه میکنند و عدم تعادل این دو، باعث جنگهای بزرگ، عذاب خدا و یا نابودی جامعه و یک نسل میشود.

بعضی زنان اعتقاد دارند که همه مشکلات شان ناشی از مردان است! چرا جدیدا زنان این نوع جملات را زیاد می گویند. برای همین است که جنبش های فمنیستی ایجاد گردیده و سعی در کمرنگ کردن مردان و بی اهمیتی نسبت به مردان می شود.
باید جواب این سوال را در فمنینیتی و ماسکولینیتی یافت. مثلا زنی که قوامیت مرد را قبول نمی کند و بر اساس غرور می خواهد این رابطه درست را وارونه نماید و خود قوام باشد. مجبور است ماسکولینیتی خود را افزایش بدهد. این افزایش ماسکولینیتی از طرف شوهر وی جذابیت زنانگی را ندارد و از جهتی تعادل هورمونی خود زن را هم از بین می برد و وی را به بیماری های روانی و در نهایت جسمی سوق می دهد.
پس بهتر است بگوییم مشکلات او ناشی از گرایش به ماسکولینیتی (مردانگی) است. همان ماسکولینیتی که در خود افزایش داده موجب دردسر وی شده است و نه شوهر وی. شیطان دقیقا میخواهد این تئوری غلط را در ذهن مرد و یا زن بیندازد و آنان را در خانواده به جان هم بیندازد. افزایش  ماسکولینیتی (مردانگی) در زنان، باعث عدم رضایت زن میشود ولی زن به اشتباه عدم رضایت خود را به شوهرش نسبت میدهد. همچنین مردان فمنینیتی (زنانگی) را در خود افزایش میدهند و همین افزایش ، باعث نارضایتی آنان نسبت به همسرش میشود و به اشتباه عدم رضایت قلبی خود از زندگی را به زنش نسبت میدهد. شیطان ملعون از همین طریق خیلی زندگی ها را نابود کرده است.

جالب است گاهی زنان حتی به اشتباه ماسکولینیتی را در خشونت و فحاشی و ضرب و شتم میدانند. خیلی از زنان را دیده ایم که نسبت به شوهران خویش از ضرب و شتم استفاده می کنند که در نهایت این حیله شیطان است برای معرفی نادرست مردانگی که در نهایت زن را در ورطه بدبختی می اندازد ولی اگر زن لطفات و زنانگی خود را حفظ کند و آرامش را در زندگی ایجاد نماید، دیگر هیچ مشکل روانی و جسمی آزارش نمی دهد؛ و برای مرد هم همین طور. گاهی مرد برای اینکه بتواند به دل زن راه یابد به اشتباه فکر میکند که باید مردانگی خود را کاهش و زنانگی را افزایش بدهد و منجر به ادا و اطوارهای زشتی می شود که زن را ناراحت می کند چون در اصل زن دنبال زنانگی نیست. بیایید به خدا و خلقت خدا احترام بگذاریم و اعتماد کنیم و تفاوتها را بپذیریم و حس برتری جویی را در خود از بین ببریم. چون تنها راه نجات همین است.

متاسفانه زنان امروز، به آرایش مردانشان خیلی اهمیت میدهند و مرد مردانه را نمیخواهند، زیرا به اشتباه فکر میکنند که مرد مردانه، آزادی آنان را می گیرد؛ به همین خاطر سعی در هم سطح کردن مردان با خود را دارند و یا بعضی مواقع سعی دارند خودشان را همسطح مردان کنند و به این طریق خاصیت قوامیت را خنثی کنند.

وقتی ترکیب مردانگی عوض شود، دیگر انسانها آسیب پذیرتر میشوند و آن وقت انسانها یک جفت به اسم شیطان پیدا میکنند و کل ماجرا عوض میشود.

در جامعه ما تعریف درستی از مردانگی و زنانگی نشده است. کتک زدن زنان، مردانگی نیست. اینها تعاریف نادرست مردانگی است. همچنین بی منطقی و زور گفتن به شوهر هم تعریف زنانگی نیست و اینها تعاریف شیطانی این موضوع هستند. یکی از روشهای شیطانی برای تسخیر مردان توسط زنان، زنانه سازی مردان است. و یا کتک زدن زنان و خشونت علیه زنان که روشی شیطانی برای قوامیت مردان بر زنان است.

زنانی که دستورات خدا و خلقت او را قبول ندارند، سعی دارند که مردان را هم سطح خود کنند و در سطح خود بیاورند و او را زنانه سازی کنند تا بتوانند او را کنترل کنند. زنی که قوامیت مرد را قبول ندارد، به اشتباه فکر میکند که قوامیت مرد بر او، آزادی او را می گیرد و محدودیتهایی برای او ایجاد میکند و جلو خوشبختی او را می گیرد. زنانی که توانایی بکار گیری زنانگی خود را ندارند و قادر به جذب مرد خود نیستند، سعی میکنند که مردانگی مرد خود را کاهش داده و او را به سمت زنانگی سوق دهند و مرد را وارد میدان خود کنند تا بتوانند او را کنترل کنند. این حس برتری جویی باعث بدبختی خانواده ها میشود. همچنین مردانی که به مردانگی خود اعتماد ندارند، سعی در مردانه کردن زنان خود دارند و به این طریق سعی میکنند زن را وارد میدان خود کنند تا بتوانند او را کنترل کنند. تمام اینها بخاطر عدم اعتماد و عدم توکل به کلمات و دستورات خداست.

زنانه سازی مردان و مردانه سازی زنان، مقدمه گرایش به هم جنس گرائی است و هر دو یک نوع بیماری خانوادگی هستند که به مرور به یک بیماری اجتماعی مثل هم جنس گرائی تبدیل میشوند. پس هم جنس گرائی یک بیماری اجتماعی است که از یک بیماری خانوادگی (زنانه سازی مردان و یا مردانه سازی زنان) ناشی میشود.

عملکرد شیطان  مثل گذشته ها نیست و شیطان راهکارهای خود را عوض کرده است. دیگر شیطان یک نفری و بی واسطه کار نمیکند و بطور مستقیم افراد را فریب نمیدهد و بلکه شیطان بطور سیستماتیک و آبشاری کار میکند. ما باید در شناخت شیطان و عملکردش در جامعه جدید بیشتر دقت کنیم و در ایده های خود نسبت به شناخت شیطان بازنگری کلی انجام دهیم. زیرا شیطان مثل گذشته نقطه به نقطه و فیس تو فیس عمل نمی کند. بلکه مراحل فریب پیچیده تر شده است و مثل کلاف پیچ در پیچ شده است.

جادوگران زمان فرعون، براساس وحی شیاطین و استراق سمع از آسمانهای دیگر، متوجه شدند که یک نوزاد مذکر (Masculinity) در بنی اسرائیل متولد خواهد شد و نظام او را از بین می برد.( توجه شود که قبلا شیاطین توانایی استراق سمع از آسمانهای دیگر را داشتند؛ اما بعدا محدودتر شدند و اکنون محدودیتهای بیشتری پیدا کرده اند و البته باز هم محدودتر خواهند شد.) فرعون برای جلوگیری از این امر؛ تصمیم گرفت که فنداسیون مردانه را از جامعه بنی اسرائیل حذف کند و فنداسیون زنانه (Femininity) را جایگزین آن کند. به این طریق براحتی جامعه بنی اسرائیل خنثی میشد. زیرا مردان جامعه توسط زنان همان جامعه کنترل میشدند و دیگر آن جامعه از پا در می آمد. فرعون جامعه بنی اسرائیل را بدون هیچ هزینه ای کنترل میکرد. فقط کافی بود که زنان جامعه را به جان مردان آن بیندازد. آن موقع مردان را از کار و زندگی می انداخت و خیالش بابت حکومتش راحت میشد.

درک ما از مردانگی و زنانگی منحرف شده است. مردان باید مردانه باشند و زنان باید زنانه باشند؛ که اگر اینطوری نباشد و این ها از آنان گرفته شود، حس رضایت از خلقت رحمانی کسب نخواهند کرد و عاقبت جالبی نخواهند داشت. حتی این افراد در این جهان مادی هم عزت نفس و اعتماد به نفس خویش را از دست میدهند.

بعضی گفته های احساسی و شعرگونه در ابتدا، یک جمله ساده اند ولی با گذشت زمان، به یک دیو تبدیل میشوند. مردی که معیار انتخاب زوج برای او بر مبنای زیبایی ظاهری مصنوعی است و زنی که مرد را فقط بخاطر پول و مادیات انتخاب میکند؛ در فراز و نشیبهای زندگی زیر این توافق میزنند. زیرا این نوع معیارها فقط یک شعر هستند. شیطان بوسیله این احساسات مبهم در خیلی از زندگیها سرمایه گذاریهای درازمدت و عمده ای کرده است. اگر انسانها معیار زندگی مشترک را پول و مادیات و زیبایی مصنوعی و سایر شعارهای هیچ و پوچ قرار دهند، در واقع از پول و اینها یک الهه برای خود ساخته اند.

قانونی که انسانها میگذارند، نهایتش تا ده بیست سال دوام آورد، بعد از آن کارائی خود را از دست میدهد و دوباره باید قانون از نو نوشته شود. اما قانون خدا ازلی ابدی است. زیرا خدا قانونش را براساس آفرینش و خلقت بیان میدارد و مو لای درزش نمی رود. خانواده در لایه بالایی از طریق مردان کنترل میشود. هیچ دولتی نمیتواند خانواده ها را کنترل کند. هر وقت دولت در کنترل خانواده ها و پوشش زنان دخالت کرد، یک سیستم فرعونی ایجاد شد. خدا به پیامبر محمد می فرماید که ای نبی، به زنان و دختران خود بگو که پوشش های خود را بر خود فروتر گیرند. پیامبر از جنبه زندگی شخصی، به خانواده خود باید این مطلب را می گفت. یعنی مردان مسئول خانواده خود هستند.

 

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ﴿۵۹

اى پیامبر به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو پوششهاى خود را بر خود فروتر گیرند این براى آنکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند [به احتیاط] نزدیکتر است و خدا آمرزنده مهربان است (۵۹)

 

وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ﴿۳۳

و در خانه ‏هایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینتهاى خود را آشکار مکنید و نماز برپا دارید و زکات بدهید و خدا و فرستاده‏ اش را فرمان برید خدا فقط مى‏ خواهد آلودگى را از شما افراد خانواده بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند (۳۳)

 

وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفًا خَبِیرًا ﴿۳۴

و آنچه را که از آیات خدا و [سخنان] حکمت[آمیز] در خانه ‏هاى شما خوانده مى ‏شود یاد کنید در حقیقت ‏خدا همواره دقیق و آگاه است (۳۴)

 

مبحث پوشش، فقط در سطح خانواده قابل حل است و لا غیر. بعضی دولتها بخاطر سیاستهای غلط، مردان را بیکار کرده اند و شغل مناسبی برای مردان فراهم نیست و در نتیجه قوامیت  مردان بر زنان از بین رفته است و یا کاهش یافته است. پدر  خانواده شغل میخواهد که با کار و تلاش و کوشش بتواند خرجی خانواده را فراهم کند و به خانواده خود انفاق کند. فراهم کردن شغل برای مردان بسیار مناسبتر از دادن پول نقدی و یارانه است. اما وقتی دولت با پرداخت نقدی ، نقش مردان را در خانواده از بین می برد و یا کم رنگ می کند؛ در واقع عملا به معنای ذبح کردن مردان است. البته این خاصیت به نفع زنان هم نیست و زنان هم از یک مرد مردانه محروم میشوند. خدای حکیم، کار کردن و فعالیت زنان را منع نکرده است و بلکه بعضی کارها برای زنان مناسبتر است ولی در هر حالتی باید قوامیت مردان حفظ شود. دستور خدا یک حُکم است. وقتی خدا می فرماید (الرجال قوامون علی النساء)؛ یعنی این یک نوع نظم است که با نظام رحمانی هماهنگ است و در غیر اینصورت، نظام شیطانی است و باعث قطع نسل میشود.

در زمان پیامبر نوح و پیامبر لوط، خدای قادر توانا دو بلای سخت بر آن جوامع نازل فرمود. زیرا اگر اینجوری نمیشد، نسل بشر همان موقع از بین میرفت. در زمان نوح طوری شده بود که حتی زن پیامبری مثل نوح، علیه نوح بود و به هیچ عنوان قوامیت نوح را قبول نداشت. زن لوط هم با قوم لوط ماند.

 

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَقِیلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ ﴿۱۰

خدا براى کسانى که کفر ورزیده‏ اند آن نوح و آن لوط را مثل آورده [که] هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کارى از دست [شوهران] آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل شوندگان داخل آتش شوید (۱۰)

 

این حوادث نشان میدهد که قوامیت زنان بر جامعه، جامعه را به سمت فرعونیت و استکبار میرساند. قوامیت زنان بر مردان، باعث شد که تعادل جوامع آن موقع به هم بخورد. طوری که قوم لوط به سمت انقطاع نسل رفتند و قوم نوح هم به نقطه ای رسیدند که دیگر رشد افراد صالح در آن جامعه به بن بست رسیده بود.

 

وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا ﴿۲۶

و نوح گفت پروردگارا هیچ کس از کافران را بر روى زمین مگذار (۲۶)

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)

 

قوامیت زنان بر مردان ایراد اساسی دارد و مطابق خلقت و نظام رحمانی نیست. اگر زنانی این را قبول ندارند، در واقع در خلقت خدای آفریننده شک دارند. قوامیت مردان بر زنان نه تنها کوچک شمردن زنان نیست، بلکه ارزش دادن به زنانگی است. مسلمان یعنی کسی که تسلیم دستورات خداست، هر چند که مطابق با نفس سرکش او نباشد. هر فردی چه مرد و چه زن، یک گردنه و عقبه دارد که باید ردش کند و خودش را به پذیرش آن مجاب کند. پذیرفتن قوامیت مردان بر زنان همان گردنه سختی است که زنان باید طی کنند و گرنه نفسشان رشد نمی کند.

  • اسعد حسینی
۲۳
خرداد
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و یازدهم)

درمان بیماری (بخش دهم)

شکرگزاری

 

بسیار مهم است که بدانیم پیروی از قرآن به این معنا نیست که شما تمام دانسته های  خود را کنار بگذارید. خدا کتابهای آسمانی قبلی را با توجه به دانش مردم آن زمان در مورد نیازهایشان، فرستاد. اگر چه قرآن نسخه نهایی هدایت خدا برای تمام مردم جهان است، اما از ارزش و اهمیت کتابهای قبلی یا رسولان پیشین نمی کاهد. هیچ کتاب آسمانی بعدی هرگز این کار را در مورد هیچ کتاب آسمانی یا رسول قبلی انجام نداده است. هر کتاب آسمانی و پیام آور جایگاه و نقش منحصر به فرد و ارزشمندی در تاریخ بشریت داشته است. اگر قرآن را مطالعه کنید؛ بیش از نصف مطالبش، داستان و تشریح امتهای قبلی و سرنوشت آنان است و مدام تاکید میکند که قرآن تصدیق کننده کتابهای پیشین است. قرآن بر فرق نگذاشتن بین رسولان الهی بسیار تاکید میکند و آن را جزو لاینفک ایمان بحساب آورده  است. به این ترتیب کسی نباید بگوید که پیامبر ما محمد است و پیامبر مسیحی ها، مسیح است. باید به همه رسولان الهی ایمان آورد؛ فرق گذاشتن بین رسولان الهی حیله بزرگ شیطان است که به وسیله آن، این همه فرقه بازی درست شده است. خدا می فرماید که: لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ  یعنی ما بین هیچکدام از رسولان فرق قائل نمی شویم و در ادامه می فرماید که در آن صورت ما مسلمانیم (وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ). یعنی شرط مسلمان بودن، فرق نگذاشتن بین رسولان الهی است. بنابراین کسانی که میگویند پیامبر ما محمد است و پیامبر یهودیان موسی است و پیامبر مسیحیان، مسیح است؛ عملا ایمان و پندار نیک خود را نابود میکنند و ثابت میکنند که فقط ادعای مسلمانی دارند و گرنه بویی از اسلام نبرده اند.

 

قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۶

بگویید ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عیسى داده شده و به آنچه به همه پیامبران از سوى پروردگارشان داده شده ایمان آورده‏ ایم میان هیچ یک از ایشان فرق نمى‏ گذاریم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۶)

 

اینکه تمام امتهای پیشین هم مسلمان بوده اند، یکی از ایده های اصلی قرآن است. زمانیکه فرشتگان برای عذاب قوم لوط آمدند. آنان از خانه های مسلمانان در شهر لوط صحبت میکردند!  

 

ذاریات آیه 36:

فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۳۶﴾  و[لى] در آنجا جز یک خانه از مسلمانان بیشتر نیافتیم (۳۶)

 

این آیه ایمانداران شهر لوط را مسلمان می نامد. یا  اینکه در  سوره یونس، خدا بنی اسرائیل را مسلمان می نامد. متاسفانه کسی به مفاهیم این آیات قرآنی توجه نمی کند و عملا باعث فرقه سازی میشوند.

 

وَقَالَ مُوسَى یَا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ ﴿۸۴﴾ و موسى گفت اى قوم من اگر به خدا ایمان آورده‏ اید و اگر مسلمانید بر او توکل کنید (۸۴)

 

یا ایمان آورندگان زیر چه کسانی بوده اند که قبل از ایمان آوردن ، مسلمان بوده اند؟

 

وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ ﴿۵۳﴾

و چون بر ایشان فرو خوانده مى ‏شود مى‏ گویند بدان ایمان آوردیم که آن درست است [و] از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن [هم] از تسلیم‏شوندگان بودیم (۵۳)

 

أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۵۴﴾

آنانند که به [پاس] آنکه صبر کردند و [براى آنکه] بدى را با نیکى دفع مى ‏نمایند و از آنچه روزی‏شان داده‏ ایم انفاق مى کنند دو بار پاداش خواهند یافت (۵۴)

 

یعنی آدم میتواند دوبار و یا چندین بار دوباره مسلمان شود و عهدش را با خدا تجدید کند. گروه های مسیحیت و یهودیت و صابئیت و فرق اسلامی و سایر اسامی بعدا اختراع شده اند. قطعا بدانید که خدا هیچوقت دینش را تغییر نمی دهد. تمام جهان از اول خلقت یک دین داشته اند و همچنان یک دین خواهند داشت تا قیامت و این عهدی بوده است از طرف خدا برای تمام کسانی که به پیام خدا در تمام تاریخ می گرویده اند. تمام تلاش پیامبران و زحمات آنان به این خاطر بوده است که این عهد شکسته نشود و رعایت شود. طوفان آمد و خدا به نوح امر فرمود که یک کشتی بساز و مومنان را نجات بده. ساخت کشتی سالها طول کشید و کشتی ساخته شد و مومنان آن موقع بسیار زحمات و گرفتاری ها را تحمل کردند تا زنده بمانند و عهد خدا شکسته نشود و دین خدا (اسلام) همچنان ادامه یابد. برای چه خدا این همه اصرار داشت تا نسلی از زمان نوح زنده بمانند و بجای دیگری منتقل شوند؟ یا بعدا خدای حکیم با روشهای مختلف میخواهد که بنی اسرائیل را کمک کند و آنان را از دست فرعونیان نجات دهد. آیا خدا نمیتوانست گسترش دین را بوسیله یک نسل جدید در جای دیگری از کره زمین ادامه دهد؟ قطعا آن قادر متعال میتوانست و هیچ کاری برای آن قادر حکیم غیر ممکن نیست. با توجه به بهانه جوئی های مکرر بنی اسرائیل و عهدشکنی های زیاد آنان ، این کار از نگاه ما انسانها خیلی موجه است. اما خدا میخواهد که دقیقا همان یک دین (اسلام) بوسیله نسل پیروان اولیه منتقل شود. زیرا خدا نمی خواهد زحمات پیامبران و پیروان آنان را نادیده بگیرد و نمی خواهد زحمات آنان را ابتر کند. تمام این تلاشها و پافشاریها بخاطر حفظ خط ایمانی بوده است که تمام پیامبران برای آن تلاش کرده اند و گرنه نژاد مهم نیست. همه آدمیان فرزندان آدم و یا نوح و سام و چند نفر دیگر بوده اند. این که خدا در قرآن به کارهای بنی اسرائیل خیلی اهمیت میدهد و بیشتر پیامبران از آنهاست ، بخاطر حفظ آتش درونی و حنیفانه و خط ایمانی بوده است که در طول زمان با زحمت و دردسر کسب شده است.

 

وَلَقَدْ آتَیْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ ﴿۱۶

و به یقین فرزندان اسرائیل را کتاب [تورات] و حکم و پیامبرى دادیم و از چیزهاى پاکیزه روزیشان کردیم و آنان را بر مردم روزگار برترى دادیم (۱۶)

 

وَآتَیْنَاهُمْ بَیِّنَاتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ﴿۱۷

و دلایل روشنى در امر [دین] به آنان عطا کردیم و جز بعد از آنکه علم برایشان [حاصل] آمد [آن هم] از روى رشک و رقابت میان خودشان دستخوش اختلاف نشدند قطعا پروردگارت روز قیامت میانشان در باره آنچه در آن اختلاف میکردند داورى خواهد کرد (۱۷)

 

فرعون هم در لحظات آخر عمرش ، ادعای مسلمانی میکند ولی نزد خدا قابل قبول نیست. وقتی فرعون ادعای مسلمانی میکند یعنی اینکه موسی و بنی اسرائیل خود را مسلمان نامیده بوده اند. ادعای فرعون مورد قبول واقع نشد، زیرا فرعون عهدی با خدا نبسته بود و فرصتی برای شرکت در این عهد نداشته است.

 

وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۹۰﴾

و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم پس فرعون و سپاهیانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال کردند تا وقتى که در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت ایمان آوردم که هیچ معبودى جز آنکه فرزندان اسرائیل به او گرویده‏ اند نیست و من از تسلیم ‏شدگانم (۹۰)

 

این آیه ثابت میکند که با ادعای مسلمانی، کسی نمیتواند مسلمان شود. کسی که بین رسولان الهی فرق میگذارد، یعنی مسلمان نیست و فقط ادعاست؛ زیرا او نمی خواهد ادامه دهنده عهد خدا با پیامبران گذشته باشد؛ بلکه میخواهد با کسی دیگر عهد ببندد. ابراهیم و یعقوب و تمام پیامبران خود را مسلمان نامیده اند و حتی به آن تاکید و وصیت هم کرده اند.

 

إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۳۱﴾ هنگامى که پروردگارش به او فرمود تسلیم شو گفت به پروردگار جهانیان تسلیم شدم (۱۳۱)

 

وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۲﴾ و ابراهیم و یعقوب پسران خود را به همان [آیین] سفارش کردند [و هر دو در وصیتشان چنین گفتند] اى پسران من خداوند براى شما این دین را برگزید پس البته نباید جز مسلمان بمیرید (۱۳۲)

 

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۳﴾

آیا وقتى که یعقوب را مرگ فرا رسید حاضر بودید هنگامى که به پسران خود گفت پس از من چه را خواهید پرستید گفتند معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق معبودى یگانه را مى ‏پرستیم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۳)

 

با این آیات محکم الهی، هیچ راه فراری نیست. تمام این دلایل محکم قرآنی نشان میدهند که اسامی مسیحیت و یهودیت و غیره تماما توسط انسانها اختراع شده اند و خدا فقط اسم مسلمان را برای پیرو تنها دینش انتخاب کرده است. وقتی یک پیامبری مثل یعقوب و لوط و موسی و ... خودشان را مسلمان مینامند، مگر ممکن است که پیروان آنها اسم دیگری داشته باشند! اسامی دیگر بخاطر حزب بازی و جریانات سیاسی انتخاب شده اند. بمرور زمان باتوجه به جبهه گیریها و حزب گرائیهای خویش ، خودشان اینطوری خودشان را نامگذاری کردند و عملا با اینکار میثاق خود با خدا را شکستند. اینکه پیامبر محمد را موسس اسلام بدانیم، از اساس اشتباه است و معادلاتش با قرآن جور در نمی آید. ادعایی که خود او هیچوقت نکرده است و بارها در قرآن تاکید شده است که از زمان آدم تابحال، اسم دین خدا، اسلام بوده است و هیچ اسم دیگری قابل پذیرش نیست. اینکه خدای حکیم در قرآن از کلمات یهودی، صابئی، مسیحی و مجوسی استفاده می فرماید؛ بخاطر تائید این فرقه ها نیست؛ بلکه بخاطر تشریح وضعیت موجود است. به همین خاطر می فرماید که :

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۶۹

کسانى که ایمان آورده و کسانى که یهودى و صابئى و مسیحى‏ اند هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان آورد و کار نیکو کند پس نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین خواهند شد (۶۹)

 

خدای حکیم می فرماید که: کسانى که ایمان آورده و کسانى که یهودى و صابئى و مسیحى‏ اند هر کس به خدا و روز بازپسین ایمان آورد (پندار نیک) و کار نیکو کند (کردار نیک) پس نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین خواهند شد. خدای مهربان برای این افراد؛ پندار نیک و کردار نیک را شرط رستگاری میداند. خدا در مورد این گروهها که اسامی من در آوردی برای خودشان انتخاب کرده اند، از گفتار نیک صحبت نفرموده است. زیرا اینها کتابهای آسمانیشان را به نفع خود تغییر داده اند و  و مطالب آن را کتمان میکنند و گفتارشان را با شرک آمیخته اند.

نکته مهم دیگری که در قرآن خودنمایی میکند، دوباره مسلمان شدن است. آیه قرآن می فرماید که : و چون پیام قرآن بر ایشان فرو خوانده مى ‏شود مى‏ گویند بدان ایمان آوردیم که آن درست است و از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن هم از مسلمانان بودیم. این یعنی دوباره مسلمان شدن. کسی که با شنیدن آیات و نشانه های خدا، نتواند دوباره مسلمان شود، یعنی در اصل مسلمان نبوده است و دینش را به یک فرقه تبدیل کرده بوده است.

 

وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ ﴿۵۳﴾

و چون بر ایشان فرو خوانده مى ‏شود مى‏ گویند بدان ایمان آوردیم که آن درست است [و] از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن [هم] از مسلمانان بودیم (۵۳)

 

اسلام یک روزه بوجود نیامده است. بلکه حاصل زحمات و از خود گذشتگیهای پیامبران پیشین و پیروانشان است و آنان زمینه را برای آخرین کتاب خدا فراهم کردند. قرآن نقطه اوج سلسله پیام های خدای رحمان است که اگر زحمات پیامبران پیشین نبود، محقق نمی شد. قرآن نمایانگر تمام کتابها و پیام آوران قبلی است.

اما این نکته را در نظر داشته باشیم که بخاطر رعایت نکردن همین نکته ساده ولی مهم (فرق نگذاشتن بین رسولان الهی) پیروان کتابهای آسمانی از میزان خارج شده اند و در حیطه افراط و تفریط افتاده اند. یهودیان، به بعضی مراسمهای مذهبی، همچون قربانی خیلی اهمیت میدهند، هر چند که روح این مراسمها را درک نمی کنند. مسیحیان، به پندار خیلی اهمیت میدهند، اگر چه منجر به کردار نشود. مسلمانان سنتی هم به گفتار خیلی اهمیت میدهند، حتی اگر این گفتارها به زبان مادریشان نباشد و چیزی از آن متوجه نشوند. به این ترتیب چرخه نیک خود را از تنظیم خارج کرده اند. جالب است که هر سه خود را به پیروی از پیامبر ابراهیم منسوب میکنند! اگر توجه کرده باشید، یهودیان علامت ستاره را برای نماد خود برگزیده اند؛ مسیحیان علامت خورشید را برای خود انتخاب کرده اند. مسلمانان هم علامت ماه را انتخاب کرده اند. این سه علامت (خورشید، ستاره، ماه) ما را یاد چالش معروف پیامبر ابراهیم می اندازد. پیامبر ابراهیم ستاره‏ اى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب ‏کنندگان را دوست ندارم و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من، من از آنچه براى خدا شریک مى‏ سازید بیزارم.  پیامبر ابراهیم با این کار، ثابت کرد که دل بستن به پرچمها و سمبلها و شعارهای فرقه ای کار نادرستی است و با یکتاپرستی منافات دارد.

 

وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ ﴿۷۵

و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین‏ کنندگان باشد (۷۵)

 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿۷۶

پس چون شب بر او پرده افکند ستاره‏ اى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب ‏کنندگان را دوست ندارم(۷۶)

 

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ ﴿۷۷

و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم(۷۷)

 

فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿۷۸

پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شریک مى‏ سازید بیزارم(۷۸)

 

تصادفی نیست که نمادهای سه آئین بزرگ جهان (خورشید ماه - ستاره) قبلا توسط پیامبر ابراهیم رد شده است. زیرا این آئینها، در اصل یکی بوده اند. خدا از اول خلقت تابحال، فقط یک دین برای تمام جهان در نظر گرفته است. اما بمرور زمان صاحبان این کتابهای آسمانی، روشهای خود را جدا کردند و دچار انحراف شدند. دلیل انحراف آنان این بود که در کردار و گفتار خویش، خالصانه پندار خود را به این امور اختصاص نمی دادند.

 

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۷۹

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم(۷۹)

 

دین تمام پیامبران (اسلام) دینی بوده است که جنبه های مختلفی را شامل میشده است؛ از جمله کتاب، حکمت، تزکیه، تربیت، احکام. اما دینهای اختراعی، هرکدام به قسمتی از این فرآیند چسبیدند و بقیه را کم اهمیت کردند. یهودیان به احکام و اجرای ظاهری آن خیلی اهمیت دادند (کردار). مسیحیان به تزکیه و تربیت خیلی اهمیت دادند (پندار)، صابئیان به حِکمت خیلی اهمیت دادند (گفتار نیک). مسلمانان خودشان گروههای مختلفی شدند و هر کدام به قسمتی از اینها اهمیت دادند. قرآن به عنوان تیر آخر و نتیجه تلاش تمام پیامبران؛ میخواهد به ما یاد دهد:

  • چرا خلق شده ایم و چرا به این دنیا آمده ایم
  • تزکیه نفس را به ما آموزش میدهد
  • به روز آخرت اهمیت میدهد و به بهشت و جهنم
  • به سرنوشت پیامبران قبلی اهمیت میدهد
  • به ما یاد میدهد که با شیطان دشمن باشیم
  • به ما یاد میدهد که خود را از شیطان و حیله های او دور نگه داریم
  •  و...

خدا برای دور نگهداشتن امتهای پیشین از حیله شیطان؛ روشهایی را به آنها یاد داد. متاسفانه این روشها نزد پیروان آنان حکمت و روح خود را از دست داده است و خیلی کم آن را اجرا میکنند. نماز، وضو، روزه، زکات، حج، شکرگزاری، هجرت، غسل در تمام ادیان قبلی هم وجود دارد ولی حکمت خود را از دست داده است. قرآن دوباره اینها را به سبک جدید و قابل اجرا در زمان ما، زنده میکند.

در زمان پیامبر نوح، شکرگزاری رایج بوده است. آنها برای بیشتر روزها و ایام سال؛ مراسم شکرگزاری داشته اند. به همین خاطر در قرآن از پیامبر نوح به عنوان شکور یاد میشود.

 

ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کَانَ عَبْدًا شَکُورًا ﴿۳

[اى] فرزندان کسانى که [آنان را در کشتى] با نوح برداشتیم راستى که او بنده‏ اى سپاسگزار بود (۳)

 

شَکُورًا  یعنی کسی که بسیار شکرگزاری میکند. در آیه فوق از ذریه ای صحبت میکند که داخل کشتی با نوح همراهی کردند. گروهی از مکاتب پیشین که قرآن آنان را صابئین می نامد، خود را از پیروان پیامبر نوح میدانند و آنان هم اکنون ایام زیادی برای شکرگزاری دارند. از آیات قرآنی مشخص میشود که قوم مومن در زمان نوح ؛ به روزهای سال معنی میدادند و برای هر کدام شکرگزاری مخصوص آن را داشتند و آن را به فقط خدا اختصاص میدادند. آنان روزی که کشتی نجات یافت را به یک روز شکرگزاری تبدیل کردند و در آن روز ، جشن شکرگزاری برگزار می کردند. به همین خاطر مومنان آن موقع، به ایام شکرگزاری خیلی اهمیت میدادند و همین امر سبب شد که اولین تقویمها را آنان بوجود آورند.

خدا به موسی دستور میدهد که روزهایی که من آنان را از دست فرعون نجات دادم، را به یاد آنان آور و در این روزها شکرگزاری کنید. خدا این روزها را ایام الله (وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ) می نامد.

 

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ ﴿۵

و در حقیقت موسى را با آیات خود فرستادیم [و به او فرمودیم] که قوم خود را از تاریکیها به سوى روشنایى بیرون آور و روزهاى خدا را به آنان یادآورى کن که قطعا در این [یادآورى] براى هر شکیباى سپاسگزارى عبرتهاست (۵)

 

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ ﴿۶

و [به خاطر بیاور] هنگامى را که موسى به قوم خود گفت نعمت‏ خدا را بر خود به یاد آورید آنگاه که شما را از فرعونیان رهانید [همانان] که بر شما عذاب سخت روا مى‏ داشتند و پسرانتان را سر مى ‏بریدند و زنانتان را زنده مى‏ گذاشتند و در این [امر] براى شما از جانب پروردگارتان آزمایشى بزرگ بود (۶)

 

هنوز هم یهودیها در این روز، یک عید دارند به نام عید فطیر که در آن روز نان فطیر میخورند به یاد روزهایی که از دست فرعون فرار میکردند و فرصت نداشتند منتظر شکل گرفتن خمیر آرد شوند و بدون خمیر مایه نان می پختند. اما آیا این مراسم شکرگزاری، هنوز حکمت و معنای اصلی خود را در خود دارد و یا فقط یک مراسم بی معنا و بی روح است؟

شکرگزاری فقط باید برای خدا باشد و خدا آن را اختصاصا به ایَّامِ اللَّهِ تعبیر نموده است. شکرگزاری نعمتها را زیاد میکند و موسی به قومش این نکته مهم را در شکرگزاریها گوشزد میکند.

 

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ ﴿۷

و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعا سپاسگزارى کنید [نعمت] شما را افزون خواهم کرد و اگر ناسپاسى نمایید قطعا عذاب من سخت‏ خواهد بود (۷)

 

وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ ﴿۸

و موسى گفت اگر شما و هر که در روى زمین است همگى کافر شوید بى‏ گمان خدا بى ‏نیاز ستوده[صفات] است (۸)

 

غیر از پیامبر موسی، تمام پیامبران دیگر هم به شکرگزاری اهمیت میدادند. واقعا شایسته است که مسلمانان هم روزهایی برای شکرگزاری از نعمات و توجهات خدای حکیم داشته باشند و آن روزها را به فقط خدا اختصاص دهند. روزهای شکرگزاری روزهایی است که انسانها از آتش بیگانه اجنه و شیاطین آزاد میشوند. از آیات قرآنی متوجه میشویم که مردم زمان نوح و قبل از آن؛ همیشه در کنار رودخانه ها زندگی میکرده اند (وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ) و به همین خاطر مراسمی به اسم غسل تعمید داشته اند.

 

وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ﴿۱۲

و شما را به اموال و پسران یارى کند و برایتان باغها قرار دهد و رودخانه ها براى شما پدید آورد (۱۲)

 

آنان از آب رودخانه استفاده کرده و بوسیله آن خود را غسل میدادند؛ به این طریق آتشها و مغناطیسهای بیگانه را از بدن و جلد خویش بیرون میراندند. این را قطعا پیامبر نوح و پیامبران قبل و بعد از او به مردم یاد میداده اند. صابئیان و مسیحیان اولین کسانی بودند که غسل تعمید انجام میدادند و هنوز هم انجام میدهند. بعدا در زمان پیامبر یحیی؛ دوباره این روشها زنده شد و یحیی دوباره غسل تعمید را بین مردم جا انداخت. از جمله کسانی که بوسیله یحیی غسل تعمید شد، خود مسیح بود. ممکن است که کسی بپرسد هدف از این غسل چه بوده است؟ همانطور که در قسمت های قبلی درمان بیماری؛ گفته شد؛ گاهی آتشهای بیگانه بر جلد انسانها سوار میشوند و بر شاکله و روان انسان سنگینی ایجاد میکنند؛ غسل ، نماز، وضو؛ این میدان و آتش بیگانه را از وجود انسان و جلد انسان میراند. بعضی ها نماز را سختی و ضد رفاه بحساب می آورند. ما متاسفانه بعضی اعمال را به اشتباه، اسمش را لذت و رفاه و راحتی میگذاریم، ولی در اصل ظلم به نفس و کالبد است. در قسمت قبل گفته شد که بیماری آخرین تیری است که خدا در اختیار ما قرار میدهد تا که به وسیله آن، به سمت خدا برگردیم و مثل ایوب صفات بندگی صبر و اوّابی کسب کنیم. شکرگزاری مداوم تیر دیگری است که خدا در اختیار ما قرار داده است تا که مثل نوح صفت شکوری بدست آوریم.

حیوانات هیچوقت انرژی خود را بیهوده به هدر نمیدهند. یک گاو همه چیزش مفید است؛ گوشت، پوست، پهن، شیر و... حیوانات همه چیزشان ارزش افزوده دارد و مفید است. انسان هم باید تفریحات خود را به شکرگزاری تبدیل کند تا هیچ فرصتی را برای کسب صفات بندگی از دست ندهد.

گاهی بعضی مسلمانان، صابئیان و مسیحیان را نگاه میکنند و پیش خود میگویند خوش به حالشان که شکرگزاری و غسل تعمید دارند. آنان پیش خود فکر میکنند که پس چرا قرآن چنین روشهایی را به ما نگفته است. این قضاوت آنان به این علت است که آنان قرآن را به درستی و با جزئیات نخوانده اند. قرآن روشهای کلی تر و بسیار بروزتر برای اینکار ارائه داده است. با هبوط زمین؛ دیگر خبری از رودخانه ها نیست و برای نسل بشر امروزی اصلا میسر نیست که در رودخانه های جاری غسل کند. خدای مهربان در عوض؛ به ما بی نهایت روش ارائه میدهد. او روزی پنج بار نماز و وضو، روزهای ماه رمضان، روز زکات دادن ، جهاد و تلاش و کوشش در راه خدا ؛ تفکر در نشانه های رحمانی شامل گردش خورشید ، طلوع، غروب، اختلاف شب و روز(وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ)، بارش باران و رحمات الهی (مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ)، برف، وزش باد (تَصْرِیفِ الرِّیَاحِ )، سبزشدن گیاهان، چگونگی خلقت حیوانات و گیاهان؛ و خیلی از نشانه های دیگر را روشی برای غسل ما قرار داده است. در اصل غسل در نظام قرآنی؛ معنای وسیعی دارد و فقط غسل بوسیله آب رودخانه و آب جاری (غسل تعمید) نیست؛ بلکه خدای حکیم در قرآن، روش بسیار کاراتر و بروزتری را ارائه میدهد که روشهای پیامبران پیشین را هم شامل میشود. خدای بزرگ میخواهد که ما خودمان را در آغوش سیستم رحمانی بیندازیم. کسی که طبق نظام رحمانی زندگی کند؛ به معنای واقعی مغتسله و پاک شده است.

 

صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ ﴿۱۳۸

این است نگارگرى الهى و کیست‏ خوش‏نگارتر از خدا و ما او را پرستندگانیم (۱۳۸)

 

خدای مهربان و حکیم در آیه بالایی؛ هماهنگ شدن با نظام رحمانی (صِبْغَةَ اللَّهِ) را یک نوع عبادت مینامد. نگارگری رحمانی چه میگوید و چطوری با آن باید هماهنگ شد؟

 

  • وقتی شب میاید یعنی یا بخواب یا عبادت کن و با هدف لهو و لعب و مدیتیشن، شب نشینی نکن.
  • وقتی روز است یعنی که زمان تلاش و کوشش و جهاد است.
  • وقتی زمستان است، یعنی سرما برای بدن خوب است؛ خودت را با سرما تماس بده.
  • وقتی تابستان است یعنی گرما برای بدن خوب است؛ خودت را با گرما تماس بده
  • زیر نور آفتاب برو؛ این خودش نوعی غسل است.
  • زیر باران برو؛ این هم خودش یک نوع غسل است.
  • خدا رحیم و رحمان است، ما هم باید نسبت به دیگران رحم داشته باشیم.
  • فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی گوش ندادن.
  • ولگردی نکردن در وبگردی.
  • بجا آوردن نمازها در زمانهای مخصوص خود.
  • روزه گرفتن در سی روز ماه رمضان.
  • زکات دادن بعد از کسب هر نوع درآمدی.
  • وضو گرفتن قبل از اقامه نماز.
  • در صورت توانایی مالی، بجا آوردن حج خانه خدا
  • خاکی بودن و مغرور نشدن روی زمین
  • کنترل عصبانیت و خشم نوعی غسل است در نظام رحمانی
  • اسراف نکردن
  • افراط و تفریط نکردن در هیچ امری
  • بی تفاوت نبودن نسبت به قضایا
  • قمار نکردن و دنبال شرایط شبیه به قمار نرفتن
  • و ...

 

تمام این روشهای قرآنی برای این است که ما باید با نظام رحمانی مغتسل شویم. وقتی که ایوب بیمار شد؛ خدای مهربان به او گفت که ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ . در قسمتهای قبلی ، بطور مفصل این آیه بررسی شد. خدا به ایوب دستور فرمود برای درمان بیماریت، با محیط خودت (هَذَا) مغتسل شوید. منظورش این است که برای درمان بیماری، کافی است که با همان محیط موجود و در دسترس مغتسل شوید.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲[به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

غسل با آب رودخانه فقط یک روش محدود است و البته در زمان ما، برای کمتر کسی مقدور است. خدای مهربان تغییرات شب و روز را برای ما قرار داده است تا در طی این فرآیند تغییر، مغتسل شویم. در آیه زیر نکته مهمی فرموده است؛ او کسی است که شب و روز را پشت سرهم (اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً) قرار داده است. یعنی :

 

شب-روز-شب-روز-شب-روز-شب-روز-شب-روز-شب-روز-.....

 

وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُورًا ﴿۶۲

و اوست کسى که براى هر کس که بخواهد عبرت گیرد یا بخواهد سپاسگزارى نماید شب و روز را جانشین یکدیگر گردانید (۶۲)

 

چرا این فرآیند مدام تکرار میشود؟ برای اینکه انسانها خود را تحت این فرآیند پوشش دهند و مغتسل شوند. شب است یعنی بخواب، روز است یعنی کار و تلاش و کوشش و جهاد کن. در ادامه می فرماید که خدا نظام رحمانی را اینطوری متناوب طراحی فرموده است تا که لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُورًا  یعنی تا ما:

  • عبرت گیریم و نظام رحمانی و نعمات خدا برای ما یادآوری شود

 و یا

  • شکرگزاری کنیم

 فرآیند شکرگزاری و اغتسال باید متناوب و ادامه دار باشد. آبی که جریان نداشته باشد، تصفیه نمیشود. آب به زیر خاک و سنگها میرود و با آنان مغتسل میشود و این آب تصفیه شده و همچنین بسیاری از املاح و ویتامینها از خاک جذب کرده و به این طریق چرخه مفیدی صورت می گیرد. جریان سیستم رحمانی یک نوع شکرگزاری است. مردم شکرگزاری ها را در زندگی خویش حذف کرده اند. همسو شدن با طبیعت ، باید با نام و یاد خدا باشد و گرنه به طبیعت پرستی منجر میشود. به همین خاطر پیامبر ابراهیم، همسو شدن با نظام طبیعت را با یک شرط مهم گره بست و آن هم حالت حنیفانه بود.

 

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۷۹

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم (۷۹)

 

یعنی باید خالصانه و حق گرایانه با نظام رحمانی همسو شویم (حَنِیفًا). همانطور که امتهای پیشین روز برداشت محصول، روز نجات یافتن از دست مشرکان، روز سوار شدن بر کشتی نوح و سایر ایام را شکرگزاری میکردند. این نوع شکرگزاریها باید سمت و سوی حنیفانه داشته باشد و گرنه به یک مراسم بی معنا و بی روح و بت پرستی تبدیل میشود. انسانها باید انرژیشان را در راه خدا خرج کنند و در راه تعصبات قومی، قبیله ای و مذهبی صرف نکنند. حتی نباید این ایام را به مذهب و فرقه خاصی نسبت داد. معنای حنیف همین است. درست است که خدا اسامی یهودیت و نصرانیت و غیره را در قرآن ذکر فرموده است، اما آنها را قبول ندارد. زیرا اینها بعد از مدتی مدعی شدند و از حالت حنیف خارج شدند.

 

مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلَا نَصْرَانِیًّا وَلَکِنْ کَانَ حَنِیفًا مُسْلِمًا وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۶۷

ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى بلکه حق گرایى فرمانبردار بود و از مشرکان نبود (۶۷)

 

تقدیس طبیعت و تقدیس حیوانات، یک امر ناپسند بود که امتهای پیشین در آن افتادند. قوم نوح قبل از طوفان، روزهای خاصی برای تقدیس جنس نرینه، جنس مادینه، و تقدیس حیوانات خاصی داشته اند. شکرگزاری به معنای تقدیس طبیعت نیست، بلکه به معنای تقدیس خداست. قوم نوح، پنج مفهوم منحرف شده داشته اند که از یک نوع شکرگزاری منحرف، منشعب شده بود.

 

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و یعوق و نسر را (۲۳)

 

هر کدام از این اسامی الهه هایی بوده اند و معنا و مفهوم خاص خود را داشته اند.

 

  • وَدًّا (ودّ نمایانگر مرد، پدر، پسر و در کل جنس نرینه  )
  • سُوَاعًا  (سواع نمایانگر  زن، مادر، دختر و در کل جنس مادینه )
  • یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا  (هر کدام از این سه بت، نمایانگر حیوانات مختلف بوده اند. یغوث=شیر، یعوق= اسب ، نسر= کرکس  و هر کدام از این سه حیوان نمایانگر یک خاصیت بوده اند. شیر پادشاه جنگل و نماد قدرت؛ اسب نماد سرعت و قدرت نظامی و زیبایی ؛ کرکس نماد پرندگان قوی و شکار...  )

 

تقدیس طبیعت و هر چیز دیگری بجز خدا، جایز نیست. خدا بجای تقدیس طبیعت، شکرگزاری گذاشته است. انسانها در زمان قدیم، خورشید و ماه و ستاره را تقدیس کردند و آنها به خیال خود، کار خوبی میکردند و از ستاره و ماه و خورشید قدردانی میکردند. ولی متوجه نبودند که با این کار، خود را به سمت و سوی اشتباه ماجرا سوق دادند. تقدیس غیر خدا ، آنقدر به آرامی و نرمی روال دین و جهت انسان را عوض میکند که با هوش ترین پیروان دین هم متوجه انحراف نمیشوند. فقط افراد حنیفی مثل پیامبر ابراهیم متوجه این موضوع شدند.

 

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۷۹

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم (۷۹)

 

شکرگزاری خیلی حساس است و اگر انسانها در شکرگزاری سمت و سوی خود را به سمت خالق آسمانها و زمین نکنند؛ قطعا منحرف خواهند شد. مواظبت و رعایت حقوق حیوانات و طبیعت امر مناسبی است، همانطور که پیامبر نوح حیوانات خاصی را وارد کشتی کرد تا آنان را با خود حمل کند. در زمان ما، افراط در حق بعضی حیوانات، کار را به جایی کشانده است که افراد با حیوان خانگی خود ازدواج میکنند و این امر زشت، مخالف نظام رحمانی است. همان پنج مشکلی که در زمان نوح بود، به روش دیگری در زمان ما پیش آمده است. مردم دنیا از بدو خلقت، انحرافات و مشکلات مشابهی را تجربه کرده اند و سرگذشت مردم قبل از طوفان، مو به مو برای مردم بعد از طوفان دوباره پیش خواهد آمد.

این امورات زشت آنچنان به نرمی در عقاید آدمیان رخنه میکند و آنچنان به نرمی صورت می گیرد طوری که افراد متوجه نیستند دارند چکار میکنند.  گفته‌ای رایج است که می‌گوید زمانی که قورباغه را داخل یک ماهیتابه پر از آب قرار می‌دهند، و آب آن را به تدریج داغ می‌کنند، قورباغه نمی‌تواند متوجه افزایش تدریجی حرارت شود. از این مثل برای اشاره به این امر استفاده می‌شود که بسیاری از مردم، مثل قورباغه، نمی‌توانند تغییرات تدریجی و کُشنده عقاید خود را متوجه شوند. مقدس شدن یک حیوان و یا یک امر دیگر، هیچوقت به یکباره آغاز نشده است. بلکه به مرور زمان جا خوش میکند. برای جلوگیری از چنین اتفاقی، خدای حکیم و بزرگ به ما دستور میدهد که حنیفانه با قضایا برخورد کنید تا مثل قورباغه فرضی در نظام شیطانی پخته نشوید.

 

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰

پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمى‏ دانند (۳۰)

 

مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۳۱

به سویش توبه برید و از او پروا بدارید و نماز را برپا کنید و از مشرکان مباشید (۳۱)

 

به همین خاطر پیامبر ابراهیم، حنیفانه به قضایا نگاه میکرد. همه ما هم باید مثل او حنیف تسلیم شده باشیم. افراط و تفریط باعث عشق بیش از حد نسبت به شیئ ای یا حیوانی یا فردی میشود و یا ممکن است باعث نفرت بیش از حد از یک چیزی شود.  عشق و نفرت دو لبه افراط و تفریط هستند. به همین خاطر عشق و نفرت هر دو، یک مفهوم شیطانی هستند. در بعضی فرهنگها، مردم از بعضی حیوانات خیلی بدشان میاید و اما بعضی حیوانات دیگر را تقدیس میکنند. اینها همگی افراط و تفریط است.

آدمی اگر حنیف نباشد، حتی در حسها هم مشکل پیدا میکند. در بعضی مقاطع تاریخی، افراط در حس خونخواهی ، باعث تبدیل شدن به حس تقدس افراد شد. یا حس حیوان دوستی به حس عدم استفاده از گوشت آنان و یا به گیاه خواری منجر شد. هدف از انحراف این حسها، دخالت در نظام رحمانی است.

خدای مهربان به جهاد و تلاش و کوشش و کشته شدن در راه خدا خیلی اهمیت میدهد و طبق فرموده خدای بزرگ، کشته شدن در راه خدا بسیار با ارزش است و کشته شدگان در راه خدا مستقیم به بهشت میروند. اما این حس در طول تاریخ منحرف شد و مردم به فناء فی الله و قربانی کردن خود رو آوردند و حتی گاهی مواقع هر جوری بود میخواستند جنگهای ناخواسته و مصنوعی پیش آورند تا خون خود را بدهند و عملیات انتحاری انجام دادند و به خیال خود شهید شوند. در حالی که اینها نوعی انحراف است. اینها دخالت در نظام رحمانی است و کج کردن آن است و مخالف مفهوم حنیف است.

فرزندان و همسران درمقابل زحماتی که برای همدیگر میکشند؛ بجای تشکر از همدیگر، کارهای انجام شده را وظیفه طرف مقابل میدانند. به این طریق شکرگزاری جایش را به وظیفه میدهد. مردم در مقابل خدا هم همینجوریند. بجای تشکر از خدا بخاطر نعمات ونزولات، آن را وظیفه خدا میدانند! و به این طریق کفر می ورزند. آدمهای غیر شکرگزار منعطف نیستند؛ احساس واقعی ندارند، خشک هستند و همه چیز را به وظیفه ربط میدهند.

شکرگزاری یک فرآیند بدون توقف است و باید همیشه ادامه یابد. شکرگزاری به نوعی رجم شیطان هم هست. شیطان باید همیشه رجم شود و هیچوقت نباید با او مصالحه شود. خدا نمیخواهد که مردم یک مراسم سمبلیک شکرگزاری و بی روح انجام دهند و بعد از پایان مراسم بروند سراغ کردارهای بد.

سلیمان از نعماتی که خدا در اختیار  او قرار داده بود؛ به نحو احسن و مفید استفاده میکرد. این هم خودش یک نوع شکرگزاری بود. سلیمان به امر خدا جنها و قدرتهایی زیادی در اختیارش بود؛ او از این نیروها برای ساختن بناها و دیگر اشیاء مفید استفاده میکرد.

 

یَعْمَلُونَ لَهُ مَا یَشَاءُ مِنْ مَحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَانٍ کَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَاسِیَاتٍ اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُکْرًا وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ ﴿۱۳

[آن متخصصان] براى او هر چه مى‏ خواست از نمازخانه ‏ها و مجسمه ‏ها و ظروف بزرگ مانند حوضچه ‏ها و دیگهاى چسبیده به زمین مى‏ ساختند اى خاندان داوود شکرگزار باشید و از بندگان من اندکى سپاسگزارند (۱۳)

 

استفاده درست و صحیح از منابع طبیعی، یک نوع شکرگزاری است. مردم زمان قدیم؛ زمانی که بهار می رسید؛ با کمک همدیگر جویهای آب را لایروبی میکردند و این خودش یک نوع مراسم شکرگزاری بود. مراسم شکرگزاری فقط این نیست که در آن روز مردم بخورند و بخوابند؛ بلکه گاهی یک امر خیر و مشارکتی میتواند شکرگزاری باشد. استفاده درست و صحیح از منابع طبیعت یک نوع شکرگزاری است. شکرگزاری یک نوع عمل و کردار نیک است. مثلا یکی تصمیم می گیرد که یک هفته اتوموبیل بیرون نبرد تا دود کمتری تولید شود و این خودش مراسم شکرگزاری است بخاطر تشکر از خدا بخاطر اعطای آب و هوای پاک و تمیز. شکرگزاری در یک مورد خاص، آن نعمت را زیاد میکند.

تمام دستورات قرآن، بر این مبنا استوارند که پاکی را برای ما انسانها فراهم کنند. وقتی خدای مهربان دستور به وضو و تیمم و غسل میدهند؛ هدف از آن را طهارت بیان میدارند (وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ). البته خیلی واضح است که این طهارت فقط از جنبه آلودگیهای مادی نیست و بلکه هدف اصلی آن، پاک شدن از آلودکی نار و آتش بیگانه است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿۶

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون به [عزم] نماز برخیزید صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى پیشین [هر دو پا] مسح کنید و اگر جنب‏اید خود را پاک کنید [=غسل نمایید] و اگر بیمار یا در سفر بودید یا یکى از شما از قضاى حاجت آمد یا با زنان نزدیکى کرده‏ اید و آبى نیافتید پس با خاک پاک تیمم کنید و از آن به صورت و دستهایتان بکشید خدا نمى‏ خواهد بر شما تنگ بگیرد لیکن مى‏ خواهد شما را پاک و نعمتش را بر شما تمام گرداند باشد که سپاس [او] بدارید (۶)

 

خدای مهربان در آیه دیگری از طهارت قلبی (أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ) صحبت می فرمایند:

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلَى طَعَامٍ غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ وَلَکِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَاللَّهُ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا کَانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمًا ﴿۵۳

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید داخل اتاقهاى پیامبر مشوید مگر آنکه براى [خوردن] طعامى به شما اجازه داده شود [آن هم] بى‏آنکه در انتظار پخته‏ شدن آن باشید ولى هنگامى که دعوت شدید داخل گردید و وقتى غذا خوردید پراکنده شوید بى‏آنکه سرگرم سخنى گردید این [رفتار] شما پیامبر را مى ‏رنجاند و[لى] از شما شرم مى دارد و حال آنکه خدا از حق[گویى] شرم نمى ‏کند و چون از زنان [پیامبر] چیزى خواستید از پشت پرده از آنان بخواهید این براى دلهاى شما و دلهاى آنان پاکیزه‏ تر است و شما حق ندارید رسول خدا را برنجانید و مطلقا [نباید] زنانش را پس از [مرگ] او به نکاح خود درآورید چرا که این [کار] نزد خدا همواره [گناهى] بزرگ است (۵۳)

 

قطعا ما قادر به شستن ظاهری قلب خویش نیستیم. بلکه در آیه؛ منظور این است که با رعایت زبان و چشمان خویش، تقوا را رعایت کنیم و به این طریق مغناطیس و آتش بیگانه را از وجود خویش دک میکنیم. خدا این را نوعی طهارت می نامد. تقوا و پرهیزگاری و رعایت حیا نوعی طهارت و غسل قلب است.

قوم لوط، مسلمانان را مورد تمسخر قرار داده و به آنها می گفتند که اینها را بیرونشان کنید، زیرا اینها دنبال طهارت هستند. این جمله، یعنی پیروان لوط را اخراج کنید، زیرا پیروان لوط دنبال خارج کردن آن آتش و نار بیگانه از وجود خویش هستند و می خواهند این خوشی و سر مستی را از ما بگیرند!

 

فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ ﴿۵۶

و[لى] پاسخ قومش غیر از این نبود که گفتند خاندان لوط را از شهرتان بیرون کنید که آنها مردمى هستند که به پاکى تظاهر مى ‏نمایند (۵۶)

 

آتش و نار بیگانه نمی گذارد ما فهم درستی از قرآن داشته باشیم. به همین خاطر خدا می فرماید که معانی باطنی و عمیق و نهفته (فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ) قرآن کریم را فقط کسانی می فهمند که از آلودگیهای ناری بیگانه پاک باشند.

 

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ ﴿۷۷که این [پیام] قطعا قرآنى است ارجمند (۷۷)

فِی کِتَابٍ مَکْنُونٍ ﴿۷۸در کتابى با معانی عمیق و نهفته (۷۸)

لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ ﴿۷۹که جز پاک‏شدگان بر آن دست ندارند (۷۹)

 

با توجه به این آیات ، براحتی میتوان فهمید که قرآن به آلودگیهای باطنی و ناری خیلی اهمیت میدهد.

شیطان سعی دارد که نشانه های رحمانی را کم رنگ کند. البته خود انسانها هم نشانه های رحمانی را برای خود کم رنگ کرده اند. آنقدر هوا آلوده شده است که دیگر حتی شبها هم نمیتوان ستاره ها را واضح دید. دیگر مثل سابق نمیتوان ستاره ها را بدون تلسکوپ دید. هفت لایه جوی بالای سرما  قرار دارد، روز به روز ضعیف تر و ناپیداتر میشوند. تمام بطنها و لایه های نظام رحمانی بصورت هفت تایی تنظیم شده اند. هفت آسمان، هفت لایه و پوسته زمین زیر پای ما، هفت لایه جو، هفت دروازه جهنم و ...

در زمان پیامبر نوح؛ مردم آن موقع حتی میتوانستند هفت لایه جوی و هفت آسمان را با چشمان خود ببینند. طبق فرموده خدا در قرآن؛ پیامبر نوح آنان را مخاطب قرار میدهد و می گوید:

 

أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ﴿۱۵مگر ملاحظه نکرده‏ اید که چگونه خدا هفت آسمان را توبرتو آفریده است (۱۵)

 وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا ﴿۱۶و ماه را در میان آنها روشنایى‏ بخش گردانید و خورشید را [چون] چراغى قرار داد (۱۶)

 

نوح قومش را مخاطب قرار داده و میگوید ای مردم مگر نمی بینید که خدا هفت آسمان را طبقه طبقه روی هم آفریده است. در اینجا سماوات بدون ال معرفه ذکر شده است. مشخص میشود که آنان دید دیگری نسبت به هفت آسمان داشته اند. ولی پیامبر نوح، با توجه به بینش آنان نسبت به هفت آسمان ( هفت طبقه، هفت لایه ، هفت ستاره) ؛ این را نعمتی برای آنان میداند و اهمیت آن را برایشان گوشزد میکند(فلسفه هفت آسمان).

این آیه خیلی مهم، ثابت میکند که ما در هر نوع شکرگزاری ای باید هفت لایه های رحمانی را تشخیص دهیم و آن را به شمارش آوریم. دقت در هفت آسمان، دقت در هفت لایه زمین، دقت در هفت لایه جو، دقت در سایر هفت لایه های دیگر؛ فهم عمیقی از کیهان و طبیعت رحمانی به ما میدهد که باعث میشود خدا را بهتر بشناسیم و شکرگزارتر شویم. خود قرآن هم براساس هفت لایه طراحی شده است که منظور از آن این است که معانی و مفاهیم کلمات قرآن تا هفت لایه میتواند تفکیک شود و این خودش دنیایی از اطلاعات و دانش در اختیار انسان میگذارد. قرآن فقط یک کتاب نیست؛ بلکه یک فوق کتاب است. قرآن با کتابهای دیگر فرق مهمی دارد که در همین نکته نهفته است.

وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ ﴿۸۷

و به راستى به تو سبع المثانى و قرآن بزرگ را عطا کردیم (۸۷)

  • اسعد حسینی
۱۷
خرداد
۰۳

                                  اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و دهم)

درمان بیماری (قسمت نهم)

 

 

  1. قلب تبدیل کننده معانی و مفاهیم است:

قلب واژه ای است در قرآن که بسیار معنی شگرفی دارد. قلب در عربی به معنای دگرگونی است. با مطالعه قرآن متوجه میشویم که قلب محل اتصال کالبد بشری ما با نفس ماست. یک نوع converter ( تبدیل کننده) است. یعنی تصمیمات نفس و پیامهای لایه بالایی برای ما بصورتی تبدیل میشوند که کالبد بشری ما (مغز، فکر و ...) آن را درک کند. این مرکز دگرگونی، مرکز احساسات هم هست. اینکه قلب داخل سینه، در عربی قلب نامیده میشود؛ به این خاطر است که قلب خون سیاه و بدون اکسیژن را دریافت و آن را تصفیه کرده و همراه اکسیژن و خون تمیز به اعضای بدن سرازیر میکند. و این فرآیند به نوعی تبدیل کردن و کانورت کردن است. قلبی که قرآن از آن سخن میگوید، در بیشتر آیات قرآن، قلب فیزیکی نیست؛ بلکه منظور قلبی است که مفاهیم عالی معنوی را برای ما ترجمه میکند و برعکس. در هر دو حالت، قلب کانورتر و تبدیل کننده است. قلب فیزیکی خون سیاه و بدون اکسیژن را تصفیه و کانورت کرده و به سایر اعضاء میرساند. قلب معنوی هم معانی و مفاهیم را برای ما کانورت میکند و تشکیل دهنده پندار نیک و یا پندار بد است. نکته مهم اینجاست که در بیشتر مواقع سلامت قلب معنوی بر سلامت قلب فیزیکی هم تاثیر میگذارد. خدای حکیم در مورد قلب فیزیکی می فرماید:

 

إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ ﴿۳۷﴾

قطعا در این یادآوریها و تذکرها براى هر صاحبدل و حق نیوشى که خود به گواهى ایستد عبرتى است (۳۷)

 

ما انسانها در ابعاد محدودی آفریده شده ایم ولی جهان بالاتر دارای ابعاد بیشتری می باشد؛ پیامهای خدا و معنویت اعلی باید بصورتی برای ما بیان شود که قابل درک و فهم و احساس باشد. گاهی احساسات و حوادثی که در جامعه اتفاق می افتند، دارای پیامی معنوی همراه خود هستند که این پیام فقط توسط قلبهای سالم احساس میشود و فقط بوسیله قلب سالم بدرستی درک خواهد شد. به همین خاطر وحی از طریق قلب بر آدمی نازل میشود و قلب محل تبادل ارتباط انسان با وحی به حساب میاید. کلمات در ابعاد بالاتر گسترده تر هستند ، باید بصورتی دربیایند تا که ما در ابعاد دنیوی محدود خود آن را بفهمیم. کلمات آسمان بالاتر باید نزول و ساده تر شوند تا ما آن را بفهمیم (این تعریف تَنْزِیلُ است). به این طریق قلب وسیله ای برای این ارتباط است.

 

وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۹۲﴾ و راستى که این [قرآن] وحى پروردگار جهانیان است (۱۹۲)

 نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ﴿۱۹۳﴾ روح الامین آن را بر دلت نازل کرد (۱۹۳)

عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ ﴿۱۹۴﴾ تا از [جمله] هشداردهندگان باشى (۱۹۴)

 

این کانورتر هم خودش یک نوع حس است که باید به حسهای پنجگانه اضافه شود. در آیه زیر خدای حکیم، قلب را در ردیف چشم و گوش آورده است. هر چند در قرآن ، قلب در بیشتر مواقع به معنای فیزیکی نیست  ولی هر چی هست، مثل حواس پنجگانه یک کانورتر و تبدیل کننده است برای ما تا حوادث و پیامهای معنوی را درک کنیم. همانطور که رنگهای طبیعت را با چشم می بینیم.

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۷۹﴾

و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ ایم [چرا که] قلبهایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى ‏بینند و گوشهایى دارند که با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ ترند [آرى] آنها همان غافل‏ماندگانند (۱۷۹)

 

  1. قساوت یک نوع بیماری قلبی است:

گاهی این کانورتر به علت گناهان زیاد و پشت سر انداختن فرصتها،  تیره و تار میشود و آن موقع درک مفاهیم معنوی برای فرد مشکل میشود. هر گناهی که انجام شود مثل یک غشاوه و لایه از کانورت و درک درست مفاهیم و پیامهای معنوی جلوگیری میکند. افراد گناهکار بیمارگونه و ناقص فکر میکنند و این نشان از قلب مریض دارد. سنگدلی و شقاوت یک نوع بیماری قلبی است؛ اما متاسفانه مردم بیشتر به بیماریهایی مثل سرماخوردگی و گلو درد و ... اهمیت میدهند و اصلا سنگدلی و شقاوت را بیماری به حساب نمی آورند. در حالی که خدای حکیم در بیشتر آیات قرآنی؛ هر جا از کلمه مرض صحبت میکند؛ مربوط به قلب است. این ثابت میکند که قلبی که معانی و مفاهیم را در زمان خودش صحیح و درست نفهمد و آن را به پندار نیک و کردار نیک تبدیل نکند؛ مریض است. از نظر خدا این نوع مریضی خیلی مهم است. و کلمه مرض در اکثر آیات با قلب همراه است.

 

لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ﴿۵۳﴾

تا آنچه را که شیطان القا مى ‏کند براى کسانى که در دلهایشان بیمارى است و [نیز] براى سنگدلان آزمایشى گرداند و ستمگران در ستیزه‏ اى بس دور و درازند (۵۳)

 

انَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ ﴿۳۷﴾

قطعا در این [عقوبتها] براى هر صاحبدل و حق نیوشى که خود به گواهى ایستد عبرتى است (۳۷)

 

گاهی مرض قلب آنچنان سخت است که خدا نسبت کری و کوری را به قلب میدهد. این که در بعضی آیات نسبت کوری و کری به افراد ناسپاس داده میشود، در اصل منظورش کوری و کری قلب است. زیرا تقریبا تمام گناهکارانی که معانی و مفاهیم را نمی فهمند و یا نمیخواهند بفهمند، گوش و چشم ظاهری سالم دارند.

 

  1. چاکرای قلب:

انجام مدیتیشن و تلاش برای باز کردن چاکرای قلب، ضررات جبران ناپذیری به قلب معنوی و حتی قلب فیزیکی وارد میکند. کسانی که چاکرای قلب باز میکنند، مثل این است که یک کانورتر بیگانه را بجای قلبشان کار می گذارند. بنا به تجربیات افراد، بعد از باز کردن چاکرای قلب، آنان مکررا  احساس درد و تیر کشیدن و نارسایی قلبی را گزارش میدهند.

 

أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾

آیا در زمین گردش نکرده‏ اند تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند در حقیقت چشمها کور نیست لیکن دلهایى که در سینه‏ هاست کور است (۴۶)

 

تنها راه کسب ایمان (پندار نیک) ، قلب است و همچنین قلب محل صدور پندارهای نیک (و یا شرّ) است. در اصل، قلب باید محل صدور پندارهای نیک به مغز و ذهن ما باشد و گرنه ایمان بی معناست. پیامبر ابراهیم برای برای رسیدن به درجه اطمینان قلبی، از خدا نشانه خواست و خدا فرمود چهار پرنده بگیر و قطعه قطعه کن و هر قطعه ای را بالای یک تپه بگذار تا زنده و مبعوث شوند. ابراهیم به یقین و اطمینان قلبی رسید. اطمینان قلبی و یقین، سرچشمه تولید پندار نیک را اصلاح میکند و به این طریق فرد از حیرانی و سرگردانی نجات می یابد.

 

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۲۶۰

و (یاد کن‏) آنگاه که ابراهیم گفت‏: (پروردگارا، به من نشان ده‏؛ چگونه مردگان را زنده مى ‏کنى‏؟) فرمود: (مگر ایمان نیاورده‏ اى‏؟) گفت‏: (چرا، ولى تا دلم آرامش یابد.) فرمود: (پس‏، چهار پرنده برگیر، و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان‏؛ سپس بر هر کوهى پاره‏ اى از آنها را قرار ده‏؛ آنگاه آنها را فرا خوان‏، شتابان به سوى تو مى ‏آیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است‏.) (۲۶۰)

 

  1. عدم اطمینان قلبی، آدمیان را در مورد حوادث و مشکلات دنیایی، آسیب پذیر تر میکند:

هر چقدر که افراد قلب و کانورتر معنوی ضعیف تری داشته باشند، در مورد مسائل دنیایی و معنوی به عدم قطعیت می رسند و ممکن است که افراد سالها تلاش کنند ولی به نتیجه نرسند و دچار حیرت و سرگردانی شوند. عده ای برای حل این مشکل و فرار از صورت مساله، شروع به باز کردن چاکرای قلب میکنند و دو دستی کانورتر خود را دست آتش بیگانه میدهند، تا از یک نیروی بیگانه اطمینان قلبی کسب کنند. اما کسی مثل پیامبر ابراهیم، با کردار و سعی و تلاش عملی، برای خود از خدای بزرگ اطمینان قلبی گرفت. عدم اطمینان قلبی آدمیان را در مورد حوادث دنیایی، آسیب پذیر تر و عصبی تر میکند و آن موقع انسانها حساستر میشوند. شک و گمان بد نسبت به خدا و دیگران و حتی خود، چیزی نیست که خودبخود بوجود آید. بلکه بخاطر کانورتر معنوی انسان است. کسانی که اقدام به باز کردن چاکراهای قلب میکنند، سریعا قضاوت میکنند، سریعا تصمیم می گیرند، پیش داوری میکنند و همه اینها کردارها و گفتارهایی ناپسند و مذموم است. بنابراین قلب و یا کانورتر مشکل دار، کردار و گفتارهای اضافی و غیر لازم تولید میکند و باعث به هم ریختن زندگی ها میشود. البته توجه شود که برای باز کردن چاکراها، روش خاصی لازم نیست. بلکه فیلمهای توهمی، عشق، آهنگهای آلفایی، مدیتیشن، خریدهای اضافی، ولگردی در وبگردی و ... همگی به نوعی انواع چاکراها را در انسان باز میکنند.

 

  1. قلب مریض و قلب سلیم:

مشکل تمام مردم در طول تاریخ که پیام پیامبران و پیامهای راستین دیگر را رد میکرده اند؛ بخاطر مشکل قلبی بوده است. قلب آنان توانایی تبدیل کردن آن تذکرها و یادآوری و رویدادها را به معنا و پندار نیک نداشته است. مرض قلب یعنی این. مردم براحتی بت پرستی های اقوام گذشته را رد میکنند ولی بت پرستی های خود را نمی بینند. این یک نوع کوری قلب است (وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ). نود و نه درصد مردم جهان می گویند فرعون و نمرود آدمهای بدی بوده اند؛ ولی خودشان چنین سیستمهایی را به سبک جدید پذیرفته اند. دلبستگی به مال دنیا را مذموم می شمارند ولی خوشان دلبسته آنند. توصیه به حق و توصیه به صبر در میان مردم رواج ندارد. آدمی در توصیه به حق و توصیه به صبر، ابتدا باید خودش آن را اجرا کند. اینها همگی نشان از عدم تولید پندار نیک مناسب بوسیله قلب است. پندار نیک بوسیله قلب تولید میشود. وقتی قلب کور باشد، دیگر پندار نیک تولید نمیشود و در نتیجه بقیه موارد مشکل پیدا میکند. قلب سلیم چرخه نیک تولید میکند، اما قلب مریض نمی گذارد چرخه نیک بوجود آید. پندار نیک ابتدا وارد قلب میشود و بعد وارد ذهن و حافظه میشود.

 پندار نیک ß کردار نیک ß گفتار نیک ß گفتار صبر

 

 

أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾

آیا در زمین گردش نکرده‏ اند تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند در حقیقت چشمها کور نیست لیکن دلهایى که در سینه‏ هاست کور است (۴۶)

 

 

  1. فرق ایمان و اسلام:

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَإِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمَالِکُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۴﴾

[برخى از] بادیه‏ نشینان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده‏ اید لیکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دلهاى شما ایمان داخل نشده است و اگر خدا و پیامبر او را فرمان برید از [ارزش] کرده ‏هایتان چیزى کم نمى ‏کند خدا آمرزنده مهربان است (۱۴)

 

همانطور که آیه بالایی می فرماید، ایمان آوردن با اسلام آوردن فرق دارد. زیرا اسلام مربوط به کردار و گفتار است ولی ایمان مربوط به پندار است.

 

ایمان

اسلام= تسلیم شدن

پندار نیک

کردار نیک

گفتار نیک

پندار نیک وارد قلبها میشود

مربوط به بعد مادی

زبان و حرکات ما

رسیدن به اطمینان قلبی

افزدون پندار نیک

به یقین رسیدن نفس

و باز هم افزدون پندار نیک

ایمان به ندرت و طی زمان بدست میاید

اسلام یک تصمیم اولیه است و اخذ کردار نیک+گفتار نیک است و با کسب ایمان، پندار نیک بدست میاید و ایمان افزایش می یابد

قلب تنها وسیله درست کردن نفس است

اما شعر یک پندار مبهم+گفتار مبهم است و در آن کردار نیست.

تقوا مربوط به قلب است

مراسم شکرگزاری یک نوع کردار نیک است. اما ذکر و یاد آوری خدا، مربوط به پندار نیک است

اگر معنویت به قلب ندهی و آن را تغذیه صحیح نکنید، کفر به آن راه می یابد

 

اگر قلب به یقین برسد، چرخه ی نیک محکم خواهد شد.

 

 

تمام اعمال عبادی، همچون نماز، زکات، روزه و ... برای تقویت پندار نیک است. تقویت پندار نیک برای رسیدن به اطمینان قلبی است و اطمینان قلبی هم برای رساندن نفس به درجه یقین است. تمام این زحمات بخاطر رساندن نفس به یقین است.

 

وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ ﴿۹۹و پروردگارت را پرستش کن تا اینکه مرگ تو فرا رسد (۹۹)

 

  1. فرق قلب و فوءاد:

مهمترین آیه برای اثبات اینکه قلب محل ارتباط عالم اعلی با کالبد بشری ماست؛ آیه زیر است. خدا واژه رَبَطْنَا (ارتباط) را برای قلب بکار می برد.

 

أَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۰﴾

و دل مادر موسى [از هر چیز جز از فکر فرزند] تهى گشت اگر قلبش را استوار نساخته بودیم تا از ایمان‏ آورندگان باشد چیزى نمانده بود که آن [راز] را افشا کند (۱۰)

 

در قرآن، علاوه بر قلب از کلمه فوءاد هم استفاده شده است در آیه فوق از کلمه فواد و قلب با هم استفاده شده است. از آیه فوق مشخص میشود که فوءاد به احساس و خواص غریزی آدمیان گفته میشود؛ مثل غریزه دوست داشتن و بی قراری مادر موسی نسبت به فرزندش. تمام آدمیان از بدو تولد نعمتهای غریزی شنیدن و دیدن و افئده به آنان داده میشود.  اما بعضی مواقع غریزه ثبات کافی ندارد و ممکن است بر احساس قلب غلبه کند. مثلا مادر موسی نزدیک بود که راز را فاش کند(فوءاد)؛ اما خدا بر قلب او وحی کرد و مانع از فاش شدن شد. این حادثه نشان میدهد که بعضی مواقع ممکن است که آنچه فوءاد مایل است با آنچه که قلب مایل است، در تعارض باشند. فوءاد به ادارک غریزی گفته میشود که از بدو تولد به هر آدمی داده میشود.

 

وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿۷۸﴾

و خدا شما را از شکم مادرانتان در حالى که چیزى نمى‏ دانستید بیرون آورد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد باشد که سپاسگزارى کنید (۷۸)

 

اما قلب مفهومی گسترده تر دارد و درگاه ارتباطی با لایه بالاتر است. انذار کافرین بی فایده است، زیرا بر قلب آنان لایه ای تاریک نشسته است و توانایی درک مفاهیم عالی را ندارند. هرچند که آدمی بطور غریزی میتواند بعضی مسائل را درک کند و از فوءاد خود استفاده کند؛ غریزه لازم است ولی کافی نیست. خیلی از مردم وقتی صحنه ای از یک فیلم احساسی و یا یک حادثه را می بینند؛ براساس قلب غریزی (فوءاد) ؛ واکنش نشان میدهند و قضاوت میکنند، این یعنی احساس کردن و درک معانی با فوءاد. اما این کافی نیست و آدمهایی که به خدا نزدیکترند؛ از نظر معنوی با قلب خود آن را می سنجند و راجع به آن قضاوت میکنند و آن را به معنا تبدیل میکنند. فوءاد به احساسات تبدیل میکند و قلب به معانی و مفاهیم تبدیل میکند. به این خاطر خدای مهربان در قرآن راجع به ثبات فوءاد توسط قلب صحبت میکند. آدمهایی که پندارشان به فوءاد وابسته است و نه قلب؛ با دیدن هر صحنه احساسی، اشک میریزند و تحت تاثیر قرار می گیرند. اما خدا این نوع تزلزل فوءاد را قبول ندارد. خدا مردم را به تثبیت و ثبات فوءاد دعوت میکند و به آنان توصیه میکند که بوسیله معانی و مفاهیم معنوی، فوءاد غریزی خود را تحت کنترل قلب خود در آورند.

 

کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۲۰﴾

و هر یک از سرگذشتهاى پیامبران [خود] را که بر تو حکایت مى ‏کنیم چیزى است که دلت را بدان استوار مى‏ گردانیم و در اینها حقیقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذکرى است (۱۲۰)

 

  1. برای ورود به بهشت نیاز به کانورتر سالم است:

تنها کسانی وارد بهشت میشوند که با قلب سلیم این دنیا را ترک کرده باشند. قلبی که از خباثث و گناهان و از تزلزل پاک باشد. قلب ناسالم، پندار درست بیرون نمیدهد و پس فرد حوادث و وقایع را درست نمی فهمد و یا آن را اشتباهی می فهمد. انسانها فقط زمانی به بهشت میروند که به درک درستی از جهان و حوادث آن رسیده باشند و این فقط در صورت سلامت قلب امکان پذیر است. قلب سلیم، قلبی است که حوادث دنیا را بدرستی درک کرده باشد و آن را بدرستی فهمیده باشد و به این طریق قلب سالمی دارد. یک دستگاه تصفیه ، زمانی میتوان از آن به عنوان دستگاه مفید و سالم یاد کرد که خروجی مفیدی تولید کند. در واقع، افراد با توجه به کانورتر معنوی خویش که در این دنیا ساخته اند، تصمیم می گیرند که بعد از مرگ کجا بروند.

 

 

یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ ﴿۸۸﴾ روزى که هیچ مال و فرزندى سود نمى‏ دهد (۸۸)

 إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ﴿۸۹﴾ مگر کسى که دلى پاک به سوى خدا بیاورد (۸۹)

 

قلب مریض، قلبی است که دروغ می گوید (یَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ). با دهان خویش چیزى مى گویند که در قلبهایشان نیست. أَفْوَاهِ در عربی به معنای دهان است. در آیه بالایی می فرماید که کافرین با دهان خود چیزی میگویند که در قلب آنان اینطوری نیست. این تعریف دروغ است. اما در در روز داوری، دهان ها مهر و موم میشود و در عوض سایر اعضای بدن، به سخن می آیند. این نکته مهمی را دارد و ثابت میکند که قلب مریض، در روز داوری هم مریض است و قادر به راست گفتن نیست و به همین خاطر در مورد مجرمین، از دهان برای تکلم استفاده نمیشود و بلکه از اعضاء دیگر بدن استفاده میشود. زیرا در آن روز آنچه کسب شده است، مهم است و نه آنچه که گفته میشود.

 

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۶۵

امروز بر دهانهاى آنان مهر مى ‏نهیم و دستهایشان با ما سخن مى‏ گویند و پاهایشان بدانچه فراهم مى‏ ساختند گواهى مى‏ دهند (۶۵)

 

فقط دعاهایی به خدا میرسد که از قلب سالم برآید. زیرا قلب ما تنها راه ارتباطی و تبدیل کننده با جهان اعلی می باشد.

 

وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۳۰﴾

و یهود گفتند عز یر پسر خداست و نصارى گفتند مسیح پسر خداست این سخنى است [باطل] که به زبان مى ‏آورند و به گفتار کسانى که پیش از این کافر شده‏ اند شباهت دارد خدا آنان را بکشد چگونه [از حق] بازگردانده مى ‏شوند (۳۰)

 

یهودیها می گفتند عزیر پسر خداست و نصاری میگویند مسیح پسر خداست. جالب است که آیه می فرماید که این گفته ها، از خودشان نیست و از امتهای قبل از یهود و نصاری گرفته شده است (یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ). بعضی گفته ها فقط اقوالی است که از دهان خارج میشوند و تقلید است (گفتار تنها) و از یک قلب سالم بر نمی آید. مثلا بعضی افراد ظاهرا میگویند که به روز آخرت ایمان دارند ولی در عمل، زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند . این گفتار بدون پندار نیک است و از نظر خدا ارزشی ندارد. زیرا چیزی که از قلب برنیاید، به خدا نمی رسد. قلب تنها راه تاثیر گذاری در عالم بالاتر است. در نظام رحمانی، الفت واقعی بین قلبهاست (أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ). اما در نظام شیطانی وحدت وجود، الفت بین پندارهای غلط بوجود میاید.

 

  1. استفاده از قمار و مخدرات یک نوع بیماری قلبی هستند:

قمار و مخدرات رجس هستند؛ این مساله از این نظر مهم است که رجس یک نوع بیماری قلبی است. خدا نمیخواهد که ما دچار بیماری قلبی شویم. قمار و استفاده از مخدرات ؛ به معنای این است که افراد فهم درستی از دنیا و وقایع آن ندارند و به همین خاطر این یک نوع بیماری قلبی است. کسی که قمار میکند، درک درستی از خوشبختی، پول و زندگی ندارد و کانورتر معنویش مشکل دارد. کسی که نماز بجا نمی آورد و یا با حالت تنبلی آن را انجام میدهد، درک درستی از اهمیت نماز ندارد.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۹۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند پس از آنها دورى گزینید باشد که رستگار شوید (۹۰)

 

إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ﴿۹۱

همانا شیطان مى‏ خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد پس آیا شما دست برمى دارید (۹۱)

 

  1. تجربه نزدیک به مرگ:

با پیشرفتی که در علوم پزشکی و احیای بیماران صورت گرفته است، بشر دچار یک سری پیچیدگیهای عجیب شده است. تصوراتی نزدیک به مرگ را مشاهده میکند. داروهای بیهوشی و توهم زا هم مزید بر علت شده و چنین تجربیاتی را به افراد میدهند. شاید گفته های افرادی را شنیده باشید که در کما  یا حالت  NDE (تجربیات نزدیک به مرگ) برای آنها پیش آمده است. بکاربردن تجربه بعد از مرگ برای این گونه رویدادها درست نیست، زیرا کسی که بمیرد، دیگر زنده نخواهد شد. این نوع تجربیات قبل از مرگ (نزدیک به مرگ) رخ میدهد ولی با این تفاوت که این افراد توسط خدای بزرگ از مرگ نجات داده میشوند تا فرصت دیگری به آنها داده شود. یک برنامه ای در شبکه چهار سیما با همین نام پخش میشد که این تجربیات در آنجا بیان میشد. متاسفانه مطالبی که تجربه گران می گویند، به سمت ایجاد یک عرفان جدید میرود که در بیشتر موارد قابل اعتماد نیست. آنچه که آنها می گویند هیچ ارتباطی با عالم غیب ندارد. زیرا آنها هنوز نمرده اند و از جهان پس از مرگ برنگشته اند تا خبری از آنجا آورده باشند. در ادامه ثابت میشود آنچه که این تجربه گران می بینند، فقط یک رویا و خواب اجباری است و نه چیز دیگری و هر آنچه که برایشان اتفاق افتاده است، مربوط به همین دنیاست. در این تجربیات معمولا افراد به سبک اشتباه زندگی خویش اعتراف میکنند و از بُعد اعتراف، شاید برای دیگران عبرت انگیز باشد.

خدای مهربان در قرآن، حال و اوضاع جهنمیان و بهشتیان را بیان فرموده است و اخبار واقعی از دنیای پس از مرگ را بیان فرموده است. خدای حکیم، خواب را شبیه مرگ معرفی میکند. با این تفاوت که در خواب، نفس آدمیان دوباره به بدن برگردانده میشود ولی در مرگ، نفس برای همیشه از بدن خارج میشود. اما تا وقتی که آدمیان نمیرند، جهان بعد از مرگ را تجربه نمی کنند.

 

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۴۲

خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى‏ ستاند و [نیز] روحى را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض مى ‏کند] پس آن [نفسى] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه مى دارد و آن دیگر [نفسها] را تا هنگامى معین [به سوى زندگى دنیا] بازپس مى‏ فرستد قطعا در این [امر] براى مردمى که مى‏ اندیشند نشانه‏ هایى [از قدرت خدا]ست (۴۲)

 

تجربیات قبل از مرگ، هم نوعی رویا و خواب اجباری است، اما با درجاتی عمیقتر. بعضی مراحل در زندگی ما هست که توسط هر کسی باید طی شود. مرحله نطفگی در شکم مادر، نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری، کهولت و در نهایت مرگ؛ همه این حالات برای هرکسی پیش میاید. اما بعضی افراد، تعدادی از این مراحل را دوست ندارند و از آن فرار میکنند. تجربیات نزدیک به مرگ بیشتر برای این افراد پیش میاید. زیرا آنها بعضی تجربیات و مراحل زندگی را طی نکرده اند و ممکن است که آن را در لحظات آخر زندگی با هم و به یکباره طی کنند. خدا تمام این فرصتها (نوزادی، کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی، پیری، کهولت) را به تمام انسانها میدهد. حتی اگر یکی بخواهد بوسیله خیالبافی این مراحل را پرش کند؛ ممکن است خدای حکیم اراده کند که بزور به او نمایش داده شود، حتی اگر شده بوسیله رویا و خواب عمیق در کما.

 

  1. تجربه نزدیک به مرگ نوعی تنبیه دنیایی است:

سرنوشت بعضی از کسانی که خوابهای قبل از مرگ داشته اند، نشان میدهد که اکثر آنان یا مغرور بوده اند، یا پر مدعا و بلند پرواز بوده اند، یا اینکه بعضی واقعیتها را به سخره میگرفته اند، یا ناشکر و ناسپاس بوده اند و ....تمام این مشکلات از پندار منحرف شروع میشود. گاهی پندار آدمی، آنقدر از جاده واقعیت خارج میشود که فقط با یک حادثه بزرگ و شوک قلبی، آرام می گیرد و سر جای خودش قرار می گیرد.

اما کسی را در نظر بگیرید که بیماری سختی میگیرد و چندین سال متوالی با این بیماری دست و پنجه نرم می کند. یا کسی را در نظر بگیرید که مراحل زندگی خود را به سختی و با تلاش زیاد طی کرده است. این فرد تصویری از کلیت زندگی را در پندار خویش دارد و متعادل است.  این فرد نیازی به تجربه قبل از مرگ ندارد. اما فردی که از پیری و از خیلی واقعیتهای زندگی فرار میکند و از فرصتی که خدا به او داده است، استفاده نمی کند و بلند پرواز است و پندار منحرفی دارد. این فرد ، بعضی تجربیات و شوکها را در لحظات نزدیک مرگ می بیند تا پندار ثابتی اخذ کند (پندار نیک یا پندار شرّ). خدا خودش می فرماید که انسانها را برای این آزمایش خلق کرده است. افراد را در این آزمایش قرار میدهد تا افراد، نیک و شرَ خودشان را انتخاب کنند. به هر حال خوابهای اجباری در حالت کما هم یک روش است.

 

  1. حنجره ها:

معمولا افراد در حالت رویای نزدیک به مرگ، خود را در داخل کانالها و یا تونلهایی (گاهی کانالی از نور و گاهی کانال تاریک) می بینند. آنها در این کانالها، خلاصه و چکیده زندگی گذشته خویش را مشاهده میکنند. خدای مهربان در آیه ای از قرآن به این نوع تجربیات اشاره می فرماید:

 

إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ﴿۱۰

هنگامى که از بالاى [سر] شما و از زیر [پاى] شما آمدند و آنگاه که چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمانهایى [نابجا] مى ‏بردید(۱۰)

 

هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا ﴿۱۱

آنجا [بود که] مؤمنان در آزمایش قرار گرفتند و سخت تکان خوردند (۱۱)

 

در این آیات، از کلمه حناجر برای این نوع کانالها استفاده شده است (وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ). اگر هم توجه کرده باشید، حنجره انسان هم شبیه یک لوله خرطومی شکل است (مثل لوله های پلاستیکی مارپیچی خرطومی شکل که سیمهای برق از آن عبور داده میشود) که به معنای کانالهایی است که افراد نزدیک به مرگ آن را طی میکنند. اما اگر کسی مرگش نرسیده باشد، تا آخرش نخواهد رفت و فقط قسمتی از آن را طی می کند. این کانال در واقع چکیده و خلاصه زندگی افراد است که به او نمایش داده میشود تا فرد به خود آید و پندارش را تصحیح کند(هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا ). این قسمت از آیه در مورد زلزله شدیدی صحبت میکند (وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیدًا ) که در پندار آدمیان رخ میدهد. زیرا افراد با پندار ، باید آزمایش شوند (هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ) و این زلزله برای پندارهای جمود و بلندپرواز است. حتی ممکن است که افراد به خدا شک و گمان بد برند و نسبت به خدا و نظام رحمانی، گمانهای نابجا ببرند (وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ).

بنابراین هر آنچه که فرد در این کانالها (حناجر و یا گلوگاه ها) می بیند، لزوما صحیح نیست و بلکه به گذشته زندگی آن فرد بستگی دارد. اگر این تجربیات در حالات تتا و آلفا پیش آمده باشد، شیطان قادر به دخالت در آن خواهد بود. گاهی آدمیان بوسیله مواد بیهوشی، به کما میروند و این کما، خواب عمیق نیست و بلکه جزو تتاست (محدوده فریب شیطان). پیشرفتهای پزشکی در زمینه احیاء و بیهوشی، چنین خوابها و تجربیاتی را وارد زندگی انسانها کرده است که در زمان قدیم، خیلی کم پیش میامده است.

در قسمتهای قبل گفته شد که هر انسانی، آتش وجودی مخصوص خویش را دارد و این آتش وجودی همراه جسم خاکی ما در حین مرگ می میرد. اما گاهی جسم به حالت نزدیک مرگ و یا کما میرود؛ ولی هنوز جسم ناری و یا لایه آتشی انسان زنده است. به همین خاطر است که این افراد بعد از کما، ممکن است از بالای تخت بیمارستان، بوسیله لایه آتشی خود، جسم خاکی خود را ببینند. بنابراین آنچه که فرد آسیب دیده می بیند، مربوط به غیب نیست و بلکه مربوط به لایه آتشی او است. لایه آتشی انسان حافظه دارد و این لایه آتشی هم یک نوع ماده است و از جنس آتش و یا مغناطیس است و بشدت هم تحت تاثیر اجنه و آتشهای بیگانه قرار می گیرد.

حتی یوگا کارها و مرتاضان هم بدون رفتن به کما، چنین تجربیاتی را بیان کرده اند؛ در هیپنوتیزم هم چنین تجربیات مشابهی بدست آمده است. قرصهای مسکن و داروهای بیهوشی هم در ایجاد چنین تجربیاتی بی تاثیر نیستند. حتی کسانی که مدیتیشن میکنند، تجربیاتی را بیان میدارند که نشان از آن دارد، آتش خود را از بدن خویش جدا کرده اند و یا شاید یک آتش بیگانه به خود وصل کرده اند. چنین تجربیاتی در زمان قدیم خیلی کم گزارش شده است، زیرا آن موقع فرایند احیاء بیمار بوسیله داروها آنقدر پیشرفته نبوده است. صابئیان که از قدیمی ترین ادیان توحیدی هستند، وقتی کسی به حالت احتضار میرسید و از روی جسمش می فهمیدند که فرد دارد می میرد و کاری از دستشان برای بهبود او بر نمی آمد؛ او را غسل تعمید کرده و پارچه سفید بر تن او میکردند و منتظر میشدند که فرد بمیرد؛ آن موقع او را خاک میکردند. ادیان دیگر هم تقریبا چنین می کرده اند. در چنین فرآیندی قطعا چنین تجربیاتی نقل نمی شده است و گزارش نمیشده است.

بنابراین آنچه که این افراد بعد از بیداری بیان میکنند، نمیتواند ملاک قضاوت دینی قرار گیرد. خدا زندگی عادی را برای فهم و تدبر و تغییر ما گذاشته است و انسان فقط در حالتی که جسمش زنده است و میتواند کردار انجام دهد و گفتار کند؛ میتواند پندار خود را تصحیح کند. زنده بودن یک نعمت است تا ما بوسیله این زندگی بتوانیم نفس خویش را پاک کنیم.

 بعضی افراد در زندگی خویش ناسپاسی میکنند و حتی گاهی آرزوی مرگ میکنند، اما وقتی در این کانالها، چکیده زندگی گذشته شان به نمایش در میاید، پشیمان میشوند و در نتیجه پندار آنان تصحیح میشود، بادشان می خوابد و ممکن است که بعد از بیداری، تغییراتی در خود صورت دهند و این تغییرات اگر مثبت باشد، به نفع آنان است.

 

وَأَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَلَا شَفِیعٍ یُطَاعُ ﴿۱۸

و آنها را از آن روز قریب[الوقوع] بترسان آنگاه که جانها به گلوگاه مى ‏رسد در حالى که اندوه خود را فرو مى ‏خورند براى ستمگران نه یارى است و نه شفاعتگرى که مورد اطاعت باشد(۱۸)

 

یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ ﴿۱۹

[خدا] نگاههاى دزدانه و آنچه را که دلها نهان مى دارند مى‏ داند(۱۹)

 

در این آیه، از یک لحظه ای  صحبت میشود که قلب در این کانال قرار می گیرد (إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ).  حرکت کردن قلب معنوی در این کانال (حناجر) به سمت بالا به معنای این است که فرد نزدیک مرگ است ولی هنوز مرگ رخ نداده است.

خیلی مهم است که توجه شود که تجربیات قبل از مرگ، وحی نیست. این جور تجربیات، مربوط به تمام انسانها از هر مذهب و دینی است و هر کدام به نوعی آن را می بینند. یک مسیحی ، مسیح را می بیند که در عالم معناست و با او گفتگو میکند و یا یکی دیگر می گوید که در تجربه، بدن من با بدن مسیح یکی شد! خیلی از افراد در این رویاها، از مسیح به عنوان پسر و همکار خدا یاد میکنند. در حالی که ما میدانیم که این گفته کفر بزرگی است. در نتیجه کسانی که در محیط یهودیت و مسیحیت و یا بودایی زندگی می‌کنند، و با آن تعالیم بزرگ شده اند؛ تجربه آنها در همان مفاهیم مطرح میشود. تجربه های زیادی از بودائیان ذکر شده است که در آن به تناسخ اشاره میکنند. یا یکی دیگر در تجربه اش می گوید:

 

همان طور که از تونل بالاتر می‌رفتم، نور بزرگ‌تر و درخشان‌تر می‌شد. سپس در اتاق خدا بودم. عیسی مسیح در کنار خدا نشسته بود!

 

این نوع بینش نسبت به خدا، کفر بزرگی است و از همان کفر بزرگ مسیحیت که مسیح را پسر خدا میدانند، نشات می گیرد.

 

  1. کانورتر مشکل دار:

در این نوع تجربه ها، از داده ها و دیتاهای موجود در حافظه ناخودآگاه فرد استفاده میشود. از چیزی که دم دستش است بر میدارد و این خاصیت یک انسان است. انسان بالاخره خیر و شرّ خودش را می بیند، حتی در لحظات مرگ. بنابراین افراد در این رویاها، چیزی از غیب نمی بینند، بلکه مراحلی از کانورتر معنوی و پندار خود را می بینند. یک خواسته افراطی تحقق نیافته، یک پندار بلند پروازانه تحقق نیافته تعدیل میشود، تا فرد بتواند دوباره زنده شود و آزمایش زندگی را با پندار تعدیل شده طی کند و آزمایش را کامل کند و طور دیگری آن را دنبال کند. خدا به این طریق، یک مطلبی را میخواهد به انسانها ثابت کند. خدا مقداری از انتهای زندگی را به بعضی افراد نمایش میدهد تا که به آنها ثابت کند که بعضی افراد حتی اگر خلاصه زندگی گذشته خود را هم ببینند، دوباره همان روشهای قبلی را ادامه میدهند. کسی که بودایی است در این تجربه ها، زندگی قبلی خود را می بیند و عملا تناسخ را بیان میکند. زیرا او به تناسخ اعتقاد دارد. وقتی از کما خارج شود و به زندگی عادی برگردد، دوباره شدیدتر به عقیده تناسخ خواهد چسبید.

کسی که مسیحی است ، عملا در این تجربه ها از مسیح به عنوان پسر خدا و حتی گاهی خود خدا یاد میکند. همین گونه تجربیات ثابت میکند که این گونه تجربیات ، لزوما صحیح نیستند و هر کسی حوادث را براساس قلب معنوی و کانورتر خود می بیند و بیان میکند. قلبی که معانی و مفاهیم غلطی را در دنیای فانی کسب کرده است، یعنی مریض است و قلب مریض در حالت سکرات موت هم مریض است و قضایا را درست نمی بیند. اتفاقا کسانی که این نوع تجربیات را دارند، بعد از برگشت باید در اصول و مفاهیم اساسی معنوی خویش بازنگری انجام دهند و از نو همه چیز را بسازند و کانورتر و قلب خود را اصلاح کنند. انسان بخاطر یک اشتباه کوچک، چنین تجربه ای را نمی بیند. بلکه حتما همه چیز از بنیه اشتباه است.

کسانی که وارد جهنم میشوند، حتی اگر وارد جهنم شوند و به این دنیا برگردانده شوند، دوباره همان مسیر را ادامه میدهند؛ زیرا تغییر مسیر نیاز به اصلاح قلب و کانورتر معنوی دارد و بدون آن میسر نیست. اما در جهنم چنین برگشتی میسر نیست ولی برای افراد به کما رفته، امکان پذیر است.

 

بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿۲۸

[ولى چنین نیست] بلکه آنچه را پیش از این نهان مى‏ داشتند براى آنان آشکار شده است و اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى‏ گردند و آنان دروغگویند(۲۸)

 

جهنم جایی است که هیچ کس را به اجبار وارد آن نمی کنند و بلکه افراد جهنم را طبق پندار خود میسازند. بعضی انسانها در لحظه آخر این دنیا پشیمان میشوند و به همین خاطر نمی میرند و دوباره برگردانده میشوند. هر روحی بسته به اینکه چگونه زندگی روی زمین داشته است، خودش قضاوت خواهد کرد که به کجا می رود. خدا افراد را قاضی خودشان میکند. وقتی خدای دانای حکیم بداند (که از قبل همه چیز را میداند)، فردی در حالت کما یک ذره امید تغییر در او یافت می شود؛ او را بر می گرداند؛ تا انتخابش (خیر یا شر) را محکمتر کند.

 

اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا ﴿۱۴﴾نامه‏ ات را بخوان کافى است که امروز خودت حسابرس خود باشى(۱۴)

 

حتی یک نوع جهنم هم در این دنیای فانی وجود دارد که افراد به یک خواهش و میل افراطی روی می آورند و اصرار دارند که به آن برسند. این نوع خوابها برای تایید نیست و بلکه برای بازنگری کلی در راه و روش زندگی است. شیطان میتواند در سکرات موت هم افراد را فریب دهد و در پندار آنان دخالت کند و افراد را به راه و روش غلط قبلی متمایلتر کند. این نوع تجربیات در بعضی مواقع هم میتواند منجر به تنبیه فرد شده و فرد به راه راست برگردد.

 

وَجَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ ﴿۱۹

و سکرات مرگ به راستى در رسید این همان است که از آن مى‏ گریختى (۱۹)

 

به هر حال این تجربیات، همانطور که از اسمش مشخص است، فقط یک تجربه است و نه چیز دیگری. افراد در حین تعریف تجربه های خود، به گناهان قبلی خود اعتراف میکنند و همین اعتراف شاید برای دیگران مفید باشد و گرنه حوادثی که در این نوع خوابها برای افراد اتفاق می افتد، هیچ گونه خاصیت غیبی ندارند. کسی که در این نوع تجربه ها از مسیح به عنوان پسر خدا یاد میکند؛ تفکر نادرستی را به دیگران منتقل میکند و اگر دیگران این خواب را غیبی و ماورائی بدانند، مهر تائیدی بر عقاید غلط خویش می نهند و تصمیم غلطی خواهند گرفت و نه تنها آموزنده نیست،  بلکه بسیار هم خطرناک است. ما روزی در پنج نماز خویش، بیان میکنیم که خدا مالک روز دین (مالک یوم الدین) است. این یعنی کسی غیر از خدا نمیتواند در روز دین تصمیم گیری کند. در لحظات مرگ، اختیار آدمی دست خودش نیست و نباید تصمیم گیری های بزرگ را به آن روز بیندازد. توبه فرعون مورد قبول واقع نشد، هر چند که در لحظه آخر اعتراف کرد. ولی اعتراف تحت شرایط اجباری و کما ، به درد نمیخورد. باید افراد برگردند به زندگی و دید که آیا واقعا پندار و کردار و گفتار خود را اصلاح میکنند و یا خیر. این نوع تجربیات یک نوع شوک و زلزله پنداری است و قاعدتا باید افراد بعد از برگشت ، پندار خویش را کوبیده و از نو بسازند و این خودش بازبینی کلی عقایدشان را شامل میشود و صرفا با تغییر در کردار و گفتار بدست نمیاید.

  • اسعد حسینی
۰۹
خرداد
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و نه)

درمان بیماری (بخش هشتم)

آتش درونی (قسمت سوم)

 

  1. مدعیان درمانگری:

در این زمانه فرقه های زیادی ادعای درمانگری دارند. تمام این فرقه ها برای درمان، با روشهای مختلف سعی دارند که به آتش بیگانه وصل شوند و بوسیله این نیروهای بیگانه درمان شوند. خودشان این آتش بیگانه را کائنات، شعور کیهانی،کرامات و .. می نامند. اما خدای مهربان با ذکر موضوعات متعدد از جمله بیماری ایوب و آیات ابتدایی سوره نور در مورد زدن جلد، درمانها و راهکارهایی واقعی به انسانها معرفی کرده است. اما عرفانهای غلط مبتنی بر آتشهای بیگانه هستند و خودشان را دست آن آتش بیگانه می سپارند و همین سرآغاز بدبختی آنان است. این آتش بیگانه میتواند از طرق مختلف بر جلد انسان سوار شود و فرمانروای بدن شود؛ از جمله مدیتیشن، رقص سماع، شعرخوانی، افراط در فیلمها، آهنگهای آلفایی،  ولگردی در وبگردی، دل بستن به کرامات، وابسته شدن به قرصها و داروهای شیمیایی، مخدرات و فلسفه های غلط در مورد زندگی و ... . خدای مهربان ما را تنها نمی گذارد و با کتاب محکم قرآن، ما را به راه راست راهنمایی میکند. کتاب قرآن با نکاتی که در آن هست، فقط یک کتاب نیست، بلکه  یک فوق کتاب است. کلماتی که در قرآن استفاده شده است، چنان جامع الشرایط و پرمعنا هستند که یقین پیدا می کنیم که قرآن آخرین کتاب آسمانی است و کتاب دیگری برای هدایت بشر لازم نیست.

 

  1. تنبیه جلدی :

همیشه در طول تاریخ، برای مبتلایان به بیماری های جسمی، عیادت و همدردی و همدلی وجود داشته است، اما برای بیماریهای ناشناخته و یا بیماریهای روانی و یا جرمهای زشت، چنین چیزی نبوده است و متاسفانه مردم این نوع بیمارها را سنگسار میکرده اند و قصد حذف فیزیکی این افراد را داشته اند. سنگسار یک قانون غیر الهی بوده است که نشان از سنگدلی مردم داشته است. این یک واقعیت است کسی که سنگسارش کنند، یعنی قصد کشتن او را دارند. خدا در هیچ کدام از کتابهای آسمانی دستور به سنگسار و رجم نداده است. بلکه این خود پیروان بوده اند که برای زدن جلد گناهکاران و یا بیماران خطرناک، اینچنین روشی را بر میگزیدند. خدا رحمان و رحیم است و تا حد امکان و توانایی فرد، قصد نجات فرد از دست شیطان را دارد.

سوره نور از معدود سوره هایی است که در آن بیشتر به احکام جلد و رمی پرداخته است. بعد از ذکر آیات، در آیه 34 ام این سوره می فرماید که : و قطعا به سوى شما آیاتى روشنگر و خبرى از کسانى که پیش از شما روزگار به سر برده‏ اند و موعظه‏ اى براى اهل تقوا فرود آورده‏ ایم. اگر توجه کنید می بینید آیه می فرماید که آیات جلد و رمی، خبری از زمانهای قدیم است که برای شما نازل میشود. یعنی در زمانهای قدیم هم چنین دستوری بوده است. یعنی مطالب این سوره در قدیم هم بوده است و خدا قانونش را عوض نکرده است. اما چرا مردم زمان قدیم، زناکاران را با سنگ بمباران میکردند؛ از بی رحم بودن مردم حکایت دارد. خدا چنین دستوری نداده است.

 

وَلَقَدْ أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ آیَاتٍ مُبَیِّنَاتٍ وَمَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ ﴿۳۴

و قطعا به سوى شما آیاتى روشنگر و خبرى از کسانى که پیش از شما روزگار به سر برده‏ اند و موعظه‏ اى براى اهل تقوا فرود آورده‏ ایم (۳۴)

 

حکم سنگسار در هیچ جای قرآن نیامده است و همچنین جلد زدن به پوست هم به معنای شلاق زدن نیست. اگر خدای حکیم منظورش شلاق زدن بود، قطعا از لغتهای مربوط به شلاق زدن در زبان عربی (مثل سوط و شلاق و ...) استفاده میکرد تا هر گونه شک و شبهه ای را از بین برد. جلد در تمام آیات دیگر قرآن به معنای پوست آمده است. جلد کتاب، یعنی لایه ای از کتاب که محافظ برگهای کتاب است. جلد انسان یعنی لایه ای که محافط بدن انسان است. این جلد میتواند پوست باشد و یا لایه مغناطیسی و یا آتشی باشد که محافظ روان انسان است.

در قسمت قبل در مورد آیه دوم سوره نور، بحث شد؛ بخاطر اهمیت موضوع؛ یک سری نکات در آن مورد روشن میشود تا شک و شبهه ها از بین رود. آیه اول سوره نور خیلی واضح بر واجب و فرض بودن مطالب این سوره تاکید دارد (وَفَرَضْنَاهَا). یعنی صرفا نصیحت و موعظه نیست و بلکه باید حتما اجرا شود.

 

سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنْزَلْنَا فِیهَا آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ﴿۱

[این] سوره‏ اى است که آن را نازل و آن را فرض گردانیدیم و در آن آیاتى روشن فرو فرستادیم باشد که شما پند پذیرید (۱)

 

آیه بعدی بلافاصله در مورد موضوعی صحبت می فرماید که زن و مرد زناکار باید صد جلد زده شوند. در این آیه از فعل اجْلِدُوا  استفاده می فرماید. این فعل از ریشه جلد است و به معنای پوست هم هست. معمولا در ترجمه های قرآن، جلد را تازیانه ترجمه میکنند، زیرا تازیانه به پوست برخورد میکند و درد ایجاد میکند. اما در واقع جلد به معنای تازیانه نیست و بلکه به معنای جلد و لایه بیرونی بدن است. یا به زبان ساده تر، جلد به معنای لایه مغناطیسی یا لایه آتشی انسان است. معمولا وقتی شیطان بر کسی سوار شود و در جلد او برود؛ یعنی مغناطیس و آتش شیطان بر مغناطیس و آتش انسان تسلط پیدا کرده است و یا با او انیس شده است. افرادی که زنا میکنند و همچنین کسانی که تهمت زنا میزنند؛ هر دو گروه به نوعی این نوع عمل و یا اتهام زدن را حق مسلم خود میدانند و در این مورد انسانهایی آزارگر هستند و از این آزارگری لذت می برند. این حق مسلم در پندار آنان شکل گرفته است و البته از یک پندار بیگانه آب میخورد.

گروه اولی در ملا عام انجام میدهند و گروه دومی در ملا عام بیان میدارند. این نوع رفتار، یک نوع فریاد است ولی فریادی از آتش بیگانه ای که بر جلد انسان سوار است. برای خاموش کردن و تنبیه کردن این فریاد؛ باید این آتش و مغناطیس بیگانه از جلد انسان رجم و دفع شود. بنابراین فعل اجْلِدُوا  که در این آیه استفاده فرموده است، نه به معنای سنگسار است و نه به معنای تازیانه زدن. این فعل همانطور که از ریشه اش پیداست از کلمه جلد گرفته شده است و به معنای زدن جلد است. این جلد ، همان لایه آتشی انسان است که فرد گناهکار این لایه اش را به وسیله آتش شیطان آلوده کرده است و هدف خدا از زدن جلد زناکار و تهمت زننده، بیرون راندن این آتش بیگانه از جلد او است و نه کشتن فرد. قطعا در فرآیند دَک کردن این آتش بیگانه، خود فرد گناهکار هم اذیت و عذاب میشود. زیرا بیرون راندن آتش بیگانه از جلد، همیشه همراه با سختی و درد است. مثل ترک اعتیاد که همراه با عذاب و رنج است. کسی که معتاد است، تا وقتی که در راه ترک آن، عذاب و رنج نکشد، قادر به ترک نخواهد بود.

در نظام رحمانی، دنیا دار توبه و درمان و اصلاح است. اعمال زشت زنا و یا تهمت زدن زنا، هیچکدام رحم در آنان نیست و این کردارهای زشت خالی از ترحم هستند. خدای مهربان برای کسانی که تهمت زنا میزنند، هشتاد ضربه جلدی نوشته است که با خود عمل زنا (صد ضربه) فرق چندانی ندارد. این نشان میدهد که تهمت زنندگان بدون چهار شاهد، پندار و مغناطیس آنان تقریبا به کثیفی پندار زناکاران است. معمولا افراد یک جامعه در زمینه های فحشاء به دو گروه تقسیم میشوند. گروه اولی مرتکب فحشاء میشوند ولی گروه دومی، بدون چهار شاهد، افراد را متهم به فحشا میکنند. معمولا اکثر افراد یک جامعه بی تقوا از نوع گروه دوم هستند. جالب است که درجه کثیفی آتش بیگانه افراد تهمت زننده هشتاد است که نزدیک صد است و با مرتکبین زنا فرق چندانی ندارد. علاوه بر آن خدا وظیفه سنگینی بر دوش مومنین آن جامعه می گذارد و آن هم این است که دیگر نباید شهادتی از تهمت زنندگان مورد قبول واقع شود.

 

وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۴

و کسانى که نسبت زنا به زنان شوهردار مى‏ دهند سپس چهار گواه نمى ‏آورند هشتاد تازیانه به آنان بزنید و هیچگاه شهادتى از آنها نپذیرید و اینانند که خود فاسقند (۴)

 

به این طریق خدای حکیم ادعاهای ریاکارانه ( پاک نشان دادن خود در حد خراب کردن دیگران ) را در حد گناه زنا معرفی میکند (فَلَا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى ). پاک نشان دادن خود به قیمت خراب کردن دیگران یک نوع فریب است. افرادی که صرفا برحسب ظاهر جلدی افراد، به دیگران تهمت زنا  میزنند، میخواهند یک چیزی را در نهاد کثیف خویش پنهان کنند و در واقع میخواهند جلد خود را  از آلودگی های زیادی که دارد مخفی کنند. خدا دانای غیب و نهان است و میداند که اینها هم جلدشان آلوده است و به همین خاطر برای اینها هم هشتاد ضربه می نویسد. شاید داستان مریم مجلدیه را در انجیل شنیده باشید. بر پایه داستان انجیل، مریم مجدلیه زمانی زنی تن ‌فروش بوده ‌است. روزی اهل شهر به دنبال وی می‌افتند تا وی را سنگسار کنند. او می‌گریزد تا به مسیح می‌رسد. مسیح داستان را از آنها می‌پرسد و آنان می‌گویند که ما می‌خواهیم او را بخاطر گناهانش سنگسار کنیم. مسیح می‌گوید بسیار خوب چنین کنید ولی اولین سنگ را کسی بزند که گناهی نکرده باشد. این سخن مسیح ایشان را شرمنده و پراکنده ساخت و مریم مجدلیه نجات یافت. از آن پس این زن از پیروان مسیح شد. این داستان نشان میدهد که همیشه مردم برای پاک نشان دادن جلد پنهان خود، سعی در حذف کسانی را داشته اند که بدنام شده بوده اند.

 

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲

به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد جلد بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى نکنید و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند (۲)

 

نظریه های غلط مذهبی که هیچکدام از قرآن اخذ نشده اند میگوید: " تعزیر باید پوست را بدرد، از گوشت عبور کند و استخوان را درهم شکند! "

این عقاید کاملا شیطانی است و بسیار ضد قرآنی هستند. اصلا آیه دوم سوره نور در مورد تازیانه زدن صحبت نمی کند، بلکه در مورد ضربه به جلد انسان صحبت میکند. خدای مهربان در مورد زنا و تهمت زننده، فقط عذاب نمی کند و بلکه درمان هم میکند. این مساله نشان میدهد که گناه خطرناکی مثل زنا آنقدر مضر است که گناهکار فقط با صد ضربه و یا فشار جلدی معذب و دردناک بیدار میشود. در اینجا میتوان جَلْدَةٍ را فشار دردناک بر جلد مغناطیسی و آتش بیگانه در جلد انسان هم معنا کرد. اما فشار دردناک بر جلد چیست؟

یک ضرب المثل قدیمی هست که میگوید شیطان توی جلدش رفته است. در زمانهای قدیم، شیاطین ملموس تر و جسمانی تر بودند و حتی بعضی مواقع میان انسانها میامدند. اگر شیطان بر کسی مسلط میشد، به نوعی توی جلد او میرفت و به عنوان یک آتش بیگانه (یا مغناطیس بیگانه) بر آتش انسان مسلط میشد. خردمندان آن جوامع قدیمی سنگهای نوک تیزی را روی پوست افراد قربانی فرو میکردند (نه تا حدی که خونریزی شود) تا که فرد عذاب بکشد و این سنگهای نوک تیز تا مدت مشخصی به همان حالت نگه داشته میشد. به این طریق جن و یا شیطان از جسم فرد خارج میشد. زیرا زجر کشیدن فرد، در روان او حس تنفر از جن ایجاد میکرد و او را طرد و رجم میکرد و به این طریق آتش شیطان از جلد فرد خارج میشد. آن موقع فرشتگان میان انسانها آمدند و این روشها را به انسانها یاد دادند تا که انسانها برای حالات بحرانی بتوانند شیطان را از وجود خود خارج کنند. مردم آن موقع ابتدا این روش را با نام خدای رحمان انجام میدادند، اما بمرور زمان این روشها فلسفه اصلی خویش را از دست داد و به یک جادو تبدیل شد و تهی و توخالی شدند. اما بعدا مردم به فرد بیمار و یا زناکار نزدیک نمی شدند و از راه دور او را سنگ باران می کردند. در حالی که فرشتگان چیز دیگری گفتند و قصدشان از این موضوع ، درمان و تنبیه این بیماران روانی بوده است و نه کشتن. اما چرا مردم روش را تغییر دادند؟ زیرا آنان خودشان تهمت زننده بودند و برای پنهان کردن جلد آلوده خویش؛ قصد نابودی آنان را کردند. مثلا به فرد بی تقوایی میگویند که فلانی ناموسش را بخاطر تعصبات ناموسی کشت. او بجای اینکه این عمل زشت را تقبیح کند؛ میگوید دستش درد نکند! به این طریق مردم براحتی دستورات خدا را سرپیچی میکنند و پا را از گلیم خود فراتر میگذارند. خدا می بخشد ولی اینها نمی بخشند.

 

لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُبِینٌ ﴿۱۲

چرا هنگامى که آن [بهتان] را شنیدید مردان و زنان مؤمن گمان نیک به خود نبردند و نگفتند این بهتانى آشکار است (۱۲)

 

مردم بی تقوا معمولا برای نشان دادن انزجار خویش از یک عملی ، حتی به کشتن هم رو می آورند. به همین طریق عمل زدن جلد در طول تاریخ به بمباران سنگ (سنگسار) تبدیل شد.

 

  1. تنبیه جلدی باید همراه با عذاب باشد :

مترجمین قرآن، بدون توجه به اینکه خدا در قرآن چه فعل و اسمی برای تنبیه زناکار و تهمت زننده استفاده کرده است، همان روش غلط قبلی تاریخی را تجویز میکنند. خدای حکیم از فعلی استفاده فرموده است (اجْلِدُوا  ) که تابحال هیچ عربی از آن برای سنگسار و یا تازیانه زدن استفاده نکرده است. جَلْدَةٍ در زمان ما به معنای تازیانه نیست، بلکه به معنای صد ضربه به میدان مغناطیسی و یا جسم ناری افراد است همراه با درد. با این ضربات دردناک، مغناطیس بیگانه (مغناطیس شیاطین و یا نار شیاطین) از جلد فرد خارج میشود. این ضربات برای کشتن فرد زناکار و یا ناقص کردن او نیست و بلکه برای عذاب دادن اوست. فرد زانی فقط با این روش بیدار میشود. خدای مهربان دستور بیهوده نمیدهد. کسی که جلو چهار شاهد زنا میکند، دست از همه چیز شسته است و تمام چاکراهایش باز است و موجودات نامرئی برای او تصمیم می گیرند. فقط صد ضربه دردناک به جلد او، نار بیگانه را از بدن او بیرون می برد. در این روش، باید افراد عذاب بکشند، تا که میدانشان ریکاوری شود و میدان بیگانه از آنان خارج شود. و البته این عذاب باید توسط تعدادی از مومنان (وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ) مشاهده شود تا که عبرتی باشد برای آنها. مشاهده عذاب توسط تعدادی از مومنان، دلایل دیگری هم دارد و آن هم این است که زدن جلد سوری و فیلم نباشد و بلکه باید دردناک باشد تا که مغناطیس بیگانه رجم شود.

در واقع این روش که در آیه فرموده است، نوعی رجم جن و جن گیری هم است. ما از طرز گفتار آیه قرآن متوجه میشویم که روشهایی که مردم در طول تاریخ برای رجم کردن شیطان استفاده کردند، هیچکدام را خدا تجویز نکرده است. زیرا در این روشهای غلط، مردم تعدادی سنگ بزرگ برداشته و به سوی فرد زناکار پرتاب میکنند و قطعا این فرد از این حادثه سالم بیرون نخواهد آمد. در حالی که خدای حکیم در آیات بعدی از توبه و اصلاح این افراد صحبت می فرماید. بنابراین هدف خدا از ضربات جِلدی، کشتن افراد و یا ناقص کردن آنان نیست و بلکه خدا میخواهد به کمک اِعمال درد و عذاب، این افراد را از دست اجنه و شیاطین نجات دهد و در کنار آن، عبرتی باشند برای سایر مومنان. در داستان مریم مجدلیه که در انجیل ذکر شده است، متوجه میشویم که مسیح عمل سنگسار و حتی تازیانه زدن را قبول ندارد.  

مردم بعد از گذشت چندین قرن، این روشها را منحرف کردند و یا فلسفه اصلی آن را فراموش کردند. آنان بنا به وسوسه شیطان تصمیم گرفتند که با این روشها، نیروها و میدانهای بیگانه را بجای راندن و بیرون کردن، تحت کنترل خویش درآورند و از آن کمک گیرند. این تصمیم نقطه شروع بدبختی انسانها بود.

 

  1. تنبیه جلدی نباید همراه با رافت باشد :

قسمتی از آیه می فرماید که : وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ یعنی در اجرای این حکم، دلسوزی نکنید و بلکه آن را اجرا کنید و برای هر دو نفر چه زن و چه مرد (بِهِمَا) بدون شک اجرا شود. این جلد زدن برای بیرون راندن آتش بیگانه مسلط شده بر افراد است. رافت در نزدن به ضرر افراد است و آتش بیگانه برای همیشه جا خوش میکند. یعنی زدن جلدی باید برخلاف و ضد آتش و میدان مغناطیس بیگانه باشد. اما اگر توجه کنید، مدیتیشین و یوگا و کارهایی که مرتاضان و دروایش انجام میدهند؛ همگی موافق آتش بیگانه است و در جهت تقویت میدان مغناطیسی بیگانه آنهاست. زحمات و رنجهایی که این افراد به خود میدهند، در جهت رافت به موجود بیگانه است و پایگاه آنان را در جلد انسان قوی تر میکند. مردمی که عمل سنگسار و یا تازیانه زدن را انجام میدهند، حتی نمیدانند که چرا اینکار را میکنند؛ آنها نمیدانند که فلسفه اصلی زدن جلد؛ رجم میدان مغناطیسی بیگانه ای است که بر فرد مسلط شده است و هدف کشتن فرد گناهکار نیست.

 

  1. نقطه شروع تحریف در تنبیه جلدی :

 به همین خاطر این افراد، راههای دور کردن میدانها و آتشهای بیگانه را منحرف کرده و سعی کردند آن نیروی بیگانه را کنترل کنند و در خدمت خود گیرند. آنان بجای راندن میدانها و نارهای بیگانه تصمیم گرفتند که آن را کنترل کنند و در اختیار خویش قرار دهند و بدبختی اصلی انسان از همینجا شروع شد. مدیتیشن و یوگا و مرتاضی و فنگ شوئی و عرفان حلقه و ... تمرین چنین حالتی است، تا که این آتش بیگانه را جذب کنند و به خدمت گیرند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

بعد از مدتی، مردم قدرت را به سنگها و سوزنها دادند ، بجای اینکه خدا را مطرح کنند و او را همه کاره بدانند. آنان با نیروهای بیگانه مصالحه کردند و سازش کردند و از آنها کمک گرفتند.

 

  1. سوء استفاده از راهنمایی های خدا:

اگر توجه کنید، تمام ایدئولوژیهای غلط تاریخی همچون یوگا، مدیتیشن، کارما، فنگ شوئی و ... همگی منحرف شده یک ایده درست بوده است. خدا یک امر فرموده است که برای درمان مشکل خاصی، میدان و آتش بیگانه را از وجود خویش برانید. اما بعد از مدتی عده ای آمدند و بجای دفع و رجم آتش بیگانه آن را جذب کردند و با آن مصالحه کردند. خدا امر فرموده است برای بیرون راندن آتش بیگانه، از جلد زناکار و تهمت زننده ها؛ صد ضربه جلدی بدون رافت و پشت سر هم جهت رجم و دفع میدان بیگانه به او بزنید. اما عده ای دیگر آمدند این روش را رویه زندگی خویش کردند و در نهایت مرتاض شدند. جالب است که مرتاضان با آتش بیگانه مصالحه کرده اند و عملا پذیرای آتش بیگانه شده اند.

 

  1. استفاده از تنبیه جلدی برای زمان ما:

باید توجه شود که خدای حکیم در قرآن، تنبیه جلدی را برای زناکاران و تهمت زنندگان نوشته است. در زمان ما منظور از آیه تنبیه بوسیله سنگ و یا طب سوزنی  یا طب سنگی نیست. بلکه منظور زدن جلد افراد است. زمانهای قدیم، جن با انسان، ارتباط ملموس تر و فیزیولیژیکی تری داشتند. در نتیجه وقتی جن وارد جلد یک نفر میشد، با سنگهای نوک تیز و شاید داغ پوست فرد را فشار میدادند تا حدی که فرد عذاب بکشد. عذاب کشیدن مداوم فرد باعث خارج شدن آتش بیگانه از جلد فرد میشد. جلد یک انسان همان آتش وجودی اوست. اما در زمان ما، آتش وجودی انسانها فرق کرده است و آتش وجودی اجنه هم فرق کرده است و از حالت فیزیکی خارج شده است و قابل دیدن نیست. ما دیگر هیچوقت اجنه و شیاطین را مثل زمانهای قدیم نمی بینیم و نخواهیم دید. زیرا بُعد وجودی ما با آنها فاصله گرفته است و محدودیتهایی در این زمینه برای هر دو  گروه پیش آمده است. دلیل آن خیلی ساده است. با پیشرفت تکنولوژی، ارتباط دنیای انسانها و جنها؛ از حالت فیزیکی و جسمانی خارج میشود و به بُعد مغناطیسی محدود شده است. اکنون با کمک هوش مصنوعی و نرم افزارهای مختلف میتوان صحنه جرم برای افراد درست کرد که با واقعیت فرق چندانی ندارد و براحتی چشمان ما فریب میخورند. بنابراین اجنه در این حیطه مجالی برای حضور خود نمی بینند و کار آنها در پشت پرده ها صورت می گیرد. اما زمان قدیم، حضور فیزیکی و آتشی اجنه مطرح بود.

در زمان قدیم پوست انسان لانه آتش بیگانه بود. به همین خاطر پوست را به عنوان جلد انسان بوسیله سنگهای نوک تیز فشار میدادند تا فرد عذاب بکشد و آتش بیگانه  از جلد بیرون آید. با توجه ماهیت ارتباطی و جسمی جن و انسان در آن زمان، پوست ورودی آتش بیگانه بوده است. آنها ابتدا با سنگهای نوک تیز و گرم بر پوست فشار می آوردند (همراه با عذاب و البته نه تا حدی که خون بیاید) و این کار از فاصله نزدیک انجام میشد و سنگ به سوی زناکار پرتاب نمیشد. اما بعدا مردم می ترسیدند که نزدیک این آتش بیگانه شوند و از راه دور سنگ پرتاب میکردند. آنچه که فرشتگان به مردم یاد دادند، با آنچه که مردم اجرا کردند، زمین تا آسمان فرق دارد. مردم قصد داشتند که خود را خوب نشان دهند و قصد داشتند که آتش مغناطیسی کثیف خود را بوسیله اعمال ریاکارانه مخفی کنند. به همین خاطر خدا برای تهمت زنندگان زنا هشتاد ضربه نوشته است. زیرا آنها هم جلدشان کثیف است و با تهمت زدن زنا، ثابتش کردند.

در زمان ما روشهای ورودی آتش بیگانه تغییر کرده است. بطور مثال یک معتاد به ماده مخدر، از طریق دوستان، رفقای ناباب، فلسفه های غلط، بینش غلط در مورد نشئگی و خوشبختی و بینش غلط در مورد لذت  به این سبک زندگی وارد میشود. هر کدام از این روشها، تعادل هورمونهای بدن را به هم می ریزد (تعادل هورمونها). وقتی تعادل هورمونها به هم ریخته شود، باید قید آن چیزی که تعادل هورمونها را به هم ریخته است، را زد. قید رفقای ناباب، فلسفه های غلط و تمام موارد دیگری که این مشکل را پیش آورده اند به یک باره زد. وقتی خدای مهربان از صد ضربه جلدی پشت سر هم صحبت میکند، یعنی تمام ورودیهایی که مشکل را پیش آورده اند، یکدفعه و به یکباره بست و به این طریق آتش بیگانه از بین میرود. هر چند این روش همراه با عذاب و درد است ولی همین عذاب و درد است که فرد را به خود میاورد.  نسل جدید هیچوقت تحمل صد ضربه فیزیکی با تازیانه را ندارند. هدف خدا در آیه کشتن افراد نیست و بلکه کشاندن آنان به فاز توبه و اصلاح است. همانطور که در آیه پنجم همین سوره می فرماید:

 

إِلَّا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۵

مگر کسانى که بعد از آن توبه کرده و به صلاح آمده باشند که خدا البته آمرزنده مهربان است (۵)

 

کسانی که درملاء عام زنا میکنند و یا تهمت میزنند، با نصیحت بر نمی گردند. بلکه باید روشی معذب برای برگشت آنان انتخاب شود. کسی که زنا میکند، قطعا قبل از آن عمل زشت، از روزنه های زیادی عطش پیدا کرده است و این حس شیطانی را در خود وارد کرده است. ممکن است از طریق تصاویر و فیلمها و کلیپهای مستهجن، ولگردی در اینترنت و سایر روشها این آتش بیگانه را در جان خود انداخته است. ارتباطات هوشمند از طریق موبایل و اینترنت، روزنه های زیر پوستی هستند که آتش بیگانه ای را وارد بدنها میکند و باید این روزنه ها زده شود. این روزنه ها نوعی دوپامین دیجیتالی هستند. جلد انسان هم دارای روزنه هایی است. خدا برای کسی که زنا میکند، دستور به سرکوب و ضربدری  زدن تمام این روشها به یکباره میدهد و دستور می فرماید که تمام این روزنه های جلدی به یکباره قطع شود و تار و مار شود و بایکوت شود و فرد از اینها محروم شود تا دیگر آتش بیگانه تغذیه نشود و فرد از آن حالت و جادو بیرون آید.

 

  1. استفاده از تنبیه جلدی برای درمان بیماریهای حاد:

از این روش که خدا فرموده است، میتوان برای درمان بیماریهای حاد و صعب العلاج ایده گرفت. خدای مهربان در آیه مربوطه می فرماید که این روش برای کسی اجبار است که به بیماری زنا و یا تهمت زنا دچار شده است. زیرا این روش تا حدی به جلد انسانها هم ضرر میزند. این روش، یک سبک زندگی نیست، بلکه یک روش ناچاری است. در طول تاریخ ، در زمانهای قدیم، بعضی مردم مثل مرتاضان و دراویش خود را ضربدری در زندگی عادی بایکوت کردند و این روش را رویه زندگی خویش کردند که اشتباه بود. خدا این روش را برای حالتهای خیلی بحرانی و خیلی حاد گذاشته است.

این روش میتواند برای یک بیماری حاد جسمی و یا روانی که اجنه در جلد فرد رفته است، بکار رود. خدا در این روش بایکوت یهویی را تجویز میکند. حتی بعضی پزشکان ، اعتیاد به غذا را مثل اعتیاد به مواد مخدر میدانند. در اصل اعتیاد در مرحله حاد یعنی وابستگی به چیزی که بدن شما آن را نیاز ندارد و این نیاز کاذب توسط یک مغناطیس و آتش بیگانه ایجاد شده است و این خواهش و ویار اوست نه شما. بنابراین سرکوب این آتش بیگانه، منجر به درمان بیماری میشود. دانشمندان علم بدن، برای درمان بعضی بیماریهای حاد ، حذف کامل غذاهای محرک را به یکباره توصیه میکنند. حذف کامل، همان صد ضربه است و حذف غذاهای محرک بیماری هم یعنی زدن بدون رافت. خدا در قرآن هر کلمه که می فرماید، دنیایی از مطالب را برای ما بیان میدارند.

 

  1. میدانها و مغناطیسهای رحمانی با هم هماهنگ هستند:

دانشمندی آزمایش جالبی انجام داده است (لینک مربوطه). وی به ساقه گل یک الکترود وصل کرده است و متوجه شده است که گل دارای یک میدان مغناطیسی است و ازطریق  همین الکترود که به دستگاه صوتی متصل بود متوجه شد که این میدان صدایی از خود ایجاد می کند. وقتی زنبور عسل در هوا پرواز می کند الکترون های خود را در برخورد با هوا از دست می دهد و دارای بار مثبت می شود و از طرفی گل هم دارای بار منفی است. زنبور ارتعاش میدانی مغناطیسی (ارتعاش صوتی ) گل را درک می کند و به آن جذب می شود و وقتی روی گل می نشیند گرده گل که دارای بار منفی است به پاها و شاخک های زنبور می چسپد. نکته جالب اینجاست که الکترودی که به دستگاه صوتی وصل بود صدایش تغییر کرد زیرا میدان به حالت تقریبا خنثی درآمده بود. و زنبور وقتی از روی گل پرواز کند. آن گل دیگر آن میدان قبلی را ندارد و ارتعاش صوتی اش نیز خیلی ضعیف می شود و برای همین زنبور و سایر زنبورها دیگر به سمت آن جذب نمی شوند (تَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ). هم زنبور و هم گل، با طرز عملکرد خود، ترافیک اضافی را از بین می برند و هم گرده افشانی انجام میشود.

 

  1. هر میدانی دارای جهت و شدت می باشد:

هرچیزی در این دنیا دارای یک میدان مغناطیسی می باشد که از طریق حرکت بار الکتریکی و یا دوران الکترون به دور هسته ایجاد می گردد و همچنین میدان مغناطیسی دارای دو جنبه می باشد یکی جهت و دیگری شدت.

در آیه جلد خدا می فرماید که :

 

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲

به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى نکنید و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند (۲)

 

دو نکته در این آیه مهم خودنمایی میکند:

  1. دلسوزی نکردن نسبت به این افراد (وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ):  این جهت میدان است. مغناطیس بیگانه که روی جلد افراد نشسته است، باید رانده شود و برای اینکار باید جهت خاصی را گرفت. جهت باید در سویی باشد که میدان بیگانه دفع و رجم شود. رافت به خرج دادن در این مورد، در واقع رافت به آتش بیگانه ای است که در بدن مجرم مثل زالو جا خوش کرده است. خدا می فرماید که جهت میدان باید مبتنی بر عدم رافت باشد.
  2. صد ضربه پشت سرهم زدن (فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ):  این هم شدت میدان است. چون مغناطیس بیگانه در جلد آنها جا خوش کرده است، باید با شدت با او برخورد کرد. صد ضربه پشت سر هم یعنی شدت .

 

کره زمین هم خود دارای یک میدان مغناطیسی بسیار قوی است که این میدان بخشی از سیستم رحمانی می باشد. برای همین هم خدای بزرگ پنج نماز را در شبانه روز برای ما قرار داده است تا اینکه با گرفتن وضو و افزایش رسانایی در پنج قسمت بدن (دو دست و دو پا و سر) و قرار دادن آن پنج قسمت بر روی زمین موجب هماهنگی مغناطیس بدن با مغناطیس زمین بشود و یا به عبارتی دوباره در جریان سیستم و میدان رحمانی قرار بگیریم. بسیار جالب توجه است که خدای حکیم و بزرگ چنین چیزی خلق کرده و برای ما مهیا کرده تا که راهی برای نجات ما از میدان شرّ ایجاد کند و دوباره در مسیر طبیعی قرار بگیریم. وقتی طبق نظام رحمانی زندگی کنید و دستورات خدای رحمان را درست و صحیح اجرا کنید، میدان مغناطیس بیگانه نمیتواند به آتش وجودی انسان هیچ آسیبی برساند.

 

  1. شیاطین میدانهای مغناطیس و آتشهای خود را گسترش داده اند:

شیاطین و اجنه نیز در این دنیا مغناطیس و نار خود را توسعه داده اند و دنیا را آلوده کرده اند و هر کس که به اشتباه و یا عمد در میدان شیاطین قرار بگیرد دچار شرّ و پلیدی خواهد شد. انسان نیز به نوبه خود بر اثر عبور بار الکتریکی در بدن و چرخش الکترون به دور هسته های سلول های عصبی دارای میدان مغناطیسی در اطراف خود می باشد که ظاهرا به صورت یک سیال در اطراف انسان قرار دارد. این میدان در سر بیشتر است زیرا دارای سلولهای عصبی بیشتری نسبت به سایر قسمت های بدن می باشد. در دست و پا هم قرار دارد و این قسمت های بدن پایانه ها و انتها های بدن می باشند. برای همین این پنج قسمت در وضو، با آب  مرطوب می شوند تا رسانایی آنها بیشتر شده و در هنگام نماز با برخورد این پنج قسمت با زمین میدان انسان به حالت طبیعی برگردد. زیرا در طول روز با قرار گرفتن ناخواسته در میدان مغناطیسی بیگانه که به شیاطین مرتبط است انسان بار مغناطیسی زیاد و آلوده ای پیدا می کند که موجب ایجاد توهم و وسوسه و انجام کارهای بد و گفتن سخنان ناشایست می شود.

ولی خدای بزرگ و حکیم برای خلاصی و ریست کردن این میدان به حالت طبیعی، برای ما کره زمین را قرار داده که همیشه در دسترس است. ولی متاسفانه برخورد و تماس انسان ها با زمین در این دنیای جدید خیلی کاهش پیدا کرده است. خدا به ایوب دستور می فرماید که با پایت با زمین تماس پیدا کن. اگر فردی در میدان بیگانه شیاطین قرار گیرد، کم کم به اعمال پلید و گفتار بد روی می آورد و مغناطیس و آتش رحمانی که خدا به وی داده است کاهش پیدا کرده و مغناطیس شیاطین بر وی تسلط پیدا می کند‌.

 

  1. شرایط برقرار شده در زمین نعمت است برای ما:

 

لازم به ذکر است که کره زمین در شبانه روز فرکانس های مختلفی ایجاد می نماید. مانند فرکانس بتا و آلفا و تتا و گاما و دلتا. میدان مغناطیسی بدن ما نیز چنین فرکانس هایی ایجاد می کند. سر و دست و پا هم چنین میدان هایی ایجاد می نمایند. زمانی که فرکانس های بدن ما با فرکانس مغناطیسی زمین هم راستا باشد بدن ما در سلامتی کامل است ولی با دخالت میدان بیگانه و ایجاد تنش و عدم توازن در میدان مغناطیسی، بدن فرد به انواع بیماری های روانی و جسمی دچار می شود.

مثلا در هنگام شب و در آن سمت تاریک زمین به علت پشت کردن زمین به آفتاب، میدان زمین به حالت دلتا می رود و برای همین خوابیدن برای انسان در شب بسیار مفید است؛ زیرا انسان در این فرکانس به خواب می رود و یا تلاش و تکاپو در روز و در فرکانس بتا و گاما مناسب است زیرا زمین هم دارای همین فرکانس در همین زمان می باشد و هم راستایی موجب ایجاد فشار مناسب و بهینه بر سیستم وجودی انسان می گردد. برای همین خدا می فرماید شب برای شما لباس است یعنی در راستای مغناطیس زمین قرار بگیریم یعنی بخوابیم. دیگر شیاطین به ما نفوذ نمی کنند. چون در فرکانس دلتا هستیم. شب برای انسان مثل لباس خواب است.

البته در هنگام طلوع و غروب خورشید چون میدان مغناطیسی آن بخش از  زمین که در حال طلوع و غروب است به حالت آلفا و تتا می رود؛ خدا برای همین در قرآن می فرماید:

 

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَأَصِیلًا ﴿۲۵و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد کن (۲۵)

 وَمِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا ﴿۲۶و بخشى از شب را در برابر او سجده کن و شب[هاى] دراز او را به پاکى بستاى (۲۶)

 

یعنی در هنگام طلوع و غروب ذکر خدا را انجام بدهید زیرا خود میدان مغناطیسی زمین هم در آلفا و تتا می باشد و حتی نماز مغرب و صبح برای همین مسئله قرار داده شده است. زیرا این دو نوع زمان یک نوع فلق هستند و ممکن است انسانها در این حالات گیر میدان شیاطین افتند.

 

  1. فلسفه کارما بر خلاف میدان و نظام رحمانی است:

فلسفه کارما به این صورت است که افراد اشتباها با قرار گرفتن در میدان بیگانه شیاطین و اجنه خود را از نظر فکری در کارما قرار می دهند و برای همین با میدان بیگانه و موجودات بیگانه ارتباط برقرار می شود. برای اینکه بتوانیم به حالت طبیعی خود برگردیم باید از کارما و میدان بیگانه فاصله گرفته و به آغوش سیستم و میدان رحمانی برگردیم. یکی از نکات این است که وقتی از میدان بیگانه خارج می شویم دیگر اجنه و شیاطین از ما خبر ندارند و نمی توانند بر علیه ما‌کاری انجام بدهند ولی وقتی انسان در تفکر کارما قرار گیرد نیروهای شیطانی از موقعیت ما خبر دارند و برای فریب با هم هماهنگ می شوند. فلسفه های غلطی همچون مدیتیشن، یوگا، کارما و ... همگی برای هماهنگ شدن با میدان آتشین و مغناطیس بیگانه ساخته شده اند.

 

  1. یوگا و مدیتیشن مغناطیس بیگانه را بر فرد مسلط میکنند:

فرد از طریق یوگا و مدیتیشن مغناطیس خود را کاهش داده و جلدهایی که خدا به وی داده از بین می برد و برای همین نفوذ میدان بیگانه راحت تر می شود و در وجود فرد نهفته می شود و حتی به حالتی می رسد که کالبد فرد به صورت مدیوم در می آید و جن یا مغناطیس بیگانه می تواند از طریق کالبد فرد کارهایی انجام بدهد و حتی از طریق مغناطیس، دیتا و اطلاعاتی به ذهن فرد القا کند و به فرموده خدای حکیم؛ برای همین است که گاهی افرادی از انسانها به افرادی از جن پناه می برند و انسانها سرکش تر میشوند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

حتی نکته جالب این است هر میدانی دارای ارتعاش صوتی خود می باشد برای همین اجنه همیشه در حال سمع هستند و به محض شنیدن ارتعاش صوتی آلفا و تتا راه نفوذ را پیدا می کنند و به میدان انسان نفوذ کرده و فرد را ناخالص میکنند. در هنگام دعا فرد باید خالص و کامل در سیستم و میدان رحمانی باشد تا دعایش درست و شنیده بشود زیرا خدا سمیع الدعاست و ارتعاش صوتی میدان مغناطیسی رحمانی را سمع و به آن پاسخ می دهد و اما میدان بیگانه مورد غضب خداست و به آن پاسخی نمی دهد. انسان با ایمان و عمل صالح میدان مغناطیسی درست و طبیعی خود را افزایش می دهد و به نوعی خود را جلد می گیرد .و جلد یعنی چیزی که انسان را از مزاحمت های اطراف محافظت می نماید. در اصل جلد برای محافظت است. به همین خاطر بعضی دعاها برآورده نمیشوند، زیرا فقط دعاهای خالصانه و یکتاپرستانه مورد غضب خدا قرار نمی گیرند و پذیرفته میشوند. هر دعایی که غیر خدا در آن دخالت داده شود، آلوده است و خالص نیست و بنابراین رد میشود.

 

وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا ﴿۱۸و محلهای سجده ویژه خداست پس هیچ کس را با خدا مخوانید (۱۸)

 

 

  1. مطابق نظام رحمانی زندگی کردن

میدان مغناطیسی زمین مانند حفاظی کره زمین و حتی انسان ها را از شر اشعه های خطرناک خورشید حفظ می نماید یعنی به نوعی لباسی است برای زمینیان. همین میدان و سیاله ی اطراف انسان نیز حفاظی است برای اشعه های خورشیدی و حتی حفاظی است برای محافظت از اجنه ها و شیاطین. یعنی لباسی است برای انسان. در راستای مغناطیس زمین قرار گرفتن یعنی در راستای سیستم رحمانی قرار گرفتن که این خود به نوعی درمان هر مریضی می باشد چه جسمی چه روانی.

در اصل زیربنای تمام درمان ها این است که انسان در سیستم رحمانی قرار بگیرد و به عبارتی در میدان مغناطیسی درست قرار بگیرد. به عنوان مثال در شب که فرکانس زمین کم کم به سمت دلتا می رود به این معنی است که ای انسان تو نیز بخواب زیرا شفای انسان در خواب است ولی در عصر جدید رسانه های جمعی مانند گوشی و تلویزیون و ... متاسفانه کل ذهن فرد را درگیر کرده و در آلفا قرار داده و باعث می شود بر علیه میدان مغناطیس طبیعی  قرار گیرد و بر بدن فشار بسیاری ایجاد شود و در نهایت مشکلات جسمی و خواب و مشکلات روانی برای فرد ایجاد می گردد. درمان در این است که ما به آغوش سیستم رحمانی برگردیم.

حتی یکی از فلسفه های نماز جماعت واقعی این است که افراد در کنار هم و وقتی هم سو و هم راستا می شوند میدان مغناطیسی ایجاد می گیرد که چون شدت زیادی دارد به افرادی که تحت میدان بیگانه قرار گرفته اند کمک می نماید. و آنها را از آن حالت خارج می کند و برای همین هم خدا می فرماید در حالت سکارا نماز نخوانید تا فرکانس جمعی آلوده نشود و میدان خالصی ایجاد گردد. در حالت نماز فرادا اگر در حالت سکارا خوانده شود چون در راستای میدان شیاطین قرار می گیرند باعث می شود برای میدان دیگر که متعلق به شیاطین است نماز بخوانند. البته نماز جماعت خواندن با جماعتی که مغناطیس بیگانه بر نمازگزاران مسلط است، هم خطرناک است و در این مورد باید مواظب بود.

 

  1. میدان خالص:

هر فعالیتی که انجام می شود در راستای یکی از این دو میدان قرار دارد یا در راستای میدان رحمانی و یا در راستای میدان شیطانی. در هر راستا باشد آن راستا قوی تر و نیرومند تر می شود. هر فردی تقریبا ترکیبی از دو میدان را دارد که باید سعی نماید آن را خالص کند. زیرا شیطان به بندگان خالص هیچ راهی ندارد.

همان طور که گفته شد هر چیزی میدانی دارد در زمان های قدیم وقتی کسی دچار گناهی می شد سعی می کردند با استفاده از فرو کردن سنگ های نوک تیز در پوست بدنش، میدان مغناطیسی بیگانه در جلد او را رجم کنند تا آنرا به حالت طبیعی برگردانند زیرا شیاطین در جایی که میدان طبیعی و رحمانی قرار دارد نمی مانند و فرار می کنند زیرا این دو با هم در یکجا جمع نمی گردند .

استفاده از اشیا طبیعی مانند سنگ و آب و خاک برای کمک به افراد دارای مشکلات جسمی و روانی سابقه و پیشینه بسیار زیادی دارد که بعدها متاسفانه فلسفه اصلی این کار به گمراهی کشیده شد و خاصیت شفا را در سنگ ها دانستند و برای همین هم بت های سنگی ایجاد گردید. آیه ی بسیار زیبایی در قرآن در مورد قربانی گفته شده است که هابیل و قابیل قربانی کردند ولی قربانی یکی باعث شد که به میدان رحمانی نزدیک شود و قربانی دیگری وی را به میدان شیطانی نزدیک کرد.

باز شدن چاکراها یعنی همان ورود آهسته مغناطیس اجنه و شیاطین به درون انسان و تسخیر و مسخ فرد که موجب ویرانی و تباهی انسان می گردد. خدای بزرگ چاکرا و بدن انسان را به گونه ای خلق کرده که چاکراها در حالت تعادل هستند و میدان مغناطیسی بیگانه اجازه ورود ندارد ولی ما با ناآگاهی خود و بازکردن این درها به راحتی اجازه ورود به این مغناطیس را می دهیم و در نهایت موجب مشکلات جسمی و روانی برای خود می شویم.

 

  1. تغییر میدان همراه با درد است:

مغناطیس هر ‌دروازه ی چاکرایی را که باز می کند آن قسمت از بدن را تحت تاثیر و فشار قرار می دهد و در نهایت موجب مریضی فرد می شود. در نهایت این میدان می خواهد که چشم سوم و در آخر سر کل کالبد فرد را تسخیر نماید و میدان رحمانی را در فرد به ضعیف ترین حالت برساند.

گاهی شاید برای شما هم پیش آمده که در داخل ماشین وقتی هوا به سر شما می خورد دچار سردرد شده اید. این به خاطر این است که با برخورد هوا به سر، الکترون های سر مانند زنبور در حال پرواز کاهش می یابد و موحب افزایش بار مثبت می شود و ایجاد سردرد می نماید. پس با این مثال متوجه می شویم که تغییر میدان چه فشاری بر اندام های بدن وارد می کند. انسانها بی حوصله اند و برای نجات از این فشارها، گاها به روشهای سریع و نادرست مثل مصرف قرص پناه می برند. در حالی که با کمی خواب و استراحت این مشکل حل میشود.

شیطان هر نوع کاری که خدا در قرآن فرموده است، در محدوه میدان مغناطیسی خود شبیه آن را ایجاد کرده است. گاهی یک فرد حوصله نماز ندارد می گوید کار سختی است که هر روز پنج بار بایستم!؛ ولی همین فرد حاضر است روزی یک پاکت سیگار یا بیست عدد سیگار را ایستاده سرپا در حیاط خانه یا بالکن خانه بکشد که تعداد و زمان بیشتری را از او می گیرد که میتوان گفت شیطان نوعی تقطیع از سیستم رحمانی را در برنامه خود دارد و فرد به نوعی شیطان را عبادت می کند و انرژی و وقت بیشتری را برای شیطان می گذارد. یا همین میزان هزینه را برای شیطان می کند و به جای آنکه زکات بدهد ماهانه هزینه بیشتری را برای سیگار و یا مشروبات و تفریحات می دهد.

  • اسعد حسینی
۰۷
خرداد
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و هشت)

درمان بیماری (بخش هفتم)

آتش درونی (بخش دوم)

 

 

  • مسمومیت ناری

در قسمت قبل گفتیم که انسانها باید در این دنیا با انرژی و آتش درونی خدادادی خویش یک ساختمان شخصیتی و یا شاکله صحیح یکتاپرستانه در حد توان خود برای خویش درست کنند. اما شیطان میخواهد این فرصت را از آنها بگیرد؛ که اگر با آتش وجودی خویش، یک شاکله برای خود فراهم نکنند، با آتش جهنم پذیرایی خواهند شد. انسان از خاک بدبو آفریده شده است که اگر با انرژی و آتشی که خدا در نهاد او قرار داده است، خودش را نپزد و پخته نکند، بویش نمیرود و بوی گندش همه جا را می گیرد. در اصل شیطان می‌خواهد کم کم آتش درونی افراد را خاموش و آتش خود را جایگزین آن کند. تمام بیماری‌های روانی از این مورد ناشی می‌شوند. آتش شیطانی با سیستم بدنی ما نمی‌سازد و این آتش بیگانه، کارکرد بدن ما را دچار مشکل می‌کند. آتش شیطان با آتش وجودی ما فرق دارد. این نوع آتش، آتشی است که به جان انسان می افتد، و البته در بقیه جاها هم تاثیر میگذارد. کسانی که در آب غرق میشوند و نجات می یابند، مقدار توازن الکترولیت بدنشان به هم میخورد و دچار مسمومیت با آب میشوند. تهوع، سرگیجه و بیهوشی از جمله آثار مسمومیت با آب است. آتش زیاد و بیگانه در بدن انسان هم او را دچار بیماری روانی میکند. بیماری روانی یعنی مسومیت با نار یعنی مسمومیت پنداری. کسانی که پرخوری میکنند، مسمومیت با خاک برای آنها پیش میاید. زیرا تمام مواد غذایی مثل کربوهیدرات، پروتئین، شکر و غیره همگی از خاک درست شده اند. بنابراین مسمومیت با تمام چهار رکن اصلی نظام طبیعت (آب، خاک، هوا، آتش) ممکن است پیش آید که منشاء تمام بیماریها از این چهار راه است.

مسمومیت با آتش زمانی پیش میاید که نار وجودی خویش را افزایش دهیم و یا اینکه نار اجنه و شیاطین را وارد وجود خویش کنیم. که در این حالت آتش روی آتش پیش میاید (نار عَلیَ نار). . سیستم عصبی انسان برای آتش وجودی خودمان طراحی شده است و توان انتقال آتش روی آتش را ندارد. مثلا یک کابل نازک، میتواند تا حدی جریان برق را از خود عبور دهد که اگر بیشتر شود، ممکن است آتش بگیرد و یا جلد کابل بسوزد و یا کابل پاره شود. بدن ما توان تحمل نار و آتش بیگانه را ندارد و سیستم عصبی انسان را به هم میریزد. عصبانیت، خودخواهی، طمع، حرص، کینه و سایر صفات شیطانی؛ بخاطر جریان بیش از حد آتش در وجود ماست که در خیلی از مواقع بوسیله  نار اجنه و شیاطین ایجاد میشود.

 

  • جهنم یک آتش ناشناخته و مسموم است

جهنم یک آتشی است که در جان ساکنینش جریان پیدا میکند. کسانی که شیوه نار علی نار را بجای بکار گیری نار خدادادی خویش در این جهان برای آخرت خود انتخاب کرده بوده اند. در آن دنیا هم آنان نوری از خود ندارند و به یک نار غیر وجودی مثل نار جهنم سپرده میشوند. در هر حالت آنان نابود نمیشوند و باید زنده بمانند و آنان مجبورند آتش ناشناخته ای را انتخاب کنند که تنها آتش موجود در آن مکان، آتش جهنم است. در جهنم، آتش بطور دسته جمعی افراد را کنترل میکند (فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ). خدا از کنترل دسته جمعی جهنمیان صحبت میکند و از یک شعله مرکزی به نام (نار جهنم) صحبت می فرماید. در حالی در این دنیا، هر کس آتش وجودی خویش مختص به خود را دارد. اما در جهنم آتشها دسته جمعی است و عذاب یکی به عذاب دیگران می افزاید. به همین خاطر خدا می فرماید که جن و انس هیزم جهنم هستند. دو نوع هیزم، آتش قوی تری ایجاد میکنند تا یک نوع هیزم.

 

وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا ﴿۱۵ولى منحرفان هیزم جهنم خواهند بود (۱۵)

 

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا وَأُولَئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ ﴿۱۰

در حقیقت کسانى که کفر ورزیدند اموال و اولادشان چیزى [از عذاب خدا] را از آنان دور نخواهد کرد و آنان خود هیزم دوزخند (۱۰)

 

هیزم بودن برای جهنم به این معناست که هر کسی با آتشی که از جهنم میگیرد، به عنوان تقویت کننده جریان آن عمل میکند و انگار به عنوان آمپلی فایر عمل میکند. گروههای مختلف در جهنم، همدیگر را لعنت میکنند و انگار همیشه با هم جنگ دارند. آنان در جهنم دشمن خونی (دشمن ناری = دشمن آتشی) هم خواهند بود. در جهنم کسی با کسی نمیتواند درد دل کند.

 

قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلَکِنْ لَا تَعْلَمُونَ ﴿۳۸

مى‏ فرماید در میان امتهایى از جن و انس که پیش از شما بوده‏ اند داخل آتش شوید هر بار که امتى [در آتش] درآید همکیشان خود را لعنت کند تا وقتى که همگى در آن به هم پیوندند [آنگاه] پیروانشان در باره پیشوایانشان مى‏ گویند پروردگارا اینان ما را گمراه کردند پس دو برابر عذاب آتش به آنان بده [خدا] مى‏ فرماید براى هر کدام [عذاب] دو چندان است ولى شما نمیدانید (۳۸)

 

وَقَالَتْ أُولَاهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا کَانَ لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ ﴿۳۹

و پیشوایانشان به پیروانشان مى‏ گویند شما را بر ما امتیازى نیست پس به سزاى آنچه به دست مى ‏آوردید عذاب را بچشید (۳۹)

 

  • ذریت شیطان

زمانی که نار علی نار پیش آید، خواهشها و تمناهای بیگانه هم پیش خواهد آمد و نفس غیر قابل کنترل خواهد شد. وقتی شیطان اغوا شد، گفت که ذریت بنی آدم را افسار خواهد زد. طریقه حرف زدن ابلیس با خدا در آیه زیر، نشان از پررویی و تکبر او دارد. او با کمال وقاحت و جانبدارانه خدای عالمیان را مخاطب قرار داده و میگوید: (قَالَ أَرَأَیْتَکَ – آیا دیده ای؟) ؛ انگار خدا حق او را خورده است.

 

قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا ﴿۶۲

[سپس] گفت به من بگو این کسى را که بر من برترى دادى [براى چه بود] اگر تا روز قیامت مهلتم دهى قطعا فرزندانش را جز اندکى [از آنها] افسار خواهم زد (۶۲)

 

فعل لَأَحْتَنِکَنَّ (افسار خواهم زد؛ کنترل خواهم کرد) برای موردی استفاده میشود که فرد بخواهد حیوانی را لجام بزند و با افسار آنرا کنترل کند. اگر توجه کرده باشید، با کشیدن افسار حیوان، به سمت چپ و راست و یا کشیدن و رها کردن و یک سری حرکات دیگر، براحتی حیوان را کنترل میکنند، متوقف میکنند، به حرکت وا میدارند و ...

شیطان از نار و یا آتش مخصوص آفریده شده است و او این آتش را در جان آدمیان می اندازد و براحتی از این طریق بنی آدم را کنترل میکند. آتش شیطان همان لجام و افساری است که به وسیله آن آدمی را کنترل میکند. این نوع کنترل یک نوع شستشوی مغزی است و افساری از آتش است. خدای دانا و حکیم در آیه دیگری می فرماید که عده ای ابلیس و ذریت او را به دوستی می گیرند. در اینجا منظور از ذریت ابلیس ، فقط اجنه و شیاطین نیستند؛ بلکه انسانهایی که نار ابلیس در آنها جریان دارد هم جزو ذریه ابلیس هستند.

 

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا ﴿۵۰

و [یاد کن] هنگامى را که به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید پس [همه] جز ابلیس سجده کردند که از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپیچید آیا [با این حال] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى‏ گیرید و حال آنکه آنها دشمن شمایند و چه بد جانشینانى براى ستمگرانند (۵۰)

 

به این طریق، باید تعریف دیگری از ذریت طبق قرآن ارائه دهیم. ذریت فقط در نسل خاکی نیست. بلکه کسانی که نار و آتش ابلیس در وجود آنان جریان دارد و با آن آتش زندگی میکنند و آن آتش را به دوستی گرفته اند و در جلد خویش استفاده میکنند، به نوعی ذریت ابلیس بحساب میایند. یک نوع ذریت هست که ژنتیکی است ولی یک نوع ذریت دیگر هست که بوسیله آتش وجودی منتقل میشود. شما اگر دقت کرده باشید، بت پرستیها در بعضی اقوام نسل به نسل منتقل میشود و فرزندان آنان ناخودآگاه از روش غلط اجدادی خویش دفاع آتشین میکنند، این دفاع غلط همان آتشی است که نسل به نسل بوسیله شیطانهای مسلط بر قوم به جلد آنان منتقل میشود.

پیامبر ابراهیم وقتی که تمام  کلمات و آزمایشات را پست سر نهاد و آتش وجودی خویش را خالص گردانید و فقط برای خدا اختصاص داد؛ خدا او را امام و پیشوای متقین قرار داد. ابراهیم از خدا خواست که این آتش پاک و خالص را در ذریت او هم قرار دهد. اما خدا فرمود که ظالمان نمیتوانند چنین آتش خالصی (ذریت) را منتقل کنند و اصلا نمی توانند آن را نگهدارند.

 

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ ﴿۱۲۴

و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود و وى آن همه را به انجام رسانید [خدا به او] فرمود من تو را پیشواى مردم قرار دادم [ابراهیم] پرسید از دودمانم [چطور] فرمود پیمان من به بیدادگران نمى ‏رسد (۱۲۴)

 

زیرا منتقل کردن آتش و جوهره خالص، بصورت نسل ژنتیکی ممکن نیست و اصلا بی معنی است. بلکه این نوع جوهره بوسیله کار و تلاش و کوشش و جهاد و نماز منتقل میشود. ذریت مقوله ای فقط خاکی نیست. ذریت پاک فقط بوسیله نماز صحیح به نسلهای  بعد منتقل میشود. پیامبر ابراهیم آگاه ترین فردی بوده است که در میان بشر پیدا شده است. او نماز را نگهدارنده یک ذریت پاک معرفی میکند. او متوجه شد که نماز ، میتواند ذریت پاکی را نسل به نسل منتقل کند. نماز آتش وجودی انسان را متعادل و پاک نگه میدارد.

 

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ﴿۴۰

پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز پروردگارا و دعاى مرا بپذیر (۴۰)

 

رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ ﴿۴۱

پروردگارا روزى که حساب برپا مى ‏شود بر من و پدر و مادرم و بر مؤمنان ببخشاى (۴۱)

 

این یک واقعیت است که تصمیمات اجنه و شیاطین در سرنوشت ما موثر است. هم جن و هم انس، هر دو دارای آتش وجودی هستند و بنابراین در انتقال ذریت، آتش وجودی بسیار و خیلی موثر است.

 

  • قوم نوح

نوح از راهنمایی قومش نا امید شد؛ زیرا هر فرد جدیدی که به دنیا میامد، آتش مشرکان در جلد او جریان داشت و در نتیجه راهنمایی و هدایت قوم تقریبا غیر ممکن شد و به بن بست خورد. آتش وجودی در جلد و پوست انسانهاست. وقتی یک نار و آتش بیگانه در جلد افراد باشد و آن را پوشانده باشد، نفوذ به آن کار آسانی نیست و در مورد قوم نوح، کار به بن بست خورده بود. قوم نوح با آتش وجودی شیاطین، خود را پوشانده بودند و به نوعی با آن وحدت وجود پیدا کرده بودند. آنان دیگر غیر قابل نفوذ بودند. فقط آتش جهنم میتواند این چنین وحدتی را در هم شکند. اصلا مفهوم وحدت وجود همین است.

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)

 

قوم نوح با هم دیگر وحدت پیدا کردند و به همدیگر گفتند که تا آخرین قطره خونشان از عقاید خویش دفاع میکنند و صحبتهای آنان در مورد بتهای پنجگانه بسیار آتشین بود (وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ؛ گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید ...). بزرگترین و گسترده ترین وحدت غلط در طول تاریخ، وحدت آن قوم علیه نوح بود. آنان بطرز عجیبی یک آتش متحد سرکش در جلدشان رفته بود. البته در نهایت غرق شدند و به یک آتش سرکش تر و متحدتر (آتش جهنم) سپرده شدند.

 

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و نه یعوق و نه نسر را (۲۳)

 

وَقَدْ أَضَلُّوا کَثِیرًا وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلَالًا ﴿۲۴

و بسیارى را گمراه کرده‏ اند [بار خدایا] جز بر گمراهى ستمکاران میفزاى (۲۴)

 

مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَارًا ﴿۲۵

[تا] به سبب گناهانشان غرقه گشتند و [پس از مرگ] در آتشى درآورده شدند و براى خود در برابر خدا یارانى نیافتند (۲۵)

 

آنان بوسیله آب غرق شدند ولی بعد از آن بدست یک نار بیگانه افتادند (مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا).  این قسمت از آیه اینچنین موضوعی را بیان میدارد. خدا در این آیه، بعد از آب، آنان را بدست یک آتش بیگانه می سپارد که همان آتش جهنم است. آتش جهنم هم بصورت مرکزی افراد را کنترل میکند و نوعی وحدت وجود خاص در جهنم برقرار است.

 

  • کنترل ذریت بنی آدم

شما نمیتوانید حیوانی را کنترل کنید، وقتی افسارش دست دیگری است. وقتی عده ای آتش و نار شیطانی در آنان جریان دارد؛ نمیتوان آنان را نسبت به خدا و دستورات او متعهد کرد. همانطور که شیطان نسبت به خدا پر رو بود و ذره ای قدر و حرمت خدا را نگه نداشت.

 

قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا ﴿۶۲

[سپس] گفت به من بگو این کسى را که بر من برترى دادى [براى چه بود] اگر تا روز قیامت مهلتم دهى قطعا فرزندانش را جز اندکى [از آنها] افسار خواهم زد (۶۲)

 

شیطان خدا را مخاطب قرار داده و به حالت حق به جانب از خدای عالمیان می پرسد: به من بگو این کسى را که بر من برترى دادى براى چه بود!؟ در ادامه شیطان، تهدید خود را آشکار میکند و کنترل ذریتی بنی آدم را مطرح میکند. شیطان از آتش خلق شده است و به همین خاطر فقط از طریق آتش میتواند کارش را انجام دهد. بنابراین شیطان با دخالت در آتش وجودی انسانها، مرکز کنترل واحساسات آنان را در دست می گیرد. هر انسانی یک جسم ناری (آتشی) هم دارد که باید بوسیله خودش ساخته شود و اگر ساخته نشود، شیطان از آتش شیطانی خود برایش میسازد و به این طریق افراد به ذریت شیطان تبدیل میشوند. بنابراین ذریت در آیه (رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی) به معنای نسل شیطان و نسلی از بنی آدم که از شیطان پیروی میکنند و آتش شیطان در وجود هر دو گروه جریان دارد، است.

آتش روی آتش، باعث به هم خوردن تعادل روانی افراد میشود. زیرا ما یک آتش وجودی داریم و آتش بیگانه اجنه و شیاطین میتواند در کالبد ما جریان یابد و ما را تسلیم خود کنند. آتش روی آتش باعث تسلیم شدن انسانها به جنها خواهد شد. حتی این آتش بیگانه میتواند تمام کارهای ناپسند و مذمومی که شیاطین در طول تاریخ انجام داده اند را به ما منتقل کنند. این آتش تا حدی یک حافظه تاریخی هم هست. وقتی یک کودک بزرگ میشود، بدون آنکه کسی یادش دهد، بعضی خصوصیات بد اخلاقی مربوط به قوم خویش و یا والدینش را در خود بروز میدهد. زیرا این خصوصیات بد اخلاقی در آتشی است که همزاد شیطانیش منتقل میکند. وقتی مادر مریم، مریم را بدنیا آورد، دعای جالبی کرد و فرزندش (و ذریت فرزندش) را از شر شیطان به خدا پناه داد. 

 

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ﴿۳۶

پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده‏ ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده‏ شده به تو پناه مى‏ دهم (۳۶)

 

این که مادر مریم در آیه می فرماید وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ یعنی خدایا ، فرزندم و نسل او را از آتش وجودی شیاطین به تو می سپارم. مادر مریم میدانست که نژاد کالبدی در سرنوشت فرزندش زیاد مهم نیست، بلکه نژاد ناری اوست که سرنوشت او را تعیین میکند. ما نار و آتش وجودی خویش را نمی توانیم ببینیم؛ ولی تاثیر عمیقی بر پندار و کردار و گفتار ما دارد.

آتش اجنه که در وجود افراد نفوذ کند، از آنجا که قوی تر از آتش وجودی خودمان است، برای کالبد آدمی بی حسی میاورد. زنان مصر وقتی یوسف را دیدند، دست خود را بریدند ولی در آن موقع احساس درد نکردند و حتی متوجه بریدن دست خود نشدند. بی حسی از این نوع برای سلامتی بدن ما مفید نیست. وقتی عضوی بی حس شود، دیگر کارهای روتین خودش را درست انجام نمیدهد و باعث پذیرش بیماریها خواهد شد.

 

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ ﴿۳۱

پس چون [همسر عزیز] از مکرشان اطلاع یافت نزد آنان [کسى] فرستاد و محفلى برایشان آماده ساخت و به هر یک از آنان [میوه و] کاردى داد و [به یوسف] گفت بر آنان درآى پس چون [زنان] او را دیدند وى را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دستهاى خود را بریدند و گفتند منزه است‏ خدا این بشر نیست این جز فرشته‏ اى بزرگوار نیست (۳۱)

 

زنان مصر با دیدن یوسف، حسهای حرص و ولعشان برجسته شد و در آن موقع متوجه بریدن دست خویش نشدند؛ زیرا در آن موقع آتش بیگانه شیطان بر روان و کالبد آنان مسلط شد. دراویش و مرتاضان با ذکرها و حرکات خاص تکراری مثل سر تکان دادن پشت سر هم و تکرار کلمات مانترا، باعث ورود آتش بیگانه به کالبد خویش میشوند و بنابراین نوعی بی حسی در کالبد آنان پیش میاید و به همین خاطر سیخ در گونه خود فرو میکنند و دردی را حس نمی کنند و حتی خون هم نمیاید.

جالب است که زنان مصر با دیدن یوسف، گفتند که وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ . آنان کلمه الله را استفاده کردند. بعضی از مردم به اشتباه فکر میکنند که مردم بت پرست زمان قدیم، الله را نمی شناختند و بت پرست مطلق بوده اند. آنان الله را کامل می شناختند و به او ایمان داشتند. مشکلشان قراردادن خدایانی دیگر در کنار الله بود. نود و نه درصد مردم جهان، همیشه به خدا ایمان داشته اند و خدا را قبول داشته اند. مشکلشان قراردادن خدایان دیگر در کنار باریتعالی بوده است.

 

  • لسان الغیب!

وقتی فرد عصبانی است، در آن موقع هیچی حالیش نیست و انگار کنترل اعصابش دست خودش نیست. زیرا در آن موقع نار و آتش بیگانه ای کنترل جلد او را در اختیار می گیرد و فرد بی اختیار و بدون رعایت اصول اولیه خودش، سخنانی بر زبان می راند. برای صحبت منطقی با فرد عصبانی، باید صبر کرد تا عصبانیت از او خارج شود. راندن این سخنان بر زبان آدمی، از آتش بیگانه ای تاثیر می پذیرد که در آن لحظه بر وجود افراد مسلط میشود. به قول معروف به این حالت می گویند لسان الغیب. یعنی زبانی بیگانه که از طرف آدمی صحبت میکند. شعر هم گفته هایی تاثیر گرفته از آتش بیگانه است و به این خاطر به شاعر لسان الغیب و شیرین بیان هم می گویند.  این نوع لسان، لسان شیطان است که در ظاهر نظم است ولی بسیار آشفته ست و براحتی منطق دنیای انسانها را دور میزند. آتش بیگانه منطقش با منطق عادی فرق دارد. مثلا فرد غیبت میکند و برای توجیه ایم عمل میگوید که او هیچ وقت دروغ نمی گوید! اما خودش متوجه نیست که دارد فریب میدهد. یعنی افراد با تبدیل غیبت به فریب، فکر میکنند که عمل ناشایستی انجام نداده اند. وقتی آتش شیطان در بدن انسان دخالت کند، اینچنین منطقی را بر انسانها اجرا میکند. منطق شیاطین که نوعی بی منطقی است، براحتی منطق ما را تحت تاثیر قرار میدهند. در طول تاریخ انواع کلکهای شرعی بوسیله منطق آتشین شیاطین میان انسانها بوجود آمده است. از جمله دور زدن تعطیلی شنبه.

 

  • انسان باید سختی های رحمانی را تحمل کند

خدای حکیم و مهربان می فرماید که ما انسان را در سختی آفریده ایم (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ). این آیه به این معنا نیست که نعوذ بالله آفرینش انسان برای خدا سخت بوده است. بلکه به این معناست که سرشت و فطرت انسان براساس سختی آفریده شده است و بدن و روان او بر این روش سازگار است. سیستم ایمنی انسان (چه جسمی و چه روانی) براساس کَبَد و سختی و رنج آفریده شده است.

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿۴براستى که انسان را در سختی آفریده‏ ایم (۴)

 

انسان باید تلاش و کوشش کند و در این راه سختی بکشد تا بتواند زندگی سالمی را ادامه دهد. تنبلی گناه بزرگی است، زیرا تنبلی فرآیندی است که در آن کَبَدٍ و سختی نیست. انسان در فرآیند سختی، پخته میشود و میتواند زندگی سالمی را طی کند. در فرآیند درمان هر گونه بیماری، اگر همراه درد باشد و انسان درد را تحمل کند، درمان ریشه ای و واقعی انجام خواهد گرفت. این روش درمان، درس عبرتی هم است برای دیگران. اگر یک فرزند در خانواده، یکی با زحمت و رنج به هدفی رسیده باشد، به دیگر برادران و خواهرانش هم درس بزرگی میدهد. اگر کسی با زحمت یک بیماری را رد کند و درمان شود، به دیگر افراد اجتماعش درس تلاش و کوشش و مقاومت خواهد آموخت و این خودش یک مثال خوب برای تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر است. این فرد عملا شعار پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک را به اجرا گذاشته است. پیش بعضی مراکز درمانی که میروی، آنقدر مسکن و داروهای شیمیایی برای فرد می نویسند که فرد اصلا نمیداند درد و رنج بیماری چیست ولی در عوض به خلسگی و تنبلی عادت خواهد کرد و آن درسی که از بیماری باید بیاموزد را نخواهد آموخت. اگر در فرآیند درمان بیماری، درد نباشد، سیستم ایمنی بدن انسان فریب می خورد.

فرق مهمی که درمانهای نظام رحمانی با نظامهای دیگر دارد این است که درمان در نظام رحمانی مبتنی بر بیرون راندن آتش بیگانه است ولی درمانهای نظام غیر رحمانی، مبتنی بر استفاده از آتش بیگانه است. زمانی که ابراهیم از یکتاپرستی حرف میزد، قومش فکر کردند که دیوانه و مجنون شده است و به این طریق برای او یک جحیم تدارک دیدند. جحیم در اینجا یعنی آتشی بیگانه. آنان به این طریق میخواستند که آتش وجودی ابراهیم را خاموش کنند و آتش جحیم را جایگزینش کنند. از این کارها، زیاد انجام میشود. مُغها برای درمان بیماری افراد ، آنان را بوسیله جادوگری، به یک آتش بیگانه می سپردند و یک آتش بیگانه به جان بیمار می انداختند و به نار وجودی افراد، ناخالصی اضافه میکردند تا که حالی به حالی شود. بنابراین جبهه شرّ و خیر دو راهکار برای درمان بیماری دارند:

 

  1. آتش بیگانه به جلد افراد اضافه شود که این روش را جبهه شرّ انجام میدهد.
  2. آتش بیگانه از جلد افراد خارج میشود که این روش را خدای رحمان توصیه می فرماید.

 

در زمانهای قدیم، وقتی کسی بیماری روانی سختی می گرفت و توانایی درمان او را نداشتند، او را طرد میکردند؛ اما خدا حتی در مورد زناکاران می فرماید که بوسیله زدن جلد، آتش بیگانه را از جلد آنان طرد کنید و بعد برگردند سر زندگی خویش. در قسمت قبل بررسی شد که در آیه جلد (آیه دوم سوره نور)، جلد به معنای پوست نیست؛ بلکه به معنای آتش وجودی فرد است که ناخالصی دارد. بنابراین زدن جلد به معنای شلاق زدن نیست.

 معمولا بعد از زدن جلد، هورمونهای سروتونین و دوپامین و ... به حالت عادی بر می گردند و به همین خاطر اینکار برای افراد با عذاب همراه است. بیرون کردن نار بیگانه همیشه همراه با زجر و عذاب است، زیرا نار بیگانه دقیقا در سمت مخالف میدان طبیعی انسان است.

بعضی سختی ها برای زندگی ها لازم است. همیشه موارد سهل الهضم، سهل الوصول زیاد بدرد نمی خورند. توجه کنید که انسان لازم نیست که مصنوعی برای خودش کَبَد و سختی ایجاد کند. بلکه همان سختی هایی که در فرآیند عادی زندگی پیش میاید کافی است و بیشتر از آن هم مفید نیست. فرآیند عادی سختی یعنی روزه گرفتن ، روزی پنج بار قطع امور روزانه و بجا آوردن نماز، زکات دادن، شبها زود خوابیدن، روزها کار و تلاش و کوشش کردن، گذراندن روال طبیعی بیماری و عدم استفاده از مخدرات و مسکنات و ...

 

  • شیطان میخواهد سختی های رحمانی را دور بزند

اما شیطان به افراد می گوید که کَبَدها و سختی های نظام رحمانی را حل میکند و آن را بر میدارد. شیطان بوسیله ایجاد آرامشهای مصنوعی و مخدرات و اشعار میخواهد اینکار را بکند و البته برای انجام این کار باید نار و مغناطیس خودش را سوار کالبد انسان کند و این یعنی شروع بدبختی انسان. البته شیطان دروغ می گوید و آنان را وارد سختی های بیشتری میکند. یکی هست که روزی بیست سیگار میکشد و هر بار پنج دقیقه سرپا ایستاده و برای هر سیگار وقت میگذارد ولی او حاضر نیست برای پنج نماز، هر نماز دو دقیقه وقت بگذارد. یا افراد روزانه به مدتهای مشخصی کارهای روزانه شان را قطع میکنند و گوشی خود را چک میکنند و سری به انواع کانالها میزنند ولی نماز برایشان سخت است. شیطان سختی های رحمانی را اینطوری بر میدارد.

در اینجا به یک نتیجه جالب میرسیم؛ کسانی که نماز بجا نمی آورند و می گویند سخت است؛ در جاها و قسمتهای دیگر مجبورند عملی شبیه نماز را طور دیگری بجا آورند. کسی که نماز بجا نمی آورد؛ روزی دهها بار کانالهای مجازی را چک و ویو میکند. این میشود نماز او. اما این نماز برای خدا نیست و بلکه برای تقویت نار بیگانه است. در واقع کسی که برای خدا نماز نخواند، بدون اینکه خود بداند، بطرز دیگری برای شیطان نماز بجا میاورد.

کسی که روزه نمی گیرد، بدنش اشباع میشود و بعدا مجبور میشود که برای درمانش گیاه خواری کند و یا بعضی غذاها را بر خود ممنوع کند. همانطور که می بینید افرادی که روزه نمی گیرند، طور دیگری مجبورند روزه بگیرند.

کسی که زکات نمیدهد، مجبور است که جلسات تفریح و کلاسهای یوگا، رقص باله و غیرباله و سایر کلاسهای بیفایده و مسخره برود و ده برابر زکات را در این راهها خرج میکند. این نیازهای کاذب را مغناطیس و نار بیگانه به افراد وسوسه و تزریق میکند.

 

  • دوران قاعدگی و زایمان

طبق فرموده خدای رحیم در قرآن، دوران قاعدگی و زایمان برای زنان همراه با زجر و اذیت است و این زجر و اذیت آتش وجودی آنان را میزان و تنظیم میکند و گرنه زنان به تنهایی توانایی این کار را ندارند.

 

وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الْمَحِیضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ ﴿۲۲۲

از تو در باره عادت ماهانه [زنان] مى ‏پرسند بگو آن رنجى است پس هنگام عادت ماهانه از [آمیزش با] زنان کناره گیرى کنید و به آنان نزدیک نشوید تا پاک شوند پس چون پاک شدند از همان جا که خدا به شما فرمان داده است با آنان آمیزش کنید خداوند توبه‏ کاران و پاکیزگان را دوست مى دارد (۲۲۲)

 

زنان در آن روزها، اذیت میشوند و البته امروزه متاسفانه زنان بوسیله داروهای شیمیایی این رنج را به حداقل میرسانند و این اشتباه بزرگی است. تحمل این رنج آتش وجودی آنان را تنظیم میکند و بعد از قاعدگی ، زندگی نرمالتری خواهند داشت و از بیماریهای زنانه مصون خواهند بود. انسانها هر چقدر که طبق نظام رحمانی منطبق تر زندگی کنند، جوابشان را بی حساب می گیرند. وقتی در نظام رحمانی رنج بکشی، مزدش را خواهی گرفت (إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ).

 

قُلْ یَا عِبَادِ الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةٌ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ إِنَّمَا یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسَابٍ ﴿۱۰

بگو اى بندگان من که ایمان آورده‏ اید از پروردگارتان پروا بدارید براى کسانى که در این دنیا خوبى کرده‏ اند نیکى خواهد بود و زمین خدا فراخ است بى‏ تردید شکیبایان پاداش خود را بى‏حساب [و] به تمام خواهند یافت (۱۰)

 

خدای رحمان بخشنده است؛ وقتی سختی ها و کبدهای معمول نظام رحمانی را تحمل کنید، اجرش را خواهید گرفت. سیستم ایمنی بدن انسان، به معنای واقعی هوشمند است و هربار که دردی را تسکین دهد و مشکلی را حل کند، برای دفعه بعد، هوشمندتر میشود و بهتر عمل میکند. عدم احساس درد در بیماریها، سیستم ایمنی بدن را فریب میدهد و آن را همچنان کودک و بی تجربه نگه میدارد. مردم بوسیله قرصهای مسکن و مخدرات، درد را از بدن خویش حذف میکنند و سیستم ایمنی بدنشان را از یادگیری و ارتقاء محروم میکنند. قاعدگی برای زنان حادثه بدی نیست که با درد آن مقابله شود، خدای رحمان آن را در وجود آنان گذاشته است و جزو تفکیک ناپذیر سیستم وجودی شان است. خدا خودش می فرماید که قاعدگی نوعی اذیت است (قُلْ هُوَ أَذًى)، یعنی باید بگذارند روند طبیعی اذیت آن طی شود و آن را بوسیله مسکن و قرصهای شیمیایی قطع نکنند، تا آتش وجودی زنان کاملا مثلا اولش تنظیم شود.

در این دنیا همه چیز به نوعی حافظه دارند، سیستم ایمنی بدن انسان هم حافظه دارد و از عملکرد خودش یاد می گیرد.  خدا در آیه می فرماید که هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّسَاءَ فِی الْمَحِیضِ یعنی دوران قاعدگی اذیت است و در آن دوره از زنان دوری کنید. وقتی خدا می فرماید که دوره قاعدگی اذیت است، یعنی یکی از خصوصیات دوران قاعدگی اذیت شدن است که نباید این خاصیتش را از بین برد. باید دوری کنید در آن روزها از آنان؛ زیرا در آن روزها، پاکسازی نار وجودی صورت می گیرد و ممکن است که درگیریهای ناخواسته پیش آید و زنان نار وجودیشان با نار شوهرشان درگیر شود. به همین خاطر می فرماید که نزدیکشان نشوید تا از این مغناطیس پاک شوند (وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ) و نار زنانگی خالص خویش را ریکاوری کنند. در صورتی که اذیت در آن نباشد؛ خاصیت زنانگی زنان منحرف میشود و دچار انواع بیماریهای زنانه هم میشوند.

سیستم ایمنی بدن انسان، یک ماشین به تمام معنا خودکفاست که از داده های قبلی خود یاد می گیرد. اگر زنان بوسیله قرصهای مسکن و مخدر، قاعدگی را بی تاثیر کنند، دستگاه ایمنی و کاهش درد بدن آنان، از آن به بعد براساس قرصها برنامه ریزی میکند و فریب میخورد و عملا به قرصها معتادش میکند.

 

  • سختی های رحمانی رحمت است

آدمیان اگر با حوصله و صبر در درمان بیماری ها و درمان دردها، پیش نروند، تحمل شرایط دیگر را هم نخواهند داشت و در درمان دردها به روشهای نادرست پناه خواهند برد. شما اگر در درمان درد و بیماری به یک جادوگر پناه برید و او درد شما را کاهش دهد، به او اعتماد پیدا می کنید و ارتباط شما با خدا کم رنگ و ضعیف خواهد شد.  نباید با نظام رحمانی و قواعد آن، مقابله کرد، بلکه باید با آن هماهنگ شد. به همان اندازه که انسانها جسمشان را از نظام رحمانی و قواعد آن دور کنند، به همان اندازه هم روانشان از نظام رحمانی دور میشود.

اگر در این دنیا، نار وجودی انسانها کنترل نشود و از ورود نارهای بیگانه جلوگیری نشود، اصلا لذت بخش نیست. اگر نار وجودی زنان و مردان حالت عادی نباشد، ارتباط سالمی بین آنان نخواهد بود و زندگی آنان به هم میریزد. آتش مثل خون است برای شیطان، زیرا او از آتش آفریده شده است. اگر آتشی بیگانه بر انسان مسلط شود، مثل این است که خون آن فرد بیگانه در بدن انسان باشد.

عکس العمل و برخورد نظام رحمانی نسبت به بندگان خیلی لطیفانه و رحیمانه است. خدا فقط رفاه کالبد جسمی را در نظر نمی گیرد، بلکه سلامت کالبد ناری را هم در نظر می گیرد. شما اگر بوسیله قرصهای مسکن احساس راحتی و آرامش کنید ، ولی در عوض آتش بیگانه بر شما مسلط شود و سیستم ایمنی بدن شما ضعیف شود؛ این روش یک روش غلط است. پزشکان در زمان قدیم همیشه به دو گروه تبدیل شده بوده اند؛ گروهی از آنان حکیم بودند و گروهی دیگر مُغ. مُغها بوسیله مسکنها و مخدرات  و جادو، همیشه درد و سختی را از فرآیند درمان بر میداشتند و به این طریق نظام رحمانی را دور میزدند. وقتی درد را از فرآیند درمان برداری، عملا درمانی انجام نمی پذیرد و همه اش جادو و فریب است.

 

  • اسعد حسینی
۰۱
خرداد
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و هفت)

درمان بیماری (بخش ششم)

 

پیوستگی های مداوم در زندگی، سیستم ایمنی بدن را می خواباند. زندگی در جای گرم و نرم، انسانها را تنبل کرده است. تابستان و زمستان و گرما و سرما برای این افراد بی تاثیر است. آیا خدای بزرگ نعوذ بالله اشتباه کرده است که بعد از تابستان، پاییز می آورد و بعد سرمای زمستان میاید؟ خدا میخواهد پیوستگی حسی و جسمی ما را قطع کند و باعث قوی تر شدن سیستم ایمنی بدن ما شود. افراد در سرما و گرما، باید خود را وارد محیط کنند و سرما و یا گرمای طبیعت را حس کنند و پیوستگی جسمی خود را قطع کنند. این مورد حتی برای روان انسان هم صادق است. وقتی فکر و پندار انسان مدام بر یک روال پیوسته و تقطیع نشده باشد، فرد خودبخود دچار فریز و جمود فکری خواهد شد و گره ها و عقده های فکری و ذهنی در او ایجاد خواهند شد و این همان تومور و آرتروز روانی است و سیستم ایمنی روان را ضعیف میکند. نماز برای تقطیع این حالت است و باعث افزایش سیستم ایمنی جسمی و روانی نمازگزار میشود.

یک مومن باید قواعد رحمانی را در طبیعت بشناسد و از آن پیروی کند و زندگی خود را بر آن اساس تنظیم کند. اگر تابستان بود، در هوای تابستان بیرون رود و گرمای آن را حس کند؛ اگر زمستان بود، در هوای سرد بیرون رود و سرمای آن را حس کند. وقتی افراد زمستان و تابستان برایشان فرقی ندارد؛ یعنی شکرگزار نیستند و به این تغییر حالت راضی نیستند و بنابراین کفران نعمت میکنند و کفران نعمت؛ نعمت را از بین می برد. این خاصیت نظام رحمانی است. زمانی خواهد رسید که فصلها از بین میروند و تغییرات طبیعت به حداقل می رسد. آن وقت بشر برای تحریک سیستم ایمنی بدن جسمی و روانی خودش، باید از داروهای شیمیایی استفاده کند و روشهای مصنوعی استفاده کند و واقعا آن موقع زندگی مسخره ای خواهد داشت. ما باید خود را با قواعد رحمانی طبیعت هماهنگ کنیم و نه اینکه آن را خنثی کنیم.

خنثی کردن قواعد رحمانی یعنی اینکه در فصل گرما؛ همیشه کولر روشن باشد و در نتیجه فصل تابستان معنایش را از دست میدهد. تنها زمانی میتوانیم به خوشبختی در این جهان دست بیابیم که خود را تسلیم قواعد رحمانی کنیم. خدا لطف میکند که فصول مختلف برای ما گذاشته است. خدا لطف میکند که باران و برف می باراند و گرنه میتوان از اقیانوس، لوله کشی کرد و آب شیرین کن گذاشت. تهیه آب از طریق برف و باران زمین تا آسمان با این روشهای صنعتی و مصنوعی فرق دارد. خدا میخواهد که پیوستگی و گرمی و نرمی و سردی را بزور برای ما تقطیع کند تا مریض نشویم. خدا میخواهد که بدن ما را با آب و خاک تماس دهد. ما باید وارد ریل نظام رحمانی شویم و خود را به آن بسپاریم. وارد ریل نظام رحمانی شدن یعنی خود را معرض آن قرار دهیم و این معنای توکل به خدای رحمان است. بیماری زمانی پیش میاید که از این ریل خارج شویم. بدن انسان هوشمند است و در نظام رحمانی، سلامتیش را بدست میاورد. برگی که زرد شده است، آبش دهید زردیش میرود. قطعه ای از نهال را به درخت دیگر پیوند دهید، رشد میکند. قطعا بدن انسان از ساختار گل و درخت پیچیده تر است و هوشمندتر است. توکل به غیر خدا، مساوی است با ضعف سیستم جسمی و روانی انسان.

قواعدی که بشر اختراع کرده است، همچون کارما؛ بر این اصل می چرخند که هر جور فکر کنی، دنیا بر آن اساس می چرخد! این قاعده ، درست برخلاف نظام رحمانی و سلامتی روحی و جسمی ماست. زیرا در اصل ما باید خود را با نظام رحمانی وفق دهیم و ما باید خود را با آن هماهنگ کنیم نه اینکه نظام رحمانی با ما هماهنگ شود. تمارض یعنی خود را به مریضی زدن و حال آنکه مریض نیستی. فردی که تمارض میکند، بنا به شرایط روحی روانیی که دارد، معتقد است که باید مریض می بود و خودش هم نمیداند که چرا مریض نیست. به هر حال او خود را به مریضی میزند و از عقیده غلط خود عقب نمی نشیند. کارما و تمارض درست برخلاف فطرت بشری و نظام رحمانی هستند. در این شرایط مصنوعی، بدن انسان بیمار میشود.

نشانه های هر نوع بیماری ای ، در نهایت روزی به سطح جلود و پوست میرسد. وقتی نشانه های بیماری، به سطح پوست برسد؛ یعنی در سطح حاد و خطرناک قرار گرفته است. خیلی افراد فکر میکنند که پرخوری نمی کنند و سالم زندگی میکنند؛ اما نشانه های پرخوری در جلد و پوست آنان، با برآمدگی شکم نمایان میشود. نشانه های زیاده روی در چربی، با جوش روی پوست نمایان میشود و ...

حتی بیماریهای روانی هم ، در مرحله نهایی، نشانه های خودش را به جلود آدمیان میرسانند. وقتی کسی بطور مداوم بغض و عصبانیت خود را کنترل نکند، در نهایت آثار عصبانیت در پوست او نمایان میشود و در حین عصبانیت، افراد رنگشان قرمز میشود و یا اینکه کنترل ظاهری خود را از دست میدهند.

 

حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۲۰

تا چون بدان رسند گوششان و دیدگانشان و پوستشان به آنچه میکرده‏ اند بر ضدشان گواهى دهند (۲۰)

 

وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۱

و به پوست [بدن] خود مى‏ گویند چرا بر ضد ما شهادت دادید مى‏ گویند همان خدایى که هر چیزى را به زبان درآورده ما را گویا گردانیده است و او نخستین بار شما را آفرید و به سوى او برگردانیده مى ‏شوید (۲۱)

 

خدا در درمان بیماری ایوب، به او پیشنهاد میدهد که بیماریش  را از پا درمان کند، یعنی ریشه ای درمان کند و ظاهر سازی نکند. خیلی از داروهای شیمیایی فعلی بیماری را درمان نمی کنند و بلکه فقط ظاهرسازی است و در عوض سیستم ایمنی بدن را سرکوب میکنند و گل به خودی است. یک آمپول که میزنی، ضررش از فایده اش بیشتر است و نوعی سرکوب سیستم ایمنی بدن است. مثل انداختن بمب شیمیایی در محوطه جنگ است که خیلی از خودی ها را هم از بین می برد. وقتی خدا در مورد بیماری ایوب از کلمه بَارِدٌ  استفاده می فرماید، معنای ظریفی در آن نهفته است.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲﴾ [به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

بَارِدٌ یعنی مخالف گرما. در اصل سرما یعنی نبود گرما. هر گونه داروی شیمیایی نوعی گرماست. جای گرم و نرم نوعی گرماست. غذاهای پرکالری و با طبع گرم هم نوعی گرماست. تنبلی و بی تحرکی نوعی گرماست. یعنی در درمان بیماریها به پای خودت متکی باش. ایوب در این راه تلاش فوق العاده ای کرد و صفت صبر بر تن خود کرد و او با این طرز تفکر به طرف خدای رحمان و سیستم رحمانی بازگشت و صفت اوّاب را هم بر تن خود کرد. زمانی که ایوب این دو صفت  بندگی را بر تن خود کرد، دیگر بیماری او درمان شد. از بُعد معنوی وقتی این دو صفت بندگی (صبر- اوّاب) بر تن کنید، دیگر ایمن خواهید بود. بنابراین برای درمان بیماری جسمی، باید دو صفت صبر و اوّاب بر تن خود کرد.

  1. صبر : بکار بردن صبر و استفاده نکردن از داروهای شیمیایی و مخدرات که در ظاهر افراد را خوب نمایش میدهد ولی در اصل آنان را از ریل رحمانی خارج میکند.
  2. اوّاب: برگشت به طرف خدای رحمان و طبق نظام رحمانی و طبیعت رحمانی زندگی کردن.

پیامبر ابراهیم، سه صفت بندگی اواه و حلیم و منیب برای خود کسب کرد و به این ترتیب آتش نمرودیان نتوانست صدمه ای به او بزند. زیرا این سه صفت او را ایمن کرده بود.

  1. حلیم:  بردبار بودن در مورد انحرافات قوم خویش
  2. اواه:  نرم دل بودن
  3. منیب: بازگشت کننده به سمت خدا

اما مشرکین زمان پیامبر محمد، صفاتی برای خود کسب کرده بودند که مختص خدا نبود و نشانه بندگی خدا نبود؛ مثلا کسی که به بت عزی خدمت میکرد، بعد از مدتها ، صفت  عبدالعزی (بنده عزی) برای خود کسب میکرد. این نوع صبر و تلاش نجات دهنده افراد نبود زیرا برای خدا نبود. در قیامت هم این جور صفات به درد نمی خورند و کسب کننده این صفات تنها رها میشوند. زیرا فرد یکتاپرست فقط صفات بندگی خدای عالمیان کسب میکند و لاغیر.

 

وَیَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکَانَکُمْ أَنْتُمْ وَشُرَکَاؤُکُمْ فَزَیَّلْنَا بَیْنَهُمْ وَقَالَ شُرَکَاؤُهُمْ مَا کُنْتُمْ إِیَّانَا تَعْبُدُونَ ﴿۲۸

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را گرد مى ‏آوریم آنگاه به کسانى که شرک ورزیده‏ اند مى‏ گوییم شما و شریکانتان بر جاى خود باشید پس میان آنها جدایى مى‏ افکنیم و شریکان آنان مى‏ گویند در حقیقت‏ شما ما را نمى ‏پرستیدید (۲۸)

 

فَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ إِنْ کُنَّا عَنْ عِبَادَتِکُمْ لَغَافِلِینَ ﴿۲۹

و گواهى خدا میان ما و میان شما بس است به راستى ما از عبادت شما بى‏ خبر بودیم (۲۹)

 

دو صفت بندگی خدای رحمان که بر تن کنید، به امر خدا، بیماری جسمی درمان میشود (مثل ایوب) و اگر سه صفت بر تن کنید، به امر خدا، آتش بیگانه (آتش جحیم) بر شما سرد میشود (مثل ابراهیم). سیستم ایمنی بدن انسان بر این معیار کار میکند. یعنی هر گونه درمان بیماری ای که مبتنی بر صفات صبر و توبه و اوّاب نباشد، آب در الک کردن است. مثل خیلی از داروهای شیمیایی که یک نوع مخدرند و اصلا صبر در آنها بی معنی است.  تا وقتی یکی از صفات بندگی رحمان را در حین درمان بیماری بر تن نکنید، سیستم ایمنی بدن ناقص است و بیماری ریشه ای درمان نخواهد شد.

شاید شنیده باشید که می گویند سن فقط یک عدد است. در نظام رحمانی، این جمله واقعا اشتباه است. سن نه تنها یک عدد نیست؛ بلکه نشانه بزرگ شدن و رشد روانی یک فرد است. این جمله بی معنی دقیقا بر عکس صفات صبر و اواّبی است. زیرا بندگان رحمان، سن خود را در نظر دارند و براساس سن خود ، پا دراز میکنند و خواسته هایشان را بر این اساس تنظیم میکنند.

در یکی از کانالها نوشته بود که علت شادی مردم فنلاند در چهار چیز است:

  • بعضی ها شادی دارند ولی همه تابستان دارند.
  •  هر کس خالق خوشبختی خودش است.
  • کسی که خوشبخت است باید آن را پنهان کند.
  •  بدبین هرگز نا امید نخواهد شد.

جالب است که این چهار جمله، هر چهارتایش غلط است. در جمله اولی، شادی های مصنوعی را بهتر از فصل تابستان میداند و این همان مطلبی است که عرض شد. مردم به نشانه های رحمانی توجهی نمی کنند و بیشتر شادی های مصنوعی که خود برای خود ایجاد میکنند، برایشان مهم است. در جمله بعدی نوشته است که هر کس خالق خوشبختی خودش است. این جمله هم غلط است. یک بنده یکتاپرست، حتی خوشحالی های خود را هم از طرف خدا میداند و خود را خالق آن نمیداند.

 

وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَى ﴿۴۳و هم اوست که مى ‏خنداند و مى‏ گریاند (۴۳)

وَأَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَأَحْیَا ﴿۴۴و هم اوست که مى‏ میراند و زنده مى‏ گرداند (۴۴)

 

مردم فکر میکنند که با چند تا جوک تعریف کردن و مهمانی گرفتن، خوشحالی و خوشبختی به آنها روی آورده است. در حالی که نمیدانند خوشبختی و خوشحالی فقط از طریق و کانال نظام رحمانی بدست میاید. درمان یاس و نا امیدی انسان هم فقط از این طریق ممکن است. جمله سومی می گوید: کسی که خوشبخت است باید آن را پنهان کند. چرا باید پنهان کند؟ اگر آدمی خوبی ای به او رسیده است باید بگوید و شکرگزاری کند و معنای شکرگزاری همین است.

 

وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ ﴿۱۱و از نعمت پروردگار خویش [با مردم] سخن گوى (۱۱)

 

جمله چهارمی می گوید که : بدبین هرگز نا امید نخواهد شد. این جمله واقعا عجیب و غریب است. این جمله درمان نا امیدی را در بد بینی میداند. در حالی که نا امیدی یک بیماری روانی است و درمان آن فقط در برگشتن به نظام رحمانی است و این یعنی توکل و خوشبینی به نظام رحمانی. کلا بیشتر جملات شعر گونه که در کتابهای شعر و فضای مجازی گفته  میشود، یک نوع دلگرمی است. این هم خودش یکنوع گرمی است.

مردم پیش رمال و دعانویس که میروند، کلمات و عباراتی را تحویلشان میدهند که یک نوع گرمی است و طبع آن جملات گرم است و الکی افراد به این جملات شعر گونه دل میبندند. مثلا یک رمال و دعانویس و یا حتی یک دوست ممکن است به شما چنین جملاتی را تحویل دهد:

تو احساساتی هستی،

 زودرنج هستی،

 بدخواه داری،

زحمات تو را نادیده می گیرند،

دستت نمک نداره،

تنهایی، بی کَسی، چقدر مظلومی!، بدبختی!،

 قَدرت را نمی دانند و ...

تمام این جملات، نوعی گرمیجات بحساب میایند و الکی به فرد دلخوشی میدهند و او را از واقعیات دور میکنند. این نوع جملات در دنیای امروزی خیلی زیاد است. نماز برای قطع کردن این گرمی هاست و نماز در این گونه موارد به عنوان سردی عمل میکند و اثرات این جملات مسخره را خنثی میکند. این جملات را گرمی های روانی می نامیم، در ظاهر افراد را گرم میکنند، ولی در اصل سیستم روانی او را ضعیف میکنند. حتی خیالات و توهمات هم نوعی گرمی بحساب میایند و باعث نابودی روان انسانها میشوند و آنان را از کار و زندگی می اندازند.

بیشتر مواقع ثروتمندان بیماریهای عجیب می گیرند و هزینه های بیشتری به آنها تحمیل میکند؛ دلیل آن خیلی ساده است. زیرا آنان گرمی های زیادی دارند و سیستم ایمنی جسمی و روانی آنان ضعیف شده است و در نتیجه مشکلاتی برایشان بوجود میاید که برای افراد دیگر شاید بوجود نیاید. پول، ثروت، مقام، دارائی، فرزندان، دوستان همگی یک نوع گرمی هستند. کسی که به اینها دل می بندد، مقاومت سیستم ایمنی بدنش را کاهش میدهد. سیستم ایمنی بدن برای هر انسانی نعمت است. باید خدای رحمان را بخاطر این نعمت شکرگزاری کنیم و اهمیت آن را برای خود یادآوری کنیم. در صورت هر گونه کفران آن، این نعمت برداشته میشود. کسی که برای سیستم ایمنی بدنش اهمیتی نمیدهد و بجای آن از گرمیجات مختلف استفاده میکند و در آن زیاده روی میکند، از دستش میدهد. همانطور که بخاطر کفران نعمت انسانها، نظام طبیعت هبوط پیدا میکند. وقتی افراد قدر نعمات خدادادی را ندانند، نظام طبیعت هبوط پیدا میکند و محصولات کیفیت اصلیش را از دست میدهد. این قاعده رحمانی برای سیستم ایمنی بدن و روان انسان هم صادق است.

در زمان شروع یک بیماری و بی نظمی در بدن، ابتدا، اعضاء داخلی تحت تاثیر قرار می گیرند. اما در مراحل بعدی، این بیماری در پوست و جلد انسان ظاهر میشود. مثلا کسی که پرخوری میکند و کبد خود را چرب میکند، جلد و پوست او نشانه هایی از چربی در آن نمایان میشود. زیرا اگر کبد مشکل پیدا کند و یا کم کار شود و نتواند چربی های اضافی را از خود دفع کند، باید این چربی های اضافی از روشهای دیگری دفع شوند که معمولا از طریق پوست دفع میشوند و همین مورد باعث خراب شدن پوست و عفونت و آزار و اذیت میشود. تعریق و تبخیر در پوست انجام میشود و دمای بدن ما را هم تنظیم میکند.

آیه ای در قرآن هست که می فرماید در جهنم، آنقدر سیستم وجودی انسان نامیزان است که هربار پوستهایشان خراب میشود و بی حس میشود و دوباره پوست دیگری جایگزین آن میشود. این ثابت میکند که افراد در جهنم تقریبا همیشه آثار بیماری در آنان هست و همیشه بیمارند و همیشه در مراحل حاد بیماری به سر می برند.

 

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا ﴿۵۶

به زودى کسانى را که به آیات ما کفر ورزیده‏ اند در آتشى [سوزان] درآوریم که هر چه پوستشان بریان گردد پوستهاى دیگرى بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند آرى خداوند تواناى حکیم است (۵۶)

 

خدای مهربان با ذکر آیاتی در مورد جهنم ما را راهنمایی میکند تا که در درمان بیماری، راه درست را انتخاب کنیم و از آن پیشگیری کنیم. خدای بزرگوار و مهربان بهترین سخن را در قرآن نازل کرده است، قرآن کتابى است که آیاتش در آرامی و متانت و زیبایى همانند یکدیگر است؛ آیاتى که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانى که از پروردگارشان مى‌ترسند مى‌افتد و پوست آنان تحت تاثیر قرار می گیرد؛ سپس پوست و قلبشان نرم  میشود و به ذکر خدای عالمیان متمایل مى‌شوند. در آیه مورد نظر کلمات پوست، لرزش، قلب، نرم شدن پوست و قلب برجسته است.

 

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿۲۳

خدا زیباترین سخن را [به صورت] کتابى متشابه متضمن وعد و وعید نازل کرده است آنان که از پروردگارشان مى‏ هراسند پوست بدنشان از آن به لرزه مى‏ افتد سپس پوستشان و دلشان به یاد خدا نرم مى‏ گردد این است هدایت‏ خدا هر که را بخواهد به آن راه نماید و هر که را خدا گمراه کند او را راهبرى نیست (۲۳)

 

این آیه خیلی مهم می فرماید که ( تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ) یعنی پوست کسانی که از پروردگارشان خشیت دارند و از او می ترسند، تحت تاثیر قرار می گیرد. خشیت و ترس از خدا، به معنای ترس از چیزی مثل تاریکی و یا یک موجود دیگر نیست، بلکه به معنای هماهنگ و میزان بودن با نظام رحمانی است. یکتاپرستان از خدا خشیت دارند زیرا میترسند که ناخواسته و نادانسته از نظام رحمانی خارج شده باشند و در آن صورت بدبخت شوند و از ریل نظام رحمانی عقب بمانند.

کلمه تَقْشَعِرُّ معنای مهمی را در مورد درمان بیماریهای جسمی برای ما بیان میدارد. این کلمه به معنای تحت تاثیر قرار گرفتن پوست است. مثلا شما اگر در هوای سرد بیرون روید، پوست شما انقباض و انبساط پیدا میکند و باعث تحرک داخل پوستی میشود و در سلامتی پوست موثر است. حتی احساس معنویت درونی که قلب را تحت تاثیر قرار دهد، باعث سیخ شدن مو میشود که این خودش در سلامتی پوست و مو بسیار تاثیر گذار است. در ادامه می فرماید که ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ یعنی پوست و قلبشان نرم میشود. کلمه تَلِینُ در عربی به معنای نرم شدن است. مثل اینکه شما قبل از ورزش، ابتدا باید کمی خودتان را نرم کنید و گرنه دچار گرفتگی و اسپاسم عضلانی خواهید شد. پوست و قلب انسان هم باید نرم شوند و گرنه در یک حادثه و مصیبت ممکن است که اسپاسم عضلانی بگیرید و دچار مشکلات پوستی و یا قلبی شوید. خیلی افراد با شنیدن یک مصیبت، صبر خود را از دست داده و دچار خودزنی و بیماری و انواع ایست قلبی شده اند. آنان با چنگ زدن، پوست خود را زخمی میکنند تا که از فشار قلبی نجات یابند. تمام این موارد بخاطر این است که آنان از قبل (با ذکر خدای رحمان و خشیت از او) پوست و قلب خود را نرم نکرده بوده اند.

قلب انسان باید بوسیله تفکر و تذکر و خشیت در آیات الهی تحت تاثیر قرار گیرد و نرم شود، تا در وقایع دیگر و در مقابل بیماریهای دیگر ضعیف نباشد. این قضیه برای پوست هم برقرار است. زمانی که پوست انسان بوسیله تفکر و تذکر و خشیت در آیات الهی تحت تاثیر قرار گیرد، یک نرمش واقعی انجام گرفته است و در آن صورت میتواند کمکی برای کبد و سایر اعضای بدن در خارج کردن سموم بدن باشد و گرنه گرفتار میشود. در جهنم، هر گونه ناخوشی، فورا در پوست نمایان میشود و این نشان از این دارد که فرد در این دنیای پست در آیات و نشانه های خدا تذکر و خشیت و تفکر نکرده است و پوست خود را تحت تاثیر قرار نداده است و همین رویه نصیب اوست در آن دنیا. معمولا انسانها بوسیله ماساژ پوست، میخواهند سلامتی خود را بازیابند، ولی خدا روشی را ارائه میدهد که قطعا کارائی صد در صدی دارد و هزینه بردار هم نیست و در دسترس هر انسانی هم هست. تفکر و تحت تاثیر قرار گرفتن آیات و نشانه های خدا و تعمق در آن و خشیت از خدای رحمان.

خدا بهترین حدیث را در قرآن نازل کرده است؛ کتابی هماهنگ و باثبات که به هر دو راه بهشت و دوزخ اشاره می کند. پوست کسانی که هیبت و حرمت پروردگارشان را ارج می نهند از آن منقبض می شود، سپس پوست و قلبشان برای پیام خدا نرم می شود. چنین است هدایت خدا؛ او آن را به هر که بخواهد هدایت شود، عطا می کند. و اما کسانی را که خدا به گمراهی فرستد، هیچ چیز نمی تواند آنها را هدایت کند. این آیه خیلی مهم میفرماید ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یعنی این هدایت خداست.

 

  • تحت تاثیر آیات و نشانه های خدای رحمان قرار گرفتن تا حدی که موی پوست سیخ شود و پوست انقباض و انبساط پیدا کند : تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ

 

  • بعد از این پوست نرم میشود و در نهایت قلب هم نرم میشود: ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ

 

بیشتر بیماریهای قلبی و پوستی، بخاطر عدم نرمش پوست و قلب پیش میاید. این نوع نرمش هم چیزی نیست که با ماساژ پوست و قلب بدست آید؛ بلکه نرمش و اثرگیری از آیات خدای رحمان موثرترین روش است. اگر پوست خود را با طبیعت خدای رحمان هماهنگ کنیم، در سلامت قلب ما مفید و موثر است. پوست ما باید آفتاب بخورد، با آب سرد و گرم و طبیعی تماس پیدا کند، باید با خاک زمین تماس داشته باشیم و خاکی باشیم. اینها همگی در سلامت پوست و قلب ما مفید است. در قسمتهای قبلی ، بحث شد که خدای مهربان، در درمان ایوب، کلمات کلیدی مُغْتَسَلٌ  بَارِدٌ  بکاربرده است. یعنی با سردی تماس پوستی داشته باش، تا پوست تحت تاثیر قرار گیرد و منقبض و منبسط شود و فلج نشود.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲﴾ [به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

کسانی که خود را با طبیعت و نظام رحمانی مغتسل نمی کنند و تماس نمیدهند، دچار فلج پوستی میشوند و در نتیجه دچار انواع بیماری ها میشوند. پوست ما از نظر مساحت بزرگترین و گسترده ترین عضو بدن ماست. بنابراین بزرگترین تاثیر را بر بدن ما دارد. لرزش پوست و سیخ شدن موها بخاطر شنیدن آیات و نشانه های خدا و خشیت خدای رحمان، در سلامتی نه فقط پوست، بلکه در سلامتی سایر اعضاء هم موثر است.

اکنون مردم عادت کرده اند و  بی دلیل ، پوست خود را با انواع شوینده های شیمیایی میشویند و اما حاضر نیستند با خاک و آب جاری طبیعت تماس یابند. آنها با مواد شیمیایی مغتسل میشوند ولی با طبیعت و نظام رحمانی خیر! خدای مهربان در سوره کهف می فرماید که اصحاب کهف را در خواب به پهلوی چپ و راست می گرداندیم (نُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ) تا که از بی تحرکی و فلج پوست جلوگیری شود و در نتیجه اعضای داخلی بدن آنان سلامتیش را از دست ندهد.

اکنون مردم پیاز موهای بدن خود را بوسیله لیزر میسوزانند و به قول خودشان موهای زائد را ریشه کن میکنند. اما متوجه نیستند که با این کار انقباض و انبساط پوست را از بین می برند و خیلی از کارائی های پوست را از بین می برند و عملا باعث فلج شدن پوست خود میشوند. پوست میتواند ورودی و حتی خروجی بدن ما باشد. میتواند موائد زائد و سمی را از طریق تبخیر، تعریق خارج کند و همچنین مواد مفید و باکتریهای مفید از طبیعت را بگیرد و در سلامت بدن ما بسیار مفید است.

بعضی مواقع هم انسانها بوسیله تکنولوژی ماسکهایی برای خود میسازند و عملا تماس پوستشان با طبیعت را از بین می برند و این مخالف کلمه مغتسل آیه (ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ) است. تیغ و خار در طبیعت و حتی نیش زنبور، مواردی طبیعی هستند که حتی برای انعطاف پوست ما مفید هستند. بعضی افراد زیاد نمی خندند تا پوستشان چروک نشود! به این طریق گسترده ترین عضو بدن، فلج میشود. مسائل مهم زندگی اهمیتش را از دست داده است و در عوض مسائل بیخودی، مهم شده اند.

اما مومنان با تحت تاثیر قرار گرفتن از آیات رحمانی در کتاب آسمانی و در کتاب طبیعت رحمانی؛ قلبشان می لرزد و پوستشان هم سیخ میشود و به این طریق پوست خود را منقبض و منبسط کرده و عملا در راه سلامتی پوستی و قلبی خویش گام بر میدارند.

 

مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ ﴿۳۳آنکه در نهان از خداى بخشنده بترسد و با دلى توبه‏ کار [باز] آید (۳۳)

 

کسانی که تحت تاثیر آیات و نشانه های رحمانی قرار می گیرند، سلامت قلبی خود را هم تضمین کرده اند. طبق فرموده خدا در قرآن، حتی اگر کوه، قرآن را می فهمید و بر او نازل میشد؛ کوه از خشیت خدا از هم پاشیده میشد. اما خدا در مقابل آیات ونشانه های خود، از ما فروپاشیده شدن نمی خواهد و آن مهربانترین از ما فقط انقباض و انبساط پوست و قلب میخواهد تا سلامتی روانی و جسمی خودمان تضمین شود.

 

لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۲۱

اگر این قرآن را بر کوهى فرومى‏ فرستادیم یقینا آن [کوه] را از بیم خدا فروتن [و] از هم ‏پاشیده مى‏ دیدى و این مثلها را براى مردم مى‏ زنیم باشد که آنان بیندیشند (۲۱)

 

آیه دوم سوره نور، از موضوعی صحبت می فرماید که زن و مرد زناکار باید صد تازیانه زده شوند. در این آیه از فعل اجْلِدُوا  استفاده می فرماید. این فعل از ریشه جلد است و به معنای پوست هم هست. معمولا در ترجمه های قرآن، جلد را تازیانه ترجمه میکنند، زیرا تازیانه به پوست برخورد میکند و درد ایجاد میکند. اما در واقع جلد به معنای تازیانه نیست و بلکه به معنای پوست و لایه بیرونی است.

 

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲

به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد جلد بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى نکنید و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند (۲)

 

برخورد دردناک با پوست، به نوعی تحریک اجباری پوست و در نتیجه تحریک قلب هم هست. البته اگر خوب دقت کنیم؛ این آیه در مورد تازیانه زدن صحبت نمی کند، بلکه در مورد ضربه به پوست صحبت میکند. قرآن کلمات را طوری بیان می فرماید که با عوض شدن دوره ها و عصرها، معنای نزدیک به آن دوره بگیرد. کلمات دیگری هم برای تازیانه در عربی است ولی عمدا و هدفدار کلمه جلد برای این معنا انتخاب شده است. خدای مهربان در مورد زنا و تهمت زننده، فقط عذاب نمی کند و بلکه درمان هم میکند.

این مساله نشان میدهد که گناه خطرناکی مثل زنا آنقدر برای پوست و قلب مضر است که گناهکار فقط با صد ضربه و یا فشار پوستی دردناک بر پوست بیدار میشود. در اینجا میتوان جَلْدَةٍ را فشار دردناک بر پوست هم معنا کرد. اما فشار دردناک بر پوست چیست؟ در ادامه مورد بحث قرار می گیرد.

کسانی که علنا و جلو چشمان چهار نفر عمل زشت زنا را انجام دهند، در حالت وخیمی از تعادل قلبی روانی هستند و بدون صد ضربه دردناک و عذاب آور به پوست بیداریشان غیر ممکن است. از آنجا که کلمه جَلْدَةٍ نکره و بدون ال تعریف است؛ نشان میدهد که این کلمه به معنای تازیانه نیست و بلکه مربوط به فشار دردناک بر پوست است و ممکن است که هر بار و در هر دوره ای روش آن فرق کند.

تازیانه مربوط به زمانی بود که اجنه و شیاطین ارتباط ملموسی با انسانها داشتند ولی اکنون آنان از دیدها پنهان هستند و محدود شده اند. پس قطعا باید روش دیگری برای رجم آنان بکار برد. یک ضرب المثل قدیمی هست که میگوید شیطان توی جلدش رفته است. در زمانهای قدیم، شیاطین ملموس تر و جسمانی تر بودند و حتی میان انسانها میامدند. اگر شیطانی بر کسی مسلط میشد، به نوعی توی جلد او میرفت و به عنوان یک آتش بیگانه (یا مغناطیس بیگانه) بر فرد مسلط میشد. خردمندان آن جوامع قدیمی سنگهای نوک تیزی را روی پوست افراد قربانی فرو میکردند (نه تا حدی که خونریزی شود) تا که فرد عذاب بکشد و این سنگهای نوک تیز تا مدت مشخصی به همان حالت نگه داشته میشد. به این طریق جن و یا شیطان از جسم فرد خارج میشد. زیرا زجر کشیدن فرد، در روان او حس تنفر از جن ایجاد میکرد و او را طرد و رجم میکرد و به این طریق شیطان از جلد فرد خارج میشد. آن موقع فرشتگان میان انسانها آمدند و این روشها را به انسانها یاد دادند تا که انسانها برای حالات بحرانی بتوانند شیطان را از وجود خود خارج کنند. آنان ابتدا این روش را با نام خدای رحمان انجام میدادند، اما بمرور زمان این روشها فلسفه اصلی خویش را از دست داد و به یک جادو تبدیل شد و تهی و توخالی شدند.

بعد از مدتی مردم این روش دفع شیطان را منحرف کردند و فلسفه آن را منحرف کردند و نام خدا را از آن حذف کردند. در قرنهای بعدی، حتی یک طب به اسم طب سوزنی از این روش ایجاد شد و برای درمان بیماریها از آن استفاده میکردند ولی معنا و مفهوم خود را از دست داده بود.

در زمان ما حضور فیزیکی شیاطین مطرح نیست و این روشهای سنتی کارساز نیست. دنیای شیاطین و اجنه بمرور فاصله بیشتری از دنیای انسانها گرفت و تا حدی ارتباط جسمانی بین این دو از بین رفته است. شیاطین از آتش مخصوص و بی دود آفریده شده اند و چیزی شبیه به مغناطیس هستند. هر انسانی هم دور و بر خویش یک لایه مغناطیسی دارد. در قسمت قبل گفته شد که شیطان میخواهد آتش وجودی افراد را حذف کند و آتش خود را جایگزین آن کند. یعنی شیطان میخواهد جلد انسانها را حذف کند و جلدی از جنس آتش مخصوص خودش را جایگزین آن کند. بنابراین ضربه زدن به جلد در زمانه ما ، به معنای سنگ فرو کردن در پوست نیست. بلکه به معنای ایجاد زجر و عذاب در میدان مغناطیسی موجود بیگانه است تا که موجود بیگانه از آن خارج شود. خدای مهربان، در این آیه به مردم طریقه آزاد کردن افراد از اجنه و شیاطین را یاد می دهد.

 

الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلَا تَأْخُذْکُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲

به هر زن زناکار و مرد زناکارى صد جلد بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در [کار] دین خدا نسبت به آن دو دلسوزى نکنید و باید گروهى از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند (۲)

 

خدا با این روش تنبیه و عذاب، میخواهد که ماسکهای افراد زناکار را بردارد و ماهیت اصلیشان را مشخص کند. زیرا کسانی که جلو چهار شاهد، مبادرت به عمل زشت زنا میکنند، قطعا ماسکهای زیادی برای خود برگزیده اند و قیافه واقعی خویش را زیر آن مخفی کرده اند. خدا میخواهد که این ماسکها و جلدها و پوستهای بیگانه برداشته شود و صد ضربه دردناک بر پوست آنان زده شود تا که تنبیه و عذاب شوند و علاوه بر آن، میدان مغناطیس بیگانه از آنان برداشته شود.

کسانی که مبادرت به زنا میکنند و آبرو برایشان مهم نیست، قطعا شیطان در جلد و میدان آنان نفوذ کرده است و برای بیرون راندن این شیطان از این میدان ، باید صد ضربه به جلد آنان زد. ضرب المثل هست میگوید شیطان توی جلدش رفته است؛ یعنی شیطان در بدن آنان مخفی شده است. حتی کسانی که تهمت زنا میزنند هم باید هشتاد ضربه زده شوند. این ضربات چندین فایده مهم دارد:

  • افراد عذاب میشوند تا که عبرتی برای دیگران باشد.
  • جَلْدَةٍ در زمان ما به معنای تازیانه نیست، بلکه به معنای صد ضربه به میدان مغناطیس افراد است همراه با درد.
  • با این ضربات دردناک، مغناطیس بیگانه (مغناطیس شیاطین) از بدن خارج میشود. این ضربات برای کشتن فرد زناکار و یا ناقص کردن او نیست و بلکه برای عذاب دادن اوست. فرد زانی فقط با این روش بیدار میشود. خدای مهربان دستور بیهوده نمیدهد. کسی که جلو چهار شاهد زنا میکند، دست از همه چیز شسته است و تمام چاکراهایش باز است و موجودات نامرئی برای او تصمیم می گیرند. فقط صد ضربه دردناک به جلد او، نار بیگانه را از بدن او بیرون می برد.
  • در زمانهای خیلی قدیم، مردم این نکته را میدانستند و بعضی بیماریهای خطرناک را ناشی از ورود آتش بیگانه به بدن بیمار میدانستند و بوسیله سنگهایی نوک تیز، فشارهایی دردناک بر بدن او وارد میکردند تا میدان مغناطیسی افراد تحت تاثیر قرار گیرد و مغناطیس و آتش بیگانه از بدن فرد خارج شود. حتی میتوان طب سوزنی را برگرفته از این روش دانست. هر چند که اکنون طب سوزنی از هدف اصلی خویش منحرف شده است. خدای رحمان سیستم ایمنی بدن و روان انسان را کامل آفریده است، کافیست که فعال شود. خودش میداند چطوری مغناطیس بیگانه شیطان را از بدن انسان بیرون راند.
  • در این روش، باید افراد عذاب بکشند، تا که میدانشان ریکاوری شود و میدان بیگانه از آنان خارج شود. و البته این عذاب باید توسط تعدادی از مومنان (وَلْیَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ) دیده شود تا که عبرتی باشد برای آنها. در واقع این روش که در آیه فرموده است، نوعی رجم جن  و جن گیری هم است.
  • ما از طرز گفتار آیه قرآن متوجه میشویم که روشهایی که مردم در طول تاریخ برای رجم کردن استفاده کردند، هیچکدام را خدا تجویز نکرده است. زیرا در این روشهای غلط، مردم تعدادی سنگ بزرگ برداشته و به سوی فرد زناکار پرتاب میکنند و قطعا این فرد از این حادثه سالم بیرون نخواهد آمد. در حالی که خدای حکیم در آیات بعدی از توبه و اصلاح این افراد صحبت می فرماید. بنابراین هدف خدا از ضربات جِلدی، کشتن افراد نیست و بلکه خدا میخواهد به کمک اِعمال درد و عذاب، این افراد را از دست اجنه و شیاطین نجات دهد و در کنار آن، عبرتی باشند برای سایر مومنان.

مردم بعد از گذشت چندین قرن، این روشها را منحرف کردند و یا فلسفه اصلی آن را فراموش کردند. آنان بنا به وسوسه شیطان تصمیم گرفتند که با این روشها، نیروها و میدانهای بیگانه را بجای راندن و بیرون کردن، تحت کنترل خویش درآورند و از آن کمک گیرند. این تصمیم نقطه شروع بدبختی انسانها بود.

 به همین خاطر این افراد، راههای دور کردن میدانها و آتشهای بیگانه را منحرف کرده و سعی کردند آن نیروی بیگانه را کنترل کنند و در خدمت خود گیرند. آنان بجای راندن میدانها تصمیم گرفتند که آن را کنترل کنند و در اختیار خویش قرار دهند و بدبختی اصلی انسان از همینجا شروع شد. مدیتیشن و یوگا تمرین چنین حالتی است، تا که این آتش بیگانه را جذب کنند و به خدمت گیرند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

بعد از مدتی، مردم قدرت را به سنگها و سوزنها دادند ، بجای اینکه خدا را مطرح کنند و او را همه کاره بدانند. آنان با نیروهای بیگانه مصالحه کردند و سازش کردند و از آنها کمک گرفتند. مثلا در فنگ شوئی که یک فلسفه شیطانی است، افراد میخواهند که میدانها و آتشهای بیگانه را تحت کنترل خویش درآورند و این میدانهای خبیث را تحت کنترل خویش درآورند. قبلا هاروت و ماروت برای طریقه خنثی سازی این جادوها پیش مردم آمدند؛ اما مردم بجای راندن این میدانها و آتشهای بیگانه، در فکر به خدمت گرفتن آن افتادند و به این طریق در جادو افتادند و به آموزه های هاروت و ماروت خیانت کردند.

در زمان ما هم، مردم پوست و جلدشان را تغییر میدهند و با انواع و اقسام عملیات و داروها، اجازه نفس کشیدن به پوست خود نمی دهند و عملا بجای رجم شیاطین از جلد خویش، آنان را در جلد و میدان مغناطیس خویش نگه میدارند. پوست ما زمانی نفس میکشد که در نظام رحمانی بسر بریم. شیطان ضد نظام رحمانی است و نمیتواند در آن بسر برد.

در ایران قدیم، مردم برای بیرون راندن آتش و مغناطیس شیاطین عملی به نام ناف گرفتن انجام میدادند که البته بعدا فلسفه آن را منحرف کردند. در قرآن، مجوس به کسانی گفته میشود که دستورات صحیح را به جادو تبدیل میکردند. کلمه مجوس که در قرآن ذکر شده است، به معنای جادوست. یعنی مذهبی که با جادو عجین شده است. در زمان پیامبر محمد؛ آیین هندو، میترا و بعضی طریقتهای دیگر چنین حالتی داشتند. مجوس از مغ (روحانیون و یا جادوگران ایران باستان و هند باستان) گرفته شده است. در زبان انگلیسی که یک زبان آریایی است، کلمه مجیک (magic) از همین کلمه مغ (magos) گرفته شده است. مغ یک کلمه آریایی است و مجوس معرب همین کلمه است.

هاروت و ماروت میان مردم آمدند و آنان را نسبت به نفوذ شیاطین و جادوی آنان هشدار دادند ولی مردم بجای عمل به آن، از آن دستورات و مفاهیم سوء استفاده کردند و برعکسش کردند و عملا آن را به جادو تبدیل کردند. زرتشت بوسیله نماز و طهارت، طریقه راندن دیوها را به مردم یاد داد. اما سخنانی که زرتشت گفت، بعدا توسط مغها، تحریف شد و شکل جادو به آن داده شد. در زمان قدیم، پزشکان به دو گروه کلی تقسیم میشدند.

  • حکیم : افرادی که در هر دستور درمانی، معنا و مفهوم صحیح آن را در نظر داشتند و کار خود را رازآلود جلوه نمی دادند و همیشه حکمت واقعی دستورات را برای بیمار بیان میکردند و در درمان بیماریها، صبر را به بیمار توصیه میکردند و یاد میدادند و او را با نظام رحمانی آشتی میدادند و به این طریق اجنه و شیاطین را از بدن افراد می راندند.
  • مغ : کسانی که بجای راندن اجنه و شیاطین از بدن بیماران و دور کردن مغناطیس بیگانه از آن؛ بیماران را به حالت خلسگی و خماری می بردند و در ظاهر دردشان را کم میکردند ولی آنان را معتاد داروهای شیمیایی و انواع وِردها  میکردند. این گروه عملا اجنه و شیاطین را در بدن افراد باقی میگذاشتند و نمی راندند و حتی برای حضور آنان در جلد افراد، عادی سازی میکردند. داروهای شیمیایی، خاصیت جادویی دادن به انواع سنگها و اشیاء و انگشتر و ... ، فنگشوئی، مدیتیشن، یوگا، انواع اعمال زیبایی و ... ادامه دهنده روش مغهاست.

حتی مغها، به مردم یاد میدادند که متن اوستا را وارونه بخوانند و آنها این نوع خواندن اوستا را شفابخش می دانستند. اما حالا می دانیم که وارونه خواندن یک متن، یعنی معنا و مفهوم را از آن گرفتن و در نتیجه به جادوگری تبدیل کردن.

اگر موضوع آیه ضربات به جلد را بیشتر کنکاش کنیم، به نکات جالبی از درمان بیماریها می رسیم. در دو آیه بعد خدای حکیم می فرماید که کسانی که نسبت زنا به زنان شوهردار میدهند،  و چهار شاهد نمی آورند، باید هشتاد تازیانه زده شوند. 

 

وَالَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِینَ جَلْدَةً وَلَا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَدًا وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۴

و کسانى که نسبت زنا به زنان شوهردار مى‏ دهند سپس چهار گواه نمى ‏آورند هشتاد تازیانه به آنان بزنید و هیچگاه شهادتى از آنها نپذیرید و اینانند که خود فاسقند (۴)

 

برای زناکار صد تازیانه، ولی برای کسی که تهمت زنا میزند و چهار شاهد ندارد، هشتاد تازیانه باید زده شود و همچنین نباید هیچوقت تا آخر عمرشان شهادت از این افراد پذیرفته شود. اینها همگی نکات مهمی را در بر دارد. کسی که تهمت زنا میزند، یک درجه کمتر از زناکار است و او هم شیطان در جلدش رفته است. بعضی مردم، بدون تحقیق و چشم بسته، صرفا بخاطر نوع پوشش افراد و ظاهر، تهمت زنا را به دیگران میزنند. خدا آنان را از این نوع کار بشدت بر حذر میدارد و گناه آنان را تقریبا برابر با زنا میداند (زنا صد ضربه جلدی و تهمت زنا هشتاد ضربه). این نکته زنگ هشدار مهمی است برای کسانی که براحتی براساس ظاهر، دیگران را قضاوت میکنند.  زیرا تسخیر آتش وجودی انسانها توسط جن و شیطان، همیشه نشانه زناکار بودن و یا حرام زاده بودن نیست و ممکن است دلایل دیگری داشته باشد و مربوط به گناهان دیگری باشد. اگر براساس ظاهر جلدی، افراد زنا کار باشند، خود تهمت زننده ها هم باید زناکار اعلام شوند. زیرا ظاهر آنان هم تحت کنترل مغناطیس بیگانه است و آنان هم بیمار روانی هستند و به همین خاطر، خدا هشتاد ضربه جلدی هم برای آنان نوشته است. خدای مهربان بسیار دقیق کلمات را بیان میدارد و از کلماتی در قرآن استفاده می فرماید که مربوط به همه اعصار و دوره هاست و هیچوقت نمیتوان گفت قرآن مربوط به 1400 سال قبل است. اما روش ضربات جلدی، برای کسی است که مرتکب زنا شده و یا تهمت زنا زده است. اما این روش، کیفیت افراد را پایین می آورد و این روش از سر ناچاری است و گرنه نباید از این روش برای درمان بیماری استفاده کرد بجز موارد بسیار حاد. و به همین خاطر در آیه بعدی می فرماید که : فرد زناکار جز فرد زناکار یا مشرک را به همسرى نگیرد.

 

الزَّانِی لَا یَنْکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لَا یَنْکِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ ﴿۳مرد زناکار جز زن زناکار یا مشرک را به همسرى نگیرد و زن زناکار جز مرد زناکار یا مشرک را به زنى نگیرد و بر مؤمنان این [امر] حرام گردیده است (۳)

 

دلیل این فرمان مهم، بخاطر پایین آمدن کیفیت جلدی افراد است. زیرا افرادی که مرتکب زنا شده و یا تهمت زنا زده اند، با ضربات جلدی، کیفیت جلدشان پایین میاید و در نتیجه بهتر است با همسان خود ازدواح کنند و البته بجز برای کسانی که واقعا توبه کرده و خود را اصلاح کنند. اما کسی که در نظام رحمانی زندگی کند و خودش را در آغوش نظام رحمانی بیندازد، برای درمان بیماری، نیازی به این روشهای سخت و معذب ندارد. وقتی بخاطر آیات و نشانه های رحمانی، موی بدن سیخ شود، (تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ) یعنی پوست کسانی که از پروردگارشان خشیت دارند و می ترسند، تحت تاثیر قرار می گیرد. وقتی موی بدن سیخ شود، یعنی میدان مغناطیس بدن ما تغییر کرده است. هر انسانی، یک میدان مغناطیسی دارد که گاهی نارها و آتشهای بیگانه این میدان را تحت تاثیر قرار میدهند و آن را تغییر میدهند. سیخ شدن موی بدن (بخاطر نشانه های رحمانی و خشیت از خدا) این میدان را به نفع ما بر میگرداند و مغناطیس بیگانه (آتش بیگانه) را از ما خارج میکند. در قدیم، وقتی دو نفر با هم میخواستند جنگ کنند، در یک میدان با هم میجنگیدند. وقتی انسان بخواهد با شیطان جنگ کند، باید در میدان با او جنگ کند. این میدان، همان میدان مغناطیسی است و آتش وجودی افراد است. این میدان در جلد انسان قرار دارد. خشیت از خدا و ترس از او و ذکر و یادخدا، باعث لرزش جلد انسان میشود و در نتیجه شیطان رجم میشود. در میدان رحمانی، شیطان فرار میکند. در میدان رحمانی، آتش بیگانه سرد میشود. این موضوع برای بیماری هم صادق است.

 

 

  • اسعد حسینی
۲۶
ارديبهشت
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

جادوی شیاطین (قسمت یکصد و شش)

درمان بیماری (بخش پنجم)

آتش درونی

 

 

تقریبا تمام انسانها در برهه ای از زندگی خویش، دنبال نظم، خیرخواهی، صداقت، انصاف و عدالت هستند و حتی بعضی مواقع برای رسیدن به آن تلاش هم میکنند و یا حداقل از آن حرف میزنند. این نوع حق خواهی، آدمی را وادار میکند که به تحقیق و حرکت بپردازد و البته این نوع استفاده از حرکت و انرژی برای انسان سازنده است. زمانی که پیامبر ابراهیم، دنبال رسیدن به یقین بود؛ از خدا خواست که طریقه زنده شدن مردگان را به او نمایش دهد؛ او در این راه زمان صرف کرد و وقت گذاشت و خدا هم او را اطمینان داد و پخته تر شد.

وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ ﴿۱۲۴

و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود و وى آن همه را به انجام رسانید [خدا به او] فرمود من تو را پیشواى مردم قرار دادم [ابراهیم] پرسید از دودمانم [چطور] فرمود پیمان من به بیدادگران نمى ‏رسد (۱۲۴)

 

زمانی پیامبر ابراهیم، حس کنجکاوی و حقیقت خواهی، او را واداشت که بدون تعصب جاهلی و  خیلی خالصانه و ساده، فلسفه های غلط را رد کند.

 

وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ ﴿۷۵

و این گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین‏ کنندگان باشد (۷۵)

 

فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ ﴿۷۶

پس چون شب بر او پرده افکند ستاره‏ اى دید گفت این پروردگار من است و آنگاه چون غروب کرد گفت غروب ‏کنندگان را دوست ندارم (۷۶)

 

فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ ﴿۷۷

و چون ماه را در حال طلوع دید گفت این پروردگار من است آنگاه چون ناپدید شد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم (۷۷)

 

فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿۷۸

پس چون خورشید را برآمده دید گفت این پروردگار من است این بزرگتر است و هنگامى که افول کرد گفت اى قوم من من از آنچه [براى خدا] شریک مى‏ سازید بیزارم (۷۸)

 

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ﴿۷۹

من از روى اخلاص پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم (۷۹)

 

و در نهایت، از روی اخلاص خدای یگانه را اثبات کرد و به فطرتی روی آورد که تمام آسمانها و زمین بر اساس این فطرت بنا شده اند. این همه کنکاش و کنجکاوی، نشان از ذهن کنجکاو و انرژی غیر قابل کنترل او داشت. این نوع انرژی را میتوان یک نوع انرژی و آتش درونی نامید که برای ساختن شاکله وجودی انسان در وجود هر انسانی نهاده شده است. ما باید به فطرتی روی بیاوریم که تمام آسمانها و زمین بر این اساس خلق شده اند.  در این قسمت ثابت میشود که شیطان می‌خواهد کم کم آتش درونی افراد را خاموش و آتش خود را جایگزین آن کند.

اگر آب و خاک را قاطی کنید و بخواهید بصورت خشت درآورید، بدون آتش و گرما به یک خشت محکم و قابل استفاده تبدیل نمی شود. آجر از خاک و آب تشکیل شده است ولی بدون گرما و آتش به درد ساختمان سازی نمی خورد. انسان هم از خاک و آب تشکیل شده است و ما در مدت شصت هفتاد سالی که زنده ایم، از نیرو و انرژی ای که در اختیارمان قرار می گیرد، باید استفاده کنیم و خودمان را پخته کنیم و نفس خود را شکل دهیم و شخصیت و شاکله وجودی خویش را بپزیم. این را باید توجه کنیم که اگر با آتش وجودی خویش که خدا در وجود ما قرار داده است، راه راست را نیابیم و در یافتن راه راست تاخیر کنیم، بیمار می شویم.  سقیم در عربی به نوعی کسالت ناشی از آتش وجودی اشاره دارد. پیامبر ابراهیم زمانی که هنوز در دوراهی انتخاب قرار داشت، اظهار داشت که سقیم است.

 

فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ ﴿۸۹و گفت من کسالت دارم (۸۹)

 

در حالتی که آدمیان، قلبشان با پیش فرضهای ذهنیشان نخواند، سقیم میشوند. سقیم یک تضاد قلبی ذهنی است و بخاطر تضاد این دو پیش میاید. پیامبر ابراهیم خیلی زود متوجه این نکته شد و آتش وجودی خودش را به راه راست هدایت کرد. در نهایت او با قلب سلیم نزد پروردگار رفت. او آتش وجودی خودش را درست هدایت کرد و در راه صحیح از آن بهره برد.

 

إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ﴿۸۴آنگاه که با دلى پاک به [پیشگاه] پروردگارش آمد (۸۴)

إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ ﴿۸۵چون به پدر و قوم خود گفت چه مى ‏پرستید (۸۵)

 أَئِفْکًا آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ ﴿۸۶آیا غیر از آنها به دروغ خدایانى [دیگر] مى‏ خواهید (۸۶)

فَمَا ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۸۷پس گمانتان به پروردگار جهانها چیست (۸۷)

 

وقتی ابراهیم آتش وجودی خویش را کنترل کرد و به حقیقت پی برد و بعد از آن حقیقت را میان قوم خود بیان کرد؛ نمرودیان به این فکر افتادند که این آتش وجودی ابراهیم را خاموش کنند. آنها او را در یک جحیم انداختند تا آتش وجودی ابراهیم با آتش جحیم یکی شود و فریاد یکتاپرستی او را خاموش کنند. آنها فکر میکردند که با ایجاد یک آتش بزرگتر، و انداختن ابراهیم در آن، میتوان آتش وجودی ابراهیم را خاموش کرد و یا نادیده گرفت. آنها با ایجاد سر و صداهای بزرگتر، میخواستند صدای حقیقت طلبی او را خاموش کنند. آنها آتش خیرخواهی و یکتاپرستانه ابراهیم را میخواستند با آتشی از نوع دیگر خاموش کنند (فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ ) ولی نفهمیدند که خدا آفریننده همه نوع آتش است و تا خدا نخواهد، اتفاقی نخواهد افتاد. به فرمان خدا، آتش بر ابراهیم سرد و ایمن شد.

 

قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیَانًا فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ ﴿۹۷گفتند برایش خانه‏ اى بسازید و در آتشش بیندازید (۹۷)

 فَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِینَ ﴿۹۸پس خواستند به از نیرنگى زنند و[لى] ما آنان را پست گردانیدیم (۹۸)

 

اما خدای حکیم، حیله آنانرا بی تاثیر گذاشت و خدای قادر توانا، آتش فراهم شده برای نابودی فریاد یکتاپرستی ابراهیم را بی تاثیر کرد. خدا ابراهیم را نجات داد و ابراهیم بعد از آن گفت که میخواهد آتش وجودی خویش را در راه خدا هزینه کند (إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی). اگر کسی آتش درونی خویش را در راه خدا صرف کند، قطعا هدایت خواهد شد.

 

 وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ ﴿۹۹و [ابراهیم] گفت من به سوى پروردگارم رهسپارم زودا که مرا راه نماید (۹۹)

 رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿۱۰۰اى پروردگار من مرا [فرزندى] از شایستگان بخش (۱۰۰)

 

انسانها باید در این دنیا با انرژی و آتش درونی خدادادی خویش یک ساختمان شخصیتی و یا شاکله صحیح یکتاپرستانه در حد توان خود برای خود درست کنند. اما شیطان میخواهد این فرصت را از آنها بگیرد. که اگر با آتش وجودی خویش، یک شاکله برای خود فراهم نکنند، با آتش جهنم پذیرایی خواهند شد.

خدا یک کالبد متشکل از آب و خاک تحویل ما داده و ما در فرصت زندگی در این دنیا، باید این آب و خاک را به یک شخصیت مطمئن و پخته تبدیل کنیم. قلب سلیم، حسن اخلاق، یکتاپرستی، بدون کینه و حقد و عجب و نفاق و بدون سایر صفات شیطانی؛ نهایتا یک شاکله مطمئن تحویل دهیم. این نوع ساختن شاکله، گاهی فتنه و آزمایش هم نامیده میشود. خدا گاهی آدمیان را در داخل فتنه ها و آزمایشها می اندازد تا شاکله شخصیتی آنان را بسازد. در این آزمایشها، راستگو و دروغگو مشخص خواهند شد.

 

وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ ﴿۳

و به یقین کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفته‏ اند معلوم دارد و دروغگویان را [نیز] معلوم دارد (۳)

 

وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمَانَ وَأَلْقَیْنَا عَلَى کُرْسِیِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ ﴿۳۴

و قطعا سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدى بیفکندیم پس به توبه باز آمد (۳۴)

 

زندگی همین لحظاتیست که منتظر گذشتش هستیم و بیشتر مواقع، وقت خود را تلف میکنیم. آتش و انرژی درونی در اختیار تمام انسانها قرار گرفته است و همه موظفیم که از آن برای خودسازی بهره بریم. اما گاهی افراد قدر آن را نمی دانند و آتش وجودی خود را خاموش میکنند و یا منحرف میکنند. اگر آتش وجودی که خدا در فطرت و آفرینش انسانها قرار داده است، ضعیف شود؛ آتش دیگری جایگزین آن میشود که آتش شیاطین و اجنه است. انسان یا از آتش درونی خود بهره می برد و یا اینکه آتش شیاطین و اجنه جایگزین آن میشود.

در قرآن به آتش، نار گفته می شود. هر انسانی یک نار در وجود خویش دارد ولی گاهی انسانها نار اجنه را بر نار خود می افزایند. همه میدانیم که اجنه از نار و یا آتش مخصوص و بی دود آفریده شده اند. در این حالت نار روی نار (نار عَلیَ نار) می افتد.

 

وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ ﴿۲۷و پیش از آن جن را از آتشى سوزان و بى ‏دود خلق کردیم (۲۷)

 

اما انسان از خاکی سیاه و بدبو آفریده شده است.

 

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ﴿۲۸

و [یاد کن] هنگامى را که پروردگار تو به فرشتگان گفت من بشرى را از گلى خشک از گلى سیاه و بدبو خواهم آفرید (۲۸)

 

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿۲۹

پس وقتى آن را درست کردم و از روح خود در آن دمیدم پیش او به سجده درافتید (۲۹)

 

انسان از خاک بدبو آفریده شده است که اگر با انرژی و آتشی که خدا در نهاد او قرار داده است، خودش را نپزد و پخته نکند، بویش نمیرود و بوی گندش همه جا را می گیرد و به اسفل سافلین سقوط میکند؛ همانطور که اکنون ظلم و جور همه جا را گرفته است و بوی گند کارهای انسان همه جا را گرفته است. اما خودخواهی و تنبلی، انسانها را به این فکر انداخت که شاکله خود را با آتش اجنه و شیاطین بپزند. زیرا برای استفاده از نیرو و آتش درونی، تلاش و کوشش و جهاد لازم است. اما افراد از یک آتش آماده که اجنه کارهای پخت و پز را برایش انجام میدهند؛ استفاده میکنند. به این طریق افراد به جنود شیطان تبدیل میشوند. شیطان انسانها را با آتشی از نوع جن، برای خودش و به سبک خودش آماده میکند و می پزد.  اگر انسانها آتش اجنه را بکار برند، یعنی نار عَلیَ نار اتفاق افتاده است.  همانطور که سامری و کسانی که فریب او را خورده بودند، نار علی نار بکار بردند و یک گوساله را به عنوان الهه قبول کردند. کسانی که از آتش وجودی خویش بطرز صحیح استفاده نکرده اند، در مواقع بحرانی براحتی اسیر آتشهای بیگانه خواهند شد.

 

قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ ﴿۸۵

فرمود در حقیقت ما قوم تو را پس از [عزیمت] تو آزمودیم و سامرى آنها را گمراه ساخت (۸۵)

 

در این حالت آتش درون اگر درست هدایت نشود و بجای آتش درونی، از آتش اجنه استفاده شود، فرد قربانی می‌تواند یک کتاب شعر درست کند و سخنگوی شیطان شود. آتش درون می‌تواند باعث پختگی و صاف شدن روان شود مثل اینکه آتش می‌تواند سنگ آهن و مس را پالوده و به فلزات آهن و مس تبدیل کند، این فرایند می‌تواند در مورد شاکله انسان هم رخ دهد. ابراهیم آتش درونی خود را در راه درست به کار برد و باعث شد که نفس خود را تزکیه کند و از خود شخصیتی محکم و بزرگ بسازد؛ اما نمرود آتش درونش را برای خودسازی استفاده نکرد و آن را در اختیار شیاطین گذاشت. انسان‌ها وقتی آتش درونی خود را در راه خود و در راه خودسازی استفاده نکنند بیمار می‌شوند و به این می‌گویند بیماری روانی.

فرض کنید شما آتشی روشن کرده‌اید و می‌خواهید روی آن غذا بپزید در این حالت کار مفیدی انجام داده‌اید با آتش. اما اگر این آتش برای آتش زدن خانه کسی استفاده شود، استفاده شرّ از آن شده است. انسان یک آتش وجودی دارد که خدا در اختیار او قرار داده است و اما یک آتش دیگر هم هست که شیطان در وجود انسان می‌افکند؛ بین این دو آتش خیلی فرق است.

باز کردن چاکرا و بالا آمدن کندالیتی همان اجازه ورود به آتش اجنه و شیاطین است به درون انسان. کندالیتی یا همان نار بیگانه با ورود به چاکرای ششم مانند ویروسی ذهن فرد را آشفته کرده و نار علی نار پیش می آید و چشم سوم فعال شده و دیتاهای اجنه به فرد مدیوم منتقل می شود و گاهی فرد مدیوم اطلاعات عجیبی کسب می کند.

ولی نکته اینجاست که مار کندالیتی از هر دروازه ای (چاکراها) عبور کند، آن بخش را آلوده می کند و زمینه ایجاد بیماری های جسمی را ایجاد می کند. وقتی کنترل ذهن را بگیرد بیماری های روانی ایجاد می شود؛ زیرا نار مورد نظر برای کالبد بصیرتی و ذهنی انسان سنگین و ناشناخته است و موجب باگ روانی می شود. مثل این است که در ماشین گازوئیلی، نفت بریزید. گاهی انسان به همزاد جنی خود اجازه می دهد که از طریق مسیر کندالیتی به ذهن وی راه یافته و با وی ارتباط برقرار کند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

مراقبه مکرر، کم کم کار را برای فرد آسان کرده و به سرعت شرایط نفوذ موجود بیگانه را ایجاد می کند و علنا به نوعی معتاد مشورت و رایزنی با موجود بیگانه می شود (إِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ). برای همین گاهی ما به فردی دیگر می گوییم خودت نیستی؛ در آن لحظه موجود بیگانه از طریق الکتریسیته ناری خود، پیام ها و دیتاها را به مدیوم منتقل می کند و کنترل مدیوم را به دست می گیرد. در اینجا کالبد بصیرتی کنترل شده و از کالبد بدنی برای انجام نیات خود بهره می گیرند.

در قدیم اجنه و شیاطین میان انسانها حضور فیزیکی داشتند ولی در عصر ما، از حضور فیزیکی منع شده اند؛ برای همین می خواهند از بدن انسان همزاد خود برای مقاصد شوم خود استفاده کنند‌. این بدن کم کم به جن عادت می گیرد و خو می گیرد و می خواهد برای وی خدمت کند.

بعضی مواقع برای کنترل آتش وجودی، افراد را در جایی مثل جحیم می‌اندازند تا آتشی وجودی فرد را با جحیم یکی کنند و انرژی او را بگیرند. مثل نمرودیان که میخواستند فطرت و آتش وجودی ابراهیم را از او بگیرند و آتش وجودی او را خنثی کنند. بعضی مواقع کسانی بوده اند که فریاد خیرخواهی سر داده اند، جامعه جبار آنروز، بزور این فریاد و ندای خیرخواهی را خاموش میکنند و  شخص خیرخواه را معتاد کرده اند تا آتش درونیش خفه شود و در عوض آتش اجنه جایگزین آن شود. همیشه پیامبران در طول تاریخ، به سحر و جادوگری و ارتباط با اجنه و دیوانگی و دشمنی متهم شده اند و مردم با این اتهامات میخواستند که ندای حق طلبی آنان را خاموش کنند. یا حتی با دادن عناوین و مقامها و پستهای دنیایی میخواستند آتش وجودی آنان را منحرف کنند.

بیمار روانی کسی است که آتش درونیش شعله‌ور شده و با آتش شیطان یکی شده است و او را ناآرام کرده است. اگر آتش درونی انسان با آتش شیطان مسّ پیدا کند؛ افراد را به سمت گزینه‌های نادرست می‌کشاند. میل به حقیقت می‌تواند آتش را به نور تبدیل کند و در روز قیامت به درد می‌خورد و البته استفاده نادرست از آتش و یا استفاده نکردن از آن باعث سوء استفاده شیطان شده و آتش درونی انسان را شعله‌ورتر می‌کند و همچنین به آتش شیطان می‌افزاید. کسانی که از آتش های بیگانه مثل آتش شیطان در وجود خویش بهره می برند، در واقع نیروی درونی آنان به آتش شرّ افزوده میشود و مورد تغذیه شیاطین قرار می گیرند.

در اصل شیطان می‌خواهد کم کم آتش درونی افراد را خاموش و آتش خود را جایگزین آن کند. تمام بیماری‌های روانی از این مورد ناشی می‌شوند. آتش شیطانی با سیستم بدنی ما نمی‌سازد و این آتش بیگانه، کارکرد بدن ما را دچار مشکل می‌کند. آتش شیطان با آتش وجودی ما فرق دارد. این نوع آتش، آتشی است که به جان انسان می افتد، و البته در بقیه جاها هم تاثیر میگذارد. النار علی النار آتش اجنه و شیاطین است که در صورت کمک خواستن از این آتش، اجنه و شیاطین ، انسان را پوشش میدهند و سیستم عصبی انسان را تحت تاثیر قرار میدهند. وقتی آدمها یتیم معنوی شوند و تغذیه معنوی درست نشوند، به آتش اجنه (النار علی النار) رو می آورند. خدای دانا و توانا تنها کسی است که هیچ نار بیگانه ای نمیتواند او را لمس کند (وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ).

 

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۳۵

خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه‏ اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت‏ خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى ‏شود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است‏ خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى ‏کند و این مثلها را خدا براى مردم مى‏ زند و خدا به هر چیزى داناست (۳۵)

 

خدا نور علی نور است. آن هم نوری که ما به کنه آن پی نخواهیم برد. زیرا نور در این آیه، بصورت نکره بدون ال تعریف استفاده شده است. خدا آتشی در درون ما قرار داده است که بوسیله آن بتوانیم مقداری نور در این دنیا برای خود جمع کنیم. اما گاهی نادانسته نارهای بیگانه (نار اجنه و شیاطین) را، به نار وجودی خویش می افزاییم و این کار مثل این است که یک ویروس و جاسوس وارد بدن خویش کرده باشیم. نار بیگانه در بدن انسان یعنی بیماری روانی. یعنی جاسوس و نیرویی بیگانه در پندار ما. در آنصورت دیگر دستورات بدنی و عصبی تحت کنترل ما نخواهد بود.

کسانی که در آب غرق میشوند و نجات می یابند، مقدار توازن الکترولیت بدنشان به هم میخورد و دچار مسمومیت با آب میشوند. تهوع، سرگیجه و بیهوشی از جمله آثار مسمومیت با آب است. آتش زیاد و بیگانه در بدن انسان هم انسان را دچار بیماری روانی میکند. مسومیت با نار یعنی مسمومیت پنداری. بنابراین ما یک نار خدادادی داریم و اما وقتی اجنه بر ما مسلط شوند، میشود نار علی نار (آتش روی آتش).  آتش اولی آتش اجنه و آتش دومی آتش وجودی خودمان است.

نار

روی

نار

آتش نوع یک

روی

آتش نوع دو

آتش اجنه

روی

آتش وجودی خود انسان

 

آتش روی آتش (نار عَلیَ نار)، سیستم بدنی ما را به هم می ریزد و مسمومیت با آتش برای افراد پیش میاید. سیستم عصبی انسان برای آتش وجودی خودمان طراحی شده است و توان انتقال آتش روی آتش را ندارد. مثلا یک کابل نازک، میتواند تا حدی جریان برق را از خود عبور دهد که اگر بیشتر شود، ممکن است آتش بگیرد و یا جلد کابل بسوزد و یا کابل پاره شود. بدن ما توان تحمل نار و آتش بیگانه را ندارد و سیستم عصبی انسان را به هم میریزد. عصبانیت، خودخواهی، طمع، حرص، کینه و سایر صفات شیطانی؛ بخاطر جریان بیش از حد آتش در وجود ماست که در خیلی از مواقع بوسیله  نار اجنه و شیاطین ایجاد میشود. خیلی از بیماریها هم در حالت رسیدن به وضعیت بدخیم، به مرحله ظهور در پوست و جلد انسان میرسند.

خیلی جالب است که در یوگا و مدیتیشن، سعی میشود که آتش وجودی خود فرد خاموش شود و در عوض آتش اجنه جایگزین آن شود. در واقع، در مدیتیشن، افراد به آتش اجنه وصل میشوند ولی در عوض نار وجودی خود را کمتر میکنند و در نتیجه فعالیتهای بدنی آنان کم میشود و سردتر میشوند. در ظاهر ممکن است که این افراد کمتر عصبانی شوند، ولی آتش وجودی خود را خاموش کرده اند و عملا به یک فرد دیگر (مدیوم شیطان) تبدیل میشوند. انگار خون دیگری در رگهای آنان جریان دارد. اما اینبار آتش دیگری در بدن و روان آنان جریان دارد که ناخالصی دارد. این آتش، یک آتش بیگانه است و نمی گذارد افراد مبتلا خودسازی کنند. فقط مدیتیشن نیست که این بلا را سر آدمیان میاورد. بلکه تمام گناهان دیگر هم اینچنین است. کسی که اسراف میکند، به نوعی نار بیگانه را پذیرا میشود و به بیماری روانی و جسمی در کالبد او تبدیل میشود. نار بیگانه همان نار شیطان است.

 

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا ﴿۲۷

چرا که اسرافکاران برادران شیطانهایند و شیطان همواره نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است (۲۷)

 

اما گاهی، افراد بدون آتش بیگانه، آتش درونی خویش را هم از تعادل خارج میکنند و شعله آن را بیشتر میکنند. بنابراین حرص و طمع و زیاده خواهی آنان بیشتر میشود. دو آیه مهم این مطلب را بیان میدارند.

 

إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا ﴿۱۰

در حقیقت کسانى که اموال یتیمان را به ستم مى ‏خورند جز این نیست که آتشى در شکم خود فرو مى ‏برند و به زودى در آتشى فروزان درآیند (۱۰)

 

الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۲۷۵

کسانى که ربا مى ‏خورند، (از گور) برنمى ‏خیزند مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس‏، آشفته ‏سرش کرده است‏. این بدان سبب است که آنان گفتند: (داد و ستد صرفاً مانند رباست‏.) و حال آنکه خدا داد و ستد را حلال‏، و ربا را حرام گردانیده است‏. پس‏، هر کس‏، اندرزى از جانب پروردگارش بدو رسید، و (از رباخوارى‏) باز ایستاد، آنچه گذشته‏، از آنِ اوست‏، و کارش به خدا واگذار مى ‏شود، و کسانى که (به رباخوارى‏) باز گردند، آنان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود. (۲۷۵)

 

 یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ﴿۲۷۶

خدا از (برکت‏) ربا مى ‏کاهد، و بر صدقات مى‏ افزاید، و خداوند هیچ ناسپاس گناهکارى را دوست نمى دارد. (۲۷۶)

 

کسانی که اموال یتیمان را به ستم میخورند، مثل این است که آتشی را وارد بدن خود کرده باشند (إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا). این آتش اضافی، را خودشان برای خود ایجاد میکنند. یا اینکه کسانی که ربا میخورند آتشی را به آتش وجودی خویش می افزایند و این آتش حرص و طمعشان را می افزاید. این آتشها نوعی بار اضافی برای بدن و سیستم اعصاب ایجاد میکند و خیلی از بیماریها از این موارد ناشی میشوند. حرص و طمع و زیاده خوری و پرخوری و تنوع طلبی و ... همگی از این بارهای اضافی نشات می گیرند. جالب است که در آیه دومی می فرماید که کسی که ربا میخورد مثل کسی است که شیطان او را مسّ کرده باشد (کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ)؛ یعنی مثل کسی است که انرژی و آتش شیطان به او وصل شده باشد. در آیه نفرموده است که رباخوار دقیقا آتش اضافی اش را از شیطان می گیرد؛ بلکه می فرماید که آتش اضافی اش مثل کسی است که به شیطان وصل باشد. این آیه مهم دو نوع آتش اضافی را تعریف میکند.

  • آتشی که شیطان به وجود انسان وارد میکند از طریق مدیتیشن و آهنگها و فیلمها و وبگردی های بی هدف و سایر روشهای مدیتیشن. به این می گویند نار علی نار (آتش بیگانه روی آتش وجودی انسان)
  • آتشی که انسان با انجام گناهان و شکستن حدود خدا، خودش برای خودش ایجاد میکند و د رجان خودش می اندازد؛ مثل ربا خواری و مال یتیم خواری و ...

در هر دو روش، آتش وجودی انسان حالت تعادلش را از دست میدهد و انسانها دچار بیماریهای مختلف روانی و جسمی می شوند. خیلی از بیماریهای روانی مسری هستند. کسانی که نارهای بیگانه در وجودشان رخنه کرده است، براحتی بیماریهای روانی دیگران بوجود آنان رخنه میکند ولی اگر نار وجودی خویش را داشته باشند و از ورود آتشهای بیگانه ممانعت کرده باشند، از این نوع بیماریها در امان خواهند بود. علوم فعلی روانپزشکی و علوم روانشناسی هنوز خیلی مانده که به این مساله پی ببرند.

نماز، آتش درونی را متعادل میکند. روزی پنج بار، آتش بیگانه را بیرون میراند و یا خاموش میکند. پیوستگی روانی، ذهنی؛ یعنی آتش مداوم در بدن جریان دارد. نماز برای خاموش کردن و متعادل کردن این آتش است. حتی آتش خدادادی وجود انسان باید کنترل شود و اگر این آتش کنترل نشود، به خود حمله میکند و به خود ضرر میرساند. به همین خاطر نماز از درجه اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. نماز پیوستگی روانی، ذهنی را قطع میکند و در این حالت، بدن انسان تاحدی سرد میشود. برای حفظ سلامتی جسمی و روحی، نباید همیشه سرگرم بود بلکه باید گاهی آنرا قطع کرد. لهو و لعب و افراط و تفریط یک نوع سرگرمی است و آتش وجودی انسان را از تنظیم خارج میکند و به بدن آسیب میرساند.

همانطور که در درمان بیماری ایوب مطرح شد؛ سرد کردن پاها (پایه های انسان) مهمترین روش درمان بیماریهاست. نماز یعنی قطع آتش وجودی انسان و این خودش همان سرد کردن کلیت بدن است و نقش مهمی در سلامتی ما دارد. البته مدیتیشن هم در ظاهر ، سرد کردن بدن است ، اما در کنارش سوار شدن یک آتش بیگانه بر بدن است، زیرا مدیتیشن همراه با باز کردن چاکراهاست و باز کردن چاکراها راه ورود آتشهای بیگانه به بدن ماست؛ و این اختلاف مهم نماز و مدیتیشن است. عده ای میگویند که دین به سبک جدید همان مدیتیشن است و آنها میگویند که برای نسل جدید باید مدیتیشن بجای دین آموزش داده شود! اما این گفته، یک کلام شیطانی است و این دقیقا سرآغاز بدبختی و شقاوت انسانهاست. با وجود پیشرفتهای زیاد در تکنولوژی، هنوز بشر در جهالت کامل به سر می برد و خیلی مانده است تا فرق نماز و مدیتیشن را بفهمد.

افزایش نار وجودی به سیستم عصبی انسان فشار می آورد. حالا این نار اضافی ممکن است بخاطر سرکشی نار وجودی خودمان باشد و یا ممکن است بخاطر دخالت نار بیگانه ای مثل شیطان در آن باشد (نار علی نار). مثلا اگر نار وجودی بیشتر شود، عصبانیت پیش میاید و اگر نار وجودی هم خیلی کم شود، به افسردگی تبدیل میشود. افرادی که مدیتیشن میکنند، نار وجودی خویش را کاهش میدهند و در نتیجه دچار افسردگی و کسلی میشوند. آنها برای جبران این موضوع، مجبورند که از آتش بیگانه ای (که آتش شیطان است) استفاده کنند. باز کردن چاکراها در مدیتیشن بخاطر این موضوع است.

وقتی پنداری در ما پدید میاید، به یک نار تبدیل میشود و به همین خاطر شیطان در پندار ما میتواند دخالت کند، زیرا او هم از جنس نار است. نارهای اضافه بر نیاز بدن ما و یا نارهای بیگانه، باعث صفات بدی همچون عصبانیت میشوند و همه اینها در ظاهر و صورت انسان پدیدار میشود. به این خاطر است که افراد این زمانه صورت خود را زشت می انگارند و دنبال جراحی های زیبایی می افتند. دنبال اینجور آتشها رفتن، خنده و خوشحالی واقعی را از آدمیان می گیرد. تمام زندگی میشود دلهره و استرس و اضطراب و ...

 

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِیهَا کَالِحُونَ ﴿۱۰۴آتش چهره آنها را مى‏ سوزاند و آنان در آنجا ترش‏رویند (۱۰۴)

 

سیستم عصبی ما برای یک نار و آتش عادی وخدادادی آفریده شده است و تحمل پذیرش نارهای بیگانه را ندارد و در صورت رخداد چنین امری، کنترل از دست افراد خارج میشود و صفات شیطانی و ناپسند همچون عصبانیت و کینه و حرص و طمع و زیاده خواهی و حسد و  ... در انسان بروز میکند. در قسمتهای قبل ثابت شد که عشق یک مفهوم شیطانی است زیرا عشق دقیقا یک آتش کنترل نشده و بیگانه در وجود انسان است. کسانی را دیده اید که بوسیله اشعار و آهنگها و سایر روشها، نار وجودی خویش را از تعادل خارج میکنند؛ آنان در زمان پیری، معرکه گیر میشوند.

حتی گاهی افراد با وارد کردن آتش بیگانه در خود، آتش درونی خویش را کم رنگ می کنند. در نتیجه بمرور نیازی به آتش وجودی خویش نمی بینند و دچار تنبلی و رخوت و سستی میشوند و دست از کار و تلاش و کوشش می کشند. گاها کسانی بوده اند که عاشق شده اند و نتوانسته اند ادامه تحصیل دهند و حتی کارشان را هم ول کرده اند. درنظام الهی، ما باید آتش وجودی خویش را بکار گیریم و با تلاش و کوشش در راه خدا آن را خرج و صرف کنیم. تمام نظام طبیعت هم اینطوری است. آتش آب را گرم میکند، آتش گوشت را می پزد، خاک آب را تصفیه میکند، آب و آتش، خاک را به خشت و آجر تبدیل میکنند، خاک بوی بد لاشه حیوان مرده را از بین میبرد و ... همه اینها نظامات طبیعت هستند که خدا در آن نهاده است. ما هم باید با انرژی و روشهایی که خدا در اختیارمان قرار داده است؛ وقت و زمان خویش را به سازندگی و تلاش و کار و کوشش اختصاص دهیم و شاکله و خشت و آجر وجودی خویش و جامعه خویش را بسازیم.

ما بخواهیم و یا نخواهیم، تحت تاثیر آتشهای بیگانه قرار خواهیم گرفت. همگی در این دنیا، این نوع آتش را تجربه خواهیم کرد. اما خدا متقین را نجات میدهد و ظالمین را در آن رها میکند. هر چند که این آیه مربوط به جهنم است ولی در مورد شرایط بدخیم دنیا هم تا حدی صادق است. آتش جهنم هم یک آتش بیگانه است که به جان انس و جن خواهد افتاد.

 

وَإِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا ﴿۷۱

و هیچ کس از شما نیست مگر [اینکه] در آن وارد مى‏ گردد این [امر] همواره بر پروردگارت حکمى قطعى است (۷۱)

 

ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا ﴿۷۲

آنگاه کسانى را که پرهیزگار بوده‏ اند مى ‏رهانیم و ستمگران را به زانو درافتاده در [دوزخ] رها مى ‏کنیم (۷۲)

 

خیلی ها در این دنیا، دنبال آتشهای بیگانه همچون شیاطین رفتند تا که قدرتهای ماورائی پیدا کنند. آنها این قدرتها را از طریق مدیتیشن و بت پرستی و سایر روشها دنبال کردند ولی به نتیجه نرسیدند و نخواهند رسید. بعضی ها نه فقط در آتش زیاده روی کردند، بلکه در هوا و خاک و آب هم زیاده روی میکنند. مصرف بیش از حد غذاها و پرخوری در آنها، یعنی زیاده روی در مصرف کربوهیدارت و پروتئین و شکر و این یعنی پرخوری در مصرف خاک. یکی ازخوانندگان مشهور در اتاق اکسیژن می خوابید تا که طول عمر خود را زیادتر کند! و این هم زیاده روی در مصرف هوا. اینها همگی از حالت تعادل خارج ساختن بدن است. وقتی آدمیان دنبال آتش بیگانه بیفتند، دیگر خواهشهای بیگانه هم در آنها بوجود میاید. یکی بود که هفتاد سالش بود ولی هنوز توی فکر دختر هیجده ساله بود! آیا او شعور این را ندارد که توانایی جسمی و روحی روانی این چنین وصلتی را ندارد! او این خواسته غیر منطقی را مطرح میکند زیرا این خواهش او بخاطر وجود آتشی بیگانه در اوست. این خواهش او از خودش نیست و بلکه از موجود بیگانه ای است که آتشش در وجود او جریان دارد (شیاطین). خدای مهربان در این مورد مثال عجیبی میزند و به ما می فهماند که موجودات بیگانه ممکن است خواهشهای بیگانه هم داشته باشند.

مادر باردار ویار میکند و این خواسته بخاطر وجود موجودی دیگر در وجود اوست. جنین در شکم مادر ، خواهشهایی در بدن مادر ایجاد میکند که عجیب است. گاها مادر باردار در اول تابستان، ویار میوه انار میکند. هورمونهای خاصی در مادر باردار ترشح میشود که خواسته های عجیبی در مادر ایجاد میکند که ناشی از جنین است. هر چند این مورد را خدای مهربان خودش آفریده است و اجازه داده است. اما در آیه مربوطه از کلمه اجنه استفاده میشود (وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ). اجنه جمع جنین هست و به معنای موجودات پوشیده و پنهان است. در ضمن جمع جن هم هست.

 

الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ وَاسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَإِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ فَلَا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى ﴿۳۲

آنان که از گناهان بزرگ و زشتکاریها جز لغزشهاى کوچک خوددارى مى ‏ورزند پروردگارت [نسبت به آنها] فراخ‏ آمرزش است وى از آن دم که شما را از زمین پدید آورد و از همان‏گاه که در شکمهاى مادرانتان [در زهدان] نهفته بودید به [حال] شما داناتر است پس خودتان را پاک مشمارید او به [حال] کسى که پرهیزگارى نموده داناتر است (۳۲)

 

خدا به این طریق میخواهد به ما بفهماند که اگرجن هم، بوسیله آتشش به ما وصل باشد و آتش او در بدن ما جریان داشته باشد؛ باعث ایجاد خواهشها و ویارهایی خواهد شد، که معمولا این نوع خواهشها یک نوع معرکه گیری است و برای بی آبرو کردن افراد است. هر چند اینجا خواهش یک نوزاد طبیعی است و مشکلی برای مادر ایجاد نمی کند. ولی خواهش یک جن در بدن ما غیر طبیعی است. اما خدا برای جنین داخل شکم مادر از کلمه أَجِنَّةٌ استفاده می فرماید؛ برای اینکه به ما بفهماند که در صورت سوار شدن آتش اجنه بر آتش وجودی ما؛ مسائل ناخواسته ای پیش خواهد آمد و افراد خواسته های عجیبی را مطرح میکنند که اصلا با سن و سالشان نمیخواند. یک فرد پیر با اعمال جراحی زیبایی، سعی در جوان کردن خود دارد که یک خواسته غیر منطقی و بیگانه است. اجنه در این حال از آدمیان چیزهای عجیبی میخواهند و به نوعی به پندار آدمیان وصل میشوند و در نتیجه در کردار و گفتار او هم تاثیر گذار خواهند بود.

اصلا ما در این دنیا، از آتش خدادادی درون خویش بهره می بریم تا که شاکله وجودی خویش را بپزیم و برای خود نور کسب کنیم. نور کسب شده تکلیف ما را در جهان آخرت مشخص می کند. کسانی که نور در این دنیا برای خود کسب نکرده اند، در آخرت؛ جایی بجز جهنم ندارند که بروند. جهنم مملو از آتشهایی است که با بدن انسان ناسازگار است و حتی به نوعی یک آتش بیگانه است. جهنم بیگانه ترین آتشی است که میتواند در بدن انس و جن جریان یابد و بدبختی بزرگی است.

 

یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿۱۲

آن روز که مردان و زنان مؤمن را مى ‏بینى که نورشان پیشاپیششان و به جانب راستشان دوان است [به آنان گویند] امروز شما را مژده باد به باغهایى که از زیر [درختان] آن نهرها روان است در آنها جاودانید این است همان کامیابى بزرگ (۱۲)

 

یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ ﴿۱۳

آن روز مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندکى] برگیریم گفته مى ‏شود بازپس برگردید و نورى درخواست کنید آنگاه میان آنها دیوارى زده مى ‏شود که آن را دروازه‏ اى است باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد (۱۳)

 

یُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قَالُوا بَلَى وَلَکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَتَرَبَّصْتُمْ وَارْتَبْتُمْ وَغَرَّتْکُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّى جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ ﴿۱۴

[دو رویان] آنان را ندا درمى‏ دهند آیا ما با شما نبودیم مى‏ گویند چرا ولى شما خودتان را در بلا افکندید و امروز و فردا کردید و تردید آوردید و آرزوها شما را غره کرد تا فرمان خدا آمد و [شیطان] مغرورکننده شما را در باره خدا بفریفت (۱۴)

 

کسانی که در این دنیا، آتش خدادادی درونی خویش رادرست بکار نبرده اند و نوری برای خود کسب نکرده اند؛ در آن روز در بدر دنبال نور می گردند. خدا در آیات بالایی می فرماید که مومنین در روز قیامت دارای نور هستند ولی در آن روز ، نور مومنان همراه با آنان راه میرود و انگار به عنوان یدک و همراه آنان عمل میکند. مثل یک وسیله نقلیه، مثل انرژی برای حرکت. ولی منافقین و کافران نوری ندارند و در ظلمات و تاریکی بسر می برند. نور مومنان در جلو و کنار آنان حرکت میکند و به همین خاطر مومنان براحتی بوسیله این نور مسیر را طی میکنند. اما منافقین در تاریکی و ظلمات مطلق بسر می برند و نمیتوانند حرکتی از خود انجام دهند زیرا هیچگونه انرژیی برای حرکت ندارند و در تاریکی مطلق بسر میبرند. زیرا مومنان آتش و انرژیی که خدا در این جهان در اختیارشان گذاشته بود، را بطرز صحیح استفاده میکنند و برای خود به نور تبدیل میکنند. اما غیرمومنان آتش خود را خاموش کرده بودند و از آتش بیگانه بهره می برده اند و برای منبع دیگری فعالیت میکنند.

در آن روز منافقان یک آتشی  (انرژی ای و یا وسیله ای) می بینند و آنها از آنجا که در این جهان مادی، هیچ نوری برای خود کسب نکرده اند، جذب آتش  میشوند و به طرف آن میروند.  این آتش همان آتش جهنم است. آنان نار علی نار را بجای بکار گیری نار خدادادی خویش در این جهان برای آخرت خود انتخاب کرده بوده اند. در آن دنیا هم آنان نوری از خود ندارند و به یک نار غیر وجودی مثل نار جهنم سپرده میشوند.

البته این دقیقا نتیجه اعمال خودشان است و این چیزی است که خودشان میخواستند. زیرا بجای تواضع، تکبر؛ بجای صبر، خشم؛ بجای صلح، جنگ؛ بجای صحبت آرام، توهین؛ بجای دوستی، دشمنی؛ بجای کظم غیض، خشم و عصبانیت و عجله؛ بجای مهربانی، کینه؛ بجای هدایت، ظلمات و ... را رویه زندگی خویش کرده بودند. به همین خاطر در جهان آخرت نوری ندارند و مجبورند آتش ناشناخته ای را انتخاب کنند. تنها آتش (و یا انرژی) موجود در آن قسمت از کیهان، آتش جهنم است. آن نار ناشناخته، نار و آتش جهنم است. آنان در این دنیا هم از نارها و آتشهای ناشناخته و بیگانه استفاده میکردند و آنان همان روش را در جهنم ادامه میدهند.

در جهنم، آتش بطور دسته جمعی افراد را کنترل میکند. خدا از کنترل دسته جمعی جهنمیان صحبت میکند و از یک شعله مرکزی به نام (نار جهنم) صحبت می فرماید؛ زیرا همگی یک نوع آتش بیگانه در وجودشان است. به همین خاطر از زنجیرها  و دست بندها صحبت میشود. معمولا بردگان زمان قدیم، یک پابندی داشتند که به همدیگر وصل بودند و این خودش عذاب را چندین برابر میکرد و راه رفتن را هم مشکل میکرد. اجنه و شیاطین هم با وارد کردن آتش خود در وجود انسانها، آنان را بصورت دسته جمعی کنترل و هدایت میکنند. شرایط جهنم تا حدی که مردم، جهنم را بشناسند و  لمس کنند، در این دنیای پست هم برقرار است.

 

  • اسعد حسینی
۱۹
ارديبهشت
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت صد و پنج)

درمان بیماری (بخش چهارم)

 

در چند قسمت قبلی، ثابت شد که توانایی های اولیه هر انسانی، در درمان او موثر است. خدای مهربان، برای درمان ایوب، به استفاده از پا امر فرمود. از نظر معنوی هم، پا  نشانه توانایی های اولیه یک انسان است. در قسمت قبل براساس آیه قرآنی یاد گرفتیم که خدای دانا، براساس طریقه و روش راه رفتن، کلیه موجودات زنده را به صورت زیر تفکیک کرده است. این نوع تقسیم بندی مربوط به مشی و طریق زندگی است.

 

وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى رِجْلَیْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۴۵

و خداست که هر جنبنده‏ اى را [ابتدا] از آبى آفرید پس پاره‏ اى از آنها بر روى شکم راه مى ‏روند و پاره‏ اى از آنها بر روى دو پا و بعضى از آنها بر روى چهار [پا] راه مى ‏روند خدا هر چه بخواهد مى ‏آفریند در حقیقت ‏خدا بر هر چیزى تواناست (۴۵)

 

  1. جاندارانی که روی شکم راه میروند، مَنْ یَمْشِی عَلَى بَطْنِهِ
  2. جاندارانی که روی دو پا راه میروند.  مَنْ یَمْشِی عَلَى رِجْلَیْنِ
  3. جاندارانی که روی چهار عضو راه میروند.  وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى أَرْبَعٍ

 

مار بر روی بطن و یا شکم خود راه میرود؛ او با این خصوصیات آفریده شده است. اما یک انسان نمیتواند روی شکم خود راه برود. هرکدام از این سه گروه، خصوصیات و مشی متفاوتی در زندگی دارند و توانایی های پایه ای مخصوص خود را دارند. ولی در آینده، میان انسانها، گروه چهارمی خواهند بود که متعلق به نظام رحمانی نیستند و  شیوه متفاوتی را برای زندگی انتخاب میکنند. کسانی خواهند بود که روی صورت خود راه میروند. این روش راه رفتن و روش زندگی دقیقا یک نوع جادوگریست. این نوع روش، تغییر در خلقت خدادادی است. تمام جانداران با سه روش بالا راه میروند. هیچ جانداری روی صورت خود راه نمی رود. اما انسانهایی خواهند بود و هستند که روی صورت خود راه میروند و روش و مشی زندگی خویش را براساس صورت خود تنظیم میکنند. در اینجا صورت، به معنای توجه هم هست.

 

  1. کسانی که روی صورت خود راه میروند. یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ

 

أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۲۲

پس آیا آن کس که نگونسار راه مى ‏پیماید هدایت‏ یافته تر است‏ یا آن کس که ایستاده بر راه راست مى ‏رود (۲۲)

 

راه رفتن و مشی بر اساس صورت، یعنی افراد مشی و روش زندگیشان را با صورت خود تنظیم میکنند. مدتی است، در همه کانالهای مجازی و شبکه های تلویزیونی، یک تبلیغات قرار گرفته است که یک کِرِمی را تبلیغ میکند که مدعی است چین و چروک پوست صورت را از بین میبرد. تبلیغ این کرم در این سطح گسترده نشان میدهد که جامعه بطور کلی به سمت مشی صورت میرود و متاسفانه اکثریت مردم خواهان این نوع مشی هستند. زیرا پول تبلیغات در این سطح را هر کسی نمیتواند بدهد و حتما مردم به سمت استفاده گسترده از آن رفته اند و یک در آمد هنگفتی در این هست و گرنه هر کسی هزینه این همه تبلیغات را ندارد. من فکر نمی کردم که نسل جدید مردم جامعه ما به این سرعت وارد این فاز از مشی صورت شوند. عملهای زیبایی و استفاده زیاد از وسائل آرایش زنانه و مردانه، نشان از توجه زیاد افراد به صورتشان است و آنان زیبایی ظاهری صورت را روش زندگی خویش قرار داده اند.

افراد بی هیچ دلیلی ، عینک آفتابی میزنند، فقط برای اینکه چشمانشان باز و بسته نشود و چروک نشود! البته به قیمت از دست دادن توانایی های ابتدایی چشم. عضلات داخلی چشم باید حرکت کنند و این فقط در حالت عوض کردن محیط میسر است. وقتی از خانه بیرون میاییم، مردمک چشم شروع به تنگ شدن میکند و بالعکس. تمام این حرکات به نوعی ورزش و حرکات خودمحافظتی اعضای بدن ماست. پوشیدن عینک آفتابی در همه حال و بدون علت صحیح پزشکی، یک محافظت مضر است که سود کم ولی ضررات زیادی دارد.

خدای مهربان راه رفتن روی صورت را نفی میکند و به مردم توصیه میکند که راه رفتن روی پا را مبنای زندگی خویش قرار دهند. در بعضی کشورهای خارجی، مردمانش آنقدر حساس شده اند و آنقدر پاستوریزه زندگی میکنند که سیستم ایمنی بدنشان توانایی های اولیه اش را از دست داده است و خردمندان آن جامعه تصمیم گرفته اند که در بعضی مواد غذایی، میکروبهایی را جاسازی کنند تا که سیستم ایمنی بدن مصرف کننده را بکار اندازند و به این طریق سیستم ایمنی بدن آنها نخوابد. ببینید که بشر دارد خودش را به کدام سمت می برد. روی صورت خود راه رفتن یعنی این. هرکسی با طبیعت همسو باشد و مطابق نظام رحمانی عمل کند، اینچنین مشکلاتی را نخواهد داشت. مردم نباید سرما و گرمای طبیعت را از بین ببرند و خنثی کنند، بلکه باید خود را با آن هماهنگ کنند.

در ژاپن ابتدا برای جلوگیری از زلزله، پایه های ساختمانها را خیلی محکم درست می کردند که در مقابل زلزله تکان نخورد؛ ولی بعدا متوجه شدند که باز هم ضررات و خطرات زیادی دارد؛ بنابراین آنها تصمیم گرفتند که پایه های ساختمانها را غلطکی و متحرک درست کنند که مقابل لرزش و تکانهای زلزله نایستد، بلکه همراستا با زلزله باشد. آنان بطرز عجیبی روشی را انتخاب کردند که همراستا با طبیعت بود. بدن ما انسانها هم ، اگر زیاد ایزوله و پاستوریزه شود، دیگر بدرد زندگی روی زمین نمیخورد و هر لحظه شکننده است. ژاپنی ها در این روش پایه های ساحتمان را مبنا قرار دادند و آن را همراستا و هم آوا با حوادث طبیعت کردند. پایه های ساختمان ما را یاد آیه درمان ایوب می اندازد که خدا درمان او را از پا (پایه انسان) شروع کرد. به همین خاطر، در آیه، پا نقش مهمی در درمان بیماری ایوب دارد و خدای مهربان و حکیم، بیماری ایوب را از طریقه پایش (پایه ها و توانایی های اولیه او)، شفا داد. پیام مهم آیه این است که ای ایوب، پایه های بدن خویش را همراستا و همسو با محیط طبیعت خود کن.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲﴾ [به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۴۴﴾ [و به او گفتیم] یک بسته ترکه به دستت برگیر و با آن بزن و سوگند مشکن ما او را شکیبا یافتیم چه نیکوبنده‏ اى به راستى او توبه‏ کار بود (۴۴)

 

در واقع پا ، نشانه نیازهای اولیه هم هست. نیازهای اولیه مهم است و اما نیازهای کاذب فطرت روانی بشر را منحرف میکنند و نیازهای اولیه را بی اهمیت میکنند. هر کسی مقابل نظام رحمانی بایستد، مورد غضب قرار می گیرد و البته اگر با نظام رحمانی آشتی کند، با خدای رحمان دوست خواهد شد و در نظام رحمانی بیمه میشود. کسانی که رویه پندار نیک و کردار نیک را برای زندگی برگزینند، خدا برای آنها محبتی در دلهایشان قرار میدهد.

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ﴿۹۶

کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته (کردار نیک) کرده‏ اند به زودى [خداى] رحمان براى آنان محبتى [در دلها] قرار مى‏ دهد (۹۶)

 

در قرآن، پا نشانه توانایی های اولیه است و اما دست نشانه امکانات وتوانایی های اکتسابی است. هر آنچه از توانایی که انسان در طول زندگی کسب کند، به دست مربوط میشود. به همین خاطر در قرآن وقتی از ایدی (دستها) صحبت میشود؛ از فعل کسب استفاده میشود (بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ - فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ ). از آیه مربوط به درمان ایوب، میتوان نتیجه گرفت که هر گونه بیماری که انسان دچار آن میشود، توسط توانایی های اولیه و پایه ای بدن او قابل درمان است. اما مهارتها، امکانات، مال و منال و سایر چیزهایی که افراد در طول زندگی کسب میکنند، جزو توانایی های اولیه محسوب نمیشود. وقتی بین توانایی های اولیه انسان و مهارتها و امکانات اکتسابی انسان که از آن استفاده میکند، از نظر ماهیتی اختلاف زیاد شود و فاصله افتد و توانایی های اولیه به فراموشی سپرده شود، بدن شروع به بیمار شدن میکند. انسان نباید از اصل خویش (توانایی های اولیه خود) زیاد فاصله بگیرد. زمانی که خدا به ایوب فرمود که پایت را به زمین وصل کن و یا به زمین بزن (ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ )؛ یعنی سبک زندگی خود را با توانایی ها اولیه ات هم دما کن و از آن دما و شرایط دور نشو؛ که در صورت دورشدن از اصل خویش، توانایی های اولیه بدن و روان شروع به ضعیف شدن میکند و حتی شاید علیه بدن شود.

در آیه دیگری خدا از کفش صحبت می فرماید. در عربی به کفش، میگویند نعل. زمانی که موسی به کوه طور رفت؛ خدا با او صحبت کرد و به او فرمود که ای موسی کفشهایت را درآر. در آوردن کفشها، معانی مختلفی دارد ؛ از جمله رها کردن تعلقات اضافی و وابستگی های دنیایی. نزد خدا، توانایی های خدادادی و بدیهی و خالص انسان نباید فراموش شود. در این آیه، از دو نعل صحبت می فرماید؛ که میتواند نمایانگر دو نعمت خدادادی عقل و احساس باشد. یعنی ای موسی ، عقل و احساست را خالص کن و تعلقات و انحرافات آن را خارج کن و گرنه موسی نمیتوانست حضور پروردگار را در کوه طور درک کند.

 

إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ﴿۱۲

این منم پروردگار تو پاى‏پوش خویش بیرون آور که تو در وادى مقدس طوى هستى (۱۲)

 

کسی را در نظر بگیرید که خدا به او بدن سالمی داده است؛ ولی او با این بدن سالم چی بدست آورده است و چی کسب کرده است؟ در نظام رحمانی با توجه به توانایی های اولیه بدن، بیماری سرایت میکند. اگر افراد برای درمان بیماری به توانایی های اولیه خود رجوع کنند، بیماری براحتی قابل درمان است. شاید علم بشری هنوز به این مرحله از رشد نرسیده است که این مسئله را درک کند و آنرا بپذیرد ولی روزی مجبور خواهد شد که آن را بپذیرد. اگر توجه کنید، بعضی ثروتمندان، قسمت عظیمی از ثروت خود را خرج درمان خود میکنند. در حالی که افراد هم سن و سال او که ثروتمند نیستند و زمانی با هم دوست بوده اند، چنین درمانی نیاز ندارند!؛ زیرا دل بستن به امکانات اکتسابی، توانایی های اولیه بدنی و روانی هر انسانی را ضعیف میکند. به همین خاطر کسانی که دل به ثروت و مال و سایر امکانات اکتسابی می بندند، توانایی های اولیه و خدادادی خویش را نادیده می گیرند و درنتیجه آسیب پذیر تر میشوند.

شیطان در این بین سعی دارد که توانایی های اولیه را منحرف کند و بنابراین بیماری را غیر قابل درمان میکند و در آن موقع جادوها و مواد روانگردان و روشهای منحرف دیگر را به عنوان درمان معرفی میکند.

 

وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا ﴿۱۱۹

و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى ‏کنم تا گوشهاى دامها را شکاف دهند و وادارشان مى ‏کنم تا آفریده خدا را دگرگون سازند و[لى] هر کس به جاى خدا شیطان را دوست [خدا] گیرد قطعا دستخوش زیان آشکارى شده است (۱۱۹)

 

یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۱۲۰

[آرى] شیطان به آنان وعده مى‏ دهد و ایشان را در آرزوها مى‏ افکند و جز فریب به آنان وعده نمى‏ دهد (۱۲۰)

 

در قرآن، خدای بزرگ و حکیم از شهادت اعضاء بدن به دو گونه متفاوت صحبت می فرماید. در یکی از آیات (آیه 24 و 25 سوره نور) از روزی صحبت میشود که زبانها و دستها و پاها بر اعمال انسان شهادت میدهند. در این آیه از کلمه نکره یَوْمَ (روزی) بدون ال معرفه استفاده شده است. در آیه بعدی، اشاره می فرماید که این روز، روز داوری در مورد دین حق است (یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ).

 

یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۲۴

در روزى که زبان و دستها و پاهایشان بر ضد آنان براى آنچه انجام مى‏ دادند شهادت مى‏ دهند (۲۴)

 

یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ وَیَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ ﴿۲۵

آن روز خدا جزاى شایسته آنان را به طور کامل مى‏ دهد و خواهند دانست که خدا همان حقیقت آشکار است (۲۵)

 

اما آیه دیگری (آیه 65 سوره یاسین)، این شهادت را طور دیگری بیان میدارد و خیلی جالب است که در این آیه، از شهادت فقط پا صحبت می فرماید (وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ). در مورد دست از کلمه شهادت استفاده نمی فرماید بلکه از تُکَلِّمُنَا استفاده می فرماید (وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ).

 

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۶۵

امروز بر دهانهاى آنان مهر مى ‏نهیم و دستهایشان با ما سخن مى‏ گویند و پاهایشان بدانچه فراهم مى‏ ساختند گواهى مى‏ دهند (۶۵)

 

این نکته ریز، مفهوم خیلی مهمی را در بر دارد. ابتدا اگر آیات قبل این آیه را مطالعه کنیم، متوجه خواهیم شد که این آیه در مورد روزی صحبت میکند که تکلیف و مقصد همگی روشن شده است و به همین خاطر از کلمه معرفه الْیَوْمَ  (دقیقا روز مشخصی) صحبت میفرماید. درتائید این مطلب اگر دقت کنید؛ دو آیه قبلی هم ، در مورد خود جهنم صحبت میکند.

 

هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ﴿۶۳این است جهنمى که به شما وعده داده مى ‏شد (۶۳)

اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ ﴿۶۴به [جرم] آنکه کفر مى ‏ورزیدید اکنون در آن درآیید (۶۴)

 

آیه ای که در مورد شهادت فقط پا صحبت میکند، مربوط به اتفاقات داخل خود جهنم است (هَذِهِ جَهَنَّمُ) و نه مربوط به روز داوری. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که در مراحل مختلف داوری قبل از دخول به جهنم، همه اعضاء شهادت میدهند ولی در داخل خود جهنم ، فقط پا شهادت میدهد. این مساله نکته فوق مهمی را در مورد درمان بیماریها آشکار میکند که در ادامه بیان می شود.

در مراحل داوری، اعضاء بدن ما شهادت میدهند و هر آنچه که بوسیله آنها کسب شده است، آشکار میکنند. اما در داخل خود جهنم، دهانها مهر زده میشود و در عوض دستها به سخن میایند و در ادامه بجای آینکه دستها شهادت دهند بر آنچه کسب کرده اند؛ پاها شهادت میدهند بر آنچه که دستها کسب کرده اند. این را بدانیم که در قرآن، فعل کسب کردن همیشه برای دستها ذکر میشود.

 

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۶۵

امروز بر دهانهاى آنان مهر مى ‏نهیم و دستهایشان با ما سخن مى‏ گویند و پاهایشان بدانچه فراهم مى‏ ساختند گواهى مى‏ دهند (۶۵)

 

وقتی آیه را با دقت بخوانیم، از تعویض کارکرد اعضاء در داخل جهنم، متعجب میشویم. دست، کار زبان را انجام میدهد و تکلم میکند و پا کار دست را انجام میدهد و به آنچه که دست کسب کرده، شهادت میدهد.

حتی زبانی که با آن در این دنیا تکلم میکنیم اکتسابی است. یک فرد لال در این دنیا، چون زبان ندارد، مجبور است که با اشارات دست تکلم کند. توانایی های اولیه مربوط به پا است و جالب است که در داخل جهنم (و نه مراحل قبل از آن) ، فقط پا بر کسب اعمال شهادت میدهد. در جهنم هر آنچه که افراد بدست آورده اند و کسب کرده اند، باد هواست. بنابراین زبان بند میاید و بجایش دست تکلم میکند و دست هیچ اختیاری از خود ندارد و پا بر آنچه که کسب شده است، شهادت میدهد. فرآیند دچار شدن به یک بیماری هم اینگونه است. فرآیند دچار شدن به یک بیماری را به چند بخش تقسیم می کنیم و آن را با فرآیند جهنم مقایسه می کنیم:

 

  1.  پیش گیری
  2.  حالت خوش خیم
  3.  حالت بدخیم

 

پیش گیری مربوط به این دنیاست؛ خوش خیم مربوط به زمان داوری و صحرای محشر است و بدخیم مربوط به درون جهنم است. در زمان پیش گیری و حالت خوش خیم، دستها و زبانها هم شهادت میدهند و این یعنی این اعضاء میتوانند موثر باشند. اما در حالت بدخیم، فقط پا شهادت میدهد و بقیه اعضاء کارائی و مهارتهای اکتسابی خود را از دست میدهند. آیه زیر این مطلب را بیان می فرماید:

 

الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۶۵

امروز بر دهانهاى آنان مهر مى ‏نهیم و دستهایشان با ما سخن مى‏ گویند و پاهایشان بدانچه فراهم مى‏ ساختند گواهى مى‏ دهند (۶۵)

 

مراحل داوری انسان از امروز که در دنیا بسر می بریم تا آخرین لحظات تعیین تکلیف، مثل دچار شدن به یک بیماری است. ابتدا نشانه های بیماری ظاهر میشوند و بعد خوش خیم است و در نهایت به بدخیم تبدیل میشود. البته اینجا منظورمان فقط مقایسه است و گرنه بیماری این دنیا، فرصت مهمی است که آدمی به سمت خدا برگردد و اصلا فلسفه بیماریها همین است تا انسانها مثل ایوب به سمت خدا برگردند.

بنابراین در لحظات بدخیم، فقط پاها بدرد میخورند؛ یعنی توانایی های اولیه مطرحند و مهارتهای اکتسابی به درد نمیخورند. القاب، عناوین، ثروت، مال و منال و سواد و سایر مهارتها در درمان بیماری بدخیم به هیچ دردی نمیخورند. کسانی که جهنمی هستند، در آن دنیا حاضرند، تمام القاب و عناوین خویش را بدهند تا نجات یابند.

 

یُبَصَّرُونَهُمْ یَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ ﴿۱۱

آنان را به ایشان نشان مى‏ دهند گناهکار آرزو مى ‏کند که کاش براى رهایى از عذاب آن روز مى توانست پسران خود را عوض دهد (۱۱)

 

وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ ﴿۱۲

و [نیز] همسرش و برادرش را (۱۲)

 

وَفَصِیلَتِهِ الَّتِی تُؤْوِیهِ ﴿۱۳

و قبیله‏ اش را که به او پناه مى‏ دهد (۱۳)

 

وَمَنْ فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ یُنْجِیهِ ﴿۱۴

و هر که را که در روى زمین است همه را [عوض مى‏ داد] و آنگاه خود را رها میکرد (۱۴)

 

خدا به ایوب می فرماید که بر پای خود تکیه کن و از آنچه که کسب کرده اید اعم از عناوین و القاب و ... استفاده نکنید و بلکه به توانایی های اولیه خود تکیه کنید. گرمیجات، غذاهای مقوی و لاکچری؛ همگی جزو امکانات اکتسابی هستند و توانایی های اولیه بدنی انسان را ضعیف میکنند و حتی بمرور زمان آن را نابود میکنند. البته اگر این امکانات بطور مداوم و همیشگی استفاده شوند و انسان به آن دل گرم کند.

نسل جدید معمولا غذاهایی را انتخاب میکند که خوشمزه و با طبع گرم و کالری بالا باشند. هر کانالی در فضای مجازی نگاه میکنید، پر است از معرفی غذاهای با طبع گرم و کالری بالا. این نوع تغذیه و امکانات در اوائل، باعث تقویت بدن میشود ولی بمرور زمان، سیستم ایمنی بدن انسان را ضعیف میکند. به همین خاطر خدای حکیم در توصیه به ایوب، کلمه بَارِدٌ را بکار میبرد تا به ما بفهماند که معیارتان را برای انتخاب غذاها و محیط زندگی، تغییر دهید. در هر حال غذاهای با طبع سرد و یا طبع گرم را خدا آفریده است. خدا بر این اصل تاکید میکند که نباید در سردی و گرمی زیاده روی کرد و نباید خود را یکطرفه کرد. کسانی که گیاه خواری میکنند، بیخود و الکی گوشت را بر خود حرام کرده اند. یا افرادی هستند که فقط غذاهای با طبع گرم میخورند و الکی غذاهای با طبع سرد را بر خود ممنوع کرده اند. تمام این کارها اشتباه است و در نظام رحمانی باید تعادل را حفظ کرد و با طبیعت و امکانات موجود در محیط خویش همسو شد.

یک نویسنده به اسم کریستوفر هیچنز در کتاب خود به اسم "خدا بزرگ نیست" سعی کرد تا ثابت کند که خدا بزرگ نیست. این نویسنده دچار سرطان و مریضی شد و در بستر بیماری برای خود و خبرنگاران توضیح می دهد که سرطان و بیماری او نتیجه دخانیات و الکل بیش از حد بوده است و ربطی به خدا ندارد. او در لحظات آخر عمرش هم دست از انکار خدا بر نمی داشت و برای خود توجیه می کرد. این نویسنده حتی در لحظات بد خیم بیماری اش هم، تمام حرفهایش را براساس ایدئولوژی و اکتسابات خودش می زند؛ بطوریکه حتی در لحظات آخر عمرش هم دست از انکار خدا بر نمی دارد. به این طریق او برای خودش یک تعلقات برگزیده بود که از تفکرات او نشات می گرفت و نتوانست آن را از خود جدا کند. اما مؤمنان ایمان خود را از طریق اعمال خود حتی تا لحظه مرگ ادامه می دهند و آن را زنده نگه میدارند، تا در روز قیامت نجات یابند. مومنان تعلقات و اکتسابات خویش را کنار می گذارند و به سمت فطرت و توانایی های خدادادی خویش بر میگردند. فطرت خداددادی غیر قابل تغییر و غیر قابل جایگزین است.

 

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۳۰

پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خداى تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمى‏ دانند (۳۰)

 

در قرآن کلمه "ایدی" که این کلمه جمع مکسر "ید" است، به معنای دستها، قدرت، امکانات و... است. در این حالت ایدی به اختیارات، قوت هم معنا میشود. بنابراین در آیه ای که خدا دستور به قطع دست دزد داده است، منظورش این است که  اختیارات و امکانات دزد را قطع کنید.

 

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالًا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۳۸

و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه کرده‏ اند دستشان را به عنوان کیفرى از جانب خدا کوتاه کنید و خدا توانا و حکیم است (۳۸)

 

در این آیه " أَیْدِیَهُمَا " به دستان فیزیکی دزد دلالت ندارد. بلکه به معنای امکانات، اختیارات، قوات و ... است. خدای مهربان برای کسی که قتل غیر عمدی انجام داده باشد تنبیه در نظر گرفته است (آیه 92 سوره نساء) و اگر قتل عمدی باشد ابتدا بخشش را پیشنهاد میکند بعد قصاص را. خدای مهربان در تمام قصاصهای بدنی بخشش را در نظر میگیرد اما در قطع دست دزد این کار را نکرده است. زیرا در اصل قطع دست دزد بر بریدن دست با تبر دلالت ندارد. بلکه به قطع "ایدی" دزد یعنی امکانات و تجهیزات دزد اشاره دارد. و در واقع این روش است که موثر است. قطع دست دزد که در قرآن به آن اشاره شده است، به معنای کوتاه کردن و بریدن امکانات اکتسابی دزد است که باعث دزدی شده است و با آن امکانات اکتسابی دزدی انجام داده است. به این طریق دزد باید اموال دزدی شده را هم برگرداند همراه با ضرر و به این طریق تنبیه هم میشود و هم اینکه دیگر آن امکانات و روزنه های اکتسابی که باعث دزدی شده است، از او سلب شود. دست فیزیکی دزد نباید قطع شود. بلکه امکانات و قدرتی که دزد کسب کرده است از او گرفته شود. خدای حکیم مهربان بسیار دقیق کلمات را بیان می دارد.

 

 

  • اسعد حسینی
۱۵
ارديبهشت
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت صد و چهار)

درمان بیماری (بخش سوم)

 

در دو قسمت قبلی ، ثابت شد که پا نقش مهمی در درمان بیماریها دارد و خدای مهربان و حکیم، درمان بیماری ایوب را از طریقه پایش، استارت زد. البته ایوب خودش ابتدا شروع کرد. او با ندا دادن پروردگار و اعتراف به اشتباهش، عملا فرآیند درمان را شروع کرد. خدای بزرگ و مهربان جواب دعای او را داد و او را در بقیه مسیر راهنمایی کرد.

 

وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ﴿۴۱﴾ و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد (۴۱)

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲﴾ [به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۴۴﴾ [و به او گفتیم] یک بسته ترکه به دستت برگیر و با آن بزن و سوگند مشکن ما او را شکیبا یافتیم چه نیکوبنده‏ اى به راستى او توبه‏ کار بود (۴۴)

 

خدا در ابتدا سیستم رحمانی را بنا نهاد و سپس انسان را خلق کرد. بسیار مهم است که خدای بزرگ سیستمی خلق کرده است که موجب ایجاد صفات بندگی در انسان می شود. به عنوان مثال، یکی از ویژگی های سیستم رحمانی آهستگی و پیوستگی است، یعنی همان بُعد زمان که همین آهستگی و پیوستگی موجب ایجاد صفت صبر در انسان می شود. خدای بزرگ چقدر مهربان است که سیستمی خلق کرده که اگر فرد از این سیستم خارج نشود و بر اساس آن عمل کند تمام صفات و ویژگی های لازم برای بندگی و ورود به بهشت را کسب می کند‌.


وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)


یعنی کسانی که در سیستم رحمانی به صورت آهسته و پیوسته حرکت می کنند در مقام بندگی خدا قرار می گیرند و با تبدیل شدن به عبد خدای بزرگ، اجازه ورود به بهشت کسب می شود. با خروج و تعدی از سیستم رحمانی، انسان مورد غضب واقع می شود. یعنی خارج شدن از سیستم رحمانی، خود تعریف غضب است مانند کودکی که با دور شدن از فضای امن خانه، خود را در معرض مشکلات و سختی ها و انحرافات قرار می دهد. خروج از سیستم رحمانی هم مساوی است با مورد غضب واقع شدن، زیرا با خارج شدن از سیستم رحمانی، انواع بیماری های روانی و جسمی در انسان ایجاد می شود.

خدای بزرگ امکان درمان تمام بیماری ها و حتی راه حل تمام مشکلات انسان را در اختیار ما قرار داده، فقط کافی است از بصیرتی که وی به ما داده استفاده کرد. مشی یا سبک و روش زندگی انسان باید مبتنی بر سیستم رحمانی باشد و لا غیر؛ اگر غیر از این باشد، انسان در معرض بلا و سختی و بیماری قرار می گیرد.

اگر کسی بیمار و مریض باشد مطمئنا در جایی از سیستم رحمانی تخطی کرده و باید توبه کرده و به آغوش سیستم رحمانی بر گردد. خود سیستم رحمانی درمان را در خود دارد. فقط کافی است که به خدا توکل کرده و به سیستمی که خدای رحمان بنا نهاده اعتماد و تکیه کرد. برخلاف سیستم رحمانی، در سیستم شیطانی فرد بنا را بر عجله می گذارد. یعنی به عنوان مثال کسی که مریض است در سیستم رحمانی سعی می کند با صبر و تکیه بر توانایی های بدن هوشمند خود بهبود بیابد ولی در سیستم شیطانی فرد به دنبال فلسفه ی عجله است و می خواهد با استفاده از داروهای شیمیایی و روانگردانها، راه میانبر رفته و خود را درمان کند؛ در حالیکه تفاوت بین این دو سیستم از زمین تا آسمان است؛ زیرا در اولی فرد درمان میشود ولی در دومی جادو شده و فقط صورت مسئله و یا ظاهر قضیه تغییر می یابد و فرد حالی به حالی میشود و فرد مفهوم درمان را اشتباهی درک میکند. اشتباه درک کردن مفهوم درمان بسیار خطرناک است، زیرا افراد را نظام رحمانی می راند و افراد تفکرات غلطی در مورد خدا پیدا میکنند.

از آیات مربوط به بیماری ایوب، خیلی راحت میتوان نتیجه گرفت که پیشگیری و درمان بیماریها را میتوان بوسیله پا و مسائل مربوط به آن انجام داد. پا برای راه رفتن است. کلمه عربی مشی در قرآن به معنای راه رفتن است.  خدای مهربان در آیه دیگری از تفاوت راه رفتن انواع جنبنده ها صحبت میفرماید. پاره‏ اى از جانداران بر روى شکم راه مى ‏روند و پاره‏ اى از آنها بر روى دو پا و بعضى از آنها بر روى چهار عضو راه مى ‏روند.

 

وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى رِجْلَیْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۴۵

و خداست که هر جنبنده‏ اى را [ابتدا] از آبى آفرید پس پاره‏ اى از آنها بر روى شکم راه مى ‏روند و پاره‏ اى از آنها بر روى دو پا و بعضى از آنها بر روى چهار عضو راه مى ‏روند خدا هر چه بخواهد مى ‏آفریند در حقیقت ‏خدا بر هر چیزى تواناست (۴۵)

 

پا معیاری مهم برای تقسیم بندی جانداران است. خدا در این آیه، جانداران را بر حسب روش راه رفتن تقسیم بندی میکند و سه بار کلمه یَمْشِی بکار می برد. شاید انسان تنها موجودی است که قسمت نوزادی خودش را بر روی شکم خود حرکت میکند و بعد روی دو دست و دو پا راه میرود و در نهایت بر روی دو پا راه میرود. یعنی انسان هر سه نوع روش راه رفتن را در دوران نوزادی و بزرگسالی تجربه میکند. همچنین انسان در لحظات بحرانی و خطر جانی، سینه خیز و حتی چهار دست و پا حرکت میکند تا خودش را نجات دهد.

چقدر زیبا خدای بزرگ در این آیه انواع رشد حرکتی انسان را نیز بیان می کند؛ سینه خیز رفتن؛ چهار دست و پا رفتن؛ راه رفتن بر روی دوپا. بر روی پای خود ایستادن، نه تنها در درمان بیماریها موثر است، بلکه در تقویت اراده هم موثر است. حرکت با پا به معنای صبر، تلاش، متکی بودن به خود و اعتماد به نفس هم هست. خدا خطاب به ایوب در مورد پا صحبت می فرماید، یعنی که خط و مشی زندگی خویش را عوض کنید. پایت را به زمین بزن (ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ )، خودش یک نوع سبک زندگی رحمانی است. اساسا انسانها همیشه بیمار روانی و یا جسمی هستند و همیشه خلاء و کمبودی در خود احساس میکنند و به این خاطر باید همیشه در حال مداوای خود باشند.

یک انسان باید این مراحل مشی (حرکت و راه رفتن) را با صبر و تدریجی تجربه کند و گرنه ناتوان خواهد بود. حتی در تجربیات علمی هم، مشی باید  تدریجی و با صبر همراه باشد. انیشتین با آن همه دانش، در اواخر عمر خود اقرار کرد که چیزی از فیزیک نمی داند. اما در زمانه ما دانشجو داریم که فقط چند جزوه مطالعه کرده است و ادعای فیزیکدان شدن دارد! انیشتین مشی و راه طبیعی پیموده بود، به همین خاطر میدانست که جهان بزرگتر از آن است که چنین ادعایی بکند. اما یک بچه دانشجو چنین ادعای خنده داری میکند. دلیل عدم تکبر و واقع نگری انیشتین، این بود که او روال پیشرفت علمی خود را بصورت مشی و با صبر و در طول زمان طی کرده بود و با آن روال زندگی کرده بود. او با پای خود، این مراحل را طی کرده بود. آدمیان در مورد نتایجی که خود با آن طی طریق نکرده اند، اغراق میکنند و البته زود هم از دست میدهند. از قدیم گفته اند باد آورده را باد می برد.

انسانی که بدون هیچ زحمتی و طی هیچ فرایندی پیوسته و مداوم به چیزی می رسد معمولا چون در طی فرایند نبوده، قدر آن موقعیت یا چیز را نمی داند و به راحتی آن را از دست می دهد. در مورد بیماری هم اینگونه است اگر کسی فقط با دوا و داروی شیمیایی و روانگردان به ظاهر علائم بیماری را از بین می برد، چون بدن این فرد به راستی فرایند درمان واقعی را طی نکرده و خود بدن با بیماری مقابله نکرده پس به هیچ عنوان شفا نمی یابد و مطئنا چون علائم ظاهری بیماری از بین رفته، بدن دچار فریب می شود و از نظر دفاعی به حالت استراحت و خفتگی می رود و همین بیماری وی به صورت شدیدتری در آینده به او حمله می نماید. در واقع، خیلی راحت میتوان نتیجه گرفت که درمان ظاهری و بدون فرایند صبر، بیماری را درمان نمی کند، بلکه بیماری را به یک دیو خفته (که در ظاهر درمان شده) تبدیل میکند که بعدا سر فرصت بر میگردد و به این طریق فرد بیمار بجای اینکه خودش صبر بکار برد، فرایند صبر را به بیماری میدهد و بالاخره بیماری بر او پیروز میشود. 

تنها راه شفا یافتن، پناه بردن به سیستم رحمانی است که مبتنی بر آهستگی و پیوستگی و صبر است. و انسان باید در بیماری ها فرایند خوب شدن طبیعی را طی نماید و الا شفا نمی یابد. بیایید برای یکبار به خدای خود اعتماد و توکل کرده و خود را در آغوش سیستم رحمانی قرار بدهیم و از بیماری نترسیم که به راستی در مسیر درست رحمانی همه شفا می یابند و این قاعده حتی برای بیماری های روانی نیز صدق می کند. یک بچه میخواهد در هوای سرد از خانه بیرون رود، مادرش به زور لباس گرم در تن او میکند؛ بچه گریه میکند و از دست مادرش ناراحت میشود و فکر میکند مادرش اذیتش میکند. خدای مهربان که مهربانترین مهربانان است، میخواهد که طی چند سال زندگی در کره زمین، صفت صبر را بر تن انسان بپوشاند ولی انسان براساس تفکرات غلط خود فکر میکند که خدا میخواهد او را اذیت کند.

انسانها کم کم نقش پا را در زندگی خویش حذف میکنند و خود را دچار بیماریهای عجیب و غریب میکنند. قرآن از ما انسانها سوال عجیبی می پرسد: آیا مشی و روش کسی که روی صورت خود را راه میرود هدایت یافته تر است یا مشی و روش کسی که ایستاده روی دو پا راه میرود؟

 

أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۲۲

پس آیا آن کس که نگونسار راه مى ‏پیماید هدایت‏ یافته تر است‏ یا آن کس که ایستاده بر راه راست مى ‏رود (۲۲)

 

قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ ﴿۲۳

بگو اوست آن کس که شما را پدید آورده و براى شما گوش و دیدگان و دلها آفریده است چه کم سپاسگزارید (۲۳)

 

این آیه نکته زیبایی را برای ما بیان میدارد. آیا خط مشی و راه کسی که روی صورت خود راه میرود بهتر است یا خط و مشی کسی که ایستاده روی پای خود راه میرود بهتر است؟ این سوال نشان میدهد که در آینده کسانی خواهند بود که وظایفی که پا بر عهده دارد را به صورت و وجه خود می سپارند. چطوری؟ مردم کم کم به سمت حذف دست و پا از فعالیتهای زندگی میروند. در آینده حتی با دستها تایپ انجام نمیشود و شاید با اشاره کردن چشم به منوهای لپ تاپ و یا موبایل، منوها عوض شوند. یعنی انسان با ساختن ماشین و خودرو تقریبا پای خود را بیکار کرده و با ساختن ماشین آلات صنعتی دست خود را نیز از کار انداخته و باعث شده که کارهای زیادی را بدون هیچ حرکتی انجام بدهد که همین برای انسان خطرناک است زیرا ذهن او می بیند که بدون هیچ حرکتی کار بزرگی کرده و در نتیجه سیستم ایمنی و روانی انسان نیز، نیازی به تقویت و پرورش خود نمی بیند و مستعد انواع بیماری ها می شود. این نوع پیشرفتها و راحتی ها، شاید در ظاهر جالب باشند ولی مشکلات و بیماریهای ناشناخته ای برای بشریت ایجاد میکنند که قبلا سابقه نداشته است. دست و پا در سلامتی بدن انسان بسیار مهم هستند. بشر هر کاری میکند، بکند ولی این دو را نباید حذف کند؛ زیرا گرفتار میشود. ایوب بخاطر بکارنبردن پا در زندگی خویش، به آن بیماری دچار شد. او بخاطر ثروتمند بودن و دارای تمکن مالی زیاد، احتمالا خیلی کم با پای پیاده اموراتش را انجام میداد. و همیشه از مستخدمین و چهار پایان خود؛ برای کارهای شخصی و مسافرت و نقل مکان استفاده کرده است. به همین خاطر خدا به او می فرماید که ایوب، پایت را فعال کن و در آیه بعدی می فرماید که بعد از پا، دستت را هم فعال کن.

 

... ارْکُضْ بِرِجْلِکَ ... وَخُذْ بِیَدِکَ ...

 

اکنون با هواپیما، یک ساعته بین دو شهر دور طی میشود. افراد تغییرات فیزیولوژیکی را متوجه نمیشوند و زمان و مکان را از دست میدهند و مشکلات جسمی برایشان پیش میاید (Time lag). کسانی که از ایستگاه فضایی به زمین بر می گردند، تا چندین روز حالت عادی ندارند و عملکرد بدنشان ضعیف میشود. سفر با سرعت بین شهرهای روی زمین هم این چنین مشکلاتی را به نسبت کمتر برای انسانها بوجود میاورد. در این حال، عضو پا در بدن انسان، محاسباتش را از دست میدهد و در نتیجه مبانی سلامتی انسان به هم میخورد. اصلا تغییرات سریع روی بدن اشتباه است و برای بدن غلط انداز هستند. داروهای شیمیایی یک نوع تغییرات سریع هستند و البته مضرّ. در اینجا منظورمان این نیست که مسافرت سریع همیشه اشتباه است. کسی که از پا کمتر استفاده میکند، قطعا برای حفظ سلامتی خود، باید از روشهای دیگر آن را جبران کند و یا به خود این تایم لگ را بفهماند و شکرگزار باشد. این فقط یک مثال بود برای فهم طریقه مشی و راه رفتن روی زمین.

یعنی تغییرات سریع و عجله ای موجب می شود که سیستم عصبی انسان درک درستی از وقایع نداشته باشد و به اشتباه بیفتد . بعضی شاخه های علم روانپزشکی فرایند به ظاهر درمان (در حالیکه درمان نیست) را خیلی سریع کرده و آهستگی و پیوستگی را که در سیستم رحمانی است، حذف کرده و موجب این می شوند به گونه ای جادو انجام می گیرد. شاید کسانی را دیده اید که خیلی سریع و بدون هیچ زحمتی و فقط با پول پدرشان ازدواج کرده اند اینچنین افرادی چون در فرایند ازدواج که در اصل با اراده خود فرد است شرکت نکرده اند، در نهایت با شکست مواجه می شوند زیرا قدر ازدواج خود را نمی دانند. فرزندانی که همیشه وسایل و امکانات به سادگی در اختیارشان بوده، اکثرا شکرگزار تربیت نمی شوند چون فرایند شکرگذاری زمانی ایجاد می شود که فرد در طول زمان زحمتی کشیده و به نتیجه رسیده باشد و روی پای خود، آن را بدست آورده باشد. اصلا وقتی آدمیان زحمتی نکشیده باشند، شکرگزاری هم برایشان بی معناست و تایم لگ زندگیشان را درک نمی کنند.

پروردگار عالم براستی رب العالمین است و می خواهد که همه موجودات را تربیت کند. همچنین می خواهد که انسان طی فرایندی صفات بندگی را کسب نماید. مثلا طی هفتاد، هشتاد سال زندگی می خواهد به انسان صبر بیاموزد و انسان صفت صبر را کسب نماید به همین دلیل، کسی که صفت صبر را کسب کند و بر آن استقامت ورزد، وارد بهشت می شود.

 

سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۲۴

[و به آنان مى‏ گویند] درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر کردید راستى چه نیکوست فرجام آن سراى (۲۴)

 

برای همین باید همیشه بگوییم الحمد لله رب العالمین زیرا این سیستم را خدا برای تزکیه ما قرار داده است و در اصل فقط از طریق سیستم رحمانی است که ما می توانیم نفس خود را تزکیه کنیم (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى). پس تنها راه هدایت و خوشبختی در سیستم رحمانی قرار دارد و خارج از آن کلا غضب است. یعنی هر جا از سیستم رحمانی خارج شویم، در محدوده غضب قرار می گیریم. همانند اینکه ؛ هر جا نور نیست تاریکی و ظلمات است.  با قرارگرفتن در سیستم رحمانی ما پرورش می یابیم و برای خود نوری کسب می نماییم که در قیامت از آن استفاده می کنیم. اگر در زمان بیمارشدن، از نظام رحمانی کمک نگیریم، فرصت خیلی خیلی مهمی را برای آشتی با نظام رحمانی از دست داده ایم و هیچوقت قابل جبران نیست.

خدای حکیم، جانداران را براساس پا و کارکرد آن، تقسیم بندی کرده است. اگر توجه کنید، در کتابهای علوم مدارس، جانداران به روشهای گوناگون تقسیم بندی و تفکیک میشوند. اما خدای دانا، براساس طریقه و روش راه رفتن، آنان را تفکیک کرده است. این نوع تقسیم بندی مربوط به عالم بالاتر است. جایی که زندگی این دنیا مثل یک اسباب بازی است و هفتاد سال اینجا فقط چند ساعت آنجاست.

 

وَاللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى رِجْلَیْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى أَرْبَعٍ یَخْلُقُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۴۵

و خداست که هر جنبنده‏ اى را [ابتدا] از آبى آفرید پس پاره‏ اى از آنها بر روى شکم راه مى ‏روند و پاره‏ اى از آنها بر روى دو پا و بعضى از آنها بر روى چهار [پا] راه مى ‏روند خدا هر چه بخواهد مى ‏آفریند در حقیقت ‏خدا بر هر چیزى تواناست (۴۵)

 

  1. جاندارانی که روی شکم راه میروند، مَنْ یَمْشِی عَلَى بَطْنِهِ
  2. جاندارانی که روی دو پا راه میروند.  مَنْ یَمْشِی عَلَى رِجْلَیْنِ
  3. جاندارانی که روی چهار عضو راه میروند.  وَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلَى أَرْبَعٍ

 

ولی در آینده، گروه چهارمی خواهند بود که متعلق به نظام رحمانی نیستند و بلکه خود را از نظام رحمانی خارج کرده اند، کسانی خواهند بود که دو پا و دو دست را حذف میکنند و روی صورت خود راه میروند (یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ).

 

  1. جاندارانی که روی صورت خود راه میروند. یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ

 

أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۲۲

پس آیا آن کس که نگونسار راه مى ‏پیماید هدایت‏ یافته تر است‏ یا آن کس که ایستاده بر راه راست مى ‏رود (۲۲)

 

کسی که فقط خودش برایش مهم است، یعنی روی وجه خود راه میرود و مشی او، خود پرستی است. مصرف داروهای شیمیایی، ظاهرا بعضی مشکلات را حل میکند ولی این نوع درمان، فقط برای افراد ظاهرسازی میکند و توجه به ظاهر، یک نوع راه رفتن روی صورت است. متاسفانه بعضی شاخه های روان شناسی، روی ظاهرسازی کار میکنند و مثلا به افراد می گویند الکی خوشحال باش، الکی بخند. آنان برای خوشحال کردن افراد، از مشی صورت استفاده میکنند و ریشه ای مشکلات را حل نمی کنند. بعضی دستورات روانپزشکی و داروهای تجویز شده، فقط بخاطر بهبود صورت و وجه است و نه بهبود ریشه ای و پایه ای. روشهای غلط درمان، قسمتی از سیستم اعصاب را نادیده می گیرد و به این طریق افراد در ظاهر خوب میشوند.

بندگان خدای رحمان، روی زمین به آرامی گام بر میدارند و مشی و راه رفتن خود را متین و آرام و متعادل میکنند (یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا).

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا ﴿۶۴

و آنانند که در حال سجده یا ایستاده شب را به روز مى ‏آورند (۶۴)

 

ممکن است کسی بپرسد که راه رفتن و مشی طریق روی صورت خود چطوری ممکن است؟ کسانی هستند که مثلا یک فردی را فالو کرده اند و هر چی او می گوید، پیروی میکنند و جدی می گیرند و به آن روی می آورند و مقلد و برده بی چون و چرای او شده اند. این یعنی راه رفتن و مشی طریق از طریق وجه و صورت، انجام می گیرد. چون تمام این فالو کردنها توسط صورت انسان انجام می گیرد. راه رفتن روی صورت، معانی مختلفی دارد از جمله رو ترش کردن، اخم کردن، قهر کردن، همیشه طلبکار بودن و... اینها برای بعضی ها نوعی سبک زندگی است و آنان به این صورت زندگی می گذرانند. در زندگی زن و شوهری هم این نوع مشی روی صورت مطرح است. گاهی زن و شوهر همیشه قهر میکنند و همیشه از هم طلبکارند و یا هر چیزی را با روترشی و اخم از هم میخواهند. اینها خودش نوعی سبک زندگی شده است و مودت و رحمت را بین ازواج از بین برده است. اخم و روترشی و همیشه طلبکار بودن به معنای مشی روی صورت است. خدای رحمان است که انسان را آفریده است. پس طرز راه رفتن یک انسان طبیعی هم باید طبق نظام رحمانی باشد.

 

الرَّحْمَنُ ﴿۱﴾ [خداى] رحمان (۱)   عَلَّمَ الْقُرْآنَ ﴿۲﴾ قرآن را یاد داد (۲)   خَلَقَ الْإِنْسَانَ ﴿۳﴾ انسان را آفرید (۳)

 

أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۱۲۲

آیا کسى که مرده[دل] بود و زنده‏ اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون‏ آمدنى نیست این گونه براى کافران آنچه انجام مى‏ دادند زینت داده شده است (۱۲۲)

 

یعنی خط مشی و فلسفه زندگی ما باید با نظام رحمانی مچ باشد. افرادی هستند که یک عمر اشتباه زندگی کرده اند ولی حالا بیمار شده اند و میخواهند با یک دارو، کن فیکون شود و حالشان خوب شود. در نظام رحمانی، شفا بدون صبر امکان پذیر نیست. وقتی چنین فردی پیش پزشک میرود و این چنین خواسته ای از پزشک دارد، مشخص است که پزشک هم داروی شیمیایی برای او می نویسد؛ زیرا در نظام رحمانی، هیچ روش سریع و میانبری برای جبران اشتباهات گذشته وجود ندارد. اما خدای رحمان برای این مشکل روش حل دارد و آن خالق بی همتا می فرماید که ای انسانی که بیمار شده ای، خط و مشی و طریقه زندگی و راه رفتنت را عوض کن.

دنیای منحرف برای مشکلاتی که طی سالیان دراز بخاطر مشی و سبک زندگی اشتباه پیش آمده است، راه حلهای میانبر و البته غلط انداز پیشنهاد میدهد. مثلا برای جلوگیری از اضطراب، قرص اعصاب؛ برای بی خوابی، قرص خواب؛ برای لاغر شدن، قرص لاغری؛ برای تسکین فکر و آرامش فکری، مواد مخدر ومشروبات الکلی؛ برای زیباشدن، عمل جراحی زیبایی؛ برای چاقی، زیاده خوری و ... نسخه می پیچد. اینها تعریف جدید جادو است. هر جا این نوع جادوها رایج شده است، مافیاهای از این نوع هم تشکیل شده است.

جادو یعنی از سیستم رحمانی ( که مبتنی بر آهستگی و پیوستگی است) خارج شده و از طریق ظاهر سازی و راه حلهای سریع، صورت مسئله و مشکل را پاک کنیم نه اینکه خود مشکل را حل کنیم. علم روان پزشکی در بعضی شاخه ها، متاسفانه تا حدودی به این نوع جادوگری روی آورده است و حکمت خود را از دست داده است. در قدیم به پزشکان میگفتند حکیم. یعنی کسی که حکمت و منشاء بیماریها را میداند و حکیم است و بیماران را به راه درست راهنمایی میکند. متاسفانه تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر بین انسانها، در بیشتر زمینه ها و شغلها از بین رفته است.

مشکلات و بیماریهای انسان از خط و مشی زندگی ها ناشی میشوند. کسانی که بر روی زمین به آرامی گام بر میدارند و خط و مشی متعادل و آرامی دارند (وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا)، قطعا درمان و شفای بیماریهای آنان هم در همان نظام رحمانی است. اما کسانی که در نظام رحمانی نیستند، باید به همان جادوها پناه برند. درمان بیماری انسان روی آن چیزی و یا روشی است که با آن یمشی میکنیم. اگر انسانها روی پای خود باشند و متکی به خود باشند، از طریق پا (ریشه و پایه) براحتی درمان میشوند و این یک درمان واقعی است. اما اگر انسانها روی صورت خود راه بروند و مشی آنان در صورتشان باشد، قطعا درمان از طریق پا برای آنان بی معنی است و مجبورند که به صورت و وجه خود پناه برند و به جادو و داروهای روانگردان متکی شوند.

خدا برای جلوگیری از بیمار شدن افراد؛ راه حلهای متفاوتی را به زنان و مردان ارائه فرموده است. او برای زنان مشی و روش استحیاء را پیشنهاد میدهد (تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ). همانطور که دختر شعیب، بر این روش بود و بعد هم همسر موسی شد.

 

فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿۲۵

پس یکى از آن دو زن در حالى که به آزرم گام بر مى‏ داشت نزد وى آمد [و] گفت پدرم تو را مى‏طلبد تا تو را به پاداش آب‏دادن [گوسفندان] براى ما مزد دهد و چون [موسى] نزد او آمد و سرگذشت [خود] را بر او حکایت کرد [وى] گفت مترس که از گروه ستمگران نجات یافتى (۲۵)

 

این آیات نکات مهمی را در مورد حیای زنان در بردارد که اگر در آن ریز شویم، خودش یک کتاب است. در این آیه می فرماید تنها یکی از دختران به سمت موسی آمد و یا اینکه در آیات قبلی نوشته شده که هر دو دختر از مردان چوپان دیگر فاصله گرفته بودند برای محافظت از خود؛ این نشان می دهد که مشی و راه رفتن براساس استحیاء، راز محافظت از زنان است. البته گاهی افراد حجاب را با استحیا اشتباه می گیرند و به اشتباه حجاب را حفاظت و حیا می نامند. حجاب فقط قسمت کوچکی از استحیاء است. استحیاء راز محافظت از زنان است؛ محافظت از بیماریهای روانی و حتی محافظت از بیماریهای جسمی زنانه.

در اصل استحیاء موجب حفاظت جسمی و روانی از زن می شود در تورات هم از کلمه صیونت که معادل حیا با ریشه ( ح ی ی ) در عربی است استفاده شده است. صیونت همان نگهداری و محافظت از زن است که از طریق استحیا می باشد. استحیا تنها به پوشش ختم نمی شود بلکه مقوله ای رفتاری و کرداری است که زن با آن رفتار و کردار موجب صیانت و حفاظت خود در جامعه می شود. استحیاء یک نوع مشی زندگی است و یک امر واقعی است و یک بازیگری نیست. افراد باید واقعا مشی زندگیشان بر استحیاء باشد و نه اینکه فقط ادای شرم و حیا را بازی کنند. چرخه مبنا و پایه ای برای مشی زنان، طبق قرآن بصورت زیر است:

 

پندار استحیاء ، کردار استحیاء ، گفتار استحیاء ، گفتار صبر

 

دو دختر شعیب که در هنگام آب دادن حیوانات خود از آب چشمه، از مردان دیگر فاصله گرفته و منتظر اتمام کار آنها بوده اند. یا وقتی خواسته اند با موسی سخن بگویند یکی از آنها پیش قدم شده و هر دو با هم حرف نزده اند؛ نشان می دهد یکی از مناسک استحیا در زنان یکی یکی و به نوبت حرف زدن است که متاسفانه در بعضی مجالس زنانه رعایت نمی شود. و یا اینکه اگر با مردی روبرو شدند همگی با هم به سمت او نروند و به حریم همدیگر احترام بگذارند.

بنابراین زنان باید خط و مشی زندگی خویش را بر استحیاء، حیا، شرم ، آزرم بنا کنند و در این صورت از خیلی از بیماریهای زنانه دور خواهند بود. مردان هم باید روی به کار و تجارت و تلاش و کوشش آورند تا از انواع بیماریها دور شوند. خدا طریقه درمان بیماریهای مختص زنان و مردان را در قرآن آورده است. برای زنان، شرم و حیا؛ درمان و شفای اکثر بیماریهای زنانه است. برای مردان هم، کار و تلاش و کوشش ، درمان و شفای بیماریهای مردانه است. بیکاری برای مردان، بیماریزاست. برخلاف باور عموم، بیکار به کسی نمی گویند که پول کم بدست میاورد یا پول بدست نیاورد. بلکه بیکار به کسی میگویند که تلاش و کوشش خود را نمی کند و تنبل است و حتی ممکن است که این فرد بیکار، میلیونر باشد.

مردم در طول تاریخ انتظار داشتند که پیامبران افرادی غیر عادی و بیکار باشند و فکر میکردند که پیامبر بودن یک نوع شغل است! در حالی که روان سالم در کسی است که تلاش و کوشش خودش را در نظام رحمانی بکند. اما برعکس این، دعانویسها و رمالها، برای امر دعانویسی و رمالی و جادوگری، مغازه و دکان و موسسه و دفتر تشکیل داده اند و آن را به یک شغل تبدیل کرده اند.

 

وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیرًا ﴿۷

و گفتند این چه پیامبرى است که غذا مى ‏خورد و در محلهای کار راه مى ‏رود چرا فرشته‏ اى به سوى او نازل نشده تا همراه وى هشداردهنده باشد (۷)

 

حتی پیامبر به عنوان یک مرد تلاش و کوشش و مشی میکرد (وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ). اما خدا برای زنان می فرماید که تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاءٍ یعنی زنان باید براساس استحیاء طی طریق و زندگی کنند. یعنی پایه و ریشه و بیس کار زنان باید مبتنی بر استحیاء باشد. خدا کارکردن برای زنان را منع نفرموده است ولی زنان در هر حال باید پایه کاریشان مبتنی بر استحیاء باشد. البته مردان هم باید شرم وحیا داشته باشند و زنان هم باید کار و تلاش و کوشش کنند ولی در اینجا منظورمان بیس و مبنای زندگی هست.

بنابراین پایه و اساس زندگی زنان و مردان متفاوت است:

  • تلاش و کوشش و امانتداری برای مردان پایه زندگی است
  • حیا و شرم و آزرم برای زنان پایه زندگی است

 

اینها کلام خدا هستند و خدا خالق و آفریننده ماست؛ مطمئن باشید خالق ما، بهتر از هر کسی مشکلات بشریت را میداند. تابحال باید برای شما ثابت شده باشد که کلمات قرآن مثل هیچ کتاب دیگری نیست و بلکه کلماتی انتخاب شده از عالم بالاتر است و بدون هیچ شک و شبهه ای واقعیتها و راه حلها را بیان میکند. خدا با کلماتش، معجزه میکند. اگر میخواهید معجزات خدا را در زندگی خویش ببینید، کلمات او را بکار برید تا مشاهده کنید (کَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا).

زیبایی انسانها در مشی و طریقه زندگیشان مشخص میشود. عملهای زیبایی روی صورت،  کسی را زیبا نمی کند. عمل زیبایی روی صورت، مثل راه رفتن روی صورت است. زنان فقط با شرم و حیا زیبا میشوند و مردان هم با کار و تلاش و کوشش و امانتداری زیبا میشوند. هیچ راه حل دیگری برای زیبایی نیست؛ بقیه اش قدم گذاشتن در وادی زشتی است.

انسان از طریق تلاش و مشی در راه درست، به راه اصلی و صراط مستقیم هدایت میشود. اصلا هدف اصلی زندگی، هدایت به راه اصلی (صراط مستقیم) است. حتی تلاش برای درمان بیماری از طریقی که خدا فرموده است، نوعی تلاش و کوشش برای برگشت به راه اصلی است. این که کسی به زندگی برگردد یا نه، هدف فرعی است و بلکه هدف اصلی از بکار بردن روشهای خدای رحمان، برگشت ایمان اوست. کسی که با روشهای میانبر و جادویی میخواهد درمان کند، یعنی به روشها و کلمات نظام رحمانی ایمان ندارد.

زنان برای درمان بیماریهای روانی و جسمی، ابتدا باید به جاده اصلی برگردند. جاده اصلی زنان شرم و آزرم و حیاء است. مردان هم باید برای درمان بیماریها، به جاده اصلی برگردند. جاده اصلی مردان، کار و تلاش و کوشش و امانتداری است. همانطور که در آیه مربوط به ایوب بیان شد، خدا برای شفای درمان بیماریهای مختلف، به سرد کردن بدن از طریق پا توصیه فرمود. این همان برگشتن به جاده اصلی و پایه (پا) است. اما شیطان بوسیله مدیتیشن و بازکردن چاکراها، نمی گذارد مردم به جاده اصلی برگردند و سعی در سرد کردن سر و مغز انسان دارد (یعنی برعکس روش خدای رحمان). سرد شدن مغز، به معنای اختلال در پیام رسانی به اعضاء بدن است. در روش خدا، که از طریق پا صورت می گیرد، به سایر اعضاء بدن آسیب نمیرسد. اما در روشهای اختراعی انسانها (مثل خیلی از عملهای زیبایی و شیمی درمانی ها و قرصها)، به اعضاء دیگر بدن آسیب میرسد.

اگر تعدادی گوسفند کنار هم باشند، سیستم گوسفندی درست میکنند. مثلا اگر یکی به یک سمت برود، بقیه هم به آن سمت خواهند رفت و گوسفندان ارتعاشات و حرکات منظمی بوجود میاورند. این نظریه مشهوری است که گله گوسفندان همگی با هم به سمت و سوی اطراف خود حرکت می کنند که تقریبا بعضی جوامع هم از همین امر تبعیت کرده و به محض اینکه یکی از گوسفندان به سمتی حرکت کند بقیه نیز به آن سمت حرکت می کنند اما گورخرها اینطوری نیستند و هر کدام به یک طرف میروند و ارتعاشات و حرکات نامنظمی بوجود میاورند. بنابراین کنترل گله ای گوسفندان خیلی راحت تر است ولی کنترل گله ای گورخرها خیلی سخت و تقریبا غیرممکن است. انسان ها هیچوقت نتوانستند گورخرها را رام و اهلی کنند. گورخر حتی از صدای شیر هم فرار میکند و به محض شنیدن صدای شیر، نامنظم به هر سو می دوند و همدیگر را زیر می گیرند. گورخر هم خانواده خر است. خرها اهلی شدند ولی گورخرها هیچوقت اهلی نشدند. اگرچه خرها اهلی شدند، ولی هیچوقت صدای نکره و ناموزون آنان، اهلی نشد.

در قرآن، فرار از یادآوری های رحمانی را به فرار گورخران از شکارچی تشبیه میکند.

 

فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَةِ مُعْرِضِینَ ﴿۴۹﴾ چرا آنها از تذکر روى گردانند (۴۹)

کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ ﴿۵۰﴾ گویى گورخرانى رمیده‏ اند (۵۰)

فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ ﴿۵۱﴾ که از مقابل شیرى فرار کرده‏ اند (۵۱)

بَلْ یُرِیدُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ یُؤْتَى صُحُفًا مُنَشَّرَةً ﴿۵۲﴾ بلکه هر کدام از آنها انتظار دارد نامه جداگانه‏ اى از سوى خدا براى او فرستاده شود (۵۲)

 

در مبحث سرطان، درمانهای ساخت بشر، مثل گله گورخرهاست که به سلولهای سالم هم حمله میکنند و حتی به خود هم رحم نمی کنند. خدای مهربان، صدای خانواده خران را به ارتعاشاتی نامنظم و ناوقت تشبیه میکند که نظم و ساختار را به هم میزند (إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ ).

 

وَاقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ ﴿۱۹﴾و در راه‏ رفتن خود میانه‏ رو باش و صدایت را آهسته ‏ساز که بدترین آوازها بانگ خران است (۱۹)

 

خیلی جالب است که این آیه می فرماید ای انسان در خط و مشی خود، میانه رو باش و ارتعاشات خود را آهسته و آرام ساز و مثل صدای خران و یا گورخرها با خودت رفتار نکن. ایجاد هر گونه ارتعاش زشت و نامنظمی در این دنیا، تاثیر خودش را روی سلامتی ما می گذارد. حتی لایک یک پست نامناسب در اینترنت، به نوعی ایجاد ارتعاش و صدای گوشخراش است. در نهایت در کیفیت خط و مشی زندگی ما موثر است و روی سلامتی ما تاثیر گزار است.

انسانها همیشه از خود می پرسند که چطوری به روشهای خدای رحمان اطمینان قلبی پیدا کنند. انسان فقط از طریق تلاش برای نور، به نور می رسد. انسان از طریق بکار بردن روشهای رحمانی، به واقعیت نظام رحمانی میرسد. کردار نیک، عمل به روشهای خدای رحمان است. افراد باید در درمان بیماریها هم به روشهای خدا اعتماد و توکل کنند.

 

إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۵۶

در حقیقت من بر خدا پروردگار خودم و پروردگار شما توکل کردم هیچ جنبنده‏ اى نیست مگر اینکه او مهار هستى‏ اش را در دست دارد به راستى پروردگار من بر راه راست است (۵۶)

 

انسان به توکل نخواهد رسید، مگر آن که عملا یکبار به خدا توکل کرده باشد. درک توکل، فقط با عمل و انجام توکل امکان پذیر است و فقط قول، مشکلی را حل نمی کند. ما معنی توکل به خدا را درک نمی کنیم، مادامی که به خدا توکل نکرده باشیم. کسانی که به نظام رحمانی ایمان دارند ولی وقت بیمار شدن، عملا به روشهای جادویی و میانبر پناه می برند، عملا از طرف نظام رحمانی مورد غضب قرار می گیرند و دَک میشوند. بیشتر شرمندگیهای روز قیامت به این خاطر است. بکاربردن راه های جادویی یک نوع عدم شکرگزاری و کفر است.

ما باید مدتی از عمر خود را در نظام رحمانی و صراط مستقیم طی کنیم و مشی خود را بر آن قرار دهیم و در راه و صراط مستقیم راه برویم تا مورد بخشش و مغفرت او قرار گیریم. جنین چهار ماهه در شکم مادر، آمادگی به دنیا آمدن ندارد و باید بزرگتر شود تا بتواند به این جهان ورود پیدا کند. به همین طریق ، انسان هم برای به بهشت رفتن باید آمادگی پیدا کند. انسانها در فرصتی که خدا به آنها میدهد، یا آمادگی به بهشت رفتن پیدا میکنند و یا اینکه مقصد بعدیشان جهنم خواهد بود.

  • اسعد حسینی
۱۴
ارديبهشت
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت صد و سه)

درمان بیماری (بخش دوم)

 

در قسمت قبلی ، آیات مربوط به شفای ایوب مطرح شد و مورد بررسی قرار گرفت. نکات مهمی دیگری در مورد درمان بیماری است که در این قسمت مطرح میشود. در این چند آیه دنیایی از نکات نهفته است. خدای بزرگ با این چند آیه، کل علوم درمانی بشر را به چالش کشیده است. انسان بعد از پیشرفتهای زیاد و طی سالیان آینده شاید به بطن این آیات پی ببرد. عده ای در روش طبابت خویش به طب سنتی گرایش دارند و به گرمیجات خیلی اهمیت میدهند و همچنین برای هر دردی، گاها بی دلیل یک خوردنی تجویز میکند. آنها برای هر دردی، یک خوردنی مخصوص دارند! و فکر میکنند که درمان مثل یک خوراک است که باید وارد معده شود. اما عده ای دیگر، به داروهای شیمیایی خیلی اهمیت میدهند و به قدرت و توان و سرعت نفوذ داروهای شیمیایی تکیه میکنند. اما خدا در قرآن روشی را برای درمان بیماری ها انتخاب کرده است که با هر دوی این روشها خیلی تفاوت دارد. قرآن در درمان ایوب، روش درمانیی را ارائه میکند که مربوط به عالم بالاتر است و از طرف خداست. خدایی که ما را آفریده است، بهتر از هر کسی می تواند ما را راهنمایی کند. خدا بدن ما را آفریده است و بنابراین طرز کارکرد و درمان آن هم نزد خودش است و کلمات او بسیار رهگشاست.

قرآن کتاب پزشکی نیست، بلکه کتاب زندگی است و هر آنچه که به زندگی ما مربوط باشد، طوری ساده و مختصر بیان میکند که همه آن را بفهمند. قرآن کتاب لغات نیست ولی با تعدادی کلمه عربی محدود، دنیایی از معانی برای ما باز کرده است. اگر یک کتاب عربی غیر از قرآن مطالعه کنید؛ احساس خواهید کرد که دامنه لغاتش بسیار بیشتر است. اما قرآن از لغات محدودی بهره برده است و با این لغات محدود، دنیایی از اطلاعات برای ما گذاشته است. شما برای مثال، یک متن عربی دینی در یکی از سایتهای به زبان عربی مطالعه کنید، جملات قرآنی داخل متن عربی جلب توجه میکند و خیلی راحت متوجه وجود کلمات قرآن در آن میشوید؛ انگار زبان قرآن از زبان عربی متفاوت است. در قرآن تمام لغات عربی استفاده نشده است و از درصد کمی از آن بهره برده است. با همین لغات محدود، دنیایی از اطلاعات در اختیار ما قرار گرفته است. وقتی از زبان چینی بحث میشود، به دو نوع تقسیم میشود. یکی چینی (Chinese) و دیگری چینی ساده شده (Simplified Chinese). زبان چینی ساده شده برای کسانی که چینی بلد نیستند، طراحی شده است و یادگیری آن خیلی راحت تر است. میتوان زبان قرآن را هم Simplified Arabic  نامید. خدا خودش هم در قرآن، زبان قرآن را عربی ساده شده و یا عَرَبِیٌّ مُبِینٌ  نامیده است.

 

وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ ﴿۴۰و قطعا قرآن را براى پندآموزى آسان کردیم پس آیا پندگیرنده‏ اى هست (۴۰)

 

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ ﴿۱۰۳

و نیک مى‏ دانیم که آنان مى‏ گویند جز این نیست که بشرى به او مى ‏آموزد [نه چنین نیست زیرا] زبان کسى که [این] نسبت را به او مى‏ دهند غیر عربى است و این [قرآن] به زبان عربى روشن است (۱۰۳)

 

خدا از لغات ساده ای برای درمان روحی روانی و جسمی ایمانداران استفاده میکند. اما مراکز درمانی و پزشکان برای مهم نشان دادن نسخ خود، آن را با خط خوانا برای عموم نمی نویسند و جوری می نویسند که افراد خاصی فقط میتوانند آن را بخوانند. اما سرّی و راز آلود نشان دادن یک متن، تاثیری در درمان ندارد. خدا کلمات را ساده و مبین و واضح بیان میدارد و درمان در همان کلمات ساده است. اگر (اگر) هدف از نوشتن یک نسخه، راز آلود نشان دادن آن باشد، این خودش یک نوع جادو و دعانویسی به سبک جدید است.  اما اگر هدف این نیست و فقط یک رسم الخط است، این یک مبحث دیگری است.

هیچ پزشکی، در حین دارو نوشتن برای شما، دلیل علمی آن را برای شما توضیح نمیدهد. اما خدا در قرآن، روشی را بیان میکند که جواب داده است و در مورد ایوب اجرا شده است و هیچ تخمین و اشتباه و باید و شایدی در آن نیست. دو آیه ای که در مورد درمان ایوب هست، دوباره ذکر میشود.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲

[به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

ترجمه فوق از یک سایت ترجمه قرآنی گرفته ام که دقیق نیست. مترجمین، از آنجا که معنی و بطن آیه را درک نکرده اند و به داستانهای کلیشه ای در این مورد بسنده کرده اند، ترجمه درستی از این آیه ارائه نداده اند. برای فهم صحیح آیه، باید بدانیم که ایوب در زندگی خود، همیشه سرگل غذها و شهدها و رویالها و بهترینها و تاپ ترین ها را می خورده است و این نوع غذاها معمولا طبع گرم دارند و خیلی مقوی هستند. بنا بر این روش تغذیه و زندگی،  سیستم ایمنی بدن ایوب کم کار شد و به گرمیجات وابسته شد و بعد از مدتی، کارائی خود را از دست داد.

در واقعیت هر گاه انسان خود را به شرایطی مانند تغذیه بسیار گرم و یا سطح بالا و یا مکان گرم و نرم و راحت عادت بدهد و به عبارتی به آن محیط معتاد شود، بدن دیگر بر خود متکی نیست و به صورت هوشمند می داند که از محیط، مواد مقوی برای تغذیه فراهم می شود و دوپینگی می شود. در آن صورت دیگر خودش ضعیفتر می شود زیرا برای شرایط بحرانی تمرینی ندارد و برای همین در صورت حذف شرایط و محیط به سرعت مستعد بیماری و مریضی می شود.

داستانی قدیمی وجود دارد که روزی پادشاهی دو نفر را به زندان می اندازد. یکی از آنها فردی مرفه بوده و شرایط زندگی سطح بالایی داشته و آن یکی دیگر فردی فقیر و مسکین بوده که از غذاهای مقوی بی بهره بوده است. بعد از سه روز وقتی درِ زندان را باز می کنند و به آنها مراجعت می کنند می بینند فرد مرفه فوت شده ولی فرد مسکین زنده مانده است. خیلی عجیب است هر دو در شرایط یکسانی بودند ولی چرا فرد مرفه فوت شد؟ مگر فرد مرفه؛ غذاهای مقوی تر و غنی تر نخورده بود؟ پاسخ را الان می توانیم دریابیم. دلیل این مورد، همان شرایط مرفه و تغذیه مقوی بوده که بدن فرد را از قوی بودن بی نیاز کرده و موجب شده تضعیف شود.

خدای مهربان جهت درمان، اولین دستور برای بهبود بیماری ایوب را از پا شروع میکند. طبق قرآن، درمان ایوب به سه جنبه کلی تقسیم میشود.

 

  • اعتراف به گناه و زندگی اشتباه قبلی (آیه 41 سوره صاد)
  • شروع درمان (آیه 42 سوره صاد)
  • اقدام در طول و بعد از درمان و ریکاوری (آیه 44 سوره صاد)

 

وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ﴿۴۱و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد (۴۱)

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲[به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۴۴[و به او گفتیم] یک بسته ترکه به دستت برگیر و با آن بزن و سوگند مشکن ما او را شکیبا یافتیم چه نیکوبنده‏ اى به راستى او توبه‏ کار بود (۴۴)

 

اولین آیه میفرماید که :

 

  1. روی پای خود بایست = فعالیت را از پا شروع کنید = تحرک با پا
  2. با پا به زمین بکوب، یعنی بر سیستم ایمنی بدن خود تکیه کنید بدون هیچگونه داروی شیمیایی
  3. خدا میخواهد بفرماید که درمان از پا به بالاتنه است؛ از پایین به بالا ؛ از درون به بیرون؛ از روش ساده به روش پیچیده؛ از پیاده به سواره
  4. از پا به عنوان قلب دوم یاد میشود؛ اگر پا سرد باشد و بقیه بدن گرم باشد؛ قلب مجبور است که پمپاژ بیشتری بکند و به قلب فشار میاید.
  5. اگر پا را سرد کنید؛ این سردی به کل بدن ساری و جاری میشود؛ و اگر پا را گرم کنید؛ این گرما به کل بدن ساری و جاری میشود. بنابراین میتوان برای درمان یک بیماری که منشاء درونی دارد؛ از پا به عنوان مرکز کنترل استفاده کرد. (البته لازم به ذکر است که در علم فیزیک و به صورت علمی گرما منتقل می شود نه سرما و وقتی جایی سرد می شود در اصل گرما از آن محل به جاهای دیگر منتقل می شود)
  6. اکنون دست یک وسیله است ولی پا وسیله نیست. شما با دستتان میتوانید یک چیزی را بگیری ولی با پا نمیشود. هر چند که زمانهای خیلی قدیمی تر که هنوز کفشهای تنگ به سبک امروزی بوجود نیامده بود، بین انگشتان پای انسانها فاصله بیشتری بوده است و انسانها کارهای بیشتری با انگشتان پا انجام میداده اند و حتی از درختان براحتی بالا می رفته اند.
  7. در وضو، دو عضو پا و سر را با آب بوسیله دست مسح می کنیم و این عمل خودش هر سه قسمت (پا و سر و دست) را همدما میکند. در قدیم، در حین وضو؛ کلاه و جوراب را با هم بیرون می آوردند و این دو قسمت را مسح میکردند تا این دو قسمت هم دما شوند. در غسل ، کل اعضای بدن، هم دما میشوند. همچنین در سجده، پا و سر و دست با زمین تماس پیدا میکنند و بارهای الکتریکی اضافی بدن خالی میشوند.
  8. خدا در آیه می فرماید که از طریق پا، سردی را به بدن خویش منتقل کنید تا سیستم ایمنی بدن به کار افتد. ؛ ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ 
  9. در ادامه می فرماید که از همان نوع آب که با پا حس کردی، هم بنوشید تا که درون و بیرون بدن هر دو هم دما شوند. البته منظور این نیست که از همان آب که پا در آن میزنی، بنوش؛ زیرا این اصلا بهداشتی نیست؛ بلکه منظورش این است که آبی بنوش که همدمای پا باشد. یعنی اگر پایت را در آب ایکس درجه می اندازی، آب ایکس درجه بنوش. اینکه بعضی افراد آب یخ مینوشند، اشتباه بزرگی است.
  10. در بیماران دیابتی، کاهش گردش خون و آسیب عصبی باعث میشود که زخمهای پا خوب نشوند و کوچکترین خراشی در پا، به یک زخم کاری تبدیل شود. بدون وجود گلبولهای سفید، هر زخمی براحتی بر بدن مسلط میشود و به سرعت گسترش می یابد. کاهش سرعت جریان خون در بیماران دیابتی، باعث عدم بهبودی این زخمها میشود. مخصوصا اینکه پا دورترین نقطه است و خون کمتری به آن میرسد. بنابراین معمولا دیابت در پا خود را به نمایش می گذارد. همچنین در دیابت، به اعصاب آسیب می رسد و بنابراین افراد از زخمهای پا، درد احساس نمی کنند.
  11. اگر پا را گرم کنید، اندک اندک، کل بدن گرم میشود؛ و اگر پا را سرد کنید، کل بدن سرد میشود. اما شما اگر سرتان را گرم کنید، گرما به سایر اعضاء نمیرسد و بلکه سرتان درد میگیرد. خدا میخواهد که سرما از طریق پا به سایر اعضاء بدن (یا به عبارتی گرما از طریق پا خارج شود). زیرا مصرف بعضی سردی ها بطور مستقیم و ورود آن به دستگاه گوارش؛ به اعضاء داخلی بدن آسیب میرساند. مثلا شما بعد از غذای چرب؛ آب سرد بخورید، به کبد خود آسیب میرسانید. در تابستان، آب طبیعی لوله کشی یا چشمه بخور و از آب یخچال که سرد است، استفاده نباید کرد. در زمستان هم از آب طبیعی بخورید (هر چند که سرد است). کمک گرفتن از سردی مصنوعی هم اشتباه است. همان سرما و گرمای آب طبیعت و خوراکیهای طبیعی کافی است.
  12. پای بدن انسان مثل چاه ارت ساختمان عمل میکند و در صورت تماس با زمین، میتواند دمای بدن ما را با زمین یکسان کند. اینکه خدا به ایوب دستور میدهد که پا را به زمین بکوب؛ یعنی پا را با خاک زمین تماس بده تا هم دمای زمین شود و دمای بدنت همسان خاک زمین شود و این خودش همسان سازی با محیط طبیعت است. مخصوصا این که خدا در آیه از کلمه هَذَا  استفاده می فرماید (ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا) یعنی پایت را به زمینی که جلوت است و در دسترست است، وصل کن. آدمی برای تعادل بدن خود، باید خود را در معرض سرما و گرمای محیط خود قرار دهد تا جریان طبیعی در بدنش جریان یابد. خدا به این طریق نمی خواهد که انسان، خودش را از زمین جدا کند و از انسان میخواهد که بلند پرواز نباشد و واقع نگر باشد و خیالاتی نباشد و خاکی باشد.
  13. تعدادی از کسانی که بدنسازی میکنند، زیاد روی پای خود کار نمی کنند و بیشتر روی بالاتنه و بازوها کار میکنند و این خودش عدم تعادل بین بالاتنه و پایین تنه را سبب میشود و باعث کمر درد و سایر ناراحتی ها میشود. اگر ورزشی انجام میشود، حتما متعادل باشد و  پا در آن باشد.
  14. متاسفانه یوگا به عنوان یک ورزش خودش را جا داده است. در حالی که اصلا ورزش نیست و حیف است که اسم ورزش روی آن بگذاریم. حرکات یوگا ، کلا بدن را کند میکند و این مخالف ارْکُضْ بِرِجْلِکَ است.
  15. بعضی مواقع ، بعضی اعضاء بدن، خود را پس میدهند و از کار می افتند. پس دادن اعضاء یعنی سیستم عصبی و خونرسانی، توان نگهداشت این اعضاء را ندارد. روشی که خدا به ایوب فرمود، بالابردن توان بدن است تا این اتفاقات نیفتد.
  16. یک نوع بیماری وجود دارد که افراد حس میکنند که یکی از اعضاء بدن آنان اضافی است. به آن اختلال هویت تمامیت بدن  می گویند (به انگلیسی: Body integrity identity disorder) و به صورت مخفف BIID، یک اختلال روانشناختی و عصبی است که مبتلایان به آن احساس می‌کنند که یک عضو بدنشان در واقع متعلق به بدن آن‌ها نیست و یا اینکه حس میکنند که آنها شایسته عضوی بهتر از این هستند. علت این اختلال ناتوانی عصبی مغز در ترسیم و درک فرم کامل بدن و گنجاندن عضو در زمره اعضاء بدن است.
  17. خود زشت انگاری هم مثل این نوع اختلال است که افراد را وادار به اعمال جراحی زیبایی میکند. زیرا افراد فکر میکنند که آنها شایستگی اعضایی زیباتر و بهتر هستند و یا احساس میکنند عضوی از بدن آنان ناکامل است. تمام اعضای بدن ما لازم هستند و اضافی نیستند. خدا خالق نوساز صورتگر (الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ) است. کسی که صفات خدا را رد کند، مثل این است که خدا را رد کرده باشد.

گاهی مغناطیس شیاطین و اجنه از طریق باز شدن چاکرا های بدن با عضو مرتبط با آن چاکرا تماس پیدا می کند و عضو مورد نظر به مغناطیسی متفاوت آلوده شده و انگار که موجودی بیگانه وارد بدن شده و بدن ما به اشتباه، آن عضو را به عنوان موجودی بیگانه شناسایی می کند و آن را مزاحم می پندارد و سعی در پس زدن آن عضو و خارج کردن آن عضو می کند. گاهی پزشکان مجبور به بیرون آوردن آن عضو از بدن بیمار می شوند. مثلا فردی که زیاد مضطرب است و ترس زیادی را تجربه می کند، دلیلش باز شدن چاکرای دوم می باشد که در نهایت عضو کلیه را مورد هدف قرار می دهد و بدن او کلیه را به عنوان موجودی بیگانه شناسایی می نماید و به پس دادن آن منجر می شود. یا کسی که زیاد نگران است چاکرای سوم باز شده و شیاطین و اجنه از این چاکرا، اعضا مربوطه را لمس می کنند و موجب زخم معده شده و پزشکان مجبورند بخشی از معده را ببرند و از بدن خارج کنند. در قسمتهای قبلی، خطرات باز کردن چاکراها و مدیتیشن و یوگا تبیین شده است. افراط در فیلم نگاه کردن، آهنگ گوش دادن، خرید، ولگردی و وبگردی های بی هدف، همگی نوع چاکرا باز کردن بحساب میایند.

 

هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿۲۴

اوست‏ خداى خالق نوساز صورتگر [که] بهترین نامها [و صفات] از آن اوست آنچه در آسمانها و زمین است [جمله] تسبیح او مى‏ گویند و او عزیز حکیم است (۲۴)

 

 

  1. اگر افراد بدن خود را همسان و هم دمای زمین قرار ندهند و این روش تداوم یابد، ممکن است که افراد دچار چنین اختلالاتی شوند. روی زمین طوری باید رفتار کنیم، که هیچوقت یادمان نرود جزو این خاک بوده ایم و به آن بر خواهیم گشت.

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا ﴿۶۴

و آنانند که در حال سجده یا ایستاده شب را به روز مى ‏آورند (۶۴)

 

بندگان خدای رحمان روی زمین به نرمی گام بر می دارند و دل به غیر خدا نمی بندند. انسان نباید زیاد نسبت به گرمیجات دل ببندد. حالا این گرمیجات، ممکن است غذاهای مقوی و با طبع گرم باشد؛ و یا ممکن است پول باشد، اسلحه باشد، مقام و شهرت باشد، یک فلسفه کاذب ، یک وعده فریبنده، خیالات، یک معنی کاذب و فریبنده، امکانات شهری و رفاهی و غیره باشد.

  1. طعام مسکین ساده تر و بی مزه تر است؛ طعام مسکین سَرگُل نیست، رویال و شهد نیست. عدم تمایل به غذای مسکین، سرنوشت خوبی نخواهد داشت. نه در این دنیا و نه در آن دنیا. عدم تمایل به غذای مسکین، در این دنیا، طبع و تعادل بدنی آدمی را به هم می ریزد. مصرف غذاهای مقوی، همیشه به سود نیست و در اصل کلیت بدن را ضعیف تر میکند. به این طریق، خیالات و توهمات و اشعار، هماهنگی و تعادل بین اعضاء بدن را از بین می برد.

 

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳و به خوراک‏ بینوا ترغیب نمى ‏کند (۳)

 

انسان باید اعضای بدن خود را محافظت کند. حفاظت از اعضای بدن، دقیقا باید مطابق با آن فرامینی باشد که خدا در قرآن بیان فرموده است. خدا می فرماید که مومنان کسانی هستند که  پاکدامنی خود را حفظ میکنند. مردان باید مردانگی خود را حفظ کنند و پاک نگهدارند و زنان هم باید زنانگی خود را حفظ کنند و پاکدامن بمانند.

 

وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿۵و کسانى که پاکدامنند (۵)

 

تجربه ثابت کرده است که غم و اندوه، روی کارکرد معده تاثیرگزار است و استرس و ترس روی کلیه و غم روی ریه تاثیرگزار است. بنابراین هر حالت روانی و ذهنی بر کارکرد اعضاء بدن موثر است

 

روش درمان ایوب، برای تمام بیماریها بکار میرود. در بعضی مواقع که افراد صبر و توانایی ایوب را ندارند، مجبورند که از امکانات و وسائل بهره برند. مثلا در مورد دیابتهای حاد، باید از وسائل هم بهره برد. آیه بعدی از این موضوع صحبت میکند. در آیه اولی از پا حرف زد (ارْکُضْ بِرِجْلِکَ) ولی در این آیه از دست صحبت میکند (وَخُذْ بِیَدِکَ). پا نشانه متکی بودن بر خود است ولی دست نشان از امکانات دارد. در مورد خود ایوب، خدا به او می فرماید که از پا برای درمان استفاده ببر ولی در مورد خانواده او ، می گوید که از دست و امکانات هم بهره ببر. زیرا خانواده ایوب، مثل ایوب، توانایی و صبر نداشتند.

 

وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۴۴

[و به او گفتیم] یک بسته غذایی سالم انتخاب کن و آن را قاطعانه اجرا کن و دو دل نباش ما او را شکیبا یافتیم چه نیکوبنده‏ اى به راستى او توبه‏ کار بود (۴۴)

 

وقتی خدا می فرماید وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ  یعنی با توجه به اندازه توانایی و امکانات خودت، درمان کن. وقتی در قرآن از یَدِ (دست) صحبت میشود، به معنای توانایی و امکانات است. بنابراین خدا در درمان بیماریها، ما را به تکلیف غیر قابل دسترس و غیرقابل اجرا مکلف نمی کند و همان روش که توانایی مالی آن را داریم، را برای انسان درمان قرار میدهد. شفا فقط نزد خداست و اوست آنگاه که مریض شویم، ما را شفا میدهد. خدا بر همه چیز قادر تواناست و همان توانایی های فرد را مد نظر قرار میدهد و بیمار را شفا میدهد.

در آیه اولی، خدای مهربان و حکیم و خیرخواه، ایوب را به استقامت و ایستادگی روی پای خود توصیه میکند و او را توصیه میکند که برای نجات یافتن از مریضی، از توانایی های بدنی خودش استفاده کند. کلمه بِرِجْلِکَ در آیه دلالت بر این موضوع دارد. اما در آیه بعدی، می فرماید وَخُذْ بِیَدِکَ و کلمه دست را هم مطرح میکند. دست به معنای امکانات و توانایی های دیگر است. یعنی برای نجات از بیماری، ابتدا باید سیستم ایمنی بدن خود را بکار اندازید و به آن متکی باشید و بعد میتوانید از امکاناتی که میتوانید تهیه کنید، هم بهره برید.

 

مرحله اول

ß

مرحله دوم

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ

 

وَخُذْ بِیَدِکَ

قبل از درمان

 

بعد از ریکاوری اولیه

حرکت با پا

 

از دست کمک بگیر

روی پای خود بایست

 

از امکانات موجود خود هم استفاده کن

از سیستم ایمنی بدن خود استفاده کنید

 

از دستگاههای کمکی هم بهره ببر

درمان باید توسط بدن خود بیمار شروع شود و پیش نیاز این شروع ، اعتراف به روش اشتباهی است که این بیماری را بوجود آورده است و این باید توسط خود بیمار شناسایی شود.

 

بسته غذایی سالم انتخاب شود و قاطعانه اجرا شود. این مرحله معمولا باید در مورد کل خانواده اجرا شود.

ایوب خودش این روش را بکار برد و به بدن خویش متکی شد و به این طریق سیستم ایمنی بدن خود را فعال کرد

 

اما برای خانواده اش از امکانات هم بهره برد و بسته غذایی سالم را برای بعد از ریکاوری انتخاب کرد.

 

این روش درمان، برای زندگی کردن هم مناسب است. ازواجی که ازدواج میکنند، اگر زندگی را بر روی پای خود بسازند، بسیار لذت بخش تر است و زندگی آنان بسیار محکمتر و بادوام تر است. اگر از همان اول، ازواج همه چیز و همه امکانات داشته باشند، یعنی مرحله ساده و پایه (پا) را پاس نکرده اند و مستقیما به مرحله امکانات (دست) پرش کرده اند. در این حالت، قطعا افراد برداشت غلطی از کلیات زندگی خواهند داشت و به همین خاطر است که در جامعه ما، درصد جدایی ها و طلاق زیاد شده است. پدران و مادران قدیمی، زندگی  ها را با یک قالی و امکانات ساده شروع کردند و پنجاه شصت سال با هم زندگی کردند و به همدیگر وفادار ماندند. اگر کسی مدعی است که زمانه عوض شده است و در نتیجه از همان اول زندگی همه چیز و همه امکانات باید داشته باشد؛ خوب سوال مهمی پیش میاید: در ادامه چکار میخواهد بکند و چطوری سیستم ایمنی زندگیش را بکار می اندازد؟ چه برنامه ای برای آینده دارد و فرآیند کلی زندگیش چه جوری است؟ آیا محیط زندگی ای که او در آن زندگی میکند، اصلا توانایی دادن چنین فرآیند و چنین تنوعی به او را دارد؟ وقتی خدا به ایوب می فرماید که برای درمان بیماری و ناخوشی خود از پایت استفاده کن و با پایت روی زمین بزن؛ یعنی به اندازه امکانات و استعداد جایی که روی آن پا گذاشته ای، انتظار داشته باش و براساس آن زندگی بساز. کسی که در همان اول زندگی همه چیز داشته باشد، چطوری میخواهد صفت صبر را در خود بسازد؟ صبر یک فرآیند چند بُعدی و وابسته به زمان است که باید در طول زندگی بدست آید و به مرور زمان کسب شود.

 

پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر

 

کسانی که از همان اول، همه چیز را دارند، نمیتوانند صفات صبر و سایر صفات بندگی را برای خود بسازند و این فرصت مهم را از دست میدهند. این دنیا برای برگشت به طرف خدا، پر از فرصت است. فرآیند زندگی و حتی بیماری، ما را به سمت خدا سوق میدهد و طی فرآیندی، ما باید به آغوش نظام رحمانی بر گردیم و ایمان خود را محکم کنیم.

نمونه این روش، ایوب است که در این راه دو صفت خوب برای خود کسب کرد. همین دو صفت خوب، بهشت را برای او تضمین کرد. یکی اوّاب و دیگری صابر. ایوب اوّاب شد زیرا در بیماری متوجه اشتباهات خود شد و به سوی نظام رحمانی برگشت و دیگری صابر بود زیرا به حرفهای خدا اعتماد کرد و آن را با حوصله اجرا کرد و به این طریق در نظام رحمانی، دو صفت خوب برای خود کسب کرد  و مثل لباس این دو صفت را پوشید. همین لباس او را از آتش جهنم حفظ میکند. وقتی فردی دو صفت خوب بندگی برای خود کسب کند، یعنی یکتاپرستی خود را محکم کرده است و  مورد رحمت و مغفرت خدا قرار خواهد گرفت. برای بنده خوب شدن، یک صفت خوب کافی نیست؛ بلکه باید بیش از یکی باشد. توجه شود که صفات بندگی با صفات خدایی فرق دارد. خدا بندگان را به صفت بندگی دعوت میکند و نه صفات خدایی.

پیامبر ابراهیم هم در قرآن با سه صفت بندگی توصیف شده است. اینها دستاوردهای بندگان خوب خداست. هر بنده دیگری هم باید برای نجات از آتش جهنم، حتما بیش از یک صفت خوب در این دنیا برای خود کسب کند و این صفات خوب برای او یک پوشش و لباس خواهند بود.

 

إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ ﴿۷۵زیرا ابراهیم بردبار و نرم دل و بازگشت‏ کننده [به سوى خدا] بود (۷۵)

 

وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَأَوَّاهٌ حَلِیمٌ ﴿۱۱۴

و طلب آمرزش ابراهیم براى پدرش جز براى وعده‏ اى که به او داده بود نبود و[لى] هنگامى که براى او روشن شد که وى دشمن خداست از او بیزارى جست راستى ابراهیم دلسوزى بردبار بود (۱۱۴)

 

ابراهیم دلش برای بت پرستان میسوخت، زیرا او خوب میدانست که چه سرنوشت فاجعه باری در انتظار آنان است. او رشد یافته بود و عاقبتها را تشخیص میداد و به این طریق صفت أَوَّاهٌ برای خود کسب کرد. او در این راه بردبار بود و به این طریق صفت حَلِیمٌ  هم برای خود کسب کرد. همیشه و همه حال به سوی خدا بر میگشت و به این طریق صفت مُنِیبٌ  هم برای خود کسب کرد.

بیماری و مشکلات زندگی و فرآیند حل آن، بهترین فرصت است که آدمی، صفت صابر بودن و حلیم بودن را در خود تقویت کند و حداقل یکی از صفات بندگی را در خود تقویت کند و در این راه صفت توبه کار، منیب، اوّاب را هم بدست آورد و جای خود را در نظام رحمانی محکم کند. کسانی که جای خود را در این نظام رحمانی محکم کنند، بعد از مرگ به همان نظام در بهشت داخل میشوند.

 

مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ ﴿۳۳آنکه در نهان از خداى بخشنده بترسد و با دلى توبه‏ کار [باز] آید (۳۳)

 

 ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ ذَلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ ﴿۳۴به سلامت [و شادکامى] در آن درآیید [که] این روز جاودانگى است (۳۴)

  • اسعد حسینی
۰۹
ارديبهشت
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت صد و دو)

درمان بیماری

 

خدای مهربان تمام نکات کلی که برای زندگی هر انسانی لازم است را در قرآن آورده است؛ از جمله توصیه های لازم برای سلامتی جسم و حتی درمان جسم بیمار. خدای مهربان میفرماید که در قرآن، از هر گونه مثالی زده است. از هر گونه مثالی، یعنی حتی طریقه درمان بیماری را هم فرموده است.

 

وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ﴿۲۷و در این قرآن از هر گونه مثلى براى مردم آوردیم باشد که آنان پندگیرند (۲۷)

 

در ادامه خواهیم دید که قرآن در راهنمایی برای درمان بیماریها، از خود جسم انسان و توانایی های او بهره می برد. و چون مریض شوم، اوست که مرا شفا می دهد. این جمله بی چون و چرای قرآن است. دستورات خدا بی چون و چراست زیرا آنچه در آسمانهاست وتمام موجوداتی که در زمین می خزند و  حرکت می کنند آفریده اویند و مهمتر از همه اینکه آنها تکبر نمی ورزند و برا ی خدا سجده می کنند. تمام ویروسها و میکروبها و ریز موجودات دیگر تحت امر و فرمان خدایند. این موجودات مغرور و متکبر نیستند. آنان تحت نظام رحمانی فعالیت میکنند و مشکلی برای انسان ایجاد نمی کنند، فقط کافیست از دستورات خدای رحمان پیروی شود. انسان بدون این موجودات در زمین بسیار تنها خواهد بود.

خدای مهربان، داستان یک فرد بیمار به نام ایوب را در قرآن بیان فرموده است و نکات مهمی در این داستان ، بیان شده است؛ آنجایی که ایوب می‌گوید که پروردگارا شیطان مرا به رنج و عذاب دچار کرده است. در این چند آیه، راه حل کلی درمان هم بیان شده است. ایوب یکی از پیامبران بوده است و او به یک بیماری و یا یک نوع سندروم دچار شده بود که مربوط به سیستم ایمنی بدنش بود. البته اگر واقع نگر باشیم و بیشتر دقت کنیم، بیشتر بیماریها بخاطر سیستم ایمنی بدن ما، بر ما مسلط میشوند. بنابراین درمانی که خدا برای ایوب در قرآن بیان فرموده است، میتواند دستورالعمل کلی برای تمام بیماریهای دیگر هم باشد. در بیشتر بیماریها، یا سیستم ایمنی بدن ضعیف است و یا سیستم ایمنی بدن به خودش حمله میکند و مشکلاتی برای خود بوجود میاورد.

 

  1. اعتراف به منشاء بیماری :

 

قبل از هر گونه اقدامی، ایوب به روش غلط زندگی خود قبل از بیماری اعتراف کرد و دخالت شیطان در بیماری ای که دچارش شده بود را پذیرفت. او پروردگار را ندا داد و گفت که شیطان مرا به رنج و عذاب و سختی دچار کرده است. ایوب از تفکرات و استایل و روشهای قبلی برگشت و به اشتباه خویش پی برد. یعنی تشخیص دو بخش دارد یکی این که مشقت و سختی را تشخیص بدهیم و دوم اینکه این ناراحتی و سختی را از جانب شیطان بدانیم. بعضی مشکلات در زندگیها طبیعی است و خدا اینها را کَبَد می نامد.

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿۴براستى که انسان را در رنج آفریده‏ ایم (۴)

 

کَبَد موجب رشد انسان می شود. مانند مرگ یک نفر که به ما نزدیک است؛ که با مرگ وی اولین جمله ای که یک مومن بیان می دارد این است انا لله و انا الیه راجعون. یعنی با مرگ یک نفر که یک نوع کَبَد و رنج در سیستم رحمانی است ما به رشد بیشتری می رسیم ولی نُصْبٍ وَعَذَابٍ  (که ایوب به آن اعتراف کرد) موجب غی و عذاب بیشتر می شود. برای همین باید هر چه سریع تر توبه کرد و منشا این مشقت را به شیطان نسبت دهیم.

 

وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ﴿۴۱

و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد (۴۱)

 

بنابراین بعضی مشکلات ، بخاطر بکارگیری ایدئولوژیها و روشهای شیطان است. ایوب خیلی مرد باهوشی بود و تفاوت این دو را تشخیص داد و فرق بین این دو را تشخیص داد. او صرفا بخاطر خوردن غذای فاسد، بیمار نشده بود؛ بلکه او بخاطر انتخاب یک استایل غلط برای زندگی بیمار شده بود. بین این دو نوع بیماری خیلی تفاوت است. یعنی با توجه به استفاده کردن کلمه ربّ در آیه مربوط به تشخیص (إِذْ نَادَى رَبَّهُ) ، ایوب متوجه شده بود که مکتب تربیتی که برای خود انتخاب کرده بود اشتباه بوده و با اعتراف خود به یگانه ربّ اصلی  و تنها مکتب تربیتی درست یعنی خدای خود بازگشت نمود. یکی از صفات ایوب، بازگردنده به طرف پروردگار بوده است (اوّاب). طبق گفته تورات، ایوب فردی دارا و ثروتمند بوده است و سبک خاصی از تغذیه را بکار برده است. او همراه خانواده اش، همیشه گل سر سبد غذاها را میخورده اند. طبق فرموده قرآن، ایوب به روش غلط خودش اعتراف میکند.

هر فرد بیمار، دلیل بیماری خود را باید بداند. اگر بیمار، روش غلط زندگی خود را بفهمد و علت ابتلا به بیماری خود را بفهمد و به آن اعتراف کند، در همان لحظه درمانش را شروع کرده است و خدا روش حلها را برای او سهل و آسان میکند و روش حلها را جلو پایش می گذارد. به همین خاطر بعد از اعتراف ایوب، خدا به ایوب می فرماید که ای ایوب ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا  یعنی با پایت به زمین بزن. این یعنی روش حل را جلو پایت گذاشته ایم، فقط کافیست شروع کنید. البته ایوب بعد از اعتراف به بیماریش، درمان را همان لحظه شروع کرد. مثلا کسی که کبدش مشکل پیدا میکند و اعتراف میکند که چربی و شیرینی زیاد مصرف کرده است؛ و از کرده خود پشیمان میشود، این اعتراف به آن معناست که او نیت دارد درمان شود و خدا هم راه حلها را جلو پایش می گذارد. همیشه هم گفته شده است که تشخیص بیماری، خود نیمه درمان است.

 

  1. درمان بیماری: روی پای خود بایست و به سیستم ایمنی بدن خود اعتماد کن

 

خدا برای درمان بیماری ایوب، به او توصیه فرمود که روی پای خود بایست یعنی بر توانایی هایی بدن هوشمند خودت که خدا خلق کرده تکیه کن و بوسیله خوردن غذاهای با طبع سرد، غسل کردن و تحریک لایه خارجی بدن بوسیله حمام با آب سرد، و خوردن غذاهای مایع؛ سیستم ایمنی بدن خود را فعال کن تا بهبود یابید.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲

[به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

آیه فوق دنیایی از نکات را در خود دارد. از یک لحاظ دیگر بَارِدٌ  میتواند اشاره به آبهای زیر زمینی که سرد و قابل نوشیدن هستند باشد،که هم نوشیدن آن و هم تماس پوستی با آن خود نوعی درمان است؛ زیرا بسیاری از مواد معدنی از طریق پوست به بدن انسان می رسد. همچنین دوش آب سرد نیز به نوعی سیستم ایمنی بدن را تحریک و تقویت می نماید. مُغْتَسَلٌ معنای دیگری هم دارد که عبارت است از مکان و شرایط زندگی. یعنی گاهی زندگی در جای گرم و راحت و خوردن غذای با طبع گرم آنقدر ها هم مناسب نیست زیرا موجب می شود بدن به این غذاهای گرم و مقوی و مکان گرم و راحت معتاد شده و دیگر خودش به تلاش و تکاپو تکیه نکند و سیستم ایمنی بدن روز به روز ضعیف تر شود. دلیل این دستورات خدای حکیم با توجه به سبک قبلی زندگی ایوب خیلی واضح است. ایوب فرد ثروتمندی بوده است. او و خانواده اش از غذاها، همیشه خوشمزه ترین ها و شهدها و رویالها و بهترین میوه ها و برترین ها را میخورده اند و بیشتر این نوع غذاها، پر کالری و طبع گرم داشته اند. این نوع تغذیه، شاید در اوایل سیستم ایمنی بدن را تقویت کند، ولی به مرور، سیستم ایمنی بدن را تنبل میکند و بدن دفاع از خود را نادیده می گیرد و تعداد گلبولهای مدافع بدن کم میشود. خیلی از مردم ، در زمانه ما هم فقط غذاهای برگزیده  و با طبع گرم میخورند.

 

ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿۴۲

[به او گفتیم] با پاى خود [به زمین] بکوب اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى (۴۲)

 

آیه فوق می فرماید که برای درمان این نوع بیماری؛ به هیچ عامل خارجی تکیه نکنید و بلکه سیستم ایمنی بدن خود را تحریک کنید تا بدن ما خودش، خود را درمان کند. ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا  بر این نکته دلالت دارد. هر جا خدا ، از پا حرف میزند، یعنی متکی به خود باش و روی پای خود بایست. رِجْلِ در عربی به معنای پا و پیاده هم هست. یعنی روش درمان بدون استفاده از دستگاه، ماشین و سایر تجهیزات پزشکی.

متاسفانه بیشتر مراکز درمانی، با مراجعه بیمار، در نود و نه درصد موارد داروهای شیمیایی برای او تجویز میکنند و او را دست خالی به خانه نمی فرستند و  این اصل قرآنی را رعایت نمی کنند. تمام مراکز تحقیقاتی و درمانی باید نزد کلام خدا در قرآن شاگردی کنند و بدون مغرور شدن به فرمولهای شیمیایی، به حرف خدا اعتماد کنند. بالاخره روزی بشر به این نتیجه خواهد رسید که بیشتر داروهای موجود، یک مخدر و مسکن و جادوگری است و سیستم ایمنی بدن انسان را روز به روز ضعیف تر و وابسته تر میکند و به این طریق مافیای درمان و دارو در جامعه تشکیل میشود. خیلی از بیماران، نمیدانند که چطوری بیماریشان را درمان کنند و چشم امید به داروها و مسکنها دارند؛ غافل از آنکه خدا روش حلها را در قرآن بیان فرموده است.

این قسمت از آیه بر تحرک هم دلالت دارد. یعنی با پای خود حرکت کن و بدنت را فعال کن، تا خون در قسمتهای مختلف بدن جریان یابد و فعالتر شود. این هم در فعال سازی سیستم ایمنی بدن انسان موثر است. حتی غسل با آب سرد هم بخاطر شوک وارد کردن و فعال کردن سیستم ایمنی بدن مفید است. بعضی بیماریها مثل واریس پا، و سردرد (صداع)  با ریختن آب سرد روی آن، از آن جلوگیری میشود.

در زمان های قدیم آب گرم به آن صورت وجود نداشت و مردم با همان آب با دمای طبیعی رودخانه یا چشمه ها یا لوله کشی خود را می شستند و مواد معدنی مفیدی از طریق پوست نیز به بدن آنها وارد می شد. برای همین بدنشان قوی و مقاوم بار می آمد. از طرفی دوش آب سرد اراده فرد را تقویت می نماید. و به نوعی باعث می شود که فرد دوباره به حالت اولیه خود برگردد.

 

  1. درمان بیماری: غسل درونی و غسل بیرونی

 

در ادامه خدا می فرماید که مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ یعنی غذاهای با طبع سرد بخور و همچنین با آب سرد غسل کن و همچنین غذاهای آبکی بخور. این سه دستوری است که خدای مهربان به ایوب میدهد. زیرا بَارِدٌ به معنای سرد است و برای قسمت بیرونی بدن و درونی بدن هر دو صادق است. وقتی از اغتسال بیرونی بدن صحبت میشود، منظور حمام با آب سرد است و همچنین وقتی از اغتسال درونی بدن صحبت میشود؛ منظور میل غذاهای با طبع سرد است. در ابتدای آیه هم خدا می فرماید ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا  یعنی با پای خود اینها را انجام بده. یعنی بدون دخالت دستگاه تزریق و سرم و غیره انجام بده. روی پای خود بایست و به ابزار آلات و وسائل پزشکی و درمانی متکی نباش.

ما باید در زمستان در هوای سرد بیرون رویم و در تابستان در هوای گرم هم بیرون رویم، تا سیستم ایمنی و حفاظتی بدن ما خودکفا شود و همیشه آماده و فعال باشد. متاسفانه اکنون همیشه در فصل گرما، کولر روشن است ودر فصل سرما همیشه و در تمام مدت زمستان و پاییز بخاری روشن است و این مهمترین دلیل ضعیف شدن سیستم ایمنی بدن انسانهاست. بهتر است که به سیستم رحمانی اعتماد کنیم و آن را عمیقا درک نماییم. خدا تغییر فصل میدهد ، زیرا این تغییرات برای بدن و سلامتی آن لازم است.  شرایط زندگی باید طوری باشد که انسان همیشه از بارهای اضافی پاک باشد. وضو و تیمم و نماز در  اغتسال بیرونی و درونی بسیار موثر هستند.

سیستم بدن انسان، بسیار پیچیده تر از آن است که انسان بتواند آن را کنترل کند. طول مویرگهای یک انسان بالغ تا 96000 کیلومتر میتواند طول داشته باشد. این دو برابر اندازه دور کره زمین است. بدن انسان دارای طراحی فوق العاده ای است. بنابراین کافی است که سیستم ایمنی بدن خود را بکار بیندازی تا خود بدن ما همه دفاعهای لازمه را صحیح انجام دهد.

متاسفانه، بعضی مردم فقط غذاهای با طبع گرم می خورند و سیستم ایمنی بدن خود را بی کار میکنند و این بیکاری معادل شروع ضعیف شدن آن است. مگر ممکن است که خدا این همه غذاها و سردی ها خلق کرده باشد و آن وقت به مردم توصیه کند که بیایید فقط غذاهای با طبع گرم بخورید! بشر در زیاده روی و افراط و تفریط استاد است و خیلی زود جوگیر میشود. یکی به بچه اش فقط غذاهای با طبع گرم میداد، بعد از مدتی کودک او سیستم ایمنی بدنش تنبل شد و در نتیجه ضعیف شد و تعداد گلبولهای محافظ بدنش خیلی کم شد و کودک تقریبا هر هفته بیمار میشد. این فرد بخاطر کم اطلاعی ، همیشه بهترین غذاها و خوشمزه ترین غذاها و غذاهای با طبع گرم به بچه اش میداد و به این طریق ناخواسته سیستم ایمنی بدن کودکش را کامل ضعیف کرده بود. استفاده زیاد از مواد مقوی، بدن را معتاد می کند . یعنی دیگر برای کوچکترین مریضی باید مواد مقوی میل کند و الا بدنش به تنهایی از پس بیماری بر نمی آید و از طرفی عزت نفس فرد کاهش می یابد؛ زیرا باید برای مثلا یک سرماخوردگی ساده از واسطه های مغذی و قرص برای درمان استفاده نماید.

خدا در آیه میخواهد به بشر توصیه کند که خود را به غذاهای با طبع سرد و یا گرم عادت نده و بلکه از هر دو نوع بخور تا دچار چنین مشکلاتی نشوید. غسل معمولا به بخش ظاهری بدن مربوط است. اما خدا در این آیه از یک غسل درونی صحبت می نماید که بدن گرم شده و پاستوریزه را با غذاهای سرد شستشو میدهد. تابحال کسی به این غسل درونی توجه نکرده است. همانطور که غسل بیرونی، به بدن ما آرامش میدهد، یک غسل درونی هم برای بدن ما لازم است تا که سیستم ایمنی بدن ما را تحریک و تقویت کند.

خدا از یک مبارزه درونی صحبت میکند که برای درمان بیماریها لازم است. بیماری ای که مربوط به درون بدن ماست، قطعا به یک مبارزه درون بدنی ما نیاز دارد. این مبارزه به تصمیم ما بستگی دارد و ما باید آن را شروع کنیم.

وقتی حیوانات را به مزرعه بفرستید، از تمام گیاهان موجود در مزرعه میخورند و هیچ وقت گزینشی عمل نمی کنند. این خاصیت طبیعی و ساده توسط حیوانات رعایت میشود. اما در زمستان، حیوانات از یک نوع گیاه محدود میخورند و بنابراین همین نکته خودش، شیر نوشیدنی حیوان در زمستان و تابستان را متفاوت میسازد و باعث تحریک سیستم ایمنی بدن مصرف کننده شیر میشود و خدای مهربان سلامتی و ایمنی بدن ما را در این تفاوتها قرار داده است. کلا طبیعت زمین باید بر بدن ما حاکمتر باشد. ما همگی از خاک آفریده شده ایم و مُغْتَسَلٌ در آیه به معنای هماهنگ شدن با طبیعت و شرایط طبیعی زمین و فصول مختلف هم هست. آدمهای خاکی، در زمین راحت تر هستند و از خاکی شدن خود نمی ترسند، و از نظر سیستم ایمنی بسیار بهتر هستند. در طبیعت خدادادی، زنبور نیش میزند، تیغ دارد و خار دارد؛ همه چیز گل و بلبل نیست. سیستم ایمنی بدن انسان با شرایط گل و بلبل ضعیف میشود. باید بدن انسان، نور خورشید به او بتابد و با خاک تماس داشته باشد، پایش را لخت کند و در آبهای طبیعی بیندازد. عبارت ارْکُضْ بِرِجْلِکَ در آیه بسیار پرمعناست. زیرا گاهی ساعتها پا را زیر آفتاب می گذاری ولی آفتاب سوخته نمیشود. برخلاف صورت و دستها، پاها خیلی دیر آفتاب سوخته میشوند. من دلیل علمی اش را نمیدانم ولی ظاهرا برای خیلی افراد اینطوری است. برای حفظ ایمنی بدن، باید خودمان را در آغوش نظام رحمانی بیندازیم و به سیستم رحمانی اعتماد کنیم. اعتماد به خدا و نظام او، بهترین درمانگر انسان است.

خالکوبی و تزریق ژل و سایر عملهای زیبایی، مخالف ماهیت مُغْتَسَلٌ در این آیه هستند. زیرا اینها ماهیتشان بر اضافی بودن گذاشته شده است و مزاحم غسل هستند و در نتیجه به سیستم ایمنی بدن انسان ضربه مهلکی وارد میکنند. بعضی ها آنقدر حساسند، روی خاک دست نمی زنند. بعضی ها همیشه کرم ضد آفتاب مصرف میکنند و همیشه دست کش دست میکنند و همیشه عینک آفتابی میزنند. در حالیکه خدای مهربان یکی از روشهای وضو را تیمم گذاشته است که کاملا با خاک انجام میشود. یعنی خاک زمین خودش پاک کننده است. روی پوست هر کاری نکنید و هر چیزی نمالید زیرا اینها مخالف و باطل کننده کلمه مُغْتَسَلٌ هستند. عضلات داخلی چشم باید حرکت کنند و این فقط در حالت عوض کردن محیط میسر است. وقتی از خانه بیرون میاییم، مردمک چشم شروع به تنگ شدن میکند و بالعکس. تمام این حرکات به نوعی ورزش و حرکات خودمحافظتی اعضای بدن ماست. اما مردم اکنون در همه محیطها، از عینک آفتابی بسیار تیره استفاده میکنند و عملا حرکات خودکار چشم و اعضاء داخلی آن را خنثی میکنند و باعث تنبل شدن و حساس شدن آن میشوند. حساسیت به گل و گیاه و طبیعت را نباید از بین برد، بلکه اینها عکس العمل طبیعی بدن ما و تحریک کننده سیستم ایمنی بدن هستند.

بعضی ها برای اینکه پوست دور و بر چشمشان چین و چروک نشود همیشه از عینک آفتابی استفاده می کنند که استفاده مداوم و همیشگی آن بسیار مضر است؛ و در این حالت، عضلات مردمک چشم چون کمتر فعالیت می کنند تضعیف شده و در حالت عادی دیگر نمی توانند به آن اندازه که لازم است منقبض شده و نورهای اضافی وارد چشم می شوند و شبکیه فرد را دچار آسیب می کنند. بعضی محافظاتها، که مردم فکر میکنند محافظت است، در اصل محافظت نیست و بلکه ضرر است.

 

  1. خانواده ایوب هم بیمار شده بودند

 

آیه می فرماید که بعد از بهبودی ایوب، کسانش را و نظایر آنها را همراه آنها به او بخشیدیم و اما این قسمت از آیه نشان میدهد که سبک زندگی و غذایی خاص، علاوه بر ایوب، خانواده ایوب را هم تحت تاثیر قرار داده بود.

 

وَوَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَذِکْرَى لِأُولِی الْأَلْبَابِ ﴿۴۳

و [مجددا] کسانش را و نظایر آنها را همراه آنها به او بخشیدیم تا رحمتى از جانب ما و عبرتى براى خردمندان باشد (۴۳)

 

در ادامه خدا میفرماید که ای ایوب برای درمان خود و خانواده ات و ترک عادتهای غلط غذایی و سبک زندگی غلط ، باید از امکانات و قدرت و نفوذ خود بهره برید. مترجمین قرآن، ترجمه های جورواجوری از این آیه بیان کرده اند که هیچکدام نتوانسته اند، لب مطلب را بیان کنند.  وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ یعنی بسته به امکانات و خانواده خود(وَخُذْ بِیَدِکَ) ،تعدادی از ساقه ها (ضِغْثًا) را انتخاب کن و آن را در سیستم غذایی خانواده ات با قاطعیت اجرا کن (فَاضْرِبْ بِهِ). بنابراین ترجمه صحیح آیه اینطوری است: و به او گفتیم یک بسته غذایی سالم و متفاوت از قبل انتخاب کن و آن را قاطعانه اجرا کن و دو دل نباش و به روش قبلی برنگرد. ما او را شکیبا یافتیم چه نیکوبنده‏ اى به راستى او توبه‏ کار بود.

 

وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۴۴

[و به او گفتیم] یک بسته غذایی سالم انتخاب کن و آن را قاطعانه اجرا کن و دو دل نباش ما او را شکیبا یافتیم چه نیکوبنده‏ اى به راستى او توبه‏ کار بود (۴۴)

 

کلمه ضِغْثًا در این آیه به معنای ساقه و یا ریشه است. زیرا یک گیاه یا محصول به چهار یا پنج قسمت کلی تقسیم میشود:

 

  1. ریشه مثل چوب زردچوبه
  2. ساقه مثل ریواس و کرفس
  3. گل
  4. میوه
  5. شهد و رویال مثل قسمت خوشمزه غذاها و یا عسل

 

معمولا میوه و شهد یک محصول، خوشمزه ترین قسمت یک درخت و یا گیاه هستند. این قسمت از محصولات، چون خوشمزه اند، در میان خانواده ها طرفدار زیادتری دارند و معمولا بچه ها در خانواده بیشتر از آن مصرف می کنند. یک بچه علاقه ای به غذای تلخ و یا تند و یا ریشه و ساقه ندارد. مثلا بچه ها از گیاه شلغم که بصورت ریشه است، خوششان نمیاید. در صورت عادت به غذاهای خوشمزه و برگزیده، معده و سیستم گوارش انسان، بسیار تک بعدی و پاستوریزه بار میاید و به همین خاطر بچه های امروزه بسیار ضعیف و حساس و تقریبا همیشه بیمار هستند.

 قسمت ساقه و ریشه به تلخی گرایش دارند و کمتر طرفدار دارند. خدا به ایوب می فرماید که خودت و خانواده ات به شهد و رویال محصولات عادت کرده اند.  برای ریکاوری و بازیابی سلامتی خود و خانواده ات، باید با قاطعیت تمام، نظام غذایی خانواده را سالم و معتدل کنید و از ریشه ها و ساقه ها هم انتخاب کنید و آن را با قاطعیت اجرا کنید. زیرا در سطح خانواده، همگی یک غذا میخورند و یک تصمیم سراسری برای تغییرات غذایی باید گرفته شود. کلمه فَاضْرِبْ بِهِ در این آیه به معنای زدن نیست، بلکه به معنای اجرای قاطع تصمیم است. در آیه ای دیگر که خدا راجع به زنان صحبت می فرماید و میگوید اضربوهن، به معنای کتک زدن نیست و بلکه به معنای اجرای قاطعانه تصمیم است.

در رستورانها و فست فودها، اصل بر خوشمزه بودن غذاهاست و بنابراین چربی ها و شیرینی ها در آن بشدت مصرف میشود. در این جور جاها معمولا، سلامتی در نظر گرفته نمیشود.

 

وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿۴۴

[و به او گفتیم] یک بسته غذایی سالم انتخاب کن و آن را قاطعانه اجرا کن و دو دل نباش ما او را شکیبا یافتیم چه نیکوبنده‏ اى به راستى او توبه‏ کار بود (۴۴)

 

شهد شیره گلها و گیاهان مختلف و گل سر سبد غذاها است و اما ضغث از ساقه ها و ریشه های مختلف است. شهدها معمولا طبیعت گرم دارند و ضغثها معمولا طبیعت سرد دارند. بنابراین شهد و ضغث دو مفهوم کامل کننده همدیگر هستند و نباید در هیچکدام افراط و تفریط شود. در زمانی که سیستم ایمنی بدن انسان ضعیف میشود، باید سردی را با گرمی استفاده کنی و یا گرمی را با سردی استفاده کنی. این قسمت از آیه (وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ) به این معنا دلالت دارد. اگر مصرف غذاهای گرم باعث ضعف سیستم ایمنی بدن شده است، باید آن را با سردی استفاده کنی (مثل بیماری ایوب) و اما اگر مصرف غذاهای سرد باعث ضعف سیستم ایمنی بدن شده است، باید آن را با گرمی و غذاهای گرم استفاده کنی (مثل سرماخوردگی).

وقتی آدمیان فقط غذاهای با طبع گرم مصرف میکنند، ابتدا سیستم ایمنی بدن قوی تر میشود ولی بمرور زمان، به علت عدم چالش و حریف، سیستم ایمنی بدن هوشیاری و بیداری اش را از دست میدهد‌ و به نوعی معتاد می شود. در یک فیلم سینمایی ، یک سامورایی و یک فرد نظامی به تقابل هم رفتند. در این مبارزه تن به تن، سامورایی فرد نظامی را شکست داد، زیرا فرد نظامی به تفنگ گرم عادت کرده بود و به تفنگش دل گرم کرده بود. بنابراین در جنگ تن به تن شکست خورد. نظام و سیستم ایمنی بدن ما هم اینطوری است و بدن ما باید تن به تن با ویروسها و میکروبها، بجنگد. نباید زیاد به شرایط خاص گرمی و تغذیه های سطح بالا عادت کند که در مواقع بحرانی، سیستم ایمنی به هم میخورد و شکست میخورد، زیرا همیشه همه چیز بر وفق مراد نیست.

تابستان گرم است و زمستان سرد است. هرکدام سختی های مخصوص خود را دارند. این سختی ها عذاب نیستند. بلکه این ها یک نوع کَبَدٍ  هستند. اصلا خاصیت کره زمین این است، زیرا ما به این جا تبعید شده ایم. کَبَدٍ  سختی های سیستم رحمانی است.

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿۴براستى که انسان را در رنج آفریده‏ ایم (۴)

 

اما نکته مهم این است وقتی سیستم ایمنی بدن ضعیف بشود، فرد متاسفانه در مقابل کَبَدٍ  (سختی های سیستم رحمانی) هم ضعیف شده و  در دام بسیار هوشمندانه شیطان قرار می گیرد و از سیستم رحمانی شکایت می کند. در حالیکه فرد با روش نادرست متاسفانه آنقدر خود را ضعیف کرده که حتی نمی تواند یک روز سرد بیرون رفته و سریع مریض می شود و کفران نعمت کرده و خدا را مقصر می داند. اما ایوب این دو نوع سختی را از هم تشخیص داد و بین این دو تفاوت قائل شد. ایوب متوجه شد که بنا به وسوسه شیطان، روش زندگی و تعذیه غلطی را برگزیده است و همین او را وارد چنین مشکلی کرده است و او سختی های نظام رحمانی را با اشتباه خودش از هم تشخیص داد و به این طریق ایوب به آغوش نظام رحمانی برگشت.

گاهی انسان آنقدر در ناز و نعمت خود را غرق کرده و شرایط طبیعی را فراموش کرده که به محض یک حادثه و رویداد کاملا طبیعی از خدا گلایه کرده و حتی ناسپاسی کرده و کفر هم می گوید.

در ادامه میفرماید که وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ  یعنی در این تصمیم قاطع باش و صبر داشته باش و تغییرات ظاهری تو را در تصمیمت پشیمان نکند. بعضی افراد با بالا رفتن و یا پایین رفتن دمای بدن خود، فکر میکنند که دارند می میرند و یک سردرد ساده را تحمل نمی کنند و سریع دارو مصرف میکنند و یا مرتب ضربان قلب و فشار خون خود را چک میکنند. که اینها در تصمیمات انسان نباید تاثیرگزار باشد و کلمه لَا تَحْنَثْ در این معناست که تغییرات اولیه در بدن بخاطر استفاده از سیستم غذایی جدید، نگرانت نکند و صبور و مقاوم باش. خدا می فرماید که إِنَّهُ أَوَّابٌ  یعنی ایوب از تفکرات و روشهای غلط قبلی برگشت و روشش را عوض کرد و قاطعانه آن را اجرا کرد. حتی کلمه ایوب در زبان عبری به معنای بازگشت کرده به سوی نظام رحمانی است. در قرآن هم ، صفت أَوَّابٌ  به او داده شده است که به همین معناست.

بعضی چکاپها در روشهای درمان اصلا جالب نیست و روحیه افراد را ضعیفتر میکند. چندین سال پیش، یکی ریه اش مشکل پیدا کرده بود. او سالها با این ریه مشکل دار زندگی میکرد. پیش پزشک رفت، پزشک به او گفت که هفتاد درصد ریه ات از بین رفته است. کلمه هفتاد درصد چنان تاثیر بدی روی او گذاشت که بعد از چند هفته فوت کرد. در حالی که او قبلا با آن ریه مشکل دار سالها زندگی کرده بود. اما بعضی لغات و درصدها، تمام ماجرا و واقعیتها را بیان نمی کنند و با لفظ نامناسبی گفته میشوند. همیشه اعداد و آمارسازیها، تمام واقعیت را بیان نمی کنند. همین اعداد الکی، انسانها را به سمت مصرف خودسرانه دارو می برد.

خدا به ایوب می فرماید که ای ایوب تحت تاثیر این کلمات و اعداد قرار نگیر و صابر باش. ایوب تحت تاثیر این اعداد و ارقام قرار نمی گیرد و به همین خاطر خدا او را صابر می نامد. وقتی تب می کنید و سریع یک قرص مُسکن مصرف می کنید؛ این خودش یعنی عدم صبر. هر تبی نباید قطع شود بجز موارد نادر. زیرا اینها دخالت در سیستم حفاظتی بدن است. بشر با این همه ادعا، هنوز بیسوادتر از آن است که سیستم پیچیده ایمنی بدن را بفهمد. دخالت بدون علم و آگاهی در سیستم ایمنی بدن، خودش یک نوع جادوست. وقتی یک بچه بیمار است، اگر یک اسباب بازی برایش بخرید، زودتر خوب میشود. زیرا آدمی نباید در مورد بیماری پیش بینی های الکی انجام دهد. کلمه لَا تَحْنَثْ به این معناست. نگرانی های الکی بخاطر عدم اطلاع ما از سیستم ایمنی بدن است.

انسان باید در حین بیماری هم یکتاپرست بودن خود را مثل ایوب اثبات کند و البته انسان در همه حال باید آن را اثبات کند. خدا کسی است که مرده را از زنده و زنده را از مرده بیرون میاورد. خدا کسی است که سلول مرده را زنده میکند و سلول زنده را می میراند. این خودش یک روش درمانی است که فقط خدا آن را انجام میدهد و اختصاصا پیش اوست. وقتِ بیماری و مریضی، حالا نوبت بیمار است که تفکرات و اعتماد و توکل خود به خدا را ظاهر کند و شناخت خود نسبت به خدا را نمایش دهد. انسان که نباید فقط در خوشی ها، به فکر خدا باشد؛ باید در ناخوشی ها هم روحیه یکتاپرستی خود را مورد محک و آزمایش قرار دهد.

 

إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذَلِکُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ ﴿۹۵

خدا شکافنده دانه و هسته است زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون مى ‏آورد چنین ست‏ خداى شما پس چگونه [از حق] منحرف مى ‏شوید (۹۵)

 

یکتاپرستان، از بیماری نمی ترسند و حتی به قیمت مرگ، روشهای خدا را اجرا میکنند؛ زیرا میدانند که خدا مرده را زنده و زنده را می میراند. کسی که به حرف خدا ایمان دارد و روش درمانی خدا را اجرا میکند و می میرد، دچار مرگ زیبایی شده است. مرگی که با روش خدا بدست آید، زیباست و خدا بخشنده مهربان است و آنان را مورد مغفرت و رضوان خود قرار میدهد. کسانی که در راه خدا می میرند؛ مستقیم به بهشت میروند و این نوع مرگ زیباست، زیرا این نوع مرگ ناشی از اعتماد کامل به خداست.

 

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹

هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏ اند مرده مپندار بلکه زنده‏ اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند (۱۶۹)

 

کسی که به خدا اعتماد کامل نداشته باشد، خود را در راه خدا به کشتن نمی دهد و در این مورد ریسک نمی کند. اصلا روش درمان بیماری براساس دستور خدای رحمان، نوعی تلاش و کوشش در راه خداست و خدا قطعا تلاش کنندگان در این زمینه را بر دیگران فضیلت بخشیده است (فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ).

روش درمان بیماری، شاید آخرین فرصت انسان باشد که حداقل یکی از نصیحتها و روشهای خدای رحمان را در زندگی خود اجرا کند و با نظام رحمانی آشتی کند و در نتیجه مورد مغفرت و رحمت خدا قرار گیرد. ما باید کارا بودن نظام رحمانی را اثبات کنیم. ما مسئولیت و باری را در طول زندگی خویش با خود حمل میکنیم و باید روزی به زمین بگذاریم و چه قدر خوب خواهد بود که آن را با نام خدا پایان دهیم و با نام خدا به زمین بگذاریم. پایان زندگی یعنی روش خدا را در درمان بکار گیریم؛ اگر نتیجه گرفتیم، مثل ایوب دوباره به زندگی برخواهیم گشت و اگر هم نتیجه نگرفتیم، حداقل یکبار به خدا اعتماد کرده ایم و همین اعتماد شاید باعث شود که مورد رحمت و مغفرت خدای رحمان قرار گیریم.

 

وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ ﴿۸۳

و ایوب را [یاد کن] هنگامى که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده است و تویى مهربانترین مهربانان (۸۳)

 

این دنیا برای برگشت به طرف خدا، پر از فرصت است. فرآیند بیماری ایوب، او را به سمت خدا سوق داد و طی فرآیندی، ایوب به آغوش نظام رحمانی برگشت و ایمان خود را محکم کرد. ایوب در این راه دو صفت خوب برای خود کسب کرد. همین دو صفت خوب، بهشت را برای او تضمین کرد. یکی اوّاب و دیگری صابر. ایوب اوّاب شد زیرا در بیماری متوجه اشتباهات خود شد و به سوی نظام رحمانی برگشت و دیگری صابر بود زیرا به حرفهای خدا اعتماد کرد و آن را با حوصله اجرا کرد و به این طریق دو صفت خوب برای خود کسب کرد. وقتی فردی دو صفت خوب بندگی برای خود کسب کند، یعنی یکتاپرستی خود را محکم کرده است و  مورد رحمت و مغفرت خدا قرار خواهد گرفت. برای بنده خوب شدن، یک صفت خوب کافی نیست؛ بلکه باید بیش از یکی باشد. توجه شود که صفات بندگی با صفات خدایی فرق دارد. خدا بندگان را به صفت بندگی دعوت میکند و نه صفات خدایی. وحدت وجودی ها توهم رسیدن به صفات خدایی دارند که در قسمتهای قبلی جادوی شیاطین، توهمات از این نوع افشا شده است.

پیامبر ابراهیم هم در قرآن با سه صفت بندگی توصیف شده است. اینها دستاوردهای بندگان خوب خداست. هر بنده دیگری هم باید برای نجات از آتش جهنم، حتما بیش از یک صفت خوب در این دنیا برای خود کسب کند و این صفات خوب برای او یک پوشش و لباس خواهند بود.

 

إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ ﴿۷۵زیرا ابراهیم بردبار و نرم دل و بازگشت‏ کننده [به سوى خدا] بود (۷۵)

 

بیماری و مشکلات بهترین فرصت است که آدمی، صفت صابر بودن را در خود تقویت کند و حداقل یکی از صفات بندگی را در خود تقویت کند و در این راه صفت توبه کار، منیب، اوّاب را هم بدست آورد و جای خود را در نظام رحمانی محکم کند. کسانی که جای خود را در این نظام رحمانی محکم کنند، بعد از مرگ به همان نظام در بهشت داخل میشوند.

 

مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ ﴿۳۳آنکه در نهان از خداى بخشنده بترسد و با دلى توبه‏ کار [باز] آید (۳۳)

 ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ ذَلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ ﴿۳۴به سلامت [و شادکامى] در آن درآیید [که] این روز جاودانگى است (۳۴)

 

  1. درمان با توجه به توانایی

 

وقتی خدا می فرماید وَخُذْ بِیَدِکَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ  یعنی با توجه به اندازه توانایی و امکانات خودت، درمان کن. وقتی در قرآن از یَدِ (دست) صحبت میشود، به معنای توانایی و امکانات است. بنابراین خدا در درمان بیماریها، ما را به تکلیف غیر قابل دسترس و غیرقابل اجرا مکلف نمی کند و همان روش که توانایی مالی آن را داریم، را برای انسان درمان قرار میدهد. شفا فقط نزد خداست و اوست آنگاه که مریض شویم، ما را شفا میدهد. خدا بر همه چیز قادر تواناست و همان توانایی های فرد را مد نظر قرار میدهد و بیمار را شفا میدهد.

 

  1. آتش درونی

خدای مهربان، در آیه خطاب به ایوب می فرماید که ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ  یعنی بوسیله خاصیتها و روشهای  1- ارْکُضْ ، 2- مُغْتَسَلٌ  3- بَارِدٌ 4- وَشَرَابٌ  خودتان را درمان کنید. این روشها فقط برای درمان در کره زمین است و در جهنم این روشها کاربردی ندارد. در جهنم بارد و شراب وجود ندارد (لَا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا ). خدای مهربان در قرآن، مشروبات الکلی را جزو مشروب به شمار نیاورده است و بلکه آن را رجس و چرکابه می نامد.

 

لَا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرْدًا وَلَا شَرَابًا ﴿۲۴در آنجا نه خنکى چشند و نه شربتى (۲۴)

 إِلَّا حَمِیمًا وَغَسَّاقًا ﴿۲۵جز آب جوشان و چرکابه‏ اى (۲۵)

 

زمانی که پیامبر ابراهیم توسط نمرودیان به آتش انداخته شد، یک آتش بیرونی و یا درونی برای ابراهیم پیدا شد ولی خدای مهربان دستور فرمود که ای آتش ، برای ابراهیم سرد شو.

 

قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ ﴿۶۹گفتیم اى آتش براى ابراهیم سرد و بى‏آسیب باش (۶۹)

وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِینَ ﴿۷۰و خواستند به او نیرنگى بزنند و[لى] آنان را زیانکارترین [مردم] قرار دادیم (۷۰)

 

ایوب با انتخاب استایل غلط در تغذیه، به مرور زمان یک آتش درونی در او ایجاد شده بود که با روشی که خدا به او فرمود، خاموش شد. عدم تعادل گرما و آتش درونی باعث بیماریهای جسمی و روانی میشود. وقتی ایوب خدا را ندا میزند، میگوید که پرودگارا شیطان مرا به رنج و عذاب دچار کرده است. زیرا شیطان با خارج ساختن انسان از حالت تعادل جسمی و مغناطیسی، بر اعصاب و روان آدمی فشار میاورد و او را دچار مشکلات جسمی میکند. بنابراین میتوان با اطمینان گفت که نود و نه درصد بیماریها، از وسوسه ها و روشهای شیطان ناشی میشوند. شیطان باعث ایجاد آلودگی در زندگی ها میشود. وقتی مردم از نور آفتاب و خاک و آب و هوا دوری میکنند و در همه حال دستکش دست میکنند، به نوعی آلودگیهای غیرواقعی و مصنوعی و حساسیتهای غلط برای خود میسازند و خود را از فواید نظام رحمانی محروم میکنند. آتش و گرمای درونی از این نوع رفتارها ناشی میشود که تعادل بدن را به هم میریزد. آتش و گرمای درونی برای سلامتی جسم ما ضروری و مفید است ولی از حالت تعادل خارج شدن این آتش و افراط و تفریط در آن، باعث بیماری میشود.

در آیه دیگر خدای بزرگ و مهربان به اولوا الالباب اشاره می کند؛ یعنی کسانی که دارای عقل و خرد سالم و خالص هستند و این آیه ها و نشانه ها را درک می کنند. یعنی خرد و عقل سالم خود برای کسب و حفظ سلامتی مهم است. زیرا انسان با روش های نادرست و تکیه بر علم ناقص بشری، راههای اشتباهی را پیش می رود که در نهایت موجب بیماری و سختی در زندگی خود می شود. ولی کسانی که عقل سالم دارند و نشانه های خدا را می بینند و از مکتب تربیتی خدای بزرگ پیروی می کنند و به سیستم رحمانی اعتماد می نمایند، مطمئنا هیچوقت دچار مشکل نمی شوند. یعنی در درمان بیماری، عقل و خرد خدادادی بسیار مهم است . مراحل درمانی از تشخیص و اعتراف گرفته تا درمان باید با عقل و خرد سالم و خالص انجام گیرد و الا درمان امکان پذیر نیست. اولین بخش درمان بیماری های روانی، اعتراف فرد به مشکل روانی است که در غیر این صورت فرد درمان نمی شود. زیرا با اعتراف روند خرد سالم شروع می شود و فرد می تواند از طریق دستورات خدای رحمان، خود را درمان کند.

به عنوان مثال فردی را در نظر بگیرید که زیاده خواهی و تکبر موجب می شود که این فرد برای اینکه زرق و برق زندگی خود را بیشتر کند تمام روز های هفته را تا دیر وقت کار میکند و به نیازهای معنوی و خانوادگی خود زیاد توجه نمی کند؛ خوب این فرد بعد از مدتی بر اثر فشار جسمی و روحی به عنوان مثال به بیماری واریس(جسمی) و ضعف اعصاب (روانی) مبتلا شده و خدا را مقصر می داند. بنابراین سیکل معیوب ایجاد می شود. ولی اگر فرد بداند که منشأ بیماری در اصل شیطان است زیرا شیطان با ایجاد زیاده خواهی و تکبر، وی را از سیستم رحمانی دور کرده و انواع بیماری های جسمی و روانی برایش ایجاد کرده، آنگاه خود تشخیص درست این فرد، فرایند درمان را آغاز می کند.

در خاتمه این قسمت، توصیه های درمان بیماریها در داستان بنده خوب خدا، ایوب از نظر قرآن بصورتهای زیر خلاصه میشود:

 

  1. اعتراف به روش غلط زندگی که باعث بیماری شده است و اعتراف به منشاء بیماری. بدون این اعتراف، شروع درمان غیر ممکن است.
  2.  روی پای خود ایستادن و به سیستم ایمنی بدن خود اعتماد کردن
  3. تحرک بیشتر نسبت به قبل از بیماری
  4. اغتسال درونی بدن و اغتسال بیرونی هر دو با سرد کننده جهت وارد کردن شوک به سیستم ایمنی بدن
  5. زدن گرمی با سردی و یا گرمی با سردی
  6. خوردن مایعات و غذاهای مایع شده
  7. عوض کردن بسته غذایی و اجرای قاطعانه آن و برنگشتن به روال قبلی
  8. اسراف نکردن و افراط و تفریط نکردن در خوردن غذاهای گرم و یا سرد
  9. از هر نوع غذایی چه گرم و چه سرد باید خورد
  10. انس گرفتن با طبیعت و خاک و آفتاب و هوا و آب و سرما و گرما
  11. دوری تا حد ممکن از هر گونه وسیله ای که اینها را از آدم می گیرد، مثل کولر
  12. تحت تاثیر فرکانسها و ضربانها و اعداد و ارقام و درصدها قرار نگرفتن
  13. در حد توان مالی و امکانات اقدام به درمان کردن و خدا همان روش را شفا قرار میدهد. خدا بیش از حد توانایی انسان از او انتظار ندارد.
  14. صبور بودن در این راه مثل ایوب

 

  • اسعد حسینی
۰۵
ارديبهشت
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت صد و یک)

تغذیه معنوی

 

 

  1. تغذیه معنوی:

طبق فرموده خدا در قرآن، از شیر گرفتن نوزاد دو سال طول میکشد.

 

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لِی وَلِوَالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ ﴿۱۴

و انسان را در باره پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش به او باردار شد سستى بر روى سستى و از شیر باز گرفتنش در دو سال است [آرى به او سفارش کردیم] که شکرگزار من و پدر و مادرت باش که بازگشت [همه] به سوى من است (۱۴)

 

این نکته خیلی مهم است که خدا کلمه فصال را در این مورد استفاده می فرماید. فصال یعنی از شیر گرفتن. خدا نمی فرماید که به بچه دو سال شیر بدهید؛ بلکه می فرماید بچه را در طی و در طول دو سال از شیر بگیرید. این دو جمله در ظاهر ممکن است یکی باشند، ولی تفاوت معنایی مهمی در آن نهفته است.

شیر دادن به نوزاد آنقدر مهم است که در استحکام بدن و سیستم ایمنی بدن او بسیار مهم است و اگر نوزاد درست تغذیه نشود، تا آخر عمرش مشکلات جسمی همراه او خواهد بود. اما خدای مهربان عمدا از کلمه عام به جای سال (سنه) در آیه (وَفِصَالُهُ فِی عَامَیْنِ) صحبت می فرماید. زیرا عام در عربی مفهومی عمومی تر از سال دارد و فقط به معنای سال نیست، بلکه به معنای دوره هم هست. فصال یعنی از شیر گرفتن. از شیر گرفتن فیزیولوژیک، بمرور و طی دو سال است. اما از شیر گرفتن معنوی، طی دو دوره انجام می پذیرد. یک نوزاد، طی دو سال از شیر گرفته میشود. اما ما یک تغذیه معنوی داریم که طی دو دوره زندگی، فرد از آن گرفته می شود. وقتی خدا می فرماید نوزاد طی دو سال (عامین) از شیر گرفته شود، در مبحث معنوی، به معنای دوره است. یعنی افراد طی دو دوره و به مرور از تغذیه معنوی گرفته می شوند. در تغذیه شیر، نوزاد در طی دو سال از شیر گرفته میشود. اما در تغذیه معنوی، فرد طی دو دوره از تغذیه معنوی گرفته میشود. دوره های زندگی انسان به این صورت هستند:

 

  1. تا 12 سالگی (کودکی)
  2. از 12 تا 18 سالگی (نوجوانی)
  3. از 18 تا 40 سالگی ( بلوغ جسمی تا بلوغ روحی  )
  4. از 40 تا 60 (دوران میانسالی)
  5. 60 به بالا (دوران پیری)

 

همانطور که یک نوزاد ، طی دو سال از شیر مادر گرفته میشود؛ یک فرد هم از نظر معنوی و روانی در طی دو دوره زندگی (تا 18 سالگی) از تغذیه معنوی گرفته میشود و مستقل میشود. یعنی یک کودک تا دوره نوجوانی باید توسط خانواده ، معنویت به او گفته شود و تغذیه معنوی شود، طوریکه در طی دو دوره اول زندگی، مستقل شود. مستقل شدن این جوان از نظر معنوی، او را برای دوران بعدی زندگی بیمه خواهد کرد و دیگر جذب عرفانهای غلط نخواهد شد.  کودکان و نوجوانان را از نظر روانی مستقل بار آورید و بجای ماهی، به آنها ماهی گیری یاد دهید. گاهی بعضی افراد از بچه هایشان یک سری سوالات مذهبی می پرسند و از آنها میخواهند که اینها را حفظ کنند؛ در حالیکه حفظ کردن این داده ها به چه دردی میخورد؟ حفظ کردن معنویات یک نوع خیالپردازی و جادو است. معنویات باید درک شوند، تا در قلب افراد به معنا تبدیل شود. اگر نوجوانان و یا جوانان طی دو دوره اول زندگی (تا 18 سالگی) تغذیه معنوی نشوند، بعدا به مشکل بر میخورند.

 

  1. قوم نوح:

پیامبران و کتابهای آسمانی معنویت به مردم یاد میدادند؛ اما در  جبهه مقابل، مفاهیمی را به بچه های خود دیکته میکردند و تعصبات آنان را تحریک میکردند.

 

وَمَکَرُوا مَکْرًا کُبَّارًا ﴿۲۲و دست به نیرنگى بس بزرگ زدند (۲۲)

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و یعوق و نسر را (۲۳)

 

در این آیه، قوم نوح، برای جلوگیری از معنویتی که پیامبر نوح ارائه میکرد، تعصبات فرزندان خود را تحریک میکردند. مثلا میگفتند این الهه ها متعلق به شما و مال شمایند (آلِهَتَکُمْ) و حتی با اسم آن را ذکر میکردند و میگفتند نباید رهایشان کنید و باید حمایتشان کنید. اگر به این جمله دقت کنید (وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا )؛ پنج بت نام برده شده است ولی سه حرف نفی (لَا) آورده شده است. جالب است که هر کدام از این اسامی، معنا و مفهوم خاص خود را داشته اند.

 

  • وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا (ودّ نمایانگر مرد، پدر، پسر و در کل جنس نرینه  )
  • وَلَا سُوَاعًا  (سواع نمایانگر  زن، مادر، دختر و در کل جنس مادینه )
  • وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا  (هر کدام از این سه بت، نمایانگر حیوانات مختلف بوده اند. یغوث=شیر، یعوق= اسب ، نسر= کرکس  و هر کدام از این سه حیوان نمایانگر یک خاصیت بوده اند. شیر پادشاه جنگل و نماد قدرت؛ اسب نماد سرعت و قدرت نظامی و زیبایی ؛ کرکس نماد پرندگان قوی و شکار...  )

 

به این طریق از نظر قوم نوح، بتهای پنجگانه به سه گروه و یا سه ایدئولوژی تبدیل شده اند. یک صندلی، اگر دو پایه داشته باشد، برای نشستن و تکیه دادن مناسب نیست، ولی وقتی سه پایه داشته باشد، دیگر میتوان به آن تکیه کرد. به همین خاطر بیشتر ایدئولوژیها بر مبنای سه و یا تثلیث بنا شده اند. قوم نوح بتهای پنجگانه خود را به سه اصل و سه گروه و سه پایه تقسیم کرده بودند. مسیحیت برای تبلیغ عقاید منحرف خود، نظریه تثلیث را بنا کردند و تابحال بوسیله این نظریه سه پایه، دو سوم مردم جهان را فریب داده اند. عقل سلیم میگوید که کسی غیر از خدا نباید آنقدر بزرگ شود؛ عقل سلیم میگوید که همگی عبد و بنده خدایند و نیازمند خدا. اما در قاعده تثلیث این انحراف امکان پذیر است. خدا اول و آخر و ظاهر و باطن است و بقیه عبد او هستند و نیازمند عبادت خدایند. در نظریه تثلیث و سه پایه ای ، افراد براحتی فریب میخورند. به جمله سه تایی زیر توجه کنید:

پنجره باز است،

باز پرنده است،

 پس پنجره پرنده است.

در ظاهر این جمله سه تایی ، یک فلسفه را بیان میکند ولی عقل سلیم میگوید غلط است. قوم نوح از این نوع استدلالها برای پیشبرد قواعد خود استفاده میکردند.

 

  1. فرعون:

فرعون هم برای ایجاد ثبات در ایدئولوژی خود، یکبار میگفت من رب بزرگ شما هستم (فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى – خدای خدایان) و یکبار میگفت من اله شما هستم (وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرِی) و یکبار میگفت من مالک هستم(وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ). فرعون ایدئولوژی و پایه های بنیاد فکری و عقیدتی خویش را بر این سه پایه بنا نهاده بود . الْأَوْتَادِ  در آیه زیر به معنای عقاید سه پایه هم هست و هر چند از یک بطن دیگر به معنای اهرام هم هست.

 

وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ ﴿۱۰و فرعون صاحب خرگاه ‏ها [و بناهاى بلند و یا عقاید سه پایه] (۱۰)

 الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ ﴿۱۱همانان که در شهرها سر به طغیان برداشتند (۱۱)

 

وقتی فرعون برای ایدئولوژی و حکومت خود، سه پایه قرار داده بود، دیگر حتی خودش هم فریب خورده بود و نمیتوانست ره راست بیابد. مسیحیت با اختراع تثلیث، حتی خودشان هم فریب خوردند. گاهی آدمی، پندار غلط خود را هم باور میکند و برای این پندار غلط، کردار و گفتار تولید میکند و حتی سه اصل برایش در نظر می گیرد.

موسی نُه نشانه (سه در سه) برای به هم ریختن این ایدئولوژی سه پایه فرعونیان آورد؛ ولی بیفایده بود و قربانیان نجات نیافتند و وارد جهنم شدند. سه پایه قرار گرفتن برای باطل ، آنقدر خطرناک است که خدا در سوره ناس، مردم را در این مورد به پناه بردن به خدا توصیه میکند.

خدای مهربان، در سوره ناس، سه اصل مهم را به مردم گوشزد میکند و برای محکم کردن عقیده یکتاپرستی، گوشزد میکند که باید فقط خدا را (رَبِّ - مَلِکِ - إِلَهِ) دانست و این سه پایه، بنیاد یک عقیده توحیدی است.

 

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ ﴿۱بگو پناه مى برم به پروردگار مردم (۱)

 مَلِکِ النَّاسِ ﴿۲پادشاه مردم (۲)

 إِلَهِ النَّاسِ ﴿۳معبود مردم (۳)

 مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ ﴿۴از شر وسوسه‏ گر نهانى (۴)

 الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ ﴿۵آن کس که در سینه‏ هاى مردم وسوسه مى ‏کند (۵)

 مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ ﴿۶چه از جن و [چه از] انس (۶)

 

جالب است که آخرین سوره قرآن ، راجع به انسان صحبت میکند و ما انسانها را مخاطب قرار داده است؛ زیرا طرز فکری انسانها طوری شکل می گیرد که با تغییر این سه اصل براحتی فریب میخورد و این نکته ثابت میکند که اجنه و شیاطین در طراحی این خرکها و سه پایه های فکری بسیار ماهرند و براحتی برای انسانها ایدئولوژی های غلط طراحی میکنند. به همین خاطر خدای حکیم برای جلوگیری از این انحطاط، در آخرین سوره و توصیه قرآنی، این سه اصل مهم یکتاپرستی را به مردم گوشزد میکند. فرعون تمام این سه اصل را زیر پا گذاشت و سایر مردم معمولا یکی یا دو یا سه تا از این اصول را زیر پا میگذارند. خیلی از نمادها روی پرچمهای کشورها، از دوران قدیم به مردم رسیده است و حتی بعضی مواقع معانی واقعی آن را نمیدانند و بیشتر این نمادها برای مطرح نمودن این سه پایه های غلط است.

شیطان روی تغییر و یا انحراف یکی از سه آیتم اله، ملک، رب کار میکند. زیرا یکی از این سه پایه را تغییر دهد، دیگر ایدئولوژی یکتاپرستی پایدار نمی ماند و می افتد. فقط خدا ربّ است و فقط خدا اله است و فقط خدا ملک است. یعنی باید هر سه را به فقط خدا اختصاص داد. اصلا ما در نمازهای روزانه، این اصل مهم را تکرار میکنیم. وقتی میگوئیم الله، یعنی فقط او را به عنوان اله پذیرفته ایم. بجا آوردن نماز، سه پایه عقیدتی ما را محکم و محکمتر میکند.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿۱به نام خدای رحمتگر مهربان (۱)

 الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۲ستایش خدایى را که پروردگار جهانیان (۲)

 الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ﴿۳رحمتگر مهربان (۳)

 مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿۴[و] خداوند روز جزاست (۴)

 إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿۵[بار الها] تنها تو را مى ‏پرستیم و تنها از تو یارى مى‏ جوییم (۵)

 اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿۶ما را به راه راست هدایت فرما (۶)

 صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿۷راه آنان که گرامى‏ شان داشته اى نه [راه] مغضوبان و نه [راه] گمراهان (۷)

 

رابطه و همبستگی خاصی بین سه پایه ربّ ، ملک و اله برقرار است، طوری که نمیتوان خدا را به عنوان تنها اله قبول کرد ولی از طرف دیگر، ارباب دیگری گرفت. معمولا و متاسفانه مردم ملائکه و پیامبران را به عنوان ربّ خود اخذ میکنند. معنای یکتاپرستی در این است که این سه پایه، تنها و تنها به الله اختصاص داده شود و لاغیر.

 

وَلَا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۸۰

و [نیز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به ربوبیت بگیرید آیا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهاده‏ اید [باز] شما را به کفر وامى دارد (۸۰)

 

خدا مالک آسمانها و زمین است و دیگران هیچ کاره اند. اگر سلسله مراتبی در انجام امور دنیا هست، به نحوه ارتباط ما با خدا مربوط نیست. ما موظفیم فقط خدا را بخوانیم و فقط او را اله خود قرار دهیم. هرگونه انحراف در یکی از این سه پایه، دو پایه دیگر را هم منحرف میکند. وقتی خدا را اله خود میدانیم، حتما باید ربّ و مالک ما هم خدا باشد و گرنه عقیده انحرافی است و مثل مسیحیان دچار تثلیث میشویم. مسیحیت در ظاهر میگویند مسیح خود خدا نیست ولی او را به اربابی گرفته اند و به همین خاطر در تثلیث افتاده اند.

 

  1. بعل:

هر گونه ایده غلطی، همچنان ساکت و آرام نمی ماند، بلکه در آینده یک ایدئولوژی غلط را بوجود میاورد. قابیل هابیل را کشت و در نهایت یک فرقه عرفانی به اسم کابالا (برگرفته از اسم قابیل) بوجود آمد. کابالا از همان اسم قابیل گرفته شده است و نسل به نسل منتقل شد.

بت بَعل ، ابتدا سمبل برتری و اهمیت نرینگی بود و به همین خاطر در عربی و عبری، به شوهر بَعل میگویند. بعضی نمادها و بتها هم اکنون در بعضی کشورهای آسیایی هستند که آدمی رویش نمیشود در یک جمع نام آن را ببرد. بت بعل در کشورهای مختلف با روشهای مختلف هنوز مانده است. در بعضی کشورها، آلت تناسلی مقدس است و این یک نمونه از بت بعل است! در هندوستان گاو مقدس است و گاو را مادر زمین می نامند. اینها همگی یک نوع بعل هستند. در زمانه ما هم جنبشهای فمنیست زنانه و مردانه ، همان بت بعل هستند.

 

أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ ﴿۱۲۵

آیا بعل را مى ‏خوانید و بهترین آفرینندگان را وامى‏ گذارید (۱۲۵)

 

در آیه قرآن، خدای حکیم در مقابل بت بعل، صفت احسن الخالقین را بکار میبرد. زیرا مردم به این خاطر، نرینگی و یا مادینگی و نمادهای آن را مقدس میدانستند، زیرا آن را بوجود آورنده انسانها و آن را زندگی بخش میدانستند. اما خدا در مقابل این نوع نگرش میفرماید که خدا بهترین آفریننده ها است. بعضی فرهنگها، مرد را به بت بعل تبدیل کرده اند و در بعضی فرهنگها، زن را بت بعل قرار داده اند. حتی در بعضی زبانهای ایرانی، از زن به عنوان آفریننده یاد میشود. این نوع تفکر به زمان قبل از زرتشت و آئینهای قبل از آن بر میگردد.    

 در ضمن در این آیه بَعْلًا استفاده شده است بدون ال معرفه و با حالت قید. این یعنی بَعْلًا فقط مربوط به آن زمان نیست و بلکه در همه زمانها این چنین بتهایی وجود دارد.

در هر زمانی، بتهای بعل زیادی وجود دارد، ولی چون در زمان حال زندگی میکنیم، برای مردم زیاد مشخص نیست. فکر نکنید به علت عدم تشخیص این نوع بتها، گذشتگان آدمهای احمقی بوده اند،  بلکه معما چون حل گشت آسان شود. قدرت باطل خیلی زیاد است. اگر مردم این زمان را به زمان نوح و قبل از طوفان برگردانید، همان اشتباهات را تکرار میکنند و شاید بدتر. همه مردم زمان ما میگویند که روش فرعون غلط بود. اما از روشهای فرعونی زمان خود اطلاعی ندارند و آن را نمی شناسند.  

در یک منطقه ای، کوهی بود که زنان نازا برای بچه دار شدن به آن کوه میرفتند و به مقبره یک آدم مرده که در آنجا بود، دخیل می بستند؛ این هم خودش یک نوع بت بَعل بود. یا مردم پیش دعانویس میروند که مشکل نازایی آنها را حل کند و این هم خودش یک نوع بَعل است. نمونه های از این نوع زیاد است.

 

  1. خدا بهترین انتخاب کنندگان است:

اکنون نمادهایی بوجود آمده اند که مردم به آن روی می آورند تا مشکلاتشان حل شود. در آیه آخر سوره لقمان، خدای مهربان از چند آیتم نام میبرد و به بشر توصیه میکند که در آنها دخالت نکند و تعادل آن را به هم نریزد. علم به چگونگی قیامت، نازل کردن باران و غیث، تعیین آنچه که در رحمهاست و تعیین رزق فردا و تعیین محل مرگ. در این گونه موارد، بهتر است که بشر در آن دخالت نکند و خدا را به عنوان بهترین انتخاب کننده بپذیرد. مثلا وقتی مردم در تعیین جنسیت جنین، دخالت میکنند، مرتکب قتل میشوند و باعث عدم تعادل بین جنس مذکر و مونث میشوند. هر چند که من معتقدم که بشر نمی تواند جنسیت نوزاد را تغییر دهد و او فقط جنینی که مورد دلخواهش نیست را میکشد و اسم این جنایت را انتخاب جنسیت نوزاد گذاشته است!

زمانی در کشور چین، نوزادهای دختر را می کشتند و بعد از مدتی تعداد فرزندان پسر بسیار بیشتر از دختر شد و مشکلات زیادی پیش آمد. بشر شایستگی دخالت در بعضی چیزها را ندارد و ثابت کرده است که بسیار ظالم است. این عمل هم نوعی گرفتن بت بعل است.

 

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ﴿۳۴

در حقیقت ‏خداست که علم [به] قیامت نزد اوست و باران را فرو مى‏ فرستد و آنچه را که در رحمهاست مى‏ داند و کسى نمى‏ داند فردا چه به دست مى ‏آورد و کسى نمى‏ داند در کدامین سرزمین مى‏ میرد در حقیقت ‏خداست [که] داناى آگاه است (۳۴)

 

وقتی مردم بخواهند در امورات خدا دخالت کنند، کار را خراب میکنند. آنها به این طریق بتهای بعل برای خود انتخاب میکنند و خدای احسن الخالقین و بهترین انتخاب کننده گان را  رها میکنند و به بتهای بعل رو می آورند.

 

  1. مکر قوم نوح:

قوم نوح با قراردادن ایدئولوژی خود بر اساس سه پایه، آن را محکم کردند و حتی کسی مثل پیامبر نوح نتوانست تغییر زیادی در آنان بوجود آورد و طوری شده بود که همسر و پسر نوح و خیلی از نزدیکان دیگر نوح هم از راه راست منحرف شدند و به سمت باطل رفتند. وقتی در یک جامعه نتوان حتی افراد خانواده خود را راهنمایی کنید و نصیحتهای مداوم و احسن، کارساز نباشد؛ یعنی باطل برای خود یک سه پایه محکم طراحی کرده است و مثل اهرام ثلاثه جا محکم کرده است. اهرام ثلاثه طوری طراحی شده است که بعد از سالها، هنوز برپاست. بعضی عقاید شرک آمیز هم اینچنین ریشه دارند و کسی نمیتواند آن را از بین برد، بجز خدای عالمیان.

قوم نوح برای بچه های خود اینطوری معنویت تبلیغ میکردند. مثلا وقتی بت سواع را برای مردم توضیح میدادند، به او میگفتند که این بت نمایانگر مادر است ؛ آیا شما برای مادر خود احترام نمی گذارید! ، کسی که شما را بزرگ کرده است؟ به این طریق با استدلالهای اینطوری مغلطه و سفسطه میکردند و دست روی احساسات فرزندان خود می گذاشتند و خدا این نوع مغلطه ها را مکر بزرگ می نامد (وَمَکَرُوا مَکْرًا کُبَّارًا ). خدا اینجور معنویتها را رد میکند و افراد برای جذب معنویت، باید از هر دو فاکتور عقل و احساسات خود بهره برند. نوح از آنها نا امیده شده و می گوید که خدایا اینها دیگر هیچ نسل درستی تولید نمی کنند (وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ). وَلَا یَلِدُوا در این آیه به معنای فقط زادن نیست. بلکه قوم نوح، برنامه ریزی عجیبی برای تولید کردن معنویت کاذب داشتند. یلدوا از ریشه ولد آمده است و به معنای تولید کردن و زادن آمده است. معنای دیگر آیه این است که معنویت و ایدئولوژی قوم نوح، بجز گناهکار ناسپاس تولید نمی کند. در واقع آنها، فرزندانی ربات مانند تحویل جامعه میدادند که فقط یک سری معنویت را حفظ کرده بودند و روی آن تعصب داشتند و گرنه برهان قاطعی برای این کار خود نداشتند. انسان ربات نما، عقل و شعور را با هم بکار نمی برد. بلکه فقط یکی از اینها را بکار می برد و عصبیت و تعصب، تنها راه دفاع آنان است.

 

وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا ﴿۲۶

و نوح گفت پروردگارا هیچ کس از کافران را بر روى زمین مگذار (۲۶)

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس تولید نمی کنند (۲۷)

 

  1. هبوط محیط زیست قوم نوح:

قوم نوح، زندگی و محیط زیست فوق العاده ای داشته اند. محیط زیست آنها در هر چند کیلومتر، رودخانه های زیبایی داشته است و از هیچ نظری کمبودی نداشته اند و خوشی زیاد زیر دلشان زده بود. اما با این همه نعمت و فراوانی، ناشکر و ناسپاس بوده اند. الهه های زیادی با نامهای حیوانات و طبیعت داشته اند ولی روزهایی برای شکرگزاری و سپاسگزاری از نعمات خدا نداشته اند.

 

یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا ﴿۱۱[تا] بر شما از آسمان باران پى در پى فرستد (۱۱)

 وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ﴿۱۲و شما را به اموال و فرزندان یارى کند و برایتان باغها قرار دهد و نهرها براى شما پدید آورد (۱۲)

 

بعد از طوفان نوح، آبهای رودخانه ها کمتر شد و در محیط زیست هبوط صورت گرفت، تا مردم کمی بخود آیند. این اولین هبوط درون زمینی بود که در زمین شکل گرفت. جالب است که قوم نوح، بوسیله همان نعمتی که در آن شکرگزاری نمی کردند، از بین رفتند. یعنی بوسیله آب. آب میتواند یک نعمت باشد؛ اما همین آب میتواند عذاب هم باشد.

هر آنچه که مردم علیه خدا انجام دهند، به خودشان بر میگردد. اگر مردم خدا را فراموش کنند، خدا هم آنان را فراموش میکند و در نتیجه مردم دچار خودفراموشی میشوند(فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَا نَسُوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هَذَا). اگر مردم خدا را فریب دهند، فریب به خودشان برمیگردد(یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ). کسی که علیه طرح خدا مکر کند، مکر به خودش بر میگردد (وَمَکَرُوا وَمَکَرَ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ). اگر مردم برای نعمتی که به آنان داده شده است، سپاسگزاری نکنند، این نعمت به عذاب تبدیل میشود.

 

ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿۵۳

این [کیفر] بدان سبب است که خداوند نعمتى را که بر قومى ارزانى داشته تغییر نمى‏ دهد مگر آنکه آنان آنچه را در دل دارند تغییر دهند و خدا شنواى داناست (۵۳)

 

وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ وَمَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ ﴿۱۲

و به راستى لقمان را حکمت دادیم که خدا را سپاس بگزار و هر که سپاس بگزارد تنها براى خود سپاس مى‏ گزارد و هر کس کفران کند در حقیقت ‏خدا بى ‏نیاز ستوده است (۱۲)

 

عرفانهای شرقی، برای حذف نام خدا از فلسفه وقایع و اتفاقات، کارما را اختراع کردند و گفتند هر آنچه انجام می‌دهیم، فکر می‌کنیم یا می‌گوییم، به خودمان بازمی‌گردد و این را کارما نامیدند. آنها لفظ خدا را از این معادلات حذف کردند. هر چیزی که نقش خدا در آن حذف شود، یک جادو است. اما گفته خدا در قرآن به ما می فهماند که برای افرادی که علیه طرحهای خدای قادر توانا برنامه ریزی میکنند و علیه آن اقدام میکنند؛ همیشه گرفتاری ها و مصیبتها برایشان تکرار میشود و به خودشان بر میگردد. وقتی در یک معادله و رابطه، نقش اله، ربّ و مالک به خدای عالمیان داده نشود، یعنی آن رابطه یک رابطه جادویی است. در کارما، خدا هیچ نقشی به عنوان اله، رب و یا مالک ندارد و سه پایه توحیدی را نشانه رفته است

در کارما، کسی غیر از خدا به عنوان صاحب یکی از این سه صفت گرفته میشود. مثلا مردم میگویند که فرد معلول و یا ناقص الخلقه را اذیت نکنید و گرنه شما هم معلول میشوید! قطعا اذیت فرد معلول و یا ناقص الخلقه بسیار ناپسند است. اما در این جمله در قسمت دوم آن، کلمه "خدا" حذف شده است. این گونه عقاید، باعث تقدس بخشیدن به معلولین و  افراد ناقص الخلقه شده است. این یک عقیده ثابت توحیدی است که کسی غیر از خدا، مقدس نیست و فقط خدا مقدس است و لاغیر.

 

یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ ﴿۱

آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است‏ خدایى را که مالک پاک و مقدس ارجمند فرزانه است تسبیح مى‏ گویند (۱)

 

چند سال پیش، در یکی از روستاهای هند، کودکی ناقص الخلقه به دنیا آمده بود و مردم بخاطر تفکرات کارما، او را مقدس کرده بودند و در او تبرک می جستند و به این طریق سه پایه عقیدتی خویش را منحرف کردند. کارما یک تفکر توحیدی نیست و بلکه تقدس بخشیدن به غیر خدا در آن نهفته است.

وقتی مردم غیر خدا را به عنوان اله، رب و یا مالک بگیرند، دیگر قدرت درک و اخذ معنویت صحیح را از دست میدهند. مثلا فرعون به عنوان رب و الهه و مالک خود را معرفی میکرد ولی آیا فرعون اصلا میتوانست، ربّ باشد؟ خیر؛ آیا میتوانست اله باشد؟ خیر. زیرا اصلا حتی نمیدانست که فقط خدا میتواند ربّ ( پرورش دهنده مردم) و اله (اجابت کننده نیازها و دعاهای مردم ) باشد. پیامبر نوح به مدت 950 سال مردم را نصیحت کرد و این مدت زمان، شاید شامل پنجاه نسل باشد. نوح پنجاه نسل را نصیحت کرد ولی بیفایده بود. خدای قادر توانا بعد از نصیحت پنجاه نسل، تصمیم به هبوط زمین گرفت و محیط زیست آن را هبوط داد و امکانات آن را کم کرد تا مردم کمی به خود آیند. بعد از طوفان، دیگر زمین مثل سابق، رودخانه های زیاد نداشت و آن نعمات و فراوانی های سابق را از دست دادند.

 

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ ﴿۱۴

و به راستى نوح را به سوى قومش فرستادیم پس در میان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ کرد تا طوفان آنها را در حالى که ستمکار بودند فرا گرفت (۱۴)

 

فَأَنْجَیْنَاهُ وَأَصْحَابَ السَّفِینَةِ وَجَعَلْنَاهَا آیَةً لِلْعَالَمِینَ ﴿۱۵

و او را با کشتى ‏نشینان برهانیدیم و آن [سفینه] را براى جهانیان عبرتى گردانیدیم (۱۵)

 

نظام فکری و عقیدتی فعلی جهانی باید به هم بخورد و براساس قرآن، پایه ها از نو بنا شوند. این تنها راه نجات بشریت است. اول مقاله گفته شد که فصال در عربی یعنی از شیر گرفتن. طبق قرآن، از شیر گرفتن فیزیولوژیک نوزاد، بمرور و طی دو سال است. اما از شیر گرفتن معنوی، طی دو دوره انجام می پذیرد. اما نوح نه دو دوره، بلکه پنجاه دوره هم برای آنان تبلیغ کرد و البته بیفایده بود. وقتی نسلی طی دو دوره پیوسته، دنبال معنویت نروند، یعنی آن نسل از بین رفتنی است. وقتی کسی در طول روز، دو نماز پشت سر هم از دست دهد، یعنی بی توجهی عمدی به نماز. طبق فرموده خدا در قرآن، بیشتر آدمیان در هر دوره از زندگی خویش، یکبار یا دوبار در آزمایش جدی قرار می گیرند و تست میشوند.

 

أَوَلَا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لَا یَتُوبُونَ وَلَا هُمْ یَذَّکَّرُونَ ﴿۱۲۶

آیا نمى ‏بینند که آنان در هر سال یک یا دو بار آزموده مى ‏شوند باز هم توبه نمى کنند و عبرت نمى‏ گیرند (۱۲۶)

 

وقتی کسی طی دو دوره متوالی زندگیش، دنبال معنویت نرود، یعنی بیماری روانی گرفته است و البته به بیماریهای روانی دیگری هم مبتلا خواهد شد. عَامَیْنِ در عربی به معنای دو سال؛ دو دوره، دو نسل، دو برهه زمانی میتواند باشد. وقتی نوزادی دو سال شیر مادر و یا مقوی نخورده باشد، تا آخر عمرش این نوزاد از نظر سلامت جسمی مشکل خواهد داشت. وقتی یک فردی دو دوره متوالی زندگیش، معنویت کسب نکرده باشد، بیمار روانی خواهد شد و در نتیجه به معنویتهای کاذب روی خواهد آورد. بیمار روانی، یعنی به معنویت کاذب و شیطانی روی آوردن. دوره های معنوی زندگی انسان:

 

  1. تا 12 سالگی (کودکی)
  2. از 12 تا 18 سالگی (نوجوانی)
  3. از 18 تا 40 سالگی ( بلوغ جسمی تا بلوغ روحی  )
  4. از 40 تا 60 (دوران میانسالی)
  5. 60 به بالا (دوران پیری)

 

جوانی که در دو دوره متوالی زندگیش، معنویت صحیح کسب کرده باشد، از نظر ذهنی ایمن تر خواهد بود. اگر هزار ساعت برای این فرد در مورد مزایای  مخدرات صحبت شود، غیر ممکن است که بتوان او را به آن سمت کشاند.

 

  1. ناقه:

ناقه در عربی، فقط به معنای شتر نیست. بلکه مریضی که تازه خوب شده باشد را هم ناقه میگویند. شتری که اهلی شده باشد را هم ناقه میگویند.

 

فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْیَاهَا ﴿۱۳پس فرستاده خدا به آنان گفت زنهار ماده‏ شتر خدا و [نوبت] آب‏خوردنش را [حرمت نهید] (۱۳)

 

سقیا در عربی به معنای آبشخور هم هست. در نتیجه از بُعد معنوی، به معنای آبشخور معنوی هم است. برای خدا خیلی مهم است که مشرب و منبع معنوی انسانها چی باشد. خدا در این آیه، توجه ما را به بیمار روانی ای که تازه خوب شده باشد، جلب میکند و می فرماید که مشرب و منبع معنوی این بیمار خیلی مهم است. زیرا بیمار روانی، پر از معنویت کاذب است و نباید هر چیزی به او گفته شود. باید فقط معنویت صحیح و بی شک و شبهه به او گفته شود تا که کم کم معنویت کاذب در روان او از بین رود.

 

  1. سن چهل سالگی:

افرادی که زیر چهل سالگی فوت میکنند، به این علت به بهشت زیرین خواهند رفت؛ زیرا که آنان سه دوره از زندگی خود را با کسب معنویت کامل نکرده اند. بنابراین فرصت کافی برای پیدا کردن خدا نداشته اند. خدا به آنان رحم میکند و آنان را وارد بهشت زیرین میکند.

 

  1. تا 12 سالگی (کودکی)
  2. از 12 تا 18 سالگی (نوجوانی)
  3. از 18 تا 40 سالگی ( بلوغ جسمی تا بلوغ روحی  )
  4. از 40 تا 60 (دوران میانسالی)
  5. 60 به بالا (دوران پیری)

 

 

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَوَضَعَتْهُ کُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۱۵

و انسان را [نسبت] به پدر و مادرش به احسان سفارش کردیم مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنیا آورد و باربرداشتن و از شیرگرفتن او سى ماه است تا آنگاه که به رشد کامل خود برسد و به چهل سال برسد مى‏ گوید پروردگارا بر دلم بیفکن تا نعمتى را که به من و به پدر و مادرم ارزانى داشته اى سپاس گویم و کار شایسته‏ اى انجام دهم که آن را خوش دارى و فرزندانم را برایم شایسته گردان در حقیقت من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمان‏پذیرانم (۱۵)

 

سن مسوولیت چه سنی است؟ اگر بچه ای در ۱۲ سالگی بمیرد و هرگز چیزی درباره خدا نشنیده باشد، به بهشت خواهد رفت یا به جهنم؟ اگر این بچه ۱۵ سال داشته باشد، یا ۲۱ سال، یا ۲۵ سال، آنوقت چطور؟ در چه سنی انسان برای عقایدش مسئول شناخته می شود؟ مدتهاست که این سوال برای محققین تمام ادیان معمایی بوده است.

قرآن، چهل سالگی را سن مسئولیت تعیین کرده است. براساس آیه 15 سوره احقاف، هرکس پیش از رسیدن به چهل سالگی بمیرد، به بهشت می رود. اگر کسی به خدا ایمان داشت و از ایمانش بهره گرفت و روحش را بزرگ کرد به بهشت برین خواهد رفت وگرنه، به بهشت زیرین خواهد رفت.

اولین عکس العمل شما در برابر اینگونه اطلاعات این است که اعتراض می کنید. اگر کسی، واقعا بد، شرور، و منکر خدا بود، و پیش از چهل سالگی بمیرد چطور؟ آیا بازهم به بهشت می رود؟، علت اعتراض شما این است که انسان ذاتا بی رحم است، درحالیکه خدا از رحم و بخشایش سرشار است. انسان به بی رحمی گرایش دارد و فورا می گوید که همه آنها را به جهنم اندازید.

کسانی که به این رحمت الهی اعتراض دارند، نمی توانند معلوم کنند که چه سنی، سن مسئولیت است. آنها می پرسند، اگر آن شخص واقعا آدم بد و پلیدی باشد، چطور؟ جواب این است که، آیا خدا می داند که این شخص پلید است یا نمی داند؟ البته می داند. آیا خدا می داند که این شخص لیاقت بهشت را ندارد؟، البته که میداند. بنابراین، این شخص پیش از چهل سالگی نمی میرد. به همین سادگی. خدا تنها کسی است که به زندگی ما در این جهان خاکی پایان می دهد. او خوب می داند که چه کسی لیاقت بهشت را دارد، و چه کسی سزاوار آن است که به جهنم برود.

در اوایل سال ۱۹۸۹ میلادی مردی بنام تئودور رابرت باندی به جرم قتل چندین زن اعدام شد. همه معتقد بودند که او یکی از شرورترین جنایتکاران تاریخ بوده است. اعدام این شخص، از موارد نادری بود که حتی انجمن مبارزه با اعدام، به صدور این حکم اعتراض نداشت. بر عکس، بسیاری از مردم از خبر اعدام او به جشن و سرور پرداختند. بسیاری از خبرنگاران، سردبیران، و مقامات سیاسی از اینکه اعدام تئودور باندی یازده سال به تأخیر افتاد اعتراض کردند و گفتند که او حداکثر شش سال پس از محکومیتش می بایست اعدام می شد. اگر چنین کرده بودند، به استناد قرآن، بزرگترین لطفی بود که کسی می توانست برای او انجام دهد. باندی هنگام اعدام، ۴۲ سال داشت. اگر او پنج سال زودتر، یعنی در سن ۳۷ سالگی اعدام می شد، مستقیم به بهشت زیرین می رفت، اما او لیاقت بهشت را نداشت.

از قرار معلوم، باندی یکی از نمونه هایی بود که خدا به ما نشان داد تا نشان دهد که کسی که لیاقت بهشت را ندارد پیش از چهل سالگی نمی میرد. نام او Theodore Robert Bundy  دارای ۱۹ حرف است، و درست یک روز پیش از اعدامش اعتراف کرد که ۱۹ زن را کشته است. درخور توجه است که مارتین لوتر کینگ  و ملکم اکس ، هر دو، درست چند ماه پیش از رسیدن به سن چهل سالگی کشته شدند.

 

  1. فلسفه چهل سالگی:

وقتی انسان آفریده شد، یک موجود کاملاً متفاوت هم در کنارش وجود دارد که در زندگی مثل هم اتاقی هستند. یکی از آن دو، شخص حقیقی انسان و دیگری همنشین جن اوست. هر انسانی در بدو تولد، یک همنشین و یا همزاد جن همراه او خواهد بود. همنشین جن که همیشه با ماست، تمام جزئیات فکری و خیال و پندار نیک یا پندار بد ما را میداند (البته پندارهایی که به سطح  فکر، خیال، توهم و یا حافظه رسیده باشند و گرنه پندارهایی که در قلب است را فقط خدا میداند). جنیان از نسل شیطان هستند و تمایلشان به هُل دادن و انحراف انسان به سمت نادرست بیشتر است. این دو، فقط دو شخصیت متفاوت نیستند، بلکه دو موجود کاملا متفاوت و مجزا هستند. بین روان انسان و جن همیشه نزاع و درگیری وجود دارد و هر یک از طرفین سعی می کند بر دیگری مسلط شود. توجه داشته باشید که انسان و جن در نهایت به یک بهشت نمی روند، برای هر کدام مکان های متفاوتی در نظر گرفته شده است (همانطور که در سوره الرحمن ذکر شده است). اگر نفس انسان پیروز شد و موفق شد جن را اصلاح کند، این احتمال وجود دارد که هر دو به بهشت برسند. اما اگر جن همزاد قوی باشد و بر انسان مسلط شود، دو چیز ممکن است اتفاق بیفتد:

 الف) خدایی که همه چیز را می داند، قبل از سن چهل سالگی به زندگی انسان پایان می دهد تا انسان با نفس خوب را از همراهی جن بد و شیطانی نجات دهد و او را از این گروه بد نجات میدهد. بعضی آدمیان که سرکش هستند و زیر سن چهل سالگی می میرند، به این خاطر است که خدا به آنان رحم میکند و  آنان را از گناه بیشتر نجات میدهد و آنان را از دست همزاد شیطانیشان نجات میدهد. افراد مشهور زیادی قبل از چهل سالگی فوت کرده اند و به بهشت راه یافته اند. از جمله تختی، بروسلی، مارتین لوتر و ... کسانی که قبل از چهل سالگی بمیرند، بدون استثناء وارد بهشت زیرین خواهند شد و این رحم و لطف خداست که شامل آنان میشود.

ب ) اما خدای دانای مطلق که همه چیز را از قبل میداند، اگر بداند که انسان و جن برای انجام بدی و شرّ با هم هستند و با هم خلوت و توافق کرده اند، اجازه می دهد که زندگی انسان از چهل سالگی هم بگذرد. در این صورت، سرنوشت نهایی انسان و جن هر دو، جهنم است که در آن جمع می شوند. اگر انسان بتواند بعد از سن چهل سالگی، پندارش را نیک کند و این پندار نیک را به کردار و گفتار تبدیل کند و ادامه دهد؛ به بهشت برین راه خواهد یافت. زیرا اگر انسان پندارش را نیک کند و این پندار نیک تداوم داشته باشد، یعنی جن همزادش را کنار زده است و یا قانع کرده است. برای قانع کردن جن همزاد، نباید به هیچ وجه با اجنه ارتباط برقرار کرد، بلکه همینکه ما پندار نیک انتخاب کنیم، جن همزاد، کار دستش میاید و تصمیم خود را خواهد گرفت. جن همزاد فقط این زبان را متوجه خواهد شد (پندار نیک و یا پندار بد) و هر گونه ارتباط دیگری با اجنه و شیاطین، به نفع آنان است و بر انسان مسلط میشوند. اما پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، مهمترین سلاح برای جلوگیری از تجاوز آنان به مرز و حیطه ذهنی انسانهاست.

اما هنگامی که زندگی انسان قبل از چهل سالگی به پایان می رسد، انسان خوب که در یک گروه بد (همنشین یک جن بد و قوی) قرار داشت، نجات می یابد و به بهشت می رود. اما رفیق جنش، که یک شیطان خبیث است رها می شود و اجازه داده می شود تا سالیان دراز در جهان ما که کوچکترین و داخلی ترین جهان از میان هفت جهان است، بماند. این نیز بخشی از رحمت خداست، زیرا او به جنیان اجازه می دهد که چند هزار سال دیگر در اطراف خود بگردند، شاید توبه کنند و اصلاح شوند. اما متاسفانه شیاطین جن رها شده از بدن انسان در بیشتر موارد رستگار نمی شوند و موفق به توبه نمیشوند. که گاهی مردم شیاطین آزاد شده را ارواح سرگردان می نامند و به اشتباه فکر میکنند که آنان ارواح آدمیان مرده هستند. در حالی که این نوع تماس، کید و حیله شیاطین رها شده برای گمراه کردن انسانهاست تا آدمیان را سر کار گذارند. ارواح سرگردان همان شیاطین آزاد شده هستند که همزاد انسانیشان می میرد. گاهی انسانها با ارتباط با همزاد شیطانی فرد فوت شده، اطلاعاتی از او کسب میکنند و به اشتباه فکر میکنند که این خود فرد مرده است. همزاد شیطانی انسان هفتاد سال با آدمی زندگی میکند و خیلی چیزها از پندار فرد فوت شده میداند و از این طریق میتواند انسانها را گمراه و فریب دهد و معمولا نود و نه درصد اطلاعاتی که به انسانها میدهند، دروغ و فریبکاری است.

 انسانی که قبل از چهل سالگی، زندگیش در دنیای فانی خاتمه می‌یابد، راهی بهشت زیرین می‌شود، زمانی که همدم جنی‌اش چند هزار سال دیگر زنده می ماند، تا بعداً به جهنم برود. به همین دلیل تعداد شیاطین زنده بسیار بیشتر از انسانهاست و دشمنی شیاطین با انسان از همان بدو تولد شکل می گیرد. گاهی بعضی شیاطین شرایط روحی خاصی را در انسان همزادشان بوجود می آورند و او را از زندگی نا امید میکنند و او را به سمت خودکشی سوق میدهند و به این طریق جن همزاد میخواهد خود را آزاد کند. زیرا تا وقتی که انسان زنده باشد، جن همزاد انسان باقی می ماند ولی بعد از مرگ انسان، جن همزاد آزاد میشود. بیشتر شیاطین دنبال این چنین آزادی ای هستند. تعریف آزادی از نظر آنان، یعنی رهاشدن از همزاد انسانیشان. در حالی که  همنشین انسان خوب بودن، بهترین فرصت برای درک معنویت صحیح توسط جن است. ابلیس نخواست همنشین خوب برای آدم باشد و دنبال این نوع آزادی بود و خود را برای همیشه بدبخت کرد و دنبال هوا و هوس خود رفت.

اگر جن این امکان را از دست دهد، ضرر بسیار زیادی خواهد کرد و خیلی از آنان به اشتباه فکر میکنند که باید از دست انسان همزادشان رهایی یابند. جنیان پندار ما انسانها را متوجه میشوند و این پندار نیک یا بد ماست که برای آنان روشن کننده عقاید و راه و روششان است. بنابراین جهت تاثیر ایمانی بر اجنه و شیاطین و دور کردن اجنه بد از خود، تنها راه این است که پندار خویش را درست و تصحیح کنیم و هیچوقت فکر و خیالات و نیات غلط به ذهن خویش راه ندهیم. طرز برخورد با شیاطین نوعی جنگ و گریز و تقوا و پرهیزگاری است.

این نوع فرار از دست همزاد و یا همسر، میان ازواج انسانی هم برقرار است. گاهی یکی از زوجین با ایمان است و دیگری به ایمان اعتقاد چندانی ندارد. فرد یک سری محدودیت ها را که زوج با ایمان در زندگی مشترک ایجاد میکند، را دوست ندارد و در نهان دوست دارد که زوجش بمیرد تا از دست او راحت شود و به آزادی برسد.  حتی گاهی ازواج، تفکرات فمنیستی (مردانه و یا زنانه ؛ هر چند که کلمه فمنیست برای زنان بکار میرود ولی میتواند برای مردان هم بکار برده شود (مِنیست)) می گیرند و دنبال آزادی و رهایی از قید و بند زن و شوهری هستند. این نوع آزادی، راه نجات اشتباهی است و یک نوع بیراهه است. دلیل اصلی گزینش تفکرات فِمِنیستی توسط زنان و یا مِنیستی توسط مردان؛ اعلام آزادی از جنس مخالف است. زیرا این افراد به اشتباه فکر میکنند که قید و بند ازدواج؛ آنان را در بند میکند و آزادی آنان را می گیرد.

  • اسعد حسینی
۲۹
فروردين
۰۳

                                                                                     

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت صدم)

خفتگان غار

 

  1. اصحاب کهف و رقیم:

 

خدای مهربان، نشانه های زیادی برای بیدار کردن مردم گذاشته است. خفتگان غار ؛ نمونه ای از آیات و نشانه های خداست که مردم را از خواب غفلت بیدار میکند. قرآن برای اولین بار اخبار و نکاتی را در متن خود بیان میکند که سرنوشت ما در گرو فهم این اخبار و نکات قرآنی است. خدای مهربان و حکیم در سوره کهف، از دو گروه داخل غار صحبت میکند که تابحال کسی توجه نکرده است. خدا در آیه از دو گروه با عناوین اصحاب کهف و اصحاب رقیم یاد میکند (أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ). کسانی که این داستان را خوانده اند، معمولا از یک گروه داخل غار صحبت میکنند ولی قرآن از دو گروه داخل غار صحبت میکند.

 

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا ﴿۹

مگر پنداشتى اصحاب کهف و رقیم [=خفتگان غار لوحه‏ دار] از آیات ما شگفت بوده است (۹)

 

این افراد همگی کم سن و سال و جوان و حتی نوجوان بوده اند. این از معدود داستانهایی است که زندگی جوانان و نوجوانان مومن را بیان میکند. طبق فرموده آیه، آنان از خدا رشد و بلوغ روحی میخواهند (وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ). معمولا کودکان و نوجوانان دوست دارند که از نظر جسمی رشد کنند ولی کمتر کودک و نوجوانی آرزوی رشد نفس و رشد معنوی میکند.

 

إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿۱۰

آنگاه که جوانان به سوى غار پناه جستند و گفتند پروردگار ما از جانب خود به ما رحمتى بخش و کار ما را براى ما به سامان رسان (۱۰)

 

خدا صراحتا در آیه از دو گروه و یا دو حزب نوجوان و یا جوان صحبت میکند (الْحِزْبَیْنِ).

 

فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا ﴿۱۱

پس در آن غار سالیانى چند بر گوشهایشان پرده زدیم (۱۱)

 

ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا ﴿۱۲

آنگاه آنان را بیدار کردیم تا بدانیم کدام یک از آن دو دسته مدت درنگشان را بهتر حساب کرده‏ اند (۱۲)

 

این جوانان و یا نوجوانان کسانی بودند که عقیده یکتاپرستی را انتخاب کرده بودند. با توجه به این که هر دو گروه، از نظر فرهنگی و سطح زندگی بسیار متفاوت بودند؛ ولی همگی در یک غار جمع شده بودند. زمانی که برای خداپرستی برخاستند(إِذْ قَامُوا)، خدا دلهایشان را استوار کرد و آن را اطمینان بخشید.

 

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ﴿۱۴

و دلهایشان را استوار گردانیدیم آنگاه که [به قصد مخالفت با شرک] برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است جز او هرگز معبودى را نخواهیم خواند که در این صورت قطعا ناصواب گفته‏ ایم (۱۴)

 

گروهی از این جوانان کسانی بودند که بومی آن محل بودند و قبلا با آن غار آشنایی داشته اند. اما گروه دیگر کسانی بودند که در دربار زندگی میکرده اند و همگی از خانواده های درباری و متمول بوده اند.

این دو گروه جوان هر دو به یکتاپرستی رسیده بودند و خدای مهربان بطور برنامه ریزی شده ای، هر دو گروه را به هم رساند و در نهایت همگی در یک غار جمع شدند. آنان محیط زندگی خویش را ترک کردند و به یک محیط عزلت کناره گیری کردند.

 

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقًا ﴿۱۶

و چون از آنها و از آنچه که جز خدا مى ‏پرستند کناره گرفتید پس به غار پناه جویید تا پروردگارتان از رحمت‏ خود بر شما بگستراند و براى شما در کارتان گشایشى فراهم سازد (۱۶)

 

خدا آنان را به مدت سیصد سال شمسی به خواب میبرد و اما وقتی این دو گروه بیدار میشوند، سوالاتی را پیش هم مطرح میکنند که نکات جالبی را در بر دارد.

 

وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا ﴿۱۹

و این چنین بیدارشان کردیم تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند گوینده‏ اى از آنان گفت چقدر مانده‏ اید گفتند روزى یا پاره‏ اى از روز را مانده‏ ایم [سرانجام] گفتند پروردگارتان به آنچه مانده‏ اید داناتر است اینک یکى از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید تا ببیند کدام یک از غذاهاى آن پاکیزه‏ تر است و از آن غذایى برایتان بیاورد و باید زیرکى به خرج دهد و هیچ کس را از [حال] شما آگاه نگرداند (۱۹)

 

إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا ﴿۲۰

چرا که اگر آنان بر شما دست‏ یابند سنگسارتان مى کنند یا شما را به کیش خود بازمى‏ گردانند و در آن صورت هرگز روى رستگارى نخواهید دید (۲۰)

 

یکی از آنها می پرسد که ما چه مدت داخل غار هستیم؟

یکی جواب میدهد که : روزى یا پاره‏ اى از روز را مانده‏ ایم

و اما یکی دیگر جواب میدهد که : پروردگارتان به آنچه مانده‏ اید داناتر است،

این فرد در ادامه می گوید که اینک یکى از خودتان را با پولی که نزدتان است به شهر بفرستید تا ببیند کدام یک از غذاهاى آن پاکیزه‏ تر است و از آن مقداری برایتان بخرد و برایتان بیاورد و باید زیرکى به خرج دهد و هیچ کس، از حال و مکان شما آگاه نگردد. خیلی جالب است که این طرز مخاطب قراردادن در آیه، نشان میدهد که افراد داخل غار دو گروه بوده اند و گروه اولی ، بطور مداوم در گفته هایشان، گروه دومی را مخاطب قرار میدهند. یکی از گروهها بومی آن محل بوده اند و گروه دیگر از خانواده های اشراف و درباریان بوده اند. قرآن یکی از گروهها را اصحاب الکهف می نامد و گروه دیگر را اصحاب الرقیم می نامد. مثل اینکه یکی از این گروهها آدمهای باسوادی بوده اند و سطح زندگی مرفه و متفاوتی داشته اند، طوریکه هر غذایی را نمیتوانستند بخورند. بنابراین وقتی از خواب بیدار میشوند، یکی از افراد داخل غار که بومی محلی اطراف مکان غار است، به آنها پیشنهاد میدهد که یکی از افراد خودتان، پنهانی وارد شهر شود و غذایی مناسب خودتان بخرد و برای خوردن بیاورد. طرز حرف زدن گروه اولی نشان میدهد که این دو گروه در سبک غذایی و روش تغذیه، کاملا با هم متفاوت بوده اند، طوریکه غذاهای موجود در غار که مال گروه بومی بوده است، گروه اشراف زاده نمی توانستند از آن بخورند و به آن عادت نداشته اند؛ به همین خاطر فرد بومی داخل غار ، طوری حرف میزند، انگار خودش به غذا نیاز ندارد. حتی میگوید که فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ یکی از خودتان را با پول خودتان به شهر بفرستید تا غذایی پاکیزه تر و باب دل خودتان بیاورد. این در حالی ممکن است که افراد بومی داخل غار احتمالا غذاهایی با خود داشته اند ولی گروه اشراف زاده قادر به خوردن آن نبودند. و البته گروه بومی داخل غار با آن مشکل نداشته اند و به آن عادت داشته اند. وقتی میگوییم بومی داخل غار؛ منظور این نیست که این گروه برای همیشه داخل غار زندگی میکرده اند؛ بلکه گروهی بوده اند که اهل روستای دور وبر غار بوده و این غار مکان آشنایی برایشان بوده است و شاید خیلی از مواقع برای عبادت به آنجا می آمده اند. حتی یکی از بومیان داخل غار به گروه دومی می گوید که  إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ یعنی اگر بر شما دست یابند، رجمتان میکنند یا به دین قبلی برتان میگردانند. این طرز صحبت کردن مشخص میکند که گوینده این سخن، خودش در خطر نیست و مثل اشراف زاده ها فراری نیست و این دو گروه یکتاپرست اتفاقی همدیگر را پیدا کرده اند. فردی در داخل غار به گروه اشراف زادگان توصیه میکند که با ورق و پول خود، به داخل شهر بروید و مقداری غذای پاکیزه تر (أَزْکَى) برای خود بیاورید (فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ) . وقتی کلمه پاکیزه تر به کار میبرد، یعنی یکی از گروهها نازپرورده بوده اند و هر غذایی را نمیتوانسته اند بخورند و به آن عادت نداشته اند. مثل بچه های شهری امروزه که عادت به خوردن بعضی غذاهای سنتی ندارند و بیشتر غذاهای فرآوری شده دوست دارند. کسانی که بومی آنجا بودند، غذاهایی ساده تر و طبیعی تر میخوردند و قطعا با طعمهایی تلختر و یا شاید بی مزه تر (و البته مفیدتر). اما گروه شهری که به داخل غار پناه برده بودند، غذاهای شیرین تر و مصنوعی تر و دارای کالری بیشتر دوست داشتند. از آنجا که این دو گروه هر دو جوان و یا حتی نوجوان و بی تجربه بوده اند، انتخاب تغذیه قسمت مهمی از زندگی آنها را تشکیل میداده است. حتی امروزه وقتی با بچه های شهری حرف میزنید، میگویند دوست داریم که در کلبه ای در جنگل زندگی کنیم و یا در یک دهات زندگی کنیم؛ اما وقتی به مرحله عمل میرسند، غذاهای محلی و ساده نمیخورند و از گفته خود پشیمان میشوند. اما طرز بیان آیات نشان میدهد که افراد داخل غار، بی دغدغه تر و بی مشکل تر بوده اند و در کل زندگی ساده تر و کَهفی، بهتر از زندگی شهری و مصنوعی است. وابسته شدن زیاد به تمدن شهری، آدمیان را گرفتار میکند و مشکلات ناخواسته ای برایشان ایجاد میکند.

گروه بومی داخل غار به کسی که برای تهیه غذا می فرستند، توصیه میکنند که با لطافت در شهر رفتار کند. یعنی وقتی وارد شهر و یا یک تمدن شهرنشینی میشوید، باید بعضی قوانین آنجا را قبول کنید و مدارا کنید. مثلا آشغالها را در سطح شهر پرت و پلا نکنید و آن را در سطل آشغال بریزید و ...

به احتمال قوی، اصحاب کهف همان گروه بومی بوده اند. اما اصحاب رقیم، فرزندان درباری و اشراف زاده بوده اند. گروه اشراف زاده طوری پرورش پیدا کرده بودند که برای هر سوالی جواب داشتند. وقتی بین خود می پرسند که چند روز است در غار هستیم، اشراف زاده ها می گویند روزی یا چند روز. اما بومی های آن محل میگویند که خدا بهتر میداند. نشان از این داشت که دو قشر مختلف با روحیات و فرهنگ و اخلاق متفاوت، اما با هدف یکتاپرستی به هم رسیدند و فارغ از تمام تفاوتهای فرهنگی ، قومی و غذایی؛ با هم متحد شدند. اما همگی در یک سخن متحد بودند و همین سخن برای اتحاد آنان کافی بود (رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا). پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است جز او هرگز معبودى را در دعاها نخواهیم خواند که در این صورت قطعا ناصواب گفته‏ ایم.

 

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ﴿۱۴

و دلهایشان را استوار گردانیدیم آنگاه که [به قصد مخالفت با شرک] برخاستند و گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است جز او هرگز معبودى را نخواهیم خواند که در این صورت قطعا ناصواب گفته‏ ایم (۱۴)

 

همگی متحد بودند که پروردگارشان پروردگار آسمانها و زمین است و بجز او هرگز معبودى دیگر را نخواهند خواند. همین جمله مهم و زیبا آنان را متحد کرد. این دو گروه که در زمان خود فرهنگهای متفاوتی داشته  اند و گروه اشراف زاده نمیتوانستند غذای گروه بومی را بخورند؛ وقتی به زمان آینده رفتند؛ همگی از خدا خواستند که آنان را بمیراند. زیرا هر دو گروه نمیتوانستند، مردمان سیصد سال بعد از خود را تحمل کنند؛ به علت هبوط فرهنگی، اخلاقی و اجتماعی آدمیان چند نسل بعد. این هم یک اتحاد دیگر بین اصحاب کهف و رقیم. سیصد سال بطور تقریبی، تقریبا هفت تا ده نسل را شامل میشود. ما انسانها فقط با انسانهای هم نسل خود راحتیم. کسانی که با اعمال جراحی زیبایی و کارهای دیگر، موقعیت سنی خود را تغییر میدهند، زندگی راحتی نخواهند داشت. کودک ، کودک است و بزرگ ، بزرگ است. با این ادا بازی ها، قاعده بازی تغییر نمی کند.

ای انسان، تو که خودت را پاکیزه تر از دیگران میدانی، اگر به زمان آینده بروی، آنان نه تو را قبول دارند و نه غذایی که میخورید را قبول دارند. تو هم اخلاق و سبک رفتار آنان را قبول نخواهی داشت. شما تصور کنید که به صد سال آینده بروید؛ در این حالت مردمی را می بینید که نود درصدشان، اعم از زن و مرد، جراحی های زیبایی خیلی زیادی روی خود انجام داده اند و هر صد هزار نفر، قیافه های شبیه هم گرفته اند. حیا و مرزهای اخلاقی مثل سابق نیست. قطعا از چنین محیطی خوشتان نخواهد آمد و دوست ندارید آنجا زندگی کنید. آیه کهف از اعتزال صحبت میکند. عده ای نوجوان و جوان از مردم خود و از آدمیان دیگر کناره گیری میکنند و به کهف پناه می برند. اینها به نوعی یتیم شده بودند. زیرا یتیم کسی است که پشتیبان معنوی و یا مادی ندارد. آنها از خانواده های متمول و پولدار بوده اند و پشتیبان مادی خوبی داشتند ولی پشتیبان معنوی نداشتند.  یتیم همیشه به معنای نبود پشتیبان مادی نیست و بلکه اصل معنای یتیم، نبود پشتیبان معنوی است.

 

أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى ﴿۶مگر نه تو را یتیم یافت پس پناه داد (۶)

 

فقط خدا میتواند، پشتیبان معنوی انسان باشد. این جوانان آن موقع به این نتیجه رسیده بودند. آنان به رشد نیاز داشتند و در خانواده ها و اجتماع خود کسی نبود این معنویت را به آنها معرفی کند. در زمان ما، بعضی رسومات و قواعد اجتماعی، آزادی را از انسانها می گیرد. قواعد درباری و شهر نشینی و چشم و هم چشمی، مانع کسب معنویت میشود. اکنون در خیلی از کارها، آدمی حداقل یکی دو نمازش را از دست میدهد. بعضی سیستمهای کاری، تعداد زیادی از نمازهای روزانه را ازت می گیرد و معنویت را از آدمی میگیرد و به این طریق آدمها یتیم و بی ماوا میشوند. دربار و مقام و منصب و عناوین نژادی و نسبی و بعضی قواعد شهرنشینی نمی گذارد که آدمیان یکتاپرست شوند. کسب معنویت فقط در شرایط خاصی امکان پذیر است و باید این شرایط را برای خود مهیا کرد.

 

 

  1. تین و زیتون:

 

خدای مهربان در سوره تین به نکات مهمی در مورد هبوط شرایط محیطی اشاره میکند.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان

 وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ ﴿۱سوگند به انجیر و زیتون (۱)

 وَطُورِ سِینِینَ ﴿۲و طور سینا (۲)

 وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ ﴿۳و این شهر امن [و امان] (۳)

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ﴿۴[که] براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم (۴)

 ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ ﴿۵سپس او را به پست‏ ترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم (۵)

 إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ ﴿۶مگر کسانى را که گرویده و کارهاى شایسته کرده‏ اند که پاداشى بى‏ منت‏ خواهند داشت (۶)

 فَمَا یُکَذِّبُکَ بَعْدُ بِالدِّینِ ﴿۷پس چه چیز تو را بعد [از این] به تکذیب جزا وامى دارد (۷)

 أَلَیْسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحَاکِمِینَ ﴿۸آیا خدا نیکوترین داوران نیست (۸)

 

خدای مهربان انسان را در بهترین حالت و زمانبندی (أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ) آفریده است. احسن التقویم یعنی بهترین زمان و بهترین مکان. انسان با توجه به مقدار سرکشی نفسش، بهترین مکان و زمان در تاریخ برایش در نظر گرفته میشود و این زمان و مکان را خدا برایمان انتخاب میکند و او بهترین انتخاب کنندگان است. اصحاب کهف که از دو قشر متفاوت جامعه بوده اند، زمانی که به زمان آینده رفتند؛ هر دو گروه نتوانستند نسل آینده را تحمل کنند؛ حتی قشر درباری و متمدن و مرفه هم نتوانستند که زمان آینده را تحمل کنند. حتما یک سری حرکات سَبُک و سخیف از آیندگان دیده اند که خود را همتراز و همسطح آنان نمی دانستند و آن محیط را مناسب خود نمی دانستند و به این خاطر از خدا خواستند که آنان را از کره زمین ببرد، زیرا تحملش سخت بود.

وقتی آنها دیدند که نسل سیصد سال بعد آنها، از مسیح مجسمه ها و تصاویر و نمادهایی ساخته و مسیح را به عنوان الهه پذیرفته اند؛ پی بردند که نمیتوانند اینها را تحمل کنند و به اوج جهالت نسلهای آینده پی بردند. آنها بخاطر گرایش به خدا پرستی از جامعه زمان خود فرار کردند ولی حالا پیش کسانی هستند که ادعای پیروی از دین دارند ولی عملا برای خدا شریک قائل میشوند. همیشه در طول تاریخ، دین فقط توسط سابقون و مومنان اولیه بخوبی اجرا شده است و نسلهای بعدی، دین را منحرف کرده و آن را با شرک آلوده کردند.

 و دقیقا به این خاطر است که خدا هرکسی را در بهترین موقعیت و بهترین تاریخ (بسته به شرایط روحی روانی افراد) آفریده است. اما این شرایط احسن، همیشه احسن نخواهد ماند. اگر آدمی در چرخه نیک نباشد، شرایط محیطی احسن نخواهد ماند و به اسفل تبدیل میشود.

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ﴿۴[که] براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم (۴)

 ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ ﴿۵سپس او را به پست‏ ترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم (۵)

 

آخر دوره ها چنین موقعیتی است که زمانها و مکانها با هم جور نیستند. جهنم جایی است که هیچ چیزی با هیچ چیزی جور نیست و خدا این حالت را اسفل سافلین می نامد. خدا أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ را در مقابل أَسْفَلَ سَافِلِینَ  آورده است. البته در ادامه آیات می فرماید که این حالت برای عده خاصی پیش نخواهد آمد. کسانی که پندار نیک (آمَنُوا) دارند و کردار نیک (وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) دارند.

 

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ ﴿۶

مگر کسانى را که گرویده (پندار نیک انتخاب کرده اند) و کارهاى شایسته کرده‏ اند (کردار نیک) که پاداشى بى‏ منت‏ خواهند داشت (۶)

 

خدای مهربان، برای این روش، گفتار نیک را نیاورده است ، زیرا گفتار نیک، کار هر کسی نیست و پندار نیک و کردار نیک حداقل چیزی است که برای رهایی از شرایط اسفل سافلین لازم است. که اگر آدمی این دو شرط را نداشته باشد، زمانبندی ای که خدا برای او در نظر گرفته است را از دست میدهد و در آن صورت به شرایط سخت و پستی دچار خواهد شد. در شرایط اسفل سافلین، آرامش و صلح و امنیت در جامعه و خانواده ها برقرار نیست. وقتی زمانی برسد که براحتی تغییر جنسیت داده شود و افراد در جامعه امنیت انتخاب همسر نداشته باشند، در آن صورت آن جامعه شرایط احسن التقویم را از دست داده است. فرد پیری که نماز نمی خواند و با انواع کلکها خودش را جوانتر نشان میدهد، خودش را با تقویم خدادادی وفق نمی کند و در نتیجه خود و دیگران را به شرایط سختی وارد میکند. نماز آرامش میاورد و زکات امنیت اقتصادی میاورد و جهاد، امنیت جانی میاورد و روزه امنیت و سلامتی جسمی میاورد. اینها همگی دستورات خدای رحمان هستند برای اینکه انسانها به اسفل سافلین سقوط نکنند.

خدا در سوره تین به دو میوه اشاره می فرماید. انجیر و زیتون.  وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ ﴿۱سوگند به انجیر و زیتون (۱) انجیر میوه شیرینی است و زیتون میوه تلخی است. در زندگی باید هم غذاهای تلخ خورد و هم غذاهای شیرین و هم غذاهای خوشمزه و هم غذاهای غیر خوشمزه. در زندگی هم شرایط سخت است و هم شرایط ساده. شیرینی (انجیر) نشانگر آرامش است و تلخی (زیتون) نشانگر امنیت و صلح.  هر دو برای زندگی لازمند. بدون تجربه تلخ و شیرین نمیتوان آرامش و امنیت و صلح را باهم بدست آورد. همانطور که نماز لازم است، روزه و زکات و جهاد در راه خدا و قصاص هم لازم است. آدمهای با تجربه این موضوع را حتی در طریقه غذا خوردن هم درک کرده و رعایت میکنند. مثلا با هر نوع غذایی، فلفل تند و یا زیتون تلخ میخورند تا به شیرینی غذاها زیاد عادت نکنند. بچه ها معمولا این مورد را رعایت نمیکنند و خود را دچار دیابت و بیماریهای دیگر میکنند. خدا زندگی این دنیا را در هر دو نوع شیرینی و تلخی آفریده است و هر دو لازم است. وقتی تعادل بین این دو به هم بخورد، یعنی شرایط احسن از بین رفته است. گاهی حرف حق تلخ است و ما باید خود را برای حرفهای تلخ هم آماده کنیم، که اگر چنین نباشیم، نامتعادل میشویم و تنظیم روان ما به هم میخورد (تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ). توصیه به حق و توصیه به صبر، دو آیتم مهم چرخه نیک هستند که برای هر زندگیی لازم هستند.

 

چرخه نیک= پندار نیک+کردار نیک+گفتار نیک+گفتار صبر

 

قرآن کتابی است دارای دستورات شیرین و بشارت و همزمان دستورات تلخ هم دارد. اما بطور کلی دستورات انجیل شیرین و بشارت است ولی دستورات تورات همراه با تلخی است. مسیحیانی که فقط دستورات انجیل را اجرا میکنند و به تورات توجه نمی کنند، متعادل بار نمی آیند و به انواع عرفانهای شرقی و شیطانی و مدیتیشن گرایش پیدا میکنند. از طرف دیگر، یهودیانی که به دستورات انجیل بی توجهی میکنند، خشک و خشن و بیرحم بار می آیند. قرآن ترکیبی از انجیل و تورات و زبور و صحف و کتابهای تمام پیامبران در طول تاریخ بشریت را در خود دارد که از این جهت یک معجزه است و کتاب مفصل و کاملی است و قرآن دارو و دوای دردهای روانی بشریت را در خود دارد.

قبلا مردم یک کوچه و حتی خیابان همدیگر را با نام میشناختند ولی حالا مرزبندی ها عوض شده است و حتی همسایه از همسایه خبر ندارد. اینها نمونه روال تدریجی هبوط شرایط محیطی و اجتماعی است. مرزبندی ها حساستر و دقیقتر شده است. قبلا برای خرید زمین، یک سنگ پرتاب میکردند، تا مسافت سنگ پرتاب شده، را قیمت گزاری میکردند و میفروختند؛ اما حالا زمین خدا را با سانتی متر میفروشند! مرزبندی ها حساستر شده است و زندگی ها به جزئیات بیشتری وابسته تر شده است. رفتار بچه ها تلخ تر شده است؛ اکنون اکثر بچه ها، سوال را با سوال جواب میدهند. اکنون در یک شهر بزرگ، اگر حتی هیچی نخوری و هیچ حرکتی نکنی، باز هم هزینه های زیادی برایت میاید. شیرینی ها و تلخی ها (تین و زیتون) پیچیده تر شده اند و به سادگی بدست نمی آیند.

از زمان آدم تا پیامبر نوح، آرامش و امنیت و صلح عجیبی برقرار بود و زندگی روی زمین واقعا لذت بخش بود. بعد از طوفان نوح؛ شرایط محیطی زمین تا حدی تغییر کرد. در تورات ذکر شده است که پیامبر نوح درون کشتی حین طوفان، کبوتر را رها کرد و بعد از چند روز کبوتر با شاخه ای زیتون برگشت. شاخه زیتون شروع شرایط سخت و تلخ بعد از طوفان بود. نشان از این داشت که مردم برای زندگی، علاوه بر شیرینی، تلخی های زیادی هم خواهند داشت و تلخی بر شیرینی برتری می یابد. دیگر آدمیان، به اندازه غذا و حتی بیشتر، به صلح و کردار نیک و گفتار نیک نیاز دارند.

 

  1. بیشتر مردم هبوط میخواهند:

 

وقتی یاران غار، بیدار شدند، نتوانستند مردمان آینده را تحمل کنند و از خدا خواستند که آنان را بمیراند. به احتمال قوی، نسل جدید بعد از سیصد سال، از نظر اخلاقی و فرهنگی و ایمانی سقوط سنگینی کرده بوده اند و جامعه جدید، برای یاران غار قابل تحمل نبود. بر همین سبک، نسل آینده هم برای ما قابل تحمل نخواهد بود. این که دقیقا چه نوع هبوطی پیش آمده بود را فقط خدا میداند ولی براساس تجربیات جامعه خودمان، میتوان یک ترسیم کلی از آن بدست آورد. اما چرا این هبوط پیش میاید؟

زمانهایی میرسد که حیله های شیطان خیلی زیاد میشود و در نتیجه انسانها زندگیشان به هم میریزد. در این حالت، شیاطین ضعیف تر میشوند و اما در عوض محیط اجتماعی و زیستی انسانها هم هبوط پیدا میکند. وقتی مردم دچار فشار روانی شوند و نتوانند هواها و هوسهای خود را کنترل کنند؛ حتی از دست خود خسته میشوند و ناخودآگاه دلشان هبوط میخواهد. آنها هبوط میخواهند تا از آن وضعیت نجات یابند. این یک نوع دیوانگی است، زیرا دیوانگی بروز رفتارهایی است که برای خودت هم قابل کنترل نیست.

اکنون در زمانه ما این حالت پیش آمده است. مردم از هر نظر نا آرامند و فقط یک هبوط میتواند آنان را آرام کند. بعضی آدمها در حین درگیری، تا کتک نخورند، آرام نمیشوند. آدمیان در حالت کلی، بعضی مواقع، فقط یک سقوط و هبوط و یک جنگ میتواند آنان را آرام کند. جامعه جهانی، بعد از جنگهای جهانی گذشته و کشته دادن بسیار، تا مدتی، آرامش نسبی پیدا میکرد.

زمانی که آدم و حوا در بهشت، نافرمانی خدا را کردند و به نفس خود ظلم کردند، از آنجا هبوط یافتند و به زمین منتقل شدند. زیرا ظالم به نفس، نمیتواند خود را در محیطی مثل بهشت تحمل کند و ناچارا محیط زندگی آنان نزول و هبوط یافت و به زمین منتقل شدند، تا انسان خود را تحمل کند و فرصت برگشت و توبه پیدا کند.

 

قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۲۳

گفتند پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى مسلما از زیانکاران خواهیم بود (۲۳)

 

قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ ﴿۲۴

فرمود فرود آیید که بعضى از شما دشمن بعضى [دیگر]ید و براى شما در زمین تا هنگامى [معین] قرارگاه و برخوردارى است (۲۴)

 

یکی از خواص هبوط این است که عداوت بین انسانها زیادتر میشود. دوستی و نزدیکی بین جامعه انسانی روز بروز تنگتر و کمتر میشود. هبوط درون زمینی هم اینطوری است. بشر تا قیامت، دفعات دیگری داخل همین زمین هبوط پیدا میکند و روز به روز صفا و صمیمیت بین انسانها و خانواده ها کمتر میشود.

انسانها خودشان هبوط درون زمینی را انتخاب میکنند. جهنم آخرین هبوط و هبوط نهایی خواهد بود. اصلا از یک جنبه دیگر، انسانها خودشان به دلخواه خود جهنم را انتخاب میکنند، زیرا آنان بارهای زیادی برای خود درست میکنند و فقط جهنم میتواند آنان را پذیرا باشد. آتش جهنم عذاب است ولی از بُعد دیگر، یک پناهگاه و ماوا هم است (مَأْوَاکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلَاکُمْ).

 

فَالْیَوْمَ لَا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَلَا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْوَاکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلَاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿۱۵

پس امروز نه از شما و نه از کسانى که کافر شده‏ اند عوضى پذیرفته نمى ‏شود جایگاهتان آتش است آن سزاوار شماست و چه بد سرانجامى است (۱۵)

 

انسانها خودشان، به دلخواه خود این پناهگاه و دوست را انتخاب میکنند. با مطالعه قرآن متوجه خواهیم شد که در روز آخرت، کسانی که توبه نکرده اند، از بس که تحت فشار روانی قرار دارند؛ تنها با آتش جهنم آرام میشوند و به همین خاطر به این ماوا و مولا روی می برند. هر چند که مترجمین قرآن، کلمات ماوا و مولا را طور دیگری معنا کرده اند؛ اما خود کلمه عربی قرآن برای ما ملاک است و معنای اصلی را از آن می گیریم و ترجمه ها برای ما اعتبار قطعی ندارند.

انسانها قبلا به هم دیگر نزدیکتر بودند ولی اکنون روز به روز از هم فاصله می گیرند و برای هم بیگانه تر میشوند. عفت و حیا در اجتماع و خانواده ها کمتر شده است و به همین خاطر افراد از هم فاصله می گیرند، تا از شرّ همدیگر در امان باشند. دیگر کودکان و نوجوانان اهمیت سابق را برای والدین خویش قائل نیستند. اینها همگی روش جدیدی را برای زندگی  ایجاد میکند و در نتیجه انسانها برای همدیگر غیر قابل تحملتر و بالتبع تنها تر میشوند و در نتیجه شرایط زندگی هبوط میکند و شرایطی پیش میاید که انسانها از همدیگر دورتر شوند تا که برای همدیگر قابل تحملتر شوند. وقتی از هبوط اجتماعی و خانوادگی صحبت میشود؛ منظور این نوع تغییرات است.

هر انسانی که سرنوشتش جهنم باشد، به این خاطر به جهنم میرود، چونکه به آن نیاز دارد و این تنها راه است برایش. به همین خاطر خدا جهنم را برای اهل جهنم مَأْوَا و مَوْلَا می نامد. مردم به دلخواه خود جهنم را انتخاب میکنند. یک خلافکار با ذهن مسموم و بیمار باید حبس شود تا به دیگران آسیب نرساند؛ جهنم چنین جایی است. اما بهشت جایی طبیعی و ساده است و انسان در بهشت از هرگونه دغدغه فکری بدور است. بهشت جای نفسهای سرکش نیست. همانطور که شیطان از بهشت اخراج شد. وقتی شیطان از بهشت اخراج شد، فقط او اخراج نشد؛ بلکه تمام کسانی که فریب او را خورده بودند، بالتبع اخراج شدند.

 

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ﴿۱۳

فرمود از آن [مقام] فرو شو تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى (۱۳)

 

این نوع هبوط در جهنم هم ادامه خواهد داشت و آخرین درجه آن اسفل سافلین است. افراد در جهنم ، باز هم هبوط پیدا میکنند و از طبقات و مراحل مختلف جهنم به شرایط بدتر هبوط پیدا میکنند.

  • اسعد حسینی
۲۴
فروردين
۰۳

                                       اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و نه)

دیوهای خفته بخش یکم (مهریه)

 

شعر همان وحی شیاطین است که باعث ضربه زدن به نظام رحمانی میشود. هیچوقت شعر را دست کم نگیرید، همانطور که هیچوقت نباید شیطان را دست کم گرفت. زیرا جملات شعر مثل دیوهای خفته ای هستند که بوقت خود و سر فرصت، زندگی ها را بر باد میدهند. عدم توجه به کلام خدا، مشکلات عدیده ای را برای جوامع مسلمان پیش آورده است و این مشکلات به مرور زمان، پیچیده تر و پیچیده تر میشود و به مرحله غیر قابل حل میرسند. یکی از این مشکلات، که خیلی هم مهم است ، مهریه در ازدواج هاست که اکنون خیلی بولد شده است و ازدواج جوانان را تقریبا به بن بست کشانده است. یک جمله ای هست شعر مانند که مردم آن را تکرار میکنند و به خیال خود ابتدا میگفتند که این فقط یک گفتار است و هیچوقت به مرحله کردار نخواهد رسید. این جمله مهریه را کی داده و کی گرفته؟ است.

معمولا چرخه ی نیک در زندگی، از پندار شروع شده و به مرحله کردار و بعد به مرحله گفتار میرسد. اما این جمله شعر مانند ابتدا از گفتار شروع میشود ولی پندار مبهمی پشت آن خوابیده است و هر لحظه ممکن است که به مرحله عمل و کردار برسد. این پندار مبهم همان دیو طمع و تفرقه بین زن و مرد است. شروع اجرای این پندار مبهم، منتظر یک جرقه است. کافی است که کوچکترین مشاجره ای پیش ازواج پیش آید، فورا به مرحله عمل رسیده و به اجرا گذاشته میشود. این دیو خفته عملا مهریه را که نشان مهر و محبت باید باشد، به نشان تنفر و انتقام تبدیل میکند. کلا پشت هر گونه پندار مبهم و شرّی یک شیطان منتظر است. بعضی صفات و پندارهای زشت در انسانها هستند که ظاهرا خفته هستند ولی در مواقع بحرانی که آدمی کنترل خشم و غضب خود را ندارد، بیدار میشوند. مثلا دیده ای که طرف می گوید که:  اون روی سگ من را ندیده ای!؟ منظورش این است که فرد روی دیگری دارد که خفته است و هنوز رو نکرده است و دقیقا متضاد روی دیگرش است. خدای مهربان، در قرآن ما را به یک رویی و صاف و سادگی دعوت میکند و انسانها را به کظم غیض (وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ) و تعادل و توازن در رفتار و گفتار دعوت میکند.  به همین دلیل ما باید همیشه پندار نیک داشته باشیم و از ورود پندارهای غلط به ذهن خویش اجتناب کنیم.

 

الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۳۴

همانان که در فراخى و تنگى انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى ‏برند و از مردم در مى‏ گذرند و خداوند نکوکاران را دوست دارد (۱۳۴)

 

کی مهریه داده کی گرفته؟ کی سمرقند داده کی گرفته؟ کی بخارا داده کی گرفته ؟ به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را!

آیا شباهتی بین این جملات شعر گونه نمی بینید. در هر تنفر و افتراقی بین زوجین، جملاتی شعر گونه هست. اصلا شعر، وسیله و ابزار جادوست. این جملات شعر گونه دو رو دارند. یک روی عادی و یک روی زشت. وقتی فرد عصبانی نیست، یک نوع برداشت از جمله شعر گونه میکند؛ اما وقتی فرد عصبانی شده و قادر به کنترل خشم و غضب خود نمیشود، برداشت متضادی از این جمله میکند. این حالت از پندار، بسیار خطرناک است.

مهریه ابزار تهدید و مشاجره نیست و در قرآن به عنوان نشانه راستی و صداقت در مودت و مهر بین زوجین ذکر شده است. به همین خاطر یکی از اسامی مهریه، صداق است. یعنی مرد این صداق را به زن میدهد تا صداقت خود را در این مودت و رحمت نشان دهد. قطعا مقدار مهریه و صداق باید در توان مرد باشد و گرنه فقط یک پندار مبهم و یا یک شعر و طلسم است.

 

وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَرِیئًا ﴿۴

و مهر زنان را به عنوان هدیه‏ اى از روى طیب خاطر به ایشان بدهید و اگر به میل خودشان چیزى از آن را به شما واگذاشتند آن را حلال و گوارا بخورید (۴)

 

همانطور که فقرِ مالی هست، فقرِ ازدواج هم هست. وقتی شرایط برای یک ازدواج سخت شود، یعنی فقرِ ازدواج پیش آمده است. فلسفه ها و روشهای شیطان فقر و فحشاء را به ارمغان میاورد (الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ). عدم ازدواج نوعی فقر است ولی نه از نوع فقر اقتصادی. هر چند اقتصاد جنبه مهم آن است ولی اصل این فقر، اقتصادی نیست و بلکه فقر پنداری است. بزودی همگی خواهند دانست که فرهنگ غلط ازدواج، بقای یک نسل را در یک کشور به خطر انداخت. این فرهنگ غلط، یک نوع فقر است. روشهای شیطان در ازدواج، فقرِ ازدواج را به ارمغان می آورد.

 

الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۶۸

شیطان شما را از تهیدستى بیم مى‏ دهد و شما را به زشتى وامى دارد؛ و(لى‏) خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مى‏ دهد، و خداوند گشایشگر داناست‏. (۲۶۸)

 

تعهدات مالی براساس یک جمله مبهم و منافقانه مثل مهریه را کی داده و کی گرفته؟  قرار داده نمیشود. این جمله خودش نوعی جمع اضداد است و شرّ تولید میکند. زیرا شرّ نتیجه جمع اضداد  است. بعضی ها می گویند که مهریه زیاد یک ضمانت برای کنترل مردان هوسباز است. خود این جمله هم یک جمله دو پهلو و شیطانی است. خدا یک قانون کلی را برای فقط مردان هوس باز طرح نمی کند، بلکه برای تمام مردم است و این گفته غلط است. زمانی هم که طلا و سکه گران شد، خیلی از زنان هم مهریه خود را به اجرا گذاشتند. خدا قوانین را کلی طرح میکند و منافع همگی را در نظر می گیرد. نعوذبالله خدا طرفدار قشر خاصی نیست که بخواهد منافع آن قشر را در نظر بگیرد. چه زن و چه مرد همگی بندگان خدایند و خدا مصلحت همه را میخواهد. خیلی از جوانان بخاطر ترس از مهریه های زیاد به سمت ازدواج نمیروند و این اگر تنها دلیل عدم ازدواج نباشد، قطعا مهمترین دلیل آن است. مهریه سنگین انگیزه های زیادی را در افراد ایجاد میکند؛ چه برای زنان و چه برای مردان؛ حتی در خیلی موارد کار به قتل زنان و زندانی شدن مردان هم کشیده شده است. حتی جوری شده است که مهریه بعضی زنان ده ها برابر دیه آنان است. گاهی بعضی مردان بعد از طلاق ، زیر بار اقساط مهریه میمانند و تا آخر عمرشان نمی توانند دیگر ازدواج کنند. ضررات مهریه بالا آنقدر زیاد است که میتوان در این مورد یک کتاب نوشت. وقتی زوجین، با مهریه بالا شروع به زندگی کنند، از همان اول، زن این قدرت و برگ برنده را در ذهن خود بحساب می آورد و در هر فرصت و چالشی این برگ را رو میکند. مرد هم همیشه دنبال دور زدن و دروغ میباشد و به چشم دیگری، زوجش را نگاه میکند. در این حالت، هیچگونه مودت و رحمتی بین آن دو وجود نخواهد داشت و همه چیز به پول و زور و پنهان کاری ختم میشود.

اصلا هدف از ازدواج چیست؟ مگر هدف از یک ازدواج، مشارکت در ساخت یک زندگی مشترک با مودت و رحمت و تلاش دو جانبه نیست؟ پس هر آنچه که منافی این تلاش و کوشش و مودت و رحمت باشد، اضافی است. به جرات می توانم بگویم که مهریه زیاد مثل یک طلسم است که در ذهن افراد نگهداری میشود و همین طلسم است که خوشی را از زندگی ها می برد. کاهش تصاعدی ازدواجها بخاطر این روش زندگی است.

جمله مهریه را کی داده و کی گرفته؟   یک پندار مبهم است. پندار مهریه را کی داده و کی گرفته؟  یک دیو خفته است که در پندار طرفین می خوابد تا بوقتش بیدار شود. این دیو در ذهن زن می خوابد و بعضی زنان ممکن است در پندار خود حتی برای آن برنامه ریزی هم بکنند. این دیو بالقوه خطرناک است. حتی این دیو در ذهن مرد هم هست و مرد هیچ وقت به همسرش مودت و رحمت واقعی ابراز نمیکند زیرا همیشه آن دیو را حامی و پشتیبان زن می بیند. در حالیکه در قرآن، خدا دستور فرموده است که مهریه باید به زن پرداخت شود. اما مهریه ای که بالا باشد و قابل پرداخت نباشد، توصیه قرآن نیست و حتی ضد دستورات خداست.

زمانی سکه و طلا ارزان بود و مردم براحتی مهریه های از این نوع را قرار میدادند ولی اکنون اینها خیلی گران شده است و نود و نه درصد جوانان نمی توانند اینها را تهیه کنند و نمی توانند این مهریه های سنگین را متعهد شوند. مهریه زیاد یک نوع ربا هم هست. زیرا مهریه ای که به طور تصاعدی هر روز بالا میرود، خاصیت ربا دارد. خدا در قرآن، از صدقات، به عنوان متضاد ربا استفاده می فرماید. نام دیگر مهریه صداق است که هم خانواده صدقات است. بنباراین مهریه هر چی هست، نباید مثل ربا باشد.

 

یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ ﴿۲۷۶

خدا از (برکت‏) ربا مى ‏کاهد، و بر صدقات مى‏ افزاید، و خداوند هیچ ناسپاس گناهکارى را دوست نمى دارد. (۲۷۶)

 

مهریه تصاعدی یک نوع رباست و برکت ندارد. یکی از خواص ربا این است که ربا از جنس آتش است و همین آتش به جان زندگی ها افتاده است و دارد همه را میسوزاند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۳۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید ربا را [با سود] چندین برابر مخورید و از خدا پروا کنید باشد که رستگار شوید (۱۳۰)

 

قرآن کتاب کاملی است و باید بر این اساس، زندگی مان را تنظیم کنیم. حدیث و سنت، پیام خدا نیستند و نباید بر اساس آن زندگی ها پایه ریزی شود. حدیث و سنت وحی نیستند و بلکه نوشته راویان حدیث در قرن دوم و سوم هجری هستند. نمیتوان مساله مهمی مثل مهریه را با قیاس و براساس سنت گذشتگان بدست آورد. قبلا طلا و سکه ارزان تر بود و قابل تهیه بود ولی اکنون شرایط تغییر کرده است و نمیتوان آن روش را ادامه داد.

بیایید در قرآن به داستان یک ازدواج نگاه کنیم. مقدار مهریه و روش پرداخت آن براحتی از این آیه قابل استخراج است. خدا برای هر مشکلی در قرآن راه حل دارد و هیچوقت انسانها را تنها نمی گذارد. خدای حکیم و مهربان می فرماید که در قرآن از هر گونه مثلی زده است. مساله مهمی مثل مهریه هم قطعا مثالی از آن در قرآن هست.

 

وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِی هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ﴿۲۷

و در این قرآن از هر گونه مثلى براى مردم آوردیم باشد که آنان پندگیرند (۲۷)

 

پیامبر موسی از دست فرعونیان فرار کرده و بجایی میرسد و بدون هیچ چشم داشتی، دختران شعیب را کمک میکند و ادامه داستان که در قرآن ذکر شده است. شعیب به خاطر امانت دار بودن و کاری بودن موسی، دخترش را به موسی میدهد. مقدار مهریه در این آیه بطور واضح معین و مشخص است.

 

 

قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ ﴿۲۶

یکى از آن دو [دختر] گفت اى پدر او را استخدام کن چرا که بهترین کسى است که استخدام مى ‏کنى هم نیرومند [و هم] در خور اعتماد است (۲۶)

 

قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هَاتَیْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِیَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِکَ وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿۲۷

[شعیب] گفت من مى‏ خواهم یکى از این دو دختر خود را [که مشاهده مى ‏کنى] به نکاح تو در آورم به این [شرط] که هشت‏ سال براى من کار کنى و اگر ده سال را تمام گردانى اختیار با تو است و نمى‏ خواهم بر تو سخت گیرم و مرا ان شاء الله از درستکاران خواهى یافت (۲۷)

 

قَالَ ذَلِکَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلَا عُدْوَانَ عَلَیَّ وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ ﴿۲۸

[موسى] گفت این [قرار داد] میان من و تو باشد که هر یک از دو مدت را به انجام رسانیدم بر من تعدى [روا] نباشد و خدا بر آنچه مى‏ گوییم وکیل است (۲۸)

 

شعیب به موسی میگوید که من دخترم را به نکاح تو در میاورم با اجرت هشت سال کار کردن. موسی هشت سال  باید برای شعیب کار کند. در این مدت شعیب، مخارج اولیه زندگی موسی و همسرش را میدهد. این یک قرارداد بود بین شعیب (پدر دختر) و موسی. شعیب به موسی میگوید که من نمى خواهم کار را بر تو مشکل بگیرم (وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ) و مرا ان شاء الله از درستکاران خواهى یافت (سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ ). درستکاران یعنی کسانی که کردار نیک دارند. بنابراین مهریه زیاد تعیین نکردن و سخت نگرفتن، یک نوع عمل صالح و کردار نیک است و از پندار نیک بر می خیزد. انسانها از هر فرصتی میتوانند برای خود کردار نیک جمع کنند. خدا نمی خواهد بر انسانها سخت بگیرد. بنابراین قراردادی که شعیب با موسی بست، اصلا سخت و مشکل نبوده است. در این آیه دو روش برای محاسبه مهریه هست:

روش اول:

مهریه در این آیه مساوی است با اجرت هشت سال کار کردن منهای مخارج اولیه زندگی موسی و همسرش. نسل آینده، از نظر درآمدی، زندگی کاملا واضحی خواهند داشت و مقدار درآمد و هزینه های اولیه زندگی روشن و واضح خواهد بود. اما این روش قرآنی، چطوری برای نسل آینده قابل اجراست. فرض کنید جوانی که ازدواج میکند و کار میکند و ماهیانه x میلیون تومان درآمد دارد. این جوان ماهی y میلیون تومانش را صرف مخارج (اولیه) زندگی میکند. بنابراین x-y میلیونش می ماند. بنابراین این جوان سالیانه 12* (x-y) میلیون تومان درآمد مازاد بر مخارج اولیه زندگی دارد. بنابراین نصف این درآمد مازاد، یعنی 6* (x-y) مال همسرش است به عنوان مهریه. برای هشت سال میشود 48*(x-y) میلیون تومان. که اگر مرد به دلخواه خودش خواست ده ساله اش کند و در این حالت  میشود 60(x-y) میلیون تومان.

توجه شود که منظور از هزینه ها و مخارج اولیه زندگی در اینجا شامل خرید ماشین و مسکن و مغازه نیست؛ زیرا زن در اینها شریک نیست و البته اگر شریک باشد، باید به عنوان هزینه آورده شود. در این روش قرآنی، حتی اگر زن در مخارج زندگی صرفه جوئی کند و از خریدهای اضافی چشم پوشی کند، مهریه بیشتری به او تعلق خواهد گرفت و عدم اسراف به سود خودش هم هست. این طریق محاسبه فقط زمانی ممکن است که درآمد و هزینه خانواده مشخص باشد. در حالتی که درآمد و هزینه مشخص نباشد، میتوان بطور تخمینی با توجه به رسته شغلی، مقدار ثابتی را به عنوان درآمد و هزینه مشخص کرد. اگر این بستر فراهم شود، و درآمدها و هزینه های زوجین مشخص باشد، قطعا در این روش، هیچ فشاری به آنها نخواهد آمد و مهریه قابل پرداخت خواهد بود.

ممکن است که برای روش اولی؛ کسی بگوید که افراد ممکن است در مورد مقدار درآمد دروغ بگویند. اما اکنون در زمانه ما، براحتی مقدار درآمد افراد مشخص است و همچنین میتوان قبل از ازدواج، مقدار دارائی افراد را هم تخمین زد. برای کاری که موسی برای شعیب انجام میداد(دامداری)، درآمدها کاملا مشخص بود. در بعضی کشورهای خارجی هم ، قبل از ازدواج، دارائی افراد را بدست می آورند و  در آمدهای بعد از آن نصف ، نصف تقسیم میشود. اما قرآن درآمدهای مازاد بر مخارج اولیه حداکثر تا هشت سال و یا ده سال را به عنوان مهریه تقسیم می کند و نه کل عمر را. چندی پیش بیل گیتس و زنش بعد از سی سال زندگی مشترک از هم جدا شدند. زن بیل گیتس نصف دارائی بیل گیتس را صاحب شد. اما از نظر قرآن، فقط درآمد هشت سال متعلق به همسر بیل گیتس بود. هرچند آنان، ممکن است این پول را مهریه ننامند. البته در این مورد، حتی درآمد هشت سال بیل گیتس، درآمد بسیار زیادی بود. پول زیاد وسوسه انگیز است و براحتی ازواج را از هم جدا میکند.

روش دوم:

شاید هنوز بستر تعیین مهریه به روش اولی برای ما مهیا نباشد؛ بنابراین برای مهریه هایی که از قبل تعیین شده است و نمیتوان مقدار آن را تغییر داد؛ میتوان طبق آیه قاعده هشت سال را روی آن اجرا کرد. یعنی اگر زن، مهریه ای برایش تعیین شده است و یا میشود و بعد از مثلا یک سال تقاضای مهریه میکند، به مقدار یک هشتم از مهریه به او تعلق می گیرد. در نهایت بعد از گذشت هشت سال، مهریه کامل به او تعلق خواهد گرفت. حتی اگر این نکته مهم از آیه هم اجرا شود، خودبخود خیلی از مشکلات حل میشود. این آیه هر طور اجرا شود، منفعت است.

  1. در این روشها ، اگر مرد هوسبازی کند و مثلا بعد از یک سال قصد طلاق زن را داشته باشد؛ باید هزینه تا آخر قرارداد را به زن دهد (مهریه هشت سال). و همچنین اگر زن بخواهد بعد از مثلا یک سال، زندگی را ترک کند و قرارداد را به هم بزند، فقط مهریه آن یک سال به او تعلق خواهد گرفت (یک هشتم). این روش قرآنی فایده های مهم و زیادی دارد.
  2. دیگر مرد هوسبازی نمی کند و در صورتی که بخواهد مثلا بعد از چند سال زن دیگری بگیرد، باید مهریه کامل هشت سال به زن بدهد و این نوع قرارداد برای طلاق بازدارنده است.
  3. بعضی زنان بعد از چند ماه زندگی مشترک، با کوچکترین درگیری ای، مهریه را به اجرا می گذارند. اما در این حالت، زن اگر بخواهد بعد از چند ماه زندگی مشترک  زندگی را ترک کند و مهریه بگیرد، فقط مهریه آن چنده ماه (به نسبت هشت سال) به او تعلق می گیرد و این مبلغ خیلی کمتر است و دیگر بعضی زنان بخاطر کاسبی و سوء استفاده از مهریه ازدواج نمی کنند و درصد طلاق بخاطر مهریه خیلی پایین میاید. علاوه بر آن، ذهنیت کلی جامعه در این مورد به آرامش میرسد و جوانان به ازدواج اطمینان پیدا میکنند و ازدواج زیاد میشود. تنها راه حل مشکلات، همین راه حل قرآنی است.
  4. عدم ازدواج جوانان به علت عدم اعتماد به روش ازدواجی است که حالا مرسوم است. اما این روش قرآنی، امنیت و آرامش را دوباره بر می گرداند.
  5. خدای مهربان در آیه، دو راه پیش پای مرد گذاشته است. یکی مهریه هشت سال و دیگری مهریه ده سال. به این طریق صداقت و تعهد مردان را به آنان تذکر میدهد و حتی به این طریق به مردان می فهماند که مهریه بطور اختیاری تا 25 درصد (دو سال اضافی تقسیم بر هشت سال میشود یک چهارم یا 25درصد) از طرف آنان قابل افزایش است. طبق آیه ، اگر مهریه مبلغ زیادی باشد، افزایش اختیاری آن به مقدار 25 درصد توسط مرد، بی معناست. بنابراین این آیه هیچوقت بر مهریه زیاد دلالت ندارد.
  6. قرارداد مهریه تا هشت سال و (قابل افزایش تا ده سال به اختیار مرد) تعیین شده است. این ماگزیمم مهریه است و بیشتر از آن نیست. مصلحت آن را خدای مهربان و حکیم میداند. معمولا زنان و مردان بعد از هشت سال با هم انس می گیرند و بچه دار میشوند و به ندرت از هم جدا میشوند و اگر هم بعد از هشت سال زندگی مشترک بخواهند جدا شوند؛ دیگر چیزی نمیتواند جلودارشان شود. بنابراین مهریه بی نهایت نیست و حد و حدودی دارد. زنی که هشت سال برای یک زندگی تلاش کرده باشد، براحتی از آن دل نمی کند.
  7. مهریه در قرآن باید به زن داده شود و البته اگر زن آن را ببخشاید، دیگر دادن مهریه لازم نیست. اما اکنون خیلی از مردان جوان هیچوقت نمی توانند مهریه ها را پرداخت کنند، زیرا اصلا در محدوده توانایی آنها نیست و به این صورت همیشه مدیون زن می مانند و یا حتی بعضی مردان، به روشهای مختلف از دادن آن فرار میکنند و زنان را اذیت میکنند و برای خود پندار آلوده و دروغ میسازند و همچنین با اذیت کردن زن، برای خود کردار آلوده میسازند.
  8. از آنجا که مهریه در طول و درازای هشت سال داده میشود و خدا فرصت هشت ساله به آن داده است؛ بنابراین بکارگیری واژه عندالمطالبه در اسناد ازدواج بی معناست و از نظر قرآن باطل است. همین کلمات من در آوردی باعث رونق کاسبی بعضی وکلا شده و آنان را از راه راست و قرآنی خارج ساخته است.
  9. خدای مهربان، بی هدف این داستان را در قرآن ذکر نفرموده است و بلکه حتما میخواهد ما را به طریق مهریه راهنمایی فرماید. بشریت تنها یک راه برای خوشبختی دارد و آن هم پیروی از قرآن است و هیچ راه حل دیگری ندارد.
  10. گاهی بعضی مهریه ها آنقدر زیاد است که مرد برای فرار از این مهریه های غیر منطقی، دچار انواع دروغ و ریاکاری و پنهان کاری میشود و این خودش افراد را از چرخه ی نیک خارج میسازد. بنابراین با تعیین مهریه زیاد، مرد همیشه در طول تمام زندگی خویش، یک دروغ را با خود حمل میکند و خود را دچار یک پندار دروغ میکند و همین دروغ در سایر اعمال و نگاه او نسبت به زن موثر است و مودت و رحمت را بین زن و مرد از بین می برد.
  11. وقتی که مهریه و یا صداق که نشان صداقت و مهر است، به ابزار تهدید و مشاجره و چانه زنی تبدیل شود، دیگر مودت و رحمت بی معناست و به همین خاطر است که زنان و مردان امروزی خیلی از هم فاصله گرفته اند و همدیگر را متوجه نمیشوند.
  12. در جامعه، زنان بخاطر اهرم مهریه بالا، با عناوین رئیس مخاطب قرار داده میشوند که همین نکته در زندگی های مشترک، کلا مودت و رحمت را نفی میکند. مودت و رحمت مخالف شقاوت است. مهریه بالا، از زنان و مردان افراد شقی و بی رحم نسبت به هم میسازد. که قاعدتا زنان باید مودت بیشتری نسبت به مردان داشته باشند و مردان هم رحم بیشتری نسبت به زنان داشته باشند و دل رحم تر باشند. اما مهریه بالا از آنان فرد دیگری میسازد. یکی از دلایلی که آدمی را وارد جهنم میکند، شقی بودن است.

 

قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا وَکُنَّا قَوْمًا ضَالِّینَ ﴿۱۰۶

مى‏ گویند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد و ما مردمى گمراه بودیم (۱۰۶)

 

رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ ﴿۱۰۷

پروردگارا ما را از اینجا بیرون بر پس اگر باز هم [به بدى] برگشتیم در آن صورت ستمگر خواهیم بود (۱۰۷)

 

قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلَا تُکَلِّمُونِ ﴿۱۰۸

مى‏ فرماید [بروید] در آن گم شوید و با من سخن مگویید (۱۰۸)

 

  1. گاهی بعضی زنان، با توجه به این که میدانند، توان مالی مرد اصلا در حد و اندازه آن مهریه نیست، ولی انتظار دارند که پرداختش کند! یا گاهی بعضی مردان، با توجه به آنکه توانایی پرداخت مهریه را دارند ولی پرداختش نمی کنند تا همیشه یک گرویی از زنشان داشته باشند و اینها همگی نوعی شقاوت است. این نوع تصور از زندگی، بسیار عجیب است و دلیل جادو شدن افراد است.
  • اسعد حسینی
۲۴
فروردين
۰۳

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و هشت)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش دهم)

وحی شیاطین (شعر) بخش دوم

 

 

در قسمت قبل در مورد شعر گفته شد. توجه شود که مفهوم شاعر بسیار گسترده تر از سراینده متن منظوم می باشد؛ شیطان خوب میداند که  برای ایجاد فلسفه ها و حلقه های مدرن، شاعران مدرن نیاز است.کسی که ویدئوی کمک به یک انسان را در فضای اینترنت پخش می کند ولی خودش کوچکترین قدمی برای انجام کار خوب  و کردار نیک بر نمی دارد خودش یک شاعر است. کسی که سخنان و سخنرانی بسیار زیبایی می کند ولی خودش انجام نمی دهد ویا حتی به آن از نظر پنداری هم باور ندارد یک شاعر و دروغگو است. یا نوشته ای را بر روی لباس و ماشینش می نویسد ولی حتی برای یکبار به مرحله کردار نمی رساند شاعر است. ویدئو و یا متنی بر روی ماشینش نوشته که مادر عزیزم؛ ولی همین فرد به مادرش احترام نمی گذارد. شاعران زیاد شده اند و اکنون فضای مجازی و کانالهای مجازی بلندگوی و تبلیغ گر این شاعران جدید هستند.

مولوی در کتاب شیطانی مثنوی، داستانهایی را نقل کرده است که آدمی حتی از ذکر عنوان این داستانها شرم میکند. برای مثال یک داستان در کتاب شیطانی خود ذکر کرده است با عنوان: داستان مهمان و همبستر شدن با زن صاحب خانه!

وقتی که خودتان داستان را مطالعه کنید، می بینید که بسیار بی معنی و بی محتواست. هدف از این گونه داستانها با عناوین زننده و بی حیا؛ این است که پندار آدمیان را به این گونه بی حیایی ها و پرده دری ها عادت دهد. بی حیایی یک امر پنداری است. انسانها، بدون بکارگیری حیا، خیلی زشت میشوند. شیاطین به همین خاطر زشت هستند که بی حیا هستند و پندار سالمی ندارند. خیلی از مواقع، پندار از طریق گفتارِ زشت، بی حیا میشود. در کتابهای وحی شده توسط شیطان، بی حیایی فراوان است.

جملات شعر مانند و داستانهای اینطوری مثل دیو خفته ای هستند که در حافظه ناخودآگاه خواننده جای می گیرند. این جملات شیطانی، سر فرصت در حافظه ناخودآگاه مثل قارچ سبز میشود. یکی از خصوصیات قارچ این است که یهویی سبز میشود. این جملات در ضمیر ناخودآگاه در زمان خماری، مستی، احساسات شدید، افسردگی، غم و ... خود را نمایش میدهند و فرد را درگیر خود میکنند و به عنوان یک راه حل جایگزین این مشکلات، خود را معرفی میکنند. یکی از دلایل گرایش مردم به اشعار ، همین است. حتی تصویری بَزَک شده و غیرواقعی و یا زندگی سلبریتی ها در فضای مجازی، هم نوعی شعر است. زیرا اینها فقط تحریک کننده احساساتی غیر منطقی هستند. بنابراین جوانی که اینها را نگاه میکند و فکر خود را مشغول این چرت و پرتها میکند؛ با کوچکترین استرس و نا امیدی و غم در زندگی؛ این قسمت از حافظه ناخودآگاه او مثل قارچ در ذهن او سبز میشود و فرصت انتخاب به او نمیدهد و کنترل ذهن او را در دست می گیرد. در مواقع بحرانی، فرد ضعیف شده و فرصت انتخاب ندارد و یا حوصله ندارد انتخاب کند، بلکه دوست دارد برایش انتخاب شود و البته گذشته و اعمال قبلی او تعیین کننده این وضعیت اوست. صحنه ها، اشعار، گفته ها و یا آهنگهایی که قبلا وارد حافظه ناخودآگاه او شده است، در این مواقع انتخابهایی ناشایست پیش پای او می گذارد. جهنم هم یک موقعیت بحرانی است که فرصت انتخاب واقعی برای آدمیان نمی گذارد و آدمی براساس آنچه که قبلا کسب کرده است، تعیین وضعیت میکند و یا میشود.

هر انسانی میتواند شاعر باشد، حتی یک فرد بیسواد. زن و مرد جوانی بودند که در ظاهر با هم خوش بودند و ساعتها با همدیگر می نشستند و قلیان می کشیدند و ساعتها دود وارد ریه خود میکردند. البته هنوز جوان بودند و فعلا مشخص نبود که چه بلایی سر ریه خود آورده اند. این دو زوج بجای اینکه شریک زندگی هم باشند، شریک ضرر رساندن به همدیگر بودند. شیطان برای زوجین چنین طرحهای شاعرانه ای می ریزد. شریک و هماهنگی  در مصیبت، شریک ضرر، شریک در اسراف و زیاده روی. این نوع زندگی هم، نوعی زندگی شاعرانه است. در ظاهر زن و مرد با هم خوبند ولی به قیمت گزافی. در این حالات انسانها یک شریک نامرئی و سوم دارند که خودشان اطلاع ندارند و این شریک اسمش شیطان است. شیطان در ضرر رساندن، اسراف، زیاده روی و هر گونه ضرر دیگری شریک انسانها خواهد بود و عامل این شراکت است.

 

وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۶۴

و از ایشان هر که را توانستى با آواى خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده و شیطان جز فریب به آنها وعده نمى‏ دهد (۶۴)

 

إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ وَکَفَى بِرَبِّکَ وَکِیلًا ﴿۶۵

در حقیقت تو را بر بندگان من تسلطى نیست و حمایتگرى [چون] پروردگارت بس است (۶۵)

 

براساس این شراکت، زن و مرد هر دو به اسراف و ولخرجی روی میاورند و این نوع کردار هم کرداری بر پایه پندار غلط است. درست است که در ظاهر اتحادی را میان زوجین ایجاد میکند ولی کردار بر پایه پندار غلط، در نهایت به چرخه شرّ تبدیل میشود و آنان دیر یا زود به بن بست میخورند. اینها را نمیشود زندگی نام نهاد. بلکه آن را "از دست دادن زندگی بطور تدریجی و شاعرانه" بنامیم، بهتر است.

بعضی ها برای گرامیداشت و خوشگذرانی، شب شعر می گذارند. شب وقت آرامش و سکون و خواب است. حتی خدای مهربان می فرماید که اگر شبها نخوابیدید، عبادت کنید و آن را با لهو و لعب طی نکنید.  شب نشینی های طولانی برای خانواده ها بسیار مضرّ است. زیرا پیوستگی روانی در آنها ایجاد میکند و آنان را وارد خواب و خیالات میکند. در آن وقت، دیوهای خفته در ذهن افراد، بیدار میشوند و پندار را خراب میکنند.

 

إِنَّ رَبَّکَ یَعْلَمُ أَنَّکَ تَقُومُ أَدْنَى مِنْ ثُلُثَیِ اللَّیْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَةٌ مِنَ الَّذِینَ مَعَکَ وَاللَّهُ یُقَدِّرُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَیْکُمْ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضَى وَآخَرُونَ یَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَآخَرُونَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنْهُ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۲۰

در حقیقت پروردگارت مى‏ داند که تو و گروهى از کسانى که با تواند نزدیک به دو سوم از شب یا نصف آن یا یک سوم آن را [به نماز] برمى ‏خیزید و خداست که شب و روز را اندازه‏ گیرى مى ‏کند [او] مى‏ داند که [شما] هرگز حساب آن را ندارید پس بر شما ببخشود [اینک] هر چه از قرآن میسر مى ‏شود بخوانید [خدا] مى‏ داند که به زودى در میانتان بیمارانى خواهند بود و [عده‏ اى] دیگر در زمین سفر مى کنند [و] در پى روزى خدا هستند و [گروهى] دیگر در راه خدا پیکار مى ‏نمایند پس هر چه از [قرآن] میسر شد تلاوت کنید و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و وام نیکو به خدا دهید و هر کار خوبى براى خویش از پیش فرستید آن را نزد خدا بهتر و با پاداشى بیشتر باز خواهید یافت و از خدا طلب آمرزش کنید که خدا آمرزنده مهربان است (۲۰)

 

روش فریب انسان توسط شیطان از طریق حلقه است. حلقه به هر مجموعه پنداری در میان انسان ها گفته می شود که از طریق فعال سازی چشم سوم یک فلسفه مشترک را در بین پیروان خود ایجاد می کند که در این زمان چون تمام چشم سوم های اعضاء بر یک فلسفه مشترک تمرکز دارند، مغناطیس انسانی آنها فعال شده و توسط اجنه شناسایی و با مغناطیس اجنه مس و متصل می شود و حس شور و انرژی را به آنها منتقل می نماید؛ که در نهایت حتی افراد را مجبور می کند که برای ماندن در حلقه و دست یابی به این شور و انرژی و تکرار آن، دست به هرکاری بزنند.

زمانی که فردی خارج از حلقه است، حلقه خود را زیبا و دارای زینت نشان می دهد تا افراد را به خود جذب کند و برای ورود به آن، فرد باید ابتدا به سطح فرکانس آلفا رفته و در توهمات و خیالات قرار بگیرد و از این طریق زمانی که فرد در آلفاست، مار کندالیتی از چاکرای ریشه به سمت چاکرای چشم سوم رفته و در نهایت به چاکرای تاج سر راه می یابد و چهره زشت و پلید و شیطانی خود را تشکیل می دهد و کردار شر و گفتار شر تولید می نماید .چند خصوصیت که تمام حلقه ها دارند در آیه زیر مشخص شده است.

 

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۲۰

بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزون‏جویى در اموال و فرزندان است [مث ل آنها] چون مث ل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى آنگاه خاشاک شود و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابى سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست (۲۰)

 

یعنی تمام حلقه ها مانند یک لعب و بازی خیالی است که در نهایت هیچ کار خیری انجام نمی شود مانند جمله کی مهریه داده کی گرفته؟ فقط توهمات بین اعضا حلقه رد و بدل می شود. و همچنین حلقه ها لهو و بیهوده هستند و هیچ کارایی ندارند، جز دلخوش کردن افراد و تلف کردن وقت با ارزش آنها در ازای چیزی بی ارزش و تمامی حلقه ها از بیرون بسیار جذاب و جالب هستند ولی وقتی وارد شوید دچار انواع سختی ها و مشقت ها می شوید و همچنین حلقه ها جایی است که انسان به تفاخر و تکبر و خود بزرگ پنداری مشغول هستند و تمامی اعضا سعی می کنند که رتبه و درجه خود را در حلقه بالاتر ببرند تا به دیگران فخر بفروشند. و همچنین تکاثر و ازدیاد مال و منال را در راه می گیرند تا با افزودن ثروت بر دیگران برتری جویی کنند و به اهداف دنیایی خود بپردازند و مادیات را شعار اصلی خود قرار می دهند.

خیلی جالب است که خدای بزرگ و مهربان ویژگی های دقیق این حلقه ها را گفته و شیطان هم از طریق جذاب کردن حلقه و زینت دادن به آن، افراد را به حلقه جذب کرده و فرد برای رفتن به داخل حلقه باید به فرکانس آلفا برود و وقتی در آلفا و توهم قرار می گیرد. مار کندالیتی از چاکرا بالا رفته و چشم سوم فرد را باز می کند و مانند یک بازی خیالی با دیگران ارتباط و تفاهم فکری پیدا می کند و به کارهای بیهوده می پردازند و در نهایت برای اینکه بتوانند به مرحله ساقی برسند باید به مقام های داخل حلقه برسند تا تفاخر کرده و در نهایت با تکاثر مادیات بتوانند حلقه ای برای خود دست و پا کنند و خود را ساقی و افروزنده آتش حلقه کنند.

 

 اینبار بیایید یکی از شعرهای حافظ را بررسی کنیم.

 

اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِرْ کَأسَاً و ناوِلْها

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها

 

در قرآن بیشتر اوقات، مخاطب آیات، مومنان هستند مانند یا ایها الذین آمنوا (ای کسانی که ایمان آورده اید = ای کسانی که پندار نیک برگزیده اید). ولی حافظ به تقلید اندر تقلید (زیرا مصرع اول از یک شاعر عرب می باشد) ساقی را مخاطب قرار داده است (یا اَیُّهَا السّاقی). و ساقی در اصل همان کسی است که در حلقه های عرفانی شور و شیدایی سایرین را افزایش می دهد با دادن می به آنها. می در اینجا یک نوع فلسفه و یا شعر و یا تصویری که عمق آلفا را افزایش می دهد، است.

بیت یا اَیُّهَا السّاقی  متضاد آیه یا ایها الذین آمنوا  است. زیرا معنای آیه "ای کسانی که پندار نیک برگزیده اید" است. بنابراین الساقی در بیت حافظ متضاد پندار نیک است. فلسفه عشق که از توهمات و شعر بر می خیزد و حلقه ی خاصی است در ابتدا آسان است ولی زمانی که به حلقه وارد بشوند می بینند راه دور و دراز و سختی در پیش دارند زیرا توهمات و هوی و هوس پایان ندارد.

 

به بویِ نافه‌ای کآخر صبا زان طُرّه بُگشاید

ز تابِ جَعدِ مِشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

 

بوی عطر موی معشوق نوعی حس شور در هنگامی است که فرد در عمق آلفا در حلقه قرار دارد و آن را حس میکند. و تاب خوردن موی وی که دلها را خونین می کند منظورش این است که همیشه شیطان و اجنه در حلقه ها آرزوها و آمالی را برای فرد ایجاد میکنند که فرد را مشتاق تر می کنند. این شور چیزی است که همیشه افراد در حلقه به دنبال آن هستند. و برای آن دست به هرکاری می زنند.

 

مرا در منزلِ جانان چه اَمنِ عیش چون هر دَم

جَرَس فریاد میدارد که بَربندید مَحمِل‌ها

 

خیلی جالب است که حتی این حلقه که تشکیل شده و افراد در آن به بوی معشوق دل خوش کرده اند با صدای زنگ کاروان از هم پاشیده شد و از توهم مربوطه باید خارج شوند . این زنگ می تواند رویدادی واقعی باشد که فرد را از خواب و توهمات بیدار می کند. این رویداد، یک اتفاق واقعی است و یا یک رعد و برق است که آدمیان را در فضای بسته حلقه بیدار میکند و نشئگی را از سرشان می پراند.

 

به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید

که سالِک بیخبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

 

کسانی که هفت مرحله عشق را رفته اند و هفت چاکرا را باز کرده اند به نوعی پیر و دنیا دیده این مسیر هستند اگر چنین پیر با تجربه ای به فرد بگوید که عقل (سجده با پیشانی است و پیشانی هم نماد منطق و عقل) را بوسیله شراب (که همان تفکرات آلفایی و توهمی حلقه است و ساقی به فرد می دهد) از بین ببر و به حالت آلفا ببر؛ باید پیروان بدون هیچ تردیدی این کار را بکنند زیرا پیر چیزی را می داند که مبتدی ها نمی دانند.

 

شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل

کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل‌ها

 

کسانی که در ساحل یعنی مرز بین منطق و توهم هستند و هنوز وارد توهم نشده اند حالِ این افراد را که در گرداب و مشکلات داخل حلقه هستند را نمی فهمند. به قولی دیگر هر که در این حلقه نیست فارغ ازین ماجراست؛ فقط افراد داخل حلقه از مفهوم ها و اشارات داخل حلقه خبر دارند.

 

همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر

نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفِلها

 

همه کارهای داخل حلقه از روی خودخواهی است که درنهایت موجب رسوایی فرد می شود زیرا هیچ چیز در حلقه نمی ماند و در نهایت به کردار و یا گفتار بد تبدیل شده و موجب رسوایی فرد می شود. اصلا خروجی حلقه فحشا و منکر است (وَمَنْ یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ).

 

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ

مَتٰی ما تَلْقَ مَنْ تَهْویٰ دَعِ الدُّنْیا و اَهْمِلْها

 

حافظ اگر می خواهی که همیشه در سامادهی و توقف فکر باشی و در حلقه باشی نباید غیبت داشته باشی و همیشه اگر قصد رفتن به حلقه و در نهایت خلوت با اجنه و شیاطین را داشتی با دنیای واقعی وداع کن و به حلقه ی توهمی و پنداری روی بیاور.

 

اگر ان ترک شیرازی به دست آرد دل ما

به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را

 

خیلی جالب است که حافظ به نکاتی مهم در مورد حلقه های شیطانی اشاره می کند. یعنی اینکه اول حافظ می گوید اگر کسی بتواند وی را مانوس یعنی انسان زده کند و دلش را به توهم و آلفا ببرد. به خال هندویش، سمرقند و بخارا را می بخشد. خال هندو که همان چشم سوم است که بین دو چشمان در پیشانی قرار گرفته و با فعال شدن، فرد در توهماتی حلقه ای گیر می افتد؛ وقتی شاعر خود در خیال و توهم است می گوید سمرقند و بخارا را به آن معشوق که وی هم چشم سومش باز است می بخشد و این معشوق که چشم سومش باز است و در توهم این را باور می کند و انگار که واقعا طرف، سمرقند و بخارا را به او داده است. در حالی که اینها همگی در پندار رد و بدل میشود. جمله کی مهریه داده کی گرفته؟ هم در این حلقه ها درست است زیرا در حلقه ها هیچ چیز واقعی رد و بدل نمی شود جز پندارهای غلط و توهمی. مثل دو کودک که در خیال خود در حال بازی هستند و به خیال خود خانه بزرگی دارند که پر است از وسایل در حالیکه چنین نیست. در حلقه ها نوعی تله پاتی یا انتقال فکر در بین پیروان حلقه ایجاد می شود زیرا چشم سوم همه آنها باز است و منظور و مفهوم همدیگر را درک می نمایند.

زمانی که مار کندالیتی از چاکرای ریشه به سمت بالا می رود و به چاکرای چشم سوم میرسد فرد دچار انواع توهمات و خیالات می شود که در نهایت همین توهمات با رفتن مار به سمت چاکرای تاج سر به کردار بد تبدیل می شود و آن دیو و یا مار پنهان چهره کریه و زشت خود را نشان می دهد. آیه زیر بسیار جالب است.

 

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِیهَا کَالِحُونَ ﴿۱۰۴

آتش چهره آنها را مى‏ سوزاند و آنان در آنجا ترش‏رویند (۱۰۴)

 

آتشی که کندالیتی از درون به سمت بالا می آورد در نهایت کردار و گفتار این افراد را فرا می گیرد و زشتی و پلیدی بسیاری را در این افراد نشان می دهد که همان مار یا دیو خفته بیدار شده است. این آتش درون در نهایت از درون فرد بیرون می آید و هدفی جز سوزاندن و از بین بردن دیگران و یا انداختن آنها به این حلقه ندارد، که ادامه آیه این است:

 

أَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِهَا تُکَذِّبُونَ ﴿۱۰۵

آیا آیات من بر شما خوانده نمى ‏شد و [همواره] آن را مورد تکذیب قرار نمى‏ دادید (۱۰۵)

 

قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا وَکُنَّا قَوْمًا ضَالِّینَ ﴿۱۰۶

مى‏ گویند پروردگارا شقاوت ما بر ما چیره شد و ما مردمى گمراه بودیم (۱۰۶)

 

رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ ﴿۱۰۷

پروردگارا ما را از اینجا بیرون بر پس اگر باز هم [به بدى] برگشتیم در آن صورت ستمگر خواهیم بود (۱۰۷)

 

گروهی از افراد(حلقه) رو در نظر بگیرید که همیشه با هم هستند و جزو فرقه ای هستند که افکار خطرناکی دارند، خُب یک انسان عادی با چنین گروهی آشنا می شود. اولین کاری که افراد این حلقه انجام می دهد زینت دادن به حلقه و گروه خود است (زینت) یعنی کاری بکنند که این فرد هم به گروهشان اضافه شود (تکاثر) برای همین یک سری مزیت ها و ویژگی ها را برای گروه خود قرار می دهند مثلا می گویند اگر با ما باشی می توانی راحت از امکانات داخل حلقه استفاده کنی و شور و هیجان کسب کنید؛ مثلا هر هفته ما دور هم جمع می شویم و خوش می گذرانیم (لعب). کم کم فرد خوشش می آید و وارد شده ولی برای ورود باید حتما در فرکانس آلفا قرار بگیرد تا بتواند آن حس و حال را بگیرد که اکثرا این حس و حال یا با مشروب و مواد مخدر یا سخنرانی های احساسی انجام می شود. و سپس وقتی فرد به آلفا برود، مار کندالیتی چاکرای سوم را باز کرده و نقطه اشتراک بین اعضا را به آنها نشان می دهد و نوعی تفاهم ایجاد می شود. و در نهایت فرد حاضر است برای گروه و حلقه هر کاری بکند تا اولا بیرونش نکنند (جذب) دوما مقام و رتبه ای پیدا کند (تفاخر) و در نهایت فرد سعی می کند چیزهایی که در گروه مهم هستند مانند پول یا هر چیز دیگری را جمع کند (تکاثر). تا بتواند در نهایت خود حلقه ی دیگری درست کند. همانطور که می بینید، تمام چیزهایی که در این گونه شب شعرها و تجمعات حلقه ای مطرح میشود شامل تفاخر، تکاثر، زینت دنیایی، لهو و لعب و ... است.

 

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطَامًا وَفِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ ﴿۲۰

بدانید که زندگى دنیا در حقیقت بازى و سرگرمى و آرایش و فخرفروشى شما به یکدیگر و فزون‏جویى در اموال و فرزندان است [مث ل آنها] چون مث ل بارانى است که کشاورزان را رستنى آن [باران] به شگفتى اندازد سپس [آن کشت] خشک شود و آن را زرد بینى آنگاه خاشاک شود و در آخرت [دنیا پرستان را] عذابى سخت است و [مؤمنان را] از جانب خدا آمرزش و خشنودى است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست (۲۰)

 

و در نهایت مارکندالیتی چشم سوم را باز می کند و به چاکرای تاج سر میرود؛ فرد و در نهایت جمع گروه (حلقه) که از همبستگی و ارتباط این افراد ایجاد شده، چهره نحس و پلید و شوم خود را نشان می دهد و چیزی جز فحشا و منکر و گناه و فقر ایجاد نمی کند؛ که ریشه تمام مشکلات در جامعه همین است.

مار کندالیتی وقتی به سمت چشم سوم برود و پندار انسان را فاسد کند به سمت تاج سر می رود تا همین افکار پلید را در گفتار و کردار اجرا کند و گفتار و کردار شر تولید کند و در هنگامی که در تاج سر است مغناطیسی در انسان ایجاد می شود که راه ارتباطی با اجنه باز می شود. خیلی جالب است شیطان تا زمانی که مار کندالیتی به سمت چشم سوم می رود به فرد اجازه نمی دهد، کردار نیک انجام دهد زیرا کردار نیک، پندار را تنظیم می کند ولی به محض اینکه مار وارد پندار شد آنگاه این پندار پلید را به گفتار و کردار شر تبدیل می کند. این خلاصه طریقه جذب افراد به داخل حلقه ها و اشعار بود. خدا در قرآن، شعر را مخالف وحی آورده است و خیلی جالب است که کمتر مسلمانی این نکته قرآنی را توجه میکند. فراموش کردن آیات قرآنی به این واضحی را داریم می بینیم.

 

وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ ﴿۶۹

و [ما] به او شعر نیاموختیم و در خور وى نیست این [سخن] جز اندرز و قرآنى روشن نیست (۶۹)

 

لِیُنْذِرَ مَنْ کَانَ حَیًّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ ﴿۷۰

تا هر که را [دلى] زنده است بیم دهد و گفتار [خدا] در باره کافران محقق گردد (۷۰)

 

 

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۳

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و هفت)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش نهم)

وحی شیاطین (شعر)

 

 

شعر یعنی متن یا گفتاری که در حالت احساسات و یا خلسه و یا حالتهای دیگر گفته شده باشد و یا این حالات را به خواننده القا کند. از نظر قرآن شعر هر آنچیزی است که عقل و ذهن را بپوشاند. هر متنی ، چه نظم باشد و یا نثر باشد؛ اگر در راستای تخیلات، توهمات، خلسگی و توقف فکر و یا توقف ذهن و توقف عقل باشد؛ شعر نامیده میشود. یک سوره بزرگ در قرآن به اسم شعراء آمده است ولی حتی یکبار از شعر و یا شاعر تمجید نشده است و در تمام موارد شعر در تقابل با وحی الهی آمده است.

 

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۲﴾

و آنچه را که شیطانها در سلطنت‏ سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان[صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى ‏آموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم نمیکردند مگر آنکه [قبلا به او] مى گفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى ‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏ توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مى ‏آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى ‏رسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهره‏ اى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدنداگر مى‏ دانستند (۱۰۲)

 

در زمان قدیم، در بابِل، فرشتگان هاروت و ماروت هم دقیقا مراحل فریب شیطان را به مردم یاد میدادند و در نتیجه جادوی شیاطین باطل میشد و آنها به مردم گوشزد میکردند که اینها که به شما یاد میدهیم، جهت آزمایش شماست و ما با این آموزشها میخواهیم شما را از سحر شیاطین آگاه کنیم و آنها به مردم می گفتند و تاکید میکردند که از این آموزه ها سوء استفاده نکنید. این آیه دقیقا می فرماید که دو فرشته طریقه انجام جادو و سحرها توسط شیاطین را به مردم میگفتند تا که مردم تحت تاثیر آنها قرار نگیرند. شما اگر راز یک شعبده را بلد باشید، دیگر خیلی تحت تاثیر آن قرار نخواهید گرفت. سحر نوعی کلک و حیله است؛ که اگر حیله اش را بدانید، دیگر تحت تاثیر آن قرار نخواهید گرفت. شعر هم در راستای سوء استفاده از همان آموزشهاست.

قرآن صراحتا شعر را وحی شیطانی مینامد. وحی الهی و وحی شیطانی در آیات زیر از هم تفکیک شده اند. در این آیات، شعر به عنوان وحی نازل شده توسط شیاطین معرفی شده است.

 

هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ ﴿۲۲۱﴾

آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مى ‏آیند (۲۲۱)

 

تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ﴿۲۲۲﴾

بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى ‏آیند (۲۲۲)

 

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿۲۲۳﴾

که [دزدانه] گوش فرا مى دارند و بیشترشان دروغگویند (۲۲۳)

 

وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾

و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند (۲۲۴)

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵﴾

آیا ندیده‏ اى که آنان در هر وادیى سرگردانند (۲۲۵)

 

وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾

و آنانند که چیزهایى مى‏ گویند که انجام نمى‏ دهند (۲۲۶)

 

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷﴾

مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده و خدا را بسیار به یاد آورده و پس از آنکه مورد ستم قرار گرفته‏ اند یارى خواسته‏ اند و کسانى که ستم کرده‏ اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت (۲۲۷)

 

مروری بر سوره العصر داشته باشم:

 

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱

سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲

که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى نیک کرده (کردار نیک) و همدیگر را به حق سفارش (گفتار نیک) و به شکیبایى توصیه کردهاند (گفتار صبر) (۳)

 


در سوره العصر  خدای بزرگ و مهربان می فرماید که انسان در خسران و زیان می باشد به جز کسانی که دارای پندار نیک (آمنوا) , کردار نیک (عملوا الصالحات), و گفتار نیک (تواصوا بالحق)، و وجود صبر در این سه مورد (تواصوا بالصبر) باشند. اگر توجه کنید می بینید که کردار بر گفتار مقدم است. چرا؟ چون خدای بزرگ از این ترتیب کلمات هدف خاصی داشته است. هدف او این است که باید ابتدا پندار به مرحله عمل برسد سپس به گفتار تبدیل شود. زیرا عمل و کردار موجب تنظیم پندار شده و گفتاری درست و نیک را تولید می کند. شاید شما هم گاهی مشاهده کرده‌اید که بعضی انسانها پندارهای خیالی و توهمی خیلی زیادی دارند و به راستی نمی‌شود آن را به مرحله عمل در آورد، پس نباید هم گفته شود. مثلا کسی یک داستان از خود می گوید و در محتوای این داستان، در توهم و خیال خود، بدون هیچ‌ وسیله ای پرواز می کند و کارهای خارق العاده دیگر انجام میدهد؛ ولی وقتی از او بخواهیم که این خیال خود را به مرحله عمل برساند دچار عجز خواهد شد و پی به اشتباه خود می برد و می فهمد که نمی تواند این کار را انجام بدهد و دیگر این ادعا را نمی کند و دیگر در موردش حرفی نمی زند.

شاعران هم از این قاعده مستثنی نیستند. آنها چیزی را می گویند که از مرحله عمل و کردار نگذشته است. یعنی هر پندار توهمی و تخیلی که دارند از صافی کردار  نمی گذرانند و سریع به گفتار تبدیل می‌کنند و این دقیقترین تعریف شعر است.

 

 برای همین خدای بزرگ می فرماید:


وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ «224» أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ «225» وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ «226»


کلمه الْغاوُونَ از ریشه غی و متضاد رشد است یعنی کسانی که از شعرا تبعیت می کنند راه غی و گمراهی را انتخاب کرده اند. و در هر موضوع و مطلبی سرگردان و گیج هستند و به نتیجه درست و دقیقی نمی رسند و نفس آنان رشد نمی کند و در عوض نفس آنان گمراه میشود. چرا؟ چون آنان چیزی را می گویند که به آن عمل نمی کنند و یا به عبارتی پندارشان از مرحله کردار نمی گذرد در نتیجه تعدیل و تنظیم نمی شود و فراتر از حقیقت و توانایی هایشان صحبت می کنند. و همین باعث می‌شود که نتوانند مطالب را به درستی تجزیه و تحلیل کنند و در نهایت به سرگردانی می رسند. به این شعر توجه کنید:


تا شب نشده

خورشید را …

لای موهایت می گذارم

و عاشق می شوم

فردا برای گفتن

دوستت دارم

دیر است



فارغ از ضد و نقیض های زیاد داخل این شعر کافی است به این شاعر بگوییم که در عمل همین کار را انجام بده و خورشید را از آسمان بیاور پایین و در بین موهای طرف قرار بدهد. می دانیم و می داند که نمی تواند. همان معشوقش اگر از این فرد بخواهد هنگام شب در حین خواب لیوانی آب برایش بیاورد این کار را نمی کند. چه برسد به خورشید و آن هم در لای موهایش.

هدف از این مثال این است که به نتیجه ی دقیقی برسیم و اینکه شاعران پنداری بلند و غرورآمیز و پر از غی و گمراهی دارند که چون از فیلتر کردار نگذشته است از واقعیت و حقیقت خیلی بدور است و انسان را به گمراهی می کشاند.

نکته ی مهم دیگر این است که این گفتار سرکش و بی منطق و بلند پروازانه و مبتنی بر پندار نادرست، چون انجامش غیر ممکن است موجب می شود که برای یک انسان عادی، عجیب به نظر برسد و جذب بشود. و حتی در ابتدا هیچی از شعر متوجه نمی شود ولی برای درک شعر باید در حس و حالی مانند حس و حال شاعر قرار گیرد. و این شروع ورود به حلقه عرفانی شاعر مورد نظر است. حلقه های عرفانی شاعران زمانی درک می شود که فرد نیز حس و حال مورد نظر را گرفته و وارد فاز این شاعران بشود. آنگاه است که حلقه های عرفانی مانند عرفان مولوی و حافظ و عطار و حلاج و.. ایجاد میشود. در قسمتهای قبلی گفته شد که در هر حلقه عرفانی، بیشتر اعضاء آن شیاطین هستند و شیاطین اعضاء ناپیدای حلقه هستند. در حلقه یک شاعر، خود شاعر جزو اعضاء مهم حلقه عرفان قرار دارد و به نوعی خود شاعر عنصر مهم انسانی حلقه و جزو تله و دام شیاطین حلقه است برای جذب افراد دیگر به این حلقه.

بله دقیقا! هر شاعری با توجه به میزان گمراهی و  غرور در شعرش به عرفانی دست می یابد که چون هیچ کس نمی تواند گفته هایش را به بوته آزمایش بگذارد در نگاه اول بسیار جالب و جذاب به نظر می رسد و افراد را به داخل خود می کشاند.
مانند این که کسی بگوید که در اعماق یک دریا پر است از یک فلز گرانبها.
اما در زمان های قدیم چنین سخنی چون امکان راستی آزمایی آن نبود نمی شد آن را رد کرد زیرا که شبهه در این جمله وجود دارد. از یک نگاه می توان به دیگران گفت اگر قبول ندارید خلافش را اثبات کنید. یعنی بروید در اعماق دریا و ببینید مثلا مروارید هست یا نیست.

کلام شاعر هم اینچنین است چیزی را می گوید که اگر به بوته عمل گذاشته نشود نمی توان پی برد که اشتباه است. زیرا شعر از فیلتر عمل و کردار نمی گذرد.
اصلا هر چیزی که از فیلتر عمل نگذرد و تنظیم‌ نشود موجب غی و تباهی و گمراهی است و نوعی شعر است. برای همین پروردگار عالم می فرماید حتما بعد از پندار باید این پندار به مرحله عمل برسد بعد از این به گفتار تبدیل شود و سپس بر روی گفتار و سخن خود صبر نشان بدهیم و در طول زمان به این چرخه پایبند باشیم.

 

پندار نیک --> کردار نیک --> گفتار نیک --> گفتار صبر

 

خروجی این چرخه، خیر است ولی شعر حاصل این چرخه نیست . شعر دقیقا حاصل فرآیندی است که از این چرخه تخطی میکند. در شعر پندارها بسیار گوناگون و گیج کننده هستند و همچنین کردار در آن حذف شده است و حتی گفتار در آن چند پهلو است. چنین چرخه ای نه تنها صبر تولید نمی کند، بلکه انسانها را سرگردان و حیران و بی تاب میکند. بنابراین چرخه تولید شعر اینطوری است:

 

پندارهای خیالی و توهمی--> حذف کردار --> گفتار چند پهلو و مبهم --> حیرت و بی تابی کردن

 

گفتاری که از مرحله کردار نگذرد، به گفتار نیک تبدیل نمیشود و بلکه به گفتار غی و گمراهی تبدیل میشود و باعث رشد انسانها نخواهد شد. کلام شاعر چیزی را می گوید که اگر به بوته عمل گذاشته نشود نمی توان پی برد که اشتباه است. زیرا شعر از فیلتر عمل و کردار نمی گذرد. اصلا هر چیزی که از فیلتر عمل نگذرد و تنظیم‌نشود موجب غی و تباهی و گمراهی است و نوعی شعر است. برای همین پروردگار عالم می فرماید که حتما بعد از پندار باید این پندار به مرحله عمل برسد بعد از این به گفتار تبدیل شود و سپس بر روی گفتار و سخن خود صبر نشان بدهیم و در طول زمان به آن پایبند باشیم  و حتی چرخه نیک خودش صبر می افزاید.

نکته ی مهم این است که فرد زمانی که شعر می گوید چون چیزی فراتر از حقیقت و توانایی فرد گفته و این چیز جدیدی است موجب ترشح هورمون دوپامین و سروتونین در مغز طرف مقابل شده و باعث ایجاد سرخوشی و شور و شعف در فرد می شود که شاعران از آن به عنوان شور و شیدایی یاد می کنند. وقتی کسی به معشوقش بار اول می گوید ماه را برای تو می آورم، معشوق از این پندار و گفتار عجیب و غریب دچار شور و شیدایی می شود. و بار دیگر نیز به همین میزان ترشح هورمون و ایجاد شیدایی نیاز دارد و دفعه بعد هم فرد می گوید علاوه بر ماه این دفعه خورشید هم را برای تو می آورم یا از خورشید زیباتری , این دفعه نیز دوباره در معشوق دوپامین و سروتونین بیشتری ترشح و جذابیت بیشتری ایجاد می شود. (برای فهم نحوه عملکرد هورمونها به مقاله 47 ام جادوی شیاطین مراجعه شود)

و به این طریق کم کم حلقه ی عرفانی عشق در طول زمان ایجاد شد و افراد به آن جذب شدند. وقتی فرد پندار غیر واقعی و متوهمانه ای دارد و از مرحله کردار نمی گذرد، موجب این می شود که چیزهایی عجیب و غریبی را بیان کند که باعث ایجاد شور و شیدایی در طرف مقابل می شود و طرف مقابل را تحت تاثیر خود قرار بدهد. شنیده ایم که خیلی اوقات یک فرد با گفتار شاعرانه خود که فراتر از توانایی های انسان بوده موجب جذب جنس مخالف شده است و دلیل این کار این است که مثلا با گفتن اینکه من ماه را برای تو می آورم موجب ایجاد شور وشیدایی در طرف می شود و هورمون دوپامین و سروتونین در فرد ترشح می شود و فرد معشوق بدون این که بداند جادو شده و به نوعی معتاد این نوع جملات می شود.

خیلی جالب است عاشق در اصل معشوق خود را معتاد این نوع جملات می کند. معتاد به شور و شیدایی. ولی نمی داند که بعد از مدت زمانی فرد مقابل به شور و شیدایی بیشتر نیاز دارد که یا باید شعرهای بلندپروازانه تری بگوید یا در عمل برای فرد کاری فراتر از توانایی اش انجام بدهد. مثلا در خبرها شاید خوانده باشید که مرد ثروتمندی برای معشوقش ماشین گرانقیمتی به عنوان هدیه خریده چون خواسته شور و شیدایی را در طرف ایجاد کند. ولی بازهم طرف می گوید باید ادامه بدهی و شور برای من ایجاد کنی و به نوعی معتاد این شور است. خلق الانسان ضعیفا و چون انسان از هر نظری ضعیف است در یک نقطه کم میاورد و معشوق مجبور است منبع دیگری برای ایجاد شور پیدا کند. این منبع چیست؟ در زمانی که فرد دچار شور و شیدایی زیادی می شود از نظر فیزیولوژیکی ضربان و تنفس او بالا می رود و از نظر روانی و پنداری هیجان و شور دارد. آنگاه از لحاظ مغناطیسی نیز میدان بزرگتری ایجاد شده که توسط دنیای اجنه شناسایی شده و نقشه توپوگرافیک فرد را پیدا می کنند و به طرف وصل شده و به وی از نظر مغناطیسی شور و شیدایی و حس عجیبی منتقل می کنند و فرد را جذب ایدئولوژی خود کرده و در نهایت به برده خود تبدیل می کنند. بعد از پیدا شدن این منبع شور جدید و بیگانه، دیگر معشوق به فرد اولی نیاز ندارد و فرد شاعر را در خماری تنها می گذارد و ادامه داستان ...

ولی اگر فرد بعد از هر پنداری ، آن پندار را به مرحله عمل برساند دیگر دچار توهم نشده و گفتار و پندار و کردارش تنظیم می شود و اسیر موجودات بیگانه نمی شود. زن و شوهر برای هم نعمت هستند و اگر در زیر سایه مودت و رحمت زندگی کنند نیازی به شور و شیدایی ندارند و معتاد نمی شوند. و به خوبی در کنار هم زندگی می کنند. پس شاعران با اوهام و پندارهای غیر عملی و مغرورانه خود موجب ایجاد حلقه های عرفانی جدیدی می شوند و طرفداران زیادی نیز پیدا می کنند. زمانی که پندار از مرحله کردار نگذرد انسان به درجه ای می رسد که راحت هر توهمی و خیالی را در ذهن خود می پروراند. توهمی که هیچ‌پایان و انتهایی ندارد و این همان هوی و هوس است. اجنه و شیاطین می توانند پندار فرد را به هر سویی و وادی بکشانند و  او را به توهمات و افکاری وسوسه کنند که موجب ایجاد نوعی حلقه عرفانی بشوند و افراد را جذب خود کنند. دقیقا محل لانه شیاطین و اجنه، پندار فرد است. برای همین شیطان می خواهد کردار را از زندگی انسان حذف و کمرنگ کند. زیرا حذف این بخش بسیار مهم که خدا در سوره العصر به آن اشاره فرموده است کار آنها را آسان می کند و فرد در گمراهی و غی باقی می ماند.

ولی خدای بزرگ چرخه پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک و گفتار صبر را به ما یادآور شده است که از لانه کردن شیاطین در پندار فرد جلوگیری کند و از ایجاد حلقه های عرفانی ممانعت کند. وقتی فردی پنداری را به بوته عمل برساند این پندار تنظیم و متعادل شده و بعد که آنرا بیان می کند از ترویج شر و حلقه ی عرفانی نادرست جلوگیری میکند. بعد فرد می تواند بر گفته خود صبور باشد و به گفته خود در طول زندگی با چاشنی صبر عمل کند. ولی باحذف کردار و مهار نشدن پندار. تفکر انسان دچار پلیدی و آلودگی می شود و انسان را به تباهی می رساند و شیاطین با حذف کردار و ایجاد هوی و هوس در پندار فلسفه های خود را به انسان القا و وسوسه می کنند و فرد را گمراه می کنند و حتی گاهی فرد به سفیر شیطان تبدیل شده و پندارهای فاسد و توهمی ناشی از وسوسه شیطان را به دیگران منتقل کرده و حلقه ی عرفانی مورد نظر را در جهان ترویج می کنند. از طرفی پندار وقتی با کردار همراه نباشد موجب فساد و تباهی پندار شده و دیگر بعد از مدتی، کردار درستی نیز از فرد صادر نمی شود و فرد شعورش را از دست میدهد؛ زیرا فرد نمی داند چگونه این پندار را به مرحله عمل برساند. مثلا فردی که دچار غرور شده و خود را از دیگری بهتر می داند در جامعه از طریق دروغ (دروغ هم در گفتار و هم در کردار) خود را جور دیگری معرفی می نماید.

ملاحظه می نمایید که پندار نادرست و غرور آمیز در نهایت موجب ایجاد کردار و گفتار فاسد و نادرست میشود. یک شاعر با گفتارهای نادرست و شر خود موجب ایجاد حلقه ی جدیدی می‌گردد که در ابتدا بسیار جذاب و وسوسه انگیز است. و افراد را به سمت خود جذب میکند. در اساس در طول تاریخ تمامی فلسفه ها و حلقه های شیطانی اینچنین به وجود آمده اند.

البته شاعر حتماً قرار نیست که متن نظمی را بسراید شاید هر فردی که در خلسه و فرکانس شیطانی باشد با ایجاد یک حلقه و عرفان و فلسفه جدید دیگران را جذب کرده و به گمراهی بکشاند مانند آنتوان لاوی که سراینده متن نظم نیست ولی ایده‌های بسیار خطرناکی را ترویج می کرد. مولوی و بسیاری از شعرای دیگر هم از این قاعده مستثنی نیستند و در شعر خود با ایجاد حس و توهماتی عجیب نوعی حلقه و عرفان مخصوص به خود درست کرده که به گونه ای جذبه ایجاد می کند و افراد را به سمت این پندارهای توهمی و خیالی می کشاند. مثلا در ابیات زیر نوع پندارهای توهمی و غی آمیز خود را بیان می کند که به یک حلقه ی عرفانی تبدیل شده و پیروان زیادی پیدا کرده است.


بشنو از نی چون شکایت می کند

از جدایی ها حکایت می کند


قبل از هر چیز خیلی عجیب است همیشه شیطان می خواهد که تقلیدی از کارهای خدا را داشته باشد مثلا در قرآن اولین آیه ای که بر پیامبر محمد نازل شد با اقْرَأْ شروع شده که یعنی بخوان، چه چیزی را بخواند آن چیزی که خدا بر وی وحی و نازل می کند یعنی همان قرآن. اما شیطان در این بیت اول به شاعر می گوید بشنو
و شاعر هم همان سخن شیطان را به مریدان خود می رساند و می گوید حلقه به گوش باشید.

 

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿۲۲۳﴾

که [دزدانه] گوش فرا مى دارند و بیشترشان دروغگویند (۲۲۳)


خوب شیطان می خواهد چه چیزی را بگوید می خواهد بگوید که شیطان مانند یک نی است که از نیستان جدا شده و الان از این حالت پیش آمده شکایت دارد . نیستان همان عالم اعلی و عالم فرشتگان بوده که شیطان طرد شده (به خاطر شکایت از خدا و اینکه از انسان بهتر است) و الان دوباره از این وضعیت شکایت میکند.
و می خواهد چیزی دیگر را نیز بگوید و آن این است که طرفداران این حلقه ی عرفانی در نهایت به سمت شیطان باید بازگردند. نی نوعی گیاه تو خالی است و حتی شیطان می خواهد به فرد بگوید که باید توخالی و تهی شد و الا نمی تواند برگردد. یعنی نباید هیچ عمل و کردار درستی داشته باشد و تمامی افراد داخل این حلقه همه تهی و توخالی هستند. و اینکه افرادی که در حلقه می افتند همه شبیه هم هستند.


کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند


نه تنها خود شیطان از نیستان یعنی عالم اعلی طرد شده است بلکه از طریق ایجاد شور در شاعر و انسانهای دیگر پیام و درد خود را بیان می کند. این شعر و نمونه های آن، همان فریاد و ایدئولوژی شیطان است که از طریق جنود انسانی اش به گوش همه می رسد.

 

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

 تا بگویم شرح درد اشتیاق


شرح صدر که در قرآن به آن اشاره شده منظور روانکاوی است که شیطان در این شعر، بازهم سوء استفاده میکند و می گوید که باید روان انسان توسط شیاطین دوباره روانکاوی شود تا از طریق تحریف پندار و ایجاد توهمات نادرست فرد را وادارند که درد وی را به گوش انسان های دیگر برساند.


هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

 

شاید شیطان در این بیت می خواهد بگوید هرکاری انجام بدهید در نهایت به اصل و اساس خویش برمی گردید. شاید هم امیدی واهی به انسان می دهد که شیطان هم در نهایت مورد بخشش خدا قرار می گیرد. از طرفی می خواهد بگوید که وقتی انسان به شیطان وصل بشود از طریق توقف فکر دوباره می خواهد بازگردد. و اینکه اگر به دنیای اجنه و شیاطین وصل بشوی برای کسب شور و شیدایی دو باره مثل معتاد مجبور هستید که برگردید و انرژی کسب نمایید.


من به هر جمعیتی نالان شدم

جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم

هر کسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

سر من از نالهٔ من دور نیست

لیک چشم و گوش را آن نور نیست


شیطان در تمامی حلقه ها حضور دارد و حلقه هایی که سطح انرژی پایین است و دچار غم و اندوه هستند و حلقه هایی که دچار شور و شیدایی هستند. انسانی که در حلقه های واهی و متوهمانه گیر می افتد یک سری ایدئولوژی هایی کسب میکند که برای دیگران که از حلقه خارج هستند غیر قابل درک هست و نمی توانند کامل آن را درک کنند. ولی خودش هم جواب می دهد که اسراری که می خواهد بگوید در همین اشعار نهفته است ولی کمتر کسی می تواند این مسئله مهم را درک کند. زیرا برای درک مفاهیم و فلسفه های یک حلقه حتماً باید در فاز آن حلقه وارد شد.


تن ز جان و جان ز تن مستور نیست

لیک کس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد

هر که این آتش ندارد نیست باد


اگر فرد در  فضای آلفا و توقف فکر قرار بگیرید کسی نمی‌داند که چه توهماتی در فرد ایجاد می‌شود و این صدایی که در این فضا و از طریق شیاطین به شاعر الهام می شود نوعی نار و آتش است که خوانندگانش را به آتش می کشد زیرا نوعی شور در فرد ایجاد می کند و حسی متوهمانه را درست می نماید که به آن معتاد و وابسته می شود و حتی شعر می گوید که کسی که این نوع شور و شیدایی را درک نکند باید از بین برود که نوعی دشمنی با انسانهای مومن و خوب است.


آتش عشق است کاندر نی فتاد

جوشش عشق است کاندر می فتاد.

 

و این فلسفه ایجاد شور و شیدایی همان عشق است که در شیطان و نهایتا فرد می افتد و از طریق خمر و میسر، انسان می تواند برای خود این نوع شور را ایجاد کند.
برای همین بعضی از کسانی که از معشوق خود جدا می شوند، به مشروبات الکلی و مخدر ها روی می آورند تا از منبع دیگری شور را دریافت کنند.

 

نی حدیث راه پر خون می‌کند

قصه‌های عشق مجنون می‌کند


این راهی که فرد شاعر در پیش گرفته یعنی ایجاد شور در معشوقش برای معتاد کردن وی و وابسته کردنش راه بسیار سختی است زیرا طرف مقابل فقط باید هر بار دُز (اندازه) شعرش را بالا ببرد تا شور در فرد ایجاد شود و گرنه خیلی بی رحمانه طرد می شود.

فلسفه عشق که همه دم از آن میزنند هدفش معتاد کردن طرف و به سوی بردگی و تباهی کشاندن طرف می باشد. همان شور و شیدایی و یا ایجاد غم و غصه در طرف مقابل می‌باشد زیرا نهایت و نتیجه حلقه ها چیزی جز فریب نیست.


محرم این هوش جز بیهوش نیست

مر زبان را مشتری جز گوش نیست


چقدر جالب که این اشعار که هوشمندانه بیان شده فقط افرادی را که از منطق درست خود استفاده نمی کنند جذب می کند و فرد باید حلقه به گوش سراینده باشد . فقط افرادی که در مدیتیشن هستند و درگیر حلقه مورد نظر هستند درد شاعر و سراینده را درک می کنند.


و در نهایت شعر می گوید:

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام


یعنی کسانی که این مسیر را رفته اند و در نهایت به سامادهی و توقف فکر وارد شده اند و یا در حلقه ای گرفتار شده اند توسط کسانی که خارج از حلقه هستند درک نمی شوند. برای درک این افراد باید ماهم وارد این حلقه بشویم تا ببینیم ماجرا از چه قرار است
همین که شاعر می‌گوید:

هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

 

یعنی حلقه های ایجاد شده به وسیله ی شاعران را نمی توان درک کرد مگر با ورود به آن.

یا این شعر حافظ:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


که شاعر چیزی را می بخشد که در کردار امکان پذیر نیست یعنی همان حذف کردار از چرخه پندار و کردار و گفتار نیک و گفتار صبر. برای اینکه بتواند طرف مقابل را به مرحله شور و مستی بیاورد شاعران دیگر هم به تقلید از حافظ جوابهایی دیگر دارند مانند این که:

صائب تبریزی می گوید:

هر آن کس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

 

اگر اشعار این شعراء را از حافظ شروع کنیم و رقابت شعرای دیگر را با آن مقایسه کنیم؛ متوجه خواهیم شد که توهمات در شعر غیر قابل کنترل است.

 

حافظ :


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

صائب:


هر آن کس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

شهریار:


هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را


سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را

امیر نظام گروسی:


اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را

بدو بخشم تن و جان و سرو پا را


جوانمردی به آن باشد که ملک خویشتن بخشی

نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را

 

دکتر انوشه:


اگر آن مهرخ تهران بدست ارد دل ما را

به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را

 

سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن مه لقای ما که شور افکنده دنیا را



خوب این توهمات در کردار امکان پذیر نیست و شاعر پنداری را بیان می کند که از مرحله عمل نگذشته و نمی تواند اجرا کند باز هم حرف بدون عمل  که موجب پندار مسموم و مریض می شود.

شهریار می گوید: اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را .

روح امری است از جانب خدا، چطوری می شود کسی چیزی را که در سیطره توانایی او نیست ببخشد! این جملات فقط توهمات و پندارهای شیطانی است که انسان ها را دچار اشتباه کرده و به عبارتی مخ طرف زده می شود. مخ زدن یعنی فرد را در توهم و شور و شیدایی و مستی قرار دادن و او را به این شور و شیدایی معتاد کردن. باز هم شاعران زیاد دیگری که جوابهایی برای این شعر داده اند و همین امر نشان می دهد همگی توسط شیاطین گرفتار شده اند و در حلقه ای گیر افتاده اند.

 

یا این شعر:

کاش درقیامتش

بار دگر بدیدمش

آنمچه گناه او بود

من بکشم غرامتش

 

در روز رستاخیز و قیامت، مادر از فرزند و برادر از خواهر و برادر خود نمی پرسد چه برسد به فرد دیگر. شاعر این شعر در توهمی بس عمیق گیر افتاده و این سخن قابل آزمایش نیست چون هنوز که قیامت نشده و حرفی زده که نمی‌تواند در آینده به آن عمل کند و این یعنی گفتار بدون عمل و در نتیجه پندار نادرست و نا متعادل.

اگر فرد کردار نداشته باشد همین بلا بر سر پندارش می‌آید و فلسفه ها و ایدئولوژی های بسیار نادرستی در ذهن و روانش ایجاد شده که آن را سرلوحه زندگی خود قرار می دهد.

یکی از راههای فریب افراد استفاده از شور و شیدایی است. چگونه؟ به این طریق که مثلاً اگر کسی بخواهد فردی را جذب خود کند شعری برای فرد می سراید این شعر مثلاً می‌تواند اینجوری باشد:

 

با تیشه ی خیـــــــال تراشیده ام تو را

در هر بتی که ساخته ام دیده ام تو را

از آسمــان بــه دامنـــــــــم افتاده آفتاب؟

یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را

هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ

من از تمــــام گلهـــــــا بوییده ام تـــــــــــو را

رویای آشنای شب و روز عمــــر من!

در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را

از هــــر نظر تــــــــو عین پسند دل منی

هم دیده، هم ندیده، پسندیده ام تو را

زیباپرستیِ دل من بی دلیل نیست

زیـــرا به این دلیل پرستیده ام تو را

با آنکه جـز سکوت جوابم نمی دهی

در هر سؤال از همه پرسیده ام تو را

از شعر و استعـــاره و تشبیه برتــــری

با هیچکس بجز تو نسنجیده ام تو را

 

طرف مقابل با شنیدن این شعر که اصلاً در عمل و کردار امکان‌پذیر نیست دچار شور و شیدایی و هیجانی می‌شود که ناشی از ترشح هورمون دوپامین و سروتونین است. و حس عجیبی به وی القاء می شود و به سمت طرف مقابل جذب می شود. و طرف مقابل هم باید برای دفعات بعدی چنین اشعار و گفتارهای نادرستی را بسراید تا دوباره معشوق به همان حس شور و شیدایی برسد. در هنگام شور وشیدایی میدان مغناطیسی فرد با میدان مغناطیسی شیاطین و اجنه دچار مس می‌شود (به این حالت مجنونی میگویند) و موجودات دیگر وی را پیدا می کننند و به او متصل می‌شوند و کم کم معشوق به این حس معتاد شده و باید برای دفعات زیادی آن را تجربه کند. و سراینده بدون اینکه بداند طرف مقابل را معتاد و سرگردان می‌کند و مانوس می‌شود (یعنی به انسانی دیگر وابسته می شود) و دوای دردش هم پیش خودش است. ولی نکته مهم اینجاست که دیگر فرد با گفتار به هیجان و شور دست نمی یابد و فرد باید حتماً در عمل چیزی را انجام بدهد که دوباره شور را ایجاد کند که اگر فرد نتواند این کار را انجام بدهد معشوق به جن تکیه کرده و سعی میکند با کارهایی مانند گوش کردن به آهنگ و یا مشروب خوردن به سطح آلفا رفته و از طریق اجنه آن شور و شیدایی را تجربه کند و از مانوس به مجنون تبدیل می شود. خود سراینده هم در ابتدا مانوس و دلبسته فردی دیگر شده که در نهایت با اتصال به مغناطیس اجنه، وی نیز مجنون می شود.

جادویی که بین زن و مرد فاصله می اندازد، همین جور عشق است. یعنی همین روش بین زن و مرد فاصله می‌اندازد زیرا فرد به جای اینکه مودت و رحمت را سرلوحه زندگی خود نماید، شور و شیدایی را سرلوحه زندگی می‌کند و در نهایت چون توانایی به عمل آوردن گفتارش را ندارد موجب جدایی از فرد دیگر شده و از طرف دیگر طرف مقابل هم دیگر به او نیازی ندارد و به موجود بیگانه‌ای رو کرده و شور و مستی را از وی می گیرد.

همیشه شعر و عشق به پیروان خود اینگونه شور و شیدایی می‌دهد و پیروان شعر همیشه به دنبال شعری دیگر و شعری دیگر و شعری دیگر و هستند تا با به‌به و چه‌چه دوباره به همان شور و شیدایی برسند. و در نهایت حلقه ی ایجاد شده و همیشه به آن حلقه پناه می‌برند و خود را هدایت یافته می‌بینند، زیرا همین حس شور و شیدایی را نشانه خوشبختی و راه هدایت می بینند. آنان حس شور و شیدایی را با معنویت واقعی اشتباه می گیرند و به این طریق عمر خود را تلف میکنند و همیشه سرگردان و حیران می مانند و هیچوقت هم به مرحله یقین نمی رسند.

هر کسی می‌تواند شاعر باشد. هر کس که پندارش از فیلتر کردار نیک نگذرد و به مستقیما به مرحله گفتار برسد نوعی شاعر است زیرا پندارش تنظیم نیست و هر چیزی می گوید. و از طرف دیگر فرد شاعر بر گفته خود پایبند نیست و هر بار در وادی سرگردان است.

گاهی انسانها حرفی را که از پندار نادرست خود بیرون آمده، بارهای بار انکار میکنند. و این یعنی عدم صبر و پایبندی به گفته خود. برای شاعر بودن حتماً که نباید متن نظم گفته شود؛ خود پیروان شاعر هم خود کم کم به شاعر تبدیل می شوند. و همان اشعار شاعر را با افتخار در مجالس و حضور دیگران بیان می کنند. و هر بار در حلقه ای خود را مشغول می کنند. در جامعه شاعران زیاد هستند کسانی که همیشه سخنی را می‌گویند که به آن عمل نمی کنند. خدا در قرآن می فرماید:

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چرا چیزى مى‏ گویید که انجام نمى‏ دهید (۲)

 

کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿۳

نزد خدا سخت ناپسند است که چیزى را بگویید و انجام ندهید (۳)

 

یعنی گفتن چیزی که هیچ کرداری به دنبال ندارد نزد خدا بسیار مورد غضب می‌باشد زیرا که تنظیمات انسانی را که در سیستم رحمانی خلق شده بر هم می زند. و از لحاظ دیگر افکار و پنداری که به مرحله عمل نمی رسد کم کم به عقده‌های روانی و ذهنی تبدیل می‌شود و فرد را به بیماری‌های روانی و در نهایت به بیماری‌های جسمانی مبتلا می کند. اگر پندار به وسیله ی کردار تنظیم نشود مشکلات جدی برای فرد ایجاد می‌شود زیرا لانه ای برای اجنه و شیاطین می‌شود و از طریق مس مغناطیسی فرد را به سمت های خطرناک و وادی های سرگردانی می کشانند.

شعر ایمان را ضایع می‌کند زیرا ایمان مربوط به پندار است و زمانی که پندار شر و نادرست باشد ایمان تشکیل نمی شود. شیاطین از طریق شاعران انسان، حلقه ها را ایجاد می‌کنند. مثلاً اوشو یک شاعر و سفیر شیطان است که چون پندارش از مرحله کردار نمی‌گذرد هر گونه حرف عامه پسندی را می‌زند و این همان جادو است که انسان ها را به سمت خود می‌کشد و وارد حلقه ی خود می نمایند.

اگر کسی در ذهن خود خیال کند که حریف ده نفر در مبارزه است و زمانی که  این ادعا را به شما بگوید و شما از وی بخواهید که با ده نفر مبارزه کند و بعد از آن متوجه می‌شود که حتی حریف یک نفر هم به درستی نمی‌تواند باشد؛ آنگاه به اشتباه پنداری خود پی می برد وپندار خود را اصلاح می‌کند ولی اگر عملی نباشد همان پندار را حفظ می‌کند و حتی شاید ادعایش بالاتر رود و بگوید که حریف بیست نفر هم می‌شود زیرا هیچ سنگ محکی برای پندارش نیست.

و حتی گاهی فرد چیزی را می‌گوید که در پندارش هم می‌داند که نمی‌تواند انجام بدهد ولی چون کرداری درکار نیست؛ نمی‌توان درستی آن را متوجه شد مگر از بوته آزمایش صبر که آیا فرد بر گفته خود پایبند است یا نه. مثلاً کسی که پندارش دروغگوست؛ به فردی وعده می‌دهد که دختر خوبی را برای وی به منظور ازدواج معرفی می کند ولی این فقط حرفی بوده که حتی در پندارش هم می‌داند که انجام نمی‌دهد ولی باز هم به فرد وعده میدهد؛ ولی با کمی صبر معلوم می‌شود که وی دروغ گفته است. بنابراین بعضی پندارهای غیر واقعی، بوسیله عمل افشا میشوند و بعضی پندارهای غیرواقعی دیگر بوسیله صبر افشا میشوند.

 

 

تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ﴿۲۲۲﴾

بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى ‏آیند (۲۲۲)

 

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿۲۲۳﴾

که [دزدانه] گوش فرا مى دارند و بیشترشان دروغگویند (۲۲۳)

 

پس تعریف دیگری هم از شعر را متوجه شدیم و آن این است که حرفی را می‌زنند که حتی خود به آن باور ندارند فقط عامه پسند حرف میزنند. بعضی سیاستمدارها پوپولیست هستند و حرفهایی اصولی نمیزنند، بلکه حرفهایی میزنند که عامه پسند است و حتی خیلی مواقع ، خود آن را باور ندارند. شاید تعجب کنید که جهان توسط چنین سیاستمدارهایی اداره میشود. پادشاهی شیطان همین است. شعر، سخنان شعرگونه، حذف تدریجی کردار در جهان شیوع پیدا میکند و حتی افراد به ظاهر مومن هم جذب این سیستم شیطانی میشوند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چرا چیزى مى‏ گویید که انجام نمى‏ دهید (۲)

 

کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ﴿۳

نزد خدا سخت ناپسند است که چیزى را بگویید و انجام ندهید (۳)

 

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِکُمْ مَا لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَیِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ ﴿۱۵

آنگاه که آن [بهتان] را از زبان یکدیگر مى‏ گرفتید و با زبانهاى خود چیزى را که بدان علم نداشتید مى گفتید و مى ‏پنداشتید که کارى سهل و ساده است با اینکه آن [امر] نزد خدا بس بزرگ بود (۱۵)

 

یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ ﴿۸

مى‏ خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید (۸)

 

کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لَا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ ﴿۸

چگونه [براى آنان عهدى است] با اینکه اگر بر شما دست‏ یابند در باره شما نه خویشاوندى را مراعات مى کنند و نه تعهدى را شما را با زبانشان راضى مى کنند و حال آنکه دلهایشان امتناع مى ‏ورزد و بیشترشان منحرفند (۸)

 

توجه شود که مفهوم شاعر بسیار گسترده تر از سراینده متن منظوم می باشد؛ شیطان خوب میداند که  برای ایجاد فلسفه ها و حلقه های مدرن, شاعران مدرن نیاز است.کسی که ویدئوی کمک به یک انسان را در فضای اینترنت پخش می کند ولی خودش کوچکترین قدمی برای انجام کار خوب  و کردار نیک بر نمی دارد خودش یک شاعر است. کسی که سخنان و سخنرانی بسیار زیبایی می کند ولی خودش انجام نمی دهد ویا حتی به آن از نظر پنداری هم باور ندارد یک شاعر و افاک اثیم است. یا نوشته ای را بر روی لباس و ماشینش می نویسد ولی حتی برای یکبار به مرحله کردار نمی رساند شاعر است. ویدئو و یا متنی بر روی ماشینش نوشته که مادر عزیزم؛ ولی همین فرد به مادرش احترام نمی گذارد. شاعران زیاد شده اند و اکنون فضای مجازی و کانالهای مجازی بلندگوی و تبلیغ گر این شاعران جدید هستند.

  • اسعد حسینی
۱۵
فروردين
۰۳

                                       اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و شش)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش هشتم)

تنظیم روان

 

عرفانهای کاذب، در تلاشند که برای تنظیم روان پیروان خویش یک میانبر بزنند. آنان از مدیتیشن و یوگا و مانترا و آهنگ آلفایی و فیلم توهمی و اسراف و سایر حقه های جادویی بهره می برند. اما خدای مهربان ، روشهای رحمانی برای این امر پیشنهاد میدهد. از روی گفته های جهنمیان براحتی میتوان فهمید که مشکلات و کمبودهای معنوی چطوری ایجاد میشود و براحتی از روی این آیات میتوان فهمید که گیر کار کجاست؟ تعدادی از آیات قرآنی، دلایل جهنمی شدن را از زبان خود جهنمیان بیان میکند و نکات مهمی را برای ما بیان میدارند. به تعدادی از آنها نگاه کنید:

 

  1. تکذیب پیامهای وحی

قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ کَبِیرٍ ﴿۹

گویند چرا هشدار دهنده‏ اى به سوى ما آمد و[لى] تکذیب کردیم و گفتیم خدا چیزى فرو نفرستاده است‏ شما جز در گمراهى بزرگ نیستید (۹)

 

  1. نشنیدن و تعقل نکردن

وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۱۰و گویند اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقل کرده بودیم در [میان] دوزخیان نبودیم (۱۰)

 

  1. نماز بجا نیاوردن

مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ﴿۴۲چه چیز شما را در آتش [سقر] درآورد (۴۲) 

 قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿۴۳گویند از نمازگزاران نبودیم (۴۳)

 

  1. عدم اطعام مسکین

 

وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ ﴿۴۴و بینوایان را غذا نمى‏ دادیم (۴۴)

 

  1. غرق شدن در امور دنیوی

 

وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ ﴿۴۵با هرزه‏ درایان هرزه‏ درایى میکردیم (۴۵)

 

  1. جدی نگرفتن روز داوری فلسفه های زندگی

 

وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ ﴿۴۶و روز جزا را دروغ مى ‏شمردیم (۴۶)

 حَتَّى أَتَانَا الْیَقِینُ ﴿۴۷تا مرگ ما در رسید (۴۷)

 

این اعترافات را خود کسانی انجام میدهند که جهنم آنان قطعی شده است و در آن بسر می برند. تمام این اعترافات بر این مبنا هستند که میزان و تنظیمات چرخه نیک افراد به هم خورده است. چرخه ی نیک:

 

پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر

 

خصوصیان روان سالم و تنظیم شده؛

  • پندارها نیک هستند.
  • پندار نیک به کردار نیک تبدیل میشود.
  • کردار نیک هم به گفتار نیک تبدیل میشود.
  • و همگی اینها دارای چاشنی صبر هستند.

 

این چرخش، چرخه ی نیک است. این چرخه، روان آدمیان را تنظیم میکند. مثلا وقتی افراد جوان اند و بی تجربه؛ به زور خود مینازند و به هر کسی زور می گویند. اینها هنوز در پندار مانده اند و چرخه ی زندگیشان نچرخیده است. اما همین جوان اگر روزی با یکی زورمندتر از خودش درگیر شود، سر عقل میاید و متوجه موضوع میشود و پندارش تعدیل میشود. از آن زمان به بعد، دیگر زورگویی و رجز خوانی خود را تعدیل میکند. به این طریق کردار ، پندار را تعدیل میکند. دقیقا به همین دلیل، پندار بدون کردار، خطرناک است. پندار تعدیل نشده، باعث توقف چرخه ی نیک خواهد شد.

یا یکی هست که در حین بروز بعضی مشکلات اجتماعی، میگوید قانونی حل شد، شد و گرنه خودم غیرقانونی حلش میکنم!  آدمیان در خیالات و پندارشان، خیلی خیالبافی ها میکنند، ولی تا یکی از این پندارها را به مرحله کردار نرسانند، متوجه مشکلات موضوع نمیشوند و خام می مانند. در زمان قدیم، به افراد خام و جوان، جاهل می گفتند، زیرا پندارهای افراط و تفریطی نوعی جهالت است. پنداری که قابلیت تبدیل شدن به کردار نیک نداشته باشد، نوعی خیالپردازی و جهالت است.

حتی کردار هم، گفتار را تنظیم و تعدیل میکند. کسی که مدام از توانایی های خویش لاف میزند، اگر یکبار به مرحله عمل برود، دیگر متوجه خواهد شد که نه بابا اینطوری ها هم نیست و به این طریق گفتار خود را متعادل و تنظیم میکند.

اصلا تواضع به معنای پندار، کردار، گفتار متعادل و تنظیم شده است. افراد متواضع به اندازه توانایی های خود حرف میزنند و به اندازه مقدورات خویش آرزو می کنند. تعریف قرآنی تواضع؛ پندار، کردار، گفتار تنظیم شده و متعادل است. عمل به دستورات و آیات قرآنی، برخلاف سایر کتابهای دیگر، خلق و خوی متعادل و متواضعانه ای در افراد ایجاد میکند. خدا به پیامبر محمد، می فرماید که تو بر خُلق و خوی والایی قرار داری. منظور آیه این است که ای محمد تو با عمل به قرآن، بر خلق و خوی والایی قرار خواهی گرفت. خوی والا همان پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک است. عمل به دستورات و پیامهای قرآن به تمام معنا، باعث چرخش این چرخه خواهد شد.

 

وَإِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ ﴿۴و راستى که تو بر خویى والایی قرار گرفته ای (۴)

 

وسواس یعنی پندار و کردار و گفتار با هم تنظیم نیستند. وقتی پندارها به مرحله کردار و گفتار نرسد، افراد پندار لق و شکننده ای پیدا میکنند و وسواس می گیرند. خود جوان پنداری نوعی عدم تنظیم پندار است. یکی که نزدیک پنجاه سالش بود و  حس خود جوان پنداری به او دست داده بود، یکبار در صف نانوایی ایستاده بود و جوانی آمد و به او گفت عمو نفر آخر تویی؟  این فرد با شنیدن کلمه عمو؛ رنگش سرخ شد و کل سیستم پندارش به هم ریخت. زیرا کلمه عمو او را پیر نشان میداد و او اصلا فکرش را هم نمی کرد که کسی به او بگوید عمو.

بعضی مواقع پندار میگوید بله تو جوانی، ولی کردار و تجربه میگوید که نه چندان هم جوان نیستی. به این طریق تضاد بین اینها پیش میاید و باعث استرس و افسردگی میشود. حتی بعضی مواقع افراد برای جلوگیری از این حوادث، به سمت جراحی های زیبایی میروند و مشکلات خود را هزار برابر میکنند. همه اینها بخاطر عدم تنظیم پندار است.

در حالی که خدای مهربان، میفرماید که خدا را به حالت تضرع و مخفیانه و امید و طمع بخوانید. این روش دعا و خواستن بخاطر تنظیم پندار است. به این طریق پندار ما بادش میخوابد و تنظیم میشود. خدا را به حالت بیم و امید و به حالت زاری و نهانی بخوانیم و باید خود را در مقابل خدای عالمیان به خاک اندازیم و خود را در مقابل خدا کوچک کنیم تا غرور و باد پندارمان بخوابد و چرخه ی زندگیمان تنظیم شود. شیطان در طول زندگی خیلی غرورها و تکبرات و آمال و آرزوها به افراد تزریق میکند و تنها راه مقابله با این حیله شیطان، به خاک افتادن در مقابل خدای عالمیان است.

 

وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ ﴿۵۶

و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید و با بیم و امید او را بخوانید که رحمت‏ خدا به نیکوکاران نزدیک است (۵۶)

 

ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْیَةً إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ﴿۵۵

پروردگار خود را به زارى و نهانى بخوانید که او از حدگذرندگان را دوست نمى دارد (۵۵)

 

وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ ﴿۵۶

و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید و با بیم و امید او را بخوانید که رحمت‏ خدا به نیکوکاران نزدیک است (۵۶)

 

افراد مومن با پندار نیک کسانی هستند که ، چون نشانه ها و آیات خدای عالمیان به ایشان یادآورى شود، سجده‏ کنان به رو مى‏ افتند و به ستایش پروردگارشان تسبیح مى‏ گویند و آنان تکبر و بزرگى نمى‏ فروشند. خدا به این طریق، روشهای تنظیم پندار را هم به ما می گوید. خلاصه، برای خواباندن بادهای پنداری، باید در مقابل خدا، به خاک بیفتیم.

 

إِنَّمَا یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ ﴿۱۵

تنها کسانى به آیات ما مى‏ گروند که چون آن [آیات] را به ایشان یادآورى کنند سجده‏ کنان به روى درمى‏ افتند و به ستایش پروردگارشان تسبیح مى‏ گویند و آنان بزرگى نمى‏ فروشند (۱۵)

 

تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۱۶

پهلوهایشان از خوابگاهها جدا مى‏ گردد [و] پروردگارشان را از روى بیم و طمع مى‏ خوانند و از آنچه روزیشان داده‏ ایم انفاق مى کنند (۱۶)

 

آدمی نباید در مقابل خدا مغرور باشد. باید با عبادت و خشوع و خضوع و سجود و رکوع، خود را در مقابل خدا کوچک کند؛ تا که ناخالصی پندار خود را بگیرد. ما باید در برابر خدا ، درمانده باشیم. البته در اصل واقعا درمانده هم هستیم. کسی که خود را در مقابل خدا درمانده نداند، پندار صحیحی در مورد وقایع جهان و خدا ندارد. با این همه شیاطین انس و جن و وسوسه های گوناگون، پندارها میزان نیستند و تنها راه این است که درماندگی خود را بشناسیم و بدانیم در چه چیزی درمانده و بیچاره هستیم و  به این طریق پندار خود را تنظیم کنیم.

 

أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ ﴿۶۲

یا [کیست] آن کس که درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى ‏کند و گرفتارى را برطرف مى‏ گرداند و شما را جانشینان این زمین قرار مى‏ دهد آیا معبودى با خداست چه کم پند مى ‏پذیرید (۶۲)

 

به همین خاطر است که بندگی کردن هدف اصلی هر آدم موحدی است. بنده گان خدای رحمان، طرز کردارشان هم متین و آرام است، آنان به نرمی روی زمین گام بر می دارند. به نرمی گام گذاشتن روی زمین (یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا)، یعنی کردار تنظیم شده و  (وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ) هم یعنی گفتار تنظیم شده.

 

  • یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا = به نرمی گام گذاشتن روی زمین = کردار نیک
  • وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا = مخاطب قراردادن نادانان با ملایمت = گفتار نیک و صبر

 

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا ﴿۶۴

و آنانند که در حال سجده یا ایستاده شب را به روز مى ‏آورند (۶۴)

 

وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَامًا ﴿۶۵

و کسانى‏ اند که مى‏ گویند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بازگردان که عذابش سخت و دایمى است (۶۵)

 

هدف از کردار نیک و گفتار نیک  در آیه 63، تنظیم پندار است. در نظر داشته باشید که براساس آیات بالایی، برای متعادل نگه داشتن و تنظیم پندار دو روش وجود دارد:

 

  • انجام کردار نیک و گفتار نیک : این روش پندار را تنظیم خواهد کرد و آن را وارد چرخه نیک خواهد کرد.
  • عبادت و قیام و رکوع و خشوع و سجده و دعا به درگاه خدای عالمیان : این روش هم باد پندار را می خواباند.

 

بندگان خدای رحمان، میخواهند که به صفات بنده گی برسند ولی کسانی که در وحدت وجود غرق شده اند، قصد دارند به صفات خدایی و کرامات برسند. وحدت وجود باعث آلوده شدن پندار میشود و در نتیجه به کردار نیک هم تبدیل نخواهد شد. پندار آدمی باید زمینی و خاکی باشد.

وقتی نام مبارک خدا ذکر میشود، او را همراه با یکی از صفاتش (رحمان، رحیم، قادر مهربان، بخشنده، توانا و ... ) ذکر کنید. تا ابهت و عظمت و قدر و حرمت خدا در ذهن و پندارتان یادآوری شود و پنداری خاکی و زمینی داشته باشید و مثل وحدت وجودی ها دچار توهمات خود خدا پنداری نشوید. هر انسانی خیلی راحت میتواند به یک فرعون تبدیل شود، کافیست در مقابل خدا خشوع و خضوع  نداشته باشد و در مقابل خدا به خاک و سجده نیفتد. توبه، انابه، استغفار، استعانت، سجده و رکوع و خشوع همگی باید برای خدا باشد و به این طریق آدمیان پندار تنظیم شده و سالمی خواهند داشت. توبه فرعون در لحظات آخر عمرش قبول واقع نشد؛ زیرا او پندارش را تصحیح نکرده بود. توبه او ازگفتار شروع شد و فرصت پیدا نکرد که گفتارش را به پندار نیک تبدیل کند. بنابراین پندار نیاز به زمان دارد که اصلاح شود و افراد برای پندار نیک و واقعی، باید انواع عبادات انجام دهند و به درگاه خدا به خاک افتند.

پندار تنظیم و سالم هم ، کردار و گفتار معتدل و سالمی بیرون میدهد. پندار تنظیم شده و معتدل، تاثیر خوبی بر جامعه جنیان خواهد داشت و کردار و گفتار سالم هم تاثیر خوبی بر جامعه انسانها خواهد داشت. به این طریق چرخه ی نیک هم در جامعه جنیان و هم در جامعه انسانها به چرخش در خواهد آمد.

اگر پندارها بدون کردار باشند، این پندارها بدون در نظر گرفته شدن توانایی افراد، بزرگ میشود و باد میشود. به این میگویند غرور و تکبر. این نوع پندارهای به نتیجه نرسیده، به عقده های روانی تبدیل میشوند. بنده باید روان خود را به مرحله راضیه مرضیه برساند. رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً  یعنی افراد پندار و کردار و گفتار خویش را براساس توانایی های خویش تنظیم می کنند و حس رضایت بدست می آورند و حسهای غرور و تکبر و عقده را از خود دور کنند.

 

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷اى نفس مطمئنه (۲۷)

 ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 

کسی که هزاران پندار در ذهن خویش دارد و هیچکدام از آنها هم به نتیجه نرسیده است، این فرد به حس رضایت نخواهد رسید. حتی بعضی مواقع افراد، تضادهای بین آن همه پندار حل نشده در ذهن خویش را نمیتوانند حل و فصل کنند و در نتیجه به پیشنهاد شیطان، تصمیم می گیرند که پندار خود را متوقف کنند و این حالت از توقف پندار یکی از مراحل یوگاست و آن را سامادهی می گویند و به این طریق افراد عملا به جنود شیطان تبدیل میشوند. سامادهی آخرین مرحله جادو است که افراد در آن مرحله به شیطان میرسند.

در ادامه اعترافات جهنمیان، قسمتی از آن مربوط به اطعام مسکین بود. خدا در آیات قرآنی راجع به تغذیه دستور می فرماید که:

 

  1.  از نوع غذاهایی که خود میخورید، مسکینان را هم طعام دهید. جهنمیان به عدم اجرای این امر اعتراف میکنند و یکی از دلایل به جهنم رفتن را این مورد بیان می کنند (وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ ).
  2. از نوع غذاهای ساده مسکینان هم بخورید (که چاشنی و خوشمزگی کمتری دارند) (وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ)

 

رعایت این رابطه دو طرفه به این خاطر است تا پندار خود را از زیاده خواهی و تکبر در مورد تغذیه دور کنید و باد و غرور آن را از بین ببرید. زیرا تغذیه جنبه مهمی از زندگی انسان را تشکیل میدهد و هر گونه تکبری در این مورد، پندار آدمی را تحت تاثیر قرار میدهد. افراد ممکن است که به بعضی غذاهای ساده تر و کم محتواتر تمایلی نشان ندهند و این بخاطر عدم تنظیم پندار است. این نوع پندار ، پنداری منحرف و متکبرانه است. رعایت نکردن این دو دستور مهم قرآنی، نشان از پندار منحرف دارد. خدا این دو نشانه را برای ما گذاشته است تا که وضعیت پندار خویش را چک کنیم. اصلا پندار ما تعیین کننده جهنم و یا بهشت است. کردار و گفتار در این دنیا برای کمک به پندار ما است تا چرخه نیک بچرخد و پندار نیک تر شود و گرنه در جهنم پندار ماست که تعیین کننده وضعیت ماست. افراد براساس پندار کسب شده در این دنیا، به دلخواه خود جهنم و یا بهشت را انتخاب میکنند.

تغذیه، جنبه مهمی از زندگی ما را تشکیل میدهد و بنابراین رعایت کردن دو دستور قرآنی در تربیت پندار ما خیلی مهم هستند. برای عاقل کردن پندار، باید بر خلاف توقع پندار نادرست، کردار درست را انجام داد. کردار درست در این مورد این است که از نوع غذاهایی که مسکینان میخورند، هم بخورید و همچنین از نوع غذاهایی که خود میخورید، برای مسکینان هم بخرید تا صفات حرص، طمع و ولع پندار خود را سرکوب کنید. بعضی افراد وقتی به طبیعت می روند، روی خاک نمی نشینند، در حالی که همگی ما از خاک آفریده شده ایم. برای تادیب و تربیت پندار، حتی این نوع غرور را هم باید از بین برد. همانطور که در اول بحث خواندید،  اینها هم یکی از دلایل مهم به جهنم رفتن آدمی است. برای به جهنم رفتن، همیشه لزومی به قتل و دزدی نیست و همین نکات ساده میتواند هر کسی را به جهنم اندازد. قتل همیشه آدمی را به جهنم نمی اندازد. موسی یکی را میکشد ولی توبه میکند و خدا او را می بخشد. اتفاقا همین زیاده روی های ظاهرا ساده در مورد تغذیه، اگر ادامه پیدا کند، جهنم را برای آدمی تضمین میکند.

از نظر قرآن، پندارهای خیلی احساساتی هم خوب نیست. مومنان کسانی هستند که در انفاق ولخرجی نمی کنند و خسیس هم نیستند و میان این دو روش، حد وسط انتخاب میکنند و از زیاده روی و افراط و تفریط پرهیز میکنند.

 

وَالَّذِینَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذَلِکَ قَوَامًا ﴿۶۷

و کسانى‏ اند که چون انفاق کنند نه ولخرجى مى کنند و نه تنگ مى‏ گیرند و میان این دو [روش] حد وسط را برمى‏ گزینند (۶۷)

 

روز داوری، روز داوری پندار است و خدا به نوع گناه کاری ندارد. خدا پندارها را وزن میکند.

 

فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ﴿۷پس هر که هموزن ذره‏ اى نیکى کند [نتیجه] آن را خواهد دید (۷)

 وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ﴿۸و هر که هموزن ذره‏ اى بدى کند [نتیجه] آن را خواهد دید (۸)

 

برخلاف باور بعضی ها، خدا هیچوقت در روز داوری از افراد سوال نمی کند که نماز بجا آورده اید یا خیر؟ بلکه بهشتیان از جهنمیان سوال میکنند که چطور شد کارتان به اینجا (جهنم) کشید و چرا این راه را انتخاب کرده اید؟ (مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ) این خود جهنمیان هستند که دلیل جهنمی شدن خود را بیان می کنند و زبان به اعتراف می گشایند و می گویند که ما از نمازگزاران نبودیم (قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ) :

 

مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ﴿۴۲چه چیز شما را در آتش [سقر] درآورد (۴۲) 

 قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿۴۳گویند از نمازگزاران نبودیم (۴۳)

 

اصلا سقر جایی است که افراد به آن میرسند و این سبک و روش زندگیشان است که آنان را به سقر میرساند. سقر انتخابی است و خود افراد این سبک و روش را انتخاب میکنند. اولین چیزی هم که در این انتخاب تاثیرگزار است، نماز بجا نیاوردن است. این آیه خیلی مهم ثابت میکند که نماز یک نوع سبک زندگی است. کسانی که نماز بجا می آورند، یک سبک خاص از زندگی را انتخاب کرده اند که پندارشان را محافظت میکند.

کسی که روزه نگرفته است و روزه خواری کرده است، برای اصلاح پندار، باید تاوانش را بپردازد و گرنه پندار سرکش رام نخواهد شد. به همین خاطر خدای مهربان، برای روزه خواری عمدی، مجازات سنگینی در نظر گرفته است. به ازای هر روز ، روزه خواری باید شصت روز از روزهای دیگر روزه باشد و یا شصت وعده غذا به نیازمندان بدهد. این نوع تنبیهات ، برای تنبیه و اصلاح پندار است. البته کسی که عمدی روزه خواری بکند، باید این تنبیه را به خود بقبولاند و گرنه پندار او روز به روز پر روتر خواهد شد و مشکلات بسیار بیشتری برای او بوجود خواهد آورد. خدای مهربان با وضع این تاوانها، میخواهد که پندار را میزان و تنظیم کند. کسی که نتواند بدون هیچ دلیلی، در طول یک روز، هوای شکمش را کنترل کند، فقط با پرداخت این تاوان، پندارش بیدار خواهد شد. روزه داری مشکل اطعام و طعام مسکینان را حل خواهد کرد. کسی که روزه بگیرد، قدر غذاها را خواهد دانست و آن وقت غذاهای ساده هم برایش خوشمزه است و به این طریق حرص و ولع تغذیه ای او معتدل خواهد شد.

در پندارهای افراطی، افراد تصورات درستی از  شوهر و یا زن ندارند و اینها بعدا به مشکل میخورند. بنابراین افراد قبل از ازدواج، باید چرخه ی نیک خود را اصلاح کنند و پندارهای غلط خویش را از بین ببرند. بعضی افراد تا وقتی که جوانند، نماز بجا نمی آورند و این خودش یعنی پرورش یک پندار کاملا غلط که ازدواج و زندگی او را خراب میکند. چون بدون نماز، پندار یک مریض روانی است و هر گونه ازدواج و کارهای دیگر را به بن بست می کشاند.

متاسفانه بشر به سمتی خواهد رفت که میخواهد یواش یواش، کردار را از چرخه ی نیک حذف کند. در قدیم، یک کشاورز، صبح زود بیدار میشد و می رفت زمین کشاورزی و یا باغش را آبیاری میکرد. زنان در خانه مشغول پختن نان بودند و این پختن نان، دو سه ساعت بیشتر طول میکشید. اینها ممکن است که از نگاه نسل جدید وقت تلف کردن باشد؛ ولی در واقع مردم آن زمان را تا حد زیادی در چرخه نیک نگه میداشت. زیرا آنان برای هر چیزی زحمت می کشیدند و همین زحمت و کردار ، پندارشان را تعدیل و تنظیم میکرد. اما اکنون نسل جدید همان نانی که دو سه ساعت طول می کشید، را در نانوایی اتوماتیک در عرض ده دقیقه بدست می آورند و قدر آن را نمیدانند. رفاه خوب است ولی رفاه زدگی خوب نیست. نسل جدید هنوز متوجه نیست که هدف از زندگی در این دنیا، تنظیم روان است و نه کسب رفاه. هر چند رفاه امر خوبی است ولی نه به قیمت عدم تنظیم روان. در این حالت اصلا خوب نیست و بلکه بدبختی است.

یک دو چرخه، اگر یک چرخش سریعتر از چرخ دیگر بچرخد، سرنگون میکند. یا اگر یک چرخ آن از چرخش بایستد، دوچرخه متوقف میشود. بنابراین کم رنگ کردن کردار به بهانه رفاه، به ضرر بشریت است. بشر نسل جدید کردار کمتر دارد و پندار بیشتر. بنابراین یک چرخ از چرخ دیگر سریعتر می چرخد و در نهایت سرنگونش میکند.

مخصوصا اینکه فضاها و کانالهای اجتماعی مجازی، پندار آدمیان را خیلی گسترده تر کرده اند. بنابراین مجموعه کردار نیک در خطر است.  در حال حاضر، تعمیرکار به تعویض کار تبدیل شده است. دلال سود بیشتری از تولید کننده می برد. ربا و معاملات ربایی و قمار به عنوان کار معرفی شده اند. اینها جامعه را میسوزانند و کردار را از چرخه ی نیک حذف میکنند. قمار یک نوع پندار انحرافی است که کردار را از چرخه زندگی حذف میکند. زحمت کشیدن یک امر پسندیده است که باعث تنظیم روان ما میشود. کلمه الْمَیْسِرُ در قرآن به چیزی گفته میشود که کردار را از چرخه نیک حذف کند. الْمَیْسِرُ یعنی چرخه ای که در آن کردار حذف شده باشد.

 

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۹۰

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند [و] از عمل شیطانند پس از آنها دورى گزینید باشد که رستگار شوید (۹۰)

 

إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ﴿۹۱

همانا شیطان مى‏ خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد پس آیا شما دست برمى دارید (۹۱)

 

به امید سودهای هنگفت و شانس و جایزه نشستن و فعالیت نکردن، در جهت حذف کردار از چرخه ی زندگی هاست. کردار در چرخه ی نیک از ضروریات است.

 

پندار نیک کردار نیک گفتار نیک گفتار صبر

 

و اگر کردار نباشد، گفته های انسانها نیک نخواهد بود و بلکه یک نوع شعر است. اصلا مهمترین دلیل بوجود آمدن اشعار، کم رنگ شدن کردار بود. وقتی آدمیان کردار را کم کنند، از نظر پنداری برده شیاطین و از نظر اجتماعی هم برده سایر ملتها خواهند شد.

اگر حوادث تاریخی را دقت کنید، قبل از حمله چنگیز خان مغول به ملل مسلمان؛ مسلمانان در شعر و شاعری غرق شده بودند. صدها من کتاب شعر بوجود آمد که اکثر کتابهای شعر مهم مربوط به قبل از حمله چنگیز خان بوده است. گسترش شعر ، نشان از حذف و انحراف کردار در جامعه قبل از حمله داشت. با حذف کردار، چنگیز خان ضعف و زبونی در ملل مسلمان مشاهده کرد و با یک حمله کار را تمام کرد. اگر پندار آنقدر بزرگ شود که قابلیت عملی شدن نداشته باشد، خطرناک است و حتی موجودیت یک نسل را به خطر می اندازد.

از نظر قرآن، شعرا چیزهایی می بافند که خودشان آن را تجربه نکرده اند و اکثر نوشته هایشان باد و غرور است (وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ).

 

وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند (۲۲۴)

 أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵آیا ندیده‏ اى که آنان در هر وادیى سرگردانند (۲۲۵)

 وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶و آنانند که چیزهایى مى‏ گویند که انجام نمى‏ دهند (۲۲۶)

 إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷

مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده و خدا را بسیار به یاد آورده و پس از آنکه مورد ستم قرار گرفته‏ اند یارى خواسته‏ اند و کسانى که ستم کرده‏ اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت (۲۲۷)

 

شعراء آنقدر در پندارهای خیالی غرق میشوند که عمل و کردار نزد آنان سبک میشود. آنان از کردار دور میشوند. مثلا در پندار و خیال خود به معشوق خیالی خود می گویند که برایت ستاره و ماه میاورم و سمرقند و بخارا را به تو میبخشم و ... حتی اگر با فرض محال، این افراد روزی به معشوق هم برسند، اگر معشوق در خواب یک لیوان آب از این فرد بخواهد، برایش نمی برند؛ ولی در پندار و خیال، سمرقند و بخارا را بخاطر او می بخشند! در پندار هر چیزی ممکن است. شما در پندار و خیالتان می توانید هر چیزی را (حتی اگر مال خودتان هم نباشد) به هرکسی ببخشید. چیزی از کسی کم نمیشود. اینها نوعی فریب و غرور است.

اکنون در این زمانه زوجین کنار همدیگر هستند و در یک خانه زندگی میکنند، اما از طریق پیامک با هم ارتباط برقرار میکنند. زیرا هنوز نتوانسته اند، مرحله ارتباط خویش را به گفتار برسانند. آنها هنوز نتوانسته اند از مرحله پندار خارج شوند و بنابراین نمیتوانند رو در رو با هم صحبت و گفتگو کنند. گفتار یک امر دو طرفه است. ماندن و توقف در پندار نشان میدهد که افراد جادو شده اند و در دنیای واقعی بسر نمی برند. تنها راه نجات بشریت چرخش چرخه نیک است و تنظیم و تعادل این چرخه است. فقط عمل به دستورات قرآنی این امر را میسر میکند.

 

  • اسعد حسینی
۱۴
فروردين
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

                   جادوی شیاطین (قسمت نود و پنج)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش هفتم)

 

 

در قسمتهای قبل راجع به این موضوع صحبت شد که عرفانهای نوظهور، اصلا نوظهور نیستند و بلکه عمری به اندازه درازای تاریخ دارند؛ شیطان دستی روی سر و صورتش کشیده و به عنوان یک عرفان جدید بیرون میدهد. شیطان با تشکیل حلقه، کارهایش را پیش میبرد و مردم را دسته جمعی کنترل میکند. وقتی از حلقه صحبت میشود، منظور فقط عرفان حلقه ای نیست که در زمانه ما عده خاصی پیرو آن هستند؛ بلکه تمام کارهای شیطانی مد نظر است که بصورت حلقه تشکیل میشود. بنابراین غیبت، حسد، کینه، چشم و هم چشمی، فرهنگهای غلط، رسومات غلط و انواع اسرافها ، همگی به شکل یک حلقه اند و به اینها گناهان حلقه ای می گویند. قبلا در زمان قدیم، قبل از زرتشت، شیاطین بصورت جسمانی و دیو وارد دنیای انسانها میشدند و حلقه های از نوع کرداری و حتی گفتاری با انسانها تشکیل میدادند. اما بعدا شیاطین این توانایی ها را از دست دادند و استراق سمع  آنان هم کنترل شد. به همین خاطر شیاطین اکنون بصورت حلقه پنداری ، جامعه انسانی را کنترل میکنند. دیگر آنان توانایی تشکیل حلقه در سطح کردار و گفتار را ندارند و بلکه توانایی آنان به سطح پندار محدود شده است. هر چند آنان اکنون از طریق نفوذ در پندار آدمیان، بطور غیر مستقیم در کردار و گفتار آنان دخالت میکنند.

نظام فرعون نمونه کاملی از یک حلقه بود که بوسیله تشکیل حلقه، قومش را کنترل میکرد. فرعون از سران حلقه بود، زیرا او ادعای ربوبیت داشت. در هر حلقه ای ، قوانین و قواعد خاصی برقرار است که با نظام رحمانی نمی خواند. این قواعد و قوانین برای انسانها دست و پاگیرند و آنان را اذیت میکند، اما انسانهای داخل حلقه مجبورند که قبولش کنند. فرض کنید رئیس کارخانه ای، برای کار بیشتر کشیدن از کارگرانش، آنان را به جان هم می اندازد و رقابت ناسالم بین آنان ایجاد میکند. کارگران با شروع رقابت ناسالم، شروع میکنند به غیبت کردن و تجسس همدیگر و از هر نظر همدیگر را اذیت میکنند. در نتیجه کارگران دچار انواع غیبت و سایر گناهان حلقه ای میشوند. آنان با این کار، گرفتار همدیگر و گرفتار گناه حلقه ای میشوند و از همه مهمتر اینکه آنها در نهایت، برده کارفرما هم میشوند. روش جدید به بردگی گرفتن انسانها اینطوری است.

 

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ ﴿۵۴

پس قوم خود را خوار و خفیف کرد و آنگاه قوم او اطاعتش کردند چرا که آنها مردمى منحرف بودند (۵۴)

 

رقابت ناسالم، از پندار غلط سر چشمه می گیرد. قوم فرعون، پندار مناسبی نداشتند و در نتیجه فرعون قومش را خفیف و خوار کرد و آنان هم مجبورا اطاعتش کردند، زیرا آنها قوم فاسقی بودند. قومش فاسق بودند زیرا که آنها خود به دلخواه خویش وارد حلقه فرعون شده بودند و به دلخواه خود، قوانین و قواعد حلقه را پذیرفته بودند. حلقه یک گناه دسته جمعی است و تا دسته جمعی شرکت نکنند، حلقه تشکیل نخواهد شد. وقتی آدمیان وارد یک حلقه شوند، دیگر خیلی از تصمیمات دست خودشان نیست و مجبورند تا آخرش باشند. فسق یعنی پندار منحرف و جدا شدن از دستورات خدای رحمان. وقتی پندار فردی منحرف شد، دیگر وارد هر حلقه ای خواهد شد. هر حلقه ای شیاطین زیاد دارد و فرمانروا دارد و افراد مطیع هم دارد. کلا افراد در حلقه در این سه سِمَت هستند. در حلقه ها ، آزادی از بین میرود و تقلید و بردگی گسترش می یابد. در حلقه ها، افراد ناخودآگاه به سمت بردگی میروند ولی خودشان متوجه نیستند؛ زیرا در تصمیمات مهم ،گروه اولی (شیاطین) همه کاره هستند.

دیده ای بعضی افراد می گویند که تازه خودم را پیدا کرده ام. منظورش این است که تازه وارد یک حلقه شده ام و غرور و تکبری در آنجا یافته ام. طلاق در جامعه زیاد شده  است؛ زیرا زنان و مردان می گویند که ما تازه خودمان را پیدا کرده ایم. منظورشان این است که آنها تازه غرور فمنیست زنانه و مردانه را یافته اند و دچار حلقه فمنیست زنانه و یا مردانه شده اند. در صورتی که زن و یا مرد وارد این حلقه ها شوند، دیگر بقیه قضایا دست خودشان نیست و باید به قوانین حلقه تن دهند. قوانین خیلی از این حلقه ها، شامل کارهایی است که خلقت خدادادی را تغییر میدهند. مثلا عملهای جراحی زیبایی غیر ضروری انجام میدهند تا جایگاهی در میان حلقه پیدا کنند و از نو زندگی تازه ای بر مبنای تازه شروع کنند؛ یا اینکه خواص مردانگی و یا زنانگی خویش را منحرف میکنند تا توسط حلقه طرد نشوند. البته آنها با تغییر درخلقت خدادادی، خدا را فراموش میکنند و در نتیجه اصل خودشان را هم فراموش میکنند. و این افراد به این طریق جزو قوم فاسقین خواهند شد و در نتیجه براساس آیه (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ ) تحت فرمان حلقه خواهند بود و به یک ربات تبدیل خواهند شد.

کسی که خدا را فراموش کند، به خودش برمی گردد و در نتیجه خودش را فراموش میکند. کسی که بخواهد خدا را فریب دهد، به خودش بر میگردد و در نتیجه خودش فریب میخورد (یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ). خدا خداست و کسی نمیتواند به او ضربه زند. اگر هم کسی بخواهد به خدا ضربه بزند، به خودش بر میگردد. خدا بزرگتر از آن است که انسان بخواهد او را فریب دهد و یا ضربه بزند. او قدرت مطلق و بی نیاز مطلق است.

 

وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۱۹

و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند (۱۹)

 

بنابراین :

فریب دادن خدا = فریب دادن خود

فراموش کردن خدا = فراموش کردن خود

 

فاسق یعنی کسی که از واقعیت جدا میشود. به این طریق فرد داخل حلقه کم کم از قوانین رحمانی و از واقعیت جدا میشود و در نتیجه به فرد فاسقی تبدیل میشود، تحلیل درستی از وقایع ندارد، زیرا در داخل حلقه است و از دنیای واقعی درک درستی ندارد و به همین خاطر خدا می فرماید که مطلبی که فاسق برای شما بیان کرد، زود باور نکنید؛ بلکه باید دوباره مورد تحقیق و تبیین قرار گیرد. زیرا مطلبی که فاسق می آورد، ممکن است که از واقعیت جدا باشد و فقط حاصل یک جوگیر شدن باشد. پس فاسق یعنی فردی که قوانین و قواعد داخل حلقه را جدی تلقی کرده و آن را عمیقا می پذیرد و بعد از این پذیرش، از واقعیت و دنیای واقعی جدا میشود و از راه راستی جدا میشود و به جاده خاکی میزند. جدا شدن از واقعیت، از خصوصیات بیشتر عرفانهای کاذب است. 

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ ﴿۶

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید اگر فاسقى برایتان خبرى آورد نیک وارسى کنید مبادا به نادانى گروهى را آسیب برسانید و [بعد] از آنچه کرده‏ اید پشیمان شوید (۶)

 

مثلا کسانی که در حلقه غیبت قرار دارند، نمیشود حرفهای آنان را زیاد باور کرد، زیرا آنان غیبت را به عنوان یک واقعیت و حق خود قبول کرده اند. منظور خدای مهربان از این مثال این است که افراد داخل حلقه، درک درستی از واقعیات ندارند و ممکن است که خواسته و یا ناخواسته، اطلاعات اشتباهی در این زمینه به شما بدهند. اصلا غیبت کردن پشت سر دیگران هم بخاطر این ناآگاهی و زودباوی است. اطلاعاتی که بعضی عرفانها به افراد میدهند، بر مبنای درستی بنا نشده اند و خیلی بدور از واقعیت است. این یعنی فسق و از واقعیت جدا شدن.

در یکی از سایتها نوشته بود که با محاسبات ساده ای مشخصات و اسم فرشته موکل خود را پیدا کن! و مذکر یا مونث بودن موکل خودت را مشخص کن! نویسنده این مطلب، یا نمی داند فرشته کیست و یا این آیه را نخوانده است:  

 

أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَائِکَةَ إِنَاثًا وَهُمْ شَاهِدُونَ ﴿۱۵۰یا فرشتگان را مادینه آفریدیم و آنان شاهد بودند (۱۵۰)

این افراد فرشتگان را با شیاطین قاطی کرده اند و از واقعیت بسیار دور شده اند. از این نوع عرفانها زیادند و هر کسی شعارها و خرافاتی برای خودش برگزیده است. در حلقه ها، کلام خدا زیاد لذت بخش نیست و بلکه این نوع حرفها و اشعار خیلی طرفدار دارد. زیرا بعضی اشعار چند پهلو سروده شده اند و برای محیطهای متضاد یک حلقه مناسب است. اساسا اشعار کتاب ماورائی و کتاب مقدس داخل حلقه هاست. سیاستهای کلی یک فرد عضو حلقه، را ستونهای حلقه تدوین میکنند. تمام صفات شیطانی که در دنیای واقعی بروز می یابند، از حلقه ها به دنیای واقعی تراوش میکنند. وقتی کسی در حلقه است، شیاطین و سردسته های حلقه از فرد میخواهند که صفت شیطانی مثلا کینه را به دنیای رحمانی  اکسپورت کنند.

در حلقه ها مودت و رحمت بین زوجین بی معنی است؛ بلکه در داخل حلقه های شیطانی، زن در ازای پول ، به زوجش سرویس میدهد و مرد به ازای سرویس گرفتن، به زن پول میدهد. این جزو مودت و رحمت نیست و اصلا این بده بستان ها مخالف مودت و رحمت است. یکی از زوجین برای دیگری یک هدیه میخرد و این خودش نوعی مودت و رحمت است. اما در حلقه ها زوجین این را به عنوان مودت و رحمت نمی بینند و بلکه به عنوان یک خرید و وظیفه می بینند. بنابراین مداوم باید این خریدها تکرار و متنوع تر شود تا افراد احساس خوشحالی کنند و این حسها ادامه یابد. در حالی که خدا می فرماید که روابط بین زوجین باید براساس مودت و رحمت باشد. اما روابط بدون مودت و رحمت، بعد از مدتی، از خرید هدیه به نیاز به حس خرید و بعد به دستور خرید تبدیل میشود.

در حلقه ها، مبانی کار براساس گوش دادن و فرمانبری است. به همین خاطر، افراد دوست دارند که حلقه برایشان انتخاب کند. اینها نوعی تمرین حلقه به گوشی است و فرد به سمت بردگی میرود. بعضی مواقع ، افراد واقعا نیازی به فیلم نگاه کردن در ساعت 12 و یک نصفه شب ندارند؛ اما چون افراد زیادی با همان پندارهای مشابه در همان ساعت نگاه میکنند، آنان هم نگاه میکنند. مثلا همان فیلم را اگر داخل سی دی بگذاری تا افراد ببینند، بیشتر افراد تمایلی به نگاه کردن فیلم به صورت انفرادی ندارند. زیرا اینطور کارها بصورت حلقه ای انجام می پذیرد و هم آوایی پنداری در حلقه ها لذت بخش است. لذت بعضی کارها در حلقه ها، بخاطر هم آوایی پنداری است. زیرا در کارهای شرّ، شیاطین پای ثابت حلقه ها هستند و به افراد لذت کاذب وارد میکنند. این نوع هماهنگی پنداری، تجدید میثاق با حلقه و سران حلقه است.

چند سال پیش یک ویدئو دیدم که در آن یک هیپنور فردی را هیپنوتیزم کرد. در این ویدئو، فرد هیپنور ترتیب اعداد را به فرد هیپنوتیزم شده تلقین میکرد. او در این ترتیب، عدد شش را حذف کرد. بعد به مدیوم گفت که تو حالا بیداری میشوی. مدیوم بیدار شد (توجه شود که مدیوم از آن حالت اولیه خارج شد و گرنه مدیوم واقعا بیدار نشده بود و هنوز در حلقه هیپنور بود. هیپنور با مهارت کامل خواب و بیداری را بصورت دیگری برای مدیوم تعریف کرده بود)؛ حالا به مدیوم گفت: اعداد را بشمارید. مدیوم اعداد را شمارش میکرد و میگفت 1-2-3-4-5-7-8-9-10 این فرد عدد شش را نمی گفت. زیرا طبق آنچه که در هیپنوتیزم به او دیکته شده بود، عمل میکرد. حتی اگر هیپنور یک عددی را آن بین اضافه میکرد، مدیوم قبول میکرد.

بعضی حلقه ها هم مثل هیپنوتیزم، بعضی واقعیتها را برای اعضاء حلقه حذف میکنند یا عقاید بخصوصی را  بین اعضای خود اضافه و دیکته میکنند و این مجموعه هدف، تعداد زیادی از افراد را تشکیل میدهند و حتی گاهی یک اعتقاد نادرست ، به مرز یک میلیارد نفر هم میرسد.

مثلا در بعضی کشورهای جهان، بعضی اعداد را نحس میدانند و آن را استفاده نمی کنند. در ژاپن و چین ، عدد 4 را نحس میدانند و حتی از آن استفاده نمی کنند. ظاهرا به این علت است که تلفظ عدد چهار شبیه به کلمه مرگ است. چنین اعتقادی آنقدر قوی است که در آسانسورها و خیابانها و خیلی جاهای دیگر، عدد 4 اصلا استفاده نمیشود. انگار که عدد چهار اصلا وجود ندارد. در ساختمانها، طبقه چهارندارند و بلکه طبقه بالای طبقه سه، طبقه پنج شماره گذاری میشود. انگار اصلا عدد چهار وجود ندارد.

 

یا اینکه در ایران خودمان، عدد 13 را نحس میدانند و حتی در پلاک خانه ها، بجای عدد 13 مینویسند 12+1. این اعتقادات آنقدر قوی است که به مرحله کردار رسیده است و مردم واقعا آن را اجرا میکنند. تسری و جریان اعتقادات داخل حلقه ها، به این طریق صورت می گیرد. گاهی افراد یک جامعه روی یک عقیده و اخلاق غلط پافشاری میکنند و از آن دست بر نمی دارند. این هم خودش یک نوع حلقه است. یک حلقه پنداری که همگی عدد 4 را نحس می پندارند. این پندار غلط به مرحله کردار رسیده است.

یا گاهی یک حلقه تشکیل میشود که گاو را مقدس می پندارند. حتی کسانی در هندوستان هستند که مدرک دکترایشان را هم گرفته اند ولی هنوز گاو را مقدس می دانند و این عقاید آنقدر ریشه دار است که جزو اساطیر الاولین است. ظاهرا این که عدد 4 یا 13 را نحس میدانند، ممکن است که ضرری برای مردم نداشته باشد ولی ضرر اصلی این جور حلقه ها در قسمت پندار شکل می گیرد. یک حلقه بزرگ میلیونی از یک خرافه شکل گرفته است و همگی حلقه به گوش آن هستند و این تا حد زیادی خطرناک است و بالقوه در چنگ شیاطین قرار دارند. این امر در ظاهر بی ضرر، تمرین یک نوع سرسپردگی و بندگی حلقه هاست که در آینده بدرد حلقه های دیگر میخورد.

یکی خاطرات دوران نوجوانی خود را تعریف میکرد، میگفت که در نوجوانی، یک نیروی خاصی در پندار و ذهنش؛ بعضی مواقع او را امر میکرد که دست به یک سیم لخت برق روی دیوار بزند. او در ذهن خودش فکر میکرد که اگر دست به آن سیم نزند، گناهکار است. نیرویی در حال کنترل پندار او بود. هر چند که ظاهرا شاید سیم روی دیوار، برق نداشته باشد و یا شاید دست زدن به سیم ضرر زیادی نداشته باشد؛ اما نکته مهم این است که پندار فرد در حال کنترل و تست بود. اجنه و شیاطین، از همان دوران نوجوانی در حال تشکیل حلقه ها هستند و آدمیان را به بودن در حلقه عادت میدهند و افراد را برده و مطیع بار می آورند.

یکی از ضررات اینجور حلقه ها این است که افراد براحتی واقعیات و دستوراتی را از زندگی واقعی خویش حذف میکنند و یا حتی دستوراتی را از سرِ ترس  اضافه میکنند. در آن صورت آنان در این موارد هیچ شکی نخواهند داشت. حذف عدد 4 در امور روزمره زندگی ، امر ساده ای نیست و خیلی قابل توجه است. با توجه به اینکه مردم ژاپن، از نظر صنعتی پیشرفته هستند، ولی با کمال تعجب، عدد 4 را در خیلی از موارد محیط زندگی خویش حذف کرده اند و این خودش ثابت میکند که خرافات ربطی به پیشرفته بودن تکولوژی ندارد و در قسمتی از حافظه  انسانها پنهان است که ربطی به وضعیت کنونی ندارد و بسیار قدرتمند است. این جور خرافات لزوم پیروی از دین نازل شده از طرف خدا را اثبات میکند.

شیطان بوسیله فریبهای شبیه به این، براحتی میتواند یک سری واقعیتها را حذف کند و یا یک سری چیزهای دیگر را جایگزین آن کند. کلا عرفانهای کاذب بر این اساس میچرخند. مثلا در این عرفانها، وحی زیاد اهمیت ندارد و حتی وحی را یک نوع تجربه و رویاهای رسولانه می نامند و آن را از خدا سلب میکنند. ولی در عوض به شعر خیلی اهمیت میدهند و آن را مثل وحی از طرف خدا می پذیرند. شما میتوانید کتابهای کسانی که طرفدار مولوی هستند را بخوانید تا متوجه شوید که آنان مثنوی معنوی را مثل کتاب وحی قبول دارند.

مدیتیشن و یوگا و بیشتر عرفانهای کاذب ، به قربانیان خود، حساسیتهای بی مورد و کاذب میدهند. آزمایش ثابت کرده است کسانی که مدیتیشن میکنند، بوهای بیشتری را حس میکنند و در محیط اجتماعی بیشتر اذیت میشوند. مدیتیشن باعث عدم تعادل حس بویایی میشود. کلا در مدیتیشن و گناهان حلقه ای، حسهای پنجگانه تعادل طبیعی خودش را از دست میدهد و حتی صداهای بیشتری می شنوند. کسانی که چاکرا باز میکنند، تعریف میکنند که بمرور صداهای بیشتری به گوششان میرسد و نسبت به طبیعت و محیط زندگی بیگانه تر و جداتر میشوند. فسق در عربی به معنای جدا شدن است؛ جدا شدن از واقعیت. بنابراین این نوع عرفانها، اعضاء خویش را از واقعیت و نظام رحمانی جدا میکنند و فاسق بار می آورند.

بزرگترین نعمتی که خدا به انسانها داده است، نعمت فراموشی و خواب است. اما مدیتیشن فراموشی را کم رنگ میکند و آدمیان در این عرفانها بعضی مشکلات را فراموش نمی کنند و بار اضافی برای خود درست میکنند. یکی بود که مشغول مدیتیشن بود، شبها که صدای سگ در کوچه می آمد، بیدار میشد و دیگر نمیتوانست بخوابد. در حالی که صدای سگ یک صدای طبیعی است و اصلا نباید آزار دهنده باشد. انسانها باید موجوات دیگر را هم در نظر داشته باشند. وقتی یک سگ عو عو میکند، حتما دلایلی دارد و انسانها نباید مغرور و متکبر باشند و فقط مشکلات و خواب خودشان برایشان مهم باشد. در محیطی که زندگی می کنیم، باید قوانین نظام رحمانی را بپذیریم؛ که اگر اینجوری باشد، خیلی از مشکلات روانی انسانها حل خواهد شد.

بیشتر بی خوابی ها و کم خوابی ها، بخاطر وارد شدن به یک نوع مدیتیشن است. مدیتیشن فقط حرکات یوگا نیست. بلکه افراط در فیلم نگاه کردن، افراط در آهنگ گوش دادن، ویگردی بی هدف، دیر خوابیدن شبها، نماز بجا نیاوردن، خریدهای اضافی، اسراف و ... همگی نوعی مدیتیشن است.  

تکرار کلمات و حرکات در بعضی عرفانها، بخاطر فراخوانی شیاطین و افتادن در جادوست. خودشان آن را مانترا و یا ذکر می نامند. دراویش با تکان دادن سر خویش و تکرار بعضی کلمات، خود را وارد حالت خاصی از ذهن می برند و به این روش، اجنه و شیاطین را فراخوانی میکنند. تکرار بعضی کلمات و بعضی حرکات تکراری پشت سر هم، یک نوع مانترا و جادوست. کسی که هر روز صبح بی هدف به سایتهای مد و استایل سر میزند؛ این یک نوع تکرار و مانتراست و بدون اینکه خود بداند، در یک جادو افتاده است و با این تکرار بی هدف، شیاطین را فراخوانی میکند. بعضی از مسلمانان، ذکرهای خاصی به زبان عربی را بدون آنکه به معنایش توجه کنند، مدام تکرار میکنند که این هم خودش یک نوع مانتراست.

حتی خدای مهربان، در کتاب آسمانی قرآن، بعضی آیات را پشت سر هم تکرار کرده است و جالب است که عمدا تکرار آیه را با یک اختلاف یک کلمه ای شروع کرده است، تا دو آیه پشت سر هم، دقیقا مثل هم نباشد. مثلا میفرماید کَلَّا سَیَعْلَمُونَ  اما در آیه بعدی می فرماید  ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ . این تکرار در آیه بعدی با کمی تغییر صورت گرفته است (ثُمَّ در اول آیه بعدی آمده است) تا تکرار جملات و کلمات پشت سر هم انجام نشود. البته این کار دلایل زیاد دیگری هم دارد. این خاصیت کلام خداست که بطنهای مختلف دارد و هر بطنی، معنا و مفهوم خاصی را برای نسلهای مختلف منتقل میکند.

 

کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ﴿۴نه چنان است به زودى خواهند دانست (۴)

 ثُمَّ کَلَّا سَیَعْلَمُونَ ﴿۵باز هم نه چنان است بزودى خواهند دانست (۵)

 

یا جای دیگری می فرماید فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا  اما در آیه بعدی می فرماید  إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا . در اولین آیه با حرف فَ در اول آن، تفاوت قائل شده است و تکرار پشت سر هم نکرده است.

 

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿۵پس [بدان که] با دشوارى آسانى است (۵)

 إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿۶آرى با دشوارى آسانى است (۶)

 

یا اینکه در سوره کافرون، بین دو آیه تکراری، یک آیه دیگر ذکر فرموده است تا تکرار پشت سر هم رخ ندهد.

 

وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿۳و آنچه مى ‏پرستم شما نمى ‏پرستید (۳)

 وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدْتُمْ ﴿۴و نه آنچه پرستیدید من مى ‏پرستم (۴)

 وَلَا أَنْتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ﴿۵و نه آنچه مى ‏پرستم شما مى ‏پرستید (۵)

 

کتاب قرآن مثل هیچ کتاب دیگری نیست و سرّ و رازهایی در آن هست که به مرور ظاهر میشود. قرآن برای باطل نمودن سحرو جادو نازل شده است. کلام خدا حتی در سبک گفتار هم، ضد سحر و جادوست. قرآن هم در سطح پندار و هم در سطح گفتار و هم در سطح کردار ضد جادوست.

در بعضی عرفانها، به مسائل جنسی خیلی اهمیت داده میشود و لذت جنسی در آنها خیلی بزرگنمایی میشود. اشو عرفانیست مشهور هندی می گوید که لذات جنسی روشی است برای رسیدن به معنویتهای متعالی! جالب است که اشو برای این تفکرات منحرف و مسخره، یک عرفان درست کرده است. در حقیقت او معتقد است در فرایند معاشقه و آمیزش، زن به الهه و مرد به خدا تبدیل می‌شود و به این صورت معنویت کامل بدست میاید و حتی سکس را یک نوع عبادت می نامد!

اشو سکس را محدود به زن و مرد نمیداند، بلکه همجنسگرایی را هم مقدس میداند و آن را مجاز می شمارد. او حتی یک نوع مدیتیشن مخصوص سکس ابداع کرده است. اشو معتقد است که هرگونه محدودیت در سکس ، حرص آور است.

این نظریه اشو براحتی قابل رد است. نظم و آرامش دنیا در نگهداشتن این محدودیت هاست. تصور کنید که بوق زدن محدودیت نداشته باشد، آیا آدمی میتواند در چنین محیطی زندگی کند؟ هرج و مرج و افراط و تفریط در هر چیزی، اصلا لذت بخش نیست و دنیایی پر از آشوب ایجاد میکند.

یک ضرب المثل جهانی هست که میگوید عمل گناه شیرین تر از عمل حلال است! این تفکر نادرست از اینجا ناشی میشود که گناه و حلال از دو نوع جنس لذت کاملا متفاوت هستند. در گناه، شیاطین دخیل هستند و در حلال خیر. تفاوت لذات بخاطر این دخالت است. اگر گناه برای بعضی افراد شیرین تر است؛ بخاطر حس بیگانه ای است که شیاطین به افراد میدهند. در گناه، شیاطین به افراد نازل میشوند و حسهایی را به افراد میدهند. در واقع لذت گناه، شباهتی به لذت واقعی ندارد. اما چون حس خیلی سنگین است، افراد را می گیرد. لذت ناشی از زنا، یک لذت جنسی نیست و بلکه یک لذت دیوی است که فقط شبیه لذت جنسی است. کسی که مشروب الکلی مصرف میکند، لذتش بخاطر مصرف آب انگور نیست؛ زیرا مشروب الکلی هیچ شباهتی به آب انگور ندارد. بر همین منوال، لذت جنسی حاصل از گناه، شباهتی به لذات جنسی ندارد و حس لذتی در این گناهان تشکیل میشود که شیاطین و اجنه تولید کننده آن هستند و بر حس جنسی محیط میشود. لذات حاصل از این گناهان شبیه هم هستند. بنابراین زنا، همجنسگرایی و هر گونه گناه جنسی دیگر، لذات مشابهی دارند و کاملا با لذت جنسی حلال متفاوت هستند. انگور و خرما دو نوع میوه متفاوت و مزه های متفاوتی دارند ولی مشروب الکلی حاصل از این دو، تفاوت چندانی با هم ندارند. زیرا هر دو حاصل یک میوه گندیده هستند. میوه ها وقتی بگندند، دیگر مزه های تقریبا یکسانی پیدا میکنند. آمارهای پشت پرده سایتهای سکس، ثابت کرده است که افراد این امورات، در نهایت به سمت همجنس گرائی و انواع روشهای دیگر لذت جنسی غیر حلال گرایش پیدا میکنند. زیرا همگی این روشها لذات و هورمونهای یکسانی تولید میکنند و همان نتایج بدست میاید. حسی که در گناه زنا به افراد دست میدهد، شبیه حس همجنس گرائی است و بنابراین افراد تمایلی به ازدواج نخواهند داشت. زیرا این روش برای آنها کم هزینه تر و کم مسئولیت تر است و هیچ تعهدی هم ندارد. شیطان با گسترش روشهای خودش، میخواهد لذتها را هم کنترل کند و بوسیله این لذتها، انسانها را کنترل کند. پادشاهی شیطان از همین نوع کنترلها تشکیل شده است.

وقتی شما وارد یک مکان که عطرهای تقلبی درست میکند، شوید، تقریبا در نهایت بوهای یکسانی حس میکنید. زیرا همگی از مواد یکسانی درست شده اند و با تغییرات اندکی، تغییرات کوچکی در آن داده میشود. لذت گناهان هم تقریبا یکسان است. دلیل این یکسانی، بخاطر این است که این حسها، توسط شیاطین ایجاد میشود. شیاطین این حسهای لذت را در افراد ایجاد میکنند و در عوض او را تحت کنترل خویش می آورند. تمام مخدرات، از هر نوعی، تقریبا حس لذت یکسانی را برای افراد ایجاد میکنند؛ با شدتهای بیشتر و یا کمتر. ترشح هورمون دوپامین بیشتر و یا سروتونین بیشتر. اینکه افراد ماده مخدر عوض میکنند، بخاطر این است که بدن آنان ترشح هورمونهای با شدت بیشتر می خواهد و گرنه بخاطر مزه اش نیست.

کسانی که مشروب الکلی مصرف میکنند، برای حل مسائل و پارادکس های پندارشان است. آنان میخواهند که این مسائل و پارادکسها را به روشهای شیاطین حل کنند. زیرا شیاطین پندارها را برای افراد می پوشانند و صورت مساله را پاک میکنند و افراد فکر میکنند که مشکلشان حل شده است. اما شیاطین از این حیله چه سودی می برند؟ شیاطین افراد را وابسته به خود میکنند و به این طریق افراد معتاد میشوند و پیوسته باید این نوع فراخوانی را انجام دهند.

انسانها در مقابل پندارشان مسئولند و نباید توسط گناهان؛ آن را بپوشانند و صورت مساله را پاک کنند. هر جوری هست باید آن را به نتیجه برسانند و بین پندار و کردار و گفتار خویش هماهنگی برقرار سازند و به این طریق، حس رضایت از نظام رحمانی کسب کنند. انسانها فقط در حالت نفس راضیه مرضیه وارد بهشت میشوند. کسی که پندار-کردار-گفتار تنظیم شده و متعادلی در این دنیای فانی نسازد، به معنای آن است که نفس او طغیان کرده است و جحیم جایگاه او خواهد بود.

 

فَأَمَّا مَنْ طَغَى ﴿۳۷اما هر که طغیان کرد (۳۷)

وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ﴿۳۸و زندگى پست دنیا را برگزید (۳۸)

 فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى ﴿۳۹پس جایگاه او همان آتش است (۳۹)

 وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى ﴿۴۰و اما کسى که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید و نفس خود را از هوس باز داشت (۴۰)

 فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى ﴿۴۱پس جایگاه او همان بهشت است (۴۱)

 

 

 

  • اسعد حسینی
۱۲
فروردين
۰۳

                                       اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و چهار)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش ششم)

اهمیت نماز

 

طریقه انجام نماز

 

تمام عرفانهای کاذب قدیم و نوظهور، همگی در نماز گیر می افتند و می لنگند. تعدادی از آنها یا نماز بجا نمی آورند و یا نماز را به دعا تبدیل کردند و یا نماز را برای غیر خدا برگزار میکنند. تعدادی از آنان هم نماز را ضایع و گم کرده اند. خیلی از آنها هم نماز را به یوگا و مدیتیشن تبدیل کردند. گمراهی بشریت از آنجا آغاز شد که نسبت به دستورات خدا بی توجهی کرد و خود را از خدا خیرخواهتر دانست. انسانها متاسفانه بعد از مدتی اصل مساله را تغییر می دهند. مهمترین رکن دین در تمام ادوار تاریخ برای همه پیامبران، نماز بوده است. نماز از آن جهت مهم است که حتی پیامبران هم برای زندگی در این جهان به آن نیاز داشته اند و بر انجام آن اصرار ورزیده اند. رکنی که پیامبران برای خوشبختی به آن نیاز داشته اند، را چطور مردم عادی از آن بی نیاز خواهند بود! نکته مهم این است که خدا به نماز ما نیاز ندارد، بلکه این خودماییم که به نماز نیاز داریم. توصیه خدا به نماز در قرآن، فقط جهت حفاظت از خودمان است. تصور کنید در طول روز مشغول انجام کارهایی هستید، رانندگی می کنید، مطالعه می کنید، مشغول تفکر در مورد یک موضوع خاص هستید، تفریح می کنید، غذا می خورید، فیلم نگاه می کنید، خیابان گردی می کنید، پیاده روی می کنید و یا مشغول درس خواندن هستید و یا یک آزمایش علمی انجام می دهید و یا قرآن را قرائت می کنید، و یا تجارت می کنید و ... دراینجا عبادی بودن یا عبادی نبودن این امور مهم نیستند. حتی ممکن است که مشغول قرائت قرآن باشید. خدا از ما میخواهد که  این امور و کارها و افکار بمدت چند دقیقه قطع شوند و این چند دقیقه به فقط خدا اختصاص داده شوند. در این چند دقیقه باید کلمات مخصوصی که ثابت شده هستند مثل سوره فاتحه و الله اکبر وسبحن ربی العظیم و سبحن ربی الاعلی و اشهد ان لا اله الا الله طی حرکات قیام، سجده و رکوع را بگویید؛ باید بدانید که دارید چی میگوئید؛ نباید مثل طوطی تکرار کنید. باید در این چند دقیقه خدا را مخاطب قرار دهید و فقط و فقط برای او باشد. حتی امور مهمی مثل قرائت قرآن و تفکر در آیات خدا هم باید قطع شوند و نماز بجا آورده شود.

بطور خلاصه، نماز برای این است که بشریت در هیچ امری غرق نشود. خدا مخالف تفریح، مطالعه، تجارت نیست. اما جهت بهبود روان بشر و متعادل نگهداشتن آن، نیاز است که این امور در طول شبانه روز، پنج بار قطع شوند و این پنج زمان به فقط خدا اختصاص داده شود. نماز، شبانه روز ما را به پنج نقطه و پنج بازه زمانی تقسیم خواهد کرد و باید در این بازه های زمانی، افکار و پندار انسان از غیر خدا قطع شود و افکار و پندار به خدا اختصاص یابد. تمام انحرافات و منکرات و کردارهای بد از همین عدم تقطیعها سرچشمه می گیرد. اگر ترمزی برای افکار، تفریحات، مطالعه، وبگردی، تجارت نباشد، بشر در آن غرق میشود. امور فحشاء و منکر از همین روزنه ها و پیوستگی های مداوم در زندگی پیش می آید. نماز برای قطع نمودن تفکرات و اعمال روزمره ست و محدود شدن تفکر بخدا. جدیدا هم عده ای پیدا شده اند که تاحدی متوجه این ضرورت شده اند و سکوت را بجای نماز پیشنهاد میدهند. آنان می گویند که سکوت همان کار نماز را انجام میدهد. اما سکوت با نماز خیلی فرق دارد. زیرا سکوت، خلوت با خود است و نماز خلوت با خالق خویش است. در نماز فقط با خدا خلوت میشود و لاغیر. در نماز افکار و پندار قطع نمیشود بلکه تمام تفکر و پندار به خدا معطوف میشود. همانطور که در رانندگی باید فقط توجهتان به رانندگی باشد ، در نماز هم باید فقط توجهتان به خدا باشد. این اصل و اساس یکتاپرستی است. نماز برای محافظت از پندار ما است.

وقتی سوره فاتحه را میخوانید، به معنای آیاتش توجه کنید که در مورد خدا چی میگویید. وقتی میگوئید الله اکبر، باید به معنای آن توجه کنید. به همین خاطر خدا در قرآن می فرماید که اقم الصلوه لذکری (نماز را برای یاد من بپادار). یعنی نماز نباید محل فرقه گرائی و حزب بازی و به رخ کشیدن عقاید فرقه ای باشد. بلکه فقط در مورد خدا باید باشد. در نماز هم پندار نیک هست و هم کردار و گفتار نیک هست. پندار نیک، همان ذکر و یاد خداست. کردار نیک، رکوع و خشوع و سجود برای خداست و گفتار نیک هم کلماتی است که در نماز گفته میشود. در واقع نماز به تنهایی، یک چرخه ی نیک را تشکیل میدهد و باعث چرخش این چرخه میشود. به همین خاطر خدا میفرماید که نماز از فحشاء و منکر نهی میکند. در واقع دور کردن از فحشاء و منکر، بخاطر این است که نماز چرخه ی نیک را می چرخاند. امر به معروف و نهی از منکر، بدون پندار نیک، کردار نیک و یا گفتار نیک، ممکن نیست. هر گونه امر به معروف و نهی از منکری بدون چرخه نیک (پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک)، باطل است.

در نماز صدایمان را به خدا، آن خالق هستی میرسانیم و هدفمندانه با او گفتگو میکنیم و تمام توجهمان را به او معطوف میداریم. در حالی که در سایر عبادات مثل خواندن قرآن، شما توجهتان را به فهم آیات معطوف می دارید. نماز چند دقیقه زمان میبرد ولی امور دیگر میتواند تا چندین ساعت هم زمان ببرد. در حین مطالعه و تفکر روی آیات خدا ، میتوانید آن را قطع کنید ولی در نماز اینطوری نیست. نماز باعث میشود که این امورات معنوی، تجاری و یا تفریحی قطع بشود. کارها و امورات دیگر میتوانند قطع شوند، ولی نماز خودش قطع کننده است.  مثلا کسی که مدام مطالعه میکند، نماز باعث میشود که از جایش بلند شود و حرکات سجده و رکوع را انجام دهد. در این حالت نماز علاوه بر فایده معنوی، باعث تحرک بدنی او خواهد شد و فرد کمتر به آرتروز و سایر بیماریهای جسمی ناشی از کم تحرکی مبتلا خواهد شد.

البته در مقابل آرتروز بدنی، یک نوع آرتروز و روماتیسم فکری و روانی هم هست که نماز در اصل دوای این درد است. وقتی فکر و پندار انسان مدام بر یک روال پیوسته و تقطیع نشده باشد، فرد خودبخود دچار فریز و جمود فکری خواهد شد و گره ها و عقده های فکری و ذهنی در او ایجاد خواهند شد و این همان آرتروز روانی است. همین گره ها و عقده ها زندگی او را بر هم می زنند. گره ها و عقده های ذهنی و پنداری، باعث متوقف شدن چرخه نیک خواهد شد و به کردار نیک تبدیل نخواهد شد.

این قسمت از جادوی شیاطین، قسمت نود و چهارم جادوی شیاطین است. اگر مجموعه مقالات جادوی شیاطین را مطالعه کرده باشید، متوجه خواهید شد که در مجموعه مقالات جادوی شیاطین، روی نماز خیلی تاکید شده است و بعد از مدتها خودم عمیقا به این نتیجه رسیدم که نماز مهمترین رکن از دین است که خدا برای بشریت توصیه فرموده است. نماز به تنهایی، باطل کننده تمام سحرها و جادوهای شیاطین است. حدود سه سال پیش در عالم خواب، پیامبر ابراهیم را در خواب دیدم؛ من هیچ حرفی نزدم؛ اما پیامبر ابراهیم با لباس زمان خودش، مشغول کار کشاورزی بود و در همان حال به من گفت، اهمیت نماز را اثبات کن. من از سه سال پیش تا چندی پیش توی این فکر بسر می بردم که چطوری اهمیت نماز را اثبات کنم و چه نکاتی را بیان کنم که نماز اثبات شود.

تمام پیامبران در وصیت خود به  پیروان و فرزندان خویش بر بجا آوردن نماز بسیار تاکید کرده اند. نماز برای بریدن افکار روزمره ست و سویچ به پندار خالص در مورد خداست. بعضی ها در حین رانندگی به چیزهای دیگر هم فکر میکنند، در حالیکه درنماز نباید روی چیز دیگری تمرکز کنید و تمرکزتان را باید فقط به خدا معطوف کنید. اگر کسی نتواند در نماز،  افکار قبل از شروع نماز را قطع کند ، نماز او بی فایده ست. نماز نوعی سویچ افکار است از افکار روزمره  و معطوف شدن به سوی خدای تنها. مثلا در حین مهمانی نماز بجا می آوری و کل بحث مهمانی به هم میریزد و در نتیجه بحثهای روزمره حالت تعادل می گیرد. نماز برای بریدن سلسله افکار و بحثهای روزمره ست؛ حتی بریدن بحثهای خوب. همانطور که روی یک فیلم تمرکز میکنید ، روی نماز هم باید تمرکز کنید و تفکرات قبلی (قبل از شروع نماز)  را رها سازید. نماز محل خواستن چیزی از خدا نیست. زیرا باید مشکلات روزمره را رها سازید و توجهتان را فقط بخدا معطوف کنید. نماز برای بریدن پندار-کردار-گفتار  جاری (هر سه) است و باید هم پندار و هم کردار و هم گفتار به فقط خدا اختصاص یابد.

 نماز هم حرکت است و هم صدا . صدای نمازگزار نباید زیاد بلند باشد و نباید زیاد هم آهسته باشد بلکه حد متوسط. این مورد در قرآن هم تصریح شده است. حتی در حین جنگ هم باید نماز خواند تا که از جو جنگ برای دو دقیقه هم شده، فرد بیرون آید و در جنگ گرفتار بی عدالتی و جفا و نژادپرستی و کینه ورزی نشود و جوگیر نشود.

بعضی از مردم فکر میکنند که نماز مثل یوگاست و نوعی بی فکری است. در حالی که نماز بی فکری نیست، بلکه قطع افکار روزمره ست و باید فکر را فقط به خدا معطوف داشت. یعنی خدا پرستی در افکار و پندار به تمام معنا. بعضی فرقه  های عرفانی اسم نماز را ارتباط با کائنات گذاشته اند. این افراد آنقدر مغرورند که حتی حاضر نیستند اسم خدا را ذکر کنند و به خدا میگویند کائنات!! نماز برای از بین بردن تمرکز روی امور روزمره ست. خدا بیش از صد اسم و صفت حسنا دارد، ولی این عده اسامی کائنات و کارما را برای حذف اسم خدا انتخاب کرده اند. فلسفه نماز دقیقا برخلاف فلسفه یوگا و مدیتیشن و کارما و این جور فلسفه هاست.

بجا آوردن نمازی که وقتش گذشته است، بی معناست، در حالیکه مثلا مطالعه قرآن را میتوان هر وقتی انجام داد. نمازی که وقتش گذشته باشد را دیگر نباید بجا آورد. بلکه باید بفکر نماز بعدی بود و از خدا طلب بخشش کرد. خرید نماز برای  مرده هم بی معناست. خرید نماز برای مرده، مثل خوراندن غذا به مرده ست! نماز برای از بین بردن تمرکزهای عادی روی امور روزمره ست. اگر کسی در زمان زنده بودنش استفاده کرد، فبها؛ در غیر اینصورت بیفایده ست. خدا میفرماید که اذا قمتم الی الصلوه (هرگاه برای نماز بلند شدید). یعنی جهت بجا آوردن نماز باید بلند شد. یعنی باید از جایی که هستی حرکت کنی و تغییری در وضعیت فعلی خویش بوجود آوری. حتی از نظر فیزیکی. این تغییر باید هم از نظر فیزیکی باشد و هم از نظر پنداری. وقتی کسی بخواهد برای نماز بلند شود و نیت نماز میکند؛ در پندار خویش باید تغییر وضعیت انجام دهد و پندارش را به ارتباط با خدا اختصاص دهد. این فرد قطعا کردار و گفتارش را هم باید قطع کند و کردارش را به سجده و رکوع و قیام تبدیل کند و همچنین گفتارش را به کلمات نماز تغییر دهد. نماز خودش یک چرخه ی نیک کامل است. چرخه ی نیک (پندار نیک،کردار نیک،گفتار نیک، گفتار صبر) نباید هیچ وقت قطع شود. نماز از قطع این چرخه ی نیک در طول روز جلوگیری میکند. زیرا اگر آدمیان از چرخه ی نیک خارج شوند، اتوماتیک وارد فاز چرخه ی شرّ خواهند شد.

سعی شود (یعنی باید سعی شود) که زمانبندی زندگی خویش را براساس اوقات نماز تنظیم کنیم، زیرا که واقعا بسیار دقیق توسط خدای عالمیان طراحی شده اند. مثلا بعد از نماز صبح باید بیدار شویم و وقت تلاش و کوشش است. اگر نماز بدرستی اجرا شود، هیچوقت تکراری نخواهد بود و هر روز برای اجرای آن مشتاق تر خواهی بود. خدا روزی پنج بار به نماز شما توجه میکند و آن را میشنود. وقتی خدا به یک امری توجه ویژه کند، یعنی خیلی با ارزش است.

هر نمازی که اجرا میشود، افکار و حالات شما را از یک امر قطع می کند. مثلا نماز صبح، خواب و تنبلی شما را قطع میکند. من مطمئنم که خیلی از بیماریها از زیاد خوابیدن و بی تحرکی مستمر پیش می آید. نماز ظهر و یا عصر، شما را از تجارت مستمر باز میدارند تا که در آن غرق نشوید. نماز مغرب، شما را از اوهام و خیالات و نماز عشاء شما را از شب نشینی های طولانی برحذر میدارد و حفظ میکند. نماز، تمام تشویشهای ذهنی ما که چرا در این جهان هستیم و به کجا می رویم و در نهایت چی به سرمان می آید را از بین میبرد. این مفاهیم تماما در سوره فاتحه که در نماز خوانده میشود مطرح شده است.

 

بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـنِ الرَّ‌حِیمِ﴿١﴾ اَلْحَمْدُ لِلَّـهِ رَ‌بِّ الْعَالَمِینَ ﴿٢﴾ الرَّ‌حْمَـنِ الرَّ‌حِیمِ ﴿٣﴾ مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ ﴿٤﴾ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ ﴿٥﴾ اهْدِنَا الصِّرَ‌طَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿٦﴾ صِرَ‌طَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ‌ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ ﴿٧﴾

 

به نام خدا بخشنده مهربان(١) ستایش خدا را که پروردگار جهانیان، (٢)رحمتگر مهربان، (٣) مالک [و پادشاه‏] روز جزا [است‏]. (٤) تو را مى‏ پرستیم تنها و بس، بجز تو نجوییم یارى ز کس. (٥) به راه راست ما را راهبر باش، (٦) راه آنهایى که برخوردارشان کرده ‏اى، همانان که نه درخور خشم ‏اند و نه گمگشتگان. (٧)

 

اصول و برنامه زندگی انسانها، در نماز، پنج بار در طول شبانه روز، دوباره سِت میشود. اَلْحَمْدُ لِلَّـهِ رَ‌بِّ الْعَالَمِینَ (شکرگزاری نعمات و فرصتها) الرَّ‌حْمَـنِ الرَّ‌حِیمِ (زندگی طبق نظام رحمانی تا مشمول رحیمیت خدا شویم) مَلِکِ یَوْمِ الدِّینِ (به فکر روز داوری و قضاوت فلسفه های مختلف دنیایی) إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (فقط خدا را عبادت کردن و فقط از او استعانت خواستن) اهْدِنَا الصِّرَ‌طَ الْمُسْتَقِیمَ (دعا برای ماندن در راه راستی و چرخه ی نیک) صِرَ‌طَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ‌ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ (و دعا برای دوری از چرخه های لعنت شده و چرخه های گمراه).

گاهی آدمی را خیالات بر میدارد؛ نماز یک نوع یادآوری است تا که خوابت نبرد در حین رانندگیِ زندگی. بیشتر مشکلات و استرسهای انسان از پیوسته بودن اوضاع اوست. بعضی از مردم بوسیله مسافرت و تفریح سعی در گسسته کردن اوضاع خویش دارند. ولی این نوع گسستگی اوضاع فقط چند بار در سال میتواند انجام میشود و هیچوقت نمیتواند جایگزین نماز شود. زیرا پیوستگی و انجماد روانی در پندار شکل می گیرد و یک امر معنوی است و تفریحات نمیتواند آن را حل کند. وقتی بوسیله نماز؛ افکار، اوهام و اذهان شکسته و قطع شود، در این حالت انفصالی در تفکرات و اذهان و پندار فرد بوجود می آید و همین مورد موجب میشود که فرد در آن تفکرات و اوهامات غرق نشود. نماز دوباره برنامه زندگی ما (سوره فاتحه) را به ما یادآوری میکند. روزی پنج بار این برنامه باید دوباره در حافظه ما سِت شود. این نشان از ضعف انسان دارد و بدون این برنامه ریزی دوباره منحرف میشود و دنبال شهوات و هواهای نفس میرود.

شیاطین و اجنه در طول روز چنان آدمی را دچار خیالات و توهمات می کنند که اگر این خیالات قطع نشود، باعث تسلط آنان بر روان فرد خواهد شد. خدا میگوید نماز را بجا آورید تا از این تسلط نامحسوس شیاطین و اجنه رهایی یابید. وقتی در نماز رو به خدا می کنید و با او گفتگو می کنید، دیگر شیاطین و اجنه روان این فرد را مناسب لانه خود نمی بینند و فرار می کنند. اما کسی که از ذکر خدا دوری کند ، شیطان قرین او خواهد شد. شیطان قرین کسی خواهد بود که ذکر خدای رحمان نکند.

 

وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ ﴿۳۶﴾

و هر کس از یاد [خداى] رحمان دل بگرداند بر او شیطانى مى‏ گماریم تا براى وى قرین و رفیق باشد (۳۶(

 

یادآوری خدا در طول روز به تعداد پنج بار، باعث یادآوری نقش خدا در زندگی ما میشود. وقتی تو بدانی که خدا آنکسی است که در سوره فاتحه وصف میکنید، در آنصورت زندگی و آخرت تو در دستان اوست و غرق شدن در اوهام و ترسها و طمعها بی معنی است.

وقتی پیامبر شعیب مردمش را به سوی خدا دعوت میکند و آنان را به عاقبت کم فروشی و گرانفروشی هشدار میدهد، مردمش او را مسخره می کنند و میگویند که ای شعیب آیا نمازت اینچنین به تو دستور میدهد که ما کم فروشی نکنیم و دست از این اعمالمان برداریم!

 

قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَصَلَاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ ﴿۸۷﴾

گفتند اى شعیب آیا نماز تو به تو دستور مى‏ دهد که آنچه را پدران ما مى ‏پرستیده‏ اند رها کنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نکنیم راستى که تو بردبار فرزانه‏ اى (۸۷(

 

این حرف قوم شعیب هر چند از راه تمسخر شعیب گفته شده است، ولی در عین حال اصل مطلب گفته شده درست است. آنها ناخواسته مشکل خویش را مطرح کردند. تعبد بتها و کم فروشی و گرانفروشی قوم شعیب، دقیقا بعلت عدم انجام نماز بوده است. آنها هیچوقت حاضر نبوده اند که روزانه چندین بار برای خدا، افکار و تجارت و امور روزمره خویش را قطع کنند، همین پیوسته بودن کار آنها باعث شد که آنها در امر ناپسند کم فروشی و یا گرانفروشی بیفتند. قطع کردن این امور دنیوی، به نوعی امر کردن هم هست. به همین خاطر قوم شعیب به او گفتند که ای شعیب آیا نماز تو به تو دستور میدهد که ما اینچنین نکنیم با اموالمان.  غرق شدن در هر نوع تجارتی باعث کج شدن آن میشود و کم فروشی و گران فروشی و انواع کلک ها در آن راه خواهد یافت. در جهانی که ما زندگی میکنیم، قدرت باطل خیلی زیاد است و اگر یادآوری خدا نباشد، خیلی راحت فریب باطل را می خوریم.

 

اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ ﴿۴۵﴾

آنچه از کتاب به سوى تو وحى شده است بخوان و نماز را برپا دار که نماز از کار زشت و ناپسند باز مى دارد و قطعا یاد خدا بالاتر است و خدا مى‏ داند چه مى ‏کنید (۴۵(

 

خدا می فرماید که نماز انسان را از کارهای زشت و ناپسند باز می دارد. قرائت قرآن و انجام نماز دو امر جداگانه هستند و هیچکدام نمیتواند جایگزین دیگری باشد. متاسفانه بعضی از مسلمانان با ابداع نماز تراویح که در اصل نماز نیست و بیشتر قرائت قرآن است، باعث گم کردن اهداف نماز میشوند. نماز تراویح شاید چند دقیقه اش نماز باشد ولی  بقیه اش قرائت قرآن است. یعنی 95 درصد بیشترش قرائت قرآن است. کسی نمی گوید که قرائت قرآن عبادت نیست ، بلکه بسیار هم مناسب و بجاست ولی نماز یک امر جداگانه ست و نباید با قرائت و یا ترتیل قرآن قاطی شود. به همین خاطر خدای مهربان تلاوت قرآن و انجام نماز را دو امر جداگانه میداند.

 

إِنَّ الَّذِینَ یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِیَةً یَرْجُونَ تِجَارَةً لَنْ تَبُورَ ﴿۲۹﴾

در حقیقت کسانى که کتاب خدا را مى‏ خوانند و نماز برپا مى دارند و از آنچه بدیشان روزى داده‏ ایم نهان و آشکارا انفاق مى کنند امید به تجارتى بسته‏ اند که هرگز زوال نمى ‏پذیرد (۲۹(

 

در آیه بالایی 1-تلاوت قرآن(یَتْلُونَ کِتَابَ اللَّهِ)،2- اقامه نماز(وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ) ،3- انفاق (وَأَنْفَقُوا)  هرکدام یک امر جداگانه هستند و هرکدام نقش خودشان را دارند و نباید تلاوت و نماز را با هم قاطی کرد و یا نماز و انفاق را با هم قاطی و ترکیب کرد. متاسفانه بیشتر مسلمانان بعد از سوره فاتحه که مخصوص نماز نازل شده است، یک مقدار دیگر از یک سوره دیگر هم میخوانند که اصولا معنا و مفهوم نماز را از بین برده است. بیشتر آنان قل هوالله احد را میخوانند. آنها در نماز بخدا دستور میدهند که بگو خدا یکی است!  درحالی که در نماز،  مخاطب خداست.  یا بعضی از آنان بعد از سوره فاتحه، آمین می گویند که اشتباه است. آمین کلمه ای است که بنی اسرائیل در زمانی که تحت سیطره فرعون در مصر بودند وارد نماز کردند. این کلمه اصلا عربی و حتی عبری هم نیست و از خدای باستانی مصریان آمون گرفته شده است.

بعضی ها هم حرکات سجود و قیام و رکوع را از نماز حذف کرده اند. جهت باطل کردن این ادعا لطفا آیه زیر را ببینید. این آیه در مورد نماز حین جنگ صحبت میکند.

 

وَإِذَا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَاةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَلْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرَائِکُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ وَلْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَأَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً وَاحِدَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کَانَ بِکُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَخُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا ﴿۱۰۲﴾

و هر گاه در میان ایشان بودى و برایشان نماز برپا داشتى پس باید گروهى از آنان با تو [به نماز] ایستند و باید جنگ‏افزارهاى خود را برگیرند و چون به سجده رفتند [و نماز را تمام کردند] باید پشت‏ سر شما قرار گیرند و گروه دیگرى که نماز نکرده‏ اند باید بیایند و با تو نماز گزارند و البته جانب احتیاط را فرو نگذارند و جنگ‏افزارهاى خود را برگیرند [زیرا] کافران آرزو مى کنند که شما از جنگ‏افزارها و ساز و برگ خود غافل شوید تا ناگهان بر شما یورش برند و اگر از باران در زحمتید یا بیمارید گناهى بر شما نیست که جنگ افزارهاى خود را بر زمین نهید ولى مواظب خود باشید بى گمان خدا براى کافران عذاب خفت ‏آورى آماده کرده است (۱۰۲(

 

لطفا آیه را با دقت بخوانید. آیه به وضوح بر حرکات نماز تاکید می کند. می فرماید که  : و هر گاه در میان ایشان بودى و برایشان نماز برپا داشتى پس باید گروهى از آنان با تو [به نماز] ایستند و باید جنگ‏افزارهاى خود را برگیرند و چون به سجده رفتند [و نماز را تمام کردند] باید پشت‏ سر شما قرار گیرند و گروه دیگرى که نماز نکرده‏ اند باید بیایند و با تو نماز گزارند.

سجده و رکوع جزو ارکان نماز است و نماز بدون حرکات سجده و رکوع امکان پذیر نیست. وقتی سجده ای در نماز باشد، حتما رکوعی هم بوده است. زیرا برای رسیدن به حرکت سجده باید از قبل، حرکت رکوع را انجام داد. این آیه تمام کید کسانی که سجود را از نماز حذف کرده اند، بر باد میدهد.

آیه 130 سوره  بقره:

وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ

و کیست که روی برگرداند از کیش ابراهیم مگر آنکه نشناخت نفس خود را و هر آئینه برگزیدیم او را درین سراى و هر آئینه او در سراى دیگر از شایستگان است‏.

 

انسان در فراموش کردن خدا، از هر موجودی سبقت می گیرد. خدای مهربان می فرماید که : و کیست که روی برگرداند از کیش ابراهیم مگر آنکه نشناخت نفس خود را و هر آئینه برگزیدیم او را درین سراى و هر آئینه او در سراى دیگر از شایستگان است‏.

خدای مهربان نماز، روزه، زکات و حج را از زمان پیامبر ابراهیم بر تمام آدمیان نوشته و آنان را به انجام این فرایض مهم امر فرموده است. بعضی ها فکر می کنند که نماز و روزه و حج و زکات را پیامبر محمد بوجود آورده است. این افراد در اشتباه کامل به سر می برند. حتی عده ای فکر می کنند که اسلام را پیامبر محمد بوجود آورده است! غافل از اینکه دین تمام پیامبران از ابراهیم گرفته تا موسی و عیسی و محمد همگی اسلام بوده است. خدای مهربان در قرآن برای موسی و عیسی و ابراهیم و سایر پیامبران صراحتا کلمه مسلمان را بکار می برد.

 

[19:59]   فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَوةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا

[19:59]  پس از آنها، او نسل هایی را جایگزین آنان کرد که نمازها (ارتباط با خدا) را ضایع کردند و از شهوات خود پیروی نمودند. آنها از نتایج آن رنج خواهند برد.

 

ضایع کردن نماز همانا و تبعیت از شهوات همانا. در قرآن در مقابل کلمه اقامه نماز، ضایع کردن نماز ذکر شده است. ضایع کردن نماز وجوه متفاوتی دارد.  وقتی معنای ضایع کردن نماز را بدانیم، خیلی بهتر معنای اقامه کردن را خواهیم فهمید. زیرا اقامه کردن وجه مقابل ضایع کردن است. ذکر نام غیر خدا در نماز، کاهش دادن تعداد نمازها، گم کردن نمازها همگی جزو ضایع کردن نماز است. هر قوم و مذهبی متاسفانه در حق نماز کاستی هایی انجام داده است. مسیحیان نمازها را کلا گم کردند. آنها گفتند که نماز همان دعاست که در کلیسا می خوانیم و به این طریق به هفته ای یکبار تقلیلش دادند. در ضمن آنها با این کار نماز را به فقط کلیسا محدود کردند. هرچند که آثاری از نماز در میان یهودیان یافت میشود ولی معنا و مفهوم خود را از دست داده است.  مسلمانان هم متاسفانه نام پیامبر را در تشهد وارد کردند و به این طریق معنا و هدف اصلی نماز را از بین بردند. خدا می فرماید اقم الصلوه لذکری . یعنی نماز را فقط برای یادآوری من برپادار. در تشهد نماز فقط و فقط باید به یگانگی خدا شهادت یاد شود و لاغیر.

ضایع کردن نماز یعنی نماز بیهوده و بیفایده است. مثل درخت بی ثمر و بی فایده یا درخت با میوه ضایع و گندیده.  یعنی آن هدفی که نماز دارد، برآورده نمیشود. خدا جهنم را به هفت طبقه تقسیم میکند. یک طبقه از آن سقر نام دارد که این طبقه مخصوص کسانی است که نماز نمی گذارند.

 

مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ﴿۴۲﴾  قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿۴۳﴾

چه چیز شما را در آتش [سقر] درآورد (۴۲(  گویند از نمازگزاران نبودیم (۴۳(

 

شاید تعجب کنید که این سوال را نگهبانان دوزخ از مجرمین نمی پرسند، بلکه بهشتی ها از آنان می پرسند که چرا شما وارد سقر شده اید؟ آنها میگویند که ما از نمازگزاران نبودیم. خود کسانی که در سقر وارد شده اند ، دلیل جهنمی شدن خود را بطور واضح میدانند. نماز بجا نیاوردن! البته آنها همین دلیل را در این دنیا بصورت دیگری اعلام میدارند، آنها میگویند که نماز بر آنان بی تاثیر است و نماز نخواندن بهتر است!

نماز بجا نیاوردن در همین دنیا، هم انسان را وارد سقر دنیایی میکند. سَقَر دنیایی، حالتی از پیوستگی ذهنی و روانی است که انسان را به ربات تبدیل میکند و او را به اوج فلاکت و بدبختی میرساند. انسانها با بجا نیاوردن نماز، پیوستگی روانی و فکری آنان را می گیرد و یواش یواش به ربات تبدیل میشوند و بعد حلقه به گوش شیطان میشوند و در نهایت به زامبی تبدیل میشوند.

مراحل تشکیل سَقَر دنیایی:

  1. تبدیل به ربات
  2. حلقه به گوش شدن
  3. زامبی شدن

ممکن است پرسیده شود که زامبی چیست؟ وقتی در زمان قدیم شیاطین بصورت جسمانی، وارد دنیای انسانها میشدند، به یک انسان نمای زامبی تبدیل میشدند. زامبی بودن واقعیت اصلی شیاطین است. اکنون هم انسانها بدون نماز به ربات و در نهایت به زامبی تبدیل میشوند. زامبی پنداری، فلسفه ای است که میخواهد ریشه بنی آدم را بزند و او را به نابودی بکشاند و این همان ایدئولوژی ابلیس است. از نظر ابلیس، انسانها دو راه دارند، یا باید نابود شوند و یا به یک شیطان تبدیل شوند؛ راه حل سومی وجود ندارد. شاید فکر کنید که زامبی یک موجود خیالی است. ولی اینطوری نیست و بلکه پندارها و  ایدئولوژیهایی شیطانی وجود دارند که می‌توانند موجوداتی بدون فکر و زامبی مانند درست کنند.

نوعی قارچ مخصوص در آفریقا هست که به مغز مورچه ها حمله میکند و کنترل مغز آنان را به دست می گیرد و در آن موقع به مورچه دستور میدهد که بالای یک برگ برود و خود را آویزان کند و ساکن بماند (مورچه به ربات تبدیل شد). مورچه بعد از آن دستور را جدی گرفته و هیچ تلاشی نمی کند و بعد از مدتی از گرسنگی می میرد. این نوع قارچ در مغز مورچه رشد میکند و بوسیله این مورچه مرده، دنبال پیدا کردن قربانی های دیگر می گردد (حالا مورچه مرده یک زامبی شد). در حالت زامبی، دیگر مورچه مرده است و از خودش هیچ اختیاری ندارد و قارچ فرمانده بدن اوست.

خدا این نوع نشانه را در طبیعت گذاشته است تا متوجه شویم که چطوری یک انسان میتواند به یک زامبی تبدیل شود. زامبی در واقع اختیارش دست خودش نیست و بلکه از یک مجموعه دیگر دستور می گیرد. بعضی بیماریهای روانی، نمونه داخل شدن یک انسان به زامبی پنداری هستند. البته توجه شود که تمام این اتفاقات در پندار صورت می گیرد. تبدیل شدن انسان به زامبی، از پندار منحرف شروع میشود. وقتی انسان کنترل پندار خود را از دست دهد، در آن صورت به یک زامبی تبدیل شده است و هر کاری از دستش بر میاید. نماز برای دوری از چنین اتفاقاتی است که برای هر انسانی ممکن است پیش آید. نماز انسان را از این نوع بیماریها محفوظ میکند. خدا دستور الکی نمیدهد. وقتی خدا می فرماید که یک امری مهم است و مدام آن را تکرار میکند، یعنی خیلی مهم است.

اگر نماز درست بجا آورده نشود، ضایع شده است و دقیقا مثل این است که بجا آورده نشده است. ضایع کردن نماز هم یعنی: ذکر نام غیر خدا در نماز، حذف سجده و رکوع، بی توجه نماز خواندن، سهل انگاری در انجام نماز و انجام نماز برای ریا و ...

اگر افرادی به اسم مذهب نماز را خراب میکنند و در کنار نماز هر کار بدی انجام میدهند، دلیل بر بی تاثیر بودن نماز نیست، بلکه دلیل بر ضایع شدن نماز آنان است. نماز ضایع شده، مثل میوه ضایع شده است و بیفایده است. اگر یک سیب بگندد، دلیل بر این نیست که همه سیبها اینجوریند. خدای حکیم دستور می فرماید که در حالت مستی و خماری و خیالات و توهمات نماز بجا نیاورید. زیرا نماز ضایع میشود و بیفایده است.

 

الَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ ﴿۲۳﴾ همان کسانى که بر نمازشان پایدارى مى کنند (۲۳(

وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿۳۴﴾ و کسانى که بر نمازشان مداومت مى ‏ورزند (۳۴(

الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿۵﴾ که از نمازشان غافلند (۵(

الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿۲﴾  همانان که در نمازشان فروتنند (۲(

 

 

طریقه انجام نماز

 

  • اسعد حسینی
۰۸
فروردين
۰۳

                                       اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و سه)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش پنجم)

در جستجوی معنویت

 

هر انسانی به معنویت نیاز دارد، همانطور که به غذا خوردن نیاز دارد و حتی بیشتر. فراوانی معنویتهای کاذب در این جهان مادی، این گفته را ثابت میکند. حتی آنانی که دین خدا را قبول ندارند، برای خود یک سری معنویتهای دیگر اتخاذ کرده اند. آنان فکر میکنند که به دین نیاز ندارند، ولی ناخواسته و ناخودآگاه معنویتهای دیگری برای خود اتخاذ کرده اند و به آن سمت کشیده شده اند. دین در قرآن به معنای فلسفه و روش زندگی است. حتی آتئیستها هم فلسفه خاصی برای زندگی دارند و چاره ای جز این هم ندارند. بنابراین آنان که به ظاهر میگویند که نیازی به دین ندارند؛ منظورشان این است که فلسفه زندگی ناشناخته ای را پیروی میکنند ولی هنوز اسمی برایش ندارند. مثل یک بچه که جلو چشمش را می گیرد تا بعضی واقعیتها را نبیند.

معنویت یک امر مادی نیست که با مادیات و یا روشهای مادی بدست آید. پنجاه درصد مطالب کتابهای آسمانی در مورد طریقه برآورده شدن این نیاز معنوی صحبت میکنند. هر کسی در طول زندگی خود بارها تلاش کرده است که خدا را بشناسد و خدا را پیدا کند. اما چطوری در میان این همه معنویت کاذب و خدایان فَیک، میتوان خدای واقعی را یافت؟ هر انسانی میداند که هر آنچه در این دنیا آفریده شده است، بوسیله خدا آفریده شده است و خدا خالق هر چیزی است (اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ). ولی آیا انسان به این صفت خدا ایمان دارد و اصلا میداند که "خدا خالق هر چیزی است" ، چه معنایی را میرساند؟ متاسفانه اینطوری نیست و اگر اینطوری بود خدا به انسان نمیگفت کَفَّارٌ . کفار یعنی بسیار پوشاننده واقعیتها و نعمات.

 

وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ ﴿۳۴

و از هر چه از او خواستید به شما عطا کرد و اگر نعمت‏ خدا را شماره کنید نمى‏ توانید آن را به شمار درآورید قطعا انسان ستم‏پیشه ناسپاس است (۳۴)

 

انسان خیلی زیاد پوشاننده نعمات و واقعیتهاست، زیرا نمیخواهد یک واقعیت مهم را بپذیرد. آن واقعیت مهم این است که : تمام نعمتهایی که در این جهان فانی آفریده شده اند، برای جهت یابی صحیح انسانها هستند. این نعمتها هدف نیستند و بلکه فقط یک ابزارند. آمدن ما به این دنیا، برای توبه و بازگشت ما طراحی شده است. بنابراین وجود هر نعمتی در آن ، در همین راستاست. خدا از ما نتیجه میخواهد. مهم این نیست که آیا تبعید ما به زمین یک مجازات است یا نه،  بلکه مهم این است که در دراز مدت، بودن ما در زمین چه کاری برای ما انجام می دهد. این زندگی موقتی و بسیار کوتاه است و کالبد بشری ما فقط یک لباس موقتی برای خود واقعی ما است. بنابراین مهم نیست که لباس ما چطوری و چه چیزی به نظر برسد. اگر  تحمل یک دشواری باعث می‌شود که به سوی خدا روی آوریم، این یک هدیه و حتی فرصت است، پس مهم نیست که دیگران چگونه آن را ببینند. مهم این است که ما چقدر از نعمات این دنیا در این راستا استفاده میکنیم. آیا نعمتهایی که ما شب و روز آن را استفاده میکنیم و می بینیم؛ اصلا ما را به یاد خدا می آورند یا نه؟ آیا محبت ما را نسبت به خدا بیشتر میکنند یا نه؟ طبق قرآن، مومنان در پندار خویش بیشترین محبتها را نسبت به خدا بدست می آورند (وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ).

 

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ ﴿۱۶۵

و برخى از مردم در برابر خدا همانندهایى [براى او] برمى‏ گزینند و آنها را چون دوستى خدا دوست مى دارند ولى کسانى که ایمان آورده‏ اند به خدا محبت بیشترى دارند کسانى که [با برگزیدن بتها به خود] ستم نموده‏ اند اگر مى‏ دانستند هنگامى که عذاب را مشاهده کنند تمام نیرو[ها] از آن خداست و خدا سخت‏ کیفر است (۱۶۵)

 

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ ﴿۱۶۶

آنگاه که پیشوایان از پیروان بیزارى جویند و عذاب را مشاهده کنند و میانشان پیوندها بریده گردد (۱۶۶)

 

اگر نعمتهای خدا را که استفاده میکنید و یا می بینید، در این دنیای فانی به خاطر نیاورید و به زبان نیاورید، یعنی کفر. ایمان و پندار نیک برخلاف کفر است. پندار نیک یک رابطه دو طرفه است. حتما باید آگاهانه جوابی از خدا گرفته باشید تا که پندارتان واقعی شود. در آیه ای خیلی مهم، دوبار کلمه جواب آمده است (أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی).

 

وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ ﴿۱۸۶

و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى ‏کنم پس [آنان] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند (۱۸۶)

 

همانطور که در آیه ذکر شده است، یکبار خدا جواب میفرماید (أُجِیبُ) و مرحله بعد، بنده خدا باید جواب را ببیند (فَلْیَسْتَجِیبُوا).  در ادامه آیه میفرماید که بعد از این رابطه دو طرفه، ایمان و رشد امکان پذیر است. یعنی

  1. بنده باید ابتدا خدای رحمان را بخواند و از خدا بخواهد.
  2. بعد خدا جواب میدهد و خواسته بنده را اجابت میکند.
  3. بعد بنده خدا، این جواب خدا را باید ببیند.

 ارتباط دو طرفه با خالق، یک نوع معنویت واقعی است. به این میگویند رابطه و معنویت دو طرفه بین خدا و بنده خدا. فرض کنید کسی از خدا فرزند میخواهد و بالاخره چند سال بعد، خدای بخشنده به او فرزند میدهد. اما با فاصله افتادن زمانی بین دعا و اجابت آن، بنده فریب میخورد و بنده فکر میکند که خدا جواب دعای او را نداده است و فرزند دار شدن خود را به دارو و دکتر و عوامل دیگر ربط میدهد. به این طریق این یک ارتباط یکطرفه می ماند و به یک ارتباط دو طرفه تبدیل نمیشود و باعث رشد و ایجاد پندار نیک در فرد نخواهد شد. اما در این فرآیند، حتی ممکن است که فرد ایمانش را هم از دست دهد و نسبت به خدا پندار انحرافی پیدا کند. این فرد فرصت خیلی مهمی را برای شارژ پندار خویش از دست میدهد. این را ناسپاسی و ناشکری میگویند. ارتباط با خدا، معنویت واقعی به آدمیان میدهد و تنها راه برای کسب معنویت، همین است.

 

خواستن از خدا ß   خدا جواب میدهد ß  دیدن جواب توسط درخواست کننده = کسب معنویت واقعی و رسیدن به مرحله رشد

 

این وظیفه بندگان خداست که این روابط دو طرفه را تشخیص دهند و آن را مراعات کنند. اصلا ما برای این خلق شده ایم که این روابط دو طرفه بین خود و خدای خویش را نگهداری کنیم و بیاد آوریم. ولی خدا از این فرصتها به تعداد محدود به آدمیان میدهد. اما هر بار که رد شود؛ برای آزمایش بعدی کار مشکلتر میشود. پندار نیک در مورد خدا همین است. اگر شما به نعمتی رسیده اید، مطمئن باشید که یک روزی لساناً و یا قلباً از خدا این نعمت را خواسته اید. حالا توپ در زمین شماست و باید آن را به خدا نسبت دهید و طرز فکر و پندار خویش را تصحیح کنید.

ارتباطات دو جانبه بین خود و خدای خود، باعث ایجاد حب و محبت نسبت به خدا خواهد شد. دوست داشتن خداست که باعث قوّت پندار ما خواهد شد. تورات در مورد محبت نسبت به خدا می فرماید :

 

و خدای خود را با تمام دل و با تمام جان و با تمام قوت دوست خواهی داشت. و این سخنانی که امروز به شما امر می‌کنم بر دل شما خواهد بود. و آن‌ها را با پشتکار به فرزندان خود بیاموزید، و وقتی در خانه‌تان می‌نشینید، و وقتی در راه قدم می‌زنید، و وقتی دراز می‌کشید، و وقتی بلند می‌شوید، از آنها صحبت کنید. و آنها را به‌عنوان نشانه‌ای بر دست خود ببند، و مانند پیشانی بین چشمانت خواهند بود. و آنها را بر درهای خانه و دروازه‌های خود بنویس.

 

حفظ ارتباط دو طرفه و روشن نگهداشتن این ارتباط خیلی مهم است که در قرآن و تورات به آن اشاره فرموده است. آدمیان در طول زندگی دوست دارند که خدا را پیدا کنند ولی خیلی از این فرصتها و طنابها را از دست میدهند و در نتیجه خدا را گم میکنند. یکی سالها از خدا بچه پسر میخواست، بالاخره پسردار شد، اما او در همانروزی که پسرش به دنیا آمد؛ گفت که بیست میلیون تومان در این راه خرج دارو و دکتر کرده است. خدا جواب دعای او را داده بود و به او یک پسر داده بود.  حالا توپ در زمین او بود و نوبت او بود که اجابت دعایش توسط خدا را ببیند و این ارتباط را کامل کند. اما متاسفانه او متوجه نشد و ارتباط را اشتباهی گرفت و پسر دار شدن خود را به داروهای گیاهی و دکتر و سونوگرافی و ... ربط داد. این همان فرصتی است که انسانها در زندگی بارها پیدا میکنند و بیشتر مواقع موفق نمیشوند ارتباط را کامل کنند. در نتیجه همیشه سرگردان و حیران می مانند و نمیدانند که خدا کیست و ارتباط با خدا را از دست میدهند و محبت خدا در دلشان لانه نمی کند. ما انسانها کوچکتر از آنیم که خدا را ببینیم و هیچوقت هم خدا را نخواهیم دید؛ ارتباط دو طرفه تنها راه پیدا کردن خداست. هیچوقت خدا با چشم دیده نخواهد شد. ما برای این آفریده نشده ایم که فقط درخواست داشته باشیم، بلکه باید تلاش کنیم، جواب درخواستها را هم ببینیم. دیدن درخواستها مرحله مهم و نهایی دعاهاست که همراه با شکرگزاری خواهد بود.

شیطان انسانها را سرگرم لهو و لعب میکند و این ارتباطها را به افرادی غیر از خدا ربط میدهد و درنتیجه ارتباط را میدزدد و انسان بجای اینکه پندارش نسبت به خدا محکمتر شود، شل تر میشود و در شک و گمان فرو میرود. شیطان ارتباطها را می دزدد و نمی گذارد ارتباط دو طرفه شود. کسی که از خدا زمانی فرزند میخواست، خدا به او داد ولی او پندارش منحرف شد و به دکتر ودارو ربطش داد. به این طریق شیطان سر دیگر ارتباط دعای او را دزدید و نگذاشت این ارتباط به معنویت و رشد تبدیل شود. این فرد، بجای افزایش اعتماد و توکلش به خدا؛ به دارو و دکتر اعتماد و توکلش بیشتر میشود و به این طریق در مسیر غلطی می افتد. این مسیر غلط تمام ابعاد زندگی او را تحت تاثیر قرار خواهد داد.

بعضی ها هم این ارتباطات را در مواقع مشکلات پیدا میکنند و البته حتی اگر در چنین مواقعی هم بتوان ارتباط با خدا را پیدا کرد، باز غنیمت است. در این گونه مواقع، با صبر کردن، میتوان آن ارتباط گم شده را دوباره یافت. خدا میفرماید که : و قطعا شما را به چیزهایى از قبیل ترس و گرسنگى و کاهش در اموال و جانها و محصولات مى ‏آزماییم و مژده ده شکیبایان و صابران را.

 

وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ ﴿۱۵۵

و قطعا شما را به چیزى از [قبیل] ترس و گرسنگى و کاهشى در اموال و جانها و محصولات مى ‏آزماییم و مژده ده شکیبایان را (۱۵۵)

 

الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ﴿۱۵۶

[همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى‏ گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى‏ گردیم (۱۵۶)

 

ما به این نوع ارتباطها با خدا نیاز داریم ، ارتباط در نعمات و در آزمایشات و بلاها. که اگر ارتباط را پیدایش نکنیم، به ارتباطهای دیگر کشانده میشویم. صابرین کسانی هستند که این گونه ارتباطات را با  إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ  خاتمه میدهند و ارتباط دو طرفه را کامل میکنند و معنویت واقعی کسب میکنند و در نتیجه جذب معنویتهای کاذب نمی شوند. اگر آدمیان چند معنویت اینجوری کسب کنند و ادامه دهند، دیگر غیر ممکن است جذب معنویتهای کاذب شوند. شیطان منتظر چنین شکستی از طرف انسان است تا ارتباط خودش را جایگزین آن کند. شیطان خیلی تلاش کرد تا بتواند، انسانهای بزرگی همچون ابراهیم، ایوب، یوسف و یعقوب را به طرف خودش بکشاند ولی نتوانست و شکست سختی خورد.

پیامبر ابراهیم، از خدا خواست که به او نشان دهد که چطوری مردگان زنده میشوند. خدای مهربان جواب دعایش را داد و به ابراهیم فرمود که ای ابراهیم آیا ایمان نداری؟ ابراهیم در جواب گفت: خدایا ایمان (پندار نیک) دارم، ولی میخواهم قلبم مطمئن شود.

 

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۲۶۰

و (یاد کن‏) آنگاه که ابراهیم گفت‏: (پروردگارا، به من نشان ده‏؛ چگونه مردگان را زنده مى ‏کنى‏؟) فرمود: (مگر ایمان نیاورده‏ اى‏؟) گفت‏: (چرا، ولى تا دلم آرامش یابد.) فرمود: (پس‏، چهار پرنده برگیر، و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان‏؛ سپس بر هر کوهى پاره‏ اى از آنها را قرار ده‏؛ آنگاه آنها را فرا خوان‏، شتابان به سوى تو مى ‏آیند، و بدان که خداوند توانا و حکیم است‏.) (۲۶۰)

 

پیامبر ابراهیم قلب را مصدر پندار میداند. زیرا پندارها چه نیک و چه بد، ابتدا در قلب تولید میشوند و بعد به مرحله ذهن، رویا، خیال، فکر میرسند و بعد به مرحله کردار و گفتار هم میرسند. پندار تا وقتی که در قلب است، فقط خدا آن را میداند ولی وقتی پندار از قلب صادر شد و به مرحله خیال، فکر ، ذهن و حافظه رسید؛ از آن به بعد در بُعد شیاطین قابل خواندن و ویو است. به همین خاطر ، اگر پندارها در سطح قلب تصحیح شوند؛ دیگر بوسیله شیاطین قابل مشاهده نیست و در نتیجه مورد سوء استفاده و ریشخند شیاطین هم قرار نمی گیریم. در ضمن فقط خدا میتواند قلب را مطمئن کند و هیچ روش دیگری برای این کار نیست (أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ).  قلبهای مطمئن ، پندار نیک تولید و صادر میکنند ولی قلبهای غیر مطمئن لرزان است و هر لحظه یک جایی است. قلب متکبر و جبار، پندارهای جبارانه و متکبرانه تولید میکند؛ در نتیجه کردارها و قولهای جبارانه و متکبرانه هم تولید میشود.

 

الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ ﴿۳۵

کسانى که در باره آیات خدا بدون حجتى که براى آنان آمده باشد مجادله مى کنند [این ستیزه] در نزد خدا و نزد کسانى که ایمان آورده‏ اند [مایه] عداوت بزرگى است این گونه خدا بر دل هر متکبر و زورگویى مهر مى ‏نهد (۳۵)

 

پیامبر ابراهیم، بعد از دعا به درگاه خدا، به دستور خدا، چهار پرنده کشت و ریز ریز کرد و هر کدام را بالای قله ای گذاشت و با اذن و فرمان خدا، پرنده ها زنده شدند و به این طریق پیامبر ابراهیم جواب دعای خود را گرفت و اطمینان قلبی پیدا کرد.

بعضی افراد ابتدا از خدا، کار و زندگی میخواهند؛ ولی وقتی خدا به آنها داد؛ انگار نه انگار که خدا به آنها چیزی داده است. آنها برآورده شدن اینها را نتیجه تلاش و کوشش خود میدانند و حتی بعضی از مواقع  به آن نتیجه هم رضایت نمی دهند و ناشکری میکنند. به این طریق طنابی که خدا برای آنها در اجابت دعایشان دراز کرده است؛ را انکار میکنند و زیر آن  میزنند. در حالی که اگر آن را می پذیرفتند، خیلی بهتر بود و به وسیله شکرگزاری، نقطه درخواست را به نقطه برآورده شدن وصل میکردند. انگار ما با دعا کردن از درگاه خدا؛ نقاطی را به هم وصل میکنیم (نقطه درخواست را به نقطه برآورده شدن) و به این طریق شاکله روانی خویش را تشکیل میدهیم.

وجود خدا خیلی راحت قابل اثبات است، زیرا خدا نور آسمانها و زمین است. اصلا انکار نشدنی است. حتی بت پرستان هم خدا را در ذات قبول دارند.

 

اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۳۵

خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه‏ اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت‏ خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى ‏شود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است‏ خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى ‏کند و این مثلها را خدا براى مردم مى‏ زند و خدا به هر چیزى داناست (۳۵)

 

اما اثبات وجود خدا، با نگهداشتن ارتباط با او یک چیز جداگانه و مرحله ای بالاتر از اثبات خداست و اینکه کسی بگوید خدا وجود دارد، لزوما نشانه ارتباط نیست. انسانها از همان بچگی اعتقاد دارند که خدا یکی است و وجود دارد و حتی دلایلی برای این اعتقاد هم دارند؛ اما معمولا انسانها تا سالها بعد نمیتوانند ارتباط دو طرفه با خدا را داشته باشند.

وقتی از خدا بخواهید و خدا خواسته تان را برآورده کند، آن موقع باید بدانید که چرا جواب خواسته تان برآورده شده است. ممکن است که برآورده شدن یک درخواست چندین سال طول بکشد. انسان باید دعاها و خواسته هایش یادش نرود. تا بعدا بداند که خدا کدام نقطه را به کدام نقطه از زندگی شما ربط داده است. این همان ارتباطی است که آدمی نباید یادش برود.

در میانه مشکلات و زرق و برقهای زیادی که در این دنیا وجود دارد، پیدا کردن این ارتباطهای بوجود آمده خیلی مشکل است. خیلی از مردم این ارتباطها را نادیده می گیرند و به فراموشی سپرده میشود. کسی که این ارتباط های انجام شده را فراموش کند، خدای مهربان هم در آخرت او را فراموش میکند.

 

وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۱۹

و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند (۱۹)

 

الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَا نَسُوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ ﴿۵۱

همانان که دین خود را سرگرمى و بازى پنداشتند و زندگى دنیا مغرورشان کرد پس همان گونه که آنان دیدار امروز خود را از یاد بردند و آیات ما را انکار میکردند ما [هم] امروز آنان را از یاد مى ‏بریم (۵۱)

 

حفظ ارتباط بوجود آمده با خدا، زندگی ما را تحت تاثیر قرار  میدهد و باعث دگرگونی زندگی میشود و باعث میشود که ما در نظام رحمانی زندگی کنیم. خدا می خواهد پیدا  شود. آن باریتعالی میخواهد آفریدگانش شامل رحمت و رضوان و مغفرتش شوند و اصلا مردم را برای همین رحم کردن آفریده است.

 

إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ ﴿۱۱۹

مگر کسانى که پروردگار تو به آنان رحم کرده و براى همین آنان را آفریده است و وعده پروردگارت [چنین] تحقق پذیرفته است [که] البته جهنم را از جن و انس یکسره پر خواهم کرد (۱۱۹)

 

همه مردم خدا را باور دارند ولی اهمیت نگهداشتن این باور را نمی دانند. نگهداشتن این ارتباط بطور همیشگی، باور و پندار ما به خدا را تکمیل میکند. وقتی یک نعمتی به شما میرسد؛ شما در مورد منشاء اصلی این نعمت چندین انتخاب دارید:

 

  1. خودم با تلاش و کوشش آن را بدست آورده ام
  2. دعایی که دعانویس برایم نوشت، آن را برایم فراهم کرد
  3. درخواستی که از غیر خدا کردم، آن را برایم فراهم کرد
  4. خدا آن نعمت را برایم فراهم کرد

 

فقط گزینه چهارم، معنویت صحیح و پندار نیک به شما میدهد. ممکن است که در خیلی مواقع، حتی گزینه چهارم به ذهن شما هم نرسد، ولی پی بردن به آن ، نوعی تلاش برای افزایش پندار نیک نسبت به خداست. صرفاً پذیرفتن خدا به عنوان آفریننده، ارتباط با خدا را کامل نمی کند. حتی مشرکان زمان پیامبر، الله را به عنوان خالق و مدبر امورات قبول داشتند.

 

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۶۱

و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین] رام کرده است‏ حتما خواهند گفت الله پس چگونه [از حق] بازگردانیده مى ‏شوند (۶۱)

 

آنان در سختی ها در داخل کشتی در حال غرق، خدا را می خواندند ولی به محض برطرف شدن سختی ها، ارتباط بوجود آمده را دوباره فراموش میکردند. البته این خاصیت تمام انسانهاست و فقط مربوط به مشرکان زمان پیامبر محمد نیست.

 

وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الْإِنْسَانُ کَفُورًا ﴿۶۷

و چون در دریا به شما صدمه‏ اى برسد هر که را جز او مى‏ خوانید ناپدید [و فراموش] مى‏ گردد و چون [خدا] شما را به سوى خشکى رهانید رویگردان مى ‏شوید و انسان همواره ناسپاس است (۶۷)

 

وَمَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فَإِلَیْهِ تَجْأَرُونَ ﴿۵۳

و هر نعمتى که دارید از خداست‏ سپس چون آسیبى به شما رسد به سوى او روى مى آورید [و مى ‏نالید] (۵۳)

 

ثُمَّ إِذَا کَشَفَ الضُّرَّ عَنْکُمْ إِذَا فَرِیقٌ مِنْکُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ ﴿۵۴

و چون آن آسیب را از شما برطرف کرد آنگاه گروهى از شما به پروردگارشان شرک مى ‏ورزند (۵۴)

 

نقطه  A : درخواست از خدای رحمان در داخل کشتی برای نجات از طوفان

نقطه  B : شکرگزاری بعد از نجات و ربط دادن نجات به خدای رحمان

 

کسی که نقطه A را به نقطه B وصل نکند، یعنی ارتباط با خدا را کامل نکرده است و هیچ معنویتی کسب نکرده است. خدای مهربان این را نوعی رویگردانی از خدا معرفی میکند(أَعْرَضْتُم). معمولا کسانی که برای خدا شریک قائل میشوند، اینطوری از خدا رویگردان میشوند.

تمام مردم دنیا ، خدا را قبول داشته اند. در زمان فرعون، با آنکه فرعون خود را ربّ مردم میدانست، ولی مردم آن زمانه با الله آشنا بوده اند. به همین خاطر است که مومن آل فرعون، از کلمه الله در سخنانش استفاده میکند.

 

وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَإِنْ یَکُ کَاذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِنْ یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ ﴿۲۸

و مردى مؤمن از خاندان فرعون که ایمان خود را نهان مى‏ داشت گفت آیا مردى را مى ‏کشید که مى‏ گوید پروردگار من خداست و مسلما براى شما از جانب پروردگارتان دلایل آشکارى آورده و اگر دروغگو باشد دروغش به زیان اوست و اگر راستگو باشد برخى از آنچه به شما وعده مى‏ دهد به شما خواهد رسید چرا که خدا کسى را که افراطکار دروغزن باشد هدایت نمى ‏کند (۲۸)

 

یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ ﴿۲۹

اى قوم من امروز فرمانروایى از آن شماست [و] در این سرزمین مسلطید و[لى] چه کسى ما را از بلاى خدا اگر به ما برسد حمایت‏ خواهد کرد فرعون گفت‏جز آنچه مى ‏بینم به شما نمى ‏نمایم و شما را جز به راه راست راهبر نیستم (۲۹)

 

مومن آل فرعون برای جلوگیری از آزار و اذیت فرعونیان، ایمان خود (پندار) را کتمان و پنهان میکرد. اما در نهایت او بعد از سالها کتمان پندارش، بالاخره پندار خود را به قول تبدیل کرد و خطاب به قومش، واقعیتها را گفت.  این نکته مهم ثابت میکند که ما نباید چرخه ی نیک را متوقف کنیم. چرخه ی نیک (پندار نیک-کردار نیک-گفتار نیک- گفتار صبر) نباید متوقف شود. هر فردی برای تکمیل پازل دنیایی اش به چرخش چرخه نیکش نیاز دارد. مومن آل فرعون در نهایت، پندار و ایمانش را به مرحله گفتار نیک رساند و چرخه ی نیکش را به چرخش درآورد. مومن آل فرعون، نرم نرمک و با احتیاط مردم را به خویشتن داری دعوت میکند و آنان را از کشتن موسی منع میکند و عذاب خدا را در صورت کشتن موسی به آنان گوشزد میکند. به این طریق مومن آل فرعون، با روش خودش، پندار خویش را برای قومش بیان میدارد. این طرز صحبت کردن مومن آل فرعون (با نرمی و غیر مستقیم) در میان جمع آل فرعون که به خون موسی تشنه اند؛ جرات میخواهد و این جرات بخاطر پندار نیکی بوده است که مومن آل فرعون داشت. مومن آل فرعون (رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ) ابتدا فقط پندار نیک داشت ولی پندار نیک حتی در شرایط سخت هم ، تاثیرات خودش را می گذارد. همین پندار نیک، در تغییر رای فرعونیان، تاثیر خودش را گذاشت و مانع از تاثیرگزاری چرخه شرّ شد.

بیشتر مردم، ابتدا خدا را قبول دارند، ولی در مراحل بعدی کار با او به مشکل برمیخورند. زیرا آنوقت که قرار است نعمات را به خدا نسبت دهند، به ایزدها و الهه های ساخته خود نسبت میدهند و این نوعی ناشکری و ناسپاسی است و به این می گویند شرک.

 

وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ ﴿۱۰۶

و بیشترشان به خدا ایمان نمى ‏آورند جز اینکه [با او چیزى را] شریک مى‏ گیرند (۱۰۶)

 

مردم به اسم دین، کسانی غیر از خدا را به اربابی می گیرند. ارباب ، یعنی کسی که با او ارتباط دو طرفه غیبی دارید. غیر از خدا آیا کسی با این خصوصیات هست؟ خیر

 

وَلَا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۸۰

و [نیز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به خدایى بگیرید آیا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهاده‏ اید [باز] شما را به کفر وامى دارد (۸۰)

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ﴿۶۴

بگو اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند بگویید شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما] (۶۴)

 

 

  • اسعد حسینی
۰۵
فروردين
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

جادوی شیاطین (قسمت نود و دو)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش چهارم)

 

همانطور  که در قسمت قبل گفته شد، شیطان براساس سیستم حلقه ها ، نظام شرّ را می گرداند. هر گناهی که بیش از دو نفر عضو داشته باشد، خودبخود به یک گناه حلقه ای تبدیل میشود. بنابراین مسخره کردن دیگران، غیبت کردن دیگران، چشم و هم چشمی، حسادت و کینه و  رقابتهای ناسالم همگی جزو گناهان حلقه ای بحساب میایند. گناهان حلقه ای باعث گیر افتادن دسته جمعی افراد در تله شیطان میشود. شیطان روی این جنبه از شرّ خیلی فعالیت میکند. زیرا فردی که وارد گناهی مثل غیبت کردن شود، اگر بخواهد توبه کند، باید علاوه بر تنبیه نفس خود، قهر و غضب و متلکهای هم حلقه ای ها را هم تحمل کند. اگر در یک جمع که  همگی غیبت میکنند، یکی از اعضاء بخواهد غیبت نکند و یا غیبت نشنود؛ مورد قهر سایر اعضاء قرار می گیرد.

بعضی حلقه ها، آلوده اند و بیماریهای مسری روانی و حتی بیماریهای مسری جسمی دارند. اگر یکی از اعضاء بیماری روانی داشته باشد، به دیگران هم سرایت میکند. زنانی که در یک جمع مشغول مسخره کردن دیگران میشوند و یا چشم و هم چشمی و غیبت میکنند؛ آزمایشات واقعی نشان داده است، که اگر یکی از آنها بی نظمی قاعدگی داشته باشد، به دیگران هم سرایت میکند. بیماریهای روانی هم در حلقه ها بشدت برای سایر اعضای حلقه مسری است. لَا یَسْخَرْ در عربی علاوه بر معنای سخره گرفتن، به چشم و هم چشمی هم میتوان ترجمه کرد.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۱۱

ای اهل ایمان! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند، شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، ونباید زنانی زنان دیگر را [مسخره کنند] شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و از یکدیگر عیب جویی نکنید و با لقب های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید؛ بد نشانه و علامتی است اینکه انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت گذاری کنند. و کسانی که [از این امور ناهنجار و زشت] توبه نکنند، خود ستمکارند. (۱۱)

 

همچنین تلقید میان اعضای حلقه یک امر رایج است. اگر کسی مثلا شکل خاصی را خالکوبی کند ، دیگران هم به تبع او این کار را میکنند. زیرا این جور کارها، جزو مانیفیست بعضی حلقه هاست که از لایه بالاتر دیکته میشود. همه میدانیم که عملهای جراحی زیبایی در نود و نه درصد موارد غیر ضروری است و فقط یک تقلید و چشم و هم چشمی است. مردم با تقلید کردن در این گونه موارد، تمام مشکلات خودساخته یک گروه و حلقه را برای خود میخرند و تمام وقتشان به رفع و رجوع این مشکلات تلف میشود و هزینه های زیادی برای خود می تراشند. مشکلات و دغدغه های داخل حلقه ها به تمام اعضای حلقه منتقل میشود و بار زیادی برای سایر افراد هم بوجود میاید.

خیلی از مردم ، شبها مشغول گوش کردن و نگاه کردن آهنگهای عاشقی و فیلمهای تلویزیونی در مورد عشق و خیانت و توهمات دیگر میشوند و به این طریق، بطور مجازی یک حلقه تشکیل میشود و همگی با هم تحت تاثیر قرار می گیرند. تشکیل شدن یک حلقه نیازی به نزدیکی مکانی افراد ندارد. حسهای شیطانی که همگی در یک زمان تولید میشود؛ گیر شیاطینی می افتد که ستونها و رابطهای این حلقه هایند. یک نکته مهم این است که تمام قدرتهایی که افراد و اعضاء حلقه های شرّ دارند، از خودشان نیست و بلکه بیشترش وابسته به شیاطین داخل حلقه است. قدرت کاذب، اعتماد به نفس کاذب، توکل کاذب، وابستگی کاذب، همگی از خصوصیات حلقه های کاذب است. وقتی نیروها و کمکهای خدا برسد، شیاطین داخل حلقه لعنت و دفع میشوند و فرار میکنند و در نتیجه اعتماد به نفس کاذبی که افراد کسب کرده اند، همگی در آن لحظه باد هواست و افراد در آن موقع خود را تنها می بینند و نا امیدی و استرس و اضطراب و ترس به آنها هجوم می آورد.

طبق فرموده خدا در قرآن، در جنگ بدر، شیطان اعمال مشرکان را برایشان بیاراست و گفت امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم و انواع غرورها را به آنها تزریق کرد و مشرکین دچار توهم قدرت شدند؛ اما هنگامى که خدا فرشتگان را برای کمک مومنان فرستاد و دو گروه یکدیگر را دیدند، شیطان به عقب برگشت و فرار کرد و گفت من از شما بیزارم من چیزى را مى ‏بینم که شما نمى ‏بینید. من از خدا بیمناکم و خدا سخت‏ کیفر میکند.

 

وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿۴۸

و [یاد کن] هنگامى را که شیطان اعمال آنان را برایشان بیاراست و گفت امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم پس هنگامى که دو گروه یکدیگر را دیدند [شیطان] به عقب برگشت و گفت من از شما بیزارم من چیزى را مى ‏بینم که شما نمى ‏بینید من از خدا بیمناکم و خدا سخت‏ کیفر است (۴۸)

 

شیطان اینجا چی دید که ترسید و فرار کرد؟ شیطان نیروهای خدا را دید و در آن موقع فرار کرد و عقب نشینی کرد. بنابراین در آن موقع حلقه فروریخت و تمام اعتماد به نفسهایی که مشرکین در حلقه دریافت کرده بودند، پرید؛ مثل ماده مخدری که نشئگیش می پرد و در نتیجه مشرکین شکست سختی خوردند.

افرادی که عضو حلقه اند، دارای غرور و باد کاذب هستند و بنابراین خیلی زود بادشان می خوابد. حلقه های شرّ نقطه ضعف مهمی دارند و اگر کسی آن را بداند، دیگر نه تنها مجذوب زرق و برق این حلقه ها نمیشود، بلکه بر آنها پیروز هم میشود. آن نقطه ضعف، نبود صبر است. در درون حلقه ها، آیتمی به عنوان صبر وجود ندارد. آیه زیر می فرماید که اگر از میان مومنان، بیست تن شکیبا و صبور باشند بر دویست تن چیره مى ‏شوند. اگر یکصد تن شکیبا و صبور باشند بر هزار تن پیروز می گردند و در آیه دیگری، خدا طرح ضعیفانه تری برای افراد ضعیف تر می فرماید که در حالت ضعف، اگر از مومنان هزار تن باشند به توفیق الهى بر دو هزار تن غلبه می کنند. زیرا خدا با صابران است (وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ ).

 

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا یَفْقَهُونَ ﴿۶۵

اى پیامبر مؤمنان را به جهاد برانگیز اگر از [میان] شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن چیره مى ‏شوند و اگر از شما یکصد تن باشند بر هزار تن از کافران پیروز مى‏ گردند چرا که آنان قومى‏ اند که نمى‏ فهمند (۶۵)

 

الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ ﴿۶۶

اکنون خدا بر شما تخفیف داده و معلوم داشت که در شما ضعفى هست پس اگر از [میان] شما یکصد تن شکیبا باشند بر دویست تن پیروز گردند و اگر از شما هزار تن باشند به توفیق الهى بر دو هزار تن غلبه کنند و خدا با شکیبایان است (۶۶)

 

این آیه نکته مهمی را به ما می فرماید. بیست نفر میتواند بر یک حلقه دویست نفری غلبه کند. این آیه را میتوان جور دیگری هم تعبیر کرد و آن هم این است که اگر بیست نفر آدم معتقد در جامعه باشند که تمامی جوانب (پندارنیک-کردار نیک-گفتار نیک-گفتار صبر) را رعایت کنند؛ به امر و اذن خدا، تعداد دویست نفر از آن جامعه، از حلقه های شرّ دور نگه داشته خواهند شد. یعنی در یک جامعه ، فقط کافیست یک دهم اعضاء مومن باشند و در چرخه ی نیک باشند؛ دیگر آن جامعه، جامعه ای امن خواهد بود. اگر الان می بینید که جامعه ما امن نیست؛ به این خاطر است که چنین نسبت جمعیتی ای موجود نیست. این آیه میخواهد به ما بفهماند که ارزش انرژی های افراد حلقه های شرّ یک دهم افراد نظام رحمانی است.

در حلقه ها، کارهای مفید کمتری انجام میشود و اگر هم انجام شود، نسبت به جامعه رحمانی، یک دهم است. به همین خاطر است که اکنون در جامعه ما کارهای مفید کمتری انجام میشود. تعمیرکار به تعویض کار تبدیل شده است؛ ابداعها شده کپی برداری؛ الگوگیری از یک فرد به تقلید تبدیل شده است و معانی و مفاهیم کارها و نیکی ها گم و یا کم رنگ شده است.

در بعضی حلقه ها و گروهها، وقتی مردم خانه میخرند، گوسفندی را قربانی میکنند و خونش را به در و دیوار خانه می پاشند تا خیر و برکت به خانه جدید برسد! یا اینکه وقتی ماشین جدید می خرند، قربانی میکنند و خون آن را به تایر ماشین میزنند تا ماشین ایمن باشد. این تفکرات جاهلی است. آنها فکر میکنند که خون قربانی دارای تاثیرات غیبی  است. خدای مهربان تاثیرات اینچنینی را نفی میکند و آن را باطل اعلام میکند و بلکه این تقوای افراد است که به خدا میرسد.

 

لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْکُمْ کَذَلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ ﴿۳۷

هرگز [نه] گوشتهاى آنها و نه خونهایشان به خدا نخواهد رسید ولى [این] تقواى شماست که به او مى ‏رسد این گونه [خداوند] آنها را براى شما رام کرد تا خدا را به پاس آنکه شما را هدایت نموده به بزرگى یاد کنید و نیکوکاران را مژده ده (۳۷)

 

در حلقه ها، امورات غیبی بسته به شرایط حلقه، به مادیات نگاشت میشود و معنویتها از بین میروند. اثرات قربانی کردن به پاشیدن خون قربانی تبدیل میشود. در حالی که اثرات قربانی، یک امر معنوی است و قابل پاشیده شدن نیست. در داخل حلقه ها، دعا کردن به درگاه خدا به یک نوشته تبدیل میشود و داخل یک پارچه گذاشته میشود و افراد با خود حمل میکنند. به این طریق معانی و مفاهیم واقعی کارها از بین میرود و به این طریق شیطان روح و معانی کارهای خیر را میدزدد و نمی گذارد به مقصد برسد. در حلقه ها، برای جلوگیری از حسادت، تابلوی چشم زخم نصب میکنند و آنان بجای توکل به خدا، به یک تابلو و نوشته دل می بندند.

در حلقه ها، توجه به ارحام قطع میشود و به ارتباطات داخل حلقه محدود میشود. در حالی که قرآن به توجه به نزدیکان توصیه می فرماید(وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ).

 

أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیبًا ﴿۱

ای مردم، پروردگارتان را در نظر داشته باشید؛ یکتایی که شما را از یک تن آفرید و از آن زوجش را آفرید، سپس از آن دو مردان و زنان بسیاری پراکنده ساخت. ارادت و توجه خود را به خدا معطوف دارید، به آنکه سوگند می خورید، و به نزدیکان خود ارادت و توجه داشته باشید. خدا مراقب شماست (1)

 

درحلقه ها آدمیان شبیه هم میشوند و به سیاهی لشکر و ربات تبدیل میشوند و از خود ابداعات جدید و متفاوتی ندارند. توجه کرده اید که عملهای جراحی زیبایی، آدمیان را شبیه هم میسازد و با اعمال جراحی زیبایی، آدمیان قیافه های یکسان و شبیه به هم پیدا میکنند. آیا این همان تبدیل شدن به ربات نیست؟ حلقه ها از آدمیان رباتهای سرسپرده میسازند. در اینجا وقتی از حلقه ، حرف میزنیم، منظورمان حلقه از نوع پنداری است و حلقه های فیزیکی مد نظر ما نیست. حلقه های پنداری دیده نمیشوند. ممکن است که دو نفر در دو قاره مختلف عضو یک حلقه پنداری باشند. سیستم رحمانی براساس حلقه نیست. خدا راه راست (صراط المستقیم) را در عوض حلقه برای ما گذاشته است تا طبق آن عمل کنیم و به نظام رحمانی پایبند باشیم.

کسانی که بطور کامل جذب یک حلقه شرّ میشوند، روان خود را به شیطان میفروشند تا با این روش به ثروت و شهرت دست پیدا کنند. سیستم حلقه هم آنان را در داخل حلقه مشهور میکند و شاید مقام و ثروتهایی بدست آورند. بعدا فالوورهای حلقه، حسرت موقعیت اینها را میخورند و آنان هم میگویند که ما هم باید روانمان را بفروشیم به شیطان و چنین موقعیتی کسب کنیم.

در بعضی حلقه ها، برای خوب بودن، یک صفت خوب( هر چند ظاهری) کافیست. مثلا در بعضی گروهها، هیتلر را فرد خوبی معرفی میکنند و دلیل آنها هم این است که میگویند آدم مقتدری بوده است. یا اینکه میگویند صدام آدم خوبی بود زیرا مقتدر بود. طریقه قضاوت در این حلقه ها با واقعیت متفاوت است. این که هیتلر میلیونها نفر را کشت را در نظر نمی گیرند.

بعضی حلقه ها با توجه به طرز تفکری که بر آنها حاکم است، حتی طریقه غذا خوردنشان و طرز پوششان هم فرق دارد و به یک مزیت و برتری تبدیل میشود. بعضی ها گیاه خوار میشوند و بعضی ها فقط غذاهای خوشمزه میخورند و به غذاهای مسکین رغبت نمی کنند. مسکین کسی است که محل سکونت مناسبی  ندارد. ممکن است که مسکین بعضی از امکانات آشپزی را نداشته باشد، بنابراین هر غذایی را نمی تواند بپزد. غذاهایی که مسکین می پزد، غذاهایی ساده و با چاشنی و مواد کمتر است. خدا از ما میخواهد که چنین غذاهایی هم بخوریم تا نفس خویش را کنترل کنیم. بعضی ها به علت دارا نبودن ، هر غذایی را با نان می خورند ولی در حلقه هایی که به مرفه بودن می نازند، چنین امری را مسخره میکنند.

 

وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ﴿۳۴و به طعام مسکین رغبت نمیکرد (۳۴)

فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیمٌ ﴿۳۵پس امروز او را در اینجا حمایتگرى نیست (۳۵)

وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِینٍ ﴿۳۶و خوراکى جز چرکابه ندارد (۳۶)

لَا یَأْکُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ ﴿۳۷که آن را جز خطاکاران نمى ‏خورند (۳۷)

 

هدف اصلی شیطان در تشکیل حلقه ها، به هم ریختن نظام رحمانی است. در قسمت موسیقی، بعضی خواننده ها وارد فاز خاصی میشوند و مشهور میشوند و به این طریق برای تاثیر گزاری و جذب مخاطب از آنان استفاده میشود.

دلیل اینکه چرا آدمیان جذب این حلقه ها میشوند؛ زیاد است. یکی کمبود معنویت است. آدمی مثل غذا به معنویت نیاز دارد که اگر دین خدا را انتخاب نکند، گیر معناهای کاذب خواهد افتاد. آنان بخاطر کمبود معنویت، به این حلقه ها پناه می برند و به عبارت دیگر به شیاطین این حلقه ها پناه میبرند. مردم نمی دانند که شیطان فقط غرور و تکبر و هیچ را به افراد میدهد و چیز دیگری برای معامله ندارد. عرش آسمانها و زمین دست خداست. همه کائنات را خدا آفریده است. معناها و لذات و ماهیتهای واقعی فقط نزد خداست.

 

وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۱۸۹

و فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست و خداوند بر هر چیزى تواناست (۱۸۹)

 

إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ ﴿۱۱۶

در حقیقت فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست زنده مى ‏کند و مى‏ میراند و براى شما جز خدا یار و یاورى نیست (۱۱۶)

 

در حلقه ها، هم فرکانس شدن یکی از لذتهاست که به آنها همسویی میدهد. مثلا شبها مردم، ساعت 12 یا یک شب، مشغول دیدن فیلمهای عشقی و خیانت میشوند و همگی در آن حین، لذت کاذب میبرند و یا حسرت میخورند و غمگین میشوند و یا استرس می گیرند. اگر هم توجه کنید؛ لذات و احساسات کاذب اینجور فیلمها، در همان ساعتی که همگی نگاه میکنند، بیشتر است. زیرا در آن ساعت، کل افراد حلقه نگاه میکنند و همسویی و هم فرکانسی بین آنها پیش میاید و از طرف شیاطین حلقه، دچار غرور کاذب میشوند.

این صفات شیطانی برای اعضاء جمع و حلقه، با هم بروز میکند و به مرحله اجرا میرسد. این یک نوع هم فرکانس شدن است و به نوعی فراخوانی دسته جمعی شیاطین هم هست. توجه کنید که در اینجا منظورمان فرکانس فیزیکی نیست، بلکه فرکانس پنداری است که توسط شیاطین منتقل میشود.آنها همگی در آن لحظه، به فرکانس مشخصی در پندار نزدیک میشوند و تجمع شیاطین در آن فرکانس مشخص صورت می گیرد. حتی اگر فردی این فیلمها را ندیده باشد و از طریق مدیتیشن و یوگا خود را به آن فرکانس برده باشد، تحت تاثیر این شیاطین قرار خواهد گرفت. اینها همگی یک نوع خطرات و شرّ پنداری است که کسی متوجه آن نیست. دقیقا به این خاطر است که مدیتیشن و یوگا بسیار مضرند و پندار انسانها را تحت کنترل شیاطین قرار میدهند.

کلمه فلق در سوره فلق به این مورد مهم اشاره دارد. هر چند که مترجمین قرآن فلق را به سپیده دم ترجمه کرده اند ولی معنای این کلمه گسترده تر از این معناست و به معنای زمان تحت تاثیر قرار گرفتن از فرکانسهای کور هم هست. فلق به نوعی زمان گرگ و میش است. فرکانسهای کور همان شرّ هایی هستند که ایجاد میشود.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

 قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ﴿۱بگو پناه مى برم به پروردگار سپیده دم (۱)

 مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ ﴿۲از شر آنچه آفریده (۲)

 وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ﴿۳و از شر تاریکى چون فراگیرد (۳)

 وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ ﴿۴و از شر دمندگان افسون در گره ‏ها (۴)

 وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ﴿۵و از شر [هر] حسود آنگاه که حسد ورزد (۵)

 

در این سوره، به چهار نوع شرّ اشاره فرموده است که تمام این شرّ ها، فرکانسها و شیاطینی را وارد فضای آدمیان میکنند که برای انسان مشکل ایجاد میکنند. حسادت یکی از این شرّهاست که فرکانسهای مضرّی را در افراد حلقه منتشر میکند. وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ  به این موضوع اشاره دارد. )و از شر هر حسود آنگاه که حسد ورزد( به زمانی (إِذَا) اشاره میکند که حسود، حس حسادت از خود بروز میدهد. این یک حس شیطانی است و شیطان به بهانه جلوگیری از این حسادت، آنها را وابسته به دکل چشم زخم میکند. شیطان برای حل مشکلاتی که خودش در آن دخیل است، روشهای حل خودش را دارد و البته روشهای حل او یک تله و جاسوس است. خیلی جالب است. شیطان خودش مشکل درست میکند و روش حل خودش را هم برای حل آن ارائه میکند. البته روش حل او ، در اصل روش حل نیست و بلکه یک نوع تله گذاری است.

افراد حلقه برای در امان ماندن از این شرّ، برای خود نماد چشم زخم نصب میکنند. نماد چشم زخم نه تنها، از حسادت جلوگیری نمی کند، بلکه به عنوان دکل در حلقه عمل میکند و افراد را وابسته به حلقه میکند. البته این خود نماد چشم زخم نیست که به عنوان دکل عمل میکند، بلکه توجه و روی آوردن به نماد است که شیاطین را جذب میکند. ما باید بدانیم که شیاطین از نمادها برای فریب آدمیان بهره می برند. وقتی کسی به این نماد دل می بندد، به نوعی به یک دکل امواج تبدیل میشود و شیاطین را جذب خود میکند. بنابراین فردی که این علامت را در خانه خود نگه میدارد؛ بجای محافظت از خود؛ عملا به یک تقویت کننده شیاطین تبدیل میشود و عملا دروازه معنوی محل زندگی خویش را برای ورود شیاطین به خانه و کاشانه خود باز میکند.

توجه کنید که فرد از ترس شیطان به چنین نمادی پناه می برد ولی در عوض شیطان را به خانه خود راهنمایی میکند و بوسیله این نماد به او فرکانس میدهد. این نوع فریب، جزو بزرگترین حربه های شیطان در طول تاریخ بوده است.

در این حالت باید فقط به خدا پناه برد تا از دست اینها نجات پیدا کرد و تنها راه هم همین است. النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ یعنی دمندگان در گره ها. در حلقه ها مشکلات آدمیان خیلی متفاوت تر از بیرون حلقه است. مثلا اگر فردی در درون حلقه بخصوصی ، دماغش را عمل نکند؛ احساس کمبود میکند و این به یک مشکل بزرگ برای او تبدیل میشود. در حالی که در نظام رحمانی؛ چنین مشکلی وجود ندارد. بنابراین دغدغه هایی که درون حلقه ها هست، در نظام رحمانی اصلا نیست. به همین خاطر است که سطح استرس و افسردگی و نا امیدی و غم و اندوه در جامعه بالا رفته است. در حلقه شرّ، آدمیان تحقیر میشوند و آبرویشان به خطر می افتد و به آنها آسیب میرسد. افراد داخل حلقه، برای هم بار اضافی ایجاد میکنند و حتی گاهی بارها را به یکدیگر منتقل میکنند.

افراد داخل حلقه ها، برای توجیه اعمال نامناسب خود، خود را با حلقه های متفاوت مقایسه میکنند. مثلا یک یهودی می گوید که ما متفاوتیم زیرا مثل مسیحیان ، نمیگوئیم که مسیح خداست. آنان سایر اعمال و نقطه های ضعفهای خود را نمی بینند و فقط همین نقطه قوت خود را می بینند. هر گروهی به آنچه که نزدش است و دیگران ندارند، خوشحال است.

 

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ ﴿۵۳

تا کار [دین]شان را میان خود قطعه قطعه کردند [و] دسته دسته شدند هر دسته‏ اى به آنچه نزدشان بود دل خوش کردند (۵۳)

 

فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ ﴿۵۴

پس آنها را در ورطه گمراهی‏شان تا چندى واگذار (۵۴)

 

یا مثلا کسانی که فیلمهای نامناسب نگاه میکنند، به خود میبالند و میگویند که کار ما از دزدی و زنا که بهتر است و به این طریق خود را با حلقه های دیگر مقایسه میکنند و البته همه اینها نوعی بهانه گیری است برای بیرون نیامدن از حلقه خود.

وقتی برای اعضاء یک گروه ، حرفهایی بزنی که مبانی فلسفی آنان را زیر سوال ببرد، انگشت در گوش فرو می برند تا نشنوند. مثل کسی که جلو چشمان خود را می گیرد تا بعضی چیزها را نبیند. اینجور رفتار کردن، فرار از واقعیت است و اصلا این خودش نشانه بطلان این حلقه های شرّ است.

 

وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا ﴿۷

و من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزى انگشتانشان را در گوشهایشان کردند و رداى خویشتن بر سر کشیدند و اصرار ورزیدند و هر چه بیشتر بر کبر خود افزودند (۷)

 

جالب است که اعضاء این حلقه ها، پندار مومنان را سفیهانه میدانند. اما خدا می فرماید که اینها خودشان متوجه نیستند و گرنه سفیه اصلی خودشانند. بعضی از اعضاء حلقه ها،  کسانی که جزو این گروهها نیستند، را مسخره میکنند و فردی که از جزئیات حلقه آنها بیخبر است؛ را مخاطب قرار میدهند و می گویند که تو توی باغ نیستی! در این جا منظورشان از باغ، همان حلقه ساختگی خودشان است.

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۱۳

و چون به آنان گفته شود همان گونه که مردم ایمان آوردند شما هم ایمان بیاورید مى‏ گویند آیا همان گونه که کم خردان ایمان آورده‏ اند ایمان بیاوریم هشدار که آنان همان کم‏خردانند ولى نمى‏ دانند (۱۳)

 

خدای مهربان ، در آیه بعدی می فرماید که بعضی افراد ظاهرا ایمان می آورند ولی در اصل، با شیاطینِ حلقه هایشان هستند (وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ). در اینجا کلمه شَیَاطِینِهِمْ (شیطانهاى خود) دلالت بر شیطانهای حلقه دارد.

 

 وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ﴿۱۴

و چون با کسانى که ایمان آورده‏ اند برخورد کنند مى‏ گویند ایمان آوردیم و چون با شیطانهاى خود خلوت کنند مى‏ گویند در حقیقت ما با شماییم ما فقط [آنان را] ریشخند مى ‏کنیم (۱۴)

 

جنیان مومن در سوره جن، سردسته اصلی حلقه ها را سفیه می نامند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ یَقُولُ سَفِیهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا ﴿۴و [شگفت] آنکه کم خرد ما در باره خدا سخنانى یاوه مى‏ سراید (۴)

 

مفهوم شفا و درمان، در میان بعضی حلقه ها با واقعیت تفاوت دارد و فرق میکند. وقتی یکی مریض میشود، فورا به او مسکن و انواع داروهای شیمیایی میدهند که ظاهرش خوب نشان دهد. آنها فکر میکنند که اگر ظاهر بیمار خوب نمایش داده شود، پس یعنی حال بیمار خوب است.

پیامبر ابراهیم نمونه خوبی برای رد کردن حلقه ها بود. او تلاش کرد که مردمش فارغ از همه اختلافات، نعمات نظام رحمانی را احساس کنند و قدردان هدیه زندگی باشند. آزادی هر فردی، در اصل آزادی نفس اوست. وقتی از گروهها و حلقه ها حرف میزنیم؛ یعنی گروهها و حلقه های پنداری. این حلقه ها و گروهها، یک نوع زندان برای نفس ما هستند. هر کس از آزادی و نعمتی که خدا به او داده است، سوء استفاده کند، خود را در یک حلقه محصور و زندان میکند و برای همیشه از رحمت خدا دور خواهد ماند. اگر خدا کسی را لعنت کند، آن فرد موفق نخواهد شد از حلقه بیرون آید و در نهایت کل حلقه توسط جهنم بلعیده خواهد شد. اگر قرآن را مطالعه کرده باشید، متوجه خواهید شد که افراد یک گروه و یا حلقه با همدیگر وارد جهنم خواهند شد.

 

وَسِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَیُنْذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْکَافِرِینَ ﴿۷۱

و کسانى که کافر شده‏ اند گروه گروه به سوى جهنم رانده شوند تا چون بدان رسند درهاى آن [به رویشان] گشوده گردد و نگهبانانش به آنان گویند مگر فرستادگانى از خودتان بر شما نیامدند که آیات پروردگارتان را بر شما بخوانند و به دیدار چنین روزى شما را هشدار دهند گویند چرا ولى فرمان عذاب بر کافران واجب آمد (۷۱)

 

قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ ﴿۷۲

و گفته شود از درهاى دوزخ درآیید جاودانه در آن بمانید وه چه بد [جایى] است جاى سرکشان (۷۲)

 

یکی از نعمتهای بزرگی که خدا برای ما قرار داده است، نعمت شب و فراموشی است. وقتی ما شبها می خوابیم، خیلی چیزها را فراموش میکنیم که اگر اینطور نبود، در عرض یک ماه دیوانه میشدیم. یک نوع بیماری نادر هست که افراد مبتلا به آن، زندگی هفت هشت سال گذشته خویش را با جزئیات کامل، بطور ریز در حافظه دارند که البته زیاد هم جالب نیست و واقعا اذیت میشوند. فراموشی و شب و خواب بزرگترین نعمتهایی هستند که خدا به انسانها داده است. خدا  انسانها را بطور طبیعی جوری آفریده است که از گذشته، فقط قسمتهایی را بیاد بیاوریم و همانقدر کافی است و بیشتر از آن اذیت است. هر حلقه یکسری نمادها دارد که برای اعضایش یادآورنده است و البته نمادهای حلقه، یادآورنده های رحمانی را بی اثر میکنند. کسی که یک انگشتر برای کسب قدرت و اعتماد به نفس دستش کرده است، به محض بیدار شدن، این انگشتر را می بیند و دوباره در فاز حلقه فرو میرود و امروزش میشود همان روز قبل و تکرار و تکرار بیفایده. یا کسی که تصویر خاصی را در اتاقش نصب کرده است ؛ به محض وارد شدن به خانه، این نماد به او یادآوری میشود. یا افراد خود را شرطی کرده اند و هر روز بی هدف و از سر بی حوصلگی، به یک سری سایتهای مُد و استایل سر میزنند و صفات حسادت و حسرت خود را دوباره بیدار میکنند. اما خدای مهربان، در عوض شب و روز و ماه و ستارگان و خورشید و هزاران گل و گیاه و پرنده و چرنده آفریده است که ما اینها را در طول شب و روز ببینیم و به یاد خدا بیفتیم و از دست یادآورند های حلقه ها نجات پیدا کنیم.

 

اللَّهُ جَعَلَ لَکُمْ مِمَّا خَلَقَ ظِلَالًا وَجَعَلَ لَکُمْ مِنَ الْجِبَالِ أَکْنَانًا وَجَعَلَ لَکُمْ سَرَابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ وَسَرَابِیلَ تَقِیکُمْ بَأْسَکُمْ کَذَلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ ﴿۸۱

و خدا از آنچه آفریده به سود شما سایه ‏هایى فراهم آورده و از کوهها براى شما پناهگاه ‏هایى قرار داده و براى شما تن‏پوشهایى مقرر کرده که شما را از گرما [و سرما] حفظ مى ‏کند و تن‏پوشها [=زره ‏ها]یى که شما را در جنگتان حمایت مى ‏نماید این گونه وى نعمتش را بر شما تمام مى‏ گرداند امید که شما [به فرمانش] گردن نهید (۸۱)

 

اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهَارَ ﴿۳۲

خداست که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان آبى فرستاد و به وسیله آن از میوه ‏ها براى شما روزى بیرون آورد و کشتى را براى شما رام گردانید تا به فرمان او در دریا روان شود و رودها را براى شما مسخر کرد (۳۲)

 

وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَیْنِ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ ﴿۳۳

و خورشید و ماه را که پیوسته روانند براى شما رام گردانید و شب و روز را [نیز] مسخر شما ساخت (۳۳)

 

هر چیزی که خدا را به یاد ما بیاورد و ما را از دست یادآورنده های حلقه ها نجات دهد، نعمت بحساب میاید. ولی متاسفانه انسان ناسپاس و ستم پیشه است. ستم پیشه است، زیرا هر گونه گرایش به یادآورنده های حلقه، ظلم به سایر اعضاء جامعه هم هست. زیرا با اینکار شیاطین بیشتری بر روی آن جامعه آوار میشوند.

 

 

وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ ﴿۳۴

و از هر چه از او خواستید به شما عطا کرد و اگر نعمت‏ خدا را شماره کنید نمى‏ توانید آن را به شمار درآورید قطعا انسان ستم‏پیشه ناسپاس است (۳۴)

 

قبلا افراد داخل حلقه ها از نظر تعداد محدود بودند، ولی اکنون فضای مجازی تعداد افراد حلقه ها را تصاعدی بالا برده است و انرژی های حلقه ها خیلی زیاد شده است و اگر به همین منوال پیش رود؛ انسان قادر به ادامه حیات سالم در زمین نخواهد بود و بطور کامل حلقه به گوش شیاطین میشوند. خدای قادر توانا، بزودی از قدرت شیاطین کم میکند و آنان را ضعیف تر میکند و گرنه انسانها تحمل این همه فشار و بار را ندارند. البته در عوض تضعیف شیاطین، محیط زیست انسان هم هبوط پیدا میکند. نزدیکیهای قیامت، حلقه های شرّ نزدیک هم میشوند و تا حدودی متحد میشوند و شیطان قدرت اصلی خودش را به نمایش میگذارد و البته این قضیه با شدت کمتر در آخر عصرها هم رخ میدهد.

هر حلقه شرّ یک شیشه عمر دارد که بعد از مدتی انرژی آن خاموش میشود. حلقه های شرّ زیادی در طول تاریخ بوجود آمدند و از بین رفتند. وقتی حلقه از بین رود؛ تمام کارهای به ظاهر خوبی که در حلقه انجام شده است، از بین میروند (حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ). به همین خاطر خدا می فرماید که :

 

الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَأَکْثَرَ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلَاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلَاقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلَاقِهِمْ وَخُضْتُمْ کَالَّذِی خَاضُوا أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿۶۹

[حال شما منافقان] چون کسانى است که پیش از شما بودند آنان از شما نیرومندتر و داراى اموال و فرزندان بیشتر بودند پس از نصیب خویش [در دنیا] برخوردار شدند و شما [هم] از نصیب خود برخوردار شدید همان گونه که آنان که پیش از شما بودند از نصیب خویش برخوردار شدند و شما [در باطل] فرو رفتید همان گونه که آنان فرو رفتند آنان اعمالشان در دنیا و آخرت به هدر رفت و آنان همان زیانکارانند (۶۹)

 

خدای مهربان از بیت عنکبوت برای ما مثال می آورد که خانه اش جزو سسترین خانه هاست. آزمایشات عینی ثابت کرده است که عنکبوت ماده، بعد از پایان جفت گیری، عنکبوت نر را میخورد.

 

مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۴۱

داستان کسانى که غیر از خدا دوستانى اختیار کرده‏ اند همچون عنکبوت است که خانه‏ اى براى خویش ساخته و در حقیقت اگر مى‏ دانستند سست‏ ترین خانه ‏ها همان خانه عنکبوت است (۴۱)

 

عنکبوت از این خانه حمایت می کند و جفت گیری می کند ولی در پایان، زنده زنده خورده می شود. کسانی که برای حلقه ها و اهداف حلقه ها کار میکنند، بدون اینکه بدانند به سوی هلاکت پیش می روند. حلقه ها خانه های سست بنیاد هستند و هر لحظه ممکن است از بین روند.

اما مومنان، کارهای نیکی که انجام میدهند، هیچوقت از بین نمیرود، زیرا اصلا هر کار نیکی که ما در خارج از حلقه ها، انجام میدهیم، انگار همانوقت داریم در آخرت؛ یک بنیانی برای خود میسازیم. اما در حلقه ها، کارها و تلاشها همگی محدود به همان حلقه است. اعمال صالح و کردار نیک تا قیامت بُرد دارند اما تلاش وکوشش در حلقه؛ فقط تا همان حلقه موثر است؛ به محض نابودی حلقه، همه چیز از بین میرود. به همین خاطر خدا می فرماید که : خُضْتُمْ کَالَّذِی خَاضُوا أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ  یعنی شما در باطل (حلقه های شرّ) فرو رفتید همان گونه که آنان فرو رفتند؛ آنان اعمالشان در دنیا و آخرت به هدر رفت. فرورفتن در حلقه ها، یعنی غرق شدن در آن، یعنی پذیرفتن قوانین حلقه های شرّ.

غرق شدن در هر حلقه ای، فقط ظلم به خود نیست، بلکه ظلم به یک جمع است. ما برای محافظت از خود و انسانهای دیگر، باید فقط خدا را سرور و خدای خود قرار دهیم و وارد هیچ گونه حلقه ای نشویم و شیاطین را رقیب خدا قرار ندهیم. خدا همه ما را به راه راست هدایت کند. خدای رحمان دعاها و راستی ها و کردار نیک ما را بپذیرد و گناهان گذشته مان را ببخشد و ما را شایسته ورود به ملکوت او در دنیا و سپس در آخرت قرار دهد.

  • اسعد حسینی
۰۱
فروردين
۰۳

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود و یک)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش سوم)

 

 

تصور کنید که یکی به ندرت و یواش یواش، انحرافاتی در پندار و کردار و گفتار پیدا میکند و این روال همچنان ادامه می یابد. اما تا چه مرزی این فرد میتواند به راه راست برگردد و توبه کند؟ چطور بدانیم که این فرد از مرز قرمز عبور نکرده است. همیشه میان مسیحیان و یهودیان این اختلاف وجود داشته است. یهودیان به ظاهر انجام کارها خیلی توجه میکردند(کردار)؛ و وقتی کاری را انجام میدادند، آن را تمام شده میدانستند. این اخلاق یهودیها، ریا را گسترش داد. کسانی که ظاهرا دستورات تورات را اجرا میکردند ولی در اصل اجرا نمیکردند. آنها به ظاهر تورات را حمل میکردند ولی در اصل حمل نمیکردند (حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا).

 

مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿۵

مثل کسانى که [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مکلف گردیدند] آنگاه آن را به کار نبستند همچون مثل خرى است که کتابهایى را برپشت مى ‏کشد [وه] چه زشت است وصف آن قومى که آیات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمى ‏نماید (۵)

 

قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿۶

بگو اى کسانى که یهودى شده‏ اید اگر پندارید که شما دوستان خدایید نه مردم دیگر پس اگر راست مى‏ گویید درخواست مرگ کنید (۶)

 

وَلَا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ ﴿۷

و[لى] هرگز آن را به سبب آنچه از پیش به دست ‏خویش کرده‏ اند آرزو نخواهند کرد و خدا به [حال] ستمگران داناست (۷)

 

کردار بدون پندار، خالصانه نیست و به همین خاطر یهودیان به حرفی که میزدند، ایمان کامل نداشتند. خدا به آنها می فرماید که اگر پندارتان خالصانه است، آرزوی مرگ کنید و البته اینکار را نخواهی کرد. آنان به این روش ناخالصانه، تعطیلی شنبه ها را هم دور زدند؛ زیرا به پندار در کنار کردار اهمیت نمی دادند. وقتی فقط به ظاهر اعمال اهمیت دهید، دیگر انواع کلک شرعی ایجاد میشود. دور زدن تعطیلی شنبه نوعی کلک شرعی بود.

بعدا پیامبر مسیح برای اصلاح و از بین بردن این انحراف بزرگ، پیام پندار نیک را برای آنان بیان کرد. انجیل کتابی است که مبتنی بر پندار نیک است و در انجام امور به پندار بسیار اهمیت میدهد؛ هر چند که متن نوشتاری انجیل دستکاریهایی شده است ولی شاگردان قرآن، پیام خدا را در آن براحتی پیدا میکنند. اما در دراز مدت، مسیحیان هم، حرف مسیح را منحرف کرده و به فقط پندار چسبیدند و به کردار و مناسک مذهبی زیاد اهمیت نمی دهند. اگر هم توجه کنید، یهودیان تمام مناسک مذهبی خود را اجرا میکنند و اما مسیحیان به ایمان (پندار) خیلی اهمیت میدهند و اکثر کشیشان مسیحی در این مورد سخنرانی های مبسوطی دارند و حتی بعضی از آنها مناسک مذهبی را مثل یک پوسته میدانند و غیر لازم. این دو روش، هر دو افراط و تفریط است. پندار، کردار، گفتار، صبر هر چهار فاکتور با هم لازمند. قرآن تمام این حالات افراط و تفریط را اصلاح کرد.

ما برای انتخاب به این دنیا آمده ایم. وقتی انتخاب معنا دارد که بتوان صحیح و ناصحیح را از هم تشخیص داد و این فقط در پندار ممکن است. وقتی افراد فقط به ظاهر اعمال (کردار نیک) توجه کنند و پندار را در نظر نگیرند؛ دیگر انتخاب بی معناست و بعد از مدتی مفاهیم و معانی از بین میروند و اعمال مذهبی به جادو تبدیل میشوند. اصلا جادو به این معناست. کارهایی بی معنا و بی مفهوم؛ کارهایی بی پندار؛ گفتارهایی بی معنی ؛ گفتارهایی بی معنا و بی پندار نیک؛ کارهایی که پندار نیک پشت آن نیست؛ گفتارهایی که پندار نیک پشت آن نیست و ...

اگر افراد به گفتارها و کردارهای بدون پندار نیک و بدون معنا؛ عادت کنند، دیگر بعد از مدتی کردارها و گفتارهای خویش را به اشتباه نیک می پندارند و خدای مهربان در آیه زیر به این نکته اشاره میکند و جواب سوال اول ما را میدهد. این همان نقطه قرمزی است که دیگر پندار افراد قابل برگشت نیست و مهر گمراهی بر آنها میخورد.

 

أَفَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِمَا یَصْنَعُونَ ﴿۸

آیا آن کس که زشتى کردارش براى او آراسته شده و آن را زیبا مى ‏بیند [مانند مؤمن نیکوکار است] خداست که هر که را بخواهد بى‏ راه مى‏ گذارد و هر که را بخواهد هدایت مى ‏کند پس مبادا به سبب حسرتها[ى گوناگون] بر آنان جانت [از کف] برود قطعا خدا به آنچه مى کنند داناست (۸)

 

یکی از کسانی که از خط قرمز عبور کرده است، ابلیس است. ابلیس نمیتواند توبه کند؛ به این خاطر که او نمیتواند برای راهی که قبولش ندارد و فکر میکند نادرست است، توبه کند. ابلیس طرح رحیمانه خدا را قبول ندارد. او برای آدم سجده نکرد، نه به این خاطر که قصد نداشته است برای غیر خدا سجده کند؛ بلکه او پندار دیگری را در ذهن داشت. این پندار در ماورای قلب او قرار داشت و فقط خدا از آن خبر داشت. پندار تا زمانی که در سطح قلب است و به سطح ذهن، حافظه و یا خیال نرسیده است، کسی بجز خدا آن را متوجه نمیشود. شیطان در دل خود، فکر دیگری در سر داشت:

 

تو، لوسیفر، در دل خود گفتی: "من به آسمان ها خواهم رفت. تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ستارگان خدا. من روی صندلی خود خواهم نشست. در کوه جماعت، در فرورفتگی های شمال. من تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ابرها بالا برو، من مانند حق تعالی خواهم بود!» [اشعیا 14:13-15]

 

خدا این دنیا را آفرید تا آدمیان توبه کنند و به سوی خدا برگردند. ابلیس این طرح را قبول ندارد، زیرا او اهداف دیگری داشت. زمانی که ابلیس به دستور خدا عمل نکرد، شیطان نامیده شد و از خدا خواست که تا قیامت به او فرصت داده شود تا حرفش را ثابت کند. اما شیطان اکنون دنبال اثبات این نیست ، بلکه دنبال نابودی انسانهاست. در اصل شیطان دنبال به شکست کشاندن طرح خداست و نه آدم. پیامبر ابراهیم خیلی خوب این نکته را متوجه شد.

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است (۴۴)

 

البته شیطان در روز داوری به این خیانت اعتراف میکند و همه ماجرا را با زبان خودش بیان میکند.

 

وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۲۲

و چون کار از کار گذشت [و داورى صورت گرفت] شیطان مى‏ گوید در حقیقت ‏خدا به شما وعده داد وعده راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید من به آنچه پیش از این مرا [در کار خدا] شریک مى‏ دانستید کافرم آرى ستمکاران عذابى پردرد خواهند داشت (۲۲)

 

خدای مهربان، پندارها را هم آزمایش می کند. اصلا این دنیا برای امتحان و آزمودن پندار طراحی شده است.

 

أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ ﴿۲

آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها مى ‏شوند و مورد آزمایش قرار نمى‏ گیرند (۲)

 

وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ ﴿۳

و به یقین کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفته‏ اند معلوم دارد و دروغگویان را [نیز] معلوم دارد (۳)

 

أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ أَنْ یَسْبِقُونَا سَاءَ مَا یَحْکُمُونَ ﴿۴

آیا کسانى که کارهاى بد مى کنند مى ‏پندارند که بر ما پیشى خواهند جست چه بد داورى مى کنند (۴)

 

کسانی که می گویند ایمان آوردیم (یعنی کسانی که اعلام میکنند در چرخه ی نیک فعالیت میکنند)؛ خدا آنان را آزمایش میکند و راستگویان و دروغگویان را مشخص میکند. خدا برای هر فردی در این دنیا، شرایطی را پیش خواهد آورد که این آزمایش انجام میشود. افراد دروغگو، نمیتوانند بطور مداوم در چرخه ی نیک بمانند.

 

سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لَا یُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لَا یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا وَإِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الْغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلًا ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ ﴿۱۴۶

به زودى کسانى را که در زمین بناحق تکبر مى ‏ورزند از آیاتم رویگردان سازم [به طورى که] اگر هر نشانه‏ اى را [از قدرت من] بنگرند بدان ایمان نیاورند و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند و اگر راه گمراهى را ببینند آن را راه خود قرار دهند این بدان سبب است که آنان آیات ما را دروغ انگاشته و غفلت ورزیدند (۱۴۶)

 

وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۱۴۷

و کسانى که آیات ما و دیدار آخرت را دروغ پنداشتند اعمالشان تباه شده است آیا جز در برابر آنچه میکردند کیفر مى ‏بینند (۱۴۷)

 

کسانی که ایمان ندارند؛ تا آخر عمرشان نمیتوانند وانمود کنند که در چرخه نیک هستند. خدا این طرح دنیایی را با این خاصیت آفریده است. خط قرمز افراد وقتی مشخص و ظاهر میشود که افراد بطور قطعی، چرخه ی شرّ را انتخاب کرده باشند.

خیلی از گناهان جمعی هستند، هیچکس به تنهایی نمیتواند غیبت کند. کسی که غیبت میکند، هم پندارش نیک نیست و هم گفتارش نیک نیست و بنابراین غیبت کننده ها و شنونده ها داخل حلقه شرّ هستند. این نوع حلقه شرّ خودش زیرمجموعه حلقه های شرّ بزرگتری است. تمام عرفانهای کاذب، زیر مجموعه عرفان کاذب بزرگتری هستند. بنابراین سیستم شرّ، مثل یک سری چرخهای تو در تو است که حتی ممکن است این عرفانها و فلسفه ها ضد هم باشند. جمع اضداد در سیستم شرّ بسیار عادی  است و جزو خصوصیات آن است. در سیستم شرّ ، تعداد مهم است و کیفیت اهمیتی ندارد. نظام شرّ مثل دایره های تودرتو هستند که همگی به همدیگر وصلند و همگی برای دایره بزرگتر، انرژی شیطانی تهیه میکنند و آن را تغذیه میکنند. حلقه یا دایره همان دام شیطان است.

 

حلقه های بزرگتر ، جای پا را محکم کرده اند و بسادگی نمیتوان آن را از جا کند. هر کسی ممکن است که عضو چند تا از این حلقه ها و دایره های شرّ باشد و حتی ممکن است که خودش آن را نداند. حلاج با شیطان ارتباط داشته است و در نوشته هایش حتی او را می ستاید. او از زبان شیطان دلیل عصیان خویش را علیه خدای رحمان می گوید:

 

شیطان در جواب حلاج می گوید اگر میدانستم سجده کردن مرا خواهد رهاند. سجده میکردم. لیکن میدانم که از ورای این دایره ها، دایره های دیگری است. با خود گفتم، بر فرض از این حلقه نجات یابم و در امان مانم، چگونه به رهایی از حلقه دوم و سوم وچهارم باور داشته باشم؟

 

این جمله از زبان حلاج بیان شده است ولی اعتراف سنگینی است. هر چند من معتقدم که شیطان از کرده خود پشیمان نیست و این فقط برداشت حلاج است و حتی ممکن است که برای فریب حلاج چنین جمله ای را گفته باشد؛ همانطور که برای بیرون کردن آدم و حوا از بهشت، قسم دروغ خورد. ولی همانطور که اعتراف کرده است، شیطان در همه حلقه های گناهان گیر افتاده است و ستون حلقه هاست و بنابراین نمیتواند بیرون آید و احتمال نجات او صفر است. انسانها هم اگر در حلقه های گناهان باشند و بیرون نیایند، دیگر نجاتشان غیر ممکن است. کسی که گناه کند و گناهش او را احاطه کند (وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ) دیگر مهر جهنم بر او میخورد. این احاطه کردن ، همان حلقه گناه است.

 

بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۸۱

آرى کسى که بدى به دست آورد و گناهش او را در میان گیرد پس چنین کسانى اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (۸۱)

 

در نهایت، جهنم همه این دایره های تشکیل شده را همراه نفوس داخل آن می بلعد. جهنم بر کافران محیط است (وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ ) یعنی جهنم دایره ای بزرگ است که تمام حلقه های شرّ تشکیل شده و اعضاء آن را می بلعد و راه نجاتی نیست.

 

یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکَافِرِینَ ﴿۵۴

و شتابزده از تو عذاب مى‏ خواهند و حال آنکه جهنم قطعا بر کافران احاطه دارد (۵۴)

 

اما کسانی که پندار نیک و کردار نیک پیشه سازند، به بهشت وارد میشوند. پندار نیک و کردار نیک، آدمیان را از رفتن در حلقه ها نجات میدهد. بودن در چرخه ی نیک (پندار نیک-کردار نیک-گفتار نیک-گفتار صبر) آدمیان را از حلقه ها نجات می دهد. چرخه ی نیک نابود کننده و باطل کننده حلقه های شرّ است.

 

وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۸۲

و کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته کرده‏ اند(کردار نیک) آنان اهل بهشتند و در آن جاودان خواهند ماند (۸۲)

 

ولی به هر حال، برای نجات از دست این حلقه های تودرتو ، ابتدا باید از دست حلقه های داخلی نجات پیدا کرد. اگر کسی حلقه ای را با دست خودش درست کرده است، باید خودش با دست خودش آن را از بین ببرد و گرنه در آنجا گیر خواهد کرد. پیامبر ابراهیم، زمانی که بچه بود در خانه پدری، بتها و مجسمه ها را صیقل میداد. اما وقتی پیامبر ابراهیم به سن رشد رسید، نمادی که زمانی در آن دست داشت، را نابود کرد. او ابتدا بتهای کوچک را نابود کرد، ولی بت بزرگ را دست نزد. بتهای کوچک نشانه حلقه های کوچک و بت بزرگ نشانه حلقه بزرگ بود. این کار باعث شد که مردم آن زمان به خود آیند و جرقه بیداری در دلشان زده شد.

 

قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ ﴿۶۳

گفت [نه] بلکه آن را این بزرگترشان کرده است اگر سخن مى‏ گویند از آنها بپرسید (۶۳)

 

فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۶۴

پس به خود آمده و [به یکدیگر] گفتند در حقیقت‏ شما ستمکارید (۶۴)

 

این دو آیه مهم، اهمیت ترتیب از بین بردن حلقه ها را برای ما بیان میدارد. باید ابتدا از دست حلقه ها و طلسمهای عادی و کوچک نجات پیدا کرد و بعد نوبت حلقه اصلی میشود. حلقه به نوعی طلسم هم هست. حلقه اصلی را باید خود مردم از بین ببرند و گرنه بیفایده است. پیامبر ابراهیم ، فلسفه اصلی (بت اصلی ) را به حال خود رها کرد؛ تا خود مردم از آن درس گیرند و آن را از بین ببرند؛ که اگر درس نگیرند؛ دوباره بهتر از آن را درست میکنند. زیرا حلقه یا بت، در اصل یک امر پنداری است و باید با پندار از بین رود و گرنه ظاهر بت که دوباره ساخته میشود.

 پیامبر ابراهیم، شکستن بتهای کوچک را به بت بزرگ نسبت داد. در واقع او گفت که براساس فلسفه بزرگ (بت بزرگ)، فلسفه های پراکنده دیگر (بتهای کوچک) بی معنا هستند و این نکته را به مردم ثابت کرد. مردم به خود آمدند. هدف ابراهیم هم این بیداری بود. آیه بعدی این نکته را ثابت میکند.

 

فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۶۴

پس به خود آمده و [به یکدیگر] گفتند در حقیقت‏ شما ستمکارید (۶۴)

 

خود شیطان حلقه های زیادی دارد و نجات او قطعا غیرممکن است. حلقه های شیطان مثل یک کلاف سر در گم شده است و همگی گره های سفت و کهنه هستند و هیچ راه نجاتی برای شیطان نیست. بعضی افراد به حلقه های مختلف گرایش دارند و در آن عضو هستند.

سامری در غیبت سی روزه پیامبر موسی، حلقه ای برای بنی  اسرائیل درست کرد و آنان را به عرفان گوساله پرستی کشاند. موسی برگشت و مردم را از این کار پشیمان کرد و آنان را از حلقه خارج کرد. اما سامری از حلقه خارج نشد. زیرا سامری ستون و پایه حلقه بود. بارَش سنگین بود و بعد از فروپاشی حلقه شرّ، تمام سنگینی حلقه فروپاشیده بر روی سامری آوار شد. حلقه اصلی شرّ این دنیا، ستونهایش بر شانه های شیاطین بزرگ می چرخد و به همین خاطر آنها هیچوقت نمی توانند توبه کنند و نمی توانند نجات یابند. فرعون نتوانست توبه کند ، حتی بعد از اینکه نُه نشانه بزرگ از طرف خدا به او نشان داده شد، زیرا او خودش جزو مهره اصلی حلقه بود. فرعون میگفت : پروردگار بزرگتر شما منم

 

فَقَالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى ﴿۲۴و گفت پروردگار بزرگتر شما منم (۲۴)

 

زمانی که فرعون داشت غرق میشد، پشیمان شد ولی چون جزو مهره های اصلی بود؛ فرصت بیرون آمدن از زیر آوار را پیدا نکرد. 

غیبت کردن یک گناه حلقه ای است؛ زیرا بیش از دو نفر شرکت کننده لازم دارد. کسانی که وارد یک مهمانی و یا یک جمع میشوند و غیبت دیگران را میکنند؛ هیچکدام دوست ندارند، اولین نفری باشند که جمع (حلقه غیبت) را ترک میکنند؛  به چند علت:

 

  1. زیرا افراد میترسند که بعد از ترک جمع، پشت سر آنان هم غیبت شود
  2. ممکن است که توسط جمع طرد شوند و مورد قهر قرار گیرند.

 

این خاصیت حلقه های گناه است. شیاطین حلقه از هر روشی برای جذب افراد به حلقه استفاده میکنند، حتی تهدید، ترساندن، آبرو بردن و ...

کسی که پیش دعانویس میرود و او برایش عریضه و دعا مینویسد؛ به نوعی طلسم میشود و وارد یک حلقه میشود. برای بیرون آمدن از این حلقه؛ باید آنچیزی که با دست خودش تهیه کرده است، را نابود کند. اما افراد میترسند که نوشته دعانویس را پرت کنند؛ زیرا می ترسند که بلایی سرشان بیاید. اصلا یکی از دلایل ماندن افراد در حلقه های شرّ،  همین ترسهای بیخودی است. در کل ترک حلقه یک سری عواقب دارد و افراد بخاطر ترس  از این عواقب، دوست ندارند حلقه را ترک کنند. اساسا شیطان بصورت دسته جمعی آدمیان را فریب میدهد. حتی در بهشت، آدم و حوا را با هم فریب داد. اگر آدم و یا حوا تنها بودند، شاید کار شیطان در فریب به مشکل بر میخورد. به همین خاطر آیه قرآنی در این زمینه می فرماید که (فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ) یعنی هر دو را با هم فریب داد.

 

فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ ﴿۲۲

پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید پس چون آن دو از [میوه] آن درخت [ممنوع] چشیدند برهنگى‏ هایشان بر آنان آشکار شد و به چسبانیدن برگ[هاى درختان] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت‏ شیطان براى شما دشمنى آشکار است (۲۲)

 

برعکسش هم صحیح است. یعنی توبه و خارج شدن از حلقه ، به تنهایی سخت است ولی اگر همگی با هم از حلقه گناه خارج شوند؛ کار خیلی راحت تر است. به همین خاطر آدم و حوا هر دو با هم توبه کردند و توبه دسته جمعی خیلی ساده تر است.  بیشتر دعاهای قرآنی بصورت جمع بیان شده اند، زیرا هدایت دسته جمعی راحتتر و بی دردسر تر است.

 

قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۲۳

گفتند پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى مسلما از زیانکاران خواهیم بود (۲۳)

 

پیامبران در طول تاریخ، برای یک فرد و دو فرد پیام نمی آوردند؛ بلکه برای یک اجتماع پیام می آوردند. تا ترک حلقه های شیطانی راحت تر باشد. شیطان بصورت حلقه ای و جمعی فریب میدهد. به همین خاطر هر از چند گاهی افراد باید دوباره حلقه تشکیل دهند تا تجدید میثاقی با شیطان باشد. البته گاهی پیامبران به صورت اختصاصی برای سردسته حلقه ها پیام می بردند. مثل موسی که برای فرعون پیام برد.

کسانی که یکبار غیبت کنند و از آن لذت ببرند؛ قطعا دفعات بعدی هم جلسه غیبت خواهند داشت؛ این یک امر ثابت شده است. بیشتر مهمانیهایی که در جامعه ما تکرار میشود؛ بخاطر تکرار این لذتهای کاذب است. ترک حلقه های شیطانی به صورت دسته جمعی بسیار راحت تر است. خدای مهربان به کسانی که عزم ترک حلقه های گناه کنند و از خود حرکت نشان دهند؛ وعده فرموده است که یاری و نصرت خودش را به آنها میرساند و همه مردم به دین خدا بصورت گروهی می پیوندند. کلمه افواجا (دسته دسته) در سوره نصر(پیروزی) یعنی فلسفه های دروغین بصورت گروهی نابود میشوند و ترک میشوند و دین خدا حکمفرما خواهد شد. این وعده خداست و قطعا روزی به وقوع خواهد پیوست.

 

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿۱چون یارى خدا و پیروزى فرا رسد (۱)

 وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿۲و ببینى که مردم دسته‏ دسته در دین خدا درآیند (۲)

 فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کَانَ تَوَّابًا ﴿۳پس به ستایش پروردگارت نیایشگر باش و از او آمرزش خواه که وى همواره توبه‏ پذیر است (۳)

 

هر حلقه ای که تشکیل شود، ناگزیر یک الهه از جنس شیطان هم دارد. بنابراین هر جا در تاریخ یک الهه تشکیل شده است، نشان از تشکیل یک حلقه شیطانی در آن موقع دارد. هر فلسفه ای شیطانی، یک حلقه است میان حلقه های بزرگتر. در زمان پیامبر نوح، پنج فلسفه و عرفان در میان آنان رواج داشت. آیه قرآن از پنج الهه در میان قوم نوح نام میبرد (ود سواع یغوث یعوق - نسر).

 

وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا یَغُوثَ وَیَعُوقَ وَنَسْرًا ﴿۲۳

و گفتند زنهار خدایان خود را رها مکنید و نه ود را واگذارید و نه سواع و نه یغوث و نه یعوق و نه نسر را (۲۳)

 

وَقَدْ أَضَلُّوا کَثِیرًا وَلَا تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلَّا ضَلَالًا ﴿۲۴

و بسیارى را گمراه کرده‏ اند [بار خدایا] جز بر گمراهى ستمکاران میفزاى (۲۴)

 

این پنج نام (ود سواع یغوث یعوق - نسر)، اسامی پنج عرفان شایع آن زمان بوده است که مردم زیادی را گمراه کرده بود. این پنج فلسفه آنقدر خطرناک بوده اند که کسی در آن فلسفه ها شکی نداشت . پیامبر نوح به این نتیجه رسید که این پنج فلسفه آنچنان پر قدرتند و آنچنان در میان مردم ریشه دارند، که اگر ادامه یابد، حتی نسلهای آینده هم نجات نمی یابند؛ به همین خاطر از خدا خواست که افراد این حلقه ها را نابود کند.

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)

 

این نوع حلقه ها، آنقدر خطرناک بودند که حتی پسر و همسر پیامبر نوح را جذب خود کرد و آنها نتوانستند از آن بیرون آیند و در آنجا اسیر شدند. این نوع عرفانها، پندار درستی در مورد خدا و نظام رحمانی نداشته اند. تمام عرفانهای دیگر هم اینطوری هستند. زمان پیامبر نوح جمعیت زمین زیاد نبوده است و به همین خاطر تنها پنج فلسفه بزرگ مطرح بوده است. اما اکنون در زمانه ما هزاران فلسفه و عرفان در حال فعالیتند و بالای نود درصد مردم را به خود مشغول کرده اند. در زمان قدیم، فلسفه تقدیس طبیعت و تقدیس گاو یکی از این فلسفه ها بوده است. ریشه اصلی فلسفه گیاه خواری از این نوع عرفانها بجا مانده است. وقتی از حلقه ها صحبت می کنیم؛ منظورمان فقط عرفان حلقه نیست؛ بلکه تمام گناهانی مثل غیبت، حسد، کینه، چشم و هم چشمی هم یک نوع حلقه اند و یک نوع فلسفه اند.

البته در نهایت، جهنم خواهد آمد و تمام این حلقه ها را می بلعد. در آن روز ماهیت واقعی حلقه ها روشن میشود و همه حلقه ها باطل میشوند و تمامی حلقه ها، انرژیهای شیطانیشان را از دست میدهند ولی آنوقت برای اعضاء حلقه ها، خیلی دیر و بیفایده است.

 

وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسَانُ وَأَنَّى لَهُ الذِّکْرَى ﴿۲۳

و جهنم را در آن روز [حاضر] آورند آن روز است که انسان پند گیرد و[لى] کجا او را جاى پندگرفتن باشد (۲۳)

 

حلقه های گناه زنان و مردان متفاوت است. مسخره کردن و غیبت کردن و چشم و هم چشمی معمولا مربوط به زنان است و دزدی و قتل و رشوه و بعضی گناهان دیگر مربوط به مردان است. وقتی مردان در حلقه های گناهان مخصوص خود فرو روند، از زنان فاصله می گیرند و همچنین وقتی زنان در حلقه های گناهان مخصوص خود فرو روند، از مردان فاصله میگیرند. و این خودش نوعی جادوست که باعث فاصله افتادن بین ازواج میشود. به همین خاطر غرق شدن در گناهان حلقه ای ، باعث جدایی و افتراق بین ازواج و حتی بین افراد اجتماع خواهد شد. غیبت، چشم و هم چشمی، حسادت جزو گناهان گروهی و حلقه ای هستند. وقتی زنان و مردان از هم فاصله گیرند، دیگر همدیگر را درک نخواهند کرد و مسائل جنسی هم به انحرف کشانده خواهد شد و نیازهای کاذب زیادی بوجود خواهد آمد.

گاهی در یک جامعه؛ یک حلقه شیطانی بر حلقات دیگر غالب میشود. مثلا گاهی در یک جامعه، همگی دنبال مدرک هستند، و گاهی همگی دنبال پول، گاهی همگی دنبال مقام و شهرت. بعضی مواقع هم همه جامعه فاز مهریه ها و جهیزیه های سنگین می گیرند. گاهی دسته جمعی دنبال عمل جراحی زیبایی میروند.  هر گونه زیاده روی و افراط و تفریط در این گونه موارد، منجر به تشکیل حلقه های شیطانی میشود. قطعا هر گونه حلقه ای که تشکیل شود، بیشترین و مهمترین اعضاء حلقه ، شیاطین خواهند بود.

 

وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا ﴿۲۶

و حق خویشاوند را به او بده و مستمند و در راه‏مانده را [دستگیرى کن] و ولخرجى و اسراف مکن (۲۶)

 

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا ﴿۲۷

چرا که اسرافکاران برادران شیطانهایند و شیطان همواره نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است (۲۷)

 

در آیه می فرماید که از حد گذرندگان، برادران شیطانها هستند (إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ) و در این آیه شیطان به حالت جمع ذکر میشود؛ آیه نمی فرماید برادران شیطان (إِخْوَانَ الشَّیَطِانِ). زیرا که تعداد شیطان در یک حلقه بسیارند. به همین خاطر است که کسانی که در این حلقه ها هستند، خیلی راحت قابل پیش بینی اند. زیرا بیشتر افراد حلقه ، شیطان هستند و نادیدنی و بنابراین تمام حرکات گروهی در یک حلقه تحت کنترل است و در نتیجه قابل پیش بینی. در یک کارخانه یک نفر هشتاد درصد سهام را داراست، بقیه اعضا هر کدام یک سهم دارند؛ مشخص است که تصمیمات مهم درکارخانه به کسی وابسته است که بیشترین سهام را دارد. بنابراین در یک حلقه، تصمیمات اصلی را شیاطین می گیرند و بقیه سیاهی لشکرند. به همین دلیل ، آدمیان به عروسک خیمه شب بازی تبدیل میشوند و براحتی قابل پیش بینی اند. گاهی دعانویسها و عارفان حلقه های شیطانی، پیش بینی هایی انجام میدهند که در اصل پیش گویی نیست؛ بلکه در حلقه یک اتفاق عادی است.

کسانی که این نوع مدیتیشن ها را انجام میدهند، خودشان اقرار میکنند که دچار کابوسها و خیالات و وهمیات میشوند. وقتی از مدیتیشن صحبت میکنیم، منظورمان فقط یوگا و عرفانهای شرقی نیست؛ بلکه غیبت، چشم و هم چشمی، اسراف، و هر گونه گناهان پنداری و اجتماعی دیگر هم هست. شاید تعداد کمی از افراد حرکات رسمی مدیتیشن را انجام دهند؛ اما بیشتر مردم دچار گناهان پنداری و اجتماعی میشوند.

اینکه افراد دچار توهمات و خیالات و توهمات میشوند؛ در حلقه ها، یک اتفاق بدیهی است. زیرا همانطور که گفتیم، در این حلقه ها، بیشترین اعضاء شیاطین هستند و بنابراین بصورت پنداری به آدمیان دسترسی دارند و این مشکلات را برای انسانهای داخل حلقه پیش می آورند. از آنجا که بیشترین اعضاء هرحلقه ای شیاطین هستند، هر از چند گاهی، یک سری دستورات به سردسته های حلقه الهام میشود. معمولا خود افراد این الهام را حس نمی کنند و یا مبهم حس میکنند. کلا وحی شیاطین نوعی ابهام است، مثل وحی خدا واضح و روشن و مبین نیست.

خواننده های مشهوری بوده اند که صراحتا اعتراف کرده اند که برای نیروهای پشت پرده کار میکنند. آنها در حین اجرای آهنگ، مجبور شده اند که از یک سری کلمات و نمادها و حرکات و لباسها استفاده کنند. حتی آنها در آواز و اشعارشان، گاهی از شیطان تعریف میکنند و او را می ستایند و خدای رحمان را زیر سوال می برند. در عوض این کاری که خواننده به عنوان عضو مهم حلقه انجام میدهد، شیاطین به او مشهوریت و عنوان میدهند. البته این مشهوریت و عنوان فقط در محدوده حلقه معتبر است. شیاطین در درون حلقه، چنین تواناییهایی را دارند که فردی را برای سایر اعضاء حلقه مشهور کنند و او را مهم جلوه دهند.

حلقه ها زیادند و به سرعت هم در حال گسترش هستند. به همین خاطر انسانهای پاک و مومن باید از آن محدوده ها فرار کنند و جذب زرق و برق های حلقه ها نشوند و به سوی خدا فرار کنند.

 

وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۱۳۳

و براى نیل به آمرزشى از پروردگار خود و بهشتى که پهنایش [به قدر] آسمانها و زمین است [و] براى پرهیزگاران آماده شده است بشتابید (۱۳۳)

 

الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۳۴

همانان که در فراخى و تنگى انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى ‏برند و از مردم در مى‏ گذرند و خداوند نکوکاران را دوست دارد (۱۳۴)

 

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ ﴿۵۰

پس به سوى خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیم‏ دهنده‏ اى آشکارم (۵۰)

 

شیطان برای نگهداشتن افراد در حلقه های گناه؛ برای آنها یادآورنده طراحی میکند تا همیشه پندار آدمیان را متوجه حلقه کند. مثلا یک فرد علامت چشم زخم در خانه نصب میکند و فرد هر وقت چشمش به آن علامت می افتد؛ اتوماتیک پندارش به سمت فلسفه چشم زخم جذب میشود. در اینجا حلقه به معنای فلسفه زندگی است. یا اینکه افراد انگشترهای مخصوصی دست میکنند تا که مثلا قدرتهایی پیدا کنند، در این حالت، هر انسانی هر روز حداقل صد بار این انگشتر را می بیند و به این طریق به یاد فلسفه زندگیش (حلقه) می افتد. یا خالکوبی میکنند و خالکوبی حکم چک سفید امضا شده را دارد و نوعی برگه عضویت در حلقه. یا اینکه فرد عکس فلان هنرپیشه را در اتاقش نصب میکند و هربار که می بیندش، در فاز او فرو میرود. بعضی افراد چنان در مثلا ورزش فوتبال غرق میشوند که عکس فرد مورد علاقه خود را در اتاق خود نصب میکنند تا هر بار این فلسفه زندگی به آنها یادآوری شود. این جور عکسها و نمادها، نوعی تجدید میثاق با فلسفه حلقه است. در واقع هر گونه بتی و تمثالی، نماد یک نوع تجدید میثاق با یک فلسفه شرک آمیز است. روشهای زیادی برای غل و زنجیر کردن انسانها فراهم است. مسیحیان، در حین خطر، علامت صلیب میکشند و این خودش نوعی یادآورنده است که آنان را از ذکر خدای متعال باز میدارد. از جنبه مذهبی هم بعضی از مسلمانان در این حیطه از خطر افتاده اند. آنان بعد از هر بار شنیدن نام پیامبر محمد، بر او صلوات می فرستند و او را بطور مکرر یاد میکنند و این همان ذکر غیر خداست. توجه شود که آیه ای که در آن صلوات ذکر شده است، به معنای این نیست که هر بار اسم پیامبر را شنیدی بر او سلام و صلوات بفرستید (اگر دراین مورد شک دارید به این مقاله مراجعه شود).

برای بیرون آمدن از حلقه، ابتدا باید این نشانه ها و نمادها را از جلو دیدگان و بینش و بصیرت خود بردارید و بجای آن نماز بجا آورید و به سمت یادآورندهای خدای رحمان بروید. به همین خاطر خدای مهربان می فرماید که ذکر و یادآورنده های خدا از هر یادآوردنده ای موثر تر و بزرگتر است (وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ). برگشت به سوی خدا ، یعنی حلقه های گناه را ترک کنید و به نظام رحمانی برگردید.

 

اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ ﴿۴۵

آنچه از کتاب به سوى تو وحى شده است بخوان و نماز را برپا دار که نماز از کار زشت و ناپسند باز مى دارد و قطعا یاد خدا بالاتر است و خدا مى‏ داند چه مى ‏کنید (۴۵)

 

برای برگشت، باید بطور کامل برگردید، یعنی هم در سطح پندار، هم در سطح کردار و هم در سطح گفتار. یکی از دلایلی که افراد نمیتوانند از حلقه ها خارج شوند و دوست ندارند که آن را ترک کنند؛ این است که در آن حلقه ها شخصیت و مقامهای کاذب پیدا میکنند. کسی که در جمعی غیبت میکند، به آن جمع وابسته میشود و حتی ممکن است که میان آنان شخصیت و مقامی پیدا کند. بنابراین ترک این گروه سخت است. یا کسی که در میان دوستان خود، مشغول لهو و لعب است و غرق در آن است، دیگر براحتی نمیتواند گروه را ترک کند. خدای مهربان این حالت را خَوْضٍ یَلْعَبُونَ (بازی یاوه) می نامد.

 

فَوَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ ﴿۱۱پس واى بر تکذیب ‏کنندگان در آن روز (۱۱)

 الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ﴿۱۲آنان که به یاوه سرگرمند (۱۲)

 

آدمها در شخصیتهای کاذب در میان این نوع جمع ها غرق میشوند و به نوعی بازی های بیهوده میکنند. گاهی افراد این بازی ها را در زمان پیری هم ادامه میدهند. بعضی افراد فقط در میان حلقه های خود مشهورند و گرنه در میان اقشار دیگر، کسی آنها را نمی شناسد. مثلا یک خواننده مشهور که طرفداران زیادی دارد؛ اگر وارد یک روستا شود، کسی او را نمی شناسد و از او امضا هم نمی خواهند. مقامهای کسب شده و مشهوریت و اسم و رسم داخل این حلقه ها ، فقط به درد همان حلقه میخورد و بس.

 

فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَیَلْعَبُوا حَتَّى یُلَاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ ﴿۸۳

پس آنان را رها کن تا در یاوه‏ گویى خود فرو روند و بازى کنند تا آن روزى را که بدان وعده داده مى ‏شوند دیدار کنند (۸۳)

 

افراد حتی در پیری هم دست از این حلقه بازی ها بر نمیدارند. وقتی وارد بعضی مراسمهای فاتحه خوانی میشوید، چنان جو سنگینی بر آن برقرار است که آدمی فکر میکند یک میلیون نفر در آن جمع است. دلیل این جو سنگین، وجود شیاطین زیاد در آن حلقه است. زیرا معمولا این نوع مراسمها، مراسمهای سالمی نیستند و بیشتر چشم و هم چشمی و حسادت و تفاخر در آن برقرار است. اصلا بخاطر وجود این جور صفات شیطانی است که شیاطین زیادی در آن جمع حضور دارند و آنها از این صفات ابراز شده توسط انسانها تغذیه معنوی میکنند.

در آخر دوره ها، تعداد حلقه ها و تنوع آنها بسیار زیاد میشود و بیشتر افراد را جذب خود میکنند. از آنجا که هر جمع و حلقه ای ، آیتمهای خود را دارد؛ بنابراین تضاد طبقاتی و شکاف گسترده ای بین افراد جامعه بوجود میاید و همدلی و همزبانی در بین افراد از بین میرود. وقتی وارد یک شهر بزرگ میشوید، طرز زندگی مردم بالا شهر با پایین شهر بسیار متفاوت است. اینها به علت حلقه های متفاوتی است که هر قشری را جذب خود کرده است. در حالی که خدای مهربان ، تمام مردم دنیا را بصورت یک امت واحده آفریده است.

 

إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ ﴿۹۲این است امت‏ شما که امتى یگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بپرستید (۹۲)

 

وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ کُلٌّ إِلَیْنَا رَاجِعُونَ ﴿۹۳و[لى] دینشان را میان خود پاره پاره کردند همه به سوى ما بازمى‏ گردند (۹۳)

 

فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا کُفْرَانَ لِسَعْیِهِ وَإِنَّا لَهُ کَاتِبُونَ ﴿۹۴پس هر که کارهاى شایسته انجام دهد و مؤمن [هم] باشد براى تلاش او ناسپاسى نخواهد بود و ماییم که به سود او ثبت مى ‏کنیم (۹۴)

 

یکی دیگر از نشانه های در حلقه بودن، نماز بجا نیاوردن و یا کاهلی در انجام آن است. زیرا در حلقه ها، نماز لازم نیست و حتی یک بار اضافی بحساب میاید. در حالی که خارج از حلقه شرّ (نظام خدای رحمان)، نماز مثل غذا خوردن برای انسان ضروری است و حتی لازم تر است و یک امر بسیار ضروری بحساب میاید.

 

الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿۵که از نمازشان غافلند (۵)

 

وَمَا مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا یَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ کُسَالَى وَلَا یُنْفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ کَارِهُونَ ﴿۵۴

و هیچ چیز مانع پذیرفته شدن انفاقهاى آنان نشد جز اینکه به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند و جز با [حال] کسالت نماز به جا نمى ‏آورند و جز با کراهت انفاق نمى کنند (۵۴)

 

هر گونه کاهلی و تنبلی و بی توجهی در نماز و روزه و زکات؛ نشان از دلبستگی افراد به حلقه های گناهان دارد. اتفاقا از این طریق میشود فهمید که آیا آدمی به حلقه ها و جمع های اینچنینی وابستگی دارد یا نه؟ زیرا وابستگی به حلقه ها گاهی در پندار است و آدمی متوجه نیست. اما گاهی وابستگیها به سطح گفتار و کردار هم میرسد. وقتی آدمی در نماز کاهلی و سستی کند و آن را سربار بحساب آورد، یعنی وابستگی به یک حلقه ای دارد و باید تا دیر نشده است، فکری برای خروج از آن بکند.

وابستگی به حلقه های شرّ آنقدر خطرناک است که حتی در فرهنگ یک جامعه تاثیر می گذارد. بعد از مدتی مردم طرز لباس پوشیدنشان هم عوض میشود. طرز مهمانی دادنها هم تحت تاثیر قرار می گیرد. معمولا در این گونه موارد، اسراف و افراط و تفریط گسترش داده خواهد شد. خدای رحمان برای ایمن کردن افراد از دست زرق و برقهای این حلقه ها، نماز و روزه و زکات را برای ما گذاشته است و همچنین یادآورنده های زیادی در نظام و طبیعت رحمانی هست که میتوان بوسیله اینها از دست این جمعهای شیطانی نجات یافت.

 

  • اسعد حسینی
۲۸
اسفند
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت نود)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش دوم)

 

عرفانهای قدیم و نوظهور همیشه، یا در مقابل دین خدا قرار گرفته اند و یا قسمتهایی از دین خدا را نقض کرده اند. عرفانهای قدیمی و باستانی، دوباره توسط شیطان بسته بندی جدید میشوند و با کمی تغییر میان مردم شایع میشوند. کید و فریب شیطان ضعیف است (إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا) ولی از روشهای مختلف آن را دوباره اجرا میکند و به همین خاطر، مردم دوباره فریب میخورند و از یک سوراخ چندین بار گزیده میشوند.

خیلی از مردم ، هنوز نمی دانند که دستورات خدا در کتابهای آسمانی بسیار ساده و مستقیم است و اجرای آن بسیار ساده است. کجای دین، خدا دستور داده است که ساعتها مدیتیشن کنید و چاکرا باز کنید تا کمک بگیرید و شفا یابید؟ در عوض خدا فرموده است که در حالت سکاری، مستی، آلفا، مدیتیشن نماز نخوانید و حتی نزدیک نماز نشوید (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى). معنای آیه این است که ای مومنان (ای کسانی که چرخه ی نیک برای زندگی برگزیده اید) نزدیک نماز نشوید در حالت سکاری و خیالات و مدیتیشن. این آیه بسیار مهم به ما می گوید که نماز در سکاری، پندار نیک را هدف می گیرد و آن را نابود میکند. وقتی خدای حکیم در قرآن ، از عبارت (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) استفاده می فرماید، یعنی ای کسانی که چرخه ی نیک برای زندگی برگزیده اید و یا چرخه ی نیک را شروع کرده اید. چرخه ی نیک همان پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر است.

متاسفانه افراد مذهبیی هستند که از سر ناآگاهی، مدیتیشن و یوگا را با نماز مقایسه میکنند؛ درحالی که این دو دقیقا ضد همند. یوگا در اصل برای این است که با مقصود خویش یکی شوید و با او وحدت وجود پیدا کنید. وحدت وجود یا یوگا برای این بوجود آمد که افراد را به سمت ایزد گونگی ببرد و انسان قدرتهای خدایی پیدا کند؛ یعنی انسان یک فرشته شود. اگر بیشتر دقت کنید این همان روش فریبی بود که آدم و حوا را از بهشت تبعید کرد.  شیطان همان دستورات و حقه ها را با بسته بندی جدید اجرا میکند.

 

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ ﴿۲۰

پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود براى آنان نمایان گرداند و گفت پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز [براى] آنکه [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره] جاودانان شوید (۲۰)

 

فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَا یَبْلَى ﴿۱۲۰

پس شیطان او را وسوسه کرد گفت اى آدم آیا تو را به درخت جاودانگى و ملکى که زایل نمى ‏شود راه نمایم (۱۲۰)

 

ما هنوز شیطان را به درستی نشناخته ایم؛ این موجود کثیفتر از آنی است که ما می پنداریم. مردم باید پندار خویش را نسبت به شیطان تغییر دهند. خدا که خیرخواه ماست و ارحم الراحمین است، به ما می فرماید که شیطان دشمن شماست و شما هم باید دشمن او باشید. پندار ما نسبت به شیطان باید همین باشد.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

اما اگر دقت کنید، شعراء و عرفانهای قدیم و جدید، هیچکدام این دستور خدا را رعایت نمی کنند. آنها شیطان را مظلوم نشان میدهند و حتی او را تنها موحد عالم معرفی میکنند. این نوع تفکر نسبت به شیطان، پندار درستی به حساب نمی آید. شعرا، شیطان را به عنوان فردی مظلوم و بازیگر در نقش بد معرفی میکنند:

 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود       آدم آورد در این دیر خراب‌آبادم

 

این شعر برای شیطان مظلوم نمایی میکند و جوری به خواننده القا میکند که شیطان بوسیله آدم فریب خورده است. اینها خلاف واقعیت است. این نوع عرفان ها به حرف خدا در مورد شیطان اعتماد ندارند. شعر دیگر میگوید که اگر توبه بشکنید، از دست شیطان در امان خواهی بود.

 

راهی که راهزن زد یک چند امن باشد      ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم

 

این همان ایده ایزدی ها و هندوهاست. ایزدی ها به شیطان احترام میگذارند، تا که از از دست او در امان باشند. هندوها هم ابلیس(شیوا) را به عنوان خدای هلاک کننده و نابودگر می شناسند، تا از دست او در امان باشند. این نوع تفکرات در حافظه افراد نسل به نسل منتقل شده است و حتی اگر به بعضی بچه ها بگویید که شیطان دشمن شماست، مواظب حیله های او باشید؛ در جواب میگویند که من کاری باشیطان ندارم تا به من آسیب نرساند. تفکر شیطان هراسی در ملتهای مختلف ، به روشهای مختلف خود را نمایانده است. دستور خدای مهربان در این مورد، راه حل همه این مشکلات است (إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا). شیطان دشمن ماست و باید ما هم دشمن او باشیم.

عرفانهای قدیمی در اشعار شاعران نهفته است و از طریق شعر شاعران به نسلهای بعدی منتقل شده است. به همین خاطر، خطراتش پنهان است و کسی متوجه آن نمیشود. مولوی اشعار منحرف زیادی در این مورد دارد که مقاله جداگانه ای میخواهد. متاسفانه بعضی از مردم، مولوی را مولانا (به معنای مولا و سرور ما)  لقب داده اند. طبق آیات قرآن، مومنان فقط و فقط خدا را مولا و سرور خود میدانند و لاغیر. این یکی از پایه های مهم یکتاپرستی است.

 

لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ﴿۲۸۶

خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایى‏ اش تکلیف نمى ‏کند. آنچه (از خوبى‏) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى‏) به دست آورده به زیان اوست‏. پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر، پروردگارا، هیچ بار گرانى بر (دوش‏) ما مگذار؛ همچنانکه بر (دوش‏) کسانى که پیش از ما بودند نهادى‏. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداریم بر ما تحمیل مکن‏؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تویى‏؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز کن‏. (۲۸۶)

 

قُلْ لَنْ یُصِیبَنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿۵۱

بگو جز آنچه خدا براى ما مقرر داشته هرگز به ما نمى ‏رسد او سرپرست ماست و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند (۵۱)

 

آیا مردم آیه های قرآن را نمی خوانند که غیر خدا را به عنوان مولا و سرور خود معرفی میکنند. قطعا افراد وقتی میگویند مولوی ، مولای ماست، منظورشان شعر اوست و گرنه که مولوی را که کسی ندیده است. شعر مولوی و شمس هم که پر است از افکار منحرف و شیطانی. مولوی در مورد شیطان طوری حرف میزند که خواننده حق را به شیطان میدهد.

 

گفت ما اول فرشته بوده‏ایم ** راه طاعت را به جان پیموده‏ایم‏

پیشه‏ی اول کجا از دل رود ** مهر اول کی ز دل بیرون شود

در سفر گر روم بینی یا ختن ** از دل تو کی رود حب الوطن‏ 

ما هم از مستان این می بوده‏ایم ** عاشقان درگه وی بوده‏ایم‏

ناف ما بر مهر او ببریده‏اند ** عشق او در جان ما کاریده‏اند

روز نیکو دیده‏ایم از روزگار ** آب رحمت خورده‏ایم اندر بهار

نه که ما را دست فضلش کاشته ست ** از عدم ما را نه او برداشته ست‏

ای بسا کز وی نوازش دیده‏ایم ** در گلستان رضا گردیده‏ایم‏ 

بر سر ما دست رحمت می‏نهاد ** چشمه‏های لطف از ما می‏گشاد

وقت طفلی‏ام که بودم شیر جو ** گاهوارم را که جنبانید او

از که خوردم شیر غیر شیر او ** کی مرا پرورد جز تدبیر او

 

اصل نقدش داد و لطف و بخشش است ** قهر بر وی چون غباری از غش است‏

چند روزی که ز پیشم رانده است ** چشم من در روی خوبش مانده است

کز چنان رویی چنین قهر ای عجب ** هر کسی مشغول گشته در سبب‏

من سبب را ننگرم کان حادث است ** ز انکه حادث حادثی را باعث است‏

 

به این طریق اشعار، زمینه انس افراد با ابلیس را فراهم میکنند. ابلیسی که خدا در مورد او به ما دستور میدهد که او دشمن شماست و شما هم دشمن او باشید.

یوگا و مدیتیشن می گویند که با عشق، روی خدا یا شخص یا چیزی که می‌خواهید با او یکی شوید، خود را  به حالت خلسه گی ببرید. اگر بیشتر دقت کنید؛ در اینجا پندار افراد مورد هدف قرار می گیرد. در ادامه ثابت میشود که هدف قرارداده شدن و آسیب دیدن پندار، منجر به جن زدگی میشود.

مدیتیشن، نوعی تقدیم انرژیهای معنوی به شیاطین و اجنه است و این یعنی قربانی دادن به شیطان است. این قربانی دادن در قلمرو معنوی (قلمرو  پندار) شکل می گیرد. ایده های مدیتیشن، با کمی اختلاف همگی بر این اساس هستند که میگویند:

 

اگر از کائنات و شعور کیهانی و یا موجودات غیبی درخواست کنید و به آن وصل شوید؛ دقیقا مثل این است که به خدا وصل شده باشید.

 

طبق آیه های قرآنی، هر مؤمنی باید بتواند بر پندار خود کنترل داشته باشد و نباید افسار آن از دست او خارج شود؛ زیرا ممکن است منجر به خیالپردازی شود و غیر قابل کنترل شود. مدیتیشن یک امر شیطانی است  و تمرین این حالت است تا که ما کنترل پندار خویش را از دست دهیم. انجام این کار، به قدرت های شیطانی یک حق قانونی و فرصت زمانی می دهد؛ تا با پندار آدمیان بازی کنند. مردم اغلب مدیتیشن و حلقه را تمرین می کنند تا آنچه را که ناآگاهانه به دنبال آن هستند پیدا کنند. خیلی از مواقع حتی خود نمی دانند که دنبال چی هستند. ولی همین که وقت می گذارند، فکر میکنند دارند تلاش میکنند ولی تلاششان بی فایده و حتی مضر است.

 

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴

[آنان] کسانى‏ اند که کوشش‏شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى ‏پندارند که کار خوب انجام مى‏ دهند (۱۰۴)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵

[آرى] آنان کسانى‏ اند که آیات پروردگارشان و لقاى او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و روز قیامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهیم نهاد (۱۰۵)

 

مثلا دیده ای که یکی یک آهنگ آلفایی گوش داده و یک حس مبهمی به او دست میدهد و لذتی بدست آورده است. او تقلا میکند که دیگران هم این حس را تجربه کنند؛ به همین خاطر صدای آهنگ گوشی و یا ضبط صوت اتوموبیل را زیاد میکند. آنها یک حسی را تجربه کرده اند که قابل بیان نیست و برای خودشان هم مبهم است؛ ولی میخواهند که دیگران را هم به این ماجرا وارد کنند. این نوع تجربه یک پندار مبهم است. آنها بدون این که خود بدانند برای آن بازاریابی و تبلیغات میکنند و این کار به آنها لذت و احساس قدرت میدهد، به آنها حس کشف یک انرژی بیگانه و ناشناخته میدهد. آنها با اینکار یک پندار مبهم را به کردار تبدیل میکنند و این چرخه مبهم را می چرخانند. البته این چرخه فعلا مبهم است و بعدا شرایط عوض میشود.

 

پندار مبهم ß کردار  = چرخه مبهم

 

این چرخه مبهم، اگر تکرار شود، بعدا به چرخه شرّ وصل خواهد شد و عضوی از آن خواهد شد. بعضی افراد که خالکوبی میکنند، بخاطر حس کردن درد اینکار را انجام میدهند، زیرا حس کردن درد به آنها قدرت میدهد. حتی گاهی اوقات بعضی افراد به همان دلایلی که افراد خالکوبی می کنند به خود آسیب می رسانند: این نوع تحمل درد به آنها کمک می کند تا احساس قدرت موقتی کنند. شیطان به این طریق خیلی ساده، افراد را دچار غرور و تکبر میکند. این نوع پندار ، یک پندار مبهم است. پندار مبهم یک روش غلط برای کسب اعتماد به نفس است.

گاهی در جنگها و جدالها یکی شروع به خودزنی میکند و یا لاف زنی میکند و یا یک خراش به خودش میزند تا از او خون خارج شود؛ تا که قدرت و جراتش مثلا بیشتر شود. البته این فقط یک حس مبهم است که افراد پیدا میکنند و گرنه در اصل قدرت و جراتش بیشتر نمیشود. حتی مظلوم نمایی هم برای دادن حس قدرت و اعتماد به نفس به خود است. البته توجه کنید که همه اینها، فقط یک حس و باد الکی هستند و افراد به هیچ عنوان اعتماد به نفس پیدا نمی کنند. در واقع آنها اعتماد به یک موجود بیگانه پیدا میکنند و به همین دلیل این حس برای آنها مبهم است. این موجود بیگانه یک جن است که آنها را وارد این حس مبهم کرده است و یا در بردن به این حس، دست داشته است. در جنگ بدر، شیطان مشرکین را باد کرد و آنها براساس این حس مبهم جلو آمدند؛ ولی در وسط کار، خدا فرشتگان را برای کمک مومنان فرستاد و در نتیجه شیطان فرار کرد و به محض فرار شیطان؛ مشرکین باد غرور و اعتمادشان خالی شد و شکست خوردند. در اینجا مشخص شد که حس غرور و اعتمادی که در آن لحظه به مشرکان دست داده بود، از خودشان نبوده است و بلکه از یک موجود بیگانه بوده است.

 

وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿۴۸

و [یاد کن] هنگامى را که شیطان اعمال آنان را برایشان بیاراست و گفت امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم پس هنگامى که دو گروه یکدیگر را دیدند [شیطان] به عقب برگشت و گفت من از شما بیزارم من چیزى را مى ‏بینم که شما نمى ‏بینید من از خدا بیمناکم و خدا سخت‏ کیفر است (۴۸)

 

گاهی افراد تا نصفه های شب نمی خوابند و فیلم نگاه میکنند. حتی بعضی بچه ها دوست دارند که تا ساعت یک و دو نیمه شب نخوابند؛ زیرا آنها یک حس مبهمی پیدا میکنند و دوست دارند که این حس مبهم ادامه پیدا کند و مبهم بودن منشاء این حس، آنان را جذب میکند و آنان نمی خواهند که این حس قطع شود. البته بعضی مواقع این حسها، عاقبت به خیر نخواهد شد و کودک صحیح تربیت نخواهد شد.

قمارخانه ها و سایتهای قمار این قاعده روانی را خوب بلدند و آنها کاملا طبق این قاعده عمل میکنند. قمارکننده ها به شانس و قرعه و احساسهای مبهم روی می آورند. دلیل موفقیت صاحبان قمارخانه هم سوء استفاده از همین احساس مبهم است. وقتی مردم قمار می کنند، معمولاً یک حسی پیدا میکنند که این حس آنها را متقاعد میکند که در قمار شرکت کنند تا بیشتر از آنچه که با آن شروع کرده بودند، برنده شوند. آنها در موقع قمار، بدست آوردن پول را هدف اصلی خود قرار میدهند. اینکه این پول را چکار کنند، برای آنها حس مبهمی است و به همین خاطر دوباره و دوباره در قمار شرکت میکنند. قمار می تواند به تعدادی از مشکلات مانند بدهی، اعتیاد و حتی جرم منجر شود. به این طریق حسهای مبهم،  میتواند در نهایت افراد را مجرم سازد و افراد را دچار کردار بد کند.

موجودات دیگر تنها در صورت وقوع یک خطر و حادثه واقعی دچار حس استرس و ترس و اضطراب میشوند. اما بیشتر حسها و استرسها و ترسها و ناراحتی هایی که انسان بر خود تحمیل میکند، غیر واقعی است و بیشترش الکی است و فقط احساسات و توهماتی است از یک منبع ناشناخته و بیگانه (اجنه و شیاطین).

انسانها در تمام این روشها تلاش دارند که زندگیشان را بدون دخالت دادن خدا اداره کنند. استفاده از این حسهای مبهم، نشانگر این واقعیت است. تلاش برای اداره زندگی بدون خدا ، ما را یاد فریب خوردن آدم و حوا بوسیله شیطان می اندازد. شیطان با این حیله آدم و حوا را از بهشت بیرون کرد که به ملائکه تبدیل شوند. تبدیل شدن به یک موجود دیگر از خصوصیات بشر است. بشر هیچوقت در موقعیت کنونی خویش راضی نیست. یک فقیر و یک ثروتمند هیچوقت به آنچه که دارند راضی نیستند. فقیر آرزو دارد که ثروتمند شود و ثروتمند آرزو دارد محیطی آرام داشته باشد و خوشبخت شود ولی هیچی نداشته باشد! تلاش برای این نوع جابجایی ها همان تغییر در خلقت خدادادی است. بشر باید به نقشی که خدا او را در آن آفریده راضی باشد و در آن نقش درست عمل کند و وقتش را تلف نکند. اما شیطان وعده مال اندوزی و امکانات ساده همان بهشت (که ما را در آنجا فریفت و باعث تبعید شدن انسانها شد ) را به مردم میدهد تا آنان را گمراه کند.

انسانها دنبال حسهای واقعی متعلق به خود نیستند و بلکه دنبال حسهای مبهم با منشاء بیگانه هستند. اگر کسی یک باغ داشته باشد، بیشتر از حس مالکیت باغ لذت می برد. اما خدا به ما میگوید که به حس مالکیت زیاد اهمیت ندهید و زندگی دنیا تمام شدنی است و به این طریق انسان را از رفتن در این حسها و غرق شدن در آنها بر حذر میدارد. انسان بیشتر دنبال مالکیت و قدرت و شهرت است تا استفاده صحیح از امکانات در دسترس خود. بشر بیشتر دنبال اقناع حسهای القائی از طرف شیاطین است. بجای استفاده صحیح از منابع زمین و توزیع عادلانه آن، دنبال ارضای حس مالکیت و تصاحب بیشتر منابع آن است. بجای حفاظت از جانداران زمین از آنان استفاده ابزاری میکند و آنان را در قفس میکند و حس خودخواهی خود را ارضا میکند. انسانها باید توجه کنند که هر کاری انجام میدهند، برای ارضای چه حسی است؟ آیا برای ارضای حس شهوت، حسودی، طمع، تنبلی، چشم و هم چشمی، مالکیت و سایر حسهای شیطانی است؟ یا برای این است که چرخه ی نیک خود را محکمتر کنند.

گاهی بعضی عرفانهای کاذب ، به پیروان خود یاد میدهند که پشت سر هم جملات مثلا "من به خواسته ام میرسم؛ من موفق میشوم؛ من خوشبخت میشوم" را تکرار کنند. واقعا چطوری آدمی میتواند با تکرار پشت سر هم این جملات ، به موفقیت برسد؛ در حالی که به قول قرآن، ما حتی نمی دانیم فردا چه به سرمان خواهد آمد و  حتی نمیدانیم که فردا چکار می کنیم (لَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا ).

 

لَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا ﴿۲۳

و زنهار در مورد چیزى مگوى که من آن را فردا انجام خواهم داد (۲۳)

 

إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا ﴿۲۴

مگر آنکه خدا بخواهد و چون فراموش کردى پروردگارت را یاد کن و بگو امید که پروردگارم مرا به راهى که نزدیکتر از این به صواب است هدایت کند (۲۴)

 

این نوع عرفانها با زیرکی تمام میخواهند که نقش خدا را در زندگی ها حذف و یا کم رنگ کنند و تکبر و غرور را در میان انسانها رواج می دهند و جالب است که اسم آن را ذهن مثبت و روانشناسی گذاشته اند. تکرار جملاتی مثل "من موفق میشوم؛ من موفق میشوم؛ من موفق میشوم" خودش نوعی وِرد و جادوست. تکرار جملات و کلمات غیر واقعی ، پندار آدمیان را از چرخه ی نیک خارج میکند و آن را در اختیار شیاطین می گذارد. این جمله هر چند که از نظر ساختاری درست است، ولی بیفایده است زیرا این نوع گفتار، هیچوقت به پندار نیک تبدیل نخواهد شد. دلیلش هم غیرواقعی بودن آن است. زیرا برای هر گونه موفقیتی، کردار لازم است. شیطان با زیرکی تمام، کردار را از این چرخه حذف میکند. شیطان گفتارها را به وِرد تبدیل میکند. دلیل آن هم این است که در صورت تبدیل گفتار نیک به وِرد، خودبخود چرخه نیک متوقف شده و پندار در اختیار شیطان قرار می گیرد. بنابراین حذف یکی از آیتمهای چرخه ی نیک، خودبخود کار را خراب میکند. اگر گفتار بدون پندار و تفکر باشد، یا اگر گفتار بدون کردار باشد؛ چرخه ی نیک معیوب خواهد شد. چرخه معیوب، دیگر چرخه نیک نیست و یک نوع جادوست. شیطان بجای شعار؛

(پندار نیک - کردار نیک گفتار نیک - گفتار صبر)

شعار

(خیالات- کار بیهوده گفتار وِرد و تکرار کلمات- عجله)

را ترویج میدهد.

حتی بعضی جادوگران، برای جادوگری از تکرار بعضی کلمات بی معنی استفاده می کنند و به این طریق خود را در اختیار جن همزادشان قرار میدهند و البته خودشان خیال میکنند، جن را فراخوانی کرده اند. جن بدون در اختیار گرفتن پندار انسان و سوار شدن بر آن، هیچوقت قابل فراخوانی نیست؛ زیرا این تنها راه ارتباط مستقیم است. دقیقا به همین دلیل است که ارتباط با اجنه و فراخوانی آنان بسیار مضرّ است. احضار ارواح همان احضار اجنه است و گرنه ارواح مردگان هیچوقت قابل فراخوانی نیستند.

خدا توصیه می فرماید که در حالت سکاری و مستی، نماز بجا نیاورید تا پندارتان از کنترل خارج نشود؛ زیرا نماز در آنحالت فقط تکرار یک سری کلمات (بدون توجه به معنا) است و عملا نماز به یک وِرد تبدیل میشود. پیش بعضی دعانویسها که میروید و مشکل خود را مطرح میکنید، مثلا به شما خواهند گفت که این معجون را در آب بریزید و چهار قُل را سی مرتبه روی معجون بخوانید و بعد بخورید، تا مشکل شما حل شود و طلسم شکسته شود. اولا این دستور خودش یک نوع وِرد و طلسم است. زیرا همه چیزش مبهم اندر مبهم است. این دستورات دعانویس، خودش القای حس مبهم به قربانی است. مهمترین نکته این است که در این نوع عرفان، تفکر و تعقل باید کنار زده شود تا بتوان این روش حل را برای شکستن طلسم قبول کرد. زیرا در هر نوع تصمیم گیریی، تفکر و احساس هر دو باید باشند تا بتوان تصمیم درست را گرفت. وقتی تفکر و تعقل نباشد و به یک سری تکرار دل بسته شود، یعنی پندار خود را در اختیار جن همزاد قرار داده ای و به این طریق همزاد جنی شما، فرمانده پندار شما میشود و انواع تفکرات و توهمات و کابوسها برای شما پیش میاید. بعضی ها که پیش دعانویسها رفته اند، بعد از آن دچار این چنین مشکلاتی شده اند.

در عرفانهای شرقی هم یک کلمه خاصی را مدام تکرار میکنند و خودشان آن را مانترا می نامند. کسانی که این جملات و کلمات را تکرار میکنند، حتی ممکن است که معنای آن را هم نفهمند. تکرار جملات و کلمات بی معنی که تفکر و تعقل در آن نیست، مثل یک ماده مخدر است و باعث ترشح هورمونهای خاصی در بدن انسان میشود، که تعادل بدنی انسان را به هم می ریزد. افراد کم کم به این عدم تعادل هورمونی معتاد میشوند. تقلید هم یک نوع تکرار است. به همین خاطر تقلید در دین خیلی خطرناک است و هر کسی باید خودش دین را بپذیرد با عقل و احساس هر دو.

یا اینکه افراد هر روز سایتهای خاصی را بدون هدف سر میزنند، تا سوژه لذتی پیدا کنند. بعضی جوانان بعد از بیدار شدن از خواب، چند ساعت تمام بی هدف مشغول ویوی کانالهای مختلف میشوند و این نوع تکرار هم خیلی اشتباه است. اگر افراد مطالعه میکنند و یا چیزی میخواهند یاد بگیرند، این حسابش جداست و تکرار بیهوده نیست. این نوع تکرار هم نوعی جادوست. حتی خدای مهربان نماز تکراری را قبول ندارد، هر نماز ما باید نسبت به نماز قبلی پیشرفت کرده باشد و فرق کرده باشد. نماز یک عبادت است و نه یک عادت. عبادت و عادت فقط در یک حرف (ب) فرق دارند. تشخیص تکراری بودن خیلی از عبادات ما، نیاز به دقت بیشتری دارد.

دستورات یک دعانویس پندار نیک آدمیان را در مورد خدا و نظام رحمانی، از بین میبرد. زیرا این دستور دعانویس، هم کردار بی معنایی است و هم گفتارش مبتنی بر تکرار وِرد گونه است و عملا افراد را از چرخه نیک به بیرون پرت میکند. به همین خاطر افراد بعد از بکارگیری این دستورات بی معنی، احساس سنگینی میکنند و طلسم واقعی اتفاق می افتد و در تله می افتند. دلیل آن خیلی ساده است؛ افراد بدون آنکه متوجه شوند، از چرخه ی نیک خارج شده اند. گفتار وِرد گونه، گفتار نیک نیست و بنابراین چرخه ی نیک را قطع میکند. هر آیتمی که چرخه ی نیک را قطع کند، یک نوع جادوست.

 

چرخه ی نیک 

 

پندار نیک ß  کردار نیک ß گفتار نیکß گفتار صبرß پندار نیکß...

 

بنابراین گفتار وِردگونه، کردار ریا، پندار مبهم، خرافات و عجله همگی چرخه ی نیک را قطع میکنند و به عنوان یک جادو تلقی میشوند. خرافاتی که از بچگی به ما به ارث میرسد، پندار ما را تحت تاثیر قرار میدهد و خیلی از مواقع باعث قطع چرخه ی نیک خواهد شد. به  همین خاطر خدای مهربان، دستور میفرماید که نماز را در حالت مستی و مدیتیشن اقامه نکنید؛ زیرا نماز در این حالتها یک وِرد است و به جادو تبدیل میشود و بسیار خطرناک است.

کارهایی که دراویش و فرقه های صوفیه در تکرار کلمات انجام میدهند، پندار آنها را خراب میکند. زیرا پندار آنان به یک سری کلمات بی معنی و وِرد گونه عادت میکند و در نتیجه هر گونه کلمات بی معنی و وِردی میتواند به آنها لذت بخشد و در نتیجه با هر گونه کلمات بی معنی و وِردی، براحتی جادو میشوند و براحتی تحت تاثیر قرار می گیرند. کسانی که آهنگ گوش میکنند و یک آهنگ خاصی را مکررا تکرار میکنند و گوش میدهند، به این تکرار بی معنی معتاد شده  اند. شاید کسی بگوید که تکرار این کلمات بی معنی چه ضرری دارد؟ ضررش این است که وقتی یک تکرار بی معنی به شما لذت بدهد و روی شما تاثیر گذار باشد، همه تکرارهای دیگر هم بر شما تاثیر بخش خواهد شد. در هندوستان به گاوها احترام می گذارند و آنان را تقدیس میکنند. این کار، یک کار بسیار بیهوده و مضرّ است. یکی از نتایج این تقدیس این است که گاوها هر جا که بخواهند ادرار میکنند. خیابانها و کوچه ها پر است از بوی ادرار گاو. مردم هندوستان در خیابانها بدون هیچ گونه دلیلی، پشت ماشینهایشان بوق ممتد میزنند. زیرا کسی که آن همه بوی ادرار گاو برایش مهم نباشد، آلودگی صوتی هم برایش مهم نخواهد بود.

یکی از راههای تلقین ذهنی شیاطین که از آن طریق انسانها را کنترل میکنند، همین تکرارهاست. زیرا در تکرارها، هم تفکر و عقل پوشانده خواهد شد و هم احساس از حالت تعادل خارج خواهد شد. به همین خاطر است که در این تکرارها، پندار آدمیان در امان نیست و انحراف قطعی است. وقتی پندار در امان نباشد، و نیروهای بیگانه در آن سرک بکشند، در تاریکی شب، تنه درخت را بصورت شکل یک انسان تصور میکنی. ترس از تاریکی بخاطر پندارهای غلطی است که مردم در مورد محیط زیست خویش دارند. کسی که پندار خود را با خرافات پر کرده باشد، قطعا تصورات درستی هم از وقایع و محیط زیست خویش ندارد.

بعضی مردم ذکرها و دعاهای خاصی به زبان عربی را که به آنها رسیده است، بدون اینکه معنایش را درک کنند و توجه کنند، تکرار میکنند. مردم اغلب در دعاها به اصطلاحات عربی می‌چسبند بدون اینکه معانی آن‌ها را به زبان مادری خود و یا زبان قابل فهم برای خود بیان کنند. به این طریق در این تکرارها، خیلی از معانی کلمات گم میشود. در حالی که دعا به درگاه خدا باید آگاهانه و به حالت تضرع و خاشعانه باشد و گرنه یک تکرار بیهوده است. خدای مهربان، در قرآن، خود را با صفات زیادی معرفی فرموده است و هر کدام از این صفات، معنای خاصی را با خود حمل میکنند. این صفات خدا در قرآن باید ترجمه شوند تا ماهیت خدا را به مخاطبان زبان‌های دیگر معرفی کند. خدا عمدا از صفات مختلف علیم بصیر سمیع حکیم رحمان رحیم جبار متکبر و ... استفاده میفرماید تا خود را به زبان ساده به مردم معرفی کند. حفظ این اسامی عربی بدون فهم معنا، مردم را از شناخت آن باریتعالی محروم میکند. شناخت این صفات مختلف در دنیایی که خدایان متعددی در آن پرستش می شوند، حیاتی است. وقتی فقط خدا را الله بخوانیم و او را رحمان، رحیم، جبار، متکبر، علیم، سمیع نخوانیم؛ دیگر مزیت خدا بر خدایان تقلبی مشخص نیست و به این خاطر است که افراد با جرات تمام، از خدایان دیگر و یا بی خدایی صحبت میکنند و قدرت خدا را زیر سوال می برند. اگر اسماء خدا فقط آواهای بی معنی بود، یک اسم کافی بود. تنوع نامها و صفات خدا، ما را به شناخت خدا از وجوه مختلف دعوت میکند. کسی که از وجوه مختلف خدا را بشناسد، دیگر بسادگی محبت خدا از دلش بیرون نمیرود و جذب عرفانهای کاذب نمیشود. مثلا مسیحیت منحرف، بیشتر روی صفت رحم خدا زوم میکنند و خود را از خیلی صفات دیگر محروم کرده اند؛ به همین خاطر با جرات تمام، مسیح را جای خدا قرار داده اند و به شدت جذب عرفانهای شرقی و نوظهور شده اند. هر آنچه که از عرفانهای شرقی وارد کشورهای مسیحی شده است، همگی توسط آنها پذیرفته شده است.  قرآن خیلی زیاد، از خواننده اش می‌خواهد که در آیاتش تفکر و تعمق کند، بفهمد، تدبر کند، و به آیات آن توجه کند، کسی که فقط قرآن را قرائت میکند و عربی هم نمیداند؛ چطور میتواند این دستور مهم قرآنی را اجرا کند. این نوع قرآن خواندن فقط در سطح قول است و نه در سطح پندار و کردار. سخنی که آدمی معنی آن را نداند، نمیتوان آن را به کردار و پندار نیک تبدیل کرد.

 

وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ ﴿۱۷۱

و مثل [دعوت‏ کننده] کافران چون مثل کسى است که حیوانى را که جز صدا و ندایى [مبهم چیزى] نمى ‏شنود بانگ مى‏ زند [آرى] کرند لالند کورند [و] درنمى‏ یابند (۱۷۱)

 

دعا و خواسته فقط قول نیست، بلکه باید از پندار برخیزد. دعاهایی که به زبان عربی و یا هر زبان دیگری است، مردم بدون توجه به معنای آن فقط تکرار میکنند و این دعا فقط در سطح گفتار است. دعا باید در سطح پندار و کردار و گفتار هر سه سطح باشد. وقتی مدیتیشن از شرق بین مسلمانان رواج پیدا کرد، مردم روشهای مدیتیشن را با اعمال جامعه خود مقایسه کردند، وقتی  دیدند در هر دو، تکرار کلمات بی معنا وجود دارد، دیگر آنها فرقی بین مدیتیشن و دین نمی گذارند و گرایش به مدیتیشن در جامعه بوجود میاید. زیرا وقتی می بینند که مردم دعاها را بدون آن که معنایش را بفهمند، فقط تکرار میکنند؛ همان تکرار را در مدیتیشن اجرا میکنند و اینها هر دو یک نوع مانترا است. آنها فقط پوستین عوض میکنند. به همین خاطر بعضی مذهبی های ناآگاه نماز را با یوگا مقایسه میکنند. در حالی که این دو ضد همدیگرند. وقتی آدمی بین دو چیز متضاد، فرقی قائل نشود، یعنی آن دو از نظر او یک سیستم مبتنی بر تکرار هستند و بس. تکرار کلمات بی معنا، چه در قالب دین و چه در قالب مدیتیشن، همگی یک فلسفه است. اگر دیدید که یکی بدون مطالعه و چشم بسته رفت سراغ مدیتیشن؛ قطعا بدانید که او در دین قبلیش  هم، دچار تکرار کلمات بی معنا بوده است. او در دین قبلیش با تمام صفات خدا آشنا نبوده است و به همین خاطر جذب خدایان دروغین میشود.

وقتی از خدا چیزی میخواهید، باید این خواسته از پندار نیک شما برخیزد و بعد در همان راستا عمل کنید و در نهایت به سطح قول برسد و گفته شود. درخواستها و دعاها باید فقط به درگاه خدای متعال باشد و نباید از هیچ پیامبر و شخص صالح مرده ای درخواست کمک کنید. مخاطب قرار ندادن خدا در دعاها، نوعی تکبر و غرور است. دعایی که مستقیم برای خدا باشد؛ خدای مهربان حتما جواب خواهد داد و این را خود خدای متعال وعده فرموده است و خدا هیچوقت خلاف وعده اش عمل نمی کند.

 

وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ ﴿۶۰

و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم در حقیقت کسانى که از پرستش من کبر مى ‏ورزند به زودى خوار در دوزخ درمى ‏آیند (۶۰)

 

در بعضی طریقتها، شیخ طریقت به  فرد یک واژه میدهد و به او می گوید که این اسم اعظم است و فقط به تو می دهم؛ بنابراین مراقب باشید که آن را با کس دیگری مطرح نکنید!

این اسمی هم که شیخ طریقت به افراد میدهد، یک اسم بی معناست و خیلی واضح و مشخص است که اسم یک شیطان است و فرد با تکرار آن، عملا آن شیطان را پرستش میکند. و گرنه خدا چرا باید یک اسم مخصوص داشته باشد، که کسی آنرا بلد نباشد. اسم اعظمی که بعضی طریقتها مطرح میکنند، خودش یک نوع مانترا و جادوست. اسم اعظم خودش نوعی جادوست برای قطع کردن چرخه ی نیک.

رفتن از چرخه نیک به چرخه شرّ ، سخت است و حتی بعضی افراد، در حالت عادی نمی توانند وارد فاز بعضی گناهان شوند. شیطان برای حل این مشکل، افراد را به مستی، وِردهای بی معنی، دعانویسی، آهنگهای آلفایی و تکرارهای بی معنا دعوت میکند و افراد در این حالات راحتتر دچار گناه میشوند. زیرا در این حالت چرخه ی نیک متوقف است. در حین توقف چرخه ی نیک، میتوان افراد را براحتی به سمت گناه برد.

اما همینکه افراد وارد چرخه شرّ شوند، عذاب وجدان و سنگینی خاصی را بر خود حس میکنند. آنان برای حل این سنگینی در چرخه شرّ باید باز هم دچار گناهان دیگری شوند. مثل این است که برای پوشاندن یک دروغ، مجبور شوید که دروغهای دیگری هم ببافید.  در این حالت افراد دچار دو قطبی میشوند و برای زندگی در دنیای واقعی ناتوان میشوند و دچار از هم گسیختگی روان میشوند و ممکن است که دچار بیماریهای سخت روانی شوند. اکثر کسانی که قتل و جنایات وحشتناک انجام داده اند، اقرار می کنند که در حین انجام جنایت و گناه، کنترل خویش را در دست نداشته اند و عواقب انجام گناه برایشان اصلا مهم نبوده است و در آن لحظه آن را کار درستی می دانسته اند. زیرا در آن لحظه، کنترل پندارشان دست خودشان نیست و نیروهای بیگانه (شیاطین)، انجام قتل را درست جلوه میدهند. به همین خاطر است که هر گونه اقدام و فعالیتی که باعث شود انسانها کنترل پندارشان را از دست دهند، بسیار خطرناک است و عواقب جدی برای انسان دارد. قتلی که در این حالت انجام شود، به نام انسان تمام میشود. انسان در این دنیا نمیتواند قرین جنّی خود را مقصر اعلام کند. البته در روز حساب و کتاب ، انسانها قرینهای خود را مقصر اعلام میکنند ولی بیفایده است.

 

حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ ﴿۳۸

تا آنگاه که او [با دمسازش] به حضور ما آید [خطاب به شیطان] گوید اى کاش میان من و تو فاصله خاور و باختر بود که چه بد دمسازى هستى (۳۸)

 

وَلَنْ یَنْفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ ﴿۳۹

و امروز هرگز [پشیمانى] براى شما سود نمى ‏بخشد چون ستم کردید در حقیقت‏ شما در عذاب مشترک خواهید بود (۳۹)

 

بعضی افراد می گویند که لذت کارهای ممنوعه از لذتهای حلال بیشتر است. این یکی از نشانه های فاسد شدن پندار است. فقط یک فرد معتاد بر این باور است که لذت مواد مخدر از لذت غذا بیشتر است. فقط یک فرد مشروبی بر این باور است که لذت نوشیدن مشروب الکلی از لذت نوشیدنیهای دیگر بیشتر است. زیرا این افراد پندارشان فاسد شده است و قضایا را درست نمی فهمند. بعضی افراد با آنکه سنی از آنها گذشته است، ولی به درک و نتیجه درستی از وقایع دنیا نمیرسند. اینها نشانه پندار فاسد است. پندار فاسد، مثل بدنی است که ویروس در آن است. این ویروس، بدن را ضعیف میکند و ممکن است آن را از پای در آورد. پندارهای فاسد هم روان آدمی را مریض میکنند و در نهایت کردار و گفتار را هم تحت تاثیر قرار خواهند داد.

  • اسعد حسینی
۲۶
اسفند
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هشتاد و نه)

عرفانهای قدیم و نوظهور (بخش یک)

 

در همه اعصار و دوره ها افراد زیادی بوده و هستند که از فرصتهایی که خدا به آنها میدهد، استفاده نمی کنند؛ در آن صورت در پی بازگرداندن آن فرصتها بصورت میانبر هستند و در نتیجه به دنبال یک عرفان و بینش و یا یک جادو می گردند تا آنها را به یک راه میانبر (در واقع بیراهه) راهنمایی کند تا معنویت و معصومیت از دست رفته را به آنها برگرداند.  اما در این راههای میانبر، خطرات زیادی در کمین است و همیشه چند اصل از اصول دین خدا ، نادیده گرفته میشوند. اکنون عرفانهای نوظهور زیادی یافت شده اند که البته در ظاهر نوظهور نامیده میشوند ولی اگر بیشتر دقت کنیم، عمری به درازای تاریخ دارند. از جمله عرفان حلقه، عرفان حافظ، عرفان مولوی، عرفان وحدت وجود، عرفان گوساله پرستی، عرفان تقدیس گاو و هزاران عرفان دیگر. این عرفانها معنویتهایی منحرف و ناقص به پیروان خویش میدهند و آنان را در دام شیطان می اندازند. علت گرایش انسانها به این عرفانها، ثابت میکند که انسانها مثل غذا، به معنویت و دین نیاز دارند. بنیانگزاران این عرفانها برای جذب ، ابتدا وعده هایی را به افراد میدهند از جمله:

  1. رسیدن به قدرتهای خدایی
  2. کن فیکون کردن
  3. قدرت شفا دادن
  4. تغییر سرنوشت خود و دیگران
  5. نفوذ در زندگی دیگران و تسلط بر آنها
  6. کارهای خارق العاده و کرامت انجام دادن
  7. عمر دراز داشتن
  8. به بخت خود رسیدن و بخت گشایی
  9. پیش بینی آینده
  10. به احساس نشئگی رسیدن
  11. رسیدن به لذات جنسی بدون ازدواج

و ...

 

در این عرفانها، هدف از زندگی، مبدا و علت و چرایی بودن ما در این دنیا، زیاد مطرح نمیشود. مثلا برای کم رنگ کردن بهشت و جهنم و روز عدالت و داوری، تناسخ را مطرح میکنند؛ یا اینکه نسبت به شیطان حسن ظن دارند ولی در عوض نسبت به خدا شک و گمان بد دارند. اگر اشعار و نوشته های ابن عربی و حلاج و شمس و مولوی و سایرین را مطالعه کرده باشید متوجه خواهید شد که در بیشتر اشعارشان، شیطان را مظلوم نشان میدهند. آنان مبدا و علت و چرایی آمدن ما به این دنیا را منحرف میکنند و شیطان را به عنوان موجودی مظلوم و محکوم به بازی در نقش بد به نمایش می گذارند. این فرقه ها تعدادشان مشخص نیست، بلکه به تعداد آدمهای بی دین و یا متدین منحرف، فرقه وجود دارد. مثلا به شعر زیر توجه کنید که گوینده آن بخاطر جهل خودش، میخواهد ماجرای آمدن ما به این دنیا را منحرف کند.

 

این چه بهشتی است در آن خوردن گندم خطاست

این چه جهانی است که نوشیدن می نارواست

آی رفیق این ره انصاف نیست

این جفاست...

 

یا یکی دیگر میگوید :

 

 برای بالاتر از خدا بودن باید شیطان را بخشید، زیرا آنکه بخشنده ترین است کاری جز بخشیدن ندارد.

 

این طرز تفکرها همگی از یک منبع، نشات می گیرد و آن هم شیطان است. حتی شیطان در شعر دومی ، باز هم به انسانها دروغ گفته است، زیرا شیطان اصلا قصدش بازگشت و بخشیده شدن نیست. باز کردن چاکراها، از طریق شعر، آهنگهای آلفایی، فیلم های توهمی و یا هر نوع مدیتیشن دیگر، چنین جملاتی را در ذهن افراد عادی جلوه میدهد و بطرز موذیانه ای، نسبت به شیطان پندار نیک ایجاد میکند. در این عرفانها، پندارها مربوط به پندار دنیای اجنه است و از طریق این  عرفانها، فلسفه های دنیای اجنه مطرح میشود و بینش آنان نسبت به دنیا مطرح میشود.

یکی دیگر از خصوصیات این فرقه ها، این است که مرزی بین شیاطین و ملائکه، کتاب خدا و کتاب غیر خدا، قائل نیستند و به این طریق پندار مناسبی در این زمینه ندارند. در حالی که خدای حکیم حتی پندار نیک را برای ما تعریف میکند. آیه قرآن می فرماید که پیامبر و سایر مومنان، به خدا و ملائکه و کتابهای آسمانی و رسولانش ایمان دارند و هیچ فرقی بین رسولانش نمی گذارند.

 

آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ ﴿۲۸۵

پیامبر (خدا) بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ایمان آورده است‏، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگانش ایمان آورده‏ اند (و گفتند:) (میان هیچ یک از فرستادگانش فرق نمى‏ گذاریم‏) و گفتند: (شنیدیم و گردن نهادیم‏، پروردگارا، آمرزش تو را (خواستاریم‏) و فرجام به سوى تو است‏.) (۲۸۵)

 

فرق گذاشتن بین رسولان، نوعی پندار نامناسب در ذهن افراد ایجاد میکند و یک گیت شیطانی برای افراد ایجاد میکند. به همین خاطر پیروان مذاهب در طول تاریخ، بجز تعداد کمی، رسولان بعدی را نپذیرفتند و علنا بین رسولان فرق قائل شدند و یکی از اصول ایمان را زیر پا گذاشتند و با فرق گذاشتن بین رسولان، پندار نیک خود را خراب کردند. تعداد دیگری از این فرقه ها، فرقی بین ملائکه و شیاطین قائل نیستند. اگر به ترکیب خدایان یونان باستان و هندوها ، دقت کنید؛ تعدادی از آنان شیطان بوده اند. مثلا شیوا خدای هندوها ، همان ابلیس بوده است که بطور جسمی وارد دنیای انسانها شد و فلسفه های یوگا، وحدت وجود، عشق، تناسخ و... را میان مردم جا انداخت.

یا خیلی از این فرقه ها، نوشته های رهبران حلقه های عرفان خود را در کنار کتاب آسمانی قرار میدهند. وحدت وجودی ها با زیرکی تمام، تعریف خدا را کم رنگ کردند و گفتند که خدا در هر چیزی هست و در هر چیزی میتوان خدا را دید و به این طریق استقلال و وحدانیت وجود را از تعریف خدا گرفتند. وحدت وجودی ها در اصل میخواهند بگویند که خدا در تمام موجودات جهان هست و به این طریق طبق نظر آنها میتوان نتیجه گرفت که موجودات جهان بوسیله خودشان آفریده شده اند و در نهایت هرکسی میتواند به مرحله خدایی برسد. هر چند افرادی بعدا پیدا شدند که سعی کردند این ایرادات را از وحدت وجود پاک کنند و ماست مالی کنند؛ اما قطعا و بدون هیچ شکی، وحدت وجود صوفیان و سایر عرفانها، همان یوگاست و ساخته پرداخته خود ابلیس است و با هیچ آبی پاک نمیشود. خدا ما را آفریده است که بنده او باشیم و به مرحله بندگی برسیم، نه اینکه به مرحله خدایی برسیم.

عرفان حلقه یکی از نمونه عرفانهایی است که همان ایده های کهن را جلدی نو بخشیده است و مطرح میکند. پیروان عرفان حلقه، هر بار که حلقه تشکیل میدهند، چاکراهایشان را باز میکنند و به این طریق وارد مدیتیشن میشوند و به این طریق افراد در این عرفان، خودشان را وارد محوطه خطر میکنند و بعد میگویند که در خطریم! و در نهایت کارهای احمقانه و گلخانه ای برای حفظ شدن از این حمله ها انجام میدهند و تعدادی از آنها در این محوطه، دچار آسیب روحی روانی هم میشوند. آسیب دیدن در حالت چاکراهای باز، یک اتفاق عادی است. وقتی چاکراها باز شوند، مرز معنوی و حتی گاهی فیزیکی میان انسانها و اجنه از بین میرود و در نتیجه انسانها در معرض آسیب قرار می گیرند. چیزی که انسانها را نسبت به این خطرات بی خیال میکند، این است که انسانها اجنه را با چشمان خویش نمی بینند و  در نتیجه خطرات از جانب آنان را هم جدی نمی گیرند.

رعایت چرخه ی نیک (پندار نیک ß  کردار نیک ß گفتار نیک) به خاطر حفظ این مرز است. بدون رعایت این چرخه، نمی توان مرز معنوی و فیزیکی بین خود و شیاطین را حفظ کرد. اما پیروان عرفان حلقه، خود را وارد این محوطه خطر میکنند و خود را وارد درگیری فیزیکی و مغناطیسی با اجنه میکنند و گرفتار میشوند. تقلید از سران عرفان حلقه، آنان را به این کارهای خطرناک تشویق میکند. مثل این است که یکی عمل جراحی کوچک کردن معده انجام میدهد و عملش موفقیت آمیز است و زنده از اتاق عمل بیرون میاید و احساس خوبی پیدا میکند. بعد افراد دیگر برای تجربه کردن این حس موفقیت، غذا زیاد میخورند تا چاق شوند و مجبور شوند، عمل کوچک کردن معده انجام دهند و به این طریق به همان حس موفقیت مورد نظر برسند. بازکردن چاکرا و مدیتیشن، پندار انسان را در معرض خطر قرار میدهد و اجنه و شیاطین به ذهن انسانها دسترسی مستقیم خواهند داشت و از آن به بعد، چرخه نیک متوقف خواهد شد و افراد در معرض خطر خواهند بود. وقتی شیاطین در پندار انسانها دخالت کنند، چوب لای چرخه نیک می اندازند و شک و شبهه های زیادی را در پندار افراد تزریق میکنند. همانطور که کسانی که شعرخوانی میکنند، دچار حیرانی و سرگردانی میشوند. این وقایع، زندگی و خواب و ارتباطات افراد را تحت تاثیر قرار میدهد و آنها برای خود یک دردسر بزرگ درست میکنند و بعد کار و زندگیشان میشود نجات یافتن از دست این دردسر خودساخته.  پیروان این عرفان و عرفانهای مشابه،  خود را به محوطه خطر وارد میکنند؛ اما مشکل اینجاست که آنها به خیال خود فکر میکنند به شعور کیهانی (ملائکه) متصل شده اند و دارند شفا می گیرند و یا شفا میدهند. پیروان این عرفان ها برای خود دشمن سازی میکنند و البته دشمن سازی آنها بخاطر این است که آنها پندار خویش را در معرض اجنه و شیاطین قرار میدهند و ترسها و کابوسهای شبانه که دچارش میشوند، به این علت است.

مثلا افراد دسته جمعی هر کدام در خانه خویش در ساعت مشخصی مدیتیشن میکنند و چاکراهایشان را باز میکنند و همگی به نوعی یک حلقه عرفانی تشکیل میدهند و برای هدف مشخصی، به شعور کیهانی وصل میشوند تا مثلا یک بیمار را شفا دهند. آنها نمی دانند که چاکرا باز کردن و مدیتیشن ، افراد را به شیاطین و اجنه وصل میکند. افراد با نیت شفا گرفتن از کائنات، وارد حلقه میشوند ولی گیر شیاطین می افتند.

در بعضی از عرفانهای دیگر، بعضی مادیات به عنوان نماد برگزیده میشود مثل نوع انگشتر، نوع خالکوبی، طریقه ریش گذاشتن و یا نوع ریش نگذاشتن و موادها و نمادهایی برای چشم زخم و دعانویسی. بعضی از افراد در این عرفانها، با داشتن یک جن که در واقع خود این فرد، در خدمت جن می باشد؛ ولی خودشان اشتباهی فکر میکنند که جن در اختیار آنهاست؛ اما در واقع او در اختیار جن است. به مردم وعده میدهند که مشکلات مالی، روحی، ازدواج، کمبود رزق و روزی، زیاد شدن ثروت، جلب محبت شوهر، چشم زخم، جلوگیری از طلاق، بازکردن بخت و  ... را حل میکنند. به افراد انواع بخورها و داروهای عجیب و غریب میدهند. کسانی پیش این عرفانهای سنتی و جدید میروند که فکر میکنند در زندگیشان قفل ایجاد شده است و طلسم شده اند و می خواهند به آنچه که در ذهن دارند برسند و این راههای میانبر (بیراهه) را انتخاب میکنند. بیراهه ها به جواب نمیرسد و بلکه آدمیان را به چرخه شرّ وصل میکند. اساسا هر گونه بیراهه ای، به چرخه شرّ وصل میشود. در نظام رحمانی میانبر وجود ندارد؛ زیرا عمل کردن طبق نظام رحمانی بهترین راه است و راه حل جایگزین دیگری ندارد. دعانویسها نمونه سنتی این نوع عرفانها هستند و عرفان حلقه و عرفان مولوی و عرفان حافظ و ... نمونه جدید آنها هستند ولی همگی یک ریشه دارند. حتی فالی که از کتابهای شعر گرفته میشود ، خودش یک نوع عرفان و دعانویسی است. یکی میگفت که پیش دعانویس سنتی رفته و او هم دعایی برایش نوشته است و داخل یک جعبه گذاشته است. بعد از آن، همیشه کابوس میدیده است و مشکلات روانی زیادی برایش پیش آمده است. دلیل آن کابوسها خیلی ساده است. دعانویس (خواسته و یا ناخواسته) فرد را وارد بازی جدیدی میکند و عاقبت این بازی ، وصل شدن به چرخه شرّ است. حتی خود دعانویس هم در این بازی گیر افتاده و به همین خاطر میخواهد دیگران را هم مبتلا کند.

حتی کسانی که شعر میخوانند و یا یک فیلم توهمی می بینند و در لذات و احساسات آن فرو میروند، دچار حس جدیدی میشوند که دوست دارند این تجربه را به دیگران منتقل کنند؛ به همین خاطر وقتی افراد یک فیلم احساسی می بینند، خیلی اصرار دارند که دیگران را به نگاه کردن آن وادار کنند زیرا نمی توانند نوع احساسی که در حین نگاه کردن فیلم داشته اند را بیان کنند و میخواهند که افراد دیگر را به آن دعوت کنند تا آنان هم چنین حسی را تجربه کنند. فردی که برایش دعا نوشته شده است، بعد از همراه کردن دعا با خود، مثل کسی است که یک بت با خودش حمل میکند. در واقع او با حمل کردن این نوشته ها، یک دکل با خودش حمل میکند و هر لحظه در دسترس شیاطین و اجنه است و حتی موقعیت جغرافیایی خود را به آنها داده است. مردم در حالی به این کارهای خطرناک رو می آورند که خدای مهربان ، بارها در کتاب آسمانیش از ما خواسته است که فقط او را بخوانیم و فقط او را به یاری بجوئیم (إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ). مشکلاتی که مردم برای حل آن پیش دعانویس میروند، حل آنها مربوط به لایه غیبی  است و فقط خدا میتواند حلش کند. مراجعه به دعانویس یا عارفان حلقه دقیقا نقض این مساله است و بجای حل، گره در آن ایجاد میکند.

 

وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ ﴿۱۸۶

و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى ‏کنم پس [آنان] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند (۱۸۶)

 

درخواست حل مشکلات از دعانویس و یا هر کس دیگری، به آن معناست که مردم امر خدا را استجابت نمی کنند و به او ایمان ندارند و به حضور خدای توانا در دنیای غیبی و دنیای غیر غیبی اطمینان ندارند. آنان هنوز پندار خویش را در مورد خدای رحمان و نظام رحمانی تصحیح نکرده اند. فکر میکنند که نظام رحمانی یک سری قلق و خلل و سوراخ دارد که میتوانند آن قلقها و سوراخها را با پارتی بازی و یا اجتماع چند نفری و حلقه تشکیل دادن و یا از طریق یک واسطه باز کنند. نظام رحمانی هیچ خلل و سوراخی ندارد و هیچ برگی از درخت بدون اجازه و اطلاع خدا نمی افتد. بنابراین چرا مشکلاتمان را پیش خدای عالمیان نبریم؟ پناه بردن مردم به عرفانهای حلقه و دعانویسی، بخاطر پندار نادرستی است که مردم در مورد خدا دارند؛ آنها هنوز پی به وجود خدا نبرده اند و نمی دانند که خدا چه قدرتهایی دارد و به خدا ایمان ندارند. متاسفانه مردم در این مورد هنوز به پندار درستی از خدا نرسیده اند و خدا را بسیار دور از خود میدانند. انسانها اگر پندارشان را در مورد خدا درست کنند و بعد طبق این پندار عمل کنند، تمام مشکلات حل خواهد شد و خدای رحمان برای آنها، محبت و رابطه ای در دلها قرار میدهد.

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ﴿۹۶

کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته کرده‏ اند (کردار نیک) به زودى [خداى] رحمان براى آنان محبتى [در دلها] قرار مى‏ دهد (۹۶)

 

کسی که مثلا فرزند ندارد، مگر کسی غیر از خدا میتواند از نظام رحمانی برای او فرزند بگیرد! کدام پیامبر و کدام شخص نیکی ، تابحال از غیر خدا تقاضای فرزند کرده است؟ اگر افراد پندار نیک در مورد خدا داشته باشند و براساس آن، کردار نیک انجام دهند و این کردار نیک آنان باعث تولید گفتار نیک شود؛ در آن صورت آنان در نظام رحمانی فعالیت میکنند و خدا نیازشان را برآورده میکند و هر آنچه خودش صلاح بداند، نازل خواهد کرد.

کسانی که وارد عرفانهای کاذب میشوند، بعد از مدتی نمازها را ترک میکنند، زیرا نیازی به آن نمی بینند. آنان عاشق این حلقه ها میشوند. در حالی که خدا در قرآن خطاب به مومنان می فرماید که حتی در جنگ هم باید نماز خواند. وقتی یکی بمدت چند روز پشت سر هم غذا نمی خورد و حتی میگوید که نیازی به غذا ندارم؛ یعنی از یک جایی دیگر دارد تغذیه میشود. از یک جایی دیگر دارد چیزی بهش میرسد؛ بنابراین نیازی به غذا ندارد. تمام کسانی که نماز نمی خوانند و نیازی به آن ندارند، بدانند و آگاه باشند که وارد یک عرفان و بینش کاذب از زندگی شده اند و حتی شاید خود خبر نداشته باشند. حتی شاید آنها به هیچ فرقه ای که نامش ثبت شده است، تعلق نداشته باشند ولی مرز معنوی خود را از دست داده اند.  خدای مهربان پندار نیک از ما میخواهد تا چنین مرز معنویی همیشه حفظ شود.

شیطان با انداختن افراد به این باتلاقها، میخواهد که افراد را از چرخه نیک خارج سازد و آنان را وارد چرخه شرّ کند. وقتی کسی وارد مدیتیشن شد، اساسا به منبع چرخه شرّ وصل میشود و از آن به بعد، کلا پندار نیک برایشان بی معنا و بی اهمیت است.

حفظ مرز معنوی برای هر انسانی ضروی است. هر انسانی یک همدم شیطانی دارد که نماینده ایده های شیطان است. همدم شیطانی ما تا محدوده مشخصی میتواند به ما نزدیک شود. او فقط زمانی میتواند به انسان نزدیک تر شود که پی ببرد پندارمان نیک نیست. انسانها پندار نیک همدیگر را متوجه نمی شوند، زیرا ما از باطن هم دیگر بی خبریم. اما همدم شیطانی ما از پندار نیک و یا بد ما خبر دارد. در صورتی که پندار ما نیک نباشد، همدم شیطانی ما بصورت دیو (شیطان جسمانی یا شیطان مغناطیسی) در محیط و وجود انسان نفوذ میکند. ما با پندار نیک خود، در دنیای پنهانی (محل زندگی اجنه و شیاطین) صحنه های خیر ایجاد می کنیم و شیاطین را از دخالت در زندگی انسانها و  شورش و تکبر علیه خدای رحمان باز می داریم. انسانها باید با پندارهای نیک و دوری از پندارهای بد؛ مرز معنوی خود را با شیاطین مشخص کنند و همچنین با انجام کردار نیک و گفتار نیک، مرز معنوی خویش را با انسانها هم مشخص کنند تا نعمتهای زمینی را از دست ندهند و هبوط پیدا نکنند. انسانها باید از ارتباط با اجنه و شیاطین بطور جدی خودداری کنند. تنها راه اثرگزاری بر آنها، انتخاب پندار نیک و دوری از پندار بد در جریان زندگی است. هر روش دیگری به گمراهی ختم میشود. تمام عرفانهای کاذب هرکدام به روشهای متفاوت از پیروان خویش میخواهند که این قاعده رحمانی را دور بزنند. نزد خدا این حلقه ها و روشهای منحرف، کوچکترین ارزشی ندارد.

این نوع عرفانها، با این فرض عمل میکنند که آنان به شعور کیهانی (فرشتگان) وصل میشوند و اما خدای مهربان این دروغ بزرگ را در کتاب آسمانی قرآن آشکار کرده است. توجه کنید که این نوع عرفانها در هر زمانی بوده اند و قدمت آنها به اوائل تاریخ میرسد. خدای مهربان در قیامت ، فرشتگان را جمع کرده و از آنها می پرسد که آیا مردمی که ادعای ارتباط با کائنات و کیهان را داشتند، آیا با شما ارتباط برقرار می کردند؟ فرشتگاه در جواب می گویند که ای خدای مهربان؛ اینها دروغ می گویند و در عوض از اجنه درخواست کمک میکردند.

 

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ أَهَؤُلَاءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ ﴿۴۰

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را محشور مى ‏کند آنگاه به فرشتگان مى‏ فرماید آیا اینها بودند که شما را مى ‏پرستیدند (۴۰)

 

قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ ﴿۴۱

مى‏ گویند منزهى تو سرپرست ما تویى نه آنها، بلکه جنیان را مى ‏پرستیدند بیشترشان به آنها اعتقاد داشتند (۴۱)

 

این دو آیه مهم، تمام ماجرا را شرح میدهد. وقتی مردم به یک ارتباط غیبی وارد میشوند، ولی نمیدانند که آن طرف ارتباط کیست. هر جا ندانی که آن طرف ارتباط کیست، یعنی شیاطین آنطرف ایستاده اند. اما این عرفانها، از آنجا که آنطرف ارتباط را نمی بینند، فکر میکنند، با فرشتگان در تماسند. آنها پندار غلطی در مورد کائنات دارند. تنها خداست که میتواند در هر ارتباطی، آن طرف ارتباط باشد. بنابراین وقتی بحث ارتباط با لایه غیبی پیش آید، تنها یک نفر برای ارتباط مجاز است و آن هم خدای عالمیان است و لاغیر. این همان شعار مهم لا اله الا الله است. هر کسی غیر از خدا در لایه غیبی خوانده شود، به یک الهه تبدیل شده است و این عمل شرک است و این کار به معنای الهه سازی است. حتی فرشتگان که در لایه غیبی هستند، نباید خوانده شوند و حتی اگر فرشتگان خوانده شوند و با فرض اینکه متوجه درخواست هم بشوند،  جواب درخواست را نمی دهند؛ زیرا فرشتگان تحت امر آدمیان نیستند و بلکه تحت امر خدایند. این قسمت از آیه (قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنَا مِنْ دُونِهِمْ - فرشتگان مى‏ گویند خدایا منزهى تو، سرپرست ما تویى نه آنها) به این معناست که فرشتگان تحت امر خدایند و نه تحت امر آدمیان. فرشتگان بدون امر خدا، دست به سیاه و سفید نمی زنند.

خیلی از مردم، این ملائکه ها را موکلان رحمانی می نامند و مردم در زمان قدیم، مثلا از موکل دریا، فرزند غرق شده شان را می خواستند. آنان بعد از مدتی موکل دریا را ایزد دریا و یا ایزد آب نامیدند و به این طریق آنان را یک الهه نامیدند. به این طریق مردم، به جای خدا از فرشتگان تقاضای کمک می کردند. تمام ماجرای بت پرستی های تاریخ به این طریق بوجود آمده است. تمام ایزدان یونانی و هندو، همگی نامهای فرشتگان و یا دیوها بوده اند. گاهی هم نام دیوها (فرشتگان رانده شده) به عنوان ایزد مطرح میشد؛ مثل شیوا در هندوستان.

خدای مهربان در آیه ای از قرآن می فرماید که هیچ گفتگوى محرمانه‏ اى میان سه تن نیست مگر اینکه او چهارمین آنهاست و نه میان پنج تن مگر اینکه او ششمین آنهاست(مَا یَکُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ).

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۷

آیا ندانسته‏ اى که خدا آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است مى‏ داند هیچ گفتگوى محرمانه‏ اى میان سه تن نیست مگر اینکه او چهارمین آنهاست و نه میان پنج تن مگر اینکه او ششمین آنهاست و نه کمتر از این [عدد] و نه بیشتر مگر اینکه هر کجا باشند او با آنهاست آنگاه روز قیامت آنان را به آنچه کرده‏ اند آگاه خواهد گردانید زیرا خدا به هر چیزى داناست (۷)

 

در این آیه نکته مهمی وجود دارد . خدا در این آیه می فرماید که هیچ گفتگوى محرمانه‏ اى میان سه تن نیست مگر اینکه خدا چهارمین آنهاست. ما وقتی آیه را می خوانیم، از خود می پرسیم که چرا خدا از عدد سه شروع کرده و چرا از عدد دو شروع نکرده و ممکن است که از خود سوال کنیم که چرا خدا  نفرمود: هیچ گفتگوى محرمانه‏ اى میان دو تن نیست مگر اینکه خدا سومین آنهاست. جواب این است که: گفتگوی محرمانه در نود و نه درصد موارد، بین دو نفر اصلا وجود ندارد، زیرا در 99 درصد نجواها و گفتگوهای محرمانه بین دو انسان، قطعا حداقل یک شیطان در این بین وجود دارد.  به همین خاطر خدای مهربان نجوی را منع کرده است، مگر این که نجوی مربوط به نیکی و تقوا (تَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى) باشد.

 

 

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَیَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِیَتِ الرَّسُولِ وَإِذَا جَاءُوکَ حَیَّوْکَ بِمَا لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ وَیَقُولُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ لَوْلَا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ یَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿۸

آیا کسانى را که از نجوا منع شده بودند ندیدى که باز بدانچه از آن منع گردیده‏ اند برمى‏ گردند و با همدیگر به [منظور] گناه و تعدى و سرپیچى از پیامبر محرمانه گفتگو مى کنند و چون به نزد تو آیند تو را بدانچه خدا به آن [شیوه] سلام نگفته سلام مى‏ دهند و در دلهاى خود مى‏ گویند چرا به آنچه مى‏ گوییم خدا ما را عذاب نمى ‏کند جهنم براى آنان کافى است در آن درمى ‏آیند و چه بد سرانجامى است (۸)

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَیْتُمْ فَلَا تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِیَتِ الرَّسُولِ وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ﴿۹

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون با یکدیگر محرمانه گفتگو مى ‏کنید به [قصد] گناه و تعدى و نافرمانى پیامبر با همدیگر محرمانه گفتگو نکنید و به نیکوکارى و پرهیزگارى نجوا کنید و از خدایى که نزد او محشور خواهید گشت پروا دارید (۹)

 

 بنابراین هرگونه نجوای دیگری غیر از نیکی و تقوا (وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَى)، از شیطان است، زیرا شیطان به این طریق می خواهد ترس و حزن را وارد روان انسانها کند. تشکیل حلقه های عرفانی، نوعی نجوی با شیاطین و لایه غیبی است و به این خاطر است که افراد بعد از این ارتباطات ، حال خوبی ندارند و دچار غم و اندوه خواهند شد.

 

إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ﴿۱۰

چنان نجوایى صرفا از [القاآت] شیطان است تا کسانى را که ایمان آورده‏ اند دلتنگ گرداند و[لى] جز به فرمان خدا هیچ آسیبى به آنها نمى ‏رساند و مؤمنان باید بر خدا اعتماد کنند (۱۰)

 

کسانی که از طریق مدیتیشن، حلقه عرفانی تشکیل میدهند، ناخواسته موجودات بیگانه ای وارد آن حلقه میشوند و پندارهای افراد را تحت کنترل خود میسازند.  به همین خاطر خدا در مورد نماز می فرماید که در حالت سکاری (مستی، مدیتیشن، چاکرا باز کردن و آلفا) به نماز نزدیک هم نشوید. زیرا در نماز با پندار نامناسب، یک نجوای شیطانی مطرح است و مثل ویروس منتقل میشود.

حتی زنانی که در محیطهای خانوادگی به غیبت و مسخره کردن افراد دیگر می پردازند (همگی در آلفای خاصی قرار می گیرند)، بعد از مدتی سیکل قاعدگی آنان مثل هم میشود. اگر فرد غالب دچار ناهماهنگی سیکل قاعدگی باشد، بقیه هم دچار آن میشوند! زیرا هورمونهای زنانه آنان به علت غرق شدن در توهمات و گناه تغییر می کند. به همین خاطر بیماریهای غیرمسری برای زنانی که دور هم به گناهانی مثل غیبت و اتهام و تجسس می پردازند، خودبخود به دیگر زنان سرایت می کند. جمع شدن زنان دور هم و غیبت کردن پشت سر دیگران خودش یک نوع عرفان حلقه است ولی معمولا چون افراد در این حالت خود را به عرفان خاصی منتسب نکرده اند؛ زیاد از این بُعد به قضیه پرداخته نشده است. گاهی افراد در یک مهمانی که مشغول غیبت و تجسس هستند، دوست ندارند که مجلس را قبل از بقیه ترک کنند؛ این تمایل دو دلیل دارد؛

یک: افراد از همدیگر میترسند ، زیرا در هر نجوا و اجتماعی که گناه انجام شود، شیاطین زیادی در آن بین هستند و افراد می ترسند که مجلس را قبل از بقیه ترک کنند، زیرا می ترسند که بعد از رفتنشان، پشت سر آنها هم غیبت شود؛ بنابراین افراد دچار ترس و حزن میشوند.

دو: افراد جذب حلقه شده اند و از حلقه لذت می برند و دل کندن از حلقه برایشان سخت است.

این بهترین دلیل برای دوری از این نوع عرفانهاست. زیرا این عرفانها پندارهای نیک را بین افراد حلقه و سایر افراد اجتماع از بین می برد. به این طریق عملا چرخه ی نیک متوقف میشود. خدای مهربان حتی به مومنان توصیه میکند که ای مومنان ، قبل از نجوی با پیامبر، صدقه ای بدهید تا پندارتان را با نیکی شروع کنید و این برای شما پاکیزه تر و بهتر است. یعنی نجوا آنقدر خطرناک است که قبل از شروع نجوا، خدا میخواهد که افراد با تقدیم یک صدقه (کمک، حرف راست و صادقانه و یا هر گونه راستی دیگری)، نجوا را به سمت پندار نیک متمایل کنند. مثل این که شما یک نوشیدنی تلخ را نمی توانید بخورید ولی با یک کمی عسل مخلوط می کنید تا قابل خوردن باشد. نجوا آنقدر خطرناک است که خدا آن را منع کرده است. نجوا، نابود کننده پندار نیک است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاکُمْ صَدَقَةً ذَلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَأَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید هرگاه با پیامبر [خدا] گفتگوى محرمانه مى ‏کنید پیش از گفتگوى محرمانه خود صدقه‏ اى تقدیم بدارید این [کار] براى شما بهتر و پاکیزه‏ تر است و اگر چیزى نیافتید بدانید که خدا آمرزنده مهربان است (۱۲)

 

أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاکُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿۱۳

آیا ترسیدید که پیش از گفتگوى محرمانه خود صدقه ‏هایى تقدیم دارید و چون نکردید و خدا [هم] بر شما بخشود پس نماز را برپا دارید و زکات را بدهید و از خدا و پیامبر او فرمان برید و خدا به آنچه مى ‏کنید آگاه است (۱۳)

 

کسانی که بدون صدقه نجوا میکردند، در حالی که آنها همزمان به پیامبرگوش میدادند ولی در پندارشان چیز دیگری بود. خدا می فرماید که آنان به چیز دیگری گوش میدادند (نجوا) ، درحالی که در ظاهر به پیامبر گوش میدادند. این همان تعریف حلقه است. حلقه یک نوع نجواست که در ظاهر افراد کنار همند، ولی پندار هر کسی پیش یک شیطان است. حتی غیبت کردن هم نوعی حلقه است. غیبت در ظاهر چند کلمه است ولی در اصل یک ویروس روانی است که بسیار خطرناک است و میتواند به سرعت در یک حلقه تاثیر گزار باشد. غیبت و نجوا و شک و گمان بد، در ظاهر گناهان و یا کلماتی ساده هستند ولی در لایه پنداری، یک ویروس خطرناک با خود وارد پندار انسانها میکنند. در عرفانهای حلقه و عرفانهای مشابه، در حین مدیتیشن و تشکیل حلقه، صرف نظر از بعد مسافت و فاصله؛ پندارهای شرّ بطور مسری به افراد سرایت میکند.

اکنون بعضی تماسها از طریق گوشی موبایل، مثل نجوا عمل میکنند و خیلی از زندگی ها را به هم میریزند. بنابراین نجوا فقط صحبت کردن درِگوشی دو نفر نیست، بلکه نجوا از طریق موبایل و شبکه های اجتماعی هم ممکن است. استفاده نادرست از تکنولوژی، حیطه گناهان افراد و اجتماع را به شدت زیاد کرده است.

 

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُورًا ﴿۴۷

هنگامى که به سوى تو گوش فرا مى دارند ما بهتر مى‏ دانیم به چه [منظور] گوش مى‏ دهند و [نیز] آنگاه که به نجوا مى ‏پردازند وقتى که ستمگران گویند جز مردى افسون‏شده را پیروى نمى ‏کنید (۴۷)

 

در زمان موسی، ساحران قبل از انجام سحر، شروع به نجوی کردند. نجوی در اینجا نوعی ارتباط و حلقه تشکیل دادن است.

 

فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى ﴿۶۲

[ساحران] میان خود در باره کارشان به نزاع برخاستند و به نجوا پرداختند (۶۲)

 

 

افرادی که این نوع بینش نسبت به زندگی پیدا میکنند ، ماهیت واقعی و هدف واقعی خویش را از دیگران مخفی نگه میدارند و در سطح یک پندار مخفی نگه میدارند و به این طریق پندار آنان همیشه آلوده است و به این طریق عملا خود را وارد چرخه شرّ میکنند.

حتی کسانی که یک آهنگ آلفایی و یا سریالهای توهمی و خیانت در زمانهای خاصی از شب، را نگاه میکنند و تحت تاثیر این فیلمها و آهنگهای نامناسب قرار می گیرند، به نوعی یک حلقه تشکیل داده اند و عملا یک نوع بینش و عرفان حلقه تشکیل داده اند. گاهی زنان و یا مردان در مهمانی ها حلقه هایی تشکیل میدهند که در آن حلقه ها، غیبت و نجوی و ظن و گمان بد و تجسس براحتی انجام میشود و این هم نوعی حلقه است. وقتی وارد بعضی محل کارها میشوید، مردم دارند فیلم دیشب را که ساعت یک شب دیده اند را برای هم تعریف میکنند و این خودش نوعی اثرات حلقه است. عرفان حلقه در زندگی ها جاری شده است و این از زمان قدیم هم بوده است.

این یک واقعیت است که انسانها اگر طبق نظام رحمانی زندگی نکنند، در نهایت به یک زامبی تبدیل میشوند. زامبی موجود عجیبی نیست، بلکه با زبان خودمانی، خود واقعی شیاطین است یا ربات شیاطین. ماده مخدری به این نام موجود است که سریع این کار را میکند. اما یک روش دیگر هست که به بمرور زمان این بلا را سر آدمیان میاورد. وقتی آدمیان با همدیگر زامبی شوند، قطعا برای هم قابل تحملترند. وقتی افراد با همدیگر مدیتیشن کنند، آن ایده قابل پذیرش تر است ، حتی اگر آن ایده خطرناک باشد. وقتی آدمیان با هم شیطان شوند، قابل قبولتر است. در ضمن شیاطین از طریق حلقه ها، نقشه توپوگرافی طرفداران خویش را دارند و دسته جمعی کنترل میکنند و کار برایشان خیلی راحت تر است.

خدای مهربان از عرفانهای منحرف و شیطانی به عنوان (الْعِجْلَ) یاد میکند. آن قادر متعال، از عبارت اتخاذ (گرفتن) گوساله استفاده می فرماید(بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ).

 

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ﴿۵۴

و چون موسى به قوم خود گفت اى قوم من شما با گرفتن گوساله برخود ستم کردید پس به درگاه آفریننده خود توبه کنید و [خطاکاران] خودتان را به قتل برسانید که این [کار] نزد آفریدگارتان براى شما بهتر است پس [خدا] توبه شما را پذیرفت که او توبه‏ پذیر مهربان است (۵۴)

 

وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ﴿۵۵

و چون گفتید اى موسى تا خدا را آشکارا نبینیم هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد پس در حالى که مى ‏نگریستید صاعقه شما را فرو گرفت (۵۵)

 

خدای مهربان، عمدا عبارت العجل را برای گوساله ، استفاده فرموده است و نه عبارت البقره. زیرا این کلمه معانی و وجوه دیگری از قضیه را هم برای ما حمل کرده است. یکی از این معانی که عجل با خود دارد؛ عجله و نوپا بودن است. معمولا وقتی گوساله به دنیا بیاید، همان لحظه سعی میکند که سرپا بایستد. فلسفه های نوین و عجول هم اینجوریند که فورا میخواهند هر چیزی را زیر چترخود بیاورند و برای هر چیزی توضیح دارند. این عرفانها در این موارد بشدت در اشتباهات هولناک می افتند. برای اولین بار که مدیتیشن به سبک جدید از شرق آسیا، وارد کشورهای دیگر شد، مردم به سرعت طرفدارش شدند و خیلی کتابها در این مورد چاپ شد. زمانی هم که بعضی شعرا در ایران ظهور پیدا کردند، همه شدند شاعر و طرفدار حافظ و مولوی و ...

در حالی که حرف خدا یکی است و خدای مهربان هیچوقت دین را تغییر نداده است و از اول خلقت تابحال دین نازل شده بر تمام پیامبران، همان اسلام بوده است و تمام پیامبران همین دین را تبلیغ میکرده اند و لا غیر.

 

إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ وَمَنْ یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ ﴿۱۹

در حقیقت دین نزد خدا همان اسلام است و کسانى که کتاب [آسمانى] به آنان داده شده با یکدیگر به اختلاف نپرداختند مگر پس از آنکه علم براى آنان [حاصل] آمد آن هم به سابقه حسدى که میان آنان وجود داشت و هر کس به آیات خدا کفر ورزد پس [بداند] که خدا زودشمار است (۱۹)

 

عرفانهای نوظهور بشدت مثل یک بیماری مسری و یک مد جدید لباس، جریان پیدا میکنند. در حالی که پیامبر موسی برای گرفتن ده فرمان از خدا، چهل شبانه روز در کوه طور اعتکاف کرد و عبادت کرد؛ اما سامری بمدت کمی در چند روز، یک گوساله ساخت و همه را به آن کیش و عرفان درآورد. انسان از عجله ساخته شده است و به همین خاطر بنی اسرائیل ، ترجیح دادند که یک عرفان مُسری را بجای فرامین خدا بپذیرند؛ زیرا عرفانهای کاذب زودتر جواب میدهند و میانبر هستند. عرفان کاذب در ظاهر، بین افراد حلقه، وحدت ایجاد میکند و افراد فکر میکنند همدلند. این نوع وحدت خودش یک امر فریبنده است. پیامبر هارون بعد از اینکه خیلی تلاش کرد تا آنها را از گرایش به عرفان گوساله بازدارد ولی موفق نشد؛ به این وحدت قلابی و ظاهری اشاره میکند (خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ - من ترسیدم بگویى میان بنى‏ اسرائیل تفرقه انداختى ). این نوع وحدت، در واقع وحدت نیست، بلکه در سطح پنداری تفرقه است. این نوع وحدت ، در ظاهر وحدت است و گرنه پندار هر کسی پیش یک شیطان است. اصلا مفهوم وحدت در میان شیاطین مثل دنیای انسانها نیست و آنها دید دیگری نسبت به وحدت دارند. مثلا دیده ای که در بعضی مراسمات، شعرخوانی میکنند و مردم به به و چه چه میگویند و فکر میکنند وحدت دارند؛ اما در اصل پندارشان کاملا متفرق است. آنها فقط در سطح قول وحدت دارند.

 

قَالَ یَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلَا بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی ﴿۹۴

گفت اى پسر مادرم نه ریش مرا بگیر و نه [موى] سرم را من ترسیدم بگویى میان بنى‏ اسرائیل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نکردى (۹۴)

 

عرفانهای کاذب مثل یک حلقه عمل میکنند و اگر یکی از افراد حلقه پندار نامناسب داشته باشد، به بقیه اعضاء هم سرایت میکند. این حلقه ها مثل غل و زنجیر می مانند که افراد با هم گیر می افتند. در اصل حلقه برای این است که افراد همیشه بصورت دسته جمعی تحت کنترل باشند و زیاد از حلقه دور نشوند.

کاری که سامری کرد، فقط یک نوع پندار شیطانی بود و مستقیم مردم را وارد چرخه شیطانی میکرد. در حالی که خدای حکیم؛ ابتدا پندار نیک و بعد تبدیل این پندار نیک به کردار نیک و بعد تبدیل این کردار نیک به گفتار نیک را توصیه میکند و این روش یک فرآیند زمانبر است و  صبر میخواهد. همانطور که در سوره العصر فرموده است. زمانی که سامری رسوا شد، به او گفته شد که ای سامری تو در دنیا به نقطه ای خواهید رسید که خواهید گفت به من دست مزنید و کاری به من نداشته باشید. جمله  تَقُولَ لَا مِسَاسَ به این معناست که سامری از نظر فکری قفل شده است و کاملا تحت کنترل دیوها شده است و کسی نمیتواند او را تغییر دهد. به همین خاطر به هر کسی که قصد تغییر تفکرات او را داشته باشد، می گوید که کاری به من نداشته باشید و به من دست مزنید؛ زیرا اختیارم دست خودم نیست. تمام عرفانهای منحرف همینجوریند. سردسته های عرفانهای کاذب هیچوقت قادر به تغییر نخواهند شد، زیرا تحت تاثیر و سنگینی شیاطین بزرگی قرار دارند و نمیتوانند از زیر این سنگینی بیرون آیند. سامری تنها خودش بار حلقه را در دست داشت، وقتی موسی از کوه طور برگشت و حلقه ومظاهر آن را نابود کرد و افراد داخل حلقه را پشیمان کرد؛ سامری ماند و یک بار سنگین. سامری در حلقه، مهره اصلی بود. به همین خاطر، بعد از نابودی حلقه، سامری زیر آوار ماند.

 

قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَکَ فِی الْحَیَاةِ أَنْ تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَکَ مَوْعِدًا لَنْ تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ إِلَى إِلَهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفًا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفًا ﴿۹۷

گفت پس برو که بهره تو در زندگى این باشد که [به هر که نزدیک تو آمد] بگویى [به من] دست مزنید و تو را موعدى خواهد بود که هرگز از آن تخلف نخواهى کرد و [اینک] به آن خدایى که پیوسته ملازمش بودى بنگر آن را قطعا مى‏ سوزانیم و خاکسترش مى ‏کنیم [و] در دریا فرو مى ‏پاشیم (۹۷)

 

شیطان هم حلقه بزرگی تشکیل داده است که خودش سردسته حلقه است و بار سنگینی را با خود حمل میکند. حتی اگر افراد حلقه پشیمان شوند، شیاطین و سردسته های اصلی نمی توانند از این غل و زنجیر بیرون آیند. خدای مهربان در قرآن هیچوقت از توبه شیطان حرف نزده است، زیرا اصلا امکان پذیر نیست. بنابراین وارد شدن شیطان به جهنم قطعی است؛ هر چند که هنوز دنیا به آخر نرسیده است. حتی فرعون که از شیطان خیلی کوچکتر است، هم نتوانست در لحظات آخر عمرش توبه کند؛ زیرا حلقه ای که تشکیل داده بود، بسیار سنگین بود و در لحظات آخر که سیستم او  شکست خورد؛ حلقه روی فرعون آوار شد و نجاتش غیرممکن شد.

فرض کنید پدر شما به شما می گوید که فرزندم یک کیلو سبزی بخرید، چون برای ظهر مهمان داریم و لازم داریم. شما در راه خرید، دوستانت را می بینید و آنها به شما پیشنهاد میدهند که خرید را بگذارید برای بعد و فعلا با هم تفریح کنیم. آیا شما می توانید توصیه پدرتان را فراموش کنید؟ اگر فراموش کردید، چه جوابی برای پدرتان دارید؟ آیا عذاب وجدان نخواهید داشت؟ قطعا عذاب وجدان خواهید داشت. اما یک راه برای سرپوش گذاشتن و توجیه کردن آن دارید. یک شعر چند پهلو میتوانید پیدا کنید و آن را برای پدر خویش بخوانید و کار خود را حتی بی ایراد جلوه دهید. به این طریق یک عرفان جدید ساخته اید.

اما خدای مهربان برای رهایی از این عرفانهای کاذب، توصیه فرموده است که افراد باید نماز، مناسک مذهبی، زندگی و مرگشان را فقط به خدا اختصاص دهند و نه هیچ احد دیگری (قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ). وقتی نمازت را به خدا اختصاص دهید، دیگر برای کسی و بخاطر هیچ کسی به حلقه های گوناگون وصل نمیشوید. وقتی زندگی و مرگتان برای خداست، یعنی دیگر برای کسی نمی میرید و حتی آن را در سطح گفتار هم تکرار نمی کنید.

 

قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۶۲

بگو در حقیقت نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانیان است (۱۶۲)

 

لَا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ ﴿۱۶۳

[که] او را شریکى نیست و بر این [کار] دستور یافته‏ ام و من نخستین مسلمانم (۱۶۳)

 

قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا وَهُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْءٍ وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿۱۶۴

بگو آیا جز خدا پروردگارى بجویم با اینکه او پروردگار هر چیزى است و هیچ کس جز بر زیان خود [گناهى] انجام نمى‏ دهد و هیچ باربردارى بار [گناه] دیگرى را برنمى دارد آنگاه بازگشت‏ شما به سوى پروردگارتان خواهد بود پس ما را به آنچه در آن اختلاف میکردید آگاه خواهد کرد (۱۶۴)

 

عده ای دیگر از دعانویسها ، کارهای خود را با کارهای آصف بن برخیا مقایسه میکنند و می گویند که چرا آصف در زمان پیامبر سلیمان، تخت بلقیس را در چشم به هم زدنی انتقال داد. آنها می گویند که ما هم مثل آن موقع، علم کتاب داریم!  آنها هنوز متوجه نیستند که کارهایی که در مُلک و پادشاهی سلیمان، انجام شد، دیگر قابل انجام نیست. سلیمان بعد از وقایعی که برایش اتفاق افتاد و بحث ما در اینمورد نیست ، از خدا درخواست کرد و گفت پروردگارا مرا ببخش و مُلکى به من ارزانى دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد در حقیقت تویى که خود بسیار بخشنده‏ اى.

 

قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ﴿۳۵

گفت پروردگارا مرا ببخش و ملکى به من ارزانى دار که هیچ کس را پس از من سزاوار نباشد در حقیقت تویى که خود بسیار بخشنده‏ اى (۳۵)

 

فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَیْثُ أَصَابَ ﴿۳۶

پس باد را در اختیار او قرار دادیم که هر جا تصمیم مى‏ گرفت به فرمان او نرم روان مى ‏شد (۳۶)

 

وَالشَّیَاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَغَوَّاصٍ ﴿۳۷

و شیطانها را [از] بنا و غواص (۳۷)

 

وَآخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفَادِ ﴿۳۸

تا [وحشیان] دیگر را که جفت جفت با زنجیرها به هم بسته بودند [تحت فرمانش درآوردیم] (۳۸)

 

براساس این آیه ، مُلکی که به پیامبر سلمیان داده شد،  هیچوقت به هیچ کسی دیگر داده نخواهد شد. در این مُلک، شیاطین و جن و باد و خیلی چیزهای دیگر در اختیارش بودند. بنابراین امکاناتی که در اختیار پیامبر سلیمان بود، همگی به امر و اذن خدا بوده است و یک معجزه بوده است و کسی دیگر هیچوقت نمیتواند به آن دست یابد. همانطور که کتاب قرآن بر پیامبر محمد نازل شد و کسی را یارای آوردن چنین کتابی نیست و دیگر کتابی مثل قرآن، هیچوقت بر کسی دیگر نازل نخواهد شد. این که آصف بن برخیا، در یک چشم به هم زدن، تخت بلقیس را آورد، از خصوصیات مُلکی بوده است که به سلیمان عطا شده بوده است . در این مُلک، خیلی کارهای عجیب دیگر هم اجرا میشد و این فقط مختص آن مُلک بوده است؛ پرندگان حرف میزدند و پیامبر سلیمان به امر و اذن خدا، زبان مورچه ها و پرندگان را متوجه میشد. خیلی از مردم به این نکته توجه نمی کنند که دیگر این مُلک به کسی داده نخواهد شد (هَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی). علاوه برآن، دعانویسان مکتب فکری شرک آمیزی دارند و به هیچ عنوان با پیامبر سلیمان قابل مقایسه نیستند. دعانویسان در عوض با جادوگران زمان سلیمان قابل مقایسه اند. جادوگران آن زمان شایع کرده بودند که سلیمان هم جادو میکند و این کارها را با جادو انجام میدهد. دعانویسهای زمان ما هم همین حرف را در مورد آن مُلک میزنند.

 

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۲

و آنچه را که شیطان[صفت]ها در سلطنت‏ سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان[صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى ‏آموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم [سحر] نمیکردند مگر آنکه [قبلا به او] مى گفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى ‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏ توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مى ‏آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى ‏رسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهره‏ اى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدنداگر مى‏ دانستند (۱۰۲)

 

کارهایی که در مُلک سلیمان انجام میشد، مختص آن مُلک بود و همانطور که سلیمان دعا کرد که دیگر این ملک به کسی اعطا نخواهد شد؛ خدا دعای پیامبر سلیمان را استجابت کرد و از آن زمان تابحال کسی نتوانسته است که این کارها را انجام دهد.  کسانی که مدعی اند که کارهای خارق العاده مثل اتفاقاتی که در زمان مُلک سلیمان انجام شد، انجام میدهند، قطعا بدانید که اینها دروغ می گویند و وارد جادو شده اند و فازشان با فاز مُلک سلیمان کوچکترین شباهتی ندارد.

  • اسعد حسینی
۲۲
اسفند
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هشتاد و هشت)

بارهای اضافی

 

در سوره العصر، خدای مهربان از خسران انسانها صحبت میکند. در آیه دوم این سوره مهم، خدا اختصاصا از زیان و خسران انسان صحبت می فرماید و نه زیان اجنه (إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ). زیرا در آخر عصرها، انسانها پندار شرّ و بد بر می گزینند و در نتیجه شیاطین به دنیای انسانها تعدی و حمله میکنند. اجنه پندار انسانها را متوجه میشوند و در صورتی که اکثریت انسانها به پندارهای بد رو آورند، آنان دچار خود حق پنداری شده و به دنیای انسانها حمله ور میشوند. ما این حمله را نمی بینیم ولی از آشوبهای مختلف اجتماعی، خانوادگی، سیاسی، مذهبی که بوجود میاید؛ میتوان فهمید که در لایه بالایی اتفاقات عجیبی افتاده است. در قدیم، بعضی از شیاطین دیده میشدند و حتی بصورت جسمی به دنیای انسانها وارد میشدند و از آسمانهای دیگر استراق سمع میکردند، ولی در انتهای عصر قبلی، آنها محدود شدند و این امکانها و قدرتها از آنها گرفته شد. بزودی شیاطین بعضی قدرتهای دیگر را هم از دست خواهند داد. حالا وقت آن رسیده است که حیله های شیطان رو شود و بعضی از مفاهیم که بین مردم به عنوان خوب تعریف شده اند، طبق آیات قرآن، باز تعریف شوند تا ماهیت واقعی ماجرا روشن شود.

در عربی از کلمه عصر، به معنای آخر دوره ها و یا آخر روزها استفاده میشود. زمان عصر تا زمان غروب زیاد فاصله ندارد. بنابراین ما در آخر دوره ها شرایطی شبیه  (با شدت کمتر) نزدیکیهای قیامت و آخرین روزهای دنیا را تجربه خواهیم کرد؛

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾ سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲﴾ که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى نیک کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى توصیه کرده‏ اند (۳)

 

شیطان ملعون بعد از اغوا شدن، گفت که از روبرو، پشت سر، راست و چپ به انسان حمله میکند؛ یعنی از چهار جهت حمله میکند. جالب است که در میان این چهار جهت (أَیْدِیهِمْ – خَلْفِهِمْ – أَیْمَانِهِمْ - شَمَائِلِهِمْ )، همگی به صورت جمع ذکر شده اند به جز پشت سر (خَلْفِهِمْ). این نکته مفهوم پر معنایی دارد. یعنی بیشترین خطراتی که اجنه و شیاطین برای ما پیش می آورند، از روبرو و راست و چپ است. خطرات پشت سری، یک نوع حمله است که ما متوجه نیستیم و در غفلت دچارش میشویم؛ ولی خطرات روبرو و طرفین، خطراتی هستند که انسانها خودخواسته می پذیرند. خدای مهربان در این آیه مهم ، خطرات خودخواسته را خطرناکتر و بیشتر از خطرات ناخواسته معرفی میکند. کسی که خوابیده است را میتوان بیدار کرد ولی کسی که خود را به خواب زده است، را نمی توان بسادگی بیدار کرد. خطرات روبرویی ، خطراتی است که ما در جریان عادی زندگی با آن روبرو میشویم و خطرات چپ و راست مربوط به خطراتی است که از جبهه های گوناگون چپ و راستی به ما معرفی میشوند و اما خطراتی که در پشت سر ما هستند، خطراتی هستند که از آن آگاه نیستیم ولی تحت شرایطی ممکن است برای ما پیش آیند و ما را در کار انجام شده قرار دهند.

 

ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ﴿۱۷

آنگاه از پیش رو و از پشت‏ سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏ تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت (۱۷)

 

در آیه دیگری، خدا از قرینهای آدمی صحبت میکند. منظور از قرینها دراین آیه، زوج ، جن همزاد و دوستان و نزدیکان هستند که با آنها روزانه سرو کار داریم. قرینهایی که چیزهایی را در روبرو و پشت سر آدمیان زیبا جلوه میدهند ( وَقَیَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ) و بوسیله آن گمراه میشوند. در این آیه خدای مهربان در مورد زینت دادن و زیبا جلوه دادن، از کلمات روبرو و پشت سر ( فَزَیَّنُوا لَهُمْ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ ) استفاده فرموده است. حملات چپ و راستی، ممکن است از بیرون به محیط انسانها تزریق شود. اما حملات روبرویی را خود انسانها آگاهانه به پیشوازش میروند.

 

وَقَیَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ ﴿۲۵

و براى آنان دمسازانى گذاشتیم و آنچه در دسترس ایشان و آنچه در پى آنان بود در نظرشان زیبا جلوه دادند و فرمان [عذاب] در میان امتهایى از جن و انس که پیش از آنان روزگار به سر برده بودند بر ایشان واجب آمد چرا که آنها زیانکاران بودند (۲۵)

 

زمانی که آدمیان جوان هستند و تشنه معنویت و انواع فلسفه ها؛ بیشترین حمله ها از طرف راست و چپ شکل می گیرد (أَیْمَانِهِمْ - شَمَائِلِهِمْ). زیرا این جور حملات، مربوط به طرز افکار و فلسفه ها و ایدئولوژیهاست. به همین خاطر جوانان بیشتر از هر کسی جذب عرفانهای شرقی و غربی میشوند. این عرفانها در قدیم و جدید با نامهای گوساله پرستی ، تقدیس گاو، صوفی گری، عرفان حلقه، وحدت وجود، یوگا، عشق، فراماسونری، عرفان اشو، کابالا، مولوی، حافظ و هزاران عرفان دیگر معرفی شده اند. خدای مهربان برای جلوگیری از این جور حملات، دین را برای ما نازل کرده است تا جلو اینجور فلسفه های غلط را بگیرد. بیشتر مردم دین خدا را کافی نمی دانند و جذب این فلسفه ها و عرفانها میشوند. این فلسفه ها و عرفانها نیازهای کاذب و بار اضافی هستند و ربطی به زندگی رحمانی ندارند و حتی زندگی رحمانی را به خطر می اندازند.

 اما خطراتی که از روبرو ما را تهدید میکنند، مربوط به خطراتی هستند که مردم در جریان زندگی آن را رعایت نمی کنند. مثلا نماز نمی گزارند، زکات نمی دهند، روزه نمی گیرند و ... در آخر دوره ها و عصرها، خطرات از هر چهار جنبه، بطرز شدیدی آدمیان را تهدید میکند.

اما خطراتی هستند که از پشت سر ما را تهدید میکنند ولی کسی تابحال به آن توجه نکرده است؛ با یک مثال توضیح داده میشود. معمولا در قمارخانه‌ها ، مسئولین قمارخانه تلاش میکنند که خلاء زمانی ایجاد ‌کنند تا که مشتریان متوجه گذشت زمان نشوند و زمان بیشتری را در قمارخانه بگذرانند و پول بیشتری هزینه کنند. آنها مثلا  ساعت‌های دیواری را برمی‌دارند و آهنگهای بخصوصی پخش میکنند و آنها تلاش می‌کنند تا ارتباط مشتریان را با دنیای بیرون تا حد ممکن قطع کنند. حتی پنجره‌های قمارخانه‌ها را می پوشانند تا مشتریان متوجه محیط بیرون از قمارخانه نشوند. کنترل صوتی تصویری و رنگ این محیط‌ها طوری صورت می‌گیرد که کسی دوست ندارد از آنجا بیرون رود. حتی موارد واقعی پیش آمده است که فرد مشغول قمار بوده است و در همان لحظه زنگ زده اند که بچه ات بیمار و در بیمارستان است؛ اما او بی خیال، به قمار ادامه داده است. خطرات حملات پشت سری را هر کسی متوجه نمیشود. شرایط محیطی قمارخانه ، مثل غل و زنجیر، افراد را می بندد.

 در زمان ما، قمارخانه های به سبک سنتی نمانده است ولی پاساژها و مراکز خرید، و حتی سایتهای آنلاین خرید، طوری ساخته و شیک میشوند که همچنین شرایطی را برای مشتریان پیش می آورند. در این پاساژها آهنگ‌های خاصی را پخش می‌کنند تا که بازدید کنندگان را جذب کنند. وقتی مثلا در تابستان وارد بعضی پاساژها و مراکز خرید میشوید، هوای محیط داخل آن بسیار خنک است ، طوری که بازدید کننده دوست ندارد از آنجا بیرون رود. اما این هوای خنک با قیمت گزافی بدست آمده است. کولرهای زیادی روشن هستند و این کولرها قسمت موتورشان بیرون از مرکز خرید هستند و گرمای فراوانی را به بیرون پرت میکنند. بطوریکه محوطه مرکز خرید بسیار گرمتر از هوای معمولی و هوای داخل آن است؛ و اما هوای داخل مرکز خرید، بسیار خنک در حد قطب شمال. به این طریق بازدیدکننده از این مراکز بدون این که بداند، ناخواسته تحت تاثیر شرایط خاص و غیرمعمولی قرار می گیرد و جذب شرایطی میشود که هزینه زندگیش را بالا میبرد و بار اضافی برایش درست میکند. این جور تاثیرات و انحرافات از پشت سر صورت گرفته است.

این یک واقعیت است که تغییرات تصنعی محیطی بر رفتار آدمیان تاثیر شگرفی دارد و اما برخلاف انسانها؛ این تغییرات چندان بر حیوانات تاثیرگزار نیست و در عوض تغییرات محیط طبیعی بر حیوانات تاثیرگذار است. شما اگر یک پرنده را ببرید داخل چنین محیطهای تصنعی، تحت تاثیر قرار نمی گیرد و حتی ممکن است اذیت شود. طی آزمایشهای متعدد ثابت شده است که کسوف و خسوف بر رفتار حیوانات تاثیر می گذارد. پرندگان در حین کسوف و خسوف آواز خود را متوقف میکنند و حتی ملخ‌ها و زنبورها زودتر از موعد مقرر به لانه‌هایشان برمی‌گردند. قبل از زلزله، مورچه ها نظمشان به هم میخورد. مارها از لانه هایشان بیرون میروند و سگها و گربه ها رفتارهای عجیبی از خود نشان میدهند. حیوانات خیلی جذب نمایشات تصنعی نمیشوند، اما در مقابل نشانه های طبیعی عکس العمل مناسب نشان میدهند. خدای مهربان، انسانها را هم دعوت میکند که به نشانه های طبیعی و آیات طبیعی او توجه کنند و جذب نمایشات شیطانی و تصنعی نشوند. نمایشات تصنعی، بار اضافی برای ما بوجود میاورند، اما آیات رحمانی و طبیعی ما را با نظام رحمانی ربط میدهند و خوبخود در چرخه نیک قرار می گیریم و بار انسان خالی میشود. اصلا این نمایشات تصنعی برای پوشاندن و بی اهمیت کردن نظام رحمانی است. نظام رحمانی بارهای اضافی را خالی میکند و نمایشات تصنعی بیشترش میکند.

انسانها مراکز خرید زیادی ساخته اند و کلکهای زیادی در آن بکار برده اند و از پشت سر، آدمیان را هیپنوتیزم میکنند. آنها چیدمان های اینچنینی را وارد زندگی خویش کرده اند و با انواع کلک سعی در فروش محصولات میکنند و البته اسم آن را بازاریابی گذاشته اند. اسراف، افراط، تفریط و آهنگهای آلفایی در محیط زندگی انسانها زیاد شده است. یا گاهی افراد در داخل خانه، رنگ‌ها و چیدمان و دکوراسیون را طوری می چینند و خیال میکنند که انرژی داخل خانه خود را تقویت کرده اند. یکی از مراکز روانشناسی در اینترنت نوشته بود که:

 اگر شما دچار مشکلاتی مثل فشار بیش از حد کاری شدید شاید بتوان علت آن را به وجود میز مرمری ناهارخوری شما که در اتاق ناهارخوری خود دارید ربط داد. پس هر چه سریع‌تر میز مذکور را به نوع چوبی آن تغییر دهید تا از شدت فشارهای حاکم بر شما کاسته شود.

 

حتی یک فلسفه دنیوی هم با نام فنگ شویی برای بهبود این چیدمانها ساخته اند. حالا من کاری به نوع میز ندارم. ولی این نوع طرز تفکر نشان از یک فلسفه کاملا غلط در زندگی دارد. هر چند من معتقدم که پاکیزگی محیط زندگی، امر پسندیده ای است ولی این امر بخاطر پاکیزه بودنش است و نه خاصیت روحی روانی انواع میزها. این افراد با این بهانه واهی، هر ساله توصیه میکنند که مبل و چیدمان خانه را عوض کنید و به خیال خود، انرژی وارد خانه ها میکنند. این رفتار فقط در ظاهرش زیباست و گرنه اسراف بزرگی پشت آن خوابیده است. تفکرات و فلسفه های شیطانی، از پشت سر هم حمله میکنند. هر ساله چیدمان خانه را عوض کردن، ظاهرا یک تنوع روانی است ولی به چه قیمتی! مردم به عمق جهالت این نوع فلسفه ها توجه نمی کنند. اسراف و زیاده روی پشت این فلسفه ها خوابیده است و اگر کسی خوب توجه کند، این همان چیزی است که ابلیس گفت از پشت به آنها حمله میکنم. این نوع کردارها ، کردار نیکی نیست، زیرا در جهت پیشبرد اهداف شیطان است.

 

إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا ﴿۲۷

چرا که اسرافکاران برادران شیطانهایند و شیطان همواره نسبت به پروردگارش ناسپاس بوده است (۲۷)

 

زمانی بود که پدر بزرگها و مادر بزرگها وقتی میوه می خریدند، میوه های نرم تر و یا میوه های دارای خال سیاه را جدا میکردند و خال سیاه آن را می گرفتند و خودشان بقیه میوه را میخوردند و میوه های سالم و دست نخورده را می گذاشتند برای بچه هایشان. اما اکنون از این نوع رفتارها آنقدر کم پیش میاید که آدمی در این عصر، دلش برای این نوع رفتارها تنگ میشود. آنها با این کردارهای کوچک و زیبا، نمی گذاشتند چرخه نیکشان بخوابد. این رفتار ساده، تاثیر مثبتی بر آدمی دارد و این را کردار نیک میگویند. بچه های نسل جدید دیگر خودشان را از این رفتارهای ساده که بار آدمی را کم میکند ، محروم کرده اند. انسان‌ها برای ماندن در چرخه نیک به کردار نیک نیاز دارند، هر چند کردار نیک کوچک. خدای مهربان به ما بچه میدهد و در حین بچه بزرگ کردن هم، فرصت‌هایی برای کسب کردار نیک برای ما قرار داده است. انسانها باید از هر فرصتی استفاده کنند و بارهای اضافی از دوش خود و همدیگر بردارند و به این طریق کردار نیک انجام دهند. اصلا یکی از جنبه های کردار نیک همین است که کردار نیک، بارهای اضافی روانی را از دوش آدمیان بر میدارد. کردار نیک (حتی کوچک) نمی گذارد که چرخه نیک متوقف شود و اتوماتیک بار اضافی برای شما پیش نخواهد آمد.

انسانها برای خود بار اضافی زیادی درست میکنند. کسب انرژی از طریق عوض کردن چیدمان خانه، یکی از این بارهاست. عزت نفس اینجوری بدست نمیاید. این حتی روش عوض کردن روحیه هم نیست و فقط شیطان وارد زندگیشان میشود و بار اضافی برایشان تولید میشود. خدای مهربان روشهای بسیار کاراتر و ساده تری برای این کار قرار داده است. آدمیان باید به آن روشی رو آورند که خدا مقدر و نصیب کرده است. اگر در این مسیر قرار بگیریم، اتفاقات درست خودش پیش خواهد آمد.

بعضی ازواج برای همدیگر بار اضافی ایجاد میکنند. پرسه زدن بی هدف در فضای مجازی و ویوی زندگی سلبریتی ها و ثروتمندان، روان آدمی را پر از نیاز کاذب میکند. گاهی یکی از زوجین در فضای مجازی پرسه میزند و بعد از چند ساعت وبگردی بی هدف و ویوی زندگی سلبریتی ها و پولدارها و بیکارها، روان خود را پُر از نیاز کاذب میکند و برای خود بار اضافی روانی ایجاد میکند. در این حالت، بار اضافی ایجاد شده، به روان فرد فشار میاورد و او از قرین و زوجش انتظار دارد که بار اضافی را برایش بردارد. آدمیان بخاطر حفظ نکردن چشم و گوش و زبانشان، بار روانی زیادی در خود جمع میکنند و خود را پُر میکنند. روان پر باید تخلیه شود. اگر ما غذای زیاد بخوریم ، تا چندین ساعت بعد نمیتوانیم چیز دیگری بخوریم. اما دستگاه طبیعی هاضمه ما، بدون دخالت ما، غذا را هضم و دفع میکند و به این طریق از فشار و بار اضافی غذا نجات پیدا میکنیم. اما در مورد بارهای اضافی که انسان وارد دستگاه روان خود میکند، قضیه متفاوت است. کسانی که به علت حفظ نکردن چشمها و دیدگان و  ابصار و زبان  و سایر اینپوتها، روان خویش را پر میکنند و بعد آنها به اشتباه فکر میکنند که این نیازهای کاذب باید برآورده شوند و بیشتر هزینه های زندگی مربوط به این نیازهای کاذب است. در حالی که نیازهای کاذب اصلا نباید برآورده شوند و بلکه باید نادیده گرفته شوند. نادیده گرفتن نیازهای کاذب، بوسیله پندار نیک و تقوا و صبر امکان پذیر است و اتوماتیک آن را از روان ما بیرون میریزد. نیاز جنسی اگر کنترل نشود، انسان را تابع خود کند. در قرآن خیلی روی این مورد تاکید شده است که افراد نباید تابع شهوات باشند. اگر چه خدای حکیم، برآورده کردن نیاز جنسی را برای ازواج حلال کرده است و این ارتباط حلال هم برای این است تا که زوجین تابع شهوات نشوند. زیرا شهوت جنسی ، مَیلی است برمبنای خیال پردازی و هر چه بیشتر روی آن خیالپردازی شود، غیر قابل کنترل تر و بزرگتر میشود. مثل یک گلوله برف است که از بالای تپه غلط داده میشود. ابتدا حجمش کم است و هر چه بیشتر غلط بخورد، حجمش بیشتر میشود و غیر قابل کنترل تر میشود. خدا میخواهد که افراد تابع شهوات نشوند. بنابراین خدا ارضای شهوات بین زوجین را منع نفرموده است، ولی تبعیت از شهوات را منع کرده است. به همین خاطر است که اگر یکی از زوجین بار اضافی برای خود ایجاد کند، از همان اول گلوله برف بزرگی انتخاب کرده است و عملا از شهوات تبعیت کرده است و این انحراف بزرگی است.

 

وَاللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَیُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِیلُوا مَیْلًا عَظِیمًا ﴿۲۷

خدا مى‏ خواهد تا بر شما ببخشاید و کسانى که از خواسته ‏ها[ى نفسانى] پیروى مى کنند مى‏ خواهند شما دستخوش انحرافى بزرگ شوید (۲۷)

 

اگر یکی از زوجین ، از شهوات تبعیت کند، عملا توسط زوج دیگر برآورده نشدنی است و غیر قابل کنترل است، زیرا تبعیت از شهوات، یک مَیل بزرگ در افراد ایجاد میکند که قابل حل نیست. در حین نوشتن این قسمت از جادوی شیاطین، روی این قضیه خیلی فکر کردم و خیلی تحقیق کردم که آیا از نظر قرآن صحیح است که زوجین براساس تصاویر و فیلمهای نامناسب اینترنتی و ماهواره ای، بارهای اضافی و هواهای نفسانی برای هم ایجاد کنند. بعد از مطالعه قرآن به این نتیجه رسیدم که تصاویر نامناسب حتی بین زوجین، اشتباه محض است. زیرا کسی که براساس این تصاویر تحریک شود، عملا یک تصویر را به عنوان زوج خویش بر می گزیند و علاوه بر آن ، این کار، مهر تائیدی است بر سیستم و نظام شیطانی. این یک واقعیت قرآنی است که کسی نمیتواند بار و مَیل دیگری را برعهده گیرد. واقعیت این است که لذات کسب شده از این طرق نادرست، ماهیت جنسی ندارند و بلکه شهوتی است که در آن شیاطین و اجنه دخالت دارند؛ بنابراین شرکت در این نمایشها، باعث تسلط اجنه و شیاطین بر افراد میشود و نیاز جنسی منحرف میشود.  همانند قوم لوط، که نیاز جنسی را منحرف کردند. کسب لذت از یک تصویر و یا یک کلیپ و فیلم، نوعی منحرف کردن میل جنسی است. زیاده روی و بزرگ کردن شهوات، کار را به جاهای خطرناک میرساند. بهترین دلیل برای عدم تبعیت از شهوات، این است که افرادی که از شهوات تبعیت میکنند، نماز بجا نمی آورند.

 

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا ﴿۵۹

آنگاه پس از آنان جانشینانى به جاى ماندند که نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروى کردند و به زودى [سزاى] گمراهى [خود] را خواهند دید (۵۹)

 

حالا متوجه مفهوم آیه (أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ) میشویم؛ کسی بار دیگری را برعهده نمی گیرد. نه بخاطر اینکه نخواهد؛ بلکه نمی تواند بار انحرافی دیگران را بردارد. لذت بردن از یک تصویر، ماهیت جنسی ندارد و بلکه ماهیت جنّی دارد و این یک بار انحرافی است و حتی ماهیت آن نیاز جنسی نیست تا برآورده شود. این نیاز کاذب و منحرف شده را همانی فقط میتواند برآورده کند که بوجود آورده است (جن مسلط بر فرد) و کلیدش دست اوست. اما این نیازهای کاذب اصلا نباید برآورده شوند، تا برده فکری اجنه نشویم.

کسانی که از تصاویر و فیلمهای نامناسب، لذت می برند، در واقع ماهیت نیاز جنسی را منحرف کرده اند و آنها دارند با یک جن لذت می برند و جنی را به عنوان زوج برگزیده اند. افراد بار ایجاد شده توسط یک جنّ را به عنوان نیاز جنسی تلقی کرده و منحرف میشوند. این افراد از آن به بعد روشهای مختلف دیگری را هم میتوانند پیدا کنند که همان حس را به آنها میدهد، زیرا در همه این روشها (بجز ازدواج) ، جن شریک است و حسها شبیه همند. همجنسگرائی، خود جنسگرائی، خودارضائی، لذت بردن از طریق تصاویر و فیلمها همگی حسهای مشترکی به افراد میدهند و بنابراین افراد خود را بین انتخاب این روشها، مختار می بینند. مطالعه آماری نشان داده است که گردانندگان سایتهای مستهجن، بعد از مدتی، همجنس گرا میشوند. اما حس نیاز جنسی در ازدواج کاملا با روشهای بالا فرق دارد.

 افراد در ازدواج به همدیگر تعهد میدهند که نسبت به هم صادق باشند و لذات جنسی را منحرف نکنند. کسانی که از یک تصویر، لذت جنسی میبرند، در واقع وارد یک نوع خیالپردازی شده اند و در آنحالت، باید در خیالات خود، هم زوج مقابل خود را تصور و خیالپردازی کنند و به این طریق افراد، همزمان هم نقش مونث دارند و هم نقش مذکر. این همان حالت قوم لوط است ولی به سبک جدیدش.

خدا می فرماید که در روز قیامت، کسی نمیتواند بار دیگری را بر عهده گیرد (أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ). این قاعده در این دنیا هم تا حدی صادق است. زیرا وزر در آیه به معنای بار منحرف شده است.  باری که لازم نیست و اضافی و سربار است. ماشینی که بنزینی است، فقط بنزین مصرف میکند و ایستادن این ماشین در صف گازوئیل بی فایده و وقت تلف کردن است و حتی اگر این ماشین گازوئیل تویش بریزید، ممکن است کلا خراب شود. خدا ما را خلق کرده است ومیداند که به چه نوع لذتی و چطوری نیاز داریم. بنابراین زن و شوهر در این دنیای فانی، تا حدی میتوانند بار اضافی همدیگر را بردارند. بیشتر سوء تفاهم ها میان زن و شوهر، در این حالات پیش میاید.

 

أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ﴿۳۸که هیچ بردارنده‏ اى بار دیگرى را بر نمى دارد (۳۸)

 

یکی از زوجین با وبگردی های بی هدف و دیدن کلیپها و فیلمهای مختلف، نیازهای کاذب از انواع مختلف برای خود ایجاد میکند و بارهای اضافی روانی در او بوجود میاید. حالا او از زوجش انتظار دارد که نیاز(های) کاذب او را برآورده کند. زوج او از چگونگی نیازهای او و درهم تنیدگی آنها خبر ندارد و حتی ممکن است نداند که چیست و بنابراین قادر به برداشتن بار اضافی او نیست و در نتیجه بین آنان فاصله می افتد. در واقع او به زوجش می گوید که تو با تصویر ذهنی من که ساخته ام نمی خوانید، پس تفاهم نداریم. انسانها حتی نباید برای دیگران تصویر بسازند و نباید باعث گمراهی آنان شوند. جادویی که بین زوجین فاصله می اندازد، همین است. اجنه و شیاطین فلسفه نیازهای جنسی را تغییر میدهند و بین زن و مرد فاصله زیادی می اندازند. آنان نیازهای خدادادی را منحرف میکنند و آن را به چیزی تبدیل میکنند که خودشان سوار آنند و این همان جادوست.

بارها و نیازهای کاذب، از یک خیالپردازی سرچشمه می گیرند و به اندازه تعداد انسانها و جنها، حالات و نیازهای کاذب وجود دارد؛ بنابراین عملا، در 99 درصد موارد، نمیتوان نیازها و بارهای کاذب را ارضا کرد و بر روی آنها توافق کرد.  این همان جادویی است که بین زوجین تفرقه می افکند.  خدای مهربان، نمونه زوجیت صحیح را بیان فرموده است.

الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ

وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ

وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ

وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ

وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ

وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ

وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ

وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ

وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ

وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ

 

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا ﴿۳۵

مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادت‏پیشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه‏ دهنده و مردان و زنان روزه‏ دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانى که خدا را فراوان یاد مى کنند خدا براى [همه] آنان آمرزشى و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است (۳۵)

 

به نظر شما برای چنین ازواجی شایسته است که بوسیله تصاویر ساختگی و نمایشات شیطانی، از هم لذت ببرند؟ کسانی که این کار را بکنند، فقط یک تصویر و یا یک استایل را به عنوان همسر خویش برگزیده اند و این عدم صداقت و پندار منحرف را نشان میدهد. آدمیان باید نسبت به زوج خویش هم از پندار نیک بهره برند.

اگر توجه کرده باشید خیلی از سلبریتی ها بعد از مدتی قادر به ادامه زندگی با همدیگر نیستند، زیرا بار سنگینی را برای هم ایجاد میکنند و از پس هم بر نمیایند. حتی سلبریتی هایی که خودشان در فضای مجازی تولید کننده نیاز و بار هستند، نمی توانند بارها و نیازهای شریک زندگیشان را برآورده کنند و کارشان به اختلاف و جدایی می کشد؛ همین نکته هزار معنا دارد. اما قطعا افرادی که از اینها طریقه زندگی می آموزند و نیازهای کاذب اینها را تقلید میکنند، بیشتر در مشکلات فرو می روند. خدا بین زوجین، مودت و رحمت قرار داد تا  که بار همدیگر را کم کنند و یکی از معانی مودت و رحمت این است که ازواج برای هم بار اضافی ایجاد نکنند و برای همدیگر، بار خارج از تحمل و توان دیگری ایجاد نکنند و به هم دیگر رحم کنند. حتی خدا که خالق ماست، خارج از وسع انسان؛ از انسان انتظار ندارد (لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ).

در خیلی از مراسمها و مهمانیها و فاتحه خوانی ها، مردم با چشم و هم چشمی و عدم پوشاندن ابصارشان، بار برای خود درست میکنند و روان خود را پُر میکنند. اصلا وقتی خدا می فرماید که دیدگان خود را بپوشانید و هر چیزی را نگاه نکنید، منظورش این است که نیازهای کاذب برای خود درست نکنید و بار اضافی برای خود و زوج خویش و خانواده خود و حتی اجتماع خود درست نکنید.

 

وَقُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْن مِن أَبْصَارِهِن وَیَحْفَظْن فُرُوجَهُن

قُلْ لِلْمُؤْمِنین یَغُضُّوا مِن أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ 

 

یک فرمان ساده قرآنی مانند دستور آیه بالایی "بینش و چشم هایت را رام کن" منجر به رفتار متواضعانه ای می شود که بار روانی برای ما ایجاد نمی کند و روان انسانها پُر نمیشود. وقتی بدانید که همسرت ، نمی تواند نیاز کاذب شما را برآورده کند؛ بنابراین بهتر است که دنبال این نیاز کاذب نروید و نگاهش هم نکنید؛ زیرا هم به سود خودت است و هم مودت و رحمت را در مورد همسرت رعایت کرده اید. در صورت ایجاد نیاز کاذب در روان خویش؛ ممکن است که زوج شما برای تهیه آن، به دردسر بیفتد و وارد حیطه گناه شود و یا مجبور شود اعمال جراحی زیبایی انجام دهد.

شخصی که انواع استایلهای زناشویی و یا چیدمانهای خانه ها را در اینترنت ویو میکند و در این حالت بار روانی برای خود ایجاد میکند؛ در این حالت فرد چندین راه برای تخلیه این بار اضافی دارد. یکی اینکه از تخیل خود استفاده کند و در رویای خود، برای خود چنین همسر و زندگیی بسازد. او در تخیل دستش باز است و او بهترین خانه ها و زیباترین همسران را در تخیل خویش تصور میکند و قطعا بعد از مدتی، دیگر روابط ساده با همسرش، جوابگو نیست و این یک واقعیت است که روابط تخیلی ، هیچ جایگزینی در دنیای واقعی ندارند. هر چند که افراد بهترینها را در خیال خود برای خود میسازند (به کمک اجنه)؛ اما ارضا کننده نیست و مثل پشمک است و گرسنگی را رفع نمی کند و هیچ نیازی را برآورده نمی کند. بنابراین افراد مجبورند این تخیلات را هر روز تکرار کنند و معتاد این نوع خیالپردازی میشوند.

اشتباه این روش این است که افراد فکر میکنند به نیاز خود رسیده اند. در حالی که اینها اصلا نیاز نیستند و نوعی زیاده خواهی، ناشکری و تکبر در آن نهفته است. این نیاز نیست و بلکه یک میل و هوی و هوس بزرگ و خانمان برانداز است. این افراد از شهوات تبعیت میکنند و میل زیادی به شهوات و مادیات دارند و اینها ربطی به نیاز ندارد و بلکه بقول قرآن یک تمایل و هوای بزرگ و مهار نشدنی (مَیْلًا عَظِیمًا ) است.

 

وَاللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَیُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَنْ تَمِیلُوا مَیْلًا عَظِیمًا ﴿۲۷

خدا مى‏ خواهد تا بر شما ببخشاید و کسانى که از خواسته ‏ها[ى نفسانى] پیروى مى کنند مى‏ خواهند شما دستخوش انحرافى بزرگ شوید (۲۷)

 

خدای مهربان، در آیه بعدی این آیه، نکته فوق العاده ای می فرماید که ای انسانها، خدا شما را از این امیال نفسانی و مادی برحذر میدارد زیرا میخواهد که بار شما را کم کند (یُخَفِّفَ عَنْکُمْ) و در ادامه می فرماید که انسان ضعیف خلق شده است و نمیتواند این بارهای اضافی را تحمل کند.

 

یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُمْ وَخُلِقَ الْإِنْسَانُ ضَعِیفًا ﴿۲۸

خدا مى‏ خواهد تا بارتان را سبک گرداند و [مى‏ داند که] انسان ناتوان آفریده شده است (۲۸)

 

گاهی بعضی مشکلات انچنینی در میان خانواده ها پیش میاید که افراد به این نتیجه میرسند که بارهای تولید شده از طرف زوج و اطرافیان عمدی است؛ اما بکاربردن عمد در این جا اشتباه است؛ زیرا اطرافیان، رفع این بارها را حق مسلم خود میدانند و در نتیجه عمدی نیست و همچنین سهوی هم نیست زیرا افراد به دلخواه خویش وارد بازی خطرناکی شده اند و عاقبتش جالب نیست. تفرقه افتادن بین ازواج و حتی افراد جامعه ، از عواقب خطرناک آن است. زیرا ترکش های این بارهای اضافی، نوعی حمله به حساب میاید. این حملات از جانب شیاطین صورت گرفته است. مثلا خانواده ها بر اثر گسترش و پخش نیازهای کاذب بین افراد اجتماع، فشار زیادی اعم از مهریه، جهیزیه، تالار ووو برای هم بوجود می آورند و این بارها و نیازهای کاذب، جامعه را متفرق میکند. در جامعه شیطانی، نیازهای کاذب زیادی وجود دارد و بارهای زیادی روی شانه های افراد هست. ازدواجی که خدا از بدو خلقت به تمام نفوس وعده داده است، بدون بار اضافی است. اما در جامعه غیر رحمانی، به مشکلترین کارها تبدیل میشود. گاهی بچه ها در این زمینه ها به والدین خویش فشار زیادی می آورند و حرمت آنان را نگه نمی دارند.

 

وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا ﴿۲۳

و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید اگر یکى از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنى شایسته بگوى (۲۳)

 

وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا ﴿۲۴

و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو پروردگارا آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در خردى پروردند (۲۴)

 

بچه ها بیشتر در فضای مجازی هستند و با نگه نداشتن چشمان و دیدگان و بینش خود، انواع نیازهای کاذب برای خود ایجاد میکنند و از پدر و مادرها انتظار دارند که شرایط برآورده شدن این نیازها را برای آنان مهیا سازند. والدین هم توانایی تهیه این شرایط را ندارند و در نتیجه، بچه ها احترام والدین شان را نگه نمیدارند و خدا در این مورد به انسانها هشدار میدهد که به والدین خویش حتی اُف هم نپرانید.

نیازهای کاذب زیادند و غیر قابل شمارش. اما بهتر است که نگاهی به ماهیت واقعی یکی از مهمترین نیازهای کاذب این روزها بیندازیم. افراد بینش و چشمان خود را در فضای مجازی رام نمی کنند و بعد از مدتی چرخش در میان این استایلها، احساس میکنند که عاشق شده اند. اما اگر بیشتر دقت شود، متوجه می شویم که آنها وارد یک خیالپردازی شده اند و در واقع آنان عاشق یک نفر بخصوص نشده اند، بلکه عاشق یک گروه و استایل شده اند. زیرا هرکسی این استایل را داشته باشد، دلشان را می بَرَد. این همان خیالپردازی است. همانطور که قبلا ثابت شد، عشق یک مفهوم شیطانی است و کسانی که ادعای عشق دارند، عاشق یک فرد مشخص نیستند؛ بلکه عاشق یک گروه و استایل شده اند. حالا این گروه و استایل ممکن است که میلیونها نفر باشند؛ بنابراین طبق عشقی که آنها از آن صحبت میکنند، آنها باید هزاران دل داشته باشند و بنابراین در ادعای خود صادق نیستند. خدای مهربان وقتی انسانها را آفرید، فرمود که از نوع خودتان (مِنْ أَنْفُسِکُمْ) همسری براى شما آفرید تا بدان آرام گیرید.

 

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۲۱

و از نشانه‏ هاى او اینکه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در این [نعمت] براى مردمى که مى‏ اندیشند قطعا نشانه‏ هایى است (۲۱)

 

همانطور که می بینید، آن چیزی که خدا از بدو خلقت به انسانها وعده داد است ، خلق همسرانی از نوع خود انسانهاست که بوسیله آن آرام گیرند. اما اکنون چیزی که مردم میخواهند، همسرانی از نوع خودشان نیست؛ بلکه آنها یک گروه و یا استایل را دوست دارند و این گروه و  استایل ممکن است که یک میلیون عضو داشته باشد. بنابراین کسی که عاشق یک استایل است، در واقع عاشق یک میلیون نفر است!  بنابراین اکنون آنچه که از آن به عنوان عشق و دوست داشتن یاد میشود، حتی حیوانات هم اینچنین نمی کنند. اگر یک تصویر دیگر از همان استایل که او خوشش آمده است، به او نشان دهید، او باز هم خوشش میاید و این دل، دل که نیست؛ بلکه به اندازه یک ترمینال شلوغ است. خدای مهربان وقتی از مودت و رحمت صحبت می فرماید؛ از خلق همسرانی از جنس انسان صحبت فرموده است (خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا) که خدا خلق فرموده است. استایلهای متفاوتی که افراد عاشق آن میشوند؛ ساخته دست انسانهاست و افرادی که مدعی عاشقی این استایلها هستند، در واقع عاشق تمام کسانی هستند که این استایل را دارند. به این ترتیب، فلسفه عشق حتی ساده ترین تعهدات اخلاقی را هم رعایت نمی کند. قانون دوم تورات می فرماید که : ای انسان تو را معبود دیگری جز من نباشد. هیچ تصویری از آنچه در آسمان یا بر روی زمین یا در آب است، نساز و آنها را پرستش نکن.

بت پرستی همیشه، به صورت ساختن تمثال و مجسمه نیست؛ بلکه بیشتر مواقع بصورت تحریف آفریده های خداست. خدا همسرانی از جنس خود ما برای ما آفریده است  (خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا)؛ اما مردم پوستین و تصاویری از آنها را به عنوان زوج برای خود انتخاب  میکنند و سالها با این نوع تصویر و پوستین زندگی میکنند. تصاویر و پوستین بسیار کلی است و هر تصویری در عمل، میلیونها مصداق دارد و بنابراین افراد قاعده خدا را رعایت نکرده اند و برخلاف دستور خدا، تصویری را جایگزین مخلوق خدا میکنند. خدا ازواجی را از جنس خود انسان برای او آفریده است و مودت و رحمت را بین این دو نوع انسان قرار داده است. افراد در عشق؛ عاشق یک استایل و تصویر میشوند و آنها به این طریق عاشق جن همزاد خود شده اند.

 

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۲۱

و از نشانه‏ هاى او اینکه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید و میانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در این [نعمت] براى مردمى که مى‏ اندیشند قطعا نشانه‏ هایى است (۲۱)

 

اصلا فرق عشق با مودت و رحمت همین است. عشق بین دو استایل و دو گروه است، اما مودت و رحمت بین دو انسان و یا دو نفس است (خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ). به همین خاطر، حتی حیوانات هم عشق را انتخاب نکردند و انسان در این زمینه حتی از حیوانات هم خیلی گمراه تر است.

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۷۹

و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ ایم [چرا که] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى ‏بینند و گوشهایى دارند که با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ ترند [آرى] آنها همان غافل‏ماندگانند (۱۷۹)

 

خدای مهربان امر فرموده است که با زنان و مردان زناکار و یا مشرک ازدواج نکنید. بنابراین زانی و مشرک، خط قرمز ازدواجهاست. زانی و مشرک به درد ازدواج نمیخورند، زیرا روان این افراد آلوده است. یک نوع آلودگی که مسری است و سریعا به زوج هم منتقل میشود. همین آیه مشخص میکند که هدف از ازدواج، فقط مسائل جنسی نیست، بلکه در ازدواج؛ دو ایده، دو حریم با هم مرتبط میشوند و اگر یکی آلوده باشد، به دیگری هم سرایت میکند. وقتی از این نوع آلودگی حرف میزنیم، منظور آلودگی پندار است. این که در آیه فرموده است (وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ)  یعنی این دستور تعیین کننده مرز معنوی است؛ مرز معنوی با اجنه و انسانها. کسی که به ازدواج با زانی و یا مشرک تمایل دارد، و در عین حال خود را مومن میداند؛ در واقع مومن نیست و پندار نیک ندارد و فقط خیال میکند مومن است؛ زیرا مرز خود را با شیاطین و انسانهای زانی و مشرک مشخص نکرده است. به همین خاطر خدا می فرماید که : مرد زناکار جز زن زناکار یا مشرک را به همسرى نگیرد و زن زناکار جز مرد زناکار یا مشرک را به همسری نگیرد. این قسمت از آیه فقط یک دستور نیست؛ بلکه یک جریان جاری هم هست. کسی که با یک زانی ازدواج میکند، در واقع نشان میدهد که مرز زنا و یا  شرک برایش مهم نیست و این در پندار اوست.

 

الزَّانِی لَا یَنْکِحُ إِلَّا زَانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً وَالزَّانِیَةُ لَا یَنْکِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِکٌ وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ ﴿۳

مرد زناکار جز زن زناکار یا مشرک را به همسرى نگیرد و زن زناکار جز مرد زناکار یا مشرک را به زنى نگیرد و بر مؤمنان این [امر] حرام گردیده است (۳)

 

بنابراین خدا در آیه میخواهد بفرماید که در مورد زنا و شرک بی تفاوت نباشید و تصمیم نهایی ازدواج را به آن موکول کنید. کسی که در این مورد بی تفاوت باشد، در واقع ایمان خود (پندار نیک) را زیر سوال می برد. وقتی خدای حکیم کلمه حرام را در قرآن استفاده می فرماید، نشان از آن دارد که میخواهد مرزهایی را مشخص کند و به هیچ عنوان نباید از آن مرز عبور کرد. حالا این مرز، ممکن است یک مرز پنداری و معنوی (پندار نیک) باشد و یا یک مرز عملی (کردار نیک و گفتار نیک). با مرز معنوی و پنداری، تکلیف خود را در مقابل اجنه و شیاطین مشخص می کنیم و با مرز عملکردی، مرز خود را با سایر انسانها مشخص می کنیم.

بنابراین رعایت سه دستور (پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک) برای مرزبندی بین حق و باطل است. هر کسی باید جبهه خودش را مشخص کند. خدا در آیه دیگری از قرآن می فرماید که ای مومنان؛ مادر، خواهر، دختر، عمه ، خاله، و ... بر شما حرامند. وقتی کلمه حرام بکار میبرد یعنی مرزبندی میخواهد بکند. در اصل کلمه حرام هم از حریم آمده است و به معنای یک نوع مرزبندی است. وقتی خدا مرزبندی میکند، یعنی در هر سه آیتم (پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک) باید رعایت شود. یعنی حتی نباید خیالش هم کرد. وقتی میفرماید ربا حرام است، یعنی حتی نباید در خیال و پندار خویش با ربا و روشهای ربا خود را ثروتمند کرد.

واقعا آدمیان ناشکر و ناسپاسند، زیرا به آنچه که خدا آفریده است، رضایت نمی دهند و دنبال یک سری استایل می گردند و عاشق این استایلها میشوند و این واقعا پندار خیلی زشت و ناپسندی است. آنها به ازواجی که خدا آفریده است، راضی نیستند. خدا می فرماید که تعداد کمی از بندگان شکرگزار و راضی هستند (وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ ). وقتی خدا می فرماید تعداد کمی شکرگزار هستند، یعنی شکرگزارها آنقدر کمند که برای ما انسانها اصلا مشخص نیستند. زیرا خدا ، خداست و چیزهایی می بیند که ما نمی بینیم و او تمام موجودات و انسانها را می بیند. از نظر خدای علیم بصیر، تعداد کمی از بندگان سپاسگزارند؛ وقتی از نظر خدای علیم بصیر، تعداد شاکرین کم است یعنی این تعداد کم اصلا برای ما انسانها مشخص نیستند.

  • اسعد حسینی
۱۷
اسفند
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هشتاد و هفت)

عشق مخالف پندار نیک است

 

خدا به بنی اسرائیل دستور می فرماید که گاوی را ذبح کنند. اما آنان در نحوه اجرای این دستور، مشکلات پنداری خویش را بیرون ریختند.  دستوراتی که خدا صادر می فرماید، یک نوع فتنه هم هست و این فتنه پندار آدمیان را بیرون می ریزد و ماهیتها مشخص میشود. داستان گاو بنی اسرائیل در بزرگترین سوره قرآن مفصلا ذکر شده است:

 

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ ﴿۶۷

و هنگامى که موسى به قوم خود گفت‏ خدا به شما فرمان مى‏ دهد که ماده گاوى را سر ببرید گفتند آیا ما را به ریشخند مى‏ گیرى گفت پناه مى برم به خدا که [مبادا] از جاهلان باشم (۶۷)

 

قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا فَارِضٌ وَلَا بِکْرٌ عَوَانٌ بَیْنَ ذَلِکَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ ﴿۶۸

گفتند پروردگارت را براى ما بخوان تا بر ما روشن سازد که آن چگونه [گاوى] است گفت وى مى‏ فرماید آن ماده گاوى است نه پیر و نه خردسال [بلکه] میانسالى است بین این دو پس آنچه را [بدان] مامورید به جاى آرید (۶۸)

 

قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ ﴿۶۹

گفتند از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن کند که رنگش چگونه است گفت وى مى‏ فرماید آن ماده گاوى است زرد یکدست و خالص که رنگش بینندگان را شاد مى ‏کند (۶۹)

 

قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنَا مَا هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَیْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ ﴿۷۰

گفتند از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن گرداند که آن چگونه [گاوى] باشد زیرا [چگونگى] این ماده گاو بر ما مشتبه شده و[لى با توضیحات بیشتر تو] ما ان شاء الله حتما هدایت ‏خواهیم شد (۷۰)

 

قَالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِیَةَ فِیهَا قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُوا یَفْعَلُونَ ﴿۷۱

گفت وى مى‏ فرماید در حقیقت آن ماده گاوى است که نه رام است تا زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیارى کند بى ‏نقص است و هیچ لکه‏ اى در آن نیست گفتند اینک سخن درست آوردى پس آن را سر بریدند و چیزى نمانده بود که نکنند (۷۱)

 

وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ ﴿۷۲

و چون شخصى را کشتید و در باره او با یکدیگر به ستیزه برخاستید و حال آنکه خدا آنچه را کتمان میکردید آشکار گردانید (۷۲)

 

فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ﴿۷۳

پس فرمودیم پاره‏ اى از آن [گاو سر بریده را] به آن [مقتول] بزنید [تا زنده شود] این گونه خدا مردگان را زنده مى ‏کند و آیات خود را به شما مى ‏نمایاند باشد که بیندیشید (۷۳)

 

وقتی خدا می فرماید که یک گاو قربانی کنید، منظورش گاو مشخصی نبود. بلکه هر گاوی که بنی اسرائیل قربانی میکردند، کافی بود (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً). خدا کلمه بَقَرَةً  را بدون ال تعریف استفاده می فرماید، تا به ما بگوید که هر گاوی ذبح میشد، کافی بود. براساس آیه 73 سوره بقره، زنده شدن مرده، بوسیله گوشت این قربانی یک معجزه و آیت بوده است؛ همچون زنده شدن عُزیر. این یکی از معدود معجزاتی است که در طول تاریخ در دستان خود مردم انجام شد (فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ). معجزات دیگر همگی در دست پیامبران انجام میشد، اما این یکی در دستان مردم عادی انجام شد.

بنی اسرائیل قبلا به گوساله پرستی گرایش یافته بودند و هنوز مقداری از آن عقاید در پندار آنان مانده بود. خدا عمدا قربانی کردن گاو را به آنها امر فرمود تا هم آنها را آزمایش کند و هم اینکه حب گوساله گرائی را در آنان بکشد. اما بنی اسرائیل از رنگ گاو، سن گاو و پارامترهای دیگر می پرسند و این سوالات پی در پی بنی اسرائیل نکات مهمی را در مورد آنان آشکار کرد:

 

  1. سوالات پی در پی بنی اسرائیل در مورد اینکه چه گاوی را ذبح کنند؛ کار را برای آنها مشکل کرد و نزدیک بود از جاده حق منحرف شوند. سوال کردن زیاد اصلا خوب نیست و عاقبتش ممکن است گمراهی باشد. آدمی باید زود پیام را دریافت کند و هر چقدر دیرتر دریافت کند، خطر انحراف بیشتر میشود.

 

  1. سوالات پی در پی بنی اسرائیل نکته مهم دیگری را هم آشکار کرد و آن این بود که آنها هنوز در قلب خویش، علاقه به گوساله پرستی داشتند؛ علاقه قلبی به گاو هنوز در میان آنان بود. سوالات پی در پی از اینکه چه گاوی را باید ذبح کنند؛ چه رنگی باشد، چاق باشد یا لاغر باشد، سنش چقدر باشد؛ نشان از این واقعیت داشت که آنها هنوز در قربانی کردن گاو مردد بودند و هنوز عشق به گاو در قلب آنها وجود داشت ولی بروز نمی کردند. اما وقتی این مساله پیش آمد، عشق قلبی آنان وارد پندارشان شد و یک گره بزرگ ایجاد شد. این قسمت از آیه (وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ  خدا آنچه را که شما پنهان می‌دارید، آشکار می‌سازد) به این موضوع اشاره دارد. عشق و علاقه به یک چیزی و یا شخصی در مواقع بحرانی، وارد پندار آدمیان میشود و تصمیم گیری را برای آنان مشکل میسازد.

 

  1. وقتی کسانی که زمانی که به گوساله گرایش داشته اند؛ هنوز در قربانی کردن گاو مرددند ولی به زبان نمی آورند و هر بار بهانه میاورند، یعنی هنوز عشق گوساله پرستی در آنان هست ولی این عشق را نمی توانند بیان کنند و این عشق بصورت مخالفت با دستور مستقیم خدا و تعلل در اجرای آن نمود پیدا میکند. آنان با سوالات پی در پی برای خود زمان می خریدند و نمیتوانستند پندار واقعی خود را هویدا کنند و البته حتی شاید خودشان هم متوجه دلیل این همه بهانه گیری نمیشدند، زیرا ناخودآگاه آنان آلوده بود و تزکیه داده نشده بود.

 

  1. سوالات پی در پی بنی اسرائیل، ثابت کرد که آنان دچار خیالبافی شده اند و فقط خدا می دانست که چی در ذهنشان می گذرد. خیالبافی، آنان را از فهمیدن دستور مستقیم خدا باز میداشت و آنها داشتند طبق خیالبافی های خود سوال مطرح میکردند. زیرا دستور خدا منطبق با عشق قلبی آنان نبود. خیالبافی آدمیان را از فهم صحیح دستورات خدا باز میدارد. این نوع خیالبافی برای افراد زیاد پیش میاید.

 

 

عشق یک مفهوم و ماده شیطانی است و مثل یک مایع سمی در خون افراد جریان دارد و در تمام تصمیمهای انسان دخالت میکند و اثر گذار است. خدای مهربان، عشق به گاو و گوساله را در آیه زیر به صورت یک نوشیدنی ترسیم میکند که در قلب و خون افراد جریان دارد (وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ). یعنی مهر گوساله در دلشان سرشته شد. بعضی خالکوبی ها ، که نشانگر یک ایدئولوژی است، بر بدن انسان حک میشود و انسان دیگر نمیتواند از آن ایدئولوژی دست بکشد و این نوع خالکوبی حکم چک امضا شده بدون نوشتن مبلغ را دارد. عشق هم همین طوری است و افراد با عشق، دیگر برده ایدئولوژی خاصی هستند و نمیتوانند تصمیمات ساده هم بگیرند و حتی در یک دستور ساده خدا (یک گاو ذبح کنید) می مانند. حتی یک بچه هم این دستور را می فهمد. اگر بچه شما در یک مهمانی شلوغ کند و شما به او بگویید که بیاید بنشیند، بچه حرف و منظور شما را متوجه میشود و میاید می نشیند. او نمی پرسد که چطوری بنشینم؟ در چند حرکت بنشینم؟ کجا بنشینم؟ با همین لباس بنشینم؟ ؛ اما فلسفه عشق، آنقدر خطرناک است که این مقدار فهم و درک را از انسانها می گیرد.

 

وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۹۳

و آنگاه که از شما پیمان محکم گرفتیم و [کوه] طور را بر فراز شما برافراشتیم [و گفتیم] آنچه را به شما داده‏ ایم به جد و جهد بگیرید و [به دستورهاى آن] گوش فرا دهید گفتند شنیدیم و نافرمانى کردیم و بر اثر کفرشان [مهر] گوساله در دلشان سرشته شد بگو اگر مؤمنید [بدانید که] ایمانتان شما را به بد چیزى وامى دارد (۹۳)

 

 

در قرآن، وقتی از گوساله پرستی صحبت میشود، منظورش عرفانی به اسم گوساله گرائی است. در واقع عشق به گاو و گوساله در زمان قدیم، یک عرفان بوده است که در قسمتهای قبلی جادوی شیاطین اثبات شد. تمام عرفانهای قدیم و جدید همگی ادامه دهنده همان راهند. اولین مبحثی که افرادی مثل ابن عربی و حلاج میان خود مورد بحث گذاشتند، همین گوساله گرائی بوده است و حتی از آن هم دفاع کرده اند. گاهی ناخودآگاه و رسوم پیشینه در مقابل خودآگاه انسان قرار میگیرد. گاهی آیینهای سنتی و مذهبی هرچند غلط در دل آدمی لانه میکنند و مردم آنچنان دلبسته اش میشوند که کاری به شرک بودن یا نبودنش ندارند و حتی حاضرند قدرتهای خدا را در او ببینند و با این کار آن را الهه خویش قرار دهند. بنی اسرائیل آنچنان شیفته گاو مصریان قرار گرفته بودند که سرمست شده بودند و حتی فکر میکردند که خدا میتواند در قالب یک گوساله خود را به آنها بنمایاند. حتی بعضی عرفا همچون ابن عربی در جریان گوساله پرستی، حق را به گوساله پرستان میدهد و آن را عین خدا پرستی میداند.

آدمی نیاز دارد که به خدا محبت ورزد و تمام تلاش خود را برای خدا بکار گیرد و عبادت خود را خالصانه فقط بخدا اختصاص دهد، که اگر نورزد و این نیاز طبیعی خویش را برآورده نکند، گیر گوساله های طلایی می افتد. همیشه ناخودآگاه و رسوم پیشینه در مقابل خودآگاه انسان قرار میگیرد. کسی که خدا را در قلب خویش داشته باشد، خودآگاه او پیروز خواهد شد و کسی که قلبش مریض باشد؛ گوساله های طلایی و رسوم آبا و اجدادی در قلب او لانه میکنند و سر فرصت گوساله هم خواهند ساخت؛ دقیقا مثل قوم بنی اسرائیل که در ناخودآگاه خویش تحت تاثیر خدای طوفان در اساطیر سوار بر گاو نر مصریان قرار گرفته بودند.

پندار عجیبی بین مردم جهان از قبل بوده و هست که همه احساس میکنند که باید مستقیم خدا را ببینند و حسش کنند. در حالیکه خدا از رگ گردن به آنها نزدیکتر است. خدا از خود ما به ما نزدیکتر است. بشر در هر دم و بازدمی نیازمند و محتاج خداست ولی با این حال میخواهد خدا را با حواس پنجگانه ببیند!! انسان با وجود خدای به این نزدیکی، همیشه دنبال واسطه میگردد. غافل از اینکه در واسطه گری، انسان همیشه دلبسته واسطه خواهد شد نه دلبسته خدا. طرفداران این نوع عرفان، حتی در این مورد اشعار زیادی هم سروده اند.

 

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

بدانستی که دین در بت‌پرستی است

 

بنی اسرائیل به گوساله عشق داشتند و با اینکه خدا آیات زیادی به آنها نمایاند، ولی آنها در قلبشان یک چیز دیگری بود. یکی از نشانه ها که خدا به آنها نشان داد، بالا بردن کوه طور جلو چشمان بنی اسرائیل بود! اما عشق به گوساله نگذاشت این آیت بزرگ را بگیرند. خدا در ادامه می فرماید که قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ( اگر پندار نیک دارید، بدانید که پندارتان شما را به بد چیزی امر میکند). این قسمت از آیه نشان میدهد که آنان پندار نیکی نداشته اند. کلاً عشق پندارهای نیک را از بین می برد و هدف از عشق هم همین است. خدای مهربان در آیه می فرماید که وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ یعنی بخاطر کفرشان، عشق گوساله پرستی در قلبشان جریان پیدا کرد. کفر مقابل ایمان است و این یعنی پندار بد. ایمان (پندار نیک) مثل جریان خون، در سراسر وجود انسان جاری میشود. اما در طرف مقابل ، پندار شرّ هم مثل خون در رگهای انسان جریان دارد. عرفانهای قدیم و جدید (مثل عرفان مولوی، حافظ، عرفان حلقه، صوفی گری،کابالا، فراماسونری، مقدس دانستن گاو، گوساله پرستی، مرتاضی ، اشو ، فنگ شویی ، ذهن مثبت و ...) همگی به نوعی بر مبنای عشق و وحدت وجود و حلول و تناسخ و ... بنا شده اند و اینها همگی پندار نیک را از روان انسان بیرون می ریزند. مثل توازن ویروس و گلبولهای مفید در خون. اگر گلبولهای مفید در بدن که محافظ بدن انسان هستند، کم شوند، ویروسها براحتی بر بدن ما مسلط میشوند. روان ما هم اینطوری است که پندار نیک باعث ضعف ویروسهای روانی میشود و اگر پندار نیک ضعیف شود، ویروسهای روانی براحتی بر روان ما چیره میشوند. یکی از این ویروسهای روانی، توهم عشق است. در محیط آلوده به عشق؛ دیگر پندارهای نیک کم می شوند و به این ترتیب عشق، عمل به دستورات خدا را مشکل میسازد. عشق به گوساله، نمی گذاشت که بنی اسرائیل دستور واضح خدا را بفهمند و مدام آن را می پیچاندند. اگر متون قدیمی را مطالعه کنید، متوجه خواهید شد که گوساله پرستی صرفا یک مراسم ساده نبوده است؛ بلکه گوساله پرستی مبنای یک عرفان مبسوط بوده است که تمام جریان خیر و شرّ آن زمان طبق آن تعریف میشده است. کتابهای شعر هم نود درصدش، در مورد عشق است و به همین خاطر است که خدا در قرآن، شاعر را مخالف وحی میداند و شعر را متضاد کلام خدا معرفی میکند.

در زمان ما هم کسانی هستند که شیفته کتابهای شعر همچون مولوی و حافظ هستند و عرفانهای خاصی از این کتابها برای خود استخراج میکنند. در حالی که این کتابها، همان کتابهای الهام شده از طرف شیطان هستند.

در قدیم جشنهای تقدیس گاو و گوساله برگزار میشد و مردم در این جشنها و فستیوالها، شرکت میکردند و با بزک کردن و زیورآلات زمان خود، خود را به نمایش میگذاشتند. نقاشی های زیادی روی سنگ از دوران باستان در این مورد باقی مانده است. طبق این نقاشی ها، مردم مصر، گاو را جسمی میدانستند که خدا در آن برای کمک به مردم هبوط کرده است و گاو را نماد خدا می دانستند. در بین النهرین هم گاو را نماد ایزد باران می دانستند. بعضی تمدنها گاو را قربانی میکردند تا که زمین را بارور سازد. یکی از القاب ایزد شیوا در هندوستان ،پشویتی است که به معنای فرمانروای گاوها است. همانطور که قبلا ثابت شد، شیوا همان ابلیس است که در زمانهای قدیم میان مردم ظاهر شد و هفت مرحله جادو و یوگا و عشق را به آنها یاد داد. جالب است که در نقاشی های باستانی هند، شیوا و همسرش را سوار بر گاو رسم کرده اند. این نقاشی معنی مهمی دارد. شیوا یکی از ایزدان هندیان، یکی از دیوها بوده است که اوصاف او منطبق با ابلیس است. نقاشی او سوار بر گاو، یعنی دیوها از تقدس بخشیدن به گاو، سوء استفاده میکرده و به این طریق ذهن و روان انسانها را در دست می گرفتند. شیاطین برای تسلط بر انسانها، نیاز به تقدس بخشی به یک شیء و یا موجود زنده دیگری دارند. گاو به عنوان یک حیوان مفید و پرفایده، هدف خوبی بود و به این طریق شیوا (همان ابلیس) ، تقدیس گاو را به عنوان مهمترین حربه خود انتخاب کرد. شاید از خود بپرسیم که چرا گاو؟ زیرا گاو حیوان مفید و پر استفاده ای بوده است و تقریبا همه مردم با آن سر و کار داشته اند و مهمتر از همه این است که گاو یک حیوان رام بوده است. خدای مهربان چهارپایانی را آفریده است (گاو، گوسفند و ..) که رام هستند و انسان بدون هیچ زحمتی از گوشت و شیر و پوست و پشم آنها استفاده میکند. در حالی که حیوانات دیگر رام کردنشان سخت است؛ اما انعام برای انسانها از بدو خلقت رام هستند. یک سوره از قرآن به نام انعام، اسم گذاری شده است تا به انسان یادآوری شود که همه این نعمات را خدا برای انسانها رام کرده است.

 

أَمَدَّکُمْ بِأَنْعَامٍ وَبَنِینَ ﴿۱۳۳شما را به [دادن] دامها و پسران مدد کرد (۱۳۳)

 وَجَنَّاتٍ وَعُیُونٍ ﴿۱۳۴و به [دادن] باغها و چشمه ‏ساران (۱۳۴)

 

وَلَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِکُونَ ﴿۷۱آیا ندیده‏ اند که ما به قدرت خویش براى ایشان چهارپایانى آفریده‏ ایم تا آنان مالک آنها باشند (۷۱)

 

وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَکُوبُهُمْ وَمِنْهَا یَأْکُلُونَ ﴿۷۲و آنها را براى ایشان رام گردانیدیم از برخی‏شان سوارى مى‏ گیرند و از بعضى مى ‏خورند (۷۲)

 

وَلَهُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا یَشْکُرُونَ ﴿۷۳و از آنها سودها و نوشیدنیها دارند پس چرا شکرگزار نیستید (۷۳)

 

اما اکنون این نوع عرفان، بجز هندوستان، از رونق افتاده است و شیطان اکنون ابزارهای زیادی همچون تلویزین، وبگردی، آهنگ و ... در اختیار دارد و نیازی به آن نمی بیند.

همین نمایشات کاذب بنی اسرائیل را جذب کرده بود. اکنون هم این نمایشات با نامهای دیگری همچون فرش قرمز، جشن حافظ، جشن مولوی، زیباترین ملکه جهان و جشن هالوون و انواع جشنهای نمایشی دیگر ... ادامه دارد. جشنهایی در راستای چرخه رحمانی هستند که بر مبنای شکرگزاری از نعمتهای خدا باشند؛ همچون جشن برداشت محصولات و گرفتن درآمدها و دادن قسمت مشخصی از آن به نیازمندان.

خدای مهربان رابطه بین زوجین را ، مودت و رحمت معرفی میکند، اما شیطان آن را بصورت عشق تعریف میکند. عشق رابطه غلطی میان زوجین است که باید تصحیح شود و زمانش رسیده است تا که عشق به عنوان یک فلسفه شیطانی معرفی شود.

 

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

و باز یکی از آیات (لطف) او آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در کنار او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود. در این امر نیز برای مردم بافکرت ادله‌ای (از علم و حکمت حق) آشکار است.

 

آنچه که از آیه فوق آشکار است این است که هدف اصلی ازدواج، برقراری مودت و رحمت بین زوجین است. اما گاهی مردم این عبارت را درست نمی فهمند و زندگی را بر خود تلخ میکنند. بعضی ها انتظار دارند که یکی از زوجین به دیگری محبت زیادی ابراز دارد؛ آنطوریکه طرف دیگر اشباع شود و در نتیجه پایه زندگی محکم شود! اما چنین انتظاری با این منوال ؛ زندگی ها را سست میکند وحتی بی فایده و مضّر است. در این جور زندگی ها دروغ و ریاکاری در سطح خانواده نمایان میشود و زیاد دوام نمی آورد. ما باید بفهمیم که هدف آیه اصلا اینطوری نیست. بلکه خدا میخواهد بفرماید که در زندگی مشترک و سطح خانواده؛ مودت و رحمت را پیش گیرید و براساس آن با یکدیگر رفتار کنید. یعنی اشتباهات همدیگر را ببخشید و  نسبت به خطاها و کوتاهی ها و کمبودهای زندگی سختگیر نباشید و نسبت به هم رحم و مودت داشته باشید. مودت و رحمتی که خدا از آن صحبت میکند، یک رویه دو طرفه در زندگی است و نه یک خواسته یک طرفه. این که زوجین کمبودهای همدیگر را بپوشانند و مثل لباس برای هم باشند و نسبت به هم مودت و رحمت داشته باشند و براین اساس خانواده تشکیل دهند و حرف پراکنی نسبت به هم نداشته باشند؛  و براساس رحمت و مودت؛ حرفهایی نزنند که دیگری را اذیت کنند. این روش از زندگی است که پایه های خانواده ها را محکم میکند و در خانواده محیطی آرام و امن و لذت بخش فراهم میکند. خدای مهربان ما را آفریده است و خوب ما را می شناسد؛ فقط آن خالق بی همتا میداند که ما به چه نوع روشی در زندگی نیاز داریم و چه نوع روشی، زندگیِ امن و لذت بخش و ادامه داری برای ما فراهم میکند. مودت و رحمت محیط خانواده و زندگی را طوری مرتب میکند که امنیت و لذت و آرامش ادامه دار باشد.

پرسه زدن بی هدف در فضای مجازی و ویوی زندگی سلبریتی ها و ثروتمندان، روان آدمی را پر از نیاز کاذب میکند و در این حالت افراد مجبور میشوند که با روشهای غیر معقول آن را تخلیه کنند. گاهی یکی از زوجین در فضای مجازی پرسه میزند و بعد از چند ساعت وبگردی بی هدف و ویوی زندگی سلبریتی ها و پولدارها، روان خود را پُر از نیاز کاذب میکند و برای خود بار روانی درست میکند؛ ولی بعد نمی داند که چطوری از زیر فشار این بار روانی نجات یابد. بعد از تایم کاری، همسرش خسته به خانه میرود و میخواهد استراحت کند؛ اما زوج او روانش پر است و میخواهد که همسر خسته اش فورا با همان روش سلبریتی ها نیاز روانی او را برآورده کند. همسر خسته هم از این نیاز او بی خبر است و توانایی ایفای چنین نقشی را ندارد و حتی ممکن است که روشهای آنها را نداند. به این طریق فاصله زیادی بین آنها می افتد. سحر و جادوی واقعی که در زندگی ها اتفاق می افتد، اینطوری است.

یکی از زوجین یا هر دو بخاطر حفظ نکردن چشم و گوش و زبانشان، بار روانی زیادی در خود جمع میکنند و خود را پُر میکنند. خدا ما را طوری آفریده است که نمیتوان با روان پر، زندگی کرد، بلکه باید هر جوری است این بار روانی برداشته شود. همانطور که بدن طبیعی ما طوری آفریده شده است که وقتی غذا میخوریم و شکممان پر میشود، بعد از مدت زمانی باید خالی شود. اما این روال طبیعی را خود بدن ما انجام میدهد. اینپوتهای غلط که وارد روان انسان شود، به یک بار اضافی برای روان ما تبدیل میشوند. عشق و توهمات مربوطه این کار را میکنند. عشق یک بار اضافی بر روان آدمی تحمیل میکند که همیشگی است و در روان انسان جا خوش میکند. به این طریق طرف همیشه توپش پر است. وقتی یکی از زوجین بعلت پرسه زنی افراطی در فضای وب و تلویزیون و آهنگها و اشعار، توپش پر میشود (روانش پر از نیاز کاذب میشود) و از زوجش انتظار تخلیه روانی دارد؛ زوج هم نمیتواند این تخلیه را انجام دهد و در نتیجه بین آن دو فاصله می افتد. خدا زوجین را آفریده است که  طبیعی زندگی کنند و چشمانشان و روانشان را حفظ کنند. به همین خاطر خدای مهربان می فرماید که :

 

 

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا ﴿۳۵

مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادت‏پیشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه‏ دهنده و مردان و زنان روزه‏ دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانى که خدا را فراوان یاد مى کنند خدا براى [همه] آنان آمرزشى و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است (۳۵)

 

خدا اینطوری ازواج و روابط آنان را تعریف میکند تا که بار روانی غیر قابل حل برای طرف مقابل ایجاد نکنند.

 

الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ

وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ

وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ

وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ

وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ

وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ

وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ

وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ

وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ

وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ

 

کسی که بر طبق قاعده زوجیت مثلا (وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ) ، عمل کند و پندار خویش را نیک نگه دارد و از وبگردی بی هدف و فیلمهای توهمی و آهنگهای آلفایی و سایر روشهای مدیتیشن پرهیز کند، در آن صورت بار روانی برای خود ایجاد نمی کند و به زوج خویش هم فشار نمی آورد و به این طریق زندگی بی دردسرتری خواهند داشت. فاصله افتادن بین ازواج از همین بار روانی های اضافی شروع میشود. اما خدای حکیم راهکاری برای تخلیه روانی کسانی که روان خود را بر اثر ناآگاهی پر میکنند، فرموده است. روان انسان با نماز و صبر تخلیه میشود.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ﴿۱۵۳

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از شکیبایى و نماز یارى جویید زیرا خدا با شکیبایان است (۱۵۳)

 

در چرخه نیک (پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک) که باشید و چرخه بچرخد؛ این بارهای روانی اصلا بوجود نمی آیند. چرخش چرخه نیک، به این معناست که پندار نیک به کردار نیک و بعد به گفتار نیک تبدیل شود. این چرخه اتوماتیک بارهای روانی ونیازهای کاذب را بیرون می ریزد و روان انسان پاکیزه میشود.

زندگی غلط در این دنیا در بدترین حالاتش شباهتهای زیادی به زندگی در جهنم دارد. در جهنم، بارهای روانی زیادی برای افراد بوجود میاید و افراد چنان تحت فشار قرار می گیرند که هر لحظه از نظر فشار عصبی، تقاضای مرگ میکنند ولی مرگ امکان پذیر نیست. اصلا مرگ در جهنم و بهشت وجود ندارد. در جهنم حتی غذایی که میخورند، چنان بطن آنان را پر میکند (فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ) که بطن جسمی و بطن روانی آنان هر دو پر میشود و این فشار خیلی زیاد، آنان را مجبور میکند که مایعی داغ و خطرناکی را روی آن بریزند (ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِیمٍ ) و  این همان عذاب دردناک است. در نهایت دوباره به جحیم بر میگردند و دچار یک سیکل باطل میشوند(ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ ). فشارهای روانی و پر شدن روان انسان، تخلیه میخواهد و طرز تخلیه در جهنم خطرناک است و جهنمیان این کار را مجبورند انجام دهند.

 

فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ﴿۶۶پس [دوزخیان] حتما از آن مى ‏خورند و شکمها را از آن پر مى کنند (۶۶)

 

ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِیمٍ ﴿۶۷سپس ایشان را بر سر آن آمیغى از آب جوشان است (۶۷)

 

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ ﴿۶۸آنگاه بازگشتشان بى‏ گمان به سوى دوزخ است (۶۸)

 

عواقب انجام گناهان در این دنیا هم شبیه جهنم است. افراد با حفظ نکردن چشمان و گوش و زبان خود، بار روانی زیادی برای خود درست میکنند و نیازهای کاذب برای خود درست میکنند و به این طریق روان خویش را پر میکنند و طریه تخلیه آن را هم نمیدانند و فکر میکنند که این نیازهای کاذب باید برآورده شود و بیشتر هزینه های زندگی مربوط به این نیازهای کاذب است. در حالی که نیازهای کاذب اصلا نباید برآورده شوند و باید نادیده گرفته شوند. هر گونه نیاز کاذبی انسانها را مجبور به گناهان دیگری میکند. خانواده ها باید ورودیهای خود را چک کنند و خود را از شرایطی شبیه جهنم باز دارند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ ﴿۶

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید خودتان و کسانتان را از آتشى که سوخت آن مردم و سنگهاست‏ حفظ کنید بر آن [آتش] فرشتگانى خشن [و] سختگیر [گمارده شده] اند از آنچه خدا به آنان دستور داده سرپیچى نمى کنند و آنچه را که مامورند انجام مى‏ دهند (۶)

 

همه انسانها قیافه هایی شبیه هم دارند و اگر دقیقتر نگاه کنیم، می بینیم که همگی دو چشم و دو پا و دو دست و یک زبان و دو گوش و... دارند و تقریبا همه اجزا بدن ما شبیه انسانهای دیگر است و اختلافات بسیار ناچیزی با هم داریم. اختلافها در 99درصد موارد، در حد رنگ و زوایه هاست. بنابراین خوشبخت دانستن دیگران و بدبخت دانستن خود، بخاطر یک سری نیازها و امکانات و بَزَک کردنهای کاذب و  اضافی، راه و روش و نتیجه گیری جداً غلطی است. ما باید زیبایی را طور دیگری تعریف کنیم. انسانها زیبایی و لذت را تابحال غلط تعریف کرده اند و آنها این تعریفها را از سیستم شیطانی و شرّ گرفته اند و همان تعریفها را می خواهند به نظام رحمانی ایمپورت کنند که این خودش نوعی تضاد و ضدیّت پیش می آورد. رعایت تقوا و رعایت حجب و حیاست که انسانها را زیبا میکند. رعایت چرخه نیک، به معنای واقعی انسان را نیک نشان میدهد. انسانها در چرخه نیک که باشند، خودبخود نیک هستند. تعریف جدید زیبایی، نیک بودن و در چرخه نیک بودن است و کسی که در چرخه نیک باشد، خودبخود نیک به نظر میرسد.

زنان و مردان تصویری از زندگی براساس نیازهای کاذب برای خود درست کرده اند و برای رسیدن به آن تلاش میکنند و خیال میکنند که در صورت رسیدن به آن خوشبختند. به آن هم میرسند ولی همین که به آن رسیدند، دوباره یک تصویر دیگر از زندگی برای آنها ایجاد میشود و باز روز از نو روزی از نو . آنقدر تصویرهای کاذب و ظاهرا جذاب  و بزک شده زیاد است که همیشه سرکاری زیاد است و هیچوقت هم به خوشبختی نمی رسند. این همان سراب است. شیطان کلا وعده هایش دروغ و سراب است. پشمک بزرگ ولی بیفایده. نام بزرگ، ولی شهر ویران. اما روش خدا در زندگی، به انسانها آرامش و رضایت میدهد و پر کیفیت است.

در نظام رحمانی، اگر یکی از زوجین، ضعیف بود؛ زوج دیگر به او رحم میکند و به او احترام می گذارد و او را ترک نمی کند. نظام رحمانی لذت بخش هم هست. زیرا معنا و مفهوم دارد. اما در نظام شیطانی، انسانها تحقیر میشوند؛ اگر زنان هر روز آرایش نکنند، اعتماد به نفس ندارند و نمیتوانند بیرون روند. در نظام شیطانی به انسانها احترام گذاشته نمیشود. نظام شیطانی آبروی انسانها را می برد. نظام شیطانی به زنان فشار می آورد و آنان از خوف پیری و از دست دادن زیبایی ظاهری، دنبال اعمال جراحی و سایر روشهای غلط می روند. اما در نظام رحمانی، افراد خوف و حزن ندارند، زیرا معیارهایشان فرق میکند(لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ). معیار زیبایی در نظام رحمانی و نظام شیطانی خیلی فرق دارد. در نظام شیطانی افراد بدون تغییر ظاهر خود نمی توانند بیرون روند. آنان برای خود ماسکی می گذارند (ماسک شامل کلیه تغییرات غیر منطقی است، مثل بیشتر اعمال جراحی زیبایی و لباسهای فخر فروشی و ...). آنان پیری را به عنوان مرحله ای از مراحل زندگی نمی پذیرند و به این طریق در خلقت خدادادی تغییر ایجاد میکنند. در حالی که پیری هم خودش جز نظام رحمانی است و برای هر انسانی پیش میاید و انسانها باید آن مرحله را هم طی کنند تا نفسشان تزکیه یابد.  پیری هم خودش یکی از لذتهای نظام رحمانی است و میتوان از آن برای تزکیه نفس بهره برد. کسانی که طبق دستورات خدای رحمان زندگی نکنند، مسائلی همچون پیری، از دست رفتن جوانی و ... به یک دغدغه برای آنها تبدیل میشود و در نتیجه لباس خوف و جوع خواهند پوشید و هیچوقت به آرامش نخواهند رسید.

 

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِنْ کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ ﴿۱۱۲

و خدا شهرى را مثل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان مى ‏رسید پس [ساکنانش] نعمتهاى خدا را ناسپاسى کردند و خدا هم به سزاى آنچه انجام مى‏ دادند طعم گرسنگى و هراس را به [مردم] آن چشانید (۱۱۲)

 

وَلَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَهُمْ ظَالِمُونَ ﴿۱۱۳

و به یقین فرستاده‏ اى از خودشان برایشان آمد اما او را تکذیب کردند پس در حالى که ظالم بودند آنان را عذاب فرو گرفت (۱۱۳)

 

در نظام شیطانی، ترسها و خوفهای زیادی برای انسانها پیش میاید. خوف از نداری، خوف از پیری، خوف از داشتن نوزاد دختر، خوف از از دست دادن زیبایی ظاهری و هزاران خوف دیگر. همین خوفها آرامش زندگی را از افراد می گیرد. نظام شیطانی پر است از خوفهای فراوان و متعدد. افراد برای رهایی از این همه خوف، مجبورند به نظام شیطانی و پندار شرّ مهر تائید نهند و این همان دوست شدن با شیطان است.

 

إِنَّمَا ذَلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۱۷۵

در واقع این شیطان است که دوستانش را مى‏ ترساند پس اگر مؤمنید از آنان مترسید و از من بترسید (۱۷۵)

 

وَلَا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ یَضُرُّوا اللَّهَ شَیْئًا یُرِیدُ اللَّهُ أَلَّا یَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِی الْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿۱۷۶

و کسانى که در کفر مى ‏کوشند تو را اندوهگین نسازند که آنان هرگز به خدا هیچ زیانى نمى ‏رسانند خدا مى‏ خواهد در آخرت براى آنان بهره‏ اى قرار ندهد و براى ایشان عذابى بزرگ است (۱۷۶)

 

 یک بدن ساز ، که در ورزش خیلی افراط میکند، یک بدنِ دیگر برای خودش میسازد که هزینه میبرد و چند برابر بدن عادی، غذا می طلبد و این ورزشکار روزی دو سه ساعت را فقط به خوردن اختصاص میدهد و گرفتار عضله های اضافی میشود و برای خودش هزینه اضافی می تراشد و تلاش و کوشش بیهوده ای انجام میدهد. این ورزشکار، در ورزش زیاده روی کرده و عضله های زیادی میسازد و روزی دو ساعت مشغول تغذیه این عضله ها میشود و این عضله ها به یک موجود مزاحم و پر زحمت و طفیلی برای او تبدیل میشوند. در حالی که آدمها باید تمام سعی و تلاششان را در مورد آخرت انجام دهند و سعی کنند چیزی و توشه ای برای آخرت بسازند.

 

وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُورًا

کسی که آخرت را بخواهد و سعی خود را برای آن بکند؛ آن کس مومن است (پندار نیک دارد)، قطعا آنان تلاششان بی جواب نخواهد بود.

 

نیازهای کاذب، هیچوقت در دنیای واقعی برآورده نخواهند شد و در نتیجه شیطان به قربانیان پیشنهاد میدهد که برای ارضای این نیازها به خیالپردازی روی آورند. خیالپردازی هم بطور مستقیم پندار آدمیان را هدف می گیرد. خیالپردازی در مورد نیازهای کاذب خیلی خطرناک است و اگر انسانها زمانی قدرت داشته باشند، آن را به اجرا می گذارند. خیلی از شاهان در طول تاریخ برای خود حرمسرا ساختند، زیرا ساختن حرمسرا زمانی آرزو و خیال آنان بوده است. زمانی که امکان و قدرتش را پیدا کردند؛ تشکیلش دادند. بعضیها فکر میکنند که در عصر حاضر تشکیل حرمسرا مطرح نیست؛ در حالی که چندی پیش خواننده ای ایرانی در ترکیه، که به ثروتی دست یافته بود و فضا را مهیا دید، تقریبا در آنجا حرمسرا تشکیل داده بود؛ او ثابت کرد که خیلی از انسانها در صورت قدرتمند شدن، هر حریمی را می شکنند. بیشتر انسانها متاسفانه، خیالپردازیهای خویش را در حین قدرتمندی به مرحله اجرا میگذارند.

 

وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَلَکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ ﴿۲۷

و اگر خدا روزى را بر بندگانش فراخ گرداند مسلما در زمین سر به عصیان برمى دارند لیکن آنچه را بخواهد به اندازه‏ اى [که مصلحت است] فرو مى‏ فرستد به راستى که او به [حال] بندگانش آگاه بیناست (۲۷)

 

وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ ﴿۱۴

و هر کس از خدا و پیامبر او نافرمانى کند و از حدود مقرر او تجاوز نماید وى را در آتشى درآورد که همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفت ‏آور است (۱۴)

 

بنابراین اگر خدا به بعضی ها پول زیادی نمی دهد، در واقع به آنها رحم کرده است و لطف بزرگی در حق آنان کرده است (وَلَکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ ). ما باید از طرز زندگی این افراد عبرت بگیریم و خدا را به عنوان بهترین خیرخواه خود بپذیریم. این نتیجه گیری برای هر انسانی لازم است.

کسانی در جامعه هستند که به محض امکان مالی، مخفیانه زنان دیگری می گیرند و اینها خیالات خود را اجرا میکنند؛ زنانی هم هستند که به محض امکان مالی، شوهرشان را ول میکنند و دنبال اهداف دیگری می گردند. به همین خاطر خیالبافی خیلی خطرناک است و مثل یک مار مخفی است. شاید بعضی خیالبافی ها در اولش مهم به نظر نرسد ولی این خیالبافی در ذهن و حافظه ناخودآگاه آدمیان میماند و سر فرصت خودش را نشان میدهد و آدمی را دچار کردار بد می کند و با یک حرکت، افراد را از چرخه نیک به بیرون پرتاب میکند.

خیالپردازی مثل یک پندار بد است که در ذهن افراد لانه میکند و سر فرصت ، به مرحله اجرا گذاشته میشود. به همین دلیل خدای حکیم، خیلی از ماها را از نظر مالی محدود میکند و این به نوعی لطف آن باریتعالی است و به ما رحم میکند؛ تا که وارد کردار بد نشویم. زیرا اگر شرایطی فراهم شود که پندار بد به کردار بد تبدیل شود؛ دیگر کار تمام است و انسان مهر خاتمه خود را زده است و وارد جهنم میشود؛ زیرا اگر پندار بد به کردار بد تبدیل شود؛ یعنی چرخه شرّ را چرخانده است و به جنود شیطان می پیوندد. کسی که چرخه شرّ را بچرخاند، یعنی به جنود شیطان پیوسته است.

 

فَکُبْکِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ ﴿۹۴

پس آنها و همه گمراهان در آن [آتش] افکنده مى ‏شوند (۹۴)

 

وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ ﴿۹۵

و [نیز] همه سپاهیان ابلیس (۹۵)

  • اسعد حسینی
۱۵
اسفند
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هشتاد و شش)

آخر الزمان (قسمت بیست و سوم)

دفع کردن دیوها (بخش نوزدهم)

شرایط گلخانه ای (قسمت یازدهم)

چرخه ی نیک

 

همانطور که در سوره العصر بیان شده است، پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر؛ شیرازه و محور چرخه نیک هستند و کسی که بخواهد در چرخه نیک باشد، حتما باید این چهار دستور مهم و حیاتی را در همه حال رعایت کند و البته در جبهه مقابل از پندار شرّ، کردار شرّ، گفتار شرّ، گفتار عجله ؛ دوری کند و حتی نسبت به آن بی تفاوت نباشد. اگر در چرخه نیک نباشید؛ حتما در چرخه مقابلش هستید، حالت سومی وجود ندارد. موجودیت انسان بطور کلی و پیش فرض به عجله تمایل دارد (خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ) و همین خاصیت منفی، او را به سمت چرخه ی شرّ جذب میکند؛ بنابراین گفتار صبر یکی از ضروری ترین آیتمهای چرخه نیک است. وقتی ابلیس ملعون به حرف خدا گوش نکرد و اغوا شد؛ گفت مرا تا روزى که بنی آدم برانگیخته خواهند شد مهلت ده؛ خدا هم فرمود تو از مهلت‏ یافتگانى.

 

قَالَ أَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ ﴿۱۴

گفت مرا تا روزى که [مردم] برانگیخته خواهند شد مهلت ده (۱۴)

 

قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ ﴿۱۵

فرمود تو از مهلت‏ یافتگانى (۱۵)

 

قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿۱۶

گفت پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندى من هم براى [فریفتن] آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست (۱۶)

 

ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ﴿۱۷

 

ابلیس در ادامه گفت که: پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندى من هم براى فریفتن آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست. شیطان گفت که من سر راه راست تو (صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ) کمین میکنم و آنان را فریب میدهم. این یعنی اینکه بنی آدم کوچکترین لغزشی از راه راست (پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر) بکنند؛ شیطان در انتظار آنهاست. پس هیچ راه سومی در اینجا وجود ندارد و افراد برای دست یابی به خوشبختی این دنیا و آن دنیا و پاس کردن آزمایشهای این دنیا؛ باید حتما در چرخه نیک باشند و لاغیر. هیچ راهی بجز راه راستی (صِرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ ) وجود ندارد. خدای حکیم ، در سوره ای از قرآن به چرخه نیک فرشتگان و پرندگان اشاره فرموده است.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

وَالصَّافَّاتِ صَفًّا ﴿۱سوگند به صف بستگان که صفى [با شکوه] بسته‏ اند (۱)

 فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا ﴿۲و به بازدارندگان که به طور خاصی باز میدارند(۲)

 فَالتَّالِیَاتِ ذِکْرًا ﴿۳و به پی گیری کنندگان و یا تلاوت‏ کنندگان [نشانه های الهى] (۳) 

إِنَّ إِلَهَکُمْ لَوَاحِدٌ ﴿۴که قطعا معبود شما یگانه است (۴)

 

در اینجا، خدای مهربان از گروهی از فرشتگان صحبت میکند که صف باشکوهی بسته اند (وَالصَّافَّاتِ صَفًّا ).  گروهی از ملائکه که در انجام فرامین الهی در صف هستند و آنان در چرخه نیک هستند.  آنان در تلاشند که شرایط را طوری برقرار کنند تا چرخه نیک را برای همه انسانها هموار کنند و در این راه از عوامل بازدارنده مختلف هم استفاده می برند (فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا )؛ مثالی برای عوامل بازدارنده این است که مثلا آب آتش را خاموش میکند و یا آتش و یا گرما، آب را بخار میکنند و به این طرق شرایطی را برای انسانها پیش میاورند تا که زندگیشان در زمین طی شود و حرف حق به گوش همه برسد و تمام این کارها برای این است که مردم به این نتیجه برسند که إِنَّ إِلَهَکُمْ لَوَاحِدٌ قطعا معبود شما یگانه است. در آیه سوم می فرماید فَالتَّالِیَاتِ ذِکْرًا و به پی گیری کنندگان آیات و نشانه های الهی. در اینجا تالیات به معنای ترتیب و نظم و پی در پی بودن امورات دنیاست. مثلا در جای دیگری خدا می فرماید که :

 

وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿۱سوگند به خورشید و تابندگى‏ اش (۱)

 وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿۲سوگند به ماه چون پى [خورشید] رود (۲)

 

در این آیه خدای مهربان به خورشید و ماه قسم میخورد و می فرماید که سوگند به ماه چون در پی خورشید میرود و از کلمه تَلَاهَا استفاده می فرماید که هم ریشه تَّالِیَاتِ است.  پس فرشتگان به امر حق تعالی، امورات و تنظیمات این چنینی را برای زمین کنترل میکنند تا که این امورات نشانه هایی داشته باشد برای انسانها و در اینجا فرشتگان کاری میکنند که سر موقع مشخصی این نشانه ها به انسانها نمایش داده شود و همین نشانه هاست که ثابت میکند خدا یکتاست و تمام این کارها برای این است که مردم به این نتیجه برسند که إِنَّ إِلَهَکُمْ لَوَاحِدٌ قطعا معبود شما یگانه است. در سال 1969، بشر موفق به فتح ماه شد. بدون کمک فرشتگان، این قضیه در آن موقع اصلا امکان پذیر نبوده است. پنجاه سال از آن موقع گذشته است و هنوز بشر با فرونشاندن ربات روی ماه مشکل دارد، چه برسد به انسان. زیرا خدا مقرر کرده بود که بشر می بایست در سال 1969 ماه را فتح کند و این کار انجام شد. آپولو 11 در تاریخ 21/7/1969 میلادی ساعت 1:54:1 با 21 کیلوگرم از خاک ماه، از ماه جدا شد. 54:1 نشانگر سوره  شماره 54 آیه  1 (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ ) است.

 

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ ﴿۱ساعت نزدیک شد و از هم شکافت ماه (۱)

 

شکافته شدن ماه؛ یعنی فتح شدن ماه و برداشتن خاک از آن است. این یکی از نشانه های نزدیکی ساعت است. خدا طرحهایش را به انجام میرساند. هر امری کند، فرشتگان بطور دقیق در حد میکرو ثانیه بدون هیچگونه تاخیری انجام میدهند. علمی که فرشتگان بلدند، بسیار بسیار پیشرفته تر از علم ماست و اصلا با علم ما قابل مقایسه نیست. مثل ماشین اسباب بازی پلاستیکی و ماشین واقعی است. خدا قطعا در سوره قمر، به فرود انسان بر ماه اشاره فرموده است و منظورش از انشقاق ماه، یعنی جدا شدن خاک از آن است. تمام اینها برای این است که بشر به هدف اصلی نزدیک شود و خدا در این مورد انسانها را هل میدهد، تا که بوسیله نشانه هایش در کائنات، پی بوجود او برند و از دست شیطان نجات یابند. از نظر من، حتی بشقاب پرنده ها، پهبادهای کنترل از راه دور فرشتگان است که گهگاهی آن را میان انسانها می فرستند تا که آنان را به یک سری تکنولوژیهای پیشرفته راهنمایی کنند و البته هیچ کس نمیتواند طرحهای آینده خدا را برای ساکنان زمین پیش بینی کند. قطعا تا به قیامت نزدیکتر شویم، انشقاق ماه، ابعاد بزرگتری به خود می گیرد و حتی ممکن است که کشورهای پیشرفته ، حفاریهای عظیمی روی ماه انجام دهند و ممکن است که به محیط طبیعی آن آسیب برسانند.

خدای مهربان در تعدادی از سوره ها به مسائل مختلف قسم یاد میکند. وقتی خدا  چیزی را به عنوان قسم ذکر کند، یعنی خیلی مهم است و میخواهد توجه انسانها را به آن مطلب جلب کند. معمولا برای چیزی قسم میخورند که خیلی حیاتی و سرنوشت ساز باشد اما متاسفانه ما انسانها خیلی مواقع برای مسائل بی ارزش قسم می خوریم که این عادت بسیار بدی است و در این حالت نام مبارک خدا را پایین میاوریم و به این علت است که گروهای خداناباور در جامعه زیاد شده اند. بعضی از مردم هم، از قسم برای فریب دیگران استفاده میکنند  و میخواهند حرف خود را به کرسی بنشانند؛ که این نوع قسم خوردن، شبیه قسم شیطان است  ( وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ ﴿۲۱و براى آن دو سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم (۲۱) ). در جایی که خدا قسم میخورد، یعنی در فهم آن مطلب لازم است تصمیم خود را بگیریم و تمام تلاش خود را بکار بریم.

در چند آیه اول سوره صافات ؛ از سه حالت و یا قید برای فرشتگان استفاده کرده است . صافات ، زاجرات، تالیات. صافات در این آیه در وصف فرشتگان است، همانطور که در آیه دیگری از قرآن قید شده است (وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ).

 

وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ ﴿۱۶۴و هیچ یک از ما [فرشتگان] نیست مگر [اینکه] براى او [مقام و] مرتبه‏ اى معین است (۱۶۴)

وَإِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ ﴿۱۶۵و در حقیقت ماییم که [براى انجام فرمان خدا] صف بسته‏ ایم (۱۶۵)

وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ ﴿۱۶۶و ماییم که خود تسبیح‏گویانیم (۱۶۶)

 

صافات ، زاجرات، تالیات؛ سه حالتی هستند که فرشتگان در سوره صافات با آن وصف شده اند. این سه صفت چه ربطی به پندار، کردار، گفتار نیک دارد؟ وقتی خدا می فرماید وَالصَّافَّاتِ صَفًّا ؛  قید صَفًّا را بدون ال معرفه استفاده میکند. زیرا نحوه صف بستن فرشتگان برای ما انسانها مشخص نیست و از حیطه علمی ما خارج است و برای ما مجهول است ولی همین را میدانیم که آنان صف بسته اند.

ملائکه و تمام موجودات و جمادات و پرنده ها همگی در چرخه رحمانی هستند و آنان بطور کامل این چرخه را رعایت می کنند. یک پرنده هیچوقت پندار بدی ندارد و تمام تلاش او مفید است و هیچوقت گفتار بد ندارد. زمانی که یک پرنده میخواند و یا پرواز میکند، مزاحم کسی نیست و حتی صدایش آرامش بخش هم است. او زمانی که سردش است، هوای گرم در میان پرهای خود ذخیره میکند و حالت پف کرده به خود می گیرد و به این طریق بدون ضربه زدن به نظام طبیعت، خود را گرم نگه میدارد و در این زمینه به امکاناتی که خدا به او داده است راضی است و از آن امکانات در دسترس، به نحو احسن استفاده میکند.

 

أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَیَقْبِضْنَ مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ ﴿۱۹

آیا در بالاى سرشان به پرندگان ننگریسته‏ اند [که گاه] بال مى‏ گسترند و [گاه] بال مى ‏آنند جز خداى رحمان [کسى] آنها را نگاه نمى دارد او به هر چیزى بیناست (۱۹)

 

خدای مهربان، همانطور که از صفت ویا قید صافات برای پرندگان استفاده می کند، در ادامه می فرماید که کل پرندگان، نماز و تسبیح خود را میدانند. بنابراین در صف بودن پرندگان به معنای این است که آنان نماز و تسبیح خویش را به این طریق انجام میدهند. آنان به این علت نماز و تسبیح انجام میدهند تا که در صف (چرخه نیک) باشند و همه این صفوف برای این است که همگی در چرخه نیک به سوی خدا برگردند، زیرا بازگشت همه به سوی اوست. (وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ )

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ ﴿۴۱

آیا ندانسته‏ اى که هر که [و هر چه] در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مى‏ گویند و پرندگان [نیز] در حالى که در آسمان پر گشوده‏ اند [تسبیح او مى‏ گویند] همه ستایش و نیایش خود را مى‏ دانند و خدا به آنچه مى کنند داناست (۴۱)

 

وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ ﴿۴۲

و فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست و بازگشت [همه] به سوى خداست (۴۲)

 

تمام حرکاتی که پرندگان انجام میدهند، بخاطر در صف بودن است. انجام نماز و تسبیح توسط پرندگان فقط به این خاطر است که آنان در چرخه نیک (صافات) باشند.

صافات ، زاجرات، تالیات ؛ صفاتی هستند که مطلقا هر سه مورد در مورد ملائکه صدق میکند و اما قید اولی (صافات) در مورد پرندگان و خیلی از موجودات دیگر هم صادق است. حتی نماز و تسبیح آنان بخاطر ماندن در این صف و ارائه این صف است. این صف همان چرخه رحمانی است. هر چند که چرخه رحمانی برای پرندگان با چرخه رحمانی در میان انسانها کمی متفاوت است ولی همگی یک هدف را دنبال میکنند و آن این است که ثابت کنند، إِنَّ إِلَهَکُمْ لَوَاحِدٌ قطعا معبود شما یگانه است. انسانها هم دقیقا باید برای ماندن در چرخه رحمانی تلاش کنند. اما شیاطین دقیقا بر خلاف این سه صفت و قید عمل میکنند و سعی دارند که دیگران را از چرخه رحمانی خارج سازند و انسانها را از آن دور میکنند. جنگ ستارگان که میلیاردها سال پیش در آسمانها اتفاق افتاد، بخاطر همین موضوع بود.

شاید شنیده باشید که خیلی ازواج با آنکه در رفاه کامل بسر می برند، ولی یهویی از هم جدا میشوند. آنان بعد از بیست سی سال زندگی مشترک، در نهایت به نتیجه میرسند که باید از هم جدا شوند. بیشتر جدایی ها بخاطر فاصله افتادن بین اهداف آنها است. انسانها بعد از سالها زندگی ، تازه متوجه میشوند که اهدافشان غلط بوده است و پندارهای غلطی در مورد زندگی داشته اند. مثلا دیده ای بعضی ها از بچه هایشان سوال میکنند که علم بهتر است یا ثروت؟ آنها با این سوال، ناخودآگاه بچه را به هم می ریزند و به او القا میکنند که هدف از زندگی یا علم است یا ثروت. در حالی که هدف اصلی از آمدن ما به این دنیا، هیچکدام از این دو تا نیست. هدف از زندگی عبادت و ستایش خدای باریتعالی است (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ ).

 

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ ﴿۵۶و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند (۵۶)

مَا أُرِیدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَمَا أُرِیدُ أَنْ یُطْعِمُونِ ﴿۵۷از آنان هیچ روزیى نمى‏ خواهم و نمى‏ خواهم که مرا خوراک دهند (۵۷)

إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ ﴿۵۸خداست که خود روزى بخش نیرومند استوار است (۵۸)

 

 نتایج زیر برای بعضی آدمها، خیلی به سختی بدست میاید و برای خیلی ها هم هیچوقت بدست نمیاید:

  • ثروتمندترین مرد جهان، لزوما بهترین شوهر جهان نیست.
  • زیباترین زن جهان، لزوما بهترین همسر نیست.
  • خوش تیپ ترین مرد جهان، لزوما همسر خوبی نیست.
  • علم و ثروت هیچکدام خوشبختی نمی آورند.
  • اتکا به زیبایی ظاهری خوشبختی نمی آورد.
  • تعداد کمی از مشکلات با پول حل میشود.

انسانها بعد از سالها زندگی به در بسته میخورند و به نتایجی میرسند که باید زودتر می رسیدند. آنها وقت خود را تلف میکنند و دیر به نتایج لازمه میرسند و اوقات و زمان خود را هدر میدهند و در پیراستن نفس خویش کاهلی میکنند. اما پرندگان و سایر حیوانات از همان اول درست و صحیح و رضایتمندانه انتخاب میکنند. آدم  و حوا بعد از فریب خوردن توسط ابلیس، دنبال اهدافی غیرواقعی افتادند و نتیجه این هدف غلط، سرخوردگی و شکست و هبوط به زمین بود.

 

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ ﴿۲۰

پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود براى آنان نمایان گرداند و گفت پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز [براى] آنکه [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره] جاودانان شوید (۲۰)

 

وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ ﴿۲۱

و براى آن دو سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم (۲۱)

 

شیطان به آدمیان از در نصیحت وارد شد و گفت که پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز براى آنکه مبادا فرشته گردید یا از زمره جاودانان شوید! شیطان هدف نادرستی را به آنان تزریق کرد. همین هدف نادرست آنان را به زمین آورد و گرفتار شدند. شیطان یک پندار غلط را وارد ذهن آنان کرد و آن هم این بود که خدا صلاح مردم را نمی خواهد و به آنان حسادت میکند و دوست ندارد بنی آدم خوشبخت شوند (نعوذ بالله). پندار غلط در مورد خدا، همان کفر و بی ایمانی است. اگر ما در مورد خدا، پندار غلط نداشته باشیم، خیلی از مشکلات و پارادوکسهای زندگیمان حل میشود. مثلا افراد خودشان شرایط شرّ برای خود ایجاد میکنند ولی بعد از خود می پرسند که چرا خدا شرّ برای آنان ایجاد کرده است! هر کسی باید به این مرحله از رشد برسد و اقرار کند که خدا مطلقا خیرخواه همه است و ما باید پندار خویش را بر این اساس تنظیم کنیم. خدا کسی را به شرّ  تشویق نمی کند. اما قطعا خدا خودش اجازه وجود یافتن شرّ را داده است تا مردم بوسیله خیر و شرّ آزمایش شوند.

 

کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ ﴿۳۵

هر نفسى چشنده مرگ است و شما را از راه آزمایش به بد و نیک خواهیم آزمود و به سوى ما بازگردانیده مى ‏شوید (۳۵)

 

پرندگان و سایر حیوانات در طول زندگی خویش، نه تنها خود را به نتایج صحیح میرسانند؛ بلکه روشهای صحیح را هم اجرا میکنند و اصلا وقت تلف نمی کنند و میانبر نمی زنند. این همان بودن در چرخه نیک است. کلمه صافات در سوره صافات، به همین معناست. این نوع کردار، نوعی تسبیح پروردگار هم هست. پرندگان برای تسبیح پروردگار وقت می گذارند؛ انسانها نماز نمی خوانند و می گویند وقت نداریم! وقت گذاشتن برای نماز  و تسبیح پرورگار، از الزامات و ضروریات یک زندگی سالم است. انسانها خیلی مواقع به کارهایی که خدا برایشان میکند، اقرار نمی کنند. اما پرندگان با چرخه ای که خدا برایشان در نظر گرفته است، می چرخند و به این طریق به ربوبیت پروردگار اقرار میکنند. کشاورزی که محصولی میکارد و دغلی در آن بکار نمی برد و منابع طبیعی آب را هدر نمی دهد و طمع نمی کند؛ چندین ماه منتظر میشود و صبر میکند تا محصول رشد کند و آن را برداشت کند و بعد از برداشت، زکات آن را می پردازد و شکرگزاری میکند ؛ به این طریق این کشاورز، صبر به خرج داده و تسبیح خدای میکند و این همان چرخه نیک است. اما مردم اکنون ، تسبیح شمار الکترونیکی اختراع کرده اند و پیش خود فکر میکنند که تسبیح خدا می گویند! در حالی که این نوع تسبیح گفتن، نوعی جادوست. اتفاقا این جور اعمال، چرخه نیک را متوقف میکند. انسانها در حین توقف چرخه نیک، خودبخود رو به تکرار می آورند. حتی ربات نماز خوان و رکعت شمار هم درست شده است که کاملا با هدف دین تضاد صد در صدی دارند. خدای مهربان عبادت آگاهانه میخواهد و نه عبادت ربات گونه. یا اینکه مردم تسبیح دستشان می گیرند و مدام تکرار میکنند الله الله الله . این حالت از یاد کردن خدا هم نوعی جادوست. منظور از تسبیح خدا، شبیه همان کاری است که پرندگان میکنند. آنان روال زندگی خویش را طبق نظام و چرخه رحمانی انجام میدهند و این همان تسبیح پروردگار عالمیان است. خدای عالمیان می فرماید که خدا را با تضرع و خاشعانه و نهانی و با بیم و امید بخوانید. این یعنی خواندن خدا باید آگاهانه و هدفمند باشد و نه تکرار ربات گونه.

 

ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَخُفْیَةً إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ ﴿۵۵

پروردگار خود را به زارى و نهانى بخوانید که او از حدگذرندگان را دوست نمى دارد (۵۵)

 

وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفًا وَطَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ ﴿۵۶

و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید و با بیم و امید او را بخوانید که رحمت‏ خدا به نیکوکاران نزدیک است (۵۶)

 

در یک جایی سد درست کرده اند و کلی آب پشت آن جمع شده است ولی چند کیلومتر آنطرف تر کاملا خشک و بایر شده است. به این طریق انسان، چرخه طبیعت را میشکند و به صافات عمل نکرده است و مانع جریان خیر میشود. چطوری ممکن است که در جایی این همه آب جمع شده باشد ولی چند متر آن طرفتر خشک و بایر باشد! یک جای کار می لنگد. بشر قسی القلب شده است و مفاهیم و معانی نیکی و خیر را نمی فهمد.

مردم با اخذ صفات شیطانی همچون، حسودی، چشم و هم چشمی و طمع و غیبت و خودنمایی و ... برای خود استرس و وسواس ایجاد میکنند ولی از آن طرف برای برطرف کردن این استرس و وسواس خودساخته، کلاس ذهن مثبت و روانشناسی برگزار میکنند و به این طریق برای خود بار اضافی درست میکنند. یا اینکه افراد پرخوری میکنند و بعد از آن مجبورند که قرص لاغری مصرف کنند و یا عمل جراحی کوچک کردن معده انجام دهند. انسانها خودشان درد برای خود ایجاد میکنند و بعد راهکارهایی به خیال خود خوبی برای درمان این دردها اختراع میکنند و اسم این نوع اختراعها را پیشرفت میگذارند. در حالیکه اینها اصلا پیشرفت نیست و بلکه نوعی جهالت است؛ مثل آب در الک کردن. راه حل اصلی این مشکل این است که چشم و هم چشمی نکنند و حسودی و طمع نکنند و این راه حل یک راه حل رحمانی است و گرنه همه راه حلهای دیگر جاهلانه است. یکی از جنبه های جهالت عصر جدید، اینگونه است. تعریف راه راستی همین است. یعنی راه حلهای واقعی و ایمانی برای مشکلات انتخاب شود. پندار نیک می گوید کم خوردن و اسراف نکردن راه حل درمان این بیماری است ولی پندار شرّ میگوید علم قرصهای شیمیایی اختراع کرده است و حال بیماران را دگرگون میکند.

گستره طوفان نوح، کل زمین نبوده است، بلکه فقط آن قسمت از زمین بوده است که قوم نوح زندگی میکردند. وقتی خدای مهربان، به پیامبر نوح فرمود که از هر جفت حیوان بردار و به کشتی ببر؛ منظورش تمام گونه های جانوری نبوده است؛ بلکه حیواناتی بوده است که مردم آن موقع برای چرخه زندگی لازم داشته اند. نجات حیوانات همتراز نجات انسانها بوده است. ظالمان در طوفان غرق شدند ولی نجات جان حیوانات لازم بوده است، زیرا حیوانات در چرخه نیک بودند و برای چرخه نیک لازم بودند. ولی ظالمان در چرخه نیک نبودند. پیامبر نوح با این کار از محیط زیست محافظت کرد.  اما اکنون ، نگهداری و پاسداری از طبیعت و محیط زیست به یک شوخی تبدیل شده است. از جلو هر بانک و خودپردازی که رد میشوید، پر است از فیشهای بانکی که همه اش پرت و پلا شده است. آیا پول داشتن ، مجوز هرخرابکاریی است؟ هیچ کسی هم متوجه آلودگی نمیشود. طبیعت که می روید ، پر است از نایلون و این نایلونها، حیوانات و جانوران را اذیت میکند و گاها باعث آتش سوزی میشود. کسی به محیط زیست اهمیت نمی دهد. اینها دقیقا مخالف تسبیح کردن خدای است و چوب لای چرخه نیک می گذارد. یا تلویزیون و اجتماعهای مجازی پر شده است از آهنگهای آلفایی و بیش از پیش مردم را به آهنگهای احساسی و آلفایی عادت میدهند و به این طریق مردم دچار خلسگی میشوند و از چرخه نیک خارج میشوند.

خدای مهربان داستان واقعی و گفتگوی کسانی که در جهنم خواهند بود؛ را در قرآن بیان فرموده است. طرز گفتار و سوال جهنمیان از همدیگر ثابت میکند که آنان خودشان و همدیگر را مقصر میدانند و به آن اعتراف میکنند. آنها اقرار می کنند که در این دنیا پندار نیک نداشته اند (قَالُوا بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ) و طغیان و افراط و تفریط کرده بوده اند (بَلْ کُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِینَ ). آنها به همدیگر می گویند که شما را گمراه کردیم زیرا خودمان گمراه بودیم (فَأَغْوَیْنَاکُمْ إِنَّا کُنَّا غَاوِینَ ). بهتر است که گفتگوی جهنمیان را با هم بخوانیم.

 

وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَسَاءَلُونَ ﴿۲۷و بعضى روى به بعضى دیگر مى ‏آورند [و] از یکدیگر مى ‏پرسند

قَالُوا إِنَّکُمْ کُنْتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْیَمِینِ ﴿۲۸[و] مى‏ گویند شما [ظاهرا] از در راستى با ما درمى ‏آمدید [و خود را حق به جانب مى ‏نمودید] (۲۸)

قَالُوا بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ﴿۲۹[متهمان] مى‏ گویند [نه] بلکه با ایمان نبودید (۲۹)

وَمَا کَانَ لَنَا عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ بَلْ کُنْتُمْ قَوْمًا طَاغِینَ ﴿۳۰و ما را بر شما هیچ تسلطى نبود بلکه خودتان سرکش بودید (۳۰)

فَحَقَّ عَلَیْنَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ ﴿۳۱پس فرمان پروردگارمان بر ما سزاوار آمد ما واقعا باید [عذاب را] بچشیم (۳۱)

فَأَغْوَیْنَاکُمْ إِنَّا کُنَّا غَاوِینَ ﴿۳۲و شما را گمراه کردیم زیرا خودمان گمراه بودیم (۳۲)

فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ ﴿۳۳پس در حقیقت آنان در آن روز در عذاب شریک یکدیگرند (۳۳)

 

اینها اقرار کسانی است که در جهنم بسر می برند و به آخر کار رسیده اند. آنها صراحتا اقرار  میکنند که اشتباه زندگی کرده اند. اما بهتر است که انسان خودش در این دنیا از همان اول به این نتیجه برسد و نتیجه گیری را به آخر کار حواله ندهد. زیرا اجل ناگهانی میاید و آدمی را می گیرد و انسانها به این نتیجه گیری نخواهند رسید و فرصت نتیجه گیری پیدا نمی کنند. نتیجه گیری لحظات آخر، بیفایده است.

 

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولَئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا ﴿۱۷

توبه نزد خداوند تنها براى کسانى است که از روى نادانى مرتکب گناه مى ‏شوند سپس به زودى توبه مى کنند اینانند که خدا توبه‏ شان را مى ‏پذیرد و خداوند داناى حکیم است (۱۷)

 

وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا ﴿۱۸

و توبه کسانى که گناه مى کنند تا وقتى که مرگ یکى از ایشان دررسد مى‏ گوید اکنون توبه کردم پذیرفته نیست و [نیز توبه] کسانى که در حال کفر مى‏ میرند پذیرفته نخواهد بود آنانند که برایشان عذابى دردناک آماده کرده‏ ایم (۱۸)

 

کسانی که طبق چرخه نیک زندگی میکنند و مثل ملائکه و پرندگان صافات هستند؛ اندوخته ای برای آخرت خویش جمع کرده اند و خوف و حزن ندارند (فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ).

 

وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۴۸

و ما پیامبران [خود] را جز بشارتگر و هشداردهنده نمى‏ فرستیم پس کسانى که ایمان آورند (پندار نیک) و نیکوکارى کنند (کردار نیک) بیمى بر آنان نیست و اندوهگین نخواهند شد (۴۸)

 

انسان عواقب کارهای خودش را نمی پذیرد و آن را به عوامل دیگری ربط میدهد. او شرایط پیش آمده را ناشی از کردار و افعال خویش نمی بیند، بلکه آن را بخدا نسبت میدهد و در نتیجه بخدا معترض میشود که چرا جامعه پر از فساد شده است؟ در حالی که فساد و شرّ جزو چیزهایی است که ظاهر میشود، آن هم بخاطر کردار مردم. فساد چیزی نیست که از قبل ایجاد شده باشد؛ بلکه جزو آیتمهایی است که بمرور و بنا بر کردار شرّ جامعه ظاهر و پدیدار میشود. خدا چرخه رحمانی را کاملا خیر و نیک آفریده است. فساد و شرّ چیزی است که ظاهر میشود و در جامعه ظهور پیدا میکند (ظَهَرَ الْفَسَادُ).

 

ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ﴿۴۱﴾

به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشکى و دریا نمودار شده است تا [سزاى] بعضى از آنچه را که کرده‏ اند به آنان بچشاند باشد که بازگردند (۴۱(

 

نکته مهمی که در آیه است این است که فساد در خشکی و دریا ظاهر میشود (فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ). یعنی فسادی که مردم میکنند، تاثیر آن در خشکی و دریا پدیدار میشود. چرا در خشکی و چرا در دریا؟ وقتی مردم طمع و حسادت و چشم و هم چشمی کنند و نیازهای کاذب برای خود ایجاد کنند، به پول بیشتری نیاز پیدا میکنند و در نتیجه از منابع زمین سوء استفاده میکنند. سوء استفاده از منابع زمین، آب یک دریاچه را تمام میکند و در نتیجه دریاچه به ته میرسد و بعد ته مانده دریاچه که نمک است ، محیط زیست را به خطر می اندازد و به این طریق مشکلات ناخواسته بوجود میاید و به این طریق فساد و آثار آن ظاهر میشود.

خدا قسمتی از این فسادها و بی عدالتی ها را از بین نمی برد تا که بعضى از آنچه را که کرده‏ اند به مردم بچشاند، باشد که بازگردند و بدرگاه خدا توبه کنند. خدا این سختی ها را که خود مردم بوجود می آورند و حاصل اعمال خود خود آنهاست، را برای مدتی رفع نمی کند تا که مردم بخود آیند و توبه کنند و به سوی خدا برگردند. اگر مردم نتیجه گیری لازم را کردند، که فبها و گرنه وضعیت بدتر میشود.

خدا به تک تک موجودات و انسانها توجه میکند. وقتی ما معتقدیم که خدا زمین را آفریده است؛ این فقط یک اعتقاد ساده ست که بیشتر افراد آن را قبول دارند. اما ما باید این عقیده خود را گسترش دهیم و اینبار بگوییم که خدا زمین را آفریده و همچنین از آن زمان تا کنون زمین را هم اداره می کند و نیازهای ساکنینش را لحظه به لحظه برآورده میکند و فقط اوست که میتواند نیازهای تمام موجودات زمین را درک کند و آن را برآورده کند. حتی در روز قیامت هم تک تک افراد به حضور خدا خواهند رسید و در این مورد دادگاهی خواهند شد.

 

وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُمْ مَا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَمَا نَرَى مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ مَا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿۹۴﴾

و همان گونه که شما را نخستین بار آفریدیم [اکنون نیز] تنها به سوى ما آمده‏ اید و آنچه را به شما عطا کرده بودیم پشت‏ سر خود نهاده‏ اید و شفیعانى را که در [کار] خودتان شریکان [خدا] مى ‏پنداشتید با شما نمى ‏بینیم به یقین پیوند میان شما بریده شده و آنچه را که مى ‏پنداشتید از دست‏ شما رفته است (۹۴(

 

در چرخه رحمانی، هر اتفاقی که بیفتد، هزاران معنا پشت آن است و معنویتهای زیادی را میتوان از آن برداشت کرد. وقتی زمستان میرود و بهار میاید و گیاهان دوباره زنده میشوند، اینها خودش درس بزرگی به ما میدهد. چرخه های شیطانی در این زمانه زیاد شده است و مردم رو به فال گیری و شرط بندی آورده اند. در نظام رحمانی چیزی به اسم فال گیری و غیب گوئی نداریم. زیرا اساسا اینها غیرممکن است و سرکاری است و معنویتهای کاذب به شما تزریق میکند. مثلا بعضی سایتها که میروی، برایت فال می گیرد و جمله "امروز خوشبختی به شما رو می آورد!" بیرون میدهد. اولا این جمله خیلی کلی است و تقریبا برای همه افراد و حالات صدق میکند؛ مثلا این سایت چطوری فهمید که امروز من خوشبخت خواهم بود! کلا اشعار هم همینطوری است. توجه کرده اید که کسی نسبت به شعر هیچ اعتراضی نمی کند؛ زیرا جملات اشعار کلی است و هر طوری میشود معنا کرد. شعر هیچ کسی را بی نصیب نمی گذارد. هر کسی آن را میخواند میگوید به به و چه چه. اینها هدایت نیستند. اینها راه مستقیم را نشان نمی دهند. راه های معکوس و متضاد در اشعار یک امر خیلی عادی است.  اینها جملاتی را می گویند که افراد خوششان میاید و چیز جدیدی به آنها نمی دهد. همین خودش نوعی توقف چرخه نیک است. اکنون برای روز تولد بچه ها، مراسم را طوری می گیرند که بچه را دچار خیالپردازی میکنند و او را از معنویت واقعی دور میکنند و به این طریق بچه ها صحیح پرورش داده نمیشوند.

راهنمایی و هدایت جمعی است. کسی نمی‌تواند بگوید که من خودم هدایت شده هستم و کاری به بقیه نزدیکان و خویشان خود ندارم. راهنمایی و هدایت جمعی است. ما در سوره فاتحه میگوییم ایا ک نعبد و ایاک نستعین و همچنین میگوییم اهدنا صراط المستقیم. همه افعال به حالت جمع هستند، بیشتر دعاهای قرآن حالت جمع دارند. یعنی ما هدایت خویش را از دیگران نباید مخفی کنیم، منظورم اجبار نیست بلکه باید راه درست را به دیگران بگویی تا اتمام حجت شود در صورتی که هدایت خود را مخفی کنید نشان از آن دارد که کامل به روش خودت ایمان ندارید و در این زمینه پندار نیک ندارید. شما نمی توانید با دوستهایت تفریح بروید و گردش کنید ولی راجع به مرام خودت چیزی نگویید. اگر این کار را بکنید یعنی پندارت مشکل دارد.  پندار وقتی نیک است که بچرخد و منجر به تولید کردار نیک و گفتار نیک شود و گرنه فقط یک خیالپردازی است.

  • اسعد حسینی
۰۹
اسفند
۰۲

 

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هشتاد و پنج)

روزه و استایل زندگی (بخش دوم)

 

خوشبختانه، رمضان نزدیک شده است. رمضان ماهی است که قرآن در آن نازل شده است. قرآن برای کسانی که خواستار هدایتند، مایه سلامتی روح و روان و برای کسانی که خواستار هدایت نیستند، مایه خسران است. علاوه بر آن، خود روزه این ماه هم در سلامتی جسم ما تاثیر بسزایی دارد. این ماه ترکیبی است از سلامتی جسم و سلامتی روان  برای آدمیان. در یکی از قسمتهای قبلی جادوی شیاطین که در مورد استایل زندگی نوشته شد، گفته شد که یکی از خواص مهم روزه گرفتن این است که در طول ماه رمضان، عادت ها شکسته می شوند. در رمضان سیستم عادات خودساخته به هم میریزد؛ عادت زیاد به گوشی؛ عادت به خوردن زیاد؛ عادت به خوابیدن زیاد؛ عادت به وعده های غذایی غیر لازم و هزاران عادت دیگر. ده روز اول رمضان، درگیر شکستن عادتها و مبارزه با عادتها هستیم؛ در دهه دوم رمضان، فرد روزه دار تا حدی خود را پیدا میکند و بر جسم خویش کنترل پیدا میکند و اما در دهه سوم، هم بر جسم و هم بر روان خویش کنترل پیدا میکند.

بعضی افراد که مشکلات گوارشی پیدا میکنند ، سریع در اینترنت جستجو میکنند که چه غذایی و یا چه میوه ای و یا چه قرص و دارویی برای این مشکل خوب است؛ تا که آن را بخورند و خوب شوند. یا اینکه دنبال انواع ویتامینها می گردند تا مشکل حل شود. بیشتر این راه حلها بر خوردن مبتنی است. اما در خیلی مواقع بزرگترین حلال مشکلات گوارشی این است که چیزی نخورید. نخوردن و نیاشامیدن در بازه زمانی مشخصی، بهترین و مهمترین ویتامین است. اکثر مشکلات گوارشی فقط با این روش حل میشوند. ماه رمضان بزرگترین مرکز پزشکی بدون هزینه و بدون روان گردانی است. علاوه بر فواید بدنی، روزه ماه رمضان فرصتی است برای تزکیه نفس و پرورش خود، تا که در چرخه نیک ثابت بمانیم. جزئیات روزه در آیات 183 تا 187 سوره بقره ذکر شده است. این فریضه الهی در طول زمان، همچون نماز دستخوش تغییر گشت و زمان افطار از نماز عشاء به مغرب کاهش یافت.

 

أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِکُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَى اللَّیْلِ وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ ﴿۱۸۷

در شبهاى روزه همخوابگى با زنانتان بر شما حلال گردیده است آنان براى شما لباسى هستند و شما براى آنان لباسى هستید خدا مى‏ دانست که شما با خودتان ناراستى میکردید پس توبه شما را پذیرفت و از شما درگذشت پس اکنون [در شبهاى ماه رمضان مى‏ توانید] با آنان همخوابگى کنید و آنچه را خدا براى شما مقرر داشته طلب کنید و بخورید و بیاشامید تا رشته سپید بامداد از رشته سیاه [شب] بر شما نمودار شود سپس روزه را تا [فرا رسیدن] شب به اتمام رسانید و در حالى که در مساجد معتکف هستید [با زنان] درنیامیزید این است‏ حدود احکام الهى پس [زنهار به قصد گناه] بدان نزدیک نشوید این گونه خداوند آیات خود را براى مردم بیان مى ‏کند باشد که پروا پیشه کنند (۱۸۷)

 

قرآن زمان روزه داری را از نماز فجر (صبح) تا نماز عشاء تعیین کرده است اما کسی به این نکته توجه نمی کند و از این دستور مهم قرآنی خود را محروم میکنند. براساس آیه 187 سوره بقره وقت روزه داری از شروع نماز صبح است تا شروع نماز عشاء، زیرا در آیه 187، کلمه شب ( اللیل ) به نماز عشاء اشاره دارد (أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَى اللَّیْلِ). برای روشن شدن موضوع، میتوانید به آیه 114 سوره هود مراجعه کنید؛ می بینید که در آن آیه خدای مهربان از نماز عشاء به عنوان نماز شب یاد کرده است.

 

وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ذَلِکَ ذِکْرَى لِلذَّاکِرِینَ ﴿۱۱۴

و در دو طرف روز [=اول و آخر آن] و نخستین ساعات شب نماز را برپا دار زیرا خوبیها بدیها را از میان مى ‏برد این براى پندگیرندگان پندى است (۱۱۴)

 

پس براساس آیات 2:187 و 11:114 زمان روزه داری از نماز صبح است تا نماز عشاء. در این حالت حدودا یک ساعت در زمستانها و یا یک ساعت و نیم در تابستانها به زمان روزه داری اضافه میشود. زمان شروع نماز مغرب؛ هنوز هوا خیلی روشن است و حدودا یک ساعت تا یک ساعت و نیم طول میکشد تا این حالت گرگ و میش تمام شود و شب شروع شود.

از نظر علمی هم ثابت شده است که روزه در لحظات آخرش هر چقدر بیشتر طول بکشد، فایده اش بیشتر است و به زبان ساده تر، فایده اصلی روزه داری، بعد از مغرب اتفاق می افتد. روزه داری و گرسنگی دادن به بدن، فایده اصلی آن در لحظات آخر آن اتفاق می افتد. ویدئوی زیر را نگاه کنید که در آن، این نکته بطور علمی توضیح داده شده است.

 

https://s23.picofile.com/file/8448945450/sawm.mp4.html

 

روزه قبل از نزول قرآن هم بوده است ولی آن ملتها بمرور زمان، آن را گم کردند. همانطور که آیه می فرماید (کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ) روزه بر شما نوشته شده است، همانطور که بر امتهای قبل مقرر شده بوده است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ﴿۱۸۳

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید روزه بر شما مقرر شده است همان گونه که بر کسانى که پیش از شما [بودند] مقرر شده بود باشد که پرهیزگارى کنید (۱۸۳)

 

بسیاری از یهودیان روزه خود را در شب پایان می دهند که در آن تاریکی مطلق است و ماه در آسمان ظاهر می شود. تمام اینها مربوط به امتهای قبل است که هیچکدام زمان غروب آفتاب، روزه را افطار نمی کنند، بلکه زمانی روزه را افطار میکنند که ستاره ها و ماه در آسمان ظاهر شده اند و این همان زمان نماز عشاء است. زمان شروع و پایان ماه رمضان هم کاملا مشخص است. خدای متعال می فرماید:

 

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَنْ کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿۱۸۵

ماه رمضان [همان ماه] است که در آن قرآن فرو فرستاده شده است [کتابى ] که مردم را راهبر و [متضمن] دلایل آشکار هدایت و [میزان] تشخیص حق از باطل است پس هر کس از شما این ماه را درک کند باید آن را روزه بدارد و کسى که بیمار یا در سفر است [باید به شماره آن] تعدادى از روزهاى دیگر [را روزه بدارد] خدا براى شما آسانى مى‏ خواهد و براى شما دشوارى نمى‏ خواهد تا شماره [مقرر] را تکمیل کنید و خدا را به پاس آنکه رهنمونیتان کرده است به بزرگى بستایید و باشد که شکرگزارى کنید (۱۸۵)

 

در آیه می فرماید فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ هرکس از شما که ماه (الشَّهْرَ) را مشاهده کرد روزه بگیرد. در عربی، کلمه قمر و شهر هر دو برای ماه بکار میروند. خدای حکیم، در این آیه کلمه قمر را بکار نمیبرد و بلکه کلمه الشَّهْرَ را بکار میبرد. قمر یعنی ماه فیزیکی که ما در آسمان می بینیم ولی شهر یعنی ماه محاسباتی که ما آن را محاسبه می کنیم. خدای حکیم، وقتی از ماه رمضان صحبت میفرماید، میگوید شَهْرُ رَمَضَانَ و نمی فرماید قَمَرُ رَمَضَانَ.  زیرا رمضان یک ماه محاسبه شدنی است.  بنابراین برای شروع روزه، لزومی به دیدن ماه قمری (القمر) نیست و بلکه مشاهده ماه منطقی و محاسباتی (الشَّهْرَ)  کافی است. علاوه بر آن، خدا از کلمه شَهِدَ استفاده میکند و نه کلمه رَایَ. فرق این دو کلمه این است که رای یعنی دیدن با دو چشمان سر؛ اما شهد

یک کلمه کلی تر است که به معنای دیدن از نظر منطقی و یا علمی و یا بصیرتی هم هست. مثلا شما مطمئنید که فردا صبح ساعت هفت، آفتاب طلوع میکند و در این شکی ندارید و به این می گویند شَهِدَ. ولی اگر شک داشته باشید، باید هر روز صبح ساعت هفت بلند شوید و نگاه کنید ببینید که آیا آفتاب طلوع کرده است یا نه و شما اگر چنین رابطه علمیی را قبول نداشته باشید، باید هر روز رَایَ بکار برید. خدا در قرآن دقیق کلمات را بیان میدارد بدون هیچگونه انحراف و اعوجاجی. حتی خدا کلمه الشَّهْرَ را با ال معرفه استفاده فرموده است. این یعنی ماه منطقی، معین و مشخص و قابل محاسبه است و میتوان آن را  بدست آورد. خورشید و ماه و تمام ستارگان طبق قاعده مشخصی عمل میکنند و همگی قابل محاسبه اند.

 

الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ﴿۵خورشید و ماه طبق محساباتى [روان]اند (۵)

 

حتی دانشمندان علم ستاره شناسی، تقویم دقیق سیاره مریخ و سایر سیارات منظومه شمسی را هم بدست آورده اند. زیرا اینها طبق فرمول مشخص و محاسبات خاصی عمل میکنند و حتی اگر اینها تاخیری داشته باشند؛ تاخیر یک ثانیه ای در چند میلیون سال است و این زمان برای ما آنقدر کوچک است که برای ما قابل درک نیست و قابل اغماض است و در محاسبات ما هیچ تاثیری ندارد. دیدن ماه قمری با چشمان دو سر، شامل خطاهای زیادی است و لزومی به این کار نیست. کسانی که این روش را انتخاب میکنند، بارها اشتباه کرده اند و باعث شده اند که یک روز ماه رمضان را از دست دهند.

هر انسانی که روزه می گیرد، باید در طول ماه رمضان چند کیلو وزن کم کند و این یک روال طبیعی است. حداقل باید یکی از وعده های غذایی کم شود و گرنه فواید جسمی روزه داری را از دست خواهد داد.  وقتی در طول روز چیزی نمی خورید و هنگام افطار که گرسنه اید، غذا میخورید؛ درس بزرگی به ما میدهد و آن هم این است که هر وقت گرسنه بودید غذا بخورید و در صورت عدم گرسنگی لزومی به غذا خوردن نیست. گاهی مهمترین ویتامین موردنیاز بدن ما، ویتامینی به نام "نخوردن و نیاشامیدن" است. روزه به ما می آموزد که بر بدن خویش و اجزای آن کنترل داشته باشیم و در زمان پیری و بیماری ها؛ این خیلی به دردمان میخورد. آدمی ضعیف است و اگر چنین تمرینهایی نداشته باشد، بعدا اجزاء بدن او حرکات غیر ارادی انجام میدهند و ممکن است افراد در مواقع ضعف جسمانی، حتی نتوانند ادرار خود را کنترل کنند. کسانی که شب ادراری دارند، روزه این مشکل آنها را حل میکند  و به آنها کمک میکند که بر سیستم گوارشی خود کنترل بهتری داشته باشند. در گرسنگی، سلولهای سرطانی و معیوب، نمی توانند عدم تغذیه را تحمل کنند و در نتیجه شروع میکنند به خوردن همدیگر و این فرآیند، بسیار بهتر از شیمی درمانی است و هیچ گونه عواقبی برای بدن ما هم ندارد و تعداد این سلولها را کاهش میدهد و قطعا بسیار بهتر از شیمی درمانی عمل میکند.  هر کدام از صفتهای شرّ (غیبت، حسادت، طمع، تنبلی و ...) که دروجود انسان است، چندین دیو را تغذیه میکنند و اگر این صفات شرّ ترک شوند، دیوها به زحمت می افتند و اگر در مقابل فشارهای آنان صبر کنید، آنان مجبور به ترک شما میشوند و از دست آنها خلاص میشوید. خلاصی از دست دیوها، فقط با پندار نیک ممکن است. روزه مهمترین روش است تا که ما پندار مان را به سمت نیک ببریم.  در حین روزه داری، انرژی انسان کم میشود و در نتیجه انرژیی نداری تا به جنها بدهی و این خودش یک نوع توفیق و پیروزی است.

تعریف خوردن  (اکل) در قرآن، فقط خوردن غذا نیست. طبق قرآن غیبت کردن هم به نوعی خوردن گوشت جسد مرده برادر است (یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ). خدای مهربان از گرفتن ربا هم به عنوان خوردن یاد کرده است (الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا). گوساله گرائی و گرایش به عرفانهای شرقی و غربی و گرایش به اشعار و آهنگهای آلفایی و فیلمهای توهمی هم؛ نوعی نوشیدن است (وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ). میراث دیگران را بزور گرفتن هم نوعی خوردن است (وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ). مال یتیمان را گرفتن هم نوعی خوردن ذکر شده است (یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى). اموال دیگران را گرفتن به روشهای باطل هم نوعی خوردن است (وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ). بنابراین دو نوع خوردن داریم؛ یکی خوردنی که وارد دستگاه گوارش ما میشود و دیگری خوردنی که وارد دستگاه روان ما میشود. خیلی از پزشکان همیشه از خوردن نوع اولی حرف میزنند و داروهایی برای درمان اولی می نویسند ولی حکیمان از نوع دومی هم حرف میزنند. بنابراین برای داشتن یک بدن از هر نظر سالم، حتما باید هر دو نوع خوردن را رعایت کرد. خوردن از نوع روانی، در همه حال باید رعایت شود ولی میتوان در ماه رمضان، روی آن با دقت کار کرد تا سوراخ سمبه های آن گرفته شود و دیگر خوردنی غیر مجاز وارد جسم و روان شما نشود. برای حل مشکلات از نوع روانی، شیطان قرصهای روانگردان و شیمیایی و مدیتیشن و چاکرابازی را پیشنهاد میدهد ولی خدا، خالق روان ما، پرهیز از این نوع خوردنیها را پیشنهاد میدهد. این نکته خیلی مهم است که بدون درمان خوردنیهای نوع دوم، بیماریهای ناشی از خوردن نوع اول هم قابلیت درمان واقعی ندارند.

فرق مهمی که این دو نوع تغذیه دارند، این است که اگر در تغذیه نوع اولی، افراط شود، بدن ما دچار چربی خون و قند و چاقی و بیماریهای جسمی دیگر میشود. اما تغذیه نوع دومی، باعث تغذیه دیوها خواهد شد و دیوها وارد محیط و جسم انسانها شده و باعث ایجاد بیماریهای روانی در انسان خواهد شد. برای اینکه واقعا بطور صد درصدی از مزایای روزه داری بهره مند شویم، حتما باید از هر دو نوع خوردن در ماه رمضان جدا خود داری شود. وقتی که دیوها بر روان انسان چنبره بزنند، دیگر خیلی سخت است که بدن را سالم نگه داشت. آیات مربوط به خوردن روانی ذکر میشوند:

 

وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ ﴿۹۳

و آنگاه که از شما پیمان محکم گرفتیم و [کوه] طور را بر فراز شما برافراشتیم [و گفتیم] آنچه را به شما داده‏ ایم به جد و جهد بگیرید و [به دستورهاى آن] گوش فرا دهید گفتند شنیدیم و نافرمانى کردیم و بر اثر کفرشان [مهر] گوساله در دلشان سرشته شد بگو اگر مؤمنید [بدانید که] ایمانتان شما را به بد چیزى وامى دارد (۹۳)

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ ﴿۱۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از بسیارى از گمانها بپرهیزید که پاره‏ اى از گمانها گناه است و جاسوسى مکنید و بعضى از شما غیبت بعضى نکند آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‏ اش را بخورد از آن کراهت دارید [پس] از خدا بترسید که خدا توبه‏ پذیر مهربان است (۱۲)

 

وَتَأْکُلُونَ التُّرَاثَ أَکْلًا لَمًّا ﴿۱۹

و میراث [ضعیفان] را چپاولگرانه مى ‏خورید (۱۹)

 

إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا ﴿۱۰

در حقیقت کسانى که اموال یتیمان را به ستم مى ‏خورند جز این نیست که آتشى در شکم خود فرو مى ‏برند و به زودى در آتشى فروزان درآیند (۱۰)

 

وَلَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۱۸۸

و اموالتان را میان خودتان به ناروا مخورید و [به عنوان رشوه قسمتى از] آن را به قضات مدهید تا بخشى از اموال مردم را به گناه بخورید در حالى که خودتان [هم خوب] میدانید (۱۸۸)

 

الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۲۷۵

کسانى که ربا مى ‏خورند، برنمى ‏خیزند مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس‏، آشفته ‏سرش کرده است‏. این بدان سبب است که آنان گفتند: (داد و ستد صرفاً مانند رباست‏.) و حال آنکه خدا داد و ستد را حلال‏، و ربا را حرام گردانیده است‏. پس‏، هر کس‏، اندرزى از جانب پروردگارش بدو رسید، و (از رباخوارى‏) باز ایستاد، آنچه گذشته‏، از آنِ اوست‏، و کارش به خدا واگذار مى ‏شود، و کسانى که (به رباخوارى‏) باز گردند، آنان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود. (۲۷۵)

 

خدا می فرماید که کسانى که ربا مى ‏خورند، برنمى ‏خیزند مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس‏، آشفته ‏سرش کرده است‏. بنابراین خوردن از نوع دوم؛ دقیقا باعث تسلط شیاطین بصورت دیو برانسان خواهد شد. در این نوع خوردن، شیطان با انسان مماس میشود (یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ)، و این یعنی شیطان دارد باطری به باطری میکند و از روان انسان تغذیه میکند. یا اینکه کسانی که اموال یتیمان را میخورند، انگار دارند آتش وارد بطون خود میکنند ( إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا). خوردن آتش معناهای زیادی میتواند داشته باشد، خدا در ادامه می فرماید وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا یعنی بزودی اینها به سعیر خواهند رسید. سعیر جنبه ای از جهنم است که در همین دنیا هم میتواند اتفاق بیفتد و همین نوع آتشهاست که انسانها را از این دنیا به جهنم وصل میکند. اتصال از این دنیا به جهنم از طریق این نوع خوردنها صورت می گیرد.

نیم ساعت وبگردی بی هدف که فقط حسادت، شهوت، غبطه و سایر صفات منفی بار انسان میکند، به اندازه یک روز خستگی می آورد. زیرا اینها تغذیه روانی هستند که فقط روان انسان را پر میکنند و گرنه ارزش تغذیه ای برای روح و روان ما ندارند و خیلی مضر هستند. دیگران را پر کردن، کنایه از این است که صفات بد را در او تحریک کردن. همانطور که در جهنم، جهنمیان فقط شکمهایشان پر میشود و هیچ فایده دیگری برای آنها ندارد (فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ). اما کسانی که بوسیله تلویزیون و وبگردی های ناسالم، ورودیهای ناسالم وارد روان خویش میکنند، بیمار میشوند و بعدا مجبورند که برای درمان این بیماری، کارهای خطرناکی انجام دهند و چیزهای خطرناک دیگری وارد روان خویش بکنند. آیه ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِیمٍ  کنایه از این موضوع است که جهنمیان بعد از میل غذایی که فقط بطنها و روانها را پر میکند، مجبورند که مایعی جوشان روی آن بریزند. به همین طریق اخذ اینپوتهای ناسالم از هر منبعی (تلویزیون، وبگردی، فیلم، آهنگ و رمان و ...) روان انسان را پر میکند و باعث زجر افراد میشود و افراد مجبورند که مایع جوشان (حمیم) روی آن بریزند. مایع جوشان اینجا کنایه ای از یک ورودی خیلی مضر است و اصل عذاب همین ورودی مضر است که بعد از خوردن اینپوت حرام شکل می گیرد.

 

فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ ﴿۶۶پس [دوزخیان] حتما از آن مى ‏خورند و شکمها را از آن پر مى کنند (۶۶)

 

ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْبًا مِنْ حَمِیمٍ ﴿۶۷سپس ایشان را بر سر آن آمیغى از آب جوشان است (۶۷)

 

ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى الْجَحِیمِ ﴿۶۸آنگاه بازگشتشان بى‏ گمان به سوى دوزخ است (۶۸)

 

همانطور که می بینید، خوردن فقط غذا و مایعات نیست؛ بلکه خیلی کارهای دیگر هم به عنوان خوردن ذکر شده است. هر چند که خوردنیهایی مثل ربا و غیبت در همه حال حرامند. اما در روزه ماه رمضان، اختصاصا باید در نخوردن اینها دقت کنید تا اگر غل و غشی هست، ترک شود و از دست این عادات شیطانی خلاص شوید. این نوع خوردنهای غیر مادی، مهمترین ضرری که پشت آن است، این است که پندار نیک افراد را از بین میبرد و میسوزاند. مثلا کسی که ربا میخورد، به نوعی به سیستم شیطانی اطمینان پیدا میکند و نسبت به آن حسن ظن پیدا میکند. به این طریق پندار نیک او به پندار شرّ تبدیل میشود. به همین خاطر خدا از رباخوار به عنوان کسی که آتش میخورد ، یاد کرده است. خوردن آتش به معنای آتش ناشی از سوختن نفت و یا چوب نیست بلکه منظور آتشی است از نوع آتش شیاطین که این نوع آتش، پندار نیک را میسوزاند. به همین خاطر خدا در قرآن در تعریف ربا  از عبارت یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ استفاده فرموده است.

 

الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿۲۷۵

کسانى که ربا مى ‏خورند، (از گور) برنمى ‏خیزند مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس‏، آشفته ‏سرش کرده است‏. این بدان سبب است که آنان گفتند: (داد و ستد صرفاً مانند رباست‏.) و حال آنکه خدا داد و ستد را حلال‏، و ربا را حرام گردانیده است‏. پس‏، هر کس‏، اندرزى از جانب پروردگارش بدو رسید، و (از رباخوارى‏) باز ایستاد، آنچه گذشته‏، از آنِ اوست‏، و کارش به خدا واگذار مى ‏شود، و کسانى که (به رباخوارى‏) باز گردند، آنان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود. (۲۷۵)

 

گناهان باطنی مثل ربا، غیبت و ... پندار نیک افراد را میسوزانند و عملا فرد به یک قربانی سوختنی برای شیطان تبدیل میشود. بدون این که فرد خودش متوجه باشد، خودش را قربانی شیطان کرده است. پس هدف اصلی شیطان، قربانی کردن آدمیان برای خودش است، تا از این قربانی تغذیه کند. سیستم شرّی که شیطان برپا کرده است، بر همین قربانیها استوار است.

همانطور که خوردن گناهان باطنی، پندار نیک را میسوزاند، خوردن مثلا مشروب الکلی هم تمام ویتامینهای مفید جسم ما را میسوزاند. مشروبات حاصل از میوه های قند دار گندیده هستند و چنان تغییر ماهیت می دهند که قند آنها به یک نوع قند غیر قابل تجزیه و غیر قابل استفاده برای بدن ما تبدیل میشود. بدن انسان نمیتواند از قند موجود در الکل استفاده کند و در نتیجه مصرف کنندگان بعد از مصرف ، کسل و ناتوانند، طوریکه بدن مجبور است از ویتامینهای از قبل موجود در بدن استفاده نماید. بدن ، بعد از مشروب خواریهای فراوان، ویتامینهای اصلی و ضروری خویش را از دست میدهد و آن را می سوزاند. اینپوتهای شرّ هم اینچنین پندار نیک آدمیان را از بین می برد و یا آن را کم رنگ میکند. پندار نیک تعیین میکند که شما در جبهه شرّ هستید یا در جبهه خیر.

فرض کنید که شما غذایی میخورید که ناسالم است، تا چند روزی کسل میشوید و اشتهای خوردن را از دست میدهید و برای بیشتر ما این اتفاق افتاده است. زیرا تا غذای فاسد از سیستم گوارشی ما بیرون نرود، نمی توان اشتهای خوردن غذای دیگری را کرد. روان ما هم اینطوری است. اگر ما ورودی فاسدی را از طریق چشمان، گوش و سایر اعضاء حس کنیم؛ یعنی آن ورودی فاسد را خورده ایم و بنابراین روان ما بیمار میشود و اگر تا موقعی که ورودی فاسد از روان ما بیرون نرود، نمی توان پندار خود را به سمت نیک متمایل کرد. زیرا همان موقع که ورودی فاسد وارد روان میشود، دیگر نمیتوان واقعیتها را فهمید. یکی از معانی توبه همین است که ورودی فاسد از روان بیرون رانده شود.

روزه بزرگترین کمپ ترک گناهان قلبی و بدنی هست. در روزه داری باید سطوح پندار،کردار، گفتار چک شوند و در نتیجه بهترین تمرین است برای برگشت به چرخه نیک. خدا می فرماید که آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‏ اش را بخورد؟ قطعا همه مردم دنیا بدون استثناء از آن کراهت دارند و چنین چیزی را دوست ندارند و همگی بدون استثناء می گویند خیر. اما خدا این مقایسه را ذکر کرده است تا نشان دهد که گناهان باطنی همچون غیبت و حسادت و کینه چقدر خطرناکند و اصلا عواقب و خطرات اینها قابل مقایسه با خطرات گناهان دیگر نیست. این آیه میخواهد به ما بفهماند که اگر ما گناهان را می دیدیم و تجسم می کردیم و می فهمیدیم که چه تاثیر مخربی در روح و روان ما دارند، هیچوقت دنبال آن نمی رفتیم. زیرا در حالت عادی، شما هیچوقت به خوردن گوشت برادر و گوشت هیچ کس دیگری فکر هم نمی کنید؛ و مقایسه غیبت با این  کردار خیلی زشت؛ برای نشان دادن درجه کثیفی گناهان است. شما تصورکنید که دیوهایی که پشت این صحنه گردانی هستند؛ چقدر کثیفند. قرآن صحنه های روبرو شدن گناهکاران با دیوهای پشت صحنه را به تصویر میکشد:

 

حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ ﴿۳۸

تا آنگاه که او [با همزادش] به حضور ما آید [خطاب به شیطان] گوید اى کاش میان من و تو فاصله خاور و باختر بود که چه بد همزادی بودی (۳۸)

 

مردم در قیامت از دیوهایشان منزجر و متنفر میشوند ولی آن موقع بیفایده است و مهم این دنیاست که باید این تنفر را اعلام کنیم. تنها راه دور کردن دیوها از خود و محیط خود، اخذ پندار نیک است. حتی کردار نیک و گفتار نیک هم برای ثبات بخشیدن به پندار نیک است.

روزه گرفتن، به تمام معنا دیوها را از محیط انسان بیرون میراند. در این مورد در انجیل هم آمده است که : دیو جز به دعا و روزه از جسم انسان بیرون نمی‌رود. تمام کتابهای آسمانی در ماه روزه داری برای انسان نازل شده اند؛ زیرا در این ماهها، شیاطین ضعیفتر میشدند و بصورت دیو، نمیتوانستند در متن کتابهای آسمانی دخالت کنند. همانطور که قرآن هم در ماه رمضان نازل شد.

 

شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ وَمَنْ کَانَ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿۱۸۵

ماه رمضان [همان ماه] است که در آن قرآن فرو فرستاده شده است [کتابى ] که مردم را راهبر و [متضمن] دلایل آشکار هدایت و [میزان] تشخیص حق از باطل است پس هر کس از شما این ماه را درک کند باید آن را روزه بدارد و کسى که بیمار یا در سفر است [باید به شماره آن] تعدادى از روزهاى دیگر [را روزه بدارد] خدا براى شما آسانى مى‏ خواهد و براى شما دشوارى نمى‏ خواهد تا شماره [مقرر] را تکمیل کنید و خدا را به پاس آنکه رهنمونیتان کرده است به بزرگى بستایید و باشد که شکرگزارى کنید (۱۸۵)

 

وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ ﴿۱۸۶

و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى ‏کنم پس [آنان] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند (۱۸۶)

 

جالب است که بعد از آیه در مورد ماه رمضان، خدا می فرماید که :  هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند بگو من نزدیکم و دعاى دعاکننده را به هنگامى که مرا بخواند اجابت مى ‏کنم پس آنان باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند باشد که راه یابند. آیه خیلی زیبا می گوید که ای پیامبر اگر بندگان من از تو درباره من سوال کردند و درخواستی داشتند؛ بگو که خدا نزدیک است و دعای هر دعاکننده ای را جواب میدهد. همین آیه خودش ثابت میکند که ما انسانها باید در دعاهای خویش فقط و فقط خدا را بخوانیم و درخواستهایمان را فقط به او ارائه دهیم. وقتی مردم زمان پیامبر محمد، پیش او می روند و از او درباره خدا می پرسند و یا از پیامبر درباره خدا چیزی میخواهند؛ پیامبر محمد آنان را راهنمایی کرده و میگوید که خدا نزدیک است و دعای هر دعاکننده ای را جواب میدهد؛ پس خودتان باید از خدا بخواهید. (فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ).  اگر کسی در زمان پیامبر خواسته خود را از پیامبر می خواست و یا میخواست از طریق پیامبر خواسته را به خدا بگوید، حتی زمانی که پیامبر زنده بوده است ؛ خدا می فرماید که  من نزدیکم و جواب هر دعا کننده ای را می دهم اگر مرا بخواند (فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ). خدا عمدا در این آیه از ضمیر مفرد (إِذَا دَعَانِ) استفاده می فرماید و می گوید : إِذَا دَعَانِ = زمانی که من را بخواند.

درخواست کمک از کسانی که مرده اند، به خدا نمیرسد و بلکه به دیوها میرسد و دیوها از این خواسته، تغذیه میکنند. اما اگر درخواست شونده، زنده باشد؛ خود ماهیت درخواست کردن مشکلی ندارد، زیرا درخواست کننده بالاخره جوابی می گیرد و درخواست شونده هم سخنی میگوید. پسران یعقوب از پدرشان میخواهند که پیش خدا برایشان طلب استغفار کند.

 

قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ ﴿۹۷

گفتند اى پدر براى گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم (۹۷)

 

این درخواست مشکلی ندارد، زیرا یعقوب زنده بوده است و جوابی به پسرانش میدهد. یعقوب در جواب پسرانش می گوید:

 

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿۹۸

گفت از پروردگارم براى شما آمرزش خواهم خواست که او همانا آمرزنده مهربان است (۹۸)

 

یعقوب، در جواب پسرانش از زمان آینده دور استفاده میکند (سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ) و به این طریق یعقوب نمیخواهد که خود را واسطه مستقیم بین خدا و پسرانش کند. بلکه او میخواهد که در آینده بطور خودجوش و خودخواسته، از خدا برای پسرانش طلب استغفار کند و این روش استغفار بدون مشکل است و از نظر قرآن ایرادی ندارد. اما اگر پسرانش بعد از مرگ پیامبر یعقوب، از پدرشان که مرده است، بخواهند که برای آنها استغفار کند، این نوع طلب، از نظر قرآن بیفایده و حتی مضرّ است؛ زیرا اولا یعقوب صدای پسرانش را نمی شنود و دوما نمی تواند جوابی بدهد. بنابراین این نوع دعا و استغفار، ابتر است و یک سر دیگرش به دیوها متصل است.

 

وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لَا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ ﴿۵

و کیست گمراه‏ تر از آن کس که به جاى خدا کسى را مى‏ خواند که تا روز قیامت او را پاسخ نمى‏ دهد و آنها از دعایشان بى‏ خبرند (۵)

 

وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَکَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ ﴿۶

و چون مردم محشور گردند دشمنان آنان باشند و به عبادتشان انکار ورزند (۶)

 

إِنْ تَدْعُوهُمْ لَا یَسْمَعُوا دُعَاءَکُمْ وَلَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَکُمْ وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَلَا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ ﴿۱۴

اگر آنها را بخوانید دعاى شما را نمى ‏شنوند و اگر [فرضا] بشنوند اجابتتان نمى کنند و روز قیامت‏ شرک شما را انکار مى کنند و [هیچ کس] چون [خداى] آگاه تو را خبردار نمى ‏کند (۱۴)

 

زمانی که یعقوب زنده بود، پسرانش پیش او رفتند و از او خواستند که پیش خدا برایشان استغفار کند و یعقوب در این مورد آنان را سرزنش نکرد، بلکه گفت در آینده برای شما استغفار خواهم کرد. یعقوب به این خاطر این مساله را به آینده موکول کرد زیرا اصلا ماهیت دعا برای دیگران اینطوری است. اگر دعا خودجوش و آگاهانه نباشد، اصلا نزد خدا قابل قبول نیست و به خدا نمی رسد.  ما انسانها می توانیم بطور خودجوش و هر وقت که خواستیم برای نزدیکانمان و افراد دیگر، از خدا تقاضای استغفار کنیم و این در قرآن مجاز است و یعقوب به همین خاطر آن را به آینده موکول کرد. اما درخواست از کسانی که مرده اند و از دعای ما بی خبرند، بی معنی است، زیرا آنها از تقاضای ما بی خبرند. به این خاطر است که خدای مهربان در قرآن، شفاعت کردن را مجاز دانسته است ولی شفیع گرفتن را مجاز نمیداند (وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ). بنابراین شفیع گرفتن مجاز نیست ولی شفاعت کردن مجاز است. شما می توانید برای هر کس که دوست داشتی ، دعای خیر کنید و این یک مساله خودجوش است و از نظر قرآن مشکلی ندارد. زیرا در شفاعت کردن؛ در واقع شما دارید خواسته ات را از خدا میخواهی.

 

وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا یَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿۱۸

و به جاى خدا چیزهایى را مى ‏پرستند که نه به آنان زیان مى ‏رساند و نه به آنان سود مى‏ دهد و مى‏ گویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند بگو آیا خدا را به چیزى که در آسمانها و در زمین نمى‏ داند آگاه مى‏ گردانید او پاک و برتر است از آنچه [با وى] شریک مى‏ سازند (۱۸)

 

خدای مهربان، روشهای مرتاضان برای زندگی را قبول ندارد. آنها خود را از خیلی از غذاها محروم میکنند و  تا آخر عمرشان، جامه های کهنه میپوشند. آیه ای از قرآن، این نوع زندگی را صراحتا رد میکند.

 

یَا بَنِی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَکُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ ﴿۳۱

اى فرزندان آدم جامه خود را در هر نمازى برگیرید و بخورید و بیاشامید و[لى] زیاده‏ روى مکنید که او اسرافکاران را دوست نمى دارد (۳۱)

 

البته در اصل، مرتاضان خود را از غذا بی نیاز نمی کنند، بلکه تعادل هورمونهای بدن خویش را به هم میزنند و به این طریق به هورمون دیگری معتاد میشوند. همانطور که در قسمت 47 ام جادوی شیاطین گفته شد؛ غذاهای گندیده و فاسد باعث تغییر ناگهانی سطح هورمونها در بدن میشوند. مشروبات الکلی هم حاصل میوه های گندیده است. بعضی مرتاضان برای تغییر سطح هورمون سروتونین، غذاهای فاسد مصرف میکنند و حتی بعضی از آنها در طول تاریخ برای بالابردن همین هورمون، به مدت چهل شبانه روز از ادرار خود می نوشیدند تا سطح غیر مجاز هورمونها را در بدن خود تولید کنند و به آن حالتی از ذهن، که خودشان آن را آرامش و مکاشفه!  می نامند، برسانند. ترشح سروتونین باعث میشود که احساس گرسنگی طبیعی از بین برود و به همین خاطر مرتاضان هندی، احساس گرسنگی را در خود از بین میبرند و به این طریق هورمونهای طبیعی و خدادادی خویش را دستکاری میکنند.  هورمون سروتونین بالا موجب ایجاد حس رضایت و شادی کاذب درونی فرد (گاهی بدون هیچ دلیلی) می شود. و البته این شادی کاذب نوعی اعتیاد است و مرتاضان تا آخر عمرشان معتاد این نوع کسب آرامش هستند و مغز خود را پوچ میکنند. خیلی از داروهای شیمیایی، باعث بهبودی بیماری نمیشوند و بلکه فقط سطح هورمونها را جابجا میکنند و بیمار بیچاره فکر میکند بیماریش خوب شده است.

 

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ ﴿۳۲

[اى پیامبر] بگو زیورهایى را که خدا براى بندگانش پدید آورده و [نیز ] روزیهاى پاکیزه را چه کسى حرام گردانیده بگو این [نعمتها] در زندگى دنیا براى کسانى است که ایمان آورده‏ اند و روز قیامت [نیز] خاص آنان مى‏ باشد این گونه آیات [خود] را براى گروهى که مى‏ دانند به روشنى بیان مى ‏کنیم (۳۲)

 

بعضی از مردم به اشتباه فکر میکنند که خوشی و هدف این دنیا به لذتهایش است؛ ولی این نوع تفکر هم اشتباه و منحرف است. خوشی این دنیا به صحیح زندگی کردن است. آزمایشهای دوره ای محققین علم پزشکی ثابت کرده است که روزه واقعا از دیابت نوع دوم جلوگیری میکند و حتی آن را محو میکند. زیرا دیابت و بسیاری از بیماریهای دیگر از عدم تعادل بدنی نشات می گیرند. هنوز علم نتوانسته است که بطور کامل طریقه کامل سوخت و ساز بدن انسان را با جزئیات بفهمد و هیچوقت هم بطور کامل نخواهد فهمید. خدای مهربان که ما را خلق کرده است، بهتر از هر کسی میداند که چطوری بدن ما را تنظیم کند. آن خالق متعال میداند که روزه داری بهترین روش برای تنظیم سیستم گوارشی و هورمونی بدن است. روشهای پزشکی هیچوقت به اندازه روزه موثر نیستند. زیرا روزه فقط نخوردن غذا نیست، بلکه فرد روزه دار دیگر با چشمهایش و گوشهایش و تمام حسهای دیگرش گناهی انجام نمیدهد و اینپوتهای غلط وارد روان و بدن خویش نمی کند. بیشتر عدم تعادل هورمونها، از گناهان حاصل میشوند، وقتی شما پیش بعضی مراکز درمانی می روید، کمتر کسی شما را به عبادت و رعایت دستورات دینی مثل روزه نصیحت میکند. در حالی که منشاء اصلی بیماریها، عدم رعایت دستورات دینی است. متاسفانه مردم دیگر همدیگر را نصیحت نمی کنند و نقش سیاهی لشکر و ربات را برای هم بازی میکنند. اینها برخلاف آیه تواصو بالحق و تواصوا بالصبر است. در آینده هوش مصنوعی میتواند کار آنها را هم انجام دهد. فرق انسان با هوش مصنوعی همین است. انسانها باید همیشه همدیگر را نصحیت کنند البته با زبان نرم و خوش. هر انسانی به نصیحت نیک و صادقانه و سخنان نیک نیاز دارد، مثل نیاز به آب و غذا. گفتار نیک نمی گذارد که آدمها در خیالات زندگی کنند و آنان را از خواب و خیال بیدار میکند.

خیالپردازی و غرق شدن در اشعار و احساسات و توهمات باعث ابتلا به دیابت نوع دوم خواهد شد، زیرا خیالپردازی و توهمات و احساسات افراطی، بدن را فریب داده و باعث تولید سطح نامنظمی از هورمونها و سایر پارامترها در بدن میشود و  تنظیمات طبیعی و نرمال بدن به هم میخورد و زمینه ابتلا به انواع بیماریها فراهم میشود. بنابراین بیماریهای انسان ، همیشه منشاء خوردن غذا ندارند و بیشتر مواقع منشاء روانی دارند و اگر فرد روزه دار، ورودیهای روان خویش را کنترل نکند و نفسش را تزکیه ندهد، سلامت جسمی خودش را هم به خطر می اندازد و سود زیادی از روزه جسمی نمی گیرد. بعضی ها میگویند روزه برای بدن مضر است! در واقع آنان چون تسلط کاملا علمی بر این موضوع ندارند، فقط جنبه رباتی آن را در نظر می گیرند و بقیه پارامترها را در نظر نمی گیرند. از نظر آنان روزه مضر است ولی داروهای شیمیایی و روان گردانی مجاز است! آنها متوجه نیستند که روزه چقدر اصولی تنظیمات جسمی و روحی روانی را با هم تنظیم میکند. تنظیمات جسمی و روانی هر دو وابسته به هم هستند و اگر چیزی تنظیم شود، باید هر دو با هم تنظیم شوند و گرنه مغلطه انداز است و روزه دقیقا اینکار را میکند.

 

  • اسعد حسینی
۰۵
اسفند
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هشتاد و چهار)

آخر الزمان (قسمت بیست و دوم)

دفع کردن دیوها (بخش هجدهم)

شرایط گلخانه ای (قسمت دهم)

جنگ ستارگان

 

توصیه میکنم که قبل از مطالعه این قسمت از جادوی شیاطین، این لینک را مطالعه کنید. ما به این علت در این دنیا بسرمی بریم که گناهی بس هولناک مرتکب شده ایم، و زندگی این دنیا فرصتی است که به ما داده شده تا دیگر بار خود را نجات دهیم، شرک خود را علنا  محکوم کنیم، و به درگاه خدا بپیوندیم. تمام ماجرا از آنجا آغاز شد که میلیاردها سال پیش  نزاعی در ملکوت اعلی درگرفت. آیه قرآنی به این نزاع آسمانی اشاره فرموده است. خدای مهربان  و حکیم  به این جنگ آسمانی در جای جای قرآن اشاره فرموده است. این جنگ در آسمانها شکل گرفت و در زمین اتفاق نیفتاد. آن موقع، زمین یک سیاره متروکه بوده است و شاید در مراحل اولیه پیدایش و تکمیل بوده است. آن موقع هنوز انسان به زمین تبعید نشده بود. این جنگ بزرگ همان جنگ ستارگان است که در آسمان بین نیروهای خیر و شرّ اتفاق افتاد. خدای مهربان در آیه ای از قرآن به این جنگ ستارگان اشاره می کند.

 

مَا کَانَ لِیَ مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ یَخْتَصِمُونَ ﴿۶۹

مرا در باره ملاء اعلى هیچ دانشى نبود آنگاه که مجادله و جنگ میکردند (۶۹)

 

دکتر رشاد خلیفه کاشف معجزه ریاضی قرآن در این زمینه می گوید که یکی از مخلوقات بلند پایه، یعنی ابلیس، از روی جاه طلبی و تفرعن به فکر افتاد که خود نیز می تواند با قدرتی که خدا به او داده بود، در کنار خدا خدایی کند و بدین ترتیب مقام قدوسی خدا را زیر سوال برد. شیطان در آن موقع دارای قدرت زیادی بود و نعمتهای زیادی به او داده شده بود. پندار شیطان نه تنها کفرآمیزبود، بلکه بکلی نیز غلط بود؛ زیرا فقط خداست که توانایی و قابلیت لازم را برای خدایی دارد.  به دنبال این کفر شیطانی، در ملکوت اعلی تفرقه ایجاد شد، و کلیه مخلوقاتی که در قلمرو خدا بودند به چهار دسته طبقه بندی شدند :

 

  1. فرشتگان: مخلوقاتی که از همان اول به مقام قدوسی خدا معترف بودند .  
  2. حیوانات و جمادات: مخلوقاتی که اول عصیان ورزیدند ولی بعد دعوت خدا را برای توبه پذیرفتند.
  3. جن ها: مخلوقاتی که با شیطان موافق بودند؛ که او نیز می تواند  ”خدا” باشد.
  4. آدمیان: مخلوقات غیرمصمم و بی تفاوت؛ آنها نتوانستند با قاطعیت پای این اعتقاد بایستند که مقام قدوسی فقط از آن خداست. مشکل اصلی بشریت بی تفاوتی بود. اکنون هم بی تفاوتی بزرگترین مشکل بشریت است.

 

 این مجادله جمعیت بهشتى باعث شد تا مخلوقات خدا به این چهار گروه دسته بندى شوند. این دسته بندی در آیه زیر و همچنین بعضی آیات دیگر بطور ضمنی بیان شده است.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

خیلی جالب است که این آیه در سوره احزاب است. احزاب یعنی گروهها. این ثابت میکند که حزب بازی ها و گروهبندی ها و مذاهبی که انسانها برای خودشان انجام میدهند و تشکیل میدهند، همگی بی اعتبارند و تنها گروهی که مورد قبول خداست، گروهی است که طرفدار خداست و در چرخه نیک بسر می برد. بنابراین دسته بندیهای جناحی و سیاسی و مذهبی همگی باطلند.

خوردن از درخت ممنوعه و نافرمانی آدمی از خدا، برخلاف آنچه  مردم عقیده دارند، گناه اصلی و گناه اولیه انسان نبود. گناه اولیه و اصلی این بود که ما نتوانستیم در آن نزاع و جنگ بزرگ با قاطعیت پای این اعتقاد بایستیم که فقط خدا صاحب مقام قدوسی است. یعنی ما نتوانستیم اقرار کنیم که تمام قدرت ها فقط از آن خداست و مقام الوهیت فقط برازنده اوست. انسان در آن موقع بی تفاوت بود. بی تفاوتی در مقابل جبهه شرّ، گناه اصلی و اولیه انسان بود. اکنون هم همین گناه مهمترین، گناه انسان است. بیشتر مردم روی زمین، در مقابل جبهه شرّ بی تفاوتند.

با این درگیری، شیطان حماقت بزرگی از خود نشان داد. حماقت او تکبر و غفلت او بود. مقام پروردگاری فقط شایسته خدای یکتاست. فقط اوست که می تواند جهان را اداره کند. فقط اوست که برهمه موجودات مسلط است و نیازهای آنان را برآورده میکند.

اگر انسان بتواند جن همزاد خود را متقاعد کند که به گناه اصلی خود اعتراف کند، و پشتیبان مقام قدوسی خدا باشد، هر دو مخلوق مورد عفو و بخشایش خدا قرار می گیرند و روز رستاخیز به سلطنت جاوید خدا باز می گردند. ولی اگر جن همزاد، بتواند انسان را به شرک و  بت پرستی متقاعد کند، آنگاه هر دو مخلوق برای همیشه از درگاه خدا تبعید می شوند و هر دو برای همیشه با هم در جهنم خواهند بود.

از طرف دیگر، انسانهایی که شیطان را از خود دور می کنند، و مقام قدوسی خدا را عملا  پاس می دارند، و از جبهه خیر حمایت میکنند و در مقابل جبهه شرّ می ایستند، دوباره در پناه خدا قرار می گیرند. آنان از یک زندگی ایده آل در این دنیا و در آخرت برخوردار می شوند. آمدن انسانها از ملاء اعلا به زمین، فرصت دیگری بود تا انسانها خود را در محک و آزمایش قرار دهند و در این فرصت که در کره زمین هستند، دوباره بتوانند از مقام قدوسی خدای عالمیان، دفاع کنند و به بهشت برین برگردند.

بی تفاوتی در مقابل جبهه شرّ باعث شد که ما به این دنیا تبعید شویم. زیرا آن موقع همه موجوداتی که فریب شیطان را خورده بودند، توبه کردند بجز انسانها و اجنه. اجنه که صراحتا و علنا، شیطان را قبول کردند و در تیم او قرار گرفتند. اما انسانها اعلام کردند که میخواهند طی فرآیندی، خودشان بین خدا و شیطان انتخاب کنند. آنان از مقام خدای عالمیان دفاع نکردند و خود را وارد شرایط سختی کردند. آیه میفرماید که ما امانت الهى ( بار انتخاب بین خدا و شیطان) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، آنها از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند ولى انسان آن را برداشت براستى او ستمگرى نادان بود. خدا انسان را بخاطر این انتخابش ظَلُومًا جَهُولًا  ستمگر نادان مینامد.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار انتخاب] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ﴿۷۳

[آرى چنین است] تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و توبه مردان و زنان با ایمان را بپذیرد و خدا همواره آمرزنده مهربان است (۷۳)

 

در آیه بعدی، خدای مهربان، هدف از این طرح را عذاب کردن مردان و زنان منافق و مشرک و همچنین آمرزش مردان و زنان مومن (افراد با پندار نیک) بیان فرموده است. خدای مهربان، در این آیه، از مومن و مومنات ، منافق و منافقات، مشرکین و مشرکات سخن می فرماید. در این آیه مذکر و مونث را جدا جدا ذکر میکند ؛ به این طریق خدا میخواهد به ما بفهماند که طریقه اخذ پندار نیک و یا پندار شرّ و شرک و نفاق برای جنس مرد و جنس زن، متفاوت است و هر کدام در سطح خود آزمایش میشوند.

بنابراین در کل، هدف از اجرای این طرح، اخذ پندار نیک بوده است. شیاطین پندارهای آلوده را می بینند و بنابراین آنان از طریق پندارهای آلوده جذب انسانها میشوند. هر گونه پندار آلوده ای، انسان را از چرخه نیک خارج میکند. برای اخذ پندار نیک، نباید نسبت به جبهه شرّ بی تفاوت بود. بی تفاوتی، نوعی پندار آلوده ست. خیلی از مردم این را نمی دانند. جبهه شرّ فعال است و اگر بی تفاوت باشید، قطعا روزی قاطی آن میشوید و این مساله، دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. بیشتر مردم در این دنیا سیاهی لشکرند و دقیقا جبهه خود را مشخص نمی کنند. هر جا باد بوزد، همان طرف میروند. اگر اکثریت جامعه، گفتار و کردار غلطی را انتخاب کنند، آنها هم همین رویه را بر می گزینند. وقتی بی تفاوت باشید، تحت تاثیر هر جریانی قرار می گیرید و جوّ هر چیزی شما را می گیرد. آدمی هم بخاطر بی تفاوتی و عدم عزم کافی به این جا تبعید شد.

 

وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا ﴿۱۱۵

و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم و[لى آن را] فراموش کرد و براى او عزمى [استوار] نیافتیم (۱۱۵)

 

کسانی که نسبت به قضایا بی تفاوتند، فکر میکنند آزاد زندگی میکنند ولی در تور شیطان افتاده اند ولی خودشان احساس نمی کنند و بالاخره روزی به وسطهای تور خواهند رفت. چرخه شرّ نمایشهایی برگزار میکند و مردم جذب اینها میشوند. آدمهای بی تفاوت خیلی راحت جذب این نمایشات میشوند. تا وقتی که آدمها جوانند، بی تفاوتند. شیطان از این بی تفاوتی آنها استفاده کرده و به تبلیغگر خود تبدیلشان می کند. مثلا خیلی ها بدون آنکه خودشان مشروب الکلی مصرف کنند، از مشروب الکلی دفاع میکند. یا اینکه از دیدن فیلمهای مستهجن دفاع میکنند و بی خودی مقهور تکنولوژی زمانه خود میشوند و هر چیزی را در قالب تکنولوژی خوب یا بد می پذیرند و چشمان خود را بر خیلی چیزها می بندند. یا اینکه تفکرات فمنیستی بر می گزینند. تمام این اتفاقات می افتد و فرد بدون اینکه خود بداند به تبلیغگر این طرز افکار تبدیل میشود. البته این اتفاق تا زمانی ادامه پیدا میکند که افراد جوانند و هنوز مقداری توانایی و زیبایی ظاهری دارند. اما بعد که چهل سالگی را رد کردند، آن موقع زیبایی و ظاهر آنان کم رنگ شده و در نتیجه شیطان هم ، پیشنهاد دیگری به آنها خواهد داد. اینکه آنها از تبلیغگری دست بردارند و بیایند داخل نظام شرّ و علنا چرخه شرّ را بچرخانند. افراد در این حالت چاره ای جز پذیرش این پیشنهاد ندارند و آن اتفاقی که قرار بود نیفتد، می افتد. بنابراین خدا ما را نیافریده است که تا سن چهل سالگی عبادت نکنیم و به دستورات او بی توجهی کنیم و بعد از چهل سالگی به فکر عبادت خدا بیفتیم. بی تفاوتی مثل یک نوع باند مافیاست و قطعا بیشتر این افراد نمی توانند از باند خارج شوند.

انسانها وقتی در چرخه شرّ هستند، شامل رحیمیت خدا نمیشوند. فقط کسانی شامل رحیمیت خدا میشوند که چرخه خیر را بچرخانند و خدا آنان را کمک خاصه میکند. بنابراین انسانهای بی تفاوت، قطعا در چرخه شرّ هستند، هر چند در اوائل از نظر خودشان زیاد مشخص نیست.

زندگی دنیوی ما، قسمت کوچکی از این طرح رحمانی است. این طرح از خیلی وقت پیش شروع شده است و ما در آخرای آن هستیم و خیلی سرنوشت ساز. زندگی دنیوی ما برش کوچکی از همان جنگ ستارگان است و به نوعی ادامه آن است. خدای مقدس و حکیم به این طریق دارد ، جنگ ستارگان را به اتمام میرساند و آن را حل و فصل میکند و بهشت و یا جهنم، مقصد نهایی شرکت کنندگان در این جنگ است.

شیطان تا زمانی که جزو ملائکه بود، به او ستاره صبح می گفتند ، البته زمانی که او هنوز مطیع خدا بود. به همین دلیل جادو گران و منجمان قدیم از ستاره صبح هم برای پیشگوییها استفاده میکردند. ملائکه مخلوقاتی هستند که هیچوقت نسبت به قدرت خدا شک نکردند و میدانستند که فقط خدای یکتای مهربان توانایی خدا شدن را دارد. اکثریت مخلوقات خدا جزو این دسته بودند. تعداد فرشتگان آنقدر زیاد است که هیچکس به جز خدا توانایی شمردن آنان را ندارد. حتی خود فرشتگان تعداد خود را نمیدانند. فرشتگان در آسمان به سر می برند و از نعمات خدا بهره می برند و از این که مطیع خدا هستند ، بسیار خوشنود هستند و به آن افتخار می کنند. آنان در خوشی کامل به سر می برند. انجام ماموریتهای خدای یگانه برای آنان لذت بخش است. آنها ماموریتهای خدا در زمین ، اعم از بارش باران و تقسیم رزق و روزی را به امر خدای رحمان انجام میدهند.

در جنگ ستارگان، فرشتگان پیشنهاد کردند که شورش کنندگان از محوطه سلطنت خدا اخراج شوند.  اما خدای مهربان به شورشیان فرصت دیگری داد تا به جنایت خود اعتراف کنند و به درگاه خدا توبه کنند. اکثریت آنان از این فرصت استفاده کرده و توبه کردند، آنها برای جبران خودخواهی و اشتباه خود (همکاری با شیطان) موافقت کردند تا که خودخواهی را در وجود خود خفه کنند و به این دنیا آمدند تا در نقش موجودات مطیع و فرمانبر بازی کنند. بنابراین جمادات ، حیوانات و سایر مخلوقات به جز انسان و جن مخلوقاتی تسلیم شده اند که برای جبران گناهانشان به این دنیا آمده اند. این نقش به طور ضمنی در آیات قرآنی بیان شده است.  در عوض ایفای نقش موجودات مطیع در این دنیا، این موجودات به درگاه سلطنت جاودانى خدا بخشیده می شوند. تعداد موجوداتی که از کردار بد خود توبه کردند ، آنقدر زیاد است که به تنهایی در زمین جا نمی گرفتند ، به همین دلیل اکثریت این موجودات در محدوده آسمان یکم در ستاره ها و سیاره های مختلف جا گرفته اند. تمام مخلوقات روی زمین و تمام پرندگانی که با بال های خود پرواز می کنند، جماعت هایی مانند ما انسانها هستند. تمام این مخلوقات قبلا توبه کرده اند و روزی نزد پروردگارشان احضار خواهند شد.

 

وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ ﴿۳۸

و هیچ جنبنده‏ اى در زمین نیست و نه هیچ پرنده‏ اى که با دو بال خود پرواز مى ‏کند مگر آنکه آنها [نیز] گروه ‏هایى مانند شما هستند ما هیچ چیزى را در کتاب [لوح محفوظ] فروگذار نکرده‏ ایم سپس [همه] به سوى پروردگارشان محشور خواهند گردید (۳۸)

 

اسب، سگ، درختان، خورشید، ماه، ستارگان، کودکان فلج و عقب افتاده از جمله این مخلوقات خردمند هستند که به جنایت خود اعتراف کردند و توبه کردند ، اما برای جبران کفر اولیه خود ، در این دنیا نقشی که خدا برای آنان تعیین کرده است را بازی میکنند. این موضوع شاید برای خیلی از مردم قابل هضم نباشد. اما این یک واقعیت است که موجودات دیگر هم برای خود دنیایی دارند. با این تفاوت که دنیای آنان محدود است ، زیرا که آنان به طور موقت نقشی را ایفا میکنند. پیامبر سلیمان با مورچگان حرف میزند . مورچه ها سلیمان و سپاهش را می شناسند. هدهد برای پیامبر سلیمان خبر می آورد. این نشان میدهد که جمادات و حیوانات موجودات با شعوری هستند. اما آنان برای جبران گناه خود و کشتن نفس خویش در این دنیا نقش موجوداتی مطیع را بازی میکنند. ستارگان و درختان و همه جمادات و حیوانات برای خدا سجده می کنند.

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِنَ النَّاسِ وَکَثِیرٌ حَقَّ عَلَیْهِ الْعَذَابُ وَمَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ ﴿۱۸

آیا ندانستى که خداست که هر کس در آسمانها و هر کس در زمین است و خورشید و ماه و [تمام] ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیارى از مردم براى او سجده مى کنند و بسیارى‏ اند که عذاب بر آنان واجب شده است و هر که را خدا خوار کند او را گرامى دارنده‏ اى نیست چرا که خدا هر چه بخواهد انجام مى‏ دهد (۱۸)

 

وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ ﴿۶و بوته و درخت چهره ‏سایانند (۶)

 

اسب مغرور نیست .صاحب اسب میتواند هرکسی باشد. میتواند چاق ، لاغر، جوان ، پیر، فقیر، ثروتمند باشد. خورشید هر روز طبق روندی که خدا برایش تعیین کرده است انجام وظیفه میکند. بدن انسان متعلق به زمین است بنابراین ششها ، ریه ها و قلبها طبق امر خدای متعال به کار خود ادامه میدهند و در اجل مشخصی از کار خواهند افتاد. تعداد سایر جانوران بسیار بیشتر از انسانهاست . فقط تعداد مورچه ها را در نظر بگیرید. تعداد مورچه ها روی کره زمین چند میلیارد برابر انسانهاست. دایناسورها قبل از آمدن ما به زمین وجود داشتند زیرا این نقشه خدای یکتا بود و دایناسورها زمین را برای زندگی ما آماده کردند زیرا که اگر آنان نبودند زمین هم مثل مریخ غیر قابل سکونت بود و حالا هیچ درختی وجود نداشت و نفت و مواد فسیلی موجود نبود.

در جنگ بدر شیطان به کمک مشرکین آمده بود. او اعمال مشرکین را در نظرشان زیبا جلوه می داد ، غرور کاذب به آنان تزریق میکرد. اما خدا هم ملائکه هایش را برای کمک مومنین فرستاد. شیطان سپاه خدا را دید. ما انسانها ملائکه را نمی بینیم، اما شیطان آنها را می بیند. شیطان به محض دیدن ملائکه  از صحنه گریخت و مشرکین را تنها گذاشت. در واقع وعده های شیطان کلا دروغ است. او دوست مشرکین نبود ، بلکه او نمیخواهد به تنهایی وارد جهنم شود. او از سر کینه و عداوت میخواهد کل انسانها را با خود وارد جهنم کند.

 

وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿۴۸

و [یاد کن] هنگامى را که شیطان اعمال آنان را برایشان بیاراست و گفت امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم پس هنگامى که دو گروه یکدیگر را دیدند [شیطان] به عقب برگشت و گفت من از شما بیزارم من چیزى را مى ‏بینم که شما نمى ‏بینید من از خدا بیمناکم و خدا سخت‏ کیفر است (۴۸)

 

البته شیطان واقعا یک دروغگوی واقعی است. کلا نظام شیطانی و شرّ براساس دروغ بنا شده است. وعده هایش، لذتهایش، پندارهایش، همه چیزش دروغین است.

 

وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۲۲

و چون کار از کار گذشت [و داورى صورت گرفت] شیطان مى‏ گوید در حقیقت ‏خدا به شما وعده داد وعده راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید من به آنچه پیش از این مرا [در کار خدا] شریک مى‏ دانستید کافرم آرى ستمکاران عذابى پردرد خواهند داشت (۲۲)

 

متاسفانه عده زیادی از مردم از انسان به عنوان اشرف مخلوقات یاد می کنند و این اشتباه فاحشی است. این در واقع همان خصلت شیطانی است که به آنها هم سرایت کرده است. شیطان هم خود را بالاتر از همه میدانست، به همین دلیل با کله سقوط کرد. زمانی که آدم و حوا توی بهشت بودند ، شیطان آنان را به نزدیک شدن به درخت ممنوعه ترغیب می کرد و به آنان وعده فرشته شدن می داد. در واقع اگر انسان فرشته بود ، وضعش این نبود . همه داریم می بینیم که انسانها چطوری توی گناه غرق شده اند. انسان اشرف مخلوقات نیست و این فقط یک وعده دروغین است و یک فریب است. انسان گناهکار است و باید از گناهش توبه کند. همین.

متاسفانه عده زیادی از مسلمانان فکر می کنند که خدا جهان را به خاطر پیامبر محمد آفریده است. در حالی که اگر می دانستند که چرا انسانها به این جهان پست آمده اند، این حرفشان را پس می گرفتند. خدا صراحتا در قرآن میفرماید که جنها و انسانها را برای پرستش دوباره خدا آفریده است. زیرا بعد از آن نزاع و شورش آسمانی ، جنها و انسانها ، خدا را از دست دادند و خود را به پایین انداختند. به همین خاطر خدا فرصت دیگری به آنان داد ، تا دوباره با پرستش دوباره خدا ، به بهشت و سرزمین جاوید خدا برگردند.

 

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ ﴿۵۶و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند (۵۶)

کتابهای حدیث و سنت سخنان پیامبر محمد نیستند و این کتابها، دو سه قرن بعد از پیامبر نوشته شده اند و هیچ گونه شباهتی با پیامهای قرآن ندارند و حتی در فهم قرآن دست اندازی میکنند. بعضی از مسلمانان طبق احادیث فکر میکنند که فرشتگان دارای اختیار نیستند ، معلوم نیست که این تفکرات از کجا آمده است. جر و بحثی که در میان جمعیت بهشتی در گرفت ، همانطور که در بالا گفته شد ، ثابت میکند که آفریده های خدا دارای اختیار کامل هستند. شورش تعدادی از آنان این حقیقت را به اثبات رساند که موجودات خدا دارای اختیار هستند و به این دلیل به خدای مهربان خدمت میکنند که آنها از قدرت و عظمت بی پایان خدا قدردانى میکنند. بدون آن جرو بحث بهشتی و شورش ، ما هیچوقت نمیفهمیدیم که آزادی بزرگترین هدیه خداست به تمام مخلوقاتش.

قبل از آن شورش، چیزی به اسم مرگ نبود. خدای مهربان جهت انجام این نقشه رحیمانه ، و الک کردن خوب و بد، مرگ و زندگی را آفرید. در آیه زیر خدا می فرماید او مرگ و زندگی را آفرید. ابتدا مرگ آفریده شده است بعد زندگی (خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ).

 

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ ﴿۲

همانکه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و اوست ارجمند آمرزنده (۲)

 

نقشه خدا اینگونه بود که شورشیان به دنیای دیگری وارد شوند، جایی که از مشاجره بهشتی و نقش قبلی خویش هیچ چیزی به یاد نداشته باشند. هم انسانها و هم جنها پیام خدا و پیام شیطان را دریافت میکنند و مختارند که هرکدام را انتخاب کنند. آنان یا به درگاه جاودانه و پر از نعمت خدا بخشیده میشوند یا این که برای همیشه با شیطان در زجر به سر میبرند. در اینجا لازم بود که خدا اختیاراتی را به طور موقت به شیطان بدهد ، زیرا که جهت آزمایش این مورد لازم بود. والبته آن به این معنا نیست که خدا برای خود رقیب انتخاب کرده است. بلکه خدا آزمایش را اینطوری طراحی کرده است و البته در اصل خود انسانها و جنها این را خواستند.
مسئولیت این زندگانی فناپذیر برعهده خود انسان است. در واقع رنجها و زحماتی که انسان در این زندگی متحمل میشود ، نتیجه سرپیچی خودش است. خدا عادل است و به بندگانش ظلم نمی کند. بلکه شورش اولیه باعث شد که ما وارد این دنیای پست شویم. به همین خاطر خدا میفرماید که ما انسان را آفریدیم تا متحمل سختی و رنج شود. متحمل سختی شود تا خود را از این منجلاب نجات دهد. ما انسانها خود این روش را انتخاب کردیم. ما انسانها خود مسئول این همه رنج و زحمت هستیم. به همین خاطر یکی فقیر است ، یکی غنی است . هر انسانی مسئول اعمال خویش است.

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿۴

براستى که انسان را در رنج آفریده‏ ایم (۴)

 

خدا خودش طبق حکمت خود بهترین موقعیت ها را برای هر کس انتخاب نموده است. بنابراین کسی که مادرزادی فقیر است ، نباید شکایتی از خدا داشته باشد که چرا او فقیر است!. زیرا این بهترین موقعیت برای اوست تا بتواند به طرف خدا برگردد. شاید اگر او ثروتمند می بود ، نمیتوانست به طرف خدا برگردد. بنابراین اتفاقات مادرزادی و غیر مادرزادی ، تماما مسئولیتش برعهده خودماست و این بهترین موقعیتی است که میتوانستیم داشته باشیم. بنابراین انسانها با توجه به رحمت بی پایان خدا با بهترین طرح و نقش آفریده میشوند تا بتوانند برای آمرزش خویش در آن موقعیت تلاش کنند. بنابراین موقعیتهای مادرزادی ظلم به بندگان نیست ، بلکه رحمت است. کسی که پدر ثروتمندی دارد و یا کسی که پدر فقیری دارد ؛ خدای عالمیان به هیچکدام ظلم ننموده است ، بلکه بهترین موقعیتها را به هر کدام داده است. زیرا خدا از هرکسی بهتر به نفس آدمیان آشنایی دارد و او میداند که چه کسی در چه موقعیتی باید باشد تا بتواند به طرف خدا برگردد. کسی که در موقعیت فعلی نتواند به طرف خدا برگردد ، در هیچ موقعیت دیگری هم نخواهد توانست به طرف خدا برگردد.

 

وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ وَلَکِنْ یُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِیرٌ بَصِیرٌ ﴿۲۷

و اگر خدا روزى را بر بندگانش فراخ گرداند مسلما در زمین سر به عصیان برمى دارند لیکن آنچه را بخواهد به اندازه‏ اى [که مصلحت است] فرو مى‏ فرستد به راستى که او به [حال] بندگانش آگاه بیناست (۲۷)

 

وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَیَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ ﴿۲۸

و اوست کسى که باران را پس از آنکه [مردم] نومید شدند فرود مى ‏آورد و رحمت‏ خویش را مى‏ گسترد و هموست‏ سرپرست‏ ستوده (۲۸)

 

خیلی از مردم تصور درستی از بت پرستی ندارند ؛  فکر می کنند که وقتی یک کسی و یا چیزی شریک خدا قرار داده می شود ، که آن چیز و یا فرد را خدا بنامید. این تصور نادرست است. همانطور که در آیه 42 سوره کهف آمده است؛ ، فردی که باغش سوخت ، در نهایت تاسف خورد و گفت ای کاش هرگز ملکم را همچون خدا در کنار پروردگارم  قرار نمی دادم (وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا) .

 

وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا ﴿۴۲

[تا به او رسید آنچه را باید برسد] و [آفت آسمانى] میوه ‏هایش را فرو گرفت پس براى [از کف دادن] آنچه در آن [باغ] هزینه کرده بود دستهایش را بر هم مى‏ زد در حالى که داربستهاى آن فرو ریخته بود و [به حسرت] مى گفت اى کاش هیچ کس را شریک پروردگارم نمى‏ ساختم (۴۲)

 

فرد باغدار هیچوقت صراحتا نمی گفت که این باغ خدای من است. بلکه توقعی که او از باغ داشت باعث شد که باغ به یک الهه برای او تبدیل شود. او توقع داشت که آن باغ او را تضمین  کند. او باغ را آنقدر دوست داشت که خدا را از یاد برده بود. او به جای خدا ، باغ را تکیه گاه خویش قرار داده بود ، به همین خاطر بدون اینکه خود بداند ، خدای دیگری برای خود برگزیده بود. برای یک فرد هرچیزی ممکن است به یک الهه تبدیل شود. فقط خدای قادر متعال، سرور و مولای ماست و فقط اوست که میتواند تکیه گاه انسان باشد. این همان نتیجه ای است که هر انسانی باید به آن نتیجه برسد.

 

  • اسعد حسینی
۰۵
اسفند
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

جادوی شیاطین (قسمت هشتاد و سه)

آخر الزمان (قسمت بیست و یک)

دفع کردن دیوها (بخش هفدهم)

شرایط گلخانه ای (قسمت نهم)

زوجیت

 

خدای مهربان هر چیزی را در این جهان بصورت زوج آفریده است. حتی زوجیت در گیاهان هم مطرح است. طراحی زوجیت برای یادآوری و عبرت گرفتن انسانهاست. خیلی چیزهای دیگر هم بصورت زوج آفریده شده اند، ولی ما ممکن است از نظر علمی هنوز به آن پی نبرده باشیم. اما اگر خدا بخواهد بالاخره روزی انسان به آن پی خواهد برد.

 

وَمِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ﴿۴۹و از هر چیزى دو گونه آفریدیم امید که شما عبرت گیرید (۴۹)

 

خدای مهربان، برای انسانها هم زوج آفریده است، ولی در مورد انسانها ، زوجیت انتخابی است و همیشه درست از آب در نمی آید. در اصل قرار است که زوجیت کمکی باشد برای زوجین تا راحت تر در نظام رحمانی زندگی کنند و عیبهای همدیگر را بپوشانند. اما به نظر میرسد که عملا در اکثر موارد، چنین هدفی محقق نشده است.

زوجیت مهمترین نقطه ای است که در آخر عصرها و دوره ها مورد حمله شیاطین قرار می گیرد. زیرا این موضوع خیلی حساس است و در حالت عادی هم همیشه می لنگد. این مورد که منحرف شود، کلا نظم خانواده ها و در نتیجه نظم اجتماع به هم میخورد. در زمان عصر قبلی ، شیاطین به بابِل آن موقع حمله کرده بودند و حساسترین موضوع جامعه در تمام دوران، که زوجیت بود را مورد حمله قرار دادند و بین زن و مرد اختلاف می انداختند. مردم آن دوره و روزگار چیزهایی را از فرشتگان هاروت و ماروت می آموختند که بین زن و مرد فاصله می انداخت (مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ)  و از تعلیمات فرشتگان سوء استفاده میکردند. این نکته اشاره به این موضوع دارد که آن موقع بین ازواج فاصله افتاده بود و مشکل بزرگی پیش آمده بود. اما اکنون همین مشکل در جامعه ما هم اتفاق افتاده است. شاید وقتی این را می گویم، بعضی ها که از پیشرفت تکنولوژی جوگیر شده اند، خود را به بی خیالی بزنند و بگویند که این روال طبیعی بین زوجین است و ربطی به جادو ندارد. اما آنها توجه نمی کنند که خدا در قرآن به ما در مورد ماهیت بشر میگوید و آن خالق یکتا در آیه های زیادی از قرآن به ما میگوید که ما چقدر سریع نعمت های شگفت انگیزی که روزانه به ما ارائه می شود را در نظر نمی گیریم و چقدر زود همه چیز را فراموش می کنیم. خدا در خیلی از آیات قرآنی رفتار ما را به وضوح در قرآنش بیان می کند، او به ما خبر میدهد که انسان روزی ماهیت وجودی خویش را منحرف میکند.  از آنجا که خدا ، از آینده و گذشته و همه چیز خبر دارد، هر جمله ای که در کتاب آسمانیش می فرماید، قطعا بی برو برگرد به وقوع پیوسته و یا خواهد پیوست. از معدود آیاتی که خدای حکیم در آن از اهل کتاب به خوبی یاد کرده است و آنان را تحسین کرده است، آیات زیر است:

 

لَیْسُوا سَوَاءً مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ یَتْلُونَ آیَاتِ اللَّهِ آنَاءَ اللَّیْلِ وَهُمْ یَسْجُدُونَ ﴿۱۱۳

[ولى همه آنان] یکسان نیستند از میان اهل کتاب گروهى درست کردارند که آیات الهى را در دل شب مى‏ خوانند و سر به سجده مى ‏نهند (۱۱۳)

 

یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَیُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَأُولَئِکَ مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿۱۱۴

به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به کار پسندیده فرمان مى‏ دهند و از کار ناپسند باز مى دارند و در کارهاى نیک شتاب مى کنند و آنان از شایستگانند (۱۱۴)

 

خدا می فرماید که همه اهل کتاب یکسان نیستند، از میان اهل کتاب گروهى درست کردارند که آیات الهى را در دل شب مى‏ خوانند و سر به سجده مى ‏نهند و به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به کار پسندیده فرمان مى‏ دهند و از کار ناپسند باز مى دارند و در کارهاى نیک شتاب مى کنند و آنان از شایستگانند و صالحانند. بطور خلاصه آیه می فرماید که بعضی از اهل کتاب، برای برقراری چرخه نیک (پندار نیک-کردار نیک-گفتار نیک) شب و روز عبادت و تلاش میکنند و اینها حسابشان نزد خدا فرق میکند. در زمان پیامبر محمد، منظور از اهل کتاب، مسیحیان و یهودیان و تمام ادیانی بود که کتاب آسمانی داشته اند (البته اکنون، مسلمانان هم جزو اهل کتاب به حساب میایند و این آیه در مورد مسلمانان هم صادق هست).

اما گروه دیگری از اهل کتاب هستند که درست برخلاف این عمل میکنند. آنان در دل شب نمی خوابند و فقط فیلمها و سریالهای ادامه دار نگاه میکنند و هیچ کاری به درست و نادرستی کارها ندارند و هر چیزی را زیر لوای پیشرفت تکنولوژی مجاز میدانند. هر آیه از آیات قرآن، در واقع وضعیت حال جوامع مختلف را نشان میدهد. وقوع افتراق بین زوجین در بابل قدیم اتفاق افتاد و هم اکنون هم دوباره اتفاق افتاده است. خدای رحمان، اول و آخر و ظاهر و باطن است. او همه چیز را میداند و تک تک کلماتش در مورد انسانهای تمام دوران صدق میکند. خیلی راحت میتوان این را اثبات کرد. هم اکنون آمار طلاق و مخصوصا طلاقهای عاطفی بسیار بالا رفته است و افتراق عجیبی بین ماهیت خواسته زنان و ماهیت خواسته مردان پیش آمده است. اما سوالی که ممکن است پیش آید این است که آیا در زمانه ما، فرشتگانی همچون هاروت و ماروت هم هستند؟ بله هستند ولی اکنون آنان دیده نمیشوند. همانطور که در زمانهای قدیم، شیاطین دیده میشدند، در جبهه مقابل، فرشتگان هم دیده میشدند. اما اکنون شیاطین دیده نمیشوند و در نتیجه فرشتگان هم دیده نمیشوند. با پیشرفت تکنولوژی و عوض شدن عصر، طریقه ظاهر شدن شیاطین و فرشتگان در محیط انسانها فرق کرده است و دیگر مثل سابق نیست. ماهیت ابعادی زندگی انسانها و جنها فرق کرده است و دیگر هیچوقت نمیتوان فرشتگان و شیاطین را دید، زیرا طریقه حضور آنان فرق کرده است. برای درک این مساله در زمان حاضر، باید متوجه شویم که تمام پیشرفتهای علمی بشریت ، بخاطر لطف و رحمت خدای باریتعالی است. خدا بوسیله فرشتگان، بسیاری از اکتشافات علمی را به انسان الهام کرده است. در سال 1969 بشر توانست پا روی ماه بگذارد. ولی این را بدانید که اگر کمک خدا نبود، بشر هیچوقت موفق به این کار نمی شد، خدا از طریق فرشتگان به انسان کمک کرد که آن اتفاق بیفتد. خود سازمان ناسا ، هم هنوز در حسرت آن روزی هستند که پا روی ماه گذاشتند و به سادگی نمیتواند تکرارش کند. در آن موقع، همه شرایط فراهم شد و همه خطرات دور شد تا که بشر پا روی ماه بگذارد و این لطف خدا بود و خواسته حتمی خدا بود که در آن زمان و تاریخ باید اتفاق می افتاد. بشر شصت سال است که روی این موضوع فکر میکند که چطوری شرایطی را فراهم آورد که بطور امن یک انسان را روی کره ماه فرود آورد ولی هنوز نتوانسته است تمام جوانب و مشکلات آن را کنترل و حل کند. این در حالی است که قبلا این کار انجام شده است. به این خاطر بشر بعد از آن دیگر نتوانست روی ماه پا بگذارد؛ نه به این خاطر که نخواهد، بلکه عزم و جزم و توانش را نداشت. در جنگ بدر ، مسلمانان با تعداد خیلی کم توانستند مشرکان با تعداد زیاد را شکست دهند، زیرا خدا میخواست اینطوری شود و خدا تعدادی از ملائکه به کمک مسلمانان فرستاد. هر چند آنان خود متوجه این کمک نبودند. اما در جنگ احد اینطوری نشد. تمام پیروزی ها و فتحها و اکتشافات بدون هیچ شکی از طرف خداست.

اکنون انسان با ابزار علمی که خدا در اختیارش قرار داده است، متوجه خیلی مسائل در روان خویش شده است. طوری که او با دستکاری روان و جسم خویش، میتواند خود را مثلا هیپنوتیزم کند و یا میتواند خود را روان گردانی کند. رسانه ها اعم از موبایل، تلویزیون ، اینترنت و ... نوعی پیشرفت تکنولوژی هستند که وارد زندگی افراد شده اند و جزو لاینفک زندگی افراد شده اند؛ اصل این تکنولوژیها را خدا در ذهن افراد افکنده است. اما آیا مردم اکنون از این رسانه ها، واقعا درست استفاده میکنند؟ خیر؛ آنان از علم پزشکی برای روانگردانی بهره می برند و از علم روانشناسی و جامعه شناسی برای جادو کردن جامعه و فروش محصولات بنجل با قیمت غیرواقعی به آنها بهره می برند. وقتی از علم پزشکی برای روانگردانی استفاده شود، یعنی جادو بکاربرده شده است. وقتی بجای عبادت و نماز ، از مدیتیشن و یوگا استفاده شود، یعنی از جادو استفاده کردن. بجای صبر کردن در درمان بیماریها، با داروها و مخدرها، موقتی و سریع مشکل را حل کردن که این هم خودش نوعی جادوست.

خدا این علوم را در دل بشر انداخت و به بشر یاد داد تا که مثبت از آن استفاده کند، نه اینکه به عنوان سحر و جادو از آن استفاده کند. گاهی تبلیغات تلویزیونی و یا یک فیلم، مثل یک جادو عمل میکنند و چنان تاثیری در افکار جمعی دارند که همگی باور میکنند. فیلمهایی در مورد روابط خانوادگی تولید شده است که لذتهای حرام و خیانت را ترویج میکنند و بسیاری از ازواج اینها را باور کرده اند و دنبال تحقق آن هستند و به این ترتیب افتراق عجیبی بین زوجها پیش آمده است. به همین خاطر ، مشکلی که در بابل قدیم پیش آمد، در زمان ما هم پیش آمده است ولی فقط سبکها و روشها فرق کرده است و گرنه معانی و مفاهیم یکی است. خدا در مورد گسترش این نوع جادوها در زمان قدیم می فرماید:

 

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۲

و آنچه را که شیطان[صفت]ها در سلطنت‏ سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان[صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى ‏آموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم [سحر] نمیکردند مگر آنکه [قبلا به او] مى گفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى ‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏ توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مى ‏آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى ‏رسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهره‏ اى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدند اگر مى‏ دانستند (۱۰۲)

 

وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَیْرٌ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۳

اگر آنها گرویده (پندار نیک) و پرهیزگارى کرده بودند (تقوا) قطعا پاداشى [که] از جانب خدا [مى‏ یافتند] بهتر بوداگر مى‏ دانستند (۱۰۳)

 

در ادامه میفرماید که اگر مردم پندار نیک انتخاب میکردند (وَلَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا) و بوسیله تقوا از این پندار نیک محافظت میکردند (وَاتَّقَوْا)، دیگر دچار این دردسر و مشکل بزرگ نمیشدند. از این نکته مهم مشخص میشود که عامل اصلی فاصله افتادن بین زن و مرد، عدم پندار نیک و گرایش مردم به پندار بد بوده است. هم اکنون هم، بیشتر کلیپها و آهنگهایی که در تلویزیون و اینترنت به اشتراک گذاشته میشود، چیز مفیدی در آنها نیست و بیشتر پندار انسانها را تحت تاثیر قرار میدهد و آنان را در آمال و آرزوها فرو می برد و پندارها را آلوده میکند. آلودگی پندار چیزی نیست که دیده شود، ولی مسبب اصلی تمام بدبختی هاست. زمانی که اکثر پندارها آلوده شوند، خدا آنموقع دوره و عصر را عوض میکند تا نسل بشر را حفط کند. آلودگی پندار توسط خود ما دیده نمیشود ولی شیاطین و اجنه آن را می بینند و با آلودگی های زیادی که می بینند، جوگیر شده و فکر میکنند که حق با آنهاست و به این خاطر به دنیای انسانها حمله میکنند تا که تسخیرش کنند. در این حالت، خدا برای حفظ نسل بشریت، عصر و دوره را عوض میکند و محیط زیست انسان هبوط پیدا میکند و بشر دچار مشکلات فراوانی خواهد شد تا که این اوهام از سرش بپرد.

 وقتی مردان در آرزوها و امیال خود فرو روند و زنان هم در آرزوها و امیال خود فرو روند، دیگر نیازهایشان با هم منطبق نخواهد شد و در نتیجه در زندگی واقعی از هم فاصله می گیرند و این همان سحر و جادویی است که بین موجودیت زن و موجودیت مرد فاصله انداخته است. بعد از مدتی می بینید که زنان و مردان نیازهای کاذب برای خود درست کرده اند و در نتیجه نیازهای واقعی همدیگر را نمی فهمند و متوجه همدیگر نمیشوند، انگار زنان از کره ونوس آمده اند و مردان از کره مریخ آمده اند. این یعنی فاصله افتادن بین زنان و مردان. در نتیحه زنان و مردان برای استحکام ارتباط این فاصله، مهریه های زیاد و شرایط غیرواقعی مطرح میکنند و در نتیجه ازدواج ها به نابودی کشانده میشود.

در آبه بعدی خدا جمله عجیبی می فرماید : ای کسانی که ایمان آورده اید و پندار نیک را به عنوان روش زندگی خویش انتخاب کرده اید، از کلمه رَاعِنَا استفاده نکنید و بجای آن از انْظُرْنَا استفاده کنید.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۱۰۴

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید نگویید راعنا و بگویید انظرنا و [این توصیه را] بشنوید و [گر نه] کافران را عذابى دردناک است (۱۰۴)

 

تابحال کسی در مورد ارتباط این آیه با آیه قبلی که در مورد افتراق بین زوجین در سرزمین بابل صحبت میکرد، حرفی نزده است و کسی نکته آن را نگرفته است. خدا آیات قرآن را طوری بیان میدارد که انگار همین حالا دارد برای ما اتفاق می افتد. قرآن سرنوشت و بیان حال زندگی واقعی انسانهاست و شعر و خیالپردازی نیست. قرآن دقیقا برخلاف شعر و خیالپردازی است؛ این کتاب فوق العاده، شرح و تصویری از واقعیتهاست.

به نظر شما چرا خدای مقدس بعد از آیه ای که در مورد جادوگری زمان بابل صحبت میکند، به مومنان می فرماید که از کلمه رَاعِنَا استفاده نکنید و بجای آن از انْظُرْنَا استفاده کنید. زیرا خدا میخواهد که به این طریق ماهیت کلی آن جادوها را برای ما بیان دارد که برای ما هم قابل درک باشد، زیرا آن دانای مطلق، میداند که در آینده هم این اتفاق بارها خواهد افتاد. هر داستان و هر جریانی که خدا در قرآن ذکر فرموده است، بی حکمت نیست. حتی ترتیب بیان آیات هم بی حکمت نیست.

کلمه رَاعِنَا در عربی، پندار بدی پشت آن بود. بنابراین این کلمه گفتار نیکی بحساب نمی آمد و چند پهلو بود. اگر گفتار نیک نباشد، پندار را خراب میکند و افراد جادو میشوند. جادوها را بهتر است به دو دسته تقسیم کنیم؛  جادوی سخت و جادوی نرم. جادوهای سخت، توسط کسانی انجام میشود که جادوگر و دعانویسند. اما جادوی نرم یک امر عادی است و ممکن است که در زندگی هر فردی در جریان عادی زندگی اتفاق بیفتد. راعنا یعنی "چشمی هم به ما داشته باش (با پندار نامناسب)" ولی انظرنا یعنی "به ما دقت کن". خدا به این طریق میخواهد به ما بگوید که از حالات و گفتارهایی که پندارها را خراب میکند، پرهیز شود. باید در اختلافات این ها دقت کرد. گاهی طرز ادای یک کلمه، معنای آن را عوض میکند و ممکن است که پندار نیک را به پندار بد تبدیل کند. حتی اسامی دو فرشته هاروت و ماروت؛ فقط در حرف اولشان فرق دارند. این نکته حساسیت موضوع را نشان میدهد. تکنولوژی همان تکنولوژی است ولی ممکن است که بشر از این تکنولوژی برای خیالپردازی استفاده کند و بوسیله آن، پندارها را تحت تاثیر قرار دهد. هاروت و ماروت در زمان ما، فرشتگانی هستند که این تکنولوژی ها را به ما یاد داده اند و یا در دل انسان انداخته اند. اصول اولیه بمب اتم با نیروگاه هسته ای فرق چندانی ندارد ولی یکی مضر است و دیگری مفید؛ فقط اهداف و نیات فرق میکند.

آیه فوق این نکته مهم را می فرماید و خطر بزرگی را به مومنان گوشزد میکند. گاهی گفتارهایی بیان میشود و یا حرکاتی انجام میشود که پندار نیکی پشت آن نیست. مثلا یک مرد و یا یک زن در یک فیلم، حرفی به طرف مقابل میزند و کنایه ای اشاره ای میکند و یا اینکه حرکتی غیر معمول انجام میدهد؛ بعد طرف مقابل ، برداشت عاشقی از آن میکند و در خیالات غرق میشود و مردم از این گفته ها و حرکات و حالات مسخره و بی معنی و چند پهلو لذت می برند. بیننده متوجه پشت صحنه فیلم نیست. همان بازیگری که این نقش را بازی میکند و بیننده ها را تحت تاثیر قرار میدهد، خودش در زندگی واقعی خویش، چندین بار ازدواج کرده است و هر بار هم ناراضی است و هیچ احساس خوشبختی نمی کند. بازیگری که این حالات را بازی میکند و بینندگان را تحت تاثیر قرار میدهد، هزار تا آرایش و بزک کرده است و خودش در آن موقع، خود واقعی نیست. او فقط دارد یک نمایش برگزار میکند. سحر و جادوهای به سبک جدید، این است که این سحر و جادوها بر علم زمانه سوار میشوند و در نتیجه مردم آن را می پذیرند. در این مورد زنان و مردان بطور جدی تحت تاثیر قرار می گیرند و بیشتر مواقع زندگی ها پر از مشاجره میشود.

در این فیلمها، بعد از دهها قسمت، زن و مرد عاشق به هم میرسند. بعد از آن دیگر سریال تمام میشود و این در حالی است که زندگی اصلی بعد از آن شروع میشود. این فیلمها فقط برش کوچکی از زندگی ها (آن هم خیالی) را نمایش میدهند و برای آن برش، انواع خیالپردازی میکنند. مثل این است که برای فهمیدن کیفیت زندگی دو زوج، فقط فیلم روز عروسی آنها را بررسی کنید؛ قطعا چنین روشی اشتباه است و کوچکترین مطابقتی با واقعیت ندارد. در این سریالها، خصوصی ترین لحظه های زندگی آدمهای خیالی فیلم میشود. مردم این فیلمها را می بینند و برای آن در مورد خود، خیالپردازی میکنند. ضرراتی که این فیلمها دارد، این است که آدمها فکر میکنند که  عشق می‌تواند هر مرزی را بشکند و این را حق خود میدانند. مردم بعد از مدتی فکر میکنند که اگر حس عشق به آنها دست داد، دیگر میتوانند خیانت کنند و هر قبح دیگری را مرتکب شوند و عهد زناشویی خود را زیر پا بگذارند. حس عشق، در واقع حسی است که همزاد شیطانی انسان، بر انسان سوار میشود و کنترل حس انسان را در دست می گیرد. عشق نشان از علاقه به فرد مقابل نیست، بلکه نشان از سنگینی همزاد شیطانی بر انسان است. شعراء که از عشق خیلی زیاد حرف میزنند، به جایی رسیدند که برای رسیدن به این نقطه خیالی، حاضر شدند، جهنم را بخرند. آنان شیطان را بی گناه نشان دادند و تطهیر کردند. آدمی چقدر میتواند خطرناک شود که این چنین بی پروا علیه خدای رحمان عصیان کند! شاعر میگوید:

 

تنها به جهنم رفتن به از با همسفر بد به بهشت رفتن است تنها به جهنم برو با همسفر بد به بهشت نه

 

این جمله نه تنها غلط است، بلکه اشتباهات فراوانی دارد. شعرا اینطوری حرف میزنند و جالب است که با این حرفهای کنایه ای و بی سر و ته، خیلی ها را جذب میکنند. در قالب احساسات و آهنگها ، میتوان غلط ترین جملات را به افراد قبولاند.  

در قسمت قبل گفته شد که خیلی مواقع مردم نمیتوانند از چرخه نیک به چرخه شرّ بروند. آدم سالم ابتدا طوری است که تا قبح بعضی مسائل برایش شکسته نشود، نمیتواند گناه انجام دهد. این نوع فیلمها و اشعار این کار را راحت میکنند. یک فیلم دهها قسمتی در مورد عشق، فقط برش بسیار کوچکی از یک زندگی خیالی را نشان میدهد؛ در حالی که زندگی واقعی خیلی گسترده تر از این نوع بینش است. در زندگی واقعی پستی و بلندیهای زیادی وجود دارد. اما مردم بعد از دیدن اینجور فیلمها، فکر میکنند که بدبختند و زوجیت ها را به هم میزنند و در نتیجه دنبال ایده های فمنیستی میگردند. فمنیست فقط مربوط به زنان نیست و بلکه مربوط به مردان هم هست. متاسفانه امروزه، زنان و مردان به طور جهانی دیدگاه فمینیستی را انتخاب می کنند. و با این دیدگاه، که همسر بودن و یا مادر بودن تحقیرآمیز است و مردان از زنان استثمار می‌کنند، یک گره بزرگ در ذهن آنان ایجاد می‌کند که بین زنان و مردان فاصله و  اختلاف می افتد. این مورد برای مردان هم صادق است. مردانی هم که از برآورده کردن نیازهای اولیه خانواده اجتناب میکنند، به خودی خود، نقش پدری و همسری را نوکری به حساب می آورند و به این طریق از دو طرف بین زنان و مردان فاصله بزرگی ایجاد میشود که با هیچ چیزی پر نمیشود. وقتی بین زن و مرد فاصله افتد، دیگر غرایز طبیعی بین آنان جاری نمی شود و آنوقت سلامتی جنسی خود را از دست میدهند. زنانی که مردانه رفتار میکنند و یا مردانی که زنانه رفتار میکنند، به نوعی این فاصله را بیش از پیش ، بیشتر میکنند و روابط زوجین بیشتر به خطر می افتد. مردان و زنان از خیلی نظرات متفاوت هستند. آیه زیر می فرماید که خدا براى هیچ مردى در درونش دو مرکز احساسات ننهاده است (مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ).

 

مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللَّائِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ ذَلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ ﴿۴﴾

خدا براى هیچ مردى در درونش دو مرکز احساسات ننهاده است و آن همسرانتان را که مورد ظهار قرار مى‏ دهید مادران شما نگردانیده و پسرخواندگانتان را پسران [واقعى] شما قرار نداده است این گفتار شما به زبان شماست و[لى] خدا حقیقت را مى‏ گوید و او[ست که] به راه راست هدایت مى ‏کند (۴)

 

 این آیه نکات جالبی در بر دارد؛ آیه در مورد زنان صحبت نمی کند و در مورد مردان صحبت میکند. این نشان میدهد که زنان احساسات کاملا متفاوتی از مردان دارند. البته باید توجه کنیم که قلب در قرآن به معنای مرکز احساسات و مرکز دگرگونی است و در این آیه فقط به معنای قلب فیزیکی که خون را به بدن پمپاژ میکند، نیست. در این آیه نکات جالبی نهفته است. این آیه به ما نشان میدهد که چرا شهادت دو زن ، یک شهادت بحساب می آید. البته این یک نقطه ضعف برای زن نیست؛ بلکه یک تفاوت بین زن و مرد است. تفاوتها را نقطه ضعف به حساب نیاوریم.

بطور مثال اگر یک زن بین چندین فرد باشد و آن افراد در مورد یک موضوع خاص مثلا تجاری و  یا یک موضوع روز صحبت کنند؛ آن زن در بین آنان در بیشتر موارد پنجاه درصد توجه اش را به موضوع اختصاص میدهد؛ زیرا از نظر او ضرورتی برای این همه توجه نیست. بنابراین در یک موضوع و یا حادثه پیش آمده، نمی توانند دقیق شهادت دهند و بنابراین خدا شهادت دو زن را مقیاس قرار داده است تا که به کسی ظلم نشود. این که به کسی ظلم نشود، از نظر خدا اهمیتش بیشتر از مسائل دیگر است. زنان در مسائل اجتماعی تمام توجه و احساسات خود را به موضوعات مورد علاقه خویش منعطف میکنند و نسبت به مسائل دیگر توجه کامل و کافی نمی کنند. به همین خاطر مرکز احساسات و دگرگونی زنان ممکن است که دو سویه باشد. برای مثال، بخاطر نگهداری از اولاد خویش، ممکن است که شرایط نامناسبی را پیش یک شوهر بداخلاق تحمل کنند و حتی بطور نصفه نیمه هم احساسات خود را به آن متمایل کنند. بخاطر احساسات دو سویه ،  خدا میفرماید که صفات رذیله مسخره کردن و عیبگذاری بر دیگران ، بیشتر در کمین زنان است؛ به همین خاطر در آیه زیر این خطر بزرگ را بطور ویژه برای زنان بیان فرموده است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۱۱﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانى زنان [دیگر] را [ریشخند کنند ] شاید آنها از اینها بهتر باشند و از یکدیگر عیب مگیرید و به همدیگر لقبهاى زشت مدهید چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان و هر که توبه نکرد آنان خود ستمکارند (۱۱)

 

این مطالب از نظر علم صحیح روانشناسی هم اثبات شده هستند و ما نمی توانیم بخاطر شعارهای فمینیستی؛ تفاوتهای بین زن و مرد و واقعیتهای اینچنینی را انکار کنیم. بنابراین قبول شهادت دو زن به عنوان یک شهادت؛ بخاطر عدم ظلم و اجحاف و اطمینان در جامعه ست. این موضوع یک عیب برای زنان بحساب نمی آید و بلکه خدا اینطوری آنان را خلق فرموده است. همین تفاوت احساسات باعث میشود که یک زن و یک مرد زیر یک سقف سالها بتوانند باهم زندگی کنند که اگر این تفاوتها نادیده گرفته شوند، دیگر زوجیت بی فایده است. جنبش فمنیستی این تفاوتها را انکار میکند.

فاصله افتادن بین زنان و مردان، کمک به چرخه شرّ است و مثل این است که نظام شرّ را کمک و آچار کشی کنید. فمنیسم چه مردانه و چه زنانه، نتیجه ای جز سرخوردگی و تنهایی به دنبال ندارد و افراد را به سمت عرفانهای دروغین می کشاند. به همین خاطر خیلی از مردم دنبال یوگا و مدیتیشن و کلاسهای ذهن مثبت و ذهن منفی در این زمینه میروند و خود را وارد شرایط گلخانه ای میکنند.

کلا مفهوم کلمه شیطانی عشق در این نکته نهفته است که زن و مرد هر دو را خنثی کند. زنی که به دنبال قدرت یافتن بر شوهرش است، خود و شوهرش را خنثی می کند. این یعنی ضربه و گل به خودی. انسان نمی تواند کسی را که با او رقابت می کند دوست داشته باشد. انسان کسی را میتواند دوست داشته باشد که در کنار او باشد و نه رقیب او. در این گونه موارد، سردی روابط عاطفی به طور عمیقی اتفاق می افتد و به این طریق بین زن و مرد اختلاف عجیبی بوجود میاید.  زنانی که کار میکنند و منبع درآمدی دارند، نباید به منبع در آمد خویش مغرور شوند و این منبع درآمد، نباید باعث شود که آنان خود را بی نیاز از شوهران خویش بدانند و نباید شوهران خویش را کنار بگذارند و زوجیت خویش را نباید به خطر  اندازند. به خطر انداختن زوجیت، یعنی آب در آسیاب چرخه شرّ ریختن. مردی که در محل کار، همکار زن دارد، نباید زوج خویش در خانه را بی محل بگذارد و باید پندار نیک خود را همچنان حفظ کند. خدا در مورد زنان پیامبر می گوید که :

 

یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا ﴿۳۲

اى همسران پیامبر شما مانند هیچ یک از زنان [دیگر] نیستید اگر سر پروا دارید پس به ناز سخن مگویید تا آنکه در دلش بیمارى است طمع ورزد و گفتارى شایسته گویید (۳۲)

 

این مورد برای تمام زنان و مردان نامحرم دیگر هم صادق است که شرایطی را نباید برای خود فراهم آورند که پندارهای بد برای افراد ایجاد کنند. وقتی زنی طوری رفتار کند که پندار بد برای مرد ایجاد کند، در واقع خودش هم در تله می افتد و بار روانی زیادی را بر خود تحمیل میکند. این مورد برای مرد هم صادق است.

واقعا اگر ازواج پندارشان را نیک کنند و از پندارهای بد پرهیز کنند، نه زنان و نه مردان تمایلی به دعوا با همدیگر ندارند  و محیطی آکنده از مودت و رحمت بین آنان برقرار خواهد بود. زن خوب و یا مرد واقعی آن است که متدین، پاکدامن و وفادار به همسرش باشد. پندار نیک ، مهمترین قدرت افراد است. خدای مهربان معیار زوجیت را توضیح داده است. عمل به این معیار باطل کننده سحر شیاطین است. افراد قبل از هر چیزی باید در انتخاب زوج خویش؛ چنین معیاری را در نظر داشته باشند.

 

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا ﴿۳۵

مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادت‏پیشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه‏ دهنده و مردان و زنان روزه‏ دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانى که خدا را فراوان یاد مى کنند خدا براى [همه] آنان آمرزشى و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است (۳۵)

 

بنابراین معیار زوجیت براساس قرآن:

الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ

وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ

وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ

وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ

وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ

وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ

وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ

وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ

وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ

وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ

 

یک مرد مومن و یا زن مومنه باید همسر مومن با پندار نیک انتخاب کند تا بتواند زوجیت صحیحی را بدست آورد. راستگویان باید همسران راست گو انتخاب کنند. صبر کنندگان باید همسران صبور انتخاب کنند. ازواج پاکدامن باید همسران پاکدامن بر گزینند. همانطور که در آیه بالایی می بینید، اینها معیار انتخاب زوج هستند و قیافه ظاهری و تعداد اعمال جراحی و پول و ثروت و مقام در اینجا جایی ندارد. که اگر کسی این فرمول را رعایت نکند، به دردسر می افتد و در ادامه زندگی بین زوجین اختلاف و فاصله زیادی خواهد افتاد و عملا طلاق عاطفی اتفاق می افتد. اختلاف افتادن و سحر شدن ازواج، همان سردی و  طلاق عاطفی است.

 

  • اسعد حسینی
۰۲
اسفند
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هشتاد و دو)

آخر الزمان (قسمت بیستم)

دفع کردن دیوها (بخش شانزدهم)

شرایط گلخانه ای (قسمت هشتم)

 

انسان با پیشرفت تکنولوژی، در دستاوردهای خود غرق میشود و مجبور میشود وارد شرایط گلخانه ای شود. شرایط گلخانه ای برای انسان چه از نظر روانی و چه از نظر محیط زیستی پیش خواهد آمد و این غیر قابل اجتناب است و فقط تنها راه چاره این است که این شرایط گلخانه ای را به نیک ترین وجه مدیریت کند و با عمل به دستورات خدای رحمان، از اثرات سوء آن بکاهد. علت ایجاد این مشکل، بخاطر وجود اصل تکنولوژی نیست، بلکه از آنجا که انسان قرینی به نام شیطان دارد؛ هیچوقت نمیتواند کاملا صحیح و بهینه از تکنولوژی استفاده نماید و در استفاده از تکنولوژی دچار افراط و تفریط میشود و خیلی مواقع از آن سوء استفاده میکند و محیط خود و دیگران را به خطر می اندازد. در شرایط گلخانه ای برای سرعت بخشیدن به تولید و برای از بین بردن آفتها، از مواد شیمیایی مضرّ هم استفاده میشود. انسان برای راحتی کار خودش از مواد شیمیایی جدید به طور مفرط استفاده میکند، نمونه آن سوء استفاده از کودهای شیمیایی در کشاورزی و سایر تولیدات دیگر است. انسانها صبر و حوصله کافی ندارند و در این مورد به طور مفرط از مواد و داروهای شیمیایی استفاده میکنند و محیط خویش و دیگران را به خطر می اندازند. انسان با استفاده ناصحیح از مواد شیمیایی ، محصول بیشتری در زمان کمتری تولید میکند، ولی چند برابر این محصول، خرج دارو و درمان بیماریهای حاصل از مصرف این محصولات میشود. انسان بعضی مواقع محاسبات ساده ریاضی را هم نمیخواهد بداند و یا نمی خواهد ببیند و سود کلی جامعه را در نظر نمی گیرد و فقط سود خودش را در نظر دارد. خیلی واضح است که چنین فردی، پندار نیکی پشت این قضیه بکار نمی برد. خدای مهربان تعاون و همکاری را به افراد پیشنهاد میدهد (تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ) و از مردم میخواهد که در کردارشان، سود کلی جامعه را در نظر داشته باشند و نه فقط سود فردی. اما اکنون بیشتر افراد و کارخانه های تولید محصولات غذایی و غیر غذایی، دنبال فروش بیشتر و پول بیشتر هستند. کلا در سیستم گلخانه ای ، بیشتر مواقع پندارها خالص نیستند. در حالی که نزد خدا، یک مثقال خوبی و بدی هم گم نمیشود. نزد خدا هیچ پندار و کرداری بی نتیجه نیست و گم نمیشود.

 

فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ﴿۷

پس هر که هموزن ذره‏ اى نیکى کند [نتیجه] آن را خواهد دید (۷)

 

وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ﴿۸

و هر که هموزن ذره‏ اى بدى کند [نتیجه] آن را خواهد دید (۸)

 

این مورد فقط مربوط به شرایط گلخانه ای در محیط زیست و تولید نیست، بلکه کسانی که هم بیمار میشوند، سعی دارند که با داروهای شیمیایی ، روند بهبود خود را تسریع بخشند؛ غافل از اینکه بهبودی ای که صبر در آن نباشد؛ اسمش بهبودی نیست و فقط یک مُسَکِن موقت است. حتی بهبود تدریجی یک بیماری بسیار بهتر و کاراتر از بهبود سریع آن است. انسانها در بهبود تدریجی بیماری و یا تولید تدریجی یک محصول، درس زندگی می آموزند و بیشتر قدر سلامتی خود و نعمتهای دیگر را میدانند. به همین خاطر بکاربردن صبر و شکیبایی و زمان در کلیه مراحل زندگی، مهمترین عامل خوشبختی و رضایت انسانهاست. قمار بازی به این خاطر خطرناک است که یهویی چیزی را از دست میدهی و یا یهویی پول کلانی بدست میاوری و صبر در آن وجود ندارد. عدم صبر در یک کردار و یا پندار، نتیجه ای مناسب نخواهد داشت و انسان نتیجه ای از آن نمی گیرد. وقتی انسانها درآمدی کسب کنند، باید یک دهم آن را به نیازمندان دهند و اما اگر پول کلانی همچون جایزه ، گنج و یا هر غنیمت دیگری بدست آورند، باید دو برابر زکات یعنی خمس آن را بپردازند. پیامبر ابراهیم یک دهم درآمدش را به عنوان زکات می پرداخت. همانطور که در تورات این مورد صریحا ذکر شده است.

 

سفر پیدایش، 14:20

و مبارک باد نام مبارک خدا، او که دشمنانت را زیر دستان تو قرار داد و ابراهیم یک دهم اموالش را بخاطر خدا می بخشید

 

مقدار زکات یک دهم است و مقدار خمس دو برابر زکات یعنی یک پنجم تعیین شده است. در این مورد، صبر نقش مهمی دارد. خمس مربوط به هر درآمدی نیست و بلکه مربوط به درآمدهایی است که افراد به یکباره درآمد زیادی (همچون گنج، جایزه و ...) کسب میکنند و این فاقد معیار صبر است. بنابراین خدای حکیم برای پاکیزه کردن این پول و دادن چاشنی صبر به آن؛ به ایمانداران دستور می فرماید که خمس آن را به مستحقین و نیازمندان مشخص شده در آیه بدهند.

 

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۴۱

و بدانید که هر چیزى را به غنیمت گرفتید یک پنجم آن براى خدا و پیامبر و براى خویشاوندان و یتیمان و بینوایان و در راه‏ماندگان است اگر به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدایى [حق از باطل] روزى که آن دو گروه با هم روبرو شدند نازل کردیم ایمان آورده‏ اید و خدا بر هر چیزى تواناست (۴۱)

 

کسانی که وارد بهشت میشوند، فرشتگان به آنان سلام میکنند و پاداش بهشت را بخاطر بکارگیری صبر و شکیبایی به آنان تبریک میگویند. و به آنان مى‏ گویند درود بر شما به پاداش آنچه صبر کردید راستى چه نیکوست فرجام آن سراى.

 

جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بَابٍ ﴿۲۳

[همان] بهشتهاى عدن که آنان با پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان که درستکارند در آن داخل مى ‏شوند و فرشتگان از هر درى بر آنان درمى ‏آیند (۲۳)

 

سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۲۴

[و به آنان مى‏ گویند] درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر کردید راستى چه نیکوست فرجام آن سراى (۲۴)

 

از آیه 24 ام نتیجه میگیریم که عاقبت زندگی خوب (فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ) در هر جایی چه زمین و چه بهشت، بخاطر بکارگیری صبر است. آدمیان در بدست آوردن هر چیزی عجول هستند و میخواهند هر چیزی را همان لحظه بطور کامل بدست آورند.  عشق که یک مفهوم شیطانی است؛ بر مبنای عدم صبر و عجله بنا شده است. در حالی که رابطه بین زوجین به مرور زمان بدست می آید و مودت و رحمت هیچوقت همان لحظه اول زندگی مشترک بطور کامل فراهم نیست؛ ولی بیشتر مردم فریب عشق را میخورند و به یک نوع بیماری روانی خیلی مسری به نام "همین الان تعلق و عشق کامل میخواهم" دچار میشوند. انسان عجول است (خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ)، زیرا او همیشه دنبال کامل بودن است و در نتیجه همه چیز را کامل و ایده آل میخواهد. صبر و عجله مخالف هم هستند. انسان از عجله ساخته شده است و در نتیجه صبر این خاصیت منفی او را تصحیح میکند. بدون صبر، انسان ساخته نمیشود. مفاهیم عشق، مفاهیم شرایط گلخانه ای بر اساس عجله بنا شده اند. به همین خاطر عشق یک مفهوم شیطانی است و در قاموس کتاب خدا جایی ندارد. آنچه که خدا از آن صحبت میکند، مودت و رحمت است که این مودت و رحمت طی یک فرآیند و به مرور زمان وتدریجی و مبتنی بر صبر بین زوجین بوجود میاید.

شعراء خیلی زیاد از کلمه عشق در نوشته هایشان استفاده میکنند. در حالی که کلمه عشق در ادبیات عرب وجود دارد، ولی خدا در قرآن از آن استفاده نفرموده است. زبان عربی دارای کلمات زیادی است ولی قرآن از تعداد محدودی از این کلمات عربی استفاده فرموده است. قرآن با زبان بسیار ساده ای بیان شده است و از تعداد کلمات محدودی استفاده شده است. شما خودتان یک کتاب عربی را میتوانید با متن قرآن مقایسه کنید. متن قرآن بسیار ساده تر و قابل فهمتر از کتابهای دیگر عربی است. حتی میتوان یک زبان ساده و قابل فهم از لغات قرآن استخراج کرد که برای یادگیری بسیار ساده تر و قابل فهمتر است. قرآن با زبان عربی مبین نازل شده است ( بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ ﴿۱۹۵به زبان عربى روشن (۱۹۵) ). عربی روشن بسیار ساده تر و خلاصه تر از زبان عربی است. فرهنگ لغات عربی مبین بسیار حجمش کمتر از زبان عربی است.

 برای یادگیری قرآن ، نیازی به حفظ تمام لغات فرهنگ لغات عربی نیست. بلکه قرآن شامل لغات و ریشه های بسیار محدودتری از زبان عربی است و برای فهم قرآن، نیازی به یادگیری لغات دیگر نیست و این خیلی از وقت و زمان یادگیری می کاهد.

کلا نظام رحمانی براساس صبر و شکیبایی کار میکند و بدون صبر نمیتوان از این نظام بهره برد و نمیتوان بدون صبر، به مرحله رضایت رسید. سلامتی جسمی ، خوشبختی، رضایت از زندگی ، مودت و رحمت بین زوجین و خانواده ها بر این اصل استوار است. حتی تمام مشاجرات بین زن و شوهرها از این نکته ناشی میشوند که آنان همه چیز را آنی و همان موقع میخواهند و این انتظار خودخواهانه مثل استفاده داروهای شیمیایی و سریع السیراست که ظاهرا زود جواب! میدهد ولی در دراز مدت افراد را ویران میکند و راضی کننده نیست. خدای رحمان کلمات قرآن را بسیار دقیق بیان میدارد و بطور دقیق و هدف دار از کلمه شیطانی "عشق" در قرآن استفاده نفرموده است. این مورد در قسمتهای قبلی جادوی شیاطین اثبات شد.   اما ما انسانها در هیچ چیزی کامل نیستیم و در نوشتارهای خود دچار افراط و تفریط میشویم. وقتی خدا می فرماید که قرآن کتاب کامل و مفصلی است و از هر گونه مثالی در آن زده شده است، باید به حرف آن خالق یکتا ایمان آوریم و ذهن خویش را به فقط کلام خدا در قرآن بسپاریم و تسلیم کلام خدا شویم و به حزب بازی و فرقه گرائی متمایل نشویم.

 

وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُورًا ﴿۴۶

و بر دلهایشان پوششها مى ‏نهیم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینى [قرار مى‏ دهیم] و چون در قرآن پروردگار خود را به یگانگى یاد کنى با نفرت پشت مى کنند (۴۶)

 

وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ ﴿۱۷

و[لى] آنان که خود را از طاغوت به دور مى دارند تا مبادا او را بپرستند و به سوى خدا بازگشته‏ اند آنان را مژده باد پس بشارت ده به آن بندگان من که (۱۷)

 

الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۱۸

به سخن گوش فرامى‏ دهند و بهترین آن را پیروى مى کنند اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان (۱۸)

 

خدای رحمان، چهارمین رکن چرخه نیک را توصیه به صبر قرارداده است.

1- پندار نیک

2-کردار نیک

3-گفتار نیک

4-گفتار صبر

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱﴾ سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲﴾ که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى نیک کرده  (کردار نیک) و همدیگر را به حق سفارش (گفتار نیک) و به شکیبایى توصیه (گفتار صبر)کرده‏ اند (۳)

 

از این به بعد، از عبارت "چرخه نیک" به جای عبارت "چرخه رحمانی" استفاده میشود. اگر گفتار صبر نباشد، در آنصورت از چرخه نیک (چرخه رحمانی) خارج شده و به بیراهه میرویم. خدای مهربان در سوره العصر وقتی از صبر صحبت میکند، میفرماید وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ . یعنی صبر باید دو طرفه باشد و همه افراد جامعه صبر بکار گیرند. آن موقع برکات و نعمات رحمانی بر روی آنان و کل جامعه میبارد ؛ و تمام مشکلات آن جامعه حل میشود. حل مشکلات برای خدا کاری ندارد، فقط کافیست افراد به حرف خدا گوش دهند و طبق دستورات خدا عمل کرده و صبر به خرج دهند. نظام رحمانی جوابگوست و در صورت صبر انسان، نتایج بطور کامل و همراه با برکات کامل بدست میاید. خورشید، ماه ، ستارگان و نظم پیچیده میان این آفریده های خدا، همه برای این است که انسانها و  جنها در این نظم به چرخه نیک برگردند. اصلا اینها جزو این چرخه اند. نظم پیچیده جهان ، برای این است که انسانها بوسیله تفکر در این نظم، به چرخه نیک برگردند و خدا اینها را الکی نیافریده است. اما کسانی که به این نظم توجه نمی کنند و فکر میکنند این نظم تصادفی پیش آمده است؛ خدا وعده بسیار دردناکی به آنها میدهد.

 

وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ ﴿۲۷

و آسمان و زمین و آنچه را که میان این دو است به باطل نیافریدیم این گمان کسانى است که کافر شده [و حق‏پوشى کرده]اند پس واى از آتش بر کسانى که کافر شده‏ اند (۲۷)

 

وقتی در جامعه ای حتی یک نفر در چرخه نیک نباشد؛ در آن صورت خدا آن جامعه را نابود میکند و نسل جدیدی را جایگزین آن میکند. همانطور که قوم لوط عذاب شدند. از روی کردار و گفتار نمیتوان تشخیص داد که یک فردی در چرخه نیک است یا در چرخه بد، زیرا پندار افراد برای ما مشخص نیست.

نماز مهمترین وسیله برای ماندن در این چرخه است. طوری که برپایی نماز  ، خود حاوی هر سه اصل پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک است. وقتی آگاهانه عزم و نیت می کنیم که نماز بخوانیم ، یعنی پندار و نیت نیک کرده ایم. وقتی وضو انجام میدهیم و قیام و  رکوع و سجود میکنیم، یعنی حرکات و کردار نیک و زمانی که سوره فاتحه می خوانیم و خدای را ستایش می کنیم، یعنی گفتار نیک. به همین خاطر، نماز فقط گفتار نیک نیست و خدای مقدس از لغت "برپایی" (اقامه) برای نماز استفاده می فرماید. نماز خودش یک چرخه است و ماندن در چرخه نیک را استحکام می بخشد.

 

اتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنَ الْکِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ ﴿۴۵

آنچه از کتاب به سوى تو وحى شده است بخوان و نماز را برپا دار که نماز از کار زشت و ناپسند باز مى دارد و قطعا یاد خدا بالاتر است و خدا مى‏ داند چه مى ‏کنید (۴۵)

 

برپایی نماز برای ماندن در چرخه نیک بسیار مهم و از ضروریات است. این نکته مهم از آیه زیر استنباط میشود.

 

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا ﴿۵۹

آنگاه پس از آنان جانشینانى به جاى ماندند که نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروى کردند و به زودى [سزاى] گمراهى [خود] را خواهند دید (۵۹)

 

کسانی که نماز را ضایع میکنند و آن را بجا نمی آورند و از هوسها و شهوات پیروی میکنند، بزودی به مرحله غی (مخالف رشد) خواهند رسید؛ مگر اینکه دوباره توبه کرده و دوباره به چرخه نیک برگردند.

 

إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یُظْلَمُونَ شَیْئًا ﴿۶۰

مگر آنان که توبه کرده (توبه) و ایمان آورده (پندار نیک) و کار شایسته (کردار نیک) انجام دادند که آنان به بهشت درمى ‏آیند و ستمى بر ایشان نخواهد رفت (۶۰)

 

ما باید در همه حال پندار نیک خود را به کردار نیک و در نهایت به گفتار نیک تبدیل کنیم و این چرخه نیک را بچرخانیم و با اینکار خود، از مقام قدوسی خدای رحمان پشتیبانی می کنیم و به نظام شیطانی ضربه می زنیم. توقف این چرخه خیلی خطرناک است و به افراد فشار زیادی می آورد.

گاهی بعضی افراد در روال زندگی خویش سر در گمند و نمی دانند که چکار کنند. مثلا کنترل تلویزیون دستشان است و مدام از این شبکه به آن شبکه می پرند و یا در کانالهای مجازی می چرخند و انواع کلیپها و آهنگها را گوش میدهند. دنبال یک چیزی اند که خود را تخلیه روانی کنند ولی نمیدانند چطوری پیدایش کنند. انگار یک حسی یا نیرویی به او فشار می آورد و مجبورش میکند که این قدر بی تابی کند. اینگونه فشارها از طرف نظام شرّ صورت میگیرد و هدف اصلیش هم این است که افراد را از چرخه نیک (پندار-کردار-گفتار نیک) ، به چرخه شرّ (پندار-کردار-گفتار بد) وادار و وارد کند. شیطان میخواهد که افراد وارد چرخه شرّ شوند، زیرا آنها را به عنوان هیزم در چرخه شرّ میخواهد و استفاده میکند و به این طریق انرژی افراد را می گیرد و از افراد به عنوان هیزم چرخه شرّ استفاده میکند؛ به همین خاطر جهنمیان، در جهنم هم هیزم جهنم خواهند شد. نیم ساعت نگاه کردن فیلمها و کلیپهای نامناسب، به اندازه یک روز خستگی میاورد و انرژی آدمی را بطور کامل می گیرد.

 

وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا ﴿۱۵

ولى منحرفان هیزم جهنم خواهند بود (۱۵)

 

إِنَّکُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ ﴿۹۸

در حقیقت‏ شما و آنچه غیر از خدا مى ‏پرستید هیزم دوزخید شما در آن وارد خواهید شد (۹۸)

 

در قرآن، زن ابولهب، به عنوان حمالة الحطب معرفی شده است. زیرا او آتش بیار معرکه بود و در چرخش سیستم شرّ از مهره های اصلی بود. غیبت کردن، سخن چینی، تجسس از صفات کسانی است که هیزم نظام شرّ هستند.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خدای رحمتگر مهربان

 

تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ ﴿۱ بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد (۱)

 

مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کَسَبَ ﴿۲ دارایى او و آنچه اندوخت‏ سودش نکرد (۲)

 

سَیَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ ﴿۳ بزودى در آتشى پرزبانه درآید (۳)

 

وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ ﴿۴ و زنش آن هیمه‏ کش [آتش فروز] (۴)

 

فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ ﴿۵ بر گردنش طنابى از لیف خرماست (۵)

 

در این سوره کوچک، دنیایی از معانی نهفته است که هر انسان آزاده ای در مقابل خدای رحمان سر فرود میاورد. دو دست ابو لهب شکسته باد؛ در اینجا منظور فقط دو دست نیست، بلکه دست به معنای امکانات، تجهیزات، قدرت و اموال هم هست. در مورد ابولهب از امکانات، تجهیزات و اموال صحبت میشود، اما در مورد زن ابولهب، از هیزم و گردنبند صحبت میشود. هیزم در اینجا منظور خصوصیاتی است که شامل سخن چینی، غیبت، تجسس میشود و آتش معرکه ها را بیشتر میکند و بین افراد و خانواده ها اختلاف می اندازد. گردنبند هم برای زنان مثالی از وابستگی های دروغینی است که زنان برای خود درست میکنند و خود را به مادیات و زیور آلات و عملهای جراحی و خریدهای غیر ضروری وابسته میکنند و در این مورد افراط میکنند. گاهی زنان جواهر آلات زیادی میخرند ولی خودشان هیچوقت از آن استفاده نمی کنند و این زیور آلات در چرخه نیک هیچ استفاده ای ندارند. اینها نوعی طوق و زنجیر است که آیه فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ ﴿۵ بر گردنش طنابى از لیف خرماست (۵) به این موضوع اشاره دارد.

شیطان افراد را به خاطر انرژیشان می خواهد؛ افراد با رفتن در چرخه شرّ، انرژیشان را به شیطان تقدیم میکنند و نظام شرّ قوی تر میشود. طبق چرخه نیک زندگی کردن، نفس آدمی را رشد میدهد و طبق چرخه شرّ، نفس آدمی را آلوده میکند. نفسهای آلوده هیزم جهنم خواهند شد. صبر مهمترین محافظ این چرخه است. اما سوالی که ممکن است پیش آید این است که مگر همزاد شیطانی انسان میتواند به آدمی اینقدر فشار آورد؟ چطوری؟

همه ماجرا از پندار بد و گرایش به آن شروع میشود. وقتی ما پندار بدی را بر گزینیم و یا به آن گرایش داشته باشیم؛ به همزاد شیطانی خویش اجازه داده ایم که برای ما تصمیم گیری کند و او در این مورد از ما قوی تر میشود و نفس ما ضعیفتر از او. بنابراین میتواند از نظر روانی فشار وارد کند. پندار بد بر روان آدمی سنگینی میکند و به همین خاطر افراد مدام دنبال این آهنگ و آن فیلم و فلان کلیپ و غیره هستند؛ تا که با یکی جذب شوند و در تور بیفتند. در تور افتادن یعنی چرخه نیک متوقف شده است. توقف چرخه به معنای ضعف انسان و در نتیجه به تور شیطان افتادن است. بعد از این مرحله شیطان سعی دارد که فرد را وارد چرخه شرّ  (پندار-کردار-گفتار بد) کند.

وقتی افراد بنا به پندار بدی که اتخاذ میکنند، در طول روز صفات شیطانی حسد، طمع، چشم چرانی، غیبت ، تجسس، افراط و تفریط و غش در معامله و دروغ و ... بکار میبرند؛ یک باج به همدم شیطانی خویش داده اند و نقطه ضعف خود را به او اعلام کرده اند. این نکته خیلی مهم است که یادآوری شود؛ همدم شیطانی انسان، پندارهای شرّ و نیک او را متوجه میشود. هر چند فقط خدای قادر متعال از پندارهای قلبی افراد خبر دارد. اما وقتی پندار از قلب انسان به سطح خیال، فکر، اندیشه و حسهای انسان و یا حافظه خطور کند، در آن صورت، همزاد جنی و یا شیطانی ما آن را متوجه میشود. بنابراین در صورت بروز صفات شیطانی در انسان، همدم شیطانی از انسان باج میخواهد و به انسان بدپندار فشار میاورد که وارد چرخه شرّ شود و چرخه نیک خود را متوقف کند. و گاهی افراد  مجبور میشوند که این فشار را با روشهای نامناسب، مثل ویوی کلیپهای نامناسب، خریدهای الکی، افراط در ورزش و تفریح، خوردن زیاد و ... تخلیه کنند. در حالی که خدای مهربان، استراتژی صبر را در مقابل این نوع فشارها پیشنهاد و نصیحت میکند. با آمدن به چرخه نیک، انسان از یوغ این فشارها آزاد میشود. سیستم شرّ به انسانها فشار می آورد و انسان در مقابل این سیستم شرّ دو راه دارد. یا اینکه صبر به خرج دهد و یا اینکه بی تابی و عجله کند. که اگر اولی را انتخاب کند، برای همیشه از دست این فشارها نجات می یابد. هر چند که صبر در اوایل، همراه با سختی هایی خواهد بود. باید بدانیم که در جهنم؛ نه صبر کار ساز است و نه بی تابی کردن. این قسمت از آیه به این موضوع اشاره می فرماید: (سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا چه بى‏ تابى کنیم چه صبر نماییم براى ما یکسان است) . هر چند این موضوع مربوط به جهنم است، اما در چرخه بد هم چنین موضوعی تا حد زیادی در این دنیا صدق میکند. کلا چرخه بد، شباهت زیادی به جهنم دارد. به همین خاطر کسانی که چرخه بد و شرّ را انتخاب میکنند، به جهنم میروند.

 

وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ ﴿۲۱

و همگى در برابر خدا ظاهر مى ‏شوند پس ناتوانان به گردنکشان مى‏ گویند ما پیروان شما بودیم آیا چیزى از عذاب خدا را از ما دور مى ‏کنید مى‏ گویند اگر خدا ما را هدایت کرده بود قطعا شما را هدایت میکردیم چه بى‏ تابى کنیم چه صبر نماییم براى ما یکسان است ما را راه گریزى نیست (۲۱)

 

بعضی افراد، نمیتوانند جلوی دهانشان را بگیرند و خود را آدمهای رُکی بحساب میاورند و هر گونه هتک و سخن غیبتی را به زبان می آورند و البته در خیال خود آن را گفتار نیک می نامند. اما اینکار آنان بخاطر فشار همزاد شیطانی شان است. زیرا چرخه نیک آنان متوقف شده است و در نتیجه اختیار کامل روان خویش را ندارند. اگر برای خود چرخه نیک نداشته باشید و پندارهای نیک خویش را به کردار و گفتار نیک تبدیل نکنید؛ یعنی چرخه نیک روان تو از چرخش ایستاده است و در نتیجه اینبار همزاد شیطانی تو ، تو را می چرخاند و به همین خاطر نمیدانید چکار کنید با  خودت و سردر گمی.

یک نکته ای بگویم که جالب است. همانطور که رفتن از چرخه بد، به چرخه نیک؛ تلاش و توبه و انابه لازم دارد؛ رفتن از چرخه نیک به بد هم برای آدمیان خیلی سخت است. بعضی افراد نمی توانند و حتی نمیدانند چطوری بعضی گناهان را انجام دهند و حتی برای رسیدن به بعضی گناهان و آزمایش آن، تمام تلاش خود را میکنند ولی موفق نمیشوند. به همین خاطر شیطان، برای اینکار سعی دارد که آدمیان را در نماز و سایر عبادات دچار ریا و تظاهر و سهل انگاری کند و در نتیجه آنان را از سوراخ دیگری از چرخه نیک خارج کند. کسانی که مشروب الکلی و مخدرات مصرف میکنند؛ اقرار میکنند که برای اولین بار اقدام به این کار خیلی سخت بود. بنابراین حتی گرایش از چرخه نیک ، به بد نیاز به تلاش دارد و انسان برای اینکار باید عذاب وجدان و نفس لوامه را رد کند. به همین خاطر خدای حکیم، کفر بعد از ایمان را سخت کیفر میدهد. زیرا افراد برای رفتن به چرخه شرّ تلاش زیادی کرده اند و آنان یهویی و تصادفی دچار کردار و گفتار بد نشده اند؛ بلکه در این راه تلاش و سعی هم کرده اند.

 

منْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿۱۰۶

هر کس پس از ایمان آوردن خود به خدا کفر ورزد [عذابى سخت‏ خواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده و[لى] قلبش به ایمان اطمینان دارد لیکن هر که سینه‏ اش به کفر گشاده گردد خشم خدا بر آنان است و برایشان عذابى بزرگ خواهد بود (۱۰۶)

 

ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ ﴿۱۰۷

زیرا آنان زندگى دنیا را بر آخرت برترى دادند و [هم] اینکه خدا گروه کافران را هدایت نمى ‏کند (۱۰۷)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۰۸

آنان کسانى‏ اند که خدا بر دلها و گوش و دیدگانشان مهر نهاده و آنان خود غافلانند (۱۰۸)

 

لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿۱۰۹

شک نیست که آنها در آخرت همان زیانکارانند (۱۰۹)

 

مخدرات با انواع مختلفش (مشروب الکلی، مخدرات، اشعار، تعصبات قبیله ای و مذهبی، فیلمهای توهمی، آهنگهای آلفایی و ...) رفتن از چرخه نیک به شرّ را برای افراد خیلی راحتتر میکند. خدای رحمان و رحیم خیلی بخشنده و خیرخواه ماست و بی دلیل چیزی را منع نمیکند.

رفتن از چرخه نیک به شرّ نیاز به تلاش و انرژی دارد و به همین خاطر بعضی ها نمی توانند بسادگی وارد چرخه شرّ شوند و شیطان این موضوع را میداند؛ به همین خاطر شیطان از ابزارها و روشهای خاصی مثل مخدرات، اشعار، آهنگها، تعصبات مذهبی و قبیله ای برای این کار استفاده میکند. خیلی سخت است که انسانی، انسان دیگر را بکشد؛ اما گروههای داعش و امثالهم براحتی این کار را میکنند. این قضیه فقط وقتی امکان پذیر است که مخدرات و یا تعصبات قبیله ای و مذهبی در ذهن افراد نفوذ کند و عقلشان را بپوشاند.

مردم زمانه ما دیگر پندارها را در نظر نمی گیرند. مثلا به همدیگر می گویند لبخند بزن، هدیه بخر، لایک کن ، فالوو کن. اما اینها ممکن است که هیچ پندار نیکی پشتش نباشد و بنابراین مردم به کردار بدون پندار نیک رو می آورند و به این ترتیب در چرخه نیک نیستند و کار عبث و بیهوده ای انجام میدهند. اینها ارتباطاتی بدون معنا هستند و تلاشهایی بیفایده. در فضای مجازی، خانه های سلبریتی ها و ثروتمندان را نگاه میکنند و میگویند عجب قصری! به این طریق گفتاری بیهوده بر زبان میرانند. یا رئیسش را می بیند و بیخودی شروع میکند به تعریف کردن و دنبال او راه می افتد؛ یا بی هدف به صفحات سلبریتی ها و مدها سر میزند. بی هدفی جزو پندار نیک به حساب نمی آید. یا بعضی افراد زکات اموالشان را نمی پردازند ولی میخواهند که پولشان را چند برابر کنند. کسی که زکات پول کم را ندهد، هیچوقت زکات پولهای زیاد را نخواهد داد. اینها همگی گفتار و کردارهای بی معنایی هستند که ساخته خود انسانهاست و در نظام رحمانی در چرخه نیک قرار نمی گیرد. اصلا خدا به این خاطر به افراد می فرماید که در مدیتیشن و سُکارا نماز بجا نیاورید؛ به این خاطر است که در این حالات، پندارهایی به افراد القا میشود که پندارهای بیگانه هستند و این پندارها الهام هایی هستند از طرف دنیای شیاطین. به این طریق شیاطین ، خوبی و بدی را برای افراد باز تعریف میکنند. کسانی که به این حالات رفته اند، بعد از مدتی شروع به هذیان گویی میکنند و آنان حتی عدم سجده ابلیس به آدم، را تحسین میکنند و ابلیس را تنها موحد عالم معرفی میکنند!

 

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴

[آنان] کسانى‏ اند که کوشش‏شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى ‏پندارند که کار خوب انجام مى‏ دهند (۱۰۴)

 

پندار نیک، بسیار مهم است. کردار و گفتار بدون پندار نیک، اصلا بحساب نمی آیند. حتی طبق فرموده خدای حکیم؛ پذیرایی از حجاج و آباد کردن مسجد الحرام ، در مقابل ایمان (پندار نیک)، بسیار کار ناچیز و بی اهمیتی است.

 

أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لَا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿۱۹

آیا سیراب ساختن حاجیان و آباد کردن مسجد الحرام را همانند [کار] کسى پنداشته‏ اید که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده و در راه خدا جهاد مى ‏کند [نه این دو] نزد خدا یکسان نیستند و خدا بیدادگران را هدایت نخواهد کرد (۱۹)

 

إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ فَعَسَى أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ ﴿۱۸

مساجد خدا را تنها کسانى آباد مى کنند که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده (پندار نیک) و نماز برپا داشته و زکات داده و جز از خدا نترسیده‏ اند پس امید است که اینان از راه‏یافتگان باشند (۱۸)

 

پیامبر ابراهیم از خدا میخواهد که طریقه زنده شدن مردگان را ببیند. خدا از ابراهیم پرسید که ای ابراهیم آیا ایمان نداری؟ (قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ). یعنی ای ابراهیم آیا در مورد زنده شدن مردگان، پندار نیک (ایمان) ندارید که این آزمایش را میخواهید؟ اما ابراهیم می گوید که ای خدای من ایمان دارم و در این مورد کاملا پندارم نیک است ولی میخواهم در این مورد به اطمینان قلبی برسم.

 

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ ﴿۲۶۰

و (یاد کن‏) آنگاه که ابراهیم گفت‏: (پروردگارا، به من نشان ده‏؛ چگونه مردگان را زنده مى ‏کنى‏؟) فرمود: (مگر ایمان نیاورده‏ اى‏؟) گفت‏: (چرا، ولى تا دلم آرامش یابد.) فرمود: (پس‏، چهار پرنده برگیر، و آنها را پیش خود، ریز ریز گردان‏؛ سپس بر هر کوهى پاره‏ اى از آنها را قرار ده‏؛ آنگاه آنها را فرا خوان‏، شتابان به سوى تو مى ‏آیند، و بدان که خدا توانا و حکیم است‏.) (۲۶۰)

 

پیامبرابراهیم اطمینان قلبی را بالاترین مرحله از ایمان (پندار نیک) میداند. زیرا در ایمان عادی بدون یقین، امکان لغزش است ولی اطمینان قلبی چرخه نیک را استحکام می بخشد و دیگر شیطان به سادگی دستش به بنی آدم نمیرسد و از تیررس شیاطین خارج میشود. ما انسانها پندارهای همدیگر را متوجه نمیشویم، اما شیاطین پندارهای انسان را متوجه میشوند؛ البته شیاطین پندارهایی را متوجه میشوند که به مرحله خیال، توهم، حسادت، تفکر و حافظه رسیده باشند. پندارهای انسان از قلب منشاء می گیرد و اگر منشاء تولید پندارها یعنی قلب، اصلاح شود؛ دیگر تولید پندارهای شرّ و بد قطع میشود. پیامبر ابراهیم به همین خاطر به دنبال اطمینان قلبی بود تا دیگر اصلا پندار بد در ذهن او تولید نشود. حتی پیامبران هم معصوم از پندار بد نبوده اند و البته آنان با تلاش و کوشش و عبادت و رعایت فرامین خدای رحمان، توانستند که پندارهای بد را از خود دور کنند.

کسانی که میخواهند خدا را فریب دهند، خدا آنان را دچار مرض قلبی میکند و در آن صورت پندارهای همیشه نادرست در آنان تولید میشود و از آنجا به بعد همه چیز را چپکی می فهمند. در زمین فساد میکنند ولی به پندار منحرف خود، فکر میکنند مصلح هستند. آنها شعور خود را از دست میدهند و این تعریف جدید و واقعی بی شعوری است. طبق آیه قرآن، بی شعوری، یک نوع مرض قلبی است.

 

یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ ﴿۹

با خدا و مؤمنان نیرنگ مى‏ بازند ولى جز بر خویشتن نیرنگ نمى‏ زنند و نمى‏ فهمند (۹)

 

فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ ﴿۱۰

در دلهایشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به [سزاى] آنچه به دروغ مى گفتند عذابى دردناک [در پیش] خواهند داشت (۱۰)

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ﴿۱۱

و چون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید مى‏ گویند ما خود اصلاحگریم (۱۱)

 

أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لَا یَشْعُرُونَ ﴿۱۲

بهوش باشید که آنان فسادگرانند لیکن نمى‏ فهمند (۱۲)

 

به همین خاطر، خدا می فرماید که عبادت کنید تا به یقین برسید. یقین و اطمینان قلبی، بالاترین درجات پندار نیک هستند. زیرا تمام گناهان از پندار شرّ و بد شروع میشود. وقتی پندار محکم شود، دیگر امکان لغزش و رفتن به چرخه شرّ بسیار کم میشود.

 

وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ ﴿۹۹

و پروردگارت را پرستش کن تا اینکه یقین پیدا کنید (۹۹)

 

یکی از راههایی که شیطان بوسیله آن ، افراد را از چرخه نیک به سمت چرخه بد جذب میکند، گسترش آرمانهای دروغین در جامعه است. کسانی که پندار خود را به مرحله یقین و اطمینان نرسانده اند؛ بسادگی و راحتی مثل آب خوردن جذب آرمانهای دروغین جامعه میشوند. بیشتر قربانیهای چرخه شرّ از این طریق جذب میشوند. شیاطین جن و انس در حال گسترش آرمانهای دروغین در جامعه هستند و به این طریق خیلی ها را از راه راست منحرف کرده اند. مثلا اکثریت افراد جامعه کنونی دنبال ثروت زیاد ، ماشین مدل بالا ، زن زیبا ، شوهر پولدار ، ریاست ، مقام و ... هستند. نفسهای ضعیف  از آنجا که توانایی رفتن به چرخه نیک را ندارند، در نتیجه آرمانهای دروغین جامعه را باور می کنند و دنبال آن راه می افتند و تمام هم و غمشان میشود رسیدن به این آرمانهای دروغین و این راهی است که اکثریت افراد جامعه برای خود انتخاب می کنند. با انتخاب اهداف و آرمانهای دروغین، خودبخود افراد بعد از مدتی وارد ریل و تونل چرخه شرّ و بد خواهند شد. حرص و جوش ، گرفتن رشوه ، دزدی ، خیانت ، فریب در معامله ، کم فروشی ، زیر پای دیگران را خالی کردن ، آلت دست دیگران شدن و  تمام صفات و رذایل اخلاقی دیگر از جنبه های اجتناب ناپذیر این راه است. امکانات کاذب و دروغین در زندگی به شما کمک نمی کند بلکه گمراه کننده هم است. هر دروغی که مرتکب شویم و یا باور میکنیم و به آن عمل می کنیم ، اتوماتیک چندین دروغ دیگر را به دنبال خواهد داشت. دروغ همیشه سخن گزاف گفتن نیست ؛ بلکه گاهی طبق موقعیتهای دروغین ، پیش رفتن است. بنابراین دروغ هم در سطح پندار ممکن است و هم در سطح کردار و گفتار ممکن است اتفاق بیفتد.

 

قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۶۲

بگو در حقیقت نماز من و [سایر] عبادات من و زندگى و مرگ من براى خدا پروردگار جهانیان است (۱۶۲)

 

لَا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ ﴿۱۶۳

[که] او را شریکى نیست و بر این [کار] دستور یافته‏ ام و من نخستین مسلمانم (۱۶۳)

 

آیه بالایی می فرماید: نماز من، اعمال عبادی من، زندگی من و مرگ من، همه مطلقا به خدا اختصاص دارد، آن پروردگار عالم. در این آیه چهار رکن مهم جلب توجه می کند و آن هم عبارتند از :

1- صلاتی   2- نسکی    3- محیای     4- مماتی

این آیه، هدف اصلی زندگی ها را تعیین میکند. جالب این است که چهار عبارت کلیدی بالا 19 حرف دارند و کل آیه هم 38 حرف است. 38 یعنی 19 * 2. هر کسی باید اهداف و آرمانهای زندگی خویش را براساس آیه بالایی تنظیم کند و به این طریق همه چیزش را به خدا اختصاص می دهد. در آیه بعدی می فرماید: لَا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ هیچ شریکی برای او نیست و به این چهار رکن امر شده ام و من جزو اولین تسلیم شدگان این مورد هستم. خود پیامبر محمد جزو اولین کسانی بود که تسلیم این امر شده بود. کسی که حرفی میزند، خودش باید اولین کسی باشد که به آن عمل میکند و این همان تواصوا بالحق است. در چرخه نیک، اهداف باید مشخص باشد و اهداف غیر از این، روزی شما را از چرخه نیک خارج خواهد کرد. اهداف چرخه نیک این است که نماز،  مناسک ، زندگی و مرگ فقط و فقط باید به خدای یگانه اختصاص یابد و لا غیر.

 

  • اسعد حسینی
۲۶
بهمن
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هشتاد و یک)

آخر الزمان (قسمت نوزدهم)

دفع کردن دیوها (بخش پانزدهم)

شرایط گلخانه ای (قسمت هفتم)

 

شرایط گلخانه ای در جنبه های جزئی میان زندگی انسانها نفوذ کرده است. دلیل این نفوذ، خارج شدن و دور افتادن از نظام خدای رحمان است. انسانها بطور مستمر به داروهای شیمیایی و روشهای مصنوعی و زمانهای مصنوعی بدن خود را عادت داده اند و این داروها و زمانهای مصنوعی، انسانها را جزئی نگر بار میاورند. نظام خدای رحمان برکت دارد، اما نظام گلخانه ای برکت ندارد. نظام گلخانه ای یر به یر و حتی خیلی کمتر کار میکند. اما نظام رحمانی ، مثلا در قالب آب، خیلی چیزهای دیگر هم به شما خواهد داد. خدای رحمان بخشنده و مهربان است. برف و یا آبی که خدا می باراند، از بالای کوهها، به داخل خاکها و سنگها نفوذ کرده و در چشمه ها و رودخانه ها جاری میشود و املاح زیادی را با خود همراه میکند. این آب، فقط H2O نیست، بلکه مجموعه ای از املاح گوناگون و مورد نیاز بدن انسان و سایر حیوانات و گیاهان را در خود دارد. در نتیجه این آب معدنی مغذی، در تمام محصولات بصورت آبشاری جاری میشود و قرآن این را برکت می نامد. پیامبر ابراهیم میگوید که خداست که من را طعام میدهد و من را سیراب میکند (وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ ﴿۷۹و آن کس که او به من خوراک مى‏ دهد و سیرابم مى‏ گرداند (۷۹) ) . او از لفظ یسقین استفاده میکند و لزوما از لفظ آب (ماء) استفاده نمی کند. زیرا آب همان H2O  است ولی وقتی از سقا صحبت میشود، یعنی علاوه بر آب نیازهای دیگر را هم می پوشاند. خدا وقتی تشنگی افراد را برطرف میکند، فقط تشنگی را برطرف نمی کند، بلکه خیلی نیازهای دیگر را همزمان برطرف میکند و این است که خدا رحمان و رحیم است. ابراهیم به عنوان الگوی یکتاپرستان جهان این نکته را درک کرده بود و به درک صحیحی از زندگی رسیده بود. هر انسان دیگری هم باید به چنین درکی از زندگی برسد و گرنه به درجه رشد نمی رسد.

 

وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ ﴿۵۱

و در حقیقت پیش از آن به ابراهیم رشد [فکرى]اش را دادیم و ما به [شایستگى] او دانا بودیم (۵۱)

 

خدای رحمان وعده می فرماید که اگر امتی پندار نیک (آمنوا) و تقوا داشته باشند، قطعا برکاتی از آسمان و زمین برایشان باز میشود. در کل تقوا برای حفاظت از پندار نیک است. ما انسانها برای ماندن در نظام رحمانی ، حتما و حتما به تقوا نیاز داریم.

 

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۹۶

و اگر مردم شهرها ایمان (پندار نیک)  آورده و به تقوا گراییده بودند قطعا برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى‏ گشودیم ولى تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم (۹۶)

 

حتی اگر شرایط گلخانه ای برقرار شده باشد، برکاتی از آسمان و زمین برایشان گشوده خواهد شد. این نکته خیلی مهم است که بدانیم چطوری آدمیان خود و محیط زیست خویش را به سمت گلخانه ای شدن می برند. مهمترین علت، این است که مردم زمانهای اختراعی خویش را جای زمانهای رحمانی می گذارند. خدای رحمان، زمانهای نماز، زمان روزه، زمان طلوع، زمان غروب، زمان بیدار شدن، زمان خوابیدن، شب، روز، فصل زمستان، تابستان، پاییز، بهار و ... گذاشته است. خدای رحمان از مردم میخواهد که این اوقات را رعایت کنند و امور زندگی خویش را براساس این اوقات زمانبندی کنند. به همین خاطر خدا می فرماید که نماز کتابی زماندار و مبتنی بر زمان است (إِنَّ الصَّلَاةَ کَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتَابًا مَوْقُوتًا). اما مردم به زمانهای اختراعی خود، همچون جشن سالگرد ازدواج، تولد و هالوون و روز مرد و روز زن و  ... بیشترتوجه میکنند. هرچند خدا این زمانهای مصنوعی را منع نکرده است ولی بی اهمیت اند و نباید بولد شوند. بچه ها از همان بچگی ، خیلی به روز تولدش اهمیت میدهند ولی او را با زمانهای نظام رحمانی آشنا نمی کنند و او را گلخانه ای پسند بار می آورند؛ بعد که بزرگ شد، والدین انتظار دارند که کودک در راه صحیح قرار گرفته باشد و این انتظار بی نتیجه ای است.

زمانهای رحمانی بدن انسان را سالم نگه میدارند و از روانپزشک و پزشک بی نیاز میشوید. مثلا نماز و وضو به نوعی خالی کردن جریان الکتریسیته جمع شده در بدن است که این جریان در مسیر اعصاب  قرار دارد. سجده کردن در نماز باعث میشود که جریانهای مغناطیسی جمع شده در بدن خارج شود و همچنین باعث تنظیم فشار خون میشود. زیرا شیطان از طریق همین مسیر اعصاب بر اعصاب و مغز انسان مسلط میشود. روزه و نماز و زکات به معنای واقعی و معنویت نهفته در آنان؛ کار پاکسازی اعصاب را انجام میدهند. بنابراین زمانهایی که خدا گذاشته است، حتی در سلامتی بدن ما هم موثرند. اما زمانهای مصنوعی فقط اعصاب خرد کن هستند و برخلاف سلامتی بدن انسان عمل میکنند.

خدای حکیم در سوره مدثر از داستان جهنمیان صحبت میکند. وقتی از افراد جهنمی سوال میشود که چه چیزی شما را به این جا آورد. آنان در جواب میگویند که نمازها را رعایت نمی کردند و در زمان نمازها ، مشغول کارهای دیگری بودند.

 

مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ ﴿۴۲﴾چه چیز شما را در آتش [سقر] درآورد

 قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ ﴿۴۳﴾گویند از نمازگزاران نبودیم

 وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ ﴿۴۴﴾و بینوایان را غذا نمى‏ دادیم

 وَکُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ ﴿۴۵﴾با هرزه‏ درایان هرزه‏ درایى میکردیم

وَکُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ ﴿۴۶﴾و روز جزا را دروغ مى ‏شمردیم

 حَتَّى أَتَانَا الْیَقِینُ ﴿۴۷﴾تا به یقین رسیدیم

 

حتی خدای مقدس، از روز برداشت محصولات و بهره برداری از آن صحبت میکند (وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ) که مردم باید در آن زمان زکات درآمد خویش را بپردازند. هر زمانی در نظام رحمانی، اهمیت مخصوص خودش را دارد و نباید نادیده گرفته شود.

 

وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفًا أُکُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُتَشَابِهًا وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ ﴿۱۴۱

و اوست کسى که باغهایى با داربست و بدون داربست و خرمابن و کشتزار با میوه ‏هاى گوناگون آن و زیتون و انار شبیه به یکدیگر و غیر شبیه پدید آورد از میوه آن چون ثمر داد بخورید و حق [بینوایان از] آن را روز بهره‏ بردارى از آن بدهید و[لى] زیاده‏ روى مکنید که او اسرافکاران را دوست ندارد (۱۴۱)

 

یک اصل در قرآن وجود دارد و آن این است که : هر آنچه و هر آنکس که بیشترین تقدس را در ذهن شما دارد ، و بیشتر از همه دوستش دارید ، خدای شماست. ما با فقط حرف نمیتوانیم خدای خویش را تعیین کنیم، بلکه پندار و کردار ما هم در تعیین خدای ما موثرند. ما باید فقط و فقط خدای قادر متعال را مدام در ذهن خویش داشته باشیم. خدا را همیشه به یاد داشتن مثل یک سپر است برای دوری از گناهان. به همین خاطر خدای مهربان میفرماید که قبل از ذبح و یا غذا خوردن ، خدا را یاد کنید و او را به خاطر نعمتهایش سپاس گویید.

 

وَمَا لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مَا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَإِنَّ کَثِیرًا لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ ﴿۱۱۹﴾

و شما را چه شده است که از آنچه نام خدا بر آن برده شده است نمى ‏خورید با اینکه [خدا] آنچه را بر شما حرام کرده جز آنچه بدان ناچار شده‏ اید براى شما به تفصیل بیان نموده است و به راستى بسیارى [از مردم دیگران را] از روى نادانى با هوسهاى خود گمراه مى کنند آرى پروردگار تو به [حال] تجاوزکاران داناتر است (۱۱۹)

 

حتی اگر در آینده قصد انجام کاری را دارید ، بگویید که اگر خدا بخواهد. اینجوری مدام در همه چیز خدا را به یاد دارید و مثل یک سپر دفاعی در مقابل شیطان عمل خواهد کرد. به این طریق حتی زمان آینده ما هم به خدا سپرده میشود.

 

وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا ﴿۲۳﴾

و زنهار در مورد چیزى مگوى که من آن را فردا انجام خواهم داد (۲۳)

 إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا ﴿۲۴﴾

مگر آنکه خدا بخواهد و چون فراموش کردى پروردگارت را یاد کن و بگو امید که پروردگارم مرا به راهى که نزدیکتر از این به صواب است هدایت کند (۲۴)

 

خدای مقدس، یک ماه از سال را برای روزه داری قرار داده است و این زمانبندی برایش مهم است. اما اکنون مردم تسلیم خدای رحمان نیستند و زمانهای نظام رحمانی را وقعی نمی نهند و زمانهای اختراعی خویش را بر زمانهای خدای رحمان ترجیح میدهند. خدا نحوه بندگی و عبادت خود را به بهترین نحو به ما آموزش داده است و اوست که به بندگان خود آگاه تر است و بهتر می داند که چه چیزی برای انسان مناسب تر و مفید تر است.  خدای رحمان زمانهای زیادی در اختیار انسان قرار داده است و اگر کسی این زمانها را رعایت کند، از نظام رحمانی خارج نمیشود. وقتی شب است، یعنی بخوابید؛ وقتی روز است یعنی بیدار شوید و فعالیت و کار و تلاش و کوشش کنید. حتی مردم  وقتی از نوستالوژی و خاطرات گذشته حرف میزنند، از نظام رحمانی بسیار کم صحبت می کنند، بلکه بیشتر از خاطراتی حرف میزنند که مصنوعی است. شایسته است که انسان در تعریف خاطرات گذشته ها، نعمات خدای رحمان را بیاد آورد و در هر چیزی خدا را در اولویت قرار دهد. به این ترتیب مردم با خدای رحمان انس می گیرند و زندگیشان پر از برکت میشود.

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ﴿۹۶

کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته (کردار نیک) کرده‏ اند به زودى [خداى] رحمان براى آنان محبتى [در دلها] قرار مى‏ دهد (۹۶)

 

مردم زمان ما ناخودآگاه متوجه شده اند که برکت از زندگی ها رفته است و با آنکه درآمدها و پولها بیشتر شده است، ولی مخارج و نیازهای زندگی را نمیتوانند تهیه کنند. وقتی نظام رحمانی نباشد، انسانها وارد شرایط گلخانه ای میشوند و هزار کمبود پیدا میکنند و تهیه همه اینها پول میخواهد. با توجه به بوجود آمدن شرایط گلخانه ای برای همگی انسانها، نمیتوان از بعضی هزینه ها کاست. اما تنظیم زمانهای زندگی براساس نظام رحمانی، از خیلی هزینه های زندگی می کاهد.

عدم رعایت زمانبندی های رحمانی ، زندگی را زشت میکند. خدای مهربان می فرماید که هر چیزی را از آب خلق کردم؛ آن مهربان حکیم، برای آب بو، مزه، رنگ قرار نداده است. تصور کنید که اگر آب بو داشت؛ از آنجا که بدن ما نزدیک به هشتاد درصدش آب است؛ همیشه یک بوی خاص و غالب میداد و بوهای دیگر بی تاثیر بود. اگر آب رنگ خاصی داشت؛ هر رنگی در طبیعت متمایل به آن رنگ بود و خسته کننده بود. اگر هم آب طعم داشت؛ تمام غذاها و میوه ها را تحت تاثیر خود قرار میداد و مزه ها و طعم های متفاوت بسیار کم میشد. این است که نظم خاصی بر جهان حکمفرماست و خدا اینطوری آیاتش را در طبیعت به بشریت نشان میدهد و واقعا طبیعت، کتاب دقیقی است که صاحبان خرد آن را درک میکنند. اما نقض نظام رحمانی، باعث زشت شدن کردار ها و آلودگی پندار میشود. شنبه ها زمانی بود که مردم در آن می بایست حرمت تعطیلی این روز را نگه میداشتند ولی مردم آن زمان کاملا تسلیم زمانهای رحمانی نبودند و میخواستند این زمانها را نقض کنند. شیطان خیلی خوب میداند که اولین قدم برای خارج شدن از نظام رحمانی، به هم خوردن زمانهاست. اینکه مردم اکنون تا نیمه شب نمی خوابند و وقت خود را با فیلمهای تلویزیونی و آهنگها و شوهای تلویزیونی  تلف میکنند، این اولین قدم در عصیان علیه خدای رحمان است.

بعضی ها می گویند که دینداری بخاطر وعده بهشت و ترس از جهنم ، کار پسندیده ای نیست. این افراد هنوز در نظام رحمانی زندگی نکرده اند و اصلا نمی دانند که انسان ، انسان است و ما به محیطهایی مثل بهشت نیاز داریم و دلتنگی برای محیطی مثل بهشت و ترس از جهنم، به نوعی رعایت نظام رحمانی است. ما در غبطه چشمه ها و محیط زیست چهل پنجاه سال پیش هستیم و اگر کسی بخاطر از دست رفتن اینها غبطه بخورد، نشان میدهد که دلش برای نظام رحمانی تنگ شده است. آنوقت چطوری میتوانیم محیطی مثل بهشت را نادیده بگیریم. کلا این نظرات شیطان پسند را، وحدت وجودی ها مطرح میکنند و چنان حرف میزنند که انگار میخواهند به مقام خدایی برسند. در حالی که انسان باید برای بندگی تلاش کند و نه خدا شدن. ما انسانها نیازمند خدای رحمان هستیم و این نیاز خودش نه تنها عیب نیست، بلکه رابطه صحیح عبد و معبودی است. زن یکی از فرعونها، از خدا تقاضا میکند که خانه ای در بهشت برایش بسازد. او در قصر فرعون گیر افتاده بود و به این نتیجه رسید که قصر پر از امکانات مصنوعی و گلخانه ای جای مناسبی برای زندگی نیست و او آرزوی همان نظام پر برکت خدای رحمان در بهشت را دارد.

 

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿۱۱

و براى کسانى که ایمان آورده‏ اند خدا همسر فرعون را مثل آورده آنگاه که گفت پروردگارا پیش خود در بهشت‏ خانه‏ اى برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان (۱۱)

 

نکته مهمی را در نظر داشته باشید که اگر در نظام رحمانی نباشید، قطعا در نظام شیطانی هستید، حالت سومی وجود ندارد. یعنی اگر طبق زمانها و دستورات و معیارهای خدای رحمان عمل نکنید، قطعا شیطان دارد از شما تغذیه معنوی میکند ولی خودت خبر ندارید.

دو زمان دیگر که در نظام رحمانی خیلی مهمند، زمان مرگ و آخر دوره ها و عصرهاست. خدای رحمان؛ آخر عمر و آخر عصرها (دوره ها) را تا مدت معینی از ما پنهان نگه میدارد، فقط به این خاطر که ما همیشه آماده باشیم. وقتی خدا آخر عمر ما را از خودمان پنهان نگه میدارد؛ یعنی میخواهد ما همیشه آماده رفتن باشیم و طوری عمل کنیم که انگار فردا می میریم. آخر عصرها و دوره ها هم زمانی است که نظام جهان عوض میشود و انسانها وارد شرایط گلخانه ای تر میشوند.

تمام موجودات آسمان و زمین علی الخصوص پرندگان، زمان ارتباطی خود با خدای رحمان را بلدند و همگی طبق آن عمل میکنند. آیه خیلی زیبا می فرماید که پرندگان در حالى که در آسمان پر گشوده‏ اند، در واقع با این کار تسبیح خدای رحمان مى‏ گویند. پرگشودن، شاید زمان تفریح پرندگان باشد؛ ولی این زمان، زمانی است که به خدای رحمان اختصاص داده شده است و این همان شکرگزاری آنهاست. حتی پرندگان تفریحشان را به تقدیس و تسبیح خدای رحمان اختصاص میدهند.

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ ﴿۴۱

آیا ندانسته‏ اى که هر که [و هر چه] در آسمانها و زمین است براى خدا تسبیح مى‏ گویند و پرندگان [نیز] در حالى که در آسمان پر گشوده‏ اند [تسبیح او مى‏ گویند] همه ستایش و نیایش خود را مى‏ دانند و خدا به آنچه مى کنند داناست (۴۱)

 

وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ ﴿۴۲

و فرمانروایى آسمانها و زمین از آن خداست و بازگشت [همه] به سوى خداست (۴۲)

 

یک خروس صبح زود شروع میکند به خواندن و این خودش رعایت زمانبندی رحمانی است. اما اگر این زمانبندی رحمانی رعایت نشود، دیگر شرایط گلخانه ای پیش خواهد آمد. در پرورش جوجه ها در مرغداری با زمانبندی های مصنوعی، جوجه ها را وارد شرایط گلخانه ای میکنند و در نتیجه کیفیت لازم را ندارند.

نماز و سایر زمانبندی هایی که خدای رحمان برای ما گذاشته است، در واقع تمرینی است برای ماندن در چرخه رحمانی. چرخه رحمانی همان پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک است. این چرخه نباید متوقف شود و باید مدام قوی تر شود تا نیروهای شرّ در دنیا اعم از شیاطین جنی و شیاطین انسی، دور شوند و قوی تر نشوند. به همین خاطر خدا می فرماید که برای اینکار از صبر و نماز کمک بگیرید. صبر و نماز هر دو مبتنی بر زمان هستند. صبر به نوعی برای ترغیب انسانهاست تا که از نظام رحمانی خارج نشوند و مقاومت به خرج دهند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ ﴿۱۵۳

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از شکیبایى و نماز یارى جویید زیرا خدا با شکیبایان است (۱۵۳)

 

ما باید با نظام رحمانی خود را مَچ کنیم و سعی کنیم خود را با آن تطابق دهیم و تنظیم کنیم. پرندگان در زمان سرما، هوا را میان بالها و پرهای خود می برند و  حالت پف کرده پیدا میکنند و این بخاطر نگهداری هوای گرم در میان بالهای خود است که مثل عایق عمل میکند و با این کار از سوز سرما نجات می یابند. آنها بدون کوچکترین ضربه ای به طبیعت و محیط زیست رحمانی، خودشان را با نظام رحمانی تنظیم میکنند. اما انسانها برعکس عمل میکنند و سعی دارند که طبیعت و محیط زیستشان را مطابق امیال و هوای خود تنظیم کنند و در این راه افراط و تفریط کرده و ضربات جبران ناپذیری به محیط زیست خود وارد میکنند و وارد شرایط گلخانه ای میشوند. اسکیموها، در میان برف زندگی میکنند و خانه هایشان را از همان برف و یخ درست میکنند و خود را به نحو جالبی با نظام رحمانی تطبیق میدهند. البته اینجا منظور این نیست که مثل اسکیموها زندگی کنیم؛ زیرا اصلا امکان پذیر نیست. منظور کلی این است که ما باید تا حد امکان خود را با نظام رحمانی تطبیق دهیم و از دخالت در محیط زیست و نظام رحمانی خودداری کنیم. تطبیق یافتن با نظام و زمانهایی که خدای رحمان تعیین کرده است، حس رضایت به انسانها میدهد و از خیلی از هیجانات الکی و کمبودهای روانی جلوگیری میکند. خوشبختی و حس رضایت انسانها به مقدار امکانات مصنوعی و گران قیمت نیست، بلکه بیشتر جنبه روانی دارد و این حس فقط براساس زمانها و فرامین خدای رحمان برآورده میشود.

خدا در قرآن می فرماید که آن خالق بی همتا بی نیاز است و این به آن معناست که او به پندار و کردار و گفتار  نیک ما نیاز ندارد. بلکه ما خودمان به این چرخه نیاز داریم و اساسا ماندن در چرخه رحمانی، از اساسی ترین نیازهای روحی روانی هر انسانی است که با هیچ روش دیگری این خلاء پر نمیشود. کسی که در این چرخه بماند و مدام بر پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک باشد ؛ از مزایای نظام رحمانی بهره خواهد برد و برکاتی به او خواهد رسید. نظام خدای رحمان جوابگوست ولی نظام شیطانی جوابگو نیست و شیطان خیلی راحت خلف وعده میکند. اما خدای رحمان هیچ چیزی را بی جواب نمی گذارد.

 

فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ ﴿۷

پس هر که هموزن ذره‏ اى نیکى کند [نتیجه] آن را خواهد دید (۷)

 

وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ﴿۸

و هر که هموزن ذره‏ اى بدى کند [نتیجه] آن را خواهد دید (۸)

 

با سیستم شیطانی به نتیجه نخواهید رسید و اصلا نمیتوان با راه و روش شیطانی به نتیجه رسید. این یکی از زمانهای مهمی است که بندگان خدای رحمان باید آن را مد نظر داشته باشند.

 

وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا ﴿۶۳

و بندگان خداى رحمان کسانى‏ اند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ مى‏ دهند (۶۳)

 

وَالَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا ﴿۶۴

و آنانند که در حال سجده یا ایستاده شب را به روز مى ‏آورند (۶۴)

 

وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَامًا ﴿۶۵

و کسانى‏ اند که مى‏ گویند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بازگردان که عذابش سخت و دایمى است (۶۵)

 

بندگان خداى رحمان کسانى‏ هستند که روى زمین به نرمى گام برمى دارند و چون نادانان و جاهلان ایشان را خطاب قرار دهند؛ آنوقت به ملایمت پاسخ مى‏ دهند. این یکی از زمانهای مهم است که بندگان خدای رحمان آن را رعایت میکنند. زمانی که نادانان و جاهلان آنان را مخاطب قرار میدهند و یا آنان را با حرفهایشان اذیت میکنند؛ در این حالت خدا میخواهد که ما قاطی کردار آنها نشویم و مثل آنها رفتار و توهین نکنیم و گفتار وکردار خویش را آلوده نکنیم و از چرخه رحمانی خارج نشویم.

دستکاری و درست عمل نکردن در این زمانها به نوعی تغییر در خلقت خدادادی است. این را باید بدانیم که شیطان وعده داده است که آدمیان را به تغییر خلقت وادار خواهد کرد.

 

لَعَنَهُ اللَّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِکَ نَصِیبًا مَفْرُوضًا ﴿۱۱۸

خدا لعنتش کند [وقتى که] گفت بى‏ گمان از میان بندگانت نصیبى معین [براى خود] برخواهم گرفت (۱۱۸)

 

وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا ﴿۱۱۹

و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى ‏کنم تا گوشهاى دامها را شکاف دهند و وادارشان مى ‏کنم تا آفریده خدا را دگرگون سازند و[لى] هر کس به جاى خدا شیطان را دوست [خدا] گیرد قطعا دستخوش زیان آشکارى شده است (۱۱۹)

 

یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۱۲۰

[آرى] شیطان به آنان وعده مى‏ دهد و ایشان را در آرزوها مى‏ افکند و جز فریب به آنان وعده نمى‏ دهد (۱۲۰)

 

براساس آیه 119 سوره نساء؛ هدف اصلی شیطان تغییر در خلقت و نظام رحمانی است. شیطان می گوید: وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ شیطان می گوید: آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى ‏کنم تا گوشهاى دامها را شکاف دهند و وادارشان مى ‏کنم تا آفریده های خدا را دگرگون سازند. در این قسمت شیطان هدف نهایی خویش را بیان میکند و میگوید که انواع حمله ها را به بنی آدم میکند تا که خلقت خدا را تغییر دهند و دگرسازی انجام دهند. خلقت خدا شامل نظام رحمانی و زمانهای رحمانی هم هست. زمانی که آدم آفریده شد، ابلیس و سایر فرشتگان شاهد آفرینش او بودند و بنابراین ابلیس نقطه ضعف روحی روانی بنی آدم را خیلی خوب و با جزئیات میداند و به همین خاطر میداند که زمانهای رحمانی بسیار در سرنوشت انسان موثرند و انسان با تغییر خلقت خدا، روانش به هم می ریزد. تغییر خلقت یعنی امضای سفید دادن به شیطان. وقتی تغییر خلقت می دهید، یعنی وارد یک نظام دیگر غیر از نظام رحمانی شده اید. نظام جدید، حساسیتها و قوانین خودش را دارد و برکت ندارد.

در این نظام جدید، روابط بین زوجین طور دیگری است. زن و شوهری که بیست سال تمام با هم زندگی کردند؛ بعد از بیست سال یکی از آنها از نظام رحمانی خارج شده و خطاب به همسرش میگوید:  خوبی چه بدی ای داشت که یک بار برایم نکردی!

زوجی که بیست سال با هم زندگی کرده باشند، قطعا خوبیهای زیادی برای هم کرده اند ولی چرا این جمله از زبان این همسر خارج میشود. زیرا همسر بخاطر تغییر زمانها و خلقت خدادادی، از نظام رحمانی خارج شده و در نتیجه وقتی می گوید که خوبی چه بدی ای داشت که تو یکبار برای من انجامش ندادی؛ منظورش انجام خوبی طبق نظام جدید است که او وارد آن شده است.

شیطان با وارد کردن انسانها در نظام خودش، حس رضایت از نظام رحمانی را از افراد می گیرد. زیرا میداند که انسانها برای دستیابی به بهشت برین، حتما و حتما به رضایت از نظام رحمانی باید برسند.

 

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷اى نفس مطمئنه (۲۷)

 

ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 

فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹و در میان بندگان من درآى (۲۹)

 

وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

کسی که مثلا یوگا و مدیتیشن کار میکند، زمانهای رحمانی برای او بی اهمیت میشود و در نتیجه حس رضایت هم بدست نخواهد آورد. اساسا مدیتیشن فلسفه ای خلاف نماز دارد. مدیتیشن یعنی آدمیان در خیالات و پندار فرو روند و در آنجا توقف کنند و در نتیجه پندارها به کردار و گفتار تبدیل نشود. وقتی پندار همچنان در سطح پندار بماند و به کردار و گفتار تبدیل نشود، راکد میماند و می گندد و منحرف میشود و به پندار بد تبدیل میشود. به همین خاطر چرخه رحمانی (پندار نیک - کردار نیک - گفتار نیک) تا آخرین لحظه زندگی ما حتما باید همیشه بچرخد و نایستد که در توقف این چرخه، شیطان در کمین است. خدا در آیه مهم زیر می فرماید که لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد.

 

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلَائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿۱۵۸

آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید یا پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت بیاید [اما] روزى که پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت [پدید] آید کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد بگو منتظر باشید که ما [هم] منتظریم (۱۵۸)

 

یعنی پندار نیک انسانها سودی ندارد (لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا) مگر اینکه پندار نیک را به کردار نیک تبدیل کرده باشد (کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا). در پایان آیه، خدای حکیم می فرماید که بگو منتظر باشید که ما هم منتظریم. نکته آخری آیه به این معناست که یعنی نباید در تبدیل پندار نیک به کردار نیک تعلل کرد و نباید منتظر شد، بلکه باید فورا پندارهای نیک را به کردار و گفتارهای نیک تبدیل کنیم و خیری برای خود کسب کنیم. اما خدای مهربان در مورد پندارهای بد، برعکس این موضوع را پیشنهاد میدهد. خدا میفرماید که پندارهای بد (شک و گمانهای بد) را فورا به کردار و گفتار تبدیل نکنید که بسیار گناه بزرگی است.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِیمَانِ وَمَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴿۱۱

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانى زنان [دیگر] را [ریشخند کنند ] شاید آنها از اینها بهتر باشند و از یکدیگر عیب مگیرید و به همدیگر لقبهاى زشت مدهید چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان و هر که توبه نکرد آنان خود ستمکارند (۱۱)

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ ﴿۱۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از بسیارى از گمانها بپرهیزید که پاره‏ اى از گمانها گناه است و جاسوسى مکنید و بعضى از شما غیبت بعضى نکند آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‏ اش را بخورد از آن کراهت دارید [پس] از خدا بترسید که خدا توبه‏ پذیر مهربان است (۱۲)

خدای مهربان در آیه بالایی از اهمیت گناه سخن پراکنی بین زنان صحبت میکند (وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ) و مخصوصا آن را برای زنان ذکر میکند و به آنها هشدار میدهد. گاهی سخنی از زبان یک زن گفته میشود و به سرعت بین آنان پراکنده میشود. این سرعت سخن پراکنی خطر بسیار بزرگی است که روان آنان را آلوده میکند. آفرینش زنان و مردان از جهات زیادی متفاوت است. بیشتر مردم به این نکته توجه نمی کنند. سخن پراکنی و سخن چینی، روان زنان را به اندازه ای آلوده میکند که با دزدی کردن مردان برابری میکند. خدای مهربان زمان دیگری را مخصوص زنان قرارداده است و این زمان ، زمان قاعدگی است. این زمان گرچه برای زنان نوعی اذیت است، ولی برای هدایت آنان لازم و ضروری است. زیرا زنان بیشتر از مردان، به خصوصیات خویش توجه میکنند و به آن وابسته میشوند. این زمانبندی، جهت بیدار کردن آنان است تا به ضعف خویش پی برند و به خود آیند و به نظام رحمانی برگردند. این یک اصل اساسی است که بین زنان و مردان تفاوتهایی وجود دارد و کسی نمیتواند آن را انکار کند. زنانی که میخواهند این تفاوتها را نادیده بگیرند، در واقع با نظام رحمانی در می افتند و هیچوقت به احساس رضایت نخواهند رسید.

خدای مهربان از روز خروج صحبت میکند. این خروج مربوط به زمانی است که دیگر زمین برای سکونت بدرد نمی خورد و آن قدر شرایط گلخانه ای پیچیده میشود که قیامت میشود و مردم از زمین باید خارج شوند و این حادثه بزرگ همان قیامت است. مومنین در آن روز تمایلی برای زندگی روی زمین ندارند و از زندگی روی زمین خسته میشوند و در نتیجه خدای مهربان آنان را نجات میدهد.

 

وَاسْتَمِعْ یَوْمَ یُنَادِ الْمُنَادِ مِنْ مَکَانٍ قَرِیبٍ ﴿۴۱

و روزى که منادى از جایى نزدیک ندا درمى‏ دهد به گوش باش (۴۱)

 

یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَةَ بِالْحَقِّ ذَلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ ﴿۴۲

روزى که فریاد [رستاخیز] را به حق مى ‏شنوند آن [روز] روز بیرون آمدن [از زمین] است (۴۲)

 

خدای مهربان، در آیات قرآنی میخواهد از همان بچگی ، کودکان را با زمانهای مهم آشنا کند و آنان را به آن خو دهد. تربیت بچه ها بسیار مهم است و براساس زمانهایی که خدای رحمان معرفی میکند، باید صورت گیرد. بسیاری از کمبودها و نارسایی ها در دوران بزرگسالی ناشی از تربیت غلط دوران کودکی است. بسیاری از کنجکاویهای جنسی در دوران جوانی و بزرگسالی ناشی از افراط و تفریط دوران بچگی است. خدای مقدس آیه ای از قرآن را ذکر نموده است که محدوده و مرز فیلترینگ مسائل جنسی را برای بچه ها تعیین می کند. در خیلی موارد بچه های مدرسه ای وقت خویش را به کنجکاوی در مسائل جنسی اختصاص می دهند و همین مورد کل زندگی آینده شان را تحت تاثیر قرار می دهد.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ وَالَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلَاةِ الْفَجْرِ وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیَابَکُمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ وَمِنْ بَعْدِ صَلَاةِ الْعِشَاءِ ثَلَاثُ عَوْرَاتٍ لَکُمْ لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَلَا عَلَیْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَیْکُمْ بَعْضُکُمْ عَلَى بَعْضٍ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیَاتِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ﴿۵۸

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید قطعا باید غلام و کنیزهاى شما و کسانى از شما که به [سن] بلوغ نرسیده‏ اند سه بار در شبانه روز از شما کسب اجازه کنند پیش از نماز بامداد و نیمروز که جامه ‏هاى خود را بیرون مى ‏آورید و پس از نماز شامگاهان [این] سه هنگام برهنگى شماست نه بر شما و نه بر آنان گناهى نیست که غیر از این [سه هنگام] گرد یکدیگر بچرخید [و با هم معاشرت نمایید] خداوند آیات [خود] را این گونه براى شما بیان مى ‏کند و خدا داناى سنجیده‏ کار است (۵۸)

 

وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنْکُمُ الْحُلُمَ فَلْیَسْتَأْذِنُوا کَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ﴿۵۹

و چون کودکان شما به [سن] بلوغ رسیدند باید از شما کسب اجازه کنند همان گونه که آنان که پیش از ایشان بودند کسب اجازه کردند خدا آیات خود را این گونه براى شما بیان مى دارد و خدا داناى سنجیده‏ کار است (۵۹)

 

در این آیه خدای حکیم به پدر و مادرها دستور می دهد که بچه ها را از همان دوران بچگی طوری تربیت کنند که در سه مورد در شبانه روز در وارد شدن به اتاق والدین اجازه بگیرند. این اجازه گرفتن فواید زیادی دارد. از جمله این که کودک متوجه میشود که بعضی اوقات در خانواده خصوصی است و باید مرزهایی را رعایت کند و در نتیجه دیگر کودک در سن بزرگسالی وقت خویش را با مسائل جنسی و کنجکاوی در مسائل جنسی هدر نمی دهد. در این آیه خدا به پدر و مادر دستور می دهد که بچه ها را از همان دوران بچگی طوری تربیت کنند که در سه مورد در شبانه روز در وارد شدن به اتاق والدینشان اجازه بگیرند. افراط و تفریط در این مورد آدمی را جری تر می کند. دقیقا باید مطابق با آیه مورد نظر باشد. دقیقا باید رفتار با بچه ها مطابق و در محدوده آیه مورد نظر باشد. زیرا خدا ما را آفریده است و بهتر به نفس ما آگاه است. او خالق ماست.

خدا بسیار دقیق برنامه ریزی می کند. کارهای خدا بسیار دقیق است. خدا بسیار دقیق کارهایش را به نتیجه می رساند. همه عوامل و فاکتورها در اختیار خداست. خدا از بالا بر همه چیز احاطه دارد. براساس توصیه جادوگران ، فرعون دستور کشتن نوزادهای مذکر قوم بنی اسرائیل را صادر می کند. فرعون همه را می کشد بجز موسی را. این قدرت خداست. خدا بالاتر از فرعون است. خدا به مادر موسی وحی می کند و موسی داخل صندوقچه ای به رودخانه انداخته میشود. رودخانه به قصر فرعون می رود. موسی به قصر فرعون می رود. خانواده فرعون موسی را از آب می گیرند. در همه این وقایع خدا ناظر است و همه را می بیند. خدا نقطه ضعف فرعون را می داند. او نقطه ضعف همه را می داند. زن فرعون پیشنهاد می دهد که بچه در خانواده فرعون بزرگ شود و فرعون هم این پیشنهاد زنش را قبول می کند. به این ترتیب نقشه خدا به راحتی پیش می رود. به این ترتیب جان موسی حفظ می شود و همچنین موسی در خانواده فرعون بزرگ می شود و ابهت خانواده فرعون برای او از بین می رود. بنی اسرائیل مظلوم و ضعیف و توسری خور بار آمده بودند. خدا موسی را در مقابل چشمان فرعون بزرگ می کند. بدون این که فرعون چیزی متوجه شود. خدا دشمن فرعون را در چند قدمی فرعون پرورش می دهد. زنان شیرده زیادی برای شیر دادن بچه آورده میشود ، اما موسی به امر خدا هیچکدام را قبول نمی کند. خواهر موسی پیشنهاد مادر موسی را می دهد. به این ترتیب موسی به آغوش مادرش برگردانده میشود. خدا قادر مطلق است. خدا از بالا همه چیز را می بیند. در بحرانی ترین حالات ، نجات دهنده است. مشکل ترین کارها را براحتی حل می کند.

ما انسانها اگر بخواهیم مشکلی را حل کنیم ، باید مراحل زیادی را طی کنیم و از افراد زیادی بخواهیم تا مشکل حل شود. اما خدا برای حل مشکلات با کسی مشورت نمی کند. خدا راه حلها را جاری می کند. وقتی خدا بخواهد همه چیز جور میشود. در نظام رحمانی ، راه حلها جاری است، اما در نظام شیطانی، راه حلها جاری نیست و مشکل است.در نظام شیطانی ، برای رسیدن به هدف باید به نظام رحمانی ضربه بزنید. مثلا اگر هدف آدمیان از زندگی، داشتن ماشین لوکس و وسایل لوکس و خانه های گران قیمت باشد، از آنجا که هدف اشتباه است، در نتیجه به نظام رحمانی ضربه میزند و افراد برای بدست آوردن اینها مجبورند که رشوه بگیرند و زکات ندهند و تمام منابع طبیعی زمین را به پول تبدیل کنند و در نتیجه محیط زیست خویش را به بیابان تبدیل کنند. حفظ محیط زیست یک وظیفه جمعی است و هر کسی بدون توجه به این که دیگران رعایت میکنند یا نه، باید رعایت کند و این رعایت در اصل برای خودش مفید است و پندار نیکی است که به کردار نیک تبدیل شده است و در پرورش و تزکیه نفس ما آدمیان نقش مهمی دارد. اینکه دیگران چه چیزی را رعایت میکنند و یا نمی کنند، نباید در تصمیم ما تاثیر بگذارد؛ بلکه ما آدمیان باید همیشه پندارهای نیک خود را به کردار و گفتار نیک تبدیل کنیم و در این حالت بار روانی خود را کم میکنیم و از نظام رحمانی لذت برده و اعصاب انسان آرام میشود.

 

  • اسعد حسینی
۲۰
بهمن
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هشتادم)

آخر الزمان (قسمت هجدهم)

دفع کردن دیوها (بخش چهاردهم)

شرایط گلخانه ای (قسمت ششم)

 

شرایط گلخانه ای نه تنها در طبیعت زمین در حال گسترش است، بلکه در میان روابط انسانها هم نفوذ کرده است. ایجاد شرایط گلخانه ای به معنای هبوط انسان در کره زمین است. هر بار انسان در زمین هبوط کند و امکانات زندگی طبیعی در زمین کم شود، قطعا نشان از این دارد که شیاطین قبل از هبوط، انسانها را تا حد دیوانگی برده اند و پندار انسانها را آلوده کرده  اند. آموزش و یادگیری علم معنای واقعی خود را از دست داده است و بیشتر مردم به عنوان یک تکلیف به آن نگاه میکنند و برای اخذ مدرک تلاش می کنند. دیگر زنان و مردان برای فرزندانشان و تربیت آنان وقت نمی گذارند و آشپزی معنای سابق خود را از دست داده است. ازدواجها هم حالت طبیعی خود را از دست داده است. مردم دیگر برای محیط زندگی خویش وقت نمی گذارند. سی چهل سال پیش، در بعضی جاها دو سه متر برف می بارید و در میان خانواده ها ، همیشه در فصل زمستان، پدر و یا یکی از پسران خانواده در خانه می بودند تا برفهای بام خانه را پارو کنند. این یک روال طبیعی بود و هیچ گلایه ای در کار نبود. اما اکنون وقتی مردم خودشان یک محیط مصنوعی میخواهند، خدا هم همان را به آنها خواهد داد. اگر مردم به محیط زیست خویش اهمیت ندهند، یعنی شکرگزار نیستند و در نتیجه از دستش خواهند داد. این یک قاعده ساده است. بی توجهی به نشانه های رحمانی و طبیعت خدادادی  نوعی ناسپاسی است.

 

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ ﴿۷

و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعا سپاسگزارى کنید [نعمت] شما را افزون خواهم کرد و اگر ناسپاسى نمایید قطعا عذاب من سخت‏ خواهد بود (۷)

 

مردم برای حفاظت از نظام رحمانی باید وقت بگذارند ولی بیشتر مردم اکنون به علت غرق شدن در آهنگها و فیلمها و کلیپهای گوناگون؛ وقت ندارند و ترجیح میدهند که مصنوعی زندگی کنند. نادیده گرفتن نظام رحمانی، مشکلات زیادی را در پی دارد و انحرافات زیادی ایجاد میکند. یکی از این انحرافها، جنبشهای فمنیستی است که به طور کامل نیازها و خصوصیات زنانه را بی اعتبار کرد و اهداف مردانه را جایگزین اهداف زنانه کرد. زنان در این مورد فریب خوردند و فکر کردند که آزادی آنان در این است که مثل مردها زندگی کنند و یا مردها را نادیده بگیرند. جامعه ما برای حل مسائل عاطفی و جلوگیری از سردی مسائل عاطفی، بیش از هر چیزی نیاز به زنان با خصوصیات زنانه و  مردان با خصوصیات مردانه دارد. زنان نباید خاصیت زن بودن خویش را کج کنند و نباید به سمت مرد شدن گرایش یابند. این مسائل در مورد مردان هم صادق است. بیشتر مشکلات بشریت از نداشتن هدف مشخص است. هر کدام از زنان و مردان، اهداف مخصوص خویش را دارند و نباید زنان اهداف مردانه و مردان اهداف زنانه انتخاب کنند. متاسفانه شرایط جدید اجتماعی به این سمت خواهد رفت که خاصیت مردانگی را از بین ببرد و خاصیت زنانه را هم منحرف کند. وقتی در تبلیغات تلویزیونی ، چین و چروک پوست برای مردان به عنوان یک عیب مطرح میشود، این شروع یک فرآیند گلخانه ای برای مردان و زنان است. در این فرایند ممکن است که بعضی ها به اشتباه فکر کنند که جامعه  نیازی به خاصیتهای مردانه ندارد. هنوز هم خاصیت مردانه برای پیشبرد اهداف جامعه و خانواده ها الزامی است و این خاصیت هیچوقت نباید کم رنگ شود و یا از بین برده شود و این مورد برای خاصیت زنانگی زنان هم صادق است. هر نظام و سیستمی در پی آن باشد که خاصیت مردانگی را از مردان بگیرد و یا خاصیت زنانگی را از زنان بگیرد، یک سیستم فرعونی در آنجا برقرار است. همانطور که آیه قرآنی می فرماید:

 

وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ ﴿۱۲۷

و سران قوم فرعون گفتند آیا موسى و قومش را رها مى ‏کنى تا در این سرزمین فساد کنند و [موسى] تو و خدایانت را رها کند [فرعون] گفت بزودى پسرانشان را مى ‏کشیم و زنانشان را زنده نگاه مى داریم و ما بر آنان مسلطیم (۱۲۷)

 

قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۱۲۸

موسى به قوم خود گفت از خدا یارى جویید و پایدارى ورزید که زمین از آن خداست آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد مى‏ دهد و فرجام [نیک] براى پرهیزگاران است (۱۲۸)

 

إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ ﴿۴

فرعون در سرزمین [مصر] سر برافراشت و مردم آن را طبقه طبقه ساخت طبقه‏ اى از آنان را زبون مى‏ داشت پسرانشان را سر مى ‏برید و زنانشان را [براى بهره‏ کشى] زنده بر جاى مى‏ گذاشت که وى از فسادکاران بود (۴)

 

وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ ﴿۵

و خواستیم بر کسانى که در آن سرزمین فرو دست‏ شده بودند منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم و ایشان را وارث [زمین] کنیم (۵)

 

قتل مردان در آیه بالایی، به معنای از بین بردن خاصیتهای مردانگی هم هست. و زنده نگهداشتن زنان(وَیَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ)، به معنای سوء استفاده از زنان در فقدان مردان است و زنان را از مردان جدا میکند و به آنها دیکته میکند که زنان بدون مردان هم میتوانند در زمین زندگی کنند.

بعضی جاها، مردم به خیال خود، مسابقه های زیبایی می گذراند و معیارهای الکی و گلخانه ای برای آن در نظر می گیرند و خود را به این معیارهای مادی و منحرف مشغول میکنند. در حالی که معیار زیبایی از نظر قرآن، برای هر فردی اعم از مرد و زن؛آراسته شدن به پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک و گفتار صبر است. به قول زنان مصر، یوسف فردی فرشته خوی (مَلَکٌ کَرِیمٌ) بوده است؛ و این بخاطر داشتن معیارهای گلخانه ای نبوده است، بلکه بخاطر داشتن پندار، کردار، گفتار نیک بوده است.

 

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ ﴿۳۱

پس چون [همسر عزیز] از مکرشان اطلاع یافت نزد آنان [کسى] فرستاد و محفلى برایشان آماده ساخت و به هر یک از آنان [میوه و] کاردى داد و [به یوسف] گفت بر آنان درآى پس چون [زنان] او را دیدند وى را بس شگرف یافتند و [از شدت هیجان] دستهاى خود را بریدند و گفتند منزه است‏ خدا این بشر نیست این جز فرشته‏ اى بزرگوار نیست (۳۱)

 

زیبایی یوسف بخاطر قیافه ظاهری نبوده است. دلیل این نکته آن است که پسران یعقوب، در مورد پدرشان به اشتباه رفتند و درک نمی کردند که چرا پدرشان به یوسف بیشتر توجه میکرد.

 

إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ ﴿۸

هنگامى که [برادران او] گفتند یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما که جمعى نیرومند هستیم دوست‏ داشتنى‏ ترند قطعا پدر ما در گمراهى آشکارى است (۸)

 

آنها بنا به پندار منحرف خود، نیرومندی و قدرت  و قلدری را معیار خوب بودن تعریف میکردند. اما یوسف کسی بود که پندارش خوب و نیک و پسندیده  بود و کردار و گفتارش هم نیک بود و همین خصوصیات او، توجه ها را جلب میکرد. حتی فرشتگان به این خاطر در قرآن، زیبا و کریم معرفی شده اند؛ که آنان این اصل مهم را رعایت میکنند. فرشتگان کسانی هستند که نسبت به خدای رحمان عصیان نمی کنند؛ از بندگی کردن خسته نمی شوند و پیوسته خدای رحمان را تسبیح و تقدیس می نمایند. آنان در راستای نظام رحمانی عمل میکنند و این معیارهاست که آنان را زیبا میکند. برای انسانها هم همین معیار برقرار است. زیبایی انسانها به شکل ابرو و حجم گونه و لب و مقدار چین و چروک پوست و رنگ پوست نیست. اینها معیارهای بیخودی هستند و هیچوقت معیار زیبایی افراد نیستند. افراد زیادی عمل جراحی زیبایی انجام داده اند و چنین ملاکهای مادی را بر روی بدن خویش اجرا کرده اند، ولی اصلا زیبا نیستند و خودشان هم میدانند که زیبایی خود را از دست داده اند.

بعد از اینکه یعقوب، یوسف را گم کرد، نمیدانست که با پسرانش چکار کند. زیرا آنچه که یعقوب در یوسف میدید، اخلاق خوب و پندار نیک و گفتار نیک بود و فرزندی با این خصوصیات نعمت است و همیشه قابل توجه است. یوسف در نظام رحمانی بود و یعقوب دلتنگ چنین فردی بود؛ زیرا تعداد این افراد در جامعه کم بوده است. همیشه انسانهای خوبی در جامعه بوده اند که شاید خدا فقط بخاطر آنان ، بطور موقت نعمات رحمانی را از آن جامعه دور نمی کند.

 

وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ ﴿۸۴

و از آنان روى گردانید و گفت اى دریغ بر یوسف و در حالى که اندوه خود را فرو مى ‏خورد چشمانش از اندوه سپید شد (۸۴)

 

اینکه یکی در خانواده باشد که همیشه به پندار نیک، کردار و گفتار نیک دعوت کند و عمل کند؛ بسیار حائظ اهمیت است و تاسف یعقوب، بخاطر نبود چنین کسی در خانواده بعد از غیبت یوسف بود. یکی از دعاهای صالحین  داشتن فرزندانی با این خصوصیات است.

 

وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا ﴿۷۴

و کسانى‏ اند که مى‏ گویند پروردگارا به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه روشنى چشمان [ما] باشد و ما را پیشواى پرهیزگاران گردان (۷۴)

 

در بعضی کشورهای صنعتی و پیشرفته،  آمار خودکشی و افسردگی بالا رفته است. از جمله کشورهای ژاپن و کره جنوبی که جوانان آنان بخاطر غرق شدن در شرایط گلخانه ای، دچار اختلال عاطفی شده و از نظام رحمانی دور افتاده و دچار انواع افسردگی ها و استرسها شده اند و خودکشی میکنند. در ایران هم بعضی مهمانیها که میروید، کودکان سرشان توی گوشی است و تمام مدت گوشی دستشان است و مشغولند. وقتی هم میپرسید، چرا ؟ والدینشان می گویند که نسل جدید اند دیگر! و کاری نمیشود کرد و در ادامه می گویند که نسل جدید خیلی باهوشند و با این گوشی ها بلدند کار کنند! غافل از اینکه این کودک به رشد روحی نیاز دارد و دارند دو دستی کودک خود را بدبخت میکنند و او را به تمام معنا، گلخانه ای بار می آورند. واقعا کار کردن با یک گوشی، چه کار شاقی است که بخاطر آن ، والدین به روح و روان بچه هایشان توجهی نمی کنند.

سرعت زندگیها بالا رفته است. قبلا مردم تابستان کار میکردند و زمستان استراحت میکردند. اما اکنون زمستان و تابستان و شب و روز فرقی برای مردم ندارد و خود را دچار فشار روانی و عصبی زیادی کرده اند. بیشتر نمازها در اوقات روز و هنگام انجام کار باید برگزار شوند. اما بیشتر مردم هنگام کار، نماز نمی خوانند و شب زمانی که برگردند خانه، آن هنگام که وقت نمازها همگی تمام شده است. بنابراین مردم حتی نمازها را هم گم کرده اند.

 

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا ﴿۵۹

آنگاه پس از آنان جانشینانى به جاى ماندند که نماز را تباه ساخته و از هوسها پیروى کردند و به زودى [سزاى] گمراهى [خود] را خواهند دید (۵۹)

 

إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا یُظْلَمُونَ شَیْئًا ﴿۶۰

مگر آنان که توبه کرده (توبه) و ایمان آورده (پندار نیک)و کار شایسته (کردار نیک) انجام دادند که آنان به بهشت درمى ‏آیند و ستمى بر ایشان نخواهد رفت (۶۰)

 

آیه شصت نکته زیبایی را دارد و آن هم ترتیب (توبه پندار نیک کردار نیک) است. کسی که دچار پندار بد و یا کردار بد میشود؛ بسادگی نمیتواند به چرخه رحمانی (پندار نیک-کردار نیک-گفتار نیک) برگردد. برای برگشت به چرخه رحمانی باید حتما قبل از پندار نیک، توبه کند. بنابراین توبه پیش نیاز چرخه رحمانی است.

اکنون مسجدها به جاهای پر زرق  و برقی تبدیل شده اند و صفا و سادگی سابق را ندارند. سرعت زندگی ها بالاتر رفته است و مردم دچار رقابت شدید شده اند. کلاسهای کنکور و عجیب و غریب بوجود آمده اند که باعث ایجاد رقابت ناسالم و بی فایده بین انسانها شده است. در قدیم چاقی نوعی بیماری بود ولی حالا طبیعی شده است و افراد چاق که 99 درصد بخاطر پرخوری و بی تحرکی دچار آن شده اند، خود را بیمار بحساب نمی آورند و خیال میکنند که سبک زندگی سالمی را طی میکنند. در میان مردم هنوز شکرگزاری رایج نیست و مفهوم شکرگزاری باید درک شود و میان مردم رواج یابد تا از هبوط بیشتر امکانات زمین جلوگیری شود.

هر انسانی به خدا یک جمله بدهکار است که روزی باید به آن نتیجه برسد و آن را به زبان آورد و با قلب خود آن را بفهمد. آن جمله این است که خدایا از قبول امانت و آمدن به این دنیا پشیمانم و اشتباه کردم. این نتیجه گیری برای هر انسانی لازم است. اگر آدمیان خودشان چنین نتیجه ای گرفتند، که فبها و گرنه ممکن است خدا آنان را وارد شرایط گلخانه ای کند و یا دچار بیماریهای مختلف و مشکلات مختلف شوند و آنان در میانه این مشکلات به این نتیجه برسند. خیلی ها هم هیچوقت به این نتیجه و پندار نیک نمی رسند و متاسفانه وقت خود را تلف میکنند تا اجلشان برسد. کسی که با خدا به نتیجه نرسد، با هیچ کس دیگری هم به نتیجه نخواهد رسید. بعضی از مردم در این حالت اعلام میدارند که زندگیشان قفل شده است و البته کلید این قفل این است که تکلیف خود را با خدا مشخص کنند و در نظام رحمانی بمانند.  این نوع نتیجه گیری از زندگی، یک پندار نیک بحساب میاید. کسی که پندار نیک در مورد خدا نداشته باشد، یک آتئیست به حساب میاید؛ هر چند خود را آتئیست ننامد.

ما خودمان انتخاب کردیم که میتوانیم کار و بار خود را در زمین با علم خویش بچرخانیم ولی حالا نتیجه یک چیز دیگری است و زمین وارد شرایط گلخانه ای شده است و بشر دارد زمینی که شبیه شرایط بهشت در آن برقرار بود، را به یک جهنم تبدیل میکند. ما باید اقرار کنیم که در این مورد اشتباه کردیم و به درگاه خدا توبه کنیم. کسی که به این نتیجه برسد ، ثابت میکند که قصد توبه دارد و می خواهد به بهشت برین برگردد. از نظر خدا کسانی که به این نتیجه نرسند، ستمگر و نادان خواهند ماند (ظَلُومًا جَهُولًا ) و وارد بهشت نخواهند شد و به این شرایط گلخانه ای در جهنم ادامه میدهند.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ﴿۷۳

[آرى چنین است] تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و توبه مردان و زنان با ایمان را بپذیرد و خدا همواره آمرزنده مهربان است (۷۳)

 

جهنم جایی است که شرایط گلخانه ای به بدترین حالتش در آن برقرار است. در قدیم که هنوز شرایط گلخانه ای در زمین شروع نشده بود، میوه ها هر کدام طعم و مزه مخصوصی داشتند و حتی آب چشمه ها هر کدام گوارایی مخصوص خود را داشت. اما اکنون تعداد مزه ها کم شده است و حتی ممکن است زمانی برسد که انواع میوه ها به سمت تک مزگی بروند و دیگر فرقی بین مزه شلیل و زرد آلو نباشد. بشر دارد به  سمت شکل سازی میرود. یعنی میوه ای تولید میکند که شبیه زردآلو است و دیگر خواص و مزه زرد آلو داشته باشد یا نداشته باشد، برایش اهمیتی ندارد. فقط شکلش شبیه زردآلو باشد برایش کافیست. جهنم هم جایی است که در آن یک یا دو نوع غذا وجود دارد و آن هم درد و رنج است و هیچگونه لذتی ندارد. بلکه درد را افزایش میدهد و شرایط گلخانه ای به بدترین حالتش در جهنم برقرار است؛ چه از نظر روانی و چه از نظر شرایط محیطی.

قبلا قدیما همیشه در زمستانها، بیش از یک متر برف می بارید و اکثر ما چنین صحنه هایی را دیده ایم و شاهد اینگونه نعمتهای رحمانی بوده ایم. اما اکنون که دوره عوض خواهد شد و دیگر خبری از چنین بارشهایی نخواهد بود. برای کسانی مثل ما که قسمت زیادی از زندگی خویش را در دوره قبلی بوده ایم، خیلی سخت است که شرایط گلخانه ای را شاهد باشیم. این تغییرات در زمانهای قدیم هم رخ داده است و آنان هم شاهد چنین هبوطهایی با درجات ضعیف تر بوده اند. مثلا در زمان پیامبر  نوح، همیشه آب به اندازه کافی بوده است و چشمه های طبیعی زیاد بوده است و همیشه جریان داشته است و همیشه شکار به اندازه کافی بوده است، همانطور که در سوره نوح اشاره شده است.

 

یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا ﴿۱۱

[تا] بر شما از آسمان باران پى در پى فرستد (۱۱)

 

وَیُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِینَ وَیَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَیَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ﴿۱۲

و شما را به اموال و پسران یارى کند و برایتان باغها قرار دهد و نهرها براى شما پدید آورد (۱۲)

 

 اما بعد از آن محدودیتهایی پیش آمد. مثلا اینکه بعدا مردم مجبور شدند، در بعضی جاها آب بندهایی ایجاد کنند و یا اینکه کاریز حفر کنند. حتی وقوع چنین حوادثی برای آنان هم خیلی سخت بوده است و آنان از اینکه زمین امکانات قبلی را ندارد، ناراحت میشدند و تاسف میخوردند؛ در حالی که اکنون کار از آب بند و کاریز گذشته و سدها هم جوابگو نیستند. دعاهای قرآنی بسیار پر معنی و پر کاربردند. دعاهای قرآنی داستان زندگی صالحانی در طول تاریخ بوده است که رنج و زحمت و فریاد خود را در قالب این دعاها به زبان می آوردند. آنان بعد از اینکه دچار محدودیت و هبوط میشدند، خطاب به خدا میگفتند:

 

لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ﴿۲۸۶

خدا هیچ کس را جز به قدر توانایى‏ اش تکلیف نمى ‏کند. آنچه (از خوبى‏) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى‏) به دست آورده به زیان اوست‏. پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر، پروردگارا، هیچ بار گرانى بر (دوش‏) ما مگذار؛ همچنانکه بر (دوش‏) کسانى که پیش از ما بودند نهادى‏. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداریم بر ما تحمیل مکن‏؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تویى‏؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز کن‏. (۲۸۶)

 

این دعای قرآنی خیلی زیبا می فرماید: پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر، پروردگارا، هیچ بار گرانى بر دوش‏ ما مگذار؛ همچنانکه بر دوش‏ کسانى که پیش از ما بودند نهادى‏. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداریم بر ما تحمیل مکن‏؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و به ما رحم کن؛ سرور ما تویى‏؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز کن.

 قسمتی از آیه خیلی زیبا می فرماید که پروردگارا، آنچه تاب آن را نداریم بر ما تحمیل مکن. این قسمت مربوط به تغییرات دوره هاست که آنان نعمتهای رحمانی را از دست میدادند و یا نعمتهای رحمانی کم رنگتر میشد. در زمان ما هم که شرایط به سمت گلخانه ای شدن پیش میرود و البته تغییرات محیط زیستی و رفتاری جامعه که هم اکنون ما شاهد آن هستیم، آنچنان فاجعه بار است که اصلا با تغییرات گذشته ها قابل قیاس نیست و وضعیت خیط تر از این حرف هاست. هر چند هبوط محیط زیست برای گذشتگان ، یک درد و رنج بوده است ولی ما امروزه آرزوی برگشت به آن محیط زیست هبوط یافته را داریم؛ زیرا هبوط در زمان ما بسیار نگران کننده و گسترده است و اگر خدای رحمان رحم نکند، دچار دردسرهای زیادی خواهیم شد. زمانی که اصحاب کهف از خواب سیصد ساله بیدار شدند، وارد محیطی شدند که هبوط یافته بود. هر چند که درجه هبوط محیط زیستی در آن موقع کم بوده است ولی هبوط رفتاری اجتماعی زیادی را مشاهده کردند. بنابراین آنان دوست نداشتند که زندگی خویش را در زمین میان عده ای هبوط یافته ادامه دهند و از خدای رحمان خواستند که آنان را بمیراند. وقتی اصحاب کهف بیدار شدند، وارد محیط اجتماعی نسل جدید شدند، عده ای فورا گزارششان را دادند و اگر مشخص نمیشد که اصحاب کهف هستند، معلوم نبود که چه بلایی سرشان می آوردند. در نتیجه جوانمردی و مروت و سخاوت و گذشت در میان نسل جدید مشاهده نمیشد.

این که بعضی از ما انسانها بیش از پنجاه، شصت سال عمر نمی کنیم، نعمت بزرگی بحساب میاید؛ زیرا که بعضی ها تحمل هبوط زمین را ندارند و افسوس زیادی برای از دست رفتن نعمات رحمانی می خورند.

در یکی از سایتها خبری را دیدم که متن آن این چنین بود: دانشمندان علوم اقلیمی در حال ارائه طرح ساخت یک سایه چترمانند به اندازه کشور آرژانتین هستند که می‌تواند با مسدود کردن اشعه‌های خورشید، به کاهش اثرات گرمایش جهانی بر کره زمین کمک کند. این ایده غیرمعمول از سوی محققان اسرائیلی مطرح شده که معتقدند ایجاد سایه‌‌ای به مساحت تقریبی ۲.۵ میلیون کیلومتر مربع می‌تواند دمای زمین را در عرض دو سال ۲.۷ درجه فارنهایت (۱۶.۲- درجه سانتیگراد) کاهش دهد. به گفته این تیم، این موقعیت باعث ایجاد سایه‌ای دائمی بر روی بخش عظیمی از سیاره ما می‌شود. (لینک)

این گفته و ایده های مشابه، گرچه هنوز ناپخته هستند ؛ ولی نشان از شروع شرایط گلخانه ای برای زمین دارد. اگر بشر جلو نور خورشید را بگیرد، مثل این است که یک گلخانه برای خودش درست کرده باشد و آنوقت خیلی از محصولات براحتی رشد نمی کنند و فقط در شرایط خاصی رشد میکنند. اکنون نور خورشید در رسیدن گندم و میوه ها نقش اساسی دارد و بدون نور خورشید هیچ محصولی به بهره نمیرسد. برای اینکه بدانید که نور خورشید چقدر در رسیدن و طعم میوه ها و گیاهان و خاصیت آنان موثر است، داستان واقعی زیر را بخوانید. یکی از دوستان من ، به توصیه مادرش هر ساله در اردیبهشت ماه برای چیدن آویشن کوهی به یکی از کوهستانها میرود. در یکی از سالها، به کوهستان میرود و آویشن را می چیند و برای مادرش میبرد؛ مادرش بعد از بو کردن و مزه کردن آویشن، به پسرش شک میکند و میگوید که بچه جان چرا من را فریب میدهی. این آویشن را از کوه نچیده ای، بلکه از جایی خریده ای. پسرش به خدا قسم میخورد که از همان کوهی چیده است که سالهای قبل می چیده است. بعدا مشخص شد که در آن سال، در اردیبهشت ماه، در آن کوهستان، بیشتر مواقع ابر بوده است و گیاهان آنجا نور خورشید کمتری به آنان رسیده است و به همین خاطر آویشن آنجا خیلی خوب نرسیده بود و طعم و مزه و خاصیت سابق را نداشت. نور خورشید آنچنان مهم است که کوچکترین تغییری در آن (کم یا زیاد)، تاثیر فوق العاده ای بر موجودات زنده و گیاهان دارد. حتی اگر خسوف و کسوف زیاد طول بکشد، ممکن است که باعث سردی زمین شود و تاثیر شگرفی بر دمای زمین داشته باشد. به همین خاطر خدای مهربان اهمیت خورشید و ماه و سایر نظام کیهانی را به مردم گوش زد میکند. نمرود در مجادله با پیامبر ابراهیم یکی را در زندان میکشد و دیگری را آزاد میکند و به این طریق خود را خدای آنها بحساب میآورد و میخواهد به ابراهیم ثابت کند که او الهه جان و مال مردم است.

 

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿۲۵۸

آیا از (حال‏) آن کس که چون خدا به او پادشاهى داده بود (و بدان مى ‏نازید، و) در باره پروردگار خود با ابراهیم محاجّه (مى‏)کرد، خبر نیافتى‏؟ آنکاه که ابراهیم گفت‏: (پروردگار من همان کسى است که زنده مى ‏کند و مى‏ میراند.) گفت‏: (من (هم‏) زنده مى ‏کنم و (هم‏) مى‏ میرانم‏.) ابراهیم گفت‏: (خدا(ى من‏) خورشید را از خاور برمى ‏آورد، تو آن را از باختر برآور.) پس آن کس که کفر ورزیده بود مبهوت ماند. و خدا قوم ستمکار را هدایت نمى ‏کند. (۲۵۸)

 

 او از قدرت خویش و جهل مردم سوء استفاده کرده و مردم تحت تسلط خویش را میکشد و اسم این تسلط را خداوندگاری مینامد!  اما وقتی ابراهیم، مساله ای خارج از تسلط نمرود بیان میدارد و میگوید ای نمرود خورشید را  از سمت دیگر بیرون آر. در این حالت نمرود عصبانی شده و بحث را احمقانه میداند. کشتن یک زندانی و آزاد کردن یک زندانی، کار ساده ای است؛ اما ایجاد نور خورشید و تغییر جهت چرخش خورشید کار فقط خداست. نمرود کلا با اهمیت خورشید و محیط زیست بیگانه بود و نمیدانست که جریان چیست و اصلا به مخیله اش هم خطور نمی کرد که او دارد از خورشیدی که خدا آفریده است، ارتزاق میکند و محیط زیست او کاملا وابسته به آفریده های خدای رحمان است.

 خدا هر روزه بدون هیچگونه تاخیری، خورشید را طلوع و غروب میکند و اگر چنین نباشد، زمین یا خیلی گرم میشود و یا خیلی سرد میشود. حتی خسوفها و کسوفها هم طبق قاعده مشخصی است و قطعا در سرد کردن زمین و تنظیم دمای آن ، نقش بسیار مهمی دارند.

 

الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ﴿۵خورشید و ماه بر حسابى [روان]اند (۵)

 

وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ ﴿۶و بوته و درخت چهره ‏سایانند (۶)

 

اما بشر بخاطر افراط و تفریطهایش در آینده مجبور میشود که بالای سر خود، لایه های محافظ بگذارد و با این کار در یک گلخانه بزرگ محبوس میشود. وقتی در یک گلخانه محبوس شود، آنوقت قدر نعمات الهی را خواهد دانست و حتی ممکن است وضعیت کنونی ما برای او یک خاطره شود.

قدیم زمانی که برف می بارید، کریستالهای برف، هوا در داخل خود ذخیره میکردند و پرندگان و جانوران در داخل برف ، می خزیدند تا از سوز سرما نجات یابند. طبیعت رحمانی یک محیط کامل است و همه چیز را در خود دارد ولی بشر بعد از وارد شدن به شرایط گلخانه ای، دیگر رعایت این جزئیات وظیفه خودش است. البته انسان هیچوقت چنین وظایفی را جدی نمی گیرد و آن را کامل انجام نمیدهد و کاملا در این مورد گیج است و هیچوقت از محیط زیست خویش محافظت نمی کند و برای بدست آوردن پول هر کاری میکند. با این حال خدای رحمان مردم جهان را به حال خود رها نمی کند و آنان را تا آخرین روز که زمین برقرار است، همراهی میکند و این شرایط مقدمه ای است برای پاکسازی انسانها و جنها؛ تا شاکر و کافر مشخص شوند و هر کدام به مقصد خویش بروند. اگر چه هبوط محیط زیست، برای نسل ما ، خیلی سخت و دردناک است ولی نسل جدید زیاد برایشان مهم نیست و حتی خودشان دوست دارند که وارد هیجانات گلخانه ای شوند و برای خود دردسر بیافرینند. شاید هدایت آنان در گرو این مساله است و این اهرم لازم است برای آنها. این را فقط خدای رحمان میداند و خدا خودش میداند که چه وقتی و کجا محیط زیست را هبوط دهد. ولی برای ما که دوره گذشته را با وجود خویش حس کردیم، سخت است و تحمل چنین شرایطی برای ما مشکل است. از این حس که در ما بوجود آمده است، میتوان بخوبی استفاده کرد و به سوی خدای رحمان توبه کرد و با این وسیله نفس خویش را تزکیه دهیم.

 

الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ﴿۱۹۱

همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد مى کنند و در آفرینش آسمانها و زمین مى‏ اندیشند [که] پروردگارا اینها را بیهوده نیافریده‏ اى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار (۱۹۱)

 

رَبَّنَا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ ﴿۱۹۲

پروردگارا هر که را تو در آتش درآورى یقینا رسوایش کرده‏ اى و براى ستمکاران یاورانى نیست (۱۹۲)

 

رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ ﴿۱۹۳

پروردگارا ما شنیدیم که دعوتگرى به ایمان فرا مى‏ خواند که به پروردگار خود ایمان آورید پس ایمان آوردیم پروردگارا گناهان ما را بیامرز و بدیهاى ما را بزداى و ما را در زمره نیکان بمیران (۱۹۳)

 

رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِکَ وَلَا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ ﴿۱۹۴

پروردگارا و آنچه را که به وسیله فرستادگانت به ما وعده داده‏ اى به ما عطا کن و ما را روز رستاخیز رسوا مگردان زیرا تو وعده‏ ات را خلاف نمى ‏کنى (۱۹۴)

  • اسعد حسینی
۱۳
بهمن
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هفتاد و نهم)

آخر الزمان (قسمت هفدهم)

دفع کردن دیوها (بخش سیزدهم)

شرایط گلخانه ای (قسمت پنجم)

 

نظام رحمانی، بر پایه صبر بنا شده است. به همین خاطر خدای مقدس می فرماید که خدا با صبر کنندگان است (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ). وقتی زمستان برف می بارد، به مرور زمان، برف آب شده و آب ذوب شده برف داخل زمین فرو میرود و از میان سنگها و خاکها عبور میکند و انواع املاح و ویتامینهای داخل این خاکها را با خود حل می کند و به داخل چشمه ها و مزرعه ها می برد. خدای رحمان بخشنده است. وقتی آب به مردم میرساند، فقط آب مقطر (H2O) به مردم نمی دهد، بلکه همراه آب، انواع املاح گوناگون و ویتامین ها را هم داخل آب برای مردم میفرستد (بدون این که مردم این موضوع را بدانند) . شکرگزاری از نعمتهای خدا در اصل به این معناست که انسان به این همه لطف باریتعالی اقرار کند و بداند که خدا چقدر بخشنده است.

گندم و گیاهان و میوه های حاصل از این آب معدنی، مغذی است و ویتامینهای مورد نیاز بدن ما را تامین میکند. گاوی که از این آب معدنی و گیاهان و سیستم تغذیه میکند، شیرش مغذی است و انواع نیازهای بدن انسان را در خود دارد. خدا بسیار بخشنده است. گاوی که طبیعی تغذیه میکند، در شیرش انواع ویتامینها هم موجود است. اما بشر در آینده نزدیک مجبور میشود که آب شور اقیانوس را شیرین کند و آن را تقطیر کند و در این فرآیند انواع ویتامینها و املاح آب از بین میرود و بهتر است در این حالت، آن آب را H2O  بنامیم. اما خدای رحمان بخشنده است و همراه H2O  خیلی مواد و ویتامینها و املاح مورد نیاز انسان را هم میفرستد. اما این فرآیند یک روزه تشکیل نمیشود. زمانی که برف می بارد، چند ماه طول میکشد تا این برف آب شود و داخل زمین نفوذ کند و  به مرور چشمه ها و رودها پر از آب شوند. بعضی چشمه ها در آخر زمستان ، کم آب هستند زیرا برفها هنوز آب نشده اند. اما اوایل بهار، پر آب میشوند. صبر مهمترین رکن این فرآیند است. اگر همان لحظه برف را جمع کنید و خودت آن را گرم کنید و آب کنید؛ این آب ، یک آب مقطر است بدون املاح و ویتامینها. آب شدن برف و نفوذ آن در داخل زمین و روان شدن آن و جذب کردن انواع ویتامینها و املاح، زمانبر است. به همین خاطر  این فرآیند مخصوص کسانی است که صبر دارند. کسی که صبر نداشته باشد، دستگاه آب شیرین کن میسازد و آب مقطر تهیه میکند و این زمان زیادی نمی برد. اما کسی که صبر نداشته باشد، املاح مفید آن را از دست میدهد. وقتی مردم صبرشان را از دست میدهند، دیگر از نظام رحمانی هم بریده میشوند. وقتی صبر نباشد، مواد غذایی هم کیفیت لازم را از دست میدهد. انسان در آینده در این مسیر حرکت میکند. در تهیه گوشت و تخم مرغ، وزن و سرعت تولید برایش مهم است و کیفیت را قربانی میکند. انسان بیشتر دنبال شکل و اسم است. اگر چیزی شبیه گوشت و تخم مرغ و شیر تولید کند، فکر میکند که دیگر کار تمام است. در حالی که مصرف کننده ها از اینکه مثل سابق ویتامینهای بدنشان تامین نمیشود، تعجب میکنند. غافل از آنکه انسان به سمت ایجاد شرایط گلخانه ای میرود. به همین خاطر پیامبر ابراهیم خیلی زیبا می گوید که خدا آن کسی است که به من خوراک میدهد و سیرابم میکند. خدای رحمان بخشنده و دست و دلباز است و  نیازهای انسان را میداند. در نظام رحمانی، نیازهای انسان بدون این که خود انسان بداند، رفع میشود. خیلی از مردم این نکات را نمی دانند و اما افراد مومن، شکرگزار هستند و میدانند که چه اتفاقی دارد می افتد.

 

وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ ﴿۷۹و آن کس که او به من خوراک مى‏ دهد و سیرابم مى‏ گرداند (۷۹)

 

در ادامه می گوید که خدا کسی است که چون بیمار شوم، او مرا شفا میدهد. خیلی جالب است که در این آیه، نکته ظریفی گفته شده است. انسان دلش را خوش کرده به داروهای شیمیایی. در حالی که خدای رحمان هر بیماریی را شفا می بخشد. داروهای ساخت انسان، شفا دهنده نیستند و بیشتر آنها مسکن هستند و مانع شفا. این داروهای شیمیایی فقط در حالات خیلی استثناء باید مصرف شوند و لاغیر.

 

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ﴿۸۰و چون بیمار شوم او مرا درمان مى ‏بخشد (۸۰)

 

بیشتر بیماریهای انسان وقتی غیر قابل درمان می گردند، که او شروع میکند به استفاده سرخود از داروهای شیمیایی و داروهای ساخت دست خویش و دل به این مواد شیمیایی خوش میکند. انسان بیمار در بیشتر مواقع دنبال شفا نیست، بلکه بیشتر مواقع دنبال کاهش درد است. به همین خاطر مسکنهای مختلف مصرف میکند و شفا نمی یابد، فقط دردش کاهش می یابد؛ زیرا او صبر ندارد.  زمانی یک پزشکی بود که تخصصش دَرد بود. مردم پیشش میرفتند و برای شش ماه بعد نوبت میداد. این ثابت میکند که بیشتر مردم دنبال درمان درد هستند و نه شفا.

عدم صبر در تمام جنبه های زندگی افراد نفوذ کرده است. خانواده ها در پی آن هستند که هر جوری شده است، بچه هایشان را وکیل و دکتر و مهندس کنند و این در حالی است که به رشد روحی روانی این بچه هیچ توجهی نمی شود. در نهایت والدین نتیجه لازم را از پرورش بچه هایشان  نمی گیرند و فرزندانی پولکی و بی ایمان پرورش می یابند. یا خانواده ها انواع شرایط غیر منطقی را در ازدواجها می پذیرند و فقط میخواهند که بچه هایشان به قول خودشان سامان گیرند. در نهایت همان شرایط زندگیشان را به هم میریزد. این است که صبر مهمترین نکته در زندگی رحمانی است. هر گونه عدم صبری، باعث خروج از نظام رحمانی خواهد شد. نظام رحمانی براساس صبر بنا شده است. کسانی که وارد بهشت میشوند، فرشتگان به آنها سلام و خوش آمد می گویند بخاطر اینکه در این دنیا صبر به خرج داده اند: [و به آنان مى‏ گویند] درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر کردید راستى چه نیکوست فرجام آن سراى.

 

سَلَامٌ عَلَیْکُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۲۴

[و به آنان مى‏ گویند] درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر کردید راستى چه نیکوست فرجام آن سراى (۲۴)

 

مدیتیشن هم مخالف و متضاد صبر است. زیرا افراد در مدیتیشن دنبال یک روش میانبر برای تنظیم اعصاب و کسب آرامش هستند. در حالی که این ممکن نیست و افراد باید با کردار نیک و گفتار نیک و گفتار صبر آرامش کسب کنند. در سوره العصر چهارمین رکن ، صبر است. پیام زرتشت ؛ پندار نیک، کردار نیک ، گفتار نیک بوده است. پیام تمام پیامبران به صورتهای مختلف برحسب نیاز جامعه آن زمان از طرف خدای رحمان بوده است. اما خدای رحمان برای عصر و دوره ما در سوره العصر یک اصل به آن اضافه کرده است  و آن را به چهار رکن تبدیل کرد و آن رکن مهم، گفتار صبر است.

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱

سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲

که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى نیک کرده (کردار نیک) و همدیگر را به حق سفارش (گفتار نیک) و به صبر و شکیبایى توصیه  (گفتار صبر)کرده‏ اند (۳)

 

خدا آن را گفتار صبر می نامد زیرا نسل جدید، همدیگر را به صبر توصیه کنند و در امور خود صبر کنند تا که از نظام رحمانی خارج نشوند. وقتی محصولی را تولید میکنند، باید توجه شود که آیا  زمان کافی برای تولید آن در نظر گرفته شده است، که اگر گرفته نشود، بی کیفیت خواهد بود و نیازها را برآورده نمی کند و بیمار میشوند.

افراد بیمار دنبال شفا نیستند، بلکه دنبال یک راه میانبر برای قطع درد هستند. به همین خاطر روش قرصهای شیمیایی را انتخاب میکنند. قرصها لحظه ای درد ها را قطع میکنند. همین لحظه ای قطع کردن درد، باعث تعلل در بهبود میشود و عدم صبر در آن نهفته است. یکی بود که هر وقت کودکش سرما خوردگی پیدا میکرد و یا تب میکرد، فورا انواع داروهای شیمیایی را به او می خوراند. بعد از مدتی کودکش مریض شد و بخاطر داروهای شیمیایی، آنقدر سیستم ایمنی بدنش ضعیف شده بود که همیشه بیمار بود. زیرا او فقط به یک سری علائم توجه میکرد و صبر نداشت. فقط میخواست کودک تب نکند و ظاهرش بیمار نباشد. انسانها برای بهبود حتی کودکانشان هم خیر خواه کامل نیستند. خدا از هرکسی برای ما خیرخواه تر و دلسوز تر است.

خدا بخشنده و مهربان است. او میخواهد آدمیان را شفا بخشد؛ اما شیطان دنبال این است که آدمیان را از نظام رحمانی متنفر کند. خدا انواع محصولات را به مردم میدهد، اما شیطان با گسترش مشروب الکلی و مخدرات، تمام آن ویتامینها را از بدن آنان می گیرد. علم ثابت کرده است که مصرف مشروبات الکلی و مخدرات و خیالات و توهمات و انجام مدیتیشن، به مرور تمام ویتامینهای ذخیره شده بدن ما را مصرف میکنند و بدن انسان را دچار انواع کمبودها میکند. موادی که مشروب الکلی از آنان درست میشود، در چرخه تبدیل به مشروب الکلی، چنان تغییر ماهیت می دهند که قند آنها به یک نوع قند غیر قابل تجزیه و غیر قابل استفاده برای بدن ما میشود. بدن انسان نمیتواند از قند موجود در الکل استفاده کند و در نتیجه مصرف کنندگان بعد از مصرف ، کسل و ناتوانند، طوریکه بدن مجبور است از ویتامینهای از قبل موجود در بدن استفاده نماید. بدن ، بعد از مشروب خواریهای فراوان، ویتامینهای اصلی و ضروری خویش را از دست میدهد. الکل و سایر مواد مخدر، مواد ضروری و ویتامینهای نایاب بدن را از بین می برند و بعد از مدتی افراد به انواع و اقسام کمبود ویتامینها و موارد دیگر دچار خواهند شد. مدیتیشن شامل یوگا، افراط در فیلم نگاه کردن، افراط در آهنگ گوش دادن، افراط در هر نوع خریدهای الکی و کسب آرامش از این طرق ، به روشهای مختلف انسان را بیمار میکنند.  چندی پیش ، کیم کارداشیان ، خواننده و مدل مشهور آمریکایی گفت که حتی با خوردن مدفوع هم مشکلی ندارد؛ تا زمانی که او را جوان نگه دارد. در این مصاحبه او گفت: اگر به من می‌گفتید که هر روز خدا باید مدفوع بخورم تا جوان‌تر به‌نظر برسم، این‌ کار را می‌کردم. فقط انجامش می‌دادم! تقلید کورکورانه و وابستگی شدید به قیافه و لذتهای خیالی ، بشر را به سمت استفاده از هر معجونی می برد، حتی اگر این معجون مدفوع باشد. جوانتر به نظر رسیدن برای این افراد از هر چیزی مهمتر است و توجهی به عواقب استفاده از این مسکنها ندارند. در تلویزیون چندی پیش یک آگهی تبلیغاتی پخش میشد که افراد را بخاطر چین و چروک صورتشان سرزنش میکرد و این سرزنش فقط بخاطر فروش بیشتر یک کِرِم شیمیایی بود و بخاطر بدست آوردن پول بیشتر بود و نه بخاطر خیرخواه بودن آگهی دهنده. پندار نیکی پشت این ماجراها نیست. کسی نمیتواند خود را جوانتر کند و فقط یک حیله است برای فریب دیگران.

شیطان تلاش دارد آن چیزی که خدای رحمان داده است ، ازت بگیرد. وقتی صبر نکنید، انسانها در تله شیطان خواهند افتاد. خدا وعده می فرماید که در کنار هر سختیی ، آسانیی خواهد بود. هر دردی، شفا به دنبال دارد. اگر مسکن مصرف کنید و مدیتیشن کنید، دیگر نتیجه نخواهید گرفت.

 

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿۵﴾  پس [بدان که] با دشوارى آسانى است (۵)

 

إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا ﴿۶﴾  آرى با دشوارى آسانى است (۶)

 

آیه مهم بالایی دوبار پشت سر هم تکرار شده است وقتی خدا بخواهد مطلب مهمی را به انسانها بگوید، چندین بار پشت سر هم تکرار میکند. کسی که در خواب عمیق است را نمی توان با یکبار صدا زدن بیدار کرد، بلکه باید دوبار و یا بیشتر صدا بزنید. به این طریق خدا میخواهد بفرماید که ای انسان، عجله نکنید و سر خود داروهای شیمیایی مصرف نکنید و برای رسیدن به هدف مادی، هر شرایطی را قبول نکنید، صبر کنید که بعد از هر دشواری ای، آسانی خواهد بود. در نظام رحمانی مشکل حل نشدنی وجود ندارد، فقط باید صبر کنید.

خدای مهربان در سوره الرحمان آیه مهمی را 31 مرتبه تکرار میکند و با این تکرار خیلی زیاد میخواهد مردم را متوجه نکات خیلی عمیقی کند که مردم به آن توجه نمی کنند.

 

فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ

پس کدام یک از نعمتهاى پروردگارتان را منکرید

 

نعمتهای پروردگار قابل شمارش نیست؛ زیرا ما انسانها هر آنچه داریم از اوست. او بخشنده و مهربان است. خیلی نعمات به ما میدهد که ما خودمان ماهیت واقعی آن نعمت را نمی دانیم. برف می باراند و ما فکر می کنیم که فقط H2O است. در حالی که فرآیند بارش برف و باران، خودش شامل هزاران نعمت دیگر است ولی ما  آن را فقط آب می نامیم. وقتی عسل طبیعی فراهم میاید، ما فکر میکنیم که چیزی مثل مربای دست ساز خودمان داریم می خوریم ولی عسل طبیعی ناشی از یک فرآیند وحی است که ارزش غذایی آن بسیار بیشتر از اینهاست. وقتی شبها راحت می توانیم بخوابیم، شکرگزاری میخواهد زیرا با این خواب خیلی از مشکلات انسان حل میشود. کسی این نعمتها را متوجه نمیشود. شاید در آینده خوابها حالت مصنوعی پیدا کنند و مردم دیگر نتایجی که ما از خواب می گیریم، نگیرند و مجبور شوند برای کسب آرامش، به روانپزشکها و روانشناس ها مراجعه کنند و بیش از پیش خود را وارد جزئیات کنند و  از نظام رحمانی خارج شوند. در حالی که که ما اکنون از خوابیدن، صد نتیجه و فایده می گیریم و البته خودمان کاملا به جوانب آن واقف نیستیم. ولی در آینده که بشر از نظام رحمانی فاصله می گیرد و خود را وارد فاز گلخانه ای میکند، خوابیدن فقط سه چهار فایده برای آنها داشته باشد و بقیه را باید خودشان بدست آورند و به این طریق بشر خودش را وارد جزئیاتی بی پایان و خسته کننده میکند.

 

وَآتَاکُمْ مِنْ کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ ﴿۳۴

و از هر چه از او خواستید به شما عطا کرد و اگر نعمت‏ خدا را شماره کنید نمى‏ توانید آن را به شمار درآورید قطعا انسان ستم‏پیشه ناسپاس است (۳۴)

 

هر انسانی به خدا یک جمله بدهکار است که روزی باید به این نتیجه برسد و آن را به زبان آورد. آن هم این است که خدایا از قبول امانت و آمدن به این دنیا پشیمانم. کسی که به این نتیجه برسد، ثابت میکند که قصد توبه دارد و می خواهد به بهشت برین برگردد. از نظر خدا کسانی که به این نتیجه نرسند، ستمگر و نادان خواهند ماند (ظَلُومًا جَهُولًا ).

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا ﴿۷۳

[آرى چنین است] تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و توبه مردان و زنان با ایمان را بپذیرد و خدا همواره آمرزنده مهربان است (۷۳)

 

کسانی که گناه میکنند و قصد ندارند که توبه کنند ولی میخواهند سریع و میانبر حس خوب پیدا کنند، سراغ راههای غیر رحمانی می روند. این هم خودش مخالف صبر است. یکی هست که رشوه می گیرد و پندار مناسبی در مورد زندگی ندارد، ولی بعد از انجام گناه، جهت آرامش فکری و جلوگیری از عذاب وجدانش، به سراغ موسیقی های آلفایی میرود تا که به خیال خودش روان گسسته و گنه کار خود را دوباره آرام و تنظیم کند. در حالی که این نوع تنظیمات مصنوعی و میانبر یک نوع فریب است. این نوع کسب آرامش نوعی دستکاری سیستم رحمانی است. چطوری آدمی میتواند بدون داشتن پندار نیک و کردار نیک؛ و جبران کردار بد، حس خوب داشته باشد! انسان گناهکار فقط با توبه و اصلاح خود میتواند به خود حس خوب دهد و لاغیر. حس خوب واقعی نتیجه انجام کارها و پندارهای نیک است و هیچوقت بوسیله موسیقی گوش دادن و تفریح کردن و سایر امور دنیوی بدست نمی آید. فقط و فقط برگشت و اصلاح و جبران و توبه و انابه به درگاه خدای عالمیان است که سیستم عصبی و روانی انسان را تنظیم میکند. مردم میخواهند این مورد را هم بطور مصنوعی انجام دهند و میخواهند با این جور کارها هم شرایط گلخانه ای بدهند تا زود به نتیجه برسند. در حالی که ایجاد حس خوب واقعی و آرامش واقعی نیاز به صبر و زمان دارد. زیرا چیزی که آرامش را از انسان بگیرد، باید جبران شود و توبه شود و دوباره به سطح پندار نیک برسیم تا حس خوب بوجود آید و این فرآیند صبر میخواهد. بنابراین پول و تفریح و سرگرمی و آهنگ گوش دادن، میانبر هستند و فقط صورت مساله را پاک میکنند و هیچوقت آرامش واقعی نمی آورند و همه چیز لحظه ای و آنی است و هیچ نتیجه ای حاصل نمیشود و بلکه فقط یک اعتیاد خطرناک به دنبال دارد.

فرعون در آخر عمرش که داشت غرق میشد، توبه کرد ولی نتوانست جبران و انابه کند. بنابراین توبه او نصوح نبود و پذیرفته نشد. زیرا صبر خاصی در توبه و انابه نهفته است که در لحظه غرق شدن، فرآیند صبر امکان پذیر نیست و نمیتوان آن را اجرا کرد.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ یَوْمَ لَا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعَى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۸

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید به درگاه خدا توبه‏ اى راستین کنید امید است که پروردگارتان بدیهایتان را از شما بزداید و شما را به باغهایى که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است درآورد در آن روز خدا پیامبر [خود] و کسانى را که با او ایمان آورده بودند خوار نمى‏ گرداند نورشان از پیشاپیش آنان و سمت راستشان روان است مى‏ گویند پروردگارا نور ما را براى ما کامل گردان و بر ما ببخشاى که تو بر هر چیز توانایى (۸)

 

وَأَنِیبُوا إِلَى رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ ﴿۵۴

و پیش از آنکه شما را عذاب در رسد و دیگر یارى نشوید به سوى پروردگارتان بازگردید و تسلیم او شوید (۵۴)

 

 

بدون صبر نمیتوان پندار را ثبات بخشید. برای ثبات بخشیدن به پندار، باید چرخه  (پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر) بچرخد و چندین دور طی شود تا محکم شود. در این سیکل بعد از گفتار صبر، دوباره به پندار نیک می رسیم. و در زمان و عصر کنونی ما، صبر مهمترین قوه و عامل این چرخش است. پندار نیک باید ثبات یابد و به همین دلیل خدای حکیم و مقدس در قرآن، پندار نیک را ایمان می نامد. زیرا ایمان باید روز به روز افزایش یابد و افزایش ایمان هم فقط در این چرخه امکان پذیر است.

 

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا ﴿۴

اوست آن کس که در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند و سپاهیان آسمانها و زمین از آن خداست و خدا همواره داناى سنجیده‏ کار است (۴)

 

لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِیمًا ﴿۵

تا مردان و زنانى را که ایمان آورده‏ اند در باغهایى که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است درآورد و در آن جاویدان بدارد و بدیهایشان را از آنان بزداید و این [فرجام نیک] در پیشگاه خدا کامیابى بزرگى است (۵)

 

وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِیرًا ﴿۶

و [تا] مردان و زنان نفاق‏پیشه و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد برده‏ اند عذاب کند بد زمانه بر آنان باد و خدا بر ایشان خشم نموده و لعتشان کرده و جهنم را براى آنان آماده گردانیده و [چه] بد سرانجامى است (۶)

 

وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا ﴿۷

و سپاهیان آسمانها و زمین از آن خداست و خدا همواره شکست‏ ناپذیر سنجیده‏ کار است (۷)

 

بدون مشاهده آیات و نشانه ها و بدون شکرگزاری این نعمات، نمیتوان پندار نیک را ثبات بخشید و کسب این نتیجه فقط در نظام رحمانی امکان پذیر است.

 

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ ﴿۲

مؤمنان همان کسانى‏ اند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل مى کنند (۲)

 

پندار نیک همان ایمان است زیرا ایمان است که باعث امنیت و ثبات پندار میشود. اگر بمرور زمان ایمان ما اضافه نیابد، یعنی چرخه پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر نمی چرخد و ممکن است که افراد به حالت توقف برسند. هدف اصلی فلسفه های شیطانی مثل وحدت وجود و توقف فکر و تناسخ و عشق و غیره توقف این چرخه است. زیرا توقف این چرخه به معنای رشد معکوس انسان است و انسان میتواند به اسفل سافلین سقوط کند. توقف این چرخه خیلی خطرناک است، زیرا در صورت توقف این چرخه، انسان انرژی لازم را برای جلوگیری از نفوذ شیطان نخواهد داشت و گرفتار میشود. در عین حال که شیطان بسیار مکار ظاهر شده است، ولی نفس شیطان ضعیف است و به زودی ضعیفتر هم خواهد شد. به همین خاطر این چرخه چهار مرحله ای باید توقف کند تا او به ذهن انسان دسترسی داشته باشد. در صورت توقف این چرخه، انسان ضعیف میشود و همین ضعف باعث میشود که شیطان بر او مسلط شود. تمام مکرها و حیله های اهریمن مکار برای از کار انداختن این چرخه است. مدیتیشن، یوگا، گوش دادن به آهنگهای آلفایی، فیلمهای توهمی و تمام گناهان به این خاطر است که انسانها ضعیف شوند و سطح نفس آنان هم سطح نفس شیطان شود و در نتیجه در دسترس شیطان قرار خواهند گرفت.

  • اسعد حسینی
۱۲
بهمن
۰۲

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هفتاد و هشتم)

آخر الزمان (قسمت شانزدهم)

دفع کردن دیوها (بخش دوازدهم)

شرایط گلخانه ای (قسمت چهارم)

 

فرمانهای خدای مهربان و مقدس در عین سادگی بسیار مهم هستند. خدا ما را آفریده است و او بهتر از هر کسی می داند که نقطه ضعف ما برای شیطان چیست. به همین دلیل نصایح خدا بهترین راه حل مشکلات است. ما باید به فرمانهای آن قادر متعال اعتماد کنیم، حتی اگر دلیلی برای آنها نداریم. یکی به شما می گوید که به جعبه برق دست نزنید؛ این نکته در عین سادگی بسیار مهم است. زیرا یک بار اشتباه ، عواقب بسیار بدی دارد. کافیست یکبار گناهی را انجام دهید، شیطان نقطه نفوذ و ورود به سیستم ذهنی شما را متوجه شده است و دفعه دیگر خیلی راحت شما را پیدا و کنترل میکند. این نکته مهمترین خطر و ضرر انجام گناهان است. مدیتیشن و بازکردن چاکراها هم همین کار را روی انسان انجام میدهند. مدیتیشن مثل انجام گناه، نقظه نفوذ و ورود شما را برای دنیای پنهان اجنه اعلام میکند. کسانی که مدیتیشن انجام میدهند و چاکرهای خود را باز میکنند، مثل این است که یک آنتن با خود حمل میکنند و همیشه برای دنیای اجنه در دسترس خواهند بود. حسهایی هم که در مدیتیشن دریافت میکنند، و افراد خیال میکنند که به آنها الهام شده است و لذت می برند؛ در واقع الهامی است از طرف دنیای پنهانی اجنه و شیاطین. این قسمت از مجموعه مقالات جادوی شیاطین راجع به ضررات مدیتیشن و بازکردن چاکراهاست. باز کردن چاکرا و انجام مدیتیشن همان جعبه برقی است که یکبار دست زدن و باز کردن آن، به قیمت گرانی برای افراد تمام میشود. در ادامه ثابت میشود که مدیتیشن هیچ ربطی به معنویت واقعی ندارد و فقط دروازه ای است به دنیای اجنه و شیاطین. نماز بر خلاف مدیتیشن است. بعضی افراد ، به اشتباه یوگا و مدیتیشن را با نماز مقایسه میکنند. آنها نمی دانند که نماز دقیقا باطل کننده مدیتیشن است و این دو ضد همند. هر چیزی که خدا برای ما قرار میدهد، شیطان هم مشابهش (البته در واقع ضدش) را قرار داده است. خدا نماز را قرار داد و شیطان مدیتیشن را. خدا روزه را بر ما نوشت و شیطان هم مرتاضی را به مردم الهام کرد.

ابتدا بدانیم که چاکرا ها نقاطی از بدن انسان، مرتبط با فرایند عصبی بدن می باشند. ولی چرا در عرفان شرقی اصرار بر این است که مدیتیشن کنند و مسیر چاکراها را باز کنند؟ آیا خدای مقدس بدن ما و طبیعت را کامل خلق نکرده است؟ چرا ما سعی کنیم که طبیعت را به حالت مثلا درست! در بیاوریم! و در کار خدا دخالت کنیم. آیا بهتر نیست ما به جای آن، سعی نماییم ویژگی های بد و رذایل اخلاقی خود را اصلاح نماییم. آیا با دستکاری چاکراها ما کنترل خود را نسبت به محیط از دست نمی دهیم و بزرگترین موهبتی که خدا به ما داده است و آنهم اراده و عزم می باشد را از دست خود خارج نمی کنیم؟ عرفانهای نو ظهور می گویند که از طریق یوگا و مدیتیشن ما میتوانیم با نیرو های شعورمند که در طبیعت وجود دارند ارتباط برقرار کنیم و به این وسیله کارهای خارق العاده انجام بدهیم و به نیرویی بالاتر وصل بشویم و به وحدت و یگانگی با انرژی کیهانی برسیم. وحدت و یگانگی که بعضی از شعرا و فیلسوفان هم به آن اشاره کرده اند و می گویند که کسی که به این وحدت و یگانگی برسد در این دنیا به بالاترین درجه و لذت می رسد که حالتی ناب است!

آنها قطعا آگاه نیستند که نیروهای شعورمند، همان اجنه و شیاطین هستند که انسانها با باز کردن دستی چاکراها و انجام مدیتیشن، خود را در معرض نفوذ و حملات آنان قرار میدهند. چاکراها در تمام حیوانات نیز وجود دارد و مختص به انسان نیست و لزومی ندارد که ما آن ها را تنظیم کنیم. حیوانات هیچ گونه اطلاعی از این چاکراها ندارند ولی بدنشان هم درست کار میکند. گاهی افراد با تمرینات بخصوصی که از عرفانهای شرقی اخذ میکنند، سعی دارند که فرکانس و دمای مغز خویش را کاهش دهند و خود را وارد حالات آلفا و تتا کنند. اگر از آنها بپرسید که چرا اینکار را میکنید، میگویند که برای اینکه مثلا چشم سوم خود را باز کنیم. وقتی بپرسید که باز شدن چشم سوم به چه دردی میخورد، در جواب میگویند که برای اینکه بدانیم در نیات و باطن افراد چی میگذرد و چشم برزخی پیدا کنیم!

سوالی که پیش میاید این است که برای چی باید در باطن افراد کنجاوی کنیم و چرا ما باید اصلا بدانیم که دیگران چی در سر دارند؟ آیا دستور واضح خدا در قرآن این نیست که در زندگی دیگران کنجکاوی و فضولی نکنید و خود را دچار شک و گمان و پندار بد نکنید.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضًا أَیُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا فَکَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ ﴿۱۲

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از بسیارى از گمانها بپرهیزید که پاره‏ اى از گمانها گناه است و جاسوسى مکنید و بعضى از شما غیبت بعضى نکند آیا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‏ اش را بخورد از آن کراهت دارید [پس] از خدا بترسید که خدا توبه‏ پذیر مهربان است (۱۲)

 

بشر تا کنون که طبیعت را نابود کرده است و بزودی وارد فاز گلخانه ای میشود و هم اکنون تلاش دارد تا حتی در مورد روابط روحی روانی و عرفانی هم، به شرایط گلخانه ای رو آورد و سعی میکند که بطور مصنوعی روان خویش را تنظیم کند و در نظام رحمانی دخالت میکند. پندار نیک از اصول اولیه دین خداست. وقتی افراد چشم سوم پیدا کنند و باطن افراد را ببینند، دیگر پندار نیک نسبت به افراد از بین میرود و جامعه ای نا ایمن و غیر لذت بخش بوجود می آید. البته کسانی که چاکراها را بوسیله مدیتیشن باز میکنند و مدعی میشوند که نیات افراد را درک میکنند؛ این فقط یک ادعاست و در ادامه ثابت میشود که آنان میخواهند مثل اجنه زندگی کنند و به همین خاطر از عینک اجنه و شیاطین ، آدمیان را نگاه میکنند. اجنه و شیاطین هم در گمراه کردن انسانها از هیچ روشی کوتاهی نمی کنند و تا حد ممکن و غیر ممکن دروغ می بافند. یکی که به مدیتیشن و باز کردن چاکراها علاقمند بود، تعریف میکرد که یکبار داخل اتوبوس مدیتیشن کرده و سعی کرده است که نفر پشت سری خود را ببیند بدون آن که برگردد! واقعا این کارهای مسخره چه فایده ای دارند؟!  در حالی که این کار برای یک انسان معمولی خیلی ساده است و نیازی به مدیتیشن ندارد. این افراد میخواهند که دنیا و روابط آن را مثل یک جن ببینند.

قبل از ادامه بحث بدانیم که ما انسانها پندار نیک همدیگر را متوجه نمی شویم، زیرا ما از باطن هم دیگر بی خبریم. اما همدم و همزاد جنی ما از پندار نیک و یا بد ما خبر دارد. در صورتی که پندار ما نیک نباشد، همدم شیطانی ما بصورت دیو (شیطان جسمانی یا شیطان مغناطیسی) در محیط و وجود انسان نفوذ میکند. ما با پندار نیک خود، در دنیای پنهانی (محل زندگی اجنه و شیاطین) صحنه های خیر ایجاد می کنیم و شیاطین را از دخالت در زندگی انسانها و  شورش و تکبر علیه خدای رحمان باز می داریم. انسانها باید با پندارهای نیک و دوری از پندارهای بد؛ مرز معنوی خود را با شیاطین و اجنه مشخص کنند و همچنین با انجام کردار و گفتار نیک، مرز معنوی خویش را با انسانهای دیگر مشخص کنند. اخذ پندار نیک و انجام کردار و گفتار نیک در سرنوشت خود ما و حتی در سرنوشت جامعه ما هم موثر است. مدیتیشن این مرز را از بین می برد.

کسانی که دنبال باز کردن چاکراها هستند و میخواهند نیروهای ماورائی پیدا کنند، در واقع میخواهند توانایی ها و نیروهایی مثل اجنه پیدا کنند. آنان ناخواسته مثل یک جن رفتار میکنند در لباس بنی آدم. بدون آن که خود پی برند، دنبال اهدافی هستند که اجنه میتوانند انجامش دهند. خدا بنی آدم را انسان آفریده است و جنیان را جن و پوشیده آفریده است. انسان و جن ، دو قشر متفاوت با دنیاهای متفاوت هستند و بنابراین تلاش برای انتقال به دنیای یکدیگر بی فایده و بسیار مضر است. هر بار که اجنه و شیاطین تلاش کردند که بصورت دیو به دنیای ما انسانها نفوذ کنند، زمین از نظر امکانات هبوط پیدا کرد و انسانها به دردسر افتادند. خدای مهربان حتی در بهشت، دو جنت متفاوت برای انسانها و جنها آفریده است، همانطور که در سوره الرحمن می فرماید:

 

وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ ﴿۴۶

دو باغ برای کسانی که شکوه و جلال پروردگارشان را حرمت می نهند )یکی برای جنیان و دیگری برای آدمیان)(۴۶)

 

این به آن معناست که اساسا بنیاد زندگی میان انسانها و جنها متفاوت است و حتی در بهشت هم، در دو جنت مختلف خواهند بود. براساس برداشت از آیات قرآنی، در جهنم انسانها و جنها با همدیگر خواهند بود. بنابراین سرک کشیدن به دنیای اجنه خطرناک و سیستم عصبی انسان را به هم میریزد و یک کردار جهنمی است.

کسی که شنا نمی داند، نباید خودش را وارد دریا کند، زیرا غرق شدنش قطعی است. کسی که میخواهد چشم سوم پیدا کند و باطن و نیات و پندار افراد را بخواند و به قول خودش نیروهای ماورائی! پیدا کند، در واقع میخواهد یک جن شود. اما از آنجا که اطلاعی از دنیای کاملا متفاوت و مبهم جنیان ندارد، در آنجا غرق شده و گرفتار میشود.

دنیای اجنه و شیاطین با دنیای انسانها متفاوت است و هیچکدام نمی توانند در دنیای هم بسر برند. یکی از بیرون که هوایش سرد بود، وارد خانه شد و چون سردش بود، فورا رفت سراغ بخاری و شعله بخاری را خیلی زیاد کرد و گفت سردم است. اما سایر اهالی خانه گرمشان شد و هوا از حالت تعادل خارج شد و اذیت شدند و مجبور شدند در را باز کنند تا کمی خنکتر شود. در حالی که اگر آن فرد کمی صبر میکرد ، بعد از چد دقیقه گرمش میشد و نیازی به زیاد کردن شعله بخاری هم نبود. این یک حس کاذب است که افراط و تفریط در آن نهفته است. کسانی که چاکراها را باز میکنند، در تله شیاطین می افتند. حسی که مدیتیشن به افراد میدهد، یک نوع حس کاذب است.

یک ماهیگیر در دریا تور انداخت، ماهی وارد تور شد ولی ماهی اصلا فکر نمیکرد وارد تور  شده باشد، زیرا ظاهرا همه چیز آب بود و عادی بود. در حالی که ماهی در تور افتاده بود. چاکرا باز کردن هم دقیقا اینطوری است. چاکرا باز کردن انسانها، تور شیاطین است برای به دام انداختن انسانها. کسانی که چاکراها را باز میکنند، از آنجا که چاکرا به سیستم اعصاب متصل است و در راستای سیستم عصبی است، افراد سیستم عصبی خود را دست موجوداتی بیگانه می سپارند و به همین خاطر بعد از مدتی دچار شک و اضطراب و استرس میشوند و با کوچکترین موردی، شک و گمان بد به ذهنشان راه می یابد و پیش بینی و پیش گوئی های عجیبی انجام میدهند و افراد محیط خویش را قضاوت میکنند و زندگی در میان انسانها برایشان مشکل میشود و دوباره مجبورند به میان جنها بر گردند و دوباره چاکرا بازی کنند. چاکرا باز کردن مثل این است که یک مار سمی را بداخل خانه راه دهید. قطعا روزی بالاخره شما را خواهدگزید.

حتی یکی بود که میخواست مراسم خواستگاری برود، قبل از رفتن، برای افزایش اعتماد به نفس، گفت میخواهد نیم ساعت مدیتیشن انجام دهد تا چاکراهایش را تنظیم کند و آمادگی رفتن پیدا کند! واقعا آیا خالق ما ، انسان را مستقل نیافریده است؛ حتی برای خواستگاری رفتن هم باید از دنیای پوشیده و پنهان اجنه باید اجازه بگیرند و از آن جا نیرو گیرند؟ مدیتیشن و باز کردن چاکراها اعتماد به نفس را از آدمیان می گیرد و به جای آن اعتماد به اجنه و دنیای پنهان اجنه جایگزین میشود. اعتماد به نفس کم کم به اعتماد به دنیای پنهان اجنه تبدیل میشود. آنها پناهگاهی برای خود پیدا میکنند. خرافات رنگ عوض کرده است و اکنون خرافاتی همچون مدیتیشن و کسب معنویت از طریق مدیتیشن در جهان رواج یافته است.

یکی بود که هر وقت بچه اش کوچکترین سرما خوردگی پیدا میکرد و یا تب میکرد، فورا انواع داروهای شیمیایی را به او می خوراند. بعد از مدتی کودکش مریض شد و آنقدر سیستم ایمنی بدنش ضعیف شده بود که همیشه بیمار بود. در نهایت نتیجه نهایی را گرفت و گفت که کودکش را چشم زده اند. این است که مدیتیشن آدمیان را در مورد وقایع زندگی هم به نتایج غلط میرساند. باید بدانیم که مدیتیشن محدود به حرکات یوگا و چاکراها نیست؛ بلکه افراط در زمینه های فیلم نگاه کردن، وبگردی، تفریح، آهنگهای سنتی و جدید و حتی افراط در خرید هم نوعی مدیتیشن است.

باز کردن چاکراها بر مبنای زندگی انسانها نیست و هدف اصلی آن، دور کردن انسان از واقعیتهاست. اگر چاکرا را باز کنید، دیگر نقطه ورود خود را اعلام کرده اید و حتی اگر روزی نخواهید چاکرا بازی کنید، آنها میایند دنبالت و بعد از مدتی میبینید که ترسها و موجودات مزاحمی پیدا کرده اید و الکی خود را در دردسر بزرگی انداخته اید. تجربیات افرادی که خود را وارد مدیتیشن کرده اند، چنین گفته ای را اثبات میکند. طوری که افراد دو راه دارند، یا باید برگردند سر چاکرا باز کردنها و انجام مدیتیشن و بیش از پیش در دنیای اجنه غرق شوند و رسما به شهروند جامعه اجنه تبدیل شوند و یا اینکه همیشه در دلهره و اضطراب و کابوس بسر برند. خستگی، سردرد، تنبلی نتایج باز کردن چاکراها ست. مدیتیشن افراد را کم کم از نظام رحمانی خارج میکند و آنان بعد از مدتی با نظام رحمانی بیگانه میشوند و شروع میکنند به دستکاری بدن خویش و مجبور میشوند که اعمال جراحی زیبایی انجام دهند و به این طریق مدیتیشن هزینه های گزافی برای انسانها دارد.

افراد در مدیتیشن ، چشم سوم خویش را باز میکنند که نیات دیگران را متوجه شوند و البته دیگران نیت آنان را متوجه نشوند! این همان ایده خودخواهانه و متکبرانه شیطان است. آنتوان لاوی موسس فرقه شیطان پرستی ، می گفت که از مال دیگران بردارید ولی اجازه ندهید دیگران مال شما را بردارند! این یک قانون شیطان پرستی است،که مدیتیشن کلا بر این مبنا استوار شده است. بخشش و عفو و گذشت در مدیتیشن وجود ندارد.

روشهای باز کردن چاکرا به صورت دستی یعنی روشی که تمام جوانب و جزئیات سیستم عصبی و روحی روانی انسان را در نظر گرفته است که عملا چنین چیزی در این روشها غیر ممکن است. باز کردن چاکرا بوسیله مدیتیشن یعنی مادی کردن معنویات. فرق نماز و یوگا در همین است که نماز برای ذکر و یاد خداست اما یوگا برای نرمش و باز کردن چاکراها و کسب یک سری حسهای مادی است. در مدیتیشن هورمون سروتونین بیشتر میشود و فرد آرامتر میشود. البته این آرامی به عنوان آرامش روحی روانی نیست و بلکه یک احساس افراطی و آرامش هورمونی است که بعد از مدتی افراد معتاد آن میشوند. مدیتیشن نوعی دریافت لذت مادی و هورمونی است و یک نوع اعتیاد مدرن است که جامعه بشری دچار آن شده است.

در مدیتیشن ، افراد میخواهند خودشان تنفس را انجام دهند و ضربان خویش را پایین آورند. در حالی که بدن ما طوری ساخته شده است که خودش اتوماتیک عمل تنفس را انجام میدهد و لزومی ندارد که ما سبک آن را تغییر دهیم. تنفسهای عمیق مصنوعی در جهت باز کردن چاکراها، افراد را به خلسه میبرد.  منظور از تنفس عمیق، تنفس عمیق حاصل از کار و تلاش و ورزش نیست. در مراحل مدیتیشن، نفس انسان ضعیف میشود و در نتیجه خودآگاهی در پایین ترین سطح قرار دارد و در نتیجه انسان چیزی که خیر است را شر می پندارد و چیزی که شر است را خیر می پندارد. سطوح ذهنی آلفا و تتا، محل جولان شیطان و یک نوع فلق است و پر است از ارتباطات و سرزدنهای شیاطین؛ که قابل اعتماد نیست.

 

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ﴿۱

بگو پناه مى برم به پروردگار سپیده دم (۱)

 

مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ ﴿۲

از شر آنچه آفریده (۲)

 

وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ﴿۳

و از شر تاریکى چون فراگیرد (۳)

 

وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ ﴿۴

و از شر دمندگان افسون در گره ‏ها (۴)

 

وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ﴿۵

و از شر [هر] حسود آنگاه که حسد ورزد (۵)

 

دنیای پنهان اجنه یک نوع فَلَق است و ناشناخته و شرّ های زیادی در آن نهفته است. تنظیم صحیح سیستم اعصاب با تنظیم و دخالت در چاکراها بصورت دستی اصلا امکان پذیر نیست. زیرا سیستم عصبی انسان پیچیده تر از آن است که با چند تا حس گرفتن تنظیم شود. خدای مهربان برای تنظیم حالت روحی روانی انسانها همانطور که در سوره العصر فرموده است، راهکار پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر را پیشنهاد داده است. دخالت در سیستم روانی انسان، از طریق مدیتیشن و یوگا همان کمک گرفتن از دنیای شیاطین و اجنه است.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

این که در آیه از کلمه رجال استفاده فرموده است، ثابت میکند که برای دخالت این دو موجود در زندگی همدیگر، نیاز است که جنسیت خویش را نادیده بگیرند. بنابراین فمنیسم و تعصبات جاهلی در مورد زنان و مردان، نوعی مدیتیشن است. زنان در فمنیسم، خود را مستقل از مردان می پندارند و این نوع تفکر نوعی مدیتیشن است و فریب و غروری است از جانب دنیای اجنه و شیاطین. شیطان میخواهد روابط سالم و اصولی مابین زنان و مردان را در جامعه از بین ببرد. طبق نظام رحمانی، مردان باید مرد باشند و زنان باید زن باشند. اما مدیتیشن باعث رواج یافتن فلسفه ای غیر از این بین مردم میشود.

عمل کردن طبق نظام رحمانی با بهترین وجه و بهترین حالت و بهینه ترین حالت، سیستم روانی و عصبی انسان را تنظیم میکند. در نماز انسان باید فقط خدا را ذکر کند و لی در مدیتیشن، انسانها سعی دارند که تنفس و ضربان قلب خود را کنترل کنند و آن را تغییر دهند. مدیتیشن مثل این است که کسی که نماز میخواند ، در فکر اندازه و اصلاح ریش خود باشد و این دو (نماز و مدیتیشن) متضاد هم هستند.

تنفس عمیق، ضربان کمتر که خود نوعی مصنوعی سازی حالات روانی برای رفتن به دنیای اجنه است. تنفس عمیق حاصل از کار و تلاش و کوشش و ورزش سازنده و طبیعی است. اما در مدیتیشن مضر است؛ زیرا هر کسی سیستم عصبی مخصوص خودش را دارد، همانند اثر انگشت و دی ان آ. هیچوقت با یک روش مدیتیشن نمیتوان یک فرمول کلی برای تنظیم روان و اعصاب انسانها بدست آورد و هیچوقت این روشها حتی یک دهم درصد از نیازهای روانی انسان را جواب نمی دهد. تنها روشی که قطعی است و بوسیله انجام و پایبندی به آن میتوان روان تنظیم شده داشت؛ پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک ، گفتار صبر است. کسانی که وارد مدیتیشن می شوند، از کار و زندگی می افتند، ولی خدای رحمان که ما را آفریده است، تنظیم و آرامش روانی انسانها را در انجام همان کارهای روزانه گذاشته است. خدا شب را آفریده است که انسانها در آن زمان بخوابند و استراحت کنند، روز را گذاشته است تا که کار و تلاش و کوشش کنند، طبیعت را آفریده است تا که در آن سیر کنند و خدا را ستایش و سپاس گویند. نظام رحمانی به تمام معنا سیستم اعصاب انسان را تنظیم میکند. بطور مثال شما اگر چند روز نخوابید، سیستم عصبی شما مشکل پیدا میکند. در آن موقع چه مدیتیشنی میتواند آن را دوباره تنظیم کند؟ هیچ مدیتیشنی قادر به آن نیست. مدیتیشن غیر از ضرر، هیچ فایده دیگری ندارد.

تنظیم دستی چاکراها و سیستم عصبی و روانی یک نوع کلک شرعی است و افراد میخواهند به آن طریق میانبر بزنند و خیال میکنند که میانبر و خللی در نظام رحمانی پیدا کرده اند. یکی هست که دزدی میکند و یا رشوه می گیرد، ولی بعد از دزدی و رشوه برای آرامش فکری خودش و وجدانش، موسیقی آلفایی گوش میدهد تا که به خیال خودش روان گسسته خود را دوباره تنظیم کند. در حالی که این تنظیمات یک نوع فریب است. تنظیم روان و اعصاب انسان، بوسیله باز کردن چاکراها ، نوعی دستکاری سیستم رحمانی است. بیشتر آهنگهایی که مردم گوش میدهند، برای تنظیم دوباره سیستم روانیشان است ولی آنها نمیدانند که با این روش نمیتوان سیستم اعصاب را تنظیم کرد. چطوری آدمی میتواند بدون داشتن پندار نیک و کردار نیک؛ و جبران کردار بد، حس خوب داشته باشد! انسان گناهکار فقط با توبه و اصلاح خود میتواند به خود حس خوب دهد. حس خوب نتیجه انجام کارها و پندارهای نیک است و هیچوقت بوسیله باز کردن چاکرا بدست نمی آید. فقط و فقط برگشت و توبه و انابه به درگاه خدای عالمیان است که سیستم عصبی روانی انسان را تنظیم میکند.

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ﴿۹۶

کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته (کردار نیک) کرده‏ اند به زودى [خداى] رحمان براى آنان محبتى [در دلها] قرار مى‏ دهد (۹۶)

 

آیه بالایی خیلی زیبا می فرماید که کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته (کردار نیک) کرده‏ اند به زودى خدای رحمان براى آنان محبتى در دلهایشان قرار مى‏ دهد و به آنان آرامش واقعی میدهد. این آیه خیلی زیبا طریقه بدست آوردن آرامش را بیان میدارد. پندار نیک و کردار نیک. بنی اسرائیل شنبه ها تور می انداختند و یکشنبه ها ماهی ها را شکار می کردند. ظاهرا تعطیلی شنبه را رعایت کرده بودند ولی پندار نیک در این کار نبود. کسانی که گناه میکنند و قصد ندارند که توبه کنند ولی میخواهند سریع و میانبر حس خوب پیدا کنند؛ این افراد سراغ مدیتیشن میروند. البته این روش ، مثل اعتیاد است و به هیچ عنوان آرامش نمی آورد. اعتیاد به مواد مخدر هم اینگونه است.

خدا در آیه ( لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى) صراحتا می فرماید که در حالت آلفا، مستی و مدیتیشن حتی نزدیک نماز هم نشوید. نماز که گل سر سبد کارهای خوب است نباید در آلفا اقامه شود؛ یعنی خدای بزرگ و مقدس می خواهد به ما بگوید که حتی کارهای خوب در آلفا انجام نشود زیرا به فلسفه و ایدئولوژی دنیای اجنه آلوده می شود یعنی به مفاهیمی مانند ریا و غرور و دروغ و حسادت و وحدت وجود و تناسخ و عشق و ... آلوده می شود. هر کار نیکی که خدای رحمان دستور داده باید در خودآگاهی و با پندار نیک کامل ( ایمان کامل) انجام گردد نه در توهم و خیالات .طهارت در قرآن به همین معناست. یعنی حتی پندار انسانها میتواند آلوده شود. خدا نمیخواهد که انسانها با انجام مدیتیشن و باز کردن چاکراها، شیاطین را وارد ذهن خویش کنند و پندار خویش را آلوده کنند. تمام گناهان ریشه در پندار آلوده و غیر طاهر دارند. شیاطین و دیوها هر جا وارد شوند و سرک بکشند، پندار آنجا را آلوده میکنند.

خیلی ها اصرار دارند بگویند که آلفای خوب و آلفای بد داریم. آنها می گویند که چاکراهای 1و2 و 3 بیشتر چاکرای زمینی و چاکرای 4و5و6و7 چاکرای آسمانی و روحانی است. در حالی که این تقسیم بندی هیچ اساس علمی ندارد. اتفاقا باز کردن چاکراهای بالاتر خطرناکتر هست. درست است که حالات آلفا را خدا آفریده است. اما خدا موجوداتی مثل شیطان هم آفریده است. بنابراین فرو رفتن در حالت ذهنی آلفا و  باز کردن دستی چاکرا مطابق سیستم رحمانی نیست.

در آلفا هیچ کردار نیکی انجام نمی پذیرد زیرا محدوده شیاطین و اجنه است و تشخیص خیر و شر به سختی انجام می پذیرد و ارزش ریسک کردن ندارد. مانند کسی که پرنده ای را در قفس اسیر می کند و سعی می کند که با نگهداری و غذا دادن به پرنده کار خوب انجام بدهد در حالیکه فرد دچار اشتباه شده است و کردار نیک در اصل این است که ما حیوانات را اسیر نکنیم و مزاحم زندگی شان نشویم و بگذاریم آنان زندگی طبیعی خودشان را انجام دهند. در مدیتیشن کارهایی به عنوان نیک معرفی می گردند که ارزش چندانی ندارند. مثلا اینکه تلاش کنید قاشق را با چشمانت خم کنید. اینها کارهای بیهوده ای هستند که دردی را از دنیای ما انسانها دوا نمی کنند و ناشی از کمک گرفتن از یک جن است.

 اشتباهی که انجام می گردد این است که انسان خودش می خواهد نیک و شر را برای خودش از نو تعریف نماید، در حالیکه خدای بزرگ این کار را انجام داده و لزومی ندارد ما بیاییم برای دنیای خود ساخته خود شر و نیک را تعریف کنیم. خدا همیشه به ما دستور داده که از راه او پیروی کنیم نه راه دیگری. و اینکه فقط در کتابهای آسمانی شک و تردید نیست و به راه پایدار و درست ما را راهنمایی و هدایت می کند. یکی بود که همیشه روزی یکی دو ساعت در کانالهای اینترنتی و تلویزیونی  سر میزد و خود را مشغول آن میکرد. این هم نوعی مدیتیشن است. بعد از مدتی می گفت که او عاشق همه انسانهاست و همه را دوست دارد! افراد بعد از مدیتیشن قدرت تشخیص حق و باطل را هم از دست میدهند. زیرا آنقدر تناقضات در ذهنشان ایجاد میشود و حل نمیشود؛ که در نهایت تصمیم می گیرند که خود را به بی خیالی بزنند.

بعضی افراد مذهبی هم چشم سوم خاصی را برای خود میسازند و از آن طریق جامعه را می بینند. مثلا یک سَلَفی هر کسی را ببیند، ابتدا بررسی میکند که با چه سبکی ریش گذاشته است! این اولین معیاری است که او دیگران را با آن می بیند و قضاوت اولیه او بر این مبنا استوار است. این نوع مذهبی گری هم جزو دین خدا نیست و نوعی مدیتیشن است. انسانها باید براساس گفتار و کردار طرف مقابل، او را قضاوت کنند و نه براساس پندار خویش. مدیتیشن یعنی براساس پندار آلوده خود جامعه را ببینی. این همان کنترل جامعه توسط اجنه و شیاطین است، زیرا پندار آلوده توسط اجنه و شیاطین دچار آلودگی میشود.

در مدیتیشن و مراقبه و یوگا فرد دچار افراط و تفریط می شود یعنی فردی که مثلا دچار اضطراب شده است سعی می کند با تنفس عمیق و کاهش ضربان قلب و مراقبه سطح انرژی خود را کاهش بدهد و با ترشح هورمون سروتونین به یک سستی و رخوت لحظه ای و موقت برسد. در حالیکه در اصل فرد با کاهش سطح انرژی و دستکاری اجزای فیزیولوژیک بدن، این حالت و حس مادی را به وجود آورده و به محض اینکه از این حالت خارج شود اضطراب بیشتر از قبل به سراغ او می آید و مجبور است که بازهم بیشتر به خلسه و رخوت مدیتیشن فرو رود و دچار نوعی اعتیاد مدرن می شود .یعنی اعتیاد به کاهش سطوح انرژی فیزیولوژیک به منظور فرار از اضطراب و استرس های دنیای واقعی . دقیقا مانند استفاده از مواد مخدر که به صورت موقتی فرد به رخوت و سستی می رود. در نهایت فرد به حالتی می رسد که باید برای هر کاری ابتدا مدیتیشن کرده و سطح انرژی خود را پایین بیاورد که نوعی اعتیاد می باشد.

مدیتیشن و یوگا هیچ‌ ارتباطی به معنویات ندارند و فقط موجب تغییرات فیزیولوژیک ‌و روانی مصنوعی می شوند. در حالیکه سیستم خدای رحمان کافی است و لزومی ندارد که دستکاری شود. یکی از مضرات مدیتیشن و آلفا این است که چون در محدوده فرکانس شیاطین می باشد ، آنها می توانند فلسفه ها و ایدئولوژی خود را به انسانها القا کنند. فلسفه ها و عرفانهای شرقی سعی دارند سطح انرژی فرد را پایین بیاورند تا اجنه و شیاطین بتوانند ایدئولوژی خود را در وجود انسان توسعه دهند. چه چیزی بهتر از این که فرد این ایدئولوژی و فلسفه را قبول کند و به محض اینکه پندار فرد تغییر کرده و راه نادرست را برود گفتار و کردار نیز به دنبال آن تغییر کرده و منحرف می شود. چه دستاورد بزرگی برای شیطان!

این فلسفه ها و ایدئولوژی هایی که از دنیای اجنه و شیاطین به انسان می رسد نوعی اله هستند، بدترین الهی که انسان می تواند داشته باشد فلسفه و ایدئولوژی شر است. زیرا پندار که فاسد شود به دنبال آن گفتار و کردار نیز فاسد و شر می شود. روزی در قیامت از انسان می پرسند که الهه هایی که برای خود در نظر گرفته بودید بخوانید و ببینید آیا می توانند شما را نجات دهند در آن حال می فهمیم که دیر شده و جواب انسان این است که خیر. آن موقع دیگر هیچ کاری از دستشان بر نمی آید و هیچ کمکی برای نجات انسان نمیکنند .

 

قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلَا یَمْلِکُونَ کَشْفَ الضُّرِّ عَنْکُمْ وَلَا تَحْوِیلًا ﴿۵۶

بگو کسانى را که به جاى او [معبود خود] پنداشتید بخوانید [آنها] نه اختیارى دارند که از شما دفع زیان کنند و نه [آنکه بلایى را از شما] بگردانند (۵۶)

 

بله در آن لحظه انسان متوجه می شود که هر راهی بجز راه هدایتی که خدا به انسان داده نمی تواند هیچ ضرر و زیانی را از او دور کند و هیچ تغییری نمی تواند در انسان نه در این دنیا و نه در آخرت  ایجاد کند.

 

قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَا یَمْلِکُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِیهِمَا مِنْ شِرْکٍ وَمَا لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ ﴿۲۲

بگو کسانى را که جز خدا [معبود خود] پنداشته‏ اید بخوانید هموزن ذره‏ اى نه در آسمانها و نه در زمین مالک نیستند و در آن دو شرکتى ندارند و براى وى از میان آنان هیچ پشتیبانى نیست (۲۲)

 

فقط راه و دین خدا است که باید اطاعت شود نه راه دیگری. پس هرچه سریعتر باید بیدار شد و از عرفانهای شرقی و مفاهیمی مانند مدیتیشن و یوگا دور شد و به خدای عالمیان پناه ببریم و خود را فریب ندهیم. پیش از آنکه روزی بیاید و دیگر کاری از دستمان بر نیاید.

 

  • اسعد حسینی
۰۴
بهمن
۰۲

 

                                       اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هفتاد و هفتم)

آخر الزمان ( قسمت پانزدهم )

شرایط گلخانه ای قسمت سوم

 

انسان سال 1969 توانست پا روی ماه بگذارد و همچنین توانست از ماه به زمین بر گردد، ولی نکته عجیب این است که از آن موقع تابحال نتوانسته است این سفر را تکرار کند. آن موقع تکنولوژی کامپیوتر و سایر تکنولوژیهای دیگر نسبت به امروز پیشرفت چندانی نداشته اند. فقط جهت اطلاع بدانید که کامپیوتر آن موقع کلا نزدیک یک مگابایت حافظه داشته است و تکنولوژی برنامه نویسی آن موقع در مرحله ابتدایی خود بوده است. درک اینکه آنها چطوری با تکنولوژی نرم افزاری بسیار ساده و ابتدایی آن موقع به ماه رفتند و چطوری برگشتند، برای نسل امروزی خیلی سخت است. اما باید این نکته را در نظر داشت که انسان نسل جدید با توجه به جزئی نگری بیشتر، به سادگی قادر به انجام هر کاری نیست. انسانها جزئی نگر تر شده اند و روز به روز هم به جزئیات بیشتری دقت میکنند. انسانهای قدیمی تر، توانایی بیشتری در هر زمینه ای داشته اند. شاید دیگر افرادی به توانایی گسترده خوارزمی، نیوتون، اینشتین ، ابوعلی سینا ، چارلی چاپلین ، عبدالباسط ، بروسلی و ... هیچوقت پیدا نشوند. نسل جدید از آنجا که جزئی نگرتر شده اند، نمی توانند در تمام زمینه ها مهارت پیدا کنند. هر چقدر که نسلها عوض میشوند، توانایی ها کمتر میشود و بیشتر کارها و محاسبات و علوم به رباتها و ماشین آلات و هوش مصنوعی سپرده میشوند و انسانها کم کم به سیاهی لشکر تبدیل میشوند. در این حالت، فرصت تقوای انسانها هم کمتر میشود و کار انسان در بدست آوردن بهشت برین مشکل تر میشود. انسانها قبلا در زمان کمبود آب، از خدای قادر مقدس تقاضای برف و باران می کردند و این نوع تقاضا و دعا، آنان را به خدا نزدیکتر میکرد و آنان را متقی پرورش میداد. اما اکنون برای زندگی شهری، همه چیز در سدها و انبارها فراهم است و مردم نیازی به تقاضا از خدا نمی بینند  و خود را بی نیاز می پندارند. یکی از قشنگ ترین حالتهای روحی روانی انسان این است که او همیشه خود را نیازمند خدا ببیند و همیشه نسبت به خدا حالت خشوع و خضوع داشته باشد.

 

کَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى ﴿۶حقا که انسان سرکشى مى ‏کند (۶)

                                                                                                    

أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى ﴿۷همین که خود را بى ‏نیاز پندارد (۷)

 

مدتی دیگر که برف و باران قطع شود، آنموقع از اقیانوس لوله کشی میکنند و دیگر اصلا نیازی به تقاضا و درخواست از خدای مهربان نمی بینند. انسان به سمتی خواهد رفت که ادعای بی نیازی میکند و همین نکته او را از خدا دورتر میکند.

 

وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى ﴿۸و اما آنکه بخل ورزید و خود را بى ‏نیاز دید (۸)

 

وَکَذَّبَ بِالْحُسْنَى ﴿۹و [پاداش] نیکوتر را به دروغ گرفت (۹)

 

فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى ﴿۱۰بزودى راه دشوارى به او خواهیم نمود (۱۰)

 

انسان خود را از خدا بی نیاز می بیند. او همینکه تهیه آب را به سدها و آب شیرین کنها بسپارد؛ دیگر به علم خود مغرور شده و خود را از خدا بی نیاز می بیند و دیگر تقاضای بارش برف و باران نمی کند. اینکه آب در سدها وجود دارد، خیلی از مردم نمیدانند که این آب چطوری و از کجا آمده است و اصلا برایشان هم مهم نیست.

 

أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى ﴿۷

همین که خود را بى ‏نیاز پندارد (۷)

 

إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى ﴿۸

در حقیقت بازگشت به سوى پروردگار توست (۸)

 

به همین خاطر، آدمهای نسل قدیم، فرصت تقوای بیشتری داشتند. و اینکه انسانهای قدیم از این فرصتها استفاده کردند یا نه، یک موضوع دیگری است که باید جداگانه به آن پرداخته شود. خدای مهربان در مورد قیامت به این نکته اشاره می فرماید که نسل جدید متاسفانه، بیشترشان به یک سیاهی لشکر تبدیل میشوند.

 

ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ ﴿۱۳گروهى از پیشینیان (۱۳)

 

َقَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ ﴿۱۴و اندکى از متاخران (۱۴)

 

علم ما انسانها خیلی محدود و تقریبی است. خیلی از محاسبات که در ماشین حسابها و کامپیوترها انجام میشود، تقریبی است ولی چون خیلی رقم اعشارش کوچک است، از آن صرف نظر میشود و برش داده میشود و ما فکر می کنیم که این محاسبات که بدست ما رسیده است، دقیق بدست آمده است. انسان حتی دقیق نمیداند که نسلش از کی شروع به زندگی روی زمین کرده است و فقط حدس میزند و هر آنچه می گوید تقریبی است. او نمیداند که در آینده چی به سرش می آید. روزانه هزاران خطر از بیخ گوش کره زمین رد میشوند. شهاب سنگهای زیادی از کنار زمین رد میشوند و خطرات زیاد دیگری وجود دارند، که سیاره ای مثل مریخ که شبیه زمین است را تغییر داده است. زمانی در مریخ آب بوده است و حتی ممکن است موجودات زنده هم بوده باشند ولی اکنون زنده نمانده اند. امکان نگه داشتن حیات در هر جایی بجز  زمین وجود ندارد و بجز زمین در هیچ سیاره نزدیکی امکان حیات نمانده است و اگر هم امکان زندگی باشد، آنقدر دور است که قابل استفاده نیست.

تایتانیک به عنوان کشتی‌ای که "غرق‌نشدنی" نامیده می‌شد در تاریخ ثبت شد، اما غرق شد، محاسبات و اعتمادهای انسان در بیشتر مواقع اشتباه است. بسیاری از مسافران کشتی به تایتانیک اطمینان کامل داشتند. اطمینان مطلق به آن؛ و البته همین دلیل اصلی غرق شدن بود. در آن زمان همه چیز علیه تایتانیک بود. یعنی تمام عوامل برای نجات کشتی تایتانیک در آن زمان آفلاین و خاموش بود. این نشانه ای از جانب خدا بود. هر موجودی که فلسفه ای غیر رحمانی پشت آن باشد، خیلی راحت از بین می رود، زیرا دریا، آب، باد، ابر، کوه یخ،  آتش، ماه، آسمان، درخت و همه در اختیار و به امر خدایند. تایتانیک همه عوامل نجات را از دست داده بود. ناخدای کشتی کوه یخ را ندید، زیرا شب بود و ماه در آسمان نبود. نوع کوه یخی که تایتانیک با آن برخورد کرد از نوع خاصی بود که در شب نامرئی بود. سیگنال ها برای درخواست کمک توسط کشتی ارسال می شد، اما در زمان غرق شدن تایتانیک، بطور اتفاقی کشتی دیگری که در آن نزدیکی ها بود، مشغول تعمیرات بود و گیرنده اش را خاموش کرده بود. همه عوامل طبیعت در آن زمان علیه تایتانیک بودند. این قدرت خداست وقتی خدا نادیده گرفته شود، همه چیز از دست میرود. این قاعده اصلی این دنیاست. هر چیزی چه زنده و چه مرده اجل مشخصی دارد.

اما در مورد کشتی نوح کمی تعمق کنیم؛ با امکانات ساده طراحی شده بود. کشتی خیلی خیلی ساده ای بود. خدا برای انجام کاری به تجهیزات ساخت بشر نیاز ندارد. وقتی خدا بخواهد یک کار بزرگ را انجام دهد، انجام می شود. نیازی به هیچ چیز نیست، همه عوامل تحت فرمان خدایند. ملائکه ، دریا، آب، باد، ابرها، کوه های یخ، آتش، ماه، آسمان، درختان و همه برای خدا کار می کنند. کشتی نوح 40 روز و 40 شب روی دریا شناور بود و همه مسافران به فرمان خدا نجات یافتند. هر کاری که خدا پشت آن باشد، انجام می شود. کشتی نوح از کنده های چوبی ساخته شده بود که با طناب های قدیمی به هم گره خورده بودند. پیشرفته بودن امکانات و تجهیزات تعیین کننده امنیت نیست.

خدا زمانهای خاصی را در روی زمین قرار داده است که این زمانها بسیار مهم هستند و خدا در قرآن اشاره فرموده است که این زمانها در نظام رحمانی نوشته شده هستند و خدای مقدس با این  اشارات می خواهد بفرماید که ما باید این زمانها را در نظر داشته باشیم و باید در این زمانها مواظب باشیم. پنج نماز در زمانهای مشخصی از شبانه روز انجام میشوند و خدا در مورد نماز می فرماید که نماز کتابی زماندار است(کِتَابًا مَوْقُوتًا ). این نشان میدهد که این زمانها مهم هستند.

 

فَإِذَا قَضَیْتُمُ الصَّلَاةَ فَاذْکُرُوا اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَى جُنُوبِکُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ کَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ کِتَابًا مَوْقُوتًا ﴿۱۰۳

و چون نماز را به جاى آوردید خدا را [در همه حال] ایستاده و نشسته و بر پهلوآرمیده یاد کنید پس چون آسوده ‏خاطر شدید نماز را [به طور کامل] به پا دارید زیرا نماز بر مؤمنان در اوقات معین مقرر شده است (۱۰۳)

 

خدا می فرماید که نماز کتابی زماندار است که برای مومنین (کسانی که پندار نیک دارند) قرار داده شده است. بنابراین داشتن پندار نیک مقدمه و پیشفرض نماز است. انسان معمولاً در مواقع خاصی بیشتر مرتکب گناه می شود. غروب و شب اوقاتی است که مردم راحتتر دلتنگ می شوند. انسان صبحگاهان بسیار پرانرژی است و راحت‌تر به گناهان فکر می‌کند و اگر در آن موقع مرتکب گناه شود و یا درگیر خیال گناه شود، تا آخر روز درگیر آن می‌شود.  به همین خاطر خدا می فرماید: و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد کن.

 

وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ بُکْرَةً وَأَصِیلًا ﴿۲۵

و نام پروردگارت را بامدادان و شامگاهان یاد کن (۲۵)

 

این دو زمان به هم مرتبطند، یعنی شروع و پایان روز هر دو به همدیگر مرتبطند. یعنی اگر روز را با گناه شروع کنید، تا شب به آن ادامه خواهید داد. چنین موردی را می توان با سن جوانی و یا نوجوانی و پیری مقایسه کرد. بیشتر افرادی که در سنین جوانی، از نفس و روان خویش مراقبت نکرده اند، وقتی پیر می شوند، بیش از هر زمان دیگری مرتکب گناه می شوند. به همین دلیل خدا می فرماید که او را در آغازها و پایانها (بُکْرَةً وَأَصِیلًا ) بیشتر ستایش کنیم و باید بیشتر مواظب باشیم. این دو کلمه میتواند به روز و شب، آغاز و پایان ، شروع یک معامله و پایان آن، شروع کار و پایان کار و ... انطباق دهیم.

خدای مقدس، در قرآن می فرماید که به زنبور عسل وحی میکند و حاصل این وحی، کند و کاو در میان گیاهان و میوه ها و درختان مختلف با رنگهای مختلف است و حاصل آن عسل است  که در آن شفاست.

 

وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ ﴿۶۸

و پروردگار تو به زنبور عسل وحى [=الهام غریزى] کرد که از پاره‏ اى کوهها و از برخى درختان و از آنچه داربست [و چفته ‏سازى] مى کنند خانه ‏هایى براى خود درست کن (۶۸)

 

ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۶۹

سپس از همه میوه ‏ها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى [آنگاه] از درون [شکم] آن شهدى که به رنگهاى گوناگون است بیرون مى ‏آید در آن براى مردم درمانى است راستى در این [زندگى زنبوران] براى مردمى که تفکر مى کنند نشانه [قدرت الهى] است (۶۹)

 

خدای مقدس و متعال در ادامه می فرماید که زنبور عسل از همه میوه ها و ثمرات میخورد (کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ) و در ادامه می فرماید نتیجه این تلاش، ماده ای است که خصوصیات و رنگهای مختلف دارد (مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ) و در آن شفاست. این آیه نکات فوق العاده ای را در خود دارد.

  1. زنبور عسل از همه میوه ها و ثمرات می خورد (کُلِّ الثَّمَرَاتِ).
  2. به روش پروردگارش اینکار را میکند (سُبُلَ رَبِّکِ) . امر و نهی پروردگار (رب) برای تربیت و بهره سازی است. 
  3. نتیجه این دو تلاش، این است که عسلی بدست می آید که رنگها و خاصیتهای متفاوت (مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ) دارد.

میوه ها و ثمرات هر چه مختلفتر، باعث شفا بخش تر بودن عسل میشوند. چشمه های قدیمی آب، از آنجا که حاصل ذوب شدن برفها بود، آب آنها گواراتر بود و هر کدام گوارایی مخصوصی داشت. زیرا آب برف ذوب شده از بالای کوهها داخل سنگها و خاک نفوذ میکرد و به مرور ذوب میشد و املاح و ویتامین های مفید داخل سنگها و خاک کوه را در خود حل میکرد و به این طریق آب این چشمه ها ، منبع املاح و ویتامینهای مفید بوده است. میوه ها و گندم حاصل از این آب معدنی مغذی، بسیار مقوی تر و مفیدتر بوده است و نیازهای بدن انسان را برآورده میکرده است. اما اکنون میوه ها به سمت تک مزه گی میروند و شما اگر مثلا انواع طالبی را بخورید، اکثریت یک نوع مزه اند. اما قدیما یک نوع طالبی محلی ایرانی بود که اسمش گرمک بود و اکنوه کم شده است. هر گرمک یک مزه بخصوصی داشت و این مزه های متفاوت بخاطر پرورش طبیعی آن بود و نژاد خالص این نوع میوه بود. اما اکنون مردم محصولاتی را میکارند که دستکاری شده اند و وزن و حجم بیشتری میدهند و کاری به کیفیت ندارند.

حالا گاوها در گاوداری نگهداری میشوند و چند نوع علف محدود (یونجه یا کاه) میخورند و قطعا شیر این گاو خاصیت شیر طبیعی را ندارد. گاوها در قدیم ، در میان مزرعه ها پرورش می یافتند و از صدها نوع علوفه و گیاهان مختلف می خوردند و قطعا شیر این گاو زمین تا آسمان با شیرهای امروزی فرق داشت. زنبور عسل هم چون از صدها گیاه و درخت و گل تغذیه میکند، عسلش شفابخش تر است. در قدیم مادرانی که برای بزرگ کردن نوزادان شیر نداشتند، از شیر گاو استفاده میکردند و شیر این گاو کاملا نیازهای نوزاد را تامین میکرد. اما اکنون تغذیه گاو متنوع نیست و در نتیجه شیرش هم کامل نیست و مردم مجبور شدند که شیر خشک بسازند و مصنوعی ویتامین ها و املاح را در آن جور کنند. انسان بهتر است در هر تغذیه ای تعادل را نگه دارد و مثلا بعضی مواقع از آبهای مناطق و شهرهای دیگر و یا چشمه های دیگر هم بخورد تا املاح بدنش تامین شود و به علت یکنواختی آب، دچار سنگ کلیه و بیماریهای دیگر نشود.

 این است که خدا به زنبور وحی می کند که از کل ثمرات و میوه ها بخورد(کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ)، تا عسلش مفیدتر باشد. گاوی که یک نوع یا دو نوع علوفه می خورد، شیرش با گاوی که در مزرعه ها از انواع علوفه های مختلف می خورد، زمین تا آسمان فرق دارد. قدیما می گفتند که شیر بز مفیدتر است زیرا بز جاهای بلندتر و بالای صخره های بلند می رفت و گیاهانی می خورد که حیوانات دیگر به آن دسترسی نداشتند و به این طریق شیر بز، خاصتر بود و مفیدتر بود. اما اکنون انسانها شرایط گلخانه ای برای خود ایجاد کرده اند و خود را دچار محاسبات پیچیده ای کرده اند. در زمان آینده، شرایط سخت تر هم خواهد شد. انسانها همینکه یک میوه شبیه طالبی در شرایط گلخانهای درست کنند، برای خود یک موفقیت حساب میکنند، اگر چه این طالبی بیشتر املاح و ویتامین های مورد نیاز بدن را تامین نمی کند و مزه خاصی ندارد و بیشتر یک شکل و تصویر است. مردم در مراسمها، کیک پر از شکر میسازند و آن را به شکل موز و توت فرنگی و طالبی و سایر میوه ها میسازند و به این طریق تغذیه های مضر با نام میوه ها تبلیغ میشود.

من شخصا دوست ندارم که به زمان آینده بروم، زیرا خیلی واضح میدانم که چه زندگی سخت و شرایط غیر قابل تحملی وجود خواهد داشت. اما اگر با فرض محال، روزی به گذشته برگردم، قدر نعمتهای طبیعی آن موقع را بیشتر خواهم دانست و خیلی بیشتر از خدای متعال سپاسگزار خواهم بود.

حتی خدای مهربان ، انسانها را با رنگها و زبانهای مختلف آفریده است و اینها خودش نوعی نعمت است. بعضی سیاستمدارها در دولتها تلاش دارند که برای ایجاد وحدت! در جامعه، فرهنگها و زبانهای محلی را از بین ببرند و یکدستش کنند که این خودش اشتباه وحشتناکی است و نعمت بزرگی را از دست خواهند داد. گوناگونی در خلقت و آفرینش، خودش یک نعمت است از طرف خدای مهربان، و باعث سلامت روانی جامعه است. افرادی هستند که هیچوقت میان قومی نبوده اند و با آن قوم هیچ آشنایی ای ندارند، ولی بدون هیچگونه دلیلی از اقوام متفاوت متنفر هستند و خود را از آنها برتر میدانند.  این صراحتا مخالف نظام رحمانی است. خدای مهربان تنها معیار کرامت را تقوا میداند و لاغیر.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ﴿۱۳

اى مردم ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست بى‏ تردید خداوند داناى آگاه است (۱۳)

 

خدای مهربان می فرماید شُعُوبًا وَقَبَائِلَ یعنی نژادها و زبانها و لهجه های مختلف که همین خودش موجب رشد اجتماعی و در نهایت رشد فردی خواهد شد. در طول تاریخ به دلیل اینکه انسانها نخواسته اند همدیگر را بشناسند و یا نتوانسته اند همدیگر را بشناسند، موجب ایجاد جنگهای مختلف شده اند. ولی اگر براساس فرموده خدای مقدس و متعال، ملتها و اقوام در صدد شناخت همدیگر برآیند و در این راه تلاش کنند، دیگر هیچ جنگی پیش نخواهد آمد (وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا). کشورهایی که زمانی پیشرفت زیاد در علوم مختلف داشته اند، به این خاطر بود که پذیرای شعوب و قبائل مختلف شدند و همین تنوع باعث ایجاد انگیزه پیشرفت در آنها شد. نژادپرستی مهمترین دلیل عقب ماندگی ملتهاست.

حتی کلمات قرآن به این دلیل شفا در آن وجود دارد که از هر نوع مثالی در آن هست. گوناگونی مثالها و آیات در قرآن، مثل عسل و یا شیری است که از هزاران گیاه بدست آمده باشد و دوای دردهای روانی  است. مثلا داستانهای قرآنی در جاهای مختلف قرآن بصورت تکه تکه آمده است و در یک سوره از موضوعات مختلف صحبت شده است و خدای آفریننده از این موضوع بهتر آگاه است و میداند که چطوری با ترکیب کلمات دوای دردهای قلبی روانی ما را فراهم کند. اما نوشته های ما انسانها ، پر است از نقائص و افراط و تفریط. قرآن به عنوان آخرین کتاب آسمانی، یک کتاب یونیک و بی نقص است که توسط خالق ما برای راهنمایی ما فرستاده شده است و واقعا حیف است که خود را از کلمات آن محروم کنیم.

 

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الْإِنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلًا ﴿۵۴

و به راستى در این قرآن براى مردم از هر گونه مثلى آوردیم و[لى] انسان بیش از هر چیز سر جدال دارد (۵۴)

 

حالا دیگر کودکان امروزی، از خیلی غذاها و مزه ها نمی چشند و اطلاعی ندارند و یکدست بار می آیند و آنها از خیلی بهره ها محرومند. ما در مقابل نسل آینده خویش موظفیم تا محیط زیست را برای آنها نگهداری کنیم و آنان را از نظام رحمانی محروم نکنیم. شرایط گلخانه ای، شرایط لذت بخشی نیست و انسانها به شدت به زحمت می افتند و حالا ما متوجه خواهیم شد که بهشت چطور جایگاهی است. بهشت جایی است طبیعی که همه نعمتها در آن طبیعی و بکر و لذت بخش است و شرایط گلخانه ای در آن برقرار نیست، بلکه همه چیز در آن جریان دارد.

 

لَکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرَارِ ﴿۱۹۸

ولى کسانى که پرواى پروردگارشان را پیشه ساخته‏ اند باغهایى خواهند داشت که از زیر [درختان] آن نهرها روان است در آنجا جاودانه بمانند [این] پذیرایى از جانب خداست و آنچه نزد خداست براى نیکان بهتر است (۱۹۸)

 

اسبها، زیاد با راه رفتن روی آسفالت راحت نیستند و دوست دارند که در جاده های خاکی و نرم تر یورتمه بروند. آسفالت زمین سفتی است و راه رفتن زیاد روی آن باعث کمر درد میشود. به همین خاطر دیسک کمر زیاد شده است. زیرا ما هر چقدر که روی زمین آسفالت بیشتر راه میرویم، از آنجا که زمین سفتی است، این زمین سفت هم به کمر ما فشار بیشتری می آورد و به مرور زمان کمر انسانها ضعیفتر میشود. شرایط زندگی انسانها در زمین هبوط پیدا میکند و روز بروز هم بدتر خواهد شد. در جهنم شرایط زندگی طوری میشود که هر چیزی در آن مطابق شرایط انسان نیست و جهنم چنین جایی است. جهنم جایی است که در آن هیچ چیزی با هیچ چیزی جور نیست و هیچ تنوعی در کار نیست.

وقتی انسان آفریده شد، یک موجود کاملاً متفاوت هم در کنارش وجود دارد که برای زندگی مثل هم اتاقی هستند. یکی از آن دو، شخص حقیقی انسان و دیگری همنشین جن اوست. هر انسانی در بدو تولد، یک همنشین و یا همزاد جن همراه او خواهد بود. همنشین جن که همیشه با ماست، تمام جزئیات فکری و پندار نیک یا پندار بد ما را میداند. جنیان از نسل شیطان هستند و تمایلشان به هُل دادن و انحراف انسان به سمت نادرست بیشتر است. این دو، فقط دو شخصیت متفاوت نیستند، بلکه دو موجود کاملا متفاوت و مجزا هستند. بین روان انسان و جن همیشه نزاع و درگیری وجود دارد و هر یک از طرفین سعی می کند بر دیگری مسلط شود. توجه داشته باشید که انسان و جن در نهایت به یک بهشت نمی روند، برای هر کدام مکان های متفاوتی در نظر گرفته شده است (همانطور که در سوره الرحمن ذکر شده است). اگر نفس انسان پیروز شد و موفق شد جن را اصلاح کند، این احتمال وجود دارد که هر دو به بهشت برسند. اما اگر جن همزاد قوی باشد و بر انسان مسلط شود، دو چیز ممکن است اتفاق بیفتد:

 الف) خدایی که همه چیز را می داند، قبل از سن چهل سالگی به زندگی انسان پایان می دهد تا انسان با نفس خوب را از همراهی جن بد و شیطانی نجات دهد. بعضی آدمیان که سرکش هستند و زیر سن چهل سالگی می میرند، به این خاطر است که خدا به آنان رحم میکند و  آنان را از گناه بیشتر نجات میدهد و آنان را از دست همزاد شیطانیشان نجات میدهد. افراد مشهور زیادی قبل از چهل سالگی فوت کرده اند و به بهشت راه یافته اند. از جمله تختی، بروسلی، مارتین لوتر و ... کسانی که قبل از چهل سالگی بمیرند، بدون استثناء وارد بهشت زیرین خواهند شد و این رحم و لطف خداست که شامل آنان میشود.

ب ) اما خدای دانای مطلق که همه چیز را از قبل میداند، اگر بداند که انسان و جن برای انجام بدی و شرّ با هم هستند و با هم خلوت و توافق کرده اند، اجازه می دهد که زندگی انسان از چهل سالگی هم بگذرد. در این صورت، سرنوشت نهایی انسان و جن هر دو، جهنم است که در آن جمع می شوند. اگر انسان بتواند بعد از سن چهل سالگی، پندارش را نیک کند ؛ به بهشت برین راه خواهد یافت. زیرا اگر انسان پندارش را نیک کند و این پندار نیک تداوم داشته باشد، یعنی جن همزادش را کنار زده است و یا قانع کرده است. برای قانع کردن جن همزاد، نباید به هیچ وجه با اجنه ارتباط برقرار کرد، بلکه همینکه ما پندار نیک انتخاب کنیم، جن همزاد کار دستش میاید و تصمیم خود را خواهد گرفت. جن همزاد فقط این زبان را متوجه خواهد شد (پندار نیک و یا پندار بد).

هنگامی که زندگی بیولوژیکی انسان قبل از چهل سالگی به پایان می رسد، انسان خوب که در یک گروه بد (همنشین یک جن بد و قوی) قرار داشت، نجات می یابد و به بهشت می رود. اما رفیق جنش، که یک شیطان خبیث است رها می شود و اجازه داده می شود تا سالیان دراز در جهان ما که کوچکترین و داخلی ترین جهان از میان هفت جهان است، بماند. این نیز بخشی از رحمت خداست، زیرا او به جنیان اجازه می دهد که چند هزار سال دیگر در اطراف خود بگردند، شاید توبه کنند و اصلاح شوند. اما متاسفانه شیاطین جن رها شده از بدن انسان در بیشتر موارد رستگار نمی شوند و موفق به توبه نمیشوند. که گاهی مردم شیاطین آزاد شده را ارواح سرگردان می نامند و به اشتباه فکر میکنند که آنان ارواح آدمیان مرده هستند. در حالی که این نوع تماس، کید و حیله شیاطین رها شده برای گمراه کردن انسانهاست تا آدمیان را سر کار گذارند. ارواح سرگردان همان شیاطین آزاد شده هستند که همزاد انسانیشان می میرد.

 بنابراین، انسانی که قبل از چهل سالگی، زندگیش در دنیای فانی خاتمه می‌یابد، راهی بهشت زیرین می‌شود، زمانی که همدم جنی‌اش چند هزار سال دیگر زنده می ماند، تا بعداً به جهنم برود. به همین دلیل تعداد شیاطین زنده بسیار بیشتر از انسانهاست و دشمنی شیاطین با انسان از همان بدو تولد شکل می گیرد. گاهی بعضی شیاطین شرایط روحی خاصی را در انسان همزادشان بوجود می آورند و او را نا امید میکنند و او را به سمت خودکشی سوق میدهند و به این طریق آنان هم میخواهند خود را آزاد کنند. زیرا تا وقتی که انسان زنده باشد، جن همزاد انسان باقی می ماند ولی بعد از مرگ انسان، جن همزاد آزاد میشود. بیشتر شیاطین دنبال این چنین آزادی ای هستند. در حالی که  همنشین انسان خوب بودن بهترین فرصت برای درک معنویت صحیح توسط جن است. اگر جن این امکان را از دست دهد، ضرر بسیار زیادی خواهد کرد و آنان به اشتباه فکر میکنند که باید از دست انسان همزادشان رهایی یابند. جنیان پندار ما انسانها را متوجه میشوند و این پندار نیک یا بد ماست که برای آنان روشن کننده عقاید و راه و روششان است. بنابراین جهت تاثیر ایمانی بر اجنه و شیاطین و دور کردن اجنه بد از خود، تنها راه این است که پندار خویش را درست و تصحیح کنیم و هیچوقت فکر و خیالات و نیات غلط به ذهن خویش راه ندهیم. طرز برخورد با شیاطین نوعی جنگ و گریز است.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

این یک واقعیت است که شیطان دشمن ماست و ما هم باید دشمن او باشیم. اگر فقط به این نکته اکتفا کنیم که "شیطان دشمن ماست" ، در نبرد با او موفق نخواهیم شد. باید بپذیریم که "ما هم باید دشمن او باشیم". بر طبق فرموده خدای مقدس در قرآن دشمنی با شیطان دو طرفه است (إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا). شیطان دشمن ماست و ما هم باید با شیطان دشمن باشیم. شیطان دشمنی نیست که اگر کاری باهاش نداشته باشید، کاری باهات نداشته باشد. او این قاعده را رعایت نمی کند و دقیقا به همین خاطر در اکثریت موارد بر بنی آدم پیروز میشود.

 

ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ﴿۱۷

آنگاه از پیش رو و از پشت‏ سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏ تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت (۱۷)

 

مثلا وقتی از خانه بیرون می رویم، در را قفل هم می کنیم تا از دزدی جلوگیری کنیم. باید مقدمات مقابله با شیطان را هم فراهم کنیم. ما باید محیط خود را برای مقابله با شیطان آماده کنیم. ما نباید خود را در معرض خطر حمله شیطان قرار دهیم. پس باید با او به عنوان دشمن رفتار کنیم.

ایزدی ها تفکرات بخصوصی در مورد شیطان دارند و تفکراتی شبیه مذهب هندو در مورد شیطان دارند. آنان می گویند که نباید با شیطان دشمن باشیم ، تا او هم به ما آسیبی نرساند. مذهب هندو پا را فراتر از این گذاشته و از شیوا (همان شیطان است) به عنوان خدای نابودگر و هلاک کننده یاد میکنند و او را عبادت میکنند. این نوع تفکر فقط مربوط به گذشته نیست و بلکه مردم زمان ما هم با درجاتی ضعیفتر اینچنین فکر میکنند. مثلا افراد میدانند که رشوه یک روش شیطانی است ولی فکر میکنند که بدون رشوه نمیتوان زندگی کرد. این به نوعی احترام و سرنهادن به شیطان و روش شیطانی است. افراد معتقدند که رشوه بد است ولی برای رهایی از بعضی مشکلات گاهی به آن عمل میکنند. این همان احترام گذاشتن و سرنهادن به شیطان و شیوه های اوست.

وقتی شیطان را دشمن خویش بدانیم، یعنی باید مثل یک دشمن با او رفتار کنیم و همیشه مواظب باشیم. مثلا در مکان هایی که احتمال سرگردانی وجود دارد، حضور پیدا نکنیم و نباید در مکان هایی که امکان انحراف از حق وجود دارد حضور داشته باشیم. ما باید فیلم هایی را انتخاب کنیم که ایمن باشند و پندار بد در ما ایجاد نکنند. ما باید در انتخاب دوستانمان دقت کنیم.

دستورات خدای مقدس در عین سادگی بسیار مهم هستند. در نتیجه برخی از دستورات در عین سادگی بسیار مهم هستند. خدا ما را آفریده است و بهتر می داند که نقطه ضعف ما برای شیطان چیست. به همین دلیل دستورات خدا بهترین راه حل مشکلات است. ما باید به آنها اعتماد کنیم حتی اگر دلیلی برای آنها نداریم. به عنوان مثال یکی به شما می گوید که به جعبه برق دست نزنید. این نکته در عین سادگی بسیار مهم است. زیرا یک بار اشتباه ، عواقب بسیار بدی دارد. کافیست یکبار گناهی را انجام دهید، شیطان نقطه ضعف شما را متوجه شده است و دفعه دیگر خیلی راحت شما را پیدا میکند. فرض کنید در تاریکی راه را گم کرده اید و نور دارید. باید نور را جلوی خودت بگیری تا راهت را ببینی. اگر نور خود را در پشت خود بگیرید، جلوی خود را نمی بینید. در این مثال، نور دستورات خداست. ما باید دستورات خدا را بر دستورات دیگران ترجیح دهیم. اگر آن را اجرا نکنیم، مثل این است که نور را در پشت خود نگه می داریم. به همین دلیل خدا می فرماید که ای بندگان من به سوی من بازگردید. یعنی نور خود را در پشت خود نگه ندارید بلکه در جلو خود نگه دارید.

 

وَأَنِیبُوا إِلَى رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ ﴿۵۴

و پیش از آنکه شما را عذاب در رسد و دیگر یارى نشوید به سوى پروردگارتان بازگردید و تسلیم او شوید (۵۴)

 

خدا دوست ندارد که بندگانش کافر شوند و از بهشت برین محروم شوند. خدا به ایمان آوردن ما نیاز ندارد و ما باید محض خاطر خودمان ، راه کفر را انتخاب نکنیم.

 

إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ وَلَا یَرْضَى لِعِبَادِهِ الْکُفْرَ وَإِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿۷

اگر کفر ورزید خدا از شما سخت بى ‏نیاز است و براى بندگانش کفران را خوش نمى دارد و اگر سپاس دارید آن را براى شما مى ‏پسندد و هیچ بردارنده‏ اى بار [گناه] دیگرى را برنمى دارد آنگاه بازگشت‏ شما به سوى پروردگارتان است و شما را به آنچه میکردید خبر خواهد داد که او به راز دلها داناست (۷)

 

همانطور که گفته شد، طرز کردار و پندار ما در زمانها و مکانهای خاصی در زندگی ما موثرند. به همین خاطر افراد مومن در جزئیات زندگی هم خدا را در نظر دارند، اما افراد با ایمانِ کمتر، فقط در کلیات خدا را مطرح میکنند. مثلا میگویند خدا خالق آسمانها و زمین است و یا خدا خالق انسان است. فقط اطلاع داشته باشید که حتی مشرکان زمان پیامبر محمد هم خدا را در کلیات قبول داشتند و معتقد بودند که خدا خالق و مدبر آسمانها و زمین و ماه و خورشید است.

 

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۶۱﴾

و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین] رام کرده است‏ حتما خواهند گفت الله پس چگونه [از حق] بازگردانیده مى ‏شوند (۶۱(

 

اما یکتاپرستی واقعی یعنی اینکه در جزئیات هم باید یکتاپرست باشید. مومنی مثل پیامبر ابراهیم حتی آب و غذای خود را هم از طرف خدا می دانست. این است که مومنان واقعی که به خدا ایمان دارند، کوچکترین موارد زندگی خویش را هم به خدا ربط میدهند. این آیات را باید با آب طلا نوشت تا هیچوقت یادمان نرود.

 

الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ ﴿۷۸﴾

وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ ﴿۷۹﴾

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ﴿۸۰﴾

وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ ﴿۸۱﴾

وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ﴿۸۲﴾

 

آن کس که مرا آفریده و همو راهنماییم مى ‏کند (۷۸(

و آن کس که او به من خوراک مى‏ دهد و سیرابم مى‏ گرداند (۷۹(

و چون بیمار شوم او مرا درمان مى ‏بخشد (۸۰(

و آن کس که مرا مى‏ میراند و سپس زنده‏ ام مى‏ گرداند (۸۱(

و آن کس که امید دارم روز پاداش گناهم را بر من ببخشاید (۸۲)

 

خدا می خواهد که ما به جزئیات زمانهای خاص هم توجه کنیم، تا رستگار شویم. ما باید به اوقات نمازها، زمان پایان دوره ها و اعصار توجه کنیم و متوجه شویم که چه اتفاقی دارد می افتد. ما باید به شب و روز، بارش برف و باران و عدم بارش و بیداری و خواب و تغییرات فصلها توجه کنیم و خدا را در این اوقات، شکر و یاد و ستایش کنیم. این زمانها و تغییرات آنها همگی برای بیدارکردن ماست. اگر در این زمانهای بخصوص خدا را یاد نکنیم، خود را در تیررس شیاطین قرار داده ایم. اگر موقع نماز، نماز بجا نیاوریم و خود را مشغول کارهای دیگری کنیم اتفاقاتی پشت پرده خواهد افتاد که راه را برای نفوذ دشمن اصلی انسان (شیطان ) باز خواهد گذاشت.

بعضی ها هر ساعت و در زمانهای مشخصی، موبایلشان را چک میکنند و یا هر روز صبح جهت کارشان بیدار میشوند ولی نماز بجا نمی آورند. آنها روزانه و به طور منظم، برای سلامتی تن، پیاده روی میکنند ولی در موقع انجام نماز سستی و تنبلی به خرج میدهند. این افراد به سلامت بدنی خویش توجه میکنند ولی به سلامت روانی خویش توجهی ندارند.  این افراد زمانهای تصنعی خودشان را بر زمانهایی که خدا خلق کرده است و آن را برای ما قرار داده است، ترجیح میدهند. یکی از جنبه های خداپرستی همین است. یعنی زمانها و آیات و نشانه ها و عَلَمَکهایی که خدا در کائنات گذاشته است ، باید از هر چیز دیگری برایمان مهمتر باشد. ما اگر این مهم ها را رعایت کنیم، بقیه کارها خودش جور میشود. اما اگر زمانهای تصنعی ساخته دست خودمان را مهم کنیم و به زمانهایی که خدا قرار داده است توجهی نکنیم، گره های زیادی بوجود خواهد آمد. کسی که صبح برای کوهنوردی بیدار میشود و کوهنوردی میکند، ولی نماز بجا نمی آورد؛ در واقع به اوقات اختراعی خودش روی آورده است و به اوقات مکتوب شده خدا اهمیتی نمی دهد. آیا او نمیتواند همان وقت که برای کوهنوردی بیدار میشود، نمازش را هم بجا آورد! البته منظور این نیست که کوهنوردی و ورزش کار مناسبی نیستند؛ بلکه اهمیت ندادن به دستورات خدا در اینجا مطرح است.

 

مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ ﴿۷۴

قدر خدا را چنانکه در خور اوست نشناختند در حقیقت ‏خداست که نیرومند شکست‏ ناپذیر است (۷۴)

 

مردم اکنون زمانهای مصنوعی زیادی برای خود درست کرده اند. هر چند خدا اینها را منع نکرده است ولی این زمانهای اختراعی نباید بر زمانهایی که خدا برای ما نشانه قرار داده است، ترجیح یابند. مثلا خیلی به تاریخ ولادت و تاریخ ازدواج توجه میکنند و حتی برای آمدن آن انتظار می کشند ولی چنین ذوق و شوقی را برای اوقات خدادادی بروز نمی دهند. فصلها عوض میشوند؛ زمستان می آید و می رود و بعد بهار میاید و بعد تابستان میاید ولی اهمیت چندانی برای مردم ندارد. یکی از فلسفه های شکرگزاری در نظر داشتن همین زمانهاست. فرق مراسمهای ساخت دست انسان، مثل جشن تولد و جشن ازدواج و هالوون و ... با شکرگزاری این است که در شکرگزاری فقط زمانهای طبیعی و خلق شده خدا مد نظر است. اگر زمانهای تصنعی ساخت دست انسان ، با زمانهایی که خدا قرار داده است، تداخل پیدا کند و باعث شود که آن زمانها را از دست دهید، قطعا بدانید که دست شیطان در کار است. یکی از اهداف مدیتیشن  از بین بردن زمانهای خدادادی است. مردم بیشتر شبها تا نیمه های شب، بیدارند و انواع سریالها را نگاه میکنند و این خودش بر هم زننده اوقات خدادادی است و مخل آسایش و آرامش. روز قیامت در قرآن، یوم الدین نامیده میشود و دین در قرآن همان فلسفه زندگی در نظام رحمانی است. یوم الدین یعنی روزی که فلسفه زندگی واقعی رو میشود و این اَدا و اطوار بازی ها که به عنوان زندگی روشده است، باطل میشود. جهت باطل نمودن این اَداها باید هر چیزی را به منشاء اصلیش ربط دهیم. شکرگزاری یعنی هر چیزی را به منشاء اصلیش ربط دهیم. خدا باران می باراند و گیاهان و غلات و میوه ها رشد میابند و آفتاب باعث رسیده شدن اینها میشود( میوه های رسیده ویتامینهای کامل و بیشتری دارند) و این یعنی هر نعمتی که بدست ما میرسد، خدا مبداء و منشاء اصلی آن است. به این خاطر است که خدا می فرماید شکرکردن نعمت افزون کند و کفر عذاب آرد (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ). کفر مخالف شکر است و کفر یعنی اینکه هر چیزی را به منشاء غیر اصلی نسبت دهید. نوح چنین فردی بود که هر نعمت و کاری را به منشاء اصلی آن بر می گرداند و نسبت میداد.

 

ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ کَانَ عَبْدًا شَکُورًا ﴿۳

[اى] فرزندان کسانى که [آنان را در کشتى] با نوح برداشتیم راستى که او بنده‏ اى سپاسگزار بود (۳)

 

شیطان وعده داده است که اکثر مردم را به این سمت متمایل خواهد کرد و کاری میکند که اکثر مردم شکرگزار نباشند.

 

ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ﴿۱۷

آنگاه از پیش رو و از پشت‏ سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏ تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت (۱۷)

 

قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ ﴿۱۸

فرمود نکوهیده و رانده از آن [مقام] بیرون شو که قطعا هر که از آنان از تو پیروى کند جهنم را از همه شما پر خواهم کرد (۱۸)

 

عدم شکرگزاری باعث میشود که انسان محیط زیست خودش را به سمت نابودی ببرد و او به این طریق با هدایت شیطان، طبیعت خدادادی را دارد از دست میدهد ولی خودش زیاد متوجه نیست و حالیش نیست. تا به زمان آخر شدن دنیا نزدیک میشویم، شدت زلزله ها بیشتر میشوند و تعدادشان هم بیشتر میشود. سوره ای در قرآن به اسم زلزله آمده است. این سوره فقط در مورد زلزله نهایی آخر شدن دنیا نیست، بلکه در مورد تمام زلزله های طبیعی ای است که اتفاق می افتد.

 

بسم الله الرحمن الرحیم


إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا ﴿۱﴾ 

آنگاه که زمین به لرزش [طبیعی] خود لرزانیده شود 


 

وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا ﴿۲﴾ 

و زمین بارهاى خود را برون افکند 


 

وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا ﴿۳﴾ 

و انسان گوید [زمین] را چه شده است

 

 

در حین آمدن زلزله، انسان به هم می ریزد و از آمدن زلزله تعجب می کند و انگار که او با طبیعت زمین هیچ کاری نکرده است!!! (وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا - و انسان گوید [زمین] را چه شده است ).  زلزله ها به مرور تعدادشان بیشتر میشود و ریشتر آنها هم بالاتر میرود؛ طوری که نزدیکیهای قیامت هر هفته یک زلزله قوی خواهد آمد و انسان مجبور است که خانه ها را ضد زلزله بسازد و به دردسر می افتد. زمانی که انسان به تکنولوژیش مغرور شود و آن را بر طبیعت خدادادی ترجیح دهد و نشانه ها و زمانهای خدادادی را نادیده گیرد؛ خدا هم او را به طبیعت زمین می سپارد. طبیعت زمین کار خودش را انجام میدهد، وقتی که زیاد از آن آب بیرون بکشید، دچار لرزش شده و زلزله پیش می آید. خدا قبلا بوسیله باران و برف، املاح و آب و ویتامین های مورد نیاز بدن انسان را تامین میکرد ولی انسان با نادیده گرفتن این زمانها و نشانه ها، علیه طبیعت خدادادی عصیان کرد.

گاهی خدای حکیم و مقدس بوسیله زمان و تغییرات زمانی، مردم را متوجه بعضی مسائل میکند. مثال این مورد داستان اصحاب کهف بودند که خدا آنان را به سیصد سال بعد منتقل کرد. اما وقتی به سیصد سال بعد منتقل شدند، نتوانستند دوام آورند و از خدا خواستند که آنان را بمیراند. انسانها نمی توانند زمانها و دوره های مختلف را تحمل کنند. زیرا شرایط محیطی و رفتاری افراد هر دوره فرق میکند. مثلا ما نمی توانیم به پنجاه سال بعد پرش کنیم. زیرا واقعا محیط پنجاه سال بعد برای ما غیر قابل تحمل است؛ چه از نظر محیط زیستی، چه از نظر اخلاقی، رفتاری آدمیان آن موقع. واقعا فقط خدا خودش تحمل این تغییرات فراوان را دارد و فقط اوست که میتواند این همه تغییرات منفی ببیند و آن را تحمل کند. زمین به مرور زمان محیط زیست طبیعیش را از دست خواهد داد و تا چند دهه دیگر، تغییرات فراوانی در آن صورت می گیرد و حالت بکر و طبیعی بودن خودش را از دست خواهد داد. من خودم ، حتی وقتی فکرش را هم می کنم، خیلی افسوس می خورم. اما خدای مهربان این تغییرات را دیده و می بیند و فقط اوست که تحمل چنین شرایطی را دارد. وقتی انسانها بمیرند، بصیرتشان کامل میشود و آن موقع به حال کسانی که در زمین ضد محیط زیست خویش عمل میکنند، تاسف میخورند.

نکته جالبی در سوره کهف هست که مربوط به سفر در زمان است. براساس نظریه نسبیت عام انشتین، مسیر نور هنگام عبور از یک میدان گرانشی بصورت منحنی است. هر چقدر که مقدار خمیدگی نور بیشتر باشد، در آن قسمت زمان کندتر میگذرد. سیاه چاله ها و کرم چاله ها نمونه واقعی توقف زمان و یا کند کردن زمان هستند. خلاصه نظریه انشتین این است که نیروهای گرانش بسیار قوی، تغییرات قابل توجهی در زمان ایجاد میکند. بطرز خارق العاده ای ، مثالی از سفر در زمان در قرآن آمده است. هفت نفر و یک سگ از سیستم بت پرستی زمان خویش فرار میکنند و وارد یک غار میشوند. خدای مهربان در آن نقطه درون غار چنان نیروی گرانشی ای ایجاد میکند که نور خمیده میشود. در این حالت زمان برای آن هفت نفر، به اندازه یک روز یا کمی بیشتر میگذرد ولی برای فضای بیرون از غار 300 سال طول میکشد.

 

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقًا ﴿۱۶﴾

و چون از آنها و از آنچه که جز خدا مى ‏پرستند کناره گرفتید پس به غار پناه جویید تا پروردگارتان از رحمت‏ خود بر شما بگستراند و براى شما در کارتان گشایشى فراهم سازد (۱۶)

 

 وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا ﴿۱۷﴾

و آفتاب را مى ‏بینى که چون برمى ‏آید از غارشان به سمت راست مایل است و چون فرو مى ‏شود از سمت چپ دامن برمى‏چیند در حالى که آنان در جایى فراخ از آن [غار قرار گرفته]اند این از نشانه‏ هاى [قدرت] خداست‏ خدا هر که را راهنمایى کند او راه‏یافته است و هر که را بى‏ راه گذارد هرگز براى او یارى راهبر نخواهى یافت (۱۷)

 

قسمتی از آیه میفرماید که: و آفتاب را مى ‏بینى که چون برمى ‏آید از غارشان به سمت راست مایل است و چون فرو مى ‏شود از سمت چپ دامن برمى‏چیند. متن آیه صراحتا از خمیدگی شعاع نور در آن قسمت سخن میگوید. گرانش آن نقطه آنقدر قوی نیست که نور را کامل جذب کند، بلکه فقط شعاع نور را خم میکند. یعنی گرانش آن نقطه به  اندازه یک سیاه چاله نیست که کلا نور را کامل جذب میکند. یعنی به اندازه تغییر زمان در حد 300 سال شمسی. در پایان آیه خدا میفرماید که این از نشانه های بزرگ خداست. قطعا تابش عادی نور به غار در جاهای دیگر از کره زمین هم اتفاق می افتاد و خدا منظورش از نشانه، این نکته نیست، بلکه در اینجا اختصاصا چنین پدیده ای را توضیح میدهد. پدیده سفر در زمان.

 

 وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا ﴿۱۸﴾

و مى ‏پندارى که ایشان بیدارند در حالى که خفته‏ اند و آنها را به پهلوى راست و چپ مى‏ گردانیم و سگشان بر آستانه [غار] دو دست ‏خود را دراز کرده [بود] اگر بر حال آنان اطلاع مى‏ یافتى گریزان روى از آنها برمى‏ تافتى و از [مشاهده] آنها آکنده از بیم مى ‏شدى (۱۸)

 

 وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلَا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا ﴿۱۹﴾

و این چنین بیدارشان کردیم تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند گوینده‏ اى از آنان گفت چقدر مانده‏ اید گفتند روزى یا پاره‏ اى از روز را مانده‏ ایم [سرانجام] گفتند پروردگارتان به آنچه مانده‏ اید داناتر است اینک یکى از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید تا ببیند کدام یک از غذاهاى آن پاکیزه‏ تر است و از آن غذایى برایتان بیاورد و باید زیرکى به خرج دهد و هیچ کس را از [حال] شما آگاه نگرداند (۱۹)

 

نیروی گرانش بسیار قوی باعث متلاشی شدن ماده هم میشود و به همین خاطر نیروی گرانش داخل غار باعث تغییر در قیافه ظاهری اصحاب کهف شده بود و به همین خاطر مردم عادی با دیدن آنها دچار ترس و رعب میشدند. زمانی که بیدار میشوند، از همدیگر سوال میپرسند که چقدر خوابیدیم، آنها میگویند که یک روز یا کمی بیشتر.  در واقع آنها راست میگفتند. زیرا زمان برای آنها تا حدی متوقف شده بود و یک روز آنان داخل غار، به اندازه یک روز ما گذشت ولی خارج از غار به اندازه 300 سال عادی روی کره زمین بود. اینطوری خدا یک مثال کامل از بعث و معاد به جهانیان ارائه میدهد.کتاب قرآن به معنای واقعی از غیب خبر میدهد و به معنای واقعی کلمات خداست.

 

  • اسعد حسینی
۲۰
دی
۰۲

                                       اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هفتاد و ششم)

آخر الزمان ( قسمت چهاردهم )

دفع دیوها (بخش دهم)

شرایط گلخانه ای قسمت دوم

 

در قسمت قبل گفته شد که در صورت بی توجهی به نظام رحمانی و نادیده گرفتن آیات و نشانه های خدای رحمان ، انسان وارد یک زندگی مبتنی بر شرایط مصنوعی و گلخانه ای خواهد شد. شرایط گلخانه ای یعنی برای نگهداری و تهیه هر محصولی، باید خیلی نکات و جزئیات در نظر گرفته شود، اعم از زمان و مکان و دما و نور و سرما و گرما و سایر پارامترها. این شرایط گلخانه ای فقط برای محیط زیست نیست، بلکه برای روان انسانها هم هست.

قبلا در زمان قدیم قبل از زرتشت، اقلیم کره زمین دارای هفت فصل متفاوت بوده است. یک برهه ای در زمستان بوده است که همیشه برف می باریده است. ما تابحال به این مساله توجه نکرده ایم که چرا خدا برف نازل میکرد. ولی حالا که بارش برف کم شده است و یا در برخی مناطق قطع شده است، مجبوریم روی آن کاوش و فکر کنیم. بارش برف برای تولید یک شرایط خاصی بوده است که کاشت محصولات کشاورزی بتوانند در سرما دوام آورند. در واقع برف شرایط گلخانه ای طبیعی ایجاد میکرده است. یعنی برف برای طبیعت مثل یک ساختمان گلخانه بوده است و روی محصولات می نشست تا از سرما زده شدن آنها جلوگیری کند.

دانه های برف شکلهای شش وجهی خاصی دارند که بسیار عجیب است. این دانه ها صداها و آلودگیهای صوتی محیط را در خود جذب میکنند و به همین خاطر حین بارش برف؛ سکوت آرامش بخشی حکمفرماست. همچنین هوایی که در میان دانه های شش ضلعی برف حبس میشود؛ نقش عایق حرارتی را دارد و به همین خاطر خیلی از حیوانات برای پناه جستن از سرما؛ به داخل برف میروند تا از سرما یخ نزنند و از سوز سرما نجات یابند. گل‌های گیاهان و درختان معمولا پنج سر هستند، اما دانه‌های برف شش سر هستند. دانشمندان ثابت کرده اند که تشکیل دانه برف ؛ شرایط خاصی را میخواهد و این شرایط خیلی به سختی در آزمایشگاه بدست می آید. بشر آنقدر تغییرات ناسالم در محیط زیست ایجاد کرده است که فقط خدای مقدس و قادر توانا میتواند شرایط تشکیل برف را در آن دوباره ایجاد کند. ما متاسفانه این نعمات و فصلهای متفاوت و زیبا را تقریبا از دست داده ایم. زمین وارد یک مرحله جدید میشود که به دو فصل (سرما و گرما) تبدیل میشود و در نهایت نزدیک قیامت به یک فصل (فصل سرما) تبدیل خواهد شد. در شرایطی که تعداد و تنوع فصلها کم شود، یعنی دیگر کاشت و برداشت خیلی از محصولات به شرایط گلخانه ای نیاز دارند. از این به بعد بشر، باید سرما و گرما و نور و آب و سایر جزئیات محیط را خودش تنظیم کند تا بتواند یک محصول بکارد و برداشت کند. این شرایط را گلخانه ای می نامند. کوچکترین اشتباه در این تنظیمات، کار را خراب می کند. بشر خودش را وارد محاسبات پیچیده ای کرده است و در این راه اشتباهات فراوانی میکند و خواهد کرد.

آب برف در داخل زمین فرو می رود و از میان سنگها و خاکهای مختلف میگذرد و باعث میشود که املاح و مواد معدنی خاک را گرفته و آب معدنی و غنی شده ای بدست می آید. به همین خاطر آب چشمه ها بسیاری از املاح مورد نیاز بدن را در خود دارند و بسیار مفیدتر از آبهای دیگر است و بسیار گواراتر هستند. اگر انسانها نعمت برف را از دست دهند، بعد از آن مجبورند که این املاح را برای بدن خویش، خودشان بصورتی دیگر جبران کنند. گیاهان و گندم و میوه های حاصل از این آب معدنی، بسیار مفیدتر هستند. به همین خاطر در زمان قدیم، کمبود ویتامین و املاح زیاد مطرح نبوده است.

برف نقش یک عایق حرارتی را برای طبیعت دارد که خیلی از حیوانات برای رهایی از سرما به آن پناه می برند و همچنین از آنجا که آلودگیهای صوتی را از محیط می گیرد، در سلامت روان انسانها و حیوانات بسیار موثر است. برف به عنوان لایه ای روی زمین، از بخار شدن نمناکی زمین و خشک شدن زمین جلوگیری میکند. برف یک نوع آبیاری قطره ای هم است که گیاهان و حیوانات را زنده نگه می دارد و اگر برف نباشد، باید این چرخه طبیعی و زیبا را خود انسان با تکنولوژی و علمش انجام دهد. انسان هیچوقت نمی تواند دانه های برف تولید کند و یک فاکتور بسیار مهم برای سلامت روان را از دست داده است و از این به بعد دچار سختی های بیشتری خواهد شد. البته مثل اینکه خودش شرایط را اینطوری میخواهد، زیرا نشانه های خدا در طبیعت را نادیده گرفته و هر آنچه از منابع طبیعی بود را به پول تبدیل کرده و میکند و ظلم بزرگی به خود و همنوعان خود میکند و کرده است.

فقط برف نیست که اهمیت فراوانی در تولید محصولات کشاورزی دارد، بلکه باران هم همان اندازه مهم است و همچنین وزیدن باد در باروری ابرها و گیاهان بسیار موثر است. در تابستان خورشید وسط آسمان میاید و نور پر انرژی خورشید آن محصولات را زرد رنگ میکند تا این محصولات به نتیجه برسند. وقتی برف و باران نباشد، چرخه طبیعت ناقص میشود و این اتفاق نوعی هبوط است. انسان با کارهای خرابکارانه اش چوب لای چرخ طبیعت می اندازد. حتی ممکن است که زمانی برسد ابرهای لقاح کننده کم شوند و انسان مجبور شود باروری گیاهان راخودش با ایجاد بادهای مصنوعی و یا روش دیگری انجام دهد. خدای مهربان در آخرین کتاب آسمانیش قرآن به این نکات خیلی ریز و ساده توجه ما را جلب میکند و همزمان میخواهد به ما بگوید که ای انسان ممکن است روزی اینها را از دست دهید و به زحمت بیفتید.

 

وَأَرْسَلْنَا الرِّیَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَیْنَاکُمُوهُ وَمَا أَنْتُمْ لَهُ بِخَازِنِینَ ﴿۲۲

و بادها را باردارکننده فرستادیم و از آسمان آبى نازل کردیم پس شما را بدان سیراب نمودیم و شما خزانه‏ دار آن نیستید (۲۲)

 

وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْیِی وَنُمِیتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ ﴿۲۳

و بى‏ تردید این ماییم که زنده مى ‏کنیم و مى‏ میرانیم و ما وارث [همه] هستیم (۲۳)

 

حتی میوه ها و محصولاتی که قبلا در طبیعت بود، از آنجا که چرخه کامل طبیعت را طی میکرد، از نظر تغذیه کامل بود و به نوعی کامل کننده نیازهای بدن ما هم بود و مزه خیلی بخصوصی داشتند. میوه هایی که انسان ناکامل و گلخانه ای پرورش میدهد، همه اش مزه های تقریبا یکسانی دارند و کیفیت میوه های رشدیافته در شرایط طبیعی را ندارد. حالا دیگر باید انسان برای بعضی کمبودهای بدن خویش مثلا ویتامین ب 12 مصرف کند و این خودش باعث عدم تعادل بدن انسان خواهد شد. زیرا آنچه که انسان درست میکند، افراط و تفریط در آن هست و هیچوقت کامل نیست و سود کم و ضررات زیادی دارد. بشر بیش از پیش به پزشکان نیاز خواهد داشت. وقتی انسانها نظام رحمانی را نادیده بگیرند، خودبخود به سمت یک زندگی مصنوعی خواهند رفت.

در نهایت انسانها برای جبران این نعمات طبیعی رو به چیزهای دیگری می آورند ولی از آنجا که علم بشر پر از ایراد و خطاست؛ ضربات جبران ناپذیری به خود می زنند.

 

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴

[آنان] کسانى‏ اند که کوشش‏شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى ‏پندارند که کار خوب انجام مى‏ دهند (۱۰۴)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵

[آرى] آنان کسانى‏ اند که آیات پروردگارشان و لقاى او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و روز قیامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهیم نهاد (۱۰۵)

 

بشر چیزهای جایگزین دیگری میسازد. صُنْعًا (ساختگی) در آیه به این مورد اشاره دارد. مردم بجای شکرگزاری از خدای رحمان، با اسراف در ساخته های دست خویش؛ طبیعت خدادادی را نابود کردند. علمی که بشر بلد است؛ را خود خدا به او الهام کرده است. اما او در این راه اسراف میکند. آنقدر زباله پلاستیکی در طبیعت رها کرده است که چند هزار سال طول میکشد تا طبیعت به حالت اولیه اش برگردد. وقتی انسان به ساخته های دست خود مغرور شود، دیگر زیاد با طبیعت زمین اخت نخواهد بود و شروع به نابودی آن میکند. وقتی میروی طبیعت ، هیچ صدایی شما را اذیت نمی کند. صدای قورباغه و جیرجیرک و کلاغ و گنجشک هیچوقت برای ما مزاحم نیستند، حتی آرامش دهنده هم هستند. حیوانات میدانند که چگونه از طبیعت حفاظت کنند. آنها کاری نمی کنند که طبیعتشان نابود شود. زیرا زمین را خانه خویش میدانند. یک کلاغ در حفاظت از طبیعت داناتر از انسان است و با دفن کردن مرده، از آلودگی محیط زیست جلوگیری میکند. خدای حکیم یک پنگوئن را طوری آفریده است که آب دریا را به آب آشامیدنی تبدیل میکند و هنوز بشر در این مورد یک روش قطعی نیافته است. خدا تمام روشهای زندگی را که انسان به آن نیاز دارد را در طبیعت و حیوانات گذاشته است و به این طریق انسان را راهنمایی کرده است. با آفرینش پرندگان، عملا به انسان می آموزد که چطوری یک هواپیما بسازد. با آفرینش مرغابی، به انسان می آموزد که چطوری ساختار یک کشتی را بسازد. با آفرینش پنگوئن، به انسان می آموزد که چطوری آب را تصفیه کند. از طریق مورچه و زنبور عسل به ما زندگی اجتماعی و نظم و ایثار می آموزد. طبیعتی که خدای رحمان آفریده است بهترین معلم انسان است.

 

الرَّحْمَنُ ﴿۱[خداى] رحمان (۱)   

عَلَّمَ الْقُرْآنَ ﴿۲قرآن را یاد داد (۲)

خَلَقَ الْإِنْسَانَ ﴿۳انسان را آفرید (۳)

عَلَّمَهُ الْبَیَانَ ﴿۴به او بیان آموخت (۴)

 

در واقع اگر محیط زیست انسان هبوط پیدا کند، بهترین الگو برای بوجود آوردن شرایط جدید؛ الگو گرفتن از نظام رحمانی است و به این طریق بشر دچار غرور نشده و به نظام رحمانی متصل میشود و خدای رحمان را از یاد نمی برد. این تنها راه نجات انسان است. وقتی برف و باران نبارد، باید تکنولوژی در اینجا بکار آید و آب فراهم آورد. ولی بعضی ملتها هم طبیعت خود را نابود کرده اند و هم تکنولوژی آنچنان پیشرفته ای در زمینه آب ندارند و در نتیجه این ملتها، دچار دو سَر خُسران شده اند و در مکر خدا گیر میکنند. تکنولوژی و پیشرفت بدون تقوا، بیفایده است. تکنولوژی بدون تقوا، در اختیار هر گروه بی تقوایی قرار گیرد، بوسیله آن تکنولوژی طبیعت و زمین خویش را نابود میکند. مدیریت این تکنولوژیها و منابع طبیعی زمین هم در این جا اهمیت دارد و دولتها به همین درد می خورند و وظیفه شان همین است.

حفظ چرخه پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر در حفظ نظام و طبیعت رحمانی بسیار مهم است و حتی میتوان گفت این پایه و ستون آن است. پندار نیک باید به کردار نیک تبدیل شود و کردار نیک باید به گفتار نیک تبدیل شود و گفتار نیک هم باید باعث صبر شود و دوباره پندار نیک (ایمان) بیفزاید و یک چرخه سالم رحمانی در وجود خود انسان و میان ارتباطات انسانها بوجود آید. در این حالت، خدا رحمت خاصه اش را بر آن جامعه نازل میکند و برکاتی از آسمان و زمین برایشان می گشاید و راه حلهای مشکلات را بر آنان نازل میکند.

 

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۹۶

و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعا برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى‏ گشودیم ولى تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم (۹۶)

 

أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا بَیَاتًا وَهُمْ نَائِمُونَ ﴿۹۷

آیا ساکنان شهرها ایمن شده‏ اند از اینکه عذاب ما شامگاهان در حالى که به خواب فرو رفته‏ اند به آنان برسد (۹۷)

 

أَوَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَهُمْ یَلْعَبُونَ ﴿۹۸

و آیا ساکنان شهرها ایمن شده‏ اند از اینکه عذاب ما نیمروز در حالى که به بازى سرگرمند به ایشان دررسد (۹۸)

 

أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ فَلَا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ ﴿۹۹

آیا از مکر خدا خود را ایمن دانستند [با آنکه] جز مردم زیانکار [کسى] خود را از مکر خدا ایمن نمى‏ داند (۹۹)

 

اما اگر جامعه ای ، چرخه پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک، گفتار صبر را حفظ نکند و آن را ناقص کند، طبیعت خویش را نابود میکند. مثلا یکی که ایمانش (پندار نیک) را به عمل نیک تبدیل نمی کند، به نوعی این چرخه رحمانی را برای خود متوقف کرده است. اگر این چرخه متوقف شود، هماهنگی و میزان روانی انسان به هم می خورد و انسان به دنبال اوهام، خیالات، اشعار و افراط و تفریط و اسراف میرود و باعث ضربه زدن به طبیعت خویش میشود. مثلا جایی که پرندگان و خفاشها شکار میشوند و از بین برده شوند، آفات و ملخها زیاد میشوند و آفات و ملخها باعث نابودی مزارع میشوند. پشت از بین بردن پرندگان و خفاشها ، یک پندار بد و منحرف خوابیده است. پندار بد باعث ایجاد شر و کردار بد میشود و همین خودش چرخه طبیعت را معیوب میکند.

شیطان با منحرف کردن انسانها ؛ هدف اصلی غرایز انسانی را منحرف میکند و عملکرد غرایز منحرف شده برخلاف طبیعت است. یعنی غرایز منحرف شده، نسل و طبیعت را نابود میکند. غرایز منحرف شده برخلاف نظام رحمانی عمل میکنند و در نتیجه به آن ضربه می زنند.

بیشتر مردم گاهی جملاتی را بر زبان می آورند که نشان از این دارد که هنوز مشکل اصلی خودشان را متوجه نشده اند. مثلا می گویند که ای کاش ابلیس سجده میکرد! ای کاش آدم از درخت ممنوعه نمی خورد! همه اش ای کاش ای کاش! میکنند. آنها به طرح خدای رحمان توجه نمی کنند که آنها هم اکنون در همان موقعیت شیطان و آدم قرار گرفته اند و قرار است که از آن درخت ممنوعه نخورند و در نظام رحمانی بمانند. درخت ممنوعه در این جهان ، همان مواردی است که خدا منع کرده است؛ شامل دزدی، قتل، زنا، خیانت، غیبت و ... مردم خیلی چیزها میدانند ولی به آن عمل نمی کنند؛ زیرا عزم و پندار مناسب و نیکی در ذهن خویش برنگزیده اند.  

 

وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا ﴿۱۱۵

و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم و[لى آن را] فراموش کرد و براى او عزمى [استوار] نیافتیم (۱۱۵)

 

مردم عزم جدی در بکارگیری دستورات خدای رحمان ندارند. اگر آیه های قرآن را حفظ کنید و یا با صوت زیبا قرائت کنید؛ تشویقت میکنند؛ اما اگر بخواهی به بعضی از دستورات همان آیه ها عمل کنید، علیه تو جبهه گیری میکنند و تو را به بدعت گزاری متهم میکنند. شیطان مردم را به  حاشیه ها ، مشغول میکند. مثلا در مورد قرآن، قرائت، حفظ ، صدای خوب، صدای گیرا و کشیده و حاشیه ها را بولد میکند و مردم را به اینها مشغول میکند و اصل پیام که معانی آیات قرآنی است را از مردم میپوشاند.

معمولا مردم در مقابل نظام رحمانی جبهه گیری میکنند و از خود می پرسند: چرا خدا به گرسنگان و درماندگان جهان کمک نمی کند؟ این سوالی است که مردم از خود می پرسند و به خیال خویش یک فلسفه برای خویش برگزیده اند و خللی در نظام رحمانی پیدا کرده اند! در قرآن منظور از کلمه دین ، همان فلسفه زندگی است. مهمترین هدف شیطان ، زیر سوال بردن نظام رحمانی است. وقتی خدای مهربان، چیزی را منع میکند، مطمئن باشید که استفاده از آن به ما ضربه میزند. وقتی خدای مهربان قمار و مشروبات الکلی و مخدرات را منع فرموده است؛ مطمئن باشید که فلسفه ای مهم پشت آن توصیه است. قمار باعث ایجاد پندار بد بین انسانها میشود.

 

إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ﴿۹۱

همانا شیطان مى‏ خواهد با شراب و قمار میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و از نماز باز دارد پس آیا شما دست برمى دارید (۹۱)

 

خدای مهربان، دلیل آن را واضح بیان میدارد و در ادامه می فرماید که آیا با این دلیل قانع کننده، شما دست بردار هستید؟ خدا به پندار نیک اهمیت میدهد و تنها راه نجات محیط زیست ما ، همان اخذ پندار نیک و دوری از پندار بد است. یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ در آیه به این نکته اشاره دارد که قمار و مخدرات بین مردم کینه و دشمنی ایجاد میکنند. کینه و دشمنی نوعی پندار بد هستند.

 

إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ ﴿۴۹

ماییم که هر چیزى را به اندازه آفریده‏ ایم (۴۹)

 

خدا هر چیزی را به اندازه آفریده است. تعداد شیرها بسیار کمتر از گورخرها است. تعداد عقابها بسیار کمتر از تعداد گنجشکهاست. اگر تعداد شیرها کمتر نبود؛ هیچ حیوان دیگری زنده نمی ماند. زیاد شدن تعداد گورخرها، گیاهان و درختان را به خطر می اندازد. خدا هر چیزی را به اندازه آفریده است. اما این انسان است که این تعادل و توازن را به هم میزند. اگر ثروتمندان زکات میدادند و اسراف نمی کردند، دیگر فقیری در جامعه یافت نمیشد. هر گونه فقری در میان مردم ؛ به این علت است که سیستم شیطانی در آنجا حکمفرماست. خورشید و ماه و ستارگان اکنون در تعادل و توازن کامل هستند؛ تنها دلیلش این است که دست انسان به آنها نمی رسد و انسان توانایی دخالت در آن نظم را ندارد.

انسانها دارند از تربیت خدا فرار میکنند. خدا میخواهد ربّ ما باشد و میخواهد ما را تربیت کند. ولی انسانها دارند از ربوبیت خدا فاصله می گیرند. انسان هر چند ماه یکبار چکاپ میدهد و اگر در چکاپ مقداری مثلا چربی و قندش بالا باشد؛ فورا به خود میاید و خیلی چیزها را رعایت میکند ولی آیا انسان به چکاپهای طبیعی و رحمانی هیچ توجهی میکند؟ الا بذکر الله تطمئن القلوب. فقط با یاد خدا، قلبها آرام می گیرد.

سوره تکاثر، دقیقا یک سوره قبل از سوره العصر است. این سوره در مورد زیاده خواهی انسانها صحبت می فرماید. از آنجا که این سوره ، دقیقا قبل از سوره العصر است؛ ثابت میکند که تکاثر و زیاده خواهی و اسراف و افراط و تفریط مقدمه هبوط محیط زندگی انسانها است.

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

به نام خدای رحمتگر مهربان

 

أَلْهَیکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿۱

تفاخر به بیشترداشتن شما را غافل داشت (۱)

 

حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿۲

تا کارتان [و پایتان] به گورستان رسید (۲)

 

کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿۳

نه چنین است زودا که بدانید (۳)

 

ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿۴

باز هم نه چنین است زودا که بدانید (۴)

 

کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿۵

هرگز چنین نیست اگر علم‏الیقین داشتید (۵)

 

لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿۶

به یقین دوزخ را مى ‏بینید (۶)

 

ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿۷

سپس آن را قطعا به عین‏الیقین درمى‏ یابید (۷)

 

ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿۸

سپس در همان روز است که از نعمت [روى زمین] پرسیده خواهید شد (۸)

 

تفاخر و تکاثر در تار و پود جامعه ما ریشه دوانده است. این تفاخر و تکاثر در مهمانیها، مراسمات فوت، عروسی و غیره همه گیر شده است. چشم و هم چشمیهای بسیار وسیع در این گونه مراسمات موج میزنند. کرونا تا حدی این مراسمها را زیر سوال برد و آن را تعدیل کرد ولی بعد از خاتمه کرونا، دوباره همان رسومات به جای اول خود برگشت. تنها راه برای این که انسان بیدار شود، این است که عصر و زمانه عوض شود و محیط زیست انسان هبوط پیدا کند؛ تا انسان به سختی افتد و دست از این اوهام بردارد.

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَدٍ ﴿۴

براستى که انسان را در رنج آفریده‏ ایم (۴)

 

أَیَحْسَبُ أَنْ لَنْ یَقْدِرَ عَلَیْهِ أَحَدٌ ﴿۵

آیا پندارد که هیچ کس هرگز بر او دست نتواند یافت (۵)

 

یَقُولُ أَهْلَکْتُ مَالًا لُبَدًا ﴿۶

گوید مال فراوانى تباه کردم (۶)

 

أَیَحْسَبُ أَنْ لَمْ یَرَهُ أَحَدٌ ﴿۷

آیا پندارد که هیچ کس او را ندیده است (۷)

 

  • اسعد حسینی
۱۵
دی
۰۲

                                   اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هفتاد و پنج)

آخر الزمان ( قسمت سیزدهم )

دفع دیوها (بخش نهم)

شرایط گلخانه ای

 

متاسفانه انسان هنوز متوجه این نکته نیست که در صورت بی توجهی و ناشکری نسبت به نظام رحمانی، چه شرایطی در انتظارش خواهد بود. در صورت بی توجهی به نظام رحمانی ، انسان وارد شرایط گلخانه ای خواهد شد. مَعِیشَةً ضَنْکًا در آیه زیر به همین شرایط گلخانه ای اشاره دارد.

 

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴

و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مى ‏کنیم (۱۲۴)

 

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کُنْتُ بَصِیرًا ﴿۱۲۵

مى‏ گوید پروردگارا چرا مرا نابینا محشور کردى با آنکه بینا بودم (۱۲۵)

 

قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَى ﴿۱۲۶

مى‏ فرماید همان طور که نشانه‏ هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مى ‏شوى (۱۲۶)

 

 

رشد گلخانه ای یعنی برای نگهداری و رشد هر چیزی، باید خیلی نکات و جزئیات در نظر گرفته شود، اعم از زمان و مکان و دما و نور و سرما و گرما و ... . ما قبلا در بچگی بدون توجه به میزان ویتامینها، از هر چیزی که در دسترس بود می خوردیم و زندگی خود را هم سپری کردیم و الان هم مشکلی نداریم. اما اکنون نگهداری از یک نوزاد و یا یک بچه از همان ابتدا، باید به خیلی جزئیات توجه شود. قسمتی از این توجهات طبیعی است ولی قسمت اعظم آن اضافی و حتی مضر است و خسته کننده است. هبوط محیط زندگی انسانها به این معناست. انسانها خودشان را به پزشک و روانشناس وابسته کرده اند. آنها زندگی خودشان را به یک سری جزئیات و نکات غیر مفید گره زده اند. با احساس کوچترین درد و یا کوچکترین تبّ، به پزشک مراجعه میکنند و یا قرص مسکن مصرف میکنند و خود را وارد جزئیاتی بی پایان میکنند. این یک امر بدیهی است که هر درد و هر تبّی نباید قطع شود، تا بدن ما خودش را ترمیم کند و در صدور امور به اعضاء بدن دچار اشتباه نشود. نسل جدید تحمل حتی دردهای کوچک را هم ندارد.

در انتخاب زن و یا شوهر خیلی جزئی نگر شده اند و بیشتر به مادیات و ظواهر توجه میکنند. خدای رحمان بسیار زیبا، معیار زوج بودن زنان و مردان را مشخص نموده است.

 

إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیرًا وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا ﴿۳۵

مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ایمان و مردان و زنان عبادت‏پیشه و مردان و زنان راستگو و مردان و زنان شکیبا و مردان و زنان فروتن و مردان و زنان صدقه‏ دهنده و مردان و زنان روزه‏ دار و مردان و زنان پاکدامن و مردان و زنانى که خدا را فراوان یاد مى کنند خدا براى [همه] آنان آمرزشى و پاداشى بزرگ فراهم ساخته است (۳۵)

 

کسانی که راستگویند و به راستگویی اهمیت میدهند، بهتر است با هم کفو خود یعنی راستگویان ازدواج کنند (وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ). کسی که مومن است، فقط با یک مومن میتواند صحیح زندگی کند (وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ) . هم کفو بودن یعنی همین. کسی که نگاهش پاک است، نباید با کسی ازدواج کند که نگاه ناپاک دارد. اینها معیار صحیح زوج شدن هستند. اما مردم به اشتباه دنبال معیارهای دیگری هستند که به هیچ عنوان در زوجیت صحیح نمی گنجند. در شرایط گلخانه ای، اگر تاریخ تولد همسرت یادت رود، شاید کار به قهر و حتی طلاق هم بکشد. مردم یک سری ارتباطات مصنوعی برای خود ساخته اند که آن را خیلی جدی گرفته اند. هر چند که خدا این ارتباطات مصنوعی را منع نکرده است ولی خدای مهربان هشدار میدهد که در این ارتباطات ساختگی غرق نشوید و آن را زیاد جدی نگیرید. زیرا اینها کار نیک نیستند و بلکه فقط یک سری امور ساختگی هستند که در اولویت نیستند.

 

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴

[آنان] کسانى‏ اند که کوشش‏شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى ‏پندارند که کار خوب انجام مى‏ دهند (۱۰۴)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵

[آرى] آنان کسانى‏ اند که آیات پروردگارشان و لقاى او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و روز قیامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهیم نهاد (۱۰۵)

 

در بحث ازدواج آنقدر وارد جزئیات شده اند که دیگر کسی توانایی تحمل این همه جزئیات را ندارد و فعلا به بن بست خورده است. در آینده سایتهایی تشکیل میشود که طرفین مشخصات همدیگر را در آن میخوانند و بر اساس یک سری خصوصیات تصنعی و غیر مهم که در سایت قرار میدهند ، زوجشان را انتخاب میکنند. زوجین میگویند که با همدیگر خوش باشیم ولی هر کس به دین خودش! دیگر توصیه به گفتار نیک و کردار نیک در مرام آنان جایی ندارد. در حالی اگر کسی تواصوا بالحق (گفتار نیک) نداشته باشد، دیگر در نظام رحمانی نخواهد ماند و از سیکل و چرخه (پندار نیک - کردار نیک -گفتار نیک - گفتار صبر) خارج خواهد شد. کسی در نظام رحمانی می ماند و از شر شیاطین و دیوها در امان است که از این سیکل رحمانی خارج نشود و کسی از این سیکل خارج نمیشود که این سیکل را ادامه دهد و از چرخش نیندازد. یعنی پندارهای نیک ما به کردار نیک و در نهایت به گفتار نیک تبدیل شود تا در محیط تاثیر بگذارد و این چرخ بچرخد.

بعضی نظریه های روانشناسی، ارتباطات انسانی را بطور تصنعی ایجاد میکنند و این یک نوع ارتباط ساختگی و پندار ساختگی است. مثلا میگویند که اگر شش چیز را رعایت کنید، خوشبخت میشوید! اگر یازده چیز را در زندگی خود در نظر داشته باشید، خوشحال خواهید بود! اگر بیست نکته را در نظر داشته باشید، به مشکل بر نخواهید خورد!؛ که بیشتر این دستورات، تصنعی هستند و ربطی به نظام رحمانی ندارند و یک نوع مدیتیشن هستند. ماهرترین روانشناس و ماهرترین پزشک برای هر فردی، آن است که انسان در نظام رحمانی زندگی کند و به آیات و نشانه های خدا در طبیعت و آفریده های خدا توجه کند و شکرگزار باشد و همین نکته انسان را از هر گونه پزشک و روانپزشکی بی نیاز میکند.

قبلا زمان قدیم، هفت فصل متفاوت بوده است. قسمتی از پاییز، میوه های خاص خودش را داشت و قسمتی از پاییز هم برگ ریزان بود. قسمتی از زمستان، همیشه برف می باریده است. ما این فصلهای متفاوت و زیبا را از دست داده ایم. زمین وارد یک مرحله جدید میشود که به دو فصل تبدیل میشود و در نهایت نزدیک قیامت به یک فصل تبدیل خواهد شد. در شرایطی که تعداد و تنوع فصلها کم شود، یعنی دیگر کاشت و برداشت بعضی محصولات به شرایط گلخانه ای نیاز دارد. از این به بعد بشر، باید سرما و گرما و نور و آب و سایر جزئیات محیط را خودش تنظیم کند تا بتواند یک محصول بکارد و برداشت کند. این شرایط را گلخانه ای می نامند. کوچکترین اشتباه در این تنظیمات، کار را خراب می کند.

بشر نه تنها در زمینه کشاورزی، بلکه در زمینه های تربیتی ، درمانی ، روابط بین ازواج و حتی روابط بین افرادجامعه به سمت شرایط گلخانه ای می رود. وقتی یک عکس می گیرید و یا یک سِلفی می گیرید، باید حتما بگویید " سیییییب "؛ تا در ظاهر خود را خوشحال نشان دهید. در حالی که این افراد به وضعیت و خوشحالی و درد و غم همدیگر هیچ توجهی ندارند ولی در حین عکس گرفتن بزور باید بگویید سیییییب و این نوع ظاهرسازی برایشان مهمتر از هر چیزی است. شرایط گلخانه ای یعنی شرایطی که انسانها یک سری قید و بند اضافی برای خود درست میکنند. این افراد فکر میکنند که یک کار خوب انجام میدهند، در حالی که اینها اصلا به معنای کردار نیک نیستند و فریبنده  هستند.

 

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴

[آنان] کسانى‏ اند که کوشش‏شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى ‏پندارند که کار خوب انجام مى‏ دهند (۱۰۴)

 

مردم رفتارهای الکی و بیخودی میسازند و بصیرت و دیدشان را نسبت به موضوعات تغییر میدهند . به همین خاطر خدای حکیم به زنان و مردان مومن توصیه می فرماید که دیدشان را نسبت به بعضی قضایای ساختگی و بعضی جزئی نگری ها بپوشانند و زیاد به آن اهمیت ندهند.

 

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ

وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ

 

والدین هر کسی از یک نسل قدیمی تر هستند و معمولا والدین کمتر از بچه هایشان، جزئی نگرتر هستند و کمتر شرایط گلخانه ای را رعایت میکنند. خدا توصیه می فرماید که بچه ها باید به والدین خویش احترام بگذارند و آنان را وارد این جزئی نگری نکنند و با ایرادگیریهای گلخانه ای خویش، آنان را اذیت نکنند. قَوْلًا کَرِیمًا  در آیه زیر اشاره به این نکته دارد.

 

وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا ﴿۲۳

و پروردگار تو مقرر کرد که جز او را مپرستید و به پدر و مادر [خود] احسان کنید اگر یکى از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى] اوف مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنها سخنى شایسته بگوى (۲۳)

 

وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیرًا ﴿۲۴

و از سر مهربانى بال فروتنى بر آنان بگستر و بگو پروردگارا آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در خردى پروردند (۲۴)

 

زمانی که آدم در بهشت بود، همه چیز مهیا بود و عیبها و نیازها بطور کامل برطرف و برآورده میشد، ولی اکنون بشر شرایط گلخانه ای را برای خودش پیش آورده است و باید نیازهای خودش را با ایجاد شرایط مناسب بدست آورد. در حالی که قبلا هر چیزی را هر جایی و هر طوری که دوست داشت،  بدست می آورد. وصف دقیق بهشت همین است. هر آنچه که بخواهی در بهشت، جاری است و جریان دارد. محیط بهشت برخلاف زمین، هیچوقت هبوط پیدا نمی کند و شرایط گلخانه ای در آن برقرار نیست؛ بلکه همه چیز در بهشت طبیعی و بِکر است.

نیازهای روانی انسان هم مثل نیازهای تغذیه ، گلخانه ای شده است. مردم پیش روانشناس و پزشک و وکیل و ... میروند، تا برای آنها نسخه بپیچند و مشکلشان را حل کنند. از آنجا که علم بشر قطعی نیست و بر پایه سعی و خطا بنا شده است، ممکن است در این راه خیلی از راه حلها اشتباه و بی راهه باشد ومردم را بیشتر سر در گم کنند.

پندار بد در میان افراد جامعه زیاد شده است و همین باعث شده است که هر کسی حصار خودش را جدا کند و افراد بیشتر از هم دور شوند. گاهی زن و شوهر در خانه اند ولی گفتکوها و ارتباطشان از طریق مجازی صورت می گیرد. هر کسی باید اتاق مخصوص خودش را داشته باشد. این اتفاق به یکباره صورت نگرفته است و بلکه  انسانها ابتدا هبوط رفتاری و پنداری کردند، بعد برای دور ماندن از شر همدیگر، از هم فاصله گرفتند. بعضی گلها برای دفاع از خود تیغ در می آورند. انسانها هم صافی و صداقت سابق را ندارند، زیرا محیط زندگی هبوط یافته است.

در شرایط گلخانه ای برای زندگی، پول اهمیت بیشتری پیدا میکند و مردم وابسته به پول میشوند. در این حالت انسان وابسته به علمش میشود و در این مورد مجبور است که علوم مختلف را یاد بگیرد تا بتواند شرایط گلخانه ای مناسب و خوبی برای خود ایجاد کند. در این حالت شیطان بوسیله وارد کردن انسانها در حالت مدیتیشن،  در نیازهای آنها دخالت کرده و باعث سر در گمی انسانها میشود. در شرایط گلخانه ای، انسانها خیلی وابسته تر میشوند. مثلا قبلا که سوخت گاز در خانه ها نبود، مردم هیچوقت بطور کامل شبانه روزی، بخاری ها را روشن نگه نمی داشتند و فقط قسمتهایی از روز و شب، اقدام به گرم کردن خانه ها می کردند. اما اکنون چندین ماه متوالی سیستم گرمایشی خانه ها خاموش نمیشود. شرایط زندگی عوض میشود و انسانها بیش از پیش به این سیستم گلخانه ای وابسته میشوند.  هر چقدر که به زمان آخر شدن دنیا نزدیکتر میشویم ، این شرایط گلخانه ای جزئی تر و سخت تر میشود. حتی زمانی خواهد رسید که خیلی از مادران قدرت حمل نوزادشان را در شکم خود ندارند و نوزاد مدتی از نه ماه را در یک محفظه طی خواهد کرد. این شرایط برای نوزاد حیوانات هم پیش خواهد آمد. آیه قرآن می گوید که وقتی شتران ماده و انهاده شوند.

 

وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ ﴿۴

وقتى شتران ماده ده ماهه وانهاده شوند (۴)

 

در این آیه ، از کلمه عشار (هم ریشه عشر به معنای ده ) به جای شتر اشاره شده است. زیرا شتر ماده در حالت عادی، سیزده ماه و نیم نوزادش را در شکم خویش حمل میکند ولی بمرور این زمان کمتر میشود و در نزدیکیهای قیامت به ده ماه میرسد و این خودش معنای بزرگی در آن نهفته است. شتر که صبور ترین و شکیبا ترین حیوان است و در تحمل گرسنگی و تشنگی و شرایط سخت، زبانزد عام و خاص است، در نزدیکیهای قیامت براساس شرایط گلخانه ای نامناسبی که پیش خواهد آمد، فقط تا ده ماه قدرت و توان تحمل نوزادش را دارد و نوزاد سه ماه و نیم دیگر را باید در محفظه هایی طی کند. شرایط گلخانه ای نامناسبی برای حیوانات وحش بوجود خواهد آمد. هم اکنون هم شرایط نامناسبی برای بعضی حیوانات وحش پیش آمده است و بعضی از آنها در حال انقراض هستند. آیه زیر به این موضوع اشاره دارد.

 

وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ﴿۵

و آنگه که وحوش را همى‏ گرد آرند (۵)

 

بشر شرایط نامناسبی برای حیوانات پیش خواهد آورد. خودش بصورت گلخانه ای زندگی میکند ولی حیوانات دوست دارند که مثل سابق طبیعی زندگی کنند ولی مشکل اینجاست که بشر محیط زیست را خراب کرده است و توجهی هم به حیوانات ندارد و شاید بخاطر موزه و یا باغ وحش و تفریح خودش، از بعضی حیوانات نگهداری کند. بشر برای لذت بردن خودش هرکاری میکند. حتی فرزندان خود را هم میکشد.

 

وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ﴿۸

پرسند چو زان دخترک (و یا هر نطفه ای در شکم مادر) زنده به‏ گور (۸)

 

بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ﴿۹

به کدامین گناه کشته شده است (۹)

 

بشر فکر میکند که نوزاد تا وقتی که در شکم مادر است، حق حیات ندارد و بنابراین خود را صاحب جان او میداند. الْمَوْءُودَةُ در اینجا فقط به معنای دخترک نیست. بلکه به معنای نطفه دختر و یا حتی نطفه پسر هم هست. جزئی نگری و شرایط گلخانه ای در این مبحث باعث میشود که انسانها، نوزادان در شکم مادر را با بهانه های مختلف سقط کنند. حتی ممکن است که در آینده مادران بخاطر اینکه در حین بارداری یک سری شرایط گلخانه ای را رعایت نکرده اند و یادشان رفته است، نوزداشان را سقط کنند. خدای مهربان ، در آیه زیر، زمان حمل و شیر دادن یک نوزاد (سی ماه) را جزو سن یک انسان قرار داده است (وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا). بعد می فرماید که این انسان به بلوغ جسمی میرسد و بعد به بلوغ روحی روانی (سن چهل سالگی) میرسد. بنابراین نُه ماه در شکم مادر، جزو سن واقعی یک فرد بحساب میاید. در حالی که ما هم اکنون به اشتباه، زمان خارج شدن نوزاد از شکم مادر را مبنای محاسبه سن یک فرد در نظر می گیریم.

 

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَوَضَعَتْهُ کُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۱۵

و انسان را [نسبت] به پدر و مادرش به احسان سفارش کردیم مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنیا آورد و باربرداشتن و از شیرگرفتن او سى ماه است تا آنگاه که به رشد کامل خود برسد و به چهل سال برسد مى‏ گوید پروردگارا بر دلم بیفکن تا نعمتى را که به من و به پدر و مادرم ارزانى داشته اى سپاس گویم و کار شایسته‏ اى انجام دهم که آن را خوش دارى و فرزندانم را برایم شایسته گردان در حقیقت من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمان‏پذیرانم (۱۵)

 

میوه ها و محصولات گلخانه ای ، تمام خاصیت های محصولات طبیعی را ندارند و بنابراین انسان مجبور میشود که در خواص و ریز مواد این محصولات ریزنگرتر شود و به این ترتیب بشر خودش را وارد یک محاسبه پیچیده خواهد کرد. تمام این حوادث و جریانات به این خاطر است که بشر متوجه شود که درباره آمدن از بهشت به زمین اشتباه کرد و این همان امانتی است که انسان آن را قبول کرد و باعث ایجاد یک زندگی تلخ برای خودش و موجودات دیگر شد. انسان در آن موقع پیشنهاد کرد که خودش با علم! خودش میتواند در زمین یک زندگی عادلانه و لذت بخش برای خود و محیط زیستش بوجود آورد و این همان امانتی است که انسان تابحال نتوانسته است از پس آن برآید. حتی ایده های اصلی و تئوریهای علمی مفید که بشر به آن دست یافته است، به کمک وحی الهی بوده است و گرنه بشر هیچ وقت نمی تواند کوچکترین پیشرفتی کند.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲

ما امانت  را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

این اشتباه هولناک باعث شرایط وخیمی شده است و روز به روز هم بدتر خواهد شد. انسان در این حالت باید به اشتباه خویش پی برد و به درگاه خدای متعال روی آورد و پی ببرد که آن امانت را حفظ نکرده است؛ رسیدن به این نتیجه گیری برای هر انسانی لازم و ضروری است.

شکرگزاری مهمترین رکن یک زندگی است که با رعایت آن، میتوانیم از ایجاد شرایط گلخانه ای بیشتر برای خود جلوگیری کنیم و از دست دردسرهای آن دور شویم. مدتی دیگر هر میوه و گوشتی را از مولکولهای بنیادی بدست می آورند و پرورش میدهند. بشر زمین را به این سمت خواهد برد. محصولات کم کم به یک شکل و یک مزه تبدیل میشوند.

شرایط گلخانه ای برای آدمیان ، گره های ذهنی ایجاد میکند و به همین خاطر جزئی نگر تر میشوند. خدا انواع نعمتها و چیزها را آفریده است در شکلها و مزه های مختلف. در جهنم ماده مخدری به اسم زقوم وجود دارد که به معنای واقعی، شرایط گلخانه ای برای انسان پیش خواهد آورد. به همین خاطر جهنمیان، همیشه فکرشان مشغول است و هیچوقت روی آرامش نخواهند دید و دائم زجر می کشند. زقوم یک ماده مخدر فوق قوی است که جهنمیان برای همیشه معتاد آن میشوند که بطور کامل درد و رنج است. یک معتاد به ماده مخدر، بعد از مدتی، فقط مزه و طعم ماده مخدر برایش مهم است و دیگر بقیه مزه ها برایش اهمیتی ندارد. این افراد خود را از نظام رحمانی خارج میکنند و فقط یک مزه و یک حالت مستی و نشئگی را می پرستند.

 انسان یک موبایل درست میکند و چند ماه بعد، از همان نوع موبایل مقداری حافظه اش را بیشتر میکند و به عنوان یک محصول جدید بیرون میدهد. پنداری که پشت این تصمیم است ، کاملا نیک نیست و فقط جنبه مصرف گرایی و پولی دارد. مدیتیشن انسانها را جزئی نگر تر میکند و آنان را مصرف گرا تر میکند. اما نماز و شکرگزاری برخلاف مدیتیشن هستند و مردم را از شرایط گلخانه ای دور میکنند.

  • اسعد حسینی
۰۷
دی
۰۲

 

 

                                       اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هفتاد و چهار)

آخر الزمان ( قسمت دوازده )

دفع دیوها (بخش هشتم)

خشکسالی

 

در نظام رحمانی نشانه های زیادی برای راهنمایی ما قرار داده شده است. وقتی شب است ، یعنی بخوابیم و به استراحت نیاز داریم. وقتی روز است یعنی زمان کار و تلاش و کوشش است. وقتی زمستان است یعنی شب طولانی تر است و انسانها به خواب و آرامش بیشتری نیاز دارند. وقتی خشکسالی است یعنی بیشتر مردم از نظام رحمانی خارج شده اند و جذب پندارهای منحرف شده اند. در این حالت باید مردم نسبت به خدای عالمیان خشوع و خضوع داشته باشند تا خدا مشکلشان را حل کند و به درگاه خدای متعال درخواست نزول رحمت کنند. وقتی درآمدی کسب می کنیم، یعنی باید زکاتش را بپردازیم. وقتی نعمتی به ما میرسد، یعنی باید شکرگزاری کنیم. وقتی نام خدا برده میشود، یعنی باید او را ستایش کنیم. وقتی باران می بارد، یعنی خدا به ما لطف کرده است و ما هم در مصرف آن دقت کنیم و آن را به هدر ندهیم. خواسته های ما در هر زمانی متفاوت است. در خشکسالی، در شب، در روز ، در مشکلات و در خوشی ها، خواسته ها و واکنشها متفاوت است. نظام رحمانی با حالتهای بخصوصی که بوجود می آورد، با زبان واضح و مبین به جامعه مورد نظر می گوید که حالا وقت نماز است، حالا وقت خضوع و خشوع است، حالا وقت خواب است، حالا وقت تقاضا از خدا برای باران است ، حالا وقت شکرگزاری است و ...

این نوع واکنشهای صحیح در مقابل نشانه های رحمانی، نوعی شکرگزاری است. اگر در مقابل نشانه های رحمانی، عکس العمل مناسب را انجام ندهیم و بی توجه باشیم؛ یعنی ما این نشانه ها را نمی خواهیم. اگر ما به وقتش نخوابیم و به وقتش بیدار نشویم و به وقتش نماز نگذاریم و زکات ندهیم و در مصرف نزولات آسمانی صرفه جویی نکنیم؛ یعنی شب و روز و بارش باران و زمستان و تابستان و سایر نشانه ها برای ما بی اهمیتند. در نتیجه خدا این نشانه ها را بر میدارد. دیگر باران نمی بارد و خشکسالی بوجود میاید. این سنت خداست.

 

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ ﴿۷

و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعا سپاسگزارى کنید [نعمت] شما را افزون خواهم کرد و اگر ناسپاسى نمایید قطعا عذاب من سخت‏ خواهد بود (۷)

 

وقتی نشانه های نظام خدای رحمان، نادیده گرفته شود یعنی شکرگزاری نشده است و در نتیجه این نشانه ها زیاد نمیشوند و بعد از مدتی قطع میشوند. اگر انسانها واقعا سپاسگزاری کنند، خدا آن نعمت را برایشان افزون خواهد کرد ولی اگر ناسپاسی کنند، دیگر خدا هم آن نعمت را بر میدارد. فرض کنید شما برای فردی چای می برید، او چای را نمی خورد و علاوه بر آن حتی تشکر هم نمی کند؛ قطعا بعد از تکرار این رفتار از او؛ شما دیگر برای او چای نمی برید. این یک قاعده ساده است. وقتی مردم به شب و روز توجه نمی کنند و نمازها را بجا نمی آورند و تابستان و زمستان برایشان اهمیتی ندارد و فقط در فکر گذشت زمان در فضای مجازی و تماشای تلویزیون و آهنگ و ... هستند، در آن صورت خدا این نشانه ها را بر میدارد؛ متاسفانه بیشتر مردم اینطوری میخواهند. قبلا در زمان قدیم، یعنی قبل از زمان زرتشت تعداد فصلهای سال ، هفت فصل بوده است. تابستان دارای دو فصل و همچنین زمستان دو فصل با خصوصیات متفاوت بوده است. در یکی از این فصلها در زمستان، کلا بارش برف بوده است.  اما به مرور زمان این فصلها کاهش یافتند و تا چند سال پیش چهار فصل بودند. در آینده نزدیک هم تعداد فصلها از چهار فصل به دو فصل کاهش می یابد. یک فصل گرما و یک فصل سرما. هفت فصل و حتی چهار فصل ، در سلامت روانی انسان بسیار موثر بودند. خدای مهربان فصول چهارگانه و در زمان قدیم فصول پنجگانه و یا ششگانه و یا هفتگانه را آفرید، تا که حالت پیوستگی روانی انسان را منقطع کند. در فصل زمستان آدمی آرامتر میشود و بعد که بهار می آید، خوشحالتر و امیدوارتر میشود. این تغییر روحیه ها را خود خدای رحمان با تغییرات فیزیکی در زمین برای ما بوجود می آورد زیرا خدا منت برما می نهد و بعضی مواقع، اجبارا روان ما را تغییر میدهد. بیشتر مشکلات بشر امروزی از پیوستگی روحی روانی اوست. اگر بشر مدام بر یک فکر و روال باشد، دچار توهمات میشود. ماهرترین پزشکان و روانپزشکان هم نمیتوانند به اندازه یک صدم نشانه های نظام رحمانی بر روان ما تاثیر گذار (یا گزار) باشند. تعداد لایه های جو بالای سر ما هم هفت لایه است. بمرور زمان این لایه های محافظتی ضعیف تر میشوند و یا شاید کمتر هم بشوند و در آن موقع بشر مجبور است که برای شهرها لایه های محافظ قرار دهد. اگر انسان با همین فرمان جلو رود، بدبختی های زیادی در انتظار او خواهد بود.

کسی که مثلا مدام مشغول فیلم نگاه کردن است و شبها دیر میخوابد و بجای شب، روزها می خوابد؛ این عادت او یک نوع ناسپاسی است؛ این فرد، زمستان و تابستان و سرما و گرما و روز و شب برایش فرق چندانی ندارد و هیچ تغییر روحی روانی در او پدید نخواهد آورد و این خودش یک نوع ناسپاسی است. این فرد صریحا با زبان پندار و زبان رفتارش اعلام میدارد که به این نشانه ها نیازی ندارد و بیشتر میخواهد فیلمهای عشق و عاشقی ببیند!

شیطان نمی تواند پا را از مرز معین شده فراتر بگذارد، مگر این که خود انسان بخواهد و او را فراخوانی کند. وقتی انسانها به نشانه های طبیعت و اقلیمی توجه نکنند و دقت نکنند و رعایت نکنند؛ آن نشانه ها به مرور زمان کمرنگتر میشوند. باید انسان در هر چیزی حجب و حیا و مرزی را رعایت کند و نگذارد دیوها به ذهن او سرک بکشند.

نزدیکیهای قیامت، بر اثر هبوط دوباره انسان، فصلها از بین میروند و همگی به یک فصل تبدیل میشود. وقتی بشر به نشانه های رحمانی توجه نمی کند، فصلهای متفاوت به دردش نمی خورد و حیف است که فصول چهارگانه زیبا و متنوع در اختیارش باشد؛ همان یک فصل برای او مناسبتر است. اما بعد که هبوط انجام شد، دیگر قابل برگشت نیست. آنوقت انسان مجبور میشود که بطور مصنوعی این فصلها را برای یک مکان مشخص و معین شبیه سازی کند و آن وقت متوجه خواهد شد که چه نعمت بزرگی را از دست داده است ولی حیف که دیگر قابل برگشت و قابل جبران نیست. افسوس فراوان برای انسان که متوجه نیست چه سرنوشتی در انتظارش است و به دستورات خدای رحمان بی توجهی میکند.

شیطان راه برگشتی به طرف خدا ندارد. به همین خاطر کارهایی که با وسوسه او انجام شود و باعث شود که انسان آن نعمت را از دست دهد، دیگر قابل جبران و برگشت نیست. متاسفانه انسان تا نعمتی را از دست ندهد، متوجه بود و نبود آن نخواهد شد. انسان نعمتهای زیادی را نسبت به زمان قدیم از دست داده است ولی زیاد متوجه نیست، انگار خودش اینجوری میخواهد! وقتی انسانها بوسیله فیلمها و آهنگها و کانالهای مجازی ، پندارشان را خراب کرده اند، در آن صورت دیگر طبیعت زیبا و متنوع را برای چی میخواهند! انسان متوجه سقوط و هبوط خود نیست و توجهی به این تغییرات اقلیمی ندارد. در بعضی شهرها، تابستان آنچنان گرم است که مردم تابستانها در طول روز همیشه در خانه اند و شبها بیرون میایند. این یعنی نشانه های شب و روز نظام رحمانی برای آنها از دست رفته است. حداقل انسان باید از خودش دلیل این سقوط و هبوط را بپرسد و از آن درس گیرد. دیگر ما نمی توانیم تعداد فصلها را به هفت فصل زمان قدیم بر گردانیم ولی میتوانیم از کاهش تعداد آنها متوجه شویم که پندار و کردارمان اشتباه است و در نتیجه به درگاه خدای متعال توبه کنیم که بدتر از این نشود. درک نشانه های آخر دوره ها و زمانها بسیار مهم است و درس بزرگی به بشریت میدهد.

حالا دیگر متوجه میشویم که تنها دلیل خشکسالی ها، گرایش مردم به پندار بد است. وقتی شیطان نزدیک انسان شود و بوسیله پندار منحرف، او را تحت تاثیر قرار دهد و انسان را وادار به کردار و یا گفتار بد کند؛ در آن صورت شروع به نادیده گرفتن نشانه های رحمانی می کند و در نتیجه بارشهای طبیعی را از دست میدهد و فصلها را از دست میدهد و خشکسالی فقط یکی از این مصیبتهاست. هدف اصلی شیطان ایجاد پندار غلط در میان آدمیان است؛ پندار غلط در مورد زندگی، پندار غلط در مورد خدا و پندار غلط در مورد نظام رحمانی.

 

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ﴿۱۳

فرمود از آن [مقام] فرو شو تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى (۱۳)

 

بر اساس فرموده خدای مقدس در آیه بالایی متوجه میشویم که هر بار شیاطین نزدیک انسان شوند و انسانها را بطور جدی تحت تاثیر قرار دهند، شیاطین از مقام خود اخراج میشوند و همچنین امکانات زندگی انسانها هم محدودتر می شود و هبوط پیدا می کنند. آن وقت انسان نمی تواند از امکانات قبلی استفاده کند و محیط زیست و اقلیم محل زندگیش، بایر تر میشود. در حالت عادی شیطان تا حدی میتواند به انسان نزدیک شود و او را وسوسه کند ؛ اما اگر انسان ذهن خویش را برای نزدیکتر شدن شیطان باز کند (یعنی موقعیت پندار بد)، یعنی اجازه داده است که شیطان برایش تصمیم بگیرد و بااین کار وارد نظام شیطانی شده است. خدا اجازه نمی دهد که انسان از نعمت رحمانی بهره برد و همزمان شیطان را وارد زندگی خویش هم کرده باشد. در بهشت همین اتفاق افتاد. وقتی شیطان برای بنی آدم تصمیم گرفت، و از درخت ممنوعه چشیدند؛ در آن صورت محیط زندگی آنان تغییر کرد و به کره زمین تبعید شدند. امکانات بهشتی را از دست دادند و در زمین باید برای تهیه هر چیزی بدوند. این نوع هبوط در دوره های مشخصی (آخر عصرها) در روی کره زمین برای انسانها و شیاطین تکرار خواهد شد.

مقدار آب موجود در زمین تغییری نمی کند ولی طریقه رسیدن آن به محیط زندگی انسانها فرق خواهد کرد. بارش برف و باران خیلی راحت تر و لذت بخش تر است. اما وقتی انسان هبوط کند، آنوقت باید آب شیرین کن بسازد و به وسیله تکنولوژی آن را مهیا کند. گسترش پندار بد در جامعه، باعث ورود شیاطین بصورت دیو مغناطیسی به زندگی انسانها میشود. هر انسانی یک همدم شیطانی دارد که نماینده ایده های شیطان است. همدم شیطانی ما تا محدوده مشخصی میتواند به ما نزدیک میشود. او فقط زمانی میتواند به انسان نزدیک تر شود و فشار بیشتری بیآورد که پی ببرد پندارمان نیک نیست. انسانها پندار نیک همدیگر را متوجه نمی شوند، زیرا ما از باطن هم دیگر بی خبریم. اما همدم شیطانی ما از پندار نیک و یا بد ما خبر دارد. در صورتی که پندار ما نیک نباشد، همدم شیطانی ما بصورت دیو (شیطان جسمانی یا شیطان مغناطیسی) در محیط و وجود انسان نفوذ میکند. ما با پندار نیک خود، در دنیای پنهانی (محل زندگی اجنه و شیاطین) صحنه های خیر ایجاد می کنیم و شیاطین را از دخالت در زندگی انسانها و  شورش و تکبر علیه خدای رحمان باز می داریم. انسانها باید با پندارهای نیک و دوری از پندارهای بد؛ مرز معنوی خود را با شیاطین مشخص کنند و همچنین با انجام کردار و گفتار نیک، مرز معنوی خویش را با انسانهای دیگر مشخص کنند تا نعمتهای زمینی را از دست ندهند و هبوط پیدا نکنند. انسانها باید از ارتباط با اجنه و شیاطین بطور جدی خودداری کنند. تنها راه اثرگزاری بر آنها، انتخاب پندار نیک و دوری از پندار بد در جریان زندگی است. هر روش دیگری به گمراهی ختم میشود. بنابراین کسانی که میخواهند محیط زندگیشان توسط دیوها و شیاطین هبوط پیدا نکند و از دست خشکسالی نجات یابند و نعمتهای خدا بر آنان نازل شود، باید سه نکته مهم زیر را در نظر داشته باشند.

الف- انتخاب پندار نیک و دوری از پندار بد = این انتخاب باعث تعیین مرز معنوی با دیوها و شیاطین میشود و از دخالت آنان در نظام رحمانی جلوگیری میکند و برجامعه آنها اثر می گزارد. یعنی برای تعیین مرز برای شیاطین و اثر گزاری بر آنها؛ نباید هیچ ارتباطی با آنها در قالب مدیتیشن، احضار و غیره صورت گیرد؛ بلکه کافیست که ما انسانها پندار نیک انتخاب کنیم و از پندار بد دوری کنیم.

ب- انتخاب کردار نیک و دوری از کردار بد = تعیین مرز معنوی با سایر انسانها و ایجاد صحنه های خیر و پشتیبانی از نظام رحمانی

ج- انتخاب گفتار نیک و دوری از گفتار بد = گسترش مرز معنوی صحیح به سایر انسانها و ملتها

 

مَن عَمِلَ صَالِحًا مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِن فَلَنحْیِیَنهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنجْزِیَنهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَن مَا کَانوا یَعْمَلُون ﴿۹۷

هر کس از مرد یا زن کار نیک کند و مؤمن باشد (پندار نیک داشته باشد) قطعا او را با زندگى پاکیزه‏ اى حیات [حقیقى] بخشیم و مسلما به آنان بهتر از آنچه انجام مى‏ دادند پاداش خواهیم داد (۹۷)

 

خدای مهربان و مقدس، زمین را برای مردم نهاده است و امکانات و برگهای آن جوابگوی همه نیازهای انسان است، به شرطی که انسان از اندازه نگذرد و زیاده روی نکند. هر گونه پندار غلطی، باعث به هم ریختن این میزان خواهد شد. زیرا در صورت اخذ پندار غلط و بد و نامناسب ، شیاطین وارد ماجرا میشوند. شیطان لعنت شده است و نباید وارد نظام رحمانی شود و در آن دخالت کند و بنابراین در صورت ورود شیطان بصورت دیو به زندگی انسانها، انسان نعمتهای خدادادی را از دست میدهد و بارش برف و باران و سایر نعمتها کمتر میشود و در آن صورت فرشتگان به امر خدا، بعضی سرویسها (مثلا بارش برف و باران و نگهداری لایه های محافظتی جو زمین و کنترل زلزله ها و ...) را نسبت به محیط زندگی انسانها قطع میکنند و در آن صورت، انسان باید بوسیله پول! و علمش آن را بدست آورد. زمانی خواهد رسید که حتی بیشتر مزرعه های روی زمین در شرایط عادی چیزی در آنها رشد نمی کند و انسانها باید با ایجاد شرایط گلخانه ای، محصولات مورد نیاز خویش را تولید کنند. تغییر اقلیم نوعی هبوط انسان است. تابحال انسان در فصلهای مختلف، در هر زمینی میتوانست محصولات بکارد و آن را برداشت کند. اما در آینده دیگر باید شرایط گلخانه ای بوجود آورد تا بتوان کاشت و برداشت کند. آیا روش قبلی خوب بود یا این روش؟

 

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى ﴿۱۲۴

و هر کس از یاد من دل بگرداند در حقیقت زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت و روز رستاخیز او را نابینا محشور مى ‏کنیم (۱۲۴)

 

قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ کُنْتُ بَصِیرًا ﴿۱۲۵

مى‏ گوید پروردگارا چرا مرا نابینا محشور کردى با آنکه بینا بودم (۱۲۵)

 

قَالَ کَذَلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَکَذَلِکَ الْیَوْمَ تُنْسَى ﴿۱۲۶

مى‏ فرماید همان طور که نشانه‏ هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى امروز همان گونه فراموش مى ‏شوى (۱۲۶)

 

تغییرات اقلیمی و اجتماعی و رفتاری و اخلاقی ، همان زیان و خسرانی است که در سوره العصر از آن صحبت شده است،

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱

سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲

که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى نیک کرده (کردار نیک) و همدیگر را به حق سفارش (گفتار نیک) و به شکیبایى (گفتار صبر) توصیه کرده‏ اند (۳)

 

زمین سردتر خواهد شد و این یک اتفاق قطعی و بدیهی است. اکثر مردم فکر میکنند که زمین گرم تر خواهد شد، ولی اگر زمین خیلی گرم شود، یخهای قطبهای زمین ذوب میشوند و بیشتر خشکیها زیر آب میروند. بنابراین برای امکان ادامه حیات در زمین، طی اتفاقی که خدا خودش تعیین میکند (شاید برخورد یک شهاب سنگ و یا هر اتفاق دیگری)، زمین سردتر میشود و آن موقع کشاورزی بدون شرایط گلخانه ای خاص، امکان پذیر نخواهد بود. خدا زندگی بشر را در روی زمین سامان بخشیده بود، ولی انسان با وارد کردن شیطان بصورت دیو در زندگی خویش، آن سامان را از دست خواهد داد.

 

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ﴿۶

اى انسان چه چیز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته (۶)

 

الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ ﴿۷

همان کس که تو را آفرید و [اندام] تو را درست کرد و [آنگاه] تو را سامان بخشید (۷)

 

فِی أَیِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَکَّبَکَ ﴿۸

و به هر صورتى که خواست تو را ترکیب کرد (۸)

 

کَلَّا بَلْ تُکَذِّبُونَ بِالدِّینِ ﴿۹

با این همه شما منکر [روز] جزایید (۹)

 

وَإِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ﴿۱۰

و قطعا بر شما نگهبانانى [گماشته شده]اند (۱۰)

 

کِرَامًا کَاتِبِینَ ﴿۱۱

[فرشتگان] بزرگوارى که نویسندگان [اعمال شما] هستند (۱۱)

 

یَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ ﴿۱۲

آنچه را مى ‏کنید مى‏ دانند (۱۲)

 

إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ ﴿۱۳

قطعا نیکان به بهشت اندرند (۱۳)

 

وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِی جَحِیمٍ ﴿۱۴

و بی‏شک بدکاران در دوزخند (۱۴)

 

یَصْلَوْنَهَا یَوْمَ الدِّینِ ﴿۱۵

روز جزا در آنجا درآیند (۱۵)

 

از آنجا که هبوط انسان و تغییر اقلیم و رفتار جامعه، تدریجی و یواش یواش صورت می گیرد، انسانها متوجه هبوط نمیشوند، بجز کسانی که به نشانه های نظام رحمانی توجه و دقت می کنند. زندانیهای با حبس طولانی مدت، بعد از اتمام حبس دوست ندارند از زندان خارج شوند، زیرا آنها وقتی از زندان آزاد میشوند، خیلی واضح تغییرات محیطی و اقلیمی و رفتاری جامعه را متوجه میشوند و برای آنها خوشایند نیست. اصحاب کهف زمانی که بعد از سیصد سال از خواب بیدار شدند، دوست نداشتند که در شرایط جدید به زندگی ادامه دهند و از خدا خواستند که آنان را برای همیشه از زندان زمین بیرون ببرد و خدای مهربان هم دعای آنان را استجابت کرد. تازه آن موقع اختراعات زیادی صورت نگرفته بود ولی شرایط رفتاری، اخلاقی جامعه تغییر کرده بود و تنزل یافته بود و اصحاب کهف دوست نداشتند در چنین شرایطی روی زمین زندگی کنند.

دیگر مثل سابق، آموزش و پرورش جوامع، نتایج خوبی به بار نمی آورند. در آموزش و پرورش، دوازده سال قرآن به بچه ها یاد میدهند؛ ولی آخرش، این بچه بجایی میرسد که کتاب آسمانی قرآن را رد میکند؛ زیرا زمینش ناپاک و ناسالم و مرده است. زمین ناپاک و ناسالم یعنی محلی که شیاطین بصورت دیو بر انسانها نازل شده اند. حتی دیگر محصولات کشاورزی هم مثل سابق سالم و خالص نیستند.

 

وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِی خَبُثَ لَا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِدًا کَذَلِکَ نُصَرِّفُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ ﴿۵۸

و زمین پاک [و آماده] گیاهش به اذن پروردگارش برمى ‏آید و آن [زمینى] که ناپاک [و نامناسب] است [گیاهش] جز اندک و بى‏فایده برنمى ‏آید این گونه آیات [خود] را براى گروهى که شکر مى‏ گزارند گونه‏ گون بیان مى ‏کنیم (۵۸)

 

زمین را خدا آفریده است، ولی جایی که شیاطین در آن فراخوانی شوند و نمایشان آنان وارد زندگی انسانها شود، دیگر آن زمین مرده است و فرزندان و  محصولات سالمی بیرون نخواهد داد. هر چند خدای مهربان وعده داده است که اگر مردم بجای شیطان رو به خدا بیاورند، خدا آن زمین را دوباره زنده خواهد کرد.

 

اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذَلِکَ النُّشُورُ ﴿۹

و خدا همان کسى است که بادها را روانه مى ‏کند پس [بادها] ابرى را برمى‏ انگیزند و [ما] آن را به سوى سرزمینى مرده راندیم و آن زمین را بدان [وسیله] پس از مرگش زندگى بخشیدیم رستاخیز [نیز] چنین است (۹)

 

پیامبر نوح بعد از سالها تلاش در یک جامعه مرده، اینچنین می گوید:

 

وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا ﴿۲۶

و نوح گفت پروردگارا هیچ کس از کافران را بر روى زمین مگذار (۲۶)

 

إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا ﴿۲۷

چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و جز پلیدکار ناسپاس نزایند (۲۷)

 

خدای مهربان از جامعه امنی در زمان پیامبر محمد صحبت میکند (وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ ) که در آن موقع امن بود. از این نظر امن بود که شیاطین در آن جامعه پا را فراتر از مرز تعیین شده نگذاشته بودند. خدای حکیم عمدا از کلمه وَهَذَا (و این) در آیه استفاده می فرماید زیرا میگوید این جامعه امن است یعنی جامعه آن موقع که پیام یکتاپرستی در آن جریان داشت و گرنه بعد از فوت پیامبر محمد، دیگر آن جامعه امنیت خودش را از دست داد. در آیه های بعدی دلیل امنیت یک جامعه ذکر شده است (إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ - مگر کسانى را که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته (کردار نیک) کرده‏ اند که پاداشى بى‏ منت‏ خواهند داشت) ، دلیل امنیت آن جامعه این بود که پندار نیک و کردار نیکی در آن در حال اجرا بود. جامعه ای که امن نباشد، دیگر از نظر اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و اجتماعی هم امن نخواهد بود. ما در زمان قدیم در بچگی ها همیشه تنها به دبستان می رفتیم ولی حالا در شهرهای بزرگ ، حتی دمِ در خانه هم برای کودکان امن نیست. این نا امنی ها در جامعه نشان از گسترش پندار بد و کردار بد در جامعه دارد. هرجا دیوها تنزل نیافته باشند و وارد زندگی انسانها نشده باشند، جای امنی برای زندگی است.

 

وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ ﴿۱

سوگند به انجیر و زیتون (۱)

 

وَطُورِ سِینِینَ ﴿۲

و طور سینا (۲)

 

وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ ﴿۳

و این شهر امن [و امان] (۳)

 

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ﴿۴

[که] براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم (۴)

 

ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ ﴿۵

سپس او را به پست‏ ترین [مراتب] پستى بازگردانیدیم (۵)

 

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ ﴿۶

مگر کسانى را که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته (کردار نیک) کرده‏ اند که پاداشى بى‏ منت‏ خواهند داشت (۶)

 

خدای مهربان و مقدس در قرآن، آخرین کتاب آسمانی ، وعده زیبایی به انسانها میدهد، می فرماید کسانی که پندار نیک و کردار نیک را در این جهان رویه زندگی خویش قرار دهند، خیلی زود زندگی آنان در نظام رحمانی خواهد بود و زندگی در نظام رحمانی برای آنان لذت بخش خواهد بود.

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ﴿۹۶

کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى شایسته کرده‏ اند (کردار نیک) به زودى [خداى] رحمان براى آنان محبتى [در دلها] قرار مى‏ دهد (۹۶)

 

براساس فرموده خدا در آیه متوجه خواهیم شد که تنها راه ماندن در نظام رحمانی، اخذ پندار نیک در زندگی و عمل به این پندارهای نیک است. بر طبق آیه فوق، پندار نیک و کردار نیک افراد را با خدای رحمان دوست می کند و کسی که با خدا دوست شود، دیگر نشانه هایش را رد نمی کند و ناسپاسی نمی کند. انسان باید و حتما پندار نیکش را به کردار نیک تبدیل کند تا بتواند اندوخته ای برای آخرتش کسب کند.

 

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلَائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿۱۵۸

آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید یا پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت بیاید [اما] روزى که پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت [پدید] آید کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد بگو منتظر باشید که ما [هم] منتظریم (۱۵۸)

 

ما با اخذ پندارهای نیک، محیط زیست خویش را حفظ می کنیم و نعمات و نزولات آسمانی را از دست نخواهیم داد و در این جهان زندگی آسانی خواهیم داشت. اما هدف اصلی زندگی دنیایی، بدست آوردن موقعیتی مناسب در آخرت است و برای کسب این موقعیت حتما باید پندارهای نیک خویش را به مرحله اجرا بگذاریم. پندار نیک و کردار نیک مثل طناب و گام برداشتن هستند در کوهنوردی. اگر طناب نداشته باشید، زیاد نمیتوانید از کوه بالا بروید و ممکن است در نیمه راه بیفتید. و اگر هم فقط  طناب داشته باشید و برای بالا رفتن از کوه تلاش نکنید ، باز بیفایده است. و به نتیجه نهایی نخواهید رسید. اگر طناب خوبی (پندار نیک و مناسب) نداشته باشید، ممکن است در حین انجام کوهنوردی (کردار)، طناب پاره شود و سرنگونت کند. آدم باید براساس توانایی و ایمانش گام بردارد و گرنه آسیب می بیند. یکی از بهترین کارهایی که هر فردی میتواند انجام دهد به عنوان کردار نیک، آن است که در شغل و کار روزمره خود پاک باشد و آن را به درستی و پاکی انجام دهد و خیانت نکند و دروغ نبافد.

از نظر قرآن، کسی شیطان پرست است که برخلاف نظام رحمانی عمل کند. ابراهیم خطاب به پدرش میگوید:   پدر جان شیطان را پرستش نکن که شیطان، علیه خداى رحمان عصیان کرده است. بنابراین محدود کردن شیطان پرستان به چند قبیله و گروه فراماسونی، بسیار ساده اندیشی است. شیطان پرستی در دل جامعه است.

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است (۴۴)

 

یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا ﴿۴۵

پدر جان من مى‏ ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى (۴۵)

 

زندگی دنیوی ما قسمت کوچکی از روند روز حسابرسی ماست. براساس فرموده خدا در قرآن، کسانی که می میرند، از بس که زمان زندگی در این دنیا کوتاه است، تعجب میکنند و افسوس می خورند. مثل امتحان عملی اخذ گواهینامه رانندگی که ده دقیقه از هفتاد سال عمر ماست. روز حسابرسی از همین حالا شروع شده است و بزودی مردم در پندار و کردار خویش گرفتار میشوند و یا نجات می یابند. کسانی که خدای رحمان را پرستش نمی کنند یعنی طبق نظام او زندگی نمی کنند، و بعد از مدتی زندگیشان شبیه جهنم میشود و روحیه شان با جهنم سازگار میشود. به همین خاطر آنها خود به اختیار خویش وارد جهنم خواهند شد. این جهان فقط محل فرار است از دست وسوسه های شیاطین.

 

وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۱۳۳

و براى نیل به آمرزشى از پروردگار خود و بهشتى که پهنایش [به قدر] آسمانها و زمین است [و] براى پرهیزگاران آماده شده است بشتابید (۱۳۳)

 

الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۳۴

همانان که در فراخى و تنگى انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى ‏برند و از مردم در مى‏ گذرند و خداوند نکوکاران را دوست دارد (۱۳۴)

 

وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ ﴿۱۳۵

و آنان که چون کار زشتى کنند یا بر خود ستم روا دارند خدا را به یاد مى ‏آورند و براى گناهانشان آمرزش مى‏ خواهند و چه کسى جز خدا گناهان را مى ‏آمرزد و بر آنچه مرتکب شده‏ اند با آنکه مى‏ دانند [که گناه است] پافشارى نمى کنند (۱۳۵)

 

أُولَئِکَ جَزَاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ ﴿۱۳۶

آنان پاداششان آمرزشى از جانب پروردگارشان و بوستانهایى است که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است جاودانه در آن بمانند و پاداش اهل عمل چه نیکوست (۱۳۶)

 

وجود جهنم قطعی است، حتی خدای حکیم تعداد طبقات آن را هم در نظر گرفته است و آن را به هفت طبقه تقسیم کرده است.  شیطان و پیروانش نمی توانند از دست جهنم رهایی یابند. این وعده خداست و  بزودی تحقق می یابد.

خدای مهربان قبل از آفرینش انسانها، دو عهد و پیمان از بنی آدم گرفت یکی شهادت به ربوبیت خدا و دیگری پیروی نکردن و عبادت نکردن شیطان. بنابراین رد کردن نظام رحمانی به هیچ بهانه ای قابل قبول نیست.

 

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ﴿۶۰﴾

اى فرزندان آدم مگر با شما عهد نکرده بودم که شیطان را مپرستید زیرا وى دشمن آشکار شماست (۶۰(

 

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ﴿۱۷۲﴾

و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم گفتند چرا گواهى دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم (۱۷۲(

 

یعنی این دو عهد و پیمان هر دو با هم برای زندگی پاک لازمند و نباید هیچکدام کنار زده شود.

یکم: ایمان به ربوبیت پروردگار (پندار نیک)

دوم: عدم پرستش شیطان و عدم پیروی از نظام شیطانی (کردار نیک)

  • اسعد حسینی
۰۴
دی
۰۲

 

 

                                       اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هفتاد و سه)

آخر الزمان ( قسمت یازده )

دفع دیوها (بخش هفتم)

 

در قسمت قبلی گفته شد که غرق شدن در فیلمهای تلویزیونی و ماهواره ای و کلیپها و وبگردیهای بی هدف و غرق شدن در آهنگها؛ همگی یک نوع مدیتیشن هستند. با این تعریف، بیشتر مردم در عصر ما رو به مدیتیشن آورده اند. دراویش جدید، صوفی های جدید، منزوی های جدید، یوگی های جدید و عرفانهای جدید ... باید به فرهنگ لغات ما اضافه شوند؛ اینها کسانی هستند که میخواهند به روشی غیر از روش خدای رحمان آرامش کسب کنند. آنها میخواهند از طریق وبگردی های بی هدف، ول گردی در اینترنت، بی هدفی در تماشای تلویزیون و ماهواره و افراط در تفریح و سرگرمی و  ... به جایی وصل شوند. این تعریف مدیتیشن به سبک جدید است. بنابراین دراویش جدید، صوفی های جدید و یوگی های جدید داریم.

در این وضعیت بحرانی، بیماریهای روانی و جسمی زیادی وارد جامعه شده است. برای نجات از دست این بیماریها، نیاز است که طبق نظام رحمانی عمل کنیم. بیشتر دستورات پزشکی (سنتی و جدید)  بر مبنای کاملا درستی بنا نشده اند و افراط و تفریط و بزرگنمایی در دستورات آنها نهفته است. اما خدا در قرآن دستوراتی را ارائه میدهد که ریشه بیماریها را می زند. در قرآن دعاهای زیادی از زبان پیامبران و آدمهای صالح و پرهیزگار آمده است ولی نکته جالبی در آن نهفته است و آن این است که بسیار کم برای سلامت جسمی دعا کرده اند؛ بلکه همگی نگران سلامت روانی خود و خانواده خود بوده اند. این نشان میدهد که بیشتر بیماریهای جسمی از عدم تعادل روانی نشات می گیرد. نمونه دعای قرآنی که پیامبر زکریا در آن از خدای مقدس میخواهد که فرزندی به او دهد که پسندیده و راضی (رَضِیًّا ) باشد. رَضِیًّا از ریشه رضایت و به معنای پسندیده و خداپسند است. این کلمه هم خانواده کلمه راضیه مرضیه در آیه (ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ) است. رضیا یعنی حالتی که فرد به نظام رحمانی رضایت دهد و دنبال امیال و توهمات و تخیلات نظام شیطانی نرود.

 

وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِنْ وَرَائِی وَکَانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرًا فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا ﴿۵

و من پس از خویشتن از بستگانم بیمناکم و زنم نازاست پس از جانب خود ولى [و جانشینى] به من ببخش (۵)

 

یَرِثُنِی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا ﴿۶

که از من ارث برد و از خاندان یعقوب [نیز] ارث برد و او را اى پروردگار من پسندیده گردان (۶)

 

یا در آیه دیگری پیامبر ابراهیم از خدای مقدس میخواهد که خودش و خانواده اش را از نمازگزاران قرار دهد. پیامبر ابراهیم خیلی خوب میداند که کسی که نماز بجا نیاورد، دیگر سالم هم نخواهد ماند و سلامت روانی و جسمی اش را هم از دست خواهد داد.

 

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ﴿۴۰

پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز پروردگارا و دعاى مرا بپذیر (۴۰)

 

یا افرادی که از خدای بخشنده و مقدس میخواهند که همسران و فرزندانی به آنها دهد که مایه چشم روشنی (قُرَّةَ أَعْیُنٍ) و پیشوای پرهیزگاران شوند. قُرَّةَ أَعْیُنٍ به معنای کسانی است که چشمان والدین و ازواجشان را روشن میکنند و حس رضایت برای آنها و همدیگر ایجاد میکنند و این حالت فقط و فقط در نظام رحمانی و زیر سایه دستورات خدای رحمان ایجاد میشود و لا غیر.

 

وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا ﴿۷۴

و کسانى‏ اند که مى‏ گویند پروردگارا به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه روشنى چشمان [ما] باشد و ما را پیشواى پرهیزگاران گردان (۷۴)

 

یا پرهیزگارانی که از خدا میخواهند که فرزندانی صالح به آنان بخشد. آنها خیلی خوب درک کرده اند که فرزندی که صالح نباشد، دیگر سالم هم نخواهد ماند. خدا به بیشتر آدمیان از همان دوران بچگی، جسم سالمی بخشیده است ولی آنها با افراط و تفریط و اسراف و جذب شدن به فلسفه های شیطانی همچون (عشق، مدیتیشن، یوگا، وحدت وجود، کارما و ...) خود را دچار انواع بیماریهای روانی کرده و سلامت جسمی خود را هم از دست میدهند. این خیلی بدیهی است که فردی که صالح نباشد، دیگر در نظام رحمانی نخواهد ماند.

 

رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿۱۰۰

اى پروردگار من مرا [فرزندى] از شایستگان بخش (۱۰۰)

 

موسی بعد از فرار از دست فرعونیان، دچار گرفتاری و تنهایی شد. اما او هیچوقت از خدای مقدس، مادیات معین و مشخصی را نخواست. او در دعایش گفت: پروردگارا من به هر خیرى که به سویم بفرستى سخت نیازمندم.

 

فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ ﴿۲۴

پس براى آن دو [گوسفندان را] آب داد آنگاه به سوى سایه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم (۲۴)

 

موسی در دعایش برای خدا تعیین تکلیف نکرد. موسی گفت که خدایا هر آنچه که اکنون برای من خیر است، سر راهم قرار بده. بیشتر مردم زمان ما در دعاهایشان، پول را بین خود و خدا واسطه میکنند و پول زیادی از خدا میخواهند تا بوسیله آن پول، به آرزوهایی که کرده اند دست یابند. واسطه گری پول بین خدا و اصل خواسته؛ از پندار بد و منحرف نشات می گیرد.

آنان از خدا پول میخواهند تا که مثلا یک ماشین لوکس بخرند. زیرا آنها براساس پندار منحرفشان، به اشتباه فکر میکنند که عزت و خوشبختی آنان در خرید این نوع ماشین است.  این ایده از کجا به ذهن آنان راه یافته است؟ از یک فیلم سینمایی، از یک فیلم تلویزیونی ، از یک آهنگ، از نگاه کردن به دیگران و یا از یک نوع مدیتیشن دیگر... تمام اینها الهامات و القائاتی هستند از یک نظام غیر رحمانی. در حالی که فقط خدای مقدس به عنوان دانای آشکار و پنهان؛ میداند که ما برای خوشبختی در هر زمانی به چه چیزی و به چه مقدار لازم داریم.

در نظام غیر رحمانی، همیشه یک واسطه بین انسانها و خدا قرار می گیرد. در نظام غیر رحمانی افراد خواسته های قلبی خود را از خدا نمی خواهند، بلکه یک واسطه مثل پول و یا منبع دیگری را بین خود و خدا قرار میدهند و آن واسطه را از خدا میخواهند تا بوسیله آن واسطه به خواسته های خویش برسند. زیرا آنها خود میدانند که خواسته هایشان ناشی از یک نوع مدیتیشن است و بنابراین در نظام رحمانی قابل درخواست کردن نیست.

در نظام رحمانی نشانه های زیادی برای کنشها و واکنشهای ما قرار داده شده است. وقتی شب است ، یعنی بخوابیم و به استراحت نیاز داریم. وقتی روز است یعنی زمان کار و تلاش و کوشش است. وقتی زمستان است یعنی شب طولانی تر است و انسانها به خواب بیشتری نیاز دارند و البته مردم از طولانی تر بودن شبهای زمستان برداشت اشتباهی میکنند. آنها تا نصف شب نمی خوابند و خود را از یک خواب عمیق محروم میکنند. به فرموده خدای مقدس در قرآن، حتی اگر کسی شب دیر بخوابد، باید آن شب را به عبادت اختصاص دهد و نه مدیتیشن.

وقتی خشکسالی است یعنی بیشتر مردم از نظام رحمانی خارج شده اند و در این حالت باید مردم نسبت به خدای عالمیان خشوع و خضوع داشته باشند تا خدا مشکلشان را حل کند و به درگاه خدای متعال درخواست نزول رحمت کنند. خواسته های ما در هر زمانی متفاوت است. در خشکسالی، در شب، در روز ، در مشکلات و ... خواسته ها متفاوت است. نظام رحمانی با حالتهای بخصوصی که بوجود می آورد، با زبان واضح و مبین به جامعه مورد نظر می گوید که حالا وقت نماز است، حالا وقت خضوع و خشوع است، حالا وقت خواب است، حالا وقت تقاضا از خدا برای باران است و ...

بعضی ها که پول زیادی بدست آورند، آن را در راههای غیر رحمانی خرج میکنند. دستمال کاغذی با لایه طلا، همبرگر با روکش طلا، تهیه قبر میلیاردی، سفرهای تفریحی پر هزینه و ... ؛ اینها همگی یک نوع مدیتیشن است. تمام اینها برای ایجاد حسهای لذت است. واضح است که در این کارهای افراطی یک تغییر حس صورت می گیرد. البته از آنجا که تغییر حس، افراطی است، پس افراد بعد از آن به این نوع مدیتیشن ها عادت میکنند و برای خود تفریحهای پر هزینه دوره ای می تراشند. انسان هنوز یاد نگرفته است که چطوری با هزینه های کمتر از دنیا لذت ببرد. طبیعتی که خدا آفریده است را باید حفظ کنیم و حسهای رضایت انسان بوسیله ی آفریده های خدا بسادگی ارضا میشوند. گاهی اعمال ساده ای که انجام می دهیم، بسادگی حس رضایت را در انسانها بوجود می آورد. بیشتر مادر بزرگها و پدر بزرگهایی که در شعر و شاعری غرق نشدند، بسادگی با مشغول کردن خود به امورات ساده زندگی، جریان و تعادل جسم و روان خویش را حفظ میکردند. پدر بزرگها با تعمیرات وسائل خانه و استفاده دوباره از آن، هورمون رضایت طبیعی از خود و از نظام رحمانی در روان و بدن آنان جریان داشت. مادر بزرگها با انجام کارهای خانه، حس رضایت خاصی در خود ایجاد میکردند. صبر، شکیبایی ، فروبردن خشم، پاکی ، پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک در این اعمال نهفته هستند. آسیه زن فرعون در خانه ای زندگی میکرد که در زمان خودش فول امکانات بود و هیچی کم نداشت. حتی افراد ثروتمند این زمانه هم هیچوقت نمی توانند قصری مثل قصر فرعون برای خود فراهم کنند. فقط در نظر داشته باشید که قصر فرعون طوری بود که از زیرش رودخانه رد میشد. اما این امکانات، آسیه که زنی مومن بود را به هیچ عنوان سیراب نمی کرد؛ زیرا آن قصر و بیت از رضایت و معنویت تهی بود. در مسئله چشم و هم چشمی، ماهیت واقعی بیت ها و قصرها در نظر گرفته نمی‌شود. بیت واقعی محیطی امن و پر از آرامش برای افراد ایجاد می کند. اکنون مردم فقط با کسانی همسخن میشوند که از نظر ثروت و مقام و موقعیت و امکانات در یک سطح باشند و این اصلا جالب نیست و مثل این است که انسان برای خودش یک زندان بسازد.

وقتی افراد، خانه های گران، ماشینهای گران و استایل زندگی گرانبها را هدف زندگی خویش قرار میدهند، در آن صورت از آنجا که پندار غلطی را انتخاب کرده اند؛ قطعا در بدست آوردن اینها؛ به نظام غیر رحمانی متوسل خواهند شد و آرامش از آنها سلب میشود. کسی که رشوه می گیرد و یا ربا میخورد، برای توجیه این اعمال مجبور است که همیشه در مدیتیشن بسر برد و به سیستم شر متصل باشد.

در نظام شیطانی راه حلها کلا اشتباه هستند، زیرا راه حلهای رحمانی در نظام شیطانی قابل اجرا نیست. مثلا بعضی افراد در خوردن زیاده روی میکنند و بعد از مدتی نمی توانند زیاده خوری را ترک کنند و آنها با کمال تعجب با عمل جراحی، معده خود را کوچک میکنند. از نظر آنان کوچک کردن معده هم یک راه حل است! در حالی که راه حل این مشکل در نظام رحمانی بسیار ساده است. بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید؛ روزه بگیرید. در لذتها غرق نشوید. یک بچه و یا نوجوان باید از همان اوان بچگی یاد بگیرد که زیاده روی نکند و هر لذتی را تجربه نکند. ممکن است کسی بپرسد که اگر هر لذتی را تجربه نکنیم، پس برای چی به این دنیا آمده ایم و بهتر است بمیریم! این فرد به گفته خدای مهربان توجه نمی کند. آنجایی که خدا چیزی را منع کرده است، برای این است که ما لذتهای رحمانی را از دست ندهیم. لذت زیاده روی یک لذت رحمانی نیست و نمیتواند زیاد ادامه داشته باشد. فرض کنید یک بچه به دور از چشم والدینش هر روز شکلات زیادی میخورد؛ این بچه بعد از مدتی دچار دیابت و انواع بیماریهای دیگر میشود و مشکلات عدیده ای برایش پیش میاید و دیگر نمی تواند شکلات بخورد. بنابراین زیاده روی به نفعش تمام نشد، بلکه نه تنها به نفعش نبود، بلکه لذت خوردن شکلات را برای همیشه از دست میدهد. بنابراین اگر خدا ما را از چیزی منع میکند و یا به کاری امر میکند، بخاطر این است که از رضایتها و لذتهای نظام رحمانی، خود را محروم نکنیم. خدا خیر خواه ماست و او مهربانترینِ مهربانان است.

یکی با سرعت زیاد رانندگی میکند و از سرعت زیاد لذت می برد، بالاخره روزی این سرعت زیاد کار دستش خواهد داد و تصادف میکند و ممکن است که عضوی از بدنش را از دست دهد و دیگر نتواند رانندگی کند. هر گونه نافرمانی در دستورات خدا، نتیجه ای غیر قابل جبران برای انسانها خواهد داشت و آنان را از نظر امکانات هبوط خواهد داد. کسی که پرخوری و اسراف میکند و بیمار میشود، به نوعی خود را هبوط داده است.

خدای حکیم مکانیسمهای مختلفی را برای اِعمال کلماتش در دنیای ما بکار میبرد. یک روش، همان کن فیکون است و اما روش دیگر، جاسازی یک معجزه و نشانه در تار و پود خلقت جهان است که در زمان و مکان مشخص و معینی ظاهر میشود. خدا خداست و میتواند از هر روشی که خودش اراده کرد آن را ظاهر کند. خدا از هر روشی که بییندگان و شاهدان این معجزه را بینگیزاند و آنان را به طرف معنویت خاصی هدایت کند، استفاده می فرماید.

 

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِکَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّیَّةً وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ ﴿۳۸

و قطعا پیش از تو [نیز] رسولانى فرستادیم و براى آنان زنان و فرزندانى قرار دادیم و هیچ پیامبرى را نرسد که جز به اذن خدا معجزه ‏اى بیاورد براى هر زمانى کتابى است (۳۸)

 

بر اساس فرموده آیه فوق، فهم زمانبندی وقوع معجزه و یا نشانه و آیت بسیار مهم است. مثلا معجزه ریاضی نوزده در کتابی نهفته است که 1400 سال پیش نازل شده است. همین زمانبندی، خودش مهمترین نکته این معجزه است. اگر اکنون چنین کتابی نازل میشد، شاید خیلی ها می گفتند که این کتاب بوسیله هوش مصنوعی تهیه شده است. اما خدا دقیقا میداند که کجا و کی یک نشانه را نازل کند و کجا و کی ظاهرش کند. نشانه های خدا کاملاً نشانه هایی تنظیم شده هستند تا در زمان های خاص و مکانهای خاص آشکار شوند و بدون اجازه خدا، اصلا امکان پذیر نیست. هیچ رسولی نمیتواند براساس خواسته خود و یا هوای خود و یا حتی خواسته مردمش، معجزه ای نمایش دهد (وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ). نشانه ها زمانی توسط خدا آشکار میشوند که با مردم آن مکان ارتباط برقرار میکنند. معجزه نوزده در قرآن ثابت میکند که قرآنی که ما آن را مطالعه میکنیم، از طرق خالق ما نازل شده است با پیامهایی لازم و ضروری برای هر عصر و زمانی.

در آخر عصرها، شیاطین ضعیف تر و خوارتر میشوند و انسان هم هبوط درون زمینی میکند و در نتیجه امکانات طبیعی زمین کمتر میشود. دیگر مثل سابق باران و برف نمی بارد و انسان مجبور است که در دریاها آب شیرین کن بسازد و آب مورد نیاز خود را تهیه کند. آیه زیر شاید به این نکته اشاره دارد که خدا از اطراف و امکانات زمین همواره میکاهد. تنها دلیل این کاهش، این است که انسان به خود آید و از مستی خارج شود.


أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ یَحْکُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَهُوَ سَرِیعُ الْحِسَابِ ﴿۴۱

آیا ندیده‏ اند که ما [همواره] مى ‏آییم و از اطراف این زمین مى ‏کاهیم و خداست که حکم مى ‏کند براى حکم او باز دارنده‏ اى نیست و او به سرعت‏ حسابرسى مى ‏کند (۴۱)

 

انسان طغیان گر و اسراف گر است و اگر زیاد امکانات مفتی و رایگان در اختیارش قرار گیرد، دیوانه میشود و کارهای غیر معقولانه ای انجام میدهد. قبلا قدیما، تعداد فصلهای سال ، شش فصل و یا شاید بیشتر هم بوده است. تابستان دو فصل و همچنین زمستان دو فصل با خصوصیات متفاوت بوده است. اما به مرور زمان این فصلها کاهش یافتند. شاید در آینده هم تعداد فصلها از چهار فصل به دو فصل کاهش یابد. یک فصل گرما و یک فصل سرما. چهار فصل کنونی، در سلامت روانی انسان بسیار موثر هستند. خدای مهربان فصول چهارگانه و در زمان قدیم فصول پنجگانه و یا ششگانه را آفرید، تا که حالت پیوستگی روانی انسان را منقطع کند. در فصل زمستان آدمی آرامتر میشود و بعد که بهار می آید، خوشحالتر و امیدوارتر میشود. این تغییر روحیه ها را خود خدای رحمان با تغییرات فیزیکی در زمین برای ما بوجود می آورد زیرا خدا منت برما نهاد و بعضی مواقع، اجبارا روان ما را تغییر میدهد. بیشتر مشکلات بشر امروزی از پیوستگی روحی روانی اوست. اگر بشر مدام بر یک فکر و روال باشد، دچار توهمات میشود. مدیتیشن نوعی پیوستگی روانی در آن نهفته است که نشانه های رحمانی را برای آدمیان بی معنا میکند. مثلا کسی که مدام مشغول فیلم نگاه کردن است و شبها دیر میخوابد و بجای شب، روزها می خوابد؛ این عادت او یک نوع مدیتیشن است؛ به همین خاطر این فرد، زمستان و تابستان و سرما و گرما و روز و شب برایش فرق چندانی ندارد و هیچ تغییر روحی روانی در او پدید نخواهد آورد. فقط فیلم نگاه کردن، برای او مهم است. نماز دقیقا برخلاف مدیتیشن است. نماز های پنجگانه مثل فصول چهارگانه، روال بسیار مهمی هستند جهت تغییر روان و انقطاع پیوستگی روحی روانی ما در طول روز.

شاید نزدیکیهای قیامت، بر اثر هبوط دوباره انسان، فصلها از بین روند و کلا یک فصل تشکیل شود و کلا سرما باشد و یا  کلا گرما باشد (فصل سرما محتمل تر است). آنوقت انسان مجبور میشود که بطور مصنوعی این فصلها را برای یک مکان مشخص و معین شبیه سازی کند و آن وقت متوجه خواهد شد که چه نعمت بزرگی را از دست داده است ولی حیف که دیگر قابل برگشت و قابل جبران نیست. متاسفانه انسان تا نعمتی را از دست ندهد، متوجه بود و نبود آن نخواهد شد. انسان نعمتهای زیادی را نسبت به زمان قدیم از دست داده است ولی زیاد متوجه نیست، انگار خودش اینجوری میخواهد!

علم بشر طبق سعی و خطاست و به همین خاطر بطور کامل رحمانی نیست و نمیتواند بطور کامل نظام رحمانی را شبیه سازی کند. جالب است که انسان به این علم ناقص مغرور شده است! در حالی که  هر آن چیزی که در آسمانها و زمین است از آن خدای رحمان است و همه او را گردن نهاده‏ اند و همه تسلیم اویند.

 

 

وَلَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ ﴿۲۶﴾

و هر که در آسمانها و زمین است از آن اوست همه او را گردن نهاده‏ اند (۲۶)

 

اگر مردم پندار نیک را انتخاب میکردند (آمَنُوا) و به وسیله پندار نیک، برای خود تقوا (وَاتَّقَوْا) بدست آورده بودند؛ آنوقت برکاتی از آسمان و زمین برایشان گشوده میشد و زندگی برای انسانها روی زمین بسیار راحت تر میشد.

 

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ﴿۹۶﴾

و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعا برکاتى از آسمان و زمین برایشان مى‏ گشودیم ولى تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم (۹۶)

 

تعریف خدا از محیط بهشت این است که همه چیز در آن به وفور و در زمان خودش یافت میشود. بکاربردن لغت  تَجْرِی برای بهشت در آیات قرآنی به این معناست که همه چیز در آن جریان دارد.

 

لَکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرَارِ ﴿۱۹۸

ولى کسانى که پرواى پروردگارشان را پیشه ساخته‏ اند باغهایى خواهند داشت که از زیر [درختان] آن نهرها روان است در آنجا جاودانه بمانند [این] پذیرایى از جانب خداست و آنچه نزد خداست براى نیکان بهتر است (۱۹۸)

 

اما انسان از خدا روی بر می گرداند و پندار بد را انتخاب میکند و در نتیجه همنشین شیاطین خواهد شد. شیاطین پندار ما را متوجه میشوند و جذب کسانی میشوند که پندار بد دارند. شیطان زمانی توانست آدم و حوا را فریب دهد که پندارشان را تغییر داد و منحرف کرد. شیطان به آدم و حوا گفت که میخواهید دو فرشته شوید و  یا جاودانه شوید. این نصیحت شیطان یک نوع پندار منحرف و غلط بود.

 

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ ﴿۲۰

پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود براى آنان نمایان گرداند و گفت پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز [براى] آنکه [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره] جاودانان شوید (۲۰)

 

وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ ﴿۲۱

و براى آن دو سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم (۲۱)

 

هر وقت شیطان به انسان نزدیک شود و همدم نزدیک او شود و با القای پندار بد در انسان تاثیر گذارد و انسان را وارد کردار بد کند، در آن صورت انسان هبوط پیدا خواهد کرد. این حالت فقط زمانی رخ خواهد داد که ما برای کردار خویش، پندار بد و یا منحرف را انتخاب کنیم. در نتیجه آن زمان انسان مجبور است با علم ناقص خویش، شروع به سدسازی ها کند. هر هبوطی در زمین، سدسازیهایی را به دنبال دارد. در اینجا منظور از سدسازی فقط مربوط به سد آب نیست، بلکه در هر چیزی ممکن است سد سازی صورت گیرد و آن را میتوان مانع تراشی هم نامید. افرادی که در هر باغی یک چاه می زنند، این هم یک نوع سدسازی است و برخلاف تَجْرِی است. اینها به نوعی مانع جاری بودن خیر و نزولات میشوند. کسانی که کالایی را انبار میکنند و باعث گران شدن آن میشوند، یک نوع سدسازی  و مانع سازی در جریان برکات رحمانی انجام داده اند. کسانی که با وضع قوانین غلط، به محیط زیست خویش صدمه میزنند، یک نوع سدسازی انجام داده اند. اسراف و زیاده روی و افراط و تفریط هم نوعی مانع تراشی است. مصرف بیش از حد آب های زیر زمینی هم نوعی مانع تراشی و سدسازی است و مانع از جریان طبیعی آب میشود و برخلاف سیستم رحمانی است.

 

فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ ﴿۴

پس واى بر نمازگزارانى (۴)

 

الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ ﴿۵

که از نمازشان غافلند (۵)

 

الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ ﴿۶

آنان که ریا مى کنند (۶)

 

وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ ﴿۷

و کارهای جاری را منع میکنند (۷)

 

کلمه ماعون در آیه بالایی، به معنای هر چیز ضروری ای است که انسانها بخاطر حسادت، طمع و یا زیاده خواهی از هم دیگر دریغ میکنند و یا آن را منع میکنند و یا در آن اسراف میکنند. مدیتیشن این حالات را در آدمیان تقویت میکند. مثلا بعضی مواقع یکی کفشهای زیادی دارد و حتی بعضی هایش را اصلا هیچوقت نمی پوشد ولی نمیتواند از آن دل بکند و به دیگران ببخشد. مدیتیشن حرص خرید و نگهداری آدمیان را زیاد میکند. بعضی ها خرید را یک نوع تفریح و مدیتیشن میدانند و البته کسی که خرید را یک نوع تفریح بداند، قطعا در آن زیاده روی هم خواهد کرد. باید توجه کنیم که نماز دقیقا این اثرات مدیتیشن را خنثی میکند. هر گاه انسانها جذب مدیتیشن شوند، نمازشان را با سستی و کاهلی و تنبلی و اکراه انجام میدهند و این یکی از نشانه های جذب مدیتیشن شدن است. این نکته ثابت میکند که نماز مهمترین ابزاری است که انسان در اختیار دارد تا زندگی سالمی را طی کند.

 افرادی هستند که ماشینشان را با آب زیاد می شویند و می گویند پولش را می دهیم. این نوع کردارها، کردار بد هستند و مانع جریان آب و خیر در قسمتهای دیگر جامعه میشوند. اصلا هدف خدا از تبعید انسان به روی زمین این بود که انسان کاری کند که دیگران، همسایگان، دوستان و سایر مردمان جهان به مشکل بر نخورند و محیطی دلپذیر و پر از تعاون و همکاری بوجود آید و پندارهای بد از جامعه رخت بر بندد. گاهی بعضی قربانیها و مهمانیها انجام میشود و بیشتر غذاها دور ریخته میشود و یا قربانی به غیر مستحق داده میشود و اینها خودش نوعی سدسازی و  یَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ  است. خدای رحمان جامعه ای را می پسندد که در آن تعاون و همکاری جریان داشته باشد (تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ) و مردم هوای همدیگر را داشته باشند، فارغ از هر نوع نژاد و قوم و زبانی. که اگر جامعه ای این چنین نباشد و این چنین عمل نکند، در مشکلات فرو می رود و آنچه را که از دیگران منع میکرد، از دست خواهد داد و باید به روش بسیار گرانتر و مشکلتری آنرا بدست آورد.

  • اسعد حسینی
۲۲
آذر
۰۲

 

                                       اعوذ بالله من الشیطن الرجیم                

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت هفتاد و دو)

آخر الزمان ( قسمت ده )

دفع دیوها (بخش ششم)

 

در قسمتهای قبل گفته شد که در آخر عصرها (دوره ها) ، شیاطین به دنیای انسانها حمله میکنند. این حمله نادیدنی است و ما آن را نمی بینیم ولی از آشفتگیهایی که در جامعه بوجود می آید متوجه میشویم که بحران بسیار بزرگی بوجود آمده است و ترکشهای این حملات در جامعه انسانی با بوجود آمدن بحرانهای اخلاقی ، سیاسی، احتماعی ، اقتصادی خود را نشان میدهند. اجنه و شیاطین بسیار بیشتر از انسانها عمر میکنند و تعداد آنان بسیار بیشتر از انسانهاست؛ زیرا وقتی یک انسان می میرد، جن همزاد او آزاد میشود و چند هزار سال دیگر زنده می ماند. به همین دلیل تعداد آنان از تعداد انسانها بسیار بیشتر است. وقتی از اعداد بسیار بزرگ و یا بسیار کوچک یاد کرده شود، مغز ما به‌دلیل در اختیار نداشتن معیاری برای مقایسه، قدرت درک خود را در مورد این اعداد از دست می‌دهد. اما از شدت بحرانی که پیش آمده است و میاید ، میتوان متوجه ابعاد قضیه شد. وقتی از تعداد مورچه ها صحبت می کنیم، عدد بسیار بزرگی بدست میاید که برای ما قابل درک نیست ؛ اما اگر بگوئیم به ازای هر انسان یک میلیون مورچه وجوددارد، آنوقت ذهن ما بزرگی این عدد را بهتر درک خواهد کرد.

در بابِل قدیم همین مشکل پیش آمده بود. اجنه و شیاطین آن موقع به صورت دیو و جسمانی وارد دنیای انسانها شده بودند و بحران عجیبی پیش آمده بود. در آن حالت خدای قادر حکیم برای رفع این مشکل، انسانها را هبوط داد و همچنین اجنه و شیاطین ضعیفتر و محدودتر شدند و قدرتهای زیادی از آنان گرفته شد (از جمله قدرت حضور جسمانی در میان انسانها). در این عصر و زمانه هم چنین اتفاقی خواهد افتاد و شیاطین ضعیف تر میشوند. با آشکار نمودن روشهای فریب، آنان ضعیفتر میشوند. در آخر هر عصری انسانها هبوط پیدا میکنند و در جبهه مقابل، شیاطین هم ضعیفتر میشوند. هبوط انسان در مقابل ضعیف شدن شیاطین. این فرصت بسیار خوبی است تا این بحران را به سلامت روانی طی کنیم و خود را تزکیه دهیم و زندگی اخروی خود را تضمین کنیم. هم هبوط انسان و هم ضعیف تر شدن شیاطین هر دو برای حفظ نسل بشریت است؛ در غیر آن صورت انسانها خودشان، خود را نابود میکنند.

در قسمت های اخیر جادوی شیاطین، ذکر شد که انسان چطوری هبوط پیدا میکند و ذکر شد که انسان در آخر عصرها چطوری امکانات طبیعی را از دست میدهد و انسان مجبور میشود که با علمش این امکانات را بدست آورد. از جمله کمبود منابع آب و برق و مشکلات تغذیه و سایر موارد. زمانی از چشمه های طبیعی آب تهیه میکرد و حالا سدهای زیادی درست کرده است ولی باز هم جوابگو نیست و مجبور میشود از اقیانوس آب شور را بگیرد و با هزینه زیاد آنرا شیرین و قابل استفاده کند و با هزینه زیاد به جاهای دیگر انتقال دهد. خدا قبلا بوسیله بارش باران این کار را میکرد ولی بشر قدر این را ندانست و ناسپاسی کرد. انسان در آینده خیلی نزدیک مجبور خواهد شد که بوسیله پرورش مولکولهای گوشت، گوشت مصنوعی درست کند؛ تا بتواند مشکل تغذیه را حل کند. این مشکلات به علت هبوط بشر پیش خواهد آمد؛ یکی از دلایل هبوط این است که منابع زمین دیگر جوابگوی انسان اسرافگر و زیاده خواه نیست. بحران آخر عصر به این معناست که انواع استرسها و مشکلات بمرور زمان برای بشر پیش خواهد آمد. انسان خواه ناخواه سرمایه های در دسترس زمین را پودر میکند و آن را از دست خواهد داد و توانایی های انسان هم کمتر میشود و این ضرر بزرگی برای انسان است. ضررات آخر عصرها مربوط به انسانهاست ولی برای شیاطین هم اتفاقاتی خواهد افتاد. ما از بُعد شیاطین خبر نداریم و نمی دانیم در آسمان چی می گذرد و چه اتفاقاتی برای آنها در حال رخ دادن است. شاید فرآیند ضعیف تر شدن و محدود تر شدن شیاطین در حال به وقوع پیوستن است ولی ما از این بُعد قضیه بی خبریم. ولی بر اساس آیه قرآنی متوجه میشویم که هر بار انسان امکانات زندگیش محدودتر شود و هبوط پیدا کند، شیاطین هم محدودتر و ضعیف تر میشوند.

 

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ﴿۱۳

فرمود از آن [مقام] فرو شو تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایى پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى (۱۳)

 

براساس فرموده خدای مقدس در آیه بالایی، با هر بار هبوط ، شیطان هم جایگاه و مقام قبلی خود را از دست میدهد و ضعیف تر و خوارتر میشود (إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ). از آنجا که شیطان ضعیفتر و خوارتر میشود، نسبت به انسان کینه بیشتری پیدا میکند و هر بار خیلی جدی تر آدمیان را می فریبد.

 

قالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿۱۶

گفت پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندى من هم براى [فریفتن] آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست (۱۶)

 

ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ﴿۱۷

آنگاه از پیش رو و از پشت‏ سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏ تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت (۱۷)

 

در زمان زرتشت، شیاطین در شکل دیو به دنیای انسانها حمله کرده بودند و در آن موقع عصر به پایان خود رسیده بود. در آن موقع زرتشت برای عبور از بحران پیش آمده، از دستور مهم پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک استفاده کرد و بحران در آن مقطع زمانی حل شد. این دستور مهم در سوره العصر بطور دقیق آمده است و انسان در این سوره به عنوان یک موجود ضرر کننده و زیاندیده معرفی شده است ، مگر اینکه چهار دستور مهم سوره را بکار گیرد.

 

وَالْعَصْرِ ﴿۱

سوگند به عصر [دوره زمانی] (۱)

 

إِن ٱلْإِنسَٰنَ لَفِی خُسْرٍ ﴿۲

که واقعا انسان دستخوش زیان است (۲)

 

إِلَّا الَّذِین آمَنوا وَعَمِلُوا ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ ﴿۳

مگر کسانى که ایمان آورده (پندار نیک) و کارهاى نیک کرده (کردار نیک) و همدیگر را به حق سفارش (گفتار نیک) و همدیگر را به شکیبایى (گفتار صبر) توصیه کنند (۳)

 

هر انسانی یک همدم شیطانی دارد که نماینده ایده های شیطان است. همدم شیطانی ما فقط زمانی به انسان فشار بیشتری می آورد که پی ببرد پندارمان نیک نیست. انسانها پندار نیک همدیگر را متوجه نمی شوند، زیرا ما از باطن هم دیگر بی خبریم. اما همدم شیطانی ما از پندار نیک و یا بد ما خبر دارد. در صورتی که پندار ما نیک نباشد و انسان خودش را اصلاح نکند ، همدم شیطانی ما بصورت دیو (شیطان جسمانی یا شیطان مغناطیسی) در وجود انسان نفوذ میکند. اما در صورت توبه ، همدم شیطانی توانایی خود را از دست خواهد داد. توبه نصوح در قرآن اشاره به این مورد دارد (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا). توبه نصوح یعنی توبه ای که پندارتان را درست و تصحیح کند. باور غلط هم نوعی پندار بد است. کافیست که پندار ما نیک باشد و از پندارهای بد پرهیز شود ، خودبخود روان ما شفا پیدا میکند؛ مثل یک مریض جسمی که کافیست از خوردن بعضی غذاهای مضر امساک کند و مدتی استراحت کند، بدن او بلد است که چطوری خودش را درست کند.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ یَوْمَ لَا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعَى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَاغْفِرْ لَنَا إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۸

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید به درگاه خدا توبه‏ اى راستین کنید امید است که پروردگارتان بدیهایتان را از شما بزداید و شما را به باغهایى که از زیر [درختان] آن جویبارها روان است درآورد در آن روز خدا پیامبر [خود] و کسانى را که با او ایمان آورده بودند خوار نمى‏ گرداند نورشان از پیشاپیش آنان و سمت راستشان روان است مى‏ گویند پروردگارا نور ما را براى ما کامل گردان و بر ما ببخشاى که تو بر هر چیز توانایى (۸)

 

با یک مثال بیشتر توضیح میدهم. یک کسی که اعتیاد شدید به ماده مخدر دارد را در نظر بگیرید که از کنار شما رد میشود، اگر به شما نگاه کند، اولین چیزی که به فکرش خطور میکند این است که آیا شما اهل ماده مخدر هستید یا نه؟ اگر نباشید، از کنار شما رد میشود ولی اگر بداند که شما اهل ماده مخدر هستید، به شما پیله کرده و شاید بخواهد که با او باشید و یا ماده مخدری به او برسانید. همدم شیطانی ما هم اینطوری عمل میکند. وجود پندار نیک ، از تنزل شیاطین بصورت دیو بر شما ممانعت خواهد کرد.

ایجاد صحنه خیر در جهان دنیوی وظیفه ماست. پندار نیک علاوه بر دفع شیاطین فایده های دیگری هم دارد و آن هم این است که همانطور که ما با کردار و گفتار نیک صحنه های خیر در کره زمین ایجاد می کنیم؛ به همان طریق با پندار نیک خود، در دنیای پنهانی (که اجنه و شیاطین در آن حضور دارند) صحنه های خیر ایجاد می کنیم. در زمانه ما نفوذ پندار بد در ذهن ها بسیار راحت است. زیرا با وجود تصاویر و کلیپهای اینترنتی و فیلمهای تلویزیونی و ماهواره ای و انواع آهنگهای نسل جدید و نسل قدیم؛ دوری از پندار بد بسیار مشکل است. بیشتر آهنگها یک نوع طلسمند و بیشتر فیلمها و تصاویر انسانها را وارد پندار بد میکند. سنگینی حاصل از پندارهای بد، ناشی از فشار شیاطین است و این سنگینی در نهایت به غرور و تکبر تبدیل میشود. بنابراین راهکارهای خدای حکیم در قرآن برای برون رفت از این حالت بسیار مهم است.

حتی به توصیه خدای مقدس در قرآن، بعضی مواقع باید زکات و صدقه بصورت آشکارا و بعضی مواقع هم بصورت پنهانی باشد تا که پیامی برای اطرافیان باشد. بصورت پنهانی باشد تا ما پندار نیک خود را آزمایش و به اجرا بگذاریم و بعضی مواقع هم آشکارا باشد تا نیتمان را به کسانی که پندار نیک ما را متوجه نمیشوند، نمایش دهیم.

 

إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقَاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَإِنْ تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَاءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَیُکَفِّرُ عَنْکُمْ مِنْ سَیِّئَاتِکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ ﴿۲۷۱

اگر صدقه ‏ها را آشکار کنید، این‏، کار خوبى است‏، و اگر آن را پنهان دارید و به مستمندان بدهید، این براى شما بهتر است‏؛ و بخشى از گناهانتان را مى‏ زداید، و خداوند به آنچه انجام مى‏ دهید آگاه است‏. (۲۷۱)

 

خدای مقدس دستور می فرماید که صدای نماز گزار نه چنان آهسته باشد و نه چنان بلند. کسی که نماز بجا می آورد، دیگر به او مشروب الکلی تعارف نمی کنند. انسانها با نماز خواندن و روزه گرفتن و زکات دادن آشکار و پنهان، عملا مرز معنوی خود را با دیوها و سایر انسانها مشخص میکنند و  این مرز بسیار مناسب است و از افتادن در تله شیاطین جلوگیری میکند. دستورات و فرامین خدای حکیم در قرآن بسیار زیبا و حکیمانه است و واقعا خیلی حیف است که خود را از کلمات خدای مقدس و حکیم محروم کنیم.

 

قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَلَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِکَ وَلَا تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَیْنَ ذَلِکَ سَبِیلًا ﴿۱۱۰

بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را بخوانید براى او نامهاى نیکوتر است و نمازت را به آواز بلند مخوان و بسیار آهسته‏ اش مکن و میان این [و آن] راهى [میانه] جوى (۱۱۰)

 

قبلا در بهشت، پندار شیطان با یک دستور خدای مقدس افشا شد، پندار انسانها هم با یک دستور ساده افشا میشود. شیطان از طریق عرفانهای جدید و قدیم دنبال این بود که "صلح کل" را مطرح کند. البته منظورش از صلح کل این بود که هر ایده ای به هر طریقی صحیح است. اما اسم صلح کل برای این ایدئولوژی فریبنده است و بهتر است اسم "جنگ کل" برایش انتخاب شود. کلا مفاهیم شیطانی، در اصل مفهومی متضاد دارند. مثلا وقتی در سیستم شیطانی از تغییر صحبت میشود، منظورش تغییر در جنسیت و تغییر در ظاهر با اعمال جراحی و تتو است. در حالی که در نظام رحمانی،  رشد نفس مطرح است. در نظام شیطانی، مودت و رحمت به عشق تبدیل میشود. در نظام شیطانی، شفا به روانگردانی تغییر یافته است. در نظام شیطانی، این معانی و ارزشها تغییر یافته اند. آخر دوره ها و عصرها، خیلی از مفاهیم ، ماهیت واقعی خویش را از دست میدهند.

در تبلیغات تلویزیونی برای یک کالا، از ماهیت و کیفیت خود کالا برای جذب مشتری استفاده نمیشود؛ بلکه از استایل و قیافه ظاهری یک سلبریتی برای جذب دیگران به آن کالا استفاده میشود. این روش یک نوع فریب است. شیطان هم در کارهایش، فریبهای زیادی از این نوع نهفته است.

پندار نیک ما، تعیین می کند که شیطان چه اندازه در زندگی ما میتواند اسب دوانی کند و چه اندازه قدرت دارد. یکی وارد پاساژی شد و کالاهای آن را نگاه کرد و گفت خدایا شکرت که من به خیلی از این کالاها نیاز ندارم و هزینه ام نسبت به دیگران کمتر است. اما یکی دیگر وارد پاساژ شد و چیزی جز حسادت و افسوس و غبطه برایش نماند. یکی وارد بیمارستان میشود و خدا را شکر میکند که این چنین مشکلاتی را ندارد؛ او پندار نیک مناسبی برگزیده است. اما یکی دیگر بی هیچگونه پندار نیکی در مورد خدا، از آن می گذرد. ما باید نسبت به خدا پندار نیک داشته باشیم و نسبت به خدای عالمیان حسن ظن داشته باشیم.

 

یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ ﴿۶

اى انسان چه چیز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته (۶)

 

الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ ﴿۷

همان کس که تو را آفرید و [اندام] تو را درست کرد و [آنگاه] تو را سامان بخشید (۷)

 

فِی أَیِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَکَّبَکَ ﴿۸

و به هر صورتى که خواست تو را ترکیب کرد (۸)

 

انسان در حین مشکلات، نسبت به خدا شک و گمان بد پیدا میکند (وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا) و اینطوری پندار خود را از نیک به بد تغییر میدهد.

 

إِذْ جَاءُوکُمْ مِنْ فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا ﴿۱۰

هنگامى که از بالاى [سر] شما و از زیر [پاى] شما آمدند و آنگاه که چشمها خیره شد و جانها به گلوگاهها رسید و به خدا گمانهایى [نابجا] مى ‏بردید (۱۰)

 

ناشکری و ناسپاسی و عدم ستایش و عدم عبادت خدا همگی جزو پندارهای بد نسبت به خالق جهان به حساب می آیند و هر گونه پندار نامناسبی، دروازه ذهنی ما را برای شیطان باز می گذارد. فقط مخلصین میتوانند از دست شیطان رهایی یابند. قدرت شیطان نمی تواند بر محدوده و قلمرو مخلصین اثر گذارد. مخلصین کسانی هستند که پندار و کردار و گفتارشان نیک باشد و همگی در یک راستا باشد. کسانی که نسبت به پروردگارشان و دستورات و وعده های او پندار و گمان نیک دارند و از آن دستورات در زندگی استفاده میکنند، با پروردگار جهانیان ملاقات خواهند کرد و به سوی او بر خواهند گشت.

 

وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ ﴿۴۵

از شکیبایى و نماز یارى جویید و به راستى این [کار] گران است مگر بر فروتنان (۴۵)

 

الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ﴿۴۶

همان کسانى که مى‏ دانند با پروردگار خود دیدار خواهند کرد و به سوى او باز خواهند گشت (۴۶)

 

قوانین رحمانی، باعث راحت تر شدن زندگی ها خواهد شد. وقتی خدای رحمان، فرونشاندن خشم و بخشش را پیشنهاد میکند (وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ) ، مطمئن باشید که یک فلسفه و علت رحمانی پشت آن نهفته است. با عصبانیت هورمون‌های اسیدی در بدن ترشح می‌شود که باعث اختلال در جذب کلسیم و درنتیجه به مرور زمان موجب پوکی استخوان میشود و مشکلات زیاد دیگری پیش خواهد آورد.

 

الَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ﴿۱۳۴

همانان که در فراخى و تنگى انفاق مى کنند و خشم خود را فرو مى ‏برند و از مردم در مى‏ گذرند و خداوند نکوکاران را دوست دارد (۱۳۴)

 

وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَمَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ وَلَمْ یُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ یَعْلَمُونَ ﴿۱۳۵

و آنان که چون کار زشتى کنند یا بر خود ستم روا دارند خدا را به یاد مى ‏آورند و براى گناهانشان آمرزش مى‏ خواهند و چه کسى جز خدا گناهان را مى ‏آمرزد و بر آنچه مرتکب شده‏ اند با آنکه مى‏ دانند [که گناه است] پافشارى نمى کنند (۱۳۵)

 

با اجرای دستورات خدای رحمان، بار ما سبک میشود و مشکلات کمتری برای ما پیش خواهد آمد. پندار نیک آنقدر مهم است که بدون پندار نیک، عمل صالح پذیرفته نخواهد شد.

 

مَن عَمِلَ صَالِحًا مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِن فَلَنحْیِیَنهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنجْزِیَنهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَن مَا کَانوا یَعْمَلُون ﴿۹۷

هر کس از مرد یا زن کار نیک کند و مؤمن باشد (پندار نیک داشته باشد) قطعا او را با زندگى پاکیزه‏ اى حیات [حقیقى] بخشیم و مسلما به آنان بهتر از آنچه انجام مى‏ دادند پاداش خواهیم داد (۹۷)

 

گاهی یک پندار غلط ، افراد را از نظام رحمانی خارج میکند. شاید شنیده باشید که بعضی از مردم، یکی از اعضاء بدن یک حیوان را برای بدست آوردن خوشبختی و شانس، خوب میدانند و شروع به شکار آن حیوان می کنند و نسل آن حیوان بیچاره را  به خطر می اندازند. این پندار غلط که یک پندار خرافی است؛ چنان خطرناک است که تعادل طبیعت را به هم می ریزد. چندی پیش یک عقیده خرافی در مورد خاصیت بزاق دهان خفاش، شایع شده بود؛ طوری که نسل خفاشان به خطر افتاده بود. خفاش جزو جانورانی است که آفات زمینهای کشاورزی را از بین می برد و نقش مهمی در حفظ محیط زیست دارد. اما یک عقیده خرافی براحتی نظام رحمانی را نشانه میرود. یا اینکه عده ای خرافاتی مهره مار را مایه شانس و خوشبختی میدانند و نسل این حیوان بیچاره را به خطر می اندازند. در حالیکه مار نقش مهمی در حفظ محیط زیست دارد.

شیطان میخواهد که با شایع کردن این دستورات ، نظام رحمانی را به هم بریزد. زمانی که پیش یک دعانویس بروید، او برای خوشبخت کردن و حل مشکل شما، داشتن یک مهره مار یا یک چیز نایاب دیگر (شیر مرغ و یا حتی جان آدمیزاد) را به شما پیشنهاد میکند. این دستورات از جانب نظام شیطانی بر او الهام میشود. زیرا هدف این است که نسل آن موجود نایاب تمام شود و تعادل نظام رحمانی به هم بریزد. گاهی در جامعه تقلید گرا چنان رسم میشود که هر کس ماشین آخرین سیستم و خانه چند صد متری لوکس داشته باشد، خوشبخت است. افرادی که این رسم و قاعده غلط را باور میکنند، دنبال بدست آوردن اینها می افتند و بعد از مدتی تمام منابع طبیعی آن کشور صرف بدست آوردن اینها میشود و بعد از مدتی می بینید که در این راه چندین دریاچه خشک شده اند. به این طریق شیطان میخواهد در نظام رحمانی خلل ایجاد کند. بعضی امکانات و زیور آلات شاید از نظر پولی ارزش داشته باشند، ولی واقعا ارزش ندارند که برای بدست آوردن اینها نظام رحمانی ضربه بخورد. ما قبلا رزقهای نازل شده و مقدر شده را کافی می دانستیم و در نظام رحمانی خلل ایجاد نمیشد. اگر مقدار مصرف از مقدار نازل شده بالاتر بزند، دیگر لذتبخش نیست. ایدئولوژیهای غلط مذهبی و غیر مذهبی یک نوع پندار غلط هستند و در نظام رحمانی خلل ایجاد میکنند و تعادلها و میزان ها را به هم می ریزند.

 

 

أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ ﴿۸

تا مبادا از اندازه درگذرید (۸)

 

وَأَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِیزَانَ ﴿۹

و وزن را به انصاف برپا دارید و در سنجش مکاهید (۹)

 

وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ ﴿۱۰

و زمین را براى مردم نهاد (۱۰)

 

خدای مهربان و مقدس، زمین را برای مردم نهاده است و امکانات و برگهای آن جوابگوی همه نیازهای انسان است، به شرطی که انسان از اندازه نگذرد و زیاده روی نکند. هر گونه پندار غلطی، باعث به هم ریختن این میزان خواهد شد. مقدس دانستن و غلو در مورد هر چیزی و یا هر کسی غیر از خدا باعث ایجاد یک عقیده خرافی خواهد شد و همین عقیده خرافی محیط زیست آدمیان را به خطر می اندازد. شریک قائل شدن برای خدا، میتواند یک منطقه را به فساد بکشاند.

 

لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿۲۲

اگر در آنها [=زمین و آسمان] جز خدا خدایانى [دیگر] وجود داشت قطعا [زمین و آسمان] تباه و فاسد مى ‏شد پس منزه است‏ خدا پروردگار عرش از آنچه وصف مى کنند (۲۲)

 

بعد از این عصر جدید، شیاطین ضعیف تر میشوند و مثل سابق نمیتوانند طرحهای خدا را پیش بینی کنند. شیاطین سعی دارند که طرحهای خدا برای بشریت را بدزدند و بشریت را به گمراهی بکشانند. استراق سمع روش اجنه و شیاطین برای اخذ اطلاعات از آسمانهای دیگر است. طبق گفته خود اجنه در قرآن؛ آنان قبلا (قبل از پایان یافتن عصر قبلی) میتوانستند، از آسمان یکم از طریق برجهایی که در آن قرارداده شده است، اطلاعاتی از آسمانهای دیگر کسب کنند و از آینده خبرهایی بگیرند ولی بعد از پایان عصر در آن زمان؛ دیگر این امکان از آنان گرفته شد. در پایان عصرها شیاطین ضعیف تر میشوند، به این معناست که یک سری امکانات و توانایی ها را از دست خواهند داد. اکنون هم یک سری امکانات و توانایی ها را از دست خواهند داد. به همین خاطر در زمان فرعون، جادوگران از طریق شیاطین توانستند، زمان تولد پیامبر موسی را پیدا کنند و به فرعون اعلام کنند. فرعون هم، هر بچه ای که در آن روز متولد شده بود را کشت. البته قدرت خدا بالاتر از هر قدرتی است ، زیرا موسی دقیقا در آغوش خود فرعون بزرگ شد!

 

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِی السَّمَاءِ بُرُوجًا وَزَیَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِینَ ﴿۱۶﴾

و به یقین ما در آسمان برجهایى قرار دادیم و آن را براى تماشاگران آراستیم (۱۶)

 

وَحَفِظْنَاهَا مِنْ کُلِّ شَیْطَانٍ رَجِیمٍ ﴿۱۷﴾

و آن را از هر شیطان رانده‏ شده‏ اى حفظ کردیم (۱۷)

 

إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُبِینٌ ﴿۱۸﴾

مگر آن کس که دزدیده گوش فرا دهد که شهابى روشن او را دنبال مى ‏کند (۱۸)

 

اما از زمان پایان عصر در قدیم ، برجهای آسمان، بطرز شدیدی محافظت شد و شیاطین نتوانستند پیامهای آسمانهای دیگر را رصد کنند و نتوانستند فرکانسهای آن را کامل دریافت کنند.

 

وَأَنَّا لَمَسْنَا السَّمَاءَ فَوَجَدْنَاهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِیدًا وَشُهُبًا ﴿۸﴾

و ما بر آسمان دست‏ یافتیم و آن را پر از نگهبانان توانا و تیرهاى شهاب یافتیم (۸)

 

وَأَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَصَدًا ﴿۹﴾

و در [آسمان] براى شنیدن به کمین مى ‏نشستیم [اما] اکنون هر که بخواهد به گوش باشد تیر شهابى در کمین خود مى‏ یابد (۹)

 

وَأَنَّا لَا نَدْرِی أَشَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا ﴿۱۰﴾

و ما [درست] نمى‏ دانیم که آیا براى کسانى که در زمینند بدى خواسته شده یا پروردگارشان برایشان هدایت‏ خواسته است (۱۰)

 

اما هنوز هم استراق سمع هست. شیاطین از برجهای آسمان استراق سمع میکنند ولی از آنجا که توسط شهابهایی مورد حمله قرار می گیرند، استراق سمع آنان ناکامل و ناقص است و حتی یک هزارم واقعیت هم نیست. آنان محدودتر شده اند و محدودتر هم خواهند شد و در نهایت گرفتار خواهند شد و در بند خواهند شد.

زمانی که ابراهیم، دین یکتاپرستی اسلام را بنیاد نهاد، دو پسر داشت. اما تا مدتها نسل نبوت از طریق اسحاق ادامه پیدا کرد. در بچگی، اسماعیل و مادرش مهاجرت کردند. طبق گفته تورات اسماعیل در کودکی، اسحاق را اذیت میکرد؛ سارا نتوانست این را تحمل کند و از ابراهیم خواست که اسماعیل را از آنجا ببرد. زمانی که اسماعیل و مادرش به یک بیابان کوچ داده شدند، شیاطین فکر میکردند که اسماعیل از گردونه وحی خارج شده است. اما خدا مکر کرد و شیاطین فریب خوردند. زیرا در زمان مسیح ، ادامه پیام دینی از طریق نوادگان اسحاق غیر ممکن شد و شیاطین فکر میکردند که دین ابراهیم به بن بست خورده است. اما مهاجرت اسماعیل به جای دیگری، برای این روز گذاشته شده بود و پیام از طریق نوادگان پسر دیگر ابراهیم جریان یافت و به این طریق شیاطین در مکر خدای مقدس گرفتار شدند. مسیحیت و یهودیت باید این مکر خدا را متوجه شده باشند و نباید در همان تله فکری شیاطین بیفتند و باید به قرآن به عنوان پیام آسمانی و تصدیق کننده تورات و انجیل ایمان آورند. در هیچ کتاب آسمانی ای، هیچوقت بطور واضح و مستقیم اسم رسول بعدی نیامده است بجز بصورت استعاره و یا لقب. خدای مهربان و حکیم پلانهای مختلفی دارد که هیچوقت شیاطین جن و انس به آن پی نخواهند برد.

 

لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ ﴿۸

تا حق را ثابت و باطل را نابود گرداند هر چند بزهکاران خوش نداشته باشند (۸)

 

شیطان از همان مکانیزمی که خدا در طبیعت نهاده، جهت فریب و کنترل مردم استفاده می کند. موسیقی و حرکات ریتمیک و یا حتی مجالس و بعضی مراسم مذهبی که همراه با آوازخوانی است، مهمترین مکانیزم شیطان در کنترل افراد است. باید توجه کنیم که هر متنی که به زبان عربی بود، دلیل بر دینی بودن آن متن نیست. فقط متن قرآن، یک متن دینی است و لا غیر. سرودهایی که به زبان عربی پخش میشود و برای مردم جنبه مقدس و مذهبی دارد، یک نوع طلسم هستند که مردم را به آلفا می برند.

موزیک و صدا و همچنین امواج مغزی هردو براساس فرکانس هستند. دانشمندان ثابت کرده اند که وقتی یک صدا با تن مثلا 100 و صدایی دیگر با تن 106 هرتز نواخته میشود. در این بین تنی دیگر هم با فرکانسی در این بین (بین 100 و 106) شنیده میشود. این تن صدا که شنیده میشود، اصلا نواخته نشده است. اما این یک مکانیزم فیزیکی و علمی است که خدا در مغز انسان گذاشته است. ولی اجنه از این خاصیت علمی جهت ایجاد رعب و وحشت و ترس و ابهام استفاده می کنند و در نتیجه فرد را با زیرکی به آلفا می برند و در آلفا دستورات خود را به او دیکته می کنند. در آیه زیر منظور از صوت شیطان (بِصَوْتِکَ) همین حربه های ریتمیک است که شیاطین مردم را بوسیله آن به آلفا می برند.

 

وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۶۴

و از ایشان هر که را توانستى با آواى خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده و شیطان جز فریب به آنها وعده نمى‏ دهد (۶۴)

 

در بعضی قبایل آفریقا و هند از موسیقی راک (که اصالتا ابداع قبیله های بومی آفریقاست) برای فراخوانی الهه هایشان استفاده می کنند.  الهه این اقوام که همان شیاطین رانده شده از درگاه خدایند، فقط با موسیقی های خاصی قابل فراخوانی اند. البته این افراد با این کار خود را به آلفا می برند و خود را در کنترل شیاطین قرار می دهند. فراخوانده شدن الهه ها مساوی است با در کانال آلفا قرار گرفتن پیروان این اقوام.

ریتم موسیقی حتی میتواند ریتم بدن و ضربان تنفس و ضربان قلب را هم تغییر دهد. در بابِل قدیم، عبادتهایشان با موسیقی همراه بوده است. خوشحالی و گریه ، بیهوشی و جیغ زدن در این نوع موسیقی ها به علت تغییر فرکانسهای مغز است و فرد را به آلفا می برد. اقوامی در تبت ، در حین مراسم مذهبی، از طبل استفاده می کنند. آنان هر ثانیه 8 ضربه می زنند (توجه کنید که فرکانس فضای آلفا از 8 تا 14 است). اکثر مذاهب منحرف از موسیقی و مراسم های خاصی استفاده می کنند تا که اجنه هایشان را صدا زنند و تحت کنترل آنان قرار گیرند. دانشمندان طی آزمایشی یک فرکانس را از یک گوش و فرکانسی دیگر را از گوش دیگر نواختند. اما با کمال تعجب یک فرکانس در این بین شنیده میشد. دو نیم کره مغز انسان هر دو فرکانس را پردازش می کند. اما بعد از مدتی فرکانس دریافتی هردو نیمکره یکی میشود و در نتیجه فرد براحتی در آلفا قرار می گیرد. تمام مکانیزم شیاطین براساس مکانیزم طبیعت انجام میشود. فقط بی اطلاعی و عدم اطاعت از امر و نهی های خدا باعث در دام افتادن افراد میشود. در عصر ما هم؛ موسیقی های راک و موسیقی های نسل جدید و سنتی و مذهبی و .. همه جا را گرفته است و اینها بیشترشان یک نوع طلسم هستند و به نوعی فراخوانی شیاطین هستند. همان مشکل در زمان بابِل قدیم پیش آمده است. به همین خاطر عصر به پایان میرسد تا نسل بشر از بین نرود.

براساس گفته تورات؛ در بابِل قدیم، برجی ساخته شد که بسیار بلند بود. سازندگان این برج به قول خودشان میخواستند با ساختن این برج به دروازه های بهشت، دروازه های خدا، دروازه های خوشبختی دست یابند، این برج در زمان ما همان مدیتیشن و چشم سوم و یوگاست. در تورات ذکر شده است که بعد از ساختن این برج، مردم زبانهای همدیگر را متوجه نمیشدند. البته این به آن معنا نیست که به یکباره زبانشان را از یاد بردند. بلکه به معنای باز شدن چشم سوم و گوش سوم و زبان دوم است.

 

وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحًا لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ ﴿۳۶

و فرعون گفت اى هامان براى من کوشکى بلند بساز شاید من به آن راهها برسم (۳۶)

 

أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ کَاذِبًا وَکَذَلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِیلِ وَمَا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبَابٍ ﴿۳۷

راههاى [دستیابى به] آسمانها تا از خداى موسى اطلاع حاصل کنم و من او را سخت دروغپرداز مى ‏پندارم و این گونه براى فرعون زشتى کارش آراسته شد و از راه [راست] بازماند و نیرنگ فرعون جز به تباهى نینجامید (۳۷)

 

خدا در نهایت این برج را نابود کرد، خدای حکیم جهت حفظ نسل بشریت، ساخته دست بشر را نابود می کند تا از نابودی او جلوگیری کند. طرح و پلان خدا این بود که فعلا بشر با دست خودش، خودش را نابود نکند.

دست یابی به نیروهای آسمانی (أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ)، هدف اصلی ساخت این برج و باروها و سیستمها بوده است. در واقع این ثابت میکند که بشر نمی تواند و نباید برای دست یابی به نیروهای آسمانی و  نیروهای کائنات تلاش کند. هر گونه تلاشی در این مورد، به شیاطین ختم میشود. دست یابی به این نیروها، یک طرفه است و خدا خودش آن را به انسانها میرساند و انسانها فقط کافیست که از خدا بخواهند و تسلیم خدا و دستورات او باشند. اصلا تعریف یکتاپرستی همین است. از کسی غیر خدا نباید تقاضای چیزی در آسمان بکنید. لا اله الا الله به این معناست.

این برج و باروها و سامانه ها همگی برای این است که مدیتیشن کنند و چشم سوم افراد باز شود و کلمات از معانی اصلی خویش تحریف شوند. در چنین جامعه ای ، مثلا کلمه دوست داشتن بسته به حالتهای مختلف، معانی مختلفی از آن بر میخیزد. گاهی یکی برای همشهریش مزاحمت ایجاد میکند، وقتی از او علت را می پرسید ؛ او در جواب می گوید دوست دارم که اینجوری کنم. در این حالت لغات دوست داشتن معنایی غیر از دوست داشتن دارد و به عبارتی با زبان دوم گفته شده است در حالت چشم سوم. در این حالت دوست دارم به معنای تنفر دارم است. یا اینکه در فلسفه عشق، معشوق،  ظرف عاشق را می شکند و هزار بار بی محلی میکند ولی عاشق این کارها را عاشقانه معنا میکند و به این طریق عشق یک زبان دیگر است و دامنه لغات آن بسیار محدود است و هر چیزی در آن به کلمات (مالک شدن کسی پیله کردن جذب شدگی جذب شدن ذوب شدن سوختن تنها خود را در نظر گرفتن و  به خواسته های خویش فکر کردن مزاحم دیگران شدن)  قابل تبدیل است. میتوان تمام دامنه لغات فرهنگ شیطانی عشق را با چند لغت محدود معنا کرد. 

در مدیتیشن احساس و منطق قاطی میشوند و زبانی دومی خلق میشود که معانی مختلفی از کلمات آن بر می خیزد. حس دوست داشتن در منطق شیطانی به عشق تبدیل میشود. وقتی چشم سوم باز باشد، دیگر احساس و منطق هیچکدام کار خود را بدرستی انجام نمی دهند. در عشق کارها نه منطقی است و نه حتی احساسی. چون حتی احساسات هم قواعد خودش را دارد. تمام صفات شیطانی ، اعم از خودخواهی، تکبر، حسادت، تنفر در این روشها نهفته هستند.

بعضی وکلا در نزاعهای خانوادگی، چشم سوم افراد را باز میکنند و در نهایت کار موکلشان به جدایی میکشد. یک ضرب المثلی هست که میگوید به عدد انسانها، راه به سوی خدا هست؛ که البته این ضرب المثل اشتباه است. در اصل باید گفت که به عدد انسانها چشم سوم های متفاوت است و هیچ کدام ، با آن یکی سازگار نیست. اشعار چشم سوم افراد را باز میکنند و از آن به بعد افراد، از طریق غیر رحمانی جهان را می بینند. خیالبافی هم نوعی تحریف وقایع و کلمات و معانی است. مثلا کسی خیالبافی می کند که قهرمان یک ورزش رزمی است ولی خودش هیچ وقت حوصله ورزش کردن ندارد ، این فرد توی خیالش قهرمان است، اما تو دنیای واقعی نه، این یعنی تحریف ، یعنی اینکه این فرد شاکر و راضی نیست و تو خیالش یک شخصیت درست میکند که ازش راضی است!

 

إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ ﴿۷

و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعا سپاسگزارى کنید [نعمت] شما را افزون خواهم کرد و اگر ناسپاسى نمایید قطعا عذاب من سخت‏ خواهد بود (۷)

 

اگر شکر گزاری کنی خدا نعمتت را افزایش می دهد اما اگر  ناشکر باشی نعمتت را کم می کند. شاید یک نفر خیالبافی می کند که یک خانه بزرگ و قشنگ دارد و همه از آن تعریف می کنند، این یعنی او شکر گزار نیست و راضی نیست و همین باعث میشود برود توی رویا برای خودش جهان دیگری درست کند با قوانین مخصوص خود. شیطان وعده داده است که کاری می کند که بیشتر مردم شکرگذار نباشند! این رفتار شیطانی مصداق آیه قرآنی زیر است.

 

ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ﴿۱۷

آنگاه از پیش رو و از پشت‏ سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها مى‏ تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهى یافت (۱۷)

 

به همین دلیل ، حتی خیال پردازیهای مثبت هم نوعی پندار بد است. زیرا خیال پردازیهای مثبت نوعی ناشکری و ناسپاسی نسبت به زندگی واقعی است و ناسپاسی نوعی پندار بد بحساب میاید. به همین دلیل شکرگزاری بهترین راه است تا که انسان را از خیالبافی دور کند. کسانی که در خیالات زندگی می کنند، برای خود یک شخصیت کاذب و دنیای دیگری میسازند و با آن مانوس میشوند. این دنیای کاذب ساخته شیاطین است. زیرا دنیای واقعی ساخته خداست. این افراد کمتر به عمل صالح در دنیای واقعی عادت می کنند و به همین دلیل به مقدرات و ساخته های خدا راضی نیستند. دنیاهای خیالی در ذهن ما (حتی مثبت) ما را از کردار نیک باز می دارند. زیرا اینها نوعی پندار بد و نامناسب هستند و نمیتواند منجر به کردار نیک شود.

کسی که شکر گزار است، بیشتر عمل می کند، طبیعتا طبق وعده خدا نعمتها افزایش پیدا میکند ولی کسی که شکر گزار نیست و خیالبافی می کند و در نتیجه پسرفت می کند و توی ذهنش عقده درست میشود و بعضی اوقات با مواد مخدر و آهنگها و فیلمها این مشکلات ذهنی را می خواهد فراموش کند. در اصل شکر گزاری یعنی رضایت قلبی از خود و اعمال خود که در واقعیت به نتیجه ای رسیده اند و این تعریف دیگر پندار نیک است. این خیلی مهم است که اکثر آنهایی که معتاد شده اند یا شکست عشقی دارند ، آدمهای ناسپاسی بوده اند. یک شاعری میگفت که وقتی غذا میخورم، به خیال رخ یار می خورم! و همین خیال است که به من انرژی میدهد!. خیالات آنقدر خطرناکند که این چنین دنیای غیر رحمانی ای را برای افراد ایجاد میکنند. در واقع او با این نوع خیالات ، انرژی برای دیوهایش فراهم میکند ولی خبر ندارد. وقتی خدا می فرماید لا اله الا الله؛ یعنی هم در سطح پندار و هم در سطح گفتار و هم در سطح کردار باید این قانون حیاتی رعایت شود. کسانی که در خیالات از قانون دیگری پیروی میکنند، از نظام رحمانی خارج میشوند.

شیطان از همان ابتدا، استراتژی خود را برای فریب انسانها مشخص کرد.

 

وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطَانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِینًا ﴿۱۱۹

و آنان را سخت گمراه و دچار آرزوهاى دور و دراز خواهم کرد و وادارشان مى ‏کنم تا گوشهاى دامها را شکاف دهند و وادارشان مى ‏کنم تا آفریده خدا را دگرگون سازند و[لى] هر کس به جاى خدا شیطان را دوست [خدا] گیرد قطعا دستخوش زیان آشکارى شده است (۱۱۹)

 

یَعِدُهُمْ وَیُمَنِّیهِمْ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ﴿۱۲۰

[آرى] شیطان به آنان وعده مى‏ دهد و ایشان را در آرزوها مى‏ افکند و جز فریب به آنان وعده نمى‏ دهد (۱۲۰)

 

أُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلَا یَجِدُونَ عَنْهَا مَحِیصًا ﴿۱۲۱

آنان جایگاهشان جهنم است و از آن راه گریزى ندارند (۱۲۱)

 

در آیه 119 سوره نساء، سه مرحله مهم را توضیح داده که بسیار اهمیت دارد :وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ

 

مرحله 1:  لَأُضِلَّنَّهُمْ  (تحریف معانی و کلمات و دور کردن از واقعیت)

مرحله 2:  لَأُمَنِّیَنَّهُمْ (توسط معانی و کلمات منحرف شده وارد خیالاتشان میکند)

مرحله 3:  لَآمُرَنَّهُمْ (بعد که در خیالات گیر انداخت، حالا به آنها امر و نهی می کند)

 

پس سه مرحله فریب شیطان که میلیاردها نفر در طول تاریخ را با همین شیوه بدبخت کرده است بصورت زیر است: وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ  (فریب دادن ) وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ  (معتاد کردن به خیالات و معانی و مفاهیم خیالی) وَ لَآمُرَنَّهُمْ   (امر به گناه).

بعد از طی این سه مرحله؛ افراد براحتی خلقت خود و سایر جانداران را تغییر میدهند (فَلَیُبَتِّکُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ). کسی که به جنسیت خویش راضی نیست و تغییر جنسیت میدهد؛ قطعا مفاهیم و کلماتی تحریف شده را در ذهن خویش به خود قبولانده است. فمنیسم هم نوعی تحریف کلمات و واقعیتهاست. خدا هر چیزی را زوج آفریده است. اما در این آفرینش، همیشه یکی بر دیگری قوامیت دارد. همیشه یک دست ما از دست دیگر ما قوی تر است. بعضی پزشکان یکی از نشانه های سلامت جسمی یک فرد را قوامیت و برتری یک دست بر دست دیگر میدانند. همیشه یک چشم از دیگری قوی تر است. اینها نشان از عدم کارایی چشم دیگر و یا دست دیگر نیست؛ بلکه نشانه سلامتی است. خدای رحمان از آغاز آفرینش بین زوجین، هم چنین قوامیتی قرار داده است (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ ). اگر این قوامیت حفظ نشود، آن خانواده بیمار میشود.

نگه نداشتن این قوامیت، همان سحر شیاطین است که بوسیله آن بین زوجین اختلاف می اندازند. کافی است که تفاوت بین دو زوج را از بین ببرند، در آن صورت عدم تفاهمات در خانواده ها شروع میشود. وقتی از مدیتیشن صحبت میشود، مردم فکر میکنند که منظور نرمشهای کلاسیک یوگاست. اما این اشتباه فاحش باعث گمراهیهای زیادی در این مورد شده است. غرق شدن در فیلمهای تلویزیونی و ماهواره ای و کلیپها و وبگردیهای بی هدف و غرق شدن در آهنگها؛ همگی یک نوع مدیتیشن است. با این تعریف بیشتر مردم در زمانه ما رو به مدیتیشن آورده اند. دراویش جدید، صوفی های جدید، منزوی های جدید، یوگی های جدید و ... باید به فرهنگ لغات ما اضافه شوند. کسانی که میخواهند به روشی غیر از روش خدای رحمان آرامش کسب کنند. آنها میخواهند از طریق وبگردی های بی هدف، ول گردی در اینترنت، بی هدفی در تماشای تلویزیون و ماهواره و ... به جایی وصل شوند. این تعریف مدیتیشن به سبک جدید است. بنابراین دراویش جدید، صوفی های جدید و یوگی های جدید داریم. یکی دارد کلیپ در مورد مادر نگاه میکند و همان لحظه احساسی میشود و لذت می برد؛ ولی مادر خودش کنارش است و از او یک لیوان آب میخواهد، برایش نمی برد و میگوید که کار دارم. این فرد کارش اخذ احساسات است از طریق مدیتیشن (وب گردی بی هدف)! قطع کردن صله رحم به همین معناست. یعنی افراد بخاطر کسب لذتهای احساسی، وظایف اصلی خویش را در نظام رحمانی اجرا نمی کنند.

یکی دیگر از اهداف خطرناک مدیتیشن این است که زوجیتها را از بین ببرد و همه را یکی کند.

 

وَمِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ﴿۴۹﴾

و از هر چیزى دو گونه آفریدیم امید که شما عبرت گیرید (۴۹)

 

معمولا مرد دنبال زنی است که پاکدامن باشد با خصوصیات زنانگی. اما شیطان باعث می شود که این صفات فقط در مسئله جنسی منحصر شود و افراد همدیگر را فقط به دیده جنسی ببینند. زوجیت باید طبق سیستم رحمانی باشد و مدیتیشن این سیستم زوجیت را هدف قرار داده است تا آن را از بین ببرد؛ زیرا شیطان می داند جامعه ای که زوجیت را از دست دهد دچار مشکل می شود. مهمترین تاثیر جادو بر یک جامعه، در روابط بین زوجین اتفاق خواهد افتاد. زیرا این مساله خیلی حساس است و بسیار حیاتی. در زمان قدیم زمانی که شیاطین به صورت دیو به دنیای انسانها حمله کردند، روابط بین زوجین اولین چیزی بود که مورد حمله قرار گرفت. در زمان ما هم همین اتفاق افتاده است.

 

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۲﴾

و آنچه را که شیطانها در سلطنت‏ سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان[صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى ‏آموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم نمیکردند مگر آنکه [قبلا به او] مى گفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى ‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و زوجش جدایى بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏ توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مى ‏آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى ‏رسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهره‏ اى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدنداگر مى‏ دانستند (۱۰۲)

 

بعضی مواقع زن و مرد برای اینکه زوجیت خویش را از دست ندهند بر کار خراب تفاهم می کنند و به خیال خود جلو از دست رفتن زوجیت را  دارند میگیرند ولی نمی دانند که با این کار دقیقاً زوجیت خویش را از دست داده اند! بعضی زنها و مردها به علت اینکه در سیستم رحمانی نیستند زوج پذیر نیستند. شیطان از آنجا که بر خلاف سیستم رحمانی کار میکند، هر آنچه که در سیستم رحمانی آفریده شده باشد را سعی دارد منحرف کند و به این طریق در خلقت خدادادی دست کاری میکند. یکی از قوانین طبیعت زوجیت است که سیستم رحمانی بر آن استوار است و اگر این قانون به هم بخورد، کار شیطان برای منحرف کردن مردم خیلی راحت میشود. سیستم مدیتیشن زوجیت را از بین می برد و سعی میکند که نظام رحمانی را خنثی کند.

سیستم مدیتیشن سیری ناپذیر است. شعر یک نوع مدیتیشن است. شاعری که هفتاد سالش است، هنوز در فکر یک دختر بیست ساله است و به یاد خال و کمان ابروی او می سراید. اما سیستم رحمانی سیر کننده است. در نظام رحمانی، افراد به مرور نیازهایشان متعادل میشود و حرص و ولعشان کمتر میشود. وقتی آدمی پیر میشود، قطعا باید یک سری نیازها در او کمرنگتر شود ؛ اما در نظام شیطانی و مدیتیشن، نیازها پر رنگتر میشوند. اما از آنجا که فرد پیر شده است و توانایی های بدنی و جسمی اش کم و ضعیف شده است، بنابراین نمیتواند آن حرص و ولع ناشی از نفس سیری ناپذیرش را برآورده کند؛ پس به بن بست بر میخورد و به احساس رضایت از نظام رحمانی نخواهد رسید. فقط کسانی وارد بهشت برین خواهند شد که طی عمری که خدا به آنها میدهد، به این احساس رضایت رسیده باشند. رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً  در آیه زیر همین معنا را می رساند.

 

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷

اى نفس مطمئنه (۲۷)

 

ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸

خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 

فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹

و در میان بندگان من درآى (۲۹)

 

وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰

و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

خیلی از افراد، بعد از مدیتیشن، اشعار زیادی سرودند ولی از آنجا که نیازهایشان پر رنگتر شد و نتوانستند برآورده اش کنند، معتاد ماده مخدر شدند و اینطوری نیازهایشان را برآورده کردند و به حس رضایت از نظام رحمانی نرسیدند. اشعار زیادی از شعراء این ناتوانی را اثبات میکند.

 

هر چه عاشق پیرتر عشقش جوانتر ای عجب

                              دل دهد تاوان اگر تن ناتوان است

 

رسیدن به حس رضایت از نظام رحمانی آنقدر مهم است که خدای مهربان آن را شرط ورود به بهشت برین اعلام کرده است. نفس مطمئن به چنین نفسی میگویند. اشعار و مدیتیشن نفس آدمیان را حیران و سرگردان میکنند.

  • اسعد حسینی