نون و القلم

خدا یکتاست

نون و القلم

خدا یکتاست

پیوندهای روزانه

۲۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

۲۲
فروردين
۰۱

 

 

 

از شیطان رانده شده بخدا پناه می برم

بنام خدا بخشنده مهربان

 

 

 

 

 

پیام خدا به رهبران و مردم ایران

(ازحدیث و سنت نباید پیروی کرد)

untitled

 

 

 

       کدام حکم؟

 

[6:114] أَفَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِى حَکَمًا وَهُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَیْکُمْ الْکِتَبَ مُفَصَّلًا وَالَّذِینَ ءاتَیْنَهُمْ الْکِتَبَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلَا تَکُونَنَّ مِنْ الْمُمْتَرِینَ

[6:114]  آیا غیر از قانون خدا به منبع دیگری رجوع کنم، در حالی که او این کتاب را با تمام جزئیات برای شما نازل کرده است؟ کسانی که کتاب آسمانی دریافت کردند، تشخیص می دهند که این از جانب پروردگارت با حقیقت نازل شده است. هیچ شکی به خود راه نده.

 

     کدام حدیث؟

 

[45:6] تِلْکَ ءایَتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَىِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَءایَتِهِ یُؤْمِنُونَ

[45:6]  اینها آیات خداست که ما به حقیقت بر تو می خوانیم. به کدام حدیث به غیر از خدا و آیاتش ایمان دارند؟

 

 

untitled

1- فساد و هرج و مرج، نتیجه پیروی از حدیث و سنت

untitled

یکی از حربه هایی که شیطان بوسیله آن، مردم را به فساد و بدبختی می کشاند، پیروی از منابع دیگری به عنوان حدیث و سنت در کنار قرآن است. متاسفانه مسلمانان کتابهای حدیث و سنت را به عنوان منبع دوم دین خود قرار داده اند. خدای حکیم میفرماید که کلمه خوب همانند درخت خوبی است که ریشه آن محکم و ثابت است و شاخه های آن سر به آسمان کشیده است. اما کلمه بد همانند درخت بدی است که از سطح خاک قطع شده است و ریشه ای ندارد که آن را برجای نگه دارد.

 

[14:26] وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ

[14:26]  و مثال کلمه بد همانند درخت بدی است که از سطح خاک قطع شده است؛ ریشه ای ندارد که آن را بر جای نگاه دارد.

 

[14:24] ألَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ

[14:24]  آیا نمی بینی که خدا کلمه خوب را همانند درخت خوب مثال زده است که ریشه آن محکم و ثابت و شاخه های آن سر به آسمان کشیده است؟

 

کلام خدا در قرآن بمانند درخت خوب است که ریشه آن محکم و ثابت و شاخه های آن سر به آسمان کشیده است.  در عوض مهملات ضد و نقیضی که بعنوان حدیث و سنت بما رسیده است و باعث تفرقه و انحراف مردم از دین خدا می گردد مانند درخت بدی است که از سطح خاک قطع شده و ریشه ای ندارد که آنرا بر جای نگاه دارد.  وعده های الهی بدون شک و یقین تحقق خواهند یافت. خدا وعده داده است که مردمی که از گفته های خدا پیروی نکنند و در عوض از گفته های غیر خدا پیروی کنند، در فساد و هرج و مرج و پلیدی گرفتار خواهند شد.

 

[2:168] یَأیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِى الْأرْضِ حَلَلًا طَیِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَتِ الشَّیْطَنِ إنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ

[2:168]   اى مردم، از محصولات زمین، تمام چیزهایى را که خوب و حلال هستند بخورید و از گام هاى شیطان پیروى نکنید؛ او سرسخت ترین دشمن شماست.

 

[2:169] انَّمَا یَأمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ

[2:169]  او فقط شما را به کارهاى پلید و نادرست امر مى کند و اینکه شما درباره خدا چیزى بگویید که نمى دانید.

 

شیطان می خواهد که مردم را از قرآن دور کند و آنها را بسوی حدیث و سنت که باعث تفرقه دردین و هر ج و مرج و فساد می شود سوق دهد.  ای مردم از خدعه های شیطان بر حذر باشید و بدانید که خدای متعال آنانی را که پیرو کتاب آسمانی هستند براه راست هدایت خواهد کرد.

 

untitled

2- شیطان از طریق مرده ها، گفته هایش را گسترش می دهد

untitled

 شاید اگر به یک مسلمان بگویید که حدیث و سنت ساخته و وسوسه شیطان است، باور نکند و حتی شما را به کفر متهم کند. اما این سنت خداست که هر پیامبری دشمنانی پیدا می کند که پیامی در موازات پیام اصلی خدا ایجاد کنند. برای مثال بعد از فوت مسیح، مردم آن زمان، پیامی موازی با پیام او اختراع کردند که نهایتا منجر به بت کردن مسیح شد.

 

[6:112] وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِىٍّ عَدُوًّا شَیَطِینَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ یُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ

[6:112]  ما اجازه داده ایم که دشمنان هر پیامبری-  شیاطین انس و جن- کلمات به ظاهر زیبا به یکدیگر الهام کنند تا یکدیگر را فریب دهند. اگر پروردگارت می خواست، آنها چنین نمی کردند. به آنها و سخنان ساختگی شان اعتنا نکن.

 

چندین سال بعد از مرگ پیامبر محمد، شیطان مردم را به ساخت کتابهایی بنام حدیث و سنت، وسوسه کرد تا که مطالب آن در کنار قرآن قرار گیرد. کسانی که احادیث را جمع آوری می کردند، فکر نمی کردند که در آینده، روزی مردم این کتابها را در کنار قرآن بعنوان منبع دین قرار دهند. این یک واقعیت ثابت شده است که شیطان از طریق مرده ها حرفش را می زند. بیشتر مردم جهان شیطان را موجودی خبیث می دانند و به همین خاطر، شیطان مستقیم حرفش را نمی زند، بلکه از طریق شخصیتهای مرده و غایب که مردم قبولش دارند، حرفش را می زند. شیطان در پشت صحنه و مخفیانه کارهایش را انجام می دهد. زمانی که پیامبر موسی به مدت چهل شبانه روز، قومش را به مقصد کوه طور ترک کرد، در غیاب او،  مردم گوساله پرست شدند. مردم آن زمان دلیل این عمل خویش را به موسی و راه و روش موسی نسبت می دادند. سامری در جواب این سوال که چرا گوساله را ساختید، گفت: من بوسیله مشتی (خاک) از مکانی که رسول در آنجا ایستاده بود ، این کار را کردم! همانطور که می بینید سامری در غیاب رسول، کارش را به رسول ( و به اثر رسول) نسبت می دهد.

 

[20:96] قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذَلِکَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِی

[20:96]  او گفت: "من چیزی را دیدم که آنها نمی توانستند ببینند. من مشتی (خاک) از مکانی که رسول در آنجا ایستاده بود، برداشتم و آن را به کار بردم (تا با گوساله طلایی مخلوط کنم). فکر من این کار را به من الهام کرد."

 

پیامبر محمد، نوشتن چیزی غیر از قرآن را منع کرده بود. کسانی که در غیاب پیامبر محمد، دست به جمع آوری حدیث زدند، مدعی بودند که روایات و سنت پیامبر را جمع آوری می کنند. شیطان کتابهای حدیث و سنت را خیلی زیرکانه زینت داده است تا که کسی شک نکند. به همین خاطر در کنار حرفهای خود، جملات درست را هم جا میدهد تا که کسی شک نکند. مثلا آنجایی که حکم به کشتن تارک نماز میدهد، در کنارش میگوید: به همسایه خویش کمک کنید. شیطان اینجوری مردم را فریب می دهد. به این طریق شیطان خودش را نصیحت کننده ای امین معرفی می نماید.

اما کتاب خدا، قرآن، دارای جملات دقیقی است که روی حرف به حرف آن میتوان حساب کرد.  خدا قرآن را ساده آفریده است و با پیروی از فرامین خدا در قرآن براحتی میتوان به نتیجه مطلوب که همان رستگاری است رسید. خدای مهربان در قرآن اعلام میدارد که رسول باید آیات الهی را بمردم ابلاغ کند. حال آنکه راویان قرن دوم و سوم در غیاب پیامبر، گفته های زیادی را به او نسبت میدهند و پیامبر هم از این گفته ها بیخبر است و در تصحیح آن سخنان، کاری از دست او برنمی آید و بر نیامده است. معلوم نیست که چرا منبع دوم اسلام باید در غیاب پیامبر بوجود آید؟ آیا این چیزی جز حیله شیطان است؟ بنابراین نتیجه می گیریم که شیطان در غیاب رسولان حیله هایش را اجرا می کند.

 

 

untitled

3- هر آنچه که بخواهی، در حدیث و سنت هست

untitled

یکی از خصوصیات کتابهایی که توسط افراد، وسوسه شده بوسیله شیطان، نگارش یافته، این است که هر آنچه که بخواهی در آن هست. این نکته در آیه 38 ام سوره قلم به طرز زیبایی گفته شده است.

 

[68:37] أَمْ لَکُمْ کِتَبٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ

[68:37]  آیا کتاب دیگری دارید تا از آن پیروی کنید؟

 

[68:38] إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمَا تَخَیَّرُونَ

[68:38]  آیا در آن، هرچه می خواهید، می یابید؟

 

مطالب موجود در کتب حدیث، حتی با خود اختلاف دارند و در این حالت، هر فرقه ای، ایده ای را انتخاب نموده است. آخرین خطبه پیامبر در حضور هزاران نفر انجام شد و این خطبه به چندین حالت مختلف نقل شده است. عده ای گفتند که پیامبر گفته من دو چیز برای شما باقی میگذارم و آن هم کتاب خدا و عترت من است و اگر به آن دو متمسک شوید منحرف نخواهید شد. گروه دومی گفتند که  پیامبر گفته من دو چیز برای شما باقی میگذارم و آن هم کتاب خدا و سنت من است و اگر به آن دو متمسک شوید منحرف نخواهید شد. گروهی دیگر گفتند که پیامبر گفته من یک چیز برای شما باقی میگذارم و آن هم کتاب خدا است و اگر به آن متمسک شوید هیچوقت منحرف نخواهید شد. حالا شما میبینید که حرف پیامبر در حضور هزاران نفر به سه حالت مختلف و متضاد به ما رسیده است و هر گروهی برای خود یکی را انتخاب کرده است. این حدیث در تاریخ به سه طریق مختلف و متضاد به مردم رسیده است. این برای ما ثابت میکند که اکثر احادیث، دید گردآورندگان حدیث را نشان میدهد. هزاران نفر نتوانستند یک حرف پیامبر را سالم برای ما منتقل کنند،  زیرا که کتب حدیث از شایعات گرد آوری شده است و بیشتر دید مردم قرن دوم و سوم هجری نسبت به دین را نشان میدهد و این همان دین آبا و اجدادی است.

در سوره کهف خدای مهربان به چند مورد جالب اشاره دارد، یکی از آن نکات در آیه زیر گفته شده است:

 

[18:22]  سَیَقُولُونَ ثَلَثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلَا تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا

[18:22]  بعضی می گویند: "آنها سه نفر بودند؛ سگشان چهارمین بود،" در حالی که برخی دیگر می گویند: "پنچ نفر؛ ششمین آنها سگشان بود،" در حالی که حدس می زدند. بعضی گفتند: "هفت نفر" و هشتمین سگشان بود. بگو: "پروردگار من به تعداد آنها داناتر است." فقط عده کمی تعداد صحیح را می دانستند. بنابراین، با آنها مجادله نکن؛ فقط با آنها مدارا کن. احتیاجی نیست با کسی در این باره مشورت کنی.

 

گروه اولی می گویند   : "آنها سه نفر بودند؛ سگشان چهارمین بود،"

گروه دومی می گویند  : "پنچ نفر؛ ششمین آنها سگشان بود،"

گروه سومی می گویند : "هفت نفر" و هشتمین سگشان بود.

و ...

 

در ادامه خدا میفرماید اینها همگی حدس و گمان است. بنابراین، با آنها مجادله نکن؛ فقط با آنها مدارا کن. احتیاجی نیست با کسی در این باره مشورت کنی. آخرین خطبه پیامبر به سه صورت مختلف نقل شده است :

 

گروه اولی : کتابی و عترتی   (ابن حنبل  4/366)

گروه دومی : کتابی و سنتی    (موطا مالک   46/3)

گروه سومی : کتابی                (مسلم   15/19)

 

آیا شما به شباهت مردم زمان اصحاب کهف در آیه 22 سوره کهف با نقل کنندگان آخرین خطبه پیامبر دقت کرده اید؟ هر دو گفته های سه گروه را ذکر می کنند که ضد و نقیض همند. چرا باید آخرین خطبه پیامبر، به سه صورت مختلف نقل شود؛ مگر نعوذ بالله پیامبر ضد و نقیض حرف می زده است؟ مگر پیامبر نباید پیامش را روشن ابلاغ دارد؟ مطمئنا پیامبر ضد و نقیض حرف نزده است، بلکه این راویان حدیث  هستند که ضد و نقیض حرف زده اند. بر طبق آیه 18:22 ، نباید به حدیث و سنت اعتماد کرد. کسی که خود را مسلمان میداند نباید و احتیاجی نیست که با کتب حدیث دین خود را روشن نماید.

تا زمانی که کتابهای حدیث در میان مسلمانان شایع نشده بود به پیشرفتهای خوبی رسیدند و در علوم روز دست آوردهای جدیدی کسب کردند اما از زمانی که تقلید شروع شد و جایی برای فکر کردن روی قرآن نماند؛ مسلمانان رو به دستنوشته های راویان حدیث آوردند و قدرت علمی آنان رو به زوال نهاد. خدای مهربان در اولین آیاتی که نازل فرمود اعلام می دارد که وحی الهی باید بوسیله قلم نوشته شود. این یعنی اینکه رسول باید پیامش را در زمان حیات خود نوشته باشد و تنها چیزی که در زمان حیات پیامبراسلام نوشته شد فقط قرآن بود.

 

 [96:1]  اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِى خَلَقَ

  [96:1] بخوان، به نام پروردگارت که خلق کرد.

 

[96:2]  خَلَقَ الْإِنسَنَ مِنْ عَلَقٍ

 [96:2]  او انسان را از رویان آفرید.

 

[96:3]  اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ

[96:3]  بخوان و پروردگارت، بلندمرتبه ترین را.

 

[96:4]  الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ

 [96:4] او به وسیله قلم می آموزد.

 

[96:5]  عَلَّمَ الْإِنسَنَ مَا لَمْ یَعْلَمْ

[96:5] او به انسان چیزی را می آموزد که هرگز نمی دانست.

 

 

untitled

4- کتاب خدا دارای تضاد نیست.

untitled

اگر پیامی از طرف خدا باشد، نباید در آن تضاد و اختلاف باشد. یکی از شرایط پذیرش یک کتاب به عنوان پیام خدا، عدم تضاد در آن است. اما کتابهای حدیث و سنت پر است از تضاد و اختلاف، همانطور که در قسمت پیشین گفته شد.

 

خدای مهربان می فرماید :

 

[4:82] أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءانَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَفًا کَثِیرًا

[4:82] چرا قرآن را با دقت مطالعه نمى کنند؟ اگر از جانب غیر خدا بود، در آن ضد و نقیضهای بسیار پیدا می کردند.

 

کلام خدا متحد می کند، اما کلام غیر خدا متفرق و فرقه فرقه می کند. ای کاش همه مسلمانان دست از تعصبات فرقه ای برداشته و می فهمیدند که حدیث و سنت پیام خدا نیست؛ بلکه حربه شیطان است. این یک اصل پذیرفته شده است که از یک کلام متضاد، فرقه های متضاد حاصل میشود. اینکه فرقه ای، احادیثی را صحیح می پندارد و دیگری آن را ناصحیح می پندارد؛  نشان از این دارد که حدیث، منبع و منشاء تمام اختلافات است. تمام فرقه های مذهبی موجود ، از احادیث نشات گرفته اند؛ هیچکدام از فرقه ها براثر پیروی از قرآن بوجود نیامده اند. زیرا کسی که از قرآن پیروی کند، نباید و نشاید اسمی غیر از مسلمان برای خودش انتخاب کند. از پیروان حدیث و سنت  باید پرسید که چرا نامی غیر از مسلمان برای خود انتخاب می کنند؟! آیا این چیزی غیر از بازی کثیف شیطان است؟ تمام پیامبران از اول خلقت تابحال، تنها یک نام بر دین خود و بر خود گذاشته اند و آن هم اسلام و مسلمان است.

 

[2:128] رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إنَّکَ أنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ

[2:128]  "پروردگار ما، ما را از تسلیم شدگان خود قرار بده و بگذار از نسل ما امتی پدید آید که به تو تسلیم باشد. آداب دینمان را به ما بیاموز و توبه ما را بپذیر. تویی آمرزنده، مهربانترین.

 

[6:163] لَا شَرِیکَ لَهُ وَبِذَلِکَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ

[6:163]  "او شریکی ندارد. این است آنچه که به من امر شده است تا به آن ایمان بیاورم و من پیشگام تسلیم شدگانم."

 

[10:84] وَقَالَ مُوسَى یَقَوْمِ إنْ کُنْتُمْ ءامَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ

[10:84]  موسی گفت: "ای قوم من، اگر شما واقعا به خدا ایمان آورده اید، پس به او اعتماد کنید، اگر حقیقتا از تسلیم شدگان هستید."

 

[27:91] إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِى حَرَّمَهَا وَلَهُ کُلُّ شَىْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنْ الْمُسْلِمِینَ

[27:91]  به من فقط امر شده است که پروردگار این شهر را پرستش کنم- او آن را عبادتگاهی امن قرار داد- و او صاحب همه چیز است. به من امر شده است تا تسلیم شده باشم.

 

[41:33] وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَلِحًا وَقَالَ إِنَّنِى مِنْ الْمُسْلِمِینَ

[41:33]  چه کسی می تواند بهتر از آن که به سوی خدا دعوت می کند، سخن بگوید، اعمال پرهیزکارانه انجام می دهد و می گوید: "من یکی از تسلیم شدگان هستم؟"

 

[22:78]  وَجَهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَکُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْرَهِیمَ هُوَ سَمَّکُمْ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ وَفِى هَذَا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیدًا عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِیمُوا الصَّلَوةَ وَءاتُوا الزَّکَوةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلَکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ

[22:78]  در راه خدا آنچنان که باید، کوشش کنید. او شما را انتخاب کرده است و در تکالیف دینتان هیچ گونه سختی برای شما قرار نداده است- دین پدرتان ابراهیم. اوست که در اصل شما را "تسلیم شدگان" نامید. پس، رسول شاهدی باشد در میان شما و شما شاهدی باشید در میان مردم. بنابراین، نمازها (ارتباط با خدا) را بر پا دارید و زکات (انفاق واجب) را بدهید و به خدا متوسل شوید؛ اوست مولای شما، بهترین مولا و بهترین پشتیبان.

 

untitled

5- احادیث تاثیر گرفته از سلایق افراد و سیاستها و حکومتهای زمان خویش هستند.

untitled

یکی از افرادی که  بیشترین حدیث از او نقل شده است، ابوهریره است. از این فرد  نزدیک به 6000 حدیث نقل شده است. برای نمونه، بیشتر احادیثی که بر ضد سگ نقل شده است، به این فرد می رسد. در کتابهای مختلف حدیث، از ابوهریره نقل شده است  که سگ نجس است؛ سگ را باید کشت و ... 

مردم به این فرد، ابوهریره لقب داده بودند، زیرا این فرد دوستدار گربه بوده است و در خانه خود گربه نگهداری می کرده است. هریره در عربی به معنای بچه گربه است. از همینجا روشن میشود که چرا این فرد آنقدر با سگ دشمنی داشته است و در احادیثی که در مورد سگ آمده است، شدیدترین و بی رحمانه ترین جملات در مورد سگ از او نقل شده است. این در حالی است که خدای حکیم در سوره کهف از یاران غار یاد می کند که همراه سگشان در غار بودند. حدیث دیگری از این فرد منقول است که اگر میمون، سگ و زن از جلو نمازگذار رد شوند، نماز نمازگذار باطل است!

 همانطور که می بینید بیشتراحادیث ساخته و نشات گرفته از فرهنگها و خرافات و سلایق افراد است. حکام اموی و عباسی و مخالفین این حکومتها، هم در ایجاد حدیث، کم تاثیر نبوده اند. اگر احادیث منسوب به ابوهریره، مشکلات اینچنینی دارد، احادیث مربوط به سایرین هم دارای مشکلات دیگری است. میتوان نتیجه گرفت که تنها کلام خدا در قرآن، پیام خداست؛  نه حدیث و سنت که بیشتر برداشت و سلیقه سلسله راویان حدیث است. اگر حدیثی که از ابن مسعود نقل شده است، اطاعت شود، به معنای پیروی از ابن مسعود است، نه اطاعت از خدا و رسول خدا.

متاسفانه فرهنگ دوران اوایل اسلام چندان مورد بحث و نقد قرار نگرفته است؛ به همین خاطر، مردم امروزه، آن نسل را سلف صالح می نامند و به همین دلیل از گفته ها و روایات آنان پیروی می کنند. کسی هم که از آن گفته ها و روایات پیروی کند را سلفی می نامند. زیرا آنان فکر می کنند که گذشتگان هدایت یافته تر بوده اند. جالب اینجاست که بیشتر مستکبرین و منحرفین تاریخ، پیروی از آباء و اجداد را بهانه اعمال خویش قرار داده اند. پیروی از احادیث، به بهانه تبعیت از سلف صالح، به معنای پیروی از نسل گذشته است و  نه چیز دیگری.

 

[2:170]  وَإذَا قِیلَ لَهُمْ اتَّبِعُوا مَا أنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا ألْفَیْنَا عَلَیْهِ ءابَاءَنَا أوَلَوْ کَانَ  ءابَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْـءا وَلَا یَهْتَدُونَ

[2:170]  هنگامى که به آنان گفته شود: "از آنچه خدا در این نازل کرده است، پیروی کنید" می گویند: "ما فقط از آنچه والدینمان انجام می دادند، پیروی می کنیم." اگر والدین آنها نفهمیدند و هدایت نشده بودند، چطور؟

 

معمولا در کتابهای حدیث، بحث سند و سلسله و طریق حدیث مطرح است؛ مثلا میگویند سبیل یا سلسله این حدیث از فلان بن فلان عن فلان  است. دو کتاب مشهور حدیث ( صحیح بخاری و صحیح مسلم) گاها افرادی را در سلسله احادیث خود ذکر می کنند که از نظر یکی کذاب و دروغگوست و از دید آن یکی راستگو و امین! خدای قادر مهربان چقدر زیبا در آیه زیر گفته است که از راه راست من پیروی کنید و از این سبیل و آن سبیل پیروی نکنید (ولا تتبعوا السبل). خدا یک راه مستقیم دارد  و آن هم قرآن است.

 

[6:153]  وَأَنَّ هَذَا صِرَطِى مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ

[6:153]  این است راه من- راهی مستقیم. از آن پیروی کنید و از راه های دیگر پیروی نکنید، تا مبادا شما را از راه او منحرف سازند. اینها فرمان های اوست بر شما، باشد که نجات یابید.

 

حدیث دقیقا همان کمین شیطان است که در کمین است تا مردم  را گمراه کند.

 

[7:16]  قَالَ فَبِمَا أغْوَیْتَنِى لَأقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَطَکَ الْمُسْتَقِیمَ

[7:16]  او گفت: "از آنجایى که تو خواستى گمراه شوم،  من در راه مستقیم تو در کمین آنها خواهم نشست.

 

untitled

6- پیامد و نتایج پیروی از حدیث و سنت

untitled

پیامد و نتایج پیروی از حدیث و سنت، انحراف از دین خداست. وقتی که حدیث و سنت را جزوی از وحی الهی بدانیم، بالاخره روزی همان جملات، گریبانگیر ما خواهند شد. بعضی جملات ساده که زمانی خیلی ساده و بی اهمیت بوده اند، در آینده آنچنان اهمیت پیدا خواهند کرد که براحتی زندگی و فرهنگ یک جامعه را تحت تاثیر قرار خواهند داد. مرده ها بعد از مرگ، عزیز خواهند شد و جملات منسوب به آنان، براحتی جای خود را بین مردم باز خواهد کرد.

 به طور مثال در کتابهای حدیث حکم به کشتن کسی که از مذهب بر گردد، داده شده است. یا اینکه کسی که نماز را ترک کند، باید کشته شود. یا اینکه اگر کسی برای بار چهارم مشروب بنوشد، باید اعدام شود و هزاران حدیث دیگر.

شاید عده ای بگویند که چنین احادیثی مورد قبول نیست. اما باید بدانیم که وقتی ما نوشته های یک کتاب را به خدا و یا رسول خدا نسبت می دهیم، زمانی در آینده خواهد رسید که عده ای به صورت تعبدی، آن دستورات را اجرا خواهند کرد. دقیقا همان کاری که گروه داعش و امثالهم می کنند. داعش زاییده تفکرات موجود در حدیث و سنت است. بعضی مواقع روشن ساختن بعضی مسائل، بسیار مشکلتر از آنچیزی است که ما فکر می کنیم؛ در حال حاضر یک سری کتابهای حدیث وجود دارند و هرکس، آنچیزی را که به نظرش درست است، برمی گزیند. هرکس آنچیزی را که با منافعش سازگاری دارد، برمی گزیند؛  به همین سادگی!

 

[16:116]  وَلَا تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمْ الْکَذِبَ هَذَا حَلَلٌ وَهَذَا حَرَامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لَا یُفْلِحُونَ

[16:116]  به زبان خود دروغ نگویید: "این حلال است و آن حرام،" که در این صورت دروغ ساخته اید و آن را به خدا نسبت داده اید. مطمئنا، آنان که دروغ می سازند و آنها را به خدا نسبت می دهند، هرگز موفق نخواهند شد.

 

زمانی عده ای جملاتی بی اهمیت از شایعات زمان خویش در کتابهایی جمع آوری کرده اند. اما این جملات بی اهمیت، در ظاهر؛ از آنجا که به رسول خدا نسبت داده شده اند و در نتیجه وحی دانسته میشود، تله ای میشود برای مردمان آینده. احادیثی که مبنای فکری گروههایی امثال داعش قرار می گیرد، زمانی بی اهمیت و عادی بوده اند، ولی بالاخره هر حدیثی، هرچند بی اهمیت، زمانی مشتری خودش را خواهد یافت.

هر کس نخواهد دستورات وحی منزل خدا، در قرآن را باور کند، جذب حدیث خواهد شد. حدیث هم دریایی است از ایده ها و نظرات، که هر آنچه بخواهی در آن هست.

 

[68:38] إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمَا تَخَیَّرُونَ

[68:38]  آیا در آن، هرچه می خواهید، می یابید؟

 

اگر تمام اقیانوسها جوهر شوند و تمام درختها مداد شوند، حرفهای پروردگار تمام نخواهد شد. اگر خدا می خواست احکام و قوانین بیشتری نازل کند، چندین صفحه دیگر به قرآن اضافه می کرد. خدا قوانینش را مکتوب نازل می کند و آن را به  گفت فلان از فلان وا نمی گذارد.

خدای مهربان و حکیم مجازات مردان و زنان زناکار را، به شرط مشاهده توسط چهار شاهد، صد ضربه شلاق نمادین اعلام داشته است. اما عده ای آمدند و گفتند که اگر زناکار متاهل باشد، چکار کنیم!؟ به همین سادگی حکم سنگسار زناکار اختراع شد. آیا خدایی که قرآن را نازل نموده است، نمی توانست مجازات زناکار را بجای یک جمله در دو جمله بیان کند و متاهل و مجرد بودن آن را تفکیک کند. عده ای برای توجیه احادیث سنگسار، گفتند که حدیث توضیح دهنده و کامل کننده قرآن است!

پیامبر محمد نه توضیح مى دهد، نه تفسیر مى کند و نه قرآن را پیش بینى مى کند.   فقط قرآن را تحویل مى دهد و پیروى مى کند.   اما اکثر مسلمانان امروزی ادعا مى کنند که حدیث و سنت براى توضیح دادن قرآن لازم هستند. هر چند قرآن یاد مى دهد که خدا معلم قرآن است؛ اوست کسى که قرآن را در دل مؤمنان قرار مى دهد صرف نظر از زبان مادریشان. پیامبر محمد قرآن را توضیح نمی داد. آیه های پایین را مشاهده کنید:

 

[41:44]  وَلَوْ جَعَلْنَهُ قُرْءانًا أَعْجَمِیًّا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ ءایَتُهُ ءأَعْجَمِىٌّ وَعَرَبِىٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ ءامَنُوا هُدًى وَشِفَاءٌ وَالَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ فِى ءاذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى أُوْلَئِکَ یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ

[41:44] اگر قرآن را به زبانى غیر از عربى قرار مى دادیم مى گفتند، "چرا به آن زبان نازل شد "چه آن به زبان عربى باشد یا غیر عربى، بگو، "براى کسانیکه باور دارند، هدایت و شفا است. و کسانى که باور ندارند، نسبت به آن کر و کور خواهند بود، چنانچه گویى از جاى بسیار دورى آنها را خطاب مى کنند.

 

[75:16]لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ

[75:16] با شتاب زبان (محمد) به بیان آن مگشاى.

 

[75:17] إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْءانَهُ

[75:17] این ما هستیم که آن را بصورت قرآن جمع آورى خواهیم کرد.

 

[75:18] فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءانَهُ

[75:18] و چون آن را بخوانیم، تو از چنین قرآنى پیروى کن.

 

[75:19] ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ

[75:19] سپس این ما هستیم که آن را شرح خواهیم داد.

 

خدا در آیه 75:19 فرموده است : (ان علینا بیانه) یعنی بیان آن برعهده ماست و دیگر بیش از این چه میتوان گفت به کسانی که میگویند حدیث برای تفسیر قرآن لازم است. قرآن خود مفسر خود است. خدای مهربان توضیح کتابش را بر عهده شایعات نمی کذارد.

 

 

untitled

7- حدیث و سنت در قرآن به چه معناست؟

untitled

کسانی که مدافع حدیث و سنت هستند، حداقل برای یکبار هم که شده است باید در معنای حدیث و سنت در قرآن تحقیق کنند. خدای مهربان و حکیم، در هیچکدام از آیات قرآن، حدیث را به معنای روایات بکار نبرده است، بجز مواردی که از احادیث شیطانی صحبت نموده است.

 

     کدام حدیث؟

 

[45:6] تِلْکَ ءایَتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَىِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَءایَتِهِ یُؤْمِنُونَ

[45:6]  اینها آیات خداست که ما به حقیقت بر تو می خوانیم. به کدام حدیث به غیر از خدا و آیاتش ایمان دارند؟

 

[45:7] وَیْلٌ لِکُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ

[45:7]  وای بر هر دروغ پرداز گناهکار.

 

همانطور که می بینید، خدا صراحتا در قرآن، هرحدیثی بجز قرآن را منع نموده است. کلمه سنت در هیچکدام از آیات قرآن به معنای سنت پیامبر ذکر نشده است. در تمام قرآن، فقط از سنت خدا صحبت شده است. این نکته بسیار مهم است؛ شاید همین یک دلیل برای بطلان حدیث و سنت کافی باشد. در یک کتاب 600 صفحه ای که از طرف خدا نازل شده است، حتی یک بار نگفته است "حدیث و سنت محمد".

 

[33:62] سُنَّةَ اللَّهِ فِى الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلًا

[33:62]  این روش همیشگی خداست و تو خواهی فهمید که روش خدا تغییرناپذیر است.

 

مؤمنان واقعى به گفته پروردگارشان ایمان دارند مبنی بر اینکه قرآن کامل، بى عیب و مفصل با جزئیات است وباید فقط آن را منشاء هدایت دینى قرار دهند. پیروى از "حدیث و سنت" ساختن بت از پیامبر محمد است برخلاف خواسته اش. در کل قرآن گفته شده است : (اطاعت از رسول) نه (اطاعت از محمد). این یعنی اطاعت از پیامبر محمد از جنبه رسالتش درست است نه از جوانب دیگر. جنبه رسالت پیامبر محمد هم، همان کتاب آسمانی قرآن است. سایر موارد مربوط به زندگی شخصی  اوست و اطاعت از او به عنوان مصدر هدایت، یک نوع بت پرستی است. البته اگر چنین حرفی را به فردی که خود را "مسلمان" می خواند، بزنید مثل این است که به یک مسیحی بگویید مسیح پسر خدا نیست. اطاعت از پیامبر محمد یعنی اطاعت از محمدی که توی قرآن است نه احادیث که کلا دروغ و نابجاست؛ این یعنی اطاعت از همان قرآن.

 

untitled

8- به پیامبر محمد ، فقط قرآن نازل شد.

untitled

 

[5:48]   وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَبَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنْ الْکِتَبِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنْ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَحِدَةً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِى مَا ءاتَکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ

[5:48]  سپس ما این کتاب آسمانی را به حقیقت بر تو نازل کردیم، که کتاب های آسمانی پیشین را تصدیق می کند و جایگزین آنهاست. تو در میان آنها بر طبق آیات خدا حکم کن و از خواسته هایشان چنانچه برخلاف حقیقتی است که بر تو آمده است، پیروی نکن. ما برای هر یک از شما قوانینی مقرر کرده ایم و آداب و رسوم متفاوت. اگر خدا می خواست، می توانست شما را یک امت واحد قرار دهد، ولی او این چنین از طریق آیاتی که به هر یک از شما داده است، شما را امتحان می کند. باید در پرهیزکاری رقابت کنید. سرنوشت نهایی شما- همگی شما- به سوی خداست. سپس، او شما را از آنچه اختلاف کرده بودید، آگاه خواهد کرد.

 

[5:49]    وَأَنْ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیرًا مِنْ النَّاسِ لَفَسِقُونَ

[5:49]  تو بر طبق آنچه خدا بر تو نازل کرده است، میانشان حکم کن. از خواسته هایشان پیروی نکن و مواظب باش تا مبادا تو را از برخی از آیات خدا منحرف سازند. اگر روی گرداندند، پس بدان که خدا می خواهد آنان را به سزای بعضی از گناهانشان مجازات کند. مسلما، بسیاری از مردم ستمکار هستند.

 

[5:50]   أَفَحُکْمَ الْجَهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنْ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ

[5:50]  آیا آنها می خواهند از قانون زمان جاهلیت پیروی کنند؟  برای کسانی که به یقین رسیده اند، قانون چه کسی بهتر از قانون خداست؟

 

خدای متعال فقط قرآن را به پیامبر اسلام نازل کرد و به او وحی نمود که برطبق آیات خدا، در قرآن دربین مردم حکم کند.  پیامبر اسلام کتاب دیگری که در آن احادیث و سنت وی بیان شده باشند از خود بجای نگذاشت. کتابهای حدیث موجود بعد از مرگ پیامبر، توسط افراد دیگری جمع آوری شد و ربطی به پیامبر محمد ندارد.

 

untitled

9- پیامبر محمد از صدور هرگونه دستورالعمل دینی بغیر از قرآن منع شده بود

untitled

 

[69:40]  إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ

[69:40]  این سخن رسولی است محترم.

 

[69:41]    وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِیلًا مَا تُؤْمِنُونَ

[69:41]  نه سخن یک شاعر؛ شما به ندرت باور می کنید.

 

[69:42]    وَلَا بِقَوْلِ کَاهِنٍ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ

[69:42]  و نه سخن یک پیشگوست؛ شما به ندرت توجه می کنید.

 

[69:43]   تَنزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعَلَمِینَ

[69:43]  تنزیلی از جانب پروردگار جهان.

 

[69:44]    وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ

[69:44]  اگر او از هر تعلیمات دیگری سخن گفته بود.

 

[69:45]   لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ

[69:45]  ما او را تنبیه کرده بودیم.

 

[69:46]  ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ

[69:46]  ما آیات را بر او متوقف می نمودیم.

 

[69:47]    فَمَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَجِزِینَ

[69:47]  هیچ یک از شما نمی توانست او را یاری دهد.

                        

 این آیات بروشنی بیان می کند که پیامبر محمد از آوردن هر گونه دستورالعمل دینی بغیر از قرآن منع شده بود.  تنها وظیفه او ابلاغ قرآن بود، تمام قرآن، و نه چیزی بغیر از قرآن.

 

untitled

10- به پیامبر محمد امر شده بود که هر گز از قرآن منحرف نشود.

untitled

 

 

[17:73]    وَإِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنْ الَّذِى أَوْحَیْنَا إِلَیک لِتَفْتَرِى عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذًا لَاتَّخَذُوکَ خَلِیلًا

[17:73]  آنها نزدیک بود تو را از آنچه بر تو وحی کرده ایم، منحرف کنند. آنها می خواستند که تو چیزهای دیگری از خود بسازی تا تو را دوست خود بدانند.

 

[17:74]   وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شیـٔا قَلِیلًا

[17:74]  اگر ما تو را محکم و استوار نکرده بودیم، نزدیک بود کمی به سوی آنها گرایش پیدا کنی.

 

[17:75]    إِذًا لَأَذَقْنَکَ ضِعْفَ الْحَیَوةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لَا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنَا نَصِیرًا

[17:75]  اگر چنین می کردی، در این دنیا و نیز پس از مرگ، ما تو را دوبرابر مجازات می کردیم و تو در برابر ما هیچ یاوری برای خود نمی یافتی.

 

 

همانطوری که در آیات فوق ملاحظه می شود مشرکین از پیامبر اسلام می خواستند که چیز دیگری (علاوه برقرآن) از خود بسازد (حدیث).  اگر پیامبر اسلام چنین می کرد دچار مجازات شدید الهی می شد.  درست به همین علت بود که پیامبر هر نوشته ای را از او بغیر از قرآن ممنوع کرده بود.

 

untitled

11- به پیامبر محمد امر شده بود که فقط قرآن را ابلاغ کند بدون هیچگونه تغییری در آن و هرگز چیز دیگری از خود نسازد

untitled

 

[10:15]  وَإذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ ءایَتُنَا بَیِّنَتٍ قَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْءانٍ غَیْرِ هَذَا أوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِى أنْ أبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَائ نَفْسِى إنْ أتَّبِعُ إلَّا مَا یُوحَى إلَىَّ إنِّى أخَافُ إنْ عَصَیْتُ رَبِّى عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ

[10:15]  هنگامی که آیات ما برای آنها خوانده می شود، آنان که انتظار ملاقات ما را ندارند، می گویند: "قرآنی غیر از این  بیاور، یا آن را تغییر بده!" بگو: "امکان ندارد بتوانم آن را از جانب خود تغییر دهم. من فقط از آنچه که بر من وحی شده است، پیروی می کنم. اگر من از پروردگارم نافرمانی کنم، از مجازات روزی هیبت انگیز می ترسم."

 

[10:16]    قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلَا أدْرَکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أفَلَا تَعْقِلُونَ

[10:16]  بگو: "اگر خدا می خواست، من آن را برای شما نخوانده بودم و شما چیزی درباره آن نمی دانستید. من پیش از این، عمری در میان شما زندگی کرده ام (و شما مرا به عنوان شخصی عاقل و راستگو شناخته اید). آیا نمی فهمید؟"

 

[10:17]    فَمَنْ أظْلَمُ مِمَّنْ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أوْ کَذَّبَ بـءایَتِهِ إنَّهُ لَا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ

[10:17]  کیست پلیدتر از آن که درباره خدا دروغ بسازد، یا آیاتش را تکذیب کند. مسلما، ستمکاران هرگز موفق نمی شوند.

 

در آیه 10:15 خدای متعال به پیامبر اسلام می فرماید که بگو من فقط از آنچه بمن وحی شده است (قرآن) پیروی می کنم و حق هیچگونه تغییری در آیات قرآن را ندارم.  در آیه 10:17 خدای متعال آنانی که دروغ می سازند (حدیث) و آنرا بخدا نسبت می دهند را ظالم می شمارد.

 

untitled

12- پذیرش هر منبع دیگری برای هدایت دینی بغیر از قرآن شرک محسوب می شود

untitled

 

[6:19]   قُلْ أَىُّ شَىْءٍ أَکْبَرُ شَهَدَةً قُلْ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِى وَبَیْنَکُمْ وَأُوحِىَ إِلَىَّ هَذَا الْقُرْءانُ لِأُنذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ أَئِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ ءالِهَةً أُخْرَى قُلْ لَا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَحِدٌ وَإِنَّنِى بَرِىءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ

[6:19]  بگو: "شهادت چه کسی بالاترین است؟" بگو: "شهادت خدا. او میان من و شما شاهد است که این قرآن  به من وحی شده است، تا آن را به شما و به هر کس که به آن دست یابد، ابلاغ کنم. درواقع، شما در کنار خدا به خدایان دیگر هم شهادت مى دهید." بگو: "من مانند شما تشهد نمى گویم؛ فقط یک خدا وجود دارد و من شرک شما را رد مى کنم.

 

 بنابراین فقط قرآن (نه حدیث و سنت) به پیامبر اسلام وحی شد.  در این آیه بوضوح شرح داده شده است که آنانی که از منابع دیگری بغیر از قرآن برای هدایت دینی استفاده می کنند در واقع به خدایان دیگری بجز خدای یکتا شهادت می دهند.  با وجود قرآن، ما به منبع دیگری برای هدایت دینی نیاز نداریم.  قرآن حاوی هدایت و حکمت است.  در سوره 17 آیات 22 الی 38 بعضی از مهمترین فرامین خدا در قرآن بیان شده است.  سپس در آیه 17:39 اعلام می گردد که این آیات بخشی از حکمتی  است که خدای متعال بر پیامبرش وحی فرموده است:

 

[17:39]   ذَلِکَ مِمَّا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنْ الْحِکْمَةِ وَلَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءاخَرَ فَتُلْقَى فِى جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا

[17:39]  این بخشی از حکمتی است که پروردگارت بر تو وحی کرده است. خدای دیگری در کنار خدا قرار نده، مبادا که عاقبت به جهنم افتی، نکوهیده و شکست خورده.

 

در آخر آیه فوق آمده است که خدای دیگری در کنار خدا قرار نده.  یعنی اینکه اگر ما به منابع دیگری بغیر از قرآن، مانند حدیث و سنت، برای اخذ حکمت رجوع کنیم مانند آن است که درکنار خدا به خدایان دیگری قائل باشیم. این ثابت می کند که حکمت در همان قرآن است و منظور خدا از حکمت، حدیث و سنت نیست؛ به همین خاطر خدای متعال می فرماید قرآن حکیم.

 

[36:2]    وَالْقُرْءانِ الْحَکِیمِ

[36:2]  و قرآن که سرشار از حکمت است.

 

 

untitled

13- قرآن کتابی کامل، بی عیب، و مفصل است و نیازی به حدیث و سنت نیست

untitled

خدای متعال در آیات مختلفی در قرآن می فرماید که قرآن کتاب کامل، بی عیب، و مفصلی است:

 

[6:38]   وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَلَا طَئِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ مَا فَرَّطْنَا فِى الْکِتَبِ مِنْ شَىْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ

[6:38]  تمام مخلوقات روی زمین و تمام پرندگانی که با بال های خود پرواز می کنند، جماعت هایی مانند شما هستند. ما در این کتاب  از بیان هیچ نکته ای، دریغ نکرده ایم. تمام این مخلوقات، نزد پروردگارشان احضار خواهند شد.

 

[6:39]   وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِـٔایَتِنَا صُمٌّ وَبُکْمٌ فِى الظُّلُمَتِ مَنْ یَشَأْ اللَّهُ یُضْلِلْهُ وَمَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلَى صِرَطٍ مُسْتَقِیمٍ

[6:39]  کسانى که مدرک های ما را رد مى کنند، کر و گنگ هستند و در تاریکى مطلق به سر می برند. خدا هر که را بخواهد، به بیراهه می فرستد و هر که را بخواهد، در راه مستقیم قرار می دهد.

 

در آیه 6:38 خدای متعال می فرماید که در قرآن مجید از بیان هیچ نکته ای دریغ نشده است.  بنا براین قرآن کتابی کامل است و نیازی به حدیث و سنت برای هدایت نیست. بر طبق آیه 6:39 خدای متعال، آنانی که معتقدند قرآن ناقص است و فقط بخشی از دین را می توان در آن پیدا نمود و بخش دیگر دین را در حدیث و سنت و منابع دیگر می جویند و بنابراین مدرک های خدا را رد می کنند؛ کرو گنگ  و در تاریکی مطلق یاد می کند.  ای مردم چرا کلام پروردگارخود را باور نکنیم که قرآن کتابی کامل، بی عیب، و مفصل است؟

 

[6:114]   أَفَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِى حَکَمًا وَهُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَیْکُمْ الْکِتَبَ مُفَصَّلًا وَالَّذِینَ ءاتَیْنَهُمْ الْکِتَبَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلَا تَکُونَنَّ مِنْ الْمُمْتَرِینَ

[6:114]  آیا غیر از قانون خدا به منبع دیگری رجوع کنم، در حالی که او این کتاب را با تمام جزئیات* برای شما نازل کرده است؟ کسانی که کتاب آسمانی دریافت کردند، تشخیص می دهند که این از جانب پروردگارت با حقیقت نازل شده است. هیچ شکی به خود راه نده.

 

[6:115]  وَتَمَّتْ کَلِمَت رَبِّکَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

[6:115]  کلام پروردگارت در صداقت و عدالت، کامل است.* هیچ چیز کلمات او را لغو نمی کند. اوست شنوا، دانای مطلق.

 

آیات قرآن بروشنی بیان می کنند که با و جود کتاب کاملی مانند قرآن، ما به منبع دیگری برای هدایت نیاز نداریم.  اعتقاد به حدیث و سنت با وجود آنهمه تناقضات و مهملاتی که در آنها و جود دارد ما را از راه راست بدور می کند. خدای متعال می فرماید که انواع مثالها در این قرآن برای مردم بیان شده است، ولی متاسفانه بیشتر مردم نمی خواهند باور کنند و خود را نیازمند حدیث و سنت می بینند.

 

[17:89] وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِى هَذَا الْقُرْءانِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَکْثَرُ النَّاسِ إِلَّا کُفُورًا

[17:89]  و در این قرآن انواع مثال ها را برای مردم بیان کرده ایم، ولی بیشتر مردم در ناباوری اصرار می ورزند.

 

 

untitled

14- پیروان حدیث و سنت حتی از آموخته های خود نیز پیروی نمی کنند

untitled

 

یکی از معروفترین کتابهای حدیث، صحیح مسلم است.  در این کتاب از پیامبر اسلام  نقل شده است که وی فرمان داد که هیچکس بغیر از قرآن از او چیز دیگری ننویسد:

 

عن ابی سعید الخدری رضی الله عنه قال: قال رسول الله صل الله علیه و سلم: "لا تکتبوا عنی شیئا سوی القرآن. من کتب شیئا سوی القرآن فلیمحه".

 

(احمد ج 1 ص 171 و مسلم)

 

ابی سعید الخدری خدا از او راضی باشد گفت که رسول خدا خدا او را بزرگ دارد و به او صلح عنایت کند گفته بود "هیچ چیز بغیراز قرآن از من ننویسید.  هرکسی که چیزی بغیر از قرآن نوشته است، آنرا پاک نماید."

 

بنابراین پیروان حدیث و سنت بنا بر منابع خود از فرمایش پیامبراسلام تخطی نموده اند.

 

 

untitled

15- نتیجه عدول از فرمان خدا

untitled

 

خدای متعال در آیات متعددی، قرآن را کامل، بی عیب، مفصل و تنها منبع دستورات الهی می شمارد.  همچنین پیروی از منابع دیگررا (مانند حدیث و سنت) بوضوح منع می کند.  انسانها مختار و آزادند که به فرامین خدا ارج نهند و ایمان آورند و یا آیات خدا را رد کنند. اما مردم باید بدانند که نتیجه عدم ایمان به آیات قرآن و عدول از فرامین الهی چیست:

 

[7:40]    إنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِـءایَتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أبْوَبُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِى الْمُجْرِمِینَ

 

[7:40]  مسلما، کسانی که آیات ما را انکار می کنند و متکبرتر از آنند که آن را بپذیرند، دروازه های آسمان هرگز به رویشان گشوده نخواهد شد و هرگز به بهشت راه نخواهند یافت، مگر آنکه شتر از سوراخ سوزن عبور کند. ما گنهکاران را این چنین مجازات می کنیم.

 

بنابراین محال است آنانی که به فرامین خدا ایمان ندارند داخل بهشت شوند. وقتی خدا می فرماید: قرآن کامل، بی عیب و مفصل است، باید به حرف خدا اعتماد شود؛ عدم اعتماد به کلام خدا، یعنی عدم ایمان به خدا.

 

 

untitled

16- انسانها به معجزه نیاز دارند تا هدایت شوند.

untitled

خدا ما را طوری آفریده است که برای هدایت، به معجزه نیاز داریم. در زمان پیامبران پیشین، معجزاتی از جنس زمان خویش برای مردم آورده می شد و باعث پیروزی و هدایت آنان می شد. قرآن کتابی است که از ابعاد مختلف معجزه است، پیش بینی های آن، مطالب آن، طرز بیان آن، ادبیات آن و در زمان حاضر روابط ریاضی مربوط به حروف مقطعه.

در این هزار و چهارصد سال، در هر دوره ای، یک بعد از ابعاد معجزات قرآن، خودش را نشان داده است. قرآن کتابی است که برای هدایت بشر نازل شده است و تا قیامت همین یک کتاب است و دیگر کتاب دیگری نازل نخواهد شد. اما حدیث و سنت کلام راویان حدیث است و از شایعات دوران اموی و عباسی گردآوری شده است. بنابراین وحی نیست و در نتیجه معجزه نیست. آدمیان براساس فطرت خویش،  فقط با کلام معجزه هدایت می یابند. مهمترین تغییرات مثبت در جهان، بوسیله کلام خدا صورت پذیرفته است. کلام بشر، نمی تواند چنین تاثیر گذار باشد.

مهمترین نتیجه حدیث، فرقه فرقه شدن مسلمانان است. هر فرقه ای حرفهای خودش را می زند و بسیار مشکل است که آنان را متوجه اشتباه خود کرد. مذاهب، دلیل اصلی تمام جنگهای تاریخ بوده است.  هم اکنون (سال 2014 میلادی) که خاورمیانه بهم ریخته است، دلیل اصلی آن، فرقه های مذهبی و کتابهای حدیث و سنت است. شاید بعضی ها بگویند که گروههایی مثل داعش، بازی قدرتهای بزرگ است. اما این گفته واقعی نیست؛ گروههای اینچنینی پشتوانه حدیثی دارند و آنان برای برقرار نمودن عقاید خویش تلاش می کنند. شاید قدرتهایی بخاطر مسائل سیاسی، در سازماندهی آنان دخالت کرده باشند، اما اصل نطفه از حدیث و سنت بوجود آمده است. گاهی بعضی گروهها، شیرازه های فکری خویش را از احادیثی اخذ می کنند، بطوریکه حتی در قرآن به آن مطالب اشاره هم نشده است. این است گمراهی آشکار!

معیار آیات الهى حفاظت کامل آن است. چون حدیث و سنت پیامبر زیاد تحریف شده اند، هرگز نمى تواند معیار آیات الهى شود. این یک واقعیت تصدیق شده و ثابت شده است که اکثر حدیث ها دروغ هایى ساختگى هستند.

 

[15:9] إنَّا نَحْنُ نَزَّلنَا الذِّکْر وإنَّا لهُ لحَفِظُونَ

[15:9] ما پیام را نازل کردیم و قطعاٍ ، ما آن را حفظ خواهیم کرد.

 

[41:42] لَا یَأْتِیهِ الْبَطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ

[41:42]  هیچ باطلی در گذشته یا در آینده نمی تواند به آن راه یابد؛* تنزیلی است از جانب حکیم ترین، قابل ستایش.

 

خالق مطلق فرمان مى دهد که قرآن، اختصاصاٍ قرآن، باید تنها منشاء تعلیمات دینى باشد. علاوه بر آن، به ما فرمان داده مى شودکه پذیرفتن هر منشاء دیگرى براى هدایت دینى مساوى این است که خداى دیگرى در کنار خدای تنها بگذاریم  و منشا تمام بت پرستیها و بدبختیها هم همین است. خدای مهربان و حکیم بر ساده بودن و قابل فهم بودن قرآن تاکید دارد. تعداد کسانی که تمام کتب حدیث را بطور کامل خوانده اند، بسیار کمند. زیرا کتب حدیث برای هرکسی قابل فهم نیستند و هر کسی نمی تواند مطالب آن را هضم کند. به همین خاطر، مطالب کتب حدیث، از فیلتر حدیث شناسان به مردم می رسد. کتب حدیث در دسترس همگان نیست اما کلام خدا (قرآن) بدون تغییر، در دسترس همه است. کتاب خدا آنقدر ساده است که هرکسی با خواندن آن، مطالب آن را می فهمد. خدا قرآن را ساده کرده است؛ مطمئنا کسی به اندازه خدا نمی تواند یک کتاب را ساده خلق کند.

 

[54:17]  وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْءانَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ

[54:17] ما قرآن را برای یادگیری آسان کردیم. آیا هیچ یک از شما می خواهد یاد بگیرد؟

 

 

untitled

17- پیروی از پیامبر محمد و اسوه بودن او

untitled

خدای مهربان در  آیات متعدد قرآن، مردم را متوجه می کند که وظیفه رسول، فقط ابلاغ و رساندن پیام است (ماعلی الرسول الا البلاغ المبین).

 

[42:48]  فَإِنْ أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلْنَکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلَغُ وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنْسَنَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَنَ کَفُورٌ

[42:48]  اگر آنها روی برگردانند، ما تو را برای حفاظت آنها نفرستادیم. تنها ماموریت تو رساندن پیام است. هرگاه انسان ها را غرق رحمت کنیم، افتخار می کنند و هرگاه در نتیجه کارهای خودشان به بدبختی گرفتار شوند، کافر می شوند.

 

عده ای میگویند که سنت و احادیث پیامبر محمد جزو منابع الهی است زیرا خدا خودش گفته است که رسول برای مومنان اسوه حسنه است!

 

 [33:21] لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْاءخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا

[33:21]  رسول خدا مثال خوبی است برای آن عده از شما که در جستجوی خدا و روز آخر هستند و مدام به خدا فکر می کنند.

 

آیه بالایی می فرماید که پیامبر محمد برای کسانی که در جستجوی خدا و روز بازپسین هستند و کسانی که خدا را یاد میکنند الگو است. ما می دانیم که این قرآن ذکر است برای مومنان و این قرآن بهترین و تنها منشا برای جستجو و شناخت خداست. جهت فهمیدن این نکته که پیامبر محمد چطوری الگوست، باید بدانیم که اسوه  بودن برای پیامبر ابراهیم نیز، لغت به لغت با چنین کلماتى در قرآن شرح داده شده است.

 

[60:4] قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءُؤا مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ الْعَدَوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَآ أَمْلِکُ لَکَ مِنْ اللَّهِ مِنْ شَىْءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ

[60:4]  ابراهیم و همراهانش برای شما سرمشق خوبی هستند. آنها به قومشان گفتند: "ما شما و بت هایی را که در کنار خدا می پرستید، طرد می کنیم. ما شما را علنا محکوم می نماییم و تا زمانی که تنها به خدا ایمان نیاورید،  از ما جز تنفر و عداوت چیزی نخواهید دید." اگرچه، ابراهیم اشتباه کرد هنگامی که به پدرش گفت: "من برای بخشش تو دعا خواهم کرد،   ولی من هیچ قدرتی برای محافظت تو در مقابل خدا ندارم."  "پروردگار ما، ما به تو توکل می کنیم و تسلیم تو هستیم؛ سرنوشت نهایی به سوی توست.

 

[60:6] لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَالْیَوْمَ الاءخِرَ وَمَن یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِیدُ

[60:6]  آنها مثال خوبی هستند برای کسانی که در جستجوی خدا و روز آخرند. و اما کسانی که روی برمی گردانند، خدا نیازی به (آنها) ندارد، اوست ستوده ترین.

 

 در آیه بالا، خدا خودش میفرماید که ابراهیم برای ما اسوه حسنه است ولی خدا میدانست که ابراهیم چند هزار سال پیش زندگی میکرد و کتاب حدیثی از او بجای نمانده است. پس ما از چه چیز ابراهیم پیروی کنیم تا الگوی ما شود؟ جواب این است که ابراهیم همانی است که خدا در قرآن ذکر کرده است. حقیقت اسوه بودن ابراهیم و یا محمد یعنی پیروی از گفته های قرآن و یکتاپرست بودن مثل آنان (زیرا قرآن است که سرگذشت درست و بدون انحراف آنها را ذکر کرده است).

 موءمنان حقیقی میدانند که وقتی خدا چیزی میگوید منظوری دارد  و چیزی که نمیگوید هم به منظوری است. کسانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارند و عمل صالح انجام می دهند و قبول دارند که قرآن کتابی کامل و بدون نقص است و شامل تمام جزئیات دین است، براه راست هدایت شده اند.  در سوره بقره داستانی از بنی اسرائیل ذکر شده است که مردم آن زمان یک دستور ساده خدا را  بر خود مشکل می سازند. خدا یک دستور ساده به آنها می دهد که یک گاو را ذبح کنید و بر مرده بزنید تا مرده قاتلش را بشناساند. اما آنان به بهانه واضح نبودن دستور، از موسی جزئیات بیشتری می خواهند و کار را بر خود مشکل می کنند. اگر آنان هر گاوی را ذبح می کردند، جواب را می گرفتند. آنان با چند سکه می توانستند یک گاو را بخرند و نتیجه لازم را بدست آورند ولی با اصرار خویش، مجبور شدند چند برابر سکه، بابت گاو پرداخت کنند. دستورات خدا در قرآن هم همینطوری است. اگر دستورات خدا بدون حدیث و سنت اجرا شوند، خیلی راحت به نتیجه مطلوب خواهد رسید و اما اگر حدیث و سنت در قرآن دخالت داده شوند، برای مسلمانان هزینه بردار است.

چرا هیچ یک از پیامبران پیشین نگفتند که از سنت ما پیروی کنید، بلکه همه کتابهای آسمانیشان را توصیه کردند. خدای مهربان میفرماید که پیامبر محمد هم کسی است مثل پیامبر موسی و پیامبر عیسی و پیامبر ادریس. پس اگر آنان سنت نداشته اند چرا پیامبر محمد باید سنت داشته باشد؟

 

untitled

18- فرقه فرقه شدن مسلمانان

untitled

برای اینکه واقعا متوجه شد که فرقه های مسلمان، چه اندازه از همدیگر دورند، کافی است در اینترنت در یکی از موتورهای جستجو ( مثلا گوگل) در قسمت تصاویر، این عبارات را جستجو کنید ( یکبار Muslim Sunni و یکبار Muslim Shia  ).

اگر نتایج را نگاه کنید، متوجه خواهید شد که دو فرقه بزرگ مسلمان چطوری خود را به جهانیان شناسانده اند و چطوری اسلام را معرفی کرده اند؟ در واقع با وجود حدیث و سنت، متحد شدن مسلمانان یک توهم بیش نیست. اگر از یک مسلمان سنی و یا شیعه در مورد دین بپرسید، او در جواب گزینه های فرقه ای را تحویل خواهد داد، در صورتی که او خودش منابع اصلی حدیث را تابحال ندیده است. در نتیجه ناخود آگاه پیرو رهبران مذهبی خواهد شد. رهبران مذهبی بطور تخصصی در جر و بحثهای فرقه ای غرق شده اند و برای هر چیزی یک جوابی دارند. در نتیجه بازار فرقه های مذهبی روز بروز گرمتر می شود و قرآن همچنان مهجور باقی می ماند. از آنجا که قرآن، تعصبات فرقه ای و فرقه گرائی را اکیدا منع نموده است؛ پس بنابراین کتابهایی که فرقه گرائی را گسترش دهند، باعث مهجور ماندن قرآن میشوند و از نظر قرآن، چنین کتابهایی باطل و گمراه کننده هستند.

 

[25:30]  وَقَالَ الرَّسُولُ یَرَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْءانَ مَهْجُورًا

[25:30]  رسول گفت: "پروردگار من، قوم من این قرآن را ترک کرده اند."

 

در اکثر خانه های مسلمانان، کتاب قرآن یافت میشود؛ اما کتب اصلی حدیث یافت نمیشود! زیرا ایده های داخل کتب حدیث مملو از تناقض است و هرکسی را یارای جمع کردن و خواندن آن نیست. در کتب حدیث، موسیقی و شطرنج و خیلی از هنرهای دیگر حرام اعلام شده است؛ و این درحالی است که مردم بطور روزمره از این هنرها بهره می برند.

البته خود مسلمانان اعلان می کنند که احادیث دروغین زیاد است. واقعا وقتی خدا می فرماید که دروغ نگویید، چرا باید احادیث زیادی که دروغ بودنش ثابت شده به پیامبر نسبت داده شود!؟ آیا  این به معنای از بین بردن شخصیت پیامبر محمد نیست؟ آیه 2:282 بزرگترین آیه قرآن است که در حدود یک صفحه تمام جای گرفته است. این آیه بزرگ و طولانی راجع به نوشتن وصیت حرف میزند. حال شما توجه کنید، خدایی که یک آیه طولانی و مفصل راجع به نوشتن وصیت ذکر میکند؛ چطور پیامبر به آیه عمل نمیکند و ارشادات و توضیحات و سنت خود را که توضیح دهنده و روشن کننده قرآن است را نمینویسد و به دو سه قرن بعد موکول میشود، تا مورد سوء استفاده گروههای مختلف قرار گیرد!؟

 

بعضی ها جهت توجیه پیروی از روایات می گویند که خدا خودش میفرماید : اطیعوالله و اطیعوا الرسول. براین اساس، آنان انتظار دارند که خدا یک منبع داشته باشد و رسول هم منابعی دیگر داشته باشد. در ادامه آنان اطیعوا الله را به قرآن و اطیعوا الرسول را به حدیث و سنت نسبت می دهند. به همین خاطر زمانی که به آنان میگویید از حدیث پیروی نکنید،  فورا در جواب میگویند که مگر خدا نگفته اطیعوا الرسول!  بعد در ادامه میگویند: کسی که از کتب حدیث پیروی نمیکند، رسول را منکر شده است؛ غافل از اینکه، پیروی از رسول یعنی پیروی از قرآن. کسی که از قرآن پیروی کند در واقع و بطورکامل از رسول پیروی میکند.

 

برای فهم بهتر، لطفا آیه زیر را نگاه کنید:

 

[33:22]  وَلَمَّا رَءا الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَنًا وَتَسْلِیمًا

[33:22]  هنگامی که مؤمنان واقعی گروه ها را ( آماده حمله ) دیدند، گفتند: "این همان است که خدا و رسولش به ما وعده داده اند و خدا و رسولش راستگو هستند." این (موقعیت خطرناک) فقط ایمان آنها را قوی تر کرد و بر میزان تسلیم بودنشان افزود.

 

در این آیه، وعده ای از طرف خدا و رسولش (وعدنا الله و رسوله) به مردم داده شده بود. مطمئنا آیه به این معنا نیست که خدا یک وعده داده بود و رسول هم یک وعده دیگر داده بود. واقعیت این است که کلا یک وعده به مردم داده شده است، با این توضیح که وعده از طرف خدا بوده است و فقط از طریق رسول به ما رسیده است. بر همین منوال، زمانی که خدا میفرماید اطیعوا الله و اطیعوا الرسول؛ به این معنا نیست که قرآن مربوط به خداست و  کتب حدیث و سنت هم مربوط به رسول؛ بلکه رسول دارد منبع خدا (قرآن) را به ما معرفی و ابلاغ میکند.

 

[64:12]  وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَغُ الْمُبِینُ

[64:12]  از خدا اطاعت کنید و از رسول اطاعت کنید. اگر شما روی بگردانید، پس تنها ماموریت رسول ما رساندن پیام است.

 

خدای مهربان در آیه 64:12 دستور به اطاعت از خود و رسول میدهد، اما در ادامه می فرماید :" تنها ماموریت رسول ما رساندن پیام است." آیا این اتفاقی است که بعد از ذکر " واطیعوا الله واطیعوا الرسول" خدا بگوید که " تنها ماموریت رسول ما رساندن پیام است "

 

[45:6]  تِلْکَ ءایَتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ فَبِأَىِّ حَدِیثٍ بَعْدَ اللَّهِ وَءایَتِهِ یُؤْمِنُونَ

[45:6]  اینها آیات خداست که ما به حقیقت بر تو می خوانیم. به کدام حدیث به غیر از خدا و آیاتش ایمان دارند؟

 

جالب است، حدیثی ذکر شده است که از طرف پیامبر نقل شده است که:

 

 ألا إنّى قد اوتیت الکتاب و مثله معه (مسند أحمد ، ج ۴ ، ص ۱۳۱)

ترجمه حدیث : آگاه باشید که به من کتاب (قرآن) داده شده است و مجموعه ای مثل آن (حدیث) هم همراه اوست!

 

حتی بعضی ها بر اساس این حدیث مدعی شده اند که نیاز قرآن به سنت بیش از نیاز سنت به قرآن است!  همانطور که می بینید سازندگان این روایت می خواهند حریف خدا شوند و چیزی مثل و همراه قرآن معرفی می کنند. کتابی که جن و انس در برابرش عاجز و ناتوان هستند، توسط راویان قرن دوم و سوم، مثل آن معرفی شد! خدای مهربان جواب چنین حدیثی را در آیه زیر بیان فرموده است:

 

[52:34]  فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ کَانُوا صَدِقِینَ

[52:34]  بگذار حدیثی مانند این ارائه دهند، اگر راست می گویند.

 

اگر پیامبر حدیث و سنت دارد، پس چرا حتی یکبار در قرآن، پیامبر با کلمه حدیث و یا سنت همراه نشده است؟

زیرا که خدای مهربان بسیار دقیق کلمات را بیان میکند و همه چیز را تحت کنترل خویش دارد. کلمات قرآن آْنقدر دقیق است که روی حرف به حرف آن میتوان استناد کرد و به این طریق فرقانی به تمام جهانیان اعطا شده است که بوسیله آن راه راست و ناراست تشخیص داده میشود. خدای یکتا را سپاس میگوئیم که توطئه های شیطان علیه دین خدا را آشکار کرد.

 

[16:89]  وَیَوْمَ نَبْعَثُ فِى کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیدًا عَلَیْهِمْ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِکَ شَهِیدًا عَلَى هَؤُلَاء وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَبَ تِبْیَنًا لِکُلِّ شَىْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ

[16:89]  آن روز خواهد آمد که از میان هر جامعه ای شاهدی برمی انگیزیم و تو را به عنوان شاهد این مردم می آوریم. ما این کتاب را بر تو نازل کرده ایم تا همه چیز را توضیح دهد و هدایت و رحمت و مژده ای باشد برای تسلیم شدگان.

 

 عبارت (الکتب تبینا لکل شیء)  در آیه بالایی خیلی واضح اعلام می دارد که خدا هر چیزی را در کتاب بیان کرده است. خدای مهربان عمدا میفرماید کتاب بیان کننده هر چیزی است نه کسی دیگر. این یعنی خود قرآن همه چیز را بیان کرده است و احتیاجی به بیان اضافی نیست.  آیات زیر بیان می کنند که کتاب خدا کامل است و نیازی به روایات نیست.

 

[37:117]  وَءاتَیْنَهُمَا الْکِتَبَ الْمُسْتَبِینَ

[37:117]  و کتابی آسمانی، عمیق و پرمحتوا به هر دو عطا کردیم.

 

[3:138]  هَذَا بَیَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ

[3:138]  این اعلامی است برای مردم و هدایت و تعالیم روشنگری است برای پرهیزکاران.

 

[6:114]  أَفَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِى حَکَمًا وَهُوَ الَّذِى أَنزَلَ إِلَیْکُمْ الْکِتَبَ مُفَصَّلًا وَالَّذِینَ ءاتَیْنَهُمْ الْکِتَبَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلَا تَکُونَنَّ مِنْ الْمُمْتَرِینَ

[6:114]  آیا غیر از قانون خدا به منبع دیگری رجوع کنم، در حالی که او این کتاب را با تمام جزئیات* برای شما نازل کرده است؟ کسانی که کتاب آسمانی دریافت کردند، تشخیص می دهند که این از جانب پروردگارت با حقیقت نازل شده است. هیچ شکی به خود راه نده.

 

[25:33]  وَلَا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِیرًا

[25:33] آنها هرگونه دلیلی بیاورند، ما حقیقت و درکی بهتر به تو عطا می کنیم.

 

عده دیگری جهت توجیه پیروی از روایات و احادیث، می گویند که جزئیات نماز در قرآن ذکر نشده است و بعد نتیجه می گیرند که آنها برای این کار به حدیث نیازمندند!

ابتدا باید بدانیم که تکالیف دینی (نماز- زکات روزه حج ) از پیامبر ابراهیم به پیامبر محمد رسیده است و پیامبر محمد در این مورد پیرو پیامبر ابراهیم بوده است. نماز در تمام ادیان آسمانی بعد از ابراهیم بوده است و همه آنها نماز به جا می آورده اند. اما بعد از مدتی آنها نماز را ضایع (تحریف) و ترک کردند. مسیحیان نمازها را گم و ضایع کردند و از نتایج آن رنج میبرند زیرا که مناسک مذهبی هدیه ای است از طرف خدا به جامعه بشریت. هر جامعه ای آن را حفظ کند، بیشتر به خدای مهربان نزدیکتر است.

 

[19:59]   فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَوةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا

[19:59]  پس از آنها، او نسل هایی را جایگزین آنان کرد که نمازها (ارتباط با خدا) را ضایع کردند و از شهوات خود پیروی نمودند. آنها از نتایج آن رنج خواهند برد.

 

 همیشه عده ای بوده اند که نماز را حفظ کرده اند. افرادی مثل نصرانیان (شاخه ای از مسیحیان) آن را حفظ کردند. بطوریکه نصرانیان فعلی در سوریه و حلب دقیقا مثل ما  نماز میخوانند (17 رکعت در شبانه روز) و همچنین یهودیهای مسکو هنوز هم نمازشان را دقیقا با همان حرکات به جا می آورند. حفظ نمازمسئولیتی است بر دوش بشریت، اگر ما اینقدر بی مسئولیت باشیم که نمازها را گم کنیم، نماز نخواندن شایسته ماست.

 

[31:17]    یَبُنَىَّ أقِمْ الصَّلَوةَ وَأمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنْ الْمُنکَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أصَابَکَ إنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأمُورِ

[31:17]  "ای پسر من، نمازها (ارتباط با خدا) را به جا آور. طرفدار پرهیزکاری باش و پلیدی را منع کن و در برابر سختی ها صبور باش. اینها از برجسته ترین صفات است.

 

[19:55]  وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَوةِ وَالزَّکَوةِ وَکَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِیًّا

[19:55]  او به خانواده اش سفارش می کرد تا نمازها (ارتباط با خدا) را به جا آورند و زکات (انفاق واجب) را بدهند؛ او مورد قبول پروردگارش بود.

 

[20:132]  وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَوةِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا لَا نَسْـٔلُکَ رِزْقًا نَحْنُ نَرْزُقُکَ وَالْعَقِبَةُ لِلتَّقْوَى

[20:132]  باید به خانواده خود سفارش کنی تا نمازها (ارتباط با خدا) را به جا آورند و صبورانه در انجام آن ثابت قدم باشند. ما از تو روزی نمی خواهیم؛ ما هستیم که روزی تو را فراهم می کنیم. پیروزی نهایی متعلق به پرهیزکاران است.

 

 مسیحی ها نمازها را گم کردند و عده ای از مسلمانان فعلی هم نمازها را ضایع کرده اند، بطوریکه نام غیر خدا را وارد نماز نموده اند. نماز سیستم مشخصی است که طی(قیام و سجود و رکوع ) پنج بار در شبانه روز انجام میشود. قرآن تعلیم مى دهد که ابراهیم  بدون شک بنیان گذار اسلام به روش امروزى است. دعاى ارتباطى(نماز) را مخالفان محمد هم مى خواندند. تمام جوامع عرب قبل و بعد از زمان محمد رسول خدا، پیرو دین ابراهیم بودند. از این قرار، ابو لهب، ابو جهل و مشرکین قریش نمازهاى پنج گانه را مانند ما انجام مى دادند، به استثناء فاتحه ابراهیمى بجاى فاتحه قرآنى. حتی نصرانیهای زمان پیامبر محمد هم دقیقا نمازهای پنجگانه را مثل ما میخواندند. در تاریخ ذکر شده است : مسلمانانی که به طایف رفته بودند و آنجا نماز میخواندند مشرکان به آنها میگفتند که آنها نصرانی شده اند. در حقیقت پیامبر محمد و همراهانش در اولین روز بعثت و حتی قبل از آن نماز میخواندند. حتی یک حدیث (برای نمونه یک حدیث) یافت نمیشود که کسی از مسلمانان در زمان محمد رسول خدا از او پرسیده باشد که نماز خواندن چطوری است؟ حتی اگر طریقه نماز خواندن هم در کتب حدیث موجود باشد (که موجود نیست و تا حالا کسی نتوانسته است براساس حدیث، نماز بجا آورد)، باز هم خود مسلمانان طریقه نماز را از حدیث یاد نگرفته اند و معلوم نیست که چرا باید از چیزی دفاع کرد که فایده ای ندارد.

متاسفانه شیطان این را به مردم القا کرد که نماز در قرآن نیست و جزئیات دین ناکامل است سپس آنان را به سمت کتب حدیث متمایل کرد، غافل از اینکه، وعده های شیطان سراب است و در واقع شیطان به آنان دروغ بسیار بزرگی وعده داده بود؛ زیرا آنچه که شیطان میگفت در کتب حدیث نبود. دروغی که شیطان گفت، شبیه همان دروغی بود که جدمان آدم را با آن وسیله از بهشت بیرون کرد. این خواست خدای متعال است که طرفداران کتب حدیث با جستجوی تمام کتب حدیث به طریقه انجام نماز نخواهند رسید.

خدای مهربان نسل به نسل حرکات نماز را حفظ کرده است و حتی در زمان پیامبر، نماز کامل به جا آورده میشد و کسی هم از پیامبر سوال نکرد که حرکات نماز را برای ما بنویس. کتابهای حدیث پر است از مطالب گمراه کننده. هیچکس برای یک ذره شیر، یک گاو با جنون گاوی را نمی خرد. برای دانستن چیزی که همه بلدند، کسی نباید حدیث و سنت را منبع دینش قرار دهد. حرکات نماز را همه مسلمانان میدانند. واقعا پس چرا ما خود را در انبوهی از احادیث شک و گمان، سرگردان کنیم؛ در حالی که طریقه نماز خواندن در احادیث نیست.

 

تمام حرکاتی که یک نمازگزار باید انجام دهد در قرآن به صراحت ذکر شده است همچون ایستادن (3:39 و 39:9) رکوع و سجود (2:43 و 9:112 و 3:43).

 

 زمان پنج وعده نماز صراحتا در قرآن ذکر شده است:

 

1-      نماز صبح :  24:58

2-      نماز ظهر :17:78

3-      نماز عصر :2:238

4-      نماز مغرب :11:114

5-      نماز عشا :24:58 و 11:114

 

تمام حرکات و کلمات نماز در قرآن اثبات شده است.  برای جزئیات بیشتر نماز در قرآن، به صفحه زیر مراجعه شود.

http://universalunity.org/17.html

 

    ین ذکر نشده است و بعد نتیجه می گیرند که آنها به حدیث نیازمندند. ______________________________________________________________

untitled

19- احادیث ساده ترین قواعد یکتاپرستی را زیر پا می گذارند

untitled

 

احادیث و روایات ساده ترین و بدیهی ترین مبانی و قواعد یکتاپرستی را نقض می کنند. در این مورد روایات زیاد است؛ برای نمونه به دو روایت زیر توجه کنید. در کتابهای حدیث ذکر شده است که تمام جهان و مافیها بخاطر پیامبر محمد آفریده شده است! البته اگر به یک مسلمان بگویید که این حدیث شیطانی است، شما را متهم به توهین به پیامبر محمد می کنند! ای مردم بیاید ببینیم که آیا  خدا هدف خلقت را در قرآن ذکر نموده است؟

 

[51:56]  وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ

[51:56]  من جن ها و انسان ها را نیافریدم مگر آنکه فقط مرا بپرستند.

 

خدا در قرآن می فرماید که جن و انس بخاطر "عبادت فقط خدا" آفریده شده اند.  همانطور که می بینید، احادیث خیلی موذیانه، مردم را به پرستش پیامبر دعوت می کنند و خیلی ساده و موذیانه، آیات قرآن را زیر پا می گذارند.

 

[17:46]  وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِى ءاذَانِهِمْ وَقْرًاوَإِذَا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِى الْقُرْءانِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَرِهِمْ نُفُورًا

[17:46]  ما بر افکارشان پوشش می نهیم و بر گوش هایشان کری تا نفهمند. و هنگامی که فقط از روی قرآن درباره پروردگارت موعظه می کنی، آنها با بیزاری می گریزند.

 

برای تحقیق بیشتر در احادیث و روایات به حدیث زیر هم توجه نمائید:

 

قال ابو عبد الله علیه السلام .. ماکان من هذا الرعد فانه من امر صاحبکم قلت من صاحبنا؟ قال امیر المومنین علی علیه السلام (الاختصاص المفید ص ۳۲۷   بحار الانوار جلد ۲۷ ص ۳۳ )

ترجمه حدیث: ابو عبدالله (سلام بر او) گفت این رعد و برق از کیست گفت از از صاحب شما گفت صاحب ما کیست؟ گفت امیر مومنان علی(سلام بر او).

 

اما واقعا بیایید این حدیث را با قرآن مقایسه کنیم تا که ببینیم چه کسی ابرها را می گرداند و تدبیر رعد و برق دست کیست؟

 

[7:57]  وَهُوَ الَّذِى یُرْسِلُ الرِّیَحَ بُشْرًا بَیْنَ یَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إذَا أقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأنزَلْنَا بِهِ الْمَاء فَأخْرَجْنَا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرَتِ کَذَلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ

[7:57]  اوست که بادهای نوید بخش را چون رحمتی از دست هایش می فرستد. هنگامی که بادها ابرهای گرانبار را جمع می کنند، ما آنها را به سوی سرزمین های مرده می رانیم و از آن آب فرو می فرستیم، تا با آن انواع میوه ها را به عمل آوریم. ما این چنین مردگان را برمی انگیزیم، باشد که توجه کنند.

 

[13:12]    هُوَ الذِى یُریکُم البَرقَ خَوْفًا وَطَمعًا وَیُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَال

[13:12]  اوست که برق آسمان را چون منشایی از بیم و امید به شما می نمایاند و ابرهای پربار را پدید می آورد.

 

همانطورکه دیدید، احادیث، مبانی ساده و ضروری یکتاپرستی را هم نقض می کنند.  قطعا و بدون شک، کتابهای حدیث، پیام خدا نیستند و فقط برای مقابله با پیام خدا درست شده اند.  ای مردم بیایید به فرمایشات خدای متعال که قرآن کتابی کامل، بی عیب، و مفصل است ایمان آورید.  با وجود قرآن نیازی به پیروی از منابع ضد و نقیضی چون حدیث و سنت نیست.  اگر می خواهید راه و روش پیامبراسلام را در پیش گیرید به کتاب خدا ارج نهید و فرامین خدا در قرآن را قویا بپادارید تا رستگار شوید.

 

 

                                 

 

  • اسعد حسینی
۲۲
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به خدا شرک نورزید

 

  1. خداناباوری

وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالسَّمَوَتُ مَطْوِیَّتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿۶۷﴾

و خدا را آنچنان که باید به بزرگى نشناخته‏ اند و حال آنکه روز قیامت زمین یکسره در قبضه [قدرت] اوست و آسمانها در پیچیده به دست اوست. او منزه است و برتر است از آنچه [با وى] شریک مى‏ گردانند (۶۷(

 

عامه مردم به وجود خدا اعتقاد دارند اما بیشتر آنها قدر و حرمت خدا را ارج نمی نهند. آنها عملا منکر نقش خدا در جهان هستند. آنها تصورات غلط و توهمات در مورد خدا بکار میبرند و در نتیجه در دام خداناباوری می افتند و به گونه ای خداناباور بحساب می آیند. اگر هر کدام از این گروهها شیء و یا فرد زنده و یا مرده ای را در جای خدا بگذارند و نقش خدا را به او بدهند، در این حالت این افراد برای خدای عالمیان شریک قائل شده اند. شرک فقط یک گفته نیست، بلکه یک عمل است. جهت توضیح بیشتر چند مثال از خداناباوری و تبعات آن یعنی شرک و فساد را توضیح میدهم.

  • بیشتر مردم فکر میکنند که خدا در حین مشکلات و نابسامانی های جامعه، کنترل امور را در دست ندارد و آنها فکر میکنند دلیل بروز این مشکلات ، از دست رفتن کنترل امور از دست خداست؛ به همین خاطر این افراد در حین بی پولی، بیماری، بیکاری و ... روش خدا را بکار نمی برند و روش خودشان را بکار می برند. در روش خودشان؛ رشوه، غیبت، قتل، دزدی، دشنام، خشونت، عصبانیت و ... مجاز است. زیرا بنابفرض آنان، وقتی خدا کنترل این امور را در دست ندارد و عدالت را برپا نمی کند، پس هر روشی جایگزین آن است!! در حالیکه یک مومن باید بداند که کارهای خدا حکیمانه است و ما باید به روش خدا در مورد مجازات و پاداش ایمان آوریم و باید صبر داشته باشیم. صبر ، بردباری، نماز از علامات پذیرش کنترل خدا بر امور است.

 

  • کسی را دیده ای که برای رفع مشکل خویش، میگوید که اگر خدا کاری کرد که هیچی، اما اگر خدا کاری نکرد، خودم دست بکار میشوم! این گونه افراد در مورد قدرت و توانایی خدا شک دارند.  وقتی  مردم آنچه را که انتظار دارند در مورد وقایع و مشکلات انجام نمیشود، پس نتیجه میگیرند که خدا کاری از دستش برنمیاید. یهودیان میگفتند دستان خدا بسته است و خدا هر کاری نمیتواند انجام دهد! این افکار همان افکار ناباوران به خداست. البته بیشتر مواقع از دهن افرادی شنیده میشود که معتقد به دین هستند و حتی بظاهر دیندار هم هستند! البته ادعای دینداری مهم نیست؛ زیرا هرکسی میتواند ادعای دینداری بکند؛ بلکه اعتقاد عملی به خدا مهم است.
  • حتی بعضی افراد میگویند که چرا خدا در این شرایط کاری نمی کند و من به عدالت خدا شک کرده ام! افراد تندروتر این گروه حتی میگویند که خدا زمانی زنده بوده است ولی اکنون مرده است! زیرا خدا کنترل امور دنیا را در دست ندارد! متاسفانه این افراد از مرگ خدا حرف میزنند ولی از مرگ ارزشهای اخلاقی خود و جامعه خود حرفی ندارند. جوامعی هستند که کلا خدا را باور ندارند مثل جوامع کمونیستی؛ ولی بی عدالتی و فساد در این جوامع موج میزند. نمونه بارز این که خدا بوجود آورنده فساد و بی عدالتی نیست، همین جوامع کمونیستی و بیخداست.
  • غرور در بعضی افراد خداناباور موج میزند و نشان از دست کم گرفتن خدا در ذهن آنان دارد. از سازنده کشتی تایتانیک پرسیدند که کشتی شما چقدر محکم است؟ این فرد با غرور خاصی گفته است که این کشتی انقدر محکم است که حتی خدا هم نمی تواند غرقش کند!  اما همگی دیدیم که کشتی تایتانیک با خوردن به یک تکه یخ کوچک سوراخ شد و در کمال ناباوری مسافرانش غرق شدند. فکر نکنید این طرز تفکر فقط مختص چنین افراد مشهوری است. بلکه افراد عادی در زندگی خویش و در زمان عصبانیت و یا خماری بارها چنین حرفها و تفکراتی را یاد می کنند.
  • تعداد زیادی از مسلمانان فکر میکنند که برای ارتباط باخدا به واسطه نیاز است و آنان از طریق واسطه هایی، با خدا راز و نیاز میکنند. این طرز تفکر ناشی از درک غلط در مورد خداست. متاسفانه مردم قدر و منزلت خدا را ارج نمی نهند و تفکرات غلطی در مورد خدا دارند. دعاها را باید مستقیم از خود خدا خواست. در ادامه ثابت میشود که دعا از طریق واسطه نوعی خداناباوری است و به نوعی نا امیدی از خداست. اما متاسفانه این روش مهمترین حربه تاریخی شیطان برای فریب مردم بوده است. دعا از طریق واسطه هایی که خبری از دعا ندارند، بیفایده و بیهوده ست. به طور ساده خواندن هرگونه مدعو غیبی شامل این مورد است. کسی که مرده است را نباید خواند زیرا صداها را نمیشنود و اگر هم بشنود کاری از دست او برنمیاد. 

 

وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لَا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ ﴿۵﴾

و کیست گمراه‏ تر از آن کس که به جاى خدا کسى را مى‏ خواند که تا روز قیامت او را پاسخ نمى‏ دهد و آنها از دعایشان بى‏ خبرند (۵(

 

وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ کَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَکَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ کَافِرِینَ ﴿۶﴾

و چون مردم محشور گردند دشمنان آنان باشند و به عبادتشان انکار ورزند (۶(

 

مشرکین زمان پیامبر هم همین مشکل را داشتند. آنها بتهای ساخت دست خویش را شفیع خود می پنداشتند و به همین خاطر دعاها و نذرهای خویش را به آنها تقدیم میکردند. البته آن بتها فقط مجسمه نبودند، فقط چند تکه سنگ نبودند، بلکه مظهر فرشتگان و بزرگان بودند که سالها قبل فوت کرده بودند.

 

وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا یَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿۱۸﴾

و به جاى خدا چیزهایى را مى ‏پرستند که نه به آنان زیان مى ‏رساند و نه به آنان سود مى‏ دهد و مى‏ گویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند بگو آیا خدا را به چیزى که در آسمانها و در زمین نمى‏ داند آگاه مى‏ گردانید او پاک و برتر است از آنچه [با وى] شریک مى‏ سازند (۱۸(

 

هیچ قومی صرفا چوب و سنگ تراشیده شده را نمی پرستد، بلکه پشت آن سنگها و چوبها و فلزات، پیامبران و صالحان و بزرگان خویش قرار گرفته اند. چوب و سنگ فقط ظاهریند. بعضی افراد، در دعاها و درخواستهای خویش، از مقدسین وافراد صالحی که فوت نمود اند، درخواست کمک می کنند، آنان با جمله هایی از قبیل یا رسول الله ، یا فاطمه الزهرا، یا مولا علی بچه ام را شفا بده، ای امام حسین به دادم برس و به این طریق اعتقادات قلبی خویش را به نمایش می گذارند. خدای مهربان می فرماید: که چرا به کسانی روی می آورید که قدرت ضرر و زیان رساندن و سود رساندن را ندارند. برای اینکه بدانیم آیا شفا دادن بچه ها و مریضها در حیطه قدرت پیامبران و امامان بعد از مرگشان وجود دارد یا نه، ابتدا باید مقدار قدرت و توانایی این افراد، در زمان زنده بودنشان را متوجه شویم. فقط جهت یادآوری، پیامبر محمد حتی نتوانست بچه مریضش را شفا دهد. بچه از خون آدمی است و برای پدر و مادر عزیز است. پیامبر نتوانست بچه خودش را شفا دهد، چطوری میتواند قرنها بعد از فوتش، میلیونها بچه در سرتاسر جهان را شفا دهد؟

 

یَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُ وَمَا لَا یَنْفَعُهُ ذَلِکَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِیدُ ﴿۱۲﴾

به جاى خدا چیزى را مى‏ خواند که نه زیانى به او مى ‏رساند و نه سودش مى‏ دهد این است همان گمراهى دور و دراز (۱۲(

 

  1. مردم مقام خدا را پایین می آورند تا برای آنها قابل لمس باشد

موسی بعد از چندین سال موعظه بنی اسرائیل و راهنمایی و هدایت آنان، فقط چند مومن راستین پرورش داد. بنی اسرائیل با دیدن یک قوم بت پرست که از زیور آلات بتی برای خود درست کرده بودند و از آن طریق خدا را پرستش میکردند؛ گفتند که ما هم مشابه چنین بتهای قابل لمسی میخواهیم تا که از آن طریق خدا را پرستش کنیم!! این فقط خاصیت بنی اسرائیل نیست، بلکه بیشتر مردم چنین فکر میکنند. آنان خدای نادیدنی را زیاد طالب نیستند و دوست دارند که مقام خدا را تا حد یک مجسمه پایین آورند و از آن طریق خدا را عبادت کنند. آنان براساس وسوسه شیطان خدای دیدنی و قابل لمس میخواهند. بنی اسرائیل حتی از موسی میخواستند که خدا را به آنها نشان دهد!

بعضی از مذاهب هندی، خدا را در حد پدر و مادر پایین می آورند و حتی بعضی از آنان خدا را مثل یک مادر می دانند. البته مسیحیان هم چنین اشتباهی مرتکب شده اند و خدا را مثل یک پدر میدانند. این تفکرات انحرافی نشان از تمایل بشر به ویرایش خدا براساس سلیقه خویش است. خدا همه بشریت و آسمانها و زمین را خلق کرده است. اما بشر در تصور خویش خدا را به شکلهای دیگری میسازد و در آنصورت بتها ساخته میشوند. وقتی به تصور بشر، نتوان خدا را خواند و به تصور او صدای گناهکاران به خدا نرسد؛ در آنصورت بتهایی ساخته میشوند که در این بین واسطه شوند.

 

  1. خداناباوری فقط مخصوص گروههای آتئیست و کمونیست نیست.

خداناباوری فقط مخصوص گروه خاصی نیست که اسم گروه خود را آتئیست و یا کمونیست گذاشته اند، بلکه متاسفانه بیشتر مردم خدا ناباورند و قدر و حرمت خدا را ارج نمی نهند و خدا را آنچنان که باید به بزرگى نشناخته‏ اند. با این تفاوت که این افراد دل خوشند که اسم خود را آتئیست و کمونیست نگذاشته اند! در دین اسم گذاری بی فایده ست وعمل مهم است. صاحبان قدرت با نام خدا هرکاری انجام میدهند و ظلم و بی عدالتی را با نام عدل خدا انجام میدهند؛ در اینجاست که شبهه خداناباوران در مورد خدا قدرت میگیرد و تعداد زیادی را جذب خود میکند. تصویری که مذاهب منحرف از دین ساخته اند، مردم را بر این توهم قرارداده است که کارهای خدا ظلم و بی عدالتی است. آیا بهتر نیست که در مورد مسائل و مشکلات امروزی دقت بیشتری بکنیم و بجای اینکه بگوییم عدالت خدا مرده است، بگوییم انسانیت بعلت دوری از خدا مرده است. انسانی که قلبا بخدای تنها اعتقاد ندارد و برای خدا شریک قائل شده است، و این انسان فقط ادای خداباوری را در می آورد؛ ظلم میکند، بی عدالتی بخرج میدهد و در نتیجه جامعه پر از فساد و ظلم و جور میشود. آیا اینجا هم خدا مقصر است؟ آیا بهتر نیست که بجای خداستیزی به خودستیزی پرداخت؟ وقتی فرامین خدا با هوای نفس انسان تداخل داشته باشد، انسان فراموشکار اسم این فرمان خدا را ظلم می گذارد و آن را اجرا نمی کند. ولی وقتی این گناه سراسر جامعه را گرفت و جامعه پر از فساد شد و در نتیجه آن جامعه رو به افول نهاد و مشکلات کنونی پیش آمد؛ در آنصورت همین انسان خدا را مقصر میداند و میگوید که چرا خدا در مورد این مشکلات کاری نمی کند!!  و او بجای خود ستیزی به خدا ناباوری روی می آورد. خدا از همان اول، فرمان و توصیه را به انسان گوشزد کرده بود و انسان فراموشکار از اجرای آن سرباز زده است. انسان شرایط پیش آمده را ناشی از کردار خویش نمی داند.

 

  1. نتیجه تصورات غلط در مورد خدا، شرک است

انسان شرایط پیش آمده را ناشی از کردار و افعال خویش نمی داند، بلکه آن را بخدا نسبت میدهد و در نتیجه بخدا معترض میشود که چرا خدا چنین کرده است!؟

 

ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ﴿۴۱﴾

به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشکى و دریا نمودار شده است تا [سزاى] بعضى از آنچه را که کرده‏ اند به آنان بچشاند باشد که بازگردند (۴۱(

 

غافل از اینکه وضعیت روز به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده است، است و در نتیجه فساد در همه جا فراگیر شده است ، اما خدا این فسادها و بی عدالتی ها را از بین نبرده است تا که بعضى از آنچه را که کرده‏ اند به مردم بچشاند، باشد که بازگردند و بدرگاه خدا توبه کنند. خدا سختی ها و گرسنگی ها و نداری ها و مشکلات اقتصادی و کم آبی و ... را که خود مردم بوجود می آورند و حاصل اعمال خود همین مردم است، را برای مدتی رفع نمی کند تا که مردم بخود آیند و توبه کنند و به سوی خدا برگردند. ما تحت هر شرایطی خدا را باید موحدانه عبادت کنیم.

 

وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذَا هُمْ یَقْنَطُونَ ﴿۳۶﴾

و چون مردم را رحمتى بچشانیم بدان شاد مى‏ گردند و چون به [سزاى] آنچه دستاورد گذشته آنان است صدمه‏ اى به ایشان برسد بناگاه نومید مى ‏شوند (۳۶(

 

این عادت مردم است و بوده است که در حین خوشی ها ، سرمستند و در حین مشکلات، نا امید میشوند و نسبت به خدا اعتراض می کنند. ناشکری و ناسپاسی از خصوصیات بارز بشریت است. آیا شما اگر همسر  و بچه ات و خانواده ات نسبت به تو چنین باشند، میپسندی؟!  اما خدا مثل بشر نیست و هزاران بار می بخشد ، انگار که اصلا اتفاقی نیفتاده است. هیچ وقت امید به خدا را از دست ندهید، زیرا از دست دادن امید به معنای عدم پذیرش کنترل خدا بر امور است.

تاریخ تکرار میشود، بت پرستی ها به طرز باور نکردنیی تکرار میشوند. هابیل و قابیل، قارون، فرعون، مشرکین زمان پیامبر، شعرا و ... تماما تکرار میشوند و هیچکدام از اینها فکر نمی کردند که مشرک باشند و حتی کفر و شرک خویش را رد می کردند. باقی ماندن در وضع موجود: یک فاجعه بشری. این دنیا یک آزمایش است؛ و آخرین شانسی است که برای بازگشت مجدد به قلمرو الهی به ما داده شده است، لازمه نجات این است که ما انواع شرک را به هرنحو که باشد محکوم کنیم و از آن دوری جوئیم. حتی نباید نزدیک اعمال شبه آمیز شرک شویم.

 

  1. مدعیان یکتاپرستی عملا به خدا کمترین اهمیت را میدهند و قدر و حرمت خدا را نگه نمیدارند.

چند سال پیش فردی با من بحث میکرد، در حین بحث هر وقت اسم خدا را ذکر میکرد میگفت خدا و اما هر وقت به اسم پیامبر محمد میرسید، میگفت پیغمبر جان!  از او پرسیدم که شما ناخودآگاه در جملاتت پیغمبر را بزرگتر از خدا میدانی. گفت چطوری؟ اصلا اینطوری نیست! گفتم شما وقتی خدا را ذکر میکنی، ساده میگویی "خدا" ولی وقتی اسم پیامبر را ذکر می کنی، میگویی پیغمبر جان! و علاوه بر آن بر او سلام هم میفرستی.  در جواب گفت این دو مورد را که خود خدا دستور داده است! گفتم کجا خدا چنین دستوری داده است؟! گفت اولی در حدیث صحیح ذکر شده است که پیامبر فرموده است : هر مسلمانی من را باید از خودش و خانواده اش بیشتر دوست داشته باشد! دومی هم که خود خدا گفته هر وقت اسم پیامبر را ذکر کردی، بر او سلام و صلوات بفرست!  در ادامه جواب این دو شبهه مهم او را ذکر میکنم.

  • خدای مهربان هیچوقت در قرآن نفرموده است که هر وقت اسم پیامبر را ذکر کردی، بر او سلام و درود بفرستید. شما شاید ده بار در گفتگوهایت در مورد پیامبر محمد حرف بزنید، آیا باید ده بار به مدح و ثنای پیامبر بپردازید و در صورت انجام این کار ، دقیقا به معنای ذکر و مدح و ثنای پیامبر بجای خدای متعال است.
  • آیه مربوط به صلوات که مورد سوء استفاده قرار گرفته است را باید براساس آیات قبل و بعدش فهمید. لطفا آیات قبل و بعد آیه صلوات را نگاه کنید:

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلَى طَعَامٍ غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ وَلَکِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ وَاللَّهُ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ ذَلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَقُلُوبِهِنَّ وَمَا کَانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْوَاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَدًا إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمًا ﴿۵۳﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید داخل اتاقهاى پیامبر مشوید مگر آنکه براى [خوردن] طعامى به شما اجازه داده شود [آن هم] بى‏آنکه در انتظار پخته‏ شدن آن باشید ولى هنگامى که دعوت شدید داخل گردید و وقتى غذا خوردید پراکنده شوید بى‏آنکه سرگرم سخنى گردید این [رفتار] شما پیامبر را مى ‏رنجاند و[لى] از شما شرم مى دارد و حال آنکه خدا از حق[گویى] شرم نمى ‏کند و چون از زنان [پیامبر] چیزى خواستید از پشت پرده از آنان بخواهید این براى دلهاى شما و دلهاى آنان پاکیزه‏ تر است و شما حق ندارید رسول خدا را برنجانید و مطلقا [نباید] زنانش را پس از [مرگ] او به نکاح خود درآورید چرا که این [کار] نزد خدا همواره [گناهى] بزرگ است (۵۳(

 

إِنْ تُبْدُوا شَیْئًا أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا ﴿۵۴﴾

اگر چیزى را فاش کنید یا آن را پنهان دارید قطعا خدا به هر چیزى داناست (۵۴(

 

لَا جُنَاحَ عَلَیْهِنَّ فِی آبَائِهِنَّ وَلَا أَبْنَائِهِنَّ وَلَا إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاءِ إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاءِ أَخَوَاتِهِنَّ وَلَا نِسَائِهِنَّ وَلَا مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ وَاتَّقِینَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدًا ﴿۵۵﴾

بر زنان در مورد پدران و پسران و برادران و پسران برادران و پسران خواهران و زنان [همکیش] و بردگانشان گناهى نیست [که دیده شوند] و باید از خدا پروا بدارید که خدا همواره بر هر چیزى گواه است (۵۵(

 

إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا ﴿۵۶﴾

خدا و فرشتگانش پیامبر را کمک و پشتیبانی می کنند. ای کسانی که ایمان آورده اید، او را یاری دهید و از او پشتیبانی کنید و به او توجه نمایید، آن طور که باید به او توجه کرد. (۵۶(

 

 

إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِینًا ﴿۵۷﴾

بى‏ گمان کسانى که خدا و پیامبر او را آزار مى ‏رسانند خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابى خفت ‏آور آماده ساخته است (۵۷(

 

 

خدا در آیات قبل از صلوات میفرماید: ای کسانی که ایمان دارید، به منازل پیامبر وارد نشوید مگر آنکه برای خوردن غذا اجازه داشته باشید و نباید او را به چنین دعوتی وادار کنید. اگر دعوت شدید، می توانید وارد شوید. هنگامی که غذا خوردید، بروید؛ او را با صحبت های طولانی مشغول نکنید. این کار پیامبر را آزار می داد و او خجالت می کشید که به شما بگوید، اما خدا از حقیقت شرم ندارد. اگر لازم شد از زنان او چیزی بخواهید، از پشت حایلی از آنها سئوال کنید. این برای قلب های شما و قلب های آنها منزه تر است. باعث ناراحتی رسول خدا نشوید. پس از او با زنانش ازدواج نکنید، زیرا این از نظر خدا گناهی بزرگ خواهد بود.

در ادامه خدا می فرماید: خدا و فرشتگانش پیامبر را کمک و پشتیبانی می کنند. ای کسانی که ایمان آورده اید، او را یاری دهید و از او پشتیبانی کنید و تسلیم او باشید، آن طور که باید تسلیم بود. بى‏ گمان کسانى که خدا و پیامبر او را آزار مى ‏رسانند خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابى خفت ‏آور آماده ساخته است.

  • با این وصف صلوات در آیه به معنای این نیست که هر وقت اسم پیامبر را شنیدی، به مدح و ثنای او بپردازید و بگویید اللهم صل علی محمد و آل محمد! بلکه به معنای پشتیبانی کردن، توجه کردن، رعایت کردن است.  
  • سَلِّمُوا تَسْلِیمًا  به معنای درود و سلام گفتن بر پیامبر نیست. بلکه به معنای تسلیم شدن در مقابل اوامر رسول است. لطفا به آیه 65 سوره نساء دقت کنید که همین عبارت در آن آمده است.

 

فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا ﴿۶۵﴾

هرگز، به پروردگارت سوگند؛ آنها مؤمن نیستند مگر آنکه نزد تو بیایند تا در مورد اختلافاتشان قضاوت کنی، سپس در قبول قضاوت تو هیچ‌گونه تردیدی در دلشان نیابند. آنها باید تسلیم شوند، تسلیمی کامل.

 

  • باید بدانیم که خدا هیچوقت به شرک امر نمی کند. خدا هیچوقت به ذکر و مدح و ثنای غیر خود امر نمی کند. در جای دیگری خدا میفرماید :

 

هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا ﴿۴۳﴾

اوست یکتایی که همراه با فرشتگانش، به شما کمک می کند تا شما را از تاریکی ها به نور راهنمایی کند. او نسبت به مؤمنان مهربان ترین است.

 

 در این آیه همان عبارت صلوات ذکر شده است و بر اساس تصور غلط معنای آیه میشود: خدا و ملائکه بر شما صلوات میفرستند تا شما را از تاریکی ها به نور راهنمایی کند. او نسبت به مؤمنان مهربان ترین است. واقعا آیا خدا و ملائکه مدام بر مردم صلوات میفرستند با گفتن مکرر عبارت اللهم صل علی ... ؟!!

  • واژه "پیامبر" (نبی) همواره به پیامبر محمد اشاره دارد و این تا زمانی بود که پیامبر محمد زنده بود. شیطان از این آیه سوء استفاده کرد تا مسلمانان را فریب دهد و به جای آنکه طبق دستوری که در ۳۳:۴۱-۴۲ آمده است، به یاد و ذکر خدا بپردازند، پیوسته از پیامبر محمد یاد کنند.
  • شیطان از طرق مختلف سعی دارد که مردم را به مدح و ثنای پیامبران مشغول دارد و در نتیجه آنان را از خدا دور کند. نتیجه نهایی این مدح و ثنا بعد از مدتی مشخص خواهد شد بطوریکه مدعیان پیروی از پیامبر :
    • حدیث و سنت پیامبر را بر قرآن ترجیح میدهند، هر چند کتابهای حدیث و سنت از پیامبر نیست و سالها بعد از مرگ پیامبر نوشته شده است و ربطی به پیامبر محمد ندارد.
    • خود را در مقابل خدا مسئول نمی دانند و تمام وقت خود را صرف پیامبر میکنند و آیه قرآن لا نفرق بین احد من رسله را نقض می کنند.
    • همین دلبستگیهای غیر منطقی به رسولان باعث شده است که یهودیان مسیح را رد کنند و مسیحیان پیامبر محمد را نپذیرند. شیطان تاکتیکهای یکسانی را با کمی تغییرات بر مردم اجرا می کند.
    • یکی از احکام مهم این است: "هیچ فرقی میان رسولان خدا نگذارید" (۴:۱۵۰ ؛ ۳:۸۴ و ۲:۱۳۶). مؤمنان در جواب میگویند: "ما می شنویم و اطاعت می کنیم،" در حالیکه مسلمانان منحرف به چون و چرا و بگومگو می پردازند و، سلب نظر از دیگر رسولان، اصرار دارند که نام پیامبر محمد را در کنار نام خدا ذکر کنند. مسلمین به انحراف کشیده شده زمان ما ، به هنگام ادای تشهد، ونیز در نماز خود نام پیامبر محمد را ذکر می کنند (به ۷۲:۱۸ نگاه کنید) .
    • خدای شما همان کس یا همان چیزی است که اکثر اوقات، فکر شما را به خود مشغول می دارد. مؤمنان راستین کسانی هستند که اکثر اوقات به یاد خدا هستند. مومنان واقعی در حین ذکر نام خدا و نام پیامبر، نشان میدهند که خدا از پیامبر بزرگتر است و مدح و ثنای پیامبر نمی گویند. بلکه مدح و ثنای خدا میگویند.

 

  1. زیاد از خود مطمئن نباشید،دوباره خدا را جستجو کنید.

بیشتر پیروان ادیان و مذاهب کنونی ارثی به این مرحله رسیده اند و هیچکدام برای شناخت و عبادت خدا کوچکترین زحمتی بخود نداده اند و البته در عوض تعصب عجیبی نسبت به آن دارند. فارغ از دین و مذهب مادرزادی، یک انسان همان مقدار نزد خدا ارزش دارد که درست عمل میکند. خدا پیروی کورکورانه را  از کسی نمی پذیرد. خدا به خاطر مقدسین یک دین و مذهب، پیروان آنان را نمی بخشد. بلکه براساس مقدار اعمال خوب یک فرد قضاوت میکند. ابراهیم نمونه خوبی در این مورد است. او هیچوقت شکهای خود را بی جواب نگذاشت و همیشه در راه حل شک و تردیدهای خود بود؛ تا بالاخره راه خودش را پیدا کرد. خدا مذهب ارثی را از کسی نمی پذیرد. این را قطعا بدانید که خدا بخاطر دین مادرزادی، کسی را وارد بهشت نمی کند. شما اگر در چین به دنیا آمده بودید، قطعا کمونیست بودید و اگر در هند به دنیا آمده بودید ، یکی از مذاهب هندی را داشتی و نسبت به آن تعصب هم نشان میدادی! هر مومنی به اطمینان خاطر نیاز دارد. هرمومنی باید راه ایمان را طی کند تا به یقین برسد. پیروی کورکورانه از روشهای مادرزادی، ضد یقین است و ضد ایمان است. ممکن است هفتاد ساله شوی و ذره ای یقین به خدا نداشته باشی.

 

وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ ﴿۶۹﴾

و کسانى که در راه ما کوشیده‏ اند به یقین راه ‏هاى خود را بر آنان مى ‏نماییم و در حقیقت ‏خدا با نیکوکاران است (۶۹(

 

دین "اسلام" یک اسم نیست که از طریق شناسنامه و یا پدر و مادر به کسی منتقل شود، بلکه یک تعریف است که بهترین معنی آن "تسلیم" است. بنابراین کسی با تولد و ارث، تسلیم خدا نمیشود. بلکه باید در راه خدا بکوشی و تقلید کورکورانه را کنار بیندازی.

 

  1. شرک تمام اعمال خوب را از بین میبرد

شرک تمام اعمال خوبی که آدمی انجام داده است را به یکباره پاک میکند. این نکته بسیار مهمی است و از همین نکته میتوان فهمید که شرک چقدر خطرناک و مهم است که تمام پیامبران برای انذار آن مبعوث شده  بوده اند.

 

ذَلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۸۸﴾

این هدایت‏ خداست که هر کس از بندگانش را بخواهد بدان هدایت مى ‏کند و اگر آنان شرک ورزیده بودند قطعا آن چه انجام مى‏ دادند از دستشان مى ‏رفت (۸۸(

 

شاید بعضی بگویند که شرک هم یک گناه است و چطوری میتواند تمام اعمال خوب را از بین ببرد؟ بله تمام اعمال را از بین میبرد زیرا هرگناهی که خدا آن را نبخشد و قابل بخشش نباشد، یعنی آن گناه بر زندگی یک فرد چنبره زده است و مثل یک هشت پای بزرگ بر آن فرد چنگ زده است و در حال بلعیدن آن فرد است و در نتیجه نجات آن فرد بیفایده و غیر ممکن است. مثلا کسی که معتاد است؛ اگر دفعه اول و یا دومش باشد، میتوان به ترک اعتیاد او امید داشت. اما اگر این فرد گرفتار مواد شده باشد، در آن صورت ترک اعتیاد او بیفایده ست و بعد از ترک دوباره برمیگردد. شرک هم همچنینی است. خدا خیلی مهربان است و خیلی بخشنده . گناهی که او نمی بخشد، یعنی قابل بخشش نیست.

به نظر شما آدمی باید در مورد چنین گناهی ریسک کند و در کناره های شرک حرکت کند؟ آیا نباید از چنین گناهی دوری کرد؟ گناهی که تمام کتب آسمانی بر آن تاکید فراوان کرده اند. با وجود تصورات و تحریف ها و دستخوردگی های مهمی که در کتب آسمانی پیشین صورت گرفته، هنوز می توان کلمات خدا را در آنها یافت. عهد عتیق و عهد جدید، هر دو، مکررا ، در تایید این امر که هرعبادتی مطلقا باید برای خدا انجام گیرد سخن به میان آورده اند( سِفر تثنیه ۵- ۶:۴ و انجیل مرقس۳۰- ۱۲:۲۹). تمام تحریفات براحتی قابل تمایز و تشخیص اند.

 

  1. بزرگی خدا غیر قابل تصور است

ما تنها موجوداتی نیستیم که در این جهان آفریده شده ایم. کره زمین در مقابل کهکشانهای دیگر مثل یک مولکول است نسبت به کره زمین. انسانهایی که در طول تاریخ شریک خدا قرار داده شده اند، در این کره خاکی ناچیز زندگی میکرده اند و نیازمند مواد داخل زمین بوده اند. درک این موضوع بسیار ساده است. عالم ما با میلیارد ها کهکشان، که وسعت آن به میلیارد ها سال نوری می رسد، کوچکترین و درونی ترین عالم از هفت عالم است. زمین هم دراین عالم، جزو ریز ذرات هم بحساب نمی آید.

 

إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ذَلِکُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ ﴿۹۵﴾

خدا شکافنده دانه و هسته است زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون مى ‏آورد چنین ست‏ خداى شما پس چگونه [از حق] منحرف مى ‏شوید (۹۵(

 

ما نمی توانیم خدا را ببینیم ولی وقتی خدا بخواهد که ما او را ببینیم و به او نزدیک شویم، آیاتش را به ما  نشان میدهد.  شریک قراردادن انسانهایی که مرده اند و زمانی زنده بوده اند با خدا ، واقعا قابل توجیه نیست و به هیچ عنوان قابل پذیرش و منطقی نیست.

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِنْ نَجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِنْ ذَلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۷﴾

آیا ندانسته‏ اى که خدا آنچه را که در آسمانها و آنچه را که در زمین است مى‏ داند هیچ گفتگوى محرمانه‏ اى میان سه تن نیست مگر اینکه او چهارمین آنهاست و نه میان پنج تن مگر اینکه او ششمین آنهاست و نه کمتر از این [عدد] و نه بیشتر مگر اینکه هر کجا باشند او با آنهاست آنگاه روز قیامت آنان را به آنچه کرده‏ اند آگاه خواهد گردانید زیرا خدا به هر چیزى داناست (۷(

 

  1. تمام گناهان قابل بخشش است بجز شرک

إِنَّ اللَّهَ لَا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَنْ یَشَاءُ وَمَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِیمًا ﴿۴۸﴾

مسلما خدا این را که به او شرک ورزیده شود نمى ‏بخشاید و غیر از آن را براى هر که بخواهد مى ‏بخشاید و هر کس به خدا شرک ورزد به یقین گناهى بزرگ بربافته است (۴۸(

 

بشریت باید به این نکته توجه کند که خدا تمام گناهان را میبخشد بجز شرک. هر انسانی گناهان دیگر هم انجام میدهد، حتی پیامبران. پیامبران همیشه در حال طلب مغفرت و استغفار از خدا بوده اند. هرکس بگوید که من گناه نمی کنم، کلاه بزرگی سر خود می گذارد. بشریت باید به سوی مغفرت و آمرزش پروردگار بشتابد و از این فرصت برای پاک شدن خویش استفاده نماید. مشتاقانه و با شور و اشتیاق کامل به سوی آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنای آن آسمان‌ها و زمین را در بر‌ دارد، بشتابید؛ آن در انتظار پرهیزکاران است.

 

وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ ﴿۱۳۳﴾

و براى نیل به آمرزشى از پروردگار خود و بهشتى که پهنایش [به قدر] آسمانها و زمین است [و] براى پرهیزگاران آماده شده است بشتابید (۱۳۳(

 

اما شرک قابل مغفرت نیست. زیرا افرادی که مرتکب شرک میشوند، برخلاف جریان آب شنا میکنند. آنان بر وفق مراد شیاطین و اجنه فعالیت میکنند. آنان به دشمن خدا کمک می نمایند. به همین خاطر شرک ظلم عظیم است .

 

وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ ﴿۱۳﴾

و [یاد کن] هنگامى را که لقمان به پسر خویش در حالى که وى او را اندرز مى‏ داد گفت اى پسرک من به خدا شرک میاور که به راستى شرک ستمى بزرگ است (۱۳(

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴﴾

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است (۴۴(

 

ما نباید در مقابل خدا مقاومت کنیم. کسانی که تصمیم می گیرند خدا را تکذیب کنند و بر راه غلط پیشینیان خویش اصرار می ورزند، در همان مسیر سوق داده می شوند؛ و تا زمانی که بر این تصمیم خود اصرار دارند، خدا آنان را از مشاهده هر گونه مدرک یا هدایتی باز می دارد. بشریت به طرز عجیبی به شرک تمایل دارد. پیروان موسی، در غیاب وی علیرغم تمام آن معجزات عظیم، گوساله پرست شدند، و در پایان موسی ماند و دو مومن دیگر. این مورد نشانگر تمایل بشر به شرک و بت پرستی است. بشریت میخواهد خدایی بیافریند که انسان باشد و قابل فهم و درک و قابل کنترل و در عین حال درآمدزا و توانایی های خدا را هم داشته باشد! یکی از حیله های موذیانه شیطان این است که توانایی شفاعت کردن را به انسانهایی امثال عیسی و محمد و ... نسبت می دهد و بدین وسیله این شخصیت ها را تا مقام الوهیت بالا می برد یا به بیان ساده تر از ایشان بت می سازد.

  1. مشرکین وارد بهشت نخواهند شد

إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ ﴿۷۲﴾

هر کس به خدا شرک آورد قطعا خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جایگاهش آتش است و براى ستمکاران یاورانى نیست (۷۲(

 

هر کس به هر نحوی به خدا شرک آورد، خدا بهشت را بر او حرام کرده است و سرنوشت او دوزخ است. این وعده خداست و ذره ای خلاف نخواهد بود. مسلمینی که در گرداب فساد و شرک افتاده اند مصرانه عقیده دارند که سهم آنها از عذاب جهنم، فقط به تعداد گناهانی است که مرتکب شده اند و بعد، از جهنم نجات می یابند و به بهشت می روند! در ضمن این افراد معتقدند که پیامبر محمد به نفعشان شفاعت خواهد کرد، و آنها را از جهنم بیرون خواهد آورد. این اعتقادات به کلی ضد قرآن است.

 

بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿۲۸﴾

[ولى چنین نیست] بلکه آنچه را پیش از این نهان مى‏ داشتند براى آنان آشکار شده است و اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى‏ گردند و آنان دروغگویند (۲۸(

 

دلیل آن این است که قوای حسی ما بلافاصله پس از ورود به ابعاد دنیوی، نسبت به وقایعی که در ابعاد ماوراء الطبیعه - یعنی همانجا که خدا و فرشتگانش و بهشت و دوزخ را می توان دید - اتفاق می افتد بکلی بی خبر است و حواس در اینباره کاملاً از کار می افتند. از اینرو، حتی پس از مشاهده بُعدِ جاوید، گناهکاران هیچ تغییری در رفتار خود نخواهند داد.

قرآن، معیارهایی ارائه داده است که معلوم می کند که آیا حقیقتاً ما به آخرت ایمان داریم یا اینکه فقط به زبان آنرا اظهار می کنیم. پس از ایمان آوردن، بایستی با انجام عباداتی که خدا تجویز کرده است، نفس آدمی رشد کند و وسعت یابد. این زندگی آخرین شانسی است که ما برای بازگشت به قلمرو الهی در اختیار داریم.

 

  1. خسارت بزرگ

وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَلَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۶۵﴾

و قطعا به تو و به کسانى که پیش از تو بودند وحى شده است اگر شرک ورزى حتما کردارت تباه و مسلما از زیانکاران خواهى شد (۶۵(

 

بعضی کارها ممکن است که برای دیگران ضرر مستقیم نداشته باشد. مثلا یکی که مشروب مینوشد و ادعا می کند که در حین مستی ضرری به دیگران نمی رساند. او متوجه نیست که با هر وابستگی و دلبستگی به غیر خدا ، وابستگی و دلبستگی او به خدا کم میشود. تا جایی که فرد بعد از مدتی منکر هرگونه دلبستگی به خدا میشود. تعدادی از عرفای دیندار در طول تاریخ که بعد از وابستگی به می و مشروب و ... زیر دینداری خویش زدند. وقتی شخص زنده و یا مرده ای شریک خدا قرارداده شود و مقدس شود، در آنصورت دلبستگی افراد به این فرد بیشتر از خدا خواهد شد و دلبستگی به خدا کاهش می یابد. شرک یعنی همین.

 

  1.  شرک جسارت بزرگی است

 

وَکَیْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَکْتُمْ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۸۱﴾

و چگونه از آنچه شریک [خدا] مى‏ گردانید بترسم با آنکه شما خود از اینکه چیزى را شریک خدا ساخته‏ اید که [خدا] دلیلى در باره آن بر شما نازل نکرده است نمى‏ هراسید پس اگر میدانید کدام یک از [ما] دو دسته به ایمنى سزاوارتر است (۸۱(

الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ ﴿۸۲﴾

کسانى که ایمان آورده و ایمان خود را به شرک نیالوده‏ اند آنان راست ایمنى و ایشان راه‏یافتگانند (۸۲(

 

  1. شرک آدمی را ناپاک میکند

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ﴿۲۸﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید حقیقت این است که مشرکان ناپاکند پس نباید از سال آینده به مسجدالحرام نزدیک شوند و اگر [در این قطع رابطه] از فقر بیمناکید پس به زودى خدا اگر بخواهد شما را به فضل خویش بى ‏نیاز مى‏ گرداند که خدا داناى حکیم است (۲۸(

 

  1. مرگ

پرهیزکاران حقیقتاً نمی میرند؛ بلکه فقط کالبد خود را در این دنیا رها می کنند و به همان بهشتی راه می یابند که آدم و حوا زمانی را در آن می زیسته اند. هیچکس نمی میرد جز به اذن خدا، در زمانی معین که تاریخ آن از پیش نوشته شده است. هرکس به دنبال متاع پوشالی این جهان باشد، از آن به او داده میشود، و هرکس در طلب پاداش آخرت باشد، در آنجا مورد رحمت قرار می گیرد. مرگ بر خلاف باور بعضی ها به خیلی ناراحتی ها و زحمات پایان میدهد. آدمی همیشه جوان و زیبا و پر انرژی نمی ماند. زمانی می رسد که مورد بی مهری اطرافیان قرار می گیرد و دچار انواع بیماری ها و انواع ناراحتی ها و مشکلات میشود. در این حالت مرگ نجات دهنده ست . به مشکلات آن فرد پایان می دهد. اما خوشا بحال کسی که در طول زندگی خویش درستکار زندگی کرده است و توشه ای برای بعد از مرگ خویش جمع کرده است. بزرگترین وعده و زیبایی قیامت رفتن مردم پیش خداست و اجرا شدن قضاوت خداست. کسانی که منکر وجود خدایند و جهان آخرت را منکر میشوند، از مهمترین رکن زندگی یک انسان میگذرند. با عدم وجود قضاوت خدا در قیامت، فرقی بین یک دیکتاتور و یک مظلوم وجود ندارد. یک دیکتاتور که جان هزاران نفر را می ریزد با یک مظلوم که از همه چیز در این جهان بی نصیب مانده است، در یک سطح قرار می گیرند و اینکه هر دو برای همیشه از بین می روند. قیامت و معاد نیمه گمشده عدالت این دنیاست که بدون آن واقعا زندگی چند ساله و پرزحمت این دنیا بی معنی است. سیستم این جهان طوری طراحی شده است که بدون معاد و قضاوت، زندگی بی معناست و کامل نیست.

 

  1. تمام موحدان از هر مذهب و دینی یک دین را تشکیل میدهند به اسم اسلام

تمام کسانی که موحدانه خدا را عبادت می کنند، از هر دینی که باشند، حقیقتا متحد هستند.

 

انَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلَّا الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیًا بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿۲۱۳﴾

هنگامیکه خدا پیامبران را بعنوان مژده دهنده و هشدار دهنده فرستاد مردم یک امت واحد بودند. او همراه ایشان کتاب آسمانی را نازل کرد، که حامل حق است، تا میان مردم بر سر آنچه اختلاف نظر دارند داوری کند. شگفتا، همان کسانیکه به ایشان کتاب داده شده بود، کسانی بودند که هر کتاب آسمانی جدیدی را، با وجود دلایل روشنی که به ایشان داده شد تکذیب کردند. این ناشی از حسادت آنهاست. خدا بخواست خود، کسانی را که ایمان دارند به سوی آن حقیقتی هدایت میکند که دیگران دربارهٔ آن اختلاف دارند. هرکس که بخواهد خدا او را براه راست هدایت میکند.

 

  1. ما به قوانین خدا نیاز داریم

ما برای ادامه زندگی روی کرده زمین به قوانین خدا نیاز داریم. بعضی ها میگویند علم و طبیعتگرایی و خرد تنها چیزهایی هستند که ما نیاز داریم و بشر با اینها میتواند زندگی خود را ادامه دهد.  اما ما در این جهان صرفا با طبیعت و انسانهای طبیعی و سالم طرف نیستیم.  طبیعت گرایی و علم گرایی تنها جوابگو نیست. زیرا بعضی قوانین در قالب علم بشر نمی گنجد. مخصوصا که این علم روز به روز تکمیل میشود و هنوز تکمیل نشده است . کسانی که هوش و فکر بشر را مطرح میکنند، حتی از میزان علاقه همسرشان به خود نا آگاهند . جهان توسط کسانی توسعه یافته است و توسط کسانی از جهالت نجات یافته است که جان خود را برای آرمانشان داده اند و با جان و مال خود در این راه تلاش کرده اند. بدون عشق به خدا و قیامت، کسی حاضر به جانفشانی در راه عدالت نیست.

 

  1. ما از کجا آمده ایم و به کجا میرویم؟

جهت یادآوری ما قبلا در یک دنیای دیگر بوده ایم و در آن دنیای قبلی گول ادعای شیطان را خوردیم و به دو دسته موجودات سرکش ( انسانها و جنها ) تقسیم شدیم. جنها بیشتر به سمت شیطان گرایش دارند و انسانها کمتر از جنها به سمت شیطان گرایش دارند. خدای قادر توانا این دو گروه را از بهشت بیرون کرد و به آسمان یکم تبعید کرد تا تحت یک آزمایش ( آخرین آزمایش) قرار گیرند . انسانها در کره زمین آزمایش می شوند و جنها در محدوده آسمان یکم آزمایش می شوند. جنها می توانند در محدوده آسمان یکم حرکت کنند و نشانه های خدا در آسمان و زمین را ببینند و به سمت خدای یکتا گرایش پیدا کنند. هر انسانی در بدو تولد یک جن همنشین با او نیز متولد می شود. جنها نماینده ایده های شیطان هستند و در طول زندگی ، جنها وسوسه های شیطان را به ما القا می کنند و مدام در ذهن ما مشغول وسوسه و ترغیب به انجام گناهان هستند. انسانها به طور متوسط 70 سال عمر می کنند اما جن همنشین انسان بعد از مرگ انسان آزاد می شود و چند هزار سال دیگر عمر می کند. انسانها از بدو تولد یکتاپرست به دنیا می آیند اما جنها از بدو تولد شیطان پرست به دنیا می آیند . به همین خاطر خدا سن زیادی به جنها اعطا کرده است تا که فرصت بیشتری برای برگشت به سوی خدا داشته باشند. جنها دیده نمی شوند اما هر انسانی بوسیله جن همنشین خویش شب و روز وسوسه می شود و جنها در این راه تمام تلاش خود را می کنند. اگر شما وسوسه های شیاطین را جدی بگیرید ، پریشانی روح نصیب شما میشود. پریشانی روح مریضی تن را به ارمغان می آورد. بنابراین ظلم و بی عدالتی نتیجه کارهای خود انسان و وسوسه های شیاطین است.

 

  1. خدا به تک تک موجودات توجه میکند

خدا به تک تک موجودات و انسانها توجه میکند. وقتی ما معتقدیم که خدا زمین را آفریده است؛ این فقط یک اعتقاد اولیه ست. ما باید این عقیده خود را گسترش دهیم و اینبار بگوییم که خدا زمین را آفریده است و همچنین از آنزمان تا کنون زمین را هم اداره می کند و نیازهای ساکنینش را لحظه به لحظه برآورده میکند و فقط اوست که میتواند نیازهای تمام موجودات زمین را درک کند و آن را برآورده کند. واسطه ها در این مورد فقط میتوانند بت باشند. حتی در روز قیامت هم تک تک افراد به حضور خدا خواهند رسید و دادگاهی خواهند شد.

 

وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَکْتُمْ مَا خَوَّلْنَاکُمْ وَرَاءَ ظُهُورِکُمْ وَمَا نَرَى مَعَکُمْ شُفَعَاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکَاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَضَلَّ عَنْکُمْ مَا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿۹۴﴾

و همان گونه که شما را نخستین بار آفریدیم [اکنون نیز] تنها به سوى ما آمده‏ اید و آنچه را به شما عطا کرده بودیم پشت‏ سر خود نهاده‏ اید و شفیعانى را که در [کار] خودتان شریکان [خدا] مى ‏پنداشتید با شما نمى ‏بینیم به یقین پیوند میان شما بریده شده و آنچه را که مى ‏پنداشتید از دست‏ شما رفته است (۹۴(

 

  1. افراد مومن در جزئیات هم خدا را در نظر دارند

افراد مومن در جزئیات زندگی هم خدا را در نظر دارند، اما افراد با ایمان کمتر، در کلیات خدا را مطرح میکنند. مثلا میگویند  خدا خالق آسمانها و زمین است و یا خدا خالق انسان است. حتی مشرکان زمان پیامبر هم معتقد بودند که خدا خالق آسمانها و زمین است.

 

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۶۱﴾

و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین] رام کرده است‏ حتما خواهند گفت الله پس چگونه [از حق] بازگردانیده مى ‏شوند (۶۱(

 

اما مومنی مثل ابراهیم حتی آب و غذای خود را هم از طرف خدا می دانست. این است که مومنان واقعی که به خدا ایمان دارند، کوچکترین موارد زندگی خویش را هم به خدا ربط میدهند.

 

الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ ﴿۷۸﴾

وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ ﴿۷۹﴾

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ﴿۸۰﴾

وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ ﴿۸۱﴾

وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ﴿۸۲﴾

 

آن کس که مرا آفریده و همو راهنماییم مى ‏کند (۷۸(

و آن کس که او به من خوراک مى‏ دهد و سیرابم مى‏ گرداند (۷۹(

و چون بیمار شوم او مرا درمان مى ‏بخشد (۸۰(

و آن کس که مرا مى‏ میراند و سپس زنده‏ ام مى‏ گرداند (۸۱(

و آن کس که امید دارم روز پاداش گناهم را بر من ببخشاید (۸۲(

 

  1. انسانها نسبت به خدا ناسپاسند

کسی را دیده ای که میگوید من از خدا یک چیز خواستم ولی بهم نداد! این افراد چنان از ناتوانی خدا حرف میزنند ، انگار که تمام کارهای دیگر را خودشان انجام داده اند و همین یکی را به خدا واگذار کرده اند تا که خدا انجام دهد! آنها غافل از آنند که حتی در دم و بازدمی که انجام می دهند ، وابسته به خدایند. آنها غافل از آنند که تمام جزئیات و ریز ریز زندگی خویش را مدیون خدایند. خدا طبق سنت مکتوب خود، در 99 درصد موارد نیازهای انسانها و موجودات دیگر را برآورده می کند. اگر هم کاستیی وجود دارد، بعلت دخالت شیطان و انسانهاست. اگر فقر و قحطیی وجود دارد، بعلت شرایطی است که انسانها با بی رحمی برای هم نوع خود ایجاد می کنند.

قوم صالح از صالح خواستند که اگر راست میگوید، به خدا بگوید که یک شتر بزرگ سرخ روی از کوه سنگی مشهور شهر بیرون آورد. این اولین بار بود که بشر خودش معجزه از خدا طلب میکرد و خودش موضوع معجزه را تعیین میکرد. صالح به آنها گفت که ای مردم این معجزه بزرگی است و خدا طبق سنت خویش بعد از انجام آن، دیگر به انکار کنندگان فرصت نخواهد داد و عذابش را بر آنها نازل می کند. قوم صالح گفتند که ای صالح اگر راست میگوئید معجزه را انجام بده! معجزه انجام شد و انکار کنندگان بعد از مدت کوتاهی زیر قول خود زدند و عذاب خدا بر آنها نازل شد و نابود شدند. آنها نمی دانستند که درخواست معجزه به ضررشان تمام میشود. بنی اسرائیل از موسی خواستند که میخواهند خدا را ببینند. خدا گوشه ای از نور خود را نمایان کرد و کوه سوخت و بنی اسرائیل هم مردند ولی خدا براساس حکمت و رحم خویش دوباره آنها را زنده کرد و فرصت دیگری به آنها داد. قوم پیامبر محمد هم از پیامبر محمد یک سری معجزات همچنینی میخواستند که انجام نشد و خدا به آنها یادآوری کرد که بعد از انجام معجزه انکار کنندگان نابود خواهند شد و این به ضررشان است.

گاهی بعضی درخواستها توسط خدا انجام نمیشود زیرا طبق سنت خدا، اگر درخواستی از طرف خدا بطور خارق العاده انجام شود و فرد درخواست کننده انکار کند و یا ناسپاسی کند، عذاب خدا بر او نازل خواهد شد. خدا به افراد رحم میکند که زود با آنها اتمام حجت نمیکند و فرصت بیشتری به آنها میدهد. خدا برای ابراهیم آتش را سرد کرد زیرا میدانست که ابراهیم هیچوقت انکار و ناسپاسی نخواهد کرد. هیچوقت به مهربانی و حکمت خدا نباید شک کرد.

 

  1. آیا دین اجباری است؟

حدیث هست که از زبان پیامبر دروغ بسته شده است: من بدل دینه قتلوه یعنی : هرکس دینش را تغییر داد، بکشیدش. این حدیث با کل آیات قرآن در تضاد است. خدا دین را اختیاری قرارداده است و اجباری در دین وجود ندارد. لا اکراه فی الدین

بهتر است که بخاطر داشته باشید، در قرآن، آخرین کتاب آسمانی، پنج بار عمل سنگسار ذکر شده است که در هر پنج مورد مومنان بوسیله کافران سنگسار و مجازات می شوند. آیا این نکته اثبات نمی کند که کشتن مخالفان عقیدتی کار کافران و معاندین خداست. لذت عقیده به آزاد بودنش است.

 

قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۱۸﴾

پاسخ دادند ما [حضور] شما را به شگون بد گرفته‏ ایم اگر دست برندارید سنگسارتان مى ‏کنیم و قطعا عذاب دردناکى از ما به شما خواهد رسید (۱۸(

 

 خدا بین کافرین و گمراهان فرق گذاشته است. خدای رحمان و رحیم براساس رحمتی که تمام جهان را در بر گرفته است، گمراهان را راهنمایی می نماید تا که راه راست را پیدا کنند. اما بعد از اینکه بر گمراهان اتمام حجت شد، و آنان راه کفر را برگزیدند، از اینجا به بعد خدا می فرماید که لا اکراه فی الدین. در دین اجباری نیست زیرا راه خطا و راست معلوم است. آیاتی از قرآن یافت می شوند که نشان دهنده آزادی عقیده حتی برای کافران است.

 

وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آیَاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِهَا وَیُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِینَ وَالْکَافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا ﴿۱۴۰﴾

و البته [خدا] در کتاب [قرآن] بر شما نازل کرده که هر گاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار مى‏ گیرد با آنان منشینید تا به سخنى غیر از آن درآیند چرا که در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود خداوند منافقان و کافران را همگى در دوزخ گرد خواهد آورد (۱۴۰(

وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَإِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿۶۸﴾

و چون ببینى کسانى [به قصد تخطئه] در آیات ما فرو مى ‏روند از ایشان روى برتاب تا در سخنى غیر از آن درآیند و اگر شیطان تو را [در این باره] به فراموشى انداخت پس از توجه [دیگر] با قوم ستمکار منشین (۶۸)

وَمَا عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَلَکِنْ ذِکْرَى لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ ﴿۶۹﴾

و چیزى از حساب آنان [=ستمکاران] بر عهده کسانى که پروا[ى خدا] دارند نیست لیکن تذکر دادن [لازم] است باشد که [از استهزا] پرهیز کنند (۶۹(

 

خدا در آیات بالایی فرموده که با کسانی که آیات خدا را مسخره می کنند، ننشینید؛ او نفرموده است که بروید با آنها بجنگید. این نشان می دهد که دین در یک جامعه، زمانی رشد خواهد کرد که عقاید مخالفان هم آزاد باشد. لطفا به آیات زیر توجه کنید تا متوجه شوید که محیط زمان پیامبر در مورد دینداری چگونه بوده است.

 

وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکُوا وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ ﴿۱۰۷﴾

6:107 اگر خدا می خواست، آنها بت پرستی نمی کردند. ما تو را به عنوان محافظ آنها تعیین نکردیم و تو وکیل مدافع آنها نیستی.

 

وَلَا تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذَلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۱۰۸﴾

 6:108 بتهایی را که در کنار خدا قرار می دهند، لعنت نکنید، تا مبادا آنها از روی نادانی، کفر بگویند و خدا را لعنت کنند. ما عمل هر گروهی را در نظرشان زیبا جلوه دادهایم. سرانجام، آنها به سوی پروردگار خود بازمی گردند. سپس او آنها را از آنچه کرده بودند، آگاه مى کند.

 

إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیَاتِنَا لَا یَخْفَوْنَ عَلَیْنَا أَفَمَنْ یُلْقَى فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِنًا یَوْمَ الْقِیَامَةِ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ﴿۴۰﴾

41:40 مطمئنا، کسانی که آیات ما را تحریف می کنند، از ما پنهان نیستند. آیا کسی که در دوزخ افکنده می شود بهتر است یا کسی که در روز رستاخیز ایمن و آسوده خاطر می آید؟ هر کاری که میخواهید بکنید؛ او بر همه اعمالتان بیناست.

 

خدا هیچوقت دین را اجبار نکرده است. جنگهایی که در زمان پیامبر انجام شد، برای دفاع از خود بوده است و بخاطر "اجبار دین به مشرکین" نبوده است. جنگهای زمان پیامبر بخاطر دفاع از خود و یا اموال و حقوق خود بوده است. مشرکین مسلمانان را از مکه اخراج کرده بودند و مال واموال و زمین آنان را غصب کرده بودند و آنان را به بردگی می گرفتند. قطعا حق هر مسلمان یا غیر مسلمانی بوده است که در مقابل این کارها از خودش دفاع کند. جنگهای بعد از مرگ پیامبر ملاک عملکرد پیامبر نیست و قضیه اش چیز دیگری است. حالا باید متوجه شده باشید که حدیث و سنت گمراه کننده اند و دین خدا را به گمراهی می کشانند.

پایان

  • اسعد حسینی
۲۲
فروردين
۰۱
  • اسعد حسینی
۲۲
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

قلب

 

دراین مقاله ، به نکاتی در مورد قلب پرداخته میشود.

 

قلب واژه ای است در قرآن که بسیار معنی شگرفی دارد. قلب در عربی به معنای دگرگونی است. قلب محل اتصال کالبد بشری ما با جهان اعلی و نفس ماست. یک نوع converter ( تبدیل کننده) است. یعنی تصمیمات نفس و پیامهای غیبی برای ما بصورتی تبدیل میشوند که کالبد بشری ما (مغز، فکر و ...) آن را درک کند. این مرکز دگرگونی، مرکز احساسات هم هست. اینکه قلب داخل سینه، در عربی قلب نامیده میشود؛ به این خاطر است که قلب خون سیاه و بدون اکسیژن را دریافت و آن را تصفیه کرده و همراه اکسیژن و خون تمیز به اعضای بدن سرازیر میکند. به نوعی کانورتر است. قلبی که قرآن از آن سخن میگوید، در بیشتر موارد قلب فیزیکی نیست؛ بلکه قلبی است که مفاهیم عالی عرفانی را برای بدن ما ترجمه میکند و برعکس. آیه زیر ثابت میکند که قلب در قرآن؛ منظور قلبی نیست که خون را در بدن به جریان وا میدارد.

 

إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ ﴿۳۷﴾

قطعا در این [عقوبتها] براى هر صاحبدل و حق نیوشى که خود به گواهى ایستد عبرتى است (۳۷)

 

ما انسانها در سه بعد آفریده شده ایم و جهان بالاتر دارای ابعاد بیشتری می باشد؛ پیامهای خدا و معنویت اعلی باید بصورتی برای ما بیان شود که قابل درک و فهم و احساس باشد. گاهی احساسات و حوادثی که در جامعه اتفاق می افتند، دارای پیامی معنوی همراه خود هستند که این پیام فقط توسط قلبهای سالم احساس میشود و بوسیله قلب سالم بدرستی درک خواهد شد. وحی بر قلب آدمی نازل میشود و محل تبادل ارتباط انسان با وحی به حساب میاید.

 

وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۹۲﴾

و راستى که این [قرآن] وحى پروردگار جهانیان است (۱۹۲)

 

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ ﴿۱۹۳﴾

روح الامین آن را بر دلت نازل کرد (۱۹۳)

 

عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ ﴿۱۹۴﴾

تا از [جمله] هشداردهندگان باشى (۱۹۴)

 

 این کانورتر هم خودش یک نوع حس است که باید به حسهای پنجگانه اضافه شود. در آیه زیر خدای حکیم، قلب را در ردیف چشم و گوش آورده است. هر چند در قرآن ، قلب به معنای فیزیکی نیست  ولی هر چی هست، مثل حواس پنجگانه یک کانورتر و تبدیل کننده است برای ما تا حوادث و پیامهای معنوی را درک کنیم. همانطور که رنگهای طبیعت را با چشم می بینیم.

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿۱۷۹﴾

و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ ایم [چرا که] قلبهایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى کنند و چشمانى دارند که با آنها نمى ‏بینند و گوشهایى دارند که با آنها نمى ‏شنوند آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ ترند [آرى] آنها همان غافل‏ماندگانند (۱۷۹)

 

 

گاهی این کانورتر به علت گناهان زیاد،  تیره و تار میشود و درک مفاهیم معنوی برای فرد مشکل میشود. هر گناهی که انجام شود مثل یک غشاوه و لایه از کانورت و درک درست مفاهیم و پیامهای خدا جلوگیری میکند.

 

لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ﴿۵۳﴾

تا آنچه را که شیطان القا مى ‏کند براى کسانى که در دلهایشان بیمارى است و [نیز] براى سنگدلان آزمایشى گرداند و ستمگران در ستیزه‏ اى بس دور و درازند (۵۳)

 

انَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ ﴿۳۷﴾

قطعا در این [عقوبتها] براى هر صاحبدل و حق نیوشى که خود به گواهى ایستد عبرتى است (۳۷)

 

گاهی مرض قلب آنچنان سخت است که خدا نسبت کری و کوری را به قلب میدهد.

 

أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾

آیا در زمین گردش نکرده‏ اند تا دلهایى داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوشهایى که با آن بشنوند در حقیقت چشمها کور نیست لیکن دلهایى که در سینه‏ هاست کور است (۴۶)

 

تنها راه کسب ایمان ، قلب است. یعنی باید خدا و ارتباط با او را از طریق قلب خویش دریافت کنیم و گرنه ایمان نیاورده ایم.

 

قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَإِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمَالِکُمْ شَیْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۴﴾

[برخى از] بادیه‏ نشینان گفتند ایمان آوردیم بگو ایمان نیاورده‏ اید لیکن بگویید اسلام آوردیم و هنوز در دلهاى شما ایمان داخل نشده است و اگر خدا و پیامبر او را فرمان برید از [ارزش] کرده ‏هایتان چیزى کم نمى ‏کند خدا آمرزنده مهربان است (۱۴)

 

مهمترین آیه برای اثبات اینکه قلب محل ارتباط عالم اعلی با کالبد بشری ماست؛ آیه زیر است. خدا واژه رَبَطْنَا (ارتباط) را برای قلب بکار می برد.

 

أَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۰﴾

و دل مادر موسى [از هر چیز جز از فکر فرزند] تهى گشت اگر قلبش را استوار نساخته بودیم تا از ایمان‏ آورندگان باشد چیزى نمانده بود که آن [راز] را افشا کند (۱۰)

 

در قرآن، علاوه بر قلب از کلمه فوءاد  هم استفاده شده است و برای فهم معانی اختلاف این دو کلمه در آیه فوق از کلمه فواد و قلب با هم استفاده شده است. از آیه فوق مشخص میشود که فواد به احساس و خواص غریزی آدمیان گفته میشود؛ مثل غریزه دوست داشتن و بی قراری مادر موسی نسبت به فرزندش. تمام آدمیان از بدو تولد نعمتهای شنیدن و دیدن و افئده به آنان داده میشود.  اما بعضی مواقع غریزه ثبات کافی ندارد و ممکن است بر احساس قلب غلبه کند. مثلا مادر موسی نزدیک بود که راز را فاش کند(فواد)؛ اما خدا بر قلب او وحی کرد و مانع از فاش شدن شد. این حادثه نشان میدهد که بعضی مواقع ممکن است که آنچه فواد مایل است با آنچه قلب مایل است، در تعارض باشند.

آیه زیر ثابت میکند که فواد به ادارک غریزی گفته میشود که از بدو تولد به هر آدمی داده میشود.

 

وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ﴿۷۸﴾

و خدا شما را از شکم مادرانتان در حالى که چیزى نمى‏ دانستید بیرون آورد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد باشد که سپاسگزارى کنید (۷۸)

 

اما قلب مفهومی گسترده تر دارد و درگاه ارتباطی با لایه غیبی است. انذار کافرین بی فایده است، زیرا بر قلب آنان لایه ای تاریک نشسته است و توانایی درک مفاهیم عالی را ندارند. هرچند که آدمی بطور غریزی میتواند بعضی مسائل را درک کند و از فواد خود استفاده کند؛ اما غریزه همه جا کافی نیست. خیلی از مردم وقتی صحنه ای از فیلم را در اینستاگرام می بینند؛ براساس غریزه ؛ واکنش نشان میدهند و قضاوت میکنند. اما این کافی نیست و آدمهایی که به خدا نزدیکترند؛ از نظر معنوی آن را می سنجند و راجع به آن قضاوت میکنند. به این خاطر خدای مهربان مدام راجع به ثبات فواد توسط قلب صحبت میکند.

 

کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿۱۲۰﴾

و هر یک از سرگذشتهاى پیامبران [خود] را که بر تو حکایت مى ‏کنیم چیزى است که دلت را بدان استوار مى‏ گردانیم و در اینها حقیقت براى تو آمده و براى مؤمنان اندرز و تذکرى است (۱۲۰)

 

تنها کسانی وارد بهشت میشوند که با قلب سلیم این دنیا را ترک کرده باشند. قلبی که از خبائث و گناهان پاک باشد.

 

یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ ﴿۸۸﴾

روزى که هیچ مال و فرزندى سود نمى‏ دهد (۸۸)

 

إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ﴿۸۹﴾

مگر کسى که دلى پاک به سوى خدا بیاورد (۸۹)

 

قطعا همه میدانیم که فقط دعاهایی به خدا میرسد که از ته قلب برآید. زیرا قلب ما تنها راه ارتباطی و تبدیل کننده با جهان اعلی می باشد.

 

وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۳۰﴾

و یهود گفتند عز یر پسر خداست و نصارى گفتند مسیح پسر خداست این سخنى است [باطل] که به زبان مى ‏آورند و به گفتار کسانى که پیش از این کافر شده‏ اند شباهت دارد خدا آنان را بکشد چگونه [از حق] بازگردانده مى ‏شوند (۳۰)

 

بعضی گفته ها فقط اقوالی است که از دهان خارج میشوند و ربطی به قلب ندارند و از ته قلب بر نمی آید. مثلا بعضی افراد ظاهرا میگویند که به روز آخرت ایمان دارند ولی در عمل، زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند. این گفتار و ایمان آوردن از نظر خدا ارزشی ندارد. زیرا چیزی که از قلب برنیاید، به خدا نمی رسد. زیرا قلب تنها راه تاثیر گذاری در عالم بالاتر است.

 

  • اسعد حسینی
۲۲
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ظلم به نفس

 

دراین مقاله ، به نکاتی در مورد نفس پرداخته میشود.

 

  1. نفس ماهیت اصلی انسان است

آن چیزی که نهایتا به طرف خدا بر میگردد؛ نفس ماست. نفس ماهیت اصلی هر انسان و یا هر موجود دیگری است. بعد از مرگ، آنچه که بازستانده میشود؛ نفس است. انگار نفس ماهیت اصلی هر انسان است که با گرفتن آن، فرد در جهان مادی مرده بحساب می آید.

 

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۴۲﴾

خدا نفسها  را هنگام مرگشان به تمامى ( وبدون کم و کاست) باز مى‏ ستاند و [نیز] نفسی را که در [موقع] خوابش نمرده است [قبض مى ‏کند] پس آن [نفسى] را که مرگ را بر او واجب کرده نگاه مى دارد و آن دیگر [نفسها] را تا هنگامى معین [به سوى زندگى دنیا] بازپس مى‏ فرستد قطعا در این [امر] براى مردمى که مى‏ اندیشند نشانه‏ هایى [از قدرت خدا]ست (۴۲)

 

با توجه به آیه بالایی؛ به طور ساده، مرگ یعنی گرفتن نفس. نتیجه میگیریم که گرفتن نفس ربطی به مرگ کالبد بشری ندارد. افرادی بوده اند که در حالت کما، نفسشان گرفته شده است ولی قلب آنان به کمک دستگاهها هنوز میزده است. وقتی مسیح را دستگیر کردند؛ خدا نفس او را گرفت و آن کسی که به صلیب کشیده شد؛ فقط کالبد بشری مسیح بود و نه خود او.  نفس و من واقعی مسیح در آن موقع به بهشت نزد خدا بالا برده شد. بنابراین مسیح در حین به صلیب کشیده شدن؛ هیچ گونه دردی احساس نکرد. بلکه آنها جسدی زنده اما بدون نفس و روح را دار زدند. 

 

وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا ﴿۱۵۷﴾

و گفته ایشان که ما مسیح عیسى بن مریم پیامبر خدا را کشتیم و حال آنکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند لیکن امر بر آنان مشتبه شد و کسانى که در باره او اختلاف کردند قطعا در مورد آن دچار شک شده‏ اند و هیچ علمى بدان ندارند جز آنکه از گمان پیروى مى کنند و یقینا او را نکشتند (۱۵۷)

 

بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا ﴿۱۵۸﴾

بلکه خدا او را به سوى خود بالا برد و خدا توانا و حکیم است (۱۵۸)

 

این مورد در آیه 158 خیلی واضح گفته شده است. در آیه قبلی خدا اصرار دارد که مسیح به صلیب کشیده نشده است؛ اما در آیه بعدی میفرماید که خدا او را به سوى خود بالا برد. خدا کالبد بشری مسیح را به سوی خود بالا نبرد؛ بلکه نفس و من واقعی مسیح را به سوی خود بالا برد. حتی در نوشته های حواریون گفته شده است که مسیح در حین دار زده شدن ؛ از خود هیچ دفاعی نکرد و قادر به سخن گفتن نبود و تابحال هیچکدام از آنها قادر به توضیح این نکته نبوده اند. مسیح قادر به سخن گفتن و دفاع از خود نبود؛ زیرا داخل آن کالبد بشری؛ مسیح نبود و فقط یک کالبد زنده بود. جسد بشری مربوط به مسیح تا وقتی به عنوان مسیح شناخته میشد که نفس مسیح در آن بود؛ اما زمانیکه نفس و من واقعی مسیح بالا برده شد؛ دیگر آن جسد مسیح بحساب نمی آمد.

 

  1. مثال زنده در این مورد

در 25 نوامبر سال 1984، بیماری به نام ویلیام شرودر در آمریکا قلب مصنوعی دریافت کرد؛ او با این قلب مصنوعی تا نوزده روز زنده ماند. اما بعد از نوزده روز ویلیام شرودر واقعی وفات یافت ؛ در حالیکه قلب او در کالبد بشری او هنوز میزد و خون در اعضای کالبد بشری او جریان پیدا میکرد. جالب است که یک روز قبل از وفات او؛ او در مصاحبه ای در تلویزیون تقاضا کرد که حقوق بازنشستگی عقب مانده اش را به حسابش واریز کنند و اما از روز نوزدهم به بعد او حتی اعضای خانواده خود را هم نمی شناخت. زیرا من واقعی ویلیام شرودر از دنیا رفته بود. جسد زنده او تا 19 ماه بعد از مرگ به کمک قلب مصنوعی و باطری کار کرد. این مثال زنده به جهانیان نشان داد که مسیح چطوری از دنیا رفته است. زمانی که مسیح دستگیر شد؛ پیلاطس از او سوالاتی کرد و اتهاماتی مطرح کرد؛ ولی مسیح هیچ جوابی نداد و حتی خود را نمی شناخت. مسیح واقعی به طرف خدا بالا برده شده بود؛ آنها مکر کردند و خدا هم مکر کرد و خدا بهترین مکر کنندگان است.

 

  1. من واقعی انسان

کسانی که در راه خدا کشته میشوند؛ از دیدگاه خدا مرده نیستند؛ بلکه نزد خدا در بهشت بسر می برند. این نکته نشان میدهد که کالبد بشری ما به هیچ عنوان نشان من واقعی یک انسان نیست. من واقعی هر انسانی آنچیزی است که فرشتگان هنگام مرگ می گیرند و آنچه که باقی می ماند؛ فقط یک جسد است که از موادی فنا پذیر تشکیل شده است و من واقعی یک انسان نیست.

 

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾

هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏ اند مرده مپندار بلکه زنده‏ اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند (۱۶۹)

 

فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾

به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است‏ شادمانند و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته‏ اند شادى مى کنند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین مى ‏شوند (۱۷۰)

 

  1. چرا ما به این جهان آمده ایم؟

همانطور که میدانید ما قبلا در یک دنیای دیگر بوده ایم و در آن دنیای قبلی فریب ادعای شیطان را خوردیم و به دو دسته موجودات سرکش ( انسانها - جنها ) و دو دسته موجودات مطیع و تسلیم (ملائک - جمادات و حیوانات) تقسیم شدیم. ملائک فریب شیطان را نخوردند اما جمادات فریب شیطان را خوردند ، اما بلافاصله توبه کردند. جنها و انسانها توبه نکردند. جنها بیشتر به سمت شیطان گرایش دارند و انسانها کمتر از جنها به سمت شیطان گرایش دارند. خدای قادر توانا این دو گروه را از بهشت بیرون کرد و به آسمان یکم تبعید کرد تا تحت یک آزمایش ( آخرین آزمایش) قرار گیرند . انسانها در کره زمین آزمایش می شوند و جنها در محدوده آسمان یکم آزمایش می شوند. جنها می توانند در محدوده آسمان یکم حرکت کنند و نشانه های خدا در آسمان و زمین را ببینند و به سمت خدای یکتا گرایش پیدا کنند. هر انسانی در بدو تولد یک جن همنشین با او نیز متولد می شود. جنها نماینده ایده های شیطان هستند و در طول زندگی ، جنها وسوسه های شیطان را به ما القا می کنند و مدام در ذهن ما مشغول وسوسه و ترغیب به انجام گناهان هستند. انسانها به طور متوسط 70 سال عمر می کنند اما جن همنشین انسان بعد از مرگ انسان آزاد می شود و چند هزار سال دیگر عمر می کند. انسانها از بدو تولد یکتاپرست به دنیا می آیند اما جنها از بدو تولد شیطان پرست به دنیا می آیند . به همین خاطر خدا سن زیادی به جنها اعطا کرده است تا که فرصت بیشتری برای برگشت به سوی خدا داشته باشند. بسیاری از مردم معترض هستند که چرا خدا آنها را آفرید تا در این آزمایش هولناک قرار دهد. روشن است که این افراد خبر ندارند که ]١[ چه گناه هولناکی مرتکب شده اند و ]٢[ اینک به ایشان مهلتی داده شده که از گناه خود دست بردارند و مورد بخشایش قرار گیرند، ولی این انتخاب خود آنها بود که در بوته آزمایش نهاده شوند.

خدا بنا بر شناخت خود، نفس ما را در شرایطی که سزاوارآن هستیم قرار می دهد. وقتی خدا به فرشتگان گفت،( من چیزی می دانم که شما نمی دانید)، بدین معنی بود که بعضی از ما سزاوار فرصتی دیگر برای نجات بودند. نمونه ای از هدایت خدا برای کسانی که شایستگی هدایت را دارند در  آیه زیر دیده می شود:

 

وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ ﴿۵۱﴾

و در حقیقت پیش از آن به ابراهیم رشد [فکرى]اش را دادیم و ما به [شایستگى] او دانا بودیم (۵۱)

 

خدا میفرماید که ما ابراهیم را هدایت کردیم، زیرا خوب او را می شناختیم.  به بیان دیگر، چون خدا می دانست که ابراهیم از خوبان است، و شایستگی هدایت را دارد، آنچه را که ضامن هدایت و درک بود به او داد. نمونه ی بسیار خوب دیگر در زیر دیده می شود.

 

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ ﴿۲۴﴾

و در حقیقت [آن زن] آهنگ وى کرد و [یوسف نیز] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او میکرد چنین [کردیم] تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود (۲۴)

 

یک زن سرشناس مصری برای یوسف دام گسترانید، و  اگر بخاطر نشانه ای که از جانب پروردگارش دید نبود؛ چیزی نمانده بود که او دچار گناه شود. خدا در آیه بالایی به ما می آموزد که او پلیدی و گناه را از یوسف دور کرد، زیرا او یکی از بندگان مخلص درگاه خدا بود. آیا این یوسف بود که توانست بر شهوت خود غلبه کند؟ یا، حمایت الهی بود که باعث شد یوسف از گناه پاک بماند؟ سرنوشت از پیش مقدر شده یعنی همین.

 

  1. روح و نفس متفاوت هستند

بعضی مردم، اشتباهی نفس را به روح ترجمه میکنند. در حالیکه ماهیت نفس و روح با هم دیگر متفاوت است. نفس ممکن است ماهیت آن خوب و یا بد باشد. نفس ممکن است دچار گناه شود. اما روح نفخی است از طرف خدا برای انسانها و ماهیت آن همیشه خوب است.

 

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾

سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد (۷)

 

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾

سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏ اش را به آن الهام کرد (۸)

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا ﴿۹﴾

که هر کس آن را پاک گردانید قطعا رستگار شد (۹)

 

وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ﴿۱۰﴾

و هر که آلوده‏ اش ساخت قطعا درباخت (۱۰)

 

 

خدا به نفس پلیدکارى و پرهیزگارى‏ اش را الهام کرده است و بعد به پیکر دنیایی وصل میشود. هرکس توانست پلیدکاری را از نفس دور کند و پرهیزگاری را جذبش کند؛ رستگار میشود. در این زمان خدا نفخه ای از روح خود را در میان انسانها میدمد تا کمکی برای آنها باشد. خدا فقط در انسانها از روح خود میدمد و این برای جنها نیست. به خاطر این روح است که انسان بیشتر از جنها به سمت خدا گرایش دارد.

 

  1. فرق انسان و بشر

در قرآن تاوقتی که خدا از روح خودش در بنی آدم ندمیده است؛ او را بشر مینامد. اما بعد از آن او را انسان مینامد.

 

إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ ﴿۷۱﴾

آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت من بشرى را از گل خواهم آفرید (۷۱)

 

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿۷۲﴾

پس چون او را [کاملا] درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم سجده‏ کنان براى او [به خاک] بیفتید (۷۲)

 

خدای حکیم، قبل از دمیدن روح؛ آن را بشر مینامد. یعنی بشر به قامت و چهارچوب آدمی گفته میشود. به همین خاطر پیامبران در مقابل مردم میگفتند که ما هم مثل شما بشر هستیم و نیازهایی که یک بشر دارد ما هم داریم. محدودیتهایی که یک بشر دارد؛ برای همه است؛ پیامبران و غیر پیامبران. به همین خاطر خدا میفرماید که هیچ بشری توانایی به بندگی کشاندن دیگران را ندارد.

 

مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ﴿۷۹﴾

هیچ بشرى را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبرى بدهد سپس او به مردم بگوید به جاى خدا بندگان من باشید بلکه [باید بگوید] به سبب آنکه کتاب [آسمانى] تعلیم مى‏ دادید و از آن رو که درس مى‏ خواندید علماى دین باشید (۷۹)

 

وَلَا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۸۰﴾

و [نیز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به خدایى بگیرید آیا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهاده‏ اید [باز] شما را به کفر وامى دارد (۸۰)

 

  1. نفسها از بین نمی روند

 

وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ ﴿۷﴾

و آنگاه که نفسها به هم درپیوندند (۷)

 

نفسها با مرگ از بین نمی روند؛ آنها فقط درد مرگ را خواهند چشید. آنها درد نابودی و ترک یک کالبد را خواهند چشید(کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ). کالبد بشری نفسها از بین میروند؛ اما خود نفسها از بین نمی روند. مرگ و زندگی دنیایی آفریده شده اند و یک کالبد برای نفس فراهم شده است تا تحت آزمایش قرار گیرد.  چشیدن مرگ بخاطر گناهی است که قبلا انجام دادیم.

 

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ ﴿۲﴾

همانکه مرگ و زندگى را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید و اوست ارجمند آمرزنده (۲)

 

یعنی نفسها قبلا بوده اند و این زندگی و مرگ است که آفریده شده اند و ما در کالبد خاصی آن را تست خواهیم کرد. ما البته قبل از بدنیا آمدن؛ نفسهایمان به ربوبیت خدای یکتا شهادت داده است و البته خود ما از این جریان خبر نداریم.  این قاعده در نهاد و نفس ما بنی آدم نهادینه شده است. یک بچه بنی آدم، بعد از تولد معصوم و بی گناه بدنیا می آید. اما جنیان معصوم به دنیا نمی آیند.

 

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ﴿۱۷۲﴾

و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم گفتند چرا گواهى دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این [امر] غافل بودیم (۱۷۲)

 

خدای بسیار مهربان تمام انسانها را پیش از آنکه به این دنیای خاکی بفرستد، نزد خود گرد آورد، و همگی شهادت دادیم که او تنها مولا و تنها سرور ماست. از اینرو، حمایت از مقام قدوسی خدا، بصورت فطری در سرشت هر انسانی قرار دارد و این فطرت از انسان جدا شدنی نیست.

 

  1. نقش نفس در زندگی ما

این بدن و محیط پیرامون آن همان آزمایشی است که برای ما (خود اصلی ما یعنی نفس) طراحی شده است . نفس در این کالبد اگر اسیر غرایز بدن و تفکرات ذهنی بشود در فریب قرار می­گیرد. برای همین نباید هیچ مورد و مسئله ای در جهان ما را از یاد و ذکر خدا غافل نماید.  نفس باید از این بدن و عقل نهایت استفاده را برای تزکیه خود ببرد. نه این که آن را باور کند و در آن دو غرق شود. ولی این بدن امانتی است نزد ما(نفس) که باید به درستی از آن نگه داری کنیم. نفس هایی که بدن و این دنیا را باور می کنند به دنبال ارضای نیازهای جسمانی و دنیوی خود می روند و با این کار به نفس خود ظلم می­نمایند زیرا وقت و زمان را از دست می دهند. از طرفی زمانی که انسانی کار ناشایست یا بدی را انجام می دهد شاید به نظر وی بعد از مدتی کم از حافظه او پاک می شود ولی نمی داند که آن کار نادرست در نفس او می ماند و مانند لکه ای بر آن برای همیشه ماندگار می شود و با انجام آن کار نادرست به نفس خود ظلم کرده است. نفس با هرکاری و هر فکری که می کنیم قابلیت شکل پذیری دارد.

نفس آدمی؛ قرار است که تحت آزمایش قرار گیرد تا خودش را ارتقا بخشد. اما این نفس برای بدن سیاستها و نیات و مقاصد کلی را تعیین میکند. مثلا طمع؛ بخل؛ خیانت؛ دروغ و ... از سیاستهای نفس بد است. اما چطوری انجام دادن این گناهان و رسیدن به این گناهان برعهده فکر و مغز است. فکر و مغز و حافظه و احساسات مادی هستند. بعضی ها فکر میکنند که فکر و مغز و حافظه جزو روح و نفس هستند. اما اینطوری نیست و اینها متعلق به کالبد بشری ماست. به همین خاطر هرکس بخل و خیانت را با روش و متد خویش انجام میدهد. عقل و فکر افراد ناقص و محدود هستند زیرا ماده هستند و محدود.

 

  1. آزمون نفس

نفسی که بخل می ورزد به این دلیل است که این جهان و بدنش را باور کرده و آزمونی که برایش به این دنیا آمده است را فراموش می­کند. مثلا فرد چون به بدنش وابسته شده و آن را باور کرده و بر این باور می­باشد که بدن جزئی از موجودیت ابدی اوست( در حالیکه در اشتباه است)؛ برای همین برای بدست آوردن غذا و لذات دیگر با دیگران رقابت می کند و این رقابت به صورت بخل و حسادت و سایر رذایل اخلاقی نمود پیدا می­کند. و یا کسی که دنیای فانی را باور می کند سعی می کند مقام و رتبه خود را بالا ببرد و برای همین کینه و عداوت به وجود می آید و وقتی هم که به مقامی دنیوی نائل می­شود دچار غرور و خود بزرگ بینی می شود ولی کسی که این دنیا را باور نکند مقام و منصب دنیوی را هیچ می پندارد و دچار غرور نمی شود. زیرا می داند این دنیا فانی است و فقط به منظور آزمایش وی طراحی شده است.

 

  1. تقدیر

نکته ی بسیار مهم برای اینکه نفس کالبد بدنیش و این دنیا را باور نکند و راه حل این مسئله یک چیز است. آن چیز تقدیر است. ایمان به قضا و قدر باعث می شود که نفس دیگر اسیر بدن و دنیا نشود. کسی که می داند خدا زوج و همسر وی را برای او در نظر گرفته و مقدر کرده و یا کسی که می داند که رزق وروزی او مقدر و معین نزد پرورگارش است هیچ وقت برای به دست آوردن مادیات به دیگری ظلم نمی کند. خیلی از ماها گاهی تلاشی بسیار زیاد برای بدست آوردن مادیات کردیم و لی موفق نشدیم، در حالیکه افراد دیگر بدون هیچ تلاشی به ثروت زیادی می رسند!  دلیل این مسئله تقدیر است و اگر نفس به تقدیر ایمان داشته باشد دیگر اسیر بدن و محیط اطرافش نمی­شود. خیلی اوقات خدا برای ما نقطه ای از زندگی را تقدیر کرده است ما اختیار داریم که چگونه رفتار کنیم ولی در نهایت و خواه ناخواه به آن نقطه می رسیم. مانند هواپیمایی که مسیر مشخصی را می رود علاوه بر مسیر شماره صندلی ما نیز مشخص است ولی نحوه رفتار ما در این مسیر مهم است و نحوه رفتار ماست که نفسمان را در این مسیر پرورش می دهد این دنیا هم همین طور می­باشد. نقاطی از زندگی ما به دست خدا مقدر شده است و این به ما بستگی دارد که برای رفتن به آن نقطه چگونه رفتار کنیم.

 

هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنْکُمْ مَنْ یَبْخَلُ وَمَنْ یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَنْ نَفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ وَإِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ ﴿۳۸﴾

شما همان [مردمى] هستید که براى انفاق در راه خدا فرا خوانده شده‏ اید پس برخى از شما بخل مى ‏ورزند و هر کس بخل ورزد تنها به زیان خود بخل ورزیده و [گرنه] خدا بى ‏نیاز است و شما نیازمندید و اگر روى برتابید [خدا] جاى شما را به مردمى غیر از شما خواهد داد که مانند شما نخواهند بود (۳۸)

 

  1. نفس سیاستهای کلی را به کالبد بشری ابلاغ میکند

قابیل ، هابیل را کشت ولی نمیدانست چطوری جسدش را از بین ببرد. یعنی فرمان اصلی کشتن را نفسش به او داد؛ اما روش کشتن را با بدنش و تجربه و عقلش انجام داد. نفس او حتی نمیدانست که جسد کشته شده را چکار کند! زیرا نفس از جزئیات کالبد بشری زیاد نمیداند.

 

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۳۰﴾

پس نفس [اماره]اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد و وى را کشت و از زیانکاران شد (۳۰)

 

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ ﴿۳۱﴾

پس خدا زاغى را برانگیخت که زمین را مى ‏کاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند [قابیل] گفت واى بر من آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم پس از [زمره] پشیمانان گردید (۳۱)

 

  1. نفس سیاستهای کلی را بیان میکند

سامری بوسیله هوای نفسش، که به بت پرستی گرایش داشت؛ گوساله ای از طلا ساخت تا مردم از آن طریق خدا را عبادت کنند. نقشه اصلی از نفسش بود؛ اما بقیه کارها را از دیگران و دیگر اقوام تقلید کرد. زیرا بنی اسرائیل اساسا هیچگونه سابقه گاو پرستی نداشته بودند. آنان این کار را از مصریان اتخاذ کردند و تقلید کردند.

 

قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکَذَلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی ﴿۹۶﴾

گفت به چیزى که [دیگران] به آن پى نبردند پى بردم و به قدر مشتى از رد پاى فرستاده [خدا جبرئیل] برداشتم و آن را در پیکر [گوساله] انداختم و نفس من برایم چنین فریبکارى کرد (۹۶)

 

یا برادران یوسف، نفس اماره خویش را گوش دادند و برادرشان یوسف را در چاه انداختند. اما نقشه و سیاست کلی از نفس آنان بود ولی جزئیات و طریقه دور کردن یوسف از پدرشان را خودشان بوسیله کالبد بشری خویش به انجام رساندند.

 

وَجَاءُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ ﴿۱۸﴾

و پیراهنش را [آغشته] به خونى دروغین آوردند [یعقوب] گفت [نه] بلکه نفس شما کارى [بد] را براى شما آراسته است اینک صبرى نیکو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصیف مى ‏کنید خدا یارى ‏ده است (۱۸)

 

الَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ﴿۸۳﴾

[یعقوب] گفت [چنین نیست] بلکه نفس شما امرى [نادرست] را براى شما آراسته است پس [صبر من] صبرى نیکوست امید که خدا همه آنان را به سوى من [باز] آورد که او داناى حکیم است (۸۳)

 

این ثابت میکند که نفس و کالبد بشری ما روی هم تاثیر گذارند. نفس مسئول کالبد بشری شناخته میشود و هرکاری که توسط کالبد بشری انجام شود در سرنوشت او تاثیر گذار است. اعمال صالح و کارهای نیک، نفس را اعتلا می بخشند؛ این کارها توسط کالبد بشری ما انجام میشود. تدبر و تفکر و تعقل در آیات و نشانه های خدا؛ در هدایت نفس بسیار موثر است. تعقل و تفکر بوسیله کالبد بشری انجام می پذیرد. نفس خودش این مسئولیت را پذیرفته است. یعنی پدیرفته است که سرنوشت خود را در یک کالبد بشری تعیین کند و البته این ریسک بسیار بزرگی است؛ ولی به هر حال انسان این ریسک را پذیرفت.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲﴾

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

  1. نفس ما مظلوم است

اما بعضی مواقع نفس تحت تاثیر گناهانی است که کالبد بشری ما به آن عادت کرده است و مرتکب میشود. به همین خاطر نفس مظلوم هم هست و مدام به او ظلم میشود و موقعیت او در خطر می افتد. ملکه سبا  میگوید که به نفس خویش ظلم کرده است.

 

قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکَشَفَتْ عَنْ سَاقَیْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۴۴﴾

به او گفته شد وارد ساحت کاخ [پادشاهى] شو و چون آن را دید برکه‏ اى پنداشت و ساقهایش را نمایان کرد [سلیمان] گفت این کاخى مفروش از آبگینه است [ملکه] گفت پروردگارا من به خود ستم کردم و [اینک] با سلیمان در برابر خدا پروردگار جهانیان تسلیم شدم (۴۴)

 

یا اینکه موسی بعد از عدم کنترل خشم و تعصب خویش؛ یکی را به قتل می رساند و در نهایت متوجه میشود که به نفس خویش ظلم کرده است.

 

قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿۱۶﴾

گفت پروردگارا من بر خویشتن ستم کردم مرا ببخش پس خدا از او درگذشت که وى آمرزنده مهربان است (۱۶)

 

قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ ﴿۱۷﴾

[موسى] گفت پروردگارا به پاس نعمتى که بر من ارزانى داشتى هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود (۱۷)

 

زیرا انجام گناهان بخاطر تعصب قومیتی و یا رسوم آبا و اجدادی؛ بخاطر کالبد بشری ماست که به نفس سرایت پیدا میکند و بنابراین خدا آن را ظلم به نفس قلمداد میکند.

نفس با اسیر تفکرات ذهن شدن، فریب می خورد و و اقعیت را نمی تواند ببیند به خاطر همین در آیات قبلی؛ انسان گناهکار اعتراف میکند که به نفسش ظلم کرده است. و با انجام کار زشت نفس خود را به سمت بدی سوق داده است. برای همین هست که انسان نباید هر چیزی را ببیند و یا هر چیزی را بشنود و هر کاری را انجام بدهد چون تمام امور بدون کم و کاست در نفس برای همیشه باقی می ماند. و اعمال و افکار ما نفس ما را شکل میدهند.

 

  1. نفس مطمئنه

بنی آدم تاوقتی در سلامت بسر می برد؛ قدر کالبد خود را نمیداند؛ اما همینکه مریض شد؛ بفکر سلامتی اش می افتد. در این حالت این فرد به سلامتیش ظلم کرده است.  اما اگر از همان اول شاکر سلامتیش بود؛ کار به ظلم نمی کشید. کسی که تلاش میکند که گناهی را بر دوش نفس خویش تحمیل نکند و به او ظلم نکند؛ نشان میدهد که کل سیستم خدا را قبول دارد و برای رضوان خدا تلاش میکند و دنبال راهی است که خدا را بیابد و به سوی او برگردد. در این حالت نفس او به مطمئنه تبدیل میشود.

نفس مطمئنه نفسی است که بر بدن و اندیشه های خود کنترل دارد . کنترل ذهن و بدن بسیار مهم است زیرا همین کار باعث می شود که همیشه نفس سوار بر این دو باشد و این دو را کنترل کند. برای همین نمازهای پنجگانه گذاشته شده اند زیرا با انجام فرایض الهی ما هم بر ذهن خود و هم بر جسم خود کنترل داریم. برای همین پروردگار می فرماید که هیچ چیز نباید شما را از یاد من غافل نماید.

 

یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾

اى نفس مطمئنه (۲۷)

 

ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸﴾

خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 

فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹﴾

و در میان بندگان من درآى (۲۹)

 

وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰﴾

و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

  1. صفات نفس

نفس در این دنیا و در درون انسان موجودیتی واحد است ولی در کتاب آسمانی با سه صفت با نام اشاره شده است ( نفس اماره، نفس لوامه و نفس مطمئنه). در اصل در انسان فقط یک نفس وجود دارد بر خلاف دیدگاه بعضی افراد چند نوع نفس وجود ندارد. ولی نفس می تواند در حالات مختلف صفات متفاوتی داشته باشد. وقتی نفس اسیر غرایز بدن و وسوسه های شیطان می شود و فریب اجنه و شیاطین را می خورد دچار لغزش و اشتباه می شود و به کار بد امر می کند در این حالت می گویند (ان النفس لاماره بسوء) یعنی نفس گاهی به کارهای  بد امرمی کند همان طور که زلیخا گفت که نفس من دچار اشتباه شد و به بدی امر کرد.  پس در این حالت نفس اماره به سوء است. در حالتی هم هست که نفس بعد از اینکه از معرض آلفای مغزی خارج می شود و به حالت آگاهی می رسد پس از انجام اشتباه، متوجه اشتباه خود شده و می داند که تصمیم گیری اش اشتباه بوده در نتیجه پشیمان می شود و در این حالت (نفس لوامه) است ولی شرایطی دیگر نیزاست که نفس کامل بر بدن و ذهن خود کنترل دارد و بدن و محیط پیرامون را باور نکرده و اسیر وسوسه های شیاطین نمی شود در این حالت نفس مطمئنه است. پس اگر نفس به درجه ی مطمئنه برسد،  بر کالبد بشری کنترل دارد و اسیر وسوسه ها نمی شود.

 

  1. محدوده شیطان در وسوسه نفس

عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ ﴿۱۴هر نفس بداند چه فراهم دیده (۱۴)

 فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ ﴿۱۵نه نه سوگند به اختران گردان (۱۵)

 الْجَوَارِ الْکُنَّسِ ﴿۱۶[کز دیده] نهان شوند و از نو آیند (۱۶)

 

کلمات خنس و کنس تعابیر دیگری نیز دارند زیرا در آیه مزبور پس از آیه مرتبط با نفس می آید در نتیجه باید آن آیه را با توجه به نفس دوباره ترجمه کنیم. فلا اقسم بالخنس الجوار الکنس

خنس یعنی وسوسه ای که در نزدیکی کنس(آهویی که به لانه ی خود پناه می برد) صورت میگیرد. کنس همان صفت نفس است که گهگاه از مرز بین خود و خنس ، وسوسه های خنس را دریافت می کند و سرکی می کشد. و این نشان می دهد که بین ذهن و وبدن انسان با نفس وی مرزی(جوار) است و شیطان از این مرز نمی تواند به نفس نزدیک شود فقط در منطقه ی خنس می تواند با موارد دنیوی و ذهن، نفس را وسوسه کند؛ برای همین شیطان در آخرت می گوید که من هیچ کاری نکردم فقط وسوسه کردم و تو ای نفس خودت تصمیم گرفته ای.

البته شیطان با بردن مغز و ذهن افراد به حالت آلفا، میتواند کالبد بشری افراد را کنترل کند. در این زمینه نشئگی و خلسگی و مستی ناشی از مواد مخدر، خواندن اشعار و فیلمهای احساسی که فرکانس مغز آدمی را به حالت آلفا نزول میدهد و مغز و فکر انسان در معرض وسوسه و کنترل شیاطین قرار می گیرد. شیطان نمیتواند نفس را وارد آلفا کند؛ ولی میتواند کالبد بشری ما را وارد آلفا کند و از آنجا نفس را وسوسه کند. خود شیطان ماده است و نفس ماده نیست؛ پس شیطان قدرتی بر نفس ندارد؛ هر آنچه که میتواند بکند؛ بردن کالبد بشری به حالت آلفا و در نتیجه مرتکب شدن گناه. یعنی شیطان میتواند با کالبد بشری ما؛ نفس را تحت تاثیر قرار دهد و او را از راه راست منحرف کند. اما کالبد بشری را میتواند تسخیر کند و آن را تحت کنترل خویش در آورد. کالبد بشری ما شامل مغز و ذهن و فکر و ... همگی ماده اند و جزو کالبد بشری هستند. اما نفس ماده نیست و نفس براحتی میتواند از دست شیطان نجات یابد و براحتی میتواند کالبد خویش را از دست شیطان نجات دهد؛ کافیست اراده کند. شیطان فقط میتواند نفس را دعوت کند و کار دیگری نمیتواند با نفس انجام دهد.

 

وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿۲۲﴾

و چون کار از کار گذشت [و داورى صورت گرفت] شیطان مى‏ گوید در حقیقت ‏خدا به شما وعده داد وعده راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید من به آنچه پیش از این مرا [در کار خدا] شریک مى‏ دانستید کافرم آرى ستمکاران عذابى پردرد خواهند داشت (۲۲)

 

این گفتگو زمانی انجام می پذیرد که دیگر کالبد دنیایی وجود ندارد. اما شیطان میتواند بدنها را کنترل کند. تنها راه نجات کالبد بشری از شر شیاطین؛ مطمئن کردن نفس است. به همین خاطر شیطان بر بندگان خالص خدا هیچ قدرتی ندارد. زیرا بندگان مخلص خدا، دارای نفس قویی هستند. نفسهای مخلص براحتی میتوانند شیطان را رد کنند.

 

وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ وَیُقِیمُوا الصَّلَاةَ وَیُؤْتُوا الزَّکَاةَ وَذَلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ ﴿۵﴾

و فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند و در حالى که به توحید گراییده‏ اند دین [خود] را براى او خالص گردانند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین [ثابت و] پایدار همین است (۵)

 

خود شیطان اقرار میکند که بر بندگان مخلص خدا قدرتی ندارد.

 

قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ﴿۸۲﴾

[شیطان] گفت پس به عزت تو سوگند که همگى را جدا از راه به در مى برم (۸۲)

 

إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ﴿۸۳﴾

مگر آن بندگان مخلص تو را (۸۳)

 

  1. بشر در کالبد زمینی از هر طریقی به نفس خویش ظلم میکند

زمانی مردم قوانین فیزیک و انرژی خورشید و ماه را درست نمی فهمیدند و بنابراین آنان را خالق وقایع میدانستند. در ماه کامل، جزر و مد زیاد میشد و باعث طوفان و سونامی و سایر وقایع میشد ولی دلیل علمی اش را نمی فهمیدند و اشتباها ماه را یک الهه می پنداشتند. این است که بشر با اتکای تنها به آنچه که می بیند؛ خدای خویش را انکار میکند و به نفس خویش ظلم میکند. ابراهیم کسی بود که اتکا به کالبد بشری را شکست و بعد از گرایش به ستاره و ماه و خورشید؛ نهایتا به طرف خدا گرایش پیدا کرد و یکتاپرست شد. اتکا به کالبد بشری در خداپرستی، ظلم به نفس است.

 

  1. فراموش کردن خدا به معنای فراموش کردن من واقعی خود است

کسانی که خدا را فراموش میکنند و خدا را در کارها و امور خویش در نظر نمی گیرند؛ در واقع من واقعی خویش را فراموش کرده اند.

 

وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿۱۹﴾

و چون کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و او [نیز] آنان را دچار خودفراموشى کرد آنان همان نافرمانانند (۱۹)

 

این نکته خیلی مهم است که خدا را فراموش نکنیم. زیرا اگر موفقیتی در نفس ما هم بوجود آید؛ بخاطر نفخه روح خداست و اگر خدا را فراموش کنیم؛ این کمکها را دریافت نمی کنیم و  در نتیجه خودمان را فراموش میکنیم و به نفس خویش ظلم میکنیم. خودفراموشی مشکل اصلی بشریت است. یعنی بشر کارهایی را انجام میدهد که به نفع نفسش نیست و به نفس خویش ظلم میکند و این یعنی خود فراموشی.

 

  1. نفس برای رفتن به بهشت؛ نیاز به رشد و جهش دارد

ما انسانها هر خوبیی انجام دهیم؛ در قیامت چند ده  برابرش را پاداش می گیریم. اما کار بدی انجام دهیم؛ فقط به همان اندازه گناه نوشته میشود. زیرا نفس ما در آن جهان به خوبی های زیادی نیاز دارد تا وارد بهشت شود. بنابراین خدا هر کار خوبی را ضربدر عددی میکند تا نفس توانایی عروج به بهشت را پیدا کند. این نشان میدهد که نفس ما به اعمال انجام شده توسط کالبد بشری ما بسیار نیازمند است و کوچکترین کوتاهیی در اعمال صالح؛ ظلم به نفس به حساب میاید. اجنه مسلمان و آزادیخواه این مورد را خوب درک کرده اند و میدانند که تمام موجودات برای نجات خویش نیاز به رشد دارند. به همین خاطر برای اولین بار که قرآن را شنیدند؛ گفتند که این قرآن به رشد دعوت میکند.

 

قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْآنًا عَجَبًا ﴿۱﴾

بگو به من وحى شده است که تنى چند از جنیان گوش فرا داشتند و گفتند راستى ما قرآنى شگفت‏ آور شنیدیم (۱)

 

یَهْدِی إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَلَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنَا أَحَدًا ﴿۲﴾

[که] به راه راست هدایت مى ‏کند پس به آن ایمان آوردیم و هرگز کسى را شریک پروردگارمان قرار نخواهیم داد (۲)

 

 

  1. عصمت کودک

کودکی که به دنیا می آید چون نفسش به وسیله خدا بخشیده شده، پاک است و این یعنی رحمت و محبت خدا به بندگانش . این کودک هیچ گونه دانشی نسبت به این دنیا و بدنش ندارد و همانگونه که روانشناس مشهور کارل یونگ می گوید انسان در سراسر زندگی به دنبال هویت خود می باشد. انگار این کودک  بهت زده است که در کجا قرار دارد و این بدن چیست و این محیط پیرامون برای چیست. تا اینکه کم کم خود را می شناسد و هویت اصلی خود را پیدا می کند . حرکات کودک در ماههای ابتدایی  به صورت بازتابی است و کودک هیچ کنترلی بر اعمال خود ندارد تا اینکه به وسیله بازتاب ها مسیرهای عصبی مربوطه فعال شده و به صورت ارادی در می آیند. انسان تا آخر عمر فرصت دارد که بداند کیست و از کجا آمده و برای چی آمده است. برای همین خدا فرموده که ((بلغ اشده)). فرد برای پیدا کردن هویت خود و تسلط بر بدن و محیط خود به فرصتی نیاز دارد. این فرصت تا زمان  بلوغ روحی در 40 سالگی است. فرد قبلا در کودکی هر زمان گرسنه می شد باید سیر می شد ولی فرد در 40 سالگی با روزه گرفتن های زیاد بر بدن خود مسلط شده و می داند که بدن در کنترل وی است نه او در کنترل بدن.  تا این سن فرد هنوز به آن درجه نرسیده که به خود آید و بر بدن و محیط و فرایندهای مغزی خود مسلط شود واین سن زمانی است که فرد کامل بر بدن خود مسلط می شود. یکی از فواید  نماز و روزه و زکات این است که فرد بر بدن و محیط و ذهن و مال خود مسلط می شود. ببینید نماز چقدر زیباست! زیرا نفس بدنش را در مقابل پرورگار به سجده می برد و با اینکار هم خودش را تزکیه می دهد؛ یعنی در نماز هم بدن خود را به عبادت وا می داریم و هم بربدنمان کنترل پیدا می کنیم زیرا تنها راه اینکه نفس عبادت کند این بدن است و از طرفی هم با کلمات زیبا ذهن خود را وادار به تسلیم خدا کرده و تسبیح پروردگار می گوییم و هم عبادت خدا را نیز انجام داده ایم. چقدر زیباست که نفس بدن را به روزه وا میدارد؛ هم بر بدنش کنترل پیدا میکند و هم عبادت پروردگار را انجام می دهد با یک تیر دو نشان.

یکی از معانی دیگر این است که فرامین الهی مانند نماز و روزه و ... در جهت رشد نفس ما است. رشد یعنی تسلط بر بدن و مغز. اکثر نگرانی ها و ناراحتی های ما ناشی از موارد دنیوی و بدنی و ذهنی است و الا اگر کسی این دنیا و مافیها را باور نداشته باشد به راحتی می تواند از غم و غصه نجات پیدا کند . ایمان به تقدیر غم و غصه را از بین می برد.

 

  1. نفسهای اماره از اوامر خدای رحمان نفرت دارند

انسان از اوامر خدای رحمان نفرت دارد ولی در عوض به حرفهای شیوخ و اقطاب  و مفتی ها و سایر مراجع تقلید اعتماد میکند.

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورًا ﴿۶۰﴾

و چون به آنان گفته شود [خداى] رحمان را سجده کنید مى‏ گویند رحمان چیست آیا براى چیزى که ما را [بدان] فرمان مى‏ دهى سجده کنیم و بر رمیدنشان مى‏ افزاید (۶۰)

 

  1. اشتباه مرتاضان و دراویش

اما بعضی مواقع، بشر رشدها و موفقیتهای جسمی را با رشد نفس اشتباهی میگیرد. مثلا بعضی دراویش، با انجام بعضی امورات و ریاضتها؛ کارهایی مادی انجام میدهند که آنان را به اشتباه می اندازد؛ زیرا آنان فکر میکنند که نفسشان رشد کرده است؛ درحالیکه رشد آنان متوقف شده است. دراویش اقرار میکنند که ما میخواهیم نیروی انسانی خودمان را تقویت کنیم و اگر از نیروی انسانی خود به صورت کامل استفاده کنیم؛ به درجات عالی روحی میرسیم!

 و البته اینها را کرامات به حساب می آورند. در حالیکه کرامت اصلی، پیراستن نفس از گناهان است.

 

  1. صوفیه

بعضی فرقه های صوفیه معتقدند که بعد از رسیدن به حد و حدودی ؛ دیگر نیازی به نماز و روزه و سایر تکالیف نیست. تفکر این گروه در مورد نفس کاملا اشتباه است. نفس ما انسانها همیشه نیاز به ترفیع دارد و باید همیشه بوسیله عبادات و اعمال صالح مورد حمایت قرار گیرد. توانایی هایی که این گروهها در بدن بشری خویش پیدا میکنند؛ آنان را گول میزند و فکر میکنند که نفسشان ارتقاء پیدا کرده است. غافل از آنکه ارتقاء نفس یک چیز دیگری است و ربطی به ارتقاء بدن بشری ندارد. یک مرتاض بعد از سالها ریاضت؛ به توانایی هایی در بدن خویش میرسد و همین توانایی او را گول میزند و فکر میکند که واقعا جایگاهی در نزد خدا پیدا کرده است! این گونه افراد نه تنها به نفس خویش ظلم میکنند و او را رشد نمی دهند؛ بلکه به کالبد بشری خویش هم ظلم میکنند و او را از نعمتهای آفریده شده خدا محروم میکنند.

 

  1. رهبانیتی که خدا ننوشته است

رهبانیتی که خدا تعیین نکرده است. رهبانیتی که خدای مهربان تعیین ننموده است؛ توسط مسیحیت ابداع شد. رهبانیتی که خدا تعیین میکند فقط برای کسب رضایت خداست و لاغیر.

 

ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْنَاهُ الْإِنْجِیلَ وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ ﴿۲۷﴾

آنگاه به دنبال آنان پیامبران خود را پى ‏درپى آوردیم و عیسى پسر مریم را در پى [آنان] آوردیم و به او انجیل عطا کردیم و در دلهاى کسانى که از او پیروى کردند رافت و رحمت نهادیم و [اما] ترک دنیایى که از پیش خود درآوردند ما آن را بر ایشان مقرر نکردیم مگر براى آنکه کسب خشنودى خدا کنند با این حال آن را چنانکه حق رعایت آن بود منظور نداشتند پس پاداش کسانى از ایشان را که ایمان آورده بودند بدانها دادیم و[لى] بسیارى از آنان دستخوش انحرافند (۲۷)

 

این نکته نشان میدهد که ممنوعیتهایی که ما بر بدن خویش تحمیل میکنیم فقط باید برای رضای خدا باشد و نه بخاطر رسیدن به قدرتهای بدنی و یا قدرتهای دنیوی.

فراموش نکنیم که این بدن امانت است و وسیله تزکیه ما ، پس باید به بدنمان ظلم نکنیم.

 

  1. پیروی کورکورانه

پیروی کورکورانه از مشایخ و روحانیون و اقطاب؛ نفس را به گمراهی میکشاند. پیروی کورکورانه درست برخلاف آنچیزی است که بدن ما برای آن آفریده شده است. تدبر و تعقل و تفکر و تعمق و تفقه که خدا بر آن بسیار تاکیده نموده است؛ مربوط به مغز و قلب ماست که مربوط به کالبد بشری است و فقط باید در راستای تربیت نفس ما باشد. بعضی دراویش و فرقه ها معتقدند که تدبر در قرآن مانع فنا در خدا ونظر به خدا می گردد و این مورد به آن علت است که آنان توانایی های بدنی خویش را اشتباها بحساب  ارتقاء توانایی های نفس خویش میگذارند. بعضی فقها هم با تدوین دستورات فقهی و اجرای آن و اعمال آن به پیروان خویش؛ فکر میکنند که تفقه و تدبر و تعقل را به پیروان خویش تزریق کرده اند؛ در حالیکه نفس هر انسانی باید توسط کالبد خویش قانع شود. نفس باید توسط تعقل و تعمق و تفقه کالبدی که در آن جای گرفته است؛ راه راست  را بپیماید و درجات بالاتری را درک کند. نفس تدبر و تعقل توسط دیگران بجای کالبد خویش را درک نمی کند. همین مورد تقلید در تفقه و تفکر در طول تاریخ میان مسلمانان، مشکلات زیادی پیش آورده است. بطوریکه صرفا رعایت بعضی ظواهر به اسم دین، باعث تنزل نفس آدمها شده است و جامعه ای ریاکار پرورش می یابد.

عدم کنترل نفس بر بدن و محیط موجب پیدایش تمام رذالت های اخلاقی و مشکلات روانشناسی می شود.

 

  1. قطبیت

بعضی مذاهب، به قطبیت مقدسین خویش معتقدند و آنها را رابط بین خود وخدا میدانند؛ آنها قطب را سبب و دلیل عالم می دانند. چنین نگرشی نسبت به جهان مادی برای کسانی با کالبد بشری؛ نشان از آن دارد که نمیدانند نفس از جنس ماده نیست و با این واسطه گری ها رشد نمی کند. بلکه نفس فقط توسط سعی و تلاش کالبد خود رشد میکند.

 

  1. بعضی حرکات کالبد بشری که او را در توهمات فرو میبرد

بعضی حرکات کالبد بشری، افراد را در توهم فرو میبرد و فرد فکر میکند که نفسش به مرحله رشد رسیده است. بعضی گروهها بوسیله سماع و رقص و موسیقی و یا نوحه خود را دچار خلسگی  میکنند و با این کار وارد آلفا میشوند. باید بدانیم که  فرکانسهای مغزی، از نظر روانی حالات مختلفی در او ظاهر می­شود. در حالت بیداری امواج مغز در حالت بتا قرار می گیرد. اما در حالاتی که فرد در لذات و احساسات دنیوی و توهم مثل خواندن اشعار ، نگاه کردن به فیلم و بازیهای کامپیوتری غرق میشود، در این حالت امواج مغزی فرد در حالت آلفا قرار می گیرد. اما در حالات تفکر وتدبر و حل مسائل منطقی و ریاضی امواج در حالت بتا قرار دارند. با توجه به دو آیه،

 

سوره شعراء آیه 224:

وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغاووۥنَ

[26:224]  و اما شاعران، فقط گمراهان از آنها پیروی می کنند.

سوره حجر آیه 42:

ان عِبادى لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٌ إِلّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الغاوینَ

[15:42]  "تو بر بندگان من هیچ قدرتی نداری. قدرت تو محدود به گمراهانی است که از تو پیروی می کنند.

 

 میتوان نتیجه گرفت شعر و احساسات مهمترین حربه شیطان جهت اغوا نمودن انسانهاست. شعر در عربی فقط به معنای دوبیتی و غزل نیست، بلکه به معنای هر چیزی است که آدمی را به حالت احساسات و توهم ببرد. بنابراین انسانهای در حالت آلفا (الغاوین) مستقیما در تیررس شیاطین هستند. پس براحتی میتوان نتیجه گرفت که شیطان در حالت آلفا افراد را در اختیار خویش می گیرد و دستورات خود را به آنان دیکته می کند. دانستن این نکته جهت مبارزه با حربه های شیطان بسیار مهم است. بسته به شدت فضای آلفا، فرد منطق و استدلال و تدبر خویش را از دست میدهد و از دنیای واقعی دورتر میشود ؛ مثلا کسی که میداند دزدی و غیبت و تهمت بد است، این صفات رذیله در فضای آلفا براحتی قابل توجیه هستند. در فضای آلفا قوانین هوای نفس حاکم است، زیرا محل جولان شیاطین است. در واقع به طور ساده و واضح میتوان نتیجه گرفت که : شیطان بر بندگان خدا مسلط نیست ؛ مگر اینکه بوسیله شعر و توهم و احساسات در کانال آلفا قرار گرفته باشند.

شیطان بر نفس نمی تواند مسلط شود زیرا نفس موجودیتی دارای اختیار است ولی فقط میتواند در فضای آلفا نفس را به وسوسه بیندازد.( یادمان نرود نفس دارای اختیار است). عقل یک وسیله است. اختیار اصلی و فرامین و نیات و مقاصد اصلی از نفس بر می­آیند.

 

  1. وسوسه و کنترل

شیطان ابتدا قربانیان را وارد آلفا می کند، بعد کنترلشان می کند. یعنی ابتدا وسوسه برای ورود به آلفا، بعد در آلفا کنترل صورت می پذیرد. این نکته خیلی مهم است که شیطان هم میتواند نفس ما را وسوسه کند و هم کالبد بشری ما را وسوسه  و کنترل کند.

 

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ ﴿۱۶﴾

و ما انسان را آفریده‏ ایم و مى‏ دانیم که نفس او چه وسوسه‏ اى به او مى ‏کند و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم (۱۶)

 

یعنی شیطان هم نفس واقعی ما را وسوسه میکند و میتواند سیاستهای کلی را به او القا کند و هم از طریق احساسات میتواند کالبد بشری ما را وسوسه و همچنین کنترل کند. هر گونه گمراهی در کالبد بشری، میتواند در سلامت نفس تاثیر گذار باشد. به همین خاطر موسی و ملکه سبا؛ بعد از پی بردن به اشتباه خود؛ اقرار میکنند که به نفس خویش ظلم کرده اند.

 

  1.  عبادات به نفس و کالبد بشری ما هر دو سود میرسانند

مثلا حرکات سجده و رکوع در نماز باعث عدم جمود و گرفتگی عضلات میشود و خون بیشتری در مغز و بدن جریان پیدا میکند. همچنین نماز باعث جلوگیری از انجماد فکر میشود و  از طرف دیگر به نفس ما هم سود زیادی میرساند. بجا آوردن نماز صبح مانع از آن می شود که بدن برای یک مدت طوانی همچنان بی حرکت در خواب باشد؛ امروزه ثابت شده است که حرکت، از ورم مفاصل جلوگیری می کند. در ضمن، سحر خیزی برای غلبه کردن بر افسردگی و دیگر مشکلات روانی بسیار سودمند است. حرکت سجود که چندین بار در نماز تکرار می شود، باعث می شود که خون بیشتری به مغز برسد، و همین از سردرد جلوگیری می کند. وقتی هنگام رکوع خم می شویم، این حرکت برای مفاصل و ستون فقرات سودمند است. تمام اینها از نظر علمی ثابت شده است. در واقع انسان یعنی حرکت و برای حرکت آفریده شده است.

وضو که لازمه نماز است ما را بر آن می دارد که بیشتر به رفع حاجت برویم. این عادت ما را از ابتلا به سرطان رایج و کشنده روده حفظ می کند. در ادرار و مدفوع مواد زیانبار شیمیایی وجود دارد. اگر این مواد برای زمان زیاد در روده بمانند، دوباره جذب بدن می شوند و باعث سرطان می شوند.

روزه در ماه رمضان باعث می شود که معده های ما که در طول سال باز شده اند، جمع شوند و بحالت طبیعی برگردند، کم آبی موقت باعث می شود فشار خون پایین آید، و کلیه ها بیشتر استراحت کنند، در ضمن روزه باعث می شود که سموم بدن دفع شود، و چربی های اضافی و زیانبار آب شوند و از وزن ما کاسته شود و هزاران فایده دیگر که خدا در این عبادات هم رشد نفس ما را در نظر گرفته است و هم سلامت کالبد بشری ما را.

 

  1. ریاکاری

ریاکاری در امور عبادی و غیر عبادی؛ شاید از نظر ظاهری و کالبدی مشکلی نداشته باشد؛ اما نمیتواند نفس را رشد دهد. زیرا با فریب نمیتوان نفس را رشد داد. شاید بتوان نفسهای سایر کالبدها را فریب داد؛ اما خود را نمیتوان فریب داد.

 

بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ ﴿۱۴﴾

بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است (۱۴)

 

وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ﴿۱۵﴾

هر چند در ظاهر براى خود عذرهایى بتراشد (۱۵)

 

  1. دعای ابراهیم

وقتی ابراهیم به درگاه خدا دعا کرد، برای مال دنیا یا درخواست تندرستی نبود؛ هدیه ای که او درخواست کرد این بود: خدایا، تقاضا دارم مرا از کسانی قرار دهی که نماز را بر پا می دارد.

 

رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ﴿۴۰﴾

پروردگارا مرا برپادارنده نماز قرار ده و از فرزندان من نیز پروردگارا و دعاى مرا بپذیر (۴۰)

 

تکالیف دین که خدا آنها را مقرر کرده است در واقع هدیه ای بزرگ از جانب خداست. آنها غذای نفس ما هستند و ما برای بزرگ کردن و رشد نفسمان بدانها نیاز داریم. اگر نفس  ما رشد نکند، این توانایی را نخواهیم داشت که روز داوری در برابر انرژی بیکران خدا تاب آوریم. ایمان داشتن به خدا، برای آمرزش کافی نیست؛ بلکه باید نفس خود را نیز تقویت کنیم.

 

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلَائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿۱۵۸﴾

آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید یا پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت بیاید [اما] روزى که پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت [پدید] آید کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد بگو منتظر باشید که ما [هم] منتظریم (۱۵۸)

 

 بعلاوه، آیه زیر می گوید که تکالیفی که خدا ما را به انجام آن فرمان داده ، وسیله ای است که به کمک آنها می توانیم به یقین برسیم.

 

وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ ﴿۹۹﴾

و پروردگارت را پرستش کن تا اینکه به یقین برسید (۹۹)

 

  1. داستان صاحب باغ

در سوره کهف، داستان صاحب باغی نقل شده است که پیش دوستش به دو باغش تفاخر میکند. در آیه 35 ، خدا میفرماید که این فرد نسبت به نفس خویش ظالم است و به او ظلم میکند. زیرا او به دو باغ خود تفاخر میکند و مادیات را بر معنویات ترجیح میدهد. او فکر میکرد که خدا در این دنیا بهش داده است؛ در جهان آخرت هم به همین اندازه به او خواهد داد. غافل از اینکه او داشت نفس خویش را فریب میداد و به او ظلم میکرد. زیرا مادیات این جهان بخاطرلیاقت نیست؛ بلکه در 99 درصد موارد بخاطر آزمایش است.

 

وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا ﴿۳۲﴾

و براى آنان آن دو مرد را مثل بزن که به یکى از آنها دو باغ انگور دادیم و پیرامون آن دو [باغ] را با درختان خرما پوشاندیم و میان آن دو را کشتزارى قرار دادیم (۳۲)

 

کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا ﴿۳۳﴾

هر یک از این دو باغ محصول خود را [به موقع] مى‏ داد و از [صاحبش] چیزى دریغ نمى ‏ورزید و میان آن دو [باغ] نهرى روان کرده بودیم (۳۳)

 

وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا ﴿۳۴﴾

و براى او میوه فراوان بود پس به رفیقش در حالى که با او گفت و گو میکرد گفت مال من از تو بیشتر است و از حیث افراد از تو نیرومندترم (۳۴)

 

وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا ﴿۳۵﴾

و در حالى که او به خویشتن ستمکار بود داخل باغ شد [و] گفت گمان نمى ‏کنم این نعمت هرگز زوال پذیرد (۳۵)

 

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ﴿۳۶﴾

و گمان نمى ‏کنم که رستاخیز بر پا شود و اگر هم به سوى پروردگارم بازگردانده شوم قطعا بهتر از این را در بازگشت‏ خواهم یافت (۳۶)

 

قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا ﴿۳۷﴾

رفیقش در حالى که با او گفت و گو میکرد به او گفت آیا به آن کسى که تو را از خاک سپس از نطفه آفرید آنگاه تو را [به صورت] مردى درآورد کافر شدى (۳۷)

 

لَکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلَا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا ﴿۳۸﴾

اما من [مى‏ گویم] اوست‏ خدا پروردگار من و هیچ کس را با پروردگارم شریک نمى‏ سازم (۳۸)

 

وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالًا وَوَلَدًا ﴿۳۹﴾

و چون داخل باغت‏ شدى چرا نگفتى ماشاء الله نیرویى جز به [قدرت] خدا نیست اگر مرا از حیث مال و فرزند کمتر از خود مى ‏بینى (۳۹)

 

فَعَسَى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا ﴿۴۰﴾

امید است که پروردگارم بهتر از باغ تو به من عطا فرماید و بر آن [باغ تو] آفتى از آسمان بفرستد تا به زمینى هموار و لغزنده تبدیل گردد (۴۰)

 

أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا ﴿۴۱﴾

یا آب آن [در زمین] فروکش کند تا هرگز نتوانى آن را به دست آورى (۴۱)

 

وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا ﴿۴۲﴾

[تا به او رسید آنچه را باید برسد] و [آفت آسمانى] میوه ‏هایش را فرو گرفت پس براى [از کف دادن] آنچه در آن [باغ] هزینه کرده بود دستهایش را بر هم مى‏ زد در حالى که داربستهاى آن فرو ریخته بود و [به حسرت] مى گفت اى کاش هیچ کس را شریک پروردگارم نمى‏ ساختم (۴۲)

 

  1. زیر آیات خدا زدن

فردی در بنی اسرائیل، آیات و نشانه های خدا را درک کرده بود ؛ اما بعد از مدتی آن را انکار کرد و زیرش زد. آنگاه شیطان او را دنبال کرد و سربزنگاه گمراهش کرد.

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ ﴿۱۷۵﴾

و خبر آن کس را که آیات خود را به او داده بودیم براى آنان بخوان که از آن عارى گشت آنگاه شیطان او را دنبال کرد و از گمراهان شد (۱۷۵)

 

 وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۱۷۶﴾

و اگر مى‏ خواستیم قدر او را به وسیله آن [آیات] بالا مى ‏بردیم اما او به زمین [=دنیا] گرایید و از هواى نفس خود پیروى کرد از این رو داستانش چون داستان سگ است [که] اگر بر آن حمله‏ور شوى زبان از کام برآورد و اگر آن را رها کنى [باز هم] زبان از کام برآورد این مثل آن گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند پس این داستان را [براى آنان] حکایت کن شاید که آنان بیندیشند (۱۷۶)

 

 سَاءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ ﴿۱۷۷﴾

چه زشت است داستان گروهى که آیات ما را تکذیب و به خود ستم مى ‏نمودند (۱۷۷)

 

این خیلی عجیب است که کسی نشانه ها و آیات خدا را با کالبد بشری خویش درک کرده باشد و روی آن تفکر و تعمق و تفقه کرده باشد ولی بعد از مدتی زیرش بزند. تفکر و تعمق و تدبر و تفقه با مغز انجام میشود و مغز جزو کالبد بشری بحساب میاید. در این حالت نفس به کالبد بشری خیانت میکند و هر آنچه که بافته است، را پنبه میکند. شیطان در این گونه مواقع در کمینگاه نشسته است و برای انحراف بشر لحظه شماری میکند. این عالم بنی اسرائیل بعد از کارهای زیادی که با کالبد بشری انجام داده بود  و حتی به نتیجه هم رسیده بود و نشانه های خدا را با کالبد بشری خویش درک کرده بود؛ ولی نفسش به کالبد بشری او خیانت کرد و دنبال هوا رفت(وَاتَّبَعَ هَوَاهُ). این از مواردی است که نفس به کالبد بشری ظلم میکند و خیانت میکند.

 

  1. دوباره ایمان آوردن

کسانی که مرتکب گناه میشوند؛ بعد از توبه نیاز به ایمان آوردن دوباره دارند. این نکته مهم در آیه زیر بیان شده است. ایمان آوردن با تفکر و تدبر و تعقل (ابزار کالبد بشری) انجام میپذیرد. یعنی کالبد بشری باید دوباره استدلال کند تا نفس را وادار به توبه کند.

 

وَالَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿۱۵۳﴾

و[لى] کسانى که مرتکب گناهان شدند آنگاه بعد از آن توبه کردند و ایمان آوردند قطعا پروردگار تو پس از آن آمرزنده مهربان خواهد بود (۱۵۳)

 

همانطور که می بینید کالبد بشری و نفس هر دو در یک سیکل قرار میگیرند و همدیگر را تحت تاثیر قرار میدهند و جهت رشد لازم و ملزومند. خدا به بندگانش ظلم نمی کند و از یک نفس انتظاری غیر معقول ندارد؛ بلکه هر نفسی را به اندازه توانایی کالبد بشری، ازش انتظار دارد.

 

لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلَانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ﴿۲۸۶﴾

خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایى‏ اش تکلیف نمى ‏کند. آنچه (از خوبى‏) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى‏) به دست آورده به زیان اوست‏. پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر، پروردگارا، هیچ بار گرانى بر (دوش‏) ما مگذار؛ همچنانکه بر (دوش‏) کسانى که پیش از ما بودند نهادى‏. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداریم بر ما تحمیل مکن‏؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تویى‏؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز کن‏. (۲۸۶)

 

  1. آخرین گناه

حربه "آخرین گناه" قولی است که نفس به کالبد بشریش میدهد ولی تا آخر عمر گرفتارش میشود.  گاهی افراد می گویند فقط اینبار گناه می کنم و این آخرین بارم هست و بعد از آن آدم خوبی میشوم! ولی فرد نمی داند با انجام کار گناه و اشتباه، آن کار در نفسش برای همیشه می ماند مثل زخمی که بر صورت و یا چشم فردی تا آخر عمر می ماند. گفته برادران یوسف را در نظر بگیرید.

 

اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ ﴿۹﴾

[یکى گفت] یوسف را بکشید یا او را به سرزمینى بیندازید تا توجه پدرتان معطوف شما گردد و پس از او مردمى شایسته باشید (۹)

 

برادران یوسف به  خیال خود و به ترغیب هوای نفس خویش؛ آخرین گناه را انجام دادند و فکر میکردند که بعد از آن کارشان درست میشود و توجه پدرشان را بدست می آورند. غافل از اینکه همین یک گناه گرفتارشان میکند. برای همین در روز آخرت همه گناهکاران ، گناهانشان از سیمایشان معلوم است؛ یعنی هر کاری بکنیم چه خوب چه بد، در نفس برای همیشه می ماند. اگر فردی این را بداند همیشه تلاش می کند کار اشتباه را انجام ندهد. نفس در روز آخرت در قیامت؛ دیگر پرده و پوشش جسم را ندارد و همه چیز معلوم است و مشخص.  با انجام کار اشتباه به نفس خود ظلم می کنیم انگار با چاقویی صورت خودمان را زخمی کرده ایم؛ بعضی افراد آنقدر نفس خود را لکه دار و زخمی کرده اند که جایی برای شفقت و مهربانی و انسانیت نمانده است. اگر کسی این را بداند دیگر در خفا گناه نمی­کند و ریا­کاری هم نمی کند چون می داند نفس ضعیف او به کمکش نیاز دارد. انسان هرکاری می کند و هر چی که میبیند برای همیشه می ماند برای همین بعدا برای خود فرد مشکل ساز می­شود. پس هر قدم را در زندگی باید با دقت برداشت. هر کلمه، هر قدم ، هر کار ، هر اندیشه ؛ باید همگی با ظرافت به کار برده بشوند. یعنی با ظرافت و دقت رفتار کن؛ صحبت کن ؛ نگاه کن ؛  قدم بزن و..

 

  1. حیوانات

حیوانات هم نفس دارند ولی آنان نفسشان ثابت است و فقط طبق آنچیزی عمل میکنند که خدا برایشان تعیین کرده است. نفس حیوانات تحت تاثیر کالبد بشری؛ قرار نمی گیرد و ماهیت آن به بدی متمایل نمیشود. بنابراین شیطان نمیتواند حیوانات را فریب داده و نفس آنان را خراب کند. در انجیل ذکر شده است که مسیح بوسیله معجزه تعدادی دیو (شیطان) از بدن یک فرد مجنون خارج کرده و براساس خواسته خود دیوها؛ به بدنهای یک گله خوک منتقل کرد؛  این اتفاق باعث شد که خوک ها همگی به دریاچه بروند و خود را غرق کنند. حیوانات تحمل وجود شیطان و وسوسه های او را در بدن خود  ندارند. از اینجا مشخص میشود که شیاطین چقدر کثیفند. ما همیشه در معرض خطر هستیم.در واقع ما در سرزمین دشمن زندگی میکنیم.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶﴾

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

 زیرا مدام و همواره در معرض وسوسه های شیطان قرار داریم. هر چیزی که خدا از طریق پیامش و یا روح خود به نفوس و اذهان مردم ارائه میدهد؛ شیطان هم در مقابلش چیزی به مردم ارائه میدهد. به این خاطر است که انسان واقعا خیلی جاهل و نادان (إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ) است که چنین آزمایشی را در این سطح  خطرناک و حساس پذیرفته است.

 

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ﴿۷۲﴾

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود (۷۲)

 

  1. داستان گربه و موش و مثال نفس

داستان گربه و موش داستان جالبی است: روزی مردی گربه ای را با خود به نزد فردی دیگر برد و آن روز مهمان آن فرد بود . فرد اولی که صاحب گربه بود از گربه ی خود خیلی تعریف کرد و میگفت که گربه ی من اینچنین است و آنچنان. و دارای ادب و نزاکت است. وقتی سفره را  گستراندند و همگی به غذا مشغول بودند گربه ی فرد اولی خیلی ساکت و آرام در گوشه ای نشست و هیچ کار اشتباهی نکرد و صاحب گربه خیلی مغرور شده بود و به خودش می بالید. میزبان فکری به سرش خطور کرد خانه اش موش های زیادی داشت رفت و یکی از موش ها را گرفت و به سر سفره آورد و موش را در اتاق رها ساخت در آن زمان گربه با دیدن موش صدایی کرد و به دنبال موش رفت و دراتاق بر روی سفره به سراسر اتاق می­دوید و همه چی را کثیف و آلوده کرد. گربه به ذات اصلی و نفس خودش برگشته بود. این داستان به ما نشان می دهد که شاید انسان با مغز خود ریاکاری انجام بدهد ولی در نهایت هر گونه که خود را پرورش داده باشد در موارد و شرایط بحرانی به شخصیت اصلی خود که نفسش است بر میگردد. پس سعی کنیم در زندگی نفس مان را پرورش دهیم تا در شرایط بحرانی تصمیمات درست و مطمئن بگیریم. بعد از آزاد شدن نفس از قید و بندهای پیکر دنیوی؛ نفس اصلی ما آزاد میشود. کاری کنیم که در آن روز شرمنده نشویم و نفس خوبی تحویل دهیم.

هر آنچه را انجام بدهیم در نفس ما می ماند و سرنوشت ما را رقم می زند پس بهتر است که مواظب خود باشیم و همانگونه که به رشد و تکامل بدن خود می پردازیم به رشد و تکامل نفس خود نیز توجه داشته باشیم زیرا کالبد دنیوی فانی است ولی نفس ما می ماند و سرنوشت آخرت ما را رقم می زند.

 

  1. گذشت از کالبد بشری در راه خدا

بعضی افراد آنچنان نفس خویش را رام میکنند که کالبد بشری خود را قانع میکنند تا از خود بگذرد. این افراد مال و جان خود را  در راه خدا به خطر می اندازند. به این طریق نفس و کالبد آن در همدیگر تاثیر گذارند ومیتوانند همدیگر را کمک کنند تا راه راست را بروند.

 

الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿۲۰﴾

کسانى که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‏ اند نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اینان همان رستگارانند (۲۰)

 

یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ ﴿۲۱﴾

پروردگارشان آنان را از جانب خود به رحمت و خشنودى و باغهایى [در بهشت] که در آنها نعمتهایى پایدار دارند مژده مى‏ دهد (۲۱)

 

  1. سن بلوغ

سن چهل سالگی در قرآن به عنوان سن بلوغ روحی ذکر شده است. در زمان کودکی؛ بدن بر نفس مسلط است. اما بعد از سن بلوغ یعنی چهل سالگی؛ نفس بر بدن مسلط میشود. یک کودک اگر بدنش گرسنه  شود؛ غذا میخواهد و باید سیر شود. اما یک فرد بزرگسال به مرور تسلطش بیشتر میشود.

 

وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهًا وَوَضَعَتْهُ کُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۱۵﴾

و انسان را [نسبت] به پدر و مادرش به احسان سفارش کردیم مادرش با تحمل رنج به او باردار شد و با تحمل رنج او را به دنیا آورد و باربرداشتن و از شیرگرفتن او سى ماه است تا آنگاه که به رشد کامل خود برسد و به چهل سال برسد مى‏ گوید پروردگارا بر دلم بیفکن تا نعمتى را که به من و به پدر و مادرم ارزانى داشته اى سپاس گویم و کار شایسته‏ اى انجام دهم که آن را خوش دارى و فرزندانم را برایم شایسته گردان در حقیقت من به درگاه تو توبه آوردم و من از فرمان‏پذیرانم (۱۵)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَنَتَجَاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ فِی أَصْحَابِ الْجَنَّةِ وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کَانُوا یُوعَدُونَ ﴿۱۶﴾

اینانند کسانى که بهترین آنچه را انجام داده‏ اند از ایشان خواهیم پذیرفت و از بدیهایشان درخواهیم گذشت در [زمره] بهشتیانند [همان] وعده راستى که بدانان وعده داده مى ‏شده است (۱۶)

 

در سن چهل سالگی فرد به حالتی میرسد که نفس و کالبد بشری توانایی های همدیگر را کامل میشناسند و هرکدام به فوت و فنهای همدیگر آشنایند و بنابراین این سن، به عنوان سن بلوغ روحی شناخته میشود. کسانی که قبل از این سن از این جهان بروند؛ خدای مهربان براساس رحمت فراوانش آنان را وارد بهشت زیرین خواهد کرد. تفاوت زیادی میان بهشت برین و بهشت زیرین وجود دارد .  آب، بطور تمثیلی، در بهشت برین به فراوانی جریان دارد ، درحالیکه در بهشت زیرین آب را باید بیرون کشید.

 

بهشت برین:

  فِیهِمَا عَیْنَانِ تَجْرِیَانِ ﴿۵۰﴾

در آن دو [باغ] دو چشمه روان است (۵۰)

 

بهشت زیرین:

فِیهِمَا عَیْنَانِ نَضَّاخَتَانِ ﴿۶۶﴾

در آن دو [باغ] دو چشمه همواره جوشان است (۶۶)

 

بهشت برین، بطور تمثیلی، دارای انواع و اقسام میوه هاست ،، درحالیکه میوه های بهشت زیرین محدود است. 

 

بهشت برین:

 فِیهِمَا مِنْ کُلِّ فَاکِهَةٍ زَوْجَانِ ﴿۵۲﴾

در آن دو [باغ] از هر میوه‏ اى دو گونه است (۵۲)

 

بهشت زیرین:

فِیهِمَا فَاکِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ ﴿۶۸﴾

در آن دو میوه و خرما و انار است (۶۸)

 

با اینهمه، حتی بهشت زیرین نیز برای کسانی که به اندازه کافی سعادت داشتند که از جهنم در امان باشند و به آنجا بروند پاداشی بزرگ است .  راه یافتن به بهشت زیرین پیروزی بزرگی است .  کسانی که قبل از چهل سالگی از این دنیا می روند، و نمی توانند روح شان را بقدر کافی پرورش دهند، به بهشت زیرین خواهند رفت. بهشت  برین در انحصار کسانی است که ایمان آوردند، پرهیزگارانه زندگی کردند، و روح شان را بقدر کافی وسعت بخشیده اند و نفس و کالبد بشریشان را همراستا کردند.

 

  1. توبه و اعتراف به گناه

ما کالبد بشری را می بینیم ولی نفس دیدنی نیست و از جنس ماده نیست. به همین خاطر خدای مهربان فرآیند توبه و غفران را برای پاک کردن نفوس گذاشته است. این توبه هم فقط مربوط به یکبار نیست. وقتی خدا هفتاد سال به ما سن داده است، یعنی در این هفتاد سال نیاز به توبه و برگشت به سوی خدا داریم. اعتراف به گناه نزد خدا؛ مربوط به پیرایش نفس است. یعنی وقتی ما از انجام یک گناه دست می کشیم؛ مربوط به کالبد بشری ماست؛ اما اعتراف به گناه مربوط به نفس است. نفس هم نیاز به برگشت دارد تا متوجه شود. یکی از خواص نفس، لوامه بودن آن است. وقتی ما به گناهمان نزد خدا اعتراف میکنیم؛ به نوعی خاصیت لوامه بودن او را فعال میکنیم و این خوب است. این یعنی نفس را داریم به سمت مطمئنه می بریم. ایوب تا وقتی که صراحتا اعتراف نمی کند، از بیماری نجات نمی یابد. یونس تا وقتی که به گناهش اعتراف نکرد؛ از شکم ماهی نجات نیافت.

 

وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ﴿۴۱﴾

و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد (۴۱)

 

وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ ﴿۸۷﴾

و ذوالنون را [یاد کن] آنگاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتى نداریم تا در [دل] تاریکیها ندا درداد که معبودى جز تو نیست منزهى تو راستى که من از ستمکاران بودم (۸۷)

 

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ ﴿۸۸﴾

پس [دعاى] او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را [نیز] چنین نجات مى‏ دهیم (۸۸)

 

  1. نفس را پاک نگه دارید

نفس انسان برخلاف نفس حیوانات میتواند در طول زمان تغییر کند. یعنی یک انسان میتواند نفسش را تزکیه بخشد و یا اینکه آن را آلوده کند. یک گربه نمیتواند دنبال موش نیفتد. زیرا این ماهیت نفس اوست. یک انسان ریاکار که عبادات را برای ریا انجام میدهد؛ نفس خود را تغییر نداده است و آن را آلوده کرده است. اما ما آن را نمی بینیم. این فرد ممکن است که در جامعه برای ریا خود را پاک نشان دهد ولی در بزنگاهها ماهیت اصلی خود را رو میکند و آلودگی نفس او روشن میشود. اینکه اصرار کنید که هر آنچه که نفس میگوید درست است؛ نشان از در بند بودن نفس است. آدمهایی که همواره و همیشه از خدا تقاضای بخشش میکنند و مدام خدا را  میخوانند و همیشه از او طلب بخشش میکنند؛ ثابت میکنند که نفسشان را مرتب دارند پاکیزه میکنند و آن را تمیز نگه میدارند.

 

  1. شیاطین انس

نفسهایی هستند که در بدی و ناپاکی به رتبه ای میرسند که صاحبان آنها شیطان نامیده میشوند.

 

وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ ﴿۱۱۲﴾

و بدین گونه براى هر پیامبرى دشمنى از شیطانهاى انس و جن برگماشتیم بعضى از آنها به بعضى براى فریب [یکدیگر] سخنان آراسته القا مى کنند و اگر پروردگار تو مى‏ خواست چنین نمیکردند پس آنان را با آنچه به دروغ مى‏ سازند واگذار (۱۱۲)

 

وَلِتَصْغَى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَلِیَرْضَوْهُ وَلِیَقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ ﴿۱۱۳﴾

و [چنین مقرر شده است] تا دلهاى کسانى که به آخرت ایمان نمى ‏آورند به آن [سخن باطل] بگراید و آن را بپسندد و تا اینکه آنچه را باید به دست بیاورند به دست آورند (۱۱۳)

 

  1. کالبد بشری

هر کس در لحظه مرگ می فهمد که چه سرنوشتی در انتظار اوست؛ بهشت یا دوزخ.  برای کافران، مرگ واقعه ای است وحشتناک؛ هنگامی که فرشتگان جانشان را می گیرند، بر صورت ها و پشتشان می زنند.

 

وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلَائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ ﴿۵۰﴾

و اگر ببینى آنگاه که فرشتگان جان کافران را مى‏ ستانند بر چهره و پشت آنان مى‏ زنند و [گویند] عذاب سوزان را بچشید (۵۰)

 

قرآن، به دفعات، از دو مرگ سخن می گوید، نخستین مرگ هنگامی رخ داد که ما در زندگی قبلی ایستادگی لازم را برای پاسداری از مقام قدوسی خدا از خود نشان ندادیم ؛ و این مرگ تا لحظه ی تولد ما در این جهان طول می کشد.  دومین مرگ، به زندگی ما در این دنیا خاتمه می دهد.

 

قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ ﴿۱۱﴾

مى‏ گویند پروردگارا دو بار ما را به مرگ رسانیدى و دو بار ما را زنده گردانیدى به گناهانمان اعتراف کردیم پس آیا راه بیرون‏شدنى [از آتش] هست (۱۱)

 

وَهُوَ الَّذِی أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَکَفُورٌ ﴿۶۶﴾

و اوست که شما را زندگى بخشید سپس شما را مى‏ میراند و باز زندگى [نو] مى دهد حقا که انسان سخت ناسپاس است (۶۶)

 

نفس تنها یک راه برای نجات دارد تا دوباره شایسته بهشت شود؛ و آن هم این است که باید روی کالبد خودش کار کند. یعنی باید از طریق کالبدی که خدا برایش در نظر گرفته است؛ اعمال نیک و اعمال صالح انجام دهد و برای خودش امتیاز جمع کند و باعث رشد نفسش شود. فرصت دوباره ای که خدا به ما داده است تا دوباره به بهشت برگردیم؛ همین است. در زندگی قبلی ما خدا را پشتیبانی نکردیم و دچار ظلم شدیم و از سلطنت خدا رانده شدیم. اما خدای مهربان فرصت دیگری به ما داده است. ما میتوانیم در این کالبد که خدا برایمان در نظر گرفته است، نفس خود را تغییر دهیم. تنها ابزار برای اینکار کالبد بشری ماست. یعنی کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده باشد، ایمان آوردنش برای نفسش سودی نمى ‏بخشد.

 

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلَائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿۱۵۸﴾

آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید یا پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت بیاید [اما] روزى که پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت [پدید] آید کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد بگو منتظر باشید که ما [هم] منتظریم (۱۵۸)

 

فرعون در لحظات آخر عمرش ایمان آورد ولی بی فایده بود زیرا فرصتی نداشت تا ایمانش را با عمل صالح ترکیب کند و به نفسش سودی ببخشد. گناهکاران در روز قیامت به گناه خود اعتراف میکنند و حتی پشیمان هم میشوند! ولی بیفایده است زیرا در آنروز کالبد بشری نیست تا که با آن عمل صالح انجام دهند و باعث تغییر ماهیت نفس خویش شوند. زیرا پشیمانی تنها، آن هم در روز قیامت بیفایده است و کوچکترین کمکی به نفسها نمی کند. ما در قالب همین کالبد میتوانیم نفس خود را پاک کنیم. هیچ راه حل دیگری یافت نمیشود. پشیمانی در روز قیامت به قول قرآن بخاطر زور است والا همان لحظه به این دنیا برشان گردانی، دوباره به همان گناهان بر میگردند.

 

وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلَا نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ﴿۲۷﴾

و اى کاش [منکران را] هنگامى که بر آتش عرضه مى ‏شوند مى‏ دیدى که مى‏ گویند کاش بازگردانده مى ‏شدیم و [دیگر] آیات پروردگارمان را تکذیب نمیکردیم و از مؤمنان مى ‏شدیم (۲۷)

 

بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿۲۸﴾

[ولى چنین نیست] بلکه آنچه را پیش از این نهان مى‏ داشتند براى آنان آشکار شده است و اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى‏ گردند و آنان دروغگویند (۲۸)

 

وَقَالُوا إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ ﴿۲۹﴾

و گفتند جز زندگى دنیاى ما [زندگى دیگرى] نیست و برانگیخته نخواهیم شد (۲۹)

 

جالب است که در آیه 28 و 29 بالایی خدا میفرماید که این عده در روز قیامت میگویند که ای کاش بازگردانده میشدیم و مومن میشدیم؛ اما شاید تعجب کنید که این افراد اگر برگردانده شوند، نه تنها مومن نمیشوند بلکه روز آخرت را هم منکر میشوند. این نکته مهم در آیه 29 آورده شده است.

زیرا پشیمانی برای نفس ما فقط وقتی مفید است که در قالب بشری فعلی باشد و خدا این قالب بشری را طوری طراحی نموده است که مورد مغفرت و رضوان خدا قرار گیریم. بهترین قالب برای هر فردی همانی است که اکنون در آن است. اگر شما از خانواده ثروتمندی در کشوری اروپایی بدنیا آمده بودی؛ شانس شما برای موفقیت کمتر میشد. خدا برای هر فردی بهترین موقعیتها را برای تزکیه نفس در نظر گرفته است.

 

  1. کالبد بشری و نفس تلاش میکنند همدیگر را همراستا کنند

در طول زندگی؛ کالبد بشری و نفس تلاش میکنند تا همدیگر را همراستا کنند. مثلا اگر نفس بد نهاد باشد؛ نفس تلاش میکند تا بدن را همراستای خود کند. اما بعضی مواقع نفس بد نهاد نیست؛ اما کالبد بشری در شرایط نامناسب سعی دارد تا نفس را منحرف کند؛ در این حالت کالبد بشری با استدلال و سفسطه ها سعی دارد که نفس را وادار به انحراف کند. بنابراین نفس و کالبد بشری هر دو بر یکدیگر تاثیر گذارند. اگر کالبد بشری براثر تربیت غلط کاری خلاف نفس انجام دهد؛ باعث عذاب وجدان خواهد شد. عذاب وجدان یعنی نفس مخالف کارهای انجام گرفته و یا نگرفته کالبدش است. اما گاها کالبد بشری مخالف آنچیزی است که نفس میخواهد. در این حالت کالبد بشری ضعیف میشود و دچار مریضیهای مختلف میشود. یک کودک از همان اوان کودکی سعی در کنجکاوی و پیدا کردن خودش دارد. اما بالاخره در سن چهل سالگی؛ نفس و کالبد بشری همدیگر را پیدا میکنند و تصمیم خود را بر بد بودن و با بد نبودن می گیرند. به همین خاطر سن چهل سالگی، سن بلوغ روانی است. افرادی با نفسهای بد بوده اند در طول تاریخ که نفسشان کار دستشان داد. مثلا هیتلر در زمان جوانی حتی رمان مینوشت ، اما بعد از مدتها جدال بین کالبد بشری و نفسش؛ بالاخره آن دو همراستا شدند. هیتلر در اواخر عمرش مواد مخدر مصرف میکرد. زیرا گاهی نفس بسیار بد برای همراستا کردن کالبد بشری ؛ او را به مخدر و اشعار سوق میدهد تا کالبد بشری توانایی استدلال خود را از دست دهد و مطیع نفس شود.  به همین خاطر روزه و نماز و زکات که تمرینهای کالبد بشری هستند؛ در جهت نجات نفس بسیار موثرند.

 

  1. نفخ روح در کالبد بشری است نه نفس

بعضی ها فکر میکنند که خدا از روح خودش در نفس ما دمیده است. در حالیکه اینطوری نیست و نفخ روح در کالبد بشری ما صورت گرفته است. آیات زیر بروشنی بیان میدارند که نفخ روح در کالبد بشری ما صورت گرفته است.

 

إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ ﴿۷۱﴾

آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت من بشرى را از گل خواهم آفرید (۷۱)

 

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿۷۲﴾

پس چون او را [کاملا] درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم سجده‏ کنان براى او [به خاک] بیفتید (۷۲)

 

فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ﴿۷۳﴾

پس همه فرشتگان یکسره سجده کردند (۷۳)

 

إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ ﴿۷۴﴾

مگر ابلیس [که] تکبر نمود و از کافران شد (۷۴)

 

از اینجا روشن میشود که روح  برای هر بشر، یک موجود مستقل نیست که در  کنار ما باشد. بلکه کمک و امری است از طرف خدا تا کمکی برای کالبد بشری ما باشد در کشف حقیقت. به خاطر همین نفخ روح خداست که بشر قادر به کشف و اختراعهای علمی است. ملائکه بعد از نفخ روح خدا در بشر؛ امر به خدمت به بشریت شدند. ابلیس از این امر سرباز زد. سجده در آیه به معنای خدمت کردن است. خدماتی از قبیل بارش باران و برف و کنترل زلزله و سونامی و سایر موارد در زمین. ملائکه نسبت به بشر در راستای اهداف الرحمن عمل میکنند؛ اما شیاطین در خلاف راستای الرحمن عمل میکنند.

 

  1. نفس بد با وسوسه شیطان سعی در خفه کردن کالبد بشری دارد

وقتی بین نفس و کالبد بشری، نزاع صورت می گیرد، باید بصورت منطقی حل شود و به نتیجه برسند. اما گاهی مواقع نفسهای بد نهاد به وسوسه شیطان گوش داده و عقل خود (کالبد بشری) را بوسیله مواد مخدر و مشروبات و اشعار و توهمات می پوشاند. به اصطلاح؛ نفس کالبد بشری را خفه میکند و موقتی او را خفه میکند و نزاع را ظاهرا از بین می برد و صورت مساله را پاک میکند. اکثر کسانی که مشروبات و مخدرات به بدن خویش می خورانند؛ بخاطر خفه کردن کالبد بشری است و به نوعی بین نفسشان و کالبد بشری خویش صلح! ایجاد میکنند. اما صلحی که هر لحظه احتمال انفجارش هست. نفس در این حالت رشد نمی کند؛ بلکه معطل می ماند و وقت می گذراند تا این که مرگ فرا رسد و نفس گرفته شود و در این حالت نفس متکبر است و وارد بهشت نخواهد شد. نفسی که عقل کالبد بشری را سرکوب کند؛ شایستگی بهشت را ندارد. زیرا عقل یک نعمت خدادادی است که خدا در اختیار نفس گذاشته است تا بوسیله آن خود را رشد دهد و تغییری در وضعیت خود ایجاد کند.

 

  1. خواب

در خواب ، بطور موقت نفس آدمی گرفته میشود. در این حالت بین نفس و عقل فاصله می افتد و تا حدی از نزاع بین این دو راحت میشویم. نعمت شب را خدا به ما داده است تا حدی بین نفس و عقل فاصله افتد. فاصله افتادن بین نفس و کالبد بشری در خواب باعث آرامش اعصاب و روان خواهد شد.

 

زمر آیه 42: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

خداست آن که وقت مرگ نفسهای خلق را می‌گیرد و آن کس را که هنوز مرگش فرا نرسیده نیز در حال خواب نفسش را قبض می‌کند، سپس آن را که حکم به مرگش کرده نفس را نگاه می‌دارد و آن را که نکرده (به بدنش) می‌فرستد تا وقت معیّن (مرگ). در این کار نیز ادله‌ای (از قدرت الهی) برای متفکران پدیدار است.

 

این مهمترین دلیل بر آن است که نفس و کالبد بشری دو چیز جدا هستند و حتی میتوانند موقتی در خواب از هم جدا شوند. ما یک سوم سن خویش را در خواب هستیم.

 

  1. فایده خواب دیدن

ما در کره زمین بصورت سه بعدی ساخته شده ایم و درک درستی از ابعاد بالاتر و عالم اعلی نداریم. خواب تمرینی است برای اینکه بعدهای بالاتر را تجربه و تمرین کنیم. خواب میتواند محل تجربه ای از ابعاد بالاتر و یا پایین تر باشد. یعنی اگر خواب منشاء اش خدایی باشد؛ میتواند تجربه ای از عالم بالاتر باشد و اگر منشاء خدایی نباشد؛ میتواند تجربه ای از عالم شیاطین و منطق آنان باشد. وقتی یک کابوس می بینید؛ بدن شما در شرایط نامناسبی قرار میگیرد و فشار زیادی به بدن شما وارد میشود. تازه این فقط یک کابوس است. بنابراین تصور کردن بهشت و جهنم برای کسی که خواب می بیند راحت تر است.

اما خواب دیدن میتواند فایده دیگری هم داشته باشد؛ میتواند بخشهای حل نشده جدال بین مغز و نفس را نمایان سازد و انسان را راهنمایی کند. بنابراین جدالهای روزانه بین نفس و کالبد بشری (عقل) میتواند در خواب ما تاثیر بگذارد.

آنچه که در قرآن واضح است؛ در حین خواب ؛ نفس ما از بدن ما جدا میشود. بنابراین خواب مربوط به نفس نیست و مربوط به کالبد بشری ماست. بعضی از خوابها نیازهای کالبد بشری به بعضی چیزها را بیان میدارد. شما هر چقدر استدلالهای واضحتری پیش روی نفستان بگذارید؛ خوابهای دقیقتری هم میبینید. خوابهای آشفته یعنی اینکه شما مسائل را واضح برای نفستان ارائه نمی کنید و او را خوب توجیه نمی کنید. ضمیر ناخودآگاه در این ارتباط نقش مهمی دارد و مشکلات را بازگو میکند. زیرا ضمیر ناخودآگاه ما هیچ وقت نمی خوابد و همیشه بیدار است. اما ضمیر خودآگاه ما میخوابد. ما باید با خودآگاه خویش ، نفسمان را به پاکی دعوت کنیم. اما ضمیر ناخودآگاه میتواند در این بین مانع تراشی کند. بنابراین بعضی خوابها به علت مانع تراشیهای این ضمیر است.

خیال پردازی یکی دیگر از جنبه های خواب است. افرادی که به آنچه که میدانند، عمل نمی کنند و یا امکان عمل ندارند؛ بجای خوابیدن؛ به خیال پردازی می پردازند و به نوعی خواب مصنوعی برای خود ایجاد میکنند. زیرا آنان از بازگو کردن مشکلات خود فرار میکنند و واقعیات را نمی پذیرند.

اگر نفس و کالبد بشری به نوعی همراستا شده باشند؛ ممکن است که خدا راهنمایی هایی از طریق خواب به فرد ارائه دهد تا بتواند نفس خویش (و گاهی نفسهای دیگر) را نجات دهد. این نوع انسانها خودشان تعبیر خواب خویش را بلدند. زیرا مربوط به خودشان است.

اما گاهی بعضی پیامها در خوابهای راستین بصورت رمزگونه دریافت میشوند؛ زیرا اینطوری خدا میخواهد که ذهن فرد و اطرافیان را به کنجکاوی و حل مسائل روز وا دارد. همانطور که گاهی نکته ای در قرآن بصورت رمز گونه گفته میشود؛ بوقتش تعبیر میشود و راهنمایی های زیادی در آن است. مثل خواب هم زندانیهای یوسف. زیرا این خوابهای در سطح فکر جامعه نازل میشوند و مرتبط به یک فرد نیستند و نکات جمعی را به همراه دارند.

 

  1. شب

خدا خواب در شب را مایه آرامش ما قرار داده است. کلمه ای که خدا در این مورد بکار می برد، سباتا است. سبت هم از همین خانواده است. سبت در عربی یعنی شنبه.

 

وَجَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتًا ﴿۹﴾

و خواب شما را [مایه] آسایش گردانیدیم (۹)

 

خدا در میان بنی اسرائیل ، شنبه را به عنوان تعطیل قرار داده بود. برخلاف عموم مسلمانان که فکر میکنند، خدا جمعه را روز تعطیل قرار داده است؛ خدا هیچوقت روز جمعه را روز تعطیل اعلام نکرده است. بلکه روز جمعه آخرین روز کاری هفته است. و خدا در قرآن صراحتا بیان نموده است که در روز جمعه بعد از نماز جماعت هفتگی؛ به کار خویش ادامه دهید.

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۹﴾

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید چون براى نماز جمعه ندا درداده شد به سوى ذکر خدا بشتابید و داد و ستد را واگذارید اگر بدانید این براى شما بهتر است (۹)

 

فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلَاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۱۰﴾

و چون نماز گزارده شد در [روى] زمین پراکنده گردید و فضل خدا را جویا شوید و خدا را بسیار یاد کنید باشد که شما رستگار گردید (۱۰)

 

یعنی روز جمعه به عنوان آخرین روز هفته؛ نماز جماعت برگزار میشود و بعد از نماز جماعت دوباره به سر کار خویش برگردید و تعطیل نیست. مسیحیان هم همین اشتباه را کرده اند و یکشنبه را تعطیل اعلام میکنند. در حالیکه از نظر قرآن روز تعطیل شنبه ها برای همه است. سبت در عربی و عبری به معنای روز شنبه است و این روز تعطیل به نوعی مایه آرامش اجتماعی افراد تمام جهان است. تصور کنید که مدرسه یکی از بچه های شما؛ جمعه تعطیل باشد و یکی دیگر شنبه؛ در آن حالت از شما آرامش گرفته خواهد شد و باید هر روز آماده باشید برای اینکار. اگر به یک مسلمان بگوئید که براساس قرآن، شنبه روز تعطیل است؛ ممکن است شما را به یهودی بودن متهم کند. ولی هیچ دلیل خاصی بر تعطیل بودن جمعه وجود ندارد و اساسا جمعه روز آخر کاری هفته است. حتی در فارسی و عربی و عبری و زبانهای دیگر هم ایام هفته از یکشنبه شروع میشود. به همین خاطر در فارسی و عربی و ... روز اول هفته عدد یک را در خود دارد. اینها هیچکدام اتفاقی نیست. کتاب قرآن تاکیدی است بر کتابهای پیشین.

 

  • اسعد حسینی
۲۲
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

حافظه تاریخی براساس قرآن

 

دراین مقاله ، به نکاتی در مورد پیروی از گذشتگان و تاثیر پذیری از آنان پرداخته میشود.

 

  1. حافظه تاریخی

انسان با گذر زمان موارد زیادی در حافظه او ثبت میشود. اما بعضی موارد، از محیط و جامعه به او به ارث می رسد. بطور ساده این مورد را حافظه تاریخی مینامیم. براساس نظریه کارل یونگ ، عمیق ترین سطح روان، ناهشیار جمعی است یعنی نوع بشر به صورت جمعی ، به عنوان یک گونه ، تجربیات گونه انسان و پیش از انسان را در ناهشیار جمعی اندوخته می کند. این میراث به هر نسل جدیدی انتقال یافته است. هر گونه تجربیاتی که همگانی باشد؛ یعنی توسط هر نسل نسبتا بدون تغییر تکرار شده باشد ؛ بخشی از شخصیت ما انسانها می شوند. ما این تجربیات جمعی را مستقیما به ارث نمی بریم . برای مثال ما ترس از مار را به ارث نمی بریم بلکه استعداد یا پتانسیل ترسیدن از مار را به ارث می بریم. ما آماده ایم تا به همان شیوه هایی که انسان ها همیشه رفتار و احساس می کنند، ما هم احساس و رفتار داشته باشیم.  شکل دنیایی که فرد در آن متولد شده از پیش به صورت بالقوه در او وجود دارد. تجربیات کهن با تکرار شدن در زندگی نسل های گذشته بر روان و حافظه ما نقش بسته اند. حافظه تاریخی و جمعی هردو حافظه ناهشیار جمعی هستند.

 

  1. مثالهای دیگر

ترس از تاریکی یک نوع حافظه جمعی ناهوشیار است که در طول قرون زیاد برای انسان ایجاد شده است. زیرا در آنموقع؛ شهرنشینی به صورت فعلی نبوده است و ترس از تاریکی یک چیز معمول بوده است و این ترس طی قرنهای متمادی تکرار شده است و به یک حافظه تاریخی مهم برای اکثر مردم تبدیل شد.

یا مثلا همگی بالا رفتن از کوه را فتح مینامند. اما رفتن به یک دره را فتح نمی نامند. زیرا آبا و اجداد ما انسانها، همیشه به بالارفتن از کوه به چشم یک فتح نگاه میکردند.

مردم ایران کله پاچه دوست دارند، ولی مردم بعضی کشورهای دیگر از دیدن کله پاچه ، بدشان میاید و حتی حالت تهوع می گیرند. حالت تهوعی که برای آنان پیش میاید، بخاطر این است که آنان نسل به نسل از آن بدشان آمده است و این طبیعت به آنان هم منتقل شده است. یا هندی ها غذای تند را بسیار راحت میخورند و در حالیکه ما اینطوری نیستیم.

 

  1. صحنه های تکراری

یا بعضی مواقع صحنه ای از طبیعت را می بینید و  احساس میکنید که  قبلا آنجا بوده اید؛ در حالیکه شما قطعا قبلا آنجا نبوده اید. بلکه آبا و اجداد ما از این موارد تعریف کرده اند و خوششان آمده است و این حافظه تاریخی نسل به نسل به ما رسیده است. مثلا ما به یک موجود در اعماق دریا که قبلا ندیده ایم؛ میگوییم زشت؛ زیرا حافظ تاریخی ما در این مورد هیچ چیزی ندارد، زیرا پیشینیان ما این را تابحال ندیده اند. از نظر ایرانیان گوشت لاک پشت چندش آور است. اما چینی ها آن را خوشمزه میدانند. اینها بخاطر حافظه تاریخی پیشنیان چینی هاست. تلقین فیلمها؛ نصایح غلط مذهبی و فرهنگ پیشینیان حافظه تاریخی اشتباهی در انسانها ایجاد میکند و انسان وظیفه دارد که این حافظه های تاریخی را جدی نگیرد و حق طلب باشد.

 

  1. تناسخ یک اشتباه در فهم حافظه تاریخی است

یکی از اصول مذهب هندو، عقیده به تناسخ است. تناسخ یعنی هر کسی بمیرد در جسد یک فرد دیگر بدنیا می آید و این سیکل همواره ادامه می یابد تا اینکه فرد خود را به آدم خوبی تبدیل کند. عقیده تناسخ در کتاب اصلی هندوها (وداها) بطور واضح نیامده است؛ اما در اوپانیشادها آمده است. در عوض در وداها، آمده است که انسان در نتیجه اعمال نیک یا بدی که در زندگی زمینی انجام میدهد،  به بهشت یا دوزخ می رود. از اینجا مشخص میشود که تناسخ به آن معنایی که مفسرین هندو مطرح میکنند، به مذهب اصلی هندو ربطی ندارد و  ایده های خودشان است.

زمانی که آدم و حوا از بهشت به زمین تبعید شدند و روی زمین شروع به زندگی کردند، از همان اول آنان میدانستند که هدف از آمدنشان چی بوده ست. آنان میدانستند که باید به خوبی و نیکی عمل کنند تا بتوانند به زندگی بهشتی بعدی بروند و اگر هم به بدی عمل کنند؛ به زندگی بعدی یعنی جهنم خواهند رفت. نسلهای بعدی این دو مرحله را به چندین مرحله افزایش دادند و آن را منحرف کردند. مهمترین دلیل برای تناسخ از طرف کسانی که به آن باور دارند این است که داستانهایی از افراد نقل میشود که فرد میگوید که قسمتی از زندگی قبلی خود را دیده است. اما در واقع این زندگی قبلی او نیست؛ بلکه حافظه ناهوشیار تاریخی گذشتگان است که به او منتقل شده است.

 

  1. حافظه جمعی

یک نوع حافظه دیگر است به اسم حافظه جمعی؛ مثلا بخاطر جذب شدن به جریان جامعه ؛ بعضی از مردم احساس زشتی میکنند؛ به همین خاطر هم اکنون تعداد اعمال زیبایی خیلی زیاد شده است. زیرا سایر مردم تحت تاثیر آن و تبلیغات آن قرار میگیرند. زیاده خواهی هم کم کم در حافظه جای گرفته است، شاید دلیلش انبار کردن برای زمستان و یا شب ها بوده است. حتی گاهی مشاهده میشود که زیاده خواهی ها در بعضی نسلهای بشر شدیدتر است که مهمترین دلیلش حافظه تاریخی آن قوم است.

حافظه ناهشیار جمعی ، مفاهیم کلی هستند و در زمان  مشخصی بصورت حافظه ای اجتماعی خودش را نشان میدهد. خدا از همان اول وقتی که آدم را به زمین تبعید کرد؛ تمام موارد را در نظر گرفته است و گناهانی که هر نفسی قرار است با آن روبرو شود را به نفس الهام کرده است.

 

وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿۷﴾

سوگند به نفس و آن کس که آن را درست کرد (۷)

 

فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿۸﴾

سپس پلیدکارى و پرهیزگارى‏ اش را به آن الهام کرد (۸)

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا ﴿۹﴾

که هر کس آن را پاک گردانید قطعا رستگار شد (۹)

 

وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا ﴿۱۰﴾

و هر که آلوده‏ اش ساخت قطعا درباخت (۱۰)

 

نفس مطمئنه براحتی میتواند بر حافظه ناهشیار جمعی غلبه کند و آن را تصحیح کند. حافظه تاریخی همان چیزی است که از طریقه حافظه تاریخی ما به ما میرسد؛ به همین خاطر خدا میفرماید که برای هر نفسی، گناهان و تقواهایش را مشخص کرده است. فجور همان حافظه تاریخی غلط است که باید از آن دوری کنیم و خود را از آن پاک کنیم. خدای مهربان کار تزکیه نفس را راحت کرده است و کافیست حافظه های تاریخی خود را پاک کنیم تا نفس ارتقاء یابد. این رحمت خدای مهربان است که ترک سنتهای غلط پیشینیان را آزمایش ما قرار داده است و با ترک آن؛ نفس ما شایستگی پیدا میکند.

 

  1. نژاد پرستی

زمانی که آدم و حوا به زمین تبعید شدند؛ به احتمال قوی؛ موجوداتی دیگر شبیه بشر هم روی زمین بوده اند. این موجودات شبیه آدم بودند ؛ البته مثل سایر جانداران تسلیم خدا بودند. آنان مثل بشر دارای ابتکار و علم زیاد نبودند و فقط در حد غریزه خدادادی میدانستند. آدمیان که خود را از جنس زمین نمیدانستند و خود را آسمانی میدانستند ؛ حس برتری جویی در آنها یافت شد و بر دیگر اقوام تسلط یافتند.  آدمیان خود را آسمانی میدانستند و البته نمیگفتند که چرا از آسمان به جای حقیری مثل زمین آمده اند! زیرا نمی خواستند بگویند که از بهشت رانده شده اند. این حس برتری جوئی بعدا طی حافظه تاریخی به نسلهای بعدی منتقل شد. حتی بعضی تاریخ شناسان قوم آریائی را آسمانی میدانند و به این حادثه ربط میدهند(فقط یک فرضیه است و قطعی نیست). در کتابهای هندو هم ، قوم آریائی در مقابل غیر آریائی مطرح شده است و قوم آریائی را آسمانی میدانند. آنها معتقدند که آریائی ها اصالتا زمینی نیستند ولی در عوض قبائل بدوی هند را زمینی میدانستند و از جنس پست می پنداشتند. این داستان که در آن بسیاری از چیزها انکار شده است؛ ابعاد نژادپرستی آن بعدا قوت گرفت و کسانی مثل هیتلر جدی گرفته و دنیا را به جنگ کشاندند.

زمانی که آدم به زمین تبعید شد؛ خدا به آنان وعده داد که اگر نیکوکار باشند؛ دوباره به بهشت برخواهند گشت. از همان زمان آدمیان چشم به دنبال یک منجی بودند تا که آنان را نجات دهد. آنان شرط خدا را فراموش کردند و نمیدانستند که اعمال نیکوی آنهاست که آدمیان را دوباره به بهشت بر میگرداند. خدا قول داده است و به قولش عمل خواهد کرد.

 

  1. هیتلر

بزرگترین مشکل هیتلر این بود که اسیر حافظه تاریخی غلط شده بود. نسل به نسل به او تلقین شده بود که نژاد آریایی؛ نژادی آسمانی و برتر است. این توهم غلط، او را به راه غلط انداخته بود. اما کسی مثل پیامبر ابراهیم نزد خدا دعا میکند که ذریه او را از نمازگزاران قرار دهد. زیرا ابراهیم میخواست حافظه تاریخی نسلش به خوبی گرایش یابد. هر چقدر که حافظه تاریخی و اجتماعی غلط باشد؛ کار تزکیه نفس مشکل تر خواهد شد. زیرا برای دیدن واقعیت ها باید از کنار زدن حافظه تاریخی غلط شروع شود. به همین خاطر خدا میفرماید که:

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ شَیْئًا وَلَا یَهْتَدُونَ ﴿۱۷۰﴾

و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید مى‏ گویند نه بلکه از چیزى که پدران خود را بر آن یافته‏ ایم پیروى مى ‏کنیم آیا هر چند پدرانشان چیزى را درک نمیکرده و به راه صواب نمى ‏رفته‏ اند [باز هم در خور پیروى هستند] (۱۷۰)

 

الُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا وَتَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیَاءُ فِی الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَکُمَا بِمُؤْمِنِینَ ﴿۷۸﴾

گفتند آیا به سوى ما آمده‏ اى تا ما را از شیوه‏ اى که پدرانمان را بر آن یافته‏ ایم بازگردانى و بزرگى در این سرزمین براى شما دو تن باشد ما به شما دو تن ایمان نداریم (۷۸)

 

در واقع مهمترین عامل در منکر نشان دادن پیامهای خدا؛ حافظه غلط تاریخی و اجتماعی افراد است. افراد باید ابتدا این حافظه های غلط را زیر سوال ببرند.

 

  1. تصحیح حافظه تاریخی

پیامبر ابراهیم و محمد و سایر پیامبران جزو کسانی هستند که حافطه های تاریخی خود را زیر سوال بردند. شاید تعجب کنید که زیر سوال بردن حافظه تاریخی غلط کمک بسیار شایانی به تزکیه نفس میکند. به همین خاطر تمام پیامبران برای موفقیت در ماموریت  خویش؛ ابتداءا حافظه تاریخی خویش را اصلاح کردند. در  آیه زیر خدا از حافظه تاریخی غلط به عنوان درخت لعن شده یاد میکند. زیرا حافظه تاریخی غلط مثل یک درخت در سراسر تاریخ ریشه میدواند و همه نسلها را به نوعی گرفتار میکند.

 

وَإِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیَانًا کَبِیرًا ﴿۶۰﴾

و [یاد کن] هنگامى را که به تو گفتیم به راستى پروردگارت بر مردم احاطه دارد و آن رؤیایى را که به تو نمایاندیم و [نیز] آن درخت لعنت‏ شده در قرآن را جز براى آزمایش مردم قرار ندادیم و ما آنان را بیم مى‏ دهیم ولى جز بر طغیان بیشتر آنها نمى‏ افزاید (۶۰)

 

براساس آیه بالایی انگار حافظه تاریخی مثل یک رویا در حافظه مردم می ماند و اگر این حافظه تاریخی غلط باشد؛ همه را گرفتار میکند.

خدای مهربان، در جای دیگری میفرماید که درخت زقوم در بهشت خوراک جهنمیان خواهد بود. این درخت مثل خوره به جان آنان خواهد افتاد و سراسر وجودشان را می گیرد و هر لحظه وضعیت جهنمیان از لحظه قبلتر بدتر خواهد شد.

 

  1. تعصبهایی به اسم غیرت یک حافظه تاریخی است

شاید بسیار شنیده باشید که یک مردی ، زنش و یا دخترش و یا خواهرش را بخاطر غیرت ناموسی کشته است. این غیرتهای غلط و شیطانی نسل به نسل منتقل شده است و بسیار ریشه قویی در حافظه بعضی مردم مخصوصا خاورمیانه دوانده است. این جور تعصبات جاهلیت دقیقا همان شجره ملعونه است. کارهایی که به اسم حافظه تاریخی انجام می پذیرد؛ گاها بسیار خطرناکند و کشنده. جالب است که کسی که به خاطر غیرت ناموسی، خواهرش و یا زنش را بکشد؛ بقیه مردم آن منطقه این کار فرد قاتل را تحسین میکنند!؛ بدون آنکه ذره ای وجدانشان عذاب بکشد! به همین خاطر حافظه تاریخی غلط بر منطق و عقل انسانها حکم میراند و مستولی است. به همین خاطر خدای مهربان؛ در قرآن یک سوره به اسم نساء (زنان) آورده است تا این حافظه ها را پاک کند و قوانین پاک و منطقی ابلاغ کند.

 

  1. بعضی حافظه های تاریخی بسیار ریشه محکمی دارند

در میان هندوها؛ عده ای از آنان به اسم سیکها؛ به اسلام گرایش پیدا کردند؛ اما حافظه تاریخی بسیار قویی که بر آنها حکمفرما بود؛ نگذاشت که اسلام را درست بفهمند و نهایتا دین جدیدی با گرایشات هندویی درست کردند که از یکتاپرستی اسلام هم تاثیر پذیرفته بود ولی بعلت حافظه تاریخی بسیار قوی میان هندوها؛ همچنان در یکتاپرستی می لنگند. خدای مهربان میفرماید که:  وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولًا.

 

چشم و گوش و قلب ما در مقابل آنچه که می بیند مسئول است و نباید بخاطر حافظه های تاریخی که ارثی به ما رسیده است؛ از واقعیات چشم پوشی کرد. اکثر مردم روی زمین گیر حافظه های تاریخی غلط افتاده اند. این واقعیت مهم را خود خدای مهربان میفرماید:

 

وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ

و اگر از بیشتر کسانى‌که در [این سر]زمین می‌‏باشند پیروى کنى تو را از راه خدا گمراه می‌کنند آنان جز از گمان [خود] پیروى نمی‌کنند و جز به حدس و تخمین نمی‌‏پردازند.

 

حدس و تخمین و شک و گمان براساس حافظه های تاریخی مورد ارزش گذاری قرار می گیرد و این باعث گمراهی نفس خواهد شد. یکی از مشکلاتی که نفس انسان با آن روبرو است همین حافطه های تاریخی و اجتماعی غلط است.

 

  1. قرآن کتاب دقیقی است و حافظه های تاریخی غلط ایجاد نمی کند

مثلا سیاهپوست ها در طول قرون متمادی به عنوان نژاد پست شناخته می شدند و حتی در زندگی روزمره، رنگ سیاه نماد پلیدی بوده است. در حالیکه که در عربی اسود یعنی سیاه ولی خدا از ظلمات استفاده کرده استدر مقابل نور؛ یعنی سیاه (اسود) رنگ زشتی نیست. یعنی کلمه استفاده شده در قران خیلی هوشمندانه بوده و نخواسته تبعیض نژادی باشد.

 

  1. زمان قدیم تعداد گناهان کم بوده است

رذائل اخلاقی در طول زمان با توجه به حافظه جمعی ناهوشیار  زیاد شده  است. مثلا در کتاب های قدیمی تر چند گناه وجود داشته است ولی اکنون راه های انجام کارهای نادرست افزایش پیدا کرده است. در کتابهای قدیمی تر اصول کمتری وجود داشته ولی الان برای خوب بودن باید از بسیاری رذایل بد دوری کرد.

 

ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ﴿۴۱﴾

به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشکى و دریا نمودار شده است تا [سزاى] بعضى از آنچه را که کرده‏ اند به آنان بچشاند باشد که بازگردند (۴۱)

 

مثلا تمام دستورات مهم تورات؛ ده فرمان بوده است. اما با گذر زمان ، تعداد گناهان و روش انجام آنها با دخالت شیطان زیاد شد و بنابراین خدای حکیم تصمیم گرفت که قرآن را نازل کند. قرآن همه گیر و جهان محور است و تمام جوانب و تمام حافظه های تاریخی را ریشه یابی کرده است و هر کلمه اش دنیایی حکمت در آن است. قرآن در زمان بسیار دقیقی نازل شد.

 

  1. ما تقدم و ما تاخر

زمانی که ابراهیم دعا کرد؛ دعا کرد که خدا نسلش را از نمازگزاران قرار بدهد. این دعا نشان از آن دارد که وضعیت یک جامعه در حالت جمعی به خاطرات تاریخی هم مربوط است و ماتقدم و ما تاخر در آن موثر است. اگر عادتهای غلط و گناهان مثل درخت ملعونه در خاطرات و رویاهای افراد ریشه دوانده باشد؛ کار آن جامعه بسیار مشکلتر خواهد شد. دقیقا به همین خاطر است که بیشتر پیامبران از نژاد ابراهیم هستند. زیرا نسل نمازگزار (نماز واقعی و نه نمایشی)؛ حافظه تاریخی پاکتری دارند.

 

  1. مسخره کردن پیام خدا

وقتی قرآن را بخوانیم متوجه خواهیم شد که بیشتر رسولان در جوامع خویش یا طرد شده اند و یا مسخره شده اند و با انواع تهمتها روبرو بوده اند. اینها همگی حافظه تاریخی است که به نسلهای بعدی منقل میشود و به همین دلیل بعضی ها بدون آنکه اصلا بدانند رسول چی میگوید ؛ او را رد میکرده اند. 

 

  1. حافظه غلط تاریخی بوجود آورنده نژاد پرستی

بیشتر کسانی که خاطرات غلط تاریخی در ذهن آنان ریشه دوانده است، ناخودآگاه به سمت نژادپرستی سوق داده میشوند؛ بدون آنکه خود بدانند. خاطرات غلط تاریخی پیشفرضهای غلط برای انسانها ایجاد میکند و توهم زاست.

 

  1. حافظه های تاریخی خیلی قوی هستند

شما اگر یک مرد فقیر و بی چیز ببینید، به او توجه زیادی نمی کنید؛ اما اگر یک مرد ثروتمندو سرشناس ببینید؛ ناخودآگاه به او توجه میکنید. حتی پیامبر محمد هم از این  قاعده استثناء نبوده است.  اینها حافظه های تاریخی ما انسانهاست.

 

عَبَسَ وَتَوَلَّى ﴿۱﴾

چهره در هم کشید و روى گردانید (۱)

 

أَنْ جَاءَهُ الْأَعْمَى ﴿۲﴾

که آن مرد نابینا پیش او آمد (۲)

 

وَمَا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکَّى ﴿۳﴾

و تو چه دانى شاید او به پاکى گراید (۳)

 

أَوْ یَذَّکَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّکْرَى ﴿۴﴾

یا پند پذیرد و اندرز سودش دهد (۴)

 

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى ﴿۵﴾

اما آن کس که خود را بى ‏نیاز مى ‏پندارد (۵)

 

فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ﴿۶﴾

تو بدو مى ‏پردازى (۶)

 

وَمَا عَلَیْکَ أَلَّا یَزَّکَّى ﴿۷﴾

با آنکه اگر پاک نگردد بر تو [مسؤولیتى] نیست (۷)

 

وَأَمَّا مَنْ جَاءَکَ یَسْعَى ﴿۸﴾

و اما آن کس که شتابان پیش تو آمد (۸)

 

وَهُوَ یَخْشَى ﴿۹﴾

در حالى که [از خدا] مى‏ ترسید (۹)

 

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى ﴿۱۰﴾

تو از او به دیگران مى ‏پردازى (۱۰)

 

  1. به چالش کشیدن حافظه های تاریخی فرصت است

بشر برای این آفریده شده است که با آداب غلط و سنتهای غلط آبا و اجداد مبارزه کند و این نوع مبارزه است که نفس او را رشد میدهد. بی تفاوتی نفس را پایین می آورد. این نوع مبارزه بهترین روش برای تربیت نفس است و هرکسی موظف است که حافظه های غلط تاریخی را به چالش بکشد و خود و قومش را از جهالت بیرون آورد. به همین خاطر خدای مهربان میفرماید:

 

وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ ﴿۱۱۷﴾

و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است که شهرهایى را که مردمش اصلاحگرند به ستم هلاک کند (۱۱۷)

 

خدای مهربان از کلمه مصلحون استفاده مینماید و نه از کلمه صالحون. زیرا صالح یعنی کسی که برای خودش خوب و صالح است. اما مصلح یعنی کسی که برای دیگران هم خوب است و همیشه دنبال صلح است. دنبال صلح بودن یعنی سنن غلط را از بین بردن و به فکر همقطاران خود بودن؛ تا آنان هم از جهالت در آیند.

 

  1. افراط و تفریط

افراط و تفریط در مورد بزرگان دین؛ براحتی در طول تاریخ و از طریق حافظه تاریخی قابل توجیه است. حدیث هست که میگوید پیامبر محمد سایه نداشته است. این تصورات تا مدتی پیش برای خیلی ها قابل قبول بوده است. در فیلمها پیامبر محمد را نمایش نمی دهند و کسی هم دلیل آن را نمی پرسد. زیرا اکثریت تحت تاثیر حافظه تاریخی قرار گرفته اند و پیامبر را از حالت بشری خارج کرده اند. در حالیکه پیامبر محمد در قرآن میگوید که ای محمد با زبان خودت به مردم بگو که من هم بشری هستم مثل شما.

 

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ وَاسْتَغْفِرُوهُ وَوَیْلٌ لِلْمُشْرِکِینَ ﴿۶﴾

بگو من بشرى چون شمایم جز اینکه به من وحى مى ‏شود که خداى شما خدایى یگانه است پس مستقیما به سوى او بشتابید و از او آمرزش بخواهید و واى بر مشرکان (۶)

 

خدای مهربان در آیه فوق میفرماید که کسانی که پیامبر را از حالت بشری خارج میسازند، مشرک هستند.

 

  1. حافظه های تاریخی جامعه را کور میکند

گاهی بعضی رسمهای بسیار غلط در یک جامعه اجرا میشود و کسی هم اعتراضی ندارد. یک فرد تحصیلکرده در هند؛ بعد از بیست سال درس خواندن و دانشگاه رفتن ، همچنان گاو را مقدس میداند. و یا گاهی یک جمع کلی؛ چنان نژاد خود را برتر میدانند که هیچ واقعیتی را در مورد نژاد خود نمی پذیرند. و یا حزبی به داشته های مذهبی خود مغرورند.

 

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ ﴿۵۳﴾

تا کار [دین]شان را میان خود قطعه قطعه کردند [و] دسته دسته شدند هر دسته‏ اى به آنچه نزدشان بود دل خوش کردند (۵۳)

 

فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ ﴿۵۴﴾

پس آنها را در ورطه گمراهی‏شان تا چندى واگذار (۵۴)

 

  1. حافظه های تاریخی دین را تغییر میدهد

از نظر خدا ، تمام دینها یکی بوده اند و یکی هستند. اما این انسانها هستند که با حافظه های تاریخی و قومی خویش آن را تغییر داده و برای خود دین اختصاصی میسازند. دینی که خدا از زمان آدم تا کنون برای مردم طی پیامبران مختلف تبلیغ کرده است؛ اسلام بوده است و اما این پیروان بعدا اسامی من در آوردی مسیحی، یهودی، بودایی، هندو و ... را برای خود انتخاب کرده اند. زمانیکه فرشتگان برای عذاب قوم لوط آمدند. آنان از خانه های مسلمانان در شهر لوط صحبت میکردند. به نظر شما عجیب نیست؟

 

ذاریات آیه 36:

فَمَا وَجَدْنَا فِیهَا غَیْرَ بَیْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۳۶﴾

و[لى] در آنجا جز یک خانه از مسلمانان بیشتر نیافتیم (۳۶)

 

به نظر شما مسلمانان در آن شهر چکار میکردند؟ یعنی ایمانداران شهر لوط خود را مسلمان نامیده اند! این نکته جالبی است.

یا  اینکه در  سوره یونس، خدا بنی اسرائیل را مسلمان می نامد. مسلمانان آنجا چکار میکردند!؟

 

وَقَالَ مُوسَى یَا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ ﴿۸۴﴾

و موسى گفت اى قوم من اگر به خدا ایمان آورده‏ اید و اگر مسلمانید بر او توکل کنید (۸۴)

 

یا ایمان آورندگان زیر چه کسانی بوده اند که قبل از ایمان آوردن ، مسلمان بوده اند؟

وَإِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ قَالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنَا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ ﴿۵۳﴾

و چون بر ایشان فرو خوانده مى ‏شود مى‏ گویند بدان ایمان آوردیم که آن درست است [و] از طرف پروردگار ماست ما پیش از آن [هم] از مسلمانان بودیم (۵۳)

 

أُولَئِکَ یُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَیْنِ بِمَا صَبَرُوا وَیَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۵۴﴾

آنانند که به [پاس] آنکه صبر کردند و [براى آنکه] بدى را با نیکى دفع مى ‏نمایند و از آنچه روزی‏شان داده‏ ایم انفاق مى کنند دو بار پاداش خواهند یافت (۵۴)

 

یعنی آدم میتواند دوبار و یا چند بار دوباره مسلمان شود و عهدش را با خدا تجدید کند. مسیحیت و یهودیت و سایر اسامی بعدا اختراع شده اند. قطعا بدانید که خدا هیچوقت دین را تغییر نمی دهد. تمام جهان یک دین داشته اند و همچنان یک دین خواهند داشت تا قیامت و این عهدی بوده است از طرف خدا برای تمام کسانی که به پیام خدا در تمام تاریخ می گرویده اند.

حتی فرعون هم در لحظات آخر عمرش ، ادعای مسلمانی میکند ولی نزد خدا قابل قبول نیست. وقتی فرعون ادعای مسلمانی میکند یعنی اینکه موسی و بنی اسرائیل خود را مسلمان نامیده بوده اند.

 

وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿۹۰﴾

و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم پس فرعون و سپاهیانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال کردند تا وقتى که در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت ایمان آوردم که هیچ معبودى جز آنکه فرزندان اسرائیل به او گرویده‏ اند نیست و من از تسلیم ‏شدگانم (۹۰)

 

ابراهیم و یعقوب و تمام پیامبران خود را مسلمان نامیده اند و حتی به آن تاکید و وصیت هم کرده اند.

 

إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۱۳۱﴾

هنگامى که پروردگارش به او فرمود تسلیم شو گفت به پروردگار جهانیان تسلیم شدم (۱۳۱)

 

وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۲﴾

و ابراهیم و یعقوب پسران خود را به همان [آیین] سفارش کردند [و هر دو در وصیتشان چنین گفتند] اى پسران من خداوند براى شما این دین را برگزید پس البته نباید جز مسلمان بمیرید (۱۳۲)

 

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۳﴾

آیا وقتى که یعقوب را مرگ فرا رسید حاضر بودید هنگامى که به پسران خود گفت پس از من چه را خواهید پرستید گفتند معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق معبودى یگانه را مى ‏پرستیم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۳)

 

تمام اینها نشان میدهد که اسامی مسیحیت و یهودیت و غیره تماما توسط انسانها اختراع شده اند و خدا فقط اسم مسلمان را برای پیرو تنها دینش انتخاب کرده است. وقتی یک پیامبری مثل یعقوب و لوط و موسی و ... خودشان را مسلمان مینامند، مگر ممکن است که پیروان آنها اسم دیگری داشته باشند! اسامی دیگر بخاطر حزب بازی و جریانات سیاسی انتخاب شده اند. حتی مذاهب شیعه و سنی هم چیزی مثل یهودیت و مسیحیت است که در اصل هر دو مسلمان بوده اند ولی بمرور زمان باتوجه به جبهه گیریها و حزب گراییهای خویش ، خودشان اینطوری خودشان را نامگذاری کردند و عملا با اینکار میثاق خود با خدا را شکستند. اینکه پیامبر محمد را موسس اسلام بدانیم، از اساس اشتباه است و معادلاتش جور در نمی آید. ادعایی که خود او هیچوقت نکرده است. اما حافظه تاریخی باعث میشود که این مطلب بدیهی برای یک مسلمان قابل قبول نباشد و همچنان در سخنانش حرف از ادیان مختلف میزند و شروع اسلام را از زمان پیامبر محمد میداند.

 

  1. مسیح و آدم حافظه تاریخی پاک و خالصی داشتند

از آنجا که آدم و مسیح از نطفه غیر زمینی و یا ژن غیرزمینی بوجود آمدند؛ حافظه تاریخی نسل زمین را با خود منتقل نکردند و در نتیجه مشکلات کمتری داشتند.

 

إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ کَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ 

همانا داستان عیسى نزد خدا مانند داستان آدم است، او را از خاک آفرید سپس به او گفت:باش! پس ببود.

 

 و به همین خاطر مسیح توانست اندیشه های نابی در همان اوان بچگی بیان کند. در زمان مسیح، بنی اسرائیل چنان دین را به نفع خود و به نفع قوم خود تغییر داده بودند که هرکسی توانایی پالایش دین را نداشت. حتی پیامبرانی مثل زکریا و یحیی که نزدیک و همدوره مسیح بودند، هم نتوانستند، تغییر قابل توجهی در بنی اسرائیل ایجاد کنند. اما مسیح با فکری پاک و عاری از هرگونه حافظه تاریخی توانست افکار جهانیان را دگرگون کند.

 

قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلَامًا زَکِیًّا ﴿۱۹﴾

گفت من فقط فرستاده پروردگار توام براى اینکه به تو پسرى پاکیزه ببخشم (۱۹)

 

به همین خاطر جهان ، به دو دوره تاریخی تقسیم میشود؛ دوره قبل از میلاد مسیح و دوره بعد از میلاد مسیح. قبل از مسیح؛ فرشتگان براحتی بین مردم ظاهر میشدند و آنان را تعلیم میدادند. اما بعد از مسیح این روال قطع شد و حضور فیزیکی فرشتگان قطع شد. به نوعی خدای حکیم؛ قبل از میلاد مسیح پلان  A  را اجرا کرد و اما بعد از میلاد مسیح پلان B  را اجرا میکند.

 

  1. افراط در مورد شخصیت مسیح

تا زمانی که مسیح زنده بود؛ مردم حرفهای او را جدی نمی گرفتند. حتی حواریون هم آنطور که می بایست حرفهای مسیح را بکار نمی بردند. قدرت باطل آنقدر زیاد بود که حتی حواریون هم گاهی پایشان می لغزید.

 

فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ ﴿۵۲﴾

چون عیسى از آنان احساس کفر کرد گفت‏ یاران من در راه خدا چه کسانند حواریون گفتند ما یاران [دین] خداییم به خدا ایمان آورده‏ ایم و گواه باش که ما تسلیم [او] هستیم (۵۲)

 

رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ ﴿۵۳﴾

پروردگارا به آنچه نازل کردى گرویدیم و فرستاده[ات] را پیروى کردیم پس ما را در زمره گواهان بنویس (۵۳)

 

اما بعد از به صلیب کشیده شدن کالبد بدون روح اصلی مسیح ، حواریون تحت تاثیر شدید این حادثه قرار گرفتند و تحول جدی در حواریون، بعد از مرگ مسیح اتفاق افتاد. به همین خاطر در چهار انجیل بجا مانده، آنان میگویند که خون مسیح ما را نجات داد و روال زندگی ما را عوض کرد. تحریر اناجیل چهار گانه هم بعد از آن اتفاق افتاد.  البته منظور آنان این بود که به صلیب کشیده شدن مسیح ما را چنان تحت تاثیر قرار داد که ما تازه داریم می فهمیم که مطالب مسیح چه عمقی داشته است. حتی در مسیحیت فعلی هم ، خون مسیح را ناجی جهان میدانند.

 افراط و تفریط در مورد وقایع پیش آمده، بسیار مضر است و باعث بت شدن مقدسین خواهد شد. پشیمانی بیش از حد حواریون بعد از به صلیب کشیده شدن مسیح باعث شد که آنان چنین جملات غلو آمیزی در مورد مسیح بیان کنند و متاسفانه نسلهای بعدی؛ از آن جملات سوء استفاده کرده و در مورد شخصیت مسیح غلو آمیز رفتار کردند. دست به دست شدن جملات و مفاهیم در طول تاریخ متاسفانه باعث تغییر نگرشها نسبت به یک واقعه خواهد شد. اما کتاب قرآن دارای کلمات و جملات دقیق است که دقیقا واقعیتها را بازگو میکند و کاری به تعداد پیروان یک فرقه ندارد. میلیونها مسیحی میگویند که مسیح پسر خداست؛ اما خدا بدون در نظر گرفتن این گفته ها ؛ واقعیتها را بیان میدارد و صراحتا برخلاف آن صحبت میکند. خدا باکسی تعارف ندارد و حقیقت را بیان میکند.

  • اسعد حسینی
۲۲
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ابراهیم الگوی یکتاپرستان جهان

 

  1. قبل از ابراهیم ، بت پرستی چگونه بوجود آمد؟

در زمان قبل از پیامبر ابراهیم یعنی در زمان انوش نوع بشر دچار اشتباه بزرگی شدند و افراد خردمند آن زمان تفکرات اشتباهی را القا کردند خود انوش هم جزو کسانی بود که دچار این تفکرات اشتباه شد.

اشتباه آنها این بود که آنها می گفتند خدا آسمان و ستاره ها و کرات دیگر را برای کنترل جهان خلق کرده است و آنها را در مکان بلند تر گذاشته و آنها را ارجمند کرده و آنها در پیشگاه خدا دنیا را کنترل می کنند. پس در نتیجه ما انسانها هم باید آنها را مقدس دانسته و برایشان احترام قائل بشویم و این اراده خداست و انسانها باید چیزی را که خدا با احترام نگاه می کند انسان هم باید برایش احترام قائل شود! و احترام قائل شدن برای ستاره ها و کرات دیگر مثل احترام گذاشتن برای خدا است. بعد از مطرح شدن این تصور، آنها شروع به ساختن معبدهایی برای ستارگان کردند و برایشان قربانی می کردند آنها این ستارگان رو با کلمات تقدیس و بزرگ می پنداشتند و در مقابل آنها سجده می کردند و با این تفکر اشتباه ، سعی در کامل کردن اراده پروردگار می کردند و این بنیان و اساس پرستش بتها و خدایان اشتباه بود. و این منطق آنها بود که باید ستارگان پرستش شوند.

 

و این در  تورات سوره ارمیا ( ۱۰ : ۷-۸) نقل شده است؛که می فرماید:

کسانی که از تو ای خدای بزرگ نمی ترسند، و این ترس شایسته تنها تو میباشد. در میان تمامی بزرگان این ملت و در تمام سرزمین هایشان کسی مانند تو نیست. و آنها این پندار و آموزه احمقانه را تصور کردند. و تفکر نابخردانه آنها این بود که این گفتار بی اساس و پوچ را از اراده تو پنداشتند در حالیکه این طور نیست.

 

در واقع مردم، این فکر گمراه را گسترش دادند که خدا خودش اراده کرده تا ستارگان تقدیس شوند و شریک خدا قرار داده شوند. بعد از گذشت مدتی، پیامبران دروغین زیادی به انسانها دستور می دادند که به ستارگان خدمت کنیدو برای آنها قربانی بدهید و تمثال هایی از آنها بسازید تا زن و مرد و کودک همه برای آنها تعظیم کنند و ادعا می کردند که آنها دریافته اند که این تصویر خاص برای آن ستاره می باشد و آن را از طریق وحی به دست آورده اند یعنی به آنها وحی شده است و بعد ازآن مردم در زیر درختان و در بالای کوه معابدی را ساختند و مردم دور هم جمع می شدند و برای آنها تعظیم می کردند و پیامبران دروغین می گفتند که این تمثال ها منبع ضرر و سود می باشند و باید از آنها ترسید و برایشان تعظیم کرد و موجب موفقیت شما می شود و باید این کارها را انجام بدهید و این کارها را انجام ندهید.

و بعد از آن افراد دروغگوی دیگری نیز می گفتند فلان ستاره یا فرشته به او الهام کرده که مرا اینگونه و به روشی خاص بپرستید و کارهای خاصی را انجام بدهید.

و بعد از این در سراسر دنیا، تمثال ها به روش های مختلف عبادت و کارهای عجیب و غریب دیگر انجام می دادند و در طول سالیان دراز نام خدا به فراموشی سپرده شد و در سخنرانی ها اسمی از خدا نمی بردند و یا به ندرت از خدا اسم برده میشد. مردم تنها نام مجسمه ها و کارهایی که در بچگی بهشون گفته شده بود را می دانستند و نسلهای بعدی فکر کردند که بجز تمثال ها و ستارگان، خدای دیگری وجود ندارد و تا زمان ابراهیم اینگونه ادامه پیدا کرد. با این وصف، مردم از یکتاپرستی تنزل پیدا کردند و به بت پرستی رسیدند.  مردم نسل اول، میدانستند که چرا به ستاره ها سجده میکنند و خدا را هم قبول داشتند ولی نسلهای بعدی و مردم عامه خدا را بکلی فراموش کردند.

 

  1. آزر بت فروش و بت تراش بود

ابراهیم در خانه ای بزرگ شد که پر از تمثال بتها بود و مهمترین مرکز ساختن تمثالها بود. بر طبق کتاب مقدس، ابراهیم در میان بتها بزرگ شد و از کودکی براساس رسم زمانه خویش و امر پدرش، شروع به ساختن و فروش تمثالها میکرد. اما او از کودکی شروع به تفکر کرد و می گفت چگونه ستاره ها در آسمان هستند بدون اینکه کسی آنها را کنترل کند؟ چه کسی این کار را انجام می دهد، او هیچ معلمی نداشت. کسی به او چیزی نمی گفت و در میان بت پرستان بود و او هم مثل والدین خود و قوم خود با بتها سرو کار داشت، ولی همیشه در حال تعمق و تفکر بود و سپس بعد از تفکر زیاد به حقیقت پی برد و راه راست را پیدا کرد و متوجه شد که تنها یک خدا وجود دارد که صاحب و خالق همه است و دنیا در اشتباه بزرگی هستند. او پی برد که هیچکس نمیتواند خدا را ببیند ولی میتوان او را حس کرد. او هیچوقت به بتها دل نبست و هیچوقت آنها را شریک خدا قرار نداد. اما ناچارا در عنفوان جوانی درخانه پدری، بتها را تراش و صیقل میداد و گاها آنها را عمدی و غیر عمدی میشکست. شکستن بتها او را بفکر واداشت که اینها چه خدایی هستند که شکسته میشوند! و شکست میخورند! او پیش خود گفت که اگر این تمثالها، خدا و یا نماینده خدا هستند، پس چرا انسان آنها را میسازد؟ پس چرا مراقبت لازم دارند؟ پس چرا ما باید از آنها دفاع کنیم؟ پس چار ما باید آنها را کمک کنیم (در اصل میبایست آنها ما را کمک میکردند!)؟ پس چرا زنده نیستند؟ مگر خدا زنده نیست؟! و هزاران سوال دیگر...

البته زمانی که ابراهیم بتها را شکست، نمرودیان گفتند که :

 

قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ ﴿۶۸﴾

گفتند اگر کارى مى ‏کنید او را بسوزانید و خدایانتان را یارى دهید (۶۸)

آنها گفتند که الهه هایتان را یاری دهید. واقعا اگر تمثالها خدا یا نماینده خدایند، پس چرا نیاز به کمک پرستش کنندگان دارند؟ همین نکته خود برای ابراهیم ثابت می کند که قدرت و توان تمثالها از خود مردم کمتر است . یعنی مردم باید خدایانشان را یاری دهند و محافظت کنند!

ابراهیم چهل سالش بود و خدا را یافت و با اطرافیانش گفتگو می کرد و آنها را به اشتباهشان گوشزد میکرد و زمانی که همه مردم برای مراسم جشن بیرون رفتند، بت های معبد را شکست و تمام این بتها در کارگاه آزر درست شده بود. ابراهیم تعالیمش را بر اساس عبادت پروردگار بنا نهاد و گفت که تعظیم فقط شایسته خدا است و مردم کم کم بت ها و تمثال ها را شکستند و بعد از اینکه با قدرت بحث و گفتگوی خود این را اثبات کرد ، نمرود تصمیم گرفت او را بکشد و ابراهیم با معجزه خدا نجات یافت و به  هاران رفت و شهر به شهر مردم را به عبادت خدای یکتا فرا خواند و سپس به کنعان رفت و بر اساس درک هر فرد باهاش صحبت میکرد. تا اینکه تعدادشان زیاد شد و در قلب آنها مفاهیم خود را کاشت و به اسحاق و اسماعیل پسران خودش این تعالیم را انتقال داد او هم به یعقوب و یعقوب هم به پسرش  لوی و پس از آن او ( لوی)  را هم به عنوان رهبر  انتخاب کرد تا آموزش ها را ادامه بدهد. و به او گفت که فرزندانم ( فرزندان یعقوب ) نباید از این مفاهیم دور بشوند، تا در نهایت به یک ملت تبدیل بشوند. تمام بنی اسراییل بجز طایفه لوی همگی ستاره ها را می پرستیدند.

 

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِینَ ﴿۷۲﴾


و اسحاق و یعقوب را [به عنوان نعمتى] افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم (۷۲(

 

 

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ ﴿۷۳﴾

و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ما بودند (۷۳)

 

بعد از مدتی نوادگان یعقوب هم دوباره به همان مفاهیم برگشتند ولی خدا به آنها رحم کرد و پیامبرانی برایشان فرستاد مثل موسی و خدا بنی اسراییل را مورد لطف خود قرارداد و دوباره آنها را از گمراهی نجات داد. این دینی است که اسم آن اسلام است و ابراهیم آن را بنا نهاد و تمام پیامبران بر آن بوده اند. موسی، عیسی و ... همگی بر دین اسلام بوده اند. برخلاف باور مسلمانان سنتی، پیامبر محمد بوجود آورنده اسلام نبوده است. او فقط ادامه دهنده این راه بوده است. اسامی مسیحی و یهودی که بعدا بوجود آمده، مردم را بر این اشتباه برده که دین اسلام را پیامبر محمد بوجود آورده است. جهت مثال یعقوب خود را مسلمان میداند:

 

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَهًا وَاحِدًا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ ﴿۱۳۳﴾

آیا وقتى که یعقوب را مرگ فرا رسید حاضر بودید هنگامى که به پسران خود گفت پس از من چه را خواهید پرستید گفتند معبود تو و معبود پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق معبودى یگانه را مى ‏پرستیم و در برابر او تسلیم هستیم (۱۳۳(

 

  1. چرا ابراهیم بتها را شکست؟

 خدا بت پرستی ها را رد میکند و باید مستقیم خود خدا را پرستش و نیایش کرد. اما در دین اسلام حتی شکستن بتهای بت پرستان جایز نیست (لا اکراه فی الدین). فقط در یک مورد جایز است. اینکه خودت در ساخت بت دست داشته اید. ابراهیم در ساخت و فروش بتها دست داشت  و در دورانی با پدرش آزر همکاری کرد؛ البته ابراهیم هیچوقت مشرک نبود. اما روح جستجوگر و موحد او ، نگذاشت بت تراشی ادامه پیدا کند و زیر همه چیز زد. حتی او زمانی به خورشید و ستاره و ماه روی آورد ولی دوباره به خدا روی آورد. ابراهیم در ایده غلط ثابت نمی ماند و با کوچکترین راهنمایی از طرف خدا واکنش نشان می داد و مدام خود را تغییر میداد و وارد راه مستقیم میشد. او هیچ چیزی را برای خود بت نکرده بود در ذهن خویش. به همین خاطر در نهایت، ساخته های دست خویش را شکست. بتهای ساخت دست خویش را باید خودت بشکنید. محمد و یارانش از میان قومی بت پرست بودند و آن قوم بعد از مسلمان شدن، ساخته  های دست خویش که خود خریده بودند را شکستند. شکستن بت وقتی جایز است که خود در آن دست داشته باشید.

 

لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ ﴿۱۱﴾

براى او فرشتگانى است که پى در پى او را به فرمان خدا از پیش رو و از پشت‏ سرش پاسدارى مى کنند در حقیقت ‏خدا حال قومى را تغییر نمى‏ دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند و چون خدا براى قومى آسیبى بخواهد هیچ برگشتى براى آن نیست و غیر از او حمایتگرى براى آنان نخواهد بود (۱۱(

 

 گاهی این بت خودساخته هوای نفس است که باید آن را شکست. هوای نفس دیدنی نیست و باید خودت بشکنید. سرکوب کردن بتهای درونی خیلی مهم است که جهت رهایی از شیاطین باید به آن پرداخت.

متاسفانه تندرویی در جهان اسلام موج میزند و بعضی گروههای افراطی و تندرو خود را خدا و قیم مردم میدانند و با راه و روشی که طریقه پیامبران نیست، شروع به اذیت دیگران میکنند. سلفی ها یکی از این گروهها هستند که به اسم یکتاپرستی دیگران را اذیت میکنند. یکی تعریف کرده است که چند نفر سلفی را سوار اتوموبیلش کرده و  این فرد عکس یکی از شیوخ دراویش را جلو اتوموبیلش آویزان کرده بود. یکی از سلفی ها بعد از چند دقیقه متوجه عکس شد و بدون اجازه گرفتن از راننده، عکس را کند و از پنجره اتوموبیل بیرون انداخت. صاحب اتوموبیل مات و مبهوت ماند و گفت بالفرض که من بت پرست باشم، این چه طرز امر به معروف و نهی از منکری است! شما به چه حقی عکس را بدون اجازه من بیرون پرت کردید؟ سلفی در جواب گفت که این دستور پیامبر است؟!!!

متاسفانه سلفی ها و گروههای مشابه به اسم امر بمعروف و نهی از منکر، به دیگران توهین و دست درازی میکنند و این را حق خود میدانند. غافل از اینکه خدا دین را آزاد گذاشته است و تنها کاری که آدمی میتواند بکند، نصیحت و راهنمایی با زبان خوش و مهربانانه است. حدیث و سنت گمراهی های زیادی به بار آورده است و این را میتوان از اخلاق تندورهای مسلمان فهمید. حتی خدا به پیامبر محمد گوشزد میکند که تو وکیل مدافع مردم نیستی، تو فقط هشدار دهنده ای.

 

وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَکُوا وَمَا جَعَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظًا وَمَا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ ﴿۱۰۷﴾

6:107 اگر خدا می خواست، آنها بت پرستی نمی کردند. ما تو را به عنوان محافظ آنها تعیین نکردیم و تو وکیل مدافع آنها نیستی.

 

وَمَا عَلَى الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَلَکِنْ ذِکْرَى لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ ﴿۶۹﴾

و چیزى از حساب آنان [=ستمکاران] بر عهده کسانى که پروا[ى خدا] دارند نیست لیکن تذکر دادن [لازم] است باشد که [از استهزا] پرهیز کنند (۶۹(

 

با این وضع، سلفی ها حتی حیطه اختیارات خود را از پیامبر محمد هم بیشتر میدانند.

 

 یا اینکه ماموران امنیتی در بعضی کشورهای اسلامی، چنان برخوردی با نویسندگان و وبلاگ نویسان دارند که به نوعی خود را خدای مردم میدانند. یکی تعریف کرده است که زیر دست بازجوها از شدت درد شکنجه، آنها را به خدا قسم میداد که دیگر زجرش ندهند؛ اما بازجوها در جواب میگفتند که به خدا قسم نخور، چونکه اینجا خدای تو ماییم!  مطمئنا این افراد شکنجه گر بظاهر آدمهای مذهبیی هستند  و حتی نماز هم میخوانند و به خدا هم اعتقاد دارند ولی در حیطه اختیارات خویش خود را خدای دیگران میدانند. این همان روش فرعون و آل فرعون و نمرود است . باید بدانیم که در زمان نمرود و فرعون، مردم به خدایان دیگری هم اعتقاد داشتند ولی از آنجا که بر جان و مال مردم مسلط بودند، خود را الهه جان و مال مردم میدانستند. در بحث بین ابراهیم و نمرود این مساله بسیار هویداست. نمرود یکی را در زندان میکشد و دیگری را آزاد میکند و به این طریق خود را خدای آنها بحساب میآورد و میخواهد به ابراهیم ثابت کند که او الهه جان و مال مردم است. او از قدرت خویش و جهل مردم سوء استفاده کرده و مردم تحت تسلط خویش را میکشد و اسم این تسلط را خداوندگاری مینامد!  اما وقتی ابراهیم، مساله ای خارج از تسلط نمرود بیان میدارد و میگوید که ای نمرود خورشید را  از سمت دیگر بیرون آر. در این حالت نمرود میماند و عصبانی شده و بحث را احمقانه میداند. رحم و شفقت در نمرود که خود را الهه مردم میداند، نبود. او فقط با ایجاد ترس و رعب در زیر دستان خود، حکومت میکرد. اختیارات خیلی مهم او کشتن زندانی و یا آزاد کردن زندانی بود! ، زیرا او خود را صاحب جان و مال مردم میدانست، در واقع آنچه که نمرود تسلط کامل داشت همین بود. نمرود از یک طرف خود را الهه جان و مال مردم تحت تسلط خود میدانست و از طرف دیگر به خدایان دیگر مثل خورشید هم اعتقاد داشت و تصویر خورشید را روی لباس خود نقاشی میکرد. آیا نمرود خشکسالی ها و بی آبی ها و قحطی ها را حل میکرد؟ آیا او در مواقع سختی و در داخل کشتی در اوج اقیانوس میتوانست سرنشینان کشتی را نجات دهد؟ فرعون خود را صاحب نیل میدانست ولی در حین کم آبی و تغییر رنگ آب نیل، کاری از دستش برنیامد. خدای موسی رفع کرد.

 البته خیلی از زنان و مردان در زندگی روزمره خویش نسبت به همسران و بچه های خویش چنین اخلاق دیکتاتور مابانه ای دارند و از کوچکترین فرصت جهت تسلط به دیگری استفاده میبرند. خدای مهربان در قرآن اعلام میدارد که فرعون و آل فرعون  قطعا وارد جهنم خواهند شد.

 

النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوًّا وَعَشِیًّا وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ ﴿۴۶﴾

[اینک هر] صبح و شام بر آتش عرضه مى ‏شوند و روزى که رستاخیز بر پا شود [فریاد مى ‏رسد که] فرعونیان را در سخت‏ ترین [انواع] عذاب درآورید (۴۶)

 

وَإِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیبًا مِنَ النَّارِ ﴿۴۷﴾

و آنگاه که در آتش شروع به آوردن حجت مى کنند زیردستان به کسانى که گردنکش بودند مى‏ گویند ما پیرو شما بودیم پس آیا مى‏ توانید پاره‏ اى از این آتش را از ما دفع کنید (۴۷)

 

قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ ﴿۴۸﴾

کسانى که گردنکشى میکردند مى‏ گویند [اکنون] همه ما در آن هستیم خداست که میان بندگان [خود] داورى کرده است (۴۸)

 

کسانی که در طول تاریخ خود را الهه مردم نامیده اند، فقط قصدشان کنترل امور زیردستان خویش بوده است. والا کسی که خود را خدا بنامد، آیا نباید از رحم و شفقت بویی ببرد؟ چرا این خدایان خودساخته، فقط ترس و رعب دارند و مردم باید ازشان بترسند؟ آیا صفات رحمان و رحیم شایسته خدای یکتای مهربان توانا نیست؟

 

  1. آزر پدر ابراهیم بود، نه عموی او

 

بزرگترین بت، داخل معبد، مجسمه نمرود بود. پدر ابراهیم، یک بت تراش بوده است و در قرآن بارها گفته است که پدر ابراهیم، و حتی ابراهیم او را پدرم (ابتی) صدا می زند. اگر آزر عموی ابراهیم بوده است و از سر نزدیکی با او ، او را پدر صدا میزند؛ پس چرا خدا به آزر میگوید پدر ابراهیم؟

 

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا ﴿۴۴﴾

پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خداى] رحمان را عصیانگر است (۴۴)

 

یَا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطَانِ وَلِیًّا ﴿۴۵﴾

پدر جان من مى‏ ترسم از جانب [خداى] رحمان عذابى به تو رسد و تو یار شیطان باشى (۴۵)

 

 اما بعضی مسلمانان با اصرار عجیبی که از حدیث و روایات نشات می گیرد، پافشاری می کنند که آن فرد پدر او نبوده است، بلکه عموی او بوده است. این لجبازیها با کلام خدا ، فقط یکی از صدها ضرر حدیث و روایات است. حدیث و سنت قرآن را تحت فشار قرار می دهد و به عنوان یک عامل مهجور ماندن قرآن ، مطرح است. اصول بدیهی در قرآن براحتی بوسیله احادیث انکار میشوند. داستان ابراهیم در تورات به طور مفصل ذکر شده است و هیچوقت از دو فرد یکی به عنوان پدر ابراهیم و دیگری عموی او صحبت نکرده است و صراحتا بیان کرده است که پدر ابراهیم بت فروش و بتساز بوده است و این گفته قرآن را تایید میکند. خدا در قرآن بارها بیان میدارد که تورات و انجیل تصدیق کننده قرآن هستند. اگر پدر ابراهیم بت ساز بوده است، چیزی از شایستگیهای ابراهیم کم نمیشود.

 

  1. بحث بین ابراهیم و نمرود

بحثهای بین ابراهیم و نمرود، نمونه کاملی از طرز تفکر خوب و بد در جهان است. طرز تفکر تسلیم خدا بودن و طرز تفکر عصیان در مقابل خدا. طرز تفکر تسلیم در مقابل خدا و طرز تفکر خود الهه انگاری.

 

 ابراهیم گفت : "پروردگار من زندگی می بخشد و می میراند." نمرود گفت: "من هم زندگی می بخشم و می میرانم. دو نفر زندانی ، یکی را کشت و دیگری را آزاد کرد. منطق نمرود تا این حد بود و فکرش تا این حد کار میکرد. وقتی ابراهیم دید که نمرود از مرحله پرت است و دنبال حقیقت نیست،  گفت: "خدا خورشید را از مشرق بیرون مى آورد، آیا تو می توانی آن را از مغرب بیرون آوری؟" پس نمرود مات و مبهوت بماند. خدا ستمکاران را هدایت نمی کند.

 

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿۲۵۸﴾

آیا از (حال‏) آن کس که چون خدا به او پادشاهى داده بود (و بدان مى ‏نازید، و) در باره پروردگار خود با ابراهیم محاجّه (مى‏)کرد، خبر نیافتى‏؟ آنکاه که ابراهیم گفت‏: (پروردگار من همان کسى است که زنده مى ‏کند و مى‏ میراند.) گفت‏: (من (هم‏) زنده مى ‏کنم و (هم‏) مى‏ میرانم‏.) ابراهیم گفت‏: (خدا(ى من‏) خورشید را از خاور برمى ‏آورد، تو آن را از باختر برآور.) پس آن کس که کفر ورزیده بود مبهوت ماند. و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمى ‏کند. (۲۵۸(

 

 

ابراهیم شجاعانه مناظره میکرد و حقیقت را میگفت و به کسی هم توهین نمیکرد و در مناظره احترام برای طرف مقابل قائل میشد. اما نمرود وقتی در مقابل استدلال ابراهیم کم آورد، دستور داد که ابراهیم را بیرون کنند. دیکتاتورها اهل مناظره نیستند، هرجا کم بیاورند، رو به توهین و یا تبعید و شکنجه و اعدام میآورند.  بعضی از مردم در عین این که می دانند ، کاری زشت و نادرست است ، اما آن را انجام می دهند ، انگار یک نیروی ماورایی آنان را وادار می کند. این نیروی ماورایی از طریق تطمیع و لذتهای زودگذر آنان را تشویق به انجام آن می کند. از آنجا که هدایت دست خداست، کسانی که شایستگی بهشت را ندارند ، موفق به درک موضوعات ساده نمی شوند. این خداست که همه چیز را تحت کنترل خویش دارد. خدا هدایت افراد را بر عهده دارد. خدا همه چیز را کنترل می کند.

 

  1. ابراهیم سرمشق تمام مردم در یکتاپرستی

 

قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لِأَبِیهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ ﴿۴﴾

 

قطعا براى شما در [پیروى از] ابراهیم و کسانى که با اویند سرمشقى نیکوست آنگاه که به قوم خود گفتند ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى ‏پرستید بیزاریم به شما کفر مى ‏ورزیم و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید جز [در] سخن ابراهیم [که] به پدر خود [گفت] حتما براى تو آمرزش خواهم خواست با آنکه در برابر خدا اختیار چیزى را براى تو ندارم اى پروردگار ما بر تو اعتماد کردیم و به سوى تو بازگشتیم و فرجام به سوى توست (۴)

 

  1. هر مومنی به اطمینان قلب نیاز دارد

در آیه 260 سوره بقره خدا فرموده است که : ابراهیم گفت: "پروردگارا، به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی." او گفت: "مگر باور نداری؟" گفت: "بله دارم، ولی می خواهم قلب خود را اطمینان بخشم." گفت: "چهار پرنده را بگیر، نشانه هایشان را بررسی کن، پاره ای از هر پرنده را بر فراز تپه ای جای ده، سپس آنها را به سوی خود فراخوان. آنها شتابان به سوی تو خواهند آمد. این را بدان که خداست صاحب اقتدار، حکیم ترین."

خدای مهربان به نسبت درک و شعور هر فردی ، خود را به افراد نشان میدهد و به آنان اطمینان می بخشد. ابراهیم صادقانه از خدا خواست که به او نشان دهد که چگونه مردگان زنده می شوند. خدا هم جواب او را داد و به او اطمینان قلب داد. البته توجه کنید که روش اطمینان قلب که کشتن چهار پرنده بود را خود ابراهیم تعیین نکرد، بلکه خدا تعیین کرد. بعضی از مردم خودشان برای خدا تعیین تکلیف می کنند و بعد از خدا میخواهند که حالا خدا بیا به من نشان بده که هستی! ابراهیم از خدا اطمینان قلب خواست، او چهار پرنده نکشت و بعد از خدا بخواهد که حالا این پرنده ای که من کشته ام را زنده کن!.  این روش صادقانه ای نیست. کسی بخواهد که قدرت خدا را صادقانه ببیند، خدا با روشهای گوناگون اثبات خواهد کرد؛ فقط فرد باید ببیند و درک کند و پشت گوش نیندازد.  روشش را باید خود خدا با توجه به ظرفیت فرد تعیین  کند.

 

  1. پیام صحف ابراهیم و موسی

آدم عاقل دو بار از یک سوراخ گزیده نمی شود. ما انسانها هیچوقت از گذشته خویش درس عبرت نمی گیریم. "تنها خدا" شعار اصلی همه پیامبران بوده است. تمام پیامبران در طول تاریخ از جمله ابراهیم ، موسی، عیسی ، محمد شعارشان "تنها خدا" بوده است. اما متاسفانه شیطان از طریق انسانها آن شعار را تغییر داد و به شعار "تنها پیامبر ما" تغییر داد. مسیحیان می گویند "فقط مسیح" . مسلمانان می گویند "محمد سید پیامبران است".

۶:١۶٢ ] بگو: "نماز من، اعمال عبادی من، زندگی من و مرگ من، همه مطلقا به خدا اختصاص دارد، آن پروردگار عالم.

پیام تمام پیامبران یکی بوده است. خدای حکیم جهت اثبات این مورد، قسمتی از صحف ابراهیم را در قرآن ذکر نموده است تا که اثبات کند که تمام پیامبران یک پیام داشته اند و همگی بر محوریت فقط خدا بوده است. سوره الاعلی شامل پیامهایی است که در صحف ابراهیم و موسی هم ، دقیقا این پیامها به همین شکل آمده است. دو آیه آخری سوره الاعلی میفرماید که این پیامها از صحف ابراهیم و موسی است.

 

بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

بنام خدا بخشنده مهربان

 

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى ﴿۱﴾

نام پروردگار والاى خود را به پاکى بستاى (۱)

 

الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى ﴿۲﴾

همان که آفرید و هماهنگى بخشید (۲)

 

وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى ﴿۳﴾

و آنکه اندازه‏ گیرى کرد و راه نمود (۳)

 

وَالَّذِی أَخْرَجَ الْمَرْعَى ﴿۴﴾

و آنکه چمنزار را برآورد (۴)

 

فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى ﴿۵﴾

و پس [از چندى] آن را خاشاکى تیره‏ گون گردانید (۵)

 

سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنْسَى ﴿۶﴾

ما بزودى [آیات خود را به وسیله سروش غیبى] بر تو خواهیم خواند تا فراموش نکنى (۶)

 

إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَمَا یَخْفَى ﴿۷﴾

جز آنچه خدا خواهد که او آشکار و آنچه را که نهان است مى‏ داند (۷)

 

وَنُیَسِّرُکَ لِلْیُسْرَى ﴿۸﴾

و براى تو آسانترین [راه] را فراهم مى‏ گردانیم (۸)

 

فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَى ﴿۹﴾

پس پند ده اگر پند سود بخشد (۹)

 

سَیَذَّکَّرُ مَنْ یَخْشَى ﴿۱۰﴾

آن کس که ترسد بزودى عبرت گیرد (۱۰)

 

وَیَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى ﴿۱۱﴾

و نگون‏بخت‏ خود را از آن دور مى دارد (۱۱)

 

الَّذِی یَصْلَى النَّارَ الْکُبْرَى ﴿۱۲﴾

همان کس که در آتشى بزرگ در آید (۱۲)

 

ثُمَّ لَا یَمُوتُ فِیهَا وَلَا یَحْیَى ﴿۱۳﴾

آنگاه نه در آن مى‏ میرد و نه زندگانى مى‏ یابد (۱۳)

 

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى ﴿۱۴﴾

رستگار آن کس که خود را پاک گردانید (۱۴)

 

وَذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى ﴿۱۵﴾

و نام پروردگارش را یاد کرد و نماز گزارد (۱۵)

 

بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ﴿۱۶﴾

لیکن [شما] زندگى دنیا را بر مى‏ گزینید (۱۶)

 

وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى ﴿۱۷﴾

با آنکه [جهان] آخرت نیکوتر و پایدارتر است (۱۷)

 

إِنَّ هَذَا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولَى ﴿۱۸﴾

قطعا در صحیفه ‏هاى گذشته این [معنى] هست (۱۸)

 

صُحُفِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى ﴿۱۹﴾

صحیفه ‏هاى ابراهیم و موسى (۱۹)

 

  1. بت پرستان خداپرستان را از الهه های خویش میترسانند

بت پرستان، خدا پرستان را از خدایان خویش میترساندند.

 

إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاکَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ ﴿۵۴﴾

[چیزى] جز این نمى‏ گوییم که بعضى از خدایان ما به تو آسیبى رسانده‏ اند گفت من خدا را گواه مى‏ گیرم و شاهد باشید که من از آنچه جز او شریک وى مى‏ گیرید بیزارم (۵۴)

 

  1. بت پرستان زمان پیامبر خدا را قبول داشتند

آنها خدا را خالق آسمانها و زمین میدانستند. خدا برای مشرکین از کلمه لَیَقُولُنَّ استفاده میفرماید بمعنای : حتما خواهند گفت؛ یعنی مشرکین قطعا خدا را به عنوان خالق آسمانها و زمین قبول دارند.

 

وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ ﴿۶۱﴾

و اگر از ایشان بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین] رام کرده است‏ حتما خواهند گفت الله پس چگونه [از حق] بازگردانیده مى ‏شوند (۶۱(

قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ* فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ»

بگو کیست که از آسمان و زمین به شما روزى مى ‏بخشد یا کیست که حاکم بر گوشها و دیدگان است و کیست که زنده را از مرده بیرون مى ‏آورد و مرده را از زنده خارج مى‏ سازد و کیست که کارها را تدبیر مى ‏کند خواهند گفت‏ خدا پس بگو آیا پروا نمى ‏کنید (۳۱(

این است‏ خدا پروردگار حقیقى شما و بعد از حقیقت جز گمراهى چیست پس چگونه [از حق] بازگردانیده مى ‏شوید (۳۲(

 

قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَنْ فِیهَا إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۸۴﴾ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿۸۵﴾ قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ﴿۸۶﴾ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ ﴿۸۷﴾ قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلَا یُجَارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿۸۸﴾ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ ﴿۸۹﴾

بگو اگر میدانید [بگویید] زمین و هر که در آن است به چه کسى تعلق دارد (۸۴(

خواهند گفت به خدا بگو آیا عبرت نمى‏ گیرید (۸۵)

بگو پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست (۸۶)

خواهند گفت‏ خدا بگو آیا پرهیزگارى نمى ‏کنید (۸۷)

بگو فرمانروایى هر چیزى به دست کیست و اگر میدانید [کیست آنکه] او پناه مى‏ دهد و در پناه کسى نمى ‏رود (۸۸)

خواهند گفت‏ خدا بگو پس چگونه دستخوش افسون شده‏ اید (۸۹)

بطور خلاصه برطبق آیات قرآن، مشرکان زمان پیامبر معتقد بودند که:

  1. خدای آسمانها و زمین به ما روزى مى ‏بخشد
  2. خدا حاکم بر گوشها و دیدگان است
  3. خدا زنده را از مرده بیرون مى ‏آورد و مرده را از زنده خارج مى‏ سازد
  4. خدا کارها را تدبیر مى ‏کند
  5. خدا خالق آسمانها و زمین است
  6. خدا خورشید و ماه را رام کرده است‏
  7. زمین و هر که در آن است به خدا تعلق دارد
  8. الله پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ است
  9. فرمانروایى هر چیزى به دست الله است
  10. فقط الله است که پناه مى‏ دهد و در پناه کسى نمى ‏رود
  11. نکته جالتر اینکه بت پرستان در زمان سختی خدا را خالصانه میخواندند!

 

فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ ﴿۶۵﴾

و هنگامى که بر کشتى سوار مى ‏شوند خدا را پاکدلانه مى‏ خوانند و[لى] چون به سوى خشکى رساند و نجاتشان داد بناگاه شرک مى ‏ورزند (۶۵(

 

با این تفکراتی که مشرکان زمان پیامبر داشته اند میتوان براحتی نتیجه گرفت:

الف) آنها معتقدبودند که بتها هم ساخته الله هستند

ب) آنها در زمان سختی خالصانه خدا را میخواندند و این نکته ثابت می کند که آنها بتها را الله نمیدانستند و بلکه فقط بتها را شفیع و نماینده خویش نزد خدا میدانستند و بتها را میخواندند تا نیازشان برآورده شود و یا به خدا نزدیکتر شوند.

 

وَیَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لَا یَعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿۱۸﴾

و به جاى خدا چیزهایى را مى ‏پرستند که نه به آنان زیان مى ‏رساند و نه به آنان سود مى‏ دهد و مى‏ گویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند بگو آیا خدا را به چیزى که در آسمانها و در زمین نمى‏ داند آگاه مى‏ گردانید او پاک و برتر است از آنچه [با وى] شریک مى‏ سازند (۱۸)

خدا در ادامه این آیه مهم می فرماید که مردم تمام جهان ابتدا یک امت واحد بودند ، اما در نهایت اختلاف پیدا کردند. اختلاف آنها بخاطر همین نکته بوده است. قراردادن بتها به بهانه شفاعت. شاید شفاعت مهمترین نکته بت پرستی هاست که باید درک شود.

 

 وَمَا کَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلَا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیمَا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ ﴿۱۹﴾

و مردم جز یک امت نبودند پس اختلاف پیدا کردند و اگر وعده‏ اى از جانب پروردگارت مقرر نگشته بود قطعا در آنچه بر سر آن با هم اختلاف مى کنند میانشان داورى مى ‏شد (۱۹)

 

در تاریخ نوشته اند که یک پادشاهی بوده که پدرش می میرد . اسم پدرش بعل بوده است . پدرش را خیلی دوست داشته است . اما بعد از مدتی پدرش می میرد . پادشاه از مرگ پدرش آنقـدر ناراحـت بوده است ، که دستور می دهد مالیات تمام افرادی که خانه هایشان نزدیک قبر پدرش است ، بخشیده شود . مردم که از دست مالیات خلاص می شوند ، میروند و از قبر پدر پادشاه تـشکر می کنند و هدیه ها برای قبر می برند و هدیه ها پیشکش می کنند . بعد از مدتی مـردم راز و نیازهایشان را هم به آنجا می برند و بعد از مدتی دیگر پدر پادشاه به یک قدیس تبدیل مـی شود و در نهایت بعد از چندین سال ، قبر پدر پادشاه مرکز دعا و راز و نیاز می شود . بـه ایـن طریق بتی به اسم بعل بوجود آمد . گذشت روزگار ، فرامو شی انسان ، شیادی شـیطان ، همـه دست به دست هم دادندو به راحتی یک بت به اسم بعل بوجود آمد.

 

أَتَدْعُونَ بَعْلًا وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ ﴿۱۲۵﴾

آیا بعل را می خوانید، به جای بهترین خالق؟

در اینجا بعل یک اسم خاص نیست، بلکه در کل به بتهایی گفته میشود که در طول زمان با تغییرات خاصی بوجود می آیند و گذشت زمان و پیروی کورکورانه باعث بت شدن آنان میشود و ریشه ها و دلایل فراموش میشوند. تمام کسانی که در طول تاریخ بت شده اند، در زمان زنده بودنشان، آدمهایی بوده اند با نیازهای طبیعی.

 

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۱

دریافت
حجم: 3.43 مگابایت
توضیحات: فایل پی دی اف آلفا
 

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۱
  1. احساسات واقعی همراه با تفکر و تعقل و یاد خدا است

بعد از این همه مطالب که عرض شد، من منکر احساسات واقعی ناشی از خشیت الهی نمیشوم.

إذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُ الرَّحْمَن خَرُّوا سُجَّدًا وَبُکِیًّا    این احساسات واقعی است که در سوره مریم آیه 58 گفته شده است؛ که بخاطر آیات الهی است. در مورد آیات الهی باید احساسات خود را بروز داد و نباید مستکبر بود:

[19:58]  اینان برخی از پیامبران هستند که خدا به آنها نعمت داد. آنها از میان نوادگان آدم و نوادگان کسانی که با نوح انتقال دادیم و نوادگان ابراهیم و اسراییل و از میان کسانی که آنها را هدایت کردیم و برگزیدیم، انتخاب شده بودند. هنگامی که آیات بخشنده ترین برای آنها خوانده می شود، گریه کنان به سجده می افتند.

إِنَّمَا یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ

إنَّ الَّذِینَ أُوتُواْ الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا یُتْلَى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلأَذْقَانِ سُجَّدًا

[17:107]  اعلام کن: "چه به آن ایمان بیاورید و چه ایمان نیاورید، کسانی که به دانش کتب آسمانی پیشین دست یافته اند، چون بر آنان خوانده شود، سجده کنان، بر چانه هایشان می افتند.

 

اینها احساسات واقعی هستند که همراه با تفکر در نشانه ها و آیات الهی است و در نتیجه به نوعی ذکر خداست. همانطور که گفته شد نباید احساسات ناشی از خشیت الهی و آیات خدا را خفه کرد و باید بروز داد. کسانی که این کار را نکنند و در ابراز احساسات نسبت بخدا غرور بخرج دهند، مسکتبر نامیده میشوند.

إِنَّمَا یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ

اینکار باعث میشود که نیاز افراد در احساسات به فضای آلفا از بین برود و در نتیجه فرد جذب اشعار و فضای آلفا نشود.

_____________________________

  1. عادت و عبادت

صفات بد که در کانال آلفا در شخص ایجاد میشود و در دنیای واقعی اجرا میشود ، مثل عصبانیت، کینه، خشم، تهمت ، دشنام و... در نهایت باعث بهم خوردن تعادل جسمی فرد شده و مریضش می کند. زیرا صفات بد و شیطانی با شرایط جسمی ما سازگار نیستند. مثل ضرر خوردن غذای گندیده است برای بدن.

عبادتهایی که بعد از مدتی انسان نسبت به آن بی توجه میشود به یک عادت روزانه تبدیل میشود . در این حالت عبادت فقط یک عادت است و بجای نجات انسان از آلفا ، او را به آلفا میبرد. عبادتهای قالبی، انسان را به آلفا می برد هر چند نام مذهب را یدک بکشد. بعضی از مکاتب عرفانی جدید که اکثرا برگرفته از عرفان شرقی هستند، متاسفانه مدیتیشن را به عنوان عبادت معرفی می کنند. در حالی که این نوع مدیتیشن همان آلفاست. یک عبادت بدون تفکر است. عبادت بدون تفکر و در خلاء همان آلفاست.

در واقع و بطور خلاصه آلفا تونل زمان است بین انسانها و اجنه که برای ارتباط با هم استفاده می کنند. آلفا یعنی محیط فحشا و منکر. زیرا قوانین اجنه حاکم است. بهمین خاطر خدا در مورد نماز می گوید که نماز بازدارنده فحشا و منکر است.

ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر

انسانی که از آموزه ها و تجربیات قبلی خودش استفاده نکند، در آلفاست و خودش خبر ندارد. زیرا آدمی فقط در آلفا درجا می زند .  آلفا یک چاله ست و پیشرفتی در آن نیست.

بعضی مواقع در آلفایی ولی فکر می کنی در آلفا نیستی!  یحسبون انهم مهتدون

کسانی که در کانال آلفایند، به چیزهایی که واقعا مهم است، اهمیت نمی دهند و یا کم اهمیت می دهند. آنها به چیزهای بی اهمیت می پردازند و وقت خود و دیگران را تلف می کنند. انسان صرفا بوسیله ذهن نمی تواند از آلفا بیرون آید. بلکه باید عمل کند. احساسات و توهمات مرکب و اسب شیطانند. شیطان از طریق اینها وارد نفس انسان میشود و کنترل را در دست می گیرد.

خاصیت عمل حرام این است که تو را به آلفا می برد. ولی همان عمل، حلالش به آلفا نمی برد. وقتی بدانی که یک عمل حرام انجام می دهی، خودبخود در آلفا هستی ولی خبر نداری! وقتی یک عمل حرام انجام می دهی، از قبلش در آلفا هستی.

_____________________________

  1. نیاز کاذب

از آنجا که فضاهای آلفا، واقعی نیستند باعث نیازهای کاذب و غیر واقعی هم می شوند. وسواس حرف زدن ، حساسیتهای بی مورد، وسواس خرید، وسواس نظافت و... همه ناشی از مشکلات آلفایی است. اسراف ،تبذیر،زیاده روی در هر چیزی نشان از تاثیر گرفتن از کانال آلفا دارد. نیازهای خدادادی که خدا درنهاد انسان قرار داده، هیچ وقت در آلفا برطرف نمی شود، بلکه عطش فرد بیشتر می شود. یعنی افراد در فضاهای آلفا هیچ وقت به لذت واقعی نمی رسند و نخواهند رسید.

_____________________________

  1. تنها حالتی که خدا دستور به نماز نخواندن می دهد

خدا می فرماید : لا تقربوا الصلوه وانتم سکاری ؛ یعنی نباید در حالت آلفا (مستی ، خماری ، توهمات، احساسات) نماز به جای آورد. به این طریق صراحتا خدا دستور می دهد که در حالت آلفا نباید نماز خواند و این تنها جایی است که خدای متعال دستور به نماز نخواندن می دهد. زیرا نماز در حالت آلفا سبک و بی فایده است.

فرد جهت ارتباط با خدا باید خود را از  حالت آلفا خارج کند و در حالت آگاهانه به سر برد و الا صدای او به خدا نمی رسد. شما نمی توانید ادعای خوبی کنید وقتی که در حین انجام کار بدی هستید. شما نمی توانید خدا را مخاطب قرار دهید زمانی که به یک  خدای دیگر ایمان دارید. شما نمی توانید با خدا صحبت کنید زمانی که به یک فضای غیرخدایی ایمان دارید. هیچ کس نمی تواند بگوید که من مشروب الکلی را صرفا جهت تفریح مینوشم، در عین حال به مشروب و حالتی که مشروب در او بوجود می آورد ،ایمان نداشته باشد!

ما باید توجه کنیم که تمام لذتهای واقعی فقط منشا و منبع  خدایی دارند. تمام آرامش ها از طرف خداست. قلب ما فقط با یاد خدا آرامش پیدا می کند.

الا بذکر الله تطمئن القلوب

خدا دستور می دهد که باید از نمازهای پنج گانه محافظت کنید. نمازهای پنج گانه ما را از کانال آلفا خارج می سازند ،یعنی نماز ما نباید در آلفا اجرا شود. همین نکته مهمترین عامل برضد وسوسه های شیطان است و تمام راز دین آسمانی خدا در همین نکته نهفته است. یعنی ما باید مرتب خدا را یاد کنیم و خود را از کانال های آلفای کمین گرفته توسط اجنه و شیاطین (جن و انس) محافظت کنیم.

 [23:9]  والذین هم على صلوتهم یحافظون

[23:9]  آنها مرتبا نمازها (ارتباط با خدا) را به جا می آورند.

خدای مهربان در آیه 257 سوره بقره یک نور به کار می برد ولی  ظلمات (تاریکی- بیراهه) را جمع به کار می برد. زیرا خدا یکی است ولی تاریکی زیاد است و کانال های متفاوتی دارد و اگر یکی در ظلمات گم شود، فقط خدا می تواند او را ازآن ظلمات خارج نماید و نجات دهد. اما اگر بشر، غیراز خدا ، فرد دیگری را به عنوان ولی اتخاذ کند، شیطان او را به سوی گمراهی می کشاند.

[2:257]  خدا مولاى کسانى است که ایمان دارند؛ او آنها را از تاریکى ها به روشنایى راهنمایى می کند. و اما کسانى که ایمان ندارند، معبودانشان مولاى آنها هستند که آنها را از روشنایى به تاریکى ها رهبرى می کنند- اینان ساکنان دوزخ خواهند بود؛ آنها تا ابد درآن می مانند.

_____________________________

  1. جنگهای مهم تاریخ

نود و نه درصد جنگهای تاریخ از طرف کسانی آغاز شده است که در کانال آلفا به سر می برده اند. ترس های الکی از دشمن، تصورات وتوهمات در مورد دشمن سازی، زیاده روی در پیش بینی ها و جبهه سازی ها باعث بیشتر جنگهای تاریخ بوده است. کسانی که در آلفایند، دست خودشان نیست و دچار چنین زیاده رویهایی خواهند شد.

جرقه جنگ جهانی که هیتلر ایجاد کرد، فقط از توهمات و تصورات سرچشمه می گرفت. همین امروز تاریخ ثابت کرده است که هیتلر به مواد مخدر معتاد بوده است و قبل از سخنرانی های مهم ازآن استفاده می کرده است. زیرا مواد مخدر او را به کانال آلفا و توهم می برد و تنها به این طریق می توانست کشتن میلیونها انسان و آواره کردن مردم چندین کشور را توجیه کند!

_____________________________

  1. بوداییهای میانمار

افرادی می گویند که در طول زندگی آزارشان حتی به مورچه هم نرسیده است؛ ولی همین افراد اگر در کانال آلفا قرار بگیرند ، ممکن است کارهایی انجام دهند که باور انجام آن برای شما مشکل باشد. جنبش 969 که ویراتو در میانمار به راه انداخت، با حمایت ارتش و دولت میانمار همراه شد. این جنبش در واقع همان برنامه بودایی‌ها برای مبارزه با گسترش اسلام در میانمار است. این گروه جنایات وحشتناکی علیه مسلمانان انجام داده است. بطوریکه مسلمانان حتی زنان و کودکان براحتی توسط بوداییها قتل عام و سلاخی میشوند. بودایی آرام ترین مذهب و صلح پذیرترین مذهب جهان بود. اما حتی تفکرات آرام هم میتواند زمانی به خطرناکترین حالت برسد، کافیست شیطان در پیروان آن رسوخ کند و آنان را به آلفا ببرد. بودایی ها در آرام و صلح پذیر بودن، زمانی الگو بودند. اما شیطان با حربه ترس (ترس از دست دادن تمدن، از دست دادن کشور، ترس از دست دادن امنیت و ...)، آنان را در آلفا قرار داد و هم اکنون آنان براحتی مسلمانان را قتل عام می کنند. هر جنایتی در آلفا قابل توجیه است.

اسلامی که پایه و اساسش صلح و تسلیم است؛ بوسیله گروههایی از مسلمانان مثل داعش و امثالهم به خشونت کشیده شد. در اینجا باید پی برد که تعالیم پیامبران توسط شیاطین در آلفا تغییر می یابد و این تغییر یافته  ها بازیچه عده ای خدانشناس میشود جهت بدنام کردن دین خدا. دین خدا ، دین صلح و تسلیم است ولی پیروان آن دین، اگر در آلفا قرار گیرند، باعث بدنامی آن دین و تغییر ماهیت آن میشوند.

_____________________________

  1. بازی نهنگ آبی

بازی نهنگ آبی یک بازی اینترنتی است. این بازی متشکل از یک سری از وظایف واگذار شده به بازیکنان توسط مدیران در طول ۵۰ روز است که با چالش نهایی بازیکن به سمت ارتکاب به خودکشی سوق داده میشود. اصطلاح «نهنگ آبی» از پدیده ساحل نهنگ می‌آید که مربوط به خودکشی است.

در این چالش اینترنتی ۵۰ مرحله‌ای از مخاطبان عمدتاً نوجوانان خواسته می‌شود روزانه تکلیف خود را انجام داده و در پایان، عکسی از خود را بفرستند تا بتوانند وارد مرحله بعد شوند. مرحله نخست این چالش کشیدن یک نهنگ آبی روی دست است و پس از آن برای مثال از کاربر خواسته می‌شود، تا لب خود را ببرد، روی دست خود با چاقو کلمه‌ای را حک کند و یا بالای یک ساختمان مرتفع با پاهای آویزان از خود عکس بیاندازد. نهنگ آبی در سال ۲۰۱۳ در روسیه و با "F57" یکی از نام‌های به اصطلاح "گروه مرگ" شبکه اجتماعی وی کی شروع به کار کرد، و گفته می‌شود اولین خودکشی ناشی از آن در سال ۲۰۱۵ اتفاق افتاده ‌است.  فیلیپ بودکین دانشجوی سابق روانشناسی کسی که از دانشگاهش اخراج شد ادعا کرد که او بازی را اختراع کرده. بودکین اعلام کرد که هدف او این بود که برای «پاک کردن» جامعه با فشار به کسانی که تلقی می‌شود هیچ ارزشی ندارند آنها را وادار به خودکشی کند.

طراح بازی فوق فیلیپ بودکین چند روز پیش از بازداشت، در دفاع از خود گفته بود: می‌خواستم جامعه را از آشغال‌های بیولوژیک (زیستی) پاک کنم. من فقط به چند نفر توضیح دادم که بهتر است بمیرند. خودشان تصمیم گرفتند و هیچکس آن‌ها را مجبور نکرده بود.

مثال این فریب دقیقا مثل فریب شیطان است. شیطان مرحله به مرحله فریب می دهد تا که نهایتا فرد قربانی را به جایی می رساند که کنترلش دست خودش نیست و در نتیجه شیطان اون فرد را وادار به قتل و خودکشی و هر آنچه که بخواهد می کند. کسانی که مرتکب کارهای خلاف میشوند ، قبلا توسط اجنه مراحلی را طی کرده اند تا که به مرحله ارتکاب جرم رسیده اند. شیطان مرحله به مرحله آدمیان را کنترل می کند. به همین خاطر خدا می فرماید که از خطوات و پله های شیطان پیروی نکنید.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ ۚ وَمَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ ۚ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَىٰ مِنکُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَٰکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَن یَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (21)

[24:21]  ای کسانی که ایمان آورده اید، از گام های شیطان پیروی نکنید. هرکس از گام های شیطان پیروی کند، باید بداند که او به گناه و پلیدی دعوت می کند. اگر موهبت خدا و رحمت او بر شما نبود، هیچ یک از شما خالص نمی شد. ولی خدا هر که را بخواهد، خالص می گرداند. خداست شنوا، دانا.

_____________________________

  1. راه نجات

برای نجات از دست شیاطین باید ریاضت نفس هم کشید. کسی که وسوسه می شود که دوباره به آلفا برگردد، باید فورا موقعیت ذهن خویش را تغییر داده و به خدا پناه ببرد. تنها راه نجات از دست شیاطین، پناه بردن به خداست. انسانها در حالت آلفا زود بیمار می شوند، زیرا بدن ما برای زندگی در دنیای واقعی آفریده شده است و با فضای آلفا سازگار نیست . افرادی که در آلفا بسر می برند، بعد از مدتی هورمونهای بدن آنان تغییر ماهیت می دهد و در نتیجه مریضشان می کند.

افرادی بوده اند که دچار بیماریهای خطرناک شده اند، اما بعد از امید به خدا و برگشت از آلفایی که برای خود ایجاد کرده بوده اند، بهبود یافته اند. زیرا در حالت آلفا سلولهای بدن با ذهن همسو نیستند، در نتیجه بهبودی بیمار در نوع مواد شیمیایی تزریق شده به بیمار محدود می شود. در حالی که فاکتور اصلی بهبود از بیماریهای جسمی ، همراهی روح و روان است.

انسان یک قلب دارد و نمی تواند همزمان در دو کانال متفاوت ، دو معیار متفاوت را بکار ببرد. چنین کاری نفاق را در روح آدمی ایجاد می کند و همچنین دو سویگی را در سلولهای بدن او ایجاد می کند و در نتیجه فرد را به بیماری مبتلا می کند.

باید توجه کرد که شیطان دشمن آدمی است و هیچ وقت خیر خواه ما نیست. هدف شیطان از بردن انسان به حالت آلفا، از بین بردن اوست.

برای خروج از آلفا باید چندین صفات بد و شیطانی را از خود دور کرد. صفاتی مثل تکبر،غرور،غیبت،تهمت، دروغ،حرص و طمع،ریا،کینه،....از طرف شیاطین اند.

برای رهایی از این صفات بد، باید به اعمال خلاف این صفات رذیله روی آورد. مثلا جهت دوری از تکبر، افتاده بودن و برای جلوگیری از کینه ، بخشش و گذشت را دنبال کند و الی آخر...

اعمال صالح انرژی هایی در وجود آدمی ایجاد می کنند که باعث بی اهمیت شدن کانال های آلفا برای فرد می شوند. در واقع ایمان بدون عمل صالح بی معناست. به همین خاطر خدای مهربان در قرآن هر جا از ایمان حرف می زند، به دنبال آن عمل صالح هم بکار می برد.

_____________________________

  1. ایمان و عمل صالح باید با هم باشند

ایمان و عمل صالح دو جزء تفکیک ناپذیرند. یعنی اگر فرد به چیزی ایمان دارد ، باید به آن عمل بکند تا روی نفس او تاثیرگذار باشد. صرفا حرف های خوب زدن و مطالعه کافی نیست، بلکه باید عمل کرد.

شما یک فیلم سینمایی نگاه می کنید و از کمک به فقرا درآن فیلم خوشتان می آید و آنرا تحسین می کنید؛ اما این کافی نیست بلکه باید خودتان در زندگی واقعی خویش به آن عمل کنید تا در شما تاثیر گذار باشد و باعث ارتقای نفس شما شود. کسانی هستند که در مطالعات عرفانی غرق شده اند اما هیچ عملی از خود نشان نمی دهند. این افراد فقط از جملات قصار ذهنی لذت می برند و به آن عمل نمی کنند. در نتیجه مطالعه آنان تاثیری در ارتقای نفسشان ندارد؛ حتی بعد از مدتی به ناامیدی می رسند و دست از دین بر می دارند و دنبال چیزهای دیگر می روند.

_____________________________

  1. مداحان و دراویش

آدمی نمی تواند افکار نادرست را برای خود توجیه کند مگر وارد کانال آلفا شده باشد. به همین مناسبت بعضی فرقه های مذهبی جهت توجیه مقلدین خود، آنان را در جلسات خصوصی شرکت می دهند و جو خاصی را درآن جلسات حاکم می کنند و با این کار آنان را وارد آلفا می کنند و به این طریق خود را در اختیار اجنه و شیاطین قرار می دهند. اجنه و شیاطین فقط در کانال های آلفا می توانند بر آدمیان مسلط شوند. این بزرگترین و تنها حربه و وسیله شیاطین است. یعنی شیاطین و اجنه ابتدا سعی در ورود افراد به کانال های آلفا می کنند، بعد ازآن می توانند افراد را کنترل کنند.

علم مغناطیس وسیله اصلی اجنه در انجام کارهای دراویش و مرتاضان و بوداییها است. انسان از ماده و اجنه از آتش (ضد ماده) تشکیل شده است. ضد ماده تاثیرات خاصی بر ماده دارد، که منجر به عدم خونریزی بدن با عبور سیخ درآن می شود. توهم، احساسات، گریه، خنده نوعی فرآیند مغناطیسی است که در ذهن انجام می گیرد. حتی دانشمندان علم روان جدیدا با تحریک بعضی از نقاط مغز، فرد را وادار به خنده و گریه و خواب می کنند. تمام حربه های شیطان در همین نکته نهفته است. شاید دروایش با استفاده از موسیقی و رقص و نوحه، ناخودآگاه مشغول ایجاد میدان مغناطیسی هستند تا که خود را در اختیار اجنه (بدون اینکه خود بدانند) قرار دهند و از آنجا به بعد اجنه می دانند چکار کنند.

خدا در قرآن می فرماید که : مردانی از انسان ها در کارهای خویش از مردانی از جن کمک می طلبند.

[72:6]  'انسان ها از طریق جن ها قدرت می جستند، ولی آنها اینان را به مصیبت بیشتری دچار کردند.

دراویش و رمالها و دعانویس ها و امثالهم دقیقا مصداق کامل این آیه هستند. متاسفانه بعضی افراد از این طریق در جستجوی قدرتهایی هستند که در ظاهر فریبنده هستند ولی در زندگی آدمی به هیچ دردی نمی خورند و کاملا مضر هستند و افراد با باور این نمایشات شیطانی ، فقط خود را در کانال آلفا قرار می دهند و تحت کنترل اجنه و شیاطین قرار می گیرند. به همین خاطر افرادی که دعانویس هستند، بعداز مدتی گندکاریها و شهوت پرستیهای آنان مشخص می شود و رسوا می شوند. اگر اصول انسانی اسلام را بلد باشی ،تا خود را به کانال آلفا نبری، نمی توانی به چنین کارهای مسخره ای کرامت بگویی.

وضوء و نماز مغناطیس ایجاد شده در طول روز را خنثی می کنند و کنترل افراد را از دست اجنه خارج می کند. گاهی جابجا شدن از یک مکانی به مکان دیگر باعث خنثی شدن میدان مغناطیسی ایجاد شده جهت بدام انداختن ذهن ما،  میشود.

گاهی اجنه در شکل پیامبران و صالحین مرده برای افراد ظاهر می شوند و افراد به آلفا رفته ، فکر می کنند که دارند با آنان دیدار می کنند و باعث گمراهی میلیونها نفر می شوند.

_____________________________

  1. شب نشینی های طولانی

ترویج ایده های خیانت و خشونت در فیلم ها ،یک نوع سحر و جادوی شیاطین است که به زبان انسانها ترجمه شده است. برای جلوگیری از چنین تاثیراتی باید به روشهای خدا در قرآن عمل نمود. هربار که شیطان شما را وسوسه کرد ،باید آن فکر را ترک کنید و به یک کار دیگر مشغول شوید و از دست شیطان به خدا پناه ببرید.

خدا می فرماید که شب برای آرامش است؛ اما بیشتر مردم شب ها تا نیمه های شب مشغول نگاه کردن به فیلم های ماهواره ای هستند و بسیار جدی تحت تاثیر مطالب آن قرار می گیرند و از همین جاها کانال های آلفا پدید می آید.

شبها برای آرامش و خوابیدن بوجود آمده است. خنده ها و گریه های الکی و غیرقابل کنترل در شب نشینی های طولانی حکمفرما می باشد. بطوریکه در ورود به کانال آلفا بسیار تاثیر گذار است. ما باید بدانیم و بعد از مدتی تشخیص دهیم که شیطان در چه فضاها و در چه مکانهایی ما را بیشتر فریب میدهد.

_____________________________

  1.  دوری از شیاطین

جهت دوری از کانال آلفا ابتدا ببینید که آخرین گناهی که انجام دادید ،در کجا بوده و با چه کسانی بوده و دلیلش چه بوده؟ در این صورت نقطه ضعف خود را در مقابل شیطان یافته اید و ازآن جا به بعد مواظب آن نقطه ضعف ها باشید.

شیطان دشمن ماست و ما هم باید دشمن او باشیم. این دستور خداست که دشمنی با شیطان باید دوطرفه باشد. یعنی باید براساس تجربه و عقل خویش ، که در چه نقاطی فریب شیطان را می خوریم و دچار گناه می شویم. درآنصورت ما باید همیشه آماده باشیم.

_____________________________

  1. چه چیزهایی انسان را به حالت آلفا می برد

غرق شدن در توهمات، باور نمودن توهمات و ترسها، باور نمودن زیتنهای دنیایی، مصرف مسکرات و مخمرات و مواد مخدر و ... انسان را بطور مستقیم بحالت آلفا میبرد و در آنحالت فرد منطق و آموزه های دینی خویش را بکار نمی برد و دچار انواع گناهان میشود.

اکثر کسانی که قتل و جنایات وحشتناک انجام میدهند، اقرار می کنند که در حین انجام جنایت و گناه، کنترل خویش را در دست نداشته اند و عواقب انجام گناه برایشان اصلا مهم نبوده است.

_____________________________

  1. نماز و وضو

وضوگرفتن قبل از اقامه نماز ، انسان را از حالت آلفا بیدار می کند و به اصطلاح خودمانی ، افکار و احساسات آن فضا از سرش می پرد.  زیرا شستشوی اعضاء وضو یک عمل فیزیکی است و به همین خاطر به نوعی، قطع فضای آلفاست و به همین خاطر خدای مهربان می فرماید که قبل از اقامه نماز ، وضو بگیرید. خدا در مورد لفظ نماز از کلمه اقامه استفاده میکند (اقیموا الصلوه) و عبارت خواندن را برای نماز به کار نمی برد. زیرا نماز باید یک عمل فیزیکی باشد و باید اقامه شود نه فقط خواندن صرف. زیرا نماز انسان را به دنیای واقعی می آورد و او را از فضاهای آلفا و آلفا مانندها در می آورد. کسانی که در فضای آلفا بسر می برند و بدون قطع ارتباط با آن فضا، اقدام به خواندن نماز می کنند، نمازشان روی هواست و تاثیر گذار نیست. تماس با خدا باید عملی و آگاهانه باشد نه در حالت خلسه و توهم. عده ای از مردم امروزی نماز بجا نمی آورند و می گویند که نماز یک عمل فکری است و ما در فکر خویش نماز می خوانیم و نیازی به سجده و قیام نیست! این افراد می خواهند در همان حالت آلفا بسر برند و نمی خواهند بیرون بیایند و وارد دنیای واقعی شوند و احتمال انحراف این افراد بسیار بیشتر است.

_____________________________

  1. حقه جادوگران

جادوگران در زمانهای قدیم ابتدا بوسیله اشعار و توهمات و القاء ترس و وعده و وعید به مشتریان خویش، آنان را وارد حالت آلفای خود می کردند و در آن فضا فرد را برده خود می کردند. زیرا انسان فقط در حالت آلفا در تیررس مستقیم شیاطین قرار دارد. خدا خودش می فرماید که شیطان بر افرادی تسلط دارد که گمراه باشند (یَتَّبِعُهُمُ الغاوۥنَ).

 

سوره شعراء آیه 221 : هَل أُنَبِّئُکُم عَلى مَن تَنَزَّلُ الشَّیطینُ

ترجمه: آیا شما را آگاه کنم که شیاطین بر چه کسانی فرستاده می ‌شوند؟

آیه 222: تَنَزَّلُ عَلى کُلِّ أَفّاکٍ أَثیمٍ

ترجمه: آنها بر هر گناهکار دروغ پردازی نازل می شوند.

آیه 223: یُلقونَ السَّمعَ وَأَکثَرُهُم کذِبونَ

ترجمه: آنها وانمود می کنند که گوش فرا می دهند، ولی بیشتر آنها دروغگو هستند.

آیه 224: وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغاوۥنَ

و اما شاعران، فقط گمراهان از آنها پیروی می ‌کنند.

 در آیه 224 خدای مهربان افرادی را گمراه (الغاون در عربی) اعلام نموده است که از شعراء (کسانی که احساسات دیگران را تحت تاثیر قرار می دهند) تبعیت می کنند. شعر در عربی فقط به معنای دو بیتی و غزل نیست ، بلکه به معنای هر آنچه که انسان را وارد احساسات و توهم و در نتیجه حالت آلفا کند هست. در آیه دیگری خدا می فرماید شیطان بر بندگان من تسلطی ندارد مگر گمراهان (الغاوین)

سوره حجر آیه 42:  إِنَّ عِبادى لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٌ إِلّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الغاوینَ

ترجمه: "تو بر بندگان من هیچ قدرتی نداری. قدرت تو محدود به گمراهانی است که از تو پیروی می ‌کنند.

با توجه به دو آیه،

سوره شعراء آیه 224: وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغاوۥنَ

سوره حجر آیه 42:  إِنَّ عِبادى لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٌ إِلّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الغاوینَ

  انسانهای در حالت آلفا (الغاوین)  مستقیم در تیررس شیاطین هستند. پس براحتی میتوان نتیجه گرفت که شیطان در حالت آلفا افراد را در اختیار خویش می گیرد و دستورات خود را به آنان دیکته می کند. دانستن این نکته جهت مبارزه با حربه های شیطان بسیار مهم است. بسته به شدت فضای آلفا، فرد منطق و استدلال خویش را از دست میدهد ؛ مثلا کسی که میداند دزدی و غیبت و تهمت بد است، در فضای آلفا براحتی قابل توجیه است. در فضای آلفا قوانین هوای نفس حاکم است زیرا محل جولان شیاطین است. افرادی که پیش دعانویسها و رمالان می روند، به نوعی به این افراد روی آورده اند و به کسی غیر از خدا برای حل مشکلات خویش پناه می برند. فرد دعانویس با چرب زبانی و وعده و وعیدهای کلی فرد را جذب خود می کند و یواش یواش فرد بیچاره وارد کانال آلفای دعانویس میشود و از همانجا به بعد برده ذهنی دعانویس میشوند. به همین خاطر این افراد نه یکبار بلکه چندین بار دیگر هم به دعانویس مراجعه می کنند زیرا وابسته فکری دعانویس میشوند و به کانال آلفا عادت کرده اند. دعانویس هم حرفهای کلی و دلخوش کن به فرد ارائه می دهد (آنچه که فرد مراجعه کننده دلش می خواهد باشد).

_____________________________

  1. لذات جنسی

غرق شدن در لذات جنسی براثر سریالهای تلویزیونی و ماهواره ای و تصاویر اینترنتی و فضای مجازی، کانالی از آلفا برای افراد ایجاد می کند که بعد از مدتی به آن عادت می کنند و بعد از مدتی برای لذت بردن از زندگی مشترک، باید ابتدا خود را به آن کانال برگردانند تا بتوانند دوباره لذت ببرند. اگر شریک زندگی آن فرد، در آن کانال آلفا نباشد، مشکلات زیادی برایشان پیش می آید و به همین خاطر بعد از مدتی با شریک زندگی خویش تضاد پیدا می کنند و کارشان به عدم تفاهم می کشد. تعداد و تعدد کانالهای آلفا به اندازه تعداد شیاطین است و هیچوقت دو فرد در فضای آلفا به اتحاد نمی رسند. لذات موجود در فضای آلفا بسیار محدود و بی ارزش است. فرد با این کار خود را از آن همه نعمتهای خدادادی محروم میکند. افرادی که در کانال آلفا به سر می برند و غرق در آن میشوند؛ در همان لذت ممنوعه غرق میشوند و تمام زندگی خود را وقف آن میکنند. وقتی که یک فرد در لذات جنسی غرق شده است، در برخورد با محیط خویش ، چشم چران است و چشمانش در مقابل حوادث دیگر کور است. تعداد فضای آلفا بسیار زیاد است و همین تعدد باعث شده است که افراد گناهکار و غرق در توهمات هیچوقت یکدیگر را درک نمی کنند ، بجز در برخورد با اقلیتهای همچون خود. اما افراد باایمان در فضای خدا قرار دارند و در راه مستقیم خدا قرار دارند و همدیگر را درک می کنند و در خواب و خیالات و توهمات به سر نمی برند. گاهی توهمات یک کشور و ملت را به نابودی می کشاند. هیتلر با ایجاد توهم و حرفهای احساساتی آن همه را فریب داد و میلیونها را به کشتن داد.

_____________________________

  1. قوم لوط

هر غریزه ای که خدا آفریده است، یک هدف در آن است که باید براساس آن استفاده شود. خدای متعال غریزه جنسی را جهت حفظ بقاء و تولید نسل در موجودات گذاشته است. اما متاسفانه بعضی مکاتب در طول تاریخ و هم اکنون چنین اهدافی را زیر پا گذاشته اند. شیطان قوم لوط را در یک کانال آلفای خاص اسیر کرده بود. قوم لوط مثال مناسبی جهت کانال آلفاست. این قوم در کانال آلفا نیازهای خود را تغییر داده بودند. آنان ماهیت نیاز جنسی خویش را تغییر داده بودند. به همین خاطر کسانی که در آلفا فرو روند، بعد از مدتی حتی هورمونهای بدن آنان تغییر ماهیت می دهد. همانطور که قبلا عرض شد، قوانین و گزاره های آلفایی با واقعیت یکی نیست. عملی که در واقعیت زشت و ناپسند است، برای افراد داخل کانال آلفا، زشت نیست. منطق آلفایی هرچیزی را توجیه می کند. خدای مهربان صراحتا از کلمه سکرت برای قوم لوط استفاده می کند.

سوره حجر آیه 72: لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ ﴿۷۲﴾


ترجمه: به جان تو سوگند که آنان در مستى خود سرگردان بودند.

سکر در عربی بمعنای هر آنچیزی است که عقل را بپوشاند. این دقیقا یعنی همان آلفا.  یعنی قوم لوط در آلفایی که برای خود ساخته بودند، سرگردان بودند و طبق آن عمل می کردند. در ادامه خدا می فرماید که :

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ مُشْرِقِینَ ﴿۷۳﴾

ترجمه: پس به هنگام طلوع آفتاب فریاد [مرگبار] آنان را فرو گرفت.

قوم لوط به تفکرات آلفایی خویش عمل کردند و دچار عمل زشت لواط شدند و بهمین خاطر خدا عذاب را بر آنان نازل فرمود. این نشان می دهد که در صورتی که یک قوم خاصی تفکرات آلفایی را در دنیای واقعی اجرا کنند ، خدای متعال بعد از مدتی عذاب را بر آن قوم نازل می کند. خدای مهربان آنقدر رحمش فراوان است که صرفا بخاطر ذهن و تفکرات کسی را در این دنیا عذاب نمی کند. بلکه فقط وقتی عذاب نازل می کند که آن تفکرات به مرحله عمل رسیده باشند.

_____________________________

  1. ما تا این حد اشتباه می کنیم!

فرض کنید که فردی به شما پیشنهاد دیدن فیلمی را میدهد.  این فیلم طبق خواسته و میل شما تهیه میشود.  اما آن فرد در عوض نمایش فیلم، تمام زندگی شما را می گیرد.  آیا یک فیلم یک ساعته ارزش از دست دادن تمام زندگی را دارد؟ فردی که چنین پیشنهادی را به شما می دهد، شیطان است. شیطان در عوض نمایش چند توهم و خوشی ناچیز، زندگی جاودان در بهشت را از شما می گیرد.

 وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَیْرَ سَاعَةٍ کَذَلِکَ کَانُوا یُؤْفَکُونَ ﴿۵۵﴾

 [30:55]   در آن روز هنگامی که آن ساعت فرا رسد، مجرمان قسم خواهند خورد که (در این دنیا) فقط یک ساعت بودند. آنها تا این حد اشتباه می ‌کردند.

_____________________________

  1. خدا باید بهترین خاطره شما باشد.

 خدا را آنقدر زیاد یاد کنید که یک خاطره خوب برای شما باشد. بعضی از مردم وقتی پدران و رسم و رسومات گذشته خویش را یاد می کنند، به نیکی و حسرت از آن یاد می کنند. مثلا می گویند که پدران ما چقدر خوب بوده اند. می گویند که تمدن ما در گذشته چقدر پیشرفته بوده است! آنان از گذشتگان و قبیله و قوم گذشته خویش تقدیر و تمجید می کنند. اما همین مردم هیچوقت به این اندازه از خدا به نیکی یاد نمی کنند. بعضی  از مردم وقتی از خدا یاد می کنند که زلزله و یا اتفاق بدی برای آنها پیش آید. البته در این حالت اتفاق بد را به خدا نسبت می دهند! ای کاش مردم خدا را هم به اندازه پدران و تمدن گذشته خویش تقدیر و تمجید می کردند. خدا را بیشتر از هر کسی دوست داشته باشید، حتی از خودت و پدر و مادر و همسر و فرزند خویش. همیشه در ذهن خویش خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خویش بدانید.

_____________________________

  1. در خلقت خدا دستکاری نکنید

گفتن واقعیتها بهتر از هر چیزی آموزنده تر است. در خلقت خدا دستکاری نکنید. بعضی از مردم بدون هیچگونه دلیل پزشکی قسمتهایی از بدن خویش را عمل جراحی انجام می دهند تا که زیباتر شوند. این جور نیازهای کاذب در آلفا بوجود میاید. این یکی از حیله های شیطان است. کسی که خدا را فراموش کند و در آلفا فرورفته باشد، معیارهای او در زندگی واقعی تغییر می یابد، به هر دری می زند تا که موقعیت از دست رفته خویش را بازیابد.

 [4:119]  من آنان را گمراه خواهم کرد. من آنان را به دام خواهم انداخت. من به آنان فرمان خواهم داد که (برای حرام کردن بعضی از گوشت ها) گوش چارپایان را علامت نهند و به آنان فرمان خواهم داد که خلقت خدا را تحریف کنند." هرکس به جای خدا، شیطان را به مولایی قبول کند، زیانی آشکار متحمل شده است.

_____________________________

  1. زندگی سخت نتیجه در آلفا رفتن و عدم انجام عمل صالح است

در کشور آلمان در جنگ جهانی دوم شرایط اقتصادی سختی پیش آمده بود. مردم که وارد یک رستوران می شدند و غذا سفارش می دادند، فورا پول غذای سفارشی را می دادند ، زیرا می ترسیدند که تا پایان خوردن غذا قیمت آن گران شود. چنین شرایط سختی برای مردم آن دوره پیش آمده بود. عدم ثبات قیمتها ، گرانی لحظه به لحظه زندگی را بر مردم سخت کرده بود
چنین شرایطی در حال حاضر در خیلی از کشورهای دنیا وجود دارد. هر کسی خدا را فراموش کند و از یاد خدا سرباز زند ، خدا شرایط سختی را برای او فراهم می آورد. مردم آلمان در توهم و آلفای نژادپرستی به سر می بردند. خدا را از یاد برده بودند، در نتیجه خدا شرایط سختی را برای آنها فراهم آورد.

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى﴿۱۲۴﴾
ترجمه: و اما کسی که پیام مرا نادیده بگیرد، زندگی فلاکت باری خواهد داشت و روز رستاخیز، او را نابینا برمی انگیزیم."

_____________________________

  1. اعتراف به گناه

اعتراف به گناه پیش نیاز توبه است. کسی که آنقدر مغرور باشد که نتواند اشتباهات و گناهان خویش را اعتراف کند ، نمیتواند توبه کند. انسان نباید از نفس خویش دفاع کند. بلکه باید نفس خویش را بکشد. اعتراف یک گناهکار را در قرآن بشنوید.

 

 [12:53]  من ادعا نمی ‌کنم که بی گناه هستم. نفس به بدی گرایش دارد، مگر کسانی که از رحمت پروردگارم برخوردار شده ا ند. پروردگار من عفوکننده است، مهربان ترین.

هیچ انسانی نباید ادعای بی گناهی و پاکی کند. فقط خدا پاک و نیکو است. حتی پیامبران هم گناه انجام داده اند. نفس اماره ارزش دفاع را ندارد. اعتراف همراه توبه چیزی است که مورد پسند خداست. خدا رحمان و رحیم است و در هر زمانی توبه بندگانش را قبول می کند.  ایوب از رنج و سختی و بیماری نجات نیافت ، اما وقتی اعتراف به گناه کرد، نجات یافت.

[38:41]  به یاد آور بنده ما ایوب را. او پروردگارش را صدا کرد: "شیطان مرا به درد و رنج دچار کرده است."

یونس در شکم ماهی به گناهش اعتراف کرد و در نتیجه نجات یافت.

[21:87]  و ذوالنون ماموریت خود را با اعتراض رها کرد و فکر می کرد ما نمی توانیم او را کنترل کنیم. او سرانجام در ظلمات (شکم ماهی بزرگی) شروع به التماس کرد: "غیر از تو خدایی نیست. تجلیل تو را. من مرتکب گناهی بزرگ شده ام."

_____________________________

  1. مشروبات الکلی

کسانی که مشروب می نوشند ، برای خوش مزه بودن آن نمی نوشند بلکه برای بیخیال کردن خود استفاده می کنند. در حالی که مواد سکر آور به هیچ عنوان آرامش فکر را نمی آورد. کسانی که الکل مصرف می کنند ، فقط فکر می کنند که مشکلاتشان حل شده است . اگر مشکلاتشان حل شده بود ، دوباره مصرف نمی کردند. افراد مشروبی، مشروب الکلی مصرف می کنند، زیرا در حرف خویش مانده اند. خودشان به دروغ باور کرده اند که مشروب آرامش آور است. آنان یک دروغ بزرگ را در خود پرورش میدهند. بعضی از مردم می گویند که الکل برای درمان روحی مفید است. روح یک چیز نادیدنی است. درمان یک چیز نادیدنی باید خود یک چیز نادیدنی باشد. درمان مشکل روحی باید روحی باشد. در کل قواعد دنیای آلفایی براساس دروغ بنا شده است و غیر واقعی است.

_____________________________

  1. دشمنی با شیطان دو طرفه است

دشمنی با شیطان دو طرفه است. شیطان دشمن ماست. ما هم باید دشمن او باشیم. اگر فقط به این اکتفا کنیم که شیطان دشمن ماست ، در نبرد موفق نخواهیم شد. بلکه باید ما هم دشمن او باشیم. دشمنی دو طرفه است. ما وقتی از خانه بیرون می رویم ، در خانه را قفل می کنیم تا دزد خانه را نزند. باید تمهیداتی در مقابله با شیطان انجام دهیم. باید خود و محیط خود را برای مقابله با شیطان آماده کنیم. ما نباید خود را در معرض حمله شیطان قرار دهیم. مثلا نباید در جلساتی شرکت کنیم که احتمال گمراهی وجود دارد. ما باید در انتخاب فیلمهایی که نگاه می کنیم ، دقت کنیم. ما باید در انتخاب دوستهای صمیمی خویش دقت کنیم. ما باید در نقطه ضعفهای خویش ، راه ورود شیطان را ببندیم. آخرین گناهی که مرتکب شدید را بررسی کنید و ببینید که چه عاملی باعث شد تا به طرف آن کشیده شدید. از این به بعد نسبت به آن عامل محتاط باشید و مواظب حمله شیطان باشید.

  
دشمنی دو طرفه
انسان   <-------> شیطان
 [35:6] شیطان دشمن شماست، پس مانند یک دشمن با او رفتار کنید. او فقط حزب خود را دعوت می کند تا از ساکنان دوزخ باشند.

_____________________________

  1. یک اشتباه بزرگ در مورد گناه

کسانی که مرتکب گناه میشوند فکر میکنند که دیگر خدا آنها را نمی پذیرد ، بنابراین به گناه خویش ادامه می دهند. این حیله خیلی بزرگ شیطان است. بسیاری از انسانها به وسیله این استدلال شیطانی به جرم خویش همچنان ادامه می دهند.


قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿۵۳﴾
[39:53] اعلام کن: "ای بندگان من که از حد گذشته اید، هرگز از رحمت خدا نومید نشوید، زیرا خدا همه گناهان را می آمرزد. اوست عفوکننده، مهربان ترین."

 

 

پایان

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۱
  1. تمارض

گاهی کسی که به آلفا رفته، احساس می کند که باید بعضی تفکراتش را به دنیای واقعی بیاورد و در آنجا بروز دهد. تمارض یا خود را به مریضی زدن. تمارض یکی از آثار آلفاست. از آنجا که فرد به آلفا رفته تنهاست و در دنیای واقعی زیاد پیدایش نیست، احساس می کند که باید یکجوری خودش را در دنیای واقعی مهم کند مثل سابق. به همین خاطر خود را به مریضی می زند تا توجه اطرافیان را به خود جلب کند. ضرر تمارض فقط به جلب توجه اطرافیان ختم نمیشود، بلکه بعد از مدتی این تمارض به واقعیت میرسد و واقعا فرد دچار همان مریضی میشود. در واقع شیطان دشمن آدم سالم است و سلامتی آدم را نمی خواهد و با این حربه او را دچار یک مریضی می کند. بدون شک شیطان بزرگترین دشمن آدمی است.

_____________________________

  1. مشکلات روانی

خودت را آن فردی در ذهن نشان دهی که در واقعیت نیستی!

این باعث تضاد تفکرات با دنیای واقعی میشود ، در نتیجه به فرد فشار میاید و منطقش را بهم می ریزد. تضاد و اختلاف بین احساسات و واقعیت در وجود آدمی، باعث مشکلات زیادی از جمله کم رویی، تمارض ، احساس خجالت ، و ... میشود.

گاهی آلفا را دیگران برای شما میسازند. مثلا می گویند که آقای مهندس من را به نوکری قبول می کنی! او هم بعد از مدتی فکر می کند که واقعا کاره ای است. و همین او را به آلفا میبرد. به همین خاطر باید به آنچه که دیگران در مورد شما فکر می کنند، باور نداشته باشی و زیاد جدی نگیری. گاهی فرد به آلفا رفته، تلاش دارد که توجه همه اطرافیان را به خود جلب کند. هیچ کس نمی تواند تمام افراد را از خود راضی نگه دارد. به همین خاطر این فرد دچار گسیختگی منطقی میشود.

_____________________________

  1. ترک آلفا

زندگی مثل جاده ای است که باید طی کنیم. اما در طول این جاده چاله هایی است که مردم را بخود جذب می کند. این چاله ها همان آلفایند. اگر مواطب نباشیم ، شیطان ما در یکی از این چاله ها گیر می اندازد. و اگر چاله را باور کنیم و فکر کنیم که این چاله همان ادامه جاده است، دیگر بیرون بیا نیستیم. بهترین روش برای بیرون آمدن از آلفا این است که فرد به زندگی واقعی توجه کند . به آیات و نشانه ها توجه کند. به آن چه که هست توجه کند. نه به آنچه که در ذهن خود تصور می کند.

ممکن است اوایل سخت باشد زیرا کسی که به آلفا گرفتار شده باشد، ترک آن همراه سختی و رنج است. مثل یک معتاد که ترک اعتیاد برایش مشکل  است ولی میتواند ترک کند. کافی است که کمی بخود بیاید. گاهی باید عواملی که ما را به آلفا می برند را کنار گذاشت. اگر خیالات شما را به آلفا می برد، دیگر خیال نکنید. اگر نگاه کردن به بعضی فیلمها و گوش دادن به بعضی آهنگها شما را به آلفا می برد، نگاه نکنید، گوش ندهید. به همین راحتی. بعد از مدتی ریاضت و صبر ، خودبخود به دنیای واقعی بر می گردید. آدم باید آنی باشد که هست.

بیشتر مردم جهان از کارهای واقعی که در دنیای واقعی انجام میشود، بیشتر خوششان می آید و به وجد می آیند. وجد و نشاط و هیجان ناشی از واقعیات ، نشانگر این است که دنیای کنونی اهل عمل زیاد ندارد و نایاب است. مثلا یک ویدئو در یوتیوب که فردی در آن جان یک انسان و یا یک حیوان را نجات داده است، میلیونها بازدید کننده دارد. زیرا بیشتر مردم فقط حرف می زنند و عمل نمی کنند. عمل کننده کار خوب آنقدر کم است که نجات یک حیوان میلیونها بازدید کننده دارد. به زبان خیلی ساده آدمها در آلفا زنجیر و در نتیجه اسیر میشوند. زنجیر هم لذتی است که اجنه به قربانیان القاء می کنند. آدمی به این لذت کاذب عادت می کند. برای رهایی از این اسارت باید زنجیر را پاره کند. یعنی باید لذتهای آلفایی را ترک کند.

_____________________________

  1. شاعر

در قرآن به کسی که فقط حرف می زند و عمل نمی کند، شاعر می گویند. عمل کردن به ایمان ، در رشد و ترقی روح آدمی بسیار موثر است. نفس آدمی فقط با ایمان عمل شده، رشد و ترقی می یابد.

اگر کسی ناآرام بود، زود عصبانی شد، بد دهن بود، زود قضاوت کرد ، تعجیل در تصمیم گیری و ... نشان از در آلفا بودن اوست. احساس و منطق باید با هم باشند. فقط صرف احساسی فکر کردن، مشکلات زیادی را بوجود می آورد. مثلا زن و مردی با هم ازدواج کنند. مرد صرفا با احساسات هر شرطی را قبول کند؛ همین مورد باعث بوجودآمدن مشکلات زیادی برای او خواهد شد. و همچنین اگر یک زن صرفا فقط با احساسات از تمام حقوق قانونی و شرعی خود صرف نظر کند، باز این هم قابل قبول نیست و در آینده بضررش تمام خواهد شد و باعث نابودی زندگیش میشود.

تمام این افراط و تفریطها از طرف شیطان است. اصلا شیطان برای پایین انداختن انسان از کشتی زندگی، آنان را تشویق به افراط و تفریط می کند. مثل کسی که سوار یک خر شده، برای پایین انداختن او از خر، باید سعی شود که او را به طرف راست و یا چپ متمایل کرد. یعنی تعادل او را بهم زد. افراط و تفریط در احساسات و عمل باعث میشود که آدمی از مرکب زندگی پایین بیفتد.

ترحم و دلسوزی بیش از حد ، یک نوع افراط و تفریط است. برخلاف نظر اکثر مردم ، ترحم و دلسوزی بیش از حد یک نوع آلفاست. و قطعا آینده خوبی نخواهد داشت. بچه ای که با دلسوزی و ترحم بیش از حد بزرگ شده باشد، درست تربیت نخواهد شد و در آینده با مشکلات زیادی روبرو میشود.

هر چیزی متعادلش خوبه. افراط و تفریط جزو حربه های مهم شیاطین جهت بردن افراد به آلفاست. زمانی که انسانها در افراط و تفریط بسر برند و در آلفا زندگی کنند، در مرحله عمل هم ، امکانات بطور مساوی تقسیم نخواهد شد و باعث بی عدالتی میشود.

ان المبذرین کانوا اخون الشیطین و کان الشیطن لربه کفورا

افراط و تفریط کننده ها برادران شیطانند.

برادر بودن با شیطان یعنی این افراد خیلی نزدیک شیطانند و تقریبا مثل برادرند و از احساسات و اعمال و جیک و فیک هم خبر دارند. خدا در این آیه می فرماید که افراط و تفریط کننده ها کافرند و هم ردیف شیطانند.

_____________________________

  1. منیت

اگر یک لیوان آب از یک چشمه بنوشید، بسیار لذت بخش است زیرا در حین نوشیدن آب شکر خدا می گویید و نشانه های خدا را بیاد میاورید. اما اگر همین آب را از یخچال خانه بنوشید، آنچنان لذت بخش نیست. زیرا یخچال را از آن خود می دانید و به "من" خود فکر می کنید.

به همین خاطر خدا می فرماید که خدا را زیاد یاد کنید و منظورش این است که همه نعمتها را به خدا نسبت دهید تا از دست "من"  نفس نجات یابید. این یکی از مواردی است که برای مبارزه با آلفا خیلی بدرد بخور است.

_____________________________

  1. آلزایمر و ام اس

خواندن زیاد جملات احساسی و عاشقانه که این روزها در اینترنت رایج است، بسیار در آلفاشدگی افراد موثر است. بعد از مدتی فرد به این نوع جملات عادت میکند و اگر روزی نخواند، احساس بیماری میکند. بیماری ناشی از کم خواندن جملات احساسی! این دقیقا یعنی فرد به آلفا رفته است و خودش خبر نداره.

این کار سبب پرکاری سمت راست مغز (احساس و توهم ) و کم کاری سمت چپ (منطق و عمل) میشود. بعد از مدتی فرد به آلزایمر و ام اس مبتلا میشود. ام اس و آلزایمر و بعضی بیماریهای دیگر نتیجه  فربه شدن احساسات و توهم  و به حداقل رسیدن منطق و عمل است.

در واقع آدم را در زندگی واقعی و عملی، از هر نظر زمینگیر میکند. وقتی فرد در آلفا بسربرد و به تصویرسازی بپردازد، در دنیای واقعی به بن بست میخورد و زمین گیر میشود.

_____________________________

  1. راه نجات از اجنه و شیاطین

مهم:  کسانی که در آلفا بسر می برند، اهمیت نماز را درک نمی کنند و به همین خاطر نسبت به نماز سهل انگاری می کنند.

فضای آلفا نا امید کننده است زیرا محدود است و تمام نیازهای یک فرد را برطرف نمی کند ، به همین خاطر کفر می آورد. زیرا عاقبت نا امیدی کفر است.

خدا می فرماید که هرگاه شیطان تو را وسوسه کرد به خدا پناه ببر.  پس راه بسیار خوب پناه بردن به خداست. تنها راه خارج شدن از آلفا و نرفتن در آن، پناه بردن به خدا ست. آلفا جوریه که همیشه آدم امکان داره تو محوطه اش قرار بگیره . باید راه نرفتن به داخلش (که همان پناه بردن به خدا ست) انجام شود. استعاذه یعنی پناه بردن. انگار که خودت را در پناهگاهی می گذاری تا تیر هایی که به سمتت میاید بهت نخورد.

این پناه گاهها چیه؟ تحت حمایت و سایه و پادشاهی  خدا قرار بگیری.  

چطوری تو سایه خدا قرار بگیری؟

باید طبق سیستم خدا عمل کنی تا تحت حمایت او قرار گیری. باید قوانینش و دستوراتشو بپذیری و اجرا کنی. باید در ملک و پادشاهی خدا قرار گیری . پادشاهی خدا (ملک خدا) یعنی طبق سیستم خدا عمل کنی. اگر طبق دستورات خدا عمل کنی، خیالت راحته از بابت شیاطین.

در پادشاهی خدا ، شیطان قدرت چندانی ندارد، فقط یک مزاحم است که براحتی دک میشود؛ زیرا همه چیز متعلق به خدا است. اعمال و رفتار و گفتار، متعلق به خدای واحد است؛ خدای دیگری در کنار او نیست.

آیه قرآن: پادشاه، مقدس ترین، صلح، مؤمن ترین، مافوق، صاحب اقتدار، قدرتمندترین، برجسته ترین. تجلیل خدای را؛ بسیار بالاتر از آنکه شریکانی داشته باشد.

از شیطان و خطرات و حیله های او باید گفت . اما در مقابل باید از بزرگی و قدرت و پادشاهی خدا هم صحبت کرد. گاهی مواقع برای امان ماندن از شیطان باید به خدا نزدیک شد. این بهترین روش است.

آیه قرآن: وَمَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ 

هرکی از خدا دوری کنه و دستوراتشو عمل نکنه و او را یاد نکند، شیطانی همراه او خواهد بود. همراه بودن شیطان با یک انسان، یعنی آن فرد آرام و قرار نخواهد داشت و شب و روز در معرض حیله های شیطان حیله گر قرار خواهد گرفت.

برای دوری از این همه ترس و استرس، باید سعی کرد به خدا نزدیک شویم تا شیطان مدام به ما حمله نکند و آرامش ما را به هم نزند. از آنجا که شیطان مدام در انسان شک و اضطراب و ترس بوجود می آورد، فرد روی آرامش نخواهد دید. تنها راه اینه که مدام خدا را در نقطه به نقطه زندگی در 24 ساعت در نظر بگیرید.

شیاطین با افسانه های گذشتگان مردم را مشغول می کنند. در حالی که واقعیات آنطور صاف و ساده نیست که شیطان تعریف می کند. شیاطین در واقعیت فکر نمی کنند بلکه در خیالات بسر می برند. شیاطین کاری  می کنند که کارهای خیالی بزرگ شوند. آنان کاری می کنند که مردم به ظاهر آنچه میشنوند بیشتر توجه کنند. آنها فقط به چیزهای این دنیا که برای آنها قابل دیدن است اهمیت می دهند، در حالی که به کلی از آخرت غافل هستند.

_____________________________

  1. علت اصلی بت پرستی

شاید تعجب کنید بگویم که کسانی که بت می پرستند، در اصل این کار را برای خدا انجام می دهند! یعنی آنها حتی می گویند بت پرستی برای رسیدن بخداست. زیرا افرادی که بخدا و به غیب ایمان ندارند، توسل به یک موجود قابل لمس و مادی برایشان مطمئنتر است تا توسل به خدایی که غیبه و قابل دیدن نیست.

پس بت پرستی ناشی از عدم ایمان به غیب است.

انسانهایی که نمی خواهند تسلیم دستورات خدا شوند، با اختراع واسطه بین خود و خدا، راه فراری برای دوری از خدا و دستورات خدا می یابند.

مثلا کسی که گناه زیاد کرده و نمی خواهد توبه واقعی کند، برای خلاصی از عذاب وجدان این گناه، به واسطه ها پناه می آورد . البته خودش می گوید: غیر مستقیم به خدا پناه می برد و از طریق واسطه این کار را می کند.

این فرد با این کار به خودش و اطرافیانش می قبولاند که یک فرد دیگری شده است ولی در اصل به هیچ عنوان تغییری در خود بوجود نیاورده است. زیرا اگر واقعا نیت داشت تغییری در خود بوجود آورد و توبه کرده بود، خودش مستقیم به خدا پناه می برد.

توسل و شفاعت به غیر خدا بهترین روش برای جذب و سرکارگذاشتن افراد گناه کار است. در حالی که همه بخششها از طرف خدای متعال است و همه نیازمند اویند.

فرد گناه کار برایش خیلی راحت تر است که به غیر خدا پناه ببرد . او از اینکه به خدا پناه  ببرد، می ترسد. زیرا برگشت به سمت خدا فقط یک نکته می خواهد و این نکته برای افراد گنهکار بسیار مشکل است و برای توبه کنندگان واقعی بسیار ساده است. آن نکته اخلاص است.

مخصوصا غیر خدایی که هیچ صدایی از او در نمی آید و اصلا جان هم نداره، حتی اگر مگسی از او چیزی برباید، نمی تواند پسش گیرد. این چنین واسطه بی زبانی ، ناشنوا یی خیلی خوب است برای کسی که بخواهد خودش را سر کار بگذارد.

مثلا کسی که به پول و مال دنیا به عنوان واسطه پناه  میاورد و سعی می کنه تمام نیازهایش را بوسیله پول استخراج کند، به نوعی نسبت به خدا اعلام بی نیازی می کند.

ان الانسان لیطغی ان راه استغنی

( به یقین انسان طغیان می کند، از اینکه خود رابی نیاز ببیند)

_____________________________

  1. دعا از طریق واسطه در آلفاست

کلا کسانی که بخدا ایمان ندارند، از درخواست مستقیم از خدا به بهانه های مختلف اجتناب می کنند. توسل به غیر خدا عیب بسیار بزرگ و دروغ بسیار بزرگی داره که خیلی مهم است:

کسانی که به غیر خدا توسل و شفاعت می جویند، می گویند که ما برای نزدیک تر شدن بخدا به غیر خدا توسل می کنیم. اما در عمل می بینیم که اگر فردی از غیر خدا توسل بجوید و از او کمک بخواهد، در نهایت محبتش نسبت به فرد توسل شده بیشتر میشود نه محبتش نسبت به خدا.

این همان سوال بزرگی است که توسل کنندگان راه فراری از آن ندارند. بعد از مدتی فرد توسل شده ( که در اوایل فقط برای برای نزدیک تر شدن به خدا خوانده میشد) به یک جنتلمن و بت در نزد توسل کننده تبدیل میشود. یعنی نهایت توسل به غیر خدا، بت پرستی و فراموشی خداست.

بسیار ساده لوحی است که فکر کنیم فردی که به غیر خدا متوسل میشود ، بعد از مدتی دل از این توسل شده می کند و به خدا نزدیک میشود. در واقع فرد بجای نزدیک شدن به خدا ، به بت خودساخته خود نزدیک میشود. در فضای آلفا ، افراد به جای خواندن مستقیم خدا، غیرخدا را می خوانند . به همین خاطر صدایشان به خدا نمی رسد و دعاهایشان برآورده نمیشود. کسی که بخواهد دعایش اجابت شود باید دو شرط ساده را رعایت کند:

  1. خواسته اش را صادقانه از ته دل بخواهد.
  2. مستقیم از خود خدا بخواهد و به خود خدای متعال رجوع کند.

_____________________________

  1. بزرگترین حیله شیطان در طول تاریخ

به نوشته یکی از مدافعان توسل توجه کنید:

"در توسل به مظاهر دینی و پیامبران و ائمه بزرگوار دین به هیچ وجه متوسل ، تصور نقش الوهی و ربوبی در مورد آن ها ندارد . آن ها را در تاثیراتی که انتظار دارد، مستقل از خدای متعال نمی داند و نمی بیند. اگر به قرآن و پیامبر و ائمه متوسل می شود ، اولا به امر خدا و ثانیا با این نگاه است که آن ها وسیله اند برای تقرب بیش تر به درگاه الاهی . در وسیله بودن و تصرف داشتن مستقل نیستند . هر کاری انجام می دهند ،به اذن و به واسطه قدرت الاهی است."

تمام دلیل او در این دو کلمه خلاصه میشود : توسل برای تقرب به خدا

یعنی راهی که هدفش تقرب به خدا اعلام میشود، بعد از مدتی آنان را فرسنگها از خدا دور می کند. به این می گویند راه شیطانی. به همین خاطر از هر راهی نمی توان بخدا نزدیک شد. فقط راه مستقیم ، مجاز است. این ایده که می گوید رفتن به سمت خدا راههای گوناگونی دارد، گمراه کننده است. خیلی از راهها سر از شرک و بت پرستی در می آورد. زیرا بیشتر راهها مدعی هستند که برای تقرب بخداست. اما سر از آلفا در میاورند.

گاهی فردی اعمالی را در آلفا جهت تقرب به خدا انجام می دهد و فکر می کند بخدا نزدیکش می کند. در آلفا نمی توان خدا پرست شد و خدا را پرستید. به همین خاطر افراد داخل در این محوطه توسل را بکار می برند تا که از آلفا پلی بزنند به سمت خدا. در حالی که از آلفا راهی به سمت خدا نیست و در عوض راه به سمت اجنه است. توسل یعنی راهی از آلفا به سمت واقعیت و از آنجا به سمت خدا.

مشرکین مکه فکر می کردند که صاحبان مجسمه ها را می خواندند. صاحبان آن مجسمه ها ملائکه و صالحین بودند. اما خدا می گوید که آنان خدا را نمی خواندند بلکه اجنه را پرستش می کردند. در حالیکه مشرکین مکه ، قصدشان از بتهای خانه کعبه، توسل و شفاعت از ملائکه و صالحین به درگاه خدا بود(هوءلاء شفعنا عندالله) . اما خدا در جواب می گوید که آنها جنها را می خواندند و خود خبر نداشتند.

[34:40]  در روزی که او همه آنها را احضار کند، به فرشتگان خواهد گفت: "آیا این مردم شما را می پرستیدند؟"

[34:41]  آنها جواب خواهند داد: "تجلیل تو را. تو مولا و سرور ما هستی، نه آنها. درعوض، آنها جن ها را پرستش می کردند؛ اکثرشان به آن ایمان داشتند."

در آلفا همه چیز تصنعی است. حتی صاحبان مجسمه هم که خوانده میشوند و به آنان توسل میشود، نمی شنوند و همه اش سرکاری است. در عوض اجنه خود را جای صالحین و ملائکه جا می زنند.

وقتی انسانی یک مدعو غیبی غیر خدا را به کمک می گیرد، از آنجا که این فرد در آلفا سیر می کند، توسط اجنه کنترل و اجنه خود را جای آن فرد غیبی جا میزنند. این است که از آلفا راهی و یا پلی به سمت خدا نیست. باید از آلفا بیرون آمد.

البته خدا برخلاف تفکر عموم مردم، غیبی نیست. بلکه خدا از هرکسی به ما نزدیکتر و قابل درکتر و ملموستر است. خدا حتی از خود ما به ما نزدیکتر است. خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر است.

خیلی بی معنی است با وجود موجودی به این نزدیکی و مهربانی در کنار ما، از موجودات دیگری درخواست کمک کنیم و بسیار باعث تاسف است که به درگاه غیر از خدا دعا کنیم. اگر چنین چیزی اتفاق بیفتد، مشخص میشود که فرد در واقعیت بسر نمی برد و در تفکرات آلفایی خود غرق شده است. فقط در آلفا افراد و یا موجودات دیگر از خدا مهربانترند. چه کسی خدای به این نزدیکی را حس نمی کند الا کسی که پرده ای به اسم آلفا جلو قلبش را گرفته باشد.

_____________________________

  1. هیپنوتیزم

هیپنوتیزم یک آلفای عمیق است. کسانی که هیپنوتیزم شده اند، بعد از بیداری اقرار کرده اند که سرشان سنگین شده است و سرشان درد می کند. چرا؟

هیپنوتیزم یک وضعیت روان شناختی و فیزیولوژیک خاص است که در این حالت وضعیت هوشیاری فرد تغییر پیدا می‌کند و با هوشیاری معمولی متفاوت است. بیشتر شبیه خواب است اما با خواب فرق می‌کند زیرا فرد هوشیار است ولی هوشیاری او فقط در یک حیطه متمرکز شده است. ویژگی عمده این وضعیت کاهش پاسخ‌دهی فرد به محرک‌های بیرونی و افزایش تلقین‌پذیری اوست. هیپنوتیزم‌کننده از همین وضعیت تلقین پذیری استفاده می‌کند و یکسری القائاتی را به فرد می‌دهد و این کاملا دست هیپنوتیزم کننده است که هوشیاری فرد را به چه سمتی هدایت کند. علت تلقین پذیری بیش از حد فرد در این حالت به این دلیل است که محرک‌های پیرامونی کمترین تاثیر را روی او دارند .

مهمترین نکته در هیپنوتیزم:

ویژگی عمده این وضعیت کاهش پاسخ‌دهی فرد به محرک‌های بیرونی و افزایش تلقین‌پذیری اوست.

_____________________________

  1. شباهتهای هیپنوتیزم و آلفا

از آنجا که هیپنوتیزم خود نوعی آلفای عمیق است، پس میتوان بین حالت آلفا و هیپنوتیزم شباهتهایی پیدا کرد. توجه به این شباهتها، درک بیشتری از آلفا به شما می دهد.

1- افزایش تلقین پذیری  2- کاهش عکس العمل نسبت به دنیای واقعی

برای هیپنوتیزم کردن یک فرد از همین دو عامل استفاده  میکنند. به این طریق که توجه و تمرکز فرد را به یک چیز خاص جلب می کنند، مثلا یک ساعت گردان و یا یک آهنگ خاص و یا یک فیلم احساسی؛ به این طریق توجه فرد نسبت به چیزهای دیگر کم شده و فقط به ساعت گردان و هیپنوتیزم کننده توجه می کند و در این حالت تلقین پذیری او بالا می رود.

انسان هم به این طریق خود را در دام آلفا می اندازد. بطوریکه به یک زینت دنیایی تمرکز خاصی کرده و در نتیجه ذهن و فکر خود را به آن زینت مشغول کرده و خود را در اختیار وسوسه کننده (اجنه) قرار می دهد. در آن صورت اجنه راهی برای ورود و کنترل مغز فرد پیدا می کنند. از آنجا به بعد 2+2 نمیشود چهار!

فرقی که آلفا با هیپنوتیزم دارد، این است که خطر هیپنوتیزم بسیار کمتر از آلفاست. زیرا در آلفا هیپنوتیزم کننده شیطان است و در هیپنوتیزم، یک انسان که ممکن است هدف بدی از آن کار نداشته باشد.

تلقیناتی که در حین هیپنوتیزم به فرد گفته میشود، در او تاثیر خواهد گذاشت. بزرگترین ترس و واهمه در رابطه با هیپتوتیزم این است که هیپنوتیزم کننده شما را وادار به انجام اعمال پست و غیر اخلاقی نماید. اما در مورد آلفا، قطعا اجنه تلقین کننده اعمال پست هستند و لا غیر.

در هیپنوتیزم فرد با رضایت و اراده و اختیار خود هیپنوتیزم می شود و خود را در اختیار هیپنوتیزم کننده قرار می دهد. حتی در مرحله ۱و ۲ می تواند خود را بیدار کند . ولی اگر مراحل بالاتر باشد و خلسه عمیق تر دیگه نمی تواند و توانایی بیرون آمدن ندارد، مگر با تلقین هیپنوتیزم کننده و یا اینکه بعد از یک مدتی خودش از خواب بیدار شود ( که ممکن است موجب ضربات روانی به فرد بشود). در دنیای واقعی هم همین طور انسان در ابتدا با اختیار و اراده خود دوست دارد که به آلفا برود ولی نمی داند که در آلفای عمیق تر دیگر بیرون آمدن بسیار بسیار سخت است.

یکی از راههای نرفتن به آلفای عمیق همان قدم اوله که باید از مسئله دور شد . و نزدیکش نشوی. کودکان به مراحل عمیق خلسه نمی روند. زیرا کودکان در واقعیت زندگی می کنند و پاکند. اکثر کسانی که می خواهند یک مشکل روانشناسی حل کنند . اگر خودشان از حل آن عاجز باشند از یک نفر می خواهند که آنها را هیپنوتیزم کرده و بهشان تلقین کند تا از اون عادت و یا مشکل نجات بیابند. زیرا اونها فکر می کنند که دیگر خودشان نمی توانند جلوی اون مشکل را بگیرند و به کسی دیگر پناه می برند. از خودشان نا امید هستند.

می خواهند کسی دیگر کارشان را درست کند البته این هم نوعی تغییر آلفا است یعنی مداوا واقع نشده بلکه تغییر آلفا صورت گرفته است.

براساس آموزه های قرآن ، تنبلی گناه بزرگی است. جالبه بدانید که بسیاری از انسان ها به دنبال نیروهایی هستند که خود بخود همه چیز را حل کند و تلاش نکنند. ولی در واقع باید برای نجات یافتن تلاش کرد. تلاش یعنی عمل و حرکت. (لیس للانسن الا ما سعی)

ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﮐﻪ ﺧﺼﻮﺻﺎ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﺗﻮﺳﻂ ﮐﺴﯽ ﻫﯿﭙﻨﻮﺗﯿﺰﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ، ﺷﮏ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﯿﭙﻨﻮﺗﯿﺰﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﺎﻟﺒﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺣﺎﻟﺖ ﻫﯿﭙﻨﻮﺗﯿﺰﻡ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: "ﻣﻦ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ! ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﺒﻮﺩﻡ!"

کسانی هم که در آلفا فریب شیطان را میخورند و گناه می کنند، برای دفعات اول احساس قدرت می کنند و فکر می کنند فریب نخورده اند.  تا بعد که زنجیر میشوند.

کسانی که هیپنوتیزم میشوند و در مرحله خلسه وارد میشوند، باید بوسیله هیپنوتیزم کننده با گفتن کلمات و تلقین از این مرحله خارج شوند والا فرد تا مدتها دچار گیجی و خواب آلودگی است.

اما اجنه که افراد را وارد آلفا می کنند، قصد خارج کردن افراد از آلفا را ندارند، بلکه آنها دوست دارند انسانها در همان آلفا بمانند. به همین خاطر افراد گناهکار همیشه احساس گیجی، سردرد و رنجش و ناشکری می کنند.

برای التیام اینها، فرد مجبور است که دوباره به همان آلفا پناه برد. آلفا نقش مسکن دارد برای فریب خوردگان.

مهم: در هیپنوتیزم گاها شده که فرد را به گذشته برده و خاطرات تلخ گذشته را به او یادآور شده و فرد دچار اضطراب و ناراحتی و رفتارهای غیرقابل کنترل شده است. از آنجا که آلفا دست شیاطین است، در یادآوری خاطرات تلخ و برانگیختن کینه، خشم ، عصبانیت و تلقین نا امیدی از هیچ چیزی کوتاهی نمیکنند.

همان طور که قبلا هم بیان شد، شما به هیچ وجه در حالت هیپنوتیزم ارتباط خود را با اطراف به شکل کامل از دست نمی دهید. به عبارت ساده تر شما صدا را می شنوید؛ اما توجه تان به آن صدا کاهش می یابد. برای مثال ممکن است شما هنگام حرکت در خیابان میلیون ها صدا و تصویر را ببینید؛ ولی آیا به همه آنها توجه می کنید؟ در حالت هیپنوتیزم نیز صداها شنیده می شود؛ اما میزان توجه مغز به صداهایی که نیازی به توجه ندارند، کم می شود.

این تمام راز هیپنوتیزم است که دقیقا درمورد آلفا هم صحت دارد.

همانطور که برای بعضی از بیماریهای جسمی مثل سرطان، مجبورند از داروهای مخدر استفاده کنند؛ ممکن است که هیپنوتیزم برای درمان بعضی از بیماریهای خطرناک روانی بتواند استفاده شود. البته فقط حکم یک مسکن را دارد.

_____________________________

  1. بصیرت و دانایی نسبت به حیله های شیطان

چطوری متوجه شویم که شیطان دارد ما را به آلفا می برد؟

إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ

کسانی که تقوا پیشه می‌کنند، هنگامی که وسوسه‌های شیطانی ایشان را احاطه کند، (خدا را) به یاد آورند، و به ناگاه بصیرت یابند.»(اعراف ۲۰۱)

نکته کار اینجاست:  مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ

یعنی طایفه ای از شیطان انسان را مس کرد. یعنی تماس گرفت. یعنی وقتی به یک عمل شیطانی فکر می کنی و یا نگاه می کنی، در واقع با شیاطین در حالت "مس" قرار داری. یعنی دقیقا با هم در تماسی! در این حالت است که باید فورا خدا را بیاد بیاری تا دوباره از حالت آلفا خارج شوی و دوباره "بصیرت" پیدا کنی.

تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ

براساس آیه بالا ، کسی در آلفا ست ، دیگر بصیرت ندارد. بصیرت قرآنی، حالتی است که به انسان، توانایی درک درست حقایق را میدهد.

 معانی قرآنی بصیرت:

یقین : (أَدْعُوا إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ) (یوسف: 108) پیامبر در این آیه اعلام می دارد که با یقین و اطمینان و از روی بصیرت کامل (نه در توهم و احساسات) ، به خدا دعوت می کند.

آگاه:  (بَلِ الْإِنسَانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ) (قیامت: 14) بلکه انسان بیشتر از هرکس دیگری بر نفس و من واقعی خویش آگاهی دارد. یعنی انسان هیچوقت من خود را فراموش نکند و دچارخیالات نشود و برای خود شخصیت خیالی نسازد.

دلایل و مدارک: (قَدْ جَاءَکم بَصَائِرُ مِن رَبِّکمْ) (انعام: 104)  دلایل و استدلال و مدارک یکی از مهمترین روشهای مبارزه با توهمات آلفاست.

مشرکان در حین اینکه سخنان پیامبر محمد را گوش می دادند، اما بصیرت نداشتند. یعنی در همان لحظه که سخنان حق را می شنیدند، در آلفا بودند.   وَتَرَاهُمْ ینظُرُونَ إِلَیک وَهُمْ لاَیبْصِرُونَ.) (اعراف: 198)

 آیات و نشانه های خدا مهمترین عامل در مبارزه با آلفاست.

صفات پیامبران اولی الابصار بوده است (واذکر عبدنا... اولی الایدی و الابصار) . یعنی ضد آلفا.

اما مهمترین عامل تقواست (یعنی ترس از خدا)  إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ) (اعراف: 201)

در اینجا مخالف بصیر، اعمی یعنی کور است. (مَثَلُ الْفَرِیقَینِ کالْأَعْمَی وَالْأَصَمِّ وَالْبَصیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یسْتَوِیانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَکرُونَ) (هود: 24)   یعنی کسی که در آلفاست مثل کور میماند که واقعیتها را نمی بیند و نسبت به دنیای واقعی و حوادث آن بی تفاوت است. اقوام عاد و ثمود و نوح که پیامبران خویش را مسخره می کردند، بخاطر در آلفا بودن بود، زیرا آنها در آلفای خویش غوطه ور بودند و نسبت به دنیای واقعی بی تفاوت بودند. آنها خطرات عذاب در دنیای واقعی را احساس نمی کردند ، زیرا آنها نسبت به دنیای واقعی کور بودند.

در قیامت جهنمیان از اینکه در آلفا بسر می بردند تاسف میخورند و میگویند که امروز همه چیز روشنه (بصرک الحدید).

این هم آیه: لَقَدْ کنتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هذَا فَکشَفْنَا عَنک غِطَاءَک فَبَصَرُک الْیوْمَ حَدِیدٌ) (ق: 22)

_____________________________

  1. بیماریهای فکری

گاهی اوقات فکرهایی در ذهنمان نفوذ می‌کند که هیچ تمایلی به فکر کردن به آنها نداریم بلکه به اجبار دچار آنها می‌شویم . این افکار ناشی از دوگانه بودن شخصیت فرد دارد، یعنی یک پایش تو آلفا و پای دیگرش در واقعیت است. وسواس فکری یکی از این نشانه هاست که بمرور منطق را از مغز می گیرد و مغز را سر در گم می کند.

عدم تمرکز یکی از نشانه های آلفا رفتگی است. بی هدفی یکی دیگر از نشانه هاست. تنبلی هم یکی از نشانه  هاست. کسانی که به آلفا میروند، منطق آنان به آنها دروغ میگوید.

اگر اختلال وسواس فکری عملی داشته باشید ، سیستم هشدار دهنده در مغزتان به طور صحیح کار نمی کند . مغزتان هشدار می دهد که در خطرید ، در حالی که این گونه نیست ، این یعنی وسواس. مهمترین ضرر وسواس، اسراف است در مصرف آب، نان ، غذا و ...

چند نمونه وسواس:

ترس از بهداشت محیط که گاهی فرد را کلافه می کند.

ترس از نداری

ترس از بیماری

ترس از موجودات غیبی و ماورایی

و...

تمام این وسواس ها نهایتا به مریضی های جسمی تبدیل میشوند.  در واقع آلفا بعد از مدتی آدم را مریض میکند. به طور جدی ، شیطان بدنبال ایجاد مشکل و گسترش بیماریها در جهان است.

_____________________________

  1. یاد خدا

شیطان وسوسه هایش را مستقیم انجام نمی دهد و پنهانی و در یک قالب دیگر انجام می دهد. یعنی شیطان مستقیم نمی گوید که برو دزدی کن. شیطان در وسوسه خود را خوب و امین معرفی می کند. شیطان جهت فریب آدم و حوا گفت:  (اَنا لَکُم ناصِحٌ اَمین / من برای شما خیرخواهی امین هستم)

حتی برای آنها بخدا قسم هم خورد!

 (وَ قاسَمَهُما اِنّی لَکُما لَمِنَ النّاصِحین / شیطان قسم خورد که من خیرخواه شما هستم...سوره اعراف، آیه 21).

و حتی گاها طی دستورات خدا و بنام خدا وسوسه می کند.

خدا در مورد شیطان و وسوسه هایش از عبارت مس استفاده می کند نه لمس و مسح! چرا؟

خدا در آیه إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ   از مس استفاده می کند.  همچنین در لایمسه الا المطهرون

این نشان می دهد که مس برای تماس معنوی است و لمس و مسح برای تماس مادی. یعنی تماسی که شیطان با انسان دارد، معنوی است و تمام وسوسه ها در ذهن صورت می پذیرد.

چرا بیشتر مردم میخواهند که احساسات ناشی از تاثیر آلفا را در واقعیت بروز دهند؟ مثلا بعد از فرورفتن در یک حس مظلوم نمایی گریه می کنند. زیرا دوست دارند که دیده شوند. این افراد کمبود شدید دیده شدن دارند. چرا دیده شوند؟ برای اینکه کسی در واقعیت بیاید و آنها را نجات دهد از چاله آلفا (البته خودشان این را نمی دانند و اعتراف هم نمی کنند).

_____________________________

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۱
  1. کلید گم شده زندگی های مشترک

      اشتباهی که بعضی از مردم در انجام کارهای نیک میکنند این است که آنها به انجام اعمال نیک در مورد خودشان توجهی نمی کنند. آنها فکر می کنند که عمل صالح فقط در مورد دیگران است. ترک صفات شیطانی خودش یک نوع عمل صالح است و یک نوع حرکت عملی مثبت است که تغییرات فوق العاده ای در نفس انسان می گذارد. مثلا زن و شوهری که مدام با زبانشان به هم می پرند و تهمت و ناسزا می گویند، برای نجات از این صفت شیطانی، انتظار دارند که طرف مقابلشان این صفت را ترک گوید. در حالی که باید عملا خودشان این صفات رذیله را ترک گویند. این مهمترین تاثیر را در طرف مقابل خواهد داشت. وقتی شما صفات رذیله خشم و تهمت و ناسزا و ... را ترک گویی، از نظر روحی بخدا نزدیکتری. کسانی که این صفات رذیله خانوادگی را دارند، باید توجه کنند که صفات شیطانی هیچ خیری در آن نیست، بلکه وضعیت را بدتر هم می کند. ترک صفات شیطانی خودش به نوعی عمل صالح است که در آرامش روحی افراد بسیار مفید است. همسران در خانواده ها باید توجه کنند و عمیقا اعتقاد داشته باشند که  به هیچ عنوان هیچ خیر و صلاحی در خشم و کینه و اتهام و تهمت و متلک و سایر صفات رذیله نیست.

کسانی که در آلفا هستند برای دفاع از خود در خانواده و اجتماع ناچارند از همان صفات آلفایی استفاده کنند. آنها در مقابل مشکلات پیش آمده، از تهمت و فحش و ناسزا و غیبت و متلک و تهدید و ... استفاده  می کنند. زیرا در آلفا این صفات و اعمال زشت راه حل مشکلاتند. در حالی که در جامعه واقعی، صفات خوب راه حل مشکلاتند. صبر، بردباری، صداقت، گذشت، نرم خویی، شکرگذاری، پایداری، مهرورزی، خوش قلبی و...

 کلید گم شده تمام زندگی ها ، احترام بین زوجین است. بطوریکه زوجین احترامی برای هم قائل نیستند و در عین حال انتظار دارند که عاشق هم باشند. وقتی صفات رذیله را از زندگی خود حذف کنید، مودت خودبخود بوجود می آید. این دستور خدای مهربان است.  ابتدا احترام بعد مودت؛ این یک اصل قرآنی است. وقتی احترام نباشد، قطعا مودتی در میان نخواهد بود. احترام یعنی ترک صفات رذیله شیطانی مثل تهمت و ناسزا و متلک و غیبت و ...

_____________________________

 

  1.  گره های ذهنی

گاها بعضی افراد کینه ها و مشکلات خویش را در ذهن خویش به یک گره و عقده تبدیل میکنند. آنها آنقدر به مشکلات و درگیریهای ذهنی خویش اهمیت می دهند که در نهایت به یک گره ذهنی تبدیل می شود. شیاطین در انجام چنین کاری بسیار اصرار دارند، زیرا از این طریق براحتی میتوانند در ذهن آدمیان لانه سازند.

آیه 4 سوره فلق:

و من شر النفاثات فی العقد

[113:4]  از شر مشکل آفرینان.

گره های ذهنی تاثیر بدی بر روی سلامتی افراد دارد، بطوریکه آنان را دچار مریضی می کند. کینه در ذهن آدمی مثل سم است برای روح و جسم. گاهی افراد آنقدر کینه در دل نگه می دارند که بعد از مدتی به یک مساله و مشکل لاینحل در ذهن افراد تبدیل میشود. به این طریق کینه به یک مساله همیشگی و ذهنی افراد تبدیل میشود. از آنجا که کینه یک صفت رذیله شیطانی است؛ با نگهداشتن کینه در دل، شیطان برای همیشه در ذهن افراد لانه میسازد.

_____________________________

  1. خشم

لطفا به شعر زیر توجه کنید:

"نامم را پاک کردی... یادم را چه میکنی؟

یادم را پاک کنی... عشقم را چه میکنی؟

اصلا همه را پاک کن

هر آنچه از من داری

از من که چیزی کم نمیشود...

فقط بگو با وجدانت چه میکنی؟

نکند آن را هم پاک کرده ای؟

نــــــــــــه ! شدنی نیست...

نمیتوانی آنچه که نداشتی را پاک کنی."

به نظر شما شعر بالا چه فایده ای میتواند داشته باشد؟! غیر از اینکه طرف میخواهد خودش را خالی کند. "خود را خالی کردن" عبارتی است که بیشتر مردم برای رفتن به آلفا بهانه میاورند! دشنام می دهند، حرفهای احساساتی می زنند و گریه های احساسی (نه واقعی) می کنند. در نهایت خیال می کنند که آرام شده اند. در واقع فقط یک قرص مسکن و آرام کننده مصرف کرده اند. اما خدا در قرآن در مقابل مصیبتها و مشکلات روش حلهای دیگری دارد. صبر- نماز - یاد خدا - طلب کمک از خدا - استغاثه از خدا - انا لله و انا الیه راجعون

زیرا فقط با یاد خداست که قلبها آرام می پذیرد. الا بذکر الله تطمئن القلوب.

خشم ، نفرت ، کینه ، دشنام از صفاتی هستند که فقط در فضای آلفا تسکین دهنده هستند. در عوض ، صفات خدایی مانند عدم خشونت، عدم کینه، مهربانی و صبر و ... صفاتی هستند که در واقعیت تسکین دهنده هستند. در فضای واقعی تسکین دهنده ها فقط اخلاق خوب و اخلاق خدایی هستند. در حالی که در فضای آلفا، تسکین دهنده ها صفاتی همچون خشم و کینه و دشنام و تهمت و غیبت و ... دارند. همانطور که می بینید شیطان با زیرکی تمام در فضای آلفا صفات بد را به عنوان صفات خوب جا می زند.

از آنجا که خشم و کینه و غضب و دشنام و تهمت فقط در آلفا تسکین می دهند و فقط در آلفا آرامش میاورند، پس فردی که در آلفاست به این صفات عادت می کند و هر وقت آرامش خود را از دست دهد، شروع می کند به این صفات شیطانی. این است که در یک دور باطل می ماند و روز بروز به آلفای ساختگی خویش بیشتر عادت می کند. با گسترش صفات نیک و خدایی در نفس خود، براحتی به فضاهای ساختگی آلفا لگد بزنید و به خدا نزدیکتر شوید.

_____________________________

  1. شباهت جهنم با فضاهای ساختگی ذهنی

در فضای آلفا صدای شما بخدا نمیرسد. باید بیرون بیایید تا خدا بداد شما برسد.  طبق گفته خدای مهربان در قرآن، در جهنم ، مردم نمیتوانند خدا را صدا بزنند. همانطور که در آیه زیر می بینید کلمات دوزخیان به خدا نمی رسد . یعنی از نظر روحی در شرایطی به سر می برند که نمی توانند خدا را بخواننـد و نمـی تواننـد از خـدا کمک بخواهند . در نا امیدی مطلق به سر می برند .

آیه قرآن : کلا انهم عـن ربهـم یومئـذ لمحجوبون

 [15:83 [  درواقع، در آن روز، از پروردگارشان جدا خواهند بود.

البته خیلی از انسانها هم در زندگی فعلی ، شبیه شرایط جهنم را در این دنیـا برای خود ایجاد کرده اند. این که آلفا شباهتهایی در زجر کشیدن با جهنم داره، به این خاطر است که جهنم هم پر است از موجوداتی که آلفا را می گردانند. در هر دو محیط ، دعاها قابل قبول نیست. صدای دعا کنندگان بخدا نمیرسد زیرا کسانی که در آلفا هستند، از خدا کمک نمی خواهند. بلکه از واسطه هایی مثل پول و بشر و امام و پیامبر استفاده می کنند.

_____________________________

  1. واسطه گری

بیشتر دعاهای مردم قابل قبول نیست زیرا مردم بجای درخواست واقعی و در خواست نیاز خود از خدا،  از او واسطه طلب می کنند. مثلا کسی که خانه ندارد، از خدا نمی خواهد خدا به او خانه دهد، بلکه از خدا پول می خواهد تا خودش (!) با آن پول خانه ای بیابد. زیرا در آلفا واسطه ها اهمیت پیدا می کنند و در نتیجه فرد همه چیز را در واسطه ها می بیند. مثلا کسی که زن و یا شوهر میخواهد، از خدا میخواهد که به او پول دهد تا با آن پول یک زن بگیرد. می بینید که آن فرد خواسته اش را از خدا نمیخواهد بلکه او چیز دیگری از خدا می خواهد. ممکن است آن پول را از دست دهد و به نیاز خود نرسد.

خدا هم او را به پول می سپارد. موسی بعد از فرار از دست فرعون سر به بیابان میگذارد و از خدا می خواهد :

رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر

[28:24]  او برای آنها آب کشید، سپس در زیر سایه ای رفت و گفت: "پروردگار من، هر رزقی که برای من بفرستی، به آن شدیدا احتیاج دارم."

موسی از خدا آن چیزی را می خواهد که نیازش است. موسی از خدا پول نمی خواهد که بوسیله آن زندگیش را از سر گیرد. در نهایت موسی در یک روز دارای خانه و زن و شغل شد. بیشتر آدمها در آلفا به اشیائی مثل پول و قیافه و مقام و موقعیت و طایفه و ... اهمیت می دهند و به این طریق حتی دعاهایشان هم انحرافی است.

_____________________________

  1. آیات قرآن شعر نیستند، بلکه برای دنیای واقعی هستند

آیات قرآن جملاتی هستند که شعر نیستند بلکه کلام خدا هستند. این گونه جملات آرامش دهنده است نه جملات مبهم و توهم زا و شعر .

این گونه جملات واقعیند و میتوانند در دنیای واقعی جوابگو و موثر باشند. اصلا قرآن برای رهایی بشریت از دست اشعار و جملات احساسی و آلفایی نازل شده است. اینها جملات واقعیند که با دنیای واقعی ما سازگارند. جملات قرآن برای یادآوری و خواندن است. برای این نیست که به آن تبرک بجویی. جملات قرآن، اگر عمل شوند؛ نه تنها انسان را به آلفا نمیبرد بلکه او را از آلفا نجات می دهد. به همین خاطر خدای توانا بارها در قرآن اصرار دارد که قرآن شعر و جادو نیست.

 هر چقدر که در آلفا بیشتر فرورفته باشید، بیرون آمدن مشکلتر است. مثل منجلابی است که در آن فرورفته باشید. دست و پازدن خرابترش میکند. کسی که در منجلاب زندگی میکند و فکر میکند که زندگی همان منجلاب است، انگیزه ای برای بیرون آمدن از منجلاب نداره. زیرا به او تلقین شده است که زندگی همین منجلاب است. بنابراین تلاشی برای بیرون آمدن نمیکند. در نتیجه زنجیر میشود. بنابراین تلاش شیاطین براین است که به فرد بقبولانند که زندگی همین است و او را به سمت نا امیدی سوق می دهند.

برای بیرون آوردن فرد از منجلاب باید به او فهماند که زندگی طور دیگری است و در جای دیگری. باید به او فهماند که این زندگی نیست که او می کند و در عوض در زنجیر شیاطین بسر می برد. باید به او فهماند که محوطه آلفای ذهنی که او خود را در آن زندان کرده، در مقابل جهان واقعی هیچی نیست. در واقع آلفا هیچی نیست. فقط تصورات دروغین است. که به وسیله شیاطین مهندسی و ساخته پرداخته میشوند.

_____________________________

  1. اصرار اجنه

تصاویر ساختگی ذهنی ، ساختارهای غیرواقعی ذهنی تعریف خوبی برای آلفایند. اشعار احساسی، نوشته های احساسی، رمانها، فیلمهای بی هدف و احساسی و فاقد تفکر ، بازیهای کامپیوتری بی هدف همگی از ابزارهای اجنه اند برای بردن مردم به آلفا. اجنه اصرار زیادی بر به آلفا بردن مردم دارند زیرا این تنها راهشان است که آدمیان را کنترل کنند. اجنه فقط به آلفا دعوت می کنند، مجبور نمی کنند. انسانها خودشان قبول می کنند وارد آلفا شوند. اما اگر وارد آلفا شدند، دیگر دست خودشان نیست ، کنترل میشوند. مقدار کنترل بسته به مقدار عمق آلفا دارد. زرق و برقهای دنیایی، شهرت، شهوت ، مقام ، و ... از جمله موارد فریب دهنده جهت جذب به آلفایند.

لطفا آیه های قرآن زیر را با دقت بخوانید و در آن تفکر کنید.

کهف، 28، «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُریدُ زینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً». 

«و همراه با کسانى که هر صبح و شام پروردگارشان را مى‏‌خوانند و خشنودى او را مى‌‏جویند، خود را به صبر وادار. و نباید چشمان تو براى یافتن زینتهای این زندگى دنیوى از اینان منصرف گردد. و از آن که دلش را از ذکر خود بى‌‏خبر ساخته‌‏ایم، و از پى هواى نفس خود مى‌‏رود و در کارهایش اسراف مى‏‌ورزد، پیروى مکن».

کهف، 46، «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَةُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ الْباقِیاتُ الصَّالِحاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَیْرٌ أَمَلاً».

«دارایى و فرزندان پیرایه‌‏‌هاى این زندگانى دنیا است و کردارهاى نیک که همواره بر جاى مى‌‌‏مانند نزد پروردگارت بهتر، و امید بستن به آنها نیکوتر است».

_____________________________

  1. مهمترین ضرر آلفا در زندگی واقعی

از آنجا که تفکرات آلفایی با زندگی واقعی سازگاری ندارد، بعد از مدتی سلولهای مختلف بدن دچار بیماری میشوند و بعد از مدتی به یک بیماری واقعی در دنیای واقعی تبدیل میشوند. تا حالا ممکن است شنیده باشید که یکی دچار بیماری خطرناکی بوده، اما بعد از تغییر روحیه و عمل، بهبود یافته و بعد از مدتی اثری از بیماری یافت نشده است. این بهبودها به این دلیل بوده است که فرد از آلفا خارج شده است و در نتیجه دچار بهبودی میشود. تعریف شفا در قرآن یعنی همین. خدا به قرآن می گوید شفا، زیرا قرآن کلام خداست و کلام خدا برخلاف کلام وحی شده توسط شیاطین، به آلفا نمی برد و در عوض از آلفا خارج می کند. به همین خاطر ، خدا به قرآن میگوید شفا.  

_____________________________

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۱
  1. شرایط بدن انسان بعد از قرارگرفتن در آلفا

 با قرار گرفتن در سطح امواج مغزی آلفا، تعداد ضربان قلب، مصرف اکسیژن توسط سلول های بدن و دفع دی اکسید کربن کاهش می یابد، متابولیسم بدن آهسته تر می شود و فعالیت سیستم عصبی سمپاتیک نیز کاهش می یابد. کاهش مصرف اکسیژن در حالی که فرد در سطح آلفاست و در عین حال مشغول دیدن مثلا فیلم سینمایی است؛ باعث ضررات جبران ناپذیری به بدن میشود و گاها بیشتر بیماریها از همین نقطه ها ناشی میشوند. مهمترین علت سردی مداوم بدن ناشی از در آلفا بودن است. انسان در آلفا باشد ولی کارهای حالت بیداری انجام دهد؛ در این حالت با توجه مصرف کمتر اکسیژن و ... ضررات زیادی به اعضاء بدن وارد میشود.

_____________________________

  1. طریقه حمله شیطان

شیطان طریقه حمله خود را می گوید:

ثُمَّ لَآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ

[7:17]  "من از جلو و از پشت سرشان و سمت راست و چپ آنها نزدشان خواهم آمد و تو اکثرشان را ناسپاس خواهى یافت."

امواج بتا در جلوی سر ، امواج الفا در قسمت عقب سر ، و امواج تتا در طرفین سر هست؛ به این ترتیب،  شیطان نقشه هایش را در چندین مرحله جهت گمراهی انسانها اجرا می کند. ابتدا در بتا ما را وسوسه می کند یعنی از  جلو سر ؛ اگر فرد وسوسه را باور کند و جذب آن شود، بعد وارد آلفا شده و شیطان در آلفا کار خود را میکند یعنی عقب سر و بعد در خواب یعنی تتا ، به گمراهی ادامه می دهد. ولی در خواب بسیار عمیق یعنی دلتا هیچی نگفته است، به نظر من شاید خوابهای راستین در این فرکانس هستند. در کل میتوان در نظر گرفت که شیطان هیچ فرصتی را از دست نمی دهد. حتی در خواب هم مشغول منحرف کردن است.

_____________________________

  1. جادوهای روزمره

اما چیزی که در این میان بین مردم ناشناخته است ، این است که ما در طول روز بارها و بارها در معرض نمایشات و وسوسه ها و جادوهای شیطان قرار می گیریم و حتی بعضی از آنها را باور می کنیم و حتی بعد از مدتی به آن عادت می کنیم. هر به آلفا رفتنی ، یک نوع جادوست که واقعیت را برای فرد تغییر می دهد. گناه کردن در آلفا انجام میشود و این هم نوعی جادوست. متاسفانه مردم به این نوع از جادو که در زندگی روزمره خود با آن مواجهند، توجهی نمی کنند. وقتی اسم جادو و سحر می آورید، فورا ذهنشان به کارهای مرتاضان و دروایش منعطف و متوجه میشود. در حالیکه کارهای مرتاضان و دروایش، فقط یک جادوی ناهمگون برای بیشتر مردم است و تعداد این افراد بسیار کم و نایاب است. فریب شیطان را خوردن و از شیاطین کمک گرفتن در لذات گناه، که روزانه انجام میشود هم نوعی جادوست. این نوع جادو و سحر همه گیر است و در سطح جامعه وسیع است و به همین خاطر کسی به آن توجهی نمی کند.

قرآن : شیطان می گوید: لاغوینهم اجمعین (همگی را وارد آلفا می کنم)

 شاید یکی از منظورهایش همین نوع جادو باشد که همه گیر است و در سطح وسیع مردم به آن می پیوندند. شیطان براحتی از طریق محتویات اینترنت و ماهواره و حتی تلویزیون و حتی کتاب میتواند بینندگان و خوانندگان خود را هیپنوتیزم کند و آنان را جادو کند و ایده های خود را به آنان بقبولاند. بیشتر مردم وقتی برای آنان از سحر و جادو صحبت می کنی، فورا جنبه وحشتناک و عجیب و غریب آن رادر نظر می گیرند؛ در حالیکه ما در طول روز بارها فریب شیطان را می خوریم و سحر و جادو میشویم. وقتی کسی به آلفا میرود و تحت کنترل شیاطین قرار می گیرد؛ در واقع به نوعی جادو و سحر شده است. و  جزو نیروهای شیطان بحساب میاید. ولی خودش خبر ندارد. به همین خاطر استقامت در اعمال نیک بسیار مهم است زیرا آدمی را از فضاهای شیطانی دور می کند.

سوره الأحقاف _ آیات ۱۳

إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ﴿۱۳﴾

[46:13]  مطمئنا، کسانی که می گویند: "پروردگار ما خداست،" سپس زندگی پرهیزکارانه ای را در پیش می گیرند، نه ترسی خواهند داشت و نه غمی.

أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿۱۴﴾

[46:14]  آنها سزاوار بهشت شده اند، جایی که جاودان بمانند؛ پاداشی برای اعمالشان.

_____________________________

  1. شیطان پرستی

اولین کسی که به مبارزه با شیطان پرستی پرداخت، ابراهیم بود.

یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ ۖ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِیًّا

[19:44]  "ای پدر من، شیطان را پرستش نکن. شیطان علیه آن بخشنده ترین شورش کرده است.

چه کسی شیطان را پرستش می کند؟؟ فکر نکنم کلا بیش از صد نفر در جهان باشند که معتقد باشند که مستقیم دارند شیطان را پرستش می کنند. عبادت شیطان یعنی باور کردن نمایشات و سحر و جادوها و لذتهای شیطان. یعنی از شیطان کمک گرفتن و در نتیجه پرستش شیطان. از آنجا که لذتهای فضای آلفا سیر کننده نیستند، بنابراین فرد مدام مجبور است که زیاده روی کند تا به ذره ای لذت برسد. در جهنم هم وضعیت همانطوری است. جهنمی ها هم هیچ‌وقت سیر نخواهند شد،  امکانات فضای آلفا براساس نیاز انسانها نیست. بلکه یک محیط ساختگی است. محیط ساختگی، ساخته پرداخته اجنه و مهندسی شده توسط شیاطین. زرق و برق فضای آلفا مثل تار عنکبوت می­ماند جهت به دام انداختن انسانها.

آیا پدر ابراهیم شیطان را عبادت میکرد که خدا میفرماید:   یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ ۖ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا؟

[19:44]  "ای پدر من، شیطان را پرستش نکن. شیطان علیه آن بخشنده ترین شورش کرده است.

قطعا نه و شاید پدر ابراهیم خودش را از سایر مردم خدایی تر و مذهبی تر معرفی میکرد؛ بلکه "شرک" او را جزو شیطان پرستان قرار داد. شریک قراردادن برای خدا یعنی شیطان پرستی.

وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبیناً

براساس آیه زیر صراحتا دوستی با شیطان و شرک انسان را شیطان پرست می کند:

 فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ‌ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ.

[16:100]  قدرت او محدود به کسانی است که او را به عنوان سرور خود برمی گزینند؛ همان کسانی که او را به عنوان خدای خود انتخاب می کنند.

أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا.

وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا ... أُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ‌ ... وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی‌

هرکسی شیطان را پیروی کند، و جذب زینتهای شیطان شود، او را به عنوان ولی خود برگزیده:

  تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى‌ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَزَیَّنَ لَهُمُ‌ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ

پس نتیجه می گیریم که پدر ابراهیم بعلت شرک، شیطان پرست نامیده میشود:

یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ وَ لا یُغْنِی عَنْکَ شَیْئاً یا أَبَتِ إِنِّی أَخافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَکُونَ لِلشَّیْطانِ وَلِیًّا

[19:42]  او به پدرش گفت: "ای پدر من، چرا چیزی را پرستش می کنی که نه می تواند بشنود و نه ببیند و نه به هیچ طریقی به تو کمک کند؟

وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ

شَیْطانٍ مَرِیدٍ کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ‌

چرا خدا به پدر ابراهیم می گوید شیطان پرست؟؟

 دستور عدم پرستش شیطان فقط برای پدر ابراهیم نیست، بلکه برای همه بنی آدم است.

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ ۖ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ

این نشان میدهد که پرستش شیطان یعنی بت پرستی. اونی که هوای نفس خود را خدای خود قرار می دهد، صراحتا نمی گوید که هوای نفس را پرستش می کند.

أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلًا

بر همین منوال اونی که راه و روش شیطان را بر می گزیند، شیطان پرست است بدون اینکه خود بداند، مثل پدر ابراهیم.

_____________________________

  1. سه مرحله مهم شیطان پرستی

آیه 119 سوره نساء:

 وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِیناً أُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا یَجِدُونَ عَنْها مَحِیصاً

[4:119]  "من آنان را گمراه خواهم کرد. من آنان را به دام خواهم انداخت. من به آنان فرمان خواهم داد که (برای حرام کردن بعضی از گوشت ها) گوش چارپایان را علامت نهند و به آنان فرمان خواهم داد که خلقت خدا را تحریف کنند." هرکس به جای خدا، شیطان را به مولایی قبول کند، زیانی آشکار متحمل شده است.

در آیه 119 سوره نساء، سه مرحله مهم را توضیح داده که بسیار اهمیت دارد :

وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لَآمُرَنَّهُمْ

مرحله 1:  لَأُضِلَّنَّهُمْ  (گمراه کردن جهت بردن به آلفا)

مرحله 2:  لَأُمَنِّیَنَّهُمْ (در آلفا به خیالپردازی و توهم مشغولشان می کند)

مرحله 3:  لَآمُرَنَّهُمْ (بعد که در آلفا گیر انداخت، حالا به آنها امر و نهی می کند)

یعنی شیطان طبق حیله های خود مردم را گمراه می کند و وارد آلفا می کند، بعد آنان را به فضاهای آلفا عادت می دهد؛ در نهایت آنوقت امر و نهی خود را اجرا می کند. پس سه مرحله فریب شیطان که میلیاردها نفر در طول تاریخ را با همین شیوه بدبخت کرده است بصورت زیر است:

 

1- وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ  (فریب دادن)

2-وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ (در آلفا مشغولشان کردن و معتاد کردن آنان به آلفا)

3-وَ لَآمُرَنَّهُمْ (امر به گناه)

_____________________________

  1. ابهام

هر چیزی که معنای خاصی نداشته باشد و در ابهام و وهم به سر ببرد، به نوعی شعر تلقی میشود و آدمیان را به آلفا می برد.

مثلا این شعر:

"دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام

وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام

دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام

من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام

کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام

غربت آن نیست که تنها باشی / فارغ از فتنه ی فردا باشی

غربت آن است که چون قطره ی آب / در به در ، در پی دریا باشی

غربت آن است که مثل من و دل / در میان همه کس یکه و تنها باشی"

 

از این نوع اشعار و جملات زیاد است. کار این جملات ، تحریک احساسات، غم و هیجان است. و دقیقا این مهمترین راه برای بردن افراد به آلفاست. در اصطلاح به این روش ، روش نرم و آرام گفته میشود. از آنجا که این روش شامل ترس نیست، بیشتر مردم از خطرات اشعار و جملات احساسی و فیلمها و سریالهای تلویزیونی بی اطلاعند و براحتی از این طریق جذب شیطان میشوند. گاهی صحنه های خاصی در فیلم و یا بازی چنان افراد را غرق در احساسات و هیجان می کند که مستقیم وارد آلفا می کند. تمام تلاش شیطان این است که افراد را وارد آلفا کند، بعد که آنها را به آلفا عادت داد، دیگر کنترل افراد ساده میشود.

همان سه مرحله که در بالا ذکر شد:

مرحله 1لَأُضِلَّنَّهُمْ  (گمراه کردن جهت بردن به آلفا): بوسیله اشعار، توهمات، فیلمهای سینمایی و سریالها و ...

مرحله 2:  لَأُمَنِّیَنَّهُمْ (در آلفا به خیالپردازی و توهم مشغولشان می کند) : مشغول کردن و عادت دادن افراد به این توهمات

مرحله 3:  لَآمُرَنَّهُمْ (بعد که در آلفا گیر انداخت، حالا به آنها امر و نهی می کند) : امر کردن و نهی کردن

 

افرادی که دچار گناهان بزرگ همچون قتل و دزدی و زنا و ... میشوند، زمانی هر سه مرحله را طی کرده اند و هم اکنون در مرحله سوم قرار دارند. آنان بوسیله شیطان کنترل میشوند و نجاتشان بسیار سخت شده است. فقط خدا می تواند نجاتشان دهد.

_____________________________

  1. لذتهای آلفا سیر نمی کند، بلکه عطش را بیشتر می کند

نکته مهمی در این هیجانها و احساسات هست و آن هم این است که هیچوقت سیر کننده نیستند و اگر روزی دو هزار از این اشعار و جملات بخوانی، باز هم سیر نمیشوی! زیرا خدا ما را طوری آفریده است که صرفا با خواندن و تحریک احساسات و هیجان و غم ، سیراب نمیشویم، بلکه باید عمل کنیم. اگر از نگاه کردن به فیلم در مورد کمک به فقرا خوشت میاید و احساسی میشوی، باید به آن عمل کنی و الا بی فایده است. ایمان و عمل صالح باید توامان و با هم باشد و الا بی فایده است.

صرفا ذهن تنها نمی تواند چیزی را تغییر دهد. بلکه باید به آن ایده ذهنی عمل شود و الا بیفایده است و در این حالت فرد درجا می زند و بعد از مدتی که فرد در مقابل انجام عمل صالح مقاومت کرد، خدا قفلی بر قلب او می زند و اینبار تغییر فرد بسیار مشکلتر از قبل میشود.

ایمان اگر همراه با عمل صالح باشد، براحتی احساسات و هیجانت راضی  و سیر میشود؛ به این سادگی و کم هزینگی. فقط عمل کنید به اعمال صالح. دیگر نیازی نیست صدها کتاب شعر بخوانی.

نیازهایی که خدا در وجود ما قرارداده ، فقط با عمل (صالح) سیر میشود و برآورده میشود. با فکر کردن و احساسات و خیال و غم و گریه و عزاداری حل نمیشود و تازه عطش آن بیشتر میشود. وقتی مصیبتی بر آدمی نازل میشود، خدا میفرماید که : انا لله و انا الیه راجعون! خدا این نوع تفکر در مورد مصیبت را به مردم نصیحت می کند. این آیه قرآن نشان می دهد که افراد نباید بخاطر مصیبتهای پیش آمده در زندگی، خود را وارد احساسات عمیق و آلفا کنند. زیرا در آنجا در معرض شیاطین قرار می گیرند.

_____________________________

  1. عمل صالح بهترین روش مبارزه با فضاهای آلفا

اگر فیلم نگاه می کنی و در آن فیلم هنرپیشه فیلم به فقرا کمک می کند و تو خوشت میاید، باید به آن کار نیک عمل کنی تا سیر شوی و در تو تاثیر کند. باید تو هم به فقرا کمک کنی. عمل صالح است که باعث ترقی روح و ماهیت انسان میشود. ایمان و عمل صالح مثل طناب و گام برداشتن هستند در کوهنوردی. اگر طناب نداشته باشی، زیاد نمیتوانی از کوه بالا بری و ممکن است در نیمه راه بیفتی. اگر هم فقط  طناب داشته باشی و برای بالا رفتن از کوه تلاش نکنی ، باز بیفایده است.

اگر طناب خوبی (ایمان و عقیده خالص) نداشته باشی، ممکن است در حین کوهنوردی (عمل) پاره شود و سرنگونت کند. آدم باید براساس توانایی و ایمانش گام برداره و الا آسیب می بیند. یکی از بهترین کارهایی که هر آدمی میتواند انجام دهد به عنوان عمل صالح، آن است که در شغل و کار روزمره خود پاک باشد و آن را به درستی و پاکی انجام دهد و خیانت نکند.  شاید این بهترین شروع برای پاک شدن باشد.

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ﴿۹۶﴾

[19:96]  مسلما، کسانی که ایمان آورند و زندگی پرهیزکارانه ای را در پیش گیرند، بخشنده ترین ایشان را از باران عشق سیراب خواهد کرد.

بر طبق آیه فوق، ایمان و عمل صالح افراد را با خدا دوست می کند و کسی که با خدا دوست شود، دیگر نیازی به احساسات و توهمات آلفایی نخواهد داشت.

ایمان بدون عمل صالح بی فایده است.

هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِیَهُمُ الْمَلَائِکَةُ أَوْ یَأْتِیَ رَبُّکَ أَوْ یَأْتِیَ بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لَا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ ﴿۱۵۸﴾

[6:158]  آیا آنها منتظرند تا فرشتگان نزدشان بیایند، یا پروردگارت، یا برخی از نشان های فیزیکی پروردگارت تجلی کند؟ روزی که این اتفاق رخ دهد، دیگر هیچ نفسی از ایمان آوردن بهره ای نخواهد برد، چنانچه پیش از آن ایمان نیاورده و با اعمال پرهیزکارانه، منافع ایمان را کسب نکرده باشد.* بگو: "منتظر باشید؛ ما هم منتظریم."

ترجمه ای دیگر: آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سویشان بیایند یا پروردگارت بیاید یا پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت بیاید [اما] روزى که پاره‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارت [پدید] آید کسى که قبلا ایمان نیاورده یا خیرى در ایمان آوردن خود به دست نیاورده ایمان آوردنش سود نمى ‏بخشد بگو منتظر باشید که ما [هم] منتظریم (۱۵۸)

 

عمل صالح و  ایمان باعث ایجاد یک زندگی پاک خواهد شد. این نکته مهم را خدا در قرآن می فرماید:

آیه 97 سوره نحل:   مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مَن ذَکَر أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً

ترجمه:  هر کس ـ از مرد یا زن ـ کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزه اى، حیات مى بخشیم.

_____________________________

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۱
  1. تنبلی

تنها راه اینکه انسان در آلفا نباشد، یادآورنده­ها هستند . یعنی چیزهایی که گهگاه ما را هشیار کنند. مثلا انسان تمایل دارد که دیر از خواب بیدار بشود، باید با استفاده از خوداگاهی و یادآورنده ها، کاری کند که این حالت رخ ندهد. یعنی باید انرژی مصرف کنیم و با نیرو و توان خود را خلاص کنیم . اکثرا انسانها تنبلی می کنند و فقط می خواهند در ذهن خود مسائل را حل کنند؛ یعنی اسیر ذهن خود می شوند.

لا حول و لا قوه الا  بالله

یعنی هر حرکتی موجب نزدیکی به خدا است ( به شرطی که مبدا نیت از آلفا نباشد). این بسیارمهم است. تنها رقیب ذهن حرکت و انرژی است. چون برخلاف دراویش و مرتاضان ، ذهن هیچ انرژیی ندارد و تنها عمل است که صاحب انرژی است و موجب تغییر میشود. به همین خاطر خدا مدام در کنار ایمان از عمل صالح صحبت می کند.

امنوا و عملوا الصالحت

مثلا همان نظریه که می گوید حرکت بال پروانه ممکن است موجب سونامی بشود. در این حالت عمل پروانه باعث چنین اتفاقی است نه ذهن پروانه. ایمان و عمل باید توامان باشد. فقط یکی بدرد نمیخورد. اگه کسی بخواهد از آلفا بیرون بیاید، تنها راهش عمل است. اگر بخواهد با خیال بافی بیرون بیاید بازم اسیر میشود. مثل کسی که می گوید از شنبه نمازهایم را می خوانم، تو ذهنش می خواهد خودش را راضی کند. ولی این فرد باید بداند که عملش بر جهان هستی و از همه مهمتر خودش اثر دارد. اما در عوض خیالبافی او را اسیرتر می کند. مثلا به درون طبیعت میروی، یک حرکت مثبت و واقعی انجام می دهی؛ این بهت لذت می دهد. هر حرکت درستی منشاءش خداست.

لا حول و لا قوه الا بالله

نماز حرکتی است به سوی خدا. بسیار مهم است کسی در وقتهای مشخص از تنبلی دوری کند و نماز بخواند. تنبلی گناه بزرگی است. چون در تنبلی آدم می خواهد همه چیز خودش خود بخود درست بشود. نماز از تنبلی جلو گیری می کند. تنبلی آدم را به ناخودآگاه می برد. اکثر لذت های کاذب دنیوی توی ذهن انجام می گیرد. دقیق بهش فکر کنید آدم تو دنیای درونش دارد لذت می برد. یک لذت کاذب. ولی اگر مثلا گلی رو با دستش لمس کند و یا آب سردی رو با بدنش حس کند، اینها واقعیند. به صورت طبیعی جنگلی رو ببیند از نزدیک ، اینا تو حالت نرمال و خود آگاه هست که به آدم لذت واقعی می دهد. خدا طوری آدمی را آفریده است که با لذات ذهنی سیر نمیشود و فقط با لذات درست و خداپسند در دنیای واقعی سیر میشود. حتی لذات حرام که عملا انجام میشود، چونکه از توهم و آلفا سرچشمه می گیرند؛ باز راضی کننده نیستند و حتی ولع آدمی را بیشتر می کند. مهمترین نتیجه یک عمل حرام و نادرست این است که بعد از انجامش، در آلفایی و گرفتار توهمات میشوی!

بعضی افراد آنقدر در آلفا فرو می روند که دنیای واقعی برای آنها کم اهمیت میشود؛ آنها نسبت به حوادث دور و بر خود عکس العمل واقعی نشان نمی دهند. مثلا حتی اگر وسیله نقلیه ای آتش بگیرد و یک فرد در داخل ماشین فریاد بزند که "کمکم کنید از ماشین خارج شوم" ؛ آنها بجای کمک کردن، عکس می گیرند و اینجوری نشان می دهند که آنها نسبت به دنیای واقعی بیگانه اند و در یک فضای دیگری سیر می کنند.

بعضی ها که وارد طبیعت و یا مکان دیدنیی میشوند، مدام مشغول عکس و سلفی گرفتن هستند و احتمالا بیشتر مواقع در آن موقعیت لذت نمی برند و سعی می کنند مدام عکس بگیرند. برای اینکه اینها به تصویرسازی عادت کرده اند و بعدا از عکس آن طبیعت و فکر کردن به آن لذت می برند. یعنی آنها لذات دنیای واقعی را سعی دارند در قالب همان تصویرسازی، لذتش را ببرند!

استشمام بوی گل به صورت واقعی آدم را به خدا هم نزدیک می کند و به تفکر وا می دارد؛ ولی انسانها به جای تفکر در دنیای واقعی، مشغول خیال بافی و تصویرسازی هستند. تصویرسازی همان آلفاست و باعث رکود ذهنی افراد میشود و آنان را در اختیار اجنه قرار می دهد.

_____________________________

  1. برای تغییر جهان، عمل کن

جدیدا رواج شده می گویند:

Change your mind , change your world

ذهنتو تغییر بده، جهان را تغییر بده.

در حالیکه این گفته درست نیست و جهان هستی که خدا خلق کرده در تعادل کامل قرار دارد و با عمل می توان تغییر ایجاد کرد‌ نه با خیال و توهم و صرفا ذهن . و این از تعالیم بوداییان و فلسفه شرق وارد علم روانشناسی هم شده ‌.  در حالیکه آدم تو ذهنش فقط آلفا رو از یک مسیر به مسیر دیگر تغییر می دهد و دنیای توهمی خودش را تغییر می دهد نه دنیای واقعی . دنیای واقعی فقط با عمل تغییر می کند نه با توهمات ذهنی. بعضی مکاتب عرفانی جدید به اسم ذهن درمانی و ... که اکثرا از مکاتب شرقی گرفته شده است، سعی در بیرون آوردن افراد از آلفا را ندارند، بلکه از یک آلفا به آلفای دیگر می برند و فرد فکر می کند تغییری در او ایجاد شده است. در حالیکه این فرد تغییری واقعی در او ایجاد نشده است ، بلکه همه تغییرات ذهنی است. برای ایجاد یک تغییر واقعی باید حتما و قطعا از آلفا بیرون آمد و الا فقط درجازدن است. حرفهای قشنگ و جملات آرامش بخش و موزیکهای معروف به نسل جدید (New Age) بی فایده است و فقط حکم یک مسکن را دارد. خدا خودش ما را آفریده است و او بهتر از هر کسی نیازهای ما را می داند و او بهتر از هر کسی می داند که چطوری نیازهای روح و روان ما برطرف میشود.تنها با اجرای دستورات خدا ما به آرامش می رسیم و لاغیر.

_____________________________

  1. شکرگذاری

یک چیز مهم این است که هر چیزی که در دنیای واقعی نباشد آلفا است؛ مثلا کسی خیالبافی می کند که قهرمان یک ورزش رزمی است ولی خودش هیچ وقت حوصله ورزش کردن ندارد ، این فرد تو خیالش قهرمان است، اما تو دنیای واقعی نه، این یعنی آلفا ، یعنی اینکه این فرد شاکر و راضی نیست و تو خیالش یه شخصیت درست میکند که ازش راضیه!

آیه قرآن: لئن شکرتم لازیدنکم

اگر شکر گزاری کنی خدا نعمتت را افزایش می دهد اما اگر  ناشکر باشی نعمتت را کم می کند. شاید یک نفر خیالبافی می کند که یک خانه بزرگ و قشنگ دارد و همه ازش تعریف می کنند، این یعنی اون نفر شکر گزار نیست و راضی نیست و همین باعث میشود برود تو رویا برای خودش جهان دیگری درست کند با قوانین مخصوص خود. شیطان وعده داده است که کاری می کند که بیشتر مردم شکرگذار نباشند! این مطلب آیه قرآنه:

من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم و لا تجد أکثرهم شاکرین

تنها راهش شکر گزاریه که انسان را از خیالبافی دور میکند.

 (البته این آیه شاید اشاره به بخش های پشت سری و بخش های جلو و طرف مغز سر انسان که هر کدام مربوط به احساسات و واکنشهای ذهنی ویژه ای در انسان است ، داشته باشد و اینکه میتواند به راحتی مورد تغییر و وسوسه واقع شود . یعنی موجوداتی با استفاده از این قسمت های مغز سعی در منحرف کردن انسانها دارند)

_____________________________

  1. شخصیت های کاذب و خیالی

کسانی که در آلفا زندگی می کنند، برای خود یک شخصیت کاذب و دنیای دیگری میسازند و با آن مانوس میشوند. این دنیای کاذب ساخته شیاطین است. زیرا دنیای واقعی ساخته خداست. این افراد کمتر به عمل صالح در دنیای واقعی عادت می کنند و به همین دلیل به مقدرات و ساخته های خدا راضی نیستند.

کسی که شکر گزاره، بیشتر عمل می کند، خوب نعمتها افزایش پیدا میکند و حرکت میکند ولی کسی که شکر نمی کند و خیالبافی می کند و در نتیجه پسرفت می کند و توی ذهنش عقده درست میشود و بعضی اوقات با مواد مخدر این مشکلات ذهنی را می خواهد فراموش کند. در اصل شکر گزاری یعنی رضایت قلبی از خود و اعمال خود که در واقعیت به نتیجه ای رسیده اند.

این خیلی مهم است که اکثر آنهایی که معتادند یا شکست عشقی دارند یا خیلی موفق نبوده اند ، آدمهای ناسپاسی بوده اند.

مصرف مواد مخدر برای اینه که آن فرد بتواند دوباره وارد آلفا شود. اصلا مواد مخدر و مشروبات الکلی کارش همینه. با رفتن به آلفا به طور موقت از واقعیت دور می شوند و سرپوش روی واقعیات زندگی می گذارند. زیرا کسی که معتاد است ، در دنیای واقعی نمیتواند زندگی کند، به همین خاطر دوباره میخواهد وارد آلفا شود. آلفایی که از آن خاطره دارند و در آن جا سرخوشند. به همین خاطر برای یک ذره مواد له له میزنند، زیرا آنها فقط با مصرف مواد مخدر میتوانند دوباره وارد حالت توهم و سرخوشی شوند. با مصرف مواد مخدر ، دوباره اجنه خود را فراخوانی کرده و کنترل خود را دست آنان می دهند.

دنیای آلفا بسیار کوچک است و امکانات بسیار محدودی دارد. زیرا فقط قدرت پردازش یک جن است. اما دنیای واقعی را خدا ساخته و حرف برای گفتن زیاد داره. نشانه و آیت زیاد داره. خدا می فرماید چرا به نشانه های ما نمی نگرید و توجه نمی کنید. دنیای آلفا نمی گذارد مردم نشانه های خدا را ببینند و الا همه مردم جهان تسلیم خدا می شدند. هدف شیطان از بردن انسانها به آلفا یک چیز است:

پرده بر دلهای آنها بزند و به تصاویر ساختگی و مذاهب ساختگی مشغولشان کند و از خدا و واقعیات زندگی دورشان کند.

لطفا سوره الرحمن را حتما بخوانید و توجه کنید که خدا چقدر زیبا آدمیان را به سوی واقعیات و آیات و نشانه ها دعوت می کند.

_____________________________

 

  1. دعای انسان در آلفا مستجاب نمیشود

در دنیای واقعی همه اعمال و کارها در دست خداست و خدا در آنجا صدای بندگانش را میشنود و جواب می دهد. اما در دنیای آلفا ، صدای بندگان به خدا نمی رسد. به همین خاطر دعاهایی که در آلفاست، مستجاب نمیشود. بلکه دعاهای در جهان واقعی مستجاب میشود. خدا قطعا و بدون استثنا به دعای" بندگانش" پاسخ می دهد

سوره بقره آیه 186:

وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۖ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَلْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (186)

[2:186]  و چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، من همیشه نزدیکم. هرگاه مرا بخوانند من به دعای آنان پاسخ می دهم. مردم باید به من پاسخ دهند و به من ایمان آورند، تا ارشاد شوند.

شاید بعضی ها بگویند که چرا دعای ما مستجاب نمیشود؟ زیرا دعاهای از ته دل و در دنیای غیر آلفا، مستجاب میشوند. چون اصولا دعاهای در فضای آلفا واقعی نیستند، همانطور که خود آلفا ساختگیست.

گاهی خطراتی در دنیای واقعی متوجه انسانهاست، اما از آنجا که فرد در محیط آلفاست، متوجه نمیشود. مثل اخطارهایی که رسولان به اقوام خود می دادند و مردم آنها را مسخره می کردند. مسخره کردن به این خاطر بود که آنان در آلفا بودند.

در دنیای واقعی گهگاه مسائلی پیش می آید و یا سختیی روی می دهد در این مواقع باید صبر داشته باشیم و نگذاریم که صبرمان را ازدست بدهیم و نباید به آلفا پناه ببریم. صبر هم مانند شکرگذاری بسیار مهم است.

ان الله مع الصابرین

این آیه بسیار جالب است یعنی تا زمانی که صبر داشته باشی، خدا همراهته ولی اگر صبر را ازدست بدهی به آلفا رفته و راه را گم می کنی و گمراه می شوی و در نتیجه خدا همراهت نیست. کسی که صبر نکند، یعنی میخواهد وارد آلفا شود و مشکلش را ذهنی حل کند.  اینها راههای بسیار جالبی هستند که خدا به ما داده که از آلفا دور بشویم. پس تا اینجا راه حلهای خدا در زندگی را مشاهده کنید:

عمل صالح، تفکر، صبر . شکر

مثلا در یک مسئله ناگوار اگر فرد صبر نداشته باشه وارد فضای آلفای یاس و ناامیدی و غم می شود یاس و نا امیدی و غم از ناحیه شیطان است. چقدر جالب است که خدای مهربان همه مثال ها را در قرآن زده و ما را راهنمایی کرده است. فقط باید تدبر داشت. کسانی که از خدا نا امید میشوند،  در اصل فکر میکنند در میانه مشکلات کنترل کارها از دست خدا خارج شده است. آنها فکر میکنند دیگر خدا رتق و فتق امور را در دست ندارد، به همین خاطر به یک چیز مادی رو میآورند. کسی که نا امید شده عملا در مسیری بر خلاف مسیر خدا قدم بر می دارد و همین عمل او که بر اساس نا امیدی است در وجود او تاثیر می گذارد که نتیجه این عمل به خودش بر می گردد.

بیشتر انسانها وقتی مشکلی برایشان پیش میاید، میخواهند از همان اول همه چیز و همه راهها و پیشامدهای مربوط به آن مشکل را پیش بینی و قضاوت کنند. چنین چیزی یعنی عدم صبر و در نتیجه مجبورند وارد آلفا شوند و در آنجا براساس شک و گمان برنامه ریزی و پیش بینی کنند.

شیطان به آدم و حوا وعده داد که اگر از آن میوه بخورند، به آنچه که آرزو دارند میرسند. آن میوه مثل یک مخدر بود که آدم و حوا را وارد آلفا می کرد و در نتیجه تحت کنترل شیطان قرار گرفتند و از بهشت اخراج شدند.

شیطان برای رسیدن به هدف خویش، باید به طریقی انسان را وارد آلفا و یا جذب آلفا بکند. تا که بتواند او را کنترل کند و افسار ذهن را در دست بگیرد.

_____________________________

  1. ترس مهمترین عامل جذب به فضاهای آلفاست

آیه قرآن :

الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاء

ترس از فقر و امر به فحشاء جزو منطقهای  فضای آلفاست. در فضای آلفا منطق جور دیگریست. 2+2 نمیشود 4. در فضای آلفا فقط غرور پرورش می یابد زیرا تو عملا کسی نیستی که می پنداری! شیطان آدمی را از فقر میترساند. ترس از فقر و نداری، یک توهم است که شیطان بوسیله این نوع ترس، آدمی را وادار به دزدی، رشوه، طمع، کم فروشی و ... می کند. یعنی توهمات مبداء تمام کارهای پلید هستند.

باور کردن توهم در ذهن ، منجر به وادار کردن فرد به انجام کارهای پلید میشود. زیرا فرد در منطق آلفایی برای جلوگیری از یک ترس (که فقط توهم و نابجاست است)، دست به انجام کارهای پلید میزند.

_____________________________

  1. آلفاهای منحصر به فرد

 گاها بعضی آلفاها آنقدر منحصر بفردند که افراد کمی در آن بسر می برند و در نتیجه افراد این فضا از شدت تنهایی دست به خودکشی می زنند و یا گوشه گیر میشوند. نا امیدی در فضای آلفا موج میزند. زیرا قوانین آن با واقعیت سازگار نیست و گیج کننده است. در نهایت فرد به سمت پوچ گرایی میرود. زیرا به علت عدم انطباق منطق آلفایی با واقعیت، افراد به آلفا رفته، ادارک و بصیرت و خرد خود را از دست می دهند و از دنیای واقعی نا امید میشوند. به همین خاطر خدا می فرماید که نا امیدی گناه بزرگی است. دقیقا به همین دلیل است که در آلفا قرار گرفتن، منشاء تمام بدبختیهای دیگر است. کلا فضای آلفا نا امید کننده است، زیرا راضی کننده نیست و افراد را به  بن بست می رساند. زیرا نیازهای واقعی یک انسان در آن نیست و فقط نیازهای کاذب را داراست. انسان با نیازهای فطری آفریده شده است و فضاهای ساخته اجنه نمیتواند جای فطرت خدادادی را بگیرد. 

_____________________________

  1. یک اشتباه بزرگ در مورد عبادت و راز و نیاز

یکی از پروفسورهای ایرانی در تعریف آلفا می گوید:

"(تمام داده هایی که وارد مغز می شود در حالت امواج بتا پردازش می شوند و آنچه را بخواهد وارد نیمکره سمت راست می کند. نیمکره سمت راست همان ناخودآگاه است و بیشتر مربوط به احساسات و عواطف می باشد. هنگامی که وارد حالت آلفا می شویم اطلاعاتی که وارد مغز می شود بدون پردازش نیمکره چپ وارد مغز می شود. حالت آلفا پایه و دروازه ورود به سمت نیروهای برتر یا ناخودآگاه است و حالت مشترک در بین تمام قبایل و ادیان جهت دعا و ارتباط با دنیای ماوراء می باشد. در حالت نماز ودعا وراز ونیاز معمولاً چراغ ها را خاموش می کنند.)"

متاسفانه گفته این پروفسور دقیقا مخالف آیه قرآن است که خدا دستور می فرماید در حالت آلفا نماز نخوانید. در حالی که این فرد میگوید که: "حالت آلفا پایه و دروازه ورود به سمت نیروهای برتر یا ناخودآگاه است و حالت مشترک در بین تمام قبایل و ادیان جهت دعا و ارتباط با دنیای ماوراء می باشد. "

اما خدا دستور می دهد که در حالت آلفا نماز و عبادت بجا نیاورید . یعنی در حالتی که مغز انسان فعالیتش کم میشود و بیشتر احساسات و عواطف و توهم غالب است، نباید نماز بجا آورد. نماز باید در حالت خود آگاهی انجام شود و نه در حالت ناخودآگاهی.

آیه قرآن:   و لا تقربوا الصلوه و انتم سکری

در حالت مستی و خماری نماز بجا نیاورید.

_____________________________

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۱
  1. حواس پنجگانه

انسانها حتی در مورد حواس پنج گانه فریب میخورند و براحتی دچار خطای دید میشوند. طبیعی است که شیاطین و اجنه (که در فریب دادن استادند) براحتی بتوانند انسانها را دچار توهم و خطا کنند . بطور مثال در شکل زیر مربع A , B تیرگی یکسانی دارند!

 

عکس زیر متحرک نیست، اما چشمان ما آن را متحرک می بیند(حتی بعد از اطلاع از این مورد)!

باورتان میشود این دو تا اسب هم رنگ هستند!

حواس مادی و حتی مغز  انسان براحتی فریب میخورند. شیاطین از امثال همین نقطه ضعفها استفاده کرده و ما را فریب می دهند و نمایشات خود را به ما می قبولانند. در حین مستی و توهمات و احساسات از این نوع خطاها به سادگی پیش می آید.

این نوع خطاها بوسیله اجنه ایجاد میشوند و آنان در آن تاثیرگذارند.  برای رفع اشتباهات حسی، مهمترین راه تمرکز و خود آگاهی است، با تمرکز و توجه دقیق . برای دوری از آلفا باید خودت باشی یعنی خودآگاهیت فعال باشد؛ آنموقع در معرض امواج آلفا نیستی.

_____________________________

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۱
  1. احضار ارواح

در جلسات احضار ارواح، از آنجا که افراد وارد آلفا میشوند، تحت کنترل اجنه قرار می گیرند و در نتیجه، تکان داده شدن میز و یا تبادل رمزها، در همان آلفا انجام می پذیرد و کاملا تحت کنترل اجنه ست. در واقع احضار ارواحی درکار نیست و فقط احضار اجنه است. به این طریق اجنه و انسانها همدیگر را سرکار می گذارند تا وقتشان تمام شود. هیچ روحی احضار شدنی نیست و انسانها در این مورد فریب اجنه را میخورند و سرکار گذاشته شده اند ولی خود خبر ندارند. در دوران قدیم که در خانه ها برق و روشنایی آنچنانی نبود و شبها مردم در مورد مردگان صحبت می کردند و ترس در وجود آنان نمایان میشد، به نوعی احضار اجنه ناخواسته بود. آنان با این ترس وارد آلفا شده و صحنه های عجیبی می دیدند که ناشی از فضای آلفا بود. ترس مهمترین عامل در ورود افراد به آلفاست.

 ارتباط با اجنه نه تنها مفید نیست بلکه بسیار مضر است. از آنجا که آنان بر انسان مسلط میشوند، انسانهای مرتبط بعد از مدتی دیوانه میشوند و یا دچار افکار عجیب و غریب و مالیخولیایی میشوند. بیشتر این احضار ارواحها ناشی از دستورات چرندی است که از گذشتگان و از زمان اجنه در دوره پیامبر سلیمان باقی مانده است.  سلیمان هیچوقت جادو نمی کرد. کارهایی که سلیمان می کرد از جانب خدا بود و جادو نبود.

مثلا به سحر چرند زیر که در زمان پیامبر سلیمان رواج داشت توجه کنید:

 

البته پیامبر سلیمان هیچوقت چنین کارهایی انجام نمی داد و این دستورات چرند توسط اجنه و جادوگران انجام میشد. در تمام این دستورات  ابهامات و ترس و تعجب و وهم دخالت دارند. خود دستور مهم نیستند، بلکه ترس و توهم ناشی از دستور اصل موضوع است که شیطان با همین موضوع افراد را کنترل می کند. مثلا در سحر بالا، حتی به یک گربه هم رحم نمی کنند و با بی رحمی گربه را می کشند.

هر کسی که احضار ارواح و جلسات مشابه را بیشتر باور کند، بیشتر تحت تاثیر قرار خواهد گرفت. وضعیت به آلفا رفته ها دقیقا مثل همین است، اما با ظاهری آرام تر. بیشتر گناهان در حالت آلفا انجام میشود و ما خود نمی دانیم ولی در حین انجام گناهان، در کنترل شیاطین قرار می گیریم. در تمام این دستورات  ابهامات و ترس و تعجب و وهم دخالت دارند. خود دستور مهم نیستند، بلکه ترس و توهم ناشی از دستور، اصل موضوع است که شیطان با همین موضوع افراد را در کنترل خود می گیرد. مثلا ترس از تاریکی باعث میشود که افرادی که ترس را باور می کنند، صحنه هایی در تاریکی مشاهده کنند که ناشی از توهم و آلفاست و توسط اجنه به آنها نمایش داده میشود. هر چه بیشتر بترسی، بیشتر تحت کنترل قرار می گیری. زیرا در تاریکی ابهام حاکم است. در حالی که در همان مکان در روز روشن چنین چیزی مطرح نیست.

[113:3]  ومن شر غاسق اذا وقب

[113:3]  از شر تاریکی چون فرو افتد.

 این مورد ثابت می کند که ابهام و ترس و توهم باعث چنین مشاهداتی است و فقط در چنین حالتی اجنه میتوانند انسانها را به آلفا ببرند و در آلفا نمایش خود را برگزار کنند.

 ابهامات و تشابهات نقطه ضعف انسان است و شیطان از این مورد جهت تفرقه مردم استفاده می کند. هرجا در قرآن جملات متشابهی آمده که مردم در زمان خویش قادر به درکش نبوده اند؛ شیطان از همین نقطه چندین فرقه مذهبی ایجاد کرده است.

آل عمران آیه 7:

هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ ۗ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ

ترجمه: [3:7]  او این کتاب آسمانی را بر تو نازل کرد، شامل آیات صریح و واضح- که اساس و ماهیت کتاب آسمانی را تشکیل می دهند- و نیز آیاتی که چندین معنی دارند و یا تمثیلی بیان شده اند. کسانی که شک به دل راه می دهند، در پی آیاتی هستند که چند معنی دارند تا ابهام ایجاد کنند و معنی خاصی برداشت نمایند. هیچ کس معنی حقیقی آنها را نمی داند، جز خدا و کسانی که عمیقا شناخت دارند. ایشان می گویند: "ما به این ایمان داریم- همه آن از جانب پروردگار ما است." فقط خردمندان توجه خواهند کرد.

_____________________________

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۱
  1. بیماریها و تنشهای ناشی از فضاهای آلفا

فضای آلفا باعث تضاد درونی افراد میشود، تضاد درونی باعث بروز بیماریهای گوناگون میشود. فضای آلفا هورمونهای زنانه و مردانه افراد را تغییر می دهد و نظم آنها را بهم می ریزد. زیرا بدن ما فقط برای زندگی در دنیای واقعی آفریده شده است و با فضای آلفا سازگار نیست و به همین خاطر افراد توهمی و گناهکار زود دچار مریضی میشوند. یک دانشمند اروپایی در قرن شانزده میلادی چندین ساعت  پاندول دار را در یک اتاق روی یک دیوار کنار هم قرار داد و پاندول آن ساعتها را به طور ناهماهنگ با هم بکار انداخت. بعد از یک روز به تدریج پاندول آن دو ساعت با همدیگر هماهنگ شدند. در سال 1665 میلادی دانشمندان از مشاهده پدیده عجیبی خبر دادند؛ دو ساعتی که از یک دیوار آویخته شده باشند، هر چند در ابتدا جهت مخالفی داشته باشند در نهایت هماهنگ می شوند. با توجه به این مثال که فیزیکی بود، میتوان متوجه شد که موسیقی و ریتمهای موسیقی و فیلمها بر روی بینندگان و شنوندگان خود تاثیر مستقیم دارند. کافی است که افراد در آن موسیقی ها و فیلمها غرق شوند تا وارد کانال آلفا شوند.

حتی زنانی که در محیطهای خانوادگی به غیبت و مسخره کردن افراد دیگر می پردازند (همگی در آلفای خاصی قرار می گیرند)، بعد از مدتی سیکل قاعدگی آنان مثل هم میشود. اگر فرد غالب دچار ناهماهنگی سیکل قاعدگی باشد، بقیه هم دچار آن میشوند! زیرا هورمونهای زنانه آنان به علت غرق شدن در توهمات و گناه تغییر می کند. به همین خاطر بیماریهای غیرمسری  برای زنانی که دور هم به گناهانی مثل غیبت و اتهام و ... می پردازند، خودبخود به دیگر زنان سرایت می کند. غرق شدن در موسیقی های ریتمیک باعث میشود که فرکانسهای مغز تغییر یابد و فرد را در حالات آلفا قرار دهد. همانطور که گفته شد، در آلفا فرکانس مغز بین 8 تا 14 قرار می گیرد. و بعبارتی مغز انسان نسبت به حالت معمولی سردتر میشود و قسمت تفکر فعالیتش کم میشود. سردتر شدن مغز در حالتی که حواس پنجگانه کار می کند و فرد بیدار است، ممکن است که فرد را دچار بیماری کند. در این حالت فرد مجبور میشود که از غذاهای گرم استفاده کند تا که کمبود گرمای بدن خود را جبران کند. زیرا سایر اعضاء بدن به نوعی از مغز دستور می گیرند و تحت فرمان اویند و با او هماهنگند.

 یک سریال تلویزیونی که هر روز وقت می گذارید و آن را نگاه می کنید، در واقع دارید با آن سریال زندگی می کنید و ناخودآگاه در کانال افکار آن فیلم قرار می گیرید و بعد از مدتی منطق و استدلال خویش را در مورد وقایع خیانت و روابط غیراخلاقی از دست می دهید. در نتیجه ناخودآگاه فضای خانواده پر از تنش و جنگ اعصاب می شود. مطمئنا بدانید که شیطان هیچوقت دوست آدمی نیست و دوست ندارد که آدمی حتی یک روز خوش داشته باشد. به همین خاطر هیچوقت خود را پاک ندانید و هیچوقت خود را از حقه های شیطان ایمن ندانید. به همین خاطر خدا در قرآن می فرماید که: ای بنی آدم شیطان دشمن شماست و شما هم دشمن او باشید.

_____________________________

  1. شیطان از همان مکانیزم طبیعت جهت فریب استفاده می کند.

شاید تعجب کنید که شیطان از همان مکانیزمی که خدا در طبیعت نهاده، جهت فریب و کنترل مردم استفاده می کند. موسیقی و حرکات ریتمیک و یا حتی مجالس و مراسم مذهبی مهمترین مکانیزم شیطان در کنترل افراد است. موزیک و صدا و همچنین امواج مغزی هردو براساس فرکانس هستند. دانشمندان ثابت کرده اند که وقتی یک صدا با تن مثلا 100 و صدایی دیگر با تن 106 هرتز نواخته میشود. در این بین تنی دیگر هم با فرکانسی در این بین (بین 100 و 106) شنیده میشود. این تن صدا که شنیده میشود، اصلا نواخته نشده است. اما این یک مکانیزم فیزیکی و علمی است که خدا در مغز انسان گذاشته است. ولی اجنه از این خاصیت علمی جهت ایجاد رعب و وحشت و ترس و ابهام استفاده می کنند و در نتیجه فرد را با زیرکی به آلفا می برند و در آلفا دستورات خود را به او دیکته می کنند. در آیه زیر منظور از صوت شیطان (بِصَوْتِکَ) همین حربه های ریتمیک است که شیاطین مردم را بوسیله آن به آلفا می برند.

آیه 64 سوره اسراء:

وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا

[17:64]  "تو می توانی با صدای خود آنها را فریب دهی و با تمام نیروهای سواره و تمام نیروهای پیاده خود علیه آنها بسیج شوی و در اموال و فرزندانشان شریک باشی و به آنها وعده دهی. آنچه شیطان وعده می دهد، جز خیالی واهی نیست.

در بعضی قبایل آفریقا و هند از موسیقی راک (که اصالتا ابداع قبیله های بومی آفریقاست) برای فراخوانی الهه هایشان استفاده می کنند.  الهه این اقوام که همان شیاطین رانده شده از درگاه خدایند، فقط با موسیقی های خاصی قابل فراخوانی اند. البته این افراد با این کار خود را به آلفا می برند و خود را در کنترل شیاطین قرار می دهند. فراخوانده شدن الهه ها مساوی است با در کانال آلفا قرار گرفتن پیروان این اقوام.

ریتم موسیقی حتی میتواند ریتم بدن و ضربان تنفس و ضربان قلب را هم تغییر دهد. در بابل قدیم، عبادتهایشان با موسیقی همراه بوده است. خوشحالی و گریه ، بیهوشی و جیغ زدن در این نوع موسیقی ها به علت تغییر فرکانسهای مغز است و فرد را به آلفا می برد. اقوامی در تبت ، در حین مراسم مذهبی، از طبل استفاده می کنند. آنان هر ثانیه 8 ضربه می زنند (توجه کنید که فرکانس فضای آلفا از 8 تا 14 است). اکثر مذاهب منحرف از موسیقی و مراسم های خاصی استفاده می کنند تا که اجنه هایشان را صدا زنند و تحت کنترل آنان قرار گیرند. دانشمندان طی آزمایشی یک فرکانس را از یک گوش و فرکانسی دیگر را از گوش دیگر نواختند. اما با کمال تعجب یک فرکانس در این بین شنیده میشد. دو نیم کره مغز انسان هر دو فرکانس را پردازش می کند. اما بعد از مدتی فرکانس دریافتی هردو نیمکره یکی میشود و در نتیجه فرد براحتی در آلفا قرار می گیرد. تمام مکانیزم شیاطین براساس مکانیزم طبیعت انجام میشود. فقط بی اطلاعی و عدم اطاعت از امر و نهی های خدا باعث در دام افتادن افراد میشود. یکی از امور مهم و دستور مهم نماز بجا آوردن است؛ زیرا اصولا نماز ضد آلفاست. بجا آوردن نماز در پنج وقت، باعث میشود که فرد در طول شبانه روز از آلفا خارج شود و زینتهای آن فضا از سرش بپرد.

_____________________________

  1. امواج و دروغ های سیستماتیک

گاها بعضی افراد و دولتها جهت پیشبردن اهداف مذهبی و سیاسی خود، از طریق رسانه ها حرفها و دروغهایی منتشر میکنند و افکار عمومی یک جامعه را تحت تاثیر قرار میدهند؛ تا که شرایط را برای اهداف و عملیات خود فراهم کنند. آنها از این دروغها و امواج خبری برای ایجاد هیجان و بردن افراد به یک آلفای خاصی استفاده می کنند. آنها در این مورد اصرار دارند زیرا اعمال آنها فقط در این آلفای خاص و طبق منطق این آلفا قابل توجیه است. امواج خبری میتواند افراد ساده را براحتی به آلفای خاصی ببرد.

_____________________________

  1. سحر و جادو

جادوگران در زمانهای قدیم ابتدا بوسیله اشعار و توهمات و القاء ترس و وعده و وعید به مشتریان خویش، آنان را وارد آلفای خود می کردند و در آن فضا فرد را برده خود می کردند. زیرا انسان فقط در حالت آلفا در تیررس مستقیم شیاطین قرار دارد. خدا خودش می فرماید که شیطان بر افرادی تسلط دارد که الغاون باشند (یَتَّبِعُهُمُ الغاووۥنَ).

سوره شعراء آیه 221 : هَل أُنَبِّئُکُم عَلى مَن تَنَزَّلُ الشَّیطینُ

ترجمه: آیا شما را آگاه کنم که شیاطین بر چه کسانی فرستاده می ‌شوند؟

آیه 222: تَنَزَّلُ عَلى کُلِّ أَفّاکٍ أَثیمٍ

ترجمه: آنها بر هر گناهکار دروغ پردازی نازل می شوند.

آیه 223: یُلقونَ السَّمعَ وَأَکثَرُهُم کذِبونَ

ترجمه: آنها وانمود می کنند که گوش فرا می دهند، ولی بیشتر آنها دروغگو هستند.

آیه 224: وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغاووۥنَ

و اما شاعران (پیروان احساسات و توهمات و جادو و ...) ، فقط گمراهان از آنها پیروی می ‌کنند.

 سحر و جادو برکسانی تاثیرگذار است که در آلفا قرار گرفته باشند. مثل عملیاتی که دراویش و مداحان انجام می دهند. سحر و جادو به کمک ابهامات و کلمات بی معنی و احساسی انجام میشود. داستانهای قدیمی و تاریخی احساسی، که عموما با دروغ و افراط و تفریط عجین شده اند ، مهمترین عامل در بردن افراد به آلفاست.

یک برگه سحروجادو:

اینها نمونه ای از اوراقی است که شیوخ و جادو گران و دعانویسها و رمالان استفاده می کنند. همانطور که می دانید، این حروف و کلمات به نوعی دروازه ورود به آلفاست. این برگه ها نوعی بی نظمی گری ( (Chaos در تفکر را به قربانی القا می کنند. اعتقاد به این کلمات و حروف و اشکال به نوعی تفکر را بهم میریزد. زیرا کاملا بی معنی و بی مفهوم است. فقط کسی میتواند اینها را قبول کند که تفکرش را سرکوب کند و فقط احساسی رفتار کند. یعنی فقط در آلفا میتوان به چنین برگه هایی معتقد بود و آن را موثر دانست. مهمترین نکته این است که تفکر و تعقل باید کنار زده شود تا بتوان توهمات را بجای واقعیات قبول کرد.

گاهی سحر و جادو آمیخته به مسائل مذهبی است و چه چیزی بهتر از این برای کنترل افراد! از همان خود مذهب استفاده کردن برای بردن افراد به آلفا. هر چیزی که با احساس بدون تفکر همراه باشد، به نوعی برای جادو کردن بکار میرود. حتی اگر آیه های قرآن باشد. اینها به نوعی همان جادویند فقط در یک لباس مذهبی. حتی علمای مذهبی از فرق مختلف مسلمان هم در چنین دامی افتاده اند و همان اعمال جادوگران را به اسم (ابطال سحر و جادو) انجام می دهند. مثلا آیه های قرآن را روی کاغذی نوشته و به فرد قربانی می دهند که او را مثل گردن بند دور گردنش بیندازد تا از شر شیطان حفظش کند! این همان سحر و جادوست، اما در قالب مذهب رایج!.

تکرار کلمات نامفهوم و بی معنی آدمیان را به راحتی تحت کنترل شیاطین قرار می دهد. گاهی جملات به ظاهر دلنشین و احساسی نوعی جادوست. گاهی در برگه های سحر و جادو در کنار کلمات مذهبی، کلمات بی معنی قرار می گیرد، این کلمات بی معنی نکته انحرافیند تا تفکر را از فرد بگیرند و براحتی با احساسات او بازی کنند و تفکر او را سرکوب کنند و او را مستقیم به آلفا برند.

بعضی اوقات با استفاده از موسیقی و صداهای دلنشین مراسم های مذهبی و سرودهای مذهبی خوانده می شود و با استفاده از تحریک احساسات، فرد را به سمت پذیرش مفاهیم و اعتقادات نادرست پیش می برند. در این سرودها خیلی از اعتقادات نادرست وجود دارد.

_____________________________

 

  • اسعد حسینی
۱۹
فروردين
۰۱

مبارزه با حربه های شیاطین

از شیطان رانده شده بخدا پناه می برم

به نام خدا بخشنده  مهربان

 

  1. گمراهی

توهمات ، داستانهای تخیلی ، اشعار، فیلمهای سینمایی ، سریالهای تلویزیونی و مشروبات الکلی و مواد مخدر و بازیهای کامپیوتری مردم را وارد کانال و فضای دیگری می کند. یک سریال تلویزیونی که هر روزه فرد به تماشای آن می نشیند، می تواند فرد را با خود همراه کند و قلب و احساسات فرد را تحت تاثیر قرار دهد. کسی که یک فیلم را هر روزه نگاه می کند ، به معنای آن است که فرد ازآن فیلم لذت می برد. کسی نمی تواند از یک توهم لذت ببرد، مگر اینکه آن توهم را به خود بقبولاند و باور کند. زمانی که یک فرد در اشعار یک شاعر غرق میشود و ازآن لذت می برد، به معنای آن است که فرد اشعار را قبول دارد و در این حالت فرد وارد فضای دیگری از ذهن میشود که غیر از فضای واقعی است. در اصطلاح علمی به این فضا که حالت دیگری از آگاهی است، فضای آلفا می گویند. هر انسانی بسته به فرکانسهای مغزی خود، از نظر روانی حالات مختلفی در او ظاهر می­شود. در حالت بیداری امواج مغز در حالت بتا قرار می گیرد. اما در حالاتی که فرد در لذات و احساسات دنیوی و توهم مثل خواندن اشعار ، نگاه کردن به فیلم و بازیهای کامپیوتری غرق میشود، در این حالت امواج مغزی فرد در حالت آلفا قرار می گیرد. اما در حالات تفکر وتدبر و حل مسائل منطقی و ریاضی امواج در حالت بتا قرار دارند. پس می توان امواج مغزی را به چهار دسته کلی تقسیم نمود.

بتا:  حالت بیداری (فرکانس مغز بین 14 هرتز تا 30 هرتز)

آلفا: حالت احساسات و خلسه و توهم (فرکانس مغز بین 8 هرتز تا 14 هرتز)

تتا: حالت تله پاتی  (فرکانس مغز بین 4 هرتز تا 8 هرتز)

دلتا: حالت خواب  (فرکانس مغز بین 0.5 هرتز تا 4 هرتز)

در آلفا فرکانس مغز بین 8 تا 14 قرار می گیرد. و بعبارتی مغز انسان نسبت به حالت معمولی سردتر میشود و قسمت تفکر فعالیتش کم میشود.

_____________________________

  1. تسلط شیطان بر انسانها در آلفا صورت می گیرد

با توجه به دو آیه،

سوره شعراء آیه 224:

وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغاووۥنَ

[26:224]  و اما شاعران، فقط گمراهان از آنها پیروی می کنند.

سوره حجر آیه 42:

ان عِبادى لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٌ إِلّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الغاوینَ

[15:42]  "تو بر بندگان من هیچ قدرتی نداری. قدرت تو محدود به گمراهانی است که از تو پیروی می کنند.

 می­توان نتیجه گرفت شعر مهمترین حربه شیطان جهت اغوا نمودن انسانهاست. شعر در عربی فقط به معنای دوبیتی و غزل نیست، بلکه به معنای هر چیزی است که آدمی را به حالت احساسات و توهم ببرد. بنابراین انسانهای در حالت آلفا (الغاوین) مستقیما در تیررس شیاطین هستند. پس براحتی میتوان نتیجه گرفت که شیطان در حالت آلفا افراد را در اختیار خویش می گیرد و دستورات خود را به آنان دیکته می کند. دانستن این نکته جهت مبارزه با حربه های شیطان بسیار مهم است. بسته به شدت فضای آلفا، فرد منطق و استدلال و تدبر خویش را از دست میدهد و از دنیای واقعی دورتر میشود ؛ مثلا کسی که میداند دزدی و غیبت و تهمت بد است، این صفات رذیله در فضای آلفا براحتی قابل توجیه هستند. در فضای آلفا قوانین هوای نفس حاکم است، زیرا محل جولان شیاطین است. در واقع به طور ساده و واضح می­توان نتیجه گرفت که :

شیطان بر بندگان خدا مسلط نیست ؛ مگر اینکه بوسیله شعر و توهم و احساسات در کانال آلفا قرار گرفته باشند.

شیطان ابتدا قربانیان را وارد آلفا می کند، بعد کنترلشان می کند. یعنی ابتدا وسوسه برای ورود به آلفا، بعد در آلفا کنترل صورت می پذیرد.

وسوسه برای ورود به آلفا

 

کنترل کردن فرد در آلفا

_____________________________

  1. حرکات موزون ، نوحه ها و موزیکهای ریتمیک

موزیکهای ریتمیک که تدبر و تفکری در آن نیست، آدمی را ناخودآگاه وارد آلفا می کند و نهایتا در آلفا اجنه میتوانند انسانها را کنترل کنند. مثل دراویش و روضه خوانها که طی حرکات موزون و یا کلماتی موزون و یا  آهنگهای موزون، خود را در اختیار اجنه قرار می دهند و اجنه هم نمایشات سیخ در گونه فرو بردن و راه رفتن روی ذغال داغ و ... را بر روی آنها اجرا می کنند. این کارها را اجنه روی انسانها انجام می دهند. اما چرا اجنه در این مورد با انسانها هماهنگ عمل می کنند و آنها را کمک می کنند؟ برای اینکه انسانها را بیشتر کنترل کنند و آنان را در اختیار خود داشته باشند و البته اجنه از این کار لذت می برند. اما از این طرف دراویش و مداحان فکر می کنند که آن کارها را با قدرت خویش انجام می دهند و همین مساله باعث افزایش غرور و منیت افراد میشود. غرور و منیت همان صفت شیطان است که بخاطر آن از بهشت رانده شد. شیطان به طرق مختلف سعی دارد که همه را به صفات رذیله خود آلوده کند.

 

آیه 6 سوره جن: وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا

[72:6]  'انسان ها از طریق جن ها قدرت می جستند، ولی آنها اینان را به مصیبت بیشتری دچار کردند.

_____________________________

  1. یک اصل مهم جهت مبارزه با شیطان

عدم تفکر در احساسات، آدم را وارد آلفا می کند. شیطان بر بندگان خدا مسلط نیست ؛ مگر اینکه بوسیله توهم و احساسات در کانال آلفا قرار گرفته باشند. دانشمندان عنکبوتی را تحت آزمایش قرار دادند و اورا در معرض مخدرهای مختلف گذاشتند، همانطور که در شکل زیر مشاهده می کنید، در این حالت عنکبوت تار تنیدن را اشتباهی و ناقص انجام می دهد.

 

مواد مخدر ذهن عنکبوت را دچار اختلال کرده، به همین دلیل غریزه خدادادی خود را از دست می دهد و حتی طریقه تار تنیدن را از یاد می برد. تصورکنید که مواد مخدر و توهم و احساسات بدون تفکر چه بلاهایی سرمغز انسانها می آورد! غرق شدن در احساسات و توهم چنین بلایی سر مغز انسان می آورد ، بطوریکه مغز انسان وظیفه اصلی خویش را ناقص انجام می دهد. وظیفه ای که خدا بطور غریزی و طبیعی در نهاد موجودات نهاده، با ورود به آلفا، منحرف میشود. سایر جانوران و موجودات بجز انسان و جن از رفتن به آلفا دوری می کنند، مگر اینکه انسان به زور وادارشان کند. زیرا آنها طبق غریزه خدادادی خویش عمل می کنند. غریزه خدادادی هرکس را خدا دقیق آفریده است و برای لذت بردن از زندگی نیازی به آلفا رفتن نیست.

از لحاظ سلامتی ، به آلفا رفته ها زود دچار انواع مرض و عفونت میشوند. بدن انسان طوری آفریده شده است که در مقابل خطرات و ویروسها وظایف خویش را بدرستی انجام می دهد. مثلا اگر ویروسی به بدن ما حمله کند، مغز ما احساس خطر واقعی کرده و دستورات لازم را به اعضاء بدن جهت مقابله با آن می دهد. اما وقتی که فرد به آلفا می رود، مغز انسان وظایف واقعی خویش را ناقص انجام می دهد و در نتیجه بدن ما ایمنی خویش را از دست می دهد و دچار بیماری میشود. این است که شفای واقعی در اجرای دستورات خداست. در آلفا فرد دچار دو قطبی میشود و او برای زندگی در دنیای واقعی ناتوان میشود. کسانی که به کانال احساسات و توهم یعنی آلفا عادت می کنند، به مرور از عقلانیت و خرد خدادادی خویش فاصله می گیرند و دیگر آموزه های خویش را به کار نمی برند. اگر انسان به مرحله ای از توهم و احساسات رسیده باشد که خرد خدادادی خویش را بکار نگیرد، بسیار خطرناک است. در این حالت است که این فرد برخلاف عقل و خرد خویش عمل می کند و ممکن است دچار قتل و صفات رذیله دیگر هم بشود. دلیل گرایش به آلفا نوعی ناامیدی است. کسانی که از خدا ناامید می شوند، خودبه خود جذب فضاهای غیر خدایی می شوند و به این ترتیب خود را دو دستی تقدیم شیطان می کنند.

سوره شعراء آیه 224: وَالشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الغاوۥونَ

سوره حجر آیه 42: ان عِبادى لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٌ إِلّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الغاوینَ

براساس فرموده خدای متعال، شیطان فقط بر افراد غاوین کنترل دارد. افراد غاوین هم کسانی هستند که خود را در اختیار اشعار و توهمات از انواع مختلف قرار می دهند.

گاهی خطراتی در دنیای واقعی متوجه انسانهاست؛ اما از آنجا که فرد در محیط آلفاست، متوجه این خطرات نمیشود. و گاها این خطرات را به سخره می گیرد. تمام کسانی که در طول تاریخ پیام رسولان را رد نموده اند و آن را به سخره گرفته اند، در آلفا بسر می برده اند و در آن فضا سرخوش بوده اند. مثل قوم لوط:

سوره حجر آیه 72:  لَعَمْرُکَ‌ إِنَّهُمْ‌ لَفِی‌ سَکْرَتِهِمْ‌ یَعْمَهُونَ‌

[15:72]  اما افسوس که آنها در خماری و توهم خود کور بودند.

_____________________________

  1. آلفای ناخواسته

انسانها در طول زندگی خویش در حالتهای مختلفی ناخواسته وارد آلفا میشوند؛ اولی چند دقیقه قبل از خواب و دیگری چند دقیقه بعد از بیداری و همچنین در لحظات مرگ.  به همین خاطر خدا می فرماید که آغاز و پایان روز خود را با نام و یاد خدا شروع و خاتمه دهید.

سوره انسان آیه 25 :

  وَاذکُرِ اسمَ رَبِّکَ بُکرَةً وَأَصیلًا

ترجمه: و خدا را در اول صبح و آخر شب یاد کن.

در لحظات آخر زندگی هم افراد در حالت آلفا قرار می گیرند . حتی در این حالت شیاطین سعی دارند که افراد در حال مرگ را منحرف کنند و در آخرین لحظه زندگی هم دست بردار نیستند.

سوره قاف آیه 19 :

 وَجاءَت سَکرَةُ المَوتِ بِالحَقِّ ذلِکَ ما کُنتَ مِنهُ تَحیدُ

ترجمه: سرانجام، سکرات اجتناب ناپذیر مرگ فرا می رسد؛ این همان است که سعی می کردی از آن بگریزی.

دلیل علمی این مطلب این است که چون در حالت بیداری انسان در بتا است و برای اینکه بخوابد باید فرکانس مغزی اش کاهش پیدا کند و به دلتا برود ولی برای رسیدن به دلتا باید از تتا و آلفا بگذرد تا به فرکانس مغز دلتا برسد. و یا برعکس وقتی بیدار میشود باید از دلتا به بتا برسد برای همین باید از مسیر فرکانس تتا و آلفا بگذرد تا به بتا برسد.

کسانی که بیشتر وقت خویش را در آلفا هستند، در تعادل نخواهند بود. بمرور دچار کم خوابی و یا پرخوابی و انواع مشکلات دیگر خواهند شد.

_____________________________

  1. گناه عمل به یک توهم است

با انجام هر کار گناه, فرد بیشتر در آلفا فرو می رود و بیشتر در تیررس اجنه و شیاطین قرار می گیرد. نماز انسان را از حالت آلفا خارج و به دنیای واقعی می آورد و به همین خاطر است خدا می فرماید که نماز انسان را از فحشا و منکر دور میکند. فحشا و منکر در حالت آلفا درست بنظر میرسند و فرد منطق خویش را در مورد درست بودن و یا نبودن اعمال فحشا و منکر از دست میدهد و فرد بدون توجه به تمام عواقب گناه، آن را انجام میدهد. اعمالی که در واقعیت فحشا و منکر هستند، برای کسانی که در آلفایند، فحشا و منکر نیست.  اگر کسی بتواند همیشه در فکر خدا باشد و خدا را ذکر کند و در دنیای واقعی زندگی کند فریب شیطان را نمی­خورد. خصوصیات کسانی که در آلفایند، در قرآن مشخص شده است. تهمت، کینه، دروغ ، دزدی ، نگاه به نامحرم، فکر گناه، استعمال مشروبات الکلی و مواد مخدر، غیبت و تمام صفات رذیله که خدا در قرآن نهی فرموده است.

شیاطین برای وادار نمودن انسانها به گناه و غرق نمودن آنان در گناه، سعی در بردن آنان به حالت آلفا دارند. زیرا اگر انسان در کانال آلفا قرار گیرد، به راحتی در اختیار شیاطین و اجنه قرار می گیرد و نکته مهم اینجاست که این تنها راه شیاطین جهت کنترل انسانهاست.

_____________________________

  1. چه چیزهایی انسان را به آلفا می برد؟

غرق شدن در توهمات، باور نمودن توهمات و ترسها، باور نمودن زیتنهای دنیایی، مصرف مسکرات و مخمرات و مواد مخدر و ... انسان را بطور مستقیم بحالت آلفا میبرد و در آن حالت فرد منطق و آموزه های اخلاقی و دینی خویش را بکار نمی برد و دچار انواع گناهان میشود.

اکثر کسانی که قتل و جنایات وحشتناک انجام میدهند، اقرار می کنند که در حین انجام جنایت و گناه، کنترل خویش را در دست نداشته اند و عواقب انجام گناه برایشان اصلا مهم نبوده است و آن را کار درستی می دانسته اند. در واقع منطق و گزاره های کانال آلفا با گزاره های دنیای واقعی متفاوت است. در کانال آلفا سوزاندن گربه! و خوراندن اسید به سگ! ، سوزاندن کبوتر!، زجر کش کردن روباه و سربریدن انسان و سوزاندن انسان ... گناه بحساب نمی آید. در کانال آلفا فقط هیجان و هدف ناشی از این اعمال پلید مهم است. منطق کانال آلفا با واقعیت فرق زیادی دارد. به همین خاطر کسانی که در آلفا بسر می برند، باید بخود بیایند و بیدار شوند. به همین خاطر است که انسان طوری آفریده شده است که اگر در راه مستقیم خدا قرار نگیرد، براحتی منحرف می شود و هیچ تضمینی در خوشبختی دنیا و آخرت او وجود ندارد.

_____________________________

  1. هزینه فضای آلفا

بعضی افراد با مواد مخدر و مشروبات الکلی و اشعار و فیلمهای احساسی خود را وارد آلفا می کنند و البته ادعا دارند که مرتکب کار خلاف نخواهند شد! آنان می گویند که فقط برای دوری از غم و مشکلات این دنیا مصرف می کنند! این افراد مثل کسی هستند که وارد وسط میدان جنگ شده و خود را در معرض انواع اسلحه ها و تهدیدها قرار داده است. قطعا احتمال ضربه و انحراف چنین افرادی بسیار زیاد است. این افراد بعد از مدتی به لذات احساسی کانال آلفا عادت می کنند و بیشتر افراد جهت برگرداندن خود به حالت آلفا، انواع گناهان اعم از دزدی و دروغ و رشوه و ... مرتکب میشوند. زیرا برگشتن به بعضی کانالهای آلفا برای بعضی از افراد هزینه بردار است. مثل اعتیاد به مواد مخدر و مشروبات الکلی. فرد برای بدست آوردن این هزینه ، مجبور است که انواع روشهای شیطانی مثل دزدی و رشوه و ... را انتخاب کند. حتی موارد زیادی از قتل برای یک ذره مواد مخدر پیش آمده است. معنای واقعی " اعتیاد" ، عادت کردن به کانال آلفاست. اجنه در کانال آلفا خوشیها و لذتهای ذهنیی به قربانیان القا می کنند و فرد به آن لذتها عادت می کند در نتیجه افراد را مجبور می کنند که دوباره به کانال آلفا برگردند. برگشتن به کانال آلفا و رساندن ذهن خویش به آن فضا، هزینه دارد و در شرایط خاصی ممکن است. به همین خاطر کانال آلفا هزینه بردار است. خیلی از مواقع این افراد کار و زندگی را بی خیال شده و همه زندگی و اموال خویش و حتی کار خود را در این راه از دست می دهند. توجه کنید که ضرر ناشی از کانالهای آلفایی که فیلمها و آهنگهای احساسی بوجود می آورند، دست کمی نسبت به ضررات مواد مخدر ندارد. اما متاسفانه بیشتر مردم این موارد را توجه نمی کنند و کوچک میشمارند. بیشتر طلاقها و عدم سازشها در زندگی مشترک ناشی از عدم ادراک زن و شوهرها نسبت به واقعیت است. زیرا فضاهای آلفا آنان را از واقعیت دور می کند و در نتیجه زندگیشان را نابود می کند. شیطان جهت نابودی انسانها قسم خورده است و از هیچ روشی چشم پوشی نمی کند.

_____________________________

  1. غرق شدن در لذات جنسی

غرق شدن در لذات جنسی براثر سریالهای تلویزیونی و ماهواره ای و تصاویر اینترنتی و فضای اینترنتی، کانالی از آلفا برای افراد ایجاد می کند که بعد از مدتی به آن عادت می کنند و بعد از مدتی برای لذت بردن از زندگی مشترک، باید ابتدا خود را به آن کانال برگردانند تا بتوانند دوباره لذت ببرند. به همین خاطر بعد از مدتی با شریک زندگی خویش تضاد پیدا می کنند و کارشان به عدم تفاهم می کشد. تعداد و تعدد کانالهای آلفا به اندازه تعداد شیاطین است و هیچوقت دو فرد در فضای آلفا به اتحاد نمی رسند. لذات موجود در فضای آلفا بسیار محدود و بی ارزش است (مثل پدر و مادرمان آدم و حوا که به پیشنهاد شیطان ، بخاطر میوه یک درخت تمام نعمتهای بهشت را از دست دادند). فرد با این کار خود را از آن همه نعمتهای خدادادی محروم میکند. افرادی که در کانال آلفا به سر می برند و غرق در آن میشوند؛ در همان لذت ممنوعه غرق میشوند و تمام زندگی خود را وقف آن میکنند. وقتی که یک فرد در لذات جنسی غرق شده است، در برخورد با محیط خویش ، چشم چران است و چشمانش در مقابل حوادث دیگر کور است. تعداد فضای آلفا بسیار زیاد است و همین تعدد باعث شده است که افراد گناهکار و غرق در توهم هیچوقت یکدیگر را ، بجز در برخورد با اقلیتهای همچون خود، درک نمی کنند. اما افراد باایمان در فضای خدا قرار دارند و در راه مستقیم خدا قرار دارند و همدیگر را درک می کنند و در خواب و خیالات و توهمات به سر نمی برند. گاهی توهمات یک کشور و ملت را به نابودی می کشاند. هیتلر با ایجاد توهم و حرفهای احساساتی آن همه را فریب داد و میلیونها را به کشتن داد. شیطان به حوا و آدم وسوسه کرد که درخت  ممنوعه با ارزشتر از نعمتهای دیگر است و آن قدر وسوسه کرد تا که آنان را وارد کانال آلفا نمود و آنان در کانال آلفا مرتکب گناه بزرگ شدند  و از بهشت بیرون رانده شدند. در بهشت آن همه نعمت بود، شیطان همه آن نعمتها را بخاطر یک توهم و دروغ از آنان گرفت. چه خسران بزرگی!

سوره عصر: قسم به عصر. به راستی انسان در خسران و زیان بسر می برد، مگر کسانی که ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند و به طرف حق و صبر نصیحت کنند.

ایمان، عمل صالح، حق ، صبر

_____________________________

  1. آیا لذت ممنوعه بهتر است؟

بعضی افراد ادعا دارند که لذت کارهای ممنوعه از لذتهای حلال بیشتر است. حتی بعضی از آنها به آدمهای پاک طعنه می زنند که از لذات زندگی بی بهره اند! هر فردی که چنین ادعایی داشته باشد، بدون شک هم اکنون در آلفا بسر می برد و البته ممکن است خودش نداند. زیرا فقط افراد داخل فضای آلفا چنین اعتقادی دارند. فقط یک فرد معتاد بر این باور است که لذت مواد مخدر از لذت غذا بیشتر است. فقط یک فرد مشروبی بر این باور است که لذت نوشیدن مشروب الکلی از لذت نوشیدنیهای دیگر بیشتر است. کسی که معتقد است که لذت گناه بیشتر از حلال خداست، در کنترل اجنه ست و خودش خبر ندارد. هوای نفس دقیقا به این معناست. هوای نفس میتواند تحت کنترل شیاطین قرار گیرد و براحتی میتواند هر چیزی را بپسندد.

___________________________

  • اسعد حسینی
۱۷
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت ششم)

عشق

 

  1. ریشه کلمه عشق

برخلاف نظر عموم ، عشق کلمه ای عربی نیست، بلکه کلمه ای است با ریشه سانسکریتی و اوستایی که بعدها در میان اعراب هم رواج یافت.  این کلمه ریشه ای آریایی دارد و مربوط به مکتبهای جادویی است. در زبان اوستایی و سانسکریت، کلمه عشق در اصل اشا و یا اشه بوده است. ریشه این کلمه در زبان سانسکریت به صورت زیر است:

 

 iṣta خواسته، محبوب

در زبان اوستایی هم بصورت زیر است:

 išti :  آرزو، مقصود.

 

میتوانید در دیکشنری های آنلاین سانسکریت جستجو کنید.

https://www.learnsanskrit.cc/translate?search=isti&dir=au

 

کلمه عشق آباد که نام یکی از شهرهای آسیایی است؛ قبلا در زمانهای قدیم، اشک آباد تلفظ میشد و این نشان میدهد که واژه عشق که در عربی رواج یافته است؛ اصالتا عربی نیست ؛ بلکه واژه ای ایرانی-سانسکریتی است که برای بیان حالات جذب شدگی افراطی به اشخاص و یا اشیاء اطلاق میشده است. بعدا در زمان سیطره ایرانیان قبل از اسلام بر سرزمین اعراب، این واژه در عربی نفوذ کرد و جزو کلمات عربی گردید و اعراب حرف ا را به ع تبدیل کردند و همچنین ک را به ق تبدیل کردند. نمونه کلمات معرب شده مثل این بسیار است. مثلا عربها کنستانتنیه را به قسطنتنیه تبدیل کردند و ایلام را به عیلام تغییر دادند.

با یک دلیل دیگر هم میتوان براحتی ثابت کرد که عشق اصالتا کلمه ای عربی نیست. همانطور که میدانیم؛ زبانهای عبری و عربی جزو زبانهای سامی هستند و هم خانواده هستند. خیلی از کلمات در این دو زبان با تغییرات بعضی حروف ، هم ریشه اند. اما جالب است که در زبان عبری، کلمه عشق وجود ندارد. این نشان میدهد که کلمه عشق برگرفته از زبانهای آریایی مثل سانسکریت و اوستایی است و بعدا وارد عربی شده است.

  1. عشق همان جادوی شیاطین است

بررسی کلمه عشق از آنجا اهمیت دارد که دارنده مفهومی افراطی در مورد علاقه و وابستگی است. بعضی ها دوست داشتن را با عشق اشتباهی می گیرند. دوست ‌داشتن عادی بر پایه عقلانیت است و اما عشق، بر پایه غریزه کور است. نیچه می‌گوید: عاشق بودن، تمایل افراطی به تملک دیگری است. عشق، براساس توهم پیش می‌رود، اما دوست داشتن براساس واقعیت.

یک نوع گیاه هست مثل پیچک که بر تنه درختان و گیاهان می پیچد و عصاره و شهد آنانرا می گیرد ، آنقدر که آن گیاه و یا درخت خشک شود و بمیرد. عربها به این گیاه، عشقه میگویند. آنان این نام را از کلمه عشق اقتباس کرده اند؛ زیرا فرد عاشق دور معشوق خویش می پیچد و آنقدر پیله میکندو افراط میکند تا که دیگر تفاوتی بین عاشق و معشوق نباشد و وحدت وجود پیدا کند. در واقع هدف عاشق، از بین بردن معشوق است  یا حل کردن آن در خود است.

 به همین خاطر شعرا میگویند که : بر اثر عشق مجنون لیلی می شود و لیلی نیز مجنون می گردد. کلمه عشق در اشعار فارسی بسیار زیاد بکار برده شده است و حتی هفت مرحله برای آن در نظر گرفته اند. همانطور که عطار هفت وادی برای عشق در نظر گرفته است. اگر ریز تر بررسی شود؛ هفت وادی عشق همان هفت مرحله یوگاست و یا هفت مرحله جادوست.

 

  1. صوفیان میگویند ابلیس عاشق خدا بوده است

برخی از صوفیان، ابلیس را یگانه موحد عالم و یکی از عاشقان خدا میدانند. آنها به دفاع از ابلیس قد علم میکنند و او را عاشقی بزرگ میدانند که از غیرت عشق سرکشی کرد. حلاج میگوید : در میان اهل آسمان موحدی مثل ابلیس نیست. این طرز نگرش نسبت به ابلیس از زبان کسانی گفته شده است که خودشان سالها در مراحل چندگانه یوگا و طریقت (وحدت وجود، تناسخ، حلول و ...) بوده اند و در آن وادی ها طی طریق کرده اند. مراحل چند گانه یوگا همان مراحل جادوست که توسط خود ابلیس اختراع شده است. از همین نظرات صوفی ها میتوان فهمید که ابلیس میخواهد جای خدا را بگیرد و در خدا حل شود. این همان نظریه وحدت وجود صوفیان است که از دنیای شیاطین به دنیای انسانها صادر شده است. در کتاب مقدس هم، شیطان هدف اصلی خود را جای گرفتن در مقام خدا بیان میکند:

 

تو، لوسیفر (شیطان)، در دل خود گفتی: "من به آسمان ها خواهم رفت. تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ستارگان خدا. من روی صندلی خود خواهم نشست. در کوه جماعت، در فرورفتگی های شمال. من تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ابرها بالا برو، من مانند حق تعالی خواهم بود!» اشعیا 14:13-15

 

  1. عشق مهمترین فلسفه و ایدئولوژی دنیای شیاطین است

نظریه های وحدت وجود، تناسخ، عشق و ... را فقط میتوان در حالتهای خلسه، شعر، توهمات وخیالات فهمید. زیرا اینها اصالتا نظریات انسانها نیستند. بلکه اینها نظریات ملائکه های رانده شده (شیاطین) هستند. ابلیس ملائکه رانده شده بود. هفت وادی عشق و یوگا و طریقت و یا هر اسم دیگری؛ همان فلسفه های دنیای شیاطین هستند که به دنیای انسانها نفوذ پیدا کردند. مشخص میشود که شیاطین در دنیای خویش به این فلسفه ها اعتقاد دارند و به همین علت آن را بین انسانها ترویج میکنند و البته فقط از همین طریق میتوانند بر انسانها حکمرانی کنند.

 

  1. تعریف عشق از نظر شعرا

شاعر معروف بلخی در تعریف عشق میگوید:

عشق عنکبوت را ماند بتنیدست تفته گرد دلم

 

عطار نیشابوری در منطق الطیر از هفت وادی نام می برد و وادی دوم را وادی عشق نامیده است و در بیان آن عشق را به آتش تشبیه میکند:

 

بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید

کس در این وادی به جز آتش مباد و آنکه آتش نیست عیشش

عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو، سوزنده و سرکش بود...

 

مولوی هم عشق را به آتش تشبیه میکند:

ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی زاری از ما نی تو زاری می کنی

آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد

 

اولین بیت حافظ میگوید عشق که در مرحله اول آسان است ولی در نهایت موجب هلاک و مشکلاتی زیادی برای عاشق می شود .

 

الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها     که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

 

حافظ اولین بیت دیوان خود را که به عربی هم هست؛ از یزید گرفته است. یزید هم شاعر بوده است.

همانطور که میبینید بیشتر شعرا، عشق را به آتش تشبیه کرده اند و همانطور که میدانید، شیطان از آتش خلق شده است؛ عشق همان فلسفه شیاطین است در تمرد و عصیان نسبت به خدا. حلاج شیطان را یک عاشق یگانه میداند و میگوید: (( شیطان با آنکه میداند مورد لعنت خداست؛ ولی باز جهنم را برای خود میخرد و حاضر نمیشود در برابر غیر خدا سجده کند. این عاشق تندرو از فرجام خویش هیچ باکی ندارد!)).  از نظر حلاج، خودداری شیطان از سجده بر آدم، و پافشاری بر آن نتیجه عشق شیطان به خدا بوده است! فردی مثل حلاج ماهیت عشق را بهتر از دیگران میشناخته است و میدانست که عشق ، مربوط به دنیای شیاطین است. ابلیس عدم سجده بر آدم را با فلسفه عشق برای پیروان خویش توضیح میدهد و قاعدتا آن را به دنیای انسانها هم صادر میکند. اما شیطان نمیداند که خدا بر هر چیزی تواناست و جهنم را خلق کرده است تا صاحبان این جور افکار در آنجا فرجام و ماهیت اصلی فلسفه خویش را با جان و دل درک کنند.

شعرا خیلی از شراره عشق حرف میزنند و این نشان میدهد که عشق شراره و از جنس آتش است. آتشی که قابل دیدن نیست و از ماهیت شیاطین است.

 

  1. چرا خدا از کلمه عشق در کتابهای آسمانی استفاده نکرده است

اگر عشق کلمه و مفهوم خوبی بود، خدا در کتابهای آسمانیش از آن استفاده می کرد؛ در حالیکه خدا از کلماتی مانند تقوا و خوف و ... استفاده می کند یعنی اینکه انسان موجودی جدا است که مخلوق پروردگار می باشد نه اینکه ما در توهم خود و از طریق عشق با او یکی بشویم، بلکه خدا با استفاده از تقوا و خوف نشان می دهد که ما به هیچ عنوان قدرت و توانایی حضور وی را نداریم چه برسد به وحدت وجود و عشق بر وی. تقوا و خوف یعنی ایمان به قدرت بی نهایت و ابدی پروردگار که بالاتر از درک و فهم ناچیز ماست و انسان ناچیز کسی نیست که ادعای وحدت وجود و یکی شدن با خدا را داشته باشد. عشق یک تلاش است برای وحدت وجود با معشوق. این کلمه از همان عرفانهای جادویی اخذ شده است و ربطی به دین خدا ندارد. البته شما نباید فریب ترجمه هایی از قرآن را بخورید که در آن از کلمه عشق استفاده شده است. زیرا کسانی که در مراحل طریقت و یوگا هستند و در شعر و شاعری غرق شده اند؛ مودت و رحمت را به عشق ترجمه میکنند و این دست خودشان نیست.

 

  1. عشق را غرق شدگی میدانند

 

متاسفانه جدیدا در جملات زیادی از کلمه عشق استفاده می شود ولی نکته جالب این است که مفهوم کلمه عشق هنوز مبهم است یعنی کسی که ادعای عشق دارد، دقیق نمی داند که در چه حالتی باید باشد و این حالت، برای او یک حس توهمی است. مثلا بسیاری از افراد می گویند که در معشوقشان غرق و فنا می شوند! ولی وقتی از نظر فیزیولوژیکی نیازی جسمانی مانند تغذیه و دفع پیدا می کنند سریع باید به نیاز خود بپردازند. پس این غرق شدگی یعنی چه؟

 

  1. عشق همان لهو الحدیث است

افرادی ادعا می کنند که اگر معشوق نباشد، آنها هم نمی توانند زندگی کنند و می میرند!  شنیده ایم که فردی به کسی دیگر می گوید اگر نباشی من می میرم!؛ در حالیکه زندگی و مرگ در دست انسان نیست. به همین سادگی خود انسان ها هم از کلماتی استفاده می کنند که مفهومش را دقیق نمی دانند. خدا برای این جور جملات از عبارت لهو الحدیث استفاده کرده است.

 

مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَیَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ ﴿۶﴾

و برخى از مردم کسانى‏ اند که سخن بیهوده را خریدارند تا [مردم را] بى[هیچ] دانشى از راه خدا گمراه کنند و [راه خدا] را به ریشخند گیرند براى آنان عذابى خوارکننده خواهد بود (۶)

 

وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّى مُسْتَکْبِرًا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ ﴿۷﴾

و چون آیات ما بر او خوانده شود با نخوت روى برمى‏ گرداند چنانکه گویى آن را نشنیده [یا] گویى در گوشهایش سنگینى است پس او را از عذابى پر درد خبر ده (۷)

 

 لهو الحدیث یعنی عبارات و جملاتی که بی پایه و اساس و بی ثمر هستند. مانند اینکه می گویند :خواستن توانستن است. در حالیکه این جمله کاملا اشتباه است. هیچ وقت ما نمی توانیم با دستان خالی یک وزنه یک تنی را برداریم، پس خواستن توانستن نیست. ولی به راحتی در رسانه های اجتماعی از این جملات فراوان است که فقط ذهن فرد را فریب می دهند و بیهوده هستند. در رسانه های اجتماعی یک نگاهی بیندازید هزاران جمله و عبارت را می بینید که واقعا وقتی بیشتر تعمق کنید می بینید که اشتباه هستند. همین خواستن توانستن یکی از صفات خدا است که در مفهوم کن فیکون می باشد. ولی می بینیم که انسان برای خود استفاده می کند. باید خیلی هوشیار و دقیق باشیم زیرا از این عبارات لهوالحدیث و بیهوده خیلی زیادند. میبینیم که خیلی افراد روزانه ده ها جمله را می خوانندو هر روز این کار را می کنند و حتی گاهی در پروفایل خود قرار می دهند ولی خود در عمل هیچ کار مفیدی انجام نمی دهند. کلمه ی عشق هم نمونه ای از این لهو الحدیث ها میباشد که به وفور در جملات یافت می شود. قاعدتا همین کلمه عشق دریچه ای برای ورود به دنیای شعر می باشد و با ورود به دنیای شعر دور و تسلسل گمراهی دوباره شروع می شود . مثلا دیده اید که فردی به معشوق خود می گوید تو جانی و جانانی. خوب با اندکی تامل متوجه می شویم آن فرد یک لهو الحدیث را به زبان آورده و دروغ بزرگی گفته است؛ چون طرف مقابل نه جان اوست و نه جانان. کسانی که از عشق دم می زنند اکثرا پر از کینه می باشند. یعنی عشق با کینه که از صفات شیطان می باشند با هم موازی هستند. مثلا این جمله: یک غم، به تنهایی برای نابودی هزاران شادی کافی است. خوب این یک لهو الحدیث است، یعنی نوعی ناشکری است که هزاران شادی که خیلی زیاد است با یک غم از بین می رود که چنین چیزی صحت ندارد. اصلا شیطان سعی دارد اثر غم را خیلی زیاد نشان دهد، در حالیکه خدا می فرماید که أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ؛ یعنی دوستان خدا نه خوفی دارند و نه حزنی.  جملات و لهو الحدیث های زیادی در جامعه هست که ربطی به کلام خدا ندارند و واقعا مردم بسیار کم از قرآن پیروی میکنند. واقعا چنین جوامعی را نباید پیرو قرآن و کلام خدا نامید.

 

  1. تفکرات کلیشه ای در مورد عشق

یکی از مشکلات انسان تفکرات کلیشه ای هستند مثلا الان کلمه عشق در جهان به صورت کلیشه ای مورد قبول است و همین باعث میشود جمله ای که از این کلمه استفاده کرده مورد تدبر و تعقل قرار نگیرد. مثلا جملات زیر را ملاحظه بفرمایید:

هر جا عشق است زندگی است     یا       زندگی مانند گلی است که عشق عسل آن است      یا        عشق یعنی یک روح در دو بدن و ....  مطمئن باشید کسانی که این جملات را می خوانند بدون تفکر آن را قبول می کنند. می دانید چرا؟ به خاطر کلمه نمادین عشق. عشق نمادی است که الان به صورت کلیشه ای در جهان موردقبول است و خیلی از آن استفاده می کنند بدون درک معنای آن. مثلا این جمله:   کسی که عاشق خودش است هیچ‌رقیبی ندارد.   این همان خود شیفتگی است و  خیلی مسخره و بی معنی است.   یا این جمله که عشق مذهب من است می توانم برایش بمیرم.   جامعه ما  پر است از اینجور لهو الحدیثها.

مثلا جملات قصار زیر را در نظر بگیرید:

دردی که انسان را به سکوت وامی دارد، بسیار سنگین تر از دردی است که انسان را به فریاد وامی دارد و انسان ها فقط به فریاد هم می رسند نه به سکوت هم!

 

این جور جملات دردی از کسی دوا نمی کند و فقط مثل مسکرات، آرام کننده است و بعد از مدتی افراد به این جور جملات معتاد میشوند و تا چشم باز میکنند می بینند در دامن چند شیطان سرکش افتاده اند و نجات از آن وضعیت بسیار سخت است.

 

  1. چرا اجنه فلسفه هایی مثل عشق را بین انسانها ترویج میکنند؟

عشق یکی از فلسفه های دنیای شیاطین و اجنه ست و نظریه پرداز آن ابلیس است. اجنه و شیاطین از طریق همین فلسفه ها می خواهند با انسان وحدت وجود پیدا کنند تا بهتر انسانها را کنترل کنند، این وحدت وجود در میدان های مغناطیسی است.  در زمان سلیمان اجنه از بدن بیرون می آمدند بهتر است بگوییم از میدان مغناطیس فرد بیرون می آمدند.  هر فرد هاله و ماده سیاله ای در اطراف خود دارد که همان میدان مغناطیسی است. اجنه و شیاطین از طریق همین میدان مغناطیسی بر انسانها سوار میشوند. فرورفتن در لهو الحدیث و فضای آلفا، میدان مغناطیسی را زیاد کرده و زمینه برای نفوذ اجنه به انسانها را فراهم می آورد.

 

  1. عشق بنیان خانواده را نابود میکند

بعضی از مردم فکر میکنند که عشق بین زوجین در زندگی باعث استحکام زندگی ها میشود. در حالیکه خدا مودت و رحمت را بجای عشق پیشنهاد میدهد.

همانطور که در بالا بحث شد، عشق یکی از فلسفه های دنیای اجنه و شیاطین است و بر زندگی ما انسانها منطبق نیست و اساسا دو انسان هیچوقت نمی توانند در حالت عاشق و معشوق باشند؛ مگر اینکه تحت کنترل شیاطین قرار گیرند. حتی افسانه ها و داستانهایی که در طول تاریخ در میان فرهنگهای مختلف نقل شده است مانند لیلی و مجنون؛ ویس و رامین؛ امیر ارسالان؛ خسرو و شیرین و ... عاقبت نقش اولهای این داستانها همگی دال بر این نکته است که عاشقی برای دنیای انسانها نیست و مربوط به دنیای اجنه ست. عشق یک فلسفه شیطانی است که باعث از بین رفتن بنیاد خانواده میشود. 

 

وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

و باز یکی از آیات (لطف) او آن است که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید که در کنار او آرامش یافته و با هم انس گیرید و میان شما رأفت و مهربانی برقرار فرمود. در این امر نیز برای مردم بافکرت ادله‌ای (از علم و حکمت حق) آشکار است.

 

آنچه که از آیه فوق آشکار است این است که هدف اصلی ازدواج، برقراری مودت و رحمت بین زوجین است. اما گاهی مردم این عبارت را درست نمی فهمند و زندگی را بر خود تلخ میکنند. بعضی ها انتظار دارند که یکی از زوجین به دیگری محبت و عشق زیادی ابراز دارد؛ آنطوریکه طرف دیگر اشباع شود و در نتیجه زندگی محکم شود! یا یکی شمع شود و دیگری پروانه! چنین انتظاری با این منوال ؛ زندگی ها را سست میکند و بی فایده است. در این جور زندگی ها دروغ و ریاکاری در سطح خانواده نمایان میشود و زیاد دوام نمی آورد. ما باید بفهمیم که هدف آیه اصلا این نیست. بلکه خدا میخواهد بفرماید که در زندگی مشترک و سطح خانواده؛ مودت و رحمت را پیش گیرید و براساس آن با یکدیگر رفتار کنید. یعنی اشتباهات همدیگر را ببخشید و  نسبت به خطاها و کوتاهی ها و کمبودهای زندگی ،سختگیر نباشید و نسبت به هم رحم و مودت داشته باشید. مودت و رحمتی که خدا از آن صحبت میکند ، یک رویه در زندگی است و نه یک خواسته یک طرفه. این که زوجین کمبودهای همدیگر را بپوشانند و مثل لباس برای هم باشند و نسبت به هم مودت و رحمت داشته باشند و براین اساس خانواده تشکیل دهند و حرف پراکنی نسبت به هم نداشته باشند؛  و براساس رحمت و مودت؛ حرفهایی نزنند که دیگری را اذیت کند. این روش از زندگی است که پایه های خانواده ها را محکم میکند و در خانواده محیطی آرام و امن و لذت بخش فراهم میکند. خدای مهربان ما را آفریده است و خوب ما را می شناسد؛ فقط آن خالق بی همتا میداند که ما به چه نوع روشی در زندگی نیاز داریم و چه نوع روشی زندگیی امن برای ما فراهم میکند.

 

  1. عشق یک رابطه خیالی است

خدا دوست داشتن و مودت و رحمت بین زوجین را منع نفرموده است و در عوض آن را توصیه فرموده است. اما عشق مربوط به دنیای انسانها نیست و ساخته پرداخته خیال انسان (مهندسی شده توسط اجنه) است. زمانی خدا به فرشتگان فرمود که من کسی به اسم آدم خلق میکنم و فرمود که بعد از آفرینش و نفخ روح خود در آن؛ به او سجده کنید.

سجده کردن به معنای در خدمت بودن است. به همین خاطر فرشتگان در این دنیا، اموری از قبیل بارش باران، تقسیم رزق و روزی؛ کنترل زمین و ماه و سایر ستارگان را انجام میدهند تا زمین برای ما برقرار و قابل سکونت باشد.

زلزله در زمین بیش از یکی دو دقیقه طول نمی کشد ولی در مریخ ، زلزله تا یک ساعت و نیم طول میکشد. فرکانس صوتی در زمین همیشه با سرعت ثابتی حرکت میکند ولی در مریخ سرعت آن در جاهای مختلف و با وسایل مختلف فرق میکند. اگر همین دو مورد در زمین ثابت نگه داشته نشوند و کنترل نشوند؛ زمین قابل سکونت نخواهد بود. فرشتگان چنین اموری را کنترل میکنند تا که زمین برای ما قابل سکونت شود. سجده کردن فرشتگان بر آدم و بنی آدم به این معناست.  یعنی خدمت به بنی آدم تا موعد مقرری.

کسی که در آن ماجرا سجده نکرد، ابلیس بود. ابلیس آنموقع فرشته بوده است. از طرز بیان قرآن چنین نتیجه گرفته میشود که فرشتگان و از جمله ابلیس ، خلقت آدم  از خاک را مشاهده کردند. یعنی نقطه ضعف و قوت آدم و آدمیان را میدانند. بنابراین ابلیس میداند که چه فلسفه ای با روان آدمیان سازگار نیست و بنابراین با تزریق فلسفه های غلط، آدمیان را دچار مشکل و سر در گمی میکند.

زوجهایی که بر کلمه عشق بسیار تاکید میکنند، زندگی موفقی ندارند و باعث دردسر خود و زوج خویش میشوند؛ طوریکه بطرز بسیار غیر منطقی و بدون دلیل واضح از هم جدا میشوند و یا با هم قهر میکنند. و یا گاهی زن و شوهر خواسته های غیر منطقی از یکدیگر دارند که خارج از توان طرف مقابل است و این ناشی از توهمات عشق است.

 

  1. فرق عشق با مودت و رحمت

نتیجه عشق، بت سازی است ولی در مودت و رحمت، فرد مقابل را انسانی نیازمند مانند خودمان می دانیم که همانند ما به مودت و رحمت نیاز دارد؛ ولی در عشق طرف مقابل را بی نیاز می دانیم و به بتی تبدیل می شود که در نهایت چون هیچی نیست با شکست روبرو می شود. مودت بر اساس عقل و عشق بر اساس توهم است. مودت و رحمت با هم مفاهیمی مشخص دارند اما عشق مفهوم مبهمی دارد. در مودت و رحمت فرد فعال است ولی در عشق غیر فعال؛ چون فقط حرف می زند و عملی در کار نیست. مثلا فرد می گوید برایت میمیرم ولی در واقعیت هیچ وقت اینکار را نمی کند. عشق بر مبنای نوعی هیپنوتیزم و آلفا است، مودت و رحمت بر اساس عمل و واقعیت است اما در عشق فرد فقط در حس غرق می شود  و در گردابی که خود نمی داند سر از کجا در می آورد، می افتد ولی در مودت و رحمت فرد می داند هر دو تا مدت کوتاهی با هم شریک زندگی می باشند. خیلی ها را دیده ایم که عاشق هم بوده اند ولی در نهایت نتوانسته اند با هم زندگی کنند و از هم خسته شده اند.

خدای مهربان یک داستان عالی و واقعی در قرآن ذکر نموده است و آن را احسن القصص نامیده است. بهترین مثال به نظر من داستان یوسف است که زلیخا دم از عشق می زد، در حالیکه کاری خیلی ناپسند می کرد و در نهایت به دروغ متوسل شد و یوسف را به زندان انداخت؛ این هم نتیجه عشق!!

 

  1. عشق برای زندگی ها مشکل آفرین است

عشق یک پکیج است که  دروغ و کینه و خشم و حسد و تمام صفات شیطانی دیگر را با خود دارد. به همین خاطر عشق مخالف مودت و رحمت و سایر صفات نیک است. مثلا در زندگیی که براساس عشق آغاز شده باشد؛ زن و شوهر سعی دارند که بر هم دیگر تسلط یابند و مالک همدیگر شوند و بعد از مدتی زندگی را بر هم دیگر مشکل ساز میکنند. مثلا دو فرد که عاشق هم میشوند؛ اگر یکی تمام صورت و دست خود را تتو کرده باشد. دیگری هم میخواهد اینچنین کند و صورت و اعضاء بدن خود را تتویی کند. یا یکی که برای خود شاخ درست میکند؛ دیگری هم همین کار را میکند. عشق باعث میشود که افراد در خلقت و خصوصیات خدادادی خویش دستکاری کنند و شیطان هم همین را میخواهد.  عشق تمام صفات شیطانی را به عاشق و معشوق منتقل میکند.

 در این دنیا ما خیلی زمان اندکی داریم نمی شود به آن دل بست و تمام فکر و ذکر خود را به چیزهای بیهوده گذاشت. عشق همان فرایند فریب شیطان است تا فرد وقتش را با لهو و لعب بگذارند و مشغول تربیت نفس خویش نشود. یعنی توجه فرد را فقط به یک‌چیز معطوف می کند و دیگر چیزها را از دایره توجه او خارج می کند مانند شعبده بازها که توجه را به جایی دیگر معطوف می کنند در حالیکه در جایی دیگر چیزی را پنهان می کنند. همین نوع حیله باعث فریب آدم و حوا شد. شیطان توجه شان را به درختی معطوف کرد و آنها هم چیزهای دیگر را ندیدند؛ یک نوع هیپنوتیزم شدگی خیلی عمیق است.

عشق بار سنگینی است که فرد را در نهایت دچار غم و هم و ناراحتی می کند همه چیز را فقط در یک چیز  مادی و دنیوی جستجو کردن خیلی شکست بزرگی است و نهایت بی برنامگی است.

 

 

 

 

  • اسعد حسینی
۱۷
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت پنجم)

 

  1. شعر و نظم

قبل از ادامه بحث، یاد آوری میشود که متن شعر با متن منظوم فرق میکند. در این گفتارها؛ هدف ما نقد متن منظوم نیست؛ بلکه هدف نقد شعر است. شعر یعنی متنی که در حالت احساسات و یا خلسه و یا حالتهای دیگر گفته شده باشد و یا این حالات را به خواننده القا کند. حتی یک فیلم و یک آهنگ هم میتواند چنین حالتی در انسان پدید آورند و در این حالت فیلم و آهنگ هم نوعی شعر به حساب میآیند. اما یک جمله منظوم که متن خاصی را بیان می کند؛ لزوما همیشه شعر نیست. مثلا شعر نو؛ منظوم نیست؛ اما جزو شعر بحساب میآید و بشدت در احساسات سروده شده است. حتی در بعضی زبانها؛ اساسا شعر منظوم زیاد کاربردی ندارد و بیشتر شعر را در حالت نثر نوشته اند. از نظر قرآن شعر هر آنچیزی است که عقل و ذهن را بپوشاند. یک سوره بزرگ در قرآن به اسم شعراء آمده است ولی حتی یکبار از شعر و یا شاعر تمجید نشده است و در تمام موارد شعر در تقابل با وحی الهی آمده است. خدا در قرآن شاعر را تعریف میکند. میفرماید الشعراء یتبعهم الغاوون: شعرا کسانی هستند که گمراهان از آنان پیروی می کنند. این جمله کلام خداست و کسی نمیتواند آن را توجیه کند.

 

  1. سحر حلال و سحر حرام!

بیشتر شعرا معتقد به سحر حلال هستند. آنها اشعار خود را سحر حلال میدانند که اهل ذوق را حال به حال میکند و آنان را سحر میکند.  شهریار می گوید که :

 

شعر فکر ظریف را گویند  /  نظم نغز و لطیف را گویند

شعر نظمی بود به سحر حلال /  که کند اهل ذوق حال به حال

 

آنها معتقدند که  بعضی اشعار سحر حلال هست و بعضی اشعار هم سحر حرام هستند. آنها فکر میکنند که دو ملک به نامهای هاروت و ماروت معلمان سحر بوده  و  به مردم سحر حلال یاد می داده اند! بیایید آیه مربوط به هاروت و ماروت را دقیقتر بخوانیم تا مشخص شود که فرشتگان اساسا هیچوقت سحر تعلیم نداده اند.

 

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۲﴾

و آنچه را که شیطانها در سلطنت‏ سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان[صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى ‏آموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم نمیکردند مگر آنکه [قبلا به او] مى گفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى ‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏ توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مى ‏آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى ‏رسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهره‏ اى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدنداگر مى‏ دانستند (۱۰۲)

 

اما قطعا این آیه هیچوقت نمی گوید که هاروت و ماروت به مردم سحر را یاد میدادند. بلکه آیه دقیقا می فرماید که دو فرشته طریقه انجام جادو و سحرها توسط شیاطین را به مردم میگفتند تا که مردم تحت تاثیر آنها قرار نگیرند. خدا برای مردم بابل چندین فرشته نازل کرد تا که طریقه باطل کردن جادوها را به مردم یاد دهند. هاروت و ماروت دو فرشته بودند که به مردم طریقه باطل نمودن جادوها را یاد میدادند. آنچه که آنان به مردم یاد میدادند مراحل فریب شیطان بود. مثلا یک شعبده باز از داخل کلاه خالی یک خرگوش خارج میکند و بینندگان آن را باور میکنند و تحت تاثیر قرار می گیرند. اما اگر شما فن و فوت آن شعبده را بدانید؛ دیگر تحت تاثیر قرار نخواهید گرفت. زیرا شما به آن شعبده عالم هستید و دانش دارید. فرشتگان هم دقیقا مراحل فریب شیطان را به مردم یاد میدادند و در نتیجه جادوی شیاطین باطل میشد. جادو یعنی عدم علم و دانش و جهالت. هر کجا ناآگاهی و جهالت باشد؛ جادو هم هست. فرشتگان مراحل سحر شیاطین را برای مردم توضیح میدادند و به نوعی داشتند راز شعبده بازی شیاطین را فاش میکردند و در نتیجه خودبخود جادوی شیاطین باطل میشد. اما متاسفانه بعضی از مردم از این مورد سوء استفاده کرده و آن مراحل را که فرشتگان به عنوان دانش و راز و رمز شیطان به آنها یاد میدادند؛ خودشان بکار میبردند و زندگی همدیگر را به هم میریختند. خدای مهربان هیچوقت به سحر متوسل نمیشود و هیچوقت از طریق ملائکش به مردم سحر یاد نمی دهد. بنابراین سحر حلال بی معناست و اساسا سحر حلال نداریم و هر نوع سحری شیطانی است.

 

  1. قرآن در مورد شعرا چه میفرماید؟

تعریف شعر در قرآن کاملا مشخص است. نظم بودن جملات و یا نثر بودن جملات در رتبه بندی شعر تاثیری ندارد. هرکدام از متنها، چه نظم باشد و یا نثر باشد؛ اگر در راستای تخیلات، توهمات، خلسگی و توقف فکر و ذهن و عقل باشد؛ شعر نامیده میشود. قرآن صراحتا شعر را وحی شیطانی مینامد. وحی الهی و وحی شیطانی در آیات زیر از هم تفکیک شده اند.

 

هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ ﴿۲۲۱﴾

آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسى فرود مى ‏آیند (۲۲۱)

 

تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ ﴿۲۲۲﴾

بر هر دروغزن گناهکارى فرود مى ‏آیند (۲۲۲)

 

یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ ﴿۲۲۳﴾

که [دزدانه] گوش فرا مى دارند و بیشترشان دروغگویند (۲۲۳)

 

وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾

و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند (۲۲۴)

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵﴾

آیا ندیده‏ اى که آنان در هر وادیى سرگردانند (۲۲۵)

 

وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾

و آنانند که چیزهایى مى‏ گویند که انجام نمى‏ دهند (۲۲۶)

 

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷﴾

مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده و خدا را بسیار به یاد آورده و پس از آنکه مورد ستم قرار گرفته‏ اند یارى خواسته‏ اند و کسانى که ستم کرده‏ اند به زودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت (۲۲۷)

 

شعرای عرب جاهلیت معتقد بوده اند که شعرشان را از یک شیطان الهام  می گیرند و حتی یکی از آنها میگوید که شیطان کلیه شاعران مونث است و استثناءا شیطان او مذکر است!

 

إنّی و کل شاعر من البشر     شیطانه أنثی و شیطانی ذکر

ترجمه: براستی که کل شاعران بشر، شیطانی مونث دارند و من شیطان مذکر دارم.

حتی بعضی از آنها مثل اعشی میگوید که اسم شیطان او مسحله است و او این اشعار را به او الهام میکند. زرین کوب میگوید که یونانیان قدیم شعر را موهبت خدایان و سروشان مخصوص می‌دانستند.

شاعران به خیال خود به یک "من"  برتر معتقد بوده اند که در وجود آنهاست و بیشتر اشعار را از آن "من" الهام گرفته اند. به اعتقاد مولوی، نوای این "من"  است که بی‌اختیار، از سرنای وجود او بیرون می‌آید.

 

به حق آن لب شیرین که می دمی در من کـه اختیـار نـدارد بـه نالـه این سرنـا

مـا چـو ناییــم و نــوا در مـا زتــوسـت ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست

 

حافظ هم معتقد بوده است که اشعار او از کس دیگری است که در اندرون او جای دارد:

در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

 

  1. شیطان مونث

به زبان ساده تر؛ آنچه که از شعرا مانده است؛ بیشتر زایده تخیلات آنهاست و شاعر فقط نظم دهنده و گوینده است. نیمه پنهان شخصیت شاعران در شعرهایشان مربوط به خودشان نیست و مربوط به شیطانی است که بر آنها مسلط است. مولوی احساس میکند که شعرهایش از درون خودش به او الهام میشود. این نکته بسیار مهمی است که شعرای ماهری  مثل مولوی به آن اعتراف کرده اند.

 

ای که درون جان من تلقین شعرم می‌کنی گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم

 

یا حافظ از شخص سومی میگوید که شعرها را به او الهام میکند:

آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت یار شیرین سخن نادره گفتار من است

 

بیشتر شعرای عرب و غیر عرب ، بر مونث بودن الهام کننده معتقد بوده اند و البته شاید یک نکته را میتوان از این حرفها پیدا کرد و آن هم این است که شعر بیشتر از الهامات اجنه و شیاطین مونث است که بر انسان نازل میشود. در یونان باستان هم الهه شعر، مونث بوده است.

سقراط معتقد بوده است که شعر را خدای شعر و هنر به شاعران الهام میکند. حتی سقراط معتقد است که شاعران در یک خلسه و جذبه خاصی شعر میسرایند و بعد از بیرون آمدن از آن حالت؛ خودشان هم معنای شعرشان را درست درک نمی کنند و نمیتوانند دیگر شعر بگویند.

 

مولوی میگوید که:

تو مپندار که من شعر به خود میگویم    تا که هشــیارم و بیدار، یکى دم نزنم

 

بعضی از شعرا هم صراحتا از زبان ابلیس سخنهایی گفته اند و به نوعی مظلومیت ابلیس را میخواهند نمایش دهند:

 

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد در این دیر خراب آبادم

 

یا شاعر عرب بشار بن برد میگوید:

 

ابلیس خیر من ابیکم آدم     فتنبهوا یا معشر الفجار

ابلیس من نار و آدم طینت    والارض لا تسموا سموا النار

 

الهام شعر توسط شیاطین درست برخلاف نفخ روح خدا در بنی آدم است. در قرآن حتی یک آیه در مدح شعر ذکر نشده است و همگی آیاتی که کلمه شعر در آنهاست؛ مخالف شعرند و شعر را نوعی سحر میدانند. این مورد نمیتواند اتفاقی باشد.

 

  1. گرایش به شیطان

خیلی از شعرا، با شیطان انس می گیرند:

 

آتش دوزخ باشد

شراب باشد

تو کنار من باشی

و شیطانی که گولمان بزند

شب که شد

از بام جهنم خودمان

بهشت دیگران را می‌بینیم

 

یا بعضی از آنها معتقدند که سرپیچی از دستورات خدا باعث ایمنی از طرف شیطان میشود. این همان ایده ایزدیها و هندوها در مورد ملک طاووس و شیوا است. این ایده ها براحتی در اشعار بیان میشود.

 

راهی که راهزن زد یک چند امن باشد

ایمن شدم ز شیطان تا توبه را شکستم

 

جالب است که کسی از این اشعار ایراد نمی گیرد و در جواب میگویند که شعر است! انگار شعر یک دیوانه است که اختیارش دست خودش نیست.  مولوی در مظلومیت ابلیس میگوید؛ جوری که انگار شیطان پشیمان و مظلوم و ستمدیده است! مولوی چنان از ابلیس صحبت میکند که آدمی حق را به ابلیس میدهد!!

 

گفت ما اول فرشته بوده‏ایم ** راه طاعت را به جان پیموده‏ایم‏

پیشه‏ی اول کجا از دل رود ** مهر اول کی ز دل بیرون شود

در سفر گر روم بینی یا ختن ** از دل تو کی رود حب الوطن‏ 

ما هم از مستان این می بوده‏ایم ** عاشقان درگه وی بوده‏ایم‏

ناف ما بر مهر او ببریده‏اند ** عشق او در جان ما کاریده‏اند

روز نیکو دیده‏ایم از روزگار ** آب رحمت خورده‏ایم اندر بهار

نه که ما را دست فضلش کاشته ست ** از عدم ما را نه او برداشته ست‏

ای بسا کز وی نوازش دیده‏ایم ** در گلستان رضا گردیده‏ایم‏ 

بر سر ما دست رحمت می‏نهاد ** چشمه‏های لطف از ما می‏گشاد

وقت طفلی‏ام که بودم شیر جو ** گاهوارم را که جنبانید او

از که خوردم شیر غیر شیر او ** کی مرا پرورد جز تدبیر او

 

اصل نقدش داد و لطف و بخشش است ** قهر بر وی چون غباری از غش است‏

چند روزی که ز پیشم رانده است ** چشم من در روی خوبش مانده است

کز چنان رویی چنین قهر ای عجب ** هر کسی مشغول گشته در سبب‏

من سبب را ننگرم کان حادث است ** ز انکه حادث حادثی را باعث است‏

 

 

به این طریق اشعار، زمینه انس افراد به ابلیس را فراهم میکنند. ابلیسی که خدا در مورد او به ما دستور میدهد که او دشمن شماست و شما هم دشمن او باشید.

 

  1. تناقض در اشعار

تناقض در مضامین اشعار موج میزند. مثلا گاهی جملاتی بیان میشوند که دو تناقض را در خود جمع میکند و این خودش اولین قدم برای سرکوب منطق و ذهن است. مثلا بعضی اشعار که تناقض در آنها موج میزند. خواننده مجبور میشود که تناقض ها را با هم جمع کند و دیگر تشخیصها و تفاوتها را از دست میدهد.

 

روشن‌تر از خاموشى چراغى ندیدم.

وز خدا شادى این غم به دعا خواسته‌ام

 

اى هوس! رسوایى دیبا و اطلس روشن است    بیش از ین جامه عریانیم عریان مخواه

جان دل و دیده منم گریه خندیده منم       یار پسندیده منم، یار پسندید مرا

 

در هیچ پرده نیست نباشد نواى تو

عالم پر است از تو و خالى است جاى تو

 

نمى‌توان ز نشان پى به بى‌نشان بردن

وگرنه سنگ نشان است سنگ راه تمام

 

کى شود این روان من ساکن؟

این چنین ساکن روان که منم

 

  1. سروش

نظامی گنجوی میگوید:

 

دل هرکرا کو سخن گستر است      سروشی سراینده یارگیر است

از این پیشتر کان سخنهای نغز        برآوردی اندیشه از خون مغز

سراینده ای داشتم در نهفت           که با من سخنهای پوشیده گفت

کنون آن سراینده خاموش گشت      مرا نیز گفتن فراموش گشت

 

او در جایی از خضر به عنوان الهام بخش اشعار خود یاد میکند.

 

مرا خضر تعلیم گر بود دوش      به رازی که نامه پذیرای گوش

که ای جامگی خوار تدبیر من      ز جام سخن چاشنی گیر من

چو سوسن سر از بندگی تافته      نم از چشمه زندگی یافته

 

البته خضر اصلی که موسی با او دیدار کرد ؛ بنده خداپرستی بوده است. ولی بعد از مرگ او؛ شیطان از موقعیت او سوء استفاده کرده است و در جاهای مختلف خودش را خضر معرفی نموده است و مردم را سرکار میگذارد.

 

همانا که آن هاتف خضر نام     که خارا شکافیست خضرا خرام

درودم رسانید و بعد از درود    به کاخ من آمد ز گنبد فرود

دماغ مرا بر سخن کرد گرم      سخن گفت با من به آواز نرم

که چندین سخنهای خلوت سگال    حوالت مکن بر زبانهای لال

 

یکی از شعرای قدیمی ایرانی به اسم عمعق بخارایی؛ بیشتر اشعارش از زبان جن همزادش است.  این جن همزاد در اشعار گاهی به صورت کلماتی از قبیل نسیم زلف یار ؛ معشوق دلبر ؛ سروش ؛ و ... خود را برجسته میکند. شاعران شعر را در حالات بخصوصی میتوانستند بسرایند و در غیر آنحالت شعر نمی آمد. همین نکته نشان میدهد که شیطانی بر آنها الهام میکرده است. شعر اگر چه همان زبان مردم است ولی با زبان گفتگوی عامه فرق دارد. جملات را طوری بیان میدارد که خواننده در هر حالتی آن را بپذیرد، چه غلط باشد و چه درست باشد.

مولوی الهام کننده شعرش را گاهی قافیه اندیش من مینامد:

 

قافیه اندیشم و دلدار من   گویدم مندیش جز دیدار من

خوش نشین ای قافیه اندیش من   قافیه دولت توی در پیش من

حرف چه بود تا تو اندیشی از آن      حرف چه بود خار دیوار رزان

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم     تا که بی این هر سه با تو دم زنم

آن دمی کز آدمش کردم نهان      با تو گویم ای تو اسرار جهان

آن دمی را که نگفتم با خلیل       و آن غمی را که نداند جبرئیل

آن دمی کز وی مسیحا دم نزد      حق ز غیرت نیز بی ما هم نزد

ما چه باشد در لغت اثبات و نفی      من نه اثباتم منم بی ذات و نفی

من کسی در ناکسی در یافتم      پس کسی در ناکسی در بافتم

 

مولوی گاهی آن را دلدار خود و هاتف غیب می نامد. گاهی شاعر ، صریحا بیان میکند که کسی درون او نهان شده و سخنانی را از زبان او جاری میکند و او را آوازه خوان مینامد:


کیست این پنهان مرا در جان و تن     کز زبان من همی گوید سخن؟
این که گوید از لب من راز کیست       بنگرید این صاحب آواز کیست؟
در من اینسان خود نمایی می‌کند         ادعای آشنایی می‌کند
متصلتر با همه دوری به من                ازنگه با چشم و از لب با سخن!
خوش پریشان با منش گفتارهاست    در پریشان گوئیش اسرارهاست
مدتی آن عشق بی نام و نشان         بد معلق در فضای بیکران
دلنشین خویش مأوائی نداشت       تا درو منزل کند جایی نداشت

 

در شعر بالا؛ شاعر گوینده شعر را صاحب اصلی آواز و شعر مینامد. همزاد شاعران که شعر را الهام کرده اند؛ اکثرا مونث بوده اند و این یکی از دلایلی است که در قرن ششم و هفتم که شعر و شاعری در اوج بود؛ ایرانیان نتوانستند از خود در مقابل مغولان دفاع کنند زیرا روحیه مردان هم به سمت خصوصیات مونثی گرایش پیدا کرده بود.  هندوها که همیشه در اشعار غرق بوده اند؛ بیشتر اوقات نمی توانستند از سرزمین خود دفاع کنند.

 

  1. شیطان وعده دروغ میدهد

خدا پس از آفرینش آدم و حوا، به آنها اجازه داد از تمام میوه ها  و نعمات بهشت بخورند و تنها از نزدیک شدن به یک درخت بپرهیزند و از فریب شیطان برحذر باشند. شاید آن یک درخت یکی از میلیاردها نعمت خدا بوده باشد. اما آدم و حوا دقیقا در آن یک درخت گیر کردند. این نشان از گستره حقه شیطان دارد که فریب انسانها برایش خیلی سادست. از میان میلیاردها نعمت که خدا آفریده است دنبال یکی بروی که دقیقا آن یکی حرام است. این یعنی شیطان تا اینجا پرقدرت ظاهر شده است. اما اگر روش فریبش را بدانیم؛ بسیار براحتی دک میشود.

در تورات جمله جالبی در این باره میگوید: خدا به آدم و حوا میگوید که ای آدم و حوا از درخت ممنوعه نخورید که با خوردن آن خواهید مرد. یعنی از نظر تورات ، تبعید شدن به زمین از بهشت؛ مثل مردن است. و البته رفتن از زمین به بهشت هم دقیقا همانند زنده شدن است. اما جالب است که شیطان برای فریب آدم و حوا گفت که ای آدم و حوا آیا میخواهید یک درخت به شما معرفی کنم تا زندگی جاوید یابید و فرشته شوید. اما وعده شیطان دقیق برعکس از آب درآمد. فرشته نشدیم ، بلکه انسان شدیم با خصوصیات متعدد بد و زشت مثل طمع، حسد و جهل و ... و  تبعید شدیم به کوچکترین سیاره ممکن و با مشکلات زیاد. زندگی جاوید هم پیدا نکردیم؛ بلکه هفتاد سال زندگی پر از دردسر و دغدغه و ...

 

آدم و حوا برای یافتن زندگی جاوید و ملک فنا ناپذیر از شیطان پیروی کردند.

 

فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَا یَبْلَى ﴿۱۲۰﴾

 

پس شیطان او را وسوسه کرد گفت اى آدم آیا تو را به درخت جاودانگى و ملکى که زایل نمى ‏شود راه نمایم (۱۲۰)

 

یعنی آدم برای فنا نشدن؛ حتی حاضر است از شیطان پیروی کند. کلا خطاهای انسان، بخاطر بدست آوردن عمر جاودانه؛ ثروت تمام نشدنی؛ خانه تمام نشدنی و ... است و کلا میخواهد خودش را در زمین تثبیت کند؛ زمینی که روزی از بین میرود. انسان میخواهد که مقداری بدست آورد که خودش هم نمیداند آیا روزی به آن نیاز پیدا خواهد کرد یا نه؟ حاضر نیست محاسبات ساده ای انجام دهد! حتی در اینجا هم حاضر نیست عقلش را بکار برد. بلکه خصوصیات بد انسانیت (حسد، ظلوم، جهول، کفور ) را بکار می برد. سیستمی که شیطان براساس آن پیش میرود؛ گستردگی آن براساس صفات بد انسانیت است.

 

  1. پادشاهی شیطان در مقابل پادشاهی خدا

تمام پیامبران برای این مبعوث شده اند که پادشاهی شیطان را بر اندازند. شاید کسی بگوید که شیطان کجا پادشاهی دارد؟ اما این سادگی محض است که فکر کنیم، شیطان بر انسانها سیطره و پادشاهی ندارد. شاید بهتر است که پادشاهی را به سیطره ترجمه کنیم. به طور مثال جامعه خودمان را در نظر بگیریم؛ ببینیم کلام خدا بیشتر رواج دارد یا کلام شیطان. در هر خانه ای ، کتاب شعری یافت میشود و همه مردم از سلوک عرفانی این شعرا به به و چه چه میگویند و آن را الگوی خویش قرار میدهند. در حالیکه آنچیزی که خدا نازل نموده است در بیشتر موارد با این سلوک مخالف است. هفت مرحله یوگا؛ هفت مرحله تصوف؛ هفت مرحله عشق؛ هفت مرحله عرفان و ... بنام دین خدا به مردم یاد داده شده است. در حالیکه اینها روشهایی شیطانی هستند و شیطان به این وسیله این نوع جادوها، ذهنها را کنترل میکند. در زمان ظهور مسیح این روشهای جادویی به اوج خود رسیده بود. قبل از مسیح میزان سلطه شیاطین بر انسانها تا نود درصد هم رسیده بود. روشهایی که مسیح برای نجات از دست عرفانهای کاذب مطرح کرد، تا پنجاه درصد سلطه شیطان را کاهش داد. اما هم اکنون دوباره به همان نود درصد برگشته است. تنها راه نجات، پیروی از دستورات ساده و بدون غرض قرآن است. در عصر حاضر فقط عمل به دستورات قرآن است که جادوها را باطل میکند. با این کار سلطه شیاطین دوباره کاهش می یابد و انشا الله تمام جادوهای شیاطین فاش میشود و شیطان سلطه خویش بر جامعه جهانی را از دست میدهد. این همان وعده الهیی است که خدا آن را حق میداند و در قرآن و تورات و انجیل هم وعده داده شده است.

 

  1. ولایت تکوینی و صوفیان

بعضی از صوفیان اسلامی، از بعضی آیات قرآن قصد دارند که برای غیر خدا ولایت تکوینی را اثبات کنند. در اینجا ثابت میشود که ولایت تکوینی برای غیر خدا اصلا امکان پذیر نیست و تمام صوفیان در طول تاریخ در این تقلا شکست خورده اند. ولایت تکوینی فقط برای خداست و لاغیر و هر گونه ولایت تکوینی برای غیر خدا،  شرک بحساب میاید.

ولایت تکوینی را برای اولین بار در جهان اسلام؛ ترمذی و ابن عربی مطرح کردند. صوفیان بعد از آنها هم بسطش دادند. آنها معتقدند که بسم الله صوفی مثل "کن" الهی است. تدوین کنندگان اولیه نظریه ولایت تکوینی ، ولایت تکوینی را مثل استجابت دعای خود میدانستند و نه به معنای تصرف در کائنات. اما بعدا آنان دعای خود را مثل تصرف در کائنات فرض کردند.

بعضی از آنها هم معتقد بودند که اولیاء با نزدیک شدن به خدا، صفات خدا را پیدا میکنند و حتی بایزید بسطامی خود را در مقام رب پروردگار میدید. آنان طی الارض را به عنوان تصرف در کائنات میدانستند و در این مورد حادثه اسراء پیامبر را مثال می آورند. این نکته بسیار مهم است که صوفیان معتقدند که اولیاء بطور نسبی صفات خدا را پیدا میکنند و هر صوفیی بیشتر دارای صفات خدایی باشد؛ والاتر است. آنها اجابت دعا، دانستن اسم اعظم، و اسامی روحانیون از جن و انس را به طور نمونه جزو کرامات اولیاء ذکر میکنند. در کتابهای عرفانی اولیه ، مرتبه ای تحت عنوان عین الیقین برای عارف مطرح میشود که مرحله فناست و از آن به تکوین هم تعبیر شده است. آنان معتقدند که در این مرحله، عارف بطور کامل در ارادة حق تعالی فانی شده است و در این مرحله است که دستور "کن" برای عارف محقق خواهد شد.  همانطور که حلاج گفته بود که اولیاء به مرتبه ای خواهند رسید که مثل  "کن" عمل خواهند کرد؛ یعنی بسم الله اولیاء قدرت و اثری مثل "کن" الهی دارد!

از نظر صوفیان تنها کسی به مقام ولایت تکوینی خواهد رسید که مرحله "کن"  الهی در او تحقق یافته باشد. از نظر آنان ولایت تکوینی یعنی مظهریت اسماء خدا در عارف. اگر عارف به چنین مرحله ای برسد، ولایت تکوینی خواهد داشت و میتواند در کائنات تصرف کند. بعضی از آنها مثل حلاج میگفتند که به اسم حق خدا رسیده اند و کسی مثل بایزید بسطامی فکر میکرد که به صفت رب خدا دست یافت است. ترمذی هم فکر میکرد که به صفت ولی خدا دست یافته است. ولایت تکوینی شباهت بسیار نزدیکی با نظریه باطنی گرایی هندوها دارد . و جالبتر آن است که اثری از ولایت تکوینی در قرآن نیست. اساسا خدای مهربان کلیه صفات الهی را از مخلوقاتش نفی میکند و این اساس یکتاپرستی است. هیچکس شریک خدا نیست؛ نه در ذات و نه در صفات. خدای مهربان جن و انس را آفریده است که خدا را عبادت کنند و عبد و بنده خدا باشند.

 

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ ﴿۵۶﴾

و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند (۵۶)

 

اما صوفیان میخواهند که صفات خدا را پیدا کنند و میخواهند به قدرتهای خدایی برسند وقدرتهای خدایی پیدا کنند. این درست برخلاف آن چیزی است که خدا از ما انسانها میخواهد. حتی پیامبرانی مثل مسیح هم در مسیر بندگی خدا تلاش میکردند و نه در مسیر دستیابی به صفات خدایی. حتی ملائکه هم هیچوقت تلاش نکردند که صفات خدایی پیدا کنند. این فقط شیطان بود که تلاش کرد صفات خدایی پیدا کند.

 

لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیَسْتَکْبِرْ فَسَیَحْشُرُهُمْ إِلَیْهِ جَمِیعًا ﴿۱۷۲﴾

مسیح از اینکه بنده خدا باشد هرگز ابا نمى ‏ورزد و فرشتگان مقرب [نیز ابا ندارند] و هر کس از پرستش او امتناع ورزد و بزرگى فروشد به زودى همه آنان را به سوى خود گرد مى ‏آورد (۱۷۲)

 

ابلیس تنها کسی که تلاش کرد به صفات خدایی برسد و آرزوی آن را در دل داشت. این ایده و آرزوی ابلیس بوده است و همان ایده ها را بین انسانها تبلیغ میکند. در کتاب مقدس در مورد شیطان (لوسیفر) نوشته شده است:

 

تو، لوسیفر، در دل خود گفتی: "من به آسمان ها خواهم رفت. تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ستارگان خدا. من روی صندلی خود خواهم نشست. در کوه جماعت، در فرورفتگی های شمال. من تخت خود را برپا خواهم کرد. بر فراز ابرها بالا برو، من مانند حق تعالی خواهم بود!» [اشعیا 14:13-15]

 

این همان آرزوی شیطان است که صوفیان و یوگی ها در آن افتاده اند و میخواهند قدرتهای ماورایی پیدا کنند و صفات خدایی پیدا کنند.  خدای مهربان میخواهد که انسان و جن عبد او باشند و در صورت عبد خدا بودن؛ به بهشت جاویدان بر میگردند.

 

یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿۲۷﴾

اى نفس مطمئنه (۲۷)

 

ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً ﴿۲۸﴾

خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد (۲۸)

 

فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿۲۹﴾

و در میان بندگان من درآى (۲۹)

 

وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿۳۰﴾

و در بهشت من داخل شو (۳۰)

 

شیطان از طریق صوفی گری و طریقت و یوگا و سایر مکاتب عرفانی میخواهد که مردم بندگی خدا را فراموش کنند و دنبال صفات خدایی بروند و در نتیجه خدا را فراموش میکنند. بیشتر کسانی که دنبال اینجور طریقتها رفته اند؛ فقط عده ای را دور خود جمع کردند تا ستایششان کنند. این همان چیزی است که به آن رسیدند. آنها فقط ستایش و تعریف مردم را خواستند و به آن هم رسیدند. خدا از ما میخواهد که بنده او باشیم و صفات بندگی خود را تقویت کنیم. ایاک نعبد و ایاک نستعین

 

 

 

 

 

 

 

  • اسعد حسینی
۱۷
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت چهارم)

 

  1. مجوس (عرفان مبتنی بر جادو)

قبلا گفته شد که کلمه مجوس که در قرآن ذکر شده است، به معنای جادوست. یعنی مذهبی که با جادو عجین شده است. در زمان پیامبر محمد؛ آیین هندو، میترا و بعضی طریقتهای دیگر چنین حالتی داشتند. مجوس از مغ (روحانیون و یا جادوگران ایران باستان و هند باستان) گرفته شده است. در زبان انگلیسی هم کلمه مجیک (magic) از همین کلمه مغ (magos) گرفته شده است. مجوس معرب همین کلمه است. سانسکریت ودایی یکی از زبان‌های باستانی هندوآریایی است. این زبان شکلی کهن‌تر از زبان سانسکریت است و یکی از فرزندان نخستین زبان هند و ایرانی می‌باشد. سانسکریت ودایی پیوند نزدیکی با زبان اوستایی و دیگر زبان‌های ایرانی باستان دارد. پیروان این زبانها؛ دینشان را با جادو آمیخته بوده اند و خدا در قرآن آنها را مجوس مینامد.

بعد از نزول قرآن؛ بعد از مدتی ؛ گروههای زیادی از مسلمانان از قرآن دور افتاده و به سمت طریقت گرایش پیدا کردند. طریقتی که از آیینهای باستانی ایران و هند (مجوس) گرفته شده بود. آنان دقیقا همان مراحل جادوی شیاطین را وارد دین کردند و فقط مقداری مناسکی اسلامی روی آن قاطی کردند. به این طریق تمام هفت مرحله یوگا (وحدت وجود) وارد اسلام شد.

 

  1. طریقت

در ادیان طریقت؛ مفهوم خدا با مفهوم شیطان قاطی شده است. مثلا در سانسکریت به کلمه خدا ، دیو (DEVA) گفته میشود. حتی در زبانهایی آریایی مثل فرانسه هم ، به نام خدا میشود Au Nom De Dieu. شاید تعجب کنید که نظریه تثلیث از دین هندو در مسیحیت تاثیر گذاشته است. شما هیچوقت در تمام تورات و انجیل یک آیه مشخص و واضح نمیتوانید پیدا کنید که نظریه تثلیث را کامل بیان کند و از همین جا مشخص میشود که اختراع نسلهای بعدی است. یا ضیافت شام جزئی ثابت از آیین ایرانی میترا بوده است که بعدا در مسیحیت وارد شده است. در مذهب هندو، عامه مردم شیوا را به عنوان خدا میشناسند؛ در حالیکه شیوا همان شیطان است. شیطان خیلی موزیانه و حرفه ای خودش را در هر جایی مطرح کرده است. حتی صوفی های مسلمان و بعضی عرفانهای نوظهور شیطان را تنها موحد عالم میدانند. عرفانهای نوظهور مثل عرفان حلقه و صوفی گری نوین، جزو مجوسی گری بحساب می آیند زیرا بیس و پایه آنها براساس امداد از نیروهای شیطانی بنا شده است. وقتی از نوظهور صحبت میشود؛ به این معنا نیست که عرفانهای کهن خوب هستند؛ بلکه همگی از یک ریشه اند. یکی از خصوصیات این فرقه های جادویی و مجیکال(مجوسی)، وجود قطب در آنهاست. موجودیت آنها به وجود یک فرد وابسته است. در حالیکه اسلام دین تمام پیامبران بوده است و از آدم تابحال به فرد خاصی وابسته نبوده است.  زبان سانسکریت و اوستایی ریشه زبانهای ایرانی و آریایی است. حتی خیلی از زبانهای محلی ایران؛ هم اکنون هم خیلی از کلماتشان به ریشه اوستایی و سانسکریتی آن بر میگردد.

 

  1. ادیان ماجیکال

طریقتهای ماجیکال؛ به معاد چندان نمی پردازند زیرا تناسخ را بجای آن جایگزین کرده اند. مثلا شما کتاب بزرگی مثل مثنوی معنوی؛ چندان آثار زیادی از معاد و قیامت در آن نمی بینید. در این کتابها، دنبال تسلط "من" بر نیروهای جهان هستند. آنها در درون خویش دنبال خدا و هر چیز دیگری می گردند.

 انسان از کجا آمده است و قرار است به کجا برود و هدف آفرینش انسان چیست؟ خدای مهربان خودش این سوالات را در قرآن جواب داده است. حال وقت آن است که انسان در راستای این اهداف کار کند و نه اینکه سردر لاک خود فرو برد و به قول این عرفانها، درونکاوی کند.

 

  1. شفا در قرآن و در عرفانهای جادویی

در عرفان حلقه، ادعا میشود که پیروان آن به حلقه ها و انرژیهای کیهانی وصل میشوند و شفا می یابند. این افراد نمیدانند که اصلا شفا چیست. بیایید ببینیم که کلام خدا در این مورد چی میگوید. شفا فقط در دو مورد در قرآن ذکر شده است. یکی  شفا را در قرآن میداند و دیگر آیه شفا را در عسل. جالب است که هر دوی این موارد حاصل وحی است.

 

ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ ﴿۶۹﴾

سپس از همه میوه ‏ها بخور و راههاى پروردگارت را فرمانبردارانه بپوى [آنگاه] از درون [شکم] آن شهدى که به رنگهاى گوناگون است بیرون مى ‏آید در آن براى مردم درمانى است راستى در این [زندگى زنبوران] براى مردمى که تفکر مى کنند نشانه [قدرت الهى] است (۶۹)

 

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا ﴿۸۲﴾

و ما آنچه را براى مؤمنان مایه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى ‏کنیم و[لى] ستمگران را جز زیان نمى‏ افزاید (۸۲)

 

شفا بودن عسل؛ بخاطر این است که به زنبور عسل وحی میشود. و شفا بودن قرآن هم بخاطر وحی بودنش است. پس نتیجه میگیریم که وحی بودن از طرف خدا باعث شفا بخش شدن اینها شده است. عسل شفای بدن ماست و قرآن شفای روح است. عسل را باید بخورید تا شفایش اثر کند و قرآن را هم باید بخوانید و عمل کنید تا قلب شما شفا یابد.

اما عرفانهای جادویی میگویند که شفا در کائنات ول است و ما باید با مراقبه جمعش کنیم. اما همه میدانیم که وحی یک طرفه است و از طرف بالا به پایین. خدا خودش گیرنده وحی و شفا را انتخاب میکند و خدا خودش زمانش را انتخاب میکند. بنابراین باز کردن چاکراها و دنبال شفا گشتن؛ نهایتش به شیاطین ختم میشود. به همین خاطر، قربانیان این فرقه ها، بجای خداپرستی ناخواسته و خواسته به آغوش جادوگری می افتند و به همین خاطر خدای حکیم در کل آنها را مجوس می نامد.

 

  1. شفا فقط و فقط نزد خداست

بعضی از عرفانهای مبتنی بر جادو که اخیرا در دنیا زیاد شده اند؛ برای ایجاد احساس شفا در بیماران خود؛ از حربه هایی استفاده میکنند. مثلا یکی از ترفند های مدعیان شفا درمانی برای قانع کردن بیماران استفاده از ترشحات آدرنالین در فرد داوطلب است.  بدن هر انسانی در هنگام ترس یا اضطراب و هیجان  ماده‌ای به نام آدرنالین ترشح می‌کند. آدرنالین سبب ایجاد تسکین در وی شده و بنابراین در چنین موقعیت‌هایی، شخص بیمار دردی که در بدن خود دارد، را احساس نمی‌کند.  آدرنالین مسکن و ضد درد بسیار قویی است. مدعیان درمانگری نیز با سیلی یا ضربه زدن به فرد مورد نظر ، فریاد ناگهانی زدن و  لمس ناگهانی نقاط خاصی از بدن داوطلب و ایجاد دلهره سبب ترشح آدرنالین در او می‌شوند و این مسکن قوی باعث میشود فرد تا مدتی هیچ دردی احساس نکند.  در جریانهای عرفانی مسیحی  به این کار تدهین یا لمس شفا (The Healing Anointing) می‌گویند و در بعضی مواقع از تلقین و هیپنوتیزم هم استفاده میکنند. اینها روشهایی هستند که بدن هر انسانی نسبت به آن واکنش طبیعی نشان میدهد و ربطی به شفا ندارد ولی متاسفانه مدعیان شفا، این موارد طبیعی را با نام خود و یا شیخ خود تمام میکنند. در واقع آنها بیماران را از حالی به حال دیگر می برند و بیمار فکر میکند که شفا یافته است.

 بشر در درک مسائل معنوی بسیار کوته بین است و خیلی فاصله دارد تا بفهمد که شفا فقط نزد خداست و بس. اگر مسیح بیماران را شفا میداد؛ به خاطر اذن و اجازه خدا بود. باید بدانیم که اذن یک امر دو طرفه است. یعنی وقتی مثلا من به خانه شما بیایم؛ باید ابتدا از شما اذن بگیرم و در مرحله بعدی، شما هم باید اجازه دهید. مسیح پیامبر خدا بود و به اذن خدا بیماران را شفا میداد. وقتی بحث اذن در قرآن مطرح میشود؛ یعنی آن معجزه یک رابطه دو طرفه بوده است و کاملا تحت کنترل خدا بوده است. معجزات را خود خدا انتخاب میکند و نه پیامبر. زمانیکه موسی برای اولین بار عصا را انداخت و به مار تبدیل شد؛ ترسید و فرار کرد. این یعنی حتی موسی نمیداند که چطوری عصا به مار واقعی تبدیل میشود و فقط معجزه با اجازه و اذن خدا در دستان موسی انجام می گیرد. موسی عصا را به مار تبدیل میکرد برای اینکه ثابت کند از طرف خدا پیام دارد و از طرف خدا اذن برای اینکار دارد. چرا؟ زیرا معجزات فقط به اذن خدا انجام میپذیرند و پیامبران از آن به عنوان مدرک از طرف خدا بودن استفاده میکنند. هر پیامبری معجزه ای انجام میداد، میخواست که نشان دهد از طرف خدا پیام دارد؛ زیرا این کار فقط بوسیله خدا انجام می پذیرد و نه فرد دیگری. وقتی مسیح بیماران را شفا میداد؛ میخواست به مردم بگوید که ای مردم فقط خدا بیماران را شفا میدهد و من مسیح در این مورد به اذن او انجام میدهم تا ثابت کنم که فقط خدا شفا میدهد. در زمانه مسیح؛ علم پزشکی که تقریبا با جادوگری هم آمیخته بوده است؛ پیشرفتهای زیادی کرده بود. به همین خاطر خدا این نشانه را برای آن زمان انتخاب کرد. بنابراین نمیتوان شفا را برای غیر خدا در نظر گرفت. این آیات قرآنی را باید با آب طلا نوشت و سر درب همه مساجد نصب کرد.
 

الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ ﴿۷۸﴾

آن کس که مرا آفریده و همو راهنماییم مى ‏کند (۷۸)

 

وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ ﴿۷۹﴾

و آن کس که او به من خوراک مى‏ دهد و سیرابم مى‏ گرداند (۷۹)

 

وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ﴿۸۰﴾

و چون بیمار شوم او مرا درمان مى ‏بخشد (۸۰)

 

وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ ﴿۸۱﴾

و آن کس که مرا مى‏ میراند و سپس زنده‏ ام مى‏ گرداند (۸۱)

 

وَالَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ ﴿۸۲﴾

و آن کس که امید دارم روز پاداش گناهم را بر من ببخشاید (۸۲)

 

  1. جادوگران اولین مدعیان شفا بودند

در زمانهای قدیم که علم آنچنان پیشرفت نکرده بود؛ بیماران روانی (دیوانگی، صرع، کم خوابی، تعیین نوع بچه و ...) را پیش جادوگران برای درمان می بردند. به همین خاطر جادوگران در آن موقع، برو بیایی داشتند. آنها به نوعی عرفانی کاذب برای مردم و خودشان ساخته بودند. آنها طریقه دستیابی به جادو را راز می دانستند و به هر کسی یاد نمی دادند. بشر بیشتر از جادو برای غلبه بر ناتوانایی های خود بهره می برد. شفای بیماریها یکی از این موارد بود که بشر را همواره جذب عرفانهای کاذب و  جادوگران میکرد. تاریخ ثابت کرده است که مردم در زمانهای قدیم؛ در مواجهه با بیماریهای صعب العلاج، به جادوگران مراجعه میکردند و جادوگران از همین روشها و یا تلقین استفاده میکردند. در واقع میتوان گفت که جادوگران زمان قدیم بزرگترین روانشناسان سنتی زمان خود بوده اند و چیزهایی علمی در مورد بدن انسان میدانستند که سایر مردم اطلاع نداشتند و البته  به نام شفا به خورد مردم میدادند. در میان هندوها، شفا گرفتن از طریق مانترا با استفاده از یوگا امری شایع بوده و هست.

 

  1. نور و ظلمات

کلمات نور و ظلمات در قرآن بصورت مفرد و جمع آمده است. نور همان واقعیت و حقیقت است که واحد و یکی است و برای همه یکسان است مانند اینکه شب تاریک است و روز روشن که همه به این ایمان دارند و یا اینکه خدا وجود دارد و  احد و واحد است.

ولی ظلمات همان تخیلات و توهمات است که به عدد انسان های روی کره زمین مختلف است یعنی هیچ دو نفری پیدا نمی شود که تخیلات و توهماتشان مثل هم باشد. دقیق مانند اثر انگشت و هر کس به گونه ای در فضای آلفا, توهم و تخیل را تجربه می کند. البته هر فردی هم هر بار تخیل را به صورت متفاوتی تجربه می کند.  این نشان از دنیای تاریک و پر از شک و تردید است.

خیلی اوقات چند نفر دور هم جمع می شوند ولی به تفاهم نمی رسند و یا همدیگر را درک نمی کنند دلیل آن یک چیز است، آن هم تفاوت در نوع و شیوه تخیلات آن ها است و الا هر جا انسان بر اساس واقعیت رفتار بکند دیگر دچار عدم تفاهم نمی شود. البته باید در نظر بگیریم که گاهی فردی در واقعیت است ولی دیگری در توهم است خوب قاعدتا کسی که در توهم است نمی تواند واقعیت را درک کند. ریشه تمام رذایل زشت در تخیل و توهم آلفایی می باشد. اکر کسی نوری که خدا تعیین کرده را تبعیت کند دچار مشکل نمی شود. زمانی که کسی به درجه ای می رسد که به خاطر عمق توهمات خود و در نتیجه باور این توهمات به خیال خود هدایت یافته اند در حالیکه اینگونه نیست. هیچ تخیل و توهمی شبیه توهم دیگری نیست و تا زمانی که توهم از بین نرود افراد همدیگر را به درستی درک نمی کنند زمانی که موسی عصای خود را انداخت چون معجزه واقعی بود تمام توهمات ساحران را از بین برد. برای همین گاهی فردی در حالت توهم شدید سیلی می خورند و انگار برای یک لحظه واقعیت را درک می کند و از توهم بیرون می آید.

گاهی باید واقعیت به صورتی به میان بیاید تا فرد از توهم بیرون بیاید. نماز هم موردی ارادی است که فرد با انجام دادن آن خود را از رفتن در آلفا بر حذر می دارد. برای همین انسان باید همیشه در تلاش باشد و سعی کند و زحمت بکشد که به توهم و تخیل وارد نشود . بله دقیقا باید تلاش کند؛ با تنبلی و دست پشت دست گذاشتن هیچی حلی نمی شود باید به سمت خدا با سرعت حرکت کنیم زیرا زمان خیلی کم است و عمر انسان تمام می شود.

گاهی دو نفر آنقدر در توهمات غرق شده اند و به مراحل بالاتری از آلفا رفته اند که در توهم و تخیل به وحدت می رسند و همین باعث می شود به صورت موقت با هم سازش کنند ولی صد البته به دلیل دنیای تاریک و ظالمانه آلفا، زمانی می رسد که آن دو نفر از هم دیگر دور می شوند. و از هم متنقر می شوند (و زادهم نفورا).

 

أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ۚ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ

 

در این آیه ‌خدای بزرگ با آوردن مثلى ، وضع منافقین را مجسم می سازد چون منافقین کسانی هستند‌که دو دنیای مختلف دارند دنیای تخیلات و توهمات که دنیای ظلمات و تاریکی است،  و دنیای واقعی که در آن زندگی می کنند این فرد در ظلمات و تاریکى  قرار گرفته است، بطوریکه خیر را از شر، تشخیص نمیدهد، و براى بر طرف شدن آن ظلمت ، دست به یک وسیله روشنى مى زند، یا آتشى روشن میکند که این همان نار است، که با آن اطراف خود را ببیند، یا وسیله اى دیگر و چون آتش روشن میکند  و این آتش یا نار همان تخیلات و توهمات شیطانی است مانند اینکه برای حل مشکلی به کینه یا حسادت یا دروغ و دزدی روی بیاورد و برای مدت کوتاه و به گمان خود پیرامونش روشن میشود اما خدا بوسیله اى از وسائل که دارد یا باد، یا باران ، یا امثال آن ،که نماد واقعیت و حقیقت است آتشش را خاموش کند،زیرا وقتی واقعیت به میان می آید توهمات و نارهایی که فرد برای خود ایجاد کرده بود، دیگر نمی مانند (مانند عصای موسی که توهمات را از بین برد ) دوباره به همان ظلمات و تاریکی گرفتار میشود، و بلکه این بار میان دو ظلمت قرار گیرد، یکى ظلمت تاریکى ، و یکى هم ظلمت حیرت ، و بى اثر شدن اسباب. و اینکه چگونه می شود که همه چیز به هم خورد و از بین رفت، زیرا نار و فریب های شیطانی و راهکارهایی که شیطان و اجنه در آن دنیای تاریک نشان می دهند همه اش رذیلت اخلاقی است و راه به جایی ندارد و نهایتا به بدبختی و گمراهی بیشتر منجر می شود .

نار جهنم یعنی در جهنم برای حل مشکلات از نار و آتش استفاده می کنند یعنی همین رذیلتهای اخلاقی. در حالیکه در بهشت از نور استفاده می کنند یعنی فضیلت اخلاقی. رذیلت بر اساس توهم و خیال و ظلمات است و فضیلت بر اساس واقعیت و حقیقت و دستورات خدا (الله نور السماوات و الارض). نور و ظلمات دو مفهوم پارادوکس هستند یعنی با هم در یک جا جمع نمی شوند برای رهایی از ظلمات باید به نور تکیه کنیم. یعنی زندگی خودمان را پر از نور و واقعیت کنیم با انجام عبادات و اعمال صالح. شیطان خیلی مکارانه برای هر نوری یک نوع نار را درست کرده که امور بر افراد مشتبه شود. یعنی سایه واقعیت را درست کرده و می خواهد اصل دیده نشود بلکه فریب را ببینیم(تحریف واقعیت).

 

  1. تناسخ در اشعار

بیشتر شاعران ایرانی که طرفداران زیادی هم دارند؛ پیرو عرفان مجوسی بوده اند. مثلا اکثرشان معتقد به تناسخ بوده اند.

عمر خیام هم به تناسخ معتقد بوده است:

ای رفته و باز آمده و چم گشته                         نامت ز میان نام ها گم گشته

ناخن همه جمع گشته و سم گشته                      ریشت ز عقب در آمده ، دم گشته

 

سهراب سپهری:

اهل کاشانم نسبم شاید رسد به گیاهی در هند ؛ به سفالینه ای از خاک سیلک

 

مولوی در مورد تناسخ میگوید:

از جمادی مردم و نامی شدم    از نما مردم به حیوان سر زدم

   مردم از حیوانی و آدم شدم     پس چه ترسم کی زمردن کم شوم

   جمله دیگر بمیرم از بشر       تا برآرم چون ملائک بال و پر

    بار دیگر از ملک پران شوم    آنچه در وهم ناید آن شوم 

    بار دیگر بایدم جستن ز جو      کل شیئی هالک الا وجهه

   پس عدم گردم عدم چون ارغنون   گویدم کانا الیه راجعون

 

به همین خاطر در شعر این شاعران بسیار کم و یا شاید هیچ از معاد و آخرت سخن به میان می آید. زیرا تناسخ و معاد با هم جور در نمی آیند.

 

  1. کارما در اشعار

در اصطلاح عرفان مجوسی، کارما یعنی آدمی نتایج کارهای خوب و بد خویش را در تناسخ بعدی می بیند. یکی از مشکلات اساسی این نظریه این است که این افراد فکر می کنند که اگر در یک خانواده ثروتمند به دنیا بیایند و یا با بدن سالمتر پا به این دنیا بگذارند؛ خوشی و خوشبختی به آنها روی خواهد آورد! در حالیکه این جزییات ملاک خوشبختی نیست. هیچ انسانی احساس خوشبختی نمی کند در این دنیا. میتوانید از کسانی بپرسید که آرزوی موقعیت آنان را دارید. اصلا کسی که کار خوب انجام بدهد اتفاقا نباید اصلا وارد این دنیا شود، چون این دنیا هیچ و پر از سختی است.

 

  1. سحر سیاه و سحر سفید

مولوی معتقد بوده است که اگر گره درکار کسی ایجاد شود سحر سیاه است ولی باز کردن همان گره را سحر سفید و یا سحر حلال می نامند! درحالیکه هر دو سحر هستند چون در آلفا و توقف فکر انجام می شود. کار خدا علم مطلق است و کار شیطان سحر. خدا با سحر کارها را انجام نمی دهد و اساسا سحر حلال نداریم. ولی مولوی می خواهد افراد را در گنکی و ابهام قرار بدهد. مولوی خود در اشعارش در تضاد کامل بود بعضی جاها از خدا حرف میزند این زمانی است که از آلفا بیرون آمده، ولی حالب این است وقتی از آلفا بیرون آمده باز هم تاحدی از سحر شیطان نتوانسته بیرون بیاید چون جنبه منفی اشعار خودش را نمی دیده است. این جنبه ی جالبی است که خود مولوی هم می گوید که خیلی از چیزها در شعرم هست ولی چون سحر است ما نمی بینیم. همین مراحل یوگا سالیان سال هیچکس نمی دانسته است که همان مراحل سحر است.

خدای مهربان در قرآن شعر را در مقابل ذکر و قرآن مبین می آورد. این نشان از خطرناک بودن شعر دارد و با این وصف؛ شعر حتی ضد پیام خداست و به نوعی جادوست.

 

وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُبِینٌ ﴿۶۹﴾

و [ما] به او شعر نیاموختیم و در خور وى نیست این [سخن] جز اندرز و قرآنى روشن نیست (۶۹)

 

  1. چشم زخم!

چشم زخم را همگی میدانید که چیست و تقریبا در فرهنگها و آیینهای تمام ملل دنیا رواج دارد. در انگلیسی به آن EVIL EYE یا چشم شیطان میگویند. تعریف چشم زخم از نظر ملتها؛ گونه‌ای از بدخواهی است به گونه‌ای که در بسیاری از فرهنگ‌ها این عقیده وجود دارد که فرد بد چشم می‌تواند عامل بدشانسی یا صدمه به دیگران گردد. آنها معتقدند که صدمات و بداقبالی‌های وارده از طریق نگاه دشمنانه یا بدخواهانه به دیگران وارد می‌گردد . ایرانی ها آن را نظر زدن یا چشم زدن مینامند. آویزهای تک چشم، نعل اسب و اشیاء دیگر را برای جلوگیری از چشم زخم بهره می برند و خودشان اقرار میکنند که جواب داده است!

اسپند سوزاندن که معتقدند دود حاصل از آن با خون قاطی شده و به این طریق بلا دور میشود! عباراتی مثل "بترکه چشم حسود" استفاده میشود؛ آیه ان یکاد را سر درب مغازه ها نصب میکنند تا از چشم زخم جلوگیری شود. یا در بعضی نقاط سوزاندن تکه ای از پارچه فرد چشم خورده و یا حتی بعضی دولتها به آتش زدن زمینهای زراعی و جنگلها روی می آورند. آویزهای اسپندی با رنگ آبی و یا سوزاندن کمی از مژه فرد چشم خورده؛ تخم مرغ شکستن، به تخته زدن و آویز کردن تک چشم آبی توی اتوموبیلها  و.. همگی برای جلوگیری از چشم زخم خوردن استفاده میشود.

در هندوستان ، یک آینه با خود حمل میکنند تا چشم نخورند و از نظر آنها فلسفه آینه این است که آنها فکر میکنند آینه بدخواهی و حسادت افراد را به فرد بدخواه و حسود بر میگرداند. این نوع تصور در مورد حسادت و بدخواهی ، بسیار مادی است. حسادت و یا بدخواهی یک چیز مادی نیست که با مادیات دفع شود. براساس آیات قرآنی متوجه خواهیم شد که حسد و سایر صفات شیطانی از نفس انسان سرچشمه میگیرند.

 

وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۱۰۹﴾

 

بسیارى از اهل کتاب پس از اینکه حق برایشان آشکار شد از روى حسدى که در وجودشان بود آرزو میکردند که شما را بعد از ایمانتان کافر گردانند پس عفو کنید و درگذرید تا خدا فرمان خویش را بیاورد که خدا بر هر کارى تواناست (۱۰۹)

 

همانطور که در قسمتهای قبلی گفته شد؛ در جامعه ای که ما در آن زندگی میکنیم؛ انواع صفات شیطانی مثل حسد، بغض،کینه، خشم و ... در افراد بروز و نمود پیدا میکند. کسانی که خود را در معرض این صفات شیطانی قرار دهند؛ زندگی را بر خود مشکل میکنند و دچار دردسر می شوند. در معرض این نمودها و ابرازها قرار گرفتن؛ یعنی باور کردن و تاثیر گرفتن از آنها.  پیشنهاد خدای مهربان در این گونه مواقع؛ این است که به خدا پناه ببریم و جذب صفات شیطانی نشویم. به همین خاطر خدای مهربان می فرماید که :

 

وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ‏ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ؛

و آنان که کافر شدند، چون قرآن را شنیدند، چیزى نمانده بود که تو را تحت تاثیر قرار دهند و می‌گفتند: او واقعاً دیوانه‏ است.

 

خدای مهربان در این آیه از ابصار (دیدگان و نگرش و نهاد) کافرین صحبت میکند. خدا در این آیه از کلمه عین (چشم) صحبت نمی کند.  بنابراین این فرضیه که بعضی مردم با چشمهایشان دیگران را دچار صدمه میکنند؛ کاملا باطل است. زیرا ابصار در قرآن به معنای چشمان فیزیکی نیست. بلکه به معنای بصیرت؛ بینش و تصور معنوی در مورد یک چیزی است. کافرین نسبت به پیامبر، حس حسادت، دشمنی و لجاجت خود را در حین گوش دادن به پیام خدا، در نفس خود بروز و نمود میدادند و در نهایت او را دیوانه می نامیدند. این حسادت و لجاجت و دشمنی؛ آدمهای کم ایمان را تحت تاثیر قرار میدهد و آنان را در راه خدا سست میکند. بروز و نمود صفات شیطانی در افراد ؛ تنها ضرری که به دیگران میرساند؛ سست کردن و کرخت کردن افراد در راهشان است. نکته مهم قضیه اینجاست که فقط افرادی تحت تاثیر این صفات شیطانی قرار میگیرند که خودشان راه نفسشان را برای تاثیرگیری از آن باز کرده اند. حتی سحر و جادو روی کسانی موثر است که تحت تاثیر آن قرار گرفته اند. در این مورد هم فقط کسانی تحت تاثیر حالات طرف مقابل قرار میگیرند که حالات آن فرد حسود و یا کینه ایی برایشان مهم است. به همین خاطر خدا به پیامبر محمد میفرماید که ای محمد تحت تاثیر آنان قرار نگیر و نافرمانی و سرباز زدن کافرین از قبول حق ناراحتت نکند و تو را غمگین و افسرده نکند تا تحت تاثیر این صفات شیطانی آنان قرار نگیری.

 

وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلَا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ ﴿۱۲۷﴾

و صبر کن و صبر تو جز به [توفیق] خدا نیست و بر آنان اندوه مخور و از آنچه نیرنگ مى کنند دل تنگ مدار (۱۲۷)

 

إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ ﴿۱۲۸﴾

در حقیقت ‏خدا با کسانى است که پروا داشته‏ اند و [با] کسانى [است] که آنها نیکوکارند (۱۲۸)

 

لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ ﴿۸۸﴾

و به آنچه ما دسته ‏هایى از آنان [=کافران] را بدان برخوردار ساخته‏ ایم چشم مدوز و بر ایشان اندوه مخور و بال خویش براى مؤمنان فرو گستر (۸۸)

 

وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ ﴿۸۹﴾

و بگو من همان هشداردهنده آشکارم (۸۹)

 

 

خدا هیچوقت به پیامبر دستور نمیدهد که برو و یک آینه با خود همراه داشته باش، یا برو اسپند دود کن تا از حرفهای آنها در امان باشی. بلکه آن قادر مطلق به پیامبر دستوراتی مثل صبر؛ نماز؛ چشم ندوختن به اموال کافران؛ عدم حزن بخاطر طرف مقابل؛ عدم دلتنگی از مکرشان و ... را پیشنهاد میدهد. در واقع خدا ؛ مردم را به صفات خوب میخواند. زیرا این تنها راه حل پیشگیری از افکار منفی دیگران است. آیه ۵ سوره فلق می‌فرماید: وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ؛ پناه می‌برم به خدا از شر هر حسود، آن‌گاه که حسد ورزد. پناه بردن به خدا یعنی از دستورات او پیروی کردن و در نتیجه خود را در پناه او قرار دادن.

در اروپای قرون وسطی، ستایش فرزندان یا دارایی‌ها، بدشانسی تلقی می‌شد، بنابراین برخی از عبارت‌ها مانند "به خواست خدا " یا" خدا برکت دهد"  و شکر گذاری ها رواج داشت کلیسا بر این باور بود شکر گذاری خود مانع چشم بد می شود. یکی از فلسفه های شکرگزاری؛ جلوگیری از گسترش و بروز و نمود صفات شیطانی در جامعه است. به همین خاطر است که دومین آیه قرآن با ستایش و شکر خدا شروع میشود. الحمد لله رب العالمین

 

  1. زبان ارتباطی با خدا

در سالهای کم آبی ، روستاییان روسی با ریختن آب در غربال؛ صحنه ای شبیه به بارش باران ایجاد میکنند و باور داشتند که این کار در بارش باران تاثیر دارد، یا در بعضی روستاهای ایران؛ برای بارش باران؛ مراسمی به اسم "عروس باران" دارند. آنها فکر میکنند که فرشتگان مامور باران؛ این صحنه ها را دیده و تحت تاثیر قرار میگیرند و باران نازل میشود و بعضی از آنها هم اصلا نمیدانند که چکار میکنند و فکر میکنند که انجام این مراسم در بارش باران موثر است. در این مراسمات؛ نکته مشترک آن است که خدا نقش بسیار کم رنگی دارد. در حالیکه منشاء و مبداء اصلی تمام رزق و روزی و خیر و برکات نزد خداست و خدا نور  آسمانها و زمین است و همه چیز نزد اوست.

متاسفانه مردم جهان نمیدانند که خدا کیست و مهمتر از همه نمیدانند که فرشتگان تحت اوامر خدایند و بدون امر و اذن او دست به کاری نمی زنند. با این وضع مردم از خدا طلب باران نمی کنند و آنچه در قلبشان است را به خدا نمی گویند؛ آنها بیشتر تابع نمایشاتی هستند که از پیشینیان خویش به ارث برده اند. خدا رب العالمین است و اوست که تمام جهانیان را پرورش و زندگی میدهد، او صدای همه را میشنود و همه را می بیند و به درخواستهای همگی جواب میدهد.

 

  • اسعد حسینی
۱۷
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت سوم)

عرفان جادویی

 

  1. آریایی ها و یوگا

در بابل قدیم، مردم جذب جادوی شیاطین شده بودند. خدای حکیم برای خنثی نمودن آن و تعلیم مردم؛ دو فرشته به نامهای هاروت  ماروت را برای آنها فرستاد تا طریقه جادوی شیاطین را باطل نمایند.   هاروت و ماروت طریقه جادوها را به مردم میگفتند. آنچه که آنان به مردم یاد میدادند مراحل فریب شیطان بود. مثلا یک شعبده باز از داخل کلاه خالی یک خرگوش خارج میکند و بینندگان آن را باور میکنند و تحت تاثیر قرار می گیرند. اما اگر شما فن و فوت آن شعبده را بدانید؛ دیگر تحت تاثیر قرار نخواهید گرفت. زیرا شما به آن شعبده عالم هستید و دانش دارید. فرشتگان هم دقیقا مراحل فریب شیطان را به مردم یاد میدادند و در نتیجه جادوی شیاطین باطل میشد. اما متاسفانه عده ای از مردم؛ آن را یاد گرفتند تا بوسیله آن روشها بین زن و مرد جدائی افکنند . زمانی که آریایی ها از این مناطق به هند مهاجرت کردند؛ با قبائل بومی آنجا که آنها هم درگیر جادو بودند؛ با همدیگر مشترکا درگیر جادو شدند. به این طریق فرصت خوبی پیش آمد که آریایی ها هم آموخته های خویش (بهتر است بگوییم سوء استفاده ها ) از هاروت و ماروت را مطرح کنند و به این طریق مراحل هفتگانه یوگا را در ترکیب با جادوهای محلی آنجا بوجود آورند.

زبان سانسکریت زبانی است که شباهتهای زیادی با زبان باستانی ایران و اوستایی دارد. زیرا هر دو زبان آریایی ها بوده است. اعتقاداتی که بعضی فرقه های ایرانی از جمله آیین مهر یا میترا داشته اند ؛ بسیار شبیه عقاید هندوهاست و عقاید مشابهی را ترویج میکنند. مثلا هر دو  به جادو خیلی اهمیت میداده اند. آیین مهر یا میترا افرادی داشته اند به اسم مغ که همگی در جادو دست داشته اند. کلمه مجوس از مغ آمده است و همچنین به این خاطر در انگلیسی به جادو، مجیک (magos  magi - magic) میگویند. مجیک در انگلیسی از همان مجوس گرفته شده است. زیرا مجوس معرب مغ است. مغان ایران باستان توانایی انجام کارهایی سحرآمیز داشته‌اند که موجب شده است زبانهای اروپایی چنین برداشتی از این واژه کنند.

 بنابراین براحتی میتوان نتیجه گرفت که قرآن، آیینهای قدیم ایرانی و همچنین هندو  را مجوس می نامد. زیرا این آیینها در موقع نزول قرآن با جادو آمیخته شده بوده اند. بنابراین کلمه مجوس منظور زرتشتی نیست؛ بلکه تمام آیینهای قدیم و جدید منظورش است شامل میترا، ایزدی و هندو  و عرفان حلقه و ... را که جادو را وارد دینشان کرده بودند، شامل میشود.

 

إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ﴿۱۷﴾

کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى شدند و صابئى‏ ها و مسیحیان و مجوسیان و کسانى که شرک ورزیدند البته خدا روز قیامت میانشان داورى خواهد کرد زیرا خدا بر هر چیزى گواه است (۱۷)

 

  1. زبان شعر

تاریخ ثابت کرد که تخیلات و توهمات در هر قومی گسترش یابد؛ زبان آنان به گونه ای شعر مانند تمایل پیدا میکند. مثلا در زبان سانسکریت؛ برای گفتن یک جمله لزومی ندارد که ترتیب فاعل و فعل و مفعول را رعایت کنید. هر جور بگویید صحیح است. اهل طریقت در ایران زیادند؛ طوری که آنان آینده زبان ایران را تعیین کردند. مولوی؛ حافظ؛ فردوسی و ... حتی داستانهای فردوسی هم از هفت خان و جادو و ... صحبت میکند و بیشتر خیالی و مثالی هستند. نکته مهم این است که یوگا در سانسکریت به معنای طریقت ، اتصال، وحدت وجود است.  مرحله آخر یوگا سامادهی نام دارد و به معنای ذوب شدگی و یکی شدن است.

وقتی ما از یوگا صحبت میکنیم؛ از یک مفاهیم گسترده تاریخی صحبت میشود؛ از طریقت و تصوف و ریاضت صحبت میکنیم. خیالات و توهمات ساختار زبانها را طوری نگهداشته است که پیشینه گذشته آن ملت را بازگو میکند. مراخل یوگا همان مراحل طریقت موسوم به اسلامی است .

هندوها با پرداختن به خیالات و طریقت و راههای جادو؛ هیچوقت نتوانستند در مقابل حمله کشورهای دیگر مقاومت کنند. زیرا خدا ما را آفریده است که در دنیای واقعی زندگی کنیم و نه در محیط شعرگونه و احساسات و جادو.  حمله مغول به ایران در قرن هفتم هجری اتفاق افتاد و این دقیقا زمانی بود که مذاهب طریقت و شعر شعرا بر تمام سرزمین های اسلامی چنبره زده بود و همان بلای هندی ها بر سرشان آمد و نتوانستند دفاع آنچنانی در مقابل مغولان داشته باشند.

 

  1. جادوگری

زمان قدیم؛ بعلت نبود علم کافی؛ مردم جذب جادو میشدند. بعضی از آثار جادو های قدیم در زمان قدیم، هنوز در میان مردم هست. مثلا وقتی عطسه یکبار باشد؛ از سفر رفتن خودداری میکنند و اگر تعداد عطسه دوتا میشد؛ به معنای تایید بود. این مورد، مربوط به جادوگریهای زمان قدیم است که مانده است. وقتی مردم نمی دانستند که یک سفری و یا کاری برای آنها خوب است یا بد؛ تصمیم خود را به یک عطسه میسپاردند. یا اینکه فال گرفتن که به نوعی از جادوهای زمان قدیم مانده است. در این نوع جادوها؛ علم جایی ندارد و بیشتر ابهامات جای علم را می گیرد. یا اینکه پشت مسافر؛ آب می ریزند. یا در زمانهای قدیم؛ اگر بین دو قبیله جنگ در می گرفت؛ هرکدام عروسکی از رئیس قبیله مقابل درست میکرد و آن عروسک را مجروح میکردند و  روی آن وردهایی میخواندند یا میسوزاندند تا که بلکه در جنگ هم همین اتفاقات بیفتد.

همه این اتفاقات تنها به یک دلیل روی میداد؛ بخاطر نادیده گرفتن قدرت خدای متعال بوده است. مردم آن زمان قدرت خدا را درک نمی کردند و در رد جادوها و اعمال متعاقب آن شک میکردند. خدایی که خالق آسمانها و زمین است؛ همه قدرتها از اوست و فقط باید او را به صداقت و خالصانه در حاجات و نیازها خواند.

 

  1. پیام خدا در مقابل عرفانهای جادویی

در قسمتهای قبلی ، گفته شد که عرفانهای شرقی و غربی ، قربانی را فریب میدهند با این بهانه که به او انرژی می دهند و او را به نیروهای بالاتر وصل میکنند. هر چقدر که قرآن را بیشتر بخوانیم؛ بطرز عجیبی از عرفانهای شرقی و غربی دور می افتیم. انگار سیستم خدا جور دیگری است و با این عرفانها بیگانه است. آنها میگویند که انرژیهای کیهانی در کائنات ول است و فقط باید چاکراها را باز کنیم و دریافتش کنیم و یا انرژیها را شکارش کنیم. اما ثابت شد که چاکراها که باز شوند؛ به محل و لانه شیاطین و اجنه تبدیل میشود. بنابراین آنان که مدام از دل و عشق حرف میزنند؛ خودشان را در دست چند شیطان قرار میدهند و شیاطین را قرین خویش قرار میدهند.

خدای مهربان در قرآن می فرماید که :

بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَیَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ مُسَوِّمِینَ

بلی اگر صبر و مقاومت پیشه کنید و پرهیزکار باشید، چون کافران بر سر شما شتابان بیایند خدا پنج‌هزار فرشته را با مشخصاتی معین به مدد شما می‌فرستد.

 

خدا 5000 ملائکه را با مشخصاتی معین و تعریف شده (مُسَوِّمِینَ)  به کمک شما میفرستد. به شرطی که صبر و تقوی داشته باشید(إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا).  یعنی برای دریافت کمکهای خدا ؛ کافیست صبر و تقوی داشته باشیم. نیازی به چاکرا باز کردن و مراقبه و سایر کارها نیست. کسانی که چاکرا را باز میکنند با این کار ثابت میکنند که صبر ندارند و از آنجا که خود را در گمراهی قرار میدهند؛ تقوی هم ندارند. به این طریق چاکرا در مقابل صبر قرار می گیرد. بازکردن چاکرا به معنای عدم صبر است. خدا هر وقتی که خودش صلاح بداند؛ جواب بنده هایش را میدهد و او را کمک میکند. به همین خاطر خدا میفرماید بوسیله صبر و صلاه کمک بگیرید. این یعنی خدا را عبادت کنید و بخوانید و در راه او تلاش کنید و صبر کنید. صبر کنید یعنی اینکه خودتان سرخود، موعد کمک را مشخص نکنید و چاکرا را باز نکنید؛ بلکه به خدا واگذارید.

 همچنین عبارت یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ نشان میدهد که اجازه و صدور این کمک در دستان خداست و به امر اوست و ملائکه، سرخود، کاری برای کسی انجام نمی دهند. بنابراین اینکه کسی فکر کند که انرژی های کیهانی دریافت میکند از ملائکه؛ کار عبثی انجام میدهد و در عوض شیاطین را به کمک خوانده است.

 

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ أَهَؤُلَاءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ ﴿۴۰﴾

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را محشور مى ‏کند آنگاه به فرشتگان مى‏ فرماید آیا اینها بودند که شما را مى ‏پرستیدند (۴۰)

 

قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ ﴿۴۱﴾

مى‏ گویند منزهى تو سرپرست ما تویى نه آنها بلکه جنیان را مى ‏پرستیدند بیشترشان به آنها اعتقاد داشتند (۴۱)

 

  1. عبادات باید در حالت آگاهانه باشد

باز کردن چاکرا آدمی را به حالت نا آگاهی می برد. خدا در قرآن می فرماید که ای مردم در حالت مستی (خلسگی؛ نا آگاهی و سایر حالت چاکراها) نماز نخوانید. این نشان میدهد که در این حالات صدای ما به خدا نمیرسد و در عوض به شیاطین میرسد. با رفتن به حالت خلسگی و سایر چاکراها؛ شیاطین صدا زده میشوند و این علائم و حالات، نمادی هستند جهت صدا زدن شیاطین. حتی در حالت مانتراو یا ذکر ؛ کلماتی بی معنی مدام باید تکرار شود و این خودش ؛ یوگی و یا صوفی را به حالت آلفا و خلسه می برد. کلمات بی معنی؛ اعلان این است که چاکراها باز است و در نتیجه شیاطین وارد میشوند. اما در عبادت باید بدانید که چی میگوئید. در مراقبه صوفیه؛ ذهن موجودی مزاحم است که باید رانده شود. حتی کسی که مشروبات الکلی مینوشد؛ میخواهد ذهن را حذف کند. همه روشها یکی هستند.

 

  1. عرفان منسوب به اسلامی؛ همان یوگاست ولی با زبانی دیگر

در گردهمایی که درسال 1377 به مناسبت بزرگداشت اسلام و تصوف در آلباخ هند (شهری از ایالت بیهار) با حضور پژوهشگران و یوگیهای هفتاد و سه کشور و جمعی از مسلمانان تشکیل گردید؛ پارام هامساسوامی ساتیاناندا که دارای لباس صوفی ایرانی بود طی سخنانی اظهار داشت عرفان و تصوف و فرهنگ ایرانی همان یوگای هندی است، روحی است در دو کالبد.

حتی شعرای ایرانی دقیقا از همان اصطلاحات یوگی ها بهره می برند. مثلا کلمه نیلوفر آبی در شعرهای سهراب سپهری. یا وحدت وجود؛ فناء فی الله و ... در شعر سایر شعرا همگی از یوگا اتخاذ شده است. سوال مهمی که پیش میاید این است که چرا کسانی که دنبال تصوف و یوگا رفته اند؛ هیچکدام نتوانسته اند به آرامش دل برسند. حتی مولوی در پایان اشعارش؛ به پسرش توصیه میکند که راهی که او رفته است را نرود؛ زیرا آن راه خطرناک و صعب است. در حالیکه تمام پیامبران در طول تاریخ همیشه راه خودشان را به مردم توصیه  کرده اند. یک شاعر باید در حالت خاصی باشد تا بتواند آن اشعار؛ یا مثل آن را بسراید. این مساله نشان میدهد که اشعار کلا در مراحل یوگا سروده میشوند و به همین خاطر هرکسی درکش نمی کند. فقط کسی میتواند درکش کند که خودش را به همان مرحله شاعر رسانده باشد. به همین خاطر پیروی از اشعار به نوعی جادوی شیاطین است که مردم را در اختیار شیاطین قرار میدهد. بی خود نیست که خدای عالمیان در قرآن میفرماید: الشعراء یتبعهم الغاوون

 

  1. هدف یوگا و عرفان و تصوف نزدیک شدن به درخت ممنوعه است

آنچه که در قرآن به آن اشاره و تاکید شد است؛ دوری نمودن از یک سری رذائل اخلاقی و روی آوردن به یک سری صفات  اخلاقی خوب است. و اینها باید عملا اجرا شوند. هیچوقت خدا دستور نداده است که برای پاک کردن درون خود؛ خود را به حالت خلسه و بی ذهنی و سایر مراحل یوگا ببرید. در قرآن عمل است که باعث رشد میشود و نه بی فکری  و مراقبه یوگا. مثلا خدا میفرماید که غیبت نکنید و شک و گمان بد نبرید و ... اینها هستند که باعث رشد فرد خواهند شد. یوگا و یا ورژن اسلامی آن یعنی عرفان و تصوف همان مراحل جادو است که بین مردم رایج شده است ولی خود خبر ندارند. یوگا همان درخت ممنوعه است که خدا ما را از آن نهی فرموده است. زیرا شیطان فقط از طریق مراحل یوگا میتواند ما را بفریبد. تمام گناهانی که بشر انجام میدهد؛ به نوعی در یکی از مراحل یوگا صورت می گیرد. 

 

  1. مراحل هفتگانه یوگا در قرآن

مراحلی که در یوگا صورت می گیرد؛ دقیقا همان مراحل گمراهی است. تابحال توجه کرده اید که کسانی که دنبال تصوف و یوگا میروند؛ همگی از شعر شروع میکنند!  تمام متصوفین تاریخ ایران و جهان اکثرا شاعر بوده اند؛ یا خود شعر می سروده اند و یا اینکه در اشعار دیگران غرق بوده اند. زیرا فقط از طریق شعر میتوان دیگران را دچار سر در گمی کرد. کلمه الغاوون (گمراهان) در قرآن اشاره به کسانی دارد که دنبال شعر و احساسات و به قول معروف اهل دلند. الغاوون هفت حرف دارد و یوگا هم هفت مرحله دارد.

 

وَالشُّعَرَاءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾

و شاعران را گمراهان پیروى مى کنند (۲۲۴)

 

أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ ﴿۲۲۵﴾

آیا ندیده‏ اى که آنان در هر وادیى سرگردانند (۲۲۵)

 

وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾

و آنانند که چیزهایى مى‏ گویند که انجام نمى‏ دهند (۲۲۶)

 

 

وَبُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغَاوِینَ ﴿۹۱﴾

و جهنم براى گمراهان نمودار مى ‏شود (۹۱)

 

وَقِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ ﴿۹۲﴾

و به آنان گفته مى ‏شود آنچه جز خدا مى ‏پرستیدید کجایند (۹۲)

 

مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ أَوْ یَنْتَصِرُونَ ﴿۹۳﴾

آیا یاریتان مى کنند یا خود را یارى مى‏ دهند (۹۳)

 

در ادامه آیات به نکته جالبی بر میخوریم. خدا میفرماید که الغاوون (گمراهان) در آتش وارد میشوند، همراه با سپاهیان ابلیس. سپاهیان ابلیس (وَجُنُودُ إِبْلِیسَ) یعنی همانهایی که مردم را در مراحل گناه و یا یوگا و خلسگی سرکار می گذاشتند. از همین آیه مشخص میشود که مراحل هفتگانه فریب را خود ابلیس اختراع کرده است.

 

فَکُبْکِبُوا فِیهَا هُمْ وَالْغَاوُونَ ﴿۹۴﴾

پس آنها و همه گمراهان در آن [آتش] افکنده مى ‏شوند (۹۴)

 

وَجُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ ﴿۹۵﴾

و [نیز] همه سپاهیان ابلیس (۹۵)

 

قَالُوا وَهُمْ فِیهَا یَخْتَصِمُونَ ﴿۹۶﴾

آنها در آنجا با یکدیگر ستیزه مى کنند [و] مى‏ گویند (۹۶)

 

تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ ﴿۹۷﴾

سوگند به خدا که ما در گمراهى آشکارى بودیم (۹۷)

 

إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ ﴿۹۸﴾

آنگاه که شما را با پروردگار جهانیان برابر میکردیم (۹۸)

 

وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ ﴿۹۹﴾

و جز تباهکاران ما را گمراه نکردند (۹۹)

 

  1. فرق توهم و تفکر

خدا بعد از نام و صفات خود از کلمه حمد استفاده کرده است. چرا؟

بسم الله الرحمن الرحیم؛ الحمدلله رب العالمین

اولین لغتی که استفاده شده است حمد می باشد. بسیار نکته  مهمی در این امر وجود دارد. کسی که به درستی و با ایمان کامل، این کلمه را در نماز و زندگی خود به کار ببرد به این معنا است که از شرایط موجود ( حتی با وجود تمام کاستی­های که در این دنیای فانی وجود دارد) رضایت کامل دارد. و کسی که رضایت کامل دارد در نتیجه دارای نفس مطمئن می­باشد. ریشه­ تمام مشکلات انسان به نحوی به همین مسئله برمی­گردد یعنی نارضایتی. زمانی که فرد از زندگی رضایت ندارد و یا قادر به انجام کاری نیست و یا توانایی رسیدن به موقعیتی را ندارد درنتیجه به سراغ دنیای پنهانی و خطرناک درون خود می­رود. یعنی به سراغ تخیلات و توهمات.

در تخیلات هر کس می­تواند به هر چیزی فکر کند و هر چیزی که دردنیای واقعی به آن نرسیده در توهمات و تخیلات خود به آن برسد.

شاید عجیب باشد ولی ریشه تمام خصلت های پلید، مانند دروغ و ریا و حسد و کینه و...،همین توهمات و تخیلات است. قبل از هر چیزی باید تفاوت بین تفکر( تعقل) و توهم( تخیل) را به خوبی مشخص کرد. تفکر و تعقل دارای ریشه است و هدفی خاص دارد و به صورت خودآگاهانه می باشد و بر روی یک موضوع واقعی می­باشد ولی توهم و تخیلات بدون ریشه و بدون هدف و به صورت ناخودآگاه می­باشند. مثلا زمانی که در مورد یک مسئله فیزیک یا ریاضی تعمق می­کنیم یعنی به صورت هدفمند و آگاهانه بر روی یک مسئله واقعی و حقیقی فکر می­کنیم و در نهایت به پیشرفت علم و دانش و انسانیت کمک می­کنیم. ولی زمانی که در توهم و تخیلات ( خیال بافی) هستیم نا­آگاهانه و بدون هدف مناسب و درست، فقط کمبود های دنیای واقعی را در تخیلات خود تصور می­کنیم. بدون هیچ نتیجه و پیامدی. مصداق آیه  زیر:

 

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا

(زیانکارترین مردم) آنها هستند که (عمر و) سعی‌شان در راه دنیای فانی تباه گردید و به خیال باطل می‌پنداشتند که نیکوکاری می‌کنند.

 

  1. مثال در این مورد

برای نمونه زمانی که از حقیقت و دنیای واقعیت راضی نیستیم و به صورتی شکرگذار نیستیم، به دنیای پنهانی در خیالات خود می­رویم و در آنجا خود را در اختیار توهمات و تخیلاتی می­گذاریم که معلوم نیست ما را به کجا می­برند.

زمانی که دنیای فانی را باور می­کنیم و کسانی را می بینیم که دارای مقام و ثروت زیادی هستند و خود این ثروت و مقام را نداریم در تخیلات، خود را فردی ثروتمند و دارای مقام تصور میکنیم و به این صورت خود را فریب می­دهیم. یا اینکه کسی دوست دارد صدای خوبی داشته باشد برای همین خود را در حالتی تصور می­کند که در روی صحنه قرار دارد و برای شنونده ها آهنگی زیبا می­خواند. چرا؟

دلیلش نارضایتی است. وقتی انسان در واقعیت زندگی کند و چیزهایی که خدا به او داده برایش کافی باشد و شکرگذار باشد و فریب ظواهر دنیای فانی را نخورد دیگر از اینکه صدای خوبی ندارد و یا قدرت جسمی زیادی ندارد و یا اینکه ثروت آنچنانی ندارد، ناراحت نیست. زندگی در تخیلات برای افراد مختلف درجات متفاوتی دارد، ولی در هر صورت باید مواظب این دنیای پنهان بود زیرا جایی است برای اینکه بسیاری از رذایل زشت از آنجا سرچشمه می­گیرد.

 

  1. دنیای پنهان؛ جایی برای ملاقات با شیاطین

زمانیکه فرد از دنیای واقعی قطع ارتباط میکند و به عبارتی حواس خود را قطع می­کند در نتیجه آن درونداد­های حسی برای تجزیه و تحلیل به مغز نمی­رسند و فرد منبع موثق و مطمئنی برای تشخیص واقعیت از توهم ندارد و به درجه ای می رسد که خود را به دست افکاری پراکنده و همچنین اجنه و شیاطین می­سپارد برای همین هم به عنوان مثال زمانی که از فردی خوشمان نیاید سریع در ذهن خود او را در توهم خود از بین می­بریم خیلی اوقات بوده افرادی در خیال و توهمات خود کسی را زده­اند و با اینکار حس تنفر خود را ابراز کرده اند. گاهی انسان فکر می­کند که با این کار تنفر تخلیه می­شود ولی همین دنیای پنهان تخیلات جایی برای پرورش و افزایش قدرت رذایل پست می باشد. وقتی که فردی در توهم خود تنفر خود را با کتک زدن فرد مورد نظر تخلیه می­کند به نحوی فرصتی برای تقویت همین حس کینه و نفرت فراهم می نماید و از طرفی هم راه افزایش تنفر را به خودش آموزش می­دهد و به مرور زمان اگر در موقعیت مورد نظر قرار گیرد همان کار را که بارها تکرار کرده انجام می­دهد چون همین راه خطرناک را تمرین کرده است و راهی دیگر به ذهنش خطور نمی کند.

توهم و خیالبافی زیاد و تکراری باعث می­شود که فرد آن خیالات و توهمات را باور کند و وقتی این خیال ها به باور فرد تبدیل شود فرد آن را به مرحله عمل در می­آورد یعنی خطر فقط در خلوت و درون فرد نیست بلکه به بوته عمل در آمدن آن تخیلات خطر بزرگ تری است که در پس آن وجود دارد.

 

  1. موجودات خیالی زمان خلوت ما، همان شیاطین هستند

خیلی اوقات زمانی که از فردی می­پرسیم که در مورد خودش چگونه قضاوت میکند می­گوید که فرد خوبی نیست!! و این برای ما خیلی عجیب است زیرا فرد دنیای درون خود را که ما از آن آگاهی نداریم  بهتر میشناسد و وقتی که با موجودات خیالی خود خلوت می­کند، در توهمات و خیالات خود انواع رذایل اخلاقی را انجام می­دهد.

 

وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ

و چون به اهل ایمان برسند گویند: ما ایمان آوردیم؛ و وقتی با شیاطین خود خلوت کنند گویند: ما با شماییم، جز این نیست که (مؤمنان را) مسخره می‌کنیم.

 

برای همین این خیالبافی باعث می­شود که انسان دارای دو شخصیت مجزا باشد و همین ریشه تمام مریضی­ها و اختلالات روانی می­باشد. وقتی فردی کسی دیگر را در زمینه­ای بهتر می­داند و توانایی رقابت با آن فرد را ندارد در ذهن خود کینه و حسد را پرورش می­دهد و در دنیای پنهانی درون خود به روش هایی در پی جبران این کمبود بر می­آید و چون منبع موثقی برای تکیه کردن ندارد و اجنه نیز بر تصمیمات و ذهن فرد تاثیر می­گذارند فرد به سمت موارد خطرناکی پیش می­رود که به خود و فرد دیگر و حتی جامعه آسیب می­زند.

 

مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ

خدا در درون یک مرد دو قلب (و دو مبدأ ادراک و اراده) قرار نداده.

 

خدا دو قلب برای یک مرد قرار نداده است. یعنی نمیتواند دنیای خلوت خود را در دنیای واقعی دخالت ندهد. ناگزیر و قطعا ، تفکرات و اندیشه های دنیای خلوت در دنیای واقعی ما تاثیر گذارند. تفکرات و تعقل و اندیشه پاک از منبع واقعیت و حقیقت سرچشمه می­گیرد و برای پیشبرد انسان و علم به کار می­رود ولی توهمات از منبع شیاطین و اجنه می­باشد و هیچ فایده و ثمری ندارد چه بسا انسان را به سمت بدی و بدبختی سوق می­دهد.

 

  1. توهمات باعث بدبختی انسان است

 خیلی جالب است توهمات و تخیلات هیچ دردی را دوا نمیکند و فقط وقت انسان را تلف می­کند. پس چرا وقت و زمان خود را بر اساس واقعیت نگذرانیم و خود را به موجودی سودمند هم برای خود و هم برای جامعه تبدیل کنیم.

خدای حکیم می فرماید:

 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ

ای اهل ایمان، هرگز در حال مستی به نماز نیایید تا بدانید چه می‌گویید (و چه می‌کنید)

 

کلمه سکارا به این معنی است که نباید در هنگام نماز دچار توهم و تخیل شویم بلکه باید به صورت خود آگاهانه کامل بدانیم که چه چیزی را می گوییم مثلا بعضی افراد در هنگام نماز سعی می­کنند در خیال خود و توهم خود خدا را به صورت نور یا آدم بزرگی تصور کنند که این یعنی دخالت خیالات .  نباید کلمات قران را به صورت تخیل در آوریم این نکته مهمی است. سعی کنیم وقتی نماز میخوانیم کلمات را به درستی ادا کرده و سعی نکنیم در خیال خود توهمی به وجود بیاوریم. دقیقا همین خیال و توهمات موجب بدبختی انسان است. اگر یک لحظه تعمق کنیم متوجه می­شویم که ریشه تمام گناهان همین خیال و توهم است و الا اگر اسان راضی و شاکر باشد و بداند که این دنیا بازیچه ای بیش نسیت دیگر در توهم خود نسبت به هیچ کس احساس حقارت نمی کند زیرا می داند .

 

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ  إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ

همانا بزرگوار و با افتخارترین شما نزد خدا با تقواترین شمایند، همانا خدا کاملا دانا و آگاه است.

 

پس زمانی که مال و ثروت و مقام و زیبایی ظاهر ملاک برتری نیست و فرد ایمان کامل داشته باشد آنگاه هیچ نیازی به توهمات و تخیلات ندارد.

 

  1.  مفاهیمی که در قران وجود دارد خیلی با ظرافت انتخاب شده اند.

 

الم ﴿۱﴾

الف لام میم (۱)

 

ذَلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ﴿۲﴾

این است کتابى که در [حقانیت] آن هیچ تردیدى نیست [و] مایه هدایت تقواپیشگان است (۲)

 

الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۳﴾

آنان که به غیب ایمان مى ‏آورند و نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به ایشان روزى داده‏ ایم انفاق مى کنند (۳)

 

وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ﴿۴﴾

و آنان که بدانچه به سوى تو فرود آمده و به آنچه پیش از تو نازل شده است ایمان مى آورند و آنانند که به آخرت یقین دارند (۴)

 

أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۵﴾

آنان برخوردار از هدایتى از سوى پروردگار خویشند و آنان همان رستگارانند (۵)

 

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿۶﴾

در حقیقت کسانى که کفر ورزیدند چه بیمشان دهى چه بیمشان ندهى بر ایشان یکسان است [آنها] نخواهند گروید (۶)

 

خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿۷﴾

خداوند بر دلهاى آنان و بر شنوایى ایشان مهر نهاده و بر دیدگانشان پرده‏ اى است و آنان را عذابى دردناک است (۷)

 

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ ﴿۸﴾

و برخى از مردم مى‏ گویند ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده‏ ایم ولى گروندگان [راستین] نیستند (۸)

 

یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ ﴿۹﴾

با خدا و مؤمنان نیرنگ مى‏ بازند ولى جز بر خویشتن نیرنگ نمى‏ زنند و نمى‏ فهمند (۹)

 

فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ ﴿۱۰﴾

در دلهایشان مرضى است و خدا بر مرضشان افزود و به [سزاى] آنچه به دروغ مى گفتند عذابى دردناک [در پیش] خواهند داشت (۱۰)

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ﴿۱۱﴾

و چون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید مى‏ گویند ما خود اصلاحگریم (۱۱)

 

أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لَا یَشْعُرُونَ ﴿۱۲﴾

بهوش باشید که آنان فسادگرانند لیکن نمى‏ فهمند (۱۲)

 

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لَا یَعْلَمُونَ ﴿۱۳﴾

و چون به آنان گفته شود همان گونه که مردم ایمان آوردند شما هم ایمان بیاورید مى‏ گویند آیا همان گونه که کم خردان ایمان آورده‏ اند ایمان بیاوریم هشدار که آنان همان کم‏خردانند ولى نمى‏ دانند (۱۳)

 

وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ﴿۱۴﴾

و چون با کسانى که ایمان آورده‏ اند برخورد کنند مى‏ گویند ایمان آوردیم و چون با شیطانهاى خود خلوت کنند مى‏ گویند در حقیقت ما با شماییم ما فقط [آنان را] ریشخند مى ‏کنیم (۱۴)

 

خدای بزرگ چه زیبا می گوید که ای انسان به آنچه در خلوت خود و در خیالات خود به آن می پردازی آگاه هستیم و مفاهیمی مانند ایمان به قیامت و غیب را بیان می­کند، باعث می­شود که انسان از خیال پردازی دوری کند زیرا زمانی که بدانیم خدا از نهان ما آگاه است این ایمان باعث می­شود که وارد توهم نشویم و از طرفی دیگر ایمان به روز قیامت باعث می­شود که ما این دنیای فانی را جدی نگیریم تا دیگر لازم نباشد وارد توهم و خیال بشویم. خدا می فرماید که به واقعیت روی آوردن و دوری از توهم و خیال باعث رستگاری انسان می­شود. کسانی که واقعیت را کتمان می کنند و به نوعی کافر و پوشاننده واقعیت هستند و از واقعیت فرار می­کنند؛ در خیال و توهم خود غرق شده و دیگر هر آنچه از دروندادهای حسی به فرد برسد نه می­شنود و نه می بیند شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد که در خیالات غرق شده و دیگر از آن مکان و زمان هیچ ادراکی نداشته اید تا اینکه نفری دیگر شما را به خود آورده باشد و سپس متوجه شده اید که در خیال خود غرق شده بودید. در حالت خیالبافی و توهم دیگر انگار مهر و مومی بر اعضای حسی ما نهاده می­شود و متوجه هیچی نمی­شویم. خیلی ها دیگران را فریب می­دهند و می­گویند که ما دارای ایمان هستیم ولی در خلوت خود هر آنچه که دوست دارند انجام می­دهند ولو به صورت ذهنی و خیالی هم باشد بازهم روی فرد تاثیر می­گذارد ولی انسان که خلوص داشته باشد به این معنا است که فقط یک قلب دارد که آنهم با واقعیت سروکار دارد نه توهم. همین خیالبافی اگر کنترل و متوقف نشود اندک اندک به نوعی بیماری و اعتیاد تبدیل می شود که فرد هر چند مدت یکبار باید وارد تخیلات خود بشود و این نوعی از بدترین اعتیادها می باشد که افراد بدون اینکه بدانند دچار آن شده اند. به گونه ای که فرد نمی داند معتاد است و به گمان خودش انسان خوبی است ولی نمیداند که این خیالات هیچ دردی از جامعه دوا نمی­کند. مواظب باشیم این نوع اعتیاد ناشناخته گریبانگیر همه انسان ها است و باید از آن دوری کنیم.

 

  1. تخیلات باعث میشود که فرد بعد از مدتی تحمل واقعیتها را نداشته باشد.

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ﴿۱۶﴾

همین کسانند که گمراهى را به [بهاى] هدایت‏ خریدند در نتیجه داد و ستدشان سود[ى به بار] نیاورد و هدایت‏ یافته نبودند (۱۶)

 

مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لَا یُبْصِرُونَ ﴿۱۷﴾

مثل آنان همچون مثل کسانى است که آتشى افروختند و چون پیرامون آنان را روشنایى داد خدا نورشان را برد و در میان تاریکیهایى که نمى ‏بینند رهایشان کرد (۱۷)

 

صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَرْجِعُونَ ﴿۱۸﴾

کرند لالند کورند بنابراین به راه نمى ‏آیند (۱۸)

 

أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ ﴿۱۹﴾

یا چون [کسانى که در معرض] رگبارى از آسمان که در آن تاریکیها و رعد و برقى است [قرار گرفته‏ اند] از [نهیب] آذرخش [و] بیم مرگ سر انگشتان خود را در گوشهایشان نهند ولى خدا بر کافران احاطه دارد (۱۹)

 

 

یعنی فرد به درجه ای می­رسد که تخیلات خود را باور کرده و دیگر تحمل واقعیت را ندارد و وقتی در معرض حقیقت و واقعیت قرار می گیرد می ترسد زیرا خود را پرورش نداده است. و اکثرا در مواجهه با مشکلات به تخیلات و دنیای پنهای خود پناه می برد زیاد دیده ایم که فردی در هنگام یک مشکل اولین کاری که می کند این است که یک موسیقی گوش میدهد و در خیال خود تا ساعت ها با موجودات و پندارهای خیالی خود خلوت می­کند. نوعی اعتیاد خطرناک که بسیار افزایش پیدا کرده است. فرد با توسل به خیال و توهم اراده و اختیار را کم کم  از خود سلب می کند و دیگر به موجودی که هیچ اراده ای ندارد تبدیل می­شود. به گونه ای که دیگر بدون توهم و خیالات نمی تواند زندگی کند.

  • اسعد حسینی
۱۷
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت دوم)

یوگا

در این قسمت؛ مراحل یوگا بطور ریزتر مورد بحث قرار می گیرد

  1. عرفانهای شرقی

انسان همیشه برای نجات و رهایی خود از رنج و دردهای جسمانی و مشکلات روحی و روانی خود به دنبال راهی بوده است. برای همین هم در دوره­های گوناگون به روش­های مختلفی روی آورده است. یکی از روش­هایی که از دیرباز مردم به آن روی آورده­اند عرفانهای شرقی است که شامل مواردی مانند یوگا، مدیتیشن و مراقبه میباشد. تبلیغات گسترده­ای در سراسر جهان برای این نام ها شده است. ولی واقعا اینها چی هستند و چه چیزی در پشت پرده این مرام های مرموز و رازآلود جود دارد. همانگونه که می­دانید با افزایش این روش­ها هیچ مشکلی حل نشده و هیچ تغییری نیز در جوامع به وجود نیامده است. آیا کسی که به این مرام­ها  روی می­آورد آگاهی و دانش کافی در مورد آنها دارد یا نه. و چگونه انسان می­تواند بدون آگاهی کافی به عرصه­ای وارد شود که از پایان و هدف آن خبری ندارد.

 

  1. تاریخچه یوگا

با توجه به ذات پنهان کار آموخته های یوگا نقاط مبهم و نامفهومی در این مورد وجود دارد. تاریخچه یوگا به گفته بعضی مورخان به پنج هزار سال قبل بر می­گردد و حتی برخی مورخان نیز اعتقاد دارند که تاریخچه یوگا به ده هزار سال پیش بر می­گردد.

واژه یوگا که به معنی وحدت و یگانگی است اولین بار در متون وداها که شامل اشعار و مانتراها و آیین­ها بود، استفاده گردید البته همین متون پر از نفرین ها و ادعیه های سحر­انگیز می باشد که به وسیله این سحر و جادو­ها سعی میشود بر مشکلات جسمانی و روحی فائق شد. کاهنان ودایی و برهمن­ها نیز از آنها استفاده میکردند. و سپس همین برهمن­ها اعمال و اعتقادات خود را در اوپانیشاد (کتب مقدس) مکتوب کردند. اوپانیشاد ایده قربانی‌های آیینی را از وداها اقتباس کرد و آن را درونی‌سازی کرد، به این صورت که قربانی‌کردن نفس از طریق خودآگاهی و خودشناسی با انجام اعمال (یوگا)، را آموزش داد.

تا آن زمان یوگا ترکیبی از ایده‌ها، اعتقادات و فنون گوناگون بود که اغلب با یکدیگر در تعارض بودند و یکدیگر را نقض می‌کردند. سپس پاتانجلی اعمال یوگا را در قالب یک «مسیر هشت شاخه» سازماندهی کرد، و گام‌ها و مراحلی را که در راستای دستیابی به سامادهی(سامادهی-Samadhi) یا روشنگری نیاز بودند در آن جای داد.

 

  1. یوگا خود را به کشورهای توسعه یافته رساند

چند قرن پس از پاتانجلی، اساتید یوگا مجموعه‌ای از اعمال و تمرینات را با هدف جوان‌سازی تن و افزایش طول عمر پدید‌آوردند و شاید هم جاودانگی بدنی هدف غایی بوده است و همچنین اندام جسمانی را به عنوان ابزاری برای دستیابی به روشنگری پذیرفتند و هدف از این اعمال شکستن گره‌هایی بود که ما را در وجودیت جسمانی‌مان محصور کرده‌اند.

و درنهایت در قرون اخیر یوگا از هندوستان که مبدا اصلی اش بود به سایر کشورها و همچنین غرب راه پیدا کرد و پیروان زیادی را یافت. در سراسر جهان تبلیغات زیاد و پر از کلمات جذب کننده و وسوسه کننده ای رواج پیدا کرده است و مردم بدون آگاهی به این عرصه پای می­گذارند. ولی واقعا یوگا چیست و چه چیزی در پس پرده  این مرام رازآلود وجود دارد.

 

  1. چاکراها چیست؟

قبل از هر چیز باید کمی در مورد چاکراها بدانیم و اینکه چاکرا چیست؟

یوگا اغلب از تصاویر یک درخت با ریشه‌ها، تنه‌، شاخه‌ها، شکوفه‌ها و میوه‌ها استفاده می‌کند. هر «شاخه» یوگا نشان‌دهندۀ کانونی متفاوت و مجموعه‌ای از صفات است. واژه «چاکرا» در زبان سانسکریت یعنی «چرخ» یا «صفحه گرد» ، اما در واقع این واژه به یک مرکز انرژی روحانی در درون بدن انسان اشاره می‌کند که بنابر نظریات هفت چاکرای اصلی در امتداد ستون فقرات، و در گردن و فرق سر قرار دارند این مراکز در قدیمی ترین متون وداها یافت می­شود.. البته مراکز چاکرای فرعی زیادی در سراسر بدن وجود دارد مانند دست و پا و ... ولی این هفت مرکز اصلی مهم ترین آنها هستند. هرکدام از این مراکز چاکرایی با اندام‌های خاص بدن و همچنین شرایط جسمانی، عاطفی، روانی، و روحانی خاصی مرتبط هستند و تمام جنبه‌های زندگی را تحت تاثیر قرار می‌دهند. درون این چاکراها «پرانا،» یا به عبارتی انرژی شفابخش نهایی قرار دارد که اطراف ما را کاملا احاطه کرده و در درونمان نیز وجود دارد، تا ما را شاد، سلامت و پرنشاط نگه‌دارد. هنگامی که چاکراها باز و مرتب باشند، انرژی ما به طور پیوسته و آزاد جریان می‌یابد و به پرانا این امکان را می‌دهد که در چاکراها جریان پیدا کند.

 

  1. هفت چاکرای اصلی

هفت چاکرای اصلی در امتداد ستون فقرات تا فرق سر قرار دارند. که از پایین ستون فقرات به سمت بالا شامل موارد زیر می باشند:

چاکرای اول: چاکرای ریشه که در انتهای ستون فقرات، کف لگن، و سه مهره نخست ستون فقرات قرار دارد. یعنی پایین ترین بخش ستون فقرات، تقریبا همان استخوان دنبالچه. که مربوط به تحرک و انجام فعالیت ها می باشد. و همچنین مربوط به اعتماد بنفس می باشد.

چاکرای دوم: چاکرای ساکرال(خاجی) که با توجه به اسمش پیداست که در بخش استخوان خاجی قرار دارد. و به موازات دستگاه تناسلی قرار دارد. و مربوط به انرژی جنسی می­باشد.

چاکرای سوم: چاکرای شبکه خورشیدی که در ناحیه میان ناف تا قفسه سینه(موازات معده) قرار دارد، و بر تمامی موارد مربوط به سوخت‌وساز بدن، گوارش، و شکم حاکم است. که بر نیروی اراده فردی،حل یک مسئله که ذهن ما را به خود مشغول کرده، قدرت شخصی، و تعهدمندی متمرکز است.

چاکرای چهارم: همان چاکرای قلب که در مرکز سینه قرار دارد و نشان‌دهنده محل اتصال بعد جسمانی و روحانی است. البته بعضی هم این چاکرا را مربوط به عشق می­دانند و می گویند هنگامی که چاکرای قلب شما تراز و متعادل باشد، عشق و شفقت آزادانه جریان می‌یابند.

چاکرای پنجم: چاکرای گلو، مرتبط با بازگوکردن واقعیت درونی است به ما کمک می­کند که بتوانیم اندیشه، احساسات، نیازها و به عبارتی شخصیتمان را ابراز کنیم. این چاکرا اولین مورد از سه چاکرایی است که به عنوان چاکراهای منحصرا معنوی شناخته می‌شوند ( بر خلاف چاکراهای پایین‌تر، که خود را به روش‌های جسمانی‌تر بروز می‌دهند).

چاکرای ششم: چاکرای پیشانی یا چشم سوم از لحاظ جایگاه جسمانی در میان ابروها قرار دارد، که مربوط به بصیرت می­باشد. چشم سوم مسئول تمام مواردی است که میان شما و جهان خارج جریان دارد و نیز مانند پلی بین این دو (شما و جهان خارج) عمل می‌کند. این چاکرا به شما این امکان را می‌دهد تا هرگونه توهمات و هیجانات بدون کنترل را کنار زده و به تصاویر روشن و واقعی دست پیدا کنید. در واقع این چاکرا نقطۀ ارتباط میان دو جریان مهم انرژی در بدن است.

چاکرای هفتم: چاکرای تاج سر، مرکز روشنگری و ارتباط روحانی ما با نسخه‌های والاترخودمان، دیگران، و تله پاتی و در نهایت با نیروی بالاتر است. گفته می‌شود هنگامی که این چاکرا تراز باشد، ادراکاتی که درون شما رخ می‌دهند در امتداد خطوط هوشیاری خالص آگاهانه هستند ، یکپارچه و دربرگیرنده همه چیز. که اساسا بزرگ‌تر از خودتان است ولی همچنان بخشی از یک جهان بسیار عظیم است.

به هر کدام از چاکراهای گفته شده رنگ ها و نت های مختلفی نیز انتساب داده شده است که رنگ ها از چاکرای اول به هفتم شامل ( قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی آسمانی، آبی لاجوردی و بنفش) است و نت های موسیقی از چاکرای ریشه به سمت تاج سر شامل هفت نت موسیقی می باشد(Sol, La, Si Do, Re, Mi, Fa,) و همچنین به هر چاکرا سنگ متفاوتی نیز نسبت داده شده که تمامی این­ نمادها نشان دهنده این است که چاکرا ها با آهنگ و جریان طبیعت هماهنگ هستند.

 

  1. چاکراها در حیوانات

چاکراها در تمام حیوانات نیز وجود دارد و مختص به انسان نیست و لزومی ندارد که ما آن ها را تنظیم کنیم حیوانات هیچ گونه اطلاعی از این چاکراها ندارند. ولی بدنشان هم درست کار می­کند. چاکرا ها جریان طبیعی بدن هستند و مرتبط با فرایند عصبی بدن انسان می باشد اکنون دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که هر گونه اشکال در سیستم عصبی، بخشی از بدن را دچار مشکل میکند و از طرفی دیگر افسردگی و عصبانیت و فشارهای عصبی به دلیل اختلال در کار اعصاب، هر کدام قسمتی از بدن را دچار مشکل می­کنند.

 

  1. چرا عرفانهای شرقی اصرار دارند که مردم باید چاکراها را باز کنند

 ولی چرا در عرفان شرقی اصرار بر این است که مسیر چاکراها را باز کنیم؟ آیا خدای بزرگ طبیعت را کامل خلق نکرده است چرا ما سعی کنیم که طبیعت را به حالت درست در بیاوریم. و در کار خدا دخالت کنیم. آیا بهتر نیست ما به جای آن سعی نماییم ویژگی های بد و رذایل اخلاقی خود را اصلاح نماییم. آیا با دستکاری چاکرا ما کنترل خود را نسبت به محیط از دست نمی دهیم و بزرگترین موهبتی که خدا به ما داده است و آنهم اراده می باشد را از دست خود خارج نمی کنیم؟

 

  1. یوگی میخواهد که به وحدت و یگانگی با انرژی کیهانی برسد

عرفان شرقی می گوید که از طریق یوگا ما می­توانیم با نیرو های شعو­رمند که در طبیعت وجود دارند ارتباط برقرار کنیم و به این وسیله کارهای خارق العاده انجام بدهیم. و به نیرویی بالاتر وصل بشویم و به وحدت و یگانگی با انرژی کیهانی برسیم. وحدت و یگانگی که بعضی از شعرا و فیلسوفان به آن اشاره کرده اند چیست؟ و می گویند که کسی که به این وحدت و یگانگی برسد در این دنیا به بالاترین درجه و لذت می رسد که حالتی ناب است.

یوگا به عنوان ورزش ذهن شناخته می­شود و عموم مردم هم آن را به عنوان یک ورزش در نظر می­گیرند ولی خود اساتید یوگا و پژوهشگران آن را به عنوان یک راه معنوی و پر از اسرار می­دانند. وضعیت های بدنی که در آموزشگاه ها و مراکز یوگا انجام می­شود نقطه شروعی برای ورود به یک مسیر پر از ابهام و عجیب و غریب است.

 

  1. شیوا تعلیم دهنده یوگا بوده است

شیوا تعلیم دهنده اصلی یوگا بوده است. در اعتقادات هندویی شیوا خدای مرگ و نابودی است و در مجسمه‌ها و تصویرها با جمجمه‌های آویخته به گردن در حالت لوتوس(وضعیت بدنی یوگا) به تصویر کشیده می‌شود و اغلب برای او چشم سوم را میان دو ابرو رسم می‌کنند که نمادی از روشن‌بینی است. تعالیم یوگا برای این است که کندالیتی از درون فعال شود، کندالینی یعنی مار پیچیده در پایین ستون مهره‌ها نهفته و بیداری و برانگیختگی او موجب بالا‌آمدن از ستون فقرات و رسیدن به شیوا خواهد شد به اعتقاد اساتید یوگا کندالیتی همان نیروی نهفته در انسان می باشد. همیشه وقتی فردی در مورد یوگا حرف می­زند سعی میکند آن را رمزآلود بیان کند و از عباراتی وسوسه برانگیز استفاده کند تا فرد مقابل نیز جذب بشود. ولی خود اساتید یوگا هم همیشه هدف یوگا را به گونه ای بیان می کنند که مخاطب دوست داشته باشد. و هیچ وقت هم خود اساتید نمی­توانند بیان و توضیح کاملی را از هدف یوگا بیان کنند فقط می گویند باید خودتان تجربه کنید!

 

  1. شاعران هم مثل یوگی ها فکر میکنند

بعضی از شاعران هم همیشه به گونه ای سعی دارند مرحله ای از عرفان را به تصویر بکشند که نهایت و غایت لذت و دنیا است. و با رفتن به آن مرحله به وحدت می­رسیم. بعضی از فیلسوفان و شاعران تفکر را زائد می­دانند و می گویند که تفکر مانع رسیدن به وحدت می شود. و باید فکر متوقف شود . حتی در متون مربوط به هیپنوتیزم مرحله آخر هیپنوتیزم همان توقف فکر می باشد.

شاید انجام یک سری وضعیت های بدنی تاثیرات بدنی و ذهنی داشته باشد اما هدف یوگا چیزی فراتر از این­ها می­باشد. حتی گهگاه وقتی به اساتید یوگا گفته می­شود که اجرای این وضعیت های بدنی هیچ تاثیری بر سلامتی نداشته در پاسخ می گویند که وضعیت های بدنی کافی نیست! بلکه باید با تنفس و مراقبه به درون رفت و بیرون و درون را با هم هماهنگ کنیم. و به ندای درون گوش فرا دهیم. یعنی ما را به مراحل بعدی دعوت می کنند. و نوعی وسوسه برای انسان ایجاد می شود تا برای تاثیر کامل قدم به مراحل بعدی بگذارد. یک شاعر هم در دیوان شعرش؛ مدام یک مساله را با روشهای مختلف بیان میکند و البته در نهایتش همچنان سر در گم و حیران است.

 

  1. دگرگونی ارزشها

دگرگونی ارزشهای انسانی هدف اصلی یوگا است و با این کار می­توان به درون راه یافت. اساتید یوگا و مدیتیشن می­گویند که باید نسبت به بدی ها و خوبی ها بی­ تفاوت باشید و قضاوت نکنید و به جای تعقل و اندیشه به ندای درون گوش فرا بدهید کلیه فنون یوگا متوجه همین نکته است، یعنی انجام دادن عکس آنچه که آدمی بدان خوگرفته است. در واقع واژگونی کلیه ارزش‌های انسانی، هدف واقعی یوگا است. در حالیکه بر اساس تعالیم اسلام انسان نباید نسبت به اطراف خود بی توجه و بی تفاوت باشد. انسان باید نسبت به ظلم و ستم واکنش نشان بدهد و یا اینکه انسان باید به ضعیفان کمک کند و هر جا که توانست خوبی بکند.

 

  1. یوگا نماد میسازد

 

نوعی وحدت و ارتباط با نیروهای شیطانی از طریق یکسری نمادها و رمزها، هدف نهایی یوگا است. و اهداف کوچکی مانند سلامتی و زیبایی فقط اهداف کوچکی هستند که برای جذب افراد به کار برده می­شود. کسی از پتنجلی می‌پرسد هدف یوگا چیست؟ او پاسخ می‌دهد: «هدف یوگا رسیدن به اتحاد قوای سه گانه: جسم، روان و روح است که به منظور بیداری کندالینی(نیروی نهفته در انسان) و رسیدن به مرحله سامادهی انجام می‌گیرد» او در یوگا سوتره می‌نویسد: «یوگا متوقف‌ کردن هرگونه آگاهی و فعل و انفعالات ادراکی است».

 

  1. مرحله اول یوگا:  تحریف و تغییر معانی

مرحله اول: یاما یوگا و نیاما یوگا، که در این مرحله از عباراتی فریبنده برای جذب افراد استفاده می­شود عباراتی مانند اینکه باید از دزدی و دروغ و شهوت­رانی دوری کنیم و یکسری کارها را انجام بدهیم مانند پاکیزگی و قناعت و قربانی کردن و .... ولی این فقط ظاهر کلمات است ولی زمانی که به همین کلمات ورود پیدا می­کنیم می­بینیم که مفاهیم متفاوتی با باور و اعتقادات ما دارند تصوری که ما از پاکیزگی داریم به گونه ای دیگر است ولی درتعالیم یوگا به گونه ای دیگر،مثلا برای پاکیزگی فرد باید آب نمک را بخورد و سپس آن را استفراغ کند و یا نخی را از سوراخ بینی رد کند و از سوراخ دیگر بیرون بیاورد و چیزهایی شبیه به این که مشخص می شود این کلمات فریبنده فقط برای جذب افراد می باشد. و خود این فعالیت ها هم خیلی بی معنا و بدون فایده هستند فقط قصد دارند که اراده فرد را به سمت مراحل بعد سوق بدهند و این تلاش خود معنا و مفهوم زندگی را کم کم از ذهن فرد خارج می کند فرد هیچ وقت از خودش نمی پرسد که اجرای این موارد چه سودی برای انسانیت و جهان و جامعه دارد و حالتی از خود خواهی را در فرد به وجود می آورد که برای رسیدن به هدف خود هر چیزی را انجام بدهد جالب اینجاست یکی از مفاهیم دوری از خود خواهی است که خیلی هوشمندانه فرد بدون اینکه متوجه باشد در دام خودخواهی می افتد. زیرا یک فریب بزرگ زمانی میسر است که قدم به قدم باشد و به گونه ای باشدکه فرد نداند دارد فریب می خورد.

 

  1. مرحله دوم یوگا:  حرکات یوگا؛ نوعی سمبل و نماد است برای فراخواندن شیاطین

مرحله دوم : آسانا یوگا، شناخته شده ترین بخش یوگا در حال حاضر همین وضعیت های بدنی هستند که در سراسر جهان مورد استفاده قرار می­گیرد. البته این را بدانیم انجام وضعیت های بدنی بالاخره یک سری فوایدی نیز خواسته یا ناخواسته دارا میباشد که بازهم برای جذب افراد می­باشد ولی در مقابل ضرر بزرگی که به دنبال آن دارد را نیز باید مد نظر داشته باشیم. قاعدتا ورزش های بسیار زیادی وجود دارد که خیلی بهتر سیستم قلبی عروقی و سیستم تنفسی و سیستم های عضلانی را به فعالیت وا می­دارد ولی در یوگا گاهی بدون توجه به سیستم عضلانی فرد و اینکه چه اختلالات جسمانی دارد هر وضعیتی که استاد میگوید باید انجام شود پس باید بیشتر بیندیشیم. شاید وحدت و قدرت های ذهنی و ارتباط با نیروهای بالاتر به نوعی فرد را جذب کنند و اکثرا هم ادعاهای بزرگی وجود دارد و ادعا دارند که بیماری های زیادی را می توان درمان کرد که از نظر علمی اثبات هم نشده است هر زمان کسی بگوید که با انجام وضعیت های بدنی اثری حاصل نکرده، آنگاه فرد را تشویق به انجام مراحل بعدی و عمیق تر میکنند و می گویند که تنها انجام این وضعیت های بدنی کافی نیست بلکه باید به درون رفت. البته خود این وضعیت های بدنی هم اگر بیشتر مورد کنکاش قرار گرفته شوند متوجه می شویم که خود یک نوع اجرای مراسم آیینی و عبادی است هر کدام از وضعیت ها نوعی ستایش الهه های قدیم و اسطوره های کهن مانند ستایش الهه خورشید در حرکت سلام بر خورشید می باشد و یا سایر وضعیت­ها نیز هر کدام فلسفه خود را دارا است . پس اگر بیشتر تعمق بکنیم متوجه میشویم این وضعیت ها نوعی نماد و سمبل هستند که برای ارتباط با نیروی برتر  و به صورت بسیار دقیقی انتخاب شده اند. آساناها، نمادهایی هستند که رمزهایی را منتقل می‌کنند و فرد را در ارتباط با آن چیزی قرار می‌دهند که در یوگا به‌نام آگاهی برتر یا  شعور کیهانی معرفی می‌شود. در واقع انجام آساناها فرد را در یک ارتباط ناشناخته با موجوداتی ناشناخته قرار می‌دهد که به‌عنوان آگاهی برترمعرفی شده‌اند. موجوداتی که در ادامه از او خواسته می‌شود که بدون هیچ فکر، میل و اراده و تشخیصی در برابرشان تسلیم محض باشند، تا به نهایت یوگا برسند.

اکثر افراد وقتی به آنها می گوییم نماز بخوانند تنبلی کرده و یا اینکه می گویند که نماز چه فایده ای دارد ولی همین افراد وقتی در مورد یوگا حرف زده شود سریع جذب  شده و کل ماجرا را باور می­کنند، یا اینکه وقتی در مورد خدای بزرگ حرف می­زنیم ناراحت می­شوند ولی وقتی در مورد نیروی کیهانی صحبت می­شود خیلی با انگیزه و دقت گوش میدهند. خیلی تعجب آور است که هر دوحالت درمورد نیروی بالاتر است ولی آنها ناخودآگاه به سمت نیروی کیهانی پیش میروند و یا اینکه به نیروی کائنات اعتقاد دارند ولی به وجود خدای یکتا ایمان ندارند. آیا این مسئله چیز عجیب و غریبی نیست؟

 

  1. مرحله سوم یوگا:  حالت خلسه و تلقین پذیری

مرحله سوم: پرانایاما، که برنامه تنفسی یوگا است. این برنامه تنفسی به صورت دقیق طراحی شده است. با اجرای برنامه تنفس ، مغز و بدن انسان کند و آرام عمل می‌کند، حتی با تنفس عمیق، ضربان قلب و گردش خون هم کندتر می‌شود. این وضعیت، ذهن را به حالت خلسه ( تلقین پذیری کامل) نزدیک می‌کند و غده هیپوفیز را برای ترشح هرمون‌های توهم‌زایی نظیر سروتونین فعال می‌کند چنین فردی بسیار تلقین‌پذیر است و ذهنش با داشتن کمترین قدرت تشخیص و تصمیم، آماده پذیرش هر چیزی است. افرادی که هیپنوتیز می‌شوند، در این حالت قرار دارند.

شباهت بسیار زیادی بین هیپنوتیزم و مراحل یوگا وجود دارد در هیپنوتیزم هم ابتدا فرد را با قول ها و ادعاهای عجیب و غریب جذب می­کنند و قتی فرد قبول کرد که هیپنوتیزم شود و این یعنی باور به نیروهای بالاتر و تسلیم فرد هیپنور شدن. و پس از آن عضلات در حالت ریلکس قرار می گیرد  با استفاده از تنفس های عمیق ، ضربان قلب و گردش خون کاهش پیدا کرده و فرد در حالت خلسه قرار می گیرد. در حالت خلسه میزان تلقین پذیری فرد بسیار افزایش پیدا می کند.

پرانایاما فرد را آماده می‌کند، تا پاسخ رمزهایی را دریافت نماید که از طریق آساناها ارسال کرده در واقع فراخوانی موجودات ناشناخته به‌عنوان آگاهی برتر، با وضعیت پرانایاما، به ارتباطی از آنسو تبدیل می‌شود. در این حالت تمرکز روی سمبل‌های خدایان، یا تکرار نام‌های آنها( اکثرا کلمات بی معنا) و مانتراهایی که به نوبه‌ی خود دارای ابعاد سمبولیک و رمزگونه هستند، به ارتباط با موجودات ناشناخته فراخوانده شده کمک می‌کنند که خدایان یا آگاهی کیهانی می‌نامند. تنفس کند و تاثیرات فیزیولوژیکی آن، سیستم حفاظتی هوشیاری و ارادی فرد را به رخوت می‌برد و او آماده اثرپذیری از هر منبع القا کننده‌ی خارجی می‌شود.

در هیپنوتیزم منبع القاکننده فرد هیپنور است ولی اگر به مراحل بالاتر برسد گاهی کنترل فرد از دست فرد هیپنور هم خارج می شود.

اراده و تعقل انسان مهمترین نیروهایی هستند که انسان می تواند با بزرگترین دشمن خود یعنی شیطان به کار برد ولی زمانی که انسان خود را در حالت تلقین پذیری قرار می­دهد و آماده فرامین و دستورات او می شود چه چیزی بهتر از این برای شیطان وجود دارد که ما خود را در اختیار او قرار دهیم.

 

  1. مرحله چهارم یوگا:  ورود به دنیای توهم و خیالات

مرحله چهارم: پراتی هارا، مرحله‌ای است که ابعاد غیر انسانی و بلکه ضد انسانی یوگا در آن به‌تدریج آشکار می‌شود «پراتی‌ها­را پیروی کردن حواس از ذهن از طریق عقب‌ راندن حواس پنجگانه است»  جدا کردن ذهن از دنیای واقعیت‌ها و تسلط ذهن بر حواس موجب می‌شود که چیزی را ببینی یا بشنوی یا احساس کنی که ذهن فرمان می‌دهد. ورود به دنیای توهمات و تخیلات؛ این توهمات ذهن را از ادراک واقعیات بازمی‌دارد و یک قدم به توقف نزدیک می‌کند. زیرا قبلا حواس اطلاعات را به ذهن میبرد و ذهن این اطلاعات را تجزیه و تحلیل می کرد و بعد از پردازش ادراک می کرد و بعد از ادراک پاسخ حرکتی مناسب را به اندام های بدن می فرستد و اندام ها هم فعالیت و پاسخ مورد نظر را انجام میدهد.

ذهن دریافت‌ کننده و تحلیل‌گر داده‌های حسی است و ذهن برای این ساخته شده که ادراکات ما را مدیریت کند، آنها را دریافت، تجزیه، تحلیل، داوری، گزینش، تصمیم‌گیری و انتخاب کند و نتایج عملی به بار آورد. خارج‌ کردن ذهن از این موقعیت طبیعی بسیار دشوار است.

راهی که یوگا پیشنهاد می‌کند، این است که در ابتدا، ذهن را دچار سردرگمی کنیم و بعد او را به توقف واداریم. ایجاد تردید و توهم  در ذهن از این طریق امکان‌پذیر است که ورودی‌های او تغییر داده شود. به عبارت دیگر اگر تاکنون حواس اطلاعاتی را در اختیار ذهن قرار می‌دادند، لازم است که از طریق منبع دیگری که در یوگا با نام آگاهی برتر معرفی می‌شود، اطلاعات به او داده شود. به‌طور طبیعی یک ذهن آگاه و هوشیار در مواجهه با ورودی‌های موهوم، در قیاس با ورودی‌های واقعی و حسی که از اندام های مختلف به ذهن میرسد، دچار تردید نمی­شود زیرا ورودی های حسی و احساس دنیای اطراف باعث می شود ما واقعیت و دروغ را از هم تفکیک کنیم. وقتی ما ارتباط حسهای اندام ها را با ذهن قطع کنیم، ذهن در سردرگمی میان وهم و واقعیت گرفتار شود و مرز میان واقعیت و وهم را گم کند. در این حالت می‌توان او را از فعالیت و انجام وظایف طبیعی بازداشت.

پراتی‌هارا موجب می‌شود که خدمات حواس به ذهن تضعیف شود و نظام ادراکی انسان به‌صورت معکوس عمل کند، کاهش عملکرد حسی موجب محرومیت حسی و آغاز توهمات دیداری و شنیداری است اگر ذهن ورودی‌های حسی را در اختیار داشته باشد می‌تواند این توهمات را مدیریت کند. در غیر این صورت اگر این ورودی‌ها بسته شود و قرار شود به‌صورت خروجی‌های ذهن عمل کند، ذهن نیازمند ورودی جدیدی خواهد بود. منبع ورودی‌های جدید آگاهی برتر است. در واقع به‌جای اینکه ذهن بر اساس ورودی‌های حسی عمل کند، بر اساس ورودی‌های آگاهی برتر (آکاهی کیهانی)عمل می‌کند. این تغییر کارکرد ذهن که با هدف توقف ذهن انجام می‌شود، تفاوتی بنیادین را به‌دنبال می‌آورد و آن این است که ذهن تحلیل‌گر، داوری‌ کننده و آزاد، به ذهنی پذیرنده و تسلیم، ناتوان از داوری و عاجز از تصمیم‌گیری تبدیل می‌شود، به بیان دیگر ذهن در بند آگاهی برتر قرار می‌گیرد.

در این شرایط موجود ناشناخته با نام آگاهی برتر بیشتر می‌تواند بر وجود انسان مسلط شود و از طریق ذهن و القائات ذهنی، کنترل سیستم احساسی، ادراکی و حرکتی، فرد را در اختیار بگیرد. در واقع ذهن بر حواس مسلط نیست، بلکه به گفته پتنجلی: «تسلط بالاتری بر حواس وجود دارد»  و انسان به‌سمتی حرکت می‌کند که به یک موجود تسخیر شده تبدیل شود.

 

  1. مرحله پنجم یوگا:  خالی کردن ذهن و تکیه بر یک موضوع

مرحله پنجم: دهارنا،

چهار مرحله ی قبلی مراحل بیرونی بودند و زمینه را برای سه مرحله بعد فراهم میکنند. دهارنا  که تمرکز بر روی یک موضوع به منظور خالی کردن ذهن از سایر موضوعات است. در واقع می‌توان دهارانا را بیرون راندن سایر موضوعات و تصورات ذهنی با تکیه بر تصور یک موضوع دانست. این موضوع هر چیزی می‌تواند باشد، یک تصویر، یک نام، یک صدا، یک شیء و یا یک شخص. در اصل دهارنا کانونی‌ کردن ذهن بر یک نقطه(موضوع) است.

 

  1. مرحله ششم یوگا:  مراقبه

مرحله ششم: دیانا،

در این حالت سایر موضوعات از ذهن رانده شده و تنها یک موضوع باقی مانده است. در حالت دایانا ذهن دو مشغولیت دارد، یکی موضوع مورد مراقبه و دیگری خود آگاهی نسبت به مراقبه.  یعنی اینکه شخص متوجه خودش است که روی یک موضوع مراقبه می‌کند و سایر موضوعات را کنار گذاشته است.

 

  1. مرحله هفتم یوگا:  وحدت وجود و احساس تناسخ

مرحله هفتم: سامادهی،

در مرحلۀ بعد که سامادهی نام دارد، خودآگاهی از مراقبه محو می‌شود و فقط موضوع باقی می‌ماند. گویی که شخص با موضوع مراقبه یکی‌ شده و از دوگانگی مراقبه‌ کننده و موضوع مراقبه خبری نیست «موقعی که فقط موضوع بدون خودآگاه شخص ظاهری می‌شود، آن حالت تبدیل به سامادهی می‌گردد» به این ترتیب سه مرحله‌ی دهارانا، دیانا و سامادهی عبارت است از تلاش برای برون راندن سایر موضوعات، سپس تمرکز خودآگاهانه روی یک موضوع و در نهایت کنار رفتن خودآگاهی نسبت به تمرکز و تنها ماندن موضوع در ذهن.

خود سامادهی نیز دو سطح دارد: سطح اول سامادهی که در آن یک موضوع وجود دارد و یوگی در آن موضوع محو شده و خودآگاهی‌اش را از دست داده است. بنابراین هنوز فکر یکسره متوقف نشده و موضوعی در ذهن باقی مانده است، اگرچه غیر از آن هیچ چیزی در ذهن نیست، حتی به این‌که روی یک موضوع متمرکز شده هم توجهی ندارد؛ سطح دیگر، سامادهی این است که آن موضوع هم از بین رفته و فقط حالت محو شده‌گی وجود دارد. در حقیقت اینجا توقف کامل ذهن صورت گرفته است و اثری از موضوع ذهنی و صاحب ذهن نیست  به این ترتیب یوگی در تاریکی مطلق و خلاء محض فرو می‌رود. نه‌ اندیشه‌ای و نه‌ اندیشنده‌ای هیچ‌یک وجود ندارد.

در یوگا این حالت خلاء و توقف‌ اندیشه و ذهن را برابر با تجربه‌ی آگاهی برتر یا روح برتر می‌دانند. زمانی‌که فکر و‌ اندیشه و گوهر حقیقی وجود انسان وا می‌ماند و باز می‌ایستد، آگاهی برتر و گمشده‌ی یوگا پیدا می‌شود. آگاهی برتر نوعی آگاهی و قدرت ناشناخته است، که بر شعور و اراده یوگی مسلط می‌شود و دیگر یوگی خودش نیست.

  1. یوگی در نهایت به تناسخ خواهد رسید و فکر میکند که زندگی او حاصل تناسخ است

در تلقی یوگا از ذهن یا «چیتا» لایه‌های نیمه‌ هشیار و ناهشیار ذهن که به گمان یوگی‌ها خاطرات زندگی‌ها و تناسخ‌های گذشته را دربردارد، بخشی از ذهن محسوب می‌شود. به این ترتیب ذهن همه ظرفیت‌های آگاهی بشر را فرا می‌گیرد.

با سرکوب‌ شدن ذهن در مراحل سامادهی، اساس و پایه همه معرفت‌ها و شناخت‌های انسانی از بین می‌رود. اساساً مبنای درک خود به‌عنوان یک موجود آگاه و فاعل شناسایی زیربنای همه‌ی معرفت‌های ما است. هر شخصی وقتی حضور خود را در هستی درک می‌کند و می‌فهمد که هستی، هست و به این ترتیب بدیهی‌ترین گزاره معرفت‌شناختی را کشف می‌کند، خود را به‌عنوان یک موجود آگاه و شناسنده می‌یابد. توقف خودآگاهی در سامادهی این زیربنا را فرو می‌ریزد و شخص در دنیایی از حیرت و تاریکی فرو می‌رود. در این شرایط فرق میان هست و نیست را متوجه نمی‌شود و حتی میان اوهام ساخته‌ی ذهن و حقایق آفرینش تفاوتی نمی‌گذراد. به همین علت یکی از راه‌های رسیدن به سامادهی استفاده از گیاهان مخدر و توهم‌زا بوده «نیرو‌های یوگایی از تولد، گیاهان، مانتراها، ریاضت‌ها یا سامادهی به وجود می‌آیند»  که امروزه با دارو‌های روان‌گردان دنبال می‌شود.

 

  1. فرآیند هیپنوتیزم هم شبیه یوگاست

در هیپنوتیزم هم پس از آنکه فرد به هیپنوتیزم ترغیب شود و با استفاده از وعده های جذب کننده فرد تصمیم می­گیرد هیپنوتیزم شود. به صورت ارادی خود را در اختیار فرد هیپنوتیزم کننده قرار می­دهد. و در ابتدا با تمرینات ریلکسیشن و آرام سازی عضلات و اندام های فرد ریلکس می­شوند و سپس با استفاده از تنفس های منظم و کنترل شده و عمیق ضربان قلب و جریان خون کاهش داده می­شود و همین امر موجب رفتن به حالت خلسه می­شود که در این حالت فرد در حالتی قرار می گیرد که تلقین پذیری بالایی دارد. سپس فرد هیپنوتیزم کننده با تلقینات خود فرد را وا میدارد که بر سر یک موضوع متمرکز شود و ارتباط حواس فرد با ذهن قطع می­شود برای همین دمای اندامها پایین می­آید و اگر در این مرحله دست فرد را بالا بیاوریم و رها کنیم دست فرد پایین می ­افتد و یا درحالت عمیق تر اگر سوزنی را بر دست فرد وارد کنیم حس نمی­کند و در نهایت فرد به مرحله ای می­رسد که ذهن فرد در تاریکی قرار می گیرد و فقط کلمات فرد هیپنوتیز کننده شنیده می شود ولی نکته ای که هست فرد هیپنوتیزم کننده تسلط کامل را بر فرد ندارد زیرا موجودات شیطانی و اجنه نیز می­توانند در این حالت بر فرد تاثیر بگذارند زیرا فرد کاملا مسخ شده و هر چیزی که در فضای تاریک ذهن او باشد به عنوان واقعیت تلقی می­کند . برای همین گاهی کنترل فرد از دست هیپنوتیزم کننده خارج می­شود. و هر آنچه که در حافظه تاریخی فرد باشد و مواردی که اجنه القا میکنند به عنوان واقعیت تلقی میکنند.

 

  1. مرحله نهایی یوگا

یعنی در مرحله سامادهی فرد به درجه ای می رسد که با توجه به اینکه چشم و گوش و قلب دارد ولی هیچکدام از این اندام ها کار نمی­کنند و فرد در ظلمات و تاریکی اجنه وشیاطین را معبود خود قرار می­دهد.

خیلی از عرفا به این مرحله رسیده بوده اند و به همین خاطر ابن عربی میگوید که : هوای نفسانی بالاترین معبود است. همانطورکه خدا هم فرموده‌است: آیا دیدی آن کس را که هوای خود را معبود خود گرفته‌ است.

 

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿۲۳﴾پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده‏ اش پرده نهاده است آیا پس از خدا چه کسى او را هدایت‏ خواهد کرد آیا پند نمى‏ گیرید (۲۳)

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ(7-179)

 

  1. مرحله وحدت وجود

و محققا بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چه آنکه آنها را دلهایی است بی‌ادراک و معرفت، و دیده‌هایی بی‌نور و بصیرت، و گوشهایی ناشنوای حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراه‌ترند، آنها همان مردمی هستند که غافل‌اند.

یعنی در مرحله سامادهی و توقف فکر که آن را درجه وحدت و نهایت غایی می دانند خدا در این مرحله می گوید که از حیوان هم پایین تر هستند. آیا این تضاد جالب نیست. زیرا از اساسی ترین نعمت های خدا که به وسیله آن می توانیم خود را نجات بخشیم دوری می کنیم و آگاهانه خود را در آن می اندازیم. به همین خاطر انسان در این مراحل یوگا ، حتی از حیوانات هم پایین تر است زیرا از آنچه خدا بهش داده است بهره ای نمی برد.

 

فَرِیقًا هَدَىٰ وَفَرِیقًا حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلَالَةُ ۗ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِ اللَّهِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ

جمعی را هدایت کرده؛ و جمعی (که شایستگی نداشته‌اند،) گمراهی بر آنها مسلّم شده است. آنها (کسانی هستند که) شیاطین را به جای خداوند، اولیای خود انتخاب کردند؛ و گمان می‌کنند هدایت یافته‌اند!

 

یعنی خیلی جالب است این افراد اتفاقا خود را هدایت یافته می دانند در حالیکه کاملا گمراه هستند.

 

آیه: 36 وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولـئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً

ترجمه:

و از آنچه به آن علم نداری پیروی مکن ، چون گوش و چشم و دل ، همه ی اینها مورد بازخواست قرار خواهد گرفت .

 

به نظرشما بهتر نیست که از چیزی که به آن علم نداریم پیروی نکینم؟ چرا بسیاری از افراد بدون اینکه آگاهی کافی داشته باشند وارد عرصه ای می شوند که دارای مشکلات زیادی است . ولی همین افراد اگر به آنها گفته شود خدای بزرگ را عبادت کنید قلبشان پر از تنفر می شود.

 

وَإِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ۖ وَإِذَا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذَا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ

و چون نزد مردم بی‌ایمان به آخرت، خدا را به یکتایی یاد کنند (آنها از ذکر حق) سخت ملول و دلتنگ می‌شوند و هرگاه ذکر غیر خدا (از بتها و امور مادی) کنند خرّم و دلشاد می‌گردند.

 

این همه دشمنی با خدای بزرگ چرا؟

 

(در قسمت تعاریف هفتگانه یوگا از سایت  https://www.pezeshkyemrooz.com گرفته شده است)

 

  • اسعد حسینی
۱۷
فروردين
۰۱

اعوذ بالله من الشیطن الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جادوی شیاطین (قسمت اول)

چاکرا

 

دراین مقاله ، به نکاتی در مورد عرفانهای شرقی پرداخته میشود.

 

  1. چاکراها

جهت شروع مطلب، ابتدا تعریف کلمه چاکرا در عرفانهای شرقی جهان معرفی میشود؛ هفت چاکرای اصلی برای بدن در مسیر ستون فقرات تعریف شده است. این چاکراها از نظر آنان محل جذب و دریافت انرژیهای کیهانی است.

از نظر آنان چاکراهای اصلی به ترتیب شامل:

  1. چاکرای تاج
  2. چاکرای چشم سوم
  3. چاکرای گلو
  4. چاکرای قلب
  5. چاکرای خورشیدی
  6. چاکرای خاجی
  7. چاکرای ریشه

است. ما در اینجا کاری به علمی بودن یا نبودن این مورد نداریم. طبق تعریف یوگی ها، چاکراهای هفت گانه ، هفت نقطه روی ستون فقرات هستند. البته علم ثابت کرده است که تمام اعضا بدن را میتوان پیوند داد، بجز ستون فقرات. زیرا ستون فقرات محل عبور و تجمع اعصاب هستند و روی عملکرد بدن ما بسیار تاثیر گذارند. بنابراین از این نظر وجود چاکرا را نمیتوان انکار کرد؛ اما تعدادش محل بحث است. ما هم همان کلمه چاکرا را بکار می بریم.

 

  1. یوگا

جهت ادامه بحث باید یوگا را هم تعریف کنیم. یوگا در زبان سانسکریت به معنای یکی شدن و وحدت وجود است. خود استادان یوگا در هندوستان، هیچوقت یوگا را یک ورزش ندانسته اند و بلکه یک مذهب عرفانی میدانند. قصد ما در این مقاله، رد کردن حرکات ورزشی نیست و کاری به این جنبه از قضیه نداریم.  به زبان ساده یوگا سعی دارد که انرژی کیهانی را از طریق چاکراها جذب بدن کند. البته بیشتر مردم، از یوگا فقط انجام بعضی حرکات  و نرمشها را بخاطر می آورند ولی در واقع یوگا کار اصلیش، جذب انرژی کیهانی است و ریشه در عرفان شرقی دارد. در این مقاله ثابت میشود که یوگا دقیقا برخلاف نماز است و اهداف آن هم دقیقا برخلاف نماز است. البته در واقع نباید اسم عرفان را برای یوگا بکار برد و بهتر است که اسم جهل را بکار برد؛ زیرا یوگا پیشرفت را در توقف فکر و آرامش ذهن میداند و اساسا این مخالف عرفان و شناخت است.

 

  1. یوگی نفس را خفه میکند

یوگی کسی است که یوگا را انجام میدهد. یوگی ها ظاهرا اهداف اصلی یوگا را سلامت بدن، بدون در نظر گرفتن نفس میدانند. یوگی سعی دارد که بدن را بدون دخالت نفس به آرامش برساند.  به همین خاطرمرتاضهای هندی، سعی دارند که نفس خویش را خفه کنند، تا بتوانند بدن خویش را تربیت کنند و به قدرتهای ماورائی برسند!! مرتاضها فکر میکنند که عمل به خواهشهای نفسانی چاکراها را به هم میریزد. آنها حتی خواهشهای عادی نفس را هم خفه میکنند. مرتاضهایی هستند که چندین سال غذا نمی خورند و یا مرتاضهایی هستند که روی میخ میخوابند! و ...

ما به این دنیا آمده  ایم تا که نفس خویش را پرورش دهیم؛ اما یوگا میگوید که نفس را پرورش نده و بیا بچسب به آرامش بدن. این همان تاکتیک معروف شیطان است تا که نفس را از رشد بازدارد و نفس بیهوده و بی بهره به دنیای قبلی بازگردد.

ظاهرا هدف یوگی ها ، جوانسازی و جاودانگی است. در سیستم خدا ، یکی از وظایف نفس نسبت به بدن این است که نگذارد بدن به جاودانگی فکر کند. زیرا کالبد بشری ما فنا میشود و در خاک تجزیه میشود. بعضی مواقع نفس بدن را فریب میدهد تا بدن زمینی شود.

 

  1. یوگا توهم زاست

شاید یوگا موقتا باعث آرامش اعصاب شود؛ ولی بعد از مدتی فرد فکر میکند که فرد خوبی شده است؛ در حالیکه فرد کاری برای پرورش نفس خویش نکرده است و این فقط یک توهم است. فرق نماز و یوگا در این است که در نماز، نفس بر بدن مسلط میشود؛ اما در یوگا بدن بر نفس مسلط میشود.

قطعا هدف از آفرینش انسان، رشد است. کلمه ای که در قرآن در مقابل رشد؛ ذکر شده است؛ غی است. در حالت رشد؛ نفس، بدن را به خوبی هدایت میکند و در حالت غی؛ نفس، بدن را سمت بدی هدایت میکند.

 

لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ﴿۲۵۶﴾

در دین هیچ اجبارى نیست و راه از بیراهه بخوبى آشکار شده است پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزى استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست (۲۵۶)

 

  1. نماز

از یک نظر سلامتی بدن، یعنی بدن بدون بیماری؛ اما گاهی میتوان سلامتی بدن را جور دیگری تعریف کرد؛ سلامتی بدن برای آینده. مثلا نماز و وضو به نوعی خالی کردن جریان الکتریسیته جمع شده در بدن است که این جریان در مسیر اعصاب  قرار دارد. مثلا سجده کردن باعث میشود که جریانهای مغناطیسی جمع شده در بدن خارج شود و همچنین باعث تنظیم فشار خون میشود. شیطان از طریق همین مسیر اعصاب بر اعصاب و مغز انسان مسلط میشود. روزه و نماز و زکات و حج به معنای واقعی و معنویت نهفته در آنان؛ کار پاکسازی اعصاب را انجام میدهد.

هر چند لغته چاکرا قدیمی تر است و به نظر من علم کالبد شناسی و اعصاب پیشرفت بیشتری کرده است و لازم نیست خود را درگیر کلمات و یا تعداد چاکراها کرد؛ زیرا این کلمات مربوط به علم قدیمند و بدتر از همه اینکه حالت تقدس پیدا کرده اند و نمیتوان نقد کرد و مردم انتظارات غیر معمول از آن دارند.

 

  1. هر آنچه که علم ثابت کرده است باید پذیرفت

گاهی قبول کردن دیدگاه های مکاتب هندی، چینی در مورد چاکرا؛ خطرات زیادی دارد؛ زیرا با قبول آن؛ انبوهی از خرافات دیگر وارد میشود. بهترین راه این است که هر آنچه علم ثابت کرده است ؛ پذیرفت و سخنان اساطیر الاولین بر علم ترجیح داده نشود. حتی گاهی چاکراهای بدون فکر و بدون تایید علم؛ به شیطان پرستی منتهی میشود. زیرا از یک کتاب مقدس دست نخورده مثل قرآن به ما نرسیده است. از کتابهایی به ما رسیده است که گاو را مقدس میدانسته اند و هنوز هم مقدس میدانند. یعنی چاکراها باید از نظر علم کالبد بشری ثابت شده باشند و فقط از نظر علمی قبولشان کرد و نه از نظر دینی و معنوی. زیرا از منبع پاکی مثل قرآن به ما نمیرسد. تجربه ثابت کرده است که کسانی که بدون علم بر چاکراها ، دست به انجام آن میزنند؛در آن گیر می افتند و در هاله ای از ابهام خود را فرو میبرند و نهایتا مکاتب هندی و چینی را با غلطهایش پذیرا میشوند. زیرا آدمی برای رفع ابهامش تا آخرش میرود. به همین خاطر چاکرایی که از نظر علمی ثابت نشده باشد؛ انجام آن مضر است.

 

  1. نماز

نماز ها و وضو چنان از نظر بدنی فایده دارند که آرامش اعصاب خاصی به همراه دارند. آدمی باید کاری کند که تحت تاثیر مغناطیس اجنه قرار نگیرد و این دقیقا وسیله ای است برای بیرون بردن افراد از حالت آلفا. حتی زمانهایی که نماز بجا آورده میشود؛ دقیقا زمانهایی است که مقدار انرژی و الکتریسیته زیادی در مسیر اعصاب جمع میشود که دقیقا بوقتش با انجام نماز تخلیه میشود. قبل از نماز ، وضو باید بگیریم؛ وضو حتی اگر آب نباشد؛ باید با با خاک تیمم کنیم. این نکته جالبی دارد زیرا خاک و آب دو عنصر زمینی و مهم هستند. و تماس بدن ما با این دو ماده، فایده زیادی دارد.

در زمانهای مشخصی ، مردم باید سجده کنند. مثلا در تهران ، مردم ساعت 6 در مغرب سجده میکنند و در اراک ساعت 7؛ و در کابل مردم ساعت 8 سجده میکنند. به نوعی حالت موج مکزیکی در سجده پیش میاید. این به نوعی بسیار گسترده تر از یوگاست. یوگا زمان مشخصی ندارد و اساسا از خیلی چیزها بی بهره است.

مثلا همگی سوره فاتحه میخوانند و تعداد حرف باء  و میم در سوره فاتحه نوزده است. این دو حرف تنها حروفی هستند که با لبها تلفظ میشود و حالت چکشی و ضربه ای دارد و به زبان و لهجه ربطی ندارند. یعنی همگی در قیام، تعداد نوزده بار مشترکا لبها (لایه ظاهری دهان) را روی هم میگذارند و اینها همه اش بسیار پرمعنی است.

 

  1. چاکراها محل دریافت انرژی های شیطانی هستند

یوگی ها میگویند که هفت چاکرای اصلی مرکز دریافت انرژی کیهانی هستند ولی از یک طرف دیگر مرکز دریافت انرژی منفی از جنها هم هستند و این همان نکته ای است که مورد سوال قرار نمی دهند؛ حتی گزارش شده است که بسیاری از یوگی ها در مراحل بعدی دچار حالات روانی نامناسب و جن زدگی میشوند. فرقی که نماز و یوگا دارند این است که در نماز فقط به خدا فکر میشود ولی در یوگا، اصلا مفهوم خدا مطرح نیست. این است فرق اساسی یوگا و نماز. اگر نماز مثل یوگا بجا آورده شود؛ از نظر خدا باطل است. نماز باید با حضور قلب و فکر باشد و فقط مربوط به خدا باشد. اگر اینطوری نباشد، باری از دوش برداشته نمیشود، بلکه اضافه میشود. به همین خاطر خدا میفرماید که در حالت مستی و خلسه نماز بجا آورده نشود. اما هدف اصلی یوگا، بردن افراد به حالت خلسگی است و این یعنی یوگا درست برخلاف هدف نماز عمل میکند.

 

  1. آیا برای دریافت کمک از خدا باید چاکراها را باز کنیم؟

هندوها معتقدند که فرشتگان (البته از نظر آنان خدایان)، چاکراها را جهت دریافت انرژی کیهانی به آنها یاد داده اند؛ اما در ادامه مقاله ثابت میشود که ماجرا اینطوری نیست اصلا.

یک نمونه از دریافت کمک از فرشتگان را طبق قرآن بررسی کنیم. طبق قرآن فرشتگان در جنگ بدر مسلمانان را کمک کردند. اما مسلمانان از فرشتگان تقاضای کمک نکرده بودند. یعنی اصلا لازم نیست که اعمال خاصی برای دریافت کمک از جهان متافیزیک( غیر از خدا) انجام داد؛ بلکه خدای آسمانها خودش آن را امر خواهد فرمود؛ کافیست در مسیر او حرکت کنید و از فقط خدا بخواهید.

هدف اصلی یوگا این است که چاکراهای افراد را باز کند. زیرا چاکرا (مسیر ستون فقرات که محل اصلی اعصاب است) که باز شود؛ محل دریافت نیروهای کیهانی است. اما نکته ای که یوگی ها توجه نمیکنند این است که جهان محل شیاطین هم هست و نیروهای شیطانی بدون اجازه و کمک خواستن فرد، به چاکرای باز شده حمله کرده و آن را تسخیر میکنند.

 

  1. عرفانهای حلقه

این عرفان هم میگوید که امواج انرژی و شفادهنده در کائنات جریان است و فقط باید دریافتش کنیم. یعنی بازهم برای دریافت انرژی و شفای کیهانی؛ باز باید چاکراها دستی باز شوند.  چاکراها که دستی باز شوند؛ محل هجوم شیاطین خواهند بود. تمام این عرفانها با این سبک همگی اشتراکات زیادی دارند و بر این اساس بنا نهاده شده اند. در این عرفان بعضی ها ادعا دارند که میتوانند بیماران را شفا دهند. در حالیکه اصلا اینطوری نیست و اینها فقط چاکرای افراد را باز میکنند و بقیه را دست شیاطین و اجنه می سپارند. زیرا نیروهایی که در جهان ما هستند؛ یا متعلق به شیطان هستند و یا متعلق به خدا. نیروهای شیطانی برای کار روی فرد؛ دعوت نمی خواهند و خودشان بدون اجازه روی افراد دستکاری میکنند. اما نیروهای خدا فقط با اجازه خدا به مردم کمک میکنند و این زمانی میسر است که ما از خدای تنها کمک بخواهیم. ایاک نعبد و ایاک نستعین

کسانی که ادعای شفای بیماران را دارند؛ به نوعی همان ادامه دهنده راه دعانویسان هستند؛ هر چند خود را در قالب کلمات جدید ارائه دهند. این یک اصل اساسی است که فقط خدا میتواند آدمیان را کمک کند و باید فقط از او طلب کمک کنیم.

 

  1. مراحل یوگا

مرحله اول(یاما)( تحریف و تغییر معانی): در مرحله اول یوگا، حرفهای جذب کننده زده میشود و مثلا میگویند که دوست داشتن خوب است. اما وقتی به مراحل بعدی میرسند؛ دوست داشتن معنای دیگری پیدا میکند. مثلا یکی با شما لج کرده است و شما را اذیت میکند. تو از او خواهش میکنی که لطفا اذیتم نکنید. او هم در جواب می گوید که من دوست دارم اینجوری کنم. عبارت دوست دارم در اینجا دقیقا به معنای دوستی نیست؛ بلکه بهتر است بگوید که من تنفر دارم که اینجوری کنم.

حتی خود یوگی ها معتقدند که برای رسیدن به مرحله بعدی یوگا، باید معانی را جور دیگر دید و خوبی را جور دیگر تعریف کرد. البته کسانی که جذب یوگا میشوند بخاطر ظاهر این حرفها و یک سری نرمش است. بعد از مدتی می بینند که نتایج مورد انتظار گرفته نشده است و بنابراین مجبورند که وارد مراحل بعدی یوگا شوند.

  1. مرحله دوم(آسانا)( حرکات یوگا؛ نوعی سمبل و نماد است برای فراخواندن شیاطین): این مرحله مرحله حرکات است. مثلا حرکت لوتوس از شیوا اخذ شده است. حتی مجسمه های شیوا هم به شکل لوتوس است. حرکات یوگا نمادهایی در فراخواندن شیاطین هستند. هرکدام معنای خاصی دارند. حرکت لوتوس، به معنای باز کردن چاکرا و آماده ورود شیاطین از آن چاکرا به داخل بدن فرد است.

مرحله سوم(پرانا)( حالت خلسه و تلقین پذیری): با تنفس عمیق؛ نبض پایین می آید و فرد وارد آلفا میشود. مغز فرد سردتر میشود و فرکانس مغزی او پایین می آید. یک نوع هیپنوتیزم سبک پیش می آید.

مرحله چهارم(پراتی)( ورود به دنیای توهم و خیالات): حواس کم کم قطع میشود و مغز فرد سردتر میشود. حتی فردی که وارد خیالات میشود و در آن غرق میشود؛ دقیقا در این مرحله از یوگا قرار دارد.

مرحله پنجم (دهارانا)( خالی کردن ذهن و تکیه بر یک موضوع): در این حالت فرد روی آنچیزی تمرکز میکند که شیاطین میخواهند.

مرحله ششم(دیانا)( مراقبه): در این مرحله فرد خودش را از یاد می برد و غرق در موضوعی میشود.

مرحله هفتم(سامادهی)( وحدت وجود و احساس تناسخ): در این حالت فکر متوقف میشود و حتی موضوع را از یاد می برد. یعنی در ظلمات می افتد و به نوعی تسخیر میشود. خود یوگی ها می گویند که این مرحله؛ مرحله وحدت وجود و وصل، پیوستن، هماهنگی و هم‌سویی، درک عمیق قوانین مسلط حیات و طبیعت و یکی شدن با طبیعت ذاتی خود و ذات خدا. بیشتر کسانی که نظریه های وحدت وجود را مطرح میکنند ؛ در این مرحله به آن میرسند. یعنی وحدت در انرژی های کیهانی. یعنی همگی به همدیگر وصلند برای استفاده انرژی کیهانی و یکی شدن. این ایده را شیاطین مطرح میکنند تا مردم را علیه خدا همراه و یکی کنند.

 

  1. یوگی فریب خورده است

یکی از مواردی که فرد یوگی را فریب میدهد؛ تلاش اوست. اما تلاش او بیفایده و در گمراهی است.

 

الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا ﴿۱۰۴﴾

[آنان] کسانى‏ اند که کوشش‏شان در زندگى دنیا به هدر رفته و خود مى ‏پندارند که کار خوب انجام مى‏ دهند (۱۰۴)

 

أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا ﴿۱۰۵﴾

[آرى] آنان کسانى‏ اند که آیات پروردگارشان و لقاى او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و روز قیامت براى آنها [قدر و] ارزشى نخواهیم نهاد (۱۰۵)

 

شیطان پرستی هم نوعی یوگاست و دقیقا افراد آن، مراحل یوگا را با شکلی دیگر طی میکنند. اساسا تمام گناهان که انجام میشود؛ به نوعی چندین مرحله یوگا را طی میکنند ولی مردم خبر ندارند.

 

  1. چشم سوم

یکی دیگر از مراحل یوگا (مرحله سوم) میگوید که چشم سوم را باز میکند! مثلا شما تصور کنید که یکی چشم سوم دارد و مدام از شما ایراداتی می گیرد و به ظن خودش فکر شما را میخواند و در نتیجه در وجود شما به شک و گمان می افتد. در این حالت بین افراد دشمنی بوجود می آید و اصلا با این وضع نمیتوان در جامعه زندگی کرد. خیلی از زن و شوهرها بخاطر شک و گمان بد نسبت به همدیگر؛ زندگیشان را به هم میریزند و به نوعی هرکدام فکر میکنند که نسبت به دیگری چشم سوم دارد.

 آیه قرآن میفرماید که :

 

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ

و محققا بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چه آنکه آنها را دلهایی است بی‌ادراک و معرفت، و دیده‌هایی بی‌نور و بصیرت، و گوشهایی ناشنوای حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراه‌ترند، آنها همان مردمی هستند که غافل‌اند.

 

چشمی که نمی بیند؛ چشمی است که تدبر و تفکر و تعقل نمی کند. بنابراین چاکرا نمیتواند این چشم را باز کند؛ بلکه این چشم بوسیله تدبر و تعقل و تفکر در نشانه های خدا و اعمال صالح باز میشود و لاغیر.  یکی از مراحل یوگا رسیدن به چشم سوم است که فرد را نسبت به جامعه و خانواده اش مشکوک میکند و زندگی را به هم میریزد. این همان جادویی است که در قرآن هم ذکر شده است که بین زن و شوهر را به هم میریزد.

 

وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیَاطِینَ کَفَرُوا یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولَا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلَاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ﴿۱۰۲﴾

و آنچه را که شیطانها در سلطنت‏ سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروى کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطانها به کفر گراییدند که به مردم سحر مى ‏آموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود [پیروى کردند] با اینکه آن دو [فرشته] هیچ کس را تعلیم نمیکردند مگر آنکه [قبلا به او] مى گفتند ما [وسیله] آزمایشى [براى شما] هستیم پس زنهار کافر نشوى و[لى] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایى مى ‏آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایى بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمى‏ توانستند به وسیله آن به احدى زیان برسانند و [خلاصه] چیزى مى ‏آموختند که برایشان زیان داشت و سودى بدیشان نمى ‏رسانید و قطعا [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهره‏ اى ندارد وه که چه بد بود آنچه به جان خریدنداگر مى‏ دانستند (۱۰۲)

 

زمانی که از جادو صحبت میشود؛ مردم فکر میکنند که جادو چیز عجیب و غریبی است. چشم سوم به نوعی همان جادوی شیطان است که یکی از مراحل یوگاست. زمانی در طول تاریخ در سرزمین بابل؛ مردم دچار جادو شده بودند و زندگی مردم به هم ریخته بود. خدای مهربان دو فرشته به اسم هاروت و ماروت فرستاد و آنان به مردم یاد میدادند که جادوها چطوری عمل میکنند. وقتی طریقه انجام جادو مشخص شود؛ یعنی جادو باطل شده است. جادوها در نبود دانش و علم و در جهالت صورت می گیرد. بنابراین با فاش ساختن طریقه انجام آن؛ خودبخود باطل میشود و تاثیرش را از دست میدهد. مثلا یکی شما را شب بیرون میبرد و شما را از یک فردی در بالای کوه  میترساند و شما هم میترسی؛ اما فردا که بالای کوه میروی؛ می بینی این یک فرد نبوده است و فقط یک درخت خشکیده بوده است. شب بعد دیگر شما نمیترسی چون میدانی که جریان چیست. دانش و علم و دین جادو را از بین میبرد. زیرا واقعیتها را آشکار میسازد. هاروت و ماروت هم طریق جادوی شیاطین را به مردم یاد میدادند؛ نه بخاطر آنکه مردم انجامش دهند؛ بلکه به این خاطر که مردم بدانند که جادو حاصل ترس و هیجان است و در نتیجه وقتی طریقه جادو روشن شد؛ خودبخود اثرش را از دست میدهد و باطل میشود.  اما متاسفانه بعضی از مردم ؛ از همین روش که هاروت و ماروت فاش میکردند؛ سوء استفاده کرده و از آن برای جدایی انداختن بین زن و شوهر استفاده میکردند. در آن زمان؛ چشم سوم برای این مورد استفاده میشد. چشم سوم یکی از مراحل یوگاست. هم اکنون هم مردم با یاد گرفتن چشم سوم؛ زندگی خود و دیگران را به هم میریزند.

 

  1. فرشتگان و شیاطین

در زمان قدیم؛ مردم در مناطق مختلف جهان و مخصوصا بابل؛ تحت تاثیر مراحل فریب شیطان قرار گرفتند. خدا برای آنها چندین فرشته نازل کرد تا که طریقه باطل کردن جادوها را به مردم یاد دهند. هاروت و ماروت دو فرشته بودند که به مردم طریقه باطل نمودن جادوها را یاد میدادند. آنچه که آنان به مردم یاد میدادند مراحل فریب شیطان بود. مثلا یک شعبده باز از داخل کلاه خالی یک خرگوش خارج میکند و بینندگان آن را باور میکنند و تحت تاثیر قرار می گیرند. اما اگر شما فن و فوت آن شعبده را بدانید؛ دیگر تحت تاثیر قرار نخواهید گرفت. زیرا شما به آن شعبده عالم هستید و دانش دارید. فرشتگان هم دقیقا مراحل فریب شیطان را به مردم یاد میدادند و در نتیجه جادوی شیاطین باطل میشد. جادو یعنی عدم علم و دانش و جهالت. هر کجا ناآگاهی و جهالت باشد؛ جادو هم هست. فرشتگان مراحل هفتگانه یوگا را برای مردم توضیح دادند تا جریان خلسگی و چشم سوم و بی فکری را برای مردم توضیح دهند و به نوعی داشتند راز شعبده بازی شیاطین را فاش میکردند و در نتیجه خوبخود جادو باطل میشد. اما متاسفانه بعضی از مردم از این مورد سوء استفاده کرده و آن مراحل را که فرشتگان به عنوان دانش و راز و رمز شیطان به آنها یاد میدادند؛ خودشان بکار میبردند و زندگی همدیگر را به هم میریختند و هم اکنون هم به عنوان یوگا بین مردم شایع شده است.

 

 

 

  1. فرشتگان

هندوها معتقدند که چاکراها را فرشتگان به آنها یاد داده اند (شاید منظورشان هاروت و ماروت در بابل باشد) و از آن طریق از فرشتگان انرژی دریافت کرده اند. اما براساس قرآن؛ فرشتگان در حال کمک به انسانها هستند و این را خود خدا تعیین میکند و نه ما. این یعنی امر به دریافت کمک و یا انرژی یک طرفه است و نه دو طرفه. یعنی ما هر وقت خواستیم نمیتوانیم  فرشتگان را در اختیار خود داشته باشیم. بلکه خدا براساس اعمال ما خودش اینکار را میکند. این یعنی همان یکتاپرستی یعنی فقط خدا.

 

إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ ﴿۱۱﴾

[به یاد آورید] هنگامى را که [خدا] خواب سبک آرامش‏ بخشى که از جانب او بود بر شما مسلط ساخت و از آسمان بارانى بر شما فرو ریزانید تا شما را با آن پاک گرداند و رجز شیطان را از شما بزداید و دلهایتان را محکم سازد و گامهایتان را بدان استوار دارد (۱۱)

 

إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلَائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ ﴿۱۲﴾

هنگامى که پروردگارت به فرشتگان وحى مى ‏کرد که من با شما هستم پس کسانى را که ایمان آورده ‏اند ثابت‏قدم بدارید به زودى در دل کافران وحشت‏ خواهم افکند پس فراز گردنها را بزنید و همه سرانگشتانشان را قلم کنید (۱۲)

 

خدای مهربان در آیات بالایی از نعاس (چرت کوتاه) صحبت میکند و در همین چرت کوتاه؛ خدای مهربان انرژی های لازم را به مسلمانان تزریق کرد. به زبان ساده تر ، خدای مهربان اگر بخواهد که به افرادی کمک برساند؛ خودش چاکرای آنها را باز کرده و کمک را به آنها انجام میدهد و نیازی نیست که ما خودمان چاکرا را باز کنیم. خواب سبک آرامش‏ بخش (نعاس) همان بازکردن چاکراست (هر چند من خودم کلمه چاکرا را آنطور که هندوها میگویند قبول ندارم). اما اینکه افراد خودشان چاکرا را باز کنند، محل هجوم شیاطین میشود. زیرا در همان آیات در ادامه خدا میفرماید که شیاطین در حین نزول ملائکه فرار میکنند و بنابراین نمیتوانند چاکراهای باز شده را مورد هجوم قرار دهند. در ادامه ثابت میشود که یوگا ساخت شیطان است و شیوا خدای هندوان همان شیطان است.

 

  1. بشر اولیه

حواس و اعصاب بشر در قدیم، دقت بسیار بیشتری داشت. مثلا خانه ها درب نداشتند؛ اما همگی حتی درخواب هم مواظب بودند تا حیوانات وحشی آنها را مورد حمله قرار ندهد. آنها راس ساعت مشخصی می خوابیدند و راس ساعت مشخصی بیدار میشدند. اما امنیت ایجاد شده شهر نشینی؛ این جور حواس انسان را بسیار ضعیف کرد. البته این نوع حواس در حیوانات بسیار قوی تر است. آنها سی ثانیه قبل از زلزله، محل را ترک میکنند و البته این ربطی به معنویت ندارد و فقط یک حس مادیست. مثلا حیوانات از طریق تله پاتی که یک نوع حس است از افکار صاحب خویش آگاه میشوند. آنها نمیتوانند فکر انسان را بخوانند؛ بلکه آنها افکاری که در انسان به احساسات بدل میشود را درک میکنند؛ یعنی آنها احساسات ابراز شده را درک میکنند و البته فکر صاحب خویش را نمی توانند بخوانند.

انسانهای اولیه قدرت تکلم چندانی نداشتند، ولی از طریق تله پاتی و بدون سخن؛ نیت هم را می فهمیدند. زیرا آنها آنچه که میخواستند بیان کنند را با احساساتشان نشان میدادند. بشربعد از تکلم؛ دیگر این حسها را از دست داد و یا ضعیف شد.

بشر در مقابل مشکلات قرار گرفت؛ او بجای دعا؛ طلسمها را انتخاب میکرد. زیرا طلسمها مادی تر بودند و با خود حمل میکردند. آنها به دعا ایمان نداشتند؛ زیرا دعا سخن گفتن با لایه غیبی بود. آنها برای بدست آوردن آرامش؛ روی بدن خود کار کردند؛ غافل از اینکه آرامش حقیقی در نفس فراهم می یابد. یوگا بدست آوردن آرامش از طریق کالبد بشری است و خدا در آن نقشی ندارد و به نوعی همان جادوی شیاطین است. یوگا فرورفتن در کالبد بشری است.

 

  1. موکلان رحمانی

بعضی از مردم مسلمان که به چاکراها و مانتراها میپردازند، اعلام میدارند که دنبال موکلان رحمانی هستند! این لغت به نوعی تمام ماجرا را نشان میدهد که چیست. منظورشان این است که کسانی را از طرف خدا جذب میکنند (فرشته ها) تا که همراه و همیارشان در زندگی باشد. این دقیقا همان شفاعت گرفتن از غیر خداست. خدا در قیامت از فرشته ها می پرسد:

 

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ أَهَؤُلَاءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ ﴿۴۰﴾

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را محشور مى ‏کند آنگاه به فرشتگان مى‏ فرماید آیا اینها بودند که شما را مى ‏پرستیدند (۴۰)

 

قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنَا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ ﴿۴۱﴾

مى‏ گویند منزهى تو سرپرست ما تویى نه آنها بلکه جنیان را مى ‏پرستیدند بیشترشان به آنها اعتقاد داشتند (۴۱)

 

آیه خیلی زیبا می فرماید که آنها فکر میکردند که با این کارها نیروهای خوب و ملائکه را جذب میکنند؛ بلکه آنها جنها را به کمک میخوانند. یکتاپرستی یعنی از فقط خدا کمک خواستن و نه از فرشته ها و نیروهای غیبی. آنها چاکراهایشان را باز میکنند تا نیروهای رحمانی به آنها نزدیک شوند، ولی نمیدانند که در واقع نیروهای شیطانی به آنها وارد میشوند.

 

  1. شیوا همان شیطان است

ایزدی ها که تقریبا عقایدشان شباهت عجیبی با هندوها دارد؛ معتقدند که شیطان مقدس و به شکل جوانی زیباست و نباید با او کاری داشته باشیم تا او هم به ما کاری نداشته باشد. آنها شیطان را منشاء شر و ویرانگری میدانند و میگویند که اگر شیطان را مقدس بپنداریم و او را تقدیس کنیم؛ دیگر به ما کاری ندارد! شیوا در مذهب هندو هم خدای ویرانگر و وحشت معرفی شده است. شباهت عجیبی بین شیطان در ایزدی ها و شیوا در هندوها وجود دارد و این نشان میدهد که هر دو یکی هستند. حتی ایزدی ها معتقدند که شیطان جزو هفت فرشته اصلی است که در گرداندن جهان موثر است و البته نقش ویرانگری دارد. هندوها هم به شیوا احترام میگذارند؛ دقیقا به همان دلیل ایزدی ها؛ زیرا نمیخواهند از شیوا چیز بدی به آنها برسد. آنتوان لاوی نویسنده کتاب انجیل شیطان؛ شیوا را به عنوان یکی از نامهای شیطان لیست میکند و این بسیار تامل انگیز است. شیوا در مجسمه های هندو هم به شکل لوتوس (یکی از حرکات یوگا)  نشسته است و به این طریق به مردم می آموزد که چاکراهای خود را باز کنند تا آرامش به آنها برسد. البته آرامشی که شیطان مد نظرش است؛ همان خلسگی و گناه است. بنابراین بازکردن چاکرا دستور و نصیحت شیطان است برای مردم؛ زیرا شیطان با بازکردن چاکرا بر افراد مسلط میشود.

ایزدی ها میگویند که ما اگر توجه شیطان را به خود جلب نکنیم از انتقام او خلاصی نیاییم و اگر او را راضی و خشنود کنیم سعادت ابدی دنیا و آخرت را به دست آورده ایم. این تفکر در مورد شیوا در میان هندوها هم هست. جالب است که ایزدی ها معتقدند که شمس تبریزی ایزدی بوده است. خیلی از شاعران عرفانی اشعارشان پر است از اینکه تفکر زائد است و باید برای رسیدن به وحدت باید فکر را متوقف کرد. توقف فکر همان یوگاست. این نوع تفکرات ، که افکار را رد میکنند؛ حتی عرفای مشهور مثل مولوی را هم حیران کرده بود.

هندوها سه خدای برهما، ویشنا و شیوا را پرستش میکنند؛ هر کجا حرف از سه خدایی باشد؛ شیطان خودش را در یکی از آنها جای داده است. این خاصیت چند خدایی است. جالب است که نام شیوا در ودا کتاب اصلی هندوها نیامده است! این مساله جای بحث زیادی دارد.

 

  1. عالم معنا و عالم توهم

جهان از نظر ارتباطی به دو نوع تقسیم میشود. بیشتر مردم با عالم توهم مرتبط میشوند و فکر میکنند که با عالم معنا مرتبطند. مثلا از طریق یوگا میخواهند که با خدا مرتبط شوند؛ برای اینکار خود را به حالت آلفا و خلسه فرو میبرند. در حالیکه خدا در هرحالی در دسترس است و همیشه هم دست یافتنی است. خدا میفرماید که در حالت مستی و خلسگی نماز نخوانید. زیرا در آن حالت چاکراها باز است و شیاطین وارد بدن افراد میشوند. خدا از رگ گردن به آدمها نزدیکتر است و از خود ما به خودمان آگاه تر است. هر وقت او را از ته قلب بخوانید؛ او جواب میدهد.

 

  1. دیدار شمس و مولوی برای اولین بار

در نقد کردن اشعار زیر؛ قصد توهین به هیچکدام از شخصیتها نیست؛ اما چون آثار آنان جهانی است ؛لازم است که نقد شود. دیدار شمس و مولوی برای اولین بار نکته جالبی دارد؛ مولوی با اسبش پیش شمس میرود. شمس از مولوی می خواهد که از اسبش پیاده شود تا دو نفر همتراز شوند. مولوی جا می خورد. تا آن موقع هیچ کس با او چنین رفتاری نداشته بود. بر نفسش مسلط می شود. از اسب پایین می آید و شمس را که به او پشت کرده و در راهی می رود ، صدا می زند. مولوی می گوید برگرد می خواهم جواب سوالت را بدهم. شمس بر می گردد و می پرسد؛ به نظرت پیامبر محمد و بایزید بسطامی کدام بزرگ تر هستند؟ مولوی با عصبانیت می پرسد؛ این چه سوالی است؟! پیامبر خدا محمد مصطفی را با یک صوفی یک لا قبا یکی می دانی؟ شمس لحن صحبتش را عوض می کند و می افزاید؛ “خوب فکر کن! مگر پیامبر این گونه نفرموده اند که؛ «ای پروردگار تو را ستایش می کنم. چندان که شایسته است، تو را نشناختم». حال آن که بایزید بسطامی گفته است: «خود را ستایش می کنم، مرتبه ام متعالی است. زیرا خدا را در خرقه ام دارم». یکی خودش را در مقایسه با خدا کوچک می داند و دیگری خدا را در درونش دارد. به نظر تو کدام یک ازاین دو نفر والاتر است”؟

 

شمس با طرح سوالات سخت و سفسطه ها افراد را جذب خود میکرده است. این نوع حربه های شیطانی برای جذب افراد بوده است. مولوی هم تشنه جواب این سوال بود. اما در نهایتش به جواب سوال هم نرسید. بعضی ها میگویند که شمس درد مولوی را میدانست و به همین خاطر این سوال را مطرح کرد. البته شمس درد مولوی را نمیدانست؛ بلکه مولوی را به درد خود مبتلا کرد. خیلی از شعرای جهان اسلام؛ دچار همان مراحل یوگا شده اند. وحدت وجود در مرحله آخر یوگا رخ میدهد. کسی که به مرحله آخر یوگا میرسد؛ آنچنان در خلسگی فرو میرود که خود را با دیگران و حتی با خدا یکی میداند. این تفکر کفر آمیز فقط در حالت خلسگی قابل بیان است. شما هر چقدر که برای یک صوفی و یا یوگی توضیح دهید که وحدت وجود اشتباه است؛ او قبول نمی کند؛ زیرا او در مرحله آخر یوگا و ریاضتش به آن رسیده است.

ابن عربی در مورد وحدت وجود میگوید:

"حمد و ستایشی را که تو از این یک‌دانه گل می‌نمائی اختصاص به خدا دارد. یعنی حمد از آن خداست. گل جلوه‌ای از جَلَوات خداست. ظهوری از مظاهر خداست. تو اسم گل بر روی آن نهاده‌ای! در زیر حجاب این اسم، خدا را پنهان نموده‌ای! اسم را بردار! غیر خدا چیزی نیست."

یا اینکه ابن عربی جای دیگری میگوید:

"هوای نفسانی بالاترین معبود است. همانطورکه خدا هم فرموده‌است: آیا دیدی آن کس را که هوای نفس خود را معبود خود گرفته‌ است."

منظور ابن عربی این آیه است:

أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ ﴿۲۳﴾پس آیا دیدى کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده‏ اش پرده نهاده است آیا پس از خدا چه کسى او را هدایت‏ خواهد کرد آیا پند نمى‏ گیرید (۲۳)

 

ابن عربی و سایرین با منطق و سفسطه سوالاتی را مطرح میکردند که ذهن آدمی در جوابش بماند و این همان آلفای آنان بوده است. آنان با پیچیده کردن مسائل و گره زدن نکات آن؛ و غرق شدن در یافت جواب آن؛ خود را به این درجه میرساندند که با فکر نمیشود مسائل را حل کرد و سپس نتیجه میگرفتند که هر آنچه دل بگوید. و به همین خاطر همیشه سر در گم بوده اند.

محمود شبستری٬ سراینده گلشن راز نیز که از بزرگان صوفیه می‌باشد می‌گوید:

"مسلمان گر بدانستی که بت چیست یقین کردی که دین در بت‌پرستی است"

 

مولوی میگوید :

عشق اول می کند دیوانه ات

تا ز ما و من کند بیگانه ات

عشق چون در سینه ات مأوا کند

عقل را سرگشته و رسوا کند

می‌شوی فارغ ز هر بود و نبود

نیستی در بند اظهار وجود

زنده دل‌ها می‌شوند از عشق، مست

مرده دل کی عشق را آرد به دست

عشق را با نیستی سودا بود

تا تو هستی، عشق کی پیدا بود

 

یعنی اینکه در ابتدا ای انسان باید از خودت بیگاه بشوی و تعقل خودت را ازدست بدهی و و مولوی در بکاربردن دیوانه شدن استعاره از این دارد.

 

مولوی کامل در اشعارش اشاره به توقف فکر دارد و اینکه تفکر زائد است:

شکن سبو و کوزه ای میرآب جان ها

تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان ها

بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها

تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان ها

ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن

مگذار کان مزور پیدا کند نشان ها

ور جادویی نماید بندد زبان مردم

تو چون عصای موسی بگشا برو زبان ها

عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر

چون آینه ست خوشتر در خامشی بیان ها

 

مولوی میگوید ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن؛ به این طریق مولوی مراحل یوگا را واضح توضیح میدهد.

 

ور جادویی نماید بندد زبان مردم

در اینجا مولوی  اشاره به سحر و جادو دارد

 

تو چون عصای موسی بگشا برو زبان ها

در اینجا مولوی میگویدکه  کامل خود را در اختیار نیروی کیهانی بزار

 

یا در این شعر اشاره به توقف فکر و مسخ شدگی دارد و اینکه فرد آینه ی جن وشیطان می شود هر چه آنها بگویند او هم می گوید:

عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر

چون آینه ست خوشتر در خامشی بیان ها

 

خیلی عحیب است که 90 در صد شعرهای مولوی فقط همین مسئله را تکرار می کنند. هی تکرار و تکرار؛ اما از طریق داستانهای مختلف.

 

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

 

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

 

تمام این اشعار بر این دلالت دارند: کشتن نفس و قطع ارتباط با حواس

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

یعنی وقتی نفست را در قبر بیفکنی و بکشی آنگه چیزهایی بر تونازل می شود!

 

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

اینها همان توقف فکر است

 

متاسفانه در طول تاریخ بسیاری از فیسلوفان و شعرا در اثر گمراهی در مسیر اشتباه قرار گرفتند و توقف فکر را و ارتباط با اجنه و شیاطین را با خدا اشتباه می گرفتند. خیلی اوقات اجنه و شیاطین به صورتهای زیبا و حالتهای در ظاهر خوب در ذهن فرد نمود پیدا می کنند. الان هم در هند بعضی یوگی ها استاد خود را می پرستند زیرا استاد آن فرد گاهی در توقف فکر با تلقین در ذهن فرد جای دارد برای همین یوگی با استادش یکی می شود. و در هنگام حالت سامادهی یوگا یا توقف فکر شمس به مولوی تلقیناتی می کرد برای همین مولوی اسیر شمس بود  و برای شمس دیوان شمس را سرود. شمس یک یوگی بوده است و  با مطرح کردن شکهایی که خودش به آن رسیده بود؛ دیگران را به دنبال خود می کشاند و دیگران را شیفته خود میکرد.

 

شیطان مسیر خود را در هرجایی پیدا کرده و جای پایش را گذاشته و آنقدر هوشمندانه خود را به جهانیان معرفی می کند؛ واقعا دشمن بزرگی است.

 

إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿۶﴾

در حقیقت‏ شیطان دشمن شماست‏ شما [نیز] او را دشمن گیرید [او] فقط دار و دسته خود را مى‏ خواند تا آنها از یاران آتش باشند (۶)

 

 روش جذب کردن دیگران خیلی راحت است . کافی است شرایطی پیش بیاید که تفکر فرد قادر به پاسخگویی و درک آن نباشد. مثلا بعضی افراد به نوعی برای جذب دیگران از همین روش استفاده می کنند. مثلا برای جذب فردی دیگر شعبده ای را انجام می دهند و زمانیکه فرد نتواند درک کند که او چگونه آن را انجام داده است جذب او می شوند . شمس هم با یک سوال و جواب عجیب مولوی را جذب خود کرد .

 

در سامادهی یا توقف فکر گاهی اجنه به صورت فردی ظاهر می شوند که انسان در ذهنش قبلا به آن مشغول بوده و چون فرد مسخ شده، خودش را با او، یکی می داند و در او غرق شده و خود را با او یکی می داند و‌حس میکند فقط در حضور آن شخص آرامش می گیرد) حالتی مثل عشق که مولوی همیشه بیان کرده).  زیرا خود مولوی وقتی شمس از شهرش رفت دچار غم شد . در حالیکه انسان برای خدا باید اینجوری باشد نه یک انسان ناقص. الان اکثر افرادی که به عشق دچار شده اند در سامادهی دچار شده اند. یعنی بدون اینکه فرد بخواهد نمی تواند به چیزی فکر نکند. انگار نیرویی او را می برد . این نیرو همان مسخ شدن توسط شیاطین و اجنه است.

جالب اینجاست کسی که در سامادهی است چون ظلمات است و پر از اجنه است؛ هیچ وقت به جواب آن چیزی که در ابتدا به دنبالش بوده نمی رسد. فقط مثل یک معتاد می خواهد آن شرایط را دوباره تجربه کند. هدف نهایی شیطان این است که انسان او را عبادت کند. برای همین هم افرادی مثل شمس و مولوی و یوگی ها و تصوف و شیوخ و دراویش و ... دچار اشتباه شده و شیطان را با خدا اشتباه گرفتند و فکر می کردند در حالت خلسه و توقف فکر با خدا یکی شده اند در حالیکه با شیطان وحدت پیدا کردند در این دنیا انسان نمی تواند خدا را ببیند همانطور که خدا به موسی می گوید که موسی من در این دنیا دیده نخواهم شد.

 

  1. چرا ترک کار زشت سخت است؟

چرا افراد با توجه به اینکه می دانندکاری زشت و ناپسند هست ولی باز هم آن را انجام می دهند؟ مثلا کسی که سیگار می کشد خیلی از دیگران بهتر می داند که سیگار برای بدن مضر می باشد ولی بازهم نمی تواند سیگار کشیدن را ترک کند. خیلی از پزشکان و ورزشکاران و ... را دیده ایم که با اینکه می دانند که سیگار کشیدن مضر است باز هم سیگار می کشند. همین مورد برای سایر موارد مانند اعمال ناپسندی همچون و مواد مخدر و مشروبات الکلی و دیگر موارد هم به همین صورت است. جواب در این نکته است که تمامی این کارها علاوه بر اینکه بر بدن تاثیر شیمیایی بد و نامناسب دارند نوعی کد و رمز برای ارتباط با نیروی بالاتر است . بسیاری افراد برای این ارتباط از کدهای میانبر استفاده می کنند مانند شعر یا موسیقی و یا مخدرات و مشروبات الکلی و قرصهای روانگردان.

خیلی افراد وقتی ناراحت می شوند یا غم و غصه دارند سریع یک آهنگ و شعر آلفایی را گوش داده و به سراغ بالایی ها (شیاطین و اجنه) می روند تا ببیند آنها چه می گویند!

شعر می گوید: ما زبالاییم و بالا می رویم

خیلی افراد را دیده ایم که وقتی عصبانی هستند یا ناراحت؛ سریع به سراغ سیگاری رفته تا به قول خودشان اعصابشان آرام شود در حالیکه این افراد با این کار اتحاد خود را با نیروی بالاتر نشان می دهند و نوعی قرار ملاقات دارند و به صورت موقت از نظر ذهنی بدون اینکه مشکل را حل کنند با رفتن به فضای آلفایی از نظر تخیلی و توهمی صورت مسئله را تغییر داده و یا فراموش می کنند.

افراد معتاد با رفتن به نشئگی جلسه را با اجنه برگزار کرده و آرامش کاذبی را برای مدت کوتاه به دست می آورند و برای همین برای آرامش های بیشتر مجبور به تکرار و تکرار و بازهم تکرار می شوند. این افراد برای حل مشکل و مسایل به بتی که در ذهنشان است پناه می برند. اکثرا مسئله ای که برای فرد حل نشود و خودش توانایی حل کردن نداشته باشد به دیگران(اجنه) روی می آورد. اجنه و شیاطین هم فقط از طریق پاک کردن صورت مسئله یا فراموشی و یا راههای شیطانی و پلید و غیر الهی استفاده می کنند.

 

وَأَنَّهُ کَانَ رِجَالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا ﴿۶﴾

و مردانى از آدمیان به مردانى از جن پناه مى ‏بردند و بر سرکشى آنها مى‏ افزودند (۶)

 

وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِیَاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْوَاکُمْ خَالِدِینَ فِیهَا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ ﴿۱۲۸﴾

و [یاد کن] روزى را که همه آنان را گرد مى ‏آورد [و مى‏ فرماید] اى گروه جنیان از آدمیان [پیروان] فراوان یافتید و هواخواهان آنها از [نوع] انسان مى‏ گویند پروردگارا برخى از ما از برخى دیگر بهره بردارى کرد و به پایانى که براى ما معین کردى رسیدیم [خدا] مى‏ فرماید جایگاه شما آتش است در آن ماندگار خواهید بود مگر آنچه را خدا بخواهد [که خود تخفیف دهد] آرى پروردگار تو حکیم داناست (۱۲۸)

 

دلیل این مشکلات هم ناسپاسی و ناشکری و عدم درک درست از جهان است. و همچنین زیاده خواهی و تکبر می باشد. و الا این جهان طبق گفته خدا بازی و سرگرمیی بیش نیست. خدای نعمت های زیادی به انسان عطا کرده ولی انسان با ناسپاسی خود هیچ‌کدام را به یاد ندارد و دنبال مشکلات توهمی و عشقیات میرود.

 

  1. تناسخ

وحدت وجود یکی از نتایج یوگا بود. تناسخ هم یکی از دیگر نتایج یوگاست. خیلی از افراد که مراحل بالای یوگا میرسند؛ در آن مراحل به وحدت وجود خواهند رسید و این وهم برایشان پیش میآید که با دیگران و از جمله خدا یکی شده اند. نظریه وحدت وجود ساخته توهمات یوگی هاست. البته خودشان هم میگویند که تا اهل فن نباشی، نمیتوانی درکش کنید. بعد از رسیدن به توهم وحدت وجود؛ آنان فکر میکنند که به موجودی دیگر تبدیل شده اند و یا حتی فکر میکنند که قبلا یک موجود دیگر بوده اند.

در زمان ما افرادی که تغییر جنسیت داده اند، هم در خلسه عمیق خود را با توهمات جنس دیگر می دانند. به نظر من این افراد تسخیر شده اجنه هستند و باید از نظر روانی و دینی درمان شوند. واقعا تناسخ و خود را با همه چیز یکی دانستن موحب اختلالات روانی زیادی می شود.

 

  • اسعد حسینی